diff --git a/MoeinDictionaryProcessed.jsonl b/MoeinDictionaryProcessed.jsonl new file mode 100644 index 0000000000000000000000000000000000000000..8443a6213813bbdac416d1441c8cd08ed901744b --- /dev/null +++ b/MoeinDictionaryProcessed.jsonl @@ -0,0 +1,36060 @@ +{"line": "آ (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد 1"} +{"line": "آهان ! هلا! آی"} +{"line": "آئورت (ئُ) [ فر.] (اِ.) سرخرگ بزرگی که به بطن چپ قلب متصل است و خون تصفیه شده را به تمام بدن می رساند، بزرگ سرخرگ . (فره.)"} +{"line": "آب خفته (ب خُ تِ) (اِمر.) 1 - آب راکد. 2 - ژاله . 3 - برف . 4 - تگرگ . یخ . 5 - شیشه، بلور. 6 - شمشیر (در غلاف.)"} +{"line": "آب دهان (ب دَ) (اِمر.) آبی لزج و اندکی قلیایی که از غده های دهان ترشح گردد و وقتی با غذا آمیخته شود موجب سهولت هضم آن می گردد، بزاق "} +{"line": "آب رز (ب رَ)(اِمر.) 1 - شراب، می . 2 - آب زهر"} +{"line": "آب خانه (نِ) (اِمر.) مستراح، مبرز، مبال "} +{"line": "آب [په.] (اِ.) مایعی است شفاف، بی طعم و بی بو، مرکب از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن H2O، در باور قدما یکی از چهار عنصر «آب، آتش، باد، خاک » محسوب می شده . معانی کنایی آب : 1 - آبرو. 2 - جلا، درخشندگی . 3 - رونق . 4 - اشک . 5 - عرق . 6 - نازکی . 7 - شادابی . 8 - زیبایی و شکوه . 9 - مَنی، نطفه 0 - ارج، قیمت 1 - پیشاب، ادرار2 - عصاره، شیره 3 - رود، نهر4 - بزاق، آب دهان . ؛ آب در هاون کوبیدن کار بیهوده کردن . ؛ آب از آب تکان نخوردن کنایه از: آرام بودن اوضاع و احوال . ؛ آب از دست نچکیدن کنایه از: نهایت خست و پول دوستی . ؛ آب از سر گذشتن بی فایده شدن چاره و تدبیر. ؛ آب از دریا بخشیدن از دیگران مایع گذاشتن، از حساب دیگران بخشیدن . ؛ آب بر در کسی ریختن خدمت آن کس را کردن . ؛ آب پاکی روی دست کسی ریختن اتمام حجت کردن، حرف آخر را زدن . ؛ آب زیر پوست کسی رفتن کنایه از: چاق شدن . ؛ از آب گل آلود ماهی گرفتن از وضع آشفته سوء استفاده کردن . ؛ آب از چیزی خوردن از آن چیز بهره مند شدن "} +{"line": "آب [سر-عبر.] (اِ.) 1 - یازدهمین ماه از سال سریانی برابر با «مرداد ماه». 2 - نام ماه یازدهم سالِ یهود"} +{"line": "آب ریختگی (تِ) (حامص .) آبروریزی، افتضاح"} +{"line": "آب آوردن (وَ دَ) (مص ل .) نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری آب از چشم روان می گردد"} +{"line": "آب اماله (ب اِ لِ) [ فا - ع.] (اِ.) هر داروی مایعی که ا ز طریق تنقیه به بیمار منتقل کنند"} +{"line": "آب انبار (اَ)(اِمر.) 1 - جایی سرپوشیده برای ذخیره کردن آب در زیرزمین . 2 - آبدان، آبگیر"} +{"line": "آب انداختن (اَ تَ)(مص ل.) 1 - نطفه ریختن در رحم . 2 - ادرار کردن "} +{"line": "آب انداز (اَ)(اِمر.) 1 - استراحتگاهی در میان دو منزل برای رفع خستگی از چهارپایان . 2 - آب دزدک "} +{"line": "آب اندام (بْ. اَ) (ص مر. اِمر.) خوش قد و قامت "} +{"line": "آب انگور (ب اَ) (اِمر.) 1 - فشردة انگور. 2 - شراب، باده "} +{"line": "آب اکسیژنه (اُ ژِ نِ) [ فا - فر. ] (اِ.) مایعی که خاصیت اکسید کنندگی قوی دارد و برای رنگ بری و ضدعفونی کردن به کار می رود، پراکسید هیدروژن "} +{"line": "آب باختن (تَ) (مص ل .)از دست دادن شکوه و هیبت "} +{"line": "آب باریک (اِمر.) 1 - آب کم . 2 - درآمد اندک . آب باریکه (کِ) (اِمر.) (عا.) نک آب باریک "} +{"line": "آب باز (اِفا. اِمر.) 1 - شناگر. 2 - غواص "} +{"line": "آب بازی (حامص .)1 - شناگری . 2 - غواصی "} +{"line": "آب برداشتن (بَ تَ) (مص ل .) فرق داشتن هدف باطنی با اعمال ظاهری "} +{"line": "آب بسته (ب بَ تِ) (اِمر.) 1 - شیشه، آبگینه، بلور. 2 - ژاله، شبنم . 3 - تگرگ، یخ "} +{"line": "آب بقا (ب بَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) آب حیات "} +{"line": "آب بند (بَ) (ص . اِمر.) 1 - سَّد. 2 - کسی که ماست و پنیر و مانند آن را درست می کند. 3 - کسی که تَرَک ظروف شکسته را می گرفت "} +{"line": "آب بندی (بَ)(حامص . اِ. )1 - بستن مسیر آب . 2 - عایق کردن جایی یا چیزی در برابر نم و رطوبت . 3 - تنظیم شدن موتور ماشین یا هر دستگاه دیگری . 4 - ریختن آب در سماور، آب پاش و غیره "} +{"line": "آب بها (بَ) (اِمر.) پولی که در ازای آب دهند، حق الشرب "} +{"line": "آب تاخت (اِمر.) 1 - فشار آب، نیروی آب . 2 - پیشاب، ادرار"} +{"line": "آب تاختن (تَ) (مص ل .) ادرار کردن، شاشیدن "} +{"line": "آب تلخ (ب تَ) (اِمر.) (کن .) 1 - شراب . 2 - (کن .) عرق "} +{"line": "آب تنی (تَ) (حامص .) شنا، غوطه خوردن در آب "} +{"line": "آب جر (جَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) جزر"} +{"line": "آب جو ( آب جو ِ جُ) (اِمر.) نوشابة الکلی ضعیف که از مالتوز و مخمر آب جو تهیه شود، ماءالشعیر، شراب جو، فوگان، فقاع "} +{"line": "آب جگر (ب جِ) (اِمر.) کنایه از: خون، خونابه (طبق طب قدیم، جگر مرکز خون است )"} +{"line": "آب حسرت (ب حَ رَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) اشک، سرشک "} +{"line": "آب حوضی (حُ) (ص نسب .) کسی که آب حوض ها را کشیده و آن ها را تمیز می کرد"} +{"line": "آب حیات (ب حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - آب زندگانی ؛ گویند چشمه ای است در ظلمت که هر از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت . 2 - نوعی از شراب آمیخته به ادویة تند، ماءالحیات . 3 - نوعی از مهره ها به رنگ زرد که زنان از آن دستبند و مانند آن سازند. 4 - دهان معشوق . 5 - سخن گفتن معشوق "} +{"line": "آب حیوان ( آب حیوان ِ حَ یا حِ)(اِمر.) نک آب حیات "} +{"line": "آب خشک (ب خُ) (اِمر.) شیشه، آبگینه، بلور"} +{"line": "آب خضر (ب خِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - آب حیات بخش . 2 - معرفت حقیقی که خاصة انبیاء و اولیاست "} +{"line": "آب خنک خوردن ( آب خنک خوردن خُ نَ. خُ دَ) (مص ل .) کنایه از: به زندان افتادن "} +{"line": "آب خوردن (خُ دَ)(مص ل .)1 - آب نوشیدن، آشامیدن آب . 2 - (کن .) سرچشمه گرفتن، ناشی شدن . 3 - هزینه برداشتن، خرج برداشتن "} +{"line": "آب خوره (رِ) (اِمر.) 1 - آبخوری . 2 - آبگیر. 3 - چشمه، جویبار"} +{"line": "آب دادن (دَ) (مص م .) 1 - آبیاری کردن . 2 - فلزی را با فلز دیگر اندودن "} +{"line": "آب داده (د) (ص مف .) 1 - آب پاشیده، مشروب . 2 - تیز، تیز کرده (صفت برای شمشیر یا خنجر)"} +{"line": "آب دانه (نِ) (اِ.) تاولی کوچک در پوست حداکثر به بزرگی ته سنجاق و حاوی مایعی روشن . (فره )"} +{"line": "آب درمانی (دَ) (حامص . اِ.) معالجة بعضی بیماری ها با نوشیدن آب یا با نرمش های مخصوص در داخل آب "} +{"line": "آب دزد (دُ) (اِمر.) 1 - منفذی درون زمین که آب و نم از آن نفوذ کند. 2 - مجرای آب . 3 - ابر، سحاب، قطره دزد. (فره ) 1"} +{"line": "آب دزدک (دُ دَ) (اِمر.) 1 - سرنگ . 2 - جانوری است قهوه ای رنگ با پای دندانه دار و تیز که زمین را سوراخ می کند و به ریشة گیاهان آسیب می رساند، خوراکش کرم ها و حشرات می باشد، بال های کوچکی هم دارد که می تواند کمی پرواز کند"} +{"line": "آب دست (دَ)(اِمر.) 1 - آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می بردند. 2 - وضو. ؛ آب دست به آب دست خرج دادن کنایه از: مایه گذاشتن "} +{"line": "آب دهان (دَ) (ص مر.) دهن لق، کسی که راز نگه دار نیست "} +{"line": "آب دوغ (اِمر.) 1 - ماستی که درون آن آب ریزند و به صورت دوغ درآورند، ماستی با آب بسیار. 2 - گچ یا آهکی که برای اندودن دیوارها به کار رود، دوغاب "} +{"line": "آب رز دادن ( آب رز دادن رَ. دَ) (مص م .) 1 - شراب نوشاندن . 2 - زهرآب دادن "} +{"line": "آب رفتن (رَ تَ) (مص ل .) 1 - کوتاه شدن جامه در اثر شستن . 2 - بی آبرو شدن "} +{"line": "آب رنگ (رَ) (اِمر.) 1 - رنگ های فشرده یا خمیری شکل که در نقاشی مورد استفاده قرار می گیرد. 2 - تابلویی که با آب رنگ نقاشی شده باشد. 3 - کنایه از: خنجر تیز، شمشیر تیز"} +{"line": "آب رو (رُ) (اِمر.) آبراه "} +{"line": "آب ریختن (تَ) (مص م .) 1 - داخل کردن آب در ظرفی . 2 - ادرار کردن، پیشاب ریختن "} +{"line": "آب ریخته (ب تِ) (ص مر.) بی آبرو، آبرو رفته "} +{"line": "آب زر (ب زَ) (اِمر.) 1 - آب طلا. 2 - شراب زعفرانی "} +{"line": "آب زرفت (زُ رُ) (اِ مر.) میوه ای که درون آن گندیده شده باشد"} +{"line": "آب زندگانی (ب ز د) (اِمر.) نک آب حیات "} +{"line": "آب زندگی ( آب زندگی ِ ز د) (اِمر.) نک آب حیات "} +{"line": "آب زیر کاه (ص مر.) 1 - آبی که در زیر خار و خاشاک پنهان ماند. 2 - (کن .) آدم زرنگ و موذی . 3 - مکار، حیله گر"} +{"line": "آب زیپو (پُ) (اِمر.) (عا.) غذای آبکی، رقیق و کمرنگ، کم مایه و بی مزه "} +{"line": "آب سبز (ب سَ) (اِمر.) نوعی بیماری چشم که باعث درد کرة چشم و محدود شدن میدان دید می شود"} +{"line": "آب سرخ (ب سُ) (اِمر.) شراب "} +{"line": "آب سردکن (سَ. کُ) ( اِ.) دستگاهی معمولاً برقی برای خنک کردن آب آشامیدنی . مق آب گرم کن "} +{"line": "آب سپید ( آب سپید ِ س ِ)(اِمر.) نک آب مروارید"} +{"line": "آب سکندر (ب س ِ کَ دَ)(اِمر.) نک آب حیات "} +{"line": "آب سیاه (ب) (اِمر.) 1 - نوعی بیماری چشمی که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود. 2 - حادثه . 3 - مداد، مرکب . 4 - آبی که تیره و رنگ آن تیره باشد"} +{"line": "آب شدن (شُ دَ) (مص ل .) 1 - گداختن، ذوب شدن . 2 - شرمنده شدن . 3 - ناپدید شدن . 4 - لاغر و نحیف شدن .5 - خجالت کشیدن . ؛از خجالت آب شدن الف - بسیار شرمگین شدن . ب - رفتن آبرو"} +{"line": "آب شناس (ش ِ) (اِفا.) 1 - شخصی که داند کدام جای از زمین آب دارد و کدام جا آب ندارد. 2 - آن که غرقاب و تنگ آب را از یکدیگر باز داند و راهنمای کشتی شود تا بر خاک ننشیند. 3 - قاعده دان . 4 - صاحب مهارت در علوم . 5 - حقیقت شناس "} +{"line": "آب شنگرفی (ب شَ گَ)(اِمر.) کنایه از: شراب سرخ، اشک خونین "} +{"line": "آب طراز (طَ) (اِمر.) = آب تراز: طراز بنّایان که در درون خود آب دارد، تراز آبی "} +{"line": "آب طرب (ب طَ رَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) شراب انگوری، آب عشرت "} +{"line": "آب طلا (طَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - آب زر. 2 - آب اکلیل "} +{"line": "آب فسرده (ب فَ یا فِ سُ د) (اِمر.) 1 - یخ، برف . 2 - شیشه . 3 - بلور. 4 - خنجر"} +{"line": "آب قند (ب قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - شربت قند. 2 - قسمی خربزه کاشان که بسیار شیرین و لطیف است "} +{"line": "آب لمبو (لَ) (ص مر.) (عا.) = آب لنبو: 1 - میوه ای که در اثر فشردن آبش را از دانه جدا کرده باشند، مانند انار. 2 - هرچیز له شده "} +{"line": "آب لیمو [ فا - سنس . ] (اِمر.) آبی که از فشردن لیمو ترش به دست می آید"} +{"line": "آوانس [ فر. ] ( اِ.) ارفاق، امتیاز"} +{"line": "آب مروارید (مُ) (اِمر.) نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری یا ضربه، عدسی چشم تیره شود"} +{"line": "آب معدنی (مَ دَ) (اِمر.) آبی که از زمین جوشد و دارای گوگرد و املاح دیگر است "} +{"line": "آب میوه گیری (وِ) 1 - (اِ.) دستگاهی که با آن آب میوه را می گیرند. 2 - (حامص .) کشیدن آب میوه ها"} +{"line": "آب نبات (نَ) (اِمر.) نوعی شیرینی که با شیرة شکر سازند. ؛ آب نبات چوبی آب نبات مخصوص کودکان که معمولاً دستة چوبی یا پلاستیکی دارد. ؛ آب نبات قیچی آب نباتی که پیش از سرد شدن آن را به صورت مفتول باریکی درمی آورند و با قیچی به قطعات کوچک تقسیم می کنند. ؛ آب نبات کشی آب نباتی که هنگام خوردن یا گاز زدن کِش می آید"} +{"line": "آب نشاط (ب نَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) منی "} +{"line": "آب نما (نَ) (اِمر.) 1 - حوض یا جوی آب در خانه یا باغ که نمایان باشد. 2 - سراب "} +{"line": "آب نکشیده (نَ کِ د) (ص مر.)1 - بد و زشت . 2 - نامفهوم "} +{"line": "آب و رنگ (بُ رَ) 1 - (اِمر.) پرده ای که با آب و رنگ نقاشی شده باشد. 2 - (ص مر.) (کن .) شادابی چهره "} +{"line": "آب و هوا (بُ هَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) مجموع آثار جوّی اعم از سرماو گرما در یک شهر یا ناحیه "} +{"line": "آب و گل (بُ گِ) (اِمر.) 1 - بنا، ساختمان . 2 - زمین، ملک . ؛ از آب و گل درآمدن کنایه از: به سن رشد و بلوغ رسیدن "} +{"line": "آب ورز (وَ) (ص فا.) 1 - شناگر. 2 - غواص . 3 - ملاح "} +{"line": "آب پا (اِفا.) میرآب، کسی که در تقسیم آب نظارت کند"} +{"line": "آب پاش (اِمر.) آلتی دسته دار و سر پهن و سوراخ سوراخ برای آب دادن به گیاهان "} +{"line": "آب پاشان (بْ) (اِمر.) نک آبریزگان "} +{"line": "آب پز (پَ)(اِمر.)آنچه که در آب ساده و بی - روغن پخته شده باشد"} +{"line": "آب پشت (ب پُ) (اِمر.) منی، آب مرد"} +{"line": "آب پیکر (پِ یْ کَ) (اِمر.) 1 - ستاره، کوکب . 2 - روشنایی صور فلکی "} +{"line": "آب چرا (چَ) (اِمر.) 1 - ناشتایی، غذای اندک . 2 - خوراک وحوش و طیور"} +{"line": "آب چشم (ب چَ) (اِمر.) اشک، سرشک "} +{"line": "آب چشی (بْ. چِ یا چَ)(حامص . اِمر.) غذایی که نخستین بار در حدود شش ماهگی به کودک دهند"} +{"line": "آب چلو (چِ لُ) (اِمر.) آبی که برنج در آن جوشیده باشد، ابریس، آشام، آشاب "} +{"line": "آب چیلک (لَ) (اِ.) پرندة مهاجری که جثة کوچک، سر گرد، منقار دراز و باریک و پاهای بلند دارد و در کنار نهرها زندگی می کند و از کرم ها و حشره ها تغذیه می کند"} +{"line": "آب ژاول (ب وِ) [ فا - فر. ] (اِ.) محلول هیپوکلریت سدیم در آب که برای رنگ بری و گندزدایی به کار می رود"} +{"line": "آب کار (ب) (اِمر.) 1 - آبرو، اعتبار. 2 - نطفه، منی "} +{"line": "آب کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - ذوب کردن . 2 - (عا.) به حیله جنس نامرغوب را فروختن "} +{"line": "آب کشیدن (کَ یا کِ دَ) (مص ل .) 1 - کشیدن آب از چاه . 2 - شستن جامه در آب تا کف ناشی از صابون از بین برود. 3 - تطهیر شرعی . 4 - (عا.) چرکین شدن زخم در اثر آب آلوده "} +{"line": "آب کور (ص مر.)1 - خسیس . 2 - حق ناشناس "} +{"line": "آب گردش (گَ د) (ص مر.) تند رفتار، تندرو، سریع السیر"} +{"line": "آب گرفتن (گِ رِ تَ) 1 - (مص م .) عصاره گرفتن، استخراج شیرة میوه . 2 - (مص ل .) به آبرو و اعتبار رسیدن "} +{"line": "آب گرم (ب گَ) (اِمر.) 1 - آب معدنی گرم که از زمین می جوشد. 2 - جایی که در آن آب معدنی باشد. 3 - اشک . 4 - شراب "} +{"line": "آب گرم کن (گَ کُ) (اِ.) دستگاه گرم کنندة آب که با نفت و گاز و برق یا گرمای خورشید کار می کند"} +{"line": "آب گشاده (ب گُ د) (اِمر.) شراب زبون و کم کیف، بادة کم اثر"} +{"line": "آباء [ ع . ] ( اِ.) جِ اَب .1 - پدران، اجداد. 2 - کشیشان "} +{"line": "آباء سبعه (ء ِ سَ عَ) [ ع . ] (اِمر.) هفت پدران، کنایه از: هفت سیاره "} +{"line": "آباء علوی ( آباء علوی عُ یُ) [ ع . ] (اِمر.)پدران آسمانی، کنایه از: هفت سیاره یا هفت آسمان "} +{"line": "آباجی [ تر. ] (اِمر.) خواهر، آبجی "} +{"line": "آباد [ په . ] (ص .) 1 - معمور، دایر. 2 - مزروع، کاشته . 3 - پر، سرشار. 4 - سالم . 5 - منظم، سامان . 6 - شادمان، خرم . 7 - مرفه "} +{"line": "آباد [ ع . ] ( اِ.) جِ ابد؛ جاوید بودن ها"} +{"line": "آبادان [ په . ] (ص مر.) 1 - معمور، دایر. 2 - مزروع، کاشته . 3 - پر، مشحون . 4 - سالم، تندرست . 5 - مأمون، ایمن . 6 - مرفه . 7 - شهر آبادان "} +{"line": "آبادانی (حامص . اِ.) 1 - عمران، آبادی . 2 - منسوب به شهر «آبادان ». 3 - آبادی، قریه . 4 - رفاه، آسایش . 5 - زراعت، کشاورزی "} +{"line": "آبادی [ په . ] (حامص . اِ.) 1 - عمران، آبادانی . 2 - جای آباد. 3 - ده، قریه "} +{"line": "آبار [ ع . ] ( اِ.) جِ بئر؛ چاه ها"} +{"line": "آبافت (اِمر.) 1 - نوعی جامه گران بها. 2 - پارچه ای محکم و خشن "} +{"line": "آبال [ ع . ] (اِ.) جِ ابل ؛ شتران "} +{"line": "آبان [ په . ] ( اِ.) 1 - ایزد نگهبان آب . 2 - هشتمین ماه از سال خورشیدی . 3 - روز دهم هر ماه شمسی "} +{"line": "آبانگان [ په . ] (اِمر.) جشنی که ایرانیان در روز دهم از ماه آبان برپا می کردند"} +{"line": "رغ (رُ) (اِ.) آروغ "} +{"line": "آبانگاه (اِمر.) 1 - نام روز دهم از ماه فروردین . گویند اگر در این روز باران ببارد آبانگاه مردان است و مردان به آب درآیند و اگر نبارد آبانگاه زنان باشد و ایشان به آب درآیند و این عمل را بر خود شگون و مبارک دانند. 2 - نام ایزد موکل بر آب "} +{"line": "آباژور [ فر. ] (اِمر.) حباب و سرپوشی برای چراغ و مانند آن که نور را به پایین افکند"} +{"line": "آبتاب (ص مر.) مشعشع، درخشان "} +{"line": "آبج (بَ) ( اِ.) 1 - نشانة کمان گروهه . 2 - آلتی در زراعت . آبچ نیز گویند"} +{"line": "آبجی [ تر. ] ( اِ.)1 - خواهر. 2 - مخففِ آغاباجی "} +{"line": "آبخسب (خُ) (اِفا. اِمر.) چارپایی که چون آب ببیند در آن بخسبد و این از عیوب چارپایان است "} +{"line": "آبخست (خَ یا خُ) 1 - (اِمر.) جزیره . 2 - میوه ای که بخشی از آن فاسد شده ب اشد. 3 - (ص مر.) مردم بدسرشت "} +{"line": "آبخو (اِمر.) جزیره "} +{"line": "آبخواره (خا ر ِ) (ص فا.اِمر.) 1 - هر ظرفی که بتوان در آن آب یا شراب خورد. 2 - آشامندة آب "} +{"line": "آبخور (خُ) (اِمر.) 1 - سرچشمه و محلی که از آن جا آب برگیرند و بنوشند، آبشخور. 2 - قسمت، نصیب . 3 - موی اضافی سبیل "} +{"line": "آبخورد (خُ) 1 - (مص مر.) آب خوردن . 2 - (اِمر.) آبخور، آبشخور. 3 - بهره، نصیب "} +{"line": "آبخورش (خُ رِ) (اِمص .) (عا.) نصیب، قسمت "} +{"line": "آبخوری (خُ) (اِمر.) 1 - لیوان . 2 - شارب، سبیل . 3 - نوعی از دهنة اسب که هنگام آب دادن بر دهانش زنند"} +{"line": "آبخوست (خُ) (اِمر.) = آبخست : 1 - جزیره . 2 - محلی که آب آن را کنده باشد"} +{"line": "آبخیز (اِمر.) 1 - زمین پر آب . 2 - مد؛ مق جزر. 3 - موج . 4 - طوفان "} +{"line": "آبدار (ص .) 1 - آبدار باشی، ساقی . 2 - گیاه و میوة پرآب . 3 - تیز، برُنده . 4 - فصیح و روان . 5 - سخت، محکم، غلیظ . صفتی برای دشنام، سیلی "} +{"line": "آبدارخانه (نِ) (اِمر.) 1 - اتاقی در اداره، یا هر جای دیگر که در آن چای یا قهوه درست می کنند. 2 - مجموع آلات و ادوات و خادمان و ستوران و آبداری در دستگاه سلاطین "} +{"line": "آبدارو (اِمر.)1 - زفت رومی . 2 - مومیایی "} +{"line": "آبدارچی (اِفا.) کسی که در اداره یا محل کار وظیفه اش درست کردن چای یا قهوه است "} +{"line": "آبدارک (رَ) (اِمر.) دم جنبانک، گازر "} +{"line": "آبداری 1 - (حامص .) آبدار بودن، شغل آبدار. 2 - طراوت، تازگی . 3 - ( اِ.) نمدی نامرغوب که در سفرها مورد استفاده قرار می گرفت "} +{"line": "آبدان (اِمر.) 1 - آبگیر. 2 - آب انبار. 3 - کاسه . 4 - مثانه "} +{"line": "آبدست (دَ) 1 - (ص مر.) زاهد، پاکدامن . 2 - ماهر، استاد. 3 - (اِمر.) مستراح . 4 - لباده "} +{"line": "آبدستان (دَ) (اِمر.) ابریق، آفتابه "} +{"line": "آبدستی (دَ) (ص .) چابکی، مهارت "} +{"line": "آبدندان (دَ) (اِمر.) 1 - ساده لوح، ابله . 2 - حریفی که در قمار به راحتی مغلوب شود. 3 - نوعی گلابی . 4 - نوعی انار که بدون هسته می باشد. 5 - نوعی حلوا"} +{"line": "آبدنگ (دَ) (اِمر.) آسیاب آبی "} +{"line": "آبده (ب دَ یا د) [ ع . آبدة . ] (اِ.) جانور وحشی، دد؛ ج . اوابد"} +{"line": "آبدیده (د) (ص مر.) 1 - جلا یافته، جوهردار. 2 - آزموده، باتجربه . 3 - چیزی که آب آن را فاسد کرده باشد"} +{"line": "آبراهه (هِ) (اِمر.) 1 - راه آب، مجرای آب . 2 - گذرگاه سیل "} +{"line": "آبرفت (رُ) (اِمر.) 1 - سنگ کف رود که جریان آب آن را ساییده باشد. 2 - موا د ته نشین شده در مجرای آب "} +{"line": "آبره (رَ) ( اِ.) ابره، رویه "} +{"line": "آبرو (اِمر.) 1 - اعتبار، ناموس . 2 - عرق، خوی "} +{"line": "آبرود (اِمر.) 1 - سنبل . 2 - نیلوفر"} +{"line": "آبرون ( اِ.) گل همیشه بهار"} +{"line": "آبریز (اِمر.)1 - فاضلاب . 2 - مستراح . 3 - آفتابه . 4 - دلو"} +{"line": "آبریزگان (زَ) [ په . ] (اِمر.) 1 - عید آب پاشان، جشنی که ایرانیان در روز تیر - سیزدهمین روز از ماه تیر - برپامی داشتند و آب بر یکدیگر می پاشیدند. 2 - نوعی غذا"} +{"line": "آبزن (زَ) 1 - ( اِ.) تشتی از سفال یا فلز که در آن آب گرم و دارو می ریختند و بیمار را در آن می گذاشتند. 2 - وان . 3 - (اِفا.) آرام دهنده، تسکین دهنده، شخصی که مردم را به زبان خوش تسلی دهد"} +{"line": "آبزه (ز) (اِمر.) آبی که از کنار چشمه، رود، تالاب و امثال آن به بیرون تراود"} +{"line": "آبزی (اِفا.) جانوری که در آب زندگی می کند"} +{"line": "آبسال (اِمر.) بهار، آبسالان "} +{"line": "آبسالان (اِمر.) بهاران، فصل کار"} +{"line": "آبست (بَ) ( اِ.) نک آبسته "} +{"line": "آبست ( آبست .) ( اِ.) بخش درونی پوست مُرکبات "} +{"line": "آبست (ب) 1 - (ص .) آبستن . 2 - ( اِ.) زهدان، رحم "} +{"line": "آبستره (ب تِ رِ) [ فر. ] (ص .) 1 - ویژگی شیوه ای که در آن سعی می شود اشیا به صورت غیرواقعی اما به نوعی بیان کنندة عواطف هنرمند باشد. 2 - ویژگی هر اثر هنری که متکی به حالات ذاتی و درونی است نه نمودهای ظاهری ؛ انتزاعی "} +{"line": "آبستن (ب تَ) (ص .) = آبستان : 1 - حامله، باردار. 2 - پنهان، پوشیده . ؛ آبستن شب آبستن است (کن .) وقوع حوادث تازه محتمل است "} +{"line": "آبستن کردن ( آبستن کردن . کَ دَ) (مص م .) حامله کردن، باردار کردن "} +{"line": "آبسته (ب تِ) 1 - (ص .) آبستن . 2 - ( اِ.) زهدان، رحم "} +{"line": "آبسته (بَ تِ) ( اِ.) زمین آماده برای کاشت "} +{"line": "آبسه (س ِ) [ فر. ] (اِ.) ورم عفونی در لثه یا هر نقطه ای از بدن، دمل "} +{"line": "آبسوار (سَ) (اِمر.) حباب "} +{"line": "آبسکون (ب)( اِ.) نام دریای خزر و جزیره ای در آن "} +{"line": "آبشار ( اِ.) 1 - رودی که در مسیر خود از بلندی به پایین فرو ریزد. 2 - سنگ مشبک که بر دهانة ناودان ها نصب کنند. 3 - یکی از حرکات حمله ای در والیبال و پینگ پنگ و تنیس، پرش و زدن توپ از بالای تور به زمین حریف با زاویه ای تند. (فره )"} +{"line": "آبشت (ب) (ص .) 1 - نهفته . 2 - جاسوس "} +{"line": "آبشتن (ب تَ) (مص م .) نهفتن، پوشیده داشتن "} +{"line": "آبشتگاه ( آبشتگاه .) (اِمر.) 1 - محل پنهان شدن . 2 - مستراح "} +{"line": "آبشخور (ب خُ) (اِمر.) = آبشخوار. آبشخورد: 1 - جای خوردن یا برداشتن آب . 2 - ظرف آبخوری . 3 - منزل، مقام . 4 - بهره، قسمت . 5 - سرنوشت "} +{"line": "آبشش (شُ) (اِمر.) دستگاه تنفسی جانوران آبزی "} +{"line": "آبشن (شَ) ( اِ.) نک آویشن "} +{"line": "آبشنگ (شَ) (اِمر.) نک آبزن "} +{"line": "آبشی (اِمر.) فاضلاب، چاهک "} +{"line": "آبغوره (رِ) (اِمر.) آبی که از غورة انگور گیرند. ؛ آبغوره گرفتن کنایه از: گریه کردن "} +{"line": "آبفت (بَ) (اِمر.) نک آبافت "} +{"line": "آبله (لَ یا ب لِ) ( اِ.) 1 - تاول، ورم پوست در اثر سوختگی یا زخم . 2 - مرضی که بیشتر در بین کودکان شایع است، از علائم آن تب شدید، درد ستون فقرات و تاول های روی پوست است . ؛ آبله افرنگ : سیفلیس "} +{"line": "آبله مرغان ( آبله مرغان . مُ) (اِمر.) مرضی است شایع میان انسان و طیور"} +{"line": "آبله کوبی ( آبله کوبی .) (حامص .) تزریق مایة آبله "} +{"line": "آبلوج ( اِ.) قند سفید، نبات "} +{"line": "آبنوس [ په . ] (اِ)درختی است با چوب بسیار سخت، سیاه رنگ و گران بها"} +{"line": "آبه (ب) ( اِ.) مایعی غلیظ که با جنین از شکم مادر خارج می شود"} +{"line": "آبو (اِ. ص .) برادر مادر، دایی "} +{"line": "آبو (اِ.) = آبی : نیلوفر آبی "} +{"line": "آبوند (وَ) (اِمر.) ظرف آب، آوند"} +{"line": "آبونمان (بُ نِ) [ فر. ] ( اِ.)وجه اشتراک روزنامه، مجله، برق، تلفن و غیره، حق اشتراک (فره )"} +{"line": "آبونه (نِ) [ فر. ] (ص .) 1 - مشترک روزنامه یا مجله و مانند آن . 2 - شخص حقیقی یا حقوقی که با پرداخت وجهی از خدمات خاصی استفاده کند، مشترک . (فره )"} +{"line": "آبچین (اِمر.) 1 - حوله . 2 - پارچه ای که مرده را پس از غسل با آن خشک می کنند. 3 - کاغذ آب خشک کن "} +{"line": "آبژ (ب) ( اِ.) شرارة آتش "} +{"line": "آبک (بَ) (اِمر.) سیماب، جیوه "} +{"line": "آبکار (ص مر.)1 - سقا. 2 - شرابخوار.3 - ساقی . 4 - باده فروش . 5 - نگین ساز. 6 - آبیاری مزرعه . 7 - کسی که فلزات را آب می دهد"} +{"line": "آبکامه (مِ) (اِمر.) 1 - خورشی مخلوط از شیر و ماست . 2 - آش "} +{"line": "آبکانه (نِ) (اِمر.) نک آفگانه "} +{"line": "آبکش (کِ) 1 - (ص فا.) کسی که از چاه آب می کشد. 2 - سقا. 3 - (اِ.) ظرفی سوراخ سوراخ از جنس مس یا روی که با آن آب برنج نیم پخته را کشیده آمادة دم کردن می کنند. 4 - لوله - هایی در گیاه دارای سوراخ های ذره بینی بسیار که در میان آن ها صفحه هایی مانند غربال است "} +{"line": "آبکشین (کَ) (اِمر.) دست برنجن، دستبند"} +{"line": "آبکند (کَ) (اِمر.) 1 - آبگیر. 2 - گودال "} +{"line": "آبکوهه (هِ) (اِمر.) موج "} +{"line": "آبکی (بَ) (ص نسب .) 1 - مایع، روان . 2 - کنایه از: بی دوام و نامطمئن . 3 - پرآب "} +{"line": "آبگاه (اِمر.) 1 - تالاب، استخر. 2 - پهلو، زیر دنده . 3 - مثانه "} +{"line": "آبگرد (گِ) (اِمر.) نک گرداب "} +{"line": "آبگردان (گَ)(اِمر.) ظرفی دسته دار مانند ملاقه، اما بزرگتر از آن، که به وسیله آن آب، آش یا غذاهای مانند آن را از ظرفی به ظرف دیگر می ریزند"} +{"line": "آبگز (گَ) (ص مر.) میوة ترش شده و فاسد"} +{"line": "آبگوشت (اِمر.) از غذاهای اصیل ایرانی است . خوراکی رقیق که از پختن گوشت و پیاز و سیب زمینی و حبوبات درست می شود که در دو مرحله می خورند اول آب آن را با تکه های نان مخلوط نموده، می خورند (ترید) و بقیه مواد را کاملا کوبیده با نان و چاشنی مانند ترشی و سبزی خوردن میل می کنند(گوشت کوبیده )"} +{"line": "آبگون 1 - (ص مر.) آبی، کبود. 2 - سبز. 3 - آبدار، گوهردار. 4 - (اِمر.) گل آبگون، نیلوفر. 5 - نشاسته "} +{"line": "آبگیر (اِمر.) 1 - استخر، حوض . 2 - تالاب، برکه . 3 - ظرفی که در آن آب یا گلاب ریزند. 4 - خادم حمام . 5 - کسی که سوراخ ظرف هایی م انند سماور یا آفتابه را با موم مذاب یا قلع می گرفت . 6 - گنجایش حوض یا هر ظرف دیگری "} +{"line": "آبگینه (نِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - شیشه . 2 - پیمانه یا ظرف بلوری . 3 - الماس . 4 - تیغ . 5 - کنایه از: آسمان "} +{"line": "آذرشست ( آذرشست . شُ) ( اِ.) 1 - آذرنشین، سمندر. 2 - پنبة کوهی "} +{"line": "آبی (ص نسب . اِ.) 1 - یکی از سه رنگ اصلی (زرد، قرمز، آبی ). 2 - به، سفرجل . 3 - نوعی انگور. 4 - نوعی زراعت که آبیاری می شود، مقابلِ دیمی "} +{"line": "آبی (ص . اِ.) = آبو: برادر مادر، خال، خالو"} +{"line": "آبیار (ص مر.) میرآب . تقسیم کنندة آب برای مزارع و باغ ها"} +{"line": "آتربان (تُ) [ په . ] (اِمر.) در آیین زردشتی نگهبان آتش مقدس، آسروان "} +{"line": "آترمه (رَ مِ) ( اِ.) نک آدرم "} +{"line": "آتروپین (تْ رُ) [ فر. ] ( اِ.) شبه قلیایی است سمی که از مهرگیاه گرفته می شود و در پزشکی و کحالی استعمال می گردد"} +{"line": "آتریاد (تِ) [ روس . ] (اِ.) یک دسته سرباز"} +{"line": "آتش (تَ یا تِ) [ په . ] ( اِ.) شعله و حرارتی که از سوختن اشیاء حاصل شود، آذر، آتیش . ؛آب در آتش داشتن یا بودن کنایه از: کم شوق بودن . ؛ آتش کسی تند بودن کنایه از: سخت متعصب و پرشور بودن . ؛ آتش زیر خاکستر کنایه از: فتنه و آشوب پنهانی "} +{"line": "آتش پارسی ( آتش ِ ) (اِمر.) 1 - تبخال، تاول های روی لب . 2 - آتشی که پارسیان در آتشکده می افروختند"} +{"line": "آتش بهار ( آتش ِ بَ) (اِمر.) گل سرخ، لاله "} +{"line": "آتش افروختن ( آتش افروختن . اَ تَ)(مص م .) کنایه از: آشوب و فتنه به پا کردن "} +{"line": "آتش افروز ( آتش افروز . اَ) (ص فا.) 1 - کسی که در جشن ها مردم را سرگرم کرده، آتش روشن می کند و شعلة آن را در دهان خود فرو می برد و بیرون می آرد، و از مردم پول می گیرد. 2 - فتنه انگیز. 3 - چیزی که با آن آتش روشن کنند، آتشگیره "} +{"line": "آتش افروزی ( آتش افروزی . اَ) (حامص .) کنایه از: ایجاد فتنه و آشوب "} +{"line": "آتش انداز ( آتش انداز . اَ) (ص فا.) 1 - کسی که کارش روشن کردن کورة آجرپزی و اجاق و تنور نانوایی و تون حمام و مانند آن بود. 2 - در قدیم کسی که به صف دشمن نفت و آتش پرتاب می کرد"} +{"line": "آتش باد ( آتش باد .) (اِمر.) باد گرم، باد مسموم "} +{"line": "آتش بازی ( آتش بازی .) (حامص .) 1 - بازی با آتش . 2 - افروختن آلات و ادواتی که با باروت به صورت گوناگون ساخته می شود"} +{"line": "آتش بس ( آتش بس . بَ) (اِمر.) دستور خودداری از تیراندازی "} +{"line": "آتش زنه ( آتش زنه . زَ نِ) (اِمر.) سنگ چخماق "} +{"line": "آتش نشان ( آتش نشان . نِ) (ص فا. اِمر.) 1 - مأموری که وظیفة او خاموش کردن حریق است . 2 - دستگاهی شامل مواد شیمیایی برای خاموش کردن حریق "} +{"line": "آتش نشاندن ( آتش نشاندن . نِ دَ) (مص م .) 1 - خاموش کردن آتش . 2 - کنایه ا ز: فرو نشاندن خشم و غضب . 3 - خاموش کردن فتنه و آشوب "} +{"line": "آتش نشانی ( آتش نشانی . نِ) ( اِ.) اداره و سازمانی که کارش فرونشاندن حریق است "} +{"line": "آتش پاره ( آتش پاره . رِ) (اِمر.) 1 - پارة آتش، اخگر. 2 - کنایه از: کودک شریر"} +{"line": "آتش پرست ( آتش پرست . پَ رَ) (اِمر.) پرستندة آتش . کسی که آتش را پرستش کند. زرتشتیان را به دلیل آن که آتش را گرامی و محترم می دارند آتش پرست می گویند: آذرپرست و آذرکیش هم گفته شده "} +{"line": "آتش گردان ( آتش گردان . گَ) (اِمر.) ظرف کوچک سیمی که در آن چند تکه زغال افروخته قرار می دهند و در هوا می چرخانند تا مشتعل گردد؛ آتش چرخان، آتش سرخ کن "} +{"line": "آتش گیره ( آتش گیره . رِ) (اِمر.) آن چه با آن آتش افروزند (پنبه، خار، هیزم )، آتش افروزنه "} +{"line": "آتش یافتن (تَ. تَ)(مص ل .) 1 - گرم شدن . 2 - به شوق آمدن، شور و حال یافتن "} +{"line": "آتشبار ( آتشبار .) (اِفا.) 1 - ریزندة آتش (شخص یا شی ء). 2 - چخماق . 3 - تفنگ، توپ . 4 - یک واحد از توپخانه شامل چهار گروهان "} +{"line": "آتشبان ( آتشبان .) (ص مر.) 1 - نگهبان آتشکده . 2 - مالک دوزخ "} +{"line": "آتشخوار ( آتشخوار . خا) (اِمر.) 1 - خورندة آتش . 2 - شترمرغ . 3 - کنایه از: آدم "} +{"line": "آتشدان ( آتشدان .)(اِمر.) 1 - منقل، اجاق . 2 - تنور. 3 - ظرفی مخصوص در آتشکده که در آن آتش مقدس افروزند"} +{"line": "آتشفشان ( آتشفشان . فِ) (ص فا. اِمر.) 1 - آن چه آتش فشاند. 2 - کوهی که از دهانة آن مواد سیال سوزان و خاکستر و آتش بیرون آید"} +{"line": "آتشه (تَ یا تِ ش ِ) (اِمر.) برق، آذرخش "} +{"line": "آتشپا ( آتشپا .)(ص مر.) تیزرو، بی قرار و آرام "} +{"line": "آتشک (تَ شَ)(اِمر.)1 - آبلة فرنگی، سفلیس، کوفت . 2 - کرم شب تاب "} +{"line": "آتشکده (تَ کَ د) (اِمر.) جایی که زردشتیان آتش مقدس را در آن نگه داری کنند، نیایشگاه زرتشتیان، آذرکده، آتشگاه "} +{"line": "آتشگاه ( آتشگاه .) (اِمر.) 1 - آتشکده . 2 - آتشدان "} +{"line": "آتشی شدن (تَ. شُ دَ) (عا.) عصبانی شدن "} +{"line": "آتشیزه (تَ ز) (اِمر.) کرم شب تاب "} +{"line": "آتشین (تَ) (ص نسب .) آتشی، از آتش "} +{"line": "آتشین پنجه ( آتشین پنجه . پَ جِ) (ص مر.) صنعتگر"} +{"line": "آتل (تِ) [ فر. ] (اِ.) ابزاری برای ثابت نگه داشتن اندام شکستة بدن "} +{"line": "آتلیه (تُ یِّ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - کارگاه هنری که در آن چند هنرجو زیر نظر استاد به کار مشغولند. 2 - جایی که در آن فعالیت هنری انجام می شود"} +{"line": "آتم (تَ) ( اِ.) اتم "} +{"line": "آتمسفر (مُ فِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تودة هوایی که اطراف کرة زمین را فرا گرفته، جو. 2 - کنایه از: اوضاع و احوال "} +{"line": "آته ئیست (تِ) [ فر. ] ( ص . اِ.) منکر وجود خدا، بی اعتقاد به وجود خدا"} +{"line": "آتو (تُ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ورق برنده در بازی . 2 - دستاویز، بهانه "} +{"line": "آتورپات [ په . ] ( اِ.) نگاهبان آتش "} +{"line": "آتی [ ع . ] (اِفا.) آینده، آن که پس از این آید"} +{"line": "آتیه (یِّ) [ ع . ] مؤنث آتی ؛ آینده "} +{"line": "آثار [ ع . ] ( اِ.) جِ اثر؛ نشانه ها"} +{"line": "آثام [ ع . ] ( اِ.) جِ اثم ؛ گناه ها، بزه ها"} +{"line": "آثم (ثِ) [ ع . ] (اِفا.) گناهکار، مجرم "} +{"line": "آجاردن (دَ) (مص م .) از حد گذراندن "} +{"line": "آجان ( اِ.)(عا.) = آژان :مأمور شهربانی، پاسبان "} +{"line": "آجر (جُ) ( اِ.) معرب آگر یا آگور؛ خشتی که در کوره پخته شده باشد و یکی از مصالح قدیمی ساختمان سازی است و اندازة آن معمولاً از حدود 20*20 تا حدود 25*25 سانتی متر است و انواع مختلف دارد: نظامی، ختایی، فشاری، قزاقی، بهمنی، سه سانتی و غیره "} +{"line": "آجر نسوز ( آجر نسوز ِ نَ) (اِمر.) نوعی از آجر که از اکسید منیزیوم و برخی از سیلیکات های دیرگداز ساخته می شود و در مقابل حرارت مقاومت دارند"} +{"line": "آجل (جِ) [ ع . ] (ص .) 1 - آینده . 2 - آخرت . 3 - مدت دار"} +{"line": "آجل (جُ یا جَ) ( اِ.) آروغ "} +{"line": "آجودان [ فر. ] (اِ.) 1 - افسری که در خدمت افسر عالی رتبه باشد. 2 - (عا.) آژان، مأمور پلیس "} +{"line": "آجیدن (دَ) (مص م .) سوزن زدن، بخیه زدن ؛ فرو بردن سوزن، درفش، نیشتر و مانند آن در چیزی "} +{"line": "آجیده (د)1 - (ص مف .) خلانیده، سوزن فرو برده . 2 - ( اِ.) بخیه، ناهمواری های سطح چیزی "} +{"line": "آجیل ( اِ.) میوه خشک مرکب از پسته، بادام، فندق، تخمه و مانند آن . ؛ آجیل مشکل گشا آجیلی مرکب از هفت جزء (پسته، فندق، مغز بادام، نخودچی، کشمش، خرماخارک، توت خشکه ) که برای رفع مشکل نذر کنند و بخرند و میان هفت نفر متدین تقسیم کنند"} +{"line": "آجین (ص .) آجیده، آژده "} +{"line": "آحاد [ ع . ] ( اِ.) جِ احد؛ یکان، یک ها - افراد، اشخاص . 2 - دستة اعداد نخستین از 1 - تا 9"} +{"line": "آخ (ص .) کلمة افسوس که هنگام احساس درد و رنج یا اظهار تأسف تلفظ می کنند"} +{"line": "آخ و اوخ (خُ) (اِمر.) کلمه ای است حاکی از نالة بیمار و مانند آن "} +{"line": "آخال ( اِ.) 1 - خاکروبه، آشغال . 2 - هر چیز دورانداختنی "} +{"line": "آختن (تَ) (مص م .) 1 - بر آوردن، بیرون کشیدن (تیغ وشمشیر از غلاف ). 2 - بالا بردن، برافراشتن . 3 - آماده و کوک کردن ساز"} +{"line": "آخته (تِ)(ص مف .) 1 - برآورده، کشیده، بیرون کشیده .2 - برافراشته، بالا برده . 3 - کشیده، مقابلِ منحنی . 4 - گشوده، باز کرده "} +{"line": "آخته چی ( آخته چی .) [ تر. ] (ص مر.)داروغة اصطبل، ناظر طویله، میرآخور"} +{"line": "آخر (خَ) [ ع . ] (ص .) دیگر، دیگری . ج . آخرین "} +{"line": "آخر (خِ) [ ع . ] (ص .) پسین، پایان، انجام . ؛ آخر ِ خط بودن کنایه از: پایان عمر را طی کردن "} +{"line": "آخرالامر (خِ رَ یا رُ اَ) [ ع . ] (ق مر.) سرانجام، آخرکار، عاقبت "} +{"line": "آخرالدواء (خِ رُ دُّ) [ ع . ] (اِمر.) آخرین دارو، آخرین علاج "} +{"line": "آخرت (خِ رَ) [ ع . ] ( اِ.) جهان دیگر، عقبی "} +{"line": "آخردست (خَ. دَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - آخربار. 2 - پایین اتاق "} +{"line": "آخرزمان (خَ. زَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - دورة آخر. 2 - قسمت واپسین از دوران روزگار که به قیامت متصل گردد، آخرالزمان . 3 - مجازاً روزگاری که در آن حوادث نامعمول یا کارهای ناپسند زیاد روی می دهد. ؛ پیغمبر آخرزمان محمّد مصطفی (ص )"} +{"line": "آخرسالار (خُ)(ص مر.)رییس کارکنان اصطبل "} +{"line": "آخریان (رِ) ( اِ.) 1 - کالا، متاع . 2 - اثاثة خانه "} +{"line": "آخرین (خَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ آخر؛ دیگران "} +{"line": "آخرین (خَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ آخر؛ بازپسینان، پسینیان "} +{"line": "آخسمه (سُ یا سَ مِ) ( اِ.) بوزه ؛ شرابی که از برنج، ارزن، ذرت یا جو بگیرند"} +{"line": "آخشمه (شُ یا شَ مِ) ( اِ.) آخسمه "} +{"line": "آخشیج ( اِ.) 1 - عنصر. 2 - هیولی . 3 - ضد، مخالف "} +{"line": "آخشیجان ( اِ.) جِ آخشیج ؛ عناصر چهارگانه "} +{"line": "آخشیگ ( اِ.) نک آخشیج "} +{"line": "آخور (خُ) [ په . ] ( اِ.)=آخر:1 - طویله، اصطبل . 2 - حوضچه "} +{"line": "آخورخشک ( آخورخشک . خُ) (ص مر.) کم روزی، بی بضاعت "} +{"line": "آخورسنگین ( آخورسنگین . سَ) (اِمر.) 1 - آخوری که در آن کاه و علف نباشد. 2 - سنگاب، آبشخور ساخته شده از سنگ برای چهارپایان اهلی "} +{"line": "آخورچرب ( آخورچرب . چَ) (ص مر.) کسی که در رفاه و نعمت باشد، بسیاری مال "} +{"line": "آخوند (ص . اِ.) 1 - ملا، معلم مکتب خانه . 2 - پیشوای مذهبی "} +{"line": "آخوندبازی (حامص .) (عا.) توسل به حیله های شرعی "} +{"line": "آذرنگ (ذَ رَ) 1 - (ص مر.) آتش رنگ، آذرگون . 2 - روشن، نورانی . 3 - (اِمر.) آتش، آذر"} +{"line": "آخوندک (دَ) ( اِ.) 1 - حشره ای سبز رنگ مانند ملخ با پاهای دراز، سر بزرگ و دو جفت بال که خود را به شکل شاخه های کوچک درختان درمی آورد و حشرات مضر برای کشاورزی را می خورد. 2 - مجازاً آخوند حقیر یا کم سواد را گویند"} +{"line": "آداب [ ع . ] جِ ادب ؛ رسوم، عادات "} +{"line": "آداش [ تر. ] ( اِ.) همنام، هم اسم "} +{"line": "آدامس [ از انگ . ] ( اِ.) نوعی صمغ برگرفته از نام اولین سازندة آن در ایران (انگلیسی زبانی به نام آدامز) که آن را معطر و خوش طعم می کنند و می جوند، سقز جویدنی، قندران "} +{"line": "آداک ( اِ.) خشکی میان دریا، جزیره "} +{"line": "آدخ (دَ) 1 - (ص .) خوب، نیکو. 2 - ( اِ.) تل، پشته "} +{"line": "آدر (دَ) [ ع . ] (ص .) باد خایه، دبه خایه، غر"} +{"line": "آدر (دَ) ( اِ.) آذر، آتش "} +{"line": "آدر (د) ( اِ.) نیشتر فصاد، نیشتر رگزن "} +{"line": "آدرس (رِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - نشانی خانه، اداره و مانند آن، نشانی (فره ). 2 - عنوان و نام کس یا جایی بر پشت پاکت و مانند آن "} +{"line": "آدرم (رَ) ( اِ.)1 - نمد زین اسب و مانند آن . 2 - درفشی که با آن نمدزین را دوزند. 3 - سلاح مانند خنجر و شمشیر"} +{"line": "آدرمه (رَ مِ) ( اِ.) نک آدرم "} +{"line": "آدرنگ (دَ رَ) ( اِ.) 1 - رنج، اندوه . 2 - آفت، مصیبت "} +{"line": "آدم (دَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - نخستین انسان . 2 - (عا.) نوکر. ؛ آدم خود را شناختن از توانایی جسمی یا خصوصیات روحی کسی آگاه شدن "} +{"line": "آدم آهنی ( آدم آهنی . هَ) (اِ.) 1 - موجودی تخیلی با ظاهری شبیه انسان و ساخته شده از فلز و مدارهای الکترونیکی که در فیلم های سینمایی بسیاری از کارهای انسان را انجام می دهد. 2 - مجازاً به کسی که از خود اختیاری ندارد و طبق گفتة دیگران عمل می کند اطلاق می شود"} +{"line": "آدم برفی ( آدم برفی . بَ) (اِ.) 1 - مترسک شبیه انسان که از برف ساخته می شود. 2 - آدم خیالی که گمان می کنند در کوه های هیمالیا زندگی می کند"} +{"line": "آدم حسابی ( آدم حسابی . حِ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - فهمیده، قابل اعتماد. 2 - دارای اصالت "} +{"line": "آدم دو قازی ( آدم دو قازی ِ دُ) (اِمر.) آدم بی سر و پا و بی ارزش "} +{"line": "آدم شناس ( آدم شناس . ش ِ) آدم شناس ص فا.) آن که اخلاق مردم را از قیافه و طرز رفتار و گفتار آنان درک کند"} +{"line": "آدم فروشی ( آدم فروشی . فُ) (حامص .) 1 - عمل آدم فروش اعم از سپردن و فروختن آدم ها به دست دیگران جهت منافع یا درآمد. 2 - کنایه از جاسوسی کردن "} +{"line": "آدم قحطی ( آدم قحطی . قَ) ( اِ.) کنایه از: کمیابی آدم های شایسته و کارآمد"} +{"line": "آدم کش (دَ. کُ) [ ع - فا. ] (ص فا.)کشندة آدم، قاتل انسان "} +{"line": "آدمک (دَ مَ) (اِمصغ .) 1 - آدم کوچک . 2 - مترسک "} +{"line": "آدمی سیرت ( آدمی سیرت . رَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)نیکو - رفتار، نیکوخصال "} +{"line": "آدمیت (دَ یَّ) (مص جع .) 1 - انسان بودن . 2 - به فضایل انسانی آراسته بودن "} +{"line": "آدمیرال [ انگ . ] ( اِ.) امیرالبحر، دریاسالار"} +{"line": "آدمیزاد (دَ) (ص مر.) = آدمیزاده : انسان، بشر. ؛ آدمیزاد شیر خام خورده کنایه از: انسان موجودی جایزالخطاست "} +{"line": "آدنیس (دُ نِ) [ لا. ] (اِ.) 1 - گیاهی از تیرة آلاله ها. برگ هایش بریده و کمی از آلاله پهن تر، دارای گل های زرد و قرمز و در مزارع گندم پراکنده است . 2 - از رب النوع های فنقی که به صورت جوانی بسیار زیبا تصویر شده است، او را گرازی وحشی به سختی زخمی می کند. آفرودیت (الهة عشق ) او را به صورت لالة نعمانی درآورد"} +{"line": "آده (د) ( اِ.) چوب دراز، چوب بستی که روی زمین برپا کنند تا پرندگان روی آن بنشینند"} +{"line": "آدیش ( اِ.) آتش "} +{"line": "آدینده (یَ د) ( اِ.) آژفنداک، رنگین کمان، قوس قزح "} +{"line": "آدینه (نِ) ( اِ.) روز جمعه، آخرین روز هفته "} +{"line": "آذار [ معر. ] ( اِ.) ششمین ماه از ماه های سریانی، ماه اول بهار"} +{"line": "آذارافیون (اَ) [ معر. ] ( اِ.) هشت پا"} +{"line": "آذر (ذَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - آتش . 2 - ماه نهم از سال شمسی . 3 - روز نهم از هر ماه شمسی . 4 - نام ایزدی "} +{"line": "آذرافروز ( آذرافروز . اَ) 1 - (ص فا.)افروزندة آتش، آتش آفروز. 2 - ( اِ.) ظرفی سفالین که برای تند و تیز کردن آتش به کار می برده اند"} +{"line": "آذرافزا ( آذرافزا . اَ) (اِفا.) آتش افروز، آذرافروز"} +{"line": "آذربایجانی ( آذربایجانی .) (ص نسب .) منسوب به آذربایجان، از مردم آذربایجان "} +{"line": "آذربرزین ( آذربرزین . بَ) ( اِ.) نام یکی از سه آتشکدة بزرگ دورة ساسانی که در ریوند خراسان قرار داشت "} +{"line": "آذربو ( آذربو .) (اِمر.) = آذربویه : گیاهی است جزو تیرة اسفناج و خودرو است و برگ های ریز به هم فشرده دارد. ریشة آن را گلیم شوی یا چوبک اشنان گویند"} +{"line": "آذرجشن ( آذرجشن . جَ) (اِمر.) جشنی در روز آذر (نهم ) از ماه آذر، در این روز به زیارت آتشکده می رفتند"} +{"line": "آذرخش (ذَ رَ) (اِمر.) برق، صاعقه "} +{"line": "آذرروز (ذَ) (اِمر.) روز نهم از هر ماه شمسی "} +{"line": "آذرکده ( آذرکده . کَ د) (اِمر.) آتشکده "} +{"line": "آذرگشسپ ( آذرگشسپ . گُ شَ) (اِمر.) نک آذرگشنسب "} +{"line": "آذرگشنسپ ( آذرگشنسپ . گُ نَ) (اِمر.) یکی از سه آتشکدة بزرگ عهد ساسانی که در شیز آذربایجان قرار داشت "} +{"line": "آذرگون ( آذرگون .) (ص مر.) نک آذریون "} +{"line": "آذری (ذَ) (ص نسب .) منسوب به آذر، آتشی "} +{"line": "آذری ( آذری .)(ص نسب .) 1 - اهل آذربایجان . 2 - نام زبان قدیم سکنة آذربایجان "} +{"line": "آذرین ( آذرین .)(ص نسب .)1 - آتشین . 2 - سنگ - های آتشفشانی "} +{"line": "آذریون ( آذریون .) 1 - (ص مر.) آذرگون، آتش رنگ . 2 - (اِمر.) نوعی شقایق که کنارش سرخ و میانش سیاه باشد"} +{"line": "آذوقه (قِ) ( اِ.) نک آزوقه "} +{"line": "آذین ( اِ.) 1 - زیب، زینت، آرایش . 2 - رسم، قاعده، قانون "} +{"line": "آذین بستن (بَ تَ) (مص م .) زینت کردن دکان و بازارها در روزهای جشن و شادمانی "} +{"line": "آر 1 - (اسم فاعل ) پسوند فاعلی و آن به آخر مصدر مرخم = سوم شخص مفرد ماضی پیوندد و صفت فاعلی را سازد: خریدار، پرستار، فرماندار. 2 - پسوند مفعولی (اسم مفعول ) گرفتار، کشتار. 3 - پسوند اسم مصدر و آن در اصل « تار» است در مصادر مختوم به « تن »، و « دار» است در مصادر مختوم به « دن »: گفتار، دیدار، کردار"} +{"line": "آر [ فر. ] ( اِ.) واحد مقیاس سطح برابر با 100 مترمربع "} +{"line": "آر. پی . جی [ انگ . R.P.G ] (اِ.) نوعی موشک - انداز کوچک ضد تانک "} +{"line": "آرا [ ع . آراء ] ( اِ.) جِ رأی ؛ رأی ها، اندیشه ها"} +{"line": "آرا (ی ) (ری . اِفا.) در ترکیبات به جای «آراینده » آید: بزم آرا، جهان آرا، صف آرا"} +{"line": "آراستن (تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - زینت دادن، زیور کردن . 2 - نظم دادن . 3 - آماده کردن . 4 - قصد کردن . 5 - مجهّز کردن (سپاه ). 6 - هماهنگ کردن (موسیقی ). 7 - غنی کردن، بی نیاز کردن . 8 - گماشتن، مأمور کردن . 9 - منقش کردن 0 - آباد کردن، معمور کردن 1 - برپا کردن، منعقد کردن 2 - شاد کردن مسرور کردن "} +{"line": "آراسته (تِ) 1 - (ص مف .) مزیُن، زینت شده . 2 - منظّم . 3 - (ص .) آماده، مهیّا. 4 - آهستگی، درنگ . 5 - آسایش، راحتی . 6 - خاموشی، سکوت . 7 - امن، امان . 8 - بستر، خوابگاه . 9 - جایگاه، مقام 0 - جای خلوت 1 - (ق .) آهسته، به تأنی 2 - اطمینان خاطر"} +{"line": "آرام 1 - ( اِ.) قرار، سکون . 2 - درنگ . 3 - آسایش، راحتی . 4 - (ص .)ساکت، خاموش . 5 - امن . 6 - (ق .) به آهستگی "} +{"line": "آرام بخش (بَ) (ص فا.) تسکین دهنده، مسکن "} +{"line": "آرامانیدن (دَ) (مص م .) 1 - آرام کردن . 2 - مطمئن کردن . 3 - سکونت دادن، اسکان "} +{"line": "آرامش (مِ) 1 - (اِمص .) آرامیدن . 2 - وقار، سنگینی . 3 - ( اِ.) خواب کوتاه و سبک . 4 - فراغت، آسایش . 5 - صلح وآشتی . 6 - سکون "} +{"line": "آرامش جان ( آرامش جان ِ)(اِمر.) لحن بیست و سوم از الحان باربدی ؛ آرامش جهان، رامش جهان "} +{"line": "آرامگاه (اِمر.) 1 - جای آرمیدن . 2 - مجازاً به معنی گور، قبر"} +{"line": "آرامی (ص نسب .) قومی از قبایل سامی نژاد که نسبشان به «آرام » (اِرَم ) پسر سام بن نوح می رسد. این قوم در قرن دوازده ق .م . به سرزمین های سوریه و شمال بین النهرین حمله بردند و بر دمشق و حلب دست یافتند. زبان منسوب به این قوم را زبان آرامی گویند"} +{"line": "آرامیدن (دَ) (مص ل .)1 - خفتن، استراحت کردن . 2 - قرار یافتن، آرام شدن . 3 - صبر کردن "} +{"line": "آرایش (ی ِ )(اِمص .) 1 - زیب و زینت . 2 - آماده شدن و صف کشیدن سپاه . 3 - تصنع، ظاهر - سازی . 4 - زیبا کردن چهره "} +{"line": "آرایش جهان (یِ ش ِ جَ) (اِمر.) لحن هفدهم ازالحان باربد. لحن خورشید هم گفته اند"} +{"line": "آرایش خورشید (یِ ش ِ خُ) (اِمر.) هفدهمین لحن از الحان باربدی "} +{"line": "آرایشگاه (یِ) (اِمر.) جای آرایش، مغازة سلمانی "} +{"line": "آرایشگر (یِ گَ) (ص فا.) آن که آرایش کند، سلمانی "} +{"line": "آراییدن (دَ) (مص م .) آراستن "} +{"line": "آرتروز (تْ رُ) [ فر. ] (اِ.) هر گونه بیماری دردناک مفصلی به ویژه نوع التهابی آن که با تحلیل سطح مفصل ها همراه است "} +{"line": "آرتزین (تِ یَ) [ فر. ] ( اِ.) چاه جهنده، چاهی که بین دو دامنه در دره حفر کنند، و آبش به صورت جهنده از آن خارج می شود"} +{"line": "آرتیست [ فر. ] (ص .) 1 - هنرمند، هنرپیشه . 2 - کنایه از:آدمی که برای رسیدن به خواسته هایش نقش بازی کند"} +{"line": "آرتیشو (شُ) [ فر. ] (اِ.) گیاهی است بوته ای که قسمت درونی میوة آن مصرف خوراکی دارد، کنگر فرنگی "} +{"line": "آرخالق (لُ) ( اِ.) نک ارخالق "} +{"line": "آرد [ په . ] ( اِ.) گردی که از کوبیدن و آسیاب کردن غلات به دست می آید. ؛ آرد خود را بیختن و الک خود را آویختن کنایه از: وظایف خود را طی سالیان انجام دادن و دیگر اخلاقاً موظف یا عملاً توان انجام کاری را نداشتن "} +{"line": "آردبیز (اِمر.) غربال، غربیل "} +{"line": "آردل (د) [ تُر. ] ( اِ.) فراش، مأمور اجراء"} +{"line": "آردن (دَ) ( اِ.) 1 - آبکش . 2 - کفگیر"} +{"line": "آرده (د) ( اِ.) آرد کنجد سفید، ارده "} +{"line": "آوانگارد [ فر. ] (ص .) پیشتاز، پیشرو"} +{"line": "آردینه (نِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به آرد، آنچه از آرد سازند. 2 - آشی که از آرد پزند، آش آرد"} +{"line": "آرزم (رَ) ( اِ.) رزم، جنگ "} +{"line": "آرزو (رِ) [ په . ] ( اِ.)1 - خواهش، کام . 2 - امید، چشمداشت . 3 - شوق، اشتیاق "} +{"line": "آرزو بردن ( آرزو بردن . بُ دَ) (مص ل .) حسرت خوردن "} +{"line": "آرزوخواه ( آرزوخواه . خا) (ص فا.) 1 - تمنی کننده، امیدوار. 2 - شهوی، شهوانی "} +{"line": "آرزومند ( آرزومند . مَ)(ص مر.)1 - مشتاق . 2 - آزمند. 3 - کامجوی . 4 - دارندة حسرت "} +{"line": "آرزومندی ( آرزومندی . مَ) (حامص .) 1 - شوق، اشتیاق . 2 - حسرت . 3 - غرض "} +{"line": "آرستن (رِ تَ) 1 - (مص ل .)توانستن . 2 - (مص م .) نک آراستن "} +{"line": "آرش (رِ) ( اِ.) اسم مصدر از «آوردن »"} +{"line": "آرشه (ش ِ) [ فر. ] ( اِ.) چوب باریکی که روی آن چند رشته موی اسب کشیده و برای نواخت ن سازهای زهی مانند ویولون ویولونسل و کنترباس و... به کار می رود"} +{"line": "آرشیتکت (تِ کْ تْ) [ فر. ] ( اِ.)مهندس معمار، طراح یا مشاور ساختمان "} +{"line": "آرشیو [ فر. ] ( اِ.) بایگانی، جایی که اسناد، پرونده ها، اوراق و مانند آن حفظ شود"} +{"line": "آرغ (رُ) ( اِ.) آروغ "} +{"line": "آرغ بی جا زدن ( آرغ بی جا زدن ِ زَ دَ) (مص ل .) 1 - سخن نابجا گفتن که باعث شرمساری شود. 2 - فضولی کردن "} +{"line": "آرغده (رَ د) (ص .) 1 - برآشفته . 2 - خشمگین . 3 - آزمند"} +{"line": "آرم [ فر. ] ( اِ.)علامت و نشانه ای که مخصوص یک ادارة دولتی یا هر مؤسسة دیگری باشد، نشانه (فره )"} +{"line": "آرمان ( اِ.) 1 - آرزو، امید. 2 - حسرت، اندوه . 3 - اصل "} +{"line": "آرمانشهر (شَ) (اِمر.) جامعه ای خیالی و آرمانی که در آن نظام کاملی برای سعادت نوع بشر حکمفرماست واز هرگونه شر و بدی از قبیل فقر و بدبختی عاری است . و افرادش به کمال علمی و عملی رسیده و از هوی و هوس رسته اند، مدینة فاضله، یوتوپیا"} +{"line": "آرمیدن (رَ دَ) (مص ل .) نک آرامیدن "} +{"line": "آرمیده (رَ د) (ص مف .) 1 - خفته، 2 - ساکن، مطمئن "} +{"line": "آرمیچر (چِ) [ انگ . ] ( اِ.) محور سیم پیچ شده ای که در داخل استوانة استارت و یا دینام قرار دارد"} +{"line": "آرن (رَ) ( اِ.) آرنج "} +{"line": "آرنائوت (رْ ئ ُ) ( اِ.) 1 - قومی از نژاد هند و اروپایی ساکن در کشور آلبانی . 2 - در فارسی : سبیل کلفت، غول بی شاخ و دُم . 3 - زن ستیزه گر و آشوب طلب "} +{"line": "آرنج (رِ) ( اِ.) مرفق، مفصل میان ساعد و بازو"} +{"line": "آرنگ ( آرنگ .) ( اِ.) 1 - رنگ، لون . 2 - سُرخاب . 3 - گونه، روش "} +{"line": "آرنگ ( آرنگ .) ( اِ.)1 - رنج، اذیت، آزار. 2 - مکر، حیله "} +{"line": "آرنگ (رَ) ( اِ.) آرنج "} +{"line": "آره (رِ) ( اِ.) آرواره "} +{"line": "آرواره (رِ) ( اِ.) هر یک از دو قطعه استخوان که حفره های اندامی دندان در آن جای دارند، فَک "} +{"line": "آروبند (بَ)(ص مر.)آن که استخوان شکسته و از جای برآمده را به هم پیوند زند، شکسته - بند"} +{"line": "آروغ (رُ) ( اِ.) = آروق : گازی که در لوله های گوارشی ایجاد شود. اگر این گاز در معده باشد ممکن است با صدای مخصوصی از دهان خارج شود و اگر در روده باشد از مخرج خارج می گردد، باد گلو"} +{"line": "آرون ( اِ.) صفت نیک، خوی خوش "} +{"line": "آروند (وَ) ( اِ.) اروند، ارونگ "} +{"line": "آروین (وِ) ( اِ.) تجربه، امتحان، آزمایش "} +{"line": "آرگون (گُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری شیمیایی، گازی است ساده، بی رنگ، بی بو و بی طعم که یک صدم هوا را تشکیل می دهد"} +{"line": "آری (ق .) = آره : کلمه ای است برای تصدیق امری، بلی، بله ؛ مق نه، نی "} +{"line": "آریا ( اِ.) قسمت اصلی ملودیک اپرا"} +{"line": "آریا ( اِ.) مهم ترین شعبة نژاد سفید"} +{"line": "آریا ( اِ.) شقایق وحشی خودرو از نوع خشخاش "} +{"line": "آریستوکرات (تُ کِ) [ یو. ] (ص .) طرفدار اشراف، عضو طبقة اشراف، آن که معتقد به حکومت آریستوکراسی است "} +{"line": "آریستوکراسی ( آریستوکراسی . ) [ یو . ] ( اِ.) نژاده سالاری، حکومت اشراف و اعیان (در فلسفة سیاسی یونان به معنای حکومت کسانی بود که از لحاظ کمال انسانی از دیگران برترند)"} +{"line": "آریغ ( اِ.) دلسردی، نفرت، کینه "} +{"line": "آز [ په . ] ( اِ.) 1 - حرص، طمع، زیاده جویی . 2 - آرزو"} +{"line": "آزاد [ په . ] (ص .) 1 - رها، وارسته . 2 - بی قید و بند. 3 - نوعی ماهی استخوانی که گوشت قرمز و چرب دارد و بزرگی آن تا یک متر می رسد. 4 - درختی است از خانوادة نارونان . 5 - آن که بندة کسی نباشد. مق بنده، عبد. 6 - مختار، مخیر. 7 - نجیب، اصیل . 8 - سالم و بی گزند. 9 - شاد، فارغ 0 - سرافراز"} +{"line": "آزادمرد (مَ)(ص مر.)1 - جوانمرد. 2 - اصیل، نجیب . 3 - ایرانی "} +{"line": "آزاده (د) [ په . ] (ص .) 1 - اصیل، نجیب . 2 - ر ه ا. 3 - فروتن . 4 - فارغ . 5 - سَبُک . 6 - وارسته . 7 - ایرانی "} +{"line": "آزادوار (ص مر.) 1 - با خوی آزادان . 2 - نوایی است در موسیقی قدیم "} +{"line": "آزادگان (د) ( اِ.) ایرانیان "} +{"line": "آلایش (یِ) (اِمص .) 1 - آلودگی . 2 - ناپاکی "} +{"line": "آزادگی (دَ یا د) [ په . ] (حامص .) 1 - حریت، جوانمردی . 2 - نجابت، اصالت . 3 - آسایش، آسودگی "} +{"line": "آزادی [ په . ] (حامص .) 1 - آزادگی . 2 - آزاده بودن . 3 - رهایی، خلاص . 4 - شادی خرمی . 5 - استراحت، آرامش . 6 - جدایی، دوری . 7 - شکر، سپاس "} +{"line": "آزادی بخش (بَ) (ص .) کوشنده و تلاش گر برای به دست آوردن آزادی "} +{"line": "آزادیخواه (خا)(ص فا.)آزادی طلب، دوستدار آز ادی، طرفدار آزادی "} +{"line": "آزار [ په . ] ( اِ.) 1 - رنج، عذاب . 2 - بیماری، مرض "} +{"line": "آزارتلخه (تَ خِ یا خَ) (اِمر.) یرقان، زردی "} +{"line": "آزاردن (دَ) [ په . ] (مص م .) رنجاندن، آسیب رسانیدن "} +{"line": "آزارنده (رَ د) (ص فا.) آزاردهنده، موذی "} +{"line": "آزاریدن (دَ) 1 - (مص ل .) آزرده شدن . 2 - (مص م .) آزرده کردن "} +{"line": "آزال [ ع . ] ( اِ.) جِ ازل "} +{"line": "آزجوی (ص فا.) حریص، طماع "} +{"line": "آزخ (زَ) ( اِ.) زگیل، بالو، واژو"} +{"line": "آزدن (دَ) (مص م .) آژدن، آجیدن "} +{"line": "آزرد (زَ) (اِ.) رنگ، لون، گونه "} +{"line": "آزردن (زُ دَ) 1 - (مص ل .) رنجیدن . 2 - (مص م .) رنجانیدن "} +{"line": "آزرده (زُ د) (ص مف .) رنجیده، دلتنگ "} +{"line": "آزرده جان ( آزرده جان . ) (ص مر.) آزرده خاطر"} +{"line": "آزرده دل ( آزرده دل . د) (ص مر.) رنجیده، ملول، آزرده خاطر"} +{"line": "آزردگی (زَ یا زُ د)(حامص .)رنجش، رنجیدگی "} +{"line": "آزرم (زَ) [ په . ] ( اِ.)1 - داد، انصاف .2 - شرم، حیا. 3 - رفق، مدارا. 4 - شفقت، رحم . 5 - حرمت، عزت . 6 - مهر و محبت . 7 - طرف - داری، جانب داری، رودربایستی .8 - فضیلت، تقوی . 9 - یاد، ذکر0 - اندیشه، دل مشغولی 1 - تاب، طاقت 2 - سلامت، راحت 3 - اندوه، غم 4 - ظاهر، آشکارا5 - نکبت "} +{"line": "آزرمجو (ی ) ( آزرمجو .) (ص فا.) 1 - با شرم، کم رو. 2 - منصف، عادل "} +{"line": "آزرمگین ( آزرمگین .) (ص مر.) باحیا، باشرم "} +{"line": "آزری (زَ) (ص نسب .) منسوب به آزر جد مادری حضرت ابراهیم (ع ) یا عمّ او که آزر بتگر هم گفته شده "} +{"line": "آزغ (زُ) [ په . ] ( اِ.) آنچه از شاخه های درخت خرما و تاک انگور و درختان دیگر ببرند"} +{"line": "آزفنداک (فَ) ( اِ.) نک آژفنداک "} +{"line": "آزما (ی ) (ص فا.) در ترکیبات به معنی آزماینده آید: جنگ آزما، بخت آزما، رزم آزما"} +{"line": "آزمایش (یِ) ( اِ.) 1 - امتحان، تجربه، سنجش . 2 - ورزش، ریاضت، مشق "} +{"line": "آزمایشگاه ( آزمایشگاه .) (اِمر.) 1 - محلی مجهز به وسایل لازم برای انجام تجارب علمی به وسیلة متخصصان یا دانشجویان . لابراتوار. 2 - محلی برای آزمایش، محل تجربه کردن "} +{"line": "آزماینده (یَ د) (ص فا.) آزمایش کننده، آزمایشگر، مجرب "} +{"line": "آزمایه (یِ) (اِ مص .) امتحان، آزمایش "} +{"line": "آزمند (مَ) (ص مر.) حریص، طمع کار"} +{"line": "آزمندی ( آزمندی .)(حامص .) حرص، ولع، طمع "} +{"line": "آزمودن (دَ) (مص م .) 1 - امتحان کردن، آزمایش کردن . 2 - تجربه کردن . 3 - سنجیدن . 4 - به کار بردن . 5 - ریاضت دادن "} +{"line": "آزموده (د) (ص مف .) 1 - امتحان شده . 2 - تجربه شده . 3 - سنجیده . 4 - ورزیده "} +{"line": "آزمودگی (دَ یا د) (حامص .) آزموده بودن، باتجربه بودن "} +{"line": "آزمون ( اِ.) 1 - آزمایش، امتحان . 2 - تجربه . 3 - مجموعه ای از پرسش ها و مسائل یا پاسخ - های عملی برای سنجش دانش و هوش یا استعداد افراد"} +{"line": "آزناک (ص .) آزند، حریص "} +{"line": "آزور (وَ) [ په . ] (ص مر.) حریص، طماع "} +{"line": "آزوغ [ په . ] ( اِ.) نک آزغ "} +{"line": "آزوقه (قِ) [ تر. ] ( اِ.) 1 - غذای کم، غذایی که در سفر با خود دارند؛ توشه . 2 - خواربار که در خانه نگه دارند"} +{"line": "آزگار (زَ یا ز) (ق .) (عا.) کامل، تمام، دراز، طولانی "} +{"line": "آزیدن (دَ) (مص م .) آژیدن، آجیدن "} +{"line": "آزیر ( اِ.) آزار، رنج و آسیب "} +{"line": "آس [ فر. ] ( اِ.) 1 - تک خال . 2 - یکی از ورق - های بازی که یک خال بر آن نقش شده "} +{"line": "آس ( اِ.) دو سنگ گرد و مسطح بر هم نهاده که به وسیله آن غلات را آرد کنند. سنگ زیرین ساکن و سنگ بالایی متحرک می باشد"} +{"line": "آس آب (س ِ) (اِمر.) آسی که با آب گردد؛ آسیاب "} +{"line": "آس باد (س ِ) (اِمر.) آسی که با نیروی باد کار می کند. بادآس "} +{"line": "آس شدن (شُ) (مص ل .) خرد شدن، له شدن "} +{"line": "آس و پاس (سُ) (ص .) (عا.) لات و لوت، مفلس، بینوا"} +{"line": "آس کردن (کَ دَ) (مص م ) خُرد کردن، آسیا کردن، ساییدن "} +{"line": "آسا ( اِ.) خمیازه، دهان دره "} +{"line": "آسا ( اِ.) 1 - زیب، زینت . 2 - وقار، تمکین . 3 - طرز، روش . 4 - پسوندی است که شباهت را می رساند مانند: رعدآسا"} +{"line": "آسان [ په . ] (ص . ق .) امری که سخت و دشوار نباشد، سهل . مق دشوار، سخت "} +{"line": "آسان کاری (حامص .) سهل گرفتن، مساهله "} +{"line": "آسان گذار (گُ) (ص فا.) سهل انگار، بی خیال "} +{"line": "آغالیدن (دَ) (مص م .) 1 - انگیختن، شوراندن . 2 - آشفتن . 3 - تنگ فراگرفتن "} +{"line": "آسانسور (سُ) [ فر. ] ( اِ.) اتاقک متحرکی که به وسیلة آن از طبقه ای به طبقات بالا روند و یا از طبقة بالا به پایین فرود آیند؛ بالابر، آسان بر (فره )"} +{"line": "آسانی [ په . ] (حامص .) 1 - سهولت، راحتی . 2 - آسایش . 3 - خواب . 4 - تنبلی . 5 - فراوانی نعمت، رفاه "} +{"line": "آسایش (یِ) [ په . ] (اِمص .) آسودگی، راحتی "} +{"line": "آسایشگاه ( آسایشگاه .) (اِمر.)محل آسایش و استراحت "} +{"line": "آساینده (یَ د) (ص فا.) استراحت کننده "} +{"line": "آساییدن (دَ) (مص ل .) آسودن "} +{"line": "آسبان (ص مر.) آسیابان "} +{"line": "آستان ( اِ.) 1 - درگاه، پیشگاه . 2 - کفش کن "} +{"line": "آستان (ص .) ستان، به پشت خوابیده "} +{"line": "آستان بوسی (حامص .) به خدمت بزرگی رسیدن "} +{"line": "آستانه (نِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - آستان . 2 - چوب زیرین چارچوب (در). 3 - مقدمه، وسیله . 4 - بارگاه شاهان "} +{"line": "آستر (تَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - پارچه ای که زیر لباس می دوزند. 2 - رنگ اولی که بر روی سطحی که باید رنگ شود می زنند"} +{"line": "آستر ( آستر .) (ق .) آن سوی تر، زاستر"} +{"line": "آستر بدرقه ( آستر بدرقه . بَ رَ قِ) (اِمر.) پارچه یا کاغذی که از یک سو به جلد و از سوی دیگر به نخستین صفحة کتاب و مانند آن می چسبد"} +{"line": "آستیم ( اِ.) = استیم . اشتیم . ستیم : 1 - چرک زخم، جراحت . 2 - زخم و جراحتی که در اثر سرما چرک و ورم کند"} +{"line": "آستیم ( اِ.) دهانة ظروف "} +{"line": "آستین ( اِ.) 1 - قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند. 2 - مقدار چیزی که در آستین جا شود. 3 - طریقه، راه . ؛ آستین بالا زدن کنایه از: همت کردن، اقدام کردن "} +{"line": "آستین افشاندن (اَ دَ)(مص ل .) 1 - تکان دادن دست و آستین به نشانة عفو یا بخشش . 2 - پشت پا زدن، ترک گفتن . 3 - رقصیدن . 4 - اجازه دادن "} +{"line": "آستین دراز (د) (ص .) طماع، آزمند"} +{"line": "آستین سر خود (سَ خُ) (ص .) 1 - دارای آستین بدون حلقه که به صورت یک پارچه بریده و دوخته شده است . 2 - (کن .) خودسر، به اختیار و خواست خود. 3 - مستقل از دیگران "} +{"line": "آستین پوش (ص فا.) 1 - فروتن . 2 - مطیع، فرمانبردار"} +{"line": "آستینه (نِ) (اِمر.) تخم مرغ، خایه "} +{"line": "آستیگماتیسم (سْ) [ فر. ] (اِ.) عارضه ای که بر چشم رسد و به سبب آن، نمی توان اندام جسمی را به طور واضح و آشکارا دید. این عیب به علت نامنظم بودن قرنیه (که کروی نباشد) و یا جلیدیه (که نامنظم باشد) ایجاد می شود. در این صورت در آن واحد ممکن نیست که تصویر قسمت های مختلف یک جسم بر روی نقطة زرد یکسان و نمایان بیفتد"} +{"line": "آسدست (دَ) (اِمر.) آسیابی که با دست کار کند"} +{"line": "آسغده (سَ د) (ص مف .) آماده، مهیا"} +{"line": "آسغده (سُ د) (ص مف .) نیم سوز، هیزم نیم سوخته "} +{"line": "آسفالت [ فر. ] ( اِ.) مخلوطی از قیر و شن و ماسه که به رنگ قهوه ای یا سیاه است که در پوشش کف خیابان ها، جاده ها و پشت بام به کار می رود"} +{"line": "آسم [ فر. ] (اِ.) نفس تنگی، اختلال در تنفس به علت انسداد برونش ها و آلرژی "} +{"line": "آسمان (س ِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - سپهر، فلک . 2 - هر یک از طبقات هفتگانه یا نه گانه افلاک در نظر قدما، فلک . 3 - یکی از ایزدان . 4 - روز بیست و هفتم از هر ماه خورشیدی . ؛ آسمان به زمین آمدن کنایه از: اتفاق خارق العاده افتادن و نظم امور را به هم زدن "} +{"line": "آسمان جل ( آسمان جل . جُ) (ص مر) تهیدست، فقیر"} +{"line": "آسمان دره ( آسمان دره . دَ رُِ) (اِمر.) کاهکشان، کهکشان "} +{"line": "آسمان روز ( آسمان روز .) (اِمر.) نام روز بیست و هفتم از هر ماه خورشیدی "} +{"line": "آسمان سنج ( آسمان سنج . سَ) (ص فا.) طالع بین "} +{"line": "آسمان غرنبه ( آسمان غرنبه . غُ رُ ب) (اِمر.) (عا.) = آسمان غرغره . آسمان غرش : رعد، تندر"} +{"line": "آسمان غره ( آسمان غره . غُ رُِ) (اِمر.) نک آسمان غرنبه "} +{"line": "آسمان و ریسمان ( آسمان و ریسمان ُ ) (اِمر.) حرف های بی سر و ته، سخن های بی فایده "} +{"line": "آسمانخانه ( آسمانخانه . نِ) (اِمر.) سقف، آسمانه "} +{"line": "آسمانخراش ( آسمانخراش . خَ) (اِمر.) ساختمانی که طبقات زیاد دارد"} +{"line": "آسمانه ( آسمانه . نِ) (اِمر.) سقف "} +{"line": "آسمانی ( آسمانی .)(ص نسب .) 1 - سماوی، سپهری . 2 - نجومی . 3 - عالی . 4 - آبی روشن . 5 - خدایی "} +{"line": "آسموغ (ص .) نک آشموغ "} +{"line": "آسه ( آسه .)( اِ.)1 - کشت و زراعت . 2 - زمینی که برای کشت آماده کرده باشند"} +{"line": "آسه ( آسه .) ( اِ.) 1 - آس، آسیا. 2 - محور، سنگ آسیا"} +{"line": "آسه (س ِ) ( اِ.) آفتی که در گیاه باعث پژمردگی می شود"} +{"line": "آسه یی (س ِ) (اِمر.) دومین مهرة گردن انسان که بعد از مهرة اطلس قرار دارد"} +{"line": "آسودن (دَ) (مص ل .) 1 - آرمیدن، استراحت یافتن . 2 - سکون یافتن، آرام گرفتن . 3 - خوابیدن، خفتن . 4 - توقف کردن، درنگ کردن "} +{"line": "آفریده (فَ د) [ په . ] (ص مف .) مخلوق، خلق شده "} +{"line": "آلاییدن (دَ) (مص م .) آلودن "} +{"line": "آسوده (د) (ص مف .)1 - خستگی در کرده . 2 - آرام گرفته، 3 - فارغ . 4 - خوش، شادمان . 5 - تنبل، بی کاره . 6 - بی رنج، بی تعب . 7 - بهره مند"} +{"line": "آسوده خاطر ( آسوده خاطر . طِ) [ فا - ع . ] (ص مر.)آسوده - دل، فارق البال "} +{"line": "آسوده دل ( آسوده دل . د ) (ص مر.) آسوده خاطر، فارغ البال، بی دلواپسی "} +{"line": "آسودگی (د)(حامص .) 1 - آرامش، آهستگی . 2 - استراحت، راحت . 3 - فراغ بال "} +{"line": "آسپیرین [ فر. ] (اِ.) دارویی که خاصیت تسکین درد، تب بری و ضد روماتیسمی دارد"} +{"line": "آسکاریس [ فر. ] ( اِ.) از انواع کرم های لوله ای که در رودة میزبان (انسان و خوک ) زندگی و تخم ریزی می کند، کرم روده "} +{"line": "آسی [ ع . ] (ص .) اندوهگین، غمگین "} +{"line": "آسیا [ په . ] (اِمر.) 1 - آسیاب . 2 - هر یک از دندان های عقب دهان، که تعداد آن ها ده عدد در هر فک می باشد. 3 - (اِخ ) [ یو. ] بزرگ ترین و پرجمعیت ترین قارة دنیا"} +{"line": "آسیاب [ په . ] (اِمر.) آسی که با نیروی آب کار می کند. ؛ آسیاب به نوبت کنایه از لزوم رعایت کردن نوبت "} +{"line": "آسیاب گردان (گَ) (ص فا) کنایه از: گردانندة اصلی کارها"} +{"line": "آسیابان (ص . اِ.) کسی که نگه داری و ادارة آسیاب را بر عهده دارد"} +{"line": "آسیازنه (زَ نِ) (اِمر.) نک آژینه "} +{"line": "آسیاو (اِمر.) آسیاب، آسیا"} +{"line": "آسیاچرخ (چَ) (اِمر.) نک آس باد"} +{"line": "آسیاکردن (کَ دَ) (مص م .) خرد و آرد کردن غله و حبوبات و مانند آن به وسیلة آسیا"} +{"line": "آسیایی (ص نسب .) منسوب به قارة آسیا، اهل قارة آسیا (یکی از پنج قارة کرة زمین )"} +{"line": "آسیب ( اِ.)1 - زخم، صدمه . 2 - رنج . 3 - آفت، بلا. 4 - آزار. 5 - زیان، ضرر"} +{"line": "آسیب دیده (د)(ص مف .)صدمه دیده، ضربه - خورده "} +{"line": "آسیل (اِ.) محتویات شکنبة گوسفند که در آب شیرین و صاف بریزند و در مرحله شستن پارچة سفید ساده، پیش از آن که قلمکار سازند، به کار برند"} +{"line": "آسیمه (م ِ) (ص .) 1 - آشفته، پریشان . 2 - مضطرب، سرگشته . 3 - ژولیده . 4 - شتابزده . 5 - هراسیده "} +{"line": "آسیمه سار ( آسیمه سار .)(ص مر.)سرآسیمه، آسیمه سر"} +{"line": "آسیمه سر ( آسیمه سر . سَ) (ص مر.) نک آسیمه "} +{"line": "آسینه (نِ) (اِمر.) تخم مرغ، خایه "} +{"line": "آسیون (وَ) (ص .) آسیمه، سرگشته "} +{"line": "آش [ سنس . ] ( اِ.)1 - غذای آبدار که از حبوبات و روغن و سبزی و مانند آن درست کنند. 2 - آهار و مایعی که برای دباغی پوست حیوانات ب ه کار برند. ؛ آش برای کسی پختن توطئه ای برای کسی ترتیب دادن . ؛ همان آش ُ همان کاسه وضع به همان منوال است که بود، هیچ تغییر نکرده است . ؛ آش با جاش کنایه از آدم طمع کاری که علاوه بر آش به کاسة آن نیز نظر دارد، کسی که انتظار بی مورد و بیش از حق خود دارد"} +{"line": "آش آلو شدن (ش ِ یا شُ دَ) (مص ل .) کنف شدن، خجالت زده شدن "} +{"line": "آش ابو دردا (ش ِ اَ. دَ)(اِمر.) آشی که به نیت شفای بیماری درست می کنند و به مستحقان می دهند"} +{"line": "آش خور (ص مر.) 1 - کنایه از: کسی که تازه به سربازی رفته . 2 - تازه کار"} +{"line": "آش در هم جوش (ش ِ دَ هَ) (اِمر.)1 - آشی که از سبزی، گوشت و حبوبات درست می کنند. 2 - کنایه از: وضعیت پیچیده و نامعلوم "} +{"line": "آش دهن سوز ( آش دهن سوز ِ دَ هَ) (ص مر.) هر چیز با اهمیت، مطلوب "} +{"line": "آش شله قلمکار (ش ِ شُ لِ قَ لَ) (اِمر.) 1 - آشی که از حبوبات و گوشت لِه شده درست می شود و بیشتر برای نذر و در ایام محرم و صفردرست می کنند. 2 - کنایه از: هرمجموعه ای که در آن نظم و ترتیب و قاعده ای به کار نرفته باشد"} +{"line": "آش و لاش شدن (شُ شُ دَ) (مص ل .) 1 - از هم پاشیدن . 2 - عفونی شدن زخم "} +{"line": "آش پشت پا (ش ِ پُ تِ) (اِمر.) آشی که پس از رفتن عزیزی به مسافرت درست می کنند و به فقرا می دهند"} +{"line": "آش کردن (کَ دَ) (مص م .) دباغی کردن، پیراستن چرم "} +{"line": "آشاب ( اِ.) نک آشام "} +{"line": "آشام ( اِ.) 1 - نوشیدنی، شربت . 2 - غذای اندک "} +{"line": "آشامیدن (دَ) (مص م .) نوشیدن "} +{"line": "آشانه (نِ) ( اِ.) نک آشیانه "} +{"line": "آشتالنگ (لَ) ( اِ.) کعب . استخوان پاشنة پا"} +{"line": "آشتم (تُ) ( اِ.) آشتم، آستیم، چرک و ریم جراحت "} +{"line": "آشتی ( اِ.) 1 - رفع دلخوری و کدورت . 2 - تمام کردن جنگ .3 - آرامش "} +{"line": "آشتی کنان (کُ) (ص فا. اِ.) 1 - عمل آشتی کردن . 2 - مجلسی که برای آشتی کردن و آشتی دادن ترتیب دهند"} +{"line": "آشخال ( اِ.) نک آشغال "} +{"line": "آشخانه (نِ) (اِمر.) آشپزخانه، مطبخ "} +{"line": "آشردن (شُ دَ) (مص م .) آشوردن "} +{"line": "آشرمه (شُ مِ) ( اِ.) آدرم "} +{"line": "آشغال ( اِ.) = آشخال : 1 - هر چیز دور ریختنی . 2 - (کن .) آدم بی ارزش و پست "} +{"line": "آشفتن (شُ تَ) (مص ل .) 1 - پریشان شدن . 2 - مختل شدن امور. 3 - خشم گرفتن . 4 - به هیجان آمدن . 5 - شورش کردن . 6 - شیفته شدن . 7 - رنجیدن "} +{"line": "آفریدگار (فَ د)(ص فا.) 1 - خالق، آفریننده . 2 - خدا، الله"} +{"line": "آشفته (شُ تِ) (ص مف .) 1 - پریشان، شوریده . 2 - نابسامان، بی نظم . 3 - پراکنده . 4 - خشمگین . 5 - به هیجان آمده . 6 - رنجیده "} +{"line": "آشفته دل ( آشفته دل . د ) (ص مر.) پریشان خاطر، آشفته حال "} +{"line": "آشفته دماغ ( آشفته دماغ . د) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - حواس پرت . 2 - غمگین . 3 - دیوانه "} +{"line": "آشفته روز ( آشفته روز .) (ص مر.) بدبخت، بداقبال "} +{"line": "آشفته سامان ( آشفته سامان .) (ص مر.)1 - تهیدست، فقیر. 2 - شوریده، مجذوب "} +{"line": "آشفتگی (شُ تِ) (حامص .) 1 - شوریدگی پریشان حالی . 2 - هرج و مرج . 3 - خشم، غضب . 4 - عشق، شیفتگی "} +{"line": "آشمال (ص مر.) چاپلوس، متملق "} +{"line": "آشمالی (حامص .) تملق، چاپلوسی "} +{"line": "آشموغ [ په . ] (ص .) 1 - فریفتار، شریر. 2 - نام دیوی است از پیروان اهریمن "} +{"line": "آشنا ( آشنا .) ( اِ.) شنا، شناوری "} +{"line": "آشنا (شْ یا ش ِ) [ په . ] (ص .)1 - شناخته، غیر از بیگانه . 2 - خویش، نزدیک . 3 - دوست، یار. 4 - موافق، سازگار. 5 - کسی که از کاری اطلاع و آگاهی داشته باشد"} +{"line": "آشناه ( آشناه .) ( اِ.) شنا، آشنا"} +{"line": "آشناو ( آشناو .) ( اِ.) نک شنا"} +{"line": "آشناوری ( آشناوری . وَ)(ص مر.)کسی که همنشینی با او دلپذیر باشد"} +{"line": "آشناگر ( آشناگر . گَ) (ص فا.) شناگر، آب باز"} +{"line": "آشنایی ( آشنایی .)(حامص .)1 - شناسایی، شناخت . 2 - خویشاوندی، دوستی . 3 - آگاهی از امری "} +{"line": "آشوب ( اِ.) 1 - فتنه، فساد. 2 - مایة فتنه، موجب فساد. 3 - شور و غوغا. 4 - هرج و مرج . 5 - انقلاب، شورش . 6 - ازدحام "} +{"line": "آشوبگر (گَ)(ص فا.)1 - فتنه جوی، شورش - خواه . 2 - فتان "} +{"line": "آشوبیدن (دَ) 1 - (مص م .) آشفته کردن . 2 - (مص ل .) آشفته و متغیر شدن . 3 - خشمگین شدن . 4 - فتنه بر پا کردن "} +{"line": "آشور ( اِ.) گوشه ای است در دستگاه راست ماهور و دستگاه راست پنجگاه "} +{"line": "آشوردن (دَ) (مص م .) 1 - زیر و زبر کردن، برهم زدن . 2 - آمیختن . 3 - خمیر کردن "} +{"line": "آشوریده (د) (ص مف .) شورانیده، درهم کرده "} +{"line": "آشوغ (ص .) ناشناخته، گمنام "} +{"line": "آشوفتن (تَ) (مص ل .) آشفتن "} +{"line": "آشپز (پَ) (ص فا.) آن که شغلش پخت غذاست ؛ طباخ "} +{"line": "آشپزخانه ( آشپزخانه . نِ) (اِمر.) آنجا که غذا پزند، مطبخ "} +{"line": "آشکار (شْ یا ش ِ) 1 - (ص .) ظاهر، هویدا. 2 - (ق .) علناً. 3 - ( اِ.) صورت . مق معنی . 4 - حواس ظاهر"} +{"line": "آشکارساز (ش ِ) (اِفا. اِمر.) اسبابی که وجود جریان های برق مغناطیسی را ظاهر می سازد"} +{"line": "آشکاره (شُ یا ش ِ رِ) (ص .) پیدا، معلوم، آشکارا"} +{"line": "آشکو ( اِ.) نک آشکوب "} +{"line": "آشکوب [ په . ] ( اِ.) 1 - هر طبقه از ساختمان . 2 - هر یک از طبقات نه گانة آسمان ؛ سپهر. 3 - سقف، آسمانه . 4 - رگه های دیوار. 5 - هر طبقه از زمین "} +{"line": "آشکوبه (ب) ( اِ.) آشکوب "} +{"line": "آشکوخ ( اِ.) سکندری "} +{"line": "آشکوخیدن (دَ) (مص ل .) لغزیدن، سکندری رفتن "} +{"line": "آشگر (گَ) (ص .) دباغ، پوست پیرا"} +{"line": "آشیانه (نِ) [ په . ] ( اِ.)= آشیان : 1 - لانة حیوانات . 2 - خانه . 3 - طبقه، مرتبه . 4 - سقف، آسمانه "} +{"line": "آشیهه (هِ) ( اِ.) شیهه، صهیل "} +{"line": "آصال [ ع . ] ( اِ.) جِ اصیل ؛ شبانگاه، نزدیک غروب "} +{"line": "آغا [ تر. ] (ص . اِ.) 1 - خاتون، خانم . 2 - زن، زوجه . 3 - عنوانی که برای احترام به اول اسم خواجه سرایان افزوده می شد. مثل آغاالماس، مبارک آغا"} +{"line": "آغاجی [ تُر. ] (اِ. ص .) حاجب، پرده دار، آنکه بدون اجازه می توانست بر شاه وارد شود"} +{"line": "آغار 1 - ( اِ.) نم و رطوبت . 2 - (ص .) نم کشیده، خیس شده "} +{"line": "آغاردن (دَ) (مص م .) آغاریدن "} +{"line": "آغاری ( اِ.)نوعی جامة ابریشمین ضخیم که مردان از آن لباده، عبا و سرداری درست می کردند و زنان از آن نیم تنه و مانند آن "} +{"line": "آغاریدن (دَ)1 - (مص م .)خیساندن، نم دادن . 2 - آمیختن . 3 - سرشتن . 4 - (مص ل .) نم کشیدن، خیسیدن . 5 - تراویدن "} +{"line": "آغاز ( اِ.) اول، شروع، ابتدا"} +{"line": "آغاز نهادن (دَ) (مص ل .) شروع کردن "} +{"line": "آغازه (ز)( اِ.)آغاره، دوالی که بین رویه و تخت کفش دوزند تا آب و خاک به درون آن نرود"} +{"line": "آغازگر (گَ) (ص فا.) 1 - آغاز کننده . 2 - در اصطلاح اسب دوانی، کسی که فرمان حرکت می دهد"} +{"line": "آغازی 1 - (ص نسب .)ابتدایی، بدوی . 2 - ( اِ.) جانور و گیاه تک یاخته "} +{"line": "آغازیدن (دَ) (مص ل .) ابتدا کردن، شروع کردن "} +{"line": "آغال ( اِ.) نک آغل "} +{"line": "آغال پشه (پَ ش ِ) (اِمر.) درختی است بزرگ و بر آن کیسه هایی پدید آید که پشه در آن ها جای دارد؛ شجرة البق، پش غال، پشه - خار، سارخک دار، سارشک دار، نارون نیز گویند"} +{"line": "آغالش (لِ) (اِمص .) تحریک، برانگیختن "} +{"line": "آغالنده (لَ د) (ص فا.) 1 - محرک، محرض . 2 - مفتن، فتنه انگیز"} +{"line": "آغالیده (د) (ص مف .) 1 - تحریک شده، انگیخته . 2 - پریشان ساخته . 3 - برشورانیده، برانگیخته به فتنه و فساد و جنگ "} +{"line": "آغر (غَ) ( اِ.) خشک رود، مسیر سیلاب که در بعضی جاهای آن آب مانده باشد"} +{"line": "آغردن (غَ دَ) (مص م .) نک آغاریدن "} +{"line": "آغری (غَ) ( اِ.) نک آغاری "} +{"line": "آغز (غُ) ( اِ.) نک آغوز"} +{"line": "آغستن (غِ تَ) (مص . م ) آغندن، آکندن، پر کردن "} +{"line": "آغشتن (غَ یا غِ تَ) 1 - (مص م .) خیس کردن، نم کردن . 2 - آلودن . 3 - (مص ل .) خیسیدن، نم کشیدن "} +{"line": "آغشته (غَ یا غِ تِ)(ص مف .) 1 - خیسانده، نم داده . 2 - آب داده . 3 - آلوده "} +{"line": "آغل (غَ یا غُ) ( اِ.) 1 - جایی برای گوسفندان و گاوان . 2 - لانة مرغ خانگی . 3 - لانه زنبور"} +{"line": "آغندن (غَ دَ) (مص م .) آکندن "} +{"line": "آغنده (غَ د) ( اِ.) 1 - گلولة پنبه، پنبه گلوله کرده برای ریسیدن . 2 - نوعی از عنکبوت زهردار، رتیلا، رتیل "} +{"line": "آغوز ( اِ.)اولین شیری که یک ماده به نوزادش دهد؛ ماک، شیر ماک "} +{"line": "آغوش ( اِ.) میان دو دست فراهم آورده، بغل . ؛ به آغوش کشیدن به خود چسباندن کسی یا چیزی را"} +{"line": "آغوشیدن (دَ) (مص م .) در بغل گرفتن، در بر کشیدن "} +{"line": "آغول ( اِ.) زاغه "} +{"line": "آغُش (غُ) ( اِ.) آغوش، بغل "} +{"line": "آغچه (چِ) ( اِ.) پول کوچک "} +{"line": "آغیل ( اِ.) = آغول : نگریستن از گوشة چشم از روی خشم "} +{"line": "آف ( اِ.) مهر، خورشید"} +{"line": "آفات [ ع . ] ( اِ.) جِ آفت ؛ آفت ها، آسیب ها"} +{"line": "آفاق [ ع . ] ( اِ.) جِ افق - کرانه های آسمان، دشت . 2 - عالم، جهان "} +{"line": "آفاقی [ ع - فا. ] (ص نسب .)منسوب به آفاق ؛ بیرونی، خارجی "} +{"line": "آفت (فَ) ( اِ.) آسیب، بلا"} +{"line": "آفتاب [ په . ] ( اِ.) 1 - خورشید، شمس، مهر. 2 - نور خورشید، شعاع شمس . ؛ آفتاب از سر دیوار گذشتن 1 - نزدیک شدن غروب . 2 - (کن .) پایان عمر. ؛ آفتاب به گل اندودن (کن .) سعی بیهوده برای پنهان کردن امری آشکار. ؛ آفتاب ِ لب بام آفتاب کن .) هنگام پیری و مرگ "} +{"line": "آفتاب تنک (تُ نُ) (اِمر.) هنگام طلوع آفتاب "} +{"line": "آفتاب زدن (زَ دَ)(مص ل .) طلوع کردن آفتاب "} +{"line": "آفتاب زده (زَ د) (ص مر.) آن که از گرمای آفتاب بیمار شده باشد"} +{"line": "آفتاب زرد (زَ) (اِمر.) 1 - نزدیک غروب . 2 - پایان عمر، نزدیک مرگ "} +{"line": "آفتاب زردی (زَ) (اِمر.) نک آفتاب زرد"} +{"line": "آفتاب مهتاب (مَ) (اِمر.) 1 - نوعی وسیلة آتش بازی که به هنگام سوختن به چند رنگ درمی آید. 2 - یکی از فنون کُشتی . 3 - پُشتَک وارو زدن "} +{"line": "آفتاب نزده (نَ زَ د) (ق .) پیش از طلوع "} +{"line": "آفتاب نشین (نِ) (ص .) بیکاره، تنبل "} +{"line": "آفتاب پرست (پَ رَ) ( اِ.) 1 - جانوری است شبیه به مارمولک، از ردة خزندگان با زبانی دراز که از آن برای شکار حشرات استفاده می کند. 2 - گیاهی از تیرة گاوزبان که در اراضی بایر روید، و گل های کوچک و سفید و آبی دارد. 3 - مجازاً، زرتشتی، کافر"} +{"line": "آفتاب گردان (گَ) 1 - (ص فا.) سایبان، چتر. 2 - پارچة ضخیم یا لبة کلاه که جلو تابش آفتاب بر چهره را می گیرد. 3 - (اِمر.) گیاهی از تیرة مرکبان که تخم آن را تف داده یا روغن گیرند"} +{"line": "آفتاب گردش (گَ د)(اِمر.) نک آفتاب پرست "} +{"line": "آفتاب گردک (گَ دَ)(اِمر.) نک آفتاب پرست "} +{"line": "آفتاب گز کردن (گَ . کَ دَ) (مص ل .) کنایه از: بیکاری و ولگردی "} +{"line": "آفتاب گیر (اِمر.) 1 - سایبان، چتر. 2 - جایی که هر روز آفتاب در آن بتابد، آفتاب رو"} +{"line": "آفتابه (ب) (اِمر.) ظرفی فلزی یا پلاستیکی با لولة بلند و باریک که سر آن گشاد است و در آن آب کنند و جهت نظافت استفاده کنند. ؛ آفتابه خرج لحیم کردن (کن .) تعمیر کردن کالای فرسوده ای که هزینة تعمیر آن بیش از قیمت خود کالا باشد، کار بیهوده کردن "} +{"line": "آفتابه دزد ( آفتابه دزد . دُ)(ص مر.) دزدی که چیزهای کم ارزش می دزدد"} +{"line": "آفتابه لگن ( آفتابه لگن . لَ گَ) (اِمر.) آفتابه و لگن برای شستن دست و دهان قبل و بعد از غذا"} +{"line": "آفتابی (ص نسب .) 1 - منسوب به آفتاب، شمسی . 2 - در آفتاب پرورده . 3 - در آفتاب خشک شده : کشمش آفتابی . 4 - بی ابر. 5 - رنگ بگشته و داغ زده از آفتاب "} +{"line": "آفتابی شدن (شُ دَ) (مص ل .) 1 - علنی شدن . 2 - پیدا شدن "} +{"line": "آفتومات [ روس . ] ( اِ.)=آفتامات :کلید خودکاری اس ت که فقط اجازه می دهد برق ازجانب دینام به باطری رود ولی اجازة بازگشت نمی دهد"} +{"line": "آفدم (دُ)(ص .)1 - آخرین، نها ی ی . 2 - سرانجام، فرجام "} +{"line": "آفرازه (ز) ( اِ.) شعله، زبانه "} +{"line": "آفرنگ (رَ) ( اِ.) 1 - حشمت . 2 - اورنگ "} +{"line": "آفروزه (ز) ( اِ.) 1 - آتشگیره، آتش زنه . 2 - فتیلة چراغ "} +{"line": "آفروشه (ش ِ) [ په . ] ( اِ.) حلوایی که از آرد و عسل و روغن یا از زردة تخم مرغ و شیره و شکر می سازند"} +{"line": "آفریدن (فَ دَ) (مص م .) خلق کردن، هستی دادن "} +{"line": "آفرین ( آفرین .) [ په . ] ( اِ.)1 - تحسین . 2 - سپاس . 3 - درود، تهنیت، تبریک . 4 - دعای نیک "} +{"line": "آفرین (فَ) (ص فا.) آفریننده : جهان آفرین، سخن آفرین "} +{"line": "آفرین خانه ( آفرین خانه . نِ) (اِمر.) جایی که در آن عبادت کنند، نمازخانه "} +{"line": "آفرین کردن ( آفرین کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - طلب آمرزش کردن، آمرزش خواستن .2 - تعریف کردن، ستودن "} +{"line": "آفریننده (فَ نَ د) (ص فا.) آفریدگار"} +{"line": "آفرینگان (فَ) [ په . ] (اِمر.) برخی از نمازهای زردشتیان که در جشن ها و مواقع مختلف به جای آورده می شود"} +{"line": "آفل (فِ) [ ع . ] (اِفا.) فرو شونده، غروب کننده . ج . آفلین "} +{"line": "آفند (فَ) ( اِ.) خصومت، دشمنی، جنگ "} +{"line": "آفندیدن (فَ دَ) (مص ل .) 1 - دشمنی کردن . 2 - جنگ کردن "} +{"line": "آفگانه (نِ)(اِمر.)بچة نارسیده، جنین که پیش از موقع از شکم زن یا حیوان ماده سقْط شود"} +{"line": "آفگانه کردن ( آفگانه کردن . کَ دَ)(مص ل .)سقط جنین کردن، بچه افکندن "} +{"line": "آفیش [ فر. ] (اِ.) آگهی مکتوب و غالباً مصور که ابعاد آن در حدود 35*50 سانتی متر باشد؛ آگهی نامه (فره )"} +{"line": "آق [ تر - مغ . ] (ص .) سفید: آق پر، پر سفید؛ آق تپه، تپة سفید"} +{"line": "آق سقل (سَ قَّ) [ تر. ] (اِمر.) ریش سفید"} +{"line": "آقا [ مغ . ] ( اِ.) 1 - برادر بزرگتر، برادر مهتر. 2 - امیر، ارباب، سرور، رییس . 3 - عنوانی است که برای احترام و تفخیم به اول یا آخر اسم کسی می افزایند: آقامحمد، محمدآقا. ج . آقایان "} +{"line": "آقا بالا سر (سَ) [ مغ - فا. ] (ص . اِ.) 1 - رییس، سرپرست . 2 - مجازاً آن که بی مورد در کار دیگران دخالت و امر و نهی می کند"} +{"line": "آقازاده (د) [ مغ - فا. ] (اِمر.) آقا، فرزند مردی بزرگ، فرزند سید، فرزند مجتهد"} +{"line": "آقاسی [ مغ - فا. ] ( اِ.) بزرگ، مهتر، سرور"} +{"line": "آقبانو [ مغ - فا. ] (اِمر.) نوعی پارچة نخی نازک و گلدار که زنان از آن چارقد می دوزند"} +{"line": "آقسنقر (سُ قُ) [ تر. ] (اِمر.) 1 - شاهین سفید. 2 - کنایه از: روز، آفتاب . 3 - نام بعضی امرای ترک "} +{"line": "آقشام [ تر - فا. ] (اِمر.) 1 - غروب، شامگاه . 2 - نوبتی که بر در پادشاهان و امرای ترک در شامگاه می زدند. 3 - شیپوری که هنگام غروب در سربازخانه ها می زدند"} +{"line": "آقطی [ معر. ] (اِ.) = اقطی . اقتی : گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است . و برای تهیة مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود؛ بیلسان، بیلاسان، شبوقه، خمان کبیر، یاس کبود و پلم نیز گفته می شود"} +{"line": "آقورایی ( اِ.) سوغات، تحفة سفر"} +{"line": "آقوش ( اِ.) درندگان، سباع "} +{"line": "آقچه (چِ) [ تر - مغ . ] ( اِ.) 1 - زر یا سیم مسکوک . 2 - پول طلا یا نقره . 3 - واحدی برای آب که تقریباً برابر دوازده ساعت آب است "} +{"line": "آل [ ع . ] ( اِ.) دودمان، طایفه "} +{"line": "آل [ ع . ] (اِ.) جایی در بیابان که به هنگام تابش آفتاب همچون آب نماید، سراب "} +{"line": "آل ( اِ.) نام موجودی موهوم که عوام معتقدند ب ه زن تازه زا آسیب می رساند، به همین علت افرادی به مدت شش تا ده روز، تا صبح بالای سر زائو بیدار می ماندند"} +{"line": "آل [ په . ] 1 - (ص .) سرخ، سرخ کم رنگ . 2 - ( اِ.) نام درختی که از ریشة آن رنگی سرخ می گیرند و جامه باآن به رنگ سرخ درمی آورند"} +{"line": "آل تمغا (تَ) [ تر - مغ . ] (اِمر.) مهر سرخ رنگی که پادشاهان مغول بر فرمان های خود می زدند"} +{"line": "آل عبا (لِ عَ) [ ع . ] (اِمر.) خاندان پیغمبر اسلام . آل کسا و پنج تن آل عبا نیز نامیده می شود"} +{"line": "آلا (ص .) سرخ، سرخ نیمرنگ "} +{"line": "آلاء [ ع . ] ( اِ.) جِ اِلی ؛ نیکی ها"} +{"line": "آلات [ ع . ] ( اِ.) جِ آلت ؛ وسایل "} +{"line": "آلاخون والاخون ( ص مر.) 1 - (عا.) دربه در، بی خانمان . 2 - سرگردان، بی پناه "} +{"line": "آلاس ( اِ.) زغال، زگال "} +{"line": "آلاسکا [ انگ . ] (اِ.) نوعی بستنی یخی "} +{"line": "آلاف [ ع . ] ( اِ.) جِ الف ؛ هزارها، هزاران "} +{"line": "آلاله (لِ) ( اِ.) لاله سرخ، شقایق "} +{"line": "آلام [ ع . ] ( اِ.) جِ الم ؛ دردها، رنج ها"} +{"line": "آلامد (مُ) [ فر. ] (ق .) باب روز، مد روز"} +{"line": "آلاو ( اِ.) 1 - شعلة آتش . 2 - آتش شعله دار"} +{"line": "آلاوه (وِ) ( اِ.) 1 - شعلة آتش، زبانة آتش . 2 - جایی که در آن آتش روشن کنند"} +{"line": "آلاپلنگی (پَ لَ) (ص .) (عا.) دارای لکه های سیاه و سفید و خال های بزرگ مانند پوست پلنگ "} +{"line": "آلاچیق [ تر. ] ( اِ.)1 - نوعی خیمه که از پارچه - های ضخیم درست می کنند. 2 - سایبانی که میان باغ یا صحرا از شاخه های درخت و چوب سازند. آلاجق و آلاچق نیز گویند"} +{"line": "آلاکلنگ (کُ لَ) (اِمر.) دو چوب بر هم نهادة متقاطع که دو کس بر دو سر چوب بالایی نشینند و به نوبت به زیر و بالا شوند"} +{"line": "آلاگارسون (سُ) [ فر. ] (ص .)اصطلاحی برای موی خانم ها به سبک موی پسران و مردان "} +{"line": "آلبالو (اِمر.) = آلوبالو: درختی از جنس بادامی ها، از تیرة گل سرخیان، میوة آن شبیه گیلاس و مزة آن ترش است "} +{"line": "آلبالو گیلاس چیدن (دَ) (مص ل .) مجازاً صفتی برای چشم وقتی که نگاه می کند، ولی نمی بیند. حالتی برای چشم شخصی که مواد نشئه زا مصرف کرده "} +{"line": "آلبوم (بُ) [ فر. ] ( اِ.) مجموعه ای از عکس، تصویر، تمبر، نمونة پارچه، صفحه، نوار موسیقی و غیره، جُنگ (فره )"} +{"line": "آلبومین [ فر. ] ( اِ.) ماده ای است اندک نمکین که در نباتات و حیوانات وجود دارد و بخش اعظم سفیدة تخم مرغ و سرم خون از آن تشکیل می شود"} +{"line": "آلت (لَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - ابزار، وسیله . 2 - سبب، مایه . 3 - عضو، اندام . 4 - زین و برگ (اسب ). 5 - آلت تناسلی زن و مرد"} +{"line": "آلترناتیو (تِ) [ فر. ] ( اِ.) شق یا راه حل دوم به جای شق یا راه حل اولیه، علی البدل، گزینه "} +{"line": "آلتون [ تر - مغ . ] (اِ.) = التون : زر، طلا، نامی از نام های زنان و کنیزکان ترک "} +{"line": "آلر (لَ) ( اِ.) سرین، کفل "} +{"line": "آلرژی (لِ) [ یو. ] ( اِ.) حساسیت، نسبت به چیزی حساسیت داشتن که باعث بروز علایمی چون عطسه، تنگی نفس، کهیر حتی شوک می شود"} +{"line": "آلست (لَ) ( اِ.) = آلسن : نک آلر"} +{"line": "آلش (لِ) (اِ.) راش "} +{"line": "آلغ (لُ) ( اِ.) نک آله "} +{"line": "آلغده (لُ د) (ص .) نک آرغده "} +{"line": "آلفا [ یو. ] ( اِ.) نخستین حرف از الفبای یونانی "} +{"line": "آلفا [ فر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة غلات که دایمی است و در شمال آفریقا و جنوب اسپانیا فراوان است . الیاف این گیاه در کاغذسازی و ساختن طناب به کار می رود؛ جلفا، الفا، جلز، علف کاغذ، پیرز، علف پیرز نیز گویند"} +{"line": "آلفتن (لُ تَ) 1 - (مص م .) آشفتن، پریشان ساختن . 2 - (مص ل .) شوریده شدن، پریشان شدن "} +{"line": "آلفته (لُ تِ) (ص مف .) آشفته، پریشان "} +{"line": "آلنگ (لَ) ( اِ.) 1 - خندق . 2 - دیواری که بر گِرد سپاه برای محافظت درست کنند. مورچال، سنگر"} +{"line": "آله (لُ) ( اِ.) 1 - عقاب، شاهین . آلوه و آلغ نیز گویند"} +{"line": "آله کلو (لِ یا لَ کُ) (اِمر.) حشره ای از راستة قاب بالان که در نواحی بحرالرومی فراوان است ؛ زراریح، آلاکلنگ، اللهکلنگ نیز گفته می شود"} +{"line": "آلهه (لِ هِ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اِله ؛ خدایان، معبودان "} +{"line": "آلو [ په . ] ( اِ.) درختی از تیرة گل سرخیان از دستة بادامی ها و دارای انواع متعدد از قبیل : آلو زرد، آلو سیاه، آلو قیصی و غیره "} +{"line": "آلوئک (ئ َ) ( اِ.) سنگ های آهکی کوچکی که داخل سفال یا آجر پخته باشد. آلودک هم گویند"} +{"line": "آلودن (دَ) [ په . ] 1 - (مص م .) آغشته کردن، آلوده کردن . 2 - (مص ل .) کثیف شدن "} +{"line": "آلوده (د) (ص مف .) 1 - مالیده به چیزی، آغشته . 2 - آغشته شده، کثیف "} +{"line": "آلودگی (د) (حامص .) 1 - ناپاکی، آلایش، لکه . 2 - عادت به اعمال زشت . 3 - گناه، فسق "} +{"line": "آلوسن (سَ) [ یو. ] (اِ.) = آلسن : قسمی زردآلوی لطیف "} +{"line": "آلومین [ فر. ] ( اِ.) یکی از ترکیبات آلومینیوم که در طبیعت به صورت بلورین موجود است "} +{"line": "آلومینیوم (یُ) [ فر. ] ( اِ.) فلزی سفید و سبک است که به خوبی ورق ورق می شود. از فلزات فسادناپذیر است و علامت اختصاری آن AL می باشد"} +{"line": "آلونک (نَ) ( اِ.) (عا.) خانة کوچک "} +{"line": "آلوچه (اِمصغ .) نوع کوچکتر گوجه سبز که از آن ترش تر است "} +{"line": "آلپر (پَ)(ص .)(عا.) نک الپر. زرنگ، شیطان، متقلب "} +{"line": "آلکالویید (لْ لُ) [ فر. ] (اِ.) آلکالوییدها، قلیاییات ها، شبه قلیاها، مواد آبی ازت داری هستند که در نباتات و حیوانات وجود دارند و همة آن ها جامدند (به استثنای نیکوتین که در تنباکو موجود و مایع است .) اغلب در آب غیرمحلول و در اتر محلول می باشند"} +{"line": "آلگرو (لِّ گْ رُ) [ فر. ] (ق .) تند و سبک، شدید و بانشاط "} +{"line": "آلگونه (نِ) (اِمر.) سُرخاب، گلگونه، مادة سرخ رنگی که زنان به گونة خود مالند. آلغونه نیز گویند"} +{"line": "آلی [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به آلت ؛ هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات . 2 - مبحثی در شیمی که به بحث درباره کربن و ترکیبات آن می پردازد"} +{"line": "آلی (ص نسب .)1 - سرخی .2 - سرخی نیم رنگ "} +{"line": "آلیاژ [ فر. ] ( اِ.) جسمی که از ترکیب دو یا چند فلز به وسیلة ذوب کردن، به دست می آید تا مقاومت آن ها بیشتر گردد"} +{"line": "آلیداد [ فر. ] (اِ.) خط کشی مدرج، دارای آلتی برای رویت و آن برای اندازه گیری زوایا به کار می رود، ذوعضادتین "} +{"line": "آلیز ( اِ.) 1 - جفتک، جفته، لگد. 2 - جَست و خیز. 3 - رم، رمیدن "} +{"line": "آلیزیدن (دَ) (مص ل .) جفتک زدن، لگد انداختن . آلیزدن هم گویند"} +{"line": "آلیگاتور (تُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی نهنگ آمریکایی که طول آن به 4 تا 5 متر می رسد"} +{"line": "آماتور (تُ) [ فر. ] (ص . اِ.) کسی که کاری را صرفاً از روی علاقه و میل و نه برای کسب درآمد انجام دهد، غیرحرفه ای (فره )"} +{"line": "آماج ( اِ.) 1 - تلی از خاک که نشانه تیر را بر روی آن قرار دهند. 2 - نشان، نشانه، هدف "} +{"line": "آماجگاه (اِمر.) 1 - نشانه گاه . 2 - میدانی که نشانه را درآن قرار دهند برای تمرین تیراندازی "} +{"line": "آماده (د) (ص .) حاضر، مهیّا"} +{"line": "آمادگی (د) 1 - (حامص .) آماده بودن . 2 - ( اِ.) تهیه، بسیج، استعداد"} +{"line": "آمار [ په . ] ( اِ.)1 - حساب، شمار. 2 - واژه ای است فارسی، برابر استاتیستیک یا احصائیه، علمی که موضوع آن طبقه بندی علمی وقایع اجتماعی است، و قاعدة آن محاسبه و نشان دادن نتیجه به صورت ارقام و اعداد است مثل شمارة جمعیت یک ده، میزان محصولات صنعتی یا کشاورزی "} +{"line": "آمارگر (گَ) [ په . ] (ص .) آن که مأمور انجام دادن امور آمار است، مأمور احصائیه "} +{"line": "آماریدن (دَ) (مص م .) 1 - شمردن، به حساب آوردن . 2 - اهمیت دادن، به روی خود آوردن "} +{"line": "آماریلیس [ فر. ] (اِ.) گیاه پیازداری از تیرة نرگسی ها جزو تک لپه ای های رنگین جام و رنگین کاسه با گل های درشت و زیبا با بوی خوش آیند و مطبوع که به عنوان زینت در باغچه ها کاشته می شود"} +{"line": "آماس ( اِ.) = آماز: ورم، برآمدگی، آماده و آماز نیز گویند"} +{"line": "آماسانیدن (دَ)(مص م )ایجاد برآمدگی کردن، متورم کردن . آماهانیدن و آماهیدن هم گفته می شود"} +{"line": "آماسیدن (دَ) (مص ل .) باد کردن، ورم کردن "} +{"line": "آماق ( اِ.) گوشه چشم "} +{"line": "آمال [ ع . ] ( اِ.) جِ امل ؛ امیدها، آرزوها"} +{"line": "آمانی [ ع . ] ( اِ.) جِ امنیّت ؛ آرزوها"} +{"line": "آماهانیدن (دَ) (مص م .) نک آماسانیدن "} +{"line": "آماهیدن (دَ) (مص ل .) نک آماسانیدن "} +{"line": "آمبولانس [ فر. ] ( اِ.) اتومبیل مخصوص جهت حمل بیماران و مجروحان به بیمارستان و یا مردگان به آرامگاه "} +{"line": "آمخته (مُ تِ) (ص مف .) نک آموخته "} +{"line": "آمد (مَ) (مص مر.) 1 - آمدن، رفت و آمد. 2 - بازگشت . 3 - بخت، سازگاری بخت "} +{"line": "آمد داشتن ( آمد داشتن . تَ) (مص ل .) فرخنده بودن، خوش قدم بودن "} +{"line": "آمد شد ( آمد شد . شُ) (مص مر.) 1 - آمد و شد، رفت و آمد. 2 - تکرار"} +{"line": "آمد نیامد (مَ مَ) (مص مر.) آمد و نیامد، فرخنده بودن و نبودن "} +{"line": "آمد و رفت ( آمد و رفت ُ رَ) (مص مر.) مراوده، ایاب و ذهاب، تردد"} +{"line": "آمد کار ( آمد کار .) (ص .) خجستگی، فرخنده "} +{"line": "آمدن (مَ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - رسیدن، فرا - رسیدن . 2 - آغاز کردن، شروع کردن . 3 - سر زدن، واقع شدن . 4 - گذشتن، سپری شدن . 5 - اصابت کردن، رسیدن . 6 - گنجیدن . 7 - پدیدار گشتن، پیدا شدن . 8 - شدن، گردیدن . 9 - فرض کردن 0 - برآمدن، مقابله کردن "} +{"line": "آمدگان (مَ د) ( اِ.) فرستادگان، رسولان "} +{"line": "آمر (مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) امر کننده، فرماینده . 2 - ( اِ.) روز ششم یا چهارم از ایام عجوز"} +{"line": "آمر علی (مِ عَ) (اِمر.) آدم فضول که مدام دستور می دهد"} +{"line": "آمرانه (مِ نِ) (ق مر.) تحکم آمیز"} +{"line": "آمرزش (مُ ز) (اِمص .)بخشایش گناه از طرف خدا، مغفرت "} +{"line": "آمرزنده (مُ د) (ص فا.) بخشاینده، غفور"} +{"line": "آمرزگار (مُ زْ یا ز) (ص فا.) آمرزشکار"} +{"line": "آمرزیدن (مُ دَ) [ په . ] (مص م .) بخشیده شدن گناه توسط خداوند. غفران، آمرزش، آمرزیش "} +{"line": "آمرزیده (مُ د) (ص مف .) مرحوم، شادروان "} +{"line": "آمرغ (مُ) ( اِ.) 1 - مقدار، مایه، ارج . 2 - نفع، سود. 3 - خلاصه، ذخیره . 4- اندک، کم "} +{"line": "آمرغ (مُ) ( اِ.) چیز اندک "} +{"line": "آمفی تآتر (تِ) [ فر. ] (اِمر.) تماشاخانه، جای اجرای نمایشنامه و تئاتر"} +{"line": "آمفیبول (بُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از سنگ هایی که از عناصر اصلی سنگ های آذرین است و مواد ترکیب کننده اش عبارت از سیلیکات - های قلیایی (کلسیم و منیزیم ) و سیلیکات - های (آهن و منگنز) می باشد"} +{"line": "آمن (مَ) [ ع . ] (ص تف .) استوارتر، ایمن تر"} +{"line": "آمن (مِ) [ ع . ] (اِفا.) بی بیم، بی خوف، ایمن "} +{"line": "آمنه (مِ نِ یا نَ) [ ع . ] (اِ.) مؤنث آمِن ؛ نام مادر حضرت محمد(ص )"} +{"line": "آمنه (مَ نِ یا نَ) (اِ.) = امنه : پشتة هیزم، پشتوارة هیزم، تودة خرمن هیزم شکافته "} +{"line": "آمه (مِ) ( اِ.) دوات، جای مرکب "} +{"line": "آموت ( اِ.) آشیان، آشیانه . لانة پرندگان شکاری "} +{"line": "آموختن (تَ) [ په . ] (مص ل .) یاد دادن و یاد گرفتن "} +{"line": "آموخته (تِ) (ص مف .)1 - یاد گرفته، تعلیم گرفته . 2 - مؤدب، فرهیخته . 3 - عادت کرده . 4 - دست آموز. 5 - مطیع "} +{"line": "آموخته کردن ( آموخته کردن . کَ دَ) (مص م .) عادت دادن "} +{"line": "آمودن (دَ) (مص م .) 1 - ساختن، آراستن . 2 - جادادن گوهر در انگشتر. 3 - به نخ کشیدن گوهرها و مهره ها. 4 - زینت دادن . 5 - آماده "} +{"line": "آموده (د) (ص مف .) آراسته، مزین، زینت یافته "} +{"line": "آموزانه (نِ) ( اِ.) شهریه "} +{"line": "آموزش (ز) [ په . ] (اِمص .)1 - یاد دادن . 2 - تعلیم، تربیت "} +{"line": "آموزشی (ز) (ص نسب .)1 - تعلیمی . 2 - دوستدار آموختن "} +{"line": "آموزشیار (ز) ( اِ.) کسی که در دانشگاه یا مدرسة عالی تدریس می کند و مقامش پایین تر از استادیار است "} +{"line": "آموزنده (زَ د) (ص فا.) 1 - معلم . 2 - کسی که از دیگری می آموزد"} +{"line": "آموزه (ز) ( اِ.) درس، یک واحد آموزشی "} +{"line": "آموزگار (زْ یا ز) [ په . ] (ص .) 1 - معلم . 2 - معلم مدرسة ابتدایی . 3 - اندرزگوی . 4 - پرورنده، مربی "} +{"line": "آموزگان (ز یا زْ) (اِمر.)مجموعه ای از واحدهای درسی که تشکیل یک رشتة تحصیلی را می دهند و می توان در آن رشته درجة دانشگاهی گرفت "} +{"line": "آموق ( اِ.) نک آماق "} +{"line": "آمولن (لُ) [ معر. ] (اِ.) نشاسته، نشا"} +{"line": "آمون (ص .) پر، مملو، لبالب "} +{"line": "آمونیاک [ فر. ] ( اِ.) گازی است بی رنگ، با بوی تند و اشک آور که در آب حل می شود"} +{"line": "آموکسی سیلین (مُ) [ انگ . ] (اِ.) داروی ضد باکتری از دسته پنی سیلین ها"} +{"line": "آمپر (پِ) [ فر. ] ( اِ.) واحدی برای اندازه - گیری شدت جریان برق . ؛ آمپر کسی بالا رفتن کنایه از: خشمگین شدن وی "} +{"line": "آمپرسنج ( آمپرسنج . سَ) [ فر - فا. ] اسبابی برای اندازه گیری شدت جریان الکتریکی مستقیم و متناوب که معمولاً برحسب آمپر یا میلی آمپر یا میکروآمپر درجه بندی می شود"} +{"line": "آمپلی فایر (پِ یِ) [ انگ . ] ( اِ.) مجموعه یا مدار الکترونیکی برای تقویت نیرو و جریان یا ولتاژ، تقویت کننده، فزون ساز"} +{"line": "آمپول [ فر. ] ( اِ.) شیشة کوچکی محتوی داروی تزریقی یا خوراکی "} +{"line": "آمپی سیلین [ انگ . ] ( اِ.) دارویی از انواع پنی سیلین که برای مقابله با گروه وسیعی از باکتری ها مصرف می شود 1"} +{"line": "آمیب [ فر. ] ( اِ.) جاندار ذره بینی تک سلولی از ردة آغازیان که در آب های شیرین و جاهای مرطوب و در آب حوض ها پیدا می شود. نوعی از آن در رودة انسان تولید می گردد و باعث اسهال خونی می شود"} +{"line": "آمیختن (تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - درهم کردن یا شدن، مخلوط کردن یا شدن .2 - معاشرت . 3 - همخوابگی . 4 - جفت گیری "} +{"line": "آمیختگی (تِ یا تَ) (حامص .) 1 - امتزاج، اختلاط . 2 - الفت، معاشرت، خلطه، آمیزش "} +{"line": "آمیز قلمدون (قَ لَ)(اِمر.) کوتاه شدة آقامیرزا قلمدان - لقبی ریشخندآمیز که به کاتبان و منشیان دورة قاجاریه می داده اند. 2 - کسی که از طریق قلم زندگی می کند، میرزا بنویس "} +{"line": "آمیزش (ز) (اِمص .) 1 - آمیختگی . 2 - همنشینی، معاشرت . 3 - جِماع "} +{"line": "آمیزه (ز) (ص مر.) 1 - آمیخته، مخلوط . 2 - کسی که ریش جوگندمی دارد. آمیژه هم گویند"} +{"line": "آمیزه مو ( آمیزه مو .) (ص مر.) کسی که موهای سرش جوگندمی (سیاه و سفید) باشد"} +{"line": "آمیزگار ( اِ.) معاشر"} +{"line": "آمیزگاری (اِ مص .) حُسن معاشرت، خوش اخلاقی "} +{"line": "آمیغ ( اِ.) 1 - آمیزش . 2 - مباشرت، مجامعت و نیز پسوندی که معنای آمیختگی می دهد مانند، مرگ آمیغ، زهرآمیغ "} +{"line": "آمیغه (غِ) (اِمص .) 1 - آمیزش . 2 - مباشرت، مجامعت "} +{"line": "آمین [ ع . ] (شب جم .) کلمه ای است که پس از دعا گویند، به معنی برآور! بپذیر! اجابت کن ! 1"} +{"line": "آن [ ع . ] ( اِ.) وقت، هنگام، زمان اندک . ج . آنات . ؛ در یک آن در یک لحظه، در یک دم "} +{"line": "آن چه (چِ)(ضم . حر.) 1 - چیزی که . 2 - هر چیز"} +{"line": "آن 1 - پسوند دال بر زمان : بامدادان، ناگاهان . 2 - پسوند دال بر مکان و موطن : گیلان، یونان، ایران، دیلمان . 3 - پسوند حاصل مصدر است در آخر ریشة فعل : چادردران کردن، راه جامه دران . 4 - پسوند دال بر کثرت و استمرار در آخر اسم فاعل (مرخم .): درم - ریزان، گلریزان . 5 - پسوند صفت فاعلی در آخر ریشة فعل = مفرد امر حاضر: خرامان، روان، نگران . 6 - پسوند دال بر نسبت بنوت و فرزندی : اردشیر بابکان (اردشیر پسر بابک )، خسرو قبادان (خسرو پسر قباد). 7 - پسوند دال بر جشن و آذین و شادمانی و سوگ : آشتی کنان، آینه بندان . 8 - گاه به آخر صفات پیوندد و تغییری در معنی و نوع کلمه نمی دهد: شادان، آبادان . 9 - پسوند جمع : یکی از دو علامت جمع پارسی است و آن در موارد ذیل به کار رود: الف : جانداران (انسان و حیوان ) و نام اقوام و ملل به «ان » نیز جمع بسته شوند: مردان، اسبان، ترکان . ب : بعضی اعضای بدن (که زوج و متعدد باشند) علاوه بر «ها» به «ان » نیز جمع بسته شوند: چشمان، ابروان . ج : کلمات ذیل دال بر زمان : علاوه بر «ها» به «ان » جمع بسته شوند: روزگاران، روزان، شبان "} +{"line": "آن ( اِ.) از مصطلحات صوفیانه است و آن نوعی حسن و زیبایی است که قابل درک اما توصیف ناپذیر است "} +{"line": "آن [ په . ] (ضم .) ضمیر اشاره برای دور. مق این "} +{"line": "آن جهان (جَ)( اِ.)آخرت، جهان پس از مرگ "} +{"line": "آن سر (سَ) ( اِ.) کنایه از: آن دنیا، آخرت "} +{"line": "آن سری (سَ) (ص نسب .) اخروی، آخرتی ؛ مق . این سری، خدایی، الهی، غیبی "} +{"line": "آن چنان (چُ) (ق .) به طور، بدان گونه "} +{"line": "آن چنانی ( آن چنانی .) (ص نسب .) 1 - (کن .) دارای وضع ناشایست و نامطلوب . 2 - (عا.)مجلل، گران قیمت "} +{"line": "آن کجا (کُ) (ضم موصول .) آن که، آن کس که . آن چه "} +{"line": "آن گاه (ق .) 1 - آن زمان، آن وقت . 2 - پس از آن، سپس، بعد"} +{"line": "آن گونه (نِ) (ق مر.) آن سان، آن وجه "} +{"line": "آنابولیسم (بُ) [ فر. ] (اِ.) فرایندهای شیمیایی ترکیبی در موجودات زنده، فراگشت . (فره )"} +{"line": "آنات [ ع . ] ( اِ.) جِ آن "} +{"line": "آناتومی (تُ) [ لا. ] کالبدشناسی، بررسی عملی و تجربی شکل و ساختار میکروسکوپی بخش های گوناگون بدن، تشریح . (فره )"} +{"line": "آنارشی [ فر. ] ( اِ.)1 - اغتشاش، هرج و مرج، بی نظمی، بی سروسامانی . 2 - خودسری مردم، وضع مملکتی که قانون نداشته باشد"} +{"line": "آنارشیسم [ فر. ] ( اِ.) هرج و مرج طلبی، نوعی فلسفه سیاسی که مبنای آن بر یک جامعة بدون حکومت قرار گرفته است "} +{"line": "آناس [ ع . ] ( اِ.) جمع انسان "} +{"line": "آنالوگ (لُ) [ فر ] (ص .) ویژگی سیگنال یا دستگاهی که با کمیت هایی سروکار دارد که پیوسته تغییر می کند. مق . دیجیتال "} +{"line": "آنالیز [ فر. ] ( اِ.) 1 - عمل تجزیه فیزیکی یا منطقی جسم، تجزیه . 2 - شاخه ای از علم ریاضی که به مطالعة رفتار توابع از نظر حد و پیوستگی و مشتق پذیری و غیره می پردازد. 3 - فهرست بندی داده های یک مسئله و داده های دیگر مربوط به آن و سپس جست و جوی هدف با مشخص کردن مراحلی که باید طی کرد و سرانجام توجیه نتیجه، تحلیل . (فره )"} +{"line": "آنام [ ع . ] ( اِ.) نام، مخلوق، آفریده شدگان "} +{"line": "آناناس [ فر. ] ( اِ.) درخت کوچکی که در آمریکا و بعضی کشورهای اروپایی می روید. برگ هایش دراز و گل هایش خوشه ای است، میوه اش درشت و لذیذ است . از آن کمپوت، مربا و ترشی هم درست می کنند، عین الناس، قشطه "} +{"line": "آناً (نَ نْ) [ ع . ] (ق .) همان دم، در یک لحظه "} +{"line": "آنتراکت (تِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - فاصله بین دو پردة نمایش، میان پرده . 2 - وقفة کوتاهی که در مدت انجام یک کار بلند و طولانی ایجاد می شود"} +{"line": "آنتریک (تِ) [ ازفر. ] ( اِمص .) 1 - تحریک، توطئه . 2 - ماجرای هیجان انگیز در یک داستان و نمایش یا فیلم که باعث جلب توجه یا علاقه می شود"} +{"line": "آنتن (تِ) [ فر. ] ( اِ.)دستگاهی برای پخش یا دریافت امواج الکترومغناطیسی "} +{"line": "آنتی بیوتیک [ فر. ] (اِمر.) به ماده ای که مانع ادامة حیات و تکثیر و رشد دسته ای از باکتری ها و عوامل بیماری زا شود گویند، پادزهر، پادزیست (فره )"} +{"line": "آنتی تز (تِ) [ فر. ] ( اِ.) دومین طرف از مجموعة تز، آنتی تز و سنتز، وجود یا قضیه ای که در برابر تز قرار می گیرد یا آن را نقض می کند، برابرنهاد"} +{"line": "آنتی هیستامین [ انگ . ] (اِ.) دارویی که بازدارندة برخی آثار هیستامین به ویژه نقش آلرژی زای آن باشد، ضد هیستامین . (فره )"} +{"line": "آنتیک [ فر. ] (ص .) 1 - دیرینه، باستانی، عتیقه (فره ). 2 - (عا.) باارزش، قیمتی . 3 - (عا.) بسیار بد، سخت زشت و کریه "} +{"line": "آنجا ( اِ.) آن مکان، مکان مورد اشاره یا مورد نظر"} +{"line": "آند (نُ دْ) [ انگ . ] ( اِ.) مسیری که جریان برق مثبت طی می کند تا در قطب منفی وارد الکترولیت شود. اصطلاحاً قطب مثبت "} +{"line": "آندوتوکسین (دُ تُ) [ فر. ] (اِ.) سمی که در باکتری وجود دارد و تنها پس از تجزیه یا مردن یا متلاشی شدن یاختة باکتریایی آزاد می شود، درون زهرابه . (فره )"} +{"line": "آندودرم (دُ د رْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - درونی ترین لایه از سه لایة زایندة اولیة جنین جانور که بخشی از لولة گوارش و ریه ها و ساختارهای مربوط از آن پدید آید. 2 - درونی ترین لایة پوست که مانند غلافی بافت آوندی ریشه ها و برخی ساقه ها را در برگیرد، درون پوست . (فره )"} +{"line": "آندوسپرم (دُ پِ) [ فر. ] (اِ.) قسمتی از بذر که مواد غذایی مورد نیاز جنین را تأمین کند، خورش . (فره )"} +{"line": "آندوسکوپی (دُ سْ کُ) [ فر. ] (اِمص .) معاینة مجراها و حفره های داخلی بدن با درون بین (آندوسکوپ )، درون بینی . (فره )"} +{"line": "آندون (ق .) 1 - آن جا. 2 - بدان سوی، بدان جهت . 3 - آنچنان "} +{"line": "آنرمال (نُ) [ فر. ] (ص .) نابهنجار، غیرعادی "} +{"line": "آنزیم [ فر. ] (اِ.) گروهی از پروتئین های کاتالیزی که یاخته های زنده آن ها را تولید می کنند و حد واسط فرایندهای شیمیایی حیات هستند، زی مایه . (فره .) 1"} +{"line": "آنسه [ ع . آنسة ] (اِفا.) مؤنث آنس، زن نیکو، خانم . ج . اوانس، آنسات "} +{"line": "آنسیلین (اِ.) مایعی است بی رنگ و با بوی نامطبوع که در هوا کدر می شود و در آب کم محلول است و آن یکی از ترکیبات بنزین است و نشانة آن در شیمی 2 NH 5 H 6 C است . اگر مخلوط نیترو بنزین و برادة آهن و اسید استیک را تقطیر کنیم، آتیلین به دست می آید"} +{"line": "آنسیکلوپدی (لُ پِ) [ فر. ] ( اِ.) = انسیکلوپدی : دایرة المعارف، کتابی که تمام لغات و اصطلاحات علمی و ادبی یک زبان به ترتیب حروف هجا در آن نوشته شده است "} +{"line": "آنفارکتوس [ فر. ] ( اِ.) قسمتی از بافت (قلب یا کلیه ) که شریان مشروب کنندة آن بسته باشد"} +{"line": "آواشناسی (شَ) (حامص .) صوت شناسی، مطالعه و توصیف علمی آواهای زبان "} +{"line": "آوخ (وَ) ( اِ.) نصیب، قسمت، بهره "} +{"line": "آنفولانزا (فُ) [ فر. ] ( اِ.)نوعی بیماری ویروسی مسری که نشانه های آن سردرد، تب، کم اشتهایی، ضعف و کوفتگی عمومی، سرفه و عطسه است "} +{"line": "آنه (نِ یا نَ) (پس .) 1 - پسوند ساختن قید از صفت : مردانه، دلیرانه . 2 - گاه به آخر اسم و صفت ملحق گردد به معنای ذیل : مانند، مثل، لایق، متعلق به، منسوب به، در حال، در وقت، به صفت "} +{"line": "آنوریسم (نِ) [ یو. ] (اِ.) غدة متشکل از خون که غالباً به شریان مربوط است و محتویات آن ممکن است خون مایع یا خون منعقد باشد؛ آنوریسما و انوریسم نیز گویند"} +{"line": "آنچ ( اِ اشاره مر. حر ربط .) مخفف آن چه "} +{"line": "آنچت (چِ) (اِ اشاره مر + ضم .) مخفف آن چه تو را"} +{"line": "آنژین [ فر. ] ( اِ.) گلو درد چرکی که با تب همراه است "} +{"line": "آنژیوکت (یُ کَ) [ انگ . ] (اِ.) لولة لاستیکی باریکی که در مسیر رگ قرار می دهند و مایعات درمانی نظیر سرم را از طریق آن به بیمار می دهند"} +{"line": "آنژیوگرافی (یُ گِ) [ فر. ] (اِمص .) تصویر - برداری از رگ ها با استفاده از اشعة ایکس همراه با تزریق مواد رنگی به خون برای پی بردن به نقایص موجود در رگ ها، رگ نگاری (فره )"} +{"line": "آنک (نَ) کلمه ای است دال بر اشاره به دور اعم از مکان و زمان . مق اینک "} +{"line": "آنک ( آنک .) ( اِ.) آبله "} +{"line": "آنگلوفیل (لُ) [ فر. ] (ص . اِ.) کسی که طرف دار انگلستان است، انگلیس دوست "} +{"line": "آنیلین [ فر. ] (اِ .) مایعی است بی رنگ و با بوی نامطبوع که در هوا کدر می شود و درآب کم محلول است و آن یکی از ترکیبات بنزین است و نشانة آن در شیمی 2 NH 5 H 6 C است "} +{"line": "آنین ( اِ.) خُم کوچک سفالین که دوغ را در آن می ریختند و آرام آرام تکان می دادند تا کره از آن جدا شود"} +{"line": "آنیه [ ع . ] ( اِ.) جِ اناء؛ ظرف ها، آبدان ها"} +{"line": "آنیون (یُ) [ فر. ] (اِ.) یون مثبت . مق . کاتیون "} +{"line": "آه (صت .) کلمه ای است که برای نشان دادن درد، رنج، اسف و اندوه به کار می برند. آوه، آوخ، آخ و وای نیز گویند. ؛ آه در بساط نداشتن کنایه از: از هر گونه امکان مالی محروم بودن "} +{"line": "آهار ( اِ.)مایعی که از نشاسته یا کتیرا درست می کنند و به پارچه می زنند تا سفت و براق شود"} +{"line": "آهار (اِ.) گیاهی از تیرة مرکبان جزو دستة پیوسته گلبرگ ها که اصل آن از مکزیک است و دارای گونه های متعدد زینتی است "} +{"line": "آهار مهره (مُ رِ) (اِمر.) آهار زدن و با مهره روشن و صیقلی کردن "} +{"line": "آهاردن (دَ) (مص م .) آهار زدن . آهار کردن "} +{"line": "آهازیدن (دَ) (مص م .) آهیختن، آختن، برکشیدن "} +{"line": "آهان (صت .) آره، بلی "} +{"line": "آهای (شب جم .) (عا.) 1 - حرف ندا؛ آی . 2 - علامت تحذیراست :مراقب باش، برحذر باش "} +{"line": "آهرمن (هَ مَ) ( اِ.) نک اهریمن "} +{"line": "آهرمنی (هَ مَ) نک اهریمنی "} +{"line": "آهریمن (هَ مَ) ( اِ.) نک اهریمن "} +{"line": "آهسته (هِ تِ) (ص . ق .) 1 - کند. 2 - آرام، ساکت . 3 - مهربان . 4 - باوقار. 5 - بردبار"} +{"line": "آهسته کار ( آهسته کار .) (ص .) نرم خو، ملایم "} +{"line": "آهستگی (هِ تِ)(حامص .) 1 - کندی . 2 - درنگ . 3 - ملایمت، مدارا. 4 - وقار. 5 - شکیبایی "} +{"line": "آهستگی کردن ( آهستگی کردن . کَ دَ)(مص ل .) به نرمی رفتار کردن "} +{"line": "آهل (هِ) [ ع . ] (ص .) مردی که زن و فرزند داشته باشد"} +{"line": "آهمند (هُ مَ)(ص مر.) 1 - آهومند، گناهکار، عاصی . 2 - معیوب . 3 - دروغگو"} +{"line": "آهن (هُ) ( اِ.) آهون، نقب "} +{"line": "آهن (هَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - فلزی است چکش خور که از معادن استخراج می شود و غالباً به شکل اکسید یا کربنات یا سولفوردوفرو وجود دارد و آن ها را در کوره می گدازند و آهن خالص به دست می آورند و آن جسمی است سخت و محکم . 2 - شمشیر، تیغ . 3 - زنجیر. 4 - هر سلاح آهنین "} +{"line": "آهن جامه (هَ. مِ) (اِمر.) ورق نازک آهنی که به وسیلة آن تخته های صندوق های چوبی را به هم متصل می کردند"} +{"line": "آهن جفت ( آهن جفت . جُ) (اِمر.) گاوآهن "} +{"line": "آهن خا (ی ) (هَ) (ص مر.) 1 - کسی که آهن را با دندان نرم کند. 2 - کنایه از: اسب سرکش و پرزور"} +{"line": "آهن داغ ( آهن داغ .) (اِمر.) 1 - داغ کردن بخشی از پوست تن جانور با آهن تفته برای نشان گذاشتن یا مداوا. 2 - فرو بردن آهن تفته در آب "} +{"line": "آوام ( اِ.) رنگ، لون . اوام نیز گویند"} +{"line": "آوانتاژ [ فر. ] ( اِمص .) نادیده گرفتن خطاهای کوچک در برخی از بازی های گروهی "} +{"line": "آوانویسی (نِ) (حامص .) نوشتن آواهای زبان که در آن تمام آواهای زبان که تلفظ و به وسیلة گوش دریافت می شوند با استفاده از نشانه های قراردادی بر کاغذ نوشته می شود، آوانگاری "} +{"line": "آواکس [ انگ . A.W.A.C.S ] ( اِ.)1 - دستگاهی مراقبت کننده جهت ردگیری هواپیماهای دشمن که در هواپیمای خودی نصب می کنند. 2 - ( عا.) خبرچین "} +{"line": "آور (و َ ) 1 - ( اِ.)یقین . 2 - (ق .) براستی، بی گمان "} +{"line": "ابروکن ( ابروکن . کَ) (ص فا. اِمر.) موچینه، منقاش "} +{"line": "آهن ربا ( آهن ربا . رُ) (اِفا. اِمر.) 1 - هر جسمی که آهن، فولاد، و نیکل را به طرف خود جذب کند. ؛ آهن ربا ی القایی جسمی که در اثر مجاورت با آهن ربا خاصیت آهن ربایی پیدا کند. ؛ آهن ربا ی الکتریکی (برقی ) میلة آهنی که سیم روپوش داری را چندین بار دور آن پیچیده باشند و همین که جریان برق را از سیم روپوش دار عبور دهند، میلة آهن خاصیت آهن ربایی پیدا می کند و با قطع جریان الکتریسته دوباره این خاصیت را از دست می دهد. ؛ آهن ربا ی آهن ربا طبیعی اکسید مغناطیسی آهن است که در طبیعت ایجاد می شود. ؛ آهن ربا ی مصنوی جسمی است آهنی یا فولادی که به وسیلة مالش دادن به آهن ربای طبیعی یا آهن ربای مصنوعی دیگر یا به وسیلة جریان برق خاصیت آهن ربایی پیدا کند. 2 - آلتی است چهارپهلو که کمر آن خمیده و دو سر آن با هم موازی و هم سطح هستند و در خاتم سازی از آن استفاده می شود"} +{"line": "آهن رگ ( آهن رگ . رَ) (ص مر.) اسب قوی، اسب پرزور"} +{"line": "آهن پاره (هَ. رِ) (اِمر.) 1 - تکه ای از آهن . 2 - (عا.) هر یک از قطعات ماشین مستعمل و دور انداختنی، اتومبیل کهنه "} +{"line": "آهن پوش ( آهن پوش .) (ص مر.) کسی که زره آهنین به تن دارد"} +{"line": "آهن گذار (هَ. گُ) (ص مر.) کسی که تیر را از آهن بگذراند"} +{"line": "آهنج (هَ) (ص فا.) در ترکیب با کلمات معنای «بیرون آورنده » «برکشنده » می دهد مانند: میخ آهنج، جان آهنج "} +{"line": "آهنجیدن (هَ دَ) [ په . ] (مص م .)1 - بیرون آوردن . 2 - کندن، برکندن "} +{"line": "آهنگ (هَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - قصد، عزم . 2 - حمله، صولت . 3 - نوا، لحن . 4 - فحوی، مفاد. 5 - سان، گونه، روش . 6 - قطعة موسیقی . 7 - هر صدای موزون . 8 - میزان تغییر چیزی در طول زمان، روند"} +{"line": "آهنگ کردن (هَ. ک دَ) (مص ل .) قصد کردن، عزم کردن "} +{"line": "آهنگر ( آهنگر . گَ) [ په . ] ( اِ. ص .) کسی که پیشه اش ساختن آلات و ادوات آهنی است، حداد"} +{"line": "آهنگساز (هَ)(اِ. ص .) سازنده آهنگ، موسیقی - دانی که آهنگ بساز د"} +{"line": "آهنگی (هَ) (ص .) جنگی، جنگجو"} +{"line": "آهنین (هَ) (ص نسب .) 1 - آهنی، از جنس آهن . 2 - (کن .) بسیار توانا و قوی "} +{"line": "آهو [ په . ] 1 - ( اِ.) عیب، نقص . 2 - بیماری، مرض . 3 - (ص .) بد، ناپسند"} +{"line": "آهو بره (بَ رِّ) (اِمر.) بچة آهو"} +{"line": "آهو [ په . ] ( اِ.) جانوری از خانوادة تهی - شاخان، جزو راستة نشخوارکنندگان که اقسام مختلف دارد و عموماً دوندة بسیار سریع و چابک و دارای دست و پای بلند و چشمان زیباست، غزال، مارال . ؛ پشت آهو بسته بودن کنایه از: دور از دسترس بودن "} +{"line": "آهوانگیز (اَ) (ص فا.) کسی که شکار را به سوی شکارچی هدایت می کند"} +{"line": "آهوتک (تَ)(ص مر.) 1 - اسب تندرو، آهودو نیز گویند. 2 - هر حیوانی که مانند آهو بدود"} +{"line": "آهودل (د) (ص مر.) ترسو، بزدل "} +{"line": "آهوفغند (فَ غَ) (ص مر.) آهوجه ؛ آنکه مانند آهو جست و خیز کند"} +{"line": "آهومند (مَ) (ص مر.) 1 - مریض، بیمار. 2 - معیوب، ناقص "} +{"line": "آهون ( اِ.) رخنه، نقب "} +{"line": "آهون بر (بُ) (ص مر.) نقب زن "} +{"line": "آهوپا (ی ) (ص مر.) بنا یا خانة شش پهلو، خانة شش ضلعی "} +{"line": "آهوچشم (چَ) (ص مر.) آن که چشمی مانند آهو دارد"} +{"line": "آهک (هَ)( اِ.) 1 - اکسید کلیسم، جسمی است سفید، جذب کنندة رطوبت که از پخته شدن سنگ آهک به دست می آید. 2 - نوره، واجبی "} +{"line": "آهیانه (نِ) ( اِ.) 1 - کاسة سر، جمجمه 2 - کام، دهان "} +{"line": "آهیختن (تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آهختن، آختن، برکشیدن ؛ بیرون کشیدن چیزی مانند شمشیر، تیغ . 2 - بلند کردن، برافراشتن . 3 - صف کشیدن . 4 - راست کردن، قائم کردن، محکم کردن، استوار کردن "} +{"line": "آو ( اِ.) آب "} +{"line": "آوا ( اِ.) آواز، بانگ "} +{"line": "آواخ (شب جم .) =آوخ : 1 - کلمة افسوس، آه و آی . 2 - دریغا"} +{"line": "آوار 1 - (ص .) آزار، رنج، ستم . 2 - خراب، ویران . 3 - ( اِ.) هرج و مرج، بی نظمی . 4 - غارت، چپاول . 5 - دربه در، آواره "} +{"line": "آوار ( اِ.) 1 - گرد و غبار و خاک . 2 - فرو ریختن دیوار و سقف "} +{"line": "آوار شدن (شُ)(مص ل .)1 - خراب شدن، فرو ریختن . 2 - (عا.) وارد شدن ناگها نیِ تعداد زیادی مهمان بر کسی "} +{"line": "آواره (رِ) 1 - (ص .) بی خانمان، دربه در. 2 - گم گشته . 3 - فراری . 4 - پراکنده، پریشان . 5 - ( اِ.) ستم، آزار"} +{"line": "آوارگی (رِ) (حامص .) 1 - بی خانمانی، بی - منزلی . 2 - سرگردانی، پریشانی "} +{"line": "آواز ( اِ.) 1 - آوا، بانگ . 2 - نغمه، سرود، آهنگ . 3 - هر یک از دستگاه های موسیقی و گوشه های آن "} +{"line": "آواز دادن (دَ) (مص ل .) صدا کردن، فرا - خواندن "} +{"line": "آوازه (ز) ( اِ.) 1 - صیت، شهرت . 2 - صوت، آوا. 3 - نغمه، ترانه "} +{"line": "آوازه افگندن ( آوازه . اَ گَ دَ) (مص م .) 1 - شهرت دادن . 2 - شایعه کردن "} +{"line": "آوازه خوان ( آوازه خوان . خا) (ص فا. ص مر.) کسی که آواز خواند، خوانندة حرفه ای "} +{"line": "آوازه شدن ( آوازه شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - شهره شدن . 2 - مایة عبرت گشتن "} +{"line": "آوام ( اِ.) وام، دین . اَوام هم گویند"} +{"line": "آورتا (وُ) (اِ.) = آورت : سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج می شود و آن تنة اصلی و عمومی سرخ رگ های دیگر بدن است و به دو قسمت سینه ای و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) در آن جاری است ؛ بزرگ سرخ رگ بدن، ام الشرایین، آورت، آورطی، ارطی نیز گفته می شود"} +{"line": "آورد (وَ) 1 - ( اِ.)جنگ، نبرد. 2 - پسوندی که معنای آورده شده می دهد. آب آورد، بادآورد"} +{"line": "آوردجو (وَ) (ص فا.) آوردجوی، جنگجو، جنگاور، آوردخواه "} +{"line": "آوردن (وَ یا وُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر رساندن . 2 - کردن . 3 - روایت کردن، حکایت گفتن . 4 - زاییدن، به دنیا آوردن . 5 - ارزیدن "} +{"line": "آوردگاه ( آوردگاه .) (اِمر.) آوردگه، میدان جنگ، عرصة کارزار"} +{"line": "آوردگه ( آوردگه . گَ) (اِمر.) نک آوردگاه "} +{"line": "آوردیدن (وَ دَ) (مص ل .) جنگ کردن، نبرد کردن "} +{"line": "آورنجن (وَ رَ جَ) (اِمر.) 1 - دست بند، دست برنجن . 2 - خلخال، پای آورنجن "} +{"line": "آورند (رَ) ( اِ.) نک اروند"} +{"line": "آوره (رَ) (اِمر.) معبر آب، آبراهه "} +{"line": "آوره (رِ) ( اِ.) ابره، رویه، رویة لباس "} +{"line": "آورک (وَ رَ) ( اِ.) اورک . تاب، تاب خوردن "} +{"line": "آوری (وَ) 1 - (ص نسب .) باورمند، معتقد. 2 - یقین، درست . 3 - ( اِ.) ایمان، باور"} +{"line": "آوریدن (وَ دَ) (مص م .) نک آوردن "} +{"line": "آوریل [ فر. ] ( اِ.) چهارمین ماه از سال میلادی "} +{"line": "آوشن (شَ) ( اِ.) آویشن "} +{"line": "آون (وَ) ( اِ.) آونگ "} +{"line": "آوند (وَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - ظرف . 2 - کوزة آب یا شراب . 3 - لوله هایی که شیرة خام را از ریشه به برگ ها می رساند"} +{"line": "آوند ( آوند .) ( اِ.) دلیل، برهان "} +{"line": "آونگ (وَ) ( اِ.) 1 - ریسمانی که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را به آن می بندند و از سقف می آویزند تا فاسد نشود. 2 - هر چیز آویخته، معلق . 3 - جسم سنگینی که گرد محور ثابتی حرکت کند، مانند پاندول ساعت "} +{"line": "آونگان (وَ) (ص فا.) آویخته، معلق، آونگ "} +{"line": "آونگون (وَ) (ص فا.) معلق، آویخته "} +{"line": "آوه (وَ) ( اِ.)1 - کوره ای که در آن خشت و آهک و مانند آن می پختند.2 - نقشی به شکل زنجیر که بر حاشیه چیزی بکشند یا بدوزند"} +{"line": "آوه ( آوه .) (شب جم .) «کلمة افسوس » دریغ، افسوس "} +{"line": "آویختن (تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) آویزان کردن . 2 - فرو گذاشتن، پایین انداختن . 3 - حمایل کردن . 4 - دار زدن . 5 - (مص ل .) آویزان شدن . 6 - جنگیدن . 7 - چنگ زدن، تمسک جستن "} +{"line": "آویخته (تِ) (ص مف .) 1 - آویزان شده، معلق . 2 - چنگ زده، تمسک جُسته . 3 - مورد سؤال قرار گرفته "} +{"line": "آویز 1 - (ص فا.) در ترکیب با برخی کلمات معنی آویزنده می دهد: دست آویز، دل آویز. 2 - ( اِ.) جنگ، نبرد. 3 - جواهری که بر حلقة گوشواره بیاویزند. 4 - بلور و مانند آن که برای زینت به چلچراغ بیآویزند. 5 - منگوله، شرابه . 6 - گیاهی زینتی با گل های قرمز"} +{"line": "آویزان (ص فا.) 1 - معلق، آویخته . 2 - در حال جنگ و گریز"} +{"line": "آویزان شدن (شُ دَ)(مص ل .)(عا.) 1 - مزاحم کسی شدن . 2 - سور زدن، ط فیلی بودن "} +{"line": "آویزش (ز ِ) (اِمص .) 1 - آویختن . 2 - تعلق، پیوستگی . 3 - جنگ، نبرد"} +{"line": "آویزه (ز) (اِمر.) 1 - گوشواره . 2 - آپاندیس "} +{"line": "آویزه بند ( آویزه بند . بَ) ( اِ.) بند ناف "} +{"line": "آویزون ( اِ.) آویزان، کنایه از: آدم مزاحم "} +{"line": "آویزگان ( اِ.) پناه، مستمسک "} +{"line": "آویشن (شَ)( اِ.)گیاهی است معطر و صحرایی با گل های سفید و برگ های کوچک شبیه نعناع . آویشم، آویشه، آویشنه یا آوشن هم گویند"} +{"line": "آویژه (ژِ) (ص . اِ.) 1 - ویژه، خالص . 2 - معشوق، یار یا دوست نزدیک "} +{"line": "آپ تو دیت (د یْ) [ انگ . ] (اِمص .) روزآمد کردن، نو یا امروزی کردن، طبق روز درآوردن، در جریان آخرین اطلاعات گذاشتن "} +{"line": "آپ گریت (گِ رِ یْ) [ انگ . ] (اِمص .) ترفیع یا ارتقا دادن . (بیشتر در مورد کامپیوتر و برنامه های کامپیوتری و برخی قطعات الکترونیکی به کار می رود)"} +{"line": "آپارات [ روس . ] ( اِ.) 1 - دستگاه، ابزار، ماشین . 2 - دوربین عکاسی . 3 - دستگاه نمایش فیلم . 4 - دستگاه تعمیر و اصلاح لاستیک اتومبیل "} +{"line": "آپارتاید [ انگ . ] ( اِ.) سیاستی که براساس آن یک نژاد از نژاد دیگر جدا نگه داشته می شود و از امتیازات کمتری بهره می برد"} +{"line": "آپارتمان (تِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ساختمان، عمارت . 2 - ساختمان مجزا و مستقل "} +{"line": "آپارتی (ص .) بی شرم، حقه باز"} +{"line": "آپاندیسیت [ فر. ] ( اِ.) = آپاندیس : ورم ضمیمة رودة کور که بسیار دردناک و گاه کشنده است، آویزه آماس . (فره )"} +{"line": "آچ ( اِ.) افرا"} +{"line": "آچار ( اِ.) 1 - تُرشی، چاشنی . 2 - زمین پست و بلند و سراشیب . 3 - درهم آمیخته "} +{"line": "آکواریوم [ فر. ] ( اِ.) مخزن شیشه ای که در آن آب می ریزند و انواع ماهی زینتی را در آن نگه داری می کنند، آبزی دان . (فره )"} +{"line": "آچار [ تر. ] ( اِ.) آلتی فلزی که به وسیلة آن مهره های آهنین را باز کنند یا ببندند و انواع مختلف دارد: چهارسو، دو سر، شمع، شلاقی، آلن و غیره "} +{"line": "آچار فرانسه (فَ س ِ) [ تر - فر. ] (اِ.) 1 - آچار یک دسته با یک فکِ ثابت و یک فکِ متحرک . 2 - (عا.) مجازاً به شخصی گویند که در کارهای مختلف (معمولاً فنی ) وارد است "} +{"line": "آچاردن (دَ) (مص ل .) 1 - درهم آمیختن . 2 - چاشنی به خوراک زدن "} +{"line": "آچارکشی (کِ) [ تر - فا. ] (حامص .) وارسی شل یا سفت بودن پیچ و مهره ها و سفت کردن پیچ های شُل به ویژه در خودروها"} +{"line": "آچمز (مَ) [ تر. ] ( اِ.)اصطلاحی است درشطرنج، و حالت مهره ای که اگر آن را از جوار شاه بردارند، شاه کیش می شود"} +{"line": "آژان [ فر. ] ( اِ.) 1 - نماینده، کارگزار. 2 - پاسبان "} +{"line": "آژانس [ فر. ] ( اِ.) 1 - نمایندگی . 2 - کارگزار. 3 - بنگاه (فره ) ؛ آژانس خبری مؤسسه ای که خبر را جمع و منتشر می کند"} +{"line": "آژخ (ژَ) ( اِ.) آزخ "} +{"line": "آژدار (ص .) دارای ردیفی از سوراخ های پی در پی روی سربرگ و تمبر و فیلم و مانند آن (فره )، پرفراژ"} +{"line": "آژده (د) (ص مف .) آژیده، آجیده "} +{"line": "آژغ (ژُ) ( اِ.) = آژوغ : نک ازغ "} +{"line": "آژفنداک (فَ)( اِ.) قوس قزح، رنگین کمان "} +{"line": "آژند (ژَ) ( اِ.) 1 - رسوب گل و لای . 2 - ملاط "} +{"line": "آژندن (ژَ دَ) (مص ل .) ملاط کشیدن بین دو خشت یا سنگ "} +{"line": "آژندیدن (ژَ دَ) (مص م .) نک آژندن "} +{"line": "آژنگ (ژَ) ( اِ.) 1 - چین و شکن روی پوست . 2 - گره، خم . 3 - چروکی که در جامه افتد. 4 - موج کوچک "} +{"line": "آژگن (گِ) ( اِ.) درِ مشبک، درِ سوراخ سوراخ "} +{"line": "آژیانه (نِ) ( اِ.) سنگ فرش "} +{"line": "آژیدن (دَ) (مص م .) = آژدن : آجیدن "} +{"line": "آژیده (د) (ص مف .) آجیده "} +{"line": "آژیر 1 - (ص .) زیرک، محتاط . 2 - قوی، توانا. 3 - برحذر کننده، پرهیزگار. 4 - غلبه . 5 - ( اِ.) فریاد. 6 - اعلام خطر. 7 - آماده، مهیا. 8 - قوت "} +{"line": "آژیرنده (رَ د) (ص فا.) آگاه کننده "} +{"line": "آژیریدن (دَ) (مص م .) 1 - هوشیار کردن . 2 - خبردار کردن . 3 - فریاد زدن "} +{"line": "آژینه (نِ) ( اِ.) آزینه ؛ آلتی فولادی شبیه به تیشه که با آن سنگ آسیا را دندانه دار و تیز می کردند. آسیازنه، آسیاژن نیز گویند"} +{"line": "آک ( اِ.) آسیب، آفت "} +{"line": "آکادمی (د) [ فر. ] ( اِ.) فرهنگستان، آکادمی نام باغی بوده در آتن که افلاطون در آن تدریس می کرد و کم کم با گذشت زمان معنای انجمن علمی یا فرهنگستان را به خود گرفت "} +{"line": "آکادمیک ( آکادمیک .) [ فر. ] (اِ.) مبتنی بر علم، علمی، عالمانه . (فره )"} +{"line": "آکاردئون (د ئ ُ) [ فر. ] ( اِ.) از ابزار موسیقی با بدنه ای چین دار، دارای زبانه های فلزی، که به ارتعاش درمی آیند و آن را به وسیلة سر انگشتان نوازند"} +{"line": "آکام [ ع . ] ( اِ.) جِ اکمه ؛ تپه ها، پشته ها"} +{"line": "آکب (کُ) ( اِ.) نک آکپ "} +{"line": "آکبند (بَ) (ص .) کالای صنعتی کار نکرده به صورتی که هنوز در بسته بندی کارخانه باشد، دست نخورده، کار نکرده "} +{"line": "آکتریس (تُ) [ فر. ] ( اِ.) هنرپیشة زن، زنی که در صحنة تئاتر، تلویزیون و سینما نقش ایفا کند"} +{"line": "آکتور (تُ) [ فر. ] (ص . اِ.) هنرپیشه مرد"} +{"line": "آکج (کَ) ( اِ.) چنگک، قلاب آهنی "} +{"line": "آکروبات (رُ) [ فر. ] ( اِ.) بندباز، ورزشکاری که کارهایی مانند بندبازی، ژیمناستیک و ... را انجام می دهد"} +{"line": "آکروباسی (رُ) [ فر. ] ( اِ.) بندبازی "} +{"line": "آکستن (کُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آویختن . 2 - بستن، محکم کردن "} +{"line": "آکل (کِ) [ ع . ] (اِفا.) خورنده "} +{"line": "آکله (کِ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مؤنث آکل، خورنده . 2 - خوره، جذام . 3 - کنایه از: زن زشت و بدترکیب "} +{"line": "آکندن (کَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - پر کردن، انباشتن . 2 - توی چیزی را پُر کردن . 3 - سطح چیزی را با چیز دیگری پوشاندن . 4 - غنی کردن، آبادان کردن . 5 - مدفون ساختن "} +{"line": "آکنده (کَ د) (ص مف .) 1 - انباشته، پر. 2 - میان از چیزی پُر شده . 3 - پوشیده، مخفی . 4 - دفن شده . 5 - منقش "} +{"line": "آکنده پهلو ( آکنده پهلو . پَ) (ص مر.) سخت فربه "} +{"line": "آکنده گوش ( آکنده گوش .) (ص مر.) اندرزناپذیر"} +{"line": "آکنش (کَ نِ) ( اِ.) آن چه که با آن درون چیزی را پر کنند. پشم یا پنبه که درون لحاف یا تشک یا جامه کنند. آکنه نیز گویند"} +{"line": "آکنه (کَ نِ) (اِ.) آن چه از پشم و پنبه و لاس و پر و جز آن میان ابره و آستر قبا و لحاف و نهالین و مانند آن کنند؛ حشو، آکین "} +{"line": "آکنه (نِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری پوستی که بر اثر اختلال کارکرد و التهاب دستگاه سباسه عارض شود، رخ جوش، (فره )، جوش غرور جوانی "} +{"line": "آکنیدن (کَ دَ) (مص م .) آکندن "} +{"line": "آکو ( اِ.) = اگو: بوم، جغد"} +{"line": "ابابیل ( اَ) [ ع . ] (اِ.)1 - دسته های پراکنده، دسته - دسته، گروه مرغان . 2 - پرستوها، چلچله ها"} +{"line": "آکوستیک (کُ سْ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - دانش مربوط ب ه تولید و تراگسیل و دریافت اثرهای صوتی نظیر جذب و بازتاب و شکست، صوت - شناسی (فره ). 2 - به کارگیری عایق های صوتی در ساختمان "} +{"line": "آکولاد (کُ) [ فر. ] (اِ.) نمادی به شکل } {که هر گاه در طرفین یک عبارت ریاضی که معمولاً شامل کروشه است قرار گیرد، مقصود حاصل آن عبارت است ؛ ابرو (فره )"} +{"line": "آکومولاتور (کُ مُ تُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاه الکتریکی که می توان مقداری برق در آن ذخیره کرد و به هنگام لزوم از آن پس گرفت . و آن انواع بسیار دارد مانند آکومولاتور سربی و غیره، انباره، خازن برق "} +{"line": "آکپ (کُ) ( اِ.) گرداگرد درون دهان ؛ لپ "} +{"line": "آککرا (کِ) ( اِ.) اکرکراهه، گیاهی است مانند بابونه با برگ های ریز و شاخه های نازک، طعم تند و تیزی دارد و ریشة کلفت آن در طب به کار می رود"} +{"line": "آگاه [ په . ] (ص .) 1 - مطلع، باخبر. 2 - واقف، عارف، هوشیار، بیدار"} +{"line": "آگاهاندن (دَ) (مص م .) آگاهانیدن "} +{"line": "آگاهی 1 - (حامص .) خبر، اطلاع . 2 - دانش، معرفت . 3 - ( اِ.) شعبه ای از نیروهای انتظامی که به کشف دزدی ها و جنایات می پردازد. در گذشته تأمینات می گفتند"} +{"line": "آگج (گَ) ( اِ.) نک آکج "} +{"line": "آگر (گُ) ( اِ.) نک آگور"} +{"line": "آگراندیسمان [ فر. ] ( اِمص .) 1 - فرآیند بزرگ کردن عکس به وسیلة دستگاه مخصوصی در عکاسی . 2 - (عا.) بزرگ نمایی، شاخ و برگ دادن به مطالب "} +{"line": "آگرمان (گْ رِ) [ فر. ] (اِ.) موافقت دولتی با سفارت شخصی از طرف دولت دیگر، پذیرش "} +{"line": "آگشتن (گَ تَ) (مص م .) آغشتن "} +{"line": "آگفت (گُ یا گِ) ( اِ.) آسیب، صدمه، آفت "} +{"line": "آگنج (گَ) 1 - (ص مف .) در ترکیب با کلمات معنی انباشته و پر کرده می دهد: جگر آگنج . 2 - ( اِ.) رودة گوسفند آکنده از گوشت پخته یا خوراکی های دیگر"} +{"line": "آگنده گوش (گَ د) (ص . مر) اندرزناپذیر"} +{"line": "آگهی (گَ) (حامص .) 1 - آگاهی، اطلاع . 2 - علم، معرفت . 3 - خبری که از جانب فردی یا مؤسسه ای در روزنامه ها و مجلات و رادیو و تلویزیون انتشار یابد و آن غالباً جنبة تبلیغاتی دارد"} +{"line": "آگو ( اِ.) نک آکو"} +{"line": "آگور ( اِ.) خشت پخته، آجر"} +{"line": "آگورگر (گَ) (ص فا.) آجرپز"} +{"line": "آگوش ( اِ.) آغوش، بغل "} +{"line": "آگون (ص .) نگون، واژگون : سرآگون "} +{"line": "آگپ (گُ) ( اِ.) نک آکپ "} +{"line": "آگیشیدن (دَ) آویختن، پیچیدن "} +{"line": "آگیم (اِ.) کم غربال "} +{"line": "آگین 1 - ( اِ.) پُر، انباشته . 2 - در ترکیب با کلمات به معنی آلوده، انباشته، اندوده می آید: زهرآگین، گوهرآگین "} +{"line": "آی (صت .) حرف ندا"} +{"line": "آی (اِصت .) 1 - کلمه ای است نشانة درد. 2 - کلمه ای است نشانة حسرت و دریغ "} +{"line": "آی . سی . یو [ انگ . ]I.C.U ( اِ.) بخش مراقبت های ویژه در بیمارستان که وضعیت بیمار را در هر لحظه نشان می دهد"} +{"line": "آی . یو. دی [ انگ . ]I.U.D ( اِ.) وسیله ای جهت جلوگیری از بارداری که در رحم زن قرار می دهند"} +{"line": "آی .سی [ انگ . ]I.C ( اِ.) شبکة به هم پیوسته ای از عنصرهای فعال و غیرفعال که در یک لایة نیمه هادی مجتمع شده است و همراه با چند قطعة هم جوار می تواند کار یک مدار کامل الکترونیکی را انجام دهد، مدار مجتمع "} +{"line": "آی کیو [ انگ . ]IQ ( اِ.) بهرة هوشی (روان - شناسی )"} +{"line": "آیا (ادات استفهام ) کلمه ای است که بدان کلمه طلب دانستن و استفهام کنند"} +{"line": "آیات [ ع . ] ( اِ.) جِ آیه - نشانه ها، علامت ها. 2 - آیه های قرآن . ؛ آیات متشابه آیاتی از قرآن که مقصود از آن ها کاملاً روشن نیست و قابل تأویل است . ؛ آیات محکمه آیاتی از قرآن که مقصود آن ها روشن است و قابل تأویل نیست . ؛ نماز آیات نمازی که هنگام خسوف و کسوف و دیگر بلایای طبیعی بر مسلمانان واجب است "} +{"line": "آیان 1 - (ص فا.) در حال آمدن . 2 - (اِ.) بدیهه، آمده "} +{"line": "آیبک (بَ) [ تُر. ] ( اِ.)1 - یک ماه تمام . 2 - معشوق "} +{"line": "آیت (یَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - نشانه، علامت . 2 - معجزه . 3 - دلیل، برهان . 4 - هر یک از جمله های قرآن که با هم تشکیل یک سوره را می دهند. 5 - اعجوبه . 6 - عبرت . ج . آیات "} +{"line": "آیت الله ( آیت الله ُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) نشانه و حجت خدا، ع نوان یا لقبی که مسلمانان به مجتهدان و عالمان بزرگ دین می دهند. ؛ آیت الله العظمی عنوان و لقب مجتهدان شیعه که مرجع تقلید هستند"} +{"line": "آیت الکرسی ( آیت الکرسی ُ لْ کُ) [ ع . ] (اِمر.) آیة 255 از سورة بقره که به اعتقاد شیعیان خواندن و توسل به آن موجب حفظ از بلایا می شود"} +{"line": "آیتم (تِ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از بخش های جداگانة یک مجموعه، موضوع، مطلب، چیز، فقره "} +{"line": "آیزنه (یَ یا یِ نِ) [ تر. ] ( اِ.) (عا.) شوهر خواهر"} +{"line": "آیس (یِ) [ ع . ] (ص فا.) مأیوس، ناامید"} +{"line": "آیسه (یِ س ِ) [ ع . آئسه ] (ص فا.) زنی که حیض نبیند"} +{"line": "ابرکاکیا (اَ بَ) (اِ.) عنکبوت، تار عنکبوت "} +{"line": "آیش (یِ) 1 - (اِمص .) اسم مصدر از آمدن . 2 - ( اِ.)زمان بین بار دادن درختانی که یکسال در میان بار می دهند. 3 - در کشاورزی به زمین آماده برای کشت می گویند"} +{"line": "آیفت (یَ) ( اِ.) حاجت، نیاز"} +{"line": "آیفون (فُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - نام تجاری نوعی دستگاه برای برقراری ارتباط، آوابر. (فره ). 2 - نوعی تلفن که برای مکالمه بین قسمت - های مختلف یک ساختمان به کار می رود. ؛ آیفون تصویری نوعی در بازکن برقی که از طریق مانیتور آن می توان چهرة شخص را در بیرون از ساختمان دید"} +{"line": "آینده (یَ د) (اِفا.) 1 - کسی یا چیزی که می آید.2 - داخل شونده . 3 - زمان پس از حال "} +{"line": "آیه (یِ) [ ع . ] ( اِ.) آیت . ج . آیات "} +{"line": "آیژ (یِ) ( اِ.) آییژ؛ شرارة آتش، جرقه . آییژ، پژواک، آبیز، هم گویند"} +{"line": "آیین [ په . ] ( اِ.) = آئین : 1 - رسم، عادت . 2 - معمول، متداول، مرسوم، سنت . 3 - شیوه، روش . 4 - کردار. 5 - قاعده، قانون . 6 - سامان، اسباب . 7 - زیب، زینت .8 - فر، شکوه . 9 - مذهب، کیش 0 - تشریفات 1 - طبیعت، نهاد، فطرت 2 - شهرآرای، جشن "} +{"line": "آیین بندی (بَ) (حامص .)آراستن شهر هنگام جشن و شادمانی یا برای ورود شخص بزرگی "} +{"line": "آیین جمشید (نِ جَ) (اِمر.) نام آهنگی از آهنگ های قدیم موسیقی ایرانی "} +{"line": "آیین دادرسی (نِ رَ) (اِمر.) مقرراتی که در رسیدگی به دعاوی کیفری و حقوقی از طرف دادگاه ها و مأموران دادرسی و اصحاب دعوی باید رعایت شود"} +{"line": "آیین نامه (مِ) (اِمر.) اساسنامه، مجموعة اصول و قوانینی که یک شرکت برای نظم دادن به روال کاری خود، تهیه می کند"} +{"line": "آیینة بخت ( آیینة بخت ء بَ) (اِمر.) آیینه ای که در مجلس عقد و عروسی در پیش عروس می گذارند"} +{"line": "آیینة دق ( آیینة دق ء د) (اِمر.) 1 - آیینه ای که چهرة انسان را زرد و نحیف نشان دهد. 2 - کنایه از: آدم عبوس و ترشرو"} +{"line": "آیینة سکندر ( آیینة سکندر ء س ِ کَ دَ) (اِمر.) آیینه ای که ارسطو برای اسکندر ساخت و آن را بالای منارة اسکندریه نصب کرده بودند"} +{"line": "آیینة پیل ( آیینة پیل ء ) (اِمر.) 1 - طبل یا دُهُل بزرگ که آن را بر پیل می نواختند. 2 - جرس و زنگی که بر پیل می آویختند"} +{"line": "آیینة کسی بودن ( آیینة کسی بودن ء کَ. دَ) (مص ل .) به طور محض در همة حرکات مقلد کسی بودن و از خود ابتکاری نداشتن "} +{"line": "آیینه ( آیینه .) ( اِ.) آینه، قاپ یا تاسی که نتوان حکم کرد که به چه شکلی نشسته است "} +{"line": "آیینه (یِ نِ) [ په . ] ( اِ.) = آینه . آئینه : 1 - تکه شیشه ای که با جیوه پشت آن را پوشش می دهند تا بتوان صورت هر چیزی را به واسطة نور در آن منعکس کرد. 2 - مجازاً هر چیز صاف و براق . 3 - (کن .) دل عارف . ؛ آیینه ی عیب شکستن (کن .) ترک عیب جویی کردن . ؛ آیینه در شهر کوران (کن .) کار بیهوده به ویژه عرضه هنر و مهارت در نزد افراد بی اطلاع "} +{"line": "آیینه بندان ( آیینه بندان . بَ)(اِمر.)آراستن در و دیوار خانه با نهادن آیینه های بسیار بر آن . آیینه - بندی نیز گویند"} +{"line": "آیینه خانه ( آیینه خانه . نِ) (اِمر.)اتاقی که آن را آیینه - کاری کرده باشند"} +{"line": "آیینه دار ( آیینه دار .) (ص مر.) 1 - کسی که آیینه را در پیش عروس یا هر کس دیگر نگه دارد تا خود را در آن ببیند. 2 - سلمانی، آرایشگر"} +{"line": "آیینه کاری ( آیینه کاری .) (حامص .) (اِمر.) نوعی تزیین داخلی ساختمان، با چسباندن قطعه های کوچک آیینه به شکل های هندسی و گل و بته های مختلف "} +{"line": "آییژ ( اِ.) شراره، شرر آتش "} +{"line": "ا همزه یا الف حرف اول الفبای فارسی است در دستور زبان فارسی فرق میان الف و همزه این است که همزه قبول حرکت میکند و الف ساکن است.همزه در زبان فارسی فقط در اول کلمه واقع میشود"} +{"line": "ائمه (اَ ئِ مِّ) [ ع . ائمة ] (اِ.) جِ امام ؛ پیشوایان، سران . ؛ ائمه اطهار امامان شیعه . ؛ ائمه جماعت پیش نمازان . ؛ ائمه ُالاسماء هفت اسم اول خداوند که «اسماء الهی » نامیده می شوند و عبارتند از: حی، عالم، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متکلم "} +{"line": "اب ( اَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پدر، ج . آباء. 2 - کشیش "} +{"line": "ابا ( اَ) [ په . ] (حر اض .) با، همراه "} +{"line": "ابا ( ابا .) [ ع . ] (اِ.) پدر"} +{"line": "ابا (اَ یا اِ) [ په . ] (اِ.) = وا: آش . به حذف همزه نیز خوانده می شود مانند: جوجه با، شوربا"} +{"line": "ابا ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سرباز زدن، سر - پیچیدن . 2 - خودداری کردن . 3 - (اِمص .) سرکشی، نافرمانی . 4 - نخوت، تکبر"} +{"line": "ابا ( اَ) [ په . ] (حر اض .) با، همراه "} +{"line": "ابا ( ابا .) [ ع . ] (اِ.) پدر"} +{"line": "ابا (اَ یا اِ) [ په . ] (اِ.) = وا: آش . به حذف همزه نیز خوانده می شود مانند: جوجه با، شوربا"} +{"line": "ابا ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سرباز زدن، سر - پیچیدن . 2 - خودداری کردن . 3 - (اِمص .) سرکشی، نافرمانی . 4 - نخوت، تکبر"} +{"line": "ابا داشتن (اِ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) امتناع ورزیدن "} +{"line": "ابا کردن (اِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سرباز زدن، امتناع کردن "} +{"line": "ابریز ( اِ ) [ یو. ] (اِ.) زر ناب، زر بی غش "} +{"line": "اباتت (اِ تَ) [ ع . اباتة ] (مص ل .) = اباته : شب را در جایی گذراندن، شب را در جایی به سر بردن، بیتوته کردن "} +{"line": "اباحت (اِ حَ) [ ع . اباحة ] (مص م .) 1 - حلال کردن، روا دانستن . 2 - جایز. 3 - به تکلیف اعتقادی نداشتن و انجام محّرمات را جایز دانستن "} +{"line": "اباحتی (اِ حَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) اباحی ؛ ملحدی که همه چیز را مباح شمارد و انجام محرمات را جایز می داند"} +{"line": "اباده (اِ د یا دَ) [ ع . ] (مص م .) هلاک کردن، کشتن "} +{"line": "اباره (اِ یا اَ رِ) [ ع . ابارة ] 1 - (مص م .) مایه خرمابن نر را به خرمابن ماده رساند ن . 2 - هلاک کردن . 3 - (اِمص .) اصلاح کشت و زرع "} +{"line": "اباریق ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ابریق ؛ کوزه ها"} +{"line": "اباز ( اِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی که به وسیلة آن خردة دست شتر بربندند تا دست از زمین برداشته دارد، بند. 2 - نام رگی است در پای "} +{"line": "اباشه (اُ شَ یا ش ِ) [ ع . ] (اِ.) = اباش : جماعتی آمیخته از هر جنس مردم "} +{"line": "اباض (اِ.) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی که به وسیلة آن خردة دست شتر بربندند تا دست از زمین برداشته دارد، بند. 3 - نام رگی است در پای "} +{"line": "اباطیل ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ باطل ؛ سخنان یاوه و بیهوده، چیزهای باطل "} +{"line": "اباعد (اَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ابعد؛ بیگانگان، آنان که نسبت دور دارند"} +{"line": "اباقا ( اِ) [ تر - مغ . ] (اِ.) = آباقا: برادر مهتر یا کهتر پدر. آباقا"} +{"line": "ابام ( اَ) (اِ.)قرض، دین . وام و اوام نیز گویند"} +{"line": "ابان ( اَ) (اِ.) آبان، هشتمین ماه سال خورشیدی "} +{"line": "ابانت (اِ نَ) [ ع . ابانة ] = ابانه : 1 - (مص م .) آشکار کردن، واضح ساختن . 2 - (مص ل .) پیدا شدن، ظهور"} +{"line": "ابتث (اَ تَ) [ ع . ] (اِ.) اصطلاحاً حروف هجای عربی را که به ترتیب «الف »، «ب »، «ث » مرتب شده و به «ی » ختم می شود «ابتث » نامند؛ مق ابجد. و ترتیب آن ها از این قرار است : أ ب ت ث ج ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی . ایرانیان در این میان حروف ذیل را افزوده اند: «پ » بین «ب » و «ت »؛ «چ » بین «ج » و «ح »؛ «ژ» بین «ز» و «س »؛ «گ » بین «ک » و «ل »"} +{"line": "ابتدا (تِ) [ ع ابتداء. ] (مص ل .) (اِ.) 1 - شروع و اول هرکار و هرچیز، آغاز، نخست . اول، مبداء. مق انتها. 2 - آغاز کردن، شروع کردن . 3 - در علم نحو عاری کردن لفظ از عوامل لفظی برای اسناد. ؛ ابتدا به ساکن الف - آوردن کلمه ای که حرف اول آن ساکن باشد. ب - بی مقدمه، ناگهانی "} +{"line": "ابتدا کردن (اِ تِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شروع کردن، آغاز کردن "} +{"line": "ابتداع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نوآوردن، چیز تازه ای آوردن . 2 - بدعت نهادن "} +{"line": "ابتدایی (اِ تِ) [ ع . ابتدائی ] (ص نسب .) مقدماتی، اولی، آغاز. ؛مدرسة ابتدایی مدرسه ای که در آن نخستین دورة تحصیل را فراگیرد"} +{"line": "ابتذال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بسیار به کار بردن چیزی تا اندازه ای که از ارزش آن بکاهد. 2 - (اِمص .) بی ارزشی، پستی "} +{"line": "ابتر (اَ تَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دم بریده . 2 - ناقص، ناتمام . 3 - بی فرزند"} +{"line": "ابتسام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لبخند زدن، تبسم کردن . 2 - (اِمص .) شکرخند، لبخنده "} +{"line": "ابتشار (اِ تِ) [ ع . ] (مص .) بشارت یافتن، خشنود شدن "} +{"line": "ابتغاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خواستن، طلب کردن . 2 - (مص ل .) سزاوار شدن "} +{"line": "ابتلاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دچار شدن، در بلا افتادن . 2 - (مص م .) مورد آزمایش قرار دادن، امتحان کردن .3 - (اِمص .) گرفتاری، مصیبت "} +{"line": "ابتلاع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بلعیدن، فرو دادن، قورت دادن "} +{"line": "ابتلال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - تر شدن . 2 - خوب شدن حال پس از بیماری و سختی . 3 - چاق شدن پس از نزاری "} +{"line": "ابتناء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) نهادن، ساختن، بنا کردن "} +{"line": "ابتها (اِ تِ) [ ع . ابتهاء ] (مص ل .) انس گرفتن به، الفت گرفتن با"} +{"line": "ابتهاج (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شاد شدن، شادمان گردیدن . 2 - (اِمص .) شادی، خوشی . 3 - راه راست خواستن . 4 - گشاد کردن راه "} +{"line": "ابتهال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دعا کردن، زاری کردن . 2 - (اِمص .) زاری، به زاری دعا کردن "} +{"line": "ابتکار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)نوآوری . 2 - (اِمص .) اختراع "} +{"line": "ابتیاع ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خریدن . 2 - (اِمص .) خریداری، خرید. 3 - فروش "} +{"line": "ابرو کمانی ( ابرو کمانی . کَ) (ص مر.) ابرویی چون کمان و دارای خمیدگی بیش از حد معمول "} +{"line": "ابری ( اَ ) (ص نسب .) 1 - پوشیده از ابر. 2 - با نقشی چون موج آب یا ابرهای بریده از یکدیگر: کاغذ ابری "} +{"line": "ابریشم (اَ شَ یا شُ) [ په . ] (اِ.) 1 - رشته های بسیار نازکی که از پیلة کرم ابریشم جدا می کنند و استفاده می کنند. 2 - سازهای زه دار. 3 - درختی از دستة گل ابریشم ها جزء تیرة پروانه واران که گونه ای از آن در جنگل های شمال ایران به نام شب خسب (شوفِس ) موجود است "} +{"line": "ابریشم بها ( ابریشم بها . بَ) (اِمر.) مزد ساز زدن و چنگ زدن (مثل پول چای و شیربها در استعمال امروز)"} +{"line": "ابجد (اَ جَ) [ ع . ] (اِ.) ترتیب و ترکیب قدیم حروف الفبای عربی که عبارتست از: ا، ب، ج، د، ه، و، ز، ح، ط، ی، ک، ل، م، ن، س، ع، ف، ص، ق، ر، ش، ت، ث، خ، ذ، ض، ظ، غ . از این حروف هشت کلمه ساخته اند بدین ترتیب : ابجد، هوز، حطی، کلمن، سعفص، قرشت، ثخذ، ضظغ . برای هر یک از این حروف عددی معین کرده اند به نام حساب ابجد یا حساب جُمَُل بدین ترتیب : همزه 1 - ب 2 - ج 3 - د 4 - ه 5 - و 6 - ز 7 - ح 8 - ط 9 - ی 10 - ک 20 - ل 30 - م 40 - ن 50 - س 60 - ع 70 - ف 80 - ص 90 - ق 100 - ر 200 - ش 300 - ت 400 - ث 500 - خ 600 - ذ 700 - ض 800 - ظ 900 - غ 1000. حساب ابجد در ادبیات فارسی برای ساختن ماده تاریخ به کار می رود و قاعده اش آن است که : با این حروف مصرع یا جملة کوتاهی می سازند که اگر اعداد مربوط به حروف با هم جمع شوند تاریخی که منظور گوینده بوده به دست می آید مثل کلمة «عدل مظفر» که بر سر در مجلس شورا نوشته شده و منظور تاریخ صدور فرمان مشرطیت توسط مظفرالدین شاه است "} +{"line": "ابجد زر ( ابجد زر . زَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شعاع آفتاب "} +{"line": "ابجدخوان ( ابجدخوان . خا) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - نو - آموز، تازه کار. 2 - بی سواد"} +{"line": "ابحر (اَ حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ بحر؛ دریاها"} +{"line": "ابخر (اَ خِ) [ ع . ] (ص .) کسی که دهان بدبوی دارد. گنده دهان "} +{"line": "ابخره (اَ خِ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ بخار؛ بخارها"} +{"line": "ابخل (اَ خَ) [ ع . ] (ص .) بخیل تر، لئیم تر"} +{"line": "ابد (اَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمانی که آن را نهایت نباشد، همیشه جاوید. مق ازل . 2 - قدیم، ازلی . ؛حیات ابد زندگی جاوید"} +{"line": "ابداء ( ا ِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آغاز کردن، شروع کردن . 2 - آشکار کردن "} +{"line": "ابداع (ا ِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نوآوردن، نو پیدا کردن، ایجاد، اختراع . 2 - شعر نو گفتن، به طرز نو شعر سرودن . 3 - کند شدن مرکب در رفتار، درماندن "} +{"line": "ابدال ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.)جِ بدل یا بدیل - نیکان، صالحان، که جهان به برکت وجود ایشان برپاست . 2 - نجیبان، شریفان "} +{"line": "ابدال ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عوض و بدل کردن . 2 - قرار دادن حرفی به جای حرفی دیگر برای دفع ثقل و سنگینی . 3 - یکی از اقسام نه گانة وقف مستعمل چون تبدیل تاء به هاء در رحمت و رحمه "} +{"line": "ابدالدهر (اَ بَ دُ دَ) [ ع . ] (ق .) تا ابد، به طور همیشگی "} +{"line": "ابدان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ بدن ؛ بدن ها، تن ها"} +{"line": "ابداً (اَ بَ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - هرگز، هیچ وقت . 2 - به هیچ روی، به هیچ وجه "} +{"line": "ابر ( ابر .) (حر اض .) 1 - بر، به، با. 2 - بالای، روی . 3 - در. 4 - بر سر"} +{"line": "ابر و باد (اَ رُ) (اِمر.) 1 - نوعی کاغذ که به شکل خاصی رنگ آمیزی می شود و برای زمینة خوشنویسی در خط مورد استفاده قرار می گیرد. 2 - نوعی موزاییک خاص دورة قاجار که به رنگ سفید و آبی ساخته می شد"} +{"line": "ابرآلود (اَ) (ص مر.) دارای ابر، پر از ابر"} +{"line": "ابراء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بیزار کردن، بری کردن . 2 - شفا دادن . 3 - صرف نظر کردن بستانکار از طلب خویش . 4 - رهانیدن . 5 - تراشیدن قلم "} +{"line": "ابراج ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ برج ؛ برج ها، دوازده برج منطقة البروج . 2 - کوشک و قلعه "} +{"line": "ابرار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ بر؛ نیکان، نیکوکاران "} +{"line": "ابراز ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) بروز دادن، بیرون آوردن، آشکار کردن "} +{"line": "ابرام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - استوار کردن، محکم کردن کار . 2 - پافشاری کردن، اصرار کردن . 3 - به ستوه درآوردن . 4 - شکوفه برآوردن "} +{"line": "ابرد (اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) سردتر، باردتر"} +{"line": "ابرش (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - اسبی که در پوستش لکه هایی غیر از رنگ اصلی اش وجود داشته باشد. 2 - زیوری از زیورهای اسب "} +{"line": "ابرص (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که به برص مبتلا باشد؛ پیسه . 2 - ماه، قرص ماه "} +{"line": "ابرقدرت (اَ بَ. قُ رَ) (ص مر.) قدرتی که از دیگر قدرت ها قوی تر باشد. در اصطلاح سیاسی، کشور یا کشورهایی هستند که از نظر قدرت صنعتی و نظامی از کشورهای دیگر قوی ترند و بر صحنة سیاست بین المللی فرمانروایی دارند"} +{"line": "ابرناک ( اَ ) (ص مر.)دارای ابر، پوشیده از ابر"} +{"line": "ابرنجن (اَ رَ جَ) (اِ.) النگو، دستبند"} +{"line": "ابرنجک (اَ رَ جَ) (اِ.) برق، صاعقه "} +{"line": "ابره (اُ رِ) (اِ.) هوبره، آهوبره "} +{"line": "ابره (اَ رِ) (اِ.) لباس، بخش بیرونی لباس "} +{"line": "ابرو ( اَ ) (اِ.) مجموع موهای روییده بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسة چشم زیر پیشانی . ؛ ابرو بالا انداختن بی میلی نشان دادن، مخالفت کردن . ؛خم به ابرو نیاوردن تحمل کردن مشقت و ناله نکردن "} +{"line": "ابرو فراخی ( ابرو . فَ) (حامص .) خوشرویی، گشاده رویی "} +{"line": "ابرو گشاده ( ابرو . گُ د)(ص مر.) بشاش، خوشرو"} +{"line": "ابرو آمدن ( ابرو آمدن . مَ دَ) (مص ل .) ابرو انداختن، عشوه آمدن "} +{"line": "ابرو تابیدن ( ابرو تابیدن . دَ) (مص ل ) گِره بر ابرو افکندن "} +{"line": "ابرو قیطانی ( ابرو قیطانی . قِ) (ص مر.) ابروی باریک "} +{"line": "ابرو پاچه بزی (اَ. چِ. بُ) (اِمر.) ابروی پر - پشت "} +{"line": "ابریشم زن ( ابریشم زن . زَ) (اِفا.) نوازندة ابریشم، چنگی "} +{"line": "ابریشمین (اَ شَ) (ص نسب .) منسوب به ابریشم، جامه و پارچة ابریشمی "} +{"line": "ابریق ( ا ِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - کوزه . 2 - ظرف سفالین با دسته و لوله برای آب یا شراب . 3 - آفتابه، لولهین . 4 - مطهره . 5 - وزنی معادل دو من "} +{"line": "ابریق ( ابریق .) [ معر. ] (اِ.) 1 - شمشیر بسیار درخشنده . 2 - زن صاحب جمال "} +{"line": "ابزار ( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - افزار، آلت، وسیله، مایه . 2 - آن چه از ادویه که برای خوشبو کردن در غذا ریزند مانند: فلفل، زردچوبه و دارچین . 3 - نوار باریک گچ بری در قسمت بالای دیوار و نزدیک سقف یا در هر جای سطح آن . 4 - نقش تزیینی برجسته یا فرورفته روی چوب "} +{"line": "ابزارآلات ( ابزارآلات .) [ فا - ع . ] (اِمر.) مجموعة ابزارها و وسایل کار"} +{"line": "ابزارمند ( ابزارمند . مَ) (ص مر. اِمر.) پیشه ور، استادکار"} +{"line": "ابشتن (اَ ب تَ) (مص م .) نک آبشتن "} +{"line": "ابصار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ بصر؛ چشم ها، دیده ها"} +{"line": "ابصار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) دیدن، نگاه کردن "} +{"line": "ابصر (اَ صَ) [ ع . ] (ص .) بیننده تر، بیناتر"} +{"line": "ابطال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ بطل ؛ دلیران "} +{"line": "ابطال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باطل کردن، لغو کردن، بیهوده کردن، ناچیز کردن . 2 - دروغ و باطل گفتن "} +{"line": "ابطح (اَ طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رودخانة فراخ . 2 - زمین هموار، هامون "} +{"line": "ابعاد ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ بعد؛ دوری ها. ؛ ابعاد هندسی طول، عرض و ارتفاع "} +{"line": "ابعاد ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دور کردن، راندن . 2 - (مص ل .) دور رفتن "} +{"line": "ابعار (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ بعر؛ پشکل ها، سرگین ها"} +{"line": "ابعاض (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ بعض ؛ پاره ها، طایفه ها، افراد"} +{"line": "ابعد (اَ عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دورتر، بعیدتر. 2 - خویش دور، بیگانه . 3 - خیانت گر، خائن . 4 - خیر، فایده . ج . اباعد"} +{"line": "ابغاض ( اِ) [ ع . ] (مص ل .)کینه ورزیدن، دشمنی کردن "} +{"line": "ابقاء ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باقی گذاشتن ؛ به جای ماندن چیزی را، زنده داشتن . 2 - رعایت، مرحمت کردن . 3 - اصلاح کردن میان قومی "} +{"line": "ابقر (اَ قَ) (اِ.) شوره "} +{"line": "ابل (اِ ب) [ ع . ] (اِ.) شُتر"} +{"line": "ابل (اَ بُ) (عا.) 1 - مخفف ابوالفتح، ابوالقاسم و مانند آن ها.2 - نره، احلیل (در تداول لات ها)"} +{"line": "ابلاء ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عذر خود را بیان کردن . 2 - سوگند خوردن . 3 - ادا کردن . 4 - پذیرفتن "} +{"line": "ابلاغ ( اِ) [ ع . ] (مص م .)رسانیدن ج . ابلاغات "} +{"line": "ابلاغیه (اِ یِّ یا یَُ) [ ع . ] (اِ.) ورقه ای که از طرف مقامات ذی صلاحیت صادر شود و مطلبی را ابلاغ کنند"} +{"line": "ابلغ (اَ لَ) [ ع . ] (ص تف .) بلیغ تر، رساتر"} +{"line": "ابلق (اَ لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دو رنگ . 2 - پیس، پیسه، سیاه و سفید. 3 - مجازاً روزگار، زمانه . ابلک هم گویند"} +{"line": "ابلق چشم ( ابلق چشم . چَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که چشمش سیاه و سفید باشد"} +{"line": "ابله (اَ لَ) [ ع . ] (ص .) کم خرد، نادان، ناآگاه، پَپَه، پخمه "} +{"line": "ابله گونه (اَ لَ. نِ) (ص مر.) ساده لوح، پخمه "} +{"line": "ابلهانه (اَ لَ نِ) [ ع - فا. ] (ص . ق .)از روی نادانی و نابخردی و حماقت "} +{"line": "ابلهی (اَ لَ) [ ع - فا. ] (حامص .) بلاهت، ساده لوحی، کم خردی، نادانی "} +{"line": "ابلوج ( اِ) [ معر. ] (اِ.) قند سفید، شکر سفید"} +{"line": "ابلوک ( اِ) (ص .) منافق و دورنگ "} +{"line": "ابلک (اَ لَ) (اِ.) گیاهی از تیرة اسفناجیان که در بیابان های خشک روید و شاخه های بسیار دارد و دارای دانه های دو شاخ است که باد آن را به آسانی از جا می کند"} +{"line": "ابلگ (اَ بَ لَ یا اَ ب لْ) (اِ.) شرارة آتش "} +{"line": "ابلی (اَ بُ) (اِ.) (عا.) مخفف «ابوالقاسم » است و بیشتر آن را در مقام کوچک شمردن و خطاب به آشنا و خویشاوند که با او رو دربایستی نداشته باشند به کار می برند"} +{"line": "ابلیس ( اِ) [ معر. ] (اِ.) شیطان، اهریمن . ج . ابالیس و ابالسه "} +{"line": "ابن ( اِ) [ ع . ] (اِ.)1 - فرزند نرینه، پسر. 2 - پسر، یکی از اصول سه گانة مسیحی، پدر، پسر، روح القدوس "} +{"line": "ابن السبیل (اِ بْ نُ سْ سَ) [ ع . ] (ص مر.) راه نشین، مسافر تهیدست "} +{"line": "ابن الماء (اِ بْ نُ لْ) [ ع . ] (اِ.) مرغابی "} +{"line": "ابن الوقت ( ابن الوقت . وَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - فرصت - طلب، آن کسی که هر لحظه رنگ عوض می کند. 2 - در اصطلاح صوفیان سالکی که فرصت را از دست ندهد و به انجام وظایف بپردازد و به گذشته و آینده توجهی نداشته باشد"} +{"line": "ابن الیوم ( ابن الیوم . یَ) [ ع . ] (ص مر.) بی خیال، بی قید"} +{"line": "ابناء ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ابن ؛ پسران "} +{"line": "ابناء بشر ( ابناء بشر بَ شَ) [ ع . ] (اِمر.) آدمیزادگان "} +{"line": "ابناخون ( اَ) (اِ.) حصار، قلعه و دژ"} +{"line": "ابنای جنس (اَ یِ جِ) [ ع . ] (اِمر.) همپایگان، همقطاران "} +{"line": "ابنه (اُ نِ) [ ع . ابنة ] 1 - (اِ.) عقده، گره، گره در رسن، چوب . 2 - قوزک ساق . 3 - عیب، کینه . 4 - نام بیماری خارش مقعد"} +{"line": "ابنه زده ( ابنه زده زَ د) (اِمف . ص مر.) 1 - مأبون . 2 - رسوا، بدنام . 3 - کسی که از وی نفرت دارند"} +{"line": "ابنیه (اَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ بناء - ساختمان ها. 2 - پایه ها، اصول . ؛ ابنیه تاریخی ساختمان های قدیمی و تاریخی "} +{"line": "ابهام ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پوشیده گذاشتن، پوشیده سخن گفتن . 2 - (اِ مص .) پوشیدگی، تاریکی . 3 - (اِ.) انگشت بزرگ، شست "} +{"line": "ابهت (اُ بُ هَّ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - بزرگی، بزرگواری، عظمت . 2 - تکبر، نخوت "} +{"line": "ابهر (اَ هَ) [ ع . ] (اِ.) رگی است در پشت، رگ پشت که به دل پیوسته است، رگ جان، آورتی، ام الشرایین "} +{"line": "ابهل (اِ هِ یا اُ هُ یا اَ هَ) [ ع . ] (اِ.) یکی از گونه های سرو کوهی جزو تیرة ناژویان که در جنگل های شمال ایران موجود است . ارتفاعش یک تا دو متر است و دارای شاخه های متعدد نامنظم است . برگ هایش پایا، متقابل، فشرده به هم در چهار ردیف می باشد. میوه اش به بزرگی یک فندق، آب دار و به رنگ آبی تیره است که به طور آویخته بر روی دمگل ظاهر می گردد. و آن را به نام حب الخضراء می نامند"} +{"line": "ابهی (اَ ها) [ ع . ] (ص تف .) روشن تر، درخشان تر"} +{"line": "ابو ( اَ) [ ع . ] (از اسماء سته ) (اِ.) اب، پدر. ضح - در عربی در حالت رفعی این کلمه را به صورت «ابو» و در حالت نصبی «ابا» و در حالت جری «ابی » گویند و غالباً در آغاز کنیة مردان درآید مانند «ابن » و گاه در آغاز بعضی اسم های جنس . فارسی زبانان رعایت حالت های سه گانة نحو عربی را نکنند و نیز گاه در هنگام ضرورت و یا غیر ضرورت همزة آغاز این کلمه را بیندازند: بوتراب، بوعلی . و گاه همزه و واو هر دو را بیندازند: بلقاسم = ابوالقاسم، بسحق = ابواسحق و گاه به صورت «با» به کار برند چون : بایزید"} +{"line": "ابواب ( ا َ ) [ ع . ] (اِ.) جِ باب - درها. 2 - فصل ها، مبحث ها"} +{"line": "ابواب جمعی ( ابواب جمعی ِ جَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به ابواب جمع ؛ دریافت ها و وصولی - های مادر حساب، دخل ها و دریافت های صاحب جمع . 2 - گروهی که در یک مجموعه کار م ی کنند"} +{"line": "ابواسحاقی (اَ اِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به ابواسحاق . 2 - نوعی فیروزه به غایت رنگین و صافی و شفاف "} +{"line": "ابوالاجساد (اَ بُ لْ اَ) [ ع . ] (اِمر.) در اصطلاح کیمیاگران به گوگرد گویند"} +{"line": "ابوالارواح ( ابوالارواح . اَ) [ ع . ] (اِمر.) در اصطلاح کیماگران به سیماب و جیوه گویند"} +{"line": "ابوالعجب ( ابوالعجب . عَ جَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - هر چیز که شگفتی آورد. 2 - شعبده باز"} +{"line": "ابوالهول ( ابوالهول . هُ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - ترس آور، هراس انگیز. 2 - یکی از عجایب هفتگانه جهان در مصر"} +{"line": "ابوالکلام ( ابوالکلام . کَ) [ ع . ] 1 - (ص مر.) پرسخن . 2 - (اِمر.) کُنیة زاغ است به مناسبت زیاد آواز خواندنش "} +{"line": "ابوت (اُ بُ وَّ) [ ع . ] (مص ل .) پدری، پدر شدن، پدر بودن "} +{"line": "ابوحارث (اَ رِ) [ ع . ] (اِمر.) شیر"} +{"line": "ابوعطا ( ابوعطا . عَ) [ ع . ] (اِمر.) گوشه ای است در دستگاه همایون و شور"} +{"line": "ابوی (اَ بَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - پدری . 2 - (عا.) پدر"} +{"line": "ابویحیی (اَ یَ) [ ع . ] (اِمر.) عزرائیل "} +{"line": "ابوین (اَ بَ وَ) [ ع . ] (اِ.)، پدر و مادر"} +{"line": "ابژکتیو (اُ ژِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - عدسی دوربین که تصویر شی ء را گرفته، کوچک و بزرگ نماید و به داخل اتاق دوربین، روی صف ح ة حساس منعکس کند. 2 - واقعی، ملموس، قابل مشاهده "} +{"line": "ابکاء ( اِ) [ ع . ] (مص م .) گریانیدن، به گریه واداشتن "} +{"line": "ابکار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ بکر؛ دوشیزگان، دختران دوشیزه "} +{"line": "ابکار ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پگاه برخاستن . 2 - (مص م .) بامداد از خواب بیدار کردن . 3 - (اِ.) بامداد"} +{"line": "ابکاره (اَ رِ) (اِ.) = ابکار: 1 - کشت و زرع، کشاورزی . 2 - مزرعه، کشت "} +{"line": "ابکم (اَ کَ) [ ع . ] (ص .) گنگ "} +{"line": "ابی ( اَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) (مرکب از اب : پدر + یای نسبت : پدری ) پدری، صلبی "} +{"line": "ابی (اَ ب یّ) [ ع . ] (ص .) ابا کننده، سرکش، انکار کننده "} +{"line": "ابی ( اَ) [ په . ] (ق .) بی، بدون "} +{"line": "ابیات ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ بیت - خانه ها. 2 - سخنان منظوم "} +{"line": "ابیب ( اَ) [ معر. ] ( اِ.) نامی است که عرب به ماه اپیفی که در تقویم مصریان یا قبطیان معمول بوده داده است، نام ماه اول سال عبرانیان که سپس نام نیسان گرفت تقریباً معادل با آوریل "} +{"line": "ابیت (اَ یَّ) (مص ل .) 1 - مقام بلند و رفیع طلبیدن . 2 - از کارهای پست دوری کردن "} +{"line": "ابیز (اَ) (اِ.) جرقه، شرارة آتش "} +{"line": "ابیض (اَ یَ) [ ع . ] (ص .)1 - سفید، سپیدرنگ . 2 - (کن .) شمشیر. 3 - جوانی . 4 - مرد پاک ناموس "} +{"line": "ابیضاض ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) سپید شدن، سخت سپید شدن "} +{"line": "ابیو (اَ) (ص .) = آبی : نیلگون، کبود، ازرق، آسمان گون "} +{"line": "اتقیاء ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تقی ؛ پرهیزکاران، پارسایان "} +{"line": "اتابک (اَ بَ) [ تر. ] (ص مر.) 1 - پدربزرگ، عنوانی که در دستگاه حکومتی سلجوقی به غلامان ترکی که از خود شایستگی نشان می دادند داده می شد و به عنوان مربی شاهزادگان تعیین می شدند. 2 - وزیر بزرگ "} +{"line": "اتاشه (اَ ش ِ) [ فر. ] (اِ.) آتاشه ؛ وابسته، کارمند سفارتخانه که وظیفه ای خاص به عهدة او محول است : اتاشة مطبوعاتی، اتاشة تجارتی، اتاشة نظامی "} +{"line": "اتاق ( اُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - خانه، چهاردیواری دارای سقف . 2 - خیمه . اطاق، اوتاغ و اوتاق هم گویند"} +{"line": "اتاقه (اُ قِ یا قَ) [ تر. آتاغه ] (اِ.) تاجی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود"} +{"line": "اتالیق ( اَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - شوهر مادر، قائم مقام پدر. 2 - لالا، لله، مؤدب . 3 - نگهبان، حامی، حافظ . 4 - منصبی در عهد صفویه "} +{"line": "اتاماژر (اِ ژُ) [ فر. ] (اِمر.) = ایتماژور: ارکان حرب، ستاد. اتاماژور در عهد قاجاریه مستعمل بوده "} +{"line": "اتاوه (اِ وَ یا وِ) [ ع . اتاوة ] (اِ.) 1 - خراج، مال دیوان . 2 - رشوه "} +{"line": "اتباع ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پیروی کردن، در پی رفتن . 2 - بازپس داشتن، در پی فرستادن 3 - واپس کردن . 4 - حواله کردن چیزی به کسی "} +{"line": "اتباع (اَ تِّ) [ ع . ] (مص م .) پیروی کردن، درپی رفتن و رسیدن به کسی "} +{"line": "اتباع ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تابع و تبع ؛ تابعین، پیروان "} +{"line": "اتجار (اِ تِّ) [ ع . ] (مص ل .) بازرگانی کردن، خرید و فروش کردن، معامله، سودا، بیع و شری، تجارت "} +{"line": "اتحاد (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) یکی شدن، یگانگی کردن . 2 - (اِمص .) سازگاری، توافق . 3 - اجتماع، وحدت "} +{"line": "اتحادیه (اِ تِّ یُِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - انجمن، هر انجمنی که اهدافی مشترک داشته باشد. 2 - تشکیلات صنفی برای حمایت از حقوق شغل و حرفة مشخص "} +{"line": "اتحاف ( اِ) [ ع . ] (مص م .) تحفه دادن، ارمغان فرستادن "} +{"line": "اتخاذ (اِ تِّ) [ ع . ] (مص م .) گرفتن، برگرفتن، فراگرفتن "} +{"line": "اتر (اِ تِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - جسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کرة زمین را فراگرفته . 2 - نمک فرار که از ترکیب یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل به دست می آید. 3 - ماده ای که از گرفتن یک مولکول آب از دو مولکول الکل حاصل شود و به عنوان داروی بیهوشی و حلال به کار رود"} +{"line": "اتر زدن (اَ تَ. زَ دَ) (مص ل .) فال بد زدن، آیة یأس خواندن "} +{"line": "اتراب ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ترب - همسالان، همزادان . 2 - دوشیزگان "} +{"line": "اترار ( اَ) ( اِ.) زرشک، اثرار"} +{"line": "اتراق ( اُ) [ تر. ] ( اِ.) = اطراق : توقف کردن در حین سفر، اقامت کوتاه مدت در جایی خاصه هنگام شب "} +{"line": "اتراک ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ترک ؛ ترکان "} +{"line": "اترج (اُ رُ) [ ع . ] ( اِ.) ترنج، بالنگ "} +{"line": "اترخان رشتی (اُ تُ رْ نِ رَ شْ) (اِمر.) کنایه از: آدم پرافاده "} +{"line": "اترشی (اُ رُ) ( اِ.) ترشی "} +{"line": "اتساع (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فراخ شدن، گشاد شدن . 2 - (اِمص .) فراخی، وسعت، گنجایش . 3 - کثرت مال و ثروت "} +{"line": "اتساق (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راست و تمام شدن . 2 - فراهم آمدن . 3 - نظم و ترتیب دادن . 4 - (اِمص .) ترتیب، انتظام "} +{"line": "اتسام (اِ تِّ) [ ع . ] (اِمص .) نشان دار شدن، موسوم شدن، نامیده شدن "} +{"line": "اتشاج (اِ تِّ) [ ع . ] (مص ل .) به هم پیوستگی، نسبت و قرابت "} +{"line": "اتصاف (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دارای صفتی شدن، به صفتی موصوف شدن . 2 - ستوده شدن . 3 - (مص م .) صفت کردن، با هم ستودن چیزی را. 4 - (اِمص .) صفت پذیری، نشان پذیری "} +{"line": "اتصال (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به هم وصل شدن، پیوستن . 2 - (اِمص .) پیوستگی "} +{"line": "اتصالات ( اتصالات .) [ ع . ] (اِ.) جِ اتصال - پیوستن ها، پیوستگی ها. 2 - مقارنه یا اقتران و مقابله یا استقبال نیرین یا کوکبی با شمس . 3 - کاینات جو"} +{"line": "اتصالی ( اتصالی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - پیوسته، مداوم . 2 - پیوستگی و چسبیدگی شی ء هادی در مسیر الکتریسته "} +{"line": "اتفاق (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) با هم شدن، با هم بودن . 2 - (اِمص .) اِجماع . 3 - (اِ.) حادثه، پیشامد. 4 - تقدیر. 5 - با، به همراهی . ؛ اتفاق آراء بی رأی مخالفی "} +{"line": "اتفاق ساختن (اِ تَّ . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نیّت و تصمیم را استوار کردن "} +{"line": "اتفاق کردن ( اتفاق کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) همداستان شدن، هم رأی شدن "} +{"line": "اتفاقاً (اِ تِّ قَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - دست برقضا، ناگهانی، غیرمنتظره . 2 - با هم، با همراهی هم . 3 - همگی، متحداً"} +{"line": "اتفاقی (اِ تِّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) ناگهانی، غیرمنتظره، به ناگهان، غیرمترقب "} +{"line": "اتفاقیه (اِ تِّ یُِ) [ ع . اتفاقیة ] (ص نسب .) مؤنث اتفاقی - اتفاق افتاده، واقع شده . 2 - گاه به گاه "} +{"line": "اتقاء (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پرهیز کردن . 2 - (اِمص .) پرهیزکاری، تقوی "} +{"line": "اتقان ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) محکم کردن، استوار کردن . 2 - (اِمص .) استواری "} +{"line": "اجودان ( اَ) (اِ.) نک آجودان "} +{"line": "اتل متل توتوله (اَ تَ. مَ تَ. لِ) (اِ.) بازی جمعی کودکانه به صورت نشسته که معمولاً بازیکنان به صورت دایره وار پاهای خود را دراز می کنند و یکی از آنان با خواندن شعری که با عبارت بالا آغاز می شود بازی را رهبری می کند"} +{"line": "اتلاف ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تلف کردن، نابود کردن . 2 - (مص ل .) هلاک یافتن . ؛ اتلاف وقت بیهوده وقت را صرف کردن، به کارهای ناسودمند پرداختن و از وقت بهره نگرفتن "} +{"line": "اتلال ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تل ؛ توده های خاک و ریگ، پشته ها"} +{"line": "اتلیغ (اَ) [ تر. ] (اِ. ص .) سوار دلاور، شخص معروف، مشهور. (اِخ .) از اعلام کسان "} +{"line": "اتم (اَ تَ مّ) [ ع . ] (ص تف .) تمامتر، کاملتر"} +{"line": "اتم (اَ تُ) [ فر. ] (اِ.) کوچکترین جزء یک عنصر که خواص آن عنصر را دارا می باشد و با چشم دیده نمی شود"} +{"line": "اتمام ( اِ) [ ع . ] (مص م .) تمام کردن، به پایان رسانیدن "} +{"line": "اتمام حجت ( اتمام حجت ِ حُ جَُ) [ ع . ] (مص ل .) تمام کردن حجت بر خصم، اولتیماتوم "} +{"line": "اتمسفر (اَ مُ فِ) (اِ.) نک آتمسفر"} +{"line": "اتهام (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تهمت زدن، بدنام کردن، افتراء. 2 - (مص ل .) بدنام شدن، تهمت پذیرفتن "} +{"line": "اتو (اُ) [ روس . ] (اِ.) = اطو: ابزاری آهنی با یک صفحة صاف که به وسیلة برق گرم می شود و با آن چین و چروک پارچه یا لباس را از بین ببرند"} +{"line": "اتوبان (اُ) [ آلما. ] جادة پهن ماشین رو دو طرفه، آزادراه، بزرگ راه (فره )"} +{"line": "اتوبوس ( اتوبوس .) [ فر. ] ( اِ.)نوعی اتومبیل با اتاق بزرگ و صندلی های متعدد که برای حمل و نقل مسافران خارج یا داخل شهرها به کار می رود"} +{"line": "اتوبوس رانی ( اتوبوس رانی .) [ فر - فا. ] 1 - (اِ.) مؤسسه ای ک ه حمل و نقل مسافر به وسیلة مجموعه ای از اتوبوس ها در مسیر یا شبکه ای مشخص و معین را بر عهده دارد. 2 - (حامص .) راندن و بردن اتوبوس از جایی به جای دیگر. 3 - شغل آن که اتوبوس می راند"} +{"line": "اتوبیوگرافی (اُ تُ گِ) [ فر. ] (اِ.) شرح حالی که خود شخص بنویسد، زندگینامة خود - نوشت، سرگذشت خود، شرح حال خود (فره ) "} +{"line": "اتود (اِ تُ) [ فر. ] 1 - (اِ.) طراحی مقدماتی . 2 - مداد نوکی . 3 - (اِمص .) مطالعه و تحقیق مقدماتی، بررسی "} +{"line": "اتوریته (اُ تُ تِ) [ فر. ] (اِمص .) قدرت ونفوذ مادی یا معنوی، اقتدار"} +{"line": "اتوشویی (اُ شُ) [ فر - فا. ] (حامص . اِ.) 1 - کار اتوکشی و شستشوی پارچه و لباس با ماشین . 2 - کارگاهی که در آن اتوکشی و شستشوی ماشین انجام گیرد"} +{"line": "اتوماتیک (اُ تُ) [ فر. ] (ص .) 1 - ویژگی هر وسیله ای که بدون دخالت انسان و خود به خود کار کند. 2 - عملی که بدون فکر کردن انجام شود، خودکار (فره )"} +{"line": "اتومبیل (اُ تُ مُ) [ فر. ] (اِ.) وسیلة نقلیه ای که با موتور کار می کند و دارای چهار چرخ است، ماشین "} +{"line": "اتون (اَ) [ معر. ] ( اِ.) 1 - تون، گلخن، گلخن گرمابه . 2 - تنور گچ پز و نان پز، کورة آهک پزان . 3 - آتشدان آهنین "} +{"line": "اتّضاع (اِ تِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - چنگ زدن . 2 - پناه بردن "} +{"line": "اتکاء (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تکیه کردن بر، پشت دادن بر. 2 - اعتماد کردن بر. ؛ نقطة اتکاء نقطه ای که در آن اهرم را تکیه دهند، تکیه گاه "} +{"line": "اتکاء کردن ( اتکاء کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تکیه کردن بر، پشت گرم شدن به "} +{"line": "اتکال (اِ تِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - توکل کردن . 2 - کار خود را به دیگری واگذاشتن و به او اعتماد کردن . 3 - تسلیم شدن . ؛ اتکال به خدا توکل کردن به خدا"} +{"line": "اتیان ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آوردن . 2 - مانند و نظیر چیزی را آوردن . 3 - (مص ل .) انجام دادن . 4 - آمدن "} +{"line": "اتیلن (اِ لِ) [ فر. ] ( اِ.) گازی است بی رنگ، کم رایحه و آن را به وسیلة اخراج آب از الکل به وسیلة اسید سولفوریک به دست می آورند و آن در ترکیب گاز روشنایی داخل است . نشانة آن در شیمی 4 H 2 C و وزن مخصوص آن 97/0 است "} +{"line": "اتینا (اَ تَ یا تِ) ( اِ.) 1 - حشرات کوچک . 2 - کنایه از: آدم فرومایه . 3 - خرج بیهوده "} +{"line": "اتیکت (اِ کِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - برچسب . 2 - رسوم، تشریفات "} +{"line": "اثأب (اَ ءَ) [ ع . ] (اِ.) = ثأب : درختی است که از چوب آن مسواک سازند"} +{"line": "اثاث ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جنس، کالا"} +{"line": "اثاثیه (اَ یِ) [ ع . ] (اِ.) صورت غلط ولی مصطلح اثاثه "} +{"line": "اثاره (اِ رِ) (مص م .) 1 - انتقام . 2 - برانگیختن "} +{"line": "اثافی (اَ) [ ع . ] (اِ.) ج . اثفیّه - پایة دیگدان، اجاق . 2 - نام چند ستاره است مقابل رأس - القدر، شلیاق . 3 - سه سنگ زیر دیگ . 4 - جماعت "} +{"line": "اثبات ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ثابت گردانیدن . 2 - نام نویسی در دفتر لشکر و سپاه "} +{"line": "اثبات ( اَ) [ ع . ] (ص .) جِ ثَبَت ؛ معتمدان "} +{"line": "اثر (اَ ثَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - نشان و علامت باقی - مانده از هر چیز. 2 - جای پا، نشان قدم . 3 - حدیث، روایت . 4 - داغ . 5 - تأثیر. 6 - تألیف، تصنیف . 7 - یادبود"} +{"line": "اثرطراز ( اثرطراز . طَ) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - مورخ . 2 - نویسنده "} +{"line": "اثرم (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) کسی که دندان پیشین وی افتاده باشد"} +{"line": "اثفیه (اِ یا اُ یِ) [ ع . اثفیة ] ( اِ.) دیگ پایه سنگین، سنگی که زیر دیگ نهند"} +{"line": "اثقال ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ثَقَل، ثِقل - بارهای گران، گران بها، اسباب . 2 - اشیاء نفیس، چیزهای گرانبها. 3 - رخت های مسافر"} +{"line": "اثقال ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)گرانبار کردن . 2 - (مص ل .) گرانبار شدن "} +{"line": "اثلم (اَ لَ) [ ع . ] (ص .) رخنه دار، رخنه یافته "} +{"line": "اثم ( اِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - گناه، خطا. 2 - کاری که کردن آن روا نباشد"} +{"line": "اثمار ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - میوه آوردن درخت . 2 - میوه دار شدن "} +{"line": "اثناء ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ثنی ؛ میانه ها، لاها"} +{"line": "اثناعشر (اِ عَ شَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - دوازده . 2 - نام نخستین بخش از رودة کوچک که پیوسته به معده می باشد به طول بیست و پنج سانت و پهنای دوازده انگشت "} +{"line": "اثناعشری ( اثناعشری .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) دوازده امامی "} +{"line": "اثنان ( اِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - دو، عدد دو. (در حالت رفعی ). 2 - دو مرد. 3 - روز دوشنبه "} +{"line": "اثواب ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ثوب ؛ جامه ها"} +{"line": "اثیر ( اَ) [ معر. ] ( اِ.) به باور قدما کره آتش که بالای کرة هواست، سیالی رقیق و بی وزن است "} +{"line": "اثیل ( اَ) [ ع . ] (ص .) محکم، استوار"} +{"line": "اثیم ( اَ) [ ع . ] (ص .) گناهکار، بزه کار"} +{"line": "اج ( اَ) ( اِ.) کدو"} +{"line": "اجابت (اِ بَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاسخ دادن، جواب دادن . 2 - قبول کردن، پذیرفتن "} +{"line": "اجابت کردن معده ( اجابت کردن معده . کَ دَ نِ مِ د) [ ع - فا. ] (مص ل .) قضای حاجت، مدفوع کردن "} +{"line": "اجاده (اِ د) [ ع . اجادة ] (مص م .) 1 - نیک کردن . 2 - نیک گفتن . 3 - نیکو گردانیدن "} +{"line": "اجاره (اِ رِ) [ ع . اجارة ] 1 - (مص م .) پناه دادن، به فریاد رسیدن . 2 - به مزد گرفتن . 3 - (اِ.) کرایه "} +{"line": "اجاره بها ( اجاره بها . بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) پول و بهایی که در برابر اجاره کردن جایی به صاحب آن می پردازند، مال الاجاره "} +{"line": "اجاره نامچه ( اجاره نامچه . چِ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) سندی که برای انجام اجاره تنظیم و منعقد می شود، اجاره نامه "} +{"line": "اجاره نشین ( اجاره نشین . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که در محل اجاره ای زندگی می کند، مستأجر. اجازه (اِ ز) [ ع . اجازة ] 1 - (مص م .) رخصت دادن، رخصت . 2 - (اِ.) گواهی صلاحیت دادن فتوی به کسی از طرف یک عالِم "} +{"line": "اجازه نامه ( اجازه نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) پروانه، جواز"} +{"line": "اجاق (اُ) [ تر. ] ( اِ.) 1 - دیگدان، آتشدان . 2 - دودمان، خاندان . 3 - صاحب کرامات و کشف . ؛ اجاق گاز نوعی اجاق که سوخت آن گاز متان است . ؛ اجاق برقی نوعی اجاق که با نیروی برق گرما تولید می کند و مثل اجاق گاز برای پختن غذا و جز آن به کار می آید"} +{"line": "اجاق زاده ( اجاق زاده . د یا دَ) [ تر - فا. ] (ص مر.) نجیب، شریف "} +{"line": "اجاق کور [ تر - فا. ] (ص مر.) (عا.) کسی که نمی تواند فرزند داشته باشد، نازا، عقیم "} +{"line": "اجالت (اِ لَ) [ ع . ] (مص م .)دور گردانیدن چیزی "} +{"line": "اجامر (اَ مِ) [ ع . ] (ص .) فرومایگان، اوباش "} +{"line": "اجانب (اَ نِ) [ ع . ] (ص .) جِ اجنبی ؛ بیگانگان "} +{"line": "اجانه (اِ نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تشت، تغار. 2 - نام یکی از صورت های فلکی جنوبی . 3 - گودالی که پای درخت درست کنند برای آب دادن به آن "} +{"line": "اجبار ( اِ) [ ع . ] (مص م .)به زور واداشتن به کاری "} +{"line": "اجباراً (اِ رَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - از روی ناچاری و اکراه . 2 - به ستم و زور"} +{"line": "اجباری ( اِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) خدمت نظام وظیفه، سربازی "} +{"line": "اجتباء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)برگزیدن، انتخاب کردن . 2 - فراهم آوردن . 3 - (اِمص .)برگزیدگی "} +{"line": "اجتثاث (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) از بیخ و بن برکندن، بریدن، از بن بریدن، بیخ بر کردن، استیصال "} +{"line": "اجتذاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)1 - جذب کردن، به خویش کشیدن . 2 - ربودن "} +{"line": "اجتذاذ (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بریدن و شکستن "} +{"line": "اجتراء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دلیر شدن، جرئت پیدا کردن . 2 - (اِمص .) دلیری "} +{"line": "اجتزاء (اِ تَ) [ ع . ] (مص ل .) کافی بودن "} +{"line": "اجتلاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) کشیدن، جلب کردن "} +{"line": "اجتماع (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد هم آمدن، جمع شدن . 2 - مقارنة ماه و آفتاب، زمانی که ماه و آفتاب در یک برج و یک درجه و یک دقیقه جمع شوند"} +{"line": "اجتماعات ( اجتماعات .) [ ع . ] (مص ل .) جِ اجتماع - گرد آمدن ها، فراهم آمدن ها، انجمن کردن ها. 2 - گروه های فراهم آمده، دسته های به هم پیوسته "} +{"line": "اجتماعی ( اجتماعی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به اجتماع ؛ 1 - همگانی، عمومی . 2 - کسی که آداب معاشرت را می داند"} +{"line": "اجتماعیون (اِ تِ) [ ع . ] (ص نسب .) جِ اجتماعی . کسانی که طرفدار جامعه بوده و همه چیز را برای همگان بخواهند"} +{"line": "اجتناء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) میوه چیدن "} +{"line": "اجتناب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) احتراز، خودداری کردن "} +{"line": "اجتهاد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سعی کردن، کوشیدن، 2 - (اِمص .) سعی، کوشش . 3 - استنباط مسایل شرعی از قرآن و حدیث "} +{"line": "اجتیاز ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) گذر کردن "} +{"line": "اجحاف ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ستم کردن، تعدی کردن . 2 - کار بر کسی تنگ گرفتن "} +{"line": "اجداد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ جد؛ نیاکان "} +{"line": "اجدادی ( اجدادی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به اجداد، آن چه پیوسته و مربوط به نیاکان است "} +{"line": "اجدر (اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) سزاوارتر، شایسته تر"} +{"line": "اجدع (اَ دَ) [ ع . ] (ص .) کسی که بینی وی رابریده باشند"} +{"line": "اجدل (اَ دَ) 1 - (اِ.) از مرغان شکاری . 2 - (ص .) محکم و سخت و به هم پیچیده "} +{"line": "اجر ( اَ ) [ ع . ] 1 - (اِ.) مزد، اجرت . 2 - ثواب . 3 - (مص م .) مزد دادن "} +{"line": "اجراء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) انجام دادن کار. 2 - به اجراء گذاشتن حکم صادر شده . 3 - مستمری و حقوق مقرر کردن برای کسی . 4 - (اِ.) وظیفه، مستمری "} +{"line": "اجرام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ جِرم ؛ تن ها، اجسام . 2 - ستارگان . 3 - جِ جُرم ؛ گناهان "} +{"line": "اجراییات (اِ) [ ع . اجرائیُات ] (ص نسب .) مؤنث اجرایی - اداره ای در سازمان راهنمایی و رانندگی که وظیفه اش رسیدگی به امور مربوط به تخلفات و شکایت های رانندگی، جریمه ها و صدور برگ عدم خلافی است . 2 - سازمانی در قوة قضاییه برای اجرای احکام "} +{"line": "اجراییه (اِ یِ) [ ع . اجرائیه ] (ص نسب .) مؤنث اجرایی . ؛ ورقة اجراییه ورقه ای است که به منظور آگاهی کسی که اجرا علیه اوست، از طرف اجراء دادگستری یا ثبت به وی ابلاغ و پس از مهلت مقرر، اجرا شروع می شود"} +{"line": "اجرت (اُ رَ) [ ع . اجرة ] (اِ.) 1 - مزد، دستمزد. 2 - کرایه "} +{"line": "اجری (اِ ی ') (اِ.) [ ع . ] نک اجراء"} +{"line": "اجری کردن ( اجری کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) موظف کردن "} +{"line": "اجزاء ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ جزء و جزو؛ پاره ها، بهره ها"} +{"line": "اجساد ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ جسد؛ بدن ها، تن ها، جسم ها"} +{"line": "اجسام ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ جسم ؛ تن ها، کالبدها"} +{"line": "اجغار ( اَ ) ( اِ.) روز شانزدهم ماه چهارم مغان خوارزم . در شب این روز مانند سده آتش می افروختند و بر گرد آن باده می نوشیدند"} +{"line": "اجفان ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ جفن - پلک چشم . 2 - غلاف شمشیر"} +{"line": "اجق وجق (اَ جَ وَ جَ) (ص .) 1 - غیر متعارف، عجیب و غریب . 2 - لباس رنگارنگ با رنگ های تند و زننده . (اجل (اَ جَ) [ ع . ] (اِ.)) 1 - مهلت، نهایت مدت چیزی . 2 - مرگ، زمان مرگ "} +{"line": "اجل (اَ جَ لّ) [ ع . ] (ص تف .) جلیل تر، بزرگوارتر"} +{"line": "اجل برگشته (اَ جَ. بَ گَ تِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - آدم بدشانس . 2 - کسی که خطر مرگ تهدیدش می کند"} +{"line": "اجل معلق ( اجل معلق ِ مُ عَ لَُ) (ص مر.) 1 - مرگ ناگهانی . 2 - کنایه از: ناگهان حاضر شدن کسی "} +{"line": "اجلاس (ا ِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نشانیدن . 2 - (اِ.) با هم نشستن برای گفتگو یا مشاوره در امری . 3 - جلسه ای رسمی با تعداد شرکت کنندگان محدود که در آن چند نفر سخنرانی می کنند و پس از بحث و مذاکره تصمیماتی اتخاذ و گاه قطعنامه ای صادر می شود"} +{"line": "اجلاسیه (اِ یِ یا یَ) [ ع . ] (ص نسب .) مؤنث اجلاس ؛ دورة اجلاسیه دوره ای که در آن انجمن تشکیل می گردد و اعضای آن برای مشورت و گفت و گو گرد می آیند"} +{"line": "اجلاف ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جلف - فرومایگان، مردمان سفله . 2 - هر چیز میان تهی "} +{"line": "اجلال ( اِ) [ ع . ] (مص م .) بزرگ و محترم داشتن، گرامی داشتن "} +{"line": "اجله (اَ جِ ل َّ یا لِّ ) [ ع . اجلة ] (ص .) جِ جلیل ؛ بزرگان، مهان "} +{"line": "اجلی (اَ لا) [ ع . ] (ص تف .) جلی تر، روشن تر، هویداتر"} +{"line": "اجم (اَ جَ) [ ع . ] (اِ.) نیستان، بیشه، انبوه درختان "} +{"line": "اجماع ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گرد آمدن، متفق شدن بر انجام کاری . 2 - (مص م .) جمع کردن . 3 - (اِمص .) در فقه اسلامی به معنی اتفاق کلمة فقها در مسئله ای یا امری "} +{"line": "اجماعاً (اِ عَ نْ) [ ع . ] (ق .) همگی، دست جمعی "} +{"line": "اجمال ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به اختصار سخن گفتن ؛ مبهم و نارسا گفتن . 2 - (اِ.) سخن خلاصه و مبهم "} +{"line": "اجمالاً (اِ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به طور خلاصه و مبهم "} +{"line": "اجمه (اَ جَ مِ) [ ع . ] (اِ.) بیشه، نیستان . ج . اجم "} +{"line": "اجناد ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جند؛ لشکرها، سپاهیان "} +{"line": "اجناس ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جنس - قسم ها، نوع، گونه ها. 2 - کالاها، امتعه "} +{"line": "اجنبی ( اَ نَ) (ص .) 1 - بیگانه، غریب . 2 - نا - فرمان "} +{"line": "اجنحه ( اَ نِ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جَناح ؛ بال ها"} +{"line": "اجنه ( اَ جِ نُِ) [ ع . اجنة ] (اِ.) در عربی جمع جنین و در فارسی به غلط جمع جن گویند"} +{"line": "اجهار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - آشکار کردن سخن، بلند کردن آواز، با صدای بلند چیز ی را خواندن . 2 - آشکار کردن "} +{"line": "اجهل ( اَ هَ) [ ع . ] (ص تف .) نادان تر، جاهل تر"} +{"line": "اجود ( اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - بهتر، نیکوتر. 2 - بخشنده تر، جوادتر"} +{"line": "اجور ( اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ اَجر؛ اجرها، اجرت ها"} +{"line": "اجوف ( اَ وَ) [ ع . ] (ص .) میان تهی، درون خالی "} +{"line": "اجیر ( اَ ) [ ع . ] (ص .) مزدور، مزد بگیر"} +{"line": "اجیرنامه ( اجیرنامه . م ِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) عهدنامه ای که به موجب آن کار کسی به مدت معینی خریداری می شود"} +{"line": "احادیث ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ احدوثه ؛ افسانه ها، سخن ها. 2 - جِ حدیث ؛ روایات، اخبار"} +{"line": "احاطت (اِ طَ) [ ع . احاطة ] احاطه "} +{"line": "احاطه (اِ طِ) [ ع . احاطة ] (مص م .) 1 - گرداگرد چیزی را گرفتن . 2 - فهمیدن و فراگرفتن به طور کامل و تمام "} +{"line": "احالت (اِ لَ) [ ع . احالة ] نک احاله "} +{"line": "احاله (اِ لَ) [ ع . احالة ] 1 - (مص م .) حواله کردن، واگذاشتن کار یا امری به عهدة دیگری . 2 - (مص ل .) از حالی به حال دیگر گشتن "} +{"line": "احباء ( اَ حِ بّا ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ حبیب ؛ دوستان "} +{"line": "احباب ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ حبیب ؛ دوستان، یاران "} +{"line": "احباب ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) دوست داشتن "} +{"line": "احبار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جمع حبر؛ 1 - دانشمندان، علما. 2 - پیشوایان روحانی یهود"} +{"line": "احباط ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باطل گردانیدن . 2 - دوری کردن از کسی "} +{"line": "احتباس (اِ تِ) [ ع . ] (مص .) در حبس کردن، نگه داشتن چیزی "} +{"line": "احتجاب ( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) در پرده شدن، در حجاب شدن "} +{"line": "احتجاج ( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) دلیل و برهان آوردن "} +{"line": "احتجام ( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)حجامت کردن "} +{"line": "احتراز ( اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پرهیز کردن، دوری نمودن . 2 - (اِمص .) خویشتن داری، پرهیز"} +{"line": "احتراس ( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) خود را حفظ کردن "} +{"line": "احتراف (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) پیشه ور شدن، پیشه گرفتن "} +{"line": "احتراق (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سوختن، آتش گرفتن . 2 - محو شدن یکی از پنج سیارة «زحل، مشتری، مریخ، زهره، عطارد» در زیر شعاع خورشید، یا مقارنة خورشید با یکی از آن ها"} +{"line": "احترام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) حرمت گذاشتن، بزرگ داشتن . 2 - (اِمص .) حرمت، بزرگداشت "} +{"line": "احتراماً (اِ تِ مَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی احترام و بزرگداشت "} +{"line": "احتساب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شمردن، حساب کردن . 2 - نهی کردن از کارهایی که در شرع ممنوع باشد"} +{"line": "احتشاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) گرد آمدن مردم برای انجام کاری "} +{"line": "احتشام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حشمت و بزرگی یافتن . 2 - (اِ.) جاه و جلال "} +{"line": "احتصان (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) استوار بودن، محکم بودن "} +{"line": "احتفاظ (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نگاه داشتن، حفظ کردن . 2 - (مص ل .) خویشتن داری کردن "} +{"line": "احتقار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خوار و حقیر شمردن . 2 - (مص ل .) خوار شدن "} +{"line": "احتلام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - خواب دیدن، جماع کردن در خواب . 2 - انزال منی در خواب "} +{"line": "احتماء (اِ تِ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پرهیز غذایی بیمار. 2 - خودداری کردن "} +{"line": "احتمال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) حمل کردن . 2 - (اِمص .) بردباری . 3 - گمان بردن، حدس زدن "} +{"line": "احتمالات ( احتمالات .) [ ع . ] (اِ.) شاخه ای از علم ریاضی که در آن احتمال وقوع پیشامدهای تصادفی بررسی می شود"} +{"line": "احتمالاً (اِ تِ لَ) [ ع . ] (ق .) شاید"} +{"line": "احتواء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گرد کردن، فراگرفتن از هر سوی . 2 - حاوی بودن، دربرداشتن "} +{"line": "احتکار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) انبار کردن و نگاهداشتن کالا به قصد گران فروختن . 2 - (اِمص .) انبارداری "} +{"line": "احتکاک (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به هم ساییدن، به هم سودن "} +{"line": "احتیاج ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیازمند شدن، حاجتمند شدن . 2 - (اِمص .) حاجتمندی، نیازمندی . 3 - (اِ.) نیاز، حاجت "} +{"line": "احتیاط ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - محکم کاری کردن . 2 - کاری را با حزم و هوشیاری انجام دادن "} +{"line": "احتیال ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حیله کردن . 2 - ذمُه دیگری را پذیرفتن . 3 - (اِمص .) حیله - گری، چاره ساختن "} +{"line": "احجار ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حجر؛ سنگ ها"} +{"line": "احد (اَ حَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) یکی، یک . 2 - (ص .) یگانه، یکتا. 3 - یکم . 4 - یکی از نام های خدا"} +{"line": "احداب ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گوژپشت گردانیدن . 2 - مهربانی کردن "} +{"line": "احداث ( اَ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ حدث - نوها، تازه ها، هر چیز تازه و نو پدید آمده . 2 - جوانان . 3 - نوعی حقوق دیوانی (در عهد صفویه ). ؛ احداث اربعه : حدث های چهارگانه : قتل، ازالة بکارت، شکستن دندان و کور کردن . احداث دهر: بلاهای روزگار، پیشامدهای دوران . احداث موجبة وضوء: حدث هایی که وضو را باطل می کند"} +{"line": "احداث (اِ) [ ع . ] (مص م .)چیزی نو به وجود آوردن، ساختن و برقرار کردن "} +{"line": "احداق (اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ حدقه ؛ سیاهی های چشم، مردمک های چشم "} +{"line": "احدالناس (اَ حَ دُ نّ) [ ع . ] (ق .) هیچکس، حتی یک نفر"} +{"line": "احدب (اَ دَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گوژپشت . کسی که پشتش قوز و برآمدگی داشته باشد. 2 - شمشیر کج "} +{"line": "احدوثه (اُ دُ ثِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - سخن شگفت . 2 - خبر و حدیث . 3 - کار نو، چیز تازه "} +{"line": "احدی (اَ حَ) [ ع - فا. ] (مبهم )یک تن، هیچکس، کسی "} +{"line": "احدی ( احدی .) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِ.) 1 - منسوب به احد. 2 - مربوط به خدای یگانه . 3 - فرقه ای از سپاهیان پادشاه هند"} +{"line": "احدیت (اَ حَ یَُ) [ ع . احدیة ] (مص جع .) 1 - یگانگی . 2 - مقام الوهیت، یکتایی خدا"} +{"line": "احرار ( اَ) [ ع . ] (ص .)1 - جِ حر؛ آزادان، آزادگان . 2 - ایرانیان "} +{"line": "احراز ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فراهم آوردن، جمع کردن . 2 - پناه دادن، جای دادن . 3 - به دست آوردن، رسیدن به چیزی "} +{"line": "احراق ( اِ) [ ع . ] (مص م .)سوزانیدن، آتش زدن "} +{"line": "احرام ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جِ حَرَمْ. 2 - جِ حریم "} +{"line": "احرام ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آهنگ حج کردن، در حرم درآمدن . 2 - (اِ.) مجازاً دو تکه لباس نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر بندند و دیگری را بر دوش اندازند"} +{"line": "احرام بستن ( احرام بستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) آهنگ کردن، قصد و نیت کردن "} +{"line": "احرامی ( اِ) [ ع - فا. ] ( اِ.) پارچة سفیدی که به عنوان بقچة لباس به کار می رود"} +{"line": "احری ( اَ را) [ ع . ] (ص تف .) سزاوارتر، شایسته تر، اولی، اصلح، درخورتر، بسزاتر"} +{"line": "احزاب ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ حزب - گروه ها، دسته ها. 2 - گروه های کافران، شامل برخی از قبایل عرب، مانند قریش، غطفان و بنی قریظه، که با هم متحد شده به جنگ پیامبر رفته بودند. 3 - هر گروه سیاسی که مرام و مسلکِ ویژه خود را دارد"} +{"line": "احزان ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ حُزن و حَزَن ؛ غم ها و اندوه ها"} +{"line": "احساس ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دریافتن، درک کردن . 2 - درک چیزی با یکی از حواس "} +{"line": "احساساتی ( احساساتی .) [ ع - فا. ] (ص .) زودرنج، کسی که زود دستخوش احساساتش می شود"} +{"line": "احسان ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نیکی کردن . 2 - بخشش کردن . 3 - (اِمص .) نیکوکاری، بخشش "} +{"line": "احسن (اَ سَ) [ ع . ] (ص تف .) نیکوتر، بهتر. ؛به نحو احسن به بهترین شیوه و طرز. ؛ احسن التقویم بهترین شکل، بهترین صورت "} +{"line": "احسن ( احسن .) (صت ) آفرین، احسنت، مرحبا"} +{"line": "احسنت (اَ سَ) [ ع . ] (شب جم .) آفرین (بر تو، شما)"} +{"line": "احشاء ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ حشا؛ اندرونه، اعضای درونی بدن مانند: دل و جگر و معده و روده . احصائیه (اِ یُِ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - آمار، شمار. 2 - دانشی که موضوع آن دسته بندی منظم امور اجتماعی است "} +{"line": "احشام ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ حشم "} +{"line": "احصاء ( اِ) [ ع . ] (مص م .) شمردن، ضبط کردن، آمار گرفتن، سرشماری کردن "} +{"line": "احصان ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) استوار و محکم کردن . 2 - (مص ل .) نگه داشتن نَفْس از انجام کار بد. 3 - شوی کردن زن . 4 - زن گرفتن مرد. 5 - زن و مردی که به عقد دائم در آمده باشند که مرد «محصن » و به زن «محصنه » گویند"} +{"line": "احضار ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - حاضر آوردن . 2 - فراخواندن، به حضور خواستن "} +{"line": "احضارنامه ( احضارنامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.)نک احضاریه "} +{"line": "احضاریه (اِ یِّ) [ ع . ] (اِمر.) احضارنامه، نامه ای که به وسیلة آن شخص را به دادگاه یا هر جای دیگر فراخوانند"} +{"line": "احفاد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ حافد و حفد - فرزند - زادگان، نوادگان . 2 - یاران، خادمان "} +{"line": "احق ( اَ حَ قُ) [ ع . ] (ص تف .) سزاوارتر، اولی، صاحب حق تر، راست تر، به سزاتر"} +{"line": "احقاف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ حقف ؛ توده های ریگ، تل های شن و ریگ "} +{"line": "احقاق ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) مطالبة حق کردن ؛ به حق حکم کردن "} +{"line": "احقر ( اَ قَ) [ ع . ] (ص تف .) حقیرتر، کوچکتر، خردتر، خوارتر"} +{"line": "احلال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) حلال کردن . 2 - (مص ل .)فرود آمدن در جایی . 3 - از حرام بیرون آمدن "} +{"line": "احلام ( اَ ) [ ع . ] 1 - (اِ.) شکیبایی ها، وقارها. 2 - خِردها. 3 - جِ حلم ؛ خواب ها، خواب های شیطانی . 4 - (ص .) جِ حلیم ؛ بردباران "} +{"line": "احلی ( اَ لا) [ ع . ] (ص تف .) شیرین تر"} +{"line": "احلیل ( اَ) (اِ.) آلت تناسلی مرد"} +{"line": "احلیل خوردن (اِ. خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) فریب خوردن "} +{"line": "احلیل زدن ( احلیل زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) فریب دادن، گول زدن "} +{"line": "احماد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستوده کار شدن . 2 - (مص م .) ستودن، تحسین کردن "} +{"line": "احماض ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از حالی به حال دیگر گشتن . 2 - شوخی و مزاح کردن . 3 - از جدیّت به سستی گراییدن "} +{"line": "احمال ( اِ) [ ع . ] (مص م .)به کسی در برداشتن بار یاری رساندن "} +{"line": "احمال ( اَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ حَمل ؛ بارهای شکم، بارهای درخت . 2 - جِ حَمَل ؛ بره ها"} +{"line": "احمد (اَ مَ) [ ع . ] (ص تف .) ستوده تر، حمیده تر"} +{"line": "احمر (اَ مَ) [ ع . ] (ص .) سرخ "} +{"line": "ازماع ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) قصد کردن، دل بر کاری نهادن "} +{"line": "احمق (اَ مَ) [ ع . ] 1 - (ص .)نادان، بی خرد، بی - هوش . 2 - (ص تف .) نادان تر، سفیه تر"} +{"line": "احمقانه (اَ مَ نِ) [ ع - فا. ] (ق .) به شیوة احمق، بی خردانه، سفیهانه "} +{"line": "احناء ( اَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اطراف . 2 - چیزهای کج و معوج و بی قواره "} +{"line": "احنف (اَ نَ) [ ع . ] (ص .) انسان یا حیوانی که پایش کج باشد"} +{"line": "احوال ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حال - حال ها، وضع ها. 2 - چگونگی مزاج . 3 - کار و بار. 4 - سرگذشت "} +{"line": "احوال شخصیه ( احوال شخصیه ِ شَ یِ) [ ع . ] (اِمر.) مجموع صفات انسان که به اعتبار آن، شخص در اجتماع دارای حقوق شده و آن حقوق را اجرا کنند مانند: تابعیت، ازدواج، اقامتگاه، اهلیت و غیره "} +{"line": "احوال پرسی ( احوال پرسی . پُ) [ ع - فا. ] (حامص .) پرسش از چگونگی وضع و کار و بار کسی، پژوهش و سوال از صحت و بیماری کسی "} +{"line": "احوط (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) با احتیاط تر، بیشتر مقرون به احتیاط "} +{"line": "احول (اَ وَ) [ ع . ] 1 - (ص .) لوچ، دو بین، کسی که همه چیز را دوتایی می بیند. 2 - (ص تف .) حیله گر، چاره گرتر"} +{"line": "احکام ( ا َ ) [ ع . ] (اِ.)جِ حکم .1 - رأی ها، دستور - ها. 2 - مجموعة دستورالعمل های شرعی . 3 - آداب، رسم ها. 4 - مجموعة قوانین و مقرراتی که به ارادة محکوم علیه قابل تغییر است "} +{"line": "احکام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) محکم کردن، استوار کردن . 2 - (اِمص .) استواری "} +{"line": "احیاء ( اَ) [ ع . ] (ص .) جِ حی - زندگان . 2 - قبیله ها، خاندان ها"} +{"line": "احیاء ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زنده کردن . 2 - آباد کردن زمین .3 - (مص ل .) شب را به عبادت گذرانیدن . 4 - شب زنده داری کردن . 5 - (اِمص .) زندگی "} +{"line": "احیاناً (اِ نَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - اتفاقاً، گاهگاهی . 2 - هیچ، هرگز"} +{"line": "اخ (اَ خْ یا اَ خّ) [ ع . ] (اِ.) برادر. ج . اخوان "} +{"line": "اخ (اُ) (صت .) 1 - صوتی است که هنگام درد و سوزش بر زبان رانند. 2 - صوتی است برای نمودن خوشی و لذت "} +{"line": "اخ اخ (اَ. اَ) (صت .) 1 - صوتی است که برای نفرت و ناخشنودی بر زبان رانند. 2 - کلمه ای است برای ستودن و اظهار خشنودی به هنگام لذت، به به . 3 - کلمة افسوس، دریغا، وای، آه "} +{"line": "اخ تف (اَ. تُ) (اِمر.) (عا.) آب دهان، خیو، بزاق "} +{"line": "اخ و تخ کردن (اَ خُ تَ خ . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) عدم رضایت نشان دادن، اکراه نمودن "} +{"line": "اخ کردن (اِ. ک دَ) (مص م .) (عا.) از روی ناگزیری و اکراه پولی را به کسی دادن "} +{"line": "اخاذ (اَ خّ) [ ع . ] (ص .) رشوه گیر، باج گیر"} +{"line": "اخاذی ( اخاذی .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) رشوه گرفتن، باج گرفتن "} +{"line": "اخافه (اِ فَ یا فِ) [ ع . اخافة ] (مص م .) ترسانیدن، خوف در دل کسی افکندن "} +{"line": "اخامص (اَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ اخمص . گودی های کف دست و پا و میان بدن "} +{"line": "اخبار ( اِ) [ ع . ] (مص م .)خبر دادن، آگاه ساختن "} +{"line": "اخبار ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خبر؛ آگاهی ها، خبرها"} +{"line": "اخباری ( اَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - کسی که حکایت ها و داستان ها را روایت کند. 2 - کسی که فقط به ظاهر احادیث اکتفاء کند نه به دلیل های عقلی "} +{"line": "اخبیه (اَ یِ) [ ع . ] (اِ.) ج . خباء - خرگاه، خیمه . 2 - یکی از ستارگان سعدالا خب یه، منزل بیست و پنجم از منازل قمر"} +{"line": "اخت (اُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خواهر، همشیره . 2 - مانند، مثل، قرین . ج . اَخوات "} +{"line": "اخت بودن (اُ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) مأنوس بودن، دمساز بودن "} +{"line": "اخت شدن (اُ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مأنوس شدن، اُنس گرفتن "} +{"line": "اختاجی ( اَ) [ تر. ] (اِمر.) = اختاچی . اخته چی : میرآخور، طویله دار، مهتر، ستوربان "} +{"line": "اختاپوس (اُ) (اِ.) هشت پا"} +{"line": "اختبار (اِ ت ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خبر گرفتن، خبرجویی . 2 - (مص م .)آزمودن، امتحان کردن "} +{"line": "اختتام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به پایان بردن، تمام کردن . 2 - (اِمص .) پایان، ختم، آخرکار"} +{"line": "اختتامیه (اِ تِ یِّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - پایانی، انتهایی . 2 - مراسم پایانی امری "} +{"line": "اختداع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) فریفتن، فریب دادن "} +{"line": "اختر (اَ تَ) [ په . ] (اِ.) ستاره، کوکب، نجم "} +{"line": "اختر شمار ( اختر . شُ) (اِ. ص .) ستاره شناس، منجم "} +{"line": "اختراع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) آفریدن، ایجاد کردن "} +{"line": "اخترتند (اَ تَ. تُ) (اِ. ص .) بخت نامساعد، اقبال بد"} +{"line": "اخترروشن ( اخترروشن . رُ شَ) (اِ. ص .) بخت خوب، اقبال تابناک "} +{"line": "اخترسوخته ( اخترسوخته . تِ) (ص مر.) بدبخت، پریشان روزگار، بداحوال "} +{"line": "اخترشمردن ( اخترشمردن . ش ِ مُ دَ)(مص ل .) بی - خواب ماندن، شب زنده داری "} +{"line": "اخترمار ( اخترمار .) (ص مر.) اخترشمار، منجم "} +{"line": "اخترماران سالار ( اخترماران سالار .) (اِمر.) از طبقاتی که در دربار ساسانیان نفوذ داشته ستاره شناسان (اخترماران ) بودند که رییس آنان «اخترماران سالار» لقب داشت و در ردیف «دبیران » و غیب گویان قرار می گرفت "} +{"line": "اخترمه ( اَ تَ مِ یا مَ) [ تر - مغ . ] ( اِ.) در میان ایل های کرمانشاه «یخترمه » نیز گویند. اسب و سلاح و بار و بنة دشمن که پس از کشتن وی تصاحب کنند"} +{"line": "اختروارون ( اختروارون .) (ص .) طالع بد"} +{"line": "اخترگذری ( اخترگذری . گُ ذَ)(ق .)زمان اندک، فرصت کم "} +{"line": "اخترگوی ( اخترگوی .) (اِ. ص .) منجم، فال گوی "} +{"line": "اختصار (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کوتاه کردن، ایجاز. 2 - اکتفاء، بسنده کردن "} +{"line": "اختصاص (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ویژه کردن، ویژگی . 2 - (مص ل .) خاص گردیدن، برگزیده شدن "} +{"line": "اختصاصی ( اختصاصی . ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به اختصاص . خصوصی، مخصوص، ویژه "} +{"line": "اختصام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) خصومت ورزیدن، پیکار کردن "} +{"line": "اختطاط (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) خط بر چهره دمیدن، ریش درآوردن "} +{"line": "اختطاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ربودن همچون برق . 2 - خیره کردن چشم "} +{"line": "اختفاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) پنهان شدن، پنهان گشتن "} +{"line": "اختلاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خدعه کردن . 2 - با زبان نرم فریب دادن "} +{"line": "اختلاج (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پریدن، جستن اعضای بدن مانند: چشم . 2 - انقباض و گرفتن شدید عضلات "} +{"line": "اختلاس (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ربودن . 2 - دزدیدن . 3 - سوءاستفادة مالی توسط شخصِ مسئول "} +{"line": "اختلاط (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آمیخته شدن، آمیختن "} +{"line": "اختلاط کردن ( اختلاط کردن . تِ) [ ع - فا. ] (مص ل .) معاشرت کردن "} +{"line": "اختلاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - با یکدیگر ناسازگاری کردن، نزاع کردن . 2 - تغییر مکان ظاهری ستاره "} +{"line": "اختلال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درهم و بر هم شدن کار، خلل پذیرفتن . 2 - (اِمص .) بی سروسامانی "} +{"line": "اختناق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خفه شدن . 2 - (مص م .) خفه کردن . 3 - (اِمص .) خفگی "} +{"line": "اخته (اَ تِ) [ تر. ] (ص . اِ.)انسان یا حیوانی که بیضه هایش را کشیده باشند، بی خایه . خواجه نیز گویند"} +{"line": "اخته بیگ ( اخته بیگ . ب) [ تر. ] (اِمر.) کسی که اخته کردن حیوانات به دستور او است، اخته چی، میرآخور، رییس طویله و اصطبل "} +{"line": "اخته کردن ( اخته کردن . کَ دَ) [ تر - فا. ] (مص م .) 1 - تخم کشیدن، خصی کردن . 2 - مدتی در برف یا ی خ نهادن گوشت خام تا ترد و نازک شود"} +{"line": "اختیار (اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گزیدن، انتخاب کردن . 2 - (اِمص .) آزادی عمل "} +{"line": "اختیار آمدن ( اختیار آمدن . مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م ) برگزیدن، پذیرفتن "} +{"line": "اختیار کردن ( اختیار کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) انتخاب کردن، گزیدن "} +{"line": "اختیاری ( اختیاری .) [ ع - فا. ] (ص نسب .)ارادی، کاری که با اختیار و اراده انجام شود"} +{"line": "اختیال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تکبر کردن . 2 - خیال کردن . 3 - (اِمص .) گردنکشی، تبختر"} +{"line": "اخدان ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ خدن ؛ دوستان، یاران "} +{"line": "اخدود ( اُ) [ ع . ] ( اِ.) شکاف زمین "} +{"line": "اخذ ( اَ) [ ع . ] (مص م .) گرفتن، ستدن . ؛ اخذ رأی رأی گرفتن برای برگزیدن کسی یا انتخاب چیزی یا امری "} +{"line": "اخرا ( اُ) [ یو. ] ( اِ.) یک نوع خاک رس به رنگ های مختلف زرد، نارنجی، قرمز، قهوه ای که آن را در نقاشی و رنگ کاری به کار می برند"} +{"line": "اخراج ( اِ) [ ع . ] (مص م .) بیرون کردن، بیرون کشیدن "} +{"line": "اخراجات ( اِ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اخراج - مخارج . 2 - مالیات "} +{"line": "اخرب ( اَ رَ) [ ع . ] (ص .) در علم عروض آن است که میم اول و نون آخر «مفاعیلن » را بیندازند تا «فاعیل » بماند، آن را به «مفعول » تبدیل کنند و اسم این زحاف «خرب » است و اسم جزیی که عمل «خرب » در آن واقع شود «اخرب »"} +{"line": "اخرس (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) گنگ، لال "} +{"line": "اخرم (اَ رَ) [ ع . ] (ص .)1 - آن که بینی اش را سوراخ کرده باشند. 2 - شعری که در وزن آن «خرم » واقع شده باشد یعنی «فعولن » را «عولن » و به واژة اخرم اضافه شود. «مفاعلتن » را «فاعلتن » گویند"} +{"line": "اخروی (اُ رَ) [ ع . ] (ص نسب .) آن جهانی ؛منسوب به آخرت "} +{"line": "اخری (اُ را) [ ع . ] (ص .) 1 - دیگر، پسین . 2 - آخرت، جهان دیگر"} +{"line": "اخس ( اَ خَ سُ) [ ع . ] (ص تف .) خسیس تر، زبون تر، فرومایه تر، خوارتر"} +{"line": "اخسمه (اَ سُ مِ) آخسمه، آبجو"} +{"line": "اخشاب ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خشب - چوب ها. 2 - چوب های خوشبو"} +{"line": "اخشم (اَ شَ) [ ع . ] (ص .) گنده بینی، آن که بوی بد و خوب را درنمی یابد"} +{"line": "اخص (اَ خَ صّ) [ ع . ] (ص تف .)خاص تر، گزیده تر"} +{"line": "اخصاء ( اِ) [ ع . ] (مص م .) اخته کردن "} +{"line": "اخضر (اَ ضَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سبز. 2 - کبود، آبی "} +{"line": "اخضرار ( اِ ض ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سبز شدن، به رنگ سبز درآمدن . 2 - سبز شدن کشت "} +{"line": "اخطاء (اَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص ل .) خطا کردن، اشتباه کردن . 2 - (مص م .) منسوب به خطا کردن، خطا گرفتن بر کسی "} +{"line": "اخطار ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خطر؛ بلاها، سختی ها"} +{"line": "اخطار ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) در خطر افکندن . 2 - ابلاغ و اعلام کردن . 3 - (اِ.) آگهی، اعلام "} +{"line": "اخطاریه (اِ رِ یِّ) [ ع . ] (اِمر.) نامه ای که از طرف دادگاه برای شخص یا اشخاصی فرستاده می شود، و در آن مطلب مورد نظر را برای شخص یادآور می شوند"} +{"line": "اخفاء ( اِ) [ ع . ] (مص م .) پنهان کردن، نهان داشتن "} +{"line": "اخفاف ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خُف - کف پای شتر. 2 - سم شترمرغ . 3 - کفش "} +{"line": "اخفاق ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بی مراد بازگشتن جوینده، مأیوس شدن . 2 - غزا کردن و غنیمت نیافتن "} +{"line": "اخفش (اَ فَ) [ ع . ] 1 - (ص .) کسی که چشمش ضعیف و کم نور باشد. 2 - (اِ.) شب پرک "} +{"line": "اخلاء ( اِ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) خالی یافتن . 2 - خالی کردن، در خلوت بردن کسی را. 3 - (مص ل .) خالی شدن، در جای خلوت و بی مزاحم افتادن، خلوت کردن با"} +{"line": "اخلاص ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پاک کردن، ویژه کردن . 2 - (مص ل .) دوستی پاک و بی ریا داشتن، خلوص نیت داشتن "} +{"line": "اخلاط ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خِلط - چیزهای درهم آمیخته . 2 - در طب قدیم صفرا وخون و بلغم و سودا"} +{"line": "اخلاف ( اَ) [ ع . ] (ص .) جِ خَلف ؛ جانشینان، بازماندگان "} +{"line": "اخلاق ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خُلق ؛ خوی ها"} +{"line": "اخلاقاً (اَ قَ نْ) [ ع . ] (ق .) از نظر اخلاق، مطابق اخلاق "} +{"line": "اخلال ( اِ) [ ع . ] (مص م .) زیان رسانیدن، خلل وارد کردن "} +{"line": "اخم ( اَ) (اِ.) اخمه، آژنگ، ترشرویی، درهم کشیدگی ابرو از اوقات تلخی و بدحالی . ؛ اخم اخم کسی توی هم بودن (عا.) عبوس بودن، ترشرو بودن "} +{"line": "اخم و تخم (اَ مُ تَ) (اِمص .) (عا.) ترشرویی، بدخُلقی "} +{"line": "اخماس ( اَ) [ ع . ] جِ خمس "} +{"line": "اخماس ( اِ) [ ع . ] (مص .) پنج شدن "} +{"line": "اخمالو (اَ) (ص مر.) اخمو، همیشه اوقات تلخ "} +{"line": "اخمو ( اَ) (ص .) (عا.) ترشرو، بداخلاق "} +{"line": "اخوات (اَ خَ) [ ع . ] (اِ.) جِ اخت - خواهران . 2 - مانندها، شبیه ها"} +{"line": "اخوال (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خال، داییان، دایی ها، برادران مادر"} +{"line": "اخوان (اَ خَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیه اخ، دو برادر"} +{"line": "اخوان (اِ) [ ع . ] (اِ.) جِ اَخ ؛ برادران، دوستان، برادرخواندگان "} +{"line": "اخوان الصفاء (اِ نُ صِّ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - برادران یکدل، صوفیان . 2 - نام انجمنی از دانشمندان ایرانی که در میانة سدة چهارم هجری در بصره و بغداد تشکیل شد که هدف آنان هماهنگ کردن اسلام و حکمت و فلسفة یونان بود"} +{"line": "اخوان المسلمین (اِ خْ نُ لْ مُ سْ لِ) [ ع . ] (اِمر.) نام جمعیتی که توسط حسن البنا در سال 1928 در مصر بوجود آمد و هدف آن احیای شعائر دین و ایجاد وحدت اسلامی بود. این جنبش در سال 1954 قصد ترور عبدالناصر به علت نزدیک شدن او به غرب را داشتند که در نتیجه سازمانشان منحل و سرانشان اعدام شدند"} +{"line": "اخوانیات (اِ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) جِ اخوانیه ؛ نامه های دوستانه "} +{"line": "اخوت (اُ خُ وَّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برادر شدن، دوست شدن . 2 - (اِمص .) برادری "} +{"line": "اخوی (اَ خَ) [ ازع . ] (اِ.) برادر"} +{"line": "اخوین (اَ خَ وَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة اَخ، دو برادر"} +{"line": "اخچه ( اَ چِ) [ تر. ] ( اِ.) = اقچه . آقچه : 1 - ریزة زر. 2 - سکة زر و مهر درم از زر و نقره . 3 - مطلق زر و سیم . 4 - روپیه "} +{"line": "اخگر ( اَ گَ) (اِ.) پارة آتش، شراره، جرقه "} +{"line": "اخیار (اَ) [ ع . ] (ص .) جِ خیر؛ نیکان، برگزیدگان "} +{"line": "اخیر ( اَ) [ ع . ] (ص .) پسین، بازپسین، آخری "} +{"line": "اخیراً (اَ رَ نْ) [ ع . ] (ق .) در آخر، به تازگی، جدیداً"} +{"line": "اخیه (اَ یَّ) [ ع . ] (اِ.) آخیه، میخ آخور، ریسمان یا قلاب هایی که در طویله کنار آخور نصب می کنند و چهارپایان را به آن ها می بندند. ج . اواخی یا اخایا"} +{"line": "ادا ( اَ) [ ع . اداء ] 1 - (مص م .) به جا آوردن، پرداختن دینی که بر شخص فرض و لازم است . 2 - (اِ.) ناز، کرشمه . 3 - رمز، اشاره . 4 - (عا.) حرکات مسخره و بیهوده . 5 - تقلید"} +{"line": "ادا اصول ( ادا . اُ) (اِمر.) ناز و کرشمه، نمودن کراهت و جز آن "} +{"line": "ادا اطوار ( ادا اطوار . اَ) (اِمر.) 1 - شکلک سازی . 2 - تقلید در آوردن "} +{"line": "اداء ( اَ) [ ع . ] (مص م .) به جا آوردن، انجام دادن "} +{"line": "ادات ( اَ) [ ع . ] (اِ.) افزار، ابزار، آلت، وسیله "} +{"line": "اداره ( اِ رِ) [ ع . ادارة ] 1 - (مص م .) نظام دادن، گرداندن کار. 2 - (اِ.) بخشی از هر وزارتخانه که مسئولیت انجام دادن بخشی از کارهای دولتی را به عهده دارد"} +{"line": "اداره بازی ( اداره بازی .) [ ع - فا. ] (حامص . اِمر.) تشریفات اداری، فرمالیته "} +{"line": "اداری ( اِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به اداره، وابسته به اداره . 2 - آن که در اداره کار کند"} +{"line": "ادام ( اِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خورش، نان خورش، قاتق، اِبا. 2 - پیشوای قوم . 3 - موافق و سازگار"} +{"line": "ادامه (اِ مِ) [ ع . ادامة ] (مص م .) دایم داشتن، دوام دادن "} +{"line": "اشعال (اِ) [ ع . ] (مص م .) افروختن آتش "} +{"line": "ادانی ( اَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ ادنی - نزدیکان، نزدیک ترها. 2 - عوام، از طبقات پَست "} +{"line": "ادب (اَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرهنگ، دانش . 2 - هنر. 3 - معاشرت، روش پسندیده . 4 - شرم، حرمت "} +{"line": "ادب دیدن (اَ دَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ادب شدن، تنبیه شدن "} +{"line": "ادب ساز ( ادب ساز .) [ ع - فا. ] (ص فا.)ادب سازنده، تربیت کننده "} +{"line": "ادب کردن ( ادب کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مجازات کردن "} +{"line": "ادباء (اُ دَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ ادیب ؛ مردمان دارای ادب و فرهنگ "} +{"line": "ادبار ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پشت کردن، پشت به دشمن کردن و گریختن . 2 - (اِمص .) نگون بختی، بدبختی . 3 - (ص .) نگون بخت، سیه روز"} +{"line": "ادبی ( ادبی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) نوشته ای که موضوع و سبک آن ادبی باشد، نوشته هایی که با فنون ادبی بستگی داشته و دربارة ادبیات باشد"} +{"line": "ادبیات (اَ دَ یّ) [ ع . ] (اِ.) آثار ادبی، علوم ادبی . ؛ ادبیات تطبیقی مطالعة ادبیات به شیوة فرامرزی . ؛ ادبیات کلاسیک مجموعة آثار با ارزش باقی مانده از سخنوران و نویسندگان کهن هر ملتی . ؛ ادبیات ِ شفاهی مجموعة آثار فرهنگی رایج در بین مردم اعم از چیستان ها، متل ها، افسانه ها و همانند آن "} +{"line": "ادبیر ( اِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) نحوست، بدبختی . 2 - (ص .) منحوس، بدبخت "} +{"line": "ادخار (اِ دِّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ذخیره کردن . 2 - برگزیدن "} +{"line": "ادخال ( اِ) [ ع . ] (مص م .) درآوردن، داخل کردن "} +{"line": "ادخل زدن (اَ خَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) تخمین زدن "} +{"line": "ادراج ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - داخل کردن . 2 - درنوردیدن، پیچیدن "} +{"line": "ادرار ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) روان ساختن، جاری کردن . 2 - (اِ.) وظیفه، مقرری . 3 - (عا.) بول، شاش "} +{"line": "ادرارنامه ( ادرارنامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِ.) حکم اعطای حقوق و مستمری "} +{"line": "ادراک ( اِ) [ ع . ] (مص م .) دریافتن، فهمیدن "} +{"line": "ادرمه (اَ رَ مِ) (اِ.) نک آدرم "} +{"line": "ادرکنی (اَ رِ) [ ع . ] (شب جم .) به من کمک کن، مرا دریاب "} +{"line": "ادعاء (اِ دِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دعوی کردن، مدعی شدن . 2 - نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار. 3 - آرزو کردن "} +{"line": "ادعانامه ( ادعانامه . م ِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - هر نوشته ای که دعوی و ادعایی را علیه کسی یا کسانی دربرداشته باشد. 2 - نوشته ای رسمی که به وسیلة آن دادستان و یا مقام دیگری از دادگاه صالحه برای متهم به ارتکاب جرمی تقاضای رسیدگی و مجازات می کند، کیفرخواست "} +{"line": "ادعیه (اَ یِّ) [ ع . ] (اِ.) جِ دعاء"} +{"line": "ادغام ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - در هم فشردن و فرو بردن دو چیز. 2 - حرفی را در حرف دیگر آمیختن "} +{"line": "ادله (اَ د لِّ) [ ع . ادلة ] (اِ.) جِ دلیل ؛ برهان ها، حجت ها"} +{"line": "ادمان ( اِ) [ ع . ] (مص م .) پیوسته و دایم کاری را کردن "} +{"line": "ادناس (اَ دُ) [ ع . ] (اِ.) جِ دَنس ؛ آلوده به چرک، آلوده به زشتخویی "} +{"line": "ادنی (اَ نا) [ ع . ] (ص تف .) 1 - نزدیک تر، اقرب . 2 - زبون تر، پست تر. ج . اَدانی "} +{"line": "ادهان ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ دُهن، دُهنه ؛ روغن ها، چربی ها"} +{"line": "ادهم (اَ هَ) (ص .) 1 - سیاه رنگ، خاکستری . 2 - آثار نو. 3 - آثار کهنه و پوسیده . 4 - بند، قید. 5 - اسب سیاه، اسب تندرو"} +{"line": "ادهمان (اَ هَ) (اِ.) اسب "} +{"line": "ادوات (اَ دَ) [ ع . ] (اِ.) جِ اَدات ؛ آلت ها، اسباب ها، دست افزارها"} +{"line": "ادوار ( اَ) [ ع . ] (اِ.)1 - جِ دور؛ گردش ها، زمان - ها. 2 - دوایر نود و یک گانة موسیقی "} +{"line": "ادواری ( اَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .)نوبتی، دوره ای "} +{"line": "ادویه (اَ یِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ دواء؛ داروها. 2 - (عا.) عموم دیگ افزارها از هر نوع مانند: فلفل، دارچین، زیره ... "} +{"line": "ادویه جات ( ادویه جات .) [ ازع . ] جِ ادویه (غیرفصیح )"} +{"line": "ادکلن (اُ دُ کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) مایع خوشبو کننده ای مرکب از آب، الکل و عطرهای مختلف مأخوذ از شهر کلن آلمان که مرکز ساخت آب های معطر است "} +{"line": "ادکن (اَ کَ) [ ع . ] (ص .) تیره گون، خاکستری رنگ "} +{"line": "ادیال ( اَ) [ روس . ] (اِ.) پتو، مفرش گونه ای که لحاف و فرش و مانند آن را در آن بندند"} +{"line": "ادیان ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ دین ؛ کیش ها، آیین ها"} +{"line": "ادیب (اَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بافرهنگ، دانشمند. 2 - دانای علم و ادب . 3 - معلم، مربی "} +{"line": "ادیبانه (اَ نِ) [ ع - فا. ] 1 - (ق .) مانند ادیبان . 2 - (ص .) ادبی، مربوط به ادبیات "} +{"line": "ادیت (اِ) [ انگ . ] (اِمص .) ویرایش "} +{"line": "ادیتور (اِ) [ انگ . ] (اِ.) ویراستار"} +{"line": "ادیم ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چرم دباغی شده . 2 - پوست خوشبوی سرخ رنگ . 3 - روی زمین . 4 - سفرة غذا"} +{"line": "اذابه (اِ ب یا بَ) [ ع . اذابة ] (مص م .) 1 - آب کردن، ذوب کردن، گداختن . 2 - غارت کردن . 3 - نیکو کردن کار خود را"} +{"line": "اذاعه (اِ عَ یا عِ) [ ع . اذاعة ] (مص م .) آشکار ساختن، فاش کردن "} +{"line": "اذاقت (اِ قَ) [ ع . اذاقة ] (مص م .) 1 - چشانیدن . 2 - چیزی آزمودن . 3 - مکافات امری را نمودن "} +{"line": "اذالت (اِ لَ) [ ع . اذالة ] (مص م .) فروهشتن دامان، دراز کردن دامن "} +{"line": "اذان ( اَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آگاه کردن، خبر دادن . 2 - خبر دادن از وقت نماز"} +{"line": "اذعان ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اقرار کردن، گردن نهادن . 2 - (مص ل .) فروتنی کردن، فرمانبرداری "} +{"line": "اذفر (اَ فَ) [ ع . ] (ص .) خوشبو، پربو: مشک اذفر"} +{"line": "اذل (اَ ذَ لّ) [ ع . ] (ص تف .) ذلیل تر، خوارتر"} +{"line": "اذلال ( اِ) [ ع . ] (مص م .) پست شمردن، خوار گرفتن "} +{"line": "اذله (اَ ذ لِّ) [ ع . ] (ص .) 1 - جِ ذلیل ؛ ذلیل شدگان . 2 - جِ ذلول ؛ نرم دلان "} +{"line": "اذمه (اَ ذ مِّ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذمام و ججِ ذمه ؛ حق و حقوق "} +{"line": "اذن (اُ ذُ) [ ع . ] (اِ.) گوش "} +{"line": "اذن ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) رخصت دادن، اجازه دادن . 2 - (اِمص .) فرمان، رخصت، اجازه "} +{"line": "اذن دادن (اِ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) رخصت دادن، جایز شمردن، مرخص کردن "} +{"line": "اذناب ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذَنَب - دم ها، دنبال ها. 2 - بندگان، کنیزکان "} +{"line": "اذهاب ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بردن، دور کردن . 2 - جاری ساختن . 3 - زراندود کردن "} +{"line": "اذهال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) به فراموشی سپردن "} +{"line": "اذکار ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذکر؛ یاد کردن ها، وردها، دعاها"} +{"line": "اذکار ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دعا خواندن . 2 - یاد کردن "} +{"line": "اذکیاء ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ ذکی - زیرکان . 2 - پاکان "} +{"line": "اذی (اَ ذا) [ ع . ] 1 - (اِ.) آزار، رنج . 2 - خس و خاشاک . 3 - (اِمص .) رنجش . 4 - رنجه کردن، رنجیدن . 5 - پلیدی "} +{"line": "اذی (اَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد بسیار رنجیده، مرد بسیار متأذی شونده . 2 - مرد بسیار رنجاننده، بسیار آزار رساننده "} +{"line": "اذیال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذیل ؛ 1 - دامن ها. 2 - آخر چیزها. 3 - دُم ها"} +{"line": "اذیت (اَ یَّ) [ ع . اذیة ] 1 - (اِمص .) آزار، رنج، زحمت . 2 - (مص ل .) آزرده شدن، رنج کشیدن . 3 - (مص م .) رنجانیدن، اذا و اذی نیز گویند"} +{"line": "ار ( اَ ) (ق .) 1 - هرگاه، اگر. 2 - یا"} +{"line": "ارائه (اِ ئِ) [ ع . ارائة ] (مص م .) نمودن، نشان دادن "} +{"line": "ارابه (اَ رّ ب) (اِ.) گاری با دو چرخ که از چوب می ساختند و برای حمل بار از آن استفاده می کردند"} +{"line": "اراجیف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ارجاف ؛ سخنان یاوه و دروغ "} +{"line": "اراحه (اِ حَ یا حِ) [ ع . اراحة ] 1 - (مص ل .) آسودن، برآسودن . 2 - (مص م .) راحت رسانیدن، آسایش دادن . 3 - حق به حق دار دادن، رو کردن حق کسی را"} +{"line": "ارادت (اِ دَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خواستن . 2 - (اِ.) خواست، میل، قصد. 3 - در فارسی علاقه مندی، سرسپردگی مرید به مرشد. 5 - دوستی از روی اخلاص و بی ریایی "} +{"line": "ارادتمند (اِ دَ مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) آن که ارادت می ورزد، مخلص "} +{"line": "اراده (اِ د) [ ع . ارادة ] 1 - (مص م .) خواستن . 2 - (اِ.) خواست، میل، آهنگ "} +{"line": "اراده (اَ رّ د) ( اِ.) گردونه، ارابه "} +{"line": "اراذل (اَ ذ) [ ع . ] (ص .) جِ ارذل ؛ ناکسان، زبونان، مردم پست "} +{"line": "اراضی ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اَرض - زمین ها. 2 - زمین های دایر و مزروع . ؛ اراضی موات زمین - هایی که دایر نباشد و مالکی نداشته باشد. ؛ اراضی ِ عُشر زمین هایی که موقع گرفتن مالیات مساحت آن منظور نمی شود. ؛ اراضی بایر زمین هایی که در آن ها کشت و زرع و آبادی نباشد. مق . دایر"} +{"line": "اراقت (اِ قَ) [ ع . اراقة ] 1 - (مص م .) ریختن آب یا مایعات . 2 - (مص ل .)شاشیدن "} +{"line": "اراقه (اِ قِ) [ ع . اراقة ] نک اراقت "} +{"line": "اراقیطون ( اَ ) [ معر. لا. ] ( اِ.) باباآدم (گیا)"} +{"line": "ارامل (اَ مِ) [ ع . ] (ص .) جِ ارمل و ارامله "} +{"line": "ارانگوتان (اُ نْ گُ) [ فر. ] ( اِ.) اوران اوتان (آدم جنگلی ) جانوری است از نوع آدم نمایان دارای قد نزدیک به انسان، بدنش پر مو با سینة پهن و دست های دراز تا زانو و بازوان ستبر، دُم ندارد و مانند انسان روی دو پا حرکت می کند و در جوانی بسیار باهوش است و زود اهلی می شود"} +{"line": "اراک ( اَ) ( اِ.) 1 - درختچه ای است از تیرة اراکی ها که فقط شامل یک گونه است . برگ هایش متقابل و کمی گوشتالو است، گل هایش سفیدرنگ و کوچک و به شکل خوشه که در انتهای شاخه ها قرار می گیرند، می باشد. میوه اش هسته و زردرنگ است و آن را کباث نامند و در صورتی که نارس باشد سبزرنگ است که خمط یا جهاض نامیده می شود و خواص دارویی دارد. 2 - مرکز استان مرکزی "} +{"line": "ارایک ( اَ یِ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اَریکه ؛ تخت ها"} +{"line": "ارب ( اَ رَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - حاجت . 2 - مقصود. ج . آراب "} +{"line": "ارباب ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ رب - پرورش دهندگان، مربیان . 2 - مالک، دارا، صاحب مِلْک . 3 - خداوندگار. 4 - آقا"} +{"line": "ارباب رجوع ( ارباب رجوع . رُ) [ ع . ] (اِ.) مراجعه کنندگان، متقاضیان، رجوع کنندگان "} +{"line": "اردنگی (اُ دَ) ( اِ.) (عا.) لگدی که با نوک پا بر کفل کسی بزنند، تیپا، ضربه با پا"} +{"line": "ارباب رعیتی ( ارباب رعیتی . رَ یَ) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِ.) نظام اجتماعی و اقتصادی که در آن ارباب مالک وسایل تولید است و با بهره کشی از رعیت به محصول اضافی دست می یابد"} +{"line": "ارباب فرمان ( ارباب فرمان ِ. فَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) اولیاء، اولوالامر"} +{"line": "ارباب معنی ( ارباب معنی ِ. مَ) [ ع . ] (اِمر.) خاصان، فرزانگان، دل آگاهان "} +{"line": "اربطه (اَ ب طِ) [ ع . اربطة ] ( اِ.) جِ رباط ؛ کاروانسراها"} +{"line": "اربع (اَ بَ) [ ع . ] 1 - چهار. 2 - چهار زن "} +{"line": "اربعه (اَ بَ عَ) [ ع . اربعة ] ( اِ.) 1 - اربع، چهار. 2 - چهار مرد. 3 - چهارگانه "} +{"line": "اربعین (اَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چهل، چهلم . 2 - چله، چهل روزی که صوفیان در گوشه ای نشسته به ریاضت و عبادت پردازند. 3 - چهلمین روز درگذشت شخص . 4 - چهل روز بعد از روز عاشورا، بیستم ماه صفر"} +{"line": "اربیان ( اَ یا اُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - میگو. 2 - بابونة سگ "} +{"line": "ارتاج ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) در را محکم بستن "} +{"line": "ارتاق (اُ) [ تر. ] ( اِ.) = اورتاق . اورتاغ . ارتق . ارتاغ : 1 - تاجر، بازرگان . 2 - [ مغ . ] شریک، انباز، مصاحب "} +{"line": "ارتباط (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ربط دادن، پیوند چیزی به چیزی . 2 - (اِمص .) بستگی، پیوستگی، رابطه . ج . ارتباطات "} +{"line": "ارتباطات ( ارتباطات .) [ ع . ] (اِ.) جِ ارتباط - اطلاعات و پیام های مبادله شده . 2 - مجموعة عمل ها و وسیله هایی که ارتباط را برقرار می کنند. 3 - طریقه یا نظام برقراری ارتباط "} +{"line": "ارتباطی ( ارتباطی .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به ارتباط، آن چه که بستگی به ارتباط داشته باشد. 2 - ویژگی آن چه که با آن ارتباط برقرار می شود"} +{"line": "ارتجاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)امیدوار بودن . 2 - (اِمص .) امیدواری "} +{"line": "ارتجاج (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جنبیدن، لرزیدن . 2 - موج زدن دریا. 3 - (اِمص .) لرز، لرزه . 4 - تشویش، اضطراب "} +{"line": "ارتجاع (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بازگشتن . 2 - (اِمص .) بازگشت . 3 - (مص م .) باز - گردانیدن . 4 - (ص .) نیروهای کهنه گرا و مخالف پیشرفت و تمدن "} +{"line": "ارتجاعی ( ارتجاعی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .)1 - منسوب به ا رتجاع، حالت ارتجاعی . 2 - آن که به بازگشت به اصول پیشین معتقد است، آن که با جهش و پیشرفت مخالف باشد"} +{"line": "ارتجال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)بی اندیشه و به بدیهه سخن و شعر گفتن "} +{"line": "ارتجالاً (اِ تِ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به ارتجال، به بدیهه، بی درنگ "} +{"line": "ارتحال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کوچ کردن . 2 - رحلت کردن، مردن "} +{"line": "ارتداد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) از دین برگشتن، کافر شدن "} +{"line": "ارتزاق ( اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روزی گرفتن، روزی یافتن . 2 - (مص م .) روزی دادن "} +{"line": "ارتسام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - رسم و فرمان به جای آوردن . 2 - نقش گرفتن، صورت پذیر شدن "} +{"line": "ارتش (اَ تِ) (اِ.) نیروهای نظامی یک کشور"} +{"line": "ارتشاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) رشوه گرفتن "} +{"line": "ارتشبد (اَ تِ بُ) (اِمر.) بالاترین درجة نظامی در نظام ایران "} +{"line": "ارتشتار (اَ تِ) [ په . ] (ص . اِ.) نظامی، سپاهی، رزمنده . ج . ارتشتاران "} +{"line": "ارتشی (اَ تِ) (ص نسب .) 1 - منسوب و مربوط به ارتش . 2 - آن که در ارتش کار می کند. 3 - به رنگ لباس های نظامی، خاکی "} +{"line": "ارتصاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) چشم داشتن، چشم به راه بودن "} +{"line": "ارتضاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پسندیدن، خشنود شدن . 2 - برگزیدن "} +{"line": "ارتضاع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) شیر خوردن "} +{"line": "ارتعاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) ترسیدن، هراسیدن "} +{"line": "ارتعاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لرزیدن . 2 - مضطرب گردیدن "} +{"line": "ارتعاش (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جنبیدن، لرزیدن . 2 - (مص م .) لرزاندن . 3 - (اِمص .) لرزه "} +{"line": "ارتفاع (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برخاستن، بلند شدن . 2 - (اِ.) جمع آوری محصول . 3 - بلندی، اوج . فاصلة بین رأس تا ضلع روبرو. 4 - حاصل زراعت . 5 - بلندی سطح زمین نسبت به سطح دریا. 6 - فاصلة ستاره از افق "} +{"line": "ارتفاع گرفتن ( ارتفاع . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بالا رفتن، بلند شدن "} +{"line": "ارتفاعات ( ارتفاعات .) [ ع . ] (اِ.) جِ ارتفاع - بلندی ها، ا وج ها. آن چه از سطح زمین برتر و بلندتر است، تپه ها، کوه ها. 2 - محصول و دانه ها و غله های برداشت شده از زمین "} +{"line": "ارتفاق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بر آرنج تکیه دادن، تکیه دادن بر نازبالش . 2 - رفاقت کردن، همراهی کردن . 3 - (مص م .) دوست طلبیدن . 4 - حقی است برای شخص به تبعیت از ملک خود در ملک شخص دیگر برای استفاده بردن کامل از ملک خویش، مانند: حق مجری، حق پنجره، حق ناودان و غیره "} +{"line": "ارتقاء ( اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برآمدن، بلند شدن . 2 - (اِمص .) صعود"} +{"line": "ارتقاب ( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - چشم داشتن، چشمداشت . 2 - دیدبانی کردن . 3 - بالا آمدن "} +{"line": "ارتماس (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) به آب فرو شدن، در آب غوطه خوردن "} +{"line": "ازلیت (اَ زَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .)دیرینگی، ازلی بودن "} +{"line": "ارتماسی ( ارتماسی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به ارتماس ؛ غسلِ ارتماسی فرو رفتن در آب کر یا جاری به قصد غسل، نوعی از غسل که در آن تمام تن و سر را به نیت غسل یکباره در آب فرو برند. مق غسل ترتیبی "} +{"line": "ارتنگ (اَ تَ) (اِ.) نک ارژنگ "} +{"line": "ارتهاش (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) جفتک زدن چهارپایان بر یکدیگر و زخمی کردن هم "} +{"line": "ارتهان (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) گرو گرفتن "} +{"line": "ارتودنسی (اُ تُ د) [ فر. ] 1 - (اِمص .) اصلاح بی نظمی های دندان . 2 - (اِ.) شاخه ای از دندانپزشکی که به پیشگیری و اصلاح بی نظمی های دندان می پردازد"} +{"line": "ارتودوکس ( اُ تُ دُ) (ص . اِ.) 1 - دارای ایمان و عقیدة صحیح . 2 - فرقه ای مخصوص از فرق مسیحیت "} +{"line": "ارتوپدی (اُ تُ پِ) [ فر. ] (اِ.) یکی از شاخه های پزشکی که به اصلاح ناهنجاری - های ناشی از بیماری یا آسیب استخوان ها و مفاصل می پردازد، استخوان پزشکی . (فره )"} +{"line": "ارتکاب ( اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - انجام دادن . 2 - اقدام به کاری نامشروع کردن . 3 - کاری برخلاف قانون انجام دادن "} +{"line": "ارتکاز ( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) ثابت شدن . ؛ ارتکاز بر قوس : کمان را بر زمین فرو برده ایستادن . ؛ ارتکاز عرق : برجستن رگ، پریدن رگ "} +{"line": "ارتیاب ( اِ ) [ ع . ] 1 - 1 - (مص م .) کسی را متهم ساختن . 2 - (مص ل .) دچار شک و تردید گردیدن، گمان داشتن "} +{"line": "ارتیاح ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مسرور شدن، خوشحال گشتن . 2 - (مص م ) شاد کردن "} +{"line": "ارتیاش (اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیکو حال شدن . 2 - (اِمص .) حسن حال "} +{"line": "ارتیاض ( اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رام شدن بر اثر تعلیم، تعلیم یافتن، ریاضت کشیدن، ستم کشیدن برای تعلم . 2 - (مص م .) خوش کردن کسی را"} +{"line": "ارث ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سهم بردن از اموال شخص مرده . 2 - (اِ.) آنچه از مال مرده که به بازماندگانش رسد، مرده ریگ، مُردَر، ارثیه . ؛ ارث بابای کسی کنایه از: مال و ثروت شخصی کسی "} +{"line": "ارثماطیقی (اَ رِ) [ معر - یو. ] (اِ.) دانش اعداد، فن محاسبه . علم حساب نظری "} +{"line": "ارثیه (اِ یِّ) [ ع . ارثیة ] نک ارث "} +{"line": "ارج ( اَ ) (اِ.) ارز، ارزش، رتبه، مقام "} +{"line": "ارجاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - امیدوار کردن . 2 - به تأخیر انداختن کاری "} +{"line": "ارجاء ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ رجاء؛ کنارها، گوشه ها"} +{"line": "ارجاع ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بازگردانیدن، رجوع کردن امری . 2 - (اِ.) احاله، حواله . ج . ارجاعات "} +{"line": "ارجاف ( اِ) [ ع . ] (مص م .) خبرهای دروغ پراکندن، هو انداختن، سخنان واهی و دروغ گفتن، با خبرهای دروغ فتنه برپا کردن، خبر بد گفتن "} +{"line": "ارجح (اَ جَ) [ ع . ] (ص تف .) بهتر، خوب تر، فزون تر، برتر"} +{"line": "ارجل (اَ جَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد بزرگ پای . 2 - هر چهارپایی که یک پای سفید داشته باشد. 3 - مرد نیرومند و قوی . 4 - احمق "} +{"line": "ارجمند (اَ جْ یا جُ مَ) [ په . ] (ص مر.) 1 - باارزش، گرانبها. 2 - عزیز، گرامی، شایسته "} +{"line": "ارجنه (اَ جَ نِ)(اِ.)نوا و لحنی است در موسیقی قدیم "} +{"line": "ارجوزه (اُ زَ) [ ع . ارجوزة ] (اِ.) قصیده در بحر رجز، شعر کوتاه . ج . اراجیز"} +{"line": "ارجوزه خواندن ( ارجوزه خواندن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رجز خواندن درهنگام جنگ و خود را ستودن "} +{"line": "ارحام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ رَحِم ؛ زهدان ها. 2 - خویشان، اعضاء خانواده "} +{"line": "ارحام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) مهربانی کردن، بخشایش آوردن "} +{"line": "ارحم (اَ حَ) [ ع . ] (ص تف .) رحیم تر، بخشنده تر، مهربان تر. ؛ ارحم الراحمین بخشاینده ترین بخشایندگان، بسیار رحم کننده "} +{"line": "ارخاء [ ع . ] (مص م .) نرم گردانیدن، فروهشتن "} +{"line": "ارخالق (اَ لِ یا لُ) [ تر. ] (اِ.) نیم تنه ای که مردان و زنان می پوشیدند و لای رویه و آستر آن پنبه قرار می دادند"} +{"line": "ارخش (اُ یا اَ رَ) (اِ.) خورشید، آفتاب "} +{"line": "ارخشیدن (اَ رَ دَ) (مص ل .) ترسیدن، بیم داشتن "} +{"line": "ارخلق (اَ خَ لُ) [ تر. ] (اِ.) نک ارخالق "} +{"line": "ارد (اُ رْ) [ انگ . ] (اِ.) فرمان، دستور ؛ ارد کسی را خواندن به حرف کسی اهمیت دادن، فرمان کسی را انجام دادن "} +{"line": "ارد دادن (اُ. دَ) [ انگ - فا. ] (مص ل .) دستور دادن، امر کردن "} +{"line": "ارداء ( اِ) [ ع - فا. ] (مص م .) هلاک کردن، نابود کردن "} +{"line": "ارداف ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از پی درآمدن، پیروی کردن، در پی کسی رفتن . 2 - (مص م .) از پی درآوردن، سپس نشاندن، به ترک نشاندن . ؛ ارداف نجوم : از پس یکدیگر برآمدن ستارگان "} +{"line": "ارداف (اَ) [ ع . ] (اِ.) وزیران و نزدیکان پادشاه، بزرگان دربار"} +{"line": "اردام ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) همیشه بودن، ساکن و پابرجا بودن . 2 - (مص م .) رام ساختن، خاک ریزی کردن "} +{"line": "اردب ( اَ دَ) [ معر. ] پیمانه ای است برابر بیست و چهار «صاع » و آن شصت و چهار من باشد"} +{"line": "اردل (اَ د) ( اِ.) نک آردل "} +{"line": "افدیدن (اَ دَ) (مص ل .) تعجب نمودن "} +{"line": "ارده (اَ د) (اِ.) کنجد کوبیده که با شیره یا عسل می خورند"} +{"line": "اردو ( اُ ) [ تر - مغ ] ( اِ.) 1 - گروهی سپاهیان با تمام لوازم که به سویی فرستاده شوند. 2 - لشکرگاه، محل لشکر.3 - محلّی که ورزشکاران یا دانش آموزان برای تمرین یا تفریح مدتی معین به آنجا می روند"} +{"line": "اردو ( اردو .) (اِ.) زبان مردم پاکستان و بخشی از هندوستان، که مرکب از فارسی، عربی و هندی است "} +{"line": "اردور (اُ دُ) [ فر. ] (اِ.) خوراکی معمولاً اشتهاآور که قبل از غذای اصلی خورده شود، پیش غذا. (فره )"} +{"line": "اردوگاه ( اردوگاه .) [ تر - فا. ] (اِمر.) محل اردو"} +{"line": "اردک (اُ دَ) [ تر. ] (اِ.) مرغابی، یکی از طیور که در آب شنا می کند و در هوا نیز پرواز می کند. منقار پهن، پاهای پرده دار و پرهای رنگین دارد"} +{"line": "اردک ماهی ( اردک ماهی .) (اِمر.) جزو ماهیان استخوانی دریازی است . پوست بدنش پوشیده از فلس است و حلال گوشت می باشد"} +{"line": "اردیبهشت (اُ یا اَ ب هِ) (اِ.) 1 - نام یکی از امشاسپندان . 2 - دومین ماه از سال خورشیدی . 3 - سومین روز از هر ماه شمسی ایرانی "} +{"line": "اردیبهشت گان ( اردیبهشت گان .) (اِمر.) جشنی است که ایرانیان باستان در روز سوم ماه اردیبهشت برپا می کردند"} +{"line": "ارذال (اَ ذَ یا ذ) [ ع . ] (اِ.) جِ رذل ؛ فرومایگان، ناکسان "} +{"line": "ارذل ( اَ ذَ) [ ع . ] (ص تف .) رذیل تر، خوارتر، پست تر"} +{"line": "ارز ( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - بها، قیمت، ارزش . 2 - پول خارجی، پول بیگانه . ؛ ارز تهاتری ارزی که در قراردادهای پایاپا مبنای محاسبه قرار می گیرد. ؛ ارز یوزانس ارزی که پس از دریافت کالا حواله می شود. ؛ ارز دولتی ارزی که دولت از طریق بانک های مجاز و به نرخ دولتی می فروشد. ؛ ارز دانشجویی ارزی که دولت به دانشجویان خارج از کشور برای ادامة تحصیل می دهد. ؛ ارز شناور ارزی که بهای آن ثابت نیست و براساس عرضه و تقاضا تعیین می شود. ؛ ارز رقابتی ارزی که از سوی دولت در رقابت با بازار آزاد عرضه می شود. ؛ ارز صادراتی ارزی که از طریق فروش کالای صادراتی تأمین می شود"} +{"line": "ارزاق ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ رزق ؛ روزی ها، خواروبار"} +{"line": "ارزان ( اَ )(ص .) 1 - کم بها. 2 - سزاوار، شایسته . 3 - پست، بی مایه "} +{"line": "ارزانی ( ارزانی .)1 - (ص نسب .) ارزنده . 2 - درخور، لایق . 3 - پیشکش . 4 - (حامص .) کم بهایی، کم - قیمتی "} +{"line": "ارزانی داشتن ( ارزانی داشتن . تَ) (مص م .) بخشیدن، تقدیم کردن "} +{"line": "ارزش (اَ ز) (حامص .) 1 - بها، ارز، قیمت . 2 - قدر، شایستگی "} +{"line": "ارزن (اَ زَ) [ په . ] (اِ.) گیاهی از تیرة گندمیان دارای ساقه های کوتاه و دانه های ریز، دانه های آن را بیشتر به طیور می دهند. غالباً بعد از برداشت حاصل جو و گندم کاشته می شود"} +{"line": "ارزنده (اَ زَ د) (ص فا.) 1 - باارزش . 2 - شایسته، سزاوار"} +{"line": "ارزیاب ( اَ ) (ص فا.) ارز یابنده، کسی که ارزش هر چیزی را معین کند"} +{"line": "ارزیابی ( ارزیابی .) (حامص .)بهای چیزی را معین کردن "} +{"line": "ارزیافت (اَ) (اِمف . اِمر.) ارزیافته، نتیجه ای که از ارزیابی به دست آمده مانند ارزش خانه و ملک "} +{"line": "ارزیدن (اَ دَ) (مص ل .) 1 - قیمت داشتن . 2 - شایستن، لیاقت داشتن "} +{"line": "ارزیز ( اَ ) (اِ.) فلزی است نرم و نقره ای رنگ و قابل تورق، از آن برای سفید کردن ظروف مسی استفاده می کنند"} +{"line": "ارس ( اُ رُ) نک اروس "} +{"line": "ارس ( اُ) (اِ.) نام چند گونه سرو کوهی جزو تیرة ناژویان که در اغلب نقاط استپی و خاتمة جنگل های مرطوب پراکنده اند، ارسا، ارجه "} +{"line": "ارس ( اَ ) [ په . ] (اِ.) اشک، آب چشم "} +{"line": "ارسال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فرستادن، روانه ساختن . 2 - پیک فرستادن "} +{"line": "ارسال المثل (اِ لُ لْ مَ ثَ) [ ع . ] (مص م .) مثل معروفی را در شعر آوردن "} +{"line": "ارسلان (اَ سَ) [ تر. ] (اِ.)1 - شیر، اسد. 2 - شجاع، دلیر"} +{"line": "ارسنال ( اَ س ِ) [ فر. ] ( اِ.) کارخانة اسلحه و تجهیزات جنگی، اسلحه سازی "} +{"line": "ارسنیک ( اَ س ِ) [ فر. ] ( اِ.) یکی از اجسام مفرد، به رنگ فولاد و با جلای فلزی، شمارة اتمی 33، وزن مخصوص 7/5. خود آن سمی نیست ولی اکسید آن انیدرید ارسینو - که گاهی آن را ارسنیک سفید گویند - بسیار سمی است، زرنیخ سفید"} +{"line": "ارسی (اُ رُ) (اِمر.) 1 - قسمی کفش پاشنه دار. 2 - نوعی در یا پنجرة مشبک که رو به حیاط باز می شود"} +{"line": "ارسی دوز ( ارسی دوز .) (اِفا.) کفشگر، کفش دوز"} +{"line": "ارش (اَ رَ) (اِ.) واحدی است از آرنج تا سر انگشت ؛ ذراع "} +{"line": "ارشاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) رشوه دادن "} +{"line": "ارشاد ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) راهنمایی کردن، راه درست را نشان دادن "} +{"line": "ارشد (اَ شَ) [ ع . ] (ص تف .) بزرگتر، مسن تر. ؛اولاد ارشد فرزند بزرگ تر"} +{"line": "ارشدیت (اَ شَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .)1 - رشیدتر و با کفایت تر بودن . 2 - دارای درجة بالاتر بودن (ارتش )"} +{"line": "ارشک (اَ رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - رشک، غیرت . 2 - حسد، حسادت "} +{"line": "ارصاد ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چشم داشتن . 2 - رصد بستن . 3 - مراقب بودن "} +{"line": "ارصاد (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ رصد"} +{"line": "ارصد (اَ صَ) [ ع . ] (اِ.) آواز پانزدهم از هفده آواز اصول "} +{"line": "ارض ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) زمین "} +{"line": "ارضاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) خشنود کردن، راضی گردانیدن "} +{"line": "ارضاع ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) شیر دادن "} +{"line": "ارضه ( اَ ض ِ یا ضَ) [ ع . ارضة ] ( اِ.) 1 - موریانه، چوب خواره، دیوچه، دیوک . 2 - زنگ آهن "} +{"line": "ارعاء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) رویانیدن گیاه، چرانیدن ستور.2 - گوش دادن به سخن کسی . 3 - بخشودن . 4 - (مص ل .) شرم داشتن "} +{"line": "ارعاب ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) به رعب و هراس افکندن "} +{"line": "ارعد ( اَ عَ) [ ع . ] (ص .) رعدزده، برق زده "} +{"line": "ارغ ( اَ رُ) (اِ.) نک آروغ "} +{"line": "ارغاب ( اَ ) (اِمر.) جوی آب، رود. ارغا و ارغاو نیز گویند"} +{"line": "ارغام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به خاک مالیدن، بینی کسی را به خاک مالیدن . 2 - خوار کردن . 3 - خشم گرفتن "} +{"line": "ارغده (اَ رُ د) نک آرغده "} +{"line": "ارغشتک ( اَ غُ تَ) (اِ.) 1 - نوعی بازی دختران و آن چنان است که بر سر دو پا نشینند و کف های دست ها را بر سر زانوها مالند و چیزهایی گویند و همچنان نشسته بر سر پاها برجهند و کف های دست ها را بر هم زنند. 2 - آوازی که با سودن انگشتان به یکدیگر برآورند برای نشان دادن خوشحالی و شادمانی، بشکن، انگشتک "} +{"line": "ارغند (اَ غَ) [ په . ] (ص .) خشمگین، قهرآلود"} +{"line": "ارغنده (اَ غَ د) (ص .) خشمگین، غضبناک "} +{"line": "ارغنون (اَ غَ) [ معر - یو. ] ( اِ.) نوعی ساز که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را به وسیلة انبان در آن ها می دمیدند"} +{"line": "ارغه (اَ غَ) (ص .) (عا.) نک ارقه "} +{"line": "ارغوان (اَ غَ) ( اِ.) درختی از تیرة پروانه واران دارای برگ های گرد و گُل های سرخ "} +{"line": "ارغوانی (اَ غَ) (ص .) سرخ مایل به بنفش "} +{"line": "ارغون ( اَ ) (ص .) اسب تند و تیز"} +{"line": "ارغون ( اِ ) نک ارغنون "} +{"line": "ارفاق ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به نرمی رفتار کردن با کسی . 2 - به کسی سود رسانیدن "} +{"line": "ارفاقاً (اِ قَ نْ) [ ع . ] (ق .) به رفق و مدارا، از روی ارفاق "} +{"line": "ارفع (اَ فَ) [ ع . ] (ص تف .) بلندتر، رفیع تر"} +{"line": "ارق ( اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) رقیق تر، تنگ تر، شفاف تر، باریک تر"} +{"line": "ارقاء (اَ رِ قّ) [ ع . ] جِ رقیق ؛ بندگان، مملوکان "} +{"line": "ارقام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ رقم ؛ خط ها، نوشته ها. 2 - (عا.) اجناس، مجموع چند بخش از کالا"} +{"line": "ارقش (اَ قَ) [ ع . ] (ص .) دارای خال های سیاه و سفید"} +{"line": "ارقم (اَ قَ) [ ع . ] (ص .) مار سیاه و سفید، مار ابلق "} +{"line": "ارقه (اَ قِ)(ص .)(عا.) حیله گر، هوشیار، زرنگ "} +{"line": "ارم (اِ رَ) [ ع . ] (اِ.) نام باغی که شداد پسر عاد به تقلید از صفات بهشت درست کرده و دعوی خدایی نمود، اما هنگام داخل شدن در آن جان باخت "} +{"line": "ارمال ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) چوبی است شبیه به قرفه و دارچین، بسیار خوشبو که در هند و یمن نیز روید"} +{"line": "ارمد (اَ مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خاکستر رنگ، خاکستری . 2 - کسی که به درد چشم دچاراست "} +{"line": "ارمز (اُ مُ) نک ارمزد"} +{"line": "ارمزد (اُ مُ) (اِ.)1 - اهورامزدا. 2 - سیارة مشتری . 3 - اولین روز از هر ماه خورشیدی "} +{"line": "ارمغان (اَ مَ) [ تر. ] (اِ.) سوغات، ره آورد سفر"} +{"line": "ارمل (اَ مَ) [ ع . ارملة ] (ص .) 1 - مجرد، مرد بی زن . 2 - تهی دست "} +{"line": "ارمنده (اَ مَ د) (ص .) = ارمند: آرام گیرنده، آرمنده "} +{"line": "ارمک ( اُ مَ) ( اِ.) نام چند گونه درختچه از تیرة ریش بزها است "} +{"line": "ارمک (اُ مَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - پارچة پشمینه، صوف . 2 - کلاه پشمین . 3 - پارچه ای پنبه ای به رنگ خاکستری "} +{"line": "ارمگان (اِ مَ) 1 - (ص .) تربیت کننده . 2 - (اِ.) سعادت "} +{"line": "ارنب (اَ نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خرگوش . 2 - یکی از صورت های فلکی جنوبی "} +{"line": "ارنبه (اَ نَ ب یا بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خرگوش ماده . 2 - پرة بینی "} +{"line": "ارندان (اَ رَ) (ق .) 1 - حاشا. 2 - انکار"} +{"line": "اره (اَ رِّ) (اِ.) ابزاری است برای بریدن چوب یا فلز که از آهن و به شکل تیغة بلند و باریک و دندانه دار و تیز ساخته شده است . ؛ اره دادن و تیشه گرفتن کنایه از: بگومگو کردن، کلنجار رفتن "} +{"line": "اره زبان (اَ رُِ. زَ) (ص مر.) 1 - تیززبان، زبان - دراز. 2 - بهتان گوی "} +{"line": "ارهاب ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) ترسانیدن، دچار هراس کردن "} +{"line": "ارهاق ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کسی را بیش از طاقت وی تکلیف کردن . 2 - (مص ل .) نافرمانی کردن "} +{"line": "ارواء ( اِ ) (اِ.) [ ع . ] (مص م .)1 - سیراب کردن . 2 - روان کردن . 3 - به روایت شعر داشتن "} +{"line": "ارواح ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ روح ؛ روح ها، روان ها"} +{"line": "ارواح ( ارواح .) [ ع . ] (اِ.) جِ ریح ؛ بادها"} +{"line": "ارواحنافداه (اَ حُ فِ) [ ع . ] (شب جم .) روان های ما فدای او باد، جان های ما فدای او باد"} +{"line": "اروانه (اَ نِ) (اِ.) 1 - شتر ماده . 2 - گل اروانه (گیا)"} +{"line": "اروس ( اَ ) (اِ.) کالا، متاع "} +{"line": "اروس ( اُ ) 1 - (اِ.) روس . 2 - (ص .) روسی، از مردم روسیه "} +{"line": "اروق ( اَ) [ تر - مغ . ] ( اِ.) = اروغ . اوروغ . اوروق : خانواده، دودمان، خویشان "} +{"line": "ارومه (اُ یا اَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بُن درخت، ریشة درخت . 2 - اصل، اساس "} +{"line": "اروند ( اروند .) (اِ.) 1 - افسون و نیرنگ . 2 - رود دجله "} +{"line": "اروند (اَ وَ) (اِ.) 1 - شأن و شوکت . 2 - حسرت، آرزو"} +{"line": "اروپایی (اُ) (ص نسب .) منسوب به اروپا، از مردم اروپا (یکی از قاره های پنجگانه کرة زمین ). ؛ اروپایی مآب کسی که از آداب و رسوم و رفتار و طرز زندگی اروپاییان تقلید می کند"} +{"line": "ارویس گاه (اَ) (اِمر.) (در آداب دینی زرتشتی ) سنگ بزرگی است چهار گوشه که آلت های مخصوص از قبیل هاون و دستة هاون و برسمدان و طشت و ورس را بر روی آن می نهند"} +{"line": "ارژن ( اَ ژَ) (اِ.) درختچه ای از دستة بادامی ها از تیرة گل سرخیان که دارای گونه های مختلف است . گونه ای از آن در فارس خصوصاً در دشت ارژن و کوه های بختیاری روییده می شود، بخورک "} +{"line": "ارژنگ (اَ ژَ) (اِ.) نام کتاب مانی که دارای انواع نقش و نگار بوده و به موجب آن مانی ادعای پیغمبری داشت "} +{"line": "ارژنگ ( ارژنگ .) (اِ.) نام چاهی که افراسیاب، بیژن را در آن زندانی کرد"} +{"line": "ارک (اَ) [ په . ] ( اِ.) نک ارگ "} +{"line": "ارکان ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ رکن - پایه ها. 2 - در نماز: تکبیرة الاحرام، قیام، رکوع و سجود"} +{"line": "ارکاک ( اَ) [ ع . ] (مص ل .) باران نرم و ریزه باریدن "} +{"line": "ارکستر (اُ کِ) [ فر. ] (اِ.) گروه نوازندگان مختلف که با هم یک قطعه موسیقی را اجرا کنند، سازگان (فره ) . ؛ ارکستر سمفونیک ترکیبی از سازها به نحوی که قادر به اجرای آثاری با فرم سمفونی باشند. ؛ ارکستر فیلار مونیک ارکستری که تحت پوشش انجمن دوستداران موسیقی باشد"} +{"line": "ارکیده (اُ د) [ فر. ] ( اِ.) گیاهی از طایفة ثعلب که بعضی از انواع آن دارای گل های زیبا است و به عنوان گل زینتی در باغچه یا گلدان کاشته می شود"} +{"line": "ارگ ( اُ ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ارغنون . 2 - نوعی ساز شبیه به پیانو اما کوچکتر از آن "} +{"line": "ارگ ( اَ ) [ په . ] (اِ.)قلعة کوچک میان قلعة بزرگ "} +{"line": "ارگاسم (اُ) [ انگ . ] (اِ.) شور شهوانی، طغیان پیش از اوج لذت جنسی در زن ها"} +{"line": "ارگان ( اُ ) [ فر. ] ( اِ.)1 - کارمند. 2 - عضو، اندام . 3 - نشریه ای که بیان کنندة اندیشه ها و دیدگاه های یک سازمان یا حزب خاص باشد، ترجمان . (فره )"} +{"line": "ارگانوم (اُ نُ) [ لا. ] (اِ.) نک ارغنون "} +{"line": "ارگانیسم (اُ) [ فر. ] ( اِ.) اندام، مجموع اجزاء تشکیل دهنده موجود زنده "} +{"line": "ارگانیک (اُ) [ فر. ] ( ص .) 1 - اندامی، عضوی، مربوط به اندام . 2 - آلی (شیمی )"} +{"line": "ارگبد ( اَ بَ) ( اِ.) رییس ارگ، دژبان (یکی از شغل ها و منصب های بزرگ در روزگار هخامنشیان و ساسانیان )"} +{"line": "اریاح ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ریح ؛ بادها"} +{"line": "اریب ( اُ ) [ ع . ] (ص .)1 - منحرف، کج . 2 - کجی "} +{"line": "اریب ( اَ ) [ ع . ] (ص .) خردمند، زیرک، دانا"} +{"line": "اریج (اَ رِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بوی خوش دادن . 2 - (اِ.) بوی خوش "} +{"line": "اریحیت (اَ یَ حِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - عطا. 2 - شادمانی . 3 - خوش دلی "} +{"line": "اریش ( اَ ) (ص .) زیرک، عاقل "} +{"line": "اریغارون (اِ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی از تیرة مرکبان که جزو گیاهان علفی نواحی معتدل اروپا و آمریکا می باشد. در حدود 70 گونه از این گیاه شناخته شده که همگی آن ها دارای گل هایی مجتمع به شکل خوشه در انتهای ساقه می باشند و هر گل دارای طبقی نسبتاً پهن است که گلبرگ ها در اطرافش قرار گرفته اند؛ ایریغارون نیز گویند"} +{"line": "اریکه (اَ کِ) [ ع . ] (اِ.) تخت، سریر"} +{"line": "اریگاتور (اِ تُ) [ فر. ] (اِ.) ظرف فلزی یا لعابی با لولة لاستیکی برای تنقیه یا شستشوی مجرای ادرار"} +{"line": "از ( اَ) [ په . ] (حراض .)1 - علامت مفعول غیر - صریح یا باواسطه . 2 - علامت ابتدا و آغاز. 3 - در، اندر. 4 - برای، بهر، به سبب . 5 - نسبت به، در مقایسه با. 6 - به دلیل، به علت . 7 - در، اندر. 8 - از سویی، از طرف . 9 - به جای، در عوض "} +{"line": "از دیده و دندان (اَ. د. وَ. دَ)(ق .) با کمال میل و رغبت "} +{"line": "از ( اِ ) (اِ.)(عا.) گریه، زاری . معمولاً با ترکیب اِز و جِز می آید"} +{"line": "از پای درآوردن ( از . دَ. وَ دَ) (مص م .) 1 - شکست دادن، از بین بردن . 2 - بی نهایت خسته کردن "} +{"line": "از آب درآمدن (اَ. دَ. مَ دَ) (مص ل .) نتیجه دادن، مشخص شدن نتیجة نهایی کار یا عملی "} +{"line": "از بر (اَ. بَ رِ) (ق .) بالای، برفراز"} +{"line": "از بر (اَ. بَ) (اِ.) 1 - از حفظ، از حافظه . 2 - به یاد سپرده شده "} +{"line": "از بن دندان ( از بن دندان . بُ نِ دَ) (ق .) به رضا و رغبت "} +{"line": "از بن گوش ( از بن گوش . بُ نِ) (ص .)نهایت کمال اطاعت، فرمانبرداری "} +{"line": "از جا در رفتن ( اَ. دَ. رَ تَ)(مص ل .) خشمگین شدن، عصبانی شدن "} +{"line": "از جا شدن ( از جا شدن . شُ دَ) (مص ل .) متغیر گشتن، خشمگین شدن "} +{"line": "از جان گذشته ( از جان گذشته . گُ ذَ تِ) (ص مر.) آن که برای مردن و کشته شدن آماده است "} +{"line": "از خشت افتادن (اَ. خِ. اُ دَ) (مص ل .) متولد شدن، به دنیا آمدن "} +{"line": "از خود خالی شدن ( از خود خالی شدن . خُ. شُ دَ) (مص ل .) قالب تهی کردن، بی هوش شدن "} +{"line": "از خود راضی ( از خود راضی . خُ) (ص مر.) خودخواه، خودپسند، پرافاده "} +{"line": "از دست رفتن (اَ. دَ. رَ) (مص ل .) 1 - مردن، هلاک شدن . 2 - بی اختیار شدن "} +{"line": "از سر (اَ سَ) 1 - (اِمر.) از آغاز، از ابتدا، از اول . 2 - (ق .) از نو، مجدداً باز هم، دوباره "} +{"line": "از سر خود باز کردن ( از سر خود . سَ رِ خُ کَ دَ)(مص ل .) کاری را بدون دقت انجام دادن و رفع مسؤلیت کردن "} +{"line": "از سر رای رفتن ( از سر رای رفتن . سَ رِ رَ. رَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)بی تدبیری کردن، تفکر را رها کردن "} +{"line": "از سر نهادن ( از سر نهادن . سَ. نَ دَ) (مص م .) از یاد بردن، از سر بیرون کردن "} +{"line": "از سکه افتادن ( از سکه افتادن . س ِ کِ. اُ دَ) (مص ل .) ارزش و اعتبار را از دست دادن "} +{"line": "از قضا (اَ. قَ) [ فا - ع . ] (ق مر.) اتفاقاً"} +{"line": "از لحاظ (اَ لَ) [ فا - ع . ] (حراض . مر.) از نظر، از روی "} +{"line": "از ما بهتران (اَ. ب تَ) (اِ.) 1 - (عا.) پریان، جن ها. 2 - کنایه از: صاحبان قدرت و توانگران "} +{"line": "از پای درآمدن ( از پای درآمدن . دَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - شکست خوردن، تسلیم شدن . 2 - به نهایت خسته شدن "} +{"line": "از پس کردن ( از پس کردن . پَ. ک دَ)(مص ل .) پشت - سر نهادن "} +{"line": "از کار افتادن ( از کار افتادن . اُ دَ) (مص ل .) 1 - خراب شدن . 2 - کارآیی را از دست دادن، فلج شدن "} +{"line": "از کار شدن ( از کار شدن . شُ دَ) (مص ل .) نک از کار افتادن "} +{"line": "ازاء ( اِ ) [ ع . ] (حر اض .) مقابل، برابر"} +{"line": "ازاحت (اِ حَ) [ ع . ازاحة ] (مص م .) 1 - دور کردن . 2 - زایل کردن . 3 - (مص ل .) رفتن، دور شدن "} +{"line": "ازاحیف ( اَ ) [ ع . ] (مص . اِ.) 1 - ج . زحاف و ازحاف، دور شدن از اصل . 2 - تغییرهایی که در ارکان بحورِ شعر داده می شود"} +{"line": "ازار ( اِ ) (اِ.) 1 - زیرجامه، شلوار. 2 - دستار، فوطه "} +{"line": "ازار ( ازار .) (اِ.) = ازاره . ایزاره . هزاره : پایاب، قعر آب "} +{"line": "ازار بستن ( ازار بستن . بَ تَ)(مص ل .) 1 - جامه یا شلوار پوشیدن . 2 - آراسته شدن "} +{"line": "ازاره (اِ رِ) ( اِ.) آن قسمت از دیوار اطاق یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین باشد"} +{"line": "ازالت (اِ لَ) [ ع . ازالة ] (مص م .) 1 - طرد کردن، دور کردن . 2 - زایل کردن، از بین بردن "} +{"line": "ازاله (اِ لِ) [ ع . ازالة ] (مص م .) نک ازالت "} +{"line": "ازاهیر ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ازهار؛ گل ها، شکوفه ها"} +{"line": "ازایراک ( اَ ) [ په . ] حرف ربط مرکب، زیرا که، بدین جهت که "} +{"line": "ازت (اَ زُ) [ فر. ] ( اِ.) نیتروژن، گازی است بی رنگ و بی بو و بی مزه . در آب بسیار کم حل می شود. علاوه بر هوا در سفیدة تخم مرغ و گوشت و شیر و همچنین در شوره یافت می شود"} +{"line": "ازتات (اَ زُ) [ فر. ] (اِ.) ازتات ها یا نیترات ها، نمک های جامد اسید ازتیک هستند. بعضی بی رنگ یا سفید و برخی رنگین اند. مانند نیترات نیکل و مس . همة آن ها در آب حل می شوند و بر اثر حرارت تجزیه شده اکسیژن خود را از دست می دهند"} +{"line": "ازخ (اَ زَ) ( اِ.) نک زگیل "} +{"line": "ازدحام (اِ د) [ ع . ] (مص ل .) انبوه شدن، انبوه جمعیت، مزاحمت، تزاحم . ج . ازدحامات "} +{"line": "ازدر (اَ دَ) (ص مر.) سزاوار، شایسته، لایق "} +{"line": "ازدف اَ یا اِ دَ) (اِ.) (گیا.) زالزالک، زعرور"} +{"line": "ازدو (اُ) ( اِ.) صمغ (مطلق ). صمغ درخت ارجنگ، صغم بادام کوهی که از آن حلوا پزند"} +{"line": "ازدواج (اِ د) [ ع . ] (مص م .) زن گرفتن، شوهر کردن "} +{"line": "ازدیاد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)زیاد کردن، افزودن . 2 - (مص ل .) افزون شدن "} +{"line": "ازرق (اَ رَ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - کبود، نیلگون . 2 - کبود چشم . 3 - نابینا. 4 - خط چهارم از هفت خط جام جم "} +{"line": "ازرق پوش ( ازرق پوش .) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - کسی که جامة کبود پوشد. 2 - صوفی . 3 - (ص .) کنایه از: صوفیِ ریایی "} +{"line": "ازعاج ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از جا برکندن، از جا برانگیختن . 2 - بریدن . 3 - فرستادن . 4 - بی آرام ساختن . 5 - راندن "} +{"line": "ازغ ( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - شاخه هایی از درخت که برای پیرایش درخت می برند. 2 - چرک تن . اژغ نیز گویند"} +{"line": "ازفنداک (اَ فَ) (اِ.) نک آژفنداک "} +{"line": "ازل (اَ زَ) [ ع . ] (اِ.) زمان بی ابتداء"} +{"line": "ازلال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) لغزاندن، لرزاندن "} +{"line": "ازلی (اَ زَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به ازل "} +{"line": "ازمان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ زمن و زمان ؛ زمان ها، روزگارها"} +{"line": "ازمنه (اَ مِ نِ) [ ع . ] (اِ.) جِ زمان "} +{"line": "ازمه (اَ ز مِّ) [ ع . ازمة ] (اِ.) ج . زمام ؛ مهارها، افسارها"} +{"line": "ازن (اُ زُ) [ فر. ] (اِ.) ترکیبی است از اکسیژن به صورت 3 o خاصیت اکسیدکنندگی آن بسیار زیادتر از اکسیژن است به طوری که نقره را اکسید می کند. به میزان کم در هوا موجود است و به صورت متراکم در لایة بالایی جو زمین وجود دارد. باکتری کش و رنگ زداست "} +{"line": "ازناور (اَ وَ) [ گرجی ] (ص .) 1 - شریف و بزرگ قوم . 2 - شجاع و دلیر و پهلوان "} +{"line": "ازهار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ زهر و زهرة ؛ شکوفه ها، گل ها"} +{"line": "ازهاق ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - نیست کردن، نابود کردن . 2 - گذراندن تیر از هدف . 3 - شناختن در رفتار"} +{"line": "ازهد (اَ هَ) [ ع . ] (ص تف .) پارساتر"} +{"line": "ازهر (اَ هَ) [ ع . ] 1 - (ص تف .)روشن تر. 2 - (ص .) روشن، درخشان . 3 - (اِ.) ماه . 4 - سفید رنگ "} +{"line": "ازو جز کردن (اِ زُّ جِ کَ دَ) (مص ل .) (عا.) = از و چز کردن : طلب رحم کردن همراه تضرع و زاری "} +{"line": "ازواج ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ زوج ؛ زوج ها، جفت ها"} +{"line": "ازواد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ زاد؛ توشه ها"} +{"line": "ازکی (اَ کا) [ ع . ] (ص تف .) 1 - پاکتر. 2 - پارساتر"} +{"line": "ازکیا ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ زکی ؛ پاکان "} +{"line": "ازگ ( اَ ) [ په . ] (اِ.) ترکه، شاخ خرد"} +{"line": "ازگیل ( اَ ) (اِ.) 1 - درختچه ای است خاردار با چوبی سخت و محکم و شکوفه های سفید. 2 - میوة درخت ازگیل که قهوه ای رنگ و ترش مزه است "} +{"line": "ازیرا ( اَ ) [ په . ] حرف ربط مرکب، زیرا، از آن جهت "} +{"line": "ازیراک ( اَ ) [ په . ] حرف ربط مرکب، زیرا که، از این جهت که "} +{"line": "ازیز ( اَ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به جوش آمدن . 2 - (اِ.) غلغل، صدای جوشیدن دیگ . 3 - بانگ رعد"} +{"line": "اس (اُ سّ) [ ع . ] (اِ.) اساس، شالوده "} +{"line": "اس . دبلیو (اِ. دَ ب) [ انگ . ]S.W (اِ.) موج کوتاه (رادیو)"} +{"line": "اس اس (اِ. اِ)(اِ.) (آلما.) مخفف شوتز اشتانل، عنوان سازمان مخوف هیتلری . پس از پایان جنگ جهانی دوم دادگاه نورنبرگ این سازمان را سازمانی جنایت کار خواند"} +{"line": "اسائت (اِ ئِ) [ ع . ] (مص م .)نک اسائه "} +{"line": "اسائه (اِ ئِ) [ ع . اسائة ] (مص ل .) 1 - بدی کردن . 2 - بدی کردن به کسی . ؛ اسائه ء ادب بی ادبی کردن، هتک حرمت کردن "} +{"line": "اساتید ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ استاد؛ استادان "} +{"line": "اسار (اَ یا اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اسیر کردن . 2 - چیزی را به بند کشیدن . 3 - (اِمص .) اسیری، بردگی . 4 - (اِ.) بند، دوال "} +{"line": "اسارت (اَ یا اِ رَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دربند کردن . 2 - (اِمص .) بردگی "} +{"line": "اساری ( اُ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اسیر؛ اسیران "} +{"line": "اساریر ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اَسرار. ججِ سرُ به معنی خط های کف دست و پیشانی، چین و شکن روی پوست چهره و دست "} +{"line": "اساس ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پی، بنیاد، شالوده . 2 - یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان "} +{"line": "اساس نامه (اَ. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) قانونی که برای ادارة یک انجمن یا مجلس یا سازمان اجتماعی و سیاسی تنظیم شده باشد"} +{"line": "اساساً (اَ سَ نْ) [ ع . ] (ق .) از بن، از اصل "} +{"line": "اساسی ( اَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب .)بنیادین، اصولی "} +{"line": "اساطیر ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اسطوره ؛ افسانه ها، افسانه های باستان دربارة خدایان و پهلوانان "} +{"line": "اساطین ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اسطوانه - ستون ها، ارکان . 2 - مجازاً بزرگان، برجستگان "} +{"line": "اسافل (اَ فِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ اَسفل ؛ فرو - دستان . (طبقة پست )، زیردستان "} +{"line": "اساقفه (اَ قِ فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ اسقف ؛ کشیشان مسیحی "} +{"line": "اسامی ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اسم ؛ نام ها، اسم ها"} +{"line": "اسانس ( اِ ) [ فر. ] (اِ.) جوهر و عصارة گل هاو گیاهان، عطر مایه (فره )"} +{"line": "اسانید ( اَ ) [ ع . ] (اِ.)1 - جِ اسناد. 2 - در علم نحو عبارتست از ایتاع و نسبت تامه بین دو کلمه، مانند نسبت خبر به مبتداء"} +{"line": "اسب ( اَ ) [ په . ] (اِ.) حیوانی است باهوش که برای سواری یا بارکشی به کار گرفته می شود. ؛ اسب دادن و خر گرفتن کنایه از: معاملة زیان - آور کردن . ؛ اسب عصاری بودن الف - تلاش بی نتیجه کردن . ب - سرگردان بودن "} +{"line": "اسب انگیز (اَ. اَ) 1 - (اِفا.) آن که اسب را برانگیزد، اسب انگیزنده . 2 - (اِمر.) مهمیز"} +{"line": "اسب دواندن (اَ. دَ دَ) (مص ل .) کنایه از: اجحاف و تعدی "} +{"line": "اسب دوانی ( اسب دوانی . دَ) (حامص .) دوانیدن اسب ها به موازات هم و سنجش شتاب آن ها، مسابقه "} +{"line": "اسب رس ( اسب رس . رِ) (اِمر.) نک اسب ریس "} +{"line": "اسب ریس ( اسب ریس .) [ په . ] (اِمر.) 1 - مسافتی که اسب در یک روز می تواند بپیماید. 2 - میدان اسب دوانی "} +{"line": "اسباب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سبب - سبب ها، علت ها. 2 - وسیله ها، لوازم . 3 - مال ها، دارایی ها. 4 - برگ و ساز. 5 - کالاها، متاع ها"} +{"line": "اسباب بازی ( اسباب بازی .) [ ع - فا. ] (اِ.) وسیلة بازی و سرگرمی کودکان و نوجوانان "} +{"line": "اسباب چینی ( اسباب چینی .) [ ع - فا. ] (حامص .) توطئه "} +{"line": "اسباب کشی ( اسباب کشی . کِ) (حامص .) حمل و نقل اثاثة منزل، اسباب و لوازم زندگی را از خانه ای به خانة دیگر بردن "} +{"line": "اسباط ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سبط ؛ پسران پسر و پسران دختر"} +{"line": "اسباغ ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - تمام کردن نعمت بر کسی . 2 - زره فراخ پوشیدن "} +{"line": "اسبال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) باران باریدن . 2 - بسیار سخن گفتن بر کسی . 3 - (مص م .) جاری کردن، روان ساختن "} +{"line": "اسبان نوبتی (اَ نِ نُ بَ)(اِ.)اسبان یدک، اسبان جنیبت "} +{"line": "اسبست (اَ یا اِ ب) (اِ.) یونجه "} +{"line": "اسبق (اَ بَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - پیش تر، جلوتر. 2 - پیشروتر"} +{"line": "اسبل (اُ بُ) (اِ.) (عا.) 1 - سپرز، طحال . 2 - ورمی که در پهلو بوجود آید"} +{"line": "اسبله (اِ بُ لِ یا لَ) (اِ.) جزو ماهیان فلس دار حلال گوشت بحر خزر است . ماهی ای است بزرگ و سر برهنه که دهانی فراخ دارد و ریشو می باشد و دو ردیف دندان در دهان دارد؛ اسبیله، اسبیلی "} +{"line": "اسبوع ( اُ ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - هفته . 2 - هفت بار. ج . اسابیع "} +{"line": "اسبک (اَ بَ) (اِ.) پره و دندانة کلید"} +{"line": "اسبید ( اِ ) (ص .) سفید"} +{"line": "است ( اَ ) (فع رابطه .) سوم شخص مفرد از مصدر «اَستن » [ = هستن . ] (زمان حال فعل «بودن »): هوا روشن است "} +{"line": "است (اِ) [ ع . ] (اِ.) کون، دبر، نشیمن، نشستگاه، کفل، مقعد"} +{"line": "است ( است .) (اِ.) 1 - استخوان . 2 - هستة میوه "} +{"line": "است ( است .) (اِ.) استر"} +{"line": "استات (اَ س ِ) [ فر. ] ( اِ.) نمک مشتق از اسید استیک مانند استات سرب، استات مس، استات آهن و غیره، نمکی که از اسید استیک حاصل شود"} +{"line": "استاخ ( اُ ) (حامص .) 1 - دلیری، جسارت . 2 - شوخی، بی ادبی . 3 - محرمی، یگانگی "} +{"line": "استاد ( اُ ) [ په . ] (اِ. ص .) = اوستاد. اوستا. استا: 1 - آموزنده، معلم، آموزگار. 2 - مدرس دانشگاه ها. 3 - حاذق، ماهر، سررشته دار در کاری، چیره دست . ؛ استاد علم کردن دزدیدن خیاط ها از سر پارچه . ؛ استاد چسک آن که در کار دیگران بی جهت مداخله کند. 4 - خط یا نقطه یا سطحی که آن را مأخذ کار قرار دهند، الگو، دلیل . 5 - مقیاس فلزات قیمتی که ملاک مسکوکات محسوب می شود. 6 - عنوانی بود برای برخی درجه داران در سپاه ینی چری عثمانی "} +{"line": "استادن (اِ دَ) (مص ل .) نک ایستادن "} +{"line": "استادکار ( استادکار .) (ص فا.) 1 - ماهر و مسلط و متخصص در صنعتی یا حرفه ای . در لفظ عامیانه اوساکار. 2 - کارفرما"} +{"line": "استادی ( اُ ) (حامص .)1 - مهارت . 2 - زیرکی، تدبیر"} +{"line": "استادیوم ( اِ ) [ انگ . ] (اِ.)ورزشگاه، زمین ورزش "} +{"line": "استار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ستر؛ پرده ها"} +{"line": "استار ( اِ )(اِ.) وزنی برابر چهار مثقال، یا چهار مثقال و نیم ؛ استیر"} +{"line": "استارت (اِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - حرکت کردن و به حرکت درآوردن . 2 - لحظة حرکت ورزشکاران د ر ورزش های دو و میدانی، دوچرخه سواری، شنا و همانند آن، شروع "} +{"line": "استاره (اِ رِ) (اِ.) ستاره "} +{"line": "استالاکتیت ( اِ ) [ فر. ] (اِ.)ستون آهکی مخروطی شکل معلق در سقف غارها که در نتیجة چکیدن قطره های آب در سقف غار به وجود می آید، چکیده "} +{"line": "استالاگمیت ( اِ ) [ فر. ] (اِ.) مخروط های آهکی کف غارها که در اثر چکیدن قطره های آب آهکی از سقف غارها و یا از نوک مخروط های استالاکتیت در کف غار تشکیل می شود، چکیده "} +{"line": "استام ( اُ ) (اِ.) زین و یراق اسب "} +{"line": "استام (اِ) (اِ.) سیخی که در تون حمام و تنور نانوایی به کار می رود؛ کفچة آتشدان، آتش کش، بیلچه، خاک انداز"} +{"line": "استامبولی ( استامبولی .) (اِ.) ظرفی فلزی که برای بردن گل و گچ در بنایی به کار برند"} +{"line": "استامبولی (اِ بُ) (ص نسب .) = استانبولی . اسلامبولی : 1 - آن چه منسوب به استامبول باشد. 2 - از مردم استامبول (ترکیه )، اهل استامبول "} +{"line": "استامبولی پلو ( استامبولی پلو . پُ لُ) (اِمر.) نوعی پلو که در آن گوجه فرنگی یا رب گوجه فرنگی و سیب زمینی پلویی و پیازداغ و گوشت خرد کرده می ریزند"} +{"line": "استامپ (اِ سْ مْ) [ فر. ] (اِ.)1 - مُهر، مُهری که روی کاغذ می زنند. 2 - جعبه ای کوچک حاوی بالشتک آغشته به جوهر، جوهرگین . (فره )"} +{"line": "استامینوفن (اَ نُ فِ) [ انگ . ] (اِ.) دارویی که به عنوان مسکن و تب بر تجویز می شود"} +{"line": "استان ( اَ ) (اِ.) جای خواب، آرامگاه "} +{"line": "استان ( اِ ) (ص .) به پشت خوابیده "} +{"line": "استان ( اُ ) [ په . ] (اِ.)بخشی از کشور که شامل چندین شهرستان می شود"} +{"line": "استاندار ( اُ ) [ په . ] (اِ.)حاکم ایالت، فرمانروای یک استان "} +{"line": "استاندارد ( اِ ) [ فر. ] (اِ.) نمونه تصویب شده، قاعده "} +{"line": "استانداری ( اُ ) [ په . ] (اِ.) اداره ای که کارهای یک استان در آن جا انجام می شود"} +{"line": "استانه (اَ نِ) (اِ.) جای خواب و آرام، آرامگاه "} +{"line": "استباق (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) پیشی جستن، پیشی گرفتن "} +{"line": "استبانه (اِ تِ نِ یا نَ) [ ع . استبانة ] 1 - (مص ل .) پیدا شدن، آشکار گشتن، هویدا شدن . 2 - (مص م .) پیدا کردن، آشکار کردن . 3 - به جای آوردن، دانستن، شناختن . 4 - (اِمص .) هویدایی، ظهور"} +{"line": "استبداد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خود رأی بودن، خودسری . 2 - فرمانروایی مطلق یک حزب . 3 - ظلم و تعدی "} +{"line": "استبداع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) نو شمردن، بدیع دانستن "} +{"line": "استبدال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)1 - عوض کردن، بدل نمودن . 2 - چیزی را به جای چیزی دیگر خواستن "} +{"line": "استبر (اِ تَ) (ص .) نک ستبر"} +{"line": "استبراء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) برائت جُستن، پاکی خواستن "} +{"line": "استبرق (اِ تَ رَ) (اِ.) معرب استبرک - دیبا، دیبای ستبر، پارچه ای که با زر و ابریشم بافته شود. 2 - نام دو گونه درختچه که در نقاط گرمسیری می رویند. از گیاهان کائوچویی ایران هستند"} +{"line": "استبرک (اِ تَ رَ) (اِ.) نک اسبترق "} +{"line": "استبشار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شاد شدن، شادی کردن . 2 - (اِمص .) گشاده رویی "} +{"line": "استبصار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) طلب بصیرت کردن . 2 - (اِمص .) بینا گردیدن . 3 - شناسایی "} +{"line": "استبعاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بعید دانستن، دور از قبول "} +{"line": "استبقاء (اِ ت ِ) [ ع . ] (مص م .) زنده نگه داشتن، باقی گذاشتن "} +{"line": "استتار (اِ ت ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پوشیده شدن، پنهان شدن . 2 - (مص م .)پنهان کردن "} +{"line": "استتباع (اِ ت ِ تْ) [ ع . ] (مص م .)به پیروی دعوت کردن "} +{"line": "استتمام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به پایان بردن، به سر آوردن "} +{"line": "استثقال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) سنگین شمردن، گران داشتن "} +{"line": "استثمار (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بهره برداری کردن از دسترنج دیگری "} +{"line": "استثناء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - جدا کردن، بیرون آوردن . 2 - ان شاءاللهگفتن . ج . استثناعات "} +{"line": "استثنائی ( استثنائی .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - کسی که هوش زیادی دارد. 2 - کودن، کم ذهن . 3 - بی - مانند، بی همتا"} +{"line": "استجابت (اِ تِ بَ) [ ع . ] (مص م .) پاسخ گفتن، پذیرفتن "} +{"line": "استجاره (اِ تِ رِ) [ ع . استجارة ] (مص م .) 1 - پناه خواستن . 2 - کرایه کردن "} +{"line": "استجازه (اِ تِ ز) [ ع . استجازة ] (مص م .) اجازه خواستن، رخصت طلبیدن . ج . استجازات "} +{"line": "استجلاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)کشاندن، جلب کردن "} +{"line": "استجهال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)خود را به نادانی زدن "} +{"line": "استحاضه (اِ تِ ض ِ) [ ع . استحاضة ] (مص ل .) خون آمدن از رحم پس از ایام حیض "} +{"line": "استحالت (اِ تِ لَ) [ ع . استحالة ] نک استحاله "} +{"line": "استحاله (اِ تِ لِ) [ ع . استحالة ] 1 - (مص ل .) دگر گشتن، دگرگون شدن .2 - (اِمص .) دگرگونی "} +{"line": "استحباب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خوب و نیکو شمردن . 2 - مستحب دانستن "} +{"line": "استحثاث (اِ تِ) [ ع . ] (مص م ) 1 - استخراج . 2 - برانگیختن . 3 - جمع آوری کردن "} +{"line": "استحداث (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تازه پیدا کردن . 2 - نوآوردن . ج . استحداثات "} +{"line": "استحسان (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نیکو شمردن . 2 - پسندیدن، نیکو جلوه دادن "} +{"line": "استحضار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به حضور خواستن . 2 - یادآوری کردن . 3 - یاد آوردن . 4 - (اِمص .) آگاهی "} +{"line": "استحفاظ (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نگهبانی خواستن . 2 - نگهداری کردن . 3 - یاد گرفتن . 4 - (اِمص .) نگهبانی، حفظ "} +{"line": "استحقار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خوار شمردن . 2 - (اِمص .) خواری . ج . استحقارات "} +{"line": "استحقاق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)شایسته بودن . 2 - (اِمص .) شایستگی، لیاقت . ج . استحقاقات "} +{"line": "استحلاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - شیرین شمردن . 2 - شیرین داشتن "} +{"line": "استحلاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)سوگند خواستن، قسم دادن "} +{"line": "استحلال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)حلالی طلبیدن "} +{"line": "استحمام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) به حمام رفتن "} +{"line": "استحواذ (اِ تِ حْ) [ ع . ] (مص ل .) غلبه کردن، چیره شدن "} +{"line": "استحکام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)محکم شدن، استوار شدن . 2 - (اِمص .) استواری . ج . استحکامات "} +{"line": "استحیاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) شرم داشتن، شرم کردن "} +{"line": "استحیاء ( استحیاء .) [ ع . ] (مص م .) زنده نگه داشتن "} +{"line": "استخاره (اِ تِ رِ) [ ع . استخارة ] 1 - (مص م .) طلب خیر کردن . 2 - (مص ل .) برای انجام کاری با قرآن فال گرفتن . 3 - فال نیک زدن، ج . استخارات "} +{"line": "استخبار (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) آگاهی جستن، ج . استخبارات "} +{"line": "استخدام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به خدمت گرفتن، به کار گماشتن "} +{"line": "استخر (اِ تَ) (اِ.) 1 - آبگیر، تالاب . 2 - حوض بزرگ که آب بسیار در آن جمع کنند و در آن انواع ورزش های آبی نمایند"} +{"line": "امنیه (اَ یِّ) [ ازع . ] ( اِ.) ژاندارم "} +{"line": "استخراج (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بیرون کشیدن، به درآوردن "} +{"line": "استخفاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) پنهان شدن، نهان گشتن "} +{"line": "استخفاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)سبک داشتن، خوار شمردن . ج . استخفافات "} +{"line": "استخلاص (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خلاصی طلبیدن . 2 - (مص م .) رهایی بخشیدن . 3 - (اِمص .) رهایی، خلاص . ج . استخلاصات "} +{"line": "استخلاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) جانشین ساختن، جانشین کردن "} +{"line": "استخوان (اُ تُ خا) [ په . ] (اِ.) 1 - مادة سختی است که در ساختمان بدن مهره داران به کار رفته است و محل اتکای عضلات و مخاط ها ودیگر قسمت های نرم بدن است .استخوان های بدن انسان و دیگر استخوان داران به دو دستة دراز و پهن تقسیم می شوند. در وسط استخوان مادة نرمی قرار گرفته که مغز استخوان نامیده می شود، استخوان ها به وسیلة مفاصل با یکدیگر مرتبط هستند. 2 - هسته : استخوان خرما. 3 - نژاد، نسل . 4 - اصیل . 5 - پایة بنا، بنیاد ساختمان . ؛ استخوان سبک کردن کنایه از: زیارت رفتن، بخشیده شدن گناهان . ؛ استخوان لای زخم گذاشتن الف - کار را ناقص انجام دادن . ب - کسی را در نگرانی و اضطراب نگه داشتن . ؛ استخوان نرم کردن با زحمت بسیار صاحب تجربه شدن . ؛ استخوان در گلو گرفتن رنج و محنت کشیدن . ؛ استخوان پیش اسب، کاه پیش سگ وضع و ترتیبی سخت نادرست و نابسامان "} +{"line": "استخوان بندی ( استخوان بندی . بَ) (اِمر.) اسکلت، کالبد"} +{"line": "استخوان ترکاندن ( استخوان ترکاندن . تِ دَ) (مص ل .) رشد کردن، بزرگ شدن "} +{"line": "استخوان خرد کردن ( استخوان خرد کردن . خُ. کَ دَ) (مص ل .) با زحمت زیاد صاحب تجربه شدن "} +{"line": "استخوان دار ( استخوان دار .) (ص .) کنایه از: آدم اصیل و خانواده دار"} +{"line": "استخوان کاری ( استخوان کاری .)(حامص .) خاتم سازی، خاتم کاری "} +{"line": "استخوانی ( استخوانی .) (ص .) 1 - (عا.) لاغر، نحیف . 2 - رنگ استخوانی (کرم مایل به سفید)"} +{"line": "استداره (اِ تِ رِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد گشتن، گرد برآمدن . 2 - به شکل دایره بودن "} +{"line": "استدامه (اِ تِ مِ) [ ع . استدامة ] 1 - (مص م .) همیشه خواستن، پیوسته خواستن، دوام چیزی را خواستن . 2 - به درنگ انداختن . 3 - (مص ل .) همیشه بودن . 4 - (اِمص .) همیشگی "} +{"line": "استدانه (اِ تِ نِ) [ ع . استدانة ] (مص م .) وام خواستن، قرض طلبیدن، وام گرفتن "} +{"line": "استدبار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پشت کردن . مق استقبال . 2 - (مص م .) آخرکار را ملاحظه کردن "} +{"line": "استدراج (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بتدریج بالا بردن .2 - بتدریج نزدیک گردانیدن . 3 - (مص ل .) ظاهر شدن کرامات از غیر مؤمن . 4 - بیچاره گردانیدن "} +{"line": "استدراک (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فهمیدن، درک کردن . 2 - اعتراض کردن، خرده گرفتن . 3 - آوردن بیتی که مصراع اول مدح و مصراع دوم ذم باشد یا برعکس . 4 - تصحیح کردن . 5 - جبران کردن "} +{"line": "استدعا (اِ تِ) [ ع . استدعاء ] 1 - (مص ل .) فراخواندن، خواهش کردن . 2 - (اِ.) خواهش "} +{"line": "استدلال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دلیل خواستن . 2 - دلیل آوردن . ج . استدلالات "} +{"line": "استدن (اِ تَ دَ) (مص م .) ستُدن، گرفتن "} +{"line": "استذراء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) به کسی پناه بردن، در پناه کسی رفتن "} +{"line": "استذکار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاد کردن . 2 - (اِمص .) یادآوری، یاد کرد. ج . استذکارات "} +{"line": "استر (اَ تَ) [ په . ] (اِ.) قاطر"} +{"line": "استرئوسکپ (اِ تِ رِ ئُ کُ) [ فر. ] ( اِ.) دستگاهی که در آن دو تصویر متساوی روی هم قرار گرفته باشد، در آن صورت بنابر خاصیت رؤیت مضاعف، تصویر برجسته به نظر می رسد"} +{"line": "استراتوس (اِ تِ) [ فر. ] (اِ.) ابری لایه لایه که پهنة آسمان را می پوشاند و معمولاً باران - زاست، ابر لایه ای "} +{"line": "استراتوسفر (اِ تِ تُ فِ) [ فر. ] ( اِ.) طبقه ای از جو (اتمسفر) که بالای 10 تا 12 کیلومتر قرار دارد و حرارت در آن جا همواره ثابت است "} +{"line": "استراتژی (اِ تِ تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نقشه و هدایت عملیات جنگی . 2 - نقشه، ترفند، راهبرد (فره ). 3 - هر طرح درازمدت برای هدفی خاص : استراتژی اقتصادی، استراتژی نظامی "} +{"line": "استراحت (اِ تِ) [ ع . استراحة ] 1 - (مص ل .) آرامیدن، آسایش خواستن . 2 - (اِمص .) آسایش، آسودگی "} +{"line": "استراق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دزدیدن . 2 - (مص ل .) دزدیده کاری کردن "} +{"line": "استراق سمع ( استراق سمع سَ) [ ع . ] (مص م .) پنهانی به سخن کسی گوش کردن "} +{"line": "استرجاع (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)رجوع کردن، طلب بازگشت کردن . 2 - داده ای را بازپس گرفتن . 3 - (مص ل .) هنگام شنیدن خبر مرگ کسی، انالله و اناالیه راجعون گفتن "} +{"line": "استرحام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) رحمت خواستن . مرحمت طلبیدن "} +{"line": "استرخاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سست شدن، نرم گشتن، فروهشتن . 2 - (اِمص .) سستی، فروهشتگی "} +{"line": "استرداد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) پس گرفتن "} +{"line": "استردن (اُ تُ دَ) (مص م .) 1 - تراشیدن موی . 2 - پاک کردن . 3 - محو ساختن "} +{"line": "استرزاق (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) روزی خواستن، طلب روزی کردن "} +{"line": "استرسال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به نرمی سخن گفتن . 2 - موی سر را به طرف پایین انداختن "} +{"line": "استرشاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) رشوه طلبیدن "} +{"line": "استرشاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) راهنمایی خواستن، راه راست جستن . ج . استرشادات "} +{"line": "استرضاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)طلب خشنودی کردن . 2 - خشنود کردن . 3 - (اِمص .) خشنودی . ج . استرضاعات "} +{"line": "استرضاع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) دایه گرفتن برای شیر دادن به کودک "} +{"line": "استرعاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نگهبان خواستن . 2 - طلب توجه کردن "} +{"line": "استرفونیک (اِ تِ رُ فُ) [ انگ . ] (اِ.) سیستم ضبط یا پخش صوت که در آن از چند کانال صوتی استفاده شود و صدای آن به وسیلة دو یا چند بلندگو قابل پخش باشد، چندآوا، چندآوایی . (فره )"} +{"line": "استرلاب (اُ تُ) [ معر. ] (اِمر.) نک اسطرلاب "} +{"line": "استرلینگ (اِ تِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - مسکوک نقره در انگلستان (قرون وسطی ). 2 - واحد پول رسمی انگلستان . 3 - کشورهایی که معاملات خارجی آن ها توسط لیرة استرلینگ صورت می گیرد؛ مق . گروه دلار"} +{"line": "استره (اُ تُ رِ) ( اِ.) تیغ، ابزاری که با آن موی سر و صورت را تراشند"} +{"line": "استره لیسیدن ( استره لیسیدن . دَ) (مص ل .) کنایه از: دلیری کردن، جانبازی کردن "} +{"line": "استرواح (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آسایش جستن . 2 - (مص ل .) آسایش یافتن، برآسودن . 3 - بو گرفتن، گندیدن "} +{"line": "استرون (اَ تَ وَ) (ص .) نازا، زنی که بچه نیاورد"} +{"line": "استریل (اِ تِ) [ فر. ] (ص .) بی ثمر، بی بار، عقیم، نازا، سترون (فره )، عاری از میکروب "} +{"line": "استریلیزه (اِ تِ ز) [ فر. ] (ص .) ضدعفونی شده، سترون ساز (فره ) "} +{"line": "استریو (اِ تِ یُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی دستگاه صوتی که توانایی پخش یا ضبط صدا را در دو یا چند جهت دارد"} +{"line": "استریپ تیز (اِ تِ) [ انگ . ] (اِ.) نمایشی که در آن فرد مرحله به مرحله و به تدریج همراه با موسیقی لباس هایش را از تن درمی آورد"} +{"line": "استزادت (اِ تِ دَ) [ ع . ] (مص م .) نک استزاده "} +{"line": "استزاده (اِ تِ د) [ ع . استزادة ] 1 - (مص م .) فزون خواستن، فزونی طلبیدن . 2 - مقصر شمردن . 3 - (مص ل .) شکوه کردن، دلتنگی نمودن، ج . استزادات "} +{"line": "استزاره (اِ تِ رِ) [ ع . استزارة ] (مص م .) طلب زیارت کسی کردن، دیدار خواستن "} +{"line": "استسعاد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نیکبختی خواستن . 2 - مبارک شمردن . 3 - یاری خواستن . 4 - (مص ل .) نیکبخت شدن "} +{"line": "استسقاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) طلب آب یا باران کردن . 2 - (اِ.) نوعی بیماری که بیمار عطش زیاد دارد و آب بسیار می خواهد"} +{"line": "استسلام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) تسلیم شدن، به چیزی گردن نهادن "} +{"line": "استشاره (اِ تِ رِ) [ ع . استشارة ] 1 - (مص م .) نظر دیگری را خواستن، مشورت کردن . 2 - (اِمص .) رایزنی، مشورت . ج . استشارات "} +{"line": "استشراق (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) شرق شناسی، خاورشناسی "} +{"line": "استشعار (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ترس به دل نهفتن . 2 - به خود بازآمدن . ج . استشعارات "} +{"line": "استشفاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) شفا خواستن، بهبود خواستن "} +{"line": "استشفاع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) طلب شفاعت کردن، شفاعت خواستن "} +{"line": "استشهاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شهادت طلبیدن، شاهد خواستن . 2 - شاهد آوردن . 3 - گفته های کسی را به عنوان شاهدذکر کردن . 4 - شاهد خواستن برای اثبات دعوی "} +{"line": "استصباح (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - روشنایی کردن . 2 - چراغ افروختن . 3 - روشنی جستن "} +{"line": "استصحاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به همراهی خواستن . 2 - یاری خواستن . 3 - با خود داشتن . ج . استصحابات "} +{"line": "استصغار (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کوچک شمردن . 2 - بی اهمیت داشتن . 3 - به حساب نیاوردن "} +{"line": "استصلاح (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) طلب صلاح و نیکی کردن "} +{"line": "استصواب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) صوابدید، مصلحت خواهی کردن "} +{"line": "استضائت (اِ تِ ئَ) [ ع . ] (مص م .) نک استضائه "} +{"line": "استضائه (اِ تِ ئِ) [ ع . استضائة ] 1 - (مص ل .) توانایی، قدرت داشتن . 2 - روشن شدن . 3 - (اِمص .) روشنی جویی "} +{"line": "استضعاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) ناتوان شمردن، ضعیف دانستن "} +{"line": "استضلال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) میل به سایه و در آن نشستن "} +{"line": "استطابه (اِ تِ ب یا بَ) [ ع . استطابة ] (مص م . ) 1 - پاکیزگی خواستن، پاکی جستن . 2 - پاک یافتن، پاکیزه دانستن "} +{"line": "استطاعت (اِ تِ عَ) [ ع . استطاعة ] (مص ل .) 1 - توانایی، قدرت داشتن . 2 - سرمایه داشتن "} +{"line": "استطاله (اِ تِ لِ یا لَ) [ ع . استطالة ] (مص ل .) 1 - دراز کشیدن .2 - فزونی کردن . 3 - گردنکشی کردن "} +{"line": "استطراد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از پیش دشمن گریختن و فریفتن او. 2 - از مطلب دور افتادن "} +{"line": "استطراف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نو شمردن . 2 - تازه و نو یافتن . 3 - شگفت داشتن "} +{"line": "استطلاع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آگهی جستن، اطلاع خواستن . 2 - پرسیدن "} +{"line": "استظهار (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کمک خواستن . 2 - (اِمص .) پشت گرمی "} +{"line": "استعادت (اِ تِ دَ) [ ع . استعادة ] (مص م .) نک استعاده "} +{"line": "استعاده (اِ تِ د) [ ع . استعادة ] 1 - (مص م .) بازگشت چیزی را خواستن . 2 - (مص ل .)عادت کردن "} +{"line": "استعاذه (اِ تِ ذ) [ ع . استعاذة ] (مص ل .) پناه جُستن، پناه بردن "} +{"line": "استعاره (اِ تِ رِ) [ ع . استعارة ] (مص م .) به عاریت گرفتن "} +{"line": "استعانت (اِ تِ نَ) [ ع . استعاثة ] (مص م .) یاری خواستن، کمک طلبیدن "} +{"line": "استعباد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) کسی را بندة خود ساختن، مانند بنده گردانیدن "} +{"line": "استعجاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)عجب شمردن، در شگفت شدن، به شگفت آمدن "} +{"line": "استعجال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کاری را به شتاب خواستن، به شتاب واداشتن . 2 - (مص ل .) شتافتن، شتاب کردن . 3 - (اِمص .) شتابزدگی "} +{"line": "استعجام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پوشیده شدن . 2 - ناتوان شدن به سخن گفتن، عاجز شدن در سخن . 3 - خاموش گشتن از پاسخ سایل 4 - بسته و مبهم شدم کلام "} +{"line": "استعداد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آماده شدن، مهیا گشتن . 2 - (اِمص .) آمادگی، توانایی . ج . استعدادات "} +{"line": "استعراب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عرب مآب گشتن . 2 - سخن فارسی را عربی کردن . 3 - دشنام دادن، فحش گفتن "} +{"line": "استعصام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - چنگ زدن . 2 - پناه آوردن "} +{"line": "استعطاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مهربانی خواستن . 2 - دل به دست آوردن "} +{"line": "استعظام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بزرگ شمردن، بزرگ داشتن . 2 - (مص ل .) بزرگ منشی و تکبر کردن "} +{"line": "استعفاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) تقاضای معافیت از انجام کار. ؛ استعفاء نامه نامه ای که تقاضای کناره گیری از شغل یا کار در آن نوشته شده است "} +{"line": "استعلاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برتری جستن . 2 - بزرگوار شدن . 3 - (اِمص .) بلندی، رفعت "} +{"line": "استعلاج (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درمان بیماری طلبیدن . 2 - (اِمص .) چاره جویی "} +{"line": "استعلام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) آگاهی خواستن، پرسش کردن "} +{"line": "استعمار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آبادانی خواستن . 2 - (اِمص .) آباد کردن کشور به ظاهر و غارت و چپاول آن در نهان "} +{"line": "استعمال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به کار بردن، کار کردن . 2 - گماشتن، به کار واداشتن "} +{"line": "استغاثت (اِ تِ ثَ) [ ع . استغاثة ] (مص م .) نک استغاثه "} +{"line": "استغاثه (اِ تِ ثِ) [ ع . استغاثة ] 1 - (مص م .) دادخواهی کردن، یاری طلبیدن . 2 - (اِمص .) دادخواهی . 3 - زاری، تضرع "} +{"line": "استغراب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) غریب شمردن، عجیب دانستن چیزی را، به شگفت آمدن از امری "} +{"line": "استغراق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) همه را فرا - گرفتن . 2 - (مص ل .) غرق شدن . 3 - سخت سرگرم کاری شدن "} +{"line": "استغفار (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بخشش و آمرزش خواستن . 2 - توبه کردن "} +{"line": "استغفرالله (اِ تَ فِ رُ لْ لا) [ ع . ] (شب جم .) 1 - برای طلب آمرزش به کار می رود. 2 - برای نفی و انکار به کار می رود. 3 - برای بیان خشم به کار می رود"} +{"line": "استغلاظ (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) غلیظ داشتن . 2 - (مص ل .) غلیظ شدن "} +{"line": "استغلال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) طلب غله کردن، غله گرفتن "} +{"line": "استغناء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی نیازی خواستن . 2 - توانگر شدن، مالدار شدن . 3 - (اِمص .) بی نیازی، توانگری (مادی یا معنوی ). 4 - وابستگی نداشتن، بی قید بودن . 5 - گذشتن، صرفنظر کردن "} +{"line": "استفادت (اِ تِ دَ) [ ع . استفادة ] (مص م .) نک استفاده "} +{"line": "استفاده (اِ تِ د) [ ع . استفادة ] (مص م .) سود بردن، فایده خواستن "} +{"line": "استفاضت (اِ تِ ضَ) [ ع . استفاضة ] (مص م .) نک استفاضه "} +{"line": "استفاضه (اِ تِ ض ِ) [ ع . استفاضة ] (مص م .) 1 - طلب فیض کردن . 2 - عطا خواستن . 3 - فاش و م نتشر شدن خبر"} +{"line": "استفتاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) فتوی خواستن "} +{"line": "استفتاح (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نصرت خواستن . 2 - گشایش طلبیدن . 3 - یاری خواستن "} +{"line": "استفراد (اِ تِ) 1 - (مص ل .) تنها شدن به چیزی، تنها رفتن پی کاری . 2 - تنها کردن کاری را. 3 - تنهائی خواستن، خواستار تنهائی بودن . 4 - (مص م .) کسی را از میان گروه به تنهایی برگزیدن "} +{"line": "استفراغ (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)1 - فراغت طلبیدن . 2 - قی کردن "} +{"line": "استفسار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)تفسیر خواستن . 2 - پرسیدن . 3 - (اِ مص .) پرسش . 4 - جستجو، تفحص "} +{"line": "استفعال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - طلب فعل کردن . 2 - نام یکی از باب های ده گانة ثلاثی مزید در صرف زبان عربی که با افزودن «اِست .» در آغاز فعل مجرد ساخته می شود و معنی آن درخواست چیزی کردن و خواستار آن چیز گردیدن است . چنان که استخراج به معنی بیرون آوردن است "} +{"line": "استفهام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) طلب فهم کردن . 2 - پرسیدن . 3 - (اِمص .) پرسش "} +{"line": "استقاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آب از چاه برکشیدن، آب کشیدن . 2 - آب خواستن، طلب آب . 3 - نوشاندن آب و شراب "} +{"line": "استقالت (اِ تِ لَ) [ ع . استقالة ] (مص م .) 1 - فسخ بیع را خواستار شدن، پایان گرفتن معامله را خواستن . 2 - خواستار عفو و بخشایش شدن "} +{"line": "استقامت (اِ تِ مَ) [ ع . استقامة ] 1 - (مص ل .) ایستادگی کردن، مقاومت کردن . 2 - (اِمص .) پایداری . 3 - راست ایستادن "} +{"line": "استقباح (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) زشت شمردن، قبیح داشتن "} +{"line": "استقبال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به پیشواز کسی رفتن . 2 - (اِمص .) پیشواز، پذیره . 3 - (ص .) آینده . 4 - روبروی هم قرار گرفتن دو ستاره . 5 - اینکه شاعری شعر در وزن و قافیة شعر شاعرِ دیگری بگوید"} +{"line": "استقبال کردن ( استقبال کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - پیشواز رفتن . 2 - پذیرفتن، پذیرش "} +{"line": "استقراء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جستجو کردن، تحقیق کردن . 2 - (اِمص .) در منطق ؛ پی بُردن به کل از جزء"} +{"line": "استقرار (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - برقرار کردن، پابرجا شدن . 2 - قرار یافتن "} +{"line": "استقراض (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) وام خواستن، قرض گرفتن . 2 - (اِمص .) وام خواهی "} +{"line": "استقص (اُ تُ قُ) [ معر. ] (اِ.) نک استقصات "} +{"line": "استقصاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کوشش تمام کردن . 2 - (اِمص .) پی جویی، تفحص "} +{"line": "استقصات (اُ تُ قُ صّ) [ معر. ] (اِ.) جِ اُستُقُص یا اسطقس . این کلمه در اصل یونانی است و به معنی ماده و اصل هر چیزی . (عناصر چهارگانه )"} +{"line": "استقصاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) میانه روی خواستن "} +{"line": "استقضاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م ) قضاوت خواستن، تقاضای حق خود را کردن "} +{"line": "استقلال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خودمختار بودن . 2 - ادارة کشور با اختیار و آزادی بدون مداخله کشورهای بیگانه "} +{"line": "استلات (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - غذای اطراف کاسه را با انگشت پاک کردن و خوردن . 2 - کنایه از: خوردن تا ته ظرف "} +{"line": "استلام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - لمس کردن، دست کشیدن به چیزی . 2 - بوسه دادن "} +{"line": "استلحاق (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فراخواندن کسانی را برای به هم آمدن، درخواست ملحق گردیدن . 2 - دعوی کردن که فرزند از آن من است، به خود نسبت دادن "} +{"line": "استلذاذ (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)1 - لذت خواستن . 2 - لذت بردن . 3 - خوشمزه یافتن "} +{"line": "استلزام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) همراه گرفتن . 2 - (اِمص .) لزوم، وجوب "} +{"line": "استلقاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)بر پشت خوابیدن، طاق باز خوابیدن "} +{"line": "استم (اِ تَ) (اِ.) ستم، ظلم "} +{"line": "استماع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) شنیدن، گوش دادن "} +{"line": "استمالت (اِ تِ لَ) [ ع . استمالة ] 1 - (مص م .) دلجویی کردن . 2 - (اِمص .) دلجویی، نوازش . 3 - (مص ل .) میل کردن به سویی "} +{"line": "استمتاع (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بهره جُستن . 2 - (اِمص .) برخورداری "} +{"line": "استمداد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) یاری خواستن "} +{"line": "استمرار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیوسته رفتن . 2 - همیشه روان بودن . 3 - (اِمص .) اتصال، پیوستگی "} +{"line": "استمراری (اِ تِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - مستمری، وظیفه، مقرری . 2 - حالت فعلی که مفهوم دوام و استمرار آن را در زمان گذشته یا حال برساند"} +{"line": "استمساک (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چنگ در زدن، تمسک جستن . 2 - (اِمص .) تمسک، اعتصام "} +{"line": "استملاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) املا پرسیدن "} +{"line": "استملاک (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) تملک، به ملک گرفتن، تصرف کردن "} +{"line": "استمناء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جلق زدن . 2 - (اِمص .) جلق زنی "} +{"line": "استمهال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) مهلت خواستن "} +{"line": "استن (اَ س ِ تُ) [ فر. ] (اِ.) = استون : مایعی است بی رنگ، فرار، سریع التبخیر و قابل اشتعال، با بوی اتری که از تقطیر یکی از استات ها به دست می آید و مانند یک حلال بکار می رود"} +{"line": "استن (اُ تُ) (اِ.) = استون : ستون، رکن "} +{"line": "استنابت (اِ تِ بَ) [ ع . استنابة ] (مص م .) به نیابت خواستن کسی را"} +{"line": "استناد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پشت دادن به چیزی . 2 - نسبت دادن . 3 - سند و مدرک نشان دادن "} +{"line": "استناره (اِ تِ رِ) [ ع . استنارة ] (مص ل .) 1 - روشن شدن . 2 - مدد خواستن به شعاع، روشنی جستن "} +{"line": "استنباء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) خبر جستن، در جستجوی خبر برآمدن، خبر پرسیدن "} +{"line": "استنباط (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بیرون آوردن چیزی . 2 - (اِمص .) ادراک و دریافت معنی و مفهوم چیزی بر اثر دقت و تیزهوشی "} +{"line": "استنبه (اِ تَ ب) 1 - (ص .) زشت، کریه . 2 - (اِ.) کابوس . 3 - دیو"} +{"line": "استنتاج (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) نتیجه گرفتن، نتیجه خواستن "} +{"line": "استنجاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رهایی یافتن . 2 - شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدان جا مالیدن "} +{"line": "استنجاح (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) برآورده شدن حاجتی را طلب کردن "} +{"line": "استنجاد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شجاع شدن . 2 - (مص م .) یاری خواستن "} +{"line": "اسفار ( اسفار .) [ ع . ] ( اِ.) جِ سفْر؛ نامه ها، کتاب ها"} +{"line": "استنزال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرو آوردن، فرو فرستادن . 2 - درخواست فرود آمدن . 3 - (مص ل .) از مرتبة خود فرو افتادن "} +{"line": "استنساخ (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)رونوشت برداشتن از نوشته یا کتابی، نسخه برداری "} +{"line": "استنسیل (اِ تَ یا تِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی کاغذ که با قلم خاصی بر آن می نگارند و با دستگاه تکثیر از آن نسخه برداری می کنند، کاغذ مومی . (فره )"} +{"line": "استنشاق (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آب یا مایع دیگری را به بینی کشیدن . 2 - چیزی را بو کردن "} +{"line": "استنطاق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به سخن آوردن . 2 - (اِمص .) بازپرسی "} +{"line": "استنکاح (اِ ت ِ) [ ع . ] (مص م .) عقد زناشویی بستن، طلب نکاح کردن "} +{"line": "استنکار (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - انکار کردن . 2 - نشناختن "} +{"line": "استنکاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از انجام کاری ننگ داشتن . 2 - سر باز زدن، رد کردن "} +{"line": "استه (اُ تِ) ( اِ.) کفل، سرین "} +{"line": "استه (اِ تُ) (ص .) نک استوه "} +{"line": "استه (اَ تِ) ( اِ.) 1 - دانه و هستة میوه ها. 2 - استخوان "} +{"line": "استهانت (اِ تِ نَ) [ ع . ] (مص م .) خوار شمردن، حقیر داشتن "} +{"line": "استهزاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بر کسی خندیدن، مسخره نمودن "} +{"line": "استهلال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ماه نو دیدن . 2 - (مص ل .) پدیدار شدن ماه نو"} +{"line": "استهلاک (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نیست کردن، هلاک کردن . 2 - نیست شدن "} +{"line": "استهوا (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هوس کردن . 2 - (مص م .) کسی را به هوس انداختن "} +{"line": "استواء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برابر شدن، مانند یکدیگر شدن . 2 - (اِمص .) قرار گرفتن، استقرار. 3 - (اِ.) در جغرافیا دایره ای فرضی که مانند کمربندی زمین را به دو نیمکرة شمالی و جنوبی تقسیم می کند"} +{"line": "استوار (اُ تُ) [ په . ] (ص مر.)1 - محکم، پایدار، سخت . 2 - مورد اعتماد، امین . 3 - درجه ای در ارتش، میان گروهبان و افسریار"} +{"line": "استوار داشتن ( استوار داشتن . تَ) (مص ل .) 1 - اعتماد داشتن، اعتماد کردن . 2 - باور کردن، درست پنداشتن "} +{"line": "استواران (اُ تُ) (اِ.) جِ اُستُوار؛ معتمدان، اَمینان "} +{"line": "استوارداشت (اُ تُ) (اِمص .) یقین، ایمان "} +{"line": "استوارنامه ( استوارنامه . مِ) (اِمر.) حکمی است که از طرف رؤسای کشورها به سفرا و مأمورین سیاسی داده می شود تا اعتبار آن ها را نزد رؤسای دول بیگانه استوار سازد. قبلاً به این سند اعتبارنامه گفته می شد"} +{"line": "استواری ( استواری .)1 - (حامص .)محکمی، سختی . 2 - ثبات، پایداری . 3 - امن یت، اطمینان "} +{"line": "استوان (اُ تُ) [ په . ] (ص مر.) 1 - استوار، پایدار. 2 - قابل اعتماد، امین . 3 - مضبوط "} +{"line": "استوانه (اُ تُ نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - ستون . 2 - جسمی که در دو سر آن دو دایره موازی یکدیگر باشند"} +{"line": "استودیو (اِ تُ) [ ایتا. ] (اِ.) 1 - کارگاه، اطاق کار. 2 - محل از پیش آماده شده برای ضبط و ثبت صدا و تصویر، کارگاه فیلمبرداری و ضبط صدا. 3 - کارگاه عکاسی "} +{"line": "استون (اُ) [ په . ] ( اِ.) ستون، پایه "} +{"line": "استوه (اُ)(ص .) 1 - مانده، درمانده . 2 - افسرده، ملول "} +{"line": "استپ (اِ ت ِ) [ فر. ] (اِ.) جلگة وسیع و بی - درخت، علفزار"} +{"line": "استپ (اِ سْ تُ) [ فر. ] فرمان ایست، بایست "} +{"line": "استکان (اِ تِ) [ روس . ] (اِ.) ظرف کوچک استوانه ای شکل از جنس شیشه یا بلور که معمولاً جهت نوشیدن چای به کار می رود"} +{"line": "استکانت (اِ تِ نَ) [ ع . استکانة . ] 1 - (مص ل .) زاری کردن . 2 - خضوع نمودن . 3 - (اِمص .) فروتنی "} +{"line": "استکانی زدن (اِ تِ . زَ دَ) [ روس - فا. ] (مص ل .) میخوارگی مختصر کردن "} +{"line": "استکبار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بزرگ د یدن کسی یا چیزی را . 2 - (مص ل .) تکبر کردن . 3 - خودنمایی، گردنکشی کردن "} +{"line": "استکتاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - طلب نوشتن چیزی را کردن . 2 - نسخه برداشتن، رونوشت برداشتن "} +{"line": "استکثار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) طلب فراوانی کردن . 2 - (اِمص .) زیادت طلبی "} +{"line": "استکراه (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ناپسند داشتن . 2 - ناخواسته به کاری واداشتن "} +{"line": "استکشاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - طلب کشف کردن . 2 - (اِمص .) جستجو، تجسس "} +{"line": "استکفاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) کارگزاری خواستن "} +{"line": "استکمال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کمال خواستن . 2 - کامل کردن "} +{"line": "استیجاب (اِ) [ ع . ] (مص ل .) سزاوار شدن، واجب و لازم دانستن امری یا چیزی "} +{"line": "استیجار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) اجاره کردن "} +{"line": "استیحاش ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)دلتنگ شدن . 2 - وحشت یافتن . 3 - رمیدن . 4 - (اِمص .) وحشت "} +{"line": "استیدن (اِ دَ) (مص م .) نک ستیدن، ستُدن "} +{"line": "استیذان ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) اجازه خواستن، اذن طلبیدن "} +{"line": "استیر ( اِ ) ( اِ.) یک چهلم من، سیر"} +{"line": "استیزه (اِ ز) (اِمص .) 1 - عناد، خصومت . 2 - جنگ . 3 - خشم، غضب "} +{"line": "بردنگ (بَ دَ) ( اِ.) تپه، پشته "} +{"line": "استیصال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)از ریشه کندن . 2 - (مص ل .) کنده شدن . 3 - درمانده و بیچاره شدن . 4 - (اِمص .) درماندگی، بیچارگی "} +{"line": "استیضاح ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) توضیح خواستن . 2 - (اِمص .) کاوش، بازخواست . 3 - توضیح خواستن نمایندگان مجلس از وزیری در مورد مطالبی "} +{"line": "استیعاب ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) گرفتن، فراگرفتن "} +{"line": "استیفاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تمام فراگرفتن . 2 - طلب تمام حق را کردن . 3 - (اِ.) شغل و وظیفة مستوفی . 4 - تصفیة حساب مالیات "} +{"line": "استیقاظ ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیدار بودن . هوشیار شدن . 2 - (اِمص .) بیداری، هوشیاری "} +{"line": "استیقان ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) به یقین دانستن، بی گمان شدن "} +{"line": "استیل ( اِ ) [ فر . ] ( اِ.) 1 - شکل، فرم، اندازه . 2 - نوعی مبل به سبک قدیم فرانسه . 3 - شیوه ای (معمولاً منحصر به فرد) در انجام مهارت های ورزشی "} +{"line": "استیل ( استیل .) [ انگ . ] (اِ.) فولاد ضدزنگ "} +{"line": "استیلا ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دست یافتن . 2 - (اِمص .) چیرگی، غلبه "} +{"line": "استیلن (اِ تِ لِ) [ فر. ] ( اِ.) گازی است هیدروکربن دار و بد بو، قابل احتراق و با شعلة سفید درخشان (وزن اتمی آن 26)"} +{"line": "استیم ( اِ ) ( اِ.) چرک و عفونت زخم "} +{"line": "استیمان (اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - امان خواستن . 2 - در امان کسی درآمدن "} +{"line": "استیناس ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) انس گرفتن، خو گرفتن "} +{"line": "استیناف ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از سر گرفتن . 2 - مراجعه به دادگاه برای رسیدگی دوباره به پرونده "} +{"line": "استیهیدن (اِ دَ) (مص ل .) ستهیدَن، ستیزه کردن، لجاج کردن "} +{"line": "استیکال ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) به کسی اعتماد و تکیه کردن "} +{"line": "اسجاع ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سَجِع - آواز خوش پرندگان . 2 - سخن موزون "} +{"line": "اسحار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سَحَر؛ پاس آخر شب، بامداد"} +{"line": "اسحار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سحر؛ افسون ها، سحرها"} +{"line": "اسخان (اِ) [ ع . ] (مص م .) گرم کردن "} +{"line": "اسخیاء ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ سخی ؛ جوانمردان، سخاوتمندان "} +{"line": "اسد (اَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر درنده . 2 - نام یکی از صورت های فلکی که تقریباً در سمت الرأس قرار دارد و به صورت شیری تصویر شده است، ستارة پر نور این صورت فلکی، قلب الاسد نام دارد که حدود 71 سال نوری از خورشید فاصله دارد. 3 - پنجمین برج از برج های دوازده گانة سال "} +{"line": "اسداس (اَ) [ ع . ] جِ سَدَس . ؛ اسداس در اخماس زدن الف - شش در پنج زدن . ب - قمار کردن . ج - حیله کردن "} +{"line": "اسدال ( اِ) [ ع . ] (مص م .) فروهشتن، فروگذاشتن، آویختن (پرده )"} +{"line": "اسر (اَ سْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بند کردن، به اسیری گرفتن . 2 - (اِمص .) بردگی، اسارت "} +{"line": "اسراء (اُ سَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ اسیر؛ اسیران، گرفتاران "} +{"line": "اسراء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) در شب سیر کردن . 2 - (مص م .) به سیر درآوردن کسی در شب . 3 - معراج پیامبر اکرم (ص )"} +{"line": "اسرائیلیات ( اِ ) [ ع . ] (ص نسب .) جِ اسرائیلیه ؛ روایت ها و اخباری که از بنی اسرائیل در اخبار اسلامی آورده اند"} +{"line": "اسرار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جِ سرُ؛ رازها، نهانی ها، سرها. 2 - جِ سَرَر و سُرَر؛ خط ها و شکن های کف دست "} +{"line": "اسرار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - نهفتن . 2 - پوشیده با کسی سخن گفتن "} +{"line": "اسراع ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شتافتن . 2 - (مص م .) شتاباندن "} +{"line": "اسراف ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)از حد گذشتن . 2 - (اِمص .) زیاده روی . 3 - ولخرجی "} +{"line": "اسرافیل ( اِ ) [ ع . ] ( اِ.) فرشتة صور، فرشته مأمور دمیدن صور و برانگیختن مردگان در روز ر ستاخیز"} +{"line": "اسرب (اُ رُ) ( اِ.) نک سرب "} +{"line": "اسرع (اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - تندتر؛ زودتر. 2 - تندروتر"} +{"line": "اسرنج (اَ رُ) ( اِ.) اکسید سرب، گردی سرخ که در نقاشی از آن استفاده می کنند"} +{"line": "اسری (اَ را) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ اسیر؛ بردگان، اسیران "} +{"line": "اسطرلاب (اُ طُ) [ معر - یو. ] ( اِ.) ستاره سنج، ابزاری است که برای اندازه گیری محل وارتفاع ستارگان و دیگر اندازه گیری های نجومی بکار می رود"} +{"line": "اسطقس (اُ طُ قُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - این کلمه در اصل یونانی است به معنی م اده و اصل هر چیزی، عناصر چ ه ارگانه : آب، خاک، باد و آتش . 2 - استخوان بندی هر چیز. ج . اسطقسات "} +{"line": "اسطوره (اُ طُ رِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - افسانه، قصه . 2 - سخن بیهوده و پریشان . ج . اساطیر"} +{"line": "اسعاد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)نیکبخت گردانیدن . 2 - (اِمص .) مبارکی . 3 - یاری، کمک "} +{"line": "اسعار ( اَ ) [ ع . ] جِ سعر - نرخ ها، قیمت ها. 2 - ارزها (پول بیگانه )"} +{"line": "اسعاف ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) برآوردن، روا کردن (حاجت و مانند آن )"} +{"line": "اسعد (اَ عَ) [ ع . ] (ص تف .) خوشبخت تر"} +{"line": "اسغده (اَ سَ د) (ص .) ساخته، آماده و مهیا"} +{"line": "اسف (اَ سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اندوهگین شدن . 2 - حسرت خوردن . 3 - ( اِ.) اندوه شدید. 4 - افسوس، پشیمانی "} +{"line": "اسفار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ سَفَر؛ سفرها"} +{"line": "اسفار ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به روشنایی صبح درآمدن . 2 - روشن شدن صبح . 3 - آشکار شدن "} +{"line": "اسفرزه (اِ فَ ز) ( اِ.) گیاهی است از تیرة بارهنگ ها، در طب قدیم به عنوان مُسَکِّن و مسهل به کار می رفت "} +{"line": "اسفرغم (اِ فَ غَ یا فَ رَ غْ) ( اِ.) نک اسپرغم "} +{"line": "اسفرم (اِ فَ رَ) ( اِ.) نک اسپرغم "} +{"line": "اسفرود (اِ فَ) ( اِ.) سنگ خوارک، پرنده ای کوچکتر از کبک با پرهای سیاه و خاکستری، ابفهرود نیز گویند"} +{"line": "اسفست (اِ فَ) [ معر. ] ( اِ.) یونجه، اسپست "} +{"line": "اسفل (اَ فَ) [ ع . ] 1 - (ص تف .) پایین تر، زیرتر. 2 - مقعد، دبر. ج . اسافل "} +{"line": "اسفل السافلین ( اسفل السافلین لُ سّ فِ) (ص مر.) 1 - پست ترین مراتب . 2 - ضلالت، گمراهی . 3 - طبقة هفتم دوزخ، بدترین جای جهنم "} +{"line": "اسفلین (اَ فَ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - پایین ترین . 2 - هفتمین طبقة دوزخ که زیر همه طبقات است، اسفل سافلین "} +{"line": "اسفناج (اِ فَ یا فِ) ( اِ.) = اسپناج . اسپناخ . سپاناخ . اسپاناج : گیاهی است یک ساله دارای برگ های پهن و ساقه های سست و نازک، در پختن آش و پاره ای از غذاها مورد ا ستفاده قرار می گیرد. ؛ اسفناج سبز شدن از کلة کسی (کن .)تعجب شدید به کسی دست دادن "} +{"line": "اسفنج (اِ فَ) [ معر. ] ( اِ.) جانوری است گیاه شکل که در ته دریا به صورت دسته های چسبیده به سنگ ها زندگی می کند، دارای سوراخ ها و شکاف های بسیاری است . ابرکهن و ابرمرده نیز گفته می شود"} +{"line": "اسفنج (اِ فَ) ( اِ.) ابر، وسیله ای که برای شستشو به کار می رود"} +{"line": "اسفند (اِ فَ)( اِ.) = اسپند. سپند: 1 - آخرین ماهِ سال شمسی . 2 - نام روز پنجم از هر ماه شمسی . 3 - یکی از امشاسپندان، نماد بردباری و نگاهبان زمین . 4 - گیاهی است با گل های ریز سفیدرنگ و دانه های سیاه که دانه های سیاه آن را برای دفعِ چشم زخم، روی آتش می ریزند"} +{"line": "اسفندان (اِ فَ) (اِ.) 1 - خردل . 2 - افرا"} +{"line": "اسفندیار (اِ فَ) [ په . ] ( اِ.) نام یکی از قهرمانان شاهنامه "} +{"line": "اسفهبد (اِ فَ بَ) [ معر. ] (ص مر.) 1 - سپاهبد، سپاهسالار. 2 - عنوان پادشاهان طبرستان "} +{"line": "اسفهسالار (اِ فَ) (ص مر.) سپاهسالار، سردار سپاه "} +{"line": "اسفیداج (اِ) [ معر. ] (اِمر.) = سپیتاگ . اسپیدگ . سپیده : نک سفیداب "} +{"line": "اسقاط ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ سقط ؛ کالاهای بد، دور انداختنی ها"} +{"line": "اسقاط ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) افکندن، انداختن . 2 - حذف کردن، از قلم انداختن . 3 - (اِمص .) فرسودگی "} +{"line": "اسقام (اِ) [ ع . ] (مص م .) بیمار کردن "} +{"line": "اسقف (اُ قُ) [ معر. ] ( اِ.) از یونانی گرفته شده به معنای پیشوای عیسوی که مرتبه اش از کشیش بالاتر است "} +{"line": "اسلاف ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ سلف ؛ پیشینیان، درگذشتگان "} +{"line": "اسلام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تسلیم شدن . 2 - فرمان بردن . 3 - (اِ.) دینی که محمدبن عبدالله (ص ) آورد"} +{"line": "اسلایب ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اسلوب ؛ اسلوب ها، روش ها، راه ها"} +{"line": "اسلاید ( اِ ) [ انگ . ] ( اِ.) تصویری که روی فیلم مثبت ظاهر می شود و به وسیلة پروژکتور بر پرده منعکس می شود یابادستگاه مخصوصی می توان آن را مشاهده کرد"} +{"line": "اسلحه (اَ لَ حِ) [ ع . ] ( اِ.) جِ سلاح ؛ ابزارهای جنگی "} +{"line": "اسلم (اَ لَ) [ ع . ] (ص تف .) سالم تر، درست تر، بی گزندتر"} +{"line": "اسلوب ( اُ ) [ ع . ] ( اِ.) شیوه، روش "} +{"line": "اسلوموشن (اِ لُ مُ ش ِ) [ انگ . ] حرکات کند برای پخش صحنه های حساس فیلم ها و مسابقات ورزشی جهت نشان دادن جزییات بیشتر صحنه ها"} +{"line": "اسلیمی ( اِ ) (ص نسب .) (اِمر.) نوعی از نقش و نگار، مرکب از ساقه های حلزونی شکل گل های مختلف با برگ های متنوع که در کتیبه ها، نقاشی ها، کاشی کاری ها و گچ بری ها ترسیم می کنند"} +{"line": "اسم ( اِ ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - کلمه ای که به وسیلة آن چیزی یا کسی را می خوانند، نام . 2 - عنوان . 3 - شهرت، آوازه . 4 - در دستور زبان فارسی قسمی از اقسام کلمه که بدان مردم یا جانور یا چیزی را نامند و معین کنند: مرد، زن، خانه، میز، کوه و دشت . ضح - در صرف عربی اسم قسمی از سه قسم کلمه است که بر معنایی مستقل دلالت کند و به زمانی خاص باز بسته نباشد. 5 - اسم ذات است مسما به اعتبار صفت و صفت یا با وجود است چون عالم و قدیم و یا با عدم است چون قدوس (تصوف ). ج . اسامی، اسماء. ؛ اسم آلت اسمی است که بر ابزار کار دلالت کند. ؛ اسم اشاره «این » و «آن » هرگاه مسبوق به اسم می باشد، اسم اشاره نامیده شود. نخستین برای اشاره به نزدیک و دومین برای اشاره به دور: این خانه، این میز، آن مرد، آن خیابان . ؛ اسم جمع اسم عام چون در صورت مفرد و در معنی جمع باشد: دسته، رمه . ؛ اسم بی مسمی نامی که معنی آن با چیز یا کسی که برای آن وضع شده است مطابق نباشد. ؛ اسم جنس اسمی است که بر افراد یک جنس دلالت کند و آن نه معرفه است نه نکره مانند: درخت، کوه، اسب و چون خواهند نکره شود «ی » بدان افزایند: درختی، کوهی، اسبی . ؛ اسم خاص آن است که بر فردی مخصوص و معین دلالت کند. مق . اسم عام . ؛ اسم ذات اسم چون قایم به ذات باشد و وجودش وابسته به دیگری نباشد آن را اسم ذات نامند. مق . اسم معنی . ؛ اسم زمان اسمی است که دلالت بر زمان کند. ؛ اسم مکان اسمی است که دلالت بر مکان کند. ؛ اسم فاعل اسمی است مشتق از فعل که بر کنندة کاری یا دارندة حالتی دلالت کند؛ صفت فاعلی . ؛ اسم مفعول اسمی است که دلالت می کند بر چیزی یا کسی که فعل بر او واقع شده است ؛ صفت مفعولی . ؛ اسم مصدر کلمه ای است مشتق از فعل که بر معنی مصدر دلالت کند (و آن جز مصدر و ریشة فعل است ). ؛ اسم مشتق اسمی که از مصدر یا ریشه ای جدا شده باشد مانند اسم فاعل که از امر یا ریشه و اسم مفعول که از مصدر (مرخم ) ساخته می شود. ؛ اسم معنی اسمی است که وجود مسمی آن به غیرش وابسته باشد. مق . اسم ذات : رنجش، دانش، سفیدی، هوش "} +{"line": "اسم شب (اِ مِ شَ) (اِمر.) کنایه از: کلمة رمزی که وسیلة شناسایی باشد"} +{"line": "اسم مستعار (اِ مِ مُ تِ) (اِ.) اسمی که شخص برای پنهان کردن هویت واقعی خود از آن استفاده می کند"} +{"line": "اشبال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - یاری کردن . 2 - روآوردن "} +{"line": "اسم نویسی (اِ نِ) [ ع - فا. ] 1 - (حامص ) نوشتن نام داوطلب یا نام خود در دفتر یک سازمان یا مدرسه و جز آن، نام نویسی، ثبت نام . 2 - (اِمر.) کار کسی که نام کسان را در دفتر ثبت می کند، مدت زمانی که نام نویسی جریان دارد"} +{"line": "اسم و رسم دار (اِ مُ رَ) (ص مر.) کنایه از: سرشناس، معروف "} +{"line": "اسمار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ سَمَر"} +{"line": "اسماع ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ سمع ؛ گوش ها. اسماع (اِ) (مص م .) 1 - شنوانیدن . 2 - سرود گفتن "} +{"line": "اسماً (اِ مَ ن ْ ) [ ع . ] (ق .) 1 - از جهت نام . 2 - (عا.) بدون پشتوانه، بدون اعتبار"} +{"line": "اسمر (اَ مَ) [ ع . ] (ص .) گندم گون "} +{"line": "اسموکینگ (اِ مُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی لباس مردانه که در مجالس تشریفاتی می پوشند"} +{"line": "اسناد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نسبت دادن چیزی به کسی . 2 - منسوب کردن حدیث به کسی "} +{"line": "اسنان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سن - دندان ها. 2 - دندانه داس . 3 - تیزی مهرة پشت . 4 - سال های زندگی "} +{"line": "اسنه (اَ س ِ نَّ) [ ع . اسنة ] (اِ.) ج . سنان ؛ دندان ها، سرهای نیزه ها، سرهای عصاها"} +{"line": "اسنی (اَ نا) [ ع . ] (ص تف .) 1 - سنی تر، عالیتر، بلندتر، اعلی . 2 - روشن تر"} +{"line": "اسهاب ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از اندازه گذشتن . 2 - سخن را دراز گردانیدن . 3 - (اِمص .) پُرگویی، اطناب . 4 - واگذاشتن چهارپایان سواری . 5 - بسیار بخشش کردن . 6 - شیر مکیدن بزغاله از مادر"} +{"line": "اسهال ( اِ ) [ ع . ] (اِمص .) شکم روی "} +{"line": "اسهام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سهم ؛ بهره ها، بخش ها"} +{"line": "اسهل (اَ هَ) [ ع . ] (ص تف .) نرم تر، آسان تر"} +{"line": "اسوء (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) بدتر، بتر. اسوء ؛ اسوء احوال : در بدترین حالات "} +{"line": "اسوار ( اَ ) (ص .) 1 - سوار. 2 - دلیر، آزاده "} +{"line": "اسوار (اُ یا اِ) [ معر. ] (ص .) سوار. ج . اساور، اساوره "} +{"line": "اسواران ( اَ ) (اِ.) 1 - جِ اسوار؛ برندگان اسب، فارسان . مق پیادگان . 2 - سپاهیان سواره (در زمان ساسانیان )"} +{"line": "اسواق ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سوق "} +{"line": "اسوت (اِ یا اُ وِ یا وَ) [ ع . اسوة ] 1 - (ص .) پیشوا، مقتدا. 2 - (اِ.) خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد"} +{"line": "اسود (اَ وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سیاه، سیاه چرده . 2 - مار بزرگ سیاه "} +{"line": "اسوه (اُ وِ) [ ع . ] (ص ) 1 - پیشوا، مقتداء. 2 - صبر، آنچه که بدان کسی را تسلی دهند"} +{"line": "اسپ ( اَ ) (اِ.) 1 - اسب، فرس . 2 - یکی از مهره های شطرنج . ؛ اسپ و فرزین نهادن مات کردن، مغلوب کردن (در شطرنج ). 3 - جزو دوم بسیاری از نام های کهن ایرانی : گشتاسپ، لهراسپ، جاماسپ و غیره "} +{"line": "اسپ دوم (اَ پِ دُ وَّ) (اِ.) یکی از صورت های فلکی شمالی "} +{"line": "اسپاس ( اِ ) (اِ.) نک سپاس "} +{"line": "اسپاسم ( اِ ) [ فر. ] (اِمص .)انقباض ناگهانی یک یا چند عضله که با درد شدیدی همراه است، تنجش، گرفت (فره )"} +{"line": "اسپان ( اَ ) (اِ.) شجاع ؛ یکی از صور فلکی جنوبی که دارای هشت ستاره می باشد"} +{"line": "اسپانسر (اِ س ِ) [ انگ . ] (ص فا.) سرمایه گذار، متعهد و ضامن، برپا کننده، بانی، حمایت - کنندة مالی در کارهای فرهنگی و هنری و ورزشی و.."} +{"line": "اسپاه ( اِ ) (اِ.) سپاه، لشکر"} +{"line": "اسپاهبد (اِ بَ) [ په . ] نک سپهبد"} +{"line": "اسپاهی ( اِ ) (ص نسب .) سپاهی، لشکری "} +{"line": "اسپاگتی (اِ گِ) [ ایتا. ] (اِ.) غذایی شبیه ماکارونی مخصوص کشور ایتالیا که خمیر خوراکی آن به شکل رشته هایی به قطر باریک ولی عریض تر از ورمیشل و سفت و سخت (نه لوله ای مانند ماکارونی ) تهیه می شود، رشتار (فره ) "} +{"line": "اسپر (اِ پَ) (اِ.) سپر"} +{"line": "اسپرانتو (اِ پِ) [ فر. ] (اِ.) زبان بین المللی که قواعد آن بسیار ساده و آسان است و در سال 1887 توسط دکتر زامنهوف اختراع شد"} +{"line": "اسپرت (اِ پُ) [ انگ . ] ( اِ.) 1 - ورزش، انواع گوناگون ورزش . 2 - حالت غیررسمی لباس، کیف و غیره . 3 - ویژگی ماشینی که با تجهیزات و وسایلی تزیین شده باشد که مخصوص مسابقه است "} +{"line": "اسپردن (اِ پُ دَ) (مص م .) سپردن، سفارش کردن "} +{"line": "اسپردن (اِ پَ دَ) (مص ل .) پی سپر کردن، طی طریق کردن "} +{"line": "اسپرز (اِ پُ) (اِ.) سپرز، طحال "} +{"line": "اسپرس (اِ پِ رِ) (اِ.) گیاهیست از دستة پروانه - پرها با ساقه های نازک و برگ هایی که از سه برگچه تشکیل می شود. برای خوراک دام از آن استفاده می کنند"} +{"line": "اسپرسا (اَ پَ) (اِمر.)= اسپ ریس . اسب ریس : واحد اندازه گیری مسافت در ایران باستان و آن مسافتی بود که شخص رشید (یعنی کسی که به حد رشد رسیده باشد) در مدت دو دقیقه می توانست بپیماید. (این مقدار را برحسب تجربه معین کرده بودند که از هنگام پیدا شدن اولین شعاع خورشید تا نمایان شدن قرص تمام آن برای پیمودن چنین مسافتی لازم است .) بعضی آن را معادل 147 متر و برخی 185 متر دانسته اند ولی طبق نوشته های هرودتس و گزنفون و اراتستنس مقیاس مذکور را باید از 150 تا 189 متر دانست . سی اسپرسا معادل یک پرثنها (= فرسنگ ) بود"} +{"line": "بردوز (بَ) ( اِ.) اسب تندرو"} +{"line": "اسپرغم (اِ یا اَ پَ غَ) [ په . ] (اِ.)1 - هر گیاه خوشبو، ریحان . 2 - هر نوع گیاه . 3 - سبزه . 4 - میوه "} +{"line": "اسپرلوس (اِ پَ) ( اِ.) کاخ، سرای پادشاهان "} +{"line": "اسپرم (اِ پَ رَ) ( اِ.) هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد؛ ریحان "} +{"line": "اسپرم آب (اِ پَ رَ) (اِمر.) آبی که پاره ای داروها را در آن جوشانند و بدن بیماران را بدان شویند؛ حمام دوایی، نطول، بخت گاو نیز گویند"} +{"line": "اسپرماتوزوئید (اِ پِ تُ زُ) [ فر. ] ( اِ.)= اسپرم : نطفه، یاخته ای که در تخم یا نطفة برخی از موجودات نر وجود دارد"} +{"line": "اسپرهم (اِ پَ هَ) ( اِ.) نک اسپرغم "} +{"line": "اسپرود (اِ پَ) ( اِ.) سنگ خوارک "} +{"line": "اسپرک (اِ پَ رَ) ( اِ.) گیاهی است با برگ های باریک و دراز و گل خوشه ای زرد، در گل و برگ آن مادة زرد رنگی وجود دارد که در رنگرزی بکار می برند. اسفرک، سپرک، زریر نیز گویند"} +{"line": "اسپری (اِ پَ) (ص .) 1 - سپری، پایان یافته . 2 - نابود شده، معدوم "} +{"line": "اسپری (اِ پِ رِ) [ انگ . ] ( اِ.) 1 - وسیله ای حاوی مایع که با فشار دکمة آن مایع درونش به صورت ذرات ریز خارج می شود، افشانه (فره ). 2 - مایعی که به شکل پودر از این ظرف بیرون پاشیده می شود"} +{"line": "اسپنتمد (اِ پِ مَ) [ = اسپنتمذ، خرد مقدس ] 1 - (اِخ .) بخش سوم از پنج بخش گات ها. 2 - روز سوم از اندرگاه "} +{"line": "اسپند (اِ پَ) ( اِ.) نک اسفند"} +{"line": "اسپندارجشن ( اسپندارجشن . جَ) (اِمر.) جشنی در ایران باستان به سپندارمذروز (روز پنجم ) از ماه سپندارمذ. ابوریحان بیرونی گوید این جشن به زنان مخصوص بوده است و در این روز از شوهران خود هدیه می گرفتند، از این رو به جشن «مژده گیران » معروف بوده است "} +{"line": "اسپندارمذ ( اسپندارمذ . مَ) [ په . ] (اِمر.) = اسفندار. اسفندارمذ:1 - پنجمین امشاسپند از امشاسپندان دین زرتشتی، نگهبان زمین . 2 - آخرین ماه از سال شمسی ؛ اسفند. 3 - نام روز پنجم از هر ماه شمسی "} +{"line": "اسپندان (اِ پَ) ( اِ.) خردل "} +{"line": "اسپه (اِ پَ) (اِ.) سپاه "} +{"line": "اسپهبد (اِ پَ بَ) (اِمر.) اسپاهبد، سپهبد، سردار"} +{"line": "اسپوختن (اِ پُ تَ) (مص م .) سپوختن، سپوزیدن "} +{"line": "اسپک (اِ پَ) (اِمصغ .) = اسبک : 1 - اسب چوبین یا گلین که کودکان برای بازی می سازند. 2 - یکی از اندام های اسطرلاب . 3 - خیمه بزرگ "} +{"line": "اسپک ( اسپک .) [ از انگ . ] (اِ.) ضربة محکم و سریع به توپ برای رد کردن توپ به محوطة حریف از روی تور، اسبک، آبشار"} +{"line": "اسپکترسکپ (اِ پِ رُ کُ) [ فر. ] ( اِ.) دستگاهی است که برای تجزیة نور و تحقیق در طیف به کار می رود؛ طیف نما"} +{"line": "اسپید ( اِ ) (ص .) سپید، سفید"} +{"line": "اسپیدار ( اِ ) ( اِ.) درخت سفیدار"} +{"line": "اسپیدبا ( اِ ) ( اِ.) آش سفید، آش ماست "} +{"line": "اسپیده (اِ د) (اِمر.) 1 - سفیدة تخم مرغ . 2 - سپید چشم "} +{"line": "اسپیره (اِ رَ یا رِ) ( اِ.) نام دو گونه درختچه از تیرة گل سرخیان که مخصوص مرز فوقانی جنگل های شمال ایران می باشند و در جنگل های ارسباران و ییلاق های نور در 2800 متر ارتفاع دیده می شوند و در همدان و قم و تفرش و دماوند نیز دیده شده اند"} +{"line": "اسپیروژیر (اِ رُ) ( اِ.) این گیاه سردستة آلگ های سبز است که جزو ریسه دارانند. به صورت نوارهای باریک تا 15 سانتیمتری در جوی های آب دیده می شود که معمولاً آن را جل وزغ خوانند. ریسه هایش به علت داشتن ماده کلروفیل سبز رنگند"} +{"line": "اسکات ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) خاموش کردن، زبان بستن "} +{"line": "اسکادران ( اِ ) [ فر. ] ( اِ.) یگان تاکتیکی نیروی هوایی تقریباً معادل گردان "} +{"line": "اسکار ( اُ ) [ فر. ] ( اِ.) جایزه ای که از طرف آکادمی هنرهای سینمای آمریکا به عوامل مختلف تولید فیلم تعلق می گیرد"} +{"line": "اسکاف (اِ) [ ع . ] (ص .) کفشگر، کفشدوز"} +{"line": "اسکان ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ساکن کردن . 2 - خانه نشین کردن "} +{"line": "اسکاچ ( اِ ) (اِ.) 1 - مأخوذ از اسکاچ برایت که نام تجاری یک نوع لیف ظرفشویی است برای شستن ظروف آشپزخانه . 2 - مأخوذ از نام اسکاچ که نام تجارتی نوعی چسب است . نوار چسب بی رنگ . 3 - نوعی ویسکی . 4 - پارچة چهارخانه : دامن اسکاچ "} +{"line": "اسکدار (اَ کُ) [ معر. ] (اِمر.) 1 - قاصد، پیک، نامه بر. 2 - کیسه ای که قاصدها نامه ها را در آن می گذاشتند. 3 - منزلی که در آن نامه بر یا پیک، اسب خود را عوض می کرد"} +{"line": "اسکربوت (اِ کُ) [ فر. ] ( اِ.) = اسکوربوت : مرضی که بر اثر فقدان ویتامین ث در بدن پیدا شود. و علایم آن شل شدن لثه ها و ریختن دندان ها و خونریزی زیاد بر اثر جراحت مختصر است ؛ اسقربوط، فسادالدم "} +{"line": "اسکره (اُ کُ رِ) ( اِ.) کاسة سفالین، کاسة گلین . مسکره و سکوره نیز گویند"} +{"line": "اسکرین (اِ سْ کْ) [ فر. ] (اِ.) صفحة سفید و بزرگی برای نمایش فیلم، پردة سینما (فره )"} +{"line": "اشباه (اِ) [ ع . ] (مص ل .) به چیزی یا کسی مانند شدن "} +{"line": "اشباه ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شبیه ؛ مانندها، مثل ها"} +{"line": "بردک (بَ دَ) ( اِ.) چیستان، معما"} +{"line": "اسکلت (اِ کِ لِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - داربست یا چارچوبی از استخوان های مربوط به هم که به بدن جانوران شکل می بخشد، استخوان - بندی (فره ). 2 - (عا.) بسیار لاغر. 3 - چهار - چوب . 4 - استخوان بندی تحمل کنندة بار ساختمان . ؛ اسکلت بتونی ویژگی ساختمانی با اسکلت ساخته شده از بتون . ؛ اسکلت فلزی ویژگی ساختمانی با اسکلت ساخته شده از فلز"} +{"line": "اسکلرانشیم (اِ کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) بافت گیاهی دارای یاخته هایی با جدارة ضخیم و چوبی شده فاقد محتویات زنده یا مقدار کم آن "} +{"line": "اسکله (اِ کَ یا کِ لِ) [ معر. ] (اِ.) در اصل ایتالیایی به معنای بندر، بارانداز کشتی "} +{"line": "اسکن (اِ کَ) [ انگ . ] (اِ.) تصویری که به کمک اسکنر به دست می آید"} +{"line": "اسکناس (اِ کِ) [ روس . ] ( اِ.) پول کاغذی "} +{"line": "اسکندان (اِ کَ)(اِ.) 1 - قفل . 2 - کلیددان . 3 - قفل و کلید"} +{"line": "اسکندروس (اِ کَ رُ) ( اِ.) سیر"} +{"line": "اسکنر (اِ کَ نِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دستگاهی که می توان نوشته یا تصویری را به آن داد تا در حافظة کامپیوتر قرار دهد. 2 - دستگاهی که با استفاده از آن برشی از بدن انسان به تصویر کشیده می شود، اسکن "} +{"line": "اسکنه ( اسکنه .) ( اِ.) از اقسام پیوند برای اصلاح درخت و مرغوب ساختن میوة آن "} +{"line": "اسکنه (اِ کِ نِ) ( اِ.) ابزاری فلزی که نجّاران چوب را به وسیلة آن سوراخ می کنند، بیرم "} +{"line": "اسکنک (اِ کِ نِ) ( اِ.) نک اسکنه "} +{"line": "اسکواش (اِ کُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی ورزش دو یا چهار نفره با راکت و توپ مخصوص در سالنی کوچک که جای زدن توپ دیوارهای سالن است "} +{"line": "اسکوتر (اِ تِ) [ انگ . ] (اِ.) روروک، چرخ پایی، وسیلة بازی بچه ها با دو چرخ کوچک و یک دستة بلند و یک کف مستطیل شکل که با یک پا روی آن تکیه می کنند"} +{"line": "اسکورت (اِ کُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مشایعت، همراهی . 2 - عده ای سرباز مسلح که برای محافظت یا احترام، همراه شخصیت مهمی حرکت می کنند، همروان (فره )"} +{"line": "اسکولاستیک (اِ کُ) [ فر. ] (ص .) 1 - مدرسه - ای، متعلق به مدرسه های قرون وسطی . 2 - شعبه ای از فلسفه که در دوران قرون وسطی در مدرسه ها و دیرهای وابسته به کلیسا تدریس می شد"} +{"line": "اسکی ( اِ ) [ فر. ] ( اِ.) یکی از ورزش های زمستانی که با کفش و چوب مخصوص روی برف ایستاده سر می خورند"} +{"line": "اسکیت (اِ کِ) [ انگ . ] ( اِ.) صفحة مخصوصی به اندازة زیرة کفش با چرخ های کوچک که در زیر کفش می بندند و بر روی زمین سخت و هموار یا یخی سُر می خورند"} +{"line": "اسکیتینگ (اِ کِ) [ انگ . ] (اِمر.) نوعی ورزش برای تقویت پاها و حفظ تعادل که به وسیلة کفش های مخصوصی که در زیر هر یک چهار - چرخ کوچک تعبیه شده یا وسیله ای به نام تخته اسکیت، بر روی زمین سخت و هموار یا یخی انجام می شود"} +{"line": "اسکیزه (اِ ز) (اِمص .) 1 - جست و خیز و لگد انداختن چارپایان . 2 - جست و خیز کردن "} +{"line": "اسکیزوفرنی (اِ زُ فِ) [ فر. ] (اِ.) هر یک از انواع اختلال های شدید روانی که با بریدن از واقعیت، هذیان، توهم، خلق نامتناسب و رفتار آشفته همراه است "} +{"line": "اسکیزیدن (اِ دَ) (مص ل .) جفتک انداختن "} +{"line": "اسکیمو (اِ مُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - هر یک از مردمان ساکن شبه جزیرة آلاسکا، گروئتلند و جزایر اطراف قطب شمال . 2 - نوعی بستنی یخی "} +{"line": "اسگالش (اِ لِ) (حامص .) اندیشه، فکر، تفکر"} +{"line": "اسگدار (اَ گُ) نک اسکدار"} +{"line": "اسید ( اَ ) [ فر. ] (اِ.) هر جسم هیدروژن داری که به حالت محلول، یون هیدروژن (پروتون ) آزاد کند و به جای هیدروژن آن فلزی جانشین شود و تشکیل نمک دهد. بیشتر اسیدها خورنده هستند و مزة ترش دارند"} +{"line": "اسیر ( اَ ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرفتار. 2 - برده، بنده . ج . اسراء"} +{"line": "اسیری ( اسیری .) [ ع - فا. ] (حامص .) اسارت، اسیر شدن "} +{"line": "اش ( اَ ) [ په . ] (ضم .) ضمیر شخصی متصل سوم شخص مفرد و آن به صورت مفعولی (سپردش : بدو سپرد)، فاعلی (گفتش : گفت او را) یا اضافی (خانه اش، کتابش ) است "} +{"line": "اشادت (اِ دَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - محکم کردن، سفت کردن . 2 - نیرو دادن "} +{"line": "اشارات ( اِ ) [ ع . ] جِ اشاره "} +{"line": "اشارت (اِ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) با دست چیزی را نشان دادن . 2 - با حرکت دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن . 3 - (اِ.) دستور، فرمان . 4 - رمز، ایماء. 5 - (اِمص .) تقریر، بیان . اشاعت (اِ عَ) [ ع . اشاعة ] (مص م .) 1 - شایع کردن، پراکندن . 2 - فاش نمودن 1"} +{"line": "اشاعه (اِ عَ یا عِ) [ ع . اشاعة ] (مص م .) نک اشاعت "} +{"line": "اشافی ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اشفی ؛ درفش کفش دوزان "} +{"line": "اشامت (اِ مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پراکنده کردن . 2 - درآمدن در کاری "} +{"line": "اشانتیون (اِ) [ فر. ] (اِ.) نمونه ای معمولا کوچک و مجانی از کالا که برای تبلیغ عرضه می شود، نمونه (فره )"} +{"line": "اشباح ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شبح .1 - کالبدها، تن ها. 2 - سایه ها. 3 - سیاهی ها که از دور دیده شود"} +{"line": "اشباع ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) سیر گردانیدن . 2 - (اِ.) پر و بسیار"} +{"line": "اشبال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شبل ؛ بچه شیر"} +{"line": "اشبه (اَ بَ) [ ع . ] (ص تف .) شبیه تر، ماننده تر، ماناتر"} +{"line": "اشتات ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شَتْ؛ پراکندگان "} +{"line": "اشتاد ( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - فرشته ای است در دین زردشتی . 2 - بیست و ششمین روز از هر ماه خورشیدی "} +{"line": "اشتالنگ (اِ لَ) (اِ.) نک آشتالنگ "} +{"line": "اشتباه (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پوشیده شدن . 2 - مانند شدن چیزی به چیز دیگر. 3 - (اِ.) سهو، خطا"} +{"line": "اشتباک (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به هم در شدن، به هم پیوستن، در آمیختن، شبکه شبکه شدن "} +{"line": "اشتداد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سخت شدن، محکم شدن . 2 - نیرو گرفتن . 3 - (اِمص .) نیرومندی "} +{"line": "اشتر (اَ تَ) [ ع . ] (ص .) کسی که پلک چشمش کفته باشد، دریده چشم "} +{"line": "اشتر (اُ تُ) ( اِ.) نک شتر"} +{"line": "اشتراء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خریدن . 2 - فروختن . 3 - معامله "} +{"line": "اشتراط (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) پیمان بستن، شرط کردن "} +{"line": "اشتراک (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - شریک شدن، شرکت کردن . 2 - (اِمص .) انبازی، شراکت "} +{"line": "اشتربان (اُ تُ) (ص مر.) نک شتربان "} +{"line": "اشترخان ( اشترخان .) (اِمر.) = شترخان : خوابگاه شتران "} +{"line": "اشترخوار ( اشترخوار . خا) (اِمر.) کنه "} +{"line": "اشتردل ( اشتردل . د) (ص .) 1 - ترسو. 2 - کینه توز"} +{"line": "اشترلک ( اشترلک لَ) (اِمر.) شترمرغ "} +{"line": "اشتروار ( اشتروار .) (اِمر.) اشتربار، یک بار شتر"} +{"line": "اشترک (اُ تِ رَ) (اِ مصغ .) 1 - شتر کوچک، شتربچه . 2 - خیزآب، موج دریا"} +{"line": "اشترگاو (اُ تُ) (اِمر.) زرافه "} +{"line": "اشترگاوپلنگ ( اشترگاوپلنگ . پَ لَ) (اِمر.) زرافه "} +{"line": "اشتعال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) افروختن . 2 - (مص ل .) شعله ور شدن . 3 - (اِمص .) بر - افروختگی "} +{"line": "اشتغال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) مشغول شدن، پرداختن "} +{"line": "اشتقاق (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکافتن، نیمة چیز ی را گرفتن .2 - بیرون آوردن کلمه ای از کلمة دیگر که در لفظ و معنی بین کلمه اصلی و کلمه دوم مناسبتی وجود داشته باشد. ج . اشتقاقات "} +{"line": "اشتلم (اُ تُ لُ) (اِ.) 1 - گرفتن چیزی به زور. 2 - لاف زدن . 3 - تندی، خشونت . 4 - ظلم، زور"} +{"line": "اشتلم کردن ( اشتلم کردن . کَ دَ) (مص ل .) خشونت ورزیدن "} +{"line": "اشتمال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فراگرفتن، دربرداشتن . 2 - (اِمص .) فراگرفتگی، احاطه . ج . اشتمالات "} +{"line": "اشتهاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آرزو کردن . 2 - میل به غذا داشتن . ؛ اشتهاء ی کسی را کور کردن میل به خوردن را در کسی از میان بردن "} +{"line": "اشتهار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) معروف گردیدن . 2 - (اِمص .) شهرت "} +{"line": "اشتود (اُ تَ وَ) = اشتوذ: 1 - (اِخ .) بخش دوم از پنج بخش گات ها. 2 - روز دوم از اندرگاه "} +{"line": "اشتک (اِ تَ) (اِ.) جامه ای که کودکان نوزاد را در آن پیچند، قنداق "} +{"line": "اشتکاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) گله کردن، گله مند شدن، شکایت کردن "} +{"line": "اشتیاق ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شوق داشتن، میل داشتن . 2 - (اِمص .) آرزومندی . جِ شوق "} +{"line": "اشتیم ( اِ ) (اِ.) نک اِستِم "} +{"line": "اشجار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شجر؛ درختان "} +{"line": "اشجع (اِ جَ) [ ع . ] (ص تف .) دلیرتر، شجاعتر"} +{"line": "اشخار ( اَ ) (اِ.) شخار"} +{"line": "اشخاص ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شخص - کالبدها. 2 - سیاهی ها. 3 - کسان، افراد"} +{"line": "اشخاص ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) روانه کردن، برانگیختن "} +{"line": "اشد (اَ شَ دّ) [ ع . ] (ص تف .) سخت تر، استوارتر، شدیدتر"} +{"line": "اشر (اَ شَ رّ) [ ع . ] (ص تف .) شریرتر، بدتر، شرورتر"} +{"line": "اشر (اَ ش ِ) [ ع . ] (ص .) 1 - متکبر، مغرور. 2 - پرنشاط "} +{"line": "اشرار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شریر؛ بدکاران "} +{"line": "اشراط ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شرط ؛ نشانه ها"} +{"line": "اشراف ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از بالا به زیر نگریستن . 2 - نزدیک شدن . 3 - (اِمص .) وقوف بر امری "} +{"line": "اشراق ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تابان گشتن، روشن شدن . 2 - (مص م .) روشن کردن . 3 - (اِمص .) تابش . 4 - نام فلسفه ای که براساس حکمت افلاطونی و نوافلاطونی و حکمت رایج در ایران بنا شده و راه رسیدن به حقایق را کشف و شهود می داند که مروج آن شیخ شهاب الدین سهروردی بود (قرن 6). 5 - مجازاًبه معنی الهام گرفتن "} +{"line": "اشربه (اَ رَ ب) [ ع . اشربة ] (اِ.) جِ شراب ؛ آشامیدنی ها، نوشیدنی ها"} +{"line": "اشرس (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - تندخو. 2 - دلیر، دلاور"} +{"line": "اشرف (اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) بزرگوارتر، شریفتر"} +{"line": "اشرفی ( اشرفی .) [ ع - فا. ] (اِمر.) نوعی سکه طلای ایرانی که سابقاً در ایران رواج داشته و وزن آن در اواخر قاجاریه 18 نخود بوده است "} +{"line": "اشعار ( اشعار .) [ ع . ] (اِ.) جِ شعر؛ موها"} +{"line": "اشعار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) آگاه کردن، خبر دادن "} +{"line": "اشعار ( اَ ) [ ع . ] جِ شعر؛ چامه ها، شعرها"} +{"line": "اشعب (اَ عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - قوچی که میان دو شاخ آن فراخ باشد، حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد. 2 - کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد"} +{"line": "اشعث (اَ عَ) [ ع . ] (ص .) ژولیده موی، آشفته موی "} +{"line": "اشعر (اَ عَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - شاعرتر. 2 - داناتر"} +{"line": "اشعر ( اشعر .) [ ع . ] (ص .) مردی که بدنش دارای موهای زیاد و یا بلند باشد"} +{"line": "اشعری ( اشعری .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به اشعر (یکی از قبایل عرب ). 2 - منسوب به فرقة اشعریه "} +{"line": "اشعه (اَ ش ِ عِّ) [ ع . ] (اِ.) جِ شعاع ؛ روشنی ها، پرتوها"} +{"line": "اشغال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مشغول ساختن . 2 - جایی را تصرف کردن "} +{"line": "اشغالگر ( اشغالگر . گَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) شخص یا نیرویی که جایی را به زور و برخلاف حق تصرف کند"} +{"line": "اشغر (اُ غُ) (اِ.) خارپشت "} +{"line": "اشفاق ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهربانی کردن . 2 - ترسیدن "} +{"line": "اشق (اَ شَ) [ ع . ] (ص تف .) دشوارتر، مشکل تر"} +{"line": "اشقر (اَ قَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سرخ موی . 2 - اسبی که یال و دم آن سرخ باشد"} +{"line": "اشقی (اَ قا) [ ع . ] (ص تف .) بدبخت تر، دل سخت تر"} +{"line": "اشقیاء ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شقی ؛ سیه روزان، بدبختان "} +{"line": "اشل (اَ شَ) [ ع . ] (ص .) مردی است که دست او شل باشد، آن که دستش معیوب و از کار افتاده باشد"} +{"line": "اشل (اِ ش ِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - امتیاز کارمند از نظر درجه و مقام اداری و دریافت حقوق، پایه، رتبه . (فره ). 2 - رابطة میان اندازة واقعی چیزی با اندازة نقشه و نمودار آن، مقیاس . (فره )"} +{"line": "اشم (اَ شَ مّ) [ ع . ] (ص .) مرد خودپسند، خودبین "} +{"line": "اشمئزاز (اِ مِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیزاری، نفرت داشتن . 2 - (اِمص .) اکراه، نفرت "} +{"line": "اشمام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بویانیدن . 2 - بو کردن "} +{"line": "اشمل (اَ مَ) [ ع . ] (ص تف .) شامل تر، فراگیرنده تر، ر سنده تر"} +{"line": "اشن ( اشن .) (ص .) نورس (خربزه و مانند آن ) نوباوه "} +{"line": "اشن (اَ شَ) (اِ.) جامة وارو، جامه ای که وارو به تن کرده باشند"} +{"line": "اشنا ( اشنا .) (اِ.) = آشنا: 1 - (اِ.) شنا، شناوری، آب ورزی . 2 - (ص فا.) شنا کننده، شناگر"} +{"line": "اشنا (اَ) (اِ.) گوهر گرانبها، گوهر گرانمایه "} +{"line": "اشنع (اَ نَ) [ ع . ] (ص تف .) زشت تر، ناهنجارتر، بدتر، قبیح تر، اشنع اعمال "} +{"line": "اشنو ( اُ ) (اِ.) نوعی سیگار که به نام شهر اشنو (اشنویه آذربایجان ) نامیده شده است "} +{"line": "اشنوسه (اُ س ِ) (اِمص .) عطسه "} +{"line": "اشهاد (اِ) (مص م .) 1 - گواه گرفتن . گواه گردانیدن، گواه آوردن . 2 - در فقه حضور دو گواه عادل در طلاق و گوش دادن آنان به صیغة طلاق "} +{"line": "اشهب (اَ هَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سیاه و سپید، خاکستری رنگ . 2 - اسب خاکستری "} +{"line": "اشهد (اَ هَ) [ ع . ] فعل متکلم وحده از شهادت به معنی : گواهی می دهم . ؛ اشهد گفتن به زبان راندن شهادتین : اَشْهَدُ اَنَُ لا' اِل'هَ اِلاَ الله. ؛ اشهد کسی را گفتن مرگ آن کس را حتمی دانستن "} +{"line": "اشهر (اَ هَ) [ ع . ] (ص تف .) نامدارتر، شناخته شده تر"} +{"line": "اشهل (اَ هَ) [ ع . ] (ص .) مردی که سیاهی چشم او به کبودی آمیخته باشد؛ میشی چشم "} +{"line": "اشهی (اَ ها) [ ع . ] (ص تف .) دلخواه تر مرغوبتر"} +{"line": "اشو (اَ) مقدس، پاک "} +{"line": "اشواط ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شَوْط ؛ دفعه، بار"} +{"line": "اشواق ( اَ ) [ ع . ] جِ شوق ؛ آرزو، آرزومندی ها"} +{"line": "اشواک ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شوک ؛ خارها"} +{"line": "اشوق (اَ وَ) [ ع . ] (اِ.) (ص تف .) شایسته تر، آرزومندتر"} +{"line": "اشپش (اِ پِ) (اِ.) شپش "} +{"line": "اشپون ( اِ ) [ روس . ] (اِ.) سرب باریکی که در حروف چینی دستی میان هر دو سطر نهند تا فاصلة مطلوب پیدا شود. 2 - واحد طول سطر"} +{"line": "اشپیختن (اِ تَ) (مص م .) 1 - پاشیدن، ریختن و پراکنده کردن . 2 - ترشح کردن . اشبیختن و اشپوختن و اشبوختن هم گویند"} +{"line": "اشپیل (اِ پِ) (اِ.) تخم ماهی "} +{"line": "اشک ( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - قطره، قطرة آب، چکه . 2 - سرشک، آب چشم که موقع گریستن از چشم جاری می شود. ؛ اشک تمساح ریختن اظهار همدردی و غمخواری کردن با کسی از روی ظاهر و به دروغ . ؛ اشک کسی دم مشکش بودن به مختصر ناملایمی گریه کردن، همواره آمادة گریستن (به طعنه یا تحقیر)"} +{"line": "اشک (اَ) (اِ.) درختچه ای از تیرة پروانه واران که اصل آن از سیبری است و در ایران در نواحی استپی و کوهستان های خشک اطراف کرج می روید"} +{"line": "اشک (اَ) (اِخ .) = ارشک : نام مؤسس خاندان اشکانیان . عنوان هر یک از پادشاهان سلسلة مذکور"} +{"line": "اشکار ( اِ ) ( اِ.) شکار"} +{"line": "اشکاف ( اِ ) ( اِ.) رخنه، شکاف "} +{"line": "اشکاف ( اِ ) [ روس . ] ( اِ.) گنجه، قفسة دردار که در آن ظرف، لباس، کتاب و مانند آن را می گذارند"} +{"line": "اشکال ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ شکل - صورت ها، گونه ها، انواع . 2 - پیکرها"} +{"line": "اشکال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دشوار شدن . 2 - (اِمر.) پوشیده شدن کار. 3 - (اِمص .) دشواری . 4 - خرده گیری "} +{"line": "اشکال ( اشکال .) ( اِ.) پای بند ستور، شکال "} +{"line": "اشکال تراشیدن ( اشکال تراشیدن . تَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ایراد گرفتن "} +{"line": "اشکر (اَ کَ) [ ع . ] (ص تف .) سپاس دارتر، حق شناس تر"} +{"line": "اشکردن (اِ کَ دَ) (مص م .) نک شکردن "} +{"line": "اشکره (اِ کَ رِ) نک شکره "} +{"line": "اشکفت (اِ کَ) ( اِ.) 1 - شکاف، رخنه . 2 - غار، کهف "} +{"line": "اشکل (اِ کَ یا کِ) (ص .) اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد"} +{"line": "اشکل (اِ کَ) ( اِ.) 1 - پای بند ستور، ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند. 2 - مکر، حیله "} +{"line": "اشکل (اَ کَ) [ ع . ] (ص تف .) مشابه تر، مانندتر"} +{"line": "اشکل ( اشکل .) [ ع . ] دشوارتر، سخت تر، مشکل تر"} +{"line": "اشکل ( اشکل .) [ ع . ] (ص تف .) خوشگل تر، خوش صورت تر"} +{"line": "اشکل ( اشکل .) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که در وی سرخی و سفیدی با هم آمیخته باشد. 2 - کسی که در سفیدی چشمش اندکی سرخی باشد"} +{"line": "اشکله (اِ کِ لِ) (اِمر.) نک اشکلک "} +{"line": "اشکلک (اِ کِ لَ) (اِمر.) 1 - شکنجه . 2 - نوعی شکنجه و آن چوبی بوده که لای انگشتان متهمان می گذاشتند و فشار می دادند تا به جرم خود اقرار کنند. 3 - چوبی است به مقدار چهار انگشت که وسط آن باریک تر از دو سر وی است، و وسط آن طناب بندند، و آن برای اتصال دو قطعة خیمه به کار رود. 4 - در اصطلاح کشاورزی به قلمه های کوتاه گویند که برای ایجاد قلمستان غرس می شود"} +{"line": "اشکم (اِ کَ) ( اِ.) شکم، بطن "} +{"line": "اشکن (اِ کَ) (اِ.) = شکن : چین و شکن "} +{"line": "اشکنج (اِ کُ) (اِ.) نیشگون، وشکون "} +{"line": "اشکنه (اِ کَ نِ) (اِ.) 1 - چین، شکن . 2 - نوایی است از موسیقی قدیم . 3 - خورشی است از روغن و سبزی و پیاز و تخم مرغ و آرد"} +{"line": "اشکوب ( اَ ) (اِ.) 1 - سقف . 2 - هر مرتبه از پوشش خانه، طبقه ؛ اشکو و آشکو هم گویند"} +{"line": "اشکوبه (اَ ب) (اِ.) طبقه "} +{"line": "اشکوخ (اِ یا اُ) 1 - (اِمص .) لغزش . 2 - خزیدن . 3 - مجازاً: سهو، خطا"} +{"line": "اشکوخه (اِ خِ) (اِمص .) لغزش، زلت "} +{"line": "اشکوخیدن (اِ دَ) (مص ل .) 1 - لغزیدن . 2 - سکندری رفتن "} +{"line": "اشکیل ( اِ ) (اِ.) نک اشکل "} +{"line": "اشکیل (اِ کِ) (اِ.) = اشکال : پای بند ستور"} +{"line": "اشگفیدن (اِ گِ یا گَ دَ)(مص ل .)تعجب کردن، به حیرت افتادن "} +{"line": "اشیاء ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ شی ء؛ چیزها"} +{"line": "اشیاع ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ شیعه ؛ پیروان "} +{"line": "اشیب (اَ یَ) [ ع . ] (ص .) سفیدمو و پیر"} +{"line": "اشیم (اَ یَ) [ ع . ] (ص .) آن که نشان مادرزادی دارد، خال دار"} +{"line": "اصابت (اِ بَ) [ ع . اصابة ] (مص ل .) رسیدن، رسیدن تیر به هدف "} +{"line": "اصابع (اَ ب) ( اِ.) جِ اصبع ؛ انگشتان "} +{"line": "اصاغر (اَ غَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اصغر - خردسالان، کوچکان . مق اکابر. 2 - کهتران "} +{"line": "اصالت (اَ لَ) [ ع . اصالة ] (اِمص .) 1 - نژاده بودن، اصیل بودن . 2 - نجابت داشتن "} +{"line": "اصباح ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بامداد کردن . 2 - درآمدن بامداد"} +{"line": "اصبح (اَ بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خوب رو، زیبارو. 2 - مویی که سفید مایل به سرخ باشد"} +{"line": "اصبع (اِ بَ) [ ع . ] (اِ.) انگشت . ج . اصابع "} +{"line": "اصح (اَ صَ حّ) [ ع . ] (ص تف .) صحیح تر، درست تر"} +{"line": "اصحاب ( اَ ) [ ع . ] (ص .) جِ صاحب - یاران، دمسازان . 2 - مالکان، صاحبان "} +{"line": "اصحاب (اِ) [ ع . ] (مص م .) همراه کردن، به همراه فرستادن، یار کردن "} +{"line": "اصحاب الشمال ( اصحاب الشمال ُ ش ِ) [ ع . ] (اِمر.) دوزخیان "} +{"line": "اصحاب المیمنه ( اصحاب المیمنه ُ مِ مَ نِ) [ ع . ] (اِمر.) نیکو - کاران، بهشتیان "} +{"line": "اصدار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فرستادن . 2 - صادر کردن حکم . 3 - بازگردانیدن "} +{"line": "اصداغ (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ صدغ - بناگوش ها 2 - زلف ها، پیچه ها"} +{"line": "اصداف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ صدف "} +{"line": "اصدق (اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) راست تر، راستگوتر"} +{"line": "اصرار ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) پافشاری کردن "} +{"line": "اصطباح (اِ طِ) [ ع . ] (مص ل .) بامداد شرب خوردن، صبوحی کردن "} +{"line": "اصطبار (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) صبر کردن، 1"} +{"line": "اصطبل (اِ طَ) [ معر - لا. ] (اِ.)=اسطبل : 1 - طویله . 2 - آخور"} +{"line": "اصطحاب (اِ طِ) [ ع . ] (مص ل .) یار و مصاحب یکدیگر شدن "} +{"line": "اصطخر (اِ طَ) [ معر. ] (اِ.) استخر"} +{"line": "اصطرلاب (اَ یا اُ طُ) [ معر - یو. ] نک اسطرلاب "} +{"line": "اصطفا (اِ طِ) [ ع . اصطفاء ] (مص م .) برگزیدن "} +{"line": "اصطلاح (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سازش کردن، صلح کردن . 2 - (اِ.) واژه ای که به علت کثرت استعمال عمومی، معنایی غیر از معنای اصلی خود را شامل می شود. 3 - لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و به کار برند. ج . اصطلاحات "} +{"line": "اصطلام (اِ طِ) [ ع . ] (مص م .) از بیخ برکندن چیزی را، از بن برکندن "} +{"line": "اصطناع (اِ طِ) [ ع . ] (مص م .)1 - نیکویی کردن، پروردن . 2 - برگزیدن . 3 - مقرب ساختن "} +{"line": "اصطکاک (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به هم مالیدن، به هم ساییدن . 2 - (اِمص .) مالش "} +{"line": "اصطیاد ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) صید کردن، شکار کردن "} +{"line": "اصعاب ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دشوار شدن . 2 - (مص م .) دشوار یافتن "} +{"line": "اصعاد ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .)بالا رفتن، صعود کردن "} +{"line": "اصعب (اَ عَ) [ ع . ] (ص تف .) دشوارتر، صعب تر"} +{"line": "اصغاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) گوش فرادادن "} +{"line": "اصغر (اَ غَ) [ ع . ] (ص تف .) خردتر، کوچکتر"} +{"line": "اصغران (اِ غَ) [ ع . ] دل و زبان "} +{"line": "اصفاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) برگزیدن کسی را، اختیار کردن "} +{"line": "اصفاد ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - بند سخت برنهادن . 2 - عطا دادن "} +{"line": "اصفر (اَ فَ) [ ع . ] (ص .) زرد، زردرنگ "} +{"line": "اصفرار (اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زرد شدن . 2 - (اِمص .) زردی "} +{"line": "اصفی (اَ فا) [ ع . ] (ص تف .) صافی تر، روشن تر، ناب تر"} +{"line": "اصفیاء ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ صفی ؛ پاکان، برگزیدگان "} +{"line": "اصل ( اَ ) [ ع . ] (اِ.)1 - ریشه، بنیاد. 2 - نژاد، گوهر"} +{"line": "اصلاب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ صلب ؛ پشت ها"} +{"line": "اصلاح ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - سر و سامان دادن، تصحیح کردن . 2 - کوتاه و مرتب کردن موی سر و صورت "} +{"line": "اصلاح دادن ( اصلاح دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) آشتی دادن، سازش دادن "} +{"line": "اصلان ( اَ ) [ تر. ] (اِ.) 1 - شیر بیشه . 2 - نامی از نام های مردان "} +{"line": "اصلاً (اَ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) هرگز، قطعاً، اساساً، ابداً"} +{"line": "اصلح (اَ لَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - نیکوتر، نکوکارتر. 2 - شایسته تر"} +{"line": "اصلع ( اَ ) [ ع . ] (ص .) تاس، کسی که موهای جلو سر وی ریخته باشد"} +{"line": "اصلم (اَ لَ) [ ع . ] (ص .) گوش بریده "} +{"line": "اصله (اَ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک درخت، یک نهال . 2 - واحد شمارش درختان "} +{"line": "اصم (اَ صَ مّ) [ ع . ] (ص .) کر، ناشنوا. جِ صم "} +{"line": "اصمام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کر شدن . 2 - (مص م .) کر گردانیدن "} +{"line": "اصناف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.)جِ صنف ؛ دسته ها، رسته ها"} +{"line": "اصنام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ صنم ؛ بُت ها"} +{"line": "اصهار (اِ.) [ ع . ] (مص ل .) به دامادی پیوستن "} +{"line": "اصهب (اَ هَ) [ ع . ] (ص .) موی سرخ به سفیدی آمیخته، می گون "} +{"line": "اصواب (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) صواب تر، درست تر، راست تر"} +{"line": "اصوات ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ صوت ؛ صداها"} +{"line": "اصوب (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) صواب تر، درست تر"} +{"line": "اصول ( اُ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اصل - ریشه ها، پایه ها. 2 - نژادها، گوهرها. 3 - علوم شرعی که از چهار اصل تشکیل می شود: کتاب، سنت، اجمعا، قیاس . ؛ اصول دین به عقیدة اهل سنت سه اصل است : توحید، نبوت، معاد و شیعه دو اصل عدل و امامت را بر آن افزوده و معتقد به پنج اصل است "} +{"line": "اصولاً (اُ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) اساساً، اصلاً"} +{"line": "اصولی ( اُ ) [ ع . ] (ص .) 1 - عالم به اصول فقه . 2 - در فارسی قانونمندی، از روی قاعده "} +{"line": "اصیل ( اَ ) [ ع . ] 1 - (ص .) پاک نژاد، نجیب . 2 - (اِ.) شبانگاه . جِ آصال "} +{"line": "اضائت (اِ ئَ) [ ع . اضائة ] 1 - (مص م .) روشن کردن . 2 - (مص ل .) روشن شدن . 3 - (اِمص .) روشنایی "} +{"line": "اضائه (اِ ئِ) [ ع . اضاعة ] نک اضائت "} +{"line": "اضاعت (اِ عَ) [ ع . اضاعة ] 1 - (مص م .) ضایع کردن . 2 - تَلَف کردن . 3 - (مص ل .) بسیار شدن آب و زمین کسی "} +{"line": "اضاعه (اِ عِ) [ ع . اضاعة ] نک اضاعت "} +{"line": "اضافت (اِ فَ) [ ع . اضافة ] نک اضافه "} +{"line": "اضافه (اِ فِ یا فَ) [ ع . اضافة ] (مص م .)1 - افزودن . 2 - در دستور زبان فارسی نسبت دادن کلمه ای است به کلمة دیگر برای تمام کردن معنی "} +{"line": "اضحی (اَ حا) [ ع . ] (اِ.) عیدقربان، دهم ذی حجه "} +{"line": "اضداد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ضد.1 - چیزهای مخالف و مغایر یکدیگر. 2 - آنان که با هم ناموافقند"} +{"line": "اضراب ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) روی گردانیدن، رخ تافتن "} +{"line": "اضرار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) ضرر رساندن، گزند رساندن "} +{"line": "اضراس (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ضرس ؛ دندان ها"} +{"line": "اضطراب (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پریشان حال شدن . 2 - لرزیدن . 3 - (اِمص .)آشفتگی، بی تابی "} +{"line": "اضطرار (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیچاره شدن . 2 - (اِمص .)درماندگی .3 - (مص م .) بیچاره کردن "} +{"line": "اضطراری ( اضطراری .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به اضطرار. 2 - ضروری، الزامی "} +{"line": "اضطرام (اِ ط ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زبانه زدن آتش . 2 - در رسیدن پیری "} +{"line": "اضعاف ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سُست کردن، ضعیف کردن . 2 - دو برابر کردن "} +{"line": "اضعف (اَ عَ) (ص تف .) سست تر، ناتوان تر"} +{"line": "اضل (اَ ض ِ) [ ع . ] (ص تف .) گمراه تر، به ضلالت تر"} +{"line": "اضلاع ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ضلع - پهلوها. 2 - در هندسه هر یک از خطوط جوانب یک سطح "} +{"line": "اضلال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) گمراه ساختن، به بیراهه افکندن "} +{"line": "اضمار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) نهفتن، نهان داشتن "} +{"line": "اضمحلال (اِ مِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیست شدن . 2 - از هم پاشیدن . 3 - (اِمص .) نابودی "} +{"line": "اضیاف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ضیف ؛ مهمان ها"} +{"line": "اضیق (اَ ض ِ) [ ع . ] (ص تف .) تنگ تر، دشوارتر"} +{"line": "اطابه (اِ ب یا بَ) [ ع . اطابة ] (مص م .) 1 - پاک کردن . 2 - خوشبوی کردن . 3 - حلال و پاکیزه کردن . 4 - خوشمزه کردن طعام "} +{"line": "اطاعت (اِ عَ) [ ع . اطاعة ] (مص م .) 1 - فرمان بردن، گردن نهادن . 2 - (اِمص .) فرمان بری "} +{"line": "اطاق ( اُ ) [ تر. ] (اِ.) حجره، خانه "} +{"line": "اطالت (اِ لَ) [ ع . اطالة ] نک اطاله "} +{"line": "اطاله (اِ لِ) [ ع . اطالة ] (مص م .) دراز کردن، به درازا کشیدن "} +{"line": "اطباء (اَ طِ بّ) [ ع . ] (اِ.) جِ طبیب ؛ پزشکان "} +{"line": "اطباع ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طبع ؛ سرشت ها، ذات ها"} +{"line": "اطباق (اَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ طَبَق - خوان ها، خوانچه ها. 2 - جِ طبقه ؛ مرتبه ها"} +{"line": "اطباق ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مطابقه کردن . 2 - برهم نهادن، جمع شدن برای کاری "} +{"line": "اطراء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نیک ستودن کسی را. 2 - تازه کردن "} +{"line": "اطراب ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کسی را به طرب آوردن . 2 - (مص ل .) سرود گفتن "} +{"line": "اطراح ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) دور انداختن "} +{"line": "اطراد ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) کسی را طرد کردن "} +{"line": "اطراد (اِ طِّ) [ ع . ] (مص ل .) روان شدن کار، راست آمدن "} +{"line": "اطراف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طرف ؛ کناره ها گوشه ها، پیرامون "} +{"line": "اطرش (اَ رَ) [ ع . ] کر؛ اصم "} +{"line": "اطروش (اَ) [ ع . ] (ص .) کر، اصم "} +{"line": "اطعام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) غذا دادن "} +{"line": "اطعمه (اَ عِ مِ) [ ع . اطعمة ] (اِ.) جِ طعام ؛ غذاها"} +{"line": "اطفاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) خاموش کردن . اطفال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طفل ؛ کودکان "} +{"line": "اطفاییه (اِ یِ یا یَ) [ ع . ] (ص نسب . اِمر.)آتش - نشانی، اداره ای که مأمور خاموش کردن آتش است "} +{"line": "اطلاع (اِ طِّ) [ ع . ] (مص ل .) آگهی یافتن، با خبر شدن . ج . اطلاعات "} +{"line": "اطلاعیه (اِ طِّ یُِ) [ ع . ] (ص نسب . اِمر.) ورقه ای که برای آگاه کردن دیگران از امری توزیع کنند"} +{"line": "اطلاق ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) رها کردن، آزاد کردن . 2 - به کار بردن واژه هایی در معنای مخصوص . 3 - (اِمص .) رهایی، آزادی "} +{"line": "اطلاقی ( اطلاقی .) [ ع - فا. ] (اِ.)کسی که از لشکریان نیست، آزاد از سپاهی گری "} +{"line": "اطلال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طلل ؛ آنچه از عمارت و بنا، برپا مانده باشد"} +{"line": "اطلس (اَ لَ) [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - پارچة ابریشمی . 2 - نام یکی از رب النوع های یونان قدیم که زمین را بر دوش خود حمل می کند. 3 - اولین مهرة گردن . 4 - نقشه جغرافی . 5 - سطح مقعر فلک نهم . 6 - نام اقیانوسی که بین اروپا و امریکا قرار دارد"} +{"line": "اطلسی ( اطلسی .) (اِ.)نوعی گل شیپوری با رنگ - های آبی، سفید، بنفش که دارای عطر ملایمی می باشد"} +{"line": "اطماع ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) به طمع افکندن "} +{"line": "اطماع ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طمع ؛ آزها، حرص ها. طمع ها"} +{"line": "اطمینان ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آرامش خاطر یافتن . 2 - (اِمص .) آرامش "} +{"line": "اطناب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طنب ؛ ریسمان ها، بندها"} +{"line": "اطناب ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بسیار گفتن . 2 - (اِمص .) پرگویی . 3 - تطویل کلام و مبالغه در آن به حدی که از اقتضای تفهیم مقصود تجاوز کند. مق ایجاز"} +{"line": "اطهار ( اَ ) [ ع . ] (ص .) جِ طاهر؛ پاکان "} +{"line": "اطهر (اَ هَ) [ ع . ] (ص تف .) طاهرتر، پاکتر"} +{"line": "اطواد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طُود؛کوه ها"} +{"line": "اطوار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طور - حال، وضع . 2 - در فارسی، حرکات و رفتار بی مزه "} +{"line": "اطول (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) طویل تر، درازتر"} +{"line": "اطیب (اَ یَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - خوشبوتر. 2 - حلال تر"} +{"line": "اظافیر ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.)جِ اظفار، ججِ ظُفُر؛ ناخن ها، چنگال ها"} +{"line": "اظفار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ظُفُر؛ ناخن ها"} +{"line": "اظلال ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ظل ؛ سایه ها"} +{"line": "اظلال ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) سایه افکندن "} +{"line": "اظلام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تاریک شدن . 2 - در تاریکی درآمدن . 3 - (مص م .) تاریک کردن "} +{"line": "اظهار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پدیدار کردن . 2 - بیان کردن . 3 - آگاه کردن . 4 - ( اِ.) قول، گفتار. ج . اظهارات "} +{"line": "اظهار لحیه کردن ( اظهار لحیه کردن ِ لِ یِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)اظهار فضل کردن، خودی نشان دادن "} +{"line": "اعلان ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آشکارا کردن . 2 - (اِ.) آگهی "} +{"line": "اظهارنامه ( اظهارنامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) فرم مالیاتی، فرمی که از طرف ادارة دارایی برای تعیین مالیات کسبه فرستاده می شود"} +{"line": "اظهر (اَ هَ) [ ع . ] (ص تف .) ظاهرتر، آشکارتر. ؛ اظهر من الشمس بسیار آشکار، کاملاً واضح "} +{"line": "اعاجم (اَ جِ) [ ع . ] جِ اعجم "} +{"line": "اعاجیب ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جِ اعجوبه . 2 - چیزهای شگفت آور"} +{"line": "اعادت (اِ دَ) [ ع . اعادة ] نک اعاده "} +{"line": "اعاده (اِ د) [ ع . اعادة ] 1 - (مص م .) بازگفتن، از سر گرفتن . 2 - بازگردانیدن . 3 - (اِمص .) برگشت "} +{"line": "اعادی ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اعداء. ججِ عدو؛ دشمنان "} +{"line": "اعاذه (اِ ذ) [ ع . اعاذة ] (مص م .) = اعاذت : پناه دادن، نگه داری کردن "} +{"line": "اعاره (اِ رِ) [ ع . اعارة ] (مص م .) عاریت دادن چیزی را به کسی، به عاریت سپردن، ایرمان دادن "} +{"line": "اعاشه (اِ ش ِ یا شَ) [ ع . اعاشة ] 1 - (مص ل .) زندگی کردن، معیشت کردن . 2 - (مص م .) زنده داشتن، زندگی بخشیدن . 3 - (اِ.) گذران "} +{"line": "اعاظم (اَ ظَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اعظم - بزرگتران، مهتران . 2 - بزرگان "} +{"line": "اعانت (اِ نَ) [ ع . اعانة ] نک اعانه "} +{"line": "اعانه (اِ نِ) [ ع . اعانة ] 1 - (مص م .) کمک کردن . 2 - (اِمص .) یاری، کمک . ج . اعانات "} +{"line": "اعباء ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عَب ؛ سنگین ها، بارها"} +{"line": "اعتاب ( اَ ) [ ع . ] جِ عتبه ؛ آستانه، درگاه "} +{"line": "اعتاق ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) رها کردن، آزاد کردن بنده "} +{"line": "اعتبار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پند گرفتن . 2 - ( اِ.) آبرو، قدر"} +{"line": "اعتبار کردن ( اعتبار کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - اعتماد کردن . 2 - عبرت گرفتن "} +{"line": "اعتبارنامه ( اعتبارنامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای که اعضای انجمن نظار امضا کنند و وکالت کسی را به اطلاع وزارت کشور و مجلس برسانند"} +{"line": "اعتداء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) ستم کردن "} +{"line": "اعتداد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به حساب آوردن . 2 - (مص ل .) اعتماد داشتن "} +{"line": "اعتدال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) میانه روی . 2 - ( اِ.) حد میانه "} +{"line": "اعتذار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پوزش خواستن . 2 - گِلِه کردن . 3 - (اِمص .) پوزش "} +{"line": "اعتراض (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نکته گیری نمودن .2 - تعرض کردن .3 - (اِمص .) واخواست "} +{"line": "اعتراف (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اقرار کردن . 2 - (اِمص .) اقرار"} +{"line": "اعتزاز (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) عزیز دانستن . 2 - (مص ل .) عزیز شدن . 3 - (اِمص .) عزت، ارجمندی "} +{"line": "اعتزال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - منزوی شدن . 2 - گوشه گرفتن . 3 - دارای آیین معتزله بودن "} +{"line": "اعتساف (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زور گفتن . 2 - بیراهه رفتن . 3 - (اِمص .) زورگویی "} +{"line": "اعتصاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) دست از کار کشیدن به منظور رسیدن به هدفی خاص "} +{"line": "اعتصام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) متوسل شدن . 2 - خود را نگاه داشتن . 3 - (اِمص .) پرهیز از گناه "} +{"line": "اعتضاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)1 - یاری کردن . 2 - بازوی کسی را گرفتن "} +{"line": "اعتقاد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) باور داشتن . 2 - گرویدن به یک دین . 3 - (اِمص .) باور، گروش "} +{"line": "اعتقال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بستن، بند کردن . 2 - (مص ل .) بسته شدن "} +{"line": "اعتلاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برتری یافتن . 2 - بلند شدن . 3 - (اِمص .) بلندی، برتری "} +{"line": "اعتلال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیمار شدن . 2 - بهانه آوردن . 3 - (مص م .) کسی را به کاری مشغول داشتن . 4 - ( اِ.) بیماری، مرض "} +{"line": "اعتماد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تکیه کردن . 2 - برگزیدن . 3 - کاری را به کسی واگذاشتن . 4 - (اِمص .) اطمینان "} +{"line": "اعتناء ( اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اهتمام ورزیدن به کاری . 2 - (مص ل .) توجه داشتن به کسی یا کاری "} +{"line": "اعتناق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)دست به گردن یکدیگر انداختن . 2 - امری را به گردن گرفتن . 3 - (اِمص .) نوازش "} +{"line": "اعتوار ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دست به دست دادن . 2 - به یکدیگر عطا کردن "} +{"line": "اعتکاف (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گوشه نشین شدن . 2 - (اِمص .) گوشه گیری "} +{"line": "اعتیاد ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) عادت کردن "} +{"line": "اعتیاض ( ا ِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به عوض خواستن . 2 - بدل دادن "} +{"line": "اعجاب ( ا ِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به شگفت آوردن . 2 - (مص ل .) متعجب شدن . 3 - (اِمص .) شگفتی . 4 - خودبینی، خودپسندی "} +{"line": "اعجاز ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) عاجز ساختن . 2 - کار دشوار و خلاف عادت انجام دادن . 3 - (اِمص .) عجز، ناتوانی "} +{"line": "اعجام ( ا ِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)نقطه نهادن حروف . 2 - (اِمص .) نقطه گذاری "} +{"line": "اعجب (اَ جَ) [ ع . ] (ص تف .) عجیب تر، شگفت آورتر"} +{"line": "اعجم (اَ جَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که نتواند فصیح سخن گوید. 2 - کسی که نتواند به زبانی غیرعربی سخن بگوید.3 - غیرعرب . ج . اعاجم "} +{"line": "اعلی (اَ لا) [ ع . ] 1 - (ص تف .) برتر، بلندتر. 2 - (ص .) برگزیده از هر چیز"} +{"line": "اعجمی ( اعجمی .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - غیر عرب . 2 - کسی که نتواند به شیوایی سخن گوید. 3 - ایرانی، فارسی "} +{"line": "اعجوبه (اُ ب) [ ع . اعجوبة ] (ص .) شگفت آور. ج . اعاجیب "} +{"line": "اعد (اَ عَ دّ) [ ع . ] (ص تف .) آماده تر، مهیاتر"} +{"line": "اعدا ( اَ ) [ ع . اعداء ] جِ عدو؛ دشمنان "} +{"line": "اعداد ( اَ ) [ ع . ] جِ عدد؛ ارقام، شماره ها"} +{"line": "اعداد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آماده کردن، بسیجیدن . 2 - ( اِ.) بسیج "} +{"line": "اعدام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نیست کردن، نابود گردانیدن . 2 - (مص ل .) تهیدست شدن "} +{"line": "اعدام ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عدم ؛ نیست ها، نیستی ها"} +{"line": "اعدل (اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - دادگرتر، شایسته تر برای شهادت دادن . 2 - راست تر، خوش تر"} +{"line": "اعدی (اَ دا) [ ع . ] (ص تف .) دشمن تر، ستمکارتر"} +{"line": "اعذار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) عذر آوردن . 2 - پوزش خواستن . 3 - (اِمص .) پوزش، عذر"} +{"line": "اعراب ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درست سخن گفتن . 2 - ( اِ.) حرکت حرف آخر در کلمات عربی . 3 - حرکات حروف در کلمات "} +{"line": "اعرابی ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.)عرب بیابانی، صحرانشین . ج . اعراب "} +{"line": "اعراض ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عِرض - آبروها. 2 - خواسته ها"} +{"line": "اعراض ( اعراض .) [ ع . ] جِ عَرَض ؛ بیماری ها"} +{"line": "اعراض ( اِ ) [ ع . ] (اِ.) شیر پستان زن هنگامی که عصبی یا وحشت زده باشد یا غم و اندوه شدیدی به او دست داده باشد. خوردن شیر اعراض باعث ناخوشی کودک می شود"} +{"line": "اعراض ( اعراض . ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روی گردانیدن . 2 - برگشتن . 3 - نفرت داشتن . 4 - (اِمص .) نفرت، کراهت "} +{"line": "اعراف ( اَ ) [ ع . ] 1 - ( اِ.) جِ عُرف ؛ مکان های بلند. 2 - برزخ، مکانی بین بهشت و جهنم "} +{"line": "اعراق ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عِرق - رگ ها. 2 - کوه های بلند. 3 - ریشه های درخت "} +{"line": "اعرج (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) لنگ "} +{"line": "اعرف (اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - شناساتر، داناتر. 2 - شناخته تر، معروف تر"} +{"line": "اعز (اَ عَ زّ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - ارجمندتر، بزرگوارتر. 2 - نایاب تر"} +{"line": "اعزاز ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)عزیز داشتن، گرامی داشتن "} +{"line": "اعزام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) در فارسی به معنای فرستادن، روانه کردن "} +{"line": "اعزل (اَ زَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ابر بی باران . 2 - مرد بی سلاح "} +{"line": "اعزه (اَ عِ زِّ) [ ع . اعزة ] (ص .) جِ عزیز؛ ارجمندان، گرانمایگان، بزرگواران "} +{"line": "اعسار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تنگ دست شدن . 2 - ( اِمص .) تنگ دستی "} +{"line": "اعشار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عشر؛ یک دهم ها"} +{"line": "اعشی (اَ شا) [ ع . ] (ص .) شبکور"} +{"line": "اعصاب ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عصب - پی ها، عصب ها. 2 - (عا.) وضع روحی و روانی "} +{"line": "اعصار ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عصر؛ روزگاران، زمان ها، دورها"} +{"line": "اعصار (اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درآمدن در عصر. 2 - ( اِ.) گردباد"} +{"line": "اعصم (اَ صَ) [ ع . ] (ص .) اسبی که دو دستش سفید باشد"} +{"line": "اعضاء ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ عضو - اندام ها. 2 - کارمندان "} +{"line": "اعطاء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بخشیدن، دادن . 2 - (اِمص .) بخشش، دهش "} +{"line": "اعطاف ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهربانی و لطف کردن . 2 - توجه و میل کردن "} +{"line": "اعطیه (اَ یِ) [ ع . اعطیة ] (اِ.) جِ عطاء؛ بخشش ها، عطاها"} +{"line": "اعظام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بزرگ داشتن . 2 - (اِمص .) بزرگداشت "} +{"line": "اعظم (اَ ظَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - بزرگتر، بزرگوارتر. 2 - درشت تر"} +{"line": "اعقاب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ عَقِب - بازماندگان . 2 - فرزندان آینده "} +{"line": "اعلاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) بلند کردن، بالا بردن، برکشیدن "} +{"line": "اعلاق ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عِلْق - چیزهای نفیس . 2 - غلاف های شمشیر"} +{"line": "اعلال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) بیمار کردن "} +{"line": "اعلام ( اَ ) [ ع . ] جِ عَلَم - نشانه ها. 2 - بیرق ها"} +{"line": "اعلام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)آگاه کردن، هشدار دادن . 2 - (اِمص .) آگاهی "} +{"line": "اعلامیه (اِ مِ یِّ) [ ع . ] (ص نسب . اِمر.) مطلبی که به صورت کتبی یاشفاهی اعلام شود، آگهی، اطلاعیه، اعلان "} +{"line": "اعلامیه حقوق بشر ( اعلامیه حقوق بشر حُ قِ بَ شَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) اعلامیه ای است شامل یک مقدمه و 30 ماده که در آن به حقوق افراد انسانی بدون توجه به نژاد، رنگ، جنس و... اشاره شده است . اساس این اعلامیه همان «اعلامیة حقوق بشر» در مقدمة قانون اساسی 1791 فرانسه می باشد. در سال 1948، مجمع عمومی سازمان ملل اعلامیة جهانی حقوق بشر را تصویب و اعلام نمود، و از کلیة کشورهای عضو دعوت کرد که متن اعلامیه را منتشر کرده موجبات پخش و انتشار و تفسیر آن را مخصوصاً در مدارس و موسسات تربیتی و فرهنگی فراهم سازند. مادة اول آن می گوید که : «تمام افراد بشر آزاد به دنیا می آیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند و همه دارای عقل و وجدان می باشند. و باید نسبت به یکدیگر با روح برادری رفتار کنند»"} +{"line": "اعم (اَ عَ مّ) [ ع . ] 1 - (ص تف .)عام تر، شامل تر. 2 - (ص .) گروه بسیار"} +{"line": "اعماء (اِ) [ ع . ] (مص م .) کور کردن "} +{"line": "اعمار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - آباد یافتن زمین را. 2 - بی نیاز ساختن کسی را. 3 - چیزی را مادام العمر به کسی دادن "} +{"line": "اعماق ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عمق ؛ تک ها، ته ها، رژف ها"} +{"line": "اعمال ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.)جِ عمل - کارها، کرده ها. 2 - شغل ها، پیشه ها. 3 - نواحی (حکومتی )"} +{"line": "اعمال ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) به کار بستن "} +{"line": "اعمش (اَ مَ) [ ع . ] (ص .) کسی که به سبب مرض، آب از چشمش جاری شود"} +{"line": "اعمی (اَ ما) [ ع . ] (ص .) کور، نابینا"} +{"line": "اعنات ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رنجانیدن، به رنج انداختن . 2 - کسی را در کاری دشوار افکندن "} +{"line": "اعناق ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عنق ؛ بداخلاق ها"} +{"line": "اعنق (اَ نَ) [ ع . ] (ص .) آن که گردن دراز دارد"} +{"line": "اعوان ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عون ؛ یاران "} +{"line": "اعوج (اَ وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کج، ناراست . 2 - بدخوی "} +{"line": "اعوجاج (اِ وِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)کج شدن . 2 - ( اِمص .) کج ی، ناراستی "} +{"line": "اعور (اَ وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - یک چشم . 2 - رودة کور، رودة وسطی "} +{"line": "اعیاء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خسته کردن . 2 - (مص ل .) دشوار شدن کار بر کسی "} +{"line": "اعیاد ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عید؛ جشن ها"} +{"line": "اعیان ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عین - بزرگان . 2 - اشراف . 3 - بناها، ساختمان ها، مصالح ساختمانی "} +{"line": "اعین (اَ یَ) [ ع . ] (ص .)آن که سیاهی چشمش درشت باشد، فراخ چشم "} +{"line": "اغاثه (اِ ثِ) [ ع . اغاثة ] 1 - (مص م .) به فریاد کسی رسیدن . 2 - (اِمص .) فریادرسی "} +{"line": "اغاره (اِ رِ یا رَ) [ ع . اغارة ] (مص م .) تاراج کردن، غارت کردن "} +{"line": "اغارید (اَ رِ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اُغروده ؛ آواز پرندگان "} +{"line": "اغانی ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اُغنیُِه - سرودها، آوازها. 2 - سازهای غیربادی "} +{"line": "اغبر (اَ بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گردآلود. 2 - خاکی رنگ، خاکی "} +{"line": "اغبرار (اِ ب) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خاک آلود شدن، گردآلود شدن . 2 - تیره رنگ شدن، خاک رنگ گشتن "} +{"line": "اغتباط (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - غبطه داشتن . 2 - به آرزو آمدن . 3 - شادمان و خوشحال شدن "} +{"line": "اغتذاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) غذا گرفتن "} +{"line": "اغتراب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از دیار خویش دور شدن . 2 - با بیگانگان ازدواج کردن "} +{"line": "اغترار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فریفته شدن، فریب خوردن، مغرور شدن . 2 - (اِمص .) فریفتگی "} +{"line": "اغتراف (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) با کف دست آب خوردن "} +{"line": "اغتسال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) سر و تن شستن، شستن "} +{"line": "اغتشاش (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آشفته شدن . 2 - (اِمص .) آشفتگی "} +{"line": "اغتصاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) غصب کردن "} +{"line": "اغتفار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آمرزیدن . 2 - (اِمص .) آمرزش "} +{"line": "اغتماس (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)فرو رفتن در آب "} +{"line": "اغتمام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) غمگین شدن "} +{"line": "اغتنام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) غنیمت شمردن "} +{"line": "اغتیاب ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) پشت سر کسی بد گفتن، غیبت کردن "} +{"line": "اغتیال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به ناگاه کسی را کشتن . 2 - فریب دادن . 3 - فربه شدن "} +{"line": "اغذیه (اَ یِ) [ ع . اغذیة ] (اِ.) جِ غذاء؛ خوردنی ها"} +{"line": "اغر (اُ غُ) [ تر. ] ( اِ.) برکت، شگون "} +{"line": "اغر (اَ غَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - سفید. 2 - اسبی که پیشانی اش سفید است . 3 - شهره، معروف "} +{"line": "اغر به خیر (اُ غُ. ب. خِ) [ تُر - ع . ] جملة دعایی به معنی : 1 - خیر پیش، به سلامت . 2 - روز به خیر، وقت به خیر"} +{"line": "اغرا ( اِ ) [ ع . اغراء ] 1 - (مص م .) شوراندن، تحریک کردن . 2 - (اِمص .) انگیزش "} +{"line": "اغراب (اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شگفت آوردن . 2 - تازه گفتن "} +{"line": "اغراس ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) درخت کاشتن "} +{"line": "اغراس ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ غرس ؛ درخت ها، نهال ها"} +{"line": "اغراض ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ غرض ؛ خواست ها، هدف ها"} +{"line": "اغراق ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) غرق کردن . 2 - (اِمص .) مبالغه کردن "} +{"line": "اغرب (اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) شگفت تر، غریب تر"} +{"line": "اغره (اَ غِ رِّ) [ ع . ] (ص . اِ.) ج . غریر - فریفتگان، مغروران . 2 - جوانان بی تجربه "} +{"line": "اغشاء ( اَ ) [ ع . ] (مص م .)پوشاندن، پوشانیدن "} +{"line": "اغصان ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ غُصن ؛ شاخه ها"} +{"line": "اغضاء ( اِ ) [ ع . ] 1 - چشم بستن، چشم بر هم نهادن . 2 - (اِمص .) چشم پوشی، گذشت "} +{"line": "اغفال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) غافل کردن، گول زدن "} +{"line": "اغلاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گران خریدن . 2 - گران کردن قیمت چیزی "} +{"line": "اغلاط (اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ غلط ؛ غلط ها، اشتباها"} +{"line": "افدم (اَ دُ) (ص .) نک آفدم "} +{"line": "اغلاق ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دربستن . 2 - سخن را پیچیده گفتن . 3 - (اِمص .) پیچیده گویی "} +{"line": "اغلال ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خیانت کردن . 2 - کینه ورزیدن "} +{"line": "اغلان ( اُ ) [ تر. ] ( اِ.) پسر، پسربچه "} +{"line": "اغلب (اَ لَ) [ ع . ] 1 - (ص تف .) بیشتر، اکثر. 2 - چیره تر"} +{"line": "اغلوطه (اُ طِ) [ ع . اغلوطة ] ( اِ.) 1 - سخن نادرست . 2 - سخنی که با آن کسی را گمراه سازند"} +{"line": "اغلی (اَ لا) [ ع . ] (ص تف .) گران بهاءتر، گرانتر"} +{"line": "اغما ( اِ ) [ ع . اغماء ] 1 - (مص ل .) بیهوش شدن، بیهوشی . 2 - (مص م .) بیهوش کردن "} +{"line": "اغماض ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) چشم پوشی کردن، نادیده گرفتن . 2 - (اِمص .) گذشت، چشم پوشی "} +{"line": "اغنا ( اِ ) [ ع . اغناء ] (مص م .) بی نیاز کردن "} +{"line": "اغنی ( اَ ) [ ع . ] (ص تف .) بی نیازتر، توانگرتر"} +{"line": "اغنیاء ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ غنی ؛ ثروتمندان "} +{"line": "اغنیه (اُ نِ یِّ) [ ع . ] (اِ.) آواز، سرود. ج . اغانی "} +{"line": "اغواء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)گمراه کردن، گول زدن "} +{"line": "اغور ( اُ ) [ تر. ] ( اِ.) نک اُغُر"} +{"line": "اغیار (اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ غیر؛ بیگانگان، دیگران، نامحرمان "} +{"line": "اغیر (اَ یَ) [ ع . ] (ص تف .) با غیرت تر"} +{"line": "اغیل ( اَ ) (اِ.) نک آغل "} +{"line": "اف ( اُ ) [ ع . ] (صت .)کلمه ای است که به هنگام اظهار افسرد گ ی، نفرت و کراهت استعمال کنند"} +{"line": "اف اف (اِ. اِ) (اِ.) نام تجارتی وسیله ای برقی برای باز کردن در ساختمان، در بازکن . (فره )"} +{"line": "افئده (اَ ئِ د یا دَ) [ ع . افئدة ] (اِ.) جِ فواد؛ دل ها، قلب ها"} +{"line": "افاده (اِ د) [ ع . افادة ] 1 - (مص م .) فایده رساندن، سود دادن . 2 - (اِمص .) تکبر، خودبینی "} +{"line": "افاضل (اَ ض ِ) [ ع . ] (اِ.) جِ افضل - برتران . 2 - دانشمندان "} +{"line": "افاضه (اِ ض ِ) [ ع . افاضة ] (مص م .) 1 - پر کردن ظرف تا لبریز شود. 2 - وارد شدن در سخن و حدیث . 3 - فیض رساندن، بهره "} +{"line": "افاعیل ( اَ ) [ ع . ] جِ افعال ؛ جج فعل ؛ فعل ها، کنش ها، کردارها"} +{"line": "افاقت (اِ قَ) [ ع . افاقة ] نک افاقه "} +{"line": "افاقه (اِ قِ) [ ع . افاقة ] 1 - (مص ل .) بهبود یافتن . 2 - به هوش آمدن . 3 - (اِمص .) بهبود. 4 - گشایش "} +{"line": "افام ( اِ ) ( اِ.) وام، دین "} +{"line": "افام ( اَ ) ( اِ.) رنگ "} +{"line": "افانین (اَ نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شاخه درخت . 2 - انواع سخن "} +{"line": "افاک (اَ فّ) [ ع . ] (ص .) آن که دروغ بسیار گوید"} +{"line": "افت ( اُ ) (ری . اِمص .) 1 - افتادن . 2 - کمی، نقصان "} +{"line": "افت و خیز (اُ تُ) (اِمر.) افتادن و برخاستن، به آهستگی رفتن و شتافتن "} +{"line": "افتا (اُ) [ ع . ] (مص ل .) فتوا دادن، حکم صادر کردن "} +{"line": "افتادن (اُ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - سقوط کردن . 2 - از پا درآمدن . 3 - روی دادن، واقع شدن . 4 - نصیب شدن، بدست آوردن . ؛ افتادن با کسی سر و کار داشتن با کسی "} +{"line": "افتاده (اُ د) (ص مف .) 1 - زمین خورده . 2 - از پا درآمده . 3 - فروتن، متواضع . 4 - مصروع، کسی که دچار صرع شده باشد. 5 - اطلاق شده "} +{"line": "افتادگی ( اُ ) (حامص .) 1 - فروتنی، تواضع . 2 - خواری، ذلت "} +{"line": "افتان ( اُ ) (ص فا.) در حال افتادن . ؛ افتان و خیزان راه رفتن آهسته و به حالت افتادن و برخاستن راه رفتن "} +{"line": "افتتاح (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گشودن، باز کردن . 2 - آغاز کردن "} +{"line": "افتتان (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - در فتنه افتادن . 2 - مفتون شدن "} +{"line": "افتخار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فخر کردن . 2 - (اِمص .) نازش . ج . افتخارات "} +{"line": "افتراء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) تهمت زدن، بهتان "} +{"line": "افتراس (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکار کردن . 2 - با نشانه چیزی را دریافتن "} +{"line": "افتراض (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) واجب گردانیدن، فریضه کردن "} +{"line": "افتراع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) دوشیزگی را برداشتن "} +{"line": "افتراق (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از یکدیگر جدا شدن . 2 - فرق گذاشتن "} +{"line": "افتضاح (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رسوا شدن . 2 - (اِمص .) بی آبرویی "} +{"line": "افتضاض (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دوشیزگی را ربودن . 2 - اندک اندک ریختن آب . 3 - سر آمدن عده زن "} +{"line": "افتعال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بهتان زدن . 2 - چیزی نو پدید آوردن . 3 - یکی از مصادر ثلاثی مزید در زبان عربی "} +{"line": "افتقاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گم کردن چیزی را. 2 - جستن گم شده را"} +{"line": "افتقار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ندار شدن، نیازمند گشتن . 2 - (اِمص .) فقر، تهیدستی "} +{"line": "افتکاک (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از هم جدا کردن . 2 - (مص م .) از گرو به در آوردن گروی "} +{"line": "افخم (اَ خَ) [ ع . ] 1 - (ص تف .)بزرگوارتر. 2 - (ص .) ارجمند"} +{"line": "افد (اَ) (ص .) عجیب، شگفت آور"} +{"line": "افدر (اَ دَ) ( اِ.) برادر پدر، عمو"} +{"line": "افدستا (اَ د) (اِمر.) ستایش شگفت، نیکوترین ستایش "} +{"line": "افرا ( اَ ) ( اِ.) درختی با برگ هایی مانند پنجة انسان "} +{"line": "افراختن (اَ تَ)(مص م .)بلند کردن، بالا بردن "} +{"line": "افراخته (اَ تِ) (اِ مف .) بلند کرده، بالا برده "} +{"line": "افراد ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ فرد"} +{"line": "افراد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یکی کردن، جدا کردن . 2 - (مص ل .) تنها به کاری روی آوردن "} +{"line": "افراز ( اَ ) [ په . ] (اِ.)1 - بلندی، فراز. 2 - کرسی، منبر"} +{"line": "افراز ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)جدا کردن، بیرون دادن "} +{"line": "افرازیدن (اَ دَ) (مص م .) 1 - بلند ساختن، افراشتن . 2 - زینت دادن "} +{"line": "افراشتن (اَ تَ) (مص م .) افراختن "} +{"line": "افراض ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جیره و مقرری به کسی دادن . 2 - (مص ل .) واجب شدن زکات بر مال . 3 - جدا کردن چیزی برای کسی "} +{"line": "افراط ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از حد درگذشتن . 2 - (اِمص .) زیاده روی "} +{"line": "افرنج (اِ رَ) [ معر. ] (ص نسب .) نک افرنگ "} +{"line": "افرند (اَ رَ) (اِ.) 1 - فر و شکوه . 2 - زیبایی "} +{"line": "افرندیدن (اَ رَ دَ) (مص م .) زینت دادن "} +{"line": "افرنگ (اَ رَ) (اِ.) تخت پادشاهی "} +{"line": "افرنگ ( افرنگ .) ( اِ.) 1 - فر و شکوه . 2 - زیبایی "} +{"line": "افرنگ ( افرنگ .) ( اِ.) فرنگستان، اروپا"} +{"line": "افروختن (اَ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .)روشن کردن . 2 - (مص ل .) روشن شدن . 3 - تند شدن آتش . 4 - خشمگین شدن "} +{"line": "افروخته (اَ تِ) (ص مف .) 1 - روشن شده . 2 - شعله ور شده . 3 - خشمگین "} +{"line": "افروز ( اَ ) (اِفا.) در کلمات مرکب به معنی افروزنده آید: آتش افروز، جهان افروز، دل - افروز"} +{"line": "افروزانیدن (اَ دَ) (مص م .) 1 - روشن کردن، درخشان ساختن . 2 - مشتعل کردن "} +{"line": "افروزش (اَ ز)(اِمص .)1 - افروختگی، روشنایی . 2 - اشتعال "} +{"line": "افروزنده (اَ زَ د) (ص فا.) 1 - روشن کننده . 2 - درخشنده . 3 - مشتعل کننده "} +{"line": "افروزه (اَ ز) (اِمر.) 1 - آتشگیره . 2 - فتیلة چراغ "} +{"line": "افروشه (اَ ش ِ) ( اِ.) نک آفروشه "} +{"line": "افروغ ( اَ ) ( اِ.) روشنایی، نور"} +{"line": "افزار ( اَ ) (اِ.) 1 - ابزار، آلت . 2 - ادویة خوشبو که در غذا ریزند"} +{"line": "افزایش (اَ یِ) (اِمص .) 1 - عمل افزون کردن . 2 - عمل افزون شدن "} +{"line": "افزودن (اَ دَ) 1 - (مص م .) زیاد کردن، بیشتر کردن . 2 - (مص ل .) زیاد شدن "} +{"line": "افزون ( اَ ) 1 - (ق .) بیش، زیاد، بسیار. 2 - در ترکیب با واژه های دیگر معنای افزاینده می دهد"} +{"line": "افزونی ( اَ ) (حامص .) بسیاری، فراوانی "} +{"line": "افساد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فساد کردن، برپا کردن فتنه . 2 - (اِمص .) تباهی، فساد"} +{"line": "افسار ( اَ ) (اِ.) تسمه و ریسمانی که به گردن اسب و الاغ می بندند"} +{"line": "افسار سر خود ( افسار سر خود . سَ رِ خُ) (ص .) کسی که فقط به رأی خود عمل می کند"} +{"line": "افسار پاره کردن ( افسار پاره کردن . رِ. کَ دَ) (مص ل .) سرپیچی کردن، یاغی شدن "} +{"line": "افسارگسیخته ( افسارگسیخته . گُ تِ) (ص .) گستاخ، بی - پروا، وحشی "} +{"line": "افسان ( اَ ) ( اِ.) سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند"} +{"line": "افسانه (اَ نِ) ( اِ.) قصه، داستان "} +{"line": "افسانه خواندن ( افسانه خواندن . خا دَ) (مص ل .) یاوه گفتن، بیهوده حرف زدن "} +{"line": "افسانه گو ( افسانه گو .) (ص فا.) 1 - داستان سرا. 2 - کنایه از: یاوه گو، بیهوده گو"} +{"line": "افساینده (اَ یَ د) (ص فا.) 1 - رام کننده .2 - افسونگر، جادوگر"} +{"line": "افساییدن (اَ دَ) (مص م .) 1 - رام کردن، مسخّر داشتن . 2 - جادو کردن "} +{"line": "افست (اُ س ِ) [ انگ . ] (اِ.) = آفست : نوعی از چاپ که نوشته و عکس را بر سطح لاستیکی یک استوانه (سیلندر) گردان برمی گرداند و سپس آن را با فشار استوانة دیگر روی کاغذ چاپ می کنند. ماشین معمولی چاپ افست دارای سه استوانه است . در چاپ افست نخست آن چه را که باید چاپ شود بر روی صفحه ای فلزی به نام زینگ منتقل می کنند، سپس این صفحه را با مواد شیمیایی به طوری حساس می کنند که فقط نوشته ها و تصاویر آن مرکب چاپ را به خود می گیرد. صفحة فلزی حساس را به دور نخستین استوانه می پیچند؛ نوشتة آن بر اثر فشار روی پوشش لاستیکی استوانة دوم برمی گردد. کاغذ سفید که متوالیاً به دور استوانة سوم می پیچد مطالب را از روی پوشش لاستیکی استوانة دوم می گیرد. سرعت کار ماشین های چاپ افست بیش از چاپ مسطح (حروفی ) می باشد"} +{"line": "افسر (اَ سَ) [ په . ] ( اِ.) تاج، دیهیم "} +{"line": "افسر (اَ سَ) ( اِ.) کسی که در ارتش درجه اش از ستوان به بالا باشد، صاحب منصب "} +{"line": "افسردن (اَ سُ دَ) [ په . ] (مص ل .)1 - پژمردن . 2 - اندوهگین شدن . 3 - منجمد گشتن .4 - دلسرد شدن "} +{"line": "افسرده (اَ سُ د) (ص مف .) 1 - پژمرده . 2 - اندوهگین . 3 - منجمد. 4 - دلسرد"} +{"line": "افسوس ( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - ریشخند، تمسخر. 2 - دریغ، حسرت . 3 - ظلم، ستم "} +{"line": "افسوس کردن ( افسوس کردن .کَ دَ) (مص م .) مسخره کردن، به ریشخند گرفتن "} +{"line": "افسون ( اَ ) (اِ.)1 - مکر، تزویر. 2 - سحر، جادو"} +{"line": "افسون دمیدن ( افسون دمیدن . دَ دَ)(مص ل .) سحر گفتن، جادو کردن "} +{"line": "افشاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) آشکار کردن، فاش نمودن "} +{"line": "افشار ( اَ ) (اِ.)گوشه ای است در دستگاه شور"} +{"line": "افشاری ( افشاری .) (ص نسب .اِمر.) یکی از آوازهای ایرانی، مغموم و دردناک، از متعلقات شور"} +{"line": "افشان ( اَ ) (ری . اِفا.) در بعضی کلمات مرکب به معنی افشاینده آید: آتش فشان، گل افشان، زرافشان "} +{"line": "افشاندن (اَ دَ) (مص م .) 1 - ریختن و پاشیدن . 2 - کنایه از: خرج کردن "} +{"line": "افشردن (اَ شُ دَ) (مص م .) 1 - عصاره گرفتن . 2 - محکم کردن "} +{"line": "افشرده (اَ شُ دَ یا د) (ص مف .) 1 - فشار داده شده . 2 - آبی که از فشردن میوه گیرند"} +{"line": "افشره (اَ شُ رِ) ( اِ.) آب میوه "} +{"line": "افشه (اَ ش ِ) (اِ.) گندم نیم کوفته، بلغور"} +{"line": "افشون ( اَ ) (اِ.) ابزاری چوبی با نوکی چهار یا پنج شاخه (مانند پنجة دست ) که به وسیلة آن غلة کوفته را به باد می دادند تا دانه را از کاه جدا سازد؛ انگشته، هم گویند"} +{"line": "افشک (اَ شَ) (اِ.) = افشنگ . افشنک . اپشک : شبنم، ژاله "} +{"line": "افصاح ( اِ.) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زبان آور شدن، شیوا شدن . 2 - (اِمص .) زبان آوری "} +{"line": "افصح (اَ صَ) [ ع . ] (ص تف .) زبان آورتر، شیواتر"} +{"line": "افضال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) افزون کردن . 2 - نیکویی و احسان کردن . 3 - سپاس نهادن . 4 - برتری داشتن . 5 - (اِمص .) بخشش . ج . افضالات "} +{"line": "افضل (اَ ضَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - برتر، فزون تر. 2 - فاضل تر. 3 - با فضلیت تر. ج . افاضل "} +{"line": "افطار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روزه شکستن . 2 - (اِمص .) روزه گشایی "} +{"line": "افطاری ( افطاری .) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِمر.) طعام و خوراکی که به هنگام افطار خورند"} +{"line": "افعال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ فعل ؛ کارها، کنش ها، کردارها"} +{"line": "افعال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - انجام دادن . 2 - یکی از باب های ثلاثی مزید فیه در زبان عربی "} +{"line": "افعی ( اَ ) (اِ.) نوعی مار سمی خطرناک که در دهانش علاوه بر دندان های کوچک تغذیه ای دو دندان قلاب مانند در آروارة بالا وجود دارد که به طرف عقب دهان خمیده است . درون این قلاب مجرایی است که به غدة زهر کشنده راه دارد"} +{"line": "افغان ( اَ ) (اِ.) = فغان : فریاد، زاری، ناله "} +{"line": "افق (اُ فُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کرانه، ناحیه . 2 - نیم دایره ای که در امتداد آن، چشم کرة زمین را می بیند. ج . آفاق "} +{"line": "افقه (اَ قَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - دانشمندتر، داناتر. 2 - فقیه تر"} +{"line": "افقی (اُ فُ) (ص نسب .) موازی، منسوب به افق . خط راست موازی سطح زمین "} +{"line": "افلاس ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)ورشکست شدن . 2 - (اِمص .)بی چیزی، تنگدستی . 3 - ورشکستگی "} +{"line": "افلاس نامه ( افلاس نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شهادت - نامه ای که در آن گروهی معتبر ورشکستگی و تهیدستی کسی را گواهی دهند"} +{"line": "افلاک ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ فلک ؛ چرخ ها، سپهرها، آسمان ها"} +{"line": "افلاکی ( اَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - ستارگان . 2 - فرشتگان "} +{"line": "افلح (اَ لَ) [ ع . ] (ص تف .) رستگارتر"} +{"line": "افلیج ( اِ ) [ ازع . ] (ص .) کسی که عضو یا اعضایی از بدنش فاقد حرکت و نیرو باشد"} +{"line": "افناء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) نیست کردن، نابود گردانیدن "} +{"line": "افنان ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ فنن ؛ شاخه ها"} +{"line": "افندی (اَ فَ) [ تر. ] ( اِ.) مأخوذ از لاتین، به طریق احترام به جای «آقا» به بزرگان اطلاق می شود"} +{"line": "افندی پیزی ( افندی پیزی .) [ تر - فا. ] (ص .) کسی که در ظاهر شجاع و دلیر بنماید ولی در باطن ترسو باشد"} +{"line": "افهام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) یاد دادن، فهماندن "} +{"line": "افهام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ فهم ؛ دانش ها، فهم ها"} +{"line": "افواج ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ فوج ؛ گروه "} +{"line": "افواه ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ فوه .1 - دهان ها. 2 - اصناف . 3 - ادویه های خوشبو که در اغذیه ریزند"} +{"line": "افول ( اُ ) [ ع . ] (مص ل .) فرو شدن، غروب شدن "} +{"line": "افچه (اَ چِ) (اِ.) مترسک که برای ترساندن جانوران وحشی در کشتزارها نصب کنند"} +{"line": "افژول ( اَ )(اِ. ص .)1 - تحریک، اصرار.2 - تقاضا. 3 - پریشان، پراکنده "} +{"line": "افژولنده (اَ لَ د) (ص فا.) 1 - تحریک کننده . 2 - پریشان کننده "} +{"line": "افژولیدن (اَ دَ)(مص م .)1 - برانگیختن . 2 - پریشان ساختن "} +{"line": "افژولیده (اَ د) (ص مف .) 1 - برانگیخته . 2 - پراکنده "} +{"line": "افک ( اِ ) [ ع . ] ( اِ.)دروغ، تهمت "} +{"line": "افکار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ فکر؛ اندیشه ها"} +{"line": "افکار عمومی ( افکار عمومی ِ عُ مُ) [ ع . ] (اِمر.) عکس العمل بخش عمده جامعه در برابر حوادثی که برای جامعه جنبة حیاتی دارد"} +{"line": "افکت (اِ فِ) [ انگ . ] (اِ.) هر عنصر صوتی یا تصویری که برای ایجاد تأثیر مشخصی به فیلم افزوده شود، جلوه . (فره )"} +{"line": "افکندن (اَ کَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - انداختن، پرت کردن . 2 - گستردن . 3 - از قلم انداختن، به حساب نیاوردن . 4 - شکست دادن . 5 - جا گرفتن، اقامت کردن "} +{"line": "افکنده (اَ کَ د) (ص مف .) 1 - انداخته، بر زمین زده . 2 - گسترده . 3 - به حساب نیامده، مطرود"} +{"line": "افکندگی (اَ کَ د) (حامص .) مَستی "} +{"line": "افگار (اَ) (ص .) آزرده، خسته، مجروح "} +{"line": "افگانه (اَ نِ) (اِ.) بچة نارسیده، جنین "} +{"line": "افیون ( اَ ) (اِ.) معرب واژة یونانی «اپیون » به معنای تریاک، شیرة خشخاش "} +{"line": "افیونی ( افیونی .) (ص نسب .) تریاکی، بنگی "} +{"line": "اق زدن (اُ. زَ دَ) (مص ل .) = عق : حال به هم خوردن، استفراغ "} +{"line": "اقارب (اَ رِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ اقرب ؛ خویشان، نزدیکان "} +{"line": "اقاقیا ( اَ ) (اِ.) معرب واژة یونانی اکیاکیا؛ درختی است خاردار با گل های خوشه ای سفید یا صورتی و خوشبو که چوبی سخت و محکم دارد"} +{"line": "اقالت (اِ لَ) [ ع . اقالة ] (مص م .) نک اقاله "} +{"line": "اقاله (اِ لِ) [ ع . اقالة ] 1 - (مص م .) بر هم زدن، فسخ کردن معامله با رضایت . 2 - بخشیدن . 3 - (اِمص .) گذشت "} +{"line": "اقالیم ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اقلیم ؛ کشورها"} +{"line": "اقامت (اِ مَ) [ ع . اقامة ] (مص ل .) 1 - جای گُزیدن، زیستن . 2 - به جا آوردن "} +{"line": "اقامه (اِ مِ یا مَ) [ ع . اقامة ] (مص ل .) اقامت . ؛ اقامه ء نماز تکبیری که برای برپا کردن نماز گویند"} +{"line": "اقانیم ( اَ ) [ معر. ] ( اِ.) جِ اقنوم "} +{"line": "اقانیم ثلاثه ( اقانیم ثلاثه ِ ثَ ثِ) [ معر. ] ( اِ.) اب، ابن، روح القدس "} +{"line": "اقاویل ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اقوال ؛ ججِ قول "} +{"line": "اقباض ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)به تصرف درآوردن . 2 - (اِمص .) داد و ستد قبض (در معاملات )"} +{"line": "اقبال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روی آوردن، پیش آمدن . 2 - روی آوردن بخت . 3 - (اِمص .) نیکبختی، بهروزی . 4 - ( اِ.) بخت، طالع "} +{"line": "اقبح (اَ بَ) [ ع . ] (ص تف .) قبیح تر، زشت تر، نازیباتر"} +{"line": "اقتباس (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گرفتن، اخذ کردن . 2 - آموختن . 3 - آوردن آیه ای از قرآن یا حدیثی در نظم و نثر. 4 - گرفتن مطلب از کتاب یا رساله ای "} +{"line": "اقتحام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بدون اندیشه دست به کاری زدن . 2 - خود را در سختی انداختن . ج . اقتحامات "} +{"line": "اقتداء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پیروی کردن . 2 - نماز گزاردن پشت سر امام جماعت . 3 - (اِمص .) پیروی "} +{"line": "اقتدار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) توانمند شدن . 2 - (اِمص .) توانایی، قدرت . ج . اقتدارات "} +{"line": "اقتراب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) نزدیک شدن "} +{"line": "اقتراح (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خواستن، آرزو کردن . 2 - بی اندیشه سخن گفتن و به قریحة خود امری تازه آوردن . 3 - برگزیدن چیزی . 4 - دربارة مسئله ای از دیگران نظر خواستن . 5 - (اِمص .) پرسش . ج . اقتراحات "} +{"line": "اقتراض (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) وام گرفتن، قرض کردن . ج . اقتراضات "} +{"line": "اقتراف (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کسب کردن، کسب معاش کردن . 2 - (مص ل .) گناه کردن . 3 - به جا آوردن . 4 - وزیدن "} +{"line": "اقتران (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) قرین شدن . 2 - نزدیک شدن ستاره ای به ستارة دیگر. 3 - (اِمص .) نزدیکی، پیوستگی "} +{"line": "اقتسام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پخش کردن، قسمت کردن . 2 - سوگند خوردن، قسم یاد کردن ؛ ج . اقتسامات "} +{"line": "اقتصاد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میانه روی در هر کاری . 2 - رعایت اعتدال در دخل و خرج . 3 - (اِمص .) میانه روی در هزینه ها، میان کاری . 4 - مجازاً صرفه جویی . ؛علم اقتصاد یکی از رشته های علوم اجتماعی است که در باب کیفیت فعالیت مربوط به دخل و خرج و چگونگی روابط مالی افراد جامعه با یکدیگر و اصول و قوانینی که بر امور مذکور حکومت می کند و وسایلی که باید در عمل با توجه به مقتضیات زمان و مکان اتخاذ شود تا موجبات سعادت و ترقی جامعه و رفاه و آسایش افراد آن تامین گردد، بحث می کند"} +{"line": "اقتصار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کوتاه کردن . 2 - بسنده کردن . 3 - (اِمص .) کوتاهی "} +{"line": "اقتصاص (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - قصاص کردن . 2 - قصه گفتن "} +{"line": "اقتضاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) وام خود را بازخواستن . 2 - (مص ل .) درخور بودن . 3 - (اِمص .) خواهش، درخواست . 4 - لزوم "} +{"line": "اقتضاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بریدن شاخه از درخت "} +{"line": "اقتطاع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - جدا کردن . 2 - بریدن . 3 - قسمتی از چیزی را گفتن "} +{"line": "اقتطاف (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) میوه چیدن . 2 - (مص ل .) فرارسیدن موسم میوه چیدن "} +{"line": "اقتفاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پیروی کردن . 2 - (اِمص .) پیروی "} +{"line": "اقتناء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به دست آوردن و گرد کردن مال "} +{"line": "اقتناص (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکار کردن . 2 - کسب کردن "} +{"line": "اقحاط (اِ) [ ع . ] (مص ل .) به تنگی افتادن، در قحط شدن "} +{"line": "اقحام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) ناگاه کسی را در کاری افکندن "} +{"line": "اقحوان (اُ حُ) [ معر. ] (اِ.) 1 - بابونه . 2 - شکوفة ریحان و بابونه "} +{"line": "اقداح ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) عیب نمودن، بد گفتن "} +{"line": "اقداح ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ قدح ؛ کاسه ها"} +{"line": "اقدام ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ قدم ؛ گام ها"} +{"line": "اقدام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دست به کاری زدن . 2 - دلیری کردن . 3 - (اِمص .) دلیری "} +{"line": "اقدس (اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) پاکتر، مقدس تر"} +{"line": "اقدم (اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - پیشین تر، قدیم تر. 2 - مقدم تر"} +{"line": "اقراء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) خواندن، خواندن را یاد گرفتن "} +{"line": "اقرار ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بروز دادن، مقر آمدن . 2 - آشکار گفتن . 3 - برپا داشتن "} +{"line": "اقرارنامه ( اقرارنامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای که در آن اعترافات شخصی را نویسند و به امضای او رسانند، اعتراف نامه "} +{"line": "اقران ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ قرن - هم سالان، همسران . 2 - نزدیکان "} +{"line": "اقرب (اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) نزدیکتر"} +{"line": "اقرباء (اَ رِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ قریب ؛ نزدیکان، خویشاوندان "} +{"line": "اقرع (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) کل، کچل "} +{"line": "اقساط ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) داد دادن، عدل کردن . 2 - راست بخشیدن "} +{"line": "اقساط ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ قسط ؛ بهره ها، بخش ها"} +{"line": "اقسام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ قسم - بهره ها، بخش ها. 2 - گونه ها، جنس ها"} +{"line": "اقسام ( اقسام .) [ ع . ] (اِ.) جِ قسم ؛ سوگندها"} +{"line": "اقسام (اِ) [ ع . ] (مص م .) سوگند دادن، قسم دادن "} +{"line": "اقشعرار (اِ ش ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - موی بر اندام به پا خاستن . 2 - فراهم آمدن پوست ها از ترس "} +{"line": "اقصاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) دور کردن، راندن "} +{"line": "اقصر (اَ صَ) [ ع . ] (ص تف .) کوتاه تر، قصیرتر"} +{"line": "اقصی (اَ صا) [ ع . ] 1 - (ص تف .) دورتر. 2 - (ص .) دور"} +{"line": "اقطاب ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ قُطب "} +{"line": "اقطار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جِ قُطر؛ گوشه ها، اطراف . 2 - جِ قَطر؛ قطره ها، چکه ها"} +{"line": "اقطاع ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بخشیدن ملک یا قطعه زمینی از طرف سلطان به کسی که از درآمد آن زندگانی گذراند. 2 - سرزنش کردن "} +{"line": "اقطع (اَ طَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دست بریده، بی - دست . 2 - دزد، راهزن . ج . اقاطع "} +{"line": "اقعاد ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نشاندن، نشانیدن . 2 - خدمت کردن کسی را"} +{"line": "اقفار ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) تهی شدن، ویران گشتن "} +{"line": "اقفال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)قفل کردن . 2 - (مص ل .) حرکت کردن "} +{"line": "اقل (اَ قَ لّ) [ ع . ] (ص تف .) کمتر، اندک تر"} +{"line": "اقلاق ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بی آرام کردن، آرام بودن . 2 - جنبانیدن "} +{"line": "اقلال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کاستن . 2 - (مص ل .) بی چیز شدن "} +{"line": "اقلیت (اَ قَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - کم بودن . 2 - قسمت کمتر، بخش کمتر. 3 - گروهی از افراد یک کشور یا یک شهر که دین یا نژادشان با اکثریت مردم آن جا فرق داشته باشد"} +{"line": "اقلیم ( اِ ) [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - کشور، مملکت . 2 - ولایت . ج . اقالیم "} +{"line": "اقلیمیا (اِ) [ معر. ] (اِ.) = قلیمیا: خلطی که پس از گداختن طلا و نقره و دیگر فلزات در خلاص ماند و آن شامل انواع است : فضی (نقره ای )، ذهبی (طلایی )، نحاسی (مسی )، معدنی (کانی )"} +{"line": "اقمار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ قَمَر - ماه ها، سیارات کوچکی که به دور یکی از سیارات می گردند. 2 - در فارسی، کشورهای ضعیفی که از نظر سیاسی پیرو کشورهای قوی تر می باشند"} +{"line": "اقماع ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خوار کردن، حقیر گردانیدن . 2 - شکستن، مغلوب کردن . 3 - راندن، دفع کردن "} +{"line": "اقناع ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - قانع کردن . 2 - خشنود ساختن "} +{"line": "اقنظاف (اِ نِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) میوه چیدن . 2 - (مص ل .) فرارسیدن موسم میوه چیدن "} +{"line": "اقنوم ( اُ ) [ معر. ] (اِ.) 1 - شخص . 2 - اصل چیزی . ج . اقانیم "} +{"line": "اقواء ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - در جای خشک و خالی فرود آمدن . 2 - به پایان رسیدن توشه . 3 - نیازمند شدن . 4 - تهی دست شدن . 5 - از عیوب قافیه وآن اختلاف حرکت حذو و توجیه است "} +{"line": "اقوات ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ قوت ؛ توشه ها، خواربار"} +{"line": "اقوال ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ قول ؛ گفتارها"} +{"line": "اقوم (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) راست تر"} +{"line": "اقوی (اَ وا) [ ع . ] (ص تف .) قوی تر، تواناتر"} +{"line": "اقویا ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ قوی ؛ نیرومندان "} +{"line": "اقیانوس ( اُ ) [ معر. ] ( اِ.) مأخوذ از یونانی . دریای بسیار بزرگ "} +{"line": "ال ( ال . ) [ ع . ] (حر. تعریف ) حرف تعریف است در عربی و آن چون بر اسمی نکره درآید، آن را معرفه سازد"} +{"line": "ال (اَ) (اِ.) درختی از تیرة زغال اخته ها که گاهی بعضی گونه هایش به صورت درختچه می باشند. گل هایش سفید یا زرد و میوه اش سفت و شامل یک هسته است "} +{"line": "ال . اس . دی (اِ. اِ) [ انگ . ]L.S.D (اِ.) نوعی مواد مخدر با خاصیت توهُّم زا که در کشورهای غربی مصرف فراوان دارد"} +{"line": "ال کردن (اِ. کَ دَ) (عا.) لاف زدن . ؛ ال کردن ُ بل کردن قمپز در کردن، ادعای بی مورد داشتن "} +{"line": "الا (اِ لّ) [ ع . ] (ق .) 1 - دلالت بر استثنا کند: مگر، بجز. 2 - جز، بدون . 3 - فقط، منحصراً. ؛ الا و بلّ ا بدون برو و برگرد، بی چون و چرا"} +{"line": "الا ( اَ ) [ ع . ] (شب جم .)حرف تنبیه است، بدان و آگاه باش ! هان !"} +{"line": "الابختکی (اَ لّ بَ تَ) [ ع - فا. ] (ق .) (عا.)= الابختی . الله بختی : از روی تصادف، اتفاقی، تصادفی، شانسکی، بدون فکر"} +{"line": "الاغ ( اُ ) [ تر. ] = اولاغ . اولاق : (اِ.) 1 - خر. 2 - (عا.) نفهم، احمق (نوعی دشنام )"} +{"line": "الامان (اَ اَ) [ ع . ] (شب جم .) زینهار! پناه ! 1"} +{"line": "الان ( اَ ) [ ع . ] (ق .) این دم، اکنون "} +{"line": "الب ( اَ ) (ص .) 1 - شجاع . 2 - زورمند"} +{"line": "الباب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ لب ؛ خردها، مغزها"} +{"line": "البته (اَ بَ تِّ) [ ع . البتة ] (ق .) کلمة تأکید، به طور قطع "} +{"line": "البسه (اَ ب س ِ) [ ع . البسة ] (اِ.) جِ لباس "} +{"line": "التباس (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - درهم آمیختن . 2 - پوشیده شدن کار بر کسی . 3 - درهم آمیختگی "} +{"line": "التثام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) دهان بند بستن، لثام بستن "} +{"line": "التجاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پناه بردن، پناه جستن . 2 - (اِ.) پناه "} +{"line": "التجاج (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درهم شدن آوازها. 2 - درهم شدن امواج دریا"} +{"line": "التحاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) ریش برآوردن، لحیه پیدا کردن "} +{"line": "التحاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) از دین برگشتن، ملحد شدن "} +{"line": "التحاق (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) در رسیدن، پیوستن "} +{"line": "التحام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) به هم پیوستن، به هم چسبیدن، جوش خوردن (زخم یا چیز دیگر)"} +{"line": "التذاذ (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) لذت بردن "} +{"line": "التزام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) همراه بودن، همراهی کردن .2 - (مص م .) ملزم شدن به امری . ج . التزامات "} +{"line": "التزام نمودن ( التزام نمودن . نِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به گردن افتادن "} +{"line": "التصاق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) چسبیدن، پیوستن . 2 - (اِمص .) پیوستگی، چسبندگی "} +{"line": "التفات (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بازنگریستن، روی کردن . 2 - (اِمص .) مهربانی، لطف . 3 - توجه "} +{"line": "التفاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) درهم پیچیدن، درهم شدن، تو در تو شدن "} +{"line": "التقاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دیدار کردن، یکدیگر را دیدن . 2 - پیوستن "} +{"line": "التقاط (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برچیدن، برگرفتن . 2 - مضمون و مطلبی را از جایی گرفتن "} +{"line": "التقاطی ( التقاطی .) [ ع - فا. ] (حامص .) گردآوری و پیوند غیراصولی چندین مجموعة ایدئولوژیکی و نظریه های نامتجانس "} +{"line": "التقام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) فرو بردن، اوباردن، به دم در کشیدن "} +{"line": "التماس (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جستجو کردن، خواستن . 2 - (اِمص .) خواهش، در - خواست "} +{"line": "التماع (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درخشیدن . 2 - برافروختن "} +{"line": "التهاب (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زبانه زدن، افروخته شدن آتش . 2 - (اِمص .) برافروختگی . ج . التهابات "} +{"line": "التواء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیچ خوردن، پیچیده شدن . 2 - (اِمص .) پیچیدگی، پیچش، خمیدگی "} +{"line": "التیام (اِ تِ) [ ع . التئام ] 1 - (مص ل .) بهبود یافتن زخم . 2 - (مص م .) سازگاری میان دو چیز. 3 - (اِمص .) به هم پیوستگی "} +{"line": "الجاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - وادار ساختن کسی به کاری . 2 - پناه دادن . 3 - کار خود را به خدا سپردن "} +{"line": "الجار (اِ) [ تر. ] (اِ.) = ایلجار. یلجار: 1 - مردمانی که بیستگانی خوار نباشند و به حمیت وطن در مقابل دشمن به مدافعه پردازند و با لشکر ملوک همداستان شوند. 2 - اجتماع گروه بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری "} +{"line": "الجه (اُ جَ) [ تر. مغ . ] (اِ.) چپاول "} +{"line": "الحاح ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)اصرار کردن، پافشاری کردن . ج . الحاحات "} +{"line": "الحاد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از دین برگشتن، انکار خداوند کردن . 2 - (اِمص .) بی دینی، کفر"} +{"line": "الحاصل (اَ ص ِ) [ ع . ] (ق .) باری، خلاصه، القصه "} +{"line": "الحاق ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) در پیوستن، رسیدن به کسی یا چیزی . 2 - به هم پیوند دادن . 3 - (اِمص .) پیوستگی، اتصال "} +{"line": "الحال ( اَ ) [ ع . ] (ق .) اکنون، همین دم "} +{"line": "الحان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ لحن ؛ 1 - آوازها. 2 - نغمه های دل انگیز"} +{"line": "الحق (اَ حَ قّ) [ ع . ] (ق .) به راستی، حقیقتاً، بدون شک . ؛ الحق الحقُ والانصاف از روی حقیقت و انصاف، به درستی، واقعاً"} +{"line": "الحمد (اَ حَ) [ ع . ] 1 - مخفف الحمدالله: سپاس خدای را. 2 - سورة اول از قرآن کریم دارای هفت آیه، فاتحة الکتاب . 3 - شکر، سپاس "} +{"line": "الخ (اِ لِ) مخفف الی آخرة، تا پایان "} +{"line": "الدرم (اِ دُ رُ) [ تُر ] (مص ل .) لاف زدن "} +{"line": "الهه (اِ لا هِ) [ ع . ] (اِ.) مؤنث اله "} +{"line": "بیگار ( اِ.) کار بی مزد"} +{"line": "الدرم بلدرم کردن ( الدرم بلدرم کردن . ب دُ رُ. کَ دَ) [ تُر - فا. ] (مص ل .) 1 - لاف زدن . 2 - بدوبیراه گفتن با هدف ترساندن طرف مقابل "} +{"line": "الدنگ (اَ دَ) (عا.) (ص .) 1 - بی عار، ولگرد، بی غیرت . 2 - بی کاره، مفت خوار"} +{"line": "الرد (اَ رَ) (اِ.) جوالی بزرگ که از ریسمان به شکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند"} +{"line": "الزام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - وادار کردن، به عهدة کسی قرار دادن .2 - لازم گردانیدن، واجب کردن "} +{"line": "الزامی ( الزامی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) اجباری "} +{"line": "الساعه (اَ سّ عِ) [ ع . الساعة ] (ق .) در ساعت، این ساعت "} +{"line": "السنه (اَ س ِ نِ) [ ع . السنة ] (اِ.) جِ لسان ؛ زبان "} +{"line": "الش دگش (اَ لِ دَ گِ) (اِ.) (عا.) 1 - مبادله . 2 - عمل دو کس که با یکدیگر آمیزش و مباشرت کنند"} +{"line": "الصاق ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) چسبانیدن "} +{"line": "الطاف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ لطف ؛ مهربانی ها"} +{"line": "العاب (اِ) [ ع . ] (مص م .) به بازی انگیختن "} +{"line": "الغ (اُ لُ) [ تر - مغ . ] (ص .) بزرگ، مهتر"} +{"line": "الغاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) لغو کردن، بیهوده شمردن "} +{"line": "الغرض (اَ غَ رَ) [ ع . ] (ق .) باری، خلاصه "} +{"line": "الغیاث ( اَ ) [ ع . ] (صت .) فریاد! وای ! 1"} +{"line": "الف (اِ یا اَ) [ ع . ] (مص ل .) خو گرفتن، انس گرفتن "} +{"line": "الف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هِزار. ج . آلاف، الوف . 2 - هزاره "} +{"line": "الفاختن (اَ تَ) (مص م .) نک الفختن "} +{"line": "الفاظ ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ لفظ - واژه ها، کلمه ها. 2 - سخن ها، کلام "} +{"line": "الفبا (اَ لِ) [ ازع . ] (اِمر.) 1 - حروف تهجی . ضح - الفبا یا حروف هجای فارسی سی سه حرف است : ا، ء، ب، پ، ت، ث، ج، چ، ح، خ، د، ذ، ر، ز، ژ، س، ش، ص، ض، ط، ظ، ع، غ، ف، ق، ک، گ، ل، م، ن، و، ه، ی . 2 - مجموعة حروفی که با ترتیبی قراردادی مرتب شده و برای نوشتن یک زبان به کار می رود. 3 - راه و روش ابتدایی هر کاری "} +{"line": "الفت (اُ فَ) [ ع . الفة ] 1 - (مص ل .) معتاد شدن، انس گرفتن . 2 - (اِمص .) عادت، انس . 3 - دوستی، همدمی "} +{"line": "الفختن (اَ فَ تَ) (مص م .) اندوختن "} +{"line": "الفخته (اَ فَ تَ) (ص مف .) اندوخته، جمع کرده "} +{"line": "الفخدن (اَ فَ دَ) (مص م .) نک اندوختن "} +{"line": "الفغدن (اَ فَ دَ) (مص م .) اندوختن، جمع کردن "} +{"line": "الفنج ( الفنج .) (ص .) چسبیده، چسبناک "} +{"line": "الفنج (اَ فَ) (اِمص .) گردآوری، اندوختگی "} +{"line": "الفنجیدن (اَ فَ دَ) (مص م .) 1 - گرد آوردن، جمع کردن . 2 - کسب کردن "} +{"line": "الفینه (اَ نِ یا نَ) (اِ.) آلت مردی، نره، احلیل "} +{"line": "الفیه ( الفیه .) (اِ.) آلت مردی "} +{"line": "الفیه (اَ یَّ) [ ع . ] (ص نسب . اِ.) منسوب به الف، دارای هزار"} +{"line": "القاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - یاد دادن . 2 - افکندن، انداختن "} +{"line": "القاب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ لقب "} +{"line": "القاح ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)آبستن کردن، جفت - گیری "} +{"line": "القصه (اَ قِ صِّ) [ ع . القصة ] (ق .) خلاصه "} +{"line": "الله (اَ لْ لا) [ ع . ] (اِ.)ایزد، خدا، معبود یگانه . ؛ الله ُ اعلم خدا داناتر است . (هنگامی که نسبت به موضوعی شک و تردید است ). ؛ الله اکبر الف - خدا بزرگ تر است . (هنگام تعجب، عصبانیت و تأیید گفته می شود). ب - بخشی از اذان و نماز است "} +{"line": "الله بختی (اَلْ لا بَ) (ص نسب .) (عا.) تصادفی، اتفاقی "} +{"line": "اللهم (اَ لْ لا هُ) [ ع . ] (شب جم .) بار خدایا. ؛ اللهم صل علی محمد و آل محمد بار خدایا درود بفرست بر محمد و خاندان او"} +{"line": "اللهی (اَ لْ لا) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به الله، خدایی . 2 - مرد کامل، از نقص رسته "} +{"line": "الم (اَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (مص ل .) دردمند شدن . 2 - (اِمص .) رنجیدگی . 3 - (اِ.) درد، ج . آلام "} +{"line": "الم شنگه (اَ لَ شَ گِ) (اِ.) (عا.) جنجال، سر و صدا، هیاهو"} +{"line": "الماس ( اَ ) [ په . ] (اِ.) گرفته شده از یونانی ؛ از سنگ های گرانبها و کمیاب که دارای سختی و درخشندگی خاصی می باشد"} +{"line": "المام ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به حد بلوغ رسیدن . 2 - گناه صغیره کردن . 3 - فرود آمدن امر بر کسی "} +{"line": "المثنی (اَ لْ مُ ثَ نْ نا) [ ع . ] (اِ.) نسخة دوم، رونوشت "} +{"line": "المعیّت (اَ مَ یَُ ) (مص جع .) زیرکی تیزهوشی "} +{"line": "المپیاد (اُ لَ) [ فر. ] (اِ.) 1 - فاصلة چهار ساله میان مسابقات المپیک . 2 - هر یک از مسابقات جهانی در زمینة علوم "} +{"line": "المپیک (اُ لَ) [ فر. ] (اِ.) مسابقات و ورزش ها و بازی هایی که هر چهار سال یک بار با تشریفات خاصی در یونان قدیم انجام می شد. از سال 1896 م . این مسابقات مجدداً معمول گردید و جنبة بین المللی یافت "} +{"line": "النگو (اَ لَ) (اِ.) دستبند، دست برنجن "} +{"line": "اله (اِ لا هْ) [ ع . ] (اِ.) خدا، خداوند"} +{"line": "الهاء (اِ) [ ع . ] (مص م .) مشغول کردن "} +{"line": "الهام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) در دل افکندن . 2 - (مص ل .) در دل افتادن . ج . الهامات "} +{"line": "الهی (اِ لا) [ ع - فا. ] (ص نسب .) = الاهی : منسوب به الله، خدایی "} +{"line": "الو (اَ لُ) (اِ.) شعلة آتش، زبانة آتش "} +{"line": "الو ( الو .) [ فر. ] (اِ.) لفظی است که در شروع برقراری ارتباط تلفنی گفته می شود"} +{"line": "الوا (اَ) (اِ.) صمغی است بسیار تلخ ؛ صبر زرد"} +{"line": "الواح ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ لوح ؛ لوح ها، صفحه های فلزی، سنگی یا چوبی "} +{"line": "الوار ( اَ ) (اِ.) 1 - تیرهای بزرگ چوبی که در ساختن سقف خانه به کار می رفت . 2 - چوب های چهارتراش دراز و ضخیم "} +{"line": "الواط ( اَ ) (اِ.) جِ لوطی ؛ هرزه، گردنکش "} +{"line": "الوان ( اَ ) جِ لون ؛ رنگ ها"} +{"line": "الوس (اُ) [ تر. مغ . ] (اِ.) = اولوس : طایفه، قبیله، جماعت ؛ ج . الوسات "} +{"line": "الوف ( اَ ) [ ع . ] (ص .) خوگیر، مهرجوی "} +{"line": "الوف ( اُ ) [ ع . ] جِ الف - هزاران، هزارها. 2 - هزارگان "} +{"line": "الوهیت (اُ لُ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) خدایی، مقام الهی "} +{"line": "الویه (اَ یِ) [ ع . الویة ] (اِ.) جِ لوا؛ پرچم ها"} +{"line": "الپر (اَ پَ) (ص .) (عا.) 1 - زرنگ، زیرک . 2 - متقلب، پشت هم انداز"} +{"line": "الچخت (اَ چَ) (اِ.) طمع، امید، چشمداشت "} +{"line": "الک (اَ لَ) (اِ.) غربال "} +{"line": "الک دولک (اَ لَ. دُ لَ) (اِمر.) نوعی بازی کودکان در دو دستة مخالف توسط دو چوب بلند و کوتاه "} +{"line": "الکترال (اِ لِ تُ) [ فر. ] (ص .) انتخاباتی ؛کارت الکترال کارت انتخاباتی "} +{"line": "الکترو کاردیوگرافی (اِ لِ تِ رُ یُ گِ) [ فر. ] (اِ.) ثبت پتانسیل الکتریکی ناشی از فعالیت الکتریکی ماهیچة قلب روی نوار کاغذی متحرک به منظور مطالعة عمل ماهیچه قلب، قلب نگاری . (فره )"} +{"line": "الکتروامان (اِ لِ تِ رُ اِ) [ فر. ] (اِمر.) مغناطیس الکتریکی "} +{"line": "الکتروتراپی (اِ لِ تِ رُ تِ) [ فر. ] (اِمر.) معالجة ناخوشی ها به وسیلة برق "} +{"line": "الکترود (اِ لِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) عنصر رسانایی که از راه آن جریان الکتریکی به یک محیط وارد یا از آن خارج شود؛ الکترد"} +{"line": "الکتروسکپ (اِ لِ تِ رُ کُ) [ فر. ] (اِ.) آلت آزمایش وجود الکتریسیته که تشکیل شده است از یک شیشة دهانه بسته که میلة فلزی از دهانة چوپ پنبة آن عبور می کند و منتهی به دو باریکة زرورق فلزی است و مقداری آهک زنده در داخل شیشه (برای جذب بخار آب ) قرار داده اند. هنگام آزمایش این دو ورقة زرورق از یکدیگر دور می شوند؛ الکترسکپ، الکتریسیته نما"} +{"line": "الکترولیت (اِ لِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) جسمی که به وسیلة جریان برق تجزیه شود، مانند محلول نمک طعام که در اثر جریان الکتریسته به کلرو سدیم تجزیه می گردد، برق کاف (فره )"} +{"line": "الکترولیز (اِ لِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) عمل تجزیة شیمیایی به وسیلة برق، مانند: تجزیة آب در اثر جریان برق و یا تجزیه نمک طعام به کمک جریان الکتریسیته و غیره "} +{"line": "الکترومتر (اِ لِ تِ رُ مِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - آلتی است برای اندازه گرفتن مقدار برق در اجسامی که برق دارند. 2 - آلتی که برای اندازه گرفتن اختلاف سطح الکتریکی بکار می رود؛ برق سنج "} +{"line": "الکتروموتور (اِ لِ تِ رُ مُ تُ) [ فر. ] (اِ.)دستگاه مخصوصی که انرژی الکتریکی را به انرژی مکانیکی تبدیل می کند"} +{"line": "الکترون (اِ لِ تُ) [ فر. ] (اِ.) از ذرات بنیادی ماده و حاوی کمترین بار الکتریکی منفی و جزء سازندة همة اتم هاست "} +{"line": "الکترونیک (اِ لِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) بخشی از فیزیک که به مطالعة پدیده ها و دستگاه های الکترونی مانند ترانزیستور، کامپیوتر و غیره و نیز طراحی و ساخت کنترل و کاربرد وسایل مربوط می پردازد"} +{"line": "الکتریزه (اِ لِ تِ رِ ز) [ فر. ] (ص .) جسمی یا جرمی که بدان الکتریسیته وارد کنند و یا الکتریسیته را از آن عبور دهند"} +{"line": "الکتریسته (اِ لِ تِ تِ) [ فر. ] (اِ.) شکلی از انرژی که در بعضی از ذرات اتمی ایجاد می شود و قابل تبدیل به اشکال دیگر انرژی است "} +{"line": "الکتریکی (اِ لِ) [ فر - فا. ] (ص نسب .) منسوب به الکتریک، مربوط به الکتریسته - برقی . 2 - مغازه و دکان فروش و تعمیر لوازم برقی "} +{"line": "الکل (اَ کُ) [ فر. ع . الکحل ] (اِ.) 1 - جسمی است آلی، فرّار و دارای مزة تند که در پزشکی مورد استفاده قرار می گیرد. 2 - مشروب سکرآور مانند: شراب، ویسکی و عرق "} +{"line": "الکن (اَ کَ) [ ع . ] (ص .) کسی که دچار لکنت زبان است "} +{"line": "الکی (اَ لَ) (عا.) 1 - (ص .) بیخود، بیهوده، بی جهت . 2 - (ق .) دروغکی "} +{"line": "الگو ( اُ ) (اِ.) نمونه، طرح "} +{"line": "الگوریتم (اَ گُ) [ فر. ] (اِ.) فرایندهای متناهی برای حل نوعی از مسائل، خصوصاً روشی که در آن به طور متوالی یک فرایند پایه برای حل مسئله تکرار شود"} +{"line": "الی (اِ لا) [ ع . ] (حر اض .) 1 - به سوی . 2 - تا"} +{"line": "الی الحال (اِ لَ) [ ع . ] (ق .) تاکنون، تا این دم "} +{"line": "الیاف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ لیف ؛ تارها و رشته هایی که از گیاهان به دست می آید"} +{"line": "الیجه (اَ جِ) (اِ.) نوعی پارچة راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافند؛ الاجه "} +{"line": "الیز ( اَ ) (اِ.) 1 - جفتک زدن چهارپا. 2 - جفتک "} +{"line": "الیزیدن (اَ دَ) (مص ل .) نک آلیزیدن "} +{"line": "الیف ( اَ ) [ ع . ] (ص .) 1 - خوی گرفته، معتاد. 2 - همدم، دوست "} +{"line": "الیق (اَ یَ) [ ع . ] (ص تف .) درخورتر، سزاوارتر"} +{"line": "الیم ( اَ ) [ ع . ] (ص .) دردناک "} +{"line": "الین (اَ یَ) [ ع . ] (ص تف .) نرم تر، نرمخوتر"} +{"line": "الیناسیون (اِ یُ) [ از فر. ] (اِمص .) از خود بیگانگی "} +{"line": "الینه (اِ نِ) [ از فر. ] (ص .) از خود بیگانه "} +{"line": "الیه (اَ لْ یَ) 1 - دنبه . 2 - سرین "} +{"line": "ام (اُ مّ) [ ع . ] (اِ.) مادر"} +{"line": "ام . دبلیو (اِ دَ ب) [ انگ . ]M.W (اِ.) موج متوسط (رادیو)"} +{"line": "ام .آر.آی (اِ) [ انگ . ]M.R.I (اِ.) نوعی تصویر - برداری برای تشخیص بیماری از طریق به ره گیری از تشکیل مغناطیسی هسته و بررسی اثر آن به یاری کامپیوتر، نمایش تشدید مغناطیسی "} +{"line": "ام .اس (اِ اِ) [ انگ . ]M.S (اِ.) بیماری عصبی پیش رونده ای که به تدریج باعث ضعف، اختلال های حسی و حرکتی، و اختلال در بینایی و گفتار می شود"} +{"line": "ام الخبائث (اُ مُّ لْ خَ ئِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مایة پلیدی ها. 2 - مجازاً شراب "} +{"line": "ام الفساد ( ام الفساد . فِ یا فَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) مایه و سبب تباهی و فساد. 2 - (ص .) فتنه انگیز"} +{"line": "ام القری ( ام القری . قُ را) [ ع . ] (اِ.) 1 - مهم ترین و ارزش مندترین سرزمین . 2 - مجازاً مکه "} +{"line": "ام المومنین ( ام المومنین . مُ مِ) [ ع . ] (اِ.) لقب هر یک از زنان پیغمبر اسلام "} +{"line": "ام الکتاب ( ام الکتاب . کِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قرآن . 2 - سورة فاتحه "} +{"line": "اما (اَ مّ) [ ع . ] (ق .) تفصیل و تأکید را رساند، ولی، ولیک، ولیکن . ؛ اما تو کار آوردن بهانه آوردن، ایراد گرفتن "} +{"line": "اماتت (اِ تَ) [ ع . اماتة . ] (مص م .) کشتن، بی جان کردن "} +{"line": "اماثل (اَ ثِ) [ ع . ] (ص .) جِ امثل - فضلا، هنرمندان . 2 - مانندها"} +{"line": "امارات ( اِ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اماره (امارت ) - ولایت ها. 2 - فرمانفرمایی ها، سرداری ها"} +{"line": "امارات ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اماره "} +{"line": "امارت (اِ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) فرمانروایی . 2 - (اِ.) ناحیه ای که زیر فرمان امیری باشد"} +{"line": "اماره (اَ مّ رِ) [ ع . امارة ] (ص .) 1 - بسیار امر کننده، گمراه کننده . 2 - خواهش های شیطانی "} +{"line": "اماره (اِ رِ) [ ع . ] (اِ.) نشان، نشانه، علامت، ج . امارات "} +{"line": "اماله (اِ لِ) [ ع . امالة ] (مص م .) 1 - مایل کردن، خم دادن . 2 - تنقیه کردن . 3 - تبدیل حرف «آ» (الف ) به «ی ». مانند: رکاب = رکیب "} +{"line": "امام ( اَ ) [ ع . ] (ق .) پیش، جلو"} +{"line": "امام ( اِ ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - پیشوا، پیشرو. 2 - پیش نماز. 3 - پیر، شیخ "} +{"line": "امام زاده (اِ. د) [ ع - فا. ] (ص مر.) فرزند یا نوادة یکی از امامان دوازدگانه "} +{"line": "امامت (اِ مَ) [ ع . امامة ] (مص ل .) 1 - پیشوایی کردن . 2 - پیشنمازی "} +{"line": "امان ( اَ ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) بی ترسی، ایمنی . 2 - (اِ.) زنهار، پناه "} +{"line": "امان دادن (اَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مهلت دادن، فرصت دادن "} +{"line": "امانت (اَ نَ) [ ع . امانة ] 1 - (مص ل .) امین بودن . 2 - (اِمص .) راستی، درستکاری . 3 - استواری . 4 - سپرده، ودیعه "} +{"line": "امانت گزار ( امانت گزار . گُ) [ ع - فا. ] (ص .) امین، کسی که شرط امانت داری را به جا می آورد"} +{"line": "امانتی ( امانتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) مال یا چیزی که به عنوان امانت به کسی سپارند، ودیعه "} +{"line": "امانی ( امانی . ) [ ع . ] (اِ.) جِ امنیه ؛ آرزوها"} +{"line": "امانی ( اَ ) [ ع . ] (ص نسب .) امانتی "} +{"line": "اماکن (اَ کِ) [ ع . ] جِ امکنه . جج . مکان ؛ جاها، جای ها، سرزمین ها. ؛ اماکن متبرکه زیارتگاه ها و بناهای مقدس، قبور ائمه "} +{"line": "امت (اُ مّ) [ ع . امة ] ( اِ.) 1 - پیروان . 2 - گروه . ج . امم "} +{"line": "امتثال (اَ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرمان بردن . 2 - (اِمص .) فرمانبرداری "} +{"line": "امتحان (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آزمودن . 2 - (اِمص .) آزمایش، تجربه . ج . امتحانات "} +{"line": "امتداد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کشیده شدن، 2 - (اِمص .) کشش، درازی . 3 - طول "} +{"line": "امتزاج (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آمیخته شدن . 2 - (اِمص .) آمیختگی، آمیزش "} +{"line": "امتساک (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - چنگ زدن . 2 - نگاه داشتن "} +{"line": "امتصاص (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) مکیدن، مکیدن شیرة چیزی را"} +{"line": "امتعه (اَ تَ عَ) [ ع . امتعة ] ( اِ.) جِ متاع ؛ کالاها"} +{"line": "امتلاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پر شدن . 2 - (اِمص .) پری "} +{"line": "امتناع (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پرهیز کردن، سر باز زدن . 2 - (اِمص .) خودداری "} +{"line": "امتنان (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سپاس داشتن . 2 - منت نهادن . 3 - نعمت دادن "} +{"line": "امتهال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) مهلت دادن، زمان دادن . 2 - (اِمص .) آهستگی "} +{"line": "امتیاز (اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برتری داشتن . 2 - (اِمص .) برتری، مزیت . 3 - جواز، پروانه "} +{"line": "امثال (اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ مِثل ؛ مانندها، شبیه ها. ؛ امثال ذلک مانندهای آن "} +{"line": "امثاله (اَ لَ هُ) [ ع . ] (تعبیر قیدی .) مانندهای او (مذکر)، همانندهای آن "} +{"line": "امثالهم (اَ لَ هُ) [ ع . ] ( تعبیر قیدی .) مانند آن ها، نظایر آن ها"} +{"line": "امثل (اَ ثَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - گزیده تر، برتر، بهتر 2 - شریف تر. فاضل تر؛ ج . اماثل "} +{"line": "امثله (اَ ثِ لِ) [ ع . امثلة ] ( اِ.) جِ مثال ؛ 1 - فرمان ها. 2 - مانندها"} +{"line": "امجاد (اَ) [ ع . ] (ص .) جِ ماجد، مجید؛ بزرگواران "} +{"line": "امجاد (اِ) (مص م .) 1 - بزرگ داشتن، به بزرگی ستودن . 2 - بسیار بخشیدن "} +{"line": "امجد (اَ جَ) [ ع . ] (ص تف .) بزرگوارتر"} +{"line": "امحاء (اِ) [ ع . ] (مص م .) ناپدید کردن، نابود کردن "} +{"line": "امحاض (اِ) [ ع . ] (مص ل .) دوستی خالص کردن "} +{"line": "امحال ( اِ) امحال ع . امحال (مص ل .) 1 - قحطی و خشکسالی شدن . 2 - بی حاصل شدن "} +{"line": "امد (اَ مَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - نهایت، پایان . 2 - اجل "} +{"line": "امداد (اَ ) [ ع . ] ( اِ.) ج . مدد؛ یاران "} +{"line": "امداد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاری کردن، کمک رساندن . 2 - (اِمص .) یاری "} +{"line": "امر ( اَ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرمان دادن . 2 - (اِ.) دستور، حکم . جِ اوامر. ؛ امر و نهی کردن کسی را به اطاعت از خود واداشتن "} +{"line": "امرء (اَ رَ) [ ع . ] ( اِ.) مرد"} +{"line": "امراء (اُ مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ امیر؛ فرماندهان، امیران "} +{"line": "امرار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گذراندن . 2 - گذرانیدن وقت "} +{"line": "امراض (اَ) (اِ.) جِ مَرَض ؛ بیماری ها"} +{"line": "امرد (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی ریش، پسر.2 - پسر بدکار، مفعول "} +{"line": "امرداد (اَ مُ یا مِ) 1 - ( اِ.)مرداد. 2 - (ص .) بی - مرگی، نام یکی از هفت امشاسپندان، نماد جاویدانی اهورامزدا. نام هفتمین روز از هر ماه شمسی و نیز نام ماه پنجم از هر سال خورشیدی "} +{"line": "امرود ( اَ ) ( اِ.) = امروت : گلابی "} +{"line": "امروز ( اِ ) (ق مر.) روزی که در آن هستیم، همین روز، این روز. ؛ امروز و فردا کردن تعلل کردن، به دفع الوقت گذراندن "} +{"line": "امروزه (اِ ز) (ق مر.) این زمان، این عهد، همین عصر"} +{"line": "امزجه (اَ ز جِ) [ ع . امزجة ] (اِ.)جِ مزاج ؛ طبیعت ها، سرشت ها"} +{"line": "امس (اَ ) [ ع . ] (ق .) دیروز"} +{"line": "امساء (اِ ) [ ع . ] (مص ل .) شبانگاه کردن، در شبانگاه شدن "} +{"line": "امسال ( اِ ) (ق مر.) سالی که در آن هستیم، همین سال "} +{"line": "امساک ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نگاه داشتن . 2 - نخوردن غذا. 3 - (اِمص .) خودداری . 4 - بخل، خست "} +{"line": "امشاسپند (اَ مِ پَ) ( اِ.) = امشاسفند: هر یک از هفت فرشته آیین زردشتی : بهمن، اردیبهشت، شهریور، اسپندارمذ، خرداد، امرداد که در رأس آن ها اهورمزدا قرار دارد"} +{"line": "امشب (اِ شَ) (ق مر.) شبی که در آن هستیم "} +{"line": "امشی (اِ) [ انگ . ] (اِ.) محلول حشره کش "} +{"line": "امصار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ مصر؛ شهرها"} +{"line": "امضاء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گذرانیدن . 2 - جایز ش مردن . 3 - ( اِ.) نام خود را در زیر نوشته ای نوشتن ؛ دستینه "} +{"line": "امطار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ مطر؛ باران ها"} +{"line": "امطار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) باران آمدن . 2 - (مص م .) بارانیدن "} +{"line": "امعاء ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ معی ؛ روده ها"} +{"line": "امعان ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دقت کردن . 2 - غور کردن . 3 - (اِمص .) دوراندیشی، دقت "} +{"line": "امغیلان (اَ مُّ غَ) ( اِ.) نک مغیلان "} +{"line": "امل (اَ مَ) [ ع . ] ( اِ.) امید، آرزو. ج . آمال "} +{"line": "امل (اُ مُّ) [ ع . ] (ص .) کهنه پرست، کسی که با تمدن و تجدد سازگار نباشد"} +{"line": "املاء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پر کردن . 2 - مطلبی را بیان کردن تا دیگری بنویسد. 3 - (اِمص .) درست نویسی، رسم الخط . 4 - دیکته "} +{"line": "املاح ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ملح "} +{"line": "املاق (اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی چیز شدن، درویش گردیدن . 2 - (اِمص .) تهیدستی، درویشی "} +{"line": "املال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) خسته کردن، ملول کردن "} +{"line": "املاک ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جِ ملک ؛ دارایی . 2 - جِ مَلِک ؛ شاهان "} +{"line": "املت (اُ لِ) [ فر. ] ( اِ.) خوراکی است فوری که بیشتر از تخم مرغ و گوجه فرنگی و روغن تهیه کنند"} +{"line": "املح (اَ لَ) [ ع . ] (ص تف .) نمکین تر، بانمک تر"} +{"line": "املس (اَ لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نرم . 2 - جای هموار. 3 - صاف، براق "} +{"line": "امم (اُ مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ امت - پیروان . 2 - گروه ها"} +{"line": "امن ( اَ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی ترس بودن . 2 - (اِمص .) اطمینان، آسایش "} +{"line": "امناء (اُ مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ امین - افراد مورد اطمینان . 2 - زنهارداران، امانت داران "} +{"line": "امنیت (اَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) در امان بودن "} +{"line": "امنیت (اُ یَّ) [ ع . امنیة ] ( اِ.) نک اُمنِیّه "} +{"line": "امنیه (اُ یِّ) [ ع . امنیة ] (اِ.) آرزو، امید. ج . امانی "} +{"line": "امه (اَ مَ یا مِ) [ ع . امة ] ( اِ.) پرستار، کنیز، خادمه . ج : اماء"} +{"line": "امهات (اُ مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ اُمَُهة - مادرها، مادران . 2 - اصول "} +{"line": "امهار (اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کابین کردن . 2 - نکاح دادن زنی را با غیری به مهر"} +{"line": "امهال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) مهلت دادن "} +{"line": "اموات ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ میُت ؛ مردگان، درگذشتگان "} +{"line": "امواج ( اَ ) [ ع . ] (اِ.)جِ موج ؛ خیزاب ها، موج ها. ؛ امواج الکترومغناطیسی امواج حامل انرژی "} +{"line": "اموال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ مال ؛ خواسته ها، مال ها"} +{"line": "امور ( اُ ) [ ع . ] (اِ.) جِ امر - کارها، عمل ها. 2 - شغل ها. 3 - حادثه ها"} +{"line": "اموسنی (اَ وِ) (اِ.) = آموسنی : هوو"} +{"line": "امپراتریس (اِ پِ تِ) [ از فر. ] (اِ.) = امپراطریس : زوجة امپراتور، ملکه، شهربانو"} +{"line": "امپراتور (اِ پِ) [ فر . ] ( اِ.) = امپراطور: 1 - عنوان فرمانروایان روم قدیم . 2 - شاهنشاه مقتدری که بر قلمروهای وسیعی سلطنت کند"} +{"line": "امپرسیونیست (اَ پِ) [ فر. ] (ص .) پیرو مکتب امپرسیونیسم "} +{"line": "امپرسیونیسم ( امپرسیونیسم . ) [ فر. ] ( اِ.) برگرفته از واژة فرانسوی امپرسیون به معنای احساس و تأثر. نام مکتبی ادبی و هنری در قرن 19 که هدف پیروانش رهایی از قواعد دست و پاگیر کلاسیسم و بیان تأثیر کلی و گذرای یک صحنه یا موضوع بوده است بدون پرداختن به جزییات "} +{"line": "امپریال (اَ پِ) [ فر. ] 1 - (ص .) امپراتوری، شاهنشاهی . 2 - (اِ.) سکه ای طلا که در دورة تزاری در روسیه رواج داشته است . 3 - نوعی بازی ورق "} +{"line": "امپریالیست (اَ پِ) [ فر. ] (ص .) هواخواه و طرفدار امپریالیسم "} +{"line": "امپریالیسم (اَ پِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - طرفداری از حکومت امپراطوری . 2 - سیاستی که بنایش بر تسلط یک کشور بر کشورهای دیگر باشد. 3 - نظام سرمایه داری پیشرفته مبتنی بر نفوذ و سلطة کشوری بر کشورهای دیگر"} +{"line": "امپکس (اَ پِ) [ انگ . ] ( اِ.) دستگاه یا سیستم ضبط مغناطیسی تصویر (در اصل نام تجارتی است )"} +{"line": "امکان ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) توانا گردانیدن بر امری . 2 - پا برجا کردن . 3 - دست یافتن . 4 - (مص ل .) ممکن بودن . 5 - (اِمص .) احتمال . 6 - توانایی "} +{"line": "امکن (اَ کَ) [ ع . ] (ص تف .) تواناتر، جادارتر"} +{"line": "امکنه (اَ کِ نِ) [ ع . امکنة ] (اِ.) جِ مکان ؛ جای ها، مکان ها"} +{"line": "امگا (اُ مِ) [ یو. ] (اِ.) بیست و چهارمین حرف الفبای یونانی "} +{"line": "امی (اُ مّ) [ ع . ] (ص نسب .) بی سواد"} +{"line": "امیال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ میل ؛ خواهش ها، کام ها"} +{"line": "امید (اُ مّ) (اِ.) 1 - آرزو. 2 - چشمداشت "} +{"line": "امیدلیس ( امیدلیس .) (ص .) کسی که خود را به چیزی امیدوار کند و به آن امید روز را بگذراند"} +{"line": "امیدوار ( امیدوار .)(ص مر.) 1 - آرزومند. 2 - متوقع، منتظر"} +{"line": "امیر ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) فرمانده، فرمانروا"} +{"line": "امیر حاجب ( امیر حاجب . جِ) (اِمر.) رییس تشریفات دربار"} +{"line": "امیرآخُر ( امیرآخُر . خُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کسی که به امور اصطبل می پردازد"} +{"line": "امیرالمؤمنین (اَ رُ یا رَ لْ مُ مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرمانروای مؤمنان، سرور مؤمنان . 2 - لقب حضرت علی (ع ) امام اول شیعیان "} +{"line": "امیرتومان (اَ) [ ع - تر. ] (اِمر.) فرماندة قشونی قریب 000/10 نفر، امیر لشکر"} +{"line": "امیری ( امیری .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) امیر بودن، امارت، حکمرانی . 2 - سرداری، سالاری . 3 - سروری، بزرگی . 4 - (ص نسب .) منسوب به امیر. 5 - (اِ.) آهنگی که بدان دوبیتی های امیر پازاواری مازندرانی را خوانند. 5 - (اِ.) نوعی ترمه که به دستور میرزا تقی خان امیرکبیر می بافتند"} +{"line": "امین ( اَ ) [ ع . ] (ص .) 1 - امانتدار، معتمد. 2 - وکیل، مباشر. 3 - مدیر. 4 - مرشد، مرد کامل "} +{"line": "ان (اِ) [ ع . ] (حر. شرط ) اگر"} +{"line": "ان (اَ) (اِ.) (عا.) پلیدی، نجاست، گه "} +{"line": "ان دماغ (اَ. دَ) (اِمر.) کثافات بینی، پلیدی جمع شده در بینی "} +{"line": "انا (اَ) [ ع . ] (ضم .) 1 - من . 2 - مخفف اناالحق (من خدایم )"} +{"line": "اناء ( اِ ) [ ع . ] ( اِ.) ظرف، سبو"} +{"line": "انابت (اِ بَ) [ ع . انابة ] 1 - (مص ل .) برگشتن از گناه، توبه کردن . 2 - (اِمص .) توبه، پشیمانی "} +{"line": "انابه (اِ ب) [ ع . انابة ] نک انابت "} +{"line": "انات ( اَ ) [ ع . اناة ] ( اِ.) 1 - توقف، آهستگی . 2 - بردباری، عمل . 3 - وقار"} +{"line": "اناث ( اِ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ انثی ؛ زنان . ؛ اناث و ذکور زنان و مردان "} +{"line": "انار ( اَ ) [ په . ] ( اِ.) = نار: درختچه ای از تیرة موردی ها دارای برگ های بیضوی و گل های قرمزرنگ . میوه اش درشت و دارای پوست سرخ و کلفت و دانه های آبدار و خوشمزه می باشد"} +{"line": "اناره (اِ رِ یا رَ) [ ع . انارة ] 1 - (مص م .) روشن کردن . 2 - (مص ل .) روشن شدن . 3 - آشکار گشتن . 4 - شکوفه کردن "} +{"line": "اناس ( اُ ) [ ع . ] ( اِ.) مردم، مردمان "} +{"line": "اناشید ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ انشوده ؛ اشعاری که در مدح یکدیگر خوانند؛ سرودها"} +{"line": "اناطه (اِ طِ یا طَ) [ ع . اباطة ] (مص م .) 1 - آویختن، معلق کردن . 2 - موکول کردن "} +{"line": "انالله و اناالیه راجعون (اِ نّ لِ لا وَ اِ نّ اِ لَ هِ. جِ) [ ع . ] (شب جم .) همه از خداییم و به سوی او بازمی گردیم . (هنگام وارد شدن مصیبت، شنیدن خبر مرگ، دیدن جنازه و مانند آن بر زبان می آورند)"} +{"line": "انام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) آفریدگان، مخلوق "} +{"line": "انامل (اَ مَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ انمله ؛ سرانگشتان "} +{"line": "انامه (اَ مَ) [ ع . انام ] (اِج .) انام، مردم، مردمان "} +{"line": "انان (اَ نّ) [ ع . ] (ص .) بسیار نالنده، بسیار نال، بیش نالنده "} +{"line": "انانیت (اَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) خودبینی، غرور"} +{"line": "اناهید ( اَ ) ( اِ.) ناهید، زهره "} +{"line": "انباء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)خبر دادن، آگهی دادن "} +{"line": "انباء ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ نباء؛ خبرها، آگاهی ها"} +{"line": "انبات (اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) رویانیدن . 2 - (مص ل .) رستن گیاه "} +{"line": "انبار ( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - جای انباشتن . 2 - کود. 3 - استخر، تالاب "} +{"line": "انباردن ( انباردن دَ) (مص م .) نک انباشتن "} +{"line": "انبارده (اَ د یا دَ) (اِمف . انباردن ) پرشده، مملو، انباشته "} +{"line": "انبارش (اَ رِ) (اِمص .) 1 - انبار کردن . 2 - چیزی که درون چیز دیگر را با آن پر کنند؛ حشو"} +{"line": "انباره (اَ رِ) دستگاهی که می توان در آن برق ذخیره کرد و در هنگام لزوم از آن استفاده کرد، آکومولاتور"} +{"line": "انبارگردانی (اَ گَ) (حامص .) صورت برداری از کالای موجود در انبار و ارزیابی موجودی آن "} +{"line": "انباز ( اَ ) (ص .) = امباز: 1 - شریک . 2 - دوست . 3 - مانند، همتا. 4 - محبوب، معشوق "} +{"line": "انبازی ( اَ ) (اِمص .)1 - شراکت، شریک بودن . 2 - همدستی، همکاری "} +{"line": "انباشتن (اَ تَ) (مص م .) پُر کردن "} +{"line": "انباشته (اَ تِ)(ص مف .) پر کرده، پر شده، مملو"} +{"line": "انباغ ( اَ ) (ص . اِ.) 1 - شریک، انباز. 2 - هوو"} +{"line": "انبان ( اَ ) [ په . ] (اِ.)1 - کیسه ای بزرگ . 2 - شکم، بطن "} +{"line": "انبان دوختن ( انبان دوختن . تَ) (مص ل .) برای خود سود و منفعتی در نظر گرفتن، منتظر سودی بودن "} +{"line": "انبجات (اَ بَ) [ معر. ] (اِ.) جِ انبج . انبه ها. مجازاً: به مطلق اشیایی که با عسل و مربا سازند، اطلاق کنند، به طوری که انجبات و مربیات مترادف محسوب شود"} +{"line": "انبر (اَ بُ) (اِ.) آلت فلزی دوشاخه که با آن آتش یا چیزی دیگر را برگیرند"} +{"line": "انبرده (اَ بَ د) (اِ.) تپه، تل "} +{"line": "انبره (اَ بُ رِ) (ص . اِ.) 1 - هر چیز موی ریخته را گویند عموماً و شتر موی ریخته مخصوصاً. 2 - اسب و شتر آبکش "} +{"line": "انبساط (اِ ب) [ ع . ] 1 - (مص ل .) باز شدن، گسترده شدن . 2 - شاد و خوشرو شدن . 3 - (اِمص .) شادمانی "} +{"line": "انبسته (اَ بَ تِ) (ص .) غلیظ و بسته و سفت شده مانند شیر، ماست، خون "} +{"line": "انبعاث (اِ ب) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برانگیخته شدن . 2 - روان شدن . 3 - فرستاده شدن، ج . انبعاثات "} +{"line": "انبه (اَ نِ) [ هند. ] (اِ.)درختی تناور، در جنگل - های هندوستان می روید میوه اش ابتداء ترش مز ه می باشد و بعد شیرین می شود و آن را خام می خورند و از آن مربا و ترشی هم درست می کنند"} +{"line": "انبوب (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فاصلة میان دو بند یا گره نی (نای ). 2 - هر چیز مجوف مانند نی (نای ). 3 - لوله (آب و غیره )؛ ج . انابیب "} +{"line": "انبودن ( انبودن .) (مص م .) آفریدن "} +{"line": "انبودن (اَ دَ) (مص م .) چیدن، روی هم گذاشتن "} +{"line": "انبوسیدن (اَ دَ) (مص ل .) بوجود آمدن، تولد"} +{"line": "انبوه ( اَ ) (ص .) 1 - بسیار، زیاد. 2 - پر، مملو"} +{"line": "انبوهی ( انبوهی .) (حامص .) 1 - بسیاری . 2 - کثرت جمعیت "} +{"line": "انبوی ( اَ ) 1 - (ص فا.) 1 - بوی دهنده (خوب یا بد). 2 - چیزی که بدبو باشد"} +{"line": "انبوییدن (اَ)(مص م .) بوییدن، استشمام کردن "} +{"line": "انبیاء ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نبی ؛ پیامبران "} +{"line": "انبیره (اَ رَ یا رِ) (اِ.) خلاشه و خاشاکی که پس از پوشش خانه بر بام اندازند تا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند"} +{"line": "انبیق (اَ) [ معر. ] (اِ.) ظرفی است برای تقطیر مایعات و گرفتن عصاره و عرق "} +{"line": "انتاج ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نتیجه دادن، نتیجه گرفتن . 2 - زمان زایمان چهارپایان "} +{"line": "انتباه (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آگاه شدن، عبرت گرفتن . 2 - (اِمص .) آگاهی، بیداری . 3 - تنبیه شدن "} +{"line": "انتجاع (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به طلب نیکویی واحسان شدن . 2 - در طلب آب و علف رفتن "} +{"line": "انتحار (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) خودکشی کردن "} +{"line": "انتحال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)به خود منسوب کردن . 2 - (اِمص .) سخن دیگری را به خود نسبت دادن "} +{"line": "انتخاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) برگزیدن "} +{"line": "انترن (اَ تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دانش آموز شبانه - روزی . 2 - کارآموز پزشکی در بیمارستان "} +{"line": "انترناسیونال (اَ تِ) [ فر. ] (ص .) بین الملل، جهانی، جهان وطنی "} +{"line": "انترپل (اِ تِ پُ) [ فر. ] (اِ.) اتحادیة همکاری بین المللی که براساس تشریک مساعی و همکاری متقابل دولت ها برای مبارزه با جرایم و مجرمین بین المللی و برقراری نظم و امنیت عمومی کشورها و استقرار عدالت تأسیس شده است و کشورهای عضو آن اطلاعات خود را در مورد جرایم، بدون درگیر شدن با موضوعات سیاسی و تشریفات اداری، مبادله و به یکدیگر کمک می کنند، پلیس بین المللی (فره )"} +{"line": "انتریک ( اَ ) [ فر. ] (اِ.) وقایع و حوادث مختلفی که به وسیلة آن ها مطلب اصلی پرورانده شود و گره یک قطعه را تشکیل دهد و بیننده را جلب کند و احساسات و عواطف را در او بیدار و تحریک کند"} +{"line": "انتزاع (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جدا کردن، کندن . 2 - گرفتن . 3 - (اِمص .) درآوردن جزیی از یک کل . ج . انتزاعات "} +{"line": "انتساب (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نسبت داشتن . 2 - نسبت دادن .3 - (اِمص .)پیوستگی، خویشی "} +{"line": "انتساخ (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) نسخه برداشتن از روی نوشته ای "} +{"line": "انتساق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تنظیم شدن، مرتب شدن . 2 - (مص م .) نظم دادن "} +{"line": "انتسال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) دارای نسل شدن، فرزنددار شدن "} +{"line": "انتشار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پراکنده شدن، شیوع یافتن . 2 - (اِمص .) پراکندگی . 3 - شیوع "} +{"line": "انتشارات ( انتشارات .) (اِ.) 1 - مجموعة آن چه به وسیلة یک موسسة یا نهادی چاپ و منتشر می شود. 2 - مجموعه ای که در زمینة امور چاپ و نشر فعالیت می کند، ناشر. 3 - مؤسسه یا محل نشر و فروش کتاب . جِ انتشار"} +{"line": "انتصاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گماشتن، نصب کردن . 2 - برپا ساختن . 3 - چیزی را جایی قرار دادن "} +{"line": "انتصاح (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) اندرز گرفتن، نصیحت پذیرفتن "} +{"line": "انتصار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاری دادن . 2 - (مص ل .) یاری یافتن . 3 - پیروزی یافتن "} +{"line": "انتصاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) حق خود را از کسی گرفتن، نصف چیزی را گرفتن "} +{"line": "انتطاق (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) کمر بستن، میان بستن "} +{"line": "انتظار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) توقع داشتن، چشم به راه بودن . 2 - (اِمص .) نگرانی "} +{"line": "انتظام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) در رشته کشیدن مروارید. 2 - (مص ل .) نظم گرفتن . 3 - (اِمص .) ترتیب، نظم "} +{"line": "انتظامی ( انتظامی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به انتظام . ؛قوای انتظامی قوایی که حفظ نظم و آرامش مملکت به عهدة آن هاست مانند: ارتش، شهربانی، ژاندارمری "} +{"line": "انتعاش (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برخاستن، بلند شدن . 2 - نیکو حال شدن . 3 - با نشاط شدن . 4 - (اِمص .) بهبود. 5 - لذت بردن ج . انتعاشات "} +{"line": "انتفاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) نابود شدن، از میان رفتن "} +{"line": "انتفاخ (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) ورم کردن . نفخ کردن "} +{"line": "انتفاضه (اِ تِ ض ِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تکان دادن، لرزیدن . 2 - نام نهضت انقلابی مردم فلسطین "} +{"line": "انتفاع (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سود بردن، نفع کردن، نفع بردن . 2 - (اِ.) حقی که به موجب آن می توان از ملک دیگری استفاده کرد اما نمی توان آن را به شخص ثالث انتقال داد؛ ج . انتفاعات "} +{"line": "انتقاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاک کردن 2 - بیرون آوردن مغز از استخوان .3 - برگزیدن "} +{"line": "انتقاب (اِ تِ) (مص ل .) روبند زدن، نقاب زدن "} +{"line": "انتقاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خالص کردن . 2 - جدا کردن خوب از بد. 3 - خرده گرفتن . 4 - برشمردن درستی ها و نادرستی های یک اثر ادبی یا هنری "} +{"line": "انتقاش (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) نقش پذیرفتن، نگار بستن، ج . انتقاشات "} +{"line": "انتقاص (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کم کردن . کم شمردن . 2 - (مص ل .) کم شدن، ناقص شدن . 3 - (اِمص .) کمی، نقصان "} +{"line": "انتقاض (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکستن . 2 - به هدر دادن، تباه نمودن . 3 - (مص ل .) تباه شدن "} +{"line": "انتقال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از جایی به جایی رفتن، کوچ کردن . 2 - (اِمص .) وا - گذاری، نقل مکان کردن "} +{"line": "انتقالی ( انتقالی .) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به انتقال : چک های انتقالی . 2 - منتقل شده . 3 - (حامص .) تغییر یافتن محل کار یک کارمند و منتقل شدن او از جایی به جای دیگر"} +{"line": "انتقام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کینه کشیدن . 2 - (اِمص .) خونخواهی، کینه توزی "} +{"line": "انتلکتوئل (اَ نْ تِ لِ کْ تُ ئِ) [ فر. ] (ص .) روشنفکر"} +{"line": "انتماء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خود را به کسی نسبت دادن . 2 - (اِمص .) منسوب شدن "} +{"line": "انتهاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به پایان آمدن، به نهایت رسیدن . 2 - بازایستادن از کاری . 3 - آگهی رسیدن . 4 - (اِ.) پایان، آخر"} +{"line": "انتهاج (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راه جستن، در راه روشن رفتن . 2 - (اِمص .) سلوک، روش "} +{"line": "انتهاز (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) فرصت به دست آوردن، غنیمت شمردن "} +{"line": "انتهاض (اَ تِ) [ ع . ] (مص ل .) ایستادن، برخاستن "} +{"line": "اند (اَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عددی مبهم از سه تا نه . 2 - چند"} +{"line": "انتهاک (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ترنجیده و لاغر ساختن تب . 2 - زشت و آلوده شدن . 3 - (مص م .) دریدن پردة ناموس کسی "} +{"line": "انتکاث (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برگشتن از حاجت خود به سوی دیگر. 2 - شکافتن . 3 - شکستن عهد، پاره شدن ریسمان "} +{"line": "انتکاس (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) نگونسار شدن "} +{"line": "انتگرال (اَ تِ) [ فر. ] (اِ.) روشی در ریاضی برای جست و جوی تابع هایی که دیفرانسیل آن ها معلوم است "} +{"line": "انتیاب ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) پیاپی آمدن "} +{"line": "انتیم (اَ) [ انگ . ] 1 - درونی، ذاتی، محرمانه، صمیمی، دوست صمیمی . 2 - فهماندن، حالی کردن "} +{"line": "انثلام (اِ ثِ) [ ع . ] (مص ل .) رخنه دار شدن "} +{"line": "انثناء (اِ ثِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دو تا شدن، دو تایی شدن . 2 - واگردیدن، باز گردیدن "} +{"line": "انثی (اُ ثا) [ ع . ] (اِ.) ماده، زن، زنینه ؛ ج . اناث "} +{"line": "انجاء (اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رهانیدن، رهایی دادن . 2 - آشکار کردن "} +{"line": "انجاب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نجیب ؛ پاک نژادان "} +{"line": "انجاح ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .)1 - برآوردن حاجت . 2 - پیروز شدن "} +{"line": "انجاد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نجد - زمین بلند. 2 - آن چه بدان خانه را زینت کنند"} +{"line": "انجاز ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برآوردن نیاز. 2 - وفا کردن وعده "} +{"line": "انجاس (اَ) [ ع . ] جِ نجس ؛ پلیدی ها"} +{"line": "انجاس ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) نجس کردن، پلید ساختن "} +{"line": "انجال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نجل ؛ فرزندان، نسل ها"} +{"line": "انجام ( اَ ) [ په . ] (اِ.) پایان، انتها"} +{"line": "انجامیدن (اَ دَ) (مص ل .) 1 - پایان گرفتن . 2 - اجرا شدن . 3 - منجر شدن "} +{"line": "انجذاب (اِ جِ) [ ع . ] (مص ل .) کشیده شدن "} +{"line": "انجرار (اِ جِ) [ ع . ] (مص م .) کشیده شدن "} +{"line": "انجلاء (اِ جِ) [ ع . ] (مص ل .) روشن شدن، آشکار گشتن "} +{"line": "انجم (اَ جُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نجم ؛ ستارگان "} +{"line": "انجماد (اِ جِ) [ ع . ] (مص ل .) یخ بستن، جامد گردیدن "} +{"line": "انجمن (اَ جُ مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - مجمع، مجلس . 2 - گروه افرادی که برای هدفی مشترک گرد هم جمع شوند. ؛ انجمن خیریه انجمنی از افراد نیکوکار برای کمک به افراد ناچیز و فقیر. ؛ انجمن اولیاء و مربیان انجمن متشکل از اولیاء دانش آموزان و مدرسه برای همکاری در جهت پیشرفت و حل مشکلات آموزشی و پرورشی دانش آموزان . ؛ انجمن شهر انجمنی که نظارت بر کارهای مربوط به شهر و انتخاب شهردار را بر عهده دارد"} +{"line": "انجوخیدن (اَ دَ) (مص ل .) = انجخیدن : چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن "} +{"line": "انجیدن (اَ دَ) (مص م .) 1 - ریز ریز کردن . 2 - بیرون کشیدن . 3 - نیشتر زدن در حجامت . 4 - زخم زدن "} +{"line": "انجیر ( اَ ) (اِ.) = انجیل : تین، درختی از تیرة گزنه ها و جزو دستة توت ها دارای میوه ای شیرین و گوشت دار با ویتامین های A، B، C و بر خلاف توت یک پایه است و گل های نر و ماده اش بر روی یک درخت است . و انواع مختلفی دارد"} +{"line": "انجیربن ( انجیربن . بُ) (اِمر.) درخت انجیر"} +{"line": "انجیرخوار ( انجیرخوار . خا) (اِمر.) پرنده ای از راستة گنجشکان مانند سار، دارای منقاری نسبتاً قوی و تا حدی کج "} +{"line": "انجیردن (اَ دَ) (مص م .) = انجیر: سوراخ کردن، سفتن "} +{"line": "انجیل ( اِ ) [ معر. ] (اِ.) هر یک از چهار کتاب دینی مسیحیان : متی، مرقس، لوقا و یوحنا. ج . اناجیل "} +{"line": "انجین ( اَ ) 1 - (ص .) ریزه ریزه . 2 - (اِفا.) ریزه کننده "} +{"line": "انحاء ( اَ ) [ ع . ] جِ نحو - سوی ها. 2 - روش ها"} +{"line": "انحدار (اِ حِ) [ ع . ] (مص ل .) پایین آمدن، فرو شدن "} +{"line": "انحراف (اِ حِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کج شدن . 2 - کج رفتن . 3 - از راه راست منحرف شدن "} +{"line": "انحصار (اِ حِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - محدود بودن . 2 - مخصوص بودن کاری، به کسی یا شرکتی "} +{"line": "انحصارطلب ( انحصارطلب . طَ لَ) [ ع . ] (ص . اِ.) آن که می خواهد امتیازها و امکانات موجود را به تنهایی در اختیار داشته باشد"} +{"line": "انحصاری ( انحصاری .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به انحصار. 2 - منحصر، متعلق به شخص و مؤسسه یا گروهی معین "} +{"line": "انحطاط (اِ حِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پست شدن . 2 - (اِمص .) پستی "} +{"line": "انحلال (اِ حِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حل شدن، گشوده شدن . 2 - از هم پاشیدن . 3 - (اِمص .) ضعف، سستی . 4 - تعطیل "} +{"line": "انحناء (اِ حِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خم شدن، کج گردیدن . 2 - (اِمص .) خمیدگی، کجی . 3 - خمیدگی خط "} +{"line": "انحیاز ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) گرد آمدن، پیوسته شدن "} +{"line": "انخداع (اِ خِ) [ ع . ] (مص ل .) فریفته شدن، فریب خوردن "} +{"line": "انخزال (اِ خِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بازماندن از سخن . 2 - رفتن به سستی و درماندگی "} +{"line": "انخساف (اِ خِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ناپدید شدن، گرفته شدن . 2 - گرفتن ماه "} +{"line": "انخفاض (اِ خِ) [ ع . ] (مص ل .) پایین آمدن از رتبه بالا، پست شدن . ج . انخفاضات "} +{"line": "انخناق (اِ خِ) (مص ل .) خفه گردیدن "} +{"line": "اندا (اَ ) (اِ.) = انده .اندای : دوست، رفیق "} +{"line": "انداخت ( اَ ) (مص مر.) شور، مشورت "} +{"line": "انداختن (اَ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) افکندن، پرتاب کردن . 2 - چیزی را به هدف زدن، هدف قرار دادن . 3 - در جایی منزل کردن . 4 - راندن، طرد کردن . 5 - فرش کردن، گستردن . 6 - مقدّر ساختن .7 - (عا.) جنس نامرغوب را به جای جنس خوب فروختن، کلاه گذاشتن . 8 - طرح کردن، مطرح ساختن . 9 - (مص ل .) مشورت کردن 0 - کاستن، کسر کردن "} +{"line": "انداختنی (اَ تَ)(ص .)بُنْجُل، جنس نامرغوب "} +{"line": "انداد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ندّ؛ مثل، مانند، همتا"} +{"line": "انداز ( اَ ) 1 - (اِمص .) قصد و میل حمله کردن . 2 - (اِ.) اندازه، مقیاس "} +{"line": "اندازه (اَ ز) (اِ.) 1 - مقدار. 2 - پیمانة هر چیز. 3 - قدر، مرتبه "} +{"line": "اندازه گرفتن ( اندازه گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) قیاس گرفتن "} +{"line": "اندام ( اَ ) (اِ.) 1 - تن، بدن . 2 - قد و قامت . 3 - هر یک از اعضای بدن ؛ عضو. ؛ اندام تناسلی قسمت های دستگاه تناسلی جانوران که در عمل جفت گیری و تولید مثل شرکت دارند. ؛ اندام حسی هر یک از اندام های تخصصی مانند: چشم، گوش، زبان و مانند آن "} +{"line": "اندام دادن ( اندام دادن . دَ)(مص ل .) نظم دادن، شکل دادن "} +{"line": "اندایش (اَ یِ) (اِمص .) گل کاری، گل مالی "} +{"line": "انداییدن (اَ دَ) (مص م .) اندادیدن، اندودن . گِل مالی کردن "} +{"line": "اندخس (اَ دَ) (ص .) پشت و پناه، حامی "} +{"line": "اندخسواره (اَ دَ رِ) (اِمر.) 1 - تکیه گاه، پناهگاه . 2 - قلعه، حصار"} +{"line": "اندخسیدن (اَ دَ دَ) (مص م .) 1 - پناه دادن، پشتیبانی کردن . 2 - پناه گرفتن "} +{"line": "اندر (اَ دَ) [ په . ] 1 - (حراض .) در، تو، در میان . 2 - گاه به صورت پیشوند بر سر افعال می آید و معنی داخل شدن می دهد؛ اندر آمدن، اندر افتادن "} +{"line": "اندر بای (اَ دَ) (ص .) لازم، ضروری "} +{"line": "اندراج (اِ د) [ ع . ] (مص ل .) داخل شدن، وارد گشتن "} +{"line": "اندراس (اِ د) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کهنه شدن، پاره پاره شدن . 2 - (اِمص .) کهنگی، پاره پاره شدگی "} +{"line": "اندرخور ( اندرخور . خُ) (ص .) درخور، سزاوار"} +{"line": "اندرز (اَ دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - پند، نصیحت . 2 - وصیت "} +{"line": "اندروا (ی ) (اَ دَ) [ په . ] (ص مر.) 1 - سرگشته . 2 - معلق، آویخته "} +{"line": "اندرون (اَ دَ) [ په . ] (اِ. ق .) 1 - داخل، درون . 2 - باطن، ضمیر. 3 - حرمسرا"} +{"line": "اندرونی ( اندرونی .) (ص نسب .) 1 - داخلی، درونی . 2 - (اِمر.) خانه ای که پشت خانة دیگر واقع باشد و مخصوص زن و فرزندان و خدمتگزاران است . مق بیرونی "} +{"line": "اندرگاه (اَ دَ) (اِمر.) پنج روزی که به آخر سال اضافه می کردند، خمسة مسترقه، پنجه دزدیده "} +{"line": "اندفاع (اِ د) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دور شدن، برکنار شدن . 2 - بازداشته شدن، برکنار شدن . 3 - در ایستادن، درآمدن "} +{"line": "اندمال (اِ د) [ ع . ] (مص ل .) بهتر شدن، بهبود یافتن "} +{"line": "اندمه (اَ دَ مَ) (اِ.) اندوهه، شرح و بیان سرگذشت ها و حوادث ناگوار"} +{"line": "اندوختن (اَ تَ) [ په . ] (مص م .)1 - جمع کردن، فراهم آوردن . 2 - ذخیره کردن . 3 - بهره بردن، سود بردن "} +{"line": "اندوخته (اَ تِ) (ص مف .) 1 - جمع شده . 2 - پس انداز شده "} +{"line": "اندود ( اَ ) (اِ.)ماده ای که به چیزی بمالند، مانند کاهگل که روی بام یا دیوار مالند"} +{"line": "اندودن (اَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آلودن . 2 - آب دادن فلزات . 3 - شیره و روغن مالیدن "} +{"line": "اندوده (اَ د) (ص مف .) مالیده شده، آغشته شده "} +{"line": "اندوزه (اَ ز) (اِمر.) اندوه، غم "} +{"line": "اندوه ( اَ ) [ په . ] (اِ.) غم، غصه . اَندُه نیز گویند"} +{"line": "اندوهناک ( اَ ) (ص مر.) اندوهگین، غمگین "} +{"line": "اندوهگین ( اَ ) (ص مر.) غمگین، غصه دار"} +{"line": "اندک (اَ دَ) (ص .) 1 - کم . 2 - کوتاه "} +{"line": "اندک اندک ( اندک اندک . اندک اندک .) (ق مر.) 1 - کم کم . 2 - به تدریج، رفته رفته "} +{"line": "اندکس (اَ د) [ فر. ] ( اِ.) = ایندکس : 1 - سبابه، انگشت شهادت، انگشتی (چاپ ). 2 - فهرست الفبایی نام ها و موضوع ها و عنوان ها و غیره که معمولاً در آخر کتاب می آید. (فره ). 2 - عدد یا علامتی که در سمت چپ یا راست و در بالا یا پایین عضوی از یک مجموعه یا جمله ای از دنباله نوشته می شود تا آن را از بقیة اعضا متمایز کند. (فره ). 3 - عددی که نسبت یا وضعیت یک شی ء ریاضی را در مقایسه با شی ء دیگر بیان کند. (فره )"} +{"line": "اندی ( اَ ) (ق .) 1 - آن گاه، آن لحظه . 2 - از این زمان، از این لحظه . 3 - آن قدر"} +{"line": "اندی ( اَ ) (ق .) 1 - امیدواری . 2 - شگفت، تعجب . 3 - بُوَد، باشد"} +{"line": "اندیشمند (اَ مَ) (ص مر.) 1 - متفکر. 2 - صاحب اندیشه و تفکر"} +{"line": "اندیشناک (اَ) (ص .)1 - مضطرب . 2 - ترسناک، بیمناک "} +{"line": "اندیشه (اَ ش ِ) 1 - (اِمص .)تفکر، تأمل . 2 - (اِ.) ترس، اضطراب "} +{"line": "اندیشه بردن ( اندیشه بردن . بُ دَ)(مص ل .) غم خوردن، نگران بودن "} +{"line": "اهلیت (اَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) شایستگی، لیاقت "} +{"line": "اندیشه داشتن (کسی را) ( اندیشه داشتن . تَ) (مص م .) مراقبت کردن، تیمار داشتن "} +{"line": "اندیشه کردن ( اندیشه کردن . کَ دَ) (مص ل .) بیمناک بودن، نگران بودن "} +{"line": "اندیشیدن (اَ دَ) (مص ل .) 1 - فکر کردن، تأمل کردن . 2 - ترس داشتن، ترسیدن "} +{"line": "اندیه (اَ یِ) [ ع . اندیة ] (اِ.) جِ ندی - شبنم ها، نم های صبحگاهی . 2 - خاک های نمناک "} +{"line": "اندیویدوالیست (اَ نْ دُ) [ فر. ] (ص .) پیرو نظریة اندیویدوالیسم "} +{"line": "اندیویدوالیسم ( اندیویدوالیسم . ) [ فر. ] (اِمص .) اصالت فرد، فردگرایی ؛ نظریه ای که کامروایی فردی را غایت عمل اجتماعی و زندگی می شمارد"} +{"line": "اندیک ( اَ ) (ق .) باشد که، بُوَد که "} +{"line": "اندیکاتور (اَ تُ) [ فر. ] (اِ.) دفتری که خلاصة نامه های فرستاده و رسیده را در آن ثبت کنند، نامه نما (فره )"} +{"line": "انذار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ترسانیدن، بیم دادن . 2 - آگاه کردن "} +{"line": "انر (اَ نَ) (ص .) زشت، بد، مهیب "} +{"line": "انرژی (اِ نِ) [ فر. ] (اِ.) نیرو، قدرت، توانایی انجام کار، کارمایه (فره ). ؛ انرژی اتمی نوعی انرژی که در واکنش های هسته ای آزاد می شود، انرژی هسته ای . ؛ انرژی خورشیدی انرژی تابشی پرتوهای خورشید. ؛ انرژی پتانسیل انرژی که اجسام بر اثر قرار گرفتن در وضع خاصی دارا می شوند. ؛ انرژی مکانیکی انرژی حاصل از عملیات مکانیکی . ؛ انرژی الکتریکی انرژی مربوط به بارهای برقی و حرکت آن ها که بر حسب وات ساعت یا کیلووات ساعت اندازه گیری می شود. ؛ انرژی جنبشی انرژی موجود در جسم در حال حرکت، انرژی سینتیک "} +{"line": "انزال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فرو فرستادن، فرودآوردن . 2 - خارج شدن منی "} +{"line": "انزجار (اِ ز ِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دوری کردن، رمیدن . 2 - بیزار بودن، 3 - (اِمص .) رمیدگی، نفرت "} +{"line": "انزعاج (اِ ز) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از جا کنده شدن . 2 - بی آرام شدن "} +{"line": "انزواء (اِ ز) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گوشه گرفتن، کناره رفتن . 2 - (اِمص .) گوشه گیری، گوشه - نشینی "} +{"line": "انس (اَ نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که بدو انس گیرند. 2 - گروهی که در یک جا مقیم باشند؛ ج . آناس "} +{"line": "انس ( اُ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خو گرفتن . 2 - (اِ مص .) عادت . 3 - آرامش "} +{"line": "انس ( اِ ) [ ع . ] (اِج .) مردم، آدمیان "} +{"line": "انساب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نَسَب - نژادها. 2 - خویشاوندها"} +{"line": "انسان ( اِ ) [ ع . ] (اِ.) آدمی، مردم، بشر. ج . اناس و آناس "} +{"line": "انسان العین (اِ نُ عَ) [ ع . ] (اِ.) مردمک چشم "} +{"line": "انسانیت (اِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - نوعدوستی، انسان بودن . 2 - اخلاق نیک "} +{"line": "انسباک (اِ س ِ) [ ع . ] (مص ل .) گداخته شدن، ذوب شدن "} +{"line": "انستیتو ( اَ ) [ فر. ] (اِ.) مؤسسة تربیتی و فرهنگی، مرکز علمی یا تحقیقاتی "} +{"line": "انسجام (اِ س ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - روان بودن، روان شدن آب یا اشک . 2 - روان بودن کلام و عاری بودن از تکلف و تصنع "} +{"line": "انسداد (اِ س ِ) [ ع . ] (مص ل .) بسته شدن "} +{"line": "انسدال (اِ س ِ) [ ع . ] (مص ل .) آویخته شدن "} +{"line": "انسراح (اِ س ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) واکرده شدن موی و فروهشته گردیدن . 2 - به پشت خوابیدن و پ اها را از هم گشاده کردن . 3 - برهنه شدن . 4 - (اِمص .) روانی، آسانی "} +{"line": "انسرینگ (اَ س ِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه پیغام گیر تلفنی یا تلفن دارای این سیستم که امکان ضبط پیغام را دارد"} +{"line": "انسلاخ (اِ س ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پوست انداختن . 2 - گذشتن (ماه )، سپری شدن . 3 - سخت شدن "} +{"line": "انسلاک (اِ س ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - داخل شدن، د ر آمدن در چیزی . 2 - به رشته کشیده شدن "} +{"line": "انسولین ( اَ سُ) [ انگ . ] (اِ.) ماده ای است که در بدن تولید گردد و قند خون را منظم سازد"} +{"line": "انسکاب (اِ س ِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ریختن . 2 - (مص ل .) ریخته شدن "} +{"line": "انشا ( اِ ) [ ع . انشاء ] 1 - (مص م .) آفریدن، به وجود آوردن . 2 - آغاز کردن . 3 - از خود چیزی گفتن . 4 - (اِمص .) سخن پردازی . 5 - (اِ.) نوشته "} +{"line": "انشاء (اَ) [ ع . ] جِ نشؤ؛ پروردگان، بالیدگان "} +{"line": "انشاءالله (اِ اَ لْ لا) [ ع . ] (شب جم .) 1 - اگر خدا بخواهد (هنگام اظهار امیدواری در مورد برآورده شدن حاجتی ). 2 - به امید خدا"} +{"line": "انشاد ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) شعر خواندن "} +{"line": "انشار (اِ) [ ع . ] (مص م .) زنده کردن "} +{"line": "انشراح (اِ ش ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گشاده شدن، باز شدن . 2 - (اِمص .) گشایش (دل )"} +{"line": "انشعاب (اِ ش ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شعبه شعبه گردیدن . 2 - (اِمص .) پراکندگی "} +{"line": "انشقاق (اِ ش ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شکافته شدن، ترک برداشتن . 2 - پراکنده شدن . 3 - (اِمص .) شکافتگی "} +{"line": "انشوده (اُ د یا دَ) [ ع . انشودة ] (اِ.) شعری که در مجلسی خوانند، سرود؛ ج . اناشید"} +{"line": "انصاب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نُصُب، مجسمه هایی که اعراب پیش از اسلام آن ها را پرستش می کردند"} +{"line": "انصات (اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خاموش شدن . 2 - گوش دادن "} +{"line": "انصار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناصر و نصیر - یاری کنندگان . 2 - گروهی از مردم مدینه که در هجرت رسول (ص ) از مکه به مدینه او را یاری کردند"} +{"line": "انصاف ( انصاف .) [ ع . ] 1 - (مص م .) داد دادن، عدل کردن . 2 - راستی نمودن . 3 - (اِمص .) عدل، داد"} +{"line": "انصاف (اَ) [ ع . ] جِ نصف ؛ نیم ها، نیمه ها"} +{"line": "انصاف (اِ) [ ع . ] (مص ل .) به نیمه رسیدن . نیمة چیزی را گرفتن "} +{"line": "انصافاً (اِ فَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی انصاف "} +{"line": "انصداع (اِ ص ِ) [ ع . ] (مص ل .) شکافته شدن، ترکیدن "} +{"line": "انصراف (اِ ص ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بازگشتن، مراجعت کردن . 2 - باز ماندن . 3 - از عقیدة خود برگشتن "} +{"line": "انصرام (اِ ص ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بریده شدن، قطع شدن . 2 - (اِمص .) بریدگی "} +{"line": "انضاج ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پختن گوشت و جز آن را. 2 - رسانیدن میوه را. 3 - (مص ل .) در پزشکی صلاحیت پیدا کردن خلط فاسد جهت دفع "} +{"line": "انضباط (اِ ض ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نظم داشتن . 2 - (اِمص .) نظم و ترتیب "} +{"line": "انضمام (اِ ض ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ضمیمه شدن . 2 - (اِمص .) پیوستگی "} +{"line": "انطاق (اِ) [ ع . ] (مص م .) به سخن آوردن، به نطق در آوردن کسی را"} +{"line": "انطباع (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نقش پذیرفتن . 2 - چاپ کردن . 3 - (اِ.) چاپ "} +{"line": "انطباق (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برابر شدن، یکسان گشتن . 2 - (اِمص .) برابری، یکسانی . ج . انطباقات "} +{"line": "انطفاء (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خاموش شدن آتش . 2 - (اِمص .) خاموشی "} +{"line": "انطلاق (اِ طِ) [ ع . ] (مص ل .) گشاده رو شدن، روان شدن، رها شدن "} +{"line": "انطماس (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیست شدن، محو گر دیدن . 2 - (اِمص .) ناپیدایی "} +{"line": "انطواء (اِ طِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیچیده شدن، نوشته شدن . 2 - دربرداشتن "} +{"line": "انظار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نظر؛ نگاه ها"} +{"line": "انعام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نعم ؛ چارپایان "} +{"line": "انعام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نعمت بخشیدن . 2 - (اِمص .) دهش "} +{"line": "انعدام (اِ عِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) معدوم شدن، نابود شدن . 2 - (اِمص .) نیستی، نابودی "} +{"line": "انعزال (اِ عِ) [ ع . ] (مص ل .) گوشه گیر شدن، به کنار رفتن "} +{"line": "انعطاف (اِ عِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خم شدن، کج شدن . 2 - (اِمص .) خمیدگی . 3 - (اِ.) خم "} +{"line": "انعقاد (اِ عِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ب سته شدن پیمان . 2 - بسته شدن مایع "} +{"line": "انعکاس (اِ عِ) [ ع . ] (مص م .) بازتاباندن "} +{"line": "انغمار (اِ غِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به آب فرو شدن . 2 - فرو رفتن در کاری "} +{"line": "انغماس (اِ غِ) [ ع . ] (مص ل .) زیر آب رفتن "} +{"line": "انغوزه (اَ ز یا زَ) (اِ.) =انگژد. انگوژد. انگژه . انگوژه : صمغی است که از گیاه انگدان گیرند و به آن صمغ انجدان نیز گویند و آن به صورت دانه های صمغی به درشتی یک نخود تا یک گردو دیده می شود و به رنگ های زرد، قهوه ای و خاکستری و طعمش گس و تلخ و زننده و بویش شبیه سیر است . 2 - گردو"} +{"line": "انف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) بینی "} +{"line": "انفاد ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) نابود کردن، به پایان رسانیدن "} +{"line": "انفاذ ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - اجرا کردن فرمان . 2 - امضای عهد نمودن . 3 - فرستادن "} +{"line": "انفاس ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نفس ؛ دم ها، نفس ها"} +{"line": "انفاق ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) نفقه دادن، هزینه کردن "} +{"line": "انفال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نَفَل ؛ غنیمت ها، بهره ها"} +{"line": "انفت (اَ نَ فَ) [ ع . انفتة ] 1 - (مص ل .) ننگ داشتن، کراهت داشتن . 2 - (اِ.) ننگ، عار. 3 - زیان، خسران "} +{"line": "انفتاح (اِ فِ) [ ع . ] (مص ل .) گشوده شدن، گشودن "} +{"line": "انفتاق (اِ فِ) [ ع . ] (مص ل .) شکافته گردیدن، جدا شدن "} +{"line": "انفجار (اِ فِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سپیده دم شدن . 2 - روان شدن آب . 3 - ترکیدن و باز شدن سر چیزی، ترکیدن بمب "} +{"line": "انفجار جمعیت ( انفجار جمعیت جَ یَُ) [ ع . ] (اِمر.) اصطلاحاً به رشد سریع جمعیت دنیا پس از انقلاب صنعتی به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم گفته می شود"} +{"line": "انفراج (اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی اندوه شدن . 2 - (اِمص .) وا شدن اندوه، گشایش (خاطر)"} +{"line": "انفراد (اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تنها شدن . 2 - تنها کاری کردن . 3 - (اِمص .) یگانگی، تنهایی "} +{"line": "انفس (اَ فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نفس ؛ نفس ها، جان ها"} +{"line": "انفساخ (اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برانداخته شدن، به هم خوردن، برهم زده شدن (عقد بیع یا نکاح ). 2 - کار باز افتادن . 3 - (اِمص .) بهم خوردگی، باز افکندگی "} +{"line": "انفست (اَ فَ) (اِ.) تار عنکبوت "} +{"line": "انفصال (اِ فِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جدا شدن . 2 - بی کار شدن "} +{"line": "انفصالی ( انفصالی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منصوب به انفصال، برکنار شده : کارمند انفصالی . 2 - جدا شده : بخش انفصالی "} +{"line": "انفصام (اِ فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بریده و شکسته شدن . 2 - (اِمص .) شکستگی، قطع "} +{"line": "انفضام (اِ فِ) [ ع . ] (مص ل .) ترک خوردن، شکسته شدن "} +{"line": "انفطار (اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شکاف خوردن . 2 - (اِمص .) شکاف خوردگی "} +{"line": "انفعال (اِ فِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - انجام شدن کاری . 2 - اثر پذیرفتن . 3 - شرمنده شدن "} +{"line": "انفعالات ( انفعالات .) [ ع . ] (اِمص .) جِ انفعال - تأثرات . 2 - نفسانیاتی که اساس آن ها لذت دایم است "} +{"line": "انفعالی ( انفعالی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به انفعال، مربوط به انفعال : جنبش انفعالی . 2 - مبتنی بر خواسته های دیگران نه تصمیم گیری و ارادة شخصی "} +{"line": "انفلاق (اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شکافته شدن . 2 - (اِمص .) شکافتگی "} +{"line": "انفلوانزا (اَ فُ لُ اَ) [ فر. ] (اِ.) نوعی سرما - خوردگی شدید و مسری "} +{"line": "انفورماتیک (اَ فُ) [ فر. ] (اِ.) دانش دریافت و انتقال اطلاعات (کامپیوتر)، داده ورزی . (فره )"} +{"line": "انفکاک (اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از هم جدا شدن . 2 - (اِمص .) جدایی "} +{"line": "انفیه (اَ یّ) (اِ فِ) [ ع . ] (اِ.) گردی که بیشتر از تنباکو به دست می آید، عطسه آور و نشئه کننده می باشد"} +{"line": "انقاذ ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) رهانیدن، نجات یافتن "} +{"line": "انقاس ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقس ؛ مدادها، دوده ها"} +{"line": "انقاض ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سنگینی بار بر پشت . 2 - گرانبار ساختن . 3 - استخوان را در هم شکستن . 4 - باز کردن ریسمان "} +{"line": "انقباض (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) گرفته شدن، گرفتگی "} +{"line": "انقراض (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از میان رفتن . 2 - برچیده شدن، سپری شدن "} +{"line": "انقسام (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) بخش شدن، بخش پذیرفتن "} +{"line": "انقضاء (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) به سر آمدن، سپری شدن "} +{"line": "انقضاض (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - افتادن به سرعت (بنا و غیره ) 2 - رفتن ستاره، سقوط سریع ستاره ؛ ج . انقضاضات "} +{"line": "انقطاع (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) بریده شدن، گسستن "} +{"line": "انقلاب (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دگرگون شدن . 2 - زیر و رو شدن . 3 - قیام گروهی برای واژگون کردن یک حکومت . 4 - استفراغ، قی . 5 - نا - آرامی، بی قراری، هیجان . 6 - شورش، عصیان . 7 - تبدیل صورتی به صورت دیگر (فلسفه )"} +{"line": "انقلابی ( انقلابی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به انقلاب، شورشی . 2 - طرفدار انقلاب . 3 - انقلاب کننده "} +{"line": "انقلاع (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) برکنده شدن، از بیخ برکنده شدن "} +{"line": "انقیاد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) رام شدن، مطیع شدن . 2 - (اِمص .) فرمانبرداری . 3 - فروتنی . ج . انقیادات "} +{"line": "انماء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فاش کردن سخن به طرز سخن چینی . 2 - نمو دادن "} +{"line": "انموذج (اُ ذَ) [ ع . ] (اِ.) نمونه، نمودار"} +{"line": "انهاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آگاه کردن . 2 - رسانیدن خبر"} +{"line": "انهاب ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) به غارت دادن، به تاراج دادن "} +{"line": "انهاج ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) راه پیدا کردن، پیدا و گشاده شدن راه "} +{"line": "انهار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نهر؛ جوی ها"} +{"line": "انهاض ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) تحریک کردن، برانگیختن "} +{"line": "انهباط (اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) فرود آمدن، هبوط کردن "} +{"line": "انهتاک (اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) دریده شدن "} +{"line": "انهدام (اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) ویران شدن، فرو ریختن "} +{"line": "انهزام (اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) شکست یافتن، هزیمت یافتن "} +{"line": "انهضام (اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) هضم شدن "} +{"line": "انهمار (اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ریخته شدن آب یا باران . 2 - ویران شدن، فرو ریختن "} +{"line": "انهماک (اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کوشیدن در کاری . 2 - ستیزه کردن . 3 - سرگرم بودن به کاری "} +{"line": "انواء (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ. نوء، سقوط ستارة یکی از منازل بیست و هشت گانه و طلوع رقیب آن از مشرق . تازیان می پنداشتند که هرگاه ستاره ای از منزلی ساقط شود و ستارة دیگر در مقابل آن طلوع کند، ناچار باران و باد و گرما و یا سرما خواهد آمد. ؛علمِ انواء : یکی از علوم عهد جاهلیت عرب بود؛ هواشناسی از روی سقوط ستاره "} +{"line": "انوار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نور؛ روشنایی ها"} +{"line": "انوار ( انوار .) [ ع . ] (اِ.) جِ نَور؛ شکوفه ها"} +{"line": "انواع ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نوع ؛ جنس ها، اقسام "} +{"line": "انوثت (اُ ثَ) [ ع . انوثة ] (مص ل .) ماده بودن، زن بودن . مق . ذکورت "} +{"line": "انور (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) روشن تر، درخشان تر"} +{"line": "انوشه (اَ شَ) [ په . ] (ص مر.) 1 - جاوید، بی - مرگ . 2 - خوش، خرم "} +{"line": "انوشه (اَ نَ شَ) (اِمر.) پادشاه نو، شاه جوان "} +{"line": "انوشک (اَ شَ) [ په . ] (ص مر.) نک انوشه "} +{"line": "انوق (اَ نُ) [ ع . ] (اِ.) عقاب "} +{"line": "انونث (اُ نَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ماده بودن . 2 - زن بودن "} +{"line": "انچوچک (اَ چَ) (ص .) 1 - هر چیز کوچک و خرد. 2 - آدم کوتاه قد. 3 - دانه ای کوچک شبیه دانه گلابی با پوسته محکم که همچون آجیل قابل خوردن می باشد"} +{"line": "انگلک کردن ( انگلک کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - با چیزی ور رفتن . 2 - در کاری دخالت کردن "} +{"line": "انژکتور (اَژِتُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سوخت پاش، پستانک سوراخ دار در مشعل گازوییلی که سوخت به شکل خاصی از آن به بیرون پاشیده می شود. 2 - دستگاه تزریق سوخت در موتورهای دیزلی یا بنزینی "} +{"line": "انژکسیون (اَ ژِ) [ فر. ] 1 - (مص ل .) آمپول زدن، تزریق . 2 - (اِ.) آمپول "} +{"line": "انکاح ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) زن را شوهر و مرد را زن دادن "} +{"line": "انکار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نپذیرفتن، حاشا کردن . 2 - (اِمص .) ابا، امتناع "} +{"line": "انکار آوردن ( انکار آوردن . وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) زیر بار نرفتن، نپذیرفتن "} +{"line": "انکر (اَ کَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - زشت تر، ناپسندتر، ناخوشتر. 2 - ناشناس تر. ؛ انکر الاصوات (عا.) گوشخراش، بدآواز، دارای صدای بد"} +{"line": "انکسار (اِ کِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شکسته شدن . 2 - (اِمص .) شکستگی "} +{"line": "انکساف (اِ کِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) افتادن سایة ماه بر خورشید. 2 - (اِ.) آفتاب گرفتگی "} +{"line": "انکشاف (اِ کِ) [ ع . ] (مص ل .) برهنه شدن، آشکار شدن "} +{"line": "انگ ( اَ ) (اِ.) نک تنبوشه "} +{"line": "انگ ( انگ .) (اِ.) نشان و علامتی که بر روی عدلهای تجارتی نویسند"} +{"line": "انگ ( انگ .) (اِ.) = انج . انغ : شیره، عصاره "} +{"line": "انگ ( انگ .) زنبور، زنبور عسل "} +{"line": "انگار ( اِ ) 1 - (اِ.) گمان، پندار. 2 - طرح ناتمام . 3 - (ق .) گویی، پنداری . ؛ انگار نه انگار تکیه کلامی دال بر بیهودگی کاری یا نفی مطلق تاثیر چیزی "} +{"line": "انگاردن (اِ دَ) (مص م .) پنداشتن، تصور کردن "} +{"line": "انگاره ( اِ رِ) (اِ.) 1 - پندار، وهم، گمان . 2 - داستان، سرگذشت . 3 - اندازه، مقیاس . 4 - حساب، دفتر حساب . 5 - طرح یا نقاشی نیمه - کاره "} +{"line": "انگاریدن (اِ دَ) (مص م .) نک انگاردن "} +{"line": "انگاشتن (اِ تَ) (مص م .) نک انگاردن "} +{"line": "انگاشته (اِ تِ) (ص مف .) پنداشته، تصور شده "} +{"line": "انگام ( اَ ) (اِ.) هنگام "} +{"line": "انگامه (اَ مِ) (اِ.) 1 - هنگامه . 2 - مجمع و انجمن بازیگران و قصه خوانان "} +{"line": "انگبین (اَ گُ یا گَ) (معر.) (اِ.) 1 - عسل . 2 - هر چیز شیرین . 3 - آهنگی است از موسیقی قدیم "} +{"line": "انگشت (اَ گُ) [ په . ] (اِ.) هر یک از اجزای متحرک پنجة دست و پای انسان که بر سر آن ها ناخن روییده است . ؛ انگشت به دهان (کن .) بسیار متعجب و حیران . ؛از هر انگشت کسی هزار هنر ریختن (کن .) بسیار هنرمند و کاردان بودن "} +{"line": "انگشت (اَ گِ) (اِ.) زغال، زگال "} +{"line": "انگشت رس (اَ گُ. رَ) (ص .) مورد اعتراض قرار گرفته شده، سزاوار ایراد و اعتراض "} +{"line": "انگشت شهادت ( انگشت شهادت شَ دَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) انگشت اشاره، انگشتی که بین انگشت میانی و شست قرار دارد"} +{"line": "انگشت نشان ( انگشت نشان . نِ) (ص مر.) مشهور، شناخته شده "} +{"line": "انگشت نما (ی ) ( انگشت نما (ی ) . نَ یا نُ) (ص مر.) معروف و مشهور"} +{"line": "انگشت نگاری ( انگشت نگاری . نِ)(اِمص .) ضبط کردن آثار خط های سر انگشتان "} +{"line": "انگشت پیچ (اَ گُ) 1 - (ص مر.) هر چیز غلیظ و سفت مانند عسل، شیره . 2 - معارض، مخالف . 3 - انعام اندک . 4 - (اِمر.) شرط، پیمان . 5 - نوعی حلوا. 6 - نوعی گز به صورت شیرة سفید رنگ غلیظ و چسبنده "} +{"line": "انگشت کش ( انگشت کش . کِ) (اِمف . ص مر.) مشهور، معروف "} +{"line": "انگشت گذاشتن ( انگشت گذاشتن . گُ تَ) (مص م .) 1 - برگزیدن . 2 - خرده گرفتن، ایراد گرفتن "} +{"line": "انگشت گزیدن (اَ گُ. گَ دَ)(مص ل .)1 - تأسف خوردن، حسرت خوردن . 2 - حیرت داشتن "} +{"line": "انگشتال (اَ گِ) (ص .) ضعیف و نحیف، بیمار"} +{"line": "انگشتانه (اَ گُ نِ یا نَ) (اِ.) 1 - ابزار فلزی، قالب سرِ انگشت، به هنگام دوختن چیزی بر سر انگشت می گذارند تا ته سوزن در انگشت فرو نرود. 2 - گلی است زینتی از تیرة میمون شبیه انگشتانه دارای رنگ های مختلف، برگ هایش بسیار تلخ و دارای مادة سمی شدیدی است که از آن ماده ای به نام دیژیتال می گیرند"} +{"line": "انگشتر (ی ) (اَ گُ تَ) (اِ.) حلقه ای (معمولاً) فلزی و گاه دارای نگین که برای زینت در انگشت می کنند. ؛ انگشتر (ی ) پا (کن .) چیزی بی مصرف "} +{"line": "انگشتو (اَ گُ) (اِمر.) نانی که بر روی آتش زغال پخته شود، انگشتوا"} +{"line": "انگشتو ( انگشتو .) (اِمر.) خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند"} +{"line": "انگشتوانه (اَ گُ نِ) (اِمر.) انگشتانه، قالب فلزی که به هنگام تیراندازی یا دوختن بر انگشت شَست می گذارند"} +{"line": "انگشتوانه (اَ گِ نِ) (اِمر.) کانون، منقل "} +{"line": "انگشتگر (اَ گِ گَ) (ص فا.) کسی که زغال سازد؛ زغال فروش "} +{"line": "انگل (اَ گُ) (اِ.) انگشت، اصبع "} +{"line": "انگل (اَ گَ) (اِ.) 1 - گیاه یا جانوری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او تغذیه کند. 2 - موجود زنده ای که روی پوست، داخل بدن انسان یا حیوانی زندگی کند. 3 - طفیلی، سرِخر، مزاحم، سربار"} +{"line": "انگلک (اَ گُ لَ) (اِ.) انگشت کوچک "} +{"line": "تلنگی (تُ لَ) (ص نسب .) نیازمند، گدا"} +{"line": "انگلیون (اَ گِ) (اِ.) 1 - انجیل . 2 - نوعی پارچة ابریشمین که انجیل را در آن می پیچیدند"} +{"line": "انگه (اِ گَ) (اِ.) 1 - زنی که شب زفاف همراه عروس به خانة داماد می رود. 2 - زن برادر. 3 - دایة خاتون . ینگه و ینگا، هم گویند"} +{"line": "انگور ( اَ ) (اِ.) 1 - میوة رز. 2 - درخت رز، مو"} +{"line": "انگول ( اَ ) (اِ.) انگشت "} +{"line": "انگوله (اَ لِ) (اِ.) = انگل . انگول : 1 - تکمه، دگمه . 2 - جا دگمه "} +{"line": "انگژ (اَ گَ) (اِ.) 1 - بیل . 2 - آلتی که پیل بانان با آن پیل را برانند؛ کجک . انگز هم گویند"} +{"line": "انگیختن (اَ تَ) (مص م .) 1 - جنباندن، تکان دادن .2 - بلند ساختن، برکشیدن . 3 - واداشتن، تحریک کردن . 4 - شورانیدن "} +{"line": "انگیز ( اَ ) 1 - (اِ.) آن چه که باعث انگیزش و تحریک باشد، محرک، انگیزه . 2 - (اِفا.) در ترکیب به جای اسم فاعل نشیند: اسف انگیز، غم انگیز، شورانگیز"} +{"line": "انگیزش (اَ ز) (اِمص .) تحریک، ترغیب، تحریض "} +{"line": "انگیزه (اَ ز) (اِمر.) باعث، سبب "} +{"line": "انگیزیسیون (اَ یُ) [ فر. ] (اِ.) تفتیش عقاید"} +{"line": "انگیل ( اَ ) (اِ.) نک اِنگُل "} +{"line": "انیاب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناب ؛ چهار دندان نیش "} +{"line": "انیت (اَ نِّ یَُ) [ ع . انیة ] (مص جع .) هستی، وجود؛ ج . انیات "} +{"line": "انیران ( انیران .) (اِمر.) 1 - (اِ.) نام فرشته ای در دین زردشتی . 2 - نام روز سی ام از هر ماه خورشیدی "} +{"line": "انیران ( اَ ) (اِمر.) غیر ایرانی "} +{"line": "انیس ( اَ ) [ ع . ] (ص .) همدم، همنشین "} +{"line": "انیسان (اَ نِ) (اِ.) 1 - افسانه . 2 - گفتار و سخن بیهوده "} +{"line": "انیق ( اَ ) [ ع . ] (ص .) 1 - خوش آیند.2 - شگفت - آور"} +{"line": "انیمیشن (اَ مِ ش ِ) [ انگ . ] (اِ.) شیوه ای در فیلمسازی که در آن با گرفتن عکس های پی در پی از عروسک، نقاشی، نوشته و مانند آن تصویر متحرک تهیه شده و فیلم ساخته می شود، تصاویر متحرک، پویانمایی "} +{"line": "انین (اَ نِ) [ ع . ] (اِ.) ناله، آواز سوزناک، آنین هم گویند"} +{"line": "اه ( اَ ) (صت .) برای اظهار نفرت و کراهت به کار آرند"} +{"line": "اهاب (اِ) [ ع . ] (اِ.) پوست، پوست دباغی نشده "} +{"line": "اهابت (اِ بَ) [ ع . اهابة ] (مص ل .) بانگ زدن، ترساندن "} +{"line": "اهالی ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اهل ؛ ساکنان، مردمان، کسان "} +{"line": "اهانت (اِ نَ) [ ع . اهانة ] (مص م .) توهین کردن، تحقیر کردن "} +{"line": "اهباط ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) فرود آوردن، هبوط دادن "} +{"line": "اهبت (اُ بَ) [ ع . اهبة ] (اِ.) 1 - ساز و برگ . 2 - آمادگی برای سفر و غیر آن "} +{"line": "اهتدا (اِ تِ) [ ع . اهتداء ] (مص ل .) راه یافتن، هدایت شدن "} +{"line": "اهتزاز (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به حرکت درآمدن . 2 - جنبیدن . 3 - (اِمص .) شادی "} +{"line": "اهتزاز نمودن ( اهتزاز نمودن . نِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شادمانی کردن "} +{"line": "اهتمام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - توجه کردن . 2 - کوشش کردن . 3 - تیمار داشت .4 - کوشش، ج . اهتمامات "} +{"line": "اهتوخشی (اُ خُ) [ په . ] (اِ.) [ خوب ورزنده، نیکو کوشنده ] طبقة صنعتگر"} +{"line": "اهداء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) هدیه دادن، هدیه فرستادن "} +{"line": "اهداب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ هُدب - مژه های چشم . 2 - برگ های نازک و باریک . 3 - ریشة باریک جامه "} +{"line": "اهدار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - هدر ساختن، پامال کردن . 2 - مباح کردن خون کسی "} +{"line": "اهداف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ هدف "} +{"line": "اهرام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ هرم "} +{"line": "اهرم (اَ رُ) (اِ.) میلة آهنی محکمی که می توان به وسیلة آن با انرژی کمتری اجسام سنگین را به ح رکت درآورد"} +{"line": "اهرمن (اَ رَ مَ) (اِ.) نک اهریمن "} +{"line": "اهرمن لاخ ( اهرمن لاخ .) (اِمر.) سرزمین اهریمن، جای شّر و فساد"} +{"line": "اهریمن (اَ مَ) (اِ.) = اهرن : 1 - (اِ.) شیطان . 2 - هر یک از شیاطین "} +{"line": "اهل ( اَ ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خانواده . 2 - مردمی که در یک جا ساکن باشند. 3 - (ص .) شایسته، سزاوار. 4 - نجیب، اصیل . 5 - آن که در جایی زاده شده . 6 - خواستار، وابسته یا معتاد به چیزی . 7 - آن که دارندة خصوصیتی است . ج . اهالی "} +{"line": "اهل الذمه (اَ لُ ذ مِّ) (اِمر.) اهل کتاب، از یهود و نصارا و زردشتیان که جزیه پردازند و در پناه مسلمانان باشند"} +{"line": "اهل بخیه (اَ لِ بَ یِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - اهل فن . 2 - رازدار"} +{"line": "اهل تمیز ( اهل تمیز ِ تَ) [ ع . ] (اِمر.) هوشیاران، دانشمندان "} +{"line": "اهل کتاب ( اهل کتاب ِ کِ) [ ع . ] (اِمر) پیروان مذاهبی که دارای کتاب هستند و عبارتند از:مسلمانان، یهودیان، زرتشتیان و مسیحیان "} +{"line": "اهلاً و سهلاً (اَ لَ نْ وَ سَ لَ نْ) [ ع . ] (شب جم .) مرحبا، خوش آمدید (به عنوان تعارف هنگام ملاقات )"} +{"line": "اهلاک ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) نابود کردن، از میان بردن "} +{"line": "اهله (اَ هِ لِّ) [ ع . اهلة ] (اِ.) جِ هلال ؛ ماه های نو"} +{"line": "اهلی ( اَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) رام و مطیع "} +{"line": "اهلیلجی (اِ لَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) اگر دو قوس از دایره - که هر یک از نصف دایره کمترند - بر شکلی محیط شوند و کوژی (یا انحداب ) آن ها به یک سمت نباشد آن را «اهلیلجی » گویند"} +{"line": "اهم ( اُ ) [ فر. ] (اِ.) واحد مقاومت الکتریکی است "} +{"line": "اهم (اَ هَ مّ) [ ع . ] (ص تف .) مهم تر، ضرورتر"} +{"line": "اهمال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرو گذاشتن، سرسری کاری را انجام دادن . 2 - بی پروایی کردن . 3 - (اِمص .) سهل انگاری . ج . اهمالات "} +{"line": "اهمیت (اَ هَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) مهم بودن، بایسته بودن "} +{"line": "اهن و تلپ (اِ یا اُ هُ نُّ تُ لُ) (اِ.) (عا.) هارت و پورت، دبدبه و کبکبة بی اصل "} +{"line": "اهنود (اَ هُ وَ) (اِ.) 1 - بخش اول از پنج بخش گات ها. 2 - روز اول از پنجة دزدیده "} +{"line": "اهواء ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ هواء؛ آرزوها، میل ها"} +{"line": "اهورامزدا (اَ هُ مَ) [ په . ] (اِمر.) = اهورمزدا. هرمزد. اورمزد. هرمز. هورمزد: مرکب از اهورا به معنی سرور بزرگ و مزدا به معنی دانای کل . خدای بزرگ ایرانیان باستان و زردشتیان . خالق زمین و آسمان و آفریدگان "} +{"line": "اهون (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - آسان تر. 2 - سست تر. 3 - پست تر، خوارتر"} +{"line": "او [ په . ] (ضم .) ضمیر منفصل، سوم شخص مفرد، اوی، وی "} +{"line": "او. آر. اس (اُ اِ) [ انگ . ]O.R.S (اِ.) محلولی حاوی قند و نمک های گوناگون که به بیمار مبتلا به اسهال می دهند تا آب و املاح از دست رفتة بدن او جبران شود"} +{"line": "اوا ( اَ ) (اِ.) آواز"} +{"line": "اوا ( اَ ) (اِ.) آش، ابا"} +{"line": "اواب (اَ وّ) [ ع . ] (ص .) توبه کار، توبه دار"} +{"line": "اوابد (اَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ آبده : جانوران وحشی، رمندگان، دد و دام "} +{"line": "اواخر (اَ خِ) [ ع . ] (ص .) جِ آخر؛ پایان ها. مق اوایل "} +{"line": "اواخی (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ اَخیّه - طناب خیمه . 2 - عهد و حرمت "} +{"line": "اوارجه (اَ رِ جِ یا جَ) [ معر. ] (اِ.) نک اواره، اوارج "} +{"line": "اواره (اِ رِ یا رَ) [ معر. ] (اِ.) دفتر حسابی که حساب های پراکندة دیوانی را در آن نویسند؛ اوارجه، اوارج "} +{"line": "اواسط (اَ س ِ) [ ع . ] (ص .) جِ وسط ؛ 1 - میانه ها، میان ها. 2 - مردمان متوسط "} +{"line": "اواصر (اَ ص ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - قرابت، نزدیکی . 2 - (اِ.) زهدان . 3 - ریسمانی که دامن خیمه را با آن بندند"} +{"line": "اوام ( اَ ) (اِ.) وام، قرض "} +{"line": "اوام ( اَ ) (اِ.) رنگ، لون "} +{"line": "اوان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) هنگام، زمان "} +{"line": "اوانس (اَ نِ) [ ع . ] (اِ.) جِ آنسه ؛ خوش طبعان، نیک نفسان "} +{"line": "اوانی ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ آنیه ؛ ججِ اناء؛ آوندها، آبخورها"} +{"line": "اوایل (اَ یِ) [ ع . اوائل ] (صِ. اِ.) جِ اول - آغازها، پیش ها. 2 - پیشینیان "} +{"line": "اوب (اُ یا اَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بازگشتن، باز آمدن . 2 - (اِمص .) بازگشت "} +{"line": "اوبار ( اَ ) (اِفا.) = اوبارنده . اوباشتن . اباریدن : بلع کننده، بلعنده "} +{"line": "اوباردن (اَ دَ) (مص م .) اوباریدن، بلعیدن "} +{"line": "اوباش ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وَبْش ؛ فرومایگان، مردمان بی سر و پا"} +{"line": "اوبه (اَ ب) [ تر. ] (اِ.) چادر ترکمانان "} +{"line": "اوت (اِ.) هشتمین ماه سال فرنگی "} +{"line": "اوت (اُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - خارج از محدودة زمین بازی (ورزش ). 2 - (عا.) پرت، خارج از حد افتاده "} +{"line": "اوتاد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وتد - میخ ها. 2 - بزرگان طریقت "} +{"line": "اوثان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وثن ؛ بت ها"} +{"line": "اوج ( اَ ) [ معر. ] (اِ.) 1 - بلندی . 2 - طرف بالای هر چیز. 3 - بالاترین درجة ستاره . 4 - بلندترین حد آواز"} +{"line": "اوجا (اِ.) = اوجه : نام چند گونه درخت از تیرة نارونان که در قسمت های کم ارتفاع جنگل های شمالی ایران می رویند؛ وجه، لی وله، لو نیز گویند"} +{"line": "اوجاع ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وجع ؛ دردها"} +{"line": "اوجب (اَ یا اُ جَ) [ ع . ] (ص تف .)واجب تر، بایسته تر"} +{"line": "اوحال ( اُ ) [ ع . ] (اِ.) ج وَحَل ؛ گل چسبنده و رقیق که پا در آن گیر کند و بماند"} +{"line": "اوحد (اُ یا اَ حَ) [ ع . ] (ص تف .)یگانه، تنها، بی همتا"} +{"line": "اوداج ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ودج ؛ شاهرگ ها"} +{"line": "اودر (اَ دَ) (اِ.) برادر پدر، عمو"} +{"line": "اودیولوژی (اُ یُ لُ) [ فر. ] (اِ.) مطالعة اختلالات شنوایی از راه شناسایی سنجش کاستی عمکرد شنوایی و توان بخشی آن، شنوایی شناسی . (فره )"} +{"line": "اودیومتری (اُ یُ مِ) [ فر. ] (اِ.) اندازه گیری میزان شنوایی با استفاده از دستگاه شنوایی - سنجی، شنوایی سنجی .(فره )"} +{"line": "اوراد (اُ یا اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ورد؛ دعاها"} +{"line": "اوراق ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ ورق ؛ برگ ها، برگه ها. 2 - (عا.) کهنه، فرسوده . 3 - پریشان احوال، آشفته . ؛ اوراق بهادار برگ های سهام، سندهایی که معادل پولی آن را نظام بانکی هر کشور تضمین کرده است . ؛ اوراق ِ قرضه برگه های بهاداری که دولت یا شرکتی منتشر می کند و دارای مدت و نرخ بهرة ثابت و معین است "} +{"line": "اوراق چی ( اوراق چی .) [ ع - تر. ] (ص . اِ.) کسی که اجزای دستگاه یا ماشینی معمولاً فرسوده را از هم باز می کند و قطعة کارآمد آن را جداگانه می فروشد"} +{"line": "اوراق کردن ( اوراق کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) 1 - ورق ورق کردن، اجزای چیزی را از هم جدا کردن . 2 - با ضربه از پای درآوردن، ناقص کردن . 3 - روحاً و جسماً ذلیل و ناتوان کردن "} +{"line": "اورامن (اَ مَ) (اِ.) = اورامنان . اورامه : یکی از آهنگ های موسیقی قدیم که اشعار آن را به زبان پهلوی یا لهجه های محلی «فهلویات » می خواندند. اورامنان و اورامه هم گویند"} +{"line": "اورانوس ( اُ ) [ فر. ] (اِ.) اصل واژه لاتینی است - هفتمین سیاره از لحاظ بعُد فاصله نسبت به خورشید. 2 - رب النوع آسمان "} +{"line": "اورانیوم ( اُ ) [ فر. ] (اِ.) فلزی است گرانبها به رنگ خاکستری دارای تشعشعات رادیواکتیو که در طبیعت به صورت مرکب وجود دارد"} +{"line": "اوربیتال (اُ) [ فر. ] (اِ.) = اربیتال : تابعی موجی برای توصیف حالت انرژی مجاز الکترون در یک اتم یا مولکول "} +{"line": "اورع ( اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) پرهیزگارتر، پارساتر"} +{"line": "اورمز (اُ مَ یا مُ) (اِ.) نک اورمزد"} +{"line": "اورمزد (مَ یا مُ) (اِ.) 1 - اهورامزدا، خدای بزرگ . 2 - سیارة مشتری . 3 - نام اولین روز از هر ماه خورشیدی "} +{"line": "اورند (اَ رَ) (اِ.) مکر، حیله "} +{"line": "اورند (اَ رَ) (اِ.) فر، شکوه، شوکت "} +{"line": "اورندیدن (اَ رَ دَ) (مص ل .) گول زدن، مکر و خدعه کردن "} +{"line": "اورنگ ( اورنگ .) (اِ.) فر، شکوه، شأن "} +{"line": "اورنگ (اُ یا اَ رَ) (اِ.) مکر، فریب، حیله "} +{"line": "اورنگ (اَ یا اُ رَ) (اِ.) تخت پادشاهی، سریر"} +{"line": "اوره (اَ رَ یا اُ رِ) (اِ.) = ابره : رویة جامه و قبا"} +{"line": "اوره (رِ) [ فر. ] (اِ.) جوهر بول، ماده ای آبی رنگ، شور و تلخ تشکیل یافته از اکسیژن، ازت، هیدروژن و کربن "} +{"line": "اوروت ( اُ ) (ص .) برهنه، عریان "} +{"line": "اورولوژی (اُ رُ لُ) [ فر. ] (اِ.) شاخه ای از پزشکی که به بررسی و درمان بیماری های دستگاه ادراری هر دو جنس و اندام های تناسلی مردان می پردازد، میزراه پزشکی . (فره )"} +{"line": "اورژانس [ فر. ] (اِ.) 1 - فوریت، ضروری، لازم . 2 - بخشی از بیمارستان که به مداوای بیماران یا مجروحانی می پردازد که نیاز فوری به مراقبت های پزشکی دارند"} +{"line": "اورژینال (اُ) [ فر. ] (ص .) 1 - هر چیز اصل یا اصیل که تکثیر یا مشابه سازی شود، نسخة اصلی . 2 - هر چیز بدیع و نو که سابقه نداشته باشد، اولین، نخستین، اصیل "} +{"line": "اورک (اَ رَ) (اِ.) تاب "} +{"line": "اورکت (اُ وِ کُ) [ انگ . ] (اِ.) نیمتنة گرم معمولاً از پارچة بادوام که روی لباس های دیگر پوشیده می شود"} +{"line": "اوریت کردن (اُ رِ. کَ)(مص م .)1 - لخت کردن . 2 - پَر مرغ را کندن "} +{"line": "اوزار (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وِزْر - گناه ها. 2 - بارهای گران "} +{"line": "اوزالید (اُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - نمونة ظاهر شدة فیلم کتاب یا نشریه پیش از چاپ و انجام دادن آخرین اصلاحات در آن . 2 - نسخة تکثیر شدة نقشه ساختمانی یا پوستر (در اصل نام تجارتی است )"} +{"line": "اوزان (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وزن ؛ سنگینی ها"} +{"line": "اوساخ ( اُ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وسخ ؛ چرک ها"} +{"line": "اوساط (اُ یا اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ وسط ؛ میان ها، میانه ها"} +{"line": "اوساندن (اَ دَ) (مص م .) افشاندن "} +{"line": "اوسانه (اُ نِ) (اِ.) افسانه "} +{"line": "اوستا (اَ وِ) (اِ.) کتاب دینی زرتشتیان که شامل پنج بخش می باشد - یسنا. 2 - اوستا، ویسپَرد. 3 - وَندیداد. 4 - یشتا. 5 - خرده اوستا"} +{"line": "اوستا علم کردن (اُ. عَ لَ. کَ دَ) (مص ل .) از سر و ته لباس زدن "} +{"line": "اوستام (اَ) (اِ.) نک استام "} +{"line": "اوسط (اَ یا اُ سَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - پسندیده تر. 2 - برگزیده . 3 - میانه، میانین "} +{"line": "اوسع (اَ یااُ سَ) [ ع . ] (ص تف .) فراخ تر، وسیع تر"} +{"line": "اوسنه (او سَ نِ) (اِ.) افسانه "} +{"line": "اوشاق (اُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - پسر. 2 - غلام "} +{"line": "اوصاف (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وصف ؛ صفت ها، چگونگی ها"} +{"line": "اوصال (اَ یا اُ) [ ع . ] جِ وصل ؛ پیوندها، بندها"} +{"line": "اوصیاء (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وصی ؛ وکیل ها"} +{"line": "اوضاح (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وضح - پیری . 2 - سفیدی ماه و سفیدی پیشانی اسب . 3 - پیرایه ای از سیم "} +{"line": "اوضاع (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وضع - هیئت ها، شکل ها. 2 - احوال . ؛ اوضاع کسی را بی ریخت کردن آرامش کسی را به هم زدن، وضع کسی را به هم ریختن . ؛ اوضاع و احوال چگونگی کارها، کیفیت چیزی یا جایی "} +{"line": "اوضح (اَ یا اُ ضَ) [ ع . ] (ص تف .) آشکارتر، روشن تر"} +{"line": "اوطان (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وطن ؛ میهن ها"} +{"line": "اوعیه (اَ یا اُ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ وعاء - ظرف ها. 2 - مجاری ترشحی بدن "} +{"line": "اوغاد (اَ یا اُ ) [ ع . ] (ص .) جِ وَغد؛ کم خردان، ابلهان "} +{"line": "اوفر (اَ یا اُ فَ) [ ع . ] (ص تف .)1 - بیشتر، وسیع تر. 2 - زیاد، بسیار"} +{"line": "اوفی (اَ یا اُ) [ ع . ] (ص تف .) باوفاتر، وفادارتر"} +{"line": "اوقاب (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وَقْب - گودی که در آن آب جمع شود. 2 - هر گودی در اندام مانند گودی چشم "} +{"line": "اوقات (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وقت ؛ هنگام ها، روزگارها. ؛ اوقات تلخی مجازاً عصبانیت و ناراحتی "} +{"line": "اوقار (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وِقْر - بارهای سنگین . 2 - بارِ قاطر و اسب "} +{"line": "اوقاف (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وقف ؛ املاک و اموالی که برای کار خوب اختصاص دهند"} +{"line": "اول ( اَ وُ) [ ع . ] (اِ.) جِ اوایل - آغاز. 2 - نخست، نخستین "} +{"line": "اولاد [ ع . ] (اِ.) جِ ولد؛ فرزندان، بچه ها"} +{"line": "اولاً (اَ وَّ لَن ) [ ع . ] (ق .) نخست، نخستین "} +{"line": "اولتیماتوم ( اُ تُ) [ فر. ] (اِ.) آخرین شرطی که از طرف یک دولت (به طور تهدیدآمیز) به دولت دیگر ابلاغ شود، و در صورت عدم قبول طرف مقابل، قطع رابطة دو دولت و یا جنگ آغاز گردد، اتمام حجت، زنهاره (فره )"} +{"line": "اولوالالباب ( اولوالالباب . اَ) [ ع . ] (ص مر.) خردمندان، صاحبان اندیشه "} +{"line": "اولوالامر (اُ لُ لْ اَ) [ ع . ] (ص مر.) فرمانروایان، پیشوایان "} +{"line": "اولوالعزم ( اولوالعزم . عَ) [ ع . ] (ص مر.) مردمان با عزم، صاحبان عزم و اراده "} +{"line": "اولویت (ا ُ لَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) برتری داشتن "} +{"line": "اولی (اَ یا اُلا) [ ع . ] (ص تف .) سزاوارتر، صواب تر"} +{"line": "اولی (لا) [ ع . ] (ص .) نخستین، اولین "} +{"line": "اولیاء (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ولی - بزرگان . 2 - یاران، دوستان، عارفان "} +{"line": "اولیاءالله ( اولیاءالله . اُ لْ لا) [ ع . ] (ص مر.) 1 - دوستان خدا، مومنان . 2 - در تصوف، آنان که از جانب خدا مؤید به حالات و مکاشفاتی شده اند که دیگر خلایق را بدان ها دسترسی نیست . مقام اولیاء بعد از انبیاء است "} +{"line": "اولین (اَ وَّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) نخستین، پیشین . مق آخرین "} +{"line": "اولیه (اَ وَ یِّ) [ ع . اولیة ] (ص .) مؤنث اولی ؛ نخستین، پیشین "} +{"line": "اولیویه (اُ یِ) [ فر. ] (اِ.) = اُلویه : یکی از انواع سالادها که معمولاً از سیب زمینی، تخم مرغ، گوشت مرغ، خیارشور، سس و افزودنی های دیگر تهیه می شود"} +{"line": "اولیگارشی [ فر. ] (اِ.) گروه سالار، حکومتی که اختیار آن در دست چند خانوادة مقتدر باشد، حکومت اقلیت بر اکثریت بدون نظارت اکثریت "} +{"line": "اومانیست (اُ نِ) [ فر. ] (ص .) پیرو مکتب اومانیسم "} +{"line": "اومانیسم ( اومانیسم . ) [ فر. ] (اِ.) برگرفته از واژة لاتینی هومو ( Homo ) = انسان . انسان گرایی ؛ شامل هر نظام فسلفی یا اخلاقی می شود که آزادی و حیثیت انسان مرکزیت آن را تشکیل می دهند، یونانیان و رومیان قدیم پیرو اومانیسم بودند. این نام به طور اخص به نهضتی گفته می شود که در قرن 14 در اروپا به وجود آمد و آن نوعی طغیان علیه سلطة علمای دین و الهیات قرون وسطی بود"} +{"line": "اونس (اُ) [ فر. ] (اِ.) در انگلستان، وزنی معادل 35/28 گرم "} +{"line": "اونیفورم (اُ فُ) [ فر. ] (ص .) 1 - همشکل، همسان . 2 - لباس متحدالشکل "} +{"line": "اوهام (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وهم ؛ گمان ها، خیالات، پندارها"} +{"line": "اوورتور (وِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - یک قطعه موسیقی که در آغاز اپرا یا نمایش نواخته می شود. 2 - قطعة توصیفی مستقلی که موضوع یا داستان خاصی را بیان کند"} +{"line": "اوپانیشاد (اُ نِ) (اِ.) از کتاب های مقدس هندوییزم که شامل رساله های فلسفی و دینی به زبان سانسکریت می باشد"} +{"line": "اوپن (اُ پِ) [ انگ . ] (ص .) باز: آشپزخانة اوپن "} +{"line": "اوپک (اُ پِ) [ انگ . O.P.E.C ] (اِ.)سازمان کشورهای صادرکنندة نفت با هدف ایجاد هماهنگی در سیاست نفتی "} +{"line": "اوژن (اَ یا اُ ژَ) (ص فا.) افکننده و اندازنده، شیر اوژن "} +{"line": "اوژنیدن (اَ ژَ دَ) (مص م .) اوژندن، افکندن "} +{"line": "اوکار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وَکر؛ لانه ها، آشیانه ها"} +{"line": "اوکندن (اَ کَ دَ) (مص م .) = اوگندن : افکندن "} +{"line": "اویار ( اُ ) (اِ.) آبیار، میراب "} +{"line": "اویراه (اَ وِ) (ص .) بیراه، راه کج "} +{"line": "اویماق ( اُ ) [ تر - مغ . ] (اِ.) قبیله، طایفه، دودمان "} +{"line": "اپار ( اِ) ( اِ.) آویشن کوهی، ریحان معنبر و خوشبو"} +{"line": "اپتومتری (اُ تُ مِ) [ فر. ] (اِمص .) آزمایش چشم و ساختارهای مربوط به آن برای کشف اختلالات بینایی و تجویز عدسی های مناسب با دیگر وسایل کمک کننده به بینایی یا تمرین های چشمی برای جبران کاستی های دید، بینایی سنجی . (فره )"} +{"line": "اپتیک (اُ) [ فر. ] (اِ.) شاخه ای از علم فیزیک که به مطالعة خواص نور، تولید و انتشار آن در دستگاه های بینایی می پردازد"} +{"line": "اپرا (اُ پِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نمایشی که همراه با ساز و آواز و شعر باشد. 2 - محل اجراء این گونه نمایش ها"} +{"line": "اکتناز (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد آمدن مال . 2 - پر شدن هرچه باشد"} +{"line": "اپراتور (اُ پِ تُ) [ فر. ] (اِ.) شخص متصدی کار کردن با دستگاهی خاص مانند تلفن، کامپیوتر، چاپ و غیره، کاروَر. (فره )"} +{"line": "اپرت (اُ پِ رِ) [ فر. ] ( اِ.) نمایش اپرایی کوچکی که ارکستر آن آهنگ های عامیانه و تفریحی و سبک نوازد و جنبة شوخ و شاد داشته باشد"} +{"line": "اپسان ( اَ ) (اِ.) فسان، افسان، سنگی که با آن کارد و مانند آن را تیز کنند"} +{"line": "اپسیلن (اِ لُ) [ یو. ] (اِ.) 1 - پنجمین حرف الفبای یونانی . 2 - مجازاً به معنی بسیار اندک و ناچیز"} +{"line": "اپشک (اَ شَ) (اِ.) شبنم، ژاله "} +{"line": "اپل (اِ پُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بالشتکی که داخل آن را با ابر و پنبه و مانند آن پر می کنند و برای خوش حالت نشان دادن سرشانه ها از زیر به قسمت داخلی سرشانه یا میان رویه و آستری می دوزند. 2 - سردوشی افسری، شانه، د وش "} +{"line": "اپل (اَ پِ) [ انگ . ] (اِ.) از زبان های برنامه - نویسی کامپیوتر"} +{"line": "اپن (اُ پِ) [ انگ . ] (ص .) باز، گشوده، فاش، آزاد، بی دیوار، بی مانع، رو راست "} +{"line": "اپورتونیست (اُ پُ تُ) [ انگ . ] (ص .) پیرو اپورتونیسم "} +{"line": "اپورتونیسم ( اپورتونیسم .) [ انگ . ] (اِمص .) فرصت - طلبی، پی فرصت مناسب بودن برای رسیدن به اهداف شخصی بدون اعتقاد به اصولی خاص "} +{"line": "اپوزیسیون (اُ پُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - موضع گیری مخالف در برابر یک نظریه یا سیاست . 2 - حزب یا جبهة مخالف، گروه مخالف (فره )"} +{"line": "اپگانه (اَ نِ) (اِ.) بچة نارسیده که از شکم انسان یا حیوان بیفتد، آفگانه "} +{"line": "اپیدمی (اِ د) [ فر. ] (اِ.) عارضه یا بیماری عام، بیماری ای که به عموم مردم سرایت کرده باشد، مسری، همه گیر (فره )"} +{"line": "اپیدمیولوژی (اِ د یُ لُ) [ فر. ] (اِ.) مطالعة نحوة انتشار بیماری ها و عوامل بیماری زا یا هر عاملی که به سلامت مربوط باشد، همه گیرشناسی . (فره )"} +{"line": "اپیرانداخ (اَ رَ) (اِ.) = اپرانداخ : نک پرنداخ "} +{"line": "اپیزود (اِ زُ) [ فر. ] (اِ.) بخشی - گاهی مستقل - از یک مجموعة به هم پیوسته مانند فیلم یا قصه، قسمت، بخش "} +{"line": "اپیشه (اَ ش ِ) (ص مر.) بی کار"} +{"line": "اپیلاسیون (اِ یُ) [ فر. ] (اِمص .) عمل کندن یا از بین بردن موهای دست، پا و جز آن ها به وسیله بند، موم و یا وسایل دیگر"} +{"line": "اپیکوریسم (اِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مکتب فلسفی منسوب به اپیکور فیلسوف یونانی . 2 - مکتبی که هدف زندگی را درک لذات جسمانی و خوش باشی می داند"} +{"line": "اچه ( اَ چِ) [ تر. ] (اِ.) برادر بزرگ "} +{"line": "اژخ (اَ ژَ) (اِ.) نک زگیل "} +{"line": "اژدر (اَ دَ) (اِ.) 1 - ابزاری جنگی که با آن کشتی را غرق کنند. 2 - اژدها"} +{"line": "اژدرافکن ( اژدرافکن . اَ کَ) (ص فا. اِمر.) کشتی بخاری کوچک و دراز و بسیار سریع که اژدر به سوی کشتی های دشمن می افکند"} +{"line": "اژدها (اَ دَ) [ اَوِس . ] (اِمر.)=اژدرها. اژدر: ماری است افسانه ای با جثه ای بزرگ که بال ها و چنگ های قوی دارد و از دهانش آتش بیرون می جهد"} +{"line": "اژدهاک (اَ دَ) [ اوس . ] (اِمر.) 1 - اژدها. 2 - ضحاک "} +{"line": "اژدهای فلک (اَ دَ یِ فَ لَ) (اِمر.) تِنّین، نام یکی از صورت های فلک شمالی "} +{"line": "اژغ ( اَ ) [ په . ] (اِ.) نک اَزغ "} +{"line": "اژنگ (اَ ژَ) (اِ.) نک آژنگ "} +{"line": "اژکان ( اَ ) (ص .)تنبل، کاهل . اژکهان و اژکهن و اژهان و اژهن نیز گویند"} +{"line": "اژیر ( اَ ) (ص .) هوشمند، زیرک، آژیر"} +{"line": "اکابر (اَ ب) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ اکبر؛ بزرگان "} +{"line": "اکاذیب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اکذوبه ؛ دروغ ها، سخنان واهی "} +{"line": "اکاسره (اَ س ِ رِ) [ ع . اکاسرة ] ( اِ.) جِ کسری ؛ لقب پادشاهان ساسانی "} +{"line": "اکال (اَ کّ) [ ع . ] (ص .) 1 - پرخور، بسیار - خور. 2 - کنایه از: هوی و هوس "} +{"line": "اکالیپتوس ( اُ ) [ لا. ] ( اِ.) درختی از تیرة موردی ها، همیشه سبز با برگ های دراز و نوک تیز مانند بید. جوشاندة برگ های تازه یا خشک آن برای بیماری های تنفسی و انفلوانزا مفید است "} +{"line": "اکبر (اَ بَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - بزرگتر، 2 - پیرتر. ج . اکابر"} +{"line": "اکبیری ( اِ ) (ص نسب .) (عا.)زشت، بی ریخت "} +{"line": "اکتئاب (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اندوهگین شدن، بدحال گشتن از اندوه . 2 - دردمند شدن . 3 - (اِمص .) اندوهگینی . 4 - دردمندی "} +{"line": "اکتاف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ کتف ؛ شانه ها"} +{"line": "اکتحال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) سرمه کشیدن "} +{"line": "اکتریس (اَ تِ) [ فر. ] ( اِ.) هنرپیشه زن "} +{"line": "اکتساء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) پوشیدن، در بر کردن "} +{"line": "اکتساب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کسب کردن، بدست آورن . 2 - اندوختن . ج . اکتسابات "} +{"line": "اکتسابی ( اکتسابی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به اکتساب، آن چه از راه سعی و کوشش به دست آید. مق فطری، بدیهی "} +{"line": "اکتشاف (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکافتن، کشف کردن . 2 - (اِمص .) کشف "} +{"line": "اکتفاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بسنده کردن، کافی بودن . 2 - (اِمص .) بسندگی "} +{"line": "اکتناف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - زیر پر گرفتن . 2 - احاطه کردن "} +{"line": "اکتناه (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) به کنه چیزی رسیدن، پی بردن به ماهیت امری "} +{"line": "اکتهال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دو موی شدن . 2 - (اِمص .) دو مویی . 3 - میانه سالی "} +{"line": "اکتیو (اَ) [ انگ . ] (ص .) فعال، در حال کار، به کار انداخته شده، پر تکاپو"} +{"line": "اکثار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بسیار کردن، افزودن . 2 - بسیار گفتن . 3 - (مص ل .) پرمایه شدن "} +{"line": "اکثر (اَ ثَ) [ ع . ] (ص تف .) بیشتر"} +{"line": "اکثراً (اَ ثَ رَ نْ) [ ع . ] (ق .) غالباً، بیشتر"} +{"line": "اکثریت (اَ ثَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - اکثر بودن . مق اقلیت . 2 - بیشتر افراد یک کشور، یک منطقه یا شهر که از جهت زبان، مذهب یا نژاد با هم وجه مشترکی دارند. مق اقلیت "} +{"line": "اکثم (اَ ثَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد بزرگ شکم . 2 - سیر شکم (از غذا)"} +{"line": "اکحل (اَ حَ) [ ع . ] (ص .)1 - سیه چشم . 2 - چشم سرمه کشیده "} +{"line": "اکدر (اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - تیره تر. 2 - تیره رنگ "} +{"line": "اکدش (اَ دَ یا د) [ تر. ] (ص .) = یکدش . ایکدش . ایکدیج : 1 - دورگه . 2 - دو چیزکه با هم آمیخته شده باشند. 3 - محبوب، مطلوب "} +{"line": "اکذب (اَ ذَ) [ ع . ] (ص تف .) کاذب تر، دروغگوتر"} +{"line": "اکذوبه (اُ ب) [ ع . اکذبة ] (اِ.) دروغ، سخن بی پایه . ج . اکاذیب "} +{"line": "اکرام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بزرگ داشتن، احترام کردن . 2 - نیکی کردن . 3 - (اِمص .) بزرگداشت، حرمت . 4 - احسان، نیکی . ج . اکرامات "} +{"line": "اکراه ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ناپسند داشتن . 2 - (اِ.) فشار، زور"} +{"line": "اکرم (اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .)1 - گرامی تر. 2 - آزاده تر، جوانمردتر. 3 - بزرگتر"} +{"line": "اکسون (اِ یا اَ) (اِ.) دیبای سیاه بسیار نفیس "} +{"line": "اکسپرس (اِ پِ رِ) [ فر. ] (اِ.) وسیلة نقلیة دارای حرکت سریع بدون توقف یا با توقف کم، سریع السیر. (فره )"} +{"line": "اکسپرسیونیسم (اِ کْ پِ رْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - فرضیه یا عمل مبتنی براظهار عواطف و احساسات . 2 - روشی در هنر که جهان را بیشتر از نظر عواطف و احساس می نگرد تا حقیقت واقع و خارج، هیجان نمایی (فره )"} +{"line": "اکسید ( اُ ) [ فر. ] ( اِ.) هر جسم بسیط که با اکسیژن ترکیب شده باشد"} +{"line": "اکسیداسیون ( اکسیداسیون .) [ فر. ] (اِ.) هر جسمی که از ترکیب شبه فلز با اکسیژن حاصل شود"} +{"line": "اکسیر ( اِ ) [ معر. ] (اِ.) 1 - ماده ای که ماهیت اجسام را تغییر دهد و با ارزش تر سازد مثلاً مس را طلا سازد. 2 - هر چیز مفید و کمیاب . 3 - دارویی که به عقیدة قدما هر مرضی را علاج می کرد"} +{"line": "اکسیژن (اُ ژِ) [ فر. ] (اِ.) گازی است بی رنگ، بی بو، بی طعم، کمی سنگین تر از هوا. در ترکیب با هیدروژن تشکیل دهندة آب ها و 21 درصد جّو است "} +{"line": "اکشف (اَ شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - اسبی که بیخ دُمش پ یچیده باشد.2 - کسی که موی پیشانی اش برگشته باشد"} +{"line": "اکشن (اَ کْ ش ِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - عمل، کردار، حرکت، حمله . 2 - فیلم پُر زد و خورد و پر - تحرک "} +{"line": "اکفاء ( اَ ) [ ع . ] (اِ.)جِ کفوء؛ همسران، مانندها"} +{"line": "اکل ( اَ ) [ ع . ] (مص م .) خوردن "} +{"line": "اکلیل ( اِ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاج، افسر. 2 - گردی است براق به رنگ های طلایی، نقره ای، سبز و غیره "} +{"line": "اکمال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) کامل کردن، تمام نمودن "} +{"line": "اکمل (اَ مَ) [ ع . ] (ص تف .) تمامتر، کامل تر"} +{"line": "اکمه (اَ مَ) [ ع . ] (ص .) کور مادرزاد"} +{"line": "اکناف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.)جِ کنف ؛ گوشه ها و کنارها، کرانه ها"} +{"line": "اکنون ( اَ ) (ق .) 1 - این دم . 2 - بنابراین "} +{"line": "اکو (اِ کُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بازگشت صوت پس از برخورد با مانع به طوری که با صوت ارسالی مخلوط نشود و صدای آن از صدای اول جدا شنیده شود، پژواک (فره ). 2 - دستگاهی برای پخش صدا که با تکرار منظم صدا آن را خوش طنین تر می کند"} +{"line": "اکواب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ کوب ؛ جام ها، کوزه های بی دسته "} +{"line": "اکوان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ کون ؛ هستی ها"} +{"line": "اکوتوریسم (اِ کُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی جهانگردی به منظور بازدید از جاذبه های طبیعی که به حفظ محیط زیست نیز کمک می کند، طبیعت - گردی . (فره .) 1"} +{"line": "اکوستیک (اِ کُ) [ فر. ] (اِ.) دانش مربوط به تولید و تراگسیل و دریافت اثرهای صوتی، نظیر جذب و بازتاب و شکست، صوت - شناسی . (فره )"} +{"line": "اکوسیستم (اِ کُ تِ) [ ع . ] (اِ.) مجموعة جانداران و مح یط طبیعی اعم از برکه، جنگل و کویر که در آن زیست می کنند"} +{"line": "اکول ( اَ ) [ ع . ] (ص .) پرخور، شکم باره "} +{"line": "اکولوژی (اِ کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) مطالعة روابط موجودات زنده با محیط و عادت ها و طرز زندگی آن ها، بوم شناسی، بوم شناخت .(فره )"} +{"line": "اکونومیسم (اِ کُ نُ) [ فر. ] (اِمص .) مقدم داشتن اقتصاد و تأمین معیشت بر سیاست و مبارزة سیاسی "} +{"line": "باخه (خِ) ( اِ.) لاک پشت، سنگ پشت "} +{"line": "بازداشت (مص مر.) 1 - جلوگیری . 2 - توقیف، حبس "} +{"line": "اکوکاردیوگرافی ( اکوکاردیوگرافی . یُ گِ) [ فر. ] (اِ.) ثبت و بررسی کارکرد قلب در حین ضربان با استفاده از امواج فراصوتی، پژواک نگاری قلب، پژوانگاری قلب . (فره )"} +{"line": "اکید ( اَ ) [ ع . ] (ص .) محکم، استوار، دستور قطعی "} +{"line": "اکیداً (اَ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) به تأکید، قطعاً"} +{"line": "اکیس (اَ یَ) [ ع . ] (ص تف .) زیرکتر، هشیارتر، داناتر"} +{"line": "اکیل ( اَ ) [ ع . ] (ص .) همکاسه، همخور"} +{"line": "اکیپ ( اِ ) [ فر. ] (اِ.) گروهی از افراد که کار مشترکی انجام می دهند، دسته، گروه "} +{"line": "اگر (اَ گَ) (حر.) 1 - شرط را می رساند. 2 - که، همانا. 3 - یا"} +{"line": "اگزما (اِ ز) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری جلدی که عوارض آن عبارت است از تورم پوست و سرخ شدن آن و بروز تاول های ریز که بعد از پوسته شدن خارش بسیار دارد و گاهی تاول ها آب پس می دهد"} +{"line": "اگزوز (اِ زُ) [ انگ . ] (اِ.) = اکزوز: 1 - دود حاصل از احتراق بنزین در ماشین . 2 - تخلیه . 3 - (عا.) تمام مسیر دود مذکور را گویند"} +{"line": "اگزیستانسیالیست ( اِ ) [ فر - انگ . ] (ص .) معتقد به فلسفة اگزیستانسیالیسم "} +{"line": "اگزیستانسیالیسم ( اگزیستانسیالیسم . ) [ فر - انگ . ] (اِ.) اصالت وجود، تقدم وجود، نام مکتبی فلسفی که هستی انسان را مرکز و غایت همة مسائل می داند. و عقیده دارد که چون هر انسانی وجود خاص خود را دارد با مفاهیم فلسفی و مابعدالطبیعه قابل تفسیر و توضیح نیست "} +{"line": "ای (اِ یا اَ) [ ع - فا. ] (صت . حر.) علامت ندا است که پیش از اسم درآید: ای حسن، ای پسر"} +{"line": "ای والله (اِ وَ لْ لا) [ ع . ] (جمله ) 1 - آفرین، بارک الله. 2 - درست است، راست است، همین طور است "} +{"line": "ایا ( اَ ) حرف ندا به معنای «ای »"} +{"line": "ایاب ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برگشتن، باز آمدن . 2 - (اِمص .) بازگشت "} +{"line": "ایادی ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ایدی ؛ ججِ یَد - دست ها. 2 - دستیاران . 3 - نعمت ها"} +{"line": "ایار ( اَ ) (اِ.) یکی از ماه های سریانی مطابق با ماه سوم بهار"} +{"line": "ایاز ( اَ ) (اِ.) = ایاس : 1 - نسیم، باد خنک . 2 - شبنم "} +{"line": "ایازی (اَ) (اِ.) = ایاسی : نقاب سیاهی که زنان بدان صورت خود را پوشانند"} +{"line": "ایاغ ( اَ ) [ تر. ] (اِ.) = ایاغ : 1 - هم پیاله . 2 - ساغر، پیالة شرابخوری . 3 - دوست و رفیق "} +{"line": "ایاقی (اَ) [ ع . فا. ] (ص نسب .) آبدار، شرابدار، آشپز، سفره چی، خدمتکار"} +{"line": "ایالت (اِ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اداره کردن، حکومت کردن . 2 - (اِمص .) فرمانروایی، حکومت . 3 - (اِ.) استان . ج . ایالات "} +{"line": "ایام (اَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ یوم - روزها. 2 - روزگارها، دوران "} +{"line": "ایام البیض (اَ یّ مُ لْ بَ یْ) [ ع . ] (اِمر.) سه روز از ماه که تمام شب های آن روشن است و آن سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه باشد"} +{"line": "ایام الله ( ایام الله . لا) [ ع . ] (اِ.) روزهایی که از نظر مذهبی و اعتقادی مهم اند. مانند روز عاشورا"} +{"line": "ایامی (اَ ما) [ ع . ] جِ ایم ؛ بیوه گان، بیوه زنان، زنان بی شوی "} +{"line": "ایتاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) دادن "} +{"line": "ایتام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ یتیم ؛ بی پدران و بی مادران "} +{"line": "ایتلاف (اِ یْ تِ) [ ع . ائتلاف ] 1 - (مص م .) با هم شدن، به هم پیوستن . 2 - الفت یافتن، مؤانست یافتن . 3 - (اِمص .) الفت، مؤانست، پیوستگی "} +{"line": "ایتمان (اِ تِ) [ ع . ائتمان ] (مص م .) استوار داشتن، امین کردن "} +{"line": "ایتوک (اِ) مژده، خبر خوش، نوید"} +{"line": "ایثار [ ع . ] (مص م .) 1 - بخشیدن . 2 - دیگری را بر خود برتری دادن . 3 - از خود گذشتن "} +{"line": "ایجاب [ ع . ] (مص م .) 1 - واجب کردن، لازم گردانیدن . 2 - پذیرفتن . 3 - طرف عقد واقع شدن "} +{"line": "ایجاد [ ع . ] 1 - (مص م .) بوجود آوردن، آفریدن . 2 - (اِمص .) آفرینش "} +{"line": "ایجاز [ ع . ] 1 - (مص م .) مختصر و کوتاه کردن . 2 - (اِمص .) کوتاه گویی "} +{"line": "ایجاع [ ع . ] (مص م .) به درد آوردن، دردمند کردن "} +{"line": "ایحاء [ ع . ] (مص م .) 1 - وحی فرستادن، الهام کردن . 2 - مطلبی را در ذهن یا دل کسی افکندن "} +{"line": "ایدئولوژی (د ئُ لُ) [ فر. ] (اِ.) انواع و اقسام سیستم های فکری و فلسفی و منجمله مذهب که به نو عی در تعیین خط مشی، عمل یا موضع گیری معتقدان به آن ها در مسایل سیاسی - اجتماعی مؤثر باشد"} +{"line": "ایدر (دَ) [ په . ] (ق .) 1 - این جا. 2 - اکنون، اینک "} +{"line": "ایدری ( ایدری .) (ص نسب .) 1 - اینجایی . 2 - این جهانی، دنیوی "} +{"line": "ایدز (اِ دْ) [ انگ . ]AIDS (اِ.) نوعی بیماری ویروسی که موجب مختل شدن مکانیسم دفاعی بدن شده و زمینه را برای ابتلاء به هر بیماری دیگر بوجود می آورد. این ویروس از طریق رابطة جنسی یا تزریق خون آلوده منتقل می شود"} +{"line": "ایده (د) [ فر. ] (اِ.) اندیشه، فکر، عقیده، تصور، رأی "} +{"line": "ایده آل ( ایده آل .) [ فر. ] (اِ.) کمال مطلوب، آرزوی عالی "} +{"line": "ایده آلیست ( ایده آلیست .) [ فر. ] (اِ.) طرفدار مکتب ایده آلیسم، آرمانخواه "} +{"line": "ایده آلیسم ( ایده آلیسم .) [ فر. ] (اِ.) 1 - اصالت تصور و خیال، فلسفه ای که تصور را اصل و حقیقت می شمارد. 2 - در هنر یعنی آفریدن آن چه که در ذهن است نه آنچه که واقعیت دارد"} +{"line": "ایده ئولوگ ( ایده ئولوگ . ئُ لُ) [ فر. ] (اِفا.) مسلک ساز، متفکران و فلاسفه و نظریه پردازانی که خالق ایده ئولوژی هستند"} +{"line": "ایدون ( اِ ) [ په . ] (ق .) 1 - این چنین، این گونه . 2 - اکنون، الحال "} +{"line": "ایدی ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ید؛ دست ها، دستان "} +{"line": "ایذاء [ ع . ] (مص م .) آزار رسانیدن، اذیت کردن "} +{"line": "ایر (اِ.) 1 - دمل و جوش های ریز با خارش و سوزش بسیار. 2 - آلت تناسلی مرد"} +{"line": "ایرا -2146826259 1"} +{"line": "ایراث [ ع . ] (مص م .) وارث کردن، کسی را وارث قرار دادن "} +{"line": "ایراد [ ع . ] 1 - (مص م .)وارد ساختن، داخل کردن . 2 - خرده گرفتن، اعتراض کردن . 3 - (اِمص .) خرده گیری . ج . ایرادات . ؛ ایراد بنی اسراییلی خرده گیری به قصد بهانه جویی در مورد کارهای غیرمهم "} +{"line": "ایرانیت (اِ.) ورقه یا لوله ای ظریف و سبک که از مخلوط سیمان و پنبة کوهی ساخته می شود و در ساختمان سازی به کار می رود"} +{"line": "ایراه (اِ.) ساحل، کنار دریا"} +{"line": "ایراک حرف ربط به معنای زیراک "} +{"line": "ایرباس (اِ) [ انگ . ] (اِ.) هواپیمای مسافری با گنجایش زیاد برای حمل مسافر"} +{"line": "ایرمان (اِ.) مهمان، مهمان ناخوانده "} +{"line": "ایرمان سرا (سَ) (اِمر.) 1 - مهمانخانه . 2 - خانة عاریت . 3 - کنایه از: دنیا"} +{"line": "ایروپولی (رُ) (اِ.) نوعی بازی که در آن بازیکنان با انداختن تاس مهره های خود را بر روی یک صفحة شطرنجی حرکت می دهند و در مسیر حرکت با کارت هایی که ازرش پول دارد مکان هایی مانند هتل و فرودگاه را می خرند یا می فروشند یا اجاره می دهند. در پایان با ورشکسته شدن بقیه یک بازیکن برنده می شود"} +{"line": "ایز [ تر. ] (اِ.) نشان قدم، رد پا. ؛ ایز کسی را گرفتن رد پای کسی را گرفتن، کسی را پنهانی تعقیب کردن . ؛ ایز گم کردن الف - رد، رد پا را از بین بردن . ب - مردم را به اشتباه انداختن "} +{"line": "ایزد (زَ)(اِ.) 1 - فرشته، ملک . 2 - خدا، آفریدگار"} +{"line": "ایزولاسیون (زُ) [ فر. ] (اِمص .) پوششی در بام برای جلوگیری از نفوذ آب، عایق کاری، عایق بندی، بام پوش . (فره )"} +{"line": "ایزولاسیونیسم (زُ) [ انگ . ] (اِ.) کناره گیری، کناره خواهی . در اصطلاح سیاسی نظریه ای که نداشتن رابطة نزدیک با ملت های دیگر را راه بهتری برای حفظ منافع ملی می شمارد"} +{"line": "ایزوله (زُ لِ) [ فر. ] (ص .) 1 - عایق بندی شده (ساختمان ). 2 - مجازاً: منزوی "} +{"line": "ایزومر (زُ مِ) [ فر. ] (اِ.) چند جسم شیمیایی که ترکیب درصد و وزن مولکولی یکسان داشته باشند اما ساختار آن ها متفاوت باشد، همپاره (فره )"} +{"line": "ایزوگام (زُ) [ فر. ] (اِ.) نام تجارتی نوعی عایق آمادة ضد رطوبت جهت پوشاندن پشت بام و مانند آن، استخر و مانند آن "} +{"line": "ایسار [ ع . ] 1 - (مص ل .) فراخ دست شدن، توانگر گشتن . 2 - (اِ مص .) توانگری "} +{"line": "ایست [ انگ . ] 1 - (شب جم .) (اِ.) ایستادن، توقف . 2 - نقطة توقف (موسیقی ). 3 - فرمان توقف . ؛ ایست بازرسی محل ایستادن مأموران که وظیفة بررسی و تفتیش را بر عهده دارند. 4 - (اِمص .) توقف ناگهانی قلب "} +{"line": "ایستادن (دَ)(مص ل .)1 - برخاستن . 2 - توقف کردن . 3 - پایداری، عمل کردن "} +{"line": "ایستاده (د) (ص .) 1 - برپا، سرپا. 2 - مراقب . 3 - قائم . 4 - مأمور، موظف "} +{"line": "ایستادگی (د) (حامص .) مقاومت، پایداری "} +{"line": "ایستگاه (اِمر.) 1 - جای ایستادن، 2 - جای ایستادن وسایط نقلیه . ؛ ایستگاه فضایی ماهواره ای بزرگ و مجهز برای گردش بلندمدت در مدار زمین به صورت پایگاهی برای انجام مأموریت های اکتشافی، تحقیقات علمی، تعمیر ماهواره و مانند آن . ؛ ایستگاه صلواتی محل خاصی از جنبة مذهبی که در آن جا مواد خوراکی را با گفتن صلوات بدون پرداخت وجهی دریافت می کنند"} +{"line": "ایشان (ضم .) ضمیر شخصی، منفصل (جمع ذوی العقول ). الف - فاعلی : ایشان گفتند، ایشان رفتند. ب - اضافی : کتاب ایشان، خانة ایشان "} +{"line": "ایشک (شَ) [ تر. ] (اِ.) خر، الاغ "} +{"line": "ایشکچی ( ایشکچی .) [ تر. ] (اِمر.) دروازه بان "} +{"line": "ایشیک آقاسی [ تر. ] (اِ.) 1 - حاجب دربار، رییس دربار. 2 - داروغة دیوانخانه "} +{"line": "ایشیک خانه (نِ) [ تر - فا. ] (اِمر.) ادارة تشریفات سلطنتی "} +{"line": "ایصاء [ ع . ] (مص م .) 1 - وحی کردن، وحی قرار دادن . 2 - اندرز دادن، سفارش کردن "} +{"line": "ایصال [ ع . ] (مص م .) 1 - پیوند دادن، وصل کردن . 2 - رسانیدن "} +{"line": "ایضاح [ ع . ] (مص م .) روشن ساختن، واضح کردن "} +{"line": "ایضاً (اَ ضَ نْ) [ معر. ] (ق .) نیز، باز هم "} +{"line": "ایطاء [ ع . ] 1 - (مص م .) پایمال کردن . 2 - (اِ.) از عیوب قافیه و آن تکرار قافیه در شعر است "} +{"line": "ایعاد [ ع . ] (مص م .) بیم دادن، ترساندن "} +{"line": "بازخوانده (خا د) (ص مف .) منسوب، نسبت داده شده "} +{"line": "ایغار [ ع . ] (مص م .) 1 - تمام گرفتن عامل خراج را. 2 - دادن خراج به پادشاه در نهان و فرار از عمال آن . 3 - بخشیدن پادشاه زمینی را به شخصی بدون خراج "} +{"line": "ایغال [ ع . ] (مص م .) دور رفتن، به دور جای شدن "} +{"line": "ایفاء [ ع . ] (مص م .) 1 - وفا کردن . 2 - حق کسی را تمام دادن "} +{"line": "ایفاد [ ع . ] (مص م .) فرستادن، روانه کردن، ایفاد مراسله "} +{"line": "ایقاد [ ع . ] (مص م .) برافروختن، آتش افروختن "} +{"line": "ایقاد [ ع . ] (مص م .) فرستادن، روانه کردن "} +{"line": "ایقاظ ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ یَقِظ ؛ بیداران، هوشیاران "} +{"line": "ایقاظ ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بیدار کردن . 2 - آگاه کردن "} +{"line": "ایقاع [ ع . ] (مص م .) 1 - افکندن، درانداختن . 2 - یورش بردن، تاختن . 3 - گرفتار کردن کسی . 4 - هم آهنگ ساختن آوازها. ج . ایقاعات "} +{"line": "ایقان [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی گمان شدن، باور کردن . 2 - (اِمص .) باور، یقین "} +{"line": "ایل [ تر - مغ . ] (اِ. ص .)1 - دوست، یار، همراه . 2 - رام، مطیع . 3 - طایفه، قبیله . ج . ایلات "} +{"line": "ایلاء [ ع . ] (مص م .)1 - بر عهدة کسی قرار دادن . 2 - وصیت کردن "} +{"line": "ایلاج [ ع . ] (مص م .) در آوردن، داخل کردن "} +{"line": "ایلاد [ ع . ] (مص م .) زایاندن، زایانیدن "} +{"line": "ایلاف [ ع . ] 1 - (مص م .) دوست کردن، به هم پیوست دادن . 2 - (مص ل .) دوستی نمودن "} +{"line": "ایلاق ( اَ ) [ تر. ] (اِ.) ییلاق "} +{"line": "ایلام [ ع . ] (مص م .) به درد آوردن، دردمند کردن "} +{"line": "ایلام [ ع . ] (مص م .) به درد آوردن، به رنج افکندن "} +{"line": "ایلجار [ تر. ] (اِ.) = الجار: گردهمایی رعایا برای انجام کاری "} +{"line": "ایلخان [ تر - مغ . ] (اِمر.) 1 - رییس ایل، خان قبیله . 2 - عنوان سلاطین مغول ایران "} +{"line": "ایلخی [ تر. ] (اِمر.) رمة اسب "} +{"line": "ایلغار [ تر. ] (اِمر.) هجوم، یورش "} +{"line": "ایلغامیشی [ تر - مغ . ] (حامص .) 1 - هجوم بردن، ایلغار کردن . 2 - تجسُس، تفتیش "} +{"line": "ایلول [ سر. ] (اِ.) دوازدهمین ماه سال سریانی، مطابق سپتامبر فرنگی "} +{"line": "ایلچی [ تر. ] (اِمر.) = ایلجی : 1 - فرستادة مخصوص، سفیر. 2 - مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می کرد (ایلخانان، صفویه و قاجاریه )، ج . ایلچیان "} +{"line": "ایما [ ع . ایماء ] 1 - (مص م .) اشاره کردن . 2 - (اِمص .) اشاره، کنایه "} +{"line": "ایماق (اُ) [ تر. ] (اِ.) قبیله، دودمان . ج . ایماقات "} +{"line": "ایمان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ یمین ؛ سوگندها"} +{"line": "ایمان [ ع . ] 1 - (مص م .) گرویدن، باور داشتن . 2 - ایمن کردن، امان دادن . 3 - (اِمص .) اعتقاد"} +{"line": "ایماژ [ فر. ] (اِ.) نقش، انگاره، تصویر ذهنی "} +{"line": "ایماژیسم [ فر. ] (اِ.) = تصویرگرایی : نام مکتبی در شعر که از مکتب کلاسیک و سمبولیسم فرانسه ناشی شده است و از ویژگی های آن شعر آزاد و بیان اندیشه ها و حالت های عاطفی و تصویرهای دقیق و روشن است "} +{"line": "ایمن (اَ مَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) جانب راست . 2 - (ص .) میمون، خجسته "} +{"line": "ایمن (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - محفوظ، مصون . 2 - سالم، در سلامت . 3 - رستگار"} +{"line": "ایمه (اِ مَ) [ په . ] (ق .) اکنون، این دم "} +{"line": "ایمونولوژی (مُ نُ لُ) [ فر. ] (اِ.) دانشی که به بررسی واکنش ایمنی جانداران در برابر آنتی ژن های بیگانه و نحوة ایجاد مصونیت در برابر عوامل بیماری زا می پردازد"} +{"line": "ایمیل (اِ مِ یْ) [ انگ . ] (اِ.) = ای میل : پست الکترونیکی "} +{"line": "این [ په . ] (ص . ضم .) 1 - ضمیر اشاره برای نزدیک . مق . آن . 2 - مورد اشاره یا گفتگو: این کار درست نیست "} +{"line": "این جانب (نِ) [ فا - ع . ] 1 - (ق .) این طرف، این سو. 2 - (اِمر.) شخص متکلم یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آورد"} +{"line": "این طور (طُ) [ فا - ع . ] (ق مر.) چنین، اینچنین . ؛که این طور در موردی گویند که خبر یا مطالبی برخلاف رضا و میل شنیده باشند"} +{"line": "ایناس [ ع . ] 1 - (مص م .) انس دادن . 2 - اُنس گرفتن . 3 - (اِمص .) دمسازی "} +{"line": "ایناغ ( اَ ) [ تر. ] (اِ.) نک ایناق "} +{"line": "ایناق ( اَ ) [ تر. ] (اِ.) ندیم، مقرب، مصاحب . ج . ایناقان "} +{"line": "اینان (ضم .) جِ این ؛ ضمیر اشاره برای اشخاص نزدیک . مق . آنان "} +{"line": "اینت (نَ یا نْ تْ) (شب جم .) 1 - این ترا، ترا این . 2 - زهی ! به به ! در مورد تعجب نیز به کار می رود"} +{"line": "اینترنت (تِ نِ تْ) [ انگ . ] (اِمر.) شبکة کامپیوتری جهانی برای مبادلة اطلاعات "} +{"line": "اینجا (ق .) 1 - این مکان، این محل . 2 - در این هنگام "} +{"line": "اینجو [ مغ . ] (اِ.) زمین خالصه ایلخانان مغول "} +{"line": "اینند (نَ) (اِ.) عددی مجهول میان سه تا ده "} +{"line": "اینچ [ انگ . ] (اِ.) واحد مقیاس طول در انگلستان معادل 54/2 سانتی متر"} +{"line": "اینچنین (چُ)(ق مر.)بدین نحو، به این طریق "} +{"line": "اینک (نَ) (ق مر.) 1 - اکنون، الحال . 2 - این است ! این ها! 1"} +{"line": "ایهاالناس (اَ یُّ هَ نْ) [ ع . ] (ندا) ای مردمان، ای گروه مردم "} +{"line": "ایهام [ ع . ] (مص م .) 1 - به شک و گمان انداختن . 2 - آوردن کلمه ای که دارای دو معنی باشد: یکی نزدیک و دیگری دور. و ذهن شنونده ابتدا به طرف معنی نزدیک برود و سپس به معنی دور که مقصود گوینده است متوجه شود. ج . ایهامات "} +{"line": "ایوار (ق . اِ.) هنگام عصر، نزدیک غروب آفتاب . مق شبگیر"} +{"line": "ایواز (ص .) آراسته، پیراسته "} +{"line": "ایوان (اَ یا اِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - صفه، پیشگاه اتاق . 2 - بخشی از ساختمان که سقف دارد اما جلو آن باز است و در و پنجره ندارد و مشرف به حیاط است . 3 - کاخ "} +{"line": "ایچ (ق .) هیچ "} +{"line": "ایچکی (چَ) [ تر. مغ . ] (اِ.) مقرب، ندیم، خاص ؛ ج . ایچکیان "} +{"line": "ایژک (ژَ) (اِ.) شرارة آتش "} +{"line": "ایکس [ فر. ]X 1 - نام حرف بیست و چهارم الفبای فرانسه . 2 - حرفی که در معادلات ریاضی نشان دهندة مجهول است . 3 - مجازاً عنوانی برای شخص یا چیزی که مشخصاتش معلوم نیست "} +{"line": "ایگرگ (رِ) [ فر. ]Y 1 - نام حرف بیست و پنجم الفبای فرانسه . 2 - حرفی که در معادلات ریاضی نشان دهندة مجهول است . 3 - مجهولی دیگر 1"} +{"line": "ب (حر.) دومین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابرِ عدد 2 می باشد"} +{"line": "ب (ب) (پیش .) 1 - بر سر اسم درآید (به جای تنوین منسوب عربی ) و از آن قید سازد: بیقین = یقیناً. 2 - بر سر اسم و حاصل مصدر درآید و قید سازد: بزودی . 3 - گاه بر سر اسم درآید و آن را صفت سازد: بهوش "} +{"line": "بآژیر (ب) (ص .) با احتیاط، دوراندیش "} +{"line": "بآیین (ب) (ص .) 1 - کامل . 2 - نیکو"} +{"line": "بأس (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - نیرو، شجاعت . 2 - خشم، غضب . 3 - سختی، شدت . 4 - بیم، ترس "} +{"line": "بؤس (بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - تنگی، سختی . 2 - فشار. ؛ نعم و بؤس نرمی و درشتی، سستی و سختی، ناز و تنگی "} +{"line": "بئر (ب) [ ع . ] ( اِ.) چاه . ج . آبار"} +{"line": "با ( اِ.) آش : شوربا"} +{"line": "با [ په . ] (پیش .) 1 - در اول اسم می آید و صفت می سازد: باهنر، باصفا. 2 - در اول مصدرهای عربی می آید و صفت می سازد: بااطلاع، بامعرفت "} +{"line": "با [ په . ] (حراض .) 1 - همراه . 2 - در مقابل، در ازا. 3 - بعلاوه . 4 - برای عطف می آید و به جای «و» می نشیند. 5 - دربارة، نسبت به "} +{"line": "با آب و تاب (بُ) (ص مر.) مفصل، با شرح جزییات "} +{"line": "با آب و رنگ ( با آب و رنگ ُ رَ) (ص مر.) 1 - گلگون . 2 - زیبا و قشنگ "} +{"line": "با خود (خُ) (ص .) با خویشتن، هوشیار"} +{"line": "با دندان (دَ) (ص .) استوار در کار، نیرومند"} +{"line": "با پرستیژ (پِ رِ) [ فا - فر . ] (ص مر.) باآبرو، بااعتبار، دارای شخصیت "} +{"line": "باآبرو (ص مر.) صاحب آبرو، آبرودار، باارزش، بااعتبار"} +{"line": "بائت (ئِ) [ ع . ] (ص .) آن چه شبی بر آن گذشته باشد (از گوشت و نان و غیره )، شب مانده، بیات ؛ مق . تازه "} +{"line": "باابهت (اُ بُ هَّ) [ ع - فا. ] (ص مر.) باشکوه، باجلال "} +{"line": "باادب (اَ دَ) (ص مر.) دارای ادب، مؤدب . مق بی ادب "} +{"line": "بااستخوان (اُ تُ خا) (ص مر.) 1 - نیرومند. 2 - اصیل، خانواده دار"} +{"line": "بااصل و نسب (اَ لُ نَ سَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) اصیل، خانواده دار، نجیب، بااصالت . مق . بی اصل و نسب "} +{"line": "بااطلاع (اِ طِّ) [ ع - فا. ] (ص مر.) مطلع، آگاه "} +{"line": "باانصاف (اِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) منصف، عادل "} +{"line": "باانضباط (اِ ض ِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - منضبط، مرتب . 2 - کسی که کاملاً مقررات نظام را مراعات کند. مق بی انضباط "} +{"line": "بااهمیت (اَ هَ مّ یَّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) ارجمند، باارزش . مق بی اهمیت "} +{"line": "باایمان [ فا - ع . ] (ص مر.) مؤمن، باعقیده . مق بی ایمان "} +{"line": "باب ( اِ.) = بابا. بابو: پدر"} +{"line": "باب (ص .) 1 - درخور، شایسته، لایق . 2 - مرسوم، معمول . ؛ باب طبع مطابق طبع . ؛ باب دندان هر چیز موافق با ذوق، غذای مطابق سلیقه "} +{"line": "باب [ ع . ] ( اِ.)1 - در، دروازه . 2 - بخشی از کتاب . 3 - تنگة میان دو خشکی . 4 - واحدی برای شمارش خانه و مغازه . 5 - قسم، گونه . 6 - بارة، خصوص : در باب فلانی . 7 - بارگاه سلطان "} +{"line": "باب الحوائج (بُ لْ حَ ئِ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - آستانة رفع حاجت ها. 2 - لقب حضرت موسی ابن جعفر امام هفتم شیعیان . 3 - لقب حضرت عباس ابن علی برادر امام حسین (ع )"} +{"line": "باب دندان (ب دَ) (ص مر.) چیزی که با ذوق و سلیقه جور دربیاید"} +{"line": "باب شدن (شُ دَ) (مص ل .) مد شدن، معمول شدن "} +{"line": "بابا ( اِ.) 1 - پدر. 2 - پدربزرگ . 3 - عنوانی برای عارفان و حکیمان : باباافضل، باباطاهر. 4 - شخص، کس (عنوانی غیرمحترمانه )"} +{"line": "باباآدم (دَ) (اِمر.) گیاه علفی پایا از تیرة مرکبان با برگ های پهن "} +{"line": "بابابزرگ (بُ زُ) (اِمر.) پدربزرگ، نیا"} +{"line": "باباشمل (شَ مَ) (ص . اِ.) 1 - کنایه از: شخص درشت اندام و دارای رفتار خشن و بی ادبانه . 2 - لوطی، جاهل "} +{"line": "باباغوری (اِمر.) (عا.) 1 - نوعی کوری که چشم ورم کرده، بزرگ تر از حد معمول می شود. 2 - نوعی مهرة گرد سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم بر گردن کودکان آویزند"} +{"line": "بابانوئل (ئِ) [ فر. ] (اِمر.) کسی که خود را در شب عی د میلاد مسیح به صورت پیرمردی سپید موی با جامه و شب کلاه سرخ درمی آورد و لباس نو و شیرینی و اسباب بازی برای کودکان می آورد"} +{"line": "بابانوروز (نُ) (اِمر.) در اصطلاح کودکان، پیری که به شب نوروز (شب اول سال ) جامة نو و شیرینی و بازیچه برای کودکان آرد. نظیر بابانوئل مسیحیان "} +{"line": "باباکرم (کَ رَ) [ فا - ع . ] (اِ.) نوعی رقص ایرانی "} +{"line": "بابت (بَ) [ ع . بابة ] ( اِ.) 1 - شایسته، سزاوار، درخور. 2 - از باب، در عوض، درخصوص . 3 - هم طراز، نظیر"} +{"line": "بابرکت (بَ رَ کَ) (ص مر.) 1 - دارای برکت . 2 - (عا.) هر چیز که بیش از تصور افزون آید مانند: غذا، پارچه و غیره "} +{"line": "بابزن (زَ) ( اِ.) سیخ کباب "} +{"line": "بابل (ب) ( اِ.) مغرب "} +{"line": "بابلی (ب) (ص نسب ) 1 - منسوب به بابل . 2 - کنایه از: جادوگر"} +{"line": "بابوفیسم (بُ) [ فر. ] ( اِ.) نام جنبشی انقلابی در فرانسة قرن 18 به رهبری فرانسوا نوئل بابوف که هدف آن ایجاد جمهوری برابری بود - رفتار یکسان با همة افراد در همة امور اجتماعی - بابوفی ها نمایندة ماتریالیسم قرن 18 فرانسه و اندیشه های انقلابی آن و نیز سردمدار تندروترین گرایش ها در انقلاب فرانسه بوده اند. این مکتب نخستین کوشش برای تبدیل سوسیالیسم به نظریة جنبش انقلابی بوده است "} +{"line": "بابونه (نِ) ( اِ.) گیاهی خوشبو و پُر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید. بابونک، بانونج، هم گفته می شود"} +{"line": "بابک (بَ) ( اِ.) پدر"} +{"line": "بابی (ص نسب .) منسوب به سید علی محمد باب، از فرقة بابیه "} +{"line": "باتجربه (تَ رِ ب) [ فا - ع . ] (ص مر.) مجرب، کاردان "} +{"line": "باتره (تَ رَ) ( اِ.) دف، دایره "} +{"line": "باتری [ فر. ] ( اِ.) = باطری : مجموعه ای است از چند واحد الکتروشیمیایی یا انباره که محل ذخیرة نیروی الکتریسته است "} +{"line": "باتلاق [ فر. ] ( اِ.) = باطلاق : پهنة زمینی که به علت نداشتن راه زه کشی، رطوبت در آن اشباع شده، به حالت سست و اسفنجی در آمده، گاه تمام یا بخشی از آن را آب فراگرفته، یا گیاهانی بر آن روییده است "} +{"line": "باتون [ فر. ] ( اِ.) = باتوم . باطوم : میلة کوتاهی از چوب یا لاستیک که پاسبانان بر کمر می آویزند و برای سرکوب کردن شورش و جنجال از آن استفاده می کنند"} +{"line": "باج [ په . ] (اِ.) کلیة دعاهای مختصر که زرتشیتان آهسته به زبان می رانند. واج و واژ و باژ نیز گویند"} +{"line": "باج ( اِ.) 1 - آنچه که در قدیم پادشاهان بزرگ از فرمانروایان زیردست می گرفتند. 2 - خراج، مالیات، عوارض . 3 - گمرک . 4 - جزیه . ؛ باج به شغال ندادن به زور و قلدری تسلیم نشدن "} +{"line": "باج بگیر (ب) (ص مر.) باج گیر، کسی که به سبب زور و نفوذ خود از دکان دارها و غیره وجوهی اخذ کند"} +{"line": "باج خانه (نِ) (اِمر.) گمرک، محل گرفتن باج "} +{"line": "باج سبیل (جِ س ِ) (اِمر.)با زور و قلدری و به ناحق پول و وجه یا جنس و امثال آن از کسی گرفتن و آن غالباً با «گرفتن » و «دادن » استعمال شود"} +{"line": "باجربزه (جُ بُ ز ِ) (ص مر.) لایق، شایسته، با قدرت، مدیر"} +{"line": "باجناق [ تر. ] (ص . اِ.) = باجناغ : دو مردی که با دو خواهر ازدواج کرده باشند، هم ریش "} +{"line": "باجه (جِ) ( اِ.) 1 - دریچه، روزنة بزرگ، گیشه . 2 - جایگاه مخصوص فروش بلیط، و یا دادن پول در بانک و پاکت های سفارشی در پست خانه و غیره "} +{"line": "باجی [ تر. ] ( اِ.) 1 - خواهر، همشیره . 2 - زنی ناشناس . 3 - خادمه "} +{"line": "باحال [ فا - ع . ] (ص مر.) شوخ و سرزنده، دل چسب، شاداب "} +{"line": "باحث (حِ) [ ع . ] (اِفا.) بحث کننده، جوینده "} +{"line": "باحجاب (حِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) دارای پوشش اسلامی "} +{"line": "باحفاظ (حِ) [ فا - ع . ] (ص .) با شرم، باحیا"} +{"line": "باحور [ ع . ] (اِ.) بخاری را گویند که در هوای گرم از زمین برخیزد، گرمای سخت "} +{"line": "باحورا [ ع . ] (اِ.) شدت حرارت در تموز است "} +{"line": "باحوصله (حُ صَ لِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) شکیبا، باصبر"} +{"line": "باحیثیت (حِ یَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) باآبرو، محترم، باشخصیت . مق بی حیثیت "} +{"line": "باخبر (خَ بَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) آگاه، مطلع . مق بی خبر"} +{"line": "باختر (تَ) ( اِ.) مغرب "} +{"line": "باختن (تَ) (مص ل .) 1 - مغلوب شدن در قمار یا بازی . 2 - از بین رفتن تمام یا بخشی از مال . 3 - بخشیدن . 4 - از شدت ترس یا نگرانی سُست شدن، گیج شدن . 5 - چرخ دادن . ؛قافیه را باختن اشتباه کردن، در غلط افتادن "} +{"line": "باخته (تِ) (ص مف .) 1 - مغلوب در بازی . 2 - شکست خورده در جنگ . 3 - آن چه در قمار ببازند. ؛ پاک باخته کسی که همة دار و ندار خود را باخته و دارایی خود را از دست داده باشد"} +{"line": "باخدا (خُ) [ فا - ع . ] (ص مر.) مؤمن، باتقوا، خداشناس "} +{"line": "باخرز (خَ) ( اِ.) مقامی از موسیقی "} +{"line": "باخل (خِ) [ ع . ] (ص .) گرسنه چشم، تنگ چشم "} +{"line": "باد [ په . ] ( اِ.) 1 - وزشی که در اثر جابجا شدن هوای گرم و سرد بوجود می آید. 2 - یکی از چهار عنصر (آب، باد، خاک و آتش ) نزد قدما. 3 - غرور، خودبینی . 4 - هدر، بیهوده . 5 - ورم، پف کردگی . 6 - هیچ، پوچ . 7 - آه و ناله . ؛ باد به آستین کسی کردن کنایه از: کسی را تحریک کردن، کسی را تشجیع کردن . ؛ باد به پیمانه پیمودن کنایه از: کار بیهوده انجام دادن . ؛ باد خوردن و کف ریدن کنایه از: گرسنگی کشیدن، هیچ نخوردن "} +{"line": "باد [ په . ] (پس .)در ترکیب با کلمة دیگر معنای دارندگی می دهد، آذرباد، گلباد"} +{"line": "باد آبله (ب لِ) (اِمر.) آبلة هلاک کننده "} +{"line": "باد آورد (وَ) (اِمر.) 1 - گیاهی است خاردار و سفید رنگ با ساقة راست و برگ های بزرگ پوشیده از تار و گل های سفید، سرخ یا بنفش . 2 - نوایی است از موسیقی "} +{"line": "باد آوردن (وَ دَ) (مص ل .) ورم کردن "} +{"line": "باد آورده (وَ د) (اِمر.) چیزی که بدون رنج به دست آمده باشد"} +{"line": "باد به دست (ب. دَ) (ص مر.) 1 - محروم، بدبخت . 2 - آدم بیهوده کار"} +{"line": "باد بودن (دَ) (مص ل .) هیچ بودن، پوچ بودن "} +{"line": "باد خان (اِمر.) بادخانه، بادگیر، گذرگاه باد"} +{"line": "باد دادن (دَ) (مص م .) 1 - از دست دادن، از دست رفتن . 2 - در معرض باد گذاشتن "} +{"line": "باد روزه (ز) (ق .) هر روزه "} +{"line": "باد سنجیدن (سَ دَ)(مص ل .)کار بیهوده کردن "} +{"line": "باد شرطه (د شُ طِ) (اِمر.) باد مساعد برای کشتیرانی "} +{"line": "باد شمال (د شُ) (اِمر.) باد صبا، صبا"} +{"line": "باد عقیم ( باد عقیم ِ عَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) بادی که برای هلاک قوم عاد فرستاده شد"} +{"line": "باد نشسته (نِ تِ) (ص مر.) کسی که غرور و تکبر از سرش به در رفته "} +{"line": "باد نوروز (د نُ)(اِمر.) لحنی از موسیقی قدیم "} +{"line": "باد و بروت (دُ بُ) (اِمر.) غرور، خودنمایی "} +{"line": "باد و بود (دُ) (اِمر.) 1 - مجازاً به معنای تکبر و خودبینی . 2 - هستی و لوازم آن "} +{"line": "باد کردن (کَ دَ) (مص م .)1 - باد زدن . 2 - فخر فروختن، فیس کردن . 3 - به فروش نرفتن کالا و ماندن روی دست صاحبش . 4 - کسی را به کاری صعب برانگیختن، تیر کردن . 5 - محو ک ردن . 6 - دمیدن در سازهای بادی و به صدا درآوردن آن ها"} +{"line": "باد گرفته (گِ رِ تِ) (ص مر.)متکبر، مغرور"} +{"line": "باد گشتن (گَ تَ) (مص ل .) هدر رفتن، برباد رفتن "} +{"line": "بادآس (اِمر.) آسیاب بادی "} +{"line": "بادآهنج (هَ) (اِمر) دریچه، روزنه، دریچه ای که برای وزیدن باد باز کنند، بادآهنگ نیز گویند"} +{"line": "بادآهنگ (هَ)(اِمر.)1 - صوت ونقش خوانندگی و گویندگی . 2 - انعکاس صدا، بادآهنج نیز گویند"} +{"line": "بادآور (وَ) (اِفا.) هر خوراکی که نفخ آورد"} +{"line": "باداباد (جملة دعاییه ) 1 - شدنی می شود، هر چه باید بشود می شود، علی الله (این ترکیب غالباً با «هرچه » استعمال می شود)"} +{"line": "بادافراه ( اَ ) (اِمر.) جزا، کیفر بدی "} +{"line": "بادام ( اِ.) درخت یا درختچه ای از تیرة گل - سرخیان با میوه ای که تازه اش سبز و کرکدار است ولی به تدریج پوستش سخت می شود که مغز آن شیرین، خوراکی و روغن دار است "} +{"line": "بادامه (مِ) ( اِ.) 1 - پیلة ابریشم . 2 - هر جنس گرانبها و نفیس "} +{"line": "بادانگیز ( اَ ) (اِفا.) غرورآور، تکبرآور"} +{"line": "بادبادک (دَ) ( اِ.) بازیچه ای با یک چارچوب سبک و پوششی نازک از کاغذ یا مادة دیگر که به رنگ ها و شکل های گوناگون می سازند، گاه دنباله ای از حلقه های کاغذ رنگی بر آن می چسبانند، یک سرش را به ریسمان بلندی می بندند و در هوای بادی به پرواز درمی آورند"} +{"line": "بادبان (اِمر.) 1 - پارچه ای که به دکل کشتی بندند تا با وزیدن باد کشتی به حرکت درآید، شراع . 2 - آستین، گریبان، قبا. 3 - کنایه از: آدم سبکسری که با مردم موأنست کند. 4 - پیاله، ساغر. 5 - پس و پیش گریبان "} +{"line": "بادبانه (نِ) ( اِ.) سایه بان "} +{"line": "بادبر (بَ) (ص .) لاف زن "} +{"line": "بادبره (بَ رِ) (اِمر.) روز بیست و دوُم بهمن ماه "} +{"line": "بادبره (بُ) (اِمر.) 1 - پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخاندن دوک آن را به روی دوک نصب کنند. 2 - چرخ "} +{"line": "بادبز (بَ) (اِمر) بادوز، پاییز"} +{"line": "بادبزن ( ب زَ)(اِمر.) = بادبیزن : بادزن، مروحه، آ ن چه که بدان باد زنند و آن شامل چند نوع است : بادبزن برقی، بادبزن دستی و غیره "} +{"line": "بادخن (خَ) (اِمر.) نک بادخان "} +{"line": "بادخورک (خُ رَ) (اِمر.) پرستو"} +{"line": "باددست (دَ) (ص مر.) ولخرج، اسراف کننده "} +{"line": "باددستی ( باددستی .) (حامص .) ولخرجی، اسراف "} +{"line": "بادربا (دَ) (اِمر.) 1 - نانخورش . 2 - جایی که در آن نانخورش زیاد باشد"} +{"line": "بادریش (ص مر.) مغرور"} +{"line": "بادسار (ص مر.)1 - متکبر، بانخوت، گردنکش . 2 - سبکسر، بی وقار"} +{"line": "بادسایی (حامص .) تکبر، نخوت "} +{"line": "بادسرد (د سَ) (اِمر.) 1 - آه . 2 - آسیب، گزند"} +{"line": "بادسنج (سَ) ( اِ.) 1 - ابزاری برای اندازه گیری شدت و سرعت باد. 2 - کنایه : از: بیهوده کار، یاوه گو"} +{"line": "بادشکن (ش ِ کَ) (اِمر.) دارویی که نفخ شکم بنشاند"} +{"line": "بادغر (غَ) (اِمر.) 1 - رهگذر باد، بادخن . 2 - خانه تابستانی "} +{"line": "بادمجان (د) ( اِ.)= بادنجان : گیاه یک ساله از تیرة بادمجانیان دارای میوه ای با پوست ضخیم، بنفش تیره به شکل دراز یا کروی، پختة آن مصرف خوراکی دارد. باتنکان و بادنکان نیز گویند. ؛ بادمجان دورِ قاب چین کنایه از: آدم چاپلوس، متملق "} +{"line": "بادنما (نَ یا نِ یا نُ) (اِمر.) وسیله ای برای تعیین جهت وزش باد"} +{"line": "باده (د) [ په . ] ( اِ.) 1 - شراب، می . 2 - نوا و آهنگی از موسیقی قدیم "} +{"line": "باده خام ( باده خام .) (اِ. ص .) بادة بسیار قوی "} +{"line": "باده نوشی ( باده نوشی .) (حامص .) شراب خواری، می خواری "} +{"line": "باده پخته ( باده پخته . پُ خْ تِ) (اِ. ص .) شرابی که جوشیده باشد و دو سوم آن تبخیر شده، یک سوم آن بماند. در عربی مثلث گویند"} +{"line": "باده پرست ( باده پرست . پَ رَ) (ص فا.) شرابخوار"} +{"line": "باده پرستی ( باده پرستی . پَ رَ) (حامص .) شراب - خواری "} +{"line": "باده پیما ( باده پیما . پِ)(ص فا.)شرابخوار، می خوار"} +{"line": "باده گسار ( باده گسار . گُ) (اِفا.) می خوار، شراب - خوار"} +{"line": "باده گساری ( باده گساری .) (حامص .) شراب خواری، میخواری "} +{"line": "بادوام (دَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) محکم، استوار"} +{"line": "بادپیما (پِ)(ص مر.)1 - محروم، بی بهره . 2 - آن که کار بیهوده می کند"} +{"line": "بادکش (کَ یا کِ) (اِمر.) 1 - شاخ یا هر آلت میان تهی که حجام محل حجامت را با آن می مکید و بعد تیغ می زد. 2 - روزنه ای برای جریان یافتن باد که در سقف یا دیوار خانه تعبیه می کردند. 3 - دم زرگری و آهنگری "} +{"line": "بادکنک (کُ نَ) (اِمر.) 1 - نوعی اسباب بازی از جنس لاستیک و به شکل کیسه که آن را پر باد می کنند. 2 - کیسه ای پر از هوا در ماهیان "} +{"line": "بادگانه (نِ) (اِمر.) دریچة مشبکی که توسط آن از درون اتاق بیرون را توان دید و به عکس "} +{"line": "بادگیر (اِمر.) 1 - خانه یا مکانی که در معرض وزش باد باشد. 2 - حلقة فلزی که روی قلیان گذارند تا تنباکو و آتش را نگه دارد"} +{"line": "بادی (ص نسب .) منسوب به باد. ویژگی وسیله یا دستگاهی که با باد کار می کند یا به صدا درمی آید یا با باد پر می شود"} +{"line": "بادی [ ع . بادی ] (اِفا بدء.) 1 - آغاز کننده . 2 - آفریننده . 3 - نو بیرون آورنده . 4 - (اِ.) آغاز، شروع "} +{"line": "بادی بیلدینگ [ انگ . ] ( اِ.) تقویت عضلات بدن با حرکات قدرتی و رژیم غذایی مخصوص، پرورش اندام . (فره )"} +{"line": "بادی گارد [ انگ . ] ( اِ.) محافظ شخصی "} +{"line": "بادیه (یِ) [ ع . بادیة ] ( اِ.)1 - صحرا، بیابان . ج . بوادی . 2 - کاسه بزرگ "} +{"line": "باذل (ذ) [ ع . ] (ص .) بخشنده "} +{"line": "بار ( اِ.) 1 - اجازه، رخصت . 2 - اجازة حضور نزد شاه یا امیر. 3 - دفعه، مرتبه "} +{"line": "بار یافتن (تَ) (مص ل .) اجازة ورود به بارگاه شاه یافتن "} +{"line": "بار (رّ) [ ع . ] (ص .) نیکوکار"} +{"line": "بار (ص .) بزرگ، بزرگوار"} +{"line": "بار (پس .) به صورت پسوند در آخر برخی واژه ها معنای ساحل، کنار و انبوهی می دهد مانند: جویبار، زنگبار"} +{"line": "بار [ په . ] ( اِ.) 1 - آن چه که بر دوش انسان یا پشت چهارپا حمل شود. 2 - جرمی که در اثر اختلال دستگاه گوارش بر روی زبان پیدا شود. 3 - میوة درخت، بر. 4 - مترادف کار. 5 - سنگینی . 6 - گناه . 7 - بچه ای که در شکم مادر است . 8 - ثروت، تمول . 9 - مشقت، رنج 0 - مسئولیت، تکلیف . ؛ بار خود را بستن کنایه از: سود کلان به دست آوردن (غالباً از راه های نامشروع ). ؛ بار خود را به منزل رساندن کنایه از: موفق شدن در کار خود"} +{"line": "بار [ فر. ] ( اِ.) میخانه، جایی که در آن سرپایی نوشابه و خوراک خورند"} +{"line": "بار آمدن (مَ دَ) (مص ل .) تربیت شدن (چه خوب چه بد)"} +{"line": "بار آوردن (وَ دَ) (مص م .) 1 - تولید کردن، ایجاد کردن . 2 - تربیت کردن "} +{"line": "بار افتادن (اُ دَ) (مص ل .) درمانده شدن، ورشکست شدن "} +{"line": "بار بر کسی نهادن (بَ. کَ. نَ دَ) (مص ل .) تحمیل کردن "} +{"line": "بار بردن (بُ دَ) (مص م .) 1 - بر دوش کشیدن . 2 - بردباری کردن "} +{"line": "بار بستن (بَ تَ) (مص ل .) آماده برای سفر شدن "} +{"line": "بار خاطر (رِ طِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) مخل صحبت، آن که موجب مزاحمت هم نشینان گردد"} +{"line": "بار خواستن (خا تَ) (مص م .) اجازة ورود طلبیدن، اذن دخول خواستن "} +{"line": "بار و بندیل (رُ بَ) (اِمر) اسباب و اثاثیه "} +{"line": "بار کشیدن (کِ دَ) (مص ل .) ناز خریدن، ناز کشیدن "} +{"line": "باران ( اِ.) قطره های آبی که به صورت پیاپی از ابر می بارد. مجازاً: ریزش فراوان و پیاپی چیزی . ؛ باران آمدن و خون شستن کنایه از: بلای عظیم آمدن و باعث قتل عام شدن "} +{"line": "بازخوردن (خُ دَ) (مص ل .) روبرو شدن، برخورد کردن "} +{"line": "تیموک (ص .) بد اخم، ترشرو"} +{"line": "بارانداز (اَ) (اِمر.)1 - بخشی از ساحل یا بندرگاه ک ه کشتی ها بار خود را آنجا بر زمین گذارند. 2 - جایی که کاروان فرود می آید"} +{"line": "بارانی (ص نسب . اِمر.) 1 - مربوط به باران . 2 - تن پوشی که آب در آن نفوذ نکند"} +{"line": "باربد (بَ) ( اِ.) نام استاد نوازندگان دربار خسروپرویز"} +{"line": "باربر (بَ) (ص فا. اِمر.) باربرنده، حمال "} +{"line": "باربری (بَ) 1 - (حامص .) عمل و شغل باربر. 2 - (اِمر.) مؤسسه ای که امور حمل و نقل کالا را به عهده دارد"} +{"line": "باربند (بَ) (اِمر.) 1 - شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند. 2 - نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند. 3 - طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند"} +{"line": "بارجامه (مَ یا مِ) (اِمر.) جوال "} +{"line": "بارح (رِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - باد گرم تابستان . 2 - باد شدیدی که غبار برانگیزد. 3 - شکاری که از جانب راست به سوی چپ گذرد. 4 - طلوع ستارة منزل از موقع روشنایی بامداد در غیرموسم باران "} +{"line": "بارحه (رِ حِ) [ ع . بارحة ] ( اِ.) دوش، شب گذشته "} +{"line": "بارخانه (نِ)(اِمر.)1 - محلی که در آن مال التجاره نگه دارند، انبار. 2 - کیسه ای که خریدار اشیاء خریده را در آن جای دهد. 3 - بسته های کالا. 4 - چیزی که در آن پلیدی و نجاست پر کرده از خانه بیرون کشند"} +{"line": "بارخیمه (خَ یْ مِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - قرارگاه باج گیران در راه ها و گذرگاه ها. 2 - محصل مالیات، باج گیر"} +{"line": "بارد (رِ) [ ع . ] (ص .) 1 - سرد. 2 - بی ذوق، بی - احساس . 3 - یکی از مزاج های نه گانة طب قدیم . ج . بوارد"} +{"line": "باردار (اِفا.) 1 - میوه دار. 2 - آبستن، حامله "} +{"line": "بارداری (حامص .) حاملگی، آبستنی "} +{"line": "باردان ( اِ.) ظرف "} +{"line": "بارز (رِ) [ ع . ] (ص .) آشکار، هویدا"} +{"line": "بارزد (زَ) (اِمر.) گیاهی است از تیرة چتریان که دارای برگ های نسبتاً پهن با بریدگی های زیاد می باشد. گل هایش زرد و میوه اش به قطر دو میلی متر و درازی یک سانتیمتر است ؛ اثنان و اسنان نیز گویند"} +{"line": "بارش (رِ) (اِمص .) باریدن "} +{"line": "بارع (رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیکو. 2 - کسی که در دانش و کمال بر دیگری برتری دارد"} +{"line": "بارعام (رِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) اجازة ورود به همگان برای حضور در برابر شاه "} +{"line": "بارفتن (فَ تَ) [ ازفر. ] ( اِ.) فرآورده های بلوری مات به صورت ظروف و اشیاء تزیینی نیمه شفاف که از نوعی خاک چینی ساخته شده اند"} +{"line": "بارفروش (فُ) (ص فا.) آن که تره بار را کلی فروشد"} +{"line": "بارفیکس [ فر. ] ( اِ.) میله ای که به طور افقی روی دو پایة عمودی نصب شده و روی آن نرمش و ورزش خاصی انجام می دهند"} +{"line": "بارق (رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برق زننده، درخشنده . 2 - ابر با برق و درخشنده "} +{"line": "بارقه (ر ِ ق ِ) [ ع . بارقة ] (اِفا.) 1 - برق زننده، درخشنده . 2 - ابر با برق و درخشنده "} +{"line": "بارم (رِ) [ فر. ] ( اِ.) جدول یا مقیاس تعیین شده برای نمره گذاری، شمارک . (فره )"} +{"line": "بارمایه (یِ) (اِمر.) زادراه، توشه برای مسافرت "} +{"line": "بارنامه (مِ) (اِمر.) 1 - اجازه حضور به درگاه شاهان . 2 - برگه ای که در آن نوع کالا، وزن و مشخصات گیرنده و فرستنده کالا در آن نوشته شود. 3 - تجمل، تفاخر، غرور"} +{"line": "بارنهادن (نَ دَ) (مص م .) زادن، زاییدن "} +{"line": "باره (رِ) ( اِ.) 1 - دیوار قلعه، حصار. 2 - بارگی، اسب "} +{"line": "باره ( باره .) ( اِ.) 1 - دفعه، مرتبه . 2 - تحفه، ارمغان "} +{"line": "باره بند (رِ بَ) (اِمر.) طویله، اصطبل "} +{"line": "بارهنگ (هَ) (اِمر.) = بارتنگ : گیاهی با ساقه های نازک وبرگ های بیضی شکل، بلندیش تا نیم سانتی متر می رسد، دانه های ریز و لعاب دار دارد که خاصیت نرم کننده و ملین دارد"} +{"line": "بارو ( اِ.) دیوار، قلعه، حصار"} +{"line": "باروت [ تر - ع . ] ( اِ.) مخلوطی از نیترات پتاسیم، گرد زغال و گوگرد که آن را در لولة تفنگ، توپ و دیگر سلاح های آتشین می گذارند و نیز در آتش بازی به کار می برند"} +{"line": "بارور (وَ) (ص مر.) بارآور، مثمر، ثمر دهنده، میوه دار (درخت )"} +{"line": "باروزنه (زَ نِ) ( اِ.) از نواها و آهنگ های موسیقی "} +{"line": "بارومتر (رُ مِ) [ فر. ] ( اِ.) اسبابی برای اندازه گیری فشار جو، فشارسنج هوا، فشار - سنج . (فره )"} +{"line": "بارون (رُ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - از القاب اشراف زمین دار اروپا. 2 - عنوانی احترام آمیز برای مردان ارمنی، آقا"} +{"line": "باروک (رُ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - این واژه اولین بار در جواهرسازی به مروارید نامنظم و یا سنگی که تراش نامنظم خورده گفته می شد. 2 - نام مکتبی در معماری و موسیقی در قرن 16 میلادی که ویژگی های آن : تنوع در طراحی، تضاد و اختلاف بین قسمت های مختلف، فراوانی اشکال و در هم بودن شیوة ترکیب عناصر و... می باشد"} +{"line": "بارک الله (رِ یا رَ کَ لْ لا) [ ع . ] ( جملة دعایی .) = باریکلا: آفرین خدا بر تو باد"} +{"line": "بارکد (کُ) [ انگ . ] ( اِ.) مجموعه ای از اعداد و خطوط با پهناهای مختلف که روی محصولی ثبت شود؛ این مجموعه نشان دهندة اطلاعاتی دربارة موجودی کالا در انبار و نوع کالا و اطلاعات دیگر است، رمزینه . (فره )"} +{"line": "بارکش (کِ) (اِفا.) 1 - باربردار، حمال . 2 - چهارپا یا ارابه یا اتومبیلی که بار برد"} +{"line": "بارگاه (اِمر.) دربار و کاخ شاهان "} +{"line": "بارگی (رَ) ( اِ.) اسب "} +{"line": "بارگیر (اِ. ص .) بار برنده، هر حیوان بارکش "} +{"line": "بارگیر چوبین (رِ) (اِمر.) کِشتی "} +{"line": "باری (ق .)1 - یک بار، به هر حال، در هرصورت . 2 - دست کم، حداقل . ؛ باری به هر جهت به هر نحو که باشد، هرطور که پیش آید"} +{"line": "باری [ ع . ] (اِفا.) آفریننده، خالق . ؛ باری تعالی خدای متعال "} +{"line": "باری (ص نسب .) 1 - منسوب به بار، آن چه که برای حمل بار به کار رود: اتومبیل باری، اسب باری . 2 - سنگین، گران "} +{"line": "باریدن (دَ) (مص ل .) فرود آمدن باران، برف، تگرگ و مانند آن "} +{"line": "باریوم (یُ) [ فر. ] (اِ.) فلزی که در طبیعت به صورت کربنات و سولفات یافت می شود و آن به ر نگ سفید مایل به زرد است . چگالی آن 6/3 است و هیچ گونه اهمیت صنعتی ندارد و مانند کلسیم آب را به آسانی تجزبه می کند. از غیرمحلول ترین اجسام است و چون اشعة ایکس از آن نمی گذرد در عکس برداری از روده ها از آن استفاده می شود"} +{"line": "باریک (ص .) 1 - کم عرض، کم پهنا. 2 - نازک، دقیق "} +{"line": "باریک میان (ص .) کمر باریک "} +{"line": "باریک بین (اِفا.) خرده بین، کنجکاو"} +{"line": "باریک بینی (حامص .) دقت، کنجکاوی "} +{"line": "باریکی (اِمص .) دقت "} +{"line": "باز [ فر. ] ( اِ.) اجسامی جامد و سفیدرنگ و بسیار نمگیر که در آب بسیار حل می شوند و در اثر گرما خیلی زود گداخته می گردند"} +{"line": "باز (حر اض .) به سوی، به طرف "} +{"line": "باز [ په . ] ( اِ.) پرنده ای شکاری با چنگال های قوی و منقاری کوتاه و محکم "} +{"line": "باز [ په . ] 1 - پسوندی که به آخر برخی واژه ها افزوده می شود و معنای «تا این زمان » را می دهد مانند: از دیرباز. 2 - بر سر افعال درآید به معنی دوباره، از نو: بازگشتن، بازیافتن "} +{"line": "باز [ په . ] (ص .) گشاد، گشوده "} +{"line": "باز ( اِ.) واحد طول که دو نوع است : 1 - از سرِ انگشتان تا آرنج . 2 - فاصلة دو دست موقعی که از طرفین گشوده شود"} +{"line": "باز افتادن از چیزی (اُ دَ. اَ) (مص ل .) محروم شدن از چیزی، بی نصیب شدن از آن چیز"} +{"line": "باز خشین (ز خَ) (اِ. ص .) نوع بسیار خوب باز که پشت آن به رنگ کبود و چشم هایش سیاه می باشد"} +{"line": "باز راندن (دَ) (مص ل .) حکایت کردن، بیان کردن "} +{"line": "باز زدن (زَ دَ) (مص م .) کنار زدن، عقب زدن "} +{"line": "باز شدن (شُ دَ) (مص ل .) 1 - گشاده شدن . 2 - رفتن "} +{"line": "باز ماندن (دَ) (مص ل .) 1 - واماندن، پس افتادن . 2 - به جا ماندن "} +{"line": "باز نمودن (نِ دَ) (مص ل .) گفتن، شرح دادن "} +{"line": "باز کردن (کَ دَ)(مص م .)1 - چیدن، جدا کردن . 2 - پوست کندن "} +{"line": "باز یافتن (تَ) (مص م .) دوباره پیدا کردن "} +{"line": "بازآفرینی (فَ) (حامص .) دوباره آفریدن چیزی "} +{"line": "بازآمدن (مَ دَ) (مص ل .) دوباره آمدن، برگشتن "} +{"line": "بازآوردن (وَ دَ) (مص م .) برگرداندن، دوباره آوردن "} +{"line": "بازار [ په . ] ( اِ.) 1 - محل خرید و فروش کالا. 2 - نیرنگ، فریب . 3 - پیشامد، ماجرا. 4 - بهانه، بیهودگی . 5 - مجازاً ارزش و اعتبار. ؛ بازار شام کنایه از: شلوغی و ازدحام "} +{"line": "بازار داشتن (تَ)(مص ل .) طالب بودن، رابطه داشتن "} +{"line": "بازار شکستن (ش کَ تَ) (مص ل .) از رونق و رواج انداختن "} +{"line": "بازارچه (چِ) (اِمصغ .) بازار کوچک "} +{"line": "بازارگان (ص مر.) نک بازرگان "} +{"line": "بازارگرمی (گَ) (ص مر.) (عا.) زبان بازی برای تبلیغ متاع خود، مهارت در جلب مشتری "} +{"line": "بازاری (ص .)1 - اهل بازار، کاسب . 2 - مبتذل، اثری که در آن دقائق و احساسات هنری وجود نداشته باشد"} +{"line": "بازالت [ فر. ] (اِ.) یکی از سنگ های آذرین که دارای سختی نسبتاً زیاد است . رنگ آن سیاه و لبة بریدگی هایش کُند است . این سنگ در دستگاه شش وجهی و متبلور می شود"} +{"line": "بازتاب (اِمص .) 1 - برگشت، انعکاس . 2 - مجازاً: اثری که از چیزی در دیگران یا در محیط پدیدار شود. 3 - پاسخ غیرارادی موجود زنده به محرک (روانشناسی )"} +{"line": "بازجو (اِمر.) مأمور تحقیق "} +{"line": "بازجویی (حامص .) پرس و جو از متهم ؛ استنطاق "} +{"line": "بازخرید (خَ)(مص مر.) مزایای قانونی ای که یک کارگر یا کارمند پس از مدتی خدمت در یک سازمان یا شرکت دریافت می کند و از ادامة کار در آن سازمان دست می کشد"} +{"line": "بازخواست (خا)(مص مر.) پرسش، مؤاخذه . ؛ روز ِ بازخواست روز قیامت، روز رستاخیز"} +{"line": "بازخواندن (خا دَ) (مص م .) طلب کردن، خواستن "} +{"line": "جاجنب (جُ) (اِ.) خانه، جای نشستن "} +{"line": "بازداشتن (تَ) (مص م .) منع کردن، توقیف کردن "} +{"line": "بازداشتگاه (اِمر.) محلی که اشخاص توقیفی را موقتاً در آن زندانی کنند، زندان "} +{"line": "بازداشتی (ص نسب .) منسوب به بازداشت، دستگیر شده، توقیف شده "} +{"line": "بازدانستن (نِ تَ) (مص ل .) تشخیص دادن، از هم تمیز دادن "} +{"line": "بازدم (دَ) (اِمر.) خارج کردن هوا از ریه "} +{"line": "بازده (د) (اِمر.) نتیجة کار، راندمان "} +{"line": "بازدهی ( بازدهی .) (حامص . اِ.) 1 - توانایی نتیجه و محصول دادن . 2 - بازده (فیزیک )"} +{"line": "بازدید (مص مر.) دیدار کردن، دیدن "} +{"line": "بازرس (رِ)(اِفا. اِمر.)کسی که مأمور رسیدگی به کارهای یک فرد یا یک مؤسسه و اداره است "} +{"line": "بازرسی ( بازرسی .) (حامص .) عمل بازرس، تفتیش "} +{"line": "بازرگان (زَ) (اِمر.) بازارگان، تاجر"} +{"line": "بازسازی (حامص .) دوباره ساختن آن چه از بین رفته یا خراب شده است و یا مطلوب و مناسب نیست "} +{"line": "بازغ (ز) [ ع . ] (ص .) روشن، تابان "} +{"line": "بازل (ز) [ ع . ] (اِ. ص .) شتر قوی . ج بوازل "} +{"line": "بازمان (زْ) 1 - (اِ مص .) توقف، درنگ . 2 - (اِ.) مقدار ثابتی که برجای می ماند"} +{"line": "بازمانده (د) (ص مف .) 1 - عقب مانده . 2 - وارث "} +{"line": "بازنده (زَ د) (ص .) 1 - دارای باخت . 2 - شکست خورده، ناموفق، ناکام "} +{"line": "بازنشسته (نِ شَ تِ) (اِمف .) کسی که در پیری یا پس از مدتی طولانی یابه علل دیگراز کار برکنار شود واز حقوق بازنشستگی استفاده کند"} +{"line": "بازنشستگی (نِ شَ تِ)(حامص .) کناره گیری از خدمت در سن پیری، تقاعد"} +{"line": "بازنویسی (نِ) (حامص .) دوباره نوشتن، از نو تحریر کردن "} +{"line": "بازنگری (نِ گَ) (حامص .) 1 - تجدید نظر. 2 - بازبینی "} +{"line": "بازه (زَ) ( اِ.) چوبدستی "} +{"line": "بازه (ز) ( اِ.) 1 - فاصلة میان دو دیوار، پهنای کوچه . 2 - فاصلة میان دو کوه، دره "} +{"line": "بازو ( اِ.) 1 - قسمتی از دست که بین آرنج و شانه قرار دارد. 2 - واحد طول برابر با بازو. 3 - قدرت، نیرو. 4 - رفیق، مصاحب . 5 - آن که در سرود با کسی همراهی کند"} +{"line": "بازو دادن (دَ) 1 - (مص م .) یاری کردن، معاونت نمودن، 2 - (مص ل .) لم دادن "} +{"line": "بازو گشادن (گُ دَ) (مص ل .) 1 - باز کردن و کشیدن بازو. 2 - گشاده دست بودن "} +{"line": "بازوبند (بَ) (اِمر.) 1 - النگویی که به جای مچ بر بازو می بندند. 2 - نواری که به نشانة عزا، داشتن مأموریت ویژه، عضویت در جایی یا داشتن مقامی در ورزش به بازو می بندند . 3 - دعا یا قرانی که بر بازو می بندند، تعویذ. 4 - نوعی زره بازو"} +{"line": "بازپرس (پُ) ( اِ.) دادرسی که کارش پرسش از متهم، شاهدان و آگاهان و پژوهش و بررسی دربارة چگونگی واقع شدن یک جرم، پیشگیری از فرار متهم و از میان رفتن آثار جرم است، مستنطق "} +{"line": "بازپرسی ( بازپرسی .) (حامص .) 1 - پرسش مکرر. 2 - از نظر حقوقی، پرسشی است که بازپرس از مدعی و مدعی علیه یا متهم و یا مرتکب جرم کند و نتیجه را در پرسش نامه ای رسمی نویسد و آن گاه با توجه به جواب ها قرار صادر نماید، عمل بازپرس "} +{"line": "بازپسین (پَ) (ص نسب .) آخرین، واپسین "} +{"line": "بازکشیده (کِ د) (ص مف .) پهن کرده، مسطح "} +{"line": "بازگرد (گَ)(اِمص .) مراجعت، بازگشت "} +{"line": "بازگرداندن (گَ دَ) (مص م .) بازگردانیدن "} +{"line": "بازگردانیدن (گَ دَ) (مص م .) 1 - مرجوع کردن . 2 - پس فرستادن "} +{"line": "بازگشایی (گُ) (حامص .) دوباره فعال شدن اداره، مؤسسه و مانند آن "} +{"line": "بازگشت (گَ) (مص مر.) 1 - برگشت از جایی، مراجعت . 2 - رجوع از آهنگی به آهنگ مناسب دیگر (موسیقی )"} +{"line": "بازگشتن (گَ تَ) (مص ل .) 1 - برگشتن . 2 - پشیمان شدن "} +{"line": "بازگفت (گُ) (اِمص .) اعتراض "} +{"line": "بازگو کردن (دَ)(مص م .) روایت دوبارة مطلب "} +{"line": "بازی ( اِ.) 1 - فعالیت جسمی یا ذهنی برای سرگرمی یا تفریح . 2 - فعالیت ورزشی . 3 - قمار. 4 - اجرای نقش در یک نمایش یا یک فیلم . مجازاً کار بیهوده، فریب و نیرنگ "} +{"line": "بازی دادن (دَ) (مص م .) 1 - کسی را سرگرم ساختن . 2 - فریب دادن کسی "} +{"line": "بازی درآوردن (دَ. وَ دَ) (مص ل .) 1 - نمایش دادن . 2 - ادا درآوردن . 3 - بهانه تراشیدن و از انجام کار طفره رفتن . 4 - آزار دادن، اذیت کردن "} +{"line": "بازی کردن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - سرگرم شدن به بازی . 2 - مشغول شدن به چیزی برای گذراندن وقت . 3 - قمار کردن "} +{"line": "بازیافت (مص مر. اِمر.) 1 - آن چه که بی زحمت و رنج به دست آید. 2 - به دست آوردن مواد قابل استفاده از موادی که قبلاً مصرف شده اند. 3 - پیدا کردن و به دست آوردن آن چه گم شده است "} +{"line": "بازیچه (چِ) (اِمصغ .) 1 - آنچه با آن بازی می کنند. 2 - اسباب بازی . 3 - مسخره، ملعبه "} +{"line": "بازیکن (کُ) (ص . اِ.) 1 - کسی که در بازی شرکت می کند. 2 - بازیگر"} +{"line": "بازیگر (گَ) (ص فا.) 1 - هنرپیشه . 2 - بازیکن . 3 - مجازاً نیرنگ باز، فریب کار"} +{"line": "بازیگوش (ص مر.) بچه ای که بیشتر به فکر بازی باشد"} +{"line": "باس [ فر. ] ( اِ.) 1 - بم ترین صدای مرد در موسیقی . 2 - بم ترین و بزرگترین ساز زهی در ارکستر"} +{"line": "باستار (سْ) (عا.) =بیستار: (مبهمات ) فلان، بهمان "} +{"line": "باستان (ص . اِ.) قدیم، گذشته "} +{"line": "باستان شناسی (ش ِ) (اِمر.) دانشی که به شناسایی آثار و بناهای باستانی می پردازد"} +{"line": "باستان نامه (مِ) (اِمر.) کتابی که از گذشته حکایت کند، نامة باستان "} +{"line": "باستانی (ص نسب .) قدیمی، کهنه "} +{"line": "باستانی کار (ص . اِ.) آن که ورزش زورخانه ای انجام می دهد"} +{"line": "باستیون (سْ یُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بنای مرتفعی که در قلعه سازند. 2 - قلعه ای که در آن اسلحه و ابزار جنگی ذخیره کنند"} +{"line": "باسره (سَ رَ) [ په . ] ( اِ.) زمینی که برای کشت و زرع آماده کرده باشند، کشتزار"} +{"line": "باسری (سَ) (ص .) سپری، تمام "} +{"line": "باسط (س ِ) [ ع . ] (اِفا.) گستراننده، فراخی دهنده "} +{"line": "باسق (س ِ) [ ع . ] (ص .) بلند، دراز"} +{"line": "باسلق (لُ) ( اِ.) نوعی شیرینی که با نشاسته و شکر و مغز گردو به شکل لوله درست می کنند و به نخ می کشند"} +{"line": "باسمه (مِ) [ تر. ] ( اِ.) 1 - چاپ روی پارچه . 2 - عکس چاپ شده "} +{"line": "باسمه ای (مِ) [ تر - فا. ] (ص .) 1 - چاپی . 2 - کنایه از: ساختگی، قلابی "} +{"line": "باسمه تعالی (ب مِ هی تَ لا) [ ع . ] (شب جم .) به نام خدا که والاست "} +{"line": "باسور [ ع . ] (اِ.) نوعی از بیماری مقعد و بینی ؛ ج . بواسیر (مفرد کم استعمال است .) 1"} +{"line": "باسک (سُ) ( اِ.) خمیازه، دهن دره "} +{"line": "باسکول [ فر. ] ( اِ.) دستگاهی است برای اندازه گیری وزن های سنگین تجاری، قپان "} +{"line": "باسیل [ فر. ] ( اِ.) باکتری دراز اندام و کشیده "} +{"line": "باشامه (مِ) ( اِ.) روسری زنان، چارقد"} +{"line": "باشتین ( اِ.) میوه، میوة درخت "} +{"line": "باشرف (شَ رَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) شرافتمند، شریف، بزرگوار. مق . بی شرف "} +{"line": "باشلق (لُ) [ تر. ] (اِ) 1 - کلاه . 2 - مجازاً به معنی مهریه "} +{"line": "باشلیق [ تر. ] (ص مر. اِمر.) سردار، سالار"} +{"line": "باشه (ش ِ) ( اِ.) یکی از پرندگان شکاری کوچکتر از باز، با چشمانی زرد رنگ، که رنگ پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید با لکه های حنایی است . قرقی، قوش "} +{"line": "باشکوه (شُ) (ص مر.) باعظمت، باابهت "} +{"line": "باشگاه (اِمر.) کلوپ، جایی برای ورزش و تفریح "} +{"line": "باشی [ تر. ] (ص .اِ.) سرور، رئیس، سردسته، سردار"} +{"line": "باصر (ص ِ) (اِفا. ص .) بیننده، بینا"} +{"line": "باصره (ص ِ) [ ع . ] ( اِ.) بینایی "} +{"line": "باطل (طِ) [ ع . ] (ص .) بیهوده، بی فایده . ج . اباطیل "} +{"line": "باطن (طِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - پنهان، درون چیزی . ج . بواطن . 2 - حقیقت، اصل "} +{"line": "باع [ ع . ] ( اِ.) 1 - اندازة دو دست که از هم گشوده باشد. 2 - فروشنده "} +{"line": "باعث (عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برانگیزنده . 2 - سبب، علت "} +{"line": "باعرضه (عُ ض ِ) [ فا - ع . ] (ص .) دارای عرضه . مق . بی عرضه "} +{"line": "باغ [ په . ] ( اِ.) زمینی که دور آن را دیوار کشیده و در آن میوه یا گل کاشته شده است، بوستان . ؛ توی باغ نبودن کنایه از: 1 - متوجه اصل مطلب نبودن . 2 - پخته نبودن "} +{"line": "باغ سیاوشان (غِ وَ) (اِمر.) نوایی در موسیقی قدیم "} +{"line": "باغ شهریار ( باغ شهریار ِ شَ) (اِمر.) نوایی در موسیقی قدیم "} +{"line": "باغ شیرین ( باغ شیرین ِ) (اِمر.) یکی از الحان باربدی "} +{"line": "باغبان [ په . ] (اِمر.) کسی که نگهبانی و پرورش گل های باغ را به عهده دارد"} +{"line": "باغنده (غَ یا غُ د یا دَ) ( اِ.) = پاغنده . باغند. پاغند: پنبة حلاجی کرده، پنبة زده شده . غنده و غند نیز گویند"} +{"line": "باغچه (چِ) (امصغ .) 1 - باغ کوچک . 2 - زمین کوچکی که در حیاط برای کاشتن گل و درخت و سبزی آماده کنند"} +{"line": "باغی [ ع . ] (اِفا.) سرکش، نافرمان . ج . بغاة "} +{"line": "بافت 1 - (مص مر.) بافتن، نسج . 2 - ( اِ.) مجموعة سلول هایی که در شکل و ساختمان شبیه هم می باشند و یک عمل مشترک راانجام م ی دهند؛ مانند بافت های ماهیچه ای . 3 - (ص مف .) بافته شده، بافته . 4 - مجازاً: ساختار و ویژگی های متعلق به یک مجموعه . 5 - مجموعة اجزا و عناصر تشکیل دهندة یک اثر"} +{"line": "بافتن (تَ) (مص م .) 1 - رشته های نخ یا پشم را به هم تابیدن . 2 - سخنان دروغ گفتن "} +{"line": "بافته (تِ) (ص مف .) 1 - تابیده شده . 2 - پارچه . 3 - فرش . ؛ بافته نبودن به پای کسی شایسته آن کس نبودن "} +{"line": "بافدم (دُ) (اِ) عاقبت، سرانجام "} +{"line": "بافکار (فْ) (ص فا.) = بافتکار: بافنده، جولاه، نساج "} +{"line": "باقر (قِ) [ ع . ] (ص .) شکافنده، گشاینده "} +{"line": "باقل (قِ) [ ع . ] (ص .) زمین گیاه برآوردة سبز شده "} +{"line": "باقلا ( اِ.) = باقالی : گیاه علفی یک ساله از تیرة پروانه داران که دانة آن شبیه لوبیا ولی بزرگتر و در شمار حبوبات است "} +{"line": "بالیدن (دَ) (مص ل .) 1 - رشد و نمو کردن . 2 - فخر کردن "} +{"line": "باقلوا (لَ) ( اِ.)نوعی شیرینی که از آرد گندم و شکر و روغن و مغزپسته و بادام درست می کنند"} +{"line": "باقی [ ع . ] (ص .) پاینده، جاوید"} +{"line": "باقیات [ ع . ] (ص . اِ.) جِ باقیه . ؛ باقیات صالحات عمل های نیک، کارهای نیکو"} +{"line": "بال [ ع . ] ( اِ.) خاطر، دل، جان "} +{"line": "بال ( اِ.) اندام پرواز در پرندگان، حشرات و خفاش "} +{"line": "بال بال زدن (زَ دَ) (مص ل .)1 - بال های خود را با تکان های ریز و پیاپی به هم زدن . 2 - دچار دلهره و حرکات تشنج آمیز بودن "} +{"line": "بالا (ص فا.) 1 - بالنده، نمو کننده . 2 - زبر، فوق . 3 - بلندی، ارتفاع . 4 - طول، درازا. 5 - پشته، تپه . 6 - قد و قامت . ؛ بالا بالاها پریدن کنایه از: بسیار جاه طلب بودن "} +{"line": "بالا دادن (دَ) (مص ل .) بزرگ نمودن، بزرگ جلوه دادن "} +{"line": "بالا غیرتاً (غِ رَ تَ نْ) [ فا - ع . ] (ق .) از روی جوانمردی و گذشت "} +{"line": "بالا نمودن (نِ دَ) (مص ل .) نشان دادنِ قد و قامت خود"} +{"line": "بالا کردن (کَ) (مص م .) بزرگ کردن (فرزند)"} +{"line": "بالابان ( اِ.) طبل، نقاره "} +{"line": "بالابر (بَ) ( اِ.) آسانسور"} +{"line": "بالابلند (بُ لَ) (ص مر.) 1 - آن که قدش دراز باشد، بلندقد، بلندقامت . 2 - طولانی تر از حد معمول، دراز. 3 - کامل و بدون کم و کسر"} +{"line": "بالاتفاق (ب لْ اِ تِّ) [ ع . ] ( ق .) همگی، جمعاً"} +{"line": "بالاتنه (تَ نِ) (اِمر.) 1 - بخش بالایی تنه از کمر به بالا. 2 - بخشی از یک لباس که آن بخش از بدن را می پوشاند"} +{"line": "بالاخانه (نِ) (اِمر.) ساختمان کوچک با یک یا چند اتاق در قسمت فوقانی خانه و مستقل از آن . ؛ بالاخانه را اجاره دادن کنایه از: عقل سالم نداشتن، سخنان پریشان و نامربوط گفتن "} +{"line": "بالاخره (اَ خَ رَ یا رِ) [ ازع . ] (ق .) سرانجام، عاقبت، باری (فره )"} +{"line": "بالادست (دَ) (اِمر.) طرف بالاتر"} +{"line": "بالار (اِ.) = بالال : نک پالار"} +{"line": "بالارو (اِفا.) 1 - بالارونده . 2 - آسانسور"} +{"line": "بالان ( اِ.) دهلیز خانه "} +{"line": "بالانس [ فر. ] ( اِ.) 1 - تعادل . 2 - دستگاهی برای اندازه گیری جرم یا وزن، ترازو. (فره ). 3 - حالتی در یک واکنش شیمیایی که در آن واکنش دهنده ها و فرآورده های واکنش از قوانین پایستگی جرم و بار پیروی کنند، موازنه . (فره )"} +{"line": "بالاپوش (اِمر.) 1 - پوششی که هنگام خواب بر روی خود اندازند، لحاف . 2 - جامه ای که روی لباس های دیگر پوشند"} +{"line": "بالت (لِ) [ فر. ] (اِ.) یکی از هنرهای ترکیبی و آن تجسم و نمایش یک موضوع است به وسیلة نوعی رقص علمی و حرکات مشکل همراه با موزیک "} +{"line": "بالتبع (ب تَّ) [ ازع . ] (ق .) تبعاً، درنتیجه "} +{"line": "بالرین (لِ یَ) [ فر. ] ( اِ.) رقاصة حرفه ای "} +{"line": "بالش (لِ) (اِمص .) نمو، بالیدن "} +{"line": "بالش ( بالش .) [ تر - مغ . ] (اِ.) واحد مقیاس برای زر و سیم "} +{"line": "بالش ( بالش .) ( اِ.) = بالشت : وسیله ای به شکل کیسه چهارگوش که آن را با مادة نرمی مثل پر، پنبه، پشم شیشه یا اسفنج پر کرده و در هنگام خواب یا استراحت سر را روی آن می گذارند، متکا، مسند"} +{"line": "بالطبع (ب طَّ) [ ازع . ] ( ق .) طبعاً، از روی سرشت "} +{"line": "بالعکس (ب لْ عَ) [ ازع . ] ( ق .) برعکس، به عکس "} +{"line": "بالغ (لَ) (اِ.): نک پالغ "} +{"line": "بالغ (لِ) [ ع . ] (ق .) افزون، بیش "} +{"line": "بالغ ( بالغ .) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به حد بلوغ رسیده . 2 - رسا"} +{"line": "بالفرض (ب لْ فَ) [ ازع . ] ( ق .) فرضاً، از روی فرض "} +{"line": "بالفعل (ب لْ فِ) [ ع . ] (ق .) فعلاً، اکنون "} +{"line": "بالقوه (ب لْ قُ وِّ) [ ع . بالقوه . ] (ق .) به قوت، به حالت قوت . مق بالفعل "} +{"line": "بالماسکه (کِ) [ فر. ] (اِمر.) مجلس رقص که در آن با لباس مبدل و نقاب شرکت می کنند"} +{"line": "بالن (لُ) ( اِ.) از پستانداران دریایی با طول تا سی متر و وزن تا صدوپنجاه هزار کیلو گرم، وال "} +{"line": "بالنده (لَ د) (ص فا.) نمو کننده، نشو و نما - کننده "} +{"line": "بالنسبه (ب نْ نِ بَ) [ ازع . ] ( ق .) به طور نسبت و مقابله و قیاس "} +{"line": "بالنگ (لَ) ( اِ.) میوه ای از نوع مرکبات که پوست آن زبر و ضخیم و زرد رنگ است "} +{"line": "باله (لِ) ( اِ.) 1 - اندام بال مانندی است در ماهیان و برخی جانوران دریازی که جهت شنا و حفظ تعادل به کار می رود. 2 - [ فر. ] نمایش توأم با موسیقی و رقص "} +{"line": "بالو ( اِ.) زگیل، آزخ "} +{"line": "بالوایه (یِ) ( اِ.) پرستو"} +{"line": "بالوعه (عِ) [ ع . ] ( اِ.) چاه، فاضل آب "} +{"line": "بالون (لُ) [ فر. ] ( اِ.) کره ای بزرگ که پوشش آن از پارچه یا چرم غیرقابل نفوذ است و داخل آن را از گازهای سبک (سبک تر از هوا) پر کنند در نتیجه به آسمان صعود کند"} +{"line": "بالکانه (نِ) ( اِ.) 1 - پنجرة فلزی . 2 - بام، بام بلند"} +{"line": "بالکن (کُ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ایوان . مهتابی . 2 - طبقة بالای تئاتر یا سینما. 3 - ایوان کوچک جلوی کاشانه، ایوانک (فره )"} +{"line": "بالیده (د) (ص مف .) نمو کرده، رشد یافته "} +{"line": "بالین [ په . ] ( اِ.) بالش، بستر"} +{"line": "بالینی (ص نسب .) ( اِ.) 1 - منسوب به بالین . 2 - مطالعة ناخوشی های بیماران بستری و کلینیکی "} +{"line": "بالیه (یِ) [ ع . ] (ص .) کهنه "} +{"line": "بام ( اِ.) صبح، پگاه "} +{"line": "بام ( اِ.) پوشش بالایی ساختمان "} +{"line": "بامبو (اِ.) خیزران "} +{"line": "بامبول ( اِ.) حقه، تزویر"} +{"line": "بامداد [ په . ] (اِمر.) صبح، بام "} +{"line": "بامدادان (اِمر.) هنگام بامداد"} +{"line": "بامزد (زَ)( اِ.)طبل یا نقاره که بامداد می نواختند"} +{"line": "بامه (مَ)(اِ. ص .) ریش دراز و انبوه، مردی که ریش دراز دارد"} +{"line": "بامی (مَ) (ص .) درخشان، صفت و عنوان شهر بلخ "} +{"line": "بامیه (یِ) ( اِ.) 1 - گیاهی با برگ های پهن پنجه مانند، شبیه برگ ختمی، میوه اش سبز و دراز است، به صورت پخته شده و درخورشت مصرف می شود. 2 - نوعی شیرینی که از نشاسته و شکر و روغن و ماست درست کنند"} +{"line": "بان ( اِ.) صبح، پگاه "} +{"line": "بان ( اِ.) بانگ "} +{"line": "بان [ په . ] (پس .) در آخر کلمه افزوده می شود و معنی حفاظت و نگاهبانی را رساند: باغبان، دربان، دیده بان "} +{"line": "بان ( اِ.) درختی با برگ های سبز و لطیف و خوشبو که از دانه های آن روغن معطر می گیرند"} +{"line": "باند [ فر. ] ( اِ.) 1 - نوار، رشته . 2 - محل فرود هواپیما: باند فرودگاه . 3 - دسته، گروه : باند دزدان "} +{"line": "بانداژ [ فر. ] ( اِ.) زخم رو باز یا قسمتی از بدن را با نوار مخصوص بستن، باندپیچی (فره )"} +{"line": "باندرول (رُ) [ فر. ] ( اِ.) نوار یا کاغذ دراز و باریک که بر روی کالا چسبانند که نشانة کنترل کیفیت و بازرسی و نو بودن کالاست، برچسب (فره )"} +{"line": "بانمک (نَ مَ) (ص .) 1 - جذاب، گیرا، ملیح . 2 - برخوردار از ویژگی های جالب و خوشایند که دیگران را به خنده وامی دارد"} +{"line": "بانو [ په . ] ( اِ.) خانم "} +{"line": "بانک [ فر. ] ( اِ.) 1 - مؤسسه ای اقتصادی، ملی یا دولتی که مردم پول های خود را در آن به امانت سپارند و در موقع لزوم برداشت کنند. 2 - مجموعه ای است برای نگه داری منظم و قابل دسترس خون یا اعضای بدن . 3 - پولی که قماربازها وارد بازی می کنند. ؛ بانک اطلاعات مؤسسه یا بخشی از یک مؤسسه برای گردآوری پردازش، نگه داری و ارائة اطلاعات . ؛ بانک خون مؤسسه یا بخشی از یک مؤسسه برای گردآوری و نگه داری خون مورد نیاز بیماران . ؛ بانک مرکزی بانک دولتی که تنظیم و اجرای سیاست های بانکی و پولی کشور را بر عهده دارد. ؛ عابر بانک باجه ای در یک بانک، که مشرف به گذرگاه است و دارندة حساب می تواند با قرار دادن کارت ویژه ای در دستگاه خودکار آن از حساب خود پول دریافت یا به آن حساب پول پرداخت کند"} +{"line": "بانک داری [ فر - فا. ] 1 - (حامص .) فعالیت برای ادارة بانک . 2 - (اِ.) دانشی که به مطالعة فعالیت های بانکی یا اشتغال در آن جا می پردازد"} +{"line": "بانگ ( اِ.) آواز بلند، فریاد"} +{"line": "بانگ زدن (زَ دَ) (مص ل .) فریاد زدن، آواز بلند برآوردن "} +{"line": "باه [ ع . ] ( اِ.) غریزة جنسی، نیروی شهوت "} +{"line": "باهار ( اِ.) ظرف، آوند"} +{"line": "باهر (هِ) [ ع . ] (ص .) 1 - روشن، تابان . 2 - آشکار، هویدار"} +{"line": "باهم (هَ) 1 - (اِمر.) به اتفاق، با یکدیگر. 2 - (ص مر.) مجتمع، متحد"} +{"line": "باهه (هِ) ( اِ.) تالاب، آبگیر"} +{"line": "باهو ( اِ.) 1 - چوبدستی کلفت که شبانان و شتربانان بر دست گیرند. 2 - بازو"} +{"line": "باهوش (ص مر.) آن که دارای هوش قوی است، هوشمند"} +{"line": "باهک (هَ) ( اِ.) مردمک چشم "} +{"line": "باهکیدن (هَ دَ) (مص م .) شکنجه کردن، آزاردن "} +{"line": "باور (وَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - پذیرفتن سخن . 2 - یقین، اعتقاد"} +{"line": "باوقار (وِ) (ص مر.) متین، وزین "} +{"line": "باژ ( اِ.) خراج، مالیات "} +{"line": "باژ (پیش .) = واژ. باز: بر سر اسماء آید به معنی قلب و عکس و دیگرگونی : باژگونه، باژگون "} +{"line": "باژرنگ (رَ) ( اِ.) = بازرنگ : 1 - پستان بند زنان . 2 - سینه بند کودکان "} +{"line": "باژگون (ژِ)(ص مر.)سرنگون، وارون . باژگونه و بازگونه و واژگونه و واژگون و باشگون و باشگونه نیز گفته می شود"} +{"line": "باک [ انگ . ] ( اِ.) مخزن سوخت موتور در اتومبیل، موتور و.."} +{"line": "باک ( اِ.) 1 - ترس، بیم، پروا. 2 - نگرانی "} +{"line": "باکتری (تِ) [ فر. ] ( اِ.) میکروب ؛ موجود ریز ذره بینی که با چشم غیرمسلح دیده نمی شود"} +{"line": "باکتریولوژی ( باکتریولوژی . یُ لُ) [ فر. ] ( اِ.) شاخه ای از علم میکروب شناسی که به بررسی باکتری ها و راه های مقابله با آن ها یا استفاده از آن ها می پردازد، باکتری شناسی "} +{"line": "باکره (کِ رِ) [ ع . باکرة ] (ص .) دختر، دوشیزه "} +{"line": "باکس [ انگ . ] ( اِ.) جعبه "} +{"line": "باکفایت (کِ یَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کافی، باعرضه، شایسته . مق بی کفایت "} +{"line": "جصاص (جَ صّ) [ ع . ] گچ کار، گچ گر"} +{"line": "باکلاس (کِ) [ فا - فر. ] ( ص .) 1 - ویژگی آن که مقررات و آداب اجتماعی را به خوبی رعایت می کند. 2 - دارای کیفیت خوب یا مطلوب نسبت به مجموعة همانند خود"} +{"line": "باکوره (رِ یا رَ) [ ع . باکورة ] (ص .) 1 - اول هر چیز. 2 - میوة نورس، نوبر، ج . باکورات . بواکیر"} +{"line": "باکی [ ع . ] (اِفا.) گریه کننده ؛ ج . بکاة "} +{"line": "باگت (گِ) [ فر. ] ( اِ.) نوعی نان باریک لوله ای شکل "} +{"line": "بای [ تر. ] (ص .) مالدار، ثروتمند، غنی "} +{"line": "بای دادن (دَ) (مص ل .) 1 - باختن . 2 - رشوه دادن "} +{"line": "بای پس (پَ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی عمل جراحی که در آن برای تغییر مسیر یکی از جریان های طبیعی بدن مجرایی فرعی را در محل پیوند می زنند"} +{"line": "بایا (ص .) بایسته، لازم، واجب "} +{"line": "بایت [ انگ . ] ( اِ.) کوچکترین گروه واحد اطلاعاتی در یک کامیپوتر که ظرفیت حافظة کامپیوتر را با آن می سنجند"} +{"line": "باید (یَ) (ص .) بایست، بایستی، لازم است، ضروری است "} +{"line": "بایر (یِ) [ ع . بائر ] (ص .) خراب، لم یزرع "} +{"line": "بایس (یِ) [ ع . ] (ص .) بی نوا، ناتوان "} +{"line": "بایست (یِ) [ په . ] (ص .)ضرور، لازم، خواستن "} +{"line": "بایستن (یِ تَ) [ په . ] (مص ل .) لازم بودن، ضرورت داشتن "} +{"line": "بایسته (یِ تِ) [ په . ] (ص مف .) واجب، لازم "} +{"line": "بایع (یِ) [ ع . ] (اِفا.) فروشنده "} +{"line": "بایقوش ( اِ.) بوم، جغد"} +{"line": "بایکوت [ انگ . ] 1 - (مص م .) طرد کردن . 2 - (اِمص .) تحریم "} +{"line": "بایگان (ص مر.) کسی که نامه ها و سندهای اداری را در محلی ضبط کند"} +{"line": "بایگانی ( اِ.) جایی که در آن اسناد و مدارک اداری نگه داری می شود"} +{"line": "ببر (بَ) ( اِ.) جاندار پستاندار گوشتخوار از تیرة گربه سانان با پوست خزدار راه راه بومی آسیا"} +{"line": "ببر بیان (بَ رِ بَ) ( اِ.) جامه ای از پوست ببر که رستم هنگام جنگ به تن می کرد"} +{"line": "ببرگ (ب بَ) (ص .) مهیّا، فراهم بودن وسایل زندگی "} +{"line": "ببین و بترک (ب نُ ب تَ رَ) ( اِ.) نوعی مهره که برای دفع چشم زخم بر کلاه یا گردن کودکان آویزند"} +{"line": "بت (بُ) ( اِ.) 1 - تندیسی ساخته شده از سنگ، چوب، فلز یا هر چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که به جای خدا مورد پرستش قرار بگیرد. معبود. 2 - معشوق "} +{"line": "بتا (ب) [ یو. ] ( اِ.) 1 - نام حرف دوم یونانی . 2 - ذره ای با بار منفی شامل باریکه ای از الکترون ها که از اجسام رادیو اکتیو گسیل می شود. 3 - دومین ستارة هر صورت فلکی به لحاظ روشنایی "} +{"line": "بتاور (بَ وَ) ( اِ.) 1 - عاقبت، سرانجام . 2 - بآلاخره "} +{"line": "بتخانه (بُ نِ) (اِمر.) 1 - بتکده، جایی که در آن بت را نگهداری و پرستش می کنند. 2 - حرم، حرمسرا"} +{"line": "بتفاریق (ب تَ) [ فا - ع . ] (ق .) کم کم، بتدریج "} +{"line": "بتفوز (بَ) ( اِ.) 1 - گرداگرد دهان انسان و حیوان . 2 - پوز، پوزه "} +{"line": "بته (بُ تِّ) ( اِ.) نک بوته . ؛ از زیر بته درآمدن بی اصل و نسب بودن "} +{"line": "بته جقه ( بته جقه . جِ قُِ) [ فا - تر. ] (اِ.) نقشی زینتی شبیه سروی خمیده که بیشتر در صنعت قالی بافی، ترمه، زردوزی و مانند آن به کار می رود"} +{"line": "بتو (بَ) ( اِ.) 1 - قیف . 2 - گیره چوب یا ساقه گیاه . 3 - دستة هاون . 4 - هاون سنگی . 5 - سنگی که بر روی آن ادویه و چیزهای دیگر را سایند"} +{"line": "بتو (بَ ت ُ ) (اِ.) 1 - جایی که غالباً آفتاب در آن جا بتابد. 2 - مشرق "} +{"line": "بتول (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که از دنیا بریده و به خدا پیوسته و نیز از ازدواج خودداری کند. 2 - پارسا، پاکدامن، لقب حضرت فاطمه (ص ) و حضرت مریم "} +{"line": "بتون (ب تُ) [ فر. ] ( اِ.) از مصالح ساختمانی است که از شن و ماسه و سیمان و آب با اندازه های مختلف ساخته شود"} +{"line": "بتون آرمه ( بتون آرمه . مِ) (اِمر.) بتون مسلح، بتونی که در آن میله های آهنی گذارند تا استواری و مقاومت آن بیشتر گردد"} +{"line": "بتونه (بَ نِ) [ ازع . ] (اِ.) = بتانه : خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه، زامسقه "} +{"line": "بتکده (بُ کَ د) (اِمر.) بتخانه، بت پرستان "} +{"line": "بث الشکوی (بَ ثَّ شَ کْ وا) [ ع . ] (مص ل .) درد دل کردن، گله و شکایت کردن "} +{"line": "بث (بَ ثّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بیان کردن . 2 - آشکار کردن . 3 - برانگیختن "} +{"line": "بثر (بَ) [ ع . ] (اِ.) جوش و دانة ریز که روی پوست پیدا شود"} +{"line": "بج (بَ) ( اِ.) 1 - درون دهان . 2 - لُپ "} +{"line": "بجا (ب) (ص مر.) شایسته، لایق، درخور، به موقع "} +{"line": "بجا آوردن ( بجا آوردن . وَ دَ) (مص م .) 1 - انجام دادن . 2 - بازشناختن، دریافتن "} +{"line": "بجان آمدن (ب. مَ دَ) (مص ل .) به تنگ آمدن "} +{"line": "بجای (ب یِ) (حراض .) 1 - در حق کسی، برای کسی . 2 - از جهت، از حیث . 3 - در برابر، در مقابل (برای مقایسه )"} +{"line": "جولاهه (جُ هِ) نک جولاه "} +{"line": "بجده (بَ جْ دَ یا بُ جُ دَ) [ ع . ] ( اِ.) باطن و حقیقت کاری "} +{"line": "بجشک (ب جِ شْ) (اِ) پزشک، طبیب "} +{"line": "بجول (بُ جُ) ( اِ.) نک آشتالنگ "} +{"line": "بجکم (بَ کِ) ( اِ.) 1 - ایوان، بارگاه . 2 - خانه تابستانی که از همه طرف در و پنجره داشته باشد. بچکم، پچکم، بشکم و بیکم نیز گویند"} +{"line": "بحار (ب) [ ع . ] ( اِ.) جِ بحر؛ دریاها"} +{"line": "بحبوحه (بُ حِ) [ ع . ] ( اِ.) میان، وسط "} +{"line": "بحت (بَ) [ ع . ] (ص .) ناب، ساده، ویژه "} +{"line": "بحث (بَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مذاکره . 2 - گفتگو"} +{"line": "بحر (بَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - دریا. ج .بحار. 2 - وزن شعر"} +{"line": "بحران (بُ) [ ع . ] ( اِ.) آشفتگی و تغییر حالت ناگهانی، بالاترین مرحلة یک جریان "} +{"line": "بحرانی ( بحرانی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به بحران - تغییر حالت و آشفتگی مریض . 2 - وضع غیرعادی در امری از امور مملکتی "} +{"line": "بحلی (ب حِ) [ فا - ع . ] (مص ل .) حلالیت طلبیدن، حلال کردن "} +{"line": "بحمدالله (ب حَ د لْ لا) [ ع . ] (شب جم .) سپاس خدای را، ستایش خدای را. ؛ بحمدالله والمنة سپاس خدای را و منت از او"} +{"line": "بحور (بُ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بحر؛ دریاها"} +{"line": "بحیره (بُ حَ رِ) [ ع . بحیرة ] (اِمصغ .) دریاچه "} +{"line": "بخ (بَ) [ ع . ] (شب جم .) زه، خوشا"} +{"line": "بخار (بُ) [ ع . ] ( اِ.) گازی که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا در اثر حرارت از مایعات یا جامدات برخیزد و به هوا رود"} +{"line": "بخاری ( بخاری .) (ص نسب .) (اِمر.) دستگاهی که در زمستان برای گرم کردن هوای فضاهای بسته مثل اتاق، کلاس، مغاز، و... به کار برند و در آن با سوزاندن نفت، هیزم و غیره حرارت ایجاد شود"} +{"line": "بخت (بَ) ( اِ.) طالع، اقبال، مجازاً زناشویی در مورد دختر یا زن "} +{"line": "بخته (بَ تِ) (ص . اِ.) 1 - گوسفند سه ساله یا چهار ساله . 2 - فربه، چاق "} +{"line": "بخته کردن ( بخته کردن . کَ دَ)(مص ل .)قوام بخشیدن "} +{"line": "بختو (بُ تُ) ( اِ.) 1 - رعد، تندر. 2 - هر چیز غرنده "} +{"line": "بختور (بَ وَ) (ص .) خوشبخت، بختیار"} +{"line": "بختک (بَ تَ) ( اِ.) 1 - کابوس . 2 - موجودی خیالی "} +{"line": "بختی (بُ) ( اِ.) شتر قوی هیکل دو کوهانه "} +{"line": "بختیار (بَ) (ص مر.) با اقبال، خوشبخت "} +{"line": "بخرد (ب رَ) (ص مر.) خردمند، حکیم "} +{"line": "بخس (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زراعت دیم . 2 - ارزان، ناچیز"} +{"line": "بخسیدن (بَ دَ) (مص ل .) 1 - رنجیدن . 2 - پژمردن . 3 - گداختن "} +{"line": "بخسیده (بَ د)(ص مف .)1 - گداخته . 2 - پژمرده . 3 - رنجیده "} +{"line": "بخش (بَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - قسمت، بهره . 2 - تقسیم . 3 - در تقسیمات کشوری، از شهر کوچکتر و از ده بزرگتر که شامل چند روستا می شود. 4 - چند کشتی جنگی که تحت فرماندهی یک تن باشد؛ اسکادران . 5 - واحدی از یک سازمان که کار ویژه ای را بر عهده دارد. 6 - قسمتی از یک فصل کتاب . 7 - هجا (زبان شناسی ). 8 - جزء پسین بعضی از کلمه های مرکب : جانبخش، روحبخش "} +{"line": "بخش شدن (بَ. شُ دَ) (مص ل .) قسمت شدن، تقسیم شدن "} +{"line": "بخشایش (بَ یِ) [ په . ] (اِمص .) درگذشتن . عفو کردن "} +{"line": "بخشاینده (بَ یَ د) (ص فا.) عفو کننده، رحم کننده "} +{"line": "بخشدار (بَ) (ص فا. اِ.) کسی که از جانب وزارت کشور امور یک بخش را تحت نظر فرماندار ادراه کند"} +{"line": "بخشداری ( بخشداری .) 1 - (حامص .) عمل و شغل بخشدار. 2 - ( اِ.) محلی که بخشدار در آن حوزة خود را اداره کند"} +{"line": "بخشش (بَ ش ِ) [ په . ] 1 - (اِمص .)داد، دهش . 2 - انعام . 3 - ( اِ.) تقدیر، سرنوشت "} +{"line": "بخشنامه (بَ مِ) (اِمر.) حکم یا دستوری که از طرف مسؤلین سازمان برای اطلاع تمام کارکنان یک مؤسسه ابلاغ شود"} +{"line": "بخشودن (بَ دَ) (مص ل .) 1 - رحم کردن . 2 - بخشیدن "} +{"line": "بخشیدن (بَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - عطا کردن . 2 - عفو کردن "} +{"line": "بخشیده (بَ د) (ص مف .) 1 - عطا شده . 2 - عفو شده "} +{"line": "بخل (بُ) [ ع . ] ( اِ.) تنگ چشمی، خسُت "} +{"line": "بخو (بُ) ( اِ.) حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخا نیز گویند"} +{"line": "بخوبر (بُ خُ. بُ) (ص .) حقه باز، بدکار"} +{"line": "بخور (ب یا بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - هر ماده ای که در آتش ریزندو بوی خوش دهد. 2 - صمغ درخت روم که بخور آن خوشبو است . 3 - در فارسی، هر دارویی که جوشانده و بخار آن استشمام گردد. 4 - بخار آب گرم یا داروی جوشانده که برای مرطوب کردن و ضدعفونی کردن هوا مورد استفاده قرار گیرد"} +{"line": "بخور (بُ خُ) (ص .) 1 - رنگ خاکستری سیر. 2 - هر چیز به رنگ خاکستر"} +{"line": "بخیدن (بَ دَ) (مص م .) حلاجی کردن "} +{"line": "بخیده (بَ د)(ص مف .) پنبة زده شده ؛ حلاجی شده "} +{"line": "بخیل (بَ) [ ع . ] (ص .) چشم تنگ، خسیس . ج . بخلاء"} +{"line": "بدنام (بَ)(ص مر.) دارای شهرت بد، معروف به بدی "} +{"line": "بدنسل (بَ. نَ) [ فا - ع . ] (ص مر.)بدنژاد، بد اصل "} +{"line": "خره (خُ رُ) (اِ.) = خروه : خروس "} +{"line": "بخیه (بَ یِ) ( اِ.) 1 - کوکی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی بزنند. 2 - دوختن بخشی از بدن که در اثر عمل جراحی شکافته شده باشد. ؛ اهل بخیه اهل فن، صاحب سررشته، وارد به کار. ؛ بخیه به آب دوغ زدن کنایه از: زحمت بی هوده کشیدن، کاری بی حاصل کردن "} +{"line": "بخیه زدن ( بخیه زدن . زَ دَ) (مص م .) 1 - کوک زدن، دوختن . 2 - دوختن بخش جراحی شدة بدن "} +{"line": "بد (بَ) (ص .) زشت، ناپسند"} +{"line": "بد (بُ دّ) [ ع . ] ( اِ.) چاره، گریز"} +{"line": "بد (بَ یا بُ) [ په . ] 1 - (ص .) مهتر، سرور بزرگ . 2 - (پس .) دارنده، صاحب، خداوند مانند: سپهبد"} +{"line": "بد انداختن ( بد انداختن . اَ تَ)(مص ل .) 1 - بداندیشی کردن، بنای بدی کردن . 2 - آزار رساندن "} +{"line": "بد بردار (بَ. بَ) تحمل کنندة بدان، کسی که سعة صدر دارد"} +{"line": "بدآزمون ( بدآزمون . ز) (ص .) بدسابقه، نابکار"} +{"line": "بدآموزی ( بدآموزی .) (ص .) آموزش کارهای ناپسند و غیراخلاقی "} +{"line": "بداء (بَ) [ ع . ] (مص ل .) ظاهر گشتن، پیدا شدن "} +{"line": "بداخلاق ( بداخلاق . اَ) [ فا - ع . ] (ص .) تندخو، خشمگین . مق . خوش اخلاق "} +{"line": "بدانجام ( بدانجام . اَ)(ص مر.) بدعاقبت، بدفرجام "} +{"line": "بداهت (بَ هَ) [ ع . بداهة ] (مص ل .) سخن بی اندیشه گفتن، بی تأمل سخن گفتن "} +{"line": "بداهه (ب یا بَ هِ) [ ع . بداهة ] (اِ.) نک بداهت، بدیهه "} +{"line": "بداهه نوازی ( بداهه نوازی . نَ) (حامص .) ساختن آنی و فوری قطعات موسیقی "} +{"line": "بداهه پرداز ( بداهه پرداز . پَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که بدون مقدمه اثری هنری اعم از شعر، موسیقی، نقاشی و همانند آن خلق می کند"} +{"line": "بدایت (بَ یَ) [ ع . بدایة ] (اِمص .) آغاز، اوُل چیزی "} +{"line": "بدایع (بَ یِ) [ ع . بدائع ] ( اِ.) جِ بدیعه ؛ تازه ها، نوها"} +{"line": "بدبدک (بَ بَ دَ) ( اِ.) (اِمر.) هدهد"} +{"line": "بدترکیب ( بدترکیب . تَ) [ فا - ع . ] (ص .) زشت، ناپسند"} +{"line": "بدجنس ( بدجنس . جِ) [ فا - ع . ] (ص .) دارای اندیشه و رفتار بد، بدسرشت، بدذات "} +{"line": "بدحساب (بَ. حِ) (ص .) خصوصیات کسی که حساب و کتاب درستی ندارد و بدهی خود را به موقع پرداخت نمی کند"} +{"line": "بدخوی ( بدخوی .)(ص مر.)تندخو، زشت خوی "} +{"line": "بددل ( بددل . د) (ص مر.) 1 - بزدل، ترسو. 2 - بدگمان "} +{"line": "بدر (بَ) [ ع . ] ( اِ.) ماه شب چهارده، ماه کامل "} +{"line": "بدرام (بَ) (ص مر.) وحشی، سرکش "} +{"line": "بدرقه (بَ رَ ق ِ) [ ع . بدرقة ] 1 - ( اِ.) راهنما، راهبر. 2 - (اِمص .) مشایعت "} +{"line": "بدره (بَ رِ) [ ع . بدرة ] ( اِ.) همیان، کیسة پول "} +{"line": "بدرود (ب) ( اِ.) وداع، خداحافظی "} +{"line": "بدرود گفتن ( بدرود گفتن . گُ تَ) (مص ل .) خداحافظی ک ردن "} +{"line": "بدریخت ( بدریخت .) (ص .) بدقیافه، زشت، دارای وضع ظاهری ناخوشایند"} +{"line": "بدزهره (بَ زَ رِ) (ص مر.)ترسو، بددل "} +{"line": "بدست (بَ دَ) ( اِ.) وجب "} +{"line": "بدست شدن (ب دَ. شُ دَ) (مص ل .) بدست آمدن، حاصل شدن "} +{"line": "بدسگال (بَ. س ِ) (ص فا.) بداندیش، بدخواه "} +{"line": "بدشانس ( بدشانس .) (ص .) بداقبال، آن که اغلب حوادث ناگوار در زندگی اش رخ می دهد. مق . خوش شانس "} +{"line": "بدع (ب) [ ع . ] (ص .) تازه، نوآیین . ج . ابداع، بدَع "} +{"line": "بدعت (ب عَ) [ ع . بدعة ] ( اِ.) نوآوری، به ویژه رسم یا آیین تازه ای که مورد پذیرش قرار نگرفته یا مخالف سنت پذیرفته شده باشد"} +{"line": "بدعنق (بَ. عُ نُ) (ص مر.) بدخلق، بدرفتار"} +{"line": "بدقلق ( بدقلق . ق ِ لِ) [ فا - تر. ] (ص مر.) بهانه گیر، بدسلوک "} +{"line": "بدل (بَ دَ) [ ع . ] (ص .) کریم، شریف . ج . ابدال، بدلا"} +{"line": "بدل (بَ دَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - هر چیزی که به جای دیگری واقع شود. 2 - عوض، جانشین . ج . بُدلا"} +{"line": "بدلاء (بُ دَ) [ ع . ] جِ بدل، بدیل ؛ شریفان، کریمان "} +{"line": "بدلگام (بَ لِ) (ص مر.) 1 - حیوان سرکش . 2 - آدم گردنکش، یاغی "} +{"line": "بدلی (بَ دَ) [ ع - فا. ] (ص .) قلابی، غیراصلی "} +{"line": "بدلیجات ( بدلیجات .) [ ع - فا. ] (اِ.) جواهرات و زیورآلات بدلی و غیراصل "} +{"line": "بدمسب (بَ مَ سَّ) [ فا. ازع ] (ص مر.) (عا.) = بدمصب : بدمذهب "} +{"line": "بدمست ( بدمست . مَ) (ص مر.) کسی که در مستی عربده کشد و شرارت کند، آن که پس از مست شدن هرزه گویی کند"} +{"line": "بدمظنه ( بدمظنه . مَ ظَ نِّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بدگمان، بدظن "} +{"line": "بدمنظر ( بدمنظر . مَ ظَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) آنچه در نظر خوش نیاید"} +{"line": "بدمهر ( بدمهر . مِ) (ص مر.)1 - نامهربان . 2 - بد - اندیش "} +{"line": "بدمینتون (بَ تُ) [ انگ . ] ( اِ.) نوعی ورزش شبیه تنیس که دو یا چهار بازیکن دارد"} +{"line": "بدن (بَ دَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - ساختمان کامل یک موجود زنده . 2 - تن، پیکر"} +{"line": "بدن سازی (بَ دَ)(اِمر.) تمرین ها و ورزش های ویژه برای تقویت ماهیچه ها و ایجاد یا حفظ تناسب در اندام های بیرونی، پرورش اندام "} +{"line": "بدنما ( بدنما . نَ) (ص مر.) 1 - بدشکل، زشت . 2 - بسیار نازک و تُنُک . 3 - نشان دهندة تمام بدن "} +{"line": "بدنه (بَ دَ نِ یا نَ) [ ع . ] ( اِ.) تنه، پیکر"} +{"line": "بده بستان (ب د ب) (اِمص .) (عا.) 1 - داد و ستد، معامله . 2 - مبادله، رد و بدل . 3 - روابط پنهانی متقابل "} +{"line": "بدهکار (ب د) (ص فا.) 1 - دارای بدهی . 2 - مدیون "} +{"line": "بدهکاری ( بدهکاری .) (حامص .) عمل بدهکار، وامداری، قرض داری . مق بستانکاری "} +{"line": "بدهی ( بدهی .) ( اِ.) 1 - آنچه بدهکار باید به بستانکار بپردازد. 2 - قرض "} +{"line": "بدو ( بدو .) [ ع . ] ( اِ.) بادیه، صحرا"} +{"line": "بدو (بَ) [ ع . ] ( اِ.) اوُل، آغاز، ابتدا"} +{"line": "بدواً (بَ وَ نْ) [ ع . ] ( ق .) در آغاز، در ابتدا"} +{"line": "بدون (ب نِ) (ص . ق .) 1 - فاقد، بی بهره . 2 - بی (نشانة فقدان یا نبودن )"} +{"line": "بدوی ( بدوی .) [ ع . ] (ص نسب .) ابتدایی، آغازی "} +{"line": "بدوی (بَ دَ) [ ع . ] (ص نسب .) بیابانی "} +{"line": "بدویت (بَ دَ یَّ) [ ع . بدویة ] (اِمص .) 1 - بادیه نشینی، بیابان گردی . 2 - عقب ماندگی "} +{"line": "بدپیله ( بدپیله . لِ) (ص مر.) سمج، سخت انتقام "} +{"line": "بدکاره ( بدکاره . رِ) (ص مر.) 1 - آن که مرتکب کارهای بد شود، بدکردار. 2 - شریر، موذی . 3 - فاسق، زناکار، روسپی "} +{"line": "بدگل ( بدگل . گِ) (ص مر.) زشت، نازیبا"} +{"line": "بدگمان ( بدگمان . گُ)(ص مر.) 1 - کسی که سوءظن دارد. 2 - حسود. 3 - مغرض "} +{"line": "بدگوهر ( بدگوهر . گُ هَ)(ص مر.) بدنژاد. بدسرشت "} +{"line": "بدیع (بَ) [ ع . ] (اِ . ص .) 1 - نو، تازه . 2 - دانشی که به بیان زیبایی های صنایع شعری می پردازد. 3 - عجیب، نادر"} +{"line": "بدیل (بَ) [ ع . ] ( اِ.) عوض، جانشین "} +{"line": "بدیمن (بَ. یُ) (ص .) بدشگون، ناخجسته، شوم "} +{"line": "بدیهه (بَ هِ) [ ع . بدیهة ] ( اِ.) بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن "} +{"line": "بدیهی (بَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - روشن، آشکار. 2 - آن چه که عقل برای پذیرفتنش نیاز به استدلال ندارد"} +{"line": "بدیهیات (بَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ بدیهه - امور بدیهی، چیزهای کاملاً آشکار و واضح . 2 - وقایع غیرمنتظره "} +{"line": "بذال (بَ ذّ) [ ع . ] (ص .) بسیار بخشنده "} +{"line": "بذر (بَ) [ ع . ] ( اِ.) تخم، دانه . ج . بذور"} +{"line": "بذرافشانی ( بذرافشانی . اَ) [ ع - فا. ] (حامص .) تخم - افشانی، پاشیدن بذر"} +{"line": "بذل (بَ) [ ع . ] (مص ل .) بخشیدن، دادن "} +{"line": "بذله (بَ لِ) ( اِ.) شوخی، لطیفه "} +{"line": "بذله گوی ( بذله گوی .) [ فا. ] (اِفا.)آدم شوخ، خوش - محضر"} +{"line": "بذی (بَ) [ ع . ] (ص .) بی شرم، شوخی کن، ناسزاگو"} +{"line": "بر و بوم (بَ رُ) (اِمر.) زمین، سرزمین "} +{"line": "بر ( بر .) [ ع . ] (ص .) نیکوکار، نکوکردار"} +{"line": "بر (ب رِّ) [ ع . ] ( اِ.) نیکی، نیکوکاری "} +{"line": "بر یخ نوشتن (بَ. یَ. نِ وِ تَ) (مص ل .) کنایه از: به هیچ شمردن، نابوده انگاشتن "} +{"line": "بر (بُ) 1 - ریشة فعل «بریدن » 2 - عمل جدا کردن ورق های بازی . 3 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «برنده » آید: چوب بر، آهن بر. ؛ بر خوردن جابه جا و در هم آمیخته شدن کارها یا ورق های بازی "} +{"line": "بر (بَ رّ) [ ع . ] ( اِ.) خشکی، دشت، بیابان "} +{"line": "بر (بُ رّ) [ ع . ] (اِ.) گندم "} +{"line": "بر ( بر .) [ په . ] ( اِ.) بار درخت، میوه "} +{"line": "بر (بَ) ( اِ.) 1 - بالا. 2 - بلند. 3 - نزد. پیش . 4 - هنگام "} +{"line": "بر ( بر .) [ په . ] ( اِ.) 1 - سینه . 2 - آغوش، کنار. 3 - طرف، جانب . 4 - ضلع خارجی زمین یا ساختمان که به طرف کوچه یا خیابان راه باشد"} +{"line": "بر ( بر .) (اِ.) = بیر. ویر: 1 - حفظ . 2 - به خاطر نگاه داشتن "} +{"line": "بر اثر (بَ. اَ ثَ) [ فا - ع . ] (حراض .) از پی، به دنبال "} +{"line": "بر انگشت پیچیدن (بَ. اَ گُ. دَ) (مص ل .) بزرگ نمودن عیب و ایراد"} +{"line": "بر باد تند نشستن (بَ. د تُ. نِ شَ تَ) (مص ل .) خشمگین شدن، نهایت خشم "} +{"line": "بر باد دادن ( بر باد دادن . دَ) (مص م .) 1 - از دست دادن . 2 - تلف کردن . 3 - نابود ساختن "} +{"line": "بر باد رفتن ( بر باد رفتن . رَ تَ) (مص ل .) تلف شدن، ضایع گشتن "} +{"line": "بر باد رفته ( بر باد رفته . رَ تَ یا تِ) (ص مف .) نابود شده "} +{"line": "بر باد ساختن ( بر باد ساختن . تَ) (مص م .) خراب کردن "} +{"line": "بر باد سرد نشاندن ( بر باد سرد نشاندن . د سَ. نِ دَ) (مص م .) دلسرد کردن، نومید ساختن "} +{"line": "بر خود بستن (بَ. خُ. بَ تَ) (مص ل .) به خود نسبت دادن، تظاهر کردن "} +{"line": "بر در نشسته (بَ. دَ. نِ شَ تِ)(ص .) محتاج، نیازمند"} +{"line": "بر دست (بَ دَ) (ق .) حاضر، آماده "} +{"line": "بر زدن (بُ. زَ دَ) (مص م .) برهم زدن و زیر و رو کردن ورق ها پیش از بازی "} +{"line": "بر سر آمدن (بَ. سَ. مَ دَ)(مص ل .) 1 - غلبه یافتن، پیروز شدن . 2 - به پایا ن رسیدن . 3 - برتری یافتن "} +{"line": "بر سر آوردن ( بر سر آوردن . سَ. وَ دَ) (مص م .) برتر داشتن "} +{"line": "بر سری ( بر سری . سَ)(حر اض .)علاوه بر، اضافه بر"} +{"line": "بر کسی زدن (بَ. کَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - به او اعتناء کردن، به او توجه کردن . 2 - یورش بردن، حمله کردن "} +{"line": "بر کسی گرفتن ( بر کسی گرفتن . کَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) او را مقصر دانستن "} +{"line": "بر گردن گرفتن ( بَ . گَ دَ. گِ رِ تَ)(مص م .) به عهد گرفتن "} +{"line": "برء (بَ) [ ع . ] (مص م .) خلق کردن، آفریدن، از عدم به وجود آوردن "} +{"line": "برء (بُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به شدن، نیک شدن، شفا یافتن از مرض . 2 - (اِ مصِ.) بهی، بهبود"} +{"line": "برآسودن (بَ. دَ) (مص ل .) استراحت کردن، آسایش یافتن "} +{"line": "برآشفتن ( برآشفتن . شُ تَ) (مص ل .) خشمگین شدن، غضبناک گردیدن "} +{"line": "برآمدن ( برآمدن . مَ دَ) (مص ل .) 1 - بالا آمدن . 2 - طلوع کردن . 3 - طول کشیدن . 4 - بالغ شدن . 5 - روا شدن . 6 - حاصل شدن 7 - گذشتن . 8 - توان مقابله و رویارویی داشتن "} +{"line": "برآورد ( برآورد . وَ یا وُ) (مص مر.) تخمین زدن، تعیین ارزش چیزی بطور تقریبی "} +{"line": "برآورد کردن ( برآورد کردن . وُ کَ دَ) (مص م .) تخمین زدن "} +{"line": "برآوردن ( برآوردن . وَ دَ) (مص م .) 1 - بلند کردن، بالا بردن . 2 - اجابت کردن، انجام دادن . 3 - پروردن "} +{"line": "برآورده ( برآورده . وَ د)(ص مف .)1 - پرورش داده، برکشیده . 2 - اجابت شده "} +{"line": "برائت (بَ ئَ) [ ع . براءة ] 1 - (مص ل .)پاک شدن از عیب و تهمت، تبرئه شدن . 2 - خلاص شدن از قرض و دین، رها شدن . 3 - ( اِ.) اجازه . 4 - حواله . 5 - (اِمص .) رهایی، خلاصی . 6 - بیزاری، دوری . 7 - پاکی "} +{"line": "برابر (بَ بَ) (ص مر.) 1 - هم وزن، هم سنگ . 2 - مطابق، معادل . 3 - مساوی "} +{"line": "برابری جستن ( برابری . جُ تَ) (مص ل .) مقابله کردن "} +{"line": "برابری کردن ( برابری کردن . کَ دَ)(مص ل .) 1 - مطابقت داشتن . 2 - مقابله کردن "} +{"line": "برات (بَ) ( اِ.) نوشته ای است که به موجب آن دریافت یا پرداخت پول را به دیگری واگذار کنند"} +{"line": "برات شدن ( برات شدن . شُ دَ)(مص ل .) به دل خطور کردن "} +{"line": "برادر (بَ دَ) [ په . ] ( اِ.) پسر یا مردی که در پدر و مادر یا یکی از آن دو ب ا شخص مشترک باشد"} +{"line": "برادر اندر ( برادر اندر . اَ دَ) (اِمر.) برادری که با برادر دیگر یا خواهر خویش از یک پدر و مادر نباشند"} +{"line": "برادر خوانده ( برادر خوانده . خا د) (اِمر.) مردی که او را به اخوت برگزیده باشند"} +{"line": "براده (بُ د) [ ع . برادة ] ( اِ.) خرده ریز از چوب یا فلز که به هنگام تراشیدن یا بریدن بر جای می ماند؛ سوده "} +{"line": "براری (بَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بری ؛ صحراها، خشکی ها"} +{"line": "براز (بَ) ( اِ.) گُوِه، تکه چوبی که هنگام شکافتن چوب دیگر، در میان شکاف می گذارند. گاز و بغاز هم گویند"} +{"line": "براز (بُ) [ ع . ] ( اِ.) سرگین، مدفوع آدمی "} +{"line": "برازنده (بَ زَ دَ) (ص فا.) شایسته، زیبنده "} +{"line": "برازندگی (بَ زَ د)(حامص .)شایستگی، لیاقت "} +{"line": "برازیدن (بَ دَ) (مص ل .) سزاوار بودن، شایسته بودن "} +{"line": "براستا (ب) (حراض . مر.) = براستای : در حق، دربارة، درباب "} +{"line": "براطلاق (بَ. اِ) [ فا - ع . ] (ق .) کلاً، به تمامی "} +{"line": "براعت (بَ عَ) [ ع . براعة ] (مص ل .) = برائت : 1 - برتری و کمال از حیث زیبایی و دانش . 2 - پاک شدن از عیب و تهمت . 3 - خلاص شدن از وام و دین "} +{"line": "براعت استهلال ( براعت استهلال ِ اِ تِ) [ ع . ] (اِمر.)آن است که شاعر یا نویسنده در ابتدای شعر یا نوشتة خود، عباراتی را بیآورد که خواننده از همان آغاز دریابد که با چه نوعی از نوشته یا شعری سر و کار دارد"} +{"line": "برافتادن (بَ. اُ دَ) (مص ل .) از میان رفتن، از بین رفتن "} +{"line": "برافراشتن ( برافراشتن . اَ تَ) (مص م .) 1 - بالا بردن پرچم . 2 - بنا کردن ساختمان "} +{"line": "براق (بُ) (ص .) خشمگین، عصبانی "} +{"line": "براق ( براق .) ( اِ.) 1 - اسب تیزرو. 2 - مرکب رسول الله"} +{"line": "براق (بَ رَّ) [ ع . ] (ص .) درخشان، درخشنده "} +{"line": "براق شدن (بُ. شُ دَ) (مص ل .) خشمگین شدن، با خشم به کسی نگاه کردن "} +{"line": "بران (بُ رّ) (ص .) دارای خاصیت یا توانایی بریدن "} +{"line": "برانداختن (بَ اَ تَ) (مص م .)1 - از بین بردن . 2 - سرنگون کردن . 3 - سنجیدن "} +{"line": "براندی (ب) [ انگ . ] (اِ.) نوعی مشروب انگلیسی "} +{"line": "برانشی (ب) [ فر. ] ( اِ.) آب شش "} +{"line": "برانکار (ب) [ فر. ] ( اِ.) = برانکارد: تختی که بیماران و مجروحان را روی آن می خوابانند و حمل می کنند"} +{"line": "برانگیختن ( برانگیختن . اَ تَ)(مص م .) تحریض کردن، تحریک کردن "} +{"line": "برانگیخته ( برانگیخته . اَ تَ) (ص مف .) تحریک شده، تحریض گردیده "} +{"line": "برانی (ب رّ) (ص .) بی سواد، عامی "} +{"line": "براوو (ب وُ) [ فر. ] (صت .) آفرین، مرحبا"} +{"line": "بردن (بُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - پیروز شدن . 2 - تحمل کردن "} +{"line": "برده (بَ د) [ په . ] (ص .) 1 - غلام، کنیز. 2 - اسیر"} +{"line": "برای (بَ یِ) (حراض .) 1 - به علت، به سبب، به جهت (تعلیل را رساند). 2 - به خاطر. 3 - به منظور (در بیان هدف و مقصود از چیزی ). 4 - در برابر (در بیان برابری و تقابل ارزش و مقدار چیزی ). 5 - در مدت زمان، به مدت . 6 - نسبت به (در بیان رابطه و نسبت میان دو امر)"} +{"line": "بربر (ب ب) (ق .) حالتی است برای نگاه کردن و آن مستقیم و معنی دار به کسی یا چیزی نگاه کردن است "} +{"line": "بربری (بَ بَ) ( اِ.) نوعی نان ایرانی گرد یا بیضی کلفت تر از تافتون با رویة معمولاً شیاردار"} +{"line": "بربریت (بَ بَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) توحش، وحشیگری "} +{"line": "بربستن (بَ بَ تَ) (مص م .) مقید کردن "} +{"line": "بربسته ( بربسته . بَ تِ) (ص .) جعلی، مجعول "} +{"line": "بربط (بَ بَ) [ معر. ] ( اِ.) عود، از آلات موسیقی شبیه تار که کاسه اش بزرگتر و دسته اش کوتاه تر است "} +{"line": "برتاختن ( برتاختن . تَ) (مص ل .) روا شدن، روا کردن "} +{"line": "برتافتن ( برتافتن . تَ) (مص ل .) 1 - برگردیدن . 2 - پیچیدن . 3 - تحمل کردن، تاب آوردن . 4 - توانایی داشتن، توان برابری داشتن "} +{"line": "برتافته ( برتافته . تِ) (ص مف .) 1 - برگشته . 2 - پیچیده . 3 - تاب آورده "} +{"line": "برتر (بَ تَ) (ص تف .) بالاتر، بلندتر"} +{"line": "برتری ( برتری .) (حامص .) 1 - بالاتری، بلندتری . 2 - اولویت، رجحان "} +{"line": "برتنی ( برتنی . تَ) (حامص .) غرور، خودبینی، خودنمایی "} +{"line": "برج (بَ) ( اِ.) کنایه از: هزینه های بی مورد و بی جا"} +{"line": "برج (بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جای بلندی که برای نگهبانی عمارت و قلعه درست کنند. 2 - قلعه، د ژ. 3 - هر یک از دوازده برج منطقة البروج که خورشید هر ماه در یکی از آن ها قرار می گیرد: 1 - حمل (فروردین ). 2 - ثور(اردیبهشت ). 3 - جوزا (خرداد). 4 - سرطان (تیر). 5 - اسد (مرداد). 6 - سنبله (شهریور). 7 - میزان (مهر). 8 - عقرب (آبان ). 9 - قوس (آذر)0 - جدی (دی )1 - دلو (بهمن )2 - حوت (اسفند). ج . بروج، ابراج "} +{"line": "برج سازی (بُ) [ معر - فا. ] (حامص .) ساختن ساختمان های بلند و مرتفع در جوامع شهری "} +{"line": "برجا (بَ) (ق .) شایسته، سزاوار"} +{"line": "برجاس (بُ) [ ع . ] ( اِ.) هدف، نشانة تیر. آماجگاه "} +{"line": "برجستن (بَ جَ یا ج ِ تَ)(مص ل .)=برجهیدن : پریدن از پایین به بالا یا به عکس، جهیدن "} +{"line": "برجسته (بَ جَ یا جِ تِ) (ص .) 1 - جهیده . 2 - برآمده . 3 - ممتاز، عالی "} +{"line": "برجیس (ب) ( اِ.) سیارة مشتری، اورمزد"} +{"line": "برخ (بَ) ( اِ.) پاره، بهره "} +{"line": "برخاستن (بَ تَ) (مص ل .) 1 - ایستادن . 2 - بیدار شدن . 3 - طلوع کردن . 4 - از میان رفتن "} +{"line": "برخاستن از چیزی ( برخاستن از چیزی . اَ) (مص ل .) صرفنظر کردن از آن چیز"} +{"line": "برخاسته (بَ تِ) (ص مف .) ایستاده، برپا"} +{"line": "برخفچ (بَ خَ) ( اِ.) کابوس، بختک "} +{"line": "برخه (بَ خِ) ( اِ.) 1 - پاره ای از هر چیز. 2 - عدد کسری "} +{"line": "برخوابه (بَ خا ب یا بَ) (اِمر.) 1 - توشک، تشک . 2 - همخوابه، هم بستر"} +{"line": "برخور (بَ خُ) (ص فا.) 1 - بهره مند. 2 - شریک، انباز"} +{"line": "برخورد (بَ خُ) (مص مر. اِمص .) 1 - به هم رسانیدن دو چیز، تصادم . 2 - به هم رسیدن دو کس، تصادف، ملاقات "} +{"line": "برخوردار (بَ خُ) (ص فا.) بهره مند، کامیاب "} +{"line": "برخورداری ( برخورداری .) (حامص .) بهره مندی، کامیابی "} +{"line": "برخچ (بَ رَ) (ص .) ( اِ.) 1 - زشت، نازیبا. 2 - زبون، سست "} +{"line": "برخی (بَ) ( اِ.) بعضی، اندکی "} +{"line": "برخی ( برخی .) (ص .) فدا، فدایی، قربان "} +{"line": "برد ( برد .) [ ع . ] ( اِ.) نوعی پارچة کتانی راه راه، که یمانی آن معروف است "} +{"line": "برد (بُ) (مص مر.) 1 - عمل بردن (در بازی ) مق باخت . 2 - سود، نفع "} +{"line": "برد (بَ) [ ع . ] ( اِ.) سرما"} +{"line": "برد عجوز (بَ د عَ) [ ع . ] (ص .) سرمای پیره - زن، هفت روز آخر زمستان "} +{"line": "بردابرد (بَ بَ) 1 - (اِمر.) آشوب، غوغا. 2 - (شب جم .) دور شو! 1"} +{"line": "بردابرد زدن ( بردابرد زدن . زَ دَ) (مص ل .) دور شوید دور شوید گفتن "} +{"line": "بردار و ورمال (بَ رُ وَ) (ص .) پاچه ورمالیده، ناقُلا"} +{"line": "برداشت (بَ) (مص مر.) 1 - جمع آوری محصول . 2 - صبر، بردباری . 3 - پیشرفت و ترقی . 4 - عمل گرفتن چیزی قبل از موقع پرداخت یا تقسیم "} +{"line": "برداشت کردن ( برداشت کردن . کَ دَ)(مص م .)1 - درو و جمع آوری محصول . 2 - تحمل کردن . 3 - تصور کردن، تصور"} +{"line": "برداشتن (بَ تَ) (مص م .) 1 - بلند کردن 2 - تحمل کردن . 3 - گرفتن . 4 - دزدیدن . 5 - از میان بردن . 6 - فراگرفتن "} +{"line": "بردبار (بُ) (ص مر.) 1 - بارکش . 2 - شکیبا"} +{"line": "بردباری ( بردباری .)(حامص .)1 - بارکشی . 2 - صبر، شکیبایی "} +{"line": "بردمنده (بَ. دَ مَ د) (ص فا.) 1 - دمنده . 2 - طلوع کننده . 3 - پیدا شونده "} +{"line": "بردمیدن ( بردمیدن . دَ دَ) (مص ل .) 1 - دمیدن . 2 - طلوع کردن . 3 - پدید شدن "} +{"line": "بردمیده ( بردمیده . دَ د) (ص مف .) 1 - دمیده . 2 - طلوع کرده . 3 - پدید شده "} +{"line": "بردگی (بَ د) (حامص .) 1 - بندگی، غلامی . 2 - اسارت "} +{"line": "بردیدن (بَ. دَ) (مص ل .) دور گشتن از راه اصلی "} +{"line": "بررسی (بَ رِ) (حامص .) رسیدگی، تحقیق "} +{"line": "بررسیدن (بَ. رِ دَ) (مص ل .) تحقیق کردن "} +{"line": "برره (بَ رَ رَ یا رِ) (اِ.) [ ع . بررة ] ؛ ج . بار؛ نیکوکاران، صالحان "} +{"line": "برروشن (بَ رْ رَ وِ شْ)(ص .)مؤمن، گرونده . ج . برروشنان "} +{"line": "برز (بَ) ( اِ.) 1 - کار، عمل . 2 - کشت، زراعت "} +{"line": "برز (بُ) ( اِ.) 1 - بلندی . 2 - قد، قامت . 3 - شکوه، عظمت "} +{"line": "برزخ (بَ زَ) [ ع . ] 1 - ( اِ.) حایل بین دو چیز. 2 - حد فاصل میان بهشت و جهنم . 3 - (ص .) ناراحت، عصبانی، ناخشنود"} +{"line": "برزدن (بَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - پهلو به پهلو زدن . 2 - برابری و همسری کردن "} +{"line": "برزن (بَ زَ) ( اِ.) کوی، محله "} +{"line": "برزنت (ب رِ ز) [ روس . ازهلندی ] (اِ.) نوعی پارچة ضخیم و خشن که برای ساختن چادر و روکش و مانند آن ها به کار می رود"} +{"line": "برزنده (بَ زَ د) ( اِ.) شاغِل . ج . برزندگان "} +{"line": "برزه (بَ ز) ( اِ.) 1 - کشت، کاشت . 2 - شاخة درخت "} +{"line": "برزه گاو ( برزه گاو .) (اِمر.) = ورزه گاو: گاوی که بدان زمین را شیار کنند، گاو زراعت، ورزاو"} +{"line": "برزکار (بَ) (ص فا.) کشاورز، برزیگر"} +{"line": "برزگر (بَ گَ) (ص فا.) زارع، کشاورز. برزیگر هم گویند"} +{"line": "برزیدن (بَ دَ) (مص م .) مواظبت کردن بر کاری "} +{"line": "برس (بَ) ( اِ.) چوبی که در بینی شتر کنند"} +{"line": "برس (بُ رُ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ابزاری برای مرتب کردن موی سر. 2 - ماهوت پاکن . 3 - مسواک . 4 - قلم موی درشت "} +{"line": "برسام (بَ) ( اِ.) درد سینه، التهاب پردة بین قلب و کبد"} +{"line": "برساوش (بَ وُ) [ معر - یو. ] ( اِ.) حامل رأس الغول، برندة سر دیو، یکی از صورت - های فلکی شمالی به صورت مردی که با دست چپ سر بریده دیوی را با موی گرفته و ستارگان آن بیست و شش باشند"} +{"line": "برسختن (بَ. سَ تَ) (مص م .) 1 - آزمودن . 2 - سنجیدن "} +{"line": "برسم (بَ سَ) [ په . ] ( اِ.) شاخة بریده ای (انار یا گز) که مؤبدان زرتشتی به هنگام نیایش در دست می گرفتند"} +{"line": "برسیان (بَ) ( اِ.) پرشیان "} +{"line": "برش (بُ رِ) 1 - (اِمص .) بریدن، بریدگی . 2 - کنایه از: زرنگی، کاردانی و توانایی زیاد در انجام کاری . 3 - ( اِ.) روش بریدن پارچه متناسب با لباس مورد نیاز"} +{"line": "برش (بُ) [ روس . ] ( اِ.) خوراک آبداری از گوشت، کلم، چغندر و احیاناً هویج . نوعی سوپ روسی "} +{"line": "برش کار (بُ رِ) (ص . اِ.) کسی که کارش بریدن قطعه های مصالح اعم از پارچه، آهن، نایلون و همانند آن در اندازه های مناسب برای تولیدی ها باشد"} +{"line": "برشتن (ب رِ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - بریان کردن . 2 - پختن "} +{"line": "برشته (ب رِ تِ) (ص مف .) 1 - بریان شده . 2 - تف داده، بو داده . 3 - پخته "} +{"line": "برشتوک (ب رِ) (اِ.) نوعی شیرینی که از آرد سرخ شده، روغن، شکر و بعضی مواد دیگر تهیه می شود"} +{"line": "برشدن (بَ. شُ دَ) (مص ل .) بالا رفتن "} +{"line": "برشده ( برشده . شُ د) (ص مف .) بالا رفته، بلند شده "} +{"line": "برشمردن ( برشمردن . ش ِ مُ دَ) (مص م .) 1 - شماره کردن، حساب کردن . 2 - صدا زدن، مخاطب قرار دادن "} +{"line": "برشکستن ( بَ . ش ِ کَ تَ) 1 - (مص ل .) دوری کردن، روی برتافتن . 2 - (مص م .) شمردن، حساب کردن "} +{"line": "برشکفتن ( برشکفتن . ش ِ کُ تَ) (مص ل .) کنایه از: شادمان شدن، به هیجان آمدن "} +{"line": "برص (بَ رَ) [ ع . ] ( اِ.) پیسی، پیسگی، کک و سفیدی که در بدن ظاهر شود"} +{"line": "برصاء (بَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث ابرص ؛ زنی که به بیماری پیسی دچار باشد"} +{"line": "برطرف (بَ طَ رَ) [ فا - ع . ] (ص .) از میان رفته، ناپدید شده "} +{"line": "برعمیاء (بَ عَ) [ فا - ع . ] (ق مر.) کورکورانه "} +{"line": "برعکس (بَ عَ) [ فا - ع . ] (ق مر.) برخلاف، به عکس آن چه گفته شد"} +{"line": "برغ (بَ) ( اِ.) بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در برابر آب ببندند، سد، برغاب . ورغ و وارغ نیز گویند"} +{"line": "برغست (بَ غَ) ( اِ.) گیاهی است خودرو و بیابانی با گل های ریز و سفید مانند اسفناج که در پختن بعضی از خوراک ها بکار می رود. ورغست، بلغست، پژند و مچه و هنجمک هم گویند"} +{"line": "برغلانیدن (بَ غَ دَ) (مص م .) = ورغلانیدن : برانگیختن، تحریض کردن "} +{"line": "برغمان (بَ غَ) ( اِ.) مار بزرگ، اژدها"} +{"line": "برغندان (بَ غَ) ( اِ.) 1 - جشن و مهمانی که در روزهای آخر ماه شعبان برپا کنند. 2 - شرابی که در روزهای آخر ماه شعبان می خوردند و تا اول شوال از نوشیدن آن پرهیز می کردند"} +{"line": "برغو (بُ) ( اِ.) بوق، شاخ میان تهی "} +{"line": "برغوث (بُ) [ ع . ] ( اِ.)کک، کیک . ج . براغیث "} +{"line": "برغول (بَ) ( اِ.) 1 - گندم نیم کوفته . 2 - آشی که با گندم نیم کوفته درست کنند"} +{"line": "بریه (بَ یِ) [ ع . بریة ] ( اِ.) خلق، مخلوق . ج . برایا"} +{"line": "برف (بَ) [ په . ] ( اِ.) آب منجمد که به صورت بلورهایی به شکل منشور مسدس - القاعده متبلور می گردد و در فصل سرما از ابرها به زمین می بارد"} +{"line": "برف پاک کن (بَ کُ) (اِفا. اِمر.) وسیله ای که روی شیشة اتومبیل قرار گرفته هنگام باریدن باران یا برف آن را به حرکت درآرند تا شیشه را پاک کند"} +{"line": "برفاب (بَ) (اِمر.) آب برف "} +{"line": "برفزود (بَ فُ) (ق .)بسیار، فراوان، بی شمار"} +{"line": "برفنج (بَ فَ) (اِ. ص .)1 - خشن . 2 - راه باریک و دشوار"} +{"line": "برفنجک (بَ فَ جَ) ( اِ.) کابوس "} +{"line": "برفک (بَ فَ) ( اِ.) 1 - ورقة نازکی از برف که در یخچال ها و دستگاه های سرد کننده ایجاد شود. 2 - نوعی بیماری که علامت آن غشای سفید رنگی است که مخاط زبان و دهان و حلق را می پوشاند، قلاع . 3 - نقطه های سفید یا نورانی متعدد بر صفحة تلویزیون یا رادار"} +{"line": "برق (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - درخشش، 2 - الکتریسته . 3 - صاعقه . 4 - جر قه ای که در اثر نزدیک شدن الکتریستة منفی و مثبت تولید شود. 5 - نوری که در اثر برخورد ابرها تولید شود. 6 - جریان الکتریسته ای که برای مصارف خانگی و صنعتی عرضه می شود"} +{"line": "برقع (بُ قَ) [ ع . ] ( اِ.) روی بند، نقاب . ج . براقع "} +{"line": "برقی (بَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - مربوط به برق . 2 - ویژگی آن چه با برق کار می کند. 3 - برق کار. 4 - (عا.) فوری، سریع "} +{"line": "برلیان (ب رِ) [ فر. ] ( اِ.) الماس تراش داده شده "} +{"line": "برم (بَ) [ په . ] ( اِ.) آبگیر، استخر، برکة آب "} +{"line": "برم (بَ رَ) (اِ.) 1 - چوبی که پارچه ای ملون بر بالای آن بندند و در میدان نصب کنند برای آگاه کردن مردم از کشتی پهلوانان . 2 - چوب بندی را گویند که تاک انگور و بیارة کدو و خیار و غیره را بالای آن گذارند؛ داربست "} +{"line": "برماسیدن (بَ دَ) (مص م .) 1 - لمس کردن . 2 - سودن عضوی بر عضو دیگر"} +{"line": "برمال (بَ) ( اِ.) سینة کوه، سرابالای کوه و پشته "} +{"line": "برمال ( برمال .) (اِمص .) گریز"} +{"line": "برمالیدن ( برمالیدن . دَ) (مص م .) 1 - نوردیدن، طی کردن . 2 - بالا زدن آستین و پاچة شلوار"} +{"line": "برماه (بَ) ( اِ.) = برمه : ابزاری که درودگران با آن تخته را سوراخ می کنند"} +{"line": "برمخییدن ( برمخییدن . مَ دَ) (مص ل .) 1 - خودسری و نافرمانی کردن . 2 - عاق شدن "} +{"line": "برمنشی (بَ مَ نِ) (حامص .) 1 - خودپسندی، تکبر. 2 - والامنشی "} +{"line": "برمچ (بَ مَ) ( اِ.) لمس، دست کشی "} +{"line": "برمچیدن (بَ. مَ دَ) (مص م .) نک برماسیدن "} +{"line": "برنا (بُ) [ په . ] (ص .) 1 - جوان . 2 - زیبا، خوب . برناه هم گفته می شود"} +{"line": "برناس (بَ) (ص .) غافل، نادان "} +{"line": "برنامه (بَ مِ) (اِمر.) 1 - عنوان . 2 - دستور کار یک مجلس ؛ خطابه، جشن . 3 - آن چه که از رادیو، تلویزیون و سینما پخش می شود. 4 - مجموعه کارهایی که به هدف مشخصی ختم شود"} +{"line": "برنامه ریزی ( برنامه ریزی .) (حامص .) طراحی و تنظیم مقررات برای اجرای یک کار یا برنامه ای "} +{"line": "برنامه نویسی ( برنامه نویسی . نِ) (حامص .) 1 - عمل نوشتن برنامه . 2 - آماده کردن و دستور کار مرحله به مرحله برای نوشتن و انجام گرفتن برنامه های کامپیوتری "} +{"line": "برنتابیدن (بَ. نَ دَ)(مص ل .) طاقت نیاوردن "} +{"line": "برنج (ب رِ) ( اِ.) = برنگ : آلیاژی مرکب از مس و قلع و روی . شصت و هفت درصد مس و سی و هفت درصد روی "} +{"line": "برنج ( برنج .)( اِ.)گیاهی یک ساله که در جاهای گرم و مرطوب می روید، دانة آن یکی از غذاهای اصلی می باشد و انواع مختلف دارد: استخوانی، بی نام، طارم، دم سیاه، چمپا، صدری و غیره "} +{"line": "برنج کوبی ( برنج کوبی .) (حامص .) 1 - کار و شغل برنج کوب، دنگ کاری . 2 - جدا کردن دانة برنج از پوست آن "} +{"line": "برنجار ( برنجار .) ( اِ.) نک برنجزار"} +{"line": "برنجن (بَ رَ جَ) (اِمر.) حلقه ای فلزی که زنان به مچ دست یا پا کنند. ورنجن، ورنجین و برنجین نیز گویند"} +{"line": "برنده (بَ رَ د) (ص .) 1 - دارای برد. 2 - پیروز، موفق "} +{"line": "برنده (بُ رَّ د) (ص .) 1 - دارای ویژگی یا توانایی بریدن . 2 - تیز، بران . 3 - جدی، مؤثر و سخت "} +{"line": "برندک (بَ رَ دَ) ( اِ.) تپه، پشته "} +{"line": "برنز (بُ رُ) [ فر. ] ( اِ.) آلیاژی که از آمیختن مس و قلع به دست می آورند، مفرغ "} +{"line": "برنس (بُ نُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - کلاه درویشی . 2 - جامه ای که کلاه بر سر آن باشد"} +{"line": "برنشاندن (بَ. نِ دَ) (مص م .) 1 - سوار کردن . 2 - به سلطنت رساندن "} +{"line": "برنشست ( برنشست . نِ شَ) 1 - ( اِ.) اسب . 2 - زمین . 3 - (اِمص .) سوارکاری، سواری "} +{"line": "برنشستن ( برنشستن . نِ شَ تَ) (مص ل .) 1 - سوار شدن . 2 - نشستن بر تخت شاهی "} +{"line": "برنشیت (بُ رُ) [ فر. ] ( اِ.) نوعی بیماری ناشی از آماس نایره که باعث گرفتگی صدا، سرفه های شدید، خروج خلط های ساده یا توأم با چرک و خون می شود؛ ورم ریه "} +{"line": "برنوشته (بَ نِ وِ تِ) (ص مف .) طی شده، پاره گشته "} +{"line": "خلاندن (خَ دَ) (مص م .) نک خلانیدن "} +{"line": "بره (بَ رِّ) ( اِ.) 1 - بچة گوسفند یا بچة آهو. 2 - برج حمل . اولین برج از دوازده برج منطقه البروج "} +{"line": "بره (بَ رِ) ( اِ.) روی قبا و کلاه و مانند آن "} +{"line": "برهان (بُ) [ ع . ] ( اِ.) دلیل، جهت . ج . براهین "} +{"line": "برهم (بَ هَ) (ص مر.) 1 - فراهم آمده، جمع شده . 2 - پریشان، مضطرب "} +{"line": "برهم بسته (بَ هَ. بَ تِ) (ص .) مجعول، ساختگی "} +{"line": "برهم خوردن ( برهم خوردن . خُ دَ) (مص ل .) پریشان شدن، مضطرب شدن "} +{"line": "برهم زدن ( برهم زدن . زَ دَ) (مص م .) 1 - مضطرب کردن . 2 - پریشان کردن . 3 - سرنگون کردن "} +{"line": "برهما (بَ رَ) ( اِ.) خدای متعال هندوان "} +{"line": "برهمایی ( برهمایی .)(ص نسب .) پیرو فرقة برهمایی "} +{"line": "برهمن (بَ رَ مَ) [ سنس . ] (ص . اِ.) = برهمند: 1 - عضو بالاترین طبقه در دین هندو. 2 - روحانی دین هندو"} +{"line": "برهنه (ب ِ رَ نِ) [ په . ] (ص .)1 - لخت، عریان . 2 - آشکار، پدیدار، فاش "} +{"line": "برهنگی ( برهنگی .) [ په . ] (حامص .) لختی، عریانی "} +{"line": "برهوت (بَ رَ) ( اِ.) 1 - وادی ای است در حَضَرموت . 2 - چاه مشهور به (بئر برهوت ) د ر جوار وادی برهوت . 3 - هر جایی که در آن گیاه یا جانوری نباشد"} +{"line": "برهود (بَ) ( اِ.) نیم سوخته، چیزی که نزدیک به سوختن رسیده و حرارت آتش رنگ آن را تغییر داده باشد"} +{"line": "برهودن (بَ هُ دَ) (مص ل .) نزدیک به سوختن رسیدن، در اثر حرارت تغییر رنگ دادن "} +{"line": "برهون (بَ هُ) ( اِ.) حصار، محوطه "} +{"line": "برهیختن (بَ تَ)(مص م .) ب رکشیدن، برآوردن "} +{"line": "برو (بُ) ( اِ.) ابرو"} +{"line": "برو بیا داشتن (بُ رُ. تَ) (مص ل .) کنایه از: فرّ و شکوه داشتن، اوضاع و احوال مناسب داشتن "} +{"line": "برواره (بَ رِ) ( اِ.) بالاخانه "} +{"line": "بروت (بُ)( اِ.)1 - سبیل . 2 - مجازاً کبر و غرور"} +{"line": "برودت (بُ دَ) [ ع . ] (مص ل .) سرد شدن، خنک شدن "} +{"line": "برودری (بُ رُ د) ( اِ.) گلدوزی، قلاب دوزی "} +{"line": "بروز (بُ) [ ع . ] (مص ل .) پیدا شدن، برون آمدن "} +{"line": "بروسین (بُ رُ) [ فر. ] (اِ.) شبه قلیایی که آن را از جوزالقی استخراج کنند. کریستال های آن استوانه ای شکل، بی رنگ و بی مزه است و از سمّهای مهلک محسوب می شود"} +{"line": "بروشور (بُ رُ) [ فر. ] ( اِ.) متن چاپی با تعداد صفحات معمولاً کم که اطلاعاتی دربارة ویژگی های کالا یا نمایش یا نمایشگاه و نظایر آن به دست دهد، دفترک (فره )، کاتالوگ "} +{"line": "بروفه (بُ یا بَ فِ) ( اِ.) دستار، کمربند، شال که بر سر یا کمر بندند"} +{"line": "برومند (بَ یا بُ مَ) (ص .) 1 - باردار، میوه دار. 2 - خرم، شاداب . 3 - کامیاب، برخوردار"} +{"line": "برومندی ( برومندی .) (اِمص .) 1 - بارداری، ثمر داشتن . 2 - تمتع "} +{"line": "برون ( برون .) ( اِ.) بیرون، خارج "} +{"line": "برون (بُ) (حر اض .) برای، به جهت "} +{"line": "برپا (بَ) (ص . ق .) 1 - ایستاده، سر پا. 2 - برقراری، برجای "} +{"line": "برپا داشتن (بَ. تَ) (مص م .) 1 - برقرار ساختن . 2 - برپا کردن جشن و شادمانی "} +{"line": "برچسب (بَ. چَ) (اِمر.) تکه ای کاغذ که بر آن نوع جنس ومحل ساخت و دیگر مشخصات را نوشته یا چاپ کنند و روی کالا چسبانند، اتیکت "} +{"line": "برچه (بَ چَ) ( اِ.) نیزة کوچک "} +{"line": "برچک (بَ چَ) (اِ.) تیغة شمشیر"} +{"line": "برچیدن ( برچیدن . دَ) (مص م .) 1 - دانه چیدن . 2 - برگزیدن . 3 - جمع کردن . 4 - تعطیل کردن، منحل کردن "} +{"line": "برچیدگی (بَ د) (حامص .) 1 - دانه از زمین برداشتن . 2 - گرد کردن . 3 - تعطیل کردن "} +{"line": "برک (بَ رَ) ( اِ.) ستارة سهیل "} +{"line": "برک ( برک .) ( اِ.) نوعی پارچة ضخیم که در خراسان از پشم شتر یا کرک بز با دست بافند و از آن جامة زمستانی دوزند"} +{"line": "برکاست (بَ) (ص .) کاستی، کمی "} +{"line": "برکامه (بَ مِ) (ق .) علی رغم، برخلاف "} +{"line": "برکاپوز (بَ)(اِمر.) اطراف دهان، پک و پوز"} +{"line": "برکت (بَ رَ کَ) [ ع . برکة ] (مص ل .) 1 - نمو کردن وافزودن . 2 - افزایش . 3 - یمن، خجستگی . 4 - نیکبختی . ج . برکات "} +{"line": "برکشیدن ( برکشیدن . کِ دَ) (مص م .) 1 - بالا کشیدن چیزی . 2 - پیشرفت کردن، بلند مرتبه ساختن . 3 - چین دار کردن "} +{"line": "برکشیده ( برکشیده . کِ د) (ص مف .) 1 - بالا کشیده، ترقی کرده . 3 - نواخته، پرورده . 4 - ساخته و برپا شده "} +{"line": "برکمینه ( برکمینه . کَ نِ)(ق مر.) دست کم، حداقل "} +{"line": "برکه (ب کِ) [ ع . برکة ] ( اِ.) آبگیر، تالاب "} +{"line": "برکی (بَ رَ) (ص نسب . اِمر.) بافته ای از پشم شتر که درویشان از آن کلاه دوزند"} +{"line": "برگ (بَ) ( اِ.) 1 - توشه، آذوقه . 2 - اسباب و اثاثیة زندگی . 3 - میل، آرزو. 4 - اسباب و سامان "} +{"line": "برگ ( برگ .) [ په . ] ( اِ.) 1 - اندامی از گیاه که از جوانه های روی ساقه یا شاخه پدید می آید، بلگ . 2 - واحدی برای کاغذ یا آنچه به صورت کاغذ است، ورق، ورقه "} +{"line": "برگ بو ( برگ بو .) (اِمر.) گیاهی از تیرة غارها جزو تیره های نزدیک به آلاله ها که به صورت درختچه می باشد"} +{"line": "برگ بید (بَ گِ) (اِمر.) نوعی از پیکان شبیه برگ بید"} +{"line": "برگ زدن (بَ. زَ دَ) (مص ل .) حقه زدن (در بازی ورق )"} +{"line": "برگ سبز (بَ گِ سَ) (اِمر.) مجازاً هدیة کوچک و ناچیز"} +{"line": "برگاشتن (بَ تَ) (مص م .) برگردانیدن "} +{"line": "برگبالان (بَ) ( اِ.) حشراتی که بال های آن ها مانند برگ گل نازک و لطیف است "} +{"line": "برگذار کردن (بَ. گُ. کَ دَ) (مص م .) سپری کردن، به پایان بردن "} +{"line": "برگردان (بَ. گَ) (ص مف .) 1 - برگردانده شده . 2 - ترجمه شده "} +{"line": "برگرداننده ( بَ گَ نَ د) (ص فا.) 1 - رد کننده، برگشت دهنده . 2 - تغییر دهنده . 3 - واژگون کننده . 4 - مترجم "} +{"line": "برگردانیدن (بَ گَ دَ) (مص م .) 1 - برگشت دادن . 2 - پشت و رو کردن . 3 - ترجمه کردن . 4 - بازپس بردن . 5 - مجازاً استفراغ کردن "} +{"line": "برگردانیده (بَ گَ د) (ص مف .) 1 - برگشت داده، رد کرده . 2 - واپس برده . 3 - پشت و رو کرده، واژگون شده . 4 - ترجمه شده "} +{"line": "برگردیدن ( برگردیدن . گَ دَ) (مص ل .) 1 - مراجعت کردن . 2 - تغییر یافتن . 3 - واژگون شدن "} +{"line": "برگرفتن ( برگرفتن . گِ رِ تَ) (مص م .) 1 - برداشتن . 2 - از جایی به جایی نقل کردن . 3 - جدا کردن، منشعب کردن . 4 - آغاز کردن . 5 - دور کردن . 6 - ربودن "} +{"line": "برگرفته ( برگرفته . گِ رِ تِ) (ص مف .) 1 - برداشته شده . 2 - ربوده . 3 - رانده، محو شده "} +{"line": "برگریزان (بَ) (اِمر.) زمانی که برگ های درختان به زمین فرومی ریزد، پاییز، خزان "} +{"line": "برگزار (بَ گُ) (ص .) اجرا شده، انجام شده "} +{"line": "برگزاری ( برگزاری .) (حامص .) برگزار شدن یا برگزار کردن "} +{"line": "برگزیدن (بَ. گُ دَ) (مص م .) 1 - انتخاب کردن . 2 - ترجیح دادن "} +{"line": "برگزیده ( برگزیده . گُ د) (ص مف .) 1 - انتخاب شده . 2 - ترجیح داده شده "} +{"line": "برگستوان (بَ گُ) (اِمر.) 1 - زره . 2 - پوششی که در قدیم به هنگام جنگ بر روی اسب می افکندند یا خودشان می پوشیدند"} +{"line": "برگشت (بَ گَ)(مص مر. اِمص .)1 - بازگشت، رجعت . 2 - آن چه از حساب برگردانند"} +{"line": "برگشتن ( برگشتن . گَ تَ) (مص ل .) 1 - رجعت کردن . 2 - منصرف شدن . 3 - تغییر یافتن . 4 - واژگون شدن "} +{"line": "برگشته ( برگشته . گَ تِ) (ص مف .) نابود شده، زیر و زبر شده "} +{"line": "برگشته اختر ( برگشته اختر . گَ تَ. اَ تَ) (ص .) بدبخت، بداقبال "} +{"line": "برگماشتن ( برگماشتن . گُ تَ)(مص م .) = برگماردن : مأمور کردن، منصوب کردن "} +{"line": "برگه (بَ گِ) ( اِ.) مجازاً قطعه کاغذ یا مقوا برای نوشتن یادداشت . 2 - مدرک . 3 - میوة گوشتالوی هسته دار که هستة آن را بیرون آورده آن را خشک کنند. 4 - فرم (فره )"} +{"line": "برگه دان ( برگه دان .) (اِ.) جعبه یا قفسة کشوداری که برگه ها را در آن قرار می دهند"} +{"line": "برگچه (بَ چِ) (اِمصغ .) تقسیمات کوچکتر یک پهنة برگ، برگک، برگ کوچک "} +{"line": "بری (بَ) [ ع . بری ء. ] (ص .) بی گناه، مبرا، پاک . مق . گناهکار"} +{"line": "بری (بَ رِّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) بیابانی، دشتی "} +{"line": "بری ء (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی گناه . 2 - بیزار، برکنار"} +{"line": "بریان (ب) (ص .) 1 - برشته . 2 - کباب شده "} +{"line": "بریج (ب) [ انگ . ] (اِ.) 1 - نوعی بازی ورق که چهار بازیکن دارد و دو به دو با هم بازی می کنند. 2 - در علم پزشکی نام دندان مصنوعی ای است که روی دو دندان طبیعی اطرافش تکیه داده می شود"} +{"line": "بریجن (ب جَ) (اِ.) = بریزن . برزن : تابة گلین یا سفالین که روی آن نان پزند؛ اجاق، تنور"} +{"line": "برید (بَ) [ معر. ] ( اِ.) نامه رسان، پیک، چاپار"} +{"line": "بریدن (بُ دَ) [ په . ] 1 - (مص م .) جدا کردن، پاره کردن . 2 - پیمودن، سپردن . 3 - نقب زدن، حفر کردن .4 - (مص ل .) خسته شدن، بی انگیزه شدن "} +{"line": "بریدن راه (بُ دَ نِ)(مص ل .)راهزنی، دزدی "} +{"line": "بریده (بُ د) (ص مف .) 1 - قطع کرده، جدا شده . 2 - شکافته شده . 3 - زخم شده . 4 - ختنه شده . 5 - خسته و ناتوان شده "} +{"line": "بریزن (بَ زَ) ( اِ.) غربال، غربیل "} +{"line": "بریشم (بَ شَ) ( اِ.) ابریشم "} +{"line": "بریشم زن ( بریشم زن . زَ) (ص فا.) نوازندة ابریشم "} +{"line": "بریشم نواز ( بریشم نواز . نَ) (ص فا.) نوازندة ابریشم، چنگی "} +{"line": "بریغ (ب) ( اِ.) خوشة انگور"} +{"line": "بریل (ب رِ) [ انگ . ] ( اِ.) خط ویژة نابینایان که حروف آن به صورت نقطه های برجسته است (برگرفته از نام لویی بریل موسیقی دان و معلم فرانسوی )"} +{"line": "برین (بَ) (ص نسب .) اعلی، بالایی "} +{"line": "برین (بُ) [ په . ] ( اِ.) قاش یا قاچ، بُرشی از خربزه یا هنداونه "} +{"line": "برینش (بُ نِ) (اِمص .) 1 - قطع، برش . 2 - راندن شکم، اسهال "} +{"line": "برینه (ب نَ) ( اِ.) سوراخ "} +{"line": "بریه (بَ یِّ) [ ع . بریة ] ( اِ.) صحرا، بیابان . ج . براری "} +{"line": "دروند (دَ وَ) (اِمر.) چنگک، قلاب "} +{"line": "بریگاد (ب) [ فر. ] (اِ.) 1 - واحد نظامی مرکب از دو فوج، تیپ . 2 - چندین واحد نظامی از یک صنف که تحت فرماندهی یک سرتیپ (ژنرال ) باشند"} +{"line": "بز ( بز .) (اِ.) = پژ. پج : 1 - پشتة بلند. 2 - تیغ کوه "} +{"line": "بز (بُ) ( اِ.) هر یک از گونه های جانوران پستان دار نشخوارکننده از تیره گاوان که جزو دام های اهلی تربیت می شود و از گوشت و پنیر و پشم و کرک آن استفاده می کنند و به هیئت وحشی نیز به نام بز کوهی وجود دارد"} +{"line": "بز (بَ) (اِ.) آیین، قاعده، طرز، روش "} +{"line": "بز (بَ زّ) [ ع . ] ( اِ.) جامة کتانی یا پنبه ای "} +{"line": "بز آوردن ( بز آوردن . وَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - به دست آوردن حداقل امتیاز. 2 - بد آوردن "} +{"line": "بز خر ( بز خر . خَ) (ص .) کسی که دنبال جنس ارزان و معامله های مناسب و پرسود می گردد"} +{"line": "بز خریدن ( بز خریدن . خَ دَ) (مص ل .) کنایه از: ارزان خریدن "} +{"line": "بز رقصاندن ( بز رقصاندن . رَ دَ) (مص ل .) کنایه از: بهانه های تازه و رنگارنگ آوردن "} +{"line": "بزاخفش (بُ ز اَ فَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) کنایه از: آدم ابلهی که برای تظاهر به فهمیدن کلام سرش را تکان می دهد"} +{"line": "بزاز (بَ زّ) [ ع . ] (ص .) پارچه فروش، جامه - فروش "} +{"line": "بزازی ( بزازی .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) پارچه - فروشی . 2 - ( اِ.) دکان پارچه فروشی "} +{"line": "بزاق (بُ) [ ع . ] ( اِ.) آب دهان، ترشحاتی که از غدد زیر زبانی ایجاد می شود"} +{"line": "بزان (بَ) (ص فا.) جهنده، جست زننده "} +{"line": "بزباش (بُ) ( اِ.) نوعی آبگوشت که با گوشت بُز، حبوبات، سبزی و مواد دیگر درست کنند"} +{"line": "بزداغ (ب یا بُ) ( اِ.) ابزاری که به وسیلة آن زنگ آیینه، تیغ و مانند آن را بزدایند"} +{"line": "بزدل (بُ. د) (ص مر.) ترسو، جبان "} +{"line": "بزرک (بَ رَ) ( اِ.) دانة گیاه کتان که از آن روغن گیرند"} +{"line": "بزرگ (بُ زُ) (ص .) 1 - دارای حجم، وسعت یا کمیت زیاد. 2 - برجسته، نمایان . 3 - بالغ، بزرگسال . 4 - دارای سن بیشتر. 5 - عنوان احترام آمیز برای پدر، مادر، دایی و... 6 - رییس، پیشوا"} +{"line": "بزرگ خوانده ( بزرگ خوانده . د)(ص .) نامبردار، مشهور"} +{"line": "بزرگ داشتن ( بزرگ داشتن . تَ) (مص م .) احترام گذاشتن، تکریم کردن "} +{"line": "بزرگ سال ( بزرگ سال .) (ص مر.) سالمند، مسن "} +{"line": "بزرگوار (بُ زُ) (ص مر.) 1 - شریف، محترم . 2 - باشکوه، با جلال "} +{"line": "بزغ (بَ زَ) ( اِ.) قورباغه "} +{"line": "بزغاله (بُ لِ) (اِمر.) بچة بز، بز خردسال "} +{"line": "بزغسمه (بَ زَ سَ مِ) (اِمر.) جلبک "} +{"line": "بزغه (بَ زَ غِ) ( اِ.) چلپاسه، مارمولک "} +{"line": "بزم (بَ) [ په . ] ( اِ.) جشن و طرب و مهمانی "} +{"line": "بزم آرا (ی ) ( بزم آرا .) (ص فا.) آن که مجلس عیش و مهمانی را آرایش می کند، بزم آراینده "} +{"line": "بزماورد (بَ وَ) [ په . ] ( اِ.) غذای حاضری، ساندویچ "} +{"line": "بزمجه (بُ مَ جِّ) ( اِ.) سوسمار"} +{"line": "بزمرغ (بُ مُ) (اِمر.) پرنده ای از راستة دوندگان جزو تیرة کازوآرها که وضع و شکل ظاهر آن کاملاً شبیه شترمرغ است ولی قد وی کمی از شترمرغ کوتاه تر و گردنش مخصوصاً از گردن شترمرغ قصیرتر است . ساق پای وی نیز از ساق پای شترمرغ کوتاه - تر می باشد"} +{"line": "بزمگاه (بَ) (اِمر.) مجلس شراب و جشن و جای عیش و شادمانی و ضیاف خانه "} +{"line": "بزن (ب زَ) (ص مر.) 1 - دلاور، شجاع . 2 - (فع .) دوم شخص مفرد امر حاضر از «زدن »"} +{"line": "بزن بهادر (ب زَ. بَ دُ) [ فا - تر. ] (ص مر.) بسیار شجاع، دلیر"} +{"line": "بزنگ (بَ زَ) ( اِ.) کلید"} +{"line": "بزنگاه (ب زَ) (اِمر.) 1 - جای راهزنی . 2 - کنایه از: موقعیت حساس "} +{"line": "بزه (بُ زَ یا ز) (اِ.) 1 - زمین پشته پشته و ناهموار. 2 - میوة خوشبوی "} +{"line": "بزه (ب ز) [ په . ] ( اِ.) 1 - گناه و خطا. 2 - جرم "} +{"line": "بزه کار ( بزه کار .) [ په . ] (ص فا.) گناهکار، مجرم "} +{"line": "بزوغ (بُ) [ ع . ] (مص ل .) برآمدن، تافتن، تابیدن (آفتاب و ستارگان )"} +{"line": "بزک (بَ زَ) ( اِ.) زینت و آرایش، توالت "} +{"line": "بزیدن (بَ دَ) (مص ل .) نک وزیدن "} +{"line": "بزیشه (بَ یا بُ ش) ( اِ.) تفالة کنجد"} +{"line": "بزیچه (بُ چِ) (اِمصغ .) 1 - بزغاله . 2 - سه پایة قصاب و سلاخ "} +{"line": "بس (بَ) (ص .) 1 - کافی . 2 - بسیار"} +{"line": "بس پاره (بَ رِ)(ص .) بسیار پرواز، تند پرواز"} +{"line": "بس کردن (بَ. کَ دَ) (مص ل .) بسنده کردن "} +{"line": "بسا (بَ) (ق .) بس، بسیار"} +{"line": "بساتین (بَ) [ معر. ] ( اِ.) جِ بستان ؛ بوستان ها"} +{"line": "بساردن (بَ یا ب دَ) (مص م .) شخم کردن، هموار کردن زمین شخم کرده "} +{"line": "بسارده (بَ یا ب د) (ص مف .) 1 - زمین شخم شده . 2 - زمین آبیاری شده برای کاشتن "} +{"line": "بساره (بَ یا ب رِ)( اِ.)1 - ایوان، صفه . 2 - بارگاه "} +{"line": "بساز (ب) (ص ) سازگار، قانع "} +{"line": "بنجیدن (بَ دَ) (مص م .) کمک کردن، یاری کردن "} +{"line": "بساز و بفروش (ب زُ ب) (ص فا. اِ.) آن که کارش ساختن خانه و فروختن آن می باشد"} +{"line": "بساز کردن ( بساز کردن . کَ دَ)(مص ل .) نیک ساختن "} +{"line": "بساط (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - گستردنی . 2 - شادروان . 3 - فراخی میدان . 4 - سفرة چرمین "} +{"line": "بساط انداختن ( بساط انداختن . اَ تَ) [ فا - ع . ] (مص م .) 1 - اسباب فروختنی را در مکانی پهن کردن . 2 - فرش انداختن "} +{"line": "بساط درآوردن (بَ. دَ. وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: اَلَم شنگه راه انداختن "} +{"line": "بساط کردن ( بساط کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) اسباب عیش و نوش را فراهم کردن "} +{"line": "بساط کشیدن ( بساط کشیدن . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بساط گستردن "} +{"line": "بساطت (ب طَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ساده بودن . 2 - خوشرویی "} +{"line": "بساطی (ب) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - خرده - فروش، خرازی فروش . 2 - کنایه از تریاکی و اهل عیش و نوش "} +{"line": "بساعت (بَ عَ) [ فا - ع . ] (ق .) فوری، آناً"} +{"line": "بسالت (بَ لَ) [ ع . ] (اِمص .) دلاوری، شجاعت "} +{"line": "بسام (بَ سّ) [ ع . ] (ص .) خندان، گشاده رو"} +{"line": "بسامان (ب) (ص مر.) 1 - مرتب، آماده . 2 - آسوده خاطر"} +{"line": "بسامانی (ب) (حامص .) اصلاح، درست کرداری "} +{"line": "بسامد (بَ مَ) (مص مر.) 1 - شمارش دفعه های چیزی در مدت معین یا دفعه های کاربرد واژه ای خاص در یک نوشته . 2 - فراوانی، وفور (ریاضی ). 3 - فرکانس (فیزیک )"} +{"line": "بسان (ب) (ق مر.) مانند، شبیه، نظیر"} +{"line": "بساوایی (ب) (حامص .) لمس "} +{"line": "بساونده (ب وَ د) (ص فا.) لمس کننده "} +{"line": "بساویدن (ب دَ) (مص م .) لمس کردن "} +{"line": "بساویده (ب د) (ص مف .) لمس شده "} +{"line": "بساک (بَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - تاجی از گل ها و ریاحین که پادشاهان و بزرگان روزهای عید و جشن و مردان در روز دامادی بر سر می گذاشتند. 2 - پرچم گل که دانه های گرده درون آن می باشد"} +{"line": "بسباس (بَ) (ص .) هرزه، یاوه، سخن یاوه "} +{"line": "بست (بُ) ( اِ.) 1 - گلزار. 2 - جایی که میوه های خوشبو در آن روید. 3 - محور سنگ آسیا. 4 - گندم بریان "} +{"line": "بست (بَ) 1 - (مص مر.) بستن، سد کردن . 2 - ( اِ.) حلقه یا نیم دایره ای که به چهارچوب در یا پنجره متصل است و چفت یا قفل در آن قرار می گیرد. 3 - هر نوع وسیله برای گرفتن و نگهداشتن چیزی . 4 - جایی که مردم برای ایمن ماندن از تعرض یا دادخواهی به آن جا پناهنده می شدند، جای تحصن . 5 - آن مقدار از تریاک یا شیره که هر بار به حقه می چسبانند"} +{"line": "بست زدن (بَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - پیوند زدن . 2 - (عا.) تریاک کشیدن "} +{"line": "بست نشستن (بَ. نِ شَ یا ش ِ تَ) (مص ل .) متحصن شدن "} +{"line": "بستاخ (بُ) (ص .) گستاخ "} +{"line": "بستار (ب) (ص . اِ.) 1 - سست، نااستوار. 2 - گرفتار، گرو"} +{"line": "بستان (بُ)( اِ.) 1 - باغ . 2 - باغ میوه . ج . بساتین "} +{"line": "بستانکار (ب) (ص فا.) طلبکار"} +{"line": "بستاوند (بُ وَ) ( اِ.) زمین پشته پشته "} +{"line": "بستر (ب تَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - تُشک، جای خواب . 2 - پهنه، ساحت . 3 - زمینه و امکان برای کاری . 4 - پهنه ای که آب بر آن جریان دارد"} +{"line": "بسترآهنگ ( بسترآهنگ . هَ) (اِ.) 1 - لحاف، نهالی . 2 - چادر شبی که بر روی بستر کشند"} +{"line": "بستری (ب تَ) (ص نسب .) مریض، بیمار، ناخوش "} +{"line": "بستن (بَ تَ) (مص م .) 1 - به بند کشیدن . 2 - منجمد کردن . 3 - نقاشی کردن . 4 - منجمد شدن . 5 - مغلوب کردن . 6 - نسبت دادن "} +{"line": "بستنی (بَ تَ) (اِمر.) مخلوطی از شیر و شکر و اسانس های مختلف میوه که در دستگاه مخصوص یخ می زند و می بندد و انواع گوناگون دارد: میوه ای، سنتی، چوبی، حصیری، کیم و غیره "} +{"line": "بسته (بَ تِ) (ص مف .) 1 - اسیر، دربند، مقید. 2 - منجمد شده . 3 - مجبور شده . 4 - مسدود، مقفل . 5 - سد شده، جلوگیری شده . 6 - فراز شده، مق . گشوده، باز"} +{"line": "بسته بندی ( بسته بندی . بَ) (حامص .) عمل بستن اشیا به صورت جعبه ها و قوطی ها و مانند آن "} +{"line": "بسته داشتن ( بسته داشتن . تَ)(مص م .) مقید ساختن "} +{"line": "بسته میان ( بسته میان .) (ص .) کنایه از: آمادة به خدمت "} +{"line": "بسته گیر ( بسته گیر .) (ص فا.) ضعیف کُش، کسی که به ضعیفان آزار می رساند"} +{"line": "بستو (بَ) ( اِ.) 1 - سبو، کوزة سفالین . 2 - چوبی که ماست را بر هم زنند تا مسکه و دوغ از هم جدا گردد"} +{"line": "بستوه (ب) (ص مر.) دلتنگ و ملول "} +{"line": "بستک (بُ تَ) (ص . اِ.) 1 - خادم، خدمتکار. 2 - چمچة کوچک "} +{"line": "بستگی (بَ تِ) (حامص .) 1 - رابطه، ارتباط، پیوستگی . 2 - استواری و استحکام . 3 - عقد، بند، علاقه "} +{"line": "بسد (بُ یا ب سَّ) [ په . ] ( اِ.) مرجان "} +{"line": "بسد (بُ) ( اِ.) گلزار، بُست "} +{"line": "بسر آوردن ( بسر آوردن . وَ دَ) (مص ل .) 1 - تحمل کردن . 2 - سازگار شدن، ساختن . 3 - به پایان رساندن "} +{"line": "بسر بردن ( بسر بردن . بُ دَ) (مص م .) 1 - گذراندن، سپری کردن وقت . 2 - بردن تا به انتها"} +{"line": "بسرآمدن (ب. سَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - به پایان رسیدن . 2 - مردن، درگذشتن . 3 - به هوش آمدن، به خود آمدن "} +{"line": "بسراق (بُ) (اِ.) زبرجد"} +{"line": "بسزا (ب سَ یا س) (ص مر.) سزاوار، شایسته "} +{"line": "بسط (بَ) [ ع . ] 1 - (مص م .)گستردن، پهن کردن . 2 - باز کردن . 3 - شرح دادن . 4 - (اِمص .) انتشار. 5 - فراخی، وسعت . 6 - آسوده شدن، آرامش خاطر. 7 - آرامش خاطری که سالک و عارف را دست دهد؛ مق قبض "} +{"line": "بسط (بُ سُ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بساط ؛ گستردنی ها"} +{"line": "بسط دادن (بَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - توسعه دادن . 2 - به تفصیل گفتن "} +{"line": "بسطت (بَ طَ) [ ع . بسطة ] ( اِ.) 1 - فراخی، گشادگی . 2 - وسعت دادن . 3 - فضیلت "} +{"line": "بسغ (بَ سَ) ( اِ.) 1 - اطاق فوقانی که دارای پنجره های متعدد برای نظاره و دخول هوا باشد. 2 - گنبد، سقف گنبدی "} +{"line": "بسغده (بَ سُ د) (ص مر.) 1 - آماده، مهیا. 2 - کسی که کارها را سامان دهد"} +{"line": "بسل (بُ) [ ع . ] (اِ.) جِ باسل ؛ شیران . شجاعان، دلیران "} +{"line": "بسل (بَ سَ) ( اِ.) پاشنه، عقب "} +{"line": "بسل (بَ) [ ع . ] (ص .) مرد ترش روی از خشم یا از شجاعت "} +{"line": "بسلانیدن (ب سَ دَ) (مص م .) پاره کردن . شکستن "} +{"line": "بسم الله (ب مِ لْ لا) [ ع . ] (جملة اسمی . فعل امر.) 1 - به نام خداوند، به نام خدا (جمله ای که فارسی زبانان هنگام شروع کاری یا قدم نهادن در جایی گویند). 2 - (عا.) بفرما میل کن، بخور. 3 - نوعی تعارف برای این که کسی پیشقدم شود: بفرمایید، پیش افتید. 4 - در موقع تعجب از چیزی و مخصوصاً شنیدن سخنی شگفت آور گویند و بیشتر افادة انکار و ناباوری کند. 5 - چشم بد دور، ماشاءالله. ؛از بای بسم الله تا تای تَمَُت از اول تا آخر. ؛اول بسم الله کنایه از: اول وقت، آغاز کار"} +{"line": "بسمل (ب مِ) [ ع . بسم الله ] (ص .) 1 - حیوان سر بریده و ذبح کرده . ضح - وجه تسمیه اش آن است که در وقت ذبح کردن «بسم الله الرحمن الرحیم » گویند. 2 - صاحب حلم، بردبار"} +{"line": "بسمل کردن ( بسمل کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ذبح کردن "} +{"line": "بسمه (بَ مِ) (اِ.) نک وسمه "} +{"line": "بسنج (ب سَ) ( اِ.) کک و مک، خشکی و لکه ای که روی صورت انسان پیدا شود"} +{"line": "بسنده ( بَ سَ د) 1 - (ص .)کافی، بس . 2 - شایسته "} +{"line": "بسنده کردن ( بسنده کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - قانع شدن، خشنود شدن . 2 - اکتفا کردن "} +{"line": "بسنگ (ب سَ) (ص .) باوقار، باشکوه "} +{"line": "بسودن (بَ دَ) (مص م .) 1 - دست سائیدن . 2 - سودن، لمس کردن "} +{"line": "بسوده (بَ د)(ص مف .)1 - دست زده .2 - مالیده . 3 - لمس کرده شده "} +{"line": "بسوق (بُ سُ) [ ع . ] (مص ل .) بالیدن، بالا برآوردن، بلند شدن "} +{"line": "بسک (بَ سَ) ( اِ.) اکلیل الملک، گیاهی است با برگ های کوچک مانند شبدر و خوشه های گل زرد، گل هایش معطر است . دم کردة آن (هر 20 گرم در یک لیتر آب ) برای اسهال خونی و ورم روده نافع است "} +{"line": "بسک (بُ سُ) (اِ.) 1 - پنبة پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن . 2 - موی مجعد؛ دم "} +{"line": "بسک (بَ) (اِ.) خمیازه "} +{"line": "بسکتبال (بَ کِ) [ انگ . ] (اِمر.) نوعی ورزش با توپ که در آن دو تیم پنج نفری در زمین مخصوص بازی می کوشند که توپ را با دست از حریف بگیرند و از یک سبد توری که بر پایه بلندی قرار دارد عبور دهند"} +{"line": "بسکتبالیست ( بسکتبالیست .) [ انگ . ] (ص فا.) ورزش کار یا بازیکنی که به ورزش بسکتبال می پردازد"} +{"line": "بسکله (بَ کِ لِ یا لَ) ( اِ.) چوبی که پشت در خانه ها اندازند تا در بسته شود، چوب پس درِ خانه و سرا. بشکل و بشکله و بشکنه نیز گویند"} +{"line": "بسی (بَ) (ق .) بسیاری، به اندازة زیاد"} +{"line": "بسیار (ب) [ په . ] (ص . ق .)زیاد، متعدد، فراوان، دارای کمیت بزرگ نامعلوم "} +{"line": "بسیاری (ب) (ق .) 1 - گروهی زیاد. 2 - مقداری زیاد"} +{"line": "بسیج (بَ) ( اِ.) 1 - فراهم آوردن، تهیه . 2 - رخت سفر.3 - آمادگی . 4 - تجهیزات .5 - قصد، ارا د ه . 6 - آماده کردن نیروهای نظامی و مانند آن برای جنگ "} +{"line": "بسیجیدن (بَ دَ) (مص م .) 1 - آماده شدن . 2 - قصد کردن . 3 - تدبیر کردن . 4 - سامان دادن "} +{"line": "بسیجیده (بَ د) (ص مف .) 1 - سامان داده شده . 2 - آماده، مهیا"} +{"line": "بسیدن (بَ دَ) (مص ل .) بس کردن "} +{"line": "بسیط (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گسترده . 2 - گشاد، پهن . 3 - خالص . 4 - ساده، بدون ترکیب "} +{"line": "بسیل (بَ) [ ع . ] (ص .) زشت رو"} +{"line": "بسیم (بَ) [ ع . ] (ص .) خوشرو، خندان "} +{"line": "بش ( بش .) (مص ل .) (ص .) گشاده روی، تازه روی، خوش منش "} +{"line": "بش (بُ) ( اِ.) = پش . فش . بشک : موی گردن اسب، یال "} +{"line": "بش (ب) ( اِ.) از اتباع خوش، خوش و بش "} +{"line": "بش (بَ) ( اِ.) هر بندی به ویژه بندی که از آهن، برنج و یا نقره که برای قفل کردن صندوق درست کنند"} +{"line": "بش باد (ب) (جملة فعلیه ) در موقعی که کسی به دشمنان دین لعنت فرستند، شنوندگان می گویند: بیش باد"} +{"line": "بشار (بَ) (ص .) زرکوب، سیم کوفت "} +{"line": "بشارت (بَ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) خبر خوش دادن، نوید دادن . 2 - ( اِ.) مژده، خبر خوش . 3 - نکویی، جمال "} +{"line": "بشاش (بَ شّ) [ ع . ] ( اِ.) گشاده روی، خوشروی، خوش منش "} +{"line": "بشاشت (بَ شَ) [ ع . ] (اِمص .) خوش رویی، سرزندگی "} +{"line": "بشاعت (بَ عَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از خوردن غذای بدمزه ناخوش شدن . 2 - بی مزه شدن "} +{"line": "بشاورد (بُ وَ) ( اِ.) زمین تپه ماهور، زمین ناهموار"} +{"line": "بشاک (بَ شّ) [ ع . ] (ص .) بسیار دروغگو، کذاب "} +{"line": "بشترم (بُ تُ یا تِ رَ) ( اِ.) = بشتر: جوش های ریز و متورم که روی پوست بدن ظاهر شود و خارش بسیار دارد"} +{"line": "بشتره (بُ تَ رِ) ( اِ.) نوعی حلوا"} +{"line": "بشتک (بُ یا بَ تَ) ( اِ.) خمرة کوچک "} +{"line": "بشخوار (ب یا بُ خا) (اِ.) بازماندة آب در ظرفی که از آن آب خورده باشند؛ بشخور، پیش خور"} +{"line": "بشر (ب) [ ع . ] (مص ل .) گشاده رویی، خوشرویی "} +{"line": "بشر (بَ شَ) [ ع . ] ( اِ.) مردم، آدمی، انسان "} +{"line": "بشردوستانه ( بشردوستانه . نِ) [ ع - فا. ] (ص .) دارای روش و شیوة دوست داشتن انسان ها، نوع - دوستانه، انسان دوستانه "} +{"line": "بشردوستی ( بشردوستی .) [ ع - فا. ] (حامص .) محبت داشتن نسبت به آدمیان، دوست داشتن نوع بشر، انسان دوستی "} +{"line": "بشره (بَ شَ رِ) [ ع . بشرة ] ( اِ.) 1 - بیرونی ترین بخش پوست گیاهان . 2 - بخش سطحی پوست بدن جانوران و انسان "} +{"line": "بشری (بُ را) [ ع . ] 1 - (مص م .) مژده دادن . 2 - (اِ.) مژده، مژدگانی "} +{"line": "بشریت (بَ شَ یَّ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - وضع یا کیفیت بشر بودن . 2 - نوع انسان، مجموعة انسان ها. 3 - منش یا رفتار انسانی، انسانیت "} +{"line": "بشقاب (بُ) ( اِ.) ظرف غذاخوری معمولاً گرد، کمابیش مسطح و لبه دار یا دارای شیبی اندک به طرف داخل "} +{"line": "بشقاب پرنده ( بشقاب پرنده . پَ رَ د) [ تر - فا. ] (اِ.) شی ء یا پدیده ای به شکل بشقاب که برخی در کشورهای مختلف مدعی دیدار آن هستند و بیشتر مردم گمان می کنند که از کرات دیگر آمده اند"} +{"line": "بشل (ب شَ) ( اِ.) 1 - درهم آمیخته، به هم چسبیده . 2 - درهم آمیختگی "} +{"line": "بشلیدن (بَ شَ دَ) (مص م .) درآویختن، بر هم چسبیدن "} +{"line": "بشم (بَ) (ص . اِ.) ملحد، بی دین "} +{"line": "بشم (بَ شَ) (ص .) 1 - سوگوار، ملول . 2 - ناگوار"} +{"line": "بشمه (بَ مِ) ( اِ.) پوست دباغی نشده "} +{"line": "بشن (بَ) ( اِ.) 1 - قد و قامت . 2 - بدن، تن . 3 - سینه، بَر"} +{"line": "بشنج (بَ شَ) ( اِ.) 1 - طراوت رخسار. 2 - آبرو"} +{"line": "بشنج (ب شَ) ( اِ.) نک بسَنج "} +{"line": "بشنجه (ب شَ جِ یا جَ) (اِ.) = پشنجه : 1 - افزاری که جولاهگان بدان آهار بر تانه مالند و آن دستة گیاهی است مانند جاروب برهم بسته . 2 - آهاری که بر تانه مالند"} +{"line": "بشنجیدن (ب شَ دَ) (مص م .) پاشیدن، ریختن "} +{"line": "بشنجیده (ب شَ د) (ص مف .) پاشیده "} +{"line": "بشنگ (ب ش ِ) ( اِ.) 1 - کلنگ . 2 - تیشة بنایی و نجاری "} +{"line": "بشوریدن (بُ دَ) (مص م .) لعن کردن، نفرین کردن "} +{"line": "بشول (بَ یا ب یا بُ) (ص .) 1 - چالاک . 2 - باهوش . 3 - کارساز"} +{"line": "بشولش (ب لِ) (اِمص .) 1 - کارسازی . 2 - چستی، مهارت . 3 - باهوشی "} +{"line": "بشولنده (ب لَ د)(ص فا.)1 - محرّک . 2 - کارساز. 3 - باهوش . 4 - دانا، بینا"} +{"line": "بشولیدن (ب دَ) (مص م .) 1 - حرکت دادن . 2 - کارسازی "} +{"line": "بشولیده (ب د) (ص مف .) 1 - بر هم زده . 2 - آشفته، پریشان . 3 - کارآزموده . 4 - دانا"} +{"line": "بشک (بَ) ( اِ.) 1 - شبنم . 2 - برف . 3 - تگرگ "} +{"line": "بشک (بُ) ( اِ.) زلف، موی مجعد"} +{"line": "بشکلیدن (ب کَ دَ) (مص م .) 1 - خراشیدن . 2 - سوراخ کردن . 3 - محاصره کردن .4 - گستردن، پهن کردن "} +{"line": "بشکم (بَ یا ب کَ) ( اِ.) = پشکم . پچکم : 1 - ایوان، صفه . 2 - خانه تابستانی که اطراف آن پنجره و بادگیر داشته باشد"} +{"line": "بشکن (ب کَ) ( اِ.) آوازی که از انگشتان شخص در حال رقص و غیر آن بیرون آید"} +{"line": "بشکه (بُ کِ) [ روس . ] ( اِ.) ظرف بزرگ شکم دار به شکل استوانه برای آب یا شراب، چلیک "} +{"line": "بشکوفه (ب فِ) ( اِ.) 1 - شکوفه . 2 - گل "} +{"line": "بشکول (ب یا بَ) (ص .) 1 - جَلد و هوشیار. 2 - نیرومند. 3 - حریص در کارها"} +{"line": "بشکولیدن (ب دَ) (مص م .) 1 - جلدی و چابکی نمودن . 2 - حریص بودن در کارها"} +{"line": "بشگرد (ب گَ) (اِ.) = بشگر: 1 - شکار. 2 - شکارگاه . 3 - شکاری، صیاد"} +{"line": "بشگیر (بَ) (اِ.) هوله، دستمال "} +{"line": "بشیر (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مژده رسان . 2 - نیکو - روی، خوبروی "} +{"line": "بشیز (بَ) ( اِ.) 1 - مطهره . 2 - ظرف آبی که از چرم ساخته باشند"} +{"line": "بصارت (بَ رَ) [ ع . بصارة ] (مص ل .) 1 - بینا شدن . 2 - دقیق دیدن . 3 - روشن بینی "} +{"line": "بصاق (بُ) [ ع . ] (اِ.) بزاق، آب دهان "} +{"line": "بصر (بَ صَ) [ ع . ] ( اِ.) دیده، چشم . ج . ابصار"} +{"line": "بصل (بَ صَ) [ ع . ] ( اِ.) پیاز"} +{"line": "بصل النخاع (بَ صَ لُ نْ نُ) [ ع . ] (اِمر.) قسمتی از محور مغزی نخاعی که نخاع شوکی را در قسمت بالا ختم می کند. این قسمت کمی قطرش بیشتر از سایر قسمت های نخاع شوکی است، پیاز مغز، پیاز تیرة مغز"} +{"line": "بصیر (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بیننده . 2- دانا. 3 - روشن بین "} +{"line": "بصیرت (بَ رَ) [ ع . بصیرة ] ( اِ.) 1 - بینش، بینایی . 2 - روشن بینی . 3 - دانایی . ج . بصایر"} +{"line": "بضاعت (ب یا بَ عَ) [ ع . بضاعة ] ( اِ.) 1 - سرمایه . 2 - مال، مکنت . 3 - متاع، کالا. ج . بضایع "} +{"line": "بضاعت مزجات ( بضاعت مزجات مُ) [ ع . ] (اِمر.) سرمایة کم "} +{"line": "بضع (ب) [ ع . ] ( اِ.) 1 - از سه تا ده، چند، اند. 2 - پاره ای از شب "} +{"line": "بضعه (بَ عَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - گوشت پاره . 2 - فرزند، جگرگوشه "} +{"line": "بضغ (بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - کابین، مهر. 2 - جماع . 3 - طلاق "} +{"line": "بط (بَ طّ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - مرغابی . 2 - صراحی شراب "} +{"line": "بط ء (بُ) (مص ل .) درنگ کردن، آهستگی کردن "} +{"line": "بطال (بَ طّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بیکار. 2 - یاوه گو"} +{"line": "بطالت ( بطالت .) [ ع . بطالة ] 1 - (مص ل .) دلیر شدن . 2 - (اِمص .) شجاعت، درگیری "} +{"line": "بطالت (بَ لَ) [ ع . بطالة ] 1 - (مص ل .) بیکاره بودن . 2 - (اِمص .) بیهوده گویی "} +{"line": "بطانه (ب نِ) [ ع . بطانة ] ( اِ.) 1 - دوستی بی آلایش . 2 - راز نهانی . 3 - محرم راز و اسرار. 4 - آستر"} +{"line": "بطحاء (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - رود بزرگ، رود وسیع . 2 - مجرای وسیع آب . ج . بطاح، بطائح "} +{"line": "بطر (بَ طَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - غرور داشتن . 2 - ناسپاسی کردن . 3 - سرمستی و شادی "} +{"line": "بطر گرفتن ( بطر گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مغرور شدن، سرمست شدن "} +{"line": "بطری (بُ) [ انگ . ] ( اِ.) ظرف استوانه ای شکل که دهانة آن باریک است و در آن مایعات ریزند"} +{"line": "بطریر (ب) [ ع . ] (ص .) مردم بی شرم زبان دراز منهمک در گمراهی "} +{"line": "بطریق (ب) [ معر. ] (ص . اِ.)1 - فرمانده سپاهیان رومی . 2 - کشیش مسیحی . ج . بطارقه "} +{"line": "بطش (بَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سخت گرفتن . 2 - خشم راندن . 3 - با خشم حمله کردن "} +{"line": "بطل (بَ طَ) [ ع . ] (ص .) پهلوان، دلیر، دلاور. ج . ابطال "} +{"line": "بطلان (بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - باطل شدن، تباه شدن . 2 - از کار افتادن . 3 - نادرستی، ناچیزی "} +{"line": "بطن (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - شکم . ج . بطون . 2 - درون، میان . 3 - قبیله، طایفه کوچک "} +{"line": "بطن (بَ طَ) [ ع . ] ( اِ.) شکم درد"} +{"line": "بطن (بَ طِ) (مص ل .) (ص .) 1 - مرد شکم پرست . 2 - مالدار. 3 - متکبر"} +{"line": "بطون (بُ) [ ع . ] (مص ل .) نهان شدن "} +{"line": "بطی ء (بَ) [ ع . ] (ص .) کند، آهسته "} +{"line": "بطین (ب) [ ع . ] (ص .) آن که شکمش بزرگ باشد، بزرگ شکم "} +{"line": "بعث (بَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برانگیختن . 2 - فرستادن . 3 - زنده کردن مردگان "} +{"line": "بعثت (ب ثَ) [ ع . بعثة ] (مص م .) 1 - برانگیختن . 2 - رستاخیز. 3 - فرستادن "} +{"line": "بعد (بَ) [ ع . ] (ق .) 1 - پس، سپس . 2 - به غیر از، به جز. 3 - پس از. ؛ بعد از نود و بوقی (عا.) پس از مدت های طولانی "} +{"line": "بعد (بُ) [ ع . ] ( اِ.)1 - دوری . 2 - جدایی . 3 - طول، عرض وعمق یا ارتفاع جسم . 4 - رأی، حزم "} +{"line": "بعداً (بَ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) پس از زمان مورد اشاره، سپس "} +{"line": "بعر (بَ) [ ع . ] (اِ.) پشک، پشکل، سرگین "} +{"line": "بعض (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - پاره ای از چیزی . 2 - گروهی از مردم "} +{"line": "بعضاً (بَ ضَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - به طور ناقص یا جزیی . 2 - به طور اتفاقی "} +{"line": "بعضی (بَ) [ ع - فا. ] ( اِ.) 1 - پاره ای از چیزی . 2 - گروهی از مردم "} +{"line": "بعل (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - شوهر، زوج . 2 - صاحب، خداوند. 3 - نام چند بُت از اقوام سامی، به ویژه فینیقی ها. ج . بعول، بعال "} +{"line": "بعلاوه ( بعلاوه .) [ ع . ] (ق .) افزون بر این، از این گذشته "} +{"line": "بعلاوه (ب عَ وِ) [ ع . ] ( اِ.) نام نشانه ای به شکل + که نشان می دهد کمیت های دو طرف آن با یکدیگر جمع می شود"} +{"line": "بعوض (بَ) [ ع . ] ( اِ.) پشه، حشرات موذی "} +{"line": "بعون الله (ب عُ نِ لْ لا) [ ع . ] (شب جم .) (ق .) به یاری خدا"} +{"line": "بعید (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دور. 2 - بیگانه "} +{"line": "بعیر (بَ) [ ع . ] ( اِ.) شتر، اشتر"} +{"line": "بغ (بَ) ( اِ.) 1 - خدا. 2 - ایزد، فرشته . 3 - بُت . فغ هم گویند"} +{"line": "بغ کردن (بُ. کَ دَ) (مص ل .) عبوس شدن، ترشرو شدن "} +{"line": "بغا (بَ) (ص .) 1 - مخنّث، هیز. 2 - روسپی "} +{"line": "بغات (بُ) [ ع . بغاة ] (ص .) جِ باغی .1 - سرکشان، ناف رمانان . 2 - کسانی از پیروان اسلام که ضد معصومین قیام نمایند، مانند خوارج "} +{"line": "بغاث (بُ یا بَ یا ب) [ ع . ] ( اِ.) مرغی با رنگ تیره کوچکتر از کرکس که به کُندی حرکت می کند"} +{"line": "بغاز (ب) ( اِ.) 1 - قطعه چوبی که کفاشان میان کفش و قالب گذارند. 2 - تکه چوبی که نجاران به وقت شکافتن چوب در شکاف آن گذارند"} +{"line": "به خشت فتادن (ب. خِ. فِ دَ)(مص ل .)متولد شدن، به دنیا آمدن "} +{"line": "بغاز (بُ) [ تر. ] ( اِ.) تنگه، باب، بخشی از دریا که دو خشکی را از هم جدا می نماید، یا دو دریا را به هم می پیوندد"} +{"line": "بغال (ب) [ ع . ] ( اِ.) جِ بغل ؛ استران "} +{"line": "بغامه (بَ مِ) ( اِ.) غول، غول بیابانی "} +{"line": "بغاوت (بُ وَ) [ ع . ] (اِمص .) سرکشی، یاغی گری "} +{"line": "بغبندی (بُ غْ بَ) ( اِ.) رختخواب پیچیده در چادرشب "} +{"line": "بغتةً (بَ غْ تَ تَ نْ) [ ع . ] (ق .)ناگهان، ناگهانی "} +{"line": "بغراو (بُ) ( اِ.) همهمه، بانگ و فریاد"} +{"line": "بغرنج (بُ رَ) ( اِ.) مشکل، دشوار"} +{"line": "بغستان (بَ غِ) ( اِ.) 1 - بتخانه، بتکده . 2 - خانة خدا. 3 - کوه بیستون . فغستان هم گفته شده "} +{"line": "بغض (بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - دشمنی، کینه . 2 - حالتی از گلو که شخص جلو گریة خود را بگیرد"} +{"line": "بغضاء (بَ) [ ع . ] ( اِ.) کینه و دشمنی شدید"} +{"line": "بغل (بَ) [ ع . ] ( اِ.) استر، قاطر. ج . بغال "} +{"line": "بغل (بَ غَ) ( اِ.) 1 - پهلو، کنار. 2 - جانب، طرف "} +{"line": "بغلطاق (بَ غَ) ( اِ.) 1 - کلاه . 2 - نوعی لباس گشاد، برگستوان . بغتان و بغلتان نیز گویند"} +{"line": "بغلک (بَ غَ لَ) ( اِ.) 1 - غده ای که زیر بغل پیدا شود. 2 - دامن لباس "} +{"line": "بغلی (بَ غَ) ( اِ.) 1 - نوعی قطع کتاب در اندازة تقریبی 8*12 سانتی متر. 2 - بطری کوچک مشروب "} +{"line": "بغند (بَ غَ) ( اِ.) چرم، پوست حیوان "} +{"line": "بغپور (بَ) (اِمر.)1 - پسر خدا.2 - لقب پادشاهان چین . فغفور و فغپور هم گفته اند"} +{"line": "بغچه (بُ چِ) [ تر. ] ( اِ.) = بقچه : پارچه بزرگی که در آن جامه و انواع قماش پیچند. سارغ هم گویند"} +{"line": "بغی (بَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستم کردن . 2 - (اِمص .) نافرمانی کردن، سرکشی "} +{"line": "بغیاز (بَ) ( اِ.) انعامی که به شاگرد دهند، شاگردانه "} +{"line": "بغیت (بَ یَّ) [ ع . بغیة ] ( اِ.) آرزو، خواهش "} +{"line": "بغیض (بَ) [ ع . ] (ص .)دشمن داشته، دشمن - روی "} +{"line": "بغیه (بُ غّ یَ) [ ع . بغیة ] ( اِ.) آرزو، خواهش "} +{"line": "بفتری (بَ تَ) (اِمر.) 1 - ابزار چوبی بافندگان . 2 - کارگاه بافندگی "} +{"line": "بفج (بَ) ( اِ.) 1 - کف دهان . 2 - آب دهان . بفج، بفچ هم گفته شده "} +{"line": "بفخم (بَ یا ب خَ) (ق .) فراوان، زیاد، بسیار. بفجم و فخم، پخم نیز گفته اند"} +{"line": "بقاء (بَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زیستن، زندگانی کردن . 2 - پایدار ماندن، دوام "} +{"line": "بقاع (ب) [ ع . ] ( اِ.) جِ بقعه ؛ خانه ها، سرای ها"} +{"line": "بقال (بَ قّ) [ ع . ] (ص . اِ.) خواربارفروش "} +{"line": "بقایا (بَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بقیه - باقی مانده ها. 2 - آثار، رسوم . 3 - مالیات پس افتاده "} +{"line": "بقر (بَ قَ) [ ع . ] ( اِ.) گاو نر"} +{"line": "بقعه (بُ عِ) [ ع . بقعة ] ( اِ.) 1 - قطعه ای از زمین . 2 - بنا، زیارتگاه . 3 - مزار ائمه و بزرگان دین . 4 - جای، مقام . ج . بقاع، بُقَع . 5 - اتاقکی که بر روی گور اولیا و قدیسان می سازند"} +{"line": "بقل (بَ) [ ع . ] (اِ.) هر گیاهی که زمین بدان سبز گردد، اسم عام سبزی ها و علوفه های خوراکی ؛ سبزی، تره ؛ ج . بقول "} +{"line": "بقم (بَ قَ) [ معر. ] ( اِ.) درختی بلند و تناور با گل های ریز و برگ هایی مانند برگ بادام، دارای میوه ای گرد و سرخ رنگ . از این درخت مادة رنگینی به نام هماتین یا هماتوکسیلین می گیرند که برای ساختن رنگ های بنفش، آبی، سرخ، خاکستری و سیاه استفاده می شود و در رنگرزی پارچه های ابریشمی و پشمی به کار می رود"} +{"line": "بقول (بَ) ( اِ.) بُنشن، ج . بقولات "} +{"line": "بقیة السیف (بَ یَّ تُ سْ سَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - کسانی که از دَم تیغ دشمن جان به در برده اند. 2 - بازمانده، بجا مانده "} +{"line": "بقیة الله (بَ یَّ تُ لْ لا) [ ع . ] (ص مر. اِمر.) باقی ماندة خدا، باقی گذاشتة خدا از چیزهای خوب و حلال "} +{"line": "بقیع (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جایی که در آن درختان گوناگون باشد. 2 - نام گورستانی در مدینه که آرامگاه بسیاری از نزدیکان پیامبر در آنجاست "} +{"line": "بقیه (بَ یِّ) [ ع . بقیة ] ( اِ.) 1 - به جا مانده، آن چه باقی مانده . 2 - دنباله، ادامه "} +{"line": "بل (بَ) [ ع . ] (حرف عطف .) بلکه "} +{"line": "بل ( بل .) (اِ.) پاشنة پای "} +{"line": "بل ( بل .) 1 - پیشوندی است که بر سر برخی واژه ها می آید و معنای بسیاری و فراوانی می دهد، مانند بُلکامه : یعنی بسیار هوس . 2 - در آغاز اسامی خاص می آید مانند: بلحسن = بوالحسن = ابوالحسن . یا در اول اسماء معنی عربی می آید مانند: بلعجب = ابوالعجب یا بلهوس = بوالهوس درمی آید. 3 - ( اِ.) (عا.) چیزی که از روی هوا گرفته شود، گرفتن، چیزی را از روی هوا قاپ زدن . 4 - کنایه از: سوءاستفاده کردن از موضوعی "} +{"line": "بل گرفتن (بُ. گِ رِ تَ) (مص م .) (عا.) 1 - چیزی را از روی هوا گرفتن . 2 - مجازاً از یک فرصت مناسب به نفع خود سود جستن "} +{"line": "بلا (بَ) [ ع . بلاء ] ( اِ.) 1 - آزمایش . 2 - سختی، گرفتاری . 3 - مصیبت، آفت . 4 - بدبختی ای که بدون انتظار و بی سبب بر سر کسی وارد آید. 5 - ظلم، ستم . ؛ بلا بر سر کسی آوردن کسی را گرفتار زحمت کردن "} +{"line": "بلا (ب) [ ع . ] (پیش .) بی، بدون : این کلمه بر سر اسماء و مصادر عربی درآید مانند: بلاتردید، بلاتشبیه "} +{"line": "بلااستثناء ( بلااستثناء . اِ تِ) [ ع . ] (ق .) بدون استثناء"} +{"line": "بلااستفاده ( بلااستفاده . اِ تِ د یا دَ) [ ع . ] (ق .) بی - فایده، بی بهره مق . مفید، سودمند"} +{"line": "بلاتکلیف ( بلاتکلیف . تَ) [ ع . ] (ص .)آن که نداند چه کار باید بکند، بدون تکلیف "} +{"line": "بلاج (بَ) ( اِ.) بوریا، حصیر"} +{"line": "بلاد (ب) [ ع . ] ( اِ.) جِ بلدة - شهرها. 2 - نواحی "} +{"line": "بلادت (بَ دَ) [ ع . بلادة ] (مص ل .) 1 - کند ذهن بودن . 2 - کودنی "} +{"line": "بلادر (بَ دَ یا دُ) 1 - زینت آلات زنان، زرینه و پیرایة زنان (عموماً). 2 - زرینه ای که زنان بر سر بندند (خصوصاً)"} +{"line": "بلاده (بَ د)(ص .) = بلایه : 1 - بدکار. 2 - فاسق . 3 - روسپی "} +{"line": "بلارج (بَ رَ) ( اِ.) لک لک "} +{"line": "بلارک (بَ رَ)( اِ.) = بلالک :1 - فولاد جوهردار. 2 - شمشیر جوهردار. پرالک و بلالک هم گفته شده "} +{"line": "بلاشرط (ب شَ) [ ع . ] (ق .) بدون شرط، به طور مطلق "} +{"line": "بلاشک ( بلاشک . شَ) [ ع . ] (ق .) بدون شک، بی تردید، بدون شبهه "} +{"line": "بلاغ (بَ) [ ع . ] 1 - (مص م .)رسانیدن . 2 - (اِمص .) پیام رسانی "} +{"line": "بلاغت (بَ غَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فصیح بودن، رسایی سخن . 2 - آوردن کلام با مقتضای مقام، بدون ضعف تألیف "} +{"line": "بلافاصله (ب ص ِ لِ) [ ع . ] (ق .) فوری، بی - وقفه "} +{"line": "بلال (بَ) ( اِ.) 1 - آذربویه . 2 - ذرت "} +{"line": "بلامانع (ب نِ) [ ع . ] (ق .) به آسانی، به راحتی، بدون مشکل "} +{"line": "بلانسبت ( بلانسبت . نِ بَ) [ ع . ] (ق .) بدون نسبت . ضح - در استعمال کلمه یا جمله ای نا به جا و غیرمناسب برای این که به مخاطب برنخورد گویند"} +{"line": "بلاهت (بَ هَ) [ ع . بلاهة ] (اِمص .) 1 - کم خردی . 2 - ضعف تدبیر، سستی رأی "} +{"line": "بلاچین (بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) بلاگردان "} +{"line": "بلاگ (ب) [ انگ . ] (اِ.) مخفف وب لاگ ؛ نوعی سایت اینترنتی شخصی که در آن آثار، نقطه نظرها، تصاویر شخصی یا عمومی صاحب سایت درج شده است "} +{"line": "بلاگردان (بَ. گَ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - دفع کنندة بلا. 2 - حافظ . 3 - چیزی که بلا را از آدمی دور گرداند، صدقه، قربانی "} +{"line": "بلبال (بَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) شدت اندوه و غم . وسوسه . 2 - (اِمص .) برانگیختگی، تحریک - کردگی "} +{"line": "بلبال (ب) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سخت اندوهگین ش دن . 2 - وسوسه ناک شدن . 3 - (مص م .) برانگیختن، تحریک کردن "} +{"line": "بلبرینگ (بُ ب) [ انگ . ] (اِمر.)کاسة ساچمه ای که برای کم کردن نیروی اصطکاک و تبدیل لغزیدن به چرخیدن در قسمت های مختلف گردندة ماشین ها و ابزارها از آن استفاده کنند"} +{"line": "بلبشو (بَ بَ)( اِ.) آشفتگی، بی نظمی، آشوب ؛ هرج و مرج "} +{"line": "بلبل (بُ بُ) ( اِ.) پرنده ای کوچک از تیرة توکا با سطح پشتی قهوه ای خوش رنگ و یک دست و سطح شکمی مایل به خاکستری کم رنگ که در ناحیة گلو و شکم به سفیدی می گراید. به خاطر آواز زیبایش معروف است "} +{"line": "بلبله (بُ بُ لِ) ( اِ.) 1 - ظرف آب لوله دار. 2 - کوزه شراب . 3 - قهوه جوش "} +{"line": "بلخ (بَ) ( اِ.) کدویی که در آن شراب کنند"} +{"line": "بلخم (بَ خَ) ( اِ.) فلاخن، سنگ انداز"} +{"line": "بلد (بَ لَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - شهر. ج . بلاد، بلدان . 2 - زمین، ناحیه . 3 - آن که راه را می شناسد و دیگران را راهنمایی می کند"} +{"line": "بلدرچین (بَ یا ب دَ) ( اِ.) نک کرک "} +{"line": "بلده (بَ لَ د) [ ع . بلدة ] ( اِ.) 1 - شهر. ج . بلاد. 2 - ناحیه، زمین "} +{"line": "بلدیه (بَ لَ یّ) [ ازع . ] ( اِ.) شهرداری "} +{"line": "بلسک (ب لِ یا بُ لُ) ( اِ.) 1 - سیخ آهنی که یک سر آن پهن باشد برای جدا کردن نان از تنور. 2 - سیخ کباب "} +{"line": "بلسک (بَ لَ) (اِ.) = بلشک : پرستو"} +{"line": "بلشویسم (بُ ش ِ) [ روس . ] ( اِ.) اصول عقیدتی که به وسیلة لنین و براساس اصول مارکسیسم تدوین و تنظیم شد و مورد پذیرش حزب کمونیست اتحاد شوروی سابق قرار گرفت . ویژگی های این تفکر عبارت است از: اعتقاد به مارکسیسم و ترکیب آن با سنت مردم باوری ( پوپولیسم ) روسی و داشتن سازمان متمرکز حزبی، انقلاب خواهی و مبارزه با رفرمیسم "} +{"line": "بلشویک ( بلشویک .) [ روس . ] (ص .) پیرو مرام بلشویسم "} +{"line": "بلع (بَ) [ ع . ] (مص م .) فرو بردن، به گلو فرو بردن "} +{"line": "بلعجب (بُ عَ) [ ع . ] (ص مر.) = بوالعجب . ابوالعجب : پر شگفتی، عجیب "} +{"line": "بلعم (بَ عَ) [ ع . بلعوم ] (ص .) مرد بسیار خوار، کسی که غذا را به تندی بلعد"} +{"line": "بلعیدن (بَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - در حلق فرو بردن . 2 - خوردن "} +{"line": "بلغاء (بُ لَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ بلیغ ؛ سخندانان، سخن سنجان "} +{"line": "بلغار (بُ) ( اِ.)پوست های رنگین دباغی شدة خوشبوی "} +{"line": "بنجل (بُ جُ) (ص .) (عا.) کالایی که به فروش نر فته و روی دست صاحبش مانده باشد"} +{"line": "بنجک (بُ جَ) ( اِ.) پنبة زده شده و گلوله شده برای رشتن . بندک و بندش هم گفته شده "} +{"line": "بلغار ( بلغار .) ( اِ.) 1 - هر یک از ساکنان بومی کشور بلغارستان یا فرزندانشان . 2 - قومی از نژاد اسلاو. 3 - قومی از نژاد ترک که در سده های اول میلادی به دشت های روسیه رانده شدند. 4 - هر یک از افراد آن قوم "} +{"line": "بلغاق (بُ) ( اِ.) آشوب، شور و غوغای بسیار"} +{"line": "بلغاک (بُ) ( اِ.) آشوب، فتنه "} +{"line": "بلغده (بَ غَ د) (ص .) بالای هم نهاده، جمع کرده "} +{"line": "بلغس (بَ غَ) ( اِ.) نک برغست "} +{"line": "بلغم (بَ غَ) ( اِ.) 1 - ترشحات لزج سلول های بدن . 2 - از اخلاط چهارگانة بدن در طب قدیم که غلبة آن سُستی و بی حالی می آورد"} +{"line": "بلغندر (بَ غَ دَ) (ص . اِ.) 1 - بی قید، بی بند و بار. 2 - بی دین . 3 - تن پرور"} +{"line": "بلغنده (بَ غُ یا غَ د)( اِ.)1 - جامه دان . 2 - بغچه . 3 - هر چیز بسته شده "} +{"line": "بلغه (بُ غَ) [ ع . بُلغَة ] ( اِ.) غذای یک روزه "} +{"line": "بلغور (بَ یا بُ) ( اِ.) 1 - گندم نیم کوفته . 2 - آشی که از گندم مذکور پزند. 3 - سخنان درهم برهم . 4 - هر چیز درهم شکسته "} +{"line": "بلغور کردن ( بلغور کردن . کَ دَ) (مص ل .) سخنان فرد دیگری را بدون فهمیدن مطلب بیان کردن "} +{"line": "بلغونه (بُ نِ) ( اِ.) سرخاب "} +{"line": "بلف زدن (ب لُ. زَ دَ) [ انگ - فا. ] (مص ل .) لاف زدن، حرف تو خالی زدن، یک دستی زدن "} +{"line": "بلفرخج (بُ فَ خَ) (ص .) بد، زشت، پلید"} +{"line": "بلق (بَ لَ یا لْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیسه گردیدن، سپید دست و پا شدن تا ران . 2 - (اِمص .) پیسگی، سیه سپیدی، ابلقی "} +{"line": "بلل (بَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تری، نم، نمناکی . 2 - چیز اندک . 3 - بلل مشتبه (فق .) رطوبت شبهه ناک که در زیر جامة نایم دیده شود"} +{"line": "بلم (بَ لَ) ( اِ.) قایق، کرجی "} +{"line": "بلماج (بُ لْ یا لَ) (اِ.) نوعی از کاچی که آش بی گوشت رقیق آبکی باشد؛ اماج "} +{"line": "بلمه (بَ مِ) ( اِ.) 1 - ریش بلند و انبوه . 2 - مردی که ریش بلند و انبوه داشته باشد. بامه هم گفته شده "} +{"line": "بلنج (بَ لَ) ( اِ.) 1 - اندازه، مقدار. 2 - مبلغ "} +{"line": "بلند (بُ لَ) (ص .) 1 - دارای کشیدگی زیاد به سوی بالا. 2 - دارای فاصله زیاد از زمین . 3 - دراز، کشیده . 4 - دارای دامنة زیاد. 5 - دارای ارزش، یا اهمیت یا اعتبار معنوی "} +{"line": "بلند کردن ( بلند کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - برداشتن و بالا بردن . 2 - دزدیدن "} +{"line": "بلندآوازه ( بلندآوازه . ز) (ص مر.) معروف، نامدار، مشهور"} +{"line": "بلندبالا ( بلندبالا .) (ص مر.) بلند قد، بلند قامت "} +{"line": "بلندپایه ( بلندپایه . ی ِ) (ص مر.) 1 - مرتفع، عالی . 2 - صاحب شأن "} +{"line": "بلندپرواز ( بلندپرواز . پَ) (ص مر.) آن که آرزوی ترقی بسیار دارد"} +{"line": "بلندگو ( بلندگو .) ( اِ.) وسیله ای به شکل شیپور برای انتقال صوت به مسافت دور"} +{"line": "بلندی ( بلندی .) 1 - (ص نسب .) علو، بالایی . مق . پستی، کوتاهی . 2 - ارتفاع . 3 - درازی، طول . 4 - بزرگی، عظمت . 5 - (اِ.) قله (کوه ). 6 - نجد. مق . غور. 7 - اوج، ذروه "} +{"line": "بلندین (بَ یا ب لَ) (اِ.) = پلندین : 1 - پیرامون در خانه، آستانه . 2 - چوب بالایین در خانه "} +{"line": "بله (بَ لِ) (ق .) آری، بلی "} +{"line": "بله (بُ لْ) [ ع . ] ( اِ.) ابله، کم خردان "} +{"line": "بله بران (بَ ل ِ. بُ) (اِمر) (عا.) صحبت ها و قول و قرارهای قبل از عروسی بین خانواده - های عروس و داماد"} +{"line": "بلهاء (بَ) [ ع . ] (ص .) زن کم خرد، زن ساده دل "} +{"line": "بلهانه (بُ نِ) [ ع - فا. ] 1 - (ق مر.) به طور بلاهت و بی تمیزی . 2 - (ص .) شبیه و مانند بله "} +{"line": "بلهوس (بُ هَ وَ) [ ع . ] (ص .)پرهوس، هوسکار"} +{"line": "بلوا (بَ) [ ع . بلوی ] ( اِ.) 1 - شورش، آشوب . 2 - سرکشی "} +{"line": "بلوایه (بَ یِ) (اِمر.) پرستو"} +{"line": "بلور (بُ یا بَ) [ معر. ] ( اِ.) 1 - نوعی شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دوپلمب ساخته شود. 2 - کنایه از: شفاف "} +{"line": "بلورجات ( بلورجات .) [ معر. ] (اِ.) انواع ظرف ها و اشیاء ساخته شده از بلور و شیشه "} +{"line": "بلورین ( بلورین .) [ معر - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به بلور، ساخته شده از بلور، بلوری . 2 - جلیدیه . ؛ دست ِ بلورین دستی که مانند بلور صاف و شفاف است "} +{"line": "بلوز (بُ) [ فر. ] ( اِ.) پیراهن نیم تنه "} +{"line": "بلوز (بَ) (اِ.) سفرة بزرگ "} +{"line": "بلوط (بَ) [ په . ] ( اِ.) درختی است تناور با برگ های شکافدار و گل های دراز و آویخته و زردرنگ .میوه اش بیضی شکل است و درون آن د انه ای قرار دارد که هم آن را بریان کرده می خورند و هم از آرد آن نان می پزند. چوبش سخت و محکم است، از آن در نجاری و ساختن قایق استفاده می شود. در تنه و شاخه های این درخت ماده ای به نام مازو وجود دارد که از آن در طب و داروسازی و نیز ساختن مرکب استفاده می کنند"} +{"line": "بلوغ (بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به سر رسیدن . 2 - رسیدن به سن رشد. 3 - رسیدگی . 4 - سن قانونی "} +{"line": "بلوند [ فر. ] (ص .) رنگی است نزدیک به زرد، بور و طلایی "} +{"line": "بنجه (بُ جِ یا جَ) (اِ.) = پنجه . پنچه : پیشانی، ناصیه "} +{"line": "بلوچ (بَ) (اِ.) 1 - علامتی که بر تیزی طاق و ایوان نصب کنند. 2 - تاج خروس . 3 - صفحة نازکی که بر روی ساقة عمودی در جایی مرتفع آن را قرار دهند و آن به سهولت گردش می کند و معبر باد را نشان می دهد. 4 - پارچة گوشتی که بر ختنه گاه زنان می باشد و بریدن او سنت است . 5 - نام یکی از طوایف ایران ساکن بلوچستان "} +{"line": "بلوک (بُ لُ) ( اِ.) 1 - ناحیه ای شامل چند قریه و ده . 2 - جماعت، دسته "} +{"line": "بلوک ( بلوک .) [ فر. ] ( اِ.) 1 - چند کشور متحد که دارای مرام و روش سیاسی یکسان باشند. 2 - قطعة زمین . 3 - قطعه ای از مصالح ساختمانی . 4 - ظرفی که در آن شراب خورند"} +{"line": "بلوی (بَ وا) [ ع . ] (اِمص .) 1 - آزمایش، آزمون . 2 - سختی، گرفتاری . 3 - شورش "} +{"line": "بلک (ب) ( اِ.) شرارة آتش "} +{"line": "بلک (ب لَ) ( اِ.) 1 - تحفه، ارمغان . 2 - میوة تازه . 3 - جامة نو"} +{"line": "بلک (بُ) ( اِ.) چشم درشت برآمده "} +{"line": "بلک (ب لَ) ( اِ.) مخففِ بیلک، تیر، پیکان "} +{"line": "بلکامه (بُ مِ) (ص مر. اِمر.) پرآرزو، بسیار کام "} +{"line": "بلکفد (بُ کَ) ( اِ.) رشوه "} +{"line": "بلکن (بَ کَ یا بُ لُ کَ) ( اِ.) 1 - منجنیق . 2 - سر دیوار"} +{"line": "بلکه (بَ کِ) (ق .) 1 - شاید. 2 - به علاوه . 3 - باشد که . 4 - برخلاف، برعکس "} +{"line": "بلکک (ب کَ) ( اِ.) آب نیم گرم . بلکل و بنکل هم گفته اند"} +{"line": "بلی (بَ) (ق .) بله، آری "} +{"line": "بلی (ب لا) [ ع . ] (اِمص .) کهنگی، آوارگی "} +{"line": "بلیت (ب) [ فر. ] ( اِ.) = بلیط : تکه کاغذ چاپ شده برای ورود به سینما، اتوبوس، هواپیما، راه آهن و غیره "} +{"line": "بلید (بَ) [ ع . ] (ص .) کند ذهن، کودن "} +{"line": "بلیغ (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زبان آور. 2 - رسا، شیوا"} +{"line": "بلیه (بَ یِّ) [ ع . ] ( اِ.) گرفتاری، سختی . ج . بلایا"} +{"line": "بم (بَ) ( اِ.) صدای درشت و خشن آدمی و ساز. مق . زیر"} +{"line": "بمب (بُ) [ فر. ] ( اِ.) محفظه ای پر شده از مواد منفجره که پس از پرتاب و برخورد با هدف منفجر می شود. ؛ بمب آتش زا بمبی پر شده با مخلوطی از بنزین ژلاتینی شده و مجهز به یک چاشنی . ؛ بمب خوشه ای بمبی شامل تعداد زیادی بمب های کوچک که هنگام فرود در منطقة وسیعی پراکنده شوند و دارای زمان انفجار متغیر باشند. ؛ بمب ساعتی بمبی که بر اثر اتصال به یک مدار الکتریکی با ایجاد جرقه ای از طریق چاشنی، مواد منفجرة داخلی آن در زمان معینی منفجر شود. ؛ بمب شیمیایی بمبی حاوی یک عامل شیمیایی مانند گاز جنگی یا پردة دود یا مادة آتش زا. ؛ بمب ناپالم بمبی محتوی نوعی ترکیب مایع که پس از پرتاب و برخورد به هدف مادة ژلاتینی تولید کند و با شعله و حرارت زیاد بسوزد. ؛ بمب هیدروژنی بمبی که از یک بمب اتمی و مجموعه ای از عناصر سبک تشکیل شده باشد و در آن از شکاف عناصر سبک به عنوان منبع انرژی استفاده شود"} +{"line": "بمب افکن ( بمب افکن . اَ کَ) [ فر - فا. ] (اِمر.) هواپیمای جنگی مخصوص حمل و افکندن بمب "} +{"line": "بمباران ( بمباران .) [ فر - فا. ] (اِمر.) بمباردمان ؛ فرو ریختن پیاپی بمب از هواپیما بر روی اهداف از پیش تعیین شده "} +{"line": "بن ( بن .) [ فر. ] ( اِ.) تکه کاغذ چاپی که دارندة آن می تواند به موجب آن از کالا یا خدمتی استفاده کند"} +{"line": "بن (ب) [ ع . ] (ص .) ابن، پسر"} +{"line": "بن (بُ) [ په . ] ( اِ.) 1 - ریشه، بنیاد. 2 - پایان، آخر. 3 - سوراخ مقعد. 4 - انقیاد"} +{"line": "بن بست (بُ بَ) (ص مر.) فاقد راه خروج "} +{"line": "بن دندان (بُ نِ دَ) (اِمر.) 1 - ریشه دندان . 2 - لثه . 3 - قصد، اراده . 4 - فرمانبرداری و اطاعت با میل و رغبت "} +{"line": "بنا (بَ نّ) [ ع . ] ( اِ.) کارگر ساختمانی ماهر که زیر نظر معمار یا مهندس کارهای ساختمانی انجام می دهد"} +{"line": "بنا (بَ) [ ع . بناء ] ( اِ.) ساختمان، ج . ابینه "} +{"line": "بنا گذاشتن (بَ. گُ تَ)(مص م .)بنیاد گذاشتن، اساس گذاشتن "} +{"line": "بناب (بُ) ( اِ.) قعر آب، ته آب "} +{"line": "بنات (بَ) [ ع . ] (اِ.) جِ بنت ؛ دختران "} +{"line": "بنات النعش (بَ تُ نَّ) [ ع . ] (اِمر.) دو صورت فلکی : 1 - دب اکبر (خرس بزرگ، هفت اورنگ مهین ). 2 - دب اصغر (خرس کوچک، هفت اورنگ کوچک )"} +{"line": "بناغ (بَ) ( اِ.) 1 - تار ابریشم، تار ریسمان . 2 - ریسمان خام که دور دوک پیچند"} +{"line": "بناغ (بَ) (اِ. ص .) هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند"} +{"line": "بنام (ب) (ص .)1 - همنام . 2 - معروف، مشهور"} +{"line": "بنان (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - سرانگشت . 2 - انگشت "} +{"line": "بناور (بُ وَ) (ص .) 1 - هر چیز ریشه دار. 2 - عمیق، گود. 3 - دُمل بزرگ و سخت "} +{"line": "بناگوش ( بُ ) ( اِ.)1 - نرمة گوش . 2 - پس گوش "} +{"line": "بنبل (بَ بَ) ( اِ.) 1 - هر نوع ترشی (عموماً). 2 - سیب ترشی (خصوصاً)"} +{"line": "بنت (ب) [ ع . ] ( اِ.) دختر. ج . بنات "} +{"line": "بنجاق (بُ) [ تر. ] = بنجق . بنجوق : 1 - (اِ.) حلقه ها، گوی های الوان . 2 - قطعات شیشه ای ک ه برای زینت اسبان و استران به کار رود. 3 - (ص .) اسب زینت شده با بنجاق "} +{"line": "بنجشک (بَ جِ) ( اِ.) گنجشک "} +{"line": "به (ب) [ په . ] (ص .) خوب، نیک "} +{"line": "بند (بَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - زنجیر و ریسمانی که بر پای و دست اسیران بندند. 2 - گره . 3 - محل به هم پیوستن دو چیز. 4 - مفصل . 5 - هر یک از فصول و فقرات نامه ها، قوانین و لوایح . 6 - سدی که در پیش آب بندند. 7 - حبس . 8 - نیرنگ، فریب . 9 - عهد، پیمان "} +{"line": "بند آمدن ( بند آمدن . مَ دَ)(مص ل .) 1 - بازایستادن . 2 - بسته شدن . 3 - متوقف شدن "} +{"line": "بند آوردن ( بند آوردن . وَ دَ) (مص م .) 1 - جلوی جریان چیزی را گرفتن . 2 - مقاومت نشان دادن و ماندن در جایی "} +{"line": "بند انداختن (بَ. اَ تِ) (مص م .) برچیدن موی چهرة زنان به وسیلة بند"} +{"line": "بند زدن (بَ. زَ دَ)(مص م .) ظرف های شکسته را پیوند زدن "} +{"line": "بند شدن (بَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - چسبیدن . 2 - محکم شدن "} +{"line": "بند شهریار (بَ د شَ)(امر.) یکی از آهنگ های موسیقی قدیم ایران "} +{"line": "بند ناف (بَ د) (اِمر.) رشته ای که جنین را در پستانداران به جفت متصل می کند و رابط بین مادر و جنین است "} +{"line": "بند و بست (بَ دُ بَ)(اِمر.)1 - توطئه، ساخت و پاخت، دست به یکی کردن . 2 - ترتیب، انتظام "} +{"line": "بند کردن (بَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - اسیر کردن . 2 - محکم گرفتن . 3 - محکم کردن "} +{"line": "بنداد (بُ) (اِمر.) 1 - بنیاد، اساس . 2 - اصل هر چیز"} +{"line": "بندار (بُ) (ص مر.)1 - مالدار، مایه دار. 2 - کیسه دار، خانه دار. 3 - دوا فروش . 4 - ری شه دار. 5 - نام طبقه ای از طبقات عالی اجتماعی در قدیم که لباس مخصوص به خود را داشتن "} +{"line": "بنداق (بَ) (اِ.) کلاهی دراز شبیه به تاجی که درویشان و قلندران بر سر گذارند"} +{"line": "بندانداز (بَ. اَ) (ص فا.) سلمانی زن "} +{"line": "بنداوسی (ب اُ) ( اِ.) درمی بود پنج برابر دینار. پیداوسی هم گفته شده "} +{"line": "بندباز (بَ) (ص فا.) کسی که روی طناب بازی می کند و نمایش می دهد"} +{"line": "بندبازی ( بندبازی .) (حامص .) ریسمان بازی، آکروباسی، نوعی نمایش ورزشی که در آن شخص بر روی بند هنرنمایی کند"} +{"line": "بندتنبانی ( بندتنبانی . تُ) (ص نسب .) (عا.) 1 - سخن سبک و بی معنی . 2 - جلف و کوچه بازاری "} +{"line": "بندر (بَ دَ) ( اِ.) محلی است در ساحل دریا یا رودخانه که محل توقف و بارگیری است، بندرگاه، لنگرگاه "} +{"line": "بندرگاه ( بندرگاه .) (اِمر.) 1 - بندر. 2 - لنگرگاه کشتی در کنار دریا"} +{"line": "بندزن ( بندزن . زَ) (ص فا.) آن که ظروف شکسته را پیوند می زد"} +{"line": "بندش (بَ دَ) ( اِ.) پنبة حلاجی کرده و گلوله ساخته به جهت رشتن "} +{"line": "بندق (بُ دُ) [ ع . ] ( اِ.) گلولة گلین یا سنگی یا سربی و یا غیر آن . ج . بنادق "} +{"line": "بندمه (بَ د مِ) (اِ.) = بندیمه : تکمه، گوی گریبان "} +{"line": "بنده (بَ د) [ په . ] ( اِ.) 1 - مخلوق خداوند. 2 - برده . 3 - نوکر، غلام . 4 - مطیع، فرمانبردار. 5 - من، اینجانب "} +{"line": "بندهشن (بُ دَ هِ شْ)1 - اصل آفرینش، آفرینش نخستین . 2 - نام یکی از کتاب های دینی زرتشتی که حاوی اساطیرِ مربوط به خلقت جهان می باشد. از این کتاب دو نسخه موجود است . یکی بندهشن هندی و یکی بندهشن ایرانی "} +{"line": "بندوق (بَ یا بُ) (اِ.) = بندق : تفنگ . ج . بنادیق "} +{"line": "بندک (بَ دَ) ( اِ.) نک بُنجک "} +{"line": "بندکش (بَ. کَ یا کِ) ( ص فا.) کارگری که پر کردن درزهای نمای ساختمان را انجام می دهد"} +{"line": "بندکشی ( بندکشی .) (حامص .) پر کردن درزهای نمای ساختمان با سیمان و ... "} +{"line": "بندگاه (بَ) (اِمر.) مفصل، محل اتصال دو استخوان "} +{"line": "بندگی (بَ د) [ په . ] (حامص .) 1 - غلامی، بنده بودن . 2 - نوکری . 3 - عبودیت . 4 - اطاعت، فرمانبرداری "} +{"line": "بندی (بَ) (ص نسب .) 1 - اسیر، گرفتار. 2 - زندانی . ج . بندیان "} +{"line": "بندی خانه ( بندی خانه . نِ) (اِمر.) زندان، بندخانه "} +{"line": "بندیل (بَ) (اِ.) (عا.) 1 - وسیله و بار سفر. 2 - واحد شمارش ورق فلزی "} +{"line": "بندیمه (بَ مَ یا مِ) (اِ.)= بندمه . بندنه . بندینه : 1 - تکمه . 2 - گوی گریبان "} +{"line": "بندیوان (بَ د) (اِمر.)= بندی بان : زندان بان "} +{"line": "بنزن (بَ زَ یا ز) [ فر. ] ( اِ.) مایعی بی رنگ و با بوی تند مخصوص که کمی سبک تر از آب است و در آن حل نمی شود ولی حلالی بسیار خوب است و از مشتقات نفت و قطران می باشد. بسیار فرُار و سریع و در صنعت اهمیت بسیار دارد"} +{"line": "بنزین (ب) [ فر. ] ( اِ.) از فرآورده های نفتی که از تقطیر نفت خام به دست می آید و جهت سوخت وسایل نقلیه استفاده می شود"} +{"line": "بنساله (بُ لِ) (ص مر.) کهن، سالخورده "} +{"line": "بنشن (بُ شَ) ( اِ.) حبوبات مانند نخود، لوبیا، عدس، ماش، باقلا و غیره "} +{"line": "بنصر (ب ص ِ) [ ع . ] ( اِ.) انگشت میانة کوچک و وسطی . ج . بناصر"} +{"line": "بنطیقسطی (بَ قُ) [ معر. ] (اِ.)به معنی پنجاهمین (روز) نزد یهودیان، جشنی به یاد روزی که خدا الواح را به موسی فرستاد. نزد عیسویان، جشنی که در پنجاهمین روز پس از «پاک » به یاد نزول روح القدوس به حواریون برپا شود"} +{"line": "به جا آوردن (ب. وَ دَ) (مص م .) 1 - شناختن، به یاد آوردن . 2 - انجام دادن "} +{"line": "بنفش (بَ نَ) (اِ.) 1 - رنگی است فرعی که از ترکیب دو رنگ اصلی قرمز و آبی بدست آید. 2 - نوعی از جواهر کریمه "} +{"line": "بنفش (بَ نَ) ( اِ.) کبود رنگ . رنگی غیراصلی که از ترکیب دو رنگ قرمز و آبی به دست آید"} +{"line": "بنفشه (بَ نَ ش ِ) [ په . ] ( اِ.) گیاهی است کوتاه با ساقه های باریک و برگ های متناوب، دارای پنج گلبرگ می باشد، گل هایش کوچک و به رنگ بنفش و زرد و سفید. این گل در بهار پیش از سایر گل ها می روید و بسیار خوشبو است "} +{"line": "بنفوز (بُ فُ) ( اِ.) پوز، پوزه "} +{"line": "بنلاد (بُ) (اِمر.) 1 - دیوار، پی، بنیاد. 2 - پشتیبان "} +{"line": "بنه (بَ نِ) ( اِ.) درختی است مانند پستة معمولی که آن را پسته وحشی هم گویند. بلندی اش تا چهار متر می رسد. گل این درخت به رنگ قرمز است که از آن در رنگرزی استفاده می شود. از پوست این درخت ماده ای بد ست می آید به نام سقز، از این رو به آن درخت سقز هم می گویند"} +{"line": "بنه ( بنه .) (اِمر.) بیخ درخت، اصل، ریشه "} +{"line": "بنه (بَ نَ یا نِ) (اِ.) طناب باریک "} +{"line": "بنه (بُ نِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - بار و اسباب سفر. 2 - مال، دارایی . 3 - زاد، توشه . 4 - جفت . 5 - رخت و لباس . 6 - لانه و آشیانه مرغ . 7 - خانه، شبستان "} +{"line": "بنه کن ( بنه کن . کَ) (اِمر.) حرکت دسته جمعی یک خانواده یا یک دسته از جایی به جایی "} +{"line": "بنو (بُ) ( اِ.) = بنوه : خرمن گندم و جو و کاه و مانند آن "} +{"line": "بنوا دادن (ب نَ. دَ) (مص ل .) گِرو دادن "} +{"line": "بنوان (بَ یا بُ) (ص مر. اِمر.) نگه دارندة زراعت، نگهبان خرمن "} +{"line": "بنوان (بُ) (ص مر. اِمر.) نگاه دارندة اسباب و اموال، نگهبان "} +{"line": "بنوت (بُ نُ وَّ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پسری . 2 - پسرخواندگی "} +{"line": "بنوره (بُ وَ رَ یا رِ) (اِمر.) بنای عمارت و دیوار، بنیاد، بنلاد"} +{"line": "بنون (بَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ابن . پسران "} +{"line": "بنچاق (بُ) [ تر. ] ( اِ.) قباله، سند قدیمی، سند مالکیت غیررسمی . بُنْجَه هم گفته شده "} +{"line": "بنک ( بنک .) (اِ.) = بنه : جای، مکان، جایی که نقد و جنس در آن نهند، بنگاه "} +{"line": "بنک (بُ نَ)( اِ.)1 - ردّ پا. 2 - نشان و اثر هر چیز"} +{"line": "بنک (بَ نَ) (اِ.) 1 - نوعی از قماش اطلس که بر آن گل های زربفت باشد. 2 - گل ها و نشان ها که بر روی مهوشان از نوشیدن شراب بهم رسد، عرق که بر پیشانی ایشان نشیند"} +{"line": "بنکدار (بُ نَ) (ص فا.) عمده فروش، کسی که جنس را به طور عمده می فروشد"} +{"line": "بنکران (بُ کَ) ( اِ.) ته دیگ، هر چیز چسبیده به ته دیگ "} +{"line": "بنکن (بُ کَ) ( اِ.) کج بیل باغبانی "} +{"line": "بنگ (بَ) ( اِ.) 1 - شاهدانه . 2 - گردی که از کوبیدن برگ ها و سرشاخه های گلدار شاهدانه می گیرند که به خاطر داشتن مواد سمی مخدر است، حشیش "} +{"line": "بنگاب (بَ) (اِمر.) مایعی که با جوشاندنِ برگ شاهدانه در آب یا شیر بدست می آورند و مانند مُسکرات می نوشند"} +{"line": "بنگار (ب نِ) (ص .) منقش "} +{"line": "بنگاه (بُ) (اِمر.) 1 - سرای، خانه . 2 - جای داد و ستد. 3 - سازمان، مؤسسه . 4 - انبار، مخزن . 5 - جای بند و ساز و برگ سپاه . ؛ بنگاه سخن پراکنی ایستگاه فرستندة رادیویی . ؛ بنگاه خیریه سازمانی که داوطلبانه به نیازمندان یاری می رساند. ؛ بنگاه شادمانی موسسه ای که در جشن ها برنامه های تفریحی اجرا می کند"} +{"line": "بنگره (بَ گَ رِ) ( اِ.) لالایی، آوازی که زنان برای خواباندن طفل می خوانند"} +{"line": "بنگله (بَ گَ لِ یا لَ) (اِ.) 1 - خانة نئین . 2 - خانة ییلاقی "} +{"line": "بنگه (بَ گَ یا گِ) (اِ.) = بانگه : 1 - آواز، نعره . 2 - کشیدن آواز"} +{"line": "بنی آدم (بَ دَ) [ ع . ] ( اِ.) انسان، آدمیزاد"} +{"line": "بنی بشر (بَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرزندان بشر. 2 - انسان، آدم "} +{"line": "بنیاد (بُ) [ په . ] (اِمر.) 1 - شالوده، اساس . 2 - بیخ، پایه "} +{"line": "بنیاد برانداختن ( بنیاد . بَ رَ تَ) (مص م .) خراب کردن، منهدم کردن "} +{"line": "بنیان (بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - شالوده . 2 - بنیاد. 3 - بنا"} +{"line": "بنیت (ب یَ) [ ع . بنیة ] ( اِ.) 1 - ساختمان، بنا. 2 - فطرت . 3 - توانایی "} +{"line": "بنیز (ب) (ق مر.) 1 - هرگز، حاشا. 2 - زود، به شتاب . 3 - ایضاً، نیز"} +{"line": "بنیه (بُ یِّ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - توان، توانایی . 2 - ساخت . 3 - نهاد، آفرینش "} +{"line": "بنیچه (بُ چِ یا چَ) (اِمصغ .) (اِ.) 1 - جمعی که دیوانیان بر اصناف حرفت و املاک می بندند، ارزیابی مالیاتی دسته جمعی یک ده و امثال آن . 2 - تعهد اهالی هر ده مبنی بر آماده کردن عده ای سرباز برای حکومت "} +{"line": "به ( به .) ( اِ.) درختی است مانند درخت سیب که پشت برگ هایش کرک دار است . میوه اش زرد و خوشبو و کرکدار که در پاییز می رسد. میوه و تخم میوه اش برای سینه و ریه نافع است "} +{"line": "به صرافت کاری افتادن (ب. صِ فَ تِ اُ دَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) به انجام کاری وسوسه شدن "} +{"line": "به (ب) (حراض .) 1 - به وسیلة، توسط . 2 - سوگند، قَسم مانند: به خدا، به جان تو. 3 - به سویی، به طرف . 4 - برای، به خاطر. 5 - بر روی، بر"} +{"line": "به دست گرفتن (ب. دَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) پیشه کردن، در پیش گرفتن "} +{"line": "به سر بردن (ب. سَ. بُ دَ) (مص ل .) 1 - گذراندن . 2 - به جا آوردن وعده "} +{"line": "به سر رسیدن ( به سر رسیدن . رَ یا رِ دَ)(مص ل .) به پایان رسیدن "} +{"line": "به سر شدن ( به سر شدن . شُ دَ) (مص ل .) به پایان رسیدن، تمام شدن "} +{"line": "به طور کلی (ب طُ رِ کُ لّ) [ ع . ] (ق مر.) از هر لحاظ، من حیث المجموع "} +{"line": "به لیمو (ب) [ فا - سنس . ] (اِ.) 1 - درختچه ای از تیرة شاه پسندیان که برگ های آن طعم تند و کمی تلخ دارد و گل های کوچکش به صورت سنبله های متعدد در انتهای محور ساقه می روید. 2 - شربتی که از جوشاندن میوة به و اضافه کردن آب لیمو تهیه می شود"} +{"line": "به مجرد (ب. مُ جَ رَُ د) [ فا - ع . ] (ق مر.) در حال، بلافاصله "} +{"line": "به هم برآمدن (ب. هَ. بَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - دلتنگ شدن، اندوهگین گشتن . 2 - خشمگین شدن "} +{"line": "به هم خوردن ( به هم خوردن . خُ دَ) (مص ل .) 1 - برخورد کردن . 2 - انحلال یک حزب یا گروه ... 3 - بد - حال شدن "} +{"line": "به هم زدن ( به هم زدن . زَ دَ) (مص م .)1 - خراب کردن . 2 - باطل کردن . 3 - منحل کردن . 4 - آمیختن . 5 - دوستی را با کسی قطع کردن "} +{"line": "به چیز داشتن (ب . تَ) (مص ل .) در شمار آن چیز آوردن "} +{"line": "بها (بَ) ( اِ.) قیمت، ارزش، نرخ "} +{"line": "بها آوردن ( بها آوردن . وَ دَ) (مص ل .) ارزش داشتن "} +{"line": "بهاء (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - روشنی، درخشندگی . 2 - زیبایی، نیکویی . 3 - زینت، آرایش . 4 - رونق "} +{"line": "بهادر (بَ دُ) [ تر. ] (ص .) دلیر، دلاور، شجاع "} +{"line": "بهار ( بهار .) ( اِ.) بتخانه، بتکده "} +{"line": "بهار (بَ) [ په . ] ( اِ.) اولین فصل سال شامل سه ماه : فروردین، اردیبهشت و خرداد"} +{"line": "بهار دادن ( بهار . دَ) (مص ل .) در فصل بهار، با لشکر در جایی اقامت کردن "} +{"line": "بهار نارنج (بَ. رِ) ( اِ.) شکوفه نارنج که در عطرسازی، ساختن اسانس و تهیه مربا کاربرد دارد"} +{"line": "بهاربند ( بهاربند . بَ) ( اِ.) 1 - جای بستن چارپایان در بهار و تابستان که سقف ندارد. 2 - خانة هواگیر ویژة فصل بهار"} +{"line": "بهارخواب ( بهارخواب . خا) ( اِ.) ایوان سرپوشیده ای که بخشی از اطرافش باز است، مهتابی "} +{"line": "بهارستان (بَ رِ) (اِمر.) بتخانه، بتکده "} +{"line": "بهاره (بَ رِ) (اِمر.) 1 - کشت و زراعتی که در فصل بهار انجام می شود. 2 - شکوفة درخت به ویژه مرکبات "} +{"line": "بهاریه (بَ یِّ) ( اِ.) اشعاری که دربارة فصل بهار گفته شود"} +{"line": "بهاز (ب) ( اِ.) اسب نجیب و اصیل که برای جفت گیری آن را در میان گلة اسب رها کنند"} +{"line": "بهانه (بَ نِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - عذر نابجا. 2 - بازخواست . 3 - سبب، باعث "} +{"line": "بهایم (بَ یِ) [ ع .بهائم ] ( اِ.) جِ بهیمه ؛ چار - پایان، ستوران "} +{"line": "بهایی (بَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به بهاء. 2 - پیرو آیین بهاء، پیروان میرزا حسینعلی نوری، معروف به بهاءالله که بعد از باب کار وی را دنبال کرد و کتب و رسالات بسیاری نوشت که مهمترین آنها کتاب ارض اقدس است "} +{"line": "بهایی ( بهایی .) (ص نسب .) گرانبها، پرقیمت، فروشی، قابل سودا، نوعی پارچة بغدادی "} +{"line": "بهبود (ب) (مص مر.) 1 - خوب شدن، نیکو شدن . 2 - سلامت، تندرستی "} +{"line": "بهبودی ( بهبودی .) (حامص .) 1 - خوبی، نیکی . 2 - تندرستی "} +{"line": "بهت (بَ یا بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سرگشته ماندن، خیره شدن . 2 - عاجز شدن، درمانده گشتن "} +{"line": "بهت (بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - کذب، دروغ . 2 - افترا"} +{"line": "بهتان (بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دروغ بستن، دروغ زدن . 2 - افتراء، نسبت بد دادن "} +{"line": "بهتر (ب تَ) (ص تف .) 1 - نیکوتر، خوب تر. 2 - زیباتر، جمیل تر. 3 - شایسته تر، لایق تر. 4 - با کیفیت خوب تر"} +{"line": "بهترین ( بهترین .) (ص عالی .) 1 - نیکوترین، خوب ترین . 2 - زیباترین، قشنگ ترین . 3 - شایسته ترین، لایق ترین "} +{"line": "بهجت (ب یا بَ جَ) [ ع . بهجة ] 1 - (مص ل .) شادمان شدن . 2 - (اِمص .) زیبایی . 3 - سرور، شادی "} +{"line": "بهدار (ب) (ص فا.) مأمور بهداری که عهده دار رسیدگی به بهداشت مردم مخصوصاً اهالی روستا و قصبات است "} +{"line": "بهداری ( بهداری .) (حامص .) وزارت یا اداره ای که عهده دار رسیدگی به امور بهداشت و سلامتی مردم است "} +{"line": "بهداشت (ب)(اِمر.)حفظ تندرستی و سلامت "} +{"line": "بهدانه (ب نِ) (اِمر.) دانة میوة به که در طب قدیم مستعمل بوده "} +{"line": "بهدین (ب) [ په . ] (اِمر.) 1 - دین نیک، آیین خوب . 2 - دین زردشتی "} +{"line": "بهر (حر اض .) برای، جهت "} +{"line": "بهر (بَ) [ په . ] ( اِ.)1 - بهره، نصیب . 2 - بخشی از شبانروز. 3 - پاره، جزو"} +{"line": "بهرام (بَ) [ په . ] ( اِ.) در آیین زردشتی یکی از ایزدان است وی یار ایزدمهر و پاسبان عهد و پیمان و موکل به روز بیستم هر ماه شمسی (موسوم به بهرام ) است "} +{"line": "بوالعجب (بُ لْ عَ جَ) [ ع . ] (ص .) شگفت آور، شعبده، پر از شگفتی "} +{"line": "بهرمان (بَ رَ)( اِ.)1 - نوعی یاقوت سرخ . 2 - پارچة ابریشمین رنگین ؛ بهرمن نیز گویند"} +{"line": "بهرمه (بَ رَ مَ یا مِ) (اِ.) = برمه . پرمه . پرما: (نج .) متة درودگران "} +{"line": "بهره (بَ رِ) [ په . ] ( اِ.)1 - نصیب، قسمت . 2 - سود، نفع . 3 - حاصل، محصول . 4 - حاصل قست "} +{"line": "بهره برداری ( بهره برداری . بَ) (حامص .) 1 - استفاده از سود چیزی . 2 - عمل برداشتن حاصل زراعت . 3 - سهم گرفتن . 4 - به فروش رساندن محصول کارخانه یا معدن "} +{"line": "بهره ور ( بهره ور . وَ) (ص مر.)1 - بهره بر. 2 - بهره - دار، بافایده . 3 - سودبرنده . 4 - کامیاب "} +{"line": "بهروج (ب رُ) (اِمر.) = بهرو: 1 - نوعی بلور کبود شفاف و کم قیمت . 2 - کندر هندی "} +{"line": "بهروز (ب) 1 - (اِمر.) روز خوب، روز خوش . 2 - نوعی بلور کبود و شفاف و کم قیمت . 3 - کندر هندی . 4 - (ص مر.)نیک روز، خوش اختر، نیک بخت "} +{"line": "بهروزی ( بهروزی .)(حامص .) خوشبختی، سعادت "} +{"line": "بهرک (بَ رَ) ( اِ.) پینة دست یا پا"} +{"line": "بهزاد (ب) (ص مف .) نیک نژاد، نیکوتبار"} +{"line": "بهش (بَ) [ ع . ] (ص .) مرد خندان و گشاده رو"} +{"line": "بهشت (ب هِ) [ په . ] ( اِ.)جایی خوش آب وهوا و سرسبز و خرم و سرشار از خوبی ها و لذت ها که پاداش پس از مرگ است، فردوس، جنت، مینو، خلد"} +{"line": "بهق (بَ هَ) [ معر. ] ( اِ.) خال ها و نقطه های سیاه و سفید روی بدن، لک و پیس . کک و مک . بهک نیز گویند"} +{"line": "بهله (بَ لِ) ( اِ.)دستکش چرمی که میرشکاران ب رای نگهداشتن باز بر روی دست بر دست می کردند"} +{"line": "بهلول (بُ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد خنده رو. 2 - نیکوکار. 3 - بزرگ طایفه "} +{"line": "بهم (ب هَ) (ص مر.) 1 - با هم، همراه .2 - تنگدل، محزون "} +{"line": "بهمان (بَ) (مبهم ) شخص یا شی ء مجهول "} +{"line": "بهمن (بَ مَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - یکی از امشاسپندان . 2 - دوّمین روز از هر ماه خورشیدی . 3 - یازدهمین ماه سال خورشیدی و دومین ماه زمستان . 4 - تودة بزرگ برفی که در اثر صدا یا هر محرک دیگر از کوه فرو می ریزد. 5 - از الحان قدیم ایرانی . 6 - گیاهی دو ساله و سبز رنگ با گلی زرد که ریشة آن مصرف دارویی دارد"} +{"line": "بهمنجنه (بَ مَ جَ نِّ) [ معر. ] (اِمر.) جشنی که در دومین روز از ماه بهمن (که به همین نام می باشد) در ایران باستان برگزار می شد"} +{"line": "بهمنش (ب مَ نِ) (ص مر.) = وهمنش : دارای منش نیک، دارای اندیشة خوب "} +{"line": "بهنانه (بَ نَ) ( اِ.) بوزینه، میمون . پهنانه هم گویند"} +{"line": "بهنانه (بَ نَ یا نِ ) [ ع . بهنانة ] ( اِ.) 1 - زن خوشروی و نرم گفتار. 2 - زن خوشبوی "} +{"line": "بهو (بَ) ( اِ.) 1 - صفه . 2 - ایوان . 3 - کوشک . 4 - بالاخانه "} +{"line": "بهک (بَ هَ) ( اِ.) لک و پیس، کک و مک "} +{"line": "بهی (ب) (اِمر.) به، آبی "} +{"line": "بهی (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نیکو، زیبا. 2 - روشن، تابان "} +{"line": "بهیار (ب) ( اِ.) پرستار، آن که پس از طی دوره های خاصی اجازه دارد بخشی از وظایف پرستاران را انجام دهد"} +{"line": "بهیج (بَ) [ ع . ] (ص .) شادمان، خوشحال "} +{"line": "بهیزک (ب زَ) [ په . ] ( اِ.) پنج روز آخر سال . به نام های : اهنود، اشتود، سپنتمد، و هوخشتر، و هیشتوایشت، که مأخوذ از نام پنج فصل گاثه ها می باشد. در ایران باستان هر ماه سی روز بوده است بنابراین به آخر سال یعنی پایان اسفند، پنج روز می افزودند تا سال سیصدوشصت وپنج روز کامل شود. در فارسی پنجه یا پنجة دزدیده و پنجک، و در عربی خمسه مسترقه و در پهلوی بهیزک یا وَهیچک و اندرگاه نامیده اند"} +{"line": "بهیمه (بَ مِ) [ ع . بهیمة ] ( اِ.) چهارپا، ج . بهایم "} +{"line": "بهین (ب) (ص نسب .) برگزیده، منتخب "} +{"line": "بهینه (ب نِ) (ص نسب .) بهین "} +{"line": "بهیه (ب یَّ) [ ع . بهیّة ] (ص .) 1 - روشن، تابان . 2 - نیکو، زیبا"} +{"line": "بو 1 - ( اِ.) آن چه به وسیلة بینی و حس شامه احساس شود. 2 - امید، آرزو. 3 - عطر. 4 - (مص م .) درک کردن، دریافتن "} +{"line": "بو [ ع . ] ( اِ.) در آغاز کنیه های عربی می آید: بوالقاسم، بوالفضل "} +{"line": "بو بردن (بُ دَ) (مص م .) فهمیدن، پی به موضوعی سرُی بردن "} +{"line": "بو گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) گندیدن، فاسد شدن "} +{"line": "بوآ (بُ) [ انگ . ] ( اِ.) نوی مار عظیم الجثه از تیرة اژدر ماران . این جانور زنده زا است "} +{"line": "بواب (بَ وّ) [ ع . ] (ص .) دربان، نگهبان "} +{"line": "بواد (بُ) (فعل دعایی از بودن ) بُوَد، باشد"} +{"line": "بوادر (بَ د) [ ع . ] (ص .) ج . باردة - تندی و تیزی چشم . 2 - تیزی شمشیر. 3 - شتابزدگی "} +{"line": "بوادی (بَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بادیه ؛ صحراها"} +{"line": "بوار (بَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نیست شدن، هلاک گشتن . 2 - نیستی، کساد"} +{"line": "بوارد (بَ رِ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بارد، بارده - شمشیرهای بران . 2 - چیزهای سرد و خنک . 3 - غنیمت های با رنج "} +{"line": "بواسیر (بَ) [ ع . ] ( اِ.) زخم و ورم رگ های مقعد که حاد آن موجب خونریزی می شود و با عمل جراحی معالجه می شود"} +{"line": "بواصل (ب ص ِ) [ فا - ع . ] (ق .) نقداً، نقد، دستادست "} +{"line": "بوالفضول (بُ لْ فُ) [ ع . ] (ص .) بیهوده گو"} +{"line": "بوب (بو یا بُ) [ په . ] ( اِ.) فرش، بساط خانه "} +{"line": "بوبر (بُ) ( اِ.) هدهد"} +{"line": "بوبرد (بُ) ( اِ.) بلبل "} +{"line": "بوبه (ب) ( اِ.) هدهد"} +{"line": "بوبک (بَ) ( اِ.) نک پوپک "} +{"line": "بوبین [ فر. ] ( اِ.) قرقره ای که به دور آن سیم روپوش دار پیچیده شده است و برای تغییر مقدار جریان برق در موتورها و دستگاه های برقی به کار می رود"} +{"line": "بوتان [ فر. ] (اِ.) گازی بی رنگ و خفه کننده که جهت سوخت و ساخت لاستیک مصنوعی به کار می رود"} +{"line": "بوتراب (تُ) [ ع . ] ( اِ.) پدر خاک، کنیة حضرت آدم "} +{"line": "بوته (تِ) ( اِ.) 1 - گیاهی پر شاخ و برگ که زیاد بلند نشود. 2 - بچة آدمی و دیگر حیوانات . 3 - نقش و نگار روی پارچه . 4 - کنایه از: زلف و گیسو"} +{"line": "بوته (تَ یا تِ) (معر.) ( اِ.) ظرفی که طلا و نقره را در آن ذوب کنند: بوته زرگری "} +{"line": "بوتیمار ( اِ.) مرغی است ماهیخوار با منقار کشیده و گردن دراز و دم کوتاه و پرهایی به رنگ سبز و سفید و آبی، در کنار رودخانه ها می نشیند و ماهی شکار می کند. می گویند با وجود تشنگی شدید، آب نمی خورد زیرا می ترسد که آب جهان تمام شود، از این رو غمخورک و غمخوارک هم نامیده می شود"} +{"line": "بوتیک [ فر. ] (اِ.) مغازه ای که در آن لباس، کفش، عطر و مانند آن فروخته می شود"} +{"line": "بوج (بَ) (اِ.) = بوچ : 1 - تکبر، غرور. 2 - خودنمایی . 3 - کروفر"} +{"line": "بوجار (ص .)کسی که غلات و حبوبات را الک می کند"} +{"line": "بوجاری (حامص .) الک کردن غلات و حبوبات "} +{"line": "بوجه (ب وَ) [ ع - فا. ] (ق .) شایسته، آنچنان که باید"} +{"line": "بود (مص مر.) 1 - وجود. 2 - هستی، سرمایه . بو دادن (دَ) (مص ل .) تفت دادن چیزی روی آتش، مانند تخمه و فندق و پسته و بادام و ذرت "} +{"line": "بودار (اِفا.) سخنی که در آن کنایه و منظوری غیر از ظاهر سخن، نهفته باشد"} +{"line": "بودجه (جِ) [ فر. ] ( اِ.) مجموع درآمدها و هزینه های یک کشور، وزارتخانه، اداره، خانواده و یک فرد"} +{"line": "بودن (دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - وجود داشتن، هستی . 2 - حاضر بودن . 3 - اقامت داشتن "} +{"line": "بودنی (دَ)( اِ.)1 - پیشامد، ماجرا. 2 - سرنوشت "} +{"line": "بوده (د) (ص مف .) 1 - وجود داشته، موجود. 2 - واقع شده، حادث گشته "} +{"line": "بودیسم [ فر. ] (اِ.) اصول و اعتقاد دین بودایی "} +{"line": "بور [ په . ] (ص .) 1 - سرخ کم رنگ . 2 - اسب سرخ . 3 - کسی که از عهده انجام کار برنیامده و شرمنده شده باشد"} +{"line": "بور شدن (شُ دَ) (مص ل .) خوار شدن، کنف شدن "} +{"line": "بوران [ تر. ] ( اِ.) 1 - باران یا برفی که با باد باشد. 2 - باد شدیدی که برف های کوه را از جایی به جایی منتقل کند"} +{"line": "بورانی (اِمر.) نان خورشی که از اسفناج و کدو و بادنجان با ماست و کشک درست کنند"} +{"line": "بورس [ فر. ] ( اِ.) 1 - خرید و فروش اوراق بهادار، بها بازار (فره ). 2 - کمک هزینة پرداختی به دانشجو جهت تحصیل، راتبه (فره )"} +{"line": "بوروکرات (رُ کْ) [ فر. ] (ص .) 1 - معتقد به مقررات و تشریفات اداری . 2 - دارای شغلی در دستگاه اداری "} +{"line": "بوروکراسی (رُ کْ) [ فر. ] ( اِ.) دیوانسالاری ؛ حکومت سازمان های اداری بر جامعه "} +{"line": "بورژوا [ فر. ] (ص .) ثروتمند، دارندة سرمایه و ابزار تولید"} +{"line": "بورژوازی [ فر. ] ( اِ.) طبقة سرمایه داری که با در دست داشتن وسایل تولید و سرمایه، زندگی مرفه دارد"} +{"line": "بورک (رَ) ( اِ.) 1 - زنگار. 2 - کَپَک "} +{"line": "بورک ( بورک .) ( اِ.) 1 - سنبوسه . 2 - آشی که با آرد گندم می پزند"} +{"line": "بورک ( بورک .) ( اِ.) پولی که قماربازان پس از بردن به رسم انعام به حاضران دهند"} +{"line": "بوریا [ ع . ] ( اِ.) حصیر، حصیری که از نی شکافته می بافند"} +{"line": "بوز (ص .) 1 - اسب تندرو. 2 - مرد تیزهوش "} +{"line": "بوز ( بوز .) (اِ.) زنبور سیاه "} +{"line": "بوز (بَ بُ) (اِ.) = بوزک . بوز: 1 - کفک . 2 - تنة درخت "} +{"line": "بوزه (ز) ( اِ.) شرابی که از آرد برنج و ارزن و جو تهیه کنند"} +{"line": "بوزکند (کَ) (اِمر.) صفه، ایوان "} +{"line": "بوزینه (نِ) ( اِ.) میمون "} +{"line": "بوس ( اِ.) بوسه "} +{"line": "بوستان [ په . ] (اِمر.) 1 - جایی که گل های خوشبو در آن بسیار باشد. 2 - باغ مصفا"} +{"line": "بوستان افروز (اَ) ( اِ.) گل تاج خروس "} +{"line": "بوستر (تِ) [ انگ . ] (اِ.) وسیله ای که فرکانس های رادیویی را تقویت می کند و معمولاً برای دریافت بهتر تصاویر تلویزیونی به کار می رود"} +{"line": "بوسلیمان (سُ لَ) [ ع . ] ( اِ.)هُدهُد، مرغ سلیمان "} +{"line": "بوسلیک (سَ) ( اِ.) نام یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی "} +{"line": "بوسه (س ِ) ( اِ.) 1 - تماس لب های کسی بر لب، گونه، دست و پای کس دیگر یا چیز مقدس از روی محبت و احترام و عشق یا چاپلوسی . 2 - ماچ "} +{"line": "بوسیدن (دَ)(مص م .) بوسه دادن، ماچ کردن "} +{"line": "بوش ( اِ.)1 - کرّ و فر. 2 - خودنمایی، خودآرایی "} +{"line": "بوش (بُ وِ) [ په . ] (اِمص .) 1 - بودن، کون . 2 - وجود هستی . 3 - تقدیر، سرنوشت "} +{"line": "بوش [ فر. ] (اِ.) قطعة استوانه ای تو خالی که میله یا محوری در آن می چرخد"} +{"line": "بوش (اِ.) [ معر. ] گیاهی که از آن شیاف سازند و سابقاً آن را از «دربند» می آوردند و بوش دربندی می گفتند"} +{"line": "بوشاسب [ په . ] ( اِ.)خواب دیدن، رؤیا.بوشاسپ، بشاسب، بشاسپ و گوشاسب نیز گویند"} +{"line": "بوغ [ معر. ] ( اِ.) بوق "} +{"line": "بوغاز [ ع . ] ( اِ.) تنگه، باب، بغز هم گویند. ج . بواغیز"} +{"line": "بوف ( اِ.) جغد"} +{"line": "بوفالو (بُ لُ) ( اِ.) جانوری است پستاندار از تیرة گاوان و دستة جفت سمان با شاخ های هلالی "} +{"line": "بوفه (فِ) [ فر. ] ( اِ.)1 - قفسة ظروف، چینی جا (فره ). 2 - محل فروش نوشابه و خوراکی در مکان های عمومی "} +{"line": "بوق ( اِ.) 1 - نای، نای بزرگ . 2 - دستگاهی در وسایل نقلیه که با به صدا درآوردن آن به دیگران اخطار می دهند. 3 - نوعی از شیپور کوتاه که شکارچیان برای راندن شکار از محلی به محل دیگر به کار برند، نفیر. 4 - صدای ممتد یا مقطع سوت مانندی که از گوشی تلفن شنیده می شود. 5 - میوة خشکی شبیه قیف که از یک طرف می شکافد. 6 - (عا.) کنایه از: آدم ابله و خونسرد. ؛ بوق زدن در هزیمت کار احمقانه کردن . ؛ بوق سحر صبح بسیار زود، هنگام سحر. ؛ بوق سگ دیر وقت شب، نزدیک سحر"} +{"line": "بوقتب (قَ تَ) [ ع . ابوقَتَب ] ( اِ.) 1 - پدرپالان، پالان دار. 2 - کنایه از: مردم احمق و نادان "} +{"line": "بوقلمون (قَ لَ) [ معر. ] ( اِ.) 1 - دیبای رومی رنگارنگ، پارچه ای که نمایش چند رنگ بدهد. 2 - پرنده ای از راسته ماکیان با گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی "} +{"line": "بوقماش (قُ) [ ع . ابوقماش ] ( اِ.) نک بوقَتَب "} +{"line": "بول [ ع . ] ( اِ.) پیشاب، ادرار، شاش "} +{"line": "بولتن (بُ لْ تَ) [ انگ . ] ( اِ.) گزارش کوتاه چاپی (یا تکثیر شده ) رویدادها و خبرهای یک مؤسسه، خبرنامه (فره )"} +{"line": "بولدوزر (دُ ز) [ انگ . ] (اِ.) ماشین سنگین زنجیردار با قدرت زیاد که با تیغة فولادی سپر مانند جلوی خود، خاک و مصالح روی زمین را جا به جا می کند، هموارساز (فره )"} +{"line": "بولوار [ فر. ] ( اِ.) خیابان پهنی که وسط آن درخت و گل و گیاه باشد و به دو قسمت مساوی تقسیم شود، چارباغ (فره )"} +{"line": "بولینگ [ انگ . ] ( اِ.) نوعی بازی که در آن بازیکنان باید نشانه های چوبی بطری مانند را با پرتاب گوی سرنگون کنند"} +{"line": "بوم [ په . ] ( اِ.) 1 - سرزمین، ناحیه . 2 - زمین شیار نکرده . 3 - جا، مقام . 4 - سرشت، طبیعت . 5 - پارچه قاب گرفته ای که روی آن نقاشی کنند. 6 - زمینة پارچة زردوزی شده "} +{"line": "بوم ( اِ.) جغد"} +{"line": "بومادران (دَ) (اِمر.) گیاهی از تیرة مرکبان دارای ساقه های بلند و برگ های بسیار بریده و گل های خوشه ای مرکب . ارتفاعش تا 70 سانتی متر می رسد. رنگ گل هایش سفید یا صورتی و گلبرگ هایش ریز و خوشبوست، علف هزار برگ، زهرة القندیل "} +{"line": "بومره (مَ رَّ) [ ع . ابومرة ] ( اِ.) ابلیس، شیطان "} +{"line": "بومهن (مَ هَ) ( اِ.) زمین لرزه، زلزله "} +{"line": "بومی (ص نسب .) منسوب به بوم، اهل محل، اهل ناحیه، محلی "} +{"line": "بون ( اِ.) بچه دان، زهدان "} +{"line": "بون (بَ) [ ع . ] (اِ.) دوری، جدایی "} +{"line": "بون (اِ.) = بن : نهایت و پایان هر چیز، بیخ "} +{"line": "بونکر (بُ کِ) [ انگ . ] (اِ.) مخزن ثابت یا متحرک ذخیرة مواد فله ای مانند سیمان و گندم "} +{"line": "بوژ ( اِ.) 1 - گرداب . 2 - سنگینی حال و تب و حرارت بدن "} +{"line": "بوژنه (نِ) ( اِ.) 1 - شکوفه، شکوفة درخت . 2 - غنچه "} +{"line": "بوک (بُ) (شب جم .) شاید که، مگر"} +{"line": "بوکان ( اِ.) زهدان، رحم "} +{"line": "بوکس (بُ) [ فر. ] ( اِ.) ورزشی که در آن ورزشکار با استفاده از مشت با ورزشکار دیگر مبارزه می کند، مشت زنی "} +{"line": "بوکسور (بُ سُ) (ص فا.) ورزشکاری که با استفاده از مشت به مبارزه با ورزشکار دیگر بپردازد، مشت زن "} +{"line": "بوکشیدن (کِ دَ) (مص م .) 1 - بوی چیزی را استشمام کردن . 2 - پی به مطلبی بردن "} +{"line": "بوکه (بُ کِ) 1 - کلمة تمنی '، کاشکی . 2 - (ق .) مگر"} +{"line": "بوگندو (گَ) (اِصت .) 1 - دارای بوی بسیار بد. 2 - جهت ابراز تنفر به کسی یا چیزی گفته می شود"} +{"line": "بوی سوز (اِمر.) مجمر، آتشدان "} +{"line": "بویا [ په . ] (ص .) خوشبو، معطر"} +{"line": "بویایی (حامص .)یکی از حواس پنجگانة انسان، شامُه "} +{"line": "بویناک (ص مر.)دارای بوی بد، بدبو، متعفن "} +{"line": "بویه (یِ) ( اِ.) 1 - آرزومندی . 2 - آرزو"} +{"line": "بوییدن (دَ) (مص م .) 1 - بو کردن، استشمام کردن . 2 - بو دادن "} +{"line": "بُل (بُ) (ص .) احمق، نادان "} +{"line": "بپا (ب) (ص مر.) (عا.) مراقب، نگهبان "} +{"line": "بچاپ بچاپ (ب ب) [ فا - تر. ] (اِمص .) (عا.) دزدی و غارت، سوءاستفادة مالی "} +{"line": "بی پروا (پَ) (ص مر.) بی باک، نترس "} +{"line": "بچل (بَ چَ) (ص .) شخصی که پیوسته لباس خود را ضایع کند و چرک و ملوث سازد"} +{"line": "بچه (بَ چِّ) ( اِ.) 1 - کودک، طفل . 2 - فرزند"} +{"line": "بچه باز ( بچه باز .) (ص فا.) آن که تمایل به آمیزش جنسی با پسر بچه ها دارد"} +{"line": "بچه بازی ( بچه بازی .) (حامص .) 1 - بازی کودکانه . 2 - عمل بچه باز. 3 - (عا.) رفتار نامناسب و نسنجیده . 4 - (عا.) آسان پنداشتن کار و جدی نگرفتن آن "} +{"line": "بچه دان ( بچه دان .) (اِمر.) رحم، زهدان "} +{"line": "بچه ننه ( بچه ننه . نَ نِ) (ص .) کنایه از: آدم ترسو، بی کفایت و وابسته به دیگران "} +{"line": "بچگانه (بَ چِّ نِ) (ص .) مربوط یا منسوب به بچه مجازاً نسجیده، احمقانه "} +{"line": "بژ (ب) [ فر. ] (ص .) قهوه ای خیلی کم رنگ، یشم طبیعی "} +{"line": "بژ (بَ) ( اِ.) برف و دمه "} +{"line": "بژهان (بُ) (اِ.) = پژهان : صفتی است در آدمی که خوبی دیگران را برای خود نیز خواهد و این صفت برخلاف حسد ممدوح است چه حسود صفات خوب دیگران را فقط از برای خود خواهد اما بژهان چنین نیست، غبطه "} +{"line": "بژکم (بَ کَ) 1 - (اِ.) منع، بازداشت . 2 - (ص .) بازدارنده، مانع "} +{"line": "بژکول ( بَ کُ) (ص .) = بشکول : 1 - مرد قوی هیکل و جلد. 2 - رنجکش . 3 - حریص در کارها"} +{"line": "بک (بُ) (اِ.) 1 - نوعی کوزة دهن تنگ که گردنش کوتاه و شکمش پهن و گرد است، تنگ . 2 - نوعی غلیان سفالین، غلیان بک . غلیان بک : نوعی غلیان سفالی "} +{"line": "بک (ب) (اِ.) انگشت، زغال، زگال "} +{"line": "بک (بَ) [ انگ . ] ( اِ.) در فوتبال به بازیکنان مدافع گفته می شود که جلویِ دروازه بان و پشت سر بازی کنان دیگر قرار دارند"} +{"line": "بک (بَ) ( اِ.) 1 - قورباغه، وزغ . 2 - گریزگاه . 3 - جنگل، بیشه . 4 - دشت غیر مزروع . 5 - خیار دشتی "} +{"line": "بک هند (بَ هَ) [ انگ . ] (اِ.) ضربه ای که به توپ با پشت راکت در بازی هایی چون تنیس و تنیس روی میز زده می شود"} +{"line": "بک ولک (بُ کُ لُ) = پک و لک : 1 - (ص .) ناهموار، درشت . 2 - (اِ.) بی عقلی . 3 - بی هنری "} +{"line": "بکاء (بُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)گریستن . 2 - (اِمص .) گریه "} +{"line": "بکار آمده (ب د) (اِمف .) 1 - کار کرده، با - تجربه . 2 - به درد بخور"} +{"line": "بکارت (ب رَ) [ ع . بکارة ] 1 - (مص ل .) دوشیزه بودن . 2 - (اِمص .) دختری . 3 - تازگی "} +{"line": "بکبکه (بَ بَ کِ) ( اِ.) 1 - نان خورشی که از کشک و روغن آمیخته سازند. 2 - فساد کننده . 3 - در عربی به معنی ازدحام، رفت و آمد"} +{"line": "بکتاش (بَ) (اِمر.) 1 - هر یک از خادمان یک امیر. 2 - بزرگ ایل و طایفه "} +{"line": "بکتر (بَ تَ) ( اِ.) زره، لباس جنگی ساخته شده از آهن و فولاد"} +{"line": "بکر (ب) [ ع . ] (ص .) 1 - دختر دوشیزه . 2 - تازه، دست نخورده . 3 - اندیشه نو"} +{"line": "بکره (بُ رِ یا رَ) [ ع . بکرة ] (اِ.) بامداد پگاه، پگاه "} +{"line": "بکسل (بُ س) [ انگ . ] ( اِ.) عمل یا فرایند یدک کشیدن یک وسیله نقلیه با وسیلة نقلیة دیگر"} +{"line": "بکسور (بُ سُ) [ انگ . ] ( اِ.) مشت زن "} +{"line": "بکلی (ب کُ لّ) [ فا - ع . ] (ق مر.) کلاً، تماماً"} +{"line": "بکم (بُ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ابکم ؛ گنگان، لالان . ؛صم و بکم کران و گنگان "} +{"line": "بکم (بَ کَ) ( اِ.) نک بقم "} +{"line": "بکم (بَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گنگ شدن . 2 - (اِمص .) گنگی "} +{"line": "بکنک (بَ نَ) (ص .) حیوان دم بریده "} +{"line": "بکور (بُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پگاه خاستن . 2 - بامداد رفتن . 3 - بامداد کردن . 4 - (ا ِمص .) پگاه خیزی، سحرخیزی "} +{"line": "بگاه (ب) (ق مر.) 1 - به وقت، به موقع . 2 - صبح زود، هنگام فجر"} +{"line": "بگشن (ب گُ) (ص .) نَرخواه "} +{"line": "بگماز (ب) ( اِ.) 1 - شراب، باده . 2 - پیالة شراب . 3 - باده گساری "} +{"line": "بگماز کردن ( بگماز کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - مجلس شراب داشتن . 2 - مهمانی دادن "} +{"line": "بگنی (بَ گَ) ( اِ.) شرابی که از برنج و ارزن و جو و مانند آنها سازند"} +{"line": "بگوبخند (بُ ب خَ) (اِمص .) گفتگوی همراه با شوخی و خنده "} +{"line": "بگومگو (بُ مَ) (اِمص .) گفتگوی همراه با خشم، جر و بحث "} +{"line": "بگونیا (ب) [ فر. ] ( اِ.) گیاهی است زینتی دارای گل های زیبای سرخ یا سفید یا صورتی این گیاه اصلش از آمریکای مرکزی است و در حدود 400 گونه از آن شناخته شده است "} +{"line": "بگیر بگیر (ب. ب) (اِمر.) بازداشت عده ای از مردم، توقیف افراد بسیار"} +{"line": "بی 1 - نشانه نفی و سلب که بر سر اسم درآید و کلمه را صفت سازد: بی کار، بی چاره . 2 - گاه بر سر اسم درآید و قید مرکب سازد: بی شک، بی گفت و گو"} +{"line": "بی آلایش (یِ) (ص .) 1 - خالص و پاک . 2 - مجازاً صاف و ساده، بی ریا"} +{"line": "بی اختیار (اِ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - بی اراده . 2 - بدون فکر و تصمیم قبلی "} +{"line": "بی ادب (اَ دَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بی دانش . 2 - بی تربیت . 3 - گستاخ، جسور"} +{"line": "بی اندام (اَ) (ص مر.) نامتناسب، ناموزون "} +{"line": "بی انصاف (اِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که از راه عدالت منحرف گردد. 2 - ظالم، ستمکار، بیدادگر"} +{"line": "بی انضباط (اِ ض ِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که در هیچ چیز نظم ندارد. 2 - بی عصمت، بی تربیت، بی نظم "} +{"line": "بی باک (ص مر.) بی ترس، دلاور"} +{"line": "بی برگ (بَ) (ص مر.) بینوا، فقیر"} +{"line": "بی برگی ( بی برگی .) (حامص ) فقر، نیازمندی "} +{"line": "بی بضاعت (بَ عَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) تهیدست، کم سرمایه "} +{"line": "بی بند و بار (بَ دُ) (ص مر.) لاابالی، بی قید"} +{"line": "بی بها (بَ) (ص مر.) 1 - بی ارزش، بی قیمت . 2 - پُربها، گرانبها، آنقدر که نتوان برایش قیمتی تعیین کرد"} +{"line": "بی بی [ تر. ] ( اِ.) 1 - کدبانو. 2 - مادربزرگ . 3 - از خال های ورق که میان شاه و سرباز جای دارد"} +{"line": "بی تا (ص مر.) بی مانند، بی نظیر"} +{"line": "بی جهت (جَ هَ) [ فا - ع . ] (ق مر.) 1 - بی سبب، بدون دلیل، بی علت . 2 - بیهوده "} +{"line": "بی جگر (جِ گَ) (ص ) 1 - ترسو. 2 - بدون رنج و زحمت "} +{"line": "بی حد (حَ) (ص مر. ق مر.) 1 - بی اندازه، بی شمار. 2 - بی کران، غیرمحدود"} +{"line": "بی حساب (حِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بی اندازه "} +{"line": "بی حمیت (حَ یَّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بی غیرت "} +{"line": "بی خطر (خَ طَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بدون آسیب . 2 - بی ارزش "} +{"line": "بی خود (خُ) (ص مر.) 1 - بی هوش، بی حال . 2 - بی اختیار، بلااراده . 3 - شوریده . 4 - (عا.) بیهوده، بی فایده "} +{"line": "بی خیال (ص مر.) 1 - بی فکر، بی اندیشه . 2 - غافل . 3 - بی غم، لاقید"} +{"line": "بی درنگ (دَ رَ) (ق مر.) بی تأمل، فوراً"} +{"line": "بی دریغ (دَ) (ق مر.) 1 - بی مضایقه . 2 - بدون ملاحظه و خودداری "} +{"line": "بی دست و پا (دَ تُ) (ص .) مجازاً فاقد زیرکی ی ا ورزیدگی لازم برای کار و فعالیت، دست و پاچلفتی "} +{"line": "بی دستگاه (دَ) (ص مر.) بی سر و سامان، بی سرمایه "} +{"line": "بی دولتی (دُ لَ) (اِمص .) بدبختی، اِدبار"} +{"line": "بی ربط (رَ) [ فا - ع . ] 1 - (ق مر.) بدون ارتباط، بی رابطه . 2 - بی اساس، مهمل "} +{"line": "بی رحم (رَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - سخت دل، شقی، قسی . 2 - ظالم، ستمکار"} +{"line": "بی رنگ (رَ) (ص مر.) 1 - بدون رنگ . 2 - عالم وحدت . 3 - کنایه از: ساده و بی آلایش "} +{"line": "بی رگ (رَ) (ص مر.) بی غیرت "} +{"line": "بی ریش (ص مر.) مخنُث، اَمْرَد"} +{"line": "بی سامان (ص مر.) 1 - بی نظم و ترتیب . 2 - فقیر، درویش "} +{"line": "بی سامانی (حامص .)1 - بی ترتیبی .2 - درویشی . 3 - بی خانمانی "} +{"line": "بی سر و پا (سَ رُ) (ص مر.) 1 - فرومایه، پست، دنی . 2 - ناتوان، عاجز"} +{"line": "بی سنگ (سَ) (ص مر.) 1 - بی ارزش، سبُک . 2 - بی طاقت "} +{"line": "بی سکه (س کِّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - زر و سیمی که بر آن چیزی نقش نشده باشد. 2 - کنایه از: بی اعتبار، بی قدر"} +{"line": "بی سکه کردن ( بی سکه کردن . کَ دَ) [ فا - ع . ] (مص م .) بی ارزش کردن، بی اعتبار کردن "} +{"line": "بی سیم (اِمر.)دستگاه فرستندة امواج الکترو - مغناطیسی که بدون نیاز به ارتباط از راه سیم کار می کند"} +{"line": "بی شبهه (شُ هَ یا هِ) [ فا - ع . ] (ق مر.) 1 - بی شک و تردید. 2 - بی اشتباه "} +{"line": "بی شرف (شَ رَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بی - آبرو، بی عزت . 2 - بی ناموس "} +{"line": "بی شعور (شُ) [ فا - ع . ] (ص مر.) نادان، بی - عقل، احمق "} +{"line": "بی طرف (طَ رَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - کسی که تعصب ندارد. 2 - دولتی که در سیاست های جهانی داخل دسته بندی ها نشود و جانب بعضی دولت ها را نگیرد"} +{"line": "بی عار [ فا - ع . ] (ص مر.) کسی که از کارهای ناشایست ننگ نداشته باشد"} +{"line": "بی عدیل (عَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) بی مانند، بی نظیر"} +{"line": "بی عرضه (عُ ض ِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) ناتوان، بی مصرف، بیکاره "} +{"line": "بی قرار (قَ) (ص مر.) 1 - ناپایدار، بی ثبات . 2 - بی صبر، ناشکیبا"} +{"line": "بی محل (مَ حَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بی ارزش، بی اعتبار"} +{"line": "بی مر (مَ) (ص مر.) بی حد، بی حساب "} +{"line": "بی معرفت (مَ رِ فَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - فاقد معرفت . 2 - فاقد شناخت یا آگاهی لازم نسبت به ارزش های جامعه . 3 - دارای رفتار مغایر با آن ارزش ها"} +{"line": "بی ناخن (خُ یا خَ) (ص مر.) بی انصاف، کسی که نفعش به کسی نمی رسد"} +{"line": "بی ناموسی (حامص .) 1 - انجام کار خلاف و یا نامشروع که باعث بدنامی و بی آبرویی می شود. 2 - بی ناموس بودن "} +{"line": "بی نمک (نَ) (ص مر.) 1 - آن چه نمک ندارد. 2 - آن که شکل یا حرکاتش توجه کسی را جلب نکند"} +{"line": "بی نوا (نَ) (ص مر.) 1 - بی چیز، تهی دست . 2 - بی چاره، بی سامان . 3 - ناتوان، درمانده "} +{"line": "بی همال (ب هَ) (ص مر.) بی همتا، بی مانند"} +{"line": "بی هوده (د)(ص .) = بیهده :1 - باطل . 2 - بی - ثمر، بی فایده . 3 - بی معنی، پوچ، یاوه "} +{"line": "بی هوش (ص مر.) 1 - کندذهن، کندفهم . 2 - آن که طبیعتاً یا با داروی بیهوشی، حواس خود را از دست داده باشد و درد را احساس نکند"} +{"line": "بی هوشی (حامص .) 1 - بی هوش بودن . 2 - بی فراستی، بی ادراکی . ؛ داروی بی هوشی دارویی که به واسطة آن شخصی را بی هوش کنند"} +{"line": "بی چون (ص مر.) 1 - بی مانند، بی نظیر. 2 - خدای تعالی "} +{"line": "بی کار (ص مر.) کسی که کاری ندارد"} +{"line": "بی کاره (رِ یا رَ)(ص مر.)1 - بی کار. 2 - بی هنر. 3 - ولگرد. 4 - بی فایده، بی مصرف "} +{"line": "بیا 1 - فعل امر از آمدن . 2 - (شب جم .) موافقت، همراهی کن، ملاحظه کن . 3 - (عا.) برای تحقیر و توهین معمولاً با نشان دادن انگشت شست "} +{"line": "بیابان [ په . ] (اِمر.) صحرای بی آب و علف، دشت لم یزرع "} +{"line": "بیابان گرد (گَ) (ص مر.) بدوی، چادرنشین "} +{"line": "بیات ( بیات .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شب ماندن در جایی . 2 - شبیخون زدن "} +{"line": "بیات (بَ) (ص .) فاقد تازگی (در مورد مواد پختنی )"} +{"line": "بیات ( بیات .) ( اِ.) گوشه ای از موسیقی ایرانی "} +{"line": "بیات اصفهان ( بیات اصفهان ِ اِ فَ)(اِمر.)یکی از گوشه - های همایون "} +{"line": "بیات ترک ( بیات ترک . تُ) (اِمر.) آوازی است بسیار یکنواخت و عامه پسند"} +{"line": "بیاره (بَ رَ یا رِ) (اِ.) گیاهی که ساقة بلند و مستقیم ندارد و شاخه های آن روی زمین افتد مانند کدو، خربزه و غیره ؛ بوته "} +{"line": "بیاستو (بَ تُ) ( اِ.)1 - خمیازه . 2 - بوی دهان "} +{"line": "بیاض (بَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - سفیدی . 2 - دفتر سفید که در آن چیزی ننوشته اند. 3 - دفتر بغلی . 4 - کتاب دعا"} +{"line": "بیاضی (بَ) (اِ.) کتاب و دفتری که از طول باز می شود و از عرض، شیرازه بندی و ته بندی می شود"} +{"line": "بیاع (بَ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) فروشنده، سوداگر"} +{"line": "بیان (بَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیدا شدن، آشکار شدن .2 - (اِمص .) شرح، توضیح . 3 - زبان آوری، فصاحت . 4 - ( اِ.) علمی است که آوردن یک معنی به طرق گوناگون را می آموزد"} +{"line": "بیانیه (بَ یِ) [ ع . ] (اِ.) اطلاعیه یا نوشته ای که از سوی سازمان، حزب یا شخص مسئولی صادر شود"} +{"line": "بیاوار (ب) ( اِ.) شغل، کار سخت "} +{"line": "بیب ( اِ.) نک بید"} +{"line": "بیت (ب یا بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - خانه، اتاق . ج . بیوت . 2 - دو مصراع از شعر. ج . ابیات "} +{"line": "بیت الحرام (ب تُ لْ حَ) [ ع . ] (اِمر.) خانة مقدس و محترم، بقعة متبرک "} +{"line": "بیت العتیق (ب ِ ت ُ عَ) [ ع . ] ( اِ.)خانة کهن، کعبه "} +{"line": "بیت الغزل ( بیت الغزل . غَ زَ) [ ع . ] (اِمر.) بیت منتخب یک غزل "} +{"line": "بیت الله ( بیت الله . لْ لا) [ ع . ] (اِمر.)خانة خدا، کعبه "} +{"line": "بیت المال ( بیت المال . لْ) [ ع . ] (اِمر.) خزانة کل مملکت "} +{"line": "بیت المعمور ( بیت المعمور . مَ) [ ع . ] ( اِ.) خانه ای است در آسمان چهارم "} +{"line": "بیتوته (بَ تَ یا ب تِ) [ ع . بیتوتة ] 1 - (مص ل .) شب ماندن در جایی . 2 - شب زنده - داری . 3 - (اِمص .) شب ماندگی "} +{"line": "بیتوته کردن ( بیتوته کردن . کَ دَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) 1 - شب در جایی ماندن . 2 - تا صبح بیدار بودن "} +{"line": "بیجاده (د) ( اِ.) نوعی از سنگ های قیمتی مانند یاقوت ؛ کهربا"} +{"line": "بیجه (ب جَ) ( اِ.) 1 - مقداری از کالا که بدون وزن کردن و شمردن، خرید و فروش شود. 2 - مقدار زمینی که بتوان در آن صد من بذر کاشت "} +{"line": "بیجک (جَ) ( اِ.) فاکتور، کاغذی که در آن فروشنده نوع، مقدار و قیمت کالا را می نویسد"} +{"line": "بیخ ( اِ.) 1 - اصل، اساس . 2 - ریشة گیاه "} +{"line": "بیخ زدن (زَ دَ) (مص ل .) 1 - ریشه زدن . 2 - نقش زدن "} +{"line": "بیخ کردن (کَ دَ) (مص ل .) ریشه دوانیدن "} +{"line": "بیختن (تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - الک کردن، 2 - غربال کردن "} +{"line": "بیخته (تِ) (ص مف .) الک شده "} +{"line": "بیخو (خُ یا خَ) (ص مر.) زمینی که از علف و گیاهان هرزه پاک شده باشد"} +{"line": "بید [ په . ] ( اِ.) درختی است از تیرة بیدها، بی میوه، سایه دار، دارای شاخه های مستقیم و بلند. چوبش کم دوام است از پوست آن ماده ای به نام سالیسین به دست می آید که تب بُر است "} +{"line": "بید ( اِ.) = پت : حشره ای است ریز با بال های باریک که پارچه های پشمین را می خورد بیو، بیب، بیتک هم گفته شده "} +{"line": "بید برگ (بَ) (اِمر.) نوعی از پیکانِ تیر که به شکل برگ بید است "} +{"line": "بیداء (بَ یا ب یْ) [ ع . ] (اِ.) بیابان، ج . بیداوات "} +{"line": "بیداد [ په . ] ( اِ.) ستم، ظلم "} +{"line": "بیدار (ص .) 1 - کسی که در خواب نباشد؛ مق خوابیده . 2 - آگاه، هوشیار"} +{"line": "بیداربخت (بَ) (ص مر.) خوشبخت، نیک - اختر"} +{"line": "بیداردل (د) (ص مر.) دل آگاه، هوشیار"} +{"line": "بیدخ (دَ) (ص .) تند و جلد"} +{"line": "بیدخت (ب دُ) (اِمر.) سیاره زهره، ناهید"} +{"line": "بیدخشت (خِ) (اِمر.) شکرکی که روی درخت بید بوجود می آید. از آن برای نرم کردن، سفید و شیرین کردن دارو استفاده می کنند"} +{"line": "بیدر (بَ یا ب یْ دَ) [ ع . ] (اِ.) خرمن (جو، گندم ). خرمنگاه ؛ ج . بیادر"} +{"line": "بیدستر (دَ تَ) (اِمر.) پستانداری از راستة جوندگان که نسبتاً بزرگ است با وزن بیست کیلوگرم و قد هفتادوپنج سانتیمتر، موهای بدنش زیباست و به همین مناسبت شکار می شود. سگ آبی "} +{"line": "بیدق (دَ) [ معر. ] ( اِ.) 1 - پیاده . 2 - یکی از مهره های شطرنج . ج . بیادق . 3 - راهنما در سفر"} +{"line": "بیدل (د) (ص مر.) 1 - آزرده . 2 - عاشق، دلداده "} +{"line": "بیدلا (د) (اِمر.) هذیان، سخنان بی معنی "} +{"line": "بیدمال (اِمص .) پاک کردن زنگ از روی آیینه، شمشیر و سلاح های دیگر به وسیلة چوب بید و چوب های دیگر"} +{"line": "بیدمشک (مُ یا مِ) (اِمر.) درختی است از گونة بید، با شکوفه های معطر که عرق آن نشاط آور است "} +{"line": "بیر (اِ.) حفظ، از بر کردن، حافظه "} +{"line": "بیر (اِ.) جامة خواب، نهالی و توشک، بستر"} +{"line": "بیر ( اِ.) 1 - رعد و برق . 2 - صاعقه، طوفان "} +{"line": "بیر [ ع . بئر ] (اِ.) چاه "} +{"line": "بیرانه (نِ) ( اِ.) نک ویرانه "} +{"line": "بیراه (ص مر.) 1 - گمراه، منحرف از راه . 2 - بی انصاف . 3 - آن که کارهای ناشایسته کند"} +{"line": "بیراهه (هِ) (اِمر.) 1 - راه کج . 2 - بیابانی که راه به جایی نداشته باشد"} +{"line": "بیرزد (زَ) (اِ.) = بارزد. پیرژد. بیرزه . بیرزی . بارزد: برادة فلزات "} +{"line": "بیرق (ب رَ) [ تر. ] ( اِ.)پرچم درفش . ج . بیارق "} +{"line": "بیرقدار (ب رَ) [ تر - فا. ] (اِفا.) علمدار، پرچمدار"} +{"line": "بیرم (ب یا بَ یا رَ) ( اِ.) پارچة نخی نازک "} +{"line": "بیرو 1 - (اِمر.) کیسه، کیسة پول . 2 - (ص مر.) بی شرم، پُررو"} +{"line": "بیرون [ په . ] ( اِ.) 1 - خارج . 2 - ظاهر چیزی . 3 - محلی که برای وقت گذرانی به آن جا می روند"} +{"line": "بیرون آمدن (مَ دَ) (مص ل .) 1 - خارج شدن . 2 - نمایان شدن . 3 - سرکشی کردن "} +{"line": "بیرونی (ص نسب .) 1 - خارجی . 2 - بخشی از عمارت که مخصوص پذیرایی مهمانان بوده است . 3 - بیگانه "} +{"line": "بیزار (ص مر.) بی میل، متنفر"} +{"line": "بیزنده (زَ د) (ص فا.) غربال کننده "} +{"line": "بیزیدن (دَ) (مص م .) نک بیختن "} +{"line": "بیزیده (د) (ص مف .) بیخته "} +{"line": "بیس بال (ب سْ) [ انگ . ] (اِمر.) از ورزش های گروهی با توپ که شبیه بازی چوگان است "} +{"line": "بیسار (ب) ( اِ.) نک بیستار"} +{"line": "بیست [ په . ] ( اِ.) 1 - برابر با دو ده، نوزده به اضافة یک . 2 - کنایه از: بسیار عالی "} +{"line": "بیست و چهارساعته (تُ چِ عَ تِ) [ فا - ع . ] 1 - در تمام مدت شبانه روز. 2 - مجازاً: همیشه، دائم "} +{"line": "بیستار ( اِ.) واژه ایست مانند: فلان، که اشاره به یک چیز یا شخص مجهول و نامعلوم است "} +{"line": "بیستم (تُ) (ص .) دارای رتبه با شمارة بیست "} +{"line": "بیستمین (تُ) (ص نسب .) منسوب به بیستم، آن که یا آن چه در مرتبة بیست باشد"} +{"line": "بیستگانی (اِمر.) حقوق و مقرری به سپاهیان "} +{"line": "بیسراک (سُ) ( اِ.) 1 - شتر جوان قوی . 2 - استر، قاطر"} +{"line": "بیسکویت [ فر. ] ( اِ.) نوعی شیرینی که خشک و کم وزن است "} +{"line": "بیش [ په . ] (ق .) افزون، زیاد"} +{"line": "بیش تر (تَ) (ص تف .) افزون تر، زیادتر"} +{"line": "بیشمار (شُ) (ص مر.) 1 - بی حساب، بی اندازه . 2 - بسیار زیاد"} +{"line": "بیشه (ش ِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - نیزار، نیستان . 2 - جنگل کوچک "} +{"line": "بیشینه (ب نِ یا نَ) (ص نسب . اِمر.) بیشترین مقدار ممکن "} +{"line": "بیص (ب) [ ع . ] ( اِ.) تنگی، گرفتاری "} +{"line": "بیضاء (بَ) [ ع . ] (ص .) سفید، روشن "} +{"line": "بیضه (بَ یا ب ض ِ یا ضَ) [ ع . بیضة ] (اِ.) 1 - تخم مرغ . 2 - خایه، خصیه . 3 - کلاهخود. ؛ بیضه در کلاه داشتن کنایه از: رسوا شدن، مفتضح شدن "} +{"line": "بیضه آوردن ( بیضه آوردن . وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بچه از تخم درآوردن "} +{"line": "بیضوی (ب یا بَ ضَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به بیضه - به شکل تخم مرغ . 2 - یکی از اشکال هندسی "} +{"line": "بیضی (ب) [ ع . ] (اِمر.) یکی از اشکال هندسی که کشیده تر از دایره بوده و دارای دو کانون می باشد"} +{"line": "بیطار (ب) [ معر. ] (ص .) دامپزشک . ج . بیاطره "} +{"line": "بیطره (بَ یا ب طَ رَ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) دام پزشکی "} +{"line": "بیع (ب) [ ع . ] (مص م .) 1 - فروختن . 2 - خریدن "} +{"line": "بیعانه (ب نِ) (اِمر.) پول پیش، پولی که خریدار پیش از خرید به فروشنده می دهد"} +{"line": "بیعت (ب عَ) [ ع . بیعة ] 1 - (مص ل .) پیمان بستن . 2 - (اِ.) عهد، پیمان . 3 - (اِ.) معبد یهود و نصاری ؛ ج . بیعات "} +{"line": "بیعت شکستن ( بیعت شکستن . ش کَ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پیمان شکستن، بر هم زدن قرارداد"} +{"line": "بیعت گرفتن ( بیعت گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عهد و پیمان از کسی گرفتن "} +{"line": "بیغار (ب) ( اِ.) سرزنش، طعنه "} +{"line": "بیغاره (ب رِ) نک بیغار"} +{"line": "بیغال ( اِ.) نیزه، رمح "} +{"line": "بیغوش (ب) ( اِ.) بایغوش "} +{"line": "بیغوله (ب لِ) ( اِ.) 1 - کُنج، گوشه . 2 - ویرانه "} +{"line": "بیفتک (تِ) [ فر. ] ( اِ.) قطعه ای نازک از گوشت گاو که آن را سرخ کنند"} +{"line": "بیکینی [ فر. ] (اِ.) مایو دو تکه "} +{"line": "دروگر (د رُ گَ) (ص .) درو کننده "} +{"line": "بیل ( اِ.) ابزاری دارای دسته بلند و صفحه ای پهن و قاشق مانند که برای جا به جا کردن خاک و گل به کار می رود"} +{"line": "بیل مز (مَ) [ تر. ] ( اِ.) ابله، زبان نفهم "} +{"line": "بیلاخ (اِصت .) (عا.) = بیلَخ : به طعنه به کسی گویند که دست به کار نسنجیده ای زده و شکست خورده است . (معمولاً همراه با بالا بردن انگشت شست )"} +{"line": "بیلان [ فر. ] ( اِ.) صورت ریز دارایی و بدهی شرکت ها و مؤسسات که معمولاً در آخر سال مالی تهیه شود، ترازنامه (فره )"} +{"line": "بیلسته (لَ تِ) ( اِ.) وجب، شبر"} +{"line": "بیله (لِ) (اِمر.) 1 - پیکانی که مانند بیل می ساختند. 2 - پارو"} +{"line": "بیلک ( بیلک .) (اِمصغ .) 1 - نوعی پیکان شبیه بیل کوچک . 2 - تیر دو شاخه "} +{"line": "بیلک (لَ) ( اِ.) 1 - منشور پادشاهان . 2 - قبالة خانه و باغ و مانند آن "} +{"line": "بیلیارد [ فر. ] ( اِ.)= بلیارد: نوعی بازی روی میزهای مخصوص پوشانده از ماهوت با چهار سوراخ در چهار گوش و دو سوراخ در حدوسط طولی دو طرف و تعدادی گوی در روی میز و چوب هایی در دست بازیکنان که می باید با دقت و مهارت توسط چوب گوی ها را در سوراخ اندازند"} +{"line": "بیلیون [ فر. ] ( اِ.) عددی معادل هزارمیلیون "} +{"line": "بیم [ په . ] ( اِ.) ترس، خوف "} +{"line": "بیمار (ص .) 1 - مریض، دردمند. 2 - ناتوان، رنجور"} +{"line": "بیمارستان (رِ) (اِمر.) جایی که بیماران را در آنجا بستری و معالجه کنند، مریض خانه "} +{"line": "بیمارغنج (غَ) (ص مر.) 1 - علیل، رنجور، همیشه بیمار. 2 - کسی که بیماری او از روی ناز و غمزه باشد"} +{"line": "بیمناک (ص مر.) 1 - ترسنده، بیم دارنده . 2 - ترسناک "} +{"line": "بیمه (مِ) ( اِ.) عقدی است که به موجب آن یک طرف (بیمه گر) تعهد می کند در ازای پرداخت وجه (حق بیمه ) از طرف دیگر (بیمه گذار) در صورت وقوع حادثه خسارت وارده بر او را جبران کند و انواع مختلف دارد: آتش سوزی، اتومبیل، از کار افتادگی، حوادث، عمر، اتکایی، بیکاری و غیره . ؛ بیمه اجتماعی بیمه ای که گروه شغلی یا اجتماعی معینی را به طور دست جمعی و بدون استثناء دربرمی گیرد. ؛ بیمه شخص ثالث نوعی بیمة اتومبیل که بیمه گر تعهد می کند در صورتی که بیمه گذار موجب مرگ یا نقص عضو کسی شود دیة آن را به وارث بپردازد. ؛ بیمه خویش فرما بیمه ای که در آن شخص بدون وابستگی به سازمان معینی با پرداخت پول خود را بیمه کند"} +{"line": "بین (بَ یا ب) [ ع . ] (مص .) جدایی "} +{"line": "بین (ب) [ ع . ] ( اِ.) میان، فاصلة میان دو چیز"} +{"line": "بین (بَ یِّ) [ ع . ] (ص .) هویدا، واضح "} +{"line": "بین الملل (ب نُ لْ مِ لَ) [ ع . ] (ق مر. ص مر.) میان ملت ملت های مختلف "} +{"line": "بینا [ په . ] (ص فا.) 1 - بیننده، بصیر. 2 - آگاه، هوشیار"} +{"line": "بینابین (بَ یا ب ب) [ ع - فا. ] (ق مر.) میانه، حد وسط، بین بین "} +{"line": "بینات (بَ یِّ) [ ع . ] (اِ.) جِ. بینه ؛ دلیل های آشکار، براهین واضح "} +{"line": "بینایی (حامص .) 1 - بینندگی، بصیرت . 2 - قوة باصره "} +{"line": "بینش (نِ) (اِمص .) 1 - رؤیت . 2 - بصیرت "} +{"line": "بینه (بَ یِّ نِ) [ ع . بینة ] ( اِ.) دلیل آشکار، برهان واضح . ج . بینات "} +{"line": "بینونت (بَ یا ب نَ) [ ع . بینونة ] (اِمص .) جدایی، مفارقت "} +{"line": "بینی و بین الله (ب یْ یُ ب یْ نُ لْ لا) [ ع . ] (عا.) سوگند گونه ای برای تأکید ادعای خود یا پرسیدن حقیقت از کسی "} +{"line": "بیو ( اِ.) نک بید"} +{"line": "بیواره (رِ) (ص .)1 - بی کس، غریب . 2 - بی قدر، بی اعتبار"} +{"line": "بیواز ( اِ.) شب پره، خفاش "} +{"line": "بیوت (بُ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بیت ؛ خانه ها، اتاق ها. ج . بیوتات "} +{"line": "بیوتات (بُ) [ ع . ] ( اِ.) خانه ها، اتاق ها"} +{"line": "بیور (وَ) [ په . ] ( اِ.) عددی معادل ده هزار"} +{"line": "بیوس (بَ)( اِ.)1 - چشمداشت، توقع . 2 - طمع . 3 - امید، آرزو"} +{"line": "بیوسنده (بَ سَ د) (ص فا.) 1 - چشم به راه . 2 - متوقع، طمعکار"} +{"line": "بیوسیدن (بَ دَ) (مص م .) 1 - انتظار داشتن . 2 - چشم داشتن . 3 - طمع داشتن "} +{"line": "بیوشیمی [ فر. ] ( اِ.) بخشی است از علم شیمی که به مطالعة پدیده های حیاتی می پردازد"} +{"line": "بیولوژی [ فر. ] ( اِ.) زیست شناسی "} +{"line": "بیوه (وِ) (ص . اِ.) زن بی شوهر، مرد بی زن "} +{"line": "بیوک (بُ) [ تر. ] (ص . اِ.) بزرگ، مهتر"} +{"line": "بیوگ (بَ) [ سنس . ] ( اِ.) عروس "} +{"line": "بیوگانی (بَ) (حامص .) عروسی، نکاح "} +{"line": "بیوگرافی [ فر. ] ( اِ.) کتابی که در آن زندگی نامه شخصیتی شرح داده شده باشد، سرگذشت، شرح حال، زندگی نامه . (فره )"} +{"line": "بیچاره (رِ) (ص .) 1 - شخصی که دچار وضع بدی شده است . 2 - شخص ناتوان و درمانده، بی نوا"} +{"line": "بیژه (ژِ) (ص .) 1 - خالص، بی غش . 2 - خاص، ویژه "} +{"line": "بیک (ب) [ تر. ] ( اِ.) = بیگ : 1 - بزرگ زاده، شاهزاده . 2 - رییس قبیله . 3 - فرماندة سپاه "} +{"line": "بیکبار (به یکبار) (ب) (ق .) ناگهان "} +{"line": "بیکران (کَ) (ص مر.) بی پایان، نامحدود"} +{"line": "بیگانه (نِ) [ په . ] (ص مر. اِمر.)1 - غریب، ناآشنا. 2 - خارجی، اجنبی "} +{"line": "بیگلر (لَ) [ تر. ] (ص مر.) 1 - امیر. 2 - بزرگ شهر یا طایفه "} +{"line": "بیگلربیک (لَ ب) [ تر. ] (اِمر.) رییس کدخدایان "} +{"line": "بیگم (ب گُ) [ تر. ] (ص . اِ.) خانم، خاتون، بانو"} +{"line": "بیگودی [ فر. ] (اِ.) نوعی وسیلة استوانه ای کوچک از جنس فلز یا پلاستیک جهت حالت دادن موها"} +{"line": "ت (حر.) چهارمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر عدد 400 می باشد"} +{"line": "ت (ضم .) ضمیر متصل شخصی، دوم شخص مفرد. و آن بر دو گونه است : الف - اضافی : کتابت . ب - مفعولی : گفتمت "} +{"line": "تأبی (تَ أَ بّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سرکشی کردن، سرباز زدن . 2 - (اِمص .) سرکشی، گردنکشی "} +{"line": "تأبید (تَ) [ ع . ] (مص م .) جاوید کردن، جاودانه کردن "} +{"line": "تأتی (تَ أَ تّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آماده شدن، حاصل گشتن کار، دست دادن، فراهم آمدن . 2 - رفق و نرمی کردن "} +{"line": "تأثر (تَ أَ ثُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - اندوهگین شدن . 2 - اثر پذیرفتن "} +{"line": "تأثل (تَ أَ ثُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - محکم و استوار شدن . 2 - بزرگ شدن "} +{"line": "تأثم (ثَ أَ ثُّ) [ ع . ] (مص ل .) باز ایستادن از گناه، توبه کردن "} +{"line": "تأثیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - اثر کردن . 2 - نفوذ کردن ج . تَأثیرات "} +{"line": "تأثیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) با اصل و استوار کردن "} +{"line": "تأثیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) کسی را به گناه نسبت دادن "} +{"line": "تأجیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) مهلت دادن "} +{"line": "تأحد (تَ أَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) یگانه شدن، یکی شدن "} +{"line": "تأخر (تَ أَ خُّ) [ ع . ] (مص ل .) پس ماندن، عقب افتادن "} +{"line": "تأخی (تَ أَ خّ) [ ع . ] (مص ل .) برادری کردن دو گروه با هم "} +{"line": "تأخیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دیر کردن . 2 - دیر آمدن . 3 - (اِمص .) دیرکرد"} +{"line": "تأدب (تَ أَدُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرهنگ آموختن . 2 - باادب شدن "} +{"line": "تأدیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تربیت کردن . 2 - تنبیه کردن "} +{"line": "تأدیه (تَ یِ) [ ع . تأدیة ] 1 - (مص م .) گزاردن، پرداختن . 2 - (اِمص .) پرداخت "} +{"line": "تأذن (تَ أَ ذُّ) [ ع . ] (مص م .) آگاهانیدن، آگاه کردن "} +{"line": "تأذی (تَ أَ ذّ) [ ع . ] (مص ل .) آزرده شدن، آزار دیدن "} +{"line": "تأزش (ز) (اِمص .) تاختن، یورش "} +{"line": "تأسف ( تَ أَ سُُ) [ ع . ] (مص ل .) دریغ خوردن، اندوه خوردن "} +{"line": "تأسی (تَ أَ سّ) [ ع . ] (مص ل .) پیروی کردن، اقتدا کردن "} +{"line": "تأسیس (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بنیاد نهادن . 2 - (اِمص .) بنیانگذاری "} +{"line": "تأصل (تَ أَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) با اصل گردیدن، ثابت و راسخ شدن "} +{"line": "تألف (تَ أَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) دوست شدن، الفت یافتن، دمساز شدن "} +{"line": "تألم (تَ أَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) اندوهگین شدن، دردمندی نمودن "} +{"line": "تأله (تَ أَ لِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پرستیدن . 2 - خدا شدن، الاهیت را به خود بستن . 3 - (اِمص .) خداپرستی . 4 - پارسایی "} +{"line": "تألیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فراهم آوردن، گرد آوردن . 2 - نوشتن کتاب "} +{"line": "تألیف کردن ( تألیف کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نوشتن کتاب "} +{"line": "تأمر (تَ أَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) فرمان راندن "} +{"line": "تأمل (تَ أَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) نیک نگریستن، اندیشه کردن "} +{"line": "تأمل کردن ( تأمل کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) درنگ کردن "} +{"line": "تأمیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) به امارت گماردن، امیر کردن "} +{"line": "تأمیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) امیدوار ساختن، آرزومند کردن "} +{"line": "تأمین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ایمن کردن، آرام دادن . 2 - حفظ کردن "} +{"line": "تأمینات (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تأمین . شعبه ای در ادارة شهربانی در گذشته، که امروزه به نام آگاهی معروف است "} +{"line": "تأنس (تَ أَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) انس گرفتن، خوی گرفتن "} +{"line": "تأنق (تَ أَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دقت زیاد در کاری . 2 - از روی حکمت کاری را انجام دادن "} +{"line": "تأنی (تَ أَ نِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درنگ کردن . 2 - سستی کردن، تأخیر کردن "} +{"line": "تأنیث (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - علامت مؤنث به کلمه عربی ملحق کردن . 2 - مؤنث خواندن . 3 - مادگی "} +{"line": "تأنیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) دمساز کردن، انس دادن "} +{"line": "تأهب (تَ أَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) آماده شدن، تهیه دیدن "} +{"line": "تأهل (تَ أَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) زن گرفتن، ازدواج "} +{"line": "تأهیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) ارزانی داشتن، سزاوار شمردن، سزاوار کردن "} +{"line": "تأویل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بازگردانیدن . 2 - تفسیر کردن، بیان کردن . 3 - (اِمص .) شرح و بیان کلمه یا کلام به طوری که غیر از ظاهر آن باشد، تعبیر. ج . تأویلات "} +{"line": "تأکد (تَ أَ کُّ) (مص ل .) استوار شدن، محکم شدن "} +{"line": "تأکید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - استوار کردن . 2 - عهد یا کلام خود را محکم کردن "} +{"line": "تأیید (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نیرو دادن، کمک کردن، توفیق دادن . 2 - (اِمص .) توفیق . 3 - درست دانستن یا مناسب تشخیص دادن سخن یا عملی "} +{"line": "تأییدیه (تَ یِ یا یَ) [ ع . ] (اِ.) نوشته ای که در آن درستی مطلبی یا صلاحیت کسی در موردی تأیید شده باشد"} +{"line": "تئاتر (تَ) [ فر. ] (اِ.) = تیاتر. تآتر: 1 - اجرای زندة نمایشنامه . 2 - ساختمان یا تالاری که در آن نمایش اجرا شود، نمایش سرا. (فره )"} +{"line": "تئوری ( تِ ئُ ) [ فر. ] (اِ.) 1 - علم نظری، فرضیه . 2 - مجموعة معلومات که بعضی امور و حوادث را تشریح می کند، نظریه (فره )"} +{"line": "تئوریسین (تِ ئُ یَ) [ فر. ] (اِ.) کسی که دربارة مسائل اجتماعی یا سیاسی یا علمی نظریه های جدید ارائه دهد، نظریه پرداز (فره )"} +{"line": "تئوریک (تِ ئُ) [ فر. ] (ص نسب .) مربوط به نظریه، غیرتجربی، نظری . (فره )"} +{"line": "تئوکراسی (تِ ئُ کِ) [ فر. ] (اِمر.) دولتی که از اختلاط قدرت های دینی و سیاسی به وجود آید؛ حکومت دینی ؛ مانند حکومت امویان و عباسیان "} +{"line": "تا [ په . ] (حر رب .) به معانی : 1 - اگر، مگر. 2 - همین که، بی درنگ . 3 - عاقبت . 4 - زنهار، مبادا"} +{"line": "تا [ په . ] (اِ.) مثل، مانند"} +{"line": "تا [ په . ] (اِ.) تخته، ورق، طاق، طاقه "} +{"line": "تا [ په . ] (حر اض .) به معنی نهایت و انتها"} +{"line": "تا [ په . ] (اِ.) 1 - خمیدگی کاغذ و پارچه، شکن . 2 - لا، ورق . 3 - فرد، یک، نقیض جفت .4 - لنگه چیزی، نیمة بار"} +{"line": "تا (اِ.) 1 - تار، مو. 2 - تار، سیم "} +{"line": "تا [ په . ] (اِ.) عدد، شمار"} +{"line": "تا شدن (شُ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - دولا شدن . 2 - چین برداشتن "} +{"line": "تا کردن (کَ دَ) (مص م .) (عا.) رفتار کردن "} +{"line": "تاب 1 - (اِ.) حرارت، گرمی . 2 - فروغ، روشنی . 3 - (ص فا.) در بعضی ترکیبات به معنی «تابنده » آید: شب تاب، عالم تاب "} +{"line": "تاب 1 - (اِ.) پیچ و خمی که در ریسمان و زلف و امثال آن باشد. 2 - خلل، فساد. 3 - خشم، قهر. 4 - غم، رنج . 5 - کجی (در چشم )، اعوجاج . 6 - (ص فا.) در بعضی ترکیبات به معنی «تابنده » آید: ریسمان تاب "} +{"line": "تاب (اِ.) 1 - توان، توانایی . 2 - طاقت، پایداری . 3 - صبر، شکیبایی . 4 - رنج . 5 - پیچش، اضطراب "} +{"line": "تاب (اِ.) طنابی که دو سر آن را به درخت یا امثال آن ببندند و در میان آن بنشینند و در هوا به عقب و جلو روند"} +{"line": "تاب آوردن (وَ دَ) (مص ل .) تحمل کردن، طاقت آوردن "} +{"line": "تاب بازی (حامص .) بازی و تفریح کردن با تاب "} +{"line": "تاب برداشتن (بَ تَ) (مص ل .) پیچیدن چوب یا تختة تر پس از خشک شدن . ؛ تاب برداشتن چشم کج شدن چشم "} +{"line": "تاب خوردن (دَ) (مص ل .) 1 - در تاب نشستن و در هوا به جلو و عقب رفتن . 2 - پیچ و خم پیدا کردن "} +{"line": "تاب خورده (د) (ص مف .) پیچیده، تابیده شده "} +{"line": "تاب دادن (دَ) (مص م .) 1 - تافتن، پیچ دادن، خماندن . 2 - زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن . 3 - چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن . 4 - پرتو افکندن، روشن ساختن "} +{"line": "تاب داده ( تاب داده .) (ص مف .) پیچیده، به هم بافته "} +{"line": "تاب داشتن (تَ) (مص ل .) 1 - طاقت داشتن، تحمل داشتن . 2 - در رنج بودن، درد داشتن "} +{"line": "تاب و توان (بُ تَ) (اِمر.) قدرت، نیروی مقاومت "} +{"line": "تاب و توش (بُ) (اِمر.) 1 - تاب و توان . 2 - وسایل زندگی، اسباب معیشت "} +{"line": "تاباق (اِ.) چوب دستی را گویند و آن چوب گنده ای است که بیشتر قلندران بر دست گیرند"} +{"line": "تابان (ص فا.) روشن، درخشان "} +{"line": "تاباندن (دَ) (مص م .) 1 - روشن ساختن، برافروختن . 2 - تاب دادن، پیچ و خم دادن . 3 - گرم کردن، تافتن . 4 - اعراض کردن "} +{"line": "تابانیدن (دَ) (مص م .) نک تاباندن "} +{"line": "تاباک (اِ.) = تاپاک . تپاک . تپ : 1 - تپیدن و اضطراب و بی قراری . 2 - تب داشتن "} +{"line": "تابخانه (نِ) (اِمر.) 1 - خانه ای که دیوارهای آن آینه کاری شده باشد. 2 - حمام، گرمابه . 3 - خانة زمستانی که با بخاری و یا تنور گرم شود. 4 - شبستان "} +{"line": "تابدار (ص فا.) 1 - تاب خورده، پیچ خورده . 2 - روشن، درخشان "} +{"line": "تابدان (اِمر.) 1 - گلخن حمام . 2 - کوره آهنگری و مسگری . 3 - پنجره یا دریچه ای که برای استفاده از روشنایی آفتاب در دیوار تعبیه کنند"} +{"line": "تابزن (زَ) (ص فا. اِمر.) = تاب زننده : سیخ کباب "} +{"line": "تابستان (ب) (اِمر.) دومین فصل سال، فصل گرما، صیف "} +{"line": "تابش (ب) (اِمص .) روشنی، فروغ، درخشش "} +{"line": "تابع (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پس رو، پیرو. 2 - فرمان بردار، مطیع . 3 - در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد ک ه تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد؛ نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع » گویند. ؛ تابع مهمل لفظ مهملی است که بعد از یک لفظ موضوع می آید و اغلب حروف آن با حروف متبوعش یکی است . مثل : چراغ مراغ، کتاب متاب، دهاتی مهاتی "} +{"line": "تاریک دل (د) (ص مر.) سیاه دل، بدذات "} +{"line": "تابع شدن ( تابع شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پیرو شدن . 2 - بنده و فرمانبردار گشتن "} +{"line": "تابعه (ب عِ) [ ع . ] (اِفا.) به باور قدما جن یا پری که همزاد انسان باشد"} +{"line": "تابعی (ب یّ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به تابع، آن که اصحاب رسول (ص ) را دیده "} +{"line": "تابعیت (ب یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - پیروی کردن، اطاعت کردن . 2 - از افراد یک کشور و دولت بودن "} +{"line": "تابعین (ب) [ ع . ] (اِ.) جِ تابع - تابعان . 2 - آنان که اصحاب رسول را دیده باشند"} +{"line": "تابل (ب) [ ع . ] (اِ.)چیزهایی که برای خوشبو کردن غذا به کار برند. ج . توابل "} +{"line": "تابلو (لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - صفحة نقاشی . 2 - تخته ای سیاه یا سبز در کلاس درس . 3 - صفحه ای از جنس فلز، پلاستیک ... که نام یا مشخصات محلی روی آن قید شده باشد. 4 - (عا.) بسیار متمایز و مشخص "} +{"line": "تابن (ب) [ ع . ] (اِفا.) کاه دهنده "} +{"line": "تابناک (ص مر.) روشن، درخشان، تابدار"} +{"line": "تابنده (بَ د) (ص فا.) 1 - تابان، درخشان . 2 - گرما دهنده . 3 - پیچان، در تب و تاب . 4 - ریسنده، ریسمان باف "} +{"line": "تابندگی (بَ د) (حامص .) تشعشع، پرتو - افشانی "} +{"line": "تابه (ب یا بَ) [ په . ] (اِ.) = تاوه : 1 - ظرف فلزی پهن که برای پختن گوشت، ماهی، کوکو و غیره به کار می رود. 2 - آلتی است که در آن دانة گندم و حبوب دیگر را بریان کنند. 3 - خشت پخته، آجر بزرگ . 4 - شیشة تابدان . تابه تا (ب یا بَ) (ص مر.) 1 - لنگه به لنگه، آن چه که یک شکل نباشد. 2 - لوچ، چپ، تابدار"} +{"line": "تابو [ فر . ] (اِ.) 1 - تحریم اجتماعی یک عمل یا یک کلمه به طور رسمی . 2 - شخص، چیزی یا جایی که برای افراد یک قبیله تحریم شود. 3 - هر چیز نذری یا مقدسی که نزدیک شدن و دست زدن به آن ممنوع باشد"} +{"line": "تابوت [ ع . ] (اِ.) صندوق فلزی یا چوبی که مرده را در آن گذارند"} +{"line": "تابوغ [ تر. مغ . ] (اِ.) سلام خاص که مغولان سلاطین و خوانین را می دادند، بدین طریق که با سر برهنه یک گوش را به دست گرفته کرنش می کردند"} +{"line": "تابوک (بُ) (اِ.) بالاخانة کوچک، غرفه "} +{"line": "تابی (تَ اَ بّ) [ ع . ] (مص م .) کسی را به پدری گرفتن "} +{"line": "تابیدن (دَ) (مص م .) 1 - پیچیدن، پیچ دادن . 2 - دوری جستن . 3 - تاب آوردن، ایستادگی "} +{"line": "تابیدن ( تابیدن .) (مص ل .) 1 - درخشیدن . 2 - گرم شدن "} +{"line": "تابین (ب) (اِ.) زیردست، سربازی که درجه ندارد"} +{"line": "تاتا (اِ.) گرفتگی زبان، لُکنت "} +{"line": "تاتار (اِ.) نامی که در گذشته به مغول اطلاق می شد"} +{"line": "تاتلی (تِ لِ) (اِ.) سفره، خوان "} +{"line": "تاتو (اِ.) اسب کوتولة پُر یال و دُم بریده "} +{"line": "تاتو (اِ.) نوعی پستاندار که بدنش مانند حلقه های زره از فلس پوشیده شده است و در آمریکای جنوبی دیده می شود"} +{"line": "تاتوره (رِ) (اِ.) زنجیر یا ریسمانی که بر پای اسب و استر بندند"} +{"line": "تاتوره ( تاتوره .) (اِ.) گیاهی از تیرة بادنجان با برگ های درشت و بدبو و گل های شیپوری قرمز یا سفید"} +{"line": "تاتول (ص .) 1 - کسی که دهانش کج شده باشد. 2 - گیج، بیهوش . خل، ابله "} +{"line": "تاتی (اِ.) راه رفتن به شیوة کودکان "} +{"line": "تاج [ معر. ] (اِ.) 1 - کلاه جواهرنشان که پادشاهان بر سر گذارند، افسر. 2 - هر چیز مانند تاج . 3 - کلاه ترک ترک درویشان، کلاه قاب دوزی شدة صوفیان . 4 - قسمت آشکار و مریی دندان که از لثه خارج و از مینا پوشیده است "} +{"line": "تاج الملوک (جُ لْ مُ) [ ع . ] (اِمر.) گیاهی است پایا از تیرة آلاله ها و به ارتفاع یک متر که به طور خودرو در نقاط مرطوب و کوهستانی می روید. گل هایش نسبتاً درشت و زیبا و به رنگ های آبی و ارغوانی و سفید دیده می شود. از برگ های تازه و ریشة این گیاه در تداوی استفاده می کنند و انواع مختلف دارد"} +{"line": "تاج خروس (خُ) (اِمر.) گیاهی یک ساله با گل های سرخ که بلندی آن به یک متر می رسد و ا نواع مختلف دارد"} +{"line": "تاج و تخت (جُ تَ) [ معر - فا. ] (اِمر.) 1 - افسر و سریر. 2 - (مج .) پادشاهی، سلطنت "} +{"line": "تاج گذاری (گُ) [ معر - فا. ] (حامص .) آیین بر سر نهادن تاج و بر تخت نشستن پادشاهی نو"} +{"line": "تاجدار (ص فا.) 1 - دارندة تاج، نگاه دارندة افسر. 2 - پادشاه، سلطان . 3 - بزرگ، سرور"} +{"line": "تاجر (جِ) [ ع . ] (اِفا.) بازرگان . سوداگر. ج . تجار"} +{"line": "تاجور (وَ) (ص مر.) 1 - دارای تاج . 2 - پادشاه، سلطان "} +{"line": "تاجیک (اِ.) 1 - غیرترک و عرب، آن که به زبان فارسی تکلم کند. 2 - سکنة کنونی کشور تاجیکستان "} +{"line": "تاخ (اِ.) نک تاغ "} +{"line": "تاخت (اِ.) 1 - دویدن اسب . 2 - دو، دویدن . 3 - حمله کردن، هجوم آوردن . ؛ تاخت و تالان تاخت و تاز و غارت "} +{"line": "تاخت زدن (زَ دَ) (مص م .) مبادله کردن چیزی با چیز دیگر"} +{"line": "تاخت کردن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - دویدن، تازیدن . 2 - دواندن اسب "} +{"line": "تاختن (تَ) (مص ل .) 1 - تند رفتن، دویدن . 2 - هجوم کردن . 3 - غارت کردن "} +{"line": "تاخته (تِ) (ص مف .) 1 - دویده . 2 - غارت شده "} +{"line": "تاختگاه (اِمر.) 1 - جایی برای تمرین اسب - سواری . 2 - خطی که اسب های دونده در اسب دوانی در آن می دوند"} +{"line": "تاخیره (رِ) (اِ.) بخت، طالع، سرنوشت "} +{"line": "تار (اِ.) 1 - رشته، نخ . 2 - یکی از سازهای ایرانی با یک کاسه، پنج تار و دسته ای بلند"} +{"line": "تار [ هن د . ] (اِ.) =تال : نام درختی است بلند و تناور در هندوستان با ساقه های بلند و برگ های درازی شبیه پنجة آدمی "} +{"line": "تار [ په . ] (ص .) تیره، تاریک "} +{"line": "تار شدن (شُ دَ) (مص ل .) تیره شدن، تاریک گشتن "} +{"line": "تار و تنبک (رُ تُ بَ) (اِمر.) 1 - تار همراه تنبک . 2 - آلات ضرب و نوازندگی "} +{"line": "تار و تور ( تار و تور .) (ص مر.) 1 - بسیار تیره . 2 - ذره ذره، ریزه ریزه "} +{"line": "تار و مار ( تار و مار .) (اِمر.) = تال و مال : پراکنده، از هم پاشیده "} +{"line": "تار و مار شدن ( تار و مار شدن . شُ دَ) (مص ل .) از هم پاشیده شدن "} +{"line": "تار و پود (رُ) (اِمر.) 1 - تارهای طول و عرض پارچه . 2 - اساس و پایة هر چیز"} +{"line": "تارا (اِ.) ستاره "} +{"line": "تارات [ ع . ] (اِ.) جِ تارة ؛ دفعات، بارها"} +{"line": "تاراج (اِ.) 1 - غارت، چپاول . 2 - یغما کردن "} +{"line": "تاراجگر (گَ) (ص فا.) غارتگر، یغماگر"} +{"line": "تاراجیدن (دَ) (مص م .) نک تاراج "} +{"line": "تاران (ص .) تار، تاریک "} +{"line": "تاراندن (دَ) (مص م .) 1 - دور کردن . 2 - ترسانیدن "} +{"line": "تارانده (د یا دَ) ( ص مف .) 1 - پراکنده، متفرق . 2 - دور کرده . 3 - ترسانیده "} +{"line": "تاراننده (نَ د) (ص فا.) 1 - دور کننده . 2 - ترساننده "} +{"line": "تارانیدن (دَ) (مص م .) نک تاراندن "} +{"line": "تاربام (اِمر.) صبح زود که هنوز هوا تاریک باشد"} +{"line": "تارتار (اِ. ص .) پاره پاره، ریزه ریزه "} +{"line": "تارتن (تَ)1 - (ص فا.)بافنده . 2 - (اِ.) عنکبوت . 3 - کرم ابریشم "} +{"line": "تارس (رِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) مرد با سپر، سپردار"} +{"line": "تارم (رَ یا رُ)(اِ.)1 - خانة چوبین . 2 - چوب بست که برای انگور و دیگر گیاهان رونده درست کنند"} +{"line": "تارمی (رَ) (اِمر.) نرده ای از چوب یا آهن که جلو باغ یا ایوان سازند"} +{"line": "تارمیغ (اِمر.) بخاری که در زمستان بر روی هوا پدید آید و مانند دودی شود و اطراف را تیره و تاریک سازد. تمن، ماغ، میغ و نژم نیز گویند"} +{"line": "تاره (رِ یا رَ) (اِ.) نک تارم "} +{"line": "تاره (رِ یا رَ) (ص .) تار، تاریک، تاری "} +{"line": "تاره ( تاره .) [ ع . تارة ] (اِ.) دفعه، مرتبه، مره . ج . تارات "} +{"line": "تارو (اِ.) کنه که بر گاو و دیگر جانوران چسبد"} +{"line": "تارون (ص فا.) = تاران : تیره و تاریک، تاری "} +{"line": "تارک (رَ) (اِمصغ .) 1 - فرق سر، میان سر آدمی . 2 - کلاهخود"} +{"line": "تارک (رِ) [ ع . ] (اِفا.)رهاکننده، ترک کننده . ؛ تارک دنیا آن که از دنیا روی برگرداند، زاهد، پارسا. ؛ تارک صلاة آن که نماز نگزارد"} +{"line": "تارک نشین ( رَ. نِ) (ص فا.) بالانشین، بلندپایه، والامقام "} +{"line": "تاری (ص نسب .) 1 - تیره، تار.2 - پلید، ناپاک "} +{"line": "تاری ( تاری .) (ص نسب .) 1 - آبی که از درخت تار حاصل کنند و آن شربتی باشد که نشأة باده در سر آورد. 2 - درخت تار"} +{"line": "تاری ( تاری .) (حامص .) 1 - کژی، نادرستی . 2 - گمراهی "} +{"line": "تاری ( تاری .) [ تر. قس . تنگری ] (اِ.) خدا"} +{"line": "تاریخ [ ع . ] 1 - (مص م .) زمان چیزی را معین کردن . 2 - (اِ.) عددی که زمان را نشان بدهد. 3 - سرگذشت ها و حوادث پیشینیان . ج . تواریخ . ؛ تاریخ باستان (قدیم ) دربارة ادواری از ازمنة بسیار قدیم بحث می کند و تا انقراض امپراتوری روم غربی به سال 476 م . خاتمه می یابد. ؛ تاریخ قرون وسطی دربارة ادواری بحث می کند که مابین تاریخ قدیم و تاریخ جدید قرار دارد. ؛ تاریخ جدید از زمان کشف قارة امریکا آغاز می شود. ؛ تاریخ معاصر از حوادث زمان ما یا منسوب به ازمنه ای که هنوز شواهد و آثار آن موجود است بحث می کند"} +{"line": "تاریخ جلالی (خِ جَ) (ص نسب .) منسوب به ملکشاه سلجوقی است که در زمان وی وضع شده و سرآغاز آن سالِ 471 ه .ق ./ 1079 م . می باشد. از این تاریخ به بعد، نوروز که زمان معینی نداشته ثابت گردیده، روز اول سال قرار گرفت . که به نوروز سلطانی معروف شد"} +{"line": "تاریخ رومی (خِ) (ص نسب .) تاریخ اسکندر؛ تاریخی که مبدأ آن سال 312 پیش از میلاد است "} +{"line": "تاریخ میلادی ( تاریخ میلادی .) (ص نسب .) تاریخی که زمان شروع آن تولد حضرت عیسی می باشد"} +{"line": "تاریخ هجری ( تاریخ هجری . هِ) (ص نسب .) تاریخی که مبدأ آن سال هجرت حضرت محمد (ص ) از مکه به مدینه می باشد که برابر با سال 622 میلادی است "} +{"line": "تاریخچه (چِ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) تاریخ کوتاه و مختصر"} +{"line": "تاریخی [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - قدیمی، بسیار قدیمی . 2 - سزاوار ثبت شدن در تاریخ "} +{"line": "تاریک [ په . ] (ص .) 1 - تیره، تار. 2 - سیاه "} +{"line": "تاریک خانه (نِ)(اِمر.) اتاق ویژه ای در عکاسی برای ظاهر کردن فیلم "} +{"line": "تاریک و روشن (کُ رُ شَ) (ص .) دارای روشنایی اندک "} +{"line": "تاریکا (حامص .) (عا.) تاریکی، ظلمت "} +{"line": "تاریکان (ق مر.) به هنگام تاریکی "} +{"line": "تاریکی (حامص .) 1 - تیرگی، سیاهی . 2 - گرفتگی چهره در اثر خشم یا اندوه . 3 - جهل، نادانی، بی خبری . 4 - آشفتگی "} +{"line": "تاز (اِ.) 1 - امرد، مخنث . 2 - فرومایه، سفله . 3 - محبوب، معشوق "} +{"line": "تاز (ص فا.) در ترکیب معنای «تازنده » می دهد: پیشتاز، اسب تاز"} +{"line": "تازان 1 - (ص فا.) در حال تاختن . 2 - (ق .) به تاخت، باسرعت "} +{"line": "تازاندن (دَ) (مص م .) دواندن، تاختن "} +{"line": "تازانده (د) (ص مف .) دوانیده، دوانده "} +{"line": "تازانه (نِ) (اِ.) شلاق، تازیانه "} +{"line": "تازانیدن (دَ) (مص م .) دواندن، دوانیدن "} +{"line": "تازبازی (حامص .) بچه بازی، غلامبارگی "} +{"line": "تازنده (زَ د) (ص فا.) 1 - دونده، تندرو. 2 - دواننده "} +{"line": "تازنگ (زَ) (اِ.) ستونی از گچ و سنگ که زیر سقف خانه می زنند"} +{"line": "تازه (ز) 1 - (ص .) نو، جدید. 2 - مجازاً خرم، شاداب . 3 - بدیع . 4 - (ق .) اخیر، اخیراً. ؛ تازه به دوران رسیده کنایه از: کسی که تازه به مقامی رسیده و خود را گم کرده، ندید بدید، نوکیسه "} +{"line": "تازه بهار ( تازه بهار . بَ) (اِمر.) 1 - گل نوشکفته . 2 - نوبهار. 3 - زمین آرایش یافته از بهار مجدد"} +{"line": "تازه خط ( تازه خط . خَ) (ص مر.) پسری که تازه پشت لبش مو روییده "} +{"line": "تازه عروس ( تازه عروس . عَ) [ ع - فا. ] (ص .) زنی که به تازگی ازدواج کرده است، نوعروس "} +{"line": "تازه نفس ( تازه نفس . نَ فَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کسی که تازه به کاری پرداخته و هنوز خسته نشده است "} +{"line": "تازه وارد ( تازه وارد . رِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) غریب، ناشناس "} +{"line": "تازه کردن ( تازه کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - زنده کردن . 2 - بارونق کردن . تعمیر کردن "} +{"line": "تازگی (ز) 1 - (حامص .) تازه بودن، نو. 2 - خرمی، طراوت . 3 - (ق .) جدیداً، اخیراً"} +{"line": "تازگی کردن (ز. کَ دَ)(مص ل .) 1 - گشاده رویی کردن . 2 - گرم پرسیدن، خوش آمد گفتن "} +{"line": "تازی (اِ.) سگ شکاری "} +{"line": "تازی (ص .) 1 - عرب، عربی . 2 - زبان عربی "} +{"line": "تازیانه (نِ) (اِ.) شلاق، تسمة چرمی که با آن چهارپایان را هنگام تاختن بزنند"} +{"line": "تازیدن (دَ) 1 - (مص ل .) تاختن، دویدن . 2 - حمله کردن . 3 - (مص م .) دوانیدن "} +{"line": "تازیک (اِ. ص .) تازی، عرب "} +{"line": "تاس (اِ.) 1 - اضطراب، بی تابی . 2 - اندوه "} +{"line": "تاس (ص .) بی مو، سر تاس "} +{"line": "تاس (اِ.) 1 - مکعبی کوچک دارای شش سطح که روی هر سطح تعدادی نقطه وجود دارد. به تعداد عددی که تاس نشان می دهد، مهره را در بازی نرد، حرکت می دهند. 2 - کاسة مسی، بادیه "} +{"line": "تاس بین (ص فا.) دعانویس "} +{"line": "تاسانیدن (دَ) (مص م .) خفه کردن، بی تابی کردن "} +{"line": "تاسع (س ِ) [ ع . ] (اِ.) نهم "} +{"line": "تاسه (س ِ) (اِ.) 1 - اندوه، ملالت . 2 - اضطراب، بی تابی . 3 - ویار، میل شدید به خوردن بعضی از میوه ها یا خوراکی ها که بیشتر به خانم های آبستن دست می دهد"} +{"line": "تاسه ( تاسه .) (اِمص .) نفس زدن پیاپی انسان و حیوان از کثرت گرما یا تلاش "} +{"line": "تاسوعا [ ع . ] (اِ.) روز نهم ماه محرم "} +{"line": "تاسیدن (دَ) (مص ل .) 1 - اندوهناک شدن . 2 - بی قرار شدن . 3 - ویار کردن "} +{"line": "تاش (اِ.) 1 - کک و مک . 2 - ماه گرفتگی "} +{"line": "تاش [ تر. ] (اِ.) 1 - یار، دوست . 2 - در فارسی پسوندی است که در آخر برخی واژه ها معنای «هم » می دهد. مانند: خیلتاش = همقطار"} +{"line": "تاشک (شَ) (ص .) 1 - چابک، چالاک . 2 - ماست چکیده "} +{"line": "تاشکل (کِ) (اِ.) نک زگیل "} +{"line": "تاغ (اِ.) درختی با برگ های مثلثی شکل و گل های خوشه ای "} +{"line": "تاغ (اِ.) تخم مرغ "} +{"line": "تافتان (اِ.) = تافتون : نوعی نان نسبتاً نازک و پهن که بر دیوارة تنور پخته می شود"} +{"line": "تافتن (تَ) (مص م .) 1 - پیچیدن، تاب دادن . 2 - سرپیچی کردن . 3 - درخشیدن . 4 - تاب آوردن . 5 - گراییدن، روی آوردن "} +{"line": "تافتن ( تافتن .) [ په . ] (مص ل .) 1 - برافروختن، روشن شدن . 2 - گرم گردیدن "} +{"line": "تافته (تِ) (ص مف .) 1 - برافروخته، روشن شده . 2 - گداخته، گرم شده . 3 - آسیب دیده، کوفته . 4 - رنجیده، آزرده . 5 - پیچیده شده، تاب داده "} +{"line": "تافته ( تافته .) (اِ.) نوعی پارچة ابریشمی "} +{"line": "تافشک (فَ) (اِ.) موریانه "} +{"line": "تاق (اِ.) نک تاغ "} +{"line": "تاقدیس (اِمر.) = طاقدیس : 1 - مانند تاق، به شکل تاق . 2 - در دانش زمین شناسی به چین - خوردگی های تاق مانند زمین گفته می شود. 3 - تخت تاقدیس، نام تخت خسروپرویز که از عجایب زمان وی شمرده می شد"} +{"line": "تال (اِ.) نک تار"} +{"line": "تال (اِ.) طبق فلزی "} +{"line": "تالاب (اِ.) آبگیر، استخر، برکه "} +{"line": "تالار (اِ.) اتاق بزرگ، سالن "} +{"line": "تالاسمی (س ِ) [ فر. ] (اِ.) بیماری خونی ارثی خطرناکی که باعث ناهنجاری هایی در هموگولوبین گلبول قرمز می شود و در نتیجه عامل کم خونی می گردد"} +{"line": "تالاموس [ فر. ] (اِ.) هر یک از دو تودة خاکستری که در طرفین بطن سوم مغز قرار دارد و بخشی از دیوارة جانبی حفرة بطن سوم را تشکیل می دهد، نَهَنج . (فره )"} +{"line": "تالان [ مغ . ] (اِ.) تاراج "} +{"line": "تالان [ فر. ] (اِ.) واحد وزنی در یونان قدیم "} +{"line": "تالانک (نَ) (اِ.) شَلیل "} +{"line": "تالی [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - از پی رونده . 2 - دنبال، دوّم "} +{"line": "تالیه (یِ) [ ع . تالیة ] (ص .) مؤنث تالی . ج . توالی "} +{"line": "تام (مّ) [ ع . ] (ص .) تمام، کامل "} +{"line": "تام الاختیار (مُّ لْاِ) [ ع . ] (ص مر.) آن که اختیار کامل در امری دارد"} +{"line": "تامر (مِ) [ ع . ] (ص .) خرمافروش "} +{"line": "تان (اِ.) دهان، فم "} +{"line": "تان (اِ.) تار؛ مق . بود. رشته ای چند که جولاهگان از پهنای کار زیاد آورند و آن را نبافند"} +{"line": "تانستن (نِ تَ) (مص ل .) توانستن "} +{"line": "تانسوخ [ مغ . ] (اِ.) = تنسوخ . تنسخ . تانکسوق . تنکسوق . تنسق : چیز نفیس، تحفة نایاب که به عنوان هدیه برای بزرگان برند"} +{"line": "تانژانت [ فر . ] (اِ.) خطی است که فقط در یک نقطه به منحنی برخورد می کند"} +{"line": "تانک [ انگ . ] (اِ.) 1 - منبع بزرگ معمولاً استوانه ای جهت ذخیره مایعاتی مانند: آب، نفت و ... 2 - از وسایط نقلیة جنگی زنجیردار که بدنة آن زره پوش و مجهز به توپ و مسلسل است "} +{"line": "تانکر (کِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی خودرو باری که بر روی شاسی آن مخزنی فولادی برای حمل مایعات نصب شده باشد، باری مخزنی . (فره )"} +{"line": "تانگو ( تانگو .) [ اسپا. ] (اِ.) نامی از رقص های آرام دونفره "} +{"line": "تانگو (گُ) (ص .) سرتراش، حجام . توانگو و تونگو نیز گویند"} +{"line": "تاه (اِ.) زنگی که بر روی شمشیر و امثال آن نشیند"} +{"line": "تاه (اِ.) 1 - لای . 2 - فرد"} +{"line": "تاهو (هُ) (اِ.) شراب، عرق "} +{"line": "تاو (اِ.) 1 - تاب، روشنایی . 2 - حرارت، گرمی . 3 - تاب، توان "} +{"line": "تاواتاو (اِمر.) قدرت، توانایی "} +{"line": "تاوان [ په . ] (اِ.) 1 - غرامت، جریمه . 2 - عوض، بدل "} +{"line": "تاوان دادن (دَ) (مص م .) 1 - جریمه دادن . 2 - عوض دادن "} +{"line": "تاوستن (وِ تَ) (مص ل ) توانستن "} +{"line": "تاول (وَ یا وِ) (اِ.) برآمدگی و تورم پوست بر اثر سوختگی یا ساییدگی "} +{"line": "تاول (وِ) (اِ.) خر و گاو جوان "} +{"line": "تاویدن (دَ) (مص ل .) تاب آوردن، تحمل کردن "} +{"line": "تاپ [ انگ . ] (ص .) عالی، برتر"} +{"line": "تاپ تاپ (اِصت . اِمر.) صدای زدن کف دست به متکا یا بالشت یا بر پشت کسی و مانند آن "} +{"line": "تاپ تاپ عباسی (عَ) (اِمر.) نوعی بازی است که کودکان می کنند"} +{"line": "تاپال (اِ.)1 - سرگین گاو، تپاله . 2 - تنة درخت "} +{"line": "تاپو (اِ.) خمرة سفالی بزرگ که در آن آرد و گندم ذخیره کنند"} +{"line": "تاچه (چِ) (اِمصغ .) یک لنگه از خورجین، جوال، کیسه ای بزرگ که بر پشت چهارپایان برای حمل بار قرار دهند"} +{"line": "تاژ (اِ.) 1 - خیمه، سراپرده . 2 - لطیف، نازک "} +{"line": "تاژک (ژَ) (اِ.) رشتة دراز و باریک که در برخی جانوران تک سلولی و نیز بعضی باکتری ها وجود دارد و جانور با تکان دادن آن حرکت می کند"} +{"line": "تاک [ په . ] (اِ.) درخت انگور"} +{"line": "تاکتیک [ فر. ] (اِ.) 1 - به کار انداختن قوای مختلف نظامی در جنگ .2 - شیوه های عملی اجرای یک برنامة سیاسی که ممکن است در ظاهر با اصل طرح هماهنگ نباشد"} +{"line": "تاکس (کْ) [ فر. ] (اِ.) نرخ، قیمت ثابت هر چیز"} +{"line": "تاکسی [ فر. ] (اِ.) اتومبیل کرایه ای که مسافران را در داخل شهر از نقطه ای به نقطة دیگر برد. ؛ تاکسی متر دستگاهی که در تاکسی نصب می شود برای نشان دادن مقدار مسافت پیموده شده تا براساس آن نرخ کرایة مسافر تعیین شود. ؛ تاکسی تلفنی نوعی تاکسی که به وسیلة تلفن آن را فرامی خوانند، آژانس . ؛ تاکسی سرویس نوعی تاکسی که در مسیر ویژه ای رفت و آمد می کند"} +{"line": "تای (اِ.) 1 - لای . 2 - فرد. 3 - نصف خروار"} +{"line": "تای (اِ.) طاقه "} +{"line": "تایب (یِ) [ ع . تائب ] (اِفا.) توبه کار، نادم "} +{"line": "تایر (یِ) [ انگ . ] (اِ.) = طایر: لاستیک رویی چرخ وسایل نقلیه "} +{"line": "تایق (یِ) [ ع . تائق ] (اِفا.) آرزومند، شایق "} +{"line": "تایم اوت (یْ اُ تْ) [ انگ . ] (اِ.) توقف بازی یا مسابقه برای مدتی کوتاه با اعلام داور و درخواست مربی به منظور تذکر نکات فنی به بازیکنان، درنگ . (فره )"} +{"line": "تایمر (مِ) [ انگ . ] (اِ.) سوییچ ساعتی، نوعی ابزار که به وسیلة آن می توان دستگاهی را در فاصلة زمانی معینی روشن یا خاموش کرد"} +{"line": "تایه (یِ) [ ع . تائه ] (اِفا.) 1 - متکبر، لاف زن . 2 - سرگشته، حیران . 3 - هلاک شونده "} +{"line": "تایپ [ انگ . ] (اِ.) 1 - ماشین تحریر. 2 - نوشتن به وسیلة ماشین تحریر یا کامپیوتر"} +{"line": "تایچ (یِ) [ ع . تائج ] (اِفا.) تاجدار، تاجور"} +{"line": "تایچه (چِ) نک تاچه "} +{"line": "تاییدن (دَ) (مص ل .) تأمل کردن "} +{"line": "تب (تَ) (اِ.) 1 - بالا بودن دمای بدن در اثر بیماری . 2 - مجازاً هیجان، شور و حال "} +{"line": "تب بر (تَ. بُ) (ص فا.) چیزی که تب را قطع کند"} +{"line": "تب خال (تَ) (اِ.) تاولی که بر اثر تب در کنار لب و دهان بوجود می آید"} +{"line": "تب لرزه (تَ لَ ز) (اِمر.) نک مالاریا"} +{"line": "تب و تاب (تَ بُ) (اِمر.) سوز و گداز، هیجان "} +{"line": "تب یازه (تَ زَ) (اِمر.) تب لرزه، تب و لرز"} +{"line": "تباب (تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زیانکار شدن، خسران یافتن . 2 - هلاک شدن . 3 - (اِمص .) زیانکاری . 4 - هلاکت "} +{"line": "تبادر (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیشی گرفتن . 2 - شتافتن . 3 - بدون اندیشیدن، معنی را از لفظ فهمیدن "} +{"line": "تبادل (تَ دُ) [ ع . ] (مص م .) معاوضه، عوض و بدل کردن "} +{"line": "تبار (تَ) (اِ.) اصل، نژاد"} +{"line": "تبار ( تبار .) [ ع . ] (اِ.) هلاک، هلاکت "} +{"line": "تبارک (تَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فال نیک گرفتن به چیزی . 2 - بابرکت شدن . 3 - خجسته گردیدن . ؛ تبارک الله پاک و منزه است خداوند (برای بیان تحسین یا تعجب شدید نسبت به کسی یا چیزی گفته می شود). ؛ تبارک و تعالی بزرگ و بلندمرتبه است خداوند"} +{"line": "تباسیدن (تَ دَ) (مص ل .) بی خود گشتن، از شدت گرما بی هوش شدن "} +{"line": "تباشیر (تَ) (اِ.) 1 - ماده ای سفید رنگ که از درون نی هندی گیرند. در گذشته در طب به کار می رفت . 2 - اول صبح، اول هر چیزی . 3 - خبر خوش، مژده "} +{"line": "تباعت (تَ عَ) [ ع . ] (مص ل .) پیروی کردن "} +{"line": "تباعد (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) از یکدیگر دوری کردن "} +{"line": "تبانی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر هم دست شدن برای انجام کاری "} +{"line": "تباه (تَ) [ په . ] (ص .) فاسد، ضایع "} +{"line": "تباه ساختن (تَ. تَ) (مص م .) تباه کردن "} +{"line": "تباهانیدن (تَ دَ) (مص م .) 1 - پوسیده کردن . 2 - ویران کردن . 3 - فاسد ساختن "} +{"line": "تباهچه (تَ چِ) (اِ.) گوشت پختة نرم و نازک "} +{"line": "تباهکار ( تباهکار .) (ص فا.) فاسد، گناهکار"} +{"line": "تباهی ( تباهی .) (حامص .) 1 - فساد. 2 - نابودی "} +{"line": "تباکی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) گریة دروغی "} +{"line": "تبایع (تَ یُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم داد و ستد کردن . 2 - بیعت کردن "} +{"line": "تباین (تَ یُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جدا شدن از یکدیگر. 2 - اختلاف داشتن، تفاوت "} +{"line": "تبتل (تَ بَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) از دنیا بریدن و به خدا پیوستن "} +{"line": "تبتیل (تَ) [ ع . ] (مص ل .) بریدن از دنیا"} +{"line": "تبجیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) بزرگ داشتن، احترام کردن "} +{"line": "تبحج (تَ بَ حُ ج ُ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فخر کردن، مباهات . 2 - شادی کردن "} +{"line": "تبحر (تَ بَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) بسیار دانا بودن، در علمی مهارت بسیار داشتن "} +{"line": "تبختر (تَ بَ تُ) [ ع . ] (مص ل .) خرامیدن، نازیدن "} +{"line": "تبخیر (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بخار کردن . 2 - بخور دادن "} +{"line": "تبدد (تَ بَ دُّ) (مص ل .) متفرق شدن، پریشان گشتن "} +{"line": "تبدل (تَ بَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) دگرگون شدن، بدل شدن "} +{"line": "تبدیل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دیگرگون کردن، بدل کردن . 2 - (اِمص .) دگرگون سازی . ج . تبدیلات "} +{"line": "تبذل (تَ بَ ذُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بخشیدن، اعطا کردن . 2 - (مص ل .) خوشرویی کردن . 3 - (اِمص .) خوش رویی، گشاده رویی "} +{"line": "تبذیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) پراکندن، زیاد خرج کردن "} +{"line": "تبر (تَ بَ) [ په . ] (اِ.) ابزاری فولادی که با آن هیزم، چوب و مانند آن را خرد می کنند"} +{"line": "تبرء (تَ بَ رُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیزار شدن . 2 - (اِمص .) بیزاری "} +{"line": "تبرئه (تَ رِ ئِ) [ ع . تبرئة ] (مص م .) 1 - پاک کردن . 2 - رفع اتهام کردن "} +{"line": "تبرا (تَ بَ رّ) [ ع . تبراء ] (مص ل .) دوری کردن، بیزاری جستن "} +{"line": "تبرج (تَ بَ رُّ) [ ع . ] (مص م .) نشان دادن زن زینت خود به دیگران "} +{"line": "تبرخون (تَ بَ) (اِ.) 1 - نک عناب . 2 - چوبی سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست گیرند"} +{"line": "تبرز (تَ بَ رُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برتری یافتن، پیشی جستن . 2 - برآمدن به صحرا برای قضای حاجت . 3 - (اِمص .) فزونی، برتری ؛ ج . تبرزات "} +{"line": "تبرزد (تَ بَ زَ) (اِ.) = طبرزد: 1 - قند یا نبات سفت و سخت . 2 - نمک بلوری "} +{"line": "تبرزین (تَ بَ) (اِمر.) نوعی سلاح به شکل تبر که در گذشه در پهلوی زین می بستند یا درویشان در دست می گرفتند"} +{"line": "تبرع (تَ بَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) برای رضای خدا کار کردن "} +{"line": "تبرم (تَ بَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) به ستوه آمدن، ملول شدن "} +{"line": "تبرک (تَ بَ رُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) مبارک شمردن . 2 - برکت یافتن . 3 - (ص .) هر چیز مبارک و خوش یمن "} +{"line": "تبرک (تَ رَ) (اِ.) قلعه، دژ"} +{"line": "تبری (تَ بَ رّ) [ ع . ] (مص ل .) نک تبرُا"} +{"line": "تبرید (تَ) [ ع . ] (مص م .) خنک کردن، سرد کردن "} +{"line": "تبریز (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بیرون آوردن، آشکار کردن، پیشی گرفتن . 2 - (اِ.) نام مرکز استان آذربایجان شرقی "} +{"line": "تبریزی ( تبریزی .) (ص نسب .) 1 - اهل تبریز. 2 - (اِ.) درختی شبه صنوبر با تنة راست و بلند که رنگ پوست و چوبش سفید می باشد و بلندی اش تا 20 متر می رسد"} +{"line": "تبریک (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شادباش گفتن . 2 - (اِمص .) شادباش، تهنیت "} +{"line": "تبست (تَ بَ)(ص .) تباه و ضایع، از کار افتاده "} +{"line": "تبسط (تَ بَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پهناور شدن . 2 - گستردگی . 3 - گردش، تفرج . 4 - گستاخی، بی پروایی "} +{"line": "تبسم (تَ بَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) لبخند زدن "} +{"line": "تبسیدن (تَ دَ) (مص ل .) گرم شدن "} +{"line": "تبش (تَ ب) (اِمص .) 1 - گرمی، حرارت . 2 - تابش، فروغ "} +{"line": "تبشی (تَ) (اِ.) سینی، طَبَق فلزی "} +{"line": "تبشیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) بشارت دادن، مژده آوردن "} +{"line": "تبصبص (تَ بَ صْ بُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دم جنبانیدن . 2 - (اِمص .) چاپلوسی "} +{"line": "تبصر (تَ بَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) بینا شدن، شناسا گردیدن "} +{"line": "تبصره (تَ ص ِ رِ) [ ع . تبصرة ] 1 - (مص م .) بینا گردانیدن . 2 - پند گرفتن . 3 - (اِمص .) توضیحی که برای روشن شدن بعضی از مواد قانون، به آن افزوده می شود"} +{"line": "تبصیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) بینا کردن، شناسا گردانیدن "} +{"line": "تبطر (تَ بَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) سرکشی کردن، سرمستی کردن "} +{"line": "تبطل (تَ بَ طُّ) [ ع . ] (اِمص .)کاهلی، بیکارگی "} +{"line": "تبطل ( تبطل .) [ ع . ] (مص ل .) شجاع و دلیر شدن "} +{"line": "تبطیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) باطل کردن، باطل ساختن "} +{"line": "تبطین (تَ) [ ع . ] (مص م .) آستر کردن جامه را"} +{"line": "تبع (تُ بَّ) [ ع . ] (اِ.) عنوان پادشاهان یمن ؛ ج . تبابعه "} +{"line": "تبع (تَ بَ) [ ع . ] (ص .) جِ تابع ؛ پیروان، چاکران "} +{"line": "تبع ( تبع .) [ ع . ] (اِمص . اِ.) پیروی، پس روی "} +{"line": "تبعت (تَ ب عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نتیجه ناگوار، نتیجه بد. 2 - رنج، سختی "} +{"line": "تبعض (تَ بَ عُّ) [ ع . ] (مص ل .) پاره پاره شدن "} +{"line": "تبعه (تَ بَ عِ) [ ع . تبعة ] (ص . اِ.) جِ تابع - پیروان . 2 - اهالی یک مملکت "} +{"line": "تبعیت (تَ بَ یَّ) [ ع . تبعیة ] (اِمص .) پیروی، دنباله روی "} +{"line": "تبعید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دور کردن، راندن . 2 - کسی را از شهر بیرون کردن، به جاهای دوردست فرستادن "} +{"line": "تبعیض (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تقسیم و جدا کردن بعضی را از بعضی . 2 - (اِمص .) بعضی را بر بعضی برتری دادن . ؛ تبعیض نژادی برتر شمردن نژادی نسبت به نژاد دیگر"} +{"line": "تبغیض (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دشمن گردانیدن کسی را با دیگری . 2 - (اِمص .) ایجاد دشمنی ؛ ج . تبغیضات "} +{"line": "تبقیه (تَ یَ یا یِ) [ ع . تبقیة ] (مص م .) گذاشتن، بجا ماندن، ماندن، باقی گذاشتن "} +{"line": "تبلج (تَ بَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) دمیدن، روشن شدن "} +{"line": "تبلد (تَ بَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کاهلی کردن . 2 - دریغ خوردن . 3 - کُندذهنی نشان دادن "} +{"line": "تبلور (تَ بَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) بلوری شدن جسم "} +{"line": "تبلیغ (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رسانیدن پیام یا خبر. 2 - موضوعی را به اطلاع عموم رسانیدن . ج . تبلیغات "} +{"line": "تبلیغات ( تبلیغات .) [ ع . ] (مص . اِ.) ج . تبلیغ - هر گونه فعالیتی که در جهت هواداری یا مخالفت کسی یا چیزی باشد. 2 - اداره ای که وظیفة آن پخش اخبار و پیام ها و مطالب دیگر به وسیلة مطبوعات، رادیو، تلویزیون و غیره میان مردم است "} +{"line": "تبنجه (تَ بَ جِ) (اِ.) = تپانچه : سیلی که به صورت زنند؛ تپانچه، طپانچه "} +{"line": "تبنک ( تبنک .) (اِ.) 1 - آوازی را گویند که بلند و تند باشد. 2 - دف، دهل "} +{"line": "تبنک (تَ بَ) (اِ.) قالبی که در آن فلز گداخته ریزند"} +{"line": "تبنگو (تَ بَ) (اِ.) 1 - زنبیل، سبد. 2 - ظرفی که در آن نان یا غله ریزند"} +{"line": "تبنی (تَ بَ نّ) [ ع . ] (مص ل .) به فرزندی پذیرفتن، پسرخواندگی "} +{"line": "تبه (تَ بَ) (ص . اِ.) تباه "} +{"line": "تبوراک (تَ) (اِ.) 1 - طبل کوچک . 2 - دف، دایره "} +{"line": "تبویب (تَ) [ ع . ] (مص م .) باب باب کردن کتاب و نوشته، تقسیم کردن کتاب به فصول "} +{"line": "تبکیت (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خاموش کردن، زبان بند کردن . 2 - زدن کسی را به شمشیر و چوب دستی . 3 - پیش آمدن کسی را به مکروه . 4 - غلبه کردن به حجت "} +{"line": "تبکیر (تَ) [ ع . ] (مص ل .) زود برخاستن، پگاه برخاستن "} +{"line": "تبیان (تِ) [ ع . ] (مص ل .) روشن کردن، آشکار ساختن معنی "} +{"line": "تبیره (تَ رِ) (اِ.) دهل، کوس، طبل دو سر"} +{"line": "تبیره زن ( تبیره زن . زَ) (ص فا.) نوازندة تبیره "} +{"line": "تبین (تَ بَ یُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بجای آوردن، شناختن . 2 - هویدا شدن، پیدا گشتن . 3 - (مص م .) پیدا کردن، آشکار کردن "} +{"line": "تبییض (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سفید کردن . 2 - پاکنویس کردن "} +{"line": "تبیین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بیان کردن . 2 - روشن کردن، توضیح "} +{"line": "تتابع (تَ بُ) [ ع . ] (مص ل .) پیاپی شدن "} +{"line": "تتارچه (تُ چَ) (اِ.) نوعی تیر که پیکان ویژه ای دارد"} +{"line": "تتبع (تَ تَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - در پی رفتن، جستجو کردن . 2 - تحقیق کردن "} +{"line": "تتربو (تَ رَ) (اِ.) = تتره : شوخی، مسخرگی "} +{"line": "تتری (تُ یا تَ) (اِ.) سماق "} +{"line": "تتق (تُ تُ) (اِ.) چادر، پردة بزرگ "} +{"line": "تتماج (تُ) [ تر. ] (اِ.) نوعی آش که با آرد گندم می پزند"} +{"line": "تتمه (تَ تِ مِّ) [ ع . تتمة ] (اِ.) باقی مانده از چیزی "} +{"line": "تتمیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خشک کردن گوشت پاره پاره . 2 - خشک کردن خرما"} +{"line": "تتمیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) به پایان رساندن، تمام کردن "} +{"line": "تثاقل (تَ قُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سنگین شدن . 2 - (اِمص .) سنگینی "} +{"line": "تثاوب (تَ وُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دهن دره کردن، خمیازه کشیدن . 2 - (اِ.) دهن دره، خمیازه "} +{"line": "تثبت (تَ ثَ بُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پابرجا بودن . 2 - آهستگی کردن، درنگ کردن . 3 - (اِمص .) پایداری "} +{"line": "تثبط (تَ ثَ بُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - وقوف داشتن بر کاری . 2 - باز ایستادن از کاری، توقف و فروماندن "} +{"line": "تثبیت (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پابرجا کردن . 2 - آهستگی کردن "} +{"line": "تثبیط (تَ) [ ع . ] (مص ل .) توقف کردن، درنگ کردن "} +{"line": "تثریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) نکوهیدن، سرزنش کردن "} +{"line": "تثقل (تَ ثَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) گران شدن "} +{"line": "تثقیب (تَ قِ) [ ع . ] (مص م .) سوراخ کردن "} +{"line": "تثقیف (تَ) (مص م .) راست کردن، بار آوردن "} +{"line": "تثقیل (تَ) [ ع . ] (مص .) سنگین کردن، گرانبار کردن "} +{"line": "تثلیث (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سه بخش کردن . 2 - در مسیحیت به اقنوم سه گانه «پدر، پسر، روح القدوس » قائل بودن "} +{"line": "تثمیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) به ثمر رسانیدن، سود دادن "} +{"line": "تثمین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بها کردن، قیمت کردن . 2 - هشت سو کردن، هشت گوش ساختن "} +{"line": "تثنی (تَ ثَ نِّ) [ ع . ] (مص ل .) خمیدن، دوتا شدن "} +{"line": "تثنیه (تَ یِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دو تا کردن . 2 - علامت تثنیه «ان » یا «ین » را به کلمة عربی الحاق کردن "} +{"line": "تجا (تَ) (ص .) تند و تیز"} +{"line": "تجادل (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم ستیزیدن، جدال کردن "} +{"line": "تجاذب (تَ ذُ) [ ع . ] (مص ل .) کشیده شدن از دو سر"} +{"line": "تجار (تُ جّ) [ ع . ] (ص .) جِ تاجر؛ بازرگانان "} +{"line": "تجارب (تَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ تجربه ؛ آزمایش ها، آزمون ها"} +{"line": "تجارت (تِ رَ) [ ع . ] (مص ل .) بازرگانی کردن، دادوستد، سوداگری "} +{"line": "تجارتخانه ( تجارتخانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که در آن به کارهای بازرگانی بپردازند و درآمد حاصل کنند"} +{"line": "تجارتی ( تجارتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به تجارت، مربوط به امور بازرگانی "} +{"line": "تجاره (تَ رَ) (اِ. ص .) کره اسبی که هنوز بر آن زین نگذاشته باشند"} +{"line": "تجاسر (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) دلیری کردن، گستاخی کردن، سرکشی کردن "} +{"line": "تجافی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بر جای قرار نگرفتن . 2 - دوری کردن "} +{"line": "تجالد (تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) جنگ کردن "} +{"line": "تجانب (تَ نُ) [ ع . ] (مص ل .) دوری جستن، دور شدن "} +{"line": "تجانس (تَ نُ) [ ع . ] (مص ل .) از یک جنس بودن، هم جنس بودن "} +{"line": "تجاهر (تَ هُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آشکار کردن . 2 - ظاهر شدن "} +{"line": "تجاهل (تَ هُ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به نادانی زدن "} +{"line": "تجاوب (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) جواب گفتن "} +{"line": "تجاور (تَ وَ) [ ع . ] (مص ل .) همسایه و مجاور بودن "} +{"line": "تجاوز (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) درگذاشتن، فراگذاشتن "} +{"line": "تجبر (تَ جَ بُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خود را بزرگ نشان دادن . 2 - (اِمص .) سرکشی، گردنکشی . 3 - زورگویی "} +{"line": "تجبیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - هر چیز شکسته را بستن . 2 - شکسته بندی "} +{"line": "تجدد (تَ جَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نو شدن، تازه شدن . 2 - گرایش به نو شدن و نوخواهی "} +{"line": "تجدید (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نو کردن، از سر گرفتن . 2 - (اِمص .) نوسازی، از سرگیری . ؛ تجدید خاطره به یاد آوردن آن . ؛ تجدید فراش دوباره زن گرفتن . ؛ تجدید نظر بررسی مجدد. ؛ تجدید ِ قوا سر و سامان دادن تجهیزات و افراد"} +{"line": "تجدیدی ( تجدیدی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به تجدید. 2 - شاگردی که از عهدة امتحان چنان که باید برنیامده و باید دوباره امتحان دهد"} +{"line": "تجذیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از ریشه کندن، بریدن . 2 - عددی را در خود ضرب کردن "} +{"line": "تجر (تَ جَ) (اِ.) کاخ زمستانی "} +{"line": "تجربت (تَ رِ بَ) [ ع . تجربة ] (مص م .) نک تجربه "} +{"line": "تجربه (تَ رِ ب) [ ع . تجربة ] 1 - (مص م .) آزمودن، آزمایش کردن . 2 - (اِمص .) آزمایش . ج . تجارب "} +{"line": "تجرد (تَ جَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) ج . تجردات - زن نداشتن . 2 - پیراستن . 3 - برهنه گردیدن "} +{"line": "تجرع (تَ جَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جرعه جرعه نوشیدن آب یا... 2 - فرو خوردن خشم "} +{"line": "تجرم (تَ جَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گذشتن، به سر آمدن . 2 - گناه کردن "} +{"line": "تجری (تَ جَ رِّ) [ ع . تجرء ] (مص ل .) 1 - دلیری کردن، شجاعت . 2 - نافرمانی، سرپیچی "} +{"line": "تجریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) آزمودن، آزمایش کردن "} +{"line": "تجرید (تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تنهایی گزیدن . 2 - (مص م .) پیراستن، تجرید معانی . 3 - پوست کندن . 4 - برهنه کردن . 5 - گوشه گرفتن، تنهایی . 6 - درآوردن شمشیر از غلاف . 7 - (اِمص .) پیرایش "} +{"line": "تجریع (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کم کم نوشانیدن . 2 - فرو خوردن خشم "} +{"line": "تجزی (تَ جَ زّ) [ ع . ] (مص ل .) قسمت شدن، بهره شدن "} +{"line": "تجزیه (تَ یِ) [ ع . تجزیة ] (مص م .) 1 - جزء جزء کردن چیزی، پاره های یک جسم مرکب را از هم جدا کردن . 2 - تحلیل مفردات عبارت ها و جمله ها طبق قواعد صرف، بدون در نظر گرفتن رابطه و ترکیب آن ها (دستور). 3 - تبدیل یک جسم به چند جسم ساده تر مانند ت بدیل آب به آکسیژن و هیدروژن "} +{"line": "تجسد (تَ جَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) جسمیت یافتن، به صورت جسم درآمدن "} +{"line": "تجسس (تَ جَ سُّ) [ ع . ] (مص م .) جستجو کردن، دنبال چیزی گشتن "} +{"line": "تجسم (تَ جَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) تناور شدن، دارای جسم شدن، تصویر ذهنی "} +{"line": "تجشم (تَ جَ شُّ) [ ع . ] (مص ل .) رنج کشیدن، به رنج افتادن "} +{"line": "تجصیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) گچ اندود کردن "} +{"line": "تجعد (تَ جَ عُّ) [ ع . ] (اِ.) پیچ و تاب پیدا کردن مو"} +{"line": "تجعید (تَ) [ ع . ] (مص م .) پیچ دار کردن، جعد دادن "} +{"line": "تجفاف (تِ) [ ع . ] (اِ.) خفتان، برگستوان "} +{"line": "تجفف (تَ جَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) خشک شدن "} +{"line": "تجلد (تَ جَ لُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چابکی نمودن . 2 - (اِمص .) چابکی، نیرومندی "} +{"line": "تجلی (تَ جَ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پدید آمدن، نمایان شدن . 2 - (اِمص .) هویدایی "} +{"line": "تجلید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - جلد کردن (کتاب و م انند آن ). 2 - پوست کندن یا پوست پوشانیدن بر چیزی "} +{"line": "تجلیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) بزرگ داشتن، احترام گذاشتن "} +{"line": "تجلیه (تَ یَ یا یِ) [ ع . تجلیة ] (مص م .) 1 - روشن کردن، پیدا کردن، زدودن . 2 - تهذیب ظاهر است به سبب استعمال نوامیس و احکام الهی و امتثال اوامر و نواهی خداوند"} +{"line": "تجمش (تَ جَ مُّ) (مص ل .) 1 - بازی کردن . 2 - مغازله کردن "} +{"line": "تجمع (تَ جَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) گرد آمدن، جمع شدن "} +{"line": "تجمل (تَ جَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زینت یافتن . 2 - اسباب و اثاثة گرانبها داشتن "} +{"line": "تجمیع (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گرد کردن، بسیار گرد کردن . 2 - (مص ل .) به نماز جمعه حاضر شدن . 3 - (اِمص .) گردآوری "} +{"line": "تجمیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) زینت دادن، آراستن "} +{"line": "تجن (تَ جَ) (اِ.) 1 - نهری که از رود جدا کنند. 2 - نام رودی در مازندران "} +{"line": "تجنب (تَ جَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) دوری جستن، دوری کردن "} +{"line": "تجنن (تَ جَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) دیوانگی ورزیدن "} +{"line": "تجنی (تَ جَ نّ) (مص م .) گناه بستن، جنایت نهادن "} +{"line": "تجنیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) دور کردن، پرهیز دادن "} +{"line": "تجنیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بال قرار دادن . 2 - بر دو کف دست تکیه کردن و گشاده داشتن بازو (هنگام سجده )"} +{"line": "تجنید (تَ) [ ع . ] (مص م .) لشکر آراستن، لشکر گرد کردن "} +{"line": "تجنیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از جنس هم قرار دادن 2 - با چیزی مانند شدن . 3 - در ریاضی عدد صحیح را هم جنس عدد کسری کردن . 4 - در علم بدیع از صنایع لفظی است و در آن کوشش می شود الفاظی در کلام آورده شود که دارای صورت یکسان و معنای متفاوت باشند"} +{"line": "تجهز (تَ جَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) آماده شدن، مهیا گشتن "} +{"line": "تجهیز (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آراستن، آماده کردن . 2 - آماده کردن لشکر"} +{"line": "تجهیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) نادان شمردن "} +{"line": "تجوز (تَ جَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آسان گرفتن، آسان فراگرفتن . 3 - عفو کردن (گناه را). 4 - سخنی به مجاز گفتن . 5 - سبک گزاردن (نماز را)؛ ج . تجوزات "} +{"line": "تجوع (تَ جَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) گرسنگی کشیدن، به خود گرسنگی دادن "} +{"line": "تجوهر (تَ جَ یا جُ هَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جوهر داشتن . 2 - (اِمص .) جوهریت، حقیقت جوهری اشیاء. 3 - ؛ تجوهر اشیاء : ذاتیات و حقایق جوهری اشیا، آن چه جوهریت جوهر به آن بستگی دارد"} +{"line": "تجوید (تَ) [ ع . ] (مص م .)1 - نیکو کردن . 2 - نیک گفتن . 3 - (اِ.) علم درست ادا کردن حروف و کلمات قرآن "} +{"line": "تجویز (تَ) [ ع . ] (مص م .) روا شمردن، روا کردن "} +{"line": "تجویف (تَ) [ ع . ] (مص م .) خالی کردن "} +{"line": "تجیر (تَ) (اِ.) حصیر نیی که دور محوطه نصب کنند"} +{"line": "تحادث (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) هم سخن شدن، با هم سخن گفتن . ج . تحادثات "} +{"line": "تحارب (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم جنگیدن "} +{"line": "تحاسد (تَ سُ) [ ع . ] (مص م .) بر یکدیگر حسد ورزیدن "} +{"line": "تحاشی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) پرهیز کردن، خودداری کردن "} +{"line": "تحالف (تَ لُ) [ ع . ] (مص م .) با هم سوگند خوردن "} +{"line": "تحامق (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به نادانی زدن "} +{"line": "تحامل (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رنج کار سختی را پذیرفتن . 2 - بیش از توان کسی از او کار کشیدن . 3 - مشقت، رنج "} +{"line": "تحامی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) پرهیز کردن، خود را نگاه داشتن "} +{"line": "تحاور (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر سخن گفتن "} +{"line": "تحاویل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دگرگون کردن . 2 - (مص ل .) یک سال در میان زراعت کردن "} +{"line": "تحاکم (تَ کُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم به پیش قاضی رفتن "} +{"line": "تحبب (تَ حَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) دوستی جستن، دوستی ورزیدن "} +{"line": "تحبیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) دوستی کردن، دوست گردانیدن "} +{"line": "تحبیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نیکو کردن، بیاراستن . 2 - نیکو نوشتن "} +{"line": "تحبیس (تَ) [ ع . ] (مص م .)بند کردن، بازداشتن "} +{"line": "تحت (تَ) [ ع . ] (ق .) زیر، پایین "} +{"line": "تحت الامر (تَ تَ لْ اَ) [ ع . ] (ق مر.) زیر فرمان، تحت امر"} +{"line": "تحت الحفظ ( تحت الحفظ . حِ) [ ع . ] (ق مر.) در حالی که مورد حفاظت نگهبانان است "} +{"line": "تحت الحمایه ( تحت الحمایه . حِ یَ) [ ع . تحت الحمایة ] (ص .) در پناه (فره .)، در حمایت "} +{"line": "تحت الحنک ( تحت الحنک . حَ نَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - زیر چانه . 2 - بخشی از دستار یا عمامه که پس از گذراندن از زیر چانه، به دور سر می بندند"} +{"line": "تحت الشعاع (تَ تَ شُّ) [ ع . ] 1 - (ق مر.) زیر پرتو. 2 - اجتماع آفتاب و ماه در یک برج (نجوم .) 3 - آن چه که بر اثر پیدایش چیزی دیگر از رونق افتاده "} +{"line": "تحت الفظی (تَ تُ لْ لَ) [ ع - فا. ] (ص .) ویژگی ترجمه یا معنایی که کلمه به کلمه و بدون توجه به معنای کلی اثری ترجمه یا تفسیر شده است "} +{"line": "تحت نظر (تَ تِ نَ ظَ) [ ع . ] (اِمر.) تحت مراقبت، زیرنظر"} +{"line": "تحتانی (تَ) (ص نسب .) فرودین، زیری "} +{"line": "تحتم (تَ حَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لازم گشتن . 2 - چیزی را بر خود واجب کردن . 3 - شادمانی کردن "} +{"line": "تحجب (تَ حَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) در پرده شدن، محجوب گشتن "} +{"line": "تحجر (تَ حَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) سنگ شدن، مانند سنگ سخت شدن "} +{"line": "تحجم (تَ حَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بیرون برآمدن هرچیز. 2 - حجامت کردن . 3 - برآمدن پستان "} +{"line": "تحجیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) در پرده کردن، بازداشتن "} +{"line": "تحدب (تَ حَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گوژ شدن . 2 - برجسته بودن . 3 - (اِمص .) برجستگی، برآمدگی "} +{"line": "تحدث (تَ حَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) سخن گفتن، حدیث کردن "} +{"line": "تحدر (تَ حَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرو ریختن، فرو دویدن . 2 - سرازیر شدن، به نشیب آمدن . 3 - (اِمص .) فروریزی ؛ ج . تحدرات "} +{"line": "تحدی (تَ حَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برابری کردن در کاری . 2 - نبرد جستن، به نبرد خواندن . 3 - فزونی جستن . 4 - (مص م .) قصد کردن چیزی را. 5 - پیش خواندن "} +{"line": "تحدیث (تَ) [ ع . ] (مص ل .) سخن گفتن، حدیث کردن "} +{"line": "تحدید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برای چیزی حد و مرز تعیین کردن . 2 - تیز کردن کارد و مانند آن "} +{"line": "تحدیق (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - تیز نگریستن، تند نگاه کردن، چشم هشتن . 2 - گرد کسی بر آمدن "} +{"line": "تحذق (تَ حَ ذُّ) [ ع . ] (مص ل .) خود را حاذق و زیرک وانمودن بدون آنکه باشند"} +{"line": "تحذیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ترسانیدن . 2 - پرهیز دادن "} +{"line": "تحرج (تَ حَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گناهکار شدن . 2 - پرهیز کردن از گناه . 3 - توبه کردن . 4 - برآمدن از تنگی "} +{"line": "تحرر (تَ حَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) آزاد گردیدن "} +{"line": "تحرز (تَ حَ رُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خود را نگه داشتن . 2 - خودداری کردن "} +{"line": "تحرس (تَ حَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) در پناه شدن . 2 - پاس داشتن . 3 - (اِمص .) پاسداری "} +{"line": "تحرص (تَ حَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) منتظر فرصت بودن "} +{"line": "تحرض (تَ حَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) برانگیخته شدن "} +{"line": "تحرق (تَ حَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) سوخته شدن، سوختن "} +{"line": "تحرم (تَ حَّ رُ) [ ع . ] (مص ل .) حرمت داشتن "} +{"line": "تحرمز (تَ حَ مُ) [ معر. از حرامزاده ] (مص جع .) 1 - حرام زادگی کردن . 2 - ذکی گردیدن، باهوش کردن "} +{"line": "تحرک (تَ حَ رُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جنبیدن . 2 - (اِمص .) جنبش "} +{"line": "تحری (تَ حَ رِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جستن . 2 - حقیقت را جستجو کردن . 3 - درنگ کردن . 4 - تأمل کردن . 5 - پیدا کردن قبله "} +{"line": "تحریر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نوشتن . 2 - آزاد کردن بنده . 3 - خالص کردن . 4 - (اِمص .) کشش صدا هنگام آواز"} +{"line": "تحریریه (تَ یِّ) [ ع . ] (ص نسب .) مؤنث تحریری (منسوب به تحریر). ؛ تحریریه هیئت تحریریه : هیئت نویسندگان یک روزنامه، یک مجله و مانند آن "} +{"line": "تحریز (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - در نگهداری چیزی مبالغه کردن . 2 - پناه دادن . 3 - محکم کردن "} +{"line": "تحریش (تَ) [ ع . ] (مص م .) فتنه انگیختن، چند نفر را به هم انداختن "} +{"line": "تحریص (تَ) [ ع . ] (مص م .) آزمند ساختن، برانگیختن "} +{"line": "تحریض (تَ) [ ع . ] (مص م .) برانگیختن، به شوق آوردن "} +{"line": "تحریف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گردانیدن . 2 - تغییر دادن اصل کلام "} +{"line": "تحریق (تَ) [ ع . ] (مص م .) سوزانیدن "} +{"line": "تحریم (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) حرام کردن، ناروا شمردن . 2 - (اِمص .) قطع یا محدود کردن مناسبات تجارتی و سیاسی به عنوان اقدام تنبیهی توسط یک یا چند دولت علیه کشوری که قوانین بین المللی را نقض کرده است : تحریم اقتصادی، تحریم سیاسی، تحریم تسلیحاتی و مانند آن "} +{"line": "تحریمه (تَ مِ) [ ع . ] (مص ل .) تکبیری که بعد از نیت نماز گویند که با گفتن آن هر کلامی را که غیر از نماز باشد، بر خود حرام کرده باشند"} +{"line": "تحریک (تَ) [ ع . ] (مص م .) جنبانیدن، به حرکت درآوردن "} +{"line": "تحزب (تَ حَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) گروه گروه شدن، دسته دسته شدن "} +{"line": "تحزن (تَ حَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) اندوه خوردن، اندوه بردن "} +{"line": "تحزین (تَ) [ ع . ] (مص م .) اندوهگین کردن کسی را"} +{"line": "تحسر (تَ حَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حسرت خوردن . 2 - اندوه بردن . 3 - (اِ.) رنج، اندوه . 4 - افسوس، پشیمانی "} +{"line": "تحسیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مانده کردن . 2 - دریغ خورانیدن دیگری را. 3 - حقیر داشتن . 4 - آزردن "} +{"line": "تحسین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آفرین گفتن . 2 - نیکو کردن، به نیکی نسبت دادن "} +{"line": "تحشیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بسیار جمع کردن، گرد آوردن . 2 - تنگ داشتن نفقه بر اهل و فرزندان و غیره "} +{"line": "تحشیه (تَ یِ) [ ع . تحشیة ] (مص م .) نوشتن حاشیه بر کتاب "} +{"line": "تحصل (تَ حَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حاصل بودن، به حصول پیوستن . 2 - گرد آمدن . 3 - ثابت گردیدن "} +{"line": "تحصن (تَ حَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) به جایی پناه بردن، بست نشستن "} +{"line": "تحصیل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به دست آوردن . 2 - دانش آموختن . 3 - (اِمص .) کسب "} +{"line": "تحصیل دار ( تحصیل دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - مالیات بگیر، جمع کنندة مالیات . 2 - مأمور گردآوری اموال یا طلب های یک مؤسسه یا اداره "} +{"line": "تحصیل کرده ( تحصیل کرده . کَ د) [ ع - فا. ] (ص فا.) دارای سواد و آموزش عالی "} +{"line": "تحصیلات ( تحصیلات .) [ ع . ] (اِ.) جِ تحصیل - آن چه در یک موسسة آموزشی تحصیل شده است . 2 - آموزش "} +{"line": "تحصین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - استوار کردن، محکم گردانیدن . 2 - گرداگرد شهر یا قلعه را حصار کردن "} +{"line": "تحضر (تَ حَ ضُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) حاضر کردن . 2 - (مص ل .) حاضر شدن "} +{"line": "تحضیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) آماده کردن "} +{"line": "تحضیض (تَ) [ ع . ] (مص م .) برانگیختن، ترغیب کردن "} +{"line": "تحف (تُ حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تحفه ؛ ارمغان ها"} +{"line": "تحفظ (تَ حَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - هوشیار بودن و پرهیز کردن . 2 - خویشتن داری "} +{"line": "تحفل (تَ حَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - محفل ساختن، دور هم جمع شدن . 2 - پُر شدن مجلس از مردم "} +{"line": "تحفه (تُ فِ) [ ع .تحفة ] (اِ.) 1 - هدیه، ارمغان . 2 - کمیاب، گران ب ها. ج . تحف "} +{"line": "تحفیظ (تَ) [ ع . ] (مص م .) یاد دادن کتاب و جز آن به کسی "} +{"line": "تحفیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) زینت دادن، آراستن "} +{"line": "تحقد (تَ حَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) کینه گرفتن "} +{"line": "تحقق (تَ حَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) درست شدن، حقیقت پیدا کردن "} +{"line": "تحقیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) خوار کردن، کوچک شمردن "} +{"line": "تحقیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - درست کردن . 2 - درستی امری را بررسی کردن "} +{"line": "تحلق (تَ حَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) حلقه حلقه نشستن مردم، گرد درگرفتن "} +{"line": "تحلل (تَ حَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حلال طلبیدن، بحلی خواستن . 2 - با دادن کفاره از قید سوگند رها شدن "} +{"line": "تحلم (تَ حَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بردباری نمودن، حلم ورزیدن . 2 - به تکلف بردباری نمودن "} +{"line": "تحلی (تَ حَ لّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زیور بستن . 2 - زینت یافتن، آراسته شدن "} +{"line": "تحلیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) سوگند دادن "} +{"line": "تحلیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - حل کردن، تجزیه کردن . 2 - روا شمردن، حلال کردن "} +{"line": "تحلیه (تَ یِ) [ ع . تحلیة ] (مص م .) زیور بر نهادن، زینت دادن "} +{"line": "تحمل (تَ حَ مُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برتافتن، تاب داشتن . 2 - شکیب داشتن . 3 - (اِمص .) توانایی، طاقت . 4 - شکیبایی . 5 - قبول رنج "} +{"line": "تحمید (تَ) [ ع . ] (مص م .) ستودن، ستایش کردن "} +{"line": "تحمیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) سرخ کردن "} +{"line": "تحمیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) نسبت حماقت به کسی دادن، احمق شمردن "} +{"line": "تحمیل (تَ) [ ع . ] (مص م .)1 - بار کردن . 2 - کاری را به زور به عهدة کسی گذاشتن "} +{"line": "تستر (تَ سَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) پوشیده گشتن "} +{"line": "تحنف (تَ حَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) به دین حق گرویدن، به راه راست رفتن "} +{"line": "تحنن (تَ حَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهربانی کردن . 2 - آرزومند شدن "} +{"line": "تحنی (تَ حَ نّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهر ورزیدن . 2 - خمیده شدن، کج گردیدن "} +{"line": "تحول (تَ حَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گشتن، گردیدن . 2 - دیگرگون شدن "} +{"line": "تحویل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - جابه جا کردن . 2 - تغییر دادن . 3 - سپردن کاری یا چیزی به کسی "} +{"line": "تحویلدار ( تحویلدار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که پول یا چیز دیگری به وی سپرده شود تا در موقع لزوم از او بگیرند"} +{"line": "تحکر (تَ حَ کُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) احتکار کردن . 2 - (مص ل .) افسوس خوردن "} +{"line": "تحکم (تَ حَ کُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زور گفتن، به میل خود رفتار کردن . 2 - حکم عادلانه کردن . 3 - (اِمص .) زورگویی و تعدی . 4 - حکومت، فرمانروایی "} +{"line": "تحکیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کسی را حاکم یا داور کردن .2 - در فارسی به معنای استوار کردن "} +{"line": "تحیات (تَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ تحیت "} +{"line": "تحیت (تَ یَّ) [ ع . تحیة ] (مص م .) درود گفتن، سلام گفتن . جِ تحیُات "} +{"line": "تحیر (تَ حَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) سرگشته شدن، حیران گشتن "} +{"line": "تحیز (تَ حَ یُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جای گرفتن، جاگزین شدن . 2 - به کرانه شدن، به گوشه رفتن . 3 - فراهم آمدن . 4 - (اِمص .) جایگزینی ؛ ج . تحیزات "} +{"line": "تخادع (تَ دُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یکدیگر را فریفتن . 2 - (مص ل .) خود را فریب خورده وا نمودن در صورتی که نباشند؛ ج . تخادعات "} +{"line": "تخاذل (تَ ذُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سست شدن پا. 2 - یکدیگر را فروگذاشتن و یاری نکردن "} +{"line": "تخاره (تَ رِ یا رَ) (اِ.) = تخاری : اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان ) پرورش یافته : اسب تخاری "} +{"line": "تخاریب (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تخروب .1 - سوراخ - ها. 2 - خانه های زنبور، لانه های زنبور"} +{"line": "تخاصم (تَ صُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم جنگیدن، پیکار کردن "} +{"line": "تخاطب (تَ طُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر رو در رو سخن گفتن "} +{"line": "تخاقوی ئیل (تَ قُ ئ) [ تر. ] (اِ.) سال مرغ، دهمین سال از سال های دوازده گانه ترکی "} +{"line": "تخالط (تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر معاشرت و آمیزش کردن "} +{"line": "تخالف (تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) با همدیگر خلاف کردن "} +{"line": "تخبط (تَ خَ بُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تباه کردن . 2 - خرد را تباه کردن . 3 - (مص ل .) بر گزاف و بیراه رفتن "} +{"line": "تخبیر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خبر دادن، آگاه کردن، آگاهانیدن . 2 - (اِمص .) آگاهی ؛ ج . تخبیرات "} +{"line": "تخت (تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - کرسی، نشیمنگاه . 2 - جایگاه ویژة پادشاه به هنگام بارعام . 3 - نشیمنگاهی با چهارپایه از جنس چوب یا فلز به شکل های مستطیل یا مربع . 4 - هر جای مسطح و برابر و هموار. 5 - کف کفش "} +{"line": "تخت اردشیر ( تخت اردشیر اَ دَ) (اِ.) نوایی است در موسیقی "} +{"line": "تخت به تخت ( تخت به تخت . ب. تخت به تخت ) (اِمر.) طاقه طاقه، واحدی برای شمارش جامه و پارچه "} +{"line": "تخت خام ( تخت خام ِ) (اِمر.) 1 - چرم دباغی شده . 2 - جاهل، نادان "} +{"line": "تخت خواب ( تخت خواب ِ خا) (اِمر.) تخت چوبی یا فلزی که روی آن می خوابند. ؛ تخت خواب تاشو تخت خوابی که بتوان سطح و پایة آن را روی یکدیگر جمع کرد و از آن به عنوان مبل استفاده کرد"} +{"line": "تخت روان ( تخت روان رَ) (اِمر.) کجاوه، تختی که در گذشته پادشاهان روی آن می نشستنند و غلامان آن را بر دوش گرفته راه می رفتند"} +{"line": "تخت شدن ( تخت شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - هموار شدن . 2 - به غایت نشئه شدن "} +{"line": "تخت طاقدیس ( تخت طاقدیس ) (اِمر.) 1 - گوشه ای در دستگاه سه گاه . 2 - نام یک لَحْن از سی لَحن باربد"} +{"line": "تخت گاه ( تخت گاه .) (اِمر.) 1 - محل تخت . 2 - محل جلوس شاه . 3 - پایتخت "} +{"line": "تخت گیر ( تخت گیر .) (ص فا.) پادشاه "} +{"line": "تخته (تَ تِ) (اِ.) 1 - چوب پهن و مسطح . 2 - صفحه . 3 - تابوت . 4 - واحد شمارش برای قالی و پارچه . 5 - هر چیز مسطح و صاف "} +{"line": "تخته بند ( تخته بند . بَ) (اِمر.) 1 - پارچة نازکی که به وسیلة آن تخته ای را به دست یا هر عضو شکسته می بندند. 2 - زندانی، اسیر"} +{"line": "تخته زر ( تخته زر . زَ) (اِمر.) شمش زر"} +{"line": "تخته سنگ ( تخته سنگ . سَ) (اِمر.) سنگ بزرگ با سطح هموار"} +{"line": "تخته سیاه ( تخته سیاه .) (اِمر.) صفحة مسطح چوبی تیره رنگ که در کلاس درس با گچ جهت درس دادن بر آن می نویسند"} +{"line": "تخته شدن ( تخته شدن . شُ دَ) (مص ل .) بسته شدن، تعطیل شدن "} +{"line": "تخته شنا ( تخته شنا . ش ِ) (اِمر.) تخته ای باریک و دراز با پایه ای کوتاه که ورزشکار دست ها را به آن تکیه می دهد و به ورزش شنا می پردازد"} +{"line": "تخته قاپو ( تخته قاپو .) (ص .) ساکن در نقطة معین "} +{"line": "تخلیف ( تخلیف .) [ ع . ] 1 - (مص م .) سپس انداختن کسی را، واپس هشتن، باز پس گذاشتن . 2 - (اِمص .) بازپس گذاری، ج . تخلیفات "} +{"line": "تخته نرد ( تخته نرد . نَ) (اِمر.) آلت مخصوص بازی نرد و آن شامل دو قطعة مستطیل شکل است که به وسیلة لولا به هم متصل شده اند. دو سر هر قطعه به شش خانه تقسیم گردیده و مهره های بازی به ترتیبی خاص در این خانه ها قرار می گیرند"} +{"line": "تخته پاک کن ( تخته پاک کن . کُ ) (اِمر.) قطعه ای اسفنج یا نمد که از آن برای پاک کردن تخته سیاه یا وایت برد استفاده می کنند"} +{"line": "تخته پوست ( تخته پوست .) (اِمر.) پوست تخت، پوست خشک شدة گوسفند که بر روی آن نشینند"} +{"line": "تخته پوست انداز ( تخته پوست انداز . اَ) (ص فا.) 1 - کنایه از: کسی که ناخوانده به جایی رود. 2 - کنایه از: مزاحم، سربار"} +{"line": "تخته کردن ( تخته کردن . کَ دَ) (مص م .) بستن، تعطیل کردن "} +{"line": "تخته کلاه ( تخته کلاه . کُ) (اِمر.) نوعی تنبیه مجرم و آن کلاه بزرگ چوبی بوده که بر سر مجرم می گذاشتند و در شهر می دوانیدند، مردم نیز همراه وی دویده هیاهوکنان مسخره اش می کردند"} +{"line": "تخته گاز ( تخته گاز .) [ فا - فر. ] (ق .) 1 - با فشار آخرین حد پدال گاز به طوری که وسیلة نقلیه بسیار تند حرکت کند. 2 - (عا.) بسیار تند و سریع "} +{"line": "تخجم (تَ خَ جُّ) [ ع . ] ( ص .)نامبارک، نافرخنده "} +{"line": "تخجیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) شرمنده کردن "} +{"line": "تخدیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سست کردن . 2 - بی حس کردن "} +{"line": "تخدیش (تَ) [ ع . ] (مص م .) خدشه دار ساختن "} +{"line": "تخریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) ویران کردن، خراب کردن "} +{"line": "تخریج (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - یاد دادن، آموختن . 2 - بیرون آوردن . 3 - بیرون کردن، نفی بلد"} +{"line": "تخریق (تَ) [ ع . ] (مص م .) پاره کردن، درانیدن "} +{"line": "تخس (تُ) (ص .) (عا.) 1 - بچة شیطان و بازیگوش . 2 - حرف نشنو، سرکش "} +{"line": "تخس (تَ) (اِ.) 1 - گرما، حرارت . 2 - تپش قلب از رنج و اندوه "} +{"line": "تخس کردن (تَ. کَ دَ) (مص م .) تقسیم کردن، قسمت کردن "} +{"line": "تخسیر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هلاک کردن، نابود گردانیدن . 2 - به زیان انداختن . 3 - (اِمص .) کمی "} +{"line": "تخش (تَ) (اِ.) 1 - تیر. 2 - کمان . 3 - فشفشه . 4 - صدر مجلس "} +{"line": "تخشایی (تُ) 1 - (حامص .) کوشایی و چالاکی . 2 - (اِ.) کارخانة اسلحه سازی "} +{"line": "تخشع (تَ خَ شُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فروتنی کردن . 2 - تضرع کردن "} +{"line": "تخشیدن (تُ دَ) (مص ل .) کوشیدن، کوشش کردن "} +{"line": "تخصص (تَ خَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به چیزی مخصوص شدن . 2 - در کاری مهارت داشتن "} +{"line": "تخصیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) ویژه گردانیدن، خاص کردن "} +{"line": "تخضع (تَ خَ ضُّ) [ ع . ] (مص ل .) فروتنی کردن "} +{"line": "تخضیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) رنگ کردن، خضاب کردن "} +{"line": "تخطئه (تَ طِ ئِ ) [ ع . ] (مص م .) خطاکار خواندن . کسی را به خطا نسبت دادن "} +{"line": "تخطی (تَ خَ طِّ) [ ع . ] (مص ل .) از حدّ خود گذشتن "} +{"line": "تخطیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - راه راه بافتن . 2 - خط دار کردن چیزی را؛ ج . تخطیطات "} +{"line": "تخفی (تَ خَ فّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نهان گردیدن، پوشیده گردیدن . 2 - (اِمص .) پوشیدگی "} +{"line": "تخفیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سبک کردن . 2 - کم کردن قیمت چیزی . 3 - مختصر کردن کلمه با ساکن کردن، حذف تشدید یا کم کردن یکی از حروف، برای سهولت تلفظ یا ضرورت شعری "} +{"line": "تخفیفه (تَ فِ) (اِ.) دستار کوچکی که هنگام خواب به سر پیچند"} +{"line": "تخلج (تَ خَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) جنبیدن، لرزیدن "} +{"line": "تخلخل (تَ خَ خُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جدا شدن اجزاء و ذرات جسمی از هم . 2 - خلخال به پای کردن . 3 - بزرگ شدن حجم جنس بدون آن که جسم دیگری به آن اضافه شود"} +{"line": "تخلس (تَ خَ لُّ) [ ع . ] (مص م .) ربودن "} +{"line": "تخلص (تَ خَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رهایی جستن . 2 - گریز زدن به مدح ممدوح (در شعر). 3 - بیتی که شاعر نام شعری خود را در آن آورد. 4 - نام یا لقبی که شاعر برای خود انتخاب می کند"} +{"line": "تخلف (تَ خَ لُّ) [ ع . ] (مص م .) خلاف کردن، خلاف وعده کردن "} +{"line": "تخلف ( تخلف .) [ ع . ] (مص ل .) سپس ماندن، واپس کشیدن، بازماندن، دنبال افتادن "} +{"line": "تخلق (تَ خَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .)1 - خوی گرفتن . 2 - خوش خو شدن "} +{"line": "تخلل (تَ خَ لُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به میان مردم رفتن . 2 - در چیزی رخنه کردن . 3 - (مص م .) خلال کردن دندان "} +{"line": "تخله (تَ لَ) (اِ.) 1 - نعلین، عصا. 2 - تراشه و ریزة هر چیزی "} +{"line": "تخلی (تَ خَ لِّ) [ ع . ] (مص ل .) خالی شدن "} +{"line": "تخلید (تَ) [ ع . ] (مص م .) جاودانه کردن "} +{"line": "تخلیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رها کردن . 2 - خلاصه و مختصر کردن . 3 - خالص کردن "} +{"line": "تخلیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - درهم کردن، مخلوط کردن "} +{"line": "تخلیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از هم باز کردن، جدا نمودن . 2 - شعری را در بحر ثقیل و وزن ناخوش سرودن "} +{"line": "تخلیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) کسی را جانشین خود قرار دادن "} +{"line": "تخلیق (تَ لِ) [ ع . ] (مص م .) خوشبوی ساختن "} +{"line": "تخلیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خلال کردن دندان . 2 - داخل هم کردن انگشتان دست هنگام وضو گرفتن برای رسیدن آب لای انگشتان "} +{"line": "تخلیه (تَ یِ) [ ع . تخلیة ] (مص م .) 1 - تهی کردن، خالی کردن . 2 - خارج کردن چیزی یا کسی از جایی "} +{"line": "تخم (تُ) [ په . ] (اِ.) 1 - نطفه . 2 - بیضة ماکیان و غیر آن . 3 - اصل، نسب، نژاد. 4 - بذر گیاه . ؛ تخم ِ چیزی را ملخ خوردن کنایه از: نایاب بودن "} +{"line": "تخم جن (تُ مِ جِ)(اِمر.) (کن .) 1 - کودک ناآرام . 2 - بچة زبر و زرنگ . 3 - لفظ محبت آمیز میان دوستان نزدیک "} +{"line": "تخم لق شکستن (تُ مِ لَ. ش ِ کَ تَ) (مص ل .) فرصت دادن، رو دادن، خشت کج نهادن "} +{"line": "تخم مرغ ( تخم مرغ ِ مُ) (اِمر.) بیضة مرغ، تخم ماکیان "} +{"line": "تخمار (تُ) (اِ.) تیری که به جای پیکان گرهی داشته باشد"} +{"line": "تخماق (تُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - قطعه چوب سنگین دسته دار که با آن کلوخ یا چیز دیگر را می کوبند. 2 - افزار چوبی که بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرو رود و استوار باشد"} +{"line": "تخمدان (تُ) (اِمر.) 1 - عضوی در پستانداران که نطفه در آن منعقد می شود. 2 - قسمت اصلی گل که در آن یک یا چند تخمک وجود دارد"} +{"line": "تخمه (تُ مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - اصل، نسب . 2 - دانه های داخل خربزه، هندوانه و کدو که آن ها را تف داده و آجیل سازند"} +{"line": "تخمه (تُ خَ مِ) [ ع . ] (اِ.) سوءهاضمه "} +{"line": "تخمک (تُ مَ) (اِمر.) یاختة جنسی و تولید مثل در زن "} +{"line": "تخمی (تُ) (ص .) 1 - ویژگی حیوانی که از نژاد بهتر است و برای تولید مثل از آن استفاده می شود. 2 - ویژگی گیاهی مناسب برای گرفتن تخم به منظور استفاده در کاشت بعدی (کشاورزی ). 3 - (عا.) به درد نخور، ساختگی، بی فایده "} +{"line": "تخمیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سرشتن، مایه زدن . 2 - رسیدن شراب . 3 - ترشیده شدن "} +{"line": "تخمیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پنج قسمت کردن، پنج تایی کردن . 2 - شعر مخمس سرودن "} +{"line": "تخمین (تَ) [ ع . ] (مص م .) با حدس و گمان اندازة چیزی را معین کردن "} +{"line": "تخنیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خفه کردن . 2 - در علم عروض، حذف کردن «م » از اول «مفاعیلن »"} +{"line": "تخوم (تُ خُ) [ ع . ] (اِ.) حد فاصل میان دو زمین "} +{"line": "تخویف (تَ) [ ع . ] (مص م .) ترسانیدن "} +{"line": "تخیر (تَ خَ یُّ) [ ع . ] (مص م .) برگزیدن، انتخاب کردن "} +{"line": "تخیل (تَ خَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) خیال کردن، پنداشتن "} +{"line": "تخییر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برتری دادن . 2 - حق انتخاب دادن "} +{"line": "تخییل (تَ) [ ع . ] (مص م .) به خیال افکندن "} +{"line": "تدابیر (تَ) [ ع . ] (مص . اِ.) جِ تدبر - اندیشه ها. 2 - پایان بینی ها"} +{"line": "تداخل (تَ خُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درهم شدن . 2 - درهم خوردن "} +{"line": "تدارک (تَ رُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فراهم کردن . 2 - تلافی کردن "} +{"line": "تداعی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - یکدیگر را خواندن . 2 - با هم دعوا کردن "} +{"line": "تداعی معانی ( تداعی معانی ِ مَ) [ ع . ] (مص ل .) از یک معنی پی به معنی دیگر بردن "} +{"line": "تدافع (تَ فُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دفاع کردن . 2 - یکدیگر را پس زدن "} +{"line": "تداول (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) دست به دست شدن، رایج شدن "} +{"line": "تداوی (تَ) [ ع . ] (مص م .) درمان کردن، معالجه کردن "} +{"line": "تدبر (تَ دَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) اندیشه کردن "} +{"line": "تدبیر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به پایان کاری اندیشیدن . 2 - اندیشیدن . 3 - مشورت کردن . 4 - (اِمص .) پایان بینی . 5 - شور، مشورت "} +{"line": "تدثر (تَ دَ ثُّ) [ ع . ] (مص م .) خود را در جامه پیچیدن "} +{"line": "تدخین (تَ) [ ع . ] (مص م .) دود کردن، کشیدن سیگار و مانند آن "} +{"line": "تدرب (تَ دَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بار آمدن، خو گرفتن . 2 - آمیختن "} +{"line": "تدرج (تَ دَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) اندک اندک و آهسته آهسته پیش رفتن "} +{"line": "تدریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بار آوردن، خو گرفتن . 2 - آموزانیدن، آموختن "} +{"line": "تدریج (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درجه به درجه پیش رفتن . 2 - آهسته آهسته کاری را انجام دادن "} +{"line": "تدریس (تَ) [ ع . ] (مص م .) درس دادن "} +{"line": "تدفق (تَ دَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) جهیدن آب، روان گشتن آب با سرعت و فشار"} +{"line": "تدفین (تَ) [ ع . ] (مص م .) به خاک سپردن، دفن کردن "} +{"line": "تدقیق (تَ) [ ع . ] (مص ل .) دقت کردن، دقیق شدن در کاری "} +{"line": "تدلی (تَ دَ لِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بسیار نزدیک شدن . 2 - فروتنی کردن "} +{"line": "تدلیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فریب دادن . 2 - پنهان کردن عیب کسی "} +{"line": "تدمیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) هلاک کردن "} +{"line": "تدنی (تَ دَ نّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نزدیک آمدن . 2 - پایین آمدن، پست شدن "} +{"line": "تدنیس (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شوخگین کردن، به چرک آلودن، ریمناک کردن . 2 - (اِمص .) شوخگینی، چرکینی ؛ ج . تدنیسات "} +{"line": "تدهین (تَ) [ ع . ] (مص م .) چرب کردن، روغن مالی کردن "} +{"line": "تدویر (تَ) [ ع . ] (مص م .) گرد کردن، درست کردن "} +{"line": "تدوین (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فراهم آوردن . 2 - تألیف کردن . 3 - (اِمص .) گردآوری . 4 - تألیف "} +{"line": "تدین (تَ دَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) دین داشتن "} +{"line": "تذبذب (تَ ذَ ذُ) [ ع . ] (مص ل .) دو دل شدن، مردد بودن "} +{"line": "تذرو (تَ) (اِ.) قرقاول "} +{"line": "تذلل (تَ ذَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) خواری نمودن، فروتنی کردن "} +{"line": "تذلیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) خوار کردن "} +{"line": "تذنیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) دنباله دار کردن "} +{"line": "تذهیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) زر گرفتن، زراندود کردن "} +{"line": "تذکار (تَ) [ ع . ] (مص م .) ذکر کردن، به یاد آوردن "} +{"line": "تذکر (تَ ذَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به یاد آمدن . 2 - پند گرفتن . 3 - یادآور شدن "} +{"line": "تذکره (تَ کِ رِ) [ ع . تذکرة ] (اِ.) 1 - آنچه موجب یادآوری شود. 2 - گذرنامه . 3 - کتابی که در آن زندگی نامة شعرا، دانشمندان و... نوشته شده باشد"} +{"line": "تذکیر ( تذکیر .) [ ع . ] (مص م .) کلمه ای را مذکر ساختن ؛ ج . تذکیرات "} +{"line": "تذکیر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاد کردن، به یاد آوردن، پند دادن . 2 - (اِمص .) یادآوری پند - دهی . ج . تذکیرات "} +{"line": "تذییل (تَ) [ ع . ] (مص م .) ا - دامن دار کردن . 2 - مطلبی را در پایین صفحة کتاب نوشتن "} +{"line": "تر (تَ) [ په . ] 1 - (ص .) تازه، جدید. 2 - آبدار، خیس "} +{"line": "تر ( تر .) (ص .) 1 - نیکو، زیبا. 2 - آلوده، ناپاک مانند: تر دامن "} +{"line": "تر [ په . ] (پس .) علامت صفت تفضیلی : بهتر، سپیدتر، درازتر"} +{"line": "تر زدن (تِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - اسهالی بودن مزاج . 2 - مجازاً کاری را بد و ناشیانه انجام دادن "} +{"line": "تر و چسبان (تَ رُ چَ) (ق مر.) سریع، بی درنگ "} +{"line": "ترا (تَ) (اِ.) دیوار بلند و محکم "} +{"line": "تراب (تُ) [ ع . ] (اِ.) خاک زمین . جِ اتربه "} +{"line": "تراب (تَ) (اِ.) چکه، ترشح "} +{"line": "ترابیدن (تَ دَ) (مص ل .) نک تراویدن "} +{"line": "تراجع (تَ جُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بازگشتن . 2 - در کاری به یکدیگر مراجعه کردن "} +{"line": "تراجم (تَ جُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به هم دشنام دادن . 2 - به یکدیگر سنگ انداختن "} +{"line": "تراجم (تَ جِ) [ ع . ] (اِ.)جِ ترجمه - گزارش ها. 2 - شرح حال ها"} +{"line": "تراخم (تَ خُ) [ فر. ] (اِ.) از بیماری های چشم و آن متورم شدن پردة چشم و بروز جوش هایی در داخل پلک است "} +{"line": "تراخی (تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درنگ کردن . 2 - (اِ.) درنگ "} +{"line": "ترادف (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) پشت سر هم قرار گرفتن، پیاپی شدن "} +{"line": "تراز (تَ) (اِ.) 1 - زینت . 2 - نقش و نگار پارچه . 3 - ابزاری در بنُایی که به وسیلة آن ناهمواری سطح چیزی را مشخص می کنند. 4 - مانده، تتمه . 5 - تفاوت بین کل اقلام بستانکار و بدهکار در هر حساب (حسابداری )"} +{"line": "تراز ( تراز .) [ په . ] (اِ.) پارچة ابریشمی "} +{"line": "تراز کردن ( تراز کردن . کَ دَ) (مص م .) تعیین کردن پستی و بلندی سطح چیزی و برطرف کردن آن "} +{"line": "ترازنامه ( ترازنامه . مِ یا مَ) (اِمر.) بیلان ؛ نوشته ای که در آن میزان درآمد، دارایی، بدهی و بستانکاری یک مؤسسه در یک دورة معین در آن ثبت شده باشد"} +{"line": "ترازو (تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - ابزاری برای وزن کردن اجسام . 2 - نام هفتمین برج از دوازده برج منطقه البروج که خورشید در حرکت ظاهری خود مهر ماه در این برج دیده می شود"} +{"line": "تراس (تُ) [ ع . ] (اِ.) ج . تُرُس . زمین سخت و محکم "} +{"line": "تراس (تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بهارخواب . 2 - ایوان وسیع، مهتابی "} +{"line": "تراست (تِ) [ انگ . ] (اِ.) اتحادیه ای مرکب از چند مؤسسة صنعتی یا مالی برای در دست گرفتن قیمت ها و کاستن از میزان رقابت ها"} +{"line": "تراسخ (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) انتقال یافتن نفس انسانی به جسم معدنی "} +{"line": "تراشه (تَ ش ِ) (اِ.) 1 - تراشیده شده، براده . 2 - قاچ (هندوانه یا خربزه ). 3 - قطعة کوچکی از سیلیس با مدارهای الکتریکی مجتمع که در ساخت رایانه ها به کار رود. (فره )"} +{"line": "تراشیدن (تَ دَ) (مص م .) 1 - ستردن موی به وسیلة تیغ از بدن . 2 - سابیدن چوب یا فلز به وسیلة سوهان یا رنده "} +{"line": "تراشیده (تَ د) (ص مف .) هرچیزی که آن را تراش داده باشند مانند: چوب، تخته و غیره "} +{"line": "تراضی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) از هم خشنود شدن "} +{"line": "ترافع (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم به پیش قاضی رفتن "} +{"line": "ترافق (تَ فُ) (مص ل .) با هم دوست شدن "} +{"line": "ترافیک (تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - رفت و آمد وسایل نقلیه در خیابان، شدآمد (فره ). 2 - راه بندان "} +{"line": "ترام (تِ) [ فر. ] (اِ.) خانه های ریز روی عکس، شیشه و غیره "} +{"line": "تراموای (تِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی وسیلة نقلیة عمومی که روی خط های آهن در سطح شهر با نیروی برق حرکت می کند، قطار خیابانی (فره )"} +{"line": "ترانزیت (تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - عبور کالا از کشوری به کشور دیگر بدون پرداخت گمرگ . 2 - بخشی از جابه جایی مسافر و کالا بین مبدأ و مقصد که مستلزم عبور از کشور ثالث باشد، گذری . (فره )"} +{"line": "ترانزیستور (تِ تُ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی برای توسعه دادن نوسانات الکتریکی به وسیلة عمل شارژ الکترونیکی در جسم نیم هادی کریستالین "} +{"line": "ترانسفر (تِ فِ) [ انگ . ] (اِمص .) انتقال دادن، بردن، جابه جا کردن (مثل انتقال شخص از یک حالت مکان به حالت مکان دیگر)"} +{"line": "ترانسفورماتور (تِ فُ تُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی ک ه برای افزودن یا کاستن الکتریسته به کار رود، مبدل (فره )"} +{"line": "ترانه (تَ نِ) [ اوس . ] (اِ.) 1 - تصنیف ؛ قطعه ای کوتاه برای خوانده شدن همراه با سازهای موسیقی . 2 - دوبیتی . 3 - تر و تازه . 4 - زیباروی "} +{"line": "ترانه زدن ( ترانه زدن . زَ دَ) (مص ل .) آواز خواندن "} +{"line": "تراورس (تِ وِ) [ فر. ] (اِ.) تخته های چوبی ضخیم که در زیر ریل های راه آهن به طور عرضی قرار می دهند، ریل بند (فره )"} +{"line": "تراوش (تَ وُ) (اِمص .) ترشح، چکه "} +{"line": "تراویح (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ترویحه - نشست ها، نشستن ها. 2 - چهار رکعت نماز شب "} +{"line": "تراویدن (تَ دَ) (مص ل .) تراوش کردن و چکیدن آب و مانند آن "} +{"line": "تراژدی (تِ ژِ) [ فر. ] (اِ.)1 - نمایش نامة غم انگیز. 2 - فاجعه، مصیبت "} +{"line": "تراک (تَ) (اِ.) صدای شکستن یا شکافتن چیزی "} +{"line": "تراکتور (تِ تُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی ماشین جهت کارهای کشاورزی "} +{"line": "تراکم (تَ کُ) [ ع . ] (مص ل .) انباشته شدن، انبوه شدن "} +{"line": "ترایب (تَ) [ ع . ترائب ] (اِ.) جِ. تریبه "} +{"line": "ترب (تُ رُ) (اِ.) گیاهی است یک ساله با برگ های درشت و ریشة چغندر مانند به رنگ های سفید و سیاه که دارای طعم تند و تیزی می باشد"} +{"line": "ترب (تَ) (اِ.) 1 - مکر، حیله، زرق، تزویر. 2 - گزاف، گزافه . 3 - زبان آوری، چرب زبانی . 4 - حرکت از روی ناز یا قهر"} +{"line": "ترب (تِ) [ ع . ] (ص .) همزاد، همال، همسال "} +{"line": "تربانتین (تِ رِ) (اِ.) صمغ حاصل از اقسام درختان کاج که از آن اسانس تربانتین و کولوفان استخراج می کنند که در طب به کار روند؛ سقز، جوهر سقز، راطینا، راتینه، راتینج نیز گویند"} +{"line": "تربت (تُ بَ) [ ع . تربة ] (اِ.) 1 - خاک . 2 - گور، قبر"} +{"line": "تربسه (تَ بَ سَ) (اِ.) نک قوس قزح "} +{"line": "تربص (تَ رَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) چشم داشتن، انتظار کشیدن "} +{"line": "تربچه (تُ رُ چِ) (اِمصغ .) گونه ای ترب است، کوچکتر از ترب که ریشة آن قرمز است "} +{"line": "تربی (تَ رَ بِّ) [ ع . ] (مص م .) پرورش دادن "} +{"line": "تربیت (تَ یَ) [ ع . تربیة ] (مص م .) 1 - پروردن . 2 - ادب و اخلاق را به کسی آموختن . ؛ تربیت بدنی سازمانی که برنامه ریزی و اجرای امور ورزشی را بر عهده دارد. ؛ تربیت معلم مرکزی که دانشجویان را برای تدریس در مدارس یا دانشگاه ها آموزش می دهد، دانش سرا"} +{"line": "تربیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چهار بخش کردن . 2 - در علم نجوم، روشن بودن یک چهارم سطح ماه در شب های هفتم و بیست و یکم هر ماه قمری "} +{"line": "ترت و مرت (تَ تُ مَ) 1 - (ص مر.) تارومار. 2 - پراکنده، پریشان . 3 - (اِمر.) تاخت وتاراج "} +{"line": "ترتب (تَ رَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پشت سر هم قرار گرفتن . 2 - در جای خود واقع شدن "} +{"line": "ترتوف (تَ) [ ع . ] (اِ.) سیب زمینی ترشی "} +{"line": "ترتیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) سامان دادن، نظم دادن "} +{"line": "ترتیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - حُسن کلام . 2 - قرآن را با قرائت درست و آهنگ نیک تلاوت کردن "} +{"line": "ترجح (تَ رَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) چربیدن، فزونی جستن "} +{"line": "ترجمان (تَ جُ) [ ع . ] (ص .) 1 - مترجم، گزارنده . 2 - بازگو کننده، بیان کننده "} +{"line": "ترجمه (تَ جَ یا جُ مِ) [ ع . ترجمة ] 1 - (مص م .) روایت کردن مطلبی از زبانی به زبان دیگر.2 - ذکر کردن سیرت و اخلاق و نسب کسی . 3 - (اِمص .) گزارش "} +{"line": "ترجی (تَ رَ جِّ) [ ع . ] (مص ل .) امید داشتن "} +{"line": "ترجیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) برتری داشتن "} +{"line": "ترجیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برگردانیدن . 2 - آواز را در گلو گردانیدن "} +{"line": "ترجیع بند ( ترجیع بند . بَ) (اِمر.) شعری دارای چند بند با یک وزن واحد که هر بند با قافیة تازه شروع شود، و یک بیت در میان بندها عیناً تکرار شود"} +{"line": "ترح (تَ رَ) [ ع . ] (اِ.) اندوه، حزن "} +{"line": "ترحال (تَ) [ ع . ] (مص ل .) کوچیدن، بار بستن "} +{"line": "ترحل (تَ رَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) کوچ کردن "} +{"line": "ترحم (تَ رَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) مهربانی کردن، رحم کردن "} +{"line": "ترحم فرستادن ( ترحم فرستادن . فِ رِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) طلب آمرزش کردن "} +{"line": "ترحیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) خوشامد گفتن "} +{"line": "ترحیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رحم کردن . 2 - طلب آمرزش کردن "} +{"line": "ترخان (تَ) [ تر - مغ . ] (اِ.)لقبی برای شاهزادگان ترک و مغول که از پرداخت باج و مالیات معاف بودند و هرگاه که می خواستند بدون اجازه به حضور سلطان می رفتند"} +{"line": "ترخص (تَ رَ خُّ) [ ع . ] (مص ل .) رخصت یافتن، اجازه گرفتن "} +{"line": "ترفیه (تَ) [ ع . ] (مص م .) آسایش دادن "} +{"line": "ترخوانه (تَ خا نِ) (اِ.) نوعی خوراک ساخته شده از گندم و شیر که آن را پخته به شکل گلوله درمی آورند و خشک کرده برای زمستان نگه می دارند"} +{"line": "ترخون (تَ) (اِ.) گیاهی با برگ های دراز و باریک و ساقة نازک و راست که بوی خوش و مزة تند دارد و برای یبوست مفید است "} +{"line": "ترخون ( ترخون .) (ص مر.) مردم خونی و بی باک و دزد و اوباش "} +{"line": "ترخیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ارزان کردن . 2 - مرخص کردن "} +{"line": "ترخیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دنبالة چیزی را بریدن . 2 - نرم کردن آواز. 3 - انداختن «ن » از آخر مصدر و ساختن مصدر مرخم "} +{"line": "ترد (تُ) (ص .) (عا.) 1 - تر و تازه . 2 - هر چیزی که زود شکسته گردد"} +{"line": "تردامن (تَ. مَ) (ص مر.) فاسق، فاجر"} +{"line": "تردد (تَ رَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) آمد و شد کردن . 2 - دو دل شدن . 3 - اسهال "} +{"line": "تردست (تَ. دَ) (ص مر.) 1 - چابک، زرنگ . 2 - ماهر. 3 - شعبده باز"} +{"line": "تردستی ( تردستی . دَ) (حامص .) 1 - چالاکی . 2 - مهارت . 3 - شعبده بازی، حقه بازی "} +{"line": "تردماغ ( تردماغ . د) (ص مر.) بانشاط، سرزنده "} +{"line": "تردید (تَ) [ ع . ] (مص م .) دو دل کردن "} +{"line": "ترذیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) پست شمردن، خوار داشتن ؛ ج . ترذیلات "} +{"line": "ترزبان (تَ. زَ) (ص مر.) خوش سخن، فصیح "} +{"line": "ترس (تَ) 1 - (اِ.) بیم، هراس . 2 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «ترسنده » آید: خداترس "} +{"line": "ترس (تُ) [ ع . ] (اِ.) سپر. ج . اتراس "} +{"line": "ترس ( ترس .) [ ع . ] (اِ. ص .) زمین سخت، محکم ج . تُرُس، اتراس "} +{"line": "ترسا (تَ) [ په . ] (ص فا.) 1 - ترسنده . 2 - مسیحی "} +{"line": "ترساندن (تَ دَ) (مص م .) بیم دادن "} +{"line": "ترساننده (تَ نَ د) (ص فا.) آن که دیگری را بترساند"} +{"line": "ترسانیدن (تَ دَ) (مص م .) نک ترساندن "} +{"line": "ترسایی (تَ) (اِمص .) مسیحیت، مسیحی بودن "} +{"line": "ترسل (تَ رَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) نامه نوشتن، نامه نگاری "} +{"line": "ترسم (تَ رَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ظاهر پرستیدن . 2 - سالوسی کردن "} +{"line": "ترسناک (تَ) (ص مر.) خوف انگیز، ترس - آور"} +{"line": "ترسو (تَ) (ص .) ترسنده، کم جرأت، کم دل "} +{"line": "ترسکار (تَ) 1 - (ص فا.) پارسا، خداترس . 2 - (اِ.) نوعی جامة ویژه که ایرانیان قدیم هنگام نیایش به تن می کردند"} +{"line": "ترسیدن (تَ دَ) (مص ل .) بیم داشتن، ترس داشتن "} +{"line": "ترسیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نشان گذاشتن . 2 - رسم کردن "} +{"line": "ترش (تُ) [ په . ] (ص .) یکی از مزه ها، هرچه که طعم سرکه لیموترش و ... داشته باشد، ضد شیرین "} +{"line": "ترش رو (تُ رْ یا رُ) (ص مر.) بدخو"} +{"line": "ترشا (تُ) (ص فا.) سوزشی که بر اثر ترشح اسید معده در مری و ناحیة سینه احساس می شود"} +{"line": "ترشح (تَ رَ شُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - تراویدن . 2 - پاشیده شدن "} +{"line": "ترشک (تُ شَ) (اِ.) گیاهی مانند شبدر با گل های زرد یا سرخ "} +{"line": "ترشی (تُ) (اِ.) کلیة مواد غذایی که مزة ترش دارند و مقداری از اسیدهای مختلف در ترکیبشان وجود دارد. ترشی ها را به عنوان چاشنی غذا به کار می برند. ؛ ترشی انداختن کنایه از: بلااستفاده و عاطل گذاشتن "} +{"line": "ترشیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پروردن . 2 - اندک اندک شیر دادن مادر به بچه تا نیروی مکیدن بگیرد. 3 - لیسیدن ماده آهو چرک نوزاد خود را"} +{"line": "ترصد (تَ رَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - چشم داشتن . 2 - مراقب بودن "} +{"line": "ترصیع (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جواهر نشاندن بر چیزی . 2 - آوردن کلماتی در دو مصراع یا دو جمله که از نظر وزن و سجع یکی باشند"} +{"line": "ترصیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - منظم گردانیدن . 2 - استوار شدن، محکم شدن "} +{"line": "ترضیه (تَ یِ) [ ع . ترضیة ] (مص م .) راضی کردن "} +{"line": "ترعه (تُ عِ) [ ع .ترعة ] 1 - کانال، آبراه بزرگ و عمیقی که بین دو دریا برای عبور کشتی ها ساخته شود. 2 - در. 3 - دهانة حوض یا استخر"} +{"line": "ترعیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) ترساندن "} +{"line": "ترغ (تُ رْیا تُ رُ) (اِ. ص .) اسب سرخ رنگ "} +{"line": "ترغده (تَ رَ د) (اِ.) به هم کشیده، دردناک شدن عضوی از بدن "} +{"line": "ترغو (تَ) (اِ.) نوعی از حریر سرخ رنگ "} +{"line": "ترغیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) به رغبت آوردن، خواهان کردن "} +{"line": "ترف (تَ) (اِ.) کشک سیاه، قره قروت "} +{"line": "ترف (تَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) شادخواری، خوشگذرانی "} +{"line": "ترف با ( ترف با .) (اِ.) آشی که در آن قره قروت بریزند"} +{"line": "ترفع (تَ رَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برتری نمودن، بلندی جستن . 2 - سربلندی، غرور"} +{"line": "ترفق (تَ رَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهربانی کردن . 2 - همراهی کردن "} +{"line": "ترفنج (تَ فَ) (اِ.) راه باریک و دشوار"} +{"line": "ترفند (تَ فَ) 1 - (ص .) بیهوده . 2 - (اِ.) تزویر، حیله "} +{"line": "ترفه (تَ رَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) آسایش داشتن "} +{"line": "ترفیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) بالا بردن، برکشیدن "} +{"line": "ترقب (تَ رَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .)1 - چشم داشتن، انتظار داشتن . 2 - مراقب بودن "} +{"line": "ترقص (تَ رَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) رقصیدن، رقص کردن "} +{"line": "ترقه (تَ رَ قِّ) (اِ.) نوعی وسیلة بازی که دارای مادة منفجرة ضعیفی است و بر اثر ضربه یا انفجار تولید صدا می کند"} +{"line": "ترقوه (تَ قُ وِّ) [ ع . ترقوة ] (اِ.) هر یک از دو استخوان بالای سینه یکی در چپ یکی در راست که از یک طرف به شانه و از طرف دیگر به جناغ سینه وصل می شود"} +{"line": "ترقی (تَ رَ قّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بالا رفتن . 2 - به درجات عالی رسیدن "} +{"line": "ترقیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) اصلاح کردن، نیکو گردانیدن "} +{"line": "ترقیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاره دوختن، پنبه کردن . 2 - قطعات چهارگوش رنگارنگ را کنار هم قرار دادن و دوختن "} +{"line": "ترقیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) نوشتن، خط نوشتن "} +{"line": "ترلک (تِ لِ) (اِ.) ترلیک، قبای پیش باز آستین کوتاه "} +{"line": "ترم (تِ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از تقسیمات یک دورة تحصیلی که زمان آن مشخص باشد"} +{"line": "ترمز (تُ مُ) (روس .) (اِ.) وسیله ای در اتومبیل و ماشین های مشابه که با فشار دادن آن حرکت اتومبیل یا ماشین کند و یا متوقف می شود. ؛ ترمز دستی ترمزی است که علاوه بر ترمز پایی در اتومبیل تعبیه شده که به وسیلة دستگیره ای آن را می کشند"} +{"line": "ترمزاج (تَ مَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - خوش مزاج . 2 - سالم، تندرست "} +{"line": "ترمه (تِ مِ) (اِ.) نوعی پارچة گرانبها که از الیاف بسیار لطیف بافته شود"} +{"line": "ترمودینامیک (تِ مُ) [ انگ . ] (اِ.) شاخه ای از (علم ) فیزیک که به بررسی رابطة گرما و صورت های دیگر انرژی می پردازد. (فره )"} +{"line": "ترموستات (تِ مُ سْ) [ انگ . ] (اِ.) دریچه ای اتوماتیکی که نسبت به حرارت حساس است . این دریچه از مخزن سربسته ای تشکیل شده که در اطراف مخزن فنری قرار گرفته است که در گرما به علت انبساط مایع مخزن منبسط و در اثر سرما به دلیل منقبض شدن مایع، بسته می شود"} +{"line": "ترمومتر (تِ مِ) [ فر. ] (اِمر.) دماسنج، گرماسنج "} +{"line": "ترمیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) مرمت کردن، باسازی "} +{"line": "ترمینال (تِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - مکانی که مبدأ حرکت و مقصد وسایط نقلیة عمومی است، پایانه . (فره .) 2 - دستگاهی که به وسیلة آن اطلاعات به یک سیستم مخابراتی یا الکترونیکی وارد و خارج می شود"} +{"line": "ترن (تِ رَ) [ فر. ] (اِ.) قطار، راه آهن "} +{"line": "ترنا (تُ) (اِ.) شال کمر یا هر پارچه ای که آن را مانند گیسو بافته، شلاق مانندی درست کنند و در بازی ترنابازی، بازنده را با آن بزنند"} +{"line": "ترناس (تَ) (اِ.) نک ترنگ "} +{"line": "ترنانه (تَ نِ) (اِمر.) هر چیز که آن را با نان بخورند، مانند: ماست، شیر"} +{"line": "ترنج (تُ رُ یا رَ)(اِ.) 1 - چین و شکن . 2 - سخت در هم فشرده "} +{"line": "ترنج ( ترنج .) (اِ.) نقشی است در میانة قالی یا قالیچه که آمیزه ای است از گل و برگ و شاخه های اسلیمی "} +{"line": "ترنج (تُ رَ) (اِ.) 1 - بالنگ . 2 - میوة درخت بالنگ "} +{"line": "ترنجبین (تَ رَ جَ) [ معر. ] (اِمر.) شیرابه های برگ و ساقه های گیاه خارشتر که ملین بوده و جوشاندة آن برای سرفه و درد سینه مفید است "} +{"line": "ترنجیدن (تُ رُ یا تَ رَ دَ) (مص ل .) 1 - سخت درهم کشیده شدن . 2 - پُرچین و شکن شدن "} +{"line": "ترنجیده (تَ رَ د) (ص مف .) سخت درهم کشیده شده "} +{"line": "ترنم (تَ رَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) سراییدن، آواز خواندن "} +{"line": "ترنگ (تُ رَ) (اِ.) = تورنگ : تذرو، قرقاول "} +{"line": "ترنگ (تَ رَ) (اِ.) 1 - صدای زه کمان هنگام انداختن تیر، صدای برخورد گُرز و شمشیر و سپر. 2 - آواز تار و تنبور"} +{"line": "ترنگاترنگ (تَ رَ تَ رَ) (اِمر.) 1 - صدای چلة کمان . 2 - آوای تارهای ساز"} +{"line": "تره (تَ رِ) (اِ.) گیاهی است دوساله بدون ساقه با برگ های دراز که جزء سبزی های خوردنی است "} +{"line": "تره بار (تَ رِ) (اِمر.) انواع سبزی های خوردنی و میوه "} +{"line": "تره تیزک (تَ رِ. تِ زَ) (اِمر.) گیاهی است یک ساله با برگ های بیضی شکل، جزء سبزی های خوردنی است که مزه ای تند و تیز دارد"} +{"line": "ترهات (تُ رَّ) [ ع . ] (اِ.) جِ ترهه ؛ بیهوده ها، سخنان بیهوده "} +{"line": "ترهب (تَ رَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پارسا شدن، راهب شدن . 2 - پرستش "} +{"line": "ترهه (تُ رَّ هِ) [ ع . ترهة ] (اِ.)=تره : 1 - بیهوده، یاوه . 2 - سخن بیهوده . ج . ترهات "} +{"line": "ترهیب (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ترسانیدن . 2 - (مص ل .) بدحال شدن "} +{"line": "تروح (تَ رَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آسایش جستن . 2 - باد زدن "} +{"line": "ترور (تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - هراس، هراس افکندن، ایجاد وحشت کردن . 2 - کشتن ناگهانی یک فرد بدون آن که فرد مورد نظر فرصتی برای دفاع یا مقابله داشته باشد. ؛ ترور شخصیت با دروغ و جوسازی شخصیت اجتماعی کسی را زیر سوال بردن و وجهة اجتماعی او را مخدوش کردن "} +{"line": "تروریست ( تروریست .) [ فر. ] (اِ.) آن که اقدام به سوء قصد یا کشتن کسی می کند (سیاسی )"} +{"line": "تروریسم ( تروریسم .) [ فر. ] (اِ.) به کارگیری ترور به عنوان شیوة عمل برای دست یافتن به هدف که معمولاً دلایل سیاسی و عقیدتی دارد"} +{"line": "ترومبون (تِ رُ بُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از سازهای بادی مسی که صدای آن شبیه ترمپت ولی قوی تر و بهتر از آن است و غالباً نواهای باشکوه و پرصدا را اجرا می کند"} +{"line": "ترومپت (تِ رُ پِ) [ فر. ] (اِ.) یکی از سازهای بادی شبیه سرنا و شیپور"} +{"line": "ترونده (تَ وَ د) (ص مر.) نوباوه، میوة نورس "} +{"line": "تروی (تَ رَ وّ) [ ع . ] (مص ل .) اندیشه کردن، تأمل کردن در امری "} +{"line": "ترویج (تَ) [ ع . ] (مص م .) رواج دادن "} +{"line": "ترویح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به کسی راحتی دادن . 2 - باد زدن "} +{"line": "ترویه (تَ یِ) [ ع . ترویة ] (مص م .) سیراب کردن، آب برای سفر برداشتن "} +{"line": "ترپک (تَ پَ) (اِ.) قره قورت، کشک سیاه "} +{"line": "ترک (تَ رَ) (اِ.) شکاف، رخنه "} +{"line": "ترک ( ترک .) (اِ.) هر صدا و آوازی که از شکستن و ترکیدن چیزی آید"} +{"line": "ترک ( ترک .) [ ع . ] (مص م .) واگذاشتن، رها کردن "} +{"line": "ترک ( ترک .) (اِ.) کسی که پشت سر سوار (اسب، موتور و...) می نشیند"} +{"line": "ترک (تُ) (اِ.) زیباروی، معشوق "} +{"line": "ترک (تَ) (اِ.) ترگ، کلاهخود، مغفر"} +{"line": "ترک جوش (تُ) (اِمر.) آبگوشتی که گوشت آن نیم پخته باشد، گوشت نیم پخته "} +{"line": "ترک خوردن (تَ رَ. خُ دَ) (مص ل .) (عا.) شکاف برداشتن "} +{"line": "ترک کردن (تَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) واگذاشتن، رها کردن "} +{"line": "ترکان (تَ) [ تر. ] (اِ. ص .) 1 - ملکه، شهربانو. 2 - لقب زنان ارجمند، بی بی، بیگم "} +{"line": "ترکانیدن (تَ رَ دَ) (مص م .) = ترکاندن : 1 - ترک دادن، شکاف دادن . 2 - منفجر کردن "} +{"line": "ترکب (تَ رَ کُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) استوار شدن، برهم نشستن .2 - (اِمص .) سواری "} +{"line": "ترکتاز (تُ) (اِ.) 1 - حمله . 2 - جولان "} +{"line": "ترکتازی ( ترکتازی .) (اِمص .) 1 - تاخت آوردن . 2 - غارتگری "} +{"line": "ترکش (تَ کَ یا کِ) (اِمر.) 1 - تیردان، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند. 2 - هر تکه ای از نارنجک، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد"} +{"line": "ترکش گر (تَ کِ. گَ) (ص فا.) سازندة ترکش "} +{"line": "ترکمون زدن (تِ رِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) کاری را به ناشیانه ترین شکل انجام دادن، گند زدن، تِر زدن "} +{"line": "ترکه (تَ کِ) (اِ.) 1 - شاخة باریک و دراز که از درخت بریده باشند. 2 - مجازاً لاغر، باریک اندام "} +{"line": "ترکه (تَ رِ کِ) [ ع . ترکة ] (اِ.) میراث، مالی که از مرده به جا مانده باشد"} +{"line": "ترکی (تُ) (ص نسب .) 1 - ترک بودن . 2 - کنایه از: سفید و زیبا بودن "} +{"line": "ترکیب (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بر هم نشاندن چیزی بر چیزی . 2 - آمیخته کردن . 3 - (اِمص .) آمیزش، اختلاط . 4 - در شیمی تبدیل چند جسم به جسم سنگین تر. 5 - در علم دستور تحلیل عبارت ها و جمله ها از لحاظ روابط کلمات طبق قواعد نحو. مق . تجزیه "} +{"line": "ترکیب بند ( ترکیب بند . بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شعری است دارای چند بند در یک بحر که هر بند دارای قافیه ای جداگانه باشد و در آخر هر بند یک بیت آورده می شود که برخلاف ترجیع بند، تکراری نیست "} +{"line": "ترکیدن (تَ رَ دَ) (مص ل .) 1 - شکافته شدن . 2 - منفجر شدن "} +{"line": "ترکیده (تَ رَ د) (ص مف .) 1 - شکافته شده . 2 - منفجر شده "} +{"line": "ترگل ور گل (تَ گُ وَ گُ) (ص مر.) سرزنده، شاداب، با طراوت، زیبا، آراسته "} +{"line": "ترگون (تَ) (اِ.) تسمة رکاب "} +{"line": "تریاق (تَ) [ معر. ] (اِ.) پادزهر، پازهر"} +{"line": "تریان (تَ یا تِ) (اِ.) 1 - طبق چوبین . 2 - طبقی که از شاخ بید بافند"} +{"line": "تریاک (تَ)(اِ.)1 - پادزهر. 2 - شیره ای است که از تیغ زدن غوزة گیاه خشخاش به دست می آید"} +{"line": "تریبه (تَ بَ یا ب) [ ع . تریبة ] (اِ.) استخوان سینه، جناغ ؛ ج . ترایب . (ترائب .) 1"} +{"line": "تریت (تَ یا تِ) (اِ.) = ترید: ریز کردن نان در دوغ، شیر، آب گوشت و مانند آن "} +{"line": "تریج (تِ) (اِ.) لبة پایین جامه و قبا، تریز، تیریز"} +{"line": "تریشه (تَ ش ِ) (اِ.) تراشه ؛ هر چیز خرده ریز مانند خرده کاغذ، چوب و.."} +{"line": "تریشین (تِ) [ فر. ] (اِ.) یکی از کرم های طفیلی از خانوادة نماتودها که در انسان مرض تریشینوز را به وجود می آورد. این جانور کرم کوچک نخی شکل و باریکی است که حداکثر طولش در حدود 6 میلیمتر است "} +{"line": "تریل (تِ رِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی موتور سیکلت پر قدرت با چرخ های بزرگ و لاستیک آجدار جهت مسابقه و رانندگی در مسیرهای ناهموار و گل آلود"} +{"line": "تریلوژی (تِ لُ) [ فر. ] (اِ.) اثری دارای سه بخش مستقل ولی مضمونی واحد و ارتباطی نزدیک به هم، سه بخشی "} +{"line": "تست (تِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - نوع خاصی از آزمایش که بنای آن بر طرح پرسش های کوتاه و جواب های مختلف است . 2 - مجموعة پرسش های چند گزینه ای (فره ). 3 - آزمایش، آزمون "} +{"line": "تریلی (تِ رِ) [ انگ . ] (اِ.) = تریلر: 1 - کامیونی با کفة بارگیر طویل و مجزا که به پشت آن بسته می شود جهت حمل بارهای حجیم و سنگین . 2 - وسیلة باربری چرخ داری که آن را به پشت ماشین یا تراکتور می بندند و می کشند"} +{"line": "تریلیون (تِ) [ فر. ] (اِ.) عددی معادل یک میلیارد میلیارد"} +{"line": "ترینه (تَ نِ) نک ترخوانه "} +{"line": "تریو (تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - قطعه ای که برای سه ساز یا سه نوازنده ساخته شده باشد. 2 - آواز سه نفری "} +{"line": "تریو (تَ) (اِ.) پارچه و جامة سفید باریک "} +{"line": "تریوه (تَ رِ وَ) (اِ.) راه ناهموار و پست و بلند"} +{"line": "تریکو (تِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی پارچه که از نخ های معمولاً پشمی یا الیاف مصنوعی بافته می شود و به صورت کشباف است "} +{"line": "تز (تَ) (اِ.) پرنده ای به اندازة گنجشک که آوازی خوش دارد؛ صعوه "} +{"line": "تز (تَ) (اِ.) داندانة کلید، پره کلید"} +{"line": "تز ( تز .) (ص .) تاس، کچل "} +{"line": "تز (تِ) [ فر. ] (اِ.) پایان نامه ؛ رساله ای که دانشجو پس از به پایان رساندن تحصیلات در رشتة تحصیلی خود می نویسد"} +{"line": "تزاجر (تَ جُ) [ ع . ] (مص ل .) همدیگر را از انجام کاری نهی کردن "} +{"line": "تزاحم (تَ حُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد آمدن مردم در یک جا. 2 - به یکدیگر زحمت دادن "} +{"line": "تزار (تِ) [ روس . ] (اِ.) عنوان پادشاهان گذشته روسیه ؛ قیصر"} +{"line": "تزاوج (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم جفت و قرین شدن . 2 - زناشویی "} +{"line": "تزاید (تَ یُ) [ ع . ] (مص ل .) زیاد شدن، افزون گشتن "} +{"line": "تزجیه (تَ یِ) [ ع . ] (مص م .) روزگار گذرانیدن "} +{"line": "تزریق (تَ) [ ع . ] (مص م .) وارد کردن داروهای مایع به وسیلة سرنگ در بدن "} +{"line": "تزریقی ( تزریقی .) [ ع - فا. ] (ص .) معتاد؛ کسی که مواد مخدر را به وسیلة سرنگ داخل رگ خود می کند"} +{"line": "تزلزل (تَ زَ زُ) [ ع . ] (مص ل .)جنبیدن، لرزیدن "} +{"line": "تزمل (تَ زَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) در جامه پیچیده شدن "} +{"line": "تزمیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) به جامه پیچیدن "} +{"line": "تزهد (تَ زَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) زهد ورزیدن، پارسا شدن "} +{"line": "تزهید (تَ) [ ع . ] (مص م .) زاهد کردن، پارسا خواندن "} +{"line": "تزوج (تَ زَ وّ) [ ع . ] (مص ل .) نک تزاوج "} +{"line": "تزود (تَ زَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) توشه ساختن، توشه برگرفتن "} +{"line": "تزویج (تَ) [ ع . ] (مص م .) همسر گرفتن، جفت گرفتن "} +{"line": "تزویر (تَ) [ ع . ] (مص م .) مکر کردن، فریب دادن "} +{"line": "تزکیه (تَ یِ) [ ع . تزکیة ] (مص م .) پاکیزه گردانیدن "} +{"line": "تزین (تَ زَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) آراسته شدن، زینت یافتن "} +{"line": "تزیید (تَ) [ ع . ] (مص م .) زیاد کردن، افزودن "} +{"line": "تزییف (تَ یِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ناخالص کردن مسکوک . 2 - کوچک کردن . 3 - مردود گردانیدن "} +{"line": "تزیین (تَ) [ ع . ] (مص م .) زینت دادن، زیور کردن "} +{"line": "تس (تَ) (اِ.) تپانچه، سیلی "} +{"line": "تسابق (تَ بُ) [ ع . ] (مص ل .) پیشی گرفتن بر یکدیگر"} +{"line": "تسارع (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) شتافتن، سرعت گرفتن "} +{"line": "تسافل (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) فرود آمدن "} +{"line": "تساقط (تَ قُ) (مص ل .) سقوط کردن، فروافتادن "} +{"line": "تسالم (تَ لُ) [ ع . ] (مص م .) صلح کردن، با هم سازش کردن "} +{"line": "تسامح (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) آسان گرفتن، مدارا کردن "} +{"line": "تسامع (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) از همدیگر خبر شنیدن "} +{"line": "تساهل (تَ هُ) [ ع . ] (مص ل .) سهل گرفتن بر یکدیگر"} +{"line": "تساوی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) برابر شدن با هم "} +{"line": "تسایر (تَ یُ) [ ع . ] (مص م .) روان کردن "} +{"line": "تسبب (تَ سَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سبب شدن . 2 - سبب جستن، راه جستن . 3 - زحمت کشیدن "} +{"line": "تسبیت (تَ) [ ع . ] (مص م .) سبب ساختن "} +{"line": "تسبیح (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خدا را به پاکی یاد کردن . 2 - سبحان الله گفتن . 3 - (اِ.) در فارسی دانه های به رشته کشیده شده ای که هنگام ذکر و دعا در دست گیرند"} +{"line": "تسبیح گفتن ( تسبیح گفتن . گُ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نیایش خدای را کردن "} +{"line": "تسبیحات ( تسبیحات .) [ ع . ] (اِ.) جِ تسبیح . ؛ تسبیحات اربعه عبارت سبحان الله والحمدلله و لا اله الا الله و اللهاکبر که در رکعت های سوم و چهارم نماز معمولاً سه مرتبه قبل از رکوع خوانده می شود"} +{"line": "تسبیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) به هفت بخش در آوردن چیزی را، بر هفت رکن تقسیم کردن، هفت جزء کردن چیزی را"} +{"line": "تسبیغ (تَ) [ ع . ] (مص م .) نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنان که در «فاعلاتن »، «فاعلاتان » می شود"} +{"line": "تسبیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) چیزی را در راه خدا به رایگان بخشیدن "} +{"line": "تست (تُ) [ انگ . ] (ص .) برشته "} +{"line": "تستر (تُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی که با آن نان را گرم یا برشته کنند، برشته کن (فره )"} +{"line": "تسترغیده (تُ تُ دَ یا د) (اِمف .) درهم فشرده، ترنجیده "} +{"line": "تستیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) پوشانیدن، در پرده داشتن "} +{"line": "تسجیع (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با سجع سخن گفتن "} +{"line": "تسجیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ثابت و استوار کردن . 2 - مهر کردن قباله "} +{"line": "تسحب (تَ سَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) ناز کردن، دلبری کردن "} +{"line": "تسخر ( تسخر .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رام شدن . 2 - بی مزد کار کردن "} +{"line": "تسخر (تَ سَ خُّ) [ ع . ] (مص م .)مسخره کردن، ریشخند کردن "} +{"line": "تسخط (تَ سَ خُّ) [ ع . ] (مص ل .) خشم گرفتن، ناخشنود گشتن "} +{"line": "تسخیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رام کردن، مغلوب کردن .2 - کار بی مزد کردن "} +{"line": "تسخین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گرم کردن، بر گرمی چیزی افزودن . 2 - گرمی خوردن، داروی گرم خوردن ؛ مق . تبرید"} +{"line": "تسدید (تَ) [ ع . ] (مص م .) استوار کردن "} +{"line": "تسدیس (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شش گوشه ساختن چیزی . 2 - (اِ.) فاصلة میان دو ستاره که به اندازة بُرج باشد. 3 - قرار گرفتن ماه در نقطه ای که فاصلة آن تا خورشید 60 درجه باشد"} +{"line": "تسریح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رها ساختن، گسیل کردن . 2 - طلاق دادن زن . 3 - گشودن و شانه زدن موی "} +{"line": "تسریع (تَ) [ ع . ] (مص ل .) شتاب آوردن "} +{"line": "تسطیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) هموار کردن، پهن کردن "} +{"line": "تسطیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خط کشی کردن . 2 - سطربندی کردن "} +{"line": "تسع (تِ) [ ع . ] (اِ.) عدد نُه "} +{"line": "تسعون (تِ) [ ع . ] (اِ.) عدد نود"} +{"line": "تسعیر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نرخ گذاشتن برای چیزی، بها تعیین کردن . 2 - (اِ.) تبدیل ارز"} +{"line": "تسعین (تِ) [ ع . ] نود (90)"} +{"line": "تسفسط (تَ سَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) سفسطه کردن، استدلال باطل کردن "} +{"line": "تسفطط (تَ سَ طُ) (مص ل .) 1 - احمق شدن . 2 - هذیان گفتن . 3 - انکار حقایق کردن، سوفسطایی کردن "} +{"line": "تسفل (تَ سَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرود آمدن . 2 - پست شدن "} +{"line": "تسقیه (تَ یِ) [ ع . تسقیة ] (مص م .) آب دادن، سیراب کردن "} +{"line": "تسلسل (تَ سَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) پیوسته شدن، پشت سر هم بودن "} +{"line": "تسلط (تَ سَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) چیره شدن، غلبه یافتن "} +{"line": "تسلی (تَ سَ لِّ) [ ع . ] (مص ل .) از اندوه رها شدن "} +{"line": "تسلیت (تَ یَ) [ ع . تسلیة ] (مص م .) دلخوشی دادن، رهایی بخشیدن از اندوه "} +{"line": "تسلیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) سلاح پوشانیدن، سلاح دادن "} +{"line": "تسلیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) گماشتن، چیره دست کردن، مسلط ساختن "} +{"line": "تسلیم (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گردن نهادن . 2 - سلام گفتن . 3 - پذیرفتن شکست و متوقف کردن جنگ . 4 - (اِ.) حالت اطاعت و فرمانبرداری . 5 - (ص .) مطیع، فرمانبردار"} +{"line": "تسمه (تَ مِ) (اِ.) بند چرمی که بدان چیزی را بندند. ؛ تسمه از گُردة کسی کشیدن الف - کارهای پرمشقت به کسی تحمیل کردن . 2 - کسی را مرعوب کردن "} +{"line": "تسمیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مسمط ساختن شعر. 2 - آویختن چیزی "} +{"line": "تسمین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فربه ساختن . 2 - روغن دار کردن "} +{"line": "تسمیه (تَ یِ) [ ع . تسمیة ] (مص م .) نام نهادن، نامیدن "} +{"line": "تسنن (تَ سَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیرو سنت بودن . 2 - عقیدة کسانی که پس از پیامبر، ابوبکر را خلیفه می دانند"} +{"line": "تسنیم (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پُر کردن ظرف . 2 - (اِ.) نام چشمه ای در بهشت "} +{"line": "تسهیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) آسان کردن "} +{"line": "تسهیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سهم بندی کردن . 2 - پارچه را نقش دار ساختن "} +{"line": "تسو (تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - وزنی است برابر وزن چهار جو. 2 - یک بخش از 24 بخش شبانه روز، که یک ساعت باشد. 3 - یک بخش کوچک از هر چیزی "} +{"line": "تسوق (تَ سَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) بازاریابی کردن، بازارگرمی "} +{"line": "تسویت (تَ) [ ع . ] (مص م .) برابر کردن "} +{"line": "تسوید (تَ) [ ع . ] (مص م .) سیاه کردن "} +{"line": "تسویف (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - تأخیر کردن، درنگ کردن . 2 - کار را به فردا گذاشتن . 3 - وعده های دروغ دادن "} +{"line": "تسویل (تَ) [ ع . ] (مص م .) به گمراهی افکندن، آراستن چیزی برای اغوا کردن "} +{"line": "تسویه (تَ یِ) [ ع . تسویة ] (مص م .) برابر ساختن، مساوی کردن "} +{"line": "تسکین (تَ) [ ع . ] (مص م .) آرام کردن، ساکن کردن "} +{"line": "تسییر (تَ) [ ع . ] (مص م .) راندن، روانه کردن، بیرون کردن "} +{"line": "تش ( تش .) (اِ.) تیشة درودگری "} +{"line": "تش (تَ) (اِ.) آتش "} +{"line": "تشابه (تَ بُ) (مص ل .) به هم مانند بودن "} +{"line": "تشاجر (تَ جُ) (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با هم نزاع کردن "} +{"line": "تشارک (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم شریک کردن "} +{"line": "تشاعر (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) تظاهر به شاعری کردن "} +{"line": "تشاغل (تَ غُ) [ ع . ] (مص ل .) خود را مشغول ساختن، خود را به کاری مشغول نشان دادن "} +{"line": "تعذیر (تَ) [ ع . ] (مص ل .) عذر آوردن "} +{"line": "تشاهد (تَ هُ) [ ع . ] (مص ل .) یکدیگر را دیدار کردن "} +{"line": "تشاور (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم مشورت کردن "} +{"line": "تشاکل (تَ کُ) [ ع . ] (مص ل .) مانند هم شدن "} +{"line": "تشاکی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) از یکدیگر شکایت کردن، گله کردن "} +{"line": "تشبث (تَ شَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) چنگ زدن به چیزی، چیزی را دست آویز قرار دادن "} +{"line": "تشبه (تَ شَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) مانند بودن، شبیه بودن "} +{"line": "تشبیب (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - یاد جوانی کردن . 2 - آوردن ابیاتی در ذکر عشق و جوانی یا وصف طبیعت در ابتدای قصیده "} +{"line": "تشبیه (تَ) [ ع . ] (مص م .) چیزی را به چیز دیگر مانند کردن "} +{"line": "تشت (تَ) (اِ.) ظرف فلزی یا پلاستیکی بزرگ و پهن و اندکی گود که در آن لباس می شویند"} +{"line": "تشت وخایه (تَ تُ یِ یا یَ) (اِمر.) 1 - نوعی بازی و آن چنان است که خایه ای (تخم مرغی ) را خالی کنند و از شبنم پر سازند و راه آن را محکم کنند و در هوای گرم در تشتی مسی گذارند و اگر هوا گرم نباشد اندکی آتش در زیر تشت افروزند. چون تشت گرم شود، تخم مرغ به جانب هوا پران گردد. 2 - کنایه از: زمین و آسمان (چه مدت ها زمین را در میان آسمان می پنداشتند). 3 - نام طلسمی است . ؛ علم تشت وخایه : علم نجوم "} +{"line": "تشتت (تَ شَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) پراکنده ساختن "} +{"line": "تشتخانه (تَ نَ یا نِ) (اِمر.) 1 - اطاقی که تشت و آفتابه در آن گذارند. 2 - اطاق خواب . 3 - جامة خواب از توشک و لحاف و نهالی و مانند آن . 4 - مبرز، مستراح "} +{"line": "تشتخوان (تَ خا) (اِمر.) 1 - تشت و سینی غذا. 2 - خوانی که بر آن طعام چینند"} +{"line": "تشتر (تِ یا تُ تَ) (اِ.) = تیشتر: 1 - نام ایزد موکل بر باران که با دیو خشکسالی می جنگد. 2 - شعْرای یمانی ؛ ستاره ای پر نور در صورت فلکی سگ بزرگ "} +{"line": "تشتک (تَ تَ) (اِمصغ .) 1 - تشت کوچک . 2 - قطعة کوچک و فلزی که لبة آن برگشته و دندانه دار است و به عنوان در روی شیشة محتوی نوشابه و مایعات دیگر قرار می گیرد"} +{"line": "تشتیت (تَ) [ ع . ] (مص م .) پراکندن "} +{"line": "تشجیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) دلیر کردن، جرأت دادن "} +{"line": "تشحیذ (تَ) [ ع . ] (مص م .) تیز کردن "} +{"line": "تشخص (تَ شَ خُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بزرگی یافتن، برجسته شدن . 2 - (اِمص .) شخصیت . 3 - امتیاز"} +{"line": "تشخیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر. 2 - شناختن کسی یا چیزی "} +{"line": "تشدد (تَ شَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) سخت شدن، سختی کردن "} +{"line": "تشدید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سخت گرفتن . 2 - استوار کردن . 3 - تکرار کردن یک حرف، با گذاشتن نشانه (ُ) بر بالای آن "} +{"line": "تشر (تَ شَ) (اِ.) (عا.) کلمه ای که از روی خشم به کسی گفته شود، عتاب، پرخاش "} +{"line": "تشرف (تَ شَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) بزرگوار شدن، بزرگی یافتن "} +{"line": "تشریح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شرح دادن . 2 - کار کردن بر روی کالبد مردة انسان برای شناسایی و شرح عمل اعضا، کالبدشکافی "} +{"line": "تشرید (تَ) [ ع . ] (مص م .) راندن "} +{"line": "تشریع (تَ) [ ع . ] (مص م .) شریعت آوردن، آیین نهادن "} +{"line": "تشریف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بزرگ داشتن . 2 - خلعت دادن "} +{"line": "تشریفات (تَ) [ ع . ] (اِ.) آداب و رسوم خاص در پذیرایی های مهم و رسمی . جِ تشریف "} +{"line": "تشریق (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - روشن کردن . 2 - به سوی مشرق توجه کردن . 3 - نهادن پاره های گوشت در آفتاب تا خشک شود. ایام تشریق : سه روز پس از عید قربان که در آن، در قدیم گوشت های قربانی را خشک می کردند"} +{"line": "تشرین (تِ) [ معر. ] (اِ.) نام دو ماه از ماه های رومی، تشرین اوُل و تشرین دوم که بین ایلول و کانون اول واقع اند"} +{"line": "تشریک ( تشریک . ) [ ع . ] (مص م .) شراک بستن نعلین، بستن بند نعلین "} +{"line": "تشریک (تَ) [ ع . ] (مص م .) شریک کردن، شرکت دادن "} +{"line": "تشعب (تَ شَ عُّ) [ ع . ] (مص ل .) شاخه شاخه شدن، پراکنده گردیدن "} +{"line": "تشعشع (تَ شَ شُ) [ ع . ] (مص ل .) پرتو افکندن "} +{"line": "تشفع (تَ شَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) شفاعت کردن "} +{"line": "تشفی (تَ شَ فِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شفا یافتن، بهبود جستن . 2 - آرامش خاطر یافتن "} +{"line": "تشفیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) شفیع قرار دادن "} +{"line": "تشقیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) شکافتن، نیک بشکافتن "} +{"line": "تشلیخ (تَ) [ معر. ] (اِ.) سجاده، جانماز"} +{"line": "تشمر (تَ شَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) نک تشمیر"} +{"line": "تشمیر (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دامن بالا زدن، دامن در چیدن . 2 - آماده کاری شدن . 3 - به سرعت گذشتن "} +{"line": "تشمیزج (تَ زَ) [ معر. چشمیزک ] (اِمصغ .) دارویی که در چشم ریزند؛ چشمیزک، سیاه دانه "} +{"line": "تشمیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) در آفتاب نهادن "} +{"line": "تشمیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) بو کردن، بوییدن "} +{"line": "تشنج (تَ شَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - انقباضات پی درپی و غیرارادی ماهیچه ها. 2 - در فارسی به معنای ناآرامی، آشفتگی "} +{"line": "تلان (تَ لّ) (ص .) بسیار فربه، چاق "} +{"line": "تشنه ( تشنه .) [ په . ] (ص .) 1 - انسان یا حیوانی که به آب نیاز دارد. 2 - بسیار مشتاق "} +{"line": "تشنگی (تِ نِ یا نَ) [ په . ] (حامص .) عطش، حالت و کیفیت تشنه "} +{"line": "تشنیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) بد گفتن از کسی، رسوا ساختن "} +{"line": "تشهد (تَ شَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - طلب گواهی کردن . 2 - گفتن شهادتین . 3 - گفتن شهادتین در نماز پس از دو سجدة رکعت دوم و رکعت آخر"} +{"line": "تشهی (تَ شَ هِّ) [ ع . ] (مص ل .) میل داشتن به چیزی "} +{"line": "تشهیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مشهور کردن . 2 - رسوا کردن "} +{"line": "تشوش (تَ شَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) شوریده شدن "} +{"line": "تشوف (تَ شَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) خودآرایی، خودنمایی "} +{"line": "تشوق (تَ شَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) آرزومند شدن "} +{"line": "تشوه (تَ شَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) از شکل افتادن، خود را ناشناس کردن "} +{"line": "تشوید (تَ) [ ع . ] (مص ل .) برآمدن آفتاب "} +{"line": "تشویر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - اشاره کردن . 2 - شرمنده ساختن . 3 - اضطراب "} +{"line": "تشویش (تَ) [ ع . ] (مص م .) شوریده کردن، اضطراب "} +{"line": "تشویق (تَ) [ ع . ] (مص م .) آرزومند کردن، به شوق افکندن "} +{"line": "تشویه (تَ) [ ع . ] (مص م .) زشت کردن روی "} +{"line": "تشک (تُ شَ) (اِ.) زیرانداز، بستر، رختخواب "} +{"line": "تشکر (تَ شَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) شکر کردن، سپاسگزاری "} +{"line": "تشکل (تَ شَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) صورت پذیرفتن، شکل گرفتن "} +{"line": "تشکچه ( تشکچه . چِ) (اِمصغ .) زیرانداز کوچک معمولاً چهارگوش از یک مادة نرم و دارای پوشش که بر روی آن می نشینند"} +{"line": "تشکک (تَ شَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) به شک افتادن، گمان کردن "} +{"line": "تشکی (تَ شَ کِّ) [ ع . ] (مص ل .) شکایت کردن، گله کردن "} +{"line": "تشکیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) شکل دادن به چیزی، سازمان دادن "} +{"line": "تشکیلات (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تشکیل . سازمان های مختلف، ادارات و مؤسسات "} +{"line": "تشکیک (تَ) [ ع . ] (مص م .) در شک انداختن، شک آوردن "} +{"line": "تشی (تَ) (اِ.) خارپشت، تیرانداز"} +{"line": "تشیخ (تَ شَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) شیخ شدن، پیر گردیدن "} +{"line": "تشیع (تَ شَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیروی کردن . 2 - مذهب شیعه داشتن "} +{"line": "تشیید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - استوار کردن . 2 - بلند کردن، برافراشتن "} +{"line": "تشییع (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بدرقه رفتن . 2 - جنازه را تا محل دفن همراهی کردن "} +{"line": "تصابی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عشق بازی، هوس رانی . 2 - کارهای کودکانه کردن "} +{"line": "تصاحب (تَ حُ) [ ع . ] (مص م .) در تصرف خود آوردن، صاحب شدن "} +{"line": "تصادف (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برخورد کردن . 2 - پیش آمدن، رخ دادن "} +{"line": "تصادق (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درست شدن . 2 - راست آمدن "} +{"line": "تصادم (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) به هم کوفتن، سخت به هم خوردن دو چیز"} +{"line": "تصاریف (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تصریف ؛ پیشامدها، حوادث زمانه "} +{"line": "تصاعد (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) صعود کردن، بالا رفتن "} +{"line": "تصافح (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) دست دادن، دست هم رابه هنگام دیدار فشردن "} +{"line": "تصافی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با هم دوستی خالصانه کردن "} +{"line": "تصالح (تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم آشتی کردن "} +{"line": "تصامم (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به کری زدن، تظاهر به ناشنوایی کردن "} +{"line": "تصانیف (تَ) [ ع . ] (مص . اِ.) جِ تصنیف "} +{"line": "تصاول (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) بر یکدیگر جستن و یورش بردن "} +{"line": "تصاویر (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تصویر - صورت ها. 2 - پرده های نقاشی "} +{"line": "تصبر (تَ صَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) صبر کردن، شکیبایی کردن "} +{"line": "تصحیح (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درست کردن، صحیح کردن غلط های نوشته ای . 2 - (اِمص .) غلط گیری "} +{"line": "تصحیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خطا خواندن . 2 - تغییر دادن واژه با کاستن یا افزودن نقطه های آن "} +{"line": "تصدر (تَ صَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) بالا نشستن، در صدر مجلس جای گرفتن "} +{"line": "تصدق (تَ صَ دُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) صدقه دادن . 2 - (اِمص .) صدقه، بلاگردان "} +{"line": "تصدی (تَ صَ دِّ) (مص ل .) عهده دار کاری شدن، مسؤلیت کاری را پذیرفتن "} +{"line": "تصدیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آغاز کردن . 2 - در صدر مجلس نشاندن . 3 - در آغاز کتاب یا نامه مطلبی را نوشتن "} +{"line": "تصدیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) دردسر دادن، باعث زحمت شدن "} +{"line": "تصدیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) باور کردن، به راست و درست بودن مطلبی گواهی دادن "} +{"line": "تصرف (تَ صَ رُّ) [ ع . ] (مص م .) به دست آوردن، مالک شدن "} +{"line": "تصرم (تَ صَ رُّ) (مص ل .) 1 - چابکی کردن . 2 - بریده شدن . 3 - پایداری و بردباری کردن "} +{"line": "تصریح (تَ) [ ع . ] (مص م .) روشن گفتن، آشکار ساختن "} +{"line": "تصریف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برگردانیدن . 2 - مشتق ساختن واژه ای از ریشه یا مصدر"} +{"line": "تصعد (تَ صَ عُّ) (مص ل .) بالا رفتن "} +{"line": "تصعید (تَ) [ ع . ] (مص ل .) بالا رفتن، صعود کردن "} +{"line": "تصغیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کوچک کردن . 2 - کوچک کردن معنی واژه ای به وسیلة ادات تصغیر، مانند «چه » «ک »"} +{"line": "تصفح (تَ صَ فُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چیزی را به دقت نگریستن . 2 - کتابی را صفحه به صفحه و به دقت مطالعه کردن "} +{"line": "تصفیق (تَ) [ ع . ] (مص ل .) دست زدن "} +{"line": "تصفیه (تَ یِ) [ ع . تصفیة ] (مص م .) 1 - پاک کردن، صاف کردن . 2 - پالایش "} +{"line": "تصلب (تَ صَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) سخت شدن "} +{"line": "تصلف (تَ صَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) لاف زدن، تملّق گفتن "} +{"line": "تصمیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) اراده کردن، آهنگ انجام کاری کردن "} +{"line": "تصنع (تَ صَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) حالتی را به طور ساختگی به خود گرفتن، ظاهرسازی "} +{"line": "تصنعی (تَ صَ نُّ) [ ع . ] (ص نسب .) ساختگی، مصنوعی "} +{"line": "تصنیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) ساختن، مهیا کردن "} +{"line": "تصنیف (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دسته دسته کردن . 2 - نوشتن کتاب یا رساله . 3 - (اِ.) نوعی شعر که با آهنگ خوانده شود. ج . تصانیف "} +{"line": "تصوب (تَ صَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .)فرو شدن، فرود آمدن "} +{"line": "تصور (تَ صَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) پنداشتن، صورت کسی یا چیزی را به ذهن آوردن "} +{"line": "تصوف (تَ صَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) صوفی شدن، به عرفان پرداختن "} +{"line": "تصون (تَ صَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) خودداری نمودن از عیب "} +{"line": "تصویب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - راست و درست دانستن . 2 - رای موافق دادن مجلس یا هیأت وزیران به لایحه ای "} +{"line": "تصویر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) صورت کسی یا چیزی را کشیدن . 2 - (اِمص .) تصویرگری، صورت سازی . ج . تصاویر. 3 - صورتی که بر کاغذ، دیوار و غیره کشند. 4 - شرح دادن، شرح و بیان . ؛ تصویر سه بعدی تصویری که عمق و حجم را نشان می دهد"} +{"line": "تصویربرداری ( تصویربرداری . بَ) (حامص .) تهیة تصاویر به وسیلة فیلمبرداری، عکاسی یا نقاشی "} +{"line": "تصویرگری ( تصویرگری . گَ) (حامص .) 1 - تهیة تصاویر از عکس، نقاشی و همانند آن . 2 - تصویرسازی "} +{"line": "تضاحک (تَ حُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم خندیدن "} +{"line": "تضاد (تَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ضد یکدیگر بودن . 2 - (اِمص .) ناسازگاری "} +{"line": "تضارب (تَ رُ) [ ع . ] (مص م .) یکدیگر را زدن، زد و خورد کردن "} +{"line": "تضاریس (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تضریس . چیزهای دندانه دار"} +{"line": "تضاعف (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) دو چندان شدن "} +{"line": "تضافن (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) به هم یاری رساندن "} +{"line": "تضامن (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) ضامن یکدیگر شدن "} +{"line": "تضجر (تَ ضَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) اظهار آزردگی کردن از اندوه "} +{"line": "تضرر (تَ ضَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) زیان دیدن "} +{"line": "تضرع (تَ ضَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زاری کردن . 2 - التماس کردن "} +{"line": "تضرم (تَ ضَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شعله ور شدن آتش . 2 - برافروخته شدن از خشم "} +{"line": "تضریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سخن چینی کردن . 2 - فتنه انگیختن "} +{"line": "تضریس (تَ) [ ع . ] (مص م .) دندانه دار کردن "} +{"line": "تضعیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دو برابر کردن . 2 - ضعیف کردن "} +{"line": "تضلیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) گمراه کردن "} +{"line": "تضمن (تَ ضَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) در برداشتن، شامل بودن "} +{"line": "تضمین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بر عهده گرفتن تاوان، ضمانت کردن . 2 - بیتی یا مصراعی که شاعری از شاعر دیگر در شعر خود بیاورد"} +{"line": "تضوع (تَ ضَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) دمیدن، بوی پراکندن "} +{"line": "تضییع (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ضایع کردن، تباه ساختن . 2 - مهمل و بیکار کردن "} +{"line": "تضییف (تَ) [ ع . ] (مص ل .) مهمان داری کردن "} +{"line": "تضییق (تَ) [ ع . ] (مص م .) تنگ کردن، تنگ گرفتن "} +{"line": "تطابق (تَ بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم برابر شدن . 2 - همداستان گشتن "} +{"line": "تطاول (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گردنکشی کردن . 2 - دست درازی کردن و تعدی کردن "} +{"line": "تطایر (تَ یُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پریدن . 2 - پراکنده شدن . 3 - (اِمص .) پرش . 4 - پراکندگی "} +{"line": "تطبب (تَ طَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) طبابت کردن، پزشکی کردن "} +{"line": "تطبیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) برابر ساختن دو چیز با یکدیگر"} +{"line": "تطرق (تَ طَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - راهپیمایی کردن . 2 - راه یافتن "} +{"line": "تطریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) به طرب آوردن کسی "} +{"line": "تطفل (تَ طَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) طفیلی بودن، بدون دعوت همراه کسی به جایی رفتن "} +{"line": "تطلیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رها کردن . 2 - طلاق دادن "} +{"line": "تطمیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) به طمع انداختن "} +{"line": "تطهر (تَ طَ هُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پاک شدن، سرو تن شستن . 2 - (اِمص .) شست وشو"} +{"line": "تطهیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) پاک کردن، پاکیزه ساختن "} +{"line": "تطور (تَ طَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) گونه گونه شدن، حال به حال شدن "} +{"line": "درویدن (د رَ دَ) (مص م .) درو کردن "} +{"line": "تطوع (تَ طَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرمانبرداری کردن . 2 - عمل مستحبی انجام دادن "} +{"line": "تطوف (تَ طَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) طواف کردن، چرخ زدن "} +{"line": "تطول (تَ طَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - منت نهادن بر کسی . 2 - فزونی جستن "} +{"line": "تطویل (تَ) [ ع . ] (مص ل .) دراز کردن، طول دادن "} +{"line": "تطیب (تَ طَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) عطر زدن، خود را خوشبو کردن "} +{"line": "تطیر (تَ طَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) به فال بد گرفتن، از پرواز مرغ فال زدن "} +{"line": "تطییب (تَ) [ ع . ] (مص م .) پاکیزه گردانیدن "} +{"line": "تطیین (تَ) [ ع . ] (مص م .) به گل اندودن، اندود کردن "} +{"line": "تظاهر (تَ هُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خودنمایی کردن . 2 - پشت هم شدن، یکدیگر را یاری کردن "} +{"line": "تظاهرات (تَ هُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ تظاهر. 2 - در فارسی به معنای راهپیمایی دسته جمعی "} +{"line": "تظرف (تَ ظَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زیرکی نمودن . 2 - ظرافت ورزیدن "} +{"line": "تظلم (تَ ظَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ستم کشیدن . 2 - داد خواستن "} +{"line": "تظلیل (تَ) [ ع . ] (مص ل .) سایه افکندن، سایبان درست کردن "} +{"line": "تعاتب (تَ تُ) [ ع . ] (مص ل .) از یکدیگر گله کردن، به هم پرخاش کردن "} +{"line": "تعادل (تَ دُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) با هم برابر شدن . 2 - (اِمص .) برابری . 3 - هنگامی جسمی در تعادل است که منتجة همة نیروهای وارد بر آن برابر صفر باشد (فیزیک ). 4 - وضعیتی که شخص در آن حالت مطلوب و طبیعی دارد و در برابر محرک ها واکنش طبیعی از خود نشان می دهد (روانشناسی ). 5 - کامل نشدن واکنش شیمیایی در اثر پیدایش واکنش معکوس که در پایان دو واکنش با سرعت مساوی انجام می گیرد و دستگاه بی تغییر می ماند (شیمی ). 6 - تناسب (هنر)"} +{"line": "تعادی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دشمنی ورزیدن . 2 - با هم دویدن . 3 - تباه شدن . 4 - دور شدن از گروه "} +{"line": "تعارض (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) متعرض یکدیگر شدن، ناسازگاری کردن "} +{"line": "تعارف (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خوشامد گفتن . 2 - پیشکش دادن . 3 - اظهار آشنایی کردن . 4 - در فارسی به معنی اغراق در ادای احترام و سپاسگزاری . ؛ تعارف ِ شاه عبدالعظیمی تعارف ظاهری و غیرواقعی، تعارف توخالی "} +{"line": "تعاریض (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سخن را روشن نگفتن . 2 - به کنایه سخن گفتن "} +{"line": "تعاضد (تَ ضُ) [ ع . ] (مص ل .) به یکدیگر یاری رساندن "} +{"line": "تعاطف (تَ طُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر مهربانی کردن "} +{"line": "تعاطی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با هم در امری مشورت کردن "} +{"line": "تعاقب (تَ قُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از پی هم آمدن . 2 - کسی را دنبال کردن "} +{"line": "تعاقد (تَ قُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم پیمان بستن "} +{"line": "تعال (تَ) [ ع . ] فعل است به معنای بیا"} +{"line": "تعالی (تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بلند پایه گردیدن . 2 - (اِمص .) بلندی، برتری "} +{"line": "تعالیق (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تعلیقه "} +{"line": "تعامی (تَ مِ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به کوری زدن "} +{"line": "تعاند (تَ نُ) [ ع . ] (مص ل .) عناد ورزیدن "} +{"line": "تعانق (تَ نُ) [ ع . ] (مص ل .) دست در گردن هم انداختن "} +{"line": "تعاهد (تَ هُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم عهد بستن "} +{"line": "تعاون (تَ وُ) [ ع . ] (مص م .) به هم یاری کردن "} +{"line": "تعاونی ( تعاونی .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب و مربوط به تعاون . 2 - مجموعه ای که با کمک اعضای آن و برای تأمین منافع همة اعضا تشکیل می شود (اقتصاد)"} +{"line": "تعاویذ (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تعویذ"} +{"line": "تعب (تَ عَ) [ ع . ] (اِمص .) خستگی، رنج . ج . اتعاب "} +{"line": "تعبد (تَ عَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عبادت کردن . 2 - بندگی کردن "} +{"line": "تعبس (تَ عَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) ترشروی گردیدن "} +{"line": "تعبید (تَ) [ ع . ] (مص م .) به بندگی گرفتن، کسی را بندة خود کردن "} +{"line": "تعبیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به عبارتی مقصود خود را بیان کردن . 2 - خواب را تفسیر کردن "} +{"line": "تعبیه (تَ یِ) [ ع . تعبیة ] (مص م .) آراستن، آماده کردن "} +{"line": "تعجب (تَ عَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) به شگفت آمدن "} +{"line": "تعجیب (تَ عَ) [ ع . ] (مص م .) به شگفت آوردن، به حیرت درآوردن "} +{"line": "تعجیز (تَ) [ ع . ] (مص م .) درمانده کردن "} +{"line": "تعجیل (تَ) [ ع . ] (مص ل .) شتاب کردن "} +{"line": "تعداد (تِ) [ ع . ] (مص م .) شماره کردن "} +{"line": "تعدد (تَ عَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) زیاد شدن عدد"} +{"line": "تعدی (تَ عَ دِّ) [ ع . ] (مص ل .) تجاوز کردن "} +{"line": "تعدید (تَ) [ ع . ] (مص م .) شماره کردن "} +{"line": "تعدیل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) راست کردن، معتدل کردن . 2 - (اِمص .) تقسیم کردن از روی عدالت . 3 - راست کار خواندن، پارسا داشتن . 4 - کم کردن "} +{"line": "تعدیه (تَ یِ) [ ع . تعدیة ] (مص م .) 1 - کسی را از کاری منصرف کردن . 2 - فعل لازم را متعدی کردن . 3 - گذرانیدن "} +{"line": "تعذر (تَ عَ ذُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دشوار شدن . 2 - عذر آوردن، امتناع ورزیدن "} +{"line": "تعذیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) عذاب کردن "} +{"line": "تعرب (تَ عَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) عرب شدن "} +{"line": "تعرض (تَ عَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به کاری پرداختن . 2 - دست درازی کردن "} +{"line": "تعرف (تَ عَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آشنا شدن، شناخته گردیدن . 2 - شناختن، پژوهیدن "} +{"line": "تعرفه (تَرِ فِ) [ ع . تعرفة ] 1 - (مص م .) معرفی کردن، شناساندن . 2 - (اِ.) فهرست قیمت کالاها. 3 - صورت مالیات و عوارضی که به اجناس تعلق گیرد"} +{"line": "تعرق (تَ عَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) عرق کردن "} +{"line": "تعریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به عربی ترجمه کردن . 2 - واژه ای غیر عربی را به شکل عربی درآوردن "} +{"line": "تعریض (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به کنایه سخن گفتن . 2 - عریض کردن "} +{"line": "تعریف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - معرفی کردن . 2 - حقیقت چیزی را بیان کردن . 3 - ستایش کردن، تمجید کردن . 4 - بازگو کردن، نقل کردن . 5 - معرفه بودن (دستور)"} +{"line": "تعریق (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شراب را با کمی آب مخلوط کردن . 2 - عرق کردن "} +{"line": "تعریک (تَ) [ ع . ] (مص م .) گوشمالی دادن "} +{"line": "تعزی (تَ عَ زّ) [ ع . ] (مص ل .) شکیب ورزیدن، شکیبایی کردن "} +{"line": "تعزیت (تَ یِ) [ ع . تعزیة ] (مص م .) تسلیت دادن، دلجویی کردن "} +{"line": "تعزیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) گوشمالی دادن، ادب کردن "} +{"line": "تعزیرات ( تعزیرات .) [ ع . ] (اِ.) جِ تعزیر. نهادی که در آن جا میزان مجازات افراد خاطی تعیین و اجرا می شود"} +{"line": "تعزیز (تَ) [ ع . ] (مص م .) ارجمند گردانیدن، عزیز کردن "} +{"line": "تعزیه (تَ یِ) [ ع . تعزیة ] (مص م .) عزاداری کردن "} +{"line": "تعزیه خوان ( تعزیه خوان . خا) (ص فا.) کسی که در تعزیه وظیفه ای را ایفا کند و اشعار مخصوص را خواند"} +{"line": "تعزیه گردان ( تعزیه گردان . گَ) (ص فا.) 1 - کارگردان تعزیه، مدیر تعزیه . 2 - گردانندة امری، چرخانندة دستگاهی "} +{"line": "تعسر (تَ عَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) دشوار شدن، سخت شدن "} +{"line": "تعسف (تَ عَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) بی راهه رفتن، بدون تأمل به کاری پرداخت ن "} +{"line": "تعسیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) دشوار ساختن "} +{"line": "تعشق (تَ عَ شُّ) [ ع . ] (مص ل .) عاشقی کردن "} +{"line": "تعصب (تَ عَ صُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از چیزی سخت جانبداری کردن . 2 - (اِمص .) حمیت، عصبیت . 3 - سخت گیری "} +{"line": "تعطف (تَ عَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهر ورزیدن . 2 - به سویی خم شدن . 3 - ردا به خود پیچیدن "} +{"line": "تعطل (تَ عَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) بی کار شدن، بی کار ماندن "} +{"line": "تعطیر (تَ) [ ع . ] (مص م .)خوشبو گردانیدن، عطر زدن "} +{"line": "تعطیل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دست از کار کشیدن . 2 - (اِمص .) بیکاری "} +{"line": "تعظیم (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بزرگ داشتن، احترام کردن . 2 - (اِمص .) بزرگداشت "} +{"line": "تعفف (تَ عَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) پارسایی کردن "} +{"line": "تعفن (تَ عَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) گندیدن، بد بو گشتن "} +{"line": "تعفیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) به خاک مالیدن، خاک آلود کردن "} +{"line": "تعقب (تَ عَ قُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تتبع کردن . 2 - مؤاخذه کردن "} +{"line": "تعقل (تَ عَ قُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اندیشه کردن . 2 - (اِمص .) خردمندی "} +{"line": "تعقیب (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دنبال کردن، از پی چیزی رفتن . 2 - (اِ.) دعایی که بعد از نماز خوانند. 3 - (اِمص .) پی گرد، پی گیری یا جست و جوی کسی به وسیلة نیروی انتظامی یا مقامات قضایی "} +{"line": "تعقید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گره زدن، بسته کردن . 2 - شعر یا سخن پیچیده گفتن "} +{"line": "تعقیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) عقیم کردن، نازا ساختن "} +{"line": "تعلق (تَ عَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دلبستگی داشتن . 2 - آویخته شدن "} +{"line": "تعلل (تَ عَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درنگ کردن . 2 - بهانه آوردن "} +{"line": "تعلم (تَ عَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) آموختن، دانش آموختن "} +{"line": "تعلیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) علف به چهارپایان دادن "} +{"line": "تعلیق (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آویزان کردن . 2 - چیزی در زیر کتاب یا نوشته ای نوشتن . 3 - (اِ.) نام یکی از خطوط اسلامی منشعب از نسخ با شیوة ایرانی . 4 - (اِمص .) آویزان بودن، آویختگی . 5 - انجام نشدن کاری یا بلاتکلیف ماندن امری بدون مشخص بودن زمان قطعی انجام یافتن آن "} +{"line": "تعلیق زدن ( تعلیق زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ثبت کردن، یادداشت کردن "} +{"line": "تعلیقه (تَ قِ) [ ع . تعلیقة ] (اِ.) شرحی که در حاشیه کتاب یا رساله نوشته شود. ج . تعالیق "} +{"line": "تعلیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) علت آوردن "} +{"line": "تعلیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) یاد دادن "} +{"line": "تعلیمی (تَ) [ ع - فا. ] 1 - (اِ.) تسمه ای که به لگام اسب بندند. 2 - عصای سبکی که به دست گیرند"} +{"line": "تعمد (تَ عَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) از روی عمد کاری را انجام دادن "} +{"line": "تعمداً (تَ عَ مُّ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) آگاهانه، دانسته "} +{"line": "تعمق (تَ عَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) ژرف اندیشیدن "} +{"line": "تعمل (تَ عَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به زحمت انداختن برای انجام کاری "} +{"line": "تعمم (تَ عَ مُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دستار بستن، عمامه بستن . 2 - (اِمص .) دستاربندی، عمامه بندی ؛ ج . تعممات "} +{"line": "تعمید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به عمد کاری را انجام دادن . 2 - غسل دادن کودکان و کسانی که به دین مسیح می گروند"} +{"line": "تعمیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آباد کردن . 2 - مرمت کردن خرابی "} +{"line": "تعمیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) ژرف اندیشی "} +{"line": "تعمیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) عمومیت دادن "} +{"line": "تعمیه (تَ یِ) [ ع . تعمیة ] (مص م .) 1 - کور کردن، نابینا ساختن . 2 - معما گفتن "} +{"line": "تعنت (تَ عَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خواری و مشقت کسی را خواستن . 2 - عیب جویی کردن از کسی "} +{"line": "تعنیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - درشتی کردن . 2 - سرزنش کردن "} +{"line": "تعهد (تَ عَ هُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کاری را به عهده گرفتن . 2 - عهد بستن، 3 - (اِمص .) غمخواری "} +{"line": "تعهد کردن ( تعهد کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - به عهده گرفتن . 2 - نگاهداری، تیمار داشتن "} +{"line": "تعود (تَ عَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) خو گرفتن، خود را به کاری عادت دادن "} +{"line": "تعویذ (تَ) [ ع . ] (اِ.) دعایی که برای رفع بلا و دفع چشم زخم به گردن یا بازو بندند"} +{"line": "تعویض (تَ) [ ع . ] (مص م .) بدل کردن، عوض کردن . ؛ تعویض روغنی جایی که روغن موتور، فیلتر هوا و مانند آن را در ماشین عوض می کنند"} +{"line": "تعویق (تَ) [ ع . ] (مص ل .) به تأخیر انداختن کاری "} +{"line": "تعویل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به صدای بلند گریه کردن . 2 - از کسی یاری خواستن "} +{"line": "تعکف (تُ عَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) گوشه گرفتن، خلوت گزیدن "} +{"line": "تعیش (تَ عَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خوش زیستن، خوش گذراندن . 2 - (اِ.) گذران "} +{"line": "تعین (تَ عَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بزرگی و دارایی یافتن . 2 - به چشم دیدن "} +{"line": "تعییب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - معیوب ساختن . 2 - به عیب نسبت دادن "} +{"line": "تعییر (تَ) [ ع . ] (مص م .) سرزنش کردن "} +{"line": "تعیین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - معین کردن . 2 - مخصوص کردن . 3 - برگماشتن "} +{"line": "تغابن (تَ بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به یکدیگر ضرر رساندن در معامله . 2 - افسوس خوردن "} +{"line": "تغار (تَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست ریزند. 2 - ظرفی گلین که در آن آرد گندم و جو را خمیر کنند"} +{"line": "تغافل (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به غفلت زدن "} +{"line": "تغامز (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) چشمک زدن، غمزه آمدن "} +{"line": "تغایر (تَ یُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - با هم مغایرت داشتن . 2 - بر یکدیگر رشک بردن "} +{"line": "تغذی (تَ غَ ذِّ) [ ع . ] (مص ل .) غذا خوردن "} +{"line": "تغذیه (تَ یِ) [ ع . تغذیة ] 1 - (مص م .) خورانیدن، غ ذا دادن . 2 - (اِمص .) خوردن "} +{"line": "تغرب (تَ غَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) از وطن دور شدن، غربت گزیدن "} +{"line": "تغرید (تَ) [ ع . ] (مص ل .) آواز خواندن پرندگان "} +{"line": "تغریر (تَ) [ ع . ] (مص م .) به خطر انداختن "} +{"line": "تغریق (تَ) [ ع . ] (مص م .) غرق کردن، در آب فرو بردن "} +{"line": "تغزل (تَ غَ زُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) غزل سرایی کردن، شعری عاشقانه گفتن . 2 - عشق ورزیدن . 3 - (اِمص .) غزل سرایی "} +{"line": "تغسیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) غسل دادن "} +{"line": "تغشی (تَ غَ شِّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پوشیدن . 2 - فرو رفتن "} +{"line": "تغضن (تَ غَ ضُّ) [ ع . ] (مص ل .) چین و چروک افتادن پوست بدن یا جامه "} +{"line": "تغطی ( تَ غَ) [ ع . ] (مص م .) پوشاندن، مستور کردن "} +{"line": "تغطیه (تَ یِ یا یَ) [ ع . تغطیة ] (مص م .) پوشیدن، مستور داشتن "} +{"line": "تغلب (تَ غَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) پیروز شدن، غالب شدن "} +{"line": "تغلیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) چیره کردن "} +{"line": "تغلیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) به غلط نسبت دادن، به غلط انداختن "} +{"line": "تغلیظ (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - غلیظ کردن . 2 - سخن درشت گفتن "} +{"line": "تغلیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) بستن "} +{"line": "تغمد (تَ غَ مُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پوشاندن، فروپوشیدن . 2 - ظرف را پر کردن "} +{"line": "تغنج (تَ غَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) ناز و کرشمه کردن "} +{"line": "تغنی (تَ غَ نِّ) [ ع . ] (مص ل .) سرود خواندن، شعر را به آواز خواندن "} +{"line": "تغنی ( تغنی .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) توانگر شدن، بی نیاز شدن . 2 - (اِمص .) توانگری، بی نیازی "} +{"line": "تغنیه (تَ یِ) [ ع . تغنیة ] (مص ل .)آواز خواندن "} +{"line": "تغوط (تَ غَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پلیدی انداختن . 2 - مدفوع کردن "} +{"line": "تغیب (تَ غَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) غیب شدن، ناپدید گشتن "} +{"line": "تغیر (تَ غَ یُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دگرگون شدن . 2 - برآشفتن . 3 - (اِمص .)گردش . 4 - (اِ.) پرخاش "} +{"line": "تغیط (تَ غَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) خشم گرفتن "} +{"line": "تغییر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دیگرگون ساختن . 2 - (اِمص .) گردش، دگرگونی "} +{"line": "تف (تَ) (اِ.) 1 - حرارت، گرمی . 2 - روشنی، پرتو، نور"} +{"line": "تف (تُ) (اِ.) آب دهان "} +{"line": "تف مالی (تُ) (حامص .) (عا.) 1 - به آب دهان آغشته کردن چیزی، تف مالیدن . 2 - سرسری شستن ظرف و امثال آن "} +{"line": "تفأل (تَ فَ أُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فال زدن . 2 - (اِمص .) فال گویی، فال اندازی . 3 - (اِ.) فال، شگون . ج . تفألات "} +{"line": "تفاح (تُ فّ) [ ع . ] (اِ.) سیب "} +{"line": "تفاحش (تَ حُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ناسزا گفتن . 2 - از حد گذشتن "} +{"line": "تفاخر (تَ خُ) [ ع . ] (مص م .) به یکدیگر فخر کردن، به خود نازیدن "} +{"line": "تفادی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) دوری گزیدن، پرهیز نمودن "} +{"line": "تفارق (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) از هم جدا شدن "} +{"line": "تفاریق (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تفریق ؛ پراکنده ها، چیزهای پراکنده، اندک اندک "} +{"line": "تفاسخ (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر در فسخ معامله هم رأی شدن "} +{"line": "تفاسیر (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تفسیر؛ گزارش ها"} +{"line": "تفاصح (تَ صُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تظاهر به فصیح بودن . 2 - (اِمص .) چرب زبانی "} +{"line": "تفاصیل (تَ) [ ع . ] (مص . اِ.) جِ تفصیل - شرح و بسط ها. 2 - فصل های جدا از هم "} +{"line": "تفاضل (تَ ضُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بر یکدیگر برتری جستن . 2 - (اِمص .) برتری، فزونی، پیشی . 3 - حاصل تفریق (ریاضی )"} +{"line": "تفاعل (تَ عُ) [ ع . ] 1 - (مص .) اظهار آن چه در باطن نیست . 2 - (اِ.) در صرف عربی یکی از باب های ثلاثی مزیدفیه "} +{"line": "تفاغ (تَ یا تِ) (اِ.) قدح شراب "} +{"line": "تفال (تُ) (اِ.) آب دهن که از اثر مزة چیزی به هم رسد، تف "} +{"line": "تفالج (تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) اظهار فالج بودن کردن "} +{"line": "تفاله (تُ لِ) [ ع . ] (اِ.) باقی ماندة میوه و هر چیز دیگری پس از فشردن و گرفتن آبش "} +{"line": "تفانی (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یکدیگر را نابود کردن . 2 - (مص ل .) با هم نیست شدن "} +{"line": "تفاهم (تَ هُ) [ ع . ] (مص م .) یکدیگر را فهمیدن "} +{"line": "تفاوت (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) از هم جدا و دور شدن، فرق و اختلاف دایمی داشتن "} +{"line": "تفاوی (تَ) [ ع . ] (مص م .) مساعده دادن به کارگر و زارع "} +{"line": "تفت (تَ) 1 - (ص .) گرم . 2 - (اِ.) گرمی، حرارت . 3 - حرارت ناشی از خشم . 4 - با شتاب، تند و تیز. 5 - خرام، خرامان "} +{"line": "تفت (تَ) (اِ.) سبد چوبین که در آن میوه جا دهند"} +{"line": "تفتان (تَ) 1 - (ص .) هر چیز گرم شده از آفتاب یا آتش . 2 - (اِ.) قسمی از نان ؛ تافتون "} +{"line": "تفتت (تَ فَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .)ریز ریز شدن "} +{"line": "تفتح (تَ فَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) گشوده شدن، باز شدن "} +{"line": "تفتق (تَ فَ تُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شکافتن، شکاف خوردن، کفتن، کافتن . 2 - (اِمص .) شکافتگی ؛ ج . تفتقات "} +{"line": "تفتن (تَ تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرم شدن . خشمناک گردیدن . 2 - گداخته شدن در آتش "} +{"line": "تفته (تَ تِ) (ص مف .) 1 - بسیار گرم شده . 2 - گداخته شده "} +{"line": "تفته (تَ تِ یا تَ) 1 - (اِمف .) تابیده . 2 - (اِ.) تار عنکبوت "} +{"line": "تفتی (تَ فَ تّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - باز ایستادن دختر از لهو و بازی با کودکان . 2 - جوانمردی نمودن . 3 - ورزشکار بودن "} +{"line": "تفتیت (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ریز ریز کردن، از هم پاشیدن . 2 - (مص ل .) شکسته و ریزه شده "} +{"line": "تفتیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) باز کردن، گشودن "} +{"line": "تفتیدن (تَ دَ) (مص ل .) نک تفتن "} +{"line": "تفتیده (تَ د) (ص مف .) نک تفته "} +{"line": "تفتیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) سست گردانیدن "} +{"line": "تفتیش (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تفحص کردن، جستجو کردن . 2 - (اِمص .) بازرسی، پژوهش . ؛ تفتیش عقاید پرس و جو دربارة عقاید دینی و سیاسی مردم برای شناسایی مخالفان . ؛ تفتیش بدنی الف - گشتن لباس و بدن کسی . ب - بازرسی بدنی "} +{"line": "تفتیق (تَ) [ ع . ] (مص ل .) کهنه شدن، شکافتن، دریدن "} +{"line": "تفتین (تَ) [ ع . ] (مص م .) آشوب کردن، فتنه انداختن "} +{"line": "تفتیک (تَ) (اِ.) کرک، پشم نرم زیر موهای بز که از آن در بافتن شال استفاده می کنند"} +{"line": "تفتیک ( تفتیک .) [ ع . ] (مص م .) 1 - از هم جدا کردن . 2 - جدا کردن پنبه از دانه "} +{"line": "تفجر (تَ فَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - روان شدن . 2 - دمیدن صبح . 3 - جوانمردی کردن "} +{"line": "تفجع (تَ فَ جّ) [ ع . ] (مص ل .) دردمند شدن "} +{"line": "تفجیر (تَ) (مص م .) روان کردن، گشوده کردن، آب بدوانیدن ؛ ج . تفجیرات "} +{"line": "تفحص (تَ فَ حُّ) [ ع . ] (مص م .) جستجو کردن، تحقیق کردن "} +{"line": "تفخر (تَ فَ خُّ) [ ع . ] (مص ل .) بزرگی کردن "} +{"line": "تفخیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) بزرگ داشتن، بزرگ گردانیدن "} +{"line": "تفدیه (تَ یِ) [ ع . تفدیة ] (مص م .) فدیه دادن "} +{"line": "تفرث (تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) شوریدن دل زن باردار"} +{"line": "تفرج (تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از تنگی و دشواری بیرون آمدن . 2 - گردش، سیر"} +{"line": "تفرجگاه ( تفرجگاه .) [ ع - فا. ] (اِمر.) گردشگاه، جای تفرج "} +{"line": "تفرد (تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) یگانه بودن، تنها شدن "} +{"line": "تفرس (تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص م .) با هوشیاری دریافتن و فهمیدن "} +{"line": "تفرع (تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) شاخه شاخه شدن "} +{"line": "تفرعن (تَ فَ عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مانند فرعون متکبر و ستمکار بودن . 2 - ستمکار گردیدن . 3 - (اِمص .) خودپرستی، تکبر"} +{"line": "تفرغ (تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فارغ شدن از کاری . 2 - در کاری جدیت کردن "} +{"line": "تفرق (تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) پراکنده شدن، جدا شدن "} +{"line": "تفرقه (تَ رِ قِ) [ ع . تفرقة ] (مص م .) پراکندن، جدایی انداختن "} +{"line": "تفریج (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گشودن . 2 - برطرف کردن اندوه . 3 - پیر شدن "} +{"line": "تفریح (تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شادمانی نمودن . 2 - (مص م .) شادمان ساختن "} +{"line": "تفریح گاه ( تفریح گاه .) [ ع - فا. ] (اِمر.) محل تفریح، گردش گاه "} +{"line": "تفریحات ( تفریحات .) [ ع . ] (مص . اِ.) جِ تفریح . ؛ تفریحات سالم تفریحی که به سلامت شخص یا ارزش های اخلاقی جامعه زیان نرساند"} +{"line": "تفرید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - یگانه کردن . 2 - گوشه گزینی "} +{"line": "تفریض (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - واجب گردانیدن چیزی . 2 - جداجدا کردن . 3 - رخنه نمودن . 4 - آشکار نمودن "} +{"line": "تفریط (تَ) [ ع . ] (مص م .) کوتاهی کردن، ضایع کردن "} +{"line": "تفریغ (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خالی کردن ظرف از آنچه در آن است . 2 - پرداختن و فراغت از کاری "} +{"line": "تفریق (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جدا کردن . 2 - کم کردن عدد کوچکتر از بزرگتر. 3 - (اِمص .) جدایی . 4 - کاهش "} +{"line": "تفزع (تَ فَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) ترسیدن "} +{"line": "تفس (تَ) (اِ.) گرمی "} +{"line": "تفسان (تَ) (ص فا.) چیزی که از گرمی آفتاب یا آتش داغ شده باشد"} +{"line": "تفسره (تَ س رِ) [ ع . ] (اِ.) پیشاب بیمار که پزشک از آزمایش آن پی به بیماری می برد"} +{"line": "تفسه (تَ یا تُ س) (اِ.) 1 - لکة سیاهی که روی چهره پیدا شود. 2 - خواستن هر چیزی، ویار. 3 - اندوه و بی تابی "} +{"line": "تفسید (تَ) [ ع . ] (مص م .) تباه کردن "} +{"line": "تفسیدن (تَ دَ) (مص ل .) گرم شدن از تف آتش یا آفتاب "} +{"line": "تفسیده (تَ د) (ص مف .) گرم شده، گداخته "} +{"line": "تفسیر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شرح کردن، بیان کردن . 2 - (اِمص .) گزارش . 3 - بیان و تشریح معنی و لفظ آیات قرآن . ؛ تفسیر به رأی الف - تفسیر قرآن براساس ذوق و نظر شخصی و نه حقایق آن . ب - تفسیر سخن یا امری مطابق میل خود"} +{"line": "تفسیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) فاسق شمردن "} +{"line": "تفسیله (تَ لِ) (اِ.) نوعی پارچة ابریشمی که از آن جامه و غیره دوزند"} +{"line": "تفش (تَ) (اِ.) سرزنش، طعنه "} +{"line": "تفشه (تَ ش یا شَ) (اِ.) طعنه، سرزنش "} +{"line": "تفصی (تَ فَ صِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از تنگی و دشواری رها شدن . 2 - دربارة چیزی کنجکاوی کردن "} +{"line": "تفصیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - جدا کردن . فصل فصل کردن . 2 - شرح دادن "} +{"line": "تفصیله (تَ لِ یا لَ) [ ع . تفصیلة ] (اِ.) 1 - قطعه ای پارچه . 2 - برشی از جامه "} +{"line": "تفصیلی (تَ) [ ع - فا. ] (ص .) مفصل، مشروح "} +{"line": "تفضل (تَ فَ ضُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برتری یافتن . 2 - نیکی کردن . 3 - (اِمص .) فزونی، برتری . 4 - نیکی، لطف "} +{"line": "تفضیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) رسوا کردن "} +{"line": "تفضیض (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نقره کوب کردن، سیم اندود کردن . 2 - آب نقره دادن "} +{"line": "تفضیل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) برتری دادن . 2 - بسط دادن، شرح دادن . 3 - (اِمص .) شرح و بسط "} +{"line": "تفطن (تَ فَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) دریافتن، با هوشیاری مطلبی را فهمیدن "} +{"line": "تفظیع (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فظیع گردانیدن، زشت و سخت کردن . 2 - به زشتی نسبت دادن . 3 - (اِمص .) زشتی، شناعت ؛ ج . تفظیعات "} +{"line": "تفقد (تَ فَ قُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دلجویی کردن . 2 - (اِمص .) بازجست، واجست "} +{"line": "تفقه (تَ فَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) فقه آموختن، دانشمندی جستن "} +{"line": "تفلون (تِ لُ) [ فر - انگ . ] (اِ.) نامی تجاری مشتق از ماده ای پلاستیکی که برای ایجاد پوشش های بسیار مقاوم در برابر گرما و عوامل شیمیایی مورد استفاده قرار می گیرد"} +{"line": "تفنن (تَ فَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گوناگون شدن . 2 - به سرگرمی های مختلف مشغول شدن "} +{"line": "تفنه (تَ نَ) (اِ.) تار عنکبوت "} +{"line": "تفنگ (تُ فَ) (اِ.) جنگ افزاری که با آن گلوله را به مسافت دور و نزدیک پرتاب می کنند و انواع مختلف دارد: دولول، سرپر، بادی، کمرشکن، شکاری و مانند آن "} +{"line": "تفنگ چی ( تفنگ چی .) [ فا - تر. ] (ص نسب .) آن که در دسته ای نظامی با تفنگ می جنگد یا نگهبانی می دهد"} +{"line": "تفهم (تَ فَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) دریافتن، فهمیدن "} +{"line": "تفهیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) فهمانیدن، حالی کردن "} +{"line": "تفو (تُ) (اِ.) 1 - آب دهان . 2 - برای تحقیر و توهین به کسی یا چیزی گویند"} +{"line": "تفوق (تَ فَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) برتری یافتن "} +{"line": "تفوه (تَ فَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) سخن گفتن، لب به سخن باز کردن "} +{"line": "تفویت (تَ) [ ع . ] (مص م .) از دست دادن "} +{"line": "تفویض (تَ) [ ع . ] (مص م .) واگذار کردن، سپردن "} +{"line": "تفک (تُ فَ) (اِمر.) تفنگ، تفنگ بادی "} +{"line": "تفکر (تَ فَ کُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اندیشه کردن . 2 - (اِمص .) اندیشه "} +{"line": "تفکه (تَ فَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - میوه خوردن . 2 - شوخ بودن، شوخی کردن . 3 - لذت بردن "} +{"line": "تفکی (تُ فَ) (ص .) (عا.) سست، بی دوام "} +{"line": "تفکیر (تَ) [ ع . ] (مص ل .) اندیشیدن "} +{"line": "تفکیک (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) از هم جدا کردن، بازگشادن . 2 - (اِمص .) جدایی، گشودگی . 3 - گرفتن سند جداگانه برای بخشی از یک ساختمان "} +{"line": "تفیدن (تَ دَ) (مص ل .) گرم شدن، داغ گشتن "} +{"line": "تق (تَ یا تِ قّ) (ص .) صدایی که از شکستن چیزی یا برخورد دو جسم سخت یا افتادن جسمی به وجود می آید. ؛ تق و لق الف - نیمه تعطیل . ب - زهوار دررفته، فرسوده . ؛ تق ِ تق چیزی درآمدن الف - صدای چیزی درآمدن . ب - افشا شدن امری نهانی "} +{"line": "تق تق (تَ تَ) (اِصت .) آواز به هم خوردن کوبة در و مانند آن "} +{"line": "تقا (تِ) [ ع . تقاء ] (اِمص .) پرهیزکاری "} +{"line": "تقابل (تَ بُ) [ ع . ] (مص ل .) برابر شدن، رو به روی هم واقع شدن "} +{"line": "تقاتل (تَ تُ) [ ع . ] (مص م .) یکدیگر را کشتن "} +{"line": "تقادم (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) دیرینه شدن، دیرینگی "} +{"line": "تقادم ( تقادم .) [ ع . ] (اِ.) جمع تقدمه، پیشکش، هدیه "} +{"line": "تقادیر (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تقدیر"} +{"line": "تقارب (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .)1 - به هم نزدیک شدن . 2 - نام یکی از بحور شعر به معنی متقارب "} +{"line": "تقارن (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) قرین شدن با یکدیگر"} +{"line": "تقاسم (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم بخش کردن . 2 - با هم قسم خوردن "} +{"line": "تقاص (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) قصاص گرفتن از هم . 2 - تاوان گرفتن . 3 - معامله به مثل کردن . ؛ تقاص پس دادن مجازات شدن، تاوان دادن "} +{"line": "تقاضا (تَ) [ ع . ] (مص ل .) درخواست کردن "} +{"line": "تقاضی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) نک تقاضا"} +{"line": "تقاطر (تَ طُ) [ ع . ] (مص ل .) قطره قطره آمدن "} +{"line": "تقاطع (تَ طُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) یکدیگر را قطع کردن، قطع کردن دو خط یکدیگر را. 2 - (اِمص .) برخورد، قطع "} +{"line": "تقاعد (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بازایستادن از کاری . 2 - بازنشسته شدن "} +{"line": "تقاعس (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از کاری سر باز زدن . 2 - عقب ماندن، به تأخیر افتادن . 3 - طفره رفتن "} +{"line": "تقامر (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر شرط بستن و قمار کردن "} +{"line": "تقاوی (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) مساعده دادن به کارگر و زارع . 2 - (اِمص .) پیش پرداخت، مساعده "} +{"line": "تقبل (تَ قَ بُّ) [ ع . ] (مص م .) پذیرفتن، به عهده گرفتن "} +{"line": "تقبل الله (تَ قَ بَّ لَ لْ لا) [ ع . ] (جملة دعایی ) خدا بپذیرد، ایزد بپذیرد"} +{"line": "تقبیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) زشت شمردن، زشت کردن "} +{"line": "تقبیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) بوسه زدن، بوسیدن "} +{"line": "تقتیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - در دادن نَفَقه به عیال و اولاد سخت گرفتن . 2 - بو بلند کردن از غذا، گوشت "} +{"line": "تقدس (تَ قَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پاک بودن . 2 - پارسا بودن "} +{"line": "تقدم (تَ قَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) پیش افتادن، جلو رفتن "} +{"line": "تقدمه (تَ د مِ) [ ع . تقدمة ] 1 - (مص م .) پیشکش کردن . 2 - (اِ.) پیشکش . 3 - مبلغ معینی که به عنوان مساعده و برحسب قرار معین مالک در آغاز مال به زارع می دهد و هنگام برداشت پس می گیرد"} +{"line": "تقدیر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه گرفتن . 2 - (اِ.) فرمان خدا، سرنوشت . 3 - (مص ل .) ارج نهادن "} +{"line": "تقدیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) پاک خواندن، پاک شمردن "} +{"line": "تقدیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پیشکش کردن، هدیه دادن . 2 - پیش انداختن "} +{"line": "تقرب (تَ قَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نزدیک شدن . 2 - خویشاوند شدن . 3 - نزد کسی شأن و مرتبه داشتن "} +{"line": "تقرر (تَ قَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) استوار گشتن "} +{"line": "تقریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نزدیک کردن . 2 - چهار نعل تاختن اسب . 3 - قربانی کردن "} +{"line": "تقریر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برقرار کردن . 2 - بیان کردن "} +{"line": "تقریض (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بریدن، قطع کردن . 2 - شعر گفتن . 3 - مدح کردن . 4 - ذم گفتن (اضداد)"} +{"line": "تقریظ (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ستودن . 2 - مطلبی را در تجمید کتاب یا نوشته ای نوشتن "} +{"line": "تقریع (تَ) [ ع . ] (مص م .) سرزنش کردن "} +{"line": "تقزز (تَ قَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پرهیزگار شدن . 2 - کناره کردن از گناه . 3 - رمیده شدن طبع از چیزی "} +{"line": "تقس کردن (تَ. کَ دَ) (مص م ) نک تَخس کردن "} +{"line": "تقسم (تَ قَ سُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پراکنده گشتن . 2 - (مص م .) پراکنده کردن "} +{"line": "تقسه (تَ قَ سُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پراکنده کردن . 2 - (مص ل .) پراکنده گشتن "} +{"line": "تقسیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) قسط قسط کردن، قسط بندی "} +{"line": "تلاهی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) یکدیگر را سرگرم ساختن "} +{"line": "تقسیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قسمت کردن . 2 - بخش کردن عددی بر عدد دیگر. 3 - توزیع کردن، پخش کردن "} +{"line": "تقشف (تَ قَ شُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به کم ساختن، زندگی مرتاضی را پیشه کردن . 2 - (اِمص .) تنگی معشیت، درویشی "} +{"line": "تقشیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) پوست کردن، پوست کندن "} +{"line": "تقصی (تَ قَ صِّ) [ ع . ] (مص ل .) به نهایت چیزی رسیدن، دور شدن "} +{"line": "تقصیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کوتاه کردن . 2 - سستی ورزیدن، کم کاری کردن . 3 - گناه، جرم "} +{"line": "تقصیر افتادن ( تقصیر افتادن . اُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کوتاهی شدن، سستی رفتن "} +{"line": "تقضی (تَ قَ ضّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گذشتن، سپری شدن . 2 - نابود گردیدن "} +{"line": "تقطر (تَ قَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - چکیدن، چکیده شدن . 2 - به پهلو افتادن "} +{"line": "تقطع (تَ قَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) بریده شدن، از هم بریدن "} +{"line": "تقطیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) رو ترش کردن، گره به پیشانی زدن "} +{"line": "تقطیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چکانیدن . 2 - فرایند تبدیل گاز یا بخار به مایع "} +{"line": "تقطیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاره پاره کردن . 2 - تجزیه کردن شعر به اجزا و ارکان عروضی برای معین کردن موزون یا ناموزون بود شعر. 3 - کنایه از: پیمودن "} +{"line": "تقعر (تَ قَ عُّ) [ ع . ] (مص ل .) گود شدن "} +{"line": "تقعیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) گود کردن "} +{"line": "تقفل (تَ قَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) بسته شدن در، قفل شدن "} +{"line": "تقلا (تَ قَ لّ) [ ع . تقلی ] (مص ل .) کوشش و تلاش کردن "} +{"line": "تقلب (تَ قَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دگرگون شدن . 2 - در کاری به سود خود و به زیان دیگری تصرف کردن "} +{"line": "تقلد (تَ قَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گردن بند به گردن انداختن . 2 - پذیرفتن "} +{"line": "تقلص (تَ قَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) به هم پیوستن، در هم کشیدن "} +{"line": "تقلی (تُ) [ تر. ] (اِ.) گوسفند شش ماهه "} +{"line": "تقلیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) دگرگون کردن، وارونه کردن "} +{"line": "تقلید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گردن بند به گردن انداختن . 2 - پیروی کردن . 3 - کار به عهدة کسی گذاشتن "} +{"line": "تقلیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) از بیخ و بن برکندن، ریشه کن ساختن "} +{"line": "تقلیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) کاهش دادن، کاستن "} +{"line": "تقنین (تَ) [ ع . ] (مص م .) قانون گذاشتن "} +{"line": "تقنینیه (تَ یَّ) [ ع . تقنینیة ] (ص نسب .) مؤنث تقنینی . دورة تقنینیه، مجالس تقنینیه . قوة تقنینیه : یکی از قوای سه گانة کشور که عامل تشکیل حکومت صحیح است و آن شامل مجلس شورایی است مرکب از نمایندگان ملت که وضع قوانین را به عهده می گیرد؛ قانون گذاری "} +{"line": "تقهقر (تَ قَ قُ) [ ع . ] (مص ل .)به عقب برگشتن، واپس رفتن "} +{"line": "تقوی (تَ وا) [ ع . ] (اِمص .) پرهیزکاری، اطاعت از خدا"} +{"line": "تقویت (تَ یَ) [ ع . تقویة ] (مص م .) نیرو دادن "} +{"line": "تقویم (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بهاء جنسی را تعیین کردن . 2 - راست کردن . 3 - تعیین اوقات و زمان ها. 4 - (اِ.) گاهنامه "} +{"line": "تقی (تَ یّ) [ ع . ] (ص .) پرهیزگار. ج . اتقیاء"} +{"line": "تقید (تَ قَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) پابند چیزی شدن "} +{"line": "تقیل (تَ قَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیروی کردن . 2 - همانند شدن . 3 - در نیمه روز خوابیدن "} +{"line": "تقیه (تَ یِّ) [ ع . تقیة ] (مص ل .) 1 - پرهیز کردن . 2 - خودداری از آشکار کردن مذهب خویش برای حفظ جان "} +{"line": "تقیید (تَ) [ ع . ] (مص م .) در بند کردن، مقید ساختن "} +{"line": "تل (تَ) (اِ.) پسر امرد مزلف و مضخم، تگل "} +{"line": "تل (تَ لّ) [ ع . ] (اِ.) پشته، تپة بلند. ج . تلال "} +{"line": "تلاتوف (تَ) (ص .) 1 - کسی که خود را کثیف و ناپاک نگاه دارد. 2 - شور و غوغا"} +{"line": "تلاج (تَ) (اِ) بانگ، مشغله شور و غوغا"} +{"line": "تلاحق (تَ حُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به هم رسیدن . 2 - از پی هم آمدن "} +{"line": "تلازم (تَ زُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - همراه بودن . 2 - به یکدیگر وابسته بودن "} +{"line": "تلاش (تَ) (اِ.) کوشش، سعی "} +{"line": "تلاشی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) از هم پاشیده شدن "} +{"line": "تلاصق (تَ صُ) [ ع . ] (مص ل .) به هم چسبیدن، متصل شدن "} +{"line": "تلاطف (تَ طُ) [ ع . ] (مص ل .) به یکدیگر مهربانی کردن، با هم خوش رفتاری کردن "} +{"line": "تلاطم (تَ طُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به هم خوردن . 2 - به یکدیگر لطمه زدن "} +{"line": "تلاعب (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) بازی کردن "} +{"line": "تلاعن (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) یکدیگر را لعن کردن "} +{"line": "تلافی (تَ) [ ع . ] (مص م .)دریافتن، جبران کردن "} +{"line": "تلاقی (تَ) [ ع . ] (مص م .) دیدار کردن "} +{"line": "تلال (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تل ؛ پشته ها"} +{"line": "تلالؤ (تَ لَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) درخشیدن، برق زدن "} +{"line": "تلالا (تَ) (اِ.) 1 - رکن تقطیع موسیقی قدیم . 2 - صوت، خوانندگی، آواز"} +{"line": "تلامذه (تَ مِ ذ) [ ع . تلامذة ] (اِ.) جِ تلمیذ؛ شاگردان "} +{"line": "تلامیذ (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تلمیذ؛ شاگردان "} +{"line": "تلاوت (تَ وَ) [ ع . ] (مص م .) خواندن، قرائت کردن "} +{"line": "تلبث (تَ لَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) درنگ کردن "} +{"line": "تلبس (تَ لَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لباس پوشیدن . 2 - آمیخته و مبهم شدن کار"} +{"line": "تلبیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نیرنگ ساختن . 2 - پوشاندن، حقیقت را پنهان کردن "} +{"line": "تلثم (تَ لَ ثُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بوسه زدن . 2 - دهان بند زدن "} +{"line": "تلجئه (تَ جِ ئِ) [ ع . تلجئة ] (مص م .) 1 - قرار دادن مال برای بعضی از وارثان دون بعض . 2 - واگذار کردن زمین خود به دیگری و بدین نحو تحت حمایت او درآمدن ؛ التجاء"} +{"line": "تلجلج (تَ لَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مردد بودن . 2 - در گفتن سخنی تردید داشتن "} +{"line": "تلخ (تَ) [ په . ] (ص .) 1 - دارای مزة غیرمطبوع، بدمزه . 2 - زننده، سخت، سخن تلخ . 3 - تندخو، بدخلق "} +{"line": "تلخه (تَ خِ) (اِمر.) 1 - تلخک . 2 - صفرا، زرداب "} +{"line": "تلخک (تَ خَ) (اِمصغ .) 1 - مصغر تلخ . 2 - خربزة تلخ . 3 - کاسنی "} +{"line": "تلخیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) خلاصه کردن "} +{"line": "تلذذ (تَ لَ ذُّ) [ ع . ] (مص ل .) لذت بردن "} +{"line": "تلسک (تِ لِ) (اِ.) خوشة کوچک انگور که جزو خوشة بزرگ است "} +{"line": "تلسکوپ (تِ لِ) [ فر. ] (اِ.) دوربین بزرگ که با آن ستارگان را رصد می کنند"} +{"line": "تلطف (تَ لَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) نرمی کردن، مهربانی کردن "} +{"line": "تلطیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - لطیف کردن . 2 - زیبا ساختن "} +{"line": "تلعب (تَ لَ عُّ) [ ع . ] (مص ل .) بازی کردن "} +{"line": "تلعت (تَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشیب، سرازیر. 2 - سیل گیر. 3 - دهانة رودخانه "} +{"line": "تلعثم (تَ لَ ثُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درنگ کردن . 2 - تأمل کردن "} +{"line": "تلعلم (تَ لَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) توقف کردن، درنگ کردن در کار"} +{"line": "تلف (تَ لَ) [ ع . ] (مص ل .) هلاک شدن، نابود شدن "} +{"line": "تلف کردن (تَ لَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - به هدر دادن . 2 - نابود کردن "} +{"line": "تلفت (تَ لُ فّ) [ ع . ] (مص ل .) نیک نگریستن، به چپ و راست نگاه کردن، خیره شدن "} +{"line": "تلفظ (تَ لَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بر زبان آوردن کلمه . 2 - سخن گفتن "} +{"line": "تلفن (تِ لِ فُ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی که به وسیلة آن می توان اصوات و مکالمات را به مسافت دور انتقال داد یا دریافت کرد"} +{"line": "تلفن خانه ( تلفن خانه . نِ) [ فر - فا. ] (اِمر.) 1 - ادارة تلفن . 2 - اتاقی که دارای انشعابات تلفن باشد و برقراری تماس های تلفنی را بر عهده داشته باشد"} +{"line": "تلفن همراه ( تلفن همراه هَ) [ انگ فا. ] (اِ.) نک موبایل "} +{"line": "تلفن چی ( تلفن چی .) [ فر - تر. ] (ص نسب .) مأمور تلفن، آن که مسئول برقرار کردن ارتباط های تلفنی یا پاسخ گویی به تماس های تلفنی اداره یا سازمانی است "} +{"line": "تلفنی ( تلفنی .) [ فر - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به تلفن : پیغام تلفنی . 2 - (ق .) با استفاده از تلفن، به وسیلة تلفن "} +{"line": "تلفیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) پیچیدن، درنوردیدن "} +{"line": "تلفیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) به هم بستن، به هم پیوستن، مرتب کردن "} +{"line": "تلقاء (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دیدار کردن، رو به رو شدن . 2 - (اِمص .) دیدار. 3 - جای دیدار"} +{"line": "تلقب (تَ لَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) لقب یافتن، دارای لقب گردیدن "} +{"line": "تلقن (تَ لَ قُّ) [ ع . ] (مص م .) فراگرفتن، فهمیدن "} +{"line": "تلقی (تَ لَ قِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آموختن . 2 - ملاقات کردن، برخورد کردن . 3 - (اِمص .) فراگیری، آموزشی . 4 - دیدار، برخوردن، پذیرش "} +{"line": "تلقیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) لقب دادن "} +{"line": "تلقیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بارور کردن درخت خرمای ماده به وسیلة داخل کردن مایة خرمای نر به درون آن . 2 - واکسن زدن "} +{"line": "تلقین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فهماندن . 2 - کسی را وادار به گفتن کلامی کردن "} +{"line": "تلمبار (تَ لَ) (اِ.) = تلنبار: 1 - هر چیز که روی هم ریخته و انبار شده باشد. 2 - جایی که در آن کرم ابریشم را پرورش دهند"} +{"line": "تلمبه (تُ لُ ب) [ تر. ] (اِ.) دستگاهی که به وسیلة آن مایعات و گازها را از منبعی بیرون کشند"} +{"line": "تلمذ (تَ لَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) شاگردی کردن "} +{"line": "تلمع (تَ لَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) روشن شدن، درخشیدن "} +{"line": "تلمق (تَ لَ مُّ) [ ع . ] (مص م .) خوردن "} +{"line": "تلمیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نگاه تند و آنی به چیزی افکندن . 2 - اشاره کردن . 3 - اشاره کردن شاعر در شعر به داستان یا مثلی مشهور یا آوردن اصطلاحات علمی در شعر"} +{"line": "تلمیذ (تِ) [ ع . ] (اِ.) شاگرد، دانش آموز. ج . تلامذه، تلامیذ"} +{"line": "تلنگ (تُ لَ) (اِ.) 1 - نیاز، ضرورت . 2 - میل، خواهش "} +{"line": "تلنگ (تَ لَ) (اِ.) میوه ای است شبیه به شفتالو"} +{"line": "تلنگ (تِ لِ) (اِ.) بشکن "} +{"line": "تلنگ دررفتن ( تلنگ دررفتن . دَ. رَ تَ) (مص ل .) (عا.) 1 - گوزیدن . 2 - در انجام کاری ضعیف و ناتوان شدن "} +{"line": "تلنگر (تَ لَ گُ) (اِ.) ضربه زدن با سر انگشت به کسی یا چیزی "} +{"line": "تله (تَ لِ) (اِ.) دام، ابزاری برای گرفتن حیوانات "} +{"line": "تله بست (تَ لِ بَ) (اِمر.) چوب بست "} +{"line": "تله تایپ ( تله تایپ .) [ انگ . ] (اِمر.) دستگاهی است شبیه ماشین تحریر که سیم های برقی آن را به ماشین تحریر دیگری نظیر خود آن در نقطة دیگر وصل کنند و چون مطالبی به وسیلة ماشین اول نوشته شود ماشین دومی رونوشت آن را به طور خودکار حاضر می کند"} +{"line": "تله تکس (تِ لِ تِ) [ انگ . ] (اِ.) سیستمی که اطلاعات مورد نیاز روزانه را از قبیل اجناس و ساعت پرواز هواپیما و اخبار مهم سیاسی به صورت نوشته روی صفحه تلویزیون ظاهر کند، پیام نما. (فره )"} +{"line": "تله پاتی (تِ لِ) [ فر. ] (اِمر.) انتقال و ارتباط فکر از راه دور، دورآگاهی (فره )"} +{"line": "تلهب (تَ لَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) زبانه کشیدن آتش "} +{"line": "تلهف (تَ لَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) افسوس خوردن "} +{"line": "تلو (تِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دنبال، پس . 2 - بچة شتر که دنبال مادر خود می رود"} +{"line": "تلواسه (تَ س ِ) (اِ.) = تالواسه : 1 - اضطراب، بی قراری . 2 - اندوه، ملالت "} +{"line": "تلوتلو (تِ تِ) (اِمر.) حرکت به چپ و راست مانند راه رفتن اشخاص مست "} +{"line": "تلوث (تَ لَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) آلوده شدن "} +{"line": "تلون (تَ لَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) رنگ به رنگ گشتن، هر لحظه به رنگی درآمدن "} +{"line": "تلوک (تَ لُ) (اِ.) نشانه، هدف "} +{"line": "تلویح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - اشاره کردن، با اشاره فهماندن . 2 - سخنی را در ضمن سخن دیگر به کنایه بیان داشتن "} +{"line": "تلویزیون (تِ لِ یُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی است که تصاویر اشیاء و اشخاص را از مسافت دور به وسیلة امواج الکترونیکی انتقال دهد"} +{"line": "تلویم (تَ) [ ع . ] (مص م .) سرزنش کردن "} +{"line": "تلوین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رنگ به رنگ کردن . 2 - اسلوب سخن را تغییر دادن و متنوع ساختن . 3 - غذاهای گوناگون حاضر کردن "} +{"line": "تلپ (تِ لِ) (ص .) 1 - تالاپ . 2 - ویژگی آن که خود را به دیگران تحمیل می کند. ؛ تلپ شدن سربار شدن "} +{"line": "تلکس (تِ لِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه ارتباطی برای ارسال و دریافت پیام که با گرفتن شمارة مخاطب دستگاه تله تایپ آن به کار می افتد و پیام را ثبت می کند"} +{"line": "تلکه (تَ لَ کِ) (اِ.) (عا.) پول یا جنسی که با مکر و فریب از دیگری بگیرند"} +{"line": "تلکه کردن ( تلکه کردن . کَ دَ) (مص ل .) باج گرفتن، رشوه گرفتن "} +{"line": "تلگراف (تِ لِ) [ فر. ] (اِمر.) دستگاهی است که به وسیلة آن اخبار و مطالب را از راه دور مخابره کنند"} +{"line": "تلگرام (تِ لِ) [ فر. ] (اِمر.) مطلبی که به وسیلة تلگراف مخابره و بر کاغذی نوشته شده باشد"} +{"line": "تلی (تُ) (اِ.) 1 - کیسه ای که در آن اسباب خیاطی را بگذارند. 2 - دست افزار حجام "} +{"line": "تلیبار (تَ) (اِ.) نک تلمبار"} +{"line": "تلید (تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مال کهنه و قدیمی و موروثی . 2 - غیر عربی که در میان عرب پرورش یافته باشد"} +{"line": "تلین (تَ لَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نرم شدن . 2 - چاپلوسی کردن "} +{"line": "تلیین (تَ) [ ع . ] (مص م .) نرم گردانیدن "} +{"line": "تم (تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - موضوع اساسی، مایه . 2 - زمینه "} +{"line": "تم (تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - تیرگی چشم، بیماری ای که باعث نابینایی و کمی دید می شود. 2 - تاریکی، سیاهی "} +{"line": "تماثل (تَ ثُ) [ ع . ] (مص ل .) مانند هم شدن، ه مچون یکدیگر گردیدن "} +{"line": "تماثیل (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تمثال - نگارها. 2 - مجسمه ها، پیکرها"} +{"line": "تماخره (تَ خَ رِ) (اِمص .) 1 - مزاح، خوش - طبعی . 2 - مطایبه "} +{"line": "تمادح (تَ دُ) [ ع . ] (مص م .)یکدیگر را ستودن "} +{"line": "تمادی (تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) طول دادن، به درازا کشیدن . 2 - مداومت کردن بر کاری "} +{"line": "تمار (تَ مّ) [ ع . ] (اِ.) خرمافروش "} +{"line": "تمارض (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به بیماری زدن "} +{"line": "تمازج (تَ زُ) [ ع . ] (مص ل .) آمیخته شدن، مخلوط شدن "} +{"line": "تمازح (تَ زُ) [ ع . ] (مص ل .) مزاح کردن با هم "} +{"line": "تماس (تَ سّ) [ ع . ] (مص ل .) یکدیگر را مس کردن، به هم مالیده شدن "} +{"line": "تماسخ (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) انتقال نفس به بدن حیوان دیگر غیر انسان "} +{"line": "تماسک (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خود را نگاه داشتن . 2 - چنگ در زدن و آویختن "} +{"line": "تماسیح (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تمساح "} +{"line": "تماشا (تَ) [ ع . تماشی ] 1 - (مص م .) دیدن، نگاه کردن . 2 - (مص ل .) گردش کردن، راه رفتن "} +{"line": "تماشاخانه ( تماشاخانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که در آن هنرپیشگان داستانی را به نمایش درآوردند، تأتر"} +{"line": "تماشاچی ( تماشاچی .) [ ع - تر. ] (ص مر. اِمر.) کسی که نمایش، بازی یا مسابقه ای را تماشا کند"} +{"line": "تماشاگر ( تماشاگر . گَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) بیننده، ناظر، کسی که تماشا می کند"} +{"line": "تماشی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با هم راه رفتن "} +{"line": "تمالک (تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) خویشتن دار بودن "} +{"line": "تمام (تَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کامل، درست . 2 - بی - عیب . 3 - رسا. 4 - همه، همگی "} +{"line": "تمام رخ (تَ. رُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نقش یا تصویری که از روبرو باشد. مق نیم رخ "} +{"line": "تماماً (تَ مَ نْ) [ ع . ] (ق .) همه، همگی، کلاً جمعاً"} +{"line": "تمامت (تَ مَ) [ ع . تمامة ] (مص ل .) 1 - تمام کردن، کامل کردن . 2 - همه "} +{"line": "تمامی (تَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - به سر آمدن . 2 - رسیدگی، رسایی "} +{"line": "تمامی ( تمامی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - تمام، همه . 2 - پایان "} +{"line": "تمایز (تَ یُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم فرق داشتن . 2 - جدا شدن "} +{"line": "تمایل (تَ یُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - اظهار میل و رغبت کردن . 2 - به سوی چیزی کج شدن . 3 - (اِمص .) گرایش، میل . 4 - عاطفه، احساس "} +{"line": "تمایم (تَ یِ) [ ع . تمائم ] (اِ.) جِ تمیمه "} +{"line": "تمبر (تَ) [ فر. ] (اِ.) تکه کاغذی کوچک و چسبناک که ادارة پست چاپ و در مقابل اخذ حق حمل و نقل نامه ها و غیره به نامه و محمول الصاق کند"} +{"line": "تمت (تَ مَّ) [ ع . ] (فع .) به پایان رسید، تمام شد (در آخر کتاب ها و رساله ها نوشته شود)"} +{"line": "تمتع (تَ مَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) برخوردار شدن، بهره مند شدن "} +{"line": "تمتم (تُ تُ) (اِ.) منگوله ای که از موی دم گاومیش هندی درست می کردند و آن را بر سر نیزه یا گردن اسب می بستند"} +{"line": "تمتمام (تَ تَ) [ ع . ] (ص .) کسی که به علت تند حرف زدن، سخنش فهمیده نمی شود"} +{"line": "تمثال (تَ) [ ع . ] (مص ل .) مثل زدن، مثل آوردن "} +{"line": "تمثال (تِ) [ ع . ] (اِ.) صورت، نگار، مجسمه . ج . تماثیل "} +{"line": "تمثل (تَ مَ ثُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - داستان زدن، مثال آوردن . 2 - شبیه چیزی شدن . 3 - قصاص گرفتن "} +{"line": "تمثیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مثال آوردن . 2 - تشبیه کردن "} +{"line": "تمجمج (تَ مَ جْ مُ) [ ع . ] (مص ل .) سخن را نامفهوم ادا کردن "} +{"line": "تمجید (تَ) [ ع . ] (مص م .) ستودن، تعریف کردن "} +{"line": "تمحق (تَ مَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نابود شدن . 2 - سوختن "} +{"line": "تمحل (تَ مَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حیله کردن . 2 - کسی را به تکلف انداختن "} +{"line": "تمحیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آزمودن . 2 - پاکیزه کردن . 3 - کاستن . 4 - گوشت را از چربی و پی جدا کردن "} +{"line": "تمدد (تَ مَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) دراز شدن، کشیده شدن "} +{"line": "تمدن (تَ مَ دُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شهرنشین شدن . 2 - (اِ.) همکاری مردم یک جامعه برای ترقی و پیشرفت "} +{"line": "تمدیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) مدح کردن "} +{"line": "تمدید (تَ) [ ع . ] (مص م .) کشیدن، دراز کردن "} +{"line": "تمر ( تمر .) [ ع . ] (اِ.) خرما"} +{"line": "تمر (تَ) (اِ.) آب مروارید، یکی از بیماری های چشمی که بیشتر در سنین بالا بروز می کند و باعث کم شدن نیروی دید می شود"} +{"line": "تمر ( تمر .) (اِ.) درختی است با برگ های دراز و متناوب که هر برگ بیش از بیست تا سی برگچه دارد، گل هایش زرد یا سرخ رنگ است . میوه اش سرخ و ترش مزه است که در غلافی بزرگ جا دارد، برای قلب و معده مفید است "} +{"line": "تمرد (تَ مَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) سرپیچی کردن، نافرمانی "} +{"line": "تمرغ (تَ مَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) در خاک غلتیدن، از درد به خود پیچیدن "} +{"line": "تمرکز (تَ مَ کُ) (مص جع .) گرد آمدن در یک جا، گرد آوردن در یک جا"} +{"line": "تمرگیدن (تَ دَ) (مص ل .) (عا.) نشستن، در موقع تحقیر گفته می شود"} +{"line": "تمرین (تَ) [ ع . ] (مص م .) عادت دادن، آشنا ساختن کسی به کاری "} +{"line": "تمزیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) پاره کردن، دریدن جامه "} +{"line": "تمساح (تِ) [ ع . ] (اِ.) جانوری است خزنده و سخت پوست دارای چهار دست و پا، در آب به راحتی شنا می کند، اما همیشه در آب نمی ماند، تخم هایش را در خشکی می گذارد. این حیوان دارای فک و دندان های بسیار نیرومند می باشد، کروکودیل "} +{"line": "تمسح (تَ مَ سُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دست مالیدن به چیزی، مسح کردن . 2 - روغن مالی کردن بدن "} +{"line": "تمسخر (تَ مَ خُ) [ ع . ] (مص م .) مسخره کردن، ریشخند زدن "} +{"line": "تمسک (تَ مَ سُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چنگ زدن، دستاویز قرار دادن . 2 - (اِ.) سند، حجت "} +{"line": "تمشا (تِ) [ ع . تمشاء ] (مص ل .) راه رفتن "} +{"line": "تمشک (تَ مِ) (اِ.) میوه ای است مانند توت و توت فرنگی به رنگ قرمز مایل به مشکی با مزة ترش و شیرین که از بوتة تمشک به دست می آید. بوتة این میوه ساقة بلند و تیغ دار و در هم پیچیده دارد که با برگ های کوچک به طور خودرو در جاهای گرم و مرطوب می روید، دارای ویتامین C و قند بوده، ملین و اشتهاآور می باشد"} +{"line": "تمشی (تَ مَ شّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راه رفتن، گام زدن . 2 - (اِمص .) پیاده روی "} +{"line": "تمشیت (تَ ش یَ) [ ع . تمشیة ] (مص م .) 1 - روان ساختن، به راه انداختن . 2 - سر و سامان دادن "} +{"line": "تمضمض (تَ مَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) مضمضمه کردن، آب در دهان گردانیدن "} +{"line": "تمعطی (تَ مَ طّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دراز کشیدن . 2 - خرامیدن . 3 - خمیازه کشیدن "} +{"line": "تمغا (تَ) [ مغ . ] (اِ.) 1 - مُهر، داغ . 2 - مهری که در قدیم پادشاهان مغول به فرمان های خود می زده اند. 3 - باج، خراج "} +{"line": "تمغاجی (تَ) (اِمر.) مأمور گرفتن باج و خراج در زمان ایلخانان مغول "} +{"line": "تملص (تُ مَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رهایی یافتن، رستن . 2 - لیز خوردن، از دست افتادن "} +{"line": "تملق (تَ مَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن "} +{"line": "تملک (تَ مَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) دارا شدن، مالک شدن "} +{"line": "تملیت (تَ) (اِ.) یک لنگة بار، بار کمی که بر بالای استر یا الاغ بگذارند و بر روی آن نشینند"} +{"line": "تملیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نمک ریختن . 2 - سخن ملیح گفتن "} +{"line": "تملیک (تَ) [ ع . ] (مص م .) دارا کردن، مالک گردانیدن "} +{"line": "تمنا (تَ مَ نّ) [ ع . ] (اِمص .) درخواست، خواهش "} +{"line": "تمنده (تَ مَ د) (ص فا.) کسی که زبانش در سخن گفتن می گیرد"} +{"line": "تمنع (تَ مَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - استوار شدن . 2 - بازایستادن "} +{"line": "تمنه (تَ مَ نَ) (اِ.) سوزن لحاف دوزی "} +{"line": "تمنی (تَ مَ نِّ) [ ع . ] (مص ل .) آرزو کردن، آرزو داشتن "} +{"line": "تمنیت (تَ نِ یَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آرزومند کردن . 2 - مَنی خارج کردن "} +{"line": "تمنیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) بازداشتن، منع کردن "} +{"line": "تمهد (تَ مَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گسترده شدن . 2 - آسان شدن . 3 - توانا شدن بر چیزی "} +{"line": "تمهل (تَ مَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) کاری را به آهستگی انجام دادن، درنگ کردن "} +{"line": "تمهید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گسترانیدن . 2 - آسان ساختن . 3 - فراهم کردن "} +{"line": "تمهیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) زمان دادن، مهلت دادن "} +{"line": "تموج (تَ مَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) موج زدن "} +{"line": "تموز (تَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - گرمای سخت، زمان بودن خورشید در برج سرطان . 2 - نام ماه اول تابستان و ماه دهم از ماه های رومیان "} +{"line": "تمول (تَ مَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) توانگر شدن، ثروتمند شدن "} +{"line": "تموک (تَ) (اِ.) نوعی تیر که دارای پیکان پهن باشد"} +{"line": "تمویل (تَ) [ ع . ] (مص م .) مال کردن ؛ به قوة دو رسانیدن، عددی را در نفس خود ضرب کردن "} +{"line": "تمویه (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - زراندود کردن . 2 - دروغی را حق جلوه دادن "} +{"line": "تمک (تَ مَ) [ ع . ثمک ] (اِ.) گیاهی از تیرة چتریان که دارای برگ های طویلی است و در غالب نقاط می روید. دم کردة آن به عنوان مدر و ضد روماتیسم در تداوی قدیم مصرف می شده ؛ ابرة الراعی، حربث "} +{"line": "تمکن (تَ مَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جاگیر شدن . 2 - دارای جاه و مقام شدن . 3 - توانا شدن "} +{"line": "تمکین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فرمان بردن . 2 - پابرجا کردن، به کسی فرمان دادن "} +{"line": "تمیز (تَ) [ ع . تمییز ] 1 - (مص م .) بازشناختن . 2 - جدا کردن . 3 - (ص .) پاکیزه، پاک . 4 - تشخیص دادن، فرق گذاشتن "} +{"line": "تمیز (تَ مَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) جدا شدن، فرق یافتن "} +{"line": "تمیم (تَ) [ ع . ] (ص .) 1 - تمام و کامل . 2 - استوار، سخت "} +{"line": "تمیمه (تَ مِ) [ ع . تمیمة ] (اِ.) طلسمی که برای دفع چشم زخم به گردن اطفال آویزند. ج . تمایم "} +{"line": "تمییز (تَ) [ ع . ] (مص م .) نک تمیز"} +{"line": "تن (تُ) [ فر. ] (اِ.) مقیاس وزن برابر 1000 کیلوگرم "} +{"line": "تن ( تن .) [ فر. ] (اِ.) درجة بلندی و کوتاهی صدا و آوازها، صدا، صوت، پرده (فره )"} +{"line": "تن ( تن .) [ فر. ] (اِ.) 1 - گوشت ماهی که به صورت فشرده کنسرو شود. 2 - نوعی ماهی "} +{"line": "تن (تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - بدن . 2 - جسم . 3 - نفر، شخص "} +{"line": "تن آسان ( تن آسان .) (ص مر.) 1 - آسوده، مرفه . 2 - تن درست، سالم . 3 - تن پرور، خوش گذران "} +{"line": "تن آسانی (تَ) (حامص .) 1 - آسودگی، رفاه . 2 - تندرستی . 3 - خوشگذرانی، تن پروری "} +{"line": "تن بها (تَ. بَ) (اِمر.) پولی که کسی برای آزاد شدن کسی دیگر از زندان در صندوق دادگستری گذارد؛ وجه الکفاله "} +{"line": "تن تن (تَ تَ) (اِمر.) 1 - وزن اجزای آواز موسیقی . 2 - از ارکان تقطیع . 3 - نغمه، سرود"} +{"line": "تن در دادن (تَ. دَ. دَ) [ ع . ] (مص ل .) پذیرفتن، به امری یا کاری رضایت دادن "} +{"line": "تن زدن (تَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - خاموش شدن، سکوت کردن . 2 - خودداری کردن، امتناع کردن "} +{"line": "تن پرور (تَ. پَ وَ) (ص فا.)تن آسا، خوش - گذران "} +{"line": "تن پوش (تَ) (اِمر.) لباس و جامه "} +{"line": "تناجی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با هم راز گفتن "} +{"line": "تناد (تَ دّ) [ ع . ] (مص ل .) از یکدیگر رمیدن، پراکنده شدن "} +{"line": "تنادی (تَ) [ ع . ] (مص م .) یکدیگر را ندا کردن، هم را خواندن "} +{"line": "تنازع (تَ زُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر پیکار کردن "} +{"line": "تنازل (ت زُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیکار کردن . 2 - فرود آمدن . 3 - استعفا کردن . 4 - فروتنی کردن "} +{"line": "تنجیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ناپاک کردن . 2 - پلید خواندن، ناپاک شمردن "} +{"line": "تنجیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) رصد کردن ستارگان "} +{"line": "تناسب (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .)1 - نسبت و رابطه داشتن میان دو کسی یا دو چیز. 2 - مراعات النظیر، نام صنعتی است در شعر، و آن آوردن کلماتی است که با هم نسبت داشته باشند، مانند: اسب و زین، ماه و خورشید"} +{"line": "تناسخ (تَ سُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - یکدیگر را باطل ساختن . 2 - انتقال روح شخص مرده به بدن انسانی دیگر"} +{"line": "تناسق (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) نظم و ترتیب یافتن "} +{"line": "تناسل (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) فرزند زادن، تولید نسل "} +{"line": "تناشد (تَ شُ) [ ع . ] (مص ل .) بر هم خواندن، با هم سرودن "} +{"line": "تناصح (تَ صُ) [ ع . ] (مص ل .) یکدیگر را اندرز دادن، به هم پند گفتن "} +{"line": "تناصر (تَ صُ) [ ع . ] (مص م .) همدیگر را یاری کردن "} +{"line": "تناصف (تَ صُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم انصاف داشتن . 2 - با هم نصف کردن "} +{"line": "تناصی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) موی پیشانی همدیگر را گرفتن در جنگ و درگیری "} +{"line": "تناظر (تَ ظُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به یکدیگر نگریستن . 2 - با هم بحث و گفتگو کردن "} +{"line": "تنافر (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) دوری جُستن، از یکدیگر بیزاری جستن "} +{"line": "تنافس (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) رغبت کردن در کاری از روی رقابت و همچشمی به منظور پیشی گرفتن "} +{"line": "تنافور (تَ فُ) [ په . ] (اِ. ص .)=تناپور. تناپوهر: در دین زرتشتی نام گناهی است که گناهکار مرتکب آن نمی تواند از پُل چینود بگذرد، گناه نابخشودنی "} +{"line": "تنافی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با هم مخالف شدن، یکدیگر را نفی کردن "} +{"line": "تناقض (تَ قُ) [ ع . ] (مص ل .) ضد یکدیگر بودن "} +{"line": "تناهی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به پایان رسیدن، به نهایت رسیدن .2 - بازایستادن "} +{"line": "تناوب (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) به نوبت کاری را انجام دادن "} +{"line": "تناور (تَ وَ)(ص مر.) 1 - تنومند، فربه . 2 - قوی جثه "} +{"line": "تناول (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .)1 - گرفتن، برداشتن . 2 - غذا خوردن "} +{"line": "تناوم (تَ وُ) [ ع . ] (مص م .) خود را به خواب زدن "} +{"line": "تناکح (تَ کُ) [ ع . ] (مص ل .) زن خواستن "} +{"line": "تناکر (تَ کُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خود را به نادانی زدن . 2 - دشمنی ورزیدن دو قوم با یکدیگر"} +{"line": "تنبان (تُ) (اِ.) 1 - زیر جامه، ازار. 2 - شلوار. ؛ تنبان کسی دو تا شدن کنایه از: پولدار شدن "} +{"line": "تنباکو (تَ) (اِ.) گیاهی است یک ساله، بومی قارة امریکا که به وسیلة اسپانیایی ها به اروپا برده شده . از گونة توتون است که برگ آن را خشک کرده و به وسیلة دود کردن، استعمال می شود، دارای مادة سمی نیکوتین است "} +{"line": "تنبسه (تَ بَ سَ) (ا.) فرش، قالی "} +{"line": "تنبل (تَ بَ) (ص .) تن پرور، کاهل "} +{"line": "تنبل (تِ بَ) (ص .) کوتاه قد"} +{"line": "تنبل (تَ یا تُ بُ) (اِ.) 1 - مکر، حیله . 2 - افسون، جادو"} +{"line": "تنبلیت (تَ بَ) (اِ.) = تملیت : 1 - بار کوچکی که بر بار بزرگ بندند و گاه بر بالای چاروا نهند و بر روی آن سوار شوند. 2 - یک لنگ بار، عدل "} +{"line": "تنبنده (تَ بَ د) 1 - (ص فا.) جنبنده، لرزنده . 2 - (اِ.) بنایی که در حال فرو ریختن باشد"} +{"line": "تنبه (تَ نَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) بیدار شدن، هوشیار شدن "} +{"line": "تنبه (تَ بَ) (اِ.) چوب پشت در، کلون "} +{"line": "تنبور (تَ) [ په . ] (اِ.) سازی است مانند سه تار دارای کاسه ای کوچک و دسته ای دراز"} +{"line": "تنبوشه (تَ بُ ش ِ) (اِ.) لولة سفالین که در زیر خاک یا میان دیوار کارمی گذاشتند تا آب از آن عبور کند"} +{"line": "تنبوک (تَ) (اِ.) 1 - یک طرف زین با دامنه تسمة رکاب . 2 - کباده "} +{"line": "تنبک (تُ بَ) (اِ.) یکی از سازها که به آن ضرب هم گویند. آن را از چوب و سفال یا فلز سازند و در یک سوی آن پوستی نازک کشند و به هنگام نواختن آن را در زیر بغل گرفته با سر انگشتان می نوازند"} +{"line": "تنبگ (تَ بَ) (اِ.) طبق چوبی بزرگ که بقالان در آن میوه یا اجناس دیگر ریزند"} +{"line": "تنبیدن (تَ دَ) (مص ل .) 1 - جنبیدن . 2 - فرو ریختن ساختمان "} +{"line": "تنبیده (تَ د) (ص مف .) 1 - جنبیده، لرزیده . 2 - بنایی که سقف و دیوارهای آن فروریخته "} +{"line": "تنبیه (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آگاه کردن . 2 - مجازات کردن "} +{"line": "تنته (تَ تِ) (اِ.) پردة عنکبوت "} +{"line": "تنتور (تَ) [ فر. ] (اِ.) الکل یا اتر که از عناصر فعال مواد معدنی، نباتی و حیوانی استخراج می شود"} +{"line": "تنجز (تَ نَ جُّ) [ ع . ] (مص م .) روا کردن، خواستار روا کردن حاجت شدن "} +{"line": "تنجس (تَ نَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) نجس شدن، پلید گشتن "} +{"line": "تنجع (تَ نَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به دنبال آب و علف رفتن . 2 - به نزد کسی به نیت نیکی یافتن رفتن "} +{"line": "تنجنده (تَ جَ دَ یا د) (ص فا.) = تنجیدن : به خود پیچنده، درهم فشرده، ترنجنده "} +{"line": "تنجیدن (تَ دَ) (مص ل .) درهم فشرده شدن، به خود پیچیدن "} +{"line": "تنجیده (تَ د) (ص مف .) به خود پیچیده، در هم فشرده "} +{"line": "تنجیز (تَ) [ ع . ] (مص م .) روا کردن، رو - گردانیدن "} +{"line": "تنحل (تَ نَحُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نسبت دادن . 2 - شعر یا، نوشته ای را به خود یا کسی نسبت دادن . 3 - مذهبی را اختیار کردن "} +{"line": "تنحنح (تَ نَ نُ) [ ع . ] (مص ل .) آواز از سینه برآوردن "} +{"line": "تنحی (تَ نَ حِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دور شدن، دوری جستن . 2 - (اِمص .) دوری "} +{"line": "تنحیه (تَ یِ یا یَ) [ ع . تنحیة ] (مص م .) دور کردن، دور ساختن "} +{"line": "تنخواه (تَ خا) (اِمر.) 1 - سرمایه، پول نقد. 2 - مال و متاع "} +{"line": "تنخواه گردان ( تنخواه گردان . گَ) (اِمر.) پولی که در صندوق اداره یا هر شرکتی می گذارند تا در مواقع ضروری از آن استفاده کنند"} +{"line": "تند (تُ) (ص .) 1 - تیز، برنده . 2 - جلد، چالاک . 3 - طعمی که دهان رابسوزاند، مانند: طعم فلفل . 4 - بلندی، تپه . 5 - بدخو، خشمگین "} +{"line": "تند و خند (تُ دُ خَ) (ص مر.) تار و مار، از هم پاشیده "} +{"line": "تندآب ( تندآب .) (اِمر.) 1 - تیزآب . 2 - آبی که با سرعت زیاد جریان داشته باشد"} +{"line": "تندباد ( تندباد .) (اِمر.) باد تند و سخت که با رعد و برق شدید همراه است، توفان "} +{"line": "تندخو (ی )( ((.) (ص مر.)بدخلق، خشمگین "} +{"line": "تندر (تُ دَ) (اِ.) رعد، آسمان غرش "} +{"line": "تندرست (تَ دُ رُ) (ص مر.) سالم، صحیح "} +{"line": "تندرو (تُ. رُ) (ص فا.) 1 - آن که در حرکت و رفتن سریع باشد. 2 - بی باک، بی پروا"} +{"line": "تندس (تَ د) (اِ.) نک تندیس "} +{"line": "تندسه (تَ س ِ) (اِ.) نک تندیسه "} +{"line": "تندم (تَ نَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) پشیمان شدن، پشیمانی خوردن "} +{"line": "تنده (تُ د) (اِ.) سرازیری، سراشیبی "} +{"line": "تنده (تُ دَ) (اِ.) برگِ نورسته، غنچه "} +{"line": "تندور (تُ دُ) (اِ.) نک تندر"} +{"line": "تندی (تُ) (حامص .) 1 - تیزی، برندگی . 2 - چابکی، چالاکی . 3 - ترش رویی، بدخُلقی "} +{"line": "تندیاز (تُ) (ص فا.) زودرس، زودیاب "} +{"line": "تندیدن (تُ دَ) (مص م .) 1 - تندی کردن، درشتی کردن، خشم گرفتن . 2 - سر زدن غنچه و شکوفه و برگ درخت، تژ زدن، جوانه زدن "} +{"line": "تندیس (تَ) (اِمر.) 1 - صورت، تصویر. 2 - مجسمه "} +{"line": "تندیسه (تَ) (اِمر.) نک تندیس "} +{"line": "تنذیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) ترسانیدن "} +{"line": "تنزل (تَ نَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) نزول کردن، پایین آمدن "} +{"line": "تنزه (تَ نَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دوری جستن، دوری کردن از بدی، پاک شدن . 2 - تفرج، گردش "} +{"line": "تنزیب (تَ) (اِ.) 1 - پارچه نخی نازک و سفید که از آن پیراهن دوزند. 2 - پارچة سفید نخی و نازک که روی زخم می گذارند"} +{"line": "تنزیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) کاستن، کم گردانیدن "} +{"line": "تنزیل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرود آوردن . 2 - مرتب ساختن . 3 - (اِ.) قرآن . 4 - سودی که به پول وام داده تعلق گیرد، پولی که از مبلغ برات یا سفته پیش از سررسید کسر می کنند"} +{"line": "تنزیه (تَ) [ ع . ] (مص م .) کسی را از عیب و آلودگی دور کردن "} +{"line": "تنسته (تَ نَ تَ یا تِ) (اِ.) بافتة عنکبوت "} +{"line": "تنسق (تَ سُ) (اِ.) معرب تنسخ، هر چیز گرانبها و نفیس "} +{"line": "تنسم (تَ نَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جستجو کردن . 2 - دم زدن، نفس کشیدن "} +{"line": "تنسک (تَ نَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) عابد شدن، پارسا شدن "} +{"line": "تنسیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نظم دادن . 2 - به هم پیوستن "} +{"line": "تنشیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) شادی کردن، شادمان کردن "} +{"line": "تنشیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خشک کردن آب یا رطوبت چیزی . 2 - خشک شدن شیر در پستان "} +{"line": "تنصر (تَ نَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مسیحی شدن، نصرانی گردیدن . 2 - به کسی یاری رساندن "} +{"line": "تنصیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) کسی را مسیحی گردانیدن "} +{"line": "تنصیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آشکار کردن معنی کلام . 2 - نسبت دادن حدیث به کسی که حدیث از او روایت شده "} +{"line": "تنصیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) دو نیمه شدن "} +{"line": "تنضید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - روی هم چیدن . 2 - مرتب کردن "} +{"line": "تنطق ( تنطق .) [ ع . ] (مص ل .) کمر بستن "} +{"line": "تنطق (تَ نَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) سخن گفتن، نطق کردن "} +{"line": "تنظیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) پاک کردن، پاکیزه ساختن "} +{"line": "تنظیم (تَ) [ ع . ] (مص م .)1 - نظم دادن . 2 - پیوند دادن "} +{"line": "تنعم (تَ نَ عُّ) [ ع . ] (مص ل .) به ناز و نعمت زیستن "} +{"line": "تنعم راندن ( تنعم راندن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)خوش - گذرانی کردن، عیاشی کردن "} +{"line": "تنغص (تَ نَ غُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - تیره شدن . 2 - تیره و ضایع شدن زندگی "} +{"line": "تنغیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تیره گردانیدن . 2 - بر هم زدن عیش کسی "} +{"line": "تنفذ (تَ نَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) نفوذ داشتن، نفوذ یافتن "} +{"line": "تنفر (تَ نَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) نفرت داشتن، رمیدن، بیزار بودن "} +{"line": "تنفس (تَ نَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .)1 - نفس کشیدن . 2 - تفرج کردن . 3 - استراحت و تعطیل بین ساعت های درس و کار مجلس، انجمن یا دادگاه "} +{"line": "تنفیذ (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نفوذ دادن . 2 - روان و اجرا کردن فرمان "} +{"line": "تنقاد (تَ) [ ع . ] (مص م .) جدا کردن پول سره از ناسره "} +{"line": "تنقب (تَ نَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) روبند بستن "} +{"line": "تنقل (تَ نَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از جایی رفتن . 2 - نقل و آجیل خوردن "} +{"line": "تنقیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاکیزه کردن . 2 - اصلاح کردن کلام از عیب و نقص "} +{"line": "تنقیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کم شمردن . 2 - ناقص کردن "} +{"line": "تنقیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) حروف را نقطه دار کردن "} +{"line": "تنقیه (تَ یِ) [ ع . تنقیة ] (مص م .) 1 - پاک کردن، پاکیزه ساختن . 2 - لای روبی قنات و راه آب . 3 - وارد کردن داروی مایع به رودة بزرگ از راه مقعد"} +{"line": "تنمر (تَ نَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) مانند پلنگ شدن "} +{"line": "تنمیه (تَ مِ یِ) [ ع . تنمیة ] 1 - (مص م .) نمو دادن . 2 - افروختن آتش . 3 - (اِمص .) رشد، نمو"} +{"line": "تننده (تَ نَ د) (ص فا.) بافنده، تارتن "} +{"line": "تنندو (تَ نَ) (اِ.) عنکبوت، تارتن "} +{"line": "تنه ( تنه .) (اِ.) تار عنکبوت "} +{"line": "تنه (تَ نِ) (اِ.) 1 - تن، بدن . 2 - ساقة درخت "} +{"line": "تنها (تَ) 1 - (ص .) یگانه، بدون همراه و همدم . 2 - (ق .) فقط "} +{"line": "تنهایی ( تنهایی .) (حامص .) 1 - یگانه بودن، تنها بودن . 2 - خلوت "} +{"line": "تنو (تَ نُ) (اِ.) نیرو، توانایی "} +{"line": "تنودن (تَ دَ) (مص م .) نک تنیدن "} +{"line": "تنور (تَ نُّ) [ ع . ] (مص م .) نوره کشیدن، واجبی کشیدن "} +{"line": "تنور (تَ) (اِ.) محل پختن نان در خانه یا نانوایی "} +{"line": "تنور (تَ نَ وُّ) (اِ.) [ ع . ] (مص ل .) روشن شدن "} +{"line": "تنوره (تَ رِ) (اِ.) 1 - دودکش، لولة حلبی که روی سماور گذارند تا دود را خارج کند. 2 - سوراخ بالای آسیا که آب از آن روی پره های آسیا ریزد"} +{"line": "تنوز (تَ نُ) (اِ.) شکاف، چاک، تنوزه هم گویند"} +{"line": "تنوع (تَ نَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) گوناگون شدن "} +{"line": "تنوق (تَ نَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نیکو گردانیدن غذا و لباس . 2 - خوش سلیقگی . 3 - رنج بردن . 4 - مدارا کردن . 5 - مبالغه کردن . 6 - مهارت و استادی به کار بردن "} +{"line": "تنومند (تَ مَ) (ص مر.) 1 - تناور. 2 - فربه، چاق "} +{"line": "تنویر (تَ) [ ع . ] (مص م .) روشن کردن "} +{"line": "تنویر ( تنویر .) [ ازع . ] 1 - (مص م .) نوره کشیدن، واجبی کشیدن . 2 - (اِ.) واجبی، نوره "} +{"line": "تنویم (تَ) [ ع . ] (مص م .) خوابانیدن "} +{"line": "تنوین (تَ) [ ع . ] (مص م .) دو زَبَر یا دو زیر یا دو پیش که به آخر کلمات عربی در حالت نصبی، جری و رفعی افزوده می شود"} +{"line": "تنویه (تَ یِ) [ ع . ] (مص م .) بلندآوازه گردانیدن، نام کسی را به نیکی بردن، ستودن "} +{"line": "تنک (تُ نُ) (ص .) 1 - نازک و لطیف . 2 - پهن "} +{"line": "تنکبیز (تُ نُ) (ص فا. اِ.) = تنک بیزنده : غربال، موبیز"} +{"line": "تنکر (تَ نَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ناشناس بودن . 2 - به حال زشت و ناخوش درآمدن "} +{"line": "تنکه (تُ نُ کِ یا کَ) (اِ.) 1 - شلوار کوتاه که تا سر زانو باشد. 2 - شلوار کوتاه زنانه یا مردانه "} +{"line": "تنکه (تَ کِ یا کَ) (اِ.) قرص رایج از زر و سیم و مس "} +{"line": "تنکیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) مجهول کردن، ناشناس ساختن "} +{"line": "تنکیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) واژگون کردن، سرازیر ساختن "} +{"line": "تنکیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) عقوبت کردن "} +{"line": "تنگ ( تنگ .) (اِ.) 1 - لنگة بار، عدل، جوال . 2 - تسمه ای که به کمر اسب یا الاغ بندند. 3 - آن چه که بدان چیزهایی را تحت فشار قرار دهند مانند قید صحافی . 4 - بار، حمل "} +{"line": "تنگ (تُ) (اِ.) کوزه ای از جنس سفال یا بلور که قسمت پایین آن بزرگ و بالای آن تنگ و باریک باشد"} +{"line": "تنگ ( تنگ .) [ په . ] 1 - (ص .) باریک، کم عرض . 2 - جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جا گیرد. 3 - (اِ.) دره "} +{"line": "تنگ ( تَ ) (ص .) 1 - بسیار نزدیک، چسبان . 2 - نایاب "} +{"line": "تنگ آمدن ( تنگ آمدن . مَ دَ) (مص ل .) 1 - خسته شدن، درمانده شدن . 2 - دلگیر شدن . 3 - نزدیک شدن "} +{"line": "تنگ تنگ (تَ. تَ) (ق .) بار بار، بسیار زیاد"} +{"line": "تنگ حال ( تنگ حال .) (ص .) نادار، بی بضاعت "} +{"line": "تنگ داشتن ( تنگ داشتن . تَ) (مص ل .) بر کسی سخت گرفتن "} +{"line": "تنگ سالی (تَ) (حامص .) خشک سالی، کمیابی و گرانی ارزاق "} +{"line": "تنگ چشم ( تنگ چشم . چَ یا چِ) (ص مر.) بخیل، ممسک "} +{"line": "تنگ چشمی ( تنگ چشمی . چَ) (اِمص .) بُخل، حسادت "} +{"line": "تنگ کسی گرفتن ( تنگ کسی گرفتن . کَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) (عا.) احتیاج شدید و فوری به توالت رفتن "} +{"line": "تنگ کلاغ پر ( تنگ کلاغ پر . کَ. پَ) (ق مر.) (عا.) آخر شب، نزدیکی های صبح "} +{"line": "تنگاتنگ (تَ. تَ) (ص مر.) بسیار نزدیک و بدون فاصله، بسیار تنگ "} +{"line": "تنگان (تَ) (اِمر.) طبق چوبی "} +{"line": "تنگبار (تَ) (ص مر.) 1 - کسی که هیچ کس را نزد خود نپذیرد. 2 - صعب العبور"} +{"line": "تنگدست ( تنگدست . دَ)(ص مر.)کنایه از: تهی دست، فقیر"} +{"line": "تنگدستی ( تنگدستی . دَ) (حامص .) تهی دستی، بی چیزی "} +{"line": "تنگدل ( تنگدل . د) (ص مر.) اندوهگین، افسرده "} +{"line": "تنگری (تَ گَ) [ تُر ] (اِ.) خدا"} +{"line": "تنگساری (تَ) (اِمص .) بدخویی "} +{"line": "تنگنا (تَ) (اِمر.) 1 - تنگی، ضیق . 2 - جای تنگ "} +{"line": "تنگه (تَ یا تِ گَ) (اِ.) 1 - مقداری از زر و سیم . 2 - قطعه ای کوچک از طلا و نقره "} +{"line": "تنگه (تَ گِ) (اِمر.) شاخه ای از دریا واقع بین دو خشکی که دو دریا را به هم می پیوندد"} +{"line": "تنگوزییل (تَ) [ تُر. ] (اِمر.) سال خوک، نام سال دوازدهم از سال های دوازده گانة ترکی "} +{"line": "تنگی (تَ) (حامص .) 1 - کم عرضی، کم پهنایی . 2 - سختی، رنج . 3 - ق حطی "} +{"line": "تنگیاب (تَ) (ص مر.) کمیاب، نادر"} +{"line": "تنی (تَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به یک تن . 2 - از یک پدر. مق ناتنی "} +{"line": "تنیدن (تَ دَ) (مص م .) 1 - بافتن . 2 - تار بافتن عنکبوت یا کرم ابریشم "} +{"line": "تنیده (تَ د) (ص مف .) بافته، منسوج "} +{"line": "تنیزه (تَ زَ یا ز) (اِمصغ .) دامن (دشت، کوه )، دامنه "} +{"line": "تنیس (تِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی ورزش که دو یا چهار نفر به وسیلة راکت و توپ کوچک در محوطه ای با ابعاد مشخص که با یک پردة توری کوتاه به دو قسمت تقسیم شده است بازی می کنند. ؛ تنیس روی میز پینگ پنگ "} +{"line": "تنین (تَ نِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اژدها. 2 - ماهی . ج . تنانین . 3 - نام یکی از صورت های فلکی نیمکرة شمالی آسمان "} +{"line": "ته (تُ) (اِصت .) آب دهن، خدو"} +{"line": "ته (تَ) (اِ.) پایین، زیر، قعر"} +{"line": "ته بندی (تَ. بَ) (حامص .) 1 - خوردن اندکی غذا برای رفع گرسنگی . 2 - ته دوزی کتاب یا دفتر"} +{"line": "ته دوزی (تَ) (حامص .) دوختن ورق های کتاب به وسیلة نخ یا سیم "} +{"line": "ته دیگ (تَ) (اِمر.) ورقه ای از برنج، سیب - زمینی یا نان که در ته دیگ چسبیده و برشته شده باشد"} +{"line": "ته رنگ (تَ. رَ) (اِمر.) آستر، رنگی که ابتدا به روی تابلو می زنند و بعد رنگ اصلی را به کار می برند"} +{"line": "ته صدا (تَ. صِ) (اِ.) صدای اندکی خوش، آواز اندکی خوش "} +{"line": "ته نشست (تَ. نِ شَ) 1 - (مص مر.) رسوب کردن مواد موجود در آب ها. 2 - (اِمر.) ماده ای که در آب رودها و مرداب ها و دریاها رسوب می شود. 3 - طبقه ای از زمین که نتیجة رسوب مواد محلول یا مخلوط در آب دریاها و رودهاست . 4 - آن چه ته نشین می شود"} +{"line": "ته نشین ( ته نشین . نِ) (اِمر.) 1 - آن چه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد، ته نشست . 2 - آن چه براثر رسوب کردن باقی می ماند، رسوب "} +{"line": "ته چین (تَ) (اِمر.) خوارکی از پلو که در میان آن تکه های بزرگ گوشت یا مرغ نهاده و پخته باشند"} +{"line": "ته کشیدن (تَ. کَ دَ) (مص ل .) تمام شدن، به پایان رسیدن "} +{"line": "تهاتر (تَ تُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دعوی بین دو کس که ادعای هر دو طرف باطل شود. 2 - معاملة جنس با جنس "} +{"line": "تهاجم (تَ جُ) [ ع . ] (مص ل .) هجوم بردن، حمله کردن "} +{"line": "تهافت (تَ فَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیاپی افتادن . 2 - بر یکدیگر افتادن "} +{"line": "تهالک (تَ لُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) باز افتادن، افتادن، تساقط . 2 - تمایل یافتن در حین راه رفتن . 3 - آزمند شدن، حریص شدن بر چیزی . 4 - کوشش کردن به شتاب در امری . 5 - (اِمص .) آزمندی ؛ ج . تهالکات "} +{"line": "تهانی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) ج . تهنیت ؛ شادباش ها، تبریک ها"} +{"line": "تهاون (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کوتاهی کردن، سهل انگاری کردن . 2 - خوار شمردن "} +{"line": "تهاویل (تَ) [ ع . ] جِ تهویل "} +{"line": "تهبج (تِ هَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) آماسیدن، آماس کردن "} +{"line": "تهتک (تَ هَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دریده شدن پرده . 2 - رسوایی "} +{"line": "تهجد (تَ هَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خوابیدن در شب، بیدار شدن در شب، شب زنده داری . 2 - نماز شب "} +{"line": "تهجّی (تَ هَ جّ) [ ع . ] (مص م .) هجی کردن حروف "} +{"line": "تهجیه (تَ یِ) [ ع . تهجیة ] (مص م .) شمردن حرف ها"} +{"line": "تهدد (تَ هَ دُّ) [ ع . ] (مص م .) ترساندن "} +{"line": "تهدی (تَ هَ دّ) [ ع . ] (مص ل .) راه یافتن "} +{"line": "تهدید (تَ) [ ع . ] (مص م .) ترسانیدن، بیم دادن "} +{"line": "تهذیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) پاکیزه کردن، پاک داشتن "} +{"line": "تهزز (تَ هَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) به جنبش درآوردن، جنبیدن "} +{"line": "تهزیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) لاغر کردن "} +{"line": "تهلکه (تَ لُ کِ) [ ع . تهلکة ] (مص ل .) هلاک شدن، نابود گشتن "} +{"line": "تهلیل (تَ) [ ع . ] (مص ل .) لااله الاالله گفتن "} +{"line": "تهم (تَ) (ص .) 1 - پرزور، نیرومند. 2 - شجاع، دلیر"} +{"line": "تهم (تُ هَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تهمت "} +{"line": "تهمت (تُ مَ) [ ع . تهمة ] (اِ.) بدگمانی، افترا"} +{"line": "تهمتن (تَ هَ تَ) (ص مر.) 1 - دارای تنی نیرومند. 2 - شجاع، لقب رستم "} +{"line": "تهنیت (تَ یَ) [ ع .تهنئة ] (مص ل .) شادباش گفتن، مبارک باد گفتن "} +{"line": "تهور (تَ هَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ویران شدن . 2 - بی باکی کردن "} +{"line": "تهوع (تَ هَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) به هم خوردن دل، بالا آوردن غذا"} +{"line": "تهوید (تَ) (مص ل .) 1 - آواز به گلو برگردانیدن به نرمی . 2 - نیکو کردن آواز، سرود گفتن، اشغال یافتن به سرود و سماع، نرم بانگ کردن "} +{"line": "تهویل (تَ) [ ع . ] (مص م .) به ترس افکندن "} +{"line": "تهویه (تَ یِ) [ ع . تهویة ] (مص م .) هوا را عوض کردن، خنک کردن هوا"} +{"line": "تهک (تَ هَ) (اِ.) غبار، خاک زمین "} +{"line": "تهک (تُ یا تِ هِ) [ په . ] (ص .) 1 - خالی . 2 - برهنه، عریان "} +{"line": "تهکم (تَ هَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دست انداختن . 2 - خشم گرفتن . 3 - پشیمانی خوردن . 4 - ویران شدن "} +{"line": "تهی (تُ) (ص .) خالی "} +{"line": "تهیؤ (تَ هَ یُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آماده بودن، ساخته شدن . 2 - (اِمص .) آمادگی "} +{"line": "تهیج (تَ هَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) برانگیخته شدن، به هیجان آمدن . 2 - (اِمص .) برانگیختگی، هیجان ؛ ج . تهیجات "} +{"line": "تهیدست (تُ دَ) (ص مر.) تنگدست، فقیر"} +{"line": "تهیه (تَ هِ یِّ) [ ع . تهیة ] 1 - (مص م .) آماده کردن، ساختن . 2 - (اِمص .) آمادگی، بسیج "} +{"line": "تهیگاه (تُ) (اِمر.) 1 - پهلوی راست و چپ شکم . 2 - بین دنده و لگن خاصره "} +{"line": "تهییج (تَ) [ ع . ] (مص م .) برانگیختن، به هیجان آوردن "} +{"line": "تو (تَ یا تُ) (اِ.) 1 - تابش، فروغ، حرارت . 2 - تاب، پیچ . 3 - برکه، تالاب "} +{"line": "تو لب رفتن ( تو . رَ تَ) (مص ل .) مأیوس شدن، دمق شدن "} +{"line": "تو لک رفتن ( تو . رَ تَ) (مص ل .) 1 - پر ریختن مرغ در فصل معینی از سال . 2 - مجازاً دمق شدن "} +{"line": "تو (تُ) [ په . ] (ضم .) ضمیر شخصی منفصل دوم شخص مفرد"} +{"line": "تو (اِ.) اندرون، درون چیزی "} +{"line": "تو (اِ.) = توی . توه : پرده "} +{"line": "تو در تو (دَ) (ق مر.) 1 - لا به لا، داخل هم . 2 - پی در پی، دنبال یکدیگر "} +{"line": "تو دل برو (د بُ رُ) (ص .) (عا.) دوست داشتنی، جذاب "} +{"line": "توأم [ ع . ] (ص . اِ.) دوقلو، همزاد، دو چیز با هم و همراه "} +{"line": "توأمان [ ع . ] (ص . اِ.) تثنیة توأم . دو همراه "} +{"line": "تواب (تَ وّ) [ ع . ] (ص .) 1 - توبه پذیرنده . 2 - از صفات خداوند. 3 - توبه کننده "} +{"line": "توابع (تَ ب) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ تابع - چاکران . 2 - پس روان "} +{"line": "توابل (تَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ تابل ؛ ادویه هایی که در غذا می ریزند، مانند: فلفل، زیره "} +{"line": "تواتر (تَ تُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پی درپی شدن . 2 - پیاپی رسیدن "} +{"line": "تواجد (تَ جُ) [ ع . ] (مص ل .) شور نمودن، وجد کردن 1"} +{"line": "توارث (تَ رُ) [ ع . ] (مص م .) ارث بردن از یکدیگر"} +{"line": "توارد (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیاپی وارد شدن . 2 - مانند بودن شعر دو شاعر هم در لفظ هم در معنا، بدون اطلاع داشتن هیچ - کدام از یکدیگر"} +{"line": "تواره (تُ رِ) (اِ.) 1 - اتاقی که در آن سرگین چارپایان و کاه و غیره ریزند. 2 - بته های خار که بالای دیوار و گرد باغ و پالیز قرار می دهند"} +{"line": "تواری (تَ) [ ع . ] (مص ل .) پنهان شدن، نهفته گشتن "} +{"line": "توازن (تَ زُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هم وزن شدن، هم سنگ گردیدن . 2 - (اِمص .) هم - وزنی، هم سنگی . ج . توازنات "} +{"line": "توازی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم مقابل گردیدن . 2 - برابر شدن "} +{"line": "تواصل (تَ صُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به یکدیگر رسیدن، به هم پیوستن . 2 - (اِمص .) به هم پیوستگی . ج . تواصلات "} +{"line": "تواضع (تَ ضُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فروتنی کردن، از جای خود برخاستن برای احترام دیگری . 2 - (اِمص .) فروتنی، کم زنی . ج . تواضعات "} +{"line": "تواطؤ (تَ طُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سازش کردن با هم، موافقت کردن همدیگر در امری، همدست شدن . 2 - (اِمص .) موافقت، سازش "} +{"line": "تواعد (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم وعده کردن "} +{"line": "توافر (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) بسیار شدن "} +{"line": "توافق (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم متفق شدن . 2 - موافقت کردن با یکدیگر"} +{"line": "توافی (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - وفا به عهد کردن با یکدیگر. 2 - با هم تمام کردن "} +{"line": "توالت (لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - آرایش چهره و سر. 2 - مستراح "} +{"line": "توالد (تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از یکدیگر زادن . 2 - بسیار فرزند آوردن "} +{"line": "توالی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) پیاپی رسیدن "} +{"line": "توان (تَ) (اِ.) نیرو، زور"} +{"line": "توان بخشی (تَ بَ) (حامص .) بازگرداندن تن درستی و عمل کرد طبیعی عضو آسیب - دیده یا شخص بیمار در کوتاه ترین مدت، بازتوانی "} +{"line": "توانا (تَ) (ص فا.) 1 - نیرومند. 2 - قادر"} +{"line": "توانایی ( توانایی .) (حامص .) نیرومندی، قدرت "} +{"line": "توانستن (تَ نِ تَ) [ په . ] (مص ل .) توانایی داشتن، قادر بودن "} +{"line": "توانچه (تَ چِ) (اِ.) نک تپانچه "} +{"line": "توانگر (تَ گَ) [ په . ] (ص فا.) 1 - توانا. 2 - ثروتمند"} +{"line": "توانگری ( توانگری .) [ په . ] (حامص .) 1 - توانایی . 2 - ثروتمندی "} +{"line": "توانی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سست شدن . 2 - سستی کردن "} +{"line": "تواهه (تَ هِ) (اِ.) نوعی از خوراک که با گوشت و بادنجان درست کنند"} +{"line": "توبال (اِ.) نک توپال "} +{"line": "توبان (اِ.) 1 - شلوار. 2 - تُنِکِه، شلوار کوتاه که کشتی گیران هنگام کشتی پوشند"} +{"line": "توبتو (ب) (ق مر.) 1 - متوالی، پی درپی، 2 - گوناگون، متنوع "} +{"line": "توبره (رِ) (اِ.) 1 - کیسه ای که مسافران و شکارچیان ابزار کار و خوراک خود را در آن گذارند. 2 - کیسه ای بنددار که در آن کاه و جو ریزند و به گردن چارپایان بندند تا از آن بخورند"} +{"line": "توبه (تُ ب) [ ع . توبة ] (مص ل .) پشیمان شدن از گناه "} +{"line": "توبه (تَ بَ) (اِ.) رنگین کمان، قوس قزح "} +{"line": "توبیخ (تُ) [ ع . ] (مص م .) نکوهیدن، سرزنش کردن "} +{"line": "توت (اِ.) میوه ای است آب دار و شیرین، ادرار - آور و دارای ویتامین های B و C . درختش بزرگ با برگ های نسبتاً پهن است که به مصرف خوراک کرم ابریشم می رسد"} +{"line": "توتالیتر (تِ) [ فر. ] (اِ.) آن دسته از رژیم های استبدادی که در آن ها تمام شئون جامعه تحت تسلط یک فرد یا حزب می باشد"} +{"line": "توتم (تُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) چیزی که به عنوان سمبل گروه مورد پرستش قرار گیرد"} +{"line": "توته (تُ تَ یا تِ) (اِ.) گوشت زاید پلک چشم، جوش پلک، تراخم "} +{"line": "توتون (اِ.) گیاهی است با برگ های درشت و پهن و گل های سبز یا سرخ، بلندی ساقه اش تا یک متر هم می رسد. خشک شده آن را به صورت توتون سیگار، غلیان و چپق دود می کنند. این گیاه بومی امریکاست و دارای ماده نکوتین می باشد"} +{"line": "توتک (تَ) (اِ.) طوطی "} +{"line": "توتک ( توتک .) (اِ.) نوعی نی لبک، که چوپانان می نوازند"} +{"line": "توتک ( توتک .) (اِ.) نان کوچک قندی "} +{"line": "توتک ( توتک .) (اِ.) گنجینه، صندوق پول "} +{"line": "توتیا (اِ.) 1 - سرمه، اکسید روی و سرب که در کوره های ذوب سرب و روی به دست می آید. برای معالجة امراض چشم و نیز تقویت آن به کار می رود. 2 - خارپشت دریایی، جانوری است از نوع خارپوستان با بدن کروی شکل که به سنگ ها و علف ها و دیگر جانوران دریایی می چسبد و از گیاهان دریایی و جلبک ها تغذیه می کند"} +{"line": "توثیق (تُ) [ ع . ] (مص م .) اطمینان کردن "} +{"line": "توج (اِ.) بهی، به، آبی "} +{"line": "توجبه (جَ ب) (اِ.) سیل، سیلاب "} +{"line": "توجع ( تَ وَ جُُ) [ ع . ] (مص ل .)1 - دردناک شدن، ا ز درد نالیدن .2 - با کسی اظهار همدردی کردن "} +{"line": "توجه (تَ وَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - روی کردن . 2 - روی گردانیدن به سوی چیزی "} +{"line": "توجیه (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کسی را به سوی دیگری فرستادن .2 - نیک بیان کردن مطلبی . 3 - (عا.) سعی در موجه جلوه دادن کار یا حرف نابجا"} +{"line": "توحد (تَ وَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) تنها شدن "} +{"line": "توحش (تَ وَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - وحشی گردیدن . 2 - ترسیدن، رمیدن "} +{"line": "توحل (تَ وَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) به گل آلوده شدن، گل آلود شدن "} +{"line": "توحی (تَ وَ حِّ) [ ع . ] (مص ل .) شتافتن "} +{"line": "توحید (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - یکتا کردن . 2 - خدا را یگانه دانستن "} +{"line": "توخالی [ فا - ع . ] (ص .) 1 - آن چه درونش خالی است، پوک . مق تو پُر. 2 - (عا.) بی - ارزش، پوچ "} +{"line": "توختن ( توختن .) (مص م .) نک دوختن "} +{"line": "توختن (تَ) (مص م .) 1 - جستن، خواستن . 2 - گزاردن، ادا کردن . 3 - ب ه دست آوردن، اندوختن "} +{"line": "توخته (خِ یا خْ تِ) (ص مف .) 1 - جسته . 2 - ادا شده، گزارده "} +{"line": "تود (اِ.) نک توت "} +{"line": "تودد (تَ وَ دُّ) [ ع . ] (مص م .) اظهار دوستی کردن "} +{"line": "تودره (دَ رِ) (اِ.) نک هوبره "} +{"line": "توده (د) (اِ.) 1 - هر چیز روی هم ریخته . 2 - انبوه خلق، جمعیت مردم "} +{"line": "توده شناسی ( توده شناسی . ش) (حامص .) دانشی که به شناسایی آداب و رسوم و ترانه های تودة مردم می پردازد"} +{"line": "تودهنی (تُ دَ هَ) (اِمر.) پاسخ محکم و دندان شکن "} +{"line": "تودیع (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - وداع کردن، بدرود گفتن . 2 - سپردن چیزی نزد کسی "} +{"line": "تور (اِ.) 1 - پارچة نخی نازک و لطیف و سوراخ سوراخ . 2 - نوعی دام برای صید ماهی و پرندگان، بافته شده از نخ های محکم . ؛ تور کردن شکار کردن "} +{"line": "تور [ فر. ] (اِ.) گردش، سیر، مسافرت، هر نوع سفر برنامه ریزی شده به یک یا چند مقصد و برگشت به مبدأ، گشت (فره )"} +{"line": "تور (تُ) (ص .) تیره و تاریک "} +{"line": "تور (تَ وَ) (اِ.) نک تبر"} +{"line": "تورات (تُ) [ ع . توراة ] (اِ.) 1 - به معنی اخص، به اسفار خمسة عهد عتیق (تکوین، خروج، احبار، عدد و تثنیه )، انبیا (ابراهیم، اسحاق، یعقوب و ایام بنی اسراییل در برسینا) و توصیه های موسوی در اخلاق و شرایع اطلاق می شود. 2 - همة کتاب مقدس را به خطا تورات نامند"} +{"line": "تورب [ فر. ] (اِ.) نوعی زغال طبیعی به رنگ قهوه ای تیره که صدی پنجاه تا صدی شصت جزو کربن دارد و از خزه ای مخصوص تولید می شود"} +{"line": "توربوترن (تُ بُ تِ رَ) [ فر. ] (اِ.) قطاری با موتور توربینی و سرعت زیاد"} +{"line": "توربین [ فر. ] (اِ.) نوعی ماشین مولد نیرو که پره های آن با نیروی آب یا بخار به حرکت درمی آید و به وسیلة آن، دستگاه مولد برق به کار می افتد"} +{"line": "تورع (تَ وَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) پرهیز کردن، دوری جستن "} +{"line": "تورق (تَ وَ رُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ورقه ورقه شدن جسمی . 2 - برگ خوردن شتر و غیره "} +{"line": "تورم (تَ وَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ورم کردن . 2 - انتشار بی رویة اسکناس بدون تناسب با پشتوانه "} +{"line": "تورنسل (نِ سُ) [ فر. ] (اِ.) جسمی که از تخمیر گل سنگ ها به وسیلة ادرار یا به مجاورت آمونیاک و کربنات و پتاس ایجاد می شود. تورنسل در محیط اسیدی به رنگ سرخ و در محیط قلیایی به رنگ آبی درآید"} +{"line": "تورنمنت (تُ نُ مِ) [ انگ . ] (اِ.) مسابقاتی بین چند تیم که معمولاً در یک رشتة ورزشی و به صورت حذفی برگزار می شود، مسابقات چند جانبه (فره )"} +{"line": "تورنگ (رَ) (اِ.) خروس صحرایی، تذرو"} +{"line": "توره (تُ رَ) شغال، تورک هم گویند"} +{"line": "توریث (تُ) [ ع . ] (مص م .) ارث گذاشتن "} +{"line": "توریدن (دَ) (مص ل .) 1 - شرمنده گردیدن . 2 - رمیدن "} +{"line": "توریست [ فر. ] (اِ.) جهانگرد، سیاح، گردشگر (فره )"} +{"line": "توریسم [ فر. ] (اِمص .) مسافرت به منظور تفریح و تجارت و بازدید و غیره، گردشگری، ج هانگردی . (فره )"} +{"line": "توریه (تُ یِ) [ ع .توریة ] (مص م .) پوشانیدن حقیقت "} +{"line": "توز (اِ.) = توژ: پوست درخت خدنگ "} +{"line": "توزع (تَ وَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) پراکنده شدن "} +{"line": "توزنده (زَ د) (ص فا.) 1 - جستجو کننده . 2 - ادا کننده، گزارنده . 3 - اندوزنده "} +{"line": "توزه (تُ زَ یا ز) (اِمر.) پوست درخت خدنگ، ت وز"} +{"line": "توزی (ص نسب .) 1 - پارچة کتانی که در شهر توز (از شهرهای قدیم فارس ) می بافتند. 2 - جامة تابستانی "} +{"line": "توزیدن (دَ) (مص م .) نک توختن "} +{"line": "توزیع (تُ) [ ع . ] (مص م .) پراکنده ساختن، تقسیم کردن "} +{"line": "توزین (تُ) [ ع . ] (مص م .) وزن کردن "} +{"line": "توسرخ (سُ) (اِ.) میوه ای است از جنس مرکبات شبیه پرتقال و لیمو طعم آن ترش و شیرین است و گوشت آن سرخ است "} +{"line": "توسط (تَ وَ سُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میان دو یا چند چیز واقع شدن، در میان نشستن . 2 - میانجی شدن میان دو یا چند تن . 3 - (اِمص .) میانجی گری، وساطت "} +{"line": "توسع (تَ وَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) فراخ گشتن، وسعت یافتن "} +{"line": "توسعه (تُ س ِ عِ) [ ع . توسعة ] 1 - (مص م .) گشاد کردن، فراخ کردن، وسعت دادن . 2 - (اِمص .) گشادی، فراخی . 3 - ترقی، پیشرفت "} +{"line": "توسعه طلبی ( توسعه طلبی . طَ لَ) (اِمص .) گسترش قدرت و قلمرو دولتی به زیان دولت ها و کشورهای دیگر"} +{"line": "توسل (تَ وَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) دست به دامان شدن "} +{"line": "توسم (تَ وَ سُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به فراست دریافتن . 2 - وسمه کشیدن "} +{"line": "توسن (تُ سَ)(ص .) 1 - وحشی، رام ناشونده . 2 - اسب سرکش و رام ناشدنی "} +{"line": "توسنی ( توسنی .) (حامص .) سرکشی، نافرمانی "} +{"line": "توسکا (اِ.) درختی است جنگلی با برگ های نسبتاً پهن که در جاهای مرطوب و کنار نهرها می روید، پوست آن خاکستری تیره و چوب آن سرخ رنگ است "} +{"line": "توسیط (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - میانجی گری کردن . 2 - چیزی را از وسط دو نیم کردن "} +{"line": "توسیع (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فراخ کردن . 2 - توانگر کردن "} +{"line": "توسیم (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - داغ و نشان گذاشتن . 2 - در موسم حاضر شدن "} +{"line": "توش (اِ.) 1 - تاب، طاقت، نیرو. 2 - تن، بدن . 3 - خوراک، لوازم زندگی "} +{"line": "توشقان ئیل [ تر. ] (اِمر.) سال خرگوش، سال چهارم از سال های دوازده گانه "} +{"line": "توشمال (تُ) (اِ.) خوانسالار"} +{"line": "توشه (ش ِ) (اِ.) 1 - خوراک اندک . 2 - خوراکی که مسافران همراه خود برند"} +{"line": "توشک (شَ) (اِ.) نک تشک "} +{"line": "توشکان (اِ.) گلخن، آتشدان گرمابه "} +{"line": "توشی (اِ.) مهمانی که در آن هر کس خوراک خود را با خود بیاورد"} +{"line": "توشیح (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آراستن، زینت دادن . 2 - نوشته ای را به مهر و امضای خود آراستن . 3 - گفتن شعری که وقتی حروف اول هر بیت یا مصراع را جمع و ترکیب کنند اسم شخص یا اسم چیزی به دست آید"} +{"line": "توشیم (تُ) [ ع . ] (مص م .) خال کوبیدن "} +{"line": "توصل (تَ وَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رسیدن، پیوستن . 2 - به چیزی دست یافتن "} +{"line": "توصیف (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - وصف کردن . 2 - ستودن "} +{"line": "توصیه (تُ یِ) [ ع . توصیة ] (مص م .) 1 - سفارش کردن . 2 - اندرز دادن "} +{"line": "توضؤ (تَ وَ ضُّ) [ ع . ] (مص ل .) وضو گرفتن "} +{"line": "توضیح (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - روشن کردن، آشکار ساختن . 2 - شرح دادن . ؛ توضیح المسائل کتاب یا کتابچه ای که مجتهدان دربارة مسائل شرعی و فقهی می نویسند"} +{"line": "تیرکش (کَ) نک ترکش "} +{"line": "توطئه (تُ طِ ئِ) [ ع . توطئة ] (مص م .) 1 - آماده کردن . 2 - مقدمه چیدن برای انجام کاری، زمینه سازی "} +{"line": "توطن (تَ وَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) وطن گزیدن، جای گزیدن "} +{"line": "توطین (تَ یا تُ) [ ع . ] (مص م .) دل بستن، دل نهادن "} +{"line": "توعد (تَ وَ عُّ) [ ع . ] (مص م .) ترساندن "} +{"line": "توعل (تَ وَ عُّ) [ ع . ] (مص ل .) بالا رفتن از کوه "} +{"line": "توغ [ تر. ] (اِ.) 1 - پرچم . 2 - عَلَم بزرگی که بر سر آن پنجه است و در ایام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند"} +{"line": "توغل (تَ وَ غُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دور رفتن . 2 - فرو رفتن در امری . 3 - مبالغه کردن "} +{"line": "توف (تُ) (اِ.) سر و صدا، غلغله "} +{"line": "توفال (اِ.) تخته های نازک و باریکی که به سقف اتاق می کوبند و سپس روی آن را کاهگل و گچ می مالند"} +{"line": "توفان (اِ.) 1 - باد سخت . 2 - جوش و خروش "} +{"line": "توفر (تَ وَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) احترام گذاشتن، حرمت نگاه داشتن "} +{"line": "توفی (تُ وَ فّ) [ ع . ] (مص ل .) درگذشتن، مردن "} +{"line": "توفیدن (دَ) (مص ل .) 1 - فریاد کردن . 2 - خروشیدن "} +{"line": "توفیر (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - زیاد کردن . 2 - حق کسی را تمام دادن . 3 - فرق داشتن، تفاوت . 4 - اندوختن مال "} +{"line": "توفیق (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - موافق گردانیدن . 2 - مدد کردن . 3 - دست یافتن "} +{"line": "توقد (تَ وَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) برافروختن، شعله ور شدن آتش "} +{"line": "توقر (تَ وَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بردبار شدن، آهستگی کردن . 2 - سنگینی کردن . 3 - (اِمص .) سنگینی، گرانمایگی "} +{"line": "توقع (تَ وَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) چشم داشتن، انتظار به دست آوردن چیزی یا انجام کاری را داشتن "} +{"line": "توقف (تَ وَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ایستادن . درنگ کردن . 2 - ثابت ماندن "} +{"line": "توقی (تَ وَ قّی ) [ ع . ] (مص ل .) پرهیزکردن، خود را حفظ کردن "} +{"line": "توقیت (تُ) [ ع . ] (مص م .) وقت معین کردن "} +{"line": "توقیر (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بزرگ داشتن، تعظیم کردن . 2 - بردبار شمردن "} +{"line": "توقیع (تُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نشان گذاشتن بر چیزی . 2 - نوشتن چیزی ذیل کتاب . 3 - امضا کردن نامه و فرمان . 4 - (اِ.) فرمان شاهی، طغرای شاهی . 5 - دستخط "} +{"line": "توقیف (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بازداشت کردن . 2 - ضبط کردن، قضبه کردن . 3 - واقف گردانیدن "} +{"line": "تول (تُ) (اِ.) رم، وحشت "} +{"line": "تولا (تَ وَ لّ) [ ع . تول'ی ] (مص ل .) نک تول'ی . مق تبری '"} +{"line": "تولب (لَ) (ق مر.) مأیوس، دَمق "} +{"line": "تولد (تَ وَ لُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زاییده شدن . 2 - پدید آمدن، به وجود آمدن "} +{"line": "توله (لِ) (اِ.) نوزاد سگ "} +{"line": "تولک (لَ) (ص .)1 - زیرک، چابک . 2 - مرغ پر - ریخته "} +{"line": "تولی (تَ وَ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دوستی کردن . 2 - (مص م .) ولی قرار دادن "} +{"line": "تولی ( تولی .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پشت کردن، برگشتن . 2 - (اِمص .) برگشت "} +{"line": "تولیت (تُ لِ یَ) [ ع . تولیة ] (مص م .) 1 - والی گردانیدن، رسیدگی به امری را به عهده کسی گذاشتن . 2 - به عهده گرفتن املاک موقوفه "} +{"line": "تولید (تُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پدید آوردن . 2 - زادن . 3 - (اِمص .) زایش . 4 - ایجاد"} +{"line": "تومان [ تر - مغ . ] (اِ.) ده ریال "} +{"line": "تون (اِ.) آتشدان حمام، گلخن "} +{"line": "تون آپ [ انگ . ] (اِمص .) تنظیم کلی موتور با دستگاه الکترونیکی "} +{"line": "تون تاب (ص فا.) کسی که در آتشدان حمام، آتش افروزد"} +{"line": "تونل (نِ) [ فر. ] (اِ.) گذرگاه ساخته شده در اعماق زمین و زیر کوه که برای عبور قطارها، اتومبیل ها، استخراج مواد معدنی و غیره احداث کنند، دالانه (فره )"} +{"line": "تونیک (تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بلوز یا ژاکت کوتاه زنانه تا بالای ران که معمولاً با شلوار یا دامن پوشیده می شود. 2 - داروی بهداشتی مقوی . 3 - نت پایة یک قطعه موسیقی . 4 - نت اول در یک گام "} +{"line": "توهم (تَ وَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) گمان بردن، پنداشتن "} +{"line": "توهیم (تُ) [ ع . ] (مص م .) به وهم انداختن "} +{"line": "توهین (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خوار کردن، خوار داشتن . 2 - سُست کردن "} +{"line": "توپ [ تر. ] (اِ.) = طوپ : 1 - یکی از سلاح های آتشین جنگی که توسط آن گلوله های بزرگ را به مسافت دور پرتاب کنند. 2 - گوی لاستیکی انباشته از باد که با آن بازی کنند. 3 - واحد شمارشی برای پارچه . 4 - (عا.) کنایه از: وضعِ مالی خوب . ؛ توپ کسی پر بودن کنایه از: خشمگین بودن کسی که به حقانیت مدعای خ ود سخت مطمئن باشد"} +{"line": "توپ زدن (زَ دَ) (مص ل .) در بازی قمار، روی دست حریف رفتن بدون این که دست شخص بهتر از دست حریف باشد، بلوف "} +{"line": "توپ و تشر (پُ تَ شَ) (مص ل .) (عا.) سخنان درشت و سخت "} +{"line": "توپال (اِ.) ریزه هایی از مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن بریزد"} +{"line": "توپخانه (نِ) [ تر - فا. ] (اِمر.) 1 - محل حفاظت توپ ها. 2 - واحدی در نظام که وظیفة آن تیراندازی با توپ است "} +{"line": "توپوزی (اِ.) (عا.) 1 - تودهنی . 2 - سخن تند و تحقیرآمیز"} +{"line": "توپولوژی (تُ پُ لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - علم بررسی خواصی از فضاها که با کشیدن یا فشردن تغییر نم ی کند. 2 - خانواده ای از زیرمجموعه های یک مجموعه که نسبت به اجتماع دلخواه و اشتراک متناهی بسته است و خود مجموعه و مجموعة تهی را نیز در بر می گیرد. (فره )"} +{"line": "توپچی [ تر. ] (اِمر.) سربازی که مأمور تیراندازی با توپ است "} +{"line": "توپیدن (دَ) (مص ل .) (عا.) کلمات درشت و سرزنش آمیز را با لحن تند به کسی گفتن "} +{"line": "توچال (تُ) (اِ.) 1 - یخچال طبیعی در کوه ها و دره هایی که برف های دایمی دارند. 2 - نام یکی از کوه های رشته کوه البرز در شمال تهران "} +{"line": "توک [ تر. ] (اِ.) 1 - یک دسته موی و پشم . 2 - موی پیشانی . 3 - کاکل اسب "} +{"line": "توکا (اِ.) پرنده ای از راستة گنجشکان با منقاری مخروطی شکل دارای پرهایی به رنگ سبز و خاکستری "} +{"line": "توکسی کولوژی (تُ کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) شاخه ای از دانش که به مطالعة زهرها و کنش های آن ها و ترکیب و خواص آن ها می پردازد، سم شناسی . (فره )"} +{"line": "توکسین (تُ) [ فر. ] (اِ.) سمی است که از میکروب ها تولید شود، زهرابه (فره )"} +{"line": "توکل (تَ وَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به دیگری اعتماد کردن . 2 - کار خود را به خدا واگذاشتن . 3 - واگذاشتن کار به وکیل "} +{"line": "توکید (تُ) [ ع . ] (مص م .) استوار کردن "} +{"line": "توکیل (تُ) [ ع . ] (مص م .) کسی را وکیل خود کردن "} +{"line": "تویدن (تَ دَ) (مص ل .) گرم شدن، داغ گشتن "} +{"line": "تویل (تَ) (ص .) 1 - کسی که موهای جلو سرش ریخته باشد. 2 - پیشانی، فرق سر"} +{"line": "تویی 1 - (ص نسب .) ویژگی آن چیزی که در تو یا داخل قرار می گیرد. 2 - (اِ.) تیوپ "} +{"line": "تپاله (تَ لِ) (اِ.) پهن گاو"} +{"line": "تپاندن (تَ دَ) (مص م .) چپاندن، چیزی را به زور در ظرفی جا دادن "} +{"line": "تپانچه (تَ چِ)(اِمر.)1 - سیلی، آسیب . 2 - نوعی اسلحة گرم "} +{"line": "تپانیدن (تَ دَ) (مص م .) نک تپاندن "} +{"line": "تپاک (تَ) (اِ.) اضطراب، بی قراری "} +{"line": "تپش (تَ پِ) (اِمص .) اضطراب، بی قراری "} +{"line": "تپق (تُ پُ) (اِ.) لغزش ناگهانی زبان هنگام حرف زدن "} +{"line": "تپل (تُ پُ) (ص .) (عا.) چاق، فربه "} +{"line": "تپنکوز (تَ پَ کُ) (ص .) کودن، احمق "} +{"line": "تپنگ (تَ پَ) (اِ.) نک تبنک "} +{"line": "تپه (تَ پِّ) (اِ.) پشتة بلند خاک یا شن، تل "} +{"line": "تپیدن (تَ دَ) (مص ل .) 1 - بی قراری کردن، زدن نبض و قلب . 2 - لرزیدن . 3 - از جای جستن "} +{"line": "تژ (تِ) (اِ.) برگ درخت یا گیاه نورسته "} +{"line": "تک ( تک .) [ قس . تق ] (اِصت .) 1 - زدن دست بر کنار تخته نرد که کعبتین درست بنشیند. 2 - هر قسم زدن (عموماً)"} +{"line": "تک (تُ) (اِ.) 1 - منقار مرغ، نوک پرنده . 2 - تیزی سر چیزی مانند نوک سوزن و خنجر"} +{"line": "تک ( تک .) (اِ.) 1 - گیاهی است که در گندم زار روید و آن سخت تر از گیاه گندم باشد. 2 - گیاهی است که در میان آب روید و در مصر از آن کاغذ می ساختند، حفأة "} +{"line": "تک ( تک .) (ص . اِ.) تنها، یگانه "} +{"line": "تک ( تک .) [ په . ] (اِ.) دو، دویدن "} +{"line": "تک (تَ) [ په . ] (ص .) اندک، کم، قلیل "} +{"line": "تک (تِ) (اِ.) ساج "} +{"line": "تک تک (تَ تَ) (ق مر.) یکی یکی، فرداً فرد"} +{"line": "تک لپه (تَ. لَ پِ) (اِمر.) گیاهی که دانة آن دارای یک بخش یا یک لپه است مانند گندم "} +{"line": "تک یاخته (تَ. تِ) (اِمر.) موجود زندة تک سلولی "} +{"line": "تکاب (تَ) (اِ.) 1 - زمینی که آب در آن بماند. 2 - دره . 3 - ته آب، قعر آب . 4 - جنگ، نبرد"} +{"line": "تکاتب (تَ تُ) [ ع . ] (مص ل .) نامه نوشتن به یکدیگر"} +{"line": "تکاثر (تَ ثُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - افزون گشتن، فراوان شدن . 2 - بر زیادی مال فخر کردن "} +{"line": "تکاثف (تَ ثُ) [ ع . ] (مص ل .) انبوه شدن، ستبر گشتن "} +{"line": "تکاسل (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) کاهلی نمودن، خود را به کسالت زدن "} +{"line": "تکافو (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم برابر شدن . 2 - بس بودن "} +{"line": "تکالیف (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تکلفه ؛ کارهای سخت، مشقت ها"} +{"line": "تکامل (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) به کمال رسیدن، کامل شدن "} +{"line": "تکان (تَ) (اِ.) حرکت، جنبش "} +{"line": "تکاندن (تَ دَ)(مص م .)حرکت دادن، جنباندن "} +{"line": "تکاننده (تَ نَ د) (ص فا.) حرکت دهنده، جنباننده "} +{"line": "تکانیدن (تَ دَ) (مص م .) نک تکاندن "} +{"line": "تکانیده (تَ د) (ص مف .) تکانده "} +{"line": "تکاور (تَ وَ) (ص مر.) 1 - دونده . 2 - اسب تندرو. 3 - افراد ورزیده و آموزش دیدة نظامی برای عملیات جنگی "} +{"line": "تکاپو (ی ) (تَ) (اِمر.) 1 - رفت و آمد به شتاب . 2 - جست و جوی بسیار"} +{"line": "تکاید (تَ یُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - یکدیگر را فریب دادن . 2 - دشواری نمودن . 3 - رنجانیدن "} +{"line": "تکبر (تَ کَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) بزرگی نمودن "} +{"line": "تکبیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بزرگ شمردن . 2 - اللهاکبر گفتن "} +{"line": "تکبیرة الاحرام (تَ رَ تُ لْ اِ) [ ع . ] (اِمر.) یکی از مقدمات نماز. نمازگزار پیش از نماز و پس از اذان چهار تکبیر (اللهاکبر) باید بگوید و آخرین تکبیر را به قصد ورود در نماز بر زبان جاری سازد و سپس نماز را آغاز کند"} +{"line": "تکثر (تَ کَ ثّ) [ ع . ] (مص ل .) بسیار شدن، زیاد شدن "} +{"line": "تکثیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) بسیار کردن "} +{"line": "تکحل (تَ کَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) سرمه کشیدن "} +{"line": "تکدر (تَ کَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) تیره شدن، کدر شدن "} +{"line": "تکدی (تَ کَ دِّ) [ ع . ] (مص ل .) گدایی کردن "} +{"line": "تکدیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تیره ساختن . 2 - دلتنگ کردن "} +{"line": "تکذیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) دروغ شمردن، منکر شدن "} +{"line": "تکرار (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دوباره کردن . 2 - دوباره گفتن "} +{"line": "تکرر (تَ کَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) دوباره شدن "} +{"line": "تکرم (تَ کَ رُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اظهار کرم کردن، کرم کردن به تکلیف . 2 - جوانمردی نمودن . 3 - (اِمص .) اظهار کرم ؛ ج . تکرمات "} +{"line": "تکریر (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کاری را دوباره انجام دادن . 2 - سخنی را دوباره گفتن . 3 - آوردن دو یا چند کلمه به یک معنی "} +{"line": "تکریم (تَ) [ ع . ] (مص م .) گرامی داشتن "} +{"line": "تکس (تَ کَ) (اِ.) نک تکژ"} +{"line": "تکسر (تَ کَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) شکسته شدن "} +{"line": "تکسیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن . 2 - مساحت کردن "} +{"line": "تکعیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چهارگوشه ساختن چیزی . 2 - پر کردن ظرف . 3 - عددی را به توان سه رسانیدن "} +{"line": "تکفل (تَ کَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) کفیل شدن، متعهد گشتن "} +{"line": "تکفیر (تَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پوشاندن، کفاره دادن . 2 - کسی را کافر و بی دین خواندن "} +{"line": "تکفین (تَ) [ ع . ] (مص م .) کفن کردن مرده "} +{"line": "تکل (تَ کَ) (اِ.) 1 - گوسفند شاخ دار. 2 - جوان بلندقد"} +{"line": "تکل (تَ کْ لْ) [ انگ . ] (اِ.) گرفتن یا دور کردن توپ از پای حریف یا دراز کردن پا در حالتی که بدن تقریباً به حالت خوابیده و موازی با سطح زمین درآید"} +{"line": "تکلان (تَ) [ ع . ] (مص م .) اعتماد کردن "} +{"line": "تکلتو (تَ کَ تُ) (اِ.) نمدی که زیر زین بر پشت اسب می اندازند"} +{"line": "تکلس (تَ کَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) آهک شدن "} +{"line": "تکلف (تَ کَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به رنج افکندن "} +{"line": "تکلم (تَ کَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) سخن گفتن "} +{"line": "تکلیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) آهک مالی کردن، به جسمی گرما دادن تا مانند آهک شود"} +{"line": "تکلیف (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به رنج افکندن . 2 - بار کردن . 3 - (اِ.) وظیفه ای که باید انجام داد"} +{"line": "تکلیم (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با کسی سخن گفتن "} +{"line": "تکمار (تُ) (اِ.) تیری که بر سر آن پیکان نباشد"} +{"line": "تکمله (تَ مَ یا مِ لِ) [ ع . تکملة ] (اِ.) 1 - تتمه، متمم . 2 - بخش پایانی و قسمت آخر کتاب، مقاله و هر نوشتة دیگر"} +{"line": "تکمه (تِ مِ) (اِ.) ابریشم زردوزی "} +{"line": "تکمیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) تمام کردن، رسا کردن "} +{"line": "تکند (تَ کَ) (اِ.) آشیانة مرغ خانگی، لانة مرغ "} +{"line": "تکنوازی (تَ نَ) (حامص .) نواختن قطعه ای موسیقی تنها به وسیلة یک ساز"} +{"line": "تکنولوژی (تِ نُ لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مطالعة فنون و ابزار و ماشین آلات و مواد اولیه . 2 - تجهیزات و روش های علمی که در حیطة خاصی به کار برده شود، فناوری . (فره )"} +{"line": "تکنوکرات (تِ نُ کِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - کارشناس فنی به ویژه در جایگاه مدیریتی و اجرایی، فن سالار. 2 - هوادار فن سالاری . (فره )"} +{"line": "تکنی کالر (تِ لِ) [ انگ . ] (اِ.) شیوة فیلمبرداری و چاپ و نمایش فیلم به صورت رنگی "} +{"line": "تکنیسین (تِ یَ) [ فر. ] (اِ.) شخصی معمولاً با مدرک کاردانی که در فن یا صنعتی دارای تخصص و تجربة علمی باشد، فن ورز.(فره )"} +{"line": "تکنیک (تِ) [ فر. ] (اِ.) فنی، کار فنی، مجموعة روش هایی که بر شناخت علمی مبتنی است، فن (فره )"} +{"line": "تکه (تِ کِّ) (اِ.) قطعه، پاره ای از چیزی "} +{"line": "تکه (تَ کِّ) (اِ.) بز نر، بزی که پیشاپیش گله حرکت کند"} +{"line": "تکه تکه ( تکه تکه . تکه تکه .) (ص مر.) قطعه قطعه، پاره پاره "} +{"line": "تکو (تَ) (اِ.) 1 - موی در هم پیچیده . 2 - نان روغنی "} +{"line": "تکواندو (تِ دُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی ورزش و روش دفاع فردی بدون سلاح "} +{"line": "تکون (تَ کَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) به وجود آمدن، هستی یافتن "} +{"line": "تکوک (تَ) (اِ.) جام، ظرفی ساخته شده از طلا و نقره که در آن شراب نوشند"} +{"line": "تکوین (تَ) [ ع . ] (مص م .) آفریدن، به وجود آوردن "} +{"line": "تکژ (تَ کَ) (اِ.) هستة انگور"} +{"line": "تکیدن (تَ دَ) (مص ل .) دویدن، تاختن "} +{"line": "تکیده (تَ د) (ص .) ضعیف، لاغر، شکسته "} +{"line": "تکیز (تَ) (اِ.) نک تکژ"} +{"line": "تکیف (تَ کَ یُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لذت بردن . 2 - صفت و حالتی به خود گرفتن . 2 - عیبناک شدن . 3 - شناختن کیفیت چیزی "} +{"line": "تکیه (تَ یِ) [ ع . تکیة ] 1 - (مص ل .) پشت دادن به چیزی . 2 - (اِ.) جایی وسیع برای انجام مراسم عزا و روضه خوانی "} +{"line": "تکیه گاه ( تکیه گاه .) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - جای تکیه دادن . 2 - پشتی . 3 - پشت و پناه . 4 - آن چه وزن جسمی را تحمل کند (فیزیک )"} +{"line": "تکییف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نیک بریدن . 2 - کیفیتی معلوم قرار دادن برای شی ء"} +{"line": "تگ (تَ) (اِ.) نک تک "} +{"line": "تگاب (تَ) (اِمر.) = تگاو: 1 - قیف . 2 - پرده ای است در موسیقی "} +{"line": "تگرگ (تَ گَ) (اِ.) قطره های یخ بستة باران که از آسمان فرو ریزد"} +{"line": "تگل (تِ گَ) (اِ.) پینه، تکه پارچه ای که با آن بخش پاره شدة جامه را دوزند"} +{"line": "تگین (تَ گِ) [ تر. ] (ص .) 1 - خوش ترکیب، زیبا شکل . 2 - پهلوان، دلاور. 3 - در ترکیب نام های ترکی آید: سبکتگین "} +{"line": "تی (تِ) (ص .) مخفف تهی "} +{"line": "تی ان تی (اِ ) [ انگ . ]T.N.T (اِ.) تری نیترو - تولوئن ؛ جسم بلورین زردرنگ، کمی محلول در آب که مادة منفجرة بسیار قوی است "} +{"line": "تی تی (اِ.) خمیری که آن را به شکل جانوران برای بچه ها درست می کنند"} +{"line": "تی تیش مامانی (ص مر.)نو و زیبا (واژة کودکانه در مورد صفت جامه که در بزرگ ترها برای ریشخند و تعریض به کار می رود)، نازک نارنجی "} +{"line": "تی شرت (ش ِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی پیراهن جلو بسته و معمولاً آستین کوتاه و گشاد تابستانی "} +{"line": "تیار (تَ یّ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - موج دریا. 2 - لاف زدن . 3 - متکبر و مغرور"} +{"line": "تیار (تِ یّ) (اِ. ص .) 1 - مهیا، ساخته . 2 - مالش دادن، لوله ساختن تریاک "} +{"line": "تیاسر (تَ سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به طرف چپ مایل شدن . مق تیامن . 2 - (اِ.) سمت چپ "} +{"line": "تیامن (تَ مُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به طرف راست مایل شدن . 2 - (اِ.) سمت راست "} +{"line": "تیان (تِ) (اِ.) دیگ دهان گشاد، پاتیل "} +{"line": "تیانچه (تِ چِ) (اِمصغ .) پاتیل کوچک "} +{"line": "تیب (ص .) سرگشته، مدهوش "} +{"line": "تیبا (اِ.) غمزه، عشوه "} +{"line": "تیتال (اِ.) 1 - فریب، مکر. 2 - چاپلوسی "} +{"line": "تیتر [ فر. ] (اِ.)1 - عنوان . 2 - عیارسنجی (شیمی )"} +{"line": "تیتراژ [ فر. ] (اِ.) عنوان بندی "} +{"line": "تیج (تِ) (اِ.) 1 - جوانه، جوانه درخت . 2 - ابریشم خام "} +{"line": "تیجان [ ع . ] (اِ.) جِ تاج ؛ افسرها"} +{"line": "تیخ (اِ.) = تیغ : هرچیز که سر آن تیز باشد"} +{"line": "تیر [ په . ] (اِ.) 1 - چوب راست و باریک با نوکی آهنین و تیز که با کمان آن را پرتاب کنند. 2 - گلوله ای که از تفنگ، توپ و مانند آن ها شلیک می شود. ؛ تیر کسی به سنگ خوردن کنایه از: ناکام شدن، در نقشة خود شکست خوردن "} +{"line": "تیر [ په . ] (اِ.) 1 - ماه چهارم از هر ماه شمسی . 2 - پاییز، خزان . 3 - نام روز سیزدهم از هر ماه خورشیدی "} +{"line": "تیر (اِ.) سیارة عُطارد"} +{"line": "تیر (اِ.) راست "} +{"line": "تیر (اِ.) بخش، بهره، نصیب "} +{"line": "تیر کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - نشان کردن، هدف قرار دادن . 2 - کسی را تحریک کردن، به کاری واداشتن "} +{"line": "تیر کشیدن (کِ دَ) (مص ل .) درد گرفتن عضوی از بدن انگار که سوزنی در آن فرو می کنند"} +{"line": "تیرآهن (هَ) (اِمر.) آهنی با ضخامت بالا که دارای کاربردهای ساختمانی و صنعتی است "} +{"line": "تیراژ [ فر. ] (اِ.) شمارگان، واحدی برای شمارش روزنامه، مجله و کتابی که در یک نوبت به چاپ می رسد، شمار (فره )"} +{"line": "تیراژه (ژَ یا ژِ) (اِ.) = تیراژی : رنگین کمان، قوس و قزح "} +{"line": "تیربار (اِ.) سلاح خودکار آتشین، مسلسل سنگین "} +{"line": "تیرباران (اِمر.) کشتن محکومین با گلوله "} +{"line": "تیرتخش (تَ) (اِمر.) تیر آتشبازی، آنچه که به شکل های مختلف درست کرده، در آن باروت می ریزند و به هنگام جشن ها با آن ها آتش بازی راه می اندازند"} +{"line": "تیررس (رَ) (اِ.) مقدار مسافتی که تیر بتواند به هدف برسد"} +{"line": "تیرست (رَ) (اِ.) سیصد، عدد سیصد"} +{"line": "تیرم (تِ رَ) [ تر. ] (اِ. ص .) بانوی بزرگ حرم پادشاه، خاتون "} +{"line": "تیره (رِ) (ص .) تاریک، سیاه "} +{"line": "تیره ( تیره .) (اِ.) 1 - دسته ای از مردم که از یک نژاد باشند. 2 - دودمان، خانواده "} +{"line": "تیره روز ( تیره روز .) (ص مر.) بدبخت "} +{"line": "تیره پشت ( تیره پشت . پُ) (اِمر.) ستون فقرات، 33 مهره که از زیر گردن تا کمر قرار دارد"} +{"line": "تیروئید [ فر. ] (اِ.) غده ای است در زیر گلو که ماده ای به نام تیروکسین را در خون ترشح می کند. بزرگ شدن بیش از اندازة این غده، گواتر نامیده می شود. اگر مادة ترشحی این غده کم شود باعث باد کردن پوست بدن می شود. بریدن این غده در پستانداران پیش از بلوغ باعث کوتاهی قد و توقف رشد غدد تناسلی می شود، سپردیس (فره )"} +{"line": "تیرک (رَ) (اِمصغ .) 1 - تیر کوچک . 2 - ستون چادر و خیمه . 3 - جهش خون از رگ یا آب از آبدزدک یا سوراخ مشک و مانند آن "} +{"line": "تیرک زدن (رَ. زَ دَ) (مص ل .) جهیدن آب یا مایعی دیگر از سوراخی ریز"} +{"line": "تیرکمان (کَ) (اِمر.) بازیچة کودکان به صورت قطعة کوچک چرم یا لاستیکی که دو سوی آن را با کش به دو شاخة کوچکی می بندند و با آن سنگریزه پرتاب کنند"} +{"line": "تیرگان (رْ یا رَ) (اِ.) جشنی که ایرانیان در روز سیزده از ماه تیر (تیر روز) برپا می کنند"} +{"line": "تیریز (تِ) (اِ.) 1 - چاک جامه . 2 - بال و پر مرغان . 3 - شاخ جامه "} +{"line": "تیز (اِ.) باد صداداری که از مقعد خارج شود"} +{"line": "تیز [ په . ] (ص .) 1 - بُرنده . 2 - هر چیز که مزه آن تند باشد و زبان را بسوزاند، مانند فلفل . 3 - هوشیار، مراقب .4 - (ق .) (عا.)سریع، فوری "} +{"line": "تیز (ق .ص .)1 - تندخو، بدخو.2 - زرد، بی رنگ "} +{"line": "تیز کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - برنده کردن . 2 - خشمگین کردن "} +{"line": "تیزاب (اِمر.) اسیدنیتریک، مایعی است بی رنگ و تندبو. همة فلزات غیر از طلا را آب می کند. اگر با اسیدکلریدریک آمیخته شود، تیزآب سلطانی می شود که طلا را هم آب می کند"} +{"line": "تیزبین (ص فا.) دقیق، کنجکاو"} +{"line": "تیزتاو (ص مر.) تندخو، بدخو"} +{"line": "تیزدست (دَ) (ص مر.) ماهر، استاد"} +{"line": "تیزدندان (دَ)(ص مر.)کنایه از: آزمند، حریص "} +{"line": "تیزر (ز) [ انگ . ] (اِ.) 1 - آگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگی های جذاب کالا یا برنامه ای را در تلویزیون به نمایش گذارد، آگهی تبلیغاتی تلویزیونی . (فره ). 2 - صحنة آغازی کوتاه و جالب توجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوان بندی یا همراه با آن برای جلب نظر تماشاچی به نمایش درآید، سرآغاز. (فره )"} +{"line": "تیزمغز (مَ) (ص مر.) برّنده، تندخو"} +{"line": "تیزنا (اِمر.) لبة تیز تیغ "} +{"line": "تیزهوش (ص مر.) هوشیار، هوشمند"} +{"line": "تیزویر (حامص .) تیزهوش، هوشیار"} +{"line": "تیزپا (ص مر.) چابک "} +{"line": "تیس (تَ) [ ع . ] (اِ.) بز نر"} +{"line": "تیسر (تَ یَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) آسان شدن "} +{"line": "تیسیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) آسان کردن، سهل کردن "} +{"line": "تیشتر (تَ) (اِ.) نک تُشتر"} +{"line": "تیشه (ش ِ) [ په . ] (اِ.) ابزاری فلزی که نوک آن پهن و تیز است و در نجاری و سنگ تراشی به کار می رود. ؛ تیشه به ریشة خود زدن کنایه از: خود را به آستانه نابودی کشاندن "} +{"line": "تیغ [ په . ] (اِ.) 1 - شمشیر، هر چیز بُرُنده . 2 - خار. 3 - بلندی کوه . 4 - شعاع آفتاب . ؛ تیغ کسی بریدن کنایه از: کارآیی داشتن، قدرت داشتن "} +{"line": "تیغ زدن (زَ دَ) 1 - (مص م .) دمیدن آفتاب . 2 - (عا.) از کسی پول یا مالی را به زور یا نیرنگ گرفتن "} +{"line": "تیغ زن (زَ) (ص فا.) شمشیرزن "} +{"line": "تیغ نمودن (نِ دَ) (مص م .) تهدید کردن "} +{"line": "تیغال (اِ.) 1 - آشیانة مرغان . 2 - دارویی که در گیاهی خاردار تولید می شود"} +{"line": "تیغه (غِ) [ په . ] (اِ.) 1 - هر چیز تیغ مانند. 2 - دیوار کم قطر و نازک "} +{"line": "تیف (اِ.) خار، خس "} +{"line": "تیفوس [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری عفونی که با تب همراه است . میکروب آن از طریق نیش زدن شپش وارد خون می شود"} +{"line": "تیفویید [ فر. ] (اِ.) نک حصبه "} +{"line": "تیقظ (تَ یَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) بیدار شدن از خواب، هوشیار گردیدن "} +{"line": "تیقن (تَ یَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) بی گمان شدن، یقین داشتن "} +{"line": "تیل (اِ.) خال، نقطه "} +{"line": "تیلا (اِ.) چرخ رسن تابی "} +{"line": "تیلر (لِ) [ انگ . ] (اِ.) تراکتور کوچکی که راننده به دنبال آن می رود و آن را هدایت می کند و از آن برای انجام کارهای سبک در مزارع استفاده می شود"} +{"line": "تیله (لِ) (اِ.) گلولة کوچک سنگی یا شیشه آبی که کودکان با آن بازی کنند"} +{"line": "تیم (اِ.) کاروانسرای بزرگ "} +{"line": "تیم (اِ.) اندوه، دلتنگی "} +{"line": "تیم [ انگ . ] (اِ.) یک دستة ورزشکار از یک رشتة ورزشی "} +{"line": "تیم بان (اِ.) کاروانسرادار"} +{"line": "تیما (تَ) [ ع . تیماء ] (اِ.) دشت، بیابان "} +{"line": "تیماج (اِ.) پوست بز دباغی شده "} +{"line": "تیمار (اِ.) 1 - خدمت و غمخواری . 2 - فکر، اندیشه . 3 - پرستاری "} +{"line": "تیمارخوار (خا) (اِ.) 1 - غمخوار. 2 - پرستار"} +{"line": "تیماردار (ص فا.) 1 - غمخوار. 2 - پرستار، خدمتکار"} +{"line": "تیمارستان (رِ) (اِمر.) جای نگهداری و مداوای دیوانگان "} +{"line": "تیمر (مَ) (اِ.) گیاهی از تیرة شاه پسند که به صورت درخت یا درختچه می باشد. اصل آن از هندوستان است و در نواحی جنوبی ایران نیز یافت می شود. برگش بیضوی کامل و پوست آن در تداوی به عنوان مدر مستعمل است "} +{"line": "تیمسار (اِمر.) عنوانی در ارتش برای افسران از سرتیپ به بالا"} +{"line": "تیمم (تَ یَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از روی قصد و عمد کاری کردن . 2 - به جای وضو، در هنگام نبودن آب یا بیماری، از خاک استفاده کردن، به این صورت که دست ها را بر خاکی که آلوده نباشد می زنند و بعد آن را به صورت و پشت دست ها می کشند"} +{"line": "تیمن (تَ یَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) همایون داشتن، خجسته داشتن "} +{"line": "تیمچه (چِ) (اِمصغ .) 1 - کاروان سرای کوچک . 2 - بازار"} +{"line": "تین [ ع . ] (اِ.) انجیر"} +{"line": "تین ایجر (اِ جِ) [ انگ . ] جوانانی که سن آن ها بین سیزده تا نوزده سال است "} +{"line": "تینر (نِ) [ انگ . ] (اِ.) مایة رقیق کنندة مواد"} +{"line": "تیه [ ع . ] 1 - (اِمص .) گمراهی، سرگردانی . 2 - خودپسندی . 3 - (اِ.) بیابان بی آب و علف که در آن سرگردان شوند"} +{"line": "تیهو (تِ) [ په . ] (اِ.) پرنده ای است مانند کبک که کمی از آن کوچکتر است، ولی گوشتش خوشمزه تر است . رنگ پرهایش خاکستری مایل به زرد و زیر بال هایش سیاه است "} +{"line": "تیو (اِ.) تاب، طاقت، توانایی "} +{"line": "تیول (تُ یُ) [ تر. ] (اِ.) واگذاری زمین و ملک به کسی از طرف پادشاه که آن شخص از طریق مالیات آن ملک برای خود درآمدی فراهم می آورد"} +{"line": "تیوپ [ انگ . ] (اِ.) = تیوب : تویی لاستیک چرخ اتومبیل . ؛ تیوپ لس نوعی تایر بدون تیوپ که خود آن از هوا پر می شود"} +{"line": "تیپ [ فر. ] (اِ.) 1 - نمونة شاخص از یک دسته، نوع، جنس و صنف . 2 - واحدی در نظام کمتر از لشکر، بیشتر از هنگ "} +{"line": "تیپا (اِ.)ضربه ای که با نوک پنجه پا زده می شود"} +{"line": "تیپاکس [ انگ . ] (اِ.)نام تجارتی برای مؤسسه - های پست خصوصی "} +{"line": "تیک آف (تِ) [ انگ . ] (اِمص .) 1 - یک باره به حرکت درآوردن اتومبیل یا موتور سیکلت به شکلی که چرخ های آن از زمین اندکی فاصله بگیرد. 2 - از زمین برخاستن یا بلند کردن هواپیما. 3 - پریدن یا بلند شدن از تختة شیرجه یا تختة پرش "} +{"line": "تیک تاک (ص .) = تیک تیک : صدای یکنواخت ساعت یا هر صدایی که شبیه آن باشد"} +{"line": "تیکه (کِّ) (عا.) 1 - تکه . 2 - هر چیز درخور و مناسب "} +{"line": "تیکوز (اِ.) کشک "} +{"line": "ث (حر.) پنجمین حرف از الفبای فارسی است که در حساب ابجد برابر 500 می باشد. این حرف در واژه های فارسی وجود ندارد. اما در اوستایی و پارسی باستان وجود داشته "} +{"line": "ثؤلول (ثُ) [ ع . ] (اِ.) آژخ، زگیل ؛ ج . ثا´ لیل "} +{"line": "ثابت (ب) [ ع . ] (اِ فا.) 1 - پابرجا، برقرار. 2 - پایدار، بادوام . 3 - محقق، مدلل . 4 - مثبت "} +{"line": "ثابت رأی ( ثابت رأی . رَ) [ ازع . ] (ص مر.) آن که در عقیدة خود پابرجاست، ثابت عقیده "} +{"line": "ثابت شدن ( ثابت شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) محقق شدن "} +{"line": "ثابت قدم ( ثابت قدم . قَ دَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - پابرجا، متین . 2 - ثابت رای "} +{"line": "ثابت کردن ( ثابت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - مدلل ساختن . 2 - محق شمردن "} +{"line": "ثاد [ ع . ] (اِ.) نَم "} +{"line": "ثار [ ع . ] 1 - (مص ل .) کینه کشیدن . 2 - (اِ.) خون . 3 - کینه "} +{"line": "ثارالله (رَ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) کین خواه خداوند، کسی که از دشمنان خدا انتقام گیرد"} +{"line": "ثاقب (قِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روشن، درخشان . 2 - روشن کننده . 3 - نافذ، سوراخ کننده . 4 - ستارة روشن "} +{"line": "ثالث (لِ) [ ع . ] (ص .)1 - سوم . 2 - آن که نه مدعی و نه مدعی علیه است و دعوی مابه الادعا کند"} +{"line": "ثالث ثلاثه (لِ ثِ ثَ ثِ) [ ع . ] (ص .) یکی از سه اقنوم (اَب، ابن، روح القدوس )"} +{"line": "ثالثاً (لِ ثَ نْ) [ ع . ] بار سوم، سه دیگر"} +{"line": "ثالوث [ ع . ] (اِ.) آن چه مرکب از سه باشد. ؛ ثالوث اقدس اب . ابن . روح القدس (در آیین نصاری )"} +{"line": "ثامن (مِ) [ ع . ] (اِ.) هشتم، هشتمین "} +{"line": "ثانوی (نَ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) دومی، دومین "} +{"line": "ثانویه (نَ یِّ) [ ع . ثانویة ] (ص نسب .) مؤنث ثانوی "} +{"line": "ثانی [ ع . ] (اِ.) دوم "} +{"line": "ثانیاً (یَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - دوم . 2 - بار دوم "} +{"line": "ثانیه (یِ) [ ع . ] (اِ.) یک شصتم دقیقه "} +{"line": "ثانیه شمار ( ثانیه شمار . شُ) [ ع - فا. ] (ص فا. اِمر.) عقربة کوچک ساعت که ثانیه ها را معلوم می دارد"} +{"line": "ثاولوجیا (اِ.) = اثولوجیا: 1 - علم الهی (اخص )، الهیات . 2 - علم کلام "} +{"line": "ثاوی [ ع . ] (اِفا.)1 - فرودآینده . 2 - اقامت (دراز) کننده، مقیم "} +{"line": "ثایر (یِ) [ ع . ثائر ] 1 - (اِفا.) انتقام گیرنده . 2 - (اِ.) خشم "} +{"line": "ثایره (یِ رِ) [ ع . ثائرة ] 1 - (اِفا.) مؤنث ثایر. 2 - (اِ.) هیجان "} +{"line": "ثبات (ثَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بر جای ماندن، پایدار بودن . 2 - دوام یافتن، پایدار بودن . 3 - (اِمص .) پایداری . ؛ ثبات عزم راسخ عزمی، ثابت عزمی . ؛ ثبات قدم استقامت، پایداری "} +{"line": "ثبات (ثَ بّ) [ ع . ] (ص .) ثبت کننده، کارمندی که نامه ها را در دفتری مخصوص ثبت می کند"} +{"line": "ثبات (ثُ) (اِ.) دردی که آدمی را از حرکت بازدارد"} +{"line": "ثبات کردن ( ثبات کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص ل .) پایداری کردن، استقامت ورزیدن . 2 - ثابت شدن، پایدار ماندن . 3 - مقاومت کردن . 4 - (اِمص .) پایداری، استقامت "} +{"line": "ثبت (ثَ بَ) [ ع . ] (ص .) مورد اعتماد، کسی که قول او حجت باشد"} +{"line": "جاجا 1 - (اِمر.) آوازی است که بدان مرغ را به لانه رانند. 2 - (ق مر.) جابه جا، مکان تا مکان "} +{"line": "ثبت (ثَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) قرار دادن، بر جای بودن . 2 - (اِمص .) استواری، پایداری . 3 - نوشتن . 4 - (اِ.) حجت، دلیل . 5 - مهر توقیع . 6 - (ص .) مرد معتمد، استوار. 7 - مرد دلاور. 8 - ثابت رأی . 9 - (اِمف .) قرار داده شده 0 - در حقوق نوشتن قراردادها و مشخصات املاک در دفاتری که از طرف دولت برای این امور ثبت شده . ثبت مربوط به قراردادها را ثبت اسناد و ثبت مربوط به املاک را ثبت املاک نامند"} +{"line": "ثبت اسناد ( ثبت اسناد ِ اَ) (اِمر.) اداره ای که ثبت معاملات و نقل و انتقال های مربوط به املاک و مستغلات را به عهده دارد"} +{"line": "ثبت املاک ( ثبت املاک ِ اَ)(اِمر.)ثبت کردن مشخصات ملک ها و آن بر دو قسم است : ؛ ثبت املاک عادی، ثبت ملکی که به موجب درخواست مالک در نقطه ای از کشور که ثبت املاک اجباری است، به عمل آید. ؛ ثبت املاک عمومی ثبت ملکی که به موجب اظهارنامة ادارة ثبت و دعوت از مالک در نقطه ای از کشور که ثبت املاک اجباری است به عمل آید"} +{"line": "ثبت برداشتن ( ثبت برداشتن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) صورت برداشتن، سیاهه برداشتن "} +{"line": "ثبت کردن ( ثبت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مطلبی را در دفتری یادداشت کردن "} +{"line": "ثبوت (ثُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) استوار شدن، استقرار یافتن . 2 - بر جای ماندن، ایستادن . 3 - ثابت شدن امری با دلیل و برهان . 4 - (اِمص .) پایداری، دوام . 5 - استواری، استقرار. 6 - تحقق "} +{"line": "ثبوتی ( ثبوتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) اثباتی . مق سلبی . ؛ صفات ثبوتی صفاتی که حق تعالی دارا است . مانند: قادر، عالم، ازلی، ابدی، صادق "} +{"line": "ثبوتیه (ثُ یِّ) [ ع . ثبوتیة ] (ص نسب .) مؤنث ثبوتی . مق سلبیه "} +{"line": "ثبور (ثُ بُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بازداشتن . 2 - هلاک کردن . 3 - (مص ل .) زیان کشیدن . 4 - هلاک گردیدن . 5 - (اِ.) عذاب "} +{"line": "ثخذ (ثَ خِّ) [ ع . ] (اِ.) صورت و جملة هفتم از صور و جمل هفت گانة جمل (ابجد)"} +{"line": "ثخن (ثِ خَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستبر و سخت گردیدن . 2 - (اِ.) ستبری، ضخامت، کلفتی . 3 - غلظت . 4 - سختی "} +{"line": "ثخونت (ثُ نَ) [ ع . ثخونة ] (مص ل .) ستبر و سخت گردیدن "} +{"line": "ثخین (ثَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ستبر، سخت . 2 - محکم، استوار. 3 - غلیظ . 4 - حلیم، بردبار"} +{"line": "ثدی (ثَ یاثِ یا ثَ دا) [ ع . ] (اِ.) پستان "} +{"line": "ثرا (ثَ) [ ع . ثراء ] 1 - (مص ل .) ثروتمند شدن، بی نیاز شدن . 2 - (اِمص .) دارایی، توانگری "} +{"line": "ثرم (ثَ) [ ع . ] (مص م .) شکستن دندان کسی به وسیلة زدن "} +{"line": "ثروت (ثَ وَ) [ ع . ثروة ] (اِ.) 1 - بسیاری تعداد مردم . 2 - شبی که ماه و صورت فلکی ثریا (پروین ) با هم باشند"} +{"line": "ثروت ( ثروت .) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دارایی، توانگری . 2 - (اِ.) مال بسیار"} +{"line": "ثروتمند (ثَ وَ مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) دارا، توانگر"} +{"line": "ثروتمندی ( ثروتمندی .) [ ع - فا. ] (حامص .) توانگری "} +{"line": "ثری (ثَ را) [ ع . ] (اِ.)1 - تری، رطوبت . 2 - خاک نمناک . 3 - زمین، خاک . ؛ از ثری تا به ثریا از زمین تا بالای آسمان "} +{"line": "ثریا (ثُ رَ یّ) [ ع . ] 1 - چلچراغ . 2 - پروین، یکی از صورت های فلکی "} +{"line": "ثرید (ثَ) [ معر. ] (اِ.) تریت، نانی که در آبگوشت یا شیر و غیره بخیسانند و بخورند"} +{"line": "ثعالب (ثَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثعلب ؛ روباهان "} +{"line": "ثعالبی ( ثعالبی .) [ ع . ] (ص نسب .) فروشنده پوست روباه "} +{"line": "ثعبان (ثُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مار بزرگ . 2 - اژدها"} +{"line": "ثعلب (ثَ لَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی است از ردة تک لپه ای ها که گونه هایش تیرة ثعلب را به وجود می آورد. این گیاه دارای گل های خوشه ای صورتی و سفید است و خاصیت دارویی دارد"} +{"line": "ثعلب (ثَ لَ) [ ع . ] (اِ.) روباه "} +{"line": "ثغر (ثَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دندان های جلو. 2 - سوراخ . 3 - سرحد، مرز. ج . ثغور"} +{"line": "ثغور (ثُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ ثغر؛ دندان ها، دندان های پیشین . 2 - سرحدها، مرزها"} +{"line": "ثفل (ثُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کنجاره، تفاله . 2 - آن چه از مایعی ته نشین شود. 3 - تیرگی شیر و روغن . 4 - آن چه از معده دفع شود"} +{"line": "ثقات (ثَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ ثقه ؛ معتمدان "} +{"line": "ثقافت (ثَ فَ) [ ع . ] (مص ل .)1 - زیرک و چالاک شدن . 2 - استاد و ماهر شدن "} +{"line": "ثقال (ثَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شُتر آهسته رو. 2 - زن فربه کفَل "} +{"line": "ثقالت (ثَ لَ) [ ع . ] (مص ل .) سنگین شدن، گران شدن "} +{"line": "ثقب (ثَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) سوراخ کردن . 2 - (اِ.) سوراخ، رخنه "} +{"line": "ثقب (ثُ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثقبه ؛ سوراخ ها"} +{"line": "ثقبه (ثُ ب) [ ع . ثقبة ] (اِ.) سوراخ "} +{"line": "ثقة الاسلام (ثَ قِ تُ لْ اِ) [ ع . ] (اِمر.) مورد اعتماد اسلام (عنوانی احترام آمیز برای روحانیان مسلمان )"} +{"line": "ثقت (ثِ قَ) [ ع . ثقة ] 1 - (مص ل .) اعتماد کردن، به کسی اعتماد داشتن . 2 - (ص .) کسی که مردم به او اعتماد کنند. 3 - (اِ.) اطمینان، استواری "} +{"line": "ثقل (ثُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تفاله هر چیزی . 2 - دُرد شراب "} +{"line": "جاجل (جُ) (اِ.) رختخواب "} +{"line": "درویزه (دَ ز) (اِ.) نک دریوزه "} +{"line": "ثقل (ثِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گران شدن . 2 - ظاهر شدن آبستنی زن . 3 - (اِمص .) سنگینی، گرانی . 4 - (اِ.) رخت و بار و بنة مسافر. 5 - کالای خانه . 6 - گناه، اثم . 7 - گنج زمین . 8 - دفینة زمین . ؛ ثقل سامعه سنگینی گوش . ؛ ثقل معده سوء هاضمه . ؛ قوة ثقل قوة جاذبة زمین . ؛ مرکز ثقل نقطه ای است که همة قوة جاذبه وارد از زمین در آن جا تمرکز یابد"} +{"line": "ثقل (ثَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گران شدن . 2 - (مص م .) آزمودن وزن چیزی در دست "} +{"line": "ثقل (ثِ قَ) [ ع . ] (مص ل .) سنگین شدن "} +{"line": "ثقل کردن (ثِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) سخت شدن فضول در معده و اجابت نکردن آن با درد شکم "} +{"line": "ثقلان (ثَ قَ) [ ع . ] (اِ.) انسان و جن "} +{"line": "ثقلت (ثَ قَ لَ) [ ع . ثقلة ] (اِمص .) 1 - گرانی . 2 - گرانی طعام "} +{"line": "ثقه (ثِ قِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اعتماد کردن . 2 - (اِ.) کسی که مورد اعتماد باشد"} +{"line": "ثقوب (ثَ) [ ع . ] (ص .) هیمة خشک و کوچک که با آن آتش افروزند؛ آتشگیر"} +{"line": "ثقوب (ثُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شعله ور شدن آتش، روشن شدن ستاره . 2 - نافذ رای گردیدن "} +{"line": "ثقوب ( ((.) [ ع . ] (اِ.) جِ ثقب ؛ سوراخ ها"} +{"line": "ثقیف (ثَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زیرک، چالاک . 2 - ماهر، حاذق . 3 - نام یکی از قبایل عرب ساکن بین طائف و مکه "} +{"line": "ثقیل (ثَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گران، سنگین . مق خفیف، سبک . 2 - گران جان . 3 - سخت بیمار. 4 - یکی از هفده بحر اصول موسیقی "} +{"line": "ثقیله (ثَ لِ) [ ع . ثقیلة ] (ص .) مؤنث ثقیل . ؛اجسام ِ ثقیله اجسامی وزین مانند خاک و سنگ "} +{"line": "ثلاث (ثَ) [ ع . ] (اِ.) سه، سه تا"} +{"line": "ثلاثه (ثَ ثِ) [ ع . ] (اِ.) سه "} +{"line": "ثلاثه غساله ( ثلاثه غساله ء. غَ سُ لِ) [ ع . ] (اِ.) سه گانة شوینده و آن سه جام شراب باشد که به هنگام صبح نوشند و شویندة معده و برطرف کننده غم باشد"} +{"line": "ثلاثون (ثَ) [ ع . ] (اِ.) سی "} +{"line": "ثلاثی (ثَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - سه تایی . 2 - کلمة سه حرفی در صرف "} +{"line": "ثلاثین (ثَ) [ ع . ] (اِ.) سی "} +{"line": "ثلث (ثُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک سوم . 2 - دو دانگ . 3 - نام یکی از خطوط اسلامی . 4 - یک سوم ترکة موصی در زمان فوت "} +{"line": "ثلثان (تُ لُ) [ ع . ] (اِ.) دو سه یک، دو حصه از جملة سه حصه "} +{"line": "ثلج (ثَ) [ ع . ] (اِ.) برف "} +{"line": "ثلم (ثَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رخنه کردن . 2 - شکستن "} +{"line": "ثلمت (ثُ مَ) [ ع . ] (اِ.) سوراخ، رخنه، ترک "} +{"line": "ثلّه (ثُ لَّ) [ ع . ] (اِ.) گروه مردم، جمعیت "} +{"line": "ثمار (ثِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثمر، ثمره ؛ میوه ها"} +{"line": "ثمان (ثَ) [ ع . ] (اِ.) هشت "} +{"line": "ثمانون (ثَ) [ ع . ] (اِ.) هشتاد"} +{"line": "ثمانی (ثَ) [ ع . ] (اِ.) هشت "} +{"line": "ثمانین (ثَ) [ ع . ] (اِ.) هشتاد"} +{"line": "ثمانیه (ثَ یِ) [ ع . ] (اِ.) هشت "} +{"line": "ثمر (ثَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میوه، بار. 2 - حاصل، نتیجه "} +{"line": "ثمره (ثَ مَ ر ِ) [ ع . ثمرة ] (اِ.) واحد ثمر - یک دانه میوه . 2 - نتیجه، حاصل . 3 - نسل، فرزند"} +{"line": "ثمن (ثَ مَ) [ ع . ] (اِ.) بها، نرخ . ج . اثمان "} +{"line": "ثمن (ثُ) [ ع . ] (اِ.) هشت یک، یک هشتم (18). سه تسو؛ ج . اثمان "} +{"line": "ثمن بخس (ثَ مَ نِ بَ) [ ع . ] (اِ.) کم بها، بی - ارزش "} +{"line": "ثمین (ثَ) [ ع . ] (ص .) گران بها، گران قیمت "} +{"line": "ثنا (ثَ) [ ع . ثناء ] (اِ.) 1 - آفرین، تحسین . 2 - مدح، ستایش . 3 - سپاس، شکر. 4 - دعا"} +{"line": "ثناخوان ( ثناخوان . خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) مداح، ستایشگر"} +{"line": "ثناگستری ( ثناگستری . گُ تَ) [ ع - فا. ] (حامص .) مداحی، ستایشگری "} +{"line": "ثناگویی ( ثناگویی .) [ ع - فا. ] (حامص .)1 - مداحی، ستایشگری . 2 - دعاگویی "} +{"line": "ثنایا (ثَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثنیه . دندان های تیز پیشین، دندان های نیش "} +{"line": "ثنوی (ثَ نَ یِّ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به ثنویه . نک ثنویه "} +{"line": "ثنویت (ثَ نَ یَُ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - دوگانگی . 2 - دوگانه پرستی "} +{"line": "ثنویه (ثَ یِّ) [ ع . ثنویة ] (ص . اِ.) گروهی که به دو مبدأ خیر و شر اعتقاد دارند، دوالیسم "} +{"line": "ثواب (ثَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مزد، پاداش . 2 - احسان . ؛ ثواب کردن و کباب شدن عمل نیک شخص با سوءظن و عکس العمل ناخوشایند مواجه شدن "} +{"line": "ثواب کار (ثَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که عمل نیکو و خیر کند"} +{"line": "ثواب کاری ( ثواب کاری .) [ ع - فا . ] (حامص .)نیکویی، عمل درخور پاداش نیک "} +{"line": "ثوابت (ثَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ ثابته ؛ ستارگان ثابت که مانند سیارات حرکت انتقالی ندارند"} +{"line": "ثواقب (ثَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثاقب - روشنی ها. 2 - ستاره های درخشان "} +{"line": "ثوالث (ثُ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثالث . یک شصتم ثانیه "} +{"line": "جاجم (جِ) (اِ.) نک جاجیم "} +{"line": "جاجیم (اِ.) نوعی فرش که از نخ های رنگین پنبه ای یا پشمی بافته می شود"} +{"line": "جاحد (حِ) [ ع . ] (اِفا.) انکار کننده حق کسی با وجود دانستن آن "} +{"line": "ثوانی (ثَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثانیه . ؛ ثوانی نجوم هر چه به زیر فلک قمر پیدا آید از چیزهای نورانی جز برق و صاعقه و از آن جمله است : انسی، جابیه، حربه، ذوذنب، ذوذؤابه، شهب، طیفور، عمود، فارس، قصعی، عصباحی، نیازک و روی ؛ و از آن روز آن ها را ثوانی نجوم گویند که در دلایل و احکام در مرتبة ثانی اند، و احکام و دلایل اولیه نجوم را باشد"} +{"line": "ثوب (ثُ) [ ع . ] (اِ.) جامه، لباس "} +{"line": "ثور (ثُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گاو نر. 2 - نام یکی از صورت های فلکی و دومین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود در اردیبهشت ماه در این برج دیده می شود"} +{"line": "ثوران (ثَ وَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - هیجان، به هیجان آمدن . 2 - برخاستن گرد و غبار. 3 - برپا شدن فتنه "} +{"line": "ثورت (ثُ رَ) [ ع . ثورة ] (اِمص .) 1 - هیجان . 2 - شورش، غوغا. 3 - انبوهی مال و مردم . 4 - کین، کینه "} +{"line": "ثول (ثَ) [ ع . ] (مص ل .) احمق شدن، دیوانه شدن "} +{"line": "ثوم [ ع . ] (اِ.) سیر (خوردنی )"} +{"line": "ثکل (ثَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مصیبت از دست دادن فرزند. 2 - گم کردن دوست . 3 - (اِمص .) فرزند مردگی . 4 - مرگ، هلاک "} +{"line": "ثکلی (ثَ لا) [ ع . ] (ص .) مؤنث ثکل - زن فرزند مرده، بچه کم کرده ؛ ج . ثکالی . 2 - زن عزیز مرده، زن گم کرده دوست "} +{"line": "ثیاب (ثِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثوب "} +{"line": "ثیابی (ثِ) [ ع . ] (ص نسب .) بزاز، جامه دار"} +{"line": "ثیب (ثَ یِّ) [ ع . ] (ص .) 1 - زن بیوه . 2 - مرد زن دیده، که اکنون بی زن است . مق پسر، عزب "} +{"line": "ثیبه (ثَ یِّ ب) [ ع . ثیبة ] (ص .) مؤنث ثیب، زن شوی دیده و از شوهر جدا مانده . خواه به طلاق و خواه به مرگ شوی، بیوه . مق باکره، دوشیزه "} +{"line": "ثیبوبت (ثَ بَ) [ ع . ثیبوبة ] (مص ل .) حالتی که پس از ثیبه شدن برای زن پیدا می شود"} +{"line": "ثیل [ ع . ] (اِ.) گیاهی است از تیرة گندمیان، پنجه مرغ "} +{"line": "ج (حر.) یکی از حروف صامت، ششمین حرف از الفبای فارسی است که در حساب ابجد برابر عدد 3 می باشد. گاهی به «ز» و گاهی به «گ » تبدیل می شود"} +{"line": "جا [ په . ] (اِ.) 1 - مکان، موضع . 2 - رختخواب، بستر. 3 - منزل، مأوا. 4 - ظرف، بشقاب . 5 - قدر، منزلت . ؛از جا دررفتن کنایه از: عصبانی شدن، خشمگین شدن . ؛ جا تر است و بچه نیست کنایه از: فرد مورد نظر دررفته، آن شی ء از میان رفته "} +{"line": "جا زدن (زَ دَ) (مص م .) 1 - جنس بدلی یا نامرغوب را به جای مرغوب و اصلی به کسی دادن یا فروختن، قالب کردن . 2 - از ترس، نظر و تصمیم خود را عوض کردن . 3 - کسی را به جای دیگری معرفی کردن "} +{"line": "جا افتادن (اُ دَ) (مص ل .) 1 - با محیط یا شغل تازه سازگار شدن . 2 - در جای خود قرار گرفتن استخوان جابه جا شده . 3 - خوب پخته شدن غذا، به ویژه آش و مانند آن . 4 - با تجربه شدن، به کمال رسیدن "} +{"line": "جا خالی کردن (کَ دَ) (مص ل .) خود را کنار کشیدن "} +{"line": "جا خوردن (خُ دَ) (مص ل .) یکه خوردن، تعجب کردن "} +{"line": "جا خوش کردن (خُ. کَ دَ) (مص ل .) 1 - در جایی به خوشی اقامت کردن .2 - کنایه از: بسیار ماندن در جایی "} +{"line": "جا داشتن (تَ)(مص ل .)1 - گنجایش داشتن، ظرفیت داشتن . 2 - نگاهبان ساختن . 3 - (عا.) سزاوار بودن "} +{"line": "جا کردن (کَ دَ) (مص م .) گنجاندن "} +{"line": "جا گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - در جایی استقرار یافتن . 2 - جایی را به خود اختصاص دادن "} +{"line": "جاآمدن (مَ دَ) (مص ل .) 1 - بهبود یافتن . 2 - به هوش آمدن، به خود آمدن "} +{"line": "جاآوردن (وَ یا وُ دَ) (مص م .) شناختن دریافتن "} +{"line": "جاافتاده (اُ د) (ص مف .) آدم پخته و به کمال رسیده "} +{"line": "جاانداختن (اَ تَ) (مص م .) 1 - رختخواب انداختن . 2 - استخوان جابه جا شده را در جای خود قرار دادن . 3 - از قلم انداختن، چیزی را فراموش کردن "} +{"line": "جابر (ب) [ ع . ] (اِفا.) سمتگر، ستمکار"} +{"line": "جابرانه (ب نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.) ظالمانه، ستمکارانه "} +{"line": "جابلسا (بُ) (اِ.) کنایه از: حد نهایی غرب "} +{"line": "جابلقا (بُ) (اِ.) کنایه از: حد نهایی شرق "} +{"line": "جابه جا (ب) (ق .) فوری، بلافاصله، که بیشتر با فعل مردن به کار برده می شود"} +{"line": "جابه جا شدن (ب. شُ دَ) (مص ل .) 1 - نقل مکان کردن . 2 - از محل خود خارج شدن استخوان "} +{"line": "جابه جا کردن (ب. کَ دَ) (مص م .) 1 - نقل، انتقال . 2 - مرتب کردن، منظم کردن . 3 - پنهان کردن . 4 - ذخیره کردن "} +{"line": "جات (پس جمع .) تازیان بعض کلمات فارسی مختوم به « ه » غیرملفوظ را تعریب کرده به «ات » جمع بسته اند و ایرانیان این گونه جمع معرب را از آنان اقتباس کرده و کلمات دیگر (اعم از فارسی و عربی و غیره ) را نیز به همان سیاق استعمال کرده اند. عوام به سیاق کلمات فوق، کلماتی را هم که مختوم به « ه » غیرملفوظ نیستند ولی به حروف مصوت «ا» یا «ی » ختم شوند به «جات » جمع بسته اند (برای احتراز از التقای دو حرف مصوت ): مرباجات، طلاجات، دواجات "} +{"line": "جاثلیق (ثِ) [ معر. ] (اِ.) پیشوای ترسایان "} +{"line": "جاثم (ثِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بر سینه خفته . 2 - هلاک شده "} +{"line": "جاحظ (حِ) [ ع . ] (ص .) مردی که چشمش درشت و برآمده باشد"} +{"line": "جاخالی [ فا - ع . ] (اِ.) 1 - جایی که در آن چیزی یا کسی نباشد. 2 - قسمت سفید و بدون نوشته ای از کاغذ که هنگام حذف حرف یا کلمه یا عبارتی معمولاً نقطه چین نشان داده می شود. 3 - هدیه ای که بعد از رفتن کسی به مسافرت یا رفتن دختر به خانة بخت برای خانواده اش می برند"} +{"line": "جاخالی انداختن (اَ تَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) در بازی والیبال توپ را به نقاطی که حریف خالی کرده است انداختن "} +{"line": "جاخاکستری (کِ تَ) (اِمر.)ظرفی که خاکستر (سیگار و مانند آن ) در آن ریزند"} +{"line": "جاخسوک (اِ.) داس، ابزاری که با آن علف را درو کنند"} +{"line": "جادار (ص فا.) فراخ، وسیع "} +{"line": "جاده (دِّ) [ ع . ] (اِ.) شاهراه، راه بزرگ . ؛ جاده صاف کن کنایه از: آن که وسیلة پیشرفت یا پیروزی دیگران را فراهم می کند"} +{"line": "جادو 1 - (ص .)افسونگر. 2 - (اِ.)سحر، ساحری . 3 - (کن .) چشم معشوق . 4 - دلفریب . 5 - محیل، مکار"} +{"line": "جادو جنبل (جَ بَ) (اِمر.) (عا.) 1 - سحر، جادو. 2 - عنوانی تحقیرآمیز برای جادو"} +{"line": "جادوگر (گَ) (ص فا.) ساحر، افسونگر"} +{"line": "جادوگری ( جادوگری .) (حامص .) سحر"} +{"line": "جادویی 1 - (حامص .) سحر، ساحری . 2 - (ص .) عجیب، شگفت آور"} +{"line": "جادی [ ع . ] (اِ.) زعفران "} +{"line": "جاذب (ذ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جذب کننده . 2 - رباینده "} +{"line": "جاذبه (ذ ب) [ ع . جاذبة ] (اِفا.) نیرویی که اجسام را به طرف خود می کشد"} +{"line": "جاذبیت (ذ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) کشندگی، دلربایی "} +{"line": "جار (اِ.) فریاد، بانگ "} +{"line": "جار [ ع . جاری ] (ص .) آب روان یا هر مایع که روان باشد، جاری "} +{"line": "جار [ ع . ] (اِ.) 1 - همسایه . 2 - شریک "} +{"line": "جار [ هند. ] (اِ.) چلچراغ "} +{"line": "جار (رّ) [ ع . ] (اِفا.) جر دهنده، حرفی که مدخول خود را جر دهد. مدخول را مجرور گویند و مجموع را جار و مجرور"} +{"line": "جار زدن (زَ دَ) (مص ل .) خبری را با صدای بلند در کوچه و خیابان به اطلاع مردم رساندن "} +{"line": "جار و جنجال کردن (رُ جَ. کَ دَ) (مص ل .) هیاهو کردن "} +{"line": "جار کشیدن (کَ یا کِ دَ) (مص ل .) فریاد زدن "} +{"line": "جاربلجار (بُ) [ تر. ] (اِمر.) طلب و وعده "} +{"line": "جارحه (رِ حِ یا حَ) [ ع . جارحة ] 1 - (اِفا.) مؤنث جارح . جراحت کننده . 2 - (اِ.) اسب ماده ؛ ج . جوارح . 3 - اندام آدمی، دست و اعضای دیگر. 4 - جانور شکاری از مرغ (شکره ) و سگ و دد؛ ج . جوارح "} +{"line": "جارف (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) زمین کن . 2 - (اِ.) مرگ و میر"} +{"line": "جارو (اِمر.) جاروب، درمنه "} +{"line": "جارو (اِمر.) = جاروب : وسیله ای برای رُفتن خاک و خاشاک که از گیاه مخصوص جارو درست کنند. ؛ جارو برقی دستگاهی برقی دارای صفحة برس و لوله ای بلند و محفظة خالی که خاک و خاشاک را درون خود می مکد"} +{"line": "جارور (رُ) (اِ. ص .) 1 - بداختر. 2 - سال قحطی و سختی "} +{"line": "جارچی [ تر. ] (اِمر.) کسی که خبر یا حکمی را با صدای بلند در کوچه و خیابان به گوش مردم می رساند"} +{"line": "جارکش (کِ یا کَ) (ص فا.) کسی که به آواز بلند مردم را به امری دعوت کند، جارزن، جارکشنده "} +{"line": "جاری (اِ.) (عا.) دو زن که همسرِ دو برادر باشند"} +{"line": "جاری [ ع . ] 1 - (ص .) روان . 2 - زمانی که در آن هستیم "} +{"line": "جاری شدن (شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) روان شدن "} +{"line": "جاریه (یَ یا یِ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (ص .) مؤنث جاری . 2 - کنیز. 3 - کشتی . 4 - آفتاب . 5 - آب روان . ؛سننِ جاریه عادات و رسوم رایج "} +{"line": "جاز [ انگ . ] (اِ.) موسیقی ارکستری است که از تطابق موسیقی آوازی و ضربی سیاهان افریقا در امریکا به وجود آمده و معمولا برای رقص نواخته می شود"} +{"line": "جازم (ز) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قاطع، کسی که در قصد خود تردید نکند. 2 - قطع کننده، برنده "} +{"line": "جازمه (ز مِ) [ ع . جازمة ] (اِفا.) 1 - مونث جازم . 2 - حرفی که چون بر فعل درآید آخر آن را ساکن گرداند"} +{"line": "جاست (اِ.) جایی که انگور را در آن لگد زنند تا شیرة آن برآید"} +{"line": "جاسر (س ) [ ع . ] (ص .) جسور، بی باک "} +{"line": "جاسوس [ ع . ] (ص .) خبرچین، آن که خبر یا پیغامی را از جایی به جای دیگر می برد. ج . جواسیس "} +{"line": "جاش (اِ.) غلة پاک کرده "} +{"line": "جاشدان (اِمر.) 1 - انبارغله، 2 - صندوقچة نان "} +{"line": "جاشو (اِ.) کسی که در کشتی کار می کند"} +{"line": "جاعل (عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گرداننده، سازنده . 2 - جعل کننده "} +{"line": "جاف (اِ.) زن بدکار، فاحشه . جاجاف، جفجاف نیز گویند"} +{"line": "جافی [ ع . ] (اِفا.) جفاکار"} +{"line": "جالب (لِ) [ ع . ] (اِفا.) جلب کننده، دلربا"} +{"line": "جالس (لِ) [ ع . ] (اِ.) نشیننده، نشسته "} +{"line": "جاله (لِ یا لَ) (اِ.) قطعاتی از چوب و تخته که به مشک های پر باد بندند و در آب اندازند و روی آن نشسته از آب عبور کند"} +{"line": "جالی [ ع . ] (اِفا.) 1 - روشن، واضح . 2 - جلا - دهنده، پاک کننده . ؛ ادویة جالی : دواهایی که عفونت های جلدی را با آن پاک کنند، ضد - عفونی های جلدی "} +{"line": "جالیز (اِ.) کشتزار خربزه، هندوانه و خیار و مانند آن "} +{"line": "جالیزکاری (حامص .) زراعت خربزه، هندوانه و غیره "} +{"line": "جالینوس (اِ.) 1 - نوایی است از موسیقی قدیم . 2 - نام طبیب معروف یونانی "} +{"line": "جالیه (یِ یا یَ) [ ع . ] (اِفا.) مؤنث جالی . غریبانی که از وطن خود هجرت کرده اند"} +{"line": "جام [ په . ] (اِ.) 1 - پیاله، ساغر. 2 - هر یک از صفحات بزرگ و برش نخوردة آیینه یا شیشه . 3 - جایزه ای که در مسابقات ورزشی به برندگان داده می شود. ؛ جام جهانی مجموعه مسابقاتی که معمولاً در یک رشتة ورزشی میان تیم های برگزیده از قاره های مختلف برگزار می شود. ؛ جام حذفی مجموعه مسابقاتی که معمولاً در یک رشتة ورزشی برگزار می شود و در طی آن ت یم های بازنده از دور خارج می شوند. 4 - ظرفی برنجین که در آن آب خورند"} +{"line": "جام جم (مِ جَ) (اِمر.) جام گیتی نما، جام جهان نما. جامی که جمشید چهارمین پادشاه پیشدادی اختراع کرد و در آن اوضاع جهان را مشاهده می کرد، این جام بعدها به کیخسرو و دارا رسید. در عرفان از این جام به دل تعبیر می شود"} +{"line": "جام زدن (زَ دَ) (مص ل .) شراب خوردن "} +{"line": "جام نمودن (نِ دَ) (مص ل .) وعدة عشرت دادن، سرِ دوستی داشتن "} +{"line": "جاماندن (دَ) (مص ل .) فراموش شدن چیزی در جایی "} +{"line": "جامة نادوخته ( جامة نادوخته ء ت ) (اِمر.) کفن "} +{"line": "جامخانه (اِمر.) آیینه خانه، اطاقی که به دیوارهای آن آیینه نصب کرده باشند"} +{"line": "جامد (مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - یخ بسته، منجمد. 2 - آن چه که زنده نیست و رُشد ندارد مانند سنگ "} +{"line": "جامع (مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) جمع کننده، گرد - آورنده . 2 - (ص .) تمام، کامل . 3 - (اِ.) مسجدی که در آن نماز جمعه گزارند"} +{"line": "جامع الاطراف (مِ عُ لْ اَ) [ ع . ] (ص مر.) کامل از هر نظر"} +{"line": "جامع الشرایط (مِ عُ شَّ یِ) [ ع . ] (ص مر.) دارای شرایط کافی برای انجام کاری یا پذیرش مسئولیتی یا داشتن مقامی "} +{"line": "جامعه (مِ عِ) [ ع . جامعة ] (اِ.) گروه مردم یک شهر، کشور، جهان یا صنفی از مردم مانند جامعة بشریت، سیاه پوستان، هنری، و... ؛ جامعه مدنی جامعه ای که بر مبنای خواست آزادانه و آگاهانة اکثریت مردم در شکل گیری حکومت و رعایت حقوق بشر و قانون مندانه اداره می شود. ؛ جامعه بی طبقه جامعه ای که طبقات در آن وجود ندارد و همة افراد از جهت درآمد و ثروت و امتیاز با هم برابرند. ؛ جامعه مصرفی جامعه ای که در آن بیش تر از تولید مصرف می کنند"} +{"line": "جامعه شناسی ( جامعه شناسی . ش) (حامص . اِمر.) دانشی که بررسی و تحقیق دربارة مظاهر مختلف حیات اجتماعی انسان را از طریق علمی مورد مطالعه قرار می دهد"} +{"line": "جامل (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گله شتر یا شتربانان . 2 - قبیله بزرگ "} +{"line": "جامه (مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - لباس، تن پوش . 2 - جام، صراحی . 3 - پارچه، پارچة نادوخته . ؛ جامه عباسیان کنایه از: لباس سیاه . ؛ جامه فرو نیل کردن کنایه از: سیاه کردن لباس به نشانة عزادار شدن . ؛ جامه قبا کردن کنایه از: پیراهن دریدن از شدت شور و وجد یا اندوه "} +{"line": "جامه دار ( جامه دار .) (ص فا.) کارگری که در حمام جامه های مردم را نگه می دارد"} +{"line": "جامه دان ( جامه دان .) (اِمر.) 1 - صندوقی که در آن جامه ها را گذارند. 2 - اتاقی که در آن جامه ها را حفظ کنند"} +{"line": "جامه دران ( جامه دران . دَ) 1 - (ص فا.) در حال جامه دریدن از روی بی قراری و غم و یا وجد. 2 - (اِ.) گوشه ای در دستگاه شور و همایون و افشاری . 3 - از الحان قدیم ایرانی "} +{"line": "جامه دریدن ( جامه دریدن . دَ دَ) (مص م .) بی تاب شدن، ناشکیبایی کردن "} +{"line": "جامه کن ( جامه کن . کَ) (اِمر.) سربینه، رخت کن حمام "} +{"line": "جامه کوب ( جامه کوب .) (ص فا.) رخت شوی، گازر"} +{"line": "جامکاری 1 - (اِمص .)آیینه کاری . 2 - (مص م .) آیینه کاری کردن "} +{"line": "جامگی (مِ) (اِ.) مستمری، مواجب "} +{"line": "جامگی خوار ( جامگی خوار . خا)(اِ. ص .)خدمتکار، نوکر، خدمتکاری که حقوق می گیرد"} +{"line": "جان [ په . ] (اِ.) 1 - روح انسانی . 2 - نفس . ؛ جان دادن و قبض را گرفتن کنایه از: مردن، جان به عزراییل تسلیم کردن . ؛ جان به طاق افکندن کنایه از: حالت احتضار و مرگ داشتن "} +{"line": "جان آفرین (فَ)(ص فا.)خالق روح، آفریدگار"} +{"line": "جان آهنج (هَ) (اِمر.) آنچه جان آدمی را بگیرد"} +{"line": "جان افشاندن (اَ دَ)(مص ل .) مردن، جان دادن "} +{"line": "جان اوبار (اَ یا اُ) (ص فا.) بلع کنندة جان، جان گیر"} +{"line": "جان باز (ص فا.) کسی که جان خود را فدا کند"} +{"line": "جان بازی (حامص .) 1 - فداکاری . 2 - دلیری، شجاعت "} +{"line": "جان بر کف (بَ کَ) [ فا - ع . ] (ص .) ویژگی آن که در راه آرمان یا رسیدن به هدف حتی از جان خود می گذرد"} +{"line": "جان بردن (بُ دَ) (مص ل .) سالم ماندن، زنده ماندن "} +{"line": "جشیر (جَ) (اِ.) جولاهه، بافنده "} +{"line": "جان به سر شدن (ب. سَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - سخت بی تاب شدن . 2 - به حال مرگ افتادن "} +{"line": "جان بوز (اِمر.) خانه و حفاظ "} +{"line": "جان جانی (ص مر.) (کن .) بسیار عزیز، صمیمی "} +{"line": "جان دادن (دَ) (مص ل .) 1 - مردن . 2 - مجازاً، نهایت تلاش و کوشش را کردن "} +{"line": "جان دار (ص فا.) 1 - زنده، موجود زنده . 2 - قادر، توانا"} +{"line": "جان دارو (اِمر.) نوشدارو، داروی جان بخش "} +{"line": "جان ستان (س ) (ص فا.) جان ستاننده، قاتل "} +{"line": "جان سخت (سَ) (ص مر.) مقاوم در برابر سختی ها"} +{"line": "جان سختی ( جان سختی .) (حامص .) استقامت در مشقات "} +{"line": "جان سپار (سَ یا س ) (ص فا.) فدایی "} +{"line": "جان سپاری ( جان سپاری .) (حامص .) فداکاری "} +{"line": "جان سپردن (سَ یا س پُ دَ) (مص ل .) مردن "} +{"line": "جان فزا (ی ) (فَ) (ص فا.) 1 - افزایندة جان، آن چه که موجب نشاط روان شود. 2 - آب حیات، آب زندگانی "} +{"line": "جان فشاندن (فَ یا فِ دَ) (مص ل .) جان خود را فدا کردن "} +{"line": "جان پناه (پَ) (اِمر.) 1 - پناه جان، محافظ جان . 2 - موضعی از خاک که سرباز در پناه آن بتواند عملیات نظامی کند؛ پناهگاه "} +{"line": "جان کندن (کَ دَ) (مص ل .) مردن "} +{"line": "جان گرفتن (گِ ر تَ) (مص ل .) 1 - زندگانی یافتن . 2 - نیرو گرفتن پس از بیماری "} +{"line": "جانان (اِمر.) معشوقه، محبوب "} +{"line": "جانانه (نِ) (اِمر.) 1 - معشوق، محبوب . 2 - درست و حسابی، سخت و کامل "} +{"line": "جانب (نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پهلو، طرف . 2 - سوی، جهت . 3 - ناحیه . ج . جوانب "} +{"line": "جانب دار (نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) حمایت کننده، طرفدار"} +{"line": "جانب داری ( جانب داری .) [ ع - فا. ] (حامص .) طرفداری، حمایت "} +{"line": "جانخانی (اِ.) نوعی کیسة بزرگ "} +{"line": "جاندانه (نِ) (اِ.) آن بخش از جمجمه که در کودکی نرم است "} +{"line": "جانشین (نِ) (ص فا.) 1 - قائم مقام . 2 - ولیعهد"} +{"line": "جانشینی ( جانشینی .) (حامص .) قائم مقامی "} +{"line": "جانفرسا (ی ) (فَ) (ص فا.) جان فرساینده، خسته کننده "} +{"line": "جانفشانی (فَ یا فِ) (حامص .) جان فدا کردن "} +{"line": "جانماز (نَ) (اِمر.) فرشی کوچک که بر کف اتاق یا زمین گسترند و روی آن نماز گزارند، سجاده . ؛ جانماز آب کشیدن تظاهر به پاکی و تقدس کردن "} +{"line": "جانور (نِ وَ) (اِص .) 1 - زنده، جاندار. 2 - حیوان . ؛ جک و جانور جانوران گوناگون به ویژه حشرات موذی "} +{"line": "جانورشناسی ( جانورشناسی . ش) (حامص .) علمی که موجودات زندة حیوانی رامورد مطالعه قرار می دهد، معرفة الحیوان "} +{"line": "جانکاه (ص فا.) بسیار رنج دهنده "} +{"line": "جانگداز (گُ) (ص فا.) گدازنده جان، بسیار دردناک "} +{"line": "جانگزا (ی ) (گَ) (ص فا.) آنچه روح و جان را بیازارد"} +{"line": "جانی (ص نسب .) گرامی، عزیز"} +{"line": "جانی [ ع . ] (اِفا.) جنایتکار"} +{"line": "جانیه (یِ) [ ع . جانیة ] (اِفا.) مؤنث جانی، زن جنایت کار، زن تبهکار"} +{"line": "جاه (اِ.) مقام، منزلت "} +{"line": "جاه طلب (طَ لَ) [ معر. ] (ص فا.) دوستدار مقام و درجه "} +{"line": "جاهد (هِ) [ ع . ] (اِفا.) جهد کننده، کوشا"} +{"line": "جاهل (هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نادان . 2 - (عا.) لات، لوطی "} +{"line": "جاهلیت (هِ یَّ) [ ع . جاهلیة ] (مص جع .) 1 - نادانی . 2 - دورة پیش از اسلام که عرب بت پرستی می کرد"} +{"line": "جاودان (وِ) (ص مر.) جاویدان "} +{"line": "جاودانه (وِ نِ) (ص مر.) جاویدان "} +{"line": "جاورد (وَ) (اِ.) قسمی خار سفید رنگ، ثغام "} +{"line": "جاورس (وَ) (اِ.) نک گاورس "} +{"line": "جاوید [ په . ] (ص .) ابدی، دایم "} +{"line": "جاویدان [ په . ] (ص مر.) جاودان "} +{"line": "جاویدن (دَ) [ په . ] (مص م .) جویدن "} +{"line": "جاپیچ (ص فا.) جاکش، دلال محبت، پاانداز"} +{"line": "جاچ (اِ.) نک جاش "} +{"line": "جاکش (کَ یا کِ) (ص فا.) کسی که امکانات ارضاء شهوت دیگران را فراهم آورد؛ دلال محبت "} +{"line": "جاکشی (کِ) (حامص .)عمل و شغل جاکش "} +{"line": "جاگیر (ص فا.) 1 - آن چه جایی را اشغال کند. 2 - شاغل "} +{"line": "جای باش (اِمر.) 1 - محل اقامت . 2 - خانه، سرا، منزل "} +{"line": "جایب (یِ) [ ع . جائب ] (اِفا.) خبررسنده از دور"} +{"line": "جایخی (یَ) (اِ.) 1 - قسمت بالای یخچال خانگی که آب در آن یخ می زند. 2 - ظرفی که برای درست کردن یخ آب در آن می ریزند. 3 - یخدان "} +{"line": "جایر (یِ) [ ع . جائر ] (اِفا.) 1 - ستمکار، ظالم . 2 - آن که از راه حق به راه باطل میل کند"} +{"line": "جایز (یِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روا. 2 - مباح . 3 - نافذ. ؛ جایز ُ جایز الخطا لغزش پذیر، دارای احتمال و امکان اشتباه "} +{"line": "جایزه (یِ ز) [ ع . جائزة ] مؤنث جایز. انعام، پاداش . ج . جوایز"} +{"line": "جایع (یِ) [ ع . جائع ] (ص . اِ.) گرسنه، . ج . جایعین "} +{"line": "جایگاه (اِمر.) محل، مکان "} +{"line": "جایگزین (گُ) (ص فا.) کسی که جایی را برای خویش انتخاب کند، آن که یا آن چه که در جایی استقرار یابد"} +{"line": "جایی (اِ.) مستراح "} +{"line": "جبا (جِ) [ ع . ] (اِ.) باج، خراج "} +{"line": "جبابره (جَ ب ر یا رَ) [ ع . جبارة ] (ص . اِ.) جِ جبار - گردنکشان . 2 - شجاعان، دلاوران . 3 - پادشاهان مستبد"} +{"line": "جبار (جَ بّ) [ ع . ] 1 - (ص .)قاهر، ستمگر.2 - مرد بلند قامت و قوی . 3 - یکی از صفات خدای تعالی است . 4 - نام یکی از صورت های فلکی جنوبی، دو ستارة پُر نور آن ابط الجوزا و قدم الجبار می باشد"} +{"line": "جبال (جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جبل ؛ کوه ها"} +{"line": "جبان (جَ) [ ع . ] (ص .) ترسو"} +{"line": "جبایت (ج یَ) [ ع . جبایة ] (مص م .) مالیات گرفتن، باج و خراج "} +{"line": "جبت (جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بت، صنم . 2 - سحر. 3 - ساحر. 4 - کسی که خیری در او نیست "} +{"line": "جبر (جَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کسی را به انجام کارهایی واداشتن . 2 - اصلاح کردن با زور و قهر. 3 - (اِ.) اکراه، ناچاری . 4 - نام یکی از مباحث ریاضی . 5 - شکسته بندی "} +{"line": "جبران (جُ) [ ع . ] (مص م .) تلافی کردن "} +{"line": "جبروت (جَ بَ) [ ع . ] (اِ.) قدرت و عظمت "} +{"line": "جبریه (جَ یَ) [ ع . ] (اِ.) مجبره : نام یکی از فرقه های اسلام که انسان را صاحب اختیار در اعمال خودش نمی داند و همة اعمال را به ارادة خداوند نسبت می دهد"} +{"line": "جبرییل (جِ رَ) [ عبر. ] (اِ.) = جبراییل :یکی از فرشتگان مقرب "} +{"line": "جبسین [ معر. ] (اِ.) = جیبسین : گچ، حبص "} +{"line": "جبغوت (جَ)(اِ.) 1 - پشم و پنبه که درون لحاف و ت وشک کنند. 2 - هرچیز آکنده از پشم و پنبه مانند توشک و بالش . جغبوت، جغبت و چغبت و چغبوت و چبغوت و چبغت نیز گویند"} +{"line": "جبلت (ج ب لَُ) [ ع . ] (اِ.) نهاد، سرشت، منش "} +{"line": "جبلی (جِ ب لِّ) [ ع . ] (ص نسب .) ذاتی، فطری، غریزی "} +{"line": "جبن (جُ) [ ع . ] (اِ.) ترس "} +{"line": "جبه (جُ بِّ) [ ع . جبة ] (اِ.) جامة گشاد و بلند که بر روی جامه های دیگر پوشند"} +{"line": "جبهه ( جبهه .) [ ع . ] (اِ.) پیشانی صورت فلکی شیر، و آن منزل دهم از منازل قمر است "} +{"line": "جبهه (جَ هَ یا جِ هِ ) [ ع . جبهة ] (اِ.) 1 - پیشانی، جبین . 2 - بخش جلوی محل جنگ . 3 - گروه متحدی از احزاب یا سازمان های گوناگون که در جهت اهداف سیاسی مشترکی فعالیت می کنند: جبهة آزادی بخش فلسطین . 4 - محل برخورد یا منطقة مرزی دو توده هوای متفاوت یا دارای اختلاف دمای زیاد. 5 - دسته، گروه، مردم . 6 - رییس قوم "} +{"line": "جبهه گرفتن ( جبهه گرفتن . گِ رِ تَ)(مص ل .) مخالفت کردن "} +{"line": "جبون (جَ بُ) [ ع . ] (ص .) ترسو، بزدل "} +{"line": "جبیره (جَ رَ یا رِ) [ ع . جبیرة ] (اِ.) تخته های باریک و نوارهایی که شکسته بند بدان ها محلی از بدن را که استخوانش شکسته می بندد، تخته بند. ج . جبائر (جبابر)"} +{"line": "جبین (جَ) [ ع . ] (اِ.)پیشانی، یک طرف پیشانی "} +{"line": "جبین (جُ بّ) (اِ.) = چپین : طبق چوبین، سله "} +{"line": "جت (جِ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از اسباب هایی که به وسیلة خروج ناگهانی و پرفشار سیال از دهانة مخزن کار کند. مانند: هواپیمای جت یا توربوجت "} +{"line": "جثه (جُ ثِّ) [ ع . جثة ] (اِ.) بدن، تن "} +{"line": "جحد (جَ) [ ع . ] (مص م .) انکار کردن "} +{"line": "جحود (جُ حُ) (مص م .) انکار کردن، امری را دیده و دانسته منکر شدن "} +{"line": "جحیم (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (اِ.) جهنم، دوزخ . 2 - جای بسیار گرم "} +{"line": "جخت (جَ) (ق .) دقیقاً، درست "} +{"line": "جخت ( جخت .) (اِ.) عطسة دوم، متضاد صبر، که آن را به فال نیک می گیرند"} +{"line": "جخش (جَ) (اِ.) = جخج : نوعی تورم در گلو که درد ندارد"} +{"line": "جد (جَ دّ) [ ع . ] (اِ.) پدربزرگ، نیا. ج . اجداد"} +{"line": "جد (جِ دّ) [ ع . ] (مص ل .) کوشیدن، سعی کردن "} +{"line": "جد ( جد . ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بهره، نصیب . 2 - کنار رود. 3 - بخت "} +{"line": "جدا (جُ) (ص .) 1 - سوا، دور از هم . 2 - تنها، منفرد. 3 - ممتاز، مشخص "} +{"line": "جدار (جِ) [ ع . ] (اِ.) دیوار"} +{"line": "جدال (جِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نبرد کردن . 2 - (اِمص .) دشمن . 3 - (اِ.) جنگ، ستیز"} +{"line": "جدامیشی (جَ) [ مغ - فا. ] (حامص .) جادوگری به وسیلة سنگ جده (=یده ). ضح . - مغولان و ترکان معتقد بودند که توسط چنین سحری می توانند طوفان های برف را در وسط تابستان ایجاد کنند"} +{"line": "جداول (جَ وِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جدول "} +{"line": "جداً (جِ دَّ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - به راستی، بدون شوخی . 2 - با سعی و کوشش . 3 - به تأکید"} +{"line": "جداگانه (جُ نِ) (ص مر.) 1 - تنها. 2 - قطعه قطعه "} +{"line": "جدایی (جُ) (حامص .) 1 - دور از هم بودن . 2 - تنهایی "} +{"line": "جدب (جَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تنگسالی، بی - حاصلی . 2 - عیب کردن . 3 - نازایی "} +{"line": "جدت (جَ دَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نو بودن، تازگی . 2 - توانگری "} +{"line": "جدد (جَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - راه راست . 2 - زمین رست . 3 - هامون، زمین هموار درشت "} +{"line": "جدر (جَ) [ ع . ] (اِ.) دیوار. ج . جدار"} +{"line": "جص (جَ) [ معر. ] (اِ.) گچ "} +{"line": "جدران (جُ) [ ع . ] (اِ.) جِ جَدر؛ دیوارها"} +{"line": "جدری (جُ دَ) [ ع . ] (اِ.) آبله، نوعی آبله که بر پاهای کودکان پدید آید، چیچک "} +{"line": "جدع (جَ) [ ع . ] (مص م .) بریدن و قطع کردن "} +{"line": "جدل (جَ دَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - ستیزه، کشمکش . 2 - بحث و گفتگو"} +{"line": "جدل کردن ( جدل کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - جنگ کردن . 2 - بحث و گفتگو کردن "} +{"line": "جده (ج دِّ) [ ع . ] (اِ.) مادربزرگ "} +{"line": "جدول (جَ وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نهر کوچک . 2 - جوی آب . 3 - لبة جوی آب .4 - مربعی شطرنجی که بر خانه های آن حرف یا عدد نویسند. ؛ جدول ضرب جدولی که در آن حاصل ضرب اعداد را می نویسند. ؛ جدول ِ کلمات متقاطع جدولی که برای سرگرمی طررح ریزی می شود و باید خانه های آن را با کلمات مربوط به پاسخ سوالات مطرح شده تکمیل کرد. 5 - طرح، نقشه . 6 - نمودار"} +{"line": "جدول بندی (جَ وَ بَ) [ ع - فا. ] (حامص .) نهرسازی "} +{"line": "جدوی (جَ دْ وا) [ ع . ] (اِ.) 1 - بخشش و عطا. 2 - فایده، سود. 3 - پیشکش، هدیه "} +{"line": "جدی (جُ دَ) [ ع . ] (اِ.) ستارة قطبی، ستاره ای در انتهای دُم خرس کوچک با اختلاف کمتر از 1 درجه از محل واقعی قطب شمال .میخگاه، سپاهبد و سپاهبدان هم گفته شده "} +{"line": "جدی (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بزغاله، برج دهم از بروج دوازده گانه . 2 - هزارة برانگیخته شدن زرتشت "} +{"line": "جدیت (جِ دّ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) کوشش "} +{"line": "جدید (جَ) [ ع . ] (ص .) تازه، نو"} +{"line": "جدیر (جَ د) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - چاردیواری . 2 - سزاوار، شایسته "} +{"line": "جدیری (جُ دَ) [ ع . ] (اِ.) آبله مرغان "} +{"line": "جذاب (جَ ذّ) [ ع . ] (ص .) جذب کننده، رباینده "} +{"line": "جذابیت (جَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) دلربایی، زیبایی "} +{"line": "جذاذ (جُ) [ ع . ] (اِ.) ریز، خرده پاش "} +{"line": "جذاع (جَ) [ ع . ] (مص ل .) دشمنی کردن "} +{"line": "جذام (جُ) [ ع . ] (اِ.) خوره، آکله ؛ نوعی بیماری عفونی و مزمن که ایجاد زخم و جراحت کرده و در بعضی اعضای بدن با ایجاد بی حسی، موجب فساد آن عضو می شود"} +{"line": "جذب (جَ) [ ع . ] (مص م .) به سوی خود کشیدن، ربودن "} +{"line": "جذبه (جَ ب) [ ع . جذبة ] (اِمص .) 1 - کشش، ربایش . 2 - (عا.) با هیبت، با اُبُهُت "} +{"line": "جذر (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بن، ریشه، اصل . 2 - در ریاضی عددی که در نفس خود ضرب شود. ؛ جذر اَصَم عددی که وقتی جذر آن را بگیریم، عدد تقریبی بدست می آید نه کامل "} +{"line": "جذع (جِ) [ ع . ] (اِ.) تنة درخت "} +{"line": "جذل (جَ ذَ) [ ع . ] (مص ل .) شادمانی کردن، نشاط "} +{"line": "جذوب (جَ ذُ) [ ع . ] (ص .) بسیار کشنده "} +{"line": "جذوه (جَ وَ یا وِ) [ ع . جذوة ] (اِ.) 1 - پارة آتش، اخگر. 2 - پارة هر چیز"} +{"line": "جر (جِ رّ) (اِ) صدای پاره شدن پارچه "} +{"line": "جر (جُ) (اِ.) اسب "} +{"line": "جر (جَ رّ) [ ع . ] (مص م .) کشیدن، فرو کشیدن "} +{"line": "جر (جَ) (اِ.) 1 - شکاف، رخنه . 2 - شکاف زمین "} +{"line": "جر خوردن (جِ. خُ دَ) (مص ل .) (عا.) پاره شدن "} +{"line": "جر زدن (جِ. زَ دَ) [ ع . ] (مص ل .) (عا.) دبه درآوردن، لجبازی کردن "} +{"line": "جرأت (جُ أ) [ ع . ] (اِمص .) دلیری، پردلی "} +{"line": "جرا (جِ) [ ع . جری ] (اِ.) راتبه، وظیفة جنسی، اجرا، جیره "} +{"line": "جرا (جَ) [ ع . ] (اِ.) نفقه، آن چه بدان معاش گذرانند، اخراجات "} +{"line": "جراب (جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - انبان ؛ توشه دان . 2 - غلاف "} +{"line": "جرابه (جَ ب یا بَ) (اِ.) جوراب ساق کوتاه "} +{"line": "جراثقال (جَ اَ) [ ع . ] (اِمر.) جرثقیل "} +{"line": "جراثیم (جَ) [ ع . ] جِ جرثومه "} +{"line": "جراح (جَ رّ) [ ع . ] (ص فا.) پزشکی که به علاج بیماری هایی می پردازد که نیاز به شکافتن بدن باشد"} +{"line": "جراح (جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جراحت ؛ زخم ها"} +{"line": "جراحت (جِ حَ) [ ع . ] (اِ.) زخم، خستگی . ج . جراحات "} +{"line": "جراحی (جَ رّ) [ ع - فا. ] (حامص .) (اِ.) رشته ای از علم پزشکی که با قطع و برداشتن یا ترمیم اعضای ناسالم و معیوب به منظور بهبود حال بیمار سر و کار دارد"} +{"line": "جراد (جَ) [ ع . ] (اِ.) ملخ "} +{"line": "جرار (جَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - انبوه، بیشمار. 2 - به سوی خود کشنده "} +{"line": "جراره (جَ رِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوعی از عقرب زرد و درشت که دُمش را برزمین می کشد و زهر شدیدی دارد. 2 - کنایه از: زلف معشوق "} +{"line": "جراسک (جَ سَ) (اِ.) نک جرواسک "} +{"line": "جرانغار (جَ) [ مغ . ] (اِ.) جانب دست چپ، میسره ؛ مق . برانغار"} +{"line": "جراید (یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جریده - روزنامه ها. 2 - دفترها"} +{"line": "جرایر (یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جریره ؛ گناهان "} +{"line": "جرایم (یِ) [ ع . جرائم ] (اِ.)جِ جریمه - گناهان . 2 - مجازات های نقدی "} +{"line": "جرب (جُ رَ) (اِ.) دُرّاج، پرنده ای است شبیه کبک "} +{"line": "جرب (جَ رَ) [ ع . ] (اِ.) نک گری "} +{"line": "جرباء (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آسمان . 2 - ناحیه ای از آسمان که در آن فلک ماه و آفتاب می گردد. (به باور قدما)"} +{"line": "جربز (جُ بُ) [ معر. ] (ص .) گربز، فریبنده، خدعه کننده "} +{"line": "جربزه (جُ بُ ز) [ ع . ] (اِمص .) 1 - زیرکی، خدعه . 2 - توانایی برای انجام کاری "} +{"line": "جرت و قوز (جِ تُ) (ص مر.) (عا.) سبک سر و بی ادب که به سر و وضع و لباس خود مغرور باشد"} +{"line": "جرثقیل (جَ ثَ) [ ع . ] (اِ.) دستگاهی که با آن می توان بارهای سنگین را به حرکت درآورد"} +{"line": "جرثوم (جُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) اصل، ریشه . 2 - خاک اطراف ریشة درخت . 3 - خانة مورچه . 4 - میکروب، انگل . 5 - (ص .) اصیل، نجیب . ج . جراثیم "} +{"line": "جرثومه (جُ ثُ مِ) 1 - اصل و بیخ هر چیز. 2 - ماده . 3 - تخم . ؛ جرثومه فساد مایة تباهی "} +{"line": "جرح (جَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - باطل کردن گواهی و شهادت . 2 - زخم زدن، بد گفتن "} +{"line": "جرح (جُ) [ ع . ] (اِ.) زخم "} +{"line": "جرد (جَ رَ) (ص .) زخمی، مجروح "} +{"line": "جرد (جَ) (اِ.) تخت پادشاهی "} +{"line": "جرد ( جرد .) (اِ.)پرنده ای کبود رنگ که پیوسته در کنار آب نشیند، خرچال "} +{"line": "جرد ( جرد .) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمین هموار بی گیاه . 2 - جامة کهنه ؛ ج . جرود"} +{"line": "جرد (جَ رِ) [ ع . ] (ص .) بی گیاه "} +{"line": "جرد (جُ) [ ع . ] (اِ.) ج . اجرد؛ بی مویان، خرد مویان، کوتاه مویان "} +{"line": "جرده (جُ د) (اِ. ص .) اسب اخته شده، اسبی که پدرش عربی و مادرش از نژاد دیگر باشد"} +{"line": "جرده (جَ د) (اِ. ص .) اسب زرد رنگ "} +{"line": "جرذ (جُ رِ) [ ع . ] (اِ.) نوعی موش صحرایی . ج . جرذان "} +{"line": "جرز (جِ) (اِ.) دیوار اطاق و ایوان "} +{"line": "جرز (جَ) (اِ.) = چرز: پرنده ای است که حباری گویند"} +{"line": "جرز (جَ یا جُ رَ یا رُ) [ ع . ] (اِ.) زمینی که بر وی گیاه نروید"} +{"line": "جرس (جَ) (اِ.) 1 - (مص ل .) سخن گفتن . 2 - نغمه سرودن . 3 - (اِ.) آواز نرم 1"} +{"line": "جرس (جَ رَ) [ ع . ] (اِ.) زنگ، درای "} +{"line": "جرس زدن یا جنباندن ( جرس زدن یا جنباندن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اظهار وجود کردن "} +{"line": "جرشفت (جَ شَ) (اِ.) هجو، شعری که در هجو کسی بگویند"} +{"line": "جرعه (جُ عَ) [ ع . جرعة ] 1 - (مص ل .) کم کم نوشیدن . 2 - (اِ.) آن مقدار از آب یا هر چیز مانند آن که یک بار بیآشامند"} +{"line": "جرعه ریز ( جرعه ریز .) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) آن که جرعه (شراب و مانند آن ) ریزد. 2 - (اِمر.) جامی باشد ناوچه دار و آن دو قسم است : بزرگ و کوچک . با بزرگ آن زنان در حمام آب بر سر ریزند و با کوچک آن دارو و شربت و غیره در گلوی اطفال کنند"} +{"line": "جرعه نوش ( جرعه نوش .) [ ع - فا. ] (ص فا.) شرابخوار"} +{"line": "جرعه کش ( جرعه کش . کِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) ریزه خوار، طفیلی "} +{"line": "جرقه (جِ رَ قِّ) (اِ.) 1 - ریزة آتش که از زغال یا هیزم در حالِ سوختن به هوا بجهد. 2 - برق آنی و کوچک که از اتصال ناگهانی دو سیم برق بوجود می آید"} +{"line": "جرم (جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جسم . 2 - رنگ . 3 - هر یک از اجرام آسمانی "} +{"line": "جرم (جُ) [ ع . ] (اِ.) گناه، بزه "} +{"line": "جرم (جِ) [ ع . ] (اِ.) دُرد، ته نشست هر چیزی "} +{"line": "جرم نهادن (جُ. نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مجرم شناختن "} +{"line": "جرنده (جِ رَ د) (اِ.) غضروف "} +{"line": "جرنگ (جَ رَ) [ عا. جرینگ ] (ا ِ .) 1 - صدای زنگ و طاس و امثال آن ها. 2 - آواز زدن شمشیر و تیغ و خنجر وغیره "} +{"line": "جرنگی (جِ رِ) (ق .) جیرنگی، نقد، پول نقد"} +{"line": "جره (جُ رِّ) (اِ.) 1 - جنس نر جانوران از هر نوع . 2 - باز نر"} +{"line": "جره (جَ رِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دام برای شکار آهو و غیره . 2 - خرمهره . 3 - سبو"} +{"line": "جره (جُ رِ) (ص مر.) نوجوان "} +{"line": "جرو (جَ) (اِ.) 1 - هرچیز کوچک . 2 - بچة سگ یا شیر"} +{"line": "جرواسک (جَ سَ) (اِ.) = جیرجیرک . چَزد: حشره ای شبیه ملخ اما کوچکتر از آن که صدای بلندی دارد، در اواخر خرداد و اوایل تیر شروع به خواندن می کند"} +{"line": "جرور ( جرور .) (اِ.) چاه عمیق "} +{"line": "جرور (جَ) [ ع . ] (ص .) سرکش (اسب )"} +{"line": "جروم (جُ رُ) [ معر. ] (اِ.) جِ جَرْم، معرب گرم ؛ زمین بسیار گرم "} +{"line": "جرگ (جُ) (اِ.) صحرا، دشت "} +{"line": "جرگه (جَ گِ) (اِ.) 1 - گروه، دسته، عده ای از مردم . 2 - نوعی شکار که در آن صید را سواره و پیاده در میان گرفته، صید کنند"} +{"line": "جری (جَ) [ ع . ] (ص .) گستاخ، بی باک "} +{"line": "جری (جِ) (اِ.) ممال کلمة اجراء به معنی مستمری، راتبه "} +{"line": "جریان (جَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - روان شدن (آب و هر چیز مانند آن ). 2 - واقع شدن امری . 3 - دست به دست شدن پول "} +{"line": "جریب (جَ) [ معر. ] (اِ.) 000/100 مترمربع، واحدی برای اندازه گیری زمین "} +{"line": "جریبانه (جَ نِ) [ معر - فا. ] (ق مر.) مالیات یا عوارضی که به وسیلة اندازه گرفتن زمین تعیین می شود"} +{"line": "جریح (جَ) [ ع . ] (ص .) مجروح "} +{"line": "جریحه (جَ حِ) [ ع . ] (اِ.) زخم "} +{"line": "جریحه دار ( جریحه دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) مجروح "} +{"line": "جرید (جَ) [ ع . ] (ص .) تنها، تنهارو، منفرد"} +{"line": "جریده (جَ د) [ ع . جریدة ] (اِ.) 1 - دفتر. 2 - روزنامه . 3 - عده ای سوار بدون پیاده . 4 - مجازاً س بکبار، مجرّد"} +{"line": "جریر (جَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) رسنی که شتر را به جای افسار باشد. 2 - (ص .) جاری، روان . 3 - تندزبان، گویا"} +{"line": "جریره (جَ رِ) [ ع . جریرة ] (اِ.) گناه، جنایت "} +{"line": "جریم (جَ) [ ع . ] (ص .) ستبر، بزرگ جسم "} +{"line": "جریم ( جریم .) [ ع . ] (ص .) گناهکار، مجرم "} +{"line": "جریمه (جَ مِ) [ ع . جریمة ] (ص .) تاوان نقدی که از مجرم گیرند"} +{"line": "جز (جُ) (حراستث .) غیر، مگر، لا، الا، به استثنای "} +{"line": "جز (جِ) (اِ.) 1 - صدایی که از تماس آب با آتش یا فلز گداخته برخیزد. 2 - صدای تف دادن چیزی در روغن "} +{"line": "جز زدن (جِ. زَ دَ)(مص ل .) ناله و زاری کردن "} +{"line": "جزء (جُ) [ ع . ] (اِ.) بخشی از چیزی، پاره ای از شی ء مق کل . ج . اجزاء"} +{"line": "جزء (جُ) [ ع . ] (اِ.) بخشی از چیزی، پاره ای از شی ء. ج . اجزاء"} +{"line": "جزئی (جُ) [ ع . ] (ص نسب .) اندک، کم "} +{"line": "جزئیات (جُ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ جزئیه "} +{"line": "جزئیه (جُ یَّ یا یُِ) [ ع . ] (ص نسب .) مؤنث جزئی . مق کلیه "} +{"line": "جزا (جَ) [ ع . جزاء ] 1 - (مص م .) مکافات . 2 - (اِمص .) پاداش . 3 - (اِ.) کیفر"} +{"line": "جزالت (جَ لَ) [ ع . جزالة ] 1 - (ص .) استوار بودن . 2 - (اِمص .) استواری، محکم بودن الفاظ "} +{"line": "جزایر ( جَ یِ) [ ع . جزائر ] (اِ.) جِ جزیره ؛ آبخست ها، جزیره ها"} +{"line": "جزدر (جَ دَ) (اِ.) = جزدره : دنبة برشته کرده "} +{"line": "جزر (جَ زَ) [ معر. ] (اِ.) گزر، هویج "} +{"line": "جزر (جَ) [ ع . ] (مص ل .) پایین رفتن آب دریا"} +{"line": "جزع (جَ یا جِ) [ ع . ] (اِ.) مهره اسب یمانی آمیخته از دو رنگ سیاه و سفید"} +{"line": "جزع (جَ زَ) [ ع . ] (مص ل .) بی تابی کردن، ناشکیبایی کردن "} +{"line": "جزعین (جَ ع ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) از جنس جزع "} +{"line": "جزغال (جِ) (اِ.) دنبة برشته شده "} +{"line": "جزغاله (جِ ل ) (اِ.) 1 - دنبة برشته شده . 2 - هرچیز برشته شده . جزدر و جزدره نیز گویند"} +{"line": "جزل (جَ) [ ع . ] (ص .) 1 - استوار، محکم . 2 - بزرگ، عظیم . 3 - سخن فصیح و محکم "} +{"line": "جزم (جَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قطع کردن . 2 - عزم انجام کاری کردن بی تردید. 3 - ساکن گردانیدن آخرین حرف کلمه یا حذف آن براساس قواعد صرفی "} +{"line": "جزم (جَ) [ ع . ] (اِ.) قلم "} +{"line": "جزو (جُ) [ ع . جزء ] (اِ.) 1 - نک جزء جز. 2 - سالک راه خدا"} +{"line": "جزور (جَ) [ ع . ] (اِ.) شتر"} +{"line": "جزوع (جُ) [ ع . ] (مص ل .) بی تابی کردن، ناشکیبایی کردن "} +{"line": "جزوع (جَ) (ص .) ناشکیبا"} +{"line": "جزوه (جُ وِ) [ ع . جزوة ] (اِ.) 1 - دسته ای از کاغذ چاپ شده یا با دست نوشته شده . 2 - بخشی از کتاب . 3 - دفترچه "} +{"line": "جزیره (جَ رِ) [ ع . جزیرة ] (اِ.) آبخوست ؛ قطعه زمینی که گرداگرد آن را آب فرا گرفته باشد. ج . جزایر"} +{"line": "جزیل (جَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار، فراوان . 2 - استوار، محکم "} +{"line": "جزیه (جِ یِ) [ معر. ] (اِ.) خراجی که اهل کتاب سالانه به دولت اسلامی می پرداختند"} +{"line": "جس (جَ) [ ع . ] (مص م .)مس کردن، برماسیدن "} +{"line": "جساد (جَ) (اِ.) زعفران "} +{"line": "جسارت (جَ رَ) [ ع . جسارة ] (مص ل .) دلیر شدن، گستاخی کردن "} +{"line": "جسامت (جَ مَ) [ ع .جسامة ] (مص ل .) تنومند شدن، تناور گردیدن "} +{"line": "جست وخیز (جَ تُ) (اِمص .) پرش "} +{"line": "جستار (جُ) (اِمص .) بحث "} +{"line": "جستجو (جُ تِ) (اِمص .) = جست وجوی : 1 - طلب . 2 - کوشش برای یافتن چیزی "} +{"line": "جستن (جُ تَ) (مص م .) 1 - طلب کردن . 2 - جستجو کردن . 3 - یافتن "} +{"line": "جستن (جَ تَ) (مص م .) 1 - پریدن، جهیدن . 2 - گریختن . 3 - خلاص شدن "} +{"line": "جسته (جَ تِ)(ص مف .) 1 - طلب شده . 2 - یافته "} +{"line": "جسته جسته (جَ تِ. جَ تِ) (ق .) اندک اندک، تدریجاً"} +{"line": "جسته گریخته ( جسته گریخته . گُ تِ) (ق .) 1 - گه گاه، به ندرت . 2 - کم و بیش "} +{"line": "جسد (جَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کالبد، بدن . 2 - در فارسی : جسم انسان مرده . ج . اجساد"} +{"line": "جسر (جِ) [ ع . ] (اِ.) پل "} +{"line": "جسم (جِ) [ ع . ] (اِ.) بدن "} +{"line": "جسمانی ( جسمانی .) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به جسم، جسمی . مق روحانی "} +{"line": "جسور (جَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گستاخ . 2 - دلیر"} +{"line": "جسک (جَ) (اِ.) = جَسگ : 1 - رنج، آزار. 2 - ناخوشی، آفت "} +{"line": "جسیم (جَ) [ ع . ] (ص .) تناور، ستبر"} +{"line": "جش (جَ) (اِ.) مهره ای شیشه ای به رنگ کبود که برای دفع چشم زخم به لباس کودکان دوزند"} +{"line": "جشان (جَ) [ په . ] (اِ.) گز استادان خیاط و بنا، چوبی که بدان زمین و امثال آن را پیمایند"} +{"line": "جشن (جَ) (اِ.) 1 - مجلس شادی و شادمانی . 2 - مهمانی . 3 - سور و سرور"} +{"line": "جشن (جَ شَ) (اِ.) تب، بالا رفتن دمای بدن "} +{"line": "جشنواره (اِمر.) جشنی (معمولاً) فرهنگی که در فاصله های زمانی معین برگزار می شود"} +{"line": "جعال (جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اجرتی که به سپاهیان در زمان جنگ دهند. 2 - اجرت عامل، حق العمل "} +{"line": "جعال (جَ عّ) [ ع . ] (ص .) جعل کننده، دروغ پرداز"} +{"line": "جعاله (جُ لِ) [ ع . ] 1 - مزد، حق العمل . 2 - نوعی قرارداد با بانک جهت گرفتن وام برای کارهای جزیی ساختمانی "} +{"line": "جعبه (جَ ب) [ ع . جعبة ] (اِ.) 1 - تیردان . 2 - صندوقچه، هر چیز قوطی مانند. ؛ جعبه سیاه اسبابی به صورت یک واحد کامل الکترونیکی در وسی له های پرنده برای گردآوری اطلاعات از عملکرد وسیله در جریان پرواز، به ویژه در فهم علت سقوط . ؛ جعبه تقسیم قاب سرپوشیده ای برای انتقال یا انعشاب مدارهای الکترونیکی . ؛ جعبه ابزار جعبه ای برای نگهداری و حمل ابزارهای دستی "} +{"line": "جعد (جَ) [ ع . ] (اِ.) موی پیچیده، موی تاب - دار"} +{"line": "جعشوش (جُ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - گدا. 2 - مرد پست و زشت روی . 3 - مرد دراز و کوتاه . ج . جعاشیش "} +{"line": "جعفر (جَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رود، نهر. 2 - ماده شتر پر شیر"} +{"line": "جعفری ( جعفری .) (ص نسب .) مذهب شیعة امامیه، منسوب به امام جعفر صادق (ع ) امام ششم "} +{"line": "جعفری (جَ فَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - یکی از سبزی های خوردنی است با ساقه های نازک راست و برگ های بریده که گل هایش سفید رنگ و چتری است، آهن، فسفر و ویتامین - های A.B.C. را نیز دارا می باشد. 2 - نوعی سکة زر. 3 - نوعی گل زردرنگ که در باغچه کارند"} +{"line": "جعل (جَ) [ ع . ] (مص ل .) برگردانیدن، تقلب کردن "} +{"line": "جعل (جُ عَ) [ ع . ] (اِ.)سرگین غلطان، حشره ایست که روی مدفوع حیوانات می نشیند"} +{"line": "جعلق (جُ عَ لَّ) (ص .) آدم بی سر و پا"} +{"line": "جغ (جُ) (اِ.) 1 - یوغ، چوبی که بر گردن گاو قلبه کش و زراعت کننده نهند. 2 - چوبی که دوغ را بدان زنند تا مسکه برآید"} +{"line": "جغاله (جُ) (اِ.) دستة پرندگان "} +{"line": "جغبوت (جَ)(اِ.) = جغبت :پنبة لحاف و تشک و نهالی "} +{"line": "جغجغه (جِ جِ غِ) (اِ.) نوعی اسباب بازی کودکان شبیه قوطی که موقع تکان دادن صدا از آن برآید"} +{"line": "جغد (جُ) (اِ.) پرنده ای است با صورتی پهن، منقاری خمیده و چشم هایی درشت و پاهای بزرگ، در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه گوش گربه قرار دارد، در ویرانه ها زندگی می کند و به نحوست معروف است، بوم و بوف هم گویند"} +{"line": "جغرات (جُ) (اِ.) ماست، ماست چکیده "} +{"line": "جغرافی (جُ) [ معر - یو. ] (اِمر.) دانشی است که در بارة زمین و تقسیمات طبیعی، سیاسی، جغرافی و انسانی آن بحث می کند و آن شامل اقسامی است "} +{"line": "جغرافیا ( جغرافیا .) (اِ.) نک جغرافی "} +{"line": "جغه (جِ غِّ) (اِ.) 1 - تاج، افسر. 2 - هر چیز تاج مانند که به کلاه نصب کنند"} +{"line": "جف (جَ فَّ) [ ع . ] (ص .) خشک، بی آب، پژمرده "} +{"line": "جف (جُ فّ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - هر چیز تُهی . 2 - سالخورده، کهن "} +{"line": "جفا (جَ) [ ع . جفاء ] (مص م .) 1 - آزردن، بی مهری کردن . 2 - بی وفایی کردن "} +{"line": "جفاف (جَ) [ ع . ] (مص ل .) خشک شدن "} +{"line": "جفاله (جُ لِ یا لَ) [ ع . جفالة ] (اِ.) 1 - گروه مردم، جماعت . 3 - دسته مرغان (فارسی )"} +{"line": "جفت ( جفت .) [ په . ] (اِ.) 1 - زوج، دو عدد از یک چیز. 2 - زن و شوهر، همسر. 3 - همتا، همانند. 4 - همراه، همدم "} +{"line": "جفت (جُ) (اِ.) عضوی عروقی که در هنگام بارداری، از طریق بند ناف مواد لازم را به جنین رسانده و مواد دفعی را می گیرد"} +{"line": "جفت (جَ) (اِ.) = جفته . چفته : نک چفت "} +{"line": "جفت گیری کردن (جُ. کَ دَ) (مص ل .) آمیزش، جماع کردن حیوانات "} +{"line": "جفته (جَ تَ یا تِ) (ص .) خمیده، کج "} +{"line": "جفته (جُ تَ یا تِ) (اِ.) 1 - لگد اسب و شتر و غیره، جفتک . 2 - سرین، کفل . 3 - گره ریسمان "} +{"line": "جفتک (جُ تَ) (اِ.) لگد حیوانات "} +{"line": "جفر (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - علمی که به کمک آن امور پنهانی و آینده را بازگویند. 2 - چاه فراخ "} +{"line": "جفن (جَ فْ) [ ع . ] 1 - پلک چشم . 2 - غلاف شمشیر. ج . اجفان، جفون، اجفن "} +{"line": "جفنگ (جَ فَ)(ص .) (عا.) بیهوده، بی معنی "} +{"line": "جفون (جُ فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ جَفن، پلک چشم "} +{"line": "جل (جَ لَّ) [ ع . ] (فع .) بزرگ است، کبیر است . ؛ جل الخالق بزرگ است آفریننده . ؛ جل جلاله بزرگ است شکوه او (خدای )"} +{"line": "جل (جُ لّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پارچه از هر جنس . 2 - پوششی برای چارپایان، پالان "} +{"line": "جل (جَ) (اِ.) نک چکاوک "} +{"line": "جل و پلاس (جُ لُ پَ) (اِمر.) اسباب و اثاثیة ناچیز و کم ارزش "} +{"line": "جلا (جَ) [ ع . جلاء ] (مص م .) 1 - واضح و روشن کردن . 2 - صیقل دادن "} +{"line": "جلا (جَ) [ ع . ] (مص ل .) کوچ کردن، از وطن دور شدن، آوارگی "} +{"line": "جلاء (جِ) [ ع . ] (اِ.) سرمه، کحل "} +{"line": "جلاب (جُ لّ) [ ع . ] [ معر. ] (اِمر.) گلاب "} +{"line": "جلاب (جَ لّ) [ ع . ] (ص .) جلب کننده "} +{"line": "جلاجل (جَ جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جلجل - زنگوله ها. 2 - دف، دایرة زنگوله دار. 3 - سینه بند اسب یا شتر که به آن زنگوله های کوچک بسته باشند. 4 - نام مرغی خوش آواز"} +{"line": "جلاد (جَ لّ) [ ع . ] (ص .) مأمور تازیانه زدن یا کشتن محکومان، دژخیم "} +{"line": "جلادت (جَ دَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چابک بودن . 2 - (اِمص .) چابکی "} +{"line": "جلافت (جَ فَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - میان تهی بودن . 2 - بدخُلقی کردن . 3 - سبکسری، بی - خردی "} +{"line": "جلال (جَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - بزرگی، عظمت . 2 - شکوه "} +{"line": "جلالت (جَ لَ) [ ع . جلالة ] (مص ل .) بزرگواری "} +{"line": "جلاهق (جَ هِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - کمان گروهه . 2 - مهره و گلولة گلی که با کمان گروهه پرتاب کنند"} +{"line": "جلب (جَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کشیدن، ربودن . 2 - بازداشت، دستگیری "} +{"line": "جلب (جَ لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - هر چیز فاسد. 2 - حقه باز. 3 - زن بدکار"} +{"line": "جلب کردن (جَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - کشانیدن، آوردن . 2 - دستگیر کردن، بازداشت کردن "} +{"line": "جلباب (جَ) (اِ.) 1 - جامه گشاد. 2 - چادر زنان "} +{"line": "جلبک (جُ بَ) (اِ.) نوعی رُستنی بدون ریشه و ساقه و برگ، به رنگ سبز و گاهی قهوه ای یا سرخ که روی آب ها و تنه درختان به وجود می آید"} +{"line": "جلبیز (جَ) 1 - (اِ.) کمند. 2 - (ص .) مفسد، غماز. جلویز و جلیز نیز گویند"} +{"line": "جلجل (جُ جُ) [ ع . ] (اِ.) زنگوله، زنگ "} +{"line": "جلد (جِ) [ ع . ] 1 - پوست . 2 - چیزی که کتاب، دفتر و مانند آن را پوشش دهد، جلد کتاب، جلد دفتر. ؛ توی جلد کسی رفتن کسی را وسوسه کردن و از کاری منصرف ساختن یا به کاری برانگیختن "} +{"line": "جلد (جَ) [ ع . ] (ص .) چابک "} +{"line": "جلدی (جَ) [ ع - فا. ] (حامص .) چالاکی، چستی "} +{"line": "جلدی (جِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) بیماری های پوستی "} +{"line": "جلسا (جُ لَ) [ ع . ] جِ جلیس ؛ همنشینان "} +{"line": "جلسه (جَ لَ س ) [ ع . جلسة ] 1 - (مص ل .) نشستن . 2 - (اِ.) یک نشست، یک بار نشستن . 3 - مجمع، انجمن . ج . جلسات "} +{"line": "جلف (جِ) [ ع . ] (ص .) 1 - سبکسر، بی خرد. 2 - احمق، ابله . 3 - میان تهی . 4 - بی ادب "} +{"line": "جلفی ( جلفی .) [ ع - فا. ] (حامص .) سبکسری "} +{"line": "جلق (جَ) [ ع . ] (مص ل .) ارضاء کردن غریزه جنسی به روش غیرطبیعی، استمناء"} +{"line": "جلقاب (جُ) (اِ.) پارچة کهنه "} +{"line": "جلنبر (جُ لُ بُ) (ص .) = جلمبر: آدم ژنده - پوش و ژولیده "} +{"line": "جله ( جله .) [ ع . جلة ] (اِ.) 1 - ظرف مایعات مانند خم، کدوی شراب . 2 - کدوی بزرگ از تمر و خرما"} +{"line": "جله (جُلِّ) (اِ.) گره، گره ریسمان "} +{"line": "جلو (جُ یا جِ لُ) [ تر. جیلاو ] 1 - (ق .) پیش، مقابل . 2 - (اِ.) لگام مرکوب، عنان، افسار. 3 - پیش از دیگران یا دیگر چیزها"} +{"line": "جلو (جَ) (ص .) شوخ و شنگ "} +{"line": "جلو ( جلو .) (اِ.) سیخ کباب (چوبی یا آهنی )"} +{"line": "جلوبر شدن ( جلوبر شدن . بُ شُ دَ) (مص ل .) مورد حمله و هجوم واقع شدن "} +{"line": "جلوبندی ( جلوبندی . بَ) [ تر - فا. ] (اِ.) مجموعة اهرم ها و قطعات قسمت جلو خودرو که تنظیم حرکت چرخ ها و چرخش آن ها را بر عهده دارد"} +{"line": "جلوت (جَ وَ) [ ع . ] (مص م .) آشکار کردن "} +{"line": "جلوخان (جُ یا جِ لُ) [ تر - فا. ] (اِ.) پیشگاه خانه "} +{"line": "جلودار (جُ لُ) [ تر - فا. ] (ص فا. اِمر.) 1 - کسی که زمام اسب ارباب خود را در دست گرفته راه برد. 2 - طلایه، پیش قراول . ؛ جلودار کسی بودن توان مبارزه با آن کس را داشتن "} +{"line": "جلوس (جُ) [ ع . ] (مص ل .) نشستن "} +{"line": "جلوه (جِ وِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خود را نشان دادن . 2 - آشکار ساختن . 3 - تابش انوار الهی بر قلب عارف "} +{"line": "جلوگیر (جُ یاجِ لُ) [ تر - فا. ] (ص فا.) مانع "} +{"line": "جلوگیری ( جلوگیری .) (حامص .) ممانعت "} +{"line": "جلویز (جَ)= جلبیز. جلیز: 1 - کمند، مقود. 2 - (ص .) مفسد، غمار. 3 - برگزیده، منتخب "} +{"line": "جلگه (جُ گِ) (اِ.) زمین صاف و هموار"} +{"line": "جلی (جَ لّ) [ ع . ] (ص .) 1 - آشکار، روشن . 2 - صیقل داده شده "} +{"line": "جلیت (جَ لّ یَ) [ ع . ] نک جلیه "} +{"line": "جلیتقه (جِ قِ) [ تر. ] (اِ.) نیم تنة کوتاه بی آستین که روی پیراهن پوشند"} +{"line": "جلید (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یخ . 2 - شبنم "} +{"line": "جلید (جَ) [ ع . ] (ص .) چالاک، چابک "} +{"line": "جلیس (جَ) [ ع . ] (ص .) همنشین، مصاحب "} +{"line": "جلیل (جَ) [ ع . ] (ص .) باشکوه "} +{"line": "جلیل (جُ لَ) (اِ.) پرده، پوشش مهد و کجاوه "} +{"line": "جلیه (جَ) [ ع . ] (اِ.) یخ، شبنمی که یخ زده باشد"} +{"line": "جلیه (جَ یِّ) [ ع . ] 1 - واضح، آشکار. 2 - حقیقت امر"} +{"line": "جم (جُ) (اِ.) حرکت، تکان کم "} +{"line": "جم (جَ) (اِ.) مخفف جمشید، پسر طهمورث، چهارمین پادشاه پیشداد ی "} +{"line": "جماد (جَ) [ ع . ] (اِ.) هر موجود بی جان و بی حرکت . ج . جمادات "} +{"line": "جمادی (جَ) (اِ.) ماه پنجم و ششم از ماه های قمری : جمادی الاول، جمادی الثانی "} +{"line": "جمار (جَ) [ ع . ] (اِ.) گروهی از مردم که در جایی گرد آیند، جماعت "} +{"line": "جمار (جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جمره ؛ سنگریزه ها"} +{"line": "جماز (جَ مّ) [ ع . ] (ص .) تندرو، سریع السیر"} +{"line": "جمازه (جَ مّ ز) [ ع . جمازة ] (اِ.) شتر تیزرو"} +{"line": "جماش (جَ مّ) (ص .) 1 - شوخ، مست . 2 - فریبنده . 3 - آرایش کننده "} +{"line": "جماع (جِ) [ ع . ] (مص ل .) نزدیکی کردن مرد با زن "} +{"line": "جماعت (جَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه، گروهی از مردم . 2 - اطرافیان، کسان . 3 - صنف "} +{"line": "جمال (جَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زیبا بودن . 2 - (اِمص .) زیبایی "} +{"line": "جمال (جَ مّ) [ ع . ] (ص .) شتربان، ساربان "} +{"line": "جمان (جُ) [ ع . ] (اِ.) مروارید، لؤلؤ"} +{"line": "جماهیر (جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جمهور؛ توده ها"} +{"line": "جمبوری (جَ) [ انگ . ] (اِ.) اجتماع پیشاهنگان نقاط مختلف در یک محل، کنگره پیشاهنگان "} +{"line": "جمجمه (جُ جُ مِ) [ ع . جمجمة ] (اِ.) کاسة سر"} +{"line": "جمد (جَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یخ . 2 - برف "} +{"line": "جمرات (جَ مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جمره ؛ جمرات حج سه م وضع است در منی و مکه که آن ها را جمرة الاولی، جمرة الوسطی و جمرة العقبه گویند و حاجیان در آن ها باید جمره (سنگریز ه ) بریزند"} +{"line": "جمره (جَ رِ) [ ع . جمرة ] (اِ.) 1 - تکه ای آتش . 2 - سنگ ریزه . 3 - در فارسی، بخاری که در آخر زمستان از زمین بلند می شود، که حمل بر نفس کش یدن زمین است "} +{"line": "جمست (جَ مَ) (اِ.) جوهری است فرومایه و کم قیمت و رنگش کبود مایل به سرخ و زرد و سفید باشد. گمست و جمشت نیز گویند"} +{"line": "جمشاک (جَ) (اِ.) کفش، پای افزار. چمشاک و جمشک نیز گویند"} +{"line": "جمع (جَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گرد کردن . 2 - فراهم کردن، فراهم آوردن . 3 - آسوده (صفتی است برای خاطر): خاطرجمع . 4 - (اِ.) انجمن، مجمع . 5 - گروه، جمعیت . 6 - مجموع، همه . 7 - یکی از چهار عمل اصلی و آن افزودن دو یا چند عدد است به یکدیگر. 8 - کلمه ای که بر دو به بالا دلالت دارد (دستور)"} +{"line": "جمع آوری ( جمع آوری . وَ) (حامص .) 1 - جمع کردن، گ رد کردن، فراهم آوردن . 2 - پیش گیری از انتشار یا گسترش . 3 - نظم دادن به چیزهای آشفته و در هم بر هم "} +{"line": "جمعه (جُ عِ) [ ع . جمعة ] (اِ.) هفتمین روز هفته مسلمانان "} +{"line": "جمعیت (جَ یَّ) [ ع . جمعیة ] (مص ل .) 1 - گرد هم آمدن، مجتمع شدن . 2 - گروه مردم "} +{"line": "جمل (جَ مَ) [ ع . ] (اِ.) شتر"} +{"line": "جمل (جُ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمان ضخیم . 2 - طناب کشتی . 3 - حساب حروف ابجد"} +{"line": "جمله (جُ لِ) [ ع . جملة ] (اِ.) 1 - همگی، همه . 2 - کلام و سخنی که معنی داشته و کامل باشد (دستور). 3 - سخن، کلام . 4 - تماماً، سراسر. 5 - خلاصه، مجمل "} +{"line": "جملگی (جُ لَ یا لِ) [ ع - فا. ] (ق .) همگی "} +{"line": "جمنده (جُ مُ د یا دَ) 1 - جنبنده، متحرک . 2 - دابه، چهارپا. 3 - شپش "} +{"line": "جمهره (جَ هَ رِ یا رَ) [ ع . جمهرة ] (اِ.) تودة ریگ "} +{"line": "جمهور (جُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - توده، گروه، جماعت مردم . ج . جماهیر. 2 - معظم از هر چیزی "} +{"line": "جمهوری ( جمهوری .) [ ع . ] (اِ.) نوعی از حکومت که رییس آن از سوی مردم کشور برای مدتی محدود برگزیده شود و آن انواع مختلف دارد: جمهوری اسلامی، جهموری سوسیالیستی، جمهوری دموکراتیک، جهموری فدرال و غیره "} +{"line": "جمهوریت (جُ یَّ) [ ع . جمهوریة ] (مص جع .) حکومت جمهوری "} +{"line": "جموح (جُ) [ ع . ] (مص ل ) 1 - سرکشی کردن اسب . 2 - (ص .) اسب سرکش و تندرو"} +{"line": "جمود (جُ) (مص ل .) جامد شدن "} +{"line": "جمیع (جَ) [ ع . ] (ق .) همگی، همگان "} +{"line": "جمیعاً (جَ عَ نْ) [ ع . ] (ق .) همگی، همگان "} +{"line": "جمیل (جَ) [ ع . ] (ص .) زیبا، نیکو"} +{"line": "جمیله (جَ لِ) [ ع . جمیلة ] (ص .) زن زیبارو"} +{"line": "جن (جِ نّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پری، موجود نامریی . 2 - شکوفه . 3 - اول هر چیزی . ؛ جن و بسم الله کنایه از: دو شخص یا شی ء مخالف و ضد یکدیگر"} +{"line": "جن (جَ) (اِ.) طرف، جانب، سوی "} +{"line": "جن زده (جِ زَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) کسی که دچار صرع باشد، دیوانه "} +{"line": "جناب (جَ) [ ع . ] (اِ.)1 - درگاه، آستانه . 2 - واژه ای ا ست که برای احترام، پیش از نام بزرگان گفته می شود"} +{"line": "جناب عالی (جَ) [ از ع . ] (اِمر.) واژة احترام آمیز و رسمی برای مخاطب قرار دادن فرد"} +{"line": "جنابت (جَ بَ) [ ع . جنابة ] (مص ل .) 1 - دور شدن . 2 - نجس شدن، جُنب شدن "} +{"line": "جنابه (جُ ب یا بَ) (ص .) توأم، دوقلو"} +{"line": "جنات (جَ نّ) [ ع . ] (اِ.) جِ جنت - بهشت ها. 2 - بوستان ها"} +{"line": "جناح (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بال . 2 - هر یک از دو طرف لشکر"} +{"line": "جناح (جُ) [ معر. ] (اِ.) گناه، بزه "} +{"line": "جنازه (جَ یا جِ ز) [ ع . جنازة ] (اِ.) جسد مرده "} +{"line": "جناس (جِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - همجنس بودن . 2 - آوردن دو یا چند کلمه که در لفظ یکی و در معنی مختلف باشند"} +{"line": "جناع (جَ) (اِ.) دامن زین، طاق پیشین زین "} +{"line": "جناغ (ج ) (اِ.) 1 - استخوانی به شکل عدد 7 که جلوی سینة مرغ قرار دارد، استخوانی در جلو سینة انسان که از پایین به دنده ها و در بالا به استخوان های ترقوه وصل می شود. 2 - سه پایه . 3 - شرط و گروی که دو کس با هم بندند، جناب "} +{"line": "جناغ شکستن ( جناغ شکستن . ش کَ تَ) (مص ل .) شرط بندی کردن دو تن با شکستن جناغ مرغ "} +{"line": "جنان (جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جنت "} +{"line": "جنان (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دل، قلب . 2 - درون چیزی، باطن . 3 - شب، تاریکی شب ؛ ج . اجنان "} +{"line": "جنایت (جِ یَ) [ ع . ] (مص ل .) گناه کردن . ج . جنایات "} +{"line": "جنب (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پهلو، کنار. 2 - سمت "} +{"line": "جنب (جُ نُ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که به علت خروج منی، غُسل بر او واجب است . 2 - بیگانه، بعید، دور"} +{"line": "جنباندن (جُ دَ) (مص م .) حرکت دادن، تکان دادن "} +{"line": "جنبانیدن (جُ دَ) (مص م .) نک جنباندن "} +{"line": "جنبش (جُ ب) [ په . ] (اِمص .) 1 - حرکت، تکان . 2 - لرزش "} +{"line": "جنبنده (جُ بَ د) (ص فا.) متحرک "} +{"line": "جنبه (جَ ب یا بَ) [ ع . جنبة ] (اِ.) 1 - پهلو، طرف، جهت، ناحیه . 2 - ظرفیت، طاقت، توان . 3 - جلوه ای خاص از محتوای یک چیز. 4 - حالت، ویژگی، خاصیت "} +{"line": "جنبه داشتن ( جنبه داشتن . تَ) (ص .) (عا.) ظرفیت داشتن "} +{"line": "جنبیدن (جُ دَ) (مص ل .) 1 - حرکت کردن . 2 - لرزیدن "} +{"line": "جنت (جَ نَّ) [ ع . جنة ] (اِ.) 1 - بهشت، فردوس . 2 - بوستان، باغ "} +{"line": "جنتلمن (جِ تِ مَ) [ انگ . ] (ص .) باتربیت، باوقار، نجیب، نجیب زاده "} +{"line": "جنجال (جَ یا جِ) (اِ.) 1 - شور و غوغا، داد و فریاد. 2 - بحث و مجادلة شدید همراه با شایعات "} +{"line": "جنجالی ( جنجالی .) (ص نسب .) 1 - کسی که جنجال برپا کند، آن که داد و فریاد کند. 2 - پرسر و صدا"} +{"line": "جنحه (جُ حِ) [ ع . ] (اِ.) گناه، بزه کوچک "} +{"line": "جند (جُ) [ معر. گند ] (اِ.) لشگر، سپاه، ج . جنود"} +{"line": "جندار (جِ) [ معر. ] (اِ.) سربازی که مأمور حفاظت فرمانده قشون حاکم و جزو آنان است، نگهبان . ج . جنادره "} +{"line": "جندبیدستر (جُ د دَ تَ) [ معر ] (اِمر.) = جندبادستر. گندبیدستر: بیضة بیدستر است که سابقاً در تداوی ضددردهای عصبی و ناراحتی های روحی و ضایعات سیفلیسی و امراض عفونی دیگر به کار می رفته است ؛ خصیة الکلب البحر، خایة سگ آبی "} +{"line": "جندر (جَ دَ) (اِ.) رخت، جامه "} +{"line": "جندره (جَ دَ رِ) (اِ. ص .) 1 - ناتراشیده، هر چیز پرچین و چروک . 2 - چوبی که با آن رخت و فرش را مالند"} +{"line": "جنده (جِ د) (ص .) (عا.) فاحشه، روسپی "} +{"line": "جندک (جَ دُ) (اِ.) مسکوک مسین کوچک که کمتر از نیم پول، قیمت داشته است "} +{"line": "جندی (جُ) [ معر - فا. ] (ص نسب ) 1 - لشکری، سپاهی . 2 - زنی روسپی که در میان لشکریان به کار می پردازد"} +{"line": "جنرال (جِ نِ) [ انگ . ] نک ژنرال "} +{"line": "جنس (جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صنف، دسته . 2 - کالا. 3 - در منطق، هر آن چه که انواع زیادی را شامل شود، مانند حیوان، که شامل انسان و دیگر جانوران است "} +{"line": "جنسی (جِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) آنچه مربوط به امور شهوانی است "} +{"line": "جنسیت (جِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - چگونگی جنس . 2 - زن یا مرد بودن افراد"} +{"line": "جنم (جَ نَ) (اِ.) 1 - ذات، سرشت . 2 - صورت، قیافه "} +{"line": "جنه (جُ نَّ) [ ع . جنة ] (اِ.) سپر"} +{"line": "جنه (جِ نَّ) [ ع . ] (ق .) دیوانگی "} +{"line": "جنوب (جَ یا جُ) [ ع . ] (اِ.) یکی از چهار جهت اصلی که مقابل شمال است "} +{"line": "جنوب (جُ) [ ع . ] (ص .اِ.) جِ جنب - پهلوها، کنارها. 2 - جهت ها و نواحی "} +{"line": "جنود (جُ) [ ع . ] (اِ.) جِ جند؛ لشکرها، سپاه ها"} +{"line": "جنون (جُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دیوانگی، تباه گشتن عقل . 2 - شیفتگی، اشتیاق . 3 - کم عقلی، نادانی "} +{"line": "جنون آمیز ( جنون آمیز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) آمیخته به دیوانگی "} +{"line": "جنون آور ( جنون آور .) (ص فا.) آن چه تولید دیوانگی کند"} +{"line": "جنگ (جُ) (اِ.) 1 - کشتی . 2 - دفتری که در آن اشعار و مطالب دیگر نوشته شود. 3 - مجموعه ای از برنامه ها دربارة موضوعی خاص مانند: جُنگ هنر. 4 - آلبوم عکس ها و تصویرها"} +{"line": "جنگ (جَ) (اِ.) 1 - جدال، ستیز. مق آشتی . 2 - ناسازگاری، کشمکش . 3 - برخورد مسلحانه . مق صلح . ؛ جنگ زرگری جنگ ساختگی و مصلحتی با کسی برای فریب دادن دیگران . ؛ جنگ روانی تبلیغات و سایر اقدامات طرح - ریزی شده که به منظور نفوذ در عقاید، احساسات، رفتار و تمایلات گروه های هدف اجرا می شود. ؛ جنگ سرد جنگی که ضمن آن کشورها به جای توسل به زور به جنگ های تبلیغاتی و روانی علیه یکدیگر اکتفا می کنند"} +{"line": "جنگاور (جَ وَ) (ص فا.) جنگجو، شجاع "} +{"line": "جنگاوری ( جنگاوری .) (حامص .) شجاعت "} +{"line": "جنگل (جَ گَ) (اِ.)زمین وسیعی که از درخت های انبوه و بسیار پوشیده باشد"} +{"line": "جنگل بان ( جنگل بان .) (ص مر.)آن که مأمور حفاظت از جنگل است "} +{"line": "جنگل بانی ( جنگل بانی .) (حامص .) 1 - شغل و عمل جنگل بان .2 - اداره ای از شعب وزارت کشاورزی که مراقبت از جنگل ها را به عهده دارد"} +{"line": "جنگلی (جَ گَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به جنگل . 2 - آن که در جنگل زندگی می کند"} +{"line": "جنگنده (جَ گَ د یا دَ) (اِفا.) آن که می جنگد، رزم کننده "} +{"line": "جنگولک بازی (جَ لَ) (اِمص .) (عا.) = جنغولک بازی : شلوغ کردن و سر و صدای بچگانه راه انداختن "} +{"line": "جنگی (جَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به جنگ "} +{"line": "جنگیدن (جَ دَ) (مص ل .) نبرد کردن، رزم کردن "} +{"line": "جنی (جَ) [ ع . ] (ص .) چیده شده "} +{"line": "جنیبت (جَ بَ) [ ع . ] (اِ.) یدک، اسب کتل "} +{"line": "جنین (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچیز پوشیده . 2 - موجودی که هنوز در رحم مادر به رشد خود ادامه می دهد"} +{"line": "جنیه (جُ نَ) [ ع . ] (اِ.) لیرة مصری برابر با 100 غرش یا 1000 ملیم "} +{"line": "جه (جِ) [ په . ] (ص .) 1 - زن بدکار، روسپی . 2 - دختر اهریمن "} +{"line": "جهات (جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جهت "} +{"line": "جهاد (جِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کارزار کردن . 2 - جنگیدن در راه حق . ؛ جهاد اصغر جنگ با دشمنان دین خدا. ؛ جهاد اکبر جنگ با نفس و تحمل رنج برای مبارزه با امیال نفسانی "} +{"line": "جهار (جِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آشکار کردن . 2 - بلند کردن آواز. 3 - کسی را رویارو و بی حجاب دیدن . 4 - جنگ تن به تن کردن . 5 - آشکارا"} +{"line": "جهاراً (جِ رَ) [ ع . ] (ق .) آشکارا"} +{"line": "جهارت (جَ رَ) [ ع . جهارة ] (مص ل .) نک جهار"} +{"line": "جهاز ( جَ یا جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ساز و برگ . 2 - اسباب و اثاثیه . 3 - مجموعة اعضایی که در بدن عمل معینی راانجام می دهند، جهاز هاضمه . 4 - اثاثیه ای که عروس با خود به خانة داماد می برد. 5 - پالان شتر. 6 - دستگاه "} +{"line": "جهال (جُ هّ) [ ع . ] (اِ.) جِ جاهل ؛ نادانان "} +{"line": "جهالت (جَ لَ) [ ع . جهالة ] (مص ل .) نادان بودن "} +{"line": "جهان (جَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عالم، دنیا. 2 - زمین "} +{"line": "جهان (جَ یا جِ) (ص فا.) جهنده "} +{"line": "جهان بین ( جهان بین .) (اِمر.) کنایه از: چشم، دیده "} +{"line": "جهان نما (ی ) ( جهان نما . نَ یا نُ یا نِ) (اِمر.) نقشة جغرافیا که زمین را به صورت دو نیمکرة شمالی و جنوبی نشان می دهد"} +{"line": "جهان وطنی ( جهان وطنی . وَ طَ) (اِمر.) مکتبی که هواداران آن خواهان از میان برداشتن مرزهای ملی و تشکیل یک حکومت جهانی هستند، انترناسیونال "} +{"line": "جهان پهلوان ( جهان پهلوان . پَ لَ) (ص مر.) (اِمر.) بزرگترین پهلوان، قهرمان دنیا"} +{"line": "جهان گشا (ی ) ( جهان گشا . گُ) (ص فا.) کشورگیر"} +{"line": "جهان گشایی ( جهان گشایی . گُ) (حامص .) جهانگیری "} +{"line": "جهانبان ( جهانبان .) (ص مر.) خداوند"} +{"line": "جهانبانی ( جهانبانی .) (حامص .) سلطنت، پادشاهی "} +{"line": "جهاندار ( جهاندار .) (ص فا.) 1 - پادشاه . 2 - نام یزدان . 3 - صفت برای خداوند"} +{"line": "جهانداری ( جهانداری .) (حامص .) سلطنت "} +{"line": "جهاندن (جَ دَ) (مص م .) خیزاندن، تازاندن "} +{"line": "جهاندیده (جَ د) (ص مر.) 1 - جهانگرد. 2 - باتجربه "} +{"line": "جهانگرد ( جهانگرد . گَ) (ص فا.) سیاح، کسی که زیاد سفر می کند"} +{"line": "جهانگردی ( جهانگردی . گَ) (حامص .) سیاحت "} +{"line": "جهانگیر ( جهانگیر .) (ص فا.) گیرندة جهان "} +{"line": "جهانیدن (جَ دَ) (مص م .) نک جهاندن "} +{"line": "جهبذ (جِ بَ) [ معر. ] (ص . اِ.) 1 - گهبد، دانشمند بزرگ . ج . جهابذه . 2 - واسطه و دلالی که مؤدیان مالیات، مالیات خود را توسط او به دیوان می پرداختند"} +{"line": "جهت (جِ هَ) [ ع . جهة ] (اِ.)1 - سوی، طرف . 2 - در علم جغرافی هر یک از جهات اربعه . 3 - روی . 4 - ناحیه . ج . جهات "} +{"line": "جهد (جَ) [ ع . ] (مص ل .) کوشیدن، رنج بردن "} +{"line": "جهد (جُ) [ ع . ] (اِمص .) توانایی، استقامت "} +{"line": "جهر (جَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) با صدای بلند خواندن . 2 - (اِ.) آشکار"} +{"line": "جهش (جَ یا جِ هِ) (اِمص .) جست و خیز"} +{"line": "جهل (جَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نادان بودن . 2 - (اِمص .) نادانی "} +{"line": "جهلا (جُ هَ) [ ع . جهلاء ] (ص . اِ.) جِ جاهل و جهول ؛ نادان "} +{"line": "جهله (جَ هَ لِ) [ ع . جهلة ] (اِ.) جِ جاهل "} +{"line": "جهنده (جَ هَ د ) (ص فا.) جست و خیزکننده "} +{"line": "جهنم (جَ هَ نَّ) [ معر. ] (اِ.) دوزخ . ؛ جهنم را جلو چشم کسی آوردن (کن .) کسی را به شدت زجر دادن . ؛ سر به جهنم زدن (کن .) بسیار گران شدن "} +{"line": "جهود (جُ) (ص . اِ.) یهود، یهودی "} +{"line": "جهودانه (جُ نِ) 1 - (اِمر.) عَسَلی، پارچة زردی که جهودان برای بازشناخته شدن از مسلمانان بر دوش خود می دوختند. 2 - (ق مر.) مانند جهودان، جهودی "} +{"line": "جهوری (جَ وَ) [ ع . ] (ص .) بلندآواز"} +{"line": "جهول (جَ) [ ع . ] (ص .) نادان، بی خرد"} +{"line": "جهیدن (جَ دَ) (مص ل .) جست زدن "} +{"line": "جهیر (جَ) [ ع . ] (ص .) بلندآواز"} +{"line": "جهیز (جَ) (اِ.) واژه ای است گرفته شده از عربی به معنی اسباب و اثاثیه ای که عروس با خود به خانه داماد می برد"} +{"line": "جهیز (جَ) [ ع . ] (اِ.) اسب چابک و تندرو"} +{"line": "جهیزیه (جَ یّ) نک جَهیز"} +{"line": "جو (اِ.) = جوغ . یوغ . جغ . جوه : چوبی که به وقت شیار کردن زمین بر گردن گاو گذارند"} +{"line": "جو (جُ) (اِ.) گیاهی از خانوادة گندمیان جزو دستة غلات که دارای سنبلة ساده ای است "} +{"line": "جو [ په . ] (اِ.) رود کوچک "} +{"line": "جو (جَ وّ) [ ع . ] 1 - هوای گرداگرد زمین، اتمسفر. 2 - کنایه از: اوضاع و احوال "} +{"line": "جواب (جَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پاسخ . 2 - آن چه پس از حل مسئله یا معادله به دست می آید. 3 - (اِمص .) جبران، تلافی . 4 - نتیجة آزمایش یا آزمون "} +{"line": "جواب کردن ( جواب کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به کسی جواب رد دادن "} +{"line": "جواد (جَ) [ ع . ] (ص .) بخشنده، راد"} +{"line": "جواد (جَ وّ) [ ع . ] (ص .) بسیار بخشنده "} +{"line": "جواد (جَ) [ ع . ] (ص .) اسب تندرو"} +{"line": "جوار (جِ) [ ع . ] (اِ.) همسایگی، نزدیکی "} +{"line": "جوارح (جَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جارحه - اندام ها. 2 - مرغان شکاری "} +{"line": "جوارش (جَ رِ) [ معر. گوارش ] (اِ.) 1 - نوعی حلوا. 2 - ترکیبی است که به جهت هضم طعام خورند. 3 - معجونی مفرح و مقوی و محلل ریاح و مصلح اغذیه "} +{"line": "جواری (جَ) (اِ.) ذرت، بلال "} +{"line": "جواری (جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جاریه - کنیزکان . 2 - کشتی های بزرگ "} +{"line": "جواز (جَ) (اِ.) = گواز: چوبدستی که با آن گاو و خر را رانند"} +{"line": "جواز (جَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اجازه دادن، رخصت دادن . 2 - (اِ.) گذرنامه، پاسپورت .3 - (مص ل .) گذشتن، گذشتن از جایی "} +{"line": "جواز (جُ) (اِ.) 1 - هاون سنگین و چوبین، مهراس . 2 - چوبی که ستوران را بدان رانند"} +{"line": "جواسق (جَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ جوسق "} +{"line": "جوال (جَ وّ) [ ع . ] (ص .) بسیار جولان کننده "} +{"line": "جوال (جُ یا جَ) (اِ.) 1 - کیسه، کیسه بزرگ ساخته شده از پارچة خشن . 2 - پارچة خشن و یا ضخیم . 3 - یک لنگه بار. 4 - بدن (انسان ). 5 - چیزی گشاده . ؛در جوال کسی نگنجیدن فریب کسی را نخوردن "} +{"line": "جوال دوز ( جوال دوز .) (اِمر.) سوزن بزرگی که برای دوختن جوال و پارچه های ضخیم به کار می رود"} +{"line": "جوال رفتن ( جوال رفتن . رَ تَ) (مص ل .) با کسی مقابله و معارضه کردن و از پسش برآمدن "} +{"line": "جواله (جَ لِ یا لَ) [ ع . جوالة ] (اِ.) بسیار جولان کننده، بسیار گردنده "} +{"line": "جوامع (جَ مِ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ جامعه و جامع "} +{"line": "جوان (جَ) [ په . ] (ص . اِ.) هر چیز کم سن . مق پیر"} +{"line": "جوانب (جَ نِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جانب ؛ کناره ها"} +{"line": "جوانمرد (جَ مَ) (ص مر.) کریم، بخشنده "} +{"line": "جوانمردی ( جوانمردی .) (حامص .) بخشندگی، سخاوت "} +{"line": "جوانه (جَ نِ) (اِ.) شاخة تازة درخت "} +{"line": "جواهر (جَ هِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ جوهر؛ گوهران . 2 - هر یک از سنگ های گرانبها مانند الماس یاقوت، زمرد و مانند آن که به عنوان زینت و زیور به کار می رود"} +{"line": "جواهرآلات ( جواهرآلات .) [ ع . ] (اِ.) اشیاء زینتی که از جواهر می سازند"} +{"line": "جواهرات ( جواهرات .) [ ع . ] (اِ.) جِ جواهر. جج . جوهر"} +{"line": "جوایز (جَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جایزه "} +{"line": "جوب (اِ.) جوی "} +{"line": "جوجادو (جَ یا جُ) (اِمر.) حبه ای است شبیه به جو و باریک تر و درازتر از آن "} +{"line": "جوجه (جِ) (اِ.) 1 - نوزاد پرندگان . 2 - نوزاد مرغ خانگی . ؛ جوجه سوخاری خوراکی که تکه های جوجة مرغ را در آرد سوخاری می غلتانند و سپس سرخ می کنند. ؛ جوجه کباب خوراکی از قطعه های بریده شدة مرغ یا جوجه مرغ در مخلوطی از پیاز و زعفران و آب لیمو که به سیخ می کشند و کباب می کنند. ؛ جوجه ماشینی جوجه ای که به وسیلة ماشین جوجه کشی تولید شده است "} +{"line": "جوجه تیغی ( جوجه تیغی .) (اِمر.) حیوانی پستاندار و حشره خوار با بدنی پوشیده از تیغ های تیز که به عنوان وسیلة دفاعی از آن استفاده می کند"} +{"line": "جوجه خروس ( جوجه خروس . خُ) (اِمر.) کنایه از: جوانِ تازه به دوران رسیده "} +{"line": "جوجه فکلی ( جوجه فکلی . فُ کُ) (اِمر.) تازه به دوران رسیده، ندید بدید"} +{"line": "جوجه کشی ( جوجه کشی . کِ)(حامص .) عمل خواباندن بعضی مرغ خانگی، بوقلمون کبوتر و جزو آن ها روی تخم تا جوجه تولید شود. ؛ماشین جوجه کشی ماشینی که به وسیلة حرارت معینی که به تخم بعض طیور می دهد، تولید جوجه کند"} +{"line": "جوخه (جُ خِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - فوج، گروه . 2 - کوچکترین واحد نظامی که تعداد افراد آن بیش از هشت نفر است "} +{"line": "جود [ ع . ] (اِ.) 1 - بخشش، کرم . 2 - جوانمردی "} +{"line": "جودان (جَ یا جُ) (اِمر) 1 - نوعی کافور به غایت خوشبو که آن را خورند؛ مق . کافور میت . 2 - نوعی از چوب بید که از آن دستة بیل سازند، جودانک . 3 - سیاهی ای شبیه به دانة جو در میان دندان اسب و خر و مانند آن که جوانی و پیری آن ها را از آن شناسند. 4 - جنسی از انار که دانة آن خشک و بی آب باشد؛ جودانه "} +{"line": "جودان ( جودان .) [ = جو + دان، پس . مکان ] (اِمر.) چینه دان مرغ "} +{"line": "جودت (جُ دَ) [ ع . جودة ] (مص ل .) نیک بودن، نیکو گشتن "} +{"line": "جودر (جُ دَ) (اِ.) نک جوذر"} +{"line": "جولاه (جُ) 1 - (ص .) بافنده، نساج . 2 - (اِ.) عنکبوت "} +{"line": "جودو (جُ دُ) [ انگ . ] (اِ.) از روش های دفاع فردی و ورزش های رزمی برای به هم زدن تعادل، بلند کردن و زمین زدن حریف "} +{"line": "جوذر (جُ ذَ) [ ع . ] (اِ.) گاو، بچه گاو وحشی "} +{"line": "جور (جُ وْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستم کردن، ظلم کردن . 2 - (اِ.) ستم، ظلم "} +{"line": "جور (اِ.) 1 - نوع، گونه . 2 - منظم، مرتب "} +{"line": "جور کردن (کَ دَ) (مص م .) یکسان کردن، یکنواخت گردانیدن "} +{"line": "جوراب (اِ.) پوششی که آن را از نخ های پنبه ای یا پشمی و یا ابریشمی بافند و پا را با آن پوشانند. ؛ جوراب شلواری جورابی که همراه با شلواری از همان جنس و چسبیده به آن بافته شده باشد"} +{"line": "جوربور (اِمر.) تذرو، قرقاول "} +{"line": "جوز (جُ) [ معر. ] (اِ.) گردو"} +{"line": "جوز هندی (جُ ز هِ) (اِمر.) نک نارگیل "} +{"line": "جوزا (جُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دو پیکر، نام یکی از صورت های فلکی جنوب شرقی .2 - نام سومین برج از منطقة البروج که خورشید در حرکت ظاهری خود در خردادماه در این صورت فلکی دیده می شود. 3 - نام هشتمین منزلِ ماه که عرب آن را نثره گوید"} +{"line": "جوزاغند (جُ غَ) (اِمر.) هلو یا شفتالوی خشک کرده که مغز گردو در میان آن آکنده باشند"} +{"line": "جوزبویا (جَ یا جُ ز) (اِمر.) [ معر. ] گیاهی از تیرة بسباسه ها که درختی است دو پایه به ارتفاع 8 تا 10 متر، دارای برگ های دایمی و کامل و پایا و ساده و متناوب و بیضوی و نوک تیز بدون گوشوارک و نسبتاً ضخیم است ؛ جوزالطیب، بسباسه، گوزبویا، جوزبوآ نیز گویند"} +{"line": "جوزغند (غَ) (اِمر.) جوزاغند"} +{"line": "جوزغه (جُ زَ غِ) [ معر. ] (اِ.) غلاف پنبه "} +{"line": "جوزن (جَ یا جُ زَ) (ص فا. اِمر.) = جوزننده : طایفه ای در هند که دانة جو و گندم را به زعفران زرد کنند و افسونی بر آن خوانند و کسی را که خواهند مسخر خود سازند از آن دانه ها بر وی زنند، ساحر، افسونگر"} +{"line": "جوزه (جَ ز یا زَ) [ ع . جوزة ] (اِ.) 1 - واحد جوز، یک گردو. ؛ جوزه مطلقه : واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال . ؛ جوزه ملکبه : واحد وزن معادل شش درخمی . ؛ جوزه نبطیه : واحد وزن معادل یک بندقه و به قولی یک مثقال "} +{"line": "جوزهر (جُ زَ هَ) [ ع . ] (اِمر.) فلک اول، فلک قمر"} +{"line": "جوزینه (جَ نِ) (اِ.) نک گوزینه "} +{"line": "جوسق (جُ سَ) [ معر. ] (اِ.) کوشک، قصر، کاخ "} +{"line": "جوسنگ (جُ سَ) (اِمر.) مقدار یک جو"} +{"line": "جوسه ( جُ س ) (اِ.) 1 - کوشک، قصر. 2 - بالاخانه "} +{"line": "جوش 1 - (اِمص .) جوشش، غلیان . 2 - آشفتگی . 3 - هیجان، اضطراب . 4 - (اِ.) دانه ای ریز که بر پوست بدن ظاهر می شود. 5 - شورش دل "} +{"line": "جوش (اِ.) نک گوش "} +{"line": "جوش بره (بَ رَ یا رِ) (اِمر.) آشی است که آن را از خمیر گندم به شکل قطعات مثلث و مربع سازند و از گوشت و سبزی و مصالح دیگر پر کنند و در آب جوشانند و ماست و کشک بر آن ریخته صرف کنند"} +{"line": "جوش خوردن (خُ دَ) (مص ل .) 1 - به هم چسبیدن، به هم پیوند خوردن . 2 - سر گرفتن معامله "} +{"line": "جوش دادن (دَ) (مص م .) به هم پیوستن دو چیز سخت (مخصوصاً فلز)، لحیم کردن "} +{"line": "جوش زدن ( جوش زدن . زَ دَ) 1 - (مص ل .) (عا.) خشمگین شدن، داد و فریاد کردن . 2 - (مص م .) جوش دادن "} +{"line": "جوش کوره (رِ یا رَ) (اِمر.) مواد مختلفی که در نتیجة ذوب سنگ های معدنی در کوره متحجر شوند و باقی مانند؛ اقلیمیا، کلیمیا نیز گویند"} +{"line": "جوش گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) مضطرب شدن "} +{"line": "جوشاندن (دَ) (مص م .) به جوش آوردن هر مایع به وسیلة حرارت "} +{"line": "جوشانده (د) (ص مف .) گیاهی دارویی که آن را در آب جوشانیده سپس آب آن را صاف کرده برای معالجه به کار برند"} +{"line": "جوشانیدن (دَ) (مص م .) نک جوشاندن "} +{"line": "جوشاک (اِمص .) جوشیدن (مایعات )، جوشش "} +{"line": "جوشش (ش ) (اِمص .) 1 - عمل جوشیدن . 2 - خونگرمی، مهربانی . 3 - سازش، همدمی "} +{"line": "جوشن (جُ شَ) [ ع . ] (اِ.) زره، لباس ویژه جنگ "} +{"line": "جوشن ور ( جوشن ور . وَ) [ ع - فا. ] (اِ. ص .) جوشن دار، دارای جوشن "} +{"line": "جوشکاری (حامص .) جوش دادن قطعات فلزی، لحیم کاری "} +{"line": "جوشی (ص .)عصبانی، کسی که زود خشمگی ن می شود"} +{"line": "جوشیدن (دَ) (مص ل .) 1 - به جوشش آمدن . 2 - فوران کردن آب از زمین "} +{"line": "جوشیده مغز (د. مَ) (ص مر.) 1 - خشمناک . 2 - هوشیار"} +{"line": "جوع [ ع . ] (اِ.) گرسنگی "} +{"line": "جوعان (جُ) [ ع . ] (ص .) گرسنه "} +{"line": "جوغ (اِ.) 1 - چوبی که روی گردن جفت گاو می گذاشتند و گاوآهن را بدان می بستند تا زمین را شیار زده و شخم کنند. 2 - جوی آب "} +{"line": "جوغن (جَ غَ) (اِ.) هاون سنگی "} +{"line": "جوف (جُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فراخ شدن . 2 - (اِ.) شکم و داخل هر چیزی .3 - زمین فراخ و وسیع "} +{"line": "جوق [ تر. ] 1 - (اِ.) گروه . 2 - (ص .) بسیار کثیر"} +{"line": "جوقه (قِ) [ تر. ] (اِ.) دسته، گروه "} +{"line": "جولان (جُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تاختن، تاخت زدن . 2 - (اِمص .) تاخت و تاز"} +{"line": "جولخ (جو یا جُ لَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - نوعی پارچة پشمین خشن که از آن خ و رجین و جوال درست کنند. 2 - جامه پشمین که درویشان و قلندران پوشند"} +{"line": "جولخی (جُ لَ) [ معر. ] (ص نسب .) پشمینه - پوش، جولقی "} +{"line": "جوله (جو یا جُ لِ) (اِ.) سبزه، چمن "} +{"line": "جوله (جُ لَ) (ص .) بافنده، جوله "} +{"line": "جوله (جُ لِ یا لَ) (اِ.) 1 - تیردان، ترکش . 2 - خارپشت بزرگ "} +{"line": "جولیدن (جُ دَ) نک ژولیدن "} +{"line": "جولیک (جُ) (ص .) رند، زیرک "} +{"line": "جون (جُ) [ ع . ] (ص .) سیاه "} +{"line": "جون (جَ وَ) (اِ.) چوبی که در زیر آن غلطک ها نصب کرده و بر گردن گاو می بستند و بر بالای غله ای که از کاه جدا نشده بود می گرداندند تا غله از کاه جدا شود"} +{"line": "جوندگان (جَ وَ دَ یا د) (اِ.) 1 - جِ جونده . 2 - دسته ای از پستانداران تیزدندان که دندان های پیشین آن ها پیوسته رشد می کند، به طوری که جانور ناچار است برای کوتاه کردن آن ها هر چیز را که در دسترس می یابد بجود، مانند: موش، سنجاب "} +{"line": "جوهر (جُ هَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - اصل و عصارة هر چیز. 2 - هر چیزی که قایم به ذات خودش است . 3 - هر سنگ گرانبها"} +{"line": "جوهردار ( جوهردار .) [ معر - فا. ] (ص مر.) 1 - نژاده، اصیل . 2 - مستعد، کاری . 3 - شمشیر و تیغ آبداده و تیز"} +{"line": "جوهرفرد ( جوهرفرد فَ) (اِ.) کوچکترین بخش هر جسم که دیگر قابل تجزیه نباشد"} +{"line": "جوهری (جُ هَ) [ معر. ] (ص نسب .) 1 - هر چیز جوهردار. 2 - جواهرفروش "} +{"line": "جوژک (جُ ژَ) (ا.) جوجه "} +{"line": "جوگندمی (جُ گَ دُ) 1 - (ص نسب .) منسوب به جوگندم . 2 - (کن .) موی سر و ریش که سیاه و سفید باشد"} +{"line": "جوگی [ هن د . ] (اِ.) یوگی، مرتاض هندی "} +{"line": "جویا (ص فا.) جوینده، جستجو کننده "} +{"line": "جویان (ص فا.) جستجو کننده "} +{"line": "جویبار (اِمر.) 1 - کنار جوی . 2 - جوی بزرگی که از جوی های کوچک تشکیل شده باشد"} +{"line": "جویدن (جَ دَ) (مص م .) غذا یا هر چیز دیگر را زیر دندان له کردن "} +{"line": "جویده (جَ د) (ص مف .) آن چه که زیر دندان نرم و خرد شده باشد"} +{"line": "جوین (جَ یا جُ) (ص نسب .) منسوب به جو، آنچه که از جو سازند: نان جوین "} +{"line": "جوینده (یَ د) (ص فا.) جستجو کننده "} +{"line": "جُرده (جُ د) (اِ.) برهنگی "} +{"line": "جک ( جک .) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی به شکل اهرم که برای بالا بردن و نگاه داشتن اشیاء سنگین مانند اتومبیل و غیره به کار برند"} +{"line": "جک (جَ)(اِ.) = چک :1 - برات . 2 - شب پانزدهم ش عبان، شب برات "} +{"line": "جکوزی (جَ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجارتی نوعی وان حمام که با پاشیدن آب همراه با هوا از منفذهای متعدد گرداب ایجاد می کند و به وسیلة جریان آب ماهیچه ها را مالش می دهد، آبزن (فره ) "} +{"line": "جگاره (جَ رَ یا رِ) (اِ.) نک جدکاره "} +{"line": "جگر تشنه ( جگر . تِ نِ)(ص مر.) بسیار مشتاق "} +{"line": "جگر (جَ یا جِ گَ) [ په . ] (اِ.) کبد، یکی از اعضای داخلی بدن انسان و حیوان به رنگ سرخ تیره که نقش مهمی در سیستم گوارشی بدن دارد. ؛ جگر به دندان گرفتن (کن .) تحمل کردن، شکیبایی کردن . ؛ جگر ِ کسی آتش گرفتن (کن .) الف - احساس تشنگی شدید کردن . ب - احساس دلسوزی یا ناراحتی شدید کردن "} +{"line": "جگر خوردن ( جگر خوردن . خُ دَ) (مص ل .) 1 - رنج کشیدن . 2 - غصه خوردن "} +{"line": "جگرآور ( جگرآور . وَ) (ص فا.) پردل، دلیر"} +{"line": "جگربند ( جگربند . بَ) (اِمر.) 1 - دل و جگر و شش و مجموع آن . 2 - فرزند"} +{"line": "جگرتاب ( جگرتاب .) (ص فا.) جگرسوز"} +{"line": "جگرخراش ( جگرخراش . خَ) (ص فا.) عذاب دهنده "} +{"line": "جگرکی (جِ گَ رَ) (ص نسب .) کسی که دل و جگر گوسفند را کباب می کند و می فروشد"} +{"line": "جگرگوشه (ج گَ. ش ) (اِمر.) فرزند"} +{"line": "جگن (جَ گَ) (اِ.) 1 - گیاهی است باتلاقی که دارای الیاف محکم می باشد، ژگن و گجن هم گویند. 2 - پوشال "} +{"line": "جگوار (جَ) (اِ.) پستاندار گوشتخوار از تیرة گربه سانان . دارای جثه ای درشت تر از پلنگ . یوزپلنگ آمریکا"} +{"line": "جی جی باجی (ق .) جان جانی، صمیمیت زیاد بین خانم ها"} +{"line": "جیب (جَ یا جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گریبان، یخه . ج . جیوب . 2 - سینه، دل "} +{"line": "جیب (اِ.) کیسه مانندی که به لباس می دوزند تا در آن پول یا کیف پول و امثال آن را قرار دهند. ؛ جیب خود را پر کردن (کن .) مال اندوختن (از راه نامشروع ). ؛ جیب کسی را زدن پول کسی را دزدیدن . ؛ توی جیب خود گذاشتن (کسی را). (کن .) بسیار قوی تر یا زرنگ تر بودن (از کسی ). ؛ جیب خالی، پز عالی (کن .) در حال تنگدستی ظاهری آراسته داشتن "} +{"line": "جیب بر (بُ) (ص فا.) دزدی که پول و مال کسان را از جیب آنان برباید، کیسه بر"} +{"line": "جیب برکشیدن (جِ یا جَ. بَ کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) در لاک خود فرورفتن، گوشه گرفتن "} +{"line": "جیبی [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - آن چه در جیب جا می گیرد، مناسب جیب . 2 - قطع کتاب در اندازة 11 * 5/16 سانتی متر"} +{"line": "جیحون (جَ یا جِ) [ ع . ] (اِ.) رود، رودخانه "} +{"line": "جید (جَ یِّ) [ ع . ] (ص .) نیکو، نیک . ج . جیاد"} +{"line": "جید (جِ) [ ع . ] (اِ.) گردن . ج . اجیاد و جیود"} +{"line": "جیر [ ع . ] (اِ.) آهک زنده "} +{"line": "جیر و ویر کردن (رُ .کَ دَ) (مص ل .) داد و فریاد کردن "} +{"line": "جیر (اِ.) پوست دباغی شدة نرم که از آن لباس، کفش، کیف و غیره تهیه کنند"} +{"line": "جیر [ طبر. گیل ] 1 - (ص . ق .) زیر. 2 - نازک . 3 - (اِ.) جیغ "} +{"line": "جیران (جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جار؛ همسایگان "} +{"line": "جیران (جَ یا جِ) [ تر. ] (اِ.) آهو، غزال "} +{"line": "جیرجیر (اِ.) صدای بعضی پرندگان و حشرات مانند گنجشک و سوسک "} +{"line": "جیرجیرو (ص .) آدم پر سر و صدا"} +{"line": "جیرجیرک (رَ) (اِ.) نک جرواسک "} +{"line": "جیره (رِ) (اِ.) جنس (از خوردنی و نوشیدنی و پوشاک ) یا پولی که به مزدوران و سربازان دهند. مق مواجب "} +{"line": "جیره خوار ( جیره خوار . خا) (ص فا.) 1 - کسی که جیره دریافت می کند. 2 - مجازاً نوکر"} +{"line": "جیزگر (گَ) (اِ. ص .) رباخوار، نزول خوار"} +{"line": "جیش (جَ یا جِ) [ ع . ] (اِ.) لشکر، سپاه "} +{"line": "جیغ (اِ.) (عا.) فریاد، هر صدای بلند"} +{"line": "جیغ زدن (زَ دَ) (مص ل .) فریاد کشیدن "} +{"line": "جیغو (ص .) (عا.) آدم پر سر و صدا. ؛ جیغ جیغو بسیار جیغ کشنده "} +{"line": "جیف (جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جیفه "} +{"line": "جیفه (جِ فِ) [ ع . ] (اِ.) مردار، لاشه . هرچیز پست و ناپایدار"} +{"line": "جیل [ ع . ] (اِ.) گروه، دسته "} +{"line": "جیم (اِ.) نام حرف ششم الفبای فارسی . ؛ جیم شدن گریختن، پنهان شدن "} +{"line": "جین [ انگ . ] (اِ.) 1 - نوعی پارچة کتانی ضخیم و محکم که از آن لباس دوزند. 2 - شش عدد از هر چیز"} +{"line": "جیوش (جُ) [ ع . ] (اِ.) جِ جیش "} +{"line": "جیوه (وِ) [ معر. ] (اِ.) سیماب، فلزی است نقره ای رنگ که از مادة معدنی شنجرف به دست می آید و گاهی به طور خالص در طبیعت وجود دارد. وزن مخصوصش 6/13 است که در دمای 357 درجه به جوش می آید و در تقریباً 40 زیر صفر درجه منجمد می گردد"} +{"line": "جیپ [ انگ . ] (اِ.) نوعی اتومبیل محکم و سبک که برای گذشتن از جاده های ناهموار ساخته شده است "} +{"line": "جیک (اِ.) یک جانب قاب که با آن بازی کنند"} +{"line": "جیک جیک (اِ.) 1 - آواز مرغان . 2 - سخنی که فهمیده نشود، کلام غیرفصیح "} +{"line": "جیک زدن (زَ دَ) (مص ل .) اعتراض کردن . ؛ جیک زدن کسی در نیامدن جرئت اعتراض نداشتن، تحمل کردن و هیچ نگفتن "} +{"line": "ح (حر.) هشتمین حرف از الفبای فارسی، برابر با عدد 8 در حساب ابجد"} +{"line": "حاتم (تِ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - حاکم، قاضی . 2 - غُراب، زاغ . (حاج (جّ) [ ع . ] (اِفا.)) حج کننده، حج گزار. ج . حجاج "} +{"line": "حاجات [ ع . ] (اِ.)جِ حاجت ؛ نیازها، خواهش ها"} +{"line": "حاجب (جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابرو. 2 - پرده دار، دربان "} +{"line": "حاجت برداشتن ( حاجت . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مراد خواستن، نیاز بردن "} +{"line": "حاجت (جَ) [ ع . حاجة ] (اِ.) 1 - ضرورت، نیاز. 2 - امید، آرزو. ج . حاجات، حوائج "} +{"line": "حاجت داشتن ( حاجت داشتن . تَ) [ ع - فا . ] (مص ل .) احتیاج داشتن، نیازمند بودن "} +{"line": "حاجت روایی ( حاجت روایی . رَ) [ ع - فا . ] (حامص .) 1 - برآمدن حاجت . 2 - برآوردن حاجت، روا کردن حاجت "} +{"line": "حاجتمند ( حاجتمند . مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - تهی - دست . 2 - نیازمند"} +{"line": "حاجز (جِ) 1 - (اِفا.) جدا کنندة دو چیز، آنچه میان دو چیز واقع شود، مانع، حایل . 2 - (اِ.) پردة میان اعضای سینه و اعضای شکم "} +{"line": "حاجی [ ازع . ] (ص نسب .) کسی که در مکه مراسم حج به جا آورد.نک حاج . مؤنث آن حاجیه . ؛ حاجی مکه (عا.) در مورد کسی گویند که به جایی می رود و تا دیری باز - نمی گردد"} +{"line": "حاجی فیروز (اِمر.) مردی که از چند روز مانده به نوروز تا پایان نوروز، چهره خود را سیاه کرده و لباس قرمز می پوشد و در کوچه و خیابان ها دایره به دست می خواند و می رقصد، آمدن نوروز رابه مردم یادآوری کرده، پول می گیرد"} +{"line": "حاجی لک لک (لَ لَ) (اِمر.) نک لک لک "} +{"line": "حاد (دّ) [ ع . ] (ص .) 1 - تند، برنده . 2 - طعم تند. 3 - بحرانی، خطرناک "} +{"line": "حادث (د) [ ع . ] (اِفا.) تازه، نو"} +{"line": "حادثه (د ثِ) [ ع . حادثة ] (اِفا.) 1 - آن چه نو پدید آمده . 2 - رویداد، اتفاق . ج . حادثات، حوادث "} +{"line": "حادثه جو ( حادثه جو . ) [ ع - فا . ] (ص فا.) آن که همواره در پی حوادث و وقایع تازه است، آن که از مخاطرات نترسد"} +{"line": "حادی [ ع . ] (ا ِ فا.) شتر ران، کسی که با خواندن شترها را می راند"} +{"line": "حاذق (ذ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ماهر، استاد. 2 - دانا"} +{"line": "حار (رّ) [ ع . ] (ص .) گرم، سوزان "} +{"line": "حارب (رِ) [ ع . ] (اِفا.) جنگنده، رزم کننده "} +{"line": "حارث (رِ) [ ع . ] (اِفا.) برزگر، کشاورز. ج . حراث "} +{"line": "حارس (رِ) [ ع . ] (اِفا.) پاسدار، پاسبان . ج . حراس، احراس "} +{"line": "حاره (رِّ) [ ع . حارة ] (ص .) نک حارُ"} +{"line": "حازم (ز) [ ع . ] (اِفا.) دوراندیش، هوشیار"} +{"line": "حاس (سّ) [ ع . ] (اِفا.) حس کننده . مق . محسوس "} +{"line": "حاسب (س ِ) [ ع . ] (اِفا.)حساب کننده، شمارگر. ج . حاسبین "} +{"line": "حاست (سَّ) [ ع . ] (اِفا.) حس کننده "} +{"line": "حاسد (س ) [ ع . ] (اِفا.)1 - بدخواه . 2 - رشک - برنده "} +{"line": "حاسر (س ِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی زره . 2 - بی خود. 3 - برهنه "} +{"line": "حاسه (سِّ) [ ع . حاسة ] (اِفا.) نک حاس "} +{"line": "حاشا [ ع - فا. ] (ق .) هرگز، مبادا. ؛ حاشا و کلا اصلاً، ابداً، هرگز. ؛دیوار حاشا بلند است به سهولت می توان موضوع را انکار کرد"} +{"line": "حاشا کردن (کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .)انکار کردن "} +{"line": "حاشیه (یِ) [ ع . حاشیة ] (اِ.) 1 - کناره، کناره لباس، ناحیه و غیره . 2 - شرحی که بر کنارة رساله یا کتاب نویسند. 3 - اطرافیان از اهل و عیال و خدمتگزاران . 4 - مصاحبان، همدمان "} +{"line": "حاشیه رفتن ( حاشیه رفتن . رَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) از موضوع اصلی خارج شدن "} +{"line": "حاشیه نشین ( حاشیه نشین . نِ) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - آن که در فعالیت گروهی شرکت نمی کند. 2 - آن که در حاشیه شهر سکونت دارد. 3 - کسی که در کنار مجلس نشیند"} +{"line": "حاصد (ص ) [ ع . ] (اِفا.) دروگر. ج . حصاد"} +{"line": "حاصر (ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - محاسب، شمارنده . 2 - آن چه یا آن که سد نماید"} +{"line": "حاصر ( حاصر .) [ ع . ] (اِفا.) حصیر بافنده "} +{"line": "حاصل (ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به دست آمده . 2 - نتیجه، ثمره . 3 - نفع سود. 4 - مالیات، خراج . 5 - باقی مانده . ؛ حاصل ضرب نتیجه ای که از عمل ضرب کردن عددی در عدد دیگر به دست آید. ؛ حاصل مصدر کلماتی که دال بر معنی مصدر باشند ولی از فعل مشتق نباشند. مانند: نیکی، بدی، دیوانگی "} +{"line": "حاصلخیز ( حاصلخیز .) [ ع - فا. ] (ص مر.) بارور، برومند"} +{"line": "حاضر (ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آماده، مستعد. 2 - موجود. 3 - کسی که در حضور است . مق . غایب "} +{"line": "حاضر غیاب ( حاضر غیاب . ) [ ع . ] (مص ل .) خواندن نامه های جمعی برای تعیین کسانی که غایبند؛ چنان که معلم شاگردان را و صاحب منصب سربازان را"} +{"line": "حاضرجواب ( حاضرجواب . جَ) [ ع . ] (ص مر.) کسی که مهیای جواب گفتن است "} +{"line": "حاضرجوابی ( حاضرجوابی . جَ) [ ع - فا . ] (حامص .) 1 - پاسخ دادن بدون اندیشه، زود جواب گفتن . 2 - بذله گویی "} +{"line": "حاضری ( حاضری .) (اِ.) غذای (مص ل .) مختصر، غذایی که احتیاج به پخت وپز ندارد"} +{"line": "حاضریراق ( حاضریراق . یَ) [ ع - تر. ] (ص مر.) مهیا، آماده "} +{"line": "حاضنه (ضَ نِ) [ ع . حاضنة ] (ص فا.) دایه، پرستار کودک "} +{"line": "حافد (فِ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - فرزندزاده . 2 - خدمتکار. ج . حفده "} +{"line": "حافر (فِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) حفر کننده . 2 - (اِ.) سُم . ج . حوافر. 3 - کفش چوبی "} +{"line": "حافظ (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگهبان، حارس . 2 - از بَر کنندة قرآن "} +{"line": "حافظه (فِ ظِ) [ ع . حافظة ] (اِفا.) ذهن، قوه ای که ضبط و نگهداری مطالب را به عهده دارد"} +{"line": "حافه (فِ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - فرزندزاده . 2 - خدمتکار. ج . حفده "} +{"line": "حافی [ ع . ] (اِفا.) پابرهنه . ج . حفاة "} +{"line": "حاق (قّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - واقع و حقیقت مطلب . 2 - وسط چیزی، میان شی "} +{"line": "حاقد (قِ) [ ع . ] (اِفا.) کینه جوی، بداندیش "} +{"line": "حاقن (قِ) [ ع . ] (اِفا.) آن که وی را بول به شتاب گرفته باشد، حبس کنندة ادرار"} +{"line": "حال [ ع . ] (اِ.) 1 - کیفیت چیزی . 2 - زمان حاضر. 3 - وضعیت جسمی یا روحی انسان . 4 - در عرفان، وضعیتی که موجب صفای قلب سالک شود. ؛ حال ِ کسی را جا آوردن کنایه از: کسی را تنبیه کردن . ؛به هم خوردن حال ِ کسی الف - تغییر حال دادن . ب - غش کردن . ج - استفراغ کردن "} +{"line": "حال [ ع . ] (اِفا.) حلول کننده، فرود آینده "} +{"line": "حال آمدن (مَ دَ) (مص ل .) بهبود یافتن، چاق شدن "} +{"line": "حال آوردن (وَ دَ) [ ع - فا. ] ( مص م .) ایجاد حال و سرخوشی کردن "} +{"line": "حال داشتن (تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - ذوق داشتن . 2 - حوصله داشتن . 3 - خوب بودن "} +{"line": "حال کردن (کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شاد و خوش بودن، لذت بردن "} +{"line": "حالا [ ع . حالاً ] (ق .) اکنون، در این وقت "} +{"line": "حالا حالا (ق مر.) (عا.) مأخوذ از عربی به معنی به این زودی "} +{"line": "حالت (لَ) [ ع . حالة ] (اِ.) 1 - چگونگی، وضع . 2 - خوشی، سرمستی . 3 - کیفیت نواختن قطعات موسیقی به شرط حفظ اصل آن . 4 - در نمایش تجسم افکار و احساسات به وسیلة حرکات متناسب چهره و بدن . 5 - در عرفان، وجد، طرب "} +{"line": "حالق (لِ) [ ع . ] (اِفا.) ماده و دوایی که زایل کننده و سترندة موی باشد مانند زرنیخ و نوره و سفید آب و خاکستر و غیره، حلاق "} +{"line": "حالک (لِ) [ ع . ] (ص .) بسیار تیره "} +{"line": "حالی (ق .) = حالا: 1 - همین که، به محض این که . 2 - آن گاه، آن زمان "} +{"line": "حالی ( حالی .) [ ع . ] (اِفا.) آراسته، مزین، متحلی "} +{"line": "حالی شدن (شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) فهمیدن، درک کردن "} +{"line": "دست نماز ( دست نماز . نَ) (اِمر.) وضو"} +{"line": "حالی کردن (کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) فهماندن، فهمانیدن "} +{"line": "حالیا (ق .) اکنون، حالا"} +{"line": "حامد (مِ) [ ع . ] (اِفا.) ستاینده، ستایشگر"} +{"line": "حامض (مِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) ترش، ترش مزه "} +{"line": "حامل (مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حمل کننده . 2 - آبستن . 3 - برای نوشتن نت، پنج خط افقی موازی را که به فاصلة مساوی رسم شده باشد به کار می برند و نت را در روی خطوط و مابین آن ها می نویسند. مجموع این پنج خط را حامل می گویند"} +{"line": "حامله (مِ لِ) [ ع . حاملة ] (اِفا.) مؤنث حامل . آبستن، زن باردار"} +{"line": "حامی [ ع . ] (اِفا.) نگهبانی کننده، حمایت کننده "} +{"line": "حانوت [ ع . ] (اِ.)1 - دکان . 2 - میکده .ج . حوانیت "} +{"line": "حاوی [ ع . ] (اِفا.) دربردارنده، شامل "} +{"line": "حاکم (کِ) [ ع . ] (اِ. ص . اِفا.) 1 - فرماندار، والی . ج . حکام . 2 - قاضی، داور. 3 - آن که بر دیگران حکومت کند. ؛ حاکم شرع عالمی روحانی که بر امور شرعی مردم حکومت کند"} +{"line": "حاکمیت (کِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - حاکم بودن، مسلط بودن . 2 - اعمالی که دولت ها برای اعمال قدرت و حل مسایلی که به حفظ نظم عمومی وابسته است انجام دهند. ؛ حاکمیت ِ ملی حقی است که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته است و به موجب آن ملت ها باید برسرنوشت خود حاکم باشند و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر را ندارد"} +{"line": "حاکی [ ع . ] (اِفا.) حکایت کننده، بیان کننده "} +{"line": "حایر (یِ) [ ع . حائر ] (اِفا.) سرگشته، سرگردان "} +{"line": "حایز (یِ) [ ع . حائز ] (اِفا.) 1 - دربردارنده، دارا. 2 - گردآورنده، جامع "} +{"line": "حایض (یِ) [ ع . حائض ] (اِفا. ص .) زنی که در حالت حیض است، بی نماز"} +{"line": "حایط (یِ) [ ع . حائط ] (اِ.) دیوار"} +{"line": "حایل (یِ) [ ع . حائل ] (ص .) 1 - مانع میان دو چیز. 2 - جداکننده "} +{"line": "حایک (یِ) [ ع . حائک ] (اِفا. ص .) جولاه، بافنده "} +{"line": "حب (حَ بّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچیز گرد کوچک که کمابیش به اندازة نخودی باشد، دانه . 2 - قرص . ج . حبوب، جج . حبوبات "} +{"line": "حب (حُ بّ) [ ع . ] (اِ.) محبت، عشق . ؛ حب الوطن میهن دوستی، وطن پرستی "} +{"line": "حبائل (حَ ئِ) [ ع . ] جِ حباله، دام ها"} +{"line": "حباب (حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - برآمدگی کوچک که به علت سقوط چیزی در آب ایجاد می شود. در فارسی آب سوار گویند. 2 - روپوش شیشه ای که روی چراغ گذارند"} +{"line": "حباب (حِ) [ ع . ] (مص م .) دوست داشتن "} +{"line": "حباحب (حُ حِ) [ ع . ] (اِ.) کرم شب تاب "} +{"line": "حبال (حِ) [ ع . ] (اِ.)جِ حبل ؛ ریسمان ها، رشته ها"} +{"line": "حباله (حِ لِ) [ ع . حبالة ] (اِ.) 1 - قید، بند. 2 - دام . ؛ حباله نکاح قید ازدواج "} +{"line": "حبایل (حَ یِ) [ ع . حبائل ] (اِ.) جِ حباله "} +{"line": "حبذا (حَ بَّ) [ ع . ] (فعل ) چه خوب است، چه نیکوست، آفرین، خوشا"} +{"line": "حبر (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مداد، مرکب . 2 - دانشمند یهود"} +{"line": "حبس (حَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زندانی کردن، بازداشتن . 2 - (اِ.) زندان "} +{"line": "حبسگاه (حَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) زندان، محبس، ندامتگاه "} +{"line": "حبسیه (حَ یِّ) [ ع . حبسیة ] (اِ.) شعری که شاعر در مدت زندانی بودن در وصف حال خود گفته باشد. ج . حبسیات "} +{"line": "حبق (حَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر گیاه مابین درخت و علف ؛ بته، بوته . 2 - پودنة بری "} +{"line": "حبل ( حبل .) [ ع . ] 1 - (اِمص .) آبستنی . 2 - (اِ.) بچه ای که در شکم مادر است "} +{"line": "حبل (حِ) [ ع . ] (ص .اِ.) 1 - دانشمند. 2 - زیرک، داهیه ؛ ج . حبول "} +{"line": "حبل (حَ) [ ع . ] (اِ.) رشته، ریسمان . ج . احبال، حبال "} +{"line": "حبلی (حُ لا) [ ع . ] (ص .) آبستن "} +{"line": "حبه (حَ بِّ) [ ع . حبة ] (اِ.) 1 - یک دانه، یک حب . ج . حبات . 2 - مقدار کم، اندکی . 3 - یک ششمِ دانگ "} +{"line": "حبوب (حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حبه و حب "} +{"line": "حبوه (حَ وَ) [ ع . حَبْوة ] 1 - (مص م .) بخشیدن، عطا کردن . 2 - (ص .) لاغری زیاد. 3 - بازداشتن "} +{"line": "حبک (حُ بُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حبیکه - مسیر ستاره ها. 2 - چین و شکن مو و مانند آن "} +{"line": "حبیب (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دوست، یار. 2 - معشوق، محبوب "} +{"line": "حتف (حَ) [ ع . ] (اِ.) مرگ، موت "} +{"line": "حتم (حَ) [ ع . ] (ص .) لازم، بایسته "} +{"line": "حتم (حَ) [ ع . ] (مص ل .) لازم کردن "} +{"line": "حتماً (حَ مَ نْ) [ ع . ] (ق .) بی شک، یقیناً"} +{"line": "حتمی (حَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - قطعی، یقینی . 2 - بایسته، ضروری "} +{"line": "حتوف (حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حتف ؛ مرگ ها، هلاک ها"} +{"line": "حتی (حَ تّا) [ ع . ] (حراض .) تا، تا آن که "} +{"line": "حتی الامکان (حَ تَّ لْ اِ) [ ع . ] (ق .) تا بتوان (فره )، تا آن جا که ممکن است، تا دست دهد"} +{"line": "حتی المقدور ( حتی المقدور . مَ) [ ع . ] (ق مر.) تا می شود، تا بتوان، تا حد توانایی "} +{"line": "حث (حَ ثّ) [ ع . ] (مص م .) برانگیختن، تشویق کردن "} +{"line": "حج (حَ جّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قصد کردن . 2 - قصد زیارت کعبه کردن "} +{"line": "حج کول (حَ. کُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کسی که خود توانایی مالی برای رفتن به حج را ندارد و از طریق گدایی کردن از دیگران، امکان رفتن به حج را فراهم کند"} +{"line": "حجاب (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پرده، ستبر. 2 - نقابی که زنان چهرة خود بدان پوشانند، روبند، برقع . 3 - چادری که زنان سرتاپای خود را بدان پوشانند"} +{"line": "حجاب (حُ جّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاجب ؛ پرده داران "} +{"line": "حجابت (حِ بَ) [ ع . حجابة ] (اِمص .)1 - پرده - داری . 2 - دربانی "} +{"line": "حجاج (حَ جّ) [ ع . ] (ص .) بسیار حج کننده "} +{"line": "حجاج (جُ جّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاج ؛ کسانی که حج گزارند"} +{"line": "حجار (حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ حجر؛ سنگ ها"} +{"line": "حجار (حَ جّ) [ ع . ] (ص . اِ.) سنگتراش "} +{"line": "حجاره (حِ رِ) [ ع . حجارة ] ( اِ.) جِحجر ؛ سنگ ها"} +{"line": "حجاز (حِ) [ ع . ] (اِ.)یکی از دوازده مقام موسیقی "} +{"line": "حجام (حَ جّ) [ ع . ] (ص فا.) حجامت کننده، کسی که کارش حجامت کردن و خون گرفتن است "} +{"line": "حجامت (حِ مَ) [ ع .حجامة ] (مص م .) بادکش کردن و خون گرفتن از بدن از طریقِ مکیدن به وسیلة شاخ و تیغ زدن بر محل مکیده شده "} +{"line": "حجب (حَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پوشانیدن . 2 - منع کردن "} +{"line": "حجب (حُ) [ ع . ] (اِ.) شرم، حیا"} +{"line": "حجب (حُ جُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حجاب ؛ پرده ها"} +{"line": "حجت (حُ جَّ) [ ع . حجة ] (اِ.) 1 - دلیل، برهان . 2 - سبب، موجب . 3 - یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان "} +{"line": "حجت الاسلام (حُ جَّ تُ لْ اِ) [ ع . حجة - الاسلام ] لقبی است که به برخی روحانیان عالی مقام و فقها می دهند. ؛ حجت الاسلام والمسلیمن عنوانی برای علمای دینی که از جهت علم و مقام پایین تر از آیت الله است "} +{"line": "حجت القائم ( حجت القائم . ئِ) [ ع . حجة القائم ] (اِمر.) لقب خاص امام دوازدهم شیعه، حجت عصر، مهدی موعود"} +{"line": "حجت گرفتن (حُ جَّ. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - تضمین گرفتن، متعهد ساختن . 2 - دلیل آوردن . 3 - بهانه کردن، بهانه قرار دادن "} +{"line": "حجج (حُ جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حجت ؛ دلایل "} +{"line": "حجر (حَ جَ) [ ع . ] (اِ.) سنگ . ج . احجار"} +{"line": "حجر (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کنار، بغل . 2 - خرد. 3 - پناه "} +{"line": "حجر (حَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - منع کردن، باز - داشتن . 2 - منع کردن دادگاه و قاضی کسی را از تصرف در اموال خویش "} +{"line": "حجرات (حُ جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حجره "} +{"line": "حجره (حُ رِ) [ ع . حجرة ] (اِ.) خانه، اتاق . ج . حجرات "} +{"line": "حجز (حَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باز داشتن . 2 - در میان آمدن "} +{"line": "حجل (حَ جَ) [ ع . ] (اِ.) کبک . کبک نر"} +{"line": "حجله (حِ لِ) [ ع . حجلة ] (اِ.) اتاق آراسته و مزین برای عروس و داماد در شب اول عروسی "} +{"line": "حجم (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - برآمدگی و کُلفتی چیزی . 2 - مقداری از فضا که جسم آن را اشغال می کند"} +{"line": "حجی (حَ) [ ع . ] (ص .) سزاوار، شایسته "} +{"line": "حجیج (حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاج "} +{"line": "حجیم (حَ) [ ع . ] (ص .) دارای حجم، جسمی که حجمش زیاد باشد"} +{"line": "حد (حَ دّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حایل میان دو چیز. 2 - انتها، کرانه . 3 - تیزی . 4 - اندازه . 5 - کیفر و مجازات شرعی "} +{"line": "حداء (حُ یا حِ) [ ع . ] (اِ.) سرود و آوازی که ساربانان هنگام راندن شتر می خوانند"} +{"line": "حداثت (حَ ثَ) [ ع . حداثة ] 1 - (مص ل .) نو شدن، تازه گردیدن . 2 - (اِمص .) نوی، تازگی . 3 - نوخاستگی، نوجوانی . 4 - (اِ.) ابتدای هرچیز، اول هر امر"} +{"line": "حداد (حَ دّ) [ ع . ] (ص .) آهنگر، آهن فروش "} +{"line": "حدایق (حَ یِ) [ ع . حدائق ] (اِ.) جِ حدیقه ؛ باغ ها"} +{"line": "حدب (حَ دَ) [ ع . ] (اِمص .) گوژپشتی "} +{"line": "حدبه (حَ یا حُ دَ بَ) [ ع . حدبة ] (اِمص .) 1 - گوژپشتی . 2 - برآمدگی (در زمین و مانند آن )"} +{"line": "حدت (حِ دَّ) [ ع . حدة ] (اِمص .) 1 - تندی، تیزی . 2 - خشم، غضب "} +{"line": "حدث (حَ دَ) [ ع . ] (ص . اِ.)1 - امری که تازه واقع شده، نو. 2 - امری که در سنت و شرع معروف نباشد . 3 - برنا، جوان . 4 - نوزاد. 5 - غایط "} +{"line": "حدثان (حَ دَ) [ ع . ] (اِ.) پیشامدها، حوادث "} +{"line": "حدثان (حِ) [ ع . ] (اِ.) آغاز، ابتداء چیزی "} +{"line": "حدج (حَ) [ ع . ] (اِ.) کجاوه، هودج "} +{"line": "حدس (حَ) [ ع . ] (مص م .) گمان بردن، تخمین زدن "} +{"line": "حدقه (حَ دَ قِ) [ ع . حدقة ] (اِ.) 1 - مردمک چشم . ج . حدقات، احداق . 2 - در فارسی، کاسة چشم "} +{"line": "حدو (حَ) [ ع . ] (مص ل .) راندن شتر با آواز و سرود"} +{"line": "حدوث (حُ) [ ع . ] (مص ل .) نو پیدا شدن، تازه واقع شدن "} +{"line": "حدود (حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حد؛ اندازه ها"} +{"line": "حدوداً (حُ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) تقریباً، در حدود"} +{"line": "حدی (حُ) [ ع . حداء ] (اِ.) سرود و آوازی که ساربانان عرب خوانند تا شتران تیزتر روند"} +{"line": "حدیث (حَ) [ ع . ] 1 - (ص .) تازه، جدید. 2 - (اِ.) خبر. 3 - خبری که از رسول (ص ) و ائمه نقل کنند. ج . احادیث "} +{"line": "حدید (حَ) [ ع . ] 1 - (ص .) تیز، برنده . 2 - (اِ.) آهن "} +{"line": "حدیده (حَ د) [ ع . حدیدة ] (اِ.) 1 - صفحه ای فلزی و سوراخ دار که فلزات را با گذرانیدن از آن به شکل میلة نازک و مفتول درآورند. 2 - ابزاری که به وسیلة آن میلة فلزی را رِزوه کرده به شکل پیچ درآورند"} +{"line": "حدیقه (حَ قِ) [ ع . حدیقة ] (اِ.) باغ، بوستان . ج . حدایق "} +{"line": "حذاء (حِ) [ ع . ] 1 - (ق .) روبرو، برابر. 2 - (اِ.) کفش . 3 - (مص ل .) روبرو شدن "} +{"line": "حذاقت (حَ یا حِ قَ) [ ع . حذاقة ] (اِمص .) مهارت، چیره دستی "} +{"line": "حذر (حَ ذَ)(مص ل .)1 - پرهیز کردن . 2 - ترسیدن "} +{"line": "حذر (حَ ذ) [ ع . ] (ص .) پرهیزنده، پرهیز - کننده، ترسنده، ترسان "} +{"line": "حذف (حَ) [ ع . ] (مص م .) انداختن، افکندن "} +{"line": "حذق (حَ یا حِ) [ ع . ] (اِمص .) مهارت، چیره - دستی، استادی "} +{"line": "حذو (حَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برابر کردن . 2 - پیروی، تتبع کردن (شاعر یا نویسنده ای را)"} +{"line": "حذور (حَ) [ ع . ] (ص فا.) ترسنده، پرهیزکننده "} +{"line": "حر (حُ ر یا رّ) [ ع . ] (ص . اِ.) آزاده، آزاده مرد"} +{"line": "حر (حَ ر یا رّ) [ ع . ] (اِ.) گرما، گرمی "} +{"line": "حراب (حِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جنگیدن، محاربه . 2 - (اِ.) جِ حربه "} +{"line": "حراث (حَ رّ) [ ع . ] (ص .) برزگر، کشاورز"} +{"line": "حراث (حُ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حارث "} +{"line": "حراثت (حِ ثَ) [ ع . حرائة ] (مص ل .) کشاورزی کردن، شخم زدن "} +{"line": "حراج (حَ) [ ع . ] (اِمص .) چیزی را با مزایده به فروش گذاشتن "} +{"line": "حرارت (حَ رَ) [ ع . حرارة ] (اِ.) 1 - گرما، گرمی . 2 - تندی، تیزی "} +{"line": "حراس (حُ رّ) [ ع . ] (ص . اِ.)جِ حارس ؛ پاسبانان، نگاهبانان "} +{"line": "حراست (حِ سَ) [ ع . حراسة ] (اِمص .) نگاهبانی، پاسبانی "} +{"line": "حراص (حِ) [ ع . ] (ص .) جِ حریص ؛ آزمندان "} +{"line": "حراف (حَ رّ) [ ازع . ] (ص .) پرگوی، پرچانه "} +{"line": "حرافت (حَ فَ) [ ع .حرافة ] 1 - (مص ل .) تند بودن، زبانگز بودن . 2 - (اِمص .) تیزی، زبان - گزی، تندمزگی "} +{"line": "حراق (حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آب بسیار شور. 2 - اسب تندرو"} +{"line": "حراق (حَ رّ) [ ع . ] (ص .) بسیار سوزان "} +{"line": "حراقه (حُ قِ یا قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوختة چخماق . 2 - شعله "} +{"line": "حرام (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ناروا، ناشایست . 2 - کاری که اسلام از نظر شرعی آن را منع کرده و ارتکاب آن گناه باشد. مق حلال . 3 - ضایع، تباه "} +{"line": "حرام خوار ( حرام خوار . خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که مال حرام می خورد. 2 - رشوه خوار، رشوه گیر. 3 - مفت خور، تنبل "} +{"line": "حرامزاده ( حرامزاده . د) [ ع - فا. ] (ص مر.)1 - فرزند نامشروع، ناپاک زاده . مق . حلال زاده . 2 - (کن .) بسیار زرنگ و زیرک، بسیار محیل "} +{"line": "حرامی (حَ) 1 - (ص نسب .) حرامکار. 2 - (اِ.) دزد، راهزن "} +{"line": "حراک (حَ) [ ع . ] (اِمص .) جنبش "} +{"line": "حرب (حَ) [ ع . ] (اِ.) جنگ، نبرد"} +{"line": "حرباء (حَ) [ ع . ] (اِ.) آفتاب پرست "} +{"line": "حربه (حَ ب) [ ع . حربة ] (اِ.) سلاح "} +{"line": "حرث (حَ) [ ع . ] (مص م .) شخم زدن "} +{"line": "حرج (حَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تنگی، فشار. 2 - جای تنگ . 3 - گناه، بزه "} +{"line": "حرجول (حَ) [ ع . حرجل ] (اِ.) نوعی ملخ، میگو"} +{"line": "حرز (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای استوار. 2 - پناهگاه "} +{"line": "حرس (حَ) [ ع . ] (مص م .) نگاهبانی کردن "} +{"line": "حرس (حَ رِ) (اِفا. ص .) پاسبان، نگاهبان "} +{"line": "حرشف (حَ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فلس ماهی . 2 - ملخ که هنوز بال در نیاورده باشد"} +{"line": "حرص (حِ) [ ع . ] (اِ.) آز، آزمندی "} +{"line": "حرص خوردن (حِ. خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - خشمگین شدن . 2 - به خود فشار آوردن "} +{"line": "حرص و جوش (حِ صُ) (اِمر.)خشم و نگرانی "} +{"line": "حرصاء (حُ رَ) [ ع . ] (ص .) جِ حریص ؛ آزمندان "} +{"line": "حرض (حَ رَ) [ ع . ] (اِ.) هلاک، موت "} +{"line": "حرف (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر یک از واحدهای الفبا. ج . حروف، احراف . 2 - سخن، گفتار. 3 - در دستور زبان کلمه ای که معنی مستقل ندارد و تنها برای پیوند دادن کلمه ها یا جمله ها یا نسبت دادن کلمه ای به کلمة دیگر به کار می رود مانند: با، از، تا، که، را... ؛ حرف ِ خود را به کرسی نشاندن کنایه از: سخن خود را به دیگران قبولاندن . ؛ حرف توی دهان کسی گذاشتن کنایه از: سخنی را به کسی تلقین کردن "} +{"line": "حرف (حِ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حرفه ؛ پیشه ها، صنعت ها"} +{"line": "حرف حساب (حَ فِ حِ)(ص مر.)سخن معقول و منطقی، سخن صریح و بدو ن مجامله "} +{"line": "حرف درآر (حَ. دَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) شایعه ساز، دروغ پرداز، مفتری "} +{"line": "حرف زدن ( حرف زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سخن گفتن "} +{"line": "حرف زور ( حرف زور ) [ ع - فا. ] (ص مر.) سخن ناحق، سخن تحکم آمیز و ناروا"} +{"line": "حرف شنو ( حرف شنو . ش نُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) معقول، سر به راه، نصیحت پذیر. مق . حرف نشنو"} +{"line": "حرف گیر ( حرف گیر .) [ ع - فا. ] (ص فا.) نکته گیر، عیب جو"} +{"line": "دشنگی (دَ شَ) (اِ.) روزگار، دنیا"} +{"line": "حرف گیری ( حرف گیری .) [ ع - فا. ] (اِمص .) خرده گیری، عیب جو"} +{"line": "حرفه (حِ فِ) [ ع . حرفة ] (اِ.) پیشه، کار"} +{"line": "حرق (حَ) [ ع . ] (مص م .) سوختن، سوزانیدن "} +{"line": "حرقت (حُ قَ) [ ع . حرقة ] (اِمص .) 1 - سوزش، سوختگی . 2 - حرارت، گرمی "} +{"line": "حرقفه (حِ قَ فَ یا فِ) [ ع . حرقفة ] (اِ.) خاصره "} +{"line": "حرم (حَ رَ) (اِ.) 1 - گرداگرد خانه . 2 - اندرون خانه . 3 - گرداگرد کعبه و اماکنِ مقدس . 4 - جای اهل و عیالِ مرد"} +{"line": "حرمان (حِ) [ ع . ] (مص ل .) بی بهره بودن، بیرون ماندن "} +{"line": "حرمت (حُ مَ) [ ع . حرمة ] (اِ.) 1 - آبرو، عزت . 2 - آن چه که محترم داشتن و نگه داشتن آن واجب باشد"} +{"line": "حرمسرا (ی ) (حَ رَ. سَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محل زنان حرم "} +{"line": "حرمله (حَ مَ لِ یا لَ) [ ع . حرملة ] (اِ.) توت - فرنگی درختی . 2 - قضبان "} +{"line": "حره (حُ رّ) [ ع . حرة ] (اِ.) زن آزاده "} +{"line": "حره (حَ رَّ) [ ع . ] (اِ.) سنگستان "} +{"line": "حروب (حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حرب ؛ جنگ ها، رزم ها، کارزارها"} +{"line": "حرور (حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گرما، حرارت آفتاب . 2 - باد گرم "} +{"line": "حروف (حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ حرف ؛ حرف ها. 2 - هر یک از قطعه های ریخته گری یا شکل های ترسیمی که در حروفچینی یا ماشین نویسی به کار رود. ؛ حروف ِ الفبا نشانه هایی که واژه های یک زبان به وسیلة آن ها نوشته می شود. ؛ حروف ِ ایتالیک نوعی حروف چاپی لاتینی و یونانی به شکل خوابیده . ؛ حروف ِ ایرانیک نوعی حروف چاپی فارسی به شکل خوابیده "} +{"line": "حروفچین ( حروفچین .) [ ع - فا. ] (ص فا.) کارگر چاپخانه که حرف های سربی را برای چاپ کردن طبق نمونه می چیند که امروزه این کار توسط کامپیوتر و با برنامة خاص خود انجام می گیرد"} +{"line": "حروم (حُ رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حریم "} +{"line": "حرون (حَ) [ ع . ] (ص .) اسب یا استر سرکش "} +{"line": "حرکات (حَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حرکت - جنبش ها. 2 - کارها، اعمال "} +{"line": "حرکت (حَ رَ کَ) [ ع . حرکة ] 1 - (مص ل .) تکان خوردن، جنبیدن . 2 - جابه جا کردن، تکان دادن . 3 - جنبش، فعالیت . 4 - رفتار، عمل . 5 - (اِ.) هر یک از سه نشانة نوشتاری واکه های کوتاه شامل فتحه، کسره و ضمه . 6 - خروج از حالت موجود به طور تدریج (فلسفه )"} +{"line": "حری (حَ) [ ع . ] (ص .) سزاوار، شایسته "} +{"line": "حریت (حُ رّ یَّ) [ ع . حریة ] (اِمص .) آزادگی، آزادمنشی "} +{"line": "حریر (حَ) [ ع . ] (اِ.)1 - پرنیان، ابریشم . 2 - پارچة ابریشمین "} +{"line": "حریره (حَ رِ) [ ع . حریرة ] (اِ.) 1 - قطعه حریر. 2 - خوراکی رقیق از آرد برنج، شکر و مغز بادام، معمولاً برای کودکان شیرخوار و بیماران "} +{"line": "حریز (حَ) [ ع . ] (ص .) سخت محکم، جای امن "} +{"line": "حریص (حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آزمند. 2 - سخت خواستار چیزی و شتابناک برای دست یافتن به او"} +{"line": "حریف (حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - هم پیشه، همکار. 2 - هماورد. 3 - هم پیاله "} +{"line": "حریق (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوزش . 2 - زبانة آتش "} +{"line": "حریم (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پیرامون و گرداگرد خانه . 2 - مکانی که حمایت و دفاع از آن واجب باشد. ج . احرم . حروم "} +{"line": "حزار (حَ زّ) [ ع . ] (ص .) کسی که مقدار محصول زمین یا میوة درختی را تخمین زند"} +{"line": "حزام (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چه که به آن چیزی را ببندند. 2 - تنگ اسب "} +{"line": "حزب (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه، دسته . 2 - هر یک از 120 جزو قرآن مجید"} +{"line": "حزب الله (حِ بُ) [ ع . ] (اِمر.) حزبی که اعضای آن فقط معتقد به اسلام و تابع مکتب الله هستند"} +{"line": "حزر (حَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه گرفتن به حدس، تخمین زدن . 2 - در علم نجوم تقدیر ستارگان "} +{"line": "حزم (حَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - استواری . 2 - پیش - بینی، دوراندیشی "} +{"line": "حزن (حَ یا حُ زَ) [ ع . ] (اِ.) اندوه "} +{"line": "حزیران (حَ) [ ع - سر . ] (اِ.) ماه نهم از سال سریانی، بین ایار و تموز"} +{"line": "حزین (حَ) [ ع . ] (ص .) اندوهناک، غمگین "} +{"line": "حس (حِ سّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دریافتن، ادراک کردن . 2 - (اِمص .) دریافت، ادراک "} +{"line": "حساب (حِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شماره کردن . 2 - (اِمص .) شماره، اندازه . 3 - (اِ.) دانش ریاضی . 4 - تخمین، برآورد. 5 - بدهی، قرض . ؛ حساب ِ کار خود را کردن متوجه خطر یا دشواری کار شدن . ؛ حساب ِ کار دست کسی بودن هوشیار بودن "} +{"line": "حساب بردن ( حساب بردن . بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) ترسیدن، ترس داشتن "} +{"line": "حساب برگرفتن ( حساب برگرفتن . بَ. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) قیاس کردن "} +{"line": "حساب رس ( حساب رس . رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که کارش رسیدگی به حساب های یک مؤسسه یا دفترهای حسابداری آن است "} +{"line": "حساب سازی ( حساب سازی .) [ ع - فا. ] (اِمص .) تنظیم کردن صورت حساب های غیرواقعی "} +{"line": "حسابدار ( حسابدار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) (ص مر.) کسی که حساب معاملات و دخل و خرج اداره یا مؤسسه ای را در دفاتر مخصوص ضبط کند"} +{"line": "حسابگر ( حسابگر . گَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که همة جوانب امور را دقت کند و بسنجد"} +{"line": "حسابی ( حسابی .) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به حساب . 2 - (ص .) دارای نظام و اصول درست . 3 - (ق .) به طور کامل "} +{"line": "حساد (حُ سّ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ حاسد. بد - خواهان، بداندیشان "} +{"line": "حسادت (حَ دَ) [ ع . حسادة ] (مص ل .) رشک بردن، حسد بردن "} +{"line": "حساس (حَ سّ) [ ع . ] (ص .) 1 - حس کننده، دریابنده . 2 - کسی که موضوعی را زود درک کند. 3 - در فارسی : زود رنج "} +{"line": "حساسیت (حَ سّ یَّ) [ ع . حساسیة ] (مص جع .) 1 - حساس بودن . 2 - تأثر شدید در مقابل یک عامل خارجی ؛ آلرژی "} +{"line": "حسام (حُ) [ ع . ] (اِ.) شمشیر بران، شمشیر تیز"} +{"line": "حسان (حِ) [ ع . ] جِ حسن و حسناد؛ نیکوان، خوبرویان "} +{"line": "حسب (حَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شمردن، شماره کردن . 2 - (اِمص .) شرافت، بزرگی "} +{"line": "حسب (حَ سَ) [ ع . ] (ق .) وفق، طبق "} +{"line": "حسبان (حِ) [ ع . ] (اِمص .) گمان، گمان کردن، پنداشتن "} +{"line": "حسبان (حُ) [ ع . ] (اِمص .) شمارش، حساب "} +{"line": "حسبت (حِ بَ) [ ع . حسبة ] (اِ.) 1 - مزد، اجر. 2 - ثواب از خدای "} +{"line": "حسد (حَ سَ) [ ع . ] (مص ل .) رشک بردن "} +{"line": "حسد بردن ( حسد بردن . بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رشک بردن "} +{"line": "حسر (حَ) [ ع . ] (مص م .) برهنه کردن "} +{"line": "حسر ( حسر .) [ ع . ] (مص م .) بریدن "} +{"line": "حسران (حَ) [ ع . ] (ص فا.) آن که حسرت برد، افسوس خور"} +{"line": "حسرت (حَ رَ) [ ع . حسرة ] (اِ.) افسوس، دریغ "} +{"line": "حسل (حِ) [ ع . ] (اِ.) بچة سوسمار"} +{"line": "حسم (حَ) [ ع . ] (مص م .) بریدن "} +{"line": "حسن (حَ سَ) [ ع . ] (ص .) نیکو، جمیل . ج . حِسان "} +{"line": "حسن (حُ) [ ع . ] (اِمص .) زیبایی، نیکویی، خوبی "} +{"line": "حسناء (حَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث حَسَن، زن خوب روی "} +{"line": "حسنه (حَ سَ نِ) [ ع . حسنة ] (اِ.) کار نیک، عمل خیر"} +{"line": "حسنی (حُ نا) [ ع . ] (ص .) مؤنث «احسن » - نیکوتر. 2 - (اِ.) عاقبت نیکو. 3 - کار نیک . 4 - رؤیت خدا. 5 - فیروزی . 6 - شهادت . ؛اسماء حسنی نام های خدا که شمارة آن ها 99 است، مانند رحیم، کریم، رازق و غیره "} +{"line": "حسود (حَ) [ ع . ] (ص .) کسی که به برتری دیگران رشک می برد"} +{"line": "حسی (حِ یِّ) [ ع . ] (ص نسب .) آن چه با حس ظاهری درک شود؛ مقابل عقلی "} +{"line": "حسیب (حَ) [ ع . ] (ص .) حساب کننده، محاسب "} +{"line": "حسیر (حَ) [ ع . ] (ص .) درمانده، حسرت خور"} +{"line": "حسین (حُ سَ یا س ِ) [ ع . ] (ص .) مصغر حسن "} +{"line": "حسینقلی خانی (حُ س قُ) (ص نسب .) (عا.) کنایه از: هرج و مرج "} +{"line": "حسینیه (حُ س ِ یِ) [ ع . ] (ص نسب . اِمر.) محلی است که مراسم عزاداری حضرت سیدالشهدا حسین بن علی (ع ) در آن جا برگزار می شود، تکیه "} +{"line": "حشا (حَ) [ ع . ] (اِ.) درون، اندرون "} +{"line": "حشاش (حَ شّ) [ ع . ] (ص .) 1 - جمع کننده یا فروشندة علف خشک . 2 - معتاد به حشیش "} +{"line": "حشر (حَ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه، دسته . 2 - ارتش نامنظم و چریکی "} +{"line": "حشر (حَ) [ ع . ] (مص م .) گرد آوردن مردم، برانگیختن "} +{"line": "حشرات (حَ شَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حشره ؛ ردة بزرگی از بندپاییان که به واسطة داشتن شش پا از بندپاییان دیگر متمایزند، بدین جهت آن ها را شش پاییان نیز نامیده اند"} +{"line": "حشره (حَ شَ رَ یا رِ) [ ع . حشرة ] (اِ.) یک فرد از ردة حشرات "} +{"line": "حشره کش ( حشره کش . کُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) هر یک از مواد سمی به شکل گرده یا محلول یا گاز که برای از بین بردن حشرات به کار رود"} +{"line": "حشری (حَ شَ) [ ع . ] (ص نسب .) شهوتران "} +{"line": "حشف (حَ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خرمای بد، خرمای بسیار پست . 2 - سخن ناسودمند"} +{"line": "حشفه (حَ شْ فِ یا فَ) [ ع . حشفة ] (اِ.) 1 - ریشه های گیاه که پس از درو در زمین باقی ماند.2 - قسمت انتهای قدامی آلت مرد که کمی حجیم تر از تنه می باشد"} +{"line": "حشل (حَ شَ) (اِ.) (عا.) = هچل : خطر"} +{"line": "حشم (حَ شَ) [ ع . ] (اِ.) خویشان و بستگان و خدمتگزاران شخص "} +{"line": "حشمت (حِ مَ) [ ع . حشمة ] (اِ.) عظمت، شکوه "} +{"line": "حشو (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه که با آن درون چیزی را پر کنند. 2 - مردم فرومایه و پست . 3 - کلام زاید که در وسط جمله واقع شود و حذف آن به معنای جمله لطمه ای وارد نکند"} +{"line": "حشیش (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گیاه خشک . 2 - بنگ ؛ سرشاخه های گل دار گیاه شاهدانه که پس از خشک کردن و آماده کردن به طرق مخصوص آن را به صورت جویدن یا تدخین مورد استفاده قرار می دهند"} +{"line": "حشیشی ( حشیشی .) [ ع - فا. ] (ص .) معتاد به حشیش "} +{"line": "حصاة (حَ) [ ع . ] (اِ.) سنگریزه "} +{"line": "حصاد (حَ یا حِ) [ ع . ] (مص م .) درو کردن "} +{"line": "حصار (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دیوار، دیوارِ قلعه . 2 - بارو، باره "} +{"line": "حصار دادن ( حصار دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) محاصره کردن، در محاصره قرار دادن "} +{"line": "حصاری (حِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - زندانی، محصور. 2 - منسوب به شهر حصار در ماورالنهر که زیبارویانش معروف بودند"} +{"line": "حصافت (حَ فَ) [ ع . حصافة ] (مص ل .) عقل و رأی نیکو و استوار داشتن "} +{"line": "حصان (حِ) [ ع . ] (ص .) اسب نجیب و نیرومند، اسب نر، اسب تکاور"} +{"line": "حصانت (حَ نَ) [ ع . حصانة ] (مص ل .) استوار بودن، محکم بودن "} +{"line": "حصب (حَ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آتشگیره، فروزینه، بوته . 2 - سنگریزه "} +{"line": "حصباء (حَ) [ ع . ] (اِ.) سنگریزه "} +{"line": "حصبه (حَ ب) [ ع . حصبة ] (اِ.) بیماری که در اثر خوردن آب، سبزی یا میوة آلوده به وجود می آید"} +{"line": "حصد (حَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درو کردن محصول . 2 - (اِ.) درو"} +{"line": "حصر (حَ صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به سخن درماندن . 2 - تنگدل شدن . 3 - (اِمص .) تنگدلی "} +{"line": "حصر (حَ) [ ع . ] (مص م .) محاصره کردن، احاطه کردن "} +{"line": "حصرم (حِ رِ) [ ع . ] (اِ.) غورة انگور، میوه نارس "} +{"line": "حصص (حِ صَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حصه ؛ بهره ها، برخه ها"} +{"line": "حصص (حَ صَ) [ ع . ] (اِ.) موی رفتگی از سر"} +{"line": "حصن (حِ) [ ع . ] (اِ.) دژ، قلعه "} +{"line": "حصه (حِ صِّ) [ ع . حصة ] (اِ.) بهره، نصیب . ج . حصص "} +{"line": "حصول (حُ) [ ع . ] (مص ل .) به دست آمدن "} +{"line": "حصون (حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حصن ؛ دژها، پناهگاه ها"} +{"line": "حصی (حَ صا) [ ع . ] (اِ.) 1 - سنگریزه . 2 - شمار بسیار"} +{"line": "حصید (حَ) [ ع . ] (ص .) آنچه که از مزرعه درو شده باشد"} +{"line": "حصیر (حَ) [ ع . ] (اِ.) بوریا، فرشی که از نی یا برگ خرما بافته شده باشد"} +{"line": "حصیف (حَ) [ ع . ] (ص .) خردمند، درست - رای "} +{"line": "حصین (حَ) [ ع . ] (ص .) استوار، محکم "} +{"line": "حض (حَ) [ ع . ] (مص م .) برانگیختن، تحریک کردن "} +{"line": "حضار (حُ ضّ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ حاضر؛ حاضران در مجلس "} +{"line": "حضارت (حَ یا حِ رَ) [ ع . حضارة ] (اِمص .) شهرنشینی، ساکن شدن در شهر"} +{"line": "حضانت (حِ نَ) [ ع . حضانة ] (اِمص .) پرستاری، در کنار گرفتن "} +{"line": "حضر (حَ ضَ) [ ع . ] (اِ.)1 - جای حضور. 2 - منزل . 3 - شهر"} +{"line": "حضرات (حَ ضَ) [ ازع . ] (اِ.) جِ حضرت - اشخاص حاضر و موجود. 2 - برای تعظیم کسان استعمال می شود"} +{"line": "حضرت (حَ رَ) [ ع . حضرة ] (اِ.)1 - قرب، حضور. 2 - آستانه درگاه . 3 - کلمه ای است که برای احترام پیش ازنام قدیسان و بزرگان می آید . ؛ حضرت عباسی الف - به حضرت عباس قسم . ب - به صورت راست و درست "} +{"line": "حضرتی ( حضرتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) درباری، منسوب به دربار"} +{"line": "حضری (حَ ضَ) [ ع . ] (ص نسب .) شهرنشین "} +{"line": "حضن (حِ) [ ع . ] (اِ.) بغل، آغوش "} +{"line": "حضور (حُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حاضر شدن . 2 - (اِمص .) وجود، ظهور. 3 - (اِ.) درگاه، آست ان . ؛ حضور ُ غیاب حاضر و غایب کردن، شناختن کسانی که حاضرند و کسانی که غایبند"} +{"line": "حضیض (حَ ض ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرود، پستی . 2 - جای پست در زمین یا پایین کوه "} +{"line": "حط (حَ طّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرو آوردن . 2 - (مص ل .) فرو آمدن "} +{"line": "حطام (حُ) [ ع . ] (اِ.) ریزة گیاه خشک، پاره و شکسته از چیزی خشک "} +{"line": "حطب (حَ طَ) [ ع . ] (اِ.) هیزم، هیمه "} +{"line": "حطم (حَ) [ ع . ] (مص م .) درهم شکستن "} +{"line": "حظ (حَ ظّ) [ ع . ] (اِ.) بهره، نصیب . ج . حظوظ "} +{"line": "حظر (حَ) [ ع . ] (مص م .) منع کردن، بازداشتن "} +{"line": "حظیره (حَ رِ) [ ع . حظیرة ] (اِ.) 1 - محوطه، چهاردیواری . 2 - جایی که برای محفوظ ماندن چارپایان از باد و سرما درست کنند"} +{"line": "حظیظ (حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - متمتع، بابهره . 2 - کامیاب، خوشبخت "} +{"line": "حظیه (حَ یِّ) [ ع . حظیة ] (ص .) زن گرامی دلارام "} +{"line": "حف (حَ) [ ع . ] (مص م .) گرد گرفتن، گرد چیزی برآمدن "} +{"line": "حفاء (حَ) (اِ.) 1 - پاپیروس . 2 - لوئی "} +{"line": "حفار (حَ فّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که پیشه اش کندن زمین و کاوش کردن آن است . 2 - گورکن، قبرکن . 3 - باستان شناسی که برای به دست آوردن اشیا عتیقه زمین را حرف کند"} +{"line": "حفاظ (حِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نگاه داشتن، نگاه داری کردن . 2 - (اِ.) ستر، پرده "} +{"line": "حفاظت (حِ ظَ) [ ع . حفاظة ] (مص م .) نگاه داشتن "} +{"line": "حفاوت (حَ وَ) [ ع . حفاوة ] (مص ل .) مهربانی کردن، احوالپرسی "} +{"line": "حفایر (حَ یِ) [ ع . حفائر ] (اِ.) جِ حفیره ؛ گودال ها"} +{"line": "حفد (حَ فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حافد - خدمتکاران . 2 - یاران، دوستان . 3 - فرزندزادگان "} +{"line": "حفر (حَ) [ ع . ] (مص م .) کندن، گود کردن "} +{"line": "حفره (حُ رِ) [ ع . حفرة ] (اِ.) 1 - گودال، سوراخ . 2 - قبر. ج . حفر"} +{"line": "حفظ (حِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نگاهبانی کردن، نگه داری کردن . 2 - به ذهن سپردن، در حافظه نگاه داشتن . 3 - (اِ.) یاد، ذهن . 4 - جلوگیری از ایجاد خدشه یا آشفتگی "} +{"line": "حفل (حَ) [ ع . ] (مص ل .) انبوه شدن، گرد آمدن . 2 - (اِ.) جمعیت، گروه "} +{"line": "حفی (حَ) [ ع . ] (ص .) مهربان، دلسوز"} +{"line": "حفید (حَ) [ ع . ] (اِ.) زاده، پسرِ پسر"} +{"line": "دشوار (دُ) [ په . ] (ص مر.) سخت، مشکل "} +{"line": "حفیره (حَ رِ) [ ع . حفیرة ] (اِ.) 1 - گودال، مغاک . 2 - قبر، گور. ج . حفایر"} +{"line": "حفیظ (حَ) [ ع . ] (ص .) نگاهبان، نگاهدار"} +{"line": "حفیظت (حَ ظَ) [ ع . حفیظة ] (اِ.) خشم، غضب "} +{"line": "حق (حَ قّ) [ ع . ] 1 - (ص .) راست، درست . 2 - (اِ.)راستی، درستی . 3 - عدل، انصاف . 4 - نصیب، بهره . 5 - ملک و مال "} +{"line": "حق آب و گل ( حق آب و گل ِ بُ گِ) (اِمر.) (عا.)صاحب امتیاز بودن به دلیل سکونت دیرینه در جایی "} +{"line": "حق البوق (حَ قُّ لْ) [ ع . ] (اِمر.) (عا.) 1 - رشوه، انعام . 2 - باج "} +{"line": "حق التألیف (حَ قُّ تَُ) [ ع . ] (اِمر.) مزد و پاداش و پولی که به مؤلفان در ازای تألیف کتابی پرداخته می شود"} +{"line": "حق التدریس ( حق التدریس ُ . تَّ) [ ع . ] (ص مر.) وجهی که در ازای تدریس به استاد و آموزگار پرداخت شود، آموزانه (فره )"} +{"line": "حق الزحمه ( حق الزحمه ُ. زَّ مِ) [ ع . ] (ص مر.) دستمزد"} +{"line": "حق السکوت ( حق السکوت ُ سُُ) [ ع . ] (ص مر.) پول یا مالی که برای پنهان نگه داشتن رازی به کسی داده شود"} +{"line": "حق الله ( حق الله ُ لا) [ ع . ] (اِمر.) اجرای اوامر خدا و طاعت و عبادت او"} +{"line": "حق الناس ( حق الناس ُ نُ) [ ع . ] (اِمر.) حقی که افراد نسبت به یکدیگر دارند و باید رعایت کنند"} +{"line": "حق به جانب (حَ قّ. ب. نِ) (ص مر.) دارای ظاهر مظلوم و محق "} +{"line": "حق تعالی (حَ تَ لا) [ ع . ] (اِمر.) خدا که والاست، پروردگار والامقام "} +{"line": "حق حساب ( قُِ حِ) [ ع . ] (اِمر.) باج، رشوه "} +{"line": "حق شناس (حَ. ش ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - معتقد به حقیقت و راستی . 2 - خداشناس "} +{"line": "حق گو (ی ) (حَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)1- حقیقت - گوی، راست گوی . 2 - مرغ حق، مرغ شباویز"} +{"line": "حقابه (حَ قّ ب یا بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) حقی نسبت به سهمی از آب قنات و غیره "} +{"line": "حقارت (حَ رَ) [ ع . حقارة ] (اِمص .) خواری، پستی، زبونی "} +{"line": "حقانی (حَ قّ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به حق ؛ راست و درست، از روی حق "} +{"line": "حقانیت (حَ قّ یَّ) [ ع . حقانیة ] (مص جع .) 1 - حق داشتن، حق بودن . 2 - درستی و راستی "} +{"line": "حقاً (حَ قَّ نْ) [ ع . ] (ق .) به راستی و درستی "} +{"line": "حقایق (حَ یِ) [ ع . حقائق ] (اِ.) جِ حقیقت ؛ نصیب، بهره "} +{"line": "حقد (حِ) [ ع . ] (اِمص .) کینه ورزی، عناد. ج . احقاد، حقود"} +{"line": "حقن (حَ) [ ع . ] (مص م .) بازداشتن، نگاه - داشتن "} +{"line": "حقنه (حُ نِ) [ ع . حقنه ] (اِ.) اماله، وارد کردن داروی مایع از طریق مقعد"} +{"line": "حقه (حُ قِّ) [ ع . حقة ] 1 - (اِ.) ظرف کوچکی برای نگهداری جواهر یا اشیاء دیگر. 2 - کوزه مانندی کوچک از جنس سفال یا چینی که روی آن سوراخ ریزی دارد، آن را به سر وافور نصب می کنند برای کشیدن تریاک . 3 - (ص .) حیله گر، زرنگ "} +{"line": "حقه باز ( حقه باز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - شعبده باز. 2 - مکار، فریب دهنده "} +{"line": "حقه بازی ( حقه بازی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - شعبده بازی . 2 - مکاری "} +{"line": "حقود (حَ) [ ع . ] (ص .) کینه ورز، پرکینه "} +{"line": "حقوق (حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حق - راستی ها، درستی ها. 2 - وظایف، تکالیف . 3 - در فارسی به معنای دستمزد. 4 - مجموعة قوانین، قواعد و رسوم لازم الاجرایی که به منظور استقرار نظم در جوامع انسانی وضع یا شناخته شده است . ؛ حقوق اجتماعی مجموعة حقوق فرد در پیوند با اجتماع . ؛ حقوق بازنشستگی حقوقی که کارمند یا کارگر در دوران بازنشستگی می گیرد. ؛ حقوق بشر مجموعة حقوق و اختیاراتی که به یک شخص به عنوان انسان و بدون در نظر گرفتن نژاد، ملیت، تابعیت یا جنس او داده می شود. ؛ حقوق بین الملل شاخه ای از علم حقوق که از قانون های حاکم بر روابط کشورها گفتگو می کند"} +{"line": "حقوق بگیر ( حقوق بگیر . ب) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که هر ماه حقوق دریافت می کند"} +{"line": "حقوق دان ( حقوق دان .) [ ع - فا. ] (ص فا.) متخصص در رشته حقوق "} +{"line": "حقیر (حَ) [ ع . ] (ص .) ذلیل، خوار، زبون "} +{"line": "حقیق (حَ) [ ع . ] (ص .) سزاوار، لایق "} +{"line": "حقیقت (حَ قَ) [ ع . حقیقة ] 1 - (اِمص .) راستی، درستی . 2 - (اِ.) اصل هر چیز"} +{"line": "حقیقتاً (حَ قَ تَ نْ) [ ع . حقیقهً ] (ق .) به درستی، از روی حقیقت "} +{"line": "حقیقی (حَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - واقعی، اصلی . 2 - راست و درست "} +{"line": "حل (حَ لّ) [ ع . ] (مص م .)1 - گشودن، باز کردن . 2 - گداختن "} +{"line": "حل (حِ لّ) [ ع . ] (مص ل .)حلال شدن، حرمت "} +{"line": "حل کردن (حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - گشودن . 2 - آمیختن "} +{"line": "حلاج (حَ لّ) [ ع . ] (ص فا.) پنبه زن، نداف "} +{"line": "حلاف (حَ لّ) [ ع . ] (ص .) آن که قسم بسیار یاد کند، بسیار سوگند خورنده "} +{"line": "حلاق (حَ لّ) [ ع . ] (ص فا.) سلمانی، موتراش "} +{"line": "حلاقت (حِ قَ) [ ع . حلاقة ] (اِمص .) سر - تراشی، شغل حلاق "} +{"line": "حلال (حَ لّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار گشاینده . 2 - ماده ای که مادة دیگر را در خود حل کند"} +{"line": "حلال (حَ) [ ع . ] (ص .) روا، جایز، شایست "} +{"line": "حلال زاده (حَ. د) [ ع - فا. ] (ص مر.) فرزندی که انعقاد نطفة وی به طریق مشروع انجام گرفته باشد. مق . حرام زاده "} +{"line": "حلال کردن (حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - جایز شمردن . 2 - بخشودن، گذشت کردن "} +{"line": "حلاوت (حَ وَ) [ ع . حلاوة ] (مص ل .) شیرین بودن "} +{"line": "حلایل (حَ یِ) [ ع . حلائل ] (اِ.) جِ حلیله ؛ زنان شوی دار"} +{"line": "حلب (حَ) [ ع . ] (مص م .) دوشیدن شیر"} +{"line": "حلب (حَ لَ) [ ع . ] (اِ.) ظرف مکعب مستطیل از جنس حلب "} +{"line": "حلبه (حَ بَ یا ب) [ ع . حلبة ] 1 - (اِمص .) مسابقة اسب دوانی . 2 - (اِ.) اسبان مسابقه "} +{"line": "حلبی (حَ لَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به حلب . 2 - ورقة آهنی که روی آن را با قلع اندود کنند تا در مقابل رطوبت محفوظ ماند"} +{"line": "حلزون (حَ لَ) [ ع . ] (اِ.) جانوری از ردة شکم - پاییان ج زو شاخة نرم تنان که در حدود 3500 گونه از آن شناخته شده و در سراسر کرة زمین در خشکی و کنار نهرها زیست می کنند وبرخی از گونه های آن دریازی هستند، لیسک "} +{"line": "حلف (حَ) [ ع . ] (مص ل .) سوگند خوردن، قسم یاد کردن "} +{"line": "حلف (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوگند، قسم . 2 - عهد، پیمان . ج . احلاف "} +{"line": "حلفاء (حَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی که از آن حصیر سازند"} +{"line": "حلق (حَ) [ ع . ] (اِ.) بخشی از لولة گوارشی که بین دهان و مری قرار دارد، گلو"} +{"line": "حلق ( حلق .) [ ع . ] (مص م .) تراشیدن موی "} +{"line": "حلق گشادن ( حلق گشادن . گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) گفتگو کردن "} +{"line": "حلقه به گوش ( حلقه . ب) [ ع - فا. ] (ص مر.) مطیع، فرمانبردار"} +{"line": "حلقه (حَ قِ) [ ع . حلقة ] (اِ.) 1 - هرچیز مدور و دایره شکل که میانش خالی باشد. 2 - دایره . 3 - انجمن، مجلس، گروه . 4 - زره "} +{"line": "حلقه نامزدی ( حلقه نامزدی زَ) (اِمر.) حلقه ای معمولاً از طلا که مرد و زن در هنگام نامزدی در انگشت یکدیگر کنند"} +{"line": "حلقوم (حُ) [ ع . ] (اِ.) گلو؛ مجرای غذا از دهان به معده "} +{"line": "حلل (حُ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حله - زیورها، پیرایه ها. 2 - لباس های نو، جامه ها. 3 - برده های یمانی "} +{"line": "حلم (حُ) [ ع . ] (اِ.) آن چه در خواب بینند"} +{"line": "حلم (حِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بردباری کردن . 2 - (اِمص .) بردباری "} +{"line": "حله (حِ لِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کوی، محله . 2 - محل گرد آمدن "} +{"line": "حله (حُ لِّ) [ ع . حلة ] (اِ.) 1 - جامة نو. 2 - لباسی که بدن را بپوشاند"} +{"line": "حلوا (حَ) [ ع . حلواء ] (اِ.) خوراکی که به وسیلة آرد و روغن و شکر و مواد دیگر تهیه کنند. ؛ حلوا کسی را خوردن کنایه : از شاهد مرگ او بودن . ؛ حلوا . حلوا . کردن کنایه از: عزیز و گرامی داشتن "} +{"line": "حلوان (حُ) [ ع . ] (اِ.) عطا، پاداش، مژدگانی "} +{"line": "حلول (حُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرود آمدن در جایی، وارد شدن به کسی . 2 - داخل شدن روح کسی در کس دیگر"} +{"line": "حلی (حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حَلی ؛ زیورها، آرایش ها"} +{"line": "حلیب (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر تازه دوشیده . 2 - شراب خرما"} +{"line": "حلیت (حِ لِّ یَُ) [ ع . حلیة ] (مص ل .) حلال بودن، روا بودن "} +{"line": "حلیت (حِ یَ) [ ع . حلیة ] (اِ.) زیور، آرایش "} +{"line": "حلیف (حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - هم عهد، هم سوگند. 2 - یار، دستیار"} +{"line": "حلیل (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حلال، روا. 2 - شوهر، زوج "} +{"line": "حلیله (حَ لِ یا لَ) [ ع . حلیلة ] (اِ.) زن شرعی مرد، همسر. ج . حلایل "} +{"line": "حلیم (حَ) [ ع . ] (اِ.) بردبار. ج . احلام "} +{"line": "حلیمه (حَ مِ) [ ع . حلیمة ] (ص .) زن بردبار"} +{"line": "حلیه (حِ یِ) [ ع . حلیة ] (اِ.) زینت، زیور، جِ حلی "} +{"line": "حمأه (حَ) [ ع . حمأة ] (اِ.) گل سیاه، لجن "} +{"line": "حما (حَ) [ ع . ] (اِ.) خویشاوند زن و شوهر"} +{"line": "حماء (حِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دفاع کردن از کسی . 2 - پشتیبانی کردن "} +{"line": "حماحم (حَ حِ) [ ع . ] (اِ.) نوعی پونه با برگ های پهن "} +{"line": "حمار (حِ) [ ع . ] (اِ.) خر، ج . حمیر"} +{"line": "حماسه (حَ س ) [ ع . حماسة ] 1 - (مص ل .) دلیری کردن . شجاعت نمودن . 2 - (اِ.) شعر رزمی "} +{"line": "حماقت (حَ قَ) [ ع . حماقة ] (اِمص .)کم خردی، بی خردی "} +{"line": "حمال (حَ مّ) [ ع . ] (ص .) باربر"} +{"line": "حماله (حِ لِ یا لَ) [ ع . حمالة ] (اِ.) بند شمشیر. ج . حمایل "} +{"line": "حمام (حَ مّ) [ ع . ] (اِ.) گرمابه . ج . حمامات . ؛ حمام ِ زنانه کنایه از: جای شلوغ و پر سر و صدا. (حمام (حِ) [ ع . ] (اِ.)) مرگ، موت "} +{"line": "حمام (حَ) [ ع . ] (اِ.) کبوتر. ج . حمائم "} +{"line": "حمام گرفتن ( حمام گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به حمام رفتن "} +{"line": "حمامی ( حمامی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - گرمابه دار، گرمابه بان . 2 - حقو قی که به گرمابه دار ده یا قریه دهند"} +{"line": "حمایت (حِ یَ) [ ع . حمایة ] (اِمص .) پشتیبانی "} +{"line": "حماید (حَ یِ) [ ع . حمائد ] (اِ.) جِ حمیده ؛ خوبی ها، خصلت های نیکو"} +{"line": "حیاصه (صَ) [ ع . حیاصة ] (اِ.) دوالی که بدان تنگ زین بندند"} +{"line": "حمایل (حَ یِ) [ ع . حمائل ] (اِ.) 1 - بند شمشیر و آن چه به شانه و پهلو آویزند. 2 - قرآن کوچکی که به بغل آویزند"} +{"line": "حمایل کردن ( حمایل کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) از شانه یکبری آویختن "} +{"line": "حمحم (حِ حِ یا حُ حُ) [ ع . ] (اِ.) گل گاوزبان "} +{"line": "حمد (حَ) [ ع . ] (اِمص .) ستایش، ثناگویی "} +{"line": "حمدان (حَ) [ ع . ] (اِ.) آلت تناسلی مرد"} +{"line": "حمدونه (حَ نِ) [ ع . حمدونة ] (اِ.)بوزینه، میمون "} +{"line": "حمر (حُ مُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حمار؛ خران، دراز - گوشان "} +{"line": "حمر (حُ) [ ع . ] (ص . اِ.) ج . احمر - سرخ ها. 2 - سرخرویان . 3 - سرخ پوستان "} +{"line": "حمراء (حَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث احمر، سرخ - رنگ "} +{"line": "حمرت (حُ رَ) [ ع . حمرة ] 1 - (اِمص .) سرخی، قرمزی . 2 - (اِ.) رنگ سرخ، قرمز. 3 - نوعی آماس در بدن، باد سرخ، سرخ باد"} +{"line": "حمزه (حَ زَ یا ز) [ ع . حمزة ] (اِ.) 1 - تره تیزک . 2 - از اعلام مردان است "} +{"line": "حمق (حُ) [ ع . ] (اِمص .) بی خردی، نادانی "} +{"line": "حمقاء (حُ مَ) [ ع . ] (ص .) جِ احمق ؛ بی خردان "} +{"line": "حمقاء (حَ) [ ع . ] (ص .) زن کم خرد، زن کم عقل "} +{"line": "حمل (حَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بره . 2 - صورت فلکی بره ؛ اولین برج از بروج دوازده گانه می باشد. خورشید در حرکت ظاهری خود در فروردین م اه در این برج دیده می شود"} +{"line": "حمل (حَ یا حِ) (اِ.) [ ع . ] 1 - (مص م .) بردن چیزی از جایی به جایی . 2 - (اِ.) بار. ج . احمال "} +{"line": "حمل کردن (حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .)1 - بردن چیزی از جایی به جای دیگر. 2 - تصور کردن، در وهم افتادن "} +{"line": "حملات (حَ مَ) [ ع . ] (مص . اِ.)جِ حمله ؛تاخت ها، ت اختن ها"} +{"line": "حملان (حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ستور باردار که به کسی بخشند. 2 - مزد باربری "} +{"line": "حمله (حَ لِ یا لَ) [ ع . حملة ] 1 - (مص ل .) آهنگ جنگ کردن، هجوم بردن، 2 - (اِ.) هجوم، یورش . 3 - غش (پزشکی ). 4 - دفعه "} +{"line": "حمله (حَ مَ لَ) [ ع . حملة ] (ص . اِ.) جِ حامل ؛ حمل کنندگان، برندگان "} +{"line": "حمه (حُ مَ یا مِ) [ ع . حمة ] (اِ.) زهر، سم . نیش کژدم "} +{"line": "حموضت (حُ ضَ) [ ع . حموضة ] (مص ل .) ترش شدن "} +{"line": "حمول (حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بارکش . 2 - بردبار، شکیبا"} +{"line": "حمی (حُ ما) [ ع . ] (اِ.) تب "} +{"line": "حمیت (حَ یَّ) [ ع . حمیة ] (اِمص .) 1 - مروت، جوانمردی . 2 - غیرت، رشک "} +{"line": "حمید (حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پسندیده، ستوده . 2 - مبارک، فرخنده "} +{"line": "حمیده (حَ د) [ ع . حمیدة ] (ص .) ستوده، پسندیده "} +{"line": "حمیر (حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حِمار"} +{"line": "حمیراء (حُ مَ) [ ع . ] (ص .) مصغر حمراء، زن سرخ روی "} +{"line": "حمیم (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خویشاوند، نزدیک . 2 - دوست، صدیق . ج . احماء"} +{"line": "حمیه (حَ مْ یَ) [ ع . حَمیة ] (مص م .) 1 - پرهیز دادن . 2 - آن چه که نگه داشته شود"} +{"line": "حنا (حِ یا حَ) [ ع . حناء ] (اِ.) درختچه ای است با برگ هایی شبیه برگ انار که گل هایش سفید و خوشبو است . برگ های آن را آسیاب کرده و به شکل گرد در می آورند و برای رنگ کردن موی سر، ناخن یا دست و پا به کار می برند. ؛ حنا ی کسی رنگ نداشتن کنایه از: از احترام و اعتنای دیگران برخوردار نبودن "} +{"line": "حناجر (حَ جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ حنجره "} +{"line": "حناط (حَ نّ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که جسد مرده را حنوط کند. 2 - گندم فروش "} +{"line": "حنان (حَ نّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بخشاینده . 2 - بسیار مهربان "} +{"line": "حنان (حَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - رحمت، بخشایش . 2 - مهربانی "} +{"line": "حنانه (حَ نّ نِ) [ ع . حنانة ] (ص .)بسیار ناله کننده "} +{"line": "حنایا (حَ یا حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حنیه ؛ کمان "} +{"line": "حنبل (حَ بَ) [ ع . ] (ص نسب .) مرد کوتاه قد بزرگ شکم "} +{"line": "حنبلی (حَ بَ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به فرقة حنبلیه از فرق مهم اهل سنت "} +{"line": "حنث (حِ) [ ع . ] (اِ.) گناه، بزه "} +{"line": "حنجره (حَ جَ) [ ع . حنجرة ] (اِ.) نای، حفره ای که در عقب دهان و در زیر حلق واقع است و صوت از آن خارج می شود"} +{"line": "حنظل (حَ ظَ) [ ع . ] (اِ.) هندوانة ابوجهل، میوه ای است به شکل هندوانه، کوچکتر از نارنج با رنگی زرد و طمعی بسیار تلخ "} +{"line": "حنفی (حَ نَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به ابوحنیفه، یکی از چهار مذهب اهل تسنن "} +{"line": "حنق (حَ نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کینه، دشمنی . 2 - خشم شدید"} +{"line": "حنوط (حَ) [ ع . ] (اِ.) دارویی معطر مانند کافور که پس از غسل میت به جسد می زنند تا دیرتر متلاشی شود"} +{"line": "حنون (حَ) [ ع . ] (ص .) مهربان، باشفقت "} +{"line": "حنک (حَ نَ) [ ع . ] (اِ.) زیر گلو، ج . احناک "} +{"line": "حنیف (حَ نِ) [ ع . ] (ص .) 1 - راست، مستقیم . 2 - معتقد به اسلام "} +{"line": "حنین (حَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بانگ کردن از شادی یا اندوه . 2 - مهر، اشتیاق "} +{"line": "حوا (حَ وّ) [ ع . ] (ص .) زن گندمگون "} +{"line": "حوادث (حَ د) [ ع . ] (اِ.) جِ حادثه ؛ پیشامدها، وقایع "} +{"line": "رزمدار ( رزمدار .) (ص فا.) جنگاور"} +{"line": "حواری (حَ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - یار مخلص . 2 - کسی که پیغمبر را یاری کند. 3 - هر یک از یاران عیسی که مبلغ دین او بودند. ج . حواریون، حواریین "} +{"line": "حواس (حَ سّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاسه ؛ قوای مدرکه . ؛ حواس ظاهری پنج حس بیرونی که عبارتند از: بینایی (باصره )، چشایی (ذائقه )، شنوایی (سامعه )، بویایی (شامه )، بساوایی (لامسه )"} +{"line": "حواشی (حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاشیه "} +{"line": "حواصیل (حَ) [ ع . ] (اِ.) = حواصل : غم - خورک، ماهی خور"} +{"line": "حوافر (فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ حافر؛ حفر کنندگان "} +{"line": "حوالت (حَ لَ) [ ع . حوالة ] (اِ.) 1 - چیزی که به کسی واگذار شود. 2 - پول یا کالایی که به موجب نوشته ای به شخص واگذار شود تا برود از دیگری دریافت کند"} +{"line": "حواله (حَ لِ یا لَ) [ ع . حوالة ] نک حوالت "} +{"line": "حواله کرد (حَ لِ کَ) [ ع . فا. ] (اِمر.) پول یا چیزی که پرداخت آن به دیگری واگذار می شود"} +{"line": "حوالی (حَ) [ ع . ] (اِ.) گرداگرد، پیرامون "} +{"line": "حوایج (حَ یِ) [ ع . حوائج ] (اِ.) جِ حاجت - نیازها، احتیاج ها. 2 - کارهای لازم "} +{"line": "حوت [ ع . ] (اِ.) 1 - ماهی . ج . احوات . 2 - یکی از صورت های فلکی که دوازدهمین بُرج از بروج دوازده گانة منطقة البروج می باشد. در اسفندماه خورشید در این برج دیده می شود"} +{"line": "حور [ ع . ] (اِ.) 1 - زن سیاه چشم . 2 - زن زیباروی "} +{"line": "حوراء [ ع . ] (ص .) 1 - زن سیاه چشم . 2 - زن بهشتی "} +{"line": "حوری [ ع - فا. ] (ص نسب .) زن بهشتی "} +{"line": "حوزه (حُ ز) [ ع . حوزة ] (اِ.) 1 - ناحیه . 2 - جانب، طرف . 3 - میان مملکت . ؛ حوزه علمیه مرکز تحصیل علوم دینی "} +{"line": "حوش (حُ) [ ع . ] (اِ.) گرداگرد، پیرامون "} +{"line": "حوصله (حُ صَ لِ) [ ع . حوصلة ] (اِ.) 1 - چینه دان مرغ . 2 - صبر و تحمل "} +{"line": "حوض (حُ) [ ع . ] (اِ.) آبگیر، تالاب . ج . حیاض "} +{"line": "حوض خانه (حُ. نِ یا نَ) [ ع - فا . ] (اِمر.) زیرزمین خانه که در آن حوض باشد"} +{"line": "حوضه (حُ ض یا ضَ)(اِ.) [ ع . ] 1 - ناحیه یا منطقه ای که آب های آن به یک جا می ریزد. 2 - ناحیه ای که از آب یک رودخانه مشروب می شود"} +{"line": "حوضچه (حُ چِ) [ ع - فا . ] (اِمصغ .) 1 - حوض کوچک . 2 - لگنچه "} +{"line": "حوقله (حَ قَ لَ یا حُ قَ لِ) [ ع . حوقلة ] (مص ل .) لا حول و لا قوة الا بالله گفتن "} +{"line": "حول (حُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) قدرت، توانایی . 2 - (اِ.) قوه، نیرو. 3 - پیرامون، گرداگرد. 4 - سال، سنه . ج . احوال "} +{"line": "حول (حَ وَ) [ ع . ] (مص ل .) کج بین شدن "} +{"line": "حول (حِ وَ) [ ع . ] (مص ل .) رفتن از جایی به جایی "} +{"line": "حوله (حُ لِ) (اِ.) = هوله : پارچه ای که با آن صورت و دست ها را پاک و خشک کنند"} +{"line": "حومه (مِ) [ ع . حومة ] (اِ.)اطراف و گرداگرد شهر"} +{"line": "حک (حَ کّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ساییدن . 2 - تراشیدن "} +{"line": "حکام (حُ کّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاکم ؛ فرمانروایان، ولات، استانداران "} +{"line": "حکاک (حَ کّ) [ ع . ] (ص فا.) کسی که شکل یا نوشته ای را بر فلز یا نگین انگشتری حک کند"} +{"line": "حکاکی ( حکاکی .) [ ع - فا. ] (حامص .) حک کردن "} +{"line": "حکایت (حِ یَ) [ ع . حکایة ] 1 - (مص م .) نقل کردن مطلب یا داستانی . 2 - (اِ.) داستان، سرگذشت، قصه "} +{"line": "حکفرما (حُ. فَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) حکمران "} +{"line": "حکم (حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - امر، فرمایش . 2 - داوری، قضاوت . 3 - منشور، فرمان "} +{"line": "حکم (حَ کَ) [ ع . ] (ص .) داور"} +{"line": "حکم (حِ کَ) [ ع . ] (اِ.) جِ. حکمت ؛ اندرزها، پندها"} +{"line": "حکماء (حُ کَ) [ ع . ] (اِ.) ج . حکیم "} +{"line": "حکماً (حُ مَ نْ) [ ع . ] (ق .) ظاهراً، به احتمال قوی "} +{"line": "حکمت (حِ مَ) [ ع . حکمة ] (اِمص .) 1 - علم، دانش . 2 - راستی، درستی . 3 - کلام موافق حق "} +{"line": "حکمران (حُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) حاکم، والی "} +{"line": "حکمرانی ( حکمرانی .) [ ع - فا. ] (حامص .) حکومت، فرمانروایی "} +{"line": "حکمفرمایی (حُ فَ) [ ع - فا. ] (حامص .) حکمرانی "} +{"line": "حکمیت (حَ کَ یَّ) [ ع . حکمیة ] (مص جع .) میانجی گری، داوری "} +{"line": "حکه (حِ کَّ) [ ع . حِکَّة ] (اِ.) خارش "} +{"line": "حکومت (حُ مَ) [ ع . حکومة ] (مص ل .) 1 - حُکم دادن، فرمان کردن . 2 - فرمانروایی "} +{"line": "حکیم (حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دانشمند. 2 - فیلسوف . 3 - طبیب . ج . حکماء"} +{"line": "حکیم باشی ( حکیم باشی .) [ ع - تر. ] (ص مر.) پزشک، رییس پزشکان "} +{"line": "حی (حَ یّ) [ ع . ] (ص .) زنده . ج . احیا"} +{"line": "حی وحاضر (حَ یُ ض ) [ ازع . ] (ص مر.) زنده و حاضر"} +{"line": "حیا (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - باران . 2 - فراخی سال "} +{"line": "حیاء (حَ) [ ع . ] (اِمص .) شرمساری، خجلت . ؛ حیاء را خوردن و آبرو را قی کردن کنایه از: بسیار گستاخ و وقیح و بی حیا بودن "} +{"line": "حیات (حَ) [ ع . حیاة ] 1 - (مص ل .) زنده بودن . 2 - (اِمص .) زندگانی "} +{"line": "حیازت (حَ زَ) [ ع . حیازة ] (مص م .) 1 - رجوع کردن . 2 - به دست آوردن "} +{"line": "حیاض (حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ حوض "} +{"line": "حیاط (حَ) (اِ.) صحن خانه، زمین برابر ساختمان که دور آن دیوار باشد"} +{"line": "حیاط خلوت ( حیاط خلوت . خَ وَ) (اِمر.) حیاط کوچک در پشت خانة مسکونی و مستقل از حیاط بزرگ "} +{"line": "حیاکت (کَ) [ ع . حیاکة ] 1 - (مص م .) بافتن . 2 - (اِمص .) بافندگی، جولاهی "} +{"line": "حیث (حِ) [ ع . ] (اِ.)1 - جا، هر جا. 2 - جهت، لحاظ "} +{"line": "حیثیت (حِ یَّ) [ ع . حیثیة ] (مص جع .) اعتبار، آبرو. ج . حیثیات "} +{"line": "حیدر (حِ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر. 2 - لقب علی بن ابی طالب "} +{"line": "حیران (حِ) [ ع . ] (ص .) سرگردان، سرگشته "} +{"line": "حیرت (حِ رَ) [ ع . حیرة ] (اِمص .) سرگشتگی، سرگردانی "} +{"line": "حیرت آور ( حیرت آور . وَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) تعجب - آور، شگفت انگیز"} +{"line": "حیرت زده ( حیرت زده . زَ د) [ ع - فا. ] (ص مر.) متحیر، سرگشته "} +{"line": "حیز (حَ یَّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای، مکان . 2 - کرانه، جهت "} +{"line": "حیزوم (حَ زُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - وسطِ سینة ستور که جای بستن تنگ است . 2 - زمین مرتفع "} +{"line": "حیص (حِ) [ ع . ] (مص ل .) کنار افتادن، به یک سو شدن "} +{"line": "حیص و بیص ( حیص و بیص ُ ب) [ ع . ] (اِمر.) گیر و دار، تنگی و گرفتاری "} +{"line": "حیض (حِ) [ ع . ] (مص ل .) عادت ماهانه زنان "} +{"line": "حیطه (طِ) [ ع . حیطة ] 1 - (اِ.) احاطه شده . 2 - (مص م .) حفظ کردن، در پناه خود درآوردن "} +{"line": "حیف (حِ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - ظلم، جور. 2 - افسوس، دریغ . ؛ حیف ِ نان نوعی توهین دربارة کسی که آن قدر نالایق است که لیاقت نان خوردن هم ندارد"} +{"line": "حیل (حِ یَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حیله ؛ چاره ها"} +{"line": "حیلت (لَ) [ ع . حیلة ] (اِمص .) نک حیله "} +{"line": "حیله (لِ) [ ع . حیلة ] (اِمص .)1 - قدرت، توانایی . 2 - چاره . 3 - فریب، نیرنگ "} +{"line": "حیله گر ( حیله گر . گَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) نیرنگ باز، مکار"} +{"line": "حین (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هلاک، مرگ . 2 - محنت "} +{"line": "حین [ ع . ] (اِ.) هنگام، وقت . ج . احیان "} +{"line": "حیه (حَ یَّ) [ ع . حیة ] (اِ.) مار، افعی . ج . حیات "} +{"line": "حیوان (حِ) [ ع . ] (اِ.) جانور. ج . حیوانات "} +{"line": "خ (حر.) حرف نهم از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر عدد «600» می باشد"} +{"line": "خا ( ص فا.) در ترکیب به معنی «خاینده » آید، آن که چیزی را بخاید: انگشت خا، شکرخا"} +{"line": "خاب (ص . اِ) بازپس افکنده "} +{"line": "خابیه ( یَ یا یِ) [ ع . خابئة ] (اِ.) خم، خنب "} +{"line": "خاتم (تِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) ختم کننده . 2 - (اِ.) پایان، عاقبت "} +{"line": "خاتم (تَ) [ ع . ] (اِ.)1 - انگشتری . 2 - مهر، نگین . ج . خواتم . 3 - آخری، آخرین . 4 - اشیایی مثل قاب عکس، جای قلم و مانند آن که بر روی آن با عاج، استخوان، فلز و چوب زینت کاری و نقش و نگار شده باشد"} +{"line": "خاتم کاری (تَ) [ ع - فا. ] (حامص .) شغل و عمل خاتم کار، خاتم بندی "} +{"line": "خاتمه (تِ مِ یا مَ) [ ع . خاتمة ] (اِفا.) مؤنث خاتم، پایان، انجام . ج . خواتیم "} +{"line": "خاتمه دادن ( خاتمه دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پایان دادن امری را، به پایان رسانیدن "} +{"line": "خاتون [ تر. ] (اِ.) 1 - بانوی بزرگ زاده . 2 - کدبانو، بی بی "} +{"line": "خاثر (ثِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسته، دلمه شده . 2 - شوریده دل . 3 - تباه عقل گشته "} +{"line": "خاج [ ارمن . ] (اِ.) 1 - صلیب، چلیپا. 2 - یکی از خال های ورق، گشنیز"} +{"line": "خاج (اِ.) نرمة گوش که در آن گوشواره کنند"} +{"line": "خاخام [ عبر. ] (اِ.) عنوان پیشوایان دینی یهود؛ ربانی "} +{"line": "خاد (اِ.) زغن "} +{"line": "خادر (د) [ ع . ] (ص .) 1 - پرده نشین . 2 - سست، کسل . 3 - متحیر، سرگشته "} +{"line": "خادع (د) [ ع . ] (اِفا. ص .)فریبنده، خدعه کننده "} +{"line": "خادم (د) [ ع . ] (اِفا.) خدمتگزار، مستخدم . ج . خُدّام "} +{"line": "خادمه (د مِ) [ ع . خادمة ] (اِفا.) خدمتکار زن، کنیز، کلفت . ج . خادمات "} +{"line": "خاده (د) (اِ.) هر چوب راست و بلند"} +{"line": "خار [ په . ] (اِ.) 1 - گیاهی که دارای شاخه های باریک و نوک تیز و خراشنده است، شوک . 2 - هر یک از سیخ های نوک شاخه های درختان، تیغ درخت . 3 - هر چیز نوک تیز و خراشنده . 4 - هر یک از تیغ های مهرة گردن "} +{"line": "خارا [ په . ] (اِ.) 1 - نوعی سنگ سخت، گرانیت . 2 - نوعی پارچة ابریشمی موجدا ر"} +{"line": "خاراندن (دَ) (مص م .) = خارانیدن : با سرِ ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری ) را برای برطرف کردن خارش کشیدن "} +{"line": "خارانو (اِ.) جوجه تیغی "} +{"line": "خاربست (بَ) (اِمر.) پرچین، پرچینی ساخته شده از خار و خاشاک "} +{"line": "خاربن (بُ) (اِمر.) بوتة خار، گیاه خاردار"} +{"line": "خارج (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) خروج کننده . 2 - (اِ.) بیرون، ظاهر چیزی "} +{"line": "خارج خواندن ( خارج خواندن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خارج شدن خواننده از آهنگ موسیقی "} +{"line": "خارج شدن ( خارج شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - بیرون شدن، بیرون رفتن (از خانه، شهر و غیره .) 2 - ترک کردن (اداره، موسسه و غیره )"} +{"line": "خارجه (رِ جِ) [ ع . خارجة ] (اِ.) 1 - مؤنث خارج . (در زبان فارسی به همین صورت پذیرفته شده صرف نظر از تَأنیث آن ). 2 - خارج از مملکت، بیگانه "} +{"line": "خارجی (رِ) خارجی [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - بیرونی . 2 - بیگانه . 3 - در قدیم به مخالفان خلیفه می گفتند. ج . خوارج "} +{"line": "خارخار (اِ.) 1 - خارش بدن . 2 - دلواپسی، اضطراب "} +{"line": "خارخسک (خَ سَ)(اِمر.) 1 - گیاهی است بیابانی با شاخه هایی که روی زمین می خوابد و خارهای سه پهلو دارد. 2 - (کن ) شخص مزوّر و مردم آزار"} +{"line": "خارستان (رِ) (اِمر.) جای پرخار، خارسان "} +{"line": "خارش (رِ) 1 - (اِمص .) خاریدن . 2 - (اِ.) گر، بیماری پوستی که با خارش همراه است "} +{"line": "خارشتر (شُ تُ) (اِمر.) گیاهی است خاردار با گل های خوشه ای به رنگ سرخ یا سفید و برگ های کرکدار، عرق آن برای شستشوی کلیه مفید است "} +{"line": "خارق (رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پاره کننده . 2 - (اِ.) هر چه که برخلاف نظم طبیعی باشد"} +{"line": "خاره (رِ) (اِ.) نک خارا"} +{"line": "خارپشت (پُ) (اِمر.) جوجه تیغی "} +{"line": "خارکش (کُ) (ص فا. اِمر.) = خارکشنده : کفشی که روی موزه به پا کنند؛ سرموزه "} +{"line": "خارکن (کَ) 1 - (ص فا.) کسی که خار را از زمین می کند. 2 - (اِ.) آهنگی در موسیقی قدیم "} +{"line": "خاریدن (دَ) 1 - (مص ل .) خارش کردن، احساس خارش داشتن . 2 - (مص م .) خاراندن، دفع خارش کردن "} +{"line": "خاز (اِ.) چرک، ریم "} +{"line": "خاز (اِ.) نوعی پارچة کتانی مانند متقال "} +{"line": "خازن (ز) [ ع . ] (اِفا. اِ.) 1 - خزانه دار. 2 - نام قطعه ای است در بعضی از دستگاه های برقی که انرژی به صورت برق در آن ذخیره می شود"} +{"line": "خازنه (زَ نِ) (اِمر.) خواهرزن "} +{"line": "خازه (ز) (اِ.) 1 - سرشته، خمیر کرده . 2 - گِلی که مخصوص مالیدن به دیوار بود"} +{"line": "خاستن (تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - برپا شدن، بلند شدن . 2 - پدید آمدن . 3 - عاید شدن، فایده داشتن "} +{"line": "خاسته (تِ) (ص مف .) 1 - بلند شده . 2 - پدید آمده "} +{"line": "خاستگاه (اِمر.)جایی که چیزی ازآن برمی خیزد یا در آن پدید می آید، منشأ، منبع "} +{"line": "خاسر (س ِ) [ ع . ] (اِفا.) زیانکار، زیان رسیده "} +{"line": "خاسی ء (س ِ) [ ع . ] (ص .) رانده شده، دور داشته "} +{"line": "خاش (اِ.) عاشق شوریده "} +{"line": "خاش (اِ.) = خش . خشو. خوشه : مادرزن، مادر شوهر"} +{"line": "خاش (اِ.) ریزة چوب و علف "} +{"line": "خاشاک (اِ.) ریزة چوب و علف و کاه "} +{"line": "خاشع (ش ِ) [ ع . ] (اِفا.) فروتنی کننده "} +{"line": "خاشه (ش ِ) (اِ.) نک خاشاک "} +{"line": "خاشک (شَ) (اِ.) نک خاشاک "} +{"line": "خاص (صّ) [ ع . ] (ص .) 1 - ویژه، برگزیده . 2 - منفرد، ممتاز. 3 - برگزیدة قوم . ؛ خاص و عام همة افراد، افراد برگزیده و افراد عادی "} +{"line": "خاصره (ص رِ) [ ع - خاصرة . ] (اِ.) استخوانی است مسطح و پهن و درشت که به دور خود پیچ خورده و شبیه به یک بال می باشد و آن استخوان با استخوان دیگر نظیر خود، استخوان خاجی لگن خاصره را می سازد"} +{"line": "خاصه (صِّ) [ ع . خاصة ] 1 - (اِ.) خاص، ویژه . 2 - خویش و مقرب کسی . 3 - برگزیدة قوم . ج . خواص . 4 - (ق .) مخصوصاً، به ویژه "} +{"line": "خاصه گرفتن ( خاصه گرفتن . گِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نزدیک کردن، مقرب ساختن "} +{"line": "خاصگی (ص ) [ ع - فا. ] (ص .)1 - ندیم، مقرب . 2 - خزینه دار. 3 - کنیزک زیبا.4 - هرچیز نفیس "} +{"line": "خاصیت (یَّ) [ ع . خاصیة ] (اِ.) 1 - سرشت، خوی . 2 - فایده، اثر. ج . خصائص "} +{"line": "خاضع (ض ) [ ع . ] (اِفا.) فروتنی کننده "} +{"line": "خاطب (طِ) [ ع . ] (اِفا. ص .)1 - خطیب، سخنران . ج . خطباء. 2 - خواستگار"} +{"line": "خاطر (طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه که در دل گذرد. 2 - دل، ضمیر. 3 - ذهن، حافظه "} +{"line": "خاطر آزرده ( خاطر آزرده . زُ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) ملول، متأثر"} +{"line": "خاطرآسوده ( خاطرآسوده . د) [ ع - فا. ] (ص مف .) بی دغدغه، کسی که او را رنجی و ناراحتی نباشد"} +{"line": "خاطرآشفته ( خاطرآشفته . شُ تِ) [ ع - فا. ] (ص مف .) کسی که خاطرش پریشان باشد، پریشان دل "} +{"line": "خاطرات ( خاطرات .) [ ع . ] (اِ.) جِ خاطره ؛ مجموعة رویدادها و سرگذشت های مربوط به یک شخص یا یک دوره "} +{"line": "خاطرجمع ( خاطرجمع . جَ) [ ع . ] (ص مر.) آسوده، بی تشویش "} +{"line": "خاطرخواه ( خاطرخواه . خا) [ ع - فا. ] (ص .) عاشق، محب "} +{"line": "خاطرخواهی ( خاطرخواهی . خا) [ ع - فا. ] (حامص .) عشق، علاقه، محبت "} +{"line": "خاطرنشان ( خاطرنشان . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) یادآور"} +{"line": "خاطره (طِ رِ) [ ع . ] (اِ.) ضمیر، اندیشه و خیال، یادبود، یادگار، آن چه بر کسی گذشته و اثرش در ذهن مانده "} +{"line": "خاطف (طِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن چه که چشم را خیره کند. 2 - تیری که به زمین بخورد و سپس به سوی هدف رود"} +{"line": "خاطی [ ع . خاطی ء ] (اِفا.) خطاکننده، خطاکار"} +{"line": "خافض (فِ) [ ع . ] (اِفا.) پست کننده، خوار - کننده "} +{"line": "رزمناو ( رزمناو .) (اِمر.) کشتی جنگی "} +{"line": "خافق (فِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - مضطرب . 2 - غایب، پنهان . 3 - خالی "} +{"line": "خافقین (فِ قِ) [ ع . ] (اِ.) مشرق و مغرب، خاور و باختر"} +{"line": "خاقان [ تُر - معر. ] (اِ.) لقبی برای پادشاهان چین و ترکستان . ج . خواقین "} +{"line": "خال [ ع . ] (اِ.) نقطة سیاه یا لکه ای که روی پوست بدن یا چیزی دیگر ظاهر شود. ج . خیلان "} +{"line": "خال [ ع . ] (اِ.) دایی، خالو"} +{"line": "خالب (لِ) [ ع . ] (ص فا.) فریبنده "} +{"line": "خالد (لِ) [ ع . ] (ص .) پاینده، جاوید"} +{"line": "خالص (لِ) [ ع . ] (ص .) بی آمیغ، بی آلایش "} +{"line": "خالصه (لِ ص ) [ ع . خالصة ] (اِ.) زمینی که متعلق به دولت باشد"} +{"line": "خالق (لِ) [ ع . ] (اِفا.) آفریننده، خلق کننده "} +{"line": "خاله (لِ) [ ع . خالة ] (اِ.)خواهر مادر. ج .خالات "} +{"line": "خاله زنک ( خاله زنک . زَ نَ) (ص مر.) (کن .) شخص دارای رفتار و گفتار مبتذل، سخن چین و پی گیر موضوع های بی اهمیت و غیرجدی "} +{"line": "خالو (اِ.) دایی، برادر مادر"} +{"line": "خالکوبی (حامص .) عمل نقش زنی به وسیلة سوزن بر پوست بدن "} +{"line": "خالی [ ع . ] (ص .) 1 - تهی . 2 - آزاد، رها"} +{"line": "خالی بندی (بَ) (حامص .) لاف زنی، دروغ - گویی "} +{"line": "خالی کردن (کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - تهی کردن . 2 - خلوت کردن "} +{"line": "خالیه (لِ یَ) [ ع . خالیة ] (ق .) گذشته، قدیم "} +{"line": "خام (ص .) 1 - ناپخته . 2 - چرم دباغی نشده . 3 - بی تجربه . 4 - ناپیراسته "} +{"line": "خام درایی (دَ) (اِمص .) بیهوده گویی "} +{"line": "خام طبع (طَ) (ص مر.) کسی که اندیشه های بیهوده دارد"} +{"line": "خام طمع (طَ مَ) (ص مر.) کسی که آرزوهای بیهوده در سر می پروراند"} +{"line": "خامد (مِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - خاموش، ساکت، آرمیده . 2 - بی حرکت، بی جنبش "} +{"line": "خامدست (دَ) (ص مر.) ناشی، ناوارد در کار"} +{"line": "خامش (مُ) (ص .) نک خاموش "} +{"line": "خامل (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - گمنام . 2 - بی قدر، فرومایه "} +{"line": "خامه (مِ) (اِ.) 1 - ابریشم خام . 2 - سرشیر. 3 - قلم . 4 - توده، تل ریگ "} +{"line": "خامه زن ( خامه زن . زَ) (ص فا.) نقاش، صورتگر"} +{"line": "خاموش (ص .) ساکت، آرام "} +{"line": "خان [ تر. ] (اِ.) رییس، سرور"} +{"line": "خان و مان (نُ) (اِمر.) دار و ندار، خانه و هر آن چه که متعلق به آن است "} +{"line": "خان (اِ.) 1 - خانه، سرا. 2 - لانة زنبور. 3 - شیارهای داخل لولة اسلحه "} +{"line": "خان خانی [ تر - فا. ] (حامص .) حکومتی با دولت مرکزی ضعیف، که هر بخش از کشور برای خود امیری داشته باشد"} +{"line": "خان غرد (غَ) (اِمر.) خانة تابستانی "} +{"line": "خاندان (اِمر.) خانواده، دودمان "} +{"line": "خانقاه [ معر. ] (اِمر.) 1 - خانه، سرا. 2 - محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند"} +{"line": "خانم (نُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - زن بزرگ زاده . 2 - عنوانی که برای احترام، پیش یا پس از نام زنان گفته می شود"} +{"line": "خانم بازی (نُ) (حامص .) عشقبازی و آمیزش جنسی با زنانی که همسر شخص نیستند"} +{"line": "خانمان (نْ یا نُ) (اِمر.) نک خان و مان "} +{"line": "خانمان سوز ( خانمان سوز .) (ص فا.) امری که سبب از بین رفتن خانمان شود، خانمان برانداز"} +{"line": "خانمی (نُ) (ص .) ویژگی زنی که دارای شخصیت و بزرگواری و بزرگ منشی باشد"} +{"line": "خانه (نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - اتاق . 2 - سرای، دار. ؛ خانه بخت رفتن کنایه از: شوهر کردن "} +{"line": "خانه به دوش ( خانه به دوش . ب) (ص مر.) آواره "} +{"line": "خانه خدا ( خانه خدا خُ) (اِمر.) صاحبخانه "} +{"line": "خانه خراب ( خانه خراب . خَ) (ص مر.) 1 - تهیدست، بدبخت . 2 - نوعی نفرین دال بر آرزوی بدبختی کسی . مق . خانه آبادان "} +{"line": "خانه دار ( خانه دار .) (ص مر.) کسی که به کارهای خانه پردازد، زنی که امور خانه را با نظم و اقتصاد اداره کند"} +{"line": "خانه داری ( خانه داری .) (حامص .) 1 - هنر ادارة خانه یا مجموعة آگاهی های مربوط به آن مانند: آشپزی، خیاطی ... 2 - شغل و عمل خانه دار"} +{"line": "خانه زاد ( خانه زاد .) (ص مف .) فرزند خدمتکار که در خانة ارباب به دنیا آمده باشد"} +{"line": "خانه شاگرد ( خانه شاگرد . گِ) (ص مر.) پسری که کارهای خانه را انجام دهد، شاگردخانه "} +{"line": "خانه نشین ( خانه نشین . نِ) (ص فا.) منزوی، گوشه - نشین "} +{"line": "خانواده (نْ یا نِ د) (اِمر.) 1 - اهل خانه، اهل البیت . 2 - مجموعة افراد دارای پیوند سببی یا نسبی که در زیر یک سقف زندگی می کنند. 3 - مجموعه خویشاوندان، خاندان . 4 - تیره، خاندان "} +{"line": "خانوادگی (نْ یا نِ د) (ص نسب .) مربوط یا منسوب به خانواده "} +{"line": "خانوار (نِ) (اِمر.) = خانه وار: تعداد افراد یک خانواده "} +{"line": "خانگاه (اِمر.) نک خانقاه "} +{"line": "خانگی (نِ یا نَ) (ص نسب .) 1 - منسوب و مربوط به خانه . 2 - آن چه در خانه تهیه کنند. 3 - حیوانی که در خانه نگهداری شود"} +{"line": "خانی [ تر - فا. ] (ص .) 1 - زری که در ماوراء - النهر رایج بوده . 2 - زر خالص "} +{"line": "خانی (اِ.) 1 - چشمه . 2 - حوض "} +{"line": "خانیچه (چِ یا چَ) (اِمصغ .)1 - چشمة کوچک . 2 - حوض کوچک "} +{"line": "خاور (وَ) (اِ.) 1 - مغرب . 2 - مشرق "} +{"line": "خاوران (وَ) [ په . ] (اِ.) 1 - مغرب . 2 - مشرق "} +{"line": "خاوند (وَ) (اِ.) خداوند، صاحب "} +{"line": "خاوندگار (وَ) (اِمر.) خداوندگار"} +{"line": "خاویار (اِ.) تخم نوعی سگ ماهی که بسیار مقوی و گرانبهاست "} +{"line": "خاویه (وِ یَ یا یِ) [ ع . خاویة ] (ص .) زمین خالی (از سکنه .) 1"} +{"line": "خاک [ په . ] (اِ.) 1 - رویة زمین که باعث رویاندن نباتات می شود، تراب . 2 - مملکت، کشور. 3 - گور، قبر، گورستان . 4 - چیز بی قدر ؛ خاک بر سر شدن کنایه از: سخت بی نوا شدن، دچار رویدادی بسیار غم انگیز شدن . ؛ به خاک افتادن کنایه از: زبون شدن . ؛ به خاک افکندن کنایه از: شکست دادن "} +{"line": "خاک انداز (اَ) (اِمر.) بیلچه ای دارای دستة کوتاه که از فلز یا پلاستیک سازند و با آن آشغال و غیره را به کمک جارو جمع کنند"} +{"line": "خاک دان (اِمر.) 1 - محل ریختن خاک و خاکروبه، مزبله . 2 - کنایه از: دنیا، جهان عالم "} +{"line": "خاک و خل (کُ خُ) (اِمر.) گرد و خاک انباشته بر کف زمین های خاکی "} +{"line": "خاک کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - به خاک سپردن، دفن کردن . 2 - در کُشتی، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن "} +{"line": "خاکرو (ص مر.) مجازاً متواضع، فروتن "} +{"line": "خاکروبه (ب) (اِمر.) خاشاک و آشغال که به سبب روفتن جایی گرد آید"} +{"line": "خاکریز (اِ.) 1 - سنگر. 2 - محلی که خاک در آن ریزند"} +{"line": "خاکسار (ص مر.) 1 - مانند خاک . 2 - افتاده، فروتن . 3 - (کن .) پست، خوار، ذلیل "} +{"line": "خاکستر (کِ تَ) (اِ.) گردی که پس از سوختن چوب، زغال و غیره به جای ماند"} +{"line": "خاکسترنشین ( خاکسترنشین . نِ) (ص مر.) فقیر، بیچاره "} +{"line": "خاکستری ( خاکستری .) (ص نسب .) به رنگ خاکستر"} +{"line": "خاکشیر (اِ.) = خاکشی . خاکشو. خاکژی : گیاهی است خودرو که ارتفاع آن به نیم متر می رسد. شاخه خایش باریک و برگ های دراز و گل های کوچک و زرد دارد. دانه های آن سرخند و در غلافی جا دارند. ملین و طبع خنک دارد و در تابستان بیشترمصرف می شود"} +{"line": "خاکشیرمزاج (مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - سازگار با خلق های گوناگون . 2 - (کن .) بچه باز"} +{"line": "خاکه (کِ) (اِ.) 1 - خرده های بسیار ریز هر چیز. 2 - خاک مانند و نرم، ساییده شده : خاکه زغال، خاکه قند"} +{"line": "خاکی (ص نسب .) 1 - منسوب به خاک، زمینی . مق آبی . 2 - ساکن کرة زمین، آدمی . ج . خاکیان . 3 - (کن .) درویش "} +{"line": "خاگ [ په . ] (اِ.) تخم مرغ "} +{"line": "خاگینه (نِ) (اِمر.) خوراک ساده ای که از مخلوط کردن زرده و سفیدة تخم مرغ و سرخ کردن آن در روغن درست می شود"} +{"line": "خایب (یِ) [ ع . خائب ] (ق .) ناامید"} +{"line": "خایسک (یِ) (اِ.) پتک "} +{"line": "خایض (یِ) [ ع . خائض ] (اِفا.) فرورونده "} +{"line": "خایف (یِ) [ ع . خائف ] (ص .) ترسیده، ترسان "} +{"line": "خاین (یِ) [ ع . خائن ] (اِفا.) خیانتکار"} +{"line": "خایه (یِ) [ په . ] (اِ.) 1 - تخم، تخم مرغ . 2 - تخم انسان یا حیوان نر. ؛ خایه کسی را مالاندن کنایه از: چاپلوسی کردن، تملق اغراق آمیز کردن . ؛مثل خایه حلاج لرزیدن به شدت ترسیدن "} +{"line": "خایه مال ( خایه مال .) (ص فا.) چاپلوس، متملق "} +{"line": "خاییدن (دَ) (مص م .) جویدن "} +{"line": "خباثت (خَ ثَ) [ ع . خباثة ] (اِمص .) پلیدی، ناپاکی "} +{"line": "خباز (خَ بّ) [ ع . ] (ص .) نانوا"} +{"line": "خبازی (خَ بّ) [ ع - فا. ] (حامص .) نانواگری "} +{"line": "خباط (خُ) [ ع . ] (اِ.) حالت شبیه دیوانگی، شوریدگی مغز، شوریده مغزی، پری زدگی "} +{"line": "خباک (خَ) (اِ.) 1 - چهاردیواری سرگشاده که گاو و گوسفند و دیگر چارپایان را در آن نگاه داری کنند. 2 - کنایه از: جای خفه و تنگ "} +{"line": "خبایا (خَ) [ ع . ] (اِ.)جِ خبیئه ؛ پوشیده ها، نهفته ها"} +{"line": "خبایث (خَ یِ) (ص . اِ.) جِ خبیث "} +{"line": "خبب (خَ بَ) [ ع . ] (مص ل .) تیز دویدن، پویه "} +{"line": "خبث (خ َ بَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) پلیدی، نجاست . 2 - (اِ.) جرمی که از فلزات پس از گ د اختن آن ها در کوره باقی ماند. 3 - چیزی که از آن فایده ای برده نشود"} +{"line": "خبث (خُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پلیدی، ناپاکی . 2 - بدذاتی، بدسرشتی "} +{"line": "خبجه (خَ جِ) (اِ.) نک تمر"} +{"line": "خبر (خَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آگاهی، اطلاع . 2 - گفتاری که از پیامبر یا امام نقل شود.3 - کلمه ای است در جمله که حالت یا صفت مبتداء را بیان می کند. 4 - در صنعت چاپ مطلبی که برای حروفچینی فرستاده می شود. 5 - اتفاق، حادثه . 6 - (عا.) هشیار، مطلع "} +{"line": "خبرت (خِ یاخُ رَ) [ ع . خبرة ] (اِمص .) 1 - دانا و آزموده بودن . 2 - دانایی، تجربه "} +{"line": "خدر (خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پرده . 2 - پرده ای که برای دختران و زنان در یک طرف خانه بزنند. ج . اخدار، خدور"} +{"line": "خبردار ( خبردار .) [ ع - فا. ] 1 - (ص مر.) باخبر، آگاه . 2 - (اِ.) وضع یا کیفیت ایستادن به حالت راست، پاها چسبیده به هم و دست ها چسبیده به پهل و و سر در حالت قایم "} +{"line": "خبرنگار ( خبرنگار . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) (ص مر.) کسی که اخبار را برای روزنامه و مجله یا جهت خبرگزاری تهیه کند"} +{"line": "خبره (خِ یا خُ رِ) [ ع . خبرة ] 1 - (مص م .) دانستن حقیقت و کنه چیزی را. 2 - (ص .) آگاه، دانا"} +{"line": "خبرچین (خَ بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) جاسوس، آن که رفتار و گفتار کسی را برای دیگران نقل کند"} +{"line": "خبرگزاری ( خبرگزاری . گُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) سازمانی که خبرها را کسب و منتشر کند"} +{"line": "خبز (خُ) [ ع . ] (اِ.) نان "} +{"line": "خبط (خَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - به بیراهه رفتن، کژروی . 2 - سهو، اشتباه "} +{"line": "خبل (خَ بَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - دچار جنون شدن . 2 - فلج شدن "} +{"line": "خبل (خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فاسد کردن، تباه کردن . 2 - (اِمص .) فساد، تباهی "} +{"line": "خبن (خَ) [ ع . ] (مص م .) پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی "} +{"line": "خبوک (خَ) (ص .) محکم، استوار"} +{"line": "خبک (خَ بَ) (اِ.) فشردگی گلو، خفگی "} +{"line": "خبیئه (خَ ئِ یا ئَ ) [ ع . خبیئة ] (ص . اِ.) پنهان، مخفی "} +{"line": "خبیث (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پلید، ناپاک . 2 - بد سیرت . ج . خبثاء"} +{"line": "خبیر (خَ) [ ع . ] (ص .) آگاه، ج . خبراء"} +{"line": "ختار (خَ یا خُ) (اِ.) پاک کردن باغ و زراعت از خار و دیگر گیاهان خودرو"} +{"line": "ختام (خِ) [ ع . ] (اِ.) پایان، آخر، انجام "} +{"line": "ختان (خِ) [ ع . ] (مص م .) ختنه کردن "} +{"line": "ختایی (خَ) (ص نسب .) 1 - از مردم ختا. 2 - یکی از طرح های اساسی و قراردادی هنرهای تزیینی ایرانی که در قالی و کاشی و تذهیب به کار رود و آن طرح نموداری است از شاخة درخت یا بوته با گل و برگ و غنچه "} +{"line": "ختل (خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فریفتن، گول زدن . 2 - (اِ.) فریب، افسون "} +{"line": "ختلان (خَ) (اِ.) نام ناحیه ای از بدخشان در ماورالنهر که اسبان خوب و زنان زیبارویش معروف بودند"} +{"line": "ختلی (خَ) (ص نسب .) منسوب به ختلان "} +{"line": "ختم (خَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به پایان رساندن، به سر آوردن . 2 - مهر کردن نامه یا هر چیز دیگر. 3 - قرآن را از اوّل تا آخر خواندن . 4 - مجلس عزاداری، مجلس ترحیم "} +{"line": "ختمخالی (خَ)(ص .)(عا.) خال خالی، راه راه، دارای لکه های غیر از رنگ اصلی متن "} +{"line": "ختن (خَ تَ) (اِ.) داماد"} +{"line": "ختنبر (خَ تَ بَ) (ص .) تهیدستی که لاف توانگری زند"} +{"line": "ختنه (خَ نِ) [ از ع . ] (مص م .) بریدن غلاف سر آلت مرد"} +{"line": "ختنه سوران ( ختنه سوران .) [ ع - فا. ] (اِمر.) جشنی که برای ختنه کردن کودکان برپا دارند"} +{"line": "خجاره (خَ یا خُ رِ) (ص .) اندک "} +{"line": "خجالت (خِ لَ) [ ع . ] (اِمص .) شرمساری، شرمزدگی "} +{"line": "خجالت زده ( خجالت زده . زَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) شرمسار، خجل "} +{"line": "خجسته (خُ جَ تِ) (ص .) 1 - مبارک، میمون . 2 - نیک، خوب "} +{"line": "خجسته ( خجسته .) (اِ.) گل همیشه بهار"} +{"line": "خجستگی (خُ جَ تَ یا تِ) (حامص .) فرخندگی، مبارکی "} +{"line": "خجل (خَ جَ) [ ع . ] (اِمص .) شرمساری، شرمندگی "} +{"line": "خجل (خَ جِ) [ ع . ] (ص .) شرمنده، شرمسار"} +{"line": "خجلان (خَ) [ ع . ] (ص .) شرمگین، شرمسار"} +{"line": "خجلت (خِ لَ) [ ع . خجلة ] (اِمص .) شرمندگی، شرمساری "} +{"line": "خجول (خَ) [ ع . ] (ص .) شرمگین، شرمنده "} +{"line": "خجک (خَ جَ)(اِ.) 1 - لکه، داغ . 2 - خال سفیدی که در چشم پیدا شود"} +{"line": "خجیر (خُ) (ص .) 1 - خوب، نیک . 2 - زیبا، خوبرو"} +{"line": "خد (خَ دّ) [ ع . ] (اِ.) چهره، رخسار. ج . خدود"} +{"line": "خدا (خُ) [ په . ] (اِ.) 1 - آفرینندة جهان . 2 - مالک، صاحب "} +{"line": "خدابیامرز ( خدابیامرز . مُ)(ص مر.)مرحوم، شادروان، مغفور. (در مورد مرده گویند)"} +{"line": "خداحافظ ( خداحافظ . فِ) (اِمر.) بدرود، تودیع "} +{"line": "خدارت (خِ رَ) [ ع . خدر ] (اِمص .) پرده نشینی (زن )، مخدره بودن "} +{"line": "خداع (خِ) [ ع . ] (اِمص .)فریبکاری، فریب آوری . خداع (خَ دّ) [ ع . ] (ص فا.) فریبکار، فریفتار، سخت مکار"} +{"line": "خدام (خُ دّ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ خادم ؛ خدمتکاران، خدمتگزاران "} +{"line": "خداوند (خُ وَ) (اِمر.) 1 - صاحب، مالک . 2 - پادشاه 3 - آفریدگار"} +{"line": "خداوندگار ( خداوندگار .) (اِمر.) 1 - مالک، صاحب "} +{"line": "خداوندی ( خداوندی .) (حامص .) 1 - مالکیت، صاحب بودن . 2 - پادشاهی . 3 - الوهیت "} +{"line": "خداوکیلی (خُ. وَ) (ق مر.) به راستی، درحقیقت "} +{"line": "خداپرست ( خداپرست . پَ رَ) (ص فا.) آن که خدا را پرستش کند"} +{"line": "خدایگان (خُ) (اِمر.) 1 - مالک بزرگ . 2 - پادشاه بزرگ "} +{"line": "خدایی (خُ) (حامص .) الوهیت، خداوندی "} +{"line": "خدر (خَ دَ) [ ع . ] (اِمص .) سستی، به خواب رفتن اعضای بدن "} +{"line": "خدره (خُ رِ) (اِ.) 1 - ریزه و خرده . 2 - شرارة آتش "} +{"line": "خدش (خَ) [ ع . ] (اِ.) اثری که از زخم یا خراش باقی بماند"} +{"line": "خدشه (خَ ش ) [ ع . خدشة ] (اِ.) خراش "} +{"line": "خدعه (خُ عِ) [ ع . حدعة ] (اِ.) مکر، حیله و فریب "} +{"line": "خدم (خَ دَ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ خادم ؛ خدمتکاران، چاکران "} +{"line": "خدمت (خِ مَ) [ ع . خدمة ] (اِمص .) 1 - بندگی، چاکری . 2 - (عا.) خدمت نظام وظیفه . ؛ خدمت به کران بردن به پایان رساندن خدمت، کامل کردن خدمت . ؛ خدمت (کسی ) رسیدن کنایه از: الف - دیدار کردن با کسی . ب - کسی را به شدت تنبیه کردن "} +{"line": "خدمتکار ( خدمتکار .) [ ع - فا. ] (ص .) نوکر، چاکر"} +{"line": "خدمتگزار ( خدمتگزار . گُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) نوکر، مستخدم "} +{"line": "خدمه (خَ دَ مِ) [ ع . خدمة ] (اِ. ص .) جِ خادم ؛ خدمتکار"} +{"line": "خدن (خِ) [ ع . ] (اِ.) دوست، یار. ج . اخدان "} +{"line": "خدنگ (خَ دَ) (اِ.) درختی است با چوبی بسیار سخت و محکم که از آن نیزه و تیر و زین اسب درست کنند"} +{"line": "خدو (خَ) (اِ.) آب دهان، بزاق "} +{"line": "خدوک (خَ)1 - (ص .)آشفته، پریشان . 2 - آزرده - خاطر از حسد. 3 - (اِ.) رشک، حسد. 4 - غصه، اندوه "} +{"line": "خدیش (خَ) (ص . اِ.) 1 - بزرگِ خانه . 2 - بانوی خانه "} +{"line": "خدیعت (خَ عَ) [ ع . خدیعة ] (اِ.) فریب، دستان، افسون . ج . خدایع "} +{"line": "خدیو (خَ) [ په . ] (اِ.) پادشاه "} +{"line": "خذلان (خَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - بی بهره گی از کمک و یاری . 2 - درماندگی، ضعف "} +{"line": "خر خاکی (خَ) (اِمر.) جانوری است از دستة بندپایان با اندامی کوچک و خاکستری رنگ که در جاهای نمور و تاریک زندگی می کند"} +{"line": "خر (خَ) [ په . ] (اِ.) پستانداری از راستة فردسمان جزو خانوادة اسبان . حیوانی بارکش دارای گوش های دراز و یال کوتاه، درازگوش . ؛ خر آوردن و باقالی بار کردن کنایه از: دچار دردسر و رسوایی شدن . ؛ خر خود راندن کنایه از: تنها به مسایل خود توجه کردن . ؛ خر رنگ کردن کنایه از: مردم ساده را فریفتن "} +{"line": "خر ( خر .) به صورت پیشوند در آغاز برخی واژه ها می آید که معنی بزرگ و نتراشیده و ناهموار می دهد: خرپشته، خرمهره "} +{"line": "خر (خِ) (اِ.) (عا.) گلو. خر به خر گرفتن : (عا.) گلاویز شدن "} +{"line": "خر (خَ رّ) (اِ.) 1 - گِل تیره و چسبنده . 2 - دُرد شراب "} +{"line": "خر تو خر (خَ. خَ) (اِمر.) (عا.) هرج و مرج "} +{"line": "خر دجال (خَ رِ دَ جّ) (اِخ .) خری که دجال کذاب در هنگام ظهور امام زمان (عج ) بر آن سوار می شود که از هر موی آن آوایی افسون کننده برمی خیزد. پشکل این خر در نظر مردم خرما جلوه می کند، مردم از پی آن می دوند و جمع می کنند و پس از خوردن درمی یابند که خرما نیست، پشکل است "} +{"line": "خر در چمن (خَ . دَ. چَ مَ) (اِمر.) (عا.) 1 - آواز ناهموار و خشن . 2 - هرج و مرج "} +{"line": "خر کردن (خَ. کَ دَ) (مص م .) فریب دادن، فریفتن "} +{"line": "خراب (خَ)1 - (ص .) ویران .2 - (اِمص .)ویرانی . 3 - سیاه مست "} +{"line": "خراب آباد (خَ) (اِ.) کنایه از: دنیا"} +{"line": "خرابات (خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ خرابه ؛ ویرانه ها. 2 - میخانه، میکده . 3 - قمارخانه . 4 - در عرفان، مقام و مرتبة ویرانی عادات نفسانی "} +{"line": "خرابه (خَ ب) [ ع . خرابة ] (اِ.) ویرانه، ویرانة به جا مانده از آبادی "} +{"line": "خراج (خُ) [ ع . ] (اِ.) دمل، دانه و جوشی که روی پوست بدن پیدا شود"} +{"line": "خراج (خَ) (اِ.) مالیات، مالیات ارضی، باج "} +{"line": "خراج برگرفتن (خَ. بَ. گِ رِ تَ) (مص م .) از پرداخت مالیات معاف کردن "} +{"line": "خراج گزار ( خراج گزار . گُ) (ص فا.) مالیات دهنده، باج دهنده "} +{"line": "خراد (خَ رّ) (ص .) نک خرُاط "} +{"line": "خراز (خَ رّ) [ ع . ] (ص فا.)1 - موزه دوز، مَشک - دوز. 2 - آن که مهره و آینه و گردن بند و مانند آن فروشد"} +{"line": "خرازی (خَ رّ) [ ع - فا. ] (اِمر.) دکانی که در آن مهره، آینه، گردن بند و زیورآلات زنانه به فروش می رسد"} +{"line": "خراس (خَ) (اِمر.) آسیایی که با نیروی چهارپا یا خر کار می کند"} +{"line": "خراسان (خُ) 1 - مشرق . مق بابل، مغرب . 2 - نغمه ای است از موسیقی قدیم "} +{"line": "خراش (خَ) (اِ.) بریدگی زخم "} +{"line": "خراشاندن (خَ دَ) (مص م .) خراش دادن "} +{"line": "خراشنده (خَ شَ د) (ص فا.) خراش دهنده "} +{"line": "خراشیدن (خَ دَ) (مص م .) ایجاد بریدگی و زخم کردن "} +{"line": "خراص (خَ رّ) [ ع . ] (ص .) دروغ باف، دروغ - زن "} +{"line": "خراط (خَ رّ) [ ع . ] (ص .) چوب تراش، کسی که با دستگاه چوب تراشی اشیاء چوبی درست می کند"} +{"line": "خراطیم (خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ خرطوم . 2 - مجازاً به معنی بزرگان، مهتران "} +{"line": "خراطین (خَ) [ معر. خراتین ] (اِ.) کرمی دراز و سرخ رنگ که در جاهای نمناک و مرطوب بوجود می آید"} +{"line": "خرافات (خُ) [ ع . ] (اِ.) جِ خرافت - سخنان بی اصل . 2 - افسانه ها"} +{"line": "خرافت (خُ فَ) [ ع . خرافة ] (اِ.) 1 - سخن بیهوده، حدیث باطل . 2 - افسانه، اسطوره "} +{"line": "خرده گیر ( خرده گیر .) (ص فا.) عیب جو، ایرادگیر"} +{"line": "خرام (خَ یا خِ) (اِ.) 1 - رفتار از روی ناز و زیبایی . 2 - وفای به وعده . 3 - نوید، مژده "} +{"line": "خرامان (خُ) (ص فا.) رونده با ناز و تکبر و تبختر"} +{"line": "خرامنده (خُ مَ د) (ص فا.) آن که با ناز و تکبر راه رود"} +{"line": "خرامیدن (خُ دَ) (مص ل .) راه رفتن از روی ناز"} +{"line": "خرامیده (خَ د) (ص مف .) به ناز و تکبر و زیبایی و وقار رفته "} +{"line": "خرامین (خَ) (اِ.) نوعی علف "} +{"line": "خراید ( خَ یِ) [ ع . خرائد ] (اِ.) جِ خریده - لؤلؤهای ناسفته . 2 - دوشیزگان، زنان شرمگین "} +{"line": "خرب (خَ رِ) [ ع . ] (ص .) ویران "} +{"line": "خرب (خَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خراب شدن، ویران شدن . 2 - از تصرفات عروضی است مرکب از خرم و کف "} +{"line": "خربت (خَ بَ) (اِمر.) سوراخ پهن "} +{"line": "خربزه (خَ بُ ز) (اِ.) گیاهی است از تیرة کدوییان که میوه اش درشت و شیرین و آب دار است . ؛ پوست خربزه زیر پای کسی گذاشتن کنایه از: وسیلة اغفال کسی را فراهم کردن و او را دچار لغزش ساختن "} +{"line": "خربط (خَ بَ) 1 - (اِ.) مرغابی بزرگ . 2 - (ص .) ابله، نادان "} +{"line": "خربق (خَ بَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی است از تیرة آلاله ها، دارای برگ های دراز و ساقة کوتاه، با گل های پنج برگ و سرخ کم رنگ و بیخ دراز مانند پیاز و ریشه های باریک، طعم آن تلخ است و انواع بسیار دارد که مهمترین آن ها دو نوع سیاه و سفید است "} +{"line": "خربله (خَ بَ لَ) (اِ.) دولاب، چرخ چاه "} +{"line": "خربنده (خَ بَ د) (اِ.)1 - نگاهبان خر، خرکچی . 2 - کسی که خر را کرایه دهد"} +{"line": "خربندگی (خَ بَ د) (حامص .) 1 - نگهبانی از خر. 2 - کرایه دادن خر"} +{"line": "خربیواز (خَ) (اِمر.) شب پرة بزرگ، خفاش "} +{"line": "خرت و پرت (خِ تُ پِ) (اِمر.) (عا.) خرده ریز"} +{"line": "خرتال (خَ) (اِ.) = خرطال : پوست گاو که آن را از طلا یا نقره پر کنند"} +{"line": "خرج (خُ) [ ع . ] (اِ.) نک خرجین "} +{"line": "خرج (خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هزینه . 2 - حق کار و زحمت . 3 - نفقه . 4 - مادة منفجره برای پرتاب گلوله و مانند آن "} +{"line": "خرجی (خَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) هزینه، هزینة زندگی . ؛ خاصه خرجی ول خرجی تبعیض آمیز، بذل و ب خشش اسراف آمیز و معمولاً غیرعادلانه "} +{"line": "خرجین (خُ) (اِ.) کیسه مانندی که بر پشت چهارپا می گذارند و از دو طرف آویزان شده در آن اجناس را قرار می دهند"} +{"line": "خرحمالی (خَ. حَ) (حامص .) (عا.) زحمت مفت، عمل بی اجر"} +{"line": "خرخاش (خَ) (اِ.) 1 - نگرانی، اضطراب . 2 - غوغا، جنجال "} +{"line": "خرخر (خُ خُ) (اِ.) آوازی که از گلوی فشرده یا در خواب از گلوی شخص خفته و بعضی حیوانات برآید"} +{"line": "خرخره (خِ خِ رِ) (اِ.) (عا.) گلو، حنجره . ؛تا خرخره زیر قرض بودن کنایه از: بسیار مقروض بودن "} +{"line": "خرخشه (خَ خَ شَ) (اِ.) نک خرخاش "} +{"line": "خرد (خُ) [ په . ] (ص .) 1 - کوچک . 2 - کم سال، کودک "} +{"line": "خرد (خ ِ رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عقل . 2 - ادراک، دریافت "} +{"line": "خرد (خَ) (اِ.) گل و لای، لجن "} +{"line": "خرد کردن (خُ. کَ دَ) (مص م .) 1 - از هم پاشیدن، ریزریز کردن . 2 - کشتن، نابود کردن "} +{"line": "خرداد (خُ) [ په . ] (اِ.) 1 - نام یکی از امشاسپندان و ایزد موکل بر آب . 2 - ماه سوم از سال شمسی . 3 - نام روز ششم از هر ماه خورشیدی "} +{"line": "خردادگان (خُ) (اِمر.) جشنی در ایران باستان که در روز خرداد - ششمین روز از ماه خرداد - به مناسبت برابر شدن نام روز با نام ماه برپا می کنند"} +{"line": "خردسال (خُ) (ص مر.) کم سال، اندک سال، کودک . ج . خردسالان "} +{"line": "خردل (خَ دَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی است از تیرة چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب اما کوچکتر از آن و گل هایی به رنگ زرد. دانه های آن طعمی تند دارند که اشته اآور می باشد"} +{"line": "خردما (خُ) (اِ.) جانوری خوش آواز و خوش رنگ "} +{"line": "خردمند (خِ رَ مَ) [ په . ] (ص مر.) عاقل، دانا"} +{"line": "خرده (خُ د) 1 - (اِ.) ریزه، خرد. 2 - پول، طلا، دارایی . 3 - (ص .) شکسته، مغلوب . 4 - خطا، اشتباه . 5 - شرارة آتش . ؛ یک خرده عا.) اندکی، کمی "} +{"line": "خرده باج ( خرده باج .) (اِمر.) عوارض متفرقه "} +{"line": "خرده بورژوا ( خرده بورژوا .) [ فا - فر. ] (اِمر.) لایة زیرین بورژوازی که افراد آن با وجود داشتن ابزار تولیدیا سرمایه شخصی ناگزیرند برای گذراندن زندگی کار کنند و اغلب به وسیلة سرمایه داران استثمار می شوند، طبقة متوسط شهری "} +{"line": "خرده بینی ( خرده بینی .) (حامص .) 1 - هوشمندی، فراست . 2 - ایرادگیری "} +{"line": "خرده حساب ( خرده حساب . حِ) (اِمر.) 1 - بدهکاری یا بستانکاری اندک . 2 - (کن .) کینه یا دشمنی شخصی "} +{"line": "خرده ریز ( خرده ریز .) (اِمر.) (عا.) 1 - اشیاء کم ارزش، چیزهای کم فایده یا بیهوده . 2 - باقی ماندة هر چیز، آشغال "} +{"line": "خرده فرمایش ( خرده فرمایش . فَ یِ) (اِمر.) (عا.) دستورهای مختلف . فرمایش های پیاپی و خسته کننده "} +{"line": "خرده مردم ( خرده مردم . مَ دُ) (اِمر.) مردم طبقه سوم، مردم بی اسم و رسم "} +{"line": "خرز (خَ) [ ع . ] (اِ.) مهره، آن چه که مانند مهره به رشته کشند"} +{"line": "خرزه (خَ ز) (اِ.) آلت تناسلی مرد"} +{"line": "خرزهره (خَ زَ رِ) (اِمر.) گیاهی است بوته مانند دارای شاخه های باریک با گل های سفید و سرخ و برگ های دراز و تلخ و سمی که از گیاهان زینتی است "} +{"line": "خرس (خِ) (اِ.) پستانداری است از راستة گوشت خواران تنومند و قوی، با بدنی پُر پشم که می تواند روی دو پا بایستد و از درخت بالا رود. ؛ با خرس توی جوال رفتن کنایه از: با شخص نامناسبی سر و کار پیدا کردن "} +{"line": "خرس (خَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) گنگی "} +{"line": "خرست (خَ رَ) (ص .) سیاه مست، طافح "} +{"line": "خرسند (خُ سَ) (ص .) خشنود، قانع "} +{"line": "خرسنگ (خَ سَ) (اِمر.) سنگ بزرگ، ناهموار"} +{"line": "خرسک (خِ سَ) (اِمصغ .) 1 - خرس کوچک، بچه خرس . 2 - قالی ضخیم و پشم بلند و سنگین و بدنقشه در ابعاد مختلف "} +{"line": "خرش (خُ رُ) (اِ.) خروش "} +{"line": "خرش (خَ) [ ع . ] (اِ.) متاع بی ارزش "} +{"line": "خرشاد (خُ) (اِ.) خورشید"} +{"line": "خرطبع (خَ. طَ) [ فا - ع . ] (ص .) احمق، گول "} +{"line": "خرطوم (خُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بینی فیل . 2 - بینی دراز"} +{"line": "خرف (خَ) [ ع . ] (مص م .) میوه چیدن "} +{"line": "خرف (خَ رِ) [ ع . ] (ص .) مرد کم عقل و پیر"} +{"line": "خرف (خَ رَ) [ ع . ] (اِ.) تباهی خرد در اثر پیری "} +{"line": "خرفت (خِ رِ) (ص .) (عا.) 1 - ابله، نادان . 2 - کندذهن "} +{"line": "خرفستر (خَ رَ تَ)(اِ.)1 - جانور موذی و زیانکار مانند مار، عقرب . 2 - حیوان زیانکار اهریمنی "} +{"line": "خرفه (خُ فِ یا فَ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیره ای به نام خرفه، جزو ردة جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است . تخم آن در پزشکی به کار می رود. پرپهن، فرفهن، فرفین، بوخله، خفرج و بقلة الحمقاء نیز گویند"} +{"line": "خرفهم (خَ. فَ) (اِمص .) (عا.) فهماندن به احمق، تفهیم موضوع به بی خرد"} +{"line": "خرفک (خَ فَ) (اِ.) جرقة (آتش )، برق (آتش )"} +{"line": "خرق (خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پاره کردن، درانیدن . 2 - (اِ.) درز، شکاف، رخنه "} +{"line": "خرق (خَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خرقه "} +{"line": "خرق (خَ یا خُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نادانی، ضعف رای . 2 - درشتی "} +{"line": "خرقه (خِ قِ) [ ع . خرقة ] (اِ.) 1 - جامه ای که از تکه پارچه های گوناگون دوخته شود. 2 - جبة مخصوص درویشان . 3 - (کن .) جسد، تن . 4 - خال . ج . خَرَق . ؛ خرقه تهی کردن کنایه از: مردن . ؛ خرقه درانداختن از خود بیرون شدن، مجرد شدن "} +{"line": "خرقه باز ( خرقه باز .) (ص .) (کن .) عاشق، شیدا، مرید"} +{"line": "خرقه دوختن ( خرقه دوختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - کسب اعتبار و آبرو کردن . 2 - ریا کردن، تظاهر کردن "} +{"line": "خرقه سوختن ( خرقه سوختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - بی اعتنایی به نام و ننگ و بی اعتبار داشتن آن . 2 - ترک ریا کردن . 3 - نهایت شوق و وجد"} +{"line": "خرم (خُ رَّ) (ص .) شاد، شادمان "} +{"line": "خرما (خُ) [ په . ] (اِ.) درختی است از تیرة گرمسیری دارای میوه ای گوشت دار با هستة سخت و پوست نازک، بسیار شیرین و خوش طعم "} +{"line": "خرمالو (خُ) (اِ.) درختی است جزو تیره های نزدیک به تیرة زیتونیان دارای برگ های درشت و میوه ای با پوست نازک و نارنجی رنگ، طعم آن در ابتدا گس و پس از رسیدن شیرین می شود"} +{"line": "خرمدان (خُ رَ) (اِمر.) کیسه ای چرمین که درویشان و مسافران بر پهلو بندند و پول و اشیاء دیگر را در آن ریزند"} +{"line": "خرمن (خَ مَ) (اِ.) 1 - تودة هر چیز. 2 - محصول گندم یا جو یا برنج و دیگر غلات که روی هم انباشته باشند، تودة غله که هنوز آن را نکوفته و جدا نکرده باشند. 3 - هالة ماه "} +{"line": "خرمنکوب ( خرمنکوب .) (اِمر.) دستگاه یا ماشینی که غلُه را از پوست و ساقه جدا می کند"} +{"line": "خرمنگاه ( خرمنگاه .) (اِمر.) جایی که کشاورزان در آن جا غلة خود را خرمن می کنند"} +{"line": "خرمهره (خَ. مُ رِ) (اِمر.) 1 - نوعی مهرة درشت به رنگِ سفید یا آبی که آن را بر گر دن خر و اسب و استر آویزند. 2 - نوعی بوق "} +{"line": "خرموش (خَ) (اِمر.) نوعی موش بزرگ "} +{"line": "خرمگاه (خُ رَّ) (اِمر.) خرگاه "} +{"line": "خرمگس (خَ. مَ گَ) (اِمر.) نوعی مگس که بزرگتر از مگس های معمولی است و دارای خرطومی کوتاه است . ؛ خرمگس ِ معرکه الف - مزاحم . ب - بیگانه "} +{"line": "خرناس (خُ) (اِ.) خرخر موجود خوابیده "} +{"line": "خرنای (خُ) (اِ.) 1 - کرنای . 2 - لحن و سرودی از موسیقی قدیم "} +{"line": "خرنبار (خَ رَ) (اِمر.) 1 - مجرمی را سوار خر کردن و در اطراف شهرگردانیدن . 2 - جمعیت، ازدحام مردم "} +{"line": "خرند (خَ رَ) (اِ.) ردیفی از آجر که روی زمین، کنار نهر یا باغچه، پهلوی هم چینند"} +{"line": "خرنه (خُ نَ یا نِ) (اِصت .) غرش جانوران مانند گربه و ببر"} +{"line": "خره (خَ رَ) (اِ.) گِل و لای چسبنده "} +{"line": "خره ( خره .) (اِ.) 1 - توده، تلمبار، روی هم چیده شده . 2 - ردیف، قطار، پهلوی هم چیده شده "} +{"line": "خره (خُ رِّ) [ په . ] (اِ.) 1 - فَرهُ، نوعی عنایت خداوندی که معتقد بودند شامل حال پادشاهان و مردان نیک و برگزیده می شود. 2 - نور، فروغ . 3 - بخش، حصه، نصیب "} +{"line": "خره (خُ رِ) (اِ.) مدار یا گردش آب (در مورد آبیاری به کار می رود)"} +{"line": "خرو (خُ) (اِ.) نک خروس "} +{"line": "خروار (خَ) (اِ.) 1 - آن مقدار بار که بر پشت خر حمل کنند. 2 - واحدی است برای وزن "} +{"line": "خروج (خُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بیرون شدن . 2 - طغیان کردن "} +{"line": "خروس (خُ) (اِ.) مرغ نر خانگی از راستة ماکیان . ؛ خروس بی محل (عا.) کنایه از: کسی که کارها را بی موقع و بی جا انجام دهد. ؛ خروس جنگی الف - خروسی که برای خروس بازی تربیت کنند. ب - آدم شرور و دعواطلب "} +{"line": "خروس بازی ( خروس بازی .) (اِمر.) نوعی سرگرمی که در آن خروس ها را با هم به جنگ وامی دارند"} +{"line": "خروس خوان ( خروس خوان . خا) (اِمر.) هنگام سحر (زمانی که خروس می خواند)"} +{"line": "خروس کولی (خُ. کُ) (اِمر.) پرنده ای است وحشی مانند خروس، دارای چشم های درشت و پای های دراز و بال های بزرگ و دم پهن و کاکلی از پر بر سر دارد"} +{"line": "خروسک (خُ سَ) (اِمصغ .) 1 - خروس کوچک . 2 - بیماری ای است که غالباً کودکان بدان مبتلا می شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا به طور مخصوص شبیه به صدای خروس از گلوی او خارج گردد"} +{"line": "خروش (خُ) (اِ.) بانگ، فریاد"} +{"line": "خروشان ( خروشان .) (ص فا.) فریادکنان، نالان "} +{"line": "خروشیدن (خُ دَ) (مص ل .) بانگ برزدن، فریاد کشیدن "} +{"line": "خروه (خُ) (اِ.) 1 - خروس . 2 - تاج خروس "} +{"line": "خروهه (خُ هَ یا هِ) (اِ.) = خروسه . خروسک : جانوری است که صیادان کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده در دام افتند؛ پایدام، ملواح "} +{"line": "خروچ (خُ) (اِ.) نک خروس "} +{"line": "خرویله (خَ لِ) (اِ.) 1 - بانگ و فریاد بلند. 2 - صدای گریة بلند"} +{"line": "خرپا (خَ) (اِمر.) داربستی از چوب یا آهن به شکل مثلث که زیر سقف، پل و مانند آن قرار می دهند"} +{"line": "خرپشته ( خرپشته . پُ تِ) (اِمر.) 1 - پشتة بزرگ . 2 - خیمه . 3 - طاق، ایوان . 4 - نوعی جوشن "} +{"line": "خرپول ( خرپول .)(ص مر.) (عا.) پول دار، ثروتمند"} +{"line": "خرچال (خَ)(اِمر.) 1 - مرغابی بزرگ . 2 - هوبره "} +{"line": "خرچنگ (خَ چَ) [ په . ] (اِمر.) 1 - جانوری است دوزیست با چنگال های بلند که به یک پهلو حرکت می کند. 2 - یکی از صورت های فلکی منطقة البروج ؛ چهارمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید تیرماه در این برج دیده می شود"} +{"line": "خرچنگ قورباغه ( خرچنگ . غِ) (اِمر.) (عا.) نا - خوانا، بدخط "} +{"line": "خرک (خَ رَ) (اِمصغ .) 1 - خر کوچک . 2 - چهارپایه ای چوبین که در ورزش آن را به کار برند. 3 - آلتی کوچک، استخوانی یا چوبی، که روی کاسة تار نصب کنند و سیم های تار را روی آن عبور دهند"} +{"line": "خرک ( خرک .) (اِ.) تخمه که در گلو آید؛ جخج "} +{"line": "خرکار (خَ) (ص فا.) (عا.) آن که بسیار کار کند"} +{"line": "خرکچی (خَ رَ) (ص .) آن که خر را کرایه دهد؛ خربنده "} +{"line": "خرکی (خَ رَ)(ص نسب .)(عا.) احمقانه : شوخی خرکی کردن "} +{"line": "خرگاه (خَ) (اِمر.) خیمة بزرگ، سراپرده "} +{"line": "خرگه (خَ گَ) (اِ.) نک خرگاه "} +{"line": "خرگواز (خَ) (اِمر.) چوبی که با آن گاو و خر را برانند، جواز، گواز"} +{"line": "خرگوش (خَ) (اِ.) پستانداری علفخوار جزو راستة جوندگان با گوش های دراز و دو دست های کوتاه تر از پاها که بسیار تند می دود"} +{"line": "خرگوشک (خَ شَ) نک بارهنگ "} +{"line": "خریدار (خَ) (ص فا.) مشتری، خرید کننده "} +{"line": "خریداری ( خریداری .) (حامص .) خرید"} +{"line": "خریدن (خَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - با پرداخت پول چیزی از کسی گرفتن، بیع . 2 - (کن .) نجات دادن "} +{"line": "خریده (خَ دَ) [ ع . خریدة ] (ص .) 1 - مروارید ناسفته . 2 - دختر نارسیده . 3 - زن شرمگین . ج . خرائد"} +{"line": "خریر (خَ رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صدای آب و وزش باد. 2 - جای پست . 3 - خِرخِر، صدایی که از گلوی شخص خوابیده برآید"} +{"line": "خریش ( خریش .) (اِ.) ریشخند، استهزا"} +{"line": "خریش (خَ) (اِ.) خراش "} +{"line": "خریشیدن (خَ دَ) (مص م .) خراشیدن "} +{"line": "خریشیده (خَ د) (ص مف .) خراشیده "} +{"line": "خریطه (خَ طِ) [ ع . خریطة ] (اِ.) 1 - کیسه ای که از چرم یا پوست درست کنند. 2 - نقشة جغرافیا. ج . خرائط "} +{"line": "خریف (خَ) [ ع . ] (اِ.) پاییز، خزان "} +{"line": "خز (خَ زّ) (اِ.) جانوری است پستاندار و گوشتخوار شبیه سمور با دُمی دراز و پرمو و پوستی به رنگ قهوه ای یا خاکستری که بسیار گران بهاست "} +{"line": "خز (خَ زّ) [ ع . ] (اِ.) ابریشم، پارچه ای که از ابریشم و پشم بافته باشند"} +{"line": "خزان (خَ) (اِ.) پاییز، خریف "} +{"line": "خزانه (خِ نِ) [ ع . خزانة ] (اِ.) گنجینه، جایی که در آن پول ها و اشیاء گرانبها را نگهداری می کنند. ج . خزاین "} +{"line": "خصب (خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکوفة خرما. 2 - درخت خرما"} +{"line": "خزانه دار ( خزانه دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - ر ی یس خزانه . 2 - تحویل دار"} +{"line": "خزانه داری ( خزانه داری .) [ ع - فا. ] (حامص .) عمل و شغل خزانه دار"} +{"line": "خزاین (خَ یِ) (اِ.) جِ خزانه "} +{"line": "خزدوک (خَ) (اِ.) خبزدو یا سرگین غلطان "} +{"line": "خزر (خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تنگی چشم . 2 - با گوشة چشم نگریستن "} +{"line": "خزر (خَ زَ) (اِ.) قومی که در سواحل غربی دریای خزر می زیستند و امروزه از میان رفته اند"} +{"line": "خزعبل (خَ یا خُ زَ عْ بَ) [ ع . ] (اِ.)سخن بیهوده و مضحک . ج . خزعبلات "} +{"line": "خزف (خَ زَ) [ ع . ] (اِ.) سفال، هر چیز گلی که در آتش پخته شده باشده "} +{"line": "خزن (خَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - اندوختن مال . 2 - پوشیده داشتن راز. 3 - نگهداری زبان از سخن گفتن "} +{"line": "خزنده (خَ زَ دَ یا د) (ص فا.) جانوری که روی زمین بخزد"} +{"line": "خزندگان (خَ زَ دَ) (اِ.) جِ خزنده ؛ در اصطلاح حیوان شناسی به جانورانی که به دلیل کوتاهی دست و پا شکمشان روی زمین کشیده می شود گفته می شود. بعضی هم دست و پا ندارند"} +{"line": "خزنه (خَ زَ نِ) [ ع . خزنة ] (اِ.) جِ خازن ؛ گنجوران "} +{"line": "خزه (خَ ز) (اِ.) نوعی رستنی نهانزا که ساقه و برگ دارد اما گل و ریشه ندارد. بعضی از آن ها ساقه هم ندارند"} +{"line": "خزوک (خَ) (اِ.) خبزدو؛ سرگین غلطان "} +{"line": "خزی (خِ) [ ع . ] (مص ل ) 1 - خوار شدن، پست شدن . 2 - خواری، رسوایی "} +{"line": "خزیدن (خَ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - روی سینه و شکم خود را به روی زمین کشیدن . 2 - آهسته به جایی درآمدن و در کنجی نهان شدن "} +{"line": "خزینه (خَ نِ) [ ع . ] (اِ.) مال اندوخته شده، گنجینه، خزانه "} +{"line": "خس (خَ) 1 - (اِ.) خار و خاشاک . 2 - (ص .) پست، فرومایه "} +{"line": "خس ( خس .) [ ع . ] (اِ.) کاهو، کوک "} +{"line": "خسار (خَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گمراه گشتن . 2 - زیان بردن . 3 - هلاک شدن . 4 - زیان، گمراهی "} +{"line": "خسارت (خَ رَ) [ ع . خسارة ] (اِمص .) زیانکاری، زیانمندی "} +{"line": "خساست (خَ سَ) [ ع . خساسة ] (اِمص .) پستی، فرومایگی "} +{"line": "خسباندن (خُ دَ) (مص م .) خواباندن "} +{"line": "خسبیدن (خُ دَ) (مص ل .) خفتن، به خواب رفتن "} +{"line": "خست (خِ سَّ) [ ع . خسة ] (اِمص .) 1 - پستی، فرومایگی . 2 - تنگ چشمی "} +{"line": "خستر (خَ تَ) (اِ.) نک خرفستر"} +{"line": "خستن (خَ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) مجروح کردن . 2 - (مص ل .) آزرده شدن "} +{"line": "خسته (خَ تِ) 1 - (ص مف .) مجروح، آزرده . 2 - فرسوده رنجدیده . 3 - (اِ.) زمینی که از بسیاری آمد و شد خاک آن کوفته و نرم شده باشد"} +{"line": "خسته ( خسته .) (اِ.) هسته "} +{"line": "خستو (خَ) (ص .) مقر، معترف . ج . خستوان "} +{"line": "خستوانه (خُ یا خَ تَ نِ) (اِ.) 1 - جامة پشمی خشن . 2 - خرقه "} +{"line": "خستگی (خَ تِ) (حامص .) 1 - زخم، جراحت . 2 - رنجیده بودن از کار بسیار"} +{"line": "خسر (خُ) ( خسر .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زیان کردن . 2 - زیانکاری "} +{"line": "خسر (خُ سُ) (اِ.) 1 - پدرزن . 2 - پدرشوهر"} +{"line": "خسران (خُ) [ ع . ] (اِمص .) زیانکاری، زیانمندی "} +{"line": "خسرانی (خُ سُ) (ص نسب .) منسوب به پدرزن یا پدرشوهر"} +{"line": "خسرو (خُ) [ په . ] (اِ.) 1 - پادشاه بزرگ . 2 - پادشاه "} +{"line": "خسروانی (خُ رَ) 1 - (ص نسب .) شاهانه . 2 - (اِ.) نوعی سرود به نثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسروپرویز می خواند. 3 - دینار شاهانه "} +{"line": "خسروی (خُ رَ)(ص نسب .)1 - شاهانه . 2 - درخور پادشاه "} +{"line": "خسف (خَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ناپدید کردن . 2 - به زمین فرو شدن "} +{"line": "خسودن (خُ دَ) (مص م .) درو کردن "} +{"line": "خسوف (خُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ناپدید شدن . 2 - واقع شدن زمین میان ماه و خورشید که موجب تیره شدن ماه می شود"} +{"line": "خسک (خَ سَ) (اِمصغ .) 1 - خار کوچک . 2 - خس، خار. 3 - خار سه پهلو. 4 - خار فلزی سه گوش که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند"} +{"line": "خسیس (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - فرومایه . 2 - بخیل . ج . خساس، اخسه "} +{"line": "خسیسه (خَ س ) [ ع . خسیسة ] (ص .) مؤنث خسیس، ج . خسایس "} +{"line": "خش (خَ) (اِ.) 1 - مادرزن . 2 - مادرشوهر"} +{"line": "خش (خَ) (اِ.) = خاشه : ریزه، خاشه "} +{"line": "خشاب (خَ) (اِ.) جعبه ای است فلزی حاوی گلوله ها که آن را در سلاح های گرم جای دهند و گلوله به توالی از آن وارد لوله می شود"} +{"line": "خشاب (خَ شّ) [ ع . ] (اِ.) چوب فروش، هیزم - فروش "} +{"line": "خشانیدن (خَ دَ) (مص م .) 1 - با دندان زخم کردن . 2 - خاییدن "} +{"line": "خشب (خَ شَ) [ ع . ] (اِ.) چوب، چوب خشک "} +{"line": "خشت (خِ) (اِ.) 1 - آجر خام . 2 - نیزة کوچک . 3 - یکی از نقش های چهارگانة ورق بازی . ؛ خشت در آب زدن کنایه از: کار بیهوده کردن "} +{"line": "خشتمال (خِ) (ص فا.) آن که شغلش درست کردن خشت است، خشت زن "} +{"line": "خشته (خِ یا خَ تِ) (ص .) بینوا، بی چیز"} +{"line": "خصل (خَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) داو، گرو، آن چه که بر سر آن قمار کنند. 2 - (مص م .) بریدن، جدا کردن "} +{"line": "خشتک (خِ تَ) (اِمصغ .) پارچه ای که میان دو پاچه شلوار دوزند. ؛ خشتک ِ کسی را جر دادن کنایه از: آبروی کسی را بردن، به باد فحش و فضاحت گرفتن "} +{"line": "خشتی (خِ) (ص نسب .) 1 - خانه ای که از خشت سازند. 2 - هر چیز چهارگوش، مربع . 3 - قطع کتاب در اندازة رقعی با طول و عرض مساوی "} +{"line": "خشخاش (خَ)(اِ.)گیاهی است از تیرة کوکناریان دارای ساقة باریک و برگ های طویل و درشت . میوة خشخاش به شکل حقه است که با تیغ زدن آن شیره ای سفید بیرون دهد که پس از خشک شدن به رنگ قهوه ای درآید و همان است که آن را تریاک گویند"} +{"line": "خشدامن (خُ مَ) (اِ.) = خشتامن : مادرزن، مادرشوهر"} +{"line": "خشم (خَ) [ په . ] (اِ.) غضب، قهر"} +{"line": "خشمگین ( خشمگین .) (ص مر.) غضبناک، خشمناک "} +{"line": "خشن (خَ ش ) [ ع . ] (ص .) 1 - درشت، زبر. 2 - تندخو، نامهربان "} +{"line": "خشن (خَ شَ) (ص .) 1 - مرغابی ای بزرگ تیره رنگ و سفید سر. 2 - بازی که نه سفید باشد نه سیاه "} +{"line": "خشن ( خشن .) گیاهی است از انواع بوریا که از آن جامه بافند و درویشان پوشند"} +{"line": "خشنسار (خَ شَ) [ = خشن + سار = سر ] (اِمر.) نوعی مرغابی بزرگ که سری سفید دارد و تنش تیره گون است و به سیاهی زند"} +{"line": "خشنو (خُ) (ص .) خشنود"} +{"line": "خشنود ( خشنود .) [ په . ] (ص .)1 - راضی . 2 - شادمان "} +{"line": "خشنودی ( خشنودی .) (حامص .) 1 - خرسندی . 2 - شادمانی "} +{"line": "خشنگ (خَ شَ) (ص .) کچل "} +{"line": "خشودن (خُ یا خَ دَ) (مص م .) بریدن شاخه های زیادی درخت "} +{"line": "خشوع (خُ) [ ع . ] (اِمص .)1 - فروتنی . 2 - اطاعت "} +{"line": "خشونت (خُ نَ)(اِمص .) 1 - درشتی، ناهمواری . 2 - تندخویی، بی رحمی "} +{"line": "خشوک (خُ) (ص .) فرزند نامشروع، حرامزاده "} +{"line": "خشک دماغ ( خشک . د) (ص مر.) اندوهگین، غمناک "} +{"line": "خشک (خُ) [ په . ] (ص .) 1 - بدون رطوبت و نم . 2 - پژمرده . 3 - متعصب، بدون انعطاف و نرمی . 4 - خالی از سبزه و گیاه . 5 - آن چه که درونش آب نباشد، بی آب . 6 - بدون ترشح طبیعی . ؛ خشک و تر با هم سوختن کنایه از: گناهکار و بی گناه به یکسان مجازات شدن "} +{"line": "خشک آخر ( خشک آخر . خُ) (اِمر.) کنایه از: کسی که چیزی نداشته باشد"} +{"line": "خشک افزار ( خشک افزار . اَ) (اِمر.) دانه های خشک خوردنی مانند عدس، نخود"} +{"line": "خشک بازه (خُ. ز) (اِمر.) شاخه های خشک که از درخت ببرند"} +{"line": "خشک جان (خُ) (اِمر.) 1 - بی هنر، بی فضل . 2 - بی خبر از عشق "} +{"line": "خشک ریش ( خشک ریش .) (اِمر.) 1 - زخم و جراحت . 2 - حیله و نفاق "} +{"line": "خشک سر (خُ سَ)(ص مر.)1 - تندخو، سودایی . 2 - بیهوده گو. 3 - بی عقل، خشک مغز. 4 - سبک وزن "} +{"line": "خشک مغز ( خشک مغز . مَ) 1 - تندخو. 2 - احمق، خل "} +{"line": "خشکار (خُ) (اِمر.) = خشگار: 1 - آردی که سبوس نگرفته باشند. 2 - نانی که از آرد مذکور گیرند. 3 - نوعی شیرینی که از آرد مذکور سازند و در ولایات شمالی در شهرهای ساحلی بحر خزر مصرف کنند"} +{"line": "خشکامار (خُ) (اِمر.) پی جویی، تفحّص "} +{"line": "خشکانج (خُ نَ) (ص .) بسیار لاغر"} +{"line": "خشکاندن (خُ دَ) (مص م .) خشکانیدن "} +{"line": "خشکانیدن (خُ دَ) (مص م .) خشک کردن، آب و رطوبت چیزی را گرفتن "} +{"line": "خشکبار (خُ) (اِمر.) میوه های خشک شده مانند توت، آلو، زردآلو و هلو"} +{"line": "خشکسار (خُ) (اِمر.) سرزمینی که از آب بی بهره است، زمین بی آب و گیاه ؛ خشک - زار، خشک سر"} +{"line": "خشکسالی ( خشکسالی .) (حامص .) سال قحطی، سالی که در آن باران نبارد"} +{"line": "خشکنان ( خشکنان .) (اِمر.) 1 - نانی که با آرد و روغن و شکر پزند. 2 - نانی که بدون خورش بخورند"} +{"line": "خشکنای (خُ) (اِمر.) = خشکنا: نای گلو، حلقوم، گلو"} +{"line": "خشکه (خُ کِ) (اِ.) 1 - هرچیز خشک . 2 - آردی که سبوس آن را نگرفته باشند. 3 - فولاد. 4 - پلوی بدون روغن . 5 - بهای چیزی به نقد"} +{"line": "خشکه مقدس ( خشکه مقدس . مُ قَُ دَ) [ فا - ع . ] (ص .) ویژگی آن که در انجام امور مذهبی به ظواهر توجه دارد نه به باطن یا در ظواهر امور دینی سخت گیر است "} +{"line": "خشکیدن (خُ دَ) (مص ل .) پژمرده شدن "} +{"line": "خشکیده (خُ د) (ص مف .) پژمرده "} +{"line": "خشیت (خَ یَ) [ ع . خشیة ] (مص ل .) ترسیدن، بیم داشتن "} +{"line": "خشیج (خَ) (اِ.) نک آخشیج "} +{"line": "خشین (خَ)(ص .) هرچیز تیره رنگ، کبودرنگ "} +{"line": "خشینه (خَ نِ) (ص ) نک خشین "} +{"line": "خصا (خَ) [ ع . خصاء ] (مص م .) اخته کردن، خایه کشیدن "} +{"line": "خصاف (خَ صّ) [ ع . ] (ص .) پینه دوز"} +{"line": "خصال (خِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خصلت ؛ خوی ها، عادات "} +{"line": "خصام (خِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خصم - دشمنان . 2 - جنگجویان، ستیزه کاران "} +{"line": "خصایص (خَ یِ) [ ع . خصائص ] (اِ.) جِ خصیصه ؛ شایستگی ها، ویژگی ها"} +{"line": "خصایل (خَ یِ) [ ع . خصائل ] (اِ.) جِ خصیلت ؛ خصلت ها، صفات "} +{"line": "خصب (خِ) [ ع . ] (اِ.) فراوانی گیاه و سبزه، خوبی سال "} +{"line": "خصلت (خَ لَ) [ ع . خصلة ] (اِ.) خوی، صفت . ج . خصال "} +{"line": "خصم (خَ) [ ع . ] (اِ.) دشمن، ج . خصام، خصوم "} +{"line": "خصمانه (خَ نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.) از روی دشمنی، از روی خصومت "} +{"line": "خصوص (خُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ویژه ساختن . 2 - خاص بودن . 3 - (اِمص .) گزیدگی، ویژگی "} +{"line": "خصوصاً (خُ صَ نْ) [ ع . ] (ق .) به طور خصوصی، علی الخصوص، به ویژه "} +{"line": "خصوصی (خُ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - شخصی، داخلی . 2 - محرمانه و غیرعلنی . 3 - خاص، ویژه . 4 - مربوط به اشخاص حقیقی و حقوقی خارج از نظارت یا حوزة کارهای دولت . مق دولتی "} +{"line": "خصوصیت (خُ یَّ) [ ع . خصوصیة ] (اِمص .) 1 - ویژگی، اختصاص . 2 - آشنایی، دوستی "} +{"line": "خصوم (خَ) [ ع . ] (اِ.) دشمن، منازع "} +{"line": "خصوم (خُ) [ ع . ] (اِ.) جِ خصم ؛ دشمنان، پیکارجویان، منازعان "} +{"line": "خصومات (خُ) [ ع . ] جِ خصومت ؛ دشمنی ها، عداوت ها"} +{"line": "خصومت (خُ مَ) [ ع . خصومة ] (اِمص .) دشمنی، عداوت "} +{"line": "خصی (خَ یّ) [ ع . ] (ص .) اخته ؛ مردی که بیضه اش را کشیده باشند"} +{"line": "خصیب (خَ) [ ع . ] (ص .) پرآب، فراوان "} +{"line": "خصیله (خَ لِ یا لَ) [ ع . خصیلة ] (اِ.) 1 - قطعة گوشت پی دار، گوشتی که در آن عصب باشد؛ ج . خصیل : خصائل . 2 - دستة مو، موی درهم پیچیده "} +{"line": "خصیم (خَ) [ ع . ] (ص .) دشمن، ج . خصماء"} +{"line": "خصیه (خُ یِ) [ ع . ] (اِ.) بیضه، خایه "} +{"line": "خضاب (خِ) [ ع . ] (اِ.) حنا، آن چه که موی سر و صورت یا پوست بدن را با آن رنگ کنند"} +{"line": "خضر (خَ ضَ) [ ع . ] (مص ل .) سبز شدن، به رنگ برگ درخت درآمدن "} +{"line": "خضر (خَ ض ) [ ع . ] 1 - (ص .) سبز. 2 - (اِ.) شاخة درخت . 3 - زراعت . 4 - جای بسیار سبز"} +{"line": "خضراء (خَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اخضر"} +{"line": "خضرت (خُ رَ) [ ع . خضرة ] 1 - (اِمص .) سبزی، گندمگونی . 2 - رنگ سبز. 3 - (اِ.) سبزه "} +{"line": "خضوع (خُ) [ ع . ] (مص ل .) فروتنی کردن، تواضع کردن "} +{"line": "خضیب (خَ) [ ع . ] (ص .) حنا بسته، خضاب کرده "} +{"line": "خط (خَ طّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اثر و نشانة قلم بر کاغذ و غیره . 2 - نوشته . 3 - نویسندگی . 4 - فرمان . 5 - کنایه از: موی صورت که تازه در آمده . 6 - فاصلة بین دو نقطه (ریاضی ). 7 - مسیر ویژة رفت و آمد پیوستة یک یا چند وسیلة نقلیه . 8 - خوشنویسی . 9 - مرام، مسلک 0 - دستگاه انتقال یا جابه جایی چیزی در مسیر یا منطقه ای مشخص به وسیلة لوله ها، سیم ها و مانند آن ها: خط گاز، خط لوله 1 - ردیف، صف . ؛ خط و نشان کشیدن (کن .) تهدید کردن . ؛ خط بر آب دادن (کن .) ناپایدار و از بین رفتنی . ؛ خط خرچنگ قورباغه (کن .) شیوة نوشتن ناشیانه، ناهموار و بد. ؛ در خط بودن (کن .) در امان بودن، تحت حضانت بودن "} +{"line": "خط دادن (خَ طّ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - نوشته دادن، تعهد کتبی دادن . 2 - هدایت کردن، سمت و سو دادن . 3 - اقرارنامه دادن، اعتراف کردن "} +{"line": "خط زدن (خَ طّ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) حذف کردن "} +{"line": "خط کش (خَ کَ یا کِ) (ص فا.) (اِمر.) ابزاری که برای ترسیم خط راست و نیز اندازه گیری طول به کار می رود. ؛ خط کش تِ (تی ) خط کشی که بر سر آن یک خط کش کوچکتر با زاویة قائم، متصل شده و در کشیدن رسم های دقیق به کار می رود. و به دلیل شباهت به حرف انگلیسی ( T ) به این نام نامیده می شود"} +{"line": "خطاء (خَ) [ ع . ] (اِ.) سهو، گناه غیرعمد"} +{"line": "خطاب (خَ طّ) [ ع . ] (ص .) بسیار خطاب کننده "} +{"line": "خطاب (خِ) [ ع . ] (اِ.) سخنی که رویاروی گفته شود"} +{"line": "خطابت (خَ بَ) [ ع . خطابة ] 1 - (مص ل .) خطبه خواندن . 2 - (اِمص .) سخنرانی "} +{"line": "خطاف (خَ طّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پرستو. 2 - چنگال درندگان . 3 - چنگک . ج . خطاطیف "} +{"line": "خطام (خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - افسار، مهار. 2 - زهِ کمان "} +{"line": "خطب (خَ) [ ع . ] (اِ.) کار بزرگ، امر مهم "} +{"line": "خطبا (خُ طَ) [ ع . خطباء ] (اِ.) جِ خطیب ؛ سخنرانان "} +{"line": "خطبت (خُ بَ) [ ع . خطبة ] (اِمص .) خواستگاری "} +{"line": "خطبه (خُ ب) [ ع . خطبة ] (اِ.) سخنرانی، وعظ ج . خطب . ؛ خطبه عقد جملاتی به زبان عربی که هنگام عقد ازدواج و برای مشروعیت دادن به آن گفته می شود"} +{"line": "خطر (خَ طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه مایه هلاکت باشد. 2 - بیم تلف شدن . 3 - ارزش، شرف . ج . اخطار"} +{"line": "خطرناک ( خطرناک .) (ص .) هولناک، پرخطر"} +{"line": "خطره (خَ رَ یا رِ) [ ع . خطرة ] (مص ل .) به دل گذشتن "} +{"line": "خطف (خَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ربودن، به سرعت ربودن چیزی . 2 - خیره کردن برق چشم را"} +{"line": "خطل (خَ طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سخن بسیار و بیهوده . 2 - احمقی، شتابکاری "} +{"line": "خطمی (خَ یا خِ یّ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی از تیرة پنیرکیان، دارای ساقة ضخیم و بلند، برگ هایش پهن و ستبر و ریشه اش دراز و دوکی شکل و آبدار است . ریشة آن در پزشکی مصرف فراوان دارد"} +{"line": "خطه (خِ طِّ) [ ع . خطة ] (اِ.) 1 - پاره ای زمین . 2 - شهر بزرگ . 3 - ناحیه، کشور. ج . خطط "} +{"line": "خطوات (خُ طُ) [ ع . ] (اِ.) جِ خطوه ؛ گام ها، قدم ها"} +{"line": "خلالوش (خَ) (اِ.) غلغله، فتنه و آشوب "} +{"line": "خطور (خُ) [ ع . ] (مص ل .) به دل گذشتن، به خاطر آمدن "} +{"line": "خطوط (خُ) [ ع . ] (اِ.) جِ خط - خط ها. 2 - بنفشه ها. 3 - رشته ها، راه ها"} +{"line": "خطوه (خُ وِ) [ ع . خطوة ] (اِ.) گام، قدم . ج . خطوات "} +{"line": "خطی (خَ طِّ) [ ع - فا. ] (ص نسب ) 1 - دست - نوشته . 2 - منسوب به خطّ، سرزمینی در ساحل بحرین "} +{"line": "خطیئه (خَ ئِ) [ ع . خطیئة ] (اِ.) گناه، خطا. ج . خطایا"} +{"line": "خطیب (خَ) [ ع . ] (ص .) واعظ، سخنران . ج . خطباء"} +{"line": "خطیر (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - باارزش، ارجمند. 2 - پرخطر، دشوار"} +{"line": "خف (خَ) (اِ.) آتشگیره، گیاه خشک که زود آتش بگیرد"} +{"line": "خف (خِ فِّ) [ ع . ] (ص .) سبک، خفیف "} +{"line": "خفاء (خَ) [ ع . ] (اِمص .) پوشیدگی، نهانی "} +{"line": "خفاش (خُ فّ) [ ع . ] (اِ.) پستانداری است شبیه موش که دست و پای وی با پردة نازکی به هم متصل و به شکل بال است که با آن پرواز می کند. چشم هایش ضعیف است و به همین دلیل روزها را در تاریکی به سر می برد"} +{"line": "خفاف (خَ فّ) [ ع . ] (ص .) کفش فروش، کفش دوز"} +{"line": "خفایا (خَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خفیه، خفی ؛ نهفته ها، نهان ها"} +{"line": "خفت (خِ فَّ) [ ع . خفة ] (اِمص .) 1 - سبکی . 2 - خواری، ذلت "} +{"line": "خفت (خُ) (مص مر) 1 - خفتن . خفت و خیز: همخوابی با کسی، جماع . 2 - آهستگی، مدارا. 3 - اضطراب، بی قراری "} +{"line": "خفتان (خَ یا خِ) (اِ.) زره یا لباس جنگی "} +{"line": "خفتانه (خِ نِ) (اِ.) پوشش، پالان "} +{"line": "خفتانیدن (خُ دَ) (مص م .) 1 - خوابانید. 2 - غلطانیدن "} +{"line": "خفتن (خُ تَ) [ په . ] (مص ل .) خوابیدن، خواب کردن "} +{"line": "خفته (خُ تِ)(ص مف .)خوابیده، به خواب رفته "} +{"line": "خفتو (خُ) (اِ.) بختک "} +{"line": "خفتک (خُ تَ) (اِ.) بختک "} +{"line": "خفج (خَ) (اِ.) بختک، کابوس "} +{"line": "خفدان (خَ) (اِ.) نک خفتان "} +{"line": "خفرق (خَ رَ) (ص ) نک خَفْرگ "} +{"line": "خفرگ (خَ رَ) (ص .) 1 - پلید، گنده . 2 - سست - رگ، بی غیرت "} +{"line": "خفض (خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (مص م .) فرود آوردن . 2 - (اِمص .) فراخی عیش، خوشگذرانی "} +{"line": "خفقان (خَ فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تپیدن . 2 - (اِمص .) تپش دل، اضطراب . 3 - جو ترس و وحشت، اختناق "} +{"line": "خفه (خَ فِ) [ په . ] (ص .) = خپه . خبه : 1 - گلو فشرده، کسی که به خفگی دچار شده باشد. 2 - تاریک، دلگیر. 3 - دارای رطوبت و گرما یا آلودگی زیاد. 4 - (عا.) ساکت باش "} +{"line": "خفچه (خَ چِ) (اِ.) شوشة زر و سیم، طلا و نقرة گداخته که در ناوچة آهنین ریخته باشند"} +{"line": "خفی (خَ) [ ع . ] (ص .)1 - نهان، پنهان . 2 - گوشه - گیر"} +{"line": "خفیدن (خَ دَ) (مص ل .) عطسه کردن "} +{"line": "خفیر (خَ) [ ع . ] (ص .) نگهبان، حامی "} +{"line": "خفیف (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سبک، دارای وزن اندک . 2 - دارای شدت کم . 3 - خوار، زبون . 4 - مختصر، اندک . 5 - یکی از بحرهای نوزده گانة شعر"} +{"line": "خفیف العنان (خَ فُ لْ عِ) [ ع . ] (ص .) کنایه از: چابکسوار"} +{"line": "خفیه (خُ یِ) [ ع . خفیة ] 1 - (مص ل .) پنهان شدن . 2 - (اِمص .) پوشیدگی "} +{"line": "خل (خَ) [ ع . ] (اِ.) سرکه "} +{"line": "خل (خِ) (اِ.) = خله . خیل . خلم : خلطی که از بینی انسان یا جانوران برآید"} +{"line": "خل (خِ لّ) [ ع . ] (اِ. ص .)دوست، دوست صمیمی "} +{"line": "خل (خُ) (ص .) (عا.)1 - ابله، احمق . 2 - دیوانه "} +{"line": "خل ( خل .) (اِ.) خاکستر"} +{"line": "خل ( خل .) (ص .) = خوهل : کج، خمیده "} +{"line": "خلاء (خَ) [ ع . ] (اِ.)1 - جای خلوت . 2 - مستراح . 3 - فضا، فضای خالی از هوا"} +{"line": "خلاب (خَ) (اِمر.) باتلاق، لجنزار"} +{"line": "خلاب (خِ) [ ع . ] (مص م .) فریفتن، مکر و حیله نمودن "} +{"line": "خلاشمه (خِ مِ یا مَ) (اِ.) نوعی بیماری است که بین بینی و گلو به سبب سوءهاضمه بوجود می آید"} +{"line": "خلاشه (خَ ش ) (اِ.) خاشاک "} +{"line": "خلاص (خَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رهایی یافتن . 2 - (اِمص .) رهایی، رستگاری "} +{"line": "خلاص (خِ) [ ع . ] (ص .) بی غش، ناب، ناآمیخته (طلا، نقره، روغن و جز آن )"} +{"line": "خلاصه (خُ ص ِ) [ ع . خلاصة ] (اِ.ص .)1 - سخن کوتاه، باری، به هر حال . 2 - برگزیده، خالص "} +{"line": "خلاعت (خَ عَ) [ ع . خلاعة ] 1 - (مص ل .) افسار گسیختن، افسار برگرفتن . 2 - (اِمص .) خودکامی، خویشتن کامی . 3 - نابسامانی، پریشانی "} +{"line": "خلاف (خِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) ناسازی، مخالفت . 2 - (ص .) ضد، مخالف . 3 - ناحق، دروغ "} +{"line": "خلافت (خِ فَ) [ ع . خلافة ] (اِمص .) خلیفگی، جانشینی پیغمبر"} +{"line": "خلافکار (خَ) [ ع - فا . ] (ص فا.) آن که خلاف می کند، آن که رفتار نادرست و ناروا دارد، متخلف "} +{"line": "خلاق (خَ لّ) [ ع . ] (ص .) آفریننده، مبدع "} +{"line": "خلال (خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چوب باریکی که لای چیزی گذارند. 2 - چوب باریکی که با آن خردة غذای مانده در لای دندان ها را خارج کنند. 3 - میانة چیزی "} +{"line": "خلال (خِ) [ ع . ] (اِ.) ج . خلل ؛ تباهی ها، فسادها"} +{"line": "خلانیدن ( خلانیدن .) (مص م .) فرو کردن، فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز"} +{"line": "خلایق (خَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خلیقه - طبیعت ها، سرشت ها. 2 - مخلوقات، مردم "} +{"line": "خلت (خِ لَّ) [ ع . خُلَّة ] (اِ.) دوستی، برادری "} +{"line": "خلجان (خَ لَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لرزیدن، تکان خوردن . 2 - اضطراب . 3 - (اِ.) میل خاطر، خواهش چیزی "} +{"line": "خلخال (خَ) [ ع . ] (اِ.) حلقه ای فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند. ج . خلاخیل "} +{"line": "خلد ( خلد .) [ ع . ] (اِ.) پستانداری است که از حشرات تغذیه می کند و چشمان وی ضعیف است و در زیر زمین زیست می نماید؛ انگشت برک "} +{"line": "خلد (خُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دوام، بقا. 2 - بهشت "} +{"line": "خلر (خُ لَ) (اِ.) گیاهی است جزو دستة پیچی های دارای برگ های کوچک و گل های سفید یا آبی و یا زرد که دانة آن خوردنی است "} +{"line": "خلس (خَ) [ ع . ] (مص م .) ربودن "} +{"line": "خلسه (خَ س ِ) [ ع . خلسة ] 1 - (اِمص .) ربودگی . 2 - (اِ.) فرصت مناسب "} +{"line": "خلش (خَ لِ) (اِمص .) فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز در جایی "} +{"line": "خلشک (خَ لُ) (اِ.) کوزة گلی منقش "} +{"line": "خلص (خُ لَّ) [ ع . ] (ص .) جِ خالص "} +{"line": "خلط (خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه با چیز دیگر آمیخته شده باشد. 2 - هر یک از سرشت های چهارگانه : خون، بلغم، سودا، صفرا. ج . اخلاط "} +{"line": "خلط (خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آمیختن، درهم آمیختن . 2 - (اِمص .) آمیزش، اختلاط "} +{"line": "خلطه (خُ طَ یا طِ) [ ع . خلطة ] (اِمص .) آمیزش، معاشرت "} +{"line": "خلع (خُ) [ ع . ] (مص م .) طلاق گرفتن زن از شوهر با بخشیدن مهر خود یا با دادن مال "} +{"line": "خلع (خَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کندن، برکندن . 2 - جدا کردن . 3 - برکنار کردن کسی از شغل "} +{"line": "خلع عذار کردن (خَ عِ عِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بی شرمی کردن، افسارگسیختگی کردن "} +{"line": "خلعت (خِ عَ) [ ع . خلعة ] (اِ.) جامة دوخته که بزرگی به کسی بخشد. ج . خِلَع "} +{"line": "خلف (خُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - وفا نکردن به عهد. 2 - دروغ گفتن "} +{"line": "خلف (خَ) [ ع . ] (ق .) واپس "} +{"line": "خلف (خَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانشین، بازمانده . 2 - فرزند، فرزند شایسته . ج . اخلاف "} +{"line": "خلق (خَ لِ) [ ع . ] (ص .) نیکخوی، خوش - خوی "} +{"line": "خلق (خُ) [ ع . ] (اِ.) خوی، عادت، ج . اخلاق "} +{"line": "خلق (خَ لَ) [ ع . ] (ص .) کهنه، ژنده . ج . خلقان "} +{"line": "خلق (خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آفریدن . 2 - (اِمص .) آفرینش .3 - (اِ.)آفریده، مخلوق .4 - مردم، انسان "} +{"line": "خلقان (خَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ خَلَق ؛ کهنه ها، ژنده ها"} +{"line": "خلقت (خِ قَ) [ ع . خلقة ] (اِمص .) آفرینش، فطرت "} +{"line": "خلل (خَ لَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تباهی، فساد. 2 - پراکندگی، تفرق "} +{"line": "خلم (خِ) (اِ.) خشم، غضب "} +{"line": "خلم (خِ) (اِ.) 1 - خلط غلیظی که از بینی آدمی و جانوران ریزد؛ آب بینی ستبر. 2 - گل تیرة چسبنده "} +{"line": "خلنج (خَ لَ) [ معر. ] (اِ.) نک خَلَنگ "} +{"line": "خلنجبین (خِ لَ جَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شربتی که از سرکه و انگبین یا شکر و قند سازند؛ سکنجبین "} +{"line": "خلنده (خَ لَ د) (ص فا.) آن چه که در چیزی فرو رود"} +{"line": "خلنگ (خَ لَ) (ص .) دو رنگ، ابلق "} +{"line": "خلنگ ( خلنگ .) (اِ.) گیاهی است که نوعی از آن به صورت درخت یا درختچه می باشد که از چوب آن کاسه و قدح می سازند و نوعی از آن علفی می باشد به رنگ های سرخ، زرد و سفید"} +{"line": "خلنگ (خِ لِ) (اِ.) = خلنج : گرفتن اعضا و کندن به ناخن "} +{"line": "خله (خَ لِ) (اِ.) پاروی قایق رانی "} +{"line": "خله (خِ لَّ) [ ع . خلة ] (اِمص .) مصادقت، برادری "} +{"line": "خله (خُ لَّ) [ ع . خلة ] (اِمص .) 1 - دوستی، صداقت . 2 - خصلت "} +{"line": "خله ( خله .) (اِ.) هر چیز نوک تیز که جایی بخلد و فرو رود مانند سوزن، جوال دوز"} +{"line": "خله (خُ لِ) (اِ.) قارچ، سماروغ "} +{"line": "خلو (خِ) [ ع . ] (ص .) 1 - تهی، خالی . 2 - بیزار"} +{"line": "خلو (خُ لُ وّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خالی شدن، تهی گشتن . 2 - تنها بودن "} +{"line": "خلوت (خَ وَ) [ ع . خلوة ] 1 - (مص ل .) تنها نشستن، تنهایی گزیدن . 2 - (اِمص .) تنهایی، انزوا. 3 - کم رفت و آمد، کم جمعیت "} +{"line": "خلوت خانه ( نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - جای آسایش . 2 - اطاق مخصوص . 3 - شبستان . 4 - نمازخانه "} +{"line": "خلوتی ( خلوتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - محرم . 2 - گوشه نشین "} +{"line": "خلود (خُ) [ ع . ] (مص ل .) همیشه بودن، جاوید بودن "} +{"line": "خلوص (خُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پاکی، بی آلایشی . 2 - یکدلی "} +{"line": "خلوق (خَ) (اِ.) بوی خوش "} +{"line": "خلولیا (خُ) (اِ.) مالیخولیا"} +{"line": "خلیج (خَ) [ ع . ] (اِ.) بخشی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد و سه طرف آن خشکی باشد"} +{"line": "خلیدن (خَ دَ) (مص ل .) فرو رفتن چیزی نوک تیز در چیز دیگر"} +{"line": "خلیده (خَ د) (ص مف .) 1 - فرورفته . 2 - زخم شده "} +{"line": "رشوت (رِ وَ) نک رشوه "} +{"line": "خلیش (خَ) (اِ.) باتلاق، گل و لای چسبنده "} +{"line": "خلیش ( خلیش .) (اِمص .) شور و غوغا، آشوب "} +{"line": "خلیط (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آمیخته . 2 - آمیزشکار. 3 - انباز"} +{"line": "خلیع (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خلع شده . 2 - پریشان . 3 - نابه فرمان . 4 - خودکام "} +{"line": "خلیفه (خَ فِ) [ ع . خلیفة ] (اِ.) 1 - جانشین، قائم مقام . 2 - پیشوای مسلمانان . ج . خلفاء، خلائف "} +{"line": "خلیق (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خوش خلق، خوش - خوی . 2 - سزاوار، شایسته "} +{"line": "خلیقه (خَ قِ) [ ع . خلیقة ] (اِ.) 1 - سرشت، ذات . 2 - خوی، عادت . ج . خلائق "} +{"line": "خلیل (خَ) [ ع . ] (ص . اِ.) دوست خالص، صادق . ج . اخلاء"} +{"line": "خلیه (خَ یِّ) [ ع . خلیة ] (اِ.) کندوی عسل "} +{"line": "خم (خَ) 1 - (ص .) کج . 2 - پیچ و تاب . 3 - (اِ.) طاق ایوان . 4 - خانة زمستانی . 5 - گره ابرو، اخم "} +{"line": "خم (خُ) (اِ.) 1 - ظرف سفالینی بزرگ که در آن آب، سرکه، یا شراب ریزند. 2 - کوس، طبل "} +{"line": "خم دادن (خَ. دَ) 1 - (مص م .) کج کردن . 2 - (مص ل .) مطیع شدن، نرمی نشان دادن "} +{"line": "خم گرفتن (خَ. گِ رِ) (مص ل .)کج شدن، گوژ شدن "} +{"line": "خماخسرو (خُ خُ رُ) (اِمر.) یکی از آهنگ های موسیقی قدیم "} +{"line": "خمار (خَ مّ) [ ع . ] (ص .) شراب فروش، باده - فروش "} +{"line": "خمار (خُ) [ ع . ] (اِ.) دردسر و ملالی که پس از مستی عارض شخص می شود"} +{"line": "خماری (خُ) [ ع - فا. ] (حامص .) ملامت و دردسری که به علت عدم دسترسی فرد معتاد به مواد مخدر بوجود می آید"} +{"line": "خماسی (خُ) (ص نسب .) 1 - پنج جزوی، آن چه دارای پنج جزو باشد. 2 - کلمة پنج حرفی "} +{"line": "خماندن (خَ دَ) (مص م .) نک خمانیدن "} +{"line": "خمانیدن (خَ دَ) (مص م .) خم کردن، کج گردانیدن "} +{"line": "خماهان (خُ) (اِ.) نک خماهن "} +{"line": "خماهن (خُ هَ) (اِ.) نوعی سنگ آهن به رنگ تیره که ساییدة آن را برای درمان جرب به کار می بردند"} +{"line": "خمخانه (خُ نِ) (اِمر.) 1 - سردابی که خم های باده را در آن جا گذارند. 2 - میخانه، میکده "} +{"line": "خمر (خَ) [ ع . ] (اِ.) شراب، نوشابة مستی آور"} +{"line": "خمره (خُ رِ) (اِ.) خم کوچک، خمچه "} +{"line": "خمریه (خَ) [ ع . ] (اِ.) شعری که در وصف شراب سروده شود"} +{"line": "خمس (خُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک پنجم هر چیز. 2 - یک پنجم درآمد یا غنایم که مسلمانان باید به امام یا جانشین او بپردازند. ج . اخماس "} +{"line": "خمسه (خَ) [ ع . خمسة ] (اِ.) 1 - پنج . 2 - پنج انگشت . مسترقه "} +{"line": "خمسه مستسرقه ( خمسه مستسرقه ء مُ تَ رِ قِ) [ ع . ] (اِمر.) نک پنجه دزدیده "} +{"line": "خمش (خَ مُ) (ص .) خاموش "} +{"line": "خمل (خَ) [ ع . ] (اِ.) ریشه، پرز، خواب (مخمل، ماهوت و مانند آن )"} +{"line": "خمود (خُ) [ ع . ] (اِمص .) خاموشی "} +{"line": "خموش (خَ) (ص .) خاموش "} +{"line": "خمول (خُ) [ ع . ] (مص ل .) گمنام شدن، بی نام گردیدن "} +{"line": "خمپاره (خُ رِ) (اِمر.) 1 - نوعی گلوله که به وسیلة خمپاره انداز پرتاب شود. 2 - گلوله ای که جهت آتش بازی سازند و در هوا منفجر گردد و به چند رنگ درآید"} +{"line": "خمپاره انداز ( خمپاره انداز . اَ) (ص فا. اِمر.) سلاحی شبیه توپ که دارای لوله ای کوتاه و دهانه ای فراخ است و به وسیلة آن خمپاره را پرتاب کنند"} +{"line": "خمک (خُ مَ) (اِ.) دف و دایرة کوچکی که چنبر آن از برنج یا روی باشد"} +{"line": "خمیازه (خَ ز) (اِ.) 1 - حالتی که به سبب خستگی، اختلال در خواب و کسالت در شخص ایجاد شود به طوری که به فاصلة کوتاه و ناخودآگاه دهان تا حد ممکن باز شده، دست ها کشیده و سینه منبسط گردد. 2 - دهان دره "} +{"line": "خمیدن (خَ دَ) (مص ل .) 1 - کج شدن . 2 - لنگیدن "} +{"line": "خمیده (خَ د) (ص مف .) خم شده، مایل "} +{"line": "خمیر (خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چیز که با آب مخلوط و غلیظ شود. 2 - آرد جو یا گندم که برای پختن نان یا شیرینی با آب آمیخته باشند"} +{"line": "خمیره (خَ رِ) [ ع . خمیرة ] (اِ.) 1 - خمیرترش . 2 - سرشت، طبع "} +{"line": "خمیرگیر ( خمیرگیر .) (ص فا.) کسی که در دکان نانوایی خمیر نان را به عمل آورد"} +{"line": "خمیس (خَ) [ ع . ] (اِ. ق .) 1 - پنجشنبه . 2 - لشکر، سپاه مرکب از مقدمه، میمنه، میسره، قلب و ساقه . ج . اخمساء و اخمسه "} +{"line": "خمیص (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - باریک، نزار. 2 - باریک میان "} +{"line": "خن (خَ) (اِ.) 1 - خانه . 2 - خانة طبقة پایین کشتی "} +{"line": "خنازیر (خَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خنزیر - خوک ها. 2 - غده های سختی که در زیر گلو و گردن به وجود می آید"} +{"line": "خناس (خَ نّ) [ ع . ] (ص . اِ.) شیطان، اهریمن "} +{"line": "خناق (خُ) [ معر. ] (اِ.) دیفتری "} +{"line": "خناک (خُ) (اِ.) نک دیفتری "} +{"line": "خنب (خُ) (اِ.) خم "} +{"line": "خنبره (خُ بَ رِ) (اِمر.) خمره، خم کوچک "} +{"line": "خنبه (خُ ب) (اِ.) 1 - خم بزرگ . 2 - گودال یا چهاردیواری که در آن غله ریزند"} +{"line": "خنثی (خُ ثا) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی است که نه مرد باشد نه زن . 2 - بی فایده، بیهوده "} +{"line": "خنج (خَ) (اِ.) 1 - شادی، طرب . 2 - نفع، فایده "} +{"line": "خنجر (خَ جَ) [ ع . ] (اِ.) سلاحی به اندازة کارد که نوک تیز دارد و تیغه اش کج و برنده است "} +{"line": "خنجک (خَ جَ) (اِ.) نک خارخسک "} +{"line": "خنجیر (خِ یا خَ) 1 - بوی تیزی که از سوختن استخوان، چرم، پشم و پنبة چرب چراغ خاموش گشته و مانند آن برآید. 2 - هر چیز تند و تیز"} +{"line": "خندان (خَ) 1 - (ص فا.) خنده کننده . 2 - (ق .) در حال خندیدن . 3 - شکوفه کننده . 4 - هر چیز شکفته، مانند غنچه، انار، پسته "} +{"line": "خندریس (خَ دَ) [ ع . ] (اِ.) شراب کهنه "} +{"line": "خندستان (خَ د یا دَ) (اِمر.) 1 - افسوس، سخره، لاغ . 2 - مجلس مسخرگی، معرکة مسخرگی . 3 - کنایه از: لب و دهان معشوق "} +{"line": "خندق (خَ دَ) [ معر. ] (اِ.) گودالی که گرداگرد شهر، قلعه و مانند آن درست می کردند تا مانع از ورود دشمن و سیل گردد. ج . خنادق "} +{"line": "خنده (خَ د) [ په . ] (اِ.) حالتی در انسان که به سبب شادی و نشاط ایجاد شودولب ها و دهان گشا د گردند. ؛ از خنده روده بر شدن کنایه از: خندة شدید و ممتد کردن "} +{"line": "خنده خریش ( خنده خریش . خَ) (ص مر.) کسی که مردم به او بخندند و مسخره اش کنند"} +{"line": "خنده رو (ی ) ( خنده رو .) (ص مر.) کسی که دارای چهره بشاش است "} +{"line": "خندوتند (خَ دُ تَ)(اِمر.)1 - زیر و زبر.2 - تار و - مار، پراکنده "} +{"line": "خنزر پنزر (خِ ز. پِ ز) (اِمر.) (عا.) خِرت و پرت، اجناس کم بها"} +{"line": "خنزر پنزری ( خنزر پنزری .) (ص نسب .) (عا.) دست - فروش، کسی که اجناس کم بهاء می فروشد"} +{"line": "خنزیر (خِ) [ ع . ] (اِ.) خوک ؛ ج . خنازیر"} +{"line": "خنس (خِ نِ) (اِ) (عا.) گرفتاری، درماندگی "} +{"line": "خنصر (خِ ص ) [ ع . ] (اِ.) انگشت خرد، کلیک، کالوج، کابلیج "} +{"line": "خنور (خَ) (اِ.) ظرف سفالی مانند کاسه، کوزه و امثال آن "} +{"line": "خنک (خُ نُ) (شب جم .)خوشا؛ آفرین "} +{"line": "خنک (خُ نَ)(ص .) 1 - سرد مطبوع . 2 - خوب، خوش "} +{"line": "خنگ ( خنگ .) (ص .) (عا.) کودن، کم عقل، گیج "} +{"line": "خنگ (خِ) (اِ.) اسب سفید موی "} +{"line": "خنگ بید ( خنگ بید .) (اِمر.) 1 - خار. 2 - خار سفید"} +{"line": "خنگ و لوک (خِ گُ) (ص مر.) کسی که در همه چیز عاجز باشد و کاری از او برنیاید"} +{"line": "خنگال (خِ.) (اِمر.) سوراخی که نشانة تیر باشد"} +{"line": "خنگسار ( خنگسار .)(ص مر.)کسی که همة موی های سرش سفیده شده باشد"} +{"line": "خنیا (خُ) (اِ.) سرود، نغمه، آواز"} +{"line": "خنیاگر ( خنیاگر . گَ) (ص فا.) آوازخوان "} +{"line": "خنیدن (خَ دَ) (مص ل .) 1 - پیچیدن آواز. 2 - شهرت پیدا کردن "} +{"line": "خنیده (خُ د یا دَ) (ص .) پسندیده "} +{"line": "خنیده (خَ د یا دَ) 1 - (اِمف .) سروده، خوانده شده . 2 - دانای در کار سرود، موسیقی دان . 3 - (اِ.) صدا و آوازی که در میان دو کوه و گنبد و مانند آن پیچد"} +{"line": "خنیده ( خنیده .) (اِمف .) معروف، شهرت یافته "} +{"line": "خه (خَ) (شب جم .) کلمة تحسین، زه ! خهی ! خوشا! مرحبا! 1"} +{"line": "خهی ( خهی .) (شب جم .) نک خه "} +{"line": "خو (اِ.) 1 - علف هرزه . 2 - هر گیاه که خود را به درخت پیچد"} +{"line": "خو (اِ.) خوی، سرشت "} +{"line": "خو باز کردن (کَ دَ) (مص ل .) ترک عادت کردن "} +{"line": "خوء (خُ) (اِ.) کفل اسب "} +{"line": "خواب (خا) [ په . ] 1 - (اِ.) حالتی توأم با آسایش و آرامش که بر اثر از کار بازماندن حواس ظاهر در انسان و حیوان پدید آید. 2 - (ص .) غافل، بی خبر. 3 - جهتی که پرز، مو یا پشم در آن به آسانی روی هم افتد. ؛ خواب خرگوشی کنایه از: غفلت و بی خبری . ؛ خواب هفت پادشاه را دیدن کنایه از: به خواب عمیق فرو رفتن "} +{"line": "خواب بستن ( خواب بستن . بَ تَ) (مص م .) خواب کسی را آشفتن "} +{"line": "خواب نما ( خواب نما . نَ) (ص فا.) الهام شدن چیزی در خواب "} +{"line": "خواب گزار (خا. گُ) (ص فا.) معبر، تعبیرکننده خواب "} +{"line": "خواباندن (خا دَ) (مص م .) نک خوابانیدن "} +{"line": "خوابانیدن (خا دَ) (مص م .) 1 - کسی را خواب کردن . 2 - باعث زانو زدن (شتر). 3 - تعطیل کردن (کارخانه و مانند آن )"} +{"line": "خوابک (خا بَ) (اِ.) رؤیا، رؤیا خوش "} +{"line": "خوابگاه (خا) (اِمر.) = خوابگه : 1 - جای خواب . 2 - محلی برای خوابیدن یک عده . ؛در خوابگاه خار داشتن کنایه از: بی قرار بودن "} +{"line": "خوابیدن (خا دَ) (مص ل .) 1 - به خواب رفتن . 2 - آرام گرفتن "} +{"line": "خواتم (خَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خاتمه - پایان ها، انجام ها. 2 - مهرها، نگین ها. 3 - انگشتری ها"} +{"line": "خواتین (خَ) [ معر. ] (اِ.) جِ خاتون ؛ زنان بزرگ "} +{"line": "خواجه (خا جِ) (ص .) 1 - بزرگ، سرور. 2 - مالدار، دولتمند. 3 - اخته، مردی که خایه اش را کشیده باشند"} +{"line": "خواجه تاش ( خواجه تاش .) [ فا - تر. ] (ص مر.) غلامان و نوکران یک شخص "} +{"line": "خواجه سرا ( خواجه سرا . سَ) (ص مر. اِمر.) 1 - نوکر محرم . 2 - غلامی که خایة او را کشیده باشند"} +{"line": "زاد [ ع . ] (اِ.) توشه، خوراک اندک "} +{"line": "خواجه کردن ( خواجه کردن . کَ دَ) (مص م .) اخته کردن "} +{"line": "خواجگی (خا جِ) (حامص .) 1 - بزرگی، ریاست . 2 - سوداگری "} +{"line": "خوار (خا) [ په . ] (ص .) 1 - آسان، سهل . 2 - پست، زبون "} +{"line": "خواربار (خا) (اِمر.) 1 - آنچه خورده شود. 2 - ارزاق "} +{"line": "خوارج (خَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خارجه . گروهی از سپاهیان امام علی (ع ) که در جنگ صفین از بیعت با آن حضرت خارج شدند"} +{"line": "خوارق (خَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خارق - آنچه که خلاف عادات مردم باشد. 2 - کرامات اولیا"} +{"line": "خوارکار (خا) (ص فا.) آسانگیر، سهل انگار"} +{"line": "خوازه (خا ز)(اِ.) 1 - طاق نصرت، چوب بستی برای چراغانی و آذین بندی . 2 - قبه ای از گل ها و ریاحین . 3 - خواهش، میل "} +{"line": "خواست (خا) (مص مر.) خواستن "} +{"line": "خواستار (خا) (ص فا.) 1 - خواهنده، طلب - کننده . 2 - طالب زناشویی "} +{"line": "خواستن (خا تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - خواهش کردن . 2 - آرزو داشتن، طلبیدن . 3 - اراده کردن . 4 - قصد داشتن "} +{"line": "خواسته (خا تِ) [ په . ] 1 - (ص مف .) طلب شده . 2 - اراده شده . 3 - (اِ.) مال، ثروت . 4 - امر مورد دعوی "} +{"line": "خواستگار (خا)(ص فا.) 1 - خواهنده . 2 - طالب زناشویی "} +{"line": "خواستگاری ( خواستگاری .) (حامص .) به دختر یا زنی پیشنهاد ازدواج دادن "} +{"line": "خواص (خَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خاصه - مقربان، نزدیکان . 2 - برگزیدگان قوم . 3 - ویژگی ها"} +{"line": "خواطر (خَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خاطر؛ اندیشه ها"} +{"line": "خوافی (خَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خافیه ؛ پنهان ها، نهان ها"} +{"line": "خوال (خا) (اِ.) = خوار: 1 - خوردنی . 2 - دوده ای که برای ساختن مرکب سیاه از دود چراغ گیرند"} +{"line": "خوالستان (خا لِ) (اِمر.) دوات، ظرفی کوچک که مرکُب را در آن ریزند"} +{"line": "خوالیگر (خا گَ) (ص .) آشپز، طباخ "} +{"line": "خوان ( خوان .) (اِ.) 1 - خار و خلاشه . 2 - گیاه خودرو، علف هرزه "} +{"line": "خوان ( خوان .) 1 - ریشة «خواندن ». 2 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «خواننده » آید: تعزیه - خوان، روضه خوان و مانند آن "} +{"line": "خوان (خا) [ په . ] (اِ.) 1 - سفره . 2 - طبق بزرگ چوبین . 3 - خوردنی "} +{"line": "خوان سالار (خا) (اِمر.) رییس آشپزخانه "} +{"line": "خوان یغما ( خوان یغما ِ یَ) [ فا - تُر ] (اِمر.) 1 - سفره ای که برای عموم مردم بگسترانند و صلای عام در دهند. 2 - مجازاً غارت، چپاول "} +{"line": "خوانا ( خوانا .) (ص .) 1 - خواننده . 2 - خط و نوشته ای که به راحتی خوانده شود"} +{"line": "خواندن (خا دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - قرائت کردن . 2 - آواز خواندن . 3 - دعوت کردن . 4 - آموختن، یاد گرفتن . 5 - فهمیدن، تشخیص دادن "} +{"line": "خواندنی (خا دَ) (ص لیا.) چیزی که شایستة خواند باشد، قابل قرائت "} +{"line": "خوانده (خا د) (ص مف .) 1 - قرائت شده . 2 - دعوت شده . 3 - احضار شده، فراخوانده "} +{"line": "خوانچه (خا چِ) (اِمر.) 1 - خوان کوچک . 2 - طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی، میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند"} +{"line": "خواه (خا) 1 - (ریش .) امر و ریشة «خواستن » 2 - (ص فا.) در برخی ترکیبات به معنی «خواهنده » آید: خیرخواه، هواخواه . 3 - (ص مف .) در بعضی کلمات به معنی «خواسته » آید: دلخواه "} +{"line": "خواهان (خا) (ص فا.)1 - خواستار. 2 - مشتاق . 3 - مدعی "} +{"line": "خواهر (خا هَ) [ په . ] (اِ.) دختری که با شخص از طرف پدر یا مادر یا هر دو مشترک باشد؛ همشیره . ج . خواهران "} +{"line": "خواهرخوانده ( خواهرخوانده . خا د) (اِمر.) دختر یا زنی که شخص او را به خواهری پذیرفته باشد"} +{"line": "خواهش (خا هِ)(اِمص .) 1 - خواست . 2 - تضرع، التماس . 3 - میل، رغبت "} +{"line": "خواهشمند ( خواهشمند . مَ) (ص مر.) درخواست - کننده، متقاضی "} +{"line": "خواهشگر ( خواهشگر . گَ)(ص فا.) شفیع، شفاعت - کننده "} +{"line": "خواهشگری ( خواهشگری . گَ) (حامص .) شفاعت "} +{"line": "خوب [ په . ] (ص .) 1 - نیکو، پسندیده . 2 - زیبا، ج . خوبان "} +{"line": "خوب رو (ی ) (ص مر.) زیبا، نیکوروی . ج . خوبرویان "} +{"line": "خوبی (حامص .) 1 - نیک بودن، پسندیده بودن . 2 - زیبایی، جمال "} +{"line": "خود (خُ) [ په . ] (ضم .) 1 - ضمیر مشترک که در میان متکلم، مخاطب و غایب مشترک است و همیشه مفرد آید. 2 - شخص، ذات، وجود"} +{"line": "خود (اِ.) کلاه فلزی که سربازان به هنگام جنگ یا تشریفات نظامی بر سر گذارند"} +{"line": "خودبین ( خودبین .) (ص فا.) مغرور، متکبر"} +{"line": "خودتراش ( خودتراش . تَ) (ص فا.) اسبابی که با آن ریش و سبیل را می تراشند، ماشین اصلاح "} +{"line": "خودخواه ( خودخواه . خا) (ص فا.) خودپرست، متکبر"} +{"line": "خودخور ( خودخور . خُ) (ص فا.) (عا.) کسی که غصه بسیار می خورد"} +{"line": "خوددار ( خوددار .) (ص فا.) 1 - بردبار، شکیبا. 2 - کسی که خود را از انجام عمل ناپسند نگه می دارد"} +{"line": "خودداری ( خودداری .) (حامص .) 1 - بردباری . 2 - امتناع، سرپیچی "} +{"line": "زرگون (زَ) (ص مر.) زردرنگ "} +{"line": "خودرای ( خودرای . رَ) (ص مر.) آن که به فکر خود کار کند و به رأی دیگران اعتنا نکند"} +{"line": "خودرو ( خودرو . رُ ) 1 - (اِ.) اتومبیل . 2 - (ص فا.) آنچه که به خودی خود راه بیفتد"} +{"line": "خودرو ( خودرو . رُ) (ص فا.) 1 - گیاهی که به خودی خود روییده شود. 2 - کسی که تعلیم و تربیتی ندیده "} +{"line": "خودسر ( خودسر . سَ) (ص مر.) 1 - مستبد. 2 - سرکش . 3 - بی باک "} +{"line": "خودسری ( خودسری . سَ) (حامص .) 1 - خودرایی . 2 - تمرد. 3 - گستاخی "} +{"line": "خودشیرینی ( خودشیرینی .) (حامص .) چاپلوسی، شیرین زبانی، لوس بازی "} +{"line": "خودفروش ( خودفروش . فُ) (ص فا.) آن که خود را در معرض استفادة شهوت دیگران قرار دهد و از این طریق کسب معاش کند، فاحشه، روسپی "} +{"line": "خودمانی (خُ د)(ص نسب .)خودی، خصوصی، بی تعارف و تکلف "} +{"line": "خودمختار ( خُ. مُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) ناحیه یا کشوری که در برخی امور داخلی دارای استقلال می باشد و در برخی امور دیگر تابع دولت مرکزی "} +{"line": "خودنویس ( خودنویس . نِ) (ص فا. اِمر.) نوعی قلم دارای محفظه ای که جوهر را در آن می ریزند"} +{"line": "خودپرست ( خودپرست . پَ رَ) (ص فا.) متکبر، خود - خواه "} +{"line": "خودکار ( خودکار .) (ص مر.) 1 - دستگاه و آلتی به خودی خود کار می کند، اتوماتیک . 2 - مداد خودنویس "} +{"line": "خودکام ( خودکام .) (ص مر.) 1 - خودسر، خودرای . 2 - هوی پرست "} +{"line": "خودکامه ( خودکامه . مِ) (ص مر.) 1 - خودسر. 2 - شهربان، مرزبان "} +{"line": "خودکامگی ( خودکامگی . مِ) (حامص .) 1 - خودسری . 2 - هوی پرستی "} +{"line": "خودکشی ( خودکشی . کُ) (حامص .) 1 - خود را به وسیله ای کشتن، انتحار. 2 - (کن .) کار زیاد کردن، کوشش بسیار کردن "} +{"line": "خودی (خُ) (ص نسب .) آشنا"} +{"line": "خودی ( خودی .) (حامص .) 1 - خودسری . 2 - انانیت، هستی "} +{"line": "خور (خُ) (اِخ .) خورشید، آفتاب "} +{"line": "خور ( خور .) 1 - (اِ.) ریشة خوردن، خوراک . 2 - خوردنی . 3 - (ص فا.) در ترکیب به معنی خورنده آید: باده خور، میراث خور"} +{"line": "خورابه (خُ ب) (اِمر.) 1 - سوراخی که در بندی که بر جوی بسته اند ایجاد شود و آب اندک اندک از آن خارج شود. 2 - جوی کوچکی که برای زراعت از نهر جدا کنند"} +{"line": "خوراندن (خُ دَ) (مص م .) نک خورانیدن "} +{"line": "خورانیدن (خُ دَ)(مص م .)به خوردن واداشتن "} +{"line": "خوراک (خُ) (اِمر.) طعام، خوردنی "} +{"line": "خورجین (خُ) نک خرجین "} +{"line": "خورخجیون (خُ خُ وَ) (اِ.) کابوس، بختک "} +{"line": "خورد (خُ) (اِ.) خوراک، طعام "} +{"line": "خوردن (خُ دَ) [ په . ] 1 - (مص م .)فرو بردن غذا از گلو. 2 - نوشیدن . 3 - (عا.) سوء استفادة مالی به هنگام تصدی شغلی . 4 - شکست خوردن، مغلوب شدن . 5 - مناسب بودن، جور بودن . 6 - ساییدن (فنی ). 7 - (مص ل .) تصادف کردن . 8 - اصابت کردن . 9 - مقارن شدن، همزمان شدن . ؛ خوردن و خوابیدن کنایه از: بیکار و بی عار زندگی کردن "} +{"line": "خورده (خُ د) (ص مف .) چیزی که از گلو فرو رفته و بلعیده شده "} +{"line": "خوردی (خُ رْ د) (اِ.) غذای آبکی، مانند آش و آبگوشت "} +{"line": "خورش (خُ رِ) [ په . ] 1 - (اِمص .) خوردن . 2 - (اِ.) خوردنی، طعام . 3 - آنچه با نان یا برنج خورند. خورشت نیز گویند"} +{"line": "خورشید (خُ) [ په . ] (اِ.) 1 - ستاره ای که سیارات منظومة شمسی به گرد آن می چرخند. 2 - هر ستاره ای که مرکز یکی از منظومه ها باشد"} +{"line": "خورند (خُ رَ) (اِمر.) درخور، مناسب "} +{"line": "خورنق (خَ وَ نَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - کاخ باشکوه . 2 - نام قصر باشکوهی در جده که به دستور پادشاه آن نعمان، برای بهرام گور ساخته شد"} +{"line": "خورنگاه (خُ رَ) (اِ.) نک خورنق "} +{"line": "خوره (خُ رِّ) [ په . ] (اِ.) نک خرّه "} +{"line": "خوره (خُ رِ) (اِ.) جذام "} +{"line": "خوزی (ص نسب .) از مردم خوزستان "} +{"line": "خوست (خُ)(ص .) 1 - جزیره . 2 - کوفته، پایمال شده "} +{"line": "خوش (خُ) [ په . ] (ص .) 1 - خوب، نیک . 2 - شاد، شادمان "} +{"line": "خوش ( خوش .) (ص .) خشک، خشکیده "} +{"line": "خوش ( خوش .) (اِ.) = خوشه . خشو: 1 - مادر زن . 2 - مادر شوهر"} +{"line": "خوش آمد ( خوش آمد . مَ)(مص مر. اِمر.) = خوشامد: س خنی مبنی بر تبریک و تهنیت و تعارف "} +{"line": "خوش آیند ( خوش آیند . یَ) (ص فا.) = خوشایند: مقبول، دلپذیر، پسندیده "} +{"line": "خوش بین ( خوش بین . )(ص فا.) کسی که به سرنوشت و پیش آمدها بدگمان نباشد"} +{"line": "خوش حال ( خوش حال .) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - شاد، شادمان، بشاش .2 - کامران، کامروا. 3 - نیکبخت، سعادتمند "} +{"line": "خوش حساب ( خوش حساب . حِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کسی که وام و بدهی خود را در سر وعده پرداخت کند"} +{"line": "خوش خوراک ( خوش خوراک . خُ) (ص مر.) کسی که خوب غذا بخورد، خوشخوار"} +{"line": "خوش خوشک ( خوش خوشک . خُ شَ) (ق مر.) اندک - اندک، کم کم "} +{"line": "خوش خیم ( خوش خیم .) (ص مر.) 1 - خوش خلق، نیک نهاد. 2 - در اصطلاح پزشکی : بی خطر"} +{"line": "زوان (زَ) (اِ.) زبان "} +{"line": "خوش دامن ( خوش دامن . مَ) (اِمر) نک خُشدامن "} +{"line": "خوش رکاب ( خوش رکاب . رِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) مرکوبی که نیکو سواری دهد و تند رود"} +{"line": "خوش مزه ( خوش مزه . مَ ز) (ص مر.) آن چه که دارای طعم و مزة نیک باشد"} +{"line": "خوش نشین ( خوش نشین . نِ) (ص فا.) 1 - آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند. 2 - در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع . 3 - به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند"} +{"line": "خوش یمن (خُ. یُ) [ فا - ع . ] (ص مر.) خجسته "} +{"line": "خوشاب ( خُ ) (ص مر.) 1 - آبدار. 2 - تر و تازه "} +{"line": "خوشانیدن ( خُ دَ) (مص م .) خشک کردن "} +{"line": "خوشباش (خُ) (اِمر.) تهنیت، تبریک "} +{"line": "خوشبخت ( خوشبخت . بَ) (ص مر.) نیک بخت، خوش اقبال "} +{"line": "خوشدلی ( خوشدلی . د) (حامص .) شادی، سرور"} +{"line": "خوشنوا ( خوشنوا . نَ)(ص مر.) خوش آواز، خوش - نغمه "} +{"line": "خوشنویس ( خوشنویس . نِ) (ص فا.) خطّاط "} +{"line": "خوشه (ش ) (اِ.) 1 - چندین دانة میوه که به هم پیوسته و از شاخة درخت یا ساقة گیاه آویزان باشد. 2 - سُنبله، ششمین بُرج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود شهریور ماه در این برج دیده می شود"} +{"line": "خوشه چین ( خوشه چین .)(ص فا.)1 - آن که خوشه های غلات یامیوه های درختان را می چیند. 2 - آن که پس از درو و جمع آوری محصول خوشه های باقی مانده را برای خود جمع می کند. 3 - آن که از هرجا چیزی (مادی یا معنوی ) برای خود اندوخته کند"} +{"line": "خوشگل ( خوشگل . گِ) (ص مر.) زیبا، قشنگ "} +{"line": "خوشگوار ( خوشگوار . گُ) (ص فا.) خوش مزه، گوارا"} +{"line": "خوشی (خُ) (حامص .) 1 - نیکی، خوبی . 2 - شادمانی "} +{"line": "خوشیدن (دَ) [ په . ] (مص ل .) خشک شدن، خشکیدن "} +{"line": "خوشیده (د) (ص مف .) خشک شده، خشکیده "} +{"line": "خوص [ ع . ] (اِ.) برگ درخت خرما"} +{"line": "خوض (خُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فرو رفتن در آب . 2 - در فکر فرو رفتن "} +{"line": "خوف (خُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) بیمناکی . 2 - (اِ.) ترس، بیم "} +{"line": "خوفناک ( خوفناک .) [ ع - فا. ] (ص مر.) ترسناک، مهیب "} +{"line": "خول (خَ وَ) [ ع . ] (اِ.) خَدَم و حَشَم "} +{"line": "خول (اِ.) پرنده ای است کوچک و خوش آواز و تیزپرواز"} +{"line": "خول (خَ) [ ع . ] (مص ل .) نیک پرستاری کردن "} +{"line": "خون [ په . ] (اِ.) مایعی سرخ رنگ که در رگ های بدن جانوران جریان دارد و تغذیة بدن از آن تأمین می شود. خون مرکب از گلبول های سرخ و سفید است . ؛ خون به پا کردن کنایه از: جنگ و جدال سخت و خونین برپا کردن . ؛ خون خود را کثیف کردن کنایه از: عصبانی شدن "} +{"line": "خون آشام (ص فا.) 1 - خونخوار. 2 - بی رحم، سنگ دل "} +{"line": "خون افشان (اَ) (ص فا.) خونریز، بی رحم "} +{"line": "خون سیاوش (نِ وُ) (اِمر.) نک خون سیاوشان "} +{"line": "خون سیاوشان (وُ) (اِمر.) صمغی است سرخ رنگ از درخت شیان که بومی هند و حبشه و زنگبار می باشد"} +{"line": "خون کردن (کَ دَ) (مص ل .) قتل کردن "} +{"line": "خون گرم (گَ) (ص مر.) 1 - جانوری که خونش گرم باشد. 2 - کنایه از: بامحبت "} +{"line": "خوناب (اِمر.) 1 - خون آمیخته به آب . 2 - اشک خونین "} +{"line": "خونابه (ب) (اِمر.) 1 - خون آمیخته به آب . 2 - اشک خونین . 3 - مایعی که پس از انعقاد خون روی آن می ماند"} +{"line": "خونبها (بَ) (اِمر.) دیه، پولی که در ازای خون مقتول به بازماندگان او دهند"} +{"line": "خونخواهی (خا) (حامص .) انتقام، کینه جویی "} +{"line": "خوند (خُ) (اِمر.) = خداوند: خداوند، امیر، مخدوم "} +{"line": "خوندگار (خُ د) (ص مر.) 1 - مخدوم، خداوندگار، سرور. 2 - عنوان هر یک از پادشاهان آل عثمان "} +{"line": "خونریز (ص فا.) 1 - کسی که مردم را بکشد. 2 - سفاک "} +{"line": "خونسرد (سَ)(ص مر.) 1 - بردبار، کسی که زود خشمگین نشود. 2 - جانوری که حرارت بدنش با حرارت محیط تغییر می کند. مانند بعضی از خزندگان "} +{"line": "خونی (ص نسب .) 1 - قاتل، کشنده . 2 - جنگجو"} +{"line": "خونین جگر (جِ گَ) (ص مر.) اندوهگین، پ ُ ر - اندوه "} +{"line": "خوهل (خُ) (ص .) کج، کژ"} +{"line": "خوهلگی (خُ لِ) (حامص .) کجی "} +{"line": "خوچ (اِ.) 1 - تاج خروس . 2 - ترک، کلاهخود"} +{"line": "خوک [ ع . ] (اِ.) پستانداری از راستة سم داران که در هر دست و پا دارای چهار انگشت است و همه چیز می خورد"} +{"line": "خوک دانی (ص مر. اِمر.) 1 - محلی که خوکان در آن زندگی کنند. 2 - (کن .) جایی کثیف و نامناسب برای زندگی و سکونت "} +{"line": "خوگر (گَ) (ص فا.) عادت کرده "} +{"line": "خوی (اِ.) عادت، خصلت "} +{"line": "خوی (خُ) (اِ.) عَرَق "} +{"line": "خوید (اِ.) بر وزنِ بید: گیاه نورسته "} +{"line": "خویش (خیش ) [ په . ] 1 - (اِ.) از افراد خانواده و خاندان . ج . خویشان . 2 - ضمیر مشترک برای اول شخص و دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع "} +{"line": "خویشاوند (وَ) (اِ.) قوم و خویش "} +{"line": "خویشتن (تَ) 1 - (اِ.) شخصیت، ذات . 2 - (ضم .) ضمیر مشترک برای اول، دوم و سوم شخص مفرد و جمع "} +{"line": "خویشتن دار ( خویشتن دار .) (ص فا.) نک خوددار"} +{"line": "خویشتن داری ( خویشتن داری .) (حامص .) نک خودداری "} +{"line": "خویشکار (ص .)1 - کشاورز، دهقان . 2 - وظیفه - شناس "} +{"line": "خویشکاری (حامص .) 1 - وظیفه شناسی . 2 - پارسایی، تدین "} +{"line": "خویشکاری (حامص .) کشاورزی، دهقانی "} +{"line": "خویشی (حامص .) خویشاوندی، قرابت "} +{"line": "خِمار (خِ) [ ع . ] (اِ.) روبند، روسری "} +{"line": "خپله (خِ پِ لِ) (ص .) (عا.) چاق و قدکوتاه "} +{"line": "خپک (خَ پَ) (اِ.) نک خبک "} +{"line": "خپیدن (خَ دَ) (مص ل .) خفه شدن "} +{"line": "خی (اِ.) 1 - خیک، مشک . 2 - کیسه "} +{"line": "خیابان (اِ.) جاده، راه عریض و هموار در شهر که مردم از آن عبور کنند و اطراف آن مغازه یا خانه باشد"} +{"line": "خیار [ په . ] (اِ.) گیاهی از تیرة کدوییان که اقسام گوناگون دارد و میوه اش دراز و سبز است و در اکثر سالادها مصرف زیادی دارد. خیار [ ع . ] (مص ل .) 1 - اختیار داشتن . 2 - داشتن اختیار برای بر هم زدن معامله یا قرارداد. 3 - برگزیده "} +{"line": "خیاره (رِ) [ ع . خیارة ] (ص .) هرچیز لطیف و ظریف و برگزیده، منتخب "} +{"line": "خیارک (رَ) (اِمصغ .) ورم و دملی به شکل خیار که در غده های لنفاوی کشالة ران ظاهر شود و تولید درد کند"} +{"line": "خیاط (خَ یّ) [ ع . ] (ص فا.) درزی، کسی که لباس می دوزد"} +{"line": "خیاط ( خیاط .) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه بدان جامه دوزند. 2 - سوزن . 3 - گذرگاه، معبر"} +{"line": "خیاطت (طَ) [ ع . خیاطة ] (اِمص ) دوزندگی، خیاطی "} +{"line": "خیال [ ع . ] (اِ.) 1 - گمان، وهم . 2 - آنچه که در خواب دیده شود. 3 - یکی از حدود اسماعیلیان "} +{"line": "خیام (خَ یّ) [ ع . ] (ص .)خیمه دوز، خیمه فروش "} +{"line": "خیانت (نَ) [ ع . خیانة ] (اِمص .) 1 - غدر، مکر. 2 - نقض عمد. 3 - نادرستی، دَغَلی "} +{"line": "خیبت (خَ یا خِ بَ) [ ع . خیبة ] (اِمص .) 1 - ناامیدی . 2 - زیانکاری "} +{"line": "خیدن (دَ) (مص ل .) خمیدن "} +{"line": "خیده (د) (ص مف .) خمیده "} +{"line": "خیر (خَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) نیکویی . 2 - پاداش، پاداش نیک . 3 - (ص .) صواب . 4 - بابرکت "} +{"line": "خیر (خَ یِّ) [ ع . ] (ص .) نیکوکار، سخت نیک "} +{"line": "خیر (خِ) (ص .) 1 - خیره، سرگشته . 2 - عبث، بیهوده "} +{"line": "خیرات (خِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ خیره ؛ کارهای نیکو، اعمال پسندیده "} +{"line": "خیرخواه (خِ یا خَ. خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که نیکی دیگران را خواهد، خیراندیش "} +{"line": "خیرخیر (خِ خِ) (ق مر.) بیهوده، بی سبب "} +{"line": "خیره ( خیره .) [ ع . خیرة ] (ص .) 1 - نیکو، نیکوکار. 2 - منتخب، برگزیده . 3 - کار نیک ؛ ج . خیرات "} +{"line": "خیره ( خیره .) (اِ.) = خیرو. خیری : گل همیشه بهار"} +{"line": "خیره (رِ) (ص .) 1 - سرگشته، شگفت زده . 2 - لجوج . سرکش . 3 - ناتوان، سُست . 4 - بیهوده، دروغ "} +{"line": "خیره کش ( خیره کش . کُ) (ص فا.) ظالم، بی رحم "} +{"line": "خیرگی (رِ) (حامص .) 1 - سرگشتگی . 2 - لجبازی . 3 - گستاخی، شجاعت "} +{"line": "خیری (خِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گل شب بو. 2 - گل همیشه بهار"} +{"line": "خیری (اِ.) صفه، ایوان، رواق "} +{"line": "خیریه (خَ یا خِ یِّ) [ ع . خیریة ] (ص نسب .) مؤنث خیری ؛ وابسته به خیر: امور خیریه (کارهایی که نفع و خیر همه در آن باشد)"} +{"line": "خیز 1 - (اِمص .) برخاستن . 2 - جستن، جهش . 3 - (ص .) بلندی، طاق یا ایوان "} +{"line": "خیزاب (اِمر.) موج، کوهة آب "} +{"line": "خیزان (ص فا.) جهنده "} +{"line": "خیزران (خَ یا خِ زَ) (اِ.) قسمی نی مغزدار که دارای ساقه های راست و محکم و بلند و خوشرنگ است . از شاخه های آن عصا و چوبدست سازندواز برگ وپوست آن ریسمان و فرش بافند"} +{"line": "خیزیدن (دَ) (مص ل .) 1 - لغزیدن . 2 - آهسته به جایی درشدن . 3 - جهیدن، بستن "} +{"line": "خیس (ص .) مرطوب، تر"} +{"line": "خیس کردن (کَ دَ)(مص م .) 1 - مرطوب کردن . 2 - کنایه از: شاشیدن از شدت ترس "} +{"line": "خیساندن (دَ) (مص م .) خیسانیدن "} +{"line": "خیسانیدن (دَ) (مص م .) تر کردن، مرطوب ساختن "} +{"line": "خیش [ په . ] (اِ.) گاوآهن "} +{"line": "خیش (اِ.) 1 - پارچه ای خشن از کتان . 2 - پرده ای از کتان که آن را در اتا ق می آویختند و برای خنک شدن، آن را نمناک می کردند"} +{"line": "خیشخانه (نِ) (اِمر.) خانة تابستانی که از نی یا پارچة کتان درست می کردند و بر آن آب می پاشیدند تا در اثر وزش باد از هوای خنک آن استفاده کنند"} +{"line": "خیشوم (خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بینی . 2 - بن بینی . ج . خیاشیم "} +{"line": "خیط (خَ یا خِ) [ ع . ] (اِ.) رشته، سلک . ج . اخیاط "} +{"line": "خیط (اِ.) = خیت : خط دایره مانند که روی زمین کشند"} +{"line": "خیط شدن (شُ دَ) (مص ل .) (عا.) بور شدن، شرمنده گشتن "} +{"line": "خیل (خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه اسبان . 2 - گروه سواران . ج . اخیال، خیول "} +{"line": "خیلاء (خَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - عجب، خودبینی . 2 - گردنکشی "} +{"line": "خیلتاش (خِ) [ ع - تر. ] (اِمر.) 1 - فرماندة سواران . 2 - همقطار، هم گروه "} +{"line": "خیلخانه (خِ نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) خاندان، دودمان، طایفه "} +{"line": "خیلی (خَ یا خِ) [ ع - فا. ] (ق .) 1 - گروهی، عده ای . 2 - بسیار، فراوان "} +{"line": "خیم [ په . ] (اِ.) 1 - خوی، طبیعت . 2 - استفراغ، قی "} +{"line": "خیم (اِ.) 1 - زخم، جراحت . 2 - چرک گوشة چشم "} +{"line": "خیم (خِ یَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خیمه ؛ چادرها، سراپرده ها"} +{"line": "خیمه (خِ مِ) [ ع . خمیة ] (اِ.) چادر، سراپرده . ؛ خیمه روی آب زدن کنایه از: کار بی ثبات یا زیان آور کردن "} +{"line": "خیمه شب بازی ( خیمه . شَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نمایش عروسکی . یکی از هنرهای نمایشی که در آن عروسک ها را از پشت پرده یا خیمة کوچکی به وسیلة سیم یا نخ به حرکت درآورند و یک تن از داخل خیمه به زبان آن ها سخن گوید"} +{"line": "خیمه زدن ( خیمه زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - چادر زدن . 2 - در جایی ساکن شدن . 3 - فنُی در کشتی "} +{"line": "خیو [ په . ] (اِ.) آب دهان، تف . خدو و خوی نیز گویند"} +{"line": "خیول (خُ) [ ع . ] (اِ.) جِ خیل - گروه اسبان . 2 - گروه سواران . 3 - لشکرها، سپاه ها"} +{"line": "خیک (اِ.) مَشک، ظرف چرمین که در آن آب، دوغ، روغن و مانند آن ریزند"} +{"line": "خیکچه (چِ) (اِمصغ .) خیک کوچک "} +{"line": "خیکی (ص نسب .) 1 - منسوب به خیک، در خیک نهاده : پنیر خیکی . 2 - (کن .) شخص بسیار چاق "} +{"line": "د (د) (ق .) (عا.) برای تأکید قبل یا بعد از فعل امر درآید: د برو، د زود باش، نزن د"} +{"line": "د (حر.) حرف دهم از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد 4 می باشد"} +{"line": "د.د.ت . (د د تَ) [ فر. ] (اِ.) گرد سفید رنگ، تقریباً بی بو و سمی که به عنوان حشره کش و آفت کش به کار می رود"} +{"line": "دأب (دَ) [ ع . ] (اِ.) عادت، خوی، شأن "} +{"line": "داء [ ع . ] (اِ.) 1 - بیماری، مرض، رنجوری . 2 - درد، رنج . ج . ادواء"} +{"line": "داء [ ع . ] (اِ.) بیماری، مرض "} +{"line": "داءالثعلب (ءُ ثَّ لَ) [ ع . ] (اِمر.) بیماری ریزش موی سر"} +{"line": "دائرة البروج (ئِ رَ تُ لْ بُ) [ ع . ] (اِمر.) مدار حرکت ظاهری خورشید و آن عبارت از دوازده بُرجی است که خورشید - از دید یک ناظرِ زمینی - هر ماه در یکی از آن ها قرار می گیرد"} +{"line": "دائرة العلوم ( دائرة العلوم . عُ) [ ع . ] (اِمر.) دانشنامه، کتابی دربردارندة اطلاعاتی دربارة موضوعات مختلف علمی، ادبی، هنری که بیشتر به ترتیب الفبایی تنظیم می شود"} +{"line": "دائم الخمر (ئِ مُ لْ خَ) [ ع . ] (ص مر.) اَلْکُلی، معتاد به شراب یا هر نوشابة الکلی دیگر"} +{"line": "دائم الصوم (ئِ مُ صَّ) [ ع . ] (ص مر.) آن که پیوسته روزه دارد"} +{"line": "دابة الارض (بَّ تُ لْ اَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - موریانه . 2 - جانوری عظیم الجثه که در آخرالزمان پدید آید وآن نشانة نزدیکی قیامت است ؛ دابة الساعه "} +{"line": "دابة الساعه (بَّ تُ سُ عَ) [ ع . دابة الساعة ] (اِمر.) نک دابة الارض "} +{"line": "دابر (ب) [ ع . ] (ص فا.) 1 - تابع، پیرو. 2 - دنباله، گذشته . 3 - آخرِ هر چیز"} +{"line": "دابه (بَّ) [ ع . دابة ] (اِ.) 1 - هر حیوانی که روی زمین راه رود. 2 - چارپا. ج . دواب "} +{"line": "داثر (ثِ) [ ع . ] (ص .) کهنه، مندرس "} +{"line": "داج [ ع . ] (ص .) تاریک "} +{"line": "داخل (خِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) در آینده، درون آینده . ج . دواخل . 2 - (اِ.) درون، تو"} +{"line": "داخله (خِ لِ یا لَ) [ ع . داخلة ] 1 - (اِفا.) مؤنث داخل، مق خارجه . 2 - (اِ.) درون، اندرون . 3 - درون یک کشور یا ناحیه . ؛وزارت داخله وزا ر ت کشور"} +{"line": "داخلی (خِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - درونی، اندرونی . 2 - مربوط به داخل یک کشور یا یک ناحیه یا یک مؤسسه و غیره "} +{"line": "داد (مص مر.)، (اِ.) 1 - عطا کردن . 2 - بخشش، عطا. 3 - بهره، نصیب . 4 - گوشه ای در دستگاه ماهور. ؛ داد و ستد دادن و گرفتن "} +{"line": "داد و ستد (دُ س ِ تَ) (مص مر.) 1 - فروش و خرید، معامله، تجارت . 2 - دادن و گرفتن "} +{"line": "داد [ په . ] (اِ.) 1 - قانون . 2 - عدالت، انصاف . 3 - بانگ، فغان . ؛ داد سخن دادن سخنوری کردن، نطق کردن . ؛ داد کسی به هوا رفتن فریادش برخاستن "} +{"line": "داد دادن (دَ) (مص م .) 1 - اجرای عدالت کردن . 2 - قطع نزاع کردن "} +{"line": "داد و قال (دُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) داد و فریاد، قیل و قال "} +{"line": "دادآفرین (فَ) (ص فا.) 1 - آن که عدالت ایجاد کند. 2 - از نام ها و صفات باری تعالی . 3 - یکی از گوشه های موسیقی "} +{"line": "دادا [ تر. ] (اِ.) خدمتکار، کنیز، کسی که نگهداری از فرزندان را به عهده دارد"} +{"line": "دادائیسم [ فر. ] (اِ.)مکتبی است زاییدة اضطراب و هرج و مرج حاصل از خرابی و آدم کشی و بیداد جنگ جهانی اول . دادائیسم متأثر از سبک فوتوریسم که به سبک سورئالیسم منتهی شد"} +{"line": "دادار (اِ.) (عا.) نک دودور"} +{"line": "دادار (ص .) 1 - آفریننده . 2 - بخشاینده "} +{"line": "داداش [ تر. ] (اِ.) برادر"} +{"line": "زوانه (زَ نِ) (اِ.) زبانه "} +{"line": "دادباخته (تِ یا تَ) (ص مف .) کسی که حکم به نفع او نباشد، محکوم علیه، مق داد برده "} +{"line": "دادبرده (بُ د) (ص مف .) کسی که حکم به نفع او داده شده باشد. مق داد باخته "} +{"line": "دادبک (بگ ) (بَ) [ فا - تر. ] (اِمر.) = دادبیگ : متصدی عدلیه، رئیس قضات، امیر - داد، میرداد"} +{"line": "دادخواست (خا) (اِمر.) عرضحال، نوشته ای که به موجب آن از دادگاه تقاضای رسیدگی به امری می شود"} +{"line": "دادخواه ( دادخواه .) (ص فا.) کسی که به او ظلم شده و تقاضای رسیدگی می کند"} +{"line": "دادخواهی ( دادخواهی .) (حامص .) عمل دادخواه، به حاکم یا قاضی شکایت بردن، تظلم "} +{"line": "دادر (دَ) (اِ.) 1 - برادر. 2 - دوست "} +{"line": "دادرس (رِ یا رَ)(ص فا.) کسی که به دادخواهی رسیدگی کند"} +{"line": "دادرسی ( دادرسی .) (حامص .) 1 - به داد مظلوم رسیدن . 2 - رسیدگی به دادخواهی دادخواه، محاکمه "} +{"line": "دادستان (س ) (ص فا. اِ.) 1 - اجراکنندة عدالت . 2 - نمایندة دولت در دادگاه که وظیفه اش صدور حکم و نظارت بر اجرای آن است . 3 - مدعی العموم "} +{"line": "دادستانی ( دادستانی .)(اِ.) 1 - شغل دادستان . 2 - محل دادگاه، دادسرا"} +{"line": "دادسرا (سَ) (اِمر.) اداره ای در دادگستری که تحت نظر دادستان کار کند، ادارة مدعی عمومی "} +{"line": "دادن (دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - چیزی را به کسی سپردن . 2 - بخشیدن . 3 - زدن . 4 - حمله کردن . 5 - خوراندن . 6 - برآوردن، رویاندن "} +{"line": "دادنامه (مِ) (اِمر.) ورقه ای که حکم دادگاه را بر آن نوشته باشند"} +{"line": "داده (د) (ص فا.) 1 - آن که اجرای عدالت کند، عادل . 2 - خدای تعالی . 3 - روز چهاردهم از ماه های ملکی "} +{"line": "داده (د) 1 - (ص مف .) بخشیده، عطا شده . 2 - (اِ.) اطلاع، خبر. 3 - قسمت، سرنوشت . 4 - پول یا سندی که به بانکی داده می شود تا به حساب پرداختی برند"} +{"line": "دادو (اِ.) غلام (عموماً) هر غلامی که از کودکی خدمت کسی کرده (خصوصاً)"} +{"line": "دادور (وَ)(ص مر.) 1 - قاضی . 2 - خدای تعالی "} +{"line": "دادگان (اِ.) جِ دَدَه "} +{"line": "دادگاه (اِمر.) 1 - محل دادرسی . 2 - اداره ای دادگستری که به دادخواست ها رسیدگی می شود، محکمه، عدالتخانه "} +{"line": "دادگاه صحرایی (هِ صَ) (اِمر.) دادگاهی که به محض دستگیری متهم و بدون گذراندن مرحله های بازجویی و بازپرسی تشکیل و حکم دادگاه در همان جلسه صادر و بی درنگ اجرا می شود"} +{"line": "دادگاهی (ص مر.) مجبور به حضور در دادگاه برای محاکمه شدن "} +{"line": "دادگر (گَ) [ په . ] (ص فا.) 1 - داددهنده، عادل . 2 - یکی از صفات باری تعالی "} +{"line": "دادگستر (گُ تَ) (ص فا.) 1 - آن که اجرای عدالت کند، عادل . 2 - خدای تعالی "} +{"line": "دادگستری ( دادگستری .) (اِمر.) وزارتخانه یا اداره ای که به امور حقوقی و جزایی رسیدگی می کند"} +{"line": "دادیار (اِمر.) معاون دادستان "} +{"line": "دار و دسته (رُ دَ تِ) (اِمر.) (عا.) 1 - دسته، گروه . 2 - اطرافیان شخص، طرفداران "} +{"line": "دار [ ع . ] (اِ.) جایی که در آن سکونت کنند، سرای، خانه "} +{"line": "دار (اِ.) 1 - چوبی که مجرمانِ محکوم به مرگ را از آن حلق آویز می کنند. 2 - درختی که میوه نمی دهد"} +{"line": "دار [ په . ] (ص فا.) 1 - در ترکیب گاه به معنی «دارنده » آید: آب دار، پول دار. 2 - در ترکیب به معنی «نگاهدارنده » آید: خزانه دار، راه دار"} +{"line": "دار زدن (زَ دَ) (مص م .) به دار آویختن "} +{"line": "دار و گیر (رُ) (اِمر.) 1 - توقیف و مقید کردن اشخاص . 2 - جنگ، جدال، هنگامه، معرکه "} +{"line": "دارا [ په . ] (ص فا.) 1 - دارنده . 2 - مال دار. 3 - خدای تعالی "} +{"line": "دارابی (اِ.) میوه ای از نوع مرکبات، کمی بزرگ تر از پرتقال، با طع م ی ترش و شیرین "} +{"line": "دارات (اِ.) کر و فر، شکوه و عظمت "} +{"line": "دارافزین (اَ) (اِ.) = داربزین . داروزین : 1 - نرده ای که جلو اتاق یا ایوان درست کنند. 2 - تکیه گاه، طارمی "} +{"line": "دارالا´خره (رُ لْ خَ رَ) [ ع . دارالا´خرة ] (اِمر.) خانة آخرت، جهان پس از مرگ "} +{"line": "دارالادب (رُ لْ اَ دَ) [ ع . ] (اِمر.) مدرسه، مجلس ادب و دانش "} +{"line": "دارالاسلام ( دارالاسلام . اِ) [ ع . ] (اِمر.) کشوری که براساس قوانین اسلامی اداره می شود"} +{"line": "دارالاماره ( دارالاماره . اِ رَ) [ ع . دارالامارة ] (اِمر.) 1 - سرای امیر. 2 - شهرِ محل اقامت امیر یا سلطان "} +{"line": "دارالانشاء ( دارالانشاء . اِ) [ ع . ] (اِمر.) دبیرخانه "} +{"line": "دارالبقاء (رُ بَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - سرای پایداری . 2 - (کن .) عالم آخرت، جهان دیگر. مق دارالفناء"} +{"line": "دارالترجمه (رُ تَّ جُ مَ) [ ع . ] (اِمر.) جایی که در آن کتب و نوشته ها را از زبانی به زبان دیگر ترجمه کنند"} +{"line": "دارالحزن (رُ لْ حُ) [ ع . ] (اِمر.) سرای اندوهناک، بیت الحزن "} +{"line": "دارالحکومه ( دارالحکومه . حُ مِ) [ ع . دارالحکومة ] (اِمر.) استانداری "} +{"line": "دارالخرج ( دارالخرج . خَ) [ ع . ] (اِمر.) ادارة مالیات "} +{"line": "دارالخلافه ( دارالخلافه . خِ فَ) [ ع . دارالخلافة ] (اِمر.) 1 - شهرِ محل اقامت خلیفة اسلام . 2 - پایتخت سلطان "} +{"line": "دارالسلام (رُ سَّ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - جای سلامت . 2 - پایتخت . 3 - بهشت "} +{"line": "دارالشفاء (رُ شُِ) [ ع . ] (اِمر.)بیمارستان، مریض - خانه "} +{"line": "دارالعجزه (رُ لْ عَ جَ ز) [ ع . دارالعجزة ] (اِمر.) جایی که کوران و عاجزان را در آن نگه داری کنند، جای بینوایان، نوانخانه "} +{"line": "دارالعلم (رُ لْ عِ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - مدرسة عالی، دانشگاه . 2 - کتابخانه "} +{"line": "دارالعلوم (رُ لْ عُ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - جایی که در آن علوم عالی تدریس کنند. 2 - شهری که در آن حوزة علمیه دایر باشد. 3 - کتابخانه "} +{"line": "دارالغرور ( دارالغرور . غُ) [ ع . ] (اِمر.) کنایه از: این دنیا"} +{"line": "دارالفناء ( دارالفناء . فَ) [ ع . ] (اِمر.)1 - سرای نیستی . 2 - کنایه از: دنیا"} +{"line": "دارالفنون ( دارالفنون . فُ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - مدرسه ای که در آن فن های مختلف آموزند. 2 - مدرسه ای که د ر تهران به اهتمام میرزا تقی خان امیرکبیر در محل کنونی دبیرستان امیرکبیر دایر گردید"} +{"line": "دارالقرار ( دارالقرار . قَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - جای آسایش و راحت . 2 - نام یکی از بهشت های هشتگانه "} +{"line": "دارالمجانین ( دارالمجانین . مَ) [ ع . ] (اِمر.) تیمارستان، محل نگهداری دیوانگان "} +{"line": "دارالمرز ( دارالمرز . مَ) [ ع - معر. ] (اِمر.) 1 - شهری که در مرز واقع شده باشد. 2 - نامی برای گیلان، مازندران و استرآباد"} +{"line": "دارالملک ( دارالملک . مُ) [ ع . ] (اِمر.) پایتخت کشور"} +{"line": "دارالنعیم (رُ نَّ) [ ع . ] (اِمر.) بهشت "} +{"line": "دارایی (اِمر.) 1 - ثروت، مال . 2 - داشت، نگه داشت، نگهبانی . 3 - پارچه ای ابریشمین رنگارنگ موج دار. 4 - وزارتخانه ای که وظیفه اش محاسبه و وصول مالیات می باشد"} +{"line": "دارباز (ص فا.) = داربازنده : کسی که روی ریسمان حرکات جالب انجام دهد؛ بندباز، ریسمان باز"} +{"line": "داربست (بَ) (اِمر.) چوب بند، چوب بست "} +{"line": "داربو (اِمر.) عود، داروی خوشبو که در آتش ریزند"} +{"line": "داربوی (اِمر.) چوب عود، شاخة عود"} +{"line": "دارت (رْ) [ انگ . ] (اِ.) اسباب ورزش و بازی به صورت صفحه ای با دایره های تو در تو (یا شماره ) که توسط پیکانی از فاصله ای معین به سوی صفحه نشانه گیری می کنند"} +{"line": "دارجلینگ (جِ) [ هند. ] (اِ.) نام تجاری نوعی چای مرغوب که در شمال هند کشت می شود"} +{"line": "دارحلقه (حَ قِ) [ ع - فا. ] (اِ.) یکی از اسباب های ژیمناستیک شامل دو حلقة آویخته از میله ای به ارتفاع 5/5 متر که ورزشکار با گرفتن حلقه ها و آویزان شدن از آن به اجرای حرکات نمایشی می پردازد"} +{"line": "دارخال (اِمر.) 1 - درختی که آن را پیوند نکرده باشند. 2 - درخت تازه نشانده شده "} +{"line": "داردار (ق مر.) درنگ و کندی در انجام کار"} +{"line": "داردار کردن (کَ دَ) (مص م .) به صبر و درنگ واداشتن "} +{"line": "دارس (رِ) [ ع . ] (اِفا.) کهنه، فرسوده "} +{"line": "دارشکنک (ش کَ نَ) (اِمر.) دارکوب "} +{"line": "دارنده (رَ د یا دَ) (ص فا.) 1 - آن که چیزی را دارد، صاحب، مالک، خداوند. 2 - چیزدار، ثروتمند، مال دار"} +{"line": "داره (رِ یا رَ) (اِ.) وظیفه، راتبه "} +{"line": "دارو [ په . ] (اِ.) 1 - آن چه پزشک برای درمان بیمار تجویز می کند. 2 - درمان "} +{"line": "داروبرد (بَ) (اِمر.) کر و فر، گیرودار"} +{"line": "داروخانه (نِ) (اِمر.) دواخانه، محل فروش دارو، دراگ استور"} +{"line": "داروزین (وِ ز) (اِ.) نک دارافزین "} +{"line": "داروساز (ص فا.) کسی که دارو می سازد، آن که دوا تهیه می کند، دواساز"} +{"line": "داروسازی 1 - (حامص .) عمل داروساز. 2 - (اِمر.) کارخانه ای که در آن دارو تهیه می کنند"} +{"line": "داروغه (غِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - رییس پاسبانان . 2 - محافظ قریه یا شهر"} +{"line": "داروگر (گَ) (ص .) داروساز، داروفروش "} +{"line": "داروینیسم [ انگ . ] (اِ.) عقاید چارلز داروین (1802 - 1889) طبیعی دان انگلیسی که اساس آن اعتقاد به تکامل جانداران از ساده به پیچیده است "} +{"line": "دارچین (اِمر.) درختی است که بیشتر در هندوستان و چین می روید، جزو ردة دولپه ای های جدا گلبرگ می باشد و همیشه سبز است . گل های منظم و سفید مایل به زرد دارد، پوست آن را هم که قهوه ای رنگ است دارچین می گویند که به عنوان نوعی ادویه خوشبو در بعضی از غذاهامی ریزن د. از داروهای گیاهی خوشبو نیز محسوب می شود"} +{"line": "دارکوب (اِمر.) پرنده ای که بر تنة درختان می نشیند و با منقار محکم و بلند خود از کرم های موجود در آن تغذیه می کند"} +{"line": "داس (اِ.) ابزاری آهنی و سرکج شبیه هلال ماه که دسته ای چوبی دارد، لبة آن تیز و دندانه دار است که با آن محصولات کشاورزی را درو می کنند"} +{"line": "داستار (ص . اِ.) = داسار: دلال، سمسار"} +{"line": "داستان (اِ.) 1 - سرگذشت . 2 - قصه، حکایت . 3 - مشهور، زبانزد خاص و عام "} +{"line": "سبکدل ( سبکدل . د) (ص .) خوشحال "} +{"line": "داستان زدن (زَ دَ) (مص ل .) 1 - مَثَل زدن، مثال آوردن . 2 - حکایت کردن "} +{"line": "داستان سرایی (سَ) (حامص .) قصه گویی، افسانه پردازی "} +{"line": "داستان شدن (شُ دَ) (مص ل .) شهره شدن، مشهور گشتن "} +{"line": "داستانی (ص نسب .) منسوب به داستان، قصه ی ی، روایی، اساطیری . مق تاریخی "} +{"line": "داسغاله (لِ) (اِ.) نک داسکاله "} +{"line": "داسکاله (لِ) (اِمصغ .) داس کوچک . داسخاله و داسغاله نیز گویند"} +{"line": "داش (اِ.) کوره، کورة کوزه گری یا آجرپزی "} +{"line": "داش مشدی (مَ) (اِمر.) (عا.) 1 - لوطی و پهلوان محله . 2 - آن که غرور جوانی دارد"} +{"line": "داشاد (اِ.) 1 - عطا، بخشش . 2 - پاداش، مزد"} +{"line": "داشبرد (بُ) [ انگ . ] (اِ.) صندوق کوچکی در داخل اتومبیل که در سمت راست فرمان تعبیه شده و محل قرار دادن ابزار کوچک و مورد لزوم اتومبیل است "} +{"line": "داشت 1 - (مص مر.) داشتن . 2 - پرورش، تربیت . 3 - بخشش، انعام . 4 - (اِ.) طاقت، زور. 5 - ملک، دارایی "} +{"line": "داشتن (تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - دارا بودن . 2 - نگاه داشتن . 3 - به شمار آوردن، گرفتن . 4 - پنداشتن . 5 - طول کشیدن . 6 - مشغول بودن . 7 - وادار کردن "} +{"line": "داشتنی (تَ) (ص لیا.) 1 - لایق داشتن، درخور داشتن . 2 - نگاهداشتن، حفظ کردن "} +{"line": "داشته (تِ) [ په . ] 1 - (اِمف .) آن چه که در تصرف شخص درآمده . 2 - نگاه داشته، محفوظ . 3 - (اِ.) دارایی . 4 - (ص .) کهنه، فرسوده، ضایع شده "} +{"line": "داشخار (اِمر.) = داشخال : چرک آهن، ریم - آهن، جنت الحدید"} +{"line": "داشن (شَ) [ په . ] (اِمص .) 1 - داشتن . 2 - عطا، بخشش "} +{"line": "داعی [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که مردم را به دین خود دعوت کند. 2 - دعا کننده . 3 - یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان . ج . دعاة "} +{"line": "داعی الدعاة (یَ دَّ) [ ع . ] (اِمر.) یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان، که رییس مجلس دعوت بوده و روزهای معینی در هفته تشکیل می شد. این مقام پایین تر از «امام » و بالاتر از «داعی کبیر» بود"} +{"line": "داعی الله (یُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) 1 - خوانندة خدا. 2 - پیغامبر اسلام (ص )"} +{"line": "داعیه (یَ یا یِ) [ ع . داعیة ] (اِ.) سبب، موجب . ج . دواعی "} +{"line": "داغ [ په . ] (اِ.) سوزاندن جایی از بدن حیوان یا برده با آهن تفته و مانند آن "} +{"line": "داغ [ تر. ] (اِ.) کوه، جبل "} +{"line": "داغ [ په . ] (ص .) 1 - بسیار گرم، سوزان . 2 - (مجازاً) پررونق . 3 - هیجان انگیز. ؛ داغ دل کسی را تازه کردن باعث یادآوری و تجدید غمی شدن که او در گذشته تحمل کرده است . ؛ داغ چیزی را به دل کسی گذاشتن کسی را از داشتن چیز دلخواهش محروم کردن . ؛ داغ پیشانی نشانی که به سبب سجده کردن بسیار در پیشانی می افتد"} +{"line": "داغ دیدن (دَ) (مص ل .) مصیبت دیدن، سوگوار شدن "} +{"line": "داغ دیده (د) (ص مف .) مصیبت زده "} +{"line": "داغ و درفش (غُ د رَ) (اِمر.) آهن تفته و سیخ سرخ کرده "} +{"line": "داغ کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - بسیار گرم کردن . 2 - سوزاندن موضعی به وسیلة آلتی فلزی که در آتش سرخ شده "} +{"line": "داغان (ص .) (عا.) از هم پاشیده، متلاشی شده "} +{"line": "داغان کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - متفرق کردن، پریشان ساختن . 2 - خرد کردن . ؛درب و داغان کردن خرد و پریشان کردن "} +{"line": "داغدار (ص فا.) داغدیده "} +{"line": "داغسر (سَ) (ص مر.) کچل، بی مو"} +{"line": "داغلمه (لَ مِ) (اِ.) نک داغمه "} +{"line": "داغمه (مِ) (اِ.) 1 - خشکی لَب یا پوست . 2 - سفتی روی زخم . 3 - روغن بسته شده "} +{"line": "داغول (ص .) نک دغول "} +{"line": "داغینه (نَ یا نِ) (ص نسب .) کهنه، مستعمل "} +{"line": "دافع (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دفع کننده، دورکننده . 2 - حامی . ج . دافعون "} +{"line": "دافعه (فِ عِ) [ ع . دافعة ] (اِفا.) دفع کننده، برطرف کننده "} +{"line": "دافق (فِ) [ ع . ] (اِفا.) آب که به شدت از محل ریزد، ریزان "} +{"line": "داقو [ تر. ] (اِ.) 1 - تیر بی پر. 2 - بالاپوش ؛ کینک، یاپونچی "} +{"line": "دال (اِ.) 1 - عقاب . 2 - مرغی لاشخور از نوع کرکس "} +{"line": "دال (لّ) [ ع . ] (اِفا.) دلالت کننده، هدایت کننده، نشان دهنده "} +{"line": "دال خال (اِمر.) نهال نو نشانده و پیوند نکرده "} +{"line": "دالامب و دولومب (بُ) (اِصت .) (عا.) = دامبول . دیمبول : صدای ناشی از نواختن سازهای موسیقی "} +{"line": "دالان (اِ.)1 - راهرو سرپوشیده .2 - کوچة سر - پوشیده "} +{"line": "دالان دار (ص فا.) محافظ کاروانسرا"} +{"line": "دالان داری (اِمر.) پولی که دالاندار به عنوان انعام از خریداران اجناس کاروانسرا می گرفت "} +{"line": "دالای (اِ.) = دولای : 1 - اقیانوس . 2 - دریا"} +{"line": "دالایی لاما (اِمر.) رییس روحانیان تبت "} +{"line": "دالبر (بُ) (ص مف .) برشی به شکل هفت «7» و هشت «8» که جهت زیبایی در لبة بعضی از لباس های زنانه و یا پرده داده می شود"} +{"line": "دالبوزه (ز) (اِمر.) پرستو. دالبوز و دالبزه نیز گویند"} +{"line": "درویش (دَ) [ په . ] (ص .) 1 - فقیر، تهیدست . 2 - صوفی، قلندر"} +{"line": "داله (لِ یا لَ) [ ع . دالة ] 1 - (اِفا.) مؤنث دال ؛ راهنما، هادی . 2 - (اِ.) آشنایی . 3 - ناز. 4 - جرأت، گستاخی "} +{"line": "دام [ په . ] (اِ.) 1 - جانوران بی آزاری مانند آهو، گوزن . 2 - جانور اهلی "} +{"line": "دام [ په . ] (اِ.) بند، تله، تور ماهیگیری "} +{"line": "دام ظله (مَ ض لُِ) [ ع . ] (جملة دعایی ) سایه اش پاینده باد، بر دوام و پایدار باد سایة وی "} +{"line": "داماد [ په . ] (اِ.) 1 - مرد تازه زن گرفته . 2 - شوهر دختر یا خواهر"} +{"line": "دامت افاضاته (مَ اِ تُ) [ ع . ] (جملة فعلی دعایی ) پیوسته باد فیض رسانی های او (در خطاب به علما نویسند)"} +{"line": "دامت برکاتة (مَ بَ رَ تُ) [ ع . ] (جملة فعلی دعایی ) بر دوام و پیوسته باد برکت های او. (پس از ذکر یا ثبت نام فقیهی یا مجتهدی زنده استعمال شود)"} +{"line": "دامت تأییدانه (مَ تَ تُ) [ ع . ] (جملة فعلی دعایی ) پیوسته و بر دوام باد تأییدهای او (مرد)"} +{"line": "دامت دولته (مَ دُ لَ تُ) [ ع . ] (جملة فعلی دعایی ) پیوسته باد دولت و نیک بختی او (مرد)"} +{"line": "دامت شوکته (مَ شُ کَ تُ) [ ع . ] (جملة دعایی ) پیوسته باد شوکت او (مرد). ؛ دامت شوکته شوکتها پیوسته باد شوکت او (زن )"} +{"line": "دامدار (ص فا.) کسی که به خرید و فروش حیوانات اهلی می پردازد"} +{"line": "دامداری (حامص .) نگاه داری و پرورش جانوران اهلی مانند گوسفند، گاو، اسب، شتر و مانند آن ها"} +{"line": "دامع (مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اشک ریز، اشک - فشان، سرشک بار. 2 - خاک نمناک "} +{"line": "دامغه (مِ غِ یا غَ) [ ع . دامغة ] (اِ.) شکستگی ای است که به دماغ رسد"} +{"line": "دامغول (اِ.) غده های زیر پوستی که درد ندارد"} +{"line": "دامن خشک ( دامن . خُ) (ص مر.) پاکدامن، پرهیزکار، مق تَردامن "} +{"line": "دامن (مَ) (اِ.) = دامان : 1 - بخش پایین جامه . 2 - کنارة هر چیز. 3 - گستره، پهنه . 4 - آغوش، بغل . ؛ دامن آلوده بدکار، بدنام . ؛ دامن از چیزی برافشاندن ترک آن چیز کردن . ؛ دامن افشاندن الف - کوچ کردن، سفر کردن . ب - ترک کردن، روگرداندن . ؛ دامن به کمر زدن کنایه از: آماده شدن برای انجام کاری . ؛پا در دامن کشیدن یا آوردن کنایه از: الف - ترک آمد و شد کردن . ب - قرار داشتن . ج - کناره گرفتن "} +{"line": "دامن داشتن ( دامن داشتن . تَ) (مص ل .) کنایه از: توانگری "} +{"line": "دامن درکشیدن ( دامن درکشیدن . دَ. کِ دَ) (مص ل .) 1 - خودداری کردن . 2 - دوری کردن "} +{"line": "دامن زدن ( دامن زدن . زَ دَ) (مص م .) 1 - باد زدن به آتش برای شعله ور ساختن . 2 - کنایه از: کمک کردن به برپایی فتنه و آشوب "} +{"line": "دامن گرد کردن ( دامن گرد کردن . گِ. کَ دَ) (مص ل .) آماده شدن برای ترک کردن و رفتن "} +{"line": "دامنه (مَ نِ) (اِ.) کناره، حاشیه "} +{"line": "دامنه دار ( دامنه دار .) (ص مر.) دارای وسعت، گسترده "} +{"line": "دامنگیر ( دامنگیر .) (ص فا.) 1 - باعث گرفتاری و ماندگی . 2 - آن چه که شخص را وادار به حمایت و نگهداری از کسی یا چیزی می کند"} +{"line": "دامنی (مَ) (ص نسب . اِمر.) سرانداز زنان، مقنعه "} +{"line": "داموز (وَ) (اِمر.) 1 - سبد 2 - پاروی بزرگ برف روبی "} +{"line": "دامپروری (پَ وَ)(حامص .) پرورش و تکثیر جانوران اهلی "} +{"line": "دامپزشک (پِ ز) (اِمر.) پزشک مخصوص جانوران "} +{"line": "دامگاه (اِمر.) جایی که برای شکار کردن جانوران دام گذارند"} +{"line": "دامیار (ص مر.) شکارچی "} +{"line": "دامیه (یَ یا یِ) [ ع . دامیة ] (اِ.) سرشکستگی که از وی خون آید، زخم خون افشان "} +{"line": "دان 1 - ریشة دانستن . 2 - (فع .) مفرد امر حاضر از «دانستن » 3 - (ص فا.) در ترکیبات به معنی «داننده » آید: حساب دان، ریاضی دان . قدردان "} +{"line": "دان (اِ.) 1 - دانه . 2 - بذر گیاه . ؛ دان پاشیدن کنایه از: تطمیع کردن و به جانب خود آوردن "} +{"line": "دانا [ په . ] (ص فا.) عالم، دانشمند. ج . دانایان "} +{"line": "دانایی [ په . ] (حامص .) 1 - آگاهی، وقوف . 2 - علم، دانش "} +{"line": "دانجه (جِ)(اِمصغ .) = دانچه : عدس، مرجمک "} +{"line": "دانس [ فر. ] (اِ.) رقص "} +{"line": "دانستن (نِ تَ) [ په . ] (مص ل .)1 - با خبر شدن . 2 - شناختن . 3 - توانستن . 4 - به حساب آوردن، پنداشتن . 5 - فهمیدن "} +{"line": "دانسته (نِ تِ یا تَ) (ص مف .) 1 - آن چه که مورد آگاهی و اطلاع است . 2 - معلوم . 3 - مشهور. 4 - توانسته "} +{"line": "دانسینگ (نْ) [ فر. ] (اِ.) مجلس رقص، جای رقص دسته جمعی "} +{"line": "دانش (نِ) [ په . ] (اِمص .) علم، معرفت "} +{"line": "دانش آموز ( دانش آموز .) (ص فا.) 1 - آن که علم آموزد. 2 - شاگرد مدرسه "} +{"line": "دانش پژوه ( دانش پژوه . پِ یا پَ)(ص فا.)علم جوینده، طالب علم "} +{"line": "دانشجو ( دانشجو .) (ص فا.) 1 - طالب علم، جویندة علم . 2 - شاگرد دورة آموزش عالی . ج . دانشجویان "} +{"line": "دانشسرا ( دانشسرا . سَ) (اِمر.) 1 - محل فراگیری دانش . 2 - مدرسه ای که معلم و دبیر برای آموزشگاه ها تربیت می کند"} +{"line": "درونسل (دَ رُّ نَ) [ ع . ] (اِمر.) بچه و فرزند، زاد و ولد، زه و زاری "} +{"line": "دانشق (نِ شَ) [ تر. ] (اِ.) = دانشمق : 1 - اجتماع برای مشورت، کنکاج . 2 - مجلس مشورت، مجلس عام "} +{"line": "دانشمند ( دانشمند . مَ) (ص مر.) = دانشومند: عالم، دانا"} +{"line": "دانشنامه ( دانشنامه . مِ) (اِمر.) 1 - گواهی نامه ای که به دانشجو، پس از اتمام دانشکده داده می شود. 2 - دایرة المعارف "} +{"line": "دانشور ( دانشور . وَ) (ص مر.) دانشمند"} +{"line": "دانشومند (نِ مَ) (ص مر.) دانشمند، عالم، دانا، دانشور"} +{"line": "دانشکده ( دانشکده . کَ د) (اِمر.) 1 - محل دانش . 2 - هر یک از شعب دانشگاه، دانشکدة ادبیات، دانشکدة پزشکی "} +{"line": "دانشگاه ( دانشگاه .) (اِمر.) 1 - جای دانش، محل تعلیم و تعلم دانش . 2 - مؤسسة علمی وسیع شامل چند دانشکده و مؤسسه "} +{"line": "دانشگر ( دانشگر . گَ) (ص فا.) دانشمند، دانا"} +{"line": "دانشی (نِ) [ په . ] (ص نسب .) دانا، دانشمند"} +{"line": "دانشیار (نِ) (اِمر.) معاون استاد دانشگاه "} +{"line": "دانق (نِ) [ معر. ] (اِ.) یک ششم درهم "} +{"line": "داننده (نَ د یا دَ) (ص فا.) 1 - واقف، آگاه . 2 - عالم، بامعرفت . ج . دانندگان "} +{"line": "دانه (نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - هستة میوه . 2 - یک عدد از غله، حب "} +{"line": "دانه دانه ( دانه دانه . دانه دانه .)(اِمر.)یکایک، یکی یکی، هر یک پس از دیگری . دانه کردن ( دانه دانه . کَ دَ) (مص م .) پراکنده کردن "} +{"line": "دانک (نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - هر نوع دانه . 2 - آشی که با گندم و جو و ماش و عدس و مانند آنها پزند"} +{"line": "دانگ (نْ) [ په . ] (اِ.) بخش، بهره، حصه، قسمی از چیزی، یک ششم چیزی "} +{"line": "دانگانه (نِ) (اِمر.) 1 - پولی که در یک گردش دسته جمعی از افراد گروه گرفته می شود. 2 - چیزی که یک ششم دانگ بیارزد"} +{"line": "دانگاه (اِ.) کالا، ابزار"} +{"line": "دانی (اِفا. ص .) نزدیک ؛ ج . دناة (دنات )"} +{"line": "دانی [ ع . ] (ص .) پست، فرومایه "} +{"line": "داه (اِ.) 1 - دایه . 2 - پرستار. 3 - زن باردار"} +{"line": "داهل (هُ) [ معر. ] (اِ.) نک داهول "} +{"line": "داهول (اِ.) مترسکی که در مزارع برای شکار کردن یا رماندن حیوانات نصب می کنند"} +{"line": "داهی [ ع . ] (ص .) زیرک، باهوش . ج . دهات "} +{"line": "داهیم (اِ.) نک دیهیم، تاج "} +{"line": "داهیه (یِ) [ ع . داهیة ] (ص .) زیرک، باهوش "} +{"line": "داو (اِ.) نوبت، نوبت بازی یا تیراندازی "} +{"line": "داو دادن (دَ) (مص م .) حق تقدم برای حریف قایل شدن "} +{"line": "داو زدن (زَ دَ) (مص ل .) 1 - به نوبت خود بازی کردن . 2 - ادعای امری کردن . 3 - نقش نشستن به مراد، به هدف رسیدن "} +{"line": "داودار (ص فا.) مدعی، ادعا کننده "} +{"line": "داودی (وُ) (اِ.) نک داوودی "} +{"line": "داور (وَ) [ په . ] (ص .) قاضی، حکم "} +{"line": "داوری ( داوری .) [ په . ] 1 - (حامص .) قضاوت کردن . 2 - شکایت کردن . 3 - ستیزه، جنگ . 4 - (اِ.) واقعه "} +{"line": "داوطلب (طَ لَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) آن که به ارادة خویش آماده شود که کاری را بر عهده گیرد"} +{"line": "داوودی (اِ.)نوعی گل درشت و پُر پر به رنگ - های سرخ، زرد و سفید"} +{"line": "داویافتن (تَ) (مص ل .) نقش نشستن به مراد، به هدف رسیدن "} +{"line": "داوین (اِ.) = داون : یکی از جامه های زنان (در ردیف سماخچه و پیرهن نام برند)"} +{"line": "دای (اِ.) هر چینه و طبقه از دیوار گلی "} +{"line": "دایب [ ع . ] (اِ.) عادت، خو"} +{"line": "دایر (یِ) [ ع . دائر ] (ص . اِفا.)1 - گردنده . 2 - آباد، معمور. 3 - رایج، متداول . 4 - گردان، چرخنده . 5 - متعلق، وابسته "} +{"line": "دایر شدن ( دایر شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - به گردش افتادن، به جریان افتادن . 2 - آباد شدن، معمور شدن "} +{"line": "دایر کردن ( دایر کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - به گردش انداختن . 2 - آباد کردن "} +{"line": "دایرة المعارف (یِ رَ ةُ لْ مَ رِ) [ ع . ] (اِمر.) کتابی که تمام لغات و اصطلاحات علمی و ادبی یک زبان به ترتیب حروف هجا در آن ضبط شده است، فرهنگ ن امه، آنسیکلوپدی "} +{"line": "دایره (یِ رِ) [ ع . دائرة ] 1 - (اِفا.) دورزننده، گردنده . 2 - (اِ.) شکلی گرد که فاصلة هریک از نقاط محیط آن نسبت به نقطة مرکزی مساوی باشد. ج . دوایر. 3 - یکی از سازهای ضربی . 4 - شعبه ای از یک اداره . 5 - مجازاً، حوزه میدان "} +{"line": "دایره زن ( دایره زن . زَ) (ص فا.) آن که دایره نوازد"} +{"line": "دایره زنگی ( دایره زنگی . زَ) (اِمر.) یکی از سازهای ضربی که به دور آن زنگ ها یا حلقه های فلزی آویخته اند"} +{"line": "دایم (یِ) [ ع . دائم ] 1 - (ق .) همیشه، همواره . 2 - (ص .) جاوید، پایدار"} +{"line": "دایم الخمر (یِ مُ لْ خَ) [ ع . ] (ص مر.) آن که معتاد به نوشیدن الکل باشد، مدمن "} +{"line": "داین (یِ) [ ع . دائن ] (اِفا.) وام دهنده، قرض - دهنده "} +{"line": "دایناسور (سُ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از خزندگان خشکی دوران اولیه به طول یک تا سی متر که برخی گوشت خوار و برخی گیاه خوار بوده اند و نسل شان در طول تکامل حیات منقرض گشته است "} +{"line": "دایه (یِ) [ په . ] (اِ.) 1 - شیردهنده، پرستار کودک . 2 - قابله . ؛ دایه دلسوزتر از مادر آن که به دروغ خود را مهربان و فداکار جلوه دهد"} +{"line": "دایگان (یِ) (اِ.) جِ دایه ؛ شیردهندگان "} +{"line": "دایگانی ( دایگانی .) (حامص .) 1 - پرورش کودک . 2 - دلسوزی و محبت مادری "} +{"line": "دایگی (یِ) (حامص .) شیر دادن و پرستاری از کودک "} +{"line": "دایی (اِ.) برادر مادر، خال "} +{"line": "دب (دُ بّ) [ ع . ] (اِ.) خرس . ج . ادباب "} +{"line": "دب (دَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نرم رفتن . 2 - سرایت کردن "} +{"line": "دب اصغر (دُ ب اَ غَ) [ ع . ] (اِمر.) خرس کوچک، یکی از صورت های فلکی دور قطبی . ستارة قطبی در انتهای دُم آن است که به آن بنات النعش صغری، هفت اورنگ کهین، هفت برادران هم گویند"} +{"line": "دب اکبر (دُ بِّ اَ بَ) [ ع . ] (اِمر.) خرس بزرگ ؛ یکی از صور فلکی دور قطبی، بنات النعش کبری "} +{"line": "دباب (دَ بّ) [ ع . دَبُابَة ] (اِ.) 1 - تانگ، اتومبیل جنگی . 2 - مجازاً غلام باره "} +{"line": "دباغ (دَ بّ) [ ع . ] (ص .) پوست پیرا، چرمگر"} +{"line": "دباغت (دَبّ غَ) [ ع . ] (مص م .) پرداخت کردن پوست حیوانات "} +{"line": "دباله (دَ لَ) (اِ.) تُرنج "} +{"line": "دبداب (دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طبل، دهل . ج . دبابیت . 2 - شأن، شوکت، شکوه "} +{"line": "دبدبه (دَ دَ ب) [ ع . دبدبة ] (اِ.) عظمت، شکوه "} +{"line": "دبر (دُ بُ) [ ع . ] (اِ.) عقب، پشت . ج . ادبار"} +{"line": "دبران (دَ بَ) [ ع . ] (اِ.) ستارة سرخ رنگی از قدر اول واقع در چشم صورت فلکی «گاو» یا «ثور»، دیدة گاو، عین الثور"} +{"line": "دبز (دَ) (ص .) کلفت، درشت، هنگفت (پارچه )"} +{"line": "دبس (دَ بْ یا ب) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیرة خرما، دوشاب خرما. 2 - شیرة انگبین "} +{"line": "دبستان (دَ ب)(اِمر.)مدرسة ابتدایی، آموزشگاه نوآموزان که بالاتر از کودکستان و پایین تر از دبیرستان است "} +{"line": "دبش (د) (ص .) 1 - عالی، بسیار خوب . 2 - گس، دارای مزة تُرش "} +{"line": "دبغ (دَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پیراستن پوست . 2 - رنگ سبز دادن جامه را"} +{"line": "دبغ (د) [ ع . ] (اِ.) آن چه با آن پوست را پیرایند"} +{"line": "دبق (د بْ) [ ع . ] (اِ.) سریشم، دانة سبزرنگ سیاهی که بر تنة درختانی مانند امرود جا می گیرد. این دانه پس از خشک شدن، پوستش درهم کشیده و تیره رنگ می شود که در میان آن مادة لزجی وجود دارد. در فارسی، مویزه و مَویزک عسلی گویند"} +{"line": "دبنگ (دَ بَ) (ص .) (عا.) احمق، کودن "} +{"line": "دبنگوز (دَ بَ) (ص .) 1 - دبنگ . 2 - الدنگ، پفیوز، تنبل "} +{"line": "دبه (دَ بِّ) [ ع . دبة ] (اِ.) 1 - ظرف روغن . 2 - مجازاً بیضه، خایه . 3 - (مج .) اثاثه، لوازم . ؛ دبه و زنبیل گرفتن کنایه از: گدایی کردن، به دست آوردن روزی با زحمت و رنج "} +{"line": "دبه در آوردن ( دبه در آوردن . دَ. وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به بهانه ای از انجام تعهد خود سر باز زدن "} +{"line": "دبور (دَ) [ ع . ] (اِ.) بادی که از مغرب می وزد"} +{"line": "دبور (دَ) (ص .) (عا.) لات، بی سر و پا"} +{"line": "دبوس (دَ) (اِ.) گرز آهنی، در عربی با تشدید «ب » خوانده می شود"} +{"line": "دبوسک (دَ سَ) (اِ.) پنیرک "} +{"line": "دبوکی (دَ) (اِ.) نک دبوسک "} +{"line": "دبیب (دَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خزیدن، به نرمی رفتن . 2 - (اِ.) هر چیزی که آن را نرم کوفته باشند. 3 - هوام ریز که در آب پرواز کند"} +{"line": "دبیت (دَ) (اِ.) نوعی پارچة نخی که بیشتر برای آستر لباس از آن استفاده کنند"} +{"line": "دبیر (دَ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - نویسنده، کاتب . 2 - کسی که در دبیرستان تدریس کند"} +{"line": "دبیرخانه ( دبیرخانه . نِ) (اِمر.) بخشی از اداره که وظیفة وارد یا صادر کردن نامه ها را دارد"} +{"line": "دبیرستان (دَ رِ) (اِمر.) مدرسه ای که دانش - آموزان در آن تحصیل کنند که بالاتر از دبستان و پایین تر از دانشگاه می باشد، مدرسة متوسطه "} +{"line": "دبیقی (دَ) (اِ.) پارچه ای است از نوع حریر نازک که در مصر می بافند"} +{"line": "دثار (د) [ ع . ] (اِ.) روپوش، لباسی که روی لباس های دیگر پوشند"} +{"line": "دثور (دُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کهنه گردیدن رسم . 2 - چرکین شدن جامه . 3 - زنگ آلوده گردیدن شمشیر. 4 - ناپدید شدن نشان، زود فراموش شدن "} +{"line": "دج (د) (ص .) جامد"} +{"line": "دجاج (دُ یا دَ) [ ع . ] (اِ.) ماکیان، مرغ خانگی "} +{"line": "دجال (دَ جّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار دروغگو. 2 - فریب دهنده . 3 - شخصی که می گویند پیش از حضور مهدی موعود پیدا می شود و بسیاری از مردم فریبش را می خورند"} +{"line": "دجاله (دَ جّ لِ یا لَ) [ ع . دجالة ] (اِ.) گروه بزرگ، دستة عظیم "} +{"line": "دجی (دُ جا) [ ع . ] (اِ.) ج . دجیه ؛ تاریکی ها"} +{"line": "دخ (دَ) (اِ.) صف، رده "} +{"line": "دخ (دُ) (اِ.) دختر، بنت "} +{"line": "دخال (دَ خّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که در کارها دخل وتصرف کند. 2 - سود ورز. 3 - گوش بر"} +{"line": "دخالت (د لَ) [ ع . دخالة ] (مص ل .) مداخله کردن "} +{"line": "دخان (دُ) [ ع . ] (اِ.) دود. ج . ادخنه "} +{"line": "دخانیات (دُ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ دخانیه ؛ اقسام توتون و تنباکو که برای دود کردن استعمال کنند"} +{"line": "دخت (دُ خْ) [ په . ] (اِ.) دختر"} +{"line": "دختر (دُ تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - فرزند مادینه، بنت، دخت . 2 - دوشیزه، زن مرد ندیده "} +{"line": "دختراندر ( دختراندر . اَ دَ) (اِمر.) دختری که از شوهر دیگر یا زن دیگر باشد"} +{"line": "دخترخانم ( دخترخانم . نُ) (اِمر.) دوشیزة نوجوان "} +{"line": "دختری (دُ تَ) (حامص .) دوشیزگی، بکارت "} +{"line": "دختندر (دُ خْ تَ دَ) (اِ.) نک دختراندر"} +{"line": "دخش (دَ) (اِ.) 1 - آغاز، ابتداء. 2 - آغاز معامله . 3 - دستلاف "} +{"line": "دخش ( دخش .) (ص .) تیره و تاریک "} +{"line": "دخش ( دخش .) [ ع . ] (مص ل .) داخل شدن، درآمدن "} +{"line": "دخل (دَ) [ ع . ] (اِ.) درآمد، عایدی "} +{"line": "دخله (دُ لَ) [ ع . دُخلَة ] (اِ.) باطن، درون "} +{"line": "دخم (دَ) [ په . ] (اِ.) دخمه "} +{"line": "دخمسه (دَ مَ س ) [ ع . دخمسة ] (مص م .) فریب دادن، گول زدن "} +{"line": "دخمه (دَ مِ) (اِ.) سردابه ای که جسد مردگان را در آن نهند"} +{"line": "دخن (خُ) [ ع . ] (اِ.) ارزن "} +{"line": "دخنه (دُ نَ یا نِ) [ ع . دخنة ] (اِ.) 1 - رنگ تیره . 2 - آن چه که برای دود دادن خانه به کار برند"} +{"line": "دخو ( دخو .) (ص .) ساده لوح، کودن "} +{"line": "دخو (دَ) (اِمر.) دهخدا، کدخدا"} +{"line": "دخول (دُ) [ ع . ] (مص ل .) داخل شدن، درآمدن "} +{"line": "دخیل (دَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بیگانه ای که وارد قومی شود وبه آنان مُنتسب شود.2 - کلمه ای که از یک زبان وارد زبان دیگری شود. 3 - پناهنده "} +{"line": "دخیل بستن ( دخیل بستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بستن بندی به ضریح یکی از بقاع متبرکه به منظور برآورده شدن حاجت "} +{"line": "دد (دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - جانور درنده . 2 - جانورِ غیراهلی "} +{"line": "ددر (دَ دَ) (اِ.) در تداول کودکانه : بیرون "} +{"line": "ددر رفتن ( ددر رفتن . رَ تَ) (مص ل .) 1 - بیرون رفتن . 2 - (عا.) خروج زنی بدکار به منظوری نامشروع "} +{"line": "ددری (دَدَ) (ص نسب .) 1 - کودکی که میل دارد غالباً به کوچه و خیابان رود. 2 - کنایه از: زنی که گاه گاه از خانه به در رود و با مردان بیگانه درآمیزد. 3 - شخص هرزه و بدعمل "} +{"line": "دده (دَ دَ) [ تُر. ] (اِ.) پرستار کودک که زن باشد. ج . ددگان، دادگان "} +{"line": "دده (دَ د) [ په . ] (اِ.) 1 - جانور درنده . 2 - قلندر"} +{"line": "ددیگر (دُ گَ) (ق .) = دودیگر: دوم، ثانیاً"} +{"line": "در (دَ رّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر، فراوانی شیر. 2 - نیکی، نیکی بسیار. 3 - غنیمت "} +{"line": "در (دُ رّ) [ ع . ] (اِ.) مروارید. ج . دُرَر"} +{"line": "در ( در .) (اِ.) پشه "} +{"line": "در هم شدن ( در . شُ دَ)(مص ل .) 1 - مخلوط شدن . 2 - آشفته شدن، عصبانی گشتن "} +{"line": "در ( در .) (اِ.) دره : (کوه )"} +{"line": "در (دَ) [ په . ] (اِ.) = درب : 1 - داخل، درون . 2 - دربار. 3 - فصل (کتاب ). 4 - موضوع، مطلب . 5 - حرف اضافه "} +{"line": "در جمله (دَ. جُ لِ) [ فا - ع . ] (ق .) خلاصه، بالاخره "} +{"line": "در هم کردن ( در . کَ دَ) (مص م .) 1 - مخلوط کردن . 2 - آشفته کردن "} +{"line": "در ( در .) [ په . ] (اِ.) آن چه که از چوب یا آهن و غیره سازند و در دیوار و اشکاف و صندوق و جز آن ها کار گذارند و باز و بسته شود. ؛این در و آن در این طرف و آن طرف، این جا و آن جا. ؛ در باغ سبز نشان دادن کنایه از: وعده های فریبنده و پوچ دادن . ؛ در به روی همان پاشنه بودن کنایه از: وضع عوض نشدن . ؛ در و تخته به هم جور بودن کنایه از: سازگار و هماهنگ بودن "} +{"line": "در هم (دَ هَ) (ص مر.) آمیخته، مخلوط . 2 - آشفته، شوریده "} +{"line": "در به در (دَ. ب. دَ) (ص مر.) کسی که از خانه و خاندان خود آواره شده "} +{"line": "در جوال کردن (دَ. جَ. کَ دَ) (مص م .) فریب دادن "} +{"line": "در خانه (دَ نِ یا نَ) (اِ.) 1 - دربار پادشاهی، سرای سلطنتی . 2 - دارالحکومه، استانداری (قاجاریه ). 3 - جایی که آدمی در آن سکنی کند؛ منزل . 4 - دولت، درب خانه "} +{"line": "در دم (دَ دَ) (ق مر.) بی درنگ، همان دم، در زمان، فوراً"} +{"line": "در ساختن (دَ. تَ) (مص ل .) سازگار شدن، سازگاری "} +{"line": "در سرآمدن (دَ. سَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - سقوط کردن . 2 - دچار دردسر شدن "} +{"line": "در شدن (دَ. شُ دَ) (مص ل .) داخل شدن، به درون رفتن "} +{"line": "در غلبکن (دَ غَ یا غُ کَ) (اِمر.) در پنجره دار"} +{"line": "در پیش کردن (دَ. کَ دَ) (مص م .) اسیر کردن "} +{"line": "در کردن (دَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - بیرون کردن . 2 - گنجانیدن، داخل کردن "} +{"line": "درآمد (دَ. مَ) (اِمر.) 1 - دخل، عایدی . 2 - شروع، ابتدا"} +{"line": "درآمدن (دَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - داخل شدن . 2 - بیرون آمدن . 3 - نزدیک شدن "} +{"line": "درآوردن (دَ. وَ دَ) (مص م .) 1 - داخل کردن . 2 - بیرون آوردن . 3 - (عا.) کسب کردن، به دست آوردن "} +{"line": "درآویختن (دَ. تَ) (مص م .) 1 - گلاویز شدن، چنگ زدن . 2 - آویزان شدن "} +{"line": "درا (دَ) (اِ.) نک درای "} +{"line": "دراج (دُ رّ) [ ع . ] (اِ.) پرنده ای است شبیه کبک، اما چاق تر که بال هایش خال های سیاه و سفید دارد"} +{"line": "درادوزا (دَ رّ) (ص فا.) 1 - دراننده و دوزنده . 2 - باتجربه، کارکشته "} +{"line": "دراری (دَ رِ) [ ع . ] (اِ.) ستارگان درخشان "} +{"line": "دراز (د) [ په . ] (ص .) طولانی، طویل، کشیده "} +{"line": "دراز دادن ( دراز دادن . دَ) (مص ل .) طول دادن، به درازا کشاندن "} +{"line": "دراز کردن ( دراز کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - طولانی کردن . 2 - به فلک بستن "} +{"line": "دراز گوش ( دراز گوش .) (اِمر.) 1 - الاغ، خر. 2 - خرگوش "} +{"line": "درازا ( درازا .) (اِ.) درازی، کشیدگی "} +{"line": "درازدست ( درازدست . دَ) (ص مر.) متجاوز، حریص، طماع "} +{"line": "درازدستی ( درازدستی . دَ)(حامص .)1 - تجاوز، تعدی . 2 - دست به مال و ناموس مردم دراز کردن "} +{"line": "درازنای ( درازنای .) (اِمر.) درازا، طول "} +{"line": "درازنفس ( درازنفس . نَ فَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) (کن .) پرگوی، پرحرف "} +{"line": "درازی ( درازی .) (حامص .) درازا، طول "} +{"line": "دراست (د سَ) [ ع . دراسة ] (مص ل .) 1 - دانش آموختن . 2 - به درس رو آوردن "} +{"line": "دراعه (دُ رّ عِ) [ ع . دراعة ] (اِ.) جامة دراز که مشایخ و زهاد به تن کنند"} +{"line": "درافتادن (دَ. اُ دَ) (مص ل .) 1 - درگیر شدن، حمله ور شدن . 2 - روی آوردن "} +{"line": "درام (د) [ فر. ] (اِ.)1 - نمایشنامه . 2 - نمایشنامه ای که در آن همه گونه رویدادی وجود دارد، چه غم انگیز، چه شادی آور"} +{"line": "دراماتیک (د) [ فر. ] (ص نسب .) نمایشی مربوط به درام "} +{"line": "دراندن (دَ دَ) (مص م .) درانیدن "} +{"line": "درانیدن (دَ دَ) (مص م .) پاره کردن، چاک دادن "} +{"line": "دراهم (دَ هِ) [ ع . ] (اِ.) جِ درهم "} +{"line": "دراک (دَ رّ) [ ع . ] (ص .) کسی که امور را دریابد، نیک دریابنده "} +{"line": "دراگ استور (د اِ تُ) [ انگ . ] (اِ.) داروخانة بزرگ که در آن علاوه بر دارو اجناس دیگری مانند لوازم آرایش، اسباب بازی و اشیای لوکس و غیره نیز می فروشند"} +{"line": "درای (دَ) (اِ.) 1 - زنگ بزرگ، جرس . 2 - پُتک آهنگران "} +{"line": "درایت (د یَ) [ ع . درایة ] 1 - (اِمص .) دریافت، آگاهی . 2 - (اِ.) مزاج، عادت . 3 - سرشت، نهاد. 4 - (مص م .) دانستن، دریافتن "} +{"line": "دراییدن (دَ دَ) (مص ل .) سخن گفتن، سخنِ بی معنی گفتن "} +{"line": "درب (دَ رْ) [ ع . ] (اِ.) درِ بزرگ، دروازة شهر یا قلعه . ج . دروب "} +{"line": "دربا (دَ) نک دربایست "} +{"line": "درباختن (دَ تَ) (مص م .) 1 - باختن، از دست دادن . 2 - بازی کردن . 3 - خرید و فروش کردن "} +{"line": "دربار (دَ) (اِمر.) بارگاه، کاخ شاهی "} +{"line": "درباز کن ( درباز کن . کُ) (اِمر.) آلتی برای باز کردن در بطری، کنسرو و امثالهم "} +{"line": "دربان (دَ) (اِمر.) نگهبان "} +{"line": "دربایست (دَ یِ) (اِمص .) 1 - ضرورت، نیازمندی . 2 - سزاواری، شایستگی "} +{"line": "دربت (دُ بَ) [ ع . دُربة ] (اِ.) 1 - عادت، خو. 2 - تجربه . 3 - دلیری، هوشیاری "} +{"line": "دربست (دَ بَ) 1 - (ص مف .) آن چه (خانه، اتومبیل کرایه و غیره ) که همة آن در اختیار یک تن یا یک خانواده باشد. 2 - (ق .) تمام یک چیز، کامل "} +{"line": "دربند (دَ بَ د) (حراض . مر.) در قید، درصدد، به قصد. ضح - به این معنی لازم الاضافه است . ؛ دربند چیزی بودن بدان علاقه داشتن "} +{"line": "دربند (دَ بَ) (اِمر.) 1 - کوچة بن بستی که در داشته باشد. 2 - دره، راه میان دو کوه . 3 - قلعه "} +{"line": "دربندان (دَ. بَ) (اِمر.) 1 - حصارداری . 2 - تحصن، قلعه بندان "} +{"line": "دربه (دُ ب یا بَ) [ ع . دربة ] 1 - (مص م .) آزمودن، آزمایش کردن . 2 - (اِمص .) کار آزمودگی، خیرگی . 3 - خو گرفتگی "} +{"line": "دربی (د) [ انگ . ] (اِ.) 1 - مسابقة اسب دوانی ویژة اسب های سه ساله . 2 - رقابت ورزشی همراه با تعصب بین دو تیم همشهری "} +{"line": "درج (دَ رْ) [ ع . ] (مص م .) گنجاندن و داخل کردن مطلبی در کتاب یا هر نوشتة دیگر"} +{"line": "درج (دَ رْ) [ ع . ] (اِ.) نامه، طومار"} +{"line": "درج (دُ رْ) [ ع . ] (اِ.) صندوقچه، جعبه ای کوچک برای نگهداری جواهر و زینت آلات و عطرها"} +{"line": "درج (دَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ درجه - نردبان ها. 2 - پایه ها. 3 - مقام ها"} +{"line": "درجات (دَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ درجه "} +{"line": "درجه (دَ رَ جِ) [ ع . درجة ] (اِ.) 1 - پایه، رتبه . 2 - نردبان . 3 - حد و اندازة چیزی . 4 - مقام، منزلت . 5 - مرتبة نظامی . 6 - واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل 1360 یک دور کامل . 7 - بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله به ساده ترین صورت . 8 - هر بخشی از 360 بخش محیط دایره . ج . درجات "} +{"line": "درجه دار ( درجه دار .) [ ع - فا. ] (ص فا. اِمر.) 1 - دارای درجه و رتبه . 2 - مدرج، دارای تقسیمات جزیی . 3 - فردی که دارای درجة نظامی است "} +{"line": "درخت (د رَ) [ په . ] (اِ.) گیاه بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. ج . درختان "} +{"line": "درخت سنبه ( درخت سنبه ِ سُ ب) (اِمر.) نک دارکوب "} +{"line": "درختچه ( درختچه . چِ) (اِمصغ .) 1 - درخت کوچک . 2 - درخت کوچکی به ارتفاع یک تا پنج متر که معمولاً تنة مشخص ندارد و از قاعده منشعب است "} +{"line": "درختکاری ( درختکاری .) (حامص .) کاشت درخت یا درختچه، نهال کاری "} +{"line": "درخش (دَ یا د رَ) (اِ.) 1 - فروغ، روشنایی . 2 - برق، آذرخش "} +{"line": "درخشان (دَ یا د رَ) (ص فا.) تابان، روشنی دهنده "} +{"line": "درخشش (دَ یا د رَ ش ) (اِمص .)روشنی دادن "} +{"line": "درخشنده (دَ یا د رَ شَ د) (ص فا.) تابنده "} +{"line": "درخشندگی (دَ یا د رَ شَ د) (حامص .) تابندگی، پرتوافکنی "} +{"line": "درخشیدن (دَ یا د رَ دَ) (مص ل .) 1 - روشن شدن . 2 - تابیدن "} +{"line": "درخمی (دَ رَ) (اِ.) = درهمی : واحد وزن معادل یک مثقال، مساوی هیجده قیراط و هفتاد و دو جو. بعضی آن را معادل یک درم دانسته اند"} +{"line": "درخواست ( درخواست .) (اِمر.) تقاضا، تقاضانامه "} +{"line": "درخواست (دَ. خا) (مص مر.) خواستن، خواهش "} +{"line": "درخور (دَ. خُ) (ص فا.) مناسب، سزاوار"} +{"line": "درخورد (دَ. خُ) (ص مر.) نک درخور"} +{"line": "درد (دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - رنج، آزار. 2 - ناخوشی، بیماری . 3 - محنت، اندوه "} +{"line": "درد (دُ رْ دْ) (اِ.) رسوب و ته نشستِ مایعات، به ویژه شراب "} +{"line": "دردآشام ( دردآشام .) (ص فا.) آن که جام باده را تا ته بنوشد"} +{"line": "دردآلود (دَ) (ص مف .) = دردآلوده : دردناک، دردمند"} +{"line": "دردا (دَ) (اِصت .) کلمة دال بر افسوس : دریغا؛ آه ! 1"} +{"line": "دردار (دَ) [ معر. ] (اِمر.) 1 - درخت پشه، شجرة البق . 2 - سفیدار"} +{"line": "دردانه (دُ نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - مروارید، یکتا. 2 - (کن .) بسیار گرامی "} +{"line": "دردمند (دَ. مَ) (ص مر.) 1 - مصیبت کشیده . 2 - بیمار، ناخوش "} +{"line": "دردمندی ( دردمندی .) (حامص .) 1 - درد داشتن . 2 - بیماری "} +{"line": "دردناک (دَ) (ص مر.) دردآور، الیم "} +{"line": "درده (دُ د یا دَ) (اِ.) دردی شراب و روغن و مانند آن "} +{"line": "دردو (د دُ) (ص .) (عا.) شوخ چشم، بی حیا"} +{"line": "دردکش (دُ. کِ) (ص فا.)1 - کسی که شراب را تا ته پیاله با درد می نوشد. 2 - شرا ب خوار، باده خوار. 3 - به معنی شراب ساز هم گفته شده "} +{"line": "دردی (دُ) (ص نسب .) آن چه ته نشین شود از روغن و شراب ؛ درد"} +{"line": "درر (دُ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ دُرُ؛ درها، مرواریدها"} +{"line": "دررسیدن (دَ. رِ دَ) (مص ل .) 1 - رسیدن، به موقع رسیدن . 2 - فراهم شدن "} +{"line": "دررفتن (دَ .رَ تَ) (مص ل .) (عا.) 1 - گریختن . 2 - گسیختن . 3 - از انجام کاری شانه خالی کردن . 4 - در انجام معامله ای به توافق رسیدن . 5 - جابه جا شدن مفاصل در اثر ضربه "} +{"line": "درز (دَ رْ زْ) (اِ.) 1 - شکاف باریک . 2 - واحد مساحت تقریباً معادل 21 متر"} +{"line": "درز کردن ( درز کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) فاش شدن راز یا خبر"} +{"line": "درز گرفتن ( درز گرفتن . گِ رِ تَ)(مص م .) 1 - دوختن شکاف جامه . 2 - (عا.) کوتاه کردن سخن برای جلوگیری از فاش شدن رازی "} +{"line": "درزن (دَ رْ زَ) (اِ.) سوزن "} +{"line": "درزه (دَ ز یا زَ) (اِ.) = درز: 1 - چاک دوخته . (پارچه )، درز. 2 - دختر خردسال "} +{"line": "درزه ( درزه .) (اِ.) = درژه : تودة علف، پشتة خار و خاشاک "} +{"line": "درزی (دَ رْ) (ص نسب .) خیاط "} +{"line": "درس (دَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دانش آموزی، آموزش . 2 - (مص م .) آموختن، تعلیم دادن . 3 - (اِ.) هر بخش از کتاب که در یک نوبت آموخته شود ج . دروس "} +{"line": "درس خوانده (دَ. خا د) (ص مف .) تحصیل کرده، باسواد، با شعور و فهمیده "} +{"line": "درسار (دَ) (اِمر.) 1 - درساره، دیواری که جلو درِ خانه یا قلعه درست کنند. 2 - پرده ای که جلوی در خانه بیاویزند"} +{"line": "درست (دُ رُ) [ په . ] (ص .) 1 - کامل، بی عیب، سالم . 2 - امین، استوار. 3 - زرِ تمام عیار، سکّه سالم "} +{"line": "درستکار ( درستکار .) (ص فا.) 1 - آن که کارهایش به راستی و درستی انجام گیرد، درست کردار. 2 - امین، معتمد"} +{"line": "درستی (دُ رُ) [ په . ] (مص ل .) 1 - درستکاری . 2 - تندرستی، سلامت "} +{"line": "درشت (دُ رُ) [ په . ] (ص .) 1 - زبر، خشن . 2 - ناهموار. 3 - دشوار، سخت . 4 - نگران، آشفته "} +{"line": "درشت خو ( درشت خو .)(ص مر.) تندخوی، بدخلق "} +{"line": "درشتی ( درشتی .) (حامص .) 1 - زبری، ناهمواری . 2 - ترشرویی "} +{"line": "درشکه (دُ رُ کِ) [ مأخوذ از روسی . ] (اِ.) گردونة چهارچرخه که با اسب کشیده می شود و اتاقکی برای حمل مسافر دارد"} +{"line": "درشکه چی ( درشکه چی .) (ص فا.) آن که درشکه را می راند"} +{"line": "درع (د) [ ع . ] (اِ.) زره، جامة جنگی که از حلقه های آهنی سازند. ج . دروع "} +{"line": "درغم (دَ غَ)(اِ.)نام نوایی از آهنگ های موسیقی قدیم "} +{"line": "درغوش (دَ) (ص . اِ.) درویش، نیازمند، محتاج، تهیدست "} +{"line": "درونه (دَ نَ یا نِ) [ سنس . ] (اِ.) 1 - کمان حلاجی . 2 - هر چیز که به شکل کمان باشد. 3 - قوس قزح "} +{"line": "درفش (د رَ) (اِ.) آلتی آهنین و نوک تیز شبیه جوالدوز اما ضخیم تر از آن با دسته ای چوبی که کفّاشان از آن برای سوراخ کردن چرم و دوخت و دوز کفش استفاده می کنند"} +{"line": "درفش ( درفش .) (اِ.) پرچم، علم "} +{"line": "درفشان (دُ یا دَ رَ) (ص فا.) درخشان "} +{"line": "درفشی (د رَ) (ص .) رسوا، انگشت نما"} +{"line": "درفشیدن (دُ یا دَ رَ دَ) (مص ل .) درخشیدن "} +{"line": "درفنجک (دَ فَ جَ) (اِ.) بختک "} +{"line": "درقه (دَ قِ) [ ع . درقة ] (اِ.) سپر، سپری که از پوست گاومیش یا کرگدن درست کنند"} +{"line": "درلک (د لِ) (اِ.) = درلیک : جامة کوتاه قد آستین کوتاه پیش باز؛ لباچه، صدره، شاماکچه "} +{"line": "درم (د رَ) [ یو . ] (اِ.) 1 - مسکوک نقره . 2 - واحد وزن معادل شش دانگ "} +{"line": "درم گزین ( درم گزین . گُ) [ یو - فا. ] (ص فا.) صراف "} +{"line": "درمان (دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - علاج، چاره . 2 - دوا، دارو"} +{"line": "درماندن (دَ دَ) (مص ل .) بیچاره شدن، ناتوان گشتن "} +{"line": "درمانده (دَ د) (ص مف .) ناتوان، فرومانده . ج . درماندگان "} +{"line": "درماندگی (دَ د) (حامص .) بیچارگی، ناتوانی "} +{"line": "درمانگاه (دَ) (اِمر.) محل مداوا در بخش های مختلف بیمارستان که بیماران را سرپایی معاینه کنند و نسخه دهند، مطب در بیمارستان، بیمارستان کوچک که بیش از دو یا سه تخت ندارد"} +{"line": "درمسنگ (د رَ. سَ) [ یو - فا. ] (اِمر.) وزن یک درم "} +{"line": "درمل (دُ مُ) (اِ.) نک دُلمُل "} +{"line": "درمنه (د یا دَ مَ نِ) (اِ.) گیاهی است خودرو با ساقه راست و محکم و برگ های ریز و بریده که در بیابان ها می روید، از بوته اش جاروب درست می کنند یا در تنورها و کوره ها می سوزانند، شیره اش نیز در طب مورد استفاده قرار می گیرد"} +{"line": "درن (دَ رَ) [ ع . ] (اِ.) چرک، ریم "} +{"line": "درنا (دُ) [ تر. ] (اِ.) پرنده ای وحشی و حلال گوشت، با پاهای بلند، گردنِ دراز و دُم کوتاه . بیشتر در کنار آب ها می نشیند"} +{"line": "درنا ( درنا .) (اِ.) فوطه و دستار تافته و به هم پیچیده که بدان کسی را کتک زنند"} +{"line": "درنده (دَ رَّ دَ یا د) (ص فا.) وحشی، پاره کننده "} +{"line": "درنفس (دَ. نَ فَ) [ فا - ع . ] (ق .) دردَم، فوری، بی درنگ "} +{"line": "درنوردیدن (دَ. نَ وَدَ) (مص م .) 1 - درهم پیچیدن . 2 - سپری کردن . 3 - پیمودن، طی کردن راه "} +{"line": "درنوشتن (دَ. نِ وِ تَ) (مص م .) درنوردیدن "} +{"line": "درنگ (د رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - توقف، سکون . 2 - آهستگی، کندی . 3 - آسایش، راحتی "} +{"line": "درنگ کردن ( درنگ کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - کُندی کردن . 2 - دیر کردن "} +{"line": "درنگی ( درنگی .)(حامص .)1 - آهستگی . 2 - تأخیر"} +{"line": "درنگی ( درنگی .) (ص .) 1 - کندرو، سست . 2 - پابر جا، استوار. 3 - به درازا کشیده "} +{"line": "درنگیدن (د رَ دَ) (مص ل .) درنگ کردن "} +{"line": "دره (دَ رِ یا رِّ) [ اوس . ] (اِ.) راه میان دو کوه "} +{"line": "دره (دَ رَ) (اِ.) شکم، شکنبه "} +{"line": "دره (د رَ) [ ع . درّة ] (اِ.) تازیانه، شلاق "} +{"line": "درهم (د هَ) [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - مسکوک نقره . ج . دراهم . 2 - واحد وزن، برابر با 48 جو"} +{"line": "درو (د رُ) (اِمص .) بریدن ساقه های گندم، برنج و مانند آن "} +{"line": "دروا (دَ) (ص مر.) نک اندروا"} +{"line": "دروا کردن (دَ. کَ دَ) (مص م .) برداشتن، به هوا بلند کردن "} +{"line": "درواخ (دَ) (اِ.) 1 - استوار، محکم . 2 - سالم، تندرست "} +{"line": "دروازه (دَ ز) (اِمر.) 1 - در بزرگ، درب . 2 - جایی در دو سوی میدان فوتبال و برخی بازی های دیگر که بازیکنان می کوشند توپ را در آن وارد کنند"} +{"line": "دروانه (دَ نِ) (اِمر.) دریچه ای که بر بام خانه درست کنند و از آن جا با نردبان روی بام روند"} +{"line": "درواژ (دَ) (ق .) سرنگون، سرگشته "} +{"line": "دروب (دُ) [ ع . ] جِ درب ؛ دروازه ها"} +{"line": "درود (دُ) [ په . ] (اِ.) 1 - دعا، ستایش . 2 - سلام، رحمت "} +{"line": "درود ( درود .) (اِ.) 1 - چوب، تخته . 2 - درخت بریده شده "} +{"line": "درودن (دُ دَ) (مص م .) درو کردن، بریدن گیاهان با داس "} +{"line": "درودگر ( درودگر . گَ) (ص .) نجار"} +{"line": "درودگری ( درودگری .) (حامص .) نجاری "} +{"line": "دروس (دُ) [ ع . ] (اِ.) جِ درس "} +{"line": "دروش (د رُ) (اِ.) نک درفش "} +{"line": "دروغ (دُ) [ په . ] (اِ.) سخن ناراست، خلاف حقیقت، کذب . مق راست . ؛ دروغ شاخدار کنایه از: دروغ بزرگ . ؛ دروغ مصلحت آمیز دروغی که به خاطر فرو نشاندن فتنه و آشوب و پیشگیری از آسیب و زیان گفته می شود"} +{"line": "دروغ پرداز ( دروغ پرداز . پَ) (ص فا.) کسی که دروغ گوید"} +{"line": "دروغگو (ی ) ( دروغگو .) (ص فا.) کاذب، دروغ - گوینده "} +{"line": "درون ( درون .) (اِ.) دعایی که زردشتیان خوانند و بر خوردنی ها دمند و سپس خورند"} +{"line": "درون (دَ) (اِ.) داخل، میان چیزی "} +{"line": "دروند (دُ وَ) [ په . ] (اِمر. ص مر.) کافر، بی دین، مرتد"} +{"line": "درویشی ( درویشی .) (حامص .) 1 - فقر، تهیدستی . 2 - گوشه نشینی . 3 - تصوف، عرفان "} +{"line": "درپی (دَ) (اِ.) پینه، وصله، تکه ای پارچه که بر پارگی جامه دوزند"} +{"line": "درک (دَ رَ) [ ع . ] (اِ.) نهایت عمق و گودی چیزی مانند ته دریا، قعر جهنم و غیره "} +{"line": "درک (دَ رْ) [ ع . ] (اِمص .) دریافت، اندریافت . ج . ادراکات "} +{"line": "درکات (دَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ درکه "} +{"line": "درکشیدن (دَ. کِ دَ) (مص م .) 1 - نوشیدن . 2 - حرکت کردن . 3 - پایین کشیدن "} +{"line": "درکه (دَ رَ کِ) [ ع . درکة ] (اِ.) 1 - ته . 2 - سرازیری . 3 - طبقة دوزخ . ج . درکات "} +{"line": "درگاه (دَ رْ) [ په . ] (اِ.) 1 - بارگاه . 2 - پیشگاه، آستانة در"} +{"line": "درگاهی ( درگاهی .) (اِمر.) تورفتگی در یک دیوار از کف زمین تا بلندی قد انسان به صورت اشکاف یا دولابچة بدون در"} +{"line": "درگذاشتن (دَ. گُ تَ) (مص م .) بخشیدن، عفو کردن "} +{"line": "درگذشت (دَ. گُ ذَ) (مص مر.) مرگ، وفات "} +{"line": "درگذشتن (دَ. گُ ذَ تَ) (مص ل .) 1 - عبور کردن . 2 - گذشت کردن، بخشیدن . 3 - مُردن "} +{"line": "درگرفتن (دَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - تأثیر کردن، اثر کردن . 2 - روشن شدن، شعله ور شدن . 3 - در پیش گرفتن، آغاز کردن . 4 - پذیرفتن "} +{"line": "درگه (دَ گَ) (اِمر.) درگاه "} +{"line": "درگیر (دَ) (اِمر.) 1 - گرفتار. 2 - مشغول . 3 - آغاز زد و خورد"} +{"line": "درگیر شدن ( درگیر شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - دچار شدن . 2 - شروع شدن جنگ "} +{"line": "دری (دُ رِّ) [ ع . ] (ص نسب .) روشن، درخشنده، درخشان "} +{"line": "دری ( دری .) (ص نسب .) منسوب به دره (کوه ): کبک دری "} +{"line": "دری وری (دَ. وَ) (اِمر.) (عا.) سخنان بیهوده، حرف های بی سر و ته "} +{"line": "دری (دَ) 1 - (ص نسب .) درباری، منسوب به دربار. 2 - زبانی دنبالة دری قدیم که در عهد ساسانیان به موازات «پهلوی » رایج بود و پس از اسلام زبان رسمی و متداول ایران گردید"} +{"line": "دریا (دَ) [ په . ] (اِ.) آب زیادی که محوطة وسیعی را فرا گرفته باشد و به اقیانوس راه دارد، بحر"} +{"line": "دریابار ( دریابار .) (اِمر.) 1 - ساحل، کنار دریا. 2 - شهری که در ساحل دریا باشد"} +{"line": "دریابان ( دریابان .) (اِمر.) صاحب منصبی در نیروی دریایی، امیرالبحر دوم "} +{"line": "دریابیگ ( دریابیگ . ب) [ فا - تر. ] (اِمر.) رییس دریا، دریاسالار، امیرالبحر"} +{"line": "دریادار ( دریادار .) (ص فا.) افسر نیروی دریایی که درجة او برابر با درجة سرتیپ است "} +{"line": "دریاسالار ( دریاسالار .) (اِمر.) صاحب منصب نیروی دریایی که درجة او برابر با درجة سپهبد است "} +{"line": "دریافت (دَ) (مص مر.) 1 - دریافتن، گرفتن چیزی . 2 - گرفتن پول، اخذ وجه "} +{"line": "دریانورد ( دریانورد . نَ وَ) (ص فا.) 1 - آن که با کشتی دریا را طی کند. 2 - ملاح "} +{"line": "دریاچه ( دریاچه . چِ) (اِمصغ .) دریای کوچکی که به اقیانوس راه ندارد"} +{"line": "دریاکش (دَ کِ یا کَ) (ص فا.) = دریاکشنده : شراب خواری که دیر مست شود"} +{"line": "دریاکنار ( دریاکنار . کِ) (اِمر.) ساحل دریا، لب دریا"} +{"line": "دریبل (د) [ انگ . ] (اِمص .) = دریبلینگ : پیش بردن و عبور دادن توپ با ضربه های آهسته و در فاصله های کوتاه با استفاده از مهارت های ش خصی از مقابل بازیکن تیم مقابل "} +{"line": "دریدن (دَ دَ) (مص م .) 1 - پاره کردن . 2 - شکافتن، چاک کردن "} +{"line": "دریده (دَ د) (ص مف .) 1 - پاره شدن . 2 - (ص .) (عا.) بی شرم، پررو"} +{"line": "دریدگی (دَ د)(حامص .) 1 - پاره شدگی، پارگی . 2 - (عا.) بی شرمی "} +{"line": "دریغ (د یا دَ)(اِ.)1 - افسوس، اسف . 2 - کلمه ای که در حسرت و افسوس استعمال شود"} +{"line": "دریغ خوردن ( دریغ خوردن . خُ دَ) (مص ل .) متأسف شدن، حسرت خوردن "} +{"line": "دریغ داشتن ( دریغ داشتن . تَ) (مص م .) مضایقه کردن چیزی از کسی "} +{"line": "دریغا ( دریغا .) (شب جم .) ای دریغا! ای افسوس "} +{"line": "دریل (د رِ) [ انگ . ] (اِ.) مته برقی "} +{"line": "دریواس (دَ) (اِمر.) 1 - چهارچوب درِ خانه . 2 - چهار طرف در خانه "} +{"line": "دریوزه (دَ ز) (اِ.) 1 - فقر، تهیدستی . 2 - گدایی "} +{"line": "دریوزگی (دَ ز) (حامص .) 1 - فقیری، بینوایی . 2 - گدایی "} +{"line": "دریوش (دَ) (اِ.) گدا، درویش "} +{"line": "دریچه (دَ چِ)(اِمصغ .) 1 - در کوچک . 2 - پنجره "} +{"line": "دز (دُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مقدار تجویز شده در یک یا چند وعده، از جمله مقدار خاصی از دارو یا مقدار معینی از اشعه، چنده، مقدار مصرف . (فره )"} +{"line": "دزد (دُ) [ په . ] (ص . اِ.) کسی که مال یا پول دیگری را مخفیانه ببرد"} +{"line": "دزدافشار ( دزدافشار . اَ) (ص مر.) شریک دزد"} +{"line": "دزدکش ( دزدکش . کِ یا کَ) (اِمر.) شکار دزدکش : چنان است که عده ای آهسته و مخفیانه خود را به شکار - که در حال خفتن است - می رسانند و آن را صید می کنند؛ ماهرخ "} +{"line": "دزدکی (دُ دَ) (ق مر.) پنهانی، مخفیانه "} +{"line": "دست نشانده ( دست نشانده . نِ د) (ص مف .) فرمانبردار، تابع "} +{"line": "دزدگیر (دُ)(اِمر.) اسباب برقی یا الکترونیکی که برای پیشگیری از دزدی نصب می شود تا با کشیدن آژیر یا روشن شدن چراغ دیگران را متوجه سرقت بکند"} +{"line": "دزدی (دُ) (حامص .) سرقت "} +{"line": "دزدیدن (دُ دَ) (مص ل .) بردن مال یا پول دیگران به طور مخفی "} +{"line": "دزدیده (دُ د)1 - (ص مف .) مال یا پول دزدیده شده . 2 - (ق .) به طور پنهانی "} +{"line": "دزک (د زَ) (اِمصغ .) دز کوچک، قلعة کوچک "} +{"line": "دزک (دَ زَ) (اِ.) دستارچه، دستمال "} +{"line": "دس (دَ یا د) (اِ.) دیس، نظیر، مانند"} +{"line": "دساتیر (دَ) [ معر. ] (اِ.) جِ دستور؛ دستورها"} +{"line": "دسامبر (د مْ بْ) (اِ.) دوازدهمین ماه فرنگی مطابق آذر و دی "} +{"line": "دسایس (دَ یِ) [ ع . دسائس ] (اِ.) جِ دسیسه "} +{"line": "دست افشاندن ( دست . اَ دَ) (مص ل .) 1 - رقص و پایکوبی کردن .2 - صرفنظر کردن، دست برداشتن "} +{"line": "دست (دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عضوی از بدن انسان از شانه تا سر انگشتان . 2 - مسند. 3 - قاعده، روش . 4 - واحدی برای شمارش اقلامی مانند: لباس، فنجان . 5 - نوبت، دفعه . 6 - توانایی، قدرت . 7 - دسته، جناح، لشکر. ؛ دست به بغل تعظیم کردن، کرنش نمودن . ؛ دست ُ پا چلفتی کنایه از: بی عرضه، نالایق، بی دست و پا. ؛ دست از پا درازتر کنایه از: بی نصیب، ناموفق، ناکام . ؛ دست از پا خطا نکردن کنایه از: هیچ کار ناشایستی نکردن . ؛ دست به سیاه و سفید نزدن کنایه از: هیچ کاری نکردن . ؛ دست داشتن دخالت داشتن . ؛ دست . دست کردن طول دادن، بی مورد کش دادن . ؛ دست کج دزد. ؛ دست زدن الف - با دست لمس کردن . ب - اقدام کردن "} +{"line": "دست آختن ( دست آختن . تَ) (مص ل .) دست برآوردن، تصرّف کردن، تغییر دادن "} +{"line": "دست آموز ( دست آموز .) (ص مف .) تربیت یافته، اهلی، انس گرفته "} +{"line": "دست افزار (دَ. اَ) (اِمر.) افزاری که در دست گیرند و با آن کار کنند"} +{"line": "دست افشار ( دست افشار . اَ)(اِمر.)1 - میوه ای که با دست بفشارند و آبش را بگیرند. 2 - زر خالص "} +{"line": "دست افشان ( دست افشان . اَ) (ص فا.) در حال رقص و نشاط "} +{"line": "دست انبویه (دَ. اَ یِ) (اِمر.) نک دستنبو"} +{"line": "دست انداختن ( دست انداختن . اَ تَ) (مص م .) (عا.) ریشخند کردن، به تمسخر گرفتن "} +{"line": "دست انداز ( دست انداز . اَ) (ص فا.) رقص کننده، کسی که از فرط شادی دست افشانی می کند"} +{"line": "دست انداز ( دست انداز . اَ) (اِمر) 1 - ناهمواری های خیابان . 2 - کنایه از: مشکل، گرفتاری "} +{"line": "دست اندازی ( دست اندازی . اَ)(حامص .) تعدی، تجاوز"} +{"line": "دست باز (دَ) (ص فا.) باسخاوت، بخشنده "} +{"line": "دست باز داشتن ( دست باز داشتن . تَ) (مص م .) رها کردن، دست برداشتن "} +{"line": "دست باز کردن (از چیزی )( دست باز کردن . کَ دَ) (مص م .) رها کردن آن چیز"} +{"line": "دست باف ( دست باف .) (ص مف .) 1 - با دست بافته شده . 2 - مجازاً مفت، آسان "} +{"line": "دست بردن ( دست بردن . بُ دَ) (مص ل .) 1 - چیره شدن بر حریف، گرو بردن . 2 - پیشی گرفتن "} +{"line": "دست برنجن ( دست برنجن . بَ رَ جَ) (اِمر.) دستبند، النگو"} +{"line": "دست بند ( دست بند . بَ) (اِمر.) 1 - النگو. 2 - آلتی فلزی که بر دست مجرمان و متهمان زنند. 3 - نوعی رقص "} +{"line": "دست به آب ( دست به آب . ب) (اِمر.) قضای حاجت، عمل دفع "} +{"line": "دست بوسی ( دست بوسی .) (حامص .) به خدمت رسیدن، تعظیم کردن "} +{"line": "دست تنگ ( دست تنگ . تَ) (ص مر.) تنگدست، فقیر"} +{"line": "دست جنباندن (جنبانیدن ) ( دست جنباندن . جُ دَ) (مص ل .) کنایه از: فرار کردن "} +{"line": "دست خالی ( دست خالی .) [ فا - ع . ] (ص مر.) تهی - دست . ؛ دست خالی خالی برگرداندن کسی را ( کن .) مأیوس برگرداندن او را"} +{"line": "دست خط ( دست خط . خَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) نامه یا نوشته ای که کسی با دست خط نوشته باشد. دست نوشت نیز گویند"} +{"line": "دست خوان (دَ خا) (اِمر.) سفره و دستار - خوان، پیش انداز، دستارخوان "} +{"line": "دست خوش کردن ( دست خوش . خُ. کَ دَ) (مص ل .) مهارت یافتن "} +{"line": "دست خوش ( دست خوش . خُ) (ص مر.) 1 - بازیچه، مسخره . 2 - رام، مطیع، زبون "} +{"line": "دست خوش ( دست خوش . خُ) 1 - (اِمر.) پولی که از طرف برنده در قمار به عنوان انعام به دیگری داده شود. 2 - (شب جم .) کلمة تحسین به معنی، آفرین، مرحبا"} +{"line": "دست دادن ( دست دادن . دَ) (مص ل .) 1 - بیعت کردن، پیمان بستن . 2 - میسر شدن، حاصل شدن . 3 - اتفاق افتادن . 4 - فرصت به دست آوردن "} +{"line": "دست دستی (دَ دَ) (ص نسب .) (عا.) 1 - سرسری، سطحی . 2 - بیهوده، بی جهت "} +{"line": "دست مایه ( دست مایه . یِ) (اِمر.) سرمایه "} +{"line": "دست مردی ( دست مردی . مَ) (حامص .) 1 - یاری، مددکاری . 2 - کنایه از: قدرت، قوت "} +{"line": "دست مزد ( دست مزد . مُ) (اِمر.) مزدی که به کسی در مقابل کار وی دهند، حق الزحمه "} +{"line": "دست موزه ( دست موزه . ز یا زَ) (اِمر.) 1 - تحفه، ارمغان . 2 - دست آویز، 3 - آلت، وسیله "} +{"line": "دست میان ( دست میان .) (اِمر.) غلاف و کمر شمشیر"} +{"line": "دست نویس ( دست نویس . نِ) (ص مر.) نسخه ای از یک اثر که نویسنده با دست نوشته است "} +{"line": "دست پاچه ( دست پاچه . چِ یا چَ) (ص مر.) عجول، شتابزده "} +{"line": "دست پاچگی ( دست پاچگی . چِ) (حامص .) شتابزدگی . ؛ با دست پاچگی با عجله، با شتاب "} +{"line": "دست پخت ( دست پخت . پُ) (ص فا.) غذایی که کسی با دست خود پخته باشد"} +{"line": "دست پسودن ( دست پسودن . پَ دَ) (مص ل .) درنگ کردن، وقت کشتن "} +{"line": "دست پیش کردن ( دست پیش کردن . کَ دَ) (مص ل .) کاری را آغاز کردن، پیشدستی کردن "} +{"line": "دست چپی ( دست چپی چَ)(ص فا.) چپ گرا، چپ رو"} +{"line": "دست چین ( دست چین .) (ص مر.) برگزیده، منتخب "} +{"line": "دست کج (دَ. کَ) (ص مر.) 1 - کسی که دست او کج و معوج باشد. 2 - کنایه از: دزد، جیب بر"} +{"line": "دست کشیدن (دَ. کِ دَ) 1 - (مص ل .) دست مالیدن . 2 - ترکِ چیزی گفتن . 3 - (مص م .) تربیت کردن، پرورش دادن "} +{"line": "دست گرفتن (دَ. گِ رِ تَ) (مص م .) 1 - منع کردن . 2 - مدد کردن . 3 - پیمان بستن . 4 - (عا.) مسخره کردن "} +{"line": "دست گزیدن ( دست گزیدن . گُ دَ) (مص ل .) صدر مجلس طلبیدن، مسند خواستن "} +{"line": "دست گزیدن ( دست گزیدن . گَ دَ) (مص ل .) دریغ خوردن، افسوس خوردن، تأسف داشتن "} +{"line": "دست گزین ( دست گزین . گُ) 1 - (ص مف .) آن چه که با دست آن را انتخاب کرده باشند؛ دست چین . منتخب، برگزیده . 2 - (ص فا.) آن که پیوسته خواهد در مسند و صدر مجلس نشیند. 3 - اسب جنیبت، اسب کوتل "} +{"line": "دست گشادن ( دست گشادن . گُ دَ) (مص م .) 1 - باز کردن دست مقید. 2 - جوانمردی کردن، بخشش نمودن "} +{"line": "دست یافتن ( دست یافتن . تَ) (مص ل .) 1 - چیره شدن . 2 - رسیدن، پیدا کردن "} +{"line": "دستادست (دَ دَ) (ق مر.) معاملة نقد"} +{"line": "دستار (دَ) (اِمر.) عمامه، پارچه ای که به دور سر پیچند"} +{"line": "دستاران (دَ) (اِمر.) 1 - مزدی که پیش از کار کردن به مزدور دهند. 2 - شاگردانه "} +{"line": "دستاربند (دَ. بَ) (اِمر.) 1 - آن که دستار بندد، معمم . 2 - عالم، دانشمند، فقیه . 3 - صاحب مسند"} +{"line": "دستارخوان (دَ. خا) (اِمر.) 1 - سفره، سفره بزرگ . 2 - دستمال سفره "} +{"line": "دستارچه (دَ چِ) (اِمصغ .) دستار یا عمامة کوچک "} +{"line": "دستاس (دَ) (اِمر.) آسی که با نیروی دست می چرخد و کار می کند"} +{"line": "دستاسنگ (دَ سَ)(اِمر.) قلاب سنگ، فلاخن "} +{"line": "دستاسین (دَ سْ) (اِ.) آردی که با آس دستی درست شده باشد"} +{"line": "دستاق (دُ) [ تر. ] (اِ.) محبوس، بندی، زندانی "} +{"line": "دستان (دَ) (اِ.) 1 - سرود، نغمه . 2 - نیرنگ، فریب . 3 - مخفف داستان . 4 - لقب زال پدر رستم "} +{"line": "دستان زدن (دَ . زَ دَ) (مص ل .) سرودن، نغمه خواندن "} +{"line": "دستبرد ( دستبرد . بُ) (مص مر.) 1 - نیرو، دلیری . 2 - دزدی، چپاول . 3 - مهارت "} +{"line": "دسترس (دَ. رِ یا رَ) (اِ.) توانایی، توانمندی "} +{"line": "دسترنج ( دسترنج . رَ) (اِمر.) 1 - مزد کار. 2 - چیزی که بر اثر کار و تلاش به دست می آید"} +{"line": "دستره (دَ تَ رِ) (اِمر.) داس کوچک دندانه دار"} +{"line": "دستشویی (دَ) (اِمر.) جایی دارای شیر آب که در آن جا دست و روی را می شویند، توالت "} +{"line": "دستغاله ( دستغاله . لِ) (اِ.) نک داسکاله "} +{"line": "دستفال ( دستفال . ) (اِمر.) نک دستلاف "} +{"line": "دستفروش ( دستفروش . فُ) (اِمر.) (ص فا.) فروشندة دوره گرد، آن که اجناسی را در دست گیرد و در کوچه و بازار برای فروش عرضه دارد"} +{"line": "دستلاف ( دستلاف .) (اِمر.) پولی که از اولین فروش جنس به دست آید"} +{"line": "دستمال ( دستمال .) (اِمر.) پارچه ای برای پاک کردن دست و دهان، یا چیزهای دیگر"} +{"line": "دستمال ( دستمال .) (ص مف .) 1 - با دست مالیده شده . 2 - مجازاً مغلوب . ؛ دستمال ابریشمی یا یزدی برداشتن کنایه از: شروع به چاپلوسی و تملق کردن "} +{"line": "دستمال کاغذی ( دستمال کاغذی . غَ) (اِمر.) قطعه کاغذ مربعی شکل یا لوله ای که به جای دستمال ولی برای یک بار مصرف به کار برند"} +{"line": "دستمالی ( دستمالی .)(حامص .)1 - عمل دست مالیدن به چیزی . 2 - استعمال چیزی و مبتذل کردن آن "} +{"line": "دستنبو ( دستنبو . تَ) (اِ.) 1 - میوه ای زرد رنگ و خوشبو شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد. 2 - میوه یا هر چیز خوشبو که برای معطر شدن در دست گیرند"} +{"line": "دسته (دَ تِ) (اِ.) 1 - آن چه مانند دست باشد. 2 - آن قسمت از اشیاء مانند شمشیر، اره، تیشه، خنجر و کارد که به دست گیرند. 3 - گروهی از مردم که در جایی گرد آیند. 4 - واحدی از ورزشکاران که با هم در انواع ورزش همکاری کنند. 5 - مجموعه ای از یک چیز"} +{"line": "دسته بندی ( دسته بندی . بَ)(حامص .) هماهنگ شدن گروهی برای انجام دادن امری "} +{"line": "دسته فراش ( دسته فراش . فَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) جاروب بلند دسته دار"} +{"line": "دستوار ( دستوار .) (اِمر.) چوبدستی، عصا"} +{"line": "دستوانه ( دستوانه . نِ)(اِمر.)1 - دستبند. 2 - ساعدبند آهنین که در روز جنگ در دست می کردند"} +{"line": "دستور (دَ) (اِمر.) 1 - فرمان، امر. 2 - وزیر، مشاور. 3 - قاعده، روش . 4 - اجازه، پروانه . 5 - برنامه "} +{"line": "دستورالعمل (دَ رُ لْ عَ مَ) [ معر. ] (اِمر.) دستور کار، دستور"} +{"line": "دستوری (دَ) (اِ.) فرمان، اجازه "} +{"line": "دستک (دَ تَ) (اِ.) دفترچه ای که حساب های خرده ریز را در آن نویسند"} +{"line": "دستک زدن (دَ تَ. زَ دَ) (مص ل .) کف زدن بر طبق حرکات پا"} +{"line": "دستکار (دَ) (اِمر.) ساخته شده با دست "} +{"line": "دستکش (دَ کَ یا کِ) (اِمر.) پوشاک نخی، ابریشمی، پشمی، چرمی یا پلاستیکی که با آن دست را به منظور گرم نگه داشتن و یا محافظت کردن بپوشانند"} +{"line": "دستکش (دَ کِ) 1 - (ص .) رام، مطیع، زبون . 2 - (اِ.) نوعی نان "} +{"line": "دستگاه (دَ) (اِمر.) 1 - ثروت . 2 - نیرو، توانایی . 3 - یک آهنگ کامل موسیقی . 4 - هر مجموعه ابزار و آلاتی که برای انجام کاری فراهم شده باشد. 5 - دسترس، دسترسی . 6 - شکوه، جلال . 7 - مساعدت، فرصت مناسب . 8 - پیروزی . 9 - مجازاً رژیم، نظام، حکومت "} +{"line": "دستگذار (دَ گُ) 1 - (ص فا.) مددکار، ممد، معاون . 2 - (ص مف .) آن چه بر دست جای گیرد. 3 - تحفه، یادگار"} +{"line": "دستگرا (دَ گَ) (اِ.) آزمودن، آزمایش، امتحان "} +{"line": "دستگرای (دَ گِ) (ص مف .) مغلوب، زبون "} +{"line": "دستگرد (دَ گِ) [ په . ] (اِ.) 1 - قریه . 2 - زمین ناهموار. 3 - زمین و ملک زراعتی . 4 - بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه ها باشد. دستگره و دسکره و دستجرد نیز گویند"} +{"line": "دستگردان (دَ. گَ) (اِ.) چیزی که به عاریت گیرند"} +{"line": "دستگزار ( دستگزار . گُ) (ص .) مددکار، یاری رسان "} +{"line": "دستگیر ( دستگیر .) 1 - (ص فا.) کسی که دست دیگران را بگیرد، مددکار. 2 - فریادرس . 3 - (ص مف .) گرفتار، اسیر. 4 - مرشد، مراد"} +{"line": "دستگیره ( دستگیره . رِ) (اِمر.) (ص مف .) 1 - آلتی که پشت در نصب کنند و برای باز کردن و بستن در، آن را به دست گیرند. 2 - تکه ای پارچه که در آشپزخانه به دست گیرند و با آن ظرف غذا را از روی اجاق برمی دارند"} +{"line": "دستگیری ( دستگیری .) (حامص .) 1 - کمک، اعانت . 2 - اسیر کردن "} +{"line": "دستی (دَ) [ معر. ] (ص نسب .) = دستیج : 1 - منسوب به دست، مربوط به دست . 2 - ظرفی که با دست می توان برداشت و استفاده کرد. 3 - دستینه، دست برنجن . دستی و پشت دستی : در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند گویند و مراد آن است که پیش تو پشت دست بر زمین گذاشتیم (بدین وسیله غایت عجز خود را نمایند)"} +{"line": "دستی دستی ( دستی دستی . دَ)(ق مر.)1 - عبث، بیهوده . 2 - عامداً، قاصداً"} +{"line": "دستیابی (دَ) (حامص .) دست یافتن، به دست آوردن "} +{"line": "دستیار ( دستیار .) (اِمر.) معاون "} +{"line": "دستیاره ( دستیاره . رِ) (اِمر.) دستبند، دست برنجن "} +{"line": "دستینه (دَ نِ) (اِمر.) 1 - دستبند. 2 - فرمان پادشاه . 3 - امضاء"} +{"line": "دسر (د س ) [ فر . ] (اِ.) آن چه که در پایان غذا می خورند مانند میوه، شیرینی، ژله یا لرزانک و غیره، پس غذا (فره )"} +{"line": "دسم (دَ س ) [ ع . ] (ص .) چرب، پرروغن "} +{"line": "دسه (دَ سَ یا س ) (اِ.) = دسک : گلولة ریسمانی "} +{"line": "دسومت (دُ مَ) [ ع . دسومة ] 1 - (مص ل .) چرب بودن . 2 - (اِمص .) چربناکی . 3 - (اِ.) چربی "} +{"line": "دسک (دَ) (اِ.) = دشک . دسه : رشته و ریسمان تابیده "} +{"line": "دسکره (دَ کَ رِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - قریه . 2 - صومعه، دیر. 3 - خانه هایی که در آن ها اسباب عیش و طرب فراهم باشد. ج . دساکر"} +{"line": "دسی لیتر ( دسی لیتر .) [ فر. ] (اِ.) یک دهم لیتر"} +{"line": "دسی متر ( دسی متر . مِ) [ فر . ] (اِمر.) یک دهم متر"} +{"line": "دسی گرم (د. گِ رَ) [ فر. ] (اِ.) یک دهم گرم "} +{"line": "دسیسه (دَ س ) [ ع . دسیسة ] (اِ.) حیله و مکر"} +{"line": "دسیسه بازی ( دسیسه بازی .) [ ع - فا. ] (اِمر.) دست زدن به دسیسه های گوناگون برای دست یافتن به هدف "} +{"line": "دسین (دَ) (اِ.) = دسینه : خُم شراب، سرکه و غیره "} +{"line": "دش (دُ) [ په . ] پیشوندی که در آغاز برخی واژه ها می آید و معنای بد و زشت می دهد. مانند: دشنام "} +{"line": "دشت ( دشت .) (اِ.) 1 - دستلاف . 2 - پیش مزد. 3 - (عا.) فروش اول هر کاسب . ؛ دشت کردن نخستین بار پول گرفتن، فروختن جنس اولین بار در هر روز. ؛ دشت کسی را کور کردن کنایه از: اولین بار فروش از او نسیه خریدن، موجب کسادی کار او شدن "} +{"line": "دشت (دَ) [ په . ] (اِ.) صحرا، زمین پهناور و ناهموار"} +{"line": "دشت بان (دَ) (ص مر. اِمر.) نگاهبان دشت، پاسبان کشتزار و مزرعه "} +{"line": "دشتان (دَ) [ په . ] (ص .) حالت زنی که دچار عادت ماهانه باشد، حایض "} +{"line": "دشتی (دَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به دشت ؛ صحرایی . 2 - نام یکی از آوازهای ایرانی "} +{"line": "دشخوار (دُ خا) [ په . ] (ص مر.) سخت، مشکل "} +{"line": "دشمن (دُ مَ) [ په . ] (اِ.) آن که بد فرد دیگری را خواهان است ؛ عدو"} +{"line": "دشمنی ( دشمنی .)(حامص .)1 - عداوت، خصومت . 2 - کر اهت، نفرت "} +{"line": "دشنام (دُ) (اِمر.) فحش، ناسزا"} +{"line": "دشنه (دَ یا د نِ) (اِ.) خنجر"} +{"line": "دشپیل (دُ) (اِمر.) = دشپل : غده، دژپیه "} +{"line": "دشک (دَ) (اِ.) 1 - رشتة تابیده که بر سوزن کشند. 2 - ریسمان خام "} +{"line": "دعا (دُ) [ ع . دعاء ] (اِمص .) نیایش، طلب حاجت از خدا. ج . ادعیه "} +{"line": "دعاب (دَ عّ) [ ع . ] (ص .) 1 - شوخی کننده، لاغ گوی . 2 - شوخ "} +{"line": "دعابه (دَ عّ ب یا بَ) [ ع . دعابة ] 1 - (مص ل .) مداعبت، شوخی کردن، لاغ گفتن . 2 - (اِمص .) شوخی "} +{"line": "دعات (دُ) [ ع . ] (ص .) جِ داعی "} +{"line": "دعام (د) [ ع . ] (اِ.) 1 - ستون، پایة چوب بست . 2 - بزرگ قوم، سروران ؛ ج . دعائم (دعایم )"} +{"line": "دعاوی (دَ) [ ع . ] (اِ.) جِ دعوی - ادعاها. 2 - مرافعه ها. 3 - اسباب، وسایل "} +{"line": "دعایم (دَ یِ) [ ع . دعائم ] (اِ.) جِ دعام و دعامه - ستون ها. 2 - بزرگان قوم، سروران "} +{"line": "دعب (دَ) [ ع . ] (ص .) شوخی، مزاح "} +{"line": "دعت (دَ عَّ) [ ع . دعة ] (اِ.) 1 - سکینه، راحت، خفض عیش . 2 - سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن "} +{"line": "دعج (دَ) [ ع . ] (اِمص .) سیاه چشمی "} +{"line": "دعوا (دَ) [ ع . دعوی ] (اِ.) پرخاش، دشمنی، زد و خورد. ؛ دعوا (دَ) ی حیدر و نعمتی مشاجرة خونین و طولانی و معمولاً بی هدف "} +{"line": "دعوت (دَ وَ) [ ع . دعوة ] (مص م .) خواندن، خواندن کسی به مهمانی یا جایی "} +{"line": "دعوی (دَ) [ ع . ] (مص م .) ادعا کردن، خواستن "} +{"line": "دعی (دَ) (ص .) پسر خوانده ؛ ج . ادعیاء 1"} +{"line": "دغ (دَ) (ص .) داغ "} +{"line": "دغا (دَ) (ص .) 1 - ناراست، نادرست . 2 - سیم و زر ناخالص . 3 - دغل "} +{"line": "دغدغه (دَ غْ دَ غِ) [ ع . دغدغة ] (اِ.) نگرانی، بیم، تشویش "} +{"line": "دغسر (دَ سَ) (ص .) کچل "} +{"line": "دغل (دَ غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تغییر دادن چیزی برای گمراه ساختن خریدار. 2 - مکر و حیله "} +{"line": "دغل ( دغل .) [ ع . ] (ص .) مزور، حیله گر"} +{"line": "دغلی ( دغلی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - ناراستی، نادرستی . 2 - مکاری . 3 - حرامزادگی "} +{"line": "دغمسه (دَ مَ س ) (اِ.) گرفتاری، مشکلات "} +{"line": "دغول (دَ) (ص .) مکار، حیله گر"} +{"line": "دف (دَ فّ) [ معر. ] (اِ.) یکی از سازهای ضربی . ؛ دف کسی را تر کردن کنایه از: 1 - بی اثر کردن کار کسی . 2 - رسوا ساختن "} +{"line": "دفاتر (دَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ دفتر"} +{"line": "دفاع (د) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از دستبرد دشمن حفظ کردن . 2 - (مص م .) بازداشتن، پس زدن . 3 - پاسخ طرف مقابل در هر دعوی . 4 - جنگی که مسلمانان با کافران کنند برای جلوگیری از حملة آنان "} +{"line": "دفاین (دَ یِ) [ ع . دفائن ] (اِ.) جِدفینه ؛ اندوخته ها، گنجینه ها"} +{"line": "دفتر (دَ تَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - دستة کاغذ سفید ته دوزی شده به شکل کتاب که در آن مطلب نویسند. 2 - جایی که در آن کارهای اداری یا بازرگانی انجام گیرد. 3 - جزوه، کتاب "} +{"line": "دفتر معین [ ع . ] ( دفتر معین مُ) (اِمر.) از دفترهای تجارتی که در آن حساب ها به طور تفکیک در صفحه های جداگانه ثبت و نگه داری می شود"} +{"line": "دفتر کل ( دفتر کل کُ) (اِمر.) دفتری که هر مؤسسه بازرگانی باید آن را نگه داری و هر هفته لااقل یک بار داد و ستدش را با تفکیک موضوع در آن ثبت کند"} +{"line": "دفترخانه ( دفترخانه . نِ) [ معر . ] (اِمر.)اداره ای وابسته به ادارة ثبت که در آن اسناد انواع معاملات یا ازدواج وطلاق را ثبت کنند، دفتر اسناد رسمی، محضر"} +{"line": "دفتردار ( دفتردار .) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - کسی که مسئول نوشتن و تنظیم و نگه داری دفترهای یک مؤسسه است . 2 - مدیر یا صاحب دفترخانه "} +{"line": "دفترچه ( دفترچه . چِ) (اِمصغ .) دفتر کوچک . ؛ دفترچه پس انداز دفترچه ای که بانک یا مؤسسة مالی به هر دارندة حساب پس انداز می دهد و در آن مبلغ موجودی و دریافتی یا پرداختی را ثبت می کند"} +{"line": "دفتریار ( دفتریار .) (اِمر) یکی از کارمندان دفتر - خانه (دفتر اسناد رسمی ) که سمت معاونت دفترخانه را دارد"} +{"line": "دفته (دَ تِ) (اِ.) آلتی فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان پارچه هنگام بافتن پارچه آن را در دست گیرند و روی پود را می کوبند تا آن چه بافته شده جابه جا و محکم شود"} +{"line": "دفزک (دَ زَ) (ص .) 1 - گنده، ستبر. 2 - فربه "} +{"line": "دفع (دَ) [ ع . ] (مص م .)1 - پس زدن .2 - دور کردن "} +{"line": "دفعتاً (دَ عَ تَ نْ) [ ع . دفعة ] (ق .) ناگهان، یکباره "} +{"line": "دفعه (دَ عِ) [ ع . دفعة ] (ق .) بار، نوبت، مرحله "} +{"line": "دفق (دَ) [ ع . ] (مص م .) ریختن، ریزانیدن "} +{"line": "دفن (دَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به خاک سپردن مرده . 2 - پنهان کردن "} +{"line": "دفنوک (دَ) (اِ.) غاشیه، زین پوش "} +{"line": "دفیله (د) [ فر. ] (اِ.) رژه "} +{"line": "دفین (دَ) [ ع . ] (ص مف .) پنهان شده در زیر خاک، مدفون "} +{"line": "دفینه (دَ نِ) [ ع . دفینة ] (اِ.) گنج یا پولی که در زمین دفن کرده باشند. ج . دفاین "} +{"line": "دق (د ق یا قّ) [ ع . ] (ص .) 1 - باریک . 2 - اندک، کم "} +{"line": "دق (دَ) (اِ.) = دک : خواستن، سؤال کردن، گدایی کردن "} +{"line": "سبکسر ( سبکسر . سَ) (ص مر.) نک سبکبار"} +{"line": "دق (دَ قّ) [ ع . ] (مص م .) کوبیدن، کوفتن "} +{"line": "دق الباب (دَ قُّ لْ) (مص م .) بر در کوفتن "} +{"line": "دق دلی (د قِ د) (ص مر.) خشم ناشی از رنج و اندوه "} +{"line": "دق و لق (دَ قُّ لَ قُ) (ص مر.) 1 - خشک و خالی، بی آب و علف . 2 - بی موی . دغ و لغ و دک و لک نیز گویند"} +{"line": "دق کردن (د. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مردن، از غصه مردن "} +{"line": "دقاق (دَ قّ) [ ع . ] (اِ.) آردفروش "} +{"line": "دقاق (دُ) [ ع . ] 1 - (اِ.)باریکی . 2 - (ص .) باریک، دقیق . 3 - خرده ریز"} +{"line": "دقایق (دَ یِ) [ ع . دقائق ] (اِ.) جِ دقیقه "} +{"line": "دقت (د قَّ) [ ع . دقة ] (اِمص .) 1 - باریکی، نازکی . 2 - باریک بینی، نازک اندیشی "} +{"line": "دقل (دَ قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خرمای بد و پست . 2 - خرما"} +{"line": "دقمصه (دَ مَ ص یا صَ) (اِ.) (عا.) دردسر، موجب دردسر"} +{"line": "دقیق (دَ) [ ع . ] (ص .) 1 - باریک، نازک . 2 - خرد، کوچک "} +{"line": "دقیقه (دَ قِ یا قَ) [ ع . دقیقة ] (اِ.) 1 - یک ششم ساعت . 2 - نکته، نکته باریک . 3 - یک شصتم از یک درجه . ج . دقائق "} +{"line": "دقیقی (دَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به دقیق ؛ آردفروش "} +{"line": "دل (د) [ په . ] (اِ.) 1 - از اندام های درونی بدن جانداران که ماهیچه ای بوده و با حرکتی یکنواخت و پیاپی، خون را در بدن به گردش درمی آورد. 2 - (عا.) شکم . 3 - خاطر، ضمیر. 4 - دلیری، شهامت . ؛ دل دادن و قلوه گرفتن کنایه از: گرم گفتگوی دوستانه یا عاشقانه بودن "} +{"line": "دل (دَ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)ناز کردن . 2 - (اِ.) ناز، کرشمه . 3 - روش نیکو، سیرت نیک "} +{"line": "دل باختن (د. تَ) (مص ل .) شیفته شدن، عاشق شدن "} +{"line": "دل آشوب (د) (ص فا.) 1 - آن چه یا آن که موجب آشوب و ناراحتی گردد. 2 - درختی است که برگ های آن پنج شاخه است "} +{"line": "دل افگار (د. اَ) (ص مر.) آزرده، دلتنگ "} +{"line": "دل بستن (د. بَ تَ) (مص ل .) انس گرفتن، علاقمند شدن "} +{"line": "دل تنگ ( دل تنگ . تَ) (ص .) اندوهیگن، آزرده، ناخوشایند، افسرده "} +{"line": "دل تُنُک (د. تُ نُ) (ص .) کم حوصله، کم - ظرفیت "} +{"line": "دل جویی ( دل جویی .) (حامص .) 1 - تسلی . 2 - مهربانی، نوازش . 3 - مرغوبیت "} +{"line": "دل خراش ( دل خراش . خَ) (ص فا.) آن چه شخص را آزرده و رنجیده سازد"} +{"line": "دل خسته ( دل خسته . خَ تِ) (ص مر.) 1 - غمگین، اندوهناک . 2 - دل آزرده . 3 - بیمار"} +{"line": "دل خواه ( دل خواه . خا) (ص مف .) 1 - هرچیز که مطلوب باشد. 2 - آرزو"} +{"line": "دل دادن ( دل دادن . دَ) 1 - (مص ل .) عاشق شدن . 2 - توجه بسیار کردن . 3 - (مص م .) دلیر ساختن . 4 - دلداری دادن "} +{"line": "دل مرده ( د . مُ د)(ص مر.) افسرده، بی انگیزه "} +{"line": "دل نمودگی (د. نِ د)(اِمص .) شفقت، مهربانی "} +{"line": "دل و دماغ (د لُ دَ) (اِمر.) حوصله و شوق . ؛از دل و دماغ افتادن بی حوصله و دلسرد شدن "} +{"line": "دل پر (د پُ) (ص مر.) 1 - بسیار غمگین، اندوهگین . 2 - خشمگین، غضبناک "} +{"line": "دل پیچه (د. چِ) (اِمر.) 1 - احساس درد و پیچش در روده ها. 2 - اسهال، شکم روش "} +{"line": "دل کشیدن ( دل کشیدن . کِ دَ) (مص ل .) میل داشتن، جذب شدن "} +{"line": "دل کندن ( دل کندن . کَ دَ) (مص ل .) قطع علاقه کردن، ترک کردن "} +{"line": "دل گرفتن (د. گِ رِ تَ) (مص ل .) کنایه از: شجاع شدن، روحیه گرفتن "} +{"line": "دلار (دُ) [ انگ . ] (اِ.) واحد پول ایالات متحدة آمریکا"} +{"line": "دلارا (ی ) (د) (ص فا.) = دل آرا: 1 - کسی یا چیزی که سبب سرور و نشاط گردد. 2 - معشوق، زیبا، محبوب "} +{"line": "دلارام (د) (ص مر.) = دل آرام : 1 - آرامش - بخشندة دل . 2 - دلبر"} +{"line": "دلازار (د)(ص فا.) = دل آزار: 1 - آن چه موجب آزردن خاطر باشد. 2 - معشوق ستمگر. 3 - بی رحم "} +{"line": "دلال (دَ لّ) [ ع . ] (ص .) واسطه، واسطه در خرید و فروش "} +{"line": "دلال (دَ) [ ع . ] (اِ.) ناز، کرشمه "} +{"line": "دلالت (د لَ) [ ع . دلالة ] (مص م .) راهنمایی کردن، راه نمودن "} +{"line": "دلاله (دَ لَ یا لِ) [ ع . دلالة ] (ص .) زنی که برای مردان زن پیدا می کند"} +{"line": "دلام (د) (اِ.) 1 - نیزة کوتاه . 2 - مکر، فریب "} +{"line": "دلاور (د وَ) (ص مر.) = دل آور: 1 - دلیر، شجاع . 2 - جنگجو، غازی "} +{"line": "دلاویز (د) (ص فا. ص .) = دل آویز: 1 - مطلوب، مرغوب . 2 - خوشبو، معطر"} +{"line": "دلاک (دَ لّ) [ ع . ] (ص .)1 - کیسه کش . 2 - موی تراش، سلمانی "} +{"line": "دلایل (دَ یِ) [ ع . دلائل ] (اِ.) جِ دلالت "} +{"line": "دلب (دُ) [ ع . ] (اِ.) چنار"} +{"line": "دلباخته ( دلباخته . تِ) (ص .) عاشق، شیفته "} +{"line": "دلباز (د) (ص مر.) 1 - جای وسیع و باصفا. 2 - بلیغ، زبان آور. 3 - شبعده باز"} +{"line": "دلبر (د بَ) (ص فا.) محبوب، معشوق "} +{"line": "دلبری ( دلبری .) (حامص .) معشوقی، محبوبی "} +{"line": "دلبسته ( دلبسته . بَ تِ) (ص مف .) 1 - عاشق، شیدا. 2 - گرفتار، ستمکش "} +{"line": "دلبند ( دلبند . بَ) (ص مر.) عزیز، محبوب "} +{"line": "سرپیچی ( سرپیچی .) (حامص .) نافرمانی "} +{"line": "دلتا (د) [ فر. ] (اِ.) 1 - حرف چهارم از الفبای یونانی. 2- قطعه خاک جزیره مانندی به شکل مثلث در مصب رود که از مواد سیلابی و رسوبی تشکیل می شود"} +{"line": "دلخور ( دلخور . خُ) (ص مر.) رنجیده، ناراحت "} +{"line": "دلخوری ( دلخوری . خُ) (حامص .) رنجیدگی، آزردگی "} +{"line": "دلخوشکنک (د خُ کُ نَ) (اِمر.) آن چه که موقتاً مایة دلخوشی باشد ولی پایه و اساسی نداشته باشد"} +{"line": "دلخوشی ( دلخوشی . خُ) (حامص .) 1 - خوشحالی، شادمانی . 2 - خشنودی "} +{"line": "دلداده ( دلداده . د) (ص مف .) 1 - عاشق، دلباخته . 2 - علاقه مند، مشتاق "} +{"line": "دلدادگی ( دلدادگی . د) (حامص .) عاشق شدن "} +{"line": "دلدار ( دلدار .)(ص فا.)1 - معشوق .2 - دلیر، دلاور"} +{"line": "دلداری ( دلداری .) (حامص .) تسلی دادن، غم - خواری "} +{"line": "دلدل (دُ دُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خارپشت بزرگ تیرانداز. 2 - نام اسبی که امیر مصر به پیغمبر (ص ) هدیه داده بود"} +{"line": "دلریش ( د )(ص مر.)1 - آن که قلبش مجروح باشد. 2 - عاشق "} +{"line": "دلسرد ( دلسرد . سَ) (ص مر.) 1 - بی شوق، بی میل . 2 - مأیوس، ناامید"} +{"line": "دلشده ( دلشده . شُ د) (ص مف .) عاشق، دلباخته "} +{"line": "دلفین (دُ) [ یو. ] (اِ.) 1 - نوعی پستاندار دریایی بزرگ و بسیار باهوش . 2 - یکی از صورت های فلکی شمالی "} +{"line": "دلق (دَ لَ) [ معر دله . ] (اِ.) گربة صحرایی، دله "} +{"line": "دلق (دَ) [ ع . ] (اِ.) خرقه، جامة درویشان "} +{"line": "دلقک (دَ قَ) (اِ.) لوده، مسخره، کسی که با کارهای خنده آور مردم را بخنداند. در اصل مسخره ای بوده در دربار سلطان محمود غزنوی که طلخک نامیده می شد"} +{"line": "دلمل (دُ مُ) (اِ.) = درمل : 1 - غلة نارس . 2 - نخود و لوبیای سبز که هنوز در غلاف باشند"} +{"line": "دلمه (دُ مَ یا مِ) (اِ.) نوعی خوراک مرکب از برنج، گوشت چرخ کرده، لپه، سبزی مخصوص و غیره که در برگ مو، برگ کلم و غیره پیچند و پزند"} +{"line": "دلمه ( دلمه .) (اِ.) کیسة پولی که در جشن عروسی یا اعیاد سال به مهمان و مدعوان دهند"} +{"line": "دلمک (دُ مَ) (اِ.) = دلمه : شیری است که بعد از مایه زدن بسته شود، پنیرتر، دلمه "} +{"line": "دلنشین (د. نِ) (ص فا.) 1 - خوش آیند، آن چه در دل نشیند. 2 - مؤثر"} +{"line": "دلنگ (د لَ یا لِ) (ص .) آویخته "} +{"line": "دلنگان (د لَ) (ص .) نک دلنگ "} +{"line": "دله (دَ لَ یا لِ) (ص .) (عا.) 1 - چشم چران . 2 - هرزه، ولگرد"} +{"line": "دله ( دله .) (اِ.) ظرفی مانند کوزه، دبه "} +{"line": "دله دزد ( دله دزد . دُ)(ص مر.) دزد چیزهای بی - ارزش و کم بها"} +{"line": "دلهره (د هُ رِ) (اِ.) (عا.) اضطراب، نگرانی "} +{"line": "دلو (دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ظرف آبکشی، سطل . 2 - نام یازدهمین برج از برج های دوازده گانه منطقه البروج که خورشید در حرکت ظاهری خود در بهمن ماه در این برج دیده می شود"} +{"line": "دلواپس (د پَ) (ص مر.) (عا.) 1 - نگران، آشفته . 2 - چشم به راه "} +{"line": "دلپذیر ( دلپذیر . پَ)(ص مف .) 1 - مطبوع، پسندیده . 2 - مسلّم، یقین "} +{"line": "دلک (دَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به دست مالیدن، مالش دادن . 2 - (اِمص .) مالش "} +{"line": "دلکش (د. کَ) 1 - (ص فا.) دلپذیر، خوشایند. 2 - (اِ.) گوشه ای در دستگاه ماهور"} +{"line": "دلکو (د کُ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه قطع و وصل جریان برق است در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده : قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باتری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سرشمع هاست . که اولی به وسیلة پلاتین و دومی توسط چکش برق انجام می گیرد"} +{"line": "دلگرم ( دلگرم . گَ) (ص مر.) امیدوار، متکی "} +{"line": "دلگرمی ( دلگرمی . گَ)(حامص .) امیدواری، اعتماد"} +{"line": "دلگی (دَ لِ) (حامص .) (عا.) 1 - دله بودن . 2 - چشم چرانی، حیزی "} +{"line": "دلیجان (د) [ فر. ] (اِ.) کالسکة بزرگ برای حمل و نقل مسافر در قدیم "} +{"line": "دلیر (د) (ص .) 1 - دلاور. 2 - بی باک، گستاخ "} +{"line": "دلیری ( دلیری .)(حامص .) 1 - دلاوری، شجاعت . 2 - جرأت، جسارت "} +{"line": "دلیل (دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مرشد، راهنما. 2 - راه، طریق . 3 - جهت، سبب . 4 - آن چه که برای اثبات امری به کار برند. ج . ادلاء ادله "} +{"line": "دم (دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - نفس، هوایی که با نفس کشیدن به داخل ریه فرستاده می شود. 2 - لحظه، هنگام . 3 - کنار و لبة چیزی . 4 - دهان . 5 - کنایه از: نخوت و تکبر. 6 - بانگ، خروش . 7 - بوی، عطر"} +{"line": "دم ( دم .) [ ع . ] (اِ.) خون . ج . دماء"} +{"line": "دمدمی (دَ دَ) (ص نسب .) (عا.) کسی که هر آن عقیده اش تغییر می کند"} +{"line": "دمده (د مُ د) [ فر. ] (ص .) از مد افتاده "} +{"line": "دمر (دَ مَ) (ص .) (عا.) روی سینه و شکم دراز کشیده "} +{"line": "دمساز ( دمساز .) (ص فا.) 1 - همدم، همراز. 2 - موافق، سازگار"} +{"line": "دمش (دَ مِ) 1 - (اِ.) عمل دمیدن . 2 - (اِ.) نفس، دمام "} +{"line": "دمع (دَ) [ ع . ] (اِ.) = دمعه : اشک، سرشک . ج . دموع "} +{"line": "دمعه (دَ عِ یا عَ) [ ع . دمعة ] (اِ.) اشک، سرشک "} +{"line": "دم (دُ) [ په . ] (اِ.) = دنب : زایده ای است کم و بیش دراز که از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه به وجود آمده است . در جانوران چهارپا به شکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان به شکل پرهایی که در پایان بدن آن روییده . ؛ دم اسبی الف - نوعی بستن موی سر از پشت که شبیه دم اسب باشد. ب - باران شدید و مداوم . ؛ دم بر زمین زدن کنایه از: تسلیم شدن . ؛ دم گاوی به دست آوردن : کنایه از: وسیلة درآمد یا مقامی به دست آوردن . ؛ دم خروس کنایه از: نادرستی یا دروغگویی . ؛ با دم خود گردو شکستن کنایه از: نهایت شادمانی داشتن "} +{"line": "دم بخت (دَ مِ بَ) (ص مر.) دختری که زمان شوهر کردنش فرا رسیده "} +{"line": "دم بر زدن ( دم بر زدن . بَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - نفس تازه کردن، آسودن . 2 - حرف زدن "} +{"line": "دم برآوردن (دَ. بَ. وَ دَ) 1 - (مص ل .) تنفس . 2 - سخنن گفتن . 3 - (مص م .) نیست ونابود کردن "} +{"line": "دم بریده ( دُ . بُ د)(ص مف .) کنایه از: شخص زرنگ و آب زیر کاه "} +{"line": "دم جنبانک (دُ. جُ نَ) (اِمر.) پرنده ای است کوچک از راستة سبک بالان جزو گروه دندانی نوکان، خاکستری رنگ به اندازة گنجشک که غالباً در کنار آب می نشیند و دم خود را تکان می دهد. دمتک و دمسنجد و طرغلودیس و عصفورالشوک نیز گویند"} +{"line": "دم خوردن (دَ. خُ دَ) (مص ل .) فریب خوردن "} +{"line": "دم دادن ( دم دادن . دَ) (مص ل .) مغرور کردن "} +{"line": "دم در کشیدن ( دم در . دَ.کِ دَ) (مص ل .) 1 - سکوت کردن، خاموش شدن . 2 - مردن، نفس بند آمدن "} +{"line": "دم زدن (دَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - نفس کشیدن، نفس تازه کردن . 2 - حرف زدن . 3 - ادعا کردن . 4 - کنایه از: تأخیر کردن "} +{"line": "دم سرد ( دم سرد . سَ) (ص .) مأیوس، ناامید"} +{"line": "دم قیچی (دَ. قِ) (اِمر.) قطعه های کوچک اضافی که در جریان برش پارچه، کاغذ و مقوا و غیره به وجود می آید"} +{"line": "دم لابه (دُ ب) (اِمص .) تملق، چاپلوسی . دمن (دَ مَ) (اِ.) دامن "} +{"line": "دم و دستگاه (دَ مُ دَ) (اِمر.) هیبت، جلال، شکوه "} +{"line": "دم پخت (دَ پُ) (اِمر.) نک دمپختک "} +{"line": "دم کردن (دَ. کَ دَ) 1 - (مص ل .) اشباع شدن مکانی از بخار به طوری که تنفس در آن مشکل باشد. 2 - (مص م .) چای، قهوه و مانند آن را در قوری دارای آب گرم کردن بطوری که طعم مطبوعی یا بد؛ جوشاندن چای و مانند آن . 3 - برنج را پس از آبکش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ آتش ریختن تا آب خشک گردد و برنچ بپزد"} +{"line": "دم کرده (دَ. کَ د) (اِمر.) هر نوع محلول دارویی گیاهی که از ریختن در آب جوش حاصل می شود"} +{"line": "دم کل (دُ. کُ) (ص مر.) 1 - کوتاه دم . 2 - بی دم "} +{"line": "دم کلفت (دُ. کُ لُ) (ص مر.) (عا.) 1 - پول دار، ثروتمند. 2 - مرد معتبر، بااعتبار"} +{"line": "دم گاو (دُ مِ) (اِمر.) گاودم، دوال و تسمه ای که آن را به شکل دم گاو تابند و مانند تازیانه به کار برند"} +{"line": "دم گرفتن (دَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - هم آواز شدن . 2 - دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن "} +{"line": "دم گرگ (دُ مِ گُ) (اِ.) 1 - کنایه از: صبح کاذب . 2 - یکی از منازل قمر؛ شوله، دنبال گرگ، ذنب السرحان "} +{"line": "دما (دَ) (اِ.) اندازة گرمی یا سردی یک جسم بر حسب مقیاس های قراردادی "} +{"line": "دماء (د) [ ع . ] (اِ.) جِ دم ؛ خون ها"} +{"line": "دماثت (دَ ثَ) [ ع . دَماثَة ] (مص ل .) نرم خو شدن، نرم خویی "} +{"line": "دمادم (دَ دَ) (ق مر.) لبالب، لبریز"} +{"line": "دمادم (دَ دَیا دُ دُ) (ق مر.) پی درپی، لحظه به لحظه "} +{"line": "دمار (دَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تباه، هلاک . 2 - انتقام "} +{"line": "دماسنج (دَ. سَ) (اِ.) میزان الحراره، آلتی جهت اندازه گرفتن درجة حرارت "} +{"line": "دماغ (د یا دَ) [ ع . ] (اِ.) مغز سر"} +{"line": "دماغ (دَ) (اِ.) بینی . ؛ دماغ چاق بودن کنایه از: تندرست و خوشحال بودن . ؛از دماغ فیل افتادن کنایه از: خود را معتبر و والامقام پنداشتن، متکبر بودن . ؛ دماغ کسی سوختن کنایه از: ناکام و ناامید شدن "} +{"line": "دماغه (دَ غِ) (اِ.) 1 - هر چیز پیش آمده ای که شبیه دماغ باشد. 2 - پیش رفتگی خشکی در دریا"} +{"line": "دمامت (دَ مَ) [ ع . دمامَة ] (مص ل .) 1 - بدمنظر شدن . 2 - زشت رویی "} +{"line": "دمامه (دَ مَ یا مِ) (اِ.) نقاره، کوس "} +{"line": "دمان (دَ) (ص .) خروشنده، غرنده "} +{"line": "دماگوژی (د گُ ژِ) [ فر . ] (اِ.) این واژه از اصل یونانی «دماگوگیا» به معنای «رهبری مردم » گرفته شده است اما رفته رفته در زبان سیاسی امروز معنای عوام فریبی و مردم - فریبی به خود گرفته است "} +{"line": "دمبدم (دَ ب یا بَ دَ) (ق مر.) لحظه به لحظه، دمادم "} +{"line": "دمبرگ (دُ بَ) (اِمر.) دنبالة باریکی که برگ را به ساقه پیوند دهد"} +{"line": "دمبل (دَ ب)(اِمر.)آلتی است که در ورزش های بدنی به خصوص زیبایی اندام به کار رود"} +{"line": "دمدمه (دَ دَ مِ) [ ع . دمدمة ] (اِ.) 1 - با خشم سخن گفتن . 2 - شهرت، آوازه . 3 - صدا، آواز. 4 - افسون، مکر"} +{"line": "دمدمه دادن ( دمدمه دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) افسون خواندن، سحر کردن "} +{"line": "دمغ (دَ مَ) [ ع . ] (ص .)(عا.)سرشکسته، شرمسار"} +{"line": "دمغازه (دُ ز) (اِ.) 1 - بیخ دم . 2 - استخوان میان دم جانور"} +{"line": "دمل (دُ مَ یا مَّ) [ ع . ] (اِ.) زخم عفونی شده روی پوست که ورم کرده و در آن چرک و خونابه باشد"} +{"line": "دمن (د مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ج . دمنه . 2 - در فارسی به معنای دشت و صحرا"} +{"line": "دمنده (دَ مَ د)(ص فا.)1 - فوت کننده .2 - وزنده، خروشنده . 3 - نمو کننده "} +{"line": "دمنه (د نِ) [ ع . دمنة ] (اِ.) 1 - آثار به جا مانده از خانه و آبادی . 2 - در فارسی به معنی دشت و صحرا"} +{"line": "دمه ( دمه .) (اِ.) لبة چیزی مانند دم تیغ "} +{"line": "دمه ( دمه .) (اِ.) دم آهنگری "} +{"line": "دمه (دَ مِ) (اِ.) باد سخت با برف و سرما"} +{"line": "دمور (دُ) [ ع . ] (اِمص .) تباهی، هلاکت "} +{"line": "دموکرات (د مُ) [ فر. ] (ص .) طرفدار حکومت دمکراسی "} +{"line": "دموکراتیک (د مُ) [ فر. ] (ص نسب .) منسوب به دموکراسی "} +{"line": "دموکراسی (د مُ) [ فر. ] (اِمر.) حکومت مردم بر مردم، حکومتی که در آن دولتمردان از طریق مردم یا نمایندگان مردم انتخاب می شوند"} +{"line": "دموی (دَمَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به دم، خونی "} +{"line": "دمپایی (دَ) (اِ.) 1 - کفش راحتی که در خانه به پا کنند. 2 - آن چه که دم پا یا دم در گسترند"} +{"line": "دمپختک (دَ پُ تَ) (اِمر.) برنجی که آبکشی نشده باشد و گاه به آن عدس، لوبیا، ماش یا باقلا بیفزایند"} +{"line": "دمکش (دَ کِ) (ص فا.) 1 - کمک آوازه خوان، کسی که پس از آوازه خوان دیگر آواز خواند تا او نفسی تازه کند. 2 - تشکچه ای که برای دم کشیدن برنج بر روی دیگ می گذارند"} +{"line": "دمگاه (دَ) (اِمر.) 1 - محل کار گذاشتن دم در کنار کوره . 2 - کوره، کوره زرگران و آهنگران و مسگران "} +{"line": "دمیدن (دَ دَ)(مص ل .)1 - فوت کردن در چیزی . 2 - وزیدن . 3 - روییدن، سر از خاک درآوردن . 4 - طلوع کردن . 5 - خروشیدن . 6 - خشمگین شدن "} +{"line": "دمیده (دَ د) (ص مف .) 1 - فوت کرده، پف کرده . 2 - وزیده . 3 - روییده . 4 - طلوع کرده "} +{"line": "دمیم (دَ مِ) [ ع . ] (ص .) بدمنظر، زشت رو"} +{"line": "دن ( دن .) (اِ.) فریاد و غوغای توأم با نشاط "} +{"line": "دن (دَ) [ ع . ] (اِ.) خم قیراندود که بزرگتر از سبو باشد"} +{"line": "دن ژوان (دُ ژُ) [ فر. ] (اِ.) کنایه از: کسی که به زن بارگی و جلب توجه زنان شهرت دارد"} +{"line": "دن کیشوت (دُ شُ) [ اسپا. ] (اِ.) کنایه از: کسی که دستخوش آرمان های غیرعملی و توهم - های پهلوانی است "} +{"line": "دنائت (دَ ئَ) [ ع . دنائة ] (اِمص .) پستی، نانجیبی "} +{"line": "دنان (دَ) (ص فا.) خرامان، رفتار از روی خرامیدن و ناز"} +{"line": "دنانیر (دَ) [ ع . ] (اِ.) ج . دینار"} +{"line": "دنب (دُ) (اِ.) دم . ؛ دنب کسی را در بشقاب گذاشتن به مسخره کسی را احترام کردن "} +{"line": "دنبال (دُ) (اِمر.) 1 - دم، دنب . 2 - عقب یا پس چیزی "} +{"line": "دنباله (دُ لِ) (اِمر.) 1 - دم . 2 - دم مانند، هر چیز شبیه به دم . 3 - پی، پس، پیرو، عقب . 4 - بقیة چیزی، پس مانده "} +{"line": "دنباله دار ( دنباله دار .) (ص فا.) 1 - هر چیز که دنباله و بقیه داشته باشد. 2 - هر چیز که دارای دم باشد"} +{"line": "دنبالچه ( دنبالچه . چِ) (اِمصغ .) آخرین استخوان مهره ای که در انسان از التیام چهار یا پنج مهره به وجود آمده . وجود این استخوان در انسان به جای دم در حیوانات می باشد"} +{"line": "دنبره (دَ بَ رِ) نک تنبور"} +{"line": "دنبلان (دُ بَ) (اِ.) بیضة چهارپایان حلال گوشت "} +{"line": "دنبلان (دُ بَ) (اِمر.)1 - خایة گوسفند. 2 - نوعی قارچ خوراکی "} +{"line": "دنبه (دُ ب) (اِ.) 1 - دمبه، جزیی از بدن گوسفند که به جای دم در انتهای خلفی تنة او آویخته و محتوی چربی است . 2 - پیه، چربی . ؛ دنبه گذار کردن نوعی رَمل و جادو برای از میان برداشتن یا آسیب رساندن به کسی . با دُنبه آدمکی درست می کردند و با نیت آسیب رساندن به آن شخص، آدمک را می سوزاندند. ؛ دنبه دادن کنایه از: فریب دادن، فریفتن "} +{"line": "دنج (د) (اِ.) (عا.) جای خلوت و آرام "} +{"line": "دنح (د) [ معر. عبر. اِرمی . دنحا ] (اِ.) روز ششم ماه کانون الا´خر روزة عید دنح مسیحیان است . گویند که یحیی بن زکریا، در این روز مسیح را در آب معمودیه به نهر اردن غسل تعمید داد"} +{"line": "دند (دَ) (ص .) احمق، کودن "} +{"line": "دند ( دند .) (اِ.) 1 - استخوان پهلو، دنده . 2 - دندان . 3 - افزاری است جولاهگان را و آن چوبی است دندانه دندانه به عرض پارچه ای که بافند و از هر دندانه تاری می گذرانند"} +{"line": "دندان (دَ) [ په . ] (اِ.) بخش سخت و محکم در دهان جانوران که عمل جویدن را انجام می دهد. ؛ دندان کسی گیر کردن کنایه از: عاشق یا خواهان شدن . ؛ دندان تیز کردن کنایه از: آماده یا خواستار به دست آوردن چیزی شدن . ؛ دندان روی جگر گذاشتن کنایه از: شکیبایی کردن . ؛ دندان کندن (کشیدن ) کنایه از: صرف نظر کردن، قطع علاقه کردن "} +{"line": "دندان آفریز ( دندان آفریز .) (اِمر.) نک دندان آپریش "} +{"line": "دندان آپریش ( دندان آپریش .) (اِمر.) خلال "} +{"line": "دندان زدن ( دندان زدن . زَ دَ) 1 - گزیدن . 2 - گاز زدن . 3 - (کن .) خصومت ورزیدن، کینه خواستن . 4 - (کن .) برابری کردن . 5 - (کن .) چسبیدن . 6 - میل کردن، طمع کردن "} +{"line": "دندان مزد ( دندان مزد . مُ) (اِمر.) پول یا جنسی که پس از اطعام مساکین به آنان دهند"} +{"line": "دندان نمودن ( دندان نمودن . نِ دَ)(مص ل .) خشم نشان دادن، ترسانیدن "} +{"line": "دندان نهادن ( دندان نهادن . نَ دَ) (مص م .) کنایه از: 1 - قبول کردن . 2 - رغبت نمودن . 3 - طمع بستن "} +{"line": "دندان پزشک ( دندان پزشک . پِ ز) (اِمر.)کسی که دندان رامعالجه کند، طبیب دندان "} +{"line": "دندان پزشکی ( دندان پزشکی . دندان پزشکی .) 1 - (حامص .) عمل و شغل دندان پزشک، طبابت دندان . 2 - (اِمر.) مطّب دندان پزشک "} +{"line": "دندان گرد ( دندان گرد . گِ) (ص مر.) حریص، سخت گیر در معامله، طمّاع "} +{"line": "دندانه (دَ نِ) (اِ.) هر چیز شبیه به دندان "} +{"line": "دندنه (دَ دَ نِ یا نَ) [ ع . دندنة ] 1 - (مص ل .) با خود سخن نرم گفتن .2 - (اِ.) صدای مگس و زنبور. 3 - سخن آهسته و زیر لبی که فهمیده نشود"} +{"line": "دنده (دَ د) (اِ.) 1 - هر یک از استخوان های خمیدة قفسة سینه که از پشت به مهره ها وصل می شود. 2 - وسیله ای برای حرکت یا تغییر دادن سرعت در اتومبیل . ؛ از دنده چپ بلند شدن کنایه از: سر حال نبودن "} +{"line": "دندیدن (دَ دَ) (مص ل .) غرغر کردن، زیر لب با خشم سخن گفتن "} +{"line": "دنس (دَ نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چرکین، پلید، ریمناک . 2 - زشت خوی، بد خلق ؛ ج . ادناس "} +{"line": "دنن (دَ نَ) (مص ل .) گوژپشت شدن، خمیده شدن "} +{"line": "دنه (دَ نِ یا نَ) (اِمص .) 1 - خوشحالی، شادی . 2 - زمزمة خوشحالی "} +{"line": "دنو (دُ نُ) [ ع . ] (مص ل .) نزدیک شدن، نزدیک بودن "} +{"line": "دنگ (دَ) (ص .) ابله، کودن "} +{"line": "دنگ (دَ یا د) (اِ.) دستگاه قالی کوبی "} +{"line": "دنگ و فنگ (دَ گُ فَ) (اِمر.) (عا.) 1 - رفت و آمد، بیا و برو. 2 - تجمل، جاه و جلال "} +{"line": "دنگ کسی گرفتن (دَ گِ کَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) (عا.) هوس بی موقع برای انجام کاری کردن "} +{"line": "دنگال (دَ) (ص .) وسیع، جادار"} +{"line": "دنگاله (دَ لِ) (اِمر.) قندیل، آبی که به علت سرمای زمستان، در هنگام چکیدن یخ زده باشد"} +{"line": "دنگل (دَ گَ یا گِ) (ص .) 1 - احمق، نادان . 2 - دیوث . 3 - بی اندام "} +{"line": "دنگل ( دنگل .) [ تر. ] (اِ.) = دنکل : اجتماع، گرد هم نشستن در مجلس "} +{"line": "دنگی (دَ) (ص نسب .) 1 - دنگ کوب . (هوا) 2 - با سر به طرف پایین رفتن هواپیما و مجدد بازگشتن (به وسیلة دستة فرمان )"} +{"line": "دنی (دَ یّ) [ ع . ] (ص .) پست، ضعیف "} +{"line": "دنیا (دُ) [ ع . ] (اِ.) جهانی که در آن هستیم، کرة زمین . ؛ دنیا را آب ببرد او را خواب می برد کنایه از: الف - به خواب سنگین فرو رفته است . ب - از همه چیز و همه کس غافل است "} +{"line": "دنیاوی (دُ) (ص نسب .) منسوب به دنیا؛ دنیایی "} +{"line": "دنیدن (دَ دَ) (مص ل .) خرامیدن، بانشاط راه رفتن "} +{"line": "دنیی (دُ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به دنیا، دنیوی "} +{"line": "ده (د) [ په . ] (اِ.) روستا، آبادی کوچک "} +{"line": "ده (دَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی پس از نه "} +{"line": "ده دلی (دَ د) (حامص .) تشویش، اضطراب "} +{"line": "ده دهی (دَ دَ) (ص نسب .) زر و سیم تمام عیار"} +{"line": "ده رگه (دَ رَ گِ) (ص مر.) (کن .) 1 - بسیار دلاور و شجاع . 2 - غیرتمند. 3 - کاری، کارآمد"} +{"line": "ده نه (دَ نُ) (اِ.) 1 - زیور و آرایش زنان . 2 - نقصان، کاهش . 3 - هر دو چیز که در کیفیت و کمیت به یکدیگر نزدیک باشد. 4 - عدد نود (90 = 9 * 10). تسعین "} +{"line": "ده ودار (د هُ) (اِمر.) داروگیر، کروفر"} +{"line": "ده وگیر (د هُ) (اِمر.) گیرودار، جنگ "} +{"line": "ده پنجی (دَ پَ) (ص نسب .) زر و سیمی که نصف آن با فلز دیگر مخلوط باشد"} +{"line": "ده کیا (د) (اِمر.) رئیس ده، دهخدا"} +{"line": "دهاء (دَ) [ ع . ] (اِمص .) زیرکی، هوشمندی "} +{"line": "دهات (دُ) [ ع . ] (ص .) جِ داهی ؛ زیرکان، هوشمندان "} +{"line": "دهاده (د د) (اِمر) زد و خورد، هیاهو"} +{"line": "دهار (د) (اِ.) 1 - شکاف کوه . 2 - دره "} +{"line": "دهاز (دَ) (اِ.) بانگ، فریاد"} +{"line": "دهاق (د) [ ع . ] (ص .) پر، لبریز"} +{"line": "دهاقین (دَ) [ معر. ] (اِ.) جِ دهقان ؛ دهقانان "} +{"line": "دهان (دَ) [ په . ] (اِ.) = دهن : قسمت مقدم و فوقانی لولة گوارشی که توسط لب ها به خارج باز می شود و در آن اندام های مختلف مانند دندان ها و زبان و غیره وجود دارد. غذا داخل آن می شود و پس از جویده شدن به وسیلة لولة مخصوصی وارد معده می گردد و همچنین صوت از آن خارج می شود. ؛ دهان خود را آب کشیدن کنایه از: استغفار کردن "} +{"line": "دهان (دَ هّ) [ ع . ] (ص .) روغن فروش "} +{"line": "دهان دره ( دهان دره . دَ رِ)(اِمص .) 1 - گشودن دهان به سبب غلبة خواب یا خماری یا تنبلی . 2 - خمیازه "} +{"line": "دهانه (دَ نِ) (اِمر.) 1 - لگام اسب . 2 - مدخل، ورودی "} +{"line": "دهباشی (دَ) [ فا - تر. ] (اِمر.) فرماندة ده سرباز"} +{"line": "دهخدا (ی ) (د خُ) (اِ.) کدخدا"} +{"line": "دهدار (د) (ص فا.) کدخدا"} +{"line": "دهر (دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روزگار، زمانه . 2 - عهد، دوره "} +{"line": "دهره (دَ رَ یا رِ) (اِ.) = داره . دهار: 1 - نوعی حربة دسته دار که دسته اش آهنین و سرش مانند داس است . 2 - داس . 3 - شمشیر کوچک دو د مه که سر آن مانند سر سنان باریک و تیز می باشد"} +{"line": "دهری (دَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) کسی که زمان را ازلی و ابدی می داند و همة حوادث را ناشی از زمان می داند، ملحد، طبیعی "} +{"line": "دهستان (د هِ) (اِمر.) مجموعة چند ده نزدیک به هم "} +{"line": "دهش (د هِ) [ په . ] (اِمص .) بخشش، کرم "} +{"line": "دهش (دَ هَ) [ ع . ] (اِ.) سطوت خاصی است که خرد محب را از جهت هیبت محبوب خود مصدوم کند"} +{"line": "دهشت (دَ شَ) (اِمص .)1 - سرگشتگی، حیرت . 2 - تعجب، شگفتی . 3 - اضطراب . 4 - ترس، خوف . («دَهَش » از عربی به معنی سرگشتگی، حیرت، سراسیمگی )"} +{"line": "دهشت انگیز ( دهشت انگیز . اَ) (ص فا.) ترس آور، وحشت انگیز"} +{"line": "دهشتناک ( د شَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) خوفناک، ترسناک "} +{"line": "دهق (دَ هَ) [ ع . ] (ص .) دو چوب که با آن ساق پا را شکنجه کنند"} +{"line": "دهقان (د) [ معر. ] (اِمر.) 1 - صاحب ده . 2 - کشاورز. 3 - روستایی . 4 - حافظ سنن و روایات ایرانی . ج . دهاقنه، دهاقین "} +{"line": "دهقنت (دَ قَ نَ) [ ع . دهقنة ] (اِمص .)1 - صاحب ده بودن، دهداری . 2 - ریاست ده، کدخدایی "} +{"line": "دهل (دُ هُ) (اِ.) طبل بزرگ، کوس . ؛ دهل دریده کنایه از: رسوا، مفتضح "} +{"line": "دهل زن ( دهل زن . زَ) (ص فا.) آن که دهل می نوازد"} +{"line": "دهلیز (د) [ معر. ] (اِمر.) راهرو، دالان، ج . دهالیز"} +{"line": "دهلیزی ( دهلیزی .) (ص نسب .) 1 - منسوب به دهلیز. 2 - سخن بی معنی، گفتار بی فایده "} +{"line": "دهم (دَ هُ) (ص .) عدد ترتیبی برای ده، در مرحلة ده، عاشر"} +{"line": "دهمین ( دهمین .) (ص نسب .) در مرحلة دهم، دهمی "} +{"line": "دهن (دُ هْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روغن . 2 - چربی . ج . ادهان "} +{"line": "دهن چاییدن (دَ هَ. دَ) (مص ل .) (عا.) کنایه از: از عهده برنیامدن، بی پاسخ گذاشتن "} +{"line": "دهناء (دَ) [ ع . ] (اِ.) بیابان، فلات "} +{"line": "دهه (دَ هِ) (اِمر.) 1 - ده واحد از چیزی . 2 - ده روز از ماه . 3 - هر ده سال "} +{"line": "دهور (دُ) [ ع . ] (اِ.) جِ دهر"} +{"line": "دهکده (د کَ د) (اِمر.) ده، قریه، روستا"} +{"line": "دهگان (د) (اَمر.) نک دهقان "} +{"line": "دهیاء (دَ هْ) [ ع . ] (ص .) سخت، شدید، بلای سخت "} +{"line": "دو چند (دُ. چَ) (ق مر.) مضاعف، دو برابر"} +{"line": "دو ( دو .) (اِمص .) راه رفتن به سرعت، دویدن "} +{"line": "دو زانو شدن (دُ. شُ دَ) (مص ل .) کنایه از: مؤدبانه نشستن در برابر کسی که مقام بالاتری دارد. مقابلِ مربع نشستن "} +{"line": "دو رنگ (دُ رَ) (ص مر.) 1 - هر چیزی که دارای دو رنگ باشد، ابلق . 2 - منافق، مزور"} +{"line": "دو (دُ)(اِ.)نوبت، نوبت بازی در قمار و مانند آن "} +{"line": "دو برادران (دُ. بَ دَ) (اِمر.) دو ستارة روشن که بر سینة دب اصغر است ؛ فرقدان "} +{"line": "دو به هم زن (دُ. ب. هَ. زَ) (ص مر.) فتنه گر"} +{"line": "دو به هم زنی ( دو به هم زنی .) (حامص .)ایجاد اختلاف و نزاع کردن "} +{"line": "دو تا (دُ) (ص مر.) دولا، خمیده "} +{"line": "دو ترکه ( دو ترکه . تَ کِ) (ق مر.) به صورت دو نفر که پشت سر یکدیگر و با هم بر اسب، دوچرخه یا موتور سوار شده اند"} +{"line": "دو خواهر (دُ خا هَ) (اِمر.) دو ستارة شعرای شامی و شعرای یمانی "} +{"line": "دو دل (دُ. د) (ص مر.) مردد، بی ثبات "} +{"line": "دو دلی ( دو دلی .) (حامص .) شک و تردید"} +{"line": "دو پهلو (دُ. پَ) (ص مر.) کنایه از: دارای دو مفهوم متفاوت "} +{"line": "دوآتشه ( دوآتشه . تَ ش ) (ص .) 1 - دو بار پخته شده یا در معرض آتش قرار گرفته . 2 - کاملاً برشته . 3 - دو بار تقطیر شده : عرق دو آتشه . 4 - تند و افراطی "} +{"line": "دوئل (دُ ئِ) [ فر . ] (اِ.) جنگ تن به تن بین دو تن به تلافی توهین و اعادة حیثیت "} +{"line": "دوا (دَ) [ ع . دواء ] (اِ.) 1 - دارو. ج . ادویه . 2 - (عا.) مواد مخدر"} +{"line": "دواب (دَ بْ یا بّ) [ ع . ] (اِ.) جِ دابه ؛ چهارپایان، حیوانات بارکش "} +{"line": "دوات (دَ) [ ع . ] (اِ.) ظرفی که در آن مرکب ریزند"} +{"line": "دواتگر (دَ گَ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - کسی که دوات می سازد؛ دویت گر. 2 - کسی که سماور و سینی و ظروف دیگر سازد. 3 - کسی که اشیاء فلزی را لحیم کند"} +{"line": "دواج (دَ) [ طبر. ] (اِ.) لحاف، روانداز"} +{"line": "دوادو (دَ دَ وْ) (ق مر) 1 - دوندگی . 2 - مجازاً سعی، کوشش "} +{"line": "دوار (دَ وّ) [ ع . ] (ص .) بسیار گردنده "} +{"line": "دوار (دَ یا دُ) [ ع . ] (اِ.) گردش سر، سرگیجه "} +{"line": "دواری (دَ) (اِ.) مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج «شیانی » بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت به وزن یک درهم )"} +{"line": "دوازده امامی ( دوازده . اِ) (اِمر.) مسلمان شیعه معتقد به امامت علی بن ابی طالب و یازده فرزند و فرزند زاده اش "} +{"line": "دوازده (دَ دَ) (اِ.) عدد اصلی میان یازده و سیزده "} +{"line": "دواعی (دَ) [ ع . ] (اِ.) جِ داعیه ؛ سبب ها، انگیزه ها"} +{"line": "دوال پا ( دوال .) (ص مر.) کسی که پاهایش لاغر و دراز مانند دوال باشد"} +{"line": "دوال (دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - تسمه . 2 - تازیانة چرمی . ؛ بر طبل کسی دوال زدن کنایه از: از شهرت کسی استفاده کردن "} +{"line": "دوالک (دَ لَ) (اِمصغ .) دوال کوچک و کوتاه "} +{"line": "دوالک باختن ( دوالک باختن . تَ) (مص ل .) حیله ورزیدن، مکر کردن "} +{"line": "دوالک باز ( دوالک باز .) (ص .) حیله گر"} +{"line": "دوالی (دَ) (ص .) 1 - (کن .) رام، اهلی . 2 - حیله گر، مکار. 3 - شعبده باز"} +{"line": "دوام (دَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پایداری، ثبات . 2 - استمرار، همیشگی "} +{"line": "دوان (دَ) (ص فا.) دونده، در حال دویدن "} +{"line": "دواندن (دَ دَ) (مص م .) دوانیدن "} +{"line": "دوانه (دَ نِ) (ق .) شتابان، دوان "} +{"line": "دوانیدن (دَ دَ) (مص م .) 1 - کسی یا جانوری را به دویدن واداشتن، اسب را به تاخت درآوردن . 2 - بیرون کردن "} +{"line": "دواهی (دَ) [ ع . ] (اِ.)جِ داهیه - کارهای سخت، امور عظیم . 2 - بلاها"} +{"line": "دواوین (دَ) [ معر. ] (اِ.) جِ دیوان "} +{"line": "دوایر (دَ یِ) [ ع . دوائر ] (اِ.) جِ دایره "} +{"line": "دوبال (دُ) [ قس . دوبل ] (اِ.) مکر، حیله "} +{"line": "دوبرجی (دُ بُ) (ص مر.) 1 - کبوتری که در کبوترخان مقیم نماند. 2 - کنایه از: زن بلهوس، روسپی "} +{"line": "دوبل (دُ بَ) (ص .) بی وفا"} +{"line": "دوبل (دَ یا دُ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خوک نر. 2 - خر کوچک اندام "} +{"line": "دوبل [ فر . ] (ص .) دو برابر، مضاعف "} +{"line": "دوبلاژ [ فر. ] (اِ.) برگرداندن مکالمة فیلم از زبانی به زبانی دیگر"} +{"line": "دوبله (بْ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - فیلم ترجمه شده، دوبلاژ. 2 - توقف اتومبیلی به موازات اتومبیل دیگر. 3 - به شکل دو برابر"} +{"line": "دوبلور (لُ) [ فر. ] (ص . اِ.) آن که در برگردان فیلم به زبان دیگر به جای هنرپیشة اصلی حرف می زند"} +{"line": "دوبلکس (لِ) [ ازفر. ] (ص .) 1 - دارای اتاق هایی در دو طبقه با یک پلکان داخلی . 2 - دارای دو واحد جداگانه در یک دستگاه که هر یک می تواند جداگانه به کار افتد"} +{"line": "دوبنده (دُ بَ د) (اِ.) لباس مخصوص کشتی به شکل شلوارکی متصل به بالاتنه ای رکابی "} +{"line": "دوبیتی (دُ ب) [ فا - ع . ] (ص نسب .) 1 - شعری دارای دو بیت یا چهار مصراع که مصراع های اول و دوم و چهارم دارای یک قافیه هستند. 2 - یکی از گوشه های چهارگاه "} +{"line": "دوبین (دُ) (ص فا.) لوچ، کسی که اشیاء را دوتا می بیند"} +{"line": "دوتخمه ( دوتخمه . تُ مِ) (ص مر.) 1 - هر گیاه و جانور که از دو جنس مختلف بوجود آمده باشد. 2 - مولودی که پدر او سیاه و مادرش سفید باشد یا بعکس ؛ دو تیره . 3 - حرامزاده، خشوک "} +{"line": "دوتهی ( دوتهی . تَ) (ص مر.) لباس آستر شده "} +{"line": "دوجین (دُ) [ فا - فر . ] (ق مر.) دوازده عدد از یک شی ء، بستة دوازده تایی "} +{"line": "دوحه (دَ حِ) [ ع . دوحة ] (اِ.) درخت بزرگ و پرشاخه "} +{"line": "دوخاتون (دُ) [ فا - تر. ] کنایه از: 1 - دو سیاهی چشم، م ردمک های چشم . 2 - آفتاب و ماه "} +{"line": "دوخت (مص مر.) دوختن . ؛ دوخت ُ دوز دوختن "} +{"line": "دوختن (تَ) [ په . ] 1 - دو تکه پارچه را به وسیلة سوزن و نخ به هم پیوستن . 3 - با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن "} +{"line": "دود [ په . ] (اِ.) جسمی تیره و بخاری شکل و شبیه ابر که به سبب سوخت اشیاء پدید آید و به هوا رود. ؛ دود از بینی برآمدن کنایه از: غمگین شدن، خشمگین شدن . ؛ دود از کنده بلند شدن کنایه از: از ریشه مایه گرفتن، از اصل بزرگتر سرچشمه گرفتن 1"} +{"line": "دودآهنگ (هَ) (اِمر.) دودکش، تنوره "} +{"line": "دودمان (د) (اِمر.) خاندان، طایفه "} +{"line": "دوده (د) [ په . ] (اِمر.) 1 - دودمان . 2 - ماده ای سیاه و نرم که از دود مواد نفتی، حاصل شود"} +{"line": "دودوزه بازی کردن (دُ. ز. کَ دَ) (ص مر.) کنایه از: با هر دو طرف معامله یا مبارزه همدست شدن و هر دو را فریب دادن "} +{"line": "دودکش (کِ) (ص فا. اِ.) 1 - آن چه که دود را کشد. 2 - لوله و منفذی که دود از آن بالا رود مانند لوله مطبخ، حمام، بخاری و غیره "} +{"line": "دودگون (ص مر.) تیره، تار"} +{"line": "دور [ په . ] (ص .) آن چه از ما فاصله ای زمانی یا مکانی دارد"} +{"line": "دور (دُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - گردش . 2 - حرکت دورانی چیزی . 3 - نوبت . 4 - پیرامون، محیط . 5 - عصر، زمان "} +{"line": "دوراغ (اِ.) دوغ و ماستی که آب آن را کشیده باشند"} +{"line": "دوران (دَ وَ) [ ع . ] (اِمص .) گردش، چرخش "} +{"line": "دوران (دُ) (اِ.) روزگار، عهد، دوره، عصر"} +{"line": "دوراندیش (اَ) (اِ.) (ص فا.) 1 - عاقبت اندیش . 2 - محتاط "} +{"line": "دیمه (مِ یا مَ) (اِ.) روشنی، ضیاء"} +{"line": "دورباش (اِمر.) 1 - نیزه ای دوشاخه با چوبی جواهرنشان که در قدیم پیشاپیش شاهان می برده اند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را به کنار کشند. 2 - تبرزین "} +{"line": "دوربین (اِ.) نوعی وسیله برای گرفتن عکس یا فیلم برداری یا دیدن اجسام دور"} +{"line": "دوربین 1 - (ص فا.) عاقبت اندیش . 2 - نوعی بیماری چشم که شخص دور را بهتر می بیند"} +{"line": "دورنما (نَ) (ص فا.) (اِمر.) 1 - پردة نقاشی یا عکس که منظره ای دور رانشان دهد. 2 - منظره، چشم انداز"} +{"line": "دورنویس (نِ) (اِ.) نک فاکس "} +{"line": "دورنگار (نِ) (اِ.) نک فاکس "} +{"line": "دوره (دُ رِ) [ ع . دورة ] (اِمص .) مدت زمان معین "} +{"line": "دوره کردن ( دوره کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - درس را مرور کردن . 2 - محاصره کردن "} +{"line": "دورو (دُ) 1 - (ص .) دارای پشت و روی یکسان . 2 - (عا.) دارای رفتار ریاکارانه، منافق "} +{"line": "دورگه (دُ رَ گِ) (ص مر.) انسان یا جانوری که پدر و مادرش از دو نژاد باشند"} +{"line": "دورگیر (دُ یا دَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - ساقی . 2 - میخواره . 3 - کنایه از: پادشاه "} +{"line": "دوری (دُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) دورانی . 2 - (اِمر.) بشقاب بزرگ مقعر"} +{"line": "دوز (ری . اِفا.) 1 - در ترکیب به معنی «دوزنده » می آید: 2 - (عا.) کلک، حقه بازی ؛ دوز ُ کلک حقه بازی و تقلب "} +{"line": "دوز و کلک (زُ کَ لَ) (اِمر.) (عا.) حیله، توطئه "} +{"line": "دوز چیدن (دَ) (مص ل .) توطئه چیدن، کَلَک زدن "} +{"line": "دوزخ (زَ) [ په . ] (اِمر.) جهنم "} +{"line": "دوزکومی (حامص .) (عا.) نک دوستکامی "} +{"line": "دوس (دُ یا دَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پامال کردن چیزی را. 2 - پست کردن . 3 - صیقل دادن (شمیشر و جز آن ). 4 - زدودن . 5 - (اِمص .) پستی، خواری "} +{"line": "دوسانیدن (دَ)(مص م .) 1 - چسبانیدن . 2 - خود را به کسی وابستن "} +{"line": "دوست (ص .) 1 - یار، همدم . 2 - عاشق . 3 - معشوق "} +{"line": "دوستاق بان [ تر - فا. ] (ص مر.) زندانبان "} +{"line": "دوستدار (ص مر.) یار مهربان، دوست موافق "} +{"line": "دوستکام (ص مر.) 1 - یار مهربان . 2 - معشوق "} +{"line": "دوستکامی (اِ.) ظرف بزرگ مسی پایه دار که در آن شراب یا نوشیدنی ریخته در مجالس می گذارند"} +{"line": "دوستکامی (حامص .) با دوستان یا به یاد ایشان شراب خوردن "} +{"line": "دوستگان (تَ) (اِ.) معشوق "} +{"line": "دوسره (دُ سَ رِ) (ص مر.) دو طرفه، دو جهتی : بلیط دو طرفه "} +{"line": "دوسنده (سَ د) (ص فا.) 1 - چسبناک، چسبنده . 2 - زمینِ لیز"} +{"line": "دوسیدن (دَ)(مص ل .)چسبیدن، چسبیدن برای مکیدن "} +{"line": "دوسیه (دُ س یِ) [ فر. ] (اِ.) پرونده "} +{"line": "دوش [ په . ] (اِ.) کتف، شانه "} +{"line": "دوش [ په . ] (ق .) شب گذشته "} +{"line": "دوش (اِ.) آلتی مشبک مانند سر آب پاش که در گرمابه به شیر آب بندند و در زیر آن شستشو کنند. ؛ دوش گرفتن : حمام کردن "} +{"line": "دوشا 1 - (ص فا.) دوشنده . 2 - (ص .) قابلِ دوشیدن . 3 - هر حیوانی که شیر دهد"} +{"line": "دوشاب (اِمر.) 1 - انگور. 2 - شیرة انگور"} +{"line": "دوشس (ش ) [ فر. ] (اِ.) زن دوگ "} +{"line": "دوشنبه (دُ شَ ب) [ فا - عبر. ] (اِمر.) روز سوم از ایام هفته "} +{"line": "دوشه (ش ) (اِمر.) ظرفی که در آن شیر بدوشند"} +{"line": "دوشک (شَ) [ تر. ] (اِ.) توشک، تشک "} +{"line": "دوشیدن (دَ) [ په . ] (مص م .) بیرون آوردن شیر از پستان "} +{"line": "دوشیزه (ز) (اِمصغ .) دختر، دختر شوهر نکرده "} +{"line": "دوشین (ش ) (ص نسب .) دیشبی "} +{"line": "دوغ (اِ.) ماستی که در آن آب ریخته و به هم زده باشند. ؛ دوغ ُ دوشاب برای کسی فرق نداشتن کنایه از: خوب و بد را تمیز ندادن "} +{"line": "دوغاب (اِمر.) 1 - آب دوغ . 2 - هر چیزی که در آن آب ریزند تا همچون دوغ سفید و آبکی شود. 3 - آب مخلوط با آهک که با آن دیوارها را رنگ کنند"} +{"line": "دوغبا (اِمر.) آشی که در آن ماست ریزند، آش ماست "} +{"line": "دوغو (اِمر.) ته نشستی که پس از گداختن روغن و کره در ته ظرف باقی ماند"} +{"line": "دوقلو (دُ) [ تر. ] (ص مر.) = دوغلو: دو کودک که همزمان از یک شکم زاییده شوند"} +{"line": "دول (دَ وَ) (اِ.) (عا.) مماطله، تأخیر در اجرای امری "} +{"line": "دول (دُ) (اِ.) 1 - ظرف چرمین یا فلزی که با آن آب کشند. 2 - ظرفی که در آن شیر دوشند. 3 - سبد. 4 - برج دلو. 5 - (کن .) آلت رجولیت "} +{"line": "دول (دُ وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ دولت "} +{"line": "دولاب (اِمر.) 1 - چرخ چوبی با ریسمان و سطل که به وسیلة آن از چاه آب کشند. 2 - گنجة کوچک دردار که توی دیوار درست کنند"} +{"line": "دولت ( دولت .) [ ع . ] (اِ.) 1 - حکومت، سلطنت، هیئت وزیران . 2 - سعادت، طالع . 3 - جاه، مکنت . 4 - مدد، کمک "} +{"line": "دولت (دُ لَ) [ ع . دولة ] (اِمص .) 1 - گردش خوشبختی و ثروت و دارایی از شخصی به شخص دیگری . 2 - نیکبختی، خوش اقبالی "} +{"line": "دولتخواه ( دولتخواه . خا) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - طرفدار حکومت . 2 - خیراندیش، خیرخواه "} +{"line": "سیه کار (یَ) (ص .) نک سیاهکار"} +{"line": "دولتمند ( دولتمند . مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)1 - خوشبخت سعادتمند. 2 - توانگر، ثروتمند"} +{"line": "دولتی (دُ لَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - وابسته به حکومت، قدرتمند. 2 - سعادتمند"} +{"line": "دولچه (چِ یا چَ) (اِمصغ .) دول کوچک، ظرف آب (اعم از بلوری، چینی و مسی ) پارچ "} +{"line": "دولک (دُ لَ) (اِ.) چوب بزرگ در بازی «الک دولک »؛ مق . الک "} +{"line": "دوما [ روس . ] (اِ.)مجلس نمایندگان ملت در کشور روسیه "} +{"line": "دومان [ مغ . دومن ] (اِمر.) طوفان "} +{"line": "دومیخ (دُ) (اِمر.) کنایه از: قطب شمال و قطب جنوب ؛ قطبین "} +{"line": "دومینو (دُ نُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی به وسیلة مهره "} +{"line": "دون (ص .) فرومایه، پست "} +{"line": "دون (ق .) پایین، فرود"} +{"line": "دونگ (دَ وَ) (اِ.) (عا.) دروغ، نیرنگ "} +{"line": "دوومیدانی (دُ. وَ مِ) (اِمر.) مسابقه ورزشی شامل چند رشته مانند: اقسام دو، پرش و پرتاب "} +{"line": "دوپینگ (دُ) [ انگ . ] (اِ.) استفادة ورزشکار از داروی نیروزا و تقویتی پیش از شرکت در مسابقه، زورافزای (فره )"} +{"line": "دوپیکر ( دوپیکر . پِ کَ) (اِ.) جوزا، سومین برج از برج های دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود در خردادماه در این برج دیده می شود"} +{"line": "دوچرخه (دُ چَ خِ) (اِمر.) نوعی وسیلة نقلیه دارای دو چرخ یکی در عقب و یکی در جلو، و دو رکاب و یک زنجیر که با فشار رکاب به وسیلة پا زنجیر به گردش در می آید و در نتیجه این وسیله به حرکت درمی آید "} +{"line": "دوک (اِ.) آلتی که با آن نخ ریسند"} +{"line": "دوک [ فر. ] (اِ.) یکی از القاب اشراف اروپا"} +{"line": "دوکارد (دُ) (اِمر.) مقراض، جلمان "} +{"line": "دوگانه (دُ نِ) (اِ.) دو جام شراب که پیاپی خورند"} +{"line": "دوگاه (دُ) (اِمر.) اولین شعبه از شعب بیست و چهارگانة موسیقی است و آن از اسامی دساتین است که پارسیان نهاده اند"} +{"line": "دوی (دَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مریض، ناخوش . 2 - آن که ملازم مکانش باشد. 3 - آن چه باطنش فاسد باشد. مکان دوی : 1 - ناموافق برای صحت بدن . 2 - مکار، حیله گر"} +{"line": "دویدن (دَ دَ) [ په . ] (مص ل .) رفتن به تعجیل، شتابان تاختن "} +{"line": "دویک (دُ یَ) (اِمر.) 1 - کنایه از: دم آخر مردن . 2 - بحر سوم از هفده بحر اصول موسیقی . 3 - نشان دادن هر یک از دو طاس یک خال را در بازی تخته نرد"} +{"line": "دّر یتیم (دُ رِّ یَ) [ ع . ] (ص مر.) گوهر نایاب و یگانه "} +{"line": "دپارتمان (د تِ) [ فر. ] (اِ.) بخش سازمان یافتة اداری، بخش یا قسمتی از یک مؤسسه (فره )"} +{"line": "دپو (د پُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - انبار اجناس، مخزن . 2 - محل تجمع وسایل و افراد یا نیروها برای انجام کاری . 3 - کارگاه تعمیر و توقف لکوموتیو و نگه داری تجهیزات و انباشت پارسنگ، آمادگاه (فره )"} +{"line": "دچار (دُ) (اِ.) برخورد ناگهانی، تصادم ناگهانی "} +{"line": "دچار ( دچار .) (ص .) گرفتار، مبتلا"} +{"line": "دژ (د) = (اِ.) دز: حصار، قلعه "} +{"line": "دژ (دُ) [ په . ] پیشوندی که در آغاز کلمات به معنی بد و زشت آید: دژآگاه، دژخیم "} +{"line": "دژآباد ( دژآباد .) (ص مر.) خشمگین، غضبان "} +{"line": "دژآلود ( دژآلود .) (ص مف .) 1 - خشمگین . 2 - بدخُلق، تندخو"} +{"line": "دژآهنگ ( دژآهنگ . هَ) (ص مر.) نک دژآگاه "} +{"line": "دژآگاه ( دژآگاه .) (ص مر.) 1 - بَددل، بداندیش . 2 - بدخوی . 3 - به خشم آمده "} +{"line": "دژبان (د) (اِمر.) 1 - نگاهبان دژ، کوتوال . 2 - هر یک از افراد دژبانی "} +{"line": "دژبانی ( دژبانی .)(حامص .)نگاهبانی دژ، کوتوالی "} +{"line": "دژبانی ( دژبانی .)(اِمر.) بخشی کوچکی از سازمان ارتش که وظیفة مراقبت از اعمال افسران و سربازان را به عهده دارد"} +{"line": "دژبراز (دُ. بُ) (ص مر.) 1 - بدنما، نازیبا. 2 - زشت خو، خام طمع "} +{"line": "دژبرو ( دژبرو . بُ) (ص مر.) 1 - بدخو، زشت . 2 - خشم آلود، غضبناک "} +{"line": "دژخیم ( دژخیم .) (ص مر.) 1 - بدنهاد، زشتخو. 2 - جلاد، زندان بان "} +{"line": "دژدار ( دژدار .) (ص فا.) نگاهبان قلعه "} +{"line": "دژم (دُ ژَ) (ص مر.) 1 - افسرده، دلتنگ . 2 - خشمگین، آشفته "} +{"line": "دژمان (دُ) (ص مر.) متأسف، اندوهگین "} +{"line": "دژنام (دُ) (ص مر.) دشنام، فحش "} +{"line": "دژوان (دُ ژْ) (اِ.) دریغ، افسوس "} +{"line": "دژپسند ( دژپسند . پَ سَ)(ص فا.) بدپسند، دشوار - پسند"} +{"line": "دژپیه ( دژپیه . یِ) (اِمر.) غده های زیرپوستی "} +{"line": "دژک (دُ ژَ) (اِمصغ .) 1 - غده . 2 - آبله، تاول "} +{"line": "دژکام (دُ) (ص مر.) 1 - اندوهگین، تلخ کام . 2 - خشمگین . 3 - زاهد، پرهیزکار"} +{"line": "دک (دَ) (اِ.) گدا. 2 - (ص .) گدایی "} +{"line": "دک ( دک .) (اِ.) سر، رأس "} +{"line": "دک ( دک .) 1 - (اِ.) پی دیواری که چینه بر بالای آن نهند، پایه، بنیان . 2 - (ص .) محکم، استوار"} +{"line": "دک ( دک .) [ ع . ] (مص م .) 1 - ویران ساختن ساختمان و دیوار، کوبیدن . 2 - هموار ساختن پستی و بلندی زمین . 3 - دفع کردن "} +{"line": "دک زده (دَ زَ د) (ص مف .) کسی که ریش و سبیل و مژه و ابرو را تراشیده باشد؛ چار ضرب زده "} +{"line": "دک و پوز (دَ کُ پُ) (اِمر.) (عا.) سر و پوز، دک و دهان "} +{"line": "دک کردن (دَ. کَ دَ) (مص م .) (عا.) کسی را با ترفند از جایی راندن "} +{"line": "دکا گرم (د. گِ رَ) [ فر. ] (اِمر.) وزنی است معال ده گرم "} +{"line": "دکالیتر (د) [ فر. ] (اِمر.) مقیاسی است معادل ده لیتر"} +{"line": "دکان (دُ کّ) [ ع . ] (اِ.) مغازه، فروشگاه . ج . دکاکین . ؛درِ دکان کسی تخته شدن کنایه از: بازار کسی بی رونق شدن "} +{"line": "دکاکین (دَ) [ ع . ] (اِ.) جِ دکان "} +{"line": "دکتر (دُ تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - کسی که بالاترین مراحل علمی را طی کرده و در رشته ای به درجة اجتهاد رسیده باشد. 2 - پزشک، داروساز"} +{"line": "دکترا ( دکترا .) [ فر. ] (اِ.) درجة دکتری، اجتهاد"} +{"line": "دکترین (دُ تُ رِ یْ) [ فر. ] (اِ.) نظریه، فکر، اندیشه "} +{"line": "دکش (دَ کِ) (ص .) (عا.) سست و بلند قد (شخص )"} +{"line": "دکل (دَ کَ) (اِ.) 1 - تیر بلندی در عرشة کشتی که بادبان را بر آن نصب کنند. 2 - تیر بلند فلزی یا چوبی برای نگه داشتن چیزی در ارتفاع "} +{"line": "دکل ( دکل .) (ص .) = دگل : 1 - زمخت، گنده . 2 - امردی که ریش او تمام برنیامده باشد و دست و پای بزرگ و گنده داشته باشد"} +{"line": "دکلته (د کُ تِ) [ فر. ] (ص . اِ.) لباس زنانه که قسمت بالاتنة آن باز است "} +{"line": "دکلمه (د لَ مِ) [ فر. ] (اِ.) خواندن مطلبی با صدایی بلند و حالتی تأثیرگذار"} +{"line": "دکه (دَ ک ِّ یا ک َّ ) (اِ.) بز کوهی، تکه "} +{"line": "دکه ( دکه .) [ ع . دکة ] 1 - دکان کوچک . 2 - از ادات تمسخر و توهین "} +{"line": "دکور (د کُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مجموعة اشیاء و اثاثیه در صحنة نمایش و مانند آن . 2 - مجموعة وسایل و اثاثیة خانه "} +{"line": "دکوراسیون (د کُ یُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - عمل تزیین ص حنة نمایش یا سینما. 2 - منظرة یک صحنه "} +{"line": "دکوپاژ (د کُ) [ فر. ] (اِمص .) بخش بندی نماهای یک فیلمنامه و ذکر جزییات فنی فیلم "} +{"line": "دکیسه (دَ کّ س ) (ا ِ صت .) (عا.) از ادات تمسخر و توهین "} +{"line": "دگراندیش (د گَ اَ) (ص .) دارای اندیشة متفاوت با اندیشة حاکم بر جامعه "} +{"line": "دگردیسی (د گَ)(حامص .) بعضی دگرگونی ها در برخی حیوانات در طول مراحل رشد"} +{"line": "دگش (دَ گِ) [ تر. ] (اِ.) عوض کردن "} +{"line": "دگم (دُ) [ فر . ] (ص فا.) 1 - آن که متعصب در عقاید خود است . 2 - در سیاست در مورد کسانی به کار می رود که بدون دلیل و پایه و اساسی روی عقاید خود پافشاری می کنند"} +{"line": "دگمه (دُ مِ) (اِ.) = دکمه . تکمه : پولکی که روی بعضی از نقاط لباس جهت زیبایی و یا برای وصل کردن دو قسمت آن می دوزند"} +{"line": "دگنگ (دَ گَ نَ) (اِ.) نوعی چماق زرین که در زمان صفویه و قاجاریه، مأمورین تشریفات به دست می گرفتند"} +{"line": "دی (د یْ) (اِ.) 1 - دهمین ماه هر سال شمسی . 2 - نامِ روزهای هشتم، پانزدهم و بیست و سوم هر ماه شمسی "} +{"line": "دی ( د) [ په . ] (ق .) 1 - روز گذشته، دیروز. 2 - شب گذشته "} +{"line": "دی . وی . دی . [ انگ D.V.D . ] (اِ.) نوعی دیسک فشرده که با سیستم دیجیتال قابل ضبط و پخش است و تصاویر را با دقت بیشتری نشان می دهد"} +{"line": "دی به آذر (دَ. ب. ذَ) (اِمر.) نام روز هشتم از هر ماه شمسی "} +{"line": "دی به مهر (دَ. ب. مِ) (اِمر.) 1 - نامِ روز پانزدهم از هر ماه شمسی . 2 - جشنی که در روز پانزدهم ماه دی برپا می کنند"} +{"line": "دیابت (ب) [ فر. ] (اِ.) مرضی که به واسطة زیاد شدن مقدار قند خون تولید می گردد که موجب تشنگی مفرط و فزونی تولید پیشاب می شود، بیماری قند (فره )"} +{"line": "دیار (دَ یّ) [ ع . ] (اِ.) کس، کسی "} +{"line": "دیار ( دیار .) [ ع . ] (ص .) دیرنشین، ساکن دیر و صومعه "} +{"line": "دیار [ ع . ] (اِ.) 1 - خانه، محل، مسکن . 2 - شهر، قبیله "} +{"line": "دیافراگم [ فر. ] (اِ.) 1 - سوراخ جلو دوربین عکاسی که کوچک و بزرگ می شود، میان بند (فره ). 2 - حجاب حاجز، پردة دل، پردة بین دو سوراخ بینی "} +{"line": "دیالوگ (لُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - مکالمه، گفت و گوی دو جانبه . 2 - اثر ادبی که به صورت گفت و گو ارائه شود"} +{"line": "دیالکتیک (لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - روش بحث و مناظره . 2 - بحث، جدل "} +{"line": "دیان (دَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - قاضی . 2 - پاداش - دهنده، به حساب رسنده "} +{"line": "دیانت (نَ) [ ع . دیانة ] 1 - (اِمص .) دینداری . 2 - (اِ.) آیین خداپرستی "} +{"line": "دیبا [ په . ] (اِ.) پارچة ابریشمی رنگین "} +{"line": "دیباج [ معر. ] (اِ.) دیبا"} +{"line": "دیباجه (جِ) [ معر. دیباجه ] (اِ.) 1 - واحد دیباج . 2 - آغاز کتاب . 3 - مجموعة صحبت های بین شخصیت های یک نمایشنامه "} +{"line": "دیبادین (دَ یا د) (اِمر.) نک دَی به دین "} +{"line": "دیباچه (چِ) (اِ.) نک دیباجه "} +{"line": "دیبه (د بَ هْ) (اِ.) دیبا"} +{"line": "دیت (د یَ) [ ع . دیة ] (اِ.) دیه "} +{"line": "دیجور (دَ) [ ع . ] (ص .) سیاه، تاریک "} +{"line": "دیجیتال [ انگ . ] (ص .) ویژگی سیگنال یا دستگاهی که تغییرات ناپیوسته دارد و فقط می تواند دو مقدار داشته باشد، به صورت عدد یا رقم . مق آنالوگ "} +{"line": "دید (مص مر.) دیدن، رؤیت کردن "} +{"line": "دید (اِ.) 1 - بینایی، نظر. 2 - تخمین، حدس "} +{"line": "دید زدن (زَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - تخمین زدن قیمت چیزی، برآورد کردن حاصل زراعت . 2 - چشم چرانی "} +{"line": "دیدار [ په . ] (اِمص .)1 - دیدن، رؤیت . 2 - چهره، سیما. 3 - بصیرت، بینایی . 4 - (ص .) پدیدار، مریی . 5 - نظارت، مصلحت "} +{"line": "دیدن (دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - نگاه کردن . 2 - زیارت کردن . 3 - عیادت کردن . 4 - صلاح دانستن، مصلحت دیدن "} +{"line": "دیدن (دَ دَ) [ ع . دیدان ] (اِ.) خوی، عادت، روش "} +{"line": "دیده (د) 1 - (اِ.) چشم، عین . ج . دیدگان . 2 - (ص مف .) رؤیت شده، منظور. 3 - نگاه، نظر. 4 - مردمک چشم . ؛ دیده سپید کردن کنایه از: کور شدن از شدت چشم به راهی . (دیده بان ( دیده .) (ص مر.) = دیدبان) : 1 - مأموری که بالای دیدگاه ایستد و هرچه از دور بیند به مافوق خود خبر دهد. 2 - نگاهبان، قراول "} +{"line": "دیده بر کردن ( دیده بر کردن . بَ. کَ دَ)(مص ل .) چشم باز کردن، بیدار شدن "} +{"line": "دیدگاه (اِمر.) 1 - جای پاسبانی دیدبان . 2 - منظره، چشم انداز"} +{"line": "دیر (دَ یا د) [ معر. ] (اِ.) صومعه، محل عبادت راهبان مسیحی . ؛ دیر خراب آباد کنایه از: دنیا، جهان مادی . ؛ دیر مغان معبد زردشتیان "} +{"line": "دیرانی (دَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به دیر. 2 - دیرنشین "} +{"line": "دیرباز (ق مر.) زمان دور و دراز، زمان پیشین "} +{"line": "دیرمدار (مَ) (ص .) کهنه، قدیمی "} +{"line": "دیرند (رَ) (ق .) 1 - مدت دراز. 2 - بادوام "} +{"line": "دیرپای (ص فا.) پایدار، بادوام "} +{"line": "دیرک (رَ) (اِمصغ .) تیر بسیار بزرگ، تیرک "} +{"line": "دیرکرد (کَ) (مص مر.) = دیر کردن : عقب افتادن، تأخیر"} +{"line": "دیرگاه (ص مر.) 1 - زمان قدیم . 2 - دیروقت "} +{"line": "دیریاز (ص فا.) آن چه که مدتی دراز بکشد، کهن، قدیمی "} +{"line": "دیرین (ص نسب .) کهنه، قدیم "} +{"line": "دیرین شناسی (ش ) (اِمر.) فسیل شناسی "} +{"line": "دیرینه (نِ) (ص نسب .) دیرین "} +{"line": "دیز (اِ.) 1 - رنگِ اسب یا استر. 2 - شبیه، مانند. 3 - دژ، قلعه "} +{"line": "دیز (اِ.) = دیزی . دیزندان : نوعی دیگ و پاتیل "} +{"line": "دیز (یِ) (اِ.) یکی از علامات تغییردهنده که قبل از نوت ها گذاشته شود. این علامت صدای نوت را نیم پرده بالا برده آن را زیر می کند؛ مق . بم "} +{"line": "دیزاین [ انگ . ] (اِ.) 1 - طرح . 2 - طراحی "} +{"line": "دیزج (دَ زَ) (اِ.) دیزه "} +{"line": "دیزل (ز) [ آلما. ] (اِ.) دستگاه موتورهای روغنی که به وسیلة «دیزل » آلمانی اختراع گردیده و در آن ها انواع روغن و نفت را به جای بنزین به کار برند"} +{"line": "دیزندان (زَ) (اِمر.) سه پایه ای آهنین که دیگ مسین را بر بالای آن گذارند و طعام پزند"} +{"line": "دیزه (ز) (اِ.) 1 - رنگ، رنگ سیاه و کبود. 2 - اسبی که رنگش سیاه یا خاکستری باشد. دیزج و دیزک هم گفته شده "} +{"line": "دیزی (اِمر.) ظرف سفالین یا سنگی که در آن معمولاً آبگوشت پزند"} +{"line": "دیس (اِ.) رنگ، لون . 2 - شبیه، نظیر"} +{"line": "دیس پسوند شباهت و لیاقت : طاقدیس، تندیس "} +{"line": "دیسانتری (تِ) (اِ.) [ معر. ذوسنطاریا ] اسهال خونی "} +{"line": "دیسک [ فر. ] (اِ.) 1 - هر نوع صفحة گرد و تخت آهنین . 2 - صفحه ای گرد و غضروفی در میان مهره ها که جابه جایی آن ایجاد درد می کند. 3 - نوعی صفحة گرد با وزنی حدود دو کیلوگرم که در ورزش پرتاب دیسک از آن استفاده می کنند. 4 - حافظة جانبی کامپیوتر برای نگه داری سیستم ها و برنامه ها یا داده ها"} +{"line": "دیسکت (کِ) [ فر. ] (اِ.) صفحه ای از جنس پلاستیک با پوششی مغناطیسی برای ذخیرة اطلاعات در کامپیوتر"} +{"line": "دیسیپلین [ فر. ] (اِ.) انضباط، نظم و ترتیب "} +{"line": "دیشلمه (لَ مِ) [ تر. ] (ص مر.) چایی که شکر یا قند در آن حل نکرده باشند، قندپهلو"} +{"line": "دیفتری (تِ) [ فر. ] (اِ.) بیماری ای که در گلو پدید آید و حلق و حنجره و قصبة الریه را مبتلا کند"} +{"line": "دیفرانسیل (یِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاهی در اتومبیل که نیروی لازم را به چرخ ها منتقل می سازد. 2 - در ریاضی حاصل ضرب مشتق تابع در نمو متغیر مستقل . (فره )"} +{"line": "دیفروجس (جِ) (اِ.) نک دیفروغس "} +{"line": "دیفروغس (غِ) [ معر - یو. ] (اِ.) جسمی که پس از ذوب مس و طلا و نقره در ته کوره یا بوته باقی ماند"} +{"line": "دیلاق (د) [ تر. ] (عا.) 1 - قد بلند. 2 - مجازاً بی قابلیت "} +{"line": "دیلم (د لَ) (اِ.) 1 - دربان، زندانبان . 2 - غلام . 3 - نام ناحیه و قومی در گیلان "} +{"line": "دیلم ( دیلم .) (اِ.) میله ای آهنی برای سوراخ کردن دیوار یا حرکت دادن اجسام سنگین "} +{"line": "دیلماج (د) [ تر. ] (ص .) مترجم "} +{"line": "دیم (د) [ ع . دیمة ] (ص .) زراعتی که آن را آبیاری نکنند بلکه با آب باران سیراب شود"} +{"line": "دیمه ( دیمه .) (اِ.) کلیسا، معبد، بیعه "} +{"line": "دیمه ( دیمه .) [ ع . دیمة ] (اِ.) بارانی است که همیشه می آید در آرامش، بی رعد و برق یا درنگ می کند پنج شش روز؛ ج . دیَم، دَیم "} +{"line": "دیمومت (د یا دَ مَ) [ ع . دیمومة ] 1 - (مص ل .) همیشه بودن، خلود. 2 - (اِمص .) همیشگی، دوام "} +{"line": "دیمی (د) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - غله ای که فقط با آب باران نمو کرده باشد. 2 - (عا.) بی مطالعه، الکی، خود بار آمده "} +{"line": "دین (دَ یا د) [ ع . ] (اِ.) قرض، وام . ج . دیون "} +{"line": "دین [ په . ] (اِ.) 1 - آیین، کیش . 2 - راه، روش . 3 - نام روز بیست وچهارم از هر ماه شمسی و نیز نام یکی از ایزدان زردشتی که نگهبان همین روز می باشد"} +{"line": "دین دار (ص فا.) 1 - کسی که دارای دین و آیینی باشد، متدین . 2 - متدین به دین اسلام . 3 - متقی، با تقوی "} +{"line": "دین پژوه (پَ) 1 - (ص فا.) پژوهندة دین، جویندة دین . 2 - (اِمر.) روز پانزدهم از هر ماه ملکی "} +{"line": "دینار (اِ.) 1 - سکة طلا، مسکوک زر. 2 - واحد پول کنونی دولت عراق "} +{"line": "دیناری (ص نسب .) 1 - پارچه ای است ابریشمین . 2 - نوعی شراب لعلی "} +{"line": "دینام [ فر . ] (اِ.) دستگاهی که نیروی مکانیکی را به نیروی الکتریکی تبدیل کند و بالعکس "} +{"line": "دینامیت [ فر . ] (اِ.) ماده ای قابل انفجار مرکب از نیتروگلیسرین و ماده ای متخلخل که موجب انفجار می گردد"} +{"line": "دینامیک [ فر . ] (اِ.) 1 - پر از نیرو، متحرک، پویا. 2 - بخشی از علم مکانیک که حرکات را مورد مطالعه قرار می دهد، مبحث حرکت اجسام "} +{"line": "دینه (نِ) (ص نسب .) دیروزی، دیروزین "} +{"line": "دیه (د ه ْ ) (اِ.) ده، روستا"} +{"line": "دیه (د یِ ) [ ع . دیة . ] (اِ.) خونبها"} +{"line": "دیهول (اِ.) = داهول : تاج مرصع "} +{"line": "دیهیم (د) [ یو. ] (اِ.) 1 - تاج، کلاهِ زرنشان . 2 - نوعی از گل آذین مانند آذین خوشه ای که گل های آن در یک سطح قرار دارد"} +{"line": "دیو [ په . ] (اِ.) 1 - موجودی خیالی شبیه به انسان، اما بسیار تنومند و زشت دارای شاخ و دُم . 2 - ابلیس، شیطان "} +{"line": "دیوار [ په . ] (اِ.) 1 - جداری از سنگ، چوب، آجر و غیره که اطراف خانه، زمین و باغ و غیره به جهت محصور کردن و حفاظت آن بنا می کنند. 2 - حایل میان دو چیز. ؛ دیوار کسی کوتاه بودن کنایه از: زبون و ناتوان بودن . ؛ دیوار حاشا بلند بودن کنایه از: همه چیز را آسان انکار کردن "} +{"line": "دیوان (اِ.) 1 - مجموعة اشعار یک شاعر (به صورت کتاب ). 2 - وزارتخانه (در قدیم ). 3 - دفتر محاسبه . 4 - دولت . 5 - اداره (قدیم ). 6 - خزانه داری . ؛ دیوان سیاه کردن کنایه از: گناه کردن "} +{"line": "دیوان خانه (نِ) (اِمر.) عدلیه، دادگستری (صفویان و قاجاریان )"} +{"line": "دیوان نویس (نِ) (ص فا.) = دیوان - نویسنده : منشی دیوان "} +{"line": "دیوانه (نِ یا نَ) 1 - (ص مر.) همچون دیو، مانند دیوان . 2 - بی عقل، بی خرد، مجنون . ؛ دیوانه ء کسی بودن کنایه از: عاشق و بی قرار بودن کسی "} +{"line": "دیوانگی (نِ) (ص مر.) بی عقل، بی خرد"} +{"line": "دیوباد (اِمر.) 1 - گردباد. 2 - جنون، دیوانگی "} +{"line": "دیوث (دَ یّ) [ ع . ] (ص .) بی غیرت "} +{"line": "دیوجامه (مِ) (اِمر.) نوعی جامة خشن جنگی "} +{"line": "دیوجان (ص مر.) 1 - شیطان صفت . 2 - سخت جان . 3 - بی رحم "} +{"line": "دیود (یُ) [ فر. ] (اِ.) وسیله ای الکترونیکی برای یک طرفه کردن جریان الکتریکی "} +{"line": "دیودار (ص فا.) دیوانه، مصروع "} +{"line": "دیودل (د) (ص مر.) 1 - سیاه دل . 2 - شجاع، دلیر"} +{"line": "دیوسار (ص مر.) 1 - دیو مانند. 2 - (کنا .) بدخو، تندخو. 3 - زشت "} +{"line": "دیولاخ (اِمر.) 1 - جای دیو. 2 - جای دور و پَرت "} +{"line": "دیون (دُ) [ ع . ] (اِ.) جِ دین ؛ وام ها، قرض ها"} +{"line": "دیوه (وَ یا وِ) (اِ.) 1 - دیوک، زالو. 2 - کرم ابریشم "} +{"line": "دیوپا (اِمر.) عنکبوت بزرگ "} +{"line": "دیوچه (چِ) 1 - زالو. 2 - بیت، بید، حشره ای که پارچه های ابریشمی را می خورد و خراب می کند"} +{"line": "دیوک (وَ) (اِمصغ .) دیوچه، دیوِ کوچک "} +{"line": "دیوکلوچ (کُ) (ص مر.) کودک جن زده "} +{"line": "دیویزیون [ فر. ] (اِ.) واحدی نظامی، لشکر"} +{"line": "دیپرس (رِ) [ انگ . ] (اِمص .) فشار دادن، پایین فشردن، افسرده کردن، غمگین کردن "} +{"line": "دیپلم (لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - گواهی نامه (تحصیلی ). 2 - پروانه "} +{"line": "دیپلمات (لُ) [ فر. ] (اِمر.) سیاستمدار"} +{"line": "دیپلماتیک (لُ) [ فر. ] (ص مر.) مربوط به دیپلمات "} +{"line": "دیپلماسی (لُ) [ فر. ] (اِمر.) علم سیاست "} +{"line": "دیپلمه (لُ مِ) [ فر. ] (ص مر.) آن که دارای دیپلم است، دارندة گواهینامه "} +{"line": "دیپورت (پُ) [ انگ . ] (اِمص .) رفتار کردن، سلوک کردن، از کشور میزبان اخراج کردن "} +{"line": "دیک [ ع . ] (اِ.) خروس، خروه "} +{"line": "دیکتاتور (تُ) [ فر. ] (اِ.) خودرأی، مستبد"} +{"line": "دیکته (تِ) [ فر . ] (اِ.) مطلبی که کسی بخواند و دیگری بنویسد"} +{"line": "دیکسیونر (یُ نِ) [ فر. ] (اِ.) فرهنگ لغت "} +{"line": "دیگ [ په . ] (اِ.) ظرفی که در آن غذا پزند. ؛ دیگ را بار گذاشتن کنایه از: کار را شروع کردن "} +{"line": "دیگ افزار (اَ) (اِمر.) = دیگ اوزار. دیگ ابزار: داروهای خوشبویی که در دیگ خوراک پزی ریزند مانند فلفل، زردچوبه، زیره، قرنفل، دارچین، هل و غیره ؛ توابل "} +{"line": "دیگ جوش (اِمر.) نوعی آش کم بها که فقیران و معمولاً درویشان خانقاه خورند. ؛ دیگ جوش هم زدن کنایه از: وقت تلف کردن "} +{"line": "دیگ نهادن (نَ دَ) (مص ل .) 1 - نهادن دیگ بر روی آتش، دیگ بار کردن . 2 - (کن .) کر و فر و خودنمایی کردن، لاف زدن "} +{"line": "دیگ پختن (پُ تَ) (مص ل .) کنایه از: دربارة کسی فکر یا تصمیمی داشتن "} +{"line": "دیگدان (اِمر.)1 - جای گذاشتن دیگ، دیگپایه . 2 - سه پایه . 3 - اجاق، آتشدان "} +{"line": "دیگر (گَ) 1 - (ق .) علاوه بر این، باز. 2 - (ص .) شخص یا چیزی علاوه بر شخص و چیزی که پیشتر بیان کرده اند، غیر"} +{"line": "دیگرگون (گَ) (ص مر.) = دگرگون . دیگرگونه : 1 - رنگی دیگر. 2 - جور دیگر، طور دیگر، نوع دیگر. 3 - سرنگون، واژگون . 4 - مضطرب، شوریده "} +{"line": "دیگنیه (گِ نِ) (ق .) دیروزی، کهنه "} +{"line": "دیگپایه (یَ یا یِ) (اِمر.) 1 - سه پایة آهنین که دیگ را روی آن می گذارند. 2 - نامِ ستاره ای است در صورت فلکی چنگ رومی، نسرواقع "} +{"line": "دیگچه (چِ یا چَ) (اِمصغ .) دیگ کوچک . نوعی غذا که از شیر و برنج و گلاب و شکر به عنوان غذای نذری پزند و بین مستمندان تقسیم کنند"} +{"line": "ذ (حر.) یازدهمین حرف از الفبای فارسی، برابر با عدد 700 در حساب ابجد"} +{"line": "ذؤابه (ذُ ب یا بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پیشانی . 2 - محل روییدن موی بر پیشانی . 3 - شریف و اعلای هر چیز. 4 - ارجمندی "} +{"line": "ذئب (ذ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گرگ . 2 - از صورت های فلکیِ جنوبی . ج . ذئاب، ذؤبان "} +{"line": "ذا [ ع . ] (اِ.) صاحب، خداوند، مالک "} +{"line": "ذابح (ب) [ ع . ] (اِفا.) سربرنده، ذبح کننده "} +{"line": "ذابل (ب) [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - پژمرده، پلاسیده . 2 - لاغر، نزار. 3 - خشک شده از عطش "} +{"line": "ذابه (ب) [ ع . ] (اِفا.) سربرنده، ذبح کننده "} +{"line": "ذات [ ع . ] 1 - (پش .) پیشوندی است به معنای صاحب، دارنده . مؤنثِ «ذو». 2 - (اِ.) حقیقت هر چیز.3 - فطرت، جبلت . ذات 4 - جسم . 5 - جوهر، گوهر"} +{"line": "ذات البروج (تُ لْ بُ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - دارندة برج ها، صاحب برج ها. 2 - در نجوم قدیم فلک هشتم محسوب می شده "} +{"line": "ذات البین ( ذات البین . بَ) [ ع . ] (اِمر.) آنچه میان دو کسی باشد از خوبی و بدی، شادی و اندوه "} +{"line": "ذات الجنب ( ذات الجنب . جَ) [ ع . ] (اِمر.) سینه پهلو، درد پهلو"} +{"line": "ذات الریه (تُ رّ یِ) [ ع . ذات الرئة ] (اِمر.) عفونت و التهاب در نسج ریه خصوصاً به وسیلة میکربی به نام پنوموکوک "} +{"line": "ذات الصدور (تُ صُّ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - افکار، اندیشه ها. 2 - حاجت ها"} +{"line": "ذات الکرسی (تُ لْ کُ) [ ع . ] (اِ.) خداوند کرسی، دارندة کرسی، نامِ یکی از صورت های فلکیِ دور قطبی و آن تصویر زنی است که روی صندلی نشسته است، و دارای 55 ستاره می باشد"} +{"line": "ذاتی [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به ذات، متعلق به ذات "} +{"line": "ذاخر [ ع . ] (اِفا.) مال اندوز، گنج نهنده "} +{"line": "ذال [ ع ] (اِ.) حرف نهم از الفبای عربی و حرف یازدهم از الفبای فارسی "} +{"line": "ذاهب (هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رونده، گذرنده . 2 - کوشنده "} +{"line": "ذاهل (هِ) [ ع . ] (اِفا.) فراموش کننده "} +{"line": "ذاکر (کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ذکرکننده، یادکننده . 2 - آن که ذکر مصیبت سیدالشهداء و اهل بیت را کند، روضه خوان "} +{"line": "ذایب (یِ) [ ع . ذائب ] (اِفا.) ذوب شونده، گدازان "} +{"line": "ذایع (یِ) [ ع . ذائع ] (اِفا. ص .) آشکار، فاش "} +{"line": "ذایق (یِ) [ ع . ذائق ] (اِفا.) چشنده، مزه گیرنده "} +{"line": "ذایقه (یِ قِ) [ ع . ذائقة ] (اِ.) حسی که به وسیلة آن طعم و مزة اغذیه و مواد دیگر درک می شود"} +{"line": "ذب (ذَ بّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) راندن، دفع کردن . 2 - (اِمص .) منع، دفع "} +{"line": "ذباب (ذُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مگس . 2 - زنبور"} +{"line": "ذباله (ذُ لِ) [ ع . ذبالة ] (اِ.) ج . ذبیل، آشغال "} +{"line": "ذباله (ذُ لَ) [ ع . ذبالة ] (اِ.) فتیلة شمع یا چراغ "} +{"line": "ذباله دان ( ذباله دان .) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که در آن آشغال ریزند"} +{"line": "ذبایح (ذَ یِ) [ ع . زبائح ] (اِ.) جِ ذبیحه ؛ سر بریده ها، بسمل کرده ها"} +{"line": "ذبح (ذ بْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بریدنِ سرِ گاو و گوسفند و مانند آن، بسمل کردن . 2 - خفه کردن، خبه کردن . 3 - پاره کردن . 4 - (ص .) ذبح شده، سر بریده "} +{"line": "ذبح (ذُ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گزر دشتی، زردک صحرایی . 2 - نوعی قارچ، قسمی سماورغ . 3 - گیاهی است شیرین و آن را گلی سرخ است و شترمرغ خورد"} +{"line": "ذبحه (ذُ حَ یا حِ) [ ع . ذُبحة ] (اِ.) ورمی باشد به هر دو جانب حلقوم، درد گلو"} +{"line": "ذم (ذَ مّ) [ ع . ] (اِمص .) نکوهش، بدگویی "} +{"line": "ذبذبه ( ذبذبه .) [ ع . ذبذبة ] 1 - (مص ل .) جنبیدن چیزی که در هوا آویخته باشد. 2 - (مص م .) جنبانیدن، حرکت دادن . 3 - (اِمص .) جنبش "} +{"line": "ذبذبه (ذَ ذَ بَ یا ب) [ ع . ذبذبة ] 1 - (مص ل .) دو دلی کردن، تردد داشتن . 2 - (مص م .) دو دل کردن کسی را در کاری . 3 - (اِمص .) دودلی، تردد"} +{"line": "ذبل (ذَ بْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گوش ماهی . 2 - سنگِ لاک پشت "} +{"line": "ذبل ( ذبل .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پژمردن . 2 - باریک میان شدن "} +{"line": "ذبول (ذَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پژمرده . 2 - کاهیده، لاغر شده "} +{"line": "ذبول (ذُ) [ ع . ] (مص ل .) پژمردن، خشکیده شدن، پژمرده گی "} +{"line": "ذبیح (ذَ) [ ع . ] (ص .) گلو بریده، سر بریده "} +{"line": "ذخایر (ذَ یِ) [ ع . ذخائر ] (اِ.) جِ ذخیره ؛ اندوخته ها"} +{"line": "ذخر (ذُ خْ) [ ع . ] (اِ.) ذخیره، نگه داشته شده برای روز مبادا. ج . اذخار"} +{"line": "ذخیره (ذَ رِ) [ ع . ذخیرة ] (اِ.) 1 - پس انداز، اندوخته . ج . ذخایر. 2 - آن که می تواند در صورت غیبت یا کناره گیری عضوی از یک گروه جانشین او شود. 3 - آن که به خاطر به وجود آمدن نیاز جنگی به خدمت در ارتش فراخوانده شود. 4 - (کن .) معلومات، افکار. 5 - (کن ) پول، مال، طلا"} +{"line": "ذخیره سازی ( ذخیره سازی .) [ ع - فا. ] (اِمص .) عمل ذخیره کردن "} +{"line": "ذخیره نهادن ( ذخیره نهادن . نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پس انداز کردن، ذخیره کردن "} +{"line": "ذر (ذَ رّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مورچه . 2 - غبار پراکنده در هوا"} +{"line": "ذرء (ذَ) [ ع . ] (مص م .) آفریدن، خلق "} +{"line": "ذرات (ذَ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذره "} +{"line": "ذراری (ذَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذریه - فرزندان، اولاد. 2 - زنان "} +{"line": "ذراریح (ذَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذراح و ذروح ؛ نوعی حشرة بالدار به رنگ آبی یا سبز. این حشره دارای دو شاخک و شش دست و پا و مفاصل متعدد است و سم شدیدی دارد؛ آله کلو"} +{"line": "ذراع (ذ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بازو. 2 - آرنج . 3 - واحدی برای طول، از نوک انگشتان تا آرنج "} +{"line": "ذرت (ذُ رَّ) [ ع . ذرة ] (اِ.) گیاهی است از تیرة غلات که یک پایه است و برگ هایش پهن و دراز می باشد. دانه های آن گرد و سخت به رنگ های سفید، زرد یا قهوه ای مایل به قرمز است، دانه های ذرت را به صورت آرد درآورده به عنوان مغذی مصرف می کنند، بلال، گندم مکه "} +{"line": "ذرخش (ذَ رَ) (اِ.) نک آذرخش "} +{"line": "ذرع (ذَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه گرفتن پارچه و مانند آن با ذراع . 2 - (اِ.) واحدی برای طول، برابر با 04/1 متر، گز. ؛ ذرع نکرده پاره کردن کنایه از: نیندیشیده و نسنجیده عمل کردن . ؛ ذرع ُ پیمان کردن اندازه گرفتن، گز کردن "} +{"line": "ذرق (ذُ رَ) [ ع . ] (اِ.) شبدر وحشی "} +{"line": "ذره (ذَ رِّ) [ ع . ذرة ] (اِ.) 1 - مورچه . 2 - هر چیز بسیار ریز، هر یک از اجسام بسیار ریز که درهوا هنگام تابش نور دیده می شود. 3 - مقیاسی است معادل یک صدم جو. ج . ذر. ذرات "} +{"line": "ذره بین ( ذره بین .) [ ع - فا. ] (اِ.) عدسی شیشه ای یا بلوری، که دو سطح آن محدب است و چیزهای ریز را بزرگ نشان دهد"} +{"line": "ذره بینی (ذَ رِّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) آن چه که جز با ذره بین نتوان دید"} +{"line": "ذرور (ذَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - داروی خشک، سوده یا کوفته شده، پراکندنی یا پاشیدنی در زخم و جراحات . ج . ذرورات . 2 - نوعی بوی خوش، عطر. ج . اذره "} +{"line": "ذروه (ذ وِ) [ ع . ذروة ] (اِ.) 1 - نوک کوه، قله . 2 - تارک سر. 3 - بالای هر چیز"} +{"line": "ذریات (ذُ رّ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذریه "} +{"line": "ذریت (ذُ رّ یَّ) [ ع . ذریة ] (اِ.) نک . ذریه "} +{"line": "ذریره (ذَ رَ یا رِ) [ ع . ذریرة ] (اِ.) 1 - داروی خشک، ذرور. 2 - نوعی بوی خوش، عطر. 3 - گل شیپوری ایتالیایی "} +{"line": "ذریع (ذَ) [ ع . ] (ص .) 1 - تیزرو، سبک سیر. 2 - فراخ گام . 3 - فاش . 4 - فراوان، بسیار"} +{"line": "ذریعه (ذَ عِ) [ ع . ذریعة ] (اِ.) وسیله، واسطه، دست آویز. ج . ذرایع "} +{"line": "ذریه (ذُ رِّ یُِ) [ ع . ذریة ] (اِ.) نسل فرزندان . ج . ذراری و ذریات "} +{"line": "ذق ذق کردن (ذُ. ذُ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) سوزش کردن جراحت "} +{"line": "ذق زدن (ذ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) گریه کردن و بهانه گرفتن "} +{"line": "ذقن (ذَ قَ) [ ع . ] (اِ.) زنخ، چانه . ج . اذقان "} +{"line": "ذل (ذُ لّ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - خواری، ذلت، 2 - رامی، فروتنی "} +{"line": "ذل (ذ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نرم و رام گردیدن . 2 - (اِمص .) نرمی، رفق . 3 - مهربانی . 4 - (اِ.) طور، روش . ج . اذلال "} +{"line": "ذلاقت (ذَ قَ) [ ع . ذلاقة ] (اِمص .) فصاحت، شیوایی گفتار"} +{"line": "ذلالت (ذَ یا ذُ لَ) [ ع . ذلالة ] (اِمص .) خواری، ذلت "} +{"line": "ذلت (ذ لَ) [ ع . ذلة ] (اِمص .) خواری، زبونی "} +{"line": "ذلق (ذ لِ) [ ع . ] (ص .) چیره زبان، تیززبان "} +{"line": "ذلول (ذَ) [ ع . ] (ص .) رام، مطیع . ج . اذلة و ذُلُل "} +{"line": "ذلک (ذا لِ) [ ع . ] (ص . اِ.) این "} +{"line": "ذلیق (ذَ) [ ع . ] (ص .) زبان آور، فصیح "} +{"line": "ذلیل (ذَ) [ ع . ] (ص .) خوار، زبون . ج . اَذلاّ ء یا اَذلّه . ؛ ذلیل مرده دشنامی است کسان را"} +{"line": "ذلیلی (ذَ) [ ع - فا. ] (حامص .) ذلت، خواری "} +{"line": "ذماء (ذ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جنبیدن، حرکت کردن . 2 - قوی تر گردیدن . 3 - آشکار کردن قوت دل را. 4 - (اِ.) قوت دل، رمق "} +{"line": "ذمام (ذ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حق، واجب . 2 - حرمت، آبرو . 3 - زینهار، امان "} +{"line": "ذمایم (ذَ یِ) [ ع . ذمائم ] (اِ.) جِ ذمیمه . نکوهیده ها"} +{"line": "ذمه (ذ مِّ) [ ع . ذمة ] (اِ.) 1 - کفالت، ضمانت . 2 - عهد، پیمان . ؛ اهل ذمه اهل کتاب از زرتشتیان، یهودیان و ترسایان که در سرزمین مسلمان زندگی کنند (با شروط ذمه )"} +{"line": "ذمی (ذ مّ) [ ع . ] (ص نسب .) غیرمسلمانی که به علت پرداخت جزیه، جان و مالش در پناه اسلام است "} +{"line": "ذمیم (ذَ) [ ع . ] (ص .) زشت، نکوهیده "} +{"line": "ذمیمه (ذَ مِ) [ ع . ذمیمة ] (ص .) مؤنثِ ذَمیم "} +{"line": "ذن (ذ) (اِ.) از مذهب های بودایی که دستیابی به نور حقیقی را تنها از راه تفکر و مکاشفة شهودی مستقیم ممکن می داند"} +{"line": "ذنابه (ذُ بَ یا ب) [ ع . ذنابة ] (اِ.) 1 - پایان هر چیزی . 2 - دنبال چیزی . 3 - خلاصه "} +{"line": "ذنب (ذَ ن َ ) [ ع . ] (اِ.) د م، د نبال . ج . اذناب "} +{"line": "ذنب (ذَ) [ ع . ] (اِ.) گناه، خطا"} +{"line": "ذنوب (ذُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذنب ؛ گناها، جرم ها، خطاها"} +{"line": "ذهاب (ذَ) [ ع . ] (مص ل .) رفتن، شدن، گذشتن "} +{"line": "ذهاب ( ذهاب .) [ ع . ] (اِ.) جِ ذهبه ؛ باران های ریز و بسیار"} +{"line": "ذهاب (ذ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذهب - زرده های تخم مرغ . 2 - پیمانه های اهل یمن "} +{"line": "ذهب (ذَ هَ) [ ع . ] (اِ.) زر، طلا، عسجد"} +{"line": "ذهبی ( ذهبی .) [ ع . ] (ص نسب .) طلایی، زرین "} +{"line": "ذهن (ذ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فهم، دریافت . 2 - حافظه، یاد. 3 - هوش، خرد. ج . اذهان . 4 - باطن، درون "} +{"line": "ذهنی ( ذهنی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) درونی، باطنی "} +{"line": "ذهنیت (ذ یَّ) [ ع . ذهنیة ] 1 - (اِ.) نوع تفکر، بینش . 2 - (اِمص .) ذهنی بودن . مق عینیت "} +{"line": "ذهول (ذُ) [ ع . ] (مص ل .) فراموش کردن، غافل شدن "} +{"line": "ذهینه (ذ یِّ) [ ع . ذهنیة ] (ص نسب .) مؤنث ذهنی . (در علم منطق قضیه ای است که مصادیق و محکوم علیه و موضوع آن در ذهن باشد مانند قضیة «دونقیض با هم جمع نگردند.» موضوع - که نقیضان است - در ذهن است )"} +{"line": "ذو (اِ.) [ ع . ] صاحب، دارنده . در عربی در حالت رفع «ذو» و در حالت جر «ذی » و در حالت نصب «ذا» می گویند"} +{"line": "ذوات (ذَ) [ ع . ] جِ ذات - خداوندان، صاحبان . 2 - حقایق، ماهیات "} +{"line": "ذوات الاذناب (ذَ تُ اَ) [ ع . ] 1 - (ص مر.) صاحبان دم . دمداران . 2 - (اِمر.) ستارگان دنباله دار"} +{"line": "ذوات الاربع ( ذوات الاربع . اَ بَ) [ ع . ] (اِمر.) چارپایان "} +{"line": "ذوات الارحام ( ذوات الارحام . اَ) [ ع . ] (ص مر.) اقربا، خویشاوندان "} +{"line": "ذوات الصدور ( صُّ) [ ع . ] (اِ.) نک ذات - الصدور"} +{"line": "ذوالاقتدار (ذُ لْ اِ تِ) [ ع . ] (ص مر.) دارای قدرت، مقتدر"} +{"line": "ذوالاکرام ( ذوالاکرام . اِ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - خداوند احسان . 2 - صفتی است از صفات خدای تعالی "} +{"line": "ذوالبحرین ( ذوالبحرین . بَ رَ) [ ع . ] (اِمر.) شعری که دارای دو بَحر شعری باشد"} +{"line": "ذوالبحور ( ذوالبحور . بُ حُ) [ ع . ] (ص مر.) شعری که دارای سه بحر شعری یا بیشتر باشد"} +{"line": "ذوالجلال ( ذوالجلال . جَ) [ ع . ] (ص مر.) از صفات خداوند، دارندة جلال، صاحب بزرگواری "} +{"line": "ذوالحجه ( ذوالحجه . حَ جَُ) [ ع . ذوالحجة ] (اِمر.) = ذی الحجه : آخرین ماه از سال قمری "} +{"line": "ذوالعرش ( ذوالعرش . عَ) [ ع . ] (ص مر.) از صفات خداوند به معنای صاحب سریر، دارند ة تخت "} +{"line": "ذوالفقار ( ذوالفقار . فَ) [ ع . ] (اِ.)نام شمشیر منبه بن حجاج (عاص بن منبه ) که به روز بدر کشته شد و آن شمشیر را رسول اکرم (ص ) برای خویش گزید و سپس آن را در غزوة احد به علی (ع ) عطا فرمود. گفته اند که چون بر پشت ذوالفقار خراش های پست و هموار بود، آن را بدین نام خواندند"} +{"line": "ذوالقافیتین ( ذوالقافیتین . فْ یَ تَ) [ ع . ] (اِمر.) نک ذوقافیتین "} +{"line": "ذوالقدر ( ذوالقدر . قَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - توانا. 2 - صاحب بزرگواری "} +{"line": "ذوالقربی ( ذوالقربی . قُ با) [ ع . ] (اِمر.) خویش، خویشاوند؛ جِ ذوی القربی "} +{"line": "ذوالقعده ( ذوالقعده . قَ دَ) [ ع . ذوالقعدة ] (اِمر.) = ذی القعده : ماه یازدهم از سال قمری "} +{"line": "ذوالقوافی ( ذوالقوافی . قَ) [ ع . ] (ص مر.) شعری که بیش از دو قافیه داشته باشد"} +{"line": "ذواللسانین ( ذواللسانین . لِ نَ) [ ع . ] (ص مر.) کسی که به دو زبان سخن گوید و نویسد"} +{"line": "ذوالمجد ( ذوالمجد . مَ) [ ع . ] (ص مر.) دارندة مجد و بزرگی "} +{"line": "ذوالمن ( ذوالمن . مَ ن ْ یا نُ) [ ع . ] (ص مر.) از صفات خداوند به معنی دارندة نعمت ها"} +{"line": "ذوالمناقب ( ذوالمناقب . مَ قِ) [ ع . ] (ص مر.) صاحب منقبت ها، خداوند هنرها و کارهای نیکو"} +{"line": "ذوالمنن ( ذوالمنن . مِ نَ) [ ع . ] (ص مر.) نک ذوالمن "} +{"line": "ذوالمکارم ( ذوالمکارم . مَ رِ) [ ع . ] (ص مر.) صاحب مکرمت ها، خداوند کرم ها"} +{"line": "ذوالنور (ذُ نّ) [ ع . ] (ص مر.) خداوند روشنایی "} +{"line": "ذوالنون (ذُ نُّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صاحب ماهی . 2 - لقب حضرت یونس (ص ) به خاطر رفتن در شکم ماهی "} +{"line": "ذوالوجهین (ذُ لْ وَ هَ) [ ع . ] (ص مر.) شعری که محتمل دو معنای مدح و هجو باشد"} +{"line": "ذوایب (ذَ یِ) [ ع . ذوائب ] (اِ.) جِ ذؤابه - پیشانی ها. 2 - روییدنگاه های موی بر پیشانی . 3 - گیسوان "} +{"line": "ذوب (ذُ) [ ع . ] (مص ل .) گداختن، آب شدن "} +{"line": "ذوب کردن (ذُ. کَ دَ) [ فا - ع . ] (مص م .) 1 - گداخته کردن، آب کردن . 2 - درجة حرارت موادی مانند سنگ، یخ، فلز و غیره را بالا بردن تا گداخته شود و سیلان یابد"} +{"line": "ذوبان (ذَ وَ) [ ع . ] (مص ل .) آب شدن، گداختن "} +{"line": "ذوبحرین (بَ رَ) [ ع . ] (اِمر.) نک ذوالبحرین "} +{"line": "ذوجسدین (جَ سَ دَ یا د) [ ع . ] (ص مر.) 1 - دارند ة جسد. 2 - هر جسمی که مرکب از دو عنصر از عناصر چهارگانه باشد. 3 - سیارة عطارد از آن روی که خانة او جوزا (جسدین یا دوپیکر می باشد)"} +{"line": "ذوحسب (حَ سَ) [ ع . ] (ص مر.)دارایِ نژاد نیک "} +{"line": "ذوحق (حَ قّ) [ ع . ] (ص مر.) نک ذی حق "} +{"line": "ذوحیات (حَ) [ ع . ] (ص مر.) نک ذی حیات "} +{"line": "ذوحیاتین (حَ تَ) [ ع . ] (اِ. ص .) صاحب دو زندگانی، دوزیستان . در اصطلاح جانور - ش ناسی جانورانی که ابتدا در آب زندگی می کنند و هنگامی که نموشان کامل شد از آب خارج می شوند و در خشکی ادامه حیات می دهند، مانند: غورباقه "} +{"line": "ذوزنقه (زَ نَ قِ) [ ع . ذوزنقة ] (اِ.) شکلی است چهارضلعی که فقط دو ضلع آن با هم موازی هستند"} +{"line": "ذوسنطاریا (س ) [ معر. ] (اِ.) اسهال خونی "} +{"line": "ذوعقل (عَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - صاحب خرد. 2 - آن که خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حق نزد او آیینة خلق باشد. (ذوالعقل )"} +{"line": "ذوفقار (فِ) [ ع . ] (ص مر.) ذی فقار"} +{"line": "ذوفنون (فُ) [ ع . ] (ص مر.) = ذی فنون : دارندة فن ها، پُرهنر، هنرمند"} +{"line": "ذوق (ذُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) چشیدن . 2 - (اِمص .) چشایی . 3 - در فارسی نشاط، بشاشت، خوشی . 4 - علاقه و استعداد برای یادگیری . 5 - لذت . 6 - اولین مرحله از مراحل شهود. ؛ ذوق کسی را کور کردن او را دلسرد و بی علاقه کردن . ؛تو ذوق زدن الف - ناخوشایند بودن . ب - تولید نفرت کردن . ج - حال کسی را گرفتن . ؛ ذوق و شوق علاقه و اشتیاق فراوان "} +{"line": "ذوق زده ( ذوق زده . زَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - کسی که بر اثر شنیدن خبری خوش دچار هیجان و نشاط شده باشد. 2 - ویژگی چهره ای که در آن شادی نمایان است "} +{"line": "ذوق یافتن ( ذوق یافتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) درک کردن، حس کردن "} +{"line": "ذوقافیتین (فْ یَ تَ یا تِ) [ ع . ] (ص مر.) شعری که دارای دو قافیه باشد"} +{"line": "ذوقی ( ذوقی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) مبتنی بر ذوق، سلیقه ای "} +{"line": "ذوقیات ( ذوقیات .) [ ع . ] کارهای ذوقی، فعالیت - هایی که باعث ارضای روحی یا سرگرمی می شود"} +{"line": "ذومطلعین (مَ لَ عَ یا عِ) [ ع . ] (ص مر.) قصیده ای که دو مطلع دارد"} +{"line": "ذونسب (نَ سَ) [ ع . ] (ص مر.) دارای اصلی شریف، صاحب نسب عالی "} +{"line": "ذووجهین (وَ هَ یا هِ) [ ع . ] (ص مر.) دارای دو وجه یا معنی "} +{"line": "ذوی الاوتار (ذَ وِ لْ اَ) [ ع . ] (ص مر.) آلات موسیقی زهی "} +{"line": "ذوی العقول (ذَ وِ لْ عُ قُ) [ ع . ذوالعقول ] (ص مر.) خردمندان، بخردان "} +{"line": "ذوی القربی ( ذوی القربی . قُ با) [ ع . ذووالقربی ] (ص مر.) نزدیکان، خویشان "} +{"line": "ذکاء (ذَ) [ ع . ] (اِمص .) هوشمندی، تیزهوشی "} +{"line": "ذکاء (ذُ) [ ع . ] (اِ.) آفتاب، خورشید"} +{"line": "ذکاوت (ذَ وَ) [ ازع . ] (اِمص .) تیزهوشی "} +{"line": "ذکر (ذَ کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نر، نرینه . ج . ذکور. 2 - آلت تناسلی مرد"} +{"line": "ذکر (ذ) [ ع . ] 1 - (مص م .)یاد کردن، بیان کردن . 2 - (اِمص .) یادآوری . 3 - نام، آوازه . 4 - شرح حال، ترجمة احوال . 5 - پند، موعظه . ؛ ذکر جمیل یاد نیکو. ؛ ذکر خیر یاد نیکو. ؛ ذکر جلی ذکری که صوفیان به آواز بلند ادا کنند. ؛ ذکر خفی ذکری که صوفیان در دل گویند. ؛ ذکر مصیبت بیان کردن مصائب ائمه به ویژه امام حسین (ع ). ؛ ذکر خیر کسی را گفتن از وی به نیکی یاد کردن "} +{"line": "ذکر (ذُ) [ ع . ] 1 - (اِ.)یادگار.2 - حفظ . 3 - (اِمص .) تذکر، یادآوری "} +{"line": "ذکر سایر (ذ رِ یِ) [ ع . ] (اِمر.) شهرت "} +{"line": "ذکر کردن (ذ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - یاد کردن، نام بردن . 2 - بیان کردن . 3 - تسبیح گفتن، تهلیل "} +{"line": "ذکران (ذُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذَکَر؛ نران، نرینگان، ذکور. مق اناث "} +{"line": "ذکور (ذُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذکر؛ مردان، نران "} +{"line": "ذکی (ذَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زیرک، هوشیار. 2 - تند - بوی "} +{"line": "ذکیه (ذَ یِّ) [ ع . ذکیة ] (ص .) مؤنث ذکی "} +{"line": "ذی [ ع . ] (اِ.) دارنده، خداوند، صاحب . در فارسی بیشتر ذی گفته می شود و درست است زیرا در فارسی عوامل رفع، نصب و جر نیست مانند:ذی حیات، ذیحق، ذیجاه "} +{"line": "ذی جود [ ع . ] (ص .) بخشنده، سخی "} +{"line": "رامیار (ص مر.) رمه یار؛ چوپان، شبان "} +{"line": "ذی حساب (حِ) [ ع . ] (اِمر.)1 - صاحب حساب . 2 - نمایندة وزارت دارایی در یک مؤسسة دولتی "} +{"line": "ذی حق (حَ قّ) [ ع . ] (ص مر.) دارندة حق، برحق "} +{"line": "ذی حیات (حَ) [ ع . ] (ص مر.) دارای حیات، زنده، جاندار"} +{"line": "ذی ربط (رَ) [ ع . ] (ص مر.) دارای رابطه با موضوع مورد نظر"} +{"line": "ذی روح [ ع . ] (ص مر.) دارای روح، جاندار"} +{"line": "ذی شعور (شُ) [ ع . ] (ص مر.) دارندة شعور، صاحب ادراک "} +{"line": "ذی صلاحیت (صَ حِ یَّ) [ ع . ] (ص مر.) دارای صلاحیت، دارای شایستگی برای مداخله در امری یا انجام کاری "} +{"line": "ذی عقل (عَ) [ ع . ] (ص مر.) خردمند، دارندة عقل، بخرد؛ ج . ذوی العقول "} +{"line": "ذی علاقه (عَ قَ یا قِ) [ ع . ذی علاقة ] (ص مر.) صاحب علاقه، دلبسته "} +{"line": "ذی فقار (فِ) [ ع . ] (ص مر.) مهره دار"} +{"line": "ذی فن (فَ نّ) [ ع . ] (ص مر.) نک ذوفنون "} +{"line": "ذی قعده (قَ دَ) [ ع . ذی القعدة ] (اِ.) نک ذوالقعده "} +{"line": "ذی قیمت (قَ یا قِ مَ) [ ع . ذی قیمة ] (ص مر.) قیمتی، باارزش، گرانبها"} +{"line": "ذی نفع (نَ) [ ع . ] (ص مر.) نفع داشتن در کاری "} +{"line": "ذی نفوذ (نُ) [ ع . ] (ص .) دارای قدرت، متنفذ"} +{"line": "ذیل (ذَ یا ذ یْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دامن جامه ؛ پایین هر چیز. 2 - آخر هر چیز. ج . اذیال . 3 - دنباله، پایین . 4 - دامنه . 5 - بخشی در پایین کتاب که برای توضیح بعضی مطالب متن نویسند. 6 - رساله یا کتابی که در تکمیل مطالب کتاب دیگر نویسند"} +{"line": "ذیلاً (ذَ یا ذ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - در ذیل، در پایین . 2 - بعد از این، سپس "} +{"line": "ر (رِ) [ فر. ] (اِ.) دومین نت از نت های هفتگانة موسیقی غربی "} +{"line": "ر (حر.) دوازدهمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد 200 می باشد"} +{"line": "رآکتور (تُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی که در آن واکنش شیمیایی انجام شود، واکنشگاه . (فره ). ؛ رآکتور هسته ای دستگاه یا محیطی که در آن واکنش شکافت هسته ای به صورت مهار شده انجام شود، رآکتور اتمی "} +{"line": "رأس (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سر. 2 - بزرگ و مهترِ قوم . 3 - واحدی برای شمارش چهارپایان . 4 - بلندی ج . روؤس (رئوس )"} +{"line": "رأس الجدی ( رأس الجدی ُ لْ ج َ دَ) [ ع . ] (اِمر.) بخشی از منطقة البروج به محاذات اول برج جدی . ورود خورشید به این منطقه برابر با اول زمستان است "} +{"line": "رأس السرطان ( رأس السرطان ُ لْ سَ رَ) [ ع . ] (اِمر.) بخشی از منطقة البروج به محاذات اول برج سرطان . ورود خورشید به این منطقه، اول تابستان است "} +{"line": "رأس المال ( رأس المال ُ) [ ع . ] (اِمر.) اصل سرمایه، مایه "} +{"line": "رأفت (رَ فَ) [ ع . رأفة ] (اِمص .) 1 - مهربانی . 2 - رحم، ترحم "} +{"line": "رأی (رَ) [ ع . ] (اِ.) نک رأی . ج . آراء"} +{"line": "رأی العین ( رأی العین ُ لْ عَ) [ ع . ] (مص ل .) به چشم دیدن "} +{"line": "رؤساء (رُ ؤَ) (اِ.) جِ رییس، سران، بزرگان، مهتران "} +{"line": "رؤیا (رُ) [ ع . ] (اِ.) آن چه انسان در خواب بیند"} +{"line": "رؤیت (رُ یَ) [ ع . رؤیة ] 1 - (مص م .) دیدن . 2 - (اِمص .) دیدار، دید. 3 - (اِ.) چهره . رئالیسم (رِ) [ فر. ] (اِمر.) واقع بینی، حقیقت - جویی، نمایاندن مناظر زندگی بی کم و زیاد و دخل و تصرف "} +{"line": "رئوس (رُ) [ ع . رُؤس ] (اِ.) جِ رأس - سرها. 2 - اصول "} +{"line": "رئوف (رَ) [ ع . ] (ص .) = روؤف : مهربان، مشفق "} +{"line": "رئیس (رَ) [ ع . ] (ص .) آن که در رأس اداره یا کاری قرار گیرد؛ بزرگ، پیشوا"} +{"line": "رئیس الرؤسا (رَ سُ رُ ؤَ) [ ع . ] (ص مر.) سرور سروران، مهتر مهتران "} +{"line": "رئیس الوزراء (رَ سُ لْ وُ زَ) [ ع . ] (ص مر.) نخست وزیر (فره )، صدراعظم، وزیر اعظم "} +{"line": "رئیس جمهور (رَ جُ) (اِ.) شخصی که از سوی انتخاب کنندگان مسئولیت اجرایی کشور را بر عهده دارد"} +{"line": "را [ په . ] (حر.) 1 - نشانة مفعول صریح یا بی واسطه (مستقیم ): خانه را خریدم، کتاب را دادم . 2 - اختصاص را رساند به معنی برای : منت خدای را. 3 - دربارة، در حق : و آن آنچنان بود که ایشان موسی را گفتند پیس است . 4 - برای اعتراض و تمسخر یا تنبیه بعد از اسم و در جملة بی فعل می آید: آقا را! 1"} +{"line": "رائی [ ع . ] (اِفا.) بیننده ؛ مق . مرئی، دیده شده "} +{"line": "راب [ ع . ] (اِ.) پدراندر"} +{"line": "راب (اِ.) جانور نرم تن از ردة شکم پایان، شبیه حلزون "} +{"line": "رابح (ب) [ ع . ] (اِفا.) سودبخش، سودآور، نافع "} +{"line": "رابض (ب) [ ع . ] (اِ.) شیر درنده "} +{"line": "رابط (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیوند دهنده .2 - واسطة میان دو تن "} +{"line": "رابطه (ب طِ) [ ع . رابطة ] (اِ.) پیوند، بستگی "} +{"line": "رابع (ب) [ ع . ] (ص .) چهارم، چهارمی "} +{"line": "رابعاً (ب عَ نْ) [ ع . ] (ق .) چهارمین "} +{"line": "رابه (بِّ) [ ع . رابة ] مادراندر، زن پدر"} +{"line": "راتب (تِ) [ ع . ] (ص .) دایم، برقرار"} +{"line": "راتب (تِ) [ ع . ] (اِ.) جیره، مستمری "} +{"line": "راتع (تِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - چراکننده، چرنده . 2 - کسی که در نعمت و آسایش باشد"} +{"line": "راتق (تِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که پارگی را درست کند. 2 - عالِم به انجام کار"} +{"line": "راجح (جِ) [ ع . ] (اِفا.) غالب آمده، چربیده "} +{"line": "راجز (جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آنکه شعری از بحر رجز بخواند. 2 - کسی که رجز خواند، ارجوزه خوان "} +{"line": "راجع (جِ) [ ع . ] (اِفا.) برگشت کننده، بازگردنده "} +{"line": "راجل (جِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که پیاده راه رود، پیاده "} +{"line": "راجه (جِ) (اِ.) عنوانی برای حاکم یا فرمانروا در هندوستان "} +{"line": "راجی (جِ) [ ع . ] (ص .) امیدوار، امید دارنده "} +{"line": "راح [ ع . ] (اِ.) 1 - شادمانی . 2 - باده، شراب "} +{"line": "راحة الحلقوم (حَ تُ لْ حُ) [ ع . ] (اِمر.) نوعی شیرینی که از نشاسته و شکر تهیه کنند"} +{"line": "راحت (حَ) [ ع . راحة ] (اِمص .)آسودگی، آسایش "} +{"line": "راحت باش ( راحت باش .) (اِمر.) فرمانی که نشانة پایان یافتن یا تعطیل کوتاه مدت تمرین نظامی است "} +{"line": "راحل (حِ) [ ع . ] (اِفا.) کوچ کننده، رحلت کننده . ج . راحلین "} +{"line": "راحله (حِ لِ) [ ع . راحلة ] (اِ.) مَرْکب، چهارپای بارکش "} +{"line": "راحم (حِ) [ ع . ] (اِفا.) رحم کننده، بخشاینده "} +{"line": "راخ (اِ.) اندوه، غم "} +{"line": "راد [ په . ] (ص .) 1 - جوانمرد، بخشنده . 2 - دانشمند، دانا"} +{"line": "رادار [ فر. ] (اِ.) 1 - سیستمی که در آن از باریکه های امواج الکترومغناطیسی با بسامدهای رادیویی بازتابیده از سطح اشیا برای آشکارسازی آن ها استفاده شود (فره ). 2 - مجازاً به معنی جاسوس، خبرچین "} +{"line": "رادبو (اِمر.) داربوی، عود"} +{"line": "رادع (د) [ ع . ] (اِفا.) بازدارنده "} +{"line": "رادمنش (مَ نِ) (ص مر.) دارای طبع و منش جوانمردان "} +{"line": "رادی (حامص .) 1 - جوانمردی . 2 - بخشندگی . 3 - شجاعت "} +{"line": "رادی [ ع . ] (اِفا.) ساقط، افتاده "} +{"line": "رادیاتور (تُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی است که برای خنک کردن موتورهای احتراقی مورد استفاده قرار می گیرد"} +{"line": "رادیو (یُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاه گیرنده که صوت را از فواصل دور ضبط و پخش کند"} +{"line": "رادیواکتیو ( رادیواکتیو . اَ) [ فر. ] (اِمر.) جسمی که دارای تشعشعات اتمی (آلفا، بتا، گاما) باشد، پرتوزا (فره )"} +{"line": "رادیوتراپی ( رادیوتراپی . تِ) [ فر. ] (اِمر.) درمان بیماری با استفاده از پرتوهای نافذ مانند پرتوهای ایکس و آلفا و بتا و گاما که یا از دستگاه تابیده می شوند یا از داروهای حاوی مواد نشان دار شده ساطع می شوند، پرتودرمانی (فره )"} +{"line": "رادیوسکوپی ( رادیوسکوپی . کُ) (اِمر.) بررسی تصویر پرتو ایکس روی پرده یا صفحة حساس، پرتوبینی . (فره )"} +{"line": "رادیوضبط ( رادیوضبط . ضَ) [ فر - ع . ] (اِمر.) دستگاه گیرندة امواج صوتی و ضبط و پخش ن وار "} +{"line": "رادیولوژی ( رادیولوژی . لُ) [ فر. ] (اِمر.) شاخه ای از پزشکی که با استفاده از پرتو ایکس و انواع پرتوها به تشخیص و درمان بیماری کمک می کند، پرتوشناسی (فره )"} +{"line": "رادیولوژیست ( رادیولوژیست .لُ) [ فر. ] (اِمر.) = رادیولگ : پرتوشناس (فره )"} +{"line": "رادیولگ ( رادیولگ . لُ) [ فر. ] (اِمر.) پرتوشناس، رادیولوژیست "} +{"line": "رادیوم (یُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری است طبیعی و کمیاب و پرقیمت . دارای تشعشع خاص که در 1898 به وسیلة مادام کوری و شوهرش در معادن اورانیوم کشف گردید. این عنصر جسمی است سفید و درخشنده و موجد حرارت "} +{"line": "رادیوگرافی ( رادیوگرافی . گِ) [ فر. ] (اِمر.) شیوة بررسی بدن با تاباندن پرتوهای ایکس بر آن و تولید تصویرهایی بر روی کلیشه یا پرده های حساس، پرتونگاری (فره )"} +{"line": "رادیکال [ فر. ] (ص .) 1 - ریشه ای، اساسی . 2 - طرف دار اصلاحات کامل در امور کشور. 3 - دراصطلاح ریاضی : علامت جذر و کعب . 4 - ریشة n ام یک عدد یا یک عبارت که با علامت ّنشان داده شود"} +{"line": "رادیکالیسم [ فر. ] (ص مر.) 1 - بنیادگرایی . 2 - تندروی "} +{"line": "راز [ په . ] (اِ.) مطلب پوشیده، امر پنهان "} +{"line": "راز (اِ.) = رز: رنگ، لون "} +{"line": "راز [ معر. ] (اِ.) 1 - یکی از آلات بنایان ج . رازه . 2 - گلکار، طیان "} +{"line": "رازبان (ص مر.) 1 - رازدار. 2 - در گذشته به کسی که عرایض حاجتمندان را به عرض شاه و امیر می رسانید می گفتند"} +{"line": "رازق (ز) [ ع . ] (اِفا.) روزی دهنده، روزی - رسان "} +{"line": "رازقی ( رازقی .) (اِ. ص .) 1 - نام گلی است سفید و کوچک و پرپر و خوشبو که از آن عطر هم می گیرند. 2 - نوعی انگور که دانه های ریز دارد"} +{"line": "رازقیه (ز یِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جامه کتانی سفید. 2 - باده، می، شراب "} +{"line": "رازک (زَ) (اِ.) گیاهی است از تیرة گزنه ها از دستة شاهدانه ها. نباتی است دو پایه و بالارونده و پیچنده . بوی گل هایش معطر و مطبوع و شبیه بوی سنبل الطیب و طعم آن ها تلخ و بااحساس سوزش و گرما همراه است . حشیشة الدینار، جنجل و همل نیز نامیده می شود"} +{"line": "رازی (ص نسب .) منسوب به ری، اهل ری "} +{"line": "راژ (اِ.) تودة غلة پاک شده و از کاه برآمده "} +{"line": "رازیانه (نِ) (اِ.) بادیان، والان ؛ گیاهی است خوشبو با دانه های ریز که برای نفخ مفید است "} +{"line": "راسب (س ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) ته نشین شونده، ته نشین گردیده . 2 - (اِ.) درد که در ته ظرف ماند. 3 - مادة دارویی که در ته لولة آزمایش یا ته بالن و دیگر ظروف آزمایشگاهی ته نشین شود. 4 - گل و لای و دیگر مواد مخلوط با آب که در بستر رودخانه ها و کف دریاچه ها و دریاها رسوب کند"} +{"line": "راست [ په . ] 1 - (ص .) بی انحراف، مستقیم . 2 - سالم، بی عیب . 3 - صواب، درست . 4 - (ق .) درست، دقیقاً. 5 - (اِ.)مقابل چپ . 6 - (اِ.) اصطلاحی است سیاسی که به افراد محافظه کار مخالف با هرگونه دگرگونی و تحولات انقلابی اطلاق می شود این اصطلاح ب رگرفته از انقلاب فرانسه است که در مجمع ملی آن محافظه کارها در سمت راست مجلس می نشستند. ؛ راست و ریس آماده و فراهم "} +{"line": "راست پنجگاه (پَ)(اِمر.)یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی است و آن از لحاظ مقام با ماهور اختلافی ندارد. معمولاً راست پنجگاه را در تار در مایة «وفا» و در ویولن در مایة «سل » یا «لا» می نوازند"} +{"line": "راست آمدن (مَ دَ) (مص ل .) سازگار شدن، هماهنگی یافتن "} +{"line": "راست بین (ص فا.) حقیقت بین "} +{"line": "راست خانه (نِ یا نَ) (ص مر.) کنایه از: 1 - شخصی که با همه کس از قرار راستی و درستی و امانت و دیانت رفتار کند. 2 - هر چیز راست و درست "} +{"line": "راست راستکی (تَ)(ص مر.)حقیقی، واقعی "} +{"line": "راست روده (د) (اِمر.) قسمت انتهایی رودة بزرگ که به مخرج ختم می شود، رودة مستقیم، رکتوم "} +{"line": "راست کردن (کَ دَ)(مص ل .) 1 - آماده شدن، آماده کردن . 2 - ترتیب دادن . 3 - مُسخّر کردن . 4 - (عا.) میل کردن، هوس کردن . 5 - مطابق کردن، برابر کردن "} +{"line": "راستا (اِ.) 1 - راستی . 2 - راست، جانب راست . 3 - امتداد"} +{"line": "راستاحسینی (حُ س ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - (عا.) راست و درست، ساده و بی ریا. 2 - (اِمر.) مقامی است در موسیقی "} +{"line": "راسته (تِ) 1 - (ص .) راست، مقابل چپ . 2 - عادل . 3 - (اِ.) صِنف، رده . 4 - محله، ناحیه 5 - (عا.) گوشتی که به طور مستقیم و در دو جانب ستون فقرات حیوان قرار دارد. 6 - یکی از مدارج تقسیم بندی گیاهان یا جانوران "} +{"line": "راستی (حامص .) 1 - صداقت . 2 - حقیقت، درستی "} +{"line": "راستین (ص نسب .) حقیقی، واقعی "} +{"line": "راسخ (س) [ ع . ] (ص .) استوار، پایدار، ج . راسخون، راسخین "} +{"line": "راسو (اِ.) موش خرما؛ حیوانی است پستاندار و گوشت خوار با پوزة باریک و موهای سفید یا زرد"} +{"line": "راش (اِ.) 1 - تودة غلة پاک شده . 2 - انبار غله . 3 - نام درختی جنگلی که چوب بسیار محکمی دارد و در کوهستان های شمال ایران می روید"} +{"line": "راشد (ش ِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به راه راست رونده . 2 - راه راست یافته "} +{"line": "راشی [ ع . ] (اِفا.) رشوه دهنده و رشوه گیرنده . راشیتیسم [ فر. ] (اِ.) عارضة نرم شدن استخوان های بدن که بر اثر کمبود ویتامین D و کمبود املاح کلسیم در بدن حاصل می شود"} +{"line": "راصد (ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مراقب، چشم دارنده . 2 - چشم به راه . 3 - منجم، اخترشمار. ج . راصدین "} +{"line": "راضع (ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شیرخوار. 2 - بخیل، خسیس "} +{"line": "راضی [ ع . ] (ص .) خشنود، قانع "} +{"line": "راعی [ ع . ] (اِفا.) 1 - چرانندة گله . 2 - پشتیبان، نگهبان . 3 - حاکم، والی "} +{"line": "راغ (اِ.) 1 - مرغزار. 2 - دامن کوه . 3 - صحرا"} +{"line": "راغب (غِ) [ ع . ] (اِفا.) مایل، خواهان . ج . راغبین "} +{"line": "رافض (فِ) [ ع . ] (اِفا.) ترک کننده، رهاکننده "} +{"line": "رافضه (فِ ض ) [ ع . رافضة ] 1 - (اِفا.) مؤنث رافض . 2 - گروهی که به پیشوای خویش پشت کرد ه و او راترک کنند"} +{"line": "رافضی ( فِ) [ ع . ] (ص .) 1 - ترک کننده . 2 - اصطلاح سنّییان دربارة شیعه به علت ترک رأی صحابه در بیعت با ابوبکر و عمر "} +{"line": "رافع (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بالابرنده، بلند کننده . 2 - بردارندة قصه به شاه یا امیر، عرض حال دهنده "} +{"line": "راقد (قِ) [ ع . ] (ص فا.) خوابنده، خوابیده "} +{"line": "راقم (قِ) [ ع . ] (اِفا.) نویسنده، محرر"} +{"line": "راقی [ ع . ] (اِفا.) 1 - بالا رونده، جلو رونده . 2 - افسونگر. 3 - تحصیل کرده "} +{"line": "رالی [ انگ . از فر. ] 1 - نوعی مسابقة اتومبیل - رانی با مساحت طولانی که در جاده ها و با قوانین مشخص از نظر سرعت و زمان و مسیر مسابقه برگزار می شود. 2 - در ورزش هایی مانند بدمینتون و تنیس رد و بدل کردن متوالی توپ بین حریفان تا کسب امتیاز"} +{"line": "رام [ په . ] (ص .) 1 - مطیع، فرمانبردار. 2 - خو گرفته، آموخته . 3 - در آیین زردشتی، یکی از ایزدان و نام بیست ویکم از هر ماه شمسی "} +{"line": "رامح (مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیزه زن . 2 - نیزه دار"} +{"line": "رامش (مِ) [ په . ] 1 - (اِمص .) آرامش، آسودگی . 2 - (اِ.) طرب، شادی "} +{"line": "رامشگر (مِ گَ) (ص .) خواننده و نوازنده "} +{"line": "رامشی (مِ) (ص نسب .) نوازنده، خواننده "} +{"line": "رامی [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی ورق "} +{"line": "رامی [ ع . ] (اِفا.) 1 - پرتاب کننده . 2 - تیرانداز"} +{"line": "ران (ص فا.) در ترکیب به معنی «راننده » آید: کالسکه ران، سخنران، قایقران "} +{"line": "ران [ په . ] (اِ.) قسمتی از پا یا اندام خلفی جانوران که بین مفصل زانو و مفصل خاصره قرار دارد؛ فخذ، آلست "} +{"line": "رانت [ فر. ] (اِ.) درآمدی که از فرصت ها و موقعیت های برتر به دست آمده باشد، ثروت حاصل از کار غیرتولیدی و بادآورده "} +{"line": "راند [ فر. ] (اِ.) دور بازی، مرحله ای از یک مسابقه "} +{"line": "راندمان (د) [ فر. ] (اِ.) کارکرد، نتیجة کار"} +{"line": "راندن (دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - بیرون کردن . 2 - راه انداختن چهارپا. 3 - طرد کردن "} +{"line": "رانده (د) (ص مف .) طرد شده "} +{"line": "رانش (نِ) (اِمص .) 1 - راندن . 2 - حرکت، جابجایی "} +{"line": "راننده (نَ د) (ص فا.) آن که وسایل نقلیه را می راند، شوفر"} +{"line": "رانندگی (نَ د) (حامص .) عمل و شغل راننده "} +{"line": "رانکی (نَ) (اِ.) تسمة عقب پالان که بر ران چهارپا قرار گیرد، پاردم . ؛ رانکی کسی بودن کنایه از: منحرف شدن از جادة عفاف یا دیانت "} +{"line": "رانگا [ روس . ] (اِ.) = رامکا: سینی فلزی مستطیل که حروف چیده شدة دستی را در آن گذارند"} +{"line": "رانین (نَ یا نِ) (اِ.) 1 - شلوار. 2 - نوعی زره، که هنگام جنگ ران ها را با آن می پوشانیدند"} +{"line": "راه (اِ.) = رای . راج . راجه : پادشاه هندوستان "} +{"line": "راه [ په . ] (اِ.) 1 - جاده، گذرگاه . 2 - قانون، روش . 3 - پردة موسیقی، نغمه "} +{"line": "راه انجام (اَ) (اِمر.)1 - اسباب سفر. 2 - مرکب - سواری . 3 - پیک، قاصد"} +{"line": "راه بریدن (بُ دَ) (مص ل .) 1 - راه پیمودن . 2 - دزدی از مسافران، راهزنی "} +{"line": "راه دادن (دَ) (مص ل .) رخصت دادن "} +{"line": "راه داشتن (تَ) (مص ل .) قطع طریق کردن، راهزنی کردن "} +{"line": "راه راه (ص .) دارای خطوط موازی "} +{"line": "راه نرفته (نَ رَ تِ) (ص مر.) تجربة نادیده "} +{"line": "راه نشین (نِ) (ص فا.) 1 - گدای سر راه . 2 - غریب، بی کس "} +{"line": "راه و رسم (هُ رَ) (اِمر.) شیوه، روش، طریق "} +{"line": "راه و چاه (هُ) (اِمر.) روش، طریقه "} +{"line": "راه وبیراه (هُ) 1 - (اِ.) راه های اصلی و فرعی . 2 - (ق .) گاه و بیگاه، در هر فرصت "} +{"line": "راه پیما (پَ یا پِ) (ص فا.) 1 - راه پیماینده، راه رونده . 2 - مسافر. 3 - تندرو، سریع السیر. ج . راه پیمایان "} +{"line": "راه گرفتن (گِ رِ تَ) (مص م .) راه را سد کردن، سر راه را گرفتن "} +{"line": "راه گستر (گُ تَ) (ص فا.) تندرو، راهوار"} +{"line": "راه گیر (ص فا.) = راه گیرنده : 1 - راه رو، مسافر. 2 - راهزن، قاطع طریق "} +{"line": "راهب (هِ) [ ع . ] (اِ.) عابد مسیحی، پارسا و گوشه نشین . جِ رهبان، راهبین "} +{"line": "راهبر (بَ) (ص فا.) آن که کسی را در راهی هدایت کند، هادی، دلیل، راهنما"} +{"line": "راهبه (هِ ب) [ ع . راهبة ] (ص .) زن ترسای پارسا ج . راهبات "} +{"line": "راهدار (ص .)1 - نگهبان راه . 2 - راهزن . 3 - راه - راه، مخطط "} +{"line": "راهداری 1 - (حامص .) نگهبانی راه . 2 - دزدی، راهزنی . 3 - (اِمر.) ادارة نگهبانی و محافظت راه "} +{"line": "راهرو (رُ)(ص فا.) 1 - سالک . 2 - مسافر، عارف "} +{"line": "راهزن (زَ)(ص فا.) 1 - دزدی که اموال مسافران را غارت می کند. 2 - نغمه خوان، سرودگوی "} +{"line": "راهن (هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گرو گذارنده . 2 - رهن گذارنده . 3 - ثابت، دایم "} +{"line": "راهنامه (مِ) (اِمر.) 1 - نقشة راه . 2 - سفرنامه "} +{"line": "راهنما (نَ) (ص فا.) 1 - پیشوا، هادی . 2 - بلد، بلد راه، کسی که مسیر را می داند"} +{"line": "راهنمایی ( راهنمایی .) (حامص .) عمل راهنما، هدایت، راهبری . ؛ ادارة راهنمایی و رانندگی اداره ای که موظف به انتظام رفت و آمد و عبور و مرور وسایل نقلیه است "} +{"line": "راهنمون (نَ) (ص مر.) راهنما، راهبر"} +{"line": "راهنورد (نَ وَ) (ص فا.) 1 - مسافر، پیک . 2 - تندرونده "} +{"line": "راهوار (ص مر.) تندرو"} +{"line": "راهواره (رِ) (اِمر.) سوغات سفر، ره آورد"} +{"line": "راهوی (هُ) (اِ.) یکی از آهنگ های موسیقی قدیم "} +{"line": "راهگان (ص مر.) رایگان "} +{"line": "راهگذار (گُ) (ص فا.) 1 - عابر. 2 - مسافر"} +{"line": "راهی (ص نسب .)1 - مسافر، رونده . 2 - راه نشین . 3 - فرستاده "} +{"line": "راود (وَ) (اِ.) سبزه زار، چراگاه "} +{"line": "راوق (وُ) [ معر. ] (اِ.) نک راوَک "} +{"line": "راوچه (وْ چِ)(اِ.) نوعی انگور، انگور پیش رس "} +{"line": "راوک (وَ) 1 - (اِ.) ظرفی که در آن شراب را صاف کنند. 2 - (ص .) صاف، لطیف . 3 - شراب صاف و بی دُرد"} +{"line": "راوی [ ع . ] (اِفا.) روایت کننده . ج . روات "} +{"line": "راویه (یَ یا یِ) [ ع . راویة ] (اِ.) 1 - مشک بزرگی که در آن آب را حمل و نقل کنند. 2 - چارپایی که مشک آب را بر آن بار کنند"} +{"line": "راپرت (پُ) [ فر. ] (اِ.) گزارش، سخن چینی "} +{"line": "راپرتچی ( راپرتچی .) [ فر - تر. ] (اِفا.) 1 - گزارش گر. 2 - خبرچین، جاسوس "} +{"line": "راک (اِ.) رشتة سوزن، نخ "} +{"line": "راک [ انگ . ] (اِ.) نوعی رقص پر جنب و جوش "} +{"line": "راک (اِ.) کاسة چوبی، آبخوری "} +{"line": "راک [ په . ] (اِ.) گوسفند جنگی، قوچ "} +{"line": "راکاره (رِ) (ص .) زن بدکاره، روسپی "} +{"line": "راکب (کِ) [ ع . ] (اِفا.) سوار، سواره "} +{"line": "راکت (کِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ابزاری به شکل یک صفحة توری گرد مسطح دارای دستة بلند که در بازی تنیس مورد استفاده قرار می گیرد. 2 - موشک "} +{"line": "راکد (کِ) [ ع . ] (اِفا.) ایستاده، بی حرکت "} +{"line": "راکع (کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رکوع کننده، 2 - فروتنی "} +{"line": "راگو (گُ) [ فر . ] (اِ.) غذایی که از گوشت ران گوساله یا گوسفند، هویج، سیب زمینی، لوبیا سبز و مانند آن ها تهیه شود"} +{"line": "رای (اِ.) راه، طریق "} +{"line": "رای [ هند. ] (اِ.) نک راجه "} +{"line": "رای [ ع . رأی ] (اِ.) 1 - اندیشه، فکر. 2 - تدبیر. 3 - عقیده، اعتقاد. 4 - شور، مشورت . 5 - قصد، عزم "} +{"line": "رایات [ ع . ] (اِ.) جِ رایت ؛ درفش ها، بیرق ها، علم ها"} +{"line": "رایانه (نِ) (اِ.) نک کامپیوتر"} +{"line": "رایت (یَ) [ ع . رایة ] (اِ.) پرچم، درفش "} +{"line": "رایج (یِ) [ ع . ] (اِفا.) جاری، روان "} +{"line": "رایح (یِ) [ ع . رائح ] (اِفا.) 1 - بو دهنده . 2 - بو کننده "} +{"line": "رایحه (یِ حِ) [ ع . رایحة ] (اِ.) بوی، بوی خوش "} +{"line": "راید (یِ) [ ع . رائد ] (اِفا.) 1 - پیشرو. 2 - جوینده . 3 - جاسوس . 4 - کسی که او را برای یافتن جای مناسب از پیش می فرستادند"} +{"line": "رایزن (زَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - مشاور. 2 - آن که در سفارت خانة دولتی در امور (فرهنگی، تجاری، نظامی ) مشغول باشد"} +{"line": "رایزنی ( رایزنی .) [ ع - فا. ] (حامص .) مشاورت "} +{"line": "رایش (یِ) [ ع . رائش ] (اِفا.) واسطة میان رشوه گیرنده و رشوه دهنده "} +{"line": "رایش ( رایش .) [ ع . ] (اِ.) تیر با پر"} +{"line": "رایض (یِ) [ ع . رائض ] (اِفا.) رام کنندة ستوران "} +{"line": "رایع (یِ) [ ع . رائع ] (اِفا.) 1 - رساننده، بالنده . 2 - زیبا"} +{"line": "رایق (یِ) [ ع . رائق ] (اِفا.) 1 - صاف، صافی . 2 - خوش آیند"} +{"line": "رایکا (اِ.) پسر. پسر محبوب، معشوق "} +{"line": "رایگان (یِ) (ص مر.) 1 - مفت، مجانی . 2 - باطل، بیهوده "} +{"line": "رب (رَ بّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خداوند. 2 - مالک، ارباب "} +{"line": "رب ( رُ) [ ع . ] (اِ.) آب گوجه فرنگی، انار و غیره را گرفته می جوشانند و از آن مادة غلیظ و خوش رنگی به دست می آید که برای خوش رنگ و خوشمزه شدن انواع غذاها از آن استفاده می کنند"} +{"line": "رب الارباب (رَ بُّ لْ اَ رْ) [ ع . ] (اِمر.) خداوند، خداوند جان، خدای بزرگ "} +{"line": "رب النوع ( رب النوع . نُ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - خدای نوع، خدای هر یک از انواع موجودات به عقیدة برخی ملل باستانی، مانند خدای آب، آتش، زمین ... 2 - فرشتة موکل بر هر یک از انواع موجودات . نمونة روحانی و جاودانی موجودات در عالم معنا که محافظ نوع خود در جهان مادی می باشند"} +{"line": "رب دشامبر (رُ دُ) [ فر. ] (اِمر.) لباس خانه "} +{"line": "ربا (رِ) [ ع . ] (اِ.) پولی که بستانکار از بدهکار بابت منافعِ پول خود می گیرد"} +{"line": "رباب (رَ) [ ع . ] (اِ.) ابر، ابرسفید"} +{"line": "رباب (رَ یا رُ) [ ع . ] (اِ.) از آلات موسیقی زهی، مانند طنبور که با دست یا آرشه نواخته می شود"} +{"line": "رباح ( رباح .) [ ع . ] (اِ.) جِ ربح ؛ سودها"} +{"line": "رباح (رَ) [ ع . ] (اِ.) خمر، شراب "} +{"line": "رباخوار (رِ. خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) نزول خور، آن که ربا خورد"} +{"line": "رباط (رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رشته، پیوند. 2 - نسج غضروفی و لیفی شکل که سبب ارتباط انساج مختلف و استحکام آن ها در جای خود می شوند. 3 - گروه اسبان . 4 - گروه سواران . 5 - جایی که در کنار جاده جهت استفاده کاروانیان سازند، کاروان سرا. ج . رباطات "} +{"line": "رباط (رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رشته، بند. 2 - زردپی . 3 - کاروانسرا. 4 - جایی که برای فقرا یا صوفیان ساخته شود"} +{"line": "رباع (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نیکویی حال . 2 - شأن . 3 - طریقه، روش "} +{"line": "رباع (رُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چهارگان، چهارچهار. 2 - چهارخال تاس در بازی نرد. 3 - هر چیز که مشتمل بر چهار قسمت باشد"} +{"line": "رباعی (رُ) [ ع . ] (ص نسب .) هر آن چه که از چهار جزء تشکیل شده ؛ چهارتایی "} +{"line": "رباعی ( رباعی .) [ ع . ] (اِ.) شعری دارای چهار مصراع که مصراع های اول و دوم و چهارم هم قافیه و بر وزن «لاحول ولا قوة الابالله» باشند"} +{"line": "رباعیات (رُ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ رباعیه (رباعی ) - اشعار چهار مصراعی . 2 - دندان های اربعة انسان بین ثنایا و انیاب "} +{"line": "ربانی (رَ بّ) [ ع . ] (ص نسب .) عابد، عارف، خداشناس . ج . ربانیون، ربانیین "} +{"line": "ربایش (رُ یِ) (اِمص .) ربودن "} +{"line": "رباینده (رُ یَ د) (ص فا.) 1 - جذب کننده . 2 - دزد"} +{"line": "ربایندگی (رُ یَ د) (حامص .) عمل رباینده "} +{"line": "ربح (رِ) [ ع . ] (اِ.) سود. ج . ارباح "} +{"line": "شمیم (شَ) [ ع . ] (اِ.) بوی خوش "} +{"line": "ربض (رَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دیوار گرداگرد شهر. 2 - جای گوسفندان "} +{"line": "ربط (رَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بستن، پیوند دادن . 2 - (اِمص .) بستگی، پیوستگی "} +{"line": "ربط (رُ بُ) (مص ل .) (اِ.) ج . رباط - کاروانسراها. 2 - پیوندها. 3 - زردپی ها"} +{"line": "ربع (رُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک چهارم . 2 - یک چهارم یک ساعت، پانزده دقیقه "} +{"line": "ربع (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سرا، خانه . 2 - جای فرود آمدن ج . ربوع . ارباع "} +{"line": "ربقه (رِ قِ) [ ع . ربقة ] (اِ.) حلقه، حلقة طناب "} +{"line": "ربن (رَ بَّ) [ ع . ] (اِ.) مجتهد یهوده، مفتی یهودان "} +{"line": "ربه (رَ بَ یا ب) [ ع . ربة ] (اِ.) مؤنث رب، بتی به صورت زن ساخته شده "} +{"line": "ربو (رَ) [ ع . ] (اِ.) پشته، بلندی "} +{"line": "ربو ( ربو .) [ ع . ] (اِ.) تنگی نفس، آسم "} +{"line": "ربوب (رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ رب "} +{"line": "ربوبت (رُ بَ) [ ع . ربوبة ] (اِمص .) خدایی "} +{"line": "ربوبی (رُ) [ ع . ] (ص نسب .) خدایی، الهی "} +{"line": "ربوبیت (رُ یَّ) [ ع . ربوبیة ] (مص جع .) خدایی، خداوندی، پروردگاری "} +{"line": "ربوخه (رَ خَ یا خِ) (اِ.) 1 - خوشی عموماً، لذت . 2 - لذتی که به وقت جماع دست دهد"} +{"line": "ربودن (رُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - دزدیدن . 2 - جذب کردن "} +{"line": "ربوده (رُ د یا دَ) (ص مف .) 1 - دربرده . 2 - تاراج شده . 3 - مجذوب "} +{"line": "ربوشه (رُ ش ) (اِ.) سرپوش زنان، مقنعه "} +{"line": "ربون (رَ) (اِ.) پولی که پیش از کار به مزدور دهند"} +{"line": "ربوه (رَ وَ یا وِ) (اِ.) پشته، بلندی "} +{"line": "ربیئه (رَ ئَ یا ئِ) [ ع . ربیئة ] (ص . اِ.) 1 - دیده بان . 2 - طلایه "} +{"line": "ربیب (رَ) [ ع . ] (اِ.) پسر زن از شوهر پیشین "} +{"line": "ربیبه (رَ بَ یا ب) [ ع . ربیبة ] (اِ.) دختر زن از شوهر سابق "} +{"line": "ربیع (رَ) [ ع . ] (اِ.) فصل بهار"} +{"line": "ربیع خوردن ( ربیع خوردن . خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مجازاً سبزه خوردن، علف خوردن "} +{"line": "رت (رُ یا رَ) (ص .) 1 - لخت، برهنه . 2 - تهی، خالی "} +{"line": "رتاتیو (رُ) [ فر. ] (اِ.) ماشین چاپ سریع که علاوه بر چاپ، برش کاغذ و دسته کردن آن را نیز خود انجام می دهد و معمولاً با بوبین (قرقره ) کار می کند"} +{"line": "رتبه (رُ بَ یا ب) [ ع . رتبة ] (اِ.) 1 - درجه، منزلت، مقام . 2 - درجه ای از درجات اداری، فرهنگی، قضایی یا نظامی که حقوق ماهیانه خاص به حساب آن تعلق می گیرد. اشل، پایه . ج . رتب "} +{"line": "رتق (رَ) [ ع . ] (مص م .) بستن، دوختن "} +{"line": "رتوش (رُ) [ فر. ] (اِ.) دستکاری عکس و فیلم برای زیباتر کردن آن، پرداخت (فره )"} +{"line": "رتیل (رُ تِ یْ) [ ع . رتیلاء ] (اِ.) جانوری است از شاخة بندپایان شبیه به عنکبوت با شکمی بزرگ و پاهایی کوتاه که سم کشنده ای دارد"} +{"line": "رث (رَ) [ ع . ] (ص .) کهنه، پوسیده، فرسوده . ج . رثاث "} +{"line": "رثاء (رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گریستن بر مرده . 2 - سوک سرود، شعر گفتن برای مرده با تأسف و اندوه . 3 - (اِمص .) مرده ستایی، مویه گری "} +{"line": "رثاثه (رَ ثَ) [ ع . رثاثة ] (اِمص .) 1 - پوسیدگی . 2 - بدحالی "} +{"line": "رج (رَ) (اِ.) 1 - صف، رده . 2 - ریسمان "} +{"line": "رجاء (رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) امیدوار شدن، امید داشتن . 2 - (اِمص .) امیدواری، توقع . 3 - (اِ.) امید، آرزو"} +{"line": "رجاء ( رجاء .) [ ع . ] (اِ.) ناحیه ؛ ج . ارجاء"} +{"line": "رجاحت (رَ حَ) [ ع . رجاحة ] 1 - (مص ل .) فزون آمدن، چربیدن . 2 - (اِمص .) فزونی، فضیلت، برتری "} +{"line": "رجاف (رُ) [ ع . ] (اِ.) آواز و صدای کوس و نقاره "} +{"line": "رجال (رِ) [ ع . ] (اِ.)جِ رجل - مردان . 2 - بزرگان "} +{"line": "رجال الغیب (رِ لُ لْ غَ) [ ع . ] (اِمر.) هفت تن از مردان خدا که زنده اند ولی به چشم جهانیان دیده نمی شوند"} +{"line": "رجاله (رَ جّ لِ) [ ع . رجالة ] (اِ.) جِ راجل - پیادگان . 2 - اوباش، فرومایگان "} +{"line": "رجب (رَ جَ) [ ع . ] (اِ.) ماه هفتم از سال قمری "} +{"line": "رجحان (رُ) [ ع . ] (اِمص .) برتری، فزونی "} +{"line": "رجز (رِ یا رُ) [ ع . ] (اِمص .) پلیدی، بت - پرستی "} +{"line": "رجز (رَ جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شعری که به هنگام جنگ هر یک از طرفین در ستایش قوم و افتخارات خویش می خوانند. 2 - یکی از بحرهای شعر که از تکرار سه یا چهار بار «مستفعلن » به دست می آید"} +{"line": "رجزخوانی ( رجزخوانی . خا) [ ع - فا. ] (حامص .) خود - ستایی "} +{"line": "رجس (رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پلیدی . 2 - گناه "} +{"line": "رجع (رَ) [ ع . ] (مص ل .) برگشتن، بازگشتن "} +{"line": "رجعت (رَ عَ) [ ع . رجعة ] (مص ل .) 1 - بازگشت . 2 - بازگشت مرد به سوی زن طلا ق دادة خود"} +{"line": "رجغک (رَ غَ) (اِ.) نک رجک "} +{"line": "رجل (رَ جُ) [ ع . ] (اِ.) مرد. ج . رجال "} +{"line": "رجل (رِ) [ ع . ] (اِ.) پا، پای . ج . اَرجُل "} +{"line": "رجم (رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سنگسار کردن . 2 - دشنام دادن . 3 - طرد کردن، راندن "} +{"line": "رجه (رَ جِ) (اِ.) 1 - ریسمان، بند رخت . 2 - ریسمانی که در بنایی به کار می رود"} +{"line": "رجوع (رُ) [ ع . ] (مص ل .) بازگشتن، برگشتن "} +{"line": "رجولیت (رُ یَّ) [ ع . رجولة ] (مص جع .) 1 - مرد بودن . 2 - مردی، مردانگی "} +{"line": "رجوم (رُ جُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سنگسار کردن . 2 - راندن . 3 - دشنام دادن "} +{"line": "رجک (رَ جَ) (اِ.) آروغ "} +{"line": "رجیم (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سنگسار شده . 2 - رانده، مطرود. 3 - نفرین شده "} +{"line": "رحا (رَ) (اِ.) نک رحی "} +{"line": "رحال (رَ حّ) [ ع . ] (ص .) نیک دانا و ماهر در پالان نهادن ؛ ج . رحاله "} +{"line": "رحال ( رحال .) [ ع . ] (ص .) بسیار سفر کننده ؛ ج . رحاله "} +{"line": "رحال (رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رحل - پالان شتر. 2 - اسباب و اثاث سفر"} +{"line": "رحب (رَ) [ ع . ] (ص .) فراخ، گشاده "} +{"line": "رحبه (رَ حَ بَ یا ب) [ ع . رحبة ] (اِ.) 1 - زمین وسیع پرگیاه . 2 - ساحت خانه . 3 - وسط سرای . ج . رحاب "} +{"line": "رحل (رَ) [ ع . ] (مص ل .) کوچ کردن، رحلت کردن "} +{"line": "رحل ( رحل . ) [ ع . ] (اِ.)1 - اسباب و اثاث . 2 - منزل، مأوا. 3 - پالان شتر. 4 - وسیله ای که قران یا کتاب را هنگام خواندن روی آن می گذارند. ج . رحال "} +{"line": "رحلت (رِ لَ) [ ع . رحلة ] (مص ل .) 1 - کوچیدن، کوچ کردن . 2 - مردن "} +{"line": "رحلی (رَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی قطع کتاب یا نشریه برابر با 22 * 25 سانتی متر. ؛ رحلی بزرگ قطع کتاب در اندازة 34 * 58 سانتی متر. ؛ رحلی کوچک قطع کتاب در اندازة 16 * 27"} +{"line": "رحم (رَ حْ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهربانی . 2 - بخشودن، گذشتن "} +{"line": "رحم (رَ حِ) [ ع . ] (اِ.) زهدان، بچه دان "} +{"line": "رحمان (رَ) [ ع . رحمن ] (ص .) 1 - مهربان . 2 - بخشاینده، از صفات خداوند"} +{"line": "رحمت (رَ مَ) [ ع . رحمة ] (اِمص .) 1 - مهربانی، دلسوزی . 2 - بخشایش، عفو"} +{"line": "رحمت العالمین (رَ مَ تُ لْ لَ) [ ع . رحمة العالمین ] (ص مر.) موجب رحمت جهانیان (پیغامبر اسلام )"} +{"line": "رحمت اللهعلیه ( رحمت اللهعلیه . لا عَ لَ ) [ ع . رحمة الله علیه ] بخشایش خدای بر او باد (جملة دعایی )"} +{"line": "رحموت (رَ حَ) [ ع . ] (اِمص .) بخشودگی، مهربانی "} +{"line": "رحی (رَ حا) [ ع . ] (اِ.) آسیا"} +{"line": "رحیب (رَ) [ ع . ] (ص .) فراخ، گشاده . رحیق (رَ) [ ع . ] 1 - (ص .) خالص . 2 - (اِ.) شراب بی غش و ناب "} +{"line": "رحیل (رَ) [ ع . ] (مص ل .) کوچ کردن، کوچیدن "} +{"line": "رحیم (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مهربان . 2 - بخشاینده، از صفات خداوند"} +{"line": "رخ (رَ) (اِ.) 1 - رخنه، شکاف . 2 - خط هایی که از کشیدن سوهان بر روی فلزات ایجاد شود"} +{"line": "رخ (رُ) (اِ.) 1 - گونه، چهره، هر یک از دو طرف گونه . 2 - سوی، طرف . 3 - عنان اسب، افسار"} +{"line": "رخ ( رخ .) [ معر. ] (اِ.) یکی از مهره های شطرنج که به شکل برج است "} +{"line": "رخ ( رخ .) [ ع . ] (اِ.) پرنده ای موهوم و بزرگ مانند سیمرغ و عنقا"} +{"line": "رخ ( رخ .) (ص . اِ.) جنگجو، پهلوان "} +{"line": "رخ فروز (رُ. فُ) 1 - (ص فا.) آن که چهرة خویش نماید. 2 - (اِمر.) روز هفتم از ماه های ملکی . 3 - (اِ.) دستینه ای که آن را چهارتو مانند ریسمانی تابیده باشند"} +{"line": "رخاء (رُ) [ ع . ] (اِ.) باد نرم "} +{"line": "رخاء (رَ) [ ع . ] (اِمص .) فراوانی نعمت، فراخ شدن زندگانی "} +{"line": "رخام (رُ) [ ع . ] (اِ.) مرمر، سنگ مرمر"} +{"line": "رخاوت (رَ وَ) [ ع . رخاوة ] (اِمص .) سستی، نرمی "} +{"line": "رخبین (رُ) (اِ.) 1 - کشک، قره قروت . 2 - ماست چکیده "} +{"line": "رخبینه (رُ نِ) (اِ.) نک رخبین "} +{"line": "رخت (رَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - لباس، جامه . 2 - کالا، متاع . 3 - بار و بنه "} +{"line": "رخت انداختن ( رخت انداختن . اَ تَ) (مص ل .) اقامت کردن، فرود آمدن "} +{"line": "رخت بربستن ( رخت بربستن . بَ. بَ تَ) (مص ل .) 1 - آمادة سفر شدن . 2 - مردن، درگذشتن "} +{"line": "رخت برگرفتن ( رخت برگرفتن . بَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) کوچ کردن "} +{"line": "رخت ساختن ( رخت ساختن . تَ) (مص ل .) آماده شدن، آماده سفر شدن "} +{"line": "رخت شو (ی ) (رَ) (ص فا.) آن که لباس ها را شوید"} +{"line": "رخت کن ( رخت کن . کَ) (اِمر.) اتاقی که در آن لباس از تن درآورند و در جارختی گذارند، جایی از گرمابه که در آن لباس ها را از تن درآورند"} +{"line": "رخت گرداندن ( رخت گرداندن . گَ دَ) (مص ل .) جابه جا شدن، نقلِ مکان کردن "} +{"line": "رخسار (رُ) (اِمر.) روی، چهره "} +{"line": "رخساره (رُ رِ) (اِمر.) رخسار"} +{"line": "رخش ( رخش .) (اِ.) رنگ سرخ و سفید درهم آمیخته "} +{"line": "رخش ( رخش .) (اِ.) 1 - اسب . 2 - نام اسب رستم دستان "} +{"line": "رخش (رَ خْ) [ اَوس . ] (اِ.) 1 - روشنایی، پرتو. 2 - صاعقه، برق "} +{"line": "رخشان (رَ) (ص فا.) رخشنده، تابان "} +{"line": "رخشنده (رَ شَ د) (ص فا.) درخشنده، تابنده "} +{"line": "رخشیدن (رَ دَ)(مص ل .) تابیدن، پرتو افکندن "} +{"line": "رخص (رَ) [ ع . ] (ص .) نرم و نازک "} +{"line": "رخص (رُ) [ ع . ] (اِمص .) ارزانی، کم بهایی "} +{"line": "رزمجویی ( رزمجویی .) (حامص .) جنگجویی "} +{"line": "رخصت (رُ صَ) [ ع . رخصة ] 1 - (اِمص .) اجازه، دستور، اذن . 2 - (اِ.) جواز، پروانه "} +{"line": "رخمه (رَ مِ) [ ع . رخمة ] (اِ.) کرکس، لاشخوار"} +{"line": "رخنه (رِ نِ) (اِ.) سوراخ، شکاف "} +{"line": "رخنه (رُ نَ یا نِ) (اِ.) کاغذ"} +{"line": "رخو (رِ) [ ع . ] (ص .) سست "} +{"line": "رخوت (رِ وَ) [ ع . رخوة ] (اِمص .) سستی "} +{"line": "رخچ (رُ) (اِ.) فرق سر، تارک "} +{"line": "رخیدن (رَ دَ) (مص ل .) تند نفس کشیدن به سبب حمل باری سنگین "} +{"line": "رخیص (رَ) [ ع . ] (ص .) ارزان، کم بها"} +{"line": "رخیم (رَ) [ ع . ] (ص .) نرم آواز"} +{"line": "رد (رَ) [ په . ] (ص .) 1 - جوانمرد، راد. 2 - دانا، بخرد. 3 - سرور، پیشوای دینی زردشتیان "} +{"line": "رد (رَ د یا دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پس دادن، بازگردانیدن . 2 - (اِ.) اثر پای، نشانة قدم "} +{"line": "رد زدن (رَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) رد پای کسی را گرفتن "} +{"line": "رد شدن ( رد شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - گذشتن، عبور کردن . 2 - پذیرفته نشدن "} +{"line": "رداء (رَ) [ ع . ] (اِ.) بالاپوش، جبُه . ج . اردیه "} +{"line": "رداء افشاندن ( رداء افشاندن . اَ دَ) [ ع - فا. ] (اِ.) (مص ل .) 1 - ستردن گرد و خاک از رداء. 2 - کنایه از: توجه به ظاهر"} +{"line": "ردائت (رَ ئَ) [ ع . ردائة ] (اِمص .) 1 - فساد، تباهی . 2 - پستی، بدی "} +{"line": "رداس (رَ دّ) [ ع . ] (ص فا.) مرد سنگ انداز"} +{"line": "ردع (رَ دْ) [ ع . ] (مص م .) بازداشتن، منع کردن "} +{"line": "ردف (رِ دْ) [ ع . ] (ص .) 1 - پیرو، تابع . 2 - ترک، کسی که پشت سرِ سوار می نشیند. 3 - هر الف و واو و یای ماقبل «روی » مانند شجاع، نفور، بغیر چنین قافیه ای را «مُردَف » خوانند"} +{"line": "ردم (رَ) [ ع . ] (مص م .) رخنه بستن، پینه کردن، درپی کردن "} +{"line": "ردن (رُ) [ ع . ] (اِ.) بن آستین و تریز. ج . ادان "} +{"line": "ردنگت (رِ دَ گُ) [ فر. ] (اِ.) قسمی جامة مردانه مانند پالتو، طویل تر و عریض تر از بالاپوش معمولی "} +{"line": "رده (رَ د) (اِ.) 1 - صف، قطار، دسته . 2 - هر چیز که در یک راسته باشد"} +{"line": "رده (رِ یا رَ دِّ) [ ع . ] (مص ل .) از دین برگشته "} +{"line": "رده بندی ( رَ د بَ) (حامص .) طبقه بندی "} +{"line": "ردود (رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ رد"} +{"line": "ردی (رَ) [ ع . رداء ] (اِ.) بالاپوش "} +{"line": "ردی (رَ دا) [ ع . ] (اِمص .) هلاک، تباهی "} +{"line": "ردیف (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رده، رسته . 2 - کلمه یا کلماتی که عیناً در آخرِ مصراع ها تکرار شود. 3 - پایه و رکن اساسی موسیقی ملی ایران است که به «مقام »، «دایرة ملایم » و «آواز»، تقسیم می شود، دستگاه "} +{"line": "رذالت (رَ لَ) [ ع . ] (اِمص .) فرومایگی "} +{"line": "رذایل (رَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رذیله ؛ فرومایگی ها، پستی ها"} +{"line": "رذل (رَ) [ ع . ] (ص .) فرومایه، پست "} +{"line": "رذیل (رَ) [ ع . ] (ص .) فرومایه، دون "} +{"line": "رذیلت (رَ لَ) [ ع . رذیلة ] (اِمص .) فرومایگی، پستی "} +{"line": "رز (رَ) (اِ.) 1 - درخت انگور. 2 - انگور"} +{"line": "رز ( رز .) (اِ.) زهر هلاهل "} +{"line": "رز (رُ) [ فر. ] (اِ.) گل سرخ "} +{"line": "رزء (رُ) [ ع . ] (اِ.) مصیبت بزرگ، پیش آمد بد. ج . ارزاء 1"} +{"line": "رزاز (رَ زّ) [ ع . ] (ص .) 1 - برنج کوب . 2 - برنج - فروش "} +{"line": "رزازی ( رزازی .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .)برنج کوبی . 2 - برنج فروشی . 3 - (اِمر.) دکان برنج فروش "} +{"line": "رزاق (رَ زّ) [ ع . ] (ص .) روزی دهنده "} +{"line": "رزانت (رَ نَ) [ ع . رزانة ] (مص ل .) باوقار بودن، سنگین بودن "} +{"line": "رزایا (رَ) [ ع . ] (اِ.) ج . زریئه، رزیه ؛ پیش - آمدهای ناگوار"} +{"line": "رزبان (رَ) (ص مر.) 1 - محافظ باغ انگور. 2 - باغبان "} +{"line": "رزبن (رَ. بُ) (اِمر.) درخت رز، نهال رز"} +{"line": "رزد (رَ) نک رژد"} +{"line": "رزرو (رِ ز) [ فر. ] (اِ.) 1 - یدک . 2 - (در بازی های تی می ) بازیکنی که در مواقع لزوم با نظر مربی جانشین بازیکن اصلی تیم شود. ذخیره (فره ). 3 - آن چه که برای استفادة کسی کنار گذاشته می شود"} +{"line": "رزق (رِ) [ ع . ] (اِ.) روزی "} +{"line": "رزم (رَ) (اِ.) جنگ، نبرد"} +{"line": "رزم آزما ( رزم آزما . زْیا ز) (ص فا.) جنگ آزموده "} +{"line": "رزم آزما (ی ) ( رزم آزما .)(ص فا.)1 - پهلوانی که در رزم هنرمند باشد. 2 - فرماندهی که مقدمات جنگ را آماده سازد"} +{"line": "رزم آزمودن ( رزم آزمودن . زْ یا ز دَ) (مص ل .) جنگ کردن "} +{"line": "رزم آور (وَ) (ص فا.) جنگجو، جنگاور"} +{"line": "رزم توز ( رزم توز .) (ص فا.) جنگجو"} +{"line": "رزم توزی ( رزم توزی .) (حامص .) جنگجویی "} +{"line": "رزم زن ( رزم زن . زَ) (ص فا.) جنگاور"} +{"line": "رزم نامه ( رزم نامه . مِ) (اِمر.) داستان جنگی (معمولا منظوم )"} +{"line": "رزم یوز (رَ) (ص فا.) جنگجوی "} +{"line": "رزم یوش ( رزم یوش .) (ص فا.) جنگجوی "} +{"line": "رزمجو ( رزمجو .) (ص فا.) جنگجو"} +{"line": "رزمه (رَ مِ) [ ع . رزمة ] (اِ.) بقچة لباس "} +{"line": "رزمکار ( رزمکار .) (ص فا.) جنگجو"} +{"line": "رزمگاه ( رزمگاه .) (اِمر.) میدان جنگ "} +{"line": "رزمگه ( رزمگه . گَ) (اِمر.) رزمگاه "} +{"line": "رزمی (رَ) 1 - (ص نسب .) جنگجوی . 2 - (اِ.) نام عمومی نوعی ورزش شامل، کاراته، تکواندو، کونک فو"} +{"line": "رزنانس (رِ زُ نّ) [ فر. ] (اِ.) طنین اندازی، انعکاس صوت و تموج آن "} +{"line": "رزه (رَ ز) (اِ.) حلقه ای که برای قفل کردن در، قفل را از آن رد کنند"} +{"line": "رزیئه (رَ ئِ یا ئَ) [ ع . رزیئة ] (اِ.) مصیبت عظیم، پیش آمد ناگوار. ج . رزایا"} +{"line": "رزیدن (رَ دَ) (مص م .) رنگ کردن "} +{"line": "رزیدنت (رِ د) [ انگ . ] (اِ.) پزشکی که مشغول گذراندن دورة تخصصی است، دستیار"} +{"line": "رزیستانس (رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مقاومت، پایداری . 2 - مقاومت جسم هادی الکتریک در برابر جریان برق "} +{"line": "رزین (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - محکم، استوار. 2 - باوقار، سنگین "} +{"line": "رزین (رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - صمغ، سقز. 2 - روکش چرخ بعضی وسایل نقلیة موتوری "} +{"line": "رزیه (رَ یَّ) [ ع . رزیئة ] (اِ.) مصیبت عظیم، پیش آمد ناگوار؛ ج . رزایا"} +{"line": "رس ( رس .) (ص .) حریص، حریص به خوردن "} +{"line": "رس ( رس .) [ ع . ] (مص م .) 1 - بند کردن و بازداشتن کسی را. 2 - اصلاح کردن میان قومی را. 3 - افساد کردن (از اضداد است ) 4 - چاه کندن . 5 - در زیر خاک پنهان کردن چیزی را. 6 - در گور کردن مرده را. 7 - دانستن امور قوم و خبر آن ها"} +{"line": "رس (رُ) (اِ.) 1 - خاک مخصوص کوزه گری . 2 - (ص .) محکم، سخت ؛ رس کسی را بالا آوردن کنایه از: او را اذیت و آزار کردن . ؛ رس کسی را کشیدن او را بی نهایت خسته کردن "} +{"line": "رس (رَ) (اِ.) ریسمان "} +{"line": "رسا (رَ) (ص فا.) 1 - بلند. 2 - رسنده . 3 - بالغ . 4 - تندهوش "} +{"line": "رسالت (رِ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیغام بردن . 2 - (اِمص .) پیامبری . 3 - پیام آوردن از جانب خداوند"} +{"line": "رساله (رِ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کتاب، جزوه . 2 - نامه، نوشته "} +{"line": "رسام (رَ سّ) [ ع . ] (ص .) رسم کننده، نقاش "} +{"line": "رسان (رَ یا رِ) (ص فا.) در ترکیب به معنی «رساننده » آید: نامه رسان، روزی رسان "} +{"line": "رساندن (رَ یا رِ دَ) (مص ل .) 1 - چیزی یا خبری را به کسی دادن . 2 - پروراندن "} +{"line": "رساننده (رَ یا رِ نَ یا نِ د) (ص فا.) کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند"} +{"line": "رسانه (رِ نِ) (اِ.) هر وسیلة انتقال دهنده "} +{"line": "رسانه (رَ نِ) (اِ.) اندوه، حسرت "} +{"line": "رسانیدن (رَ یا رِ دَ) (مص م .) نک رساندن "} +{"line": "رسایل (رَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رساله "} +{"line": "رسایی (رَ یا رِ) (حامص .) کمال، بلوغ "} +{"line": "رست (رَ) (اِ.) صف "} +{"line": "رستاخیز (رَ) (اِمر.) رستخیز، قیامت، به پا خاستن مردگان "} +{"line": "رستاد (رَ) (اِ.) جیره، مقرری "} +{"line": "رستار (رَ) (ص مر.) رستگار"} +{"line": "رستاق (رُ) [ معر. ] (اِ.) ده، روستا"} +{"line": "رستخیز (رَ سْ) (اِمر.) نک رستاخیز"} +{"line": "رستخیز برآوردن ( رستخیز برآوردن . بَ. وَ دَ) (مص ل .) هلاک کردن، دمار برآوردن "} +{"line": "رستخیز نمودن ( رستخیز نمودن . نِ دَ)(مص م .) برانگیختن "} +{"line": "رستم (رُ تَ) [ په . ] 1 - (اِ.) جهان پهلوان ایران از مردم زابلستان که دارای قدرتی فوق بشری بود. 2 - (ص .) شجاع، دلیر، پهلوان . ؛ رستم و یک دست اسلحه کنایه از: تنها وسیله یا امکان موجود"} +{"line": "رستن (رَ تَ) (مص ل .) نجات یافتن، رها شدن "} +{"line": "رستن (رُ تَ) [ په . ] (مص ل .) روییدن، نمو کردن "} +{"line": "رستنی ( رستنی .) (ص .) گیاه، روییدنی "} +{"line": "رسته (رَ تِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - صف، قطار. 2 - دکان های واقع شده در یک ردیف در بازار. 3 - دسته و گروهی که هم شغل باشند"} +{"line": "رستوران (رِ) [ فر. ] (اِ.) جایی که در آن غذا می خورند، غذاخوری (فره )"} +{"line": "رستگار (رَ) (ص فا.) رها شونده "} +{"line": "رستگاری ( رستگاری .) (حامص .) رهایی، نجات - یافتگی "} +{"line": "رستی (رُ) (ص نسب .) منسوب به رست - آن چه از خاک و گل رست تعبیه کنند. 2 - زمین هایی که جنس آن ها از رست باشد. 3 - سنگ هایی که مادة اصلی آن ها رست باشد"} +{"line": "رستی (رُ) 1 - (حامص .) چیرگی . 2 - دلیری . 3 - آسایش، راحتی . 4 - (اِ.) روزی، رِزق "} +{"line": "رستی خوار ( رستی خوار . خا) (ص فا.)= رستی - خوارنده : 1 - روزی خوار، روزی خور. 2 - بهره برنده، متمتع "} +{"line": "رسخ (رَ) [ ع . ] (اِمص .) تعلق گرفتن روح انسانی پس از مفارقت بدن به جسمی جمادی "} +{"line": "رسد (رَ سَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - بهره، نصیب به حصه . 2 - سهم مالیاتی "} +{"line": "رسد ( رسد .) (اِ.) دسته، واحدی نظامی شامل سه جوخه "} +{"line": "رسداق (رُ) [ معر. ] (اِ.) نک رستاق "} +{"line": "رشن ( رشن .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهمان ناخوانده گردیدن . 2 - داخل کردن سگ و مانند آن سر خود را در ظرف "} +{"line": "رسغ (رُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (اِ.) پیوندگاه کف دست و پا به ساق، استخوان های خرد مچ دست و پا. ؛ رسغ پا مچ پا. ؛ رسغ دست مچ دست . 2 - (اِمص .) سستی و فروهشتگی دست و پای ستور"} +{"line": "رسل (رُ سُ) [ ع . ] (اِ.) جِ رسول ؛ پیامبران "} +{"line": "رسم (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روش، قاعده، آیین . 2 - عادت، عُرف . 3 - دستور، ترتیب . 4 - نشانی سرای و منزل "} +{"line": "رسم ( رسم .) [ ع . ] (مص ل .) کشیدن شکل یا خطی روی کاغذ، نوشتن، خط کشیدن "} +{"line": "رسم الخط ( رسم الخط ُ لْ خَ) [ ع . ] (مص مر.) طرز نوشتن کلمه یا کلمات "} +{"line": "رسماً (رَ مَ نْ) [ ع . ] (ق مر.) به طور رسمی، برابر با اصول و مقررات پذیرفته شده، در عمل . مق اسماً"} +{"line": "رسمی (رَ) 1 - (ص .) معمول، متداول . 2 - (ق .) خشک، به صورت جدی و برابر با مقررات . مق خودمانی، دوستانه "} +{"line": "رسمیت (رَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) رسمی بودن "} +{"line": "رسن (رَ سَ) [ ع . ] (اِ.) ریسمان، طناب "} +{"line": "رسوا (رُ) (اِ.) بدنام، بی حُرمت "} +{"line": "رسوایی ( رسوایی .) (حامص .) بدنامی "} +{"line": "رسوب (رُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ته نشین شدن، ته نشینی . 2 - (اِ.)دُرد، ته نشست "} +{"line": "رسوخ (رُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ثابت و استوار شدن . 2 - (اِ.) نفوذ، رخنه "} +{"line": "رسول (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قاصد، پیک . 2 - سفیر. 3 - پیغامبر، نبی "} +{"line": "رسوم (رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ رسم ؛ آیین ها، عادات "} +{"line": "رسید (رِ یا رَ) 1 - (مص مر.) رسیدن . 2 - (اِ.) نوشته ای که به موجب آن دریافت کنندة پول یا شی ء، دریافت آن را تأیید می کند.، قبض "} +{"line": "رسیدن (رَ دَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آمدن، وارد شدن . 2 - پیوند، تلاقی . 3 - پخته شدنِ میوه . 4 - کامل شدن، بالغ شدن . 5 - مواظبت کردن . 6 - اثر کردن، تأثیر گذاشتن "} +{"line": "رسیده (رَ د) (ص مف .) 1 - آمده، وارد. 2 - متصل، پیوسته .3 - پخته، پخته شده . 4 - کامل و بالغ شده "} +{"line": "رسیدگی (رَ د) (حامص .) 1 - پختگی و پخته شدن میوه .2 - بلوغ . 3 - تحقیق و دقت در امری "} +{"line": "رسیل (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - فرستاده شده . 2 - هم آواز. 3 - دمساز، موافق "} +{"line": "رش (رَ) (اِ.) نک ریش "} +{"line": "رش ( رش .) (اِ.) نوعی جامة ابریشمین گرانبها"} +{"line": "رش (رَ) (اِ.) 1 - پشته، تپه . 2 - زمین پشته پشته "} +{"line": "رش ( رش .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چکیدن آب و خون و اشک . 2 - باران اندک و ریزه باریدن . 3 - (اِ.) باران ریزه، باران اندک ؛ ج . رشاس "} +{"line": "رش (رَ شّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آب پاشیدن . 2 - آب زدن به متاع برای سنگین شدن آن "} +{"line": "رش ( رش .) (اِ.) 1 - بازو. 2 - واحد طول، از نوک انگشت میانه تا آرنج "} +{"line": "رش (رَ) [ په . ] (اِخ .) نام روز هجدهم از هر ماه شمسی "} +{"line": "رش (رُ) (اِ.) چشم غره، نگاه خشمگین "} +{"line": "رشاء (رِ) [ ع . ] (اِ.) ریسمان . ج . ارشیه "} +{"line": "رشاد (رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از گمراهی درآمدن، به راه راست رفتن . 2 - (اِمص .) راستی، رستگاری "} +{"line": "رشادت (رَ دَ) [ ازع . ] (اِمص .) دلیری، شجاعت "} +{"line": "رشاش (رَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه از خون و اشک و آب و غیره بچکد"} +{"line": "رشاقت (رَ قَ) [ ع . رشاقة ] (مص ل .) نیک اندام بودن "} +{"line": "رشت (رَ شْ) (اِ.) 1 - آن چه که از جایی فرو می ریزد، آوار. 2 - خاکروبه، گرد و غبار. 3 - مرکز استان گیلان "} +{"line": "رشت (رُ شْ) (اِ.) روشنایی، فروغ "} +{"line": "رشتن (رِ تَ) (مص م .) تافتن، تابیدن "} +{"line": "رشتن (رُ تَ) (مص ل .) افروختن، تافتن "} +{"line": "رشته (رِ تِ) (ص مف .) 1 - تافته تابیده شده . 2 - (اِ.) ریسمان . 3 - تار، نخ . 4 - فرقه، سلسله . ؛ رشته ها را پنبه کردن کنایه از: نتیجه و حاصل کاری را از میان بردن "} +{"line": "رشته فرنگی ( رشته فرنگی . فَ رَ) (اِمر.) ماکارونی "} +{"line": "رشته پلو ( رشته پلو . پُ) (اِمر.) نوعی پلو که در آن رشته، گوشت و گاه کشمش یا خرمای سرخ کرده می ریزند"} +{"line": "رشتی (رَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به رشت، از مردم رشت . 2 - آن چه که در رشت ساخته شود. 3 - (حامص .) فروتنی، خاکساری . 4 - (اِ.) آن که لجن پاک کند و خاک و خاکروبه برد"} +{"line": "رشح (رَ شْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تراویدن آب . 2 - (اِمص .) تراوش "} +{"line": "رشحه (رَ حِ) [ ع . رشحة ] (اِ.) آب، چکه "} +{"line": "رشد (رُ شْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به راه راست رفتن، هدایت شدن . 2 - بالیدن، نمو کردن . 3 - (اِمص .) نمو، ترقی "} +{"line": "رشد (رَ شَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هدایت داشتن، به راه راست شدن . 2 - (اِمص .) هدایت . مق . گمراهی، ضلال "} +{"line": "رشف (رَ) [ ع . ] (مص م .) مکیدن آب یا مایعی دیگر را، نوشیدن همة آبی را که در ظرف است "} +{"line": "رشق (رَ شْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تیرانداختن . 2 - (اِمص .)تیراندازی کردن . 3 - (اِ.)آواز کلک "} +{"line": "رشن (رَ شْ) [ په . ] (اِ.) 1 - نامِ روز هجدهم از هر ماه شمسی .2 - فرشتة عدالت، ایزدی که روز سوم پس از مرگ، سر پلِ چینْود به اعمال خوب و بد در گذشتگان رسیدگی می کند"} +{"line": "رشنیق (رَ) (ص .) عامی، غیر سید (مخصوصاً طالب علم غیر سید)"} +{"line": "رشوه (رِ یارُ وِ) [ ع . رشوة ] (مص م .) دادن پول یا مال دیگر به کسی برای انجام کارِ ناحق "} +{"line": "رشوه خوار ( رشوه خوار . خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) رشوه گیر، کسی که رشوه دریافت می کند"} +{"line": "رشک ( رشک .)(ص .) مردی که ریش انبوه دارد"} +{"line": "رشک (رِ شْ) (اِ.) تخم شپش "} +{"line": "رشک (رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - حسد، غبطه . 2 - غیرت "} +{"line": "رشکن (رَ کِ)(ص نسب .) 1 - حسود. 2 - باغیرت "} +{"line": "رشکور (رَ وَ) (ص مر.) رشکن "} +{"line": "رشید (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - رشد یافته، رستگار. 2 - دلیر. 3 - نیک اندام، راست قامت "} +{"line": "رشیق (رَ) [ ع . ] (ص .) خوش اندام "} +{"line": "رصاد (رَ صّ) [ ع . ] (ص .) 1 - رصد کننده . 2 - رصد خانه . 3 - پاسبان، شبگرد"} +{"line": "رصاص (رَ) [ ع . ] (اِ.) سرب "} +{"line": "رصانت (رَ نَ) [ ع . رصانة ] 1 - (مص ل .) محکم بودن . 2 - (اِمص .) استواری "} +{"line": "رصد (رَ صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نظر دوختن، مراقب بودن . 2 - (اِ.) جایی که در آن با ابزار نجومی به مطالعة ستارگان می پردازند"} +{"line": "رصدبستن ( رصدبستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تعیین کردن مختصات و حرکات ستارگان در رصدخانه "} +{"line": "رصدبند ( رصدبند . بَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) ستاره - شناس "} +{"line": "رصدخانه ( رصدخانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که در آن به نگاه کردن و مطالعة ستارگان می پردازند"} +{"line": "رصدی ( رصدی .) [ ع - فا. ] (ص نسب ) 1 - عالم هیئت، رصدکننده . 2 - راهدار، محافظ راه . 3 - باجگیر"} +{"line": "رصف (رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پیچیدن پی را بر پیکان تیر. 2 - پای بر پای پیچیدن . 3 - سنگ بر هم نهادن در بنا"} +{"line": "رصف (رَ صَ) [ ع . ] (اِ.) آبی که از کوه بر سنگی ریزد"} +{"line": "رصید (رَ) [ ع . ] (ص .) مراقب، مواظب "} +{"line": "رصین (رَ) [ ع . ] (ص .) محکم، پابرجا"} +{"line": "رضا (رِ) [ ع . رضاء ] 1 - (اِمص .) خشنودی . 2 - صلاحدید"} +{"line": "رضا دادن ( رضا دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) راضی شدن، رضایت دادن "} +{"line": "رضاع (رِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شیر خوردن کودک از پستان مادر. 2 - شیر دادن به کودکی که مادرش فاقد شیر طبیعی می باشد. 3 - بچة شیرخوار را به دایه سپردن "} +{"line": "رضاعت (رِ عَ) [ ع . رضاعة ] 1 - (مص ل .) شیر خوردن کودک از پستان مادر. 2 - (اِمص .) شیرخوارگی "} +{"line": "رضایت (رِ یَ) [ ع . ] (اِمص .)1 - قبول، رضامندی . 2 - خوشحالی، خشنودی . 3 - رخصت، اجازه "} +{"line": "رضایت بخش ( رضایت بخش . بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) راضی کننده، رضایت بخشنده "} +{"line": "رضایت نامه ( رضایت نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِ.) نوشته ای که در آن کسی رضایت و خشنودی خود را از کار یا رفتار دیگری اعلام می کند"} +{"line": "رضخ (رَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) عطای اندک دادن . 2 - (اِ.) سهمی از غنایم جنگی برای کسانی که در جنگ شرکت کرده اند"} +{"line": "رضع (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - شیرخواره . 2 - بخیل، ناکس "} +{"line": "رضوان (رِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خشنود شدن . 2 - (اِ.) بهشت، نگهبان بهشت "} +{"line": "رضوی (رَ یا رِ ضَ) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به امام رضا(ع ). 2 - (اِمر.) یکی از گوشه های شور (موسیقی )"} +{"line": "رضی (رَ) [ ع . ] (ص .) مرد خشنود"} +{"line": "رضیع (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - شیرخواره . 2 - برادر هم شیر"} +{"line": "رطب (رَ طْ) [ ع . ] (ص .) تر و تازه "} +{"line": "رطب (رُ طَ) [ ع . ] (اِ.) خرمای تازه "} +{"line": "رطل (رَ طْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - واحدی است برای وزن . 2 - در فارسی معنای پیالة شراب می دهد"} +{"line": "رطل کشیدن ( رطل کشیدن . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شراب خوردن "} +{"line": "رطوبت (رُ بَ) [ ع . رطوبة ] 1 - (مص ل .) تر شدن . 2 - (اِمص .) نمناکی، تری "} +{"line": "رعات (رُ) [ ع . رعاة ] (اِ.) جِ راعی ؛ چوپان ها"} +{"line": "رعاع (رَ) [ ع . ] (ص .) مردم پست "} +{"line": "رعاف (رُ) [ ع . ] (مص ل .) خون دماغ شدن "} +{"line": "رعایا (رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ رعیت "} +{"line": "رعایت (رِ یَ) [ ع . رعایة ] 1 - (مص م .) نگاه داشتن حق و حرمت کسی . 2 - (اِمص .) نگه - داری، پاسبانی . 3 - ملاحظه، احترام . 4 - چرانیدن گوسفندان و حیوانات گیاه خوار"} +{"line": "رعب (رُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ترسیدن . 2 - (اِ.) ترس "} +{"line": "رعد (رَ) [ ع . ] (اِ.) تندر، آسمان غرنبه "} +{"line": "رعدآسا ( رعدآسا .) [ ع - فا. ] (ص مر.) مانند رعد، همچون تندر"} +{"line": "رعده (رِ دَ یا د) [ ع . رعدة ] (اِمص .) لرزه، جنبش، تشنج "} +{"line": "رعشه (رَ ش ِ) [ ع . رعشة ] 1 - (مص ل .) لرزیدن . 2 - (اِمص .) ارزش "} +{"line": "رعناء (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خودپسند، متکبر. 2 - در فارسی به معنای خوش قد و قامت "} +{"line": "رعنایی (رَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - خودآرایی . 2 - خودبینی . 3 - خوش قامتی، زیبایی "} +{"line": "رعونت (رُ نَ) [ ع . رعونة ] (اِمص .) 1 - خود - پسندی . 2 - خودآرایی . 3 - کم ع قلی "} +{"line": "رعی (رَ) [ ع . ] (مص م .) چرانیدن "} +{"line": "رعیت (رَ یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عموم مردم . 2 - کسانی که به کِشت و زرع برای یک مالک می پردازند. 3 - بنده، مردم تحت فرمان پادشاه "} +{"line": "رغادت (رَ دَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - فراوانی .2 - خوشی و آسایش "} +{"line": "رغام (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خاک . 2 - خاک نرم . 3 - ریگ آمیخته به خاک "} +{"line": "رغایب (رَ یِ) [ ع . رغائب ] (اِ.) ج . رغیبه - چیزهای مرغوب و پسندیده . 2 - عطاها، دهش ها. 3 - شب جمعة اول ماه رجب . 4 - لیلة رغایب "} +{"line": "رغبت (رِ بَ) [ ع . رغبة ] 1 - (مص ل .) خواستن . 2 - (اِمص .) میل . ج . رغبات "} +{"line": "رغد (رَ غَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - فراوانی . 2 - خوشی "} +{"line": "رغم (رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برخلاف میل کسی عمل کردن . 2 - غلبه کردن، به خاک مالیدن "} +{"line": "رغیب (رَ) [ ع . ] (ص .) پسندیده، مطلوب "} +{"line": "رغیف (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گردة نان . 2 - گلولة خمیر. ج . ارغفه . رغفان "} +{"line": "رف (رَ) (اِ.) طاقچه "} +{"line": "رفاء (رَ) [ ع . ] (ص فا.) (اِمص .) پیوستگی، سازگاری "} +{"line": "رفاء (رَ فّ) [ ع . ] (ص .) رفوگر، رفوکننده "} +{"line": "رفات (رُ) [ ع . ] (اِ.) پوسیده، شکسته "} +{"line": "رفاده (رِ دَ یا د) [ ع . رفادة ] (اِ.) 1 - زخم بند. 2 - زین "} +{"line": "رفاغ (رَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - فراخی . 2 - خوشگذرانی "} +{"line": "رفاق (رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رفقه . یاران، همراهان "} +{"line": "رفاقت (رِ قَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دوستی کردن، همراهی کردن . 2 - (اِمص .) همراهی، یاری "} +{"line": "رفاه (رَ) [ ع . ] (اِمص .) آسودگی، تن آسانی "} +{"line": "رفت وآمد (رَ تُ مَ) (مص مر.) رفتن و آمدن، ایاب و ذهاب "} +{"line": "رفت وروب (رُ تُ) (مص مر.) روبیدن، جارو کردن "} +{"line": "رفتار (رَ) (اِمص .) 1 - روش . 2 - طرز حرکت، سلوک "} +{"line": "رفتن (رُ تَ) (مص م .) نک روبیدن "} +{"line": "رفتن (رَ تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - روان شدن، حرک ت کردن . 2 - کوچ کردن، رحلت کردن . 3 - گذش تن، سپری شدن . 4 - مردن . 5 - تأثیر کردن . 6 - شدن، گذشتن . 7 - صورت پذیرفتن، انجام گرفتن . 9 - (عا.) شبیه بودن 0 - بی حال شدن 1 - انجام دادن 2 - قطع شدن، بریده یا کنده شدن "} +{"line": "رفتنی (رَ تَ) (ص لیا.) 1 - حرکت کردنی . 2 - درگذشتنی . 3 - فناپذیر، مردنی "} +{"line": "رفته (رَ تِ) (ص مف .) 1 - روانه شده . 2 - کوچ کرده .3 - گذشته، سپری شده .4 - درگذشته، مرده "} +{"line": "رفته (رُ تِ) (ص مف .) روبیده "} +{"line": "رفته رفته (رَ تِ. رَ تِ) (ق مر.) اندک اندک، به تدریج "} +{"line": "رفتگر (رُ گَ) (ص .) مأمور شهرداری که به تمیز کردن کوچه ها و خیابان ها می پردازد"} +{"line": "رفد (رَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) عطا کردن، بخشش کردن، 2 - یاری کردن، کمک کردن . 3 - (اِمص .) بخشش، 4 - یاری "} +{"line": "رفراندوم (رِ دُ) [ فر. ] (اِ.) همه پرسی، رأی گیری از عموم مردم برای انجام کاری "} +{"line": "رفرف (رَ رَ) [ ع . ] (اِ.) فرش، گستردنی "} +{"line": "رفرم (رِ فُ) [ فر. ] (اِ.) تغییر، اصلاح "} +{"line": "رفض (رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - واگذاشتن، ترک کردن . 2 - دور افکندن، طرد کردن "} +{"line": "رفع (رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بالا بردن، برکشیدن . 2 - ترقی دادن . 3 - برطرف کردن "} +{"line": "رفعت (رَ عَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بلندمرتبه شدن . 2 - (اِمص .) والایی، بزرگواری "} +{"line": "رفق (رِ فْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مدارا کردن . 2 - (اِمص .) مدارا"} +{"line": "رفقاء (رُ فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ رفیق ؛ دوستان، یاران "} +{"line": "رفقه (رَ یارِ یا رُ قِ) [ ع . رفقة ] (اِ.)همسفران، گروه همراه . ج . رفاق "} +{"line": "رفل (رَ) [ ع . ] (مص ل .) خرامیدن، به ناز رفتن "} +{"line": "رفلکس (رِ لِ) [ انگ . ] (اِ.) فعالیتی خودکار یا غیرارادی که از طریق مدارهای عصبی نسبتاً ساده روی دهد، بی آن که لزوماً شعور در آن دخالت داشته باشد، بازتاب . (فره )"} +{"line": "رفو (رُ) [ معر. ] (اِ.) دوخت دررفتگی ها و پارگی های پارچه یا فرش به طوری که به آسانی قابل تشخیص نباشد"} +{"line": "رفوزه (رِ ز) [ فر. ] (اِمف .) رد شده در امتحان "} +{"line": "رفوگر (رَ گَ) (ص شغل .) آن که رفو کند"} +{"line": "رفیده (رَ دَ یا د) (اِ.) بالش کوچکی که خمیر نان را بر بالای آن گسترانند و بر تنور بندند"} +{"line": "رفیع (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بلند، مرتفع . 2 - بلند - قدر"} +{"line": "رفیق (رَ) [ ع . ] (ص .) دوست، یار، همنشین، همدم . ج . رفقاء. ؛ رفیق نیمه راه کنایه از: کسی که به همراهی خود تا پایان ادامه ندهد"} +{"line": "رفیق باز ( رفیق باز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) (عا.) کسی که به دوستی ودوستان اهمیت بسیار می دهد"} +{"line": "رفیقه (رَ قِ) [ ع . رفیقة ] (اِ.) مؤنث رفیق، دختر یا زنی که با مردی که همسرش نیست، رابطة عاشقانه داشته باشد"} +{"line": "رق (رِ قّ) [ ع . ] (اِمص .) بندگی، بنده شدن "} +{"line": "رق ( رق .) [ ع . ] (اِ.) هر چیز نازک، پوست نازک که بر آن چیزی نویسند"} +{"line": "رقاب (رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رقبه - گردن ها. 2 - پس گردن ها"} +{"line": "رقابت (رَ بَ) [ ع . رقابة ] (مص ل .) هم چشمی کردن "} +{"line": "رقاد (رُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) غنودن . 2 - (اِ.) خواب "} +{"line": "رقاراق (رَ) (اِ.) صدای دست و پای ستور"} +{"line": "رقاص (رَ قّ) [ ع . ] (ص .) رقص کننده "} +{"line": "رقاصه (رَ ص ) [ ع . رقاصة ] (اِ.) مؤنث رقاص . زنی که کارش رقصیدن باشد"} +{"line": "رقاصک (رَ قَّ صَ) [ ع - فا. ] (اِمص .) پاندول ساعت "} +{"line": "رقاع (رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ رقعه ؛ نامه ها، نوشته ها. 2 - پینه هایی که بر جامه زنند. 3 - نام نوعی خط که ابن مقله اختراع کرد"} +{"line": "رقاق (رُ) [ ع . ] 1 - (ص .) نازک . 2 - (اِ.) نان لواش "} +{"line": "رقایم (رَ یَ) [ ع . رقائم ] (اِ.) جِ رقیمه ؛ نامه ها"} +{"line": "رقبا (رُ قَ) [ ع . رقباء ] (اِ.) جِ رقیب "} +{"line": "رقبات (رَ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ رقبه "} +{"line": "رقبه (رَ قَ ب) [ ع . رقبة ] (اِ.) 1 - گردن . 2 - بنده، غلام . 3 - مِلکی که به کسی سپرده می شودکه تا پایان عمر از آن بهره ببرد"} +{"line": "رقبی (رُ با) [ ع . ] (اِ.) حق انتفاعی که به موجب عقدی از جانب مالک برای مدتی معین به شخصی داده شود"} +{"line": "رقت (رِ قَّ) [ ع . رقة ] (اِمص .) 1 - نازکی . 2 - نرمی و لطافت . 3 - مهربانی . 4 - آبکی بودن "} +{"line": "رقت انگیز ( رقت انگیز . اَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) چیزی که ترحم و دلسوزی شخص را تحریک کند"} +{"line": "رقت بار ( رقت بار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) برانگیزانندة ترحم و دلسوزی "} +{"line": "رقص (رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)جنبیدن . 2 - حرکاتی موزون همراه آهنگ موسیقی اجرا کردن ؛ پای کوفتن . 3 - (اِمص .) پایکوبی . ؛ خوش رقص ی خوش خدمتی تا حد شتابزدگی چاپلوسانه "} +{"line": "رقصیدن (رَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) پای کوفتن، رقص کردن "} +{"line": "رقعه (رُ عِ یا عَ) [ ع . رقعة ] (اِ.) 1 - تکه، قطعه . 2 - پینه که به جامه دوزند، وصله . 3 - قطعه کاغذی که روی آن نویسند. 4 - نامه، مکتوب . ج . رقاع و رُقع "} +{"line": "رقعه نویس ( رقعه نویس . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) نامه - نویس "} +{"line": "رقعی (رُ) (اِ.) قطع کتاب در اندازة 14 * 22 سانتی متر"} +{"line": "رقم (رَ قَ) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - نشان، علامت . 2 - خط، نوشته . 3 - عدد، نشانة اعداد. ج . ارقام "} +{"line": "رقم آموز ( رقم آموز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که نوشتن یا نقاشی می آموزد. 2 - آنکه حساب آموزد"} +{"line": "رقم زدن ( رقم زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)1 - نوشتن . 2 - نقاشی کردن "} +{"line": "رقم زده ( رقم زده . زَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - نوشته شده . 2 - نقاشی شده "} +{"line": "رقم نویس ( رقم نویس . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.)1 - نویسنده . 2 - محاسب . 3 - حکاک "} +{"line": "رقمکار ( رقمکار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که پیشه اش رقم زدن و نشان کردن حروف و علامت است . 2 - حکاک . 3 - محاسب . 4 - نویسنده، کاتب "} +{"line": "رقود (رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ راقد؛ خوابیدگان "} +{"line": "رقوم (رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ رقم "} +{"line": "رقیب (رَ قِ) [ ع . ] (ص .)1 - نگهبان، پاسبان . 2 - مراقب، مواظب . 3 - در فارسی : رقابت کننده "} +{"line": "رقیت (رِ قّ یَّ) [ ازع . ] (اِمص .) بندگی، غلامی "} +{"line": "رقیع (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که وصله کند، آن که پینه دوزد. 2 - آن که نویسد، رقعه نویس . 3 - احمق، گول "} +{"line": "رقیق (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نازک . 2 - نرم . 3 - آبکی "} +{"line": "رقیق الفکر (رَ قُ لْ فِ) [ ع . ] (ص مر.) نازک - اندیش "} +{"line": "رقیم (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوشته شده، نوشته . 2 - نامه . 3 - دوات "} +{"line": "رقیمه (رَ مِ) [ ازع . ] (اِ.) 1 - نوشته . 2 - مراسله "} +{"line": "رقیه (رُ یِ) [ ع . رقیة ] (اِ.) 1 - دعا، تعویذ. 2 - افسون "} +{"line": "رل (رُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - وظیفه ای که بازیگر یا هنرپیشه بر عهده دارد. 2 - وظیفه، عمل . 3 - آلتی که راننده به وسیلة آن ماشین را به هر طرف که بخواهد حرکت دهد، فرمان "} +{"line": "رله (رِ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاه تقویت کنندة امواج صوتی . 2 - دستگاه تکرار کنندة صوتی یا تصویری . 3 - دستگاه تبدیل مدار الکتریکی . 4 - تقویت امواج صوتی یا تصویری "} +{"line": "رم (رَ) (اِمص .) ترس، فرار"} +{"line": "رم ( رم .) (اِ.) گلة چارپایان، رمه "} +{"line": "رم (رِ) (اِ.) مخففِ ریم، چرک "} +{"line": "رم (رَ یا رُ) (اِ.) گرداگرد دهان "} +{"line": "رم (رِ مّ) [ ع . ] 1 - (اِ.) آب آورد. 2 - کاه ریزه هایی که بر زمین قرار گیرد. 3 - مغز استخوان . 4 - (اِمص .) تری، نمی "} +{"line": "رم ( رم .) [ ع . ] 1 - (اِ.) چیز، شی ء. 2 - چاره، حیله . 3 - (مص م .) اصلاح کردن، نیکو کردن چیز. 4 - گرفتن ستور چوب ها را به دهان و خوردن . 5 - (مص ل .) پوسیده شدن استخوان، پوسیدن "} +{"line": "رم دادن (رَ. دَ) (مص م .) ترساندن، گریزاندن "} +{"line": "رماتیسم (رُ) [ فر. ] (اِ.) درد مفاصل "} +{"line": "رماح (رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رمح ؛ نیزه ها"} +{"line": "رماد (رَ) [ ع . ] (اِ.) خاکستر. ج . اَرمِدَه "} +{"line": "رمارم (رَ رَ) (ق مر.) 1 - دسته دسته، گروه گروه . 2 - مقابل، برابر. 3 - پیاپی، پی در پی "} +{"line": "رماس (رَ) (اِ.) مصطکی ؛ صمغی سفید رنگ و نرم و خوشبو، شیرین و چسبنده که از درختی در شام به دست می آید"} +{"line": "رمال (رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رمل - ریگ ها. 2 - ریگستان ها"} +{"line": "رمال (رَ مّ) [ ع . ] (ص .) فالگیر"} +{"line": "رمالی ( رمالی .) [ ع - فا. ] (حامص .) فالگیری "} +{"line": "رمام (رِ) [ ع . ] (اِ.)جِ رمه ؛ استخوان های پوسیده "} +{"line": "رمان (رُ) [ فر. ] (اِ.) داستان، داستانِ بلند خیالی "} +{"line": "رمان (رُ مّ) [ ع . ] (اِ.) درخت انار"} +{"line": "رمانتیک (رُ) [ فر. ] (ص .) داستانی، افسانه ای، شاعرانه "} +{"line": "رماندن (رَ دَ)(مص م .)1 - ترساندن، گریزاندن . 2 - متنفر ساختن "} +{"line": "رمانس (رُ) [ فر. ] (اِ.) آهنگی حساس و عاشقانه برای ساز یا آواز"} +{"line": "رمانی (رُ مّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به رمان ؛ بسیار سرخ "} +{"line": "رمانیدن (رَ دَ) (مص م .) نک رماندن "} +{"line": "رماک (رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ. رمکه ؛ مادیان ها"} +{"line": "رمایه (رِ یِ) [ ع . رمایة ] (مص ل .) تیر انداختن "} +{"line": "رمبیدن (رُ دَ) (مص ل .) خراب شدن، فرو ریختن سقف و دیوار"} +{"line": "رمح (رُ مْ) [ ع . ] (اِ.) نیزه "} +{"line": "رمد (رَ مَ) [ ع . ] (اِ.) درد چشم "} +{"line": "رمز (رَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پوشیده گفتن . 2 - (اِمص .) ایماء، اشاره . 3 - (اِ.) راز نهفته . 4 - نشانه و علامت مخصوص "} +{"line": "رمس (رَ مْ) [ ع . ] (اِ.) گور"} +{"line": "رمش (رَ مِ) (اِمص .) رمیدن، ترس "} +{"line": "رمص (رَ مَ) [ ع . ] (اِ.) چرک خشک کنج چشم "} +{"line": "رمض (رَ مْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سنگریزه . 2 - آفتاب سوزان . 3 - باران آخر تابستان "} +{"line": "رمضاء (رَ) [ ع . ] (اِ.) ریگ تافته، ریگ گرم "} +{"line": "رمضان (رَ مَ) (اِ.) ماه نهم از سال قمری "} +{"line": "رمق (رَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاب، توان . 2 - باقیماندة جان "} +{"line": "رمق ( رمق .) [ معر. ] (اِ.) گله، رمه "} +{"line": "رمق (رَ) [ ع . ] (مص ل .) نگریستن، نگاه کردن "} +{"line": "رمل ( رمل .) [ ع . ] 1 - (مص م .) حصیر بافتن . 2 - بحری از نوزده بحر شعر مبتنی بر تکرار شش یا هشت بار فاعلاتن در هر بیت . 3 - بحر شانزدهم از اصول موسیقی قدیم "} +{"line": "رمل (رَ مْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شن، ریگ نرم . 2 - فنی برای پیشگویی و طالع بینی "} +{"line": "رمل (رَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - باران کم . 2 - فزونی، زیادی "} +{"line": "رمه (رَ مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گلة گاو و گوسفند و اسب . 2 - گروه مردم "} +{"line": "رمه (رِ مِّ یا مَُ) [ ع . رمة ] (اِ.) 1 - استخوان پوسیده . 2 - مورچة پردار. 3 - کرمک چوب - خوار. 4 - خاک نمناک . 5 - مغز استخوان "} +{"line": "رمه (رُ مَّ) [ ع . رمة ] (اِ.) 1 - پارة رسن پوسیده، ریسمان پاره . 2 - پیشانی "} +{"line": "رموز (رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ رمز؛ رازها، نهفته ها"} +{"line": "رموک (رَ) (ص فا.) جانوری که زود رم می کند"} +{"line": "رمک (رَ مَ) (اِ.) نک رمه "} +{"line": "رمکان (رَ مْ) (اِ.) موی زهار"} +{"line": "رمی (رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - افکندن . 2 - تیر انداختن "} +{"line": "رمیدن (رَ دَ) (مص ل .) 1 - ترسیدن و گریختن . 2 - نفرت داشتن "} +{"line": "رمیم (رَ) [ ع . ] (ص .) پوسیده "} +{"line": "رنب (رُ نْ) (اِ.) موی زهار"} +{"line": "رنبه (رُ ب) (اِ.) نک رنب "} +{"line": "رنج (رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - آزار، آزردگی . 2 - اندوه، درد. 3 - تلاش، کوشش "} +{"line": "رنج بردن (رَ. بُ دَ) (مص ل .) 1 - آزار دیدن، درد کشیدن . 2 - غصه خوردن "} +{"line": "رنجبر (رَ بَ) (ص فا.) 1 - زحمتکش . 2 - کارگر"} +{"line": "رنجش (رَ جِ) (اِمص .) دلتنگی "} +{"line": "رنجه (رَ جِ) [ په . ] (ص .) نک رنجور"} +{"line": "رنجور (رَ) (ص مر.) 1 - رنج کشیده . 2 - دردمند، بیمار. 3 - غمگین، آزرده "} +{"line": "رنجیدن (رَ دَ) (مص ل .) آزرده شدن "} +{"line": "رنجیده (رَ د یا دَ) (ص مف .) آرزده، دلتنگ "} +{"line": "رند (رَ نْ) (اِ.) نک رنده "} +{"line": "رند (رِ نْ) [ معر. ] (ص .) 1 - زرنگ، زیرک . 2 - بی قید، لاابالی . 3 - در تصوف، کسی که باطنش سالم تر از ظاهرش باشد"} +{"line": "رنده (رَ د) (اِ.) 1 - ابزاری که با آن چوب و تخته را تراشند. 2 - ابزاری برای خرد کردن سیب زمینی، پیاز و.."} +{"line": "رندی (رِ) (حامص .) 1 - زیرکی . 2 - بی قیدی "} +{"line": "رندیدن (رَ دَ) (مص م .) 1 - تراش دادن، تراشیدن . 2 - صیقل دادن . 3 - صاف و هموار کردن "} +{"line": "رنسانس (رُ نِ) [ فر. ] (اِ.) دورة احیاء و تجدد در ادبیات، صنایع و علوم اروپا در اواخر قرن 15 و اوایل قرن 16"} +{"line": "رنگ برآمیختن ( رنگ . بَ. تَ) (مص ل .) فتنه کردن "} +{"line": "رنگ ( رنگ .) (اِ.) 1 - شُتر قوی که برای بچه زادن نگه می دارند. 2 - بز کوهی "} +{"line": "رنگ ( رنگ .) [ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای که از معدن یا گیاه یا با عمل شیمیایی به صورت پودر یا مایع تهیه کنند و برای نقاشی به کار برند. 2 - صورت ظاهر هر چیزی که دیده شود مانند: سفیدی و سبزی و سرخی و غیره "} +{"line": "رنگ (رَ) (اِ.) از ادات تشبیه که معنای مثل و مانند می دهد: گلرنگ "} +{"line": "رنگ (رِ) (اِ.) آهنگ ضربی و نشاط آور"} +{"line": "رنگ ( رنگ .) (اِ.) 1 - رنج، محنت . 2 - عیب . 3 - حیله، مکر. 4 - سود، بهره "} +{"line": "رنگ آمیز ( رنگ آمیز .)(ص فا.) 1 - نقاش . 2 - حیله گر، مکار"} +{"line": "رنگ آور ( رنگ آور . وَ) (ص مر.) فریبنده، حیله گر"} +{"line": "رنگ آوردن ( رنگ آوردن . وَ یا وُ دَ)(مص ل .) 1 - خجل شدن . 2 - خشمگین شدن "} +{"line": "رنگ باختن ( رنگ باختن . تَ)(مص ل .) بی رنگ شدن "} +{"line": "رنگ به رنگ ( . ب ِ . رنگ به رنگ )(ص مر.) رنگارنگ "} +{"line": "رنگ رنگ ( رنگ رنگ . رنگ رنگ ) (ص مر.) رنگارنگ، جورواجور"} +{"line": "رنگ شدن ( رنگ شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) فریب خوردن "} +{"line": "رنگ وارنگ ( رنگ وارنگ . رنگ وارنگ .) (ص مر.) (عا.) رنگا - رنگ "} +{"line": "رنگ پریده ( رنگ پریده .پَ د) (ص مف .) کمرنگ شده "} +{"line": "رنگ کردن ( رنگ کردن . کَ دَ) (مص م .) (عا.) فریب دادن، گول زدن "} +{"line": "رنگارنگ ( رنگارنگ . رنگارنگ .)(ص مر.)1 - دارای رنگ - های مختلف، گوناگون، ملون . 2 - جوراجور، نوع به نوع "} +{"line": "رنگرز ( رنگرز . رَ) (ص فا.) کسی که کارش رنگ کردن نخ، پارچه و... می باشد"} +{"line": "رنگرزی ( رنگرزی . رَ) 1 - (حامص .) عمل و شغل رنگرز. 2 - (اِمر.) دکان رنگرز"} +{"line": "رنگریز ( رنگریز .) (ص فا.) نک رنگرز"} +{"line": "رنگین (رَ) (ص نسب .) ملون، گوناگون "} +{"line": "رنگین کمان ( رنگین کمان . کَ) (اِمر.) قوس قزح "} +{"line": "رنین (رَ) [ ع . ] (اِ.) نالة زار"} +{"line": "ره (رَ) نک راه "} +{"line": "ره آورد ( ره آورد . وَ) (اِمر.) سوغات، ارمغان "} +{"line": "ره بردن (رَ. بُ دَ) (مص ل .) راه پیدا کردن، پی بردن "} +{"line": "ره نشین (رَ نِ) (ص فا.) نک راه نشین "} +{"line": "ره کردن (رَ. کَ دَ) (مص م .) رام کردن "} +{"line": "ره کوبیدن (رَ. دَ) (مص ل .) طی طریق کردن "} +{"line": "ره گو (ی ) (رَ) (ص فا.) خنیاگر"} +{"line": "رها (رَ) (ص فا.) خلاص شده "} +{"line": "رهاب (رَ) (اِ.) نک رهاوی "} +{"line": "رهان (رِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شرط بستن . 2 - هر نوع برد و باخت و گروبندی، مراهنه "} +{"line": "رهان ( رهان .) [ ع . ] (اِ.) جِ رهن ؛ گرو"} +{"line": "رهاندن (رَ دَ) (مص م .) نجات دادن، خلاص کردن "} +{"line": "رهانده (رَ د) (ص مف .) نجات داده شده، خلاص کرده "} +{"line": "رهاننده (رَ نَ د) (ص فا.) نجات دهنده، خلاص کننده "} +{"line": "رهانیدن (رَ دَ) (مص م .) رهاندن "} +{"line": "رهاو (رَ) (اِ.) نغمه و آهنگی است از موسیقی قدیم "} +{"line": "رهاوی (رَ) (اِ.) آوازی است که در آخر افشاری نواخته می شود"} +{"line": "رهایش (رَ یِ) (اِمص .) نجات، خلاص "} +{"line": "رهایی (رَ) (حامص .) خلاص "} +{"line": "رهبان (رُ) [ ع . ] (ص .) راهب . ج . رهابین "} +{"line": "رهبان (رَ) [ ع . ] (ص .) زاهد، ترسا، کسی که از خدا بسیار بترسد"} +{"line": "رهبانیت (رَیا رُ یَّ) [ ع . رهبانیة ] (اِمص .) طریقة راهبان، گوشه نشینی و ترک دنیا"} +{"line": "رهبت (رَ بَ) [ ع . رهبة ] (اِ.) بیم، ترس "} +{"line": "رهبر (رَ بَ) (ص فا.) پیشوا"} +{"line": "رهبری (رَ بَ) (حامص .) راهبری "} +{"line": "رهرو (رَ هْ رُ) نک راهرو"} +{"line": "رهروی (رَ هْ رَ) (حامص .) راهروی "} +{"line": "رهزن (رَ زَ) (ص فا.) نک راهزن "} +{"line": "رهزنی (رَ زَ) (حامص .) نک راهزنی "} +{"line": "رهط ( رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه، گروه مردم . 2 - قبیله، عشیره "} +{"line": "رهن (رَ هْ) [ ع . ] (اِ.) گرو، گرو گذاشتن . ج . رهان، رهون "} +{"line": "رهنما (رَ نَ یا نِ یا نُ) (ص فا.) نک راهنما"} +{"line": "رهنمون (رَ نُ) (ص فا.) هادی "} +{"line": "رهنمونی ( رهنمونی .)(حامص .)1 - هدایت . 2 - بدرقه "} +{"line": "رهنورد (رَ نَ وَ) (ص فا.) نک راهنورد"} +{"line": "رهو (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طریقه، روش، قاعده . 2 - رفتار نرم . 3 - گشادگی میان هر دو پای . 3 - جماعت مردم . 4 - درنا، کلنگ "} +{"line": "رهوار (رَ) (ص مر.) نک راهوار"} +{"line": "رهگذار (رَ گُ) (ص فا.) 1 - عابر. 2 - مسافر. 3 - پاسبان "} +{"line": "رهگذر (رَ گُ ذَ) (اِمر.) معبر، گذرگاه "} +{"line": "رهگیر (رَ)(ص فا.) 1 - مسافر، سیاح . 2 - راهزن "} +{"line": "رهی (رَ)(ص نسب .) 1 - راهرو، مسافر. 2 - غلام، بنده "} +{"line": "رهیافت (رَ) (اِمص .) راه پرداختن به یک مسئله یا موقعیت یا شیوة تفکر دربارة آن ها، رویکرد"} +{"line": "رهیدن (رَ دَ) (مص ل .) آزاد شدن "} +{"line": "رهیده (رَ د) (ص مف .) نجات یافته "} +{"line": "رهیق (رَ) [ ع . ] (اِ.) خمر، باده "} +{"line": "رهین (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرو گذاشته شده . 2 - کفیل، ضامن "} +{"line": "رو [ په . ] (اِ.) 1 - رخ، چهره . 2 - سطح، رویه . 3 - نما، طرف بیرون چیزی . ؛ رو ی کسی را سفید کردن کنایه از: الف - مایه سربلندی او شدن . ب - از او در بدی پیشی گرفتن . ؛ رو ی کسی را کم کردن از گستاخی او جلوگیری کردن "} +{"line": "رو آوردن (وَ یا وُ دَ) (مص ل .) 1 - توجه کردن، میل کردن . 2 - پرورش دادن "} +{"line": "رو انداختن (اَ تَ)(مص ل .) (عا.) سؤال کردن "} +{"line": "رو به راه (ب) (ص مر.) آماده، مهیا"} +{"line": "رو دادن (دَ) (مص ل .) گستاخ کردن، پُررو کردن "} +{"line": "رو داشتن (تَ) (اِمص .) شرم نکردن، گستاخ بودن "} +{"line": "روا (رَ) [ په . ] (ص .) 1 - جایز. 2 - حلال . 3 - سزاوار"} +{"line": "رواء (رِ) [ ع . ] (اِ.)ریسمانی که بدان بار بر پشت ستور بندند"} +{"line": "رواء (رُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) زیبارویی، جمال . 2 - (اِ.) دیدار نیکو. 3 - چهره، صورت . 4 - آبرو"} +{"line": "روابط (رَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ رابطه ؛ پیوندها، پیوستگی ها"} +{"line": "روات (رُ) [ ع . رواة ] (اِ.) جِ راوی ؛ روایت کننده ها"} +{"line": "رواتب (رَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ راتب و راتبه ؛جیره ها، مستمری ها"} +{"line": "رواج (رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جریان داشتن، روان بودن . 2 - (اِمص .) رونق "} +{"line": "رواح (رَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) اول شب . 2 - (مص ل .) شبانگاه شدن "} +{"line": "رواحل (رَ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ راحله ؛ مرکبان "} +{"line": "روادید (رَ) (اِمر.) امضاء یا عبارتی که نوشته ای را تأیید کرده و به آن اعتبار می بخشد"} +{"line": "روارو (رَ) (اِمص .) آمد و شد مردم در جایی، کثرت آمد و شد"} +{"line": "روارو زدن ( روارو زدن . زَ دَ) (اِمص .) فریاد زدن، فریاد بُرو بُرو زدن "} +{"line": "رواق (رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ایوان . 2 - پیشگاه خانه . 3 - سایبان "} +{"line": "رواقی ( رواقی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) پیرو مکتب رواقیان . (رواقیان گروهی بودند که حوزه درسشان در یکی از رواق های شهر آتن منعقد می شد)"} +{"line": "روال (رَ) (عا.) (اِ.) قاعده، روش "} +{"line": "روال (رُ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) آب دهان (ستور و غیره )"} +{"line": "روان ( رَ )(ص فا.) 1 - رونده . 2 - جاری . 3 - در حال رفتن "} +{"line": "روان ( روان .) [ په . ] (اِ.) روح، نفس ناطقه "} +{"line": "روان ( روان .) (ق .) بی درنگ، بلافلاصله "} +{"line": "روان درمانی (رَ. دَ) (حامص .) درمان بیماران بر مبنای تحلیل تعارض های موجود در روان آنان و تحلیل مسائل بیماران در ارتباط با دیگران "} +{"line": "روان ساختن ( روان ساختن . تَ) (مص م .) 1 - فرستادن، روانه کردن . 2 - جریان دادن، حرکت دادن "} +{"line": "روان نویس ( روان نویس . نِ) (اِ.) نوعی قلم که مرکب آن در کارخانه پر شده است و نرم و راحت می نویسد"} +{"line": "روان پریشی ( روان پریشی . پَ) (حامص .) برهم - خوردگی تعادل روانی که به سازمان شخصیت بیمار آسیب می رساند و به صورت نا راحتی، ناتوانی یا تعارض با فرهنگ و رفتار پذیرفته شده در جامعه بروز می کند، پسیکوز"} +{"line": "روان پزشک ( روان پزشک . پِ ز) (اِ.) پزشکی که در رشتة روان پزشکی تخصص گرفته است "} +{"line": "روان پزشکی ( روان پزشکی . روان پزشکی .) (حامص . اِ.) شاخه ای از پزشکی که به شناسایی و درمان بیماری های روانی می پردازد"} +{"line": "روان کاوی ( روان کاوی .) (حامص .) روشی در روان - شناسی و درمان بیماری های روانی که اساس آن کاوش در گذشتة بیمار، روابط خانوادگی، عشق و رویاهای او برای یافتن علت بیماری است "} +{"line": "روانداز (اَ) (اِ.) آنچه که به هنگام خواب به روی خود اندازند"} +{"line": "روانشناس ( روانشناس . ش ) (ص فا.) عالم به علم روانشناسی "} +{"line": "روانشناسی ( روانشناسی . روانشناسی . ) (حامص .) دانش مطالعه و شناخت روان و مسایل مربوط به آن "} +{"line": "روانه ( روانه .) (ق .) زود، فوری "} +{"line": "روانه (رَ نِ) 1 - (ص فا.) روان، راهی . 2 - (اِ.) ارسال "} +{"line": "روانی (رَ) (ص .) 1 - مربوط و متعلق به روان . 2 - دستخوش بیماری روانی "} +{"line": "روایا (رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ راویه "} +{"line": "روایت (رِ یَ) [ ع . روایة ] 1 - (مص م .) نقل کردن مطلب، خبر یا حدیث . 2 - نقلِ خبر و حدیث از پیغمبر یا امام . 3 - (اِ.) داستان "} +{"line": "روایح (رَ یِ) [ ع . روائح ] جِ رایحه "} +{"line": "روایی (رَ) (حامص .) رونق، رواج "} +{"line": "روباز (ص مر.) 1 - بی حجاب . 2 - آن چه که بالای آن باز و گشاد باشد: کالسکة روباز"} +{"line": "روبالشی (لِ) (اِمر.) پارچة دوخته شده مانند کیسه که بالش را در آن قرار می دهند"} +{"line": "روبان [ فر. ] (اِ.) نوار"} +{"line": "روباه [ په . ] (اِ.) جانوری است پستاندار و گوشت خوار با دُمی بزرگ و پُرمو به رنگ - های سیاه، زرد و یا سرخ "} +{"line": "روبل (اِ.) واحد پول روسیه و بعضی از کشورهای مشترک المنافع "} +{"line": "روبنا (بَ) (اِ.) 1 - آن بخش از ساختمان که بر روی زیربنا ساخته می شود. 2 - هر یک از نهادهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه، روساخت "} +{"line": "روبند (بَ) (اِمر.) پارچه ای که زنان به وسیلة آن صورت خود را پوشانند"} +{"line": "روبیدن (دَ) (مص م .) جاروب کردن "} +{"line": "روت کانال [ انگ . ] (اِمص .) عصب کشی (دندانپزشکی )"} +{"line": "روتختی (تَ) (اِمر.) پارچه ای که برای حفظ رختخواب از گرد وغبار روی تختخواب کشند"} +{"line": "روتین (رُ) [ فر. ] (ص . اِ.) کاری که به طور منظم یا به طور معمول و مکرر انجام می شود"} +{"line": "روح (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بوی خوش . 2 - نشاط، آسایش . 3 - مهربانی "} +{"line": "روح (رُ) [ ع . ] (اِ.) روان، جان . ؛ روح کسی خبر نداشتن مطلقاً بی اطلاع بودن "} +{"line": "روح الامین (رُ حُ لْ. اَ) [ ع . ] (اِ.) جبرئیل "} +{"line": "روح القدس ( روح القدس . قُ دُ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - روان پاک، جبرئیل . 2 - اُقنوم سوم نزد مسیحیان "} +{"line": "روحانی (رُ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به روح - پیشوای مذهبی . 2 - پارسا"} +{"line": "روحیه (یِّ) [ ع . ] (ص نسب .)1 - مؤنث روحی، کیفیات روحیه . 2 - مجموعة کیفیات نفسانی و حالات روانی یک فرد. ج . روحیات "} +{"line": "روخ چکاد (چَ) (ص مر.) کسی که جلوی سرش مو ندارد"} +{"line": "رود (اِ.) 1 - ساز، ساز زهی . 2 - سرود"} +{"line": "رود جامگان (مِ) (اِمر.) جِ رود جامه "} +{"line": "رود (اِ.) فرزند، پسر یا دختر"} +{"line": "رود [ په . ] (اِ.) نهر، جوی "} +{"line": "رود جامه (مِ) (اِمر.) ساز زهی "} +{"line": "رودبار [ په . ] (اِمر.) ساحلِ رود، کنار رود"} +{"line": "رودخانه (نِ) (اِمر.) رود، نهر بزرگ "} +{"line": "رودربایستی (دَ یِ) (اِمص .) = رودروایستی : شرم حضور، مأخوذ به حیا شدن "} +{"line": "رودساز (ص فا.) نوازنده، رامشگر"} +{"line": "رودست (دَ) (ص ) بالادست، بالاتر"} +{"line": "رودل (د) (اِمر.) اختلال دستگاه گوارش، پُری معده "} +{"line": "رودلاخ (اِمر.) جایی که در آن چند رود جاری باشد"} +{"line": "رودنواز (نَ) (ص فا.) نوازنده "} +{"line": "روده (د) (اِ.) لوله مانندی باریک و بلند از انتهای معده تا مقعد. ؛ یک روده ء راست نداشتن کنایه از: بسیار دروغگو بودن، هرگز یک کلمة راست نگفتن "} +{"line": "روده دراز ( روده . د) (ص مر.) (عا.) پرحرف، پرچانه "} +{"line": "رودگر (گَ) (ص .) زهتاب، سازندة تارهای ساز و زه کمان "} +{"line": "روز [ په . ] (اِ. ق .) زمانی که از طلوع آفتاب آغاز و به غروب آفتاب ختم شود، نهار. مق شب، لیل "} +{"line": "روز سوختن (تَ) (مص ل .) وقت گذرانیدن "} +{"line": "روز ماه (اِمر.) حساب روز و ماه و سال "} +{"line": "روز پسین (ز پَ) (اِمر.) کنایه از: رستاخیز"} +{"line": "روزافزون (اَ) (ص مر.) آن چه که هر روز افزایش یابد"} +{"line": "روزانه (نِ) (ص مر.) مربوط به روز، وابسته به روز"} +{"line": "روزبان (ص مر.)1 - حاجب، دربان . 2 - چاوش . 3 - جلاد"} +{"line": "روزبه (ب) (ص مر.) خوشبخت "} +{"line": "روزخون (اِمر.) یورش ناگهانی بر دشمن در روز، مقابل شبیخون "} +{"line": "روزشمار (شُ) (اِمر.) گاهنامه، تقویم "} +{"line": "روزمره (مَ رِّ) [ فا - ع . ] (ق مر.) روزانه، هر روزه "} +{"line": "روزن (رَ زَ) [ په . ] (اِ.) 1 - منفذ، سوراخ . 2 - دریچه "} +{"line": "روزنامه (مِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - نشریه ای که هر روز چاپ می شود و در آن اخبار و رویدادهای آن روز نوشته می شود. 2 - نامة اعمال . 3 - دفتر حساب بازرگان "} +{"line": "روزنامه نویس ( روزنامه نویس . نِ) (حامص .) کسی که مقالات یا اخبار روزنامه را تهیه می کند"} +{"line": "روزه (ز) (اِ.) یکی از شعائر مذهبی است و آن خودداری از آشامیدن و خوردن سایر مبطلات مربوط به آن است از اذان صبح تا اذان مغرب "} +{"line": "روزه خوار ( روزه خوار . خا) (ص فا.) آن که در ماه رمضان روزه نگیرد"} +{"line": "روزپیکر (پَ یا پِ کَ) (ص مر.) کنایه از: آدم درست و بی غل و غش "} +{"line": "روزگار (ز) [ په . ] (اِمر.) 1 - دوره، عصر. 2 - دنیا. 3 - زمان، وقت "} +{"line": "روزگار بردن ( روزگار بردن . بُ دَ) (مص ل .) 1 - در انتظار ماندن . 2 - عمر ضایع کردن "} +{"line": "روزگار رفته ( روزگار رفته . رَ تِ) (ص مر.) کنایه از: 1 - بخت برگشته، بی اقبال . 2 - کسی که عمرش بیهوده سپری شده "} +{"line": "روزگار شمردن ( روزگار شمردن . ش ِ دَ) (مص ل .) چندی به سر بردن، چند صباحی عمر کردن "} +{"line": "روزگار کردن ( روزگار کردن . کَ دَ) (مص ل .) درنگ کردن، توقف کردن "} +{"line": "روزگار یافتن ( روزگار یافتن . تَ) (مص ل .) مهلت یافتن "} +{"line": "روزی (اِمر.) 1 - توشه، غذای روزانه . 2 - نصیب، بهره "} +{"line": "روزیدن (دَ) (مص ل .) روشن شدن، تافتن "} +{"line": "روزینه (نِ) (اِمر.) روزی "} +{"line": "روستا (اِ.) ده، قریه "} +{"line": "روستایی (ص نسب .) کشاورز، دهقان "} +{"line": "روسری (سَ) (اِمر.) پارچه ای معمولاً سه گوش یا چهارگوش (به صورت سه تا شده ) که زنان سر و گردن خود را با آن می پوشانند"} +{"line": "روسفید (س ) (ص مر.) بی گناه، صوابکار"} +{"line": "روسپی (سْ) [ په . ] (ص .) زن بدکاره "} +{"line": "روسیاه (ص مر.) کنایه از: گناهکار، شرمسار"} +{"line": "روش (رَ وِ)1 - (اِمص .) عمل رفتن . 2 - خرامش . 3 - (اِ.) معبر. 4 - طرز، رسم "} +{"line": "روش (رُ) 1 - روشنایی . 2 - (ص .) روشن "} +{"line": "روشان (رَ) (ص .) نک روشن "} +{"line": "روشن (رَ شَ) [ په . ] (ص .) 1 - درخشان، تابان . 2 - آشکار، واضح "} +{"line": "روشن (رَ وِ شْ) [ په . ] 1 - (اِمص .) حرکت، گردش . 2 - (اِ.) طرز، روش "} +{"line": "روشن بین (رَ شَ)(ص فا.)1 - دانا. 2 - روشنفکر"} +{"line": "روشن بینی ( روشن بینی .) (حامص .) 1 - دانایی . 2 - روشنفکری "} +{"line": "روشن فکر ( روشن فکر . فِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - دارای اندیشه های روشن . 2 - متجدد"} +{"line": "روشن قیاس ( روشن قیاس .) [ فا - ع . ] (ص مر.) تیزفهم، زیرک "} +{"line": "روشن چراغ ( روشن چراغ . چِ) (اِمر.) نوایی است از موسیقی قدیم "} +{"line": "روشن گری ( روشن گری . گَ) (حامص .) رفع ابهام، ایضاح "} +{"line": "روشنا (رَ شَ) (اِمر.) فروغ، روشنایی "} +{"line": "روشناس (ش ِ) (ص فا.) 1 - سرشناس، مشهور. 2 - ستاره "} +{"line": "روشناسی ( روشناسی .) (حامص .) معرفت، شناخت "} +{"line": "روشنایی (رُ شَ) (حامص .) روشنی . مق . تاریکی "} +{"line": "روشندان ( روشندان .) (اِمر.) چراغدان "} +{"line": "روشندل ( روشندل . د) (ص مر.) 1 - عارف، آگاه . 2 - (کن .) نابینا، کور"} +{"line": "روشندلی ( روشندلی . د) (حامص .) آگاهی "} +{"line": "روضه (رَ ض ) [ ع . روضة ] (اِ.) 1 - باغ، گلزار. ج . ریاض، روضات . 2 - مطالب و اشعاری که هنگام عزا و سوگواری بالای منبر می خوانند"} +{"line": "روضه خوان ( روضه خوان . خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) شخصی معمولاً در لباس روحانی که کارش خواندن روضه است "} +{"line": "روضه گاه ( روضه گاه .) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - باغ . 2 - بهشت "} +{"line": "روع (رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ترسیدن . 2 - (اِ.) ترس "} +{"line": "روغ (اِ.) آروغ "} +{"line": "روغان [ ع . ] (اِمص .) حیله گری "} +{"line": "روغن (رُ غَ) [ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای چرب که از شیر، دنبه یا پیه گاو و گوسفند یا از گیاهان روغنی می گیرند. 2 - مایع چربی که از سه گروه اساسی تشکیل می شود: روغن چرب ثابت، روغن کانی و روغن اسانس . ؛ روغن ریخته را نذر امامزاده کردن مال از دست رفته را به کسی بخشیدن "} +{"line": "روغن سوزی (رُ غَ) (حامص .) 1 - نوعی اشکال فنی در موتور که باعث سوختن روغن همراه با سوخت موتور می شود. 2 - (عا.) کنایه از: بی رمق شدن "} +{"line": "روغناس (رُ) (اِ.) نک روناس "} +{"line": "روفتن (تَ) (مص م .) نک روبیدن "} +{"line": "روفرشی (فَ) (ص نسب .) 1 - پارچه ای که روی فرش می گسترند تا از تابش آفتاب در امان باشد. 2 - دم پایی یا کفش راحتی که در خانه به پا کنند"} +{"line": "رول (رُ) [ فر. ] 1 - (اِ.) واحد شمارش چیزی که به صورت استوانه پیچیده شده است، توپ، غلتک (فره ). 2 - (ص .) دارای بسته - بندی استوانه ای "} +{"line": "رول پلاک ( رول پلاک . پِ) [ فر. ] (اِمر.) ساختار پلاستیکی یا چوبی تو خالی برای محکم کردن پیچ در نقطه ای که به وسیلة مته سوراخ شده است "} +{"line": "رولت (لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی دستگاه قمار که دارای شماره هایی است . آن را می چرخانند و روی شماره ایی که خواهد ایستاد شرط بندی می کنند. 2 - نوعی شیرینی خامه ای . 3 - نوعی خوراکی که گوشت، پنیر... را لای خمیر نان می پیچند و آن را یا سرخ می کنند یا می پزند. 4 - چرخ کوچک دندانه داری همراه با یک دسته برای انتقال طرح یا الگو روی پارچه یا کاغذ"} +{"line": "روم (اِ.) موی زهار"} +{"line": "روماتولوژی (رُ تُ لُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از شاخه های فوق تخصصی طب داخلی که به تشخیص و درمان بیماری های التهابی بافت همبند به ویژه مفاصل می پردازد"} +{"line": "روماتیسم (رُ) [ فر. ] (اِ.) مرضی که به سبب دردهای عارض در مفاصل مشخص است "} +{"line": "رومال (ص فا. اِ.) پارچه ای که با آن روی و دست را پاک کنند؛ روپاک "} +{"line": "رومان (رُ) [ فر. ] (اِ.) نک رمان "} +{"line": "رومبا [ فر. ] (اِ.) رقصی که اصل آن از آمریکای جنوبی است "} +{"line": "رومی [ ع - فا ] (ص نسب .) 1 - منسوب به روم . 2 - سفیدپوست . 3 - کنایه از: روز"} +{"line": "رومی خو (ص مر.) کسی که در صورت لزوم خوی و خصلت خود را عوض می کند"} +{"line": "رون (رَ وَ) (اِ.) آزمایش "} +{"line": "رون [ په . ] (حراض .) سبب، جهت "} +{"line": "روناس (اِ.) گیاهی است پایا، دارای برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد که از ریشة آن مادة قرمز رنگی به دست می آید که در رنگرزی به کار می رود"} +{"line": "رونجو (رَ وَ) (اِ.) موریانه، کرم چوب خوار"} +{"line": "رونخواه (رَ وَ خا) (ص فا.) گدا، گدای دوره گرد"} +{"line": "روند (رَ وَ) (اِ.) رفتار، طریقه "} +{"line": "رونده (رَ وَ د) (ص فا.) 1 - عابر. 2 - راهرو، سالک . ج . روندگان "} +{"line": "رونق (رُ نَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - فروغ، روشنایی . 2 - زیبایی، جمال . 3 - رواج "} +{"line": "رونما (نَ یا نِ) (اِ.) پول یا هدیه ای که به هنگام دیدن روی عروس یا نوزاد دهند"} +{"line": "رونهادن (نَ دَ) (مص ل .) توجه کردن به جایی "} +{"line": "رونوشت (نِ وِ) (اِمر.) کپی، نوشته ای که از روی نوشتة دیگر بنویسند"} +{"line": "رونویسی (نِ) (حامص .) رونوشت برداشتن، نسخه برداشتن "} +{"line": "روهینا (اِ.) = روهنی : شمشیر، شمشیر جوهردار"} +{"line": "روپوش (اِ.) نوعی لباس بلند و گشاد که روی لباس پوشند"} +{"line": "روپوشه (ش ) (اِمر.) چادر، روبنده "} +{"line": "روپوشیدن (دَ) (مص ل .) مخفی گشتن "} +{"line": "روپیه (رُ یِ) (اِ.) واحد پول هندوستان "} +{"line": "صاین ( صاین .) [ مع . ] (ص .) نیک "} +{"line": "روژ (رُ) [ فر. ] 1 - (اِ.) ماده ای آرایشی که زنان به لب یا گونه مالند. 2 - (ص .) سرخ، قرمز"} +{"line": "روکار (اِمر.) نما، نمای ساختمان "} +{"line": "روکش (کِ یا کَ) (اِ.) کاغذ یا پارچه ای که با آن چیزی را بپوشانند"} +{"line": "روگردان (گَ) (ص فا.) نک روی گردان "} +{"line": "روی (اِ.) رو"} +{"line": "روی [ په . ] (اِ.) فلزی خاکستری رنگ که از آن در ساختن ظروف استفاده می کنند"} +{"line": "روی (رَ وِ یّ) [ ع . ] (اِ.) آخرین حرف اصلی قافیه "} +{"line": "روی آوردن (وَ یا وُ دَ) (مص ل .) 1 - توجه کردن . 2 - پناهنده شدن "} +{"line": "روی برتافتن (بَ. تَ) (مص ل .) دوری کردن "} +{"line": "روی داشتن (تَ)(مص ل .)وجهی داشتن، روا بودن "} +{"line": "روی دیدن (دَ) (مص ل .) روا داشتن، صواب دانستن "} +{"line": "روی نمودن (نُ دَ) (مص ل .) 1 - توجه کردن . 2 - اتفاق افتادن . 3 - در خاطر گذشتن "} +{"line": "روی نهادن (نَ دَ) (مص ل .) 1 - توجه کردن . 2 - واقع شدن "} +{"line": "روی هم (یِ هَ) (ق مر.) جمعاً، مجموعاً"} +{"line": "روی هم رفته ( روی هم رفته هَ. رَ تِ) (ق مر.) کلاً"} +{"line": "روی گر (گَ) (ص ) 1 - کسی که ظروف رویین می سازد. 2 - کسی که ظروف فلزی را صیقل داده سفید می کند"} +{"line": "روی گردان (گَ) (ص فا.) 1 - دوری کننده . 2 - سرکش "} +{"line": "روی گرداندن (گَ دَ) (مص ل .) پشت کردن، دوری کردن "} +{"line": "روی گشاده (گُ د) (ص مف .) بشاش، خوشرو"} +{"line": "رویا (رُ) [ ع . رؤیا ] (اِ.) آن چه انسان در خواب بیند"} +{"line": "رویاروی (ق مر.) روبرو، مقابل "} +{"line": "رویان 1 - (ص فا.) روینده . 2 - (اِ.) جنین "} +{"line": "رویاندن (دَ) (مص م .) نک رویانیدن "} +{"line": "رویانیدن (دَ) (مص م .) رشد دادن "} +{"line": "رویت (رَ یَّ) [ ع .رویة ] (اِ.) 1 - اندیشه در امور، فکر، تأمل . 2 - با تفکر و تأمل شعری گفتن . مق . بداهت "} +{"line": "رویخی (یَ) (اِمر.)لرزانک ؛ نوعی دسر ساخته شده از نشاسته و شکر"} +{"line": "رویداد (اِ.) (اِمص .) واقعه، حادثه "} +{"line": "رویش (یِ) (اِمص .) روییدن، نمو"} +{"line": "روین (رُ وَ) (اِ.) نک روناس "} +{"line": "رویه (رَ وِ یِّ) [ ع . رویة ] (اِ.) اندیشه، فکر"} +{"line": "رویه (یِ) (اِ.) 1 - روی، صورت . 2 - شکل، هیئت . 3 - نما، طرفِ بیرون هر چیزی . 4 - سطح "} +{"line": "رویه ( رویه .) (اِ.) روش "} +{"line": "رویگری (گَ)(حامص .)عمل و شغل رویگری "} +{"line": "رویی (ص نسب .)آن چه در سطح چیزی جای گیرد"} +{"line": "روییدن (دَ) (مص ل .) ن مو کردن، رشد کردن "} +{"line": "رویین (ص نسب .) 1 - آن چه که از روی ساخته شده باشد. 2 - محکم، استوار"} +{"line": "رویین تن (تَ) (ص مر.)کسی که بدنی نیرومند و آسیب ناپذیر دارد"} +{"line": "رویین خم (خُ) (اِمر.) 1 - کوس . 2 - نوعی شیپور بزرگ و خمیده "} +{"line": "رویینه (نِ) 1 - ساخته شده از روی . 2 - محکم، استوار"} +{"line": "رپرتوار (رِ پِ رْ تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - فهرست، جدول . 2 - دفتری که آن را به ترتیب حروف تهجی تقسیم کرده اند و برای ثبت نام و امور دیگر به کار آید؛ دفتر نماینده "} +{"line": "رچک (رَ چَ) (اِ.) آروغ "} +{"line": "رژد (رَ ژْ) (ص .) 1 - پرخور. 2 - آزمند"} +{"line": "رژه (رَ یا رِ ژِ) (اِ.) 1 - صف، رده . 2 - عبور صف های سربازان از برابر پادشاه یا فرمانده "} +{"line": "رژیسور (رِ سُّ) [ فر. ] (ص . اِ.) آن که اجرای نمایشنامه را رهبری کند؛ صحنه گردان "} +{"line": "رژیم (رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - حکومت، نوع حکومت . 2 - دستورالعمل برای غذا خوردن . 3 - طریقه، روش، قاعده "} +{"line": "رژیمان (رِ) [ فر. ] (اِ.) هنگ، فوج "} +{"line": "رک (رُ) (ق .) صریح، بی پرده "} +{"line": "رک گویی (رُ) (حامص .) (عا.) با صراحت سخن گفتن، صاف و پوست کنده حرف زدن "} +{"line": "رکاب (رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حلقه ای فلزی در دو طرف زین که سوار هنگام سوار شدن پا را در آن قرار می دهد. ج . رُکَب . 2 - پله مانندی از فلز در بخش ورودی و خروجی اتوبوس . ؛پا در رکاب بودن حاضر بودن، آماده بودن . ؛ رکاب گران کردن تند راندن "} +{"line": "رکاب جنباندن ( رکاب جنباندن . جُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حرکت کردن "} +{"line": "رکابدار ( رکابدار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - خادمی که رکاب اسب را می گیرد تا آقایش سوار شود. 2 - خدمتکار، پیاده ای که همراه مخدوم سوار خویش راه رود. 3 - کسی که به تیمار اسب می پردازد، مهتر"} +{"line": "رکابی (رِ) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِ.) 1 - اسب یدک، کتل . 2 - شمشیری که پهلوی اسب بندند؛ زیر رکابی . 3 - پیاله، نعلبکی . 4 - طبقچه . 5 - سپاهی پیاده . 6 - سفره دار. 7 - ویژگی لباسی (اعم از پیراهن، زیرپیراهن، شلوار و مانند آن ) که با نوارهایی جلو و عقب آن ها را به هم وصل کنند. 8 - یکی از استخوان های زیر گوش است که در گوش میانی بین زایدة عدسی استخوان سندانی و پنجرة بیضی قرار دارد و دارای سه قسمت سر و قاعده و شاخه های قدامی و خلفی می باشد؛ رکاب الاذن، عظم رکابی "} +{"line": "رکاکت (رَ کَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - سستی . 2 - سُست رأیی، کم خردی "} +{"line": "رکز (رَ کْ) [ ع . ] (مص م .) ثابت کردن، به پای کردن "} +{"line": "رکض (رَ) [ ع . ] (مص ل .) دویدن، تاختن "} +{"line": "رکضت (رَ ضَ) [ ع . رکضة ] (اِمص .) جنبش، حرکت "} +{"line": "رکعت (رَ عَ) [ ع . رکعة ] (اِ.) مجموع حالت نمازگزار از قیام (ایستادن )، رکوع (پشت خم کردن )، سجده (پیشانی بر زمین نهادن )، توأم با قرائت (در دو رکعت اول ) یا تسبیح (در رکعت سوم به بعد) و اذکار مربوط، هر قیام از نماز که در آن رکوع باشد"} +{"line": "رکلام (رِ) [ فر. ] (اِ.) اعلان، آگهی "} +{"line": "رکن (رُ کْ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پایه، ستون . 2 - جزو بزرگتر و قوی تر از هر چیز. 3 - حجرالاسود؛ سنگی که به دیوار کعبه نصب است و حاجیان آن را هنگام طواف لمس می کنند. ج . ارکان "} +{"line": "رکو (رُ) (اِ.) نک رگو"} +{"line": "رکوب (رُ) [ ع . ] (مص ل .) سوار شدن "} +{"line": "رکود (رُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ساکن شدن، ایستادن . 2 - برجای بودن . 3 - کساد"} +{"line": "رکورد (رِ کُ رْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نهایی ترین امتیاز در یک بازی . 2 - حد نصاب هر چیز"} +{"line": "رکوع (رُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خم شدن . 2 - پشت خم کردن در نماز به نحوی که پشت وی افقی و محاذی زمین و کف دست روی سر زانو قرار گیرد . 3 - فروتنی کردن "} +{"line": "رکون (رُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آسودن، آرام یافتن . 2 - به سوی کسی یا چیزی متمایل شدن "} +{"line": "رکوه (رَ وِ) [ ع . رکوة ] (اِ.) کوزة آبخوری "} +{"line": "رکیب (رِ) [ ع . ] (اِ.) رکاب "} +{"line": "رکین (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - استوار، محکم . 2 - پابرجا. 3 - باوقار"} +{"line": "رکیه (رَ یِّ یا یَ) [ ع . رکیة ] (اِ.) چاه، بئر؛ ج . رکایا، رکی "} +{"line": "رکیک (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سست، سست رأی، کم عقل . 2 - پست، حقیر. 3 - زشت، سخیف "} +{"line": "رگ (رَ) (اِ.) 1 - مجرای خون در بدن . 2 - نژاد، اصل . 3 - غیرت . ؛ رگ خواب نقطة ضعف . ؛ رگ خواب کسی را به دست آوردن کنایه از: نقطة ضعف کسی را شناختن و از آن استفاده کردن "} +{"line": "رگ خفتن ( رَ . خُ تَ)(مص ل .) غیرتی نشدن، رگ غیرت به جوش نیامدن "} +{"line": "رگ زدن ( رگ زدن . زَ دَ) (مص م .) خون گرفتن از رگ "} +{"line": "رگ نهادن (رَ. نَ دَ) (مص ل .) کنایه از: گردن نهادن، تسلیم شدن "} +{"line": "رگ کردن ( رگ کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) جاری شدن شیر از پستان "} +{"line": "رگبار (رَ) (اِمر.) 1 - باران تند و شدید. 2 - شلیک پیاپی گلوله "} +{"line": "رگبی (رَ) [ انگ . ] (اِ.) = راگبی : فوتبال آمریکایی، نوعی ورزش که بین دو گروه پانزده نفره به همراه توپی بیضی شکل در میدانی به شکل مستطیل برگزار م ی شود"} +{"line": "رگزن (رَ زَ) (ص فا.) = رگ زننده : آن که شغلش زدن رگ است ؛ فصاد"} +{"line": "رگل (رِ گْ) [ فر. ] (اِ.) عادت ماهانة زنان "} +{"line": "رگلاتور (رِ گْ تُ) [ فر. ] (اِ.) وسیلة تنظیم کننده در انواع ماشین یا دستگاه "} +{"line": "رگلاژ (رِ گْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تنظیم قطعات یک ماشین یا دستگاه . 2 - خط کش کاغذی . 3 - اندازه گرفتن مساحت بین دوربین و موضوع عکس به وسیلة «تله متر»"} +{"line": "رگلمان (رِ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تنظیم، ترتیب . 2 - دستور. 3 - آیین نامه "} +{"line": "رگه (رَ گِ یا گَ) (اِمر.) 1 - هرچیز که مانند رگ باشد مانند: رگة دیوار، رگة قالی . 2 - رشته معدنی، قسمتی از تشکیلات و ترکیبات معدنی قابل استفاده که به صورت رگه ها و رشته هایی درون طبقات دیگر زمین قرار گرفته اند"} +{"line": "رگو (رُ یا رِ) (اِ.) 1 - پارچه یا جامة کهنه . 2 - کرباس . رگوک، رگوه و رگوی نیز گویند"} +{"line": "ری (رَ یا رِ) (اِ.) واحدی برای وزن برابر با چهار مَن تبریز: دوازده کیلو"} +{"line": "ری (رِ) (اِ.) افزونی، برکت "} +{"line": "ریا [ ع . ریاء ] (مص ل .) تظاهر، دورویی "} +{"line": "ریاح [ ع . ] (اِ.) جِ ریح ؛ بادها"} +{"line": "ریاحین (رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ریحان "} +{"line": "ریاست (رَ یا رِ سَ) [ ع . رئاسة ] (اِمص .) سروری، فرماندهی "} +{"line": "ریاض [ ع . ] (اِ.) جِ روضه ؛ باغ ها"} +{"line": "ریاضت (ضَ) [ ع . ریاضة ] (اِمص .) 1 - رنج کشیدن برای تهذیب نفس . 2 - ورزش، تمرین . 3 - کوشش، سعی "} +{"line": "ریاضی [ ع . ] (ص نسب .)1 - منسوب به ریاضت . 2 - نزد قدما یکی از شعب حکمت نظری که اصول آن عبارت است از: الف - هندسه . ب - علم عدد. ج - نجوم . د - علم تألیف "} +{"line": "ریاع (رَ یّ) [ ع . ] (ص .) ارزیاب محصول "} +{"line": "ریال (اِ.) واحد پول ایران "} +{"line": "ریان (رَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - سیراب . 2 - تر و تازه، شاداب "} +{"line": "ریب (رَ یا رِ یْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دو دل شدن . 2 - (اِمص .) دو دلی . 3 - (اِ.) شک "} +{"line": "ریبت (رَ یا رِ بَ) [ ع . ریبة ] 1 - (اِمص .) بدگمانی . 2 - (اِ.) شک "} +{"line": "ریبوزم (بُ زُ) [ فر. ] (اِ.) اندامک درون یاخته ای که عمدتاً از رِنا (RNA) تشکیل شده و جایگاه سنتز پروتئین است، رِناتن . (فره )"} +{"line": "ریتم [ فر. ] (اِ.) 1 - وزن موسیقی شامل توالی ضربات آهنگ، تأکید و سرعت آن ها. 2 - لحن، آهنگ "} +{"line": "ریث (رَ یا رِ) [ ع . ] (اِمص .) درنگ کردن "} +{"line": "ریث (رَ یِّ) (ص .) کندرو، بطی، درنگ کار"} +{"line": "ریح (رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - باد. 2 - نسیم . 3 - دردی که در شکم یا پیوندگاه اندام بروز کند"} +{"line": "ریحان (رَ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر گیاه خوشبو، اسپرغم . 2 - از سبزی های خوردنی با ساقة نازک و برگ های پهن "} +{"line": "ریحانه (رَ یا رِ نِ) [ ع . ریحانة ] (اِ.) دستة ریحان "} +{"line": "ریحانی (رَ یا رِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به ریحان . 2 - شراب صاف شده . 3 - از خطوط اسلامی "} +{"line": "ریخ (خْ) (اِ.) نک ریغ "} +{"line": "ریخت (خْ) (اِ.) (عا.) شکل و قیافه . ؛ ریخت کسی از دنیا برگشتن کنایه از: بسیار بدشکل و بدقواره شدن "} +{"line": "ریخت و پاش (تُ)(مص مر.) 1 - کارهای در هم و بر هم . 2 - زیاده روی در خرج "} +{"line": "ریختن (تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - سرازیر کردن آب یا هر مایع دیگری . 2 - پاشیدن . 3 - پراکنده ساختن . 4 - انداختن، افکندن "} +{"line": "ریخته (تِ) (ص مف .) 1 - انداخته شده، پاشیده شده . 2 - ذوب شده "} +{"line": "ریخته گر ( ریخته گر . گَ) (ص فا.) کسی که فلزات را ذوب کرده و در قالب می ریزد"} +{"line": "ریختگی (رِ تِ) 1 - (حامص .) ریزش . 2 - در قالب قرار گرفتن فلز"} +{"line": "ریخن (خِ) (ص نسب .) کسی که اسهال دارد"} +{"line": "ریدمان (د) (اِمص .) 1 - ریدن . 2 - مدفوع . 3 - (عا.) انجام کاری یا گفتن چیزی از روی ناشی گری که باعث خرابی شود"} +{"line": "ریدمان کردن ( ریدمان کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) کاری را از روی ناشی گری خراب کردن "} +{"line": "ریدن (دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - مدفوع کردن، تخلیة شکم کردن . 2 - کنایه از: خرابکاری کردن، کثافت کاری کردن "} +{"line": "ریده (د یا دَ) (اِمف .) تخلیة شکم کرده، مدفوع کرده "} +{"line": "ریدک (رِ دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - پسر جوان امرد، بی ریش . 2 - غلامی که در دربار شاهان و بزرگان به خدمت مشغول بودند"} +{"line": "ریز (ص .) خرد، کوچک "} +{"line": "ریز (اِ.) کام، آرزو"} +{"line": "ریزبار (ص فا. اِ.) 1 - ابری که باران ریز فرو ریزد. 2 - باران تند دارای قطرات ریز"} +{"line": "ریزبین (اِ.) میکروسکوپ "} +{"line": "ریزه (ز) (ص . اِ.) ریز"} +{"line": "ریزه کاری (ز)(حامص .) ظریف کاری، دقیق - کاری "} +{"line": "ریزوم (زُ) [ فر. ] (اِ.) ساقة زیرزمینی بعضی از گیاهان "} +{"line": "ریس 1 - (اِ.) نخ تابیده . 2 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «ریسنده » آید: پشم ریس، نخ ریس "} +{"line": "ریس (رِ) (اِ.) = ریش : شوربای غلیظی که بر بای شله پلو و کشک و امثال آن ریزند"} +{"line": "ریستن (تَ) (مص ل .) گریه کردن "} +{"line": "ریستن ( ریستن .) (مص ل .) ریدن "} +{"line": "ریسمان (اِ.) رشته، طناب "} +{"line": "ریسه (س ) (اِمص .) 1 - تار، رشته . 2 - پشت سر هم قرار گرفتن "} +{"line": "ریسه رفتن ( ریسه . رَ تَ) (مص ل .) (عا.) از حال رفتن به سبب خنده بسیار"} +{"line": "ریسه داران ( ریسه داران .)(اِ.)گیاهانی که از سلول های ساده تشکیل شده فاقد ریشه و برگ و ساقه می باشند"} +{"line": "ریسه شدن ( ریسه شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) پشت سر هم قرار گرفتن "} +{"line": "ریسوگراف (سُ گِ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری دستگاه تکثیر معمولاً انبوه که از روی یک نسخة اصلی بر روی کاغذ مخصوص تهیه می شود"} +{"line": "ریسک [ فر. ] (اِ.) خطر، احتمال خطر"} +{"line": "ریسی (اِمر.) نوعی انگور"} +{"line": "ریسیدن (دَ) (مص ل .) رشتن "} +{"line": "ریسیور (وِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه تبدیل کنندة فرکانس در مجموعة دریافت کنندة تصاویر ماهواره ای "} +{"line": "ریش [ په . ] (اِ.) 1 - موهای صورت مردان . 2 - موی بلندی که بر چانه و زیر چانه برخی جانوران می روید. ؛ ریش گرو گذاشتن (کن .) تعهد اخلاقی سپردن . ؛ ریش و قیچی را به دست کسی دادن (کن .) در کاری به کسی اختیار کامل دادن . ؛ به ریش کسی خندیدن (کن .) او را مسخره کردن "} +{"line": "ریش [ په . ] (اِ.) جراحت، زخم "} +{"line": "ریش بابا (اِمر.) نوعی انگور با دانه های درشت و دراز"} +{"line": "ریش تراش (تَ) (اِمر.) اسباب معمولاً برقی برای تراشیدن موی صورت "} +{"line": "ریش ریش (ص مر.) پاره پاره، چاک چاک "} +{"line": "ریش سفید (س ) (ص مر.) مرد سالخورده دارای تجربه و آگاهی "} +{"line": "ریش و پشم (شُ پَ) (اِمر.) موی معمولاً بلند و انبوه سر و صورت "} +{"line": "ریشاریش (ق مر.) جنگ تن به تن "} +{"line": "ریشخند (خَ) (اِمص .) استهزا"} +{"line": "ریشمال (ص مر.) بی حمیت "} +{"line": "ریشمالی (حامص .) بی حمیتی "} +{"line": "ریشه (ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عضو اصلی گیاه که زیر زمین قرار دارد و آب و مواد لازم را به گیاه می رساند. 2 - اصل هر چیز. ؛ ریشه کسی را خشکاندن کنایه از: آن را یکسره از میان بردن "} +{"line": "ریشه کن کردن ( ریشه کن کردن . کَ. کَ دَ) (مص م .) از بین بردن، نابود کردن "} +{"line": "ریشه یابی ( ریشه یابی .) (حامص .) پیدا کردن منشأ و علت اصلی امری "} +{"line": "ریشو (ص مر.) مردی که ریش دارد"} +{"line": "ریشیدن (دَ) (مص ل .) زخم شدن "} +{"line": "ریشیدن ( ریشیدن .) (مص ل .) ریشه ریشه کردن "} +{"line": "ریع (رَیا رِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نمو کردن . 2 - (اِمص .) افزونی "} +{"line": "ریع کردن (رَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) زیاد شدن غله "} +{"line": "ریعان (رَ یَ) [ ع . ] (اِ.) اول هر چیز و بهترین آن "} +{"line": "ریغ (اِ.) کینه، نفرت "} +{"line": "ریغ (اِ.) دامن کوه، صحرا"} +{"line": "ریغ (اِ.) = ریق : (عا.) مدفوع، گه . ؛ ریغ ش در آمدن ریغ کنایه از: ضعیف و ناتوان گردیدن . ؛ ریغ رحمت را سر کشیدن : کنایه از: مردن، فوت کردن "} +{"line": "ریغماسی (ص .) آدم ضعیف و لاغر"} +{"line": "ریغو (ص .) (عا.) 1 - کسی که اسهال دارد و نمی تواند خود را کنترل کند. 2 - کنایه از: آدم ضعیف "} +{"line": "ریق (رِ) [ ع . ] (ق .) ناشتا"} +{"line": "ریل (رَ یا رِ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از تیرهای آهنی که در مسیر راه آهن روی زمین کار گذارند تا واگن از روی آن حرکت کند"} +{"line": "ریلکس (لَ) [ انگ . ] (ص .) آرام و بدون دغدغه "} +{"line": "ریم (رِ) [ په . ] (اِ.) چرک، عفونت "} +{"line": "ریم آهن ( ریم آهن . هَ) (اِمر.) آن چه که از آهن پس از ذوب در کوره باقی می ماند یا به هنگام پتک زدن از آن فرو می ریزد"} +{"line": "ریم آهنگ ( ریم آهنگ . هَ) (اِمر.) آن چه که با آن چرک چیزی را پاک کنند"} +{"line": "ریمازه (ز) (اِ.) جامه "} +{"line": "ریمل (مِ) [ فر. ] (اِ.) نام تجاری ماده ای که با آن مژه ها را آرایش می کنند"} +{"line": "ریمن (مَ) (ص .) حیله گر"} +{"line": "ریمن (مِ) (ص نسب .) چرک آلود"} +{"line": "ریمه (مِ) (اِ.) چرک کنج چشم و میان مژگان "} +{"line": "ریمیا [ معر. ] (اِ.) یکی از علوم خفیه و از علوم خمسة محتجبه قدما است ؛ علم شعبده "} +{"line": "رین (رَ یا رِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) چرک، ریم . 2 - زنگ . 3 - حجابی است بر دل که کشف آن جز به ایمان نبود و آن حجاب کفر و ضلالت است . 3 - (مص ل .) غالب شدن گناه بر دل "} +{"line": "رینگ [ فر. ] (اِ.) 1 - میدان مسابقه مشت زنی که گرداگرد آن را طناب کشیده اند. 2 - حلقة چدنی که پیستون را روی سیلندر نگه می دارد و از ورود گاز به داخل کارتل یا روغن به داخل محفظة سیلندر جلوگیری می کند. 3 - حلقة فلزی چرخ خودرو که تایر روی آن نصب می شود"} +{"line": "ریه (یِ) [ ع . رئة ] (اِ.) شُش "} +{"line": "ریو [ هن د . ] (اِ.) مکر، حیله "} +{"line": "ریواس (اِ.) گیاهی است با ساقة سفید و برگ های بزرگ و پهن، مزة ترش دارد و دارای مقدار زیادی ویتامین C می باشد"} +{"line": "ریواندر (د) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی برای عقب بردن نوار ویدئویی، برگردان . (فره )"} +{"line": "ریونجو (وَ) (اِ.) = رونجو. رونجه : موریانه . دیوک . ارضه "} +{"line": "ریوند (وَ) (اِ.) نک ریواس "} +{"line": "ریوه (وِ) (اِ.) 1 - پشته، گریوه . 2 - مکر، حیله "} +{"line": "ریوی (یَ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به ریه "} +{"line": "ریپ زدن (زَ دَ) (مص ل .) با حرکت های مقطع و نامتوازن کار کردن یا پیش رفتن "} +{"line": "ریچار (اِ.) 1 - مربا. 2 - هر خوراکی که از چند چیز سازند"} +{"line": "ریچال (اِ.) = لیچار. لیچال : سخنان بیهوده و نامربوط "} +{"line": "ریچال بافتن ( ریچال بافتن . تَ) (مص ل .) (عا.) سخن بیهوده گفتن "} +{"line": "ریژ (اِ.) زمین پشته پشته "} +{"line": "ریژ (اِ.) کام، آرزو، هوس "} +{"line": "ریکا (اِ.) 1 - پسر. 2 - محبوب و معشوق "} +{"line": "ریگ (اِ.) سنگریزه، شن . ؛ ریگ در روغن کردن 1 - کار باطل کردن . 2 - چیزی یا کاری را خراب کردن . ؛ ریگ توی کفش داشتن کنایه از: دنبال غرض خاصی بودن، نقشة مخفیانه ای داشتن "} +{"line": "ریگزار (اِمر.) زمین پر از ریگ "} +{"line": "ز (حر.) سیزدهمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد 7 می باشد"} +{"line": "زئولوژی (زُ ئُ لُ) [ فر. ] (اِمر.) حیوان شناسی، جانورشناسی "} +{"line": "زائو (ص فا.) (عا.) زن تازه زایمان کرده "} +{"line": "زابرا (ب) (ص .) = زابه راه . زاو را: 1 - گرفتار، دچار دردسر، درمانده . 2 - آواره . 3 - سرگردان، معطل "} +{"line": "زابغر (غ ) (اِ.) آن باشد که کسی دهان خود پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد. زابگیر و زبغر و زبگر نیز گویند"} +{"line": "زابل (بُ) (اِ.) 1 - گوشه ای است از موسیقی (در سه گاه، چهارگاه ). 2 - نام شهری در استان سیستان و بلوچستان "} +{"line": "زاج [ په . ] (ص .) زائو"} +{"line": "زاج [ معر. ] (اِ.) معرب زاگ ؛ جسمی است معدنی و بلوری شکل به رنگ های سفید، کبود، سبز، سیاه، که مزة آن شیرین و قابض است و معمولاً در آب حل می شود"} +{"line": "زاج سور (اِمر.)جشنی که به هنگام حمام رفتن زن تازه زایمان کرده برپا می کنند"} +{"line": "زاجر (جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - منع کننده، بازدارنده . 2 - بانگ زننده "} +{"line": "زاجل (جِ) [ ع . ] 1 - (اِفا. ص .) مرد بلند آواز. 2 - (اِ.) یکی از آهنگ های موسیقی "} +{"line": "زاد 1 - (ص مف .) مخفف زاده، زاییده شده : آدمی زاد، پری زاد. 2 - (اِ.) سن و سال، عمر"} +{"line": "زاد (ص .) آزاد، آزاده "} +{"line": "زاد را شدن (شُ دَ) (مص ل .) = زابرا شدن : ناگریز از ترک جای مألوف گردیدن "} +{"line": "زاد بر زاد (بَ) (ق مر.) پشت بر پشت، نسل بر نسل "} +{"line": "زاد و بود (دُ) (اِمر.) همة سرمایه "} +{"line": "زاد و رود ( زاد و رود .) (اِمر . ) فرزندان، نسل "} +{"line": "زاد و ولد ( زاد و ولد ُ وَ لَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) فرزند، نسل "} +{"line": "زادبوم (اِمر.) زادگاه، میهن "} +{"line": "زادخرد (خُ) (ص مر.) کم سال "} +{"line": "زادخور (خُ) (ص مف .) پیر، سالخورده "} +{"line": "زادخوست (خُ) (ص مف .) سالخورده، فرتوت "} +{"line": "زادروز (اِمر.) روز به دنیا آمدن "} +{"line": "زادن (دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - تولد یافتن، فرزند به دنیا آوردن . 2 - پیدا شدن . 3 - فرزند آوردن "} +{"line": "زاده (د) (ص مف .) 1 - تولد یافته . 2 - پیدا شده "} +{"line": "زادگاه (اِمر.) محل تولد، وطن، میهن "} +{"line": "زار [ په . ] (ص .) 1 - ناتوان، ضعیف . 2 - زبون، درمانده "} +{"line": "زار (اِ.) گریة با سوز و گداز"} +{"line": "زار [ په . ] (پس .) پسوند مکان که انبوهی و فراوانی را می رساند: برنج زار، بنفشه زار"} +{"line": "زار زار (ق .) به حال زاری، به حالت خواری و زبونی "} +{"line": "زار و نزار (رُ نَ) (ص مر.) لاغر و ضعیف، افسرده و رنجور"} +{"line": "زاراغنگ (غَ) (اِ.) زمین سخت "} +{"line": "زارج (رِ) (اِ.) زرشک "} +{"line": "زارع (رِ) [ ع . ] (اِفا.) کشاورز"} +{"line": "زارنده (رَ د) (ص فا.) زاری کننده "} +{"line": "زاره (رِ) (اِ.) زاری، ناله "} +{"line": "زاری (حامص .) خواری، زبونی "} +{"line": "زاری (اِمص .) 1 - گریه سوزناک . 2 - بانگ و فغان "} +{"line": "زاریانه (نَ یا نِ) (ص نسب . اِمر.) سبب و باعث ناله و زاری "} +{"line": "زاریدن (دَ) (مص ل .) زاری کردن "} +{"line": "زاستر (تَ) (ق مر.) 1 - از آن سوتر. 2 - دورتر. 3 - بالاتر"} +{"line": "زاغ 1 - (اِ.)کلاغ سیاه، غراب . 2 - (ص .) کبود. 3 - (کن .) فتنه . ؛ زاغ سیاه کسی را چوب زدن کنایه از: بدون اطلاع او و برای کنجکاوی در کارش، او را تعقیب کردن "} +{"line": "زاغ دل (د)(ص مر.)(کن .) سیاه دل، سخت دل "} +{"line": "زاغ رنگ (رَ) (ص مر.) هر چیز سیاه "} +{"line": "زاغ زبان (زَ) (ص مر.) 1 - کسی که نفرینش مؤثر باشد. 2 - کنایه از: قلم "} +{"line": "زاغ سار (ص مر.) کنایه از: سخت دل و ظالم "} +{"line": "زاغ فعل (فِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) مجازاً بدکردار"} +{"line": "زاغ و زوغ (غُ) (اِ.) (عا.) 1 - فرزندان خردسال و اقوام نزدیک کسی . 2 - شور و غوغا و آشوب . 3 - گریه و ناله "} +{"line": "زاغ پا (اِمر.) کنایه از: سرزنش "} +{"line": "زاغ گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) طعنه زدن "} +{"line": "زاغر ( غَ) (اِ.) چینه دان، ژاغر و جاغر هم گویند"} +{"line": "زاغنول (اِمر.) آلتی است آهنی، سر کج و دسته دار که با آن زمین را بکنند"} +{"line": "زاغه (غِ) (اِ.) 1 - سوراخی که در کوه، تپه یا بیابان برای استراحت چهارپایان آماده کنند. 2 - کنایه از: چهاردیواری محقر و تنگ جهت زندگی فقرا"} +{"line": "زاغه نشین ( زاغه نشین . نِ) (ص مر.) 1 - ساکن زاغه . 2 - (کن .) بینوا، تهی دست "} +{"line": "زاغور (وَ) (اِ.) لک لک "} +{"line": "زاغول (ص .) زاغ چشم "} +{"line": "زاغولو (ص .) (عا.) کسی که چشمان زاغ دارد"} +{"line": "زاغوک (اِمر.) گلی که به جهت کمان گروهه گلوله کرده باشند؛ مهرة کمان گروهه "} +{"line": "زاغچه (چِ) (اِمصغ .) پرنده ای است از راستة کلاغ ها، کمی کوچک تر از کلاغ با پاهایی داراز و قوی "} +{"line": "زاغکی (غَ) (ص نسب .) به رنگ زاغک، سیاه "} +{"line": "زافه (فِ) (اِ.) گیاهی است شبیه به سیر کوهی که بوی ناخوشی دارد"} +{"line": "زافه ( زافه .) (اِ.) خارپشت "} +{"line": "زاق (اِ.) بچة هر چیز"} +{"line": "زاقدان (اِمر.) بچه دان، زهدان "} +{"line": "زال (ص .) 1 - پیر، فرتوت . 2 - کسی که موهای سر و ابرو و مژگانش سفید باشد. 3 - نام پدر رستم "} +{"line": "زالزالک (لْ لَ) (اِ.) = گیاکل . کویچ . عوسج : درخت کوچکی است از تیرة گل سرخیان، دارای شاخه های خاردار و گل های سفید و میوه های زرد و نارنجی شبیه ازگیل اما کوچک تر"} +{"line": "زالو (اِ.) جانوری است آبزی از ردة کرم های حلقوی که در دو سر بدن دارای بادکش هایی است که به وسیلة آن ها خود را به حیوانات می چسباند و خون آنان را می مکد"} +{"line": "زالی (حامص .) 1 - پیری، فرتوتی . 2 - سفیدی بیش از حد"} +{"line": "زاماسکه (کِ) [ روس . ] (اِ.) ماده ای که قبل از رنگ کاری در، پنجره، میز و غیره ترتیب دهند تا به وسیلة آن ناهمواری آن شی ء را برطرف کنند و سپس آن را رنگ نمایند. این ماده در نگه داری شیشه های عمارت و الصاق آن ها ب ه پنجره نیز به کار می رود. زامبوسکه و زاموسقه نیز گویند"} +{"line": "زامهران (مَ) (اِ.) پادزهر، نوشدارو"} +{"line": "زامیاد [ په . ] (اِ.) 1 - نام روز بیست و هشتم از هر ماه شمسی . 2 - در آیین زردشتی، ایزد موکل بر زمین "} +{"line": "زانو [ په . ] (اِ.) مفصل بین ران و ساق پا"} +{"line": "زانو زدن (زَ دَ) (مص ل .) 1 - نشستن روی زانو. 2 - کنایه از: تسلیم شدن "} +{"line": "زانی [ ع . ] (اِفا.) زناکار. ج . زناة "} +{"line": "زانیه (یِ) [ ع . زانیة ] (اِفا.) مؤنث زانی . زنی که به طریق حرام با مردی آمیزش کند"} +{"line": "زاهد (هِ) [ ع . ] (ص .) پارسا، عابد، آن که دنیا و خوشی های آن را برای آخرت ترک می گوید"} +{"line": "زاهر (هِ) [ ع . ] (ص .) روشن و صاف، درخشان "} +{"line": "زاهری (هِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) (اِمر.) 1 - گیاه خوشبو. 2 - بوی خوش "} +{"line": "زاهق (هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رونده . 2 - نیست شونده . 3 - باطل، بیهوده "} +{"line": "زاهو [ زائو ] (ص مر.) نک زائو"} +{"line": "زاهوخانه (نِ) (اِمر.) زایشگاه "} +{"line": "زاو (اِ.) 1 - شکاف، رخنه . 2 - درة کوه "} +{"line": "زاو (ص .) قوی، نیرومند"} +{"line": "زاور ( زاور .) (اِ.) زهره، ناهید"} +{"line": "زاور ( زاور .) (اِ.) حیوان سواری و بارکش، راحله "} +{"line": "زاور ( زاور .) (اِ.) علتی است که آن را آب سیاه گویند"} +{"line": "زاور (وَ) (ص فا.) = زواره : خادم، خدمتکار"} +{"line": "زاولانه (ز وْ نَ) (اِ.) بندی آهنی که با آن دست و پای گناهکاران یا چهارپایان را می بستند"} +{"line": "زاووش (اِ.) سیارة مشتری، پنجمین سیارة منظومة شمسی "} +{"line": "زاووق [ معر. ] (اِ.) جیوه "} +{"line": "زاویه (یِ) [ ع . زاویة ] 1 - (اِ.) کنج، گوشه . 2 - کرانه . 3 - خانه . 4 - خلوتخانه ای در خانقاه مخصوص عبادتِ زاهدان . 5 - در ریاضی شکلی که از تقاطع دو خط یا دو سطح پدید آید، گوشه باز (فره ). 6 - گونیا. 7 - جامه و پلاس و باروبنة درویشان "} +{"line": "زاویه نشین ( زاویه نشین . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) گوشه گیر، منزوی "} +{"line": "زاپاس [ روس . ] (اِ.) ذخیره، یدکی "} +{"line": "زاک (اِ.) نک زاج "} +{"line": "زاکون (اِ.) قاعده، قانون، رسم "} +{"line": "زاکی [ ع . ] (اِفا.) 1 - پاکیزه و نیکو. 2 - کسی که در رفاه و نعمت به سر برد. 3 - نمو کننده "} +{"line": "زاکیه (یِ) [ ع . زاکیة ] (ص .) مؤنث زاکی، ج . زاکیات "} +{"line": "زاگاب (اِمر.) مرکب سیاه "} +{"line": "زایا (ص فا.) زاینده، آن که تولید می کند"} +{"line": "زایاندن (دَ) (مص م .) یاری دادن به زائو به هنگام زادن "} +{"line": "زایجه (یِ جِ) (اِ.) 1 - لوحه ای مربع یا گِرد که جای سیارات و بروج دوازده گانه روی آن نقش شده و از آن برای احکام نجومی یا بدست آوردن حکم طالع استفاده می کردند. 2 - شکلی است دارای 123 خانه که از آن حالت ماه و سال و مولود استخراج می شود"} +{"line": "زاید (یِ) [ ع . ] (ص .) 1 - اضافه . 2 - غیرلازم . 3 - فراوان "} +{"line": "زایدالوصف ( زایدالوصف ُ لْ وَ) [ ع . ] (ص مر.) بیش از حد بیان، وصف ناشدنی "} +{"line": "زایده (یِ د) [ ع . ] (اِفا.) مؤنث زاید"} +{"line": "زایر (یِ) [ ع . زائر ] (اِفا.) زیارت کننده . ج . زوّار"} +{"line": "زایش (یِ) (اِمص .) عمل زاییدن "} +{"line": "زایشگاه (یِ) (اِمر.) بخش مخصوص زایمان در بیمارستان "} +{"line": "زایل (یِ) [ ع . زائل ] (اِفا.) زوال یابنده "} +{"line": "زایمان (اِمص .) زاییدن "} +{"line": "زایچه (چَ) (اِ.) ورقه ای که هنگام تولد کودک نوشته شود و ادارة آمار طبق آن شناسنامه صادر می کند"} +{"line": "زاییدن (دَ) (مص م .) تولید مثل کردن "} +{"line": "زباد (زَ) [ ع . ] (اِ.) مادة معطری که از حیوانی به همین نام گرفته می شود"} +{"line": "زبال (ز یا زُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه که مورچه به دهان بردارد. 2 - هر چیز اندک "} +{"line": "زباله (زُ لِ) [ ع . زبالة ] (اِ.) 1 - آب کم . 2 - چیز اندک . 3 - در فارسی آشغال، خاکروبه "} +{"line": "زباله دان ( زباله دان .) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - مزبله، جای انداختن زباله . 2 - جای بسیار کثیف "} +{"line": "زبان (زَ) [ په . ] (اِ.) = زفان . زوان : 1 - عضوی عضلانی ماهیچه ای و متحرک در دهان که از آن برای چشیدن مزه ها، بلع غذا و حرف زدن استفاده می شود. 2 - مجموعة نشانه های آوایی و خطی که برای بیان اندیشه و برقراری ارتباط به کار می رود. 3 - مجموعة رمزها و نشانه هایی که برای یک معنی خاص به کار می رود. 4 - نوعی شیرینی که شبیه به زبان است . ؛ زبان کسی مو در آوردن کنایه از: از شدت تکرار کردن یا بسیار گفتن، به جان آمدن . ؛ زبان را گاز گرفتن پس گرفتن سخن . ؛ زبان زرگری زبانی غیرمعمول و تصنعی "} +{"line": "زبان آور ( زبان آور . وَ) (ص مر.) 1 - خوش بیان . 2 - شاعر، سخنور"} +{"line": "زبان باز ( زبان باز .) (ص فا.) (عا.) چاپلوس "} +{"line": "زبان بر ( زبان بر . بُ) 1 - (ص فا.) کنایه از: عطا، بخشش (که به وسیلة آن زبان طعن را قطع کنند.) 2 - (اِمص .) کنایه از: خاموش کردن مدعی به دلایلی که دیگر نتواند سخن گوید"} +{"line": "زبان بستن ( زبان بستن . بَ تَ) (مص ل .) خاموش شدن، سکوت کردن "} +{"line": "زبان بند ( زبان بند . بَ) (ص فا. اِمر.) = زبان بندنده : نوعی افسون که به توسط آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید"} +{"line": "طرغان (طَ) [ تر. ] (اِ.) انبوه لشکر"} +{"line": "زبان دادن ( زبان دادن . دَ) (مص ل .) 1 - وعده دادن، نوید دادن . 2 - اجازه دادن "} +{"line": "زبان در قفا ( زبان در قفا . دَ. قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) گیاهی است از تیرة آلاله ها از دستة خربقی ها که دارای برگ های متناوب و منشعب به انشعابات پنجه ای شکل می باشد. گل هایش دارای تقارن سطحی است و در روی ساقه قرار گرفته ؛ زبان پس قفا، گل هزار نک، رجل القبره نیز گویند"} +{"line": "زبان دراز ( زبان دراز . د) (ص مر.) گستاخ "} +{"line": "زبان ریختن ( زبان ریختن . تَ)(مص ل .)(عا.) چرب - زبانی کردن، با چرب زبانی درخواست خود را مطرح کردن "} +{"line": "زبان شناسی ( زبان شناسی . ش ) (اِمر.) علمی که به مطالعة زبان می پردازد"} +{"line": "زبان گنجشک ( زبان گنجشک . گُ جِ) (اِمر.) درختی است وحشی با برگ های دندانه دار و گل های قرمز مایل به قهوه ای . برگ های این درخت مسهل است "} +{"line": "زباناً (زَ نَنْ) [ ع - فا. ] (ق .) به صورت شفاهی "} +{"line": "زباندان ( زباندان .) (ص فا.) 1 - خوش بیان . 2 - آن که به جز زبان مادری خود یک یا چند زبان دیگر بداند"} +{"line": "زبانران ( زبانران .) (ص فا.) 1 - پرگوی . 2 - فضول "} +{"line": "زبانزد ( زبانزد . زَ) (ص مف .) معروف، مشهور"} +{"line": "زبانه (زَ نِ) (اِ.) 1 - هر چیز که مانند زبان باشد. 2 - زبانة ترازو، زبانة قفل "} +{"line": "زبانه زدن ( زبانه زدن . زَ دَ) (مص ل .) مشتعل شدن "} +{"line": "زبانگیر ( زبانگیر .) (ص فا.) جاسوس، سخن چین "} +{"line": "زبانگیری ( زبانگیری .) (مص ل .) جاسوسی "} +{"line": "زبانی (زَ) (ص نسب .) شفاهی "} +{"line": "زبانی ( زبانی .) [ ع . جِ. زبنی یا زبنیة، از زبن به معنی رفع و برداشتن ؛ در فارسی مفرد گیرند ] (اِ.) وکیل دوزخ، موکل آتش ؛ ج . زبانیان "} +{"line": "زبانیه (زَ یَ یا یِ) [ ع . زبانیة ] (اِ.) جِ زبنیه - سرکشان . 2 - مردم سخت و درشت . 3 - سرهنگان . 4 - بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند به سبب آن که دوزخیان را به دوزخ رانند"} +{"line": "زبد (زَ بَ) (اِ.) کف "} +{"line": "زبده (زُ د) [ ع . زبدة ] (اِ.) 1 - برگزیده از هر چیز. 2 - خلاصه "} +{"line": "زبر (زَ یا ز بَ) 1 - (حراض .) بالا، فوق . 2 - (اِ.) حرکت فتحه ( - )"} +{"line": "زبر (ز) (ص .) خشن، درشت "} +{"line": "زبر (زُ بُ) [ ع . ] (اِ.) ج . زبور"} +{"line": "زبرتنگ (اِمر.) = برتنگ : تنگی که بر بالای اسب بندند؛ مق . زیر تنگ "} +{"line": "زبرجد (زَ بَ جَ) [ ع . ] (اِ.) سنگی است قیمتی که در جواهرسازی مورد استفاده قرار می گیرد که مهم ترین آن به رنگ سبز می باشد"} +{"line": "زبردست (ز بَ دَ) (ص .) 1 - توانا، زورمند. 2 - ماهر، حاذق . 3 - مافوق . 4 - بالای مجلس "} +{"line": "زبردستی ( زبردستی .) (حامص .) توانایی، مهارت "} +{"line": "زبرپوش (ز یا زَ بَ) (ص فا.) 1 - لحاف . 2 - بالاپوش، جبه "} +{"line": "زبرین (زَ بَ) (ص نسب .) فوقانی "} +{"line": "زبزب (زَ زَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانوری است شبیه به گربه . 2 - نوعی کشتی "} +{"line": "زبل (ز ب) (ص .) هوشیار، زرنگ "} +{"line": "زبنیه (ز یَ یا یِ) [ ع . زبنیة ] (اِ.) 1 - سرکش، متمرد. 2 - سخت، شدید. 3 - سرهنگ سلطان . 4 - هر یک از فرشتگان شکنجه ؛ ج . زبانیه "} +{"line": "زبور (زَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - نوشته، کتاب . 2 - نام کتاب حضرت داوود از پیامبران بنی اسرائیل "} +{"line": "زبون (زَ) (ص .) 1 - ضعیف، درمانده . 2 - خوار، حقیر"} +{"line": "زبون گیری ( زبون گیری .)(حامص .) 1 - ضعیف کُشی . 2 - ضعیف شمردن، خوار دانستن "} +{"line": "زبونی ( زبونی .) (حامص .) بیچارگی، عجز"} +{"line": "زبیب (زَ) [ ع . ] (اِ.) انگور خشک، انجیر، خرمای خشک "} +{"line": "زبیل (زَ یا ز) [ ع . ] (اِ.) زنبیل، سبد"} +{"line": "زج (زَ) (اِ.) قره قروت "} +{"line": "زج (زُ جّ) (اِ.) تیری که پیکان آن از استخوان یا عاج فیل و مانند آن باشد"} +{"line": "زجاج (زُ) [ ع . ] (اِ.) شیشه "} +{"line": "زجاجه (زُ جِ) [ ع . زجاجة ] (اِ.) پیالة بلور"} +{"line": "زجاجی (زُ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به زجاج، شیشه ای "} +{"line": "زجاجیه (زُ یِّ) [ ع . زجاجیة ] (اِ.) مایع ژلاتین مانندی که بین عدسی و شبکیه قرار دارد"} +{"line": "زجر (زَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) منع کردن . 2 - راندن، طرد کردن . 3 - بانگ زدن . 4 - (اِمص .) نهی . 5 - (اِ.) شکنجه، آزار"} +{"line": "زجل (زَ جَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آواز خواندن . 2 - (اِ.) آواز. 3 - طرب، نشاط . 4 - نوعی شعر"} +{"line": "زجه (زَ جِ) (ص .) زاج، زچه، زن زائو"} +{"line": "زحاف (ز) [ ع . ] (اِ.) هر تغییری در اصولِ افاعیل عروضی با کاستن یا اضافه کردن یک یا چند حرف "} +{"line": "زحام (ز) [ ع . ] (اِمص .) انبوهی، ازدحام "} +{"line": "زحف (زَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دور شدن از اصل . 2 - فرو افتادن تیر نشانه . 3 - (اِمص .) دوری . 4 - هر تغییر که در اصول افاعیل عروض داده شود"} +{"line": "زرت (ز) 1 - (اِ.) زرشک . 2 - (ق .) (عا.) به طور ناگهانی، غفلتاً. ؛ زرت و زورت (کن .) سخن یاوه و بیهوده "} +{"line": "زرتشتی (زَ تُ) (ص نسب .) = زردشتی : کسی که دارای دین زرتشت است "} +{"line": "زحل (زُ حَ) [ ع . ] (اِ.) کیوان ؛ ششمین سیاره از سیارات منظومه شمسی، دارای حلقه ای نورانی و زیبا. حرکت وضعی اش ده ساعت و چهارده دقیقه و حرکت انتقالی اش بیست و نه سال و نیم می باشد، در نجوم قدیم جزء ستارگان نَحس به شمار می آمد"} +{"line": "زحمت (زَ مَ) [ ع . زحمة ] 1 - (مص ل .) انبوه کردن . 2 - (اِمص .) ازدحام . 3 - رنج و آزردگی . 4 - (اِ.) بیماری . 5 - در فارسی : دردسر"} +{"line": "زحیر (زَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ناله، زاری . 2 - پیچش شکم "} +{"line": "زخ (زَ) (اِ.) 1 - ناله، آواز حزین . 2 - بانگ، بانگ جرس "} +{"line": "زخار (زَ خّ) [ ع . ] (ص .) 1 - پر و لبریز. 2 - پر آب و مواج "} +{"line": "زخارف (زَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ زخرف "} +{"line": "زخاره (زَ رِ) (اِ.) شاخة درخت "} +{"line": "زخرف (زُ رُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طلا، زر. 2 - نقش و نگار"} +{"line": "زخم (زُ) [ ع . زهم ] (اِ.) (عا.) طعم و بویی که از سفیدة تخم مرغ خام یا از گوشت خام هنگام پختن در آب برآید"} +{"line": "زخم (زَ) [ په . ] (اِ.) 1 - خراش یا بریدگی هر بخشی از بدن . 2 - مجروح . 3 - ضربه . ؛ به زخم کاری زدن کنایه از: برای آن کار مورد بهره برداری قرار دادن "} +{"line": "زخم آور (زَ خْ. وَ) (ص فا.) مطرب، کسی که بر ساز زَخمه می زند"} +{"line": "زخم خوردن ( زخم خوردن . خُ دَ) (مص ل .) مجروح شدن "} +{"line": "زخم زدن ( زخم زدن . زَ دَ) (مص م .) جراحت وارد کردن "} +{"line": "زخم و زیلی ( زخم و زیلی ُ) (ص مر.) (عا.) پر از زخم و خراش یا جای ضربه "} +{"line": "زخم کردن ( زخم کردن . کَ دَ) (مص ل .) جنگ کردن "} +{"line": "زخمه (زَ مِ) (اِ.) مضراب، آلت کوچکی که به وسیلة آن سازهای سیمی رامی نوازند"} +{"line": "زخمه ساختن ( زخمه ساختن . تَ) (مص ل .) آهنگ ساختن "} +{"line": "زخمی (زَ) (ص نسب .) مجروح "} +{"line": "زخیدن (زُ دَ) (مص ل .) غُرغُر کردن، ناله کردن "} +{"line": "زد و بند (زَ دُ بَ)(اِمر.) (عا.) توطئه، توطئه - چینی "} +{"line": "زد (زَ) (اِ.) صمغ "} +{"line": "زد و خورد (زَ دُ خُ) (اِمر.) درگیری، نزاع "} +{"line": "زداینده (زَ یَ دَ یا د) (ص فا.) 1 - پاک کننده . 2 - جلا دهنده "} +{"line": "زداییدن (زَ دَ) (مص م .) زدودن "} +{"line": "زدر (ز دَ) (ص .) مخفف از در؛ شایسته، سزاوار"} +{"line": "زدن (زَ دَ) [ په . ] 1 - (مص م .) کوفتن، آسیب رساندن . 2 - یورش بردن، حمله کردن . 3 - دزدیدن . 4 - ضرب سکه . 5 - چیره شدن . 6 - برابری کردن . 7 - (عا.) نامیزان بودن، درست نبودن . 8 - (مص ل .) ضربان یافتن : زدن دل . 9 - الصاق کردن، چسباندن 0 - قرار دادن، نصب کردن 1 - نواختن آلات موسیقی "} +{"line": "زده شدن (زَ د. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) بیزار شدن "} +{"line": "زدودن (زُ دَ) (مص م .) 1 - پاک کردن . 2 - صیقل دادن "} +{"line": "زدوده (زُ د یا دَ) (ص مف .) 1 - پاک شده . 2 - صیقل یافته . 3 - محو شده "} +{"line": "زدگی (زَ د) (حامص .) 1 - خراش یا پارگی اندک در سطح چیزی . 2 - حالت نارضایتی و نومیدی و خستگی "} +{"line": "زر جعفری (زَ رِ جَ فَ) (اِ. ص .) 1 - زر خالص . 2 - زر منسوب به جعفر برمکی که پس از رسیدن به وزارت دستور داد تا سکه ها را از زر خالص بزنند"} +{"line": "زر (زَ) (ص .) پیر، فرتوت "} +{"line": "زر دوز (زَ) 1 - (ص فا.) آن که با تارهای زرد گلابتون پارچه و جامه را نقش دوز، چکن دوز. 2 - (ص مف .) پارچة زردوزی شده "} +{"line": "زر (زَ) (اِ.) فلزی زردرنگ و گران قیمت که برای ساختن زیورآلات و سکه مورد استفاده قرار می گیرد"} +{"line": "زر ورق (زَ وَ رَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) کاغذ زردرنگ و نازکی که به صورت ورقة زر برای بسته - بندی و تزیین یا زرکوبی جلد کتاب سازند. ؛لای زر ورق بزرگ شدن در ناز و نعمت پرورش یافتن "} +{"line": "زراب (زَ) (اِمر.) آب طلا"} +{"line": "زراب ( زراب .) (اِ.) کنایه از: شراب زرد رنگ "} +{"line": "زراج (زَ) (اِ.) زرشک "} +{"line": "زراد (ز رّ) [ معر. ] (ص .) سازندة زره "} +{"line": "زرادخانه ( زرادخانه . نِ) [ معر. ] (اِمر.) انبار مهمات و اسلحه "} +{"line": "زراعت (ز عَ) [ ع . زراعة ] (اِمص .) کشاورزی "} +{"line": "زراغن (زَ غَ) (اِ.) زمینِ سخت، ریگزار"} +{"line": "زرافشان (زَ. اَ) 1 - (ص مف .) چیزی که ریزة زر یا گرد زر بر آن افشانده باشند. 2 - (اِمص .) شاباش، نثار کردن زر و سیم "} +{"line": "زرافشانی ( زرافشانی .) (حامص .) زر پراکندن "} +{"line": "زرافه (زَ فِ) [ ع . ] (اِ.) = زراف : حیوانی است پستان دار و نشخوارکننده و بزرگ جثه به اندازة شتر، گردن دراز و دست های بلند و پاهای کوتاه دارد. در فارسی اشترگاوپلنگ و شترگاوپلنگ هم گفته می شود"} +{"line": "زراق (زَ رّ) [ ع . ] (ص .) فریبنده، ریاکار"} +{"line": "زراقه (زَ رّ قِ یا قَ) [ ع . زراقة ] (اِ.) آب دزدک "} +{"line": "زراندود (زَ. اَ) (ص مف .) هر چیز آمیخته شده با طلا"} +{"line": "زراه (زَ) [ په . ] (اِ.) دریا"} +{"line": "زرباف (زَ) (ص مف .) نک زربفت "} +{"line": "زربفت (زَ. بَ) (اِ) پارچه ای که در آن رشته های طلا به کار برده باشند"} +{"line": "زرگنج (زَ گُ) (اِ.) کاسة سفالین بزرگ "} +{"line": "زرتک (زَ تَ)(اِمر.) 1 - آب زعفران . 2 - زرشک "} +{"line": "زرخرید (زَ. خَ) (ص مف .) غلام و کنیزی که خریده شود"} +{"line": "زرخیز (زَ) (ص مر.) 1 - معدنی که دارای طلا باشد. 2 - زمینی که از آن سود بسیار به دست آید: خطة زرخیز"} +{"line": "زرد (رَ رْ) (ص .) هر چیز که به رنگ زر باشد"} +{"line": "زرد ملیجه (زَ د مَ جِ) (اِ.) نوعی قطعة موسیقی ضربی متداول در گیلان "} +{"line": "زرداب ریز ( زرداب .) 1 - (ص فا.) بدخویی کننده، خشم گیرنده . 2 - (اِمص .) خونریزی "} +{"line": "زرداب (زَ) (اِمر.) صفراء، مایع زردرنگی که از کبد ترشح می شود"} +{"line": "زردالو ( زردالو .) (اِمر.) درختی است از تیرة گل سرخیان جزو دستة بادامی ها که دارای میوة شفت می باشد"} +{"line": "زردرویی ( زردرویی .)(حامص .)شرمندگی، خجالت "} +{"line": "زردشتی (زَ دُ) (ص نسب .) نک زرتشتی "} +{"line": "زردفام ( زردفام .) (ص مر.) آن چه به رنگ زرد باشد، زردرنگ "} +{"line": "زردنبو (زَ دَ) (ص .) (عا.) مردنی، ضیعف و زردچهره "} +{"line": "زرده (زَ د) 1 - (اِمر.) قسمت زردرنگ درون تخم مرغ . 2 - (اِ. ص .) اسب زردرنگ "} +{"line": "زردپاره ( زردپاره . زردپاره رَ یا رِ) (اِمر.) پارچه ای زردرنگ که یهودیان در قدیم برای بازشناختن از مسلمانان به جامة خود می دوختند"} +{"line": "زردپی ( زردپی . پِ)(اِمر.)رباط، رشته های زرد - رنگ که استخوان ها را به هم پیوند می دهد"} +{"line": "زردچوبه ( زردچوبه . ب) (اِمر.) گیاهی علفی و پایا از تیرة زنجبیلی ها جزو راستة تک لپه ای ها. قسمت مورد استفادة این گیاه ریزوم آن است که پس از خارج کردن از زمین ریشه های آن را جدا ساخته و با آب می شویند. سپس در آب جوش قرار داده و در گرمای خورشید خشک می کنند؛ زرچوبه، زردچوب، زرده چوب و اصل الزعفران نیز می گویند"} +{"line": "زردک (زَ دَ) [ په . ] (اِمصغ .) نوعی هویج "} +{"line": "زردگوش (زَ) (ص مر.) کنایه از: منافق "} +{"line": "زردی (زَ) (اِمر.) یرقان "} +{"line": "زرروب (زَ) (ص فا.) کسی که خرده ها و ریزه های زر جمع کند"} +{"line": "زرزر (ز ز) (اِصت .) نق، غرولند، آواز نامطبوع "} +{"line": "زرزوری (زُ زُ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به زورزور، مرغی شبیه به گنجشک . 2 - مجازاً ضعیف، ناتوان "} +{"line": "زرشک (ز رِ) (اِ.) 1 - درختچه ای است با برگ های دندانه دار و گل های خوشه ای زرد رنگ که میوة آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی است . ر یشه و برگ و میوة آن به مصارف دارویی و خوراکی می رسد. 2 - (عا.) لفظی حاکی از خشم و اعتراض مترادف «آی زکی »"} +{"line": "زرشک پلو ( زرشک پلو . پُ لُ) (اِمر.) نوعی پلو که در آن گوشت (معمولاً مرغ ) زرشک و زعفران می ریزند"} +{"line": "زرشکی ( زرشکی .) (ص نسب .) (اِمر.) به رنگ زرشک (سرخ متمایل به کبود)"} +{"line": "زرع (زَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کشاورزی کردن . 2 - (اِمص .) کشاورزی . 3 - (ص .) کاشته . کشت "} +{"line": "زرعیار (زَ رِ یّ) (اِ. ص .) زر خالص "} +{"line": "زرغون (زَ رْ) (اِ.) = زرگون . زرعونی : نام معجونی مرکب از قند قوام آمده و ادویه که برای تقویت مهره ها به کار می بردند"} +{"line": "زرفشان (زَ فِ) 1 - (ص مف .) زرافشان . 2 - (اِمص .) روز نهم از ماه های ملکی "} +{"line": "زرفین (زُ رْ) (اِ.) نک زلفین "} +{"line": "زرفین وار ( زرفین وار .) (ص مر.) 1 - مانند زرفین . 2 - یک چشم "} +{"line": "زرق (زَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) تزریق . 2 - (اِمص .) کبودی . 3 - دورویی، نفاق "} +{"line": "زرنگ (زَ رَ) (اِ.) 1 - درختی است کوهی، بسیار محکم و از آن تیر و نیزه و گوی چوگان و جناغ زین سازند؛ درخت گز. 2 - زردچوبه "} +{"line": "زرنگ (زَ رَ) (ص .) تازه، نو"} +{"line": "زرنگ ( زرنگ .) (اِ.) گلة اسب "} +{"line": "زرنگ (زَ یا ز رَ) (ص .) زیرک، باهوش "} +{"line": "زرنگار (زَ نِ) (ص مف .) 1 - زینت داده شده با زر. 2 - چیزی که با آب طلا نقاشی شده . 3 - طلاکوب "} +{"line": "زرنیخ (زَ) [ په . ] (اِ.) سولفات ارسنیک، جسمی است معدنی مرکب از گوگرد و ارسنیک "} +{"line": "زره (ز رِ) (اِ.) جامة جنگ دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که در هنگام جنگ آن را روی لباس های دیگر می پوشیدند"} +{"line": "زره پوش ( زره پوش .) (ص مف .) 1 - کسی که زره بر تن کرده . 2 - تانک "} +{"line": "زروان (زَ یا زُ) [ په . ] (اِ.) در اوستا چند بار زروان را در ردیف دیگر ایزدان نام برده اند و از آن فرشتة زمانة بیکرانه اراده شده است "} +{"line": "زرک (زَ رَ) (اِ.) یک قلم از هفت قلم مواد آرایشی زنانه و آن خالی بود که به وسیلة سرمه روی صورت ایجاد می کردند"} +{"line": "زرکش (زَ کَ یا کِ) (ص فا.) آن که تارهای زر به پارچه کشد"} +{"line": "زرکند (زَ کَ) (ص ) چیزی که در آن پاره هایی از طلا به کار رفته باشد"} +{"line": "زرکوب (زَ)1 - (ص فا.) کسی که شغلش طلا - کوبی است . 2 - (ص مف .) طلاکاری شده . 3 - در صحافی ویژگی جلد کتابی که شکل ها و حروف روی آن زرکوبی شده است "} +{"line": "زرکوبی ( زرکوبی .) (حامص .) طلاکاری "} +{"line": "زرگر (زَ گَ) سازندة زیورآلات طلایی "} +{"line": "زری (زَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به زر، طلایی . 2 - پارچه یا لباسی که در آن نخ های طلایی به کار رفته است . 3 - نامی برای زنان "} +{"line": "زریر (زَ) (اِ.) گیاهی است دارای ساقة کوتاه و گل های زردرنگ و برگ های زرد مایل به سفید که در رنگ کردن پارچه و لباس استعمال می شود"} +{"line": "زرین (زَ رِّ) (ص نسب .) منسوب به زر، طلایی "} +{"line": "زریون (زَ) (ص مر.) زرد رنگ "} +{"line": "زشت (ز شْ) [ په . ] (ص .) 1 - بدنما، بدگل . 2 - ناپسند، قبیح "} +{"line": "زشت یاد (ز) (اِمر.) گفتار بد دربارة کسی، غیبت "} +{"line": "زشتی ( زشتی .) (حامص .) 1 - بدمنظری . 2 - ناپسندی "} +{"line": "زعارت (زَ رَ) [ ع . زعارة ] (مص ل .) بدخویی، بدخلقی "} +{"line": "زعاف (زُ) [ ع . ] (ص .) مهلک، کشنده "} +{"line": "زعامت (زَ مَ) [ ع . زعامة ] (اِمص .) ریاست "} +{"line": "زعر (زَ عْ) [ ع . ] (مص ل .) پراکنده شدن "} +{"line": "زعفران (زَ فَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی است پایا از تیرة زنبقی ها با برگ های دراز و سبز و گل های زرد یا سرخ خوش بو که تارهای نازک زرد رنگ در میان آن قرار دارد"} +{"line": "زعم (زَ عْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به عهده گرفتن . 2 - (اِمص .) کفالت "} +{"line": "زعم (زَ یا ز یا زُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گمان بردن . 2 - (اِ.) گمان "} +{"line": "زعماء (زُ عَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ زعیم "} +{"line": "زعیم (زَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کفیل . 2 - پیشوا، رهبر، بزرگ قوم "} +{"line": "زغار ( زغار .) (اِ.) سختی و محنت "} +{"line": "زغار (زَ) 1 - زمین نمناک . 2 - لکه یا چربی که در چیزی نمایان باشد"} +{"line": "زغار ( زغار .) (اِ.) فریاد و فغان "} +{"line": "زغاره ( زغاره .) (اِ.) سرخاب ؛ غازه، گلگونه "} +{"line": "زغاره ( زغاره .) (اِ.) 1 - ارزن . 2 - نانی که از ارزن پزند"} +{"line": "زغال (زُ) (اِ.) چوب سوخته که پیش از خاکستر شدن آن را خاموش کنند"} +{"line": "زغال اخته ( زغال اخته . اَ تِ) (اِمر.) درختچه ای است با برگ های کوچک، میوة آن سرخ رنگ و گوشت دار شبیه سنجد است که از آن کمپوت و مربا درست می کنند یا به صورت خشک شده مصرف می کنند"} +{"line": "زغال دانی ( زغال دانی .) (اِ.) 1 - محلی که در آن زغال انبار و نگه داری می کنند. 2 - (عا.) جای کوچک و کثیف "} +{"line": "زغال سنگ ( زغال سنگ . سَ) (اِمر.) جسمی است سیاه و براق با درصد بالایی از کربن خالص که از بقایای درختان و گیاهانی که قرن ها پیش در زیرزمین مانده اند تشکیل می شود"} +{"line": "زغاک (زَ) (اِ.) شاخة درخت انگور"} +{"line": "زغراش (زَ) (اِ.) خرده ریزهای پوست که پوستین دوزان به دور اندازند"} +{"line": "زغن (زَ غَ) (اِ.) پرنده ای است گوشتخوار از دستة بازها اما کوچک تر از باز"} +{"line": "زغند (زَ غَ) (اِ.) آواز بلند"} +{"line": "زغنگ (زَ غَ) (اِ.) یک چشم به هم زدن "} +{"line": "زغوته (زَ تِ) (اِ.) نخ یا ریسمان که دور دوک پیچیده باشند"} +{"line": "زفاف (ز) [ ع . ] (مص م .) عروس را به خانة شوهر فرستادن . ؛ شب زفاف شب عروسی "} +{"line": "زفان (زَ) (اِ.) زبان "} +{"line": "زفانه (زَ نِ) (اِ.) نک زبانه "} +{"line": "زفت (زُ فْ) (ص .) 1 - خسیس، بخیل . 2 - ترشروی، تندخو"} +{"line": "زفت (زَ فْ) (ص .) 1 - درشت، ستبر. 2 - پر، لبریز. 3 - تندمزه "} +{"line": "زفت (ز فْ) (اِ.) نوعی صمغ گیاهی که بر روی پارچه می مالند، و برای معالجه بر موضع مورد نظر می چسبانند"} +{"line": "زفر (زَ فَ) [ په . ] (اِ.) دهان "} +{"line": "زفرات (زَ فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ زَفرَة ؛ آه های بلند و آتشین "} +{"line": "زفرین (زُ فْ) (اِ.) حلقه ای که بر چهارچوب در نصب کنند؛ زلفین "} +{"line": "زفیر (زَ) [ ع . ] (مص ل .) دم برآوردن "} +{"line": "زق (زَ قّ) [ ع . ] (مص ل .) خوراک دادن مرغ به جوجه "} +{"line": "زق زقو (ز ز) (ص .) (عا.) آن که زیاد نق می زند و بهانه می گیرد"} +{"line": "زقوم (زَ قُّ) [ ع . ] (اِ.) نامِ درختی است در جهنم که میوه های تلخ بار می آورد"} +{"line": "زل (ز لّ) [ ازع . ] (اِ.) تیزی و حدُت گرما. ؛ زل آفتاب نهایت سوزندگی و تابش آفتاب "} +{"line": "زل (زُ) (اِ.) (عا.) نگاه خیره و کنجکاوانه یا گستاخانه "} +{"line": "زل (زَ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِمص .) لغزش "} +{"line": "زلات (زَ لّ) [ ع . ] (اِ.) جِ زلت - لغزش ها، خطاها. 2 - ولیمه ها، مهمانی ها"} +{"line": "زلازل (زَ ز) [ ع . ] (اِ.) جِ زلزله "} +{"line": "زلال (زُ) [ ع . ] (ص .) آب صاف و گوارا"} +{"line": "زلالی (زَ) [ ع . ] (اِ.) ج . زلِّیّه ؛ گستردنی، بساط "} +{"line": "زلالیه (زُ یِّ) [ ع . زلالیة ] (اِ.) مایعی است شفاف که فضای بین قرنیه و زجاجیه را پر می کند"} +{"line": "زلت (زَ لَّ) [ ع . زلة ] 1 - (مص ل .) لغزیدن، خطا کردن . 2 - (اِمص .) لغزش . 3 - (اِ.) خطا. 4 - مهمانی "} +{"line": "زلزال (ز) [ ع . ] (مص م .) جنبانیدن "} +{"line": "زلزله (ز لْ ز لِ) [ ع . زلزلة ] 1 - (اِمص .) لرزش . 2 - (اِ.) تکان و جنبش شدید یا خفیف پوستة کرة زمین "} +{"line": "عجل (عِ جْ) [ ع . ] (اِ.) گوساله "} +{"line": "زلزله خیز ( زلزله خیز .) [ ع - فا. ] (ص .) ویژگی مناطقی از زمین که بر روی کمربند زلزله واقعند و در آن ها زلزله بسیار روی می دهد"} +{"line": "زلزله نگاری ( زلزله نگاری . نِ) [ ع - فا. ] (حامص .) ثبت ارتعاشات زلزله و تعیین مرکز پیدایش آن و اندازه گیری شدت آن "} +{"line": "زلف (زُ لْ) (اِ.) گیسو، موی سر"} +{"line": "زلف (زُ لَ) [ ع . ] (اِ.) ج . زُلْفَة ؛ پاره ای از شب، اول شب "} +{"line": "زلفین (زُ) (اِ.) = زورفین . زُرْفین : 1 - حلقه ای که زنجیر یا چفت را در آن می انداختند. 2 - زلف معشوق "} +{"line": "زلفین بستن ( زلفین بستن . بَ تَ)(مص م .) انتقام گرفتن "} +{"line": "زلق (زَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِمص .) لغزش . 3 - استمناء"} +{"line": "زلل (زَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِمص .) لغزش . 3 - (اِ.) خطا"} +{"line": "زلم زیمبو (زَ لَ بُ) (اِمر.) (عا.) اسباب و آلات بازیچه مانند و غالباً زاید که برای زیور به خود می آویزند یا بی هوده در جایی نگه می دارند"} +{"line": "زله ( زله .) (اِ.) حشره ای است شبیه ملخ و سبز رنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند؛ سوسک و زنجره و جزد و چزد نیز گویند"} +{"line": "زله (زَ لِّ) [ ع . زلة ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِ.) خطا. 3 - مهمانی عروسی . 4 - آن چه از خوردنی که از مهمانی با خود برند"} +{"line": "زلیفن (زَ فَ) (اِ.) 1 - ترس، بیم . 2 - کینه، انتقام "} +{"line": "زم (زَ) [ په . ] (اِ.) سرما، سردی "} +{"line": "زم (زَ) (اِ.) گوشت درون و بیرون دهان "} +{"line": "زمار (ز) [ ع . ] (ص .) نای زن، نی نواز"} +{"line": "زمار ( زمار .) [ ع . ] (اِ.) بانگ شترمرغ "} +{"line": "زماره (زَ مّ رِ یا رَ) [ ع . زمارة ] (اِ.) نوعی نای که نوازند"} +{"line": "زمام (ز) [ ع . ] (اِ.) مهار، عنان "} +{"line": "زمامدار ( زمامدار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) سیاستمدار، پیشوا"} +{"line": "زمامداری ( زمامداری .) [ ع - فا. ] (حامص .) سیاستمداری، پیشوایی "} +{"line": "زمان (زَ) [ په . ] (اِ.) 1 - وقت، هنگام . 2 - دور، عهد. 3 - مدت، فصل . 4 - مهلت . ؛ زمان گرینویچ مرجع مقایسه ای زمان مناطق مختلف کرة زمین بر مبنای نصف النهار گرینویچ که در حمل و نقل بین المللی و پرواز هواپیماها به کار رود و 5/3 ساعت عقب تر از زمان در تهران است "} +{"line": "زمان خواستن ( زمان خواستن . خا تَ) (مص ل .) مهلت خواستن "} +{"line": "زمانه (زَ نِ) (اِ.) روزگار، دهر"} +{"line": "زمانه (زَ نَ) [ ع . زمانة ] (اِ.) 1 - آفت . 2 - نقص بعض اعضا. 3 - تعطیل قوی . 4 - حب، محبت "} +{"line": "زمترا (زَ مَ) (اِ.) تمسخر"} +{"line": "زمخت (زُ مُ) (ص .) (عا.) 1 - گس، هر چه که طعمی گس داشته باشد. 2 - درشت، ناهنجار. 3 - بخیل "} +{"line": "زمر (زَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نای زدن . 2 - (اِ.) صورت ؛ ج . زمور"} +{"line": "زمردین (زُ مُ رُّ) [ معر - فا. ] (ص نسب .)منسوب به زمرد، زمردی، ساخته شده از زمرد"} +{"line": "زمره (زُ رِ) [ ع . زمزمة ] (اِ.) گروه، جماعت "} +{"line": "زمرّد (زُ مُ رُّ) [ معر - یو. ] (اِ.) یکی از سنگ های قیمتی به رنگ سبز که در جواهرسازی به کار می رود"} +{"line": "زمزمه (زَ زَ مِ) [ ع . زمزمة ] = زمزم : 1 - (مص ل .) ترنم کردن . 2 - (اِ.) نغمه . 3 - دعایی که زردشتیان آهسته و زیر لب خوانند. 4 - هر آوازی که به آهستگی خوانده شود"} +{"line": "زمستان (زَ یا ز مِ) [ په . ] (اِمر.) چهارمین فصل از فصل های سال "} +{"line": "زمستان خواب ( زمستان خواب . خا) (ص .) ویژگی جانورانی که در طول زمستان به خواب زمستانی می روند"} +{"line": "زمن (زَ مِ) [ ع . ] (ص .) زمین گیر، بر جای مانده "} +{"line": "زمن (زَ مَ) [ ع . ] (اِ.) وقت، هنگام . ج . ازمان، ازمن "} +{"line": "زمهریر (زَ هَ) (اِمر.) 1 - سرمای بسیار سخت . 2 - جای بسیار سرد"} +{"line": "زمیر (زَ) [ ع . ] (ص .) کوتاه قد"} +{"line": "زمین (زَ) [ په . ] (اِ.)1 - سومین سیاره از سیارات منظومه شمسی به نسبت دوری از خورشید. 2 - مساحتی از خاک که در آن کشت و زرع می کنند. 3 - خاک . ؛ زمین و زمان کنایه از: همه جا و همه چیز. ؛ زمین را به آسمان دوختن کنایه از: دست به کار محال زدن و به قصد پیروز شدن از هیچ تلاشی فرو گذار نکردن "} +{"line": "زمین خوار ( زمین خوار . خا) (اِ.) کسی که زمین های بایر و بی صاحب را از راه های نامشروع تصرف می کند و به دیگران می فروشد"} +{"line": "زمین خیز ( زمین خیز .) (ص .)1 - عجیب، شگفتی آور. 2 - محصول کشاورزی "} +{"line": "زمین دار ( زمین دار .) (ص فا.) 1 - مالک . 2 - مرزبان "} +{"line": "زمین دوز ( زمین دوز .) 1 - (اِ.) نوعی خیمه . 2 - (ص مر.) محکم، استوار"} +{"line": "زمین شناسی ( زمین شناسی . ش ) 1 - (حامص .) مطالعة زمین و دگرگونی های آن . 2 - (اِ.) علمی که موضوع آن زمین و دگرگونی های مربوط به آن است "} +{"line": "زمین لرزه ( زمین لرزه . لَ ز) (اِمر.) زلزله "} +{"line": "زمین گیر ( زمین گیر .) (ص فا.) درمانده، ناتوان "} +{"line": "زن (زَ) [ په . ] 1 - انسان ماده . 2 - همسر"} +{"line": "زن بابا (زَ) (اِمر.) نامادری "} +{"line": "زن بر (زَ بَ) (ص .) دلال محبت، پاانداز"} +{"line": "زن به مزد (زَ. ب. مُ) (ص مر.) دیوث، قواد"} +{"line": "زن به مزدی ( زن به مزدی .)(حامص .) جاکشی، قوادی "} +{"line": "زن جلب (زَ جَ لَ) [ فا - ع . ] (اِ. ص .) ویژگی مردی که زنش بدکاره است "} +{"line": "زن ذلیل (زَ. ذَ) [ ع - فا. ] (عا.) ویژگی آن که از زنش می ترسد و مطیع و فرمان بردار مطلق اوست "} +{"line": "زن سالاری ( زن سالاری .) (اِمر.) نظام اجتماعی که در آن قدرت در دست زنان است "} +{"line": "زن قحبه ( زن قحبه . قَ بَ یا ب) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - آن که زن وی روسپی باشد. 2 - دشنامی است مردان را، زن جلب "} +{"line": "زن کردن (زَ. کَ دَ) (مص م .) ازدواج کردن "} +{"line": "زناء (ز) [ ع . ] (مص ل .) آمیزش نامشروع مرد و زن "} +{"line": "زنابیر (زَ) [ ع . ] (اِ.) جِ زنبور"} +{"line": "زناج (زُ نّ) (اِ.) جگرآکند"} +{"line": "زنادیق (زَ) [ ع . ] (اِ.) جِ زندیق "} +{"line": "زنار (زُ نّ) [ یو. ] (اِ.) 1 - رشته ای که مسیحیان به وسیلة آن صلیب را به گردن آویزند. 2 - کُستی ؛ شالی که زردشتیان به کمر بندند"} +{"line": "زنار بستن ( زنار بستن . بَ تَ) [ یو - فا. ] (مص ل .) کنایه از: کافر شدن "} +{"line": "زناشویی (زَ) (حامص .) ازدواج، برقراری رابطة زن و شوهری "} +{"line": "زنباره (زَ رِ) (ص مر.) زن باز، مردی که آمیزش با زنان را بسیار دوست دارد"} +{"line": "زنبارگی (زَ رَ یا رِ) (حامص .) بُلهوسی، زن - دوستی "} +{"line": "زنبر (زَ بَ) (اِ.) (عا.) ظرفی مستطیل شکل که هر گوشة آن یک دستگیره دارد و به وسیلة آن خاک، خشت و مانند آن راجابه جا کنند"} +{"line": "زنبری (زَ بَ) (اِ.) کشتی، جهاز بزرگ "} +{"line": "زنبق (زَ بَ) (اِ.) گیاهی است پایا از راستة تک لپه ای ها جزو گروهی که جام و کاسة رنگین دارند و سردستة زنبقی ها می باشند. این گیاه دارای ساقة زیرزمینی نشاسته دار و گل های رنگین معطر است "} +{"line": "زنبور (زَ) [ ع . زُنبور ] (اِ.) حشره ای است از گروه نازک بالان با نیشی قوی که به صورت گروهی زندگی می کند و به چند نوع تقسیم می شود - زنبور سیاه . 2 - زنبور طلایی . 3 - زنبور عسل "} +{"line": "زنبوره (زَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - نوعی زنبور سیاه بزرگ . 2 - نوعی توپ کوچک، زنبورک کمانی آهنین و نوک تیز، زنبورک . 3 - سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند (بیشتر در هند)؛ کنگری . 4 - کنایه از: گروه بسیار، مردم انبوه "} +{"line": "زنبورک (زَ رَ) (اِمصغ .)1 - زنبور کوچک . 2 - نوعی توپ کوچک که در زمان صفویه و قاجاریه به شتر می بستند. 3 - کمانی آهنین و نوک تیز"} +{"line": "زنبوری (زَ) (اِ.) 1 - به شکل زنبور. 2 - نوعی پارچة توری درشت بافت . 3 - نوعی چراغ روشنایی "} +{"line": "زنبیل (زَ) (اِ.) سبدی که از الیاف گیاهی بافند"} +{"line": "زنج (زَ نْ) (اِمص .) گریه، ناله "} +{"line": "زنج (ز) (اِ.) زاج سفید"} +{"line": "زنج (زُ) (اِ.) صمغ درخت "} +{"line": "زنجاب (زُ یا ز) (اِمر.) = زنج آب : 1 - زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده . 2 - ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخم های جلدی ملتهب "} +{"line": "زنجبیل (زَ جِ) (اِ.) گیاهی است پایا، دارای برگ های دراز و باریک، گل هایش خوشه ای و زردرنگ، ارتفاعش تا یک متر می رسد. قسمت مورد استفادة این گیاه ریزوم آن است که همان زنجبیل معروف است، طعمش تند و سوزان است، در قدیم برای درمان سرماخوردگی از آن استفاده می شد"} +{"line": "زنجره (ز جَ رِ) (اِ.) حشره ای است دارای بال نازک و شفاف، روی درختان زندگی می کند و آوازی بلند و طولانی دارد"} +{"line": "زنجموره (زَ جِ یا جَ رِ)(اِ.) آه و ناله، گریه و زاری "} +{"line": "زنجه (زَ جِ) (اِ.) 1 - مویه، ناله . 2 - درد شکم "} +{"line": "زنجی (زَ نْ) (ص نسب .) نک زنگی "} +{"line": "زنجیر (زَ) [ په . ] (اِ.) رشته ای است فلزی متصل به هم "} +{"line": "زنجیربان ( زنجیربان .) (ص مر.) (اِمر.) زندانبان "} +{"line": "زنجیرزنی ( زنجیرزنی . زَ) (حامص . اِ.) مراسم عزاداری به ویژه در ماه محرم که در آن عزاداران به صورت گروهی در دسته های نامنظم با زنجیر به کتف و پشت و سر خود می کوبند"} +{"line": "زنجیره (زَ رِ) (اِ.) 1 - رشته، هر چیز شبیه به زنجیر. 2 - چرخه ؛ مجموع فرایندهای مرتبط با هم . 3 - شیارهای لبة سکه "} +{"line": "زنجیری (زَ) (ص نسب .) دیوانه، خطرناک "} +{"line": "زنخ (زَ نَ) (اِ.) چانه "} +{"line": "زنخ بر خود زدن ( زنخ بر خود زدن . بَ. خُ. زَ دَ) (مص ل .) شرمنده شدن، سرافکنده شدن "} +{"line": "زنخ زدن ( زنخ زدن . زَ دَ) (مص ل .) 1 - سخن بیهوده گفتن، چانه زدن . 2 - سرزنش کردن، طعنه زدن "} +{"line": "زنخ نرم داشتن (بودن ) ( زنخ نرم داشتن . نَ. تَ) (مص ل .) کنایه از: موافق بودن، سازگار بود ن "} +{"line": "زنخدان ( زنخدان .) (اِمر.) چانه "} +{"line": "زنخدان گشادن ( زنخدان گشادن . گُ دَ) (مص ل .) کنایه از: به جلوه درآوردن زیبایی و حُسن "} +{"line": "زواه (ز) (اِ.) غذایی که برای زندانیان و اسیران درست کنند"} +{"line": "زند ( زند .) (اِ.) 1 - آهنی که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد، چخماخ . 2 - چوب آتش زنه که آن ر ا بر چوب دیگر سایند تا آتش بوجود بیاید. چوب بالایین را «زند» و چوب زیرین را «پازند» نامند"} +{"line": "زند ( زند .) [ ع . ] (اِ.) ساعد، بنددست "} +{"line": "زند ( زند .) (ص .) 1 - بزرگ، عظیم . 2 - نیرومند"} +{"line": "زند (زَ) (اِ.) 1 - تفسیر، شرح . 2 - تفسیر اوستا"} +{"line": "زندان (ز) [ په . ] (اِ.) جایی برای نگهداری گناهکاران "} +{"line": "زندانبان ( زندانبان .) (ص مر.) نگهبان زندان "} +{"line": "زندانی ( زندانی .) (ص نسب .) کسی که در محبس باشد"} +{"line": "زندخوان (زَ خا) کنایه از: 1 - بلبل . 2 - زرتشتی "} +{"line": "زندقه (زَ دَ قِ) [ ع . زندقة ] (مص ل .) باطناً کافر بودن و تظاهر به ایمان کردن "} +{"line": "زنده (زَ د) (ص .) ژنده ؛ بزرگ، عظیم "} +{"line": "زنده ( زنده .) (اِ.) آتش زنه "} +{"line": "زنده دل ( زنده . د) (ص مر.) 1 - روشن دل . 2 - شاد، خوش مشرب "} +{"line": "زنده پیل (زَ د) [ په . ] (اِمر.) فیل بزرگ "} +{"line": "زندواف (زَ) (ص مر.) 1 - سرودخوان . 2 - خوش آواز. 3 - بلبل "} +{"line": "زندگانی (ز دَ یا د) (مص ل .) 1 - زیستن . 2 - عمر"} +{"line": "زندگی ( زندگی .) [ په . ] (حامص .) 1 - زنده بودن، زیست، حیات . 2 - مدت عمر. 3 - وضع مالی . 4 - مال و منال "} +{"line": "زندگینامه ( زندگینامه . مِ) (اِمر.) شرح حال، گزارشی از رویدادهای زندگی یک یا چند تن "} +{"line": "زندیق (ز) [ معر. ] (اِ.) 1 - کافر، بی دین . 2 - به پیروان «مانی » گفته اند"} +{"line": "زنقه (زَ نَ قَ یا قِ) [ ع . زنقة ] (اِ.) کوچة تنگ و باریک "} +{"line": "زنمرد (زَ مَ) (اِ.) ازدواج "} +{"line": "زنمه (زَ نَ مَ یا مِ) [ ع . زنمة ] (اِ.) پاره ای از گوش شتر یا گوسفند که بریده آویزان کنند"} +{"line": "زننده (زَ نَ د) (ص فا.) 1 - نامطبوع، زشت . 2 - نوازندة ساز"} +{"line": "زنندگی (زَ نَ دَ یا د) (حامص .) زشتی "} +{"line": "زنهار (ز) نک زینهار"} +{"line": "زنهاری (ز)(ص .) کسی که امان و پناه بخواهد"} +{"line": "زنودن (زَ دَ) (مص ل .) زنوییدن "} +{"line": "زنویه (زَ یِ) (اِمص .) زوزه کشیدن سگ "} +{"line": "زنوییدن (زَ دَ) (مص ل .) زوزه کشیدن سگ "} +{"line": "زنگ (زَ) [ په . ] (اِ.) آلتی فلزی که به گردن چهارپایان آویزان کنند"} +{"line": "زنگ ( زنگ .) (اِ.) 1 - اکسید آهن، ماده ای سبز رنگ که در اثر ترکیب اکسیژن و آهن بوجود می آید. 2 - پرتو ماه و آفتاب . 3 - زنگی، سیاه پوست . 4 - کنایه از: غم، اندوه، شب، تیرگی "} +{"line": "زنگ تفریح (زَ گِ تَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) فاصلة کوتاه پس از پایان یک جلسه درس که به شاگردان امکان می دهد از کلاس بیرون بروند و به بازی یا استراحت پردازند"} +{"line": "زنگ زدن (زَ. زَ دَ) (مص ل .) زنگار گرفتن فلز و آیینه و مانند آن "} +{"line": "زنگار (زَ) (اِ.) زنگ فلزات، آیینه و جز آن "} +{"line": "زنگاری ( زنگاری .) (ص نسب .) سبزرنگ "} +{"line": "زنگدار (زَ) (ص فا.) طنین دار"} +{"line": "زنگدان (زَ) (اِمر.) جلاجل "} +{"line": "زنگل (زَ گُ) (اِمر.) زنگوله "} +{"line": "زنگلیچه (زَ گُ چَ یا چِ) (اِمصغ .) زنگ خرد، جرس کوچک "} +{"line": "زنگوله (زَ لِ یا لَ) (اِمر.) زنگ های کوچک که به گردن چهارپایان آویزند"} +{"line": "زنگی (زَ) (ص نسب .) سیاه پوست "} +{"line": "زنگی مزاج (زَ. مِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کسی که همواره شاد و خوشحال باشد"} +{"line": "زنگیچه (زَ چِ یا چَ) (اِمصغ .) مرفق، ابتدای ساعد و دست "} +{"line": "زنیان (ز) (اِ.) = ژنیان . زینان . زینیان : تخمی است که آن را بر روی خمیر نان پاشند؛ نانخواه "} +{"line": "زنینه (زَ نَ یا نِ) (ص نسب . اِمر.) زن، امرأه "} +{"line": "زنیکه (ز کِ) (اِمصغ .) (عا.) = زنکه : برای تحقیر و توهین زن گویند"} +{"line": "زه ( زه .) [ متر. معر. زیق ] (اِ.) کنارة چیزی "} +{"line": "زه ( زه .) 1 - (اِمص .) زاییدن . 2 - تراوش آب از درز چیزی . 3 - (اِ.) نطفه . 4 - بچه . 5 - چشمه "} +{"line": "زه ( زه .) (اِ.) چلة کمان "} +{"line": "زه (ز) (شب جم .) از ادات تحسین به معنی خوشا، آفرین "} +{"line": "زه بند (ز بَ) (اِمر.) نوعی گردن بند"} +{"line": "زه زدن (ز. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) از پا درآمدن، از میدان به در رفتن "} +{"line": "زه کردن ( زه کردن . کَ دَ) (مص م .) آبستن کردن "} +{"line": "زه کشی (ز. کَ یا کِ) (حامص .) خشکاندن آب زمین "} +{"line": "زه کشیدن ( زه کشیدن . کَ یا کِ دَ) (مص ل .) 1 - کشیدن زه کمان . 2 - (مص م .) (عا.) سخت شدن جراحت، تیر کشیدن عضلات "} +{"line": "زه گرفته (ز گِ رِ تِ) (ص مف .) 1 - آبستن شده، بار گرفته (زن یا جانور ماده ). 2 - زمینی که شایستگی کشت و زرع پیدا کرده "} +{"line": "زهاب (ز) (اِمر.) 1 - آبی که از شکاف سنگ یا چشمه تراوش کند. 2 - چشمة جوشان "} +{"line": "زهاد (زُ هّ) [ ع . ] (ص .) جِ زاهد؛ پارسایان "} +{"line": "زوایا (زَ) [ ع . ] (اِ.) جِ زاویه ؛ گوشه ها"} +{"line": "زهادت (زَ دَ) [ ع . زهادة ] 1 - (مص ل .) زهد ورزیدن، رغبت نکردن به دنیا. 2 - (اِمص .) بی میلی به جهان، پرهیزگاری، پارسایی "} +{"line": "زهار (ز) (اِ.) آلت تناسلی مرد یا زن و حوالی آن که موی از آن روید، شرمگاه "} +{"line": "زهازه (ز ز) (شب جم .) از ادات تحسین به معنای : آفرین ! 1"} +{"line": "زهتاب (ز) (ص فا.) کسی که شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشتة تافته از رودة گوسفند و حیوانات دیگر است "} +{"line": "زهد (زُ) [ ع . ] (اِمص .) پرهیزکاری "} +{"line": "زهدان (ز) (اِمر.) بچه دان "} +{"line": "زهدان نهادن ( زهدان نهادن . نَ دَ) (مص ل .) کنایه از: عاجز شدن در جنگ "} +{"line": "زهر ( زهر .) [ ع . ] (اِ.) شکوفة درخت و گیاه . ج . ازهار، زهور"} +{"line": "زهر (زَ) [ په . ] (اِ.) مادة سمی . ؛ زهر هلاهل زهر جانوری افسانه ای که گفته شده بسیار کشنده است . ؛ زهر چشم گرفتن بسیار ترساندن . ؛ زهر مار کردن کنایه از: خوردن (در مقام دشنام و تحقیر). ؛ زهر ماری کنایه از: مشروب الکلی "} +{"line": "زهرآگین ( زهرآگین .) (ص مر.) زهرآلود"} +{"line": "زهرا (زَ) [ ع . زهراء ] (ص .) مؤنث ازهر، درخشنده، درخشنده روی "} +{"line": "زهراب (زَ) (اِمر.) 1 - آب زهرآلود. 2 - مایه ای که شیر را پنیر کند"} +{"line": "زهرابه (زَ ب) (اِمر.) سمی که از میکرب ها ترشح شود"} +{"line": "زهرباد (زَ) (اِمر.) دیفتری "} +{"line": "زهربار ( زهربار .) (ص فا.) کشنده، مهلک "} +{"line": "زهرخند ( زهرخند . خَ) (اِمر.) خنده ای که از روی خشم کنند"} +{"line": "زهره (زُ رِ) [ ع . زهرة ] (اِ.) ناهید؛ دومین سیارة منظومة شمسی به نسبت فاصله از خورشید"} +{"line": "زهره (زَ رِ یا رَ) (اِ.) 1 - کیسة صفراء. 2 - مایع زرد رنگ و تلخ موجود در کیسة صفرا. ؛ زهره ترک شدن (عا.) به شدت ترسیدن "} +{"line": "زهره ( زهره .) [ ع . زهرة ] (اِ.) واحد زهر؛ یک شکوفه "} +{"line": "زهره باختن (زَ رِ. تَ) (مص ل .) بسیار ترسیدن "} +{"line": "زهره داشتن ( زهره داشتن . تَ) (مص ل .) دل و جرأت داشتن "} +{"line": "زهره رخ (زُ رِ. رُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) دارای چهره ای مانند زهره، ناهید رخسار، زهره - جبین "} +{"line": "زهره ساز ( زهره ساز .) [ ع - فا. ] (ص مر.) خوش - خوان "} +{"line": "زهره طبع ( زهره طبع . طَ) [ ع . ] (ص مر.) خوش منش "} +{"line": "زهرچشم (زَ چَ یا چِ) (اِمر.) نگاهی که از روی خشم و غضب کنند"} +{"line": "زهزاد (ز) (اِمر.) زن و فرزند، نسل، فرزند"} +{"line": "زهم (زُ) [ ع . ] (اِ.) بوی بد، گند"} +{"line": "زهمت (زُ مَ) [ ع . زهمة ] (اِ.) باد گنده، بوی ریم و چربش، بوی گوشت چرب متعفن "} +{"line": "زهه (ز هَ یا هِ) (اِمص .) به دست آوردن نتیجه از درآمیختن نر و ماده ؛ نتاج، تخم گیری "} +{"line": "زهو (زَ هْ وْ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درخشیدن . 2 - وزیدن . 3 - ناز کردن . 4 - تکبر کردن "} +{"line": "زهوار (ز) (اِمر.) 1 - نوار باریکی از چرم یا چیز دیگر که با آن حاشیه یا کنارة چیزی را دوزند. 2 - چوب های باریکی که در اطراف چهارچوب در و پنجره کوبند"} +{"line": "زهوق (زُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بیرون رفتن . 2 - نابود گشتن . 3 - باطل شدن "} +{"line": "زهک (ز هَ) (اِمصغ .) شیر زنان یا جانوران دیگر نو زاییده ؛ آغوز، فله "} +{"line": "زهکونی (ز) (حامص .) تیپا، اردنگ "} +{"line": "زهگیر (ز) (اِ.) انگشتانه ای از چرم یا استخوان که درِ آن را در انگشت کرده، زه کمان را می کشیدند"} +{"line": "زهی (ز) (شب جم .) 1 - از ادات تحسین به معنای آفرین ! 2 - از ادات تأسف به معنای افسوس ! 1"} +{"line": "زهی ( زهی .) (ص نسب .) 1 - حیوان آماده برای آبستن شدن . 2 - حیوان نو زاییده "} +{"line": "زهی ( زهی .) (ص نسب .) هر سازی که دارای زه باشد"} +{"line": "زهیدن (ز دَ) (مص ل .) زاییدن "} +{"line": "زو (اِ.) بازی ای گروهی که در آن یک نفر در حالی که نفس خود را حبس کرده و با گفتن کلمة «زو» به سمت گروه مقابل می رود و تا وقتی که بدون نفس کشیدن این کلمه را بر زبان می آورد می تواند اعضای گروه مقابل را بزند و از بازی خارج کند مگر این که خود به وسیلة آن ها گرفته شود و نتواند فرار کند"} +{"line": "زو (زُ) (اِ.) دریا"} +{"line": "زو کشیدن (کِ دَ) (مص ل .) (عا.) اصطلاحی است در باز الک دولک که طرف مغلوب باخته باید در مسافت معینی بدون تازه کردن نفس بدود"} +{"line": "زواج (زَ) [ ع . ] (اِمص .) زناشویی "} +{"line": "زواده (زَ د) [ ع . ] (اِ.) زاد و توشة سفر"} +{"line": "زوار (زُ وّ) [ ع . ] (ص . اِ.) زیارت کنندگان "} +{"line": "زوار (زَ) (ص . اِ.) خدمتکار، پرستار"} +{"line": "زوار (زَ وَّ) [ ع . ] (ص .) بسیار زیارت کننده "} +{"line": "زوار (ز) نک زهوار"} +{"line": "زوار دررفته (زَ. دَ رَ تِ)(ص مر.)(عا.) فرسوده، از کار افتاده "} +{"line": "زوال (زَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیست شدن، از بین رفتن . 2 - متمایل شدن آفتاب از وسط آسمان به سوی مغرب . 3 - (اِمص .) نقصان . 4 - ناپایداری . 5 - نیستی . 6 - خرابی . 7 - (اِ.) آفت، بلا"} +{"line": "زواله (زَ لِ) (اِ.) گلولة خمیر که به مقدار یک قرص نان ساخته باشند"} +{"line": "زواید (زَ یِ) [ ع . زوائد ] (اِ.) جِ زایده "} +{"line": "زوبع (زُ بَ) [ ع . ] (اِ.) شیطان، ابلیس "} +{"line": "زوبین (اِ.) نیزه کوچک "} +{"line": "زوج (زُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شوهر. 2 - عددی که بر 2 بخش پذیر باشد"} +{"line": "زوجات (زَ یا زُ) [ ع . ] (اِ.) جِ زوجه ؛ همسران "} +{"line": "زوجه (زُ جِ) [ ع . زوجة ] (اِ.) همسر"} +{"line": "زوجین (زُ جِ) [ ع . ] (اِ.) تثنیه زوج، زن و شوهر"} +{"line": "زود [ په . ] (ق .) تند، سریع "} +{"line": "زودازود (ق مر.) شتابان، با عجله "} +{"line": "زودانداز ( اَ ) (اِ. ص .) شعر یا سخنی که به بدیهه و بی تأمل گفته شود"} +{"line": "زودباور (وَ) (ص مر.) ساده لوح "} +{"line": "زودخیز (ص فا.) کنایه از: خدمتگزار"} +{"line": "زودرس (رَ یا رِ) (ص فا.) آن چه که پیش از موقع مقرر به دست آید"} +{"line": "زودرنج (رَ) (ص مر.) آن که زود متأثر و رنجیده خاطر شود، نازک دل، حساس "} +{"line": "زودگذر (گُ ذَ) (ص فا.) آن چه که به سرعت محو شود"} +{"line": "زودیاب (ص فا.) تیزهوش "} +{"line": "زور (زَ وَ) (ص . ق .) فوق، زبر"} +{"line": "زور (زَ یا زُ) (اِ.) (زردشتی ) آبی است که به دست یکی از موبدان، پاک و مقدس شده، خوردنی مایع و آبکی ؛ مق . می زد"} +{"line": "زور [ ع . ] (اِ.) دروغ، باطل "} +{"line": "زور [ په . ] (اِ.) نیرو، توانایی "} +{"line": "زور آوردن (وَیا وُ دَ) (مص ل .) 1 - فشار دادن . 2 - ستم کردن "} +{"line": "زور زدن (زَ دَ) (مص ل .) (عا.) نهایت تلاش خود را کردن "} +{"line": "زورآزما (ی ) (ز) (ص فا.) آن که زور و نیروی خویش را به معرض آزمایش درآورد"} +{"line": "زورآزمایی (ز) (حامص .) دست و پنجه نرم کردن "} +{"line": "زورآور (وَ) (ص فا.) زورمند، نیرومند"} +{"line": "زورآوری (وَ)(حامص .)نیرومندی، پهلوانی "} +{"line": "زوراء (زَ یا زُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چاه عمیق . 2 - کمان . 3 - قدح "} +{"line": "زورخانه (نِ) (اِمر.) محل مخصوص ورزش های باستانی، باشگاه "} +{"line": "زورزورکی (رَ) (ق مر.) (عا.) به زور"} +{"line": "زورفین (زُ فِ) نک زلفین "} +{"line": "زورق (زُ رَ) [ ع . ] (اِ.) قایق "} +{"line": "زورقی ( زورقی .) [ ع - فا. ] (اِ.)نوعی از کلاه قلندران که شبیه به زورق است "} +{"line": "زورنیم (زَ وَ) (اِ.) پارچه ای که به اندام خاصی از جانب پشت بر گریبان جامه دوزند"} +{"line": "زورچپانی (چَ) (حامص .) [ ع . ] (عا.) = زور - تپانی : اصرار و پافشاری یا اعمال زور و فشار برای انجام گرفتن کاری "} +{"line": "زورکی (رَ) (ق مر.) (عا.) به زور"} +{"line": "زوزه (ز) (اِ.) ناله، نالة سگ و شغال "} +{"line": "زوش (ص .)1 - تندخو، خشمگین . 2 - نیرومند"} +{"line": "زوش (زَ یا زُ) [ ع . ] (ص .) بندة فرومایه "} +{"line": "زوفا [ ع . ] (اِ.) گیاهی است پایا از تیرة نعناعیان که به حالت خودرو می روید.ریشه اش ض خیم و منشعب و ساقه هایش نسبتاً چوبی و برگ هایش کوچک و متقابل و نوک تیز و بسیار معطر می باشد. گل هایش زیبا و معطر است . اسانس این گیاه مشابه اسانس نعناع است و مصرف طبی دارد"} +{"line": "زولبیا (اِ.) نوعی شیرینی است که برای تهیة آن نشاسته و ماست را مخلوط کنند و سپس در شربت، شکر، آب و گلاب قرار می دهند"} +{"line": "زوم [ انگ . ] (اِ.) نوعی عدسی با فاصلة کانونی متغیر. ؛ زوم کردن الف - تغییر دادن فاصلة کانونی عدسی زوم برای تطبیق با موضوع مورد نظر عکاس یا فیلمبردار. ب - (مجازاً) خیره شدن، با توجه نگاه کردن در چیزی "} +{"line": "زون (اِ.) بهره، قسمت "} +{"line": "زونا (زُ) (اِ.) بیماری پوستی که عامل ویروس آبله مرغان است که به صورت تاول ها یا دانه هایی در امتداد یک عصب پوستی پدیدار می شود و با درد زیادی همراه است "} +{"line": "زونکن (زُ کَ) [ آلما . ] (اِ.) نام تجاری وسیله ای معمولاً مقوایی و ضخیم با میله هایی فنردار، مخصوص نگه داری سندها و اوراق اداری برای پیشگیری از پراکنده شدن آن ها، پَروَندن (فره )"} +{"line": "زویج (زَ) (اِ.) = زویش : نوعی خوراک که از قطعات رودة گاو یا گوسفند آکنده از پیه و گوشت تهیه کنند"} +{"line": "زک (زَ) (اِ.) سخنی که از روی خشم در زیر لب گویند"} +{"line": "زکاب (زَ) (اِمر.) مرکب سیاه که با آن چیز نویسند"} +{"line": "زکات (زَ) [ ع . زکاة ] (اِ.) 1 - خلاصة چیزی . 2 - بخشی از مال که به مستمند و درویش دهند"} +{"line": "زکاره (زَ رِ) (ص .) خیره سر"} +{"line": "زکال (زُ) (اِ.) زُگال ؛ ذغال "} +{"line": "زکام (زُ) [ ع . ] (اِ.) بیماری واگیردار که در اثر سرماخوردگی بوجود می آید که با آب ریزش و گرفتگی بینی همراه است "} +{"line": "زکان (زَ) (ص فا.) کسی که از روی خشم یا دلتنگی با خود حرف بزند"} +{"line": "زکند (زُ کَ) (اِ.) کاسة سفالین "} +{"line": "زکوة (زَ کا) [ ع . ] (اِ.) نک زکات "} +{"line": "زکی (زَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک، پاکیزه . 2 - پارسا. ج . ازکیاء"} +{"line": "زکی (ز کّ) (شب جم .) (عا.) هنگام اعتراض همراه با انکار و تعجب به کار می رود، دکی "} +{"line": "زکیدن (زَ دَ)(مص ل .) از روی خشم و دلتنگی با خود حرف زدن "} +{"line": "زکیه (زَ یِّ) [ ع . زکیة ] (ص .) مؤنث زکی "} +{"line": "زگال (زُ) (اِ.) زغال "} +{"line": "زگالاب (زُ) (اِمر.) مرکبی سیاه که با آن نویسند"} +{"line": "زگوند (ز گُ) [ از آلما. ] (اِ.) علامتی به شکل « » که در بالا و سمت راست حروف مشخص کنندة نمادهای ریاضی قرار می گیرد و آن ها را از نمادهای متناظرشان متمایز می کند"} +{"line": "زگیل (ز) (اِ.) برجستگی کوچک روی پوست "} +{"line": "زی [ ع . ] (اِ.) هیئت، شکل "} +{"line": "زی (حراض .) سوی، طرف "} +{"line": "زیاد [ ع . ] (ص . ق .) بسیار، فراوان "} +{"line": "زیادت (دَ) [ ع . زیادة ] 1 - (مص ل .) افزون شدن . 2 - (اِمص .) افزونی "} +{"line": "زیاده (د) [ ع . زیادة ] افزونی "} +{"line": "زیارت (رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دیدار کردن . 2 - رفتن به مکان مقدس "} +{"line": "زیارت نامه ( زیارت نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) دعای ویژه ای که در هنگام زیارت جایی خوانده می شود"} +{"line": "زیان (اِ.) 1 - خسارت . 2 - آسیب . 3 - کاستی "} +{"line": "زیان کار (ص فا.) خسران دیده، زیانگر"} +{"line": "زیب (اِ.) آرایش، زینت "} +{"line": "زیبا (ص فا.) 1 - شایسته، زیبنده . 2 - نیکو، جمیل "} +{"line": "زیبق (زَ یْ بَ) [ ع . ] (اِ.) جیوه "} +{"line": "زیبق کردن ( زیبق کردن . کَ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) 1 - جیوه مالیدن به شیشه برای ساختن آیینه . 2 - نابود کردن "} +{"line": "زیبنده (بَ د) (ص فا.) 1 - سزاوار. 2 - آراسته "} +{"line": "زیبندگی (بَ دَ یا د)(حامص .) 1 - شایستگی . 2 - برازندگی "} +{"line": "زیبیدن (ز دَ) (مص ل .) سزاوار بودن، برازنده بودن "} +{"line": "زیت (زَ یا ز) [ ع . ] (اِ.) روغن زیتون "} +{"line": "زیتون (زَ یا ز) [ ع . ] (اِ.) درختی است با تنة ناصاف و دارای شکاف های مشخص، ولی در گیاهان جوان صاف و رنگی مایل به سبز دارد. میوة این درخت سبز و گوشت دار شبیه به آلوچه است که روغن فراوان دارد و ملین است . ؛ زیتون پرورده میوة زیتون که هستة آن را درآورده و داخل آن را از دانه های خشک شدة انار ترش و گردوی کوبیده پر کرده باشند"} +{"line": "زیتونی ( زیتونی .) [ ع . ] (ص نسب .) سبز مایل به زرد"} +{"line": "زیج (اِ.) معرب زیگ، جدولی برای تعیین احوال و حرکات ستارگان "} +{"line": "زید (زَ یا ز) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نمو کردن، افزون شدن . 2 - (مص م .) نمو دادن . 3 - نامی است از نام های مردان "} +{"line": "زیر [ په . ] (ق .) 1 - پایین . 2 - صدای نازک . ؛ زیر بار رفتن کار یا وضع سختی را پذیرفتن . ؛ زیر پا گذاشتن بی اعتنایی کردن، اهمیت ندادن . ؛ زیر چیزی را زدن آن را انکار کردن . ؛ زیر سیبلی رد کردن نادیده گرفتن "} +{"line": "زیر آمدن (مَ دَ) (مص ل .) مغلوب شدن، باختن "} +{"line": "زیر سبیلی (س ) (ق مر.) (عا.) نادیده، به روی خود نیاوردن "} +{"line": "زیر و بالا (رُ) (ص مر.) سخن ناراست، سخن آمیخته به دروغ "} +{"line": "زیرا (حر رب .) از این جهت "} +{"line": "زیرافکن (اَ کَ) (ص مف . اِ.) 1 - تشک، نهالی . 2 - مقامی است در موسیقی "} +{"line": "زیرانداز (اَ) (اِ.) تشک "} +{"line": "زیراک [ په . ] (حر رب .) زیرا"} +{"line": "زیراکس (کْ سْ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجارتی دستگاهی است که برای اولین بار فتوکپی به صورت خشک را متداول کرد، فتوکپی "} +{"line": "زیربنا (بَ) [ فا - ع . ] (اِ.) 1 - مساحت ساختمان . 2 - زمینی که در آن ساختمان بنا شده است . 3 - اساس، بنیان، زیرساخت "} +{"line": "زیرجامه (مِ یا مَ) (اِمر.) جامة نازکی که زیر شلوار پوشند، زیرشلواری "} +{"line": "زیرخاکی (ص نسب . اِ.) اشیای عتیقه که از زیر خاک بیرون آورند"} +{"line": "زیرخرد (خُ) (اِمر.) لحنی است از موسیقی قدیم "} +{"line": "زیردریایی (دَ) (اِمر.) نوعی کشتی که مجهز به وسایل و جنگ افزارهای لازم است که می تواند در زیر آب و در جهت دلخواه حرکت کند"} +{"line": "زیردست (دَ)(ص مر.)1 - فرمانبردار، خدمتگزار. 2 - ذلیل، پست "} +{"line": "زیرزمین (زَ) (اِمر.) طبقه ای از خانه که پایین تر از سطح زمین قرار دارد"} +{"line": "زیرسیگاری (اِ.) ظرف کوچکی برای ریختن خاکستر سیگار، جاسیگاری "} +{"line": "زیرلفظی (لَ) [ فا - ع . ] (اِ.) (عا.) پول یا هدیه ای که هنگام مراسم عقد از طرف خانوادة داماد به عروس داده می شود تا او رضایت خود را برای ازدواج اعلام کند"} +{"line": "زیرنویس (نِ) (اِمر.) توضیحی که دربارة موضوعی از متن در زیر صفحة متن داده می شود"} +{"line": "زیره (رِ)(اِ.)1 - قسمت زیرین هر چیزی . 2 - قسمت تحتانی کفش "} +{"line": "زیره ( زیره .) (اِ.) = ژیره : گیاهی علفی و یکساله، دارای ساقه های سبز و برگ های بریده و گل های سفید. میوه هایش ریز و معطراست "} +{"line": "زیرپوش (اِ.) لباس نازکی که در زیر لباس های دیگر پوشند، زیرپیراهن "} +{"line": "زیرچاق (اِمر.) 1 - کمان کم زور. 2 - کنایه از: کسی که هر چه بدو فرمان دهند انجام دهد"} +{"line": "ساکن (کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بی حرکت . 2 - مقیم، سکونت داشتن "} +{"line": "زیرچشمی (چَ) (ق .) نگاه کردن به حالتی که دیگران متوجه نشوند"} +{"line": "زیرک (رَ) (ص .) باهوش، زرنگ "} +{"line": "زیرک سار ( زیرک سار .) (ص مر.) باهوش "} +{"line": "زیرکش (کَ یا کِ) (اِمر.) یکی از مقامات موسیقی قدیم ؛ حسینی "} +{"line": "زیرکی (رَ) (حامص .) هوشیاری "} +{"line": "زیزفون (زُ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة پنیرکیان، برگ هایش منفرد کامل و دندانه دار و به شکل قلب در قاعده قرار دارند ولی برگ های انتهای ساقه نوک تیزند و گل هایش به رنگ سفید است . ضح . همین کلمه است که به صورت «زیرفون » تحریف شده "} +{"line": "زیست (مص مر.) زندگی، حیات "} +{"line": "زیست شناسی (ش ) (اِ.) دانشی که دربارة موجودات زنده بحث می کند"} +{"line": "زیستن (تَ) (مص ل .) زندگانی کردن "} +{"line": "زیغ (اِ.) حصیر، بوریا"} +{"line": "زیغ (زَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میل کردن . 2 - میل کردن به سوی پستی و شک . 3 - میل کردن از حق . 4 - (اِمص .) انحراف از راه راست . 5 - شک، ریب "} +{"line": "زیغال (اِ.) قدح "} +{"line": "زیغگر (گَ) (ص .) حصیرباف "} +{"line": "زیف (زَ) (اِ.) گناه، بزه، بی ادبی "} +{"line": "زیف (ز یا زَ) [ ع . ] (ص .) ناسره، قلب (زر، سیم، پول )"} +{"line": "زیلو (اِ.) گلیم "} +{"line": "زیمله (زَ یْ مَ) (اِ.) کجاوه مانندی که برای حمل بار بر پشت الاغ می بستند"} +{"line": "زین (زَ یا ز یْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آراستن . 2 - (اِمص .) نیکویی "} +{"line": "زین [ په . ] (اِ.) نشیمنی ساخته شده از چرم و چوب که به هنگام سواری بر پشت اسب می نهند"} +{"line": "زین کوهه (نْ. هِ) (اِمر.) برآمدگی جلو و عقب زین "} +{"line": "زینان = زنیان . زینیان : (اِ.) تخمی است که بر روی نان پاشند؛ نانخواه "} +{"line": "زینت (نَ) [ ع . زینة ] (اِمص .) آرایش، آن چه با آن آرایش کنند"} +{"line": "زینه (نِ) (اِ.) پله، پلکان "} +{"line": "زینهار (یْ) [ په . ] = زنهار: 1 - (اِ.) پناه، امان، مهلت . 2 - ضمانت . 3 - امانت . 4 - شبه جمله که برای تنبیه و تحذیر گویند به معنای دور باش، حذر کن "} +{"line": "زینهار خوردن ( زینهار خوردن . خُ دَ) (مص ل .) پیمان شکستن "} +{"line": "زینهارخوار ( زینهارخوار . خا) (ص فا.) 1 - پیمان - شکن . 2 - خائن در امانت "} +{"line": "زینهارخواری ( زینهارخواری . خا)(حامص .) عهدشکنی، خیانت "} +{"line": "زینهاردار ( زینهاردار .) (ص فا.) وفادار، پای بند به عهد و پیمان "} +{"line": "زینهارداری ( زینهارداری .) (حامص .) 1 - وفاداری . 2 - امانت "} +{"line": "زینهاری ( زینهاری .) (ص نسب .) 1 - آن که عهد و پیمان بندد. 2 - کسی که امان و پناه بخواهد"} +{"line": "زینک (نْ کْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - روی . 2 - فلزی که روی آن عکس بگیرند و در چاپ و گراور - سازی از آن استفاده کنند"} +{"line": "زیور (وَ) (اِ.) هر آن چه که با آن چیز دیگری را آرایش کنند"} +{"line": "زیورآلات ( زیورآلات .) (اِمر.) مجموعة آن چه که برای زیباتر شدن به خویشتن می آویزند"} +{"line": "زیپ [ از انگ . ] (اِ.) وسیله ای است که برای به هم پیوستن دو لبة پارچه، چرم، مشماع، جیر و... به لباس، چمدان، ساک و... می دوزند. این وسیله متشکل از دو نوار باریک از جنس پارچة محکم است که از یک قاعده به یکدیگر وصلند و در طول آن ها یک ردیف دندانة منظم فلزی یا پلاستیکی قرار دارد. برای بستن زیپ، زایدة کوچکی را که در محل اتصال دو نوار قرار دارد، بالا می کشند تا دندانه ها در هم فرو روند"} +{"line": "زیچ (ص .) خوش طبع "} +{"line": "زیگزاک [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی دوخت دندانه دار شبیه به هفت و هشت های به هم پیوسته . 2 - مسیر یا امتدادی به صورت هفت و هشت "} +{"line": "س (حر.) حرف پانزدهم از الفبای فارسی، برابر با عدد 60 در حساب ابجد"} +{"line": "سآمت (سَ مَ) [ ع . سآمة ] (اِمص .) دلتنگی، ملامت "} +{"line": "سؤر (سُ) [ ع . ] (اِ.) پس ماندة طعام و شراب "} +{"line": "سا (اِ.) نوعی پارچه لطیف گرانبها"} +{"line": "سا (اِ.) نک ساو"} +{"line": "سا از ادات تشبیه، به معنای : شبیه، مانند"} +{"line": "ساباط [ ع . ] (اِ.) سایبان، دالان سر پوشیده "} +{"line": "سابح (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شناکننده، شناور. 2 - تندرونده، تندرو. ج . سابحات 1"} +{"line": "سابحات (ب) [ ع . ] (اِفا.) فرشتگانی که میان زمین و آسمان تسبیح کنند"} +{"line": "سابحه (ب حَ یا حِ) [ ع . سابحة ] (اِفا.) مؤنث سابح ؛ 1 - شناور، شناکننده، 2 - کشتی، 3 - ستاره ؛ ج . سابحات، سوابح "} +{"line": "سابرقان (بُ) [ معر. ] (اِ.) آهن سخت و خشک . شابرقان و شابورقان نیز گویند"} +{"line": "سابری (ب) (ص . اِ.) 1 - نوعی جامة ابریشمی لطیف و گرانمایه . 2 - هر چیز نازک "} +{"line": "سابع (ب) [ ع . ] (ص .) هفتم، هفتمین "} +{"line": "سابق (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیشی گیرنده . 2 - قبلی، گذشته "} +{"line": "سابق الذکر (ب قُ لْ ذ) [ ع . ] (ص مر.)پیش - گفته، مذکور"} +{"line": "سابقاً (ب قَ نْ) [ ع . ] (ق .) قبلاً، پیش از این "} +{"line": "ساکنی ( ساکنی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - آرامش . 2 - منزل کردن، استقرار"} +{"line": "سابقه (ب قَ یا قِ) [ ع . سابقة ] (اِفا.) مؤنث سابق - سبقت گیرنده . 2 - (اِ.) پیشینه، اعمالی که در گذشته انجام شده "} +{"line": "سابقه دار ( سابقه دار .) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - باسابقه . 2 - دارای پیشینه نیک یا بد"} +{"line": "سابقه سالار ( سابقه سالار .) [ ع - فا. ] (ص مر.) کاروان - سالار، پیشرو قافله "} +{"line": "سابقین (ب قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ سابق - پیشینیان . 2 - مردگان . 3 - کسانی که پیش از آغاز جنگ - های پیامبر، اسلام آورده اند"} +{"line": "سابوتاژ (بُ) [ فر ] (اِ.) خرابکاری عمده در کارخانه، معادن، قطار آهن و غیره ؛ تخریب پل ها، جاده ها و غیره "} +{"line": "سابوته (تَ) (اِ.) زن پیر"} +{"line": "سابوره (رَ) (ص .) مخنث، هیز، امرد"} +{"line": "سابیدن (دَ) (مص مر.) (عا.) نک ساییدن "} +{"line": "ساتر (تِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) پوشاننده، پنهان - کننده . 2 - (اِ.) پوشش "} +{"line": "ساتراب (تْ) [ یو. ] (اِ.) والی، حاکم "} +{"line": "ساتن (تَ) [ فر. ] (اِ.) نوعی پارچة نخی مانند اطلس "} +{"line": "ساتگنی (گِ) [ تر. ] (اِ.) = ساتگینی . ساتگن : پیاله بزرگ، قدح شراب خواری "} +{"line": "ساتگینی آوردن ( ساتگینی آوردن . وَ یا وُ دَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) بساط میگساری گستردن "} +{"line": "ساج (اِ.) معرب ساک - درختی است بلند با چوبی سیاه رنگ . 2 - سنگی که با آن شمشیر را صیقل دهند. 3 - تابة نان پزی "} +{"line": "ساج [ ع . ] (اِ.) چادر سبز یا سیاه "} +{"line": "ساج (اِ.) مرغ کنجدخوار"} +{"line": "ساجد (جِ) [ ع . ] (اِفا.) سجده کننده "} +{"line": "ساجور [ ع . ] (اِ.) تکة چوب که با ریسمان به گردن سگ بندند، قلادة سگ . ج . سواجیر"} +{"line": "ساجگون (ص .) به رنگ ساج، تیره فام "} +{"line": "ساحت (حَ) [ ع . ساحة ] (اِ.) 1 - فضای خانه، حیاط . 2 - زمینی که سقف نداشته باشد. 3 - درگاه، آستانه "} +{"line": "ساحر (حِ) [ ع . ] (اِفا.) افسونگر، فریبنده "} +{"line": "ساحره (حِ رِ یا رَ) [ ع . ساحرة ] (اِفا.) مؤنث ساحر. زن جادوگر. ج . ساحرات، سواحر"} +{"line": "ساحری (حِ) [ ع - فا. ] (حامص .) جادوگری، سحر کردن "} +{"line": "ساحل (حِ) [ ع . ] (اِ.) کنار دریا یا رود، کرانه . ج سواحل "} +{"line": "ساحل نشین ( ساحل نشین . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که کنار آب زندگی می کند (اعم از دریا، دریاچه، رودخانه )"} +{"line": "ساخارین [ فر. ] (اِ.) گرد بسیار سفید و شیرینی است که در آب به دشواری و در الکل به خوبی حل گردد و مصرف طبی دارد"} +{"line": "ساخت 1 - (مص مر.) ساختن، صنعت . 2 - (اِ مص .) آمادگی . 3 - (اِ.) ساز، سامان . 4 - ساز و برگ اسب . 5 - ساختار"} +{"line": "ساخت و ساز (تُ) (اِمص .) آمادگی، کار ساختگی "} +{"line": "ساخت و پاخت (تُ) 1 - (اِمر.) قرار پنهانی، زد و بند پنهانی . 2 - (عا.) گاوبندی "} +{"line": "ساختار (اِمر.) 1 - چگونگی ساختمان چیزی . 2 - ترتیب اجزا و بخش های یک جسم "} +{"line": "ساختارگرایی (گِ یا گَ) (حامص .) 1 - نظریه ای که در آن روابط انسانی بیش تر با نمادگرایی منطقی تفسیر و توجیه می شود. 2 - شیوة تجزیه و تحلیل زبان براساس توصیف ویژگی های ساخت و نظام آن "} +{"line": "ساختمان (تِ) 1 - (اِمص .) بنا کردن . 2 - (اِ.) بنا، عمارت، معماری . 3 - نهاد، سرشت "} +{"line": "ساختن (تَ) [ په . ] (مص مر.) 1 - بنا کردن . 2 - اختراع کردن . 3 - آفریدن . 4 - آماده کردن . 5 - پختن . 6 - جعل کردن . 7 - نواختن، ساز زدن . 8 - سازگاری کردن، تحمل کردن . 9 - (عا.) استعمال مواد مخدّر و نشئه شدن "} +{"line": "ساخته (تَ یا تِ) (ص مف .) 1 - بنا شده، درست شده . 2 - اختراع شده . 3 - آفریده . 4 - آماده . 5 - پخته . 6 - مصنوعی، جعلی . 7 - سازگار، متحد"} +{"line": "ساخته آمدن ( ساخته آمدن . مَ دَ) (مص ل .) آماده شدن "} +{"line": "ساخته رنگ ( ساخته رنگ . رَ) (ص مر.) کنایه از: موافق، مناسب "} +{"line": "ساخته کاچار ( ساخته کاچار .) (ص مر.) با اسباب و وسایل "} +{"line": "ساختکاری (حامص .) آمادگی، آراستن "} +{"line": "ساختگی (تَ یا تِ) 1 - (حامص .) مجهز بودن، آمادگی . 2 - (ص .) مصنوعی، تقلبی "} +{"line": "ساختگی کردن ( ساختگی کردن . کَ دَ) (مص ل .) تهیة لوازم و وسایل "} +{"line": "ساخر (خِ) [ ع . ] (اِفا.) سخره کننده، مسخره کننده "} +{"line": "ساخره (خِ رِ یا رَ) [ ع . ساخرة ] (اِفا.) 1 - مؤنث ساخر. 2 - کشتی باد موافق یافته : ج . سواخر"} +{"line": "ساخط (خِ) [ ع . ] (اِفا.) خشمگین "} +{"line": "ساخلو ( لُ) [ تر. ] (اِ.) پادگان، گروهی سرباز که در یک مکان ساکن شوند و به محافظت آن بپردازند"} +{"line": "ساخن (خُ) [ ع . ] (اِفا.) گرم، حار؛ ج . سُخّان "} +{"line": "ساد (ص .) مخفُفِ ساده، ناآمیخته، بی نقش و نگار"} +{"line": "ساد (اِ.) خوک نر، گراز"} +{"line": "ساد [ ع . ] (اِفا.) 1 - سد کننده . 2 - استوار. 3 - راست گفتار"} +{"line": "سادات [ ع . ] (ص . اِ.) جِ سادة - بزرگان . 2 - اولاد پیامبر"} +{"line": "سادس (د) [ ع . ] (عد. ص .) ششم، ششمین "} +{"line": "سادن (د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حاجب، دربان . 2 - خادم معبد"} +{"line": "ساده ( ساده .) (ص مف .) ساییده شده "} +{"line": "ساده (دَ یا د) (ص .) 1 - بی نقش و نگار. 2 - پاک، خالص . 3 - ساده لوح، ابله، نادان . 4 - بسیط، بدون ترکیب . 5 - آسان . 6 - عادی، معمولی . 7 - پسری که هنوز ریش درنیاورده . 8 - بدون زینت و زیور. 9 - صاف و هموار0 - لغزان، لغزنده 1 - بی چین و گره 2 - تراشیده، سترده "} +{"line": "ساده ( ساده .) (ق .) ایستاده، مخففِ ستاده "} +{"line": "ساده (دَ یا د) [ ع . ] (اِ.) جِ سائد (ساید) - مهتران . 2 - فرزندان رسول اکرم و ائمة اطهار؛ ج . سادات "} +{"line": "ساده تن ( ساده تن . تَ) (ص مر.) 1 - پاکیزه تن . 2 - امرد"} +{"line": "ساده جگر ( ساده جگر . جِ)(ص مر.) بی مکر و حیله "} +{"line": "ساده دل ( ساده دل . د) (ص مر.) 1 - زودباور. 2 - احمق "} +{"line": "ساده رخ ( ساده رخ . رُ) (ص مر.) بی ریش "} +{"line": "ساده رنگ ( ساده رنگ . رَ) (ص مر.) بی رنگ، پاکیزه "} +{"line": "ساده رو ( ساده رو .) (ص مر.) بی ریش و امرد"} +{"line": "ساده زنخ ( ساده زنخ . زَ نَ) (ص مر.) جوانی که هنوز ریش درنیاورده "} +{"line": "ساده لوح ( ساده لوح . لَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - با - خلوص . 2 - ساده دل . 3 - ابله "} +{"line": "ساده نمک ( ساده نمک . نَ) (ص مر.) زیبا، بانمک "} +{"line": "ساده نویسی ( ساده نویسی . نِ) (حامص .) استفاده از جملات ساده و روان در نوشتن "} +{"line": "ساده پرست ( ساده پرست . پَ رَ) (ص فا.) غلامباره "} +{"line": "ساده کار ( ساده کار .) (ص مر.) بی ریش، امرد"} +{"line": "ساده کردن ( ساده کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - سهل کردن، آسان نمودن . 2 - پاک کردن، خالی کردن . 3 - اطلس کردن، ستردن نقش و نگار. 4 - ستردن موی، تراشیدن موی . 5 - چیزی را از چیزی جدا کردن مثلاً طلا را از نقره و عسل را از موم "} +{"line": "سادگی (دَ یا د) (حامص .) 1 - بدون نقش و نگار. 2 - خالص و بی غش . 3 - ساده لوحی 4 - همواری، صافی . 5 - آسانی، سهولت . 6 - بدون زینت و زیور"} +{"line": "سادیست [ فر. ] (ص .) کسی که مبتلی به سادیسم است "} +{"line": "سادیسم [ فر. ] (اِ.) 1 - شهوت رانی توأم با بی رحمی و شقاوت . 2 - جنون آزار دیگران، دگر آزاری (فره )"} +{"line": "سار (اِ.) شتر"} +{"line": "سار (پس .) 1 - در آخر بعض کلماتِ مرکب به معنی «سر» آید: سبکسار. 2 - در آخر بعضی کلمات مرکب پسوند مکان است که بیشتر معنای کثرت و انبوهی را می رساند. چشمه - سار. 3 - از ادات تشبیه که معنای مانند و شبیه را می رساند: بادسار"} +{"line": "سار [ ساره . ] (اِ.) پرده "} +{"line": "سار [ اوست . ] 1 - (اِ.) رنج، محنت، آزار. 2 - (ص .) رنجور"} +{"line": "سار [ په . ] (اِ.) پرنده ای است شبیه گنجشک اما بزرگتر از آن که بیشتر به شکار ملخ می پردازد"} +{"line": "سارا (ص .) خالص، بی غل و غش "} +{"line": "ساران (اِ.) ابتداء، آغاز"} +{"line": "ساربان (ص .) نگهبان شتر، شتربان "} +{"line": "ساربانگ (نَ) (اِمر.) یکی از آهنگ های موسیقی "} +{"line": "سارخک (رَ) (اِ.) پشه "} +{"line": "ساردین [ فر. ] (اِ.) نک تن . انواع ماهی کوچک که به صورت کنسرو مصرف می شود"} +{"line": "سارس مخفف (S.A.R.S) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بیماری تنفسی حاد که توسط ویروس سارس ایجاد می شود. از علایم این بیماری تب، اختلالات تنفسی، لرزه، دردهای عضلانی، سردرد و کاهش اشتهاست . بیشتر مرگ و میر ناشی از آن در بیماران بالای 65 سال رخ می دهد، عامل سارس یک کوروناویروسی است که در مارس 2003 اولین مورد آن در هتل آپارتمان های هنگ هنگ مشاهده شد"} +{"line": "سارغ (رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خورندة خوشة انگور با بن . 2 - در فارسی : نوشنده "} +{"line": "سارغ (رُ یا رِ) (اِ.) نک ساروق "} +{"line": "سارق (رِ) [ ع . ] (اِفا.) دزد. ج . سارقین "} +{"line": "سارنگ (رَ) (اِ.) 1 - سار. 2 - سازی است مانند کمانچه که با آرشه نواخته می شود"} +{"line": "ساره (رَ) (اِ.) 1 - پرده . 2 - رشوه "} +{"line": "سارو (اِ.) پرنده ای است سیاه رنگ کمی بزرگتر از سار که خال های سفید هم دارد"} +{"line": "ساروج (اِ.)مخلوطی است از آهک و خاکستر که در ساختن حوض، گرمابه و بنای ساختمان به کار می بردند"} +{"line": "ساروق (اِ.) 1 - بقچه . 2 - سفره "} +{"line": "سارونه (نَ) (اِ.) درخت انگور"} +{"line": "ساروی (رَ) (ص نسب .) 1 - متعلق به شهر ساری در مازندران . 2 - اهل ساری "} +{"line": "سارک (رَ) (اِ.) سار سیاه "} +{"line": "ساری [ هن . ] (اِ.) نوعی لباس لطیف و بلند که زنان هندوستان و پاکستان پوشند"} +{"line": "ساری (اِ.) پرنده ای است کوچک و خوش - آواز، دارای پرهای سیاه و خال های سفید"} +{"line": "ساری [ ع . ] (اِفا.) 1 - سرایت کننده . 2 - رونده در شب "} +{"line": "ساریخ (اِ.) = سالیخ : نوعی سلاح و آن چوبی باشد که بر سر آن چند زنجیر کوتاه تعبیه کنند و بر سر هر زنجیر گویی از فولاد نصب کنند"} +{"line": "ساریق = ساریگ (از برزیلی ): (اِ.) پستانداری از راستة کیسه داران به جثة یک گربه که گوشتخوار و بومی آمریکای جنوبی است، شب ها برای شکار از لانه اش خارج می شود و دارای دندان های نیش برنده است "} +{"line": "ساگ [ معر. ] (اِ.) نوعی خورشت مانند آش که بیشتر در مازندران متداول است "} +{"line": "ساز (اِ.) 1 - هریک از آلات موسیقی . 2 - وسایل زندگی . 3 - سامان، نظم و ترتیب . 4 - استعداد، آمادگی . 5 - ابزار، آلت . 6 - نغمة موسیقی، آهنگ . 7 - تجهیزات جنگی، جنگ - افزار. 8 - جامه، لباس . 9 - مکر، حیله، فریب . ؛ به ساز کسی رقصیدن کنایه از: بازیچة کسی شدن، ندانسته از کسی فرمان بردن "} +{"line": "ساز دادن (دَ) (مص م .) 1 - نواختن ساز. 2 - آماده ساختن . 3 - ابداع کردن . 4 - نظم و ترکیب دادن، آراستن "} +{"line": "ساز زدن (زَ دَ) (مص ل .) 1 - نواختن وسیلة موسیقی . 2 - کنایه از: بهانه گرفتن "} +{"line": "ساز و باز (زُ) (ص فا.) = ساز و بازنده : بندباز، ریسمان باز"} +{"line": "ساز و نوا (زُ نَ) (اِمر.) ساز و آواز، ساز و سرور"} +{"line": "ساز کردن (کَ دَ) 1 - (مص م .) آماده کردن، مهیا کردن . 2 - آفریدن، بوجود آوردن . 3 - (مص ل .) قصد کردن و عزم کردن "} +{"line": "سازدهنی (دَ هَ) (اِمر.) ساز بادی زبانه دار کوچکی به شکل مستطیل که به وسیلة دم و بازدم نواخته می شود"} +{"line": "سازش (ز) (اِمص .) 1 - توافق، سازگاری . 2 - صلح . 3 - خوش رفتاری "} +{"line": "سازشکار (ز شْ) (ص فا.) 1 - آن که سازش می کند. 2 - اهل بند و بست "} +{"line": "سازق (ز)(اِ.) نوعی سقز که از شکاف درخت سرو به دست آید و چون آن را مشتعل کنند مانند مشعل می سوزد"} +{"line": "سازمان (زْ) (اِمر.)1 - مجموعة شعب و کارمندان یک اداره یا مؤسسه، تشکیلات . 2 - مجموعة هدف مندی که پیرو یک نظام است . 3 - ساختار"} +{"line": "سازمان ملل متحد (نِ مِ لَ لِ مُ تَّ حِ) (اِمر.) سازمانی بین المللی که بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم برقرار شد و جانشین جامعة ملل گردید. ساختمان عمارت سازمان ملل در سال 1952 به اتمام رسید و اولین مجمع عمومی آن در نیویورک در سپتامبر 1952 تشکیل جلسه داد. منشور سازمان ملل متحد مرکب است از یک مقدمه، 19 فصل و 111 ماده که هدف آن عبارت است از حفظ صلح و امنیت بین المللی و توسعة روابط دوستانه بین کشورها و تأمین همکاری برای حل مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و بشردوستانة بین المللی و دارای مجمعی است که نمایندگان همة کشورهای عضو در آن مجمع شرکت دارند"} +{"line": "سازمند (مَ) (ص مر.) 1 - ساخته و آماده . 2 - سازگار. 3 - سزاوار"} +{"line": "سازندگی (زَ د) (حامص .) ساختن، سازنده بودن "} +{"line": "سازه (ز) (اِمر.) 1 - ساختار، ساختمان . 2 - عامل (ریاضی ). 3 - واحد نحوی زبان (زبان - شناسی )"} +{"line": "سازه ( سازه .) [ طبر. ] (اِ.) جاروب، جارور"} +{"line": "سازو (زُ)(اِ.)لیف خرما، ریسمانی که از الیاف خرما بافته شود، ریسمان علفی و محکم "} +{"line": "سازوبرگ (زُ بَ) (اِمر.) تجهیزات، ابزار و آلات "} +{"line": "سازور (زْ وَ) (ص مر.) آماده "} +{"line": "سازوکار (زُ) (اِمر.) نک مکانیسم "} +{"line": "سازگار (زْ) (ص فا.) 1 - سازش کننده . 2 - موافق . 3 - همآهنگ . 4 - گوارا. 5 - سزاوار. 6 - قانع، خرسند"} +{"line": "سازگاری ( سازگاری .) (حامص .) 1 - سازش . 2 - توافق . 3 - هماهنگی . 4 - قناعت "} +{"line": "سازگر (گَ) (ص فا.) نک سازگار"} +{"line": "ساس (اِ.) حشره ای از راستة نیم بالان، بزرگتر از کک که لای درز تشک و متکا و شکاف اشیاء چوبی مخفی می شود و شب خارج شده و به انسان نیش می زند"} +{"line": "ساسات [ روس . ] (اِ.) دریچة کوچکی است در دستگاه کاربوراتور در جلوی لولة هوا. معمولاً ه نگام روشن کردن ماشین اگر بنزین موجود در کاربوراتور تبخیر شده باشد ساسات را می کشند و بعداً موتور را روشن می کنند"} +{"line": "ساسان [ ع . ] (ص فا.) گدایی کننده، گدا"} +{"line": "ساستا [ اوس . ] (اِ.) 1 - بی رحم، ظالم . 2 - اهریمن "} +{"line": "ساسون [ روس . ] (اِمر.) نوعی دوخت درز و چین در لباس زنانه "} +{"line": "ساسی (اِ.) گدا. ج . ساسیان "} +{"line": "ساطع (طِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تابان . 2 - برافراشته . 3 - آشکار. 4 - پراکنده "} +{"line": "ساطور [ ع . ] (اِ.) ابزاری آهنی و پهن و دسته - دار شبیه کارد"} +{"line": "ساعت (عَ) [ ع . ساعة ] (اِ.) 1 - واحدی برای زمان برابر با یک بیست و چهارم شبانه روز. 2 - هنگام، زمان . 3 - زمان اندک . 4 - رستاخیز، روز قیامت "} +{"line": "ساعد (عِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) از آرنج تا مچ دست . 2 - (اِفا.) یاری دهنده "} +{"line": "ساعده (عِ دَ یا د) [ ع . ساعدة ] (اِ.) 1 - شیر بیشه . 2 - بازوی چرخ چاه . 3 - مجرای آب به سوی نهر یا دریا؛ سواعد"} +{"line": "ساعی [ ع . ] (اِفا.) 1 - کوشا، سعی کننده . 2 - شتابنده . 3 - سخن چین "} +{"line": "ساغر (غَ) (اِ.) پیالة شرابخواری، جام "} +{"line": "ساغرکش ( ساغرکش . کِ) (ص فا.) شرابخوار"} +{"line": "ساغرکشی ( ساغرکشی . کِ) (حامص .) میخوارگی "} +{"line": "ساغرگیر (غَ) (ص فا.) باده خوار"} +{"line": "ساغری ( ساغری .) [ تر. ] (اِ.) 1 - پوست دباغی شده اسب یا خر. 2 - پوست کفل اسب یا خر. 3 - نوعی کفش که طُلاُب پوشند"} +{"line": "ساغری پوش ( ساغری پوش .) [ تر - فا. ] (ص فا.)پارچه - ای که کفل اسب را بپوشاند"} +{"line": "ساکن گشتن ( ساکن گشتن . گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مسکن گزیدن . 2 - آرام شدن، آرامش یافتن "} +{"line": "عطیت (عَ یَّ) [ ع . عطیة ] نک عطیه "} +{"line": "سافر (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سفرکننده . ج . سفره، سفار. 2 - رسول، سفیر. 3 - کاتب . ج . سفره . 4 - زن گشاده روی . ج . سوافر. 5 - اسب کم گوشت . 6 - فرشته ای که اعمال بندگان را نگاه می دارد"} +{"line": "سافل (فِ) [ ع . ] (ص .) 1 - فرود، پایین . 2 - فرومایه، پست . جِ سفله "} +{"line": "سافله (فِ لَ) [ ع . سافلة ] (اِ.) مقعد"} +{"line": "ساق [ ع . ] (اِ.)1 - از زانو تا مچ پا. 2 - تنة درخت . 3 - پایین هرچیز"} +{"line": "ساق [ تر. ] (ص .) سالم، بی عیب "} +{"line": "ساقب (قِ) [ ع . ] (ص .) 1 - نزدیک . 2 - دور (اضداد.) 1"} +{"line": "ساقدوش (قْ) [ تر - فا. ] (اِ.) کسی که شب عروسی دوش به دوش داماد حرکت می کند"} +{"line": "ساقط (قِ) [ ع . ] (ص .) 1 - فرودافتاده . 2 - فرومایه، ناکس "} +{"line": "ساقط شدن ( ساقط شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - افتادن . 2 - حذف شدن "} +{"line": "ساقط کردن ( ساقط کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - افکندن . 2 - کسی را از شغل خود برکنار کردن "} +{"line": "ساقه (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندامی از گیاه که برگ ها و جوانه ها و میوه ها روی آن قرار می گیرند. 2 - پایه، اساس "} +{"line": "ساقه (قَ) [ ع . ساقة ] (اِ.) دنباله سپاه "} +{"line": "ساقور [ ع . ] (اِ.) 1 - گرمی، حرارت . 2 - آهنی که با آن چارپایان را داغ کنند. 3 - نوعی زخم و جراحت "} +{"line": "ساقی [ ع . ] (اِفا.) کسی که آب یا شراب به دیگران دهد"} +{"line": "ساقی نامه (مِ) [ ع - فا. ] (اِ مر.) نوعی مثنوی در بحر متقارب که در آن شاعر ساقی را مخاطب قرار می دهد و به بی ثباتی و ناپایداری این جهان اشاره می کند"} +{"line": "سال [ په . ] (اِ.) 1 - مدت زمان گردش زمین به دور خورشید که برابر است با 12 ماه یا 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 46 ثانیه . 2 - سن، عمر. 3 - زمانه . 4 - تاریخ . ؛ سال هجری شمسی سال ایرانی که از اول فروردین شروع می شود. ؛ سال قمری سال قمری اسلامی که از اول محرم آغاز می شود. ؛ سال میلادی سال مسیحی که از اول ژانویه (11 دی ) آغاز می شود"} +{"line": "سال [ فر. ] (اِ.) اطاق بزرگ، تالار"} +{"line": "سال دادن (دَ) (مص ل .) به یاد مرده یک سال پس از مرگ او اطعام کردن "} +{"line": "سال زده (زَ د یا دَ) (ص مف .) (عا.) 1 - آفت - دیده، آسیب دیده (محصول ). 2 - درختان میوه ای که بار نداده باشند"} +{"line": "سال شمار (شُ) (اِ.) تقویم "} +{"line": "سال گردش (گَ د) (اِمص .) گردش سال، تحویل سال "} +{"line": "سال گرفتن (گِ رِ تَ) (مص م .) مراسم سالگرد شخص مرده را برگزار کردن "} +{"line": "سال گره (گِ رِ) (اِمر.) روز شروع سال نو از عمر کسی، جشن تولد"} +{"line": "سالاد [ فر. ] (اِ.) مخلوطی از سبزی های پخته یا خام یا محصولات گوشتی که با سس مخصوص خورده می شود"} +{"line": "سالار [ په . ] (اِمر.) سردار، سپهسالار"} +{"line": "سالار (ص مر.) 1 - سالخورده . 2 - کهن "} +{"line": "سالاری (حامص .) 1 - مهتری، ریاست، پادشاهی . 2 - پیری، سالخوردگی "} +{"line": "سالانه (نِ) (ص .) 1 - آن چه که یک بار در سال صورت گیرد. 2 - سالیانه "} +{"line": "سالب (لِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - سلب کننده . 2 - رباینده . 3 - برهنه کننده . ج . سلاب "} +{"line": "سالج (لِ) (اِ.) بیدمشک "} +{"line": "سالخداه (خُ) (ص مر.) = سال خدا: 1 - دارای شرف . 2 - نیکبخت "} +{"line": "سالخرد (خُ) (ص مر.) کم سال، کم سن "} +{"line": "سالخورد (ص مف .) سالخورده "} +{"line": "سالخورده (د) (ص مف .) 1 - پیر، کهنسال . 2 - کهنه، قدیمی "} +{"line": "سالخوردگی (دَ یا د) (حامص .) 1 - پیری . 2 - فرسودگی "} +{"line": "سالدات [ روس . ] (اِ.) سرباز"} +{"line": "سالف (لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گذشته، پیشین . 2 - پیش رفته "} +{"line": "سالم (لِ) [ ع . ] (ص .)1 - بی عیب . 2 - تندرست "} +{"line": "سالمند (مَ) (ص مر.) پیر، سالخورده "} +{"line": "سالن (لُ) [ فر. ] (اِ.) تالار، محوطه ای برای اجتماع افراد زیاد"} +{"line": "سالنامه (مِ یا مَ) (اِمر.) 1 - تقویم . 2 - دفتری که وقایع سال در آن ثبت شود و هر سال منتشر شود. 3 - سالنما"} +{"line": "سالو (اِ.) جامة سفید و تنگ که از آن دستار و لباس زنانه درست می کردند"} +{"line": "سالوس (ص .) 1 - ریاکار. 2 - شیاد. 3 - چرب - زبانی . 4 - چرب زبان "} +{"line": "سالوسی (حامص .)1 - تملق . 2 - فریب، نیرنگ "} +{"line": "سالوک (ص .) 1 - فقیر، درویش . 2 - راهزن، دزد"} +{"line": "سالک (لَ)(اِ.) زخمی که در پوست بدن خاصه صورت پیدا می شود. گاه یک سال بهبودی آن طول می کشد ولی جای آن باقی می ماند"} +{"line": "سالک (لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رونده، مسافر. 2 - زاهد، عارف "} +{"line": "سالگرد (گَ) (اِمر.) زمانی از سال که یک یا چند سال از واقعه ای گذشته باشد"} +{"line": "سام [ ع . ] (اِ.) سبیکة زر و سیم "} +{"line": "سام [ ع . ] (اِ.) خیزران (واحد آن سامه )"} +{"line": "سام (مّ) [ ع . ] (ص .) 1 - زهردار، ذوسم . 2 - سام ابرص "} +{"line": "سام (اِ.) 1 - بیماری . 2 - ورم "} +{"line": "ساماخچه (چَ یا چِ) (اِ.) = ساماکچه . شاماخچه . شاماکچه . سماخچه . سماچه : سینه بند زنان "} +{"line": "سامان [ په . ] (اِ.) 1 - اسباب، لوازم . 2 - وسایل زندگی، باروبنه . 3 - متاع، کالا. 4 - آراستگی، نظم . 5 - رواج و رونق . 6 - آرام، قرار. 7 - مکان، محل . 8 - تدارک "} +{"line": "سامان شدن (شُ دَ) (مص ل .) درست شدن کار"} +{"line": "سامبا [ فر. ] (اِ.) رقص پر شور و پرتحرک برگرفته از رقص محلی برزیل "} +{"line": "سامر (مِ) [ ع . ] (اِفا.) قصه گو، افسانه گو"} +{"line": "سامع (مِ) [ ع . ] (اِفا.) شنونده ؛ ج . سُمّاع، سمعه و سامعون "} +{"line": "سامعه (مِ عِ یا عَ) [ ع . سامعة ] (اِفا، سامعه اِ.) 1 - گوش . 2 - قوة شنوایی "} +{"line": "سامه (مَّ) [ ع . سامة ] (اِ.) خاصه، خاص ؛ مق . عامه "} +{"line": "سامه (مِ) (اِ.) 1 - پیمان، عهد. 2 - سوگند. 3 - قرض، دین . 4 - پناه، پناهگاه "} +{"line": "سامورایی [ فر. از ژاپنی . ] جنگجوی حرفه ای متعلق به طبقة آریستوکراسی نظامی در ژاپن قدیم "} +{"line": "سامک (مِ) [ ع . ] (ص .) مرتفع . (سامکات (مِ) [ ع . ] (اِ.))دو ستارة سماک رامح و سماک اعزل در صورت های فلکی عوّا و سُنبله "} +{"line": "سامی [ ع . ] (ص .) بلندمرتبه "} +{"line": "سان 1 - (اِ.) طرز، روش . 2 - قاعده، قانون . 3 - رسم، عادت . 4 - پسوند شباهت : دیوسان . 5 - در اصطلاح ارتش بازدید سپاهیان از طرف فرمانده است به این طریق که فرمانده از برابر صف سربازان که به طور منظم ایستاده اند عبور می کند"} +{"line": "سان (اِ.) 1 - سوهان . 2 - سنگی که با آن کارد و شمشیر و غیره را تیز کنند"} +{"line": "سان (اِ.) بهره، پاره "} +{"line": "سانتر [ فر. ] (اِمص .) 1 - ارسال توپ برای بازیکن خودی . (فوتبال ). 2 - بازیکنی که معمولاً جلوتر از دیگران بازی می کند و در پرتاپ توپ و پرش ها شرکت می کند. (بسکتبال )"} +{"line": "سانترالیسم (نْ تِ) [ انگ . ] (اِ.) مرکزگرایی ؛ نوعی نظام حکومتی که در آن همة امور کشور از یک مرکز رهبری می شود، نقطه مقابل کشورهایی که به صورت فدرال یا حکومت های ایالتی و ولایتی اداره می شوند"} +{"line": "سانتروزم (تِ رُ زُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از اندامک های درون یاخته ای که در تقسیم سلولی فعالانه شرکت می کند، میان تن . (فره )"} +{"line": "سانتریول (تِ رِ یُ) [ فر. ] (اِ.) ذرة مرکزی میان تن، میانک . (فره )"} +{"line": "سانتی مانتال [ فر. ] (ص .) 1 - دارای ظاهری آراسته و رفتاری همراه با ظرافت . 2 - دارای روحیه ای ظریف و احساساتی "} +{"line": "سانتی متر (مِ) [ فر. ] (اِ.) واحد اندازه گیری طول معادل یک صدم متر"} +{"line": "سانتیگراد (گِ) [ فر. ] (اِمر.) 1 - صد درجه ای . 2 - گرماسنجی که دارای صد درجه است "} +{"line": "سانح (نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - واقعه (اعم از خیر و شر) ج . سوانح . 2 - انسان یا جانوری که از سمت راست شخص برآید. مق بارح . ( سانح سانحه (نِ حَ یا حِ) [ ع . سانحة ] (اِفا.)) واقعه، رویداد"} +{"line": "ساندویچ (نْ د) [ انگ مأخوذ از نام واضع آن . ] (اِ.) بزم آورد، قطعة نانی که آن را به دو قطعه بخش کرده داخل آن را سس یا کره مالیده گوشت، تخم مرغ پخته، خیارشور، گوجه - فرنگی و غیره جای دهند"} +{"line": "سانس (نْ) [ فر. ] (اِ.) زمانی برای نمایش فیلم یا تئاتر، جلسه، نوبت (فره )"} +{"line": "سانسور (نْ) [ فر. ] (اِ.)کنترل و بازرسی حاکمیت بر فعالیت سیاسی، اجتماعی و... خاصه فرهنگی، بررسی (فره )"} +{"line": "سانسورچی ( سانسورچی .) [ فر - تر. ] (اِمر.) کسی که کارش سانسور کردن است، مأمور سانسور"} +{"line": "سانیده (نْ یَ د)(اِفا.)آن که چیزی را می ساید و نرم می کند"} +{"line": "ساهر (هِ) [ ع . ] (اِفا.) بیدار"} +{"line": "ساهره (هِ رَ) [ ع . ساهرة ] (اِفا.) 1 - چشمة روان . 2 - دشت خوفناک، دوزخ "} +{"line": "ساهی [ ع . ] (اِفا.) 1 - غافل . 2 - فراموشکار"} +{"line": "ساو (ص .) خالص، ناب، بدون آمیختگی "} +{"line": "ساو (اِ.) خراج، باج "} +{"line": "ساو (اِ.) برادة زر، ریزه زر"} +{"line": "ساوآهن (هَ) (اِمر.) ریزة آهن "} +{"line": "ساوری (وَ) [ تر - مغ . ] (اِ.) باج و خراج "} +{"line": "ساوه (وَ) (اِ.) برادة طلا"} +{"line": "ساویدن (دَ) (مص م .) نک ساییدن "} +{"line": "ساویده (دَ) (اِ مف .) ساییده "} +{"line": "ساویز (ص .) نیکخوی "} +{"line": "ساویس (وِ) (اِ.) 1 - پنبه زده شده که لای جامه بگذارند. 2 - هر چیز گرانبها"} +{"line": "ساپورت (پُ) [ انگ . ] 1 - (اِمص .) پشتیبانی، حمایت . 2 - (اِ.)نوعی جوراب محکم و بلند"} +{"line": "ساچمه (مَ یا مِ) [ تر. ] = صاچمه : (اِ.) گلوله ای ریز سربی مخصوص تفنگ های شکاری "} +{"line": "ساچوق [ تر. ] (اِ.)حقوق و عوارض مخصوص پذیرایی "} +{"line": "ساچی (ص .) سفید"} +{"line": "ساک [ فر. ] (اِ.) چمدان، جامه دان "} +{"line": "ساکارز (رُ) [ فر. ] (اِ.) ماده ای که از نیشکر تهیه شود و از نظر شیمایی شبیه چغندر است، قند نیشکر"} +{"line": "ساکب (کِ) [ ع . ] (اِفا.) ریزان، فروریزنده "} +{"line": "ساکت (کِ) [ ع . ] (اِفا.) خاموش، آرام، بی - صدا"} +{"line": "ساکسفون (سُ فُ) [ فر. ] (اِ.) = ساکسفن : یکی از سازهای بادی که آن را از مس سازند و تیغة فلزی نازکی دارد که تولید صدا کند"} +{"line": "سایبان (یَ یا یِ) (اِمر.) سایه بان، چتر، چادر یا چیز دیگری که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند. سایوان و سایه گاه نیز گفته اند"} +{"line": "سایح (یِ) [ ع . سائح ] (اِفا.) سیاحت کننده، جهانگرد"} +{"line": "ساید (یَ) (اِ.) چرکی که از آهن بیرون آرند"} +{"line": "ساید بای ساید [ انگ . ] (اِ. ص .) یخچال و فریرزی (یخ زن ) که از پهلو به هم چسبیده باشد، یخچال - یخ زن همبر. (فره )"} +{"line": "سایر (یِ) [ ع . سائره ] (اِفا.) 1 - سیر کننده . 2 - جاری، روان . 3 - همه . 4 - بقیة چیزی . 5 - مشهور"} +{"line": "سایز [ انگ . ] (اِ.) اندازه "} +{"line": "سایس (یِ) [ ع . سائس ] (اِفا.) 1 - ادب کننده . 2 - رام کننده "} +{"line": "سایش (یِ) (اِمص .) عمل ساییدن "} +{"line": "سایق (یِ) [ ع . سائق ] (اِفا.) محرک، سوق - دهنده "} +{"line": "سایل (یِ) [ ع . سائل ] (اِفا.) 1 - سؤال کننده . 2 - گدا"} +{"line": "سایم (یِ) [ ع . سائم ] (اِفا.) چرنده . ج . سوایم (سوائم )"} +{"line": "ساینده (یَ د) (ص فا.) آن چه که چیزی را می ساید و نرم می کند"} +{"line": "سایه (یَیا یِ) [ په . ] (اِ.) 1 - محیط تاریکی که در اثر قرار گرفتن جسم تیره در برابر نور ایجاد می شود. 2 - پناه، حمایت . 3 - شبح . ؛ سایه کسی را با تیر زدن کنایه از: سخت با او دشمن بودن . ؛زیر سایه کسی بودن مورد حمایت و توجه او بودن "} +{"line": "سایه آمیز ( سایه آمیز .) (ص .) مجازاً، ناخالص "} +{"line": "سایه افکندن ( سایه افکندن . اَ کَ دَ) (مص ل .) حمایت کردن "} +{"line": "سایه خشک ( سایه خشک . خُ) (ص مر.) تنبل "} +{"line": "سایه روشن ( سایه روشن . رُ شَ) (اِمر.) 1 - تاریکی، روشنی . 2 - فضایی که بخش هایی از آن تیره یا تاریک و بخش های دیگرش روشن است . 3 - خط ها و سایه هایی که برآمدگی ها و فرورفتگی های اشیاء و چگونگی تابش نور بر آن ها را در یک تصویر نشان دهد (نقاشی ). 4 - زمانی که روشنایی روز یا تاریکی شب هنوز به طور کامل بر هوا غالب نشده است "} +{"line": "سایه زده ( سایه زده . زَ دَ) (ص مف .) جن زده "} +{"line": "سایه شکن ( سایه شکن . ش کَ)(ص فا.) روشن کننده "} +{"line": "سایه پوش ( سایه پوش .) (اِ.) سایبان "} +{"line": "سایه گرفتن ( سایه گرفتن . گِ رِ تَ)(مص ل .) پناه بردن "} +{"line": "ساییدن (دَ)(مص م .) 1 - کوبیدن و نرم کردن . 2 - به هم مالیدن . 3 - سوهان زدن . 4 - صیقل دادن 5 - لمس کردن "} +{"line": "سب (سَ بّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دشنام دادن . 2 - (اِ.) دشنام، لعن و نفرین "} +{"line": "سبابه (سَ بّ ب) [ ع . سبابة ] (اِ.) دومین انگشت، انگشت اشاره "} +{"line": "سبات (سُ) [ ع . ] (اِ.) خواب، خواب سبک "} +{"line": "سباح (سَ بّ) [ ع . ] (ص .) شناور، بسیار شناکننده "} +{"line": "سباحت (حَ) [ ع . سباحة ] (مص ل .) شنا کردن "} +{"line": "سباروک (سَ) (اِ.) کبوتر"} +{"line": "سباشی (سُ) (اِمر.) رییس نظمیه "} +{"line": "سباع (س ) [ ع . ] (اِ.) جِ سبع ؛ درندگان "} +{"line": "سباعی (سُ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به سبعه . هفت تایی "} +{"line": "سباق (س ) [ ع . ] (مص ل .) پیشی گرفتن "} +{"line": "سبال (س ) [ ع . ] (اِ.) ج . سبلت ؛ موی پشت لب مرد"} +{"line": "سبال زدن ( سبال زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: استهزا کردن "} +{"line": "سبال مالیدن ( سبال مالیدن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: لاف زدن، ادعا کردن "} +{"line": "سباک (سَ بّ) [ ع . ] (ص .) ریخته گر، زرگر"} +{"line": "سبای (سُ) [ تر. ] (ص .) سواری که مایحتاج خود را به فتراک بسته و مسلح و مکمل یراق می راند ؛ سبای سوار زبده سوار"} +{"line": "سبب (سَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - علت . 2 - نسبتِ خویشاوندی . 3 - وسیله . 4 - طریق . 5 - در عروض نوعی هجای بلند یا دو هجای کوتاه پیاپی . 6 - طناب، ریسمان "} +{"line": "سبت (سَ) [ ع . ] (اِ.) شنبه، نخستین روز هفته "} +{"line": "سبت (سُ بَّ) [ ع . سبة ] (اِ.) ننگ و عار"} +{"line": "سبحات (سُ بُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ سبحه . 2 - انوار الهی، جلال و عظمت خدای تعالی . (سبحان (سُ) [ ع . ] (مص ل .) )1 - پاکیزه کردن . 2 - به پاکی یاد کردن خداوند. ؛ سبحات الله الف - خداوند پاک و منزه از عیب و نقص است . ب - کلمه ای است از برای شگفتی و تعجب "} +{"line": "سبحانی (سُ) [ ع . ] (ص نسب .) الهی، خدایی "} +{"line": "سبحه (سُ حَ) [ ع . ] (اِ.)1 - دعا، ذکر. 2 - تسبیح "} +{"line": "سبد (سَ بَ) (اِ.) ظرفی که از الیاف گیاهی یا شاخه های نازک درست کنند"} +{"line": "سبز (سَ) [ په . ] (ص .) 1 - رنگی که از ترکیب آبی و زرد به دست می آید. 2 - تر و تازه، شاداب "} +{"line": "سبزخط ( سبزخط . خَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) موهایی که تازه بر روی و پشت لب نوجوانان پدید آید"} +{"line": "سبزفام ( سبزفام .)(ص مر.) سبز رنگ، هر چیزی که به رنگ سبز باشد"} +{"line": "سبزقبا ( سبزقبا . قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) پرنده ایست حلال گوشت، کوچک تر از کلاغ با پرهای سبز و سرخ، کلاغ سبز هم گویند"} +{"line": "سبزه زار ( سبزه زار .) (اِمر.) علفزار"} +{"line": "سبکبار ( سبکبار .) (ص مر.) 1 - سبک وزن . 2 - مجازاً، فارغ، آسوده "} +{"line": "عظام (عُ) [ ع . ] (ص .) کلان، بزرگ "} +{"line": "سبزه گلخن ( سبزه گلخن . گُ خَ) (اِمر.) 1 - گیاهی که بر روی سرگین روید که آن را برای گرم کردن حمام جمع می کردند. 2 - مجازاً زن زیبا از خاندان پست . 3 - مال دنیا"} +{"line": "سبزپا (سَ) (ص مر.) شوم، بدقدم "} +{"line": "سبزپری ( سبزپری . پَ) (اِمر.) بهار"} +{"line": "سبزک (سَ زَ) (اِ.) 1 - سبزه . 2 - صراحی که از شیشة سبز ساخته باشند. 3 - بنگ، حشیش . سبزه (سَ زَ یا ز) (اِمر.) 1 - چمن . 2 - نوعی کشمش سبز. 3 - گندم گون، کسی که رنگ پوستش اندکی تیره باشد. 4 - گندم یا عدس که ایرانیان جهت پیشواز عید نوروز آن را رویانده و سبز می کنند، سبزة عید"} +{"line": "سبزی ( سبزی .) (اِ.) صراحی "} +{"line": "سبزی (سَ) 1 - (حامص .) سبز بودن . 2 - طراوات، شادابی . 3 - (اِ.) گیاهی که خام یا پختة آن را می خورند. مانند: نعناع، ترخون، ریحان و جزو آن ها. ؛ سبزی خوردن هر یک از سبزی هایی که به صورت خام خورده می شود. ؛ سبزی پاک کن سبزی کنایه از: متملق، چاپلوس "} +{"line": "سبزینه (سَ نِ)1 - (ص نسب .)منسوب به سبز، سبزرن گ، سبزگون . 2 - (اِمر.) مادة سبزرنگی که در حفره های گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های گیاهان می شود، کلرفیل، خضرة الورق "} +{"line": "سبط (س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوه، فرزندزاده . 2 - قبیله . ج . اسباط "} +{"line": "سبع (سَ) [ ع . ] (اِ.) عدد هفت "} +{"line": "سبع (سَ بُ) [ ع . ] (ص .) درنده "} +{"line": "سبع الثمانی (سَ عُ لْ ثَ) [ ع . ] (اِ.) سورة فاتحه به دو دلیل : 1 - هفت آیه دارد و در هر نماز دوبار خوانده می شود. 2 - دوبار بر پیامبر (ص ) نازل شده است "} +{"line": "سبع شداد (سَ عِ ش ) [ ع . ] (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان "} +{"line": "سبعه (سَ عَ) [ ع . سبعة ] (اِ.) عدد هفت "} +{"line": "سبعون (سَ) [ ع . ] (اِ.) عدد هفتاد"} +{"line": "سبعین (سَ) [ ع . ] (اِ.) عدد هفتاد"} +{"line": "سبق (سَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه بر سر آن در مسابقة اسب دوانی و تیراندازی شرط بندند. 2 - مقداری از کتاب که در یک جلسه درس داده شود. ج . اسباق "} +{"line": "سبق (سَ بْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سبقت گرفتن . 2 - (اِمص .) سبقت "} +{"line": "سبق بردن ( سبق بردن . بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) پیشی گرفتن، پیروز شدن "} +{"line": "سبق ورمایه ( سبق ورمایه . وَ یِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شرط، پیمانی بین دو نفر برای مسابقه در اسب دوانی و تیراندازی "} +{"line": "سبقت (س قَ) [ ازع . ] (مص ل .) پیشی گرفتن، تقدم جستن .(سبق دادن ( سبقت . دَ) [ ع - فا. ] )(مص م .) درس دادن "} +{"line": "سبل (سُ بُ) [ ع . ] (اِ.) جِ. سبیل ؛ راه ها"} +{"line": "سبل (سَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بارانی که از ابر برآمده و تا زمین نرسیده باشد. 2 - بینی . 3 - دشنام . 4 - خوشه، سنبل . 5 - پردة چشم که از ورم عروق چشم که در سطح ملتحمه است واقع شود و بدان در پیش نظر غباری پدید آید. 6 - موی و رگه ای سرخ که در چشم پدید آید"} +{"line": "سبلت (سَ لَ) [ ع . سبلة ] (اِ.) موی پشت لب، سبیل "} +{"line": "سبلت (بر) کندن ( سبلت (بر) کندن . بَ کَ دَ) 1 - (مص م .) کندن سبلت و بروت کسی یا خود را. 2 - حسرت دادن . 3 - (مص ل .) حسرت خوردن "} +{"line": "سبنج (س بَ) (اِ.) چوبی دراز که بر یک سر آن گاوآهن نصب کنند و سر دیگر آن را بر یوغ بندند و زمین را شیار کنند؛ چوب قلبه "} +{"line": "سبو (سَ) (اِ.) 1 - کوزة سفالی . 2 - ظرف شراب "} +{"line": "سبو شکستن (سَ. ش کَ تَ) (مص ل .) 1 - نومید شدن . 2 - اظهار عجز کردن "} +{"line": "سبوح (سُ بُّ) [ ع . ] (ص .) خدای تعالی (زیرا او را تسبیح گویند.) 1"} +{"line": "سبوکش ( سبوکش . کِ) (ص فا.) 1 - شرابخوار. 2 - کسی که کوزة شراب را حمل می کند. 3 - مجازاً، بنده، اسیر"} +{"line": "سبک (سَ بُ) [ په . ] 1 - (ص .) کم وزن . 2 - چست، چالاک . 3 - شخص بی وقار.4 - مجرد. 5 - (ق .) زود، بی درنگ . 6 - سبکبال، بی غم "} +{"line": "سبک (سَ بْ) [ ع . ] 1 - (اِ.) طرز، شیوه . 2 - روشی خاص که هنرمند ادراک و احساس خود را بیان می کند. 3 - (مص م .) فلز ذوب شده را در قالب ریختن "} +{"line": "سبک خیز ( سبک خیز .) (ص فا.) تیز و تند"} +{"line": "سبک داشتن ( سبک داشتن . تَ) (مص م .) 1 - خوار شمردن . 2 - (مص ل .) مسامحه کردن "} +{"line": "سبک دست ( سبک دست . دَ) (ص مر.)1 - ماهر. 2 - تر - دست . 3 - خوش یُمن "} +{"line": "سبک روح ( سبک روح .) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - خوشحال، خندان . 2 - بی تکلف، بی تکبر. 3 - چست، چالاک . (سبکسار ( سبک روح .) )(ص مر.) 1 - خوار، فرومایه . 2 - بی وقار. 3 - بی خرد"} +{"line": "سبک سایه ( سبک سایه . یَ یا یِ) (ص مر.) کنایه از: زودگذر"} +{"line": "سبک سنگین کردن ( سبک سنگین کردن . سَ. کَ دَ) (مص مر.) (عا.) سنجیدن، تأمل کردن "} +{"line": "سبک شناسی (سَ. ش ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جنبه ای از ادبیات که به بررسی و مطالعه در سبک شاعر و یا نویسنده ای معین یا آثار ادبی یک دورة تاریخی می پردازد"} +{"line": "سبک عنان ( سبک عنان . عِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) تندرو"} +{"line": "سبک لقا ( سبک لقا . لِ) [ فا - ع . ] (ص مر.)گشاده - رو، بشاش "} +{"line": "سبک مغز ( سبک مغز . مَ) (ص مر.) سبکسر، سفیه، سبک عقل، کم خرد"} +{"line": "سبک کار ( سبک کار .) (ص فا.) چالاک "} +{"line": "سبکبال ( سبکبال .) (ص مر.) 1 - پرندة تیزپر. 2 - فارغ، آسوده "} +{"line": "سبکپا ( سبکپا .) (ص مر.) 1 - تندرو، چالاک . 2 - گریز پا"} +{"line": "سبکی ( سبکی .) (حامص .) بی خِردی، بی وقاری "} +{"line": "سبیل (س ) (اِ.) موی پشت لب . ؛ سبیل کسی را چرب کردن کنایه از: به او رشوه دادن . ؛ سبیل کسی را دود کردن کنایه از: او را تنبیه کردن "} +{"line": "سبیل (سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - راه . 2 - روش . ؛فی سبیل الله آن چه در راه خدا گذاشته اند و هر کس می تواند از آن بهره برد"} +{"line": "سبیل راندن ( سبیل راندن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) انفاق کردن، مالی یا چیزی را به نیت بخشیدن "} +{"line": "سبیل کردن ( سبیل کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) چیزی را به رایگان در اختیار همه گذاشتن "} +{"line": "سبیلو (س ) (ص مر.) دارای سبیل پرپشت "} +{"line": "سبیکه (سَ کَ) [ ع . سبیکة ] (اِ.) قطعة طلا یا نقره ای که آن را گداخته و در قالب ریخته باشند"} +{"line": "ست (سَ تّ) [ ع . ] (اِ.) سخن زشت، عیب "} +{"line": "ست (س ) [ ع . ] (اِ.) شش، عدد شش "} +{"line": "ست ( ست .) [ فر. ] (اِ.) 1 - مجموعه . 2 - سری، دست . ؛ ست کردن مجموعه ای را به صورت هماهنگ به کار بردن . 3 - در ورزش هایی مانند تنیس و بدمینتون یک دور بازی "} +{"line": "ستا (سَ) 1 - (اِمص .) ستایش . 2 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «ستاینده » آید: خودستا"} +{"line": "ستا (سَ یا سُ) (اِ.) مخفف اوستا"} +{"line": "ستا (س ) (اِمر.) تنبوری که سه تار داشته باشد"} +{"line": "ستاد (س ) (اِ.) مرکز فرماندهی "} +{"line": "ستادن (س دَ) (مص ل .) ایستادن "} +{"line": "ستار (سَ تّ) [ ع . ] (ص .) بسیار پوشاننده . ؛ ستار العیوب الف - پوشانندة عیب ها. ب - صفتی از صفت های خدا"} +{"line": "ستار (س ) [ ع . ] (اِ.) پوشش "} +{"line": "ستارة قطبی ( ستارة قطبی ء قُ) (اِمر.) ستاره ای است کم نور در انتهای دُم صورت فلکی دُب اصغر (خرس کوچک ) که با اختلاف کمتر از یک درجه از محل واقعی قطب شمال قرار دارد"} +{"line": "ستاره (س رِ) [ په . ] (اِ.) 1 - اجرام نورانی در آسمان که نورشان به علت حرارت زیادشان می باشد، بسته به شدت حرارت رنگ ستاره ها فرق می کند. 2 - جرقه . ؛ ستاره سهیل بودن کنایه از: کم پیدا و دیریاب بودن "} +{"line": "ستاره دنباله دار ( ستاره دنباله دار دُ لِ) (اِمر.) جرمی ابر مانند با هسته ای نورانی که مداری متغیر به دور خورشید دارد و هنگامی که مدارش از نزدیک خورشید می گذرد دنباله ای درخشان از خود آشکار می کند"} +{"line": "ستاره شمردن ( ستاره شمردن . شُ مَ یا مُ دَ) (مص ل .) کنایه از: شب زنده داری کردن "} +{"line": "ستاره شناس ( ستاره شناس . ش ) (ص فا.) منجم "} +{"line": "ستاغ (س ) (اِ.) = استاغ : 1 - کره اسب که هنوز بر پشتش زین نگذاشته باشند. 2 - اسب نازاینده . 3 - زن نازا، عقیم "} +{"line": "ستاغ ( ستاغ .) (اِ.) شتر شیردهنده "} +{"line": "ستام (س ) (اِ.) زین و یراق اسب "} +{"line": "ستان (سَ یا س ) (ص .) به پشت خوابیده "} +{"line": "ستان ( ستان .) (اِ.) آستانه (در)، کفش کن "} +{"line": "ستان (س ) [ په . ] (پس .) 1 - پسوند مکان . الف - به اسم ذات پیوندد دال بر بسیاری و فراوانی دارد: بوستان، گلستان، نیستان . ب - به اسم معنی پیوندد و افادة محل کند:فرهنگستان، دادستان . ج - به اسم خاص پیوندد و افادة محل کند:بلوچستان، کردستان، افغانستان . 2 - پسوند زمان : تابستان، زمستان "} +{"line": "ستان ( ستان .) (ری . اِفا.) در ترکیب به معنی «ستاننده » آید: دلستان، جانستان "} +{"line": "ستاندن (س دَ) (مص م .) گرفتن، بازگرفتن "} +{"line": "ستانه (سَ یا س نِ) (اِ.) نک آستانه "} +{"line": "ستاوند (سُ یا سَ وَ) (اِ.) 1 - صفة بلندی که سقف آن را به ستون هاافراشته باشند. 2 - بالا - خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده باشد"} +{"line": "ستاوه (سَ وَ یا وِ) (اِ.) مکر، حیله "} +{"line": "ستاک (س ) (اِ.) شاخة نورسته "} +{"line": "ستایش (س یِ) [ په . ] (اِمص .) 1 - مدح . 2 - پرستش . 3 - شکر، سپاس "} +{"line": "ستایشگاه ( ستایشگاه .) (اِمر.) 1 - محل ستایش . 2 - بخشی از قصیده و غزل که شاعر در آن از نسیب و تشبیب به ستایش ممدوح گریز زند، شریطه، مخلص . (ستایشگر ( ستایشگاه . گَ) )(ص فا.) ستایش کننده، ستاینده، کسی که دیگری را بستاید"} +{"line": "ستاییدن (س دَ) [ په . ] (مص م .) ستایش کردن "} +{"line": "ستبر (س تَ) [ په . ] (ص .) 1 - بزرگ، گنده . 2 - سفت، محکم . 3 - فربه، چاق . 4 - ضخیم، کلفت "} +{"line": "ستبر روی ( ستبر روی .) (ص مر.) بی شرم "} +{"line": "ستبری ( ستبری .) (حامص .) = ستبرا: 1 - بزرگی، درشتی . 2 - محکمی . 3 - فربهی "} +{"line": "ستدن (س تَ دَ) [ په . ] (مص م .)نک ستاندن "} +{"line": "ستر (س تْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پوشش، حجاب . 2 - پرده "} +{"line": "ستر (سَ تَ) (اِ.) استر، بغل "} +{"line": "ستردن (س تُ دَ) (مص م .) 1 - تراشیدن . 2 - پاک کردن . 3 - محو کردن "} +{"line": "ستره (سُ رِ یا رَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که بدان پوشیده شوند. ج . بستر"} +{"line": "سترون (سَ تَ وَ) (ص .) نازا، عقیم، زنی که بچه نیاورد"} +{"line": "سترونی ( سترونی .) (حامص .) نازایی "} +{"line": "سترگ (سُ یا سَ یا س تُ) [ په . ] (ص .) 1 - بزرگ، عظیم . 2 - بزرگ جُثه . 3 - ستیزه جو. 4 - خشمگین، لجوج . 5 - مغرور، خود بزرگ بین "} +{"line": "ستم (س تَ) [ په . ] (اِ.) ظلم "} +{"line": "ستمکار ( ستمکار .) (ص فا.) متعدی، ظلم کننده "} +{"line": "ستمگر ( ستمگر . گَ) (ص فا.) ظالم "} +{"line": "ستمگری ( ستمگری .) (حامص .) ظلم "} +{"line": "ستن آوند (سُ تُ وَ) (اِمر.) = ستناوند. استوناوند. ستاوند. ستافند: 1 - بالا خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده بود. 2 - بالاخانه . 3 - صفة بلندی که سقف آن را بر ستونی افراشته باشند"} +{"line": "ستنبه (س تَ ب) (ص .) 1 - تنومند، قوی هیکل . 2 - بد هیبت، ترسناک "} +{"line": "سته (س تُ) (ص .) ستوه، خسته، درمانده "} +{"line": "سته (س تَ) (اِمص .) لجاج، عناد"} +{"line": "ستهنده (س تِ هَ دَ یا د) (ص فا.) ستیزه - کننده، جدال کننده "} +{"line": "ستوان (سُ) 1 - (ص مر.) استوار محکم . 2 - امین . 3 - (اِ.) درجه ای است از درجات افسری "} +{"line": "ستودان (سُ) [ په . ] (اِمر.) = استودان . استخوان دان : 1 - گورستان زردشتیان . 2 - چاهی در گورستان زردشتیان که استخوان مرده را پس از خورده شدن گوشت وی توسط لاشخوران در آن اندازند"} +{"line": "ستودن (سُ دَ) [ په . ] (مص م .) مدح کردن، ستایش کردن "} +{"line": "ستوده (سُ د) (ص مف .) مدح شده، ستایش شده "} +{"line": "ستور (سُ) [ په . ] (اِ.) چهارپا، حیوان بارکش "} +{"line": "ستوربان ( ستوربان .) (ص مر.) کسی که به امور چهارپایان رسیدگی می کند"} +{"line": "ستون (سُ) (اِ.) 1 - پایة سنگی یا چوبی یا سیمانی که در زیر بنا سازند. 2 - دیرک خیمه . 3 - دسته ای از سربازان که پشت سر هم در یک خط حرکت کنند"} +{"line": "ستون فقرات ( ستون فقرات فَ قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) ستون مهره ها، تیرة پشت . ستونی مرکب از 33 قطعه استخوان به نام مهره یا فقره که به طور عمودی بر روی هم در پشت انسان قرار دارند"} +{"line": "ستونه (سُ نِ یا نَ) [ په . ] 1 - ستون . 2 - حمله و گریز در مسیری مستقیم و ستون مانند"} +{"line": "ستوه (سُ) [ په . ] نک استوه "} +{"line": "ستوهانیدن (سُ دَ) (مص م .) به ستوه آوردن "} +{"line": "ستوهی (سُ) (حامص .) 1 - خستگی . 2 - درماندگی، ناتوانی . 3 - پریشانی . 4 - دلتنگی، افسردگی "} +{"line": "ستوهیدن (سُ دَ) (مص ل .) 1 - خسته شدن . 2 - افسرده گشتن . 3 - پریشان شدن "} +{"line": "ستی ( ستی .) (اِ.) زنی که خود را با شوهرش - که مرده باشد - در آتش اندازد و بسوزد"} +{"line": "ستی (سَ) (اِ.) فولاد، آهن "} +{"line": "ستیر (سَ) [ ع . ] (ص .) کسی که عیب و خطای دیگری را می پوشاند"} +{"line": "ستیر (س تِ) (اِ.) استیر؛ یک چهارم من "} +{"line": "ستیز (س ) (اِ.) 1 - جنگ . 2 - ناسازگاری، لجاجت . 3 - خشم . 4 - سرکشی، نافرمانی "} +{"line": "ستیزه (س ز) [ په . ] (اِ.) نک ستیز"} +{"line": "ستیزکار ( ستیزکار .) (ص فا.) ستیزه کار، جنگجو، سرکش، ناسازگار"} +{"line": "ستیزگر ( ستیزگر . گَ) (ص فا.) ستیزه گر، لجوج، متمرد"} +{"line": "ستیزیدن (س دَ) (مص ل .) نک ستیهدن "} +{"line": "ستیغ (س ) 1 - (ص .) هر چیز راست و بلند ایستاده . 2 - (اِ.) بلندی سر کوه "} +{"line": "ستیم (س ) (اِ.) زخم، چرک و خون "} +{"line": "ستیهیدن (س دَ)(مص ل .)= ستهیدن : 1 - ستیزه کردن . 2 - نافرمانی کردن . 3 - لجاج کردن "} +{"line": "سج (سَ) (اِ.) روی، رخساره "} +{"line": "سجاحت (س حَ) [ ع . سجاحة ] (مص ل .) 1 - خوش خو شدن . 2 - تابان شدن "} +{"line": "سجاد (سَ جّ) [ ع . ] (ص .) بسیار سجده کننده "} +{"line": "سجاده (سَ جّ د) [ ع . سجادة ] (اِ.) جانماز، پارچه یا فرشی که روی آن نماز گزارند"} +{"line": "سجاف (س ) [ ع . ] (اِ.) پارچة باریکی که در حاشیه جامه دوزند"} +{"line": "سجال (س ) [ ع . ] (اِ.) جِ سَجْل ؛ دلو بزرگ "} +{"line": "سجام (سَ) (اِ.) سرمای سخت "} +{"line": "سجانیدن (سَ دَ) (مص م .)سرد کردن چیزهای گرم "} +{"line": "سجاوندی (سَ وَ) (ص .) آراستن کتاب با طلا"} +{"line": "سجایا (سَ) [ ع . ] (اِ.) جِ سجیه ؛ طبایع "} +{"line": "سجد (سَ جَ) (اِ.) سرمای سخت "} +{"line": "سجده (سَ دَ یا د) [ ع . سجدة ] (مص ل .) پیشانی بر زمین نهادن هنگام نماز"} +{"line": "سجع (سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بانگ کردن کبوتر. 2 - (اِمص .) موزون و مقفی بودن سخن . 3 - کلمات هم آهنگ که در آخر جمله - های یک عبارت می آورند"} +{"line": "سجل (س جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دفتر احکام . 2 - حکم و فتوای قاضی .3 - در فارسی به معنای شناسنامه "} +{"line": "سجل کردن ( سجل کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - تأیید کردن، تصدیق کردن . 2 - ثبت کردن "} +{"line": "سجن (س جْ) [ ع . ] (اِ.) زندان "} +{"line": "سجود (سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سجده کردن . 2 - (اِمص .)پرستش، پیشانی بر زمین گذاشتن برای عبادت یا اظهار فروتنی "} +{"line": "سجیدن (سَ دَ) (مص ل .) سرمای سخت شدن "} +{"line": "سجیل (س جُ) [ ع . ] (اِ.) پاره گِل خشک شده که مانند سنگ باشد"} +{"line": "سجین (س جُ) [ ع . ] (اِ.) نام جایی در دوزخ "} +{"line": "سجیه (سَ جّ یَّ) [ ع . سجیة ] (اِ.) خلق، عادت "} +{"line": "سحا (س ) [ ع . سحاء ] (اِ.) 1 - مهرنامه . 2 - عنوان نامه "} +{"line": "سحاب (سَ) [ ع . ] (اِ.) ابر، واحد سحابه . ج . سحایب "} +{"line": "سحابه (سَ ب یا بَ) [ ع . سحابة . ] (اِ.)قطعه ای از ابر"} +{"line": "سحابی (سَ) (ص .) 1 - منسوب به سحاب ؛ ابری . 2 - ابر مانندی متشکل از گازهای بسیار رقیق و کم دما که در اثر نور ستارگان مجاور خود قابل رؤیت می شوند"} +{"line": "سحار (سَ حّ) [ ع . ] (ص .) افسونگر، جادوگر"} +{"line": "سحر (سَ حَ) [ ع . ] (اِ.)پیش از صبح، سپیده - دم "} +{"line": "سحر (س ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جادو کردن . 2 - (اِمص .) جادوگری . 3 - (اِ.) جادو. 4 - هر آن چه که در آن فریبندگی و گیرندگی خاص باشد"} +{"line": "سحر حلال (س رِ حَ) [ ع . ] (اِمر.) کنایه از : کلام موزون فصیح "} +{"line": "سحره (سُ حَ رَ یا رِ) [ ع . سحرة ] (اِ.) ج . ساحر؛ جادوگران "} +{"line": "سحق (سَ) [ ع . ] (مص م .) کوبیدن، نرم کردن "} +{"line": "سحی (س ) [ ع . سحاء ] (اِ.) مُهرِ نامه، نشان نامه "} +{"line": "سحیق (سَ حِ) [ ع . ] (ص .) 1 - سوده، نرم شده . 2 - دور، دوردست "} +{"line": "سخ (سُ) (ص .) خوب "} +{"line": "سخاء (سَ) [ ع . ] (اِمص .) بخشش، کرم "} +{"line": "سخافت (سَ فَ) [ ع . سخافة ] 1 - (مص ل .) کم عقل بودن . 2 - (اِمص .) کم عقلی "} +{"line": "سخاوت (سَ وَ) [ ع . سخاوة ] (اِمص .) بخشش "} +{"line": "سخت (سَ) (ص .) 1 - محکم، استوار. 2 - دشوار. 3 - درشت . 4 - خسیس . 5 - سنگدل . 6 - (ق .) فراوان . 7 - به طور جدی . 8 - علاج - ناپذیر، صعب العلاج . 8 - غیرمؤدبانه، توهین - آمیز"} +{"line": "سخت افزار ( سخت افزار . اَ)(اِمر.)1 - قطعه ها و بخش های ثابت الکترونیکی و برقی کامپیوتر. 2 - قطعه و دستگاه های فلزی یک ماشین "} +{"line": "سخت جان ( سخت جان .) (ص مر.) 1 - پُرطاقت . 2 - خسیس "} +{"line": "سخت رو ( سخت رو .) (ص مر.) 1 - ترشرو، بَداخم . 2 - زشت . 3 - گستاخ، بی شرم "} +{"line": "سخت سر ( سخت سر . سَ) 1 - (ص مر.) استوار. 2 - لجوج . 3 - (اِ.) نام قدیم رامسر"} +{"line": "سخت لگام ( سخت لگام . لِ) (ص مر.) سرکش "} +{"line": "سخت پا ( سخت پا .) (ص مر.) پایدار"} +{"line": "سخت پیشانی ( سخت پیشانی .) (ص مر.) بی باک "} +{"line": "سخت کمان ( سخت کمان . کَ) (ص مر.) 1 - تیرانداز ماهر. 2 - بی رحم و سنگدل "} +{"line": "سخت کوش ( سخت کوش .) (ص فا.) بسیار کوشا، پرسعی "} +{"line": "سختن (سَ تَ) (مص م .)سنجیدن، وزن کردن "} +{"line": "سخته (سَ تَ یا تِ) (ص مف .) وزن شده "} +{"line": "سختو (سُ) [ معر. ] (اِ.) 1 - قسمی خوراک . طرز تهیة آن چنین است که رودة گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته به روغن بریان کنند. 2 - کنایه از: آلت تناسلی مرد، قضیب "} +{"line": "سختگیر ( سختگیر .) (ص فا.) 1 - آن که بر دیگران سخت می گیرد.2 - باریک بین، دقیق . 3 - حریص . 4 - بهانه گیر"} +{"line": "سختی (سَ)(حامص .)1 - پایداری . 2 - مشکل، دشواری . 3 - بخل . 4 - بی رحمی . 5 - زحمت . 6 - گرفتاری، رنج . 7 - تهیدستی .8 - آسیب، بلا"} +{"line": "سختیان (سَ) (اِ.) چرم، پوست دباغی شده "} +{"line": "سخره (سُ رَ یا رِ) [ ع . سخرة ] (ص .) 1 - زیر - دست . 2 - مسخره . 3 - کسی که به کار بی مزد گمارده شود. 4 - (اِ.) کار بی مزد و اجرت "} +{"line": "سخره گیر ( سخره گیر .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که مردم را به بیگاری می گیرد. 2 - کسی که به زیر دستانش سخت می گیرد"} +{"line": "سخریه (سُ یِّ) [ ع . سخریة ] (اِ.) ریشخند، استهزاء"} +{"line": "سخط (سَ خَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خشم گرفتن . 2 - کراهت داشتن "} +{"line": "سخن (سُ خَ) [ په . ] (اِ.) 1 - کلام، گفتار. 2 - نطق، بیان . 3 - اراده، آرزو"} +{"line": "سخن فروش ( سخن فروش . فُ) (ص فا.) 1 - شاعر. 2 - متملق "} +{"line": "سخن پراکنی ( سخن پراکنی . پَ کَ)(اِمر.)پخش همگانی گ فتارهای رادیویی "} +{"line": "سخن چین ( سخن چین .) (ص فا.) خبربَر، جاسوس "} +{"line": "سخندان ( سخندان .) (ص فا.) 1 - ادیب، سخن - شناس . 2 - شاعر"} +{"line": "سخنران ( سخنران .) (ص فا.) سخن راننده، ناطق، خطیب "} +{"line": "سخنرانی ( سخنرانی .) 1 - (حامص .) نطق کردن، خطبه خواندن . 2 - (اِمر.) جایی که در آن گروهی برای شنیدن سخنان سخنران حاضر می شوند"} +{"line": "سخنور ( سخنور . وَ) (ص مر.) 1 - ادیب . 2 - شاعر"} +{"line": "سخنگو (ی ) (ص فا.)1- سخن گوینده، ناطق . 2 - آن که از طرف جمعی صحبت می کند"} +{"line": "سخون (سُ خُ) (اِ.) سخن "} +{"line": "سخونت (سُ نَ) [ ع . سخونة ] 1 - (مص ل .) گرم شدن . 2 - (اِمص .) گرمی، حرارت "} +{"line": "سخی (سَ) [ ع . ] (ص .) بخشنده، کریم "} +{"line": "سخیف (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ناقص عقل . 2 - ضعیف . 3 - پَست "} +{"line": "سد (سَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بستن . 2 - (اِ.) بند، حایل میان دو چیز. 3 - دیواری که برای جلوگیری از سیل یا ذخیره کردن آب می سازند. ؛ سد سکندر کنایه از: سد یا مانع استوار و محکم "} +{"line": "سداد (سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راست و درست بودن . 2 - استقامت داشتن . 3 - (اِمص .) راستی . 4 - استقامت "} +{"line": "عنتر (عَ تَ) [ ع . ] (اِ.) نک انتر"} +{"line": "سدانت (سَ نَ) [ ع . سدانة ] (مص م .) پرده - داری کردن "} +{"line": "سدت (سُ دَّ) [ ع .سدة ] (اِ.) درگاه، پیشگاه "} +{"line": "سدر (س دْ) [ ع . ] (اِ.) درختی است گرمسیری و بسیار تناور. می گویند تا سه هزار سال عمر می کند.میوه اش کوچک وخوردنی و به اندازة سنجد است . برگ آن را پس از خشک کردن می سایند و در حمام موی سر یا بدن را با آن می شویند"} +{"line": "سدره (س رَ یا رِ) [ ع . سدرة ] (اِ.) یک درخت سدر"} +{"line": "سدره (سُ رِ یا رَ) (اِ.) پیراهن سفید بی آستین که زردشتیان زیر لباس پوشند"} +{"line": "سدره نشین ( سدره نشین . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کنایه از: فرشتة مقرب "} +{"line": "سده (سَ دَ یا د) (اِمر.) 1 - یک صد سال، قرن .2 - نام جشنی منسوب به هوشنگ، دومین پادشاه پیشدادی که آن را در روز دهم از ماه بهمن برگزار می کنند"} +{"line": "سده (سُ دَّ) [ ع . سدة ] (اِ.) 1 - آن چه که بر آن نشینند مانند منبر. 2 - در خانه، پیشگاه . 3 - رواق خانه "} +{"line": "سدکیس (سَ) (اِ.) قوس و قزح "} +{"line": "سدید (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - محکم، استوار. 2 - راست و درست "} +{"line": "سدیم (سُ یُ) [ فر. ] (اِ.) فلزی است نقره ای، دارای جلای فلزی ولی در مجاورت اکسیژن خیلی زود کدر می گردد و آن چنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده می شود و از آب سبک تراست "} +{"line": "سذاب (سَ) (اِ.)سداب ؛ گیاهیست بدبو و تلخ "} +{"line": "سر به راه ( سر . ب) (ص مر.)مطیع، فرمانبردار"} +{"line": "سر خوردن (سُ. دَ) (مص ل .) لیز خوردن "} +{"line": "سر برتافتن ( سر . بَ تَ) (مص ل .) سرپیچی کردن "} +{"line": "سر ( سر .) (اِ.) شرابی که از برنج سازند"} +{"line": "سر (سَ رْ) [ په . ] (اِ.) 1 - از اعضای بدن شامل گردن به بالا. 2 - رییس، مهتر. 3 - فکر، اندیشه . 4 - زور، قوت . 5 - پسوندی است که در موارد ذیل استعمال شود. الف : پسوند زمان : پیرانه سر. ب :پسوند مکان : رامسر. ؛ سر و دستار نمودن کنایه از: خودنمایی کردن "} +{"line": "سر و کار (سَ رُ) (اِمر.) 1 - کار. 2 - معامله "} +{"line": "سر ( سر .) (اِ.) نوعی ماهی "} +{"line": "سر ( سر .) (ص .) سرخ، سرخ رنگ "} +{"line": "سر (سُ) (اِ.) کفشی که از ریسمان بافند؛ موزه "} +{"line": "سر (س رُ) [ ع . ] (اِ.) راز"} +{"line": "سر باز زدن (سَ. زَ دَ) (مص ل .) نافرمانی کردن، تمرد، سرکشی، طغیان "} +{"line": "سر باز نهادن ( سر باز نهادن . نَ دَ) (مص ل .) استراحت کردن "} +{"line": "سر بر خط نهادن ( سر بر خط نهادن . بَ. خَ. نَ دَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) فرمانبردار شدن، مطیع شدن "} +{"line": "سر بر زدن ( سر بر زدن . بَ زَ دَ)(مص ل .) 1 - روییدن . 2 - آشکار شدن . 3 - طلوع کردن "} +{"line": "سر بر کردن ( سر بر کردن . بَ کَ دَ) (مص ل .) سربلند کردن، سر درآوردن "} +{"line": "سر برداشتن ( سر برداشتن . بَ تَ)(مص ل .) قیام کردن، شورش کردن "} +{"line": "سر بردن ( سر بردن . بُ دَ) (مص ل .) مجازاً، تند رفتن "} +{"line": "سر به زیر ( سر به . ب) (ص مر.) کنایه از: محجوب، فروتن "} +{"line": "سر به هوا ( سر به . ب هَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بی توجه، بازی گوش، بی دقت "} +{"line": "سر به نیست ( سر به نیست . ب) (ص مر.) (عا.) نابود، معدوم "} +{"line": "سر حلقه ( سر حلقه . حَ قِ) [ فا - ع . ] (اِ. ص .) سر - دسته، سرپرست و بزرگتر یک دسته از مردم "} +{"line": "سر خود گرفتن (سَ رِ خُ. گِ رِ تَ) (مص ل .) پیِ کار خود رفتن "} +{"line": "سر خوردن ( سر خوردن . دَ) (مص ل .) (عا.) دلزده شدن، ناامید شدن "} +{"line": "سر درآوردن ( سر درآوردن . دَ وَ یا وُ دَ) (مص ل .) (عا.) پی بردن، باخبر شدن "} +{"line": "سر دواندن (سَ. دَ دَ) (مص م .) (عا.) کسی را با وعده های دروغ سرگردان کردن "} +{"line": "سر زدن ( سر زدن . زَ دَ) (مص ل .) 1 - روییدن گیاه از خاک . 2 - طلوع کردن آفتاب . 3 - به احوالپرسی کسی رفتن . 4 - وارسی کردن "} +{"line": "سر شدن (سَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - برتری یافتن . 2 - تمام شدن، پایان یافتن "} +{"line": "سر و سامان (سَ رُ) (اِمر.) 1 - آراستگی، نظم و ترتیب . 2 - اسباب و لوازم زندگی "} +{"line": "سر و سر داشتن (سَ رُ س رّ. تَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) رابطه داشتن، رابطة پنهانی داشتن "} +{"line": "سر و مر (سُ رُ مُ) (ص مر.) (عا.) سالم، تندرست "} +{"line": "سر و کله زدن (سَ رُ. کَ لُِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) بحث کردن، گفتگو کردن "} +{"line": "سر و کیسه کردن (سَ رُ س . کَ دَ) (مص م .) (کن .) با فریب و نیرنگ دارایی کسی را یکباره از دستش ربودن "} +{"line": "سر کیسه کردن ( سر کیسه کردن . سَ یا س. کَ دَ)(مص م .) اخاذی کردن، با فریب و نیرنگ دارایی کسی را گرفتن "} +{"line": "سر یکی کردن (سَ. یِ. کَ دَ)(مص ل .) (عا.) متحد شدن "} +{"line": "سرآب ( سرآب .) (اِمر.) 1 - سرچشمه . 2 - جایی که آب از رودخانه به جوی می آید"} +{"line": "سرآخر ( سرآخر . خُ) (اِمر.) رییس اصطبل "} +{"line": "سرآزاد ( سرآزاد .) (ص مر.) نجات یافته "} +{"line": "سرآغاز ( سرآغاز .) (اِمر.) دیباچه، مقدمه، هرچه با آن چیزی شروع شود"} +{"line": "سرآمد ( سرآمد . مَ) (ص مر.) برگزیده، بالاتر، نخبه "} +{"line": "سرآمدن ( سرآمدن . مَ دَ) (مص ل .)به پایان رسیدن "} +{"line": "سرآوردن ( سرآوردن . وَ یا وُ دَ) (مص م .) به پایان رسانیدن "} +{"line": "سرا (سَ) (اِ.)= سرای : 1 - خانه، مکان . 2 - بنای عالی . 3 - پسوند مکان : کاروانسرا"} +{"line": "سراء (سَ رّ) [ ع . ] (اِمص .) شادمانی "} +{"line": "سراب (سَ) [ ع . ] (اِ.) زمین صاف و هموار که در اثر گرمای زیاد، از فاصلة دور به نظر آب می نماید"} +{"line": "سرابیل (سَ) [ ع . ] (اِ.) جِ سَربال ؛ جامه، پوشاک "} +{"line": "سراج (سَ رّ) [ ع . ] (ص .) زین ساز، آن که زین سازد و فروشد"} +{"line": "سراج (س ) [ ع . ] (اِ.) چراغ "} +{"line": "سرادق (سُ د) [ معر. ] (اِ.) 1 - سراپرده، خیمه . 2 - چادری که بالای صحن خانه کشند. ج . سرادقات "} +{"line": "سرازیر (سَ) (ص مر.) رو به پایین، سراشیب "} +{"line": "سرازیر شدن ( سرازیر شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - رو به پایین رفتن . 2 - سرنگون گشتن "} +{"line": "سرازیری ( سرازیری .) 1 - (حامص .) سراشیبی . 2 - (اِ.) سراشیب "} +{"line": "سراسر (سَ سَ) (ق مر.) تمام، همه "} +{"line": "سراسیمه (سَ مِ)(ص مر.)= سرآسیمه :هراسان، سرگردان، آشفته و سرگشته، پریشان حال "} +{"line": "سراسیمه وار ( سراسیمه وار .)(ق مر.) با عجله و شتاب "} +{"line": "سراسیمگی (سَ مَ یا مِ) (حامص .) آشفتگی، پریشانی "} +{"line": "سراشک (سَ شَ) (اِ.) پشه "} +{"line": "سراشیب (سَ) (ص مر.) نک سرازیر"} +{"line": "سراشیبی ( سراشیبی .) (حامص .) نک سرازیری "} +{"line": "سراغ (سُ) (اِ.) 1 - نشان، علامت . 2 - نشان و رَدّ پا"} +{"line": "سراغوش (سَ) (اِمر.) نک سراگوش "} +{"line": "سرافراز (سَ . اَ) (ص فا.) مفتخر، سربلند"} +{"line": "سرافکنده ( سرافکنده . اَ کَ دَ یا د) (ص مف .) 1 - شرمسار. 2 - فروتن "} +{"line": "سرافکندگی ( سرافکندگی . اَ کَ دَ یا د) (حامص .) 1 - شرمساری . 2 - فروتنی "} +{"line": "سرامیک (س ) [ فر. ] (ص .)مربوط به سفال - سازی، صفت سفال سازی، سفالی، آن چه از سفال ساخته شود"} +{"line": "سرانجام ( سرانجام . اَ) (ق مر.) عاقبت، پایان "} +{"line": "سرانداز (سَ . اَ) (ص مر.) 1 - پاکباخته، از جان گذشته . 2 - سیاه مست . 3 - کسی که از روی ناز و نخوت بخرامد"} +{"line": "سراندرون (سَ . اَ دَ) (ص مر.)مرموز، حیله گر"} +{"line": "سراندن (سُ دَ) (مص م .) سُر دادن، چیزی را روی زمین یا میز یا سطح همواری لغزاندن و به جلو راندن "} +{"line": "سرانه (سَ نَ یا نِ) 1 - (ق مر.) یکی یکی . 2 - (اِ.) مالیاتی که از هر فرد گیرند"} +{"line": "سراویل (سَ) (اِ.) جِ سروال ؛ شلوار، زیر جامه "} +{"line": "سراً و جهراً (س رُ نْ وَ جَ رَ نْ) (ق مر.) در نهان و آشکار"} +{"line": "سراپا (سَ) (اِمر.) سرتاپا، سرتاپای انسان، قد و بالا، اندام "} +{"line": "سراپرده (سَ پَ دَ یا د) (اِمر.) پرده سرای "} +{"line": "سراچه (سَ چَ یا چِ)(اِمصغ .)1 - سرای کوچک . 2 - خلوت خانه . 3 - صندوقچه ای که درون صندوق بزرگی قرار گیرد"} +{"line": "سراکوفت (سَ) (اِمص .) سرزنش، توبیخ "} +{"line": "سراکونی (سَ) (ص .) سراکون، سرنگون، واژگون "} +{"line": "سراگوش (سَ) (اِمر.) 1 - روسری، چارقد. 2 - بافته ای از مروارید که در قدیم بر سر می گذاشتند و دنبالة آن پارچه درازی بوده که گیسو را می پوشاند"} +{"line": "سرایان (سَ) (ص فا.) سراینده، در حال سرودن "} +{"line": "سرایت (سَ یَ) [ ع . سرایة ] 1 - (مص ل .) اثر کردن . 2 - (اِمص .) اثر، تأثیر. 3 - انتقال بیماری به دیگری "} +{"line": "سرایدار (سَ) (ص فا.) خانه دار، دربان، آن که خانه را می پاید"} +{"line": "سرایش (سَ یا سُ یِ) 1 - (اِمص .) سرودن . 2 - (اِ.) نغمه، سرود"} +{"line": "سراینده (سَ یا سُ یَ دَ یا د) (ص فا.) سرودگوی، نغمه پرداز"} +{"line": "سرایه (سَ یَ یا یِ) 1 - (اِمص .) سرودن . 2 - (اِ.) آواز دسته جمعی، کُر"} +{"line": "سرایی (سَ) (ص نسب .) غلامان حرم و دربار"} +{"line": "سراییدن (سَ دَ) (مص م .) نک سرودن "} +{"line": "سرب (س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گلة آهو، دستة پرندگان . 2 - دل، قلب "} +{"line": "سرب (سُ) (اِ.) فلزی است نرم و چکش خور به رنگ خاکستری که در طبیعت به طور آزاد موجود نیست "} +{"line": "سرب (سَ رَ) [ ع . ] (اِ.) راه زیرزمینی "} +{"line": "سربار (سَ) (ص .) طفیلی، باعث زحمت "} +{"line": "سرباز (سَ) (ص مر.) 1 - هر یک از افراد سپاه و لشکر. 2 - چیزی که سرش باز باشد، سرگشاده . 3 - جایی که سقف نداشته باشد"} +{"line": "سربازخانه ( سربازخانه . نَ یا نِ) (اِمر.) محلی که سربازان در آن جا تعلیمات نظامی ببینند"} +{"line": "سربال (س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پیراهن، قمیص . 2 - پوشاک، جامه ؛ ج . سرابیل "} +{"line": "سربتو (سَ. ب) (ص مر.) 1 - سربه زیر، کم - حرف . 2 - متفکر. 3 - حیله گر"} +{"line": "سربخش ( سربخش . بَ) (ص مف .) بهره، قسمت "} +{"line": "سربرغ (سَ بَ) (اِمر.) جایی که آب از چشمه یا رودخانه در تالاب و برغ رَوَد و در آن جا جمع گردد"} +{"line": "غندش (غُ د) (اِ.) پنبة گلوله شده "} +{"line": "سربرگ ( سربرگ . بَ) (اِمر.) 1 - کاغذی که نام و مشخصات یک مؤسسه یا شخص بر بالای آن چاپ شده است . 2 - بخش بالایی و جدا شدنی ورقه های امتحانی که امتحان شونده نام و مشخصات خود را بر آن می نویسد"} +{"line": "سربسته ( سربسته . بَ تَ یا تِ) (ص مف .) مخفی، پوشیده "} +{"line": "سربسر ( سربسر . ب. سَ) (ق مر.) 1 - همه، سراسر. 2 - برابر"} +{"line": "سربلند ( سربلند . بُ لَ) (ص مر.) 1 - سرافراز. 2 - آبرومند، عالی "} +{"line": "سربند ( سربند . بَ) (اِمر.) 1 - روسری زنان . 2 - شال و دستار مردانه . 3 - آن چه سر را با آن ببندند"} +{"line": "سربه مهر ( سربه مهر . ب مُ) (ص مر.) دست نخورده "} +{"line": "سربها ( سربها . بَ) (اِمر.) خون بها، دیه "} +{"line": "سربیله ( سربیله . لَ یا لِ) (اِمر.) پیکان پهن، تیر دو شاخه، بیلک هم گویند"} +{"line": "سربینه ( سربینه . نَ یا نِ) (اِمر.) رخت کن حمام "} +{"line": "سرتابیدن ( سرتابیدن . دَ) (مص ل .) نافرمانی کردن "} +{"line": "سرتافتن ( سرتافتن . تَ) (مص ل .) سرپیچی کردن "} +{"line": "سرتق (س تِ) (ص .) (عا.) پُررو، لجوج "} +{"line": "سرتیر (سَ) (ق مر.) تند، سریع "} +{"line": "سرتیز ( سرتیز .) (ص مر.) زود خشم، تندخو"} +{"line": "سرتیپ (سَ) (اِمر.) درجه ای در نظام، بالاتر از سرهنگ "} +{"line": "سرج (سَ) [ ع . ] (اِ.) زین، زین اسب "} +{"line": "سرجغرات (سَ جَ) (اِمر.) سرشیر"} +{"line": "سرجمع (سَ جَ) [ فا - ع . ] 1 - (ق .) جمعاً، روی هم رفته . 2 - (اِ.) جزو. 3 - (ص .) برگزیده، نخبه "} +{"line": "سرجمله (سَ. جُ لِ) [ فا - ع . ] 1 - (ق .) به طور کلی، جملگی . 2 - (ص .) برگزیده، بهترین "} +{"line": "سرجنبان ( سرجنبان . جُ) (ص فا.) بزرگتر صنف یا طایفه، سردسته "} +{"line": "سرجه (سَ جَ یا جِ) (اِ.) کاسة مسین گردی که در ته آن سوراخی است و آن کاسه را در کاسة بزرگتری که پر از آب است قرار دهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده می کنند"} +{"line": "سرجوخه ( سرجوخه . خَ یا خِ ) (اِمر.) نظامی ای که یک جوخه را اداره کند، و آن پایین ترین درجة نظامی است "} +{"line": "سرحال ( سرحال .) (ص مر.) (عا.) خوشحال، شاد"} +{"line": "سرحان (س ) [ ع . ] (اِ.) گرگ ؛ ج . سراحین "} +{"line": "سرحد ( سرحد . حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) مرز. ج . سرحدات "} +{"line": "سرحددار ( سرحددار . حَ) [ فا - ع . ] (ص فا.) مرزبان "} +{"line": "سرخ (سُ) [ په . ] (اِ.) رنگ قرمز"} +{"line": "سرخ رگ (سُ. رَ) (اِمر.) شریان، رگ جهنده، رگی که خون را از قلب به قسمت های مختلف بدن می رساند"} +{"line": "سرخ شدن (سُ . شُ دَ) (مص ل .) 1 - کنایه از: خشمگین شدن . 2 - شرمسار شدن "} +{"line": "سرخاب (سُ) (اِمر.) ماده ای سرخ رنگ که زنان به گونة خود مالند، گلگونه "} +{"line": "سرخابی ( سرخابی .) (ص . اِ.) 1 - مربوط به سرخاب . 2 - رنگ سرخ مایل به بنفش که از ترکیب مساوی رنگ های قرمز و آبی ساخته می شود. 3 - صورتی مایل به قرمز"} +{"line": "سرخاره (سَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - سوزن زرینی که زنان به جهت زینت بر سر زنند و مقنعه را با آن بر لچک بند کنند تا نیفتد. 2 - پنجه مانندی از استخوان که بدان تن را خارند"} +{"line": "سرخاریدن (سَ. دَ) (مص ل .) کنایه از: تعلل ورزیدن "} +{"line": "سرخانه (سَ نِ یا نَ) (ص مر.) 1 - کمال هر چیز؛ حد نصاب . 2 - آواز بلند. ؛ داماد سرخانه دامادی که در خانة پدر و مادر عروس زندگی کند"} +{"line": "سرخجه (سُ خِ جِ) (اِمصغ .) بیماری ای حاد و ساری که با دانه های سرخ رنگی روی پوست همراه است، سرخک "} +{"line": "سرخر (سَ. خَ) (ص مر.) (عا.) مزاحم، سربار"} +{"line": "سرخرمن (سَ خَ مَ) (اِمر.) حقوق و عوارضی که کدخدا از رعایا می گیرد"} +{"line": "سرخس (سَ رَ) (اِ.) گیاهی است از ردة نهان - زادان آوندی که سردستة گروهی از آن ها به نام گروه سرخس ها می باشد. این گیاه دارای ساقه های زیرزمینی است که از فواصل مختلف آن برگ های هوایی خارج می شوند"} +{"line": "سرخوان (سَ خا) (ص فا.) = سر خواننده : 1 - خواننده ای که به خواندن آغاز کند. 2 - کسی که پیش خوانی کند و دیگران ذکر گویند؛ سرذاکر. 3 - فاتحه که بر سر قبر مردگان خوانند"} +{"line": "سرخوانی ( سرخوانی خا) 1 - (حامص .) خواندن آواز پیش از آواز دیگران . 2 - سرودگویی، تغنی . 3 - خواندن سرنوشت کسان . 4 - پیش - خوانی تا دیگران ذکر گویند. 5 - استهزاء، تمسخر. 6 - فاتحه خوانی بر سر قبور مردگان . 7 - (اِ.) ابتدای خوانندگی، پیش درآمد"} +{"line": "سرخور (سَ) (ص فا.) آن که بدقدم است و اطرافیانش زود می میرند"} +{"line": "سرخوش (سَ)(ص مر.) خوشحال، شادمان "} +{"line": "سرخک (سُ خَ) (اِ.) مرضی عفونی واگیر و همه گیر که مصونیت می دهد"} +{"line": "سرخیل ( سرخیل . خِ) (ص مر. اِمر.) آن که در رأس خیل قرار دارد، سردسته "} +{"line": "سرد (سَ) [ په . ] (ص .) 1 - خنک، دمای کم . 2 - بی مِهر. 3 - سخن بی مزه، بی معنی "} +{"line": "سرد شدن ( سرد شدن . شُ دَ) (مص ل .) کنایه از: 1 - مردن . 2 - ناامید شدن "} +{"line": "سرد یافتن (سَ. تَ) (مص ل .) سرد شدن، احساس سرما کردن "} +{"line": "سرداب (سَ) (اِمر.) اطاقی در زیر زمین خانه برای استفاده از خنکی آن در تابستان برای نگهداری غذا و چیزهای فاسد شدنی "} +{"line": "سردابه (سَ بَ یا ب) (اِمر.) نک سرداب "} +{"line": "سردار (سَ) [ په . ] (ص فا.) فرمانده قشون، سالار"} +{"line": "سرداری ( سرداری .) (ص نسب .) نوعی لباس بلند مردانه که پشتش چین داشته روی لباس های دیگر می پوشیدند"} +{"line": "سرداری ( سرداری .) (حامص .) سالاری، مهتری "} +{"line": "سرداور ( سرداور . وَ) (ص مر. اِمر.) داور سوم است که طرفین دعوی مشترکاً او را تعیین می کنند، حکم مشترک "} +{"line": "سردبیر (سَ. دَ) (اِمر.) شخصی که مقالات و اخبار روزنامه یا مجله زیر نظر او تهیه و تنظیم شود"} +{"line": "سردر ( سردر . دَ) (اِمر.) بالای در، آستانة خانه "} +{"line": "سردرختی ( سردرختی . د رَ) (اِمر.) هر میوه ای که از درخت به دست آید مثل سیب وگلابی و زردآلو"} +{"line": "سردرگم ( سردرگم . دَ . گُ) (ص مر.) سرگردان، حیران "} +{"line": "سردستی ( سردستی . دَ) (ص .) سرسری، ناقص "} +{"line": "سردسیر (سَ) (اِمر.) ییلاق، جای سرد"} +{"line": "سردفتر (سَ. دَ تَ) (اِمر.) مدیر و مسئول دفترخانة اسناد رسمی "} +{"line": "سردم ( سردم . دَ) (اِمر.) 1 - قهوه خانه . 2 - محلی که در آن درویشان گرد هم می آیند، خانقاه . 3 - جایی در زورخانه که مرشد متناسب با حرکات ورزشکاران ضرب می زند و می خواند"} +{"line": "سردماغ ( سردماغ . د یا دَ) (ص مر.) (عا.) بانشاط، شادمان، سرحال "} +{"line": "سردمدار (سَ دَ) (ص فا.) سردسته، رییس "} +{"line": "سرده (سَ دَ یا د)(اِ.) 1 - نوع، قسم . 2 - نوعی از خربزه . 3 - قدحی که بدان شراب خورند. 4 - ساقی "} +{"line": "سردهی ( سردهی . د) (ص فا.) ساقیگری "} +{"line": "سردوشی ( سردوشی .) (اِمر.) پاگون، پارچة باریکی روی شانة لباس های نظامی برای نصب درجه "} +{"line": "سرراست (سَ) 1 - (ص مر.) راست و مستقیم . 2 - (ق مر.) کامل، بی کم و کاست "} +{"line": "سرراهی ( سرراهی .) (ص نسب .) نوزادی که کنار راه گذارند تا کسی او را ببرد و بزرگ کند"} +{"line": "سررسید ( سررسید . رَ یا رِ) (اِمر.) زمان پرداخت پولی که از بانک به عنوان وام گرفته شده "} +{"line": "سررسیدن ( سررسیدن . رَ یا رِ دَ) (مص ل .) ناگهان رسیدن "} +{"line": "سررشته ( سررشته . رِ تِ یا تَ) (اِمر.) 1 - سرنخ . 2 - اطلاع، آگاهی "} +{"line": "سررشته دار ( سررشته دار . سررشته دار .) (ص فا.) 1 - دفتردار. 2 - حسابدار"} +{"line": "سررفتن ( سررفتن . رَ تَ) (مص ل .) 1 - لبریز شدن، پُر شدن . 2 - به پایان رسیدن . 3 - بی حوصله شدن "} +{"line": "سرزده ( سرزده . زَ د) (ق مر.) ناگهانی، بی خبر"} +{"line": "سرزمین ( سرزمین . زَ) (اِمر.) مرز و بوم "} +{"line": "سرزنده ( سرزنده . ز دَ یا د) (ص مر.) شادمان، سرحال "} +{"line": "سرزنش (سَ زَ نِ) (اِمص .) طعنه، ملامت "} +{"line": "سرسام (سَ) (اِ.) 1 - هذیان . 2 - مننژیت . 3 - (عا.) سردرد"} +{"line": "سرسام آور ( سرسام آور . وَ) (ص فا.) آن چه که موجب سرسام شود"} +{"line": "سرسبز ( سرسبز . سَ) (ص مر.) 1 - تر و تازه، دارای طراوت . 2 - (کن .) شاد، خوشحال . 3 - (کن .) کامکار، صاحب دولت "} +{"line": "سرسخت ( سرسخت . سَ) (ص مر.) 1 - لجوج . 2 - پرطاقت "} +{"line": "سرسرا ( سرسرا . سَ) (اِمر.) راهرو"} +{"line": "سرسری ( سرسری . سَ) (ص نسب .) بی تأمل، بدون فکر کردن "} +{"line": "سرسلسله ( سرسلسله . س س لِ) (ص مر.) [ فا - ع . ] بانی و مؤسس یک سلسله یا یک طایفه، رییس و پیشوا و بزرگتر یک فرقة مذهبی "} +{"line": "سرسنگین ( سرسنگین . سَ) (ص مر.) بی اعتناء، بی توجه و نامهربان "} +{"line": "سرسپردن (سَ . س پُ دَ) (مص ل .) تسلیم شدن، فرمان بردن "} +{"line": "سرسپرده ( سرسپرده . س پُ د) (ص مف .) تسلیم شده، فرمانبردار"} +{"line": "سرسیلندر ( سرسیلندر . لَ) [ فا - فر. ] (اِمر.) سرپوشی که در انتهای فوقانی سیلندرها قرار می دهند"} +{"line": "سرشاخ ( سرشاخ .) (اِمر.) 1 - نوک شاخة درخت . 2 - شاخة باریک و نازک . 3 - نوک شاخ حیوان . 4 - گلاویز شدن دو کشتی گیر با هم "} +{"line": "سرشاخ شدن ( سرشاخ شدن . شُ دَ) (مص ل .) گلاویز شدن، درگیر شدن "} +{"line": "سرشار (سَ) (ص مر.) لبریز"} +{"line": "سرشت (س رِ) (اِ.) نهاد، فطرت "} +{"line": "سرشتن (س رِ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آغشته کردن، مخلوط کردن . 2 - خمیر کردن . 3 - آفریدن "} +{"line": "سرشته (س رِ تِ) (ص مف .) 1 - آمیخته، آغشته . 2 - خمیر گشته . 3 - آفریده "} +{"line": "سرشماری (سَ . شُ) (حامص .) شمارش افراد یک شهر یا کشور"} +{"line": "سرشناس ( سرشناس . ش ) (ص مر.) معروف "} +{"line": "سرشو(ی ) (سَ) = سرشوینده : 1 - (ص فا.) آن که سر دیگری را بشوید. 2 - سرتراش، حجام . 3 - (اِمر.) نوعی گل سفید رنگ که بدان سر و بدن را شویند؛ گل سرشوی "} +{"line": "سرشک (س رِ) (اِ.) قطرة اشک "} +{"line": "سرشکسته (سَ. ش کَ تِ)(ص مف .)سرافکنده، خجل "} +{"line": "غندماش (غُ) (اِمر.) لوبیا"} +{"line": "سرشکن ( سرشکن . ش کَ) (ص فا.) (عا.) تقسیم وجه یا جنسی میان گروهی "} +{"line": "سرشکن کردن ( سرشکن کردن . ش کَ. کَ دَ) (مص م .) (عا.) تقسیم کردن "} +{"line": "سرشکوان (س رِ) (اِمر.) پرده ای که در شب زفاف پیش عروس آویزند"} +{"line": "سرشیر ( سرشیر .) (اِمر.) چربی ای که روی شیر که نخست گرم و سپس سرد شده باشد بندد، مایه "} +{"line": "سرصفحه ( سرصفحه . صَ حِ یا حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) آن چه بر بالای صفحه و جدا از متن صفحه نوشته شده است "} +{"line": "سرطان (سَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خرچنگ . 2 - برج چهارم از بروج دوازده گانة منطقه البروج، که خورشید در حرکت ظاهری خود تیرماه در این برج قرار می گیرد"} +{"line": "سرطان ( سرطان .) [ ع . ] (اِ) نام عمومی تمامی تومورهای بدخیم "} +{"line": "سرعت (سُ عَ) [ ع . سرعة ] 1 - (مص ل .) تند رفتن . 2 - (اِمص .) تندی "} +{"line": "سرعشر (سَ عَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) نقش و نشانی است که در حاشیة قرآن کنند به جهت تعیین هر ده آیه "} +{"line": "سرغلیان (س .َ غَ) (اِ.) حقة بالای غلیان که تنباکو را در آن می گذارند"} +{"line": "سرغچ (سَ غِ) (اِ.) کاسة چوبین "} +{"line": "سرغین (سَ) (اِ.) سرنا"} +{"line": "سرفه (سُ فِ) (اِ.) صدایی که در اثر خارش حلق و خروج هوای ریه از سینه بیرون می آید و بیشتر در اثر بیماری های ریوی تولید می شود"} +{"line": "سرفیدن (سُ دَ) (مص ل .) سرفه کردن "} +{"line": "سرقت (س قَ) (مص م .) دزدی، دزدی کردن "} +{"line": "سرقفلی (سَ قُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) حق پیشه و کسب با سرقفلی واگذار می شود و اجاره ای هم تعیین می گردد ومالک نمی تواند بدون تسویه حساب سرقفلی ملک خود را بفروشد"} +{"line": "سرلاد (سَ) (اِمر.) = سرلاد: ردة فوقانی دیوار، سر دیوار؛ مق . بنلاد. دیوار"} +{"line": "سرلشکر (سَ . لَ کَ) (اِمر.) فرمانده لشکر، بالاتر از سرتیپ "} +{"line": "سرلوحه ( سرلوحه . لَ حَ یا حِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - عنوان . 2 - اصل، اساس "} +{"line": "سرم (س رَ) (اِ.) تسمه، دوال "} +{"line": "سرم (س رُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - خون آبکی . 2 - دارویی مایع حاوی مواد قندی یا ویتامین ها یا سایر داروهای حیاتی که جهت جلوگیری از بیماری یا برای ادامه حیات از محفظه ای شیشه ای یا پلاستیکی به وسیلة لولة پلاستیکی توسط سرنگ مخصوص از طریق سرخ رگ به بدن بیمار تزریق می شود"} +{"line": "سرم دست (س رَ . دَ) [ تر - فا. ] (ص مر.) کسی که از کار کردن زیاد دستهایش پینه بسته باشد"} +{"line": "سرما (سَ) [ په . ] (اِ.) سردی، ضدگرما"} +{"line": "سرماریزه (سَ زَ یا ز) (اِمر.) دانه های تگرگ ریز"} +{"line": "سرماهی (سَ) (اِمر.) ماهیانه، شهریه "} +{"line": "سرمایه (سَ یَ یا یِ) (اِمر.) 1 - مال، دارایی . 2 - دارایی خواه مادی یا معنوی . 3 - مالی که عواید پولی به دست دهد"} +{"line": "سرمایه داری ( سرمایه داری .) (حامص . اِ.) 1 - قدرت سرمایه ها و سرمایه داران . 2 - نظام اقتصادی که در آن ابزار تولید و توزیع عمدتاً خارج از اختیار دولت و متعلق به گروه خاصی است که براساس رقابت و جلب نفع شخصی عمل می کنند"} +{"line": "سرمد (سَ مَ) [ ع . ] (ص .) پیوسته، جاوید، همیشه، دایم "} +{"line": "سرمدی (سَ مَ) [ ع . ] (ص نسب .) دایمی، همیشگی "} +{"line": "سرمست (سَ . مَ) (ص مر.) 1 - سرخوش، با - نشاط . 2 - مغرور"} +{"line": "سرمستی ( سرمستی .) (حامص .) 1 - سرخوشی . 2 - غرور"} +{"line": "سرمش (س مِ) (اِ.) زردالوی خشک "} +{"line": "سرمشق (سَ . مَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - خطی که استاد محض نمونه برای شاگردان نویسد تا از روی آن مشق کنند. 2 - نمونه، الگو"} +{"line": "سرمقاله ( سرمقاله . مَ لِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) مقالة مهمی که در اولین ستون اولین صفحة روزنامه یا مجله درج شود"} +{"line": "سرمنزل ( سرمنزل . مَ ز) (اِمر.) [ فا - ع . ] جای فرود آمدن مسافر یا کاروان در میان راه، منزل، مسکن "} +{"line": "سرمه (سُ مَ یا مِ) (اِ.) گرد نرم شدة سولفور آهن یا نقره که برای سیاه کردن مژه ها و پلک ها به کار می رود. ؛ سرمه به چشم کور کشیدن کنایه از: کار بیهوده کردن "} +{"line": "سرنا (سُ) (اِ.) = سورنا. سرنای . سورنای : نوعی ساز بادی . ؛ سرنا را از سر گشادش زدن کنایه از: کاری را نادرست و ناشیانه انجام دادن "} +{"line": "سرناد (س رِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی ترانه و آواز عاشقانه که هنگام شب در بیرون خانة محبوبی جهت اظهار عشق و علاقة قلبی خوانده شود"} +{"line": "سرناوی (سَ رْ) (اِ. ص .) سرجوخة نیروی دریایی "} +{"line": "سرناچی (سُ) [ فا - تر. ] (ص نسب .) کسی که سرنا بنوازد"} +{"line": "سرند (سَ رَ) (اِ.) 1 - غربالی سیمی دارای سوراخ های نسبتاً بزرگ که با آن غلات را پاک کنند. 2 - نوعی غربال که بدان خاک و شن را می بیزند"} +{"line": "سرپیچ ( سرپیچ .) (اِمر.) 1 - آن چه که بر سر چیزی می پیچند. 2 - دستار، عمامه . 3 - زینتی از زر و سیم و جواهر که در جلو عمامه و دستار قرار دهند. 4 - یکی از اجزای چراغ نفتی که فتیله در آن جا می گیرد و آن را به بدنة چراغ نصب کنند و لوله روی آن قرار گیرد. 5 - وسیلة گود شیارداری از جنس عایق که لامپ درون آن می پیچد و به سیم برق وصل می شود"} +{"line": "سرند (س رَ) (اِ.) 1 - تاب، ارجوحه . 2 - ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین می نشیند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند، به سوی خود کشد و او را بگیرد. 3 - فنی است از جملة فنون کشتی گیری و آن چنان است که کشتی گیر پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آن را به عربی شغزبیه نامند"} +{"line": "سرنشین (سَ. نِ) (ص فا.) 1 - مسافر. 2 - آن که سوار درشکه، اتومبیل، هواپیما و غیره شود"} +{"line": "سرنهادن ( سرنهادن . نَ دَ) (مص ل .) فرمانبرداری کردن "} +{"line": "سرنوبه ( سرنوبه . نَ یا نُ بَ یا ب) (اِمر.) رییس پاسبانان "} +{"line": "سرنوشت ( سرنوشت . نِ وِ) (اِمر.) تقدیر"} +{"line": "سرنگ (سُ رَ) [ فر. ] (اِ.) تلمبة کوچک شیشه - ای یا پلاستیکی برای تزریق دارو به داخل بدن "} +{"line": "سرنگون (سَ. نِ) (ص مر.) واژگون "} +{"line": "سرنی (س ) (اِ.) نک سرنا"} +{"line": "سرنیزه (سَ. نِ یا نَ ز یا زَ) (اِمر.) آلتی فولادین و نوک تیز که آن را بالای نیزه یا تفنگ نصب کنند"} +{"line": "سره (سَ رَ یا رِ)1 - (ص .) نیکو، خوب . 2 - خالص، بی عیب . 3 - برگزیده . 4 - (اِ.) زر تمام عیار"} +{"line": "سره (سُ رَّ) [ ع . سرة ] (اِ.) ناف "} +{"line": "سره سره (سَ رَ یا رِ. سره سره . ) (ق مر.) خوب و از روی دقت "} +{"line": "سره مرد (سَ رَ یا رِ. مَ)(ص مر.) 1 - جوانمرد، نیکخواه . 2 - کارساز. 3 - برگزیده، دانا"} +{"line": "سرهال (سَ) (ص مر.) سرگردان "} +{"line": "سرهم بندی (سَ رِ هَ. بَ) (حامص .) (عا.) کاری را سرسری انجام دادن "} +{"line": "سرهنگ (سَ . هَ) (اِمر.) 1 - فرمانده، فرمانده قشون . 2 - افسری که درجة او بالاتر از سرگرد است "} +{"line": "سرو (سَ رْ) [ په . ] (اِ.) درختی است مخروطی شکل که در نواحی کوهستانی شمالی ایران می روید. سرو آزاد، سرو سهی، سرو ناز و زادسرو هم گفته اند"} +{"line": "سرو (سُ) [ په . ] (اِ.) 1 - شاخ جانوران، شاخک حشرات . 2 - پیالة شراب "} +{"line": "سرو بر کردن (سُ رُ. بَ. کَ دَ) (مص ل .) شاخ برافراشتن، اظهار وجود کردن "} +{"line": "سرو چمان (سَ وِ چَ)(ص مر.) سرو خرامان، سرو خوش رفتار، کنایه از: معشوق خوش قد و بالا"} +{"line": "سروا ( سروا .) (ص مر.) عمارتی که پیشگاه آن گشاده بود"} +{"line": "سروا (سَ) (اِ.) شعر"} +{"line": "سرواد (سَ) (اِ.) شعر"} +{"line": "سرواده (سَ دَ) (اِ.) 1 - شعر. 2 - قافیة شعر"} +{"line": "سروال (س ) [ معر. ] (اِ.) شلوار"} +{"line": "سروان (سَ) (اِ.) افسری که دارای درجة بالاتر از ستوان و پایین تر از سرگرد است و فرماندهی یک گروهان را بر عهده دارد"} +{"line": "سرود (سُ) [ په . ] (اِ.) 1 - آواز نشاط انگیز یا مهیج . 2 - شعر حماسی که با آهنگ خوانده شود. 3 - آواز یا نغمة طرب انگیز که چند تن با هم و با یک آهنگ بخوانند"} +{"line": "سرودن (سُ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - آواز خواندن . 2 - شعر گفتن "} +{"line": "سروده (سُ دَ یا د) (ص مف .) 1 - خوانده شده، گفته شده . 2 - شعر، شعر ساخته شده "} +{"line": "سرودی (سُ) (ص نسب .) سرودگوی "} +{"line": "سرور (سَ وَ) (ص مر.) پیشوا، رییس "} +{"line": "سرور (سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شاد شدن . 2 - (اِمص .) شادمانی "} +{"line": "سروش (سُ) [ په . ] (اِ.) 1 - فرشته . 2 - نام روز هفدهم از هر ماه شمسی . 3 - در آیین زردشتی، نماد فرمانبرداری از اهورامزدا که به امر حساب و کتاب در روز رستاخیز می پردازد"} +{"line": "سروقت (سَ وَ) [ فا - ع . ] (اِ.) 1 - سراغ، پرسش، جستجو. 2 - جایگاه، مقام . ؛ سروقت کسی رفتن به سراغ وی رفتن "} +{"line": "سرون (سُ یا سَ) (اِ.) 1 - شاخ جانوران . 2 - آنتن "} +{"line": "سرون (سُ) (اِ.) کفل "} +{"line": "سروی (سُ یا سَ) (اِ.) شاخ جانوران "} +{"line": "سرویس (س ) [ فر. ] (اِ.) 1 - زمان کار. 2 - شستشو و تعمیر اتومبیل و ماشین های دیگر. 3 - اتومبیلی که در ساعات کا ر در خدمت یک فرد، یا مؤسسه یا سازمان باشد. 4 - مجموعة ظرف و امثال آن، سری . 5 - مؤسسه بزرگی که به یکی از امور اجتماعی یا سیاسی و... اختصاص دارد «سرویس خبری ». 6 - (عا.) تنبیه "} +{"line": "سرپاس ( سرپاس .) (اِمر.) رییس پاسبانان، سر دستة نگهبانان "} +{"line": "سرپاسبان ( سرپاسبان .) (اِمر.) گروهبان شهربانی "} +{"line": "سرپاش (سَ) (ص فا. اِمر.) = سرپاشنده : گرز گران، عمود"} +{"line": "سرپایان (سَ) (اِمر.) 1 - عمامه، دستار. 2 - کلاهخود، خود. 3 - کلاهی نرم که زیر کلاهخود بر سر می نهادند تا خود سر را آزار نکند. 4 - شمله و علاقة دستار و مغفر"} +{"line": "سرپایی ( سرپایی .) (ص نسب .) کفش راحتی "} +{"line": "سرپر ( سرپر . پُ) (ص مر.) نوعی تفنگ که باروت یا گلولة آن از سر لوله به داخل فرستاده می شود"} +{"line": "سرپرست ( سرپرست . پَ رَ) (ص مر.) عهده دار، مسئول "} +{"line": "سرپنجه ( سرپنجه . پَ جَ یا جِ) 1 - (اِمر.) سر - انگشتان . 2 - نیرو، قدرت . 3 - (ص .) زورمند، ستمگر"} +{"line": "سرپوش ( سرپوش .) (اِ.) 1 - آن چه بر سر دیگ، کاسه و مانند آن گذارند تا محتوی آن محفوظ بماند. 2 - مقنعة زنان، سرانداز"} +{"line": "سرپیچیدن ( سرپیچیدن . دَ) (مص ل .) سرپیچی کردن "} +{"line": "سرچرخی (سَ چَ) (ص نسب . اِمر.) مالیاتی که بابت چاه وصول شود"} +{"line": "سرچنگ ( سرچنگ . چَ)(اِمر.)1 - سرپنجه . 2 - سیلی "} +{"line": "سرچین (سَ) (ص مف .) = سرچیده : 1 - آن چه که با دست چیده باشند. 2 - هر چیز خوب و مرغوب و برگزیده (میوه و غیره )"} +{"line": "سرک (سَ رَ) (اِمصغ .) 1 - سر کوچک . 2 - اضافه، اضافه بار"} +{"line": "سرک کشیدن (سَ رَ. کَ یا کِ دَ) (مص ل .) (عا.) دزدیده و پنهانی به جایی نظر انداختن "} +{"line": "سرکا (س ) (اِ.) تُرشی، سرکه "} +{"line": "سرکار (سَ) (اِمر.) 1 - کلمه ای که به عنوان احترام به اشخاص گویند: سرکار آقا، سرکار خانم . 2 - سرکار عنوان رسمی درجه داران و افسران تا ردة سرهنگی "} +{"line": "سرکتاب (سَ . کِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) (عا.) فال از روی کتاب "} +{"line": "سرکردن ( سرکردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - مدارا کردن، با کسی ساختن . 2 - شروع کر دن "} +{"line": "سرکرده ( سرکرده . کَ د) (اِمر.) رییس، سردسته "} +{"line": "سرکش (سَ . کَ یا کِ) (ص فا.) عاصی، یاغی "} +{"line": "سرکشی ( سرکشی .) (حامص .) 1 - نافرمانی . 2 - بازرسی، رسیدگی "} +{"line": "سرکشیدن (سَ. کَ یا کِ دَ) (مص ل .) 1 - نافرمانی کردن . 2 - رسیدگی کردن . 3 - نوشیدن "} +{"line": "سرکه (س کِ) (اِ.) مایعی است اسیدی بسیار تُرش و با بوی تند و زننده که از انگور، خرما، انجیر، گرفته می شود و طبیعت آن سرد و خشک است . ؛ سرکه فروختن کنایه از: ترشرویی کردن . ؛ مثل سیر و سرکه جوشیدن کنایه از: ناآرام بودن، در تب و تاب بودن "} +{"line": "سرکوب (سَ) (اِمر.) 1 - جای بلند مانند: قلعه، برج . 2 - سرزنش، طعنه "} +{"line": "سرکوب کردن ( سرکوب کردن . کَ دَ) (مص م .) مغلوب کردن "} +{"line": "سرکوبه (سَ بَ یا ب) (اِ.) گرز"} +{"line": "سرکوفت (سَ) (اِمر.) سرزنش "} +{"line": "سرگذشت (سَ . گُ ذَ) (اِ.) 1 - رویداد، واقعه . 2 - شرح حال "} +{"line": "سرگران ( سرگران . گِ) (ص مر.) 1 - خشمگین، بی مهر. 2 - متکبر. 3 - ناخشنود. 4 - مست "} +{"line": "سرگرای ( سرگرای . گَ) (ص فا.) 1 - بی قرار. 2 - نافرمان "} +{"line": "سرگرد ( سرگرد . گُ) (اِمر.) افسری که درجه اش بالاتر از سروان و پایین تر از سرهنگ دوم است "} +{"line": "سرگردان ( سرگردان . گَ) (ص مر.)سرگشته، آواره "} +{"line": "سرگرم ( سرگرم . گَ) (ص مر.) مشغول "} +{"line": "سرگرمی ( سرگرمی . گَ) (اِ.) آن چه موجب مشغولیت و تفریح باشد"} +{"line": "سرگره ( سرگره . گِ رِ) (اِمر.) گره یا دانه ای که بر سر تسبیح ببندند"} +{"line": "سرگروه ( سرگروه . گُ) (اِمر.) سردسته، رییس قوم "} +{"line": "سرگزیت ( سرگزیت . گَ) (اِمر.) جزیه، باج "} +{"line": "سرگزید ( سرگزید . گَ) (اِمر.) نک سرگزیت "} +{"line": "سرگزین ( سرگزین . گُ) (اِمر.) انتخاب تعدادی دام (گاو، گوسفند، اسب ...) توسط عمال حاکم که از گله جدا می کردند و می بردند و آن رسمی معمول بود"} +{"line": "سرگشاده ( سرگشاده . گُ د) (ص .) صریح، بی پرده "} +{"line": "سرگشته ( سرگشته . گَ تَ) (ص مف .) 1 - سرگردان . 2 - آواره "} +{"line": "سرگشتگی ( سرگشتگی . گَ تِ) (حامص .)1 - سرگردانی، آشفتگی . 2 - آوارگی "} +{"line": "سرگیجه ( سرگیجه . جِ) (اِمر.) حالتی که به انسان دست می دهد و تصور می کند که همه چیز دور او می چرخد"} +{"line": "سرگین (س یا سَ) [ په . ] (اِ.) فضلة چارپایان، پهن، تاپاله "} +{"line": "سری (س رُِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به سر؛ مخفی ؛ پوشیده "} +{"line": "سری (س ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سلسله، رشته . 2 - ردیف "} +{"line": "سری (سَ) (حامص .) مهتری، سروری "} +{"line": "سریال (س ) [ فر. ] (ص .) آن چه مجموعه ای را بسازد یا متعلق به مجموعه ای باشد، زنجیره (فره )، پشت سر هم، مسلسل، به صورت سری "} +{"line": "سریان (سَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - هنگام شب رفتن . 2 - اثر کردن چیزی در چیزی "} +{"line": "سریت (سَ یَّ) [ ع . سریة ] (اِ.) لشکری که پیغامبر (ص ) شخصاً در آن حضور نداشت "} +{"line": "سریت (سُ رِّ یَُ) [ ع . سریة ] (ص نسب . اِ.) کنیزی که برای جماع و تمتع باشد؛ ج . سراری "} +{"line": "سریدن (سُ دَ ) (مص ل .)سر خوردن، لغزیدن "} +{"line": "سریر (سَ) [ ع . ] (اِ.) تخت، تخت پادشاهی، اریکه "} +{"line": "سریرت (سَ رَ) [ ع . سریرة ] (اِ.) 1 - راز. 2 - باطن، نیت . ج . سرائر"} +{"line": "سریری (سَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .)1 - منسوب به سریر. 2 - معالجات بالینی "} +{"line": "سریش (س رِ) (اِ.) ریشة گیاهیست که آن را آرد می کنند و از خمیر آن ماده ای چسبناک به دست می آورند"} +{"line": "سریشم (س شُ) (اِ.) نک سریش "} +{"line": "سریشیدن (س دَ) (مص م .) نک سرشتن "} +{"line": "سریع (سَ) [ ع . ] 1 - (ص .) تند رونده، شتابنده . 2 - چست و چالاک . 3 - (اِ.) ی کی از بحرهای عروضی بر وزن «مفتعلن مفتعلن فاعلان »"} +{"line": "سریع الانتقال (سَ عُ لْ. اِ تِ) [ ع . ] (ص مر.) تیزهوش، تندفهم "} +{"line": "سریع السیر (سَ عُ سَّ) [ ع . ] (ص مر.) تندرو"} +{"line": "سرین (سُ رِ) (اِ.) کفل "} +{"line": "سرین (سَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به سر، طرف سر. 2 - بالش، متکا"} +{"line": "سرینگاه ( سرینگاه .) (اِمر.) 1 - نشستگاه، محل جلوی . 2 - تخت، سریر"} +{"line": "سریچه (سَ چَ یا چِ) (اِمر.) مرغ سقا"} +{"line": "سزا (س ) 1 - (ص .) لایق، سزاوار. 2 - (اِ.) پاداش، جزا"} +{"line": "سزار (س ) [ فر. ] (اِ.) عنوان امپراتوران روم "} +{"line": "سزارین (س یَ) [ فر. ] (اِ.) عمل جراحی جهت خروج نوزاد از شکم و زایمان های غیرطبیعی . ژول سزار قیصر روم به این طریق به دنیا آمده و نام این عمل از نام او گرفته شده است "} +{"line": "سزاوار (س ) (ص مر.) لایق، مناسب "} +{"line": "سزیدن (س دَ) (مص ل .) 1 - سزاوار بودن . 2 - جایز بودن "} +{"line": "سس (سُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی چاشنی خمیری شکل برای تکمیل طعم غذا"} +{"line": "سس (س ) (اِ.) گیاهی است از تیرة پیچکیان که جزو نباتات عالیة طفیلی است و چون بیشتر به گیاه شبدر حمله می کند آن را پیچ شبدر نیز گویند. سس به وسیلة مکینه هایی مواد غذایی گیاه میزبان را اخذ می کند و آن را زرد رنگ می سازد و از بین می برد، حامول "} +{"line": "سست (سُ) [ په . ] 1 - (ص .) بی دوام، پایدار. 2 - ضعیف ناتوان . 3 - نرم، ملایم . 4 - تنبل . 5 - بی معنی . 6 - (ق .) آهسته، کند"} +{"line": "سست رگ ( سست رگ . رَ) (ص مر.) 1 - بی غیرت، بی - حمیت . 2 - کاهل "} +{"line": "سست ریش ( سست ریش .) (ص مر.) ضعیف النفس، ساده لوح "} +{"line": "سست زخم ( سست زخم . زَ) (ص مر.) نبضی که سست می زند"} +{"line": "سستی (سُ)(حامص .)1 - ناپایداری .2 - ناتوانی . 3 - نرمی . 4 - تنبلی . 5 - تأمل، درنگ . 6 - کندی "} +{"line": "سشوار (س شُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی برای خشک کردن موی سر"} +{"line": "سطاره (سَ طّ رِ یا رَ) [ ع . سطارة ] (اِ.) افزار جدول کشان، مسطر"} +{"line": "سطح (سَ طْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بام . 2 - روی هر چیز که هموار و پهن باشد"} +{"line": "سطر (سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک خط از نوشته ای . 2 - رده، صف ؛ ج . سطور، اسطار"} +{"line": "سطرلاب (سُ طُ) نک اسطرلاب "} +{"line": "سطل (سَ طْ) [ ع . ] (اِ.) دلو، ظرفی برای حمل و نقل آب و سایر مایعات "} +{"line": "سطوت (سَ وَ) [ ع . سطوة ] 1 - (مص ل .)حمله کردن . 2 - غلبه یافتن . 3 - (اِمص .) حمله . 4 - قهر، غلبه . 5 - وقار، ابهت "} +{"line": "سطوح (سُ) (اِ.) جِ سطح "} +{"line": "سطور (سُ) [ ع . ] (اِ.) جِ سطر"} +{"line": "سعادت ( سَ دَ) [ ع . سعادة ] (اِمص .) 1 - خوشبختی . 2 - خجستگی "} +{"line": "سعادتمند (سَ دَ مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) نیکبخت، خوشبخت "} +{"line": "سعال (سُ) [ ع . ] (اِ.) سرفه "} +{"line": "سعانین (سَ) [ معر. ] (اِ.) عیدی که مسیحیان در روز یکشنبة قبل از عید فصح برگزار می کنند"} +{"line": "سعایت (سَ یَ) [ ع . سعایة ] 1 - (مص ل .) سخن چینی کردن . 2 - بدگویی کردن . 3 - (اِ مص .) سخن چینی . 4 - بدگویی، تهمت "} +{"line": "سعت (س عَ) [ ع . سعة ] (اِمص .) 1 - فراخی، گشادگی . 2 - توانگری، توانایی "} +{"line": "سعتر (سَ تَ) [ ع . ] (اِ.) مَرزه، گیاهیست بیابانی خوشبو با برگ های ریز و گل های کبود که طعم تندی دارد، خوردنی ست در طب هم بکار می رود"} +{"line": "سعتری ( سعتری .) (ص نسب .) زن شهوت پرست، زن هم جنس باز"} +{"line": "سعد (سَ) [ ع . ] (ص .) مبارک، خجسته "} +{"line": "سعدالاخبیه (سَ دُ لْ اَ یَ) [ ع . ] (اِ.)منزل بیست و پنجم از منازل قمر"} +{"line": "سعدالسعود (سَ دُ سُّ) [ ع . ] 1 - (اِ.) سیارة مشتری . 2 - منزل بیست و چهارم از منازل "} +{"line": "سعدان (سُ) [ ع . ] (اِ.) گیاهیست خاردار که شتر آن را با رغبت می خورد"} +{"line": "سعدین (سَ دَ) [ ع . ] (اِ.) دو سیارة سعد: زهره و مشتری "} +{"line": "سعر (س ) [ ع . ] (اِ.) نرخ، ج . اسعار"} +{"line": "سعف (سَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسباب خانه، کالای منزل . 2 - جهاز عروس . 3 - شاخة درخت خرما که از برگ دور شده باشد. 4 - برگ درخت خرما؛ ج . سعوف "} +{"line": "سعفص (سَ فَ) [ ع . ] (اِ.) یکی از ترکیبات جمل (ابجد) شامل : س ع ف ص "} +{"line": "سعله (سَ لَ یا لِ) [ ع . سعلة ] (اِ.) سعال، سرفه "} +{"line": "سعه (سَ عَ) [ ع . سعة ] (اِمص .) نک سعت "} +{"line": "سعود (سُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خوشبخت شدن . 2 - مبارک شدن "} +{"line": "سعوط (سَ) [ ع . ] (اِ.) عطسه آور (دارو)، معطس "} +{"line": "سعی (سَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کار کردن، کوشش کردن . 2 - قصد کردن . 3 - دویدن بین صفا و مروه "} +{"line": "سعید (سَ) [ ع . ] (ص .) سعادتمند، خوشبخت "} +{"line": "سعیر (سَ) [ ع . ] (اِ.)1 - آتش افروخته . 2 - زبانة آتش "} +{"line": "سغ ( سغ .) (اِ.) سوراخ "} +{"line": "سغ ( سغ .) (اِ.) شاخ گاو"} +{"line": "سغ (سَ) (اِ.) سقف، سقف خانه، گنبد"} +{"line": "سغبه (سُ بَ) (ص .) 1 - فریب خورده . 2 - مسخره . 3 - گرسنگی "} +{"line": "سغدی (سُ) (ص نسب .) منسوب به سغد"} +{"line": "سغر (سُ غُ) (اِ.) خارپشت "} +{"line": "سغری (سَ غَ) (اِ.) نک ساغری "} +{"line": "سفاح (سَ فّ) [ ع . ] (ص .) 1 - خونریز. 2 - بسیار بخشنده . 3 - فصیح، سخنور"} +{"line": "سفاد (س ) [ ع . ] (مص ل .)جفتگیری حیوانات "} +{"line": "سفارت (س رَ) [ ع .سفارة ] 1 - (اِمص .) میانجی گری، وساطت . 2 - شغل و وظیفة سفیر"} +{"line": "سفارتخانه (س رَ. نَ یا نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محلی که در آن سفیر و کارمندانش به اجرای امور سیاسی مربوط به کشور خویش مشغول هستند، کنسولگری "} +{"line": "سفارش (س رِ) (اِمص .) 1 - دستور دادن . 2 - دستور برای انجام کار یا نگهداری از چیزی "} +{"line": "سفاری (س ) (اِ.) = سپاری : ساق خوشة گندم، جل "} +{"line": "سفال (سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پست شدن، بی قدر گشتن . 2 - (اِمص .) پستی، دنائت "} +{"line": "سفال (سُ یا س ) (اِ.) 1 - گل پخته . 2 - هرچیز که از گل ساخته باشند"} +{"line": "سفال (سُ) (اِ.) پوست گردو، پسته، بادام، فندق و پوست انار خشک "} +{"line": "سفالت (سَ لَ) [ ع . سفالة ] 1 - (مص ل .) حقیر شدن . 2 - (اِمص .) حقارت "} +{"line": "سفاله (سُ لَ یا لِ) [ ع . سفالة ] (اِ.) ته و فرود چیزی "} +{"line": "سفالگر (سُ گَ) (ص فا.) کسی که ظروف سفالین سازد"} +{"line": "سفالین (سُ) (ص نسب .) هرچیز ساخته شده از سفال "} +{"line": "سفاهت (س هَ) [ ع . سفاهة ] 1 - (مص ل .)بی - خردی کردن . 2 - (اِمص .) بی خردی "} +{"line": "سفاک (سَ فّ) [ ع . ] (ص .) خونریز"} +{"line": "سفاین (سَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ سفینه - کشتی ها. 2 - دفاتر"} +{"line": "سفت (سُ یا س ) [ په . ] (اِ.) دوش، کتف "} +{"line": "سفت (سُ) (اِ.) سوراخ، رخنه "} +{"line": "سفت ( سفت .) (ص .) 1 - ستبر. 2 - محکم "} +{"line": "سفت زن (س زَ) (ص فا.) (عا.) کسی که در مباشرت قوی بود، آن که به نیرو جماع کند"} +{"line": "سفت کاری ( سفت کاری .) (حامص .) انجام دادن کارهای پی سازی، دیوارچینی و پوشاندن سقف ساختمان . مق نازک کاری "} +{"line": "سفت گر (سُ. گَ) (ص .) کسی که مروارید و مرجان و مانند آن ها را سوراخ کند"} +{"line": "سفتن (سُ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) سوراخ کردن . 2 - (مص ل .) سوراخ شدن "} +{"line": "سفته (س تَ یا تِ) (ص .) 1 - ستبر، غلیظ . 2 - محکم . 3 - جامة هنگفت و ستبر.4 - (اِ.) تیر، پیکان نوک تیز"} +{"line": "سفته (سُ تَ) (ص مف .) 1 - سوراخ کرده . 2 - کنایه از: سخن تازه "} +{"line": "سفته (سُ تَ یا س تِ) (اِ.) 1 - سندی که به موجب آن مقدار بدهی و زمان پرداخت آن معین می گردد. 2 - دشت، اولین فروش کاسب "} +{"line": "سفته گوش (سُ تَ) (ص مف .) 1 - کسی که گوشش را سوراخ کرده باشند. 2 - کنایه از: برده، غلام "} +{"line": "سفر (س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کتاب، کتاب بزرگ . 2 - هر یک از پنج کتاب اول عهد قدیم تورات "} +{"line": "سفرا (سُ فَ) [ ع . سفراء ] (اِ.)جِ سفیر؛ رسولان، ایلچیان "} +{"line": "سفرجل (سَ فَ جَ) [ ع . ] (اِ.) به، درختِ به "} +{"line": "سفره (سُ رِ) [ ع . سُفَرة ] (اِ.) پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند. ؛ سفره ابوالفضل سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع ) شده است . ؛ سفره عقد سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان و قرآن و برخی خوراکی که بیشتر جنبة نمادی دارد، می گذارند"} +{"line": "سفره خانه ( سفره خانه . نِ) (اِمر.) اتاق غذاخوری، ناهارخوری "} +{"line": "سفری (سَ فَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - لوازم سفر. 2 - مسافر. 3 - شاعرانی که در لشکر - کشی ها پادشاه را همراهی می کردند"} +{"line": "سفساف (سَ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - نابکار، هیچکاره . 2 - سخن بیهوده و بی معنی "} +{"line": "سفسطه (سَ سَ طِ) (اِ.) مغالطه کردن برای وارونه نشان دادن حقایق "} +{"line": "سفسطی (سَ فْ سَ) [ ع . ] (ص نسب .) سو - فسطایی، منسوب به سفسطه، آن که سفسطه کند (پیرو مکتب سوفسطایی )"} +{"line": "سفط (سَ فَ) [ معر. ] (اِ.) سبد، زنبیل "} +{"line": "سفل (س یا سُ) [ ع . ] (اِمص .) پستی "} +{"line": "سفله (س یا سُ) [ ع . سفلة ] (ص .) 1 - پست، فرومایه . 2 - بدسرشت . ج . سفلگان "} +{"line": "سفلگی (س لَ یا لِ) [ ع - فا. ] (حامص .) پستی، حقارت "} +{"line": "سفلی (سُ لا) [ ع . ] (ص .)مؤنث اسفل، پست - تر، پایین تر"} +{"line": "سفلی (سُ یا س یُ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به سفل، پایینی "} +{"line": "سفن (سَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پوستِ سخت، پوست ماهی یا نهنگ . 2 - تیشة چوب تراشی "} +{"line": "سفه (سَ فَ) [ ع . ] (اِمص .) کم خردی "} +{"line": "سفهاء (سُ فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ سفیه "} +{"line": "سفوف (سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آرد بیخته . 2 - هر داروی کوبیده که خشک مصرف کنند"} +{"line": "سفچ (سَ) (اِ.) = سفج . سفجه . سفچه : 1 - خربزة نارس . 2 - شراب مثلث "} +{"line": "سفک (سَ فْ) [ ع . ] (مص م .) ریختن، ریختن آب یا خون "} +{"line": "سفید (س یا سَ) [ په . ] (ص .) = سپید: 1 - آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض . مق . سیاه . اسود. 2 - (کن .) ظاهر، نمایان . سفید و اسپید و سپی نیز گویند"} +{"line": "سفیداب ( سفیداب .) (اِمر.) 1 - پودر سفیدی که زنان به صورت خود مالند. 2 - گرد سفیدی که از بعضی مواد گرفته می شود و در نقاشی مورد استفاده قرار می گیرد"} +{"line": "سفیدبخت ( سفیدبخت . بَ) (ص مر.) خوشبخت "} +{"line": "سلاخ (سَ لّ) [ ع . ] (ص .) کسی که پوست حیوانات ذبح شده را می کند"} +{"line": "سفیده (س یا سَ د یا دَ) (اِ.) مادة پروتئیدی لزج آب مانند حول زردة تخم که بر اثر حرارت منع قد و سفید رنگ می شود، اسپیده "} +{"line": "سفیدک (س دَ) (اِ.) 1 - نوعی بیماری قارچی که در آغاز لکه های کوچک سفیدی به طور پراکنده روی برگ به وجود می آید و تدریجاً تمام برگ و گاه سطح ساقة گیاه را می پوشاند. 2 - دانه های بسیار ریز سفیدی که بر روی چیزی ظاهر می شود"} +{"line": "سفیدکاری ( سفیدکاری .) (حامص .) گچکاری "} +{"line": "سفیدکاسه ( سفیدکاسه . سَ یا س ) (ص مر.) جوانمرد، بخشنده "} +{"line": "سفیدگر ( سفیدگر . گَ)(ص شغل .)آن که ظرف های مسین را سفید کند"} +{"line": "سفیر (سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرستاده . 2 - میانجی . 3 - نماینده یک دولت در کشور دیگر"} +{"line": "سفیل (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پست، زبون . 2 - بدبخت "} +{"line": "سفین (سَ فِ) [ ع . ] (ص .) شکافنده "} +{"line": "سفینه (سَ نَ یا نِ) [ ع . سفینة ] (اِ.) 1 - کشتی . 2 - جُنگ، مجموعه ای شامل اشعار"} +{"line": "سفیه (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نادان . 2 - احمق . 3 - ابله "} +{"line": "سفیهی (سَ) [ ع - فا. ] (حامص .) جهالت، نادانی، بلاهت "} +{"line": "سق (سَ قّ) (اِ.) (عا.) سقف دهان، کام . ؛ سق کسی را با چیزی برداشتن سخت عادت داشتن شخص به آن چیز"} +{"line": "سق زدن (سَ. زَ دَ) (مص م .) (عا.) خوردن "} +{"line": "سق سیاه (سَ قِّ) (ص .)(عا.) کسی که نفرینش د ر حق دیگران عملی شود"} +{"line": "سقا (سَ قّ) [ ع . سقاء ] (ص .) فروشندة آب "} +{"line": "سقاخانه (سَ. نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) فرورفتگی کوچکی در دیوار مشرف به برخی گذرگاه ها که در آن آب برای نوشیدن مردم گذاشته می شد و از نوعی حرمت دینی برخوردار بود"} +{"line": "سقاط (سُ) [ ع . ] (ص .) افتاده، ریخته "} +{"line": "سقامت (سَ مَ) [ ع . سقامة ] (مص ل .) بیمار شدن، مریض شدن، بیماری "} +{"line": "سقایت (س یا سَ یَ) [ ع . سقایة ] 1 - (اِ.) جای آب دادن یا آب خوردن . 2 - ظرف آب یا شراب . 3 - (مص م .) آب یا شراب به دیگران دادن "} +{"line": "سقر (سَ قَ) [ ع . ] (اِ.) دوزخ، جهنم "} +{"line": "سقراق (سَ) [ تر. ] (اِ.) = سغراق : کاسه و کوزة لوله دار"} +{"line": "سقرگه (سَ قَ گَ) [ ع . فا ] (اِمر.) دوزخ، جهنم "} +{"line": "سقز (سَ قِّ) (اِ.) صمغ، صمغ درخت "} +{"line": "سقط (سَ یا س قْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بچة نارس یا مرده که پیش از فرا رسیدن هنگام ولادت از شکم مادر خارج شود. 2 - برف . 3 - شبنم "} +{"line": "سقط (سَ قَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خطا. 2 - کالای پست . 3 - (اِمص .) رسوایی، فضیحت "} +{"line": "سقط فروش ( سقط . فُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) خرده فروش "} +{"line": "سقط شدن ( سقط شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - بی فایده شدن . 2 - مردن "} +{"line": "سقط همت (سَ قَ. هِ مَُ) [ ع . ] (ص مر.)پست - همت "} +{"line": "سقط کاری ( سقط کاری .) [ ع - فا. ] (حامص .) آجر - کاری، به کار بردن آجر و سنگ در ساختمان "} +{"line": "سقط گفتن ( سقط گفتن . گُ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) دشنام دادن "} +{"line": "سقطه (سَ طَ) [ ع . سقطة ] (اِ.) 1 - خطا، لغزش . 2 - واقعة شدید"} +{"line": "سقلاب (سَ) [ معر. ] (اِ.) = سگ لاب، . سگ لاو: سگ آبی "} +{"line": "سقلاطون (س یا سَ) [ معر. ] (اِ.) نوعی پارچة ابریشمی به رنگ سرخ یا کبود"} +{"line": "سقلمه (سُ قُ مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.) = سقرمه : ضربتی که با مشت به پهلوی کسی زنند"} +{"line": "سقم (سُ قْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیمار بودن . 2 - نادرست بودن . 3 - (اِ مص .) بیماری، مرض "} +{"line": "سقنقور (سَ قَ) (اِ.) نوعی خزنده از تیرة سوسماران . رنگ پوست آن در قسمت پشت غالباً صورتی و گاهی زرد با نوارهای تیره است، پوست شکمش سفید می باشد. قد سقنقور حداکثر ممکن است تا 25 سانتیمتر برسد؛ اسقنقور، ریگ ماهی، سقنقر، نهنگ دشتی، ورل ماهی، سقنس نیز گویند"} +{"line": "سقوط (سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) افتادن . 2 - (اِ مص .) افتادگی "} +{"line": "سقیم (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بیمار. 2 - نادرست . ج . سقام "} +{"line": "سل (سَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برکشیدن شمشیر، کارد و غیره . 2 - بریدن رگ . 3 - داغ کردن . مخصوصاً داغ کردن شریان صدغ که درد شقیقه و خیالات و منع نزول آب را نافع است "} +{"line": "سل ( سل .) [ ع . ] (اِ.) ظرفی که در روی طعام و جز آن نهند؛ ج . سلال "} +{"line": "سل ( سل .) (اِ.) 1 - پُل چوبی . 2 - قایق "} +{"line": "سل (سُ) [ فر. ] (اِ.) پنجمین نُت از نُت های هفتگانة موسیقی "} +{"line": "سل ( سل .) [ هند. ] (اِ.) = سیل . شل : سلاحی است مانند زوبین هندوان را"} +{"line": "سل ( سل .) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه بیرون کشیده شود از چیزی . 2 - نطفه "} +{"line": "سل ( س ) (اِ.) مرضی است عفونی و واگیردار که بیشتر ریه و غدد لنفاوی به آن دچار می شوند. عامل آن باسیلی است به نام باسیل کخ "} +{"line": "سل ( سل .) [ ع . ] (ص .) مرد دندان ریخته "} +{"line": "سلاب (س ) [ ع . ] (اِ.) جامة سیاه، جامة ماتم "} +{"line": "سلاح (س ) [ ع . ] (اِ.) ابزار جنگ "} +{"line": "سلاحشور (س ) [ ع - فا. ] (ص فا.) نک سلحشور"} +{"line": "سلاحشوری ( سلاحشوری .) [ ع - فا. ] (حامص .) نک سلحشوری "} +{"line": "سلاخ خانه ( سلاخ خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کشتارگاه "} +{"line": "سلاست (سَ سَ) [ ع . سلاسة ] 1 - (مص ل .)رام شدن . 2 - (اِمص .) نرمی . 3 - روانی کلمات "} +{"line": "سلاسل (سَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ سلسله ؛ زنجیرها"} +{"line": "سلاف (سُ لّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - می، باده . 2 - آن چه چکد از انگور پیش از فشاردن "} +{"line": "سلاله (سُ لَ یا لِ) [ ع . سلالة ] (اِ.) نسل، فرزند، نطفه "} +{"line": "سلام (سَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درود گفتن . 2 - بی گزند شدن . 3 - گردن نهادن . ؛ سلام علیک درود بر تو باد. ؛ سلام علیکم درود بر شما"} +{"line": "سلامانه (سَ نَ یا نِ) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - مالیاتی که به مناسبت بارعام پادشاه یا به سبب دریافت خبر سلامت او می پرداختند. 2 - سلامی . 3 - حقوق و عوارضی که برای مباشر یا مستأحر به مناسبت نخستین بازدیدی که از ده می کرد، از دهقانان گرفته می شد (بیشتر در کردستان )"} +{"line": "سلامت (سَ مَ) [ ع . سلامة ] 1 - (مص ل .) بی - عیب شدن . 2 - رهایی یافتن . 3 - (اِمص .) امنیت . 4 - تندرستی . 5 - نجات، رستگاری . 6 - خالص از بیماری، شفا"} +{"line": "سلامی (سُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - استخوان سپل شتر. 2 - استخوان انگشتان دست و پا؛ ج . سلامیات "} +{"line": "سلانه سلانه (سَ لّ نِ . سَ لّ نِ)(ق مر.) (عا.) آرام آرام، با طمأنینه "} +{"line": "سلاک (سَ) (اِ.) شوشة طلا و نقره که گداخته و در ناوچة آهنین ریخته باشند"} +{"line": "سلاک (سَ لّ) [ قس . مکاری ] (اِ.) کرایه "} +{"line": "سلب (سَ لْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کندن، جدا کردن . 2 - ربودن . 3 - (ص .) ربوده شده . 4 - کنده شده . 5 - به قهر گرفته شده "} +{"line": "سلب (سَ لَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی جامة درشت مانند جوشن که در روز جنگ می پوشیدند"} +{"line": "سلبی (سَ لْ) [ ع . ] (ص .) منسوب به سلب، نفیی، منفی "} +{"line": "سلحشور (سَ لَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) جنگاور، دلاور"} +{"line": "سلحشوری ( سلحشوری .) [ ع - فا. ] (حامص .) جنگاوری، دلاوری "} +{"line": "سلحفاه (سُ لَ) [ ع . ] (اِ.) سنگ پشت "} +{"line": "سلخ ( سلخ .) [ ع . ] (اِ.) روز آخر ماه "} +{"line": "سلخ (سَ لْ) [ ع . ] (مص م .) پوست کندن "} +{"line": "سلس (سَ لِ) [ ع . ] (ص .) 1 - نرم و آسان . 2 - رام . 3 - روان "} +{"line": "سلس (سَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نرم بودن . 2 - رام بودن . 3 - (اِمص .) نرمی، آسانی "} +{"line": "سلسال (سَ) [ ع . ] (اِ. ص .) آب روان و گوارا"} +{"line": "سلسبیل (سَ سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نرم . 2 - روان . 3 - گوارا. 4 - نام چشمه ای در بهشت "} +{"line": "سلسل (سَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آب گوارا. 2 - شراب خوشگوار"} +{"line": "سلسله (س س لَ یا لِ) [ ع . سلسلة ] (اِ.) 1 - زنجیر. ج . سلاسل . 2 - خاندان "} +{"line": "سلسله جنبان ( سلسله جنبان . جُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) محرک، باعث "} +{"line": "سلطان (سُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) تسلط، فرمانروایی . 2 - (اِ.) قدرت . 3 - حجت، برهان .4 - (ص .) پادشاه "} +{"line": "سلطان راندن ( سلطان راندن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به هیجان آمدن، جوشش نشان دادن "} +{"line": "سلطانی ( سلطانی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به سلطان . 2 - نوعی کتاب در قطع 30 * 50 سانتی متر. 3 - نوعی کباب برگ که پهن تر و عالی تر از انواع دیگر است "} +{"line": "سلطانیات (سُ یّ) [ ع . ] (ص نسب . اِ.) ج . سلطانیه . مکاتبات شاهی، نامه های رسمی و دولتی ؛ مق . اخوانیات . خالصه ها (دولتی )"} +{"line": "سلطقی (سَ طَ) (اِ.) نوعی از پوشش قلندران است که پاره ها از آن آویخته باشد"} +{"line": "سلطنت (سَ طَ نَ) [ ع . سلطنة ] 1 - (مص ل .) پادشاهی کردن . 2 - (اِمص .) پادشاهی، حکومت . 3 - تجاوز، غلبه . 4 - دراز زبانی "} +{"line": "سلطه (سُ طَ) [ ع . سلطة ] (اِمص .) 1 - قدرت، تسلط . 2 - (اِ.) فرمانروایی، پادشاهی "} +{"line": "سلعت (س عَ) [ ع . سلعة ] (اِ.) متاع، کالای تجارت "} +{"line": "سلعت (سَ عَ) [ ع . سلعة ] (اِ.) 1 - سر - شکستگی هر مقدار که باشد؛ ج . سلعات، سلاع . 2 - آن که پوست بشکافد. 3 - آژخ که بی درد بر اندام پدید آید. 4 - خنازیر"} +{"line": "سلف (سَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گذشته . 2 - کسی که در گذشته می زیسته . 3 - وامی که برای وام دهنده نفعی ندارد و وام گیرنده همان مبلغ را که گرفته پس دهد. 4 - نوعی معامله که بهای جنس را بیش از تحویل جنس بپردازند"} +{"line": "سلف سرویس (س . س ) [ انگ . ] (اِمر.) رستورانی که در آن مشتریان خود غذاها را بردارند و وجه آن را به صندوق پردازند و سر میز صرف کنند، رستوران خویش یار، غذاخوری خویش یار (فره )"} +{"line": "سلف (سَ لِ) [ ع . ] (اِ.)= سَلِف . سلْف : پوست "} +{"line": "سلف (سَ لْ) (اِ.) باجناق، دو مرد که با دو خواهر ازدواج کرده باشند"} +{"line": "سلفیدن (سُ لْ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - سرفه کردن . 2 - پولی به عنوان رشوه یا تعارف پرداختن، پولی را به اجبار دادن "} +{"line": "سلم (س ) [ ع . ] (اِ.) آشتی "} +{"line": "سلم (سُ لَّ) [ ع . ] (اِ.) نردبان، پلکان ؛ ج . سلالم، سلالیم 1"} +{"line": "سلم (سَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گردن نهادن، تحت اختیار درآمدن .2 - پرداختن بهای جنس بیش از تحویل گرفتن آن "} +{"line": "سلمانی (سَ) (ص نسب .) آرایش گر"} +{"line": "سموت (سَ) (اِ.) نک فتراک "} +{"line": "سلمه (سَ مَ یا مِ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة اسفناجیان یکساله و علفی که گل هایش منظم و کاملند و جزو سبزی های صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف می شود. دانه اش قی آور است ؛ سرمه، قطف، سرمج، سرمق نیز گویند"} +{"line": "سلمک (سَ مَ) (اِ.) آوازی است از جملة شش آواز موسیقی قدیم "} +{"line": "سلنج (س لُ) (ص مر.) لب شکری، کسی که یکی از دو لب او چاک داشته باشد"} +{"line": "سلندر (سَ لَ دَ) (ص .) (عا.) سرگردان "} +{"line": "سله ( سله .) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است علفی از تیرة صلیبیان که چهار گونه از آن تاکنون شناخته شده و در نواحی جنوبی اروپا و شمال آفریقا و جنوب غربی آسیا پراکنده اند؛ زله "} +{"line": "سله (سَ لَّ یا لُِ) [ ع . سلة ] (اِ.) سبد، زنبیل "} +{"line": "سلو (سُ لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تک نوازی . 2 - تک - خوانی "} +{"line": "سلوت (سَ وَ) [ ع . سلوة ] (اِمص .) 1 - شادی، خوشی . 2 - آرامش خاطر"} +{"line": "سلوفون (س ِ لُ فُ) [ انگ / فر. ] (اِ.) = سلوفان . سلفون : نام تجاری مادة شفاف و نازکی از جنس سلولز که در بسته بندی و جلدسازی کاربرد دارد"} +{"line": "سلول (س لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - یاخته، عنصر اصلی بدن در موجودات زنده . 2 - حجره ؛ اتاق کوچکی که زندانی در آن نگهداری می شود"} +{"line": "سلولز (س لُ لُ) [ فر. ] (اِ.) جسمی است جامد، بی بو، بی طعم و سفید رنگ، در آب و الکل حل نمی شود، به طور طبیعی در سلول - های گیاهان وجود دارد که مهم ترین عنصر ساختمانِ آن هاست "} +{"line": "سلوک (سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) در پیش گرفتن راهی . 2 - (اِمص .) روش، رفتار. 3 - طی مدارج توسط سالک به مقام وصل و فنا"} +{"line": "سلوی (سَ وا) [ ع . ] (اِ.) 1 - مایة تسلی . 2 - عسل . 3 - بلدرچین "} +{"line": "سلک (سَ) [ ع . ] (مص م .)1 - در کشیدن چیزی در چیزی . 2 - ملازم شدن با چیزی "} +{"line": "سلک (س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نخ، رشته ای که چیزی را بدان بکشند. 2 - صف، رده "} +{"line": "سلک (س یا سَ) (اِ.) آبراهه، ناودان "} +{"line": "سلک (سُ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کبک بچة نر. 2 - بچة سنگ خوار"} +{"line": "سلیح (س ) (اِ.) سلاح "} +{"line": "سلیحدار (س ) [ ع - فا. ] (ص .) سلاحدار"} +{"line": "سلیس (سَ) [ ع . ] (ص .) نک سلس "} +{"line": "سلیط (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - فصیح، تیززبان . 2 - تیز و تند از هر چیز"} +{"line": "سلیطه (سَ طَ یا طِ) [ ع . سلیطة ] (ص .) زن زبان دراز، زن بدزبان "} +{"line": "سلیطه گری ( سلیطه گری . گَ) [ ع - فا. ] (حامص .) زبان درازی، بدزبانی "} +{"line": "سلیقه (سَ قِ) [ ع . سلیقة ] (اِ.) 1 - طبع، سرشت . 2 - ذوق "} +{"line": "سلیل (سَ) [ ع . ] (ص .) برکشیده (شمشیر و مانند آن )"} +{"line": "سلیل ( سلیل .) [ ع . ] (اِ.) 1 - بچه، فرزند (آدمی و جانوران ). 2 - شراب خالص . 3 - کوهان شتر. 4 - محل روان شدن آب در وادی . 5 - درخت تاک . 6 - مغز حرام، نخاع "} +{"line": "سلیله (سَ لَ یا لِ) [ ع . سلیلة ] (اِ.) دختر"} +{"line": "سلیم (سَ) [ ع . ] (ص .) سالم، بی عیب . ؛ سلیم النفس نیک سرشت، پاک نهاد (فره )"} +{"line": "سلیمانی (سُ لِ یا لَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به سلیمان . نوعی شمشیر. 2 - گونه ای سنگ آذرین . از خواص این سنگ آن است که بر اثر سایش و اصطکاک خاصیت فسفرسانس پیدا می کند و روشنی خاص نشان می دهد و چون سختی جالب توجهی دارد جزو سنگ های زمینی و احجار کریمه به شمار می رود؛ حجر سلیمانی، سنگ سلیمانی . 3 - گونه ای از خرمای سفید است "} +{"line": "سلیک (سُ لَ) [ ع . ] (اِمصغ . سلک ) رشتة کوچک "} +{"line": "سم (سَ مّ) [ ع . ] (اِ.) زهر، مادة کشنده . ج . سموم "} +{"line": "سم (سُ مّ) [ په . ] 1 - (ص فا.) سُنب ؛ در ترکیب با واژه های دیگر معنای «سوراخ - کننده » می دهد. مانند آهن سم . 2 - (اِ.) قسمت انتهایی دست یا پای چهارپایان "} +{"line": "سم ( سم .) (اِ.) خانه ای زیر زمین که در بیابان ها برای مسافران می ساختند"} +{"line": "سم الخیط (سَ مُّ لْ) [ ع . ] (اِمر.) سوراخ سوزن "} +{"line": "سماء (سَ) [ ع . ] (اِ.) آسمان . ج . سماوات "} +{"line": "سمات (س ) [ ع . ] (اِ.)جِ سمت - علامت ها. 2 - آثار داغ ها"} +{"line": "سماجت (سَ جَ) [ ع . سماجة ] 1 - (مص ل .) زشت شدن . 2 - (اِمص .) زشتی، بی شرمی . 3 - در فارسی : پافشاری، یکدندگی "} +{"line": "سماحت (سَ حَ) [ ع . سماحة ] 1 - (مص ل .) جوانمرد گردیدن . 2 - (اِمص .) جوانمردی "} +{"line": "سماخچه (سَ چَ یا چِ) (اِمصغ .) = سماکچه . ساماخچه . سماچه : سینه بند زنان "} +{"line": "سماروغ (سَ) (اِ.) قارچ، قارچ خوراکی "} +{"line": "سماری (سُ) (اِ.) کشتی، جهاز، سفینه "} +{"line": "سماط (سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بساط، سفره . 2 - صف، رده "} +{"line": "سماع (سَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شنیدن . 2 - (اِمص .) شنوایی . 3 - (اِ.) آواز، سرود. 4 - وجد و سرور و پای کوبی صوفیه "} +{"line": "سماع (سَ مّ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که بسیار شنود (سخنان دیگران را). 2 - مطیع . 3 - جاسوس . 4 - یکی از مراتب دین مانی ؛ نغوشاک، نغوشا؛ ج . سماعون "} +{"line": "سماع الاغانی (سَ عُ لْ اَ) [ ع . ] (مص م .) شنیدن آوازها"} +{"line": "سماعی (سَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - هرآن چه شنیده شده باشد. 2 - بنا شده بر عادت . 3 - آن چه که مبنی بر قاعده نیست "} +{"line": "سماق (سُ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از ردة دو لپه ای ها که به شکل درخت یا درختچه دیده می شود. دارای برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای است . میوه اش کوچک و ترش مزه است . گرده میوه اش جهت چاشنی غذا به کار می رود، سماک، تتری، تتم . ؛ سماق مکیدن (عا.) وقت را به بیهوده گذراندن "} +{"line": "سمانه (سَ نَ یا نِ) (اِ.) سقف خانه "} +{"line": "سمانه ( سمانه .) (اِ.) بلدرچین "} +{"line": "سماوی (سَ) [ ع . ] (ص .) آسمانی "} +{"line": "سماک (سَ مّ) [ ع . ] (ص .) ماهی فروش "} +{"line": "سماک (س ) [ ع . ] (اِ.) سماکان ؛ نام دو ستاره، یکی به نام «سماک رامح » ستارة قرمزی در صورت فلکی «عوا» یا «گاوران » و دیگری به نام «سماک اعزل » ستارة سفیدی در صورت فلکی «سنبله » یا «خوشه »"} +{"line": "سماک ( سماک .) [ ع . ] (اِ.) آن چه بدان چیزی را بردارند و بلند کنند"} +{"line": "سماکار (سَ) (ص .) خدمتکار، خدمتکار میخانه "} +{"line": "سماکچه (سَ چَ یا چِ) (اِ.) سینه بند زنان "} +{"line": "سمایی (سَ) [ ع . ] (ص .) آسمانی "} +{"line": "سمبل (سَ بَ)(اِ.) (عا.)= سنبل : کار سرسری، سطحی "} +{"line": "سمبل کردن ( سمبل کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) کاری را سرسری و بدون دقت انجام دادن "} +{"line": "سمبول (سَ بُ) [ فر. ] (اِ.) مظهر، نماد، نشانه ای که نمایانگر معنایی پنهان باشد، رمز (فره )"} +{"line": "سمبولیسم ( سمبولیسم .) [ فر. ] (اِ.) 1 - نهضت ادبی که از اوایل قرن بیستم به عنوان عکس العمل ناتورالیسم در اروپا ایجاد شد. تحت تأثیر فلسفة ایده آلیسم بود، از متافزیک الهام می گرفت و می کوشید جهان را با نظر سمبولیک و روحانی بررسی کند، رمزگرایی، نمادگرایی (فره ). 2 - مجموعة نمادهایی که در آثار یک نویسنده یا شاعر یا دورة معین به کار رفته باشد، نمادگان . (فره )"} +{"line": "سمبولیک ( سمبولیک .) [ فر . ] (ص .) چیزی که دارای ارزش و کارایی خاص خود نیست و نشانه و مظهر چیز دیگری است، رمزی، نمادین (فره )"} +{"line": "سمت (سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راهی را در پیش گرفتن . 2 - به راه درست و میانه راه رفتن . 3 - (اِ.) راه، روش . 4 - قصد. 5 - طرف، جانب . ج . سموت "} +{"line": "سمت (س مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشان داغ . 2 - علامت، نشانه . 3 - عنوان . 4 - مقام "} +{"line": "سمت الرأس (سَ تُ رَّ) [ ع . ] (اِمر.) نقطه ای درآسمان که درست در امتداد سر شخص باشد"} +{"line": "سمت القدم (سَ تُ لْ قَ دَ) [ ع . ] (اِمر.) نک سمت الرأس "} +{"line": "سمج (س مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - زشت، ناپسند. 2 - بی حیا، پررو، ج . سماج "} +{"line": "سمج (سُ مْ) (اِ.) = سمچ : 1 - نقب، راه زیر - زمینی . 2 - سرداب . 3 - زندان زیرزمینی . 4 - آغل گوسفندان در زیرزمین یا در کوه "} +{"line": "سمح (سَ مِ) [ ع . ] (ص .)1 - بخشنده . 2 - آسان "} +{"line": "سمح (سَ مَ) [ ع . ] (مص ل .) جوانمرد گردیدن، اهل بخشش شدن "} +{"line": "سمح (سَ) [ ع . ] (ص .) جوانمرد، بخشنده "} +{"line": "سمر (سَ مَ) [ ع . ] (اِ.) افسانه "} +{"line": "سمر شدن (سَ مَ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مشهور شدن "} +{"line": "سمراء (سَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اسمر؛ زن گندم گون "} +{"line": "سمرت (سُ مْ رَ) 1 - (مص ل .) گندم گون بودن . 2 - (اِمص .) گندم گونی "} +{"line": "سمسار (س ) [ معر. ] (اِ.) واسطة خرید و فروش "} +{"line": "سمساری ( سمساری .)1 - (حامص .) دلالی، واسطه - گری . 2 - (اِمر.) دکان سمسار"} +{"line": "سمسمی (س س ) (ص نسب .) (عا.) شخص شل و سست، آن که کارها را به کندی و تأنی انجام دهد؛ فسفسی "} +{"line": "سمسول (سَ) (اِ.) بی شرمی، بی حیایی، شوخی "} +{"line": "سمط (س ) [ ع . ] (اِ.) گردن بند، رشتة مروارید یا مهره "} +{"line": "سمع (سَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) گوش، حس شنوایی . 2 - (مص م .) شنیدن "} +{"line": "سمعت (سَ عَ) [ ع . سمعة ] (اِ.) ریای در گفتار"} +{"line": "سمعک (سَ عَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) وسیله ای برای تقویت شنوایی . کسانی که گوششان سنگین است آن را در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند"} +{"line": "سمفونی (سَ فُ) [ فر. ] (اِ.) آهنگی که برای ارکستر کامل ساخته شود"} +{"line": "سمفونیک ( سمفونیک .) [ فر. ] (ص .) نظیر و معادل یا متناسب با سمفونی "} +{"line": "سمن (س مَ) [ ع . ] (اِمص .) فربهی، چاقی "} +{"line": "سمن (سَ مَ) [ په . ] (اِ.) یاسمن "} +{"line": "سمنامبولیسم (سُ) (اِ.) حرکت و راه رفتن شخص در حالی که در خواب طبیعی یا مغناطیسی است "} +{"line": "سمنبر (سَ مَ بَ)(ص مر.) آن که بدنی خوشبو و لطیف دارد"} +{"line": "سمنت (س مِ نْ) [ انگ . ] (اِ.) سیمان "} +{"line": "سمند (سَ مَ) (اِ.) اسبی که رنگش مایل به زردی باشد"} +{"line": "سمندر (سَ مَ دَ) (اِ.) جانوری دوزیست شبیه سوسمار، چهارپا دارد و رنگ پوستش تیره است با لکه های زرد. می گویند در آتش نمی سوزد"} +{"line": "سمنو (سَ مَ) (اِ.) نوعی شیرینی که از شیرة گندم سبز کرده و آرد می پزند و در سفرة هفت سین می گذارند"} +{"line": "سمو (سَ) (اِ.) گونه ای تره که خودرو است و در مزارع و نواحی کوهستانی می روید"} +{"line": "سمو (سُ مُ وّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بلند شدن، بلندی یافتن . 2 - (اِمص .) بلندی، رفعت "} +{"line": "سمور (سَ) [ په . ] (اِ.) پستانداری است گوشت خوار کوچک تر از روباه با بدنی باریک و کشیده، پوستش نرم و لطیف و گرانبهاست "} +{"line": "سموم (سَ) [ ع . ] (اِ.)باد گرم مهلک . ج . سمائم "} +{"line": "سموم (سُ) [ ع . ] (اِ.) جِ سم ؛ زهرها"} +{"line": "سمپاتیک (سَ) [ فر. ] 1 - (ص .) محبت آمیز، جالب توجه . 2 - (اِ.) دستگاه عصبی مرکزی که به شکل زنجیری در دو طرف ستون مهره ها قرار دارد"} +{"line": "سمپاش (سَ) [ ع - فا . ] (ص فا.) 1 - آن که سم را در جایی می پاشد. 2 - آلتی فلزی که در آن سم می ریزند و به وسیلة پاشیدن محتوی آن حشرات موذی و آفات را از بین می برند"} +{"line": "سمپوزیوم (سَ پُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - جمعیتی که به مباحثات دوستانة فلسفی و علمی می پردازد. 2 - انجمنی که در آن افراد راجع به موضوعی واحد به بحث و گفتگو می پردازند، هم نشست، محفل علمی (فره )"} +{"line": "سمچ گرفتن ( سمچ گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .)= سمج گرفتن : مشغول شدن افراد سپاهی به کندن سوراخ هایی در زیر قلعة دشمن "} +{"line": "سمک (سَ مَ) [ ع . ] (اِ.) ماهی "} +{"line": "سمی (سَ مّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - زهر - آلود. 2 - هر مادة کشنده "} +{"line": "سمی (سَ) [ ع . ] (ص .) همنام، هم اسم "} +{"line": "سمی (سَ مِ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - عالی، بلند. 2 - همنام، همتا"} +{"line": "سمیر (سَ) [ ع . ] 1 - (ص .) افسانه گو. 2 - (اِ.) زمانه، روزگار"} +{"line": "سمیرا (سُ) [ ع . ] (ص .) مصغر سمراء. زن گندم گون "} +{"line": "سمیع (سَ) [ ع . ] (ص .) شنوا. ج . سمعاء. (از اسماء خداوند)"} +{"line": "سمین (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - فربه، چاق . 2 - سخن استوار، عالی "} +{"line": "سمینار (س ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دسته ای از دانشجویان با تحصیلات عالی که زیر نظر یک استاد، در رشته ای خاص به تحقیق و ایراد سخنرانی می پردازند، درس گروهی (فره ). 2 - محل گردهمایی محققین یک رشته . 3 - سلسله سخنرانی هایی دربارة موضوعی معین که بیشتر جنبة آموزشی و تبادل اطلاعات دارد و منظور از برگزاری آن نیل به مصوبة قانونی نیست ؛ این سخنرانی ها هم در سطح ملی و هم در سطح بین المللی تشکیل می شود و تعداد شرکت کنندگان در آن محدود ا ست، هم اندیشی . (فره )"} +{"line": "سن ( سن .) [ فر. ] (اِ.) صحنة نمایش "} +{"line": "سن (س ) (اِ.) حشره ای است ریز با بال های کوچک و دهانی خرطومی شکل که آفت گندم است "} +{"line": "سن (سَ) (اِ.) گیاهی است که بر درخت پیچد، عشقه، سرند، کشور"} +{"line": "سن (س نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دندان . 2 - عُمر"} +{"line": "سنا (سَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی است از تیرة پروانه واران (سبزی آساها) که دارای چند گونه است . برگ هایش متناوب و مرکب بدون برگچة انتهایی است . گل هایش زرد رنگ و میوه اش نیامک و محتوی چند دانه است . میوه و برگ مختلف سنا دوای تلخ مسهلی است که به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، عشرق "} +{"line": "سنا (س ) [ فر. ] (اِ.) مجلسی که اعضای آن از بزرگان و اعیان کشور برگزیده شوند"} +{"line": "سناء (سَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - روشنایی، فروغ . 2 - بلندی، رفعت "} +{"line": "سناتور (س ) [ فر. ] (اِ.) عضو مجلس سنا، نماینده مجلس اعیان "} +{"line": "سناد (س ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اختلاف داشتن . 2 - (اِمص .) اختلاف . 3 - در شعر عربی اختلاف حذو و اختلاف تأسیس است و در شعر پارسی اختلاف ردف است "} +{"line": "سنار (سَ) (اِ.) 1 - جایی در دریا که عمق آن اندک بوده و کشتی در آن جا به گل نشیند. 2 - مجازاً عاشق و گرفتار"} +{"line": "سناریست (س ) [ فر. ] (ص فا.) سناریو - نویس "} +{"line": "سناریو (س ) [ ایتا. ] (اِ.) فیلم نامه، داستان مخصوص فیلم سینما"} +{"line": "سنان (س ) [ ع . ] (اِ.) سرنیزه "} +{"line": "سنب (سُ) (اِفا.) در ترکیب به معنی «سنبنده » (سوراخ کننده ) آید - (اِ.) سم چارپایان . 2 - خانة زیرزمینی جهت درویشان . 3 - آغل گوسفندان، سمج "} +{"line": "سنباده (سُ د) [ معر. ] (اِ.) آلومینی است به رنگ های خاکستری، سرخ یا سیاه و بسیار سخت که برای صیقلی کردن و جلا بخشیدن به فلزات به کار می رود، سمباده و سنباذج نیز گفته می شود"} +{"line": "سنبل (سَ بَ) (اِ.) (عا.) کار سرسری، سطحی "} +{"line": "سنبل (سُ بُ) [ ع . ] (اِ.) خوشه "} +{"line": "سنبل (سُ بُ) (اِ.) = زمبل . زمبول : گیاهی است از تیرة سوسنی ها دارای برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش . پیاز آن را در گلدان می کارند"} +{"line": "سنبل الطیب (سُ بُ لُ طّ) (اِمر.) گیاهی است علفی، پایا و خودرو، ریشه اش معطر و ساقه اش راست و برگ هایش متقابل . ریشه و ساقه های زیرین این گیاه دارای اسانس اسید والرینیک و اسید مالیک و مواد قندی است که در طب کاربرد فراوان دارد"} +{"line": "سنبله (سُ بُ لَ یا لِ) [ ع . سنبلة ] (اِ.) 1 - یک خوشه . 2 - از صورت های فلکی جنوبی و ششمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید شهریور ماه در آن دیده می شود"} +{"line": "سنبه (سُ بَ یا ب) (اِ.) = سمبه : میله ای فلزی برای پر کردن تفنگ های سر پر یا تمیز کردن لولة تفنگ ها. ؛ سنبه را پر زور دیدن مخاطب یا طرف معامله را مصالحه ناپذیر یافتن، خود را با شخص محکم و سمجی مواجه دیدن "} +{"line": "سنبوت (سَ) (اِ.) هیکل، نمود، نمودار"} +{"line": "سنبوسه (سَ سَ یا س ) (اِ.) 1 - هر چیز سه گوش . 2 - لچک زنانه . 3 - نوعی خوراک که خمیر آرد گندم را نازک و سه گوش می برند و در آن قیمة گوشت و لپه می پیچند و طبخ می کنند"} +{"line": "سنبک (سُ بُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کنار سم ستور. 2 - اول هر چیز. 3 - زمین صعب و کم فایده ؛ ج . سنابک "} +{"line": "سنبیدن (سُ دَ) (مص م .) = سنبانیدن : 1 - سوراخ کردن . 2 - کاویدن "} +{"line": "سنت (سُ نَّ) [ ع . سنة ] (اِ.) 1 - راه، روش، سیرت . 2 - آن چه که پیامبر و صحابه به آن عمل کرده باشند"} +{"line": "سنت کردن (سُ نَّ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ختنه کردن "} +{"line": "سنتز (سَ تِ) [ فر. ] (اِمص .) 1 - ترکیب عنصرها یا جسم های ساده با یکدیگر. 2 - آن چه از تقابل مؤثر آنتی تز بر تز حاصل می شود، هم نهاد، هم نهاده (شیمی )"} +{"line": "سنتو (س نْ تُ) [ انگ . ] (اِ.) سازمان پیمان مرکزی . اعضای این پیمان - ایران، انگلستان، پاکستان و ترکیه - بوده اند که در 21 اوت 1959 جانشین پیمان بغداد شد. امریکا بر این پیمان نظارت داشت، در مانورهای آن شرکت می کرد و به اعضای آن کمک نظامی می داد. این پیمان در سال 1979 به پایان رسید"} +{"line": "سنتور (سَ) (اِ.) از سازهای ایرانی به شکل ذوزنقه که دارای سیم های بسیاری است و به وسیله دو مضراب چوبی نواخته می شود"} +{"line": "سنتی (سُ نَّ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - ویژگی آن چه که ریشه در آداب و رسوم قدیم دارد یا از قدیم رایج بوده است . 2 - سنت گرا، پیرو سنت "} +{"line": "سنج (سَ) (اِ.) وزن، کیل "} +{"line": "سنج (س یا سَ) (اِ.) یکی از آلات موسیقی و آن دو صفحة مدور فلزی است که با دست به هم کوفته می شود"} +{"line": "سنجاب (سَ) (اِ.) پستانداری است از راستة جوندگان کمی کوچک تر از گربه با دُمی دراز و پر مو"} +{"line": "سنجاق (سَ یا سُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - درفش، رایت . 2 - یکی از تقسیمات ایالت در دولت عثمانی "} +{"line": "سنجاق (سَ نْ) [ تر. سنجق ] (اِ.) سیخکی فلزی مانند سوزن که در ته آن دگمه کوچکی تعبیه شده برای وصل دو شیئی مثل پارچه به هم "} +{"line": "سنجاق قفلی (سَ نْ. قُ) [ تر. ] (اِمر.) قطعه ای مفتول خمیده و نوک تیز که به یک سر آن قلابی وصل شده و سر دیگر در داخل آن بسته می شود و برای وصل کردن یا بستن چیزی به چیز دیگر به کار می رود"} +{"line": "سنجاقک (سَ قَ) [ تر - فا. ] (اِ.) حشره ای است از راستة برگ بالان که دارای چهار بال نازک طویل می باشد. نوزادش پس از خروج از تخم ابتدا آبزی است و پس از تبدیل شدن به جانور کامل از آب خارج می شود"} +{"line": "سنجد (س جِ) (اِ.)درختی است کوتاه و پر - خار، برگ هایش شبیه برگ بید و گل هایش خوشه ای سفید یا زرد، میوه اش کمی بزرگتر از فندق با پوسته قرمز رنگ و نازک و آردش نسبتاً شیرین است . بل، ضرع الکلیه، زقوم، پستانک، غبیده نیز نامیده می شود"} +{"line": "سنجر (سَ جَ) [ تر. ] (اِ.)پرنده ای است شکاری "} +{"line": "سنجش (سَ جِ) (اِمص .) عمل سنجیدن "} +{"line": "سنجق (سَ جُ) [ تر. ] (اِ.) نک سنجاق "} +{"line": "سنجه (سَ جَ یا جِ) (اِ.) سنگی برای وزن کردن اشیاء"} +{"line": "سنجیدن (سَ دَ) (مص م .) 1 - وزن کردن، اندازه گرفتن . 2 - ارزش چیزی را تعیین کردن . 3 - چیزی را با چیزی مقایسه کردن "} +{"line": "سنخ (س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بن دندان . 2 - اصل، بنیاد؛ ج . سنوخ، اسناخ . 3 - در فارسی به معنای نوع، جنس "} +{"line": "سند (س ) (اِ.) بچه ای که از سر راه بردارند، حرامزاده "} +{"line": "سند (سَ نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیزی که به آن اعتماد کنند. 2 - نوشته، مدرک ؛ ج . اسناد"} +{"line": "سندان (س ) (اِ.) 1 - ابزار آهنی ضخیم که آهنگران آهن را روی آن گذاشته و با پُتک می کوبند. 2 - تکه آهن زیر کوبة در"} +{"line": "سندره (سَ دَ رَ یا رِ) (ص .) = سنداره : حرامزاده "} +{"line": "سندروس (سَ دَ) [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - سرو کوهی . 2 - صمغی که از گونه ای سرو کوهی استخراج می شود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمناً از آن در ساختن دانة تسبیح یا گردن بند استفاده می کرده اند، از مخلوط سندروس و روغن بزرک روغنی به نام روغن کمان حاصل می کرده اند که از آن جهت چرب کردن کمان ها استفاده می شد؛ حجر السندوس . 3 - تبریزی . 4 - نارون "} +{"line": "سندس (سُ دُ) [ ع . ] (اِ.) پارچة ابریشمی زربفت "} +{"line": "سندل (سَ دَ) (اِ.) نوعی کفش که معمولاً چوبی است "} +{"line": "سنده (سَ دَ یا د) (اِ.) سندان آهنگران و مسگران "} +{"line": "سنده (س دَ یا س د) (اِ.) مدفوع آدم، گُه "} +{"line": "سندیکا (سَ) [ فر. ] (اِ.) اتحادیة صنفی برای دفاع از منافع اقتصادی مشترک افراد یک صنف "} +{"line": "سنفونی (اِ.) نک سمفونی "} +{"line": "سنقر (سُ قُ) [ تر. ] (اِ.) = سنقور: 1 - یکی از گونه های باز مناطق سردسیر. پرنده ای است بسیار زیبا و خوش خط و خال که لانه اش را در شکاف سنگ ها و صخره های مرتفع و غیرقابل عبور تهیه می کند. جزو بازهای سیاه چشم و از انواع دیگر بازها درشت تر و قوی تر است . شنقار. 2 - در موسیقی خط اتحادی است که ضرب ضعیف یا قسمت ضعیف ضرب را به ضرب قوی یا قسمت قوی ضرب دیگر مربوط و متحد می سازد. ؛نت سنقر شده نتی که قوت خود را از دست داده "} +{"line": "سنن (سُ نَ) [ ع . ] (اِ.) روش ها، رسم ها. جِ سنت "} +{"line": "سنه (س نَ یا نِ) [ ع . سنة ] (اِ.) 1 - اول خواب، چرت . 2 - غفلت "} +{"line": "سنه ( سنه .) [ ع . سنة ] (اِ.) سال، یک سال "} +{"line": "سنه (سَ نَ یا نِ) (اِ.) لعنت، نفرین "} +{"line": "سنوات (سَ نَ) [ ع . ] (اِ.) سال ها. جِ سنه "} +{"line": "سنوح (سُ) [ ع . ] (مص ل .) پیدا شدن، پدید آمدن، ایجاد شدن "} +{"line": "سنور (س نَُ) [ ع . ] (اِ.) گربه "} +{"line": "سنوی (سَ نَ) [ ع . ] (اِ.) منسوب به سنه "} +{"line": "سنگ (سَ) [ په . ] 1 - (ص .) وقار، اعتبار. 2 - (ق ) آهستگی، آرامش . 3 - نام عمومی مواد کانی است که به طور طبیعی به یکدیگر چسبیده و متراکم شده است و در نتیجه تودة نسبتاً سفتی را به وجود آورده است . 4 - وزنه ای جهت سنجش سنگینی . 5 - دو قطعه سنگ به ابعاد کوچک تر از سنگ آسیاب با حلقه ای در میان آن ها که زورخانه کاران به پشت خوابند و حلقه ها را به دست گیرند و سنگ ها را بالا و پایین برند. ؛از سنگ چشمه تراشیدن کنایه از: کار بیهوده انجام دادن . ؛ سنگ ُ سبو کردن کنایه از: متضاد بودن، ناساز بودن . ؛ سنگ کسی را به سینه زدن کنایه از: طرفداری و دلسوزی کردن از کسی بیش از خود او. ؛ سنگ مفت گنجشگ مفت کنایه از:استفاده از فرصت های مناسب "} +{"line": "سنگ انداختن ( سنگ انداختن . اَ تَ) (مص ل .) کنایه از: اشکال تراشی، مانع پیشرفت کار کسی شدن "} +{"line": "سنگ بسته ( سنگ بسته . بَ تِ) (ص مف .) = سنگ - بست : 1 - محوطه ای که با دیوار سنگی احاطه کرده باشند؛ سنگچین . 2 - استوار، محکم "} +{"line": "سنگ تاب ( سنگ تاب .) (ص مف .) پخته و برشته شده بر روی سنگ "} +{"line": "سنگ تراش ( سنگ تراش . تَ) 1 - (ص فا.) کسی که کارش کندن، تراشیدن، صیقلی کردن و شکل دادن سنگ هاست . 2 - (اِمر.) صورت فلکی کوچکی در آسمان نیم کرة جنوبی "} +{"line": "سنگ دوزی ( سنگ دوزی .) (اِمر.) طرح زینتی که با مهره، منجوق، پولک و سنگ های درخشان بر روی لباس دوخته می شود"} +{"line": "سنگ زر (سَ گِ زَ) (اِمر.) نک محک "} +{"line": "سنگ سپاهان (سَ گِ س )(اِمر.) سنگ سرمه، که سُرمة سپاهان معروف بوده و برای درمان و شفای چشم از آن استفاده می کردند"} +{"line": "سنگ صبور ( سنگ صبور صَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - سنگ اساتیری که غم های مردم را می شنید و غم خوار آنان بود (اصولاً سنگ به صبوری و تحمل مَثَل است ). 2 - مجازاً دوست شکیبا و دلسوز که به درد دل شخص گوش دهد"} +{"line": "سنگ فرش (سَ نْ . فَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) زمینی که روی آن را با سنگ مفروش کرده باشند"} +{"line": "سنگ نوشته (سَ . نِ وِ تِ) (اِمر.) سنگی که بر روی آن نوشته ای را کنده باشند، کتیبة سنگی "} +{"line": "سنگ پشت ( سنگ پشت . پُ) (اِمر.) لاک پشت "} +{"line": "سنگاب ( سنگاب .) (اِمر.) ظرف بزرگ آب از جنس سنگ که در مساجد و جاهایی مانند آن قرار می دادند"} +{"line": "سنگدان ( سنگدان .) (اِمر.) بخشی از لولة گوارش پرندگان و بسیاری از مهره داران که دارای الیاف ماهیچه ای قوی و سخت است جهت خرد کردن مواد غذایی "} +{"line": "سنگدل ( سنگدل . د) (ص مر.) کنایه از: بی رحم "} +{"line": "سنگدوله ( سنگدوله . لِ یا لَ) (اِمر.) گردباد، اعصار. سنگر (سَ گَ) (اِ.) پناهگاه، پناهگاهی به شکل گودال در زمین یا دیواری ساخته شده از سنگ و کیسه های پُر از شن "} +{"line": "سنگسار (سَ) (اِمر.) محکومی که او را تا کمر در خاک فرو می کردند و آن قدر با سنگ بر سر و رویش می کوفتند تا بمیرد"} +{"line": "سنگلاخ (سَ) (اِمر.) زمینی که در آن سنگ فراوان باشد، سنگستان "} +{"line": "سنگله (سَ گُ لَ) (اِمر.) نانی که از آرد ارزن پزند"} +{"line": "سنگواره (سَ رَ یا رِ) (اِمر.) فسیل، بقایای موجودات زندة گذشته های دور که به صورت سنگ درآمده باشد"} +{"line": "سنگچین ( سنگچین .) (حامص .) محصور کردن محلی با سنگ های درشت و خرد"} +{"line": "سنگک (سَ گَ) (اِ.)1 - نانی که بر روی سنگ - های خردوداغ در داخل تنور می پزند.2 - سنگ کوچک . 3 - تگرگ . 4 - ژاله "} +{"line": "سنگی (سَ) (ص نسب .) 1 - ساخته شده از سنگ . 2 - باوقار"} +{"line": "سنگین (سَ) (ص نسب .) 1 - از جنس سنگ . 2 - ثقیل، گران . 3 - باوقار. 4 - اثری هنری که فهمیدنش بر هر کسی ممکن نباشد"} +{"line": "سنی (سَ نِ یّ) [ ع . ] (ص .) رفیع، عالی "} +{"line": "سنی (سُ نّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - پیرو سنت پیغمبر. 2 - پیرو فرقه ای از مسلمانان که قایل به خلافت ابوبکر و جانشینان اویند"} +{"line": "سنی (س ) (اِ.) 1 - آهن . 2 - ریم آهن "} +{"line": "سه (س ) [ په . ] (اِ.) عددی بین دو و چهار، دو بعلاوة یک . ثلاث . ؛ سه به سی دادن کنایه از: معاملة پر سود کردن . ؛ سه شدن بد شدن، خراب شدن "} +{"line": "سه اسبه (س . اَ ب) (ق مر.) شتابان، تند"} +{"line": "سه ایوان دماغ (س . اِ نِ د) (اِمر.) محل فکر، محل خیال و محل حفظ ؛ سه غرفة دماغ، سه غرفة مغز"} +{"line": "سه تا ( سه تا .) (اِمر.) = ستا. ستار. ستاره : طنبوری است که سه تار به آن بسته باشند"} +{"line": "سه تا ( سه تا .) (اِمر.) = ستا: سه پیالة شراب که هر ناهار خورند تا غسل معده دهد؛ ثلاثة غساله "} +{"line": "سه تار ( سه تار .) (اِمر.) سازی است زهی مانند تار که کاسه اش کوچک تر است و با ناخن نواخته می شود"} +{"line": "سه تیغه ( سه تیغه . غِ) (ص نسب .) مجازاً ویژگی صورتی که ریش آن از ته تراشیده شده و کاملاً صاف و بی مو باشد"} +{"line": "سه خوان ( سه خوان . خا) (ص فا.) قایل به تثلیت، مسیحی "} +{"line": "سه خواهران ( سه خواهران .خا هَ) سه ستاره از بنات النعش .."} +{"line": "سه دختر ( سه دختر .دُ تَ) نک سه خواهران "} +{"line": "سه روح (س ) [ فا - ع . ] (اِمر.) موالید ثلاثه : جماد، نبات و حیوان "} +{"line": "سه شاخ (س ) (اِمر.) موالید ثلاثه : جماد، نبات و حیوان "} +{"line": "سه طلاق گفتن ( سه طلاق گفتن . طَ. گُ تَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) زن را سه بار طلاق دادن که رجوع به او جز با محلل جایز نیست "} +{"line": "سه فرزند ( سه فرزند . فَ زَ) (اِمر.) موالید ثلاثه : جماد، نبات و حیوان "} +{"line": "سه لایی (س لُ) (ص نسب .) منسوب به سه لا؛ دارای سه لا. ؛ تختة سه لایی : تخته ای مرکب از سه لای رویین، زیرین و میانین که جمعاً یک تختة نسبتاً نازک را تشکیل دهند و معمولاً در ساختن روکش میز، صندلی، پاراوان و غیره به کار می رود"} +{"line": "سه موالید (س مَ) [ فا - ع . ] (اِ.) موالید ثلاثه : جماد، نبات و حیوان "} +{"line": "سه پایه ( سه پایه . یِ یا یَ) (ص مر.) 1 - آن چه که دارای سه عدد پایه باشد: میز سه پایه . 2 - آلتی فلزی مرکب از سه عدد پایه متصل به دایره ای فوقانی که دیگ را بر آن گذارند و در زیر آن هیزم یا زغال افروزند، دیگدان . 3 - آلتی فلزی دارای سه عدد پایه که دوربین عکاسی را بر روی آن نصب کنند. 4 - آلتی دارای دو پایة چوبی ثابت و یک پایة چوبی متحرک که تابلو نقاشی را روی آن گذاشته کار کنند"} +{"line": "سه پرک ( سه پرک . پَ رَ) (اِمر.) = سه پره : خطی چند که قماربازان به جهت قماربازی بر زمین کشند"} +{"line": "سه پری ( سه پری . پَ) (اِ. ص .) 1 - تیری که سه پر مرغ داشته باشد. 2 - مجازاً: تیزرو"} +{"line": "سه پلشت ( سه پلشت . پِ لِ) (اِمر.) 1 - حالتی در قاب بازی که گودی همة قاب ها به سوی بالا باشد. 2 - (کن .) وضع بسیار ناخوشایند"} +{"line": "سه چرخه ( سه چرخه . چَ خِ) (اِمر.) وسیلة نقلیة بچه گانه با دو چرخ در عقب و یک چرخ فرمان در جلو که با پا زدن به حرکت درمی آید"} +{"line": "سه گان ( سه گان .) (ق مر.) سه بار، سه مرتبه، سه دفعه "} +{"line": "سه گاه ( سه گاه .) (اِمر.) یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که حزن آور است و از فراق و جور معشوق می گوید"} +{"line": "سه گوهر ( سه گوهر . گَ هَ) (اِمر.) کنایه از: موالید ثلاثه : جماد، نبات و حیوان "} +{"line": "سها (سُ) [ ع . ] (اِ.) ستاره ای کوچک و کم نور در صورت فلکی دب اکبر در انتهای ملاقه پهلوی عناق "} +{"line": "سهام (س ) [ ع . ] (اِ.) جِ سهم ؛ تیرها"} +{"line": "سهام ( سهام .) [ ع . ] (اِ.) جِ سهم - نصیب ها. 2 - برگه هایی مبنی بر شریک بودن در سرمایة کارخانه یا شرکت "} +{"line": "سهر (سَ هَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیدار ماندن شب . 2 - (اِمص .) بیداری "} +{"line": "سهر (سُ یا س ) 1 - (ص .) سرخ . 2 - (اِ.) گاو، گاو سرخ رنگ "} +{"line": "سهره (س رَ یا رِ) (اِ.) سیره، پرنده ای است کوچک و خوش آواز شبیه بلبل با پرهای زرد و سبز"} +{"line": "سهستن (سَ هِ تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - نمایان شدن، ظاهرشدن . 2 - نگریستن . 3 - ترسیدن، رمیدن "} +{"line": "سهل (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آسان . 2 - نرم، زمین ِ نرم . ؛ سهل العبور راهی که به آسانی از آن بتوان گذشت، آسان رو (فره ). ؛ سهل العلاج مرضی که به آسانی بتوان آن را مداوا کرد، آسان چاره (فره ). ؛ سهل الوصول آن چه که به آسانی به دست آید، آسان رس، آسان یاب (فره ). ؛ سهل القیاد فرمانبردار"} +{"line": "سهل انگار (سَ اِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که همه چیز را آسان انگارد"} +{"line": "سهم (سَ) [ په . ] (اِ.) ترس، هراس، هول "} +{"line": "سهم ( سهم .) [ ع . ] (اِ.) 1 - تیر؛ ج . سهام . 2 - بهره، نصیب . ؛ سهم الارث سهم هر یک از ورثه از ارثیه "} +{"line": "سهم زد ( سهم زد . زَ) (ص مف .) بیمناک "} +{"line": "سهمناک ( سهمناک .) (ص مر.) نک سهمگین "} +{"line": "سهمگین (سَ) [ په . ] (ص مر.) = سهمگن : خوفناک، ترس آور"} +{"line": "سهمیدن (سَ دَ) (مص ل .) سخت ترسیدن "} +{"line": "سهمیه (سَ یِّ) [ ازع . ] (ص نسب .) منسوب به سهم، مقدار و چیزی که نصیب و سهم کسی شود"} +{"line": "سهو (سَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فراموش کردن . 2 - خطاکردن . 3 - (اِمص .) فراموشی . 4 - خطا. ؛ سهو القلم لغزش قلم و اشتباه در تحریر"} +{"line": "سهواً (سَ وَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی خطا"} +{"line": "سهولت (سُ لَ) [ ع . سهولة ] 1 - (مص ل .) آسان شدن . 2 - نرم شدن . 3 - (اِمص .) آسانی . 4 - نرمی "} +{"line": "سهی (سَ) (ص .) 1 - راست، راست رسته . 2 - تازه "} +{"line": "سهی بالا ( سهی بالا .) (ص مر.) راست بالا"} +{"line": "سهیدن (سَ دَ) (مص م .) ترسیدن، بیم داشتن "} +{"line": "سودن (دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - ساییدن، لمس کردن . 2 - کوبیدن و خرد کردن . 3 - فرسودن . 4 - سوراخ کردن "} +{"line": "سوک ریش (ص مر.) کسی که چند مو مانند سوک بر رخ داشته باشد، کوسه، کوسج "} +{"line": "سهیل (سُ هَ) [ ع . ] (اِ.) بَرَک ؛ ستاره ای از قدر اول در نیم کرة جنوبی آسمان در صورت فلکی «کشتی » یا «سفینه » که در آخر فصل گرما طلوع می کند و میوه ها در آن وقت می رسند، و چون در یمن کاملاً مشهود است، آن را سهیل یمن یا سهیل یمانی خوانند"} +{"line": "سهیم (سَ) [ ع . ] (ص .) شریک "} +{"line": "سو [ په . ] (اِ.) جانب، طرف "} +{"line": "سو [ تر. ] (اِ.) آب "} +{"line": "سو (اِ.) نور، روشنایی "} +{"line": "سو (اِ.) طرز، روش "} +{"line": "سوء [ ع . ] (اِ.) 1 - بدی، شر. 2 - زشتی "} +{"line": "سواء (سَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) وسط، میانه . 2 - یکسان، برابر. 3 - (ق .) جز، مگر"} +{"line": "سوابق (سَ ب) [ ع . ] (اِ.) گذشته ها، سر - گذشت ها. جِ سابقه "} +{"line": "سواحل (سَ حِ) [ ع . ] (اِ.) کرانه های دریا. جِ ساحل "} +{"line": "سواد (سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سیاهی . 2 - نوشته . 3 - رونوشت . 4 - شبح . 5 - سیاهی شهر که از دور دیده شود. 6 - در فارسی به معنای خواندن و نوشتن . 7 - معلومات، آگاهی های علمی و ادبی . ؛ سواد کسی نم کشیدن کنایه از: سواد درستی نداشتن "} +{"line": "سوار (س ) [ ع . ] (اِ.) دستبند زنانه، دست برنجن "} +{"line": "سوار (سَ) [ په . ] (ص . اِ.) 1 - کسی که بر روی اسب و مانند آن نشیند و از جایی به جایی رود. 2 - (عا.) مسلط، چیره "} +{"line": "سوارنظام ( سوارنظام . نِ) [ ع - فا. ] (اِ.) بخشی از قشون که افراد آن سوار بر اسب بودند"} +{"line": "سواره (سَ رِ) (ص . اِ.) 1 - سوار. 2 - (ق .) مقابل پیاده . سواره 1"} +{"line": "سواره (سُ رِ) [ فر. ] (اِ.) مهمانی شبانه همراه با رقص و موسیقی، شب نشینی مجلل "} +{"line": "سواری (س َ ) (اِمص .) 1 - سوار بودن .2 - تسلط، چیرگی . 3 - اتومبیل های سبک، اتومبیل های غیر از کامیون و باربری "} +{"line": "سوال (سُ) [ ع . سؤال ] (اِمص .) 1 - پرسش . 2 - درخواست، تقاضا. ج . سؤالات "} +{"line": "سوال کردن ( سوال کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) گدایی کردن، طلب کردن "} +{"line": "سوالمه (سَ لِ) [ ع . ] (اِفا. اِ.) جِ سالمه - بی عیب ها، بی نقص ها. 2 - بی زحاف ها (در علم عروض )"} +{"line": "سوانح (سَ نِ) [ ع . ] (اِ.) اتفاقات . جِ سانحه "} +{"line": "سواک (س ) [ ع . ] (اِ.) مسواک "} +{"line": "سوایم (سَ یِ) [ ع . ] (اِ.) گله های گاو، گوسفند و شتر"} +{"line": "سوبسید [ فر. ] (اِ.) کمک مالی دولت برای پایین آوردن قیمت مایحتاج ضروری مردم، یارانه . (فره )"} +{"line": "سوبژکتیو (ژِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ذهنی، نظری . 2 - شخصی، ذاتی "} +{"line": "سوت (اِ.) 1 - صدایی که با بیرون دادن نفس از دهان با لب غنچه شده یا با قرار دادن انگشت ها در دهان تولید شود. 2 - ابزاری که در آن دمند و آوایی برآورند؛ سوتک "} +{"line": "سوت و کور (تُ) (ص مر.) (عا.) 1 - کساد، بی رونق . 2 - بی سر و صدا، ساکت "} +{"line": "سوت کردن (کَ دَ) (مص م .) (عا.) پرت کردن، چیزی را به جای دوری انداختن "} +{"line": "سوت کشیدن (کَ یا کِ دَ) (مص ل .) با دهان سوت زدن "} +{"line": "سوتام (سُ) (ص .) چیز کم و اندک "} +{"line": "سوج (اِ.) سوز"} +{"line": "سوخاری [ روس . ] (اِ.) برشته "} +{"line": "سوخت (اِ.) مادة سوختنی مانند: نفت "} +{"line": "سوختن (تَ) [ په . ] (مص ل .) آتش گرفتن "} +{"line": "سوختنی ( سوختنی .) (ص .) قابل سوختن "} +{"line": "سوخته (سُ خْ تِ) (ص مف .) 1 - هر چیز آتش گرفته، محترق . 2 - مجازاً آزار کشیده، محنت رسیده از حوادث دوران یا عشق "} +{"line": "سوختگی (تَ یا تِ) (حامص .) 1 - عمل سوخته شدن . 2 - درد و مصیبتی که عارض شخص شود. 3 - اذیت و صدمه ای که به دل وارد آید"} +{"line": "سود [ په . ] (اِ.) 1 - فایده، نفع . 2 - ربح . 3 - حاصل، محصول . 4 - فتح، پیروزی "} +{"line": "سود خوردن (خُ دَ) (مص ل .) ربا خوردن "} +{"line": "سودا (سَ یا سُ) (اِ.) داد و ستد، خرید و فروش "} +{"line": "سودا (سُ) [ انگ . ] (اِ.) آب دارای گاز کربنیک "} +{"line": "سودا (سَ یا سُ) [ ع . سوداء ] (ص .) 1 - مؤنث اسود، سیاه . 2 - یکی از اخلاط چهارگانه که جای آن طحال است . 3 - وسواس . 4 - مالیخولیا، وهم . 5 - هوی و هوس . 6 - عشق "} +{"line": "سودا پختن ( سودا پختن . پُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیال باطل کردن "} +{"line": "سودا پیمودن ( سودا پیمودن . پَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیال فاسد کردن "} +{"line": "سودازده ( سودازده . زَ دَ یا د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - دیوانه . 2 - عاشق "} +{"line": "سودازدگی ( سودازدگی . زَ دَ یا د) [ ع - فا. ] (حامص .) دیوانگی، دیوانه بودن "} +{"line": "سوداپرست ( سوداپرست . پَ رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - شهوت پرست . 2 - خیالباف "} +{"line": "سوداگر ( سوداگر . گَ) (اِ.) بازرگان، تاجر"} +{"line": "سوداگری ( سوداگری . گَ) (حامص .) تجارت، بازرگانی "} +{"line": "سودخور (خُ) (ص فا.) رباخوار"} +{"line": "سودد (سُ دَ) [ ع . سؤدد ] (اِمص .) بزرگواری، مهتری "} +{"line": "سودمند (مَ) [ په . ] (ص مر.) 1 - آن چه سود دهد. 2 - مفید. 3 - بارور"} +{"line": "سودمندی ( سودمندی .) (حامص .) 1 - نفع . 2 - فایده . 3 - باروری "} +{"line": "سی [ په . ] (اِ.) سه برابر ده (30)"} +{"line": "سوده (د یا دَ) 1 - (ص مف .) ساییده شده، لمس شده . 2 - کوفته . 3 - ریز شده، خرد شده . 4 - گداخته، مذاب . 5 - حک شده . 6 - محو شده . 7 - سوراخ شده، سفته . 8 - خرج شده . 9 - (اِ.) گرد و غبار"} +{"line": "سور (سُ وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ سوره "} +{"line": "سور [ په . ] (اِ.) 1 - جشن، ضیافت . 2 - عروسی "} +{"line": "سور [ ع . ] (اِ.) دیوار گرداگرد شهر. ج . اسوار و سیران "} +{"line": "سور (سُ) [ ع . سؤر ] (اِ.) پس ماندة طعام و شراب . (سور (ص .) = سول) : اسب و استر و خری که خط سیاهی از کاکل تا دمش کشیده باشد"} +{"line": "سور (اِ.) درختی است از ردة مخروطیان که دارای برگ های سوزنی طویل و همیشه سبز است . بیش از هزار سال عمر می کند. پوست این درخت قرمز و میوه هایش نیز قرمز تند و بیضی شکلند. چوبش نیز قرمز و زود صاف و پرداخت می شود. پاجوش های این درخت را معمولاً برای تکثیر به کار می برند، درخت سردار"} +{"line": "سور دادن (دَ) (مص ل .) مهمانی دادن "} +{"line": "سوراخ [ په . ] (اِ.) رخنه، شکاف . ؛ سوراخ موش داره، موش گوش داره کنایه از: توجه دادن به حفظ زبان و دور و بَر و ملاحظة فضول و خبرچین و مثل آن نمودن . ؛ سوراخ دعا را گم کردن کنایه از: مصلحت و خیر و راه را گم کردن "} +{"line": "سورت (سَ یا سُ رَ) [ ع . سورة ] (اِمص .) 1 - تندی، تیزی . 2 - شدت . 3 - هیبت "} +{"line": "سورتمه (مِ) [ تر. ] (اِ.) وسیلة نقلیة کوچکی که در مناطق سردسیر با سگ یا گوزن یا اسب، روی برف کشیده می شود"} +{"line": "سوررآلیسم [ فر. ] (اِ.) واقعیت برتر، مکتبی ادبی و هنری که معتقد بوده است به ارائة احساسات و تخیلات فارغ از هرگونه قید و بند - هنری، اجتماعی، عرفی - و بیان صادقانة عواطف . این مکتب در سال 1924 رسماً توسط آندره برتون موجودیت یافت "} +{"line": "سورسات (رَ) [ تر. ] (اِ.)1 - زاد و توشه . 2 - خواربار. 3 - ملزومات و تدارکاتِ کار"} +{"line": "سورن (رَ) [ تر. ] (اِ.) هجوم، حمله "} +{"line": "سوره (رَ یا رِ) [ ع . سورة ] (اِ.) هریک از فصل - های یکصد و چهارده گانة قرآن مجید"} +{"line": "سورچران (چَ) (ص فا.) مفت خور"} +{"line": "سورچرانی ( سورچرانی .)(حامص .) 1 - سور خوردن . 2 - مفتخوری "} +{"line": "سورچی [ تر. ] (ص نسب .) رانندة درشکه "} +{"line": "سوری 1 - (اِ.)گل سرخ، گل محمدی . 2 - شراب سرخ "} +{"line": "سوری (ص نسب .) نک سورچران "} +{"line": "سوز (اِ.) سوزش "} +{"line": "سوزان (ص فا.) 1 - سوزنده . 2 - ملتهب "} +{"line": "سوزاندن (دَ) (مص م .) سوزانیدن، آتش گرفتن، سوختن "} +{"line": "سوزاک (اِ.) یکی از امراض مقاربتی که واگیر دارد و نشانة آن چرک و سوزش در مجرای ادرار است "} +{"line": "سوزش (ز) (اِمص .) سوختن، التهاب "} +{"line": "سوزمانی (زْ) (اِمر.) زن کولی "} +{"line": "سوزن (زَ) [ په . ] (اِ.) 1 - میلة کوچک فلزی و نوک تیز که ته آن سوراخی دارد، نخ را از آن بگذرانند و آن در دوخت و دوز به کار می رود. 2 - میله ای که در اسلحة آتشی به فشنگ برخورد کرده آن را محترق سازد. 3 - (عا.) آمپول، سرنگ . ؛ جای سوزن سوزن انداختن نیست کنایه از: ازدحام و شلوغی جمعیت "} +{"line": "سوزنبان ( سوزنبان .) (ص مر.)مسئول ریل راه آهن "} +{"line": "سوزنده (زَ د یا دَ) (ص فا.) 1 - آن که یا آن چه سوزد. 2 - گرم . 3 - سوزاننده "} +{"line": "سوزنکاری (زَ) (حامص .) ریزدوزی و نقش و نگار انداختن روی پارچه با سوزن "} +{"line": "سوزنی (زَ) (اِمر.) پارچه ای از مخمل، شال یا ترمه که سوزن کاری شده باشد"} +{"line": "سوزه (زَ یا ز) (اِمص .) عمل سوختن "} +{"line": "سوزه ( سوزه .) (اِ.) تریز جامه، تک پارچه ای که در زیر بغل پیراهن یا میان شلوار دوزند"} +{"line": "سوزیان 1 - (اِمر.)نفع و ضرر.2 - مال و سرمایه . 3 - نیک و بد. 4 - راز. 5 - نام وننگ . 6 - سوغات . 7 - (ص مر.) مهربان، غمخوار"} +{"line": "سوس [ ع . ] (اِ.) بیب، کرمی که پارچه های پشمی و ابریشمی را تباه کند"} +{"line": "سوس [ ع . ] (اِ.) اصل، طبیعت "} +{"line": "سوسمار (اِ.) جانوری است خزنده، دارای چهار دست و پای کوتاه ودم دراز و دهان فراخ با دندان های ریز، سوسمارها انواع مختلف دارند"} +{"line": "سوسن (سَ) [ معر. ] (اِ.)گلی است بابرگ های دراز و باریک و گل های خوشبو به رنگ های مختلف "} +{"line": "سوسنبر (سَ بَ) [ په . ] (اِ.) گیاهی است شبیه نعناع با برگ های خوشبو و گل های سفید"} +{"line": "سوسه (سَ یا س ) (اِ.) (عا.) 1 - حقه، تزویر. 2 - دشواری، اشکال "} +{"line": "سوسه دواندن ( سوسه دواندن . دَ دَ) (مص ل .) (عا.) با بدگویی برای کسی تولید اشکال کردن "} +{"line": "سوسو زدن (زَ دَ) (مص ل .) روشنایی اندک که از دور دیده شود"} +{"line": "سوسک (اِ.) حشره ای است از راستة قاب - بالان که بدنی کشیده و قهوه ای دارد و بال هایش نیز همرنگ بدنش می باشد. چند هزار نوع از آن شناخته شده و بسیاری از آن ها حامل نطفة میکروب های مختلف است . سپیرک و سپیرو نیز نامیده می شود"} +{"line": "سوسیالیسم (سُ) [ فر. ] (اِ.) سیاستی است که بر اساس تقدم جامعه بر فرد و اولویت منافع و مصالح اجتماعی بر منافع فردی قرار گرفته است "} +{"line": "سوسیس (سُ) [ فر. ] (اِ.) از انواع فرآورده های گوشتی است که از گوشت چرخ کردة بسیار ریز و چربی و سویا درست شده است و با روکش نایلونی استوانه ای شکل عرضه می شود"} +{"line": "سوط (سَ) [ ع . ] (اِ.) تازیانه ؛ ج . اسواط "} +{"line": "سوغات (سَ یا سُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - هدیه، تحفه . 2 - ره آورد"} +{"line": "سوغان (سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دویدن اسب و شتر در پی هم . 2 - (مص م .) دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه "} +{"line": "سوغه (سَ غَ یا سُ غِ) (اِ.) مرسومی که سابقاً سپاهیان از علوفه و ماهیانة خود به نویسندگان می دادند"} +{"line": "سوف (اِ.) نوعی ماهی است "} +{"line": "سوفار (اِ.) ظرف گِلی، کاسه، کوزه "} +{"line": "سوفار (اِ.) 1 - سوراخ سوراخ شدن . 2 - بخش انتهایی تیر که در چلُة کمان گذاشته می شود"} +{"line": "سوفسطایی (سُ فِ سْ) [ ع . ] (ص نسب .) از فرقه سوفسطایی به معنی استاد، دانشور، زبردست و خردمند. جماعتی که در قرن 5 و 6 میلادی از اهل نظر در یونان پیدا شدند که جستجوی کشف حقیقت را ضروری نمی دانستند و پیروان و شاگردان خود را در فن جدل و مناظره ماهر می ساختند و شیوة ایشان سفسطه نامیده شد"} +{"line": "سوفلور (لُ) [ فر. ] (اِ. ص .) کسی که از پشت صحنة نمایش جمله و عبارت های نمایشنامه را به هنرپیشگان یادآوری کند"} +{"line": "سوفچه (چَ یا چِ) (اِ.) خرده و ریزه "} +{"line": "سوق [ ع . ] (اِ.) بازار؛ ج . اسواق "} +{"line": "سوق (سَ) [ ع . ] (مص م .) راندن "} +{"line": "سوق الجیش (سَ قُ لْ جَ) [ ع . ] (اِمص .)لشکر - کشی، استراتژی "} +{"line": "سوقه (قَ یا قِ) [ ع . سوقة ] (اِ.) 1 - رعیت . 2 - مردم فرومایه "} +{"line": "سول (اِ.) = سور: اسب و استر و خری که خط سیاهی از کاکل تا دمش کشیده باشد"} +{"line": "سول (سَ وَ) (اِ.) ناخن پای شتر"} +{"line": "سولاخ (اِ.) (عا.) سوراخ "} +{"line": "سولان (سُ) (اِ.) شولان ؛ کمند"} +{"line": "سولفات [ فر. ] (اِ.) سولفات ها نمک هایی هستند جامد، بیشتر سفید یا بی رنگ و بعضی ها رنگین . به طور کلی رنگ آن ها مربوط به فلزشان است . همة سولفات ها در آب حل می شوند و فقط سولفات سرب و باریم غیرمحلولند. در طبیعت به فراوانی یافت می شوند و انواع گوناگون دارند"} +{"line": "سولفور (فُ) [ فر . ] (اِ.) سولفورها نمک های اسید سولفوریک هستند که در طبیعت فراوان یافت می شوند. اجسامی هستند جامد و بلورین و از اکسیدها گدازپذیرترند. به جز سولفور سدیم و پتاسیم و آمونیم همة سولفور غیرمحلولند. سولفورها انواع گوناگون دارند"} +{"line": "سوله (لِ) (اِ.) نوعی اسکلت پیش ساخته برای ساختمان که به شکل خرپا زده شود"} +{"line": "سولوق [ تر - مغ . ] (اِ.) خورجینی که سابقاً در سفر همراه می برده اند"} +{"line": "سوم (س وُُ) (ص .) در مرتبة سه . نفر سوم، هفته سوم "} +{"line": "سون (ق .) شبیه "} +{"line": "سون (اِ.) طرف، سوی "} +{"line": "سونا (سُ) [ فر از فنلاندی . ] (اِ.) حمامی دارای اتاق یا اتاق های بسیار گرم و معمولاً حوضچة آب سرد که پس از ماندن در اتاق گرم و عرق ریختن، در حوضچة آب سرد غوطه می خورند و بر دو نوع است : سونای خشک و سونای بخار"} +{"line": "سونات [ فر. ] (اِ.) قطعه ای از موسیقی که برای یک یا دو ساز ساخته شود"} +{"line": "سونش (نِ) (اِ.) براده، ریزه های فلز"} +{"line": "سونوگرافی (سُ نُ گِ) [ فر. ] (اِ.) تهیة تصویر از ساختارهای درونی بدن با استفاده از امواج فراصوتی، صوت نگاری . (فره )"} +{"line": "سوهان (سُ) (اِ.) آلتی آجدار که برای ساییدن چوب یا فلز به کار می رود"} +{"line": "سوهان ( سوهان .) (اِ.) نوعی شیرینی "} +{"line": "سوهان آجین ( سوهان آجین .) (ص فا.) استاد سازندة سوهان "} +{"line": "سوپ [ فر. ] (اِ.) نوعی آش رقیق که قبل از غذا خورده شود"} +{"line": "سوپاپ [ فر. ] (اِ.) پولکی که روی دهانة دریچه های سر سیلندر قرار گرفته و دریچه ها را سد می کند"} +{"line": "سوپر (پِ) [ انگ . ] (ص .) 1 - عالی، برتر. 2 - بزرگ . 3 - (اِصت .) ویژگی هر نوع وسیلة نقلیة مسافربری که بزرگ تر و دارای امکانات بهتر و رفاه بیشتر است . 4 - سکسی "} +{"line": "سوپر مارکت ( پِ . کِ) [ انگ . ] (اِمر.) فروشگاه بزرگی که در آن کالاهای مختلف خاصه مواد غذایی بفروشند"} +{"line": "سوپرانو (سُ نُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - صدای زیر و ظریف زن یا پسربچه . 2 - صدای آواز زیر"} +{"line": "سوپروایزر ( سوپروایزر . ز) [ انگ . ] (اِمر.) کسی که رییس یا مسئول بخش خاصی از یک اداره به ویژه بخشی از بیمارستان است "} +{"line": "سوچه (چَ یا چِ) (اِ.) = سوجه . سوزه : 1 - پارچه ای چهار گوشه که در زیر بغل جامه دوزند؛ بغلک . 2 - پارچة مثلث متساوی - الساقین که از سر تریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند"} +{"line": "سوژه (ژِ) [ فر. ] (اِ.) موضوع، آن چه که دربارة آن بحث یا آزمایش کنند"} +{"line": "سوک (اِ.) 1 - مصیبت . 2 - غم، اندوه "} +{"line": "سوک (اِ.) 1 - سوی، جانب . 2 - (عا.) گوشه "} +{"line": "سوک (سُ) (اِ.) خارهای نازک و دراز که بر خوشه گندم یا جو می روید"} +{"line": "سوگ (اِ.) نک سوک "} +{"line": "سوگلی (سَ گُ) [ تر. ] (ص مر.) 1 - محبوب، عزیز دردانه . 2 - محبوب ترین زن حرمسرا"} +{"line": "سوگند (سَ یا سُ گَ) (اِمر.) 1 - قسم، اقرار و اعترافی که شخص از روی شرف و ناموس خود می کند و خدا یا بزرگی را شاهد می گیرد. 2 - گوگرد (سوگند خوردن در قدیم خوردن آب آمیخته با گوگرد بوده است . برای تشخیص گناهکار از بی گناه یعنی این که شخص متهم (اما بی گناه ) با خوردن آن اتفاقی برایش نمی افتاد)"} +{"line": "سوگند بقراط ( سوگند بقراط بُ) (اِمر.) سوگندی که پزشکان یاد می کنند تا وظیفة خود را به درستی انجام دهند و آن منسوب است به بقراط پزشک معروف سدة پنجم پیش از میلاد"} +{"line": "سوگوار (ص مر.) 1 - مصیبت زده 2 - اندوهگین "} +{"line": "سوگواری (حامص .) عزاداری "} +{"line": "سوی (اِ.) جانب، سو"} +{"line": "سوی (سَ وِ یّ) [ ع . ] (ص .) برابر"} +{"line": "سویا (سُ) [ انگ / فر. ] (اِ.) گیاهی علفی و یکساله از تیرة پروانه واران با ساقه های پوشیده از تارهای سفید، برگ های متناوب و مرکب از سه برگچه، گل های سفید مایل به بنفش، میوة دارای نیام های دراز محتوی دو تا پنج دانه به بزرگی نخود که از برخی گونه های آن روغن می گیرند. این گیاه مصرف غذایی بسیار بالایی دارد"} +{"line": "سویت [ فر. ] (اِ.) 1 - قطعة موسیقی که شامل چند نمایشنامه است . 2 - آپارتمان کوچکی که کلیه امکانات رفاهی را در خود جای داده است، سراچه (فره )"} +{"line": "سویداء (سُ وَ یا وِ) [ ع . ] (اِمصغ .) 1 - دانة سیاه . 2 - نقطة سیاه دل "} +{"line": "سویق (سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آرد نرم (از جو، گندم و غیره )؛ ج . اسوقه . 2 - شراب، خمر"} +{"line": "سویچ [ انگ . ] (اِ.) 1 - دستگاه اتصال برق . 2 - کلیدی که در وسایل نقلیه موتوری باعث برقراری جریان برق می شود. 3 - انتخاب مسیر یا مدار و باز و بسته کردن و تغییر دادن عملکرد آن، سو دادن . (فره )"} +{"line": "سپار (س یا سُ) (اِ.) 1 - چرخُشت، ظرفی که در آن آب انگور گیرند. 2 - گاوآهن "} +{"line": "سپاردن (س دَ) [ په . ] (مص م .) سپردن "} +{"line": "سپاروک (سَ) (اِ.) کبوتر"} +{"line": "سپاس (س ) (اِ.) ستایش، شکر"} +{"line": "سپاسدار ( سپاسدار ) (ص فا.) حق شناس، شکر - گزار"} +{"line": "سپاسه (س س ) (اِ.) سپاس، شکر، حمد، لطف، شفقت "} +{"line": "سپاسگزار ( سپاسگزار . گُ) (ص فا.) سپاسدار، شاکر"} +{"line": "سپاه (س ) [ په . ] (اِ.) لشکر، قشون "} +{"line": "سپاه سالاری ( سپاه سالاری .) (حامص .) فرماندهی قشون "} +{"line": "سپاه شدن ( سپاه شدن . شُ دَ) (مص ل .) جمع آمدن "} +{"line": "سپاه کشی ( سپاه کشی . کِ یا کَ) (حامص .) حرکت دادن سپاه "} +{"line": "سپاهان ( سپاهان .) (اِ.) 1 - آهنگی از موسیقی . 2 - اصفهان "} +{"line": "سپاهدار ( سپاهدار .) (ص فا.) فرمانده قشون "} +{"line": "سپاهی ( سپاهی .) (ص .) هر فردی از سپاه "} +{"line": "سپتامبر (س ) [ فر. ] (اِ.)ماه نهم از سال میلادی "} +{"line": "سپر (س پَ) [ په . ] (اِ.) ابزاری جنگی از جنس فلز یا چرم که برای سالم ماندن از ضربات شمشیر و نیزه از آن استفاده می کردند. ؛ سپر بلای کسی شدن کنایه از: خطر یا دشواری مربوط به او را پذیرفتن "} +{"line": "سپر افکندن ( سپر افکندن . اَ کَ دَ) (مص ل .) تسلیم شدن "} +{"line": "سپردن (س پَیا پُ دَ)(مص م .) 1 - پیمودن، راه رفتن . 2 - پایمال کردن . 3 - گذراندن، بسر بردن "} +{"line": "سپردن ( سپردن .) (مص م .) 1 - واگذار کردن . 2 - سفارش کردن "} +{"line": "سپرده (س پَ دَ یاد) (ص مف .) 1 - طی کرده . 2 - پایمال گردیده "} +{"line": "سپرده (س پُ دَ یا د) 1 - (ص مف .) به امانت گذاشته . 2 - سفارش شده "} +{"line": "سپرز (س پُ) (اِ.) طحال "} +{"line": "سپرک (س پَ رَ) (اِ.) زریر، گیاهی است زرد رنگ که از آن برای رنگ کردن جامه استفاده می کنند"} +{"line": "سپری (س پَ) [ په . ] (ص مف .)تمام شده، به آخر رسیده "} +{"line": "سپری ( سپری .) (ص مف .) 1 - پایمال . 2 - نابود"} +{"line": "سپریدن (س پَ دَ)(مص م .)به انجام رساندن "} +{"line": "سپریغ (سَ یا سُ پَ) (اِ.) 1 - خوشة انگور و خرما. 2 - غوره، خوشة نارسیده انگور"} +{"line": "سپس (س پَ) (ق .) پس، بعد"} +{"line": "سپس رو (س پَ. رَ) (ص فا.) تابع، پیرو"} +{"line": "سپساپیشی (س پَ) (حامص .) تقدم و تأخر"} +{"line": "سپست (س پِ) (اِ.) یونجه "} +{"line": "سپسی (س پَ) (حامص .) تأخر"} +{"line": "سپل (سَ پَ) (اِ.) 1 - سم شتر. 2 - ناخن فیل "} +{"line": "سپلشت (س پِ لِ) (اِمر.) (عا.) = سپلشک : حادثة بد"} +{"line": "سپلشک آوردن ( سپلشک آوردن . وَ یا وُ دَ) (مص ل .) (عا.) بد آوردن "} +{"line": "سپنج (س پَ)(اِ.)1 - عاریت . 2 - خانة موقت "} +{"line": "سپنجی (س پَ) (ص نسب .) عاریتی "} +{"line": "سپند (س پَ) (اِ.) اسفند"} +{"line": "سپندآسا ( سپندآسا .) (ص مر.) سریع، چالاک "} +{"line": "سپندان ( سپندان .) (اِ.) خردَل که طبیعت آن گرم است "} +{"line": "سپه (س پَ) (اِ.) سپاه "} +{"line": "سپهبد (س پَ بُ) (اِمر.) سردار لشکر"} +{"line": "سپهر (س پِ) [ په . ] (اِ.) 1 - آسمان . 2 - فلک "} +{"line": "سپهسالار (س پَ)(ص .)فرمانده سپاه، درجه ای با لاتر از سرلشگر"} +{"line": "سپوختن (س تَ) [ په . ] (مص م .)نک اسپوختن "} +{"line": "سپوخته (س تَ یا تِ) (مف .) 1 - جماع شده . 2 - فرو کرده "} +{"line": "سپور (سُ) [ تر. ] (اِ.) رفتگر"} +{"line": "سپوز (س ) (ص فا.) در ترکیب به معنی «سپوزنده » آید: کین سپوز"} +{"line": "سپوزکار (گار) (ص فا.) کسی که در کارها تأخیر کند"} +{"line": "سپوزیدن (س دَ) (مص م .) نک اسپوختن "} +{"line": "سپوس (سُ یا سَ) (اِ.) 1 - پوست گندم یا جو. 2 - پوست آرد نشدة دانة غله "} +{"line": "سپوسه (سُ یا سَ س ) (اِ.) = سبوسه : 1 - پوست آرد نشدة جو یا گندم . 2 - شورة سر آدمی . 3 - خاک اره "} +{"line": "سپک تاکرا (س پَ) [ انگ از مالایایی و تایلندی . ] (اِ.) = سپک تکرا: ورزشی شبیه والیبال با ارتفاع تور کمتر و مقررات ویژة خود. در این ورزش بازیکنان اجازة ضربه زدن به توپ با تمامی اعضای بدن غیر از دست ها را دارند"} +{"line": "سپیتاک (س یا سَ) (اِمر.) نک سفیداب "} +{"line": "سپید (س یا سَ) (ص .) = اسپید. اسفید: سفید"} +{"line": "سپیدار (س ) (اِ.) درختی است از تیرة بیدها دارای گونه های مختلف، دو پایه و گل هایش کاملاً برهنه و بدون جام و کاسه و پرچم یا مادگی فقط برگک کوچکی در بغل دمگل خود دارد. بلندی آن تا بیست متر می رسد"} +{"line": "سپیدبخت (س . بَ) (ص مر.) نیکبخت "} +{"line": "سپیددست ( سپیددست . دَ) (ص مر.) 1 - بخشنده، جوانمرد. 2 - خجسته، خوش یُمن "} +{"line": "سپیدمهره ( سپیدمهره . مُ رِ) (اِمر.) نوعی از بوق و شیپور"} +{"line": "سپیده (س د) (ص مر.) روشنایی کمی که هنگام آغاز صبح در آسمان مشرق پدیدار می شود، سفیده "} +{"line": "سپیده دمان ( سپیده دمان . دَ) (ق مر.) سحرگاه "} +{"line": "سپیدپا ( سپیدپا .) (ص مر.) کنایه از: خوش قدم "} +{"line": "سپیدکاری ( سپیدکاری .) (حامص .) نیکوکاری، درستکاری "} +{"line": "سپیل (سَ) (اِ.) آواز مرغان "} +{"line": "سپیچه (سُ یا سَ یا س چِ) (اِ.) کفک سفید که بر روی خم شراب و سرکه بسته شود"} +{"line": "سک (سُ) (اِ.)چوبی نوک تیز که با آن چارپایان را برانند"} +{"line": "سک (س ) (اِ.) سرکه "} +{"line": "سک زدن (سُ. زَ دَ) (مص م .) 1 - راندن چارپا به وسیلة سک . 2 - مجازاً: تحریک کردن، اغوا نمودن "} +{"line": "سک سک (سُ سُ) (اِ.) یکی از بازی های کودکان، و آن نوعی قایم باشَک است "} +{"line": "سکار (س یا سَ یا سُ) (اِ.) 1 - زغال . 2 - زغال افروخته "} +{"line": "سکار آهنج (سُ هَ) (اِمر.) آهنی باشد سر کج که بدان گوشت از دیگ و نان از تنور درآورند"} +{"line": "سکارو (سُ) (اِمر.) نان و گوشتی که بر روی آتش بریان کنند"} +{"line": "سکاف (سَ کّ) [ ع . ] (ص .) کفش دوز"} +{"line": "سکافه (سُ فَ یا فِ) (اِ.) زخمه، مضراب "} +{"line": "سکان (سُ کّ) [ ع . ] (اِ.)اسباب هدایت وسیله - های شناور یا پرنده مثل کشتی و هواپیما"} +{"line": "سکان دار ( سکان دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) مأمور هدایت وسیله های شناور یا پرنده "} +{"line": "سکانس (س ) [ فر. ] (اِ.)1 - هریک از قسمت - های فیلم مربوط به یک صحنه، فصل (فره ). 2 - دستورالعمل ها و عملیات در یک برنامة کامپیوتری "} +{"line": "سکاهن (س هَ) (اِمر.) نوعی رنگ سیاه که از سرکه و آهن ترتیب دهند و بدان جامه و اشیاء دیگر را رنگ کنند و بیشتر کفشدوزان به جهت رنگ کردن چرم سازند؛ سرکه آهن "} +{"line": "سکاک (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کارد و چاقوساز. 2 - آهنگر. 3 - کسی که سکه ضرب کند. 4 - سکه زن "} +{"line": "سکبا (س ) (اِ.) آش سرکه "} +{"line": "سکته (سَ تَ یا تِ) [ ع . سکتة ] 1 - (اِمص .) سکوت ناگهانی . 2 - (اِ.) بسته شدن ناگهانی بعضی رگ ها"} +{"line": "سکج (سَ کَ) (اِ.) مویز، انگور خشک کرده "} +{"line": "سکر (سُ) [ ع . ] (اِمص .) مستی "} +{"line": "سکرات (سَ کَ) [ ع . ] (اِ.) بی هوشی ای که به هنگام مرگ دست دهد"} +{"line": "سکران (سَ کْ) [ ع . ] (ص .) مست "} +{"line": "سکرت (سَ رَ) [ ع . سکرة ] (اِمص .) بی هوشی دم مرگ، بی هوشی در حال احتضار"} +{"line": "سکرت (س رِ) [ فر. ] (ص .) پوشیده، پنهان، مخفی، محرمانه "} +{"line": "سکرتر (س رِ تِ) [ فر. ] (اِ.) منشی، کارمندی که مستقیماً با رئیس کار می کند و در جریان تمام کارهای اداری او قرار دارد"} +{"line": "سکرجه (سُ کَ رَّ جَ یا جِ) [ معر. سکرچه ] (اِ.) 1 - ظرفی است کوچک که در آن نانخورش ها نهند و بر سر سفره گذارند. 2 - واحد وزن "} +{"line": "سکرفیدن (سَ کَ دَ) نک شکرفیدن "} +{"line": "سکره (سُ رَ یا رِ) (اِ.) [ معر. ] = اسکوره . اسکره . اسکرچه . سکرچه . سکرجه : 1 - کاسة گلی . 2 - پیاله ای است که مقداری معین جا بگیرد"} +{"line": "سکرکه (سُ کُ کَ) (اِ.) شرابی که از ارزن درست کنند"} +{"line": "سکس (س ) [ فر. ] (اِ.)1 - جنسیت (زن یامرد). 2 - جنس زن . 3 - روابط جنسی زن و مرد"} +{"line": "سکسک (سُ سُ) (اِ. ص .) 1 - زمین بد و نا - هموار. 2 - اسبی که بد و ناهموار راه رود"} +{"line": "سیر (پس .) پسوندی است دال بر مکان : سردسیر"} +{"line": "سکسکه (س س کِ) [ ع . سکسکة ] (اِ.) حالتی که بر اثر آن صداهایی کوتاه و متناوب از گلو برآید"} +{"line": "سکسکی (سُ سُ) (اِ.) زحمتی که انسان را در غایت ضعف پیدا شود و آن تپش دل است که به اندک جنبشی و حرکتی ایجاد گردد"} +{"line": "سکسی (س ) [ فر - فا. ] (ص نسب .) دارای جاذبه جنسی، شهوت انگیز"} +{"line": "سکن (سَ کَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جای گرفتن . 2 - آرمیدن . 3 - (اِ.) آن چه که به آن انس گیرند و آرامش پیدا کنند"} +{"line": "سکن (سَ) [ ع . ] (اِ.) قوت، خورش ؛ ج . اَسکان "} +{"line": "سکنات (سَ کِ) [ ع . ] (اِ.) سکون ها، استقامت ها. جِ سکنه "} +{"line": "سکنج (سَ کَ یا س کُ) (اِ.) 1 - سرفه . 2 - خراش . 3 - گزندگی "} +{"line": "سکنج (س کُ) [ = سه + کنج ] (ص .) لب و دهانی که دارای سه کنج باشد، لب شکری "} +{"line": "سکنجیدن (سَ کَ دَ یا س کُ دَ) 1 - (مص ل .) سرفه کردن . 2 - (مص م .) خراشیدن . 3 - گزیدن "} +{"line": "سکندر (س کَ دَ) (اِ.) لغزیدن، به سر درآمدن "} +{"line": "سکندری ( سکندری .) (حامص .) پا پیش خوردن "} +{"line": "سکندری خوردن ( سکندری خوردن . دَ) (مص ل .) با سر به زمین آمدن "} +{"line": "سکنه ( سکنه .) [ ع . سکنة ] (اِ.) 1 - حالتی که شخص در آن هست ؛ وضع . 2 - محل اتصال سر و گردن ؛ ج . سکنات "} +{"line": "سکنه (سَ کَ نِ یا نَ) [ ع . سکنة ] (اِ.) 1 - ساکنین . 2 - سکون، استقامت ؛ ج . سکنات "} +{"line": "سکنگبین (س کَ گَ یا گُ) (اِمر.) = سکنجبین : شربتی که از سرکه و انگبین و شکر درست کنند"} +{"line": "سکنی (سُ نا) [ ع . ] (اِ.) مسکن، جای اقامت "} +{"line": "سکه (سُ کَّ) [ ع . ] (اِ.) کوچه، کوی "} +{"line": "سکه (س کَُ یا کِّ) [ ع . سکة ] (اِ.) 1 - پول فلزین . 2 - هر چیز خوب و با رونق . ؛ سکه یک پول کنایه از: بی آبرو شده، مفتضح "} +{"line": "سکه زدن ( سکه زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پول فلزی درست کردن "} +{"line": "سکه شدن ( سکه شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رونق پیدا کردن "} +{"line": "سکو (س ) (اِ.) چنگک، ابزاری شبیه دست با چهار یا پنج شاخه که به وسیلة آن غله را به هوا می دادند تا دانه از کاه جدا شود"} +{"line": "سکو (سَ کّ) (اِ.) تختگاه، پله مانندی که کنار در خانه یا پای درختان درست کنند"} +{"line": "سکوا (س ) (اِ.) آش سرکه "} +{"line": "سکوبا (سُ) (اِ.) اسقف "} +{"line": "سکوت (سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خاموش شدن . 2 - (اِمص .) خاموشی "} +{"line": "سکولاریسم (س کُ) [ فر. ] (اِ.) = سکولاریزم : نظریه ای مبتنی بر جدایی سیاست از دین "} +{"line": "سکون (سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آرام گرفتن . 2 - جای گرفتن . 3 - (اِمص .) آرامش "} +{"line": "سکونت (سُ نَ) [ ع . سکونة ] 1 - (مص ل .) اقامت کردن، ماندن . 2 - (اِمص .) وقار، آرامش "} +{"line": "سکیز (س ) (اِ.) 1 - جست . 2 - جفتک "} +{"line": "سکیزان (س ) (ص فا.) در حال جهیدن، در حال جفتک زدن "} +{"line": "سکیزه (س زَ) (اِمص .) 1 - جست و خیز. 2 - جفتک اندازی "} +{"line": "سکیزیدن (س دَ) (مص ل .) اسکیزیدن، برجستن، جهیدن "} +{"line": "سکین (س کُِ) [ ع . ] (اِ.) کارد، چاقو. ج . سکاکین "} +{"line": "سکینه (سَ نَ یا نِ) [ ع . سکینة ] (اِ.) 1 - آرام، آرامش . 2 - وقار. 3 - آن چه که به دل آرامش و اطمینان بخشد"} +{"line": "سگ (سَ) [ په . ] (اِ.) پستانداری از راستة گوشتخواران که سردستة تیرة خاصی به نام سگ سانان می باشدو دارای نژادهای مختلف است که تاکنون 200 نژاد از آن شناخته شده، شامة وی بسیار قوی است و در کارهای مختلف خدمات با ارزشی به انسان می کند. ؛ سگ صاحبش را نشناختن کنایه از: آشفتگی و شلوغی و هرج و مرج بودن . ؛ مثل سگ و گربه بودن کنایه از: دو نفر که دشمن همیشگی یکدیگر باشند و پیوسته با هم جدال کنند"} +{"line": "سگ جان (سَ) (کن .) پُرطاقت، مقاوم "} +{"line": "سگ خور شدن ( سگ خور شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) حیف و میل شدن، به ناروا مصرف شدن "} +{"line": "سگ دو ( سگ دو . دُ) (ص فا.) کنایه از: فعالیت زیاد اما بی نتیجه "} +{"line": "سگ ماهی (سَ) (اِمر.) 1 - یکی از ماهی های حلال گوشت و فلس دار و استخوانی دریای مازندران که فلس هایش بزرگ است و به آسانی می افتد. 2 - ماهی خاویار"} +{"line": "سگال (س ) (اِ.) اندیشه "} +{"line": "سگالش (س لِ) (اِمص .) 1 - اندیشه کردن، چاره جویی . 2 - اندیشة بد"} +{"line": "سگاله (سَ لَ) (اِمر.) سرگین سگ "} +{"line": "سگالیدن (س دَ) (مص ل .) 1 - اندیشیدن . 2 - خصومت ورزیدن "} +{"line": "سگدست ( سگدست . دَ) (اِمر.) میله ای فلزی که حرکت را از فرمان به چرخ ها منتقل می کند"} +{"line": "سگدل (سَ د) (ص مر.) سخت دل، آزار - کننده، موذی "} +{"line": "سگرمه (س گِ مِ) (اِ.) (عا.) 1 - خطوط پیشانی . 2 - اَخم "} +{"line": "سگرو (سَ) (ص مر.) مردم آزار، غریب آزار"} +{"line": "سگسار (سَ) (ص مر.) 1 - آن که سری شبیه به سگ دارد.2 - مجازاً: حریص . 3 - دنیا - پرست "} +{"line": "سگک (سَ گَ) (اِمصغ .) نوعی قلاب چهار - گوش یا نیم دایره یا گرد برای بستن کفش، کیف، کمربند و.."} +{"line": "سی (سَ یا س ) (اِ.) سنگ "} +{"line": "سی [ فر. ] (اِ.) هفتمین نُت موسیقی "} +{"line": "سی . پی . یو [ انگ . ]C.P.U (اِ.) بخشی از کامپیوتر که فرمان ها را پرداخت و اجرا می کند، واحد پردازش مرکزی "} +{"line": "سی .دی [ انگ . ]C.D نوعی دیسک برای ذخیره کردن اطلاعات، دیسک فشرده "} +{"line": "سی ء (سَ یِّ) [ ع . ] (ص . اِ.)1 - کار بد، ناپسند. 2 - گناه، خطا"} +{"line": "سی تی اسکن (اِ کَ) [ انگ . ]C.T.scan (اِ.) مغزنگاری کامپیوتری "} +{"line": "سی سی [ فر . ] (اِمر.) سانتیمتر مکعب (اختصاری )"} +{"line": "سی سی یو [ فر . ]C.C.U (اِمر.) بخش ویژة مراقبت از بیماران قلبی در بیمارستان "} +{"line": "سی پاره (رِ) (اِمر.) 1 - سی جزء قرآن مجید که هر جزو را علیحده جلد کرده باشند. 2 - قرآن مجید"} +{"line": "سیئات (سَ ی ِّ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سیئه ؛اعمال زشت "} +{"line": "سیئه (سَ یِّ ئَ) [ ع . سیئة ] (اِ.) مؤنث سی ء - کار بد، ناپسند. 2 - خطا، گناه . ج . سیئات "} +{"line": "سیا [ انگ . ] (اِ.) نام انگلیسی «سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا» CIA که فعالیت های جاسوسی و اطلاعات آمریکا را در خارج به عهده دارد"} +{"line": "سیابیدن (دَ) (مص م .) آراستن "} +{"line": "سیاتیک [ فر. ] 1 - (ص .) مربوط به تهیگاه . 2 - (اِ.) نام سیاتیک به عصب نسائی بزرگ اطلاق می شود. 3 - درد مربوط به عصب سیاتیک را نیز به نام سیاتیک خوانند و آن عبارت از درد شدیدی است که در سرتاسر این عصب حس می شود"} +{"line": "سیاح (سَ یّ) [ ع . ] (ص .) گردش گر، جهانگرد"} +{"line": "سیاحت (حَ) [ ع . سیاحة ] 1 - (مص ل .) گردش کردن، گشتن . 2 - (اِمص .) جهان گردی "} +{"line": "سیادت (دَ) [ ع . سیادة ] 1 - (مص ل .) سروری، شرف یافتن . 2 - (اِمص .) بزرگی، سروری "} +{"line": "سیار (اِ.) 1 - نانی که از آرد جو و آرد باقلا و ارزن پزند. 2 - کشکینه ؛ خورشی که از کشک تهیه کنند"} +{"line": "سیار (سَ یّ) [ ع . ] (ص .) بسیار سیر کننده "} +{"line": "سیاره (س رِ) (اِ.)گاورس ؛ گیاهی است خودرو شبیه جو که در کشتزار گندم می روید"} +{"line": "سیاره (سَ یّ رَ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) قمر، اجرامی که به دور ستارگان می چرخند"} +{"line": "سیاس (سَ یّ) [ ازع . ] (ص .) سیاستمدار"} +{"line": "سیاست (سَ) [ ع . سیاسة ] 1 - (مص م .) حکومت کردن . 2 - (اِمص .) حکومت . 3 - داوری . 4 - تنبیه "} +{"line": "سیاست راندن ( سیاست راندن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مجازات کردن، تنبیه کردن "} +{"line": "سیاست فرمودن ( سیاست فرمودن . فَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مجازات کردن از جانب بزرگان "} +{"line": "سیاسی [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به سیاست، مربوط به سیاست، امور سیاسی "} +{"line": "سیاط [ ع . ] (اِ.) جِ سوطه ؛ شلاق ها"} +{"line": "سیاف (سَ یّ) [ ع . ] (ص .) شمشیرزن "} +{"line": "سیاق [ ع . ] (اِ.) 1 - اسلوب، روش . 2 - فن تحریری محاسبات به روش قدیم و آن شامل علایمی اختصاری بود مأخوذ از اعداد عربی . ؛ سیاق کلام (سخن ) اسلوب سخن، طرز جمله بندی "} +{"line": "سیاقت (قَ) [ ع . سیاقة ] 1 - (مص م .) راندن (چهارپایان و غیره ). 2 - سخن راندن . 3 - حدیث گفتن "} +{"line": "سیال (سَ یّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار روان . 2 - روان، جاری "} +{"line": "سیالخ (سَ لِ) (اِ.) 1 - خارخسک . 2 - خارخسک مانندی سه پهلو که از آهن می سازند و بر سر راه دشمن و اطراف قلعه ها می ریختند"} +{"line": "سیان (سَ) (اِ.) عشقه، گیاهی که به درخت پیچد"} +{"line": "سیانور [ فر. ] (اِ.) نمک اسید سیانیدریک، سمی است خطرناک که برای ساختن مواد حشره کش و نیز در آبکاری برقی به کار می رود"} +{"line": "سیاه [ په . ] 1 - (ص .) آن چه به رنگ زغال است . متضاد سفید. 2 - تیره، تاریک . 3 - (اِ.) رنگ زغال . 4 - کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست . 5 - حبشی . 6 - شوم، بدیمن . ؛ سیاه بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند"} +{"line": "سیاه بازی (اِمر.) 1 - گونه ای نمایش سنتی که معمولاً در آن شخصی دارای غلامی سیاه - پوست و گیج و گول است که دست به کارهای خنده داری می زند. 2 - (کن .) عملیات از پیش طراحی شده برای فریب دیگری "} +{"line": "سیاه بند (بَ) (ص مر.) 1 - حقه باز.2 - تردست "} +{"line": "سیاه خانه (نَ یا نِ) (اِمر.) زندان "} +{"line": "سیاه درخت (د رَ) (اِمر.) 1 - درختچه ای از تیرة عناب ها که برگ هایش در شاخه های جوان متقابل و دندانه دار است . گل هایش خوشه ای و به رنگ زرد مایل به سبز است . میوة این گیاه به بزرگی یک نخود و طعمش تلخ و نامطبوع است . از میوة آن شیره ای به نام شیرة نرپرن می گیرند که مسهلی است قوی . 2 - درختی که میوه دهد؛ بارور"} +{"line": "سیاه دست (دَ) (ص مر.) 1 - بخیل، خسیس . 2 - پست، فرومایه . 3 - شوم، نامبارک "} +{"line": "سیاه دل (د) (ص مر.) بدگمان "} +{"line": "سیاه رو (ص مر.) کنایه از: بی آبرو"} +{"line": "سیاه رگ (رَ) (اِمر.) ورید"} +{"line": "سیاه زخم (زَ) (اِمر.) مرضی است عفونی که در انسان معمولاً زخمی موضعی و بدخیم تولید می کند و به ندرت اعضای داخلی روده و ریه را می گیرد. و معمولاً از گوسفندان به انسان سرایت می کند"} +{"line": "سینی (اِ.) ظرف مسطح و دوره دار که از فلز یا مواد دیگر ساخته می شود"} +{"line": "غنده (غَ د) (اِ.) بوی بد"} +{"line": "سیاه سر (سَ) = سیه سر: 1 - (ص مر.) آن چه که سرش سیاه باشد. 2 - (اِمر.) قلم (که سرش را در مرکب زنند). 3 - سیاه سار. 4 - (کن .) زن بیچاره و بینوا. 5 - گناهکار"} +{"line": "سیاه سرفه (سُ فِ یا فَ) (اِمر.) مرضی است عفونی و بسیار ساری که ویروسش بیشتر در حنجره، قصبة الریه، نایژه ها موضع می گیرد که باعث سرفه های شدیدی می شود"} +{"line": "سیاه سوخته (تِ تا تَ) (ص مر.) آن که در آفتاب سیاه شده باشد، بسیار سیاه "} +{"line": "سیاه قلم (قَ لَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) نوعی نقاشی که در آن فقط با قلم و مرکب سیاه یا مداد کار شده باشد"} +{"line": "سیاه مست (مَ) (ص مر.) بسیار مست "} +{"line": "سیاه مشق (مَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - تمرین خوشنویسی که در آن کلمات یا حروف به صورت تکراری و انبوه کنار یکدیگر نوشته شده باشند. 2 - کنایه از تمرین زیاد در یک حرفه یا هنر"} +{"line": "سیاه نامه (مِ) (اِمر.) گناهکار"} +{"line": "سیاه پستان (پِ) (ص مر.) 1 - کنایه از: زنی که توجهی به تربیت کودک خود ندارد. 2 - زنی که هر کودک شیر او را بخورد بمیرد"} +{"line": "سیاه پوست (اِمر.) هر یک از افراد یکی از چهار گروه بزرگ نژادهای انسانی، بومی قارة آفریقا که پوستی تیره، موهای مجعد و لب های کلفت برآمده دارند"} +{"line": "سیاه پوش 1 - (ص فا.) کنایه از: سوگوار. 2 - (اِ.) شبگرد، عسس "} +{"line": "سیاه چادر (دُ) (اِمر.) چادر سیاه، خیمه هایی تیره رنگ که صحرانشینان و دامداران در صحرا برای خود برپا می کنند. سیاه خیمه و سیاه خانه نیز می گویند"} +{"line": "سیاه چال (اِمر.) زندان تنگ و تاریک "} +{"line": "سیاه چرده (چَ د) (ص مر.) آن که رنگ چهره اش تیره باشد"} +{"line": "سیاه کار (ص .) بدکار، ظالم "} +{"line": "سیاه گلیم (گِ) (ص مر.) بدبخت "} +{"line": "سیاه گوش (اِمر.) جانوری است گوشت خوار شبیه شغال با پوستی قهوه ای و گوش های منگوله ای، معمولاً به دنبال شیر حرکت می کند تا بازماندة غذای او را بخورد"} +{"line": "سیاهه (هِ یا هَ)(اِ.) 1 - صورتحساب، نوشته ای که در آن موارد دخل و خرج را بنویسند. 2 - زن بدکاره "} +{"line": "سیاهک (هَ) (اِمصغ .) 1 - سیاه کوچک . 2 - قارچی است انگلی که نوعی از آن از تیرة اوستیلاژیناسه و نوع دیگرش از تیرة تیلتیاسه است، اراقوا. 3 - لیخنیس "} +{"line": "سیاهکاسه (سَ یا س ) (ص مر.) بخیل "} +{"line": "سیاهی (ص نسب .) 1 - منسوب به سیاه، وضعیت و کیفیت سیاه بودن . 2 - تاریکی . 3 - چیز تیره و نامشخص که معمولاً به علت دوری تشخیص آن دشوار است . ؛ سیاهی لشکر گروهی از مردم که تنها برای نمایش انبوهی و بسیاری جمعیت به کار گرفته می شوند"} +{"line": "سیاهی ده (د) (ص فا.) خجل سازنده "} +{"line": "سیب [ په . ] (اِ.) درختی است از تیرة گل سرخیان، برگ هایش بیضوی با دندانه های فاصله دار، میوه اش خوشبو و خوش طعم و بر چند قسم است . همة اقسام آن خوشبو، لطیف و مغذی است . ؛ مثل سیب که از وسط نصف کرده باشند کنایه از: عیناً شبیه کسی "} +{"line": "سیب (س ) (ص .) سرگشته، گیج "} +{"line": "سیب زمینی (زَ) (اِمر.) گیاهی است بوته مانند با برگ های بریده، دارای ساقه های زیرزمینی خوراکی که مانند غلات دارای ارزش غذایی فراوان است "} +{"line": "سیبرنتیک (ب نِ) [ فر. ] (اِ.) دانش اصول ارتباطات و کنترل "} +{"line": "سیبل (اِ.) [ فر. ] قطعه ای از تخته یا مقوا که برای تیراندازی هدف قرار دهند؛ نشانه، هدف "} +{"line": "سیبه (بَ) [ مغ . ] (اِ.) دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر"} +{"line": "سیتو (تُ) [ انگ . ] (اِ.) سازمان پیمان آسیای جنوب غربی یا پیمان مانیل . این پیمان در سال 1954 بین دولت های امریکا، استرالیا، بریتانیا، پاکستان، تایلند، فرانسه، فیلیپین و نیوزلند در مانیل پایتخت فیلیپین بسته شد. هدف این پیمان همکاری اقتصادی و نظامی بوده است "} +{"line": "سیتوپلاسم (تُ پِ) [ فر. ] (اِ.) بخشی از سلول که در اطراف هسته قرار دارد، سفیدة یاخته، میان یاخته (فره )"} +{"line": "سیج (اِ.) رنج، محنت "} +{"line": "سیج (سَ یا س ) (اِ.) مویز، انگور خشک شده "} +{"line": "سیجیدن (دَ) (مص ل .) بسیجیدن 1"} +{"line": "سیخ [ سنس . ] (اِ.) 1 - هر چیز مستقیم و نوک تیز. 2 - آلتی فلزی که قطعات گوشت را بدان کشند و روی آتش کباب کنند. 3 - (ص . ق .) (عا.) راست، مستقیم "} +{"line": "سیخ زدن (زَ دَ) (مص م .) 1 - (عا.) کنایه از: اصرار کردن . 2 - تحریک کردن "} +{"line": "سیخ پر (پَ) (ص مر.) بچة پرنده که هنوز پرش خوب برنیامده و مانند خاری به نظر آید"} +{"line": "سیخگاه یافتن (تَ) (مص ل .) به نقطة ضعف کسی پی بردن "} +{"line": "سید (سَ یِّ) [ ع . ] (ص .) سرور، آقا، افرادی که نسب شان به پیغمبر (ص ) می رسد. ؛ سید المرسلین سرور فرستادگان (خدا) لقب محمد رسوالله (ص ). ؛ سید ُالشُهَدا الف - سرور شهیدان . ب - لقب حمزه عموی پیامبر اسلام . ج - به ویژه لقب امام حسین (ع ) امام سوم شیعیان "} +{"line": "سیده (سَ یِّ دَ یا د) [ ع . سیدة ] (ص .) مؤنث سید"} +{"line": "سیر (س یَ) [ ع . ] (اِ.) جِ سیرت ؛ روش ها"} +{"line": "سیر (اِ.) واحدی برای وزن برابر با 75 گرم "} +{"line": "سیر [ په . ] (اِ.) گیاهی است از تیرة سوسنی ها، علفی و پیازدار که شامل برگ های باریک دراز است . قسمت مورد استفادة آن همان قسمت غده های زیرزمینی وی است . برای سیر در تداوی اثر ضدعفونی کننده و اشتهاآور و ضد کرم و کم کنندة فشار خون ذکر شده است . به علت وجود مادة گوگرددار در اسانس سیر بوی بدی از آن استشمام می شود. ؛ سیر در لوزینه نهادن کنایه از: فریب دادن . ؛ از سیر تا پیاز کنایه از: همه چیز، تمام یک مطلب با جزییات آن "} +{"line": "سیر (سَ یا س ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راه رفتن، گردش کردن . 2 - (اِمص .) رفتار، گردش، حرکت "} +{"line": "سیر [ په . ] (ص .) 1 - کسی که معده اش از غذا پُر است . 2 - بیزار، متنفر. 3 - رنگ تند"} +{"line": "سیراب (ص مر.) پُر آب، سیر شده از آب، طراوت و آبداری "} +{"line": "سیرابی (اِ.) شکنبة گوسفند"} +{"line": "سیران (سَ یا س ) [ ازع . ] (اِمص .) گردش "} +{"line": "سیرت (رَ) [ ع . سیرة ] (اِ.) 1 - طریقه، روش . 2 - مذهب . 3 - خُلق و خو، عادت "} +{"line": "سیرسور (اِمر.) جشن سیر، جشنی که ایرانیان باستان در چهارمین روز از ماه دی برپا می کردند و سیر و گوشت و باده می خوردند"} +{"line": "سیرسیرک (رَ) (اِ.) زنجره "} +{"line": "سیرم (رُ) (اِ.) تسمه "} +{"line": "سیرمونی (حامص .) (عا.) سیری، سیر شدن "} +{"line": "سیرنگ (رَ) (اِ.) سیمرغ، عنقاء"} +{"line": "سیره (رِ) (اِ.) نک سُهره "} +{"line": "سیروس [ فر. ] (اِ.) 1 - ابری به شکل رشته های ظریف سفید یا تکه ها یا نوارهای باریک عمدتاً سفید جدا از هم ؛ این ابر جلوه ای ریسه دار یا گیسودار یا ابریشمی یا هر دو را دارد، پرسا. (فره ). 2 - در فارسی نامی از نام های مردان "} +{"line": "سیرک [ فر. ] (اِ.) نوعی نمایش که معمولاً در یک چادر بسیار بزرگ اجراء شود و در آن بازی با حیوانات و کارهای عجیب و اعمال خنده آور روی صحنه انجام دهند"} +{"line": "سیز (ص .) چابک، چالاک "} +{"line": "سیزده (دَ) [ په . ] (اِمر.) دوازده به علاوة یک (13). ؛ سیزده به در روز سیزدهم فروردین . می گویند نحس است و باید به دشت و صحرا رفت و نحسی آن را به در کرد"} +{"line": "سیس (اِ.) اسب جلد و تند و تیز"} +{"line": "سیستم (تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - روش، طریقه . 2 - دستگاه، نظام . 3 - مدل "} +{"line": "سیستماتیک ( سیستماتیک .) [ فر. ] (ص .) دارای ساختار و ن ظام، نظام مند"} +{"line": "سیستن (تَ) (مص ل .) جهیدن "} +{"line": "سیسمونی (اِ.) لوازم مورد نیاز نوزاد که معمولاً خانوادة عروس برای اولین زایمان فرزند دختر خودشان تهیه می کنند"} +{"line": "سیسنبر (سَ بَ) [ په . ] (اِ.) نک سوسنبر"} +{"line": "سیصد (صَ) (اِ.) سه بار صد (300)، دویست به اضافه صد"} +{"line": "سیطره (سَ طَ رَ یا رِ) [ ع . سیطرة ] 1 - (مص ل .) چیره شدن، غلبه یافتن . 2 - (اِمص .) تسلط، چیرگی "} +{"line": "سیغ (ص .) نیکو، خوب "} +{"line": "سیف (سَ یا س ) [ ع . ] (اِ.) شمشیر"} +{"line": "سیفلیس [ فر. ] (اِ.) بیماری واگیر که میکروب آن از طریق مقاربت و معاشرت با مبتلایان به سیفلیس سرایت می کند. این مرض به طور مادرزادی به افراد منتقل می شود، کوفت، آبله فرنگی "} +{"line": "سیفور (سَ یا س ) (اِ.) بافتة ابریشمی لطیف "} +{"line": "سیفون [ فر. ] (اِ.) لولة خمیده ای به شکل زانو که برای خالی کردن مایعات و جلوگیری از تصاعد گازهای داخلی منابع عفونی (توالت و غیره ) به کار برند، آبشویه (فره )"} +{"line": "سیل (سَ یا س ) [ ع . ] (اِ.) آب بسیار که بر اثر باران های شدید یا ذوب برف ها بوجود آمده باشد"} +{"line": "سیلاب ( سیلاب .) [ ع - فا. ] (اِمر.) نک سیل "} +{"line": "سیلابکند ( سیلابکند . کَ) [ ع - فا. ] (اِ.) کنده ها و شکاف هایی که به سبب سیلاب در روی زمین پدید آید"} +{"line": "سیلابگیر ( سیلابگیر .) (اِمر.) زمینی پست که آب سیل در آن جمع شود"} +{"line": "سیلان (سَ یَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روان شدن آب . 2 - (اِمص .) روانی "} +{"line": "سیلان (اِ.) 1 - شیره ای که از خرمای رسیده بچکد. 2 - نوعی دوشاب "} +{"line": "سیلندر (لَ) [ فر. ] (اِ.) 1 - لوله ای است استوانه ای شکل که در موتور اتومبیل تعبیه شده، در داخل سیلندر پیستون حرکت می کند و گاز موجود در سیلندر را به سمت ته سیلندر - که در اصطلاح سرسیلندر گویند - می راند و در آن متراکم می کند. 2 - نوعی کلاه استوانه ای دراز که با لباس رسمی می پوشند"} +{"line": "سیله (لَ یا لِ) (اِ.) گله و رمه "} +{"line": "سیلو [ فر. ] (اِ.) انبار مخصوص نگهداری غلات و مانند آن "} +{"line": "سیلک [ انگ . ] (اِ.) حریر، ابریشم "} +{"line": "سیلی (اِ.) ضربه ای که به وسیلة کف دست به چهرة کسی زنند؛ تپانچه . ؛ با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن کنایه از: در عین تنگدستی آبروداری کردن، به ظاهر خود را بی نیاز جلوه دادن "} +{"line": "سینوس [ فر. ] (اِ.) 1 - به طور کلی در هر مثلث قائم الزاویه نسبت ضلع روبروی زاویه را به وتر مثلث سینوس گویند. 2 - حفرة استخوان های پیشانی و فک اعلی "} +{"line": "سینیور (یُ) [ فر. ] (اِ.) از لقب ها و عنوان های اشرافی اروپایی، ارباب، آقا"} +{"line": "فراختن (فَ تَ) نک افراختن "} +{"line": "سیم [ په . ] (اِ.)1 - نقره . 2 - پول، وجه . 3 - فلزی قیمتی که در معادن به طور خالص یا به صورت ترکیب با فلزات دیگر (انتیمون، سرب ) یافت می شود و چون آن را با مس ترکیب کنند محکم تر می گردد و در صنعت کاربرد زیاد دارد. 4 - مفتول، رشتة باریک فلزی . 5 - یک یا مجموعة چند رشتة فلزی باریک و بلند با رسانایی زیاد جهت کاربردهای گوناگون (برق، تلفن و غیره ). 6 - تار یا زه ابزارهای موسیقی زهی . ؛ سیم کارت قطعة کوچک شامل مدارهای مختلف که در داخل تلفن همراه (موبایل ) قرار می دهند و به وسیلة آن تماس برقرار می شود که درواقع کارت مشخصة مشترک است و خرید و فروش سیم کارت از طریق این قطعه صورت می گیرد. ؛ سیم بکسل طناب سیمی ای که معمولاً یک سر آن را به خودرو معیوب و سر دیگر آن را به خودرو سالم می بندند تا آن را به دنبال خود بکشد. ؛ سیم باطری دو سیم با دو گیره در انتهای آن ها که با وصل کردن به قطب های مثبت و منفی باطری دو اتومبیل هنگامی که یکی از آن ها ضعیف یا عیب داشته باشد به کار می رود و به کمک آن اتومبیل دیگر را روشن می کند . ؛ سیم خاردار دو رشته سیم تابیده با گره های چند شاخة تیز که معمولاً به عنوان مانع عبور به دور زمین یا روی دیوار می کشند. ؛ سیم ظرف شویی نوارهای خیلی باریک فلزی که حالت تابیده دارد و برای شستن دیگ و قابلمه و مانند آن به کار می رود. 5 - تارهای سازهای زهی . ؛به سیم آخر زدن (کن .) تن به خطر دادن و آخرین چاره را آزمودن . ؛ سیم های کسی قاطی شدن (کن .) عقل خود را از دست دادن، خل شدن "} +{"line": "سیم (اِ.) چرک، خونابه "} +{"line": "سیم (اِ.) چوب هایی که برزگران بر دو طرف چوبی که بر گردن گاو زراعی گذارند، بندند؛ یوغ "} +{"line": "سیم تن (تَ) (ص مر.) کسی که تنِ سفید دارد"} +{"line": "سیم زده (مِ زَ د) (ص .) نقرة خالص "} +{"line": "سیم کشی (کِ) (حامص .) 1 - عمل و شغل سیم کش . 2 - مجموعة سیم ها و کلید و پریزهایی که به کمک آن ها برق یا تلفن را به نقاط مختلف ساختمان یا دستگاه می رسانند"} +{"line": "سیم کشیدن (کَ یا کِ دَ) (مص ل .) 1 - نصب سیم و تجهیزات وابسته برای ایجاد یک مدار یا شبکة تازه . 2 - (عا.) چرک کردن زخم در اثر آب آلوده یا سرما"} +{"line": "سیما (اِ) 1 - چهره، قیافه . 2 - علامت، هیئت "} +{"line": "سیماب (اِمر.) جیوه "} +{"line": "سیماب دل (د) (ص مر.) 1 - ترسو. 2 - قحبه "} +{"line": "سیماب شدن (شُ دَ) (مص ل .) کنایه از: 1 - بی قرار شدن . 2 - گریختن "} +{"line": "سیماب پا (ص مر.) کنایه از: گریزپا"} +{"line": "سیمان [ فر. ] (اِ.) سمنت، جسمی به صورت گرد که از مصالح مهم ساختمانی به شمار می رود که مخلوطی از خاک رس و سنگ آهک است که در کوره های مخصوص ساخته می شود، مخلوط آن با آب و ماسه پس از مدتی کم مانند سنگ سخت می شود"} +{"line": "سیمبر (بَ) (ص مر.) نک سیم تن "} +{"line": "سیمبر شدن ( سیمبر شدن . شُ دَ) (مص م .) کنایه از: جوان شدن "} +{"line": "سیمدار (ص فا.) پولدار"} +{"line": "سیمرغ (مُ) [ په . ] (اِمر.) مرغ افسانه ای و موهوم "} +{"line": "سیمه سار (مَ یا مِ) (ص مر.) حیران، سرگشته "} +{"line": "سیمگون (ص مر.) نقره گون، سفید فام "} +{"line": "سیمیا [ معر. ] (اِ.) عِلم حروف، علم طلسم و جادو"} +{"line": "سیمین (ص نسب .) 1 - نقره ای . 2 - سفید، روشن . 3 - خوب، ظریف "} +{"line": "سیمینه (نَ یا نِ) (ص نسب .) نک سیمین "} +{"line": "سین (اِ.) پانزدهمین حرف از الفبای فارسی، س "} +{"line": "سین جیم (اِمص .) سوال و جواب، مجازاً به معنی استنطاق و بازخواست "} +{"line": "سینجر (سَ یَ جُ) (اِ.) پارة آتش، اخگر"} +{"line": "سینما (نِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ملخص سینماتو - گراف و آن نمایش مناظر و اشیاء و اشخاص به روی پردة نمایش به وسیلة دستگاه مخصوص است . 2 - محل نمایش فیلم ؛ سینما اسکوپ نمایش فیلم بر پردة پهن . ؛ سینما تک سینمای کوچک که معمولاً در آن فیلم های هنری و معتبر نمایش داده می شود"} +{"line": "سینه (نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - بخشی از بدن که بین گردن و شکم محدود است . 2 - پستان "} +{"line": "سینه باز ( سینه باز .) (ص مر.) 1 - جامه ای که قسمت بر ابر سینة پوشنده گشاده باشد. 2 - دو رنگ، ابلق "} +{"line": "سینه بند ( سینه بند .) (اِمر.) پارچه ای که زنان پستان خود را بدان پوشانند؛ پستان بند، کُرست "} +{"line": "سینه خیز ( سینه خیز .) (اِمص .) حرکتی که ضمن آن بدن از پاها تا زیر سینه روی زمین است و شخص با بلند کردن سر و سینه و فشار دو دستش روی زمین خود را جلو می کشد"} +{"line": "سینه زن ( سینه زن . زَ) (ص فا.) آن که در ایام عزاداری خصوصاً عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع ) در دستة مخصوص با دست بر سینة برهنة خود زند (به علامت سوگواری )"} +{"line": "سینه پهلو ( سینه پهلو . پَ) (اِمر.) التهاب و عفونت نسج پوششی ریتین (جنب ها) ذات الجنب "} +{"line": "سینه چاک ( سینه چاک .) (ص مر.) 1 - کسی که سینة وی بر اثر ضربت چاک برداشته . 2 - (کن .) رنج دیده، آزار کشیده . 2 - مصیبت دیده . 3 - دل - سوخته، عاشق "} +{"line": "سینه کردن ( سینه کردن . کَ دَ)(مص ل .)1 - اصطلاحی است در تیراندازی، وقتی که تیر بعد از اصابت به زمین کمانه کرده به جای دیگر پرت می شود. 2 - تفاخر کردن، مغرور شدن "} +{"line": "سینه کش ( سینه کش . کِ) (ق مر.) جای هموار و معمولاً شیب دار. ؛ سینه کش آفتاب رو به آفتاب، در معرض آفتاب . ؛ سینه کش کوه : شیب تند و تیز کوه "} +{"line": "سینه کشیدن ( سینه کشیدن . کَ یا کِ دَ) (مص ل .) کنایه از: زور نمودن "} +{"line": "سینه گشادن ( سینه گشادن . گُ دَ) (مص ل .) 1 - (کن .) شاد شدن، انبساط خاطر. 2 - فخر نمودن "} +{"line": "سینور (اِ.)= سنور: 1 - مرز، حد. 2 - ماوراء، آن سو"} +{"line": "سینوزیت [ فر. ] (اِ.) ورم و التهاب حفره های استخوان های پیشانی و فک اعلی "} +{"line": "سینک [ انگ . ] (اِ.) لگن ظرف شویی، ظرف - شویی . (فره )"} +{"line": "سیه کاسه ( سیه کاسه . س ) (ص .) نک سیاه کاسه "} +{"line": "سیهک (یَ هَ) (اِمصغ .) دانة کوچک سیاهی که میان گندم و عدس روید"} +{"line": "سیو (وْ) (اِ.) سیب "} +{"line": "سیوارتیر (اِ.) از آهنگ های موسیقی قدیمی "} +{"line": "سیورسات (سُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - زاد و توشه . 2 - خواربار و علوفه که از روستاهای سر راه برای عبور لشکر یا موکب خان گرد می آوردند"} +{"line": "سیورغال ( سیورغال .) [ تر - مغ . ] (اِ.) عواید زمینی که به جای حقوق یا مستمری به اشخاص می بخشیدند؛ ج . سیورغالات "} +{"line": "سیورغامیش ( سیورغامیش .) [ مغ . ] (اِ.) = سیورغمیش : التفات، عنایت "} +{"line": "سیورمیش ( سیورمیش .) [ مغ . ] (اِ.) شادی و فریاد روز جنگ "} +{"line": "سیوف (سُ) [ ع . ] (اِ.) جِ سیف ؛ شمشیرها"} +{"line": "سیوکی (سُ) (حامص .) زمختی "} +{"line": "سیویل [ فر . ] (ص .) غیرنظامی، کشوری "} +{"line": "سیچ (اِ.) نظم و ترتیب "} +{"line": "سیچقان ئیل [ تر. ] (اِمر.) سال موش، نخستین سال از دور دوازده سالة ترکان و قبچاقیان و اویغوران . پس از استیلای مغول دورة دوازده سالة ترکان در ایران رواج یافت . این ترتیب در میان ترکان آسیای مرکزی از قدیم معمول بوده و سال مذکور از این قرار است : 1 - سیچقان ئیل (سال موش ). 2 - اورئیل (سال گاو). 3 - بارس ئیل (سال پلنگ ). 4 - توشقان ئیل (سال خرگوش ). 5 - لوی ئیل (سال نهنگ ). 6 - ئیلان ئیل (سال مار). 7 - یونت ئیل (سال اسب ). 8 - قوی ئیل (سال گوسفند). 9 - پیچی ئیل (سال گوسفند)0 - تخاقوی ئیل (سال مرغ )1 - ایت ئیل (سال سگ )2 - تنگوزئیل (سال خوک )"} +{"line": "سیچیدن (دَ) (مص ل .) نک بسیجیدن "} +{"line": "سیک [ تر. ] (اِ.) آلت تناسلی مرد؛ ذکر"} +{"line": "سیکل [ فر. ] (اِ.) 1 - یک دورة حرکت، گردش، دوره .2 - دورة تحصیلات متوسطه (نظام قدیم )"} +{"line": "سیکی (س یَ) (ص نسب .) شراب، شرابی که به سبب جوشش دوسوم آن تبخیر شده باشد"} +{"line": "سیکی خوار ( سیکی خوار . خا) (ص فا.) شرابخوار"} +{"line": "سیگار [ فر. ] (اِ.) توتون ریز شده ای که در کاغذ نازکی لوله شده است و از انواع دخانیات به شمار آید، سیگارت "} +{"line": "سیگاری [ فر - فا. ] (ص نسب .) 1 - سیگارکش . 2 - سیگاری که در آن حشیش ریخته باشند. 3 - سیگار فروش "} +{"line": "سیگما [ فر. ] (اِ.) نمادی به شکل ن برای نشان دادن عمل جمع یا مجموع . (فره )"} +{"line": "سیگنال [ فر - انگ . ] (اِ.) امواج الکتریکی یا الکترومغناطیسی که برای جابه جایی اطلاعات استفاده می شود، نشانک . (فره )"} +{"line": "ش حرف شانزدهم از الفبای فارسی برابر با عدد 300 در حساب ابجد"} +{"line": "ش [ په . ] (پس .) این نشانه به بن مضارع می پیوندد و معنای اسم مصدر می دهد: آفرینش، پرورش، آموزش "} +{"line": "ش [ په . ] (ضم .) ضمیر شخصی متصل سوم شخص مفرد است - به صورت مفعولی : «دادش ». 2 - به صورت فاعلی : «گفتش ». 3 - به صورت اضافی : «خانه اش »"} +{"line": "شآمت (شَ مَ) [ ع . شآمة ] (اِمص .) شئامت، بدبختی، شومی "} +{"line": "شأن (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کار، حال . 2 - امر بزرگ . ج . شئون (شؤون )"} +{"line": "شأو [ ع . ] 1 - (مص م .) سبقت گرفتن . 2 - کندن . 3 - (اِ.) غایت هر چیز. 4 - تک، ته . 5 - مهار شتر. 6 - به شکل شتر. 7 - خاک چاه . 8 - زنبیل "} +{"line": "شاب (بّ) [ ع . ] (ص .) مرد جوان . ج . شباب "} +{"line": "شاباش 1 - (شب جم .) از ادات تحسین، مخفف شادباش . آفرین، خوش باش . 2 - (اِ.)پولی که در عروسی به رقاص و مطرب می دهند یا بر سر عروس و داماد می ریزند"} +{"line": "شابلن (لُ) [ فر. ] (اِ.) وسیله ای به شکل صفحة فلزی یا پلاستیکی با سوراخ ها یا شکاف هایی به شکل حروف، اعداد یا شکل های گوناگون دیگر"} +{"line": "شابک (بَ) (اِ.) شمارة استاندارد بین المللی کتاب (اختصار)"} +{"line": "شات [ ع . شاة ] (اِ.) گوسفند"} +{"line": "شاتوبریان (تُ ب) [ فر. ] (اِ.) نوعی غذا به صورت برش ضخیمی از فیلة گاو سرخ شده به همراه سیب زمینی سرخ کرده "} +{"line": "شاتون (تُ) [ فر. ] (اِ.) آلتی در موتور ماشین که حرکت را از پیستون به میل لنگ منتقل می سازد، دسته پیستون "} +{"line": "شاخ شانه کشیدن ( شاخ . کِ دَ)(مص ل .) تهدید کردن، قدرت خود را به رخ کشیدن "} +{"line": "شاخ [ په . ] (اِ.) 1 - شاخة درخت . 2 - نوعی ابزار دفاعی استخوان مانند که بالای سر حیواناتی مانند گاو و گوزن و... می روید. 3 - پاره، قطعه، شعبه . ؛ شاخ در آوردن کنایه از: بسیار تعجب کردن . ؛ شاخ ِ غول را شکستن کار فوق طاقت انجام دادن . ؛ با شاخ گاو درافتادن کنایه از: حد خود را نشناختن و با قوی تر از خود پنجه درافکندن "} +{"line": "شاخ به شاخ شدن (ب. شُ دَ) (مص ل .) مجادله کردن، دست به یقه شدن "} +{"line": "شاخ شانه (خْ نِ) (اِمر.) قسمی از گدایان که شاخ گوسفندی در یک دست و شانه ای در یک دست دیگر می گرفتند و آن شانه را بر شاخ می کشیدند تا صدای ناهنجاری برآید و مردم از آن صدا به ستوه آمده چیزی به آن ها بدهند"} +{"line": "شاخ شمشاد (خِ ش ) (ص مر.) 1 - کشیده، رعنا. 2 - بلندبالا و زیبا"} +{"line": "شاخابه (ب یا بَ) (اِمر.) 1 - جوی کوچکی که از رود یا دریا جدا گردد. 2 - خلیج "} +{"line": "شاخدار (ص فا.) = شاخ دارنده : 1 - حیوانی که شاخ دارد. 2 - تنة درختی که دارای شاخه باشد؛ شاخه دار. 3 - دیوث، قلتیان . 4 - نقرة پاک، سیم بی غش "} +{"line": "شاخسار (اِمر.) 1 - قسمت بالای درخت که پُر شاخه باشد. 2 - جای انبوهی از درختان بسیار شاخ . 3 - شاخة درخت "} +{"line": "شاخص (خِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) برآمده، مرتفع . 2 - برجسته، ممتاز. 3 - (اِ.) نمودار. 4 - نمونه، الگو، سرمشق . 5 - عددی که میانگین ارزش مجموعه ای از اقلام مرتبط با یکدیگر را برحسب درصدی از همان میانگین در فاصلة زمانی دو تاریخ بیان کند"} +{"line": "شاخه (خَ یا خِ) (اِ.) 1 - شاخه درخت . 2 - شعبه . 3 - بخش فرعی جدا شده از یک مجموعة اصلی . 4 - واحد شمارش تیرآهن، نبات و مانند آن . 5 - جام شراب که به شکل شاخ بود"} +{"line": "شاخچه بستن (خْ چِ. بَ تَ) (مص ل .) تهمت زدن "} +{"line": "شاد [ په . ] (ص .) خوش، خشنود"} +{"line": "شاد [ ع . ] (اِفا.) نادر، کمیاب "} +{"line": "شاد و شنگول (دُ شَ) (ص مر.) بشاش و سرحال "} +{"line": "شاداب (ص مر.) تازه، با طراوت، مسرور"} +{"line": "شادان (ص مر.) شاد و خوشحال، خرم، مسرور"} +{"line": "شادبهر (بَ) (ص مر.) کسی که قسمت و بهره اش از دنیا شادی است "} +{"line": "شادخه (خَ) [ ع . شادخة ] (ص .) سفیدی پیشانی اسب، که تا بینی آن رسیده با شد"} +{"line": "شادخوار (خا) 1 - (ص فا.) خوشگذران . 2 - شراب خوار. 3 - (ص .) خوشحال، شادمان "} +{"line": "شادروان (رَ) (ص مر.) مرحوم، آمرزیده "} +{"line": "شادروان (دُ یا دَ رْ) [ په . ] (اِ.) 1 - چادر، سراپردة بزرگ . 2 - فرش گران بها. 3 - شاه نشین "} +{"line": "شادمان 1 - (ص مر.) شاد، شادان، خوشحال . 2 - (ق .) از روی شادی با خوشحالی "} +{"line": "شادمانه (نِ یا نَ) 1 - (ص مر.) شادمان . 2 - (اِ.)جشنی که از روی شادی و نشاط گیرند"} +{"line": "شادن (د) [ ع . ] (اِ.) آهو بره "} +{"line": "شادورد (دْ وَ رْ) (اِ.) 1 - گستردنی، فرش . 2 - هاله، خرمن ماه . 3 - تخت پادشاهی . 4 - پرده ای از موسیقی قدیم "} +{"line": "شادکام (ص مر.) خوشحال، کامروا، کامران "} +{"line": "شادگونه (نِ) (اِمر.) 1 - پشتی، تکیه گاه . 2 - بالاپوش، جبه . 3 - تُشک "} +{"line": "شادیانه (نِ یا نَ) 1 - (اِمر.) آن چه از روی شادی باشد. 2 - (ص .) شاد. 3 - (اِ.) عیش، طرب "} +{"line": "شادیچه (چَ) (اِمر.) لحاف "} +{"line": "شاذ (ذّ) [ ع . ] (ص .) نادر، کمیاب "} +{"line": "شار (اِ.) 1 - شهر. 2 - کشور، مملکت : ایرانشار (ایرانشهر)"} +{"line": "شار (اِ.) غل و غشی که در طلا و نقره و چیزهای دیگر کنند"} +{"line": "شار (اِ.) بنا، عمارت باشکوه "} +{"line": "شار (اِ.) = شاره : پارچه ای به غایت نازک و رنگین که بیشتر زنان از آن لباس می کردند و نیز جامة فانوس می ساختند"} +{"line": "شارب (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) نوشنده . 2 - (اِ.) سبیل، سبلت "} +{"line": "شارت و شورت (تُ) (اِمر.) (عا.) داد و فریاد، غوغا و تهدید"} +{"line": "شارح (رِ) [ ع . ] (اِفا.) شرح کننده، مفسر"} +{"line": "شارد (رِ) [ ع . ] (اِفا.) نافرمان، سرکش "} +{"line": "شارسان (رْ) (اِ.) = شارستان : 1 - قسمت اصلی شهر که دیوار گرداگرد آن است و ارگ درون آن واقع است . 2 - شهرستان "} +{"line": "شارع (رِ) [ ع . ] (اِفا.) آورندة دین "} +{"line": "شارع ( شارع .) [ ع . ] (اِ.) راه، خیابان "} +{"line": "شارف (رِ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که به زودی شریف گردد. 2 - قدیم، کهن . جِ شرف "} +{"line": "شارق (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) تابان، درخشان . 2 - (اِ.) آفتاب "} +{"line": "شارلاتان (رْ) [ فر. ] (ص .) حقه باز، شیاد، کلاهبردار"} +{"line": "شاره (رَ) (اِ.) دستار و چادر رنگین "} +{"line": "شارپ (رْ) [ انگ . ] (ص .) تیز، واضح، تیزهوش، زیرک، دقیق، هوشیار، پرحرارت، فعال، ناهنجار"} +{"line": "شارژ (رْ) [ فر. ] 1 - (اِ.) بار، حمل . 2 - مقدار برق لازم برای باتری . 3 - هزینه ای که ساکنان یک مجتمع مسکونی برای خدمات و نگه داری از مجتمع می پردازند، هزینة سرانة خدمات (فره ).4 - (ص .) پر، اشباع . 5 - در فارسی به معنای شاد، سرحال "} +{"line": "شارک (رَ) (اِ.) سار"} +{"line": "شاریدن (دَ) (مص ل .) = شریدن : 1 - سرازیر شدن و ریختن آب ؛ شریدن . 2 - تراویدن آب از جراحت "} +{"line": "شازده (د) (اِمر.) شاهزاده "} +{"line": "شاسی [ فر. ] (اِ.) 1 - چهارچوب، قاب . 2 - اسکلت اصلی اتومبیل که بخش های دیگر روی آن سوار می شود"} +{"line": "شاش (اِ.) ادرار، بول . ؛ شاش کسی کف کردن کنایه از: بالغ شدن و جنس مخالف طلبیدن "} +{"line": "شاش بند (بَ) (اِمر.) 1 - مرضی که بر اثر آن بول از مجری خارج نشود و شخص نتواند ادرار کند، حبس البول . 2 - (کن .) نهایت ترس و اضطراب "} +{"line": "شاشه (ش ) (اِ.) 1 - شاش، بول، گمیز. 2 - ترشح "} +{"line": "شاشو (ص فا.) 1 - آن که عادت به شاشیدن در بستر یا شلوار خود دارد. 2 - (کن .) تنبل، ترسو"} +{"line": "شاطر (طِ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - زیرک، باهوش . 2 - چابک . 3 - در فارسی کسی که در نانوایی نان به تنور زند"} +{"line": "شاطی ء [ ع . ] (اِ.) ساحل، کناره "} +{"line": "فراخته (فَ تِ) (ص مف .) نک افراخته "} +{"line": "شاعر (عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - داننده . 2 - کسی که شعر می گوید، دارای شعور"} +{"line": "شاعرانه (عِ نِ)[ ع - فا. ] 1 - (ق .) همانند شاعر. 2 - (ص .) مربوط به شاعران . 3 - عاشق، رمانتیک "} +{"line": "شاعره (عِ رَ یا رِ) [ ع . شاعرة ] (اِفا.) زنی که شعر گوید"} +{"line": "شاعی (اِفا.) 1 - پیرو، طرفدار. 2 - شیعه، شیعی "} +{"line": "شاغل (غِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به کار وادارنده . 2 - دارندة پیشه و کار"} +{"line": "شاغول (اِ.) ابزاری در بنایی برای تراز کردن دیوار و آن قطعه فلزی مخروطی شکل است که به انتهای ریسمان بنایی بسته می شود"} +{"line": "شاف (اِ.) نک شیاف "} +{"line": "شافع (فِ) [ ع . ] (اِفا.) شفاعت کننده "} +{"line": "شافعی (فِ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به مذهب شافعی . 2 - منسوب به محمدبن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافع هاشمی قرشی مطلبی، مکنی به ابوعبدالله. یکی از ائمه چهارگانه اهل سنت "} +{"line": "شافی [ ع . ] (اِفا.) 1 - شفا دهنده . 2 - راست، درست "} +{"line": "شاق [ ع . ] (ص .) دشوار، سخت "} +{"line": "شال (اِ.) نوعی پارچة ساده یا گلدار که از پشم یا کرک بافند"} +{"line": "شال و کلاه کردن (لُ کُ. کَ دَ) (مص ل .) 1 - لباس پوشیدن و عازم شدن . 2 - (مجازاً) تصمیم قطعی گرفتن، کمر همت بستن "} +{"line": "شالنگ (لَ) (اِ.) گلیمی که زیر دیگر فرش ها می اندازند"} +{"line": "شالنگی (لَ) (ص نسب . اِمر.) موتاب، ریسمان - تاب، کسی که ریسمان جهت خیمه و مانند آن تابد"} +{"line": "شالهنگ (هَ) 1 - (اِ.) گرو، گروگان، رهن . 2 - (ص .) سرکش، عاصی "} +{"line": "شالوده (دَ یا د) (اِ.) = شالده : بنیاد، اساس "} +{"line": "شالی [ سنس . ] (اِ.) برنجی که هنوز پوستش کنده نشده "} +{"line": "شالیزار (اِمر.) زمینی که در آن برنج کاشته باشند، کشتزار برنج "} +{"line": "شام [ په . ] (اِ.) 1 - آغاز شب، سرشب . 2 - غذایی که در شب خورند"} +{"line": "شاماخ (اِ.) = شاماک : 1 - سینه بند، پستان بند. 2 - نوعی غله که دانه های بسیار کوچک دارد"} +{"line": "شاماک (اِ.) = شاماخ : 1 - جامة کوچکی که مردم در وقت کار کردن پوشند. 2 - سینه بند زنان، پیش بند"} +{"line": "شاماکچه (چَ یا چِ) (اِمصغ .) = شاماخچه : سینه بند زنان، لبچه، صدره، درلک "} +{"line": "شاماکی (ص نسب . اِمر.) سینه بند زنان "} +{"line": "شامخ (مِ) [ ع . ] (ص .) مرتفع، بلند"} +{"line": "شامل (مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فراگیرنده . 2 - حاوی، در بردارنده "} +{"line": "شامه (مَ یا مِ)(اِ.) 1 - روسری، دستمال . 2 - پردة نازکی که روی برخی اعضای داخلی بدن مانند کلیه، شش و... قرار دارد"} +{"line": "شامه (مِّ) [ ع . شامة ] (اِ.) یکی از حواس پنجگانه که بوی ها را درک می کند"} +{"line": "شامورتی [ ارمن . ] (اِ.) 1 - جعبة مخصوص شعبده بازان و معرکه گیران . 2 - (کن .) حقه بازی "} +{"line": "شامپانی [ فر. ] (اِ.) نوعی شراب سفید کف دار گران بها که آن را اصلاً در «شامپانی » فرانسه از بهترین اقسام انگور تهیه کنند"} +{"line": "شامپو [ فر. ] (اِ.) نوعی مایع شست و شو دهنده "} +{"line": "شامگاه (اِمر.) 1 - هنگام شب، سرشب . 2 - مراسم دعای غروب در سربازخانه ها"} +{"line": "شامی (اِ.) نوعی کباب مرکب از گوشت کوبیده و آرد نخودچی که در روغن سرخ کنند"} +{"line": "شان 1 - (اِ.) خانة زنبور عسل . 2 - (ضم .) ضمیر متصل در دو حالت مفعولی «گفتشان »، اضافی «قلمشان »"} +{"line": "شانتاژ [ فر . ] (اِ.) هوچیگری، تلاش برای شکست رقیب از راه سفسطه، تهدید به افشاگری، تهییج و تحریک شنوندگان و جلوگیری از مطرح شدن یا اثر گذاشتن سخنان رقیب "} +{"line": "شاندن (دَ) (مص م .) 1 - شانه کردن . 2 - به هوا دادن خوشه های خرمن شده، برای جدا کردن دانه از کاه "} +{"line": "شانزده (دَ) (اِمر.) عدد اصلی پس از پانزده و پیش از هفده، شش بعلاوة ده "} +{"line": "شانس [ فر. ] (اِ.) 1 - بخت، اقبال . 2 - فرصت "} +{"line": "شانسی [ فر - فا. ] (ق مر.) از روی تصادف، برحسب تصادف "} +{"line": "شانل (نِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی طرح لباس زنانه . 2 - نوعی طرح زیورآلات "} +{"line": "شانه ( شانه .) [ په . ] ابزاری دندانه دار که با آن موی یا ریش را مرتب کنند"} +{"line": "شانه ( شانه .) (اِ.) خانة زنبور عسل "} +{"line": "شانه (نِ) (اِ.) استخوان کتف، دوش . ؛ شانه خالی کردن کنایه از: مسولیت کاری را نپذیرفتن "} +{"line": "شانه به سر ( شانه به سر . ب. سَ) (اِمر.) هدهد"} +{"line": "شانه کاری (نِ) (حامص .) درآویختن با کسی، زد و خورد کردن "} +{"line": "شانی (اِ.) = شیانی : درم ده هفت که در قدیم رایج بود"} +{"line": "شاه [ په . ] (اِ.)1 - سلطان، فرمانروا. 2 - هر چیز مهم و بزرگ . ؛ شاه رخ زدن کنایه از: الف - فرصت را غنیمت شمردن . ب - غلبه یافتن . ؛با شاه پالوده نخوردن کنایه از: خود را برتر از دیگران پنداشتن "} +{"line": "شاه اسپرغم (اِ پَ غَ) (اِمر.) = شاه سپرغم . شاه سفرم : ریحان "} +{"line": "شاه اندازی (اَ) (حامص .) 1 - خودپسندی . 2 - لاف و گزاف "} +{"line": "شاه بالا (اِمر.) ساق دوش "} +{"line": "شاه برانگیز (بَ اَ) (ص فا.) خلع کنندة شاه "} +{"line": "شاه بلوط (بَ) (اِمر.) درختی است بزرگ و زیبا و دارای برگ های بیضوی جزو دستة بلوط ها از ردة دولپه ای های بی گلبرگ . گل های نر و مادة این گیاه بر روی یک درخت قرار دارند. قسمت مورد استفادة این درخت پوست و چوب و برگ و میوة آن است "} +{"line": "شاه تره (تَ رَ یا رِ) [ معر. ] (اِ.) = شاهترج : گیاهی است از تیرة کوکناریان که علفی و یکساله است (برخی گونه ها نیز دو ساله اند.) ریشه اش سفید و ساقه بی کرک و برگ ها متناوب و دارای بریدگی های بسیار می باشد. گل هایش کوچک و سفید مایل به قرمز و دارای لکه های ارغوانی است . قسمت مورد استفادة این گیاه شاخه های گلدار آن است که به حالت تازه یا خشک مصرف می شوند"} +{"line": "شاه توت (اِمر.) گونه ای توت که از گیاهان مرغوب میوه دار است . اصل آن از ایران است و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده . میوة شاه توت بزرگ تر از توت سفید، رنگش قرمز تیره یا ارغوانی و مزه اش ترش و شیرین و مطبوع است "} +{"line": "شاه رش (رَ) (اِمر.) = شاه ارش . ارش : واحد طول و آن از سرانگشت میانین دست راست است تا سرانگشت میانین دست چپ، آن گاه که دست ها را از هم بگشایند و آن معادل پنج ارش کوچک است ؛ باع، قولاج "} +{"line": "شاه قام [ فا - ع . ] (اِمر.) = شاه قایم : پی در پی کشت گفتن به حریف، آن گاه که خود را در بازی شطرنج زبون بینند تا بدین وسیله فرصت ندهند که بازی دیگر کند و بازی قایم شود"} +{"line": "شاه مات (اِمر.) شه مات، هنگامی که «شاه » شطرنج مات شود"} +{"line": "شاه مقصودی (مَ) (اِمر.) نوعی تسبیح گرانبها"} +{"line": "شاه نشان (نِ) (ص فا.) بر تخت رسانندة شاه "} +{"line": "شاه نشین (نِ) (اِمر.) 1 - تخت، جای نشستن شاه . 2 - قسمتی از اتاق که سطح آن بالاتر از قسمت های دیگر بود، مخصوص نشستن بزرگان "} +{"line": "شاه پسند (پَ سَ) (اِمر.) گیاهی است زیبا که سردستة تیره شاه پسندها است و جزو ردة دولپه ای های پیوسته گلبرگ است . ساقة این گیاه چارگوش و زاویه دار و برگ هایش بیضوی دراز با دندانه های عمیق است . گل هایش به رنگ های سفید و قرمز و بنفش و زرد و آبی و غیره دیده شده است "} +{"line": "شاهباز (اِمر.) = شهباز: گونه ای باز بزرگِ شکاری به رنگ های زرد و سفید"} +{"line": "شاهبو (ی ) (اِمر.) 1 - بوی عنبر، عنبر. 2 - بوی مشک "} +{"line": "شاهجانی (ص نسب .) 1 - منسوب به شاهجان (شهر مرو). 2 - پارچه ای لطیف که در شهر مرو بافته می شد. 3 - پارچة لطیف (مطلقاً)"} +{"line": "شاهد (هِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) گواه، گواهی دهنده . 2 - (اِ.) مثال . 3 - خوبروی . ج . شهود"} +{"line": "شاهدانه (نِ) [ په . ] (اِمر.) = شهدانه . شاهدانج : گیاهی است از تیرة گزنه ها، دو پایه، علفی، یکساله و دارای گونه های مختلف است . از دانة شاهدانه روغنی با بوی قوی و نامطبوع حاصل می گردد که به مصرف تهیة صابون های نرم و سوخت می رسد. از سر شاخه های گلدار آن بنگ و جرس گرفته می شود و کلمة حشیش نیز به سر شاخه های گل دار و همچنین فرآورده های آن اطلاق می شود"} +{"line": "شاهدخت (دُ) (اِمر.) دختر شاه، شاهزاده "} +{"line": "شاهدوش (هِ وَ) [ ع . فا. ] (ص مر. اِمر.) خوب - روی، خوش سیما"} +{"line": "شاهر (هِ) [ ع . ] (اِفا.) مشهور، معروف "} +{"line": "شاهراه (اِمر.) راهی که وسعت دارد، راه عام، جاده اصلی و بزرگ "} +{"line": "شاهرود (اِمر.) 1 - رود بزرگ . 2 - نوعی ساز"} +{"line": "شاهرگ (رَ) (اِمر.) شریانی است ضخیم که خون را از قلب به سر می رساند، رگ گردن . حبل الورید"} +{"line": "شاهسوار (سَ) (اِمر.) 1 - سوار دلاور و چالاک . 2 - اسب شاه "} +{"line": "شاهق (هِ) [ ع . ] (اِفا.) بلند، مرتفع "} +{"line": "شاهنشاه (هَ) (اِ. ص .) لقب شاه ایران، شاه شاهان، پادشاه بزرگ، شاهنشه و شهنشه نیز گویند"} +{"line": "شاهنگ (هَ) (اِمر.) ملکة زنبور عسل "} +{"line": "شاهوار (ص مر.) 1 - شایسته برای شاه . 2 - هر چیز خوب و گران بها، نفیس "} +{"line": "شاهورد (وَ) (اِمر.) خرمن ماه، هاله "} +{"line": "شاهپر (پَ) (اِمر.) = شهپر: بزرگترین پر در بال طیور؛ شاهبال، شهپر"} +{"line": "شاهپور (اِمر.) پسر شاه، شاهزاده "} +{"line": "شاهکار (اِمر.) کار بزرگ و نمایان، کاری که در آن هنرنمایی کرده باشند"} +{"line": "شاهی 1 - (ص نسب .) منسوب به شاه . 2 - (اِ مر.) واحد پول خُرد برابر با یک بیستم ریال که در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی رایج بود. 3 - تره تیزک "} +{"line": "شاهین (اِ.) 1 - از پرندگان شکاری شبیه به عقاب . 2 - زبانة ترازو"} +{"line": "شاپلاق [ تر. ] (اِ.) (عا.) = شپلاق . شپلق : سیلی توأم با صدا"} +{"line": "شاپو (پُ) [ فر. ] (اِ.) کلاه تمام لبه "} +{"line": "شاک (اِ.) بز نر، تکه "} +{"line": "شاکار (اِ.) بیگار، کار بی مزد"} +{"line": "شاکر (کِ) [ ع . ] (اِفا.) شکرکننده، سپاسگزار، ج . شاکرین "} +{"line": "شاکمند (مَ) (اِ.) نمدی که از پشم گوسفند یا کرک بز سازند"} +{"line": "شاکی [ ع . ] (اِفا.) شکایت کننده، گله کننده "} +{"line": "شاگرد (گِ) (اِ.) کسی که نزد دیگری علم و ادب یا هنر آموزد"} +{"line": "شاگردانه (گِ نِ) (اِمر.) = شاگردانگی : پولی که به رسم انعام به شاگرد می دهند"} +{"line": "شایان (ص فا.) سزاوار، شایسته "} +{"line": "شایانی (حامص .) سزاواری "} +{"line": "شایبه (یِ بَ یا ب) [ ع . شائبة ] (اِ.) 1 - عیب، آلودگی . 2 - شک، گمان "} +{"line": "شاید (یَ) (ادات احتمال، ق . شک و ظن ) محتمل است، ممکن است، احتمالاً، محتملاً"} +{"line": "شایستن (یِ تَ) [ په . ] (مص ل .) سزاوار بودن "} +{"line": "شایسته (یِ تِ) (ص .) 1 - سزاوار. 2 - محترم "} +{"line": "شایستگی (یِ تَ یا تِ) (حامص .) لیاقت "} +{"line": "شایع (یِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فاش، آشکار. 2 - پراکنده، رایج "} +{"line": "شایعات (یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ شایعه ؛ خبرهای شیوع یافته (راست یا دروغ )"} +{"line": "شایعه (یِ عَ یا عِ) [ ع . شایعة ] (اِ.) مؤنث شایع . خبری که شیوع یافته باشد. ج . شایعات "} +{"line": "شایق (یِ) [ ع . شائق ] (اِفا.) راغب، مشتاق "} +{"line": "شایگان [ په . ] (ص مر.) 1 - سزاوار. 2 - درخور شاه . 3 - هر چیز خوب و گران بها. 4 - فراخ . 5 - خزانه . 6 - گنج شاهانه . 7 - از عیوب قافیه است و آن تکرار علامت جمع باشد در قافیه . شایورد (یْ وَ) (اِمر.) 1 - هاله، خرمن ماه . 2 - پرده ای است از موسیقی "} +{"line": "شاییدن (دَ) (مص ل .) شایستن "} +{"line": "شب (شَ) [ په . ] (اِ.) زمانِ بین غروب خورشید تا سپیده دم . ؛ شب قدر شبی در ماه مبارک رمضان که در آن قرآن بر پیامبر (ص ) نازل شد. تاریخ دقیق آن معلوم نیست لذا شب های هفدهم، نوزدهم، بیست ویکم، بیست و سوم و بیست و هفتم را شب قدر دانسته اند، لیلة القدر. ؛ شب برات شب پانزدهم شعبان، شب قدر. ؛ شب شعر مراسم شبانه که در آن تعدادی شاعر شعرهای خود را برای حاضران می خوانند"} +{"line": "شب (شَ بّ) [ ع . ] (اِ.) نوعی از زاج که بیشتر در یمن به دست آید؛ شب یمانی، زاج سفید"} +{"line": "شب آویز (شَ) (اِمر.) = شباویز: مرغ حق، پرنده ای که شب هنگام از شاخه درختان آویزان می شود و می خواند"} +{"line": "شب افروز ( شَ . اَ) 1 - (ص فا.) هر چیز که در شب روشنایی داشته باشد. 2 - (اِ.) کرم شب تاب . 3 - ماه دهم از سال ملکی "} +{"line": "شب باره (شَ . رَ یا رِ) (ص مر.) 1 - شب دوست . 2 - زن بدکاره "} +{"line": "شب برات ( شب برات . ب یا بَ) [ فا - ع . ] شب پانزدهم شعبان "} +{"line": "شب بو ( شب بو .) (اِمر.) گیاهی است از تیرة صلبیان که زینتی است و به سبب دارا بودن گل های معطر و زیبا غالباً در باغچه ها کشت می شود. شب بوی، شقاری، شمشم، خمخم، خیرو، خیری نیز گفته می شود"} +{"line": "شب تاب ( شب تاب .) (ص فا.) 1 - آن چه که در شب بدرخشد. 2 - شب چراغ . 3 - ماه، قمر. 4 - کرم شب تاب "} +{"line": "شب تاز ( شب تاز .) (اِمص .) تاخت ناگهانی در شب، شبیخون "} +{"line": "شب خانه (شَ نِ) (اِمر.) شبستان "} +{"line": "شب خواب (شَ خا) (ص فا.) 1 - آن که در شب جایی بخوابد. 2 - مجازاً: روسپی که شب نزد کسی خوابد (مق . تک خواب ). 3 - مردی که شبی با روسپی بیتوته کند"} +{"line": "شب رنگ (شَ. رَ) (ص مر.) 1 - دارای رنگ تیره . 2 - اسب تیره رنگ . 3 - (اِ.) سنگی است سیاه "} +{"line": "شب زنده دار ( شب زنده دار . ز د) (ص فا.) آن که شب را بیدار ماند. (به جهت عبادت، عشق، دزدی )"} +{"line": "شب غریب (شَ غَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) نان و حلوایی که در شب اول دفن میت به جهت ترویح روح او قسمت کنند"} +{"line": "شب نامه ( شب نامه . مِ) (اِمر.) هر نوشته ای که شب هنگام و پنهانی میان مردم پخش کنند"} +{"line": "شب نما (شَ . نَ) (ص فا.) 1 - آن چه به شب جلوه کند و بدرخشد. 2 - برطرف کنندة تاریکی "} +{"line": "شب نهه ( شَ نِ هَ یا هِ) (اِمر.) گنج زر و جواهری که در زیر زمین دفن کنند"} +{"line": "شب پره ( شب پره . پَ رِ) (اِ.) خفاش "} +{"line": "شب پوش ( شب پوش .) (اِمر.) 1 - لباس خواب . 2 - روسری که شب هنگام خوابیدن به سر بندند"} +{"line": "شب پوی ( شب پوی .) 1 - (ص فا.) شبرو. 2 - (اِمر.) صدای آرام پا"} +{"line": "شب پیما ( شب پیما . پَ یا پِ) (ص فا.) 1 - شب بیدار. 2 - عاشق مهجور و بی قرار"} +{"line": "شب چراغ ( شب چراغ . چِ) (اِمر.) 1 - هر گوهر آبدار و درخشنده . 2 - کرم شب تاب . 3 - چراغانی "} +{"line": "شب چره ( شب چره . چَ رِ) (اِمر.) آجیل و میوه که در شب نشینی می خورند"} +{"line": "شب کردن (شَ. کَ دَ) (مص ل .) شب را به روز آوردن "} +{"line": "شب کلاه ( شب کلاه . کُ) (اِمر.) کلاهی که در شب یا در موقع خواب به سر گذارند"} +{"line": "شب کور ( شب کور .) (اِمر.) 1 - کسی که شب جایی را نبیند. 2 - خفاش "} +{"line": "شب گذاشتن (شَ . گُ تَ) (مص ل .) شب را سر کردن "} +{"line": "شب گرد ( شب گرد . گَ) (ص فا.) 1 - شبرو. 2 - ماه . 3 - عسس، پاسبان . 4 - راه زن، دزد"} +{"line": "شباب (شَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - جوانی . 2 - پرده ای است از موسیقی "} +{"line": "شبادان (شَ) [ قس . شبستان ] (اِمر.) 1 - آن جا که شب آرام گیرند. 2 - زیرزمین عمیق خانه که در تابستان برای خنکی از آن استفاده کنند"} +{"line": "شباشب (شَ شَ) (اِمر. ق مر.) همة شب "} +{"line": "شبینه (شَ نِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به شب . 2 - خوراکی که از شب مانده باشد"} +{"line": "شباط (شُ) [ عبر. ] (اِ.) پنجمین ماه سال سریانی مأخوذ از نام یازدهمین ماه سال یهودیان که تقریباً بر آن منطبق است . این ماه در 31 ژانویة تقویم رومی شروع می شود و شامل 28 روز است و در هر چهار سال یک روز کبیسه بدین روزها افزوده می گردد"} +{"line": "شبان (شَ) [ په . ] (اِ.) چوپان "} +{"line": "شبانه (شَ نِ یا نَ) (ص مر.) مربوط یا متعلق به شب، در طول یک شب "} +{"line": "شبانه روز ( شبانه روز .) (اِمر.) 1 - شب و روز، بیست و چهار ساعت، یک شب و یک روز. 2 - همیشه، علی الاتصال "} +{"line": "شبانه روزی ( شبانه روزی .) (ص مر.) دارای فعالیت بی وقفه در تمام شب و روز. (شباهت (شَ هَ) [ ع . ]) (مص ل .) شبیه بودن، مانند بودن "} +{"line": "شبانگاه (شَ) (اِمر.) 1 - هنگام شب . 2 - جایگاه چهارپایان و گوسفندان در شب "} +{"line": "شباهنگ (شَ هَ) (اِمر.)1 - مرغ سحر. 2 - تیشتر، ستارة شعری '، ستارة صبح "} +{"line": "شباک (ش ) [ ع . ] ج . شبکه ؛ 1 - دام های صیادان . 2 - زمین چاه دار"} +{"line": "شبتک (شَ تَ) (اِ.) = شپتک : نوعی بازی و آن چنان است که به یک پای برجهند و لگد بر پشت و پهلوی هم زنند"} +{"line": "شبح (شَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تن، کالبد. 2 - سیاهی جسم که از دور به نظر رسد. ج . اشباح "} +{"line": "شبدر (شَ دَ)(اِ.)گیاهی است از تیرة پروانه - واران که ی کساله یا دوساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. برگ هایش مرکب از سه برگچه است . گل هایش سفید یا قرمز یا صورتی است "} +{"line": "شبدیز (شَ) (ص مر.) شب رنگ، سیه فام، نام اسب خسرو پرویز"} +{"line": "شبر (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حق نکاح، مهر، دست پیمان، کابین . 2 - زواج، نکاح "} +{"line": "شبر (شَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عطیه، بخشش . 2 - خیر، نیکی "} +{"line": "شبر (ش ) [ ع . ] (اِ.) وجب "} +{"line": "شبر (شَ بَّ) [ ع . ] (اِ.) حضرت امام حسن (ع )"} +{"line": "شبرم (شَ رَ) (اِ.) شیرک، گیاهی شیردار با ساقة سرخ رنگ که در کنار رودها می روید"} +{"line": "شبرو ( شبرو . رُ) (ص فا. اِ.) 1 - کسی که در شب راه برود یا سفر کند. 2 - اسبی که در شب خوب بدود. 3 - شب زنده دار، پارسا.4 - عسس، داروغه . 5 - راه زن، دزد. 6 - عیار"} +{"line": "شبروی ( شبروی . رَ) (حامص .) 1 - شبگردی، در شب سفر کردن . 2 - شب زنده داری، پارسایی . 3 - راه زنی، دزدی . 4 - عیاری "} +{"line": "شبست (ش ب) (ص .) 1 - ناپسند، زشت . 2 - هراسناک "} +{"line": "شبستان (شَ ب) (اِمر.) 1 - خوابگاه . 2 - حرمسرا. 3 - قسمی از مسجد که دارای سقف است "} +{"line": "شبع (شَ بَ) [ ع . ] (اِمص .) سیری "} +{"line": "شبغاز (شَ) (اِمر.) = شبغازه : جای خواب گوسفندان "} +{"line": "شبق (بَ) [ ع . ] (مص ل .) آرزومند گشتن به جماع، شدت شهوت "} +{"line": "شبل (ش ) [ ع . ] (اِ.) شیر بچه ای که شکار کند؛ بچه شیر؛ ج . شبال "} +{"line": "شبنم (شَ نَ) (اِمر.) قطره ای شبیه دانة باران که شب روی برگ گل و گیاه می نشیند. بشم، بژم، بشک، اپشک، افشک، افشنگ و ژاله نیز گفته اند"} +{"line": "شبه (شَ بَ یا ب) [ معر. ] (اِ.) نوعی سنگ و آن گونه ای لینیت است که در نتیجة تراکم ذرات کربن و تغییرات شیمیایی نسبتاً سخت شده و رنگ سیاه براقی دارد و در جواهر - سازی مصرف می شود"} +{"line": "شبه (ش ) [ ع . ] (اِ.) مثل، مانند. ج . اشباه "} +{"line": "شبه (شَ بَ) [ ع . ] (اِمص .) مشابهت "} +{"line": "شبهات (شُ بُ) (اِ.) جِ شبهه "} +{"line": "شبهت (شُ هَ) [ ع . شبهة ] 1 - (اِمص .) پوشیدگی امری . 2 - شک و گمان . 3 - اشک ال در تشخیص حق از باطل . 4 - (اِ.) مثل، مانند"} +{"line": "شبور (شَ بُّ) (اِ.) نای رویین، ، نفیر؛ ج . شبابیر"} +{"line": "شبور (شَ) (اِ.) شیپور"} +{"line": "شبک (شَ) [ ع . ] (مص م .) درآمیختن، به یکدیگر در آوردن چیزی را"} +{"line": "شبک (ش بْ) (اِ.) دوک، ریسه "} +{"line": "شبک (شَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دام صیاد. 2 - دندانه های شانه "} +{"line": "شبکند ( شبکند . کَ) (اِمر.) آشیانه "} +{"line": "شبکه (شَ بَ کَ یا کِ) [ ع . شبکة ] (اِ.) 1 - هر چیز سوراخ سوراخ . 2 - تور ماهی گیری . 3 - در فارسی چند مؤسسه یا دستگاه وابسته به هم را گویند که در یک رشته کار کنند. ؛ شبکه بانکی مجموعة سازمانی به هم پیوسته با هدف اجرای عملیات بانکی . ؛ شبکه کامپیوتری تعدادی کامپیوتر و دستگاه های جانبی که به وسیلة کابل یا خط تلفن یا سایر پیوندهای ارتباطی به یکدیگر متصل شده باشند"} +{"line": "شبکوک ( شبکوک .) (ص .) درویش، گدا"} +{"line": "شبکیه (شَ بَ یِّ) [ ع . شبکیة ] (ص نسب .) (اِ.) پرده ای است عصبی که داخلی ترین پرده های جدار کرة چشم را تشکیل می دهد"} +{"line": "شبگون ( شبگون .) 1 - (ص مر.) تیره . 2 - (اِمر.) گوهر شب چراغ "} +{"line": "شبگیر ( شبگیر .) 1 - (اِ.) سحر، سحرگاه . 2 - (حامص .) سفر کردن هنگام سحر"} +{"line": "شبگیر کردن ( شبگیر کردن . کَ دَ) (مص ل .) آخر شب از جایی به جایی رفتن "} +{"line": "شبگیران ( شبگیران .) (اِمر.) سحرگاه "} +{"line": "شبگیری ( شبگیری .) (حامص .) شب زنده داری "} +{"line": "شبیخون (شَ) (اِمر.) حملة ناگهانی در شب "} +{"line": "شبیر (شُ ب یا بَ) [ ع . ] (اِ.) سه نام پیامبر نهاده : حسن و حسین و محسن "} +{"line": "شبیه (شَ) [ ع . ] 1 - (ص .) مثل، مانند. 2 - (اِ.) تعزیه "} +{"line": "شبیه خوانی ( شبیه . خا) [ ع - فا. ] (حامص .) تعزیه خوانی "} +{"line": "شبیه گردان ( شبیه . گَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کارگردان نمایش های مذهبی "} +{"line": "شت (شَ) [ هند. ] (اِ.) کلمة تعظیم است و نخستین بار در دساتیر به کار رفته (به جای حضرت ) و به این معنی در نوشته های قدیم فارسی نیامده (هرچند در هندی اصالت دارد)"} +{"line": "شت (شَ تّ) [ ع . ] (اِمص .) پراکندگی "} +{"line": "شت (شُ) [ روس . ] (اِ.) 1 - ماهوت پاک کن . 2 - بُرُس، برس نقاشی "} +{"line": "شتا (ش ) (ص .) گرسنه "} +{"line": "شتاء (ش ) [ ع . ] (اِ.) زمستان "} +{"line": "شتاب (ش) [ ع . ] (اِمص .)1 - عجله . 2 - چالاکی "} +{"line": "شتاب گرفتن ( شتاب گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - عجله کردن . 2 - سرعت گرفتن . 3 - جدا شدن "} +{"line": "شتابکاری ( شتابکاری .) (حامص .) عجله "} +{"line": "شتابیدن (ش دَ) (مص ل .) شتافتن "} +{"line": "شتات (شَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) پراکندگی . 2 - (ص .) پراکنده "} +{"line": "شتافتن (ش تَ) (مص ل .) 1 - عجله کردن . 2 - تند رفتن "} +{"line": "شتالنگ (ش لَ) (اِ.) 1 - استخوان پاشنة پا، کعب . 2 - بجول که با آن قمار کنند"} +{"line": "شتاک (ش ) (اِ.) شاخة درخت "} +{"line": "شتر (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - برگشتگی پلک چشم . 2 - فروهشتگی پلک پایین . 3 - انقطاع، بریدگی، انشقاق (لب زیرین و غیره ). 4 - عیب، نقص "} +{"line": "شتر (شُ تُ) [ په . ] (اِ.) پستانداری است نشخوارکننده از گروه سم داران بدون شاخ با پاهایی که دو انگشت دارد. این حیوان در برابر گرما و تشنگی بسیار مقاوم است . ؛ شتر دیدی، ندیدی سفارش به کتمان راز. شتر ؛ شتر سواری دولا دولا نمی شه کنایه از: تلاش بیهوده برای پنهان کاری "} +{"line": "شتر گاو پلنگ ( شتر گاو پلنگ . پَ لَ)(اِمر.) 1 - زرافه . 2 - کنایه از: ناهماهنگی و بی تناسبی "} +{"line": "شترخان ( شترخان .) (اِمر.) جای نگهداری شتران "} +{"line": "شتردل ( شتردل . د) (ص مر.) ترسو، بددل "} +{"line": "شترمرغ ( شترمرغ . مُ) (اِمر.) = اشترمرغ : پرنده ای است از راستة دوندگان که بلندی اش تا 3 متر می رسد. این پرنده دارای بال های کوچک است که هیچ وقت برای پرواز به کار نمی رود. وی به سرعت می دود و مادة آن در طول عمر فقط 20 تخم می گذارد"} +{"line": "شتره (ش تِ رَ یا رِ) (ص .) (عا.) شلَخته، بی نظم "} +{"line": "شتره زدن ( شتره زدن . زَ دَ) (مص ل .) (عا.) با کفش های پاره و قدم نامنظم راه رفتن "} +{"line": "شترکینه ( شترکینه . نِ) (ص مر.) پُرکینه "} +{"line": "شترگلو ( شترگلو . گَ) 1 - (ص مر.) آن چه که مانند گلوی شتر منحنی باشد. 2 - (اِمر.) راه آب زیرزمینی که با لوله یا تنبوشه های بزرگ در زیر نهر یا رودخانه به وسیلة دو چاه تعبیه کنند تا آب از یک سمت فرورود و از سمت دیگر بالا آید. چاه آب گیر را «نر» و چاه آب ده را «لاس » گویند، منگل "} +{"line": "شتل (شَ تَ) (اِ.) = شتلی : پولی که قمارباز پس از بردن، به صاحب خانه یا دیگران به رسم انعام می دهد"} +{"line": "شتم (شَ تْ) [ ع . ] (مص م .) دشنام دادن "} +{"line": "شته (شَ تَ یا تِ) (اِ.) حشره ای ریز که آفت درختان است "} +{"line": "شتوی (شَ تَ) [ ع . ] (ص نسب .) زمستانی "} +{"line": "شتک زدن (ش تَ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) سفت شدن ترشحات مایعات بر چیزی "} +{"line": "شتیت (شَ) [ ع . ] (ص .) پراکنده ؛ ج . شتی "} +{"line": "شج (شَ جّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن سر. 2 - شکافتن کشتی دریا را"} +{"line": "شجاج (ش ) [ ع . ] (مص م .) سر یکدیگر را شکستن "} +{"line": "شجاع (شُ) [ ع . ] (ص .) دلیر"} +{"line": "شجاع (شُ) (اِ.) از صورت های فلکی جنوبی "} +{"line": "شجاعت (شَ عَ) [ ع . شجاعة ] (اِمص .) دلیری، بی باکی "} +{"line": "شجام (شَ) (اِ.) سرما"} +{"line": "شجانیدن (شَ دَ) 1 - (مص م .) سرما دادن، سرد کردن . 2 - (اِمص .) سرما خوردن "} +{"line": "شجانیده (شَ دَ یا د) (ص مف .) 1 - سرما داده . 2 - سرما خورده "} +{"line": "شجر (شَ جَ) [ ع . ] (اِ.) درخت . ج . اشجار"} +{"line": "شجره نامه (شَ جَ رِ. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نسب - نامه "} +{"line": "شجری (شَ جَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به شجر؛ درختی، به شکل درخت . 2 - (اِ.) نوعی خط با حساب ابجد که آن را خط «سروی » هم نامند زیرا حروف آن به شکل درخت یا درخت سرو درمی آید و شباهت به خط میخی دارد و بسته به توافق طرفین خطوط مایل راست و چپ را شاخص کلمه یا حرف قرار می دهند"} +{"line": "شجن (شَ جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندوه . 2 - شاخه "} +{"line": "شجه (شَ جَّ) [ ع . شجة ] (اِ.) جراحت سر؛ ج . شجاج "} +{"line": "شجون (شُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) محزون شدن . 2 - (اِمص .) حزن، اندوهگینی "} +{"line": "شجیع (شَ) [ ع . ] (ص .) شجاع، دلاور"} +{"line": "شح (شُ حّ) [ ع . ] (مص ل .) بُخل، بُخل ورزیدن "} +{"line": "شحمه (شَ مَ یا مِ) [ ع . شحمة ] (اِ.) قطعه ای پیه "} +{"line": "شحنه (ش نَ یا نِ) [ تر - مغ . ] (اِ.) 1 - داروغه . 2 - حاکم نظامی "} +{"line": "شحنگی (ش نَ یا نِ) [ تر - فا. ] (حامص .) داروغگی "} +{"line": "شحیم (شَ) [ ع . ] (ص .) فربه، سمین "} +{"line": "شخ (شَ) (اِ.) 1 - سر کوه . 2 - استوار، محکم . 3 - زمین سخت و ناهموار"} +{"line": "شخ ( شخ .) (اِ.) 1 - شاخه . 2 - شاخ حیوانات "} +{"line": "شخ (شُ) (اِ.) چرک "} +{"line": "شخار (شَ) (اِ.) 1 - قلیایی که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود. 2 - نوشادر"} +{"line": "شخانه (شَ نَ یا نِ) (اِ.) شهاب "} +{"line": "شخاییدن (شَ دَ) (مص م .) 1 - خراشیدن . 2 - خلانیدن، فرو کردن "} +{"line": "شخج (شَ خَ) (اِ.) آهنگی است از موسیقی قدیم "} +{"line": "شخسار (شَ) (اِمر.) 1 - جای انبوه از درختان . 2 - سنگلاخ "} +{"line": "شخش (شَ خِ) (اِمر.) = شخیش : مرغکی است خوش آواز"} +{"line": "شخش ( شخش .) (ص .) کهنه، پوسیده "} +{"line": "شخش (شَ) (اِمص .) لغزش "} +{"line": "شخشانیدن (شَ دَ) (مص م .) سبب لغزیدن شدن "} +{"line": "شخشناک (شَ خْ شْ) (ص مر.) لغزان، لیز"} +{"line": "شخشنده (شَ شَ دَ یا د) (ص فا.) لغزنده "} +{"line": "شخشیدن (شَ دَ) (مص ل .) لیز خوردن "} +{"line": "شخص (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تن، کالبد انسان . 2 - آدمی، انسان "} +{"line": "شخصی ( شخصی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .)منسوب به شخص - خصوصی، فردی . 2 - غیرنظامی "} +{"line": "شخصیت (شَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - مجموعة خ صایص باطنی و رفتارهای اجتماعی یک شخص . 2 - مجموعة خصوصیات یک انسان "} +{"line": "شخلیدن (شَ دَ) (مص ل .) 1 - فریاد زدن . 2 - صفیر زدن . 3 - پژمردن "} +{"line": "شخم (شُ) (اِ.) زیر و رو کردن خاک و ایجاد شیار به وسیلة گاوآهن یا تراکتور برای کشت بذر"} +{"line": "شخن (شَ خَ) (اِ.) خراش، خراشیدگی "} +{"line": "شخودن (شُ دَ) (مص م .) 1 - خراشیدن، ریش کردن . 2 - آزردن "} +{"line": "شخوده (شُ دَ یا د) (ص مف .) خراشیده "} +{"line": "شخول (شُ) (اِ.) = شخیل . شخل : 1 - بانگ . 2 - سوت، صفیر. 3 - ناله . 4 - پژمردگی "} +{"line": "شخولیدن (شُ دَ) (مص ل .) = شخیلیدن : 1 - بانگ کردن . 2 - با آهنگ خواندن، سوت زدن . 3 - ناله کردن . 4 - غریدن رعد. 5 - پژمرده شدن "} +{"line": "شخولیدن ( شخولیدن .) (مص ل .) خراشیدن "} +{"line": "شخولیده (شُ د) (اِمف .) خراشیده "} +{"line": "شخکاسه (شَ سَ یا س) (اِ.)1 - تگرگ . 2 - ژاله "} +{"line": "شخیدن (شَ دَ) (مص ل .) شعله کشیدن "} +{"line": "شخیده (شَ دَ یا د) (ص مف .) شعله ور"} +{"line": "شخیص (شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - تنومند. 2 - بزرگوار ارجمند"} +{"line": "شد (شُ) (مص ل .) شدن، رفتن "} +{"line": "شد (شَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) محکم کردن، استوار ساختن . قوی کردن . 2 - بلند و پست کردن نغمه تا موافق مطلوب گردد؛ کوک کردن، اصطحاب . 3 - (مص ل .) دویدن . 4 - حمله کردن "} +{"line": "شداید (شَ یِ) [ ع . شدائد ] (اِ.) 1 - جِ شدت . 2 - جِ شدیده "} +{"line": "شدت (ش دَُ) [ ع . شدة ] (اِمص .) 1 - سختی، صلابت . 2 - تنگی، بدبختی "} +{"line": "شدن (شُ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - گردیدن، گشتن . 2 - انجام یافتن . 3 - دگرگون شدن . 4 - به پایان رسیدن . 5 - رفتن، گذشتن . 6 - گراییدن، میل کردن . 7 - تجاوز کردن . 8 - محو گشتن، زایل گردیدن . 9 - حصول یافتن "} +{"line": "شدن (شَ دَ) [ ع . ] (اِ.) مخفف شادن، آهوبره "} +{"line": "شده (شَ دِّ یا دَُ) (اِ.) 1 - چندرشته نخ به هم پیچیده ک به یک اندازه آن ها را بریده باشند. 2 - ریشه و طره . 3 - رشته ای که دانه های گرانبها را بدان کشیده و به گردن یا جامه آویزند"} +{"line": "شده (شُ د یا دَ) (ص مف .) 1 - گشته، گردیده . 2 - انجام یافته . 3 - رفته، گذشته "} +{"line": "شده بند (شُ دَ یا د . بَ) تاریخ نویس، مورخ "} +{"line": "شدو (شَ دْ) [ ع . ] (مص ل .) شعر یا آواز را با صدای بلند خواندن "} +{"line": "شدکار (شُ یا ش ) (اِ.) نک شدیار"} +{"line": "شدکیس (شَ) (اِ.) رنگین کمان "} +{"line": "شدیار (ش یا شُ) (اِ.) شیار، شخم، زمین شیار کرده "} +{"line": "شدیاریدن (شُ دَ) (مص م .) شیار کردن زمین "} +{"line": "شدید (شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سخت . 2 - قوی . 3 - فراوان . 4 - تند. 5 - ظالم "} +{"line": "شدیداللحن (شَ دُ لْ لَ) [ ع . ] (ص مر.) با لحن تند، زننده (فره ). 2 - درشت گوی (فره )"} +{"line": "شر (شَ رّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بدی . 2 - بدذاتی . 3 - فساد"} +{"line": "شراء (ش ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خریدن . 2 - (اِ مص .) خرید. 3 - فروش "} +{"line": "شراب (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوشیدنی . 2 - می . 3 - جام می . 4 - دارویی که از شکر یا عسل پخته درست کنند. ؛ شراب در سر داشتن کنایه از: مست بودن "} +{"line": "شراب زده ( شراب زده . زَ د) (ص مف .) 1 - کسی که بر اثر بسیار خوردن شراب، دیگر میلی به آن ندارد. 2 - مست، بسیار مست "} +{"line": "شرابدار ( شرابدار .) (ص فا.) ساقی "} +{"line": "شرابه (شَ رّ بَ یا ب) [ ع . شرابة ] (اِ.) رشته ها و منگوله هایی که از کنار و حاشیة چیزی آویزند"} +{"line": "شراحی (شَ) [ ع . ] (ص نسب .) نوعی کباب که از گوشت شرحه شرحه (تکه تکه ) می پختند و در سطل می نهادند"} +{"line": "شرار (شَ) [ ع . ] (اِ.) جرقه "} +{"line": "شرار (ش ) [ ع . ] (ص .) جِ شر"} +{"line": "شرار ( شرار .) [ ع . ] (مص ل .) بدی کردن "} +{"line": "شرارت (شَ رَ) [ ع . شرارة ] 1 - (مص ل .) بدی کردن . 2 - (اِمص .) فتنه انگیزی "} +{"line": "شراره (شَ رَ یا رِ) [ ع . شرارة ] (اِ.) واحد شرار، جرقه "} +{"line": "شراست (شَ سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بد - خویی کردن . 2 - (اِمص .) بدخویی، بدخلقی . 3 - نزاع، خلاف "} +{"line": "شراع (ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چیز برافراشته، بادبان کشتی . 2 - خیمه . 3 - سایبان "} +{"line": "شرافت (شَ فَ) [ ع . شرافة ] (اِمص .)بزرگواری "} +{"line": "شران (شُ رّ) (ص فا. حامص .) 1 - پیاپی ریزان و روان . 2 - باران "} +{"line": "شراک (ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بند کفش از دوال . ج . شرُک . 2 - گیاه خشک باران رسیده "} +{"line": "شراکت (ش کَ) (مص ل .) شریک شدن "} +{"line": "شرایط (شَ) [ ع . ] (اِ.) جِ شریطه ؛ پیمان ها، قراردادها، قرارها"} +{"line": "شرایع (شَ یِ) [ ع . شرائع ] (اِ.) جِ شریعت "} +{"line": "شرایین (شَ) [ ع . ] (اِ.) جِ شریان "} +{"line": "شرب (شُ) [ ع . ] (مص م .) آشامیدن "} +{"line": "شرب (شَ) (اِ.) پارچه ای از کتان بسیار نازک و گرانبها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود"} +{"line": "شربت (شَ بَ) [ ع . شربة ] (اِ.) در فارسی : 1 - نوشیدنی . 2 - آب آمیخته با شکر یا عصارة میوه "} +{"line": "شربتی ( شربتی .) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - پیاله، جام . 2 - ریسمانی بسیار باریک و نازک "} +{"line": "شرج (شَ رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آمیختن (گوشت پخته یا خام و مانند آن ). 2 - بند بستن خریطه را. 3 - دروغ بستن بر کسی "} +{"line": "شرجی (شَ) (ص .) آب و هوای گرم و مرطوب ویژة مناطق ساحلی "} +{"line": "شرح (شَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آشکار کردن . 2 - توضیح دادن . 3 - گشودن "} +{"line": "شرحه (شَ حَ یا حِ) [ ع . شرحة ] (اِ.) پارة گوشت "} +{"line": "شرخ (شَ رْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریشه، اصل . 2 - اول جوانی . 3 - کنارة برآمدة چیزی "} +{"line": "شرخر (شَ. خَ) (اِمر.) کسی که ملک و مال مورد اختلاف یا چک و سفتة برگشتی را از صاحبانشان به بهای ارزان می خرد"} +{"line": "شرذمه (ش ذ مِ یا مَ) [ ع . شرذمة ] (اِ.)1 - گروه اندک از مردم . 2 - مقدار کم از چیزی . 3 - قطعه، پاره "} +{"line": "شرر (شَ رَ) [ ع . ] (اِ.) پارة آتش که به هوا پرد"} +{"line": "شرزه (شَ ز) (ص .)1 - خشمناک . 2 - زورمند. 3 - تند و تیز"} +{"line": "شرشر (شُ. شُ) (اِصت .) صدای ریزش مایع رقیق "} +{"line": "شرط (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قرار، پیمان . 2 - الزام و تعلق امری به امر دیگر"} +{"line": "شرطه (شَ یا شُ طِ) [ هند ] (اِ.) باد موافق "} +{"line": "شرطی (شُ) (ص نسب . اِمر.) گروهی از برگزیدگان اعوان حاکمان و والیان ؛ ج . شرط 1"} +{"line": "شرع (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دین . 2 - روش آیین "} +{"line": "شرعت (ش عَ) [ ع . شرعة ] (اِ.) 1 - شریعت، سنت . 2 - مثل . 3 - راهی که به سوی آب رود. 4 - عادت "} +{"line": "شرف (شَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - ارجمندی، بزرگواری . 2 - بلندی نسب . 3 - آبرو، عرض . 4 - قوت کوکب در برج و درجه ای از فلک "} +{"line": "شرفاء (شُ رَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ شریف ؛ بزرگان، نجیبان "} +{"line": "شرفاک (شَ) (اِ.) صدای پا"} +{"line": "شرفه (شَ فِ) (اِ.) 1 - صدای پا. 2 - مطلق آواز"} +{"line": "شرفه (شُ فَ) [ ع . شرفة ] (اِ.) کنگرة دیوار، کنگرة قصر. ج . شُرُفات "} +{"line": "شرفیاب (شَ رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که به شرف و افتخاری نایل آید. 2 - آن که به فرصت بزرگی می رسد"} +{"line": "شرفیابی ( شرفیابی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - نیل به شرف و افتخار. 2 - به خدمت بزرگی رسیدن . شرق (شَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برآمدن آفتاب . 2 - (اِ.) جای برآمدن آفتاب . 3 - یکی از جهات چهارگانه، مقابل غرب . 4 - روشنی آفتاب . 5 - سپیدی . 6 - خاور"} +{"line": "شرم (شَ) [ په . ] (اِ.) 1 - آزرم، خجلت . 2 - ناموس . 3 - آلت تناسلی "} +{"line": "شرمسار ( شرمسار .) (ص مر.)خجل، شرمنده، منفعل "} +{"line": "شرمنده (شَ مَ د) (ص مر.) خجل، شرمسار، شرمگین "} +{"line": "شرمگاه ( شرمگاه .) (اِمر.) آلت تناسلی (مرد یا زن .) 1"} +{"line": "شرمگین ( شرمگین .) (ص مر.) خجل، شرمنده "} +{"line": "شرنگ (شَ رَ) (اِ.) 1 - سمُ، زهر. 2 - هر چیز تلخ . 3 - حنظل "} +{"line": "شره (شَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حریص شدن . 2 - (اِ.) حرص، آز"} +{"line": "شره (شَ رِ) [ ع . ] (ص .) حریص، میل فراوان، طمع "} +{"line": "شرو ور (ش رُُ وِ) (اِمر.) (عا.) سخنان مزخرف و بیهوده "} +{"line": "شرود (شُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رمیدن . 2 - طلب حق باشد به خلاص از آفات و حجاب و بی قراری اندر آن که همة بلاهای طالب از حجاب افتد"} +{"line": "شرود (شَ) [ ع . ] (ص .) رمنده، رم کننده ؛ ج . شُرُد"} +{"line": "شرور (شَ) [ ع . ] (ص .) بدکار"} +{"line": "شرور (شُ) [ ع . ] (مص ل .) رمیدن "} +{"line": "شروع (شُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آغاز کردن . 2 - (اِ.) آغاز، ابتدا"} +{"line": "شروق (شُ) [ ع . ] (مص ل .) طلوع "} +{"line": "شرک (ش ) [ ع . ] (اِمص .) برای خدا شریک قایل شدن "} +{"line": "شرک (شَ رَ) [ ع . ] (اِ.) دام (صید)؛ ج . شُرُک و اشراک "} +{"line": "شرکاء (شُ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ شریک "} +{"line": "شرکت (ش کَ) [ ع . شرکة ] 1 - (مص ل .) شریک شدن . 2 - (اِمص .) شراکت، انبازی . 3 - شراکت بین چند نفر که هر یک به میزان سرمایة خود سهم دارد. ؛ شرکت سهامی شخص حقوقی که حقوق و تعهدات آن مستقل از حقوق و تعهدات سهامداران باشد و فعالیت آن براساس مجوز دولت مشروعیت یابد. ؛ شرکت سهامی عام یکی از انواع شرکت های سهامی که قسمتی از سرمایة آن از طریق فروش سهام به غیر مؤسسان (مردم ) تأمین شود. ؛ شرکت با مسئولیت محدود شرکتی که با مشارکت حداقل دو نفر سهام دار تأسیس شود. هر یک از شرکا بدون این که سرمایه به سهام یا قطعات سهام تقسیم شده باشد فقط به میزان سرمایة خود مسئولیت داشته باشد"} +{"line": "شریان (ش یا شَ) [ ع . ] (اِ.) سرخ رگ، رگی که خون را از قلب به سایر نقاط بدن می رساند"} +{"line": "شریح (شُ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آلت تناسلی زن، شرم زن . 2 - از اعلام مردان است "} +{"line": "شریحه (شَ حَ یا حِ) [ ع . ] (اِ.) قطعة گوشت "} +{"line": "شریر (شَ) [ ع . ] (ص .) بدکار. ج . اشرار"} +{"line": "شریطه (شَ طَ یا طِ) [ ع . شریطة ] (اِ.) 1 - شرط و پیمان ؛ ج . شرایط (شرائط ). 2 - دعا یا نفرینی که شاعر در اواخر قصیده به صورت «تا فلان باشد فلان باد» می آورد؛ تأبید"} +{"line": "شریعت (شَ عَ) [ ع . شریعة ] (اِ.)1 - آیین، روش . 2 - سنت و آیین پیامبران "} +{"line": "شریف (شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بزرگوار، بلند قدر. 2 - پاک نژاد، گهری "} +{"line": "شرینگ (ش ) [ انگ . ] 1 - (اِ.) پارچه، لباس و غیره . 2 - (مص .) آب رفتن، کوچک شدن، تکیدگی، افت به معنای کاهش حجم مواد"} +{"line": "شریک (شَ) [ ع . ] (ص .) انباز، همدست "} +{"line": "شست (شَ) (اِ.) انگشت بزرگ و پهن دست یا پا، انگشت نر، انگشت ابهام . ؛ شست کسی خبردار شدن ناگهان پی بردن، به فراست دریافتن "} +{"line": "شست ( شست .) (اِ.) قلاب و تور ماهیگیری، دام، کمند"} +{"line": "شست و شو (ی ) (شُ تُ) (اِمر.) شستن چیزی "} +{"line": "شست گر ( شست گر . گَ) (ص مر.) کمان دار، تیر - انداز"} +{"line": "شستن (شُ تَ) [ په . ] (مص م .) چیزی را با آب پاکیزه ساختن "} +{"line": "شسته (شُ تِ) (ص مف .) 1 - پاک شده، آب کشیده . 2 - (اِ.) دستارچه "} +{"line": "شستی (شَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به شست . 2 - (اِ.) تخته ای بیضی یا مستطیل که رنگ های مختلف روی آن چیده شود. در یک گوشة شستی بریدگی ای وجود دارد که جای شست دست چپ نقاش است . نقاش به هنگام کار بر روی شستی به وسیلة قلم مو رنگ ها ی لازم را مخلوط می کند و رنگ منظور را آم اده می سازد و سپس آن را به کار می برد. 3 - اشاره با شست به سیمِ بم "} +{"line": "شش (ش ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی بین پنج و هفت "} +{"line": "شش و پنج بازی ( شش .) (حامص .) 1 - قمار - بازی . 2 - حیله گری "} +{"line": "شش (شُ) [ په . ] (اِ.) ریه، جگر سفید، دستگاه تنفسی در انسان و اغلب حیوانات "} +{"line": "شش انداز (ش اَ) (ص فا.) = شش اندازه : 1 - کسی که شش بجول بازی کند. 2 - کسی که نرد بازد، نراد. 3 - کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد. 4 - ماه شب چهارده، بدر. 5 - نوعی خورش که از تخم مرغ با پیاز ترتیب دهند"} +{"line": "شش بانو (ش ) (اِمر.) (کن .) شش سیاره : زحل، مشتری، مریخ، زهره، عطارد و قمر (در نظر قدما)"} +{"line": "شش خانه ( شش خانه . نِ) (اِمر.) 1 - خیمه، پرده . 2 - خیمة مدور"} +{"line": "شش خنج ( شش خنج . خَ) (اِ.) گردکانی باشد که درون آن را خالی کنند و به جهت بازی قمار پر از سرب سازند"} +{"line": "شش دانگ ( شش دانگ .) (اِمر.) تمام چیزی "} +{"line": "شش سری ( شش سری . سَ) (ص نسب . اِمر.) زر خالص، طلای تمام عیار"} +{"line": "شش ضرب ( شش ضرب . ضَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - شش ضرب نتیجة خوب . 2 - (کن .) گوهر. 3 - زر، طلا. 4 - مشک . 5 - شکر. 6 - عسل . 7 - میوه "} +{"line": "شش و بش (ش شُ ب) (اِمر.) اصطلاحی دربازی نرد که یک طاس پنج خال و دیگری شش خال داشته باشد"} +{"line": "شش و پنج زن ( شش و پنج زن . زَ) (ص فا.) 1 - کنایه از: قمار باز و کسی که هر چه دارد در معرض تلف و نابودی می گذارد. 2 - کسی که از هر تعلقی آزاد است "} +{"line": "شش وپنج (ش شُ پَ) (اِمر.) 1 - اصطلاحی است در بازی نرد که یک تاس شش و یک تاس پنج بیاید. 2 - کنایه از: قمار و هر چیزی که در معرض تلف باشد"} +{"line": "شش پر ( شش پر . پَ) (اِمر.) 1 - نوعی گرز آهنین که دارای شش پهلو باشد. 2 - چوبدستی ضخیم و کوتاه دارای سری گرد که به وسیلة خطوط به شش قسمت شده و بر آن میخ های درشت کوبیده باشند"} +{"line": "ششدر ( ششدر . دَ) (اِمر.) 1 - هرچیز دارای شش در و شش جهت . 2 - در بازی نرد چنان است که یکی از بازیکنان، شش خانه مقابل مهره های حریف را گرفته باشد و او نتواند مهره های خود را حرکت دهد. 3 - (کن .) بسته بودن راه خروج و نجات "} +{"line": "ششدره (ش دَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - شش جهت . 2 - محل هلاک . 3 - عجز، زبونی "} +{"line": "ششلول ( ششلول . ) (اِمر.) نوعی سلاح گرم کوچک که جای شش فشنگ دارد"} +{"line": "ششلیک (ش ) [ تر. ] (اِمر.) نوعی خوراک از گوشت که به سیخ می کشند و روی آتش کباب می کنند"} +{"line": "قبایح (یِ) [ ع . قبائح ] (اِ.) ج . قبیحه "} +{"line": "ششه (شَ شَ یا ش ش ) (اِمر.) شش روز بعد از عید رمضان، که روزه داشتن در آن شش روز سنت است "} +{"line": "شصت (شَ) (اِ.)پنجاه به علاوة ده (60)، شش ده تا"} +{"line": "شط (شَ طّ) [ ع . ] (اِ.) رود بزرگ که وارد دریا شود. ج . شطوط "} +{"line": "شطاح (شَ طّ) [ ع . ] (ص .) گستاخ "} +{"line": "شطار (شَ طّ) [ ع . ] (ص .) 1 - شطرنج باز. 2 - قمارباز"} +{"line": "شطار ( شطار .) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار زیرک . 2 - بسیار خبیثت . 3 - چاقوکش "} +{"line": "شطارت (شَ رَ) [ ع . شطارة ] 1 - (مص ل .) شوخ و بی باک شدن . 2 - (اِمص .) شوخی، بی باکی، چالاکی، زرنگی . 3 - ترک موافقت مردمان به سبب خباثت و لئامت "} +{"line": "شطح (شَ) [ ع . ] (اِ.) حرف ها و سخن های به ظاهر کفرآمیزی که عارف از شدت وجد و حال بر زبان می راند"} +{"line": "شطحیات (شَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ شطحیه ؛ سخنانی که ظاهر آن خلاف شرع باشد"} +{"line": "شطر (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جزو، پاره . 2 - نیمة چیزی "} +{"line": "شطرنج (شَ رَ) [ معر. ] (اِ.) = شترنگ : نوعی بازی فکری به وسیلة مهره هایی با نام های شاه، وزیر، اسب، رخ، فیل، سرباز"} +{"line": "شطط (شَ طَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - دوری از حق . 2 - ستم، ظلم . 3 - زیادت "} +{"line": "شطن (شَ طَ) [ ع . ] (اِ.) ریسمان "} +{"line": "شعار (ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشانه، علامت . 2 - نشانه ای مخصوص که گروهی از مردم به وسیلة آن یکدیگر را بشناسند. 3 - لباس زیر. 4 - رسم، عادت "} +{"line": "شعاع (شُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نور خورشید. 2 - روشنایی، پرتو. 3 - نصف قطر، خطی مستقیم از مرکز دایره به نقطه ای از محیط دایره "} +{"line": "شعایر (شَ یِ) (اِ.) جِ شعاره، شعیره - نشانه ها، علامت ها. 2 - هر یک از مناسک حج . 3 - آداب و رسوم مذهبی یا ملی "} +{"line": "شعب (شَ عْ) [ ع . ] (اِ.) قبیلة بزرگ که از آن قبایلی چند منشعب شود"} +{"line": "شعب (ش عْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دره . 2 - ناحیه . 3 - قبیله "} +{"line": "شعب (شُ عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ شعبه ؛ شاخه ها"} +{"line": "شعبان (شَ) [ ع . ] (اِ.) ماه هشتم از سال قمری "} +{"line": "شعبده (شَ یا شُ بَ د) [ ع . شعبدة ] (اِ.) 1 - (مص ل .) تردستی کردن . 2 - (اِ.) حقه، نیرنگ "} +{"line": "شعبه (شُ بَ یا ب) [ ع . شعبة ] (اِ.) 1 - شاخه . 2 - جوی آبی که از یک نهر بزرگ جدا گردد. 3 - فرقه، دسته . 4 - فرعی که از اصلی جدا شود. ج . شعب "} +{"line": "شعث (شَ عِ) [ ع . ] (ص .) ژولیده موی "} +{"line": "شعر (ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سخن موزون . 2 - (عا.) حرف بی اساس "} +{"line": "شعر (شَ) [ ع . ] (اِ.) موی "} +{"line": "شعرا (شُ عَ) [ ع - فا. ] (ص . اِ.) جِ شاعر؛ گویندگان، چامه سرایان "} +{"line": "شعرباف (شَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که از موی یا ابریشم پارچه بافد، موی تاب "} +{"line": "شعری (ش را) [ ع . ] (اِ.) نام دو ستاره نورانی در دو صورت فلکی سگ بزرگ و سگ کوچک که به شعرای یمانی و شعرای شامی معروفند"} +{"line": "شعشع (شَ شَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نور افکندن . 2 - (ص .) تابنده "} +{"line": "شعشعانی (شَ شَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - تابنده . 2 - لطیف "} +{"line": "شعشعه (شَ شَ عَ یا عِ) [ ع . شعشعة ] (مص ل .) پراکنده شدن نور"} +{"line": "شعف (شَ عَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خوشحال شدن . 2 - (اِ مص .) خوشحالی "} +{"line": "شعفه (شَ عَ فَ یا فِ) [ ع . شعفة ] (اِ.) 1 - سر کوه، رأس جبل . 2 - پاره ای از موی مجتمع در سر. 3 - باران نرم . 4 - سر قلب، آن جا که به علاقة رگ آویزان است ؛ ج . شعف، شعوف، شاف، شعفات "} +{"line": "شعله (شُ لَ یا لِ) [ ع . شعلة ] (اِ.) 1 - زبانه آتش . 2 - فروغ، روشنی "} +{"line": "شعله ور ( شعله ور . وَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) چیزی که آتش در آن گرفته باشد، مشتعل "} +{"line": "شعواء (شَ) [ ع . ] (ص .) متفرق، منتشر"} +{"line": "شعوب (شُ) [ ع . ] (اِ.) جِ شعب ؛ قبایل بزرگ "} +{"line": "شعوبی ( شعوبی .) [ ع . ] (ص نسب .) کسی که عرب را پست شمارد"} +{"line": "شعور (شُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دریافتن . 2 - (اِ مص .) ادراک . 3 - آگاهی "} +{"line": "شعیر (شَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جو"} +{"line": "شغ (شَ) (اِ.) شاخ "} +{"line": "شغا (شَ) (اِ.) ترکش، تیردان "} +{"line": "شغار (شُ) (اِ.) خاکستر و بقایای حاصل از سوختن اشنان قصارین که حاوی مقداری کربنات پتاسیم است و به همین جهت در صابون سازی به کار می رود؛ سنگ گازران، حجرلوقواغرافس "} +{"line": "شغال (شَ) [ په . ] (اِ.) جانوری است پستاندار از راستة گوشت خواران شبیه به سگ، که دارای دُمی پُر مو می باشد"} +{"line": "شغالی (شَ) (اِمر.) نوعی از انگور"} +{"line": "شغب (شَ غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برانگیختن فتنه و فساد. 2 - (اِ.) آشوب، شور و غوغا"} +{"line": "شغربغر (شَ غَ بَ غَ) (ص مر.) پراکنده و پریشان "} +{"line": "شغل (شُ) [ ع . ] (اِ.) کار، پیشه "} +{"line": "شفا (ش ) [ ع . شفاء ] 1 - (مص ل .) تندرستی یافتن پس از بیماری . 2 - (اِمص .) بهبودی، تندرستی . 3 - (اِ.) درمان "} +{"line": "شفاخانه ( شفاخانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.)بیمارستان "} +{"line": "شفاعت (شَ عَ) [ ع . شفاعة ] 1 - (مص ل .) خواهش کردن . 2 - درخواست بخشش یا کمک کردن از کسی برای دیگری . 3 - (اِمص .) خواهش "} +{"line": "شفاف (شَ فّ) [ ع . ] (ص .) هرچیز لطیف و نازک که از پشت آن چیزهای دیگر دیده شود"} +{"line": "شفاهی (ش ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به شفاه، لبی، زبانی "} +{"line": "شفت (شَ) (ص .) 1 - ستبر، ناهموار. 2 - در اصطلاح گیاه شناسی میوة گوشتدار مانند: هلو، شفتالو، زردآلو"} +{"line": "شفتالو ( شَ) (اِمر.) درختی از تیرة گل سرخیان که از گونه های هلو به شمار می رود. میوه اش از هلو کوچک تر است . گل، برگ و دیگر اجزای این گیاه مانند هلوست "} +{"line": "شفترنگ (شَ رَ) (اِمر.) نوعی شلیل قرمز"} +{"line": "شفته (شَ تَ یا تِ) (اِ.) بیضه مانندی است از ریسمان که بر دوک پیچیده شود"} +{"line": "شفته (ش تِ) (اِ.) مخلوطی از آب و آهک و خاک و شن که در پی ریزی ساختمان به کار می رود"} +{"line": "شفرا (شَ) (اِ.) چاپلوسی، چرب زبانی "} +{"line": "شفره (شَ رَ یا رِ) [ ع . شفرة ] (اِ.) 1 - کارد بزرگ و پهن . 2 - تیزی شمشیر"} +{"line": "شفش (شَ) (اِ.) نی و چوبی که حلاج پنبه را با آن می زند"} +{"line": "شفش ( شفش .) (اِ.) 1 - شاخ درخت . 2 - شوشه، شفشه "} +{"line": "شفشاهنگ ( شَ هَ) (اِ.)1 - آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگران به وسیلة آن طلا و نقره را می کشند تا ب ه صورت سیمی باریک درآید. 2 - کمان حلاجی . 3 - شاخسار"} +{"line": "شفشه ( شفشه .) (اِ.) موی چندی از کاکل و زلف معشوق که بر روی او افتاده باشد"} +{"line": "شفشه (شَ ش ) (اِ.) 1 - شوشة طلا و نقره . 2 - شاخة راست و نازک درخت . 3 - چوبی که حلاجان با آن پنبه زنند"} +{"line": "شفع (شَ) [ ع . ] (اِ.) زوج (عدد)، جفت ؛ ج . اشفاع، شفاع "} +{"line": "شفعه (شُ عَ یا عِ) [ ع . شفعة ] (اِ.) حق همسایگی "} +{"line": "شفق (شَ فَ) [ ع . ] (اِ.) سرخی افق پس از غروب آفتاب "} +{"line": "شفقت (شَ فَ قَ) [ ع . شفقة ] (اِمص .) مهربانی، دلسوزی "} +{"line": "شفه (شَ فَ یا فِ) [ ع . شفة ] (اِ.) لَب "} +{"line": "شفوده (شُ دَ یا د) (اِ.) هفته، ایام هفته "} +{"line": "شفک (شُ فَ) (ص .) 1 - ابله، نادان . 2 - بی - هنر، جلف . 3 - فرسوده "} +{"line": "شفیع (شَ) [ ع . ] (ص .) شفاعت کننده، پایمرد"} +{"line": "شفیق (شَ) [ ع . ] (ص .) مهربان، دلسوز"} +{"line": "شق (شَ) [ ع . ] (اِ.) شکاف، چاک "} +{"line": "شق (ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ناحیه . 2 - کرانه، سو. 3 - نیمة چیزی . 4 - یک طرف بدن یا بار"} +{"line": "شق القمر (شَ قُّ لْ قَ مَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - شکافتن ماه که یکی از معجزات پیغمبر اسلام است . 2 - (عا.) کاری عجیب و خارق العاده "} +{"line": "شق و رق (شَ قُّ رَ قُ) (ص مر.) (عا.) راست و مستقیم "} +{"line": "شقاء (ش ) [ ع . ] (اِمص .) سختی، بدبختی "} +{"line": "شقاق (ش ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دشمنی ورزیدن . 2 - (اِمص .) دشمنی "} +{"line": "شقاقل (شَ قُ) (اِ.) زردک صحرایی ؛ گیاهیست از نوع هویج "} +{"line": "شقاوت (شَ وَ) [ ع . شقاوة ] 1 - (مص ل .) بدبخت شدن .2 - (اِمص .)بدبختی .3 - سخت - دلی "} +{"line": "شقایق (شَ یِ) (اِ.) گیاهی است یکساله از تیرة خشخاش که غالباً در مزارع و کشتزارها م ی روید. گلش منفرد و بزرگ و زیبا به رنگ قرمز است "} +{"line": "شقشقه (شَ شَ قَ یا ق ِ) [ ع . شقشقة ] (مص ل .) بانگ کردن شتر"} +{"line": "شقشقه (ش ش قِ یا قَ) [ ع . شقشقة ] (اِ.) چیزی مانند ریه که شتر هنگام هیجان از دهان خود خارج می کند. ج . شقاشق "} +{"line": "شقل (شَ) [ معر. ] (مص م .) سنجیدن، وزن کردن "} +{"line": "شقه (شَ قَّ یا قُِ) [ ع . شقة ] (اِ.) پاره ای از چیزی "} +{"line": "شقه کردن ( شقه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) دوپاره کردن "} +{"line": "شقی (شَ) [ ع . ] (ص .) بدبخت "} +{"line": "شقیق (شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن چه که از میان دو نیمه شده، هر یک از آن دو شقیق دیگری است . 2 - برادر ابی و امی . 3 - نظیر، مثل "} +{"line": "شقیقه (شَ قَ یا قِ) [ ع .شقیقة ] (اِ.) 1 - خواهر. 2 - گیج گاه، کنار پیشانی . ج . شقائق "} +{"line": "شل ( شل .) [ ع . ] (ص .) کسی که دست یا پایش ناقص باشد"} +{"line": "شل (شُ) (ص .)1 - نرم . 2 - وارفته . 3 - سست . 4 - آبکی . ؛ شل کن سفت کن درآوردن کنایه از: دستورهای متضاد دادن یا اعمال متناقض کردن "} +{"line": "شل (ش ) (اِ.) نیزة کوتاه "} +{"line": "شل (شَ) (اِ.) پوست نازک رنگینی که در میان درز کفش و موزه و یراق زین اسب نهاده بدوزند به جهت خوش آیندگی "} +{"line": "شل (شَ) (اِ.) ران، ران انسان یا حیوان "} +{"line": "شل و ول (شُ لُ وِ) (ص مر.) (عا.) 1 - سست و وارفته . 2 - آشفته، پریشان "} +{"line": "شلاق (شَ لّ) [ تر. ] 1 - (اِ.) تازیانه . 2 - (ص .) شوخ . 3 - مفسد"} +{"line": "شلاق کش ( شلاق کش . کَ یا کِ) [ تر - فا. ] (ق مر.) (عا.) سریع "} +{"line": "شلاقی ( شلاقی .) [ تر - فا. ] (ق مر.) به سرعت "} +{"line": "شلال (ش ) (اِ.) 1 - نوعی دوختن و آن چنان است که دو طرف پارچه را برهم نهند و کوک های خرد و ریز بر وی زنند بطوری که دو روی آن مشابه باشد، برخلاف بخیه که دو روی آن با یکدیگر مشابهت ندارد. 2 - بخیة درشت "} +{"line": "شلال ( شلال .) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه پراکنده، قوم متفرق . 2 - گروهی که شتران را برانند"} +{"line": "شلاله (شَ لَّ) [ ع . شلالة ] (اِ.) آبشار"} +{"line": "شلان بها (ش بَ) (اِ.) مالیاتی که به مناسبت اعیاد وصول می شد"} +{"line": "شلتاق (شَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - مرافعه، نزاع . 2 - غوغا، همهمه . 3 - تجاوز، تعدی "} +{"line": "شلتوک (شَ) (اِ.) برنجی که هنوز پوستش را نکنده باشند"} +{"line": "شلخته ( شلخته .) (اِ.) تیپا"} +{"line": "شلخته (شَ لَ تِ) (اِ.) (عا.) زنی که کارهایش بی نظم و ترتیب باشد"} +{"line": "شلختگی (شَ لَ تِ یا تَ) (حامص .) بی - نظمی، بی ترتیبی "} +{"line": "شلغم (شَ غَ) (اِ.) گیاهی است از تیرة صلبیان که دارای ریشه ای غده ای محتوی مواد ذخیره ای می باشد. دارای ویتامین C فراوان و املاح مفید برای بدن است "} +{"line": "شلف (شَ لْ) (ص .) زن بدکاره، فاحشه "} +{"line": "شلفیه (شَ یِّ) [ فا - ع . ] (اِ.) فرج زن "} +{"line": "شلم شوربا (شَ لَ) (ص مر.) (عا.) درهم و برهم، آشفته "} +{"line": "شلمابه (شَ لَ بَ یا ب) (اِمر.) = شلماب : 1 - آب شلغم . 2 - شلغم در آب جوشانیده "} +{"line": "شلنگ (شَ لَ) (اِ.) 1 - گام بلند. 2 - نوعی جست و خیز با گام های بلند به هنگام راه رفتن . ؛ شلنگ تخته انداختن الف - با حرکات بی قاعده و مستانه بالا و پایین جستن، رقص شتری کردن . ب - ول گشتن و همه جا رفتن "} +{"line": "شله (شَ لَّ) (اِ.) جایی که در آن آشغال و خاکروبه ریزند"} +{"line": "شله (شَ لَ یا لِ) (اِ.) قصاص "} +{"line": "شله (شُ لِّ) (اِ.) آش برنج، شوربا"} +{"line": "شله (شُ لَ یا لِ) (اِ.) 1 - جای خاکروبه و زباله . 2 - فرج (زن )، شرم زن . 3 - لته ای که زنان در ایام حیض در شرم خود نهند"} +{"line": "شله بریان ( شله بریان . ب) (اِمر.) نوعی غذا. طرز تهیة آن چنین است : گوشت را با نخود خیس کرده و پوست گرفته مانند آبگوشت بار کنند. پس از طبخ استخوان های آن را کشیده، مقداری مساوی گوشت و برنج علاوه کرده مانند دمپخت می پزند. آب آن که تمام شد، پیاز داغ روی آن داده زیره می پاشند"} +{"line": "شله زرد ( شله زرد . زَ) (اِمر.) نوعی غذای ایرانی به صورت شله ای که با برنج، شکر، گلاب و زعفران تهیه می شود و آن را با خلال پسته و بادام و دارچین تزیین می کنند"} +{"line": "شله قلمکار ( شله قلمکار . قَ لَ) (اِمر.) 1 - نوعی آش که در آن نخود پوست گرفته، عدس، لوبیا، گوشت، پیاز، برنج و سبزی می ریزند. 2 - (عا.) هر چیز قَر و قاطی "} +{"line": "شله کردن (شَ لِ. کَ دَ) (مص م .) قصاص کردن "} +{"line": "شلوار (شَ) (اِ.)نوعی لباس که معمولاً مردان پوشند و از کمر تا مچ پا را می پوشاند، تنبان "} +{"line": "شلوغ (شُ) (اِ.) (عا.) 1 - ازدحام . 2 - سر و - صدا. 3 - (ص .) جنجالی . 4 - پرحرف "} +{"line": "شلپ شلوپ (ش لِ. شُ) (اِ.) صدای دست و پا زدن در آب "} +{"line": "شلپوی (شَ پُ) (اِ.) صدای پا، صدای پای کسی که آهسته راه می رود"} +{"line": "شلک (شَ) (اِ.) زالو، زلو"} +{"line": "شلک (ش ) (اِ.) گل تیرة سیاه چسبنده "} +{"line": "شلکک (ش کَ) (اِ.) 1 - ناودان . 2 - سوراخ راه آب در ته دیوار"} +{"line": "شلیته (شَ تِ) (اِ.) = شلیطه : نوعی دامن کوتاه و گشاده و پرچین که در قدیم زنان روی شلوار می پوشیدند"} +{"line": "شلیدن (شَ دَ) (مص ل .) لنگ و ناقص راه رفتن "} +{"line": "شلیل (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جامه ای است که در زیر زره پوشند. 2 - زره کوچک که در زیر زره بزرگ پوشیده می شود"} +{"line": "شلیل (شَ) (اِ.) = شلیر: درختی است از تیرة گل سرخیان، میوة آن لطیف و شیرین و شبیه زردآلو و یکی از گونه های هلوست . شکیر، شفترنگ، شفرنگ، مالانک، تالانک، تالانه، نگینان و رنگینا نیز گفته شده "} +{"line": "شلینگ (ش ) [ انگ . ] (اِ.) پول انگلیسی معادل 120 لیرة استرلینگ "} +{"line": "شلیک (ش لُ) (اِ.) = شلک : صدای خالی شدن توپ یا تفنگ، رها کردن گلوله "} +{"line": "شم (شَ) (مص ل .) 1 - رمیدن . 2 - آشفته شدن "} +{"line": "شم (شَ مّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بوییدن . 2 - (اِ.) یکی از حواس پنجگانه که وظیفه اش درک بوی هاست . 3 - بو. 4 - ادراک "} +{"line": "شم ( شم .) (اِ.) چارق "} +{"line": "شم (شَ) (اِ.) ناخن "} +{"line": "شما (ش ) [ فر . ] (اِ.) تصویری کلی از چیزی بدون جزییات آن "} +{"line": "شماتت (شَ تَ) [ ع . شماتة ] 1 - (مص ل .) شاد شدن به غم دشمن . 2 - (مص م .) سرزنش کردن، سرزنش "} +{"line": "شماتیک (ش ) [ فر . ] (ص .) دارای طرح کلی ؛ مربوط به شما"} +{"line": "شماخ (شَ) (اِ.) نک شاماخ "} +{"line": "شمار (شُ) [ په . ] (اِ.)1 - حساب . 2 - حد، اندازه . 3 - عدد. 4 - نمره "} +{"line": "شمارخواه ( شمارخواه . خا) (ص فا.) = شمار - خواهنده : 1 - آن که حساب کارها و اعمال طلبد. 2 - خدای تعالی، دیان "} +{"line": "شماردن (شُ دَ) (مص م .) نک شمردن "} +{"line": "شماره (شُ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - عدد، شمار. 2 - عددی که نماد و نشانة چیزی است . 3 - عددی که نوبت یا رتبة کسی یا چیزی را نشان دهد. 4 - عددی که اندازة چیزی را نشان دهد. 5 - هر واحد از روزنامه، مجله و مانند آن "} +{"line": "شمیده (شَ دَ یا د) (ص مف .) 1 - رمیده، ترسیده . 2 - بیهوش شده . 3 - پریشان، آشفته "} +{"line": "قشر (قِ) [ ع . ] (اِ.) پوست . ج . قشور"} +{"line": "شماره گذاری ( شماره گذاری . گُ) 1 - (اِمص .) تعیین کردن یا نوشتن شمارة چیزی . 2 - (اِمر.) دایره ای در ادارة راهنمایی و رانندگی که کارش تعیین شمارة وسیلة نقلیه هاست "} +{"line": "شماس (شَ مّ) [ ع . ] (اِ.) از اصل سریانی به معنی خادم کلیسا، مقامی پایین تر از کشیش "} +{"line": "شماطه دار (شَ مّ طَ یا طِ) [ معر. ] (اِفا.) صدادار"} +{"line": "شمال (ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سمت روبروی ما وقتی که خورشید در سمت راستمان باشد. 2 - سمت چپ "} +{"line": "شماله (شَ لَ) (اِ.) شمع "} +{"line": "شمامه (شَ مّ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دستنبو. 2 - هر چیز خوشبو که در دست گیرند و ببویند. 3 - قندیل، چراغ دان "} +{"line": "شمان (شَ) (ص فا.) 1 - هراسان و بانگ کننده . 2 - رمنده . 3 - آشفته، پریشان "} +{"line": "شمانیدن (شَ دَ) (مص م .) 1 - به بانگ و غریو داشتن . 2 - رماندن . 3 - آشفته کردن . 4 - پریشان ساختن "} +{"line": "شماگنده (شَ گَ دَ یا د) (ص .) 1 - متعفن . 2 - زن بدبوی "} +{"line": "شمایل (شَ یِ) [ ع . شمائل ] (اِ.) 1 - جِ شمال و شمله ؛ طبع ها، خوی ها. 2 - شکل، صورت . 3 - تصویر بزرگان دینی و مذهبی "} +{"line": "شمت (شَ مَّ) [ ع . شمة ] (اِ.) 1 - (مص م .) واحد شم : یکبار بوییدن . (اِ.) 2 - بوی اندک . 3 - مقدار کم، اندک "} +{"line": "شمخال (شَ) [ ع . ] (اِ.) حربة آتشی سرپر که سربازان قدیم بکار می بردند"} +{"line": "شمد (شَ مَ) (اِ.) پارچة نازک سفید که هنگام استراحت روی خود اندازند"} +{"line": "شمد ( شمد .) (اِ.) = شمذ: نان سفید نیکو"} +{"line": "شمر (ش ) (اِ.) 1 - شمر بن ذی الجوشن قاتل امام حسین (ع ). 2 - (کن .) شخص بسیار خشن و سختگیر و ظالم و بدخو. ؛ شمر هم جلودار کسی نبودن کنایه از: هیچ چیز یا هیچ قدرتی توانایی ممانعت از خلاف کاری یا تندروی کسی را نداشتن "} +{"line": "شمر (شَ مَ) (اِ.) 1 - آبگیر. 2 - حوض کوچک "} +{"line": "شمردن (ش مُ دَ) [ په . ] (مص م .) = شمریدن : 1 - حساب کردن . 2 - به حساب آوردن "} +{"line": "شمرده (ش یا شُ مُ د یا دَ) (ص مف .) 1 - حساب کرده، شماره کرده . 2 - محسوب داشته "} +{"line": "شمس (شَ) [ ع . ] (اِ.) آفتاب، خورشید"} +{"line": "شمسه (شَ س ) [ ازع . ] (اِ.) 1 - خورشید مانندی که از فلز درست می کنند و بالای قبه یا جای دیگر نصب کنند. 2 - نقشی خورشید مانند که در تذهیب یا طراحی پارچه بکار می رود"} +{"line": "شمش (ش ) (اِ.) 1 - طلا و نفرة گداخته که در ناوچه ریخته و به شکل شوشه و میله درآورده باشند. 2 - هر فلزی که هنوز به آن شکل نداده یا با آن چیزی نساخته باشند"} +{"line": "شمشاد (ش ) [ په . ] (اِ.) درختی است از راستة دو لپه ای ها و دارای برگ های کوچک گرد که همیشه سبز است . چوب آن سخت و محکم است . شمشاد اناری، شمشاد نعناعی، شمشاد فرنگی، بقس، عثق و کیش نیز گفته می شود"} +{"line": "شمشه (ش ش ) (اِ.) ابزاری از جنس چوب یا فلز مانند خط کش به درازی یک یا دو متر که برای تراز کردن آجرها به کار رود"} +{"line": "شمشیر (شَ) [ په . ] (اِ.)سلاحی آهنین و فولادین که دارای تیغه ای بلند و منحنی و برنده است . ؛ شمشیر را از رو بستن کنایه از: حالت تهدیدآمیز به خود گرفتن . ؛ شمشیر را غلاف کردن کنایه از: از تهدید دست کشیدن و از در سازش درآمدن "} +{"line": "شمع (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - موم . 2 - آلتی که از موم یا پیه سازند و در میان آن فتیله ای قرار دهند و آن را برفروزند تا روشنایی دهد. 3 - آلتی در انتهای سیلندر و روی سرسیلندر که روی موتور اتومبیل نصب می شود"} +{"line": "شمعدانی (شَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) گیاهی است از ردة دو لپه ای های جدا گلبرگ . گل هایش زیبا و به رنگ های سرخ یا صورتی یا ارغوانی یا سفید. از گل های زینتی است و قلمة آن را در گلدان یا باغچه می کارند"} +{"line": "شمعک (شَ عَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) 1 - شمع کوچک . 2 - ستونی کوچک برای محافظت بنا یا دیوار مشکوکی که بیم خرابی آن رود"} +{"line": "شمل (شَ مَ) (اِ.) چارق، کفش چرمی ساده "} +{"line": "شمل (شَ مْ یا مَ) [ ع . ] (اِ.) گروه، جماعت "} +{"line": "شمن (شَ مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - راهب بودایی یا برهمایی . 2 - بت پرست "} +{"line": "شمنده (شَ مَ د) (ص فا.) 1 - رمنده، ترسنده . 2 - بیهوش شونده . 3 - آشفته شونده "} +{"line": "شمنده ( شمنده .) (ص فا.) بوینده "} +{"line": "شمه (شَ مَّ) [ ع . شمة ] (اِ.) 1 - بوی خوش . 2 - اندک، کم "} +{"line": "شمه (ش مَ) (اِ.) 1 - اولین شیری که از گاو یا گوسفند پس از زاییدن دوشند. 2 - سرشیر"} +{"line": "شموس (شُ) [ ع . ] (ص .) سرکش، چموش "} +{"line": "شموس (شُ) [ ع . ] (اِ.) جِ شمس ؛ خورشیدها"} +{"line": "شمول (شُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرا گرفتن، احاطه کردن . 2 - (اِمص .) احاطه "} +{"line": "شمپانزه (شَ ز) [ فر. ] (اِ.) گونه ای از میمون انسان نما که بدون دم است و در جنگل های افریقا زندگی می کند. قدش از انسان کوتاه تر و بدنش از موهای دراز پوشیده شده است "} +{"line": "شمیدن (شَ دَ) (مص ل .) 1 - ترسیدن، رمیدن . 2 - بیهوش شدن . 3 - آشفته گشتن . 4 - بانگ و غریو برآوردن "} +{"line": "شمیدن (شَ دَ) (مص ل .) بوییدن "} +{"line": "شمیده ( شمیده . ) (ص مف .) بوییده، مشموم "} +{"line": "شمیز (شُ) [ فر. ] (اِ.) مقوا"} +{"line": "شن (ش ) (اِ.) خرده سنگ هایی که از ریگ نرم ترند"} +{"line": "شن زار (ش ) (اِمر.) بیابان پر شن "} +{"line": "شنا (ش ) (اِ.) حرکت انسان یا جانور در زیر یا روی آب با کمک حرکات منظم وهمآهنگ دست و پا که انواع مختلف دارد. ؛ شنا ی کرال معمول ترین و سریع ترین نوع شنا در آب که در آن دست ها هر بار که از آب بیرون می آیند از کنار گوش داخل آب می شوند و همزمان با آن پاها به صورت متناوب به آب ضربه می زنند و آن دو نوع است : الف - کرال پشت . ب - کرال سینه . ؛ شنا ی پروانه نوعی شنا که در آن شناگر مانند بال زدن پروانه هر دو دست خود را همزمان در آب فرو می کند و بیرون می آورد. ؛ شنا ی قورباغه نوعی شنا که مانند حرکات قورباغه با باز کردن دست ها و جمع کردن همزمان پاها و بالعکس همراه است . ؛ شنا ی زیرآبی نوعی شنا که با پیمودن مسافتی در زیر آب انجام می شود. ؛ شنا ی امدادی نوعی شنا که چهار نفر به صورت یک تیم به طور امدادی طول مسیر مسابقه را طی می کنند. ؛ شنا ی استقامت نوعی مسابقة شنا با مسافت های طولانی با انواع شناها که معمولاً در آب های آزاد صورت می گیرد. ؛ شنا ی مختلط نوعی مسابقة شنا که در آن از چهار نوع شنای مختلف کرال سینه، کرال پشت، قورباغه و پروانه استفاده می شود. ؛ شنا ی آزاد نوعی مسابقة شنا که شناگر برای طی کردن مسیر مسابقه آزاد است از انواع مختلف شنا استفاده کند"} +{"line": "شناخت (ش ) 1 - (مص م .) شناسایی . 2 - (اِمص .) دریافت . 3 - معرفت "} +{"line": "شناختن (ش تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - دانستن . 2 - اقرار کردن . 3 - دوستی داشتن "} +{"line": "شنار (شَ) (اِ.) شاخة نورسته "} +{"line": "شنار (شَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) عار، ننگ . 2 - زشت - ترین عیب . 3 - در فارسی، شوم، نامبارک "} +{"line": "شناس (ش ) (ص .) (عا.) آشنا"} +{"line": "شناسا (ش ) (ص فا.) 1 - شناسنده . 2 - دریافت - ک ننده "} +{"line": "شناسانیدن (ش دَ) (مص م .) = شناساندن : آشنا کردن، معرفی کردن "} +{"line": "شناسایی ( شناسایی .) (حامص .) 1 - آگاهی . 2 - معرفت، علم "} +{"line": "شناسنامه (ش مِ) (اِمر.) دفترچه ای صادره از طرف ادارة ثبت احوال که در آن مشخصات شخص از قبیل : نام، نام خانوادگی، نام پدر و مادر، تاریخ و محل تولد نوشته می شود"} +{"line": "شناسه (ش س ) (اِ.) جزیی از فعل است که در هر صیغه تغییر می کند و مفهوم شخص و عدد را به فعل می افزاید"} +{"line": "شناعت (ش عَ) [ ع . شناعة ] 1 - (مص ل .) زشت شدن . 2 - (اِمص .) زشتی، بدی "} +{"line": "شناه (ش هْ) (اِ.) نک شنا"} +{"line": "شناور (ش وَ) (ص مر.) 1 - چیزی که روی آب حرکت کند. 2 - چالاک . 3 - بی باک "} +{"line": "شناگر (ش گَ) (ص مر.) کسی که در آب شنا کند"} +{"line": "شنایع (شَ) [ ع . ] (اِ.) ج . شنیعه - زشتی ها، بدی ها، کارهای زشت . 2 - خطاها. 3 - فتنه ها، فسادها"} +{"line": "شنب (شَ یا شُ) (اِ.) گنبد، قبه "} +{"line": "شنبد (شَ بَ) (اِ.) شنبه "} +{"line": "شنبذ (شَ بَ) (اِ.) شنبه "} +{"line": "شنبلیله (شَ بَ لَ یا لِ) (اِ.) گیاهی است علفی و یکساله از تیرة سبزی آساها. برگ هایش متناوب و مرکب از سه برگچه است . گل هایش منفرد و به رنگ زرد روشن یا بنفش و یا مایل به رنگ سفید است . میوة این گیاه به نام خمیده و به طول 3 تا 10 سانتیمتر است . بویش قوی و طعمش تلخ و معطر است "} +{"line": "شنبه (شَ بَ یا ب) (اِ.) روز اول هفته مسلمانان و یهودیان "} +{"line": "شنج (شَ) (اِ.) 1 - سرین، کفل . 2 - دماغة کوه "} +{"line": "شندرغاز (ش دَ) (اِمر.) (عا.) چندرغاز، پول اندک و ناچیز"} +{"line": "شندف (شَ دَ) (اِ.) طبل، نقارة بزرگ "} +{"line": "شنعت (شُ عَ) [ ع . شنعة ] (اِمص .) 1 - زشتی، بدی، قبح . 2 - طعنه "} +{"line": "شنفتن (ش نُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - شنیدن . 2 - بوی کردن "} +{"line": "شنقصه (شَ قَ ص یا صَ) [ ع . شنقصة ] (مص م .) 1 - استقصای زیاده از حد کردن . 2 - جور و تعدی بی حد بر رعایا"} +{"line": "شنل (ش نِ) [ روس . ] (اِ.) پوشاک گشاد و بدون آستین که روی دوش اندازند"} +{"line": "شنه (شَ نَ یا نِ) (اِ.) لعنت، نفرین "} +{"line": "شنه ( شنه .) (اِ.) 1 - آواز و صدای چیزی (مانند صریر قلم و آواز نفیر و نای و سورنای ). 2 - آواز جانوران (اهلی و وحشی )"} +{"line": "شنه ( شنه .) (اِ.) آلتی است که برزیگران برای باد دادن غلة کوفته شده به کار برند تا غله از کاه جدا گردد؛ چارشاخ "} +{"line": "شنوا (ش نَ) (ص فا.) شنونده، سمیع "} +{"line": "شنوانیدن (شَ نَ دَ) (مص م .) 1 - به گوش رسانیدن . 2 - وادار به شنیدن کردن "} +{"line": "شنوایی (شَ یا ش )1 - (حامص .) عمل شنیدن . 2 - (اِ.) یکی از حواس ظاهره و آن شنیدن اصوات است "} +{"line": "شنود (شُ) 1 - (اِمص .) عمل شنیدن . 2 - (اِ.) دستگاه رسانه ای مخفی برای جاسوسی و کنترل مخالفان "} +{"line": "شنودن (شُ دَ) (مص م .) شنیدن "} +{"line": "شنوسه (ش س ) (اِ.) اِشنوسه، عطسه "} +{"line": "شنگ (شَ) (ص .) 1 - شوخ و شیرین رفتار. 2 - زیبا، ظریف . 3 - عیار. 4 - دزد. 5 - ابله، بی - فرهنگ "} +{"line": "شنگرف (شَ گَ) (اِ.) شنجرف، اکسید سرب که سرخ رنگ است و از آن در نقاشی استفاده م ی کنند"} +{"line": "شنگل (شَ گُ) (ص .) نک شنگول 1"} +{"line": "شنگله (شَ گُ لَ یا لِ) (اِ.) 1 - خوشه . 2 - ریشة دستار یا جامه "} +{"line": "شنگول (شَ) (ص .) 1 - شوخ و ظریف . 2 - زیبا. 3 - عیار. 4 - سرمست، سرخوش "} +{"line": "شنگیدن (شَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - سرو گوش جنبیدن . 2 - میل به عمل خلاف داشتن "} +{"line": "شنگینه (شَ نَ یا نِ) (اِ.) 1 - چوب دستی که چارپایان را به وسیلة آن رانند. 2 - چوبی که گازران پارچه و لباس را به هنگام شست وشو با آن کوبند؛ کدین "} +{"line": "شنیدن (ش دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - گوش دادن . 2 - بوی چیزی را حس کردن . 3 - اطاعت کردن "} +{"line": "شنیع (شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زشت . 2 - هولناک "} +{"line": "شه (شُ) (اِ.) کلمه ای است که هنگام نفرت و بیزاری بر زبان آورند"} +{"line": "شه بندر (شَ. بَ دَ) (اِمر.)1 - رییس بازرگانان . 2 - رییس بندر"} +{"line": "شه تار (شَ) (اِمر.) اولین تار سازها"} +{"line": "شهاب (شَ) (اِ.) = شاه آب : آب سرخی که در مرتبة اول از گل کاجیره گیرنده "} +{"line": "شهاب (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شعلة آتش . 2 - ستارة روشن "} +{"line": "شهادت (شَ دَ) [ ع . شهادة ] (مص ل .) 1 - گواهی دادن . 2 - کشته شدن در راه خدا. 3 - کلمة اشهدان لااله الا الله"} +{"line": "شهادتین (شَ دَ تَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة شهادت، دو صیغة «اشهدان لا اله الا الله» و «اشهدان محمداً رسول الله»"} +{"line": "شهامت (شَ مَ) [ ع . شهامة ] (اِمص .) دلیری "} +{"line": "شهباء (شَ) [ ع . ] (ص .) خال خالی، رنگ سفید که خال های سیاه داشته باشد"} +{"line": "شهبانو (شَ) (اِمر.) ملکه، همسر شاه "} +{"line": "شهد (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عسل . 2 - شیرینی "} +{"line": "شهر ( شهر .) [ ع . ] (اِ.) ماه "} +{"line": "شهر (شَ) [ په . ] (اِ.) 1 - آبادیی که جمعیت زیاد، خانه ها، مغازه ها و خیابان های بزرگ و وسیع داشته باشد. 2 - کشور. ؛ شهر هرت کنایه از: شهری که در آن نظم و قانون نیست "} +{"line": "شهر راندن ( شهر راندن . دَ) (مص ل .) کشورداری "} +{"line": "شهر فرنگ (شَ ر فَ رَ) (اِمر.) دستگاه نمایش قدیمی به صورت اتاقکی قابل حمل که تماشاگر با چسباندن چشم خود به دریچة آن فیلم یا تصویری را که به وسیلة ذره بین بزرگ شده بود تماشا می کرد"} +{"line": "شهر گشادن (شَ. گُ دَ) (مص م .) فتح کردن، کشور گرفتن "} +{"line": "شهرآشوب ( شهرآشوب .) (ص فا.) 1 - دارندة جمال و زیبایی بسیار که در حسن و جمال فتنة شهر باشد. 2 - یکی از آهنگ های موسیقی "} +{"line": "شهربانی ( شهربانی .) (حامص . اِمر.) اداره ای که وظیفة آن حفظ امنیت شهر و استقرار نظم و تعقیب بزهکاران است و آن تابع وزارت کشور است، نظمیه "} +{"line": "شهربند ( شهربند . بَ) 1 - (اِمر.) دیوار دور شهر. 2 - زندان . 3 - (ص مر.) زندانی . 4 - کسی که در محاصره افتاده باشد"} +{"line": "شهرت (شُ رَ) [ ع . شهرة ] 1 - (مص ل .)آشکار شدن . 2 - معروف گردیدن . 3 - (اِمص .) معروفیت "} +{"line": "شهرتاش (شَ) [ فا - تر. ] (ص مر.) همشهری "} +{"line": "شهردار ( شهردار .) [ په . ] (ص فا.) 1 - نگه دارندة شهر. 2 - رییس شهرداری "} +{"line": "شهرداری ( شهرداری .) 1 - (حامص .) عمل و شغل شهردار. 2 - (اِمر.) اداره ای از توابع وزارت کشور که در هر شهر برای پاکیزه نگاه داشتن خیابان ها و کوچه ها و پارک ها و تأمین روشنایی و تقسیم آب و احداث پارک ها و خیابان ها تحت نظر انجمن شهرو شهردار به اجرای وظیفة خود می پردازد، بلدیه "} +{"line": "شهرستان (شَ رِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - شهر بزرگ با توابع آن . 2 - هر یک از تقسیمات اداری استان که خود به چند بخش تقسیم می شود و زیر نظر فرماندار اداره می شود"} +{"line": "شهره (شُ رِ) (ص .) مشهور، نامی، نامدار، معروف "} +{"line": "شهروا (شَ) (ص .)1 - پولی که ارزش حقیقی آن کمتر از ارزش رسمی آن بوده . 2 - زر ناخالص "} +{"line": "شهرود (شَ) (اِمر.) 1 - سازی بود سیمی شبیه به عود. 2 - نوایی از آهنگ های قدیم "} +{"line": "شهروند (شَ وَ) (اِ.) 1 - کسی که در شهر زندگی می کند. 2 - اهل یک شهر یا یک کشور"} +{"line": "شهرک (شَ رَ) (اِمصغ .) 1 - شهر کوچک . 2 - مجموعة مسکونی دارای تأسیسات شهری (آب، برق، خیابان، فروشگاه )، که خانه ها، ساکنان یا مساحت کمی دارد و از لحاظ اداری بخشی از یک شهر به شمار می رود"} +{"line": "شهریار (شَ) [ په . ] (اِمر.) 1 - فرمانروای شهر. 2 - پادشاه . 3 - از نام های پسران "} +{"line": "شهریده (شَ دَ یا د) (ص مف .) 1 - پراکنده . 2 - پهن و پخش گردیده "} +{"line": "شهریه (شَ یَّ) [ ازع . ] (اِ.) پولی که بابت خدمتی پرداخت می شود"} +{"line": "شهریور (شَ وَ) [ په . ] (اِمر.)1 - ماه ششم از سال شمسی . 2 - نامِ روز چهارم از هر ماه شمسی . 3 - نام فرشته ای در دین زرتشت "} +{"line": "شهریورگان ( شهریورگان .) (اِمر.)جشنی که در شهریور روز «چهارمین روز ماه شهریور» در ایران باستان برگزار می گردید"} +{"line": "شهسوار (شَ سَ) (اِمر.) سوار دلیر و چالاک "} +{"line": "شهلا (شَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اشهل، زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و زیبا باشد"} +{"line": "شهله (شَ لَ) (اِ.) 1 - چربی گوشت . 2 - گوشت بسیار چرب "} +{"line": "شهم (شَ) (ص .) 1 - چالاک . 2 - تیز فهم "} +{"line": "شهمات (شَ) نک شاه مات "} +{"line": "شهناز (شَ) (اِمر.) یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی "} +{"line": "شهوانی ( شهوانی . ) (ص نسب .) 1 - آن چه که از روی شهوت باشد. 2 - آرزومند"} +{"line": "شهوت (شَ وَ) [ ع . شهوة ] (اِ.)1 - میل، خواهش نفس . 2 - میل شدید و غیرطبیعی به چیزی "} +{"line": "شهود (شُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حاضر شدن . 2 - دیدن "} +{"line": "شهود ( شهود . ) [ ع . ] (اِ.) جِ شاهد؛ گواهان "} +{"line": "شهور (شُ) [ ع . ] (اِ.) جِ شهر؛ ماه ها"} +{"line": "شهوی (شَ هَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به شهوت "} +{"line": "شهپر (شَ پَ) (اِمر.) 1 - بال بزرگ، شهبال . 2 - قسمتی از بال هواپیما که تغییر خط سیر هواپیما توسط آن انجام می شود"} +{"line": "شهپر گشادن ( شهپر گشادن . گُ دَ)(مص ل .) بال گشودن "} +{"line": "شهی (شَ) (ص .) 1 - منسوب به شاه . 2 - مطلوب، مرغوب "} +{"line": "شهید (شَ) [ ع . ] (ص .) کشته شده در راه خدا و دین و وطن . ج . شهدا. ج . شهدا. ؛ شهید کسی بودن سخت شیفتة کسی بودن "} +{"line": "شهیر (شَ) [ ع . ] (ص .) معروف، نامدار، نامور"} +{"line": "شهیق (شَ) [ ع . ] (مص ل .) نفس کشیدن "} +{"line": "شو (شُ یا شَ) (اِ.) شب، لیل "} +{"line": "شو (اِ.) شوی، شوهر"} +{"line": "شو (شُ) [ انگ . ] (اِ.) نمایش (به ویژه در تلویزیون )"} +{"line": "شو (اِ.) آهار که بر روی تار پارچه ای که می بافند، مالند"} +{"line": "شوا (ش ) (اِ.) پینة کف دست، آبله "} +{"line": "شوا (ش یا شُ) [ ع . شواء ] (اِ.) بریانی "} +{"line": "شوارع (شَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ شارع . جاده ها، راه ها"} +{"line": "شواظ (شُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شعلة آتش که بی دود باشد. 2 - حرارت آتش یا آفتاب . 3 - فریاد و دشنام "} +{"line": "شوال (شَ وّ) [ ع . ] (اِ.) ماه دهم از سال قمری "} +{"line": "شوال (شَ) (اِ.) شلوار، تنبان "} +{"line": "شوالیه (شُ یِ) [ فر. ] (اِ.) نجیب زاده ای که در قرون وسطی از طرف شاه منصب افتخاری گرفته باشد"} +{"line": "شوامخ (شَ مِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ شامخ و شامخه "} +{"line": "شوان (شَ) (اِ.) شبان "} +{"line": "شواهد (شَ هِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ شاهد؛ گواه ها"} +{"line": "شواهق (شَ هِ) [ ع . ] (اِ.) جِ شاهقه ؛ بلندی ها"} +{"line": "شوایب (شَ یِ) [ ع . شوائب ] (اِ.) جِ شایبه "} +{"line": "شوب (شَ) [ ع . ] (مص م .) آمیختن "} +{"line": "شوبک (بَ) [ معر. ] 1 - (اِمصغ .) چوبی که خمیر را بدان پهن می کنند؛ وردنه، چوبک . 2 - چوب پاسبانان "} +{"line": "شوت [ انگ . ] (اِ.) 1 - ضربه، پرتاب، شلیک (فره ). 2 - (عا.) پرت، بی خبر، نادان . ؛ شوت زباله روشی برای دفع زباله در برج های مسکونی "} +{"line": "شوخ (اِ) چرک، ریم "} +{"line": "شوخ (ص .) 1 - گستاخ، بی حیا. 2 - زنده دل، خوشحال . 3 - دزد. 4 - خوشگل "} +{"line": "شوخ دیده (دَ یا د) (ص مر.) بی شرم "} +{"line": "شوخ رو (ص مر.) گستاخ "} +{"line": "شوخ طبع (طَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بذله گو"} +{"line": "شوخ و شنگ (خُ شَ) (ص مر.) دارای حالت و رفتاری همراه با شادی و شادابی که موجب شادابی بیننده شود"} +{"line": "شوخ چشم (چَ یا چِ) (ص مر.) بی شرم "} +{"line": "شوخگن (گِ) (ص مر.) شوخگین "} +{"line": "شوخگین (ص مر.) چرکین "} +{"line": "شوخی (حامص .)1 - گستاخی، بی شرمی . 2 - خوشی، عشرت . 3 - مزاح، هزل . مق . جدی . ؛ شوخی خرکی کنایه از: شوخی دور از ادب و نزاکت . ؛ با کسی شوخی داشتن الف - با او صمیمی بودن . ب - سر به سر او گذاشتن "} +{"line": "شودر (شَ یا شُ دَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - چادر. 2 - لحاف "} +{"line": "شور (شَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مشورت کرد. 2 - (اِمص .) مشورت "} +{"line": "شور 1 - (اِ.) هیجان . 2 - غوغا. 3 - فتنه، آشوب . 4 - مخلوط خیار وگل کلم و کرفس و هویج و سبزی را در آب نمک خیساندن . 5 - (ص .) پرنمک . 6 - بدشگون "} +{"line": "شور (اِمص .) ورزیدن، به کار بردن، عمل کردن . 2 - (اِفا.) در ترکیبات به معنی «شورنده » آید: الف - (به کار برنده، ورزنده ): سلاحشور، سلحشور. ب - زیر و زبر کننده، برهم زننده : خاکشور"} +{"line": "شور زدن (زَ دَ) (مص ل .) (عا.) مضطرب بودن "} +{"line": "شور واشور (اِمص .) از دو دست لباس به نوبت یکی را شستن و یکی را پوشیدن "} +{"line": "شورا (شُ) [ ع . شوری ' ] 1 - (اِمص .) مشورت . 2 - (اِ.) هیئتی که برای مشورت کردن جمع می شوند"} +{"line": "شوراختر (اَ تَ) (ص مر.) بدطالع، بدبخت "} +{"line": "شورانیدن (دَ) (مص م .) 1 - آشوب کردن . 2 - به هیجان آورن، برانگیختن . 3 - دیوانه کردن . 4 - آلوده ساختن "} +{"line": "شورانیده (دَ یا د) (اِمف .) 1 - متلاطم . 2 - بر - انگیخته . 3 - دیوانه کرده . 4 - آمیخته . 5 - آلوده "} +{"line": "شوربا (اِمر.) آش ساده که با برنج و انواع سبزی پخته شود"} +{"line": "شوربخت (بَ) (ص مر.) بدبخت "} +{"line": "شوربختی ( شوربختی .) (حامص .) تیره بختی "} +{"line": "شوربوم (اِمر.) زمین شوره که در آن چیزی به عمل نیاید، شوره زار"} +{"line": "شورت (شُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - شلوار کوتاه . 2 - تنکه . ؛ شورت اسلیپ شورت کوتاه و چسبان "} +{"line": "لغوب (لَ) [ ع . ] (ص .) مرد سست و گول "} +{"line": "شورتکس (شُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری نوعی شورت سفت و محکم که خانم ها معمولاً هنگام عادت ماهانه می پوشند"} +{"line": "شورش (رِ) (اِمص .) 1 - آشوب و غوغا کردن . 2 - هیجان . 3 - آشفتگی "} +{"line": "شورش را درآوردن (رَ. دَ. وَ دَ) (مص ل .) (عا.)کار را به افراط کشیدن، از حد اعتدال خارج شدن "} +{"line": "شورم (شُ یا شو) (اِمر.) کوه، جبل "} +{"line": "شورنده (رَ د) (ص فا.) 1 - شست وشو دهنده . 2 - تعمید دهنده "} +{"line": "شوره (رِ) (اِ.) 1 - جسمی است سفید رنگ و شکننده و قابل حل در آب که ترکیبی است از پتاسیم و نیتروژن و اکسیژن . در صنایع شیشه سازی و باروت سازی از آن استفاده می کنند. 2 - پوسته های سفید رنگ و ریزی در موی سر"} +{"line": "شوره (رِ) (اِ.) خجالت، خجلت "} +{"line": "شورو (ش رُ) (اِ.) پوست بزغاله، چرم بزغاله "} +{"line": "شورومور (اِمر.) 1 - حقیر، ضعیف . 2 - شور و غوغا، آشوب "} +{"line": "شورچشم (چَ یا چِ) (ص مر.) کسی که از نگاه و نظرش به کسی یا چیزی زیان برسد"} +{"line": "شوریدن (دَ) (مص ل .) 1 - آشفته شدن . 2 - به هیجان آمدن . 3 - شورش کردن "} +{"line": "شوریدن (رِ دَ) (مص م .) شستن "} +{"line": "شوریده (دَ یا د) (ص مف .)1 - آشفته . 2 - عاشق . 3 - دیوانه "} +{"line": "شوریدگی (دَ یا د) (حامص .) 1 - آشفتگی . 2 - دیوانگی "} +{"line": "شوسه (شُ سِّ) [ فر. ] (اِ.) جاد ه ای که عملیات زیرسازی آن انجام شده باشد و به جای آسفالت روی آن شن ریخته باشند، جادة ساخته و پرداخته "} +{"line": "شوشه (ش ) (اِ.) 1 - طلا یا نقره که آن را گدازند و در ناوچه ریزند. 2 - هرچیز شبیه شمش . 3 - هر چیز طولانی وکوتاه . 4 - آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ بندد و آویزان شود. 5 - ریزة هر چیز"} +{"line": "شوشکه (کِ) (اِ.) شمشیر راست "} +{"line": "شوغ (اِ.) پینه و آبله ای که در کف دست به علت کار زیاد و در کف پا به علت زیاد راه رفتن به وجود می آید"} +{"line": "شوغ (اِ.) نک شوخ "} +{"line": "شوغا (شَ) (اِمر.) جای خوابیدن گاو و گوسفند در شب "} +{"line": "شوفاژ [ فر. ] (اِ.) 1 - گرمایش . 2 - هر یک از رادیاتورهای سیستم حرارت مرکزی "} +{"line": "شوفر (فُ یا فِ) [ فر. ] (اِ.) رانندة اتومبیل "} +{"line": "شوق (شَ) [ ع . ] (اِمص .) میل، رغبت "} +{"line": "شولا (شُ یا شَ) (اِ.) خرقه، جامة گشاد و بلندی که روی لباس های دیگر می پوشند"} +{"line": "شولان (شَ) (اِ.) کمند"} +{"line": "شوله ( شوله .) (اِ.) یک توپ پارچه که درویشان به جای پتو به کار برند"} +{"line": "شوله (شَ یا شُ لَ) (اِ.) جای آشغال و خاکروبه در کوچه "} +{"line": "شولک (لَ) [ سنس . ] (اِ.) اسب، اسب تندرو"} +{"line": "شولیدن (دَ) (مص ل .) 1 - پریشان گردیدن . 2 - درمانده شدن "} +{"line": "شولیده (د) (ص مف .) 1 - شوریده، پریشان . 2 - درمانده، حیران "} +{"line": "شوم (اِ.) نامبارک "} +{"line": "شوم اختر (اَ تَ) (ص مر.) بدبخت "} +{"line": "شومال (ص فا.) 1 - کسی که پارچه را آهار دهد. 2 - ابزاری که بدان پارچه را جلا دهند"} +{"line": "شومن (شُ مَ) [ انگ . ] (اِمر.) مردی که عهده دار اجرای برنامه ای (نمایش های تلویزیونی ) است "} +{"line": "شومی (اِ.) یک بغل غله که چاهخو و دشتبان هنگام برداشت و پیش از کوبیدن غله بردارند و آن عبارت از 5 - - 6 من تبریز غله است "} +{"line": "شومیز (اِ.) زمین شیار کرده و آماده برای زراعت "} +{"line": "شومیزیدن (دَ) (مص م .) 1 - شیار کردن . 2 - زراعت کردن "} +{"line": "شومینه (شُ نِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی بخاری که در داخل دیوار نصب می شود، هیمه سوز (فره )"} +{"line": "شونیز (اِ.) سیاه دانه "} +{"line": "شوهر (هَ) [ اوس . ] (اِ.) مردی که با زنی ازدواج کند، مرد زن دار، شوی، زوج "} +{"line": "شووینیسم (شُ وِ) [ فر . ] (اِمص .) قوم پرستی افراطی . این عنوان از نام نیکولا شوون یکی از سربازان بسیار وفادار ناپلئون گرفته شده است "} +{"line": "شوک (شُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ضربه، تکان شدید. 2 - حالتی ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای او رو به ضعف گذارد"} +{"line": "شوک (شَ) [ ع . ] (اِ.) خار"} +{"line": "شوکا (اِ.) کوچک ترین گوزن ایران از راستة جفت سمان دارای کفل سفید و دم کوتاه "} +{"line": "شوکت (شَ کَ) [ ع . شوکة ] (اِمص .) بزرگواری، جاه و جلال "} +{"line": "شوکران (شُ کَ) (اِ.) گیاهی است که مسمومیت حاصل از عصارة گیاه مزبور عوارض شدیدی را در انسان تولید می کند"} +{"line": "شوکه (شُ کِّ) [ فر. ] (ص .) دچار شوک شده "} +{"line": "شوی [ په . ] (اِ.) شوهر"} +{"line": "شوی (اِ.) گوشت کباب کرده، گوشت بریان "} +{"line": "شوی (شَ) (اِ.) پیراهن "} +{"line": "شوی دیده (د) (ص مر.) زنِ بیوه "} +{"line": "شوید (ش ) (اِ.) = شبت . شود. شویت . شبث : گیاهی است از تیرة چتریان و یکساله، ساقه - هایش راست و سبز رنگ و دارای برگ های ریز بریده وگل های چتری زردرنگ و تخم - های ریز. از جمله سبزی های خوردنی است "} +{"line": "شپ پوش (شَ) (اِمر.) = شب پوش : 1 - کلاه و طاقیه . 2 - بالاپوش . 3 - لحاف "} +{"line": "شپش (ش پِ) [ په . ] (اِ.) = اشپش : حشره ای از راستة نیم بالان که به علت زندگی انگلی فاقد بال شده و حامل میکروب برخی از امراض از قبایل تب زرد و تیفوس و غیره می باشد. دو نوع شپش دیده شده که تخم آن ها را رشک گویند. ؛ شپش توی جیب کسی سه قاب زدن در نهایت فقر و عسرت به سر بردن "} +{"line": "شپلاقی کردن (شَ پَ. کَ دَ) (مص م .) (عا.) بسیار کتک زدن "} +{"line": "شپلق (شَ پَ لَ) (اِ.) شاپلاق، سیلی، سیلی صدادار"} +{"line": "شپلیدن (ش پِ دَ) (مص ل .) 1 - سوت زدن . 2 - شیفته شدن "} +{"line": "شپوختن (ش تَ) (مص م .)پاشیدن، افشاندن "} +{"line": "شپیختن (ش تَ) نک شپوختن "} +{"line": "شپیل (ش ) (اِ.) سوت، سوتی که با دهان زنند"} +{"line": "شپیلنده (شَ لَ دَ یا د) (ص فا.) فشرنده "} +{"line": "شپیلیدن (شَ دَ) (مص م .) فشردن "} +{"line": "شک (شَ کّ) [ ع . ] (اِ.) گمان، دودلی "} +{"line": "شکا (شُ) (اِ.) بزکوهی "} +{"line": "شکار (ش ) [ په . ] (اِ.) 1 - صید، حیوانی که شکار شود. 2 - (عا.) ناراحت، رنجیده "} +{"line": "شکارچی ( شکارچی .) [ فا - تر. ] (ص نسب .) صیاد، شکارگر"} +{"line": "شکارگاه ( شکارگاه .) (اِمر.) محل شکار، جای صید کردن، نخجیرگاه "} +{"line": "شکاری ( شکاری .) (ص نسب .) 1 - هر چیز منسوب و مربوط به شکار. 2 - قالبی که نقش آن منظرة شکارگاه باشد. 3 - (ص .) شکار کننده "} +{"line": "شکاف (ش ) (اِ.) 1 - چاک، رخنه . 2 - گنجه "} +{"line": "شکافتن (ش تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) چاک دادن، پاره کردن . 2 - شکستن . 3 - (مص ل .) پاره شدن، شق شدن "} +{"line": "شکافته (ش تَ تِ) (ص مف .)1 - چاک خورده، پاره شده . 2 - شکسته "} +{"line": "شکافه (ش فَ یا فِ) (اِ.) مضراب، زخمه "} +{"line": "شکال (ش ) [ ع . ] (اِ.) پای بند ستور"} +{"line": "شکاویدن (ش دَ) (مص م .) 1 - شکافتن . 2 - نقب زدن "} +{"line": "شکاک (شَ کّ) [ ع . ] (ص .) بسیار شک کننده "} +{"line": "شکایت (ش یَ) [ ع . شکایة ] 1 - (مص ل .) گله کردن از کسی نزد دیگری . 2 - (اِمص .) داد - خواهی "} +{"line": "شکر (ش کَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عصارة شیرینی که از چغندر قند یا نیشکر گیرند. 2 - کنایه از: سخن شیرین . 3 - در ترکیب با برخی واژه ها معنای خوش و دلنشین می دهد. مانند: شکر - خواب، شکرخند، شکرلب "} +{"line": "شکر ( شکر .) پسوندی که معنای شکار کننده و نابود کننده می دهد، مانند: دشمن شکر"} +{"line": "شکر (شُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سپاسگزاری کردن . 2 - (اِمص .) سپاسگزاری . 3 - (اِ.) سپاس "} +{"line": "شکراب (ش کَ) (اِمر.) 1 - شربت ساخته شده از آب و شکر. 2 - کنایه از: به هم خوردن دوستی میان دو کس "} +{"line": "شکران (شُ) [ ع . ] (مص ل .) سپاسگزاری کردن، شکر گفتن ؛ مق . کفران "} +{"line": "شکرانه (شُ نِ) [ ع - فا. ] (اِ.) حق شکر، سپاسداری "} +{"line": "شکربار (ش کَ) (ص فا.) 1 - شکرریزنده . 2 - بسیار شیرین "} +{"line": "شکربوزه ( شکربوزه . زَ یا ز) [ سنس - فا. ] (اِمر.) = شکربیزه : قسمی شیرینی و آن چنین بود که در درون قطعاتی کوچک از خمیر آرد گندم، شکر و مغز بادام و پستة نیم کوفته انباشته و می پختند"} +{"line": "شکرخند ( شکرخند . خَ) 1 - (اِمر.) تبسم . 2 - (ص فا.) معشوقی که دارای تبسم شیرین است "} +{"line": "شکرخواب ( شکرخواب . خا) (اِمر.) خواب شیرین "} +{"line": "شکردن (ش کَ دَ) (مص م .) 1 - شکار کردن . 2 - شکستن "} +{"line": "شکررنگ (ش کَ. رَ) 1 - (ص مر.) ناخوش . 2 - خجل . 3 - (اِ.) نوعی رنگ سرخ "} +{"line": "شکرریز ( شکرریز .) [ سنس - فا. ] (ص فا. اِ.) 1 - شکرریزنده، شکرافشان . 2 - قناد، حلوایی . 3 - (کن .) سخن نغز. 4 - (کن .) آواز دلکش . 5 - نثاری که در عروسی بر سر داماد و عروس کنند. 6 - گریة شادی "} +{"line": "شکرزخمه ( شکرزخمه . زَ مِ) [ سنس - فا. ] (اِمر.) (کن .) رسیدن تیر به نشانه "} +{"line": "شکرشکن ( شکرشکن . ش کَ) (ص فا.) کنایه از: شیرین سخن "} +{"line": "شکرفنده (ش کَ فَ دَ یا د) (ص فا.) 1 - لغزنده . 2 - اسبی که زیاد سکندری می خورد"} +{"line": "شکرفیدن (ش کُ دَ) [ په . ] (مص ل .) لغزیدن، سکندری خوردن "} +{"line": "شکرلب (شَ یا ش کَ لَ) (ص مر.) 1 - کسی که یکی از دو لبش چاک داشته باشد. 2 - کنایه از: شیرین گفتار، معشوق . 3 - گونه ای نان شیرینی "} +{"line": "شکرنده (ش کَ رَ دَ یا د) (ص فا.)1 - شکار - کننده . 2 - درهم شکننده "} +{"line": "شکره (ش کَ رَ یا رِ) [ په . ] (ص .) شکار - کننده "} +{"line": "شکره دار (ش کَ رَ) (ص فا.) 1 - نگهبان و مربی مرغان شکاری . 2 - صیاد"} +{"line": "شکرپاره ( شکرپاره . رِ) [ سنس - فا. ] (اِمر.) 1 - قطعه ای از شکر. 2 - آن چه مانند شکر شیرین باشد. 3 - زردآلوی شیرین . 4 - قسمی شیرینی، طرز تهیة آن چنین است که مثلاً پنج سیر روغن را داغ کرده و به قدری آرد بریزند که مثل تر حلوا شود، آن وقت آن را کنار گذارند تا سرد گردد، سپس در میان سینی ریزند و خوب بمالند تا سفید شود و به عدد ده - دوازده سیر شکر را قوام آورند، سپس آن را تکان دهند تا سفت و سرد شود. آن گاه آن ها را مخلوط کنند و ته سینی را دارچین پاشیده و پهن کنند و یک دو سیر هم قند کوبیده روی آن پاشند"} +{"line": "شکوه (شُ هْ)(اِ.)1 - شوکت . 2 - مهابت، هیبت "} +{"line": "شکرپنیر ( شکرپنیر . پَ) (اِمر.) گونه ای نقل به شکل آب نبات های درشت و تقریباً چهار - گوش و مکعب شکل که با مواد معطر از قبیل زنجبیل و وانیل خوشبو و مطبوع شده و در شب های عزاداری به صورت نذر و خیرات پخش می کنند"} +{"line": "شکرک (ش کَ رَ) (اِمصغ .) لایة نازک شکر بر روی بعضی از تنقلات شیرین "} +{"line": "شکرگزار (شُ. گُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) سپاس گزار"} +{"line": "شکرین (شَ کَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به شکر، شکری . 2 - شیرین "} +{"line": "شکست (ش کَ) 1 - (مص مر.) شکسته شدن، مغلوبیت . 2 - (اِمص .) زیان، خسارت "} +{"line": "شکستن (ش کَ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) خرد کردن . 2 - مغلوب ساختن . 3 - تا کردن . 4 - شکار کردن . 5 - (مص ل .) خرد شدن . 6 - مغلوب شدن . 7 - تعظیم کردن، دو تا شدن . 8 - تکیده شدن "} +{"line": "شکسته (ش کَ تِ) 1 - (ص مف .) خرد شده . 2 - مغلوب شده . 3 - آسیب دیده، خراب شده . 4 - پیر شده . 5 - (اِ.) سست، بی بنیه . 6 - نوعی خط که در آن بیشتر حروف متصل نوشته می شود"} +{"line": "شکسته بند ( شکسته بند . بَ) (ص فا.) کسی که استخوان های شکسته یا از جا در رفته را جا می گذارد"} +{"line": "شکسته شدن ( شکسته شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - خرد شدن . 2 - پریشان شدن . 3 - پیر و تکیده شدن "} +{"line": "شکسته مزاج ( شکسته مزاج . مِ) [ فا - ع . ] (ص مر.)نا - خوش "} +{"line": "شکسته ناخن ( شکسته ناخن . خُ) (ص مر.) کنایه از: بی - استعداد"} +{"line": "شکسته نفسی ( شکسته نفسی . نَ) [ فا - ع . ] (حامص .) فروتنی، تواضع "} +{"line": "شکفانیدن (ش کُ دَ) (مص م .) رویانیدن "} +{"line": "شکفت (ش کَ) (اِ.) غار"} +{"line": "شکفتن (ش کُ تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - باز شدن غنچة گل و مانند آن . 2 - خندان شدن "} +{"line": "شکفته (ش کُ تِ) (مف .)1 - وا شده . 2 - خندان "} +{"line": "شکفه (ش کُ فَ یا فِ) (اِ.) شکوفه "} +{"line": "شکفیدن (ش کُ دَ) (مص ل .) 1 - باز شدن غنچه . 2 - خندان شدن "} +{"line": "شکل (شَ) [ ع . ] (مص ل .) پوشیده شدن امری "} +{"line": "شکل (شَ یا ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صورت، چهره . 2 - پیکر. 3 - نظیر، مانند. 4 - حالت، وضع، کیفیت . 5 - ترکیب و ساختار بیرونی چیزی "} +{"line": "شکلات (شُ کُ) [ فر. ] (اِ.) خمیر نسبتاً سفت شدة شکر و کاکائو و وانیل "} +{"line": "شکلاتی ( شکلاتی .) [ فر - فا. ] (ص نسب .) 1 - تهیه شده با شکلات . 2 - به رنگ قهوه ای روشن مانند رنگ شکلات "} +{"line": "شکله (ش لَ یا لِ) (اِ.) یک برش یا قاچ از هندوانه و مانند آن "} +{"line": "شکلک (ش لَ) [ ع - فا. ] (عا.) ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو. ؛ شکلک درآوردن ادا و اطوار درآوردن برای خنداندن و یا مسخره کردن "} +{"line": "شکم (شَ یا ش کَ) [ په . ] (اِ.) 1 - بخشی از بدن که بین قفسة سینه و لگن خاصره قرار دارد و شامل قسمت اعظم دستگاه گوارش و قسمت هایی از دستگاه ادرار است . 2 - باطن، درون . 3 - (عا.) آبستنی . 4 - واحدی برای شمارش تعداد زایمان . 5 - انحناء، قوس . ؛ شکم از عزا درآوردن کنایه از: خوراک خوشمزه و فراوان خوردن . ؛ شکم را صابون زدن کنایه از: خود را برای خوردن چیزی آماده کردن "} +{"line": "شکم بنده ( شکم بنده . بَ د) (ص مر.) 1 - پرخور، شکم پرست . 2 - (کن .) نوکری که به نان فقط چاکری کند"} +{"line": "شکم روش ( شکم روش . رَ وِ) (اِمر.) دفع مواد دفعی از روده به صورت مایع و مخلوط با ترشحات نسج پوششی روده به دفعات زیاد در شبانه - روز"} +{"line": "شکم پایان (ش کَ) (اِمر.) جانورانی که روی ماهیچه های شکم خود می خزندو راه می روند"} +{"line": "شکمبه (ش کَ بَ یا ب) (اِ.) معدة جانوران علفخوار"} +{"line": "شکمو (ش کَ) (ص مر.) (عا.) پرخور"} +{"line": "شکمی (ش کَ) (ص .) (عا.) بی حساب و کتاب، بی اساس "} +{"line": "شکن (ش کَ) (اِ.) 1 - تای و چین و چروک . 2 - پیچ و خم زلف . 3 - شکست در جنگ "} +{"line": "شکن در شکن (ش کَ. دَ. ش کَ) (ص مر.) پیچ در پیچ "} +{"line": "شکنج (ش کَ) (اِ.)1 - چین و چروک . 2 - پیچ و خم "} +{"line": "شکنج ( شکنج .) (اِ.) نوعی مار سرخ "} +{"line": "شکنجه (ش کَ جَ یا جِ) [ په . ] 1 - (اِمص .) آزردن، اذیت کردن . 2 - (اِ.) رنج، آزار"} +{"line": "شکنه (ش کَ نَ یا نِ) (اِ.) عشوه "} +{"line": "شکه (شُ کُ هْ) (اِ.) نک شکوه "} +{"line": "شکهان (ش کُ) (ص فا.)1 - ترسان . 2 - نگران "} +{"line": "شکهیدن (ش کُ دَ) (مص ل .) 1 - واهمه داشتن . 2 - مضطرب بودن "} +{"line": "شکوب (شُ) (اِ.) دستار"} +{"line": "شکوخنده (شُ خَ دَ یا د) (ص فا.) ترسنده "} +{"line": "شکوخیدن (ش دَ) (مص ل .) 1 - لغزیدن، سکندری خوردن . 2 - ترسیدن "} +{"line": "شکوخیده (شُ دَ یا د) (ص مف ) 1 - سکندری خورده، لغزیده . 2 - ترسیده "} +{"line": "شکور (شَ کُ) [ ع . ] (ص .) بسیار شُکر کننده "} +{"line": "شکوفا (شُ) (ص فا.) شکفنده، شکوفه - دهنده "} +{"line": "شکوفنده (ش فَ د) (ص فا.) 1 - شکوفه - دهنده . 2 - شکافنده "} +{"line": "شکوفه (ش فِ)(اِ.)اشکوفه، غنچه، گل درخت میوه دار"} +{"line": "شکوفه کردن ( شکوفه کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - شکوفه برآوردن درخت . 2 - استفراغ کردن "} +{"line": "شکوه (ش هْ) (اِ.) ترس "} +{"line": "شکوه (شَ یا ش وِ) [ ع - شکوة ] (اِمص .) 1 - شکایت . 2 - ناله "} +{"line": "شکوهیدن (شُ دَ) (مص ل .) محترم شدن "} +{"line": "شکوهیدن (ش دَ) (مص ل .) ترسیدن "} +{"line": "شکوی (شَ) [ ع . ] (اِمص .) شکایت "} +{"line": "شکیات (شَ کّ) [ ع . ] (ص نسب . اِ.) ج . شکیه . شک کردن های نمازگزار در عدد رکعت ها یا در اجرای جزئی از اجزای نماز و آن را احکامی مخصوص است "} +{"line": "شکیب (شَ) (اِ.) صبر، آرام "} +{"line": "شکیبا (شَ) (ص فا.) بردبار"} +{"line": "شکیبیدن (شَ دَ) (مص ل .) صبر کردن "} +{"line": "شکیر (شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ستور شیرده که علف اندک خورد و شیر بسیار دهد؛ شکور. 2 - سپاسگزار، شاکر"} +{"line": "شکیش (شَ) (اِ.) جوالی که از بوریا سازند"} +{"line": "شکیفتن (شَ تَ) (مص ل .) نک شکیبیدن "} +{"line": "شکیل (شَ) [ ع . ] (ص .) در فارسی : خوش - ریخت "} +{"line": "شکیل (ش ) [ ممال شکال ] (اِ.) 1 - ریسمانی که بر پای اسب و ستر بدخو بندند؛ چدار. 2 - زنجیری که بدان کارد و خنجر را به کمربند متصل کنند. 3 - سیخ آهنین یا چوبین که بدان اجزای در را به هم متصل سازند. 4 - (کن .) فریب، حیله، نیرنگ "} +{"line": "شگا (شَ) (اِ.) = شگا. شغا: تیردان "} +{"line": "شگال (شَ) (اِ.) نک شغال "} +{"line": "شگالیو (شُ) (اِ.) = سکالیو. سکارو. سکالو: آن چه که بر روی اخگر آتش پزند از نان و گوشت و جز آن "} +{"line": "شگرد (ش گِ) (اِ.) روش، راه، طریقه، طرز"} +{"line": "شگرف (ش گَ) (ص .)1 - نیکو، زیبا. 2 - بی - نظیر در خوبی و زیبایی . 3 - عجیب، طُرفه "} +{"line": "شگفت (ش گِ) [ په . ] 1 - (اِ.) تعجب، حیرت . 2 - معجزه . 3 - (ص .) عجیب "} +{"line": "شگفتن (ش گِ تَ) (مص .) شکیبیدن "} +{"line": "شگفتن ( شگفتن .) (مص ل .) تعجب کردن "} +{"line": "شگفتی (ش گِ) (حامص .) تعجب، حیرت "} +{"line": "شگفتیدن (ش گِ دَ) (مص ل .) تعجب کردن "} +{"line": "شگون (شُ) (اِ.) (عا.) فال نیک، خوش یُمن "} +{"line": "شی ء (شَ یا ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه که بتوان از آن اعلام و اخبار کرد، چیز. ج . اشیاء. 2 - مجهول (ریاضی )"} +{"line": "شیاد (شَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که دیوار را گچ یا کاهگل اندود می کند. 2 - حیله گر. 3 - ریاکار، مزور. 4 - کلاهبردار"} +{"line": "شیار (اِ.) خراش یا شکاف باریک روی چیزی "} +{"line": "شیاطین (شَ) [ ع . ] (اِ.) جِ. شیطان ؛ اهریمنان "} +{"line": "شیاع [ ع . ] (مص ل .)1 - مشایعت کردن، پیروی کردن . 2 - شایع شدن "} +{"line": "شیاف [ ع . ] (اِ.) 1 - داروی چشم . 2 - داروی جامد و مخروطی شکلی که از طریق مقعد استعمال شود"} +{"line": "شیان (اِ.) جزاء، پاداش "} +{"line": "شیانی (اِ.) نوعی مسکوک زر و سیم که در قدیم در خراسان رایج بود"} +{"line": "شیب (شَ یا ش ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سفید شدن موی . 2 - (اِمص .) پیری "} +{"line": "شیب (اِ.) پایین، سرازیری "} +{"line": "شیب (اِ.)1 - آمیختگی، امتزاج . 2 - تکان، لرزش . 3 - سرگشته، آشفته "} +{"line": "شیب (ش یْ) (اِ.) رشتة تازیانه "} +{"line": "شیب و تیب (ص مر.) 1 - سرگشته . 2 - آشفته "} +{"line": "شیبا (شَ یا ش ) 1 - (ص .) آشفته . 2 - شیفته، دیوانه . 3 - (اِ.) افعی "} +{"line": "شیبان (ص فا.) 1 - پریشان . 2 - درهم، آشفته . 3 - لرزان "} +{"line": "شیبانیدن (دَ) (مص م .) 1 - مخلوط کردن . 2 - فریفته ساختن . 3 - لرزانیدن "} +{"line": "شیبنده (بَ د) (ص فا.) 1 - آمیخته شونده . 2 - لرزنده "} +{"line": "شیبیدن (دَ) (مص ل .) 1 - درهم شدن، مخلوط شدن . 2 - شیفته شدن . 3 - لرزیدن . 4 - آشفته گشتن "} +{"line": "شیت (یَ) [ ع . شیة ] (اِ.) 1 - هر رنگ مخالف رنگ عمدة یک شی ء. 2 - علامت، نشان ؛ ج . شیات "} +{"line": "شیخ (شَ یا ش ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد پیر. 2 - مرد بزرگوار. 3 - مرشد، عالم . 4 - رییس طایفه . ج . شیوخ "} +{"line": "شیخ الشیوخ (ش خُ شُُ) [ ع . ] (اِ.) بزرگ و رئیس شیوخ "} +{"line": "شیخوخیت (ش یَُ) [ ع . شیخوخیة ] 1 - (مص جع .) پیر شدن . 2 - (اِمص .) پیر ی . 3 - مرشد بودن "} +{"line": "شید (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندودن دیوار با گچ یا آهک . 2 - در فارسی به معنای مکر و حیله "} +{"line": "شید (ش ) (ص .) 1 - درخشنده، درخشان . 2 - نور، روشنایی . 3 - آفتاب "} +{"line": "شید آوردن (شَ. وَ یا وُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حیله کردن "} +{"line": "شیدا (شَ) (ص .) 1 - شیفته . 2 - دیوانه . 3 - آشفته از عشق "} +{"line": "شیدایی (شَ) (حامص .) 1 - شیفتگی . 2 - دیوانگی . 3 - عاشقی "} +{"line": "شیذر (ش ذَ) (اِ.) = شیذیر: خدای تعالی "} +{"line": "شیر [ په . ] (اِ.) مایعی سفید رنگ و مغذی با طعم شیرین که از پستان های پستانداران ماده پس از زایمان ترشح می شود. ؛ شیر پاک خورده کنایه از: اصیل و با اصل و نسب، با حسن نیت و خوش عمل . ؛ از شیر مرغ تا جان آدمیزاد کنایه از: چیزی که یافتنش در حکم محال باشد"} +{"line": "شیشه بر ( شیشه بر . بُ) 1 - (ص فا.) آن که کارش بریدن شیشه و نصب آن در پنجره یا در است . 2 - (اِ.) ابزار بریدن شیشه "} +{"line": "شیشه گر ( شیشه گر . گَ) (ص شغل .) کسی که آلات و ادواتی از شیشه درست کند"} +{"line": "شیشک (شَ) (اِ.) گوسفند شش ماهه یا یک ساله "} +{"line": "شیر [ په . ] (اِ.) 1 - پستانداری است وحشی و گوشت خوار از راستة گربه سانان که بسیار نیرومند و چابک است . نر آن یال دارد. 2 - (عا.) موفق، پیروز. ؛ شیر بچه کنایه از آن که با وجود جوانی بسیار شجاع و دلیر است . ؛ شیر کردن کسی برانگیختن آن کس، تشجیع و تحریک کردن وی . ؛ شیر و خط انداختن قرعه کشیدن یا فال زدن یا قمار کردن . (در سکه های رایج پیش از انقلاب اسلامی بر یک روی نقش شیر و خورشید و بر رویة دیگر ارزش سکه به خط عادی حک شده بود)"} +{"line": "شیر (اِ.) ابزاری فلزی که به لوله های گاز یا آب برای باز یا بستن آن وصل می کنند. ؛ شیر فلکه شیر قطع و وصل یا تنظیم جریان سیال با دستة دایره ای شکل "} +{"line": "شیر تو شیر (ق مر.) (عا.) هرج و مرج، بلبشو"} +{"line": "شیر شدن (شُ دَ) (مص ل .) (عا.) دلیر شدن "} +{"line": "شیرابه (ب یا بَ) (اِ.) 1 - مایعی که در ساقة بعضی از گیاهان وجود دارد و گاهی بیرون می تراود. 2 - شیرة خشخاش "} +{"line": "شیرازه (زَ) (اِ.) ته بندی کتاب، عطف "} +{"line": "شیراوژن (اَ یا اُ ژَ) (ص فا.) شیرافگن "} +{"line": "شیربا (اِمر.) شیربرنج "} +{"line": "شیربرنج (ب رِ) (اِمر.) 1 - شیربا، خوراکی که با شیر و برنج درست کنند. 2 - کنایه از: کسی که رنگ پوستش زیاد سفید باشد"} +{"line": "شیربها (بَ) (اِمر.) پول یا چیز دیگر که داماد در وقت ازدواج به پدر و مادر عروس دهد"} +{"line": "شیرجه (جِ) (اِمر.) پرش از جایی مرتفع در آب "} +{"line": "شیرخشت (خِ) (اِمر.) شیره و صمغی است که از گیاهی در کوه های البرز و خراسان می روید تراوش می کند، طعمش شیرین و دارای قند و نشاسته و سقز است، در طب به عنوان ملین و مسهل به کار می رود"} +{"line": "شیرخوارگاه (خا) (اِمر.) مؤسسه ای که در آن از کودکان شیرخوار و بی سرپرست مراقبت می کنند"} +{"line": "شیردان (اِمر.) شکنبة بره و بزغاله و گوسفند"} +{"line": "شیردل (د) (اِمر.) شجاع، دلیر، دلاور"} +{"line": "شیرزده (زَ دَ یا د) (ص مر. اِمر.) کودکی که به هنگام شیرخوارگی کم شیر خورده لاغر و نزار شده باشد. ج . شیرزدگان "} +{"line": "شیرزن (زَ) (ص مر.) زن دلیر و بی باک "} +{"line": "شیرزنه (زَ نِ) (اِمر.) 1 - چوبی که با آن شیر یا دوغ را به هم می زنند تا مسکه از دوغ جدا شود. 2 - خمرة کره گیری "} +{"line": "شیرفهم کردن (فَ. کَ دَ) (مص م .)(عا.)فهماندن مطلب به شخص کُند ذهن "} +{"line": "شیرلان [ شیر + لان، پس . مک . ] (اِمر.) جایی که در آن شیر فراوان باشد؛ شیرناک "} +{"line": "شیرمال (ص مف . اِ.) نانی که از آرد گندم و شیر و روغن درست کنند"} +{"line": "شیرمرد (مَ) (ص مر.) مرد شجاع و بی باک "} +{"line": "شیرمست (مَ) (ص مر.) برّة گوسفند یا بز که شیر بسیار خورده و فربه گشته باشد"} +{"line": "شیره (رِ)(اِ.)1 - عصاره، افشره . 2 - مادة مخدری که از جوشاندن و صاف کردن سوخته های تریاک به دست می آورند"} +{"line": "شیره به شیره کردن (رَ یا رِ. ب. شیره به شیره کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) پیاپی زاییدن "} +{"line": "شیروانی (ص نسب .) 1 - پوششی که با چوب، حلب و آهن روی سقف بعضی از خانه ها سازند. 2 - نوعی خیمة چهارگوش "} +{"line": "شیروخورشید (رُ خُ) (اِمر.) نقش شیری ایستاده و شمشیر در دست که خورشیدی از پشتش می دمد و تا پیش از انقلاب اسلامی نشان رسمی دولت ایران بود"} +{"line": "شیرچی [ فا - تر ] (اِمر.)1 - صاحب شیره خانه . 2 - صاحب میخانه "} +{"line": "شیرک (رَ) (اِ.) 1 - شیره، عصاره . 2 - شیرة تریاک . 3 - شراب "} +{"line": "شیرک خانه ( شیرک خانه . نِ) (اِمر.) 1 - شیره کشی . 2 - میخانه "} +{"line": "شیرک شدن (رَ. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) گستاخ شدن "} +{"line": "شیرین (ص نسب .) 1 - هر چیزی که طعم قند و شکر داشته باشد. 2 - هر چیز مطبوع و لطیف و دلپذیر. 3 - (عا.) تمام، کامل . 4 - رونق، رواج . 5 - (اِ.) از نام های زنان "} +{"line": "شیرین بیان (بَ) (اِمر.) گیاهی است علفی و پایا از تیرة سبزی آساها. رنگ گل هایش مایل به آبی . ریشه و ساقة آن مصرف دارویی دارد"} +{"line": "شیرین دهن (دَ هَ) (ص مر.) خوش سخن "} +{"line": "شیرین عقل (عَ) (ص مر.) (کن .) کم عقل، ناقص عقل "} +{"line": "شیرین کاشتن (تَ) (مص ل .) (عا.) کاری را به بهترین وجه انجام دادن "} +{"line": "شیرینی (ص نسب . اِمر.) 1 - هرچیز که مزة قند و شکر و نبات دهد. مق تلخی و ترشی . 2 - خوردنی هایی که با شکر و روغن و آرد یا مواد دیگر به اقسام مختلف بسازند"} +{"line": "شیرینی خوردن (خُ دَ) (اِمر.) (عا.) زنی را برای مردی نامزد کردن "} +{"line": "شیرینی فروشی (اِمر.) مغازة قنادی، دکان فروش شیرینی "} +{"line": "شیز (اِ.) 1 - آبنوس . 2 - کمان "} +{"line": "شیزوفرنی (زُ فِ) [ فر. ] (اِ.) نک اسکیزوفرنی "} +{"line": "شیشلیک (اِ.)کباب معمولاً از گوشت گوسفند یا گاو به صورت قطعه های نازک ساطوری "} +{"line": "شیشه (ش ) (اِ.) جسمی است شفاف وشکننده و بی شکل که از ذوب کردن سیلیکات به دست می آید"} +{"line": "شیشه باز ( شیشه باز . ) (ص فا.) = شیشه بازنده : 1 - (کن .) محیل، حیله گر، دغاباز. 2 - آن که با گوی و ساغر شعبده بازی کند. 3 - آفتاب "} +{"line": "شیشک ( شیشک .) (اِ.) = شیشاک : رباب چهار تار"} +{"line": "شیشکی (شَ) (اِ.) (عا.) صدایی است که برای مسخره کردن کسی از دهن برآورند"} +{"line": "شیطان (شَ یا ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دیو، اهریمن . 2 - نافرمان . 3 - شرور. ؛ شیطان را درس دادن بسیار حیله گر بودن "} +{"line": "شیطانی ( شیطانی . ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - شیطنت . 2 - سرکشی . 3 - شرارت "} +{"line": "شیطنت (شَ یا ش طَ نَ) [ ع . شیطنة ] 1 - شیطانی . 2 - بازی و جنب و جوش که موجب آزار دیگران شود"} +{"line": "شیفت [ انگ . ] (اِ.) نوبت های زمانی معین برای کار در طول شبانه روز، نوبت . (فره )"} +{"line": "شیفتن (تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - دلباخته شدن، عاشق شدن .2 - آشفته شدن . 3 - حیران شدن "} +{"line": "شیفته (تَ یا تِ)(ص مف .) 1 - عاشق . 2 - آشفته . 3 - حیران "} +{"line": "شیفتگی (تَ یا تِ) (حامص .) 1 - دلباختگی، عاشقی . 2 - آشفتگی "} +{"line": "شیفر [ فر. ] (اِ.) 1 - عدد، رقم . 2 - نمره "} +{"line": "شیل (اِ.) سدی که در عرض رودخانه برای صید ماهی با چوب سازند؛ ج . (به عربی ) شیلات "} +{"line": "شیلات (اِ.) شرکتی که به صید و پرورش و فروش ماهی و فرآورده های مربوط به آن می پردازد"} +{"line": "شیلان [ مغ . ] (اِ.) 1 - موقع صرف ناهار و صلای طعام . 2 - سفرة امرا و بزرگان . 3 - طعام "} +{"line": "شیلنگ (لَ) [ آلما. ] (اِ.) لوله ای از جنس لاستیک که از آن برای انتقال آب، بنزین، هوا و... استفاده می کنند"} +{"line": "شیله و پیله (لَ یا لِ هُ. لَ یا لِ) (اِمر.) (عا.) مکر، نیرنگ "} +{"line": "شیم (اِ.) سیم ؛ نوعی ماهی سفید که پشتش خال های سیاه دارد"} +{"line": "شیمه (ش مَ) [ ع . شیمة ] (اِ.) خلق، خوی، عادت "} +{"line": "شیمی [ فر. ] (اِ.) علمی است که موضوع آن خواص ماده، ترکیب، تجزیه و تأثیر آنهاست "} +{"line": "شیمیست [ فر. ] (اِ.) شیمی دان "} +{"line": "شین (اِ.)نام شانزدهمین حرف الفبای فارسی، ش "} +{"line": "شین (شَ) [ ع . ] (اِ.) زشتی، عیب "} +{"line": "شیهه (شَ هِ) (اِ.) آواز اسب "} +{"line": "شیهه زدن ( شیهه زدن . زَ دَ) (مص ل .) فریاد زدن اسب "} +{"line": "شیهه کشیدن ( شیهه کشیدن . کَ یا کِ دَ) (مص ل .) نک شیهه زدن "} +{"line": "شیو (ش ) (اِ.) نک شیب "} +{"line": "شیوا [ په . ] (ص .) فصیح، بلیغ "} +{"line": "شیوانیدن (دَ) (مص م .) نک شیبانیدن "} +{"line": "شیوخ (شُ) [ ع . ] (اِ.) جِ شیخ "} +{"line": "شیوع (شُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فاش شدن . 2 - رایج شدن "} +{"line": "شیون (وَ) [ په . ] (اِ.) ناله و زاری "} +{"line": "شیون و شین (وَ نُ) (ص مر.) ناله و زاری و ندبه با صدای بسیار بلند"} +{"line": "شیونده (وَ دَ یا د) (ص فا.) 1 - برهم زننده، آمیزنده . 2 - لرزنده "} +{"line": "شیوه (وِ) (اِ.) 1 - طرز، راه و روش . 2 - خوی، عادی . 3 - ناز، کرشمه . 4 - مکر"} +{"line": "شیوه گر ( شیوه گر . گَ) (حامص .)1 - حیله گر. 2 - اهل ناز و کرشمه "} +{"line": "شیپسی [ روس . ] (اِ.) انبرکی که حروف چین سربی هنگام غلط گیری با آن حروف غلط را از صفحة چیده بیرون می کشد"} +{"line": "شیپور (شَ) (اِ.) = شبور: از سازهای بادی، دارای دهانه ای گشاد"} +{"line": "شیک [ فر. ] (ص .)1 - زیبا، قشنگ . 2 - ظریف . ؛ شیک و پیک بسیار مرتب و آراسته "} +{"line": "ص (حر.) هفدهمین حرف از الفبای فارسی برابر عدد 90 در حساب ابجد. این حرف در لغات اصیل فارسی یافت نمی شود و خاص لغات مأخوذ از عربی یا زبان های دیگر و یا مبدل لغات فارسی (صد = سد، شصت = شست ) است "} +{"line": "ص [ ع . ] (اِ.) نشانة اختصاری و رمز «صلی اللّه علیه ». گاه آن را به صورت ص . نویسند"} +{"line": "صاب [ ع . ] (اِ.) صبر زرد (گیا.)"} +{"line": "صابر (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - صبر کننده و بردبار. 2 - یکی از نام های خداوند متعال "} +{"line": "صابوته (تَ یا تِ) (اِ.) زن پیر"} +{"line": "صابون [ یو. ] (اِ.) محصولی است ساخته شده از نمک های پتاسیم و اسیدهای چرب که در ترکیب با آب ایجاد کف می کنند و از آن برای شستشوی لباس و بدن استفاده می شود. ؛ صابون کسی به تن کسی خوردن کنایه از: با آن کس سر و کار داشتن و خسارت و آسیب دیدن "} +{"line": "صابون زدن (زَ دَ) [ یو - فا. ] (مص م .) شستن چیزی با صابون . ؛ صابون زدن به دل (عا.) امید چیزی را در سر پروراندن "} +{"line": "صابی (ب) [ ع . صابی ء ] (اِ. ص .) کسی که از دین خود برگشته و به دین دیگری گرویده باشد"} +{"line": "صاحب (حِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - معاشر. 2 - هم - صحبت، همراه . 3 - مالک "} +{"line": "صاحب مرده ( صاحب . مُ د) (ص مر.) 1 - بدون صاحب، آن که یا آن چه صاحبش مرده باشد. 2 - بدون صاحب نوعی نفرین به معنی کاش دارنده اش می مرد"} +{"line": "صاحب شریعت ( صاحب . شَ عَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - آن که شریعتی آورده، پیغمبر. 2 - پیغمبر اسلام "} +{"line": "صاحب منصب ( صاحب . مَ صَ) [ ازع . ] (اِمر.) کسی که دارای رتبه و مقامی دولتی باشد (اعم از کشوری و لشکری )، افسر"} +{"line": "صاحب الزمان ( صاحب الزمان ُ . زَّ) [ ع . ] 1 - (ص مر.) خداوند زمان، صاحب عهدودوران . 2 - لقب امام دوازدهم شیعیان حضرت مهدی ابن حسن (ع )"} +{"line": "صاحب الستر ( صاحب الستر ُ . سِّ) [ ع . ] (ص مر.) پرده دار"} +{"line": "صاحب امتیاز ( صاحب امتیاز . اِ) [ ازع . ] (اِ.) کسی که پروانة شرکت، کارخانه، روزنامه یا... به نام اوست "} +{"line": "صاحب برید ( صاحب برید . بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.)فرستندة پیک و قاصد. کسی که وقایع هر جایی را که در آن بوده می نوشت و برای پادشاه می فرستاد"} +{"line": "صاحب تصرف ( صاحب تصرف . تَ صَ رُّ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - مالک . 2 - مرشدی که بتواند در احوال تصرف کند"} +{"line": "صاحب جمع ( صاحب جمع . جَ) [ ازع . ] (اِ. ص .) 1 - در دورة مغول مأمور تشخیص مالیات و جمع - آوری آن . 2 - در دورة صفویه کسی که مسئول ضبط و تحویل نوعی ازاموال دیوانی بود"} +{"line": "صاحب جیش ( صاحب جیش . جِ یا جَ) [ ازع . ] (ص مر.) فرمانده قشون "} +{"line": "صاحب حالت ( صاحب حالت . لَ) [ ازع . ] (ص مر.)کسی که شور و شوق و عشقی دارد"} +{"line": "صاحب خانه ( صاحب خانه . نِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - مالک خانه . 2 - میزبان "} +{"line": "صاحب خبر ( صاحب خبر . خَ بَ) [ ازع . ] (ص مر.)1 - مطلع، آگاه . 2 - خبرنگار. 3 - پرده دار. 4 - جاسوس . 5 - نقیب . 6 - فرستاده، سفیر"} +{"line": "صاحب دل ( صاحب دل . د) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - دارای قریحة هنری و حساس . 2 - اهل حال، عارف (تصوف )"} +{"line": "صاحب دولت ( صاحب دولت . دَ یا دُ لَ) [ ازع . ] (ص مر.) 1 - نیکبخت . 2 - توانگر"} +{"line": "صاحب دیوان ( صاحب دیوان .) [ ع - فا. ] (ص مر.) عهده - دار خزانه و امور مالی دولت "} +{"line": "صاحب عزا ( صاحب عزا . عَ) [ ع . ] (ص مر.) آن که یکی از خویشاوندان نزدیکش فوت کرده، عزادار"} +{"line": "صاحب قران ( صاحب قران . قِ) [ ازع . ] (ص مر.) = صاحب القران : نیک طالع، خوش اقبال، کسی که در هنگام نطفه بستن یا به دنیا آمدنش، سیاراتی در قِران بوده باشند"} +{"line": "صاحب نسق ( صاحب نسق . نَ سَ) [ ازع . ] (ص مر. اِمر.) ماموری دولتی که موظف به تنظیم فهرست قیمت های جاری و مسکوکات بود"} +{"line": "صاحب نظر ( صاحب نظر . نَ ظَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - آن که در امر یا اموری دارای نظر صایب است . 2 - دیندار، متدین . 3 - عارف "} +{"line": "صاحب وقت ( صاحب وقت . وَ قْ) [ ازع . ] (ص .) عارف "} +{"line": "صاحب چراغ ( صاحب چراغ . چِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مجازاً عنوانی برای ائمه یا امام زاده ها"} +{"line": "صاحب کار ( صاحب کار .) [ ع - فا. ] (اِمر.) کارفرما"} +{"line": "صاحبقدم ( صاحبقدم . قَ دَ) [ ازع . ] (ص مر.) 1 - سالک . 2 - خوشقدم "} +{"line": "صاحبی ( صاحبی .) (ص نسب .) 1 - نوعی انگور درشت و سرخ رنگ . 2 - نوعی پارچه ابریشمی "} +{"line": "صادر (د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن چه که پدید آید. 2 - آن چه که حق ایجاد کرده . 3 - بیرون رونده . 4 - آن چه که از جایی به جایی (داخل مملکت و مخصوصاً خارج آن ) فرستاده شود. ج . صادرات "} +{"line": "صادرات ( صادرات .) [ ع . ] جِ صادره - آن چه از محلی خارج کنند و به جایی دیگر فرستند. 2 - کالایی که از کشوری به کشور دیگر ارسال شود"} +{"line": "صادق (د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - راستگو. 2 - راست و درست . 3 - پیدا و آشکار"} +{"line": "صارم (رِ) [ ع . ] (ص .) 1 - برنده، شمشیر برنده . 2 - مرد دلیر"} +{"line": "صاع (عْ) [ ع . ] (اِ.) پیمانه، پیمانه ای برابر با سه کیلوگرم، یک من تبریز"} +{"line": "صاعاً بصاعٍ (عَ نْ. ب عِ نْ) [ ع . ] (ق مر.) پیمانه به پیمانه "} +{"line": "صاعب (عِ) [ ع . ] (ص فا.) سخت گیر"} +{"line": "صاعد (عِ) (اِفا.) بالارونده، صعود کننده "} +{"line": "صاعقه (عِ قَ یا قِ) [ ع . ] (اِ.) آذرخش، آتشی که بر اثر رعدوبرق شدید پدید آید.ج . صواعق "} +{"line": "صاغ (ص .) خوب، سالم "} +{"line": "صاف [ ازع . ] (ص .) 1 - روشن، زلال . 2 - آفتابی . 3 - پاک، بی آلایش . 4 - هموار، بی چین و چروک . ؛ صاف و پوست کنده به طور صریح و آشکار. ؛ صاف و صوف منظم و مرتب "} +{"line": "صافکار (ص .) تعمیر کنندة بدنة خارجی اتومبیل "} +{"line": "صافی [ ع . ] 1 - (اِفا.) پاکیزه، خالص . 2 - (اِ.) شراب بی غش . 3 - پارچه یا ظرف مشبک مخصوصی که مایعات را از آن عبور داده صاف می کنند"} +{"line": "صافی شدن (شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) پاک شدن "} +{"line": "صالح (لِ) [ ع . ] (ص .) 1 - نیکوکار. 2 - شایسته، درخور. 3 - لایق . 4 - دارای اعتقاد و عمل درست دینی . ج . صالحین "} +{"line": "صالحه (لِ حِ یا حَ) [ ع . صالحة ] (اِفا.) مؤنث صالح - زن نیکوکار. 2 - عمل نیک، حسنه . ج . صالحات "} +{"line": "صامت (مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) بی صدا، خاموش . 2 - (اِ.) اموال غیر جاندار مانند زر و سیم، اسباب، جامه و خانه و غیره . 3 - حرفی که حرکت نداشته باشد"} +{"line": "صانع (نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آفریننده . 2 - سازنده، صنعتگر"} +{"line": "صایب (یِ) [ ع . صائب ] (ص .)درست و راست "} +{"line": "صایح (یِ) [ ع . صائح ] (اِفا.) صیحه زننده "} +{"line": "صاید (یِ) [ ع . ] (اِفا.) شکارکننده، شکاری "} +{"line": "صایغ (یِ) [ ع . صائغ ] (اِفا.) 1 - زرگر. 2 - ریخته گر"} +{"line": "صایل (یِ) [ ع . صائل ] (اِفا.) 1 - حمله برنده . 2 - گستاخ، سرکش "} +{"line": "صایم (یِ) [ ع . صائم ] (اِفا.) روزه دار"} +{"line": "صاین (یِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگاه دارنده . 2 - پرهیزگار"} +{"line": "صب (صَ بّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ریختن آب و مانند آن . 2 - (مص ل .) وارد آمدن مصیبت "} +{"line": "صباء (صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میل کردن به کودکی و کارهای کودکی . 2 - (اِمص .) کودکی "} +{"line": "صباح (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بامداد. 2 - سپیده دم . 3 - روز. ؛ صباح و مسا صبح و شب . ؛ چند صباح چند روز. ؛ هر چند صباح هر چند وقت یک بار"} +{"line": "صباح کردن (صَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) روز بخیر گفتن "} +{"line": "صباحت (صَ حَ) [ ع . صباحة ] 1 - (مص ل .) زیبا شدن، نیکوروی شدن . 2 - (اِمص .) زیبایی "} +{"line": "صبار (صَ) [ ع . ] (اِ.) بادی که از جانب شمال شرقی می وزد"} +{"line": "صبار (صَ بّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار شکیبا، شدیدالبصر. 2 - یکی از نام های خدای تعالی . 3 - کسی که ضمیرش در خدا و برای خدا و به وسیلة خداست . (تصوف )"} +{"line": "صبارا (صَ) [ ع . صبارة ] (اِ.) مالیخولیا"} +{"line": "صباره (صَ بَّ رَ یا رِ) [ ع . صبارة ] (ص .) 1 - بسیار صبرکننده، 2 - گوش خر (گیا)"} +{"line": "صباغ (صَ بّ) [ ع . ] (ص .) رنگرز"} +{"line": "صباغت (صَ بّ غَ) [ ع . صباغة ] (اِمص .) رنگرزی "} +{"line": "صباغی (صَ بّ) [ ع - فا. ] (حامص .) رنگرزی "} +{"line": "صباوت (صَ وَ) [ ع . ] (اِمص .) کودکی "} +{"line": "صبایا (صَ) [ ع . ] ج . صبیه ؛ دختران "} +{"line": "صبب (صَ بَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) عاشق شدن . 2 - (اِمص .) عاشقی "} +{"line": "صبح (صُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بامداد. 2 - آغاز روز. ؛ صبح علی الطلوع صبح زود هنگام، طلوع خورشید"} +{"line": "صبح دوم ( صبح دوم ِ دُ وُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) صبح صادق که یک ساعت و نیم پیش از طلوع خورشید است "} +{"line": "صبح نشین ( صبح نشین . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) سحر - خیز"} +{"line": "صبح گاه ( صبح گاه .) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - هنگام صبح، بامدادان . 2 - برنامه ای که معمولاً هر روز در پادگان ها یا مراکز نظامی با بالا بردن پرچم و خواندن سرود و مراسم رژه انجام می شود"} +{"line": "صبحانه (صُ نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) غذایی که صبح می خورند، ناشتایی "} +{"line": "صبحدم ( صبحدم . دَ) [ ع - فا. ] (اِمر. ق مر.) هنگام صبح، سپیده دم "} +{"line": "صبر (صَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهیست با برگ های دراز و ضخیم و تیغ دار با گل های زرد رنگ . در جاهای گرم می روید و طعم تلخ دارد"} +{"line": "صبر ( صبر .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شکیبایی کردن . 2 - (اِمص .) بردباری . 3 - (عا.) عطسه . ؛ صبر ایوب کنایه از: شکیبایی بسیار زیاد"} +{"line": "صبر آوردن ( صبر آوردن . وَ یا وُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عطسه کردن "} +{"line": "صبغ (ص ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رنگ . 2 - نانخورش "} +{"line": "صبغ (صَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رنگ کردن . 2 - تعمید دادن "} +{"line": "صبغه (ص ِ غَ یا غِ ) [ ع . صبغة ] (اِ.) 1 - ماده ای که با آن چیزی را رنگ کنند. 2 - دین و ملت "} +{"line": "صبوح (صَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) هر چیزی که صبح بخورند یا بنوشند. 2 - (ق .) پگاه "} +{"line": "صبوحی ( صبوحی .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) شراب خوردن به وقت صبح . 2 - (ص نسب .) شرابی که صبح خورند. 3 - کسی که صبوحی خورد"} +{"line": "صبوحی ساختن ( صبوحی ساختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نوشیدن صبوحی "} +{"line": "صبوحی کردن ( صبوحی کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) صبوحی نوشیدن "} +{"line": "صبور (صَ) [ ع . ] (ص .) شکیبا، بردبار"} +{"line": "صبی (صَ یّ) [ ع . ] (اِ.) کودک، پسر بچه . ج . صبیان "} +{"line": "صبی (صَ با) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کار بچگانه کردن . 2 - با کودکان بازی کردن . 3 - به کودکی میل کردن "} +{"line": "صبی (ص با) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میل کردن به سوی جوانی و کودکی و بازی . 2 - (اِمص .) کودکی، طفلی، طفولیت "} +{"line": "صبی (صُ بّ) [ ع . صابی ] (ص .) پیرو فرقة صابئان ؛ صابی، ماندابی "} +{"line": "صبیان (ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ صبی ؛ کودکان، اطفال "} +{"line": "صبیح (صَ) [ ع . ] (ص .) خوبرو و سفید چهره "} +{"line": "صبیه (صَ یَّ) [ ع . صبیة ] (اِ.) مؤنث صبی، دختر بچه "} +{"line": "صحاب (ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ صاحب "} +{"line": "صحابت (صَ بَ) [ ع . صحابة ] 1 - (مص ل .) یار شدن . 2 - (اِمص .) یاری "} +{"line": "صحابه (صَ بَ یا ب) [ ع . صحابة ] (اِ.) 1 - یاران، همراهان . 2 - یاران پیغمبر"} +{"line": "صحابی (صَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به صحابه "} +{"line": "صحاح (صَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) تندرستی . 2 - (ص .) صحیح، درست "} +{"line": "صحاح (ص ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کتاب های شش گانة اهل سنت که در برگیرندة احادیث اسلامی است . 2 - چیزهای صحیح . جِ صحیح "} +{"line": "صحاری (صَ) [ ع . ] (اِ.) جِ صحرا؛ دشت ها، بیابان ها"} +{"line": "صحاف (ص ) [ ع . ] جِ صحیفه ؛ دفترها، کتاب ها"} +{"line": "صحاف (صَ حّ) [ ع . ] (ص .) کسی که کتاب را ته بندی و جلد می کند"} +{"line": "صحافی ( صحافی .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) ته بندی و جلد کردن کتاب . 2 - (اِمر.) دکان صحافی "} +{"line": "صحبت (صُ بَ) [ ع . صحبة ] 1 - (مص ل .) همدمی کردن . 2 - (اِمص .) یاری، همراهی . 3 - همخوابی . 4 - در فارسی به معنای : سخن گفتن، گفتگو. ؛ صحبت به میان آمدن موضوعی مطرح شدن و دربارة آن حرف زدن . ؛ صحبت کسی گل کردن گرم و صمیمانه شدن صحبت، با هم زیاد حرف زدن "} +{"line": "صحبت داشتن ( صحبت داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - همنشینی کردن . 2 - گفتگو کردن "} +{"line": "صحبتی ( صحبتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) همدم، هم صحبت "} +{"line": "صحت (ص حَ) [ ع . صحة ] 1 - (مص ل .) تندرست شدن . 2 - (اِمص .) تندرستی . ؛ صحت و سقم الف - درست یا نادرست . ب - تندرست یا بیمار. ؛ صحت آب گرم عبارت خوشامدگویی برای کسی که حمام کرده است به معنی : امیدوارم پس از حمام کردن تندرست باشید"} +{"line": "صحرا (صَ) [ ع . صحراء ] (اِ.) 1 - دشت . 2 - بیابان . صحرا ی کربلا کنایه از: جای فاقد آب و گیاه و دیگر امکانات "} +{"line": "صحراوی ( صحراوی .) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به صحرا. 2 - (اِ.) قسمی گرگ آدم خوار"} +{"line": "صحف (صُ حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ صحیفه، نامه ها"} +{"line": "صحن (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میان سرای، وسط حیات . 2 - فضا، میدان . 3 - قدح، بشقاب یا کاسة بزرگ "} +{"line": "صحنه (صَ نَ یا نِ) [ ع . صحنة ] (اِ.) 1 - زمین هموار. 2 - در فارسی به معنای محل نمایش نمایشنامه . 3 - کوچک ترین واحد کامل فیلم که مجموعه ای است از یک سلسه نما که به دنبال یکدیگر می آیند و تشکیل یک واقعه را می دهند. 4 - منظره ای واقعی یا خیالی که رویدادی را نشان می دهد"} +{"line": "صحنه سازی ( صحنه سازی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - آراستن صحنة نمایش یا فیلم با دکورهای مناسب . 2 - مجازاً به معنی ایجاد کردن وضعی ساختگی برای رسیدن به منظوری خاص "} +{"line": "صحنک (صَ نَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) طبق کوچک "} +{"line": "صحه (ص حَُ) [ ع . صحة ] نک . صحت "} +{"line": "صحو (صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هوشیار شدن . 2 - (اِمص .) هوشیاری، مقابل سُکر به معنی مستی "} +{"line": "صحیح (صَ) [ ع . ] 1 - (ص .) تندرست، سالم . 2 - بی عیب، درست . 3 - مطابق با حقیقت یا واقعیت . 4 - صفر و اعداد مثبت و منفی که جزء اعشاری نداشته باشند. 5 - (اِ.) نام هر یک از کتاب های شش گانة اهل تسنن که در برگیرندة احادیث اسلامی است : صحیح بخاری "} +{"line": "صحیفه (صَ فَ یا فِ) [ ع . صحیفة ] (اِ.) 1 - نامه، کتاب . 2 - ورق "} +{"line": "صخر (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تخته سنگ . 2 - نام دیوی که انگشتر حضرت سلیمان را دزدید"} +{"line": "صخره (صَ رِ) [ ع . صخرة ] (اِ.) سنگ بزرگ و سخت "} +{"line": "صد (صَ) [ په . ] (اِ.) 1 - ده برابر ده (100). 2 - خیلی زیاد. ؛ صد تا یه غاز بی ارزش، مبتذل . ؛ صد پاره چاک چاک، پاره پاره . ؛ صد البته به طور حتم، مسلماً، قطعاً"} +{"line": "صد (صَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) برگردانیدن . 2 - (مص ل .) اعراض کردن، دوری کردن "} +{"line": "صد در صد (صَ. دَ. صَ)( ق مر.) قطعاً، بی - شک "} +{"line": "صد شاخ (صَ) (ص مر.) پاره پاره "} +{"line": "صدا (صَ یا ص ) [ ع . ] (اِ.)1 - پژواک، انعکاس صوت . 2 - بانگ، آواز. 3 - آن چه که شنیده می شود. ؛ صدا ی چیزی را درنیاوردن کنایه از: دربارة آن با کسی سخن نگفتن و رازش را فاش نکردن . ؛ صدا ی کسی را درآوردن کنایه از: موجب خشم و اعتراض او شدن . ؛ صدا ی کسی از جای گرم درآمدن کنایه از: غافل و بی خبر بودن، از دشواری ها خبر نداشتن "} +{"line": "صدابرداری ( صدابرداری بَ) [ ع - فا. ] (حامص .) ضبط یا پخش صدای کسی یا چیزی هنگام اجرای برنامه با استفاده از دستگاه های مخصوص "} +{"line": "صدارت (ص رَ) [ ع . صدارة ] 1 - (اِمص .) وزارت . 2 - نخست وزیری "} +{"line": "صداع (صُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دردسر. 2 - موجب زحمت . 3 - مزاحمت "} +{"line": "صداق (صَ) [ ع . ] (اِ.) کابین، مهرزن "} +{"line": "صداقت (صَ قَ) [ ع . صداقة ] 1 - (مص ل .) دوستی داشتن . 2 - (اِمص .) دوستی "} +{"line": "صداگذاری ( صداگذاری . گُ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - ضبط صداهای مناسب هر یک از هنرپیشه ها یا موسیقی متن فیلم و هماهنگ کردن نوارهای صدا با نوار تصویر. 2 - افزودن صدای مناسب به فیلم "} +{"line": "صدد (صَ دَ) [ ع . ] (مص ل .) قصد کردن "} +{"line": "صدر (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سینه . 2 - اول هر چیزی . 3 - بالا، طرف بالا. 4 - پیشوا، بزرگ . ج . صدور"} +{"line": "صدراعظم ( صدراعظم اَ ظَ) [ ع . ] (اِ.) رییس الوزراء، نخست وزیر، خواجه بزرگ (قاجاریان )"} +{"line": "صدرنشین ( صدرنشین . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - بالا دست نشین . 2 - مقدم، پیشوا"} +{"line": "صدره (صُ رَ یا رِ) [ ع . صدرة ] (اِ.) 1 - بالای سینه . 2 - سینه بند"} +{"line": "صدری (صَ) (اِمر.) نوع مرغوبی از برنج که در شمال کشت می شود"} +{"line": "صدع (صَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکافتن چیزی . 2 - آشکار ساختن "} +{"line": "صدغ (صُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گیجگاه، شقیقه . 2 - موی بنا گوش "} +{"line": "صدف (صَ دَ) [ ع . ] (اِ.) گوش ماهی ؛ پوستة سختی که نوعی جانور نرم تن دریایی در آن زندگی می کند. انواع صدف وجود دارد از جمله : صدف خوراکی و صدف مرواریدی "} +{"line": "صدق (ص ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راست گفتن . 2 - (اِمص .) درستی و راستی "} +{"line": "صدق کردن (ص . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) درست درآمدن "} +{"line": "صدقاء (صُ دَ) [ ع . ] (اِ.) جِ صدیق "} +{"line": "صدقه (صَ دَ قِ) [ ع . صدقة ] (اِ.) آن چه از مال که برای رضای خدا به بینوایان دهند"} +{"line": "صدم (صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به هم کوفتن . 2 - (مص ل .) رسیدن کاری سخت "} +{"line": "ضحی (ضُ حا) [ ع . ] (اِ.) چاشتگاه، هنگام برآمدن آفتاب "} +{"line": "صدمت (صَ مَ) [ ع . صدمة ] 1 - (مص م .) کوفتن، کوفتن دو چیز به هم . 2 - (اِمص .) کوفتگی، آسیب . 3 - (اِ.) آزار، مصیبت "} +{"line": "صدمه (صَ دَ مِ) [ ع . صدمة ] نک . صدمت "} +{"line": "صده (صَ دَ یا د) (اِمر.) یک صد سال، قرن "} +{"line": "صدور (صُ) [ ع . ] (اِ.) جِ صدر؛ سینه ها"} +{"line": "صدور ( صدور .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) واقع شدن امری . 2 - نشأت یافتن . 3 - آشکار شدن . 4 - (مص م .) فرستاده شدن شیئی از جایی به جایی "} +{"line": "صدوق (صَ) [ ع . ] (ص .) بسیار راستگو"} +{"line": "صدید (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خونابه، خون به چرک آلوده . 2 - ناله و فریاد"} +{"line": "صدیع (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر دوشیدة سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد. 2 - شکافته، شکاف زده . 3 - نیمه از هر چیز شکافته، به دو نیم . 4 - صبح "} +{"line": "صدیق (ص دُ) [ ع . ] (ص .) بسیار راست گو"} +{"line": "صدیق (صَ) [ ع . ] (ص .) دوست، دوست خالص "} +{"line": "صدیقه (ص قِ) [ ع . ] (اِمر.) مؤنث صدیق "} +{"line": "صراح (صَ) [ ع . ] (ص .) خالص "} +{"line": "صراحت (صَ حَ) [ ع . صراحة ] (مص ل .) 1 - خالص و بی غش گردیدن . 2 - آشکار شدن "} +{"line": "صراحتاً (صَ حَ تَ نْ) [ ع . ] (ق .) آشکارا"} +{"line": "صراحی (صُ) [ ع . صراحیة ] (اِ.) ظرف شراب "} +{"line": "صراحی کشیدن ( صراحی کشیدن . کَ یا کِ دَ) [ ع - فا. ] شراب نوشیدن "} +{"line": "صراحیه (صُ یَ) [ ع . صراحیة ] (اِ.) 1 - شراب خالص . 2 - سخن خالص و بی آمیغ . 3 - ظرف شراب "} +{"line": "صراط (ص ) [ ع . ] (اِ.) راه، طریق "} +{"line": "صراف (صَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که پول نیک را از بد جدا کند. 2 - کسی که کارش داد و ستد انواع پول است "} +{"line": "صرافت ( صرافت .) [ ع . صرافة ] (اِمص .) شغل و پیشة صراف "} +{"line": "صرافت (ص فَ) (اِ.) قصد و نیت انجام کاری "} +{"line": "صرافی (صَ رّ) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) شغل و کار صراف . 2 - (اِ.) دکان صراف "} +{"line": "صرامت (صَ مَ) [ ع . صرامة ] 1 - (مص م .) بریدن، قطع کردن .2 - (اِمص .)دلیری، شجاعت . 3 - بُرندگی "} +{"line": "صرح (صَ) [ ع . ] (اِ.) قصر یا هر بنای بلند"} +{"line": "صرحه (صَ رْ حَ) [ ع . ] (اِ.) زمین صاف و هموار"} +{"line": "صرخ (صُ) (ص .) سرخ "} +{"line": "صرصر (صَ صَ) [ ع . ] (اِ.) باد تند و شدید"} +{"line": "صرصرتک ( صرصرتک . تَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) تیزرو"} +{"line": "صرع (صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بر زمین زدن، افکندن . 2 - دو مصراع گردانیدن هر بیت شعر را. 3 - دو لنگه کردن "} +{"line": "صرع زده ( صرع زده . زَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) غشی "} +{"line": "صرف (صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گردانیدن، برگردانیدن . 2 - منصرف کردن . 3 - به کار بردن . 4 - سره کردن زر و سیم . 5 - تبدیل پولی به پول دیگر 6 - سود"} +{"line": "صرف ( صرف .) [ ع . ] (اِ.)1 - گردش، گردش روزگار. 2 - علمی که به بحث دربارة اشتقاق و صیغه های کلمات عربی می پردازد"} +{"line": "صرف (ص ) [ ع . ] 1 - (ص .) خالص، هر چیز خالص و بی غش . 2 - (ق .) فقط "} +{"line": "صرف شدن (صَ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - به کار رفتن، مصرف شدن . 2 - طی شدن "} +{"line": "صرف کردن ( صرف کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - به کار بردن . 2 - خرج کردن . 3 - سود داشتن، سود کردن "} +{"line": "صرفاً (صِ فَ نْ) [ ع . ] (ق .) تنها، فقط "} +{"line": "صرفه (صَ فِ) [ ع . صرفة ] (اِ.) 1 - افزونی . 2 - بهره، فایده "} +{"line": "صرفه بردن ( صرفه بردن . بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سود بردن . 2 - سبقت جستن "} +{"line": "صرفه جو ( صرفه جو .) [ ع . ] (ص فا.) آن که در خرج کردن اندازه نگه دارد، مقتصد"} +{"line": "صرفه جویی ( صرفه جویی .) [ ع - فا. ] (حامص .) اندازه نگه داشتن، از حد خارج نشدن "} +{"line": "صرفه داشتن ( صرفه داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فایده داشتن "} +{"line": "صرلاب (صُ) (اِ.) نک . اسطرلاب "} +{"line": "صرم (صَ) [ ع . ] (مص م .) بریدن، قطع کردن "} +{"line": "صره (صُ رَّ) [ ع . صرة ] (اِ.) کیسة زر و سیم "} +{"line": "صریح (صَ) [ ع . ] 1 - (ص .) ظاهر. 2 - (ق .) بی پرده، رک "} +{"line": "صریحاً (صَ حَ نْ) [ ع . ] (ق .) آشکارا"} +{"line": "صریر (صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فریاد کردن . 2 - (اِ.) آواز قلم به وقت نوشتن "} +{"line": "صریمت (صَ مَ) [ ع . صریمة ] 1 - (مص ل .) دل بر انجام کاری نهادن، عزم جزم کردن . 2 - (اِ.) تودة ریگ "} +{"line": "صعب (صَ) [ ع . ] (ق .) دشوار، سخت . ؛ صعب ُالعبور جایی که عبور از آن مشکل باشد. ؛ صعب ُالمنال دست نیافتنی، دور از دست . ؛ صعب ُالعلاج مرضی که به سختی درمان پذیرد. ؛ صعب ُالوصول دارای امکان دستیابی دشوار"} +{"line": "صعتری (صَ تَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - شجاع و کریم . 2 - شوخ، بی باک "} +{"line": "صعداء (صُ عَ) [ ع . ] (اِ.) آه سرد، نفس بلند"} +{"line": "صعق (ص یا صَ عَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بیهوش گردیدن . 2 - فنا شدن در حق است هنگام تجلی ذات حق "} +{"line": "صعقه (صَ قَ یا قِ) [ ع . صعقة ] 1 - (مص ل .) بی هوش گردیدن . 2 - (اِمص .) بی هوشی "} +{"line": "صعلوک (صُ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - درویش . 2 - دزد"} +{"line": "ضیم (ض ) [ ع . ] (اِ.) ظلم، ستم "} +{"line": "صعوبت (صُ بَ) [ ع . صعوبة ] 1 - (مص ل .) دشوار شدن کار. 2 - (اِمص .) سختی، دشواری "} +{"line": "صعود (صُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بالا رفتن . 2 - (اِمص .) بالاروی "} +{"line": "صعوه (صَ وِ) [ ع . صعوة ] (اِ.) هر پرندة کوچک به اندازة گنجشک "} +{"line": "صعید (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خاک، خاکِ زمین . 2 - مکان پهن و فراخ "} +{"line": "صغار (ص ) [ ع . ] (ص .) جِ صغیر؛ خردان "} +{"line": "صغارت (صَ رَ) [ ع . صغارة ] 1 - (مص ل .) خوار شدن، کوچک شدن . 2 - (اِمص .) خردی "} +{"line": "صغر (صَ غَ) [ ع . ] (مص ل .) خرد گردیدن "} +{"line": "صغر (ص غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کوچک شدن . 2 - خوار شدن . 3 - (اِمص .) کم سالی، خردی، کوچکی "} +{"line": "صغری (صُ را) [ ع . ] (ص .) مؤنث اصغر - زن کوچک تر. 2 - هر چیز کوچک . 3 - قضیة اول در منطق "} +{"line": "صغو (صَ غْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میل کردن، رغبت داشتن . 2 - (اِمص .) رغبت، میل "} +{"line": "صغیر (صَ) [ ع . ] (ص .) کوچک، فرد. مق کبیر. ج . صغار"} +{"line": "صف (صَ فّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رده، رج، هر چیزی که با نظم و ترتیب در یک خط قرار گرفته باشد. 2 - گروه، دسته . 3 - ردیف، مرتبه . 4 - سورة شصت و یکم از قرآن کریم . 5 - جنگ . ج . صفوف "} +{"line": "صف ( صف .) [ ع . ] (اِ.) ایوان خانه و دالان، صفه "} +{"line": "صف آرا (ی ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که صف سربازان را آرایش دهد"} +{"line": "صف آرایی ( صف آرایی .) [ ع - فا. ] (حامص .)1 - تشکیل صف سربازان برای مبارزه . 2 - دسته بندی "} +{"line": "صف آشوب ( صف آشوب .) [ ع - فا. ] (ص فا.) دلاور"} +{"line": "صف آوار ( صف آوار .) [ ع - فا. ] (ص مر.) جنگجو"} +{"line": "صف زدن (صَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) صف کشیدن "} +{"line": "صف شکستن ( صف شکستن . ش کَ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پراکنده کردن صف (دشمن )"} +{"line": "صفا دادن (صَ . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - طراوت دادن . 2 - تراشیدن موی صورت "} +{"line": "صفا داشتن ( صفا داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پاک و بی غش بودن . 2 - زنده دل بودن "} +{"line": "صفا زدن (صَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خوش باد گفتن "} +{"line": "صفا کردن (صَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - آشتی کردن . 2 - عیش و عشرت کردن "} +{"line": "صفاء (صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پاک و بی غش شدن . 2 - (اِمص .) پاکیزگی . 3 - خلوص، یکرنگی . 4 - خوشی . 5 - طراوت "} +{"line": "صفار (صَ فّ) [ ع . ] (ص .)1 - رویگر. 2 - روی - فروش "} +{"line": "صفاصف (صَ صَ) [ ع - فا. ] (ق مر.) صف های پشت سر هم "} +{"line": "صفاق (ص ) [ ع . ] (اِ.) پرده ای است دوجداره و دارای ترشح مخصوص در بین دو جدار که منضم به اعضای داخل بطن و لگن می باشد، صفاق اصل مزودرمی دارد و لایة مجاور به احشاء آن را صفاق احشایی و لایة مجاور به عضلات شکم را صفاق جداری گویند"} +{"line": "صفاهان (ص ) (اِ.) 1 - سپاهان، اسم شهر اصفهان . 2 - یکی از نواهای موسیقی قدیم "} +{"line": "صفاهانک (ص نَ) (اِمصغ .) یکی از دوازده مقام موسیقی قدیم "} +{"line": "صفت (ص فَ) [ ع . صفة ] 1 - (مص م .) چگونگی کسی یا چیزی را گفتن . 2 - ستودن . 3 - (اِمص .) بیان حال . 4 - چگونگی، چونی . 5 - (اِ.) باطن، معنی . 6 - خلق و خوی . 7 - کلمه ای است که به اسم افزوده می شود تا حالت و چگونگی آن را بیان کند. ج . صفات "} +{"line": "صفت کردن ( صفت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - توصیف کردن . 2 - ستودن "} +{"line": "صفح (صَ فْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درگذشتن از گناه کسی . 2 - روی گردانیدن . 3 - (اِ.) طرف و کنارة چیزی "} +{"line": "صفحه (صَ حَ یا حِ) [ ع . صفحة ] (اِ.) 1 - رویه و سطح چیزی . ج . صفحات . 2 - کنارة چیزی، جانب . 3 - چهره، صورت . 4 - در فارسی هر یک از دو سوی یک ورق کاغذ، مقوا و مانند آن . 5 - صفحة مدوری که روی آن موسیقی یا آواز یا گفتار ضبط شده است و به کمک گرامافون به صدا درمی آید. 6 - منطقه، سرزمین . 7 - برگ، ورق "} +{"line": "صفحه آرایی ( صفحه آرایی .) [ ع - فا. ] صفحه آرایی اِمر.) عمل قرار دادن نوشته ها، تصویرها، شمارة صفحه و آماده کردن یک صفحه کتاب، روزنامه یا مجله "} +{"line": "صفحه کلاچ ( صفحه کلاچ . کِ) [ ع - فا. ] (اِ.) صفحة گردی در دستگاه کلاچ با رویه ای از مادة مقاوم در برابر سایش که اصطکاک ایجاد می کند و رابط بین چرخ لنگر و دیسک کلاچ است "} +{"line": "صفحه کلید ( صفحه کلید . کِ) [ ع - فا. ] صفحه کلید اِمر.) بخشی از یک دستگاه (ماشین تحریر، کامپیوتر و...) شامل دکمه هایی برای چاپ با نظمی ویژه که با فشار هر یک از آن ها عمل معینی انجام می گیرد (کی برد)"} +{"line": "صفحه گذاشتن ( صفحه گذاشتن . گُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) پشت سر کسی حرف زدن "} +{"line": "صفدر (صَ دَ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - از هم درندة صف . 2 - شجاع "} +{"line": "صفر (صَ فَ) [ ع . ] (اِ.) دومین ماه سال قمری "} +{"line": "صفر (ص ) [ معر - سنس . ] (اِ.) 1 - خالی، تهی، پوچ . 2 - در اصطلاح ریاضی علامتی به شکل (0) که به خودی خود عدد نیست ولی اگر در طرف راست عددی قرار گیرد آن عدد را ده برابر می کند"} +{"line": "صفرا (صَ) [ ع .صفراء ] 1 - (ص .)مؤنث اصفر؛ زردرنگ . 2 - (اِ.) زرداب . 3 - مایعی زردرنگ و تلخ که از کبد ترشح می شود. 4 - مجازاً به معنی تندی "} +{"line": "صفرا جنبیدن ( صفرا جنبیدن . جُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خشمگین شدن "} +{"line": "صفرا شکستن ( صفرا شکستن . ش کَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - زا یل شدن صفرا. 2 - کنایه از: غذای کمی که پیش از غذا خورند"} +{"line": "صفرا کردن ( صفرا کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: استفراغ کردن . 2 - تندخویی کردن "} +{"line": "صفراشکن ( صفراشکن . ش کَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) غذا یا داروی زایل کنندة صفرا"} +{"line": "صفراوی ( صفراوی .) [ ع . ] (ص نسب .) = صفرایی : 1 - تندمزاج . 2 - زرد رنگ "} +{"line": "صفراکش ( صفراکش . کُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) زایل کنندة صفرا. 2 - (اِ.) کنایه از: غذای کمی که صبح خورند"} +{"line": "صفرت (صُ رَ) [ ع . صفرة ] 1 - (مص ل .) زرد شدن . 2 - (اِمص .) زردی "} +{"line": "صفصف (صَ صَ) [ ع . ] (اِ.) زمین هموار، زمین هامون و نرم "} +{"line": "صفع (صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) سیلی زدن کسی را. 2 - نرم پس گردنی زدن . 3 - (اِ.) پشت گردنی "} +{"line": "صفق (صَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دست بر دست زدن . 2 - دست بر دست هم زدن در معامله "} +{"line": "صفه (صُ فَّ) [ ع . صفة ] (اِ.) خانه تابستانی سقف دار"} +{"line": "صفو (صَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) روشنی . 2 - (ص .) خالص و برگزیدة چیزی "} +{"line": "صفوت (صَ وَ) [ ع . صفوة ] 1 - (ص .) خالص، ناب . 2 - برگزیده . 3 - (اِمص .) خلوص "} +{"line": "صفوف (صُ) [ ع . ] (اِ.) جِ صف ؛ رده ها، رسته ها"} +{"line": "صفی (صَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دوست یکدل . 2 - برگزیده و خالص از هرچیزی "} +{"line": "صفیحه (صَ حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شمشیر پهناور. 2 - سنگ پهن . 3 - روی پهن هر چیزی "} +{"line": "صفیر (صَ) [ ع . ] (اِ.)1 - بانگ و فریاد. 2 - سوت "} +{"line": "صقال (ص قُ) [ ع . ] (ص .) آن که آهن را روشن کند؛ روشنگر"} +{"line": "صقال (ص ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زدودن شمشیر و آینه و جز آن، صیقل زدن . 2 - (اِمص .) زدودگی، جلا"} +{"line": "صقال گرفتن (ص . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) زدوده شدن "} +{"line": "صقالت (ص لَ) [ ع . صقالة ] (اِمص .) صیقل خوردگی "} +{"line": "صقر (صَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - چرخ (جان .). 2 - هر مرغ شکاری از باز، شاهین و جز آن ؛ ج . اصقُر صُقور، صِقار، صِقاره، صُقر"} +{"line": "صقع (صُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کرانه . 2 - گوشة زمین، ناحیه . ج . اصقاع "} +{"line": "صقع (صَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - زدن کسی را، پا بر کسی زدن . 2 - بر خاک انداختن کسی را. 3 - رسیدن آتش آسمانی به کسی، بیهوش کردن صاعقه کسی را"} +{"line": "صقل (صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جلا دادن . 2 - (اِ مص .) جلا، پرداخت "} +{"line": "صقیل (صَ) [ ع . ] 1 - (ص .) زدوده شده، جلا یافته . 2 - (اِ.) شمشیر زدوده "} +{"line": "صلاء (صَ) [ ع . ] (مص م .) آواز دادن و دعوت مردم برای خوردن طعام یا انجام نماز"} +{"line": "صلابت (صَ بَ) [ ع . صلابة ] 1 - (مص ل .) سخت و استوار شدن . 2 - (اِمص .) استواری . 3 - مهابت "} +{"line": "صلات (صَ) [ ع . ] (اِ.) = صلاة . صلوة : 1 - نماز. 2 - دعا. ؛ صلات ظهر نماز ظهر"} +{"line": "صلات (ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ صل ؛ عطاها، جوایز"} +{"line": "صلاح (صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیکی کردن . 2 - نیک شدن . 3 - آشتی کردن . 4 - (اِمص .) نیکوکاری "} +{"line": "صلاح کردن ( صلاح کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) هم فکری کردن، مشورت کردن "} +{"line": "صلاحیت (صَ یَّ) [ ع . صلاحیة ] 1 - (مص ل .) شایسته بودن . 2 - (اِمص .) شایستگی "} +{"line": "صلایه (صَ یَ یا یِ) [ ع . صلایة ] (اِ.) سنگِ پهن و سخت . ؛ صلایه کردن دارو یا هر چیز دیگر را بر روی سنگ یا در هاون کوبیدن "} +{"line": "صلب (صَ) [ ع . ] (ص .) بردبار، صبور"} +{"line": "صلب (صُ) [ ع . ] 1 - (ص .) سخت، محکم . 2 - درشت . 3 - قوی . 4 - (اِ.) استخوان های پشت، کمر. 5 - مجازاً نطفه "} +{"line": "صلبوت (صَ) [ معرب . سر ] (اِ.) روز جمعه ای که عیسی را بر دار کردند؛ جمعة الصلبوت "} +{"line": "صلبیه (صُ ب یَّ) [ ع . صلبیة ] (اِ.) سفیدی چشم، پرده ای سفید و کدر در چشم که از الیاف محکم ساخته شده و قسمت اعظم کرة چشم را احاطه کرده است "} +{"line": "صلت (ص لَ) [ ع . صلة ] 1 - (مص م .) عطا دادن . 2 - (اِمص .) بخشش، انعام . 3 - (اِ.) جایزه "} +{"line": "صلح (صُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آشتی کردن . 2 - (اِمص .) آشتی، دوستی . 3 - (اِ.) عقدی که دو طرف در مورد بخشیدن چیزی یا گذشتن از حقی در مقابل هم تعهد می کنند. ؛ صلح نامه قراردادی که بین دو طرف جنگ یا دعوا نوشته یا شرایط تحت جنگ در آن قید می شود"} +{"line": "صلحاء (صُ لَ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ صلیح ؛ نیکو - کاران "} +{"line": "صلصال (صَ) [ ع . ] (اِ.) گِل خشک "} +{"line": "صلصل (صُ صُ) [ ع . ] (اِ.) فاخته "} +{"line": "صلصله (صَ لْ صَ لَ یا لِ) [ ع . صلصلة ] (اِ.) 1 - صدای جرس . 2 - صدای به هم خوردن زیور یا آهن و زنجیر"} +{"line": "صلع (صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ریختن موهای جلوی سر. 2 - (اِمص .) بی مویی جلوی سر"} +{"line": "صلعم (صَ عَ) [ ع . ] نشانة اختصاری «صلی الله علیه و سلم »"} +{"line": "صلف (صَ لَ) [ ع . ] (اِمص .) خودپسندی "} +{"line": "صلم (صَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - بریدگی، قطع (گوش و بینی ). 2 - در علم عروض اسقاط وتد مفعولات است، «مفمو» بماند. «فع لن » به جای آن بنهند و فع لن چون از مفعولات خیزد، آن را «اصلم » خوانند"} +{"line": "صله (ص لِ) [ ع . صلة ] نک . صلت "} +{"line": "صله خوردن ( صله خوردن . خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) جایزه گرفتن "} +{"line": "صله یافتن ( صله یافتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) جایزه ستدن "} +{"line": "صلوات (صَ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ صلات (صلاة ) ؛ 1 - نمازها. 2 - دعاها. 3 - درودها. 4 - اللهم صلی علی محمد وآله محمد"} +{"line": "صلواتی ( صلواتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) ویژگی چیزی که برای دریافت آن می توان صلوات فرستاد، رایگان "} +{"line": "صلی اللهعلیه و آله (صَ لَ لْ لا هُ عَ لَ هِ وَ لِ هِ) [ ع . ] (شب جم .) درود خداوند بر او و خاندانش باد. (پس از نام پیغمبر (ص ) برای احترام بیان می شود)"} +{"line": "صلیب (صَ) [ معر. ] 1 - خاج، چلیپا. داری به شکل صلیب که حضرت عیسی (ع ) را به آن آویختند. 2 - نام یکی از صورت های فلکی جنوبی . ؛ صلیب سرخ مؤسسه ای جهانی با نشانه ای به شکل صلیب و به رنگ سرخ که کارش یاری رساندن به آسیب دیدگان از جنگ یا بلایای طبیعی است "} +{"line": "صم (صُ مّ) [ ع . ] (ص .) ج . اصم ؛ کرها. ؛ صم ٌ بکم کر و لال . مجازاً به معنی کاملاً خاموش و ساکت "} +{"line": "صماء (صَ مّ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اصم - زنِ کر. 2 - سخت و محکم "} +{"line": "صمات (صُ) [ ع . ] (اِمص .) خاموشی، سکوت "} +{"line": "صماخ (ص ) [ ع . ] (اِ.) پردة گوش، سوراخ گوش "} +{"line": "صمت (صُ یا صَ) [ ع . ] (اِمص .) سکوت، خاموشی "} +{"line": "صمد (صَ مَ) [ ع . ] (ص .)بی نیاز، آن که دیگران به او نیازمندند. از صفات خداوند"} +{"line": "صمصام (صَ) [ ع . ] (اِ.) شمشیر برنده، تیغی که خم نشود"} +{"line": "صمغ (صَ) [ ع . ] (اِ.) مایع چسبناک و لزجی که از بدنة برخی درختان خارج می شود"} +{"line": "صمم (صَ مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ناشنوا شدن . 2 - (اِمص .) ناشنوایی "} +{"line": "صموت (صُ) [ ع . ] (مص ل .) خاموش بودن "} +{"line": "صمیم (صَ) [ ع . ] (ص .) خالص، اصل و خالص هر چیزی "} +{"line": "صمیمانه (صَ نِ یا نَ) [ ع - فا. ] 1 - (ص مر.) صمیم، صمیمی . 2 - (ق مر.)از روی صمیمیت، خالصانه "} +{"line": "صناب (صَ) [ ع . ] (اِ.) نان خورشی که از خردل و زبیب ترتیب دهند. ؛ صناب بری : گونه ای تره - تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند"} +{"line": "صناج (صَ نّ) [ ع . ] (ص .) صنج زن، دف زن، چنگ زن "} +{"line": "صناعت (ص عَ) [ ع . صناعة ] (اِ.) 1 - حرفه . 2 - هنر"} +{"line": "صناعی (صَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به صناعت، صنعتی، مصنوعی "} +{"line": "صنایع (صَ یِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ صنیعه . 2 - جِ صنعت "} +{"line": "صنج (صَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - معرب سنج . 2 - دو قطعة دایرة فلزی که به وسیلة بندی به انگشتان پیوندد"} +{"line": "صندل (صَ دَ) [ فر. ] (اِ.) نوعی کفش بنددار تابستانی "} +{"line": "صندل ( صندل .) [ معر. ] (اِ.) درختی کوچک بومی هند که از قطعات ضخیم چوب آن وسایل چوبی می سازند. نمونه هایی از این گیاه از راه ارتباط با ریشه و حتی ساقة گیاهان گوناگون بخشی از دورة زیستی خود را به حالت انگلی می گذرانند"} +{"line": "صندلی (صَ دَ) (اِمر.) سندلی، وسیله ای که روی آن می نشینند. ؛ صندلی الکتریکی نوعی صندلی فلزی که از آن جریان برق عبور داده و برای اعدام به کار می برند. ؛ صندلی چرخ دار نوعی صندلی دارای چرخ برای افراد معمول و بیمارانی که قادر به حرکت نیستند، ویلچر"} +{"line": "صندوق (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جعبة بزرگ فلزی یا چوبی که کالای نفیس را در آن گذارند. 2 - محل دریافت یا پرداخت پول در بانک یا هر ادارة دیگر. ج . صنادیق . ؛ صندوق پست صندوق هایی که در کوچه و خیابان نصب می شود تا مردم پاکت های محتوی نامه را در آن اندازند. ؛ صندوق پستی جعبة کوچک شماره - داری است که در مناطق پستی برای توزیع مراسلات پستی شخصی یا حقوقی یا حقیقی به کار می رود. ؛ صندوق بازنشستگی مؤسسه ای که مسئولیت پرداخت مستمر حق بازنشستگی را بر عهده دارد. ؛ صندوق بین المللی پول سازمان اقتصادی جهانی . ؛ صندوق قرض الحسنه مؤسسه ای که وام بدون بهره در اختیار مردم قرار می دهد"} +{"line": "صندوق دار ( صندوق دار .) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - خزانه دار. 2 - کسی که در بانک یا هر جای دیگر مسئول دریافت و پرداخت پول است "} +{"line": "صندید (ص ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - مرد بزرگ . 2 - دلاور. ج . صنادید"} +{"line": "صنع (صُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ساختن، آفریدن . 2 - نیکویی کردن . 3 - (اِمص .) احسان . 4 - آفرینش "} +{"line": "صنعت (صَ عَ) [ ع . صنعة ] (اِ.) 1 - فن، پیشه . 2 - حیله، چاره "} +{"line": "صنعت ساختن ( صنعت ساختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حیله کردن "} +{"line": "صنعت کردن ( صنعت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - ظاهرسازی کردن، حیله کردن . 2 - بازی کردن "} +{"line": "صنعتکار ( صنعتکار .) [ ع - فا. ] (ص .)صنعتگر، صانع "} +{"line": "صنف (ص ) [ ع . ] (اِ.) رسته . ج . اصناف "} +{"line": "صنم (صَ نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بت . 2 - مجازاً: معشوق، زیبارو"} +{"line": "صنوبر (صَ نُ بَ) [ معر. ] (اِ.) درختی است از تیرة مخروطیان که همیشه سبز است و جزو درختان زینتی است . برگ های متناوب و سوزنی دارد و چوب آن در صنعت خاصه منبت کاری به کار می رود"} +{"line": "صنوج (صُ) [ ع . ] (اِ.) جِ صنج - صنج ها. 2 - حلقه های فرد که در دایرة دف نهند"} +{"line": "ضیمران (ض مَ یا مُ) [ ع . ] 1"} +{"line": "صنوف (صُ) [ ع . ] (اِ.) جِ صنف - انواع، اقسام . 2 - دسته ها، رسته ها"} +{"line": "صنیع (صَ) [ ع . ] (ص .)1 - ساخته شده . 2 - پرورش داده شده . 3 - صیقل شده . 4 - ماهر در حرفه و پیشه . 5 - طعام "} +{"line": "صهباء (صَ) [ ع . ] (اِ.) شراب انگوری "} +{"line": "صهر (ص ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) خویشاوندی، قرابت . 2 - (اِ.) داماد، شوهرخواهر"} +{"line": "صهریح (صِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - ساروج . 2 - حوض آب . 3 - آواز آب "} +{"line": "صهل (صَ هْ) [ ع . ] (ص .) 1 - تیزی و حدّت آواز و سختی آن . 2 - گرفتگی صدا"} +{"line": "صهوات (صَ هَ) [ ع . ] (اِ.) جِ صهوه - بالای هرچیزی . 2 - جای نشستن سوار"} +{"line": "صهیل (صَ) [ ع . ] (اِ.) آواز اسب "} +{"line": "صهیونیسم (صَ) [ فر. ] (اِ.) جریانی که از اواخر قرن نوزدهم به منظور ایجاد یک میهن یهودی در فلسطین به وجود آمد. نام این مرام از کوه صهیون (آرامگاه داوود نبی ) در اورشلیم گرفته شده است "} +{"line": "صواب (صَ) [ ع . ] (ص .) 1 - راست و درست . 2 - سزاوار"} +{"line": "صوابدید (صَ) [ ع - فا. ] (اِمص .) نظرخواهی، مشورت "} +{"line": "صوادر (صَ د) [ ع . ] (اِ.) جِ صادر؛ فرستادگان "} +{"line": "صواع (ص ) [ ع . ] (اِ.) جام، پیمانه "} +{"line": "صوامع (صَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ صومعه، دیرها"} +{"line": "صوب (صَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) طرف . 2 - ناحیه . 3 - (ص .) راست، درست "} +{"line": "صوبه دار (صَ ب) [ ع - فا. ] (ص فا.) حاکم "} +{"line": "صوت (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بانگ، آواز. 2 - نغمه، آواز"} +{"line": "صور [ ع . ] (اِ.) بوق، شاخی که در آن بدمند و از آن صدایی خارج شود"} +{"line": "صور (صُ وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ صورت ؛ 1 - نقش ها. 2 - قسم ها"} +{"line": "صورت (رَ) [ ع . صورة ] (اِ.) 1 - سیما، شکل . 2 - رخسار. 3 - پیکره، نقش . 4 - ظاهر. 5 - کیفیت، چگونگی . 6 - فهرست، لیست، سیاهه . 7 - در ریاضی بخشی از یک کسر که در بالای خط کسری نوشته می شود. 8 - چگونگی، کیفیت "} +{"line": "صورت انگیختن ( صورت انگیختن . اَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نقش زدن "} +{"line": "صورت برداشتن ( صورت برداشتن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نسخه برداری کردن "} +{"line": "صورت بستن ( صورت بستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - شکل گرفتن . 2 - به تصور درآمدن . 3 - ممکن شدن "} +{"line": "صورت جلسه ( صورت جلسه . جَ لِ س ) [ ع . ] (اِ.) نوشته ای که رویدادها و گفتگوهای جلسه در آن ثبت می شود، صورت مجلس "} +{"line": "صورت حساب ( صورت حساب . حِ) [ ازع . ] (اِمر.) نوشته ای که در آن بهای کالا یا خدمات خریداری شده ثبت شده است "} +{"line": "صورت دادن ( صورت دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) انجام دادن، عمل کردن "} +{"line": "صورت کردن ( صورت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به وهم انداختن، به گمان انداختن "} +{"line": "صورتگر ( صورتگر . گَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - نقاش . 2 - مجسمه ساز"} +{"line": "صوری [ ع . ] (ص نسب .) ظاهری "} +{"line": "صوف [ ع . ] (اِ.) پشم، از جنس پشم "} +{"line": "صوفی [ ع . ] (ص نسب .) 1 - پشمینه پوش . 2 - پیرو طریقة تصوف "} +{"line": "صوفیانه (یِ) [ ع - فا. ] 1 - (ص مر.) همچون صوفیان . 2 - (ق مر.) به شیوة صوفیان "} +{"line": "صوفیه (یِ) [ ع . صوفیه ] (اِ.) پیرو طریقة تصوف، طریقه ای معنوی که پیروان آن معتقدند به وسیله تصفیه باطن و تزکیه نفس انوار حقایق بر قلب شخص اشراق کند"} +{"line": "صوفیگری (گَ) [ ع - فا. ] (حامص .) تصوف "} +{"line": "صولت (صُ یا صَ لَ) [ ع . صولة ] 1 - (مص ل .) برجستن و حمله کردن . 2 - (اِمص .) هیبت . 3 - حمله . 4 - قدرت، نفوذ"} +{"line": "صولجان (صَ لَ) [ معر. ] (اِ.) معرب چوگان "} +{"line": "صوم (صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روزه گرفتن . 2 - (اِ.) روزه "} +{"line": "صومعه (صَ مَ عَ یا عِ) [ ع . صومعة ] (اِ.) 1 - عبادتگاه راهب در بالای کوه . 2 - دیر، خانقاه "} +{"line": "صک (صَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - چک، برات . 2 - نامه، قباله ؛ ج . اصک، صکوک، صکاک . ؛لیلة صک الف - شب برات، شب نیمة شعبان . ب - نوشتن چک را"} +{"line": "صکاک (صَ کّ) [ ع . ] (ص فا.) کسی که قباله های شرعی نویسد، قباله نویس، چک - نویس "} +{"line": "صیاح (ص ) [ ع . ] (مص ل .) بانگ کردن، آواز دادن "} +{"line": "صیاد (صَ یّ) [ ع . ] (ص .) شکارچی "} +{"line": "صیاغت (غَ) [ ع .صیاغة ] (اِمص .) 1 - ریخته گری . 2 - زرگری "} +{"line": "صیام (ص ) [ ع . ] (مص ل .) روزه داشتن "} +{"line": "صیانت (نَ) [ ع . صیانة ] 1 - (مص م .) حفظ کردن . 2 - خویشتن نگاهداشتن . 3 - (اِمص .) نگه داری "} +{"line": "صیت (ص ) [ ع . ] (اِ.) آوازه، شهرت "} +{"line": "صیحه (صَ حَ) [ ع . صیحة ] (اِ.) بانگ، فریاد"} +{"line": "صید (صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکار کردن . 2 - (اِ.) شکار. 3 - آن چه که شکار کنند"} +{"line": "صیدله (صَ دَ لَ) [ معر. ] 1 - (اِمص .) گیاه - شناسی . 2 - داروفروشی . عطاری "} +{"line": "صیرف (صَ رَ) [ ع . ] (ص .)1 - صراف . 2 - حیله گر"} +{"line": "صیصه (صَ صَ) [ ع . صیصة ] (اِ.) 1 - خار پس پای خروس، سیخک پشت پای خروس، خار خروس . 2 - شاخ گاو و آهو. 3 - حصار و هرچه که بد ان باز دارند چیزی را و به وی پناه گیرند. 4 - شبان . 5 - نیکو سیاست "} +{"line": "صیغه (غَ یا غِ) [ ع . صیغة ] (اِ.) 1 - هرچیز در قالب ریخته شده . 2 - ریخت، شکل . 3 - عقد موقت . 4 - صورتی از کلمه که شخص یا زمان فعل را نشان می دهد"} +{"line": "صیغه جاری کردن ( صیغه جاری کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) صیغة عقد ازدواج یا طلاق یا معامله را خواندن "} +{"line": "صیغه رو ( صیغه رو . رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) زنی که صیغة مردان شود"} +{"line": "صیغه سازی ( صیغه سازی .) [ ع - فا. ] (حامص .)درآوردن کلمه به صورت های گوناگون طبق قواعد صرف "} +{"line": "صیف (صَ یا ص ) [ ع . ] (اِ.) تابستان "} +{"line": "صیفی (صَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - تابستانی . 2 - زراعتی که در بهار و اوایل تابستان کارهای مقدماتی آن انجام شود و حاصلش در تابستان و اوایل پاییز به دست آید مانند: خربزه، هندوانه . ج . صیفی جات "} +{"line": "صیفی کاری ( صیفی کاری .) [ ع - فا. ] (حامص . اِمر.) 1 - عمل صیفی کار، زراعت محصولات تابستانی، کشت خربزه و هندوانه و خیار و مانند آن . 2 - کشت سبزی ها"} +{"line": "صیقل (صَ یا ص قَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که شمشیر و مانند آن را بزداید و جلا دهد، جلا دهنده، زداینده . 2 - در فارسی : زدودگی زنگ از فلزات و مانند آن "} +{"line": "صیقلی ( صیقلی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به صیقل، هر چیز زدوده و جلا یافته "} +{"line": "صینیه (یَّ) [ ع . صینیة ] (ص نسب .) مؤنث سینی ؛ انواع ظروف از صحن، قدح، صراحی و غیره که در قدیم از چین وارد می شد"} +{"line": "ض (حر.)هجدهمین حرف از الفبای فارسی، برابر با عدد 800 در حساب ابجد"} +{"line": "ضابط (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگاه دارنده، حفظ کننده . 2 - شحنه . 3 - حاکم . ج . ضوابط "} +{"line": "ضابطه (ب طَ یا طِ) [ ع . ضابطة ] (اِ.) قاعده، دستور"} +{"line": "ضاجر (جِ) [ ع . ] (اِفا.) دلتنگ، بی آرام از غم "} +{"line": "ضاجع (جِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - مرد بر پهلو خوابیده . 2 - کاهل بسیار خسبنده . ج . ضواجع "} +{"line": "ضاحک (حِ) [ ع . ] (اِفا.) خندان، خندنده "} +{"line": "ضاحکه (حِ کَ یا کِ) [ ع . ضاحکة ] 1 - (اِفا.) مؤنث ضاحک . 2 - (اِ.) دندانی که وقت که خندیدن پیدا شود، یکی از چهار دندان که مابین انیاب و اضراس است . ج . ضواحک "} +{"line": "ضاد (اِ.) نام هجدهمین حرف از الفبای فارسی، ض "} +{"line": "ضار (رّ) [ ع . ] (اِفا.) زیانکار، مضر. ج . ضارین "} +{"line": "ضارب (رِ) [ ع . ] (اِفا.) زننده، کسی که می زند. ج . ضوارب . ضاربین "} +{"line": "ضاری [ ع . ] (اِ.) 1 - سگ شکاری . 2 - خون روان "} +{"line": "ضاری [ ع . ] (اِفا.) ضرررساننده، زیاندار"} +{"line": "ضاغط (غِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) افشرنده، فشارنده . 2 - (اِ.) دردی است که صاحبش پندارد که عضو دردمند را می فشرند"} +{"line": "ضافی [ ع . ] (اِفا. ص .) کامل، تمام "} +{"line": "ضال (لّ) [ ع . ] (اِفا.) گمراه "} +{"line": "ضاله (لِّ) [ ع . ضالة ] (ص .) 1 - مؤنث ضال، گم گشته . 2 - گمراه کننده "} +{"line": "ضامر (مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - باریک اندام . 2 - دقیق، لطیف "} +{"line": "ضامن (مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) کفیل، ضمانت - کننده، به عهده گیرندة غرامت . 2 - (اِ.) نوعی وسیلة دگمه مانند در بعضی ابزارها به ویژه چاقو. ؛ ضامن آهو لقب امام رضا (ع )"} +{"line": "ضایر (یِ) [ ع . ضائر ] (اِفا.) زیان رساننده، ضرر رساننده "} +{"line": "ضایع (یِ) [ ع . ضائع ] (اِفا.) 1 - تباه، تلف . 2 - بی فایده، بی ثمر. 3 - مهمل، بیکار"} +{"line": "ضایع کردن ( ضایع کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - خراب کردن، فاسد کردن . 2 - (عا.) کنف کردن، بور کردن "} +{"line": "ضایع گذاشتن ( ضایع گذاشتن . گُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اهمال کردن "} +{"line": "ضایعه (یِ عَ یا عِ) [ ع . ضایعة ] (اِفا.) مؤنث ضایع - از دست رفته، تلف شده . 2 - تباه شده، فاسد"} +{"line": "ضایق (یِ) [ ع . ضائق ] (اِفا. ص .) تنگ، کم - وسعت "} +{"line": "ضب (ضَ بّ) [ ع . ] (اِ.) سوسمار"} +{"line": "ضباط (ضَ بّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ضبط کننده . 2 - بایگان "} +{"line": "ضبط (ضَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) حفظ کردن، نگاه داشتن . 2 - گرفتن، در تصرف آوردن . 3 - (اِمص .) نگاه داری، حفظ "} +{"line": "ضبط صوت ( ضبط صوت صُ) [ ع . ] (اِمر.) دستگاهی الکتریکی یا الکترونیکی که می توان به کمک آن اصوات را روی نوار مخصوص ضبط و پخش کرد"} +{"line": "ضبط و ربط (ضَ طُ رَ) (حامص .) 1 - جمع و جور کردن . 2 - اداره و سرپرستی جایی یا کاری . 3 - یادداشت کردن "} +{"line": "ضجر (ضَ جَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نالیدن، اظهار دلتنگی کردن . 2 - بی قراری کردن "} +{"line": "ضجر (ضَ جِ) [ ع . ] (ص .) بی قرار، بی آرام "} +{"line": "ضجرت (ضُ رَ) [ ع . ضجرة ] 1 - (مص ل .) تنگدل شدن . 2 - (اِ.) ملال، اندوه "} +{"line": "ضجه (ضَ جَّ) [ ع . ضجة ] (اِ.) ناله، غوغا"} +{"line": "ضجور (ضَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دلتنگ، غمگین . 2 - خشمگین "} +{"line": "ضجیع (ضَ) [ ع . ] (ص .) هم بستر"} +{"line": "ضحاک (ضَ حَّ) [ ع . ] (ص .) بسیار خنده کننده "} +{"line": "ضحک (ض یا ضَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خندیدن . 2 - (اِمص .) خنده "} +{"line": "ضحکه (ضَ کَ یا کِ) [ ع . ضحکة ] (ص .) آن که بر وی خندند؛ مسخره "} +{"line": "ضخام (ضُ) [ ع . ] (ص .) فربه، بزرگ جثه "} +{"line": "ضخامت (ضَ مَ) [ ع . ضخامة ] 1 - (مص ل .) کلفت شدن، فربه شدن . 2 - (حامص .) کلفتی، ستبری "} +{"line": "ضخم (ضَ خَ) [ ع . ] (ص .) کلفت، ستبر. ج . ضِخام "} +{"line": "ضخم (ض خَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کلان و فربه گردیدن . 2 - تناور شدن . 3 - (اِمص .) فربهی، ستبری "} +{"line": "ضخیم (ضَ) [ ع . ] (ص .) تناور، ستبر، کلفت "} +{"line": "ضخیم دوزی ( ضخیم دوزی . ) [ ع - فا. ] (حامص .) دوختن لباس های کلفت "} +{"line": "ضد (ض دُ) [ ع . ] (ص .) 1 - مخالف . 2 - دشمن . 3 - ناهمگون، ناسازگار. ؛ ضد و نقیض ویژگی دو یا چند امر نسبت به هم، به طوری که با وجود یکی دیگر نمی تواند باشد"} +{"line": "ضدیت (ض دُ یَُ) [ ع . ضدیة ] (اِمص .) 1 - ضد هم بودن، مخالف هم بودن . 2 - دشمنی، ناسازگاری "} +{"line": "ضر (ضَ رّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زیان . 2 - سختی، تنگی . 3 - (مص ل .) زیان رسانیدن "} +{"line": "ضراء (ضَ رّ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - دشواری، تنگ دستی . 2 - گزند، آسیب . 3 - رنجوری . 4 - قحط "} +{"line": "ضراء (ضَ) [ ع . ] (مص ل .) نهان شدن، پنهان گشتن "} +{"line": "ضراب (ض ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با کسی شمشیر زدن، مضاربه کردن . 2 - برجهیدن گشن بر ماده "} +{"line": "ضراب (ضَ رّ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - بسیار زننده . 2 - کسی که سکه می زند. 3 - نوازنده . 4 - سخن - چین "} +{"line": "ضرابخانه ( ضرابخانه . نَ یا نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که در آن سکه می زدند"} +{"line": "ضرابی (ضَ رّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) کسی که پول سکه می زند"} +{"line": "ضرار (ض ) [ ع . ] (مص م .) زیان رسانیدن "} +{"line": "ضرارت (ضَ رَ) [ ع . ضرارة ] (مص ل .) نابینا شدن "} +{"line": "ضراط (ضُ) [ ع . ] (مص ل .) تیز دادن، گوزیدن "} +{"line": "ضراعت (ضَ عَ) [ ع . ضراعة ] (اِمص .) 1 - خواری . 2 - زاری "} +{"line": "ضراوت (ضَ وَ) [ ع . ضراوة ] (مص ل .) 1 - حریص شدن . 2 - معتاد گشتن "} +{"line": "ضرب (ضَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زدن، کوبیدن . 2 - (اِمص .) یکی از چهار عمل اصلی حساب . 3 - سکه زدن . 4 - طنبک یا دنبک . 5 - مَثَل آوردن، داستان زدن "} +{"line": "ضرب ( ضرب .) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، مثل . 2 - نوع، قسم "} +{"line": "ضرب الاجل ( ضَ بُ لْ . ا َ جَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) وقت تعیین کردن . 2 - (اِ.) در فارسی پا یان مهلت و مدت معین "} +{"line": "ضرب المثل ( ضرب المثل . مَ ثَ) [ ع . ] (مص ل .) مَثل زدن، مثل آوردن "} +{"line": "ضرب و شتم ( ضرب و شتم ُ شَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کتک زدن و دشنام دادن "} +{"line": "ضرب کردن (ضَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) دریدن، شکافتن . 2 - انجام دادن عمل ضرب "} +{"line": "ضربان (ضَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زدن (مطلق ). 2 - زدن قلب . 3 - (اِمص .) جهش، تپش قلب "} +{"line": "ضربت (ضَ بَ) [ ع . ضربة ] 1 - (مص م .) زدن . 2 - (اِ.) زخم "} +{"line": "ضربتی ( ضربتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) با فوریت و شدت "} +{"line": "ضربدر (ضَ دَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نشانه ای به شکل دو خط مایل متقاطع (*) "} +{"line": "ضربه (ضَ بَ یا ب) [ ع . ضربة ] 1 - (مص م .) زدن، یک بار زدن، ضربت . 2 - (اِ.) زخم . 3 - آسیب . ج . ضربات "} +{"line": "ضربه شست ( ضربه شست . شَ) [ ع - فا. ] (اِمص .) توانایی، نیرو"} +{"line": "ضربه فنی ( ضربه فنی . فَ نّ) (اِمر.) 1 - حالتی در کشتی، که ورزشکاری پشت حریف را به زمین بزند. 2 - حالتی در مشت زنی که ورزشکاری حریف را به زمین اندازد و او نتواند در زمان تعیین شده از جا برخیزد"} +{"line": "ضربی (ضَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - آواز یا آهنگی که وزن مرتب داشته باشد. 2 - نوعی طاق یا سقف محدب "} +{"line": "ضرر (ضَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص م .)زیان وارد آوردن . 2 - (اِ.) زیان "} +{"line": "ضرس (ض ) [ ع . ] (اِ.) دندان آسیا. ج . اضراس، ضروس . ؛ به ضرس قاطع از روی یقین، با کمال اطمینان "} +{"line": "ضرط (ضَ) [ ع . ] (مص ل .) گوز دادن، تیز دادن "} +{"line": "ضرطه (ضَ طِ) [ ع . ضرطة ] (اِ.) گوز، تیز"} +{"line": "ضرع (ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پستان (گاو و گوسفند و مانند آن ). 2 - شبرق (گیاه ). 3 - دوشیدنی، شیرده "} +{"line": "ضرع ( ضرع .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زاری کردن . 2 - فروتنی کردن "} +{"line": "ضرغام (ضَ) [ ع . ] (اِ.)= ضرغم : 1 - شیر درنده . 2 - دلاور، شجاع "} +{"line": "ضروب (ضُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ضرب - گونه ها، انواع . 2 - اجزای آخر بیت "} +{"line": "ضرور (ضَ) [ ع . ] (ص .) واجب، لازم "} +{"line": "ضرورت (ضَ رَ) [ ع . ضرورة ] (اِ.) 1 - نیاز، حاجت . 2 - اجبار، الزام . ج . ضرورات "} +{"line": "ضرورتاً (ضَ رَ تَنْ) [ ع . ضرورةً ] (ق .) از روی ضرورت "} +{"line": "ضروری (ضَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به ضرورت ؛ بایسته، لازم "} +{"line": "ضریب (ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکل، نوع . 2 - مانند، همتا. ج . ضرایب . 3 - حروف یا اعداد ثابتی که پیش از یک عبارت جبری نوشته می شود و باید در آن ضرب شود. 4 - کمیتی که ویژگی خاصی از یک ماده یا دستگاه را نشان می دهد و مقدار آن در شرایط معین ثابت است "} +{"line": "ط (حر.) نوزدهمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 9 در حساب ابجد"} +{"line": "طاباق [ معر. ] (اِ.) = طابق : 1 - ظرف آهنی مدور که بر آن نان پزند، تابه . 2 - خشت پختة بزرگ، آجر بزرگ "} +{"line": "لم ( لم .) (ص .) پر، لبالب "} +{"line": "ضریبه (ضَ ب یا بَ) [ ع . ضریبة ] (اِ.) 1 - سرشت، خوی 2 - عایدی ضرابخانه، دخل دارالضرب . 3 - جزیه، گزیت . 4 - خراج زمین و مانند آن . 5 - گمرک . 6 - تیزی شمشیر، شمشیر. 7 - زخمگاه . 8 - (ص .) زده شده به شمشیر، کشته به شمشیر. 9 - عوارضی که برای تسعیر مالیاتی که در یک جا تعیین اما در جای دیگر پرداخته شده باشد، برقرار و معمول بود"} +{"line": "ضریح (ضَ) [ ع . ] (اِ.)1 - گور، قبر. 2 - ساختمانی که بر روی گور بزرگان مذهبی درست کنند"} +{"line": "ضریر (ضَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد کور، نابینا. 2 - نحیف . ج . اضراء، اضرار"} +{"line": "ضریع (ضَ) [ ع . ] (اِ.) نسج پوششی استخوان که لای ة نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود"} +{"line": "ضظع (ضَ ظَ) [ ع . ] (اِ.) هشتمین صورت از صور هفتگانة حروف ابجد (ض ظ ع )"} +{"line": "ضعف ( ضَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سست شدن، ناتوان گشتن . 2 - (اِمص .) سستی، ناتوانی "} +{"line": "ضعف (ض ) [ ع . ] (ص .) دوچندان، دو برابر. ج . اضعاف "} +{"line": "ضعف کردن (ضَ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) سست شدن، بی حال شدن "} +{"line": "ضعفا (ضُ عَ) [ ع . ضعفاء ] (اِ.) جِ ضعیف "} +{"line": "ضعیف (ضَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سست، ناتوان . 2 - عاجز. 3 - بیمار. ج . ضعفاء"} +{"line": "ضعیف البنیه (ضَ فُ لْ . بُ یِ) [ ع . ضعیف - البنیة ] (ص .) دارای بنیة ضعیف، بی حال و ناتوان، فاقد قوت "} +{"line": "ضعیف الجثه ( ضعیف الجثه . جُ ثِّ) [ ع . ضعیف - الجثة ] (ص .) دارای بدن کم قدرت و لاغر"} +{"line": "ضعیف النفس (ضَ فُ نَّ) [ ع . ] (ص م .)سست - اراده "} +{"line": "ضعیفه (ضَ فِ) [ ع . ] (ص .) مؤنث ضعیف - زن سست و ناتوان . 2 - زن، (مطلق ) زوجه "} +{"line": "ضغث (ض ِ یا ضَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) دستة گیاه خشک و تر به هم آمیخته یا در هم پیچیده . 2 - (ص .) پیچیده، درهم . 3 - کار آشفته . ج . اضغاث "} +{"line": "ضغط (ضَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فشار دادن . 2 - تنگ کردن . 3 - کوفتن "} +{"line": "ضغطه (ظُ طَ یا طِ) [ ع . ضغطة ] (اِمص .) 1 - فشار. 2 - سختی، تنگی . 3 - رنج، زحمت، مشقت . 4 - کراهت، اکراه "} +{"line": "ضغیر (ضَ) [ ع . ] (اِ.) هر دسته موی جداگانه بافته "} +{"line": "ضلال (ضَ) [ ع . ] (مص ل .) گمراه شدن "} +{"line": "ضلالت (ضَ لَ) [ ع . ضلالة ] 1 - (مص ل .) گمراه شدن . 2 - (اِمص .) گمراهی "} +{"line": "ضلع (ض ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کنار، جانب . 2 - استخوان پهلو. ج . اضلاع، ضلوع "} +{"line": "ضم (ضَ مّ) [ ع . ] (مص م .) گرد آوردن، جمع کردن "} +{"line": "ضماد (ض ) [ ع . ] (اِ.) مرهم، دارویی که روی زخم مالند"} +{"line": "ضمار (ض ) [ ع . ] 1 - (ص .) پنهان، مخفی . 2 - (اِ.) مالی که امیدی به وصول آن نرود. غالباً مالی غصب شده که شهود و بینه هم برای آن نباشد، ودیعه و امانتی که حافظ آن در مقام انکار برآید"} +{"line": "ضمان (ضَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پذیرفتن، بر عهده گرفتن وام دیگری را. 2 - (اِمص .) ضمانت . 3 - ملتزم شدن به این که هرگاه کسی به عهد خود وفا نکرد از عهدة خسارت برآید"} +{"line": "ضمانت (ضَ نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)متعهد شدن . کفالت کسی را کردن . 2 - (اِمص .) درستی یا صحت چیزی را یا کسی را یا گفته ای را متعهد شدن "} +{"line": "ضمانت نامه ( ضمانت نامه . مَ یا مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) سندی که به موجب آن شخصی شخص دیگر را ضمانت می کند"} +{"line": "ضمایر (ضَ یِ) [ ع . ضمائر ] (اِ.) جِ ضمیر"} +{"line": "ضمایم (ضَ یِ) [ ع . ضمائم ] (اِ.) جِ ضمیمه "} +{"line": "ضمن (ضَ مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بیمار در جای بمانده، زمین گیر. 2 - عاشق "} +{"line": "ضمن (ض ) [ ع . ] (اِ.) درون، میان "} +{"line": "ضمن (ضَ مَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برجای ماندن . 2 - عاجز شدن "} +{"line": "ضمناً (ض نَ نْ) [ ع . ] (ق .) در درون، در میان، در ضمن، در طی "} +{"line": "ضمه (ضَ مِّ) [ ع . ضمة ] (اِ.) یکی از حرکات که علامت آن « ُ » است "} +{"line": "ضمیر (ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - باطن انسان، اندرون دل . 2 - اندیشة نهفته، راز. 3 - کلمه ای که جانشین اسم می شود"} +{"line": "ضمیم (ضَ) [ ع . ] (ص .) همراه، صاحب 1"} +{"line": "ضمیمه (ضَ مَ یا مِ) [ ع . ضمیمة ] (ص .) چیزی که به چیز دیگر پیوسته باشد، پیوست . ج . ضمایم "} +{"line": "ضمین (ضَ) [ ع . ] (ص .) کفیل، ضامن "} +{"line": "ضوء (ضَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روشن شدن . 2 - (اِ.) نور، روشنایی "} +{"line": "ضوضاء (ضَ یا ضُ) [ ع . ] (اِ.) شور و غوغا، هیاهو، بانگ "} +{"line": "ضیاء [ ع . ] (اِ.) نور، روشنایی "} +{"line": "ضیاع (ضَ) [ ع . ] (مص ل .) تباه شدن، تلف گردیدن "} +{"line": "ضیاع (ض یا ضَ) [ ع . ] (اِ.) ج . ضیعه ؛ آب و زمین، دارایی "} +{"line": "ضیافت (فَ) [ ع . ضیافة ] 1 - (مص ل .) مهمان شدن . 2 - (اِمص .) مهمانی، مهمانی باشکوه "} +{"line": "ضیعت (ضَ یا ض عَ) [ ع . ضیعة ] (اِ.) 1 - آب و زمین و مانند آن، زمین زراعتی . ج . ضیاع . 2 - مال، متاع "} +{"line": "ضیغم (ضَ غِ) [ ع . ] (اِ.) شیر درنده، شیر بیشه "} +{"line": "ضیف (ضَ یْ) [ ع . ] (اِ.) مهمان . ج . اضیاف، ضیوف "} +{"line": "ضیق (ضَ یِ) [ ع . ] (ص .) تنگ . مق وسیع "} +{"line": "ضیق (ضَ یا ض یِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تنگ شدن . 2 - بخیل گشتن . 3 - (اِمص .) تنگی، سختی "} +{"line": "طابع (ب) [ ع . ] 1 - (اِ.) سر ش ت، نهاد. 2 - (اِفا.) مهرزن . 3 - چاپ کننده، طبع کننده . ج . طابعین "} +{"line": "طابور [ تر. ] (اِ.) 1 - صف، فوج . 2 - کتیبه "} +{"line": "طاحونه (نَ یا نِ) [ ع . طاحونة ] (اِ.) آسیا، آس آب . ج . طواحین "} +{"line": "طار (اِ.) داریه زنگی "} +{"line": "طارف (رِ) [ ع . ] (اِ.) مال نو، مال تازه "} +{"line": "طارق (رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - راه رونده در شب . 2 - مجازاً: دزد، فالگیر. 3 - ستارة صبح "} +{"line": "طارم (رَ) [ معر. ] (اِ.) تارم ؛ خرگاه، سراپرده "} +{"line": "طارمی ( طارمی .) (ص نسب .) 1 - نردة چوبی یا آهنی که اطراف محوطه یا باغی نصب کنند. 2 - دست انداز"} +{"line": "طارونی (ص نسب .) نوعی جامة ابریشمی تیره گون "} +{"line": "طاری [ ع . ] (اِفا.) 1 - آینده . 2 - ناگاه در آینده . 3 - ناگاه روی داده، عارض . 4 - گذرنده غیر - مقیم "} +{"line": "طاس [ معر. ] (اِ.) 1 - طشت بزرگ . 2 - ظرفی که در حمام برای استفاده از آب به کار برند. 3 - پیاله، ساغر. 4 - آویزه های طلا یا نقره که بر علم آویزند"} +{"line": "طاس (ص .) سَر بی مو"} +{"line": "طاس (اِ.) مهره ای مکعب شکل که بر هر یک از شش طرف آن اعداد از یک تا شش نوشته شده است که در بازی نرد از آن استفاده می کنند"} +{"line": "طاس پلو (پُ لُ) (اِمر.) قسمی پلو. طرز تهیة آن چنین است که گوشت را ریزه ریزه کرده با دنبه و پیاز و قدری روغن هم داغ کرده در میان باطیة نازک گذارده، سرش را بسته و در وقت چلو دم کردن باطیه را ته دیگ گذارند و با ادویه دم کنند و اگر بخواهند، در موسم هر ترشی از آن ترشی زنند"} +{"line": "طاس کباب (کَ) (اِمر.) نوعی خوراک و آن کبابی است که در طاس (ظرف مسی ) پخته شود و سیب زمینی، به، هویج، آلو و سبزی های دیگر هم در آن داخل کنند و آن انواع مختلف دارد"} +{"line": "طاسباز (ص فا.) 1 - قمارباز. 2 - حقه باز، شعبده باز"} +{"line": "طاعات [ ع . ] (اِ.) جِ طاعت ؛ بندگی ها، عبادات "} +{"line": "طاعت (عَ) [ ع . طاعة ] 1 - (مص م .) فرمانبرداری کردن .2 - عبادت کردن .3 - (اِمص .) فرمانبرداری . 4 - عبادت "} +{"line": "طاعت ور ( طاعت ور . وَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)فرمانبردار"} +{"line": "طاعتدار ( طاعتدار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) مطیع، فرمانبردار"} +{"line": "طاعن (عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیزه زننده . 2 - طعنه - زننده، عیب جویی کننده "} +{"line": "طاعون [ ع . ] (اِ.) مرضی عفونی و واگیردار که موش صحرایی از عوامل انتقال آن به انسان است "} +{"line": "طاغوت [ ع . ] (اِ.) 1 - بت، هر معبود غیر از خدا. 2 - شیطان . 3 - سرکش متعدی "} +{"line": "طاغی [ ع . ] (اِفا.) 1 - نافرمان، سرکش . 2 - ستمکار، ظالم "} +{"line": "طافح (فِ) [ ع . ] (ص .) مست شرابخواره که از خود خبر ندارد"} +{"line": "طاق [ معر. ] (ص .) 1 - فرد. 2 - یکتا، بی مانند"} +{"line": "طاق (اِ.) 1 - تاک، مو. 2 - درختی که شاخه نداشته باشد"} +{"line": "طاق [ معر. ] (اِ.) 1 - سقف، سقف محدب . 2 - طیلسان، ردا. 3 - دست، طاقه . 4 - رف، طاقچه "} +{"line": "طاق باز (ق مر.) (عا.) ستان بر پشت "} +{"line": "طاق نما (نَ یا نُ) (اِمر.) 1 - ایوانی کم عرض که در جلو اطاق سازند. 2 - نمای دیوار به صورت طاق که عرض و پهنایی نداشته باشد"} +{"line": "طاق و طارم (قُ رُ) (اِمر.) = طاق و طرنب . طاق و ترنب . طاق و ترم : کروفر، طمطراق، فر و شکوه "} +{"line": "طاقت (قَ) [ ع . طاقة ] (اِ.) 1 - قدرت، توانایی . 2 - تحمل "} +{"line": "طاقت فرسا ( طاقت فرسا . فَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) طاقت فرسا ین ده : آن که طاقت و شکیب ببرد، آن چه که تاب و توان بزداید"} +{"line": "طاقدار (ص فا.) = طاق دارنده : 1 - آن چه دارای طاق است . 2 - دارای ایوان . 3 - مجازاً: نگهبان، محافظ "} +{"line": "طاقدیس 1 - (ص مر.) به شکل طاق . 2 - (اِ.) چین خوردگی های زمین که به شکل طاق است "} +{"line": "طاقه (ق ) [ ع . طاقة ] (اِ.) 1 - یک تار از ریسمان . 2 - واحدی برای شمارش پارچه یا جامه "} +{"line": "طاقچه (چِ) (اِمصغ .) رف، طاق کوچک . ؛ طاقچه بالا گذاشتن ناز کردن، فخر فروختن "} +{"line": "طاقچه پوش ( طاقچه پوش .) [ ع - فا. ] (ص فا.)پارچه ای که کف طاقچه را با آن می پوشیدند"} +{"line": "طاقی (حامص .) طاق بودن، مفرد بودن "} +{"line": "طاقی (اِ. ص نسب .) نوعی کلاه که به صورت طاق است "} +{"line": "طاقین (قِ) (ص نسب . اِ.) 1 - نوعی کلاه، طاقی . 2 - قبای دوتایی "} +{"line": "طاقیه (یِ) (اِ.) نوعی کلاه بلند مخروط شبیه به کلاه درویشان "} +{"line": "طالب (لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جوینده، خواهان . 2 - دانشجوی علوم دینی ؛ ج . طلاب "} +{"line": "طالبی (لِ) [ ع . ] (اِ.) نوعی خربزة پیش رس و شیرین و لطیف که قسمت خوراکی آن زرد یا سبز است "} +{"line": "طالح (لِ) [ ع . ] (اِفا.) مرد بدکردار، تبهکار"} +{"line": "طالسان (لِ) (اِ.) نک طیلسان "} +{"line": "طالع (لِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) طلوع کننده . 2 - (اِ.) بخت، اقبال "} +{"line": "طالع بین ( طالع بین .) [ ع - فا. ] (ص فا.) فالگیر"} +{"line": "طالع ور ( طالع ور . وَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)خوشبخت "} +{"line": "طالع گیری ( طالع گیری .) [ ع - فا. ] (حامص .) طالع - بینی "} +{"line": "طامات (مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ طامه ؛ 1 - بلاهای بزرگ، مصیبت عظیم . 2 - سخن های پریشان . 3 - احادیث و حکایات اختراعی "} +{"line": "طامح (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - زن نافرمان . 2 - زن چشم چران . 3 - خوب و عالی از هر چیز"} +{"line": "طامع (مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آزمند، حریص . 2 - امیدوار"} +{"line": "طامه (مِّ) [ ع . طامة ] (اِ.) 1 - بلای بزرگ . 2 - روز قیامت "} +{"line": "طاهر (هِ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک، پاکیزه . 2 - از نام های خداوند"} +{"line": "طاهره (هِ رِ یا رَ) [ ع . طاهرة ] (اِفا. ص .) مؤنث طاهر، زن پاک از پلیدی و عیوب "} +{"line": "طاووس [ معر. ] (اِ.) = طاوس : مرغی است از نوع ماکیان که پرهای زیبا دارد به ویژه نر آن که دُم چتری بسیار زیبایی دارد. پاهای این مرغ زیبا نیست که بر اساس برخی از افسانه ها ابلیس به صورت ماری بر پای آن پیچید و وارد بهشت شد"} +{"line": "طاووسی [ معر - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به طاوس . 2 - سبز زرین، سبز دینارگون . 3 - آن که به چند رنگ زند. 4 - نوعی جامة رنگین "} +{"line": "طایر (یِ) [ ع . طائره ] (اِفا.) 1 - پرواز کننده، پرنده . 2 - مرغ، ج . طیور"} +{"line": "طایع (یِ) [ ع . طائع ] (اِفا.) 1 - فرمانبردار، طبع، مطیع . 2 - خواهان، راغب . ج . طایعین "} +{"line": "طایف (یِ) [ ع . طائف ] (اِفا.) 1 - طواف - کننده . 2 - شبگرد"} +{"line": "طایفه (یِ فِ) [ ع . طائفة ] 1 - (اِفا.) مؤنث طایف . 2 - تیره، دسته . 3 - پاره ای از چیزی . ج . طوایف "} +{"line": "طایل (یِ) [ ع . طائل ] 1 - (اِفا.) برنده، قاطع . 2 - (اِ.) فزونی، مزیت . 3 - توانایی، قدرت . 4 - توانگری . 5 - فراخی، وسعت . 6 - فایده، سود"} +{"line": "طب (طِ بّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درمان کردن . 2 - (اِ.) معالجه . 3 - پزشکی "} +{"line": "طبابت (طِ بَ) [ ع . ] (اِمص .) عمل و شغل طبیب، مداوا و طرز معالجة امراض، پزشکی "} +{"line": "طباخ (طَ بّ) [ ع . ] (ص .) آشپز، خوالیگر"} +{"line": "طباطبایی (طَ طَ) [ ع - فا. ] (ص .) ویژگی آن که پدر و مادرش هر دو سید باشند"} +{"line": "طباع (طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ طبع ؛ سرشت ها، خوی ها"} +{"line": "طباع (طَ بّ) [ ع . ] (ص .) 1 - سازنده (هرچه که باشد). 2 - شمشیرساز. 3 - کوزه گر. 4 - تیزهوش "} +{"line": "طباعت (طِ عَ) [ ع . طباعة ] (اِمص .) 1 - چاپ کردن . 2 - شمشیرسازی "} +{"line": "طباق (طِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) سنجیدن و موافق کردن دو چیز با هم . 2 - (ص .) مطابق، برابر"} +{"line": "طبال (طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - منارة بلند ساخته بر کوه . 2 - هر بنای مرتفع . 3 - دیوار بلند. 4 - صومعه "} +{"line": "طبال (طَ بّ) [ ع . ] (ص .) طبل زن "} +{"line": "طبالی (طَ بّ) [ ع - فا. ] (حامص .) طبل - نوازی "} +{"line": "طبایع (طَ یِ) [ ع . طبائع ] (اِ.) جِ طبیعت ؛ سرشت ها، نهادها"} +{"line": "طبخ (طَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پختن . 2 - (اِ.) غذای پخته شده "} +{"line": "طبر (طَ بَ) (اِ.) تبر"} +{"line": "طبرخون ( طَ بَ ) (اِ.) 1 - عنّاب، درخت عنّاب . 2 - چوبدستی سرخ رنگ که در ق دیم به هنگام جنگ به دست می گرفتند"} +{"line": "طبرخون زدن ( طبرخون زدن . زَ دَ) (مص م .) هلاک ساختن "} +{"line": "طبری (طَ بَ) (ص نسب .) 1 - اهل طبرستان . 2 - لهجة مردم طبرستان "} +{"line": "طبطاب (طَ بْ) [ ع . طبطابه ] (اِ.)نوعی چوگان "} +{"line": "طبع ( طبع .) [ ع . ] (اِ.) 1 - ذات، سرشت . 2 - استعداد شعر گفتن داشتن "} +{"line": "طبع (طَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مهر کردن، سر زدن . 2 - نقش کردن . 3 - چاپ کردن "} +{"line": "طبع نواز ( طبع نواز . نَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) دلخواه "} +{"line": "طبع کردن (طَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) چاپ کردن "} +{"line": "طبعاً (طَ عَ نْ) [ ع . ] (ق .) طبیعتاً، به طبع، بالطبع "} +{"line": "طبعی (طَ) (ص نسب .) ذاتی، سرشتی "} +{"line": "طبق (طَ بَ) [ معر. ] (اِ.) ظرفی شبیه سینی اما بزرگ تر از جنس چوب یا فلز که با آن چیزهای خوردنی حمل کنند"} +{"line": "طبق بند (طَ. بَ) [ معر - فا. ] (ص مر.) چینی بندزن "} +{"line": "طبق زدن (طَ بَ. زَ دَ) [ معر - فا. ] مالیدن دو زن شرم خود را به یکدیگر ؛ سحق، مساحقه "} +{"line": "طبقات (طَ بَ) [ ع . ] (اِ.) جِ طبقه - درجات، مرتبه ها. 2 - گروه ها، جماعات "} +{"line": "طبقدار ( طبقدار .) [ معر - فا. ] (ص فا.) حمالی که بار مردم را با طبق حمل کند"} +{"line": "طبقه (طَ بَ قِ) [ ع . طبقة ] (اِ.) 1 - درجه، مرتبه . 2 - صنف، دسته . 3 - فضایی در یک ساختمان، میان دو سقف یا یک کف و یک سقف، اشکوب "} +{"line": "طبقه بندی ( طبقه بندی . بَ) [ ع - فا. ] (حامص .) صف بندی، رده بندی (فره )"} +{"line": "طبل (طَ) [ ع . ] (اِ.) یکی از آلات ضربی و رزمی و آن عبارت است از استوانه ای که در دو طرف آن پوست کشیده شده است . دُهل (یک رویه و دو رویه )"} +{"line": "طبل خوار ( طبل خوار . خا) [ ع - فا. ] (ص فا.)1 - پُر - خور. 2 - مفتخور"} +{"line": "طبل خوردن ( طبل خوردن . خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنابه از: 1 - رمیدن . 2 - خود را کنار گرفتن "} +{"line": "طبل زن ( طبل زن . زَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) طبال، دهل زن "} +{"line": "طبله (طَ لِ) [ ع . طبلة ] (اِ.)1 - صندوق کوچک . 2 - ج عبة عطار. 3 - طَبَق "} +{"line": "طبله کردن ( طبله کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) باد کردن و برآمدن گچ یا رنگ در اثر رطوبت یا علل دیگر"} +{"line": "طبلک (طَ لَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) 1 - طبل کوچک . 2 - جعبه ای که عطار در آن عطر را نگه می دارد. 3 - کلاه و تاج درویشان "} +{"line": "طبیب (طَ) [ ع . ] (اِ.) پزشک، حکیم "} +{"line": "طبیعت (طَ عَ) [ ع . طبیعة ] (اِ.) 1 - سرشت، خوی . 2 - آن بخش از جهان که ساخته دست آدمی نیست "} +{"line": "طبیعی (طَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به طبیعت . 2 - فطری، ذاتی . 3 - عالم علم طبیعی . 4 - کسی که امور جهان را به طبیعت نسبت می دهد و به خدا اعتقادی ندارد"} +{"line": "طحال (طَ) [ ع . ] (اِ.) اسپرز، سپرز؛ یکی از اعضای داخلی بدن انسان که در طرف چپ شکم قرار دارد و کار آن ذخیره کردن گلبول های سرخ است "} +{"line": "طحان (طَ حّ) [ ع . ] (ص .) آسیابان "} +{"line": "طحین (طَ) [ ع . ] (اِ.) آرد، گندم رقیق "} +{"line": "طخشیقون (طُ) [ معر. ] (اِ.) 1 - نام عمومی سم ها؛ زهر. 2 - سمی که در قدیم جهت زهرآلود کردن نوک نیزه ها و تیرها به کار می بردند و امروزه نیز بین قبایل وحشی آفریقای جنوبی و آمریکای جنوبی معمول است و از نوع کورار است "} +{"line": "طراح (طَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - نقاش، آن که طرح افکند، گرده ریز، نقشه ریز. 2 - آن که برای انجام کار یا فعالیتی برنامه ریزی کند یا مطلبی را تدوین کند"} +{"line": "طراحی ( طراحی .) [ ع - فا. ] (حامص .) کاری که طراح انجام می دهد"} +{"line": "طراد ( طراد .) [ ع . ] (مص م .) حمله آوردن بر یکدیگر"} +{"line": "طراد (طَ رّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار راننده . 2 - (اِ.) کشتی تندرو. 3 - جای فراخ "} +{"line": "طراد (طِ) [ ع . ] (اِ.) نیزة کوتاه که با آن شکار کنند"} +{"line": "طراده (طَ رّ د) [ ع . طرادة ] 1 - (اِفا.) مؤنث طراد. 2 - (اِ.) کشتی تندرو. 3 - قایق، زورق . 4 - علم، درفش "} +{"line": "طراده کش ( طراده کش . کَ یا کِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) علم دار"} +{"line": "طرار (طَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کیسه بر. 2 - عیار، دزد. 3 - حیله گر. 4 - تیززبان "} +{"line": "طراری ( طراری .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - کیسه - بری . 2 - حیله گری "} +{"line": "طراز (طَ رّ) [ ع . ] (ص .) نگارگر جامه "} +{"line": "طراز ( طراز .) [ ع . ] (اِ.) 1 - روش . 2 - طبقه، نوع "} +{"line": "طراز (طِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - نقش ونگار پارچه . 2 - حاشیة جامه . 3 - زین وبرگ اسب . 4 - گستردنی . 5 - موی . 6 - کارگاه شکرسازی . 7 - تار ریسمان "} +{"line": "طراز کردن (طِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - هموار کردن، هم سطح کردن . 2 - نقش و نگار زدن بر جامه "} +{"line": "طرازنده (طِ زَ د) (ص فا.) 1 - آرایش دهنده . 2 - نظم دهنده "} +{"line": "طرازگر ( طرازگر . گَ) [ معر - فا. ] (ص فا.)آرایش - دهنده "} +{"line": "طرازیدن (طِ دَ) (مص م .) 1 - آرایش کردن، آراستن . 2 - نظم و ترتیب دادن، نیکو ساختن "} +{"line": "طراف (طِ) [ ع . ] (اِ.) خرگاه ادیم، خیمة چرمین ؛ ج . طرف "} +{"line": "طرافت (طَ فَ) [ ع . طرافة ] (مص ل .)نو شدن "} +{"line": "طراقاطراق (طَ طَ) (اِمر. صت .) آوازها و صداهای پیاپی "} +{"line": "طراوت (طَ وَ) [ ع . طراوة ] 1 - (مص ل .) تر و تازه شدن . 2 - (اِمص .) تازگی "} +{"line": "طرایف (طَ یِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیزهای لطیف و خوش و پسندیده . 2 - مال های نو. ج . طریفه "} +{"line": "طرایق (طَ یِ) [ ع . طرائق ] (اِ.) جِ طریقه "} +{"line": "طرب (طَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شاد شدن . 2 - (اِمص .) شادی "} +{"line": "طرب شکار ( طرب شکار . ش یا شَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن چه که ایجاد شادی کند"} +{"line": "طربال (طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - منارة بلند ساخته بر کوه . 2 - هر بنای مرتفع . 3 - صومعه "} +{"line": "طرجهاله (طَ جَ لِ) [ ع . طرجهاره ] (اِ.) 1 - پیالة کوچک . 2 - قیف "} +{"line": "طرح (طَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) انداختن، دور کردن، افکندن . 2 - پیشنهاد کردن . 3 - نقاشی کردن . 4 - طرح اولیة چیزی را برداشتن . 5 - فروختن جنسی به زور به رعایا. 6 - گستردن، پهن کردن . 7 - (مص ل .) کناره گرفتن از کاری . 8 - (اِمص .) بیرون اندازی . 9 - (اِ.) نقاشی 0 - صورت، پیکر"} +{"line": "طرح افکندن ( طرح افکندن . اَ کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) بنیان نهادن "} +{"line": "طرح دادن ( طرح دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .)1 - رو - گردانیدن . 2 - پیشنهاد دادن "} +{"line": "طرح ریختن ( طرح ریختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نقشه کشیدن، برنامه ریزی کردن "} +{"line": "طرح کردن ( طرح کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - دور انداختن . 2 - چیزی را به قهر نزد کسی انداختن . 3 - پی افکندن، نقشة کاری را کشیدن "} +{"line": "طرح کش ( طرح کش . کَ یا کِ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - نقاش . 2 - مغلوب، زبون "} +{"line": "طرد (طَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) راندن، دور کردن . 2 - تبعید کردن "} +{"line": "طرر (طُ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ طره - موی پیشانی ها. 2 - نقوش جام . 3 - کناره های بام "} +{"line": "طرز (طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکل، هیئت . 2 - سَبک، روش "} +{"line": "طرسوسی (طَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به شهر طرسوس (شهری قدیمی در آسیای صغیر). 2 - تقسیم شدنی . 3 - (حامص .) تقسیم شدن، تکه تکه شدن (می گویند شهر طرسوس مرز اسلام و کفر بوده و مسلمانان غنایم را در آن تقسیم می کرده اند)"} +{"line": "طرغان بستن ( طرغان بستن . بَ تَ) [ تر - فا. ] (اِمص .) جمع آوری لشکر"} +{"line": "طرف (طَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانب، کرانه . 2 - سوی، جهت . 3 - (عا.) نزدیک به زمان خاصی یا حوالی آن . 4 - فرد شناخته شده و غایبی میان دو یا چند نفر، یارو. 5 - پاره، جزء. 6 - ناحیه، منطقه "} +{"line": "طرف (طَ رْ) [ ع . ] 1 - (اِ.) چشم، گوشة چشم . 2 - نگاه از گوشة چشم . 3 - پایان و کنارة چیزی . 4 - در فارسی به معنی کمربند و بند طلا یا نقره که بر کمر بندند هم گفته شده "} +{"line": "طرف (طُ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ طرفه ؛ چیزهای تازه و عجیب "} +{"line": "طرف بستن (طَ رْ. بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: سود بردن "} +{"line": "طرف شدن ( طرف شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) روبرو شدن، مواجه شدن "} +{"line": "طرف گرفتن ( طرف گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - جانبداری کردن . 2 - گوشه گرفتن . 3 - سرحدداری کردن . 4 - سود بردن از چیزی "} +{"line": "طرف یافتن (طَ رْ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) طرف بستن "} +{"line": "طرفاطرف (طَ. طَ) [ ع - فا. ] (ق مر.) دور، کنار"} +{"line": "طرفة العین (طَ فَ ةُ یا ةَ عَ) (مص م .) یک چشم برهم زدن، یک آن "} +{"line": "طرفدار (طَ رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - جانب دار، حامی . 2 - سرحددار"} +{"line": "طرفه (طُ فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیز تازه و نو و خوشایند. 2 - شی عجیب، شگفت آور. 3 - (ص .) معشوق . 4 - شعبده باز، حقه باز"} +{"line": "طرفه (طَ فِ) [ ع . طرفة ] 1 - (مص ل .) یک چشم به هم زدن . 2 - (اِمص .) خونریزی رگ - های قرنیة چشم که بر اثر ضربة وارد بر چشم عارض شود"} +{"line": "طرفگی (طُ فَ یا فِ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - شگرفی . 2 - بازیگری "} +{"line": "طرفگیر (طَ رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) طرفدار، جانبدار"} +{"line": "طرفیت (طَ رَ یَّ) (اِمص .) مأخوذ از عربی به معانی 1 - روبرو شدن . 2 - دشمنی، رویارویی "} +{"line": "طرفین (طَ رَ فِ) [ ع . ] (اِ.) دوطرف، دو جانب "} +{"line": "طرق (طَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .)زدن . 2 - (مص ل .) شاشیدن ستوران در آب "} +{"line": "طرق (طُ رُ) [ ع . ] (اِ.)جِ طریق ؛ راه ها، روش ها"} +{"line": "طرقاق (طَ) [ مغ . ] (ص .) محافظ (شبانه )، نگهبان، مراقب، پاسدار"} +{"line": "طرقانیدن (طَ دَ) (مص م .) ترکانیدن "} +{"line": "طرقه (طَ رَ قِّ) (اِ.) = ترقه : نوعی بازیچه برای بچه ها حاوی مقداری باروت که با آتش زدن منفجر شده و صدای زیادی می دهد"} +{"line": "طرلان (طَ) (اِ.) شاهباز"} +{"line": "طرنب (طُ رُ) (اِ.) خودنمایی "} +{"line": "طرنجیدن (طُ رَ دَ) ترنجیدن "} +{"line": "طره (طُ رَّ) [ ع . ] (اِ.)1 - کنارة هر چیزی، حاشیه . 2 - زلف، موی پیشانی . 3 - نقش و نگارجامه . 4 - حاشیة کتاب "} +{"line": "طره بازی ( طره بازی .) [ ع - فا. ] (حامص .) تُرنا بازی، نوعی بازی که در آن پارچه ای را مثل تازیانه تابیده و با آن بازنده را می زنند"} +{"line": "طره پوش ( طره پوش .) [ ع - فا. ] (ص فا.) دارندة طرّه "} +{"line": "طروب (طُ) [ ع . ] (اِ.) جِ طرب ؛ شادی ها"} +{"line": "طروب (طَ) [ ع . ] (ص .) مرد بسیار طرب، آن که پیوسته شاد بود"} +{"line": "طروق (طَ) [ ع . ] (ص .) راهرو، سالک "} +{"line": "طری (طَ) [ ع . ] (ص .) تر و تازه، شاداب "} +{"line": "طرید (طَ) [ ع . ] 1 - (ص .) مطرود، رانده شده . 2 - (اِ.) سخنی که شنونده از شنیدن آن بترسد و بگریزد"} +{"line": "طریدن (طَ دَ) (مص م .) دزدیدن "} +{"line": "طریف (طَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نو، تازه . 2 - غریب، نادر"} +{"line": "طریق (طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - راه . 2 - شیوه، روش . 3 - آئین، مسلک . 4 - حال، حالت . 5 - عادت، خو. 6 - پیشه، شغل "} +{"line": "طریقت (طَ قَ) [ ع . طریقة ] (اِ.) 1 - روش، سیرت . 2 - مسلک . 3 - سیرت اهل سلوک "} +{"line": "طریقه (طَ قِ) (اِ.) نک طریق . ج . طُرُق "} +{"line": "طریقون (طَ) [ ع . ] (اِ.) قمری "} +{"line": "طزر (طَ زَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - قصر. 2 - خانة زمستانی "} +{"line": "طسق (طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مقداری از خراج که به حسب سرجریب بر زمین زراعت و جز آن گیرند. 2 - سهمیة مالیاتی که به حبوبات (برحسب جریب ) تعلق می گرفت، صورت مالیاتی "} +{"line": "طشت (طَ) (اِ.) = تشت : 1 - ظرفی گود و بزرگ و گرد ویژة رخت شویی . 2 - یکی از لوازم آتشگاه . 3 - نوعی از آلات موسیقی "} +{"line": "طشت دار (طَ) (ص فا.) = طشت دارنده : 1 - خادمی که جهت شستن دست ها آب می ریزد. 2 - نگهبان و متصدی طشت خانه "} +{"line": "طعام (طَ) [ ع . ] (اِ.) خوراک، خوردنی . ج . اطعمه "} +{"line": "طعان (طَ) [ ع . ] (مص م .) نیزه زدن به یکدیگر"} +{"line": "طعم (طَ عْ) [ ع . ] (اِ.) مزه . ج . طعوم "} +{"line": "طعمه (طُ مَ) (اِ.) خوردنی، خوراک "} +{"line": "طعن (طَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نیزه زدن . 2 - سرزنش کردن . 3 - کنایه زدن "} +{"line": "طعن زدن ( طعن زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - سرزنش کردن . 2 - به سخن کنایه کسی را رنجاندن "} +{"line": "طعنه (طَ نِ) [ ع . طعنة ] (اِمص .) 1 - یک بار نیزه زدن . 2 - سرزنش کردن "} +{"line": "طغامه (طَ مَ یا مِ) [ ع . طغامة ] (ص .) مرد رذل، سفله ؛ ج . طغام "} +{"line": "لودگی (لُ دَ یا د) (حامص .) مسخرگی "} +{"line": "طغان (طُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - شاهین . 2 - نامی از نام های ترکی "} +{"line": "طغراء (طُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوعی خط که به شکل منحنی بالای نامه ها و فرمان ها نوشته می شد و حکم امضای پادشاه را داشت . 2 - فرمان، منشور"} +{"line": "طغرائی ( طغرائی .) [ تر - فا. ] (ص نسب .) 1 - نویسندة طغرا. 2 - رییس دیوان طغرا "} +{"line": "طغراکش ( طغراکش . کَ یا کِ) [ تر - فا. ] (ص فا.) نویسندة طغراء بر سر نامه ها و فرمان ها"} +{"line": "طغراکشی ( طغراکشی . کَ یا کِ) [ تر - فا. ] (حامص .) طغراء نویسی "} +{"line": "طغرل (طُ غْ رِ یا رُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - نوعی مرغی شکاری . 2 - نام چند تن از پادشاهان سلجوقی "} +{"line": "طغیان (طُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از حد خود گذشتن . 2 - نافرمانی کردن . 3 - بالا آمدن آب دریا. 4 - گستاخی کردن "} +{"line": "طف (طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانب، کنار، کرانه . 2 - ناحیه . 3 - بلندی از زمین . ج . طفوف "} +{"line": "طفره (طَ رِ) [ ع . طفرة ] (مص ل .) پریدن، پریدن از بلندی "} +{"line": "طفره رفتن ( طفره رفتن . رَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شاخه خالی کردن "} +{"line": "طفره زدن ( طفره زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - کوتاهی کردن در کار. 2 - در رفتن "} +{"line": "طفطفه (طَ یا طِ طَ فَ) [ ع . طفطفة ] (اِ.) 1 - تهیگاه . 2 - اطراف پهلو متصل اضلاع . 3 - هر گوشت پارة مضطرب، گوشت پارة نرم از نرمجای شکم ؛ ج . طفاطف "} +{"line": "طفل (طِ) [ ع . ] (اِ.) بچه، کودک . ج . اطفال "} +{"line": "طفلک (طِ لَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) 1 - کوچک . 2 - مجازاً: موجود معصوم و بی گناه، طفلی، حیوانی "} +{"line": "طفولیت (طُ یَّ) (مص جع .) دوران کودکی، خردسالی "} +{"line": "طفیل (طُ فَ یا فِ) [ ع . ] 1 - (ص .) مهمان ناخوانده . 2 - (اِ.) انگل "} +{"line": "طفیلی ( طفیلی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - انگل، مانند انگل . 2 - گیاه یا حیوانی که از گیاه یا حیوان دیگر تغذیه کند"} +{"line": "طل (طَ لّ) [ ع . ] (اِ.) باران ریز و نرم . ج . طلال "} +{"line": "طلا (طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زر؛ فلزیست زرد رنگ گران بها و کمیاب که بسیار شکل پذیر، چکش خوار و قابل تورق و مفتول شدن می باشد. در مجاورت آب و هوا نیز زنگ نمی زند. 2 - مجازاً گران بها، نایاب "} +{"line": "طلا گرفتن ( طلا گرفتن . گِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) زراندود کردن "} +{"line": "طلاء (طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچه که آن را بر چیزی مالند. 2 - دارویی که بر عضوی مالند. 3 - قطران "} +{"line": "طلاب (طِ) [ ع . ] (مص م .) خواستن حق خود را از کسی، مطالبه، باز جست کردن "} +{"line": "طلاب (طُ لّ) [ ع . ] (اِ.) جِ طالب - خواهندگان . 2 - محصلان علوم قدیمه "} +{"line": "طلاق (طَ) [ ع . ] (مص ل .) جدا شدن زن و شوهر"} +{"line": "طلاقت (طَ قَ) [ ع . طلاقة ] 1 - (مص ل .)گشاده - رو شدن . 2 - فصیح شدن . 3 - (اِمص .) گشاده - رویی . 4 - گشاده زبانی، فصاحت "} +{"line": "طلال (طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ طل ؛ باران های ریز"} +{"line": "طلال ( طلال .) [ ازع . ] (اِ.) جِ طل ؛ جاهای خراب "} +{"line": "طلاوت (طَ یا طِ وَ) [ ع . طلاوة ] (اِمص .) 1 - خوبی، نیکویی . 2 - شادی، شادمانی "} +{"line": "طلاکاری (طَ) [ ع - فا. ] (اِمص .) 1 - پوشاندن سطح چیزی با لایة نازکی از طلا. 2 - تزیین نسخه های خطی با آب طلا، نقره، شنگرف و لاجورد"} +{"line": "طلاکوبی ( طلاکوبی .) [ ع - فا. ] (اِمص .) کوبیدن فلزهای براق به ویژه طلا و نقره به صورت نقش های زینتی یا نوشته بر سطح دلخواه، زرکوبی "} +{"line": "طلایع (طَ یِ) [ ع . طلائع ] (اِ.) جِ طلیعه ؛ جلوداران "} +{"line": "طلایه (طُ یِ یا یَ) (اِ.) آن چه که بدان طلا کنند، دارویی که بر اندام مالند"} +{"line": "طلایه (طَ یِ یا یَ) [ ع . ] (اِ.) تحریف شدة طلیعة عربی، مقدمة لشکر، پیشروان لشکر که برای شناسایی اوضاع و احوال دشمن فرستاده می شوند"} +{"line": "طلایه دار ( طلایه دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - فرماندة مقدمة سپاه، رییس جلوداران . 2 - هر یک از افراد طلایه "} +{"line": "طلایگی (طَ یَ) [ ع - فا. ] (حامص .) طلایه بودن "} +{"line": "طلایی (طَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به طلا. 2 - ساخته شده از طلا. 3 - دارای رنگ زرد. 4 - (کن .) بسیار باشکوه "} +{"line": "طلب (طَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خواستن . 2 - (اِمص .) خواست، خواهش . 3 - در فارسی پولی که به عنوان قرض به کسی داده باشند"} +{"line": "طلب (طِ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد خواهان زنان . 2 - زن خواستة مرد، معشوق ؛ ج . اطلاب، طلبه "} +{"line": "طلب (طُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه طلب کنندگان . 2 - گروهی که در یک جا جمع شده باشند"} +{"line": "طلب طلب ( طلب طلب . طلب طلب .) [ ازع . ] (ق مر.) گروه گروه، دسته دسته "} +{"line": "طلبه (طَ لَ ب) [ ع . طلبة ] (اِ.) ج . طالب - دانشجوی علوم دینی . 2 - خواهندگان . 3 - دانش پژوهان "} +{"line": "طلبکار (طَ لَ) [ ع . ] (ص فا.) بستانکار"} +{"line": "طلبیدن (طَ لَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - خواستن . 2 - جُستن "} +{"line": "طلسم (طِ لِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - جادو. 2 - نوشته ها یا اشکالی غیرعادی برای ج ادو کردن چیزی یا کسی "} +{"line": "طلعت (طَ عَ) 1 - (مص م .) رؤیت کردن . 2 - (اِ مص .) رؤیت . 3 - (اِ.) روی . 4 - طلوع "} +{"line": "طلق (طَ) [ معر. ] (اِ.) معرب تلک ؛ سنگی معدنی که به رنگ سفید نقره ای شفاف و براق و قابل تورق است "} +{"line": "طلق ( طلق .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رها شدن، رها شدن زن از قید عقد ازدواج . 2 - (اِ.) درد. 3 - درد زادن "} +{"line": "طلق (طِ لْ) [ ع . ] (ص .) 1 - حلال، روا. 2 - خالص . 3 - چیزی که کس دیگری در آن شریک نباشد"} +{"line": "طلل (طَ لَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خرابه، نشان به جا مانده از یک خانه یا عمارت ویران . 2 - کالبد هر چیزی . ج . اطلال "} +{"line": "طلوع (طُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برآمدن آفتاب یا ستارگان . 2 - آشکار شدن "} +{"line": "طلی (طَ) [ ع . ] (اِ.) زر ورق "} +{"line": "طلی (طِ) (اِ.) طلا، زر"} +{"line": "طلیع (طَ) [ ع . ] (ص .) آن که از طرف محارب دیده بان است "} +{"line": "طلیعه (طَ عِ) [ ع . طلیعة ] (اِ.) مقدمة لشکر، جلوداران لشکر"} +{"line": "طلیق (طَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گشاده روی، بشاش . 2 - رها، آزاد"} +{"line": "طم و رم (طِ مُّ رِ مُ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - آب و خاک . 2 - خشک و تر. 3 - کم و زیاد، قلیل و کثیر. 4 - مال بسیار"} +{"line": "طمأنینه (طُ مَ نِ) [ ع . طمأنینة ] 1 - (مص ل .) آرام گرفتن، قرار گرفتن . 2 - (اِمص .) آرامش . 3 - قرار، سکون "} +{"line": "طماع (طَ مّ) [ ع . ] (ص .) بسیار طمع کننده "} +{"line": "طمث (طَ مْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) لمس کردن، مس کردن . 2 - (مص ل .) حایض شدن "} +{"line": "طمس (طَ مْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ناپدید کردن . 2 - هلاک کردن . 3 - (مص ل .) محو شدن "} +{"line": "طمطراق (طُ مْ طُ) [ ع . ] (اِ.)1 - کرّ و فرّ، شکوه . 2 - خودنمایی "} +{"line": "طمع (طَ مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - آزمند، حریص . 2 - امیدوار"} +{"line": "طمع (طَ مَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آزمند گردیدن . 2 - امید داشتن "} +{"line": "طمع بردن (طَ مَ. بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) طمع کردن، طمع بستن "} +{"line": "طمع بریدن ( طمع بریدن . بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - ترک آز کردن . 2 - قطع امید کردن "} +{"line": "طمیم (طَ) [ ع . ] (اِ.) برد سپید که مشاهد مشرفه را بدان می پوشانیدند و از آن لباس فاخر می کردند و نیز کفن مرده می ساختند"} +{"line": "طناب (طَ نّ) [ ع . ] (اِ.) مسافتی از زمین که معادل 809/0 جریب است "} +{"line": "طناب (طِ یا طَ) [ ع . ] (اِ.) ریسمان، رسن، رشتة کلفت . ؛ با طناب (پوسیدة ) کسی توی چاه رفتن کنایه از: فریب کسی را خوردن و به اعتماد او دست به کاری زدن "} +{"line": "طناب باز ( طناب باز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) بندباز، ریسمان باز"} +{"line": "طناب خور ( طناب خور . خُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) (عا.) گودی، عمق "} +{"line": "طناب زدن ( طناب زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پیمودن، اندازه گرفتن "} +{"line": "طناب نهادن ( طناب نهادن . نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) طناب زدن "} +{"line": "طناز (طَ نّ) [ ع . ] (ص .) 1 - شوخ، کرشمه . 2 - به ناز خرامنده . 3 - مسخره کننده "} +{"line": "طناف (طَ) (اِ.) (عا.) طناب "} +{"line": "طنان (طَ نّ) [ ع . ] (ص .) بلندآوازه "} +{"line": "طنب (طُ نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمان، ریسمان خیمه . 2 - میخ . 3 - عصب بدن "} +{"line": "طنبوب (طُ) [ ع . ] (اِ.) استخوان ساق ؛ ج . طنابیب "} +{"line": "طنبور (طَ) [ معر. ] (اِ.) تنبور"} +{"line": "طنبوره (طَ رِ) [ معر. ] طنبور"} +{"line": "طنبوری (طَ) [ معر. ] (ص نسب .) طنبور زن، نوازندة طنبور"} +{"line": "طنبک (طُ بَ) (اِ.) تنبک "} +{"line": "طنبی (طِ) (اِ.) تالار، اتاق بزرگ "} +{"line": "طنز (طَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ریشخند کردن، مسخره کردن . 2 - طعنه زدن . 3 - (اِمص .) طعنه . 4 - (اِ.) ناز و کرشمه . 5 - عملی که جنبه های نادرست یا ناروای پدیده ای را مورد مسخره قرار می دهد و هدف آن اصلاح است . (اعم از شعر، نثر و نمایش )"} +{"line": "طنطنه (طَ طَ نِ) [ ع . طنطنة ] 1 - (مص م .) به صدا درآوردنِ طشت، زنگ و مانند آن . 2 - (اِ.) صدای رود، طنبور و مانند آن . 3 - آوازه، کّر و فر"} +{"line": "طنفسه (طَ فَ س ِ یا سَ) [ ع . طنفسة ] (اِ.) 1 - بوریا مانندی از شاخه خرما، زیلو، فرش . 2 - نهالی، تشک . 3 - جامه . ج . طنافس "} +{"line": "طنفسه ( طنفسه .) [ ع . طنفسة ] (مص ل .) زشت - خوی گ ردیدن پس از نیک خویی "} +{"line": "طنین (طَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بانگ کردن مگس، ناقوس و... 2 - (اِ.) بانگ، صدا. 3 - نوسانات فرعی صدا، پژواک "} +{"line": "طهارت (طَ رَ) [ ع . طهارة ] 1 - (مص ل .) پاک گردیدن . 2 - غسل کردن، وضو گرفتن . 3 - (اِ مص .) پاکی "} +{"line": "طهارت کردن ( طهارت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پاک کردن، شستن اندامی که کثیف باشد"} +{"line": "طهارت گرفتن ( طهارت گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) شستشوی پس از دفع ادرار یا مدفوع "} +{"line": "طهر (طُ هْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پاک شدن . 2 - پاک شدن زن از حیض . 3 - (اِمص .) پاکی "} +{"line": "طهور (طَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) طهارت کردن . 2 - (ص .) آن چه که با آن طهارت کنند"} +{"line": "طو [ تر. ] (اِ.) ضیافت، جشن "} +{"line": "طواحن (طَ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ طاحنه ؛ دندان های آسیا"} +{"line": "طوارف (طَ رِ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - جِ طارف . 2 - چشم ها. 3 - خیمه ها و خرگاه های دامن واکرده جهت نگریستن ماوراء آن . 4 - ددان که شکار را بربایند"} +{"line": "طواشی (طَ) [ ع . ] (ص .) 1 - اخته، خایه کشیده . 2 - خواجه سرا"} +{"line": "طواغی (طَ) [ ع . ] (ص .) جِ طاغیه ؛ گستاخان، سرکشان "} +{"line": "طواف (طَ وّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار طوف کننده . 2 - خادمی که به مهربانی و عنایت خدمت کند. 3 - در فارسی : دوره گرد. 4 - عسس . 5 - دزد، راهزن "} +{"line": "طواف (طَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گرد چیزی گشتن . 2 - دور خانة خدا گشتن . 3 - (اِمص .) گردش، دور"} +{"line": "طواف کردن ( طواف کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) گرد چیزی گشتن، دور زدن "} +{"line": "طوال (طَ وّ) [ ع . ] (ص .) بسیار دراز"} +{"line": "طوایف (یِ) [ ع . طوائف ] (اِ.) جِ طایفه "} +{"line": "طوبی (با) [ ع . ] (ص .) مؤنث اطیب . پاکیزه، پاکیزه تر"} +{"line": "طوبی ( طوبی .) [ معر. ] (اِ.) 1 - خیر و خوشی، سعادت . 2 - بهشت . 3 - نام درختی در بهشت "} +{"line": "طور (طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوع، صنف . 2 - حالت، چگونگی . 3 - حد، اندازه "} +{"line": "طور [ معر. ] (اِ.) دام "} +{"line": "طورانی [ ع . ] 1 - (ص .) وحشی (مرغ، کبوتر، مردم ). 2 - (اِ.) کسی، احدی "} +{"line": "طوزغو [ تر. ] (اِ.) طعامی که پیشکش خویشاوندان و بزرگان کنند"} +{"line": "طوزلق (لُ) [ تر. ] (اِ.) خوراکی است که انواع مختلف دارد"} +{"line": "طوطی (اِ.) پرنده ای از راستة طوطیان، دارای پرهای سبز و زرد و قرمز و زبان گوشتی و منقار خمیده و قوی که می تواند اصوات را تقلید کند"} +{"line": "طوطی خط (خَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کنایه از: جوانی که تازه مو بر صورتش روییده "} +{"line": "طوطی مقال (مَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کنایه از: خوش سخن، فصیح "} +{"line": "طوطی وار (ص مر.) بی اندیشه و بدون تعقل به آموختن یا از بر کردن مطالب اکتفا کردن "} +{"line": "طوع (طُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرمان بردن . 2 - (اِمص .) فرمانبرداری "} +{"line": "طوف (طُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گرد چیزی گشتن . 2 - (اِمص .) گردش، گشت "} +{"line": "طوفان [ معر. ] (اِ.) 1 - باران فراوان و شدید. 2 - باد سخت . 3 - هر چیز شدید و بسیار"} +{"line": "طوق (طُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گردن بند 2 - هر آن چه که گرداگرد چیزی را فرا گیرد. 3 - خطی بر گرد گردن پرندگان مانند کبوتر و قُمری . ؛ طوق لعنت به گردن کسی انداختن او را گرفتار زحمت و ناراحتی طولانی کردن "} +{"line": "طوق بردن (طُ. بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) آن است که مبارزان هنرمند بر سر نیزه یا مناره حلقه ای نصب می کردند و از دور تیر می انداختند پس هر که تیرش از حلقه می گذشت آن حلقه مال وی می شد، حلقه - ربایی "} +{"line": "طوقه (طُ قِ) [ ع . طوقة ] (اِ.) 1 - حلقه . 2 - حلقة فلزی چرخ دوچرخه یا موتورسیکلت که لاستیک روی آن قرار می گیرد. 3 - بخش زیرین چاه که دارای قطر و گشادی بیشتر است "} +{"line": "طول (طَ یا طُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - زیادت، فزونی . 2 - علو. 3 - وسعت، فراخی . 4 - قدرت، توانگری "} +{"line": "طول [ ع . ] 1 - (مص ل .) دراز شدن، مدت دار شدن . 2 - (اِمص .) درازی "} +{"line": "طول ( طول .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - منت نهادن بر کسی . 2 - فزونی جستن بر کسی . 3 - احسان کردن "} +{"line": "طول دادن (دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به تأخیر انداختن، به درازا کشاندن "} +{"line": "طولانی [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - دراز، طویل . 2 - دیر"} +{"line": "طولاً (لَ نْ) [ ع . ] (ق .) از طول، به درازا. مق عرضاً"} +{"line": "طومار [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - نامه، دفتر. 2 - نوشتة دراز"} +{"line": "طوی (طُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - جشن، شادی . 2 - ضیافت، مهمانی "} +{"line": "طویت (طَ یَّ) [ ع . طویة ] (اِ.)1 - نیت، اندیشه . 2 - راز، باطن "} +{"line": "طویل (طَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دراز، بلند. 2 - یکی از بحور شعر عرب که وزن آن چهار بار «فعولن مفاعیلن » است "} +{"line": "طویل المدت (طَ لُ لْ مُ دَّ) [ ع . ] (ص مر.) زمان زیاد، مدت طولانی "} +{"line": "طویله (طَ لِ) [ ع . طویلة ] 1 - (ص .) مؤنث طویل، زن دراز بالا. 2 - (اِ.) ریسمانی که با آن پای ستور را ببندند. 3 - در فارسی به معنی اصطبل "} +{"line": "طویله بستن ( طویله بستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیمه زدن "} +{"line": "طپان (طَ) 1 - (ص فا.) تپنده . 2 - (حامص .) بی قرار، مضطرب "} +{"line": "طپانچه (طَ چِ) (اِ.) نک تپانچه "} +{"line": "طی (طَ یّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درنوردیدن، پیمودن . 2 - پوشاندن، پنهان کردن . 3 - (اِ.) ضمن، لا، چیزی که لای چیز دیگر بپیچند"} +{"line": "طی الارض (طَ یُّ لْ اَ) [ ع . ] (ص مر.) نوعی کرامت خاص اولیا و عارفان و آن پیمودن مسافت زیادی است در مدتی کم "} +{"line": "طی کردن (طَ یّ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - گذشتن . 2 - درنوردیدن . 3 - مردن "} +{"line": "طیار (طَ یّ) [ ع . ] 1 - (ص .) پرواز کننده، پرنده . 2 - (اِ.) چُست و چالاک، تیزرو. 3 - ترازو، زبانة ترازو. 4 - (اِ.) نوعی کشتی "} +{"line": "طیاره (طَ یّ رَ یا رِ) [ ع . طیارة ] (ص .) مؤنث طیار - کشتی تیزرو. 2 - هواپیما"} +{"line": "طیاری (طَ یّ) (حامص .) (عا.) تریاک مالی "} +{"line": "طیاش (طَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - سبکسر. 2 - کسی که ارادة ثابت ندارد"} +{"line": "طیان (طَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد گرسنه . 2 - گلگر، گلکار، بناء"} +{"line": "ظلام (ظَ) [ ع . ] (ص .) پرستم، بسیار ستم "} +{"line": "طیب (طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پاکیزه شدن . 2 - خوشبو شدن . 3 - حلال شدن . 4 - (اِ.) بوی خوش . 5 - روا، حلال . 6 - پاک، پاکیزه . 7 - بهترین از هر چیز"} +{"line": "طیب (طَ یِّ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاکیزه . 2 - خوب . 3 - روا، حلال . 4 - خوشبو"} +{"line": "طیبات (طَ یِّ) [ ع . ] (ص .) جِ طیبه ؛ خوش طبعی ها، خوش منشی ها"} +{"line": "طیبت (طَ یْ بَ) [ ع . طیبة ] 1 - (اِمص .) مزاح . 2 - (ص .) حلال . 3 - خالص "} +{"line": "طیبه (طَ یّ ب یا بَ) [ ع . طیبة ] (ص .) 1 - مؤنث طیب . ج . طیبات . 2 - از اعلام زنان است "} +{"line": "طیت (طَ یَّ) [ ع . طیة طیت ] (اِ.) 1 - حاجت، نیاز. 2 - نیت، قصد"} +{"line": "طیر (طَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پریدن . 2 - ج . طایر؛ پرندگان "} +{"line": "طیران (طَ یَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پرواز کردن . 2 - (اِمص .) پرواز"} +{"line": "طیره (رِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) شرم، آزرم . 2 - آزردگی . 3 - (ص .)خجل، شرمنده . 4 - دلتنگ "} +{"line": "طیره ( طیره .) [ ع . طیرة ] (اِ.) فال بد"} +{"line": "طیره (طَ یْ رَ یا طِ یْ رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سبکی، سبکسری . 2 - خشم "} +{"line": "طیره شدن ( طیره شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خشمگین شدن "} +{"line": "طیره کردن ( طیره کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به خشم آوردن "} +{"line": "طیره گرفتن ( طیره گرفتن . گِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) غضبناک شدن "} +{"line": "طیره گری ( طیره گری . گَ) [ ع - فا. ] (حامص .) خشم، غضب "} +{"line": "طیش (طِ یْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سبک شدن . 2 - (اِمص .) بی عقلی، سبکسری . 3 - خشم، غضب . 4 - رنج . 5 - اضطراب "} +{"line": "طیطو (طَ یْ) (اِ.) نوعی مرغابی "} +{"line": "طیف (طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آمدن خیال در خواب . 2 - (اِ.) غضب، خشم . 3 - جنون، دیوانگی .4 - وسوسه . 5 - هر یک از هفت رنگی که بعد از تجزیه نور به دست می آید. 6 - مجازاً: نوع، گونه "} +{"line": "طیفور (طَ یا طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مرغی است خرد. 2 - پرنده (مطلق )"} +{"line": "طیلسان (طِ لِ) [ معر. ] (اِ.) ردا، جامة بلند و گشاد"} +{"line": "طیلسان دار ( طیلسان دار .) [ معر - فا. ] (ص فا.) کنایه از مرشد، پیر"} +{"line": "طین (طِ) [ ع . ] (اِ.) خاک "} +{"line": "طینت (نَ) [ ع . طینة ] (اِ.) 1 - سرشت، خمیره . 2 - خو، عادت "} +{"line": "طیور (طُ) [ ع . ] (اِ.) جِ طیر؛ پرندگان "} +{"line": "ظ (حر.) بیستمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 900 در حساب ابجد"} +{"line": "ظئر (ظِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زن شیردار که بچة دیگری را شیر دهد، دایه . 2 - مهربان بر شخص و جز آن "} +{"line": "ظافر (فِ) [ ع . ] (اِفا.) ظفر یابنده، پیروز، فیروز"} +{"line": "ظالم (لِ) [ ع . ] (اِفا.) ستمکار، کسی که ظلم می کند"} +{"line": "ظاهر (هِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - پیدا، آشکار. 2 - روی بیرونی هر چیزی "} +{"line": "ظاهرالصلاح (هِ رُ صَّ) [ ع . ] (ص مر.) دارای ظاهر خوب و فریبنده "} +{"line": "ظاهراً (هِ رَ نْ) [ ع . ] (ق .) در ظاهر چنان که به نظر می رسد"} +{"line": "ظاهربین (هِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که فقط به ظواهر امر توجه دارد، آن که قادر به دقت در عمق مسایل نیست "} +{"line": "ظاهرسازی ( ظاهرسازی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - وضع یا حالتی غیرواقعی، تظاهر. 2 - آراستن و خوب جلوه دادن ظاهر"} +{"line": "ظاهری ( ظاهری .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به ظاهر. 2 - قشری . 3 - کسی که به ظاهر آیات قرآن توجه می کند"} +{"line": "ظبی (ظَ) [ ع . ] (اِ.) آهو، ج . ظب، ظباء، ظبیات "} +{"line": "ظرافت (ظَ فَ) [ ع . ظرافة ] 1 - (مص ل .) زیرک شدن . 2 - ماهر گردیدن . 3 - (اِمص .) زیرکی . 4 - مهارت . 5 - خوش زبانی، نکته سنجی . 6 - خوش اندامی، زیبایی "} +{"line": "ظرایف (ضَ یِ) [ ع - ظرائف ] (اِ.) جِ ظریفه ؛ نکته ها، لطیفه ها"} +{"line": "ظرباء (ظَ رِ بّ) [ ع . ] (اِ.) راسو"} +{"line": "ظرف (ظَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آوند، هر آن چه که در آن چیزی بگذارند. ج . ظروف . 2 - فاصلة زمانی "} +{"line": "ظرف شویی (ظَ) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) شست و شوی ظرف ها. 2 - (اِمر.) جای شستن ظرف ها در آشپزخانه "} +{"line": "ظرفاء (ضُ رَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ ظریف "} +{"line": "ظرفیت (ظَ یَّ) (مص جع .) مأخوذ از عربی به معانی 1 - گنجایش، تحمل . 2 - استعداد، قوه "} +{"line": "ظروف ( ظروف .) [ ع . ] (اِ.) جِ ظرف ؛ آوندها"} +{"line": "ظروف (ظُ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ ظریف "} +{"line": "ظریف (ظَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زیرک . 2 - خوش - طبع، لطیفه گو. 3 - زیبا، خوشگل . ج . ظرفاء"} +{"line": "ظریفی ( ظریفی .) [ ع - فا. ] (حامص .) خوش - طبعی "} +{"line": "ظعن (ظَ) [ ع . ] (مص ل .) رفتن، کوچ کردن "} +{"line": "ظعینه (ظَ نَ یا نِ) [ ع . ظعینة ] (اِ.) هودج، کجاوه "} +{"line": "ظفر (ظَ فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیروز شدن . 2 - (اِمص .) پیروزی "} +{"line": "ظفر (ظُ فُ) [ ع . ] (اِ.) ناخن، ج . اظفار"} +{"line": "ظفرتوز (ظَ فَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) پیروزمند"} +{"line": "ظل (ظِ لّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سایه . 2 - پناه، کنف . 3 - تیرگی شب "} +{"line": "ظلال (ظِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سایبان . 2 - سایة ابر"} +{"line": "ظلال ( ظلال .) [ ع . ] (اِ.) جِ ظل ؛ سایه ها"} +{"line": "ظلام (ظِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ظلمت ؛ سیاهی ها، تاریکی ها"} +{"line": "ظلام (ظَ لّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاریکی 2 - تاریکی اول شب "} +{"line": "ظلامه (ظُ مَ یا مِ) [ ع . ظلامة ظلامه ] 1 - (اِمص .) دادخواهی، مظلمه . 2 - (اِ.) آن چه به زور ستانده شود. 2 - ستم، ظلم "} +{"line": "ظلف (ظِ لْ) [ ع . ] (اِ.) سم شکافته مانند سم گاو و گوسفند و بز به خلاف اسب و خر و استر که آن ها را حافره گویند"} +{"line": "ظلم (ظُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستم کردن . 2 - (اِ.) بیداد، ستم "} +{"line": "ظلم (ظُ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ظلمت ؛ تاریکی ها"} +{"line": "ظلماء (ظَ) [ ع . ] (اِ.) تاریکی، ظلمت "} +{"line": "ظلمات (ظُ لَ یا لُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ظلمت ؛ تاریکی ها"} +{"line": "ظلمانی (ظُ) [ ع . ] (ص نسب .) تیره، تاریک "} +{"line": "ظلمت (ظُ مَ) [ ع . ظلمة ] (اِ.) تاریکی، ج . ظلمات "} +{"line": "ظلمه (ظَ لَ مِ یا مَ) [ ع .ظلمة ظلمه ] (ص . اِ.) جِ ظالم، ؛ ستمکاران "} +{"line": "ظلوف (ظُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ظلف ؛ سم های شکافته "} +{"line": "ظلول (ظُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ظل ؛ سایه ها"} +{"line": "ظلوم (ظَ) [ ع . ] (ص .) بسیار ستمکار"} +{"line": "ظلیح (ظَ لِ) [ ع . ] (ص .) چابک "} +{"line": "ظلیل (ظَ) [ ع . ] (ص .) جای سایه دار"} +{"line": "ظلیم ( ظلیم .) [ ع . ] (ص .) 1 - مظلوم، ستمدیده . 2 - بسیار ستمگر"} +{"line": "ظلیم (ظَ) [ ع . ] (اِ.) شترمرغ نر"} +{"line": "ظلیمه (ظَ مَ یا مِ) [ ع . ظلیمة ] (اِ.) دادخواهی "} +{"line": "ظماء (ظَ) [ ع . ] (مص ل .) تشنه شدن، سخت تشنه گردیدن "} +{"line": "ظن (ظَ نّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گمان بردن . 2 - متهم کردن . 3 - (اِ.) گمان، حدس . ج . ظنون "} +{"line": "ظنون (ظَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد بدگمان . 2 - مرد سست و ضعیف که نتوان بدو اعتماد کرد"} +{"line": "ظنون (ظُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ظن ؛گمان ها، پنداشت ها"} +{"line": "ظنین (ظَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مورد اتهام واقع شده . 2 - بدگمان نسبت به دیگران "} +{"line": "ظهار (ض ِ) [ ع . ] (مص ل .) با زن خود صیغة بیزاری ذیل را گفتن : «انت علی کظهرامی » یعنی چنان که مادر بر من حرام است تو نیز از این پس چنانی . در این حال زن بدو حرام می شود و تا کفاره ندهند حلال نگردند"} +{"line": "ظهاره (ظِ رِ) [ ع . ظهارة ] (اِ.) رویة جامه، ابره "} +{"line": "ظهر (ظُ) [ ع . ] (اِ.) میانة روز، نیمروز"} +{"line": "ظهر (ظَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پشت . 2 - (مص م .) یاری کردن "} +{"line": "ظهرنویسی ( ظهرنویسی . ن ) [ ع - فا. ] (حامص .) پشت - نویسی کردن چک و مانند آن "} +{"line": "ظهور (ظُ) [ ع . ] (مص ل .) آشکار شدن، نمایان شدن "} +{"line": "ظهیر (ظَ) [ ع . ] (ص .) پشتیبان، یاری کننده "} +{"line": "ظیان (ظَ یّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یاسمین دشتی، یاسمین بری . 2 - یاسمین زرد"} +{"line": "ع (عین ) (حر.) بیست و یکمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 70 در حساب ابجد"} +{"line": "عابث (ب) [ ع . ] 1 - (اِفا.) بازی کننده . 2 - (ص .) بیهوده "} +{"line": "عابد (ب) [ ع . ] (اِفا.) پرستنده، عبادت کننده "} +{"line": "عابر (ب) [ ع . ] (اِفا.) راهگذر، گذرنده . ج . عابرین "} +{"line": "عاتر (تِ) [ ع . ] (ص فا.)شخص دارای خانواده "} +{"line": "عاتکه (تِ کِ یا کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کمانی که از کهنگی سرخ رنگ شده باشد. 2 - زن خوشبوی . 3 - از اسماء زنان "} +{"line": "عاتی [ ع . ] (اِفا.)1 - سرکش . 2 - جبّار، سنگدل "} +{"line": "عاج [ ع . ] (اِ.) 1 - بافت داخلی دندان که مینای دندان آن را در بر گرفته است . 2 - دندان فیل "} +{"line": "عاجز (جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ناتوان، ضعیف . 2 - فلج . ج . عجزه "} +{"line": "عاجل (جِ) [ ع . ] 1 - (ا ِ فا.) شتاب کننده . 2 - تند، سریع . 3 - (اِ.) این جهان، دنیا. 4 - اکنون، زمان حال "} +{"line": "عاجلاً (ج ِ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) فوری، به سرعت "} +{"line": "عاجین [ ع - فا. ] (ص نسب .) از جنس عاج "} +{"line": "عاد (دّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) شمارنده . 2 - (اِ.) عددی که مضرب عدد دیگر باشد"} +{"line": "عادات [ ع . ] (اِ.) ج . عادت "} +{"line": "عادت (دَ) [ ع . عادة ] (اِ.) 1 - آن چه که انسان به آن خو بگیرد. 2 - رسم، سنّت، رویة معمول . ج . عادات . 3 - قاعدگی زن، حیض . 4 - اعتیاد. ؛ عادت مألوف عادتی که بخشی از رفتار همیشگی شخص شده باشد"} +{"line": "عادت برداشتن ( عادت برداشتن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ترک عادت کردن "} +{"line": "عادتاً (دَ تَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی عادت، بنابر عادت "} +{"line": "عادل (د) [ ع . ] (اِفا.) دادگر، داد دهنده . ج . عدول "} +{"line": "عادلانه (د نِ) [ ع - فا. ] (ق .) از روی عدل و انصاف "} +{"line": "عادله (د لِ یا لَ) [ ع . عادلة ] (اِفا.) مؤنث عادل . ؛حکومت عادله حکومتی که اساس آن بر عدل باشد. ؛قیمت عادله قیمت متعارف به نرخ معمول بازار"} +{"line": "عادی [ ع . ] (اِفا.) 1 - متجاوز، ستمگر. 2 - دشمن . ج . عدات "} +{"line": "عادی [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به عادت ؛ آن چه که به آن عادت کرده باشند. 2 - در فارسی به معنای معمولی، پیش پا افتاده "} +{"line": "عادیه (یَ یا یِ) [ ع . عادیة ] (ص . اِ.) سخت دونده (شتر)؛ ج . عوادی "} +{"line": "عطیه (عَ یِّ) [ ع . ] (اِ.) بخشش، چیزی که به کسی بخشیده شود"} +{"line": "عادیه (یَّ یا یُِ) [ ع . عادیة ] (اِفا. اِ.) 1 - مؤنث «عادی »؛ متجاوزه، متعدیه . 2 - جماعتی که مستعد قتال باشند. 3 - بعد، دوری . 4 - شغلی که مرد را از هر کار باز دارد. 5 - ظلم، شر"} +{"line": "عاذل (ذ) [ ع . ] (اِفا.) سرزنش کننده، ملامت - کننده "} +{"line": "عار [ ع . ] (اِ.) عیب، ننگ، رسوایی "} +{"line": "عاربه (رِ ب) [ ع . عاربة ] (ص .) عرب خالص، عرب اصلی "} +{"line": "عارض (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) عرض کننده . 2 - سالار، لشکر و سپاه . 3 - شکایت کننده، شاکی . 4 - (اِ.) چهره، رخسار. 5 - پیشامد، حادثه "} +{"line": "عارض افروختن ( عارض افروختن . اَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: خشمگین شدن "} +{"line": "عارض شدن ( عارض شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پیش آمدن، رخ دادن . 2 - شکایت کردن، دادخواهی کردن "} +{"line": "عارضه (رِ ض ) [ ع . عارضة ] 1 - (اِفا.) مؤنث عارض . 2 - (اِ.) پیشامد، حادثه . 3 - بیماری، مرض . ج . عوارض "} +{"line": "عارضی ( عارضی .) [ ع - فا. ] (حامص .) عرض دادن لشکر، لشکرنویسی "} +{"line": "عارضی (رِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) عَرَضی، غیراصلی "} +{"line": "عارف (رِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - دانا، آگاه . 2 - خدا - شناس "} +{"line": "عارفانه (رِ نِ) [ ع - فا. ] (ق . ص .) 1 - مانند عارف ها. 2 - عرفانی "} +{"line": "عارفت (رِ فَ) [ ع . عارفة ] (اِمص .) نیکویی "} +{"line": "عارفه (رِ فِ یا فَ) [ ع . عارفة ] (اِفا.) 1 - مؤنث عارف، زن صوفی . 2 - (اِمص .) مهربانی، نیکویی ؛ ج . عوارف "} +{"line": "عاری [ ع . ] (ص .) 1 - برهنه، لخت . 2 - فاقد"} +{"line": "عاریت (یَ) [ ع . عاریة ] (اِ.) آن چه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن "} +{"line": "عاریتی ( عاریتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) ناپایدار"} +{"line": "عاریه (یِ) [ ع . عاریة ] (اِ.) نک عاریت "} +{"line": "عازف (ز) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نوازندة چغانه . 2 - سرودگوی "} +{"line": "عازم (ز) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قصد کننده، اراده کننده، کوشش کننده . 2 - در فارسی : مسافر، رونده "} +{"line": "عاشر (ش ) 1 - (اِفا.) ده یک گیرنده . 2 - (ص .) دهم، دهمین "} +{"line": "عاشق (ش ) [ ع . ] (اِفا.) دل داده، دل باخته . ج . عشاق "} +{"line": "عاشق پیشه (ش . ش ) [ ع - فا ] (ص مر.) آن که پیشه اش عاشقی است "} +{"line": "عاشق کش ( عاشق کش . کُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که عنایت و توجهی به عاشق خود ندارد"} +{"line": "عاشقانه (ش نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.) مانند عاشق ها، از روی عاشقی "} +{"line": "عاشورا [ ع . عاشوراء ] ( اِ.) روز دهم ماه محرم، روزی که امام حسین (ع ) به شهادت رسید"} +{"line": "عاشوروا [ ع - فا. ] (اِمر.) عاشوربا؛ آش نذری که روز دهم محرم می پزند"} +{"line": "عاصر (ص ) [ ع . ] (اِفا.) فشار دهنده، فشارنده "} +{"line": "عاصف (ص ) [ ع . ] 1 - (ص .) مایل، خمیده . 2 - تند، شدید. 3 - (اِ.) باد سخت و تند. ج . عواصف "} +{"line": "عاصم (ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگاهدارنده، حفظ کننده . 2 - بازدارنده، بازدارنده از لغزش و خطا"} +{"line": "عاصمه (ص مَ یا مِ) [ ع . عاصمة ] (اِفا.) 1 - مؤنث عاصم . 2 - پایتخت کشور، قاعدة مملکت "} +{"line": "عاصی [ ع . ] (اِفا.) 1 - سرکش، نافرمان . 2 - گناهکار"} +{"line": "عاطر (طِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بوی خوش دهنده . 2 - دوست دارندة عطر، عطر دوست "} +{"line": "عاطفت (طِ فَ) [ ع . عاطفة ] (اِ.) مهربانی، عطوفت "} +{"line": "عاطفه (طِ فِ) [ ع . عاطفة ] (اِ.) مهر، محبت . نک عاطفت . ج . عواطف "} +{"line": "عاطل (طِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بیکار، مهمل . 2 - بی معنی، بیهوده . 3 - بی پیرایه "} +{"line": "عافی [ ع . ] (اِفا.) عفو کننده . ج . عفات "} +{"line": "عافیت (یَ) [ ع . عافیة ] 1 - (اِمص .) سلامت، تندرستی . 2 - رستگاری . 3 - پارسایی . 4 - مجازاً محافظه کاری "} +{"line": "عاق (قّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ناخوش دارنده . 2 - آزاردهندة پدر و مادر"} +{"line": "عاق کردن (قّ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نفرین کردن پدر و مادر فرزند خود را"} +{"line": "عاقب (ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - از پی آینده . 2 - جانشین، قائم مقام "} +{"line": "عاقبت (ق بَ) [ ع . عاقبة ] (اِ.) آخر کار، پایان هر چیز"} +{"line": "عاقد (ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیمان کننده . 2 - کسی که قرارداد می بندد. 3 - اجرا کننده صیغة عقد"} +{"line": "عاقر (ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ق ربانی کنندة شتر. 2 - زنی که آبستن نشود"} +{"line": "عاقل (ق ) [ ع . ] (ص .) خردمند"} +{"line": "عاقلانه (ق نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.) از روی عقل، به شیوة عاقلان "} +{"line": "عاقله (ق لِ) [ ع . عاقلة ] 1 - (اِفا.) مؤنث عاقل . 2 - زن آرایشگر. 3 - (اِ.) خویشان و نزدیکان قاتل که پرداخت دیه یا خون بها بین ایشان تقسیم می شود"} +{"line": "عاقله مرد ( عاقله مرد مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) (عا.) کسی که دوران جوانی را گذرانده باشد"} +{"line": "عاقول [ ع . ] (اِ.) 1 - خار شتر. 2 - دریا، موج دریا"} +{"line": "عال (لْ) [ ع . ] (ص فا.) برافراشته "} +{"line": "عالم (لِ) [ ع . ] (اِفا.) دانا، دانشمند"} +{"line": "عبث (عَ بَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) انجام دادن کاری که فایدة آن نامعلوم باشد. 2 - (ص .) کار و تلاش بیهوده و بی فایده "} +{"line": "عالم (لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دنیا، هستی . 2 - موجودات . 3 - (عا.) نمادی برای بزرگی، عظمت . 4 - حیطه، محدوده ؛ عالم هنر، عالم مستی . 5 - حالت، وضعیت . 6 - هر کدام از دو جهان فانی و باقی، هر کدام از دنیا و آخرت . ؛ عالم و آدم کنایه از: همة مردم "} +{"line": "عالماً (لِ مَ) [ ع . ] (ق .) دانسته، آگاهانه "} +{"line": "عالمی (لَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به عالم، جهانی، سکنه جهان . ج . عالمیان "} +{"line": "عالمین (لَ) [ ع . ] (اِ.)جِ عالم ؛ جهان ها، گیتی ها"} +{"line": "عالی [ ع . ] (ص .) 1 - بلند، رفیع . 2 - شریف، بزرگوار"} +{"line": "عالی جناب (جِ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - آستانة بلند، آستان رفیع . 2 - عنوانی که هنگام خطاب افراد محترم به کار می رود"} +{"line": "عالی نسب (نَ سَ) [ ازع . ] (ص مر.) والاتبار، عالی نژاد"} +{"line": "عالیات [ ع . ] (ص . اِ.) جِ عالیه ؛ عتبات عالیات "} +{"line": "عام [ ع . ] (اِ.) سال "} +{"line": "عام (مّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) همه را فراگیرنده، شامل . 2 - (اِ.) همه، همگان، همگانی "} +{"line": "عام المنفعه (مُّ لْ مَ فَ عَ) [ ع . عام المنفعة ] (ص مر.) آن چه که سودش به عموم برسد"} +{"line": "عامد (مِ) [ ع . ] (اِفا.) قصد کننده، آهنگ - کننده "} +{"line": "عامداً (مِ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی قصد و عمد"} +{"line": "عامر (مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) آباد کننده . 2 - اقامت کننده در جای آباد. 3 - (ص .) معمور، آبادان "} +{"line": "عامره (مِ رَ یا رِ) [ ع . عامرة ] 1 - (اِفا.) مؤنث عامر. 2 - (ص .) معمور، آباد. 3 - پر، انباشته "} +{"line": "عامل (مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) عمل کننده . 2 - کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره کند. 3 - والی، حاکم . 4 - در قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات . 5 - (اِ.) هر عنصر ریاضی مانند عدد، حرف و عبارت که جزیی از یک حاصل ضرب باشد. 6 - نمایندة شرکت، سازمان یا ارگان دیگر برای فروش کالای آن ها"} +{"line": "عامه (مِّ) [ ع . عامة ] 1 - (اِفا.) همه، همگان . 2 - عموم مردم "} +{"line": "عامی ( عامی .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به عامه . 2 - در فارسی : جاهل، بی سواد"} +{"line": "عامیانه (نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.) مانند عوام و مردم بی سواد"} +{"line": "عاند (نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ستیز کننده . 2 - کسی که از راه راست برگردد و منحرف شود. ج . عواند"} +{"line": "عانه (نَ یا نِ) [ ع . عانة ] (اِ.) 1 - موی زهار. 2 - پشت زهار، دنبه "} +{"line": "عانی [ ع . عان ] (ص .) اسیر، بندی "} +{"line": "عانیه (یِ) [ ع . عانیة ] (ص .) 1 - مؤنث عانی ؛ زن بندی و گرفتار. 2 - زن (بدان جهت که چون شوی بر او ظلم کند کسی به فریادش نرسد)؛ ج . عوانی "} +{"line": "عاهت (هِ) [ ع . عاهة ] (اِ.)1 - آفت، بلا. 2 - آن چه که چیزی را تباه و فاسد کند"} +{"line": "عاهر (هِ) [ ع . ] (ص فا.) زناکار، فاسق "} +{"line": "عاکف (کِ) [ ع . ] (اِفا.) گوشه گیرنده، کسی که در مسجد یا هر جای دیگر برای عبادت گوشه بگیرد"} +{"line": "عاید (یِ) [ ع . عائد ] (اِفا.) عیادت کننده "} +{"line": "عاید (یِ) [ ع . عائد ] (اِفا.) 1 - عیادت کننده . 2 - بازگردانده، آن چه که به کسی بازگردد از پول یا چیز دیگر"} +{"line": "عاید شدن ( عاید شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نصیب شدن، به دست آمدن "} +{"line": "عایدات ( عایدات .) [ ع . عائدات ] (اِفا.) جِ عایده ؛ درآمدها"} +{"line": "عایدی ( عایدی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) درآمد، مستمری "} +{"line": "عایذ (یِ) [ ع . عائذ ] (اِفا.) پناه آورنده "} +{"line": "عایق (یِ) [ ع . عائق ] (اِفا.) 1 - باز دارنده، مانع . 2 - جسمی که حرارت یا جریان برق را از خود عبور ندهد"} +{"line": "عایل (یِ) [ ع . عائل ] (ص .) نیازمند، تهی - دست "} +{"line": "عایله (یِ لِ) [ ع . عائلة ] (اِ.) زن و فرزند، خانواده "} +{"line": "عایله مند ( عایله مند . مَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) دارای زن و فرزند، دارای افراد زیر سرپرستی "} +{"line": "عبا (عَ) [ ع . عباء ] (اِ.) جامة گشاد و بلند و جلو باز با آستین های کوتاه "} +{"line": "عباب (عُ) [ ع . ] (اِ.) سیل بزرگ "} +{"line": "عباد (عُ بّ) [ ع . ] (اِ.) جِ عابد؛ عبادت کنندگان "} +{"line": "عباد (عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبد؛ بندگان "} +{"line": "عباد (عَ بّ) [ ع . ] (ص .) بسیار عبادت کننده "} +{"line": "عبادات (عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبادت ؛ بندگی ها، اطاعت ها"} +{"line": "عبادت (عِ دَ) [ ع . عبادة ] 1 - (مص م .) بندگی کردن و پرستیدن خدا. 2 - (اِمص .) پرستش، بندگی "} +{"line": "عبارات (عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبارت "} +{"line": "عبارت (عِ رَ) [ ع . عبارة ] 1 - (مص م .) بیان کردن، تعبیر کردن سخن یا خواب . 2 - سخن گفتن . 3 - (اِ.) طرز بیان، ادای سخن . 4 - ترکیب چند کلمه یا جمله که دلالت بر معنی و مطلبی بکند"} +{"line": "عبارت کردن ( عبارت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) تعبیر کردن . 2 - (مص ل .) به کنایه سخن گفتن "} +{"line": "عباس (عَ بّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار ترشروی . 2 - شیر بیشه "} +{"line": "عباسی ( عباسی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) واحد پول رایج در زمان شاه عباس بزرگ "} +{"line": "عبد (عَ بْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بنده، برده، غلام . 2 - بندة خدا. ج . عباد"} +{"line": "عبدالله (عَ بْ دُ لْ لا) [ ع . ] 1 - (ص مر.) بندة خدا. ج . عبادالله. 2 - (اِمر.) نامی است از نام های مردان "} +{"line": "عبده (عَ بَ د) [ ع . عبدة ] (ص .) جِ عابد؛ پرستندگان "} +{"line": "عبر (عَ بْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) عبور کردن، گذشتن . 2 - درگذشتن، مردن . 3 - (مص م .) جاری کردن اشک "} +{"line": "عبر (عِ بَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبرت "} +{"line": "عبر ( عبر .) [ ع . ] (مص م .) تعبیر کردن خواب و مآل کار"} +{"line": "عبرات (عَ بَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبرة ؛ اشک ها، سرشک ها"} +{"line": "عبرانی (ع ِ) [ ع . ] (ص نسب .)1 - عبری، یهودی . 2 - زبان یهود؛ عبری "} +{"line": "عبرت (ع ِ رَ) [ ع . عبرة ] 1 - (مص ل .) پند گرفتن . 2 - (مص م .) ارزیابی کردن، سنجیدن . 3 - (اِ.) پند"} +{"line": "عبره (عَ رَ یا رِ) [ ع . عبرة ] (مص ل .)عبور کردن "} +{"line": "عبره ( عبره .) [ ع . عبرة ] (اِ.) 1 - اشک، سرشک . ج . عبرات و عبر. 2 - اندوه بی گریه "} +{"line": "عبره (عِ رَ یا رِ) [ ع . عبرة ] (اِمص .) عبرت "} +{"line": "عبره (عَ بَ رِ) [ ع . عبرة ] (اِمص .) ارزیابی محصول که به وسیلة معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد"} +{"line": "عبری (عِ) [ ع . ] (ص نسب .) نک عبرانی "} +{"line": "عبس (عَ بَ) [ ع . ] (اِمص .) ترشرویی "} +{"line": "عبس (عَ بْ) [ ع . ] (مص ل .) روی ترش کردن "} +{"line": "عبقری (عَ بْ قَ) [ ع . ] 1 - (ص .) بزرگ قوم . 2 - (اِ.) نوعی گستردنی از دیبای منقش . 3 - قوی، توانا. 4 - بهتر و کامل تر از هر چیزی "} +{"line": "عبهر (عَ هَ) [ ع . ] (اِ.) نرگس "} +{"line": "عبودت (عُ دَ) [ ع . عبودة ] (اِمص .) 1 - بندگی، غلامی . 2 - طاعت . 3 - پرستش "} +{"line": "عبودیت (عُ یَّ) [ ع . عبودیة ] (مص جع .) 1 - بندگی کردن، پرستش کردن . 2 - طاعت نمودن "} +{"line": "عبور (عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گذشتن، رد شدن . 2 - (مص م .) گذراندن "} +{"line": "عبور و مرور (عُ رُ مُ) [ ع . ] (اِمر.) رفت و آمد، آمد و شد"} +{"line": "عبوس (عَ) [ ع . ] (ص .) بسیار ترشروی، اخمو"} +{"line": "عبوس (عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روی ترش کردن . 2 - (اِمص .) ترشرویی "} +{"line": "عبید (عُ بَ یا ب) [ ع . ] بندة کوچک "} +{"line": "عبید (عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبد؛ بندگان "} +{"line": "عبیر (عَ) [ ع . ] (اِ.) ماده ای خوشبو مرکب از مشک و کافور"} +{"line": "عتاب (عِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خشم گرفتن . 2 - سرزنش کردن "} +{"line": "عتابی ( عتابی .) [ ع . ] (ص نسب .) نوعی پارچة موجدار و رنگارنگ شبیه اطلس که در عتابیه بغداد بافته می شد"} +{"line": "عتاد (عَ) [ ع . ] (اِ.) ساخت و سامان، آن چه جهت سفر و جز آن آماده سازند"} +{"line": "عتاق (عَ) [ ع . ] (مص ل .) آزاد شدن بنده و زرخرید از قید بندگی "} +{"line": "عتبات (عَ تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عتبه . ؛ عتبات عالیه کنایه از: آرامگاه امامان شیعه "} +{"line": "عتبه (عَ تَ ب) [ ع . عتبة ] (اِ.) آستانه، آستانة در، درگاه "} +{"line": "عترت (عِ رَ) [ ع . عترة ] (اِ.) فرزندان، اولاد، خانواده "} +{"line": "عتق (عِ تْ) [ ع . ] (مص ل .) آزاد شدن بنده و غلام "} +{"line": "عتل (عُ تُ) [ ع . ] (ص .)درشت گوی سخت آواز"} +{"line": "عتم (عَ) [ ع . ] (اِ.) زیتون "} +{"line": "عته (عَ تَ) [ ع . ] (اِمص .)بی خردی، سبک سری "} +{"line": "عتیب (عَ) نک عتاب "} +{"line": "عتید (عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آماده، مهیا، حاضر. 2 - تناور، تنومند، جسیم "} +{"line": "عتیق (عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - باستانی، کهنه . 2 - بهترین از هرچیزی، برگزیده . 3 - بندة آزاد شده . 4 - کریم، بزرگوار. 5 - شراب "} +{"line": "عتیقه (عَ قِ) [ ع . عتیقة ] 1 - (ص .) مؤنث عتیق . 2 - هرچیز گران قیمت و باارزش "} +{"line": "عثار (عِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لغزیدن و افتادن . 2 - (اِمص .) لغزش "} +{"line": "عثرات (عَ ثَ) [ ع . ] (اِمص .) ج . عثرت "} +{"line": "عثرت (عَ رَ) [ ع . عثرة ] (اِمص .) لغزش، خطا"} +{"line": "عثمان (عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جوجة هوبره . 2 - مار. 3 - بچه مار. 4 - از اعلام مردان است "} +{"line": "عثور ( عثور .) [ ع . ] (مص ل .) آگاه شدن، اطلاع یافتن "} +{"line": "عثور (عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لغزیدن، افتادن . 2 - (اِمص .) لغزش "} +{"line": "عجالتاً (عِ لَ تَ نْ) [ ع . عجالةً ] (ق .) 1 - فوراً، بی درنگ . 2 - حال، اکنون "} +{"line": "عجایب (عَ یِ) [ ع . عجائب ] (ص .) جِ عجیب ؛ چیزهای شگفت آور و بدیع "} +{"line": "عجب (عَ جَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) شگفتی، تعجب . 2 - (ص .) شگفت آور، عجیب "} +{"line": "عجب (عُ جْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)به خود نازیدن . 2 - (اِمص .) تکبر، خودبینی "} +{"line": "عجب داشتن ( عجب داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تعجب کردن، متعجب شدن "} +{"line": "عجبا ( عجبا .) [ ع - فا. ] (صت .) کلمه ایست که تعجب و شگفتی را رساند: شگفتا"} +{"line": "عجر (عُ جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عیب . 2 - حزن، اندوه "} +{"line": "عجز (عَ جْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ناتوان شدن، درماندن . 2 - (اِمص .) ناتوانی، درماندگی "} +{"line": "عجز (عَ جُ) [ ع . ] (اِ.)1 - دنبالة چیزی . 2 - سرین . 3 - آخرین کلمة مصراع دوم هر بیت شعر"} +{"line": "عجل (عَ جَ)[ ع . ] (اِ.) گل و لای سیاه و بدبو. ج . عجله "} +{"line": "عجله (عَ جَ لِ) [ ع . عجلة ] 1 - (مص ل .) شتاب کردن . 2 - (اِمص .) تعجیل، تندی . 3 - (اِ.) شتاب، سرعت "} +{"line": "عجم (عَ جْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نقطه گذاشتن . 2 - (اِ.) نقطه "} +{"line": "عجم (عَ جَ) [ ع . ] (ص .)1 - غیرعرب (مطلقاً). 2 - ایرانی (خصوصاً)"} +{"line": "عجمت (عُ مَ) [ ع . عجمة ] (اِمص .) 1 - لکنت زبان . 2 - ابهام . 3 - عدم فصاحت "} +{"line": "عجمه (عَ مَ یا مِ) [ ع . عجمة ] (اِ.) 1 - یک هستة خرما. 2 - یک تکسک انگور. 3 - خرمابن که از هسته روید؛ ج . عجمات "} +{"line": "عجمی (عَ جَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به عجم "} +{"line": "عجن (عِ جْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سرشتن هر چیزی . 2 - خمیر کردن "} +{"line": "عجوزه (عَ ز) [ ع . عجوزة ] (ص .) زن پیر، گنده پیر"} +{"line": "عجول (عَ) [ ع . ] (ص .) شتابکار"} +{"line": "عجیب (عَ) [ ع . ] (ص .) شگفت آور"} +{"line": "عجین (عَ) [ ع . ] 1 - (ص .) سرشته شده . 2 - (اِ.) خمیر"} +{"line": "عد (عَ دّ) [ ع . ] (مص م .) شمردن "} +{"line": "عدات (عُ) [ ع . عداة ] (ص . اِ.) جِ عادی ؛ دشمنان "} +{"line": "عداد (عِ) [ ع . ] (اِ.) شمار، شماره "} +{"line": "عدالت (عَ لَ) [ ع . عدالة ] 1 - (مص ل .) عادل بودن، انصاف داشتن . 2 - (اِمص .) دادگری "} +{"line": "عدالتخانه ( عدالتخانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) عدلیه، دادگستری "} +{"line": "عداوت (عَ وَ) [ ع . عداوة ] (اِمص .) دشمنی، خصومت "} +{"line": "عدت (عُ دَّ) [ ع . عدة ] (اِ.) 1 - لوازم زندگانی . 2 - ساز و برگ جنگ "} +{"line": "عدد (عَ دَ) [ ع . ] (اِ.) شمار، شماره "} +{"line": "عدس (عَ دَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی یک ساله از تیرة پروانه واران، دانه هایش یکی از مواد عالی غذایی است "} +{"line": "عدسی ( عدسی .) [ ع - فا. ] ( ص نسب .) منسوب به عدس ؛ نوعی خوراکی که در آن عدس را با دسته ای از سبزی های معطر پخته سپس کوبیده و له می کنند و اگر پورة گوشت یا روغن در آن افزایند خوراکی لذیذ گردد"} +{"line": "عدسی ( عدسی .) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - قطعه ای بلور به شکل عدس که یکی از دو سطح آن یا محدب است یا مقعر، این قطعه در دوربین ها و ذره بین ها به کار می رود. 2 - جسمی عدسی شکل که پشت مردمک چشم و جلو مادة ژلاتین مانند حفرة درونی کره چشم قرار دارد"} +{"line": "عدل (عَ) (ق .) درست، دقیقاً، راست "} +{"line": "عدل (عَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دادگری کردن، داد دادن . 2 - (اِمص .) دادگری . 3 - (اِ.) داد"} +{"line": "عدل (عِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) یک لنگه از دو لنگة بار. 2 - (ص .) مثل و مانند چیزی در وزن و بها"} +{"line": "عدله (عَ دَ لِ) [ ع . عدلة ] (ص .) جِ عادل ؛ کسانی که برای شهادت دادن شایسته باشند"} +{"line": "عدلی (عَ دْ)(اِ.) 1 - نوعی سکه رایج در قدیم . 2 - عدل، لنگه بار"} +{"line": "عدلیه (عَ یِّ) [ ع . عدلیة ] (اِ.) ادارة دادگستری "} +{"line": "عدم (عَ دَ) [ ع . ] (اِمص .) نیستی، نابودی "} +{"line": "عدن (عَ دْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) همیشه بودن در جایی . 2 - (ص .) بهشت جاوید"} +{"line": "عده (عُ دِّ) [ ع . عدة ] (اِ.) نک عُدَّت "} +{"line": "عده (عِ دِّ) [ ع . عدة ] (اِ.) 1 - شمار، شماره . 2 - روزهای حیض زن . 3 - مدت زمانی پس از طلاق یا فوت شوهر که زن نباید شوهر کند"} +{"line": "عدو (عَ) [ ع . ] (اِ. ص .) دشمن، خصم . ج . اعداء"} +{"line": "عدواء (عُ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمین خشک، سخت . 2 - جایی که در آن آرامش نتوان یافت . 3 - دوری جا"} +{"line": "عدوان (عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دشمنی کردن . 2 - ستم کردن بر کسی . 3 - (اِ.) دشمنی، ظلم "} +{"line": "عدول (عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بازگشتن، برگشتن از ر اه . 2 - (اِمص .) بازگشت "} +{"line": "عدول ( عدول .) [ ع . ] (ص .) جِ عادل - عدل دهندگان . 2 - مردمان صالح برای شهادت در محضر قاضی یا حاکم "} +{"line": "عدوی ( عَ وا) [ ع . ] 1 - (اِمص .) سرایت بیماری و تجاوز آن . 2 - (اِ.) بیماری واگیردار"} +{"line": "عدوی (عُ دْ وا) [ ع . ] (حامص .) فساد، تباهی "} +{"line": "عدید (عَ) [ ع . ] 1 - (اِ.)شمار، شماره . 2 - (ص .) شمرده شده "} +{"line": "عدیده (عَ د) [ ع . عدیدة ] (ص .) 1 - شمرده شده . 2 - بسیار، فراوان "} +{"line": "عدیل (عَ) [ ع . ] (ص .) نظیر، مانند"} +{"line": "عدیم (عَ) [ ع . ] (ص .) نیست شده، نابود"} +{"line": "عدیم النظیر (عَ مُ نَّ) [ ع . ] (ص مر.) بی مانند"} +{"line": "عذاب (عَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) شکنجه، آزار. 2 - (اِ.) درد و رنج "} +{"line": "عذار (عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خط ریش . 2 - در فارسی به معنی رخسار، چهره . 3 - لگام اسب "} +{"line": "عذب (عَ ذْ بْ) [ ع . ] (ص .)1 - گوارا، خوشگوار. 2 - خوش، شیرین "} +{"line": "عذبه (عَ ذَ ب) [ ع . عذبة ] (اِ.)1 - شاخه درخت . 2 - خس و خاشاک "} +{"line": "عذر (عُ ذْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پوزش خواستن . 2 - (اِ.) بهانه، بهانه ای ک ه هنگام پوزش خواهی آورده می شود. 3 - (عا.) عادت ماهانه، رگل "} +{"line": "عذر نهادن (عُ. نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عذر پذیرفتن "} +{"line": "عذرا (عَ) [ ع . عذراء ] (ص .) 1 - بکر، دوشیزه . 2 - گوهر سوراخ نشده "} +{"line": "عذرت (عُ رَ) [ ع . عذرة ] 1 - (اِمص .) بکارت، دوشیزگی . 2 - (اِ.) دستة موی، کاکُل "} +{"line": "عذره (عَ ذ رِ یا رَ) [ ع . عذرة ] (اِ.) 1 - پلیدی، غایط . 2 - جایی که در آن کثافات دفع گردد. 3 - خرابه، ویرانه . ج . عذرات "} +{"line": "عذوبت (عُ بَ) [ ع . عذوبة ] 1 - (مص ل .) گوارا بودن . 2 - (اِمص .) گوارایی "} +{"line": "عذول (عَ) [ ع . ] (ص فا.)عیب جو و سرزنش - کننده "} +{"line": "عر زدن (عَ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) فریاد کشیدن "} +{"line": "عر و تیز کردن (عَ رُّ. زْ کَ دَ) (مص ل .) (عا.) عربده کشیدن، سر و صدا راه انداختن "} +{"line": "عراده (عَ د) [ ع . ] (اِ.) 1 - از ابزارهای جنگ شبیه به منجنیق که در قدیم برای پرتاب سنگ ازآن استفاده می کردند. 2 - واحد شمارش توپ "} +{"line": "عرار (عَ) [ ع . ] (اِ.) نرگس صحرایی "} +{"line": "عراضه (عُ ض ِ یا ضَ) [ ع . عراضة عراضه ] (اِ.) ره آورد (طعام و جز آن )"} +{"line": "عراف (عَ) [ ع . ] (ص .) غیبگو، جادوگر، ساحر"} +{"line": "عرافت (عِ فَ) [ ع . عرافة عرافت ] (مص ل .) 1 - تدبیر کار مردم کردن . 2 - غیب گویی کردن "} +{"line": "عراق (عِ یا عَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ساحل، کنارة آب . 2 - مقامی است در موسیقی "} +{"line": "عرایس (عَ یِ) [ ع . عرائس ] (اِ.) جِ عروس "} +{"line": "عرایض (عَ یِ) [ ع . عرائض ] (اِ.) جِ عریضه "} +{"line": "عرب (عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) تازی، از نژاد عرب . ؛به عرب ُ عجمی بند نبودن کنایه از: هیچ پشت و پناهی نداشتن . ؛ از بیخ عرب بودن کنایه از: الف - مطلقاً انکار کردن . ب - هیچ ندانستن "} +{"line": "عربده (عَ بَ د) [ ع . عربدة ] (اِمص .) 1 - تند - خویی، بدخلقی . 2 - داد و فریاد، نعره "} +{"line": "عربده جویی ( عربده جویی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - داد و فریاد و جار و جنجال راه انداختن . 2 - بدخویی، بدمستی "} +{"line": "عربه (عَ ب یا بَ) [ ع . عربة ] (اِ.) 1 - گردونه . 2 - کالسکه "} +{"line": "عربی (عَ رَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - از نژاد عرب . 2 - زبان مردم عرب "} +{"line": "عرج (عَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لنگ شدن، لنگیدن . 2 - (مص .) لنگی "} +{"line": "عرجون (عُ) [ ع . ] (اِ.) چوب خوشة خرما، بیخ خوشة خرما که خمیده و کج است "} +{"line": "عرس (عَ رْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ستون، ستون میان خیمه . 2 - ریسمان . 3 - کُره شتر خردسال "} +{"line": "عرس (عِ رْ) [ ع . ] (اِ.) زن شوهردار و مرد زن دار"} +{"line": "عرس (عُ) [ ع . ] (اِ.) عروسی، غذای عروسی "} +{"line": "عرش (عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تخت، تخت پادشاه . 2 - خیمه، چادر. 3 - سقف، سایبان . 4 - رکن . 5 - آسمان نهم، فلک الافلاک . ج . اعراش . عروش . عرشه "} +{"line": "عرشه (عَ رَ ش ) [ ع . ] (اِ.) جِ عرش . در فارسی ب - ه معنای قسمت بالای کشتی "} +{"line": "عرصات (عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عرصه . کنایه از: رستاخیز و صحرای محشر"} +{"line": "عرصه (عَ ص ) [ ع . عرصة ] (اِ.) 1 - حیاط، فضای خالی جلوی خانه . 2 - میدان . 3 - صحرا. ج . عرصات . ؛ عرصه را به کسی تنگ کردن در فشار و مضیقه قرار دادن . ؛ به عرصه رسیدن کسی الف - بزرگ شدن و از عهدة کارهای خود برآمدن . ب - به ثروت و قدرت رسیدن "} +{"line": "عرض (عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانب، طرف، کرانه . 2 - مال ملت، بیت المال "} +{"line": "عرض (عِ رْ) [ ع . ] (اِ.) آبرو، ناموس "} +{"line": "عرض (عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - متاع، کالا. 2 - نا - خوشی، بیماری . 3 - آن چه که دوام و بقا نداشته باشد. 4 - آن چه که قائم به دیگری است و از خود وجود مستقلی ندارد"} +{"line": "عرض (عَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آشکار کردن، نشان دادن . 2 - (اِمص .) بیان مطلب یا درخواستی با فروتنی و ادب . 3 - پهنا. 4 - مدت، زمان "} +{"line": "عرضه (عَ ض ) [ ع . عرضة ] 1 - (مص م .) به نمایش گذاشتن . 2 - (اِمص .) نمایش، ارائه "} +{"line": "عرضه (عُ ض ) [ ع . عرضة ] (اِ.) 1 - همت، لیاقت . 2 - طاقت، توانایی "} +{"line": "عرضگاه (عَ رَ یا رْ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محل سان دیدن و گرد آمدن لشکر"} +{"line": "عرضی (عَ رَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به عَرَض "} +{"line": "عرعر (عَ رْ عَ) (اِ.) درختی است بلند و تناور با برگ های بزرگ و برگچه های بسیار"} +{"line": "عرعر ( عرعر .) (اِصت .) بانگ خر، صدای الاغ "} +{"line": "عرف (عُ رْ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خوی، عادت . 2 - آن چه که در بین مردم پسندیده و متداول است . 3 - (اِمص .) نیکویی، بخشش "} +{"line": "عرفا (عُ رَ) [ ع . عرفاء ] (اِ.) ج ِ عریف . مردان دانا و آگاه "} +{"line": "عرفات (عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جای توقف حجاج در روز نهم ذی الحجه در نزدیکی مکه "} +{"line": "عرفان (عِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شناختن . 2 - (اِ مص .) خداشناسی "} +{"line": "عرفاً (عُ فَ نْ) [ ع . ] (ق .)از روی عرف، براساس رسم "} +{"line": "عرفه (عَ رَ فِ) [ ع . عرفة ] (اِ.) روز نهم ذی الحجه که حجاج در نزدیکی مکه توقف می کنند و بعضی از مراسم حج را به جا می آورند"} +{"line": "عرق (عِ رْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رگ . 2 - اصل، ریشه . ج . اعراق و عروق "} +{"line": "عرق (عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مایعی که از تقطیر جوشاندة برخی ازگیاهان مانند بیدمشک، کاسنی و ... به دست می آید. 2 - نوشابة الکل دار که از تقطیر کشمش، انگور و... به دست می آید. 3 - مایعی مرکب از: آب، نمک، اوره و... که از غده های زیرپوستی ترشح می شود. ؛ عرق کسی را در آوردن کنایه از: کسی را خسته و فرسوده کردن "} +{"line": "عرق جوش ( عرق جوش .) [ ع - فا. ] (اِمر.) جوش های ریزی که در اثر عرق زیاد روی پوست ایجاد می شود"} +{"line": "عرق خوری ( عرق خوری . خُ) [ ع - فا. ] (حامص .) می خواری، می گساری، نوشیدن نوشابه های الکلی "} +{"line": "عرق گز ( عرق گز . گَ) (اِمر.) نک عرق جوش "} +{"line": "عرق گیر ( عرق گیر .) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - زیرپیراهن . 2 - دستمال "} +{"line": "عرقه (عَ قِ) (ص .) (عا.) نک ارقه "} +{"line": "عرقوب (عُ) [ ع . ] (اِ.) عصب ضخیم بالای پاشنة پا؛ ج . عراقیب "} +{"line": "عرقچین ( عرقچین .) [ ع - فا. ] (اِ.) نوعی کلاه ساده از پارچة نازک که در زیر کلاه یا عمامه بر سر گذارند"} +{"line": "عرم (عَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عرمه ؛ سدها، بندها. باران های شدید"} +{"line": "عرمه (عَ رْ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تودة ریگ . 2 - جای گرد آمدن ریگ "} +{"line": "عرن (عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) ترکیدگی دست و پای ستور"} +{"line": "عرنین (عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بینی، استخوان پشت بینی . 2 - اول هر چیزی . 3 - سردار، بزرگ قوم "} +{"line": "عروج (عُ) [ ع . ] (مص ل .)بالا رفتن، به بلندی بر شدن "} +{"line": "عروج ( عروج .) [ ع . ] (اِمص .) لنگی، اعرجی "} +{"line": "عروس (عَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) زنِ تازه شوهر کرده . ج . عرائس . 2 - در فارسی : زنِ پسر. 3 - (ص .) بهترین، زیباترین . ؛ عروس هزار داماد کنایه از: دنیا و بی وفایی آن "} +{"line": "عروسک (عَ سَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) 1 - بازیچه ای به شکل انسان (یا حیوان ) جهت سرگرمی و بازی کودکان . 2 - مجازاً: دختر یا زنی زیبا و بسیار ظریف . ؛ عروسک گردانی نمایش های عروسکی که در آن عروسک ها را به وسیلة نخ هایی به حرکت درمی آورند. ؛ عروسک خیمه شب بازی کنایه از: شخص بی اراده که گوش به فرمان دیگران دارد"} +{"line": "عروسی (عَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - جشنی که به هنگام ازدواج برپا کنند. 2 - همسری دختر یا زنی با مرد"} +{"line": "عروض (عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دانش شناخت وزن شعر و تغییرات آن . 2 - جزو آخر از مصراع اول هر بیت "} +{"line": "عروضی ( عروضی .) [ ع . ] (ص نسب .) عالمِ علم عروض "} +{"line": "عروق (عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عرق - رگ ها. 2 - ریشه ها"} +{"line": "عروه (عُ رْ وِ) [ ع . عروة ] (اِ.) 1 - مال نفیس . 2 - آن چه که بشود به آن امید داشت و اطمینان کرد. 3 - دستآویز. 4 - دستة کوزه "} +{"line": "عری (عَ را) [ ع . ] (اِ.) باد سرد"} +{"line": "عری (عُ) [ ع . ] (اِمص .) برهنگی "} +{"line": "عریان (عُ) [ ع . ] (ص .) لخت، برهنه "} +{"line": "عریس (عَ) [ ع . ] (اِ.) عروس "} +{"line": "عریش (عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کجاوه، هودج . 2 - کلبه، کومه . 3 - چفت انگور"} +{"line": "عریض (عَ) [ ع . ] (ص .) پهن، پهناور"} +{"line": "عریضه (عَ ض ) [ ع . عریضة ] (اِ.) 1 - (ص .) مؤنث عریض . 2 - عرض حال، نامه یا در - خواستی که کسی به شخص بالاتراز خود می نویسد"} +{"line": "عریف (عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - شناسنده، عارف . 2 - کارگزار قوم . ج . عرفاء"} +{"line": "عرین (عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بیشه، انبوه درخت . 2 - جایگاه شیر و گرگ و کفتار"} +{"line": "عریکه (عَ کَ یا کِ) [ ع . عریکة ] (اِ.) خلق و خوی "} +{"line": "عز (عِ زّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ارجمند شدن، عزیز شدن . 2 - (اِمص .) ارجمندی "} +{"line": "عزا (عَ) [ ع . عزاء ] 1 - (مص ل .) شکیبایی کردن . 2 - (اِمص .) صبر و شکیبایی، شکیبایی در مصیبت . 3 - سوگواری . 4 - (اِ.) در فارسی به معنای سوگ، ماتم "} +{"line": "عزا گرفتن (عَ . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - برگزاری مراسم سوگواری . 2 - (عا.) به شدت غمگین بودن، غصه دار بودن "} +{"line": "عزازیل (عَ) [ عبر - ع . ] (اِ.) طبق روایات، یکی از سه فرشته (هاروت، ماروت، عزازیل ) که خدا آنان را به کرة زمین فرستاد تا مانند آدمیان زندگی کنند و از محرمات بپرهیزند والا تنبیه شوند. عزازیل پس از چندی چون دانست که از عهدة این امتحان برآمدن مشکل است اظهار عجز نمود و معاف شد، ولی دو تن دیگر به مأموریت خود ادامه دادند و فریب زنی را خوردند، شراب نوشیدند و به پادافره این کردار در چاه بابل معلق شدند و تا روز رستاخیز بدین حال خواهند ماند"} +{"line": "عزایم (عَ یِ) [ ع . عزائم ] (اِ.) ج . عزیمه - ارادة ثابت و محکم . 2 - افسون ها و دعاهایی که بر بیماران برای شفا یافتن می خوانند"} +{"line": "عزب (عَ زَ) [ ع . ] (ص .) مرد یا زن تنها و مجرّد. ج . عزاب "} +{"line": "عزب خانه ( عزب خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - خانه - ای که چند مرد مجرد در آن زندگی می کنند. 2 - جایی که مردها با زن ها رابطة نامشروع برقرار می کنند"} +{"line": "عزت (عِ زَّ) [ ع . عزة ] 1 - (مص ل .) سربلند شدن، گرامی شدن . 2 - (اِمص .) سربلندی، سرافرازی "} +{"line": "عزراییل (ع ) [ معر. ] (اِ.) ملقب به ملک الموت فرشتة مرگ و یکی از چهار ملک مقرب نزد مسلمانان . ؛ عزراییل را جواب کردن کنایه از: بیمار بدحالی که رو به بهبودی رفته باشد"} +{"line": "عزل (عَ زْ) [ ع . ] (مص م .) برکنار کردن، از کار بازداشتن "} +{"line": "عزلت (عُ زْ لَ) [ ع . ] (اِمص .) گوشه نشینی "} +{"line": "عزم (عَ زْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)قصد چیزی کردن، دل بر چیزی نهادن . 2 - (اِمص .) اراده، قصد"} +{"line": "عزوبت (عُ بَ) [ ع . عزوبة ] (اِمص .) مجردی، بی همسری "} +{"line": "عزی (عُ زّا) [ ع . ] (اِ.) یکی از دو بت معروف طایفة قریش (عرب ) در عهد جاهلیت و دیگری «لات » نام داشته و اعراب بت پرست آن ها را دختران خدا می دانستند"} +{"line": "عزیز (عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرامی، محبوب . 2 - ارجمند، بزرگوار. 3 - کمیاب، نادر"} +{"line": "عزیزدردانه ( عزیزدردانه . دُ نِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) مورد علاقه و توجه بسیار پدر و مادر و خویشاوندان، عزیز کرده "} +{"line": "عزیمت (عَ مَ) [ ع . عزیمة ] 1 - (مص ل .) قصد کردن . 2 - در فارسی به معنای سفر کردن، حرکت کردن "} +{"line": "عزیمت کردن ( عزیمت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - قصد کردن . 2 - حرکت کردن "} +{"line": "عساکر (عَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عسکر؛ لشکرها"} +{"line": "عسجد (عَ سْ جَ) [ ع . ] (اِ.) زر، گوهر"} +{"line": "عسر (عُ سْ) [ ع . ] (اِمص .)1 - سختی، دشواری . 2 - تنگدستی، فقر"} +{"line": "عسرت (عُ سْ رَ) [ ع . عسرة ] (اِمص .) 1 - تنگی، سختی . 2 - تنگدستی، بی چیزی "} +{"line": "عسس (عَ سَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عاس ؛ شبگردان، پاسبانان . ؛ عسس مرا بگیر کردن کنایه از: با رفتارهای عمدی، خود را لو دادن و گرفتار کردن "} +{"line": "عسعس (عَ سْ عَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تیره و تاریک شدن . 2 - (اِ.) گرگ "} +{"line": "عسل (عَ سَ) [ ع . ] (اِ.) مایع کم و بیش غلیظ و شربتی شکل و شیرینی که زنبوران عسل بر اثر جمع آوری نوش گل ها در کندو و به منظور تغذیة افراد کندو تهیه کنند. ؛ عسل مصفی عسلی که مومش را گرفته و تصفیه کرده باشند. ؛ عسل خربزه با هم نمی سازند کنایه از: عدم سازش و موافقت "} +{"line": "عسلی (عَ سَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - به رنگ عسل . 2 - پارچة زردی که یهودی ها برای مشخص بودن از مسلمانان بر شانة لباس خود می دوختند. 3 - میز کوچک "} +{"line": "عسکر (عَ کَ) [ ع . ] (اِ.) لشکر، سپاه ؛ ج . عساکر"} +{"line": "عسکری (عَ کَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به عسکر؛ لشکری، سپاهی "} +{"line": "عسکری ( عسکری .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به عسکر مکرم از شهرهای قدیم خوزستان . 2 - (اِ.) در فارسی نوعی انگور"} +{"line": "عسیر (عَ) [ ع . ] (ص .) سخت، دشوار"} +{"line": "عشا (عَ) [ ع . عشاء ] (اِ.) شام، غذای شب "} +{"line": "عشا (عِ) [ ع . عشاء ] (اِ.) اول شب، شامگاه . ؛ عشا ی ربانی دعا یا نماز ویژه مسیحیان "} +{"line": "عشاق (عُ شّ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ عاشق .1 - شیفتگان . 2 - یکی از دوازده مقام موسیقی ایرانی "} +{"line": "عشاوت (عَ وَ) [ ع . عشاوة ] (اِمص .) 1 - تیرگی چشم، ضعف بینایی . 2 - شبکوری "} +{"line": "عشایر (عَ یِ) [ ع . عشائر ] (اِ.) جِ عشیره ؛ قبایل، طوایف "} +{"line": "عشب (عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گیاه، گیاه تر؛ ج . اعشاب . 2 - یونجة وحشی "} +{"line": "عشر (عُ) [ ع . ] (اِ.) یک دهم، یک دهم چیزی "} +{"line": "عشر (عَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) عدد ده . 2 - (اِ.) هر ده آیه از قرآن مجید"} +{"line": "عشرت (عِ رَ) [ ع . عشرة ] (مص ل .) 1 - معاشرت کردن . 2 - خوشگذرانی، کامرانی "} +{"line": "عشرین (عِ) [ ع . ] (اِ.) بیست (20)"} +{"line": "عشق (عِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به شدت دوست داشتن . 2 - (اِمص .) شیفتگی، دلدادگی . 3 - لذت، کیف . ؛ عشق افلاطونی عشقی که با گرایش های جنسی همراه نیست "} +{"line": "عشق باختن ( عشق باختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عشق ورزیدن، دوستی کردن "} +{"line": "عشقبازی ( عشقبازی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - اظهار محبت عاشقانه، عشق ورزی . 2 - رابطة جنسی، معاشقه "} +{"line": "عشقه (عَ شَ قِ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی است بالا - رونده با برگ های درشت و ساقه های نازک . میوة عشقه دارای اثر مسهلی است ولی خالی از سمیت نیست "} +{"line": "عشوا (عَ) [ ع . عشواء ] (ص .) مؤنث اعشی - شب کور. 2 - ماده شتری که جلوی خود را نبیند"} +{"line": "عشوه (عِ وِ) [ ع . عشوة ] (اِ.) 1 - کار پوشیده و پنهان . 2 - ناز، کرشمه "} +{"line": "عشوه خریدن ( عشوه خریدن . خَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فریب خوردن "} +{"line": "عشوه خواندن ( عشوه خواندن . خا دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سخن فریبنده گفتن "} +{"line": "عشوه خیز ( عشوه خیز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) فریبکار"} +{"line": "عشوه دادن ( عشوه دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - فریب دادن، گمراه کردن . 2 - فن آموختن، رمز آموختن "} +{"line": "عشیر (عَ) [ ع . ] (ص . اِ.)1 - خویش . 2 - دوست، معاشر. 3 - شوی زن . ج . عشراء"} +{"line": "عشیره (عَ رِ) [ ع . عَشیرَة ] (اِ.) قبیله، خویشان و نزدیکان "} +{"line": "عشیق (عَ) [ ع . ] (ص .) عاشق "} +{"line": "عشیه (عَ یَ) [ ع . عشیة ] (اِ.) آخر روز، غروب "} +{"line": "عصا (عَ) [ ع . ] (اِ.) چوبدستی، دستواره . ؛ عصا قورت دادن کنایه از: بسیار جدی و خشک بودن، نرمش نداشتن . ؛ عصا ی دست کسی بودن کنایه از: تکیه گاه کسی بودن، نگه دار و مددکار کسی بودن "} +{"line": "عصابه (عَ ب) [ ع . عصابة ] (اِ.) 1 - عمامه، دستار. 2 - گروه مردم "} +{"line": "عصار (عَ صّ) [ ع . ] (ص .) کسی که از دانه های روغنی روغن می گیرد"} +{"line": "عصاره (عُ رِ) [ ع . عصارة ] (اِ.) شیره، چکیده، فشرده "} +{"line": "عصاری (عَ صّ) [ ع - فا. ] (حامص .) روغن - گیری "} +{"line": "عصام (عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بند (مشک و جز آن ). 2 - دسته (کوزه، دلو)"} +{"line": "عصب (عَ صَ) [ ع . ] (اِ.) پی، رشته های سفید رنگ متصل به مغز که حس و حرکت توسط آن ها صورت می گیرد"} +{"line": "عصبانی (عَ صَ) [ ع . ] (ص نسب .) خشمگین "} +{"line": "عصبت (عُ صْ بَ) [ ع . عصبة ] (اِ.) جمعیت، جماعت "} +{"line": "عصبه (عَ صَ بَ یا ب) [ ع . عصبة ] (اِ.) خویشاوندان شخص از سوی پدر"} +{"line": "عصبی (عَ صَ)(ص نسب .)1 - مربوط به عصب و سیستم اعصاب . 2 - عصبانی . 3 - عصبی - مزاج "} +{"line": "عصبیت (عَ صَ یَّ) [ ع . عصبیة ] (مص جع .) تعصب "} +{"line": "عصر (عَ صْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - غروب . 2 - روزگار، زمان، دوره . 3 - هر یک از تقسیمات یک دوره از تاریخ تمدن . 4 - سورة صدوسوم از قرآن کریم دارای سه آیه "} +{"line": "عصر ( عصر .) [ ع . ] (مص م .) فشردن، گرفتن آب میوه و جز آن "} +{"line": "عصرانه (عَ نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) غذایی که هنگام عصر خورند"} +{"line": "عصعص (عُ عُ) [ ع . ] (اِ.) دنبالچه ؛ ج . عصاعص "} +{"line": "عصفور (عُ) [ ع . ] (اِ.) گنجشک . ج . عصافیر"} +{"line": "عصمت (عِ صْ مَ) [ ع . عصمة ] 1 - (اِمص .) پاک دامنی، نگاهداری نفس از گناه و خطا. 2 - (اِ.) فرشتة اجتناب از گناه "} +{"line": "عصیان (عِ صْ) [ ع . ] (اِمص .) نافرمانی، سر - پیچی "} +{"line": "عصیب (عَ ص ) [ ع . ] (اِ.) نوعی خوراکی درست شده از روده گوسفند که آن را از دل و جگر انباشته باشند"} +{"line": "عصیده (عَ دَ یا د) [ ع . عصیدة ] (اِ.) نوعی حلوا که از آرد و روغن تهیه کنند؛ ج . عصائد (عصاید)"} +{"line": "عصیر (عَ) [ ع . ] (اِ.) شیره و چکیدة چیزی "} +{"line": "عض (عَ ضّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گزیدن، به دندان گرفتن . 2 - (اِ.) سختی روزگار"} +{"line": "عض (عِ ضّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بدخو، زشت . 2 - فصیح، سخنور"} +{"line": "عضاده (عِ دَ یا د) [ ع . عضاده ] (اِ.) 1 - جانب هر چیز. 2 - ناحیه . 3 - هر یک از دو چوب که در دو جانب در نصب کنند. 4 - معاون، یاور. 5 - قطعه ای است مستطیلی که بر پشت اسطرلاب الصاق شده و آن را به جهت احکام به گردش درآورند. 5 - خط کشی است از چوب یا فنر که می تواند دور یکی از نقاط خود بچرخد و قطعه دیگر آن در حول صفحة مدرجی دوران کند"} +{"line": "عضاه (عِ) [ ع . ] (اِ.) هر درخت بزرگ خاردار"} +{"line": "عضبا (عَ ضْ) [ ع . عضباء ] (اِ.) 1 - ماده شتری که گوشش شکافته باشد. 2 - لقب ناقة حضرت رسول (ص )"} +{"line": "عضد (عَ ضُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) بازو. 2 - کنایه از: یار و یاور"} +{"line": "عضلات (عَ ضُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عضله ؛ ماهیچه ها"} +{"line": "عضلانی (عَ ضُ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به عضله . 2 - ماهیچه دار"} +{"line": "عضله (عَ ضُ لَ یا لِ) [ ع . عضلة ] (اِ.) ماهیچه "} +{"line": "عضو (عُ ضْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندام، هر یک از اجزای بدن . 2 - یک فرد از جماعت . ج . اعضاء"} +{"line": "عضویت (عُ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) عضو بودن، کارمند شدن "} +{"line": "عطا (عَ) [ ع . عطاء ] 1 - (مص م .) بخشیدن . 2 - (اِمص .) بخشش، دهش . 3 - (اِ.) آن چه که بخشیده شود؛ ج . عطیه "} +{"line": "عطار (عَ طّ) [ ع . ] (ص .) 1 - عطرفروش . 2 - داروفروش "} +{"line": "عطارد (عُ رُ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تیر؛ کوچک ترین سیارة منظومه شمسی و نزدیک ترین سیاره به خورشید. 2 - در اساطیر یونان، رب النّوع نویسندگی . 3 - در ادب فارسی دبیر فلک است "} +{"line": "عطالت (عَ لَ) [ ع . عطالة ] (اِمص .) بیکاری "} +{"line": "عطایا (عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عطیه ؛ بخشش ها، هدیه ها"} +{"line": "عطب (عَ طَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هلاک شدن . 2 - (اِمص .) هلاک، تباهی "} +{"line": "عطب (عَ یا عُ طُ) [ ع . ] (اِ.) پنبه "} +{"line": "عطر (عِ یا عَ طْ) [ ع . ] (اِ.) بوی خوش "} +{"line": "عطرآگین ( عطرآگین .) [ ع - فا. ] (ص مر.) دارای بوی خوش "} +{"line": "عطربیز (عَ طْ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن چه که بوی خوش می پراکند"} +{"line": "عطسه (عَ طْ س ) [ ع . عطسة ] (اِ.) اشنوسه ؛ هوایی که بر اثر سرماخوردگی یا هر نوع تحریک بینی به شدت و با سر و صدا از بینی خارج می شود"} +{"line": "عطش (عَ طَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تشنه شدن . 2 - (اِمص .) تشنگی "} +{"line": "عطشان (عَ طْ) [ ع . ] (ص .) 1 - تشنه . 2 - مشتاق، آرزومند"} +{"line": "عطف (عَ طْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مایل شدن به چیزی . 2 - کلمه ای را به وسیلة حرف ربط به کلمة قبلی ربط دادن . 3 - شیرازة کتاب "} +{"line": "عطف (عِ طْ) [ ع . ] (اِ.) جانب، پهلو، کرانه "} +{"line": "عطفه (عَ طَ فَ) [ ع . عطفة ] (اِ.) گیاهی است بی شاخ و برگ که بر درخت می پیچد"} +{"line": "عطفه (عَ طْ فِ یا فَ) [ ع . عطفة ] (اِ.) مهره ای جادویی برای افسون کردن مرد تا پای بند زن خود باشد"} +{"line": "عطل (عَ طِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی پیرایه . 2 - بیکار. ؛ حروف عطل حروف بی نقطه "} +{"line": "عطل (عَ طْ یا طَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بی پیرایه گردیدن (زن ). 2 - بی مال گردیدن . 3 - بی ادب گردیدن . 4 - بیکار ماندن "} +{"line": "عطلت (عُ طْ لَ) [ ع . عطلة ] (اِمص .) 1 - بیکاری . 2 - بی پیرایگی زن "} +{"line": "عطن (عَ طَ) [ ع . ] (اِ.) خوابگاه چهارپایان در نزدیکی آب "} +{"line": "عطوف (عَ) [ ع . ] (ص .) مهربان، مشفق "} +{"line": "عطوفت (عُ فَ) (اِمص .) مأخوذ از عربی . مهربانی، محبت "} +{"line": "عظام (عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عَظْم ؛ استخوان ها"} +{"line": "عظام (عِ) [ ع . ] (ص .) جِ عظیم ؛ بزرگان "} +{"line": "عظت (عِ ظَ) [ ع . عظة ] 1 - (مص م .) نصیحت کردن . 2 - (اِ.) نصیحت "} +{"line": "عظم (عَ ظْ) [ ع . ] (اِ.) استخوان . ج . عظام "} +{"line": "عظم (عِ ظَ) [ ع . ] (اِمص .) عظمت، بزرگی قد و مقام "} +{"line": "عظما (عُ ظَ) [ ع . عظماء ] (ص .) جِ عظیم ؛ بزرگان "} +{"line": "عظمت (عَ ظَ یا ظِ) [ ع . عظمة ] (اِمص .) 1 - بزرگی، بزرگواری . 2 - کبر، نخوت "} +{"line": "عظمت فروختن ( عظمت فروختن . فُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تکبر نمودن، به خود بالیدن "} +{"line": "عظمی (عُ ظْ ما) (ص .) مؤنث اعظم ؛بزرگ تر"} +{"line": "عظیم (عَ) [ ع . ] (ص .)1 - بزرگ . 2 - والا، بلند - قدر. 3 - فراوان، بسیار"} +{"line": "عفات (عُ) [ ع . عفاة ] (ص .)جِ عافی - آمرزنده، درگذرنده . 2 - مهمان، خواهندة روزی "} +{"line": "عفار (عَ) [ ع . ] (اِ.)1 - نام درختی است که چوبش بسیار قابل اشتعال است . 2 - نان بدون نانخورش "} +{"line": "عفاریت (عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عفریت "} +{"line": "عفاف (عِ یا عَ) [ ع . عفة ] (اِمص .) پاکدامنی، ترک شهوت "} +{"line": "عفت (عِ فّ) [ ع . ] (اِمص .) احتراز از محرمات خصوصاً از شهوات . پاکدامنی، پرهیزگاری، پارسایی "} +{"line": "عفج (عَ) (ص .) خراب، تباه "} +{"line": "عفج (عِ) [ ع . ] (اِ.) روده ای که طعام از معده در آن داخل گردد؛ ج . اعفاج "} +{"line": "عفریت (عِ) [ ع . ] (اِ.) موجود زشت و ترسناک، دیو، غول . ج . عفاریت "} +{"line": "عفریته (عِ تِ) [ ع . عفریتة ] (اِ.) مؤنث عفریت "} +{"line": "عفص (عَ فِ) [ ع . ] (ص .) 1 - تندمزه، گس . 2 - قابض "} +{"line": "عفن (عَ فِ) [ ع . ] (ص .) بدبو، گندیده "} +{"line": "عفو (عَ فْ وْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بخشودن، گذشت کردن . 2 - (اِمص .) بخشایش، گذشت "} +{"line": "عفونت (عُ نَ) [ ع . عفونة ] 1 - (مص ل .) فاسد شدن، بد طعم و بو شدن . 2 - (اِمص .) بدبویی، گندیدگی "} +{"line": "عفیف (عَ) [ ع . ] (ص .) پرهیزگار، پاکدامن "} +{"line": "عفیفه (عَ فِ) [ ع . عفیفة ] (ص .) مؤنث عفیف ؛ زن پاکدامن "} +{"line": "عق (عُ قّ) (اِ.) تهوع، قی "} +{"line": "عقاب (عِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)کیفر دادن، شکنجه دادن . 2 - (اِمص .) شکنجه، عذاب "} +{"line": "عقاب ( عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پرنده ای است شکاری با جثه ای بزرگ دارای منقاری خمیده، چشم هایی تیزبین و چنگال هایی نیر ومند. 2 - صورت فلکی بزرگی در آسمان استوا و در کهکشان راه شیری به شکل لوزی نسبتاً بزرگی که روشن ترین ستارة آن نَسر طایر نام دارد"} +{"line": "عقابین ( عقابین . بَ یا ب) [ ع . ] (اِ.) 1 - تثنیه عقاب ؛ دو عقاب . 2 - دو قطعه چوب که گناهکار را بر آن می بستند و تازیانه می زدند"} +{"line": "عقار (عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسباب و اثاث خانه . 2 - مِلک و زمین زراعتی . ج . عقارات "} +{"line": "عقار (عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اثاث خانه . 2 - مال برگزیده . 3 - می، شراب "} +{"line": "عقار (عَ قّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - درخت . 2 - گیاهی که برای مداوا به کار رود. 3 - مادة دارویی که به منظور معالجة مرضی تجویز گردد، دوا (مطلقاً)؛ ج . عقاقیر"} +{"line": "عقارب (عَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عقرب - عقرب ها. 2 - شداید. 3 - سخن چینی ها"} +{"line": "عقاقیر (عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عقار؛ داروها، گیاهان دارویی "} +{"line": "عقال (عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند. 2 - رشته ای که مردان عرب دور سر می بندند"} +{"line": "عقاید (عَ یِ) [ ع . عقائد ] (اِ.) جِ عقیده "} +{"line": "عقب (عَ قِ یا قَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پاشنة پا. 2 - فرزند، نسل ؛ ج . اعقاب . 3 - (ق .) در فارسی به معنای پشت سر. 4 - (ص .) دارای فاصلة دورتر یا کمی دورتر. 5 - (عا.) مقعد"} +{"line": "عقب افتاده ( عقب افتاده . اُ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - کسی که در انجام کار یا کسب دانش از دیگران عقب تر باشد. 2 - ناقص، معلول "} +{"line": "عقب مانده ( عقب مانده . د) [ ع - فا. ] (ص مف .) نک عقب افتاده "} +{"line": "عقب نشینی ( عقب نشینی . نِ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - ترک مواضع نظامی در هنگام جنگ . 2 - بازگشتن به عقب تر از جای خود یا دست کشیدن دایم یا موقت از آن چه دشوار یا نپذیرفتنی است "} +{"line": "عقب گرد ( عقب گرد . گَ) [ ع - فا. ] (مص مر.) 1 - برگشت به عقب و آن چنان است که شخص روی پنجة پای چپ نیم دایره به سمت چپ بچرخد و سپس پای راست را به پای چپ بپیوندد. 2 - به قهقرا برگشتن "} +{"line": "عقبدار ( عقبدار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) قسمتی از واحد نظامی که از عقب قوا حرکت می کند و محافظ عقب است ؛ موخرة الجیش "} +{"line": "عقبه (عَ قَ ب) [ ع . عقبة ] (اِ.) 1 - گردنه، راه سخت کوهستانی . 2 - کنایه از: کار سخت و دشوار. ج . عقبات "} +{"line": "عقبه (عُ قْ بَ) [ ع . عقبة ] (اِ.) 1 - نوبت . 2 - باقی - مانده هر چیزی "} +{"line": "عقبول (عُ) [ ع . ] (اِ.)1 - سختی، شدت . 2 - باقی - مانده تب و بیماری، 3 - تب خال . ج . عقابیل "} +{"line": "عقبی (عُ با) [ ع . ] (اِ.) 1 - آخرت، جهان دیگر. 2 - رستاخیز، قیامت "} +{"line": "عقد (عِ) [ ع . ] (اِ.) گردن بند. ج . عقود"} +{"line": "عقد (عُ قَ) [ ع . ] (اِ.) ج . عقده "} +{"line": "عقد (عَ قْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بستن، گره زدن . 2 - عهد و پیمان بستن . 3 - (اِ.) عهد، پیمان "} +{"line": "عقده (عُ د) [ ع . عقدة ] (اِ.) 1 - گره . 2 - حالت سرخوردگی و کینه به علّت دست نیافتن به مطلوب مورد نظر. ؛ عقده دل غم دل، غصة درونی . (عقده گشا ( عقده . گُ)) [ ع - فا. ] (ص فا.) گره گُشا، مشکل گُشا"} +{"line": "عقده گشایی ( عقده گشایی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - مشکل گشایی .2 - ارضاء امیال سرکوب شده "} +{"line": "عقرب (عَ قْ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کژدم ؛ جِ عقارب . 2 - نام صورتی فلکی در نیم کرة جنوبی آسمان و نام هشتمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود، آبان ماه در این برج قرار می گیرد"} +{"line": "عقربه (عَ رَ ب) [ ع - فا. ] (اِ.) هریک از میله - های باریک فلزی که روی صفحة ساعت نصب شده و با آن ها ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه ها را شمارند"} +{"line": "عقعق (عَ عَ) [ ع . ] (اِ.) عکُه، زاغ "} +{"line": "عقل (عَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دریافتن، فهمیدن . 2 - (اِ.) نیروی ادراک . ؛ عقل کل بسیار دانا و خردمند. ؛ عقل سلیم اندیشه و دریافت انسان سالم و طبیعی . ؛ عقل کسی پاره سنگ برداشتن کنایه از: کم عقل و سبک مغز بودن . ؛ عقل مردم در چشمشان است کنایه از: ظاهربینی مردم "} +{"line": "عقل ( عقل .) [ ع . ] (مص م .) بستن، بند کردن، بستن بازو و پای شتر"} +{"line": "عقلا (عُ قَ) [ ع . عقلاء ] (اِ. ص .) جِ عاقل ؛ خردمندان "} +{"line": "عقلانی (عَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب و مربوط به عقل "} +{"line": "عقم (عَ) [ ع . ] (اِمص .) نازایی، سترونی "} +{"line": "عقوبت (عُ بَ) [ ع . عقوبة ] (اِ.) کیفر، شکنجه "} +{"line": "عقود (عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عَقد؛ عهدها، پیمان ها"} +{"line": "عقود (عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عِقد؛ گردن بندها"} +{"line": "عقور (عَ) [ ع . ] (ص .) گزنده، گاز گیرنده "} +{"line": "عقوق (عُ) [ ع . ] (مص م .) نافرمانی کردن، آزردن پدر و مادر"} +{"line": "عقول (عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عقل "} +{"line": "عقوه (عَ وَ) [ ع . عقوة ] (اِ.) 1 - اطراف خانه . 2 - محله "} +{"line": "عقیان (عِ) [ ع . ] (اِ.) طلای خالص "} +{"line": "عقیب (عَ) [ ع . ] (ق .) دنبال، دنباله "} +{"line": "عقیدت (عَ دَ) [ ع . عقیدة ] (اِ.) باور، فکر، آن چه که انسان به آن باور دارد"} +{"line": "عقیده (عَ دَ یا د) [ ع . عقیدة ] (اِ.) نک عقیدت "} +{"line": "عقیق (عَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی سنگ قیمتی به رنگ های گوناگون که نوع بهتر آن سرخ رنگ است "} +{"line": "عقیل (عَ) [ ع . ] (ص .) خردمند، گرامی "} +{"line": "عقیله (عَ لَ) [ ع . عقیلة ] (اِ.) 1 - زانوبند شتر، پای بند. 2 - مانع و گره در کار"} +{"line": "عقیم (عَ) [ ع . ] (ص .) نازا، سترون "} +{"line": "علاء (عَ) [ ع . ] (اِمص .) بزرگی، شرف، بلندی "} +{"line": "علاج (عِ یا عَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درمان کردن . 2 - (اِمص .) درمان، معالجه . 3 - (اِ.) چاره "} +{"line": "علاف (عَ لّ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - علوفه فروش . 2 - برنج فروش . 3 - (عا.) بیکار، باطل "} +{"line": "علافی ( علافی .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) برنج - فروشی، علوفه فروشی . 2 - (عا.) هرزه گردی، بیهودگی، بیکاری "} +{"line": "علاقه (عَ قِ) [ ع . علاقة ] 1 - (مص م .) دوست داشتن . 2 - (اِمص .) دوستی . 3 - پیوند، ارتباط، وابستگی . جِ علائق "} +{"line": "علاقه (عِ قِ) [ ع . علاقة ] (اِ.) 1 - رشته و بندی که چیزی را به آن بیآویزند. 2 - بند کمان و تازیانه . 3 - میوه ای که از درخت آویزان باشد؛ جِ علائق "} +{"line": "علاقه بند ( علاقه بند . بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که از ابریشم رشته و قیطان می بافد"} +{"line": "علالا (عَ) (اِصت .) 1 - بانگ و شور و غوغا، علالوش . 2 - (کن .) سخن پهلودار"} +{"line": "علام (عَ لّ) [ ع . ] (ص .) دانشمند، بسیار دانا"} +{"line": "علامات (عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ علامت "} +{"line": "علامت (عَ مَ) [ ع . علامة ] (اِ.) 1 - نشان، نشانی . 2 - در فارسی به معنای پرچم، درفش . 3 - صلیب مانندی ساخته شده از آهن با تزئینات مخصوص به خود که در محرم هنگام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند"} +{"line": "علامت کش ( علامت کش . کَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)1 - علم - دار، کسی که پرچم را حمل می کند. 2 - کسی که در محرم علم را بر دوش گرفته پیشاپیش دسته حرکت می کند"} +{"line": "علامه (عَ لّ مِ) [ ع - علامة ] (ص .) دانشمند، بسیار دانا"} +{"line": "علان (عَ لّ) [ ع . ] (ص .) نادان، احمق "} +{"line": "علانیه (عَ یِ) [ ع . علانیة ] 1 - (مص ل .) ظاهر شدن، آشکار گشتن . 2 - (اِ.) آشکار، ظاهر"} +{"line": "علاوه (عِ یا عَ وِ) [ ع . علاوة ] (اِ.) سرباری، مازاد، اضافه "} +{"line": "علاوه کردن ( علاوه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) اضافه کردن، افزودن "} +{"line": "علایق (عَ یِ) [ ع . علائق ] جِ علاقه ؛ دلبستگی ها"} +{"line": "علایم (عَ یِ) [ ع - علائم . ] (اِ.) جِ علامت ؛ نشانه ها"} +{"line": "علت (عِ لَّ) [ ع . علة ] (اِ.) 1 - بیماری، ناخوشی . 2 - سبب، انگیزه . 3 - عذر، بهانه . ج . علل "} +{"line": "علت آوردن ( علت آوردن . وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - عذر خواستن . 2 - کاهلی کردن "} +{"line": "علجوم (عُ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قورباغة نر. 2 - مرغی است سفید رنگ "} +{"line": "علف (عَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گیاه . 2 - گیاه سبز، خوراک چهارپایان . ج . علوفه . ؛ علف زیر پای کسی سبز شدن کنایه از: انتظار طولانی و بیهوده کشیدن . ؛ علف خرس کنایه از: هرچیز مفت و بی ارزش "} +{"line": "علف خرس ( علف خرس خِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) گیاهی است خاردار، بوتة آن بزرگ و دارای برگ های بریده "} +{"line": "علف چر ( علف چر . چَ) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) علف - خوار. 2 - (اِ.) مقداری علف که جهت دسته ای از ستور صرف شود. 3 - مرتع "} +{"line": "علفزار ( علفزار .) [ ع - فا. ] (اِمر.) زمینی که بر آن علف های خودرو روییده است "} +{"line": "علفه (عَ لَ فَ یا فِ) [ ع . علفة ] (اِ.) 1 - آن چه که ستور آن را بخورد، گیاه . 2 - آن چه پادشاهان برای پذیرایی سفرا و لوازم نگاه - داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند. 3 - مالیاتی که برای تهیة خوراک عمال حکومت وصول می شد (تیموریان و صفویان )"} +{"line": "علق (عِ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چیز گران بها. 2 - جامة نفیس "} +{"line": "علق (عَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خون، خون بسته شده . 2 - مقداری گِل که به دست بچسبد. 3 - زالو"} +{"line": "علقم (عَ قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حنظل . 2 - هر چیز تلخ "} +{"line": "علقه (عُ لْ قَ) [ ع . علقة ] (اِ.) 1 - عشق، دلبستگی . 2 - گرانمایه از هر چیزی .3 - آن مقدار از علوفه که غذای یک روزة شتر باشد"} +{"line": "علقه مضغه (عَ لَ قِ. مِ غَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خون بسته شده . 2 - (ص .) در فارسی ؛ شخص پست و حقیری که خودنمایی می کند"} +{"line": "علل (ع لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ علت ؛ سبب ها"} +{"line": "علم (ع ِ لْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دانستن . 2 - یقین داشتن . 3 - (اِمص .) دانش، آگاهی . ج . علوم "} +{"line": "علم (عَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشانه، نشان . 2 - پرچم، رایت . 3 - بزرگ و مهتر قوم . 4 - نامی، مشهور. 5 - نقش ونگار جامه . 6 - صلیب مانندی از فلز با تزئینات خاص که ماه محرم هنگام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند"} +{"line": "علم افکندن ( علم افکندن . اَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: تسلیم شدن، شکست خوردن "} +{"line": "علم شدن (عَ لَ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مشهور شدن، سرشناس شدن "} +{"line": "علم شنگه ( علم شنگه . شَ نْ گِ) (اِ.) (عا.) = اَلَم شنگه : هیاهو، داد و فریاد"} +{"line": "علم نو کردن ( علم نو کردن . نُ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دوباره نیرو گرفتن "} +{"line": "علم کردن ( علم کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - برپا کردن، برافراشتن . 2 - آماده کردن، تهیه کردن . 3 - از سر و ته لباس زدن "} +{"line": "علماء (عُ لَ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ علیم ؛ دانایان، دانشمندان "} +{"line": "علن (عَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آشکار کردن، پیدا کردن . 2 - (مص ل .) آشکار گردیدن "} +{"line": "علن (عَ لِ) [ ع . ] (ص .) آشکار، هویدا"} +{"line": "علناً (عَ لَ نَنْ) [ ع . ] (ق .) به طور آشکارا، هویدا"} +{"line": "علنی (عَ لَ) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) آشکارا، هویدا. 2 - (ق .) به طور آشکارا"} +{"line": "عله (ع لُِ) [ ع . علة ] (اِ.) نک علت . ؛حروف عله الف، واو، یا ء"} +{"line": "علو (عِ یا عَ یا عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بلندترین و بهترین چیز. 2 - جای بلند، بالا"} +{"line": "علو (عُ لُ وّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بالا رفتن . 2 - بلند قدر شدن، مرتبه یافتن . 3 - (اِمص .) بزرگی، بلندی قدر"} +{"line": "علوفه (عُ فِ) [ ع . علوفة ] (اِ.) خوراک چهار - پایان "} +{"line": "علوم (عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ علم . 2 - مجموعة علم های تجربی "} +{"line": "علوی (عَ لَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به امام علی (ع )، کسانی که از اولاد امام علی (ع ) باشند"} +{"line": "علوی (عُ یا عِ لْ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) بالایی، از عالم بالا"} +{"line": "علک خاییدن ( علک . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سقز جویدن . 2 - کنایه از: بیهوده گفتن "} +{"line": "علک (عِ) [ ع . ] (اِ.) سقز، هر صمغی که در دهان بجوند"} +{"line": "علک خا ( علک خا .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که علک می جَوَد. 2 - کنایه از: بیهوده گو"} +{"line": "علی (عُ لا) [ ع . ] (اِ.) شرف، رفعت، بزرگواری "} +{"line": "علی (عَ یّ) [ ع . ] (ص .) شریف، بزرگوار"} +{"line": "علی البدل (عَ لَ لْ بَ دَ) [ ازع . ] (ص مر.) کسی که در کمیته یا هیأتی جانشین دیگری گردد، جانشین "} +{"line": "علی الحساب (عَ لَ لْ. حِ) [ ازع . ] (ق مر.) به صورت بخشی از پرداخت یا دریافت بدهی، مزد و مانند"} +{"line": "علی الخصوص ( علی الخصوص . خُ) [ ازع . ] (ق مر.) به ویژه، مخصوصاً"} +{"line": "علی الدوام (عَ لَ. دَُ) [ ازع . ] (ق مر.) همیشه، پیوسته "} +{"line": "علی السویه ( علی السویه . سَُ یَ) [ ازع . ] (ق مر.) 1 - مساوی، برابر. 2 - بی تفاوت "} +{"line": "علی الطلوع (عَ لَ لْ طُ) (ق .) برگرفته شده از عربی : سپیده دم "} +{"line": "علی الظاهر ( علی الظاهر . هِ) [ ازع . ] (ق مر.) برحسب ظاهر، به صورت "} +{"line": "علی القاعده ( علی القاعده . عِ د) [ ع . ] (ق مر.) بر - حسب ماعِده "} +{"line": "علی الله ( علی الله . لا) (ق مر.) گرفته شده از عربی به معنای 1 - پناه بر خدا، توکل به خدا. 2 - (عا.) هرچه باداباد"} +{"line": "علی اللهی ( علی اللهی .) (اِ.) فرقه ای که خدا را با نام علی خواند"} +{"line": "علی ای حال (عَ لا اَ یِّ) [ ع . ] (ق مر.) به هر حال، به هر تقدیر"} +{"line": "علی حده (عَ لا. حِ دَ) (ق مر.) گرفته شده از عربی به معنای جداگانه "} +{"line": "علی رغم ( علی رغم . رَ) (ق مر.) گرفته شده از عربی به معنای برخلاف، به ناخواست "} +{"line": "علی هذا (عَ لا ها) [ ع . ] (ق مر.) از آن رو، بنابراین "} +{"line": "علیا ( علیا .) [ ع . ] (ص تف .) مؤنث اعلی - بلندتر، بالاتر. 2 - هر جای بلند و مرتفع "} +{"line": "علیا (عُ لْ) [ ع . ] 1 - (ص .) جای بلند. 2 - (اِ.) آسمان . 3 - سر کوه "} +{"line": "علیامخدره (عُ مُ خَ دَّ رِ) [ ع . ] (اِ.) زن والامقام "} +{"line": "علیت (عِ یَّ) [ ع . علیة ] (مص جع .) علت بودن "} +{"line": "علیق (عَ لِ) [ ع . ] (اِ.) خوراک چهارپایان "} +{"line": "علیل (عَ) [ ع . ] (ص .) مریض، بیمار"} +{"line": "علیم (عَ) [ ع . ] (ص .) دانا، آگاه "} +{"line": "علیه (عَ لَ هِ) [ ع . ] (حر اض . و ضم .) 1 - بر او. 2 - در فارسی به معنای ضد او، به زیان او"} +{"line": "علیه (عَ لِ یَّ) [ ع . علیة ] (ص .) مؤنث علی ؛ بلند مرتبه، ارجمند، از اهل رفعت و شرف "} +{"line": "علیون (عِ لِّ ی ّ ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ عِلّیُ - بلندی - ها. 2 - عالی ترین درجات بهشت . 3 - ملکوت اعلی "} +{"line": "علیک السلام (عَ لَ یا لِ کِ یا کَ سَّ) [ ع . ] (شب جم .) در پاسخ به سلام کسی گفته می شود: درود بر تو باد"} +{"line": "علیین (عِ لّ یّ) [ ع . ] (اِ. ص .) نک علیون "} +{"line": "عماء (عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابر مرتفع . 2 - ابر باران - ریز. 3 - (تص .) مرتبت احدیت (تعاریفات، دکتر غنی، تاریخ تصوف 651)"} +{"line": "عماد (عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تکیه گاه . 2 - بنای بلند"} +{"line": "عمار (عَ مّ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد با ایمان . 2 - بردبار، باوقار"} +{"line": "عمارات (عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عمارت "} +{"line": "عمارت (عِ رَ) [ ع . عمارة ] 1 - (مص م .) بنا کردن، آباد کردن . 2 - (اِمص .) آبادانی، تعمیر. 3 - (اِ.) ساختمان . ج . عمارات "} +{"line": "عماری (عَ) [ ع . عَمّاریة ] (اِ.) کجاوه، محمل، هودج "} +{"line": "عمال (عُ مّ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ عامل ؛ کارگزاران، گماشتگان "} +{"line": "عمامه (عِ مِ) [ ع . عمامة ] (اِ.) دستار، پارچه ای دراز که دور سر پیچند"} +{"line": "عمان (عَ مّ) [ ع - فا. ] (اِ.) عموها"} +{"line": "عمایت (عَ یَ) [ ع . عمایة و عماءة ] (اِمص .) 1 - گمراهی . 2 - لجاج، ستیهندگی "} +{"line": "عمد (عَ مَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی قایق که از تنة درخت و ریسمان می ساختند"} +{"line": "عمد (عَ مْ دْ) [ ع . ] (مص ل .) انجام دادن کاری با نیت و قصد"} +{"line": "عمداً (عَ مْ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی قصد و نیت "} +{"line": "عمده (عُ مْ د) [ ع . عمدة ] (اِ.) 1 - تکیه گاه . 2 - مهم، برجسته . 3 - در فارسی به معنی کلی و بسیار"} +{"line": "عمده فروشی ( عمده فروشی . فُ) [ ع - فا. ] (حامص .) فروش کالا به صورت کلی . مق خرده فروشی "} +{"line": "عمدی (عَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به عمد، از روی قصد و نیت نسبت به عمل و رفتار خود. مق سهوی "} +{"line": "عمر (عُ مْ) [ ع . ] (اِ.) زندگانی، مدت زندگانی . ؛ عمر نوح کنایه از: عمر طولانی "} +{"line": "عمران (عُ مْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آباد کردن . 2 - (اِمص .) آبادانی، آبادی "} +{"line": "عمره (عُ مْ رِ) [ ع . عمرة ] (اِ.) از اقسام حج که اعمال آن کمتر از حج تمتع می باشد"} +{"line": "عمری (عُ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که شخصی برای دیگری قرار می دهد در مدت طول عمر خود یا طول عمر طرف، نوعی حق انتفاع است به موجب عقدی از طرف مالک برای تمام مدت عمر یکی از طرفین معامله یا شخص ثابت "} +{"line": "عمق (عُ مْ) [ ع . ] (اِمص .) ژرفا، گودی . ج . اعماق "} +{"line": "عمل (عَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رفتار، کردار. ج . اعمال . 2 - شغل دیوانی، بخصوص در امور مالی . 3 - در موسیقی به معنی، بدیهه نوازی، ترکیب آهنگ "} +{"line": "عمل دادن (عَ مَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) والی گردانیدن، ولایت دادن "} +{"line": "عمل دار ( عمل دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) والی، حاکم، تحصیل دار مالیات "} +{"line": "عمل فرمودن ( عمل فرمودن . فَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شغل دادن "} +{"line": "عملاً (عَ مَ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) در عمل . مق اسماً"} +{"line": "عمله (عَ مَ لِ) [ ع . عملة ] (اِ. ص .) 1 - ج . عامل . 2 - در فارسی به معنی کارگر، مزدبگیر"} +{"line": "عمله و اکره ( عمله و اکره ُ اَ کَ رِ) (اِمر.) (عا.) کارگزاران کسی یا جایی، کارگران "} +{"line": "عملکرد ( عملکرد . کَ) [ ع - فا. ] (ص مف .) (عا.) کارکرد، نتیجة کار"} +{"line": "عملگی (عَ مَ لِ) [ ع - فا. ] (حامص .) کارگری "} +{"line": "عملی (عَ مَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - آن چه که به مرحلة عمل درمی آید. 2 - شدنی، قابل اجرا. 3 - (عا.) معتاد"} +{"line": "عمه (عَ مِّ) [ ع . عمة ] (اِ.) خواهر پدر"} +{"line": "عمو (عَ) (اِ.) = عم : برادر پدر"} +{"line": "عمو زنجیرباف (عَ زَ) (اِمر.) بازی جمعی کودکانه که در آن بازیکنان دست یکدیگر را می گیرند و با گفتن جمله هایی به دور یکی از بچه ها که در وسط نشسته می چرخند و همین طور همه به نوبت در وسط حلقه ای که تشکیل داده می نشینند"} +{"line": "عمود (عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ستون، پایه . 2 - گرز. 3 - شاهین ترازو. 4 - رییس و سرور قوم "} +{"line": "عموم (عُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شامل شدن، فرا گرفتن . 2 - (ق .) همه، تمام "} +{"line": "عمومی (عُ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به عموم، همگانی "} +{"line": "عمومیت (عُ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) عمومی بودن، همگانی بودن "} +{"line": "عمی (عَ ما) [ ع . ] (ص .) کور، نابینا"} +{"line": "عمی (عَ مِ) [ ع . ] (اِمص .) کوری، نابینایی "} +{"line": "عمیاء (عَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اعمی ؛ زن نابینا"} +{"line": "عمید (عَ) [ ع . ] (ص .) بزرگ و سرور قوم "} +{"line": "عمیق (عَ) [ ع . ] (ص .) ژرف، گود"} +{"line": "عمیم (عَ مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - تمام، کامل . 2 - شامل همه . 3 - هرچه فراهم آید و بسیار گردد"} +{"line": "عن (عَ نْ) (اِ.) مدفوع انسان "} +{"line": "عن قریب (عَ قَ) [ ع . ] (ق مر.) به زودی "} +{"line": "عناء (عَ) [ ع . ] (اِ.) رنج، زحمت، دردسر"} +{"line": "عناب (عَ نّ) [ ع . عُنّاب ] (اِ.) تبرخون ؛ درختی است با برگ های کوچک و بی کرک و شفاف . گل هایش کوچک و زرد رنگ و شامل دم گل بسیار کوتاه است . میوه اش شفت و مایل به قرمز، شفاف و کروی است که به بزرگی یک زیتون می رسد و دارای طمعی بسیار مطبوع است . عناب به عنوان ملین و مسکن سرفه به کار می رود. چوب آن سرخ رنگ و سخت می باشد"} +{"line": "عنابی ( عنابی .) [ ع - فا. ] (ص .) سرخ رنگ "} +{"line": "عناد (عِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ستیزه کردن، لجاج ورزیدن . 2 - (اِمص .) لجاج، سرکشی . 3 - ستیزه "} +{"line": "عنادل (عَ د) [ ع . ] (اِ.) جِ عندلیب ؛ بلبلان "} +{"line": "عناصر (عَ ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ عنصر. ؛ عناصر اربعه چهار عنصر قدما: آب، باد، خاک و آتش "} +{"line": "عناق (عِ) [ ع . ] (مص م .) یکدیگر را در آغوش گرفتن "} +{"line": "عنان (عِ) [ ع . ] (اِ.) لگام، زمام، افسار"} +{"line": "عنان باز کشیدن ( عنان باز کشیدن . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) باز ایستادن، توقف کردن "} +{"line": "عنان برشکستن ( عنان برشکستن . بَ. ش کَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) روی گرداندن "} +{"line": "عنان تافتن ( عنان تافتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - برگشتن . 2 - رو گرداندن "} +{"line": "عنان جنباندن ( عنان جنباندن . جُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) روانه شدن، حرکت کردن "} +{"line": "عنان دادن ( عنان دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - تاختن اسب . 2 - حمله کردن "} +{"line": "عنان ربودن ( عنان ربودن . رُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ابتکار عمل را به دست گرفتن "} +{"line": "عنان رها کردن ( عنان رها کردن . رَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تاختن، حمله کردن "} +{"line": "عنان زنان ( عنان زنان . زَ) [ ع - فا. ] (ق .) شتابان "} +{"line": "عنان سبک کردن ( عنان سبک کردن . سَ بُ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تند راندن "} +{"line": "عنان فرو گرفتن ( عنان فرو گرفتن . فُ. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - کُند کردن حرکت .2 - درنگ کردن، تأمل کردن "} +{"line": "عنان پیچ ( عنان پیچ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) سوارکار چیره دست "} +{"line": "عنان کشیدن ( عنان کشیدن . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) باز ایستادن، توقف کردن "} +{"line": "عنان گران کردن ( عنان گران کردن . گِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) توقف کردن "} +{"line": "عنان گرد کردن ( عنان گرد کردن . گِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - آماده شدن . 2 - آمادة حمله شدن "} +{"line": "عنان گردانیدن ( عنان گردانیدن . گَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) برگشتن "} +{"line": "عنان گرفتن ( عنان گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مهار کردن، رام کردن "} +{"line": "عنان گشادن ( عنان گشادن . گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تاختن، حمله کردن "} +{"line": "عنان گشاده ( عنان گشاده . گُ د) [ ع - فا. ] (ق .) تند، سریع "} +{"line": "عنانی کردن ( عنانی کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) رام کردن، مطیع کردن "} +{"line": "عناوین (عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عنوان "} +{"line": "عناک (عَ) [ ع . ] (اِ.) تودة ریگ "} +{"line": "عنایت (عِ یَ) [ ع . عنایة ] 1 - (مص ل .) توجه داشتن، دقت کردن . 2 - (مص م .) نگهداری کردن، حفاظت "} +{"line": "عنایت کردن ( عنایت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - توجه کردن . 2 - محبت کردن "} +{"line": "عنب (عِ نَ) [ ع . ] (اِ.) انگور"} +{"line": "عنبر (عَ نْ بَ) (اِ.) 1 - ماده ای خوش بو که از شکم نوعی ماهی به همین نام به دست می آید"} +{"line": "عنبربار ( عنبربار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) خوش بو، معطر"} +{"line": "عنبرسوز ( عنبرسوز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) ظرفی که در آن عنبر بسوزانند"} +{"line": "عنبری ( عنبری .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به عنبر - معطر، خوشبو. 2 - به رنگ عنبر، سیاه "} +{"line": "عنبرینه (عَ بَ نِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) گردنبندی که از عنبر درست کرده و به گردن می آویختند"} +{"line": "عنبیه (عِ نَ یِّ) [ ع . عنبیة ] (اِ.) پرده ای است در چشم شبیه دیافراگم در دوربین عکاسی که میزان ورود نور به چشم را تنظیم می کند. رنگ عنبیه در افراد متفاوت است "} +{"line": "عنت (عَ نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به رنج و دشواری افتادن . 2 - هلاک شدن . 3 - (اِمص .) تباهی، نیستی "} +{"line": "عند (عِ) [ ع . ] (حراض .) نزد، پیش، نزدیک "} +{"line": "عنداللزوم (عِ دَ لْ لُ) [ ازع . ] (ق مر.) وقت لزوم، هرگاه لازم شود"} +{"line": "عندالمطالبه (عِ دَ لْ مُ لِ بَ) [ ازع . ] (ق مر.) هنگام مطالبه، در هنگام خواستن "} +{"line": "عندلیب (عَ نْ دَ) [ ع . ] (اِ.) بلبل ؛ ج . عنادل "} +{"line": "عنصر (عُ نْ صُ) [ ع . ] (اِ.)1 - اصل، بن . 2 - ماده، جسم بسیط . 3 - جسمی که قابل تجزیه به عنصر دیگر نباشد"} +{"line": "عنصل (عُ نْ صُ) [ ع . ] (اِ.) پیاز"} +{"line": "عنعنه (عَ عَ نَ یا نِ) [ ع . عنعنة ] (مص م .) 1 - تلفظ کردن همزه مانند عین . 2 - نقل حدیث و روایت از چند تن به ترتیب از پایین به بالا"} +{"line": "عنف (عُ نْ) [ ع . ] (اِمص .) شدت، قساوت، درشتی "} +{"line": "عنفوان (عُ فُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اول جوانی . 2 - اول هر چیز"} +{"line": "عنق (عُ نُ) [ ع . ] (اِ.) گردن ؛ ج . اعناق "} +{"line": "عنقا (عَ نْ) [ ع . عنقاء ] (اِ.) سیمرغ، نام مرغی افسانه ای که زال پدر رستم را پرورد. جایگاه این مرغ در کوه البرز است "} +{"line": "عنن (عَ نَ) [ ازع . عنانة ] (اِ.) ناتوانی جنسی در مرد، عدم توانایی مقاربت در مرد"} +{"line": "عنوان (عُ یا عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دیباچه، سرآغاز کتاب یا نامه . 2 - نشانی، آدرس . 3 - واژه یا واژه هایی که مقام و منصب یا میزان تحصیلات کسی را نشان می دهد. 4 - دلیل . 5 - بهانه . 6 - وضع، حالت "} +{"line": "عنود (عُ) [ ع . ] (ص .) 1 - ستیزه کار. 2 - سرکش "} +{"line": "عنکبوت (عَ کَ) [ ع . ] (اِ.) حشرة کوچکی دارای چهار جفت پای دراز، در زیر شکمش غده هایی است که از آن ها لعابی ترشح می کند و تارهایی در کمال نظم می ت ند و به وسیله آن تارها شکار خود رابه دام می اندازد. ج . عناکب و عنکبوتان "} +{"line": "عنید (عَ) [ ع . ] (ص .)1 - ستیزکننده . 2 - ناسازگار . 3 - رو کنندة حق "} +{"line": "عنیف (عَ نِ) [ ع . ] (ص .) 1 - خشن، سخت . 2 - سختگیر"} +{"line": "عنین (عِ نِّ) [ ع . ] (ص .) مردی که توانایی جماع کردن ندارد"} +{"line": "عهد (عَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شناختن امری . 2 - حفظ کردن . 3 - (مص ل .) پیمان بستن . 4 - (اِ.) پیمان، میثاق . 5 - روزگار، عصر، دوره . 6 - به گردن گرفتن و ملتزم شدن امری، ضمان . ؛ عهد بوق یا دقیانوس کنایه از: زمان بسیار دور"} +{"line": "عهدنامه ( مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای که در آن شرایط پیمان را نویسند و امضا و مهر کنند، پیمان نامه "} +{"line": "عهده (عُ د) [ ع . عهدة ] (اِ.) 1 - کفالت، ضمان . 2 - ذمه . 3 - پیمان "} +{"line": "عهن (عِ) [ ع . ] (اِ.) پشم گوسفند و شتر و جز آن "} +{"line": "عهود (عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عهد"} +{"line": "عوا (عَ وّ) [ ع . ] (اِ.)گاوران ؛ نام یکی از صورت - های فلکی جنوبی به شکل مردی ایستاده که عصایی در دست دارد"} +{"line": "عوار (عَ یا عِ یا عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عیب، عیب و عار. 2 - دریدگی و پارگی در پارچه یا جامه "} +{"line": "عوارض (عَ رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ عارضه . حادثه، پیشامد. 2 - بیماری . 3 - در فارسی به معنای مالیات، باج "} +{"line": "عوارضی ( عوارضی .) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - جای دریافت عوارض . 2 - مأمور دریافت عوارض "} +{"line": "عوارف (عَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عارفه ؛ نیکویی ها"} +{"line": "عواریه (عَ یِّ) [ ع . ] (ص مر.) آب دیده، کثیف یا مچاله (کالا)"} +{"line": "عواصف (عَ ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ عاصفه ؛ بادهای سخت و تند"} +{"line": "عواصم (عَ ص ) [ ع . ] (اِ.) ج . عاصمه . شهر، پایتخت "} +{"line": "عواطف (عَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عاطفه ؛ مهربانی ها، محبت ها"} +{"line": "عواقب (عَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عاقبت "} +{"line": "عواقد (عَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عاقده، عاقد - گره - زنندگان . 2 - عهد کنندگان "} +{"line": "عوالم (عَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عالَم - جهان ها. 2 - حالات مخصوص "} +{"line": "عوالی (عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عالیه . بلندی ها"} +{"line": "عوام (عَ مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ عامه ؛ همة مردم "} +{"line": "عوامل (عَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عامله، کارگران "} +{"line": "عوان (عَ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - میانه سال . 2 - در فارسی به معنای نگهبان، پاسبان "} +{"line": "عواید (عَ یِ) [ ع . عوائد ] (اِ.) جِ عائده ؛ 1 - در - آمدها، مداخل . 2 - فواید، منافع "} +{"line": "عوایق (عَ یِ) [ ع . عوائق ] (اِ.) جِ عائق و عائقه - موانع . 2 - مشکلات، سختی ها"} +{"line": "عوج (ع وَ) [ ع . ] (اِمص .) کجی، انحناء، خمیدگی "} +{"line": "عود (عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بازگشتن . 2 - (اِ مص .) بازگشت "} +{"line": "عود [ ع . ] (اِ.) 1 - چوب، شاخة بریده شده از درخت . 2 - بربط، از سازهای زهی با کاسه ای بیضی شکل و دسته ای سرکج . 3 - نامِ درختی که در هند می روید، چوب آن قهوه ای رنگ و خوش بو می باشد"} +{"line": "عودت (عُ دَ) [ ع . عودة ] 1 - (مص ل .) باز - گشتن، برگشتن . 2 - (اِمص .) بازگشت "} +{"line": "عودسوز [ ع - فا. ] (اِ.) ظرفی که در آن عود می سوزانند"} +{"line": "عور [ ع . ] (ص .) جِ اعور - یک چشم . 2 - در فارسی به معنی لخت، برهنه "} +{"line": "عورات (عَ وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عورت . پوشیده رویان، اهل حرم "} +{"line": "لور (اِ.) کمان حلاجی، کمان پنبه زنی "} +{"line": "عورت (عُ رَ) [ ع . عورة ] (اِ.) 1 - آلت تناسلی، شرمگاه . 2 - امری که انسان از آن شرم داشته باشد"} +{"line": "عورتینه (عَ یا عُ رَ نَ یا نِ) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِمر.) جنس زن و دختر؛ مق . مردینه، پسرینه "} +{"line": "عوسج (عَ یا عُ سَ) [ ع . ] (اِ.) خار درخت "} +{"line": "عوض (ع یا عَ وَ) [ ع . ] (اِ.) بَدَل، چیزی که به جای چیز دیگر داده شود"} +{"line": "عوضی ( عوضی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .)1 - اشتباهی، نادرست . 2 - (عا.) بدخُلق، بدرفتار. 3 - نالایق، بی شخصیت "} +{"line": "عون (عُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاری کردن، کمک کردن . 2 - (اِمص .) یاری، مساعدت . 3 - (ص .) یاور، پشتیبان ؛ ج . اعوان "} +{"line": "عویل (عَ وِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) صدا بلند کردن در گریه و زاری . 2 - (اِمص .) شیون و زاری "} +{"line": "عکاز (عُ کّ) [ ع . ] (اِ.) عصا"} +{"line": "عکاس (عَ کّ) [ ع . ] (اِ. ص .) آن که شغلش عکس برداری است "} +{"line": "عکس (عَ کْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) برگرداندن، وارونه کردن . 2 - تابیدن . 3 - (اِ.) تصویر انسان یا هر چیز دیگری که توسط دوربین عکاسی گرفته می شود"} +{"line": "عکس العمل (عَ سُ لْ عَ مَ) [ ع . ] (اِمر.) واکنش "} +{"line": "عکن (عُ کَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عکنه ؛ چین های شکم ناشی از چاقی "} +{"line": "عکنه (عُ نَ یا نِ) [ ع . عنکة ] (اِ.) نورد شکم از فربهی ؛ ج . عُکن، اعکان "} +{"line": "عکه (عَ کِّ) (اِ.) عقعق، زاغ پیسه "} +{"line": "عیاد (عِ) [ ع . ] (اِمص .) بازگشت "} +{"line": "عیادت (عِ یا عَ دَ) [ ع . عیادة ] 1 - (مص ل .) به احوال پرسی بیمار رفتن . 2 - (اِمص .) ملاقات و احوال پرسی "} +{"line": "عیاذ (عِ یا عَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پناه بردن . 2 - (اِ.) پناه، پناهگاه "} +{"line": "عیار (عِ یا عَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه کردن . 2 - آزمودن صحت پیمانه . 3 - (اِ.) مقیاس برای اندازه گیری مقدار خالص طلا و نقره "} +{"line": "عیار (عَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - ولگرد. 2 - تندرو، چالاک . 3 - دزد، طرار. 4 - جوانمرد"} +{"line": "عیار گرفتن ( عیار گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) محک زدن، درصد عیار سکه را سنجیدن "} +{"line": "عیاش (عَ یّ) [ ع . ] (ص .) خوش گذران "} +{"line": "عیافت (عِ فَ) [ ع . عیافة ] (مص ل .) فال گرفتن از روی پرواز پرنده "} +{"line": "عیال (عِ یا عَ) [ ع . ] (اِ.) زن و فرزندان، اهل خانه "} +{"line": "عیال وار ( عیال وار .) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که خانواده و فرزند زیاد دارد"} +{"line": "عیالمند ( عیالمند . مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که دارای عیال باشد، عیال وار"} +{"line": "عیان (ع ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به چشم دیدن . 2 - (اِمص .) دیدار. 3 - (اِ.) یقین در دیدار و مشاهده . 4 - (ق .) ظاهر، آشکار"} +{"line": "عیب (عَ یا ع ) [ ع . ] (اِ.) نقص، نقیصه . ج . عیوب "} +{"line": "عیب جو (ی ) ( عیب جو .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که تفحص بدی ها و معایب دیگران کند، تا آن ها را آشکار سازد. 2 - بدگوی مردمان "} +{"line": "عیبناک ( عیبناک .) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - معیوب، دارای نقص . 2 - مقصر، گناهکار"} +{"line": "عیبه (عَ یا ع ب) [ ع . ] (اِ.) 1 - کیسة چرمی . 2 - جامه دان . 3 - صندوق "} +{"line": "عیث (عَ یا عِ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تباهی . 2 - زیان "} +{"line": "عید (ع ) [ ع . ] (اِ.) جشن، روز جشن، روزی که فرخنده و مبارک است "} +{"line": "عیدی ( عیدی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) هدیه ای که به مناسبت عید به کسی داده می شود"} +{"line": "عیسوی (سَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به عیسی (ع ). 2 - مسیحی، نصرانی، ترسا. ج . عیسویون، عیسویین "} +{"line": "عیش (عَ یا ع ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زندگی . 2 - طعام، خوراک . 3 - خوشی، خوش گذرانی، شادمانی "} +{"line": "عیشا [ ع . ] (اِ.) قرارگاه طفل در رحم مادر"} +{"line": "عین (ع ) (اِ.) بیست و یکمین حرف از الفبای فارسی "} +{"line": "عین (عَ یا ع ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چشم . 2 - چشمه . 3 - زر. 4 - ذات و نفس هر چیز. ؛ عین خیال کسی نبودن هیچ اهمیت ندادن "} +{"line": "عین الیقین (عَ نُ لْ یَ قِ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - پی بردن به ماهیت چیزی یا دیدن آن چیز. 2 - نزد اهل تصوف مرحلة دوم از یقین که صرفاً به سبب خلوص باطن سالک بسیاری از اسرار بر او هویدا می شود"} +{"line": "عیناً (عَ یا ع نَ نْ) [ ع . ] (ق .) مانند، بسیار شبیه "} +{"line": "عینهو (ع یْ نَ)(ق .)(عا.) کاملاً شبیه، درست مانند کسی یا چیزی دیگر"} +{"line": "عینک (عَ یا عِ نَ) [ ع - فا. ] (اِ.) یک جفت شیشه طبی که در قابی دارای دو دسته قرار گرفته، آن را به چشم می نهند برای کمک به چشم های ضعیف یا برای محافظت چشم در برابر نور شدید آفتاب "} +{"line": "عینکی ( عینکی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - آن که عینک به چشم می زند. 2 - آن که عادت به استفاده از عینک دارد"} +{"line": "عینی (عَ یا ع ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به عین . آن چه به چشم دیده شود، محسوس مق غیبی "} +{"line": "عیوب (عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عیب "} +{"line": "عیوق (عَ یُّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نام ستاره ای نورانی در صورت فلکی ارابه ران در امتداد کهکشان راه شیری . 2 - نماد فاصله و دوری "} +{"line": "عیون (عَ) [ ع . ] (ص .) شور چشم، بدچشم "} +{"line": "عیون (عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عین ؛ چشم ها"} +{"line": "غ (حر.) بیست و دومین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 1000 در حساب ابجد"} +{"line": "غاب [ ع . ] (اِ.) سخن بیهوده، هذیان "} +{"line": "غاب [ ع . ] (اِ.) جِ غابه ؛ بیشه ها، نیستان ها"} +{"line": "غاب کردن (کَ دَ) (مص م .) خراب کردن "} +{"line": "غابر (ب) [ ع . ] (ص .) 1 - گذشته، مقابل حال و آینده . 2 - باقی، باقی مانده "} +{"line": "غابه (ب یا بَ) [ ع . غابة ] (اِ.) 1 - زمین پست و هموار 2 - نیزة دراز. 3 - بیشه درختان انبوه و درهم پیچیده . ج . غاب و غابات "} +{"line": "غاتی (ص .) (عا.) نک قاتی "} +{"line": "غادر (د) [ ع . ] (اِفا.) بی وفا، خیانتکار"} +{"line": "غادیه (یِ یا یَ) [ ع .غادیة ] 1 - (اِ.) ابر بامدادی . ج . غادیات و غوادی . 2 - بامداد. 3 - (اِفا.) مؤنث غادی، در بامداد رونده "} +{"line": "غاذی [ ع . ] (اِفا.) غذادهنده، قوت دهنده "} +{"line": "غار و غور (رُ) [ ع . ] (اِمر.) (عا.) = قار و قور: صدایی که در هنگام گرسنگی از شکم شنیده شود"} +{"line": "غار [ ع . ] (اِ.) شکاف، شکاف در کوه یا زمین "} +{"line": "غار [ ع . ] (اِ.) درختچه ای است از تیرة گل سرخیان و از دستة بادامی ها که منشأ آن را نواحی غربی آسیا (قفقازیه و ایران ) ذکر کرده اند ولی امروزه این گیاه را یا به جهت استفاده های دارویی آن یا به جهت زینت در غالب نقاط دنیا می کارند. برگ هایش متناوب، ساده، بی کرک، شفاف و دندانه دار با فاصلة زیاد و دارای دم برگ کوتاه است . درازی برگ آن بین 10 تا 20 سانتیمتر و پهنایش 4 تا 8 سانتیمتر است . میوه اش شفت و سیاه رنگ و دارای یک دانه و به ندرت دو دانه است . از برگ غار در پزشکی آب مقطر لوریه سریز تهیه می کنند که به مصارف دارویی می رسد؛ برگ بو، غار گیلاس، غار شیخی، غار کرزی نیز نامیده می شود"} +{"line": "غارب (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) غروب کننده . 2 - (اِ.) کوهان شتر"} +{"line": "غارت (رَ) [ ع . غارة ] (اِ.) چپاول کردن، به تاراج بردن "} +{"line": "غارتگر ( غارتگر . گَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که مال مردم را به تاراج برد. 2 - راهزن، دزد"} +{"line": "غارج (رِ) (اِ.) شرابی که به وقت صبح نوشند"} +{"line": "غارس (رِ) [ ع . ] (اِفا.) غرس کننده "} +{"line": "غارغارک (رَ) (اِمر.) آن چه سر و صدای زیاد و مزاحم داشته باشد (مانند بلندگو، رادیو، هواپیمای پر سر و صدا)"} +{"line": "غاز (اِ.) 1 - چاک، شکاف . 2 - پنبه، وصله . 3 - پنبة حلاجی شده "} +{"line": "غاز (اِ.) نیاز، حاجت "} +{"line": "غاز (اِ.) مرغی است شبیه مرغابی امابزرگ تر از آن با گردنی دراز و وزنی حدود 12 کیلوگرم که مانند مرغابی و اردک غذایش را در آب جستجو می کند. ؛ غاز چراندن کنایه از: بر اثر بیکاری وقت خود را بیهوده تلف کردن "} +{"line": "غاز (اِ.) کوچک ترین واحد پول در عهد قاجاریه "} +{"line": "غاز کردن (کَ دَ) (مص م .) پنبه یا پشم را برای ریسیدن آماده کردن "} +{"line": "غازبین (ص فا.) کنایه از: بسیار لئیم "} +{"line": "غازبیکی (بَ) (اِمر.) واحدی برای مسکوک در عهد صفویه و آن را «پول » هم می گفتند و از مس سکه زده می شد و ده غاز بیکی معادل یک شاهی بوده است "} +{"line": "غازغاز (ص .) چاک چاک "} +{"line": "غازغان [ تر. ] (اِ.) دیگ بزرگ مسی "} +{"line": "غازل (ز) [ ع . ] (اِفا.) ریسنده "} +{"line": "غازمه (مِ) (اِ.) کبره، پینه "} +{"line": "غازه ( غازه .) (اِ.) صدا، آواز"} +{"line": "غازه (ز) (اِ.) گلگونه، سرخاب "} +{"line": "غازچران (چَ) (ص فا.) (عا.) کسی که کار بیهوده انجام می دهد"} +{"line": "غازی [ ع . ] (اِفا.) جنگ جو، کسی که در راه خدا می جنگد"} +{"line": "غازی (ص .) معرکه گیر، رسن باز"} +{"line": "غازی خیری (خَ) [ تر - ع . ] (اِمر.) 1 - پول طلایی که ترکان عثمانی در عراق رایج ساختند و قیمت آن برابر 84 غروش بود. 2 - هر گونه سکه از طلا یا مس که آب طلا روی آن داده باشند"} +{"line": "غازی عتیق (عَ) [ تر - ع . ] (اِمر.) پولی است که ترکان عثمانی در عراق رایج کردند و قیمت آن با 95 غروش رایج برابر بود"} +{"line": "غاسق (س ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) تاریک شونده . 2 - (اِ.)ماه . 3 - شب تاریک "} +{"line": "غاش (ص .) فریفته، عاشق "} +{"line": "غاش (اِ.) = غاوش : 1 - خیار بزرگی که برای تخم نگاه دارند. 2 - خوشة انگور نارسیده ؛ غوره "} +{"line": "غاش [ ع . ] (اِفا.) 1 - غش کننده . 2 - کسی که مردم را بفریبد"} +{"line": "غاشیه (یِ) [ ع . غاشیة ] (اِ.) 1 - سورة هشتادو هشتم از قرآن کریم دارای بیست و شش آیه . 2 - روپوش زین . 3 - قیامت "} +{"line": "غاشیه بر دوش ( غاشیه بر دوش . بَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) مطیع "} +{"line": "غاشیه دار ( غاشیه دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - خادم . 2 - مطیع "} +{"line": "غاشیه کش ( غاشیه کش . کِ) [ ع . ] (ص فا.) خادم "} +{"line": "غاشیه کشیدن ( غاشیه کشیدن . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خدمت کردن، فرمانبرداری کردن "} +{"line": "غاص (صّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - انباشته، پُر. 2 - گروه بسیاری از مردم که یک جا گِرد هم آیند"} +{"line": "غاصب (ص ) [ ع . ] (اِفا.) غصب کننده "} +{"line": "غاصبانه (ص نِ) [ ع - فا. ] (ق .) به صورت غصب، با زور"} +{"line": "غاغمیشی [ مغ . ] (اِ.) بی التفاتی ؛ مق . سیور غامیشی "} +{"line": "غافر (فِ) [ ع . ] (اِفا.) از نام های خداوند به معنای آمرزندة گناه "} +{"line": "غافل (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ناآگاه، بی خبر. 2 - نادان، بی خرد"} +{"line": "غافلگیر ( غافلگیر .) [ ع - فا. ] (ص .) شخصی که بی خبر با وضع یا کیفیتی مواجه شود"} +{"line": "غال (اِ.) 1 - غار، شکاف کوه . 2 - جای خواب گوسفندان در کوه . 3 - سوراخی در زمین که جانورانی مانند روباه و شغال در آن زندگی می کنند"} +{"line": "غال (اِ.) 1 - خانه، منزل . 2 - آشیانة زنبور"} +{"line": "غالب (لِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) غلبه کننده، چیره . 2 - (ص .) افزون، بسیار"} +{"line": "غالب آمدن ( غالب آمدن . مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) چیره شدن "} +{"line": "غالب کردن (لِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - پیروز کردن، غلبه دادن . 2 - (عا.) کالای بد را با نیرنگ و حقه به خریدار به جای کالای خوب فروختن "} +{"line": "غالباً (لِ بَ نْ) [ ع . ] (ق .) اغلب، بیشتر"} +{"line": "غالوک (اِ.) 1 - گلوله، گلولة کمان گروهه . 2 - کمان گروهه "} +{"line": "غالی [ ع . ] (اِفا.) 1 - غلو کننده . 2 - گران بها"} +{"line": "غالیدن (دَ) 1 - (مص ل .) غلطیدن . 2 - (مص م .) غلطاندن "} +{"line": "غالیه (یِ) [ ع . غالیة ] 1 - (ص .) مؤنث غالی، گران . 2 - (اِ.) بوی خوشی مرکب از مشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند"} +{"line": "غالیه اندایه ( غالیه اندایه . اَ یِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ابزاری که با آن غالیه را بر اندام می مالیدند"} +{"line": "غالیه اندوده ( غالیه اندوده . اَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - آن چه به غالیه اندوده باشد. 2 - سیاه "} +{"line": "غالیه بار ( غالیه بار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) کنایه از: بوی خوش دهنده "} +{"line": "غالیه سا ( غالیه سا .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - غالیه ساز. 2 - عطرفروش "} +{"line": "غالیه ساز ( غالیه ساز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) نک غالیه سا"} +{"line": "غالیه سودن ( غالیه سودن . دَ) [ ع - فا. ] 1 - ساییدن غالیه . 2 - عطر ساختن "} +{"line": "غامر (مِ) [ ع . ] (اِفا.) بایر، خراب "} +{"line": "غامض (مِ) [ ع . ] (اِفا.) دشوار، پوشیده "} +{"line": "غامی (ص .) ضعیف، ناتوان "} +{"line": "غامیش گذاشتن (گُ تَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) کنایه از: مزاحم شدن "} +{"line": "غان (اِ.) درختی است از تیرة پیاله داران و از دستة غان ها که دارای برگ هایی با دمبرگ دراز و دندانه دار و نوک تیز می باشد. از پوست آن در برخی نقاط مخصوصاً در روسیه نوعی قطران بنام قطران غان می گیرند"} +{"line": "غانم (نِ) [ ع . ] (اِ.) غنیمت گیرنده "} +{"line": "غانماً (نِ مَنْ) [ ع . ] (ق .) بهره گیرنده . ؛ سالماً غانماً تندرست و بهره گیرنده "} +{"line": "غانی [ ع . ] (ص .) 1 - بی نیاز. 2 - توانگر"} +{"line": "غانی [ ع . ] (ص .) سرود گوینده "} +{"line": "غانیه (یِ) [ ع . غانیة ] (ص .) مؤنث غانی 1 - زنی زیبا که نیاز به آرایش نداشته باشد. 2 - زن پاکدامن شوهردار"} +{"line": "غاو (اِ.) نک غال "} +{"line": "غاوش (وَ یا وُ) 1 - خیاری که برای تخم بگذارند تا بزرگ شود. 2 - خوشة انگور رسیده که برای تخم نگه دارند. غاوشو و غاش نیز گویند"} +{"line": "غاوشنگ (شَ) (اِمر.) چوبی که بدان گاو را رانند"} +{"line": "غاوی [ ع . ] (اِفا.) گمراه . ج . غاوون ؛ غوات "} +{"line": "غاژ (اِ.) زاغچه "} +{"line": "غاژ کردن (کَ دَ) (مص م .) نک غاز کردن "} +{"line": "غاژ کرده (کَ د) (ص مف .) پنبه یا پشم زده و مهیا برای رشتن "} +{"line": "غاژدن (دَ) (مص م .) نک غاز کردن "} +{"line": "غاک (اِ.) 1 - صدای کلاغ . 2 - فتنه و آشوب "} +{"line": "غایات [ ع . ] (اِ.) جِ غایت . پایان، نهایت ها"} +{"line": "غایب (یِ) [ ع . غائب ] (اِفا.) 1 - کسی که حضور نداشته باشد.2 - پنهان . 3 - سوم شخص "} +{"line": "غایب باز ( غایب باز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) شطرنج باز حرفه ای که از راه دور و به واسطة دیگری مهره ها را حرکت دهد و حریف را مات کند"} +{"line": "غایت (یَ) [ ع . غایة ] (اِ.) 1 - پایان، نهایت . 2 - مقصد، مقصود. ؛ غایت مطلوب نهایت آرزو، تمامی مطلوب "} +{"line": "غایر (یِ) [ ع . غائر ] 1 - (اِفا.) فرو شونده . 2 - (ص .) فرو رفتگی "} +{"line": "غایره (یِ رِ یا رَ) [ ع . غائرة ] 1 - (اِفا.) مؤنث غایر. 2 - (اِ.) گرمگاه . 3 - نیمروز"} +{"line": "غایط (یَ) [ ع . غائط ] (اِ.) 1 - زمین پست . 2 - مدفوع انسان "} +{"line": "غایط کردن ( غایط کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مدفوع کردن "} +{"line": "غایله (یِ لِ) [ ع . غائلة ] (اِ.) 1 - فساد، آشوب . 2 - آسیب، بلای ناگهانی "} +{"line": "غایی [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به غایت، نهایی "} +{"line": "غب (غِ بّ) [ ع . ] 1 - (ص .) یک روز در میان . 2 - (مص ل .) یک روز در میان آمدن تب "} +{"line": "غباد (غُ) (اِ.) = قباد: گونه ای ماهی بی فلس با گوشتی لذیذ که در خلیج فارس فراوان است "} +{"line": "غبار (غُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گرد، خاک نرم . 2 - نامی برای قلم و نوشته های بسیار ریز در خوش - نویسی "} +{"line": "غرگی (غَ رِّ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - فریفتگی . 2 - تکبر"} +{"line": "غبار برآمدن ( غبار برآمدن . بَ مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: کساد شدن، از رونق افتادن "} +{"line": "غبارروبی ( غبارروبی .) [ ع - فا. ] (حامص .) پاک کردن گرد و غبار، رفت و روب جایی "} +{"line": "غباری ( غباری .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به غبار. گردآلود، غبار آلوده . 2 - مجازاً: اندوه، رنج . 3 - خطی خفی در غایت نازکی و باریکی که به چشم عادی به زحمت دیده شود"} +{"line": "غباری گرفتن ( غباری گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اندوهناک شدن "} +{"line": "غباز (غُ) (اِ.) چوبدستی شبانان و قلندران "} +{"line": "غباوت (غَ وَ) [ ع . غباوة ] 1 - (مص ل .) کند ذهن شدن . 2 - ابله شدن . 3 - (اِمص .) گولی . 4 - احمقی، ابلهی "} +{"line": "غبب (غَ بَ) [ ع . ] (اِ.) نک غبغب "} +{"line": "غبرا (غَ) [ ع . غبراء ] (ص .) مؤنث اغبر، گرد - آلود، خاکی رنگ "} +{"line": "غبطه (غِ یا غَ طِ) [ ع . غبطة ] 1 - (مص ل .) رشک بردن بر سعادت و نیکی کسی بدون بدخواهی نسبت به آن شخص . 2 - شادمانی، خوشحالی "} +{"line": "غبغب (غَ غَ) [ ع . ] (اِ.) گوشت برجستة زیر چانه . ؛ باد به غبغب انداختن قیافه گرفتن، باد کردن "} +{"line": "غبن (غَ بْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زیان وارد کردن برکسی در معامله .2 - فریفتن . 3 - (مص ل .) زیان دیدن در خرید و فروش . 4 - (اِ.) ضرر، زیان . 5 - افسوس، دریغ "} +{"line": "غبنا (غَ) [ ع - فا. ] (صت .) دریغا! افسوسا! 1"} +{"line": "غبوق (غَ) [ ع . ] (اِ.) شرابی که در شبانگاه نوشند"} +{"line": "غبوق (غُ) [ ع . ] (مص ل .) شراب شبانگاهی خوردن "} +{"line": "غبی (غَ یّ یا یْ) [ ع . ] (ص .) 1 - کندذهن، گول . 2 - نادان "} +{"line": "غبین (غَ) [ ع . ] 1 - (ص .) فریب خوردگی در خرید و معامله . 2 - (اِ.) زیان "} +{"line": "غت (غُ یا غَ) (ص .) 1 - جاهل، نادان . 2 - گول، کم فهم "} +{"line": "غث (غَ) [ ع . ] (ص .)1 - لاغر. 2 - سخن نادرست و سُست "} +{"line": "غثیان (غَ ثَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) استفراغ کردن . 2 - (اِ.) قی "} +{"line": "غجر (غَ جَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - کولی . 2 - فالگیر"} +{"line": "غجرچی ( غجرچی . جِ) [ تر. ] (ص نسب .) دلیل، بلد، راهنما"} +{"line": "غد (غَ) [ ع . ] (اِ.)1 - فردا. 2 - زمان دور. 3 - روز قیامت "} +{"line": "غد (غُ) (ص .) (عا.) 1 - یکدنده، خودرأی . 2 - مغرور"} +{"line": "غدا (غَ) [ ع . غداء ] (اِ.) بامداد. مق عشاء"} +{"line": "غدات (غَ) [ ع . غداة ] (اِ.) بامداد، بین صبح کاذب و صبح صادق "} +{"line": "غدار (غَ دّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی وفا. 2 - در فارسی به معنی مکار، حیله گر، پیمان شکن "} +{"line": "غداره (غَ دّ رِ) [ ع . ] (ص .) 1 - مؤنث غدار، زن بی وفا. 2 - زن حیله گر"} +{"line": "غداره ( غداره .)(اِ.)1 - مأخوذ از «کتارة » هندی، سلاحی شبیه به شمشیر اما پهن و راست . 2 - پیکان پهن، پیکان نیزه "} +{"line": "غداری ( غَ دُ ) [ ع - فا. ] (حامص .)1 - بی وفایی . 2 - حیله گری "} +{"line": "غدایر (غَ یِ) [ ع . غدائر ] (اِ.) جِ غدیره ؛ گیسوان بافته "} +{"line": "غدد (غُ دَ) [ ع . ] (اِ.) جِ غده "} +{"line": "غدر (غَ دْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی وفایی کردن، خیانت ورزیدن . 2 - (اِمص .) بی وفایی، خیانت . 3 - (اِ.) مکر، حیله "} +{"line": "غدره (غَ رِ) (اِ.) نک غداره "} +{"line": "غدرک ( غدرک .) (اِ.) نک غداره "} +{"line": "غدرک (غَ رَ) (اِ.) جامة روز جنگ "} +{"line": "غدنگ (غَ دَ) [ ع . ] (ص .) 1 - احمق، نادان . 2 - بدشکل، بد اندام "} +{"line": "غده (غُ دِّ) [ ع . غدة ] (اِ.) 1 - قطعه گوشتی سفت که در بدن به علت بیماری بوجود می آید. 2 - عضوی گِرد یا بیضی در بدن که از خود مایع مورد نیاز بدن را ترشح می کند"} +{"line": "غدو (غَ) [ ع . ] (مص ل .) آمدن کسی را به بامداد"} +{"line": "غدو (غُ دُ وّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - صبح رفتن . 2 - بیرون شدن "} +{"line": "غدیر (غَ) [ ع . ] (اِ.) آبگیر، تالاب "} +{"line": "غدیره (غَ رِ) [ ع . غدیرة ] (اِ.) گیسوی بافته "} +{"line": "غذا (غَ) [ ع . غذاء ] (اِ.) خوردنی، آن چه خورده شود"} +{"line": "غذاخوری ( غذاخوری . خُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مکانی معمولاً سرپوشیده برای خوردن غذا (کافه، رستوران و...)"} +{"line": "غر (غِ) (ص .) (عا.) = قر: جنباندن جز یا تمام بدن از روی ناز ؛ غر و غربیله ناز و ادا و اطوار. ؛ غر و غمزه جنبانیدن جز یا تمام بدن از روی ناز و توأم با اشارة چشم و ابرو. ؛ غر و فر الف - آرایش و زینت . ب - غر و غمزه "} +{"line": "غر ( غر .) (ص .) 1 - شخصی که خصیه اش بزرگ شد. 2 - برآمدگی در اعضا. 3 - جمع کردن باد در دهان برای آن که با قبضة بسته بر آن زنند تا صدا کند"} +{"line": "غر ( غر .) (ص .) 1 - ترکیده و شکسته . 2 - فرو رفته بر اثر ضربه "} +{"line": "غر (غُ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - نیکو. 2 - بزرگوار. 3 - اسب پیشانی سفید"} +{"line": "غر (غُ) (اِصت .) آواز غوک، صدای وزغ "} +{"line": "غر ( غر .) (اِ.) مخفف غرد. خانة چوبین و نئین، به این معنی در ترکیب آید: بادغر"} +{"line": "غر (غَ) (ص .) 1 - قحبه، زن فاحشه . 2 - مخنث "} +{"line": "غر انداختن (غِ. اَ تَ) (مص م .) (عا.) چیزی را تا آخر مصرف کردن، تمام کردن "} +{"line": "غری (غُ) (حامص .) قری ؛ دبه خایگی، فتق "} +{"line": "غر زدن ( غر زدن . غر زدن .) (مص م .) قر زدن ؛ فریفتن دختر یا زنی برای کامجویی از او"} +{"line": "غر زدن (غُ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) با خشم و اعتراض زیر لب سخن گفتن "} +{"line": "غرا (غَ رّ) [ ع . غراء ] (ص .) مؤنث اغر - سفید و روشن و درخشان از هر چیزی . 2 - فصیح، بلیغ "} +{"line": "غراب (غُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زاغ . 2 - کلاغ "} +{"line": "غراب البین (غُ بُ لْ بَ) [ ع . ] (اِ.) زاغ جدایی، زاغی که عرب مشاهدة آن را شوم و سبب جدایی می داند"} +{"line": "غرابت (غَ بَ) [ ع . غرابة ] (مص ل .)1 - غامض بودن، پوشیده بودن . 2 - دور بودن "} +{"line": "غرابت داشتن ( غرابت داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عجیب بودن "} +{"line": "غرابی (غُ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - نوعی خرما. 2 - نوعی نان شیرینی "} +{"line": "غرابیل (غَ) [ ع . ] (اِ.) جِ غربال "} +{"line": "غرار (غِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دَم تیز شمشیر و نیزه . 2 - خواب اندک، هر چیز کم . 3 - کسادی بازار"} +{"line": "غرار (غَ رّ) [ ع . ] (ص .) مکار، بسیار فریبنده "} +{"line": "غرارت (غَ رَ) [ ع . غرارة ] 1 - (مص ل .) غافل شدن . 2 - فریب خوردن . 3 - (اِمص .) غفلت . 4 - بی تجربگی "} +{"line": "غراره ( غراره .)(اِ.)جوالی که در آن کاه می ریزند"} +{"line": "غراره ( غراره .) [ ع . ] نک غرارت "} +{"line": "غراره (غَ رِ یا رَ) (اِ.) عمل گرداندن آب در دهان برای شستشو"} +{"line": "غراش (غَ) (اِ.) 1 - زخم ناشی از خراشیدگی . 2 - قهر، خشم . 3 - اندوه "} +{"line": "غراشیدن (غَ دَ) 1 - (مص م .) خراشیدن . 2 - (مص ل .) خشم گرفتن . 3 - اندوه خوردن "} +{"line": "غراشیده (غَ د) (ص مف .) 1 - خراشیده . 2 - خشمگین "} +{"line": "غرام (غَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) شیفتگی، عشق . 2 - آز. 3 - (اِ.) هلاک، عذاب "} +{"line": "غرامات ( غ َ) [ ع . ] (اِ.) جِ غرامت "} +{"line": "غرامت (غَ مَ) [ ع . غرامة ] (اِ.) 1 - تاوان . 2 - (اِ مص .) مشقت، ضرر. 3 - پشیمانی . 4 - عذاب "} +{"line": "غرامت کشیدن ( غرامت کشیدن . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به عهده گرفتن غرامت "} +{"line": "غران (غُ رّ) 1 - (ص فا.) آواز گران و مهیب برآورنده . 2 - (ق .) در حال غریدن، فریادکنان "} +{"line": "غراورنگ (غَ رَ) (اِمر.) تخت بزرگ "} +{"line": "غراچه (غَ چِ) (ص .) نک غرچه "} +{"line": "غرایب (غَ یِ) [ ع . غرائب ] (ص .) جِ غریبه "} +{"line": "غرایز (غَ یِ) [ ع . غرائز ] (اِ.) جِ غریزه "} +{"line": "غرب (غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پنهان شدن . 2 - دور شدن . 3 - (اِ.) یکی از چهار جهت اصلی، جای فرو شدن آفتاب، باختر. 4 - سرزمین های واقع در غرب (اعم از اروپا آمریکا)"} +{"line": "غربا (غُ رَ) [ ع . غرباء ] (ص .) جِ غریب "} +{"line": "غربال (غَ یا غِ) (اِ.) = گربال : وسیله ای مشبک یا س وراخ سوراخ برای جدا کردن اجزای ریز و درشت یک جسم، الک "} +{"line": "غربان (غَ) [ ع . ] (اِ.) جِ غراب "} +{"line": "غربت (غُ بَ) [ ع . غربة ] (مص ل .) دور شدن، دور شدن از شهر و دیار"} +{"line": "غربتی ( غربتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به غربت . 2 - کولی، قرشمال . 3 - بیگانه، اجنبی . ؛ غربتی بازی درآوردن فریاد و جنجال بی اندازه کردن "} +{"line": "غربزدگی (غَ زَ د) [ ع - فا. ] (حامص .) وضع یا کیفیت غرب زده شدن، پیروی از تمدن و فرهنگ کشورهای اروپایی "} +{"line": "غربچه (غَ بَ چَ یا چِ) (ص مر.) دشنام است به معنی فرزند زن بدکار"} +{"line": "غربی (غَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به غرب . 2 - از مردم شمال آفریقا. 3 - مراکشی . در اصطلاح مورخان عهد مغول به خراسان و مازندران و عراق و آذربایجان و موصل و گرجستان و روم شرقی اطلاق می شده "} +{"line": "غربیب (غِ ب) [ ع . ] (اِ.) نوعی انگور سیاه طائفی که از بهترین اقسام انگور است "} +{"line": "غربیل (غَ) (اِ.) (عا.) غربال "} +{"line": "غربیله (غَ لَ یا لِ) (اِ.) حرکت پیاپی قسمت تحتانی بدن مثل حرکت غربیل (غربال )"} +{"line": "غرتشن ( غُ تَ شَ) (ص .) (عا.) قلتشن ؛ زورگو"} +{"line": "غرتی (غِ) (ص .) (عا.) نک قرتی "} +{"line": "غرد (غَ) [ ع . ] (اِ.) خانة نیین، خانة مسقف به چوب، خانة تابستانی "} +{"line": "غردل (غَ رْ د) (ص مر.)ترسو، بی دل و جرأت "} +{"line": "غرده (غَ د) (اِ.) گردونة چوبین "} +{"line": "غرر (غَ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) هلاکت . 2 - خطر. 3 - (مص ل .) فریب خوردن "} +{"line": "غرر (غُ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ غُرَّه - برگزیده ها، عالی ها. 2 - سپیدی های پیشانی . ؛ درر غرر الف - مرواریدهای بهتر و برگزیده . ب - سخنان استوار و برگزیده "} +{"line": "غرر (غَ) [ ع . ] (اِ.) خانة نیین و خانة مسقف به چوب، خانه تابستانی "} +{"line": "غرزن (غَ زَ) (ص مر.) 1 - زن بدکاره، روسپی . 2 - مردی که زن بدکاره دارد"} +{"line": "غرس (غَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درخت کاشتن . 2 - (ص .) درخت نشانده، نهال "} +{"line": "غرس (غَ یا غِ) (اِ.) خشم، قهر"} +{"line": "غرش (غُ رِّ) (اِمص .) صدای مهیب، فریاد ترسناک "} +{"line": "غرشمار (غِ رِ) (ص .) نک غرشمال "} +{"line": "غرشمال (غِ رَ) (اِ. ص .) = قرشمال : 1 - کولی . 2 - کنایه از: خوش بنیه، لوند"} +{"line": "غندرود (غُ) (اِمر.) نفیر"} +{"line": "غرض (غَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مشتاق شدن . 2 - (اِمص .) آ رزومندی . 3 - (اِ.) هدف، نشانة تیر. 4 - هدف، مقصود. 5 - اراده، قصد. 6 - دشمنی، قصد بد"} +{"line": "غرض داشتن ( غرض داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - نیت بد داشتن . 2 - کینه داشتن "} +{"line": "غرض ورزی ( غرض ورزی . وَ) [ ع - فا. ] (حامص .) به کارگیری نیت های کینه جویانه، دوری از انصاف و بی طرفی "} +{"line": "غرغر (غَ غَ) (اِ.) گلو، ابتدای گلو از طرف دهان "} +{"line": "غرغر (غُ غُ) (اِمر.) سخنی که زیر لب از روی خشم گفته شود"} +{"line": "غرغره (غَ غَ رِ)(اِ.) = قرقره :چرخی که ریسمان دور آن پیچیده می شود برای بالا کشیدن چیزی "} +{"line": "غرغره ( غرغره .) (اِ.) خِرخِره، گلو، نای گلو"} +{"line": "غرغره ( غرغره .) [ ع . ] (مص ل .) آب یا مایع شستشو دهندة دهان را در گلو گردانیدن "} +{"line": "غرغرو (غُ غُ) (ص فا.) (عا.) آن که برای اظهار ناخشنودی بسیار غرغر کند"} +{"line": "غرغشه (غَ غَ ش ) (اِ.) جنجال، غوغا"} +{"line": "غرفج (غُ فَ) (اِ.) = گرفج : هر هیزمی که زود آتش در آن افتد"} +{"line": "غرفه (غُ فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بالاخانه، بام . 2 - اتاق یا قسمتی مجزا از یک سالن "} +{"line": "غرق (غُ رُ) [ تر. ] (اِ.) نک قرق "} +{"line": "غرق (غَ رْ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - در آب فرو رفتن، خفه شدن . 2 - کنایه از: محو چیزی شدن، بی نهایت جذب چیزی شدن "} +{"line": "غرقاب (غَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جای غرق شدن، جای عمیق در آب . مق . پایاب "} +{"line": "غرقه (غَ قِ) (ص .) در آب فرو رفته، غرق شده "} +{"line": "غرقی (غَ) (اِ.) 1 - زحمتی که در نگاهداری خرمن از آفت سیل متحمل شوند. 2 - در اصطلاح لوطیان : دخول "} +{"line": "غرم (غُ) (اِ.) 1 - میش کوهی . 2 - قوچ جنگی "} +{"line": "غرم ( غرم .) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاوان، هرچه ادا کردنش لازم باشد. 2 - وام، قرض "} +{"line": "غرما کردن (غُ رَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) تقسیم کردن طلبکاران مال بدهکار ور - شکسته ای را به نسبت طلب بین خود"} +{"line": "غرمج (غَ مَ) (اِ.) ارزن پخته به چربی یا به گوشت "} +{"line": "غرموت (غُ) = غرمود. قرموت : غذا و خوراک اسب "} +{"line": "غرنبش (غُ رُ ب) 1 - (اِمص .) غرنبیدن . 2 - (اِ.) آواز مهیب "} +{"line": "غرنبه (غُ رُ ب) 1 - (اِمص .) غرنبیدن . 2 - (اِ.) بانگ و فریاد، خروش "} +{"line": "غرنبیدن (غُ رُ دَ) (مص ل .) 1 - بانگ و خروش برآوردن . 2 - غوغا کردن "} +{"line": "غرند (غَ رَ) (ص .) دختری که در شب زفاف معلوم شود که باکره نیست "} +{"line": "غرنوق (غُ یا غِ) [ ع . ] (اِ.) پرنده ای است از راستة پا بلندان، دارای بال های دراز و ساق های طویل که به فارسی آن را کلنگ خوانند. غِرنیق، غُرنیق، غُرانق ؛ ج . غَرانیق، غَرانق و غَرانقه "} +{"line": "غرنگ (غَ رَ) (اِ.) صدایی که هنگام گریستن در گلو می پیچد"} +{"line": "غرنگیدن (غَ رَ دَ) (مص ل .) ناله کردن "} +{"line": "غره (غَ رِّ) [ ع . غرة ] 1 - (مص م .) گول زدن . 2 - (مص ل .) فریفته شدن . 3 - (اِمص .) بی - خبری، غفلت . 4 - (ص .) فریب خورده . 5 - گستاخ، مغرور"} +{"line": "غره (غُ رِّ) (اِ.) 1 - صدای رعد یا غرّش جانوران درنده . 2 - فریاد سهمناک "} +{"line": "غره (غُ رَّ) [ ع . غرة ] (اِ.) 1 - پیشانی . 2 - ماه نو. 3 - برگزیده و پسندیده از هر چیز. 4 - بزرگ و مهتر قوم . 5 - اول هر چیز"} +{"line": "غره کردن (غَ رِّ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) فریفتن، گول زدن "} +{"line": "غرو (غَ رْ) (اِ.) نای، نی میان تهی "} +{"line": "غرواش (غَ یا غُ) (اِ.) 1 - لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند. غرواس و غورواشی و غورواشه نیز گویند. 2 - زنجبیل شامی "} +{"line": "غروب (غُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرو رفتن و ناپدید شدن آفتاب یا هر ستارة دیگر. 2 - (اِ.) هنگام غروب آفتاب "} +{"line": "غرور (غُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فریب دادن . 2 - (مص ل .) به خود بالیدن . 3 - (اِمص .) تکبر، نخوت . 4 - فریفتگی . ؛ غرور ملی احساس سربلندی و افتخار نسبت به فرهنگ و توانایی های ملت خویش "} +{"line": "غرور خریدن ( غرور خریدن . خَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) متکبرانه رفتار کردن "} +{"line": "غرور خوردن ( غرور خوردن . خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فریب خوردن "} +{"line": "غرور دادن ( غرور دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) فریب دادن، گول زدن "} +{"line": "غرولند (غُ رُّ لُ) (اِمر.) (عا.) سخن آهسته از روی خشم و اعتراض "} +{"line": "غرولند زدن ( غرولند زدن . زَ دَ)(مص ل .)(عا.) آهسته سخن گفتن از سر خشم و اعتراض "} +{"line": "غرچه (غَ چِ) (ص .) 1 - بی غیرت، دیوث . 2 - ابله . 3 - ناتوان در مردی "} +{"line": "غرچه ( غرچه .) 1 - (ص .) اهل غرجستان . 2 - (اِ.) نوایی است در موسیقی قدیم "} +{"line": "غرچک (غَ چَ) (ص .) نادان، ابله "} +{"line": "غرچگی ( غرچگی .) (حامص .) نادانی "} +{"line": "غرچی (غَ رَ) (ص .) 1 - کولی . 2 - کنایه از: زن بی شرم و پرهیاهو"} +{"line": "غرگی (غَ رَ) [ ع - فا. ] (حامص .) = غره : 1 - فریفتگی . 2 - مغروری، خودبینی، تکبر"} +{"line": "غری (غَ) (حامص .) غر بودن، قحبگی "} +{"line": "غریب (غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - هرچیز نادر و نو. 2 - دور از وطن . 3 - بیگانه "} +{"line": "غریب آمدن ( غریب آمدن . مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عجیب به نظر آمدن "} +{"line": "غریب زاده ( غریب زاده . د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - زادة کولی . 2 - کنایه از: حرامزاده "} +{"line": "غریب شمار ( غریب شمار . شُ) [ ع - فا. ] (اِ. ص .) گمنام، مجهول "} +{"line": "غریب گز ( غریب گز . گَ) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - حشره ای که به غریبه نیش می زند و بومیان نسبت به آن مصونیت دارند. 2 - عقرب . 3 - ساس، کَنِه "} +{"line": "غریبه (غَ ب) [ ع . غریبة ] (ص .) 1 - مؤنث غریب . 2 - زن دور از وطن "} +{"line": "غریبه ( غریبه .) [ ع - فا. ] (ص .) بیگانه، اجنبی، ناآشنا"} +{"line": "غریبی کردن (غَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سفر کردن . 2 - بیگانگی کردن . 3 - ترسیدن طفل از شخص ناشناس "} +{"line": "غریدن (غُ رّ دَ)(مص ل .)فریاد زدن، خروشیدن "} +{"line": "غریر (غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - به باطل امیدوار شده، فریفته . 2 - پذیرفتار. 3 - جوان ناآز موده "} +{"line": "غریزه (غَ ز) [ ع . غریزة ] (اِ.) سرشت، ذات . ؛ غریزه ی جنسی غریزة اطفاء شهوت که سبب تولید نسل و بقاع نوع است "} +{"line": "غریزی (غَ) [ ع . ] (ص نسب .) ذاتی "} +{"line": "غریق (غَ) [ ع . ] (ص .)غرق شده، در آب فرو - رفته "} +{"line": "غریم (غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بدهکار، وامدار. 2 - وام خواه، طلب کار"} +{"line": "غریو (غَ) (اِ.) 1 - فریاد، صدای غرش، صدای بم و گنگ بسیار بلند. 2 - گریه و زاری . 3 - نوایی است از موسیقی "} +{"line": "غریویدن (غَ دَ) (مص ل .) 1 - فریاد زدن . 2 - نالیدن و گریستن "} +{"line": "غریژنگ (غَ ژَ) (اِ.) = غریژن . غریزن . غلیزن : گل و لای سیاه که در بن حوض ها و ته تالاب ها و جوی ها است "} +{"line": "غزا (غَ) [ ع . غزاء ] (مص ل .) جنگ کردن، جنگ کردن با دشمن دین "} +{"line": "غزاء (غَ زّ) [ ع . ] (ص .) بسیار غزو کننده، بسیار جنگنده "} +{"line": "غزات (غَ) [ ع . غزاة ] (مص ل .) با دشمن دین جنگیدن "} +{"line": "غزارت (غَ رَ) [ ع . غزارة ] 1 - (مص ل .) فراوان شدن . 2 - (اِمص .) فراوانی "} +{"line": "غزال (غَ زّ) [ ع . ] (ص .) ریسمان تاب، ریسمان - باف، ریسمان فروش ؛ ج . غزالون، غزالین "} +{"line": "غزال (غَ) [ ع . ] (اِ.)1 - آهو. 2 - کنایه از: معشوق، زیبارو"} +{"line": "غزاله (غَ لِ) [ ع . ] (اِ.)1 - آهو برة ماده . 2 - آفتاب "} +{"line": "غزغن (غَ غَ) (اِ.) = غزغند: پوست غیر کیمخت که از آن کفش دوزند"} +{"line": "غزل (غَ زَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) عشق بازی کردن . 2 - حکایت کردن از عشق به زنان . 3 - (اِ.) شعری مرکب از چند بیت که دارای یک وزن بوده و آخر مصراع اول با آخر مصراع های دوم هم قافیه باشد. ؛ غزل خداحافظی را خواندن کنایه از: مردن، از دنیا رفتن "} +{"line": "غزل (غَ زْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ریسیدن . 2 - (اِ.) رشته، ریسمان "} +{"line": "غزل سرا ( غزل سرا . سَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)1 - غزل - گوی . 2 - مطرب "} +{"line": "غزل طراز ( غزل طراز . طَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) غزل - گوی "} +{"line": "غزل پرداز ( غزل پرداز . پَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - غزل سرا. 2 - مطرب "} +{"line": "غزلیات (غَ زَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ غزلیه . در تداول معمولاً در مورد جمع غزل به کار برند"} +{"line": "غزه (غَ ز) (اِ.) آواز، صدا"} +{"line": "غزه ( غزه .) (اِ.) بیخ دم حیوانات چرنده و پرنده "} +{"line": "غزو (غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جنگ کردن با دشمن . 2 - (اِ.) جنگ هایی که پیغمبر شخصاً در آن حضور داشتند"} +{"line": "غزوات (غَ زَ) [ ع . ] (اِ.) جِ غزوه "} +{"line": "غزوه (غَ وَ یا وِ) [ ع . ] (اِ.) یک غزو، یک بار جنگ کردن "} +{"line": "غزیر (غَ) [ ع . ] (ص .) بسیار از هر چیز، وافر"} +{"line": "غسات (غَ) [ ع . غساة . ] (اِ.) غوزة خرما، خرمای نارسیده "} +{"line": "غساق (غَ سّ) [ معر. ] 1 - (ص .) سرد و گندیده، بدبو. 2 - (اِ.) چرکِ زخم، هرچیز گندیده و بدبو"} +{"line": "غسال (غَ سّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار شوینده . 2 - جامه شوی . 3 - مرده شوی "} +{"line": "غسال خانه ( غسال خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مرده - شوی خانه "} +{"line": "غساله (غُ لِ یا لَ) [ ع . غسالة ] (اِ.) آبی که بدان دست و روی شویند"} +{"line": "غساک (غَ) (اِ.) بوی بد"} +{"line": "غسق (غَ سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تاریک شدن شب . 2 - (اِ.) تاریکی اول شب "} +{"line": "غسل (غُ سْ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - شستشو دادن با آب . 2 - شستشوی تن طبق آیین شرع . ؛ غسل ارتماسی فرو بردن تمام بدن یک مرتبه در آب . ؛ غسل ترتیبی شستن اعضای بدن به تدریج . بدین طریق که ابتدا سر و گردن و بعد نیمة راست بدن و سپس نیمة چپ آن شسته شود"} +{"line": "غسل خانه ( غسل خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - حمام . 2 - مستراح "} +{"line": "غسلین (غِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه شسته شود از جامه و مانند آن . 2 - آن چه از جراحت ها پس از شستن بیرون آید. 3 - آبی که بدان جراحت یا چیز دیگر را شسته باشند. 4 - آن چه از پوست و گوشت دوزخیان روان گردد"} +{"line": "غسول (غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آبی که بدان خود را شویند؛ ج . غسولات . 2 - خطمی . 3 - اشنان "} +{"line": "غسک (غَ سَ) (اِ.) ساس "} +{"line": "غسیل (غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - شسته . 2 - غسل داده شده "} +{"line": "غش (غَ) (اِمص .) گرفته شده از عربی به معنای بی هوشی، مدهوشی . ؛ غش ُ ریسه رفتن به خود پیچیدن بر اثر خندة شدید و طولانی "} +{"line": "غش (غِ شّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خیانت کردن . 2 - فریب دادن . 3 - کدورت . 4 - (مص م .) آمیختن هر چیز کم بها در هر چیز گرانبها و ناخالص کردن آن "} +{"line": "غش کردن (غَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) بیهوش شدن "} +{"line": "غش کردن (غِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیانت کردن، ناراستی کردن "} +{"line": "غشاء ( غشاء .) [ ع . ] (اِ.) پردة پوششی حول و درون برخی اندام های درونی و قسمت سطحی سیتوپلاسم سلول های حیوانی و پردة سلولزی حول سلول های گیاهی "} +{"line": "غشاء (غِ) [ ع . ] (اِ.) پرده، پوشش "} +{"line": "غشاوه (غَ یا غِ یا غُ وِ) [ ع . غشاوة ] (اِ.) 1 - پرده، پوشش . 2 - تیرگی چشم "} +{"line": "غشغرغ (غِ غِ رِ) (اِ.) (عا.) نک قشقرق "} +{"line": "غشم (غَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ستم، ظلم . 2 - (مص ل .) ستم کردن، ظلم کردن "} +{"line": "غشمشم (غَ شَ شَ) [ ع . ] (ص .) خودرأی، بی - باک . ؛ میرزا غشمشم مرد خودرأی، مرد خودآرا"} +{"line": "غشه رشه (غَ شَ رَ شَ یا ش ) (اِ.) یک دسته مردم بی سر و پا و پست، اوباش "} +{"line": "غشی (غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیهوش شدن . 2 - (اِمص .) بیهوشی "} +{"line": "غشی (غَ ش ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) کسی که بیماری صرع دارد، مصروع "} +{"line": "غصب (غَ صْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) چیزی را به زور گرفتن . 2 - (اِ.) هر آن چه که به زور گرفته شود"} +{"line": "غصن (غُ) [ ع . ] (اِ.) شاخة درخت "} +{"line": "غصه (غُ صِّ) [ ع . غصة ] (اِ.) 1 - آن چه در گلو گیر کند و فرو نرود. 2 - اندوه گلوگیر"} +{"line": "غصون (غُ) [ ع . ] (اِ.) جِ غصن "} +{"line": "غض (غَ ضّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فروخوابانیدن چشم را. 2 - فرو داشتن آواز"} +{"line": "غضاره (غَ رَ یا رِ) [ ع . غضارة ] (اِ.) 1 - سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم به کار برند؛ طین حر. 2 - کاسة بزرگ ؛ ج . غضائر (غضایر)"} +{"line": "غضاضت (غَ ضَ) [ ع . غضاضة ] (اِمص .)1 - فرو خوابانیدن چشم . 2 - تر و تازه شدن . 3 - تازه روی شدن . 4 - خواری . 5 - نقصان "} +{"line": "غضب (غَ ضَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خشم گرفتن . 2 - (اِمص .) خشمگینی . 3 - (ا ِ.) خشم "} +{"line": "غضبان (غَ ضْ) [ ع . ] 1 - (ص .) خشمناک . 2 - در فارسی : منجنیق و سنگی که در منجنیق گذارند"} +{"line": "غضروف (غُ رُ) [ ع . ] (اِ.) استخوان نرم و سست مثل استخوان بینی و گوش "} +{"line": "غضن (غَ ضْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) باز داشتن . 2 - (اِ.) چین و شکن زره "} +{"line": "غضنفر (غَ ضَ فَ) [ ع . ] (اِ.) شیر درنده "} +{"line": "غضوب (غَ) [ ع . ] (ص .) خشمگین "} +{"line": "غطاء (غِ) [ ع . ] (اِ.) پرده، پوشش "} +{"line": "غطاس (غِ) [ ع . ] (اِ مص .) تعمید، غسل تعمید"} +{"line": "غطریف (غ طْ) [ ع . ] (ص .) 1 - مهتر. 2 - جوانمرد"} +{"line": "غطیط (غَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - غریدن شتر. 2 - خرخر کردن در خواب "} +{"line": "غفار (غَ فّ) [ ع . ] (ص .) از صفات خداوند به معنای آمرزنده "} +{"line": "غفج (غُ فْ) (اِ.) 1 - آبگیر، گودال . 2 - شمشیر آبدار. 3 - سندان آهنگری "} +{"line": "غفج ( غفج .) (اِ.) 1 - دستة مو. 2 - شاخ راست و نازک "} +{"line": "غفج کردن ( غفج کردن . کَ دَ) (م مص .) جدا کردن شاخه های راست و نازک و دسته کردن آن ها تا سپس در لیف پیچند و در خاک کنند"} +{"line": "غفجی ( غفجی .) (حامص .) عمق، ژرفا"} +{"line": "غفر (غَ فْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پوشاندن، چیزی را پوشاندن . 2 - (اِمص .) چشم پوشی از گناه، آمرزیدن "} +{"line": "غفر ( غفر .) [ ع . ] (اِ.) منزل پانزدهم ماه که سه ستارة کوچک است در برج میزان "} +{"line": "غفران (غُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چشم پوشیدن از گناه . 2 - (اِمص .) آمرزش "} +{"line": "غفلت (غِ لَ) [ ع . غفلة ] 1 - (مص م .) فراموش کردن، اهمال کردن . 2 - بی خبر شدن . 3 - (اِ مص .) فراموشی "} +{"line": "غفلتاً (غِ لَ تَ نْ) [ ع . غفلتةً ] (ق .) ناگهان، بی خبر"} +{"line": "غفه (غُ فِ یا فِّ) (اِ.)پوستین، پوستین نرم بره "} +{"line": "غفور (غَ) [ ع . ] (ص .) از صفات خداوند به معنای آمرزنده "} +{"line": "غفیر (غَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) غفران، مغفرت . 2 - (ص .) بسیار، فراوان "} +{"line": "غفیله (غُ فَ یا فِ لِ یا لَ) [ ع . غفیلة ] (اِ.) نمازی است از نمازهای نافله که میان نماز مغرب و عشا خوانده شود و آن دو رکعت است به ترتیبی خاص "} +{"line": "غل (غِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کینه داشتن . 2 - حسد بردن . 3 - (اِ.) کینه . 4 - حسد. 5 - دشمنی "} +{"line": "غل (غُ) [ ع . ] (اِ.)1 - گردن بند. 2 - بند و زنجیری که به گردن یا دست و پای مجرمان می بندند"} +{"line": "غل (غَ لّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دست کسی را به گردن بستن . 2 - بند بر دست و پای و گردن کسی گذاشتن "} +{"line": "غل خوردن (غ . خُ دَ) (مص ل .) (عا.) غلتیدن چ یزی گِرد"} +{"line": "غل دادن ( غل دادن . دَ) (مص م .) (عا.) غلتاندن "} +{"line": "غل زدن (غُ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) جوشیدن "} +{"line": "غل کردن (غُ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به بند کشیدن، اسیر کردن "} +{"line": "غلاء (غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گران شدن نرخ چیزی . 2 - (اِمص .) گرانی . 3 - قحطی، نایابی "} +{"line": "غلاب (غَ لّ) [ ع . ] (ص .) بسیار چیره دست "} +{"line": "غلات (غُ) [ ع . غلاة ] (ص .) جِ غالی - از حد درگذشتگان . 2 - کسانی که در عقاید مذهبی غلو کنند و از حد درگذرند: «علی اللهیه از غلاتند.» 1"} +{"line": "غلات (غَ لّ) [ ع . ] (اِ.) جِ غله ؛ دسته ای از گیاهان تیرة گندمیان که دانه های برخی از آن ها را آرد کنند"} +{"line": "غلاظ (غِ) [ ع . ] (ص .) جِ غلیظ "} +{"line": "غلاف (غِ یا غَ) [ ع . ] (اِ.) پوشش، پوششی برای اشیایی مانند کتاب، شمشیر و.."} +{"line": "غلاف کردن ( غلاف کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - در غلاف گذاشتن . 2 - در درگیری و جدال از حریف ترسیدن و کوتاه آمدن "} +{"line": "غلاله (غُ لِ) (اِ.) زلف "} +{"line": "غلاله (غَ لَ یا لِ) [ ع . غلالة ] (اِ.) لباس زیر، آن چه که زیر لباس پوشند"} +{"line": "غلام (غُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پسر، پسری که ریش در نیاورده باشد. 2 - بنده، اجیر، نوکر"} +{"line": "غلام بچه ( غلام بچه . بَ چِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) پسر نابالغ که در خانه بزرگان و شاهان قاجار خدمت می کردند، خانه شاگرد"} +{"line": "غلام گردش ( غلام گردش . گَ د) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - اتاقی که میان دو اتاق دیگر واقع باشد و به هر دو راه داشته باشد. 2 - ایوان و عمارت . 3 - دیوارپست حایل میان حرمسرا و دیوانخانه "} +{"line": "غلامباره ( غلامباره . رِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) امردپرست "} +{"line": "غلامبارگی ( غلامبارگی . رِ) [ ع - فا. ] (حامص .) شهوترانی با پسر بچه "} +{"line": "غلب (غُ لُ) (اِ.) = غلپ : نک غلپ "} +{"line": "غلباء (غَ لْ) [ ع . ] (ص .) 1 - باغ و مرغزار پر درخت . 2 - ستبر گردن "} +{"line": "غلبه (غَ لَ ب) [ ع . غلبة ] 1 - (مص ل .) پیروز گشتن، چیره شدن . 2 - (اِمص .) چیرگی، پیروزی . 3 - تسلط، استیلا. 4 - کثرت، فراوانی . 5 - (اِ.) گروه بسیار، جمعیت، ازدحام . 6 - بانگ، فریاد"} +{"line": "غلبه کن (غُ لْ ب کَ) (اِ.) (عا.) از بیخ کنده شدن "} +{"line": "غلبیر (غَ) (اِ.) غربال "} +{"line": "غلبیربند ( غلبیربند . بَ) (ص فا.) 1 - غربال بند. 2 - کولی، قرشمال، غرشمال "} +{"line": "غلت (غَ لَ) [ ع . ] (مص ل .) اشتباه کردن در حساب و شماره "} +{"line": "غلت (غَ لْ) (اِمص .) گشتن از یک پهلو به پهلوی دیگر"} +{"line": "غلتاق (غَ) (اِ.) = غلطاق : چوب بندی زین . ؛ کهنه غلتاق زن پیر بدسابقه "} +{"line": "غلتان (غَ) = غلطان : (ص فا.) 1 - چیزی که می غلتد، غلتنده . 2 - هرچیز گرد و مدور"} +{"line": "غلتانیدن (غَ دَ) (مص م .) از سمتی به سمت دیگر گرداندن "} +{"line": "غلتبان (غَ لْ تَ) 1 - (اِ.) سنگی به شکل استوانه که آن را روی بام های کاهگلی می غلتاندند تا کاهگل سفت شود. 2 - (ص .) مردی که آلت دست زنش باشد"} +{"line": "غلته (غَ یا غُ تِ) (اِ.) چوبی استوانه ای شکل که با آن خمیر نان را پهن کنند"} +{"line": "غلتک (غَ تَ) (اِ.) 1 - سنگی استوانه ای شکل که روی بام های کاهگلی می غلتانند تا کاهگل سفت و محکم شود، بام غلتان . 2 - وسیله ای برای تسطیح جاده و هموار ساختن آسفالت تازه خیابان ها. 3 - چوبی گرد و میان سوراخ که آن را پایة ارابه کنند. ؛روی غلتک افتادن کنایه از: پیشرفت کار سریع تر و آسان تر شدن "} +{"line": "غلتیدن (غَ دَ) (مص ل .) از پهلویی به پهلوی دیگر گشتن "} +{"line": "غلج (غَ) (اِ.) گره دوتا که به آسانی گشوده شود"} +{"line": "غلس (غَ لَ) [ ع . ] (اِ.) ظلمت پایان شب چون با سپیدی درآمیزد، شبگیر"} +{"line": "غلط (غَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اشتباه کردن . 2 - (ص .) نادرست . 3 - (اِ.) خطا. 4 - فضولی، تجاوز. ؛ چه غلط ها (کن .) چه فضولی ها. ؛ غلط چاپی غلطی که در چاپ به وسیلة حروفچین یا مصحح روی دهد. ؛ غلط مشهور (مصطلح ) کلمه ای که از لحاظ لغت و دستور زبان غلط ولی بسیار رایج و متداول است "} +{"line": "غلط افتادن ( غلط افتادن . اُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اشتباه پیدا شدن، خطا رخ دادن "} +{"line": "غلط انداز ( غلط انداز . اَ) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) آن چه که دیگران را به اشتباه بیندازد، دارای ظاهر آراسته و پرهیمنه ولی توخالی . 2 - (ص مف .) تیری که به نشانه نرسد"} +{"line": "غلط غلوط ( غلط غلوط . غُ) [ ازع . ] (عا.) 1 - (ص مر.) پر غلط، بسیار غلط . 2 - (ق مر.) با غلط بسیار"} +{"line": "غلط نامه ( غلط نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) فهرست غلط های کتاب یا رسالة چاپ شده که معمولاً در آخر کتاب افزایند، جدول خطا و صواب "} +{"line": "غلط گیری ( غلط گیری .) [ ع - فا. ] (حامص .) تصحیح نوشته یا گفتة کسی "} +{"line": "غلظ (غِ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستبر گردیدن . 2 - (اِمص .) ضخامت "} +{"line": "غلظت (غِ ظَ) [ ع . غلظة ] 1 - (مص ل .) غلیظ شدن، ستبر گردیدن . 2 - (اِمص .) ستبری "} +{"line": "غلغل (غُ غُ) 1 - حکایت صوت جوشیدن آب و شراب و جز آن، آواز جوشیدن دیگ . 2 - همهمه و فریاد. 3 - صوت پرندگان مانند بلبل "} +{"line": "غلغلاج (غُ غُ) (اِ.) چیزی را به زور و قوت تمام بر هوا انداختن "} +{"line": "غلغله (غُ غُ لِ) (اِ.) 1 - هیاهوی . 2 - هنگامه، آشوب . ؛ غلغله ء شام کنایه از: ازدحام شدید"} +{"line": "غلغلک (غِ غِ لَ) (اِمر.) به خنده آوردن کسی با تحریک زیر بغل یا شکمش "} +{"line": "غلغلکی ( غلغلکی .) (ص نسب .) کسی که در برابر غلغلک حساس باشد و زود به خنده بیفتد"} +{"line": "غلغونه (غُ نِ) (اِمر.) گلگونه، سرخاب "} +{"line": "غلفتی ( غلفتی .) الکی، بیهوده "} +{"line": "غلفتی (غِ لِ) (اِ.) پوست گوسفند یا هر حیوان دیگری که یکسره از بدن آن جدا کنند"} +{"line": "غلفتی زدن ( غلفتی زدن . زَ دَ) (مص ل .) (عا.) بدل چیزی را به جای اصل آن به کسی دادن "} +{"line": "غلفچ (غَ لَ) (اِ.) = غلفج : 1 - زنبور سرخ، زنبور عسل . 2 - زلو، زالو"} +{"line": "غلق (غَ لَ) [ ع . ] (اِ.) کلون، چوبی که بدان در را بندند"} +{"line": "غلق (غَ لِ) [ ع . ] (ص .) سخن دشوار و مشکل "} +{"line": "غلمان (غِ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ غلام . 2 - پسران خوب روی بهشتی "} +{"line": "غلمبه (غُ لُ ب) (اِ.) = غلنبه : 1 - هر چیز گرد و گلوله مانند که درشت و ناهموار باشد. 2 - جملات و عبارات مشکل و پیچیده که کسی برای اظهار فضل بیان می کند"} +{"line": "غلمه (غُ مَ یا مِ) [ ع . غلمة ] 1 - (مص ل .) تیز شهوت شدن (زن و مرد). 2 - (اِ مص .) تیزی شهوت جماع "} +{"line": "غلندوش (غَ لَ) (اِمر.) (عا.) کتف، دوش "} +{"line": "غله (غَ لِ) (اِ.) بی قراری "} +{"line": "غله (غَ لِّ یا لَُ) [ ع . غلة ] (اِ.) 1 - درآمد حاصل از کرایة مکان یا فروش زراعت . 2 - گندم، جو، شالی و حبوبات . ج . غلات "} +{"line": "غله (غُ لَّ) (اِ.) = غلة : شاماکچه که زیر زره پوشند؛ شعاری که زیر لباس پوشند"} +{"line": "غله باز دادن ( غله باز دادن . دَ) [ ع - فا. ] (م مص .) سود دادن، بهره دادن "} +{"line": "غله بوم ( غله بوم .) [ ع - فا. ] (اِمر.) ملک یا مزرعه ای که غله فراوان داشته باشد"} +{"line": "غله دان ( غله دان .) [ ع - فا. ] (اِمر.) انبار غله "} +{"line": "غله کردن ( غله کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) غله دادن زمین و ملک "} +{"line": "غلو (غُ لُ وّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از حد گذشتن . 2 - (اِمص .) تجاوز، مبالغه . 3 - در شعر، بیان اغراق آمیز صفتی که در واقعیت محال و غیرممکن باشد"} +{"line": "غلواء (غُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از حد درگذشتن . 2 - گذشتن جوانی "} +{"line": "غلوق (غُ) (اِ.) عوارضی که برای پذیرایی مأموران رسمی گرفته می شود"} +{"line": "غلول (غُ) [ ع . ] (اِ.) جِ غُّل "} +{"line": "غلپ (غُ لُ) (اِ.) = قلپ . غلب : یک جرعة بزرگ از آب یا مایعی دیگر که در دهان کنند"} +{"line": "غلچ (غَ) (اِ.) آن چه در را بدان بندند از قفل و زنجیر و غیره "} +{"line": "غلچ (غِ لَ) (اِ.) گره ای که به راحتی گشوده نشود"} +{"line": "غلچه (غَ چَ یا چِ) (ص .)1 - روستایی . 2 - اوباش "} +{"line": "غلچه ( غلچه .) (ص .) نامرد"} +{"line": "غلچگی (غَ چِ) (حامص .) 1 - روستایی بودن . 2 - زندگانی کردن مانند اوباش "} +{"line": "غلک (غُ لَّ) (اِ.) = قلک : کوزة سفالی کوچک که بچه ها پول خرد را در آن پس انداز می کنند"} +{"line": "غلی (غَ) [ ع . ] (مص ل .) جوشیدن "} +{"line": "غلیان (غَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به جوش آمدن . 2 - (اِمص .) جوشش . 3 - هیجان، جوش و خروش . 4 - تبدیل مایع به بخار"} +{"line": "غلیج (غَ) (اِ.) 1 - بیلی که با آن زمین را هموار کنند. 2 - بتی که تراشند"} +{"line": "غلیز (غَ یا غِ) (اِ.) گلیز، آب دهان بچه "} +{"line": "غلیظ (غَ) [ ع . ] (ص .)1 - کلفت، ستبر. 2 - خشن، درشت . 3 - ناگوار، دیرهضم . 4 - تیره . 5 - پرمایه، برعکس رقیق "} +{"line": "غلیغر (غِ غَ) (ص شغل .) گلکار، بنا. گلگیر و غلیگر و گلیگر نیز گویند"} +{"line": "غلیفی (غِ یا غَ) (ص .) کنایه دار"} +{"line": "غلیل (غُ) (اِ.) گلولة کمان گروهه "} +{"line": "غلیل (غَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تشنگی شدید. 2 - سوزش درون . 3 - دشمنی، حقه "} +{"line": "غلیواج (غَ)(اِ.) = غلیواژ: زغن، مرغ گوشت رُبا"} +{"line": "غلیژن (غَ ژَ) (اِ.) لجن، گِل و لای سیاهی که در ته حوض ها و جوی ها جمع می شود"} +{"line": "غم (غَ) [ ع . ] (اِ.) اندوه، حزن "} +{"line": "غم آهنج ( غم آهنج . هَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) بیرون کنندة غم "} +{"line": "غم انگیز (غَ. اَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که تولید غم کند، غم آور"} +{"line": "غم خورک ( غم خورک . خُ رَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) پرنده ای ا ز راستة بلندپایان که جثه ای بزرگ دارد و دارای نوکی مخروطی شکل و طویل است و گردنی بلند و عاری از پر دارد. پاهایش نیز دراز است . در کنار مرداب ها و رودخانه ها زندگی می کند. حیوانی است گوشه گیر و محتاط "} +{"line": "غم درکنک (غَ. دَ. کُ نَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) (عا.) داریه "} +{"line": "غم زده (غَ. زَ د یا دَ) [ ع - فا. ] (ص مف .) آن که غم به وی رسیده، محزون، مغموم "} +{"line": "غم فزا (ی ) (غَ. فَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که یا آن چه اندوه شخص را زیادتر کند"} +{"line": "غم نشان (غَ. نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) تسکین - دهندة غم "} +{"line": "غم کده ( غم کده . کَ د یا دَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - جایگاه غم، غمخانه . 2 - (کن .) دنیا، روزگار"} +{"line": "غم گسار ( غم گسار . گُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) آن چه که غم را ببرد. 2 - دوست، یار، همدم . 3 - غمخوار"} +{"line": "غم گساری ( غم گساری .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - غمخواری . 2 - دلسوزی، مهربانی "} +{"line": "غمار (غَ یا غُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه مردم . 2 - انبوهی، بسیاری "} +{"line": "غمار (غَ) [ ع . ] (اِ.) جِ غمر و غمره ؛ سختی ها، درشتی ها"} +{"line": "غماز (غَ مّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار سخن چین . 2 - اشاره کننده با چشم و ابرو"} +{"line": "غمازه (غَ مّ ز یا زَ) [ ع . غمازة ] (ص .) 1 - مؤنث غماز.2 - دختر نیکو پیکر در هنگام غمزه و اشاره "} +{"line": "غمازک (غَ مّ زَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) چوبکی که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک به آب فرو نرود و هرگاه ماهی به قلاب آویزد، آن چوبک فرو رود و معلوم شود که ماهی به قلاب آویخته است "} +{"line": "غمازی ( غَ مُ ) [ ع - فا. ] (حامص .) سخن چینی "} +{"line": "غمام (غَ) [ ع . ] (اِ.) ابر، ابر سفید"} +{"line": "غمخوار ( غمخوار . خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - آن که دارای غم و اندوه بود، مغموم . 2 - آن که در غم دیگری شریک باشد، دلسوز"} +{"line": "غمد (غِ) [ ع . ] (اِ.) نیام شمشیر، غلاف تیغ "} +{"line": "غمر (غَ مْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بالا آمدن و فرا گرفتن آب چیزی را. 2 - زیاده روی کردن در احسان به کسی "} +{"line": "غمر (غُ مْ) [ ع . ] (ص .) 1 - ناآزموده، بی تجربه . 2 - گول، احمق "} +{"line": "غمر (غَ مِ) [ ع . ] (ص .) آلوده به چربی، چربش آلود"} +{"line": "غمره (غَ رَ) [ ع . غمرة ] (اِ.) 1 - شدت، سختی . 2 - انبوهی مردم "} +{"line": "غمری (غَ مْ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - ناشی گری . 2 - غافلی، نادانی "} +{"line": "غمز (غَ مْ زْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) با چشم و ابرو اشاره کردن . 2 - سخن چینی کردن . 3 - (مص م .) آشکار کردن راز کسی . 4 - (اِ.) ناز و کرشمه "} +{"line": "غمزه (غَ ز) [ ع . غمزة ] 1 - (مص ل .) یک بار با چشم یا ابرو اشاره کردن . 2 - (اِمص .) اشارة با چشم و ابرو. 3 - پلک زدن از روی ناز و کرشمه "} +{"line": "غمزکاره ( غَ. رِ) [ ع - فا. ] (ص مر.)سخن چین "} +{"line": "غمس (غَ سْ) [ ع . ] (مص م .) کسی یا چیزی را در آب فرو کردن "} +{"line": "غمض (غَ ضْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آسان گرفتن بر کسی . 2 - چشم پوشی کردن . 3 - (اِمص .) آسان گیری . 4 - چشم پوشی "} +{"line": "غمنامه ( غمنامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نوشته ای که در آن رنج ها یا غم ها شرح داده شده است، تراژدی "} +{"line": "غمناک ( غمناک .) [ ع - فا. ] (ص مر.) غم آلود، غمگین "} +{"line": "غمنده (غَ مَ د) [ ع - فا. ] (ص مر.) غمگین "} +{"line": "غموس (غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کار سخت و دشوار. 2 - سوگند دروغ "} +{"line": "غموس (غُ) [ ع . ] (مص ل .)1 - فرو شدن، غایب شدن . 2 - به آب فرو رفتن "} +{"line": "غموض (غُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هامون شدن زمین . 2 - دور معنی و باریک شدن سخن . 3 - (اِمص .) پوشیدگی علم و هنر، مشکل هر فن "} +{"line": "غموضت (غُ ضَ) [ ع . غموضة ] 1 - (مص ل .) پوشیده شدن سخن و درک نشدن معنای آن . 2 - (اِمص .) پوشیدگی سخن "} +{"line": "غموم (غُ) [ ع . ] (اِ.) جِ غم "} +{"line": "غمکاه ( غمکاه .) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن چه یا آن که از غم بکاهد"} +{"line": "غمگن ( غمگن . گِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) غمگین "} +{"line": "غمگین ( غمگین .) [ ع - فا. ] (ص مر.) آن که دارای غم است، اندوهگین، مغموم "} +{"line": "غمین (غَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) اندوهناک، اندوهگین "} +{"line": "غن (غَ) (اِ.) 1 - سنگ عصاری . 2 - دست - آورنجن "} +{"line": "غنا (غَ) [ ع . غناء ] (اِمص .) توانگری "} +{"line": "غنا (غِ) [ ع . غناء ] 1 - (اِمص .) آوازخوانی . 2 - (اِ.) آواز خوش و طرب انگیز، سرود، نغمه "} +{"line": "غناوه (غُ وَ یا وِ) (اِ.) 1 - سازی است که مطربان نوازند. 2 - تاب خوردن "} +{"line": "غناگر ( غناگر . گَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) آوازه - خوان "} +{"line": "غنایم (غَ یِ) [ ع . غنائم ] (اِ.) جِ غنیمت "} +{"line": "غنایی (غِ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به غنا، شعری که بیانگر عواطف و احساسات باشد"} +{"line": "غنج ( غنج .) (اِ.) 1 - نوزاد حشره که به صورت کرم است . 2 - یکی از آفات سیب و گوجه "} +{"line": "غنج (غَ یا غِ) (اِ.) سرین، کفل "} +{"line": "غنج (غُ نْ) (ص .) به هم آمده و گِرد شده "} +{"line": "غنج ( غنج .) (پس .) پسوند دال بر آغشتگی و آلودگی : بیمارغنج "} +{"line": "غنج ( غنج .) (ص .) نیکو، خوش "} +{"line": "غنج (غَ نْ) (اِ.) جوال "} +{"line": "غنج ( غنج .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ناز کردن . 2 - (اِ.) ناز و کرشمه "} +{"line": "غنج ( غنج .) (اِ.) گلگونه، سرخاب، مجازاً آرایش "} +{"line": "غنج زدن (غَ. زَ دَ) (مص ل .) بسیار مشتاق و آرزومند چیزی بودن "} +{"line": "غنجار (غَ نْ) (اِ.) سرخاب "} +{"line": "غنجال (غَ نْ) (اِمر.) میوة ترش "} +{"line": "غنجموش (غَ) (اِ.) وزغ، غوک، قورباغه "} +{"line": "غنجه (غَ جِ) [ ع . ] (اِمص .) ناز و کرشمه "} +{"line": "غنجه غنجه (غِ جِ یا جَ) (اِمر.) پارچه ای لطیف که زنان از آن چارقد می ساختند"} +{"line": "غنجیدن (غَ یا غُ دَ) (مص ل .) 1 - ناز و غمزه کردن . 2 - بذله گویی کردن "} +{"line": "غند (غُ نْ) (ص .) هر چیز پیچیده و گلوله شده "} +{"line": "غنده ( غنده .) 1 - (ص .) هرچیز پیچیده و گلوله شده . 2 - (اِ.) پنبة گلوله کرده . 3 - عنکبوت "} +{"line": "غنم (غَ نَ) [ ع . ] (اِ.) گلة گوسفند. ج . اغنام "} +{"line": "غنه (غُ نِّ یا نَُ) [ ع . غنة ] (اِ.) 1 - آوازی که از بینی بیرون آید. 2 - تحریری است از موسیقی که در هنگام غنا و سراییدن به خیشوم بینی ادا کنند. ؛ارباب غنه آوازخوانان "} +{"line": "غنودن (غُ دَ) (مص ل .) خوابیدن، آرمیدن "} +{"line": "غنوده (غُ د) (ص مف .) 1 - به خواب رفته . 2 - آسوده "} +{"line": "غنوند (غُ وَ) (اِ.) پیمان، شرط "} +{"line": "غنویدن (غُ نُ دَ) (مص ل .) غنودن "} +{"line": "غنویده (غُ نُ دَ یا د) (ص مف .) 1 - خفته . 2 - آرمیده "} +{"line": "غنپز (غُ نْ پُ) (اِ.) (عا.) نک قمپز"} +{"line": "غنچة کبک دری ( غنچة کبک دری . کَ کِ دَ) (اِمر.) یکی از الحان باربدی "} +{"line": "غنچه (غُ چِ) (اِ.) 1 - گل ناشکفته . 2 - حباب آب . 3 - گنبد"} +{"line": "غنچه ( غنچه .) گلوله کرده، غنده "} +{"line": "غنچه خاطر ( غنچه خاطر . طِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) تنگدل، ملول "} +{"line": "غنچه خسب ( غنچه خسب . خُ) (ص فا.) کسی که به سبب سرما و نبودن روانداز دست و پای خود را جمع کرده بخوابد"} +{"line": "غنچه پیشانی ( غنچه پیشانی .) (ص مر.) 1 - ترش رو، عبوس . 2 - زشت روی "} +{"line": "غنگ (غَ) (اِ.) 1 - هاون چوبین یا سنگین . 2 - آواز بلند. ؛خر غنگ خر عصاری "} +{"line": "غنی (غِ نا) [ ع . ] 1 - (مص ل .) توانگر شدن . 2 - (اِمص .) بی نیازی، توانگری "} +{"line": "غنی (غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - توانگر. 2 - بی نیاز"} +{"line": "غنیم (غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - غنیمت . 2 - در فارسی به معنای دشمن . 3 - حریف در کُشتی "} +{"line": "غنیمت (غَ مَ) [ ع . غنیمة ] (اِ.) هر آن چه که در ج نگ از حریف شکست خورده به دست آید. 2 - در فارسی هر مالی که بدون زحمت به دست آمده باشد"} +{"line": "غنیمت شمردن ( غنیمت شمردن . شُ مُ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) فایده و سود دانستن "} +{"line": "غنینه (غَ نِ) (اِ.) لانة زنبور و مانند آن "} +{"line": "غنیه (غَ یَ یا یِ) [ ع . غنیة . ] 1 - (مص ل .) بی نیاز شدن، توانگر شدن . 2 - (اِمص .) بی نیازی، توانگری . 3 - (اِ.) چاره . 4 - (ص .) دارای جمال یا مال فراوان "} +{"line": "غو (غَ) (اِ.) = قو: قسمی قارچ خشک کرده که در آن از چخماق آتش افکنند و زود درگیرد"} +{"line": "غو (غَ) (اِ.) بانگ، فریاد"} +{"line": "غواشی (غَ) [ ع . ] (اِ.) جِ غاشیه "} +{"line": "غواص (غَ وّ) [ ع . ] (ص .) کسی که برای به دست آوردن مروارید، مرجان و مانند آن به زیر دریا می رود"} +{"line": "غوامض (غَ مِ) [ ع . ] (ص .) جِ غامض و غامضه "} +{"line": "غوانی (غَ) [ ع . ] (ص .) جِ غانیه "} +{"line": "غوایت (غَ یَ) [ ع . غوایة ] 1 - (مص ل .) گمراه شدن . 2 - (اِمص .) گمراهی "} +{"line": "غوت (اِ.) فلاخن "} +{"line": "غوث (غُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاری کردن، به فریاد رسیدن . 2 - (اِمص .) یاری "} +{"line": "غور (غُ یا غَ وْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرو شدن، فرو رفتن . 2 - دقت کردن در کاری، تفکر و تأمل کردن . 3 - (اِمص .) گودی، فرورفتگی . 4 - قعر هر چیز. 5 - دقت، تأمل . 6 - (اِ.) نشیب، زمین پست "} +{"line": "غور ( غور .) (ص .) مخنث، هیز"} +{"line": "غور کردن (غَ یا غُ وْ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) در عمق مطلبی دقت کردن، به دقت رسیدگی کردن "} +{"line": "غورت انداختن (اَ تَ) (عا.) دعوی باطل کردن، چیزی را از نیکی یا بدی به خود بستن "} +{"line": "غورمگس (مَ گَ) (اِ.) مگس های سبزرنگی که بر روی اجساد و بقایای حیوانات خصوصاً بر روی خون های خارج شده از بدن حیوانات پس از ذبح آن ها زندگی می کنند"} +{"line": "غوره (رِ) (اِ.) 1 - انگور نارسیده که ترش مزه است . 2 - هر میوة نارس . ؛آب غوره گرفتن (کن .) گریه کردن (در مقام سرزنش گویند)"} +{"line": "غوره توتیا ( غوره توتیا .) (اِمر.) دارویی است که از آب غوره برای چشم سازند"} +{"line": "غورگاه (غَ وْ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - جای فرو رفتن آب، محل غور. 2 - جای نهان شدن . 3 - منزل، جایگاه "} +{"line": "غورگی (رِ یا رَ) (حامص .) نارسیدگی میوه، کالی . ؛از غورگی مویز بودن کنایه از: ناپخته و بی تجربه ادعای استادی و کارآزمودگی کردن . ؛در غورگی مویز کردن الف - پایمال کردن . ب - محروم کردن "} +{"line": "غوزه (ز) [ معر. ] (اِ.) 1 - غلاف پنبه . 2 - غلاف و پوست بعضی گیاهان مانند شقایق، خشخاش "} +{"line": "غوش (اِ.) 1 - سرگین حیوانات . 2 - نوعی چوب محکم که از آن زخمه می ساختند"} +{"line": "غوش (اِ.) = گوش : 1 - گوش، اذن . 2 - جایی از آلات موسیقی ذوات الاوتار که روده یا سیم بدان بندند"} +{"line": "غوشا (اِ.) 1 - سرگین، سرگین خشک شده حیوانات . 2 - جایی که دام های اهلی شب در آن به سر می برند"} +{"line": "غوشاد (اِ.) = غوشا: 1 - جای فرود آمدن کاروان . 2 - قافله گاه "} +{"line": "غوشت (شْ تْ) (ص .) 1 - برهنة مادرزاد. 2 - کسی که تنش مو ندارد"} +{"line": "غوشنگ (غُ شَ) (اِمر.) مهمیز"} +{"line": "غوشه (ش ) (اِ.) نک خوشه "} +{"line": "غوشه (شَ یا ش ) (اِ.) نوعی از طعام که آن را ترینه سازند"} +{"line": "غوشه کردن ( غوشه کردن . کَ دَ) (مص م .) دوانیدن دو اسب را با یکدیگر"} +{"line": "غوص (غُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرو رفتن در آب . 2 - داخل شدن در چیزی . 3 - تأمل کردن "} +{"line": "غوطه (غَ وْ طَ) [ ع . ] (اِ.) زمین پست و هموار"} +{"line": "غوطه (طِ) [ ع . ] (اِ.) فرو رفتن در آب "} +{"line": "غوطه خوردن ( غوطه خوردن . خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سر در آب فرو بردن . 2 - غرق شدن "} +{"line": "غوغا (غُ) [ ع . غوغاء ] (اِ.) 1 - مردم بسیار و درهم آمیخته . 2 - در فارسی به معنی جار و جنجال زیاد و فغان "} +{"line": "غوغاسالاری ( غوغاسالاری .) [ ع - فا. ] (اِمر.) حکومت یا سلطة اوباش "} +{"line": "غول (اِ.) 1 - آغُل گوسفند و گاو. 2 - گوش "} +{"line": "غول [ ع . ] 1 - (اِ.)موجودی افسانه ای که هیکلی درشت و ترسناک دارد. 2 - (ص .) بسیار بزرگ . ؛ غول بی شاخ و دم (عا.) شخص درشت اندام و بی ریخت "} +{"line": "غول (اِ.) = قول : 1 - دست و بازو. 2 - فوجی دارای سردار"} +{"line": "غولتاش (لْ) (اِ.) کلاهخود آهنین "} +{"line": "غولدنگ (لْ دَ) (اِ.) (عا.) آدم درشت هیکل و بدترکیب "} +{"line": "غوله (غُ لِ) (ص .) 1 - خام، نارس . 2 - بی عقل "} +{"line": "غولین (لِ) (اِ.) کوزة دهن گشاد"} +{"line": "غوچه (چِ) (ص .) لاف زن "} +{"line": "غوچی (غَ) (اِ.) گودال "} +{"line": "غوک (اِ.) قورباغه "} +{"line": "غوک (غَ وَ) (اِ.) زمین کنده، عمیق، گودال "} +{"line": "غوی (غَ) [ ع . ] (ص .) گمراه، بیراه "} +{"line": "غوی ( غوی .) [ ع . ] (ص .) لاغر، نحیف، ناتوان "} +{"line": "غپک (غَ پَ) (اِ.) گیاهی است که از آن بوریا بافند؛ لخ، روخ "} +{"line": "غژ (غَ) 1 - (اِ.) نشسته راه رفتن مانند اطفال یا معلولین . 2 - شل . 3 - فلج، کسی که خود را روی زمین می کشد"} +{"line": "غژب (غُ) (اِ.) 1 - حبة انگور. 2 - هستة انگور"} +{"line": "غژغژان (غَ غَ) (ق .) خزنده، در حال خزیدن "} +{"line": "غژم (غَ) (اِ.) خشم، قهر"} +{"line": "غژم (غُ) (اِ.) هر دانة میوة انگور که به خوشه متصل است، یک عدد از میوة انگور که به خوشه متصل است، یک حبه انگور؛ غژمه، حبه، گله، غجمه نیز گویند"} +{"line": "غژنده (غَ ژَ د) (ص فا.) رونده، خزنده "} +{"line": "غژک (غَ ژَ) (اِ.) = غجک . غچک . غیچک . قیچک : سازی است از مطلقات ذوات - الاوتار و آن دارای کاسه ای است و بر سطح آن پوست کشند و به کمانه در عمل آورند و بر روی آن ده وتر (سیم ) بندند"} +{"line": "غژیدن (غَ دَ) 1 - (مص ل .) خزیدن . 2 - به هم چسبیدن . 3 - (مص م .) طبقه طبقه روی هم گذاشتن "} +{"line": "غک (غَ یا غُ) (ص .) کوتاه و چاق "} +{"line": "غکه (غُ کِ) (اِ.) سکسکه "} +{"line": "غی (غَ یّ) 1 - (مص ل .) گمراه شدن . 2 - (اِ مص .) گمراهی . 3 - تباهی، فساد. 4 - هلاک، نابودی . 5 - (اِ.) نام جایی است در دوزخ "} +{"line": "غیاب [ ع . ] (مص ل .)غایب شدن، ناپدید شدن "} +{"line": "غیاباً (بَ نْ) [ ع . ] (ق .) در نهانی، در قفا"} +{"line": "غیاث [ ع . ] (اِ.) فریادرس، از نام های خداوند"} +{"line": "غیار (غِ) [ ع . ] (اِ.) عسلی ؛ پارچه ای زرد رنگ که جهودان به لباس خود می دوختند تا از مسلمانان قابل تشخیص باشند"} +{"line": "غیب (غِ یْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) غایب شدن . 2 - (ص .) ناپیدا، پنهان "} +{"line": "غیب زدن (غِ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) ناپدید شدن "} +{"line": "غیب شدن ( غیب شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ناپدید شدن "} +{"line": "غیب گویی ( غیب گویی .) [ ع - فا. ] (حامص .) خبر دادن از رازهای پنهان "} +{"line": "غیبت (غِ یْ بَ) [ ع . غیبة ] 1 - (مص ل .) ناپدید شدن . 2 - (اِمص .) ناپدیدی، عدم حضور"} +{"line": "غیبت ( غیبت .) [ ع . غیبة ] (مص ل .) بد گفتن پشت سر کسی، عیب کسی را در غیاب وی گفتن "} +{"line": "غیبه (غِ ب) (اِ.) 1 - پولک جوشن، تکه های آهنی که در جوش به کار می بردند. 2 - تیردان "} +{"line": "غیبوبت (غَ بَ) [ ع . غیبوبة ] 1 - (مص ل .) ناپدید شدن، نهان شدن . 2 - فرو شدن آفتاب . 3 - (اِ مص .) نهفتگی . 4 - غروب (ستارگان ). 5 - مفارقت، جدایی "} +{"line": "غیث (غِ یْ) [ ع . ] (اِ.) باران "} +{"line": "غیر ( غیر .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دگرگون گشتن . 2 - (اِمص .) تغییر حال "} +{"line": "غیر (غَ یا غ یْ) [ ع . ] 1 - (ق .) جز، سوا، مگر. 2 - دیگر. 3 - (ص .) بیگانه . 4 - در تصوف عالم کون که اسم غیریت و سوائیت بر او اطلاق کنند. 5 - جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب که معنای مخالف به کلمه می دهد و معادل پیشوند «نا» است : غیرجایز (ناروا)، غیرعادلانه (ظالمانه )"} +{"line": "غیرت ( غ رَ) [ ع . غیرة ] 1 - (مص ل .) رشک بردن . 2 - (اِمص .) حمیت، جرأت . 3 - ناموس پرستی . 4 - (اِ.) رشک "} +{"line": "غیرت آوردن ( غیرت آوردن . وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حسد بردن، غبطه خوردن "} +{"line": "غیرت نمودن ( غیرت نمودن . نِ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به رشک و حسد واداشتن "} +{"line": "غیرتی ( غیرتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به غیرت، ناموس پرست "} +{"line": "غیرزاد ( غیرزاد .) [ ع - فا. ] (ص مف .) روسپی زاده، غیرزاده، حرامزاده "} +{"line": "فجایع (فَ یِ) [ ع . فجائع ] (اِ.) جِ فجیعه "} +{"line": "غیرمترقبه (غَ رِ مُ تَ رَ قِّ ب) [ ازع . ] (ص مر.) دور از انتظار، پیش بینی نشده "} +{"line": "غیرمنتظره ( غیرمنتظره مُ تَ ظِ رِ) (ص مر.) دور از انتظار، دور از پیش بینی "} +{"line": "غیری (غِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - شخص دیگر. 2 - بیگانه "} +{"line": "غیض (غِ یْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کم شدن آب و فرو نشستن آن . 2 - اندک "} +{"line": "غیظ (غِ یْ ظْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به خشم آوردن . 2 - (اِ.) خشم "} +{"line": "غیغاج (غِ) (ق .) نک قیقاج "} +{"line": "غیل [ ع . ] (اِ.)1 - درختان انبوه و درهم . 2 - ب یشة شیر. ج . اغیال، غیول . 3 - جنگل "} +{"line": "غیله (غ لِ) [ ع . غیلة ] (اِمص .) 1 - مکر، خدعه . 2 - ترور، قتل و کشتن ناگهانی "} +{"line": "غیم (غِ یا غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابر، ابر بارنده . 2 - مه "} +{"line": "غیمه (غَ یا غِ مَ یا مِ) [ ع . غیمة ] (اِ.) 1 - یک ابر، یک غیم . 2 - مهی غلیظ . 3 - یکی اسفنج "} +{"line": "غین (غَ یا غ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شوریدن دل . 2 - ابری شدن آسمان . 3 - (مص م .) مشغول کردن چیزی ذهن را. 4 - غلبه کردن شهوت بر دل کسی . 5 - (اِمص .) تشنه بودن "} +{"line": "غین (غَ) (اِ.) 1 - بیست و دومین حرف از الفبای فارسی . 2 - کنایه از بلبل : چون این حرف به حساب ابجد برابر با عدد 100 می باشد و بلبل را نیز هزار یا هزاردستان خوانند"} +{"line": "غیه (یِ) (اِ.) فریاد، جیغ و داد"} +{"line": "غیهب (غَ یا غِ هَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) سختی تاریکی شب . 2 - (ص .) سخت سیاه . ج . غیاهب "} +{"line": "غیو (غِ) (اِ.) آواز بلند"} +{"line": "غیوب (غَ) [ ع . ] (ص .) (مص ل .) غایب شدن، ناپدید شدن "} +{"line": "غیوث (غُ) [ ع . ] (اِ.) جِ غیث ؛ باران ها"} +{"line": "غیور (غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - با حمیت، ناموس - پرست . 2 - غیرتمند، پُر غیرت، مجازاً دلیر و شجاع "} +{"line": "غیورانه (غَ نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.) از روی غیرت، به شیوه و روش غیرتمند"} +{"line": "غیچ شدن (غ . شُ دَ) (مص ل .) سیخ شدن دست و جز آن، بی حرکت و خشک شدن موقت عضوی مانند دست یا پا"} +{"line": "غیژ (اِصت .) (عا.) آواز طولانی تند رفتن چیز سخت در هوا"} +{"line": "غیژان (غ ) 1 - (ص فا.) خیزنده . 2 - (ق .) در حال غیژیدن "} +{"line": "غیژاندن (غِ دَ) (مص م .) به خیزیدن واداشتن "} +{"line": "غیژنده (غِ ژَ د) (ص فا.) خزنده "} +{"line": "غیژیدن (غِ دَ) (مص ل .) = غزیدن : خزیدن، سینه خیز رفتن "} +{"line": "ف (حر.) بیست و سومین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 80 در حساب ابجد"} +{"line": "فأس (فَ) [ ع . ] (اِ.) تبر، تیشه "} +{"line": "فؤاد (فُ) [ ع . ] (اِ.) دل، قلب ؛ ج . افئده "} +{"line": "فئتین (فِ ئَ تَ) [ ع . ] (اِ. تثنیة فئه ) 1 - دو گروه، دو دسته . 2 - دو دسته از لشکریان "} +{"line": "فئه (فِ ئَ یا ئِ) [ ع . فئة ] (اِ.) 1 - گروه، دسته . 2 - دسته ای از لشکریان "} +{"line": "فئودال (فِ ئُ) [ فر. ] (ص .) مالک، دارندة زمین های بسیار"} +{"line": "فئودالیته (فِ ئُ تِ) [ فر. ] (اِ.) حکومت ملوک الطوایفی، نوعی حکومت که زمین داران بزرگ قدرت را در دست دارند"} +{"line": "فئودالیسم (فِ ئُ) [ فر. ] (اِ.) نک فئودالیته "} +{"line": "فا [ فر. ] (اِ.) نت چهارم از هفت نت موسیقی "} +{"line": "فا (حراض .) 1 - با، به . 2 - به طرفِ، به سوی "} +{"line": "فا بردن (بُ دَ) (مص م .) بردن، باز بردن "} +{"line": "فابریک [ فر. ] (اِ.) 1 - کارخانه . 2 - در اصطلاح فنی آن چه که در کارخانة سازنده اصلی ساخته شده باشد، اصل "} +{"line": "فابریکی [ فر - فا. ] (ص مر.) 1 - ساخته شده در کارخانه . 2 - مربوط به کارخانه "} +{"line": "فاتح (تِ) [ ع . ] (اِفا.) گشاینده، تصرف کننده، پیروز"} +{"line": "فاتحانه (تِ نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.)پیروزمندانه، باپیروزی "} +{"line": "فاتحة الکتاب (تِ حَ تُ لْ کِ) [ ع . ] (اِ.) سورة حمد، اولین سورة قرآن، آغاز کتاب "} +{"line": "فاتحت (تِ حَ) [ ع . فاتحة ] نک فاتحه "} +{"line": "فاتحه (تِ حِ یا حَ) [ ع . فاتحة ] 1 - (اِفا.) مؤنث فاتح . 2 - (اِ.) آغاز کار، اول چیزی . 3 - دعای خیر برای مرده . ؛ فاتحه ی چیزی را خواندن (کن .) الف - دیگر امید بازیافتن چیزی را نداشتن . ب - مصرف کردن و به اتمام رساندن . ؛ فاتحه نخواندن برای کسی یا چیزی (کن .) اهمیت ندادن به کسی یا چیزی "} +{"line": "فاتحه خواندن ( فاتحه خواندن . خا دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خواندن سورة «الحمد» در مجلس سوگواری "} +{"line": "فاتر (تِ) [ ع . ] (ص .) 1 - سست، ضعیف . 2 - آب نیم گرم "} +{"line": "فاتق (تِ) [ ع . ] (اِفا.) شکافنده، پاره کننده "} +{"line": "فاتن (تِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فتنه انگیزنده . 2 - کسی که ارادة فجور با زنان کند. 3 - گمراه کننده . 4 - شیطان "} +{"line": "فاتوریدن (تُ دَ)(مص ل .) = فاتولیدن : 1 - دور شدن، حذر کردن، دوری گزیدن . 2 - رمیدن "} +{"line": "فاتک (تِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) یورش برنده، به ناگاه گیرنده . 2 - (ص .) دلیر، شجاع، خون ریز"} +{"line": "فاجر (ج ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گناهکار، تبهکار. 2 - زناکار"} +{"line": "فاجره (ج رِ) [ ع . فاجرة ] (اِفا.) مؤنث فاجر"} +{"line": "فاجع (ج ) [ ع . ] (اِفا.) درد آورنده، دردناک "} +{"line": "فاجعه (ج عَ یا ع ) [ ع . فاجعة ] (اِ.) بلای سخت، حادثة ناگوار؛ ج . فواجع "} +{"line": "فاجه (ج ) (اِ.) فاژ، فاژه ؛ خمیازه، دهان دره "} +{"line": "فاحش (ح ) [ ع . ] (ص .) 1 - زشت، قبیح . 2 - بسیار، زیاد، آن چه از حد بگذرد"} +{"line": "فاحشه (ح شَ یا ش ) [ ع . فاحشة ] 1 - (ص .) زن بدکاره، روسپی . 2 - (اِ.) کار بسیار زشت . ج . فواحش "} +{"line": "فاحشه خانه ( فاحشه خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) خانه ای که در آن زنان فاحشه با مردان هماغوشی می کنند، روسپی خانه، جنده خانه "} +{"line": "فاحشگی (ح ش ) [ ع - فا. ] (حامص .) عمل فاحشه، زناکاری "} +{"line": "فاخته (خْ تِ) [ ع . فاختة ] (اِ.) کوکو، پرنده ای است خاکی رنگ شبیه کبوتر و کمی کوچک تر از آن که دور گردنش طوقی سیاه دارد"} +{"line": "فاخته مهر ( فاخته مهر . م ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کنایه از: مردم بی مهر و وفا"} +{"line": "فاخر (خ ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نازنده، فخر کننده . 2 - (ص .) هر چیز گران بها و قیمتی "} +{"line": "فاخواستن (خا تَ)(مص م .)بازخواستن، باز - خواست کردن "} +{"line": "فاخور (خُ) (ص مر.) درخور، سزاوار"} +{"line": "فادج (دَ) (اِ.) = فاذج : سنگی است زرد مایل به سفیدی و سبزی و رنگ های دیگر بر او ظاهر است . در قدیم آن را دافع همة سموم می دانستند؛ پادزهر کانی، فادزهر معدنی "} +{"line": "فادزهر (زَ) (اِمر.) معرب پادزهر"} +{"line": "فادوسیدن (دُ دَ)(مص ل .)دوسیدن ؛ چسبیدن، چسبیدن چیزی به چیز دیگر"} +{"line": "فار [ فر. ] (اِ.) چراغ دریایی، فانوس دریایی "} +{"line": "فار (رّ) [ ع . ] (اِفا.) گریزنده، فرار کننده "} +{"line": "فار [ ع . ] (اِ.) موش "} +{"line": "فاراد [ فر. ] (اِ.) واحد اندازه گیری ظرفیت الکتریکی "} +{"line": "فارج (رِ) [ ع . ] (اِفا.) دورکننده اندوه، گشایندة غم "} +{"line": "فارد (رِ) [ ع . قس . فرید ] (اِ). یکی از بازی - های هفتگانة نرد، دور اول از بازی نرد (در قدیم )"} +{"line": "فارس (رِ) [ ع . ] (ص .) 1 - سوار، اسب سوار. 2 - جنگاور، دلیر. ج . فُرسان و فوارس "} +{"line": "فارس (رْ) 1 - (اِ.) قوم پارس که در جنوب ایران ساکن بودند. 2 - نام سرزمین پارس . 3 - (ص .) ایرانی "} +{"line": "فارس ( فارس .) (ص .) کسی که زبان مادری او فارسی باشد"} +{"line": "فارسی (ص نسب .) 1 - پارسی، ایرانی . 2 - زبان مردم ایران . ؛ فارسی امروز فارسی رایج زمان حال . ؛ فارسی باستان زبان دورة هخامنشیان . ؛ فارسی دَری زبان سده های سوم تا ششم هجری و زبان رایج افغانستان . ؛ فارسی میانه زبان فارسی دورة اشکانی و ساسانی . 3 - نوعی بُرش چوب در نجاری "} +{"line": "فارع (رِ) [ ع . ] (اِفا.) بالا رونده "} +{"line": "فارغ (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.)دست کشنده از کاری . 2 - (ص .) آسوده، رها شده "} +{"line": "فارغ الاکناف (رِ غُ لْ اَ) [ ع . ] (ص مر.)1 - محل امن . 2 - آسوده خاطر"} +{"line": "فارغ التحصیل (رِ غُ تَّ) [ ع . ] (اِفا.)کسی که دورة درس ی معینی را به پایان رسانده باشد"} +{"line": "فارغ شدن ( فارغ شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - آسوده شدن . 2 - زایمان کردن "} +{"line": "فارغبال (رِ) [ ع . فارغ البال ] (ص مر.) آسوده - خاطر"} +{"line": "فارق (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) جداکننده، آن که بین حق و باطل فرق می گذارد. 2 - (اِ.) تفاوت بین دو امر"} +{"line": "فارقه (رِ قَ یا قِ) [ ع . فارقة ] (اِفا.) 1 - مؤنث فارق ؛ ج . فارقات . 2 - نشانه ای که برای امتیاز دو شی ء میان آن ها نهند. 3 - نشانه ای که معنی ای را از معنی دیگر جدا کند"} +{"line": "فارماکولوژی (کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) دانشی که به بررسی منشأ و ماهیت شیمیایی داروها، ویژگی ها و اثر آن ها بر موجودات زنده می پردازد، داروشناسی "} +{"line": "فارنهایت (رِ نْ یْ) [ آلما. ] (اِ.) واحدی برای اندازه گیری حرارت که در آن نقطه انجماد آب ْ32 بالای صفر و نقطة جوش آب ْ212 بالای صفر است "} +{"line": "فاروق [ ع . ] (ص .) 1 - جدا کنندة حق از باطل . 2 - تمیز دهنده و فرق گذارندة میان امور. 3 - مرد سخت ترسناک "} +{"line": "فاریاب (رْ) (اِ.) = فاریاو: زراعت آبی "} +{"line": "فاریدن (دَ) [ بخارایی ] (مص ل .) خوش آیند بودن، موافق طبع بودن، به دل نشستن "} +{"line": "فاز [ فر. ] (اِ.)1 - سیم برقی که دارای الکتریسیتة مثبت است . 2 - مرحله و دورة مشخص در یک فرآیند، گام . (فره ). 3 - منطقه "} +{"line": "فازمتر (مِ) [ فر. ] (اِ.) وسیله ای معمولاً به شکل پیچ گوشتی دارای لامپی کوچک که به وسیلة آن می توان وجود جریان برق را در پریز و... نشان داد. فازسنج، فازنما"} +{"line": "فازه (ز یا زَ) (اِ.) = فاژه : خیمه، چادر"} +{"line": "فاس (اِ.) (گیا.) 1 - گز. 2 - زبان گنجشک "} +{"line": "فاستاندن (س دَ) (مص م .) بازستاندن، باز - گرفتن "} +{"line": "فاستدن (س تُ دَ) (مص م .) نک فاستاندن "} +{"line": "فاستونی (سْ تُ) [ روس . ] (اِ.) پارچة پشمی یا نخی که بیشتر برای دوختن کت و شلوار به کار می رود"} +{"line": "فاسد (س ) [ ع . ] (ص .) 1 - ضایع، خراب . 2 - پوسیده، گندیده . 3 - پوچ . 4 - بی اثر. 5 - بد - خُلق . 6 - در فارسی به معنی زن بدکاره "} +{"line": "لور (اِ.) شوخی، بی حیایی "} +{"line": "فاسق (س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گناهکار، بدکار. 2 - در فارسی به معنی مردی که با زن شوهردار رابطة نامشروع دارد"} +{"line": "فاسق گرفتن ( فاسق گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رابطة نامشروع برقرار کردن زن شوهردار با مرد بیگانه "} +{"line": "فاسقه (س قَ یا قِ) [ ع . فاسقة ] (اِفا.) مؤنث فاسق "} +{"line": "فاسپردن (س پُ دَ) (مص م .) باز سپردن "} +{"line": "فاش [ ع . ] (ق .) = فاشی . فاشّ: 1 - آشکارا، هویدا. 2 - پراکنده "} +{"line": "فاشورانیدن (دَ) (مص م .)شوراندن، برانگیختن "} +{"line": "فاشوریدن (دَ) (مص ل .) تحریک شدن بر - انگیخته شدن "} +{"line": "فاشیست [ فر. ] (ص .)آن که پیرو مسلک سیاسی فاشیسم باشد"} +{"line": "فاشیسم [ فر. ] (اِ.)1 - نام نظام سیاسی اقتصادی ایتالیا که در عهد موسولینی پی ریزی ش د و از 1922 تا شکست ایتالیا در جنگ جهانی دوم قدرت را در دست داشتند. نام آن از یکی از نشان های ر وم قدیم به نام فاسکس گرفته شده است . 2 - نام عمومی برای هر رژیمی ک ه اساس آن بر دیکتاتوری، ترور، تعصبات نژادی، سانسور، اختناق و... استوار باشد"} +{"line": "فاصد (ص ) [ ع . ] (اِفا.) رگ زن، حجّام "} +{"line": "فاصل (ص ) [ ع . ] (اِفا.)جداکنندة دو چیز از هم "} +{"line": "فاصله (ص لَ یا لِ) [ ع . فاصلة ] 1 - (اِفا.) مؤنث فاصل . 2 - مسافت میان دو چیز"} +{"line": "فاصله گرفتن ( فاصله گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دوری کردن، پرهیز کردن "} +{"line": "فاضح (ض ) [ ع . ] (اِفا.)1 - آشکارکننده، پرده - دری کننده . 2 - روشن، آشکار"} +{"line": "فاضل (ض ) [ ع . ] (ص .) 1 - فزونی یابنده . 2 - دانشمند، صاحب هنر"} +{"line": "فاضل آمدن ( فاضل آمدن . مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - افزون شدن . 2 - برتری یافتن "} +{"line": "فاضلاب (ض ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - آب اضافه ای که از نهر یا رود به بیرون سرریز می کند. 2 - آب آلوده ای که از حمام ها و توالت ها و... به چاه سرازیر می شود"} +{"line": "فاطر (طِ) (اِفا.) 1 - آفریننده، خالق . 2 - روزه گشاینده، افطار کننده "} +{"line": "فاطمه (طِ مِ یا مَ) [ ع . فاطمة ] (اِفا. ص .) مؤنث فاطم - زنی که بچة دوساله را از شیر گرفته . 2 - از اعلام زنان است . 3 - نام دختر پیغمبر (ص ) و همسر علی (ع ) ملقب به زهراء"} +{"line": "فاعل (عِ) [ ع . ] (اِفا.)انجام دهنده، عمل کننده "} +{"line": "فافا (ص .) هر چیز خوب و بدیع و زیبا"} +{"line": "فاق (اِ.) 1 - شکاف میانِ قلم . 2 - شکاف میان ریش بلند. 3 - سوفار، بخش انتهایی تیر. 4 - وسط چلة کمان .5 - طول شلوار از خشتک تا کمر"} +{"line": "فاق [ ع . ] (اِ.) 1 - کاسة پر از طعام . 2 - روغن زیتون پخته . 3 - دشت هموار"} +{"line": "فاقت (قَ) [ ع . فاقة ] (اِ.) نک فاقه "} +{"line": "فاقد (ق ِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نایابنده، کسی که چیزی یا کسی را نداشته باشد. 2 - زنی که شوهر یا فرزند خود را از دست داده باشد"} +{"line": "فاقعه (ق عَ یا ع ) [ ع . فاقعة ] (اِ.) سختی، بلا. ج . فواقع "} +{"line": "فاقه (ق ِ) [ ع . فاقة ] (اِ.) فقر، تنگدستی "} +{"line": "فال [ ع . فأل ] (اِ.) 1 - پیش بینی، پیش گویی . 2 - هرچیزی که با آن فال بگیرند. 3 - بخت، طالع . ؛ هم فال ُ هم تماشا کنایه از: هم کار و هم سرگرمی "} +{"line": "فال (اِ.) 1 - قسمت های مساوی از یک چیز، مانند برش های یک اندازه از خربزه، گردو و ... 2 - بخش کوچک از یک چیز"} +{"line": "فال انداز (اَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)فالگیر، طالع بین "} +{"line": "فال فال (لْ. لْ) (ق مر.) بخش بخش، چند تا چند تا"} +{"line": "فالانژ (نْ ژْ) (اِ.) [ از فالانسخة اسپانیایی ] هر یک از افراد چماق دار سازمان یافته در گروه های فشار. مأخوذ از نام حزب فالانژ در اسپانیا که مانندفاشیست ها بر قدرت حاکمیت تکیه دادند"} +{"line": "فالج (لِ) [ ع . ] (اِ.) فلج، بیماری ای که موجب سست شدن و از کار افتادن عضوی از بدن می شود"} +{"line": "فالق (لِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) شکافنده . 2 - (اِ.) شکاف کوه . 3 - زمین پست میان دو پشته "} +{"line": "فالنامه (مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کتابی که در آن دستورات و آداب فال گرفتن نوشته شده است . فالوده (د) (اِ.) نک پالوده . ؛با شاه فالنامه نخوردن کنایه از: خود را بالاتر از دیگران دانستن و به آن ها اعتنایی نکردن "} +{"line": "فالکباز (لَ) (ص فا.) فالگیر"} +{"line": "فالگوش ایستادن (دَ) (مص ل .) 1 - در شب چهارشنبه سوری سر چهارراه ایستادن و به حرف های عابران گوش دادن و با تعبیر آن حوادث آینده را پیش گویی کردن . 2 - دزدیده گوش دادن به گفت و گوهای دیگران "} +{"line": "فالگیر [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که فال می گیرد، طالع بین "} +{"line": "فام 1 - پسوندی که در آخر برخی واژه ها می آید به معنای رنگ، نوع . 2 - مانند، شبیه "} +{"line": "فام (مْ) (اِ.) وام، قرض "} +{"line": "فامخواه (مْ خا) (ص فا.) وام خواه، بستانکار"} +{"line": "فامدار (مْ) (ص فا.) بدهکار، مدیون "} +{"line": "فامیل [ فر. ] (اِ.) خانواده، خویشاوند"} +{"line": "فانتزی (نْ تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - خیال، وهم . 2 - ذوق، تفنن . 3 - تجملی، زیبا"} +{"line": "فجر (فَ جْ) [ ع . ] (اِ.)سپیدی صبح، سپیده دم "} +{"line": "فانه (نِ) (اِ.) 1 - تکه چوبی که برای شکافتن چوب دیگر لای آن می گذارند. 2 - چوبی که پشت در می انداختند تا باز نشود. 3 - شمع ؛ چوبی که آن را بین دیوار و زمین مایل می کنند تا دیوار فرو نریزد"} +{"line": "فانوس [ یو. ] (اِ.) چراغی که برای روشن کردن مسافت زیادی بر بالای منار و جز آن نصب کنند"} +{"line": "فانوس دریایی ( س دَ) (اِمر.) چراغ دریایی، چراغی که بالای برج در بندرگاه نصب می کنند برای هدایت کشتی ها در شب "} +{"line": "فانوسقه (ق ) [ روس . ] (اِ.) = فانسقه . فانسخه : کمربند یا حمایل چرمی که در خانه های آن فشنگ جا می دهند"} +{"line": "فانی [ ع . ] (اِفا.) 1 - نابود شونده، نیست شونده . 2 - ناپایدار، بی ثبات "} +{"line": "فانید (اِ.) = فانیذ. پانیذ. پانید.: 1 - شکر سرخ یا زرد. 2 - قند سفید"} +{"line": "فاوا (ص .) شرمنده و رسوا"} +{"line": "فاژ (اِ.) خمیازه، دهن دره "} +{"line": "فاژیدن (دَ) (مص ل .)خمیازه کشیدن، دهن - دره کردن "} +{"line": "فاکت (کْ) [ انگ . ] (اِ.) نمونة تاریخی یا رویداد یا کلامی که نشان دهندة واقعیتی معّین باشد"} +{"line": "فاکتور (تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - برگه ای حاوی فهرست و قیمت اجناس فروخته شده که فروشنده به خریدار ارائه می کند، صورت - حساب، برگ خرید. (فره ). 2 - چند جمله ای یا عددی که چند جمله ای یا عددی مفروضی بر آن بخش پذیر باشد (ریاضی )، عامل . (فره )"} +{"line": "فاکس [ انگ . ] (اِ.) = فَکس : دستگاهی برای مخابرة تصویر نامه و اسناد و آن چه روی کاغذ آمده باشد، دورنگار (فره )، دورنویس، نمابر، پست تصویری "} +{"line": "فاکه (کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - میوه فروش . 2 - مرد خوش طبع "} +{"line": "فاکهه (کِ هِ) [ ع . فاکهة ] (اِ.) 1 - میوه ؛ ج . فواکه . 2 - نوعی حلوا"} +{"line": "فایبرگلاس (ب گِ) [ انگ . ] (اِ.) ماده ای مرکب از الیاف شیشه و رزین های پلیمری که در ساختن اشیاء مختلف از آن استفاده می شود، فیبر شیشه "} +{"line": "فایت (یِ) [ ع . فائت ] (ص .) از میان رفته، نیست شده "} +{"line": "فایتون [ انگ . ] (اِ.) درشکه "} +{"line": "فایح (یِ) [ ع . فائح ] (اِفا.) بوی خوش دهنده "} +{"line": "فایده (یِ د) [ ع . فائدة ] (اِ.) 1 - سود، بهره . 2 - سخن سودمند. ج . فواید"} +{"line": "فایز (یِ) [ ع . فائز ] 1 - (اِفا.) رهایی یابنده، رستگار شونده . 2 - (ص .) رستگار، پیروز"} +{"line": "فایض (یِ) [ ع . فائض ] 1 - (اِفا.) فیض دهنده، فیض رساننده . 2 - (اِ.) آبی که پس از از پُر شدن ظرف از اطراف آن فرو می ریزد"} +{"line": "فایق (یِ) [ ع . فائق ] 1 - (اِفا.) مسلط شونده، چیره شونده . 2 - (ص .) نیکو و برگزیده از هر چیزی "} +{"line": "فایقه (یِ قِ) [ ع . فائقه ] (اِفا.) مؤنث فائق، زنی که از حیث جمال بر همگان برتری داشته باشد. ؛ احترامات فایقه احترامات عالیه "} +{"line": "فایل [ انگ . ] (اِ.) محفظه ای کشویی برای نگه داری پرونده ها، پَروَنجا. (فره )"} +{"line": "فبها (فَ ب) [ ع . ] (شب ج .) چه بهتر! عالی "} +{"line": "فت (فَ) (ص .) (عا.) فت و فراوان : بسیار زیاد"} +{"line": "فت و فراوان (فَ تُّ فَ) (ق مر.) (عا.) بسیار زیاد، فراوان "} +{"line": "فتا (فَ) [ ع . فتاء ] 1 - (مص ل .)جوان شدن . 2 - کَرَم کردن . 3 - (اِمص .) جوانی . 4 - کَرَم، جوانمردی "} +{"line": "فتات (فُ) [ ع . فتاة ] (اِ.) 1 - ریزه و شکسته از هرچیز. 2 - ریزة نان "} +{"line": "فتاح (فَ تّ) [ ع . ] (ص .) 1 - گشاینده، نصرت - دهنده . 2 - حاکم، داور. (از اسماء الهی )"} +{"line": "فتادن (فُ یا فِ دَ) (مص ل .) نک افتادن "} +{"line": "فتاده (فُ یا فِ د) (ص .) نک افتاده "} +{"line": "فتارنده (فَ یا فِ رَ د) (ص فا.) 1 - شکافنده، درنده . 2 - جدا کننده . 3 - پاشنده، پراکنده کننده "} +{"line": "فتاریدن (فَ یا فِ دَ) (مص م .) نک فتالیدن "} +{"line": "فتاریده (فَ یا فِ د) (ص مف .) نک فتالیده "} +{"line": "فتال (فَ یا فِ) 1 - (اِمص .) از هم گسستن، بریدن . 2 - شکستن . 3 - در ترکیب با برخی واژه ها معنای از هم پاشنده، پراکنده کننده می دهد"} +{"line": "فتال (فَ تّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار تاب - دهنده . 2 - کسی که نخ و ریسمان و مانند آن ها را تاب داده و فتیله کند"} +{"line": "فتالنده (فَ یا فِ لَ د یا دَ) (ص فا.) 1 - پریشان کننده، از هم پاشنده . 2 - شکافنده "} +{"line": "فتالیدن (فَ یا فِ دَ) (مص م .) 1 - از جا کندن .2 - ریختن، افشاندن . 3 - دریدن، شکافتن . 4 - از هم گسستن . 5 - پریشان کردن، پراکنده کردن "} +{"line": "فتالیده (فَ یا فِ د) (ص مف .) 1 - برکنده شده . 2 - ریخته شده، افشانده . 3 - دریده، شکافته . 4 - جدا شده . 5 - از هم پاشیده، پراکنده شده "} +{"line": "فتان (فَ تّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار فتنه جو. 2 - بسیار زیبا و دل ربا"} +{"line": "فتانه (فَ تّ نِ) [ ع . فتانة ] (ص .) مؤنث فتان "} +{"line": "فتاوی (فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فتوی "} +{"line": "فتاک (فُ تّ) [ ع . ] (ص .) جِ فاتک ؛ دلیران "} +{"line": "فتح (فَ تْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) باز کردن، گشودن . 2 - تسخیر کردن، پیروز شدن . 3 - (اِ مص .) گشایش . 4 - پیروزی "} +{"line": "فتح الباب (فَ تْ حُ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گشودن در. 2 - آغاز کار"} +{"line": "فتحه (فَ حِ) [ ع . فتحة ] (اِ.) علامت حرکت فتح که بالای حرف گذاشته می شود، زبر؛ ج . فتحات "} +{"line": "فتر (فَ) [ ع . ] (اِمص .) ضعف، سستی "} +{"line": "فترات (فَ تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فترت "} +{"line": "فتراک (فِ) (اِ.) ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند"} +{"line": "فترت (فَ رَ) [ ع . فترة ] 1 - (اِمص .) سستی، ضعف . 2 - زمان بین دو نوبت تب . 3 - مدت زمان بین ظهور دو پیامبر یا بر تخت نشستن دو پادشاه "} +{"line": "فتردن (فَ تَ دَ) (مص م .) = فتریدن : 1 - شکافتن، پاره کردن . 2 - پراکنده کردن "} +{"line": "فتق (فَ تْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکافتن . 2 - گشودن، حل کردن . 3 - (اِمص .) گشادگی . 4 - (اِ.) هر جای گشاده و فراخ . 5 - غری، بیماری ورم بیضه "} +{"line": "فتل (فَ) [ ع . ] (مص م .) تافتن چیزی را"} +{"line": "فتلیدن (فَ تَ دَ) (مص م .) نک فتالیدن "} +{"line": "فتن (فِ تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فتنه "} +{"line": "فتنه (فِ تْ نِ) [ ع . فتنة ] 1 - (مص ل .) اختلاف رأی و نظر داشتن . 2 - گناه ورزی . 3 - (اِ.) آشوب . 4 - عذاب، رنج . 5 - گناه . 6 - ستیزه، خلاف . 7 - شگفتی . 8 - (اِمص .) دیوانگی "} +{"line": "فتنه شدن ( فتنه شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - شیفته شدن . 2 - آشوب برپا شدن "} +{"line": "فتنه نشان ( فتنه نشان . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آرام - کنندة آشوب و غوغا"} +{"line": "فتنه گشتن ( فتنه گشتن . گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نک فتنه شدن "} +{"line": "فته (فَ تِ) (اِ.) = پته : جواز، پروانه "} +{"line": "فتو (فُ تُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - عکاس . 2 - کارگاه عکاسی . 3 - استودیو، عکاسخانه "} +{"line": "فتوا (فَ) [ ع . ] (اِ.) نک فتوی "} +{"line": "فتوت (فُ تُ وَّ) [ ع . فتوة ] (اِمص .) 1 - جو ا نی . 2 - جوانمردی، کرم، بخشندگی . ؛ فتوت نامه کتابی که در آن اصول و آداب فتوت نوشته شده است "} +{"line": "فتوح (فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به دست آمدن غیر منتظرة چیزی . 2 - (اِمص .) گشایش . 3 - گشایش حالی که به سالک در مراحل سلوک دست دهد. 4 - (اِ.) نذر، مال یا چیزی که نذر عارف و سالک کنند"} +{"line": "فتوح ( فتوح .) [ ع . ] (اِ.) جِ فتح ؛ پیروزی ها، گشایش ها"} +{"line": "فتوحات ( فتوحات .) [ ع . ] (اِ.) جِ فتوح - پیروزی - ها، فتح ها. 2 - شهرهایی که با جنگ تصرف شده است "} +{"line": "فتوحی ( فتوحی .) (اِمر.) جامه ای که بر سینه پوشند؛ صدیر"} +{"line": "فتور (فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آرام شدن، سست شدن . 2 - آرام شدن پس از تندی و سختی . 3 - (اِمص .) بی حا لی، ضعف . 4 - کندی، آرامی "} +{"line": "فتور کردن ( فتور کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) غلو کردن، سخت از اندازه درگذشتن "} +{"line": "فتوره (فَ رِ) (اِ.) پارچه، قماش "} +{"line": "فتوشاپ (فُ تُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - کارگاه عکاسی . 2 - نام خاص یک برنامة کامپیوتری که مخصوص طراحی و کار با تصاویر است "} +{"line": "فتون (فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) در فتنه افتادن . 2 - دل باختن . 3 - (مص م .) در فتنه انداختن، به شگفت آوردن "} +{"line": "فتوکرومیک ( فتوکرومیک . کُ رُ) [ فر. ] (ص .) ویژگی ماده ای که رنگ آن در برابر نور تغییر می کند و با تابش بیشتر نور تیره تر می گردد"} +{"line": "فتوکپی (فُ تُ کُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - عمل عکس - برداری از سندی با دستگاهی مخصوص . 2 - دستگاهی که توسط آن ازاسناد عکس می گیرند. 3 - تصویری که به وسیلة آن دستگاه به دست می آید"} +{"line": "فتوی (فَ وا) [ ع . ] (اِ.) حکم و رأی فقیه و حاکم شرع "} +{"line": "فتک (فَ تْ) [ ع . ] (مص م .)1 - غافلگیر کردن . 2 - به ناگاه کشتن "} +{"line": "فتی (فَ تا) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - جوان . 2 - سخی، جوانمرد"} +{"line": "فتی شیست (فِ) [ فر. ] (ص .) کسی که علاقة شدید به یکی از اعضا یا البسة معشوق خود دارد"} +{"line": "فتی شیسم ( فتی شیسم .) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری روحی که مبتلایان به آن به یکی از اعضا یا البسة معشوق خود دل می بندند"} +{"line": "فتیان (فِ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ فتی - جوانان . 2 - جوانمردان "} +{"line": "فتیت (فَ) [ ع . ] 1 - (ص .) کوفته و ریزه ریزه کرده . 2 - نان خشک نرم ساییده "} +{"line": "فتیدن (فُ دَ) (مص ل .) افتادن "} +{"line": "فتیده (فُ د) (ص مف .) افتاده "} +{"line": "فتیل (فَ) [ ع . ] 1 - (ص .) تافته، مفتول . 2 - ریسمان باریک از پوست خرمابن . 3 - آن چه از چرک بدن که با انگشتان تابند"} +{"line": "فتیله (فِ لِ) [ ع . ] (اِ.) = پلیته : 1 - پنبه یا پارچة تابیده شده ای که از آن در چراغ های نفتی یا سوختن تدریجی هر مادة سوختنی دیگر استفاده می کنند. 2 - ریسمان مانندی است برای انفجار مواد منفجره از فاصلة دور"} +{"line": "فتیله کردن ( فتیله کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - تافتن، تابیدن . 2 - نام یکی از فنون کشتی "} +{"line": "فج (فَ) [ ع . ] (اِ.) راه فراخ و گشاده میان دو کوه "} +{"line": "فج (فُ یا فِ) (ص .) آن که لب زیرینش فروافتاده باشد"} +{"line": "فجأةً (فُ أَ تَ نْ) [ ع . ] (ق .) ناگهان "} +{"line": "فجا (فِ) [ ع . فجاء ] 1 - (مص م .) غافلگیر کردن و گرفتن . 2 - (ص .) ناگهانی "} +{"line": "فجار (فُ جّ) [ ع . ] (ص .) جِ فاجر"} +{"line": "فجره (فَ جَ رَ یا رِ) [ ع . فجرة ] (ص .) جِ فاجر - بدکاران، بدکرداران . 2 - زناکاران "} +{"line": "فجل (فَ جْ یا جَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نرم و فروهشته گردیدن . 2 - ستبر شدن، غلیظ گشتن "} +{"line": "فجور (فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گناه کردن، زنا کردن . 2 - (اِمص .) سرپیچی از حق، تباهکاری "} +{"line": "فجی ء (فَ) [ ع . ] (ص .) ناگهانی "} +{"line": "فجیع (فَ) [ ازع . ] (ص .) دردناک، ناگوار"} +{"line": "فجیعانه (فَ نَ یا نِ) [ ع - فا. ] (ق .) به نحوی دردناک، به زاری "} +{"line": "فجیعت (فَ عَ) [ ع . فجیعة ] (اِ.) 1 - سختی . 2 - اندوه، دردناک . ج . فجایع "} +{"line": "فجیعه (فَ عِ) [ ع . فجیعة ] (اِ.) نک فجیعت "} +{"line": "فحاش (فَ حّ) [ ع . ] (ص .) بدزبان، ناسزاگو"} +{"line": "فحاشی ( فحاشی .) [ ع - فا. ] (حامص .) بدزبانی، ناسزاگویی "} +{"line": "فحاوی (فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فحوی '"} +{"line": "فحش (فُ حْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بدی را از حد گذراندن، بسیار بد کردن . 2 - (اِ.) دشنام، ناسزا"} +{"line": "فحشا (فَ) [ ع . فحشاء ] (اِ.) 1 - گناه، کار زشت . 2 - زنا"} +{"line": "فحص (فَ حْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کاویدن، جستجو کردن . 2 - (اِمص .) کاوش، جستجو"} +{"line": "فحل (فَ حْ) [ ع . ] (ص .) 1 - گشن، جنس نر از هر حیوان . 2 - بسیار دانا. 3 - دلیر و نیرومند؛ ج . فحول "} +{"line": "فحم (فَ) [ ع . ] (اِ.) اخگر خاموش، انگشت "} +{"line": "فحول (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فحل "} +{"line": "فحولیت (فَ یَّ) [ ع . فحولة ] (مص جع .)نری، م ردانگی "} +{"line": "فحوی (فَ حْ وا) [ ع . ] (اِ.) مضمون، مفهوم سخن "} +{"line": "فخ (فَ) [ معر. ] (اِ.) دام، تله . ج . فخاخ، فخوخ "} +{"line": "فخار (فَ) [ ع . ] (مص ل .) نازیدن، بالیدن "} +{"line": "فخار (فَ خّ) [ ع . ] (ص .) بسیار فخر کننده "} +{"line": "فخار ( فخار .) [ ع . ] (اِ.) 1 - سفال، گل خشک . 2 - سبو. 3 - در فارسی به معنای کوزه گر"} +{"line": "فخامت (فَ مَ) [ ع . فخامة ] 1 - (مص ل .) ستبر گردیدن . 2 - بزرگوار گشتن، گرامی شدن . 3 - (اِمص .) بزرگواری "} +{"line": "فخت (فَ) (ص .) پخت، پهن، پخش "} +{"line": "فخذ (فَ یا فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ران . ج . افخاذ. 2 - خویشاوندان مرد که از نزدیک ترین عشیرة او باشد. ج . افخاذ"} +{"line": "فخر (فَ خْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)نازیدن، مباهات کردن . 2 - (اِمص .) بزرگ منشی، افتخار"} +{"line": "فخفره (فَ فَ رِ) (اِ.) 1 - سبوس آرد گندم یا جو. 2 - نخاله، زنگ زده . 3 - کهنه و مانده "} +{"line": "فخم (فَ خَ) [ ع . ] (اِ.) جرعه ای از آب "} +{"line": "فخم (فَ خْ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرامی، بزرگوار. 2 - سخن جزل و فصیح "} +{"line": "فخمنده (فَ مَ د) (ص فا.) کسی که پنبه را بزند تا پنبه را از دانه آن جدا کند"} +{"line": "فخمیدن (فَ دَ) (مص م .) جدا کردن پنبه از پنبه دانه "} +{"line": "فخور (فَ) [ ع . ] (ص .) بسیار فخر کننده "} +{"line": "فخیم (فَ) [ ع . ] (ص .) بزرگوار، گرامی "} +{"line": "فدا (فِ) [ ع . فداء ] 1 - (اِ.) آن چه که نثار می شود. 2 - (مص ل .) مالی یا چیزی را برای رهایی خود یا دیگری دادن . 3 - (اِ.) سربها، آن چه اسیران برای رهایی خود دهند"} +{"line": "فدا شدن ( فدا شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) در راه کسی یا هدفی جان خود را دادن، قربانی شدن "} +{"line": "فدایی ( فدایی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) کسی که جان خود را برای کسی یا هدفی بدهد"} +{"line": "فدراسیون (فِ یُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - اتحادیه ای مرکب از چند کشور یا استان . 2 - سازمان یا انجمنی که برای ادارة یک رشته ورزشی تشکیل می شود"} +{"line": "فدرال (فِ د) [ فر. ] (ص .) نوعی حکومت مرکب از دولت های مستقل ایالتی و یک دولت مرکزی که توسط مردم همة ایالت ها انتخاب می شود"} +{"line": "فدرنجک (فِ دْ رَ جَ) (اِ.) بختک، کابوس "} +{"line": "فدرنگ (فَ رَ) (اِ.) 1 - چوبی که پشت در می انداختند تا در باز نشود. 2 - چوبی که رختشوی ها رخت را به هنگام شستن به آن می کوبیدند"} +{"line": "فدره (فَ رِ یا رَ) (اِ.) بوریایی که از برگ خرما و غیره بافند و بر بالای چوب ها و پروارهای سقف اتاق ها اندازند و گل و خاک بر بالای آن ریزند"} +{"line": "فدفد (فَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فلات سخت و دشوار. 2 - دشت، زمین هموار"} +{"line": "فدوی (فَ دَ) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به فداء؛ فدایی، جان نثار. 2 - بنده، برده "} +{"line": "فدیات (فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فدیه "} +{"line": "فدیت (فِ یَ) [ ع . فدیة ] نک فداء"} +{"line": "فدیه (فِ یِ) [ ع . فدیة ] (اِ.) نک فداء"} +{"line": "فذلکه (فَ ذْ لَ کَ یا کِ) [ ع .فذلکة ] 1 - (مص م .) به پایان رسانیدن حساب . 2 - مطلبی را به اجمال آوردن . 3 - (اِ.) خلاصة کلام "} +{"line": "فر (فَ) (اِ.) پر"} +{"line": "فر (فَ رّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گریختن . 2 - (اِ مص .) گریز"} +{"line": "فر (فَ رْ یا رّ) [ په . ] (اِ.) 1 - فروغی ایزدی که بر دل هر کس بتابد اورا بر دیگران برتری می دهد. 2 - شکوه، جلال . 3 - زیبایی، برازندگی "} +{"line": "فراخا (فَ) (حامص .) فراخی، گشادگی "} +{"line": "فراخاستن ( فراخاستن . تَ) (مص ل .) قیام کردن، برخاستن "} +{"line": "فر (فِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی کوره یا اجاق در بسته برای پخت و پز. 2 - نوعی ابزار فلزی گرم شونده برای چین و شکن دادن به موی سر. 3 - ابزار مشابهی که در گل سازی برای شکل دادن به گل ها به کار می رود، اتوی گل سازی "} +{"line": "فر زدن (فِ. زَ دَ) [ فر - فا. ] (مص م .) آرایش کردن موی سر و ایجاد چین و شکن و تاب با آلات مخصوص "} +{"line": "فرآوردن (فَ وَ یا وُ دَ) (مص م .) حاصل کردن، به دست آوردن "} +{"line": "فرا (فَ رّ) [ ع . فرُاء ] (ص .) 1 - پوستین دوز، پوستین فروش . 2 - پوست پیرا، واتگر"} +{"line": "فرا (فَ) [ ع . = فراء ] (اِ.) گورخر"} +{"line": "فرا (فَ) [ اوس . ] 1 - (پ ی ش .) بر سر فعل درآید و آن در اصل به معنی به، به سوی، در باشد: فرارو. 2 - (حراض .) نزد، نزدیک : فرااو رفتم . 3 - به، با. 4 - سوی، جانب . 5 - (ص .)بلند، عالی . 6 - در میان : فراچنگ . 7 - دورتر یا بالاتر: فراتر. 8 - پیرامون، گرداگرد: فرابار"} +{"line": "فرا آب کردن (فَ. کَ دَ) (مص م .) نیست کردن، به نیستی افکندن "} +{"line": "فرا آوردن ( فرا آوردن . وَ یا وُ دَ) (مص م .) 1 - به دست آوردن . 2 - ساختن "} +{"line": "فرا آورده ( فرا آورده . وَ یا وُ د) (ص مف .) 1 - به دست آمده . 2 - محصول، ساخته شده "} +{"line": "فرا افکندن ( فرا افکندن . اَ کَ دَ) (مص م .) به میان آوردن "} +{"line": "فرا بردن (فَ . بُ دَ) (مص م .) پیش بردن "} +{"line": "فرا بریدن ( فرا بریدن . بُ دَ) (مص م .) 1 - به پایان رساندن . 2 - مسکوت گذاشتن مطلب یا کاری "} +{"line": "فرا دادن (فَ. دَ) (مص م .) 1 - بیان کردن . 2 - گردانیدن، متوجه کردن "} +{"line": "فرا داشتن ( فرا داشتن . تَ) (مص م .) 1 - بر سر دست گرفتن، بلند کردن . 2 - به سویی متوجه کردن . 3 - نگه داشتن "} +{"line": "فرا دید (فَ) (ق مر.) پدید، هویدا"} +{"line": "فرا رسیدن (فَ. رَ دَ) (مص ل .) نزدیک شدن و رسیدن وقت چیزی یا کاری "} +{"line": "فرا شدن (فَ. شُ دَ)(مص ل .)1 - داخل شدن، درآمدن . 2 - خشمگین شدن . 3 - رفتن "} +{"line": "فرا پشت کردن ( فرا پشت کردن . پُ. کَ دَ) (مص م .) بر دوش انداختن جامه و مانند آن "} +{"line": "فرا کردن (فَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - پیش آوردن . 2 - دست دراز کردن . 3 - برگزیدن . 4 - برانگیختن . 5 - بستن "} +{"line": "فرابر (فَ بَ) (اِ.) در هر میوه دو قسمت موجود است : یکی هسته، دیگری فرابر که از هر طرف هسته را فرا گرفته است "} +{"line": "فرابه (فَ ب) (ص مر.) پر آب "} +{"line": "فراتر ( فَ تَ) (ق .) 1 - پیش تر، جلوتر. 2 - نزدیک تر. 3 - بلندتر، بالاتر. 4 - باارزش تر"} +{"line": "فراته (فُ تِ) (اِ.) باسلق، نوعی شیرینی که با شیرة انگور و آرد گندم و نشاسته همراه با مغز گردو یا بادام درست کنند"} +{"line": "فراخ (فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فرخ ؛ جوجه "} +{"line": "فراخ (فَ) [ په . ] (ص .) 1 - گشاد، وسیع . 2 - پهناور، گسترده . 3 - بسیار فراوان . 4 - مسرور، شادمان . 5 - آسوده "} +{"line": "فراخ آستین ( فراخ آستین . خْ) (ص مر.) کنایه از: بخشنده، جوانمرد"} +{"line": "فراخ آهنگ ( فراخ آهنگ . هَ) (ص مر.) دورپرواز، تیری که هدف های دور را بزند"} +{"line": "فراخ ابرو ( فَ . اَ) (ص مر.)گشاده رو، خوش - رو"} +{"line": "فراخ بال (فَ) (ص مر.) آسوده خاطر"} +{"line": "فراخ بر ( فراخ بر . بَ) (ص مر.) فراخ سینه، پهن - سینه "} +{"line": "فراخ بین ( فراخ بین .) (ص فا.) بلندنظر، دارای وسعت دید"} +{"line": "فراخ دست (فَ . دَ) (ص مر.) 1 - کریم، بخشنده . 2 - توانگر، ثروتمند"} +{"line": "فراخ دهن ( فراخ دهن . دَ هَ) 1 - کسی که دهان گشاد دارد. 2 - کنایه از: آدم پر حرف "} +{"line": "فراخ دیده ( فراخ دیده . د) (ص مر.) نک فراخ بین "} +{"line": "فراخ رفتن ( فراخ رفتن . رَ تَ) (مص ل .) با شتاب رفتن، به عجله رفتن "} +{"line": "فراخ رو ( فراخ رو . رَ یا رُ) (ص فا.) 1 - به شتاب رونده، به عجله رونده . 2 - کسی که از حد خود تجاوز کند. 3 - ولخرج، اسراف کار"} +{"line": "فراخ رو ( فراخ رو .) (ص مر.) 1 - گشاده رو، خوش - رو. 2 - خوش گذران "} +{"line": "فراخ روزی ( فراخ روزی .) (ص مر.) کسی که رزق و روزی فراوان دارد"} +{"line": "فراخ روی ( فراخ روی . رَ) (حامص .) 1 - به شتاب رفتن . 2 - تجاوز از حد خود. 3 - ولخرجی، اسراف "} +{"line": "فراخ زیست ( فراخ زیست .) (ص مر.) آن که در نعمت و راحتی زندگی کند"} +{"line": "فراخ سال ( فراخ سال .) (ص مر.) سالی که در آن محصول فراوان باشد"} +{"line": "فراخ سخن ( فراخ سخن . سُ خَ) (ص مر.) پرحرف، پُرسخن "} +{"line": "فراخ شلوار ( فراخ شلوار . شَ) (ص مر.) 1 - کسی که شلوار گشاد دارد. 2 - کنایه از: تنبل، تن پرور"} +{"line": "فراخ شکم ( فراخ شکم . ش کَ) (ص مر.) 1 - کسی که شکم بزرگ دارد. 2 - کنایه از: پرخور، شکم پرست "} +{"line": "فراخ عیش ( فراخ عیش . عِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) نک فراخ روزی "} +{"line": "فراخ کام ( فراخ کام .) (ص مر.) 1 - خوشحال . 2 - توانگر، ثروتمند"} +{"line": "فراخ کندوری ( فراخ کندوری . کَ نْ دُ) (ص مر.) فراخ - سفره، بخشنده، جوانمرد"} +{"line": "فراخ کونی ( فراخ کونی .) (حامص .) 1 - گشادی مقعد. 2 - کنایه از: تنبلی، کاهلی "} +{"line": "فراخزیدن ( فراخزیدن . خَ دَ) (مص ل .) به پیش خزیدن "} +{"line": "فراخنا ( فراخنا .) 1 - (حامص .) فراخی، گشادگی . 2 - پهنا. 3 - (اِمر.) جای گشاد و وسیع "} +{"line": "فراخه (فَ خِ) (اِمص .) لرزه، رعشه "} +{"line": "فراخور (فَ خُ) (ص مر.)1 - درخور، سزاوار. 2 - متناسب "} +{"line": "فراخی (فَ) (حامص .) 1 - گشادگی، وسعت . 2 - پهنا. 3 - فراوانی "} +{"line": "فراخیدن (فَ دَ) (مص ل .) 1 - راست شدن موی بدن . 2 - از هم جدا شدن "} +{"line": "فرادر ( فرادر . دَ) (اِمر.) چوبی که در پس در خانه اندازند"} +{"line": "فرادی (فُ دا) [ ع . ] (ص .) ج . فَرَد؛ تک، تنها. ؛ نماز فرادی نمازی که تنها خوانده شود. مق نماز جماعت "} +{"line": "فرار (فَ رّ) [ ع . ] (ص .) بسیار گریزنده "} +{"line": "فرار (فِ یا فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گریختن . 2 - (اِمص .) گریز"} +{"line": "فرارون (فَ) (ص .) 1 - مترقی، پیش رو. 2 - خوب، عالی . 3 - راست، مستقیم . 4 - در اصطلاح نجوم به معنی سَعْد، اوج "} +{"line": "فراروی (فَ) 1 - (ق مر.) پیش روی، برابر. 2 - (ص مر.) سرشناس، معروف "} +{"line": "فراز (فَ) [ په . ] 1 - (اِ.) بلندی، اوج . 2 - سربالایی . 3 - (ص .) باز، گشاده . 4 - بسته . 5 - جمع . 6 - (ق .)کنار، نزد، پیش . 7 - نخست، ازل "} +{"line": "فراز ( فراز .) [ فر. ] (اِ.) جمله، عبارت "} +{"line": "فراز آمدن ( فراز آمدن . مَ دَ) (مص ل .) 1 - نزدیک شدن . 2 - رسیدن، دسترسی پیدا کردن . 3 - وارد شدن . 4 - بر شدن، بالا رفتن . 5 - بسته شدن . 6 - پدید آمدن "} +{"line": "فراز آوردن ( فراز آوردن . وَ یا وُ دَ) (مص م .) 1 - آوردن، پیش آوردن . 2 - یافتن، به دست آوردن . 3 - فراهم آوردن، گرد کردن "} +{"line": "فراز بردن (فَ . بُ دَ) (مص م .) نزدیک بردن، پیش بردن "} +{"line": "فراز بستن ( فراز بستن . بَ تَ) (مص م .) بستن "} +{"line": "فراز دادن ( فراز دادن . دَ) (مص م .) پس دادن "} +{"line": "فراز داشتن ( فراز داشتن . تَ)(مص م .)1 - پیش آوردن، نزدیک ساختن . 2 - پایین آوردن . 3 - در برابر چیزی نگه داشتن "} +{"line": "فراز رسیدن ( فراز رسیدن . رَ یا رِ دَ)(مص ل .) 1 - ر سیدن، نزدیک شدن . 2 - درآمدن، داخل شدن . 3 - فراهم آمدن، پیدا شدن "} +{"line": "فراز رفتن ( فراز رفتن . رَ تَ) (مص ل .) نزدیک رفتن "} +{"line": "فراز شدن ( فراز شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - نزدیک شدن . 2 - گشوده شدن . 3 - بسته شدن . 4 - برخاستن . 5 - داخل شدن . 6 - پیش رفتن "} +{"line": "فراز کردن ( فراز کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - باز کردن . 2 - بستن . 3 - نزدیک کردن . 4 - پیش آوردن، پیش بردن . 5 - ساختن "} +{"line": "فراز کشیدن ( فراز کشیدن . کِ دَ) (مص م .) 1 - پیش کشیدن، به سوی خود کشیدن . 2 - بیرون کشیدن "} +{"line": "فراز گرفتن ( فراز گرفتن . گِ رِ تَ) (مص م .) پس گرفتن، باز گرفتن "} +{"line": "فرازانیدن (فَ دَ) (مص م .) 1 - افراختن، بالا بردن . 2 - روشن کردن "} +{"line": "فرازنده (فَ زَ د) (ص فا.) 1 - بلند کننده . 2 - گشاینده . 3 - مسدود کننده "} +{"line": "فرازی (فَ) (حامص .) بلندی، سربالایی "} +{"line": "فرازیدن (فَ دَ) (مص م .) 1 - افراشتن . 2 - آراستن . 3 - گشودن . 4 - بستن "} +{"line": "فرازیده (فَ د) (ص مف .) 1 - افراشته، بالا - برده . 2 - بسته "} +{"line": "فراست (فَ سَ) [ ع . فراسة ] (مص ل .) 1 - سواری کردن . 2 - مهارت داشتن در اسب - شناسی "} +{"line": "فراست (فِ سَ) [ ع . فراسة ] 1 - (مص م .) ادراک و دریافتن باطن چیزی با دیدن ظاهر آن . 2 - (اِمص .) ادراک، دریافت . 3 - زیرکی، هوشیاری "} +{"line": "فراستو (فَ) (اِ.) پرستو"} +{"line": "فراستوک ( فراستوک .) (اِ.) پرستو"} +{"line": "فراسر (فَ سَ) (حراض . ق مر.) 1 - بالای سر، گرد سر. 2 - زیر سر"} +{"line": "فراش (فَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - گسترندة فرش . 2 - در فارسی به معنی پیشخدمت، خدمتکار"} +{"line": "فراش (فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بستر، رختخواب، هر چیز گستردنی . 2 - همسر. ؛ تجدید فراش کردن دوباره زن گرفتن، زن دیگر خواستن "} +{"line": "فراش باشی ( فراش باشی .) [ ع - تر. ] (اِمر.) رییس فراشان "} +{"line": "فراشتن (فَ تَ) (مص م .) افراشتن "} +{"line": "فراشته (فَ تِ) (ص مف .) افراشته "} +{"line": "فراشتک (فَ تُ) (اِ.) پرستو"} +{"line": "فراشه (فَ شَ یا ش ) [ ع . فراشة ] (اِ.) پروانه "} +{"line": "فراشیدن (فَ دَ) (مص ل .) نک فراخیدن "} +{"line": "فراص (فِ) [ ع . ] (ص .) 1 - درشت . 2 - سخت سرخ رنگ . 3 - جامه "} +{"line": "فراص ( فراص .) [ ع . ] (مص م .) مفارصه، به همدیگر نوبت آب دادن "} +{"line": "فراعنه (فَ عِ نِ یا نَ) [ ع . فراعنة ] (اِ.) جِ فرعون "} +{"line": "فراغ (فُ) [ ع . ] (اِ.) روشنایی، فروغ "} +{"line": "فراغ (فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فارغ شدن، دست از کار کشیدن . 2 - در فارسی به معنی آسوده شدن . 3 - (اِمص .) آسایش، آسودگی "} +{"line": "فراغ (فِ) [ ع . ] (اِ.) (اِ.) ظرف بزرگ، قدح بزرگ "} +{"line": "فراغ افتادن ( فراغ افتادن . اُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - آسوده شدن . خلاص شدن . 2 - کاری را به پایان رساندن و آسوده گشتن "} +{"line": "فراغ خطی (فَ. خَ طُ) [ ع - فا. ] (حامص .) رهایی، خلاص "} +{"line": "فراغبال ( فراغبال .) [ ع . فارغ البال ] (ص مر.) آسوده خاطر"} +{"line": "فراغت (فَ غَ) [ ع . فراغة ] 1 - (مص ل .) بی - تاب شدن . 2 - (اِمص .) بی تابی، ناشکیبایی . 3 - در فارسی به معنی آسودگی، آسایش "} +{"line": "فراغت خانه ( فراغت خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - جایی که در آن به عیش و عشرت پردازند. 2 - جایی که در آن به آسایش پردازند"} +{"line": "فراغت دادن ( فراغت دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - آرام کردن، آسایش دادن . 2 - فرصت دادن . 3 - بی نیاز کردن "} +{"line": "فراغت داشتن ( فراغت داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - آرامش داشتن . 2 - فرصت داشتن . 3 - فراموش کردن "} +{"line": "فرافر (فَ فَ) (اِ.) آواز نای و نفیر"} +{"line": "فرافکنی (فَ فِ کَ) (اِمص .) 1 - خوی و خصلت هایی خود را ناآگاهانه به دیگران نسبت دادن . 2 - تعارض ها و ستیزهای درونی خود را به دنیای خارج نسبت دادن "} +{"line": "فراق (فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جدا شدن، دور شدن . 2 - (اِمص .) جدایی، دوری "} +{"line": "فراماسون (فِ سُ) [ انگ . ] (اِ.) عضو جمعیت فراماسونری "} +{"line": "فراماسونری (فِ سُ نِ) [ انگ . ] (اِ.) شبکه های وسیعی از جمعیت اخوت پنهانی در سراسر جهان که خود را معتقد به قدرتی ماورای طبیعی، کتابی آسمانی، اطاعت از قانون کشور، برادری جهانی، آزادی و بردباری فکری می دانند ولی به خاطر مشهور بودن به توطئه، جاسوسی و زد و بند سیاسی در اغلب کشورها غیرقانونی شناخته شده اند. نظر به این که کلمة «فراماسون » فرانسوی و «فرامیسن » انگلیسی لفظی و معنوی با کلمة «فراموشی » رابطه دارد، در ایران این انجمن را «فراموشخانه » نامیده اند"} +{"line": "فرامش (فَ مُ) نک فراموش "} +{"line": "فرامشت ( فرامشت .) (ق مر.)در مشت، میان مشت "} +{"line": "فرامشت (فَ مُ) نک فراموش "} +{"line": "فراموش (فَ) [ په . ] (ص .) از یاد رفته، از خاطر محو شده "} +{"line": "فراموش خانه ( فراموش خانه . نِ) (اِمر.) این کلمه را به جای فراماسونری در فارسی به کار می برند"} +{"line": "فراموش کار ( فراموش کار .) (ص فا.) کم حافظه، کسی که چیزی را زود فراموش کند"} +{"line": "فرامین (فَ) [ معر. ] (اِ.) جِ فرمان "} +{"line": "فرانج (فَ نَ) (اِ.) کابوس، بختک "} +{"line": "فرانشیز (فِ) [ انگ . ] (اِ.) میزان (درصد) معافیت شخص بیمه شده از پرداخت هزینه خدمات بیمه "} +{"line": "فرانق (فُ نِ) [ ع . ] (اِ.) معرب پروانک - سیاه گوش، حیوانی که همراه شیر حرکت می کند و با صدای خود جانوران را از آمدن شیر باخبر می کند. 2 - راهنما و پیش رو لشکر"} +{"line": "فرانمودن (فَ نُ یا نِ دَ) (مص م .) 1 - آشکار کردن . 2 - نشان دادن "} +{"line": "فرانک (فِ) [ فر. ] (اِ.) واحد پول کشورهای فرانسه، سوئیس، بلژیک "} +{"line": "فراهت (فَ هَ) [ ع . فراهة ] (اِمص .) شادمانی، انبساط، نشاط "} +{"line": "فراهختن (فَ هِ تَ) (مص م .) نک فراهیختن "} +{"line": "فراهم (فَ هَ) (ص .) 1 - گردآمده، جمع شده . 2 - اندوخته شده "} +{"line": "فراهیختن (فَ تَ) (مص م .) 1 - برکشیدن . 2 - تربیت کردن، ادب آموختن "} +{"line": "فراهیخته (فَ تِ) (ص مف .) = فراهخته : 1 - برکشیده . 2 - تربیت شده، ادب آموخته "} +{"line": "فراواریدن (فَ دَ) (مص م .)فرو بردن، بلعیدن "} +{"line": "فراوان (فَ) (ص .) بسیار، زیاد"} +{"line": "فراوانی ( فراوانی .) (حامص .) بسیاری، وفور"} +{"line": "فراورده (فَ وَ یا وُ د) (ص مف .) نک فراآورده "} +{"line": "فراوند (فَ وَ) (اِمر.) چوب بزرگی که پشت در می انداختند تا در باز نشود"} +{"line": "فراویز (فَ) (اِ.) فرویز، پروز؛ سجاف، سجاف لباس "} +{"line": "فراپایه (فَ. یِ) (ص مر.) بلندپایه، گرانقدر"} +{"line": "فراپوشیدن ( فراپوشیدن . دَ) 1 - (مص ل .) پوشیدن . 2 - چشم پوشی کردن . 3 - (مص م .) پوشانیدن "} +{"line": "فراپیش ( فراپیش .) (ق .) پیش، جلو"} +{"line": "فراچیدن (فَ. دَ) (مص م .) برچیدن، جمع کردن "} +{"line": "فراک (فِ) [ فر. ] (اِ.) کت دنباله دار سیاه رنگ بلندی که در تشریفات و مراسم رسمی می پوشند"} +{"line": "فراک (فُ) 1 - (اِ.) پشت، ظهر. مق رو. 2 - (ص .) هیز، مخنث . 3 - پلید، پلشت "} +{"line": "فراکسیون (فِ یُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - گروه های همفکری که در داخل یک حزب یا مجمع به وجود می آیند. 2 - در علم ریاضی خارج قسمت دو کمیت، کسر، بَرخه . (فره )"} +{"line": "فراکشیدن (فَ. کَ یا کِ دَ) (مص م .) 1 - پیش کشیدن، به سوی خود کشیدن . 2 - بالا کشیدن "} +{"line": "فراکن ( فراکن . کَ) (اِ.) نک فرکن "} +{"line": "فراکندن ( فراکندن . کَ دَ)(مص م .)کندن، حفر کردن "} +{"line": "فراگذاشتن ( فراگذاشتن . گُ تَ) (مص م .) رها کردن "} +{"line": "فراگرفتن ( فراگرفتن . گِ رِ تَ) (مص م .) 1 - گرفتن، بازگرفتن . 2 - تصرف کردن . 3 - محاصره کردن . 4 - در برگرفتن، شامل شدن . 5 - آموختن، یاد گرفتن 6 - معلوم کردن . 7 - گسترش یافتن . 8 - پر کردن . 9 - عادت کردن "} +{"line": "فراید (فَ) [ ع . فرائد ] جِ فرید و فریده "} +{"line": "فرایض (فَ یِ) [ ع . فرائض ] (ص .) جِ فریضه "} +{"line": "مخ (مُ) (اِ.) 1 - زنبور. 2 - آتش "} +{"line": "فرایند (فَ یَ) مجموعة عملیات و مراحل لازم برای رسیدن به یک هدف مشخص "} +{"line": "فربه (فَ ب) [ په . ] (ص .)1 - پُرگوشت، چاق . 2 - عظیم، سنگین .3 - نیرومند.4 - سخت، شدید. 5 - آبادان، پر رونق . 6 - بسیار، فراوان . 7 - ضخیم، ستبر"} +{"line": "فربه کردن ( فربه کردن . کَ دَ) (مص م .) پروراندن و چاق کردن (گوسفند و مانند آن )"} +{"line": "فربهی (فَ ب) (حامص .) چاقی . مق لاغری "} +{"line": "فربی (فَ) (ص .) فربه، چاق "} +{"line": "فرت (فَ رْ) (اِ.) تار، تار جامه "} +{"line": "فرت فرت (فِ تْ فِ) (ق .) = فرت و فرت : تندتند، به شتاب "} +{"line": "فرتوت (فَ) (ص .) = فرتود: پیر، سالخورده و از کار افتاده "} +{"line": "فرتوک (فَ) (اِ.) پرستو"} +{"line": "فرتی (فِ رْ) (ق .) (عا.) به چابکی، به سهولت "} +{"line": "فرث (فَ) [ ع . ] (اِ.) سرگین در شکنبه "} +{"line": "فرج (فَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) گشایش، گشایش در کار و مشکل "} +{"line": "فرج (فَ رْ) (اِ.) ورج، ارج ؛ فره، شأن، شوکت، قدر"} +{"line": "فرج ( فرج .) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوراخ، شکاف . 2 - عورت زن، آلت تناسلی زن "} +{"line": "فرجار (فَ) [ ع . ] (اِ.) معرب پرگار"} +{"line": "فرجاری (فِ) [ معر. ] (ص نسب .) پرگاری، دایره ای "} +{"line": "فرجام (فَ رْ) [ په . ] (اِ.) 1 - پایان، انجام . 2 - نتیجه "} +{"line": "فرجام خواستن (خا تَ) (مص ل .) تقاضای تجدی دنظر در حکم صادره از طرف قاضی یا دادگاه "} +{"line": "فرجام دادن ( فرجام دادن . دَ) (مص ل .) نک فرجام خواستن "} +{"line": "فرجامگاه ( فرجامگاه .) (اِمر.) 1 - گور، قبر. 2 - روز رستاخیز، قیامت "} +{"line": "فرجه (فُ رْ جِ) [ ع . فرجة ] (اِ.) 1 - رخنه، شکاف ؛ ج . فُرُج . 2 - مهلت . 3 - فاصلة زاویة میان دو صفحه "} +{"line": "فرجی (فَ رَ) (اِ.) خرقه، نوعی لباس بلند"} +{"line": "فرح (فَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) شاد شدن، شادمان گردیدن، مسرور گشتن "} +{"line": "فرح بخش ( فرح بخش . بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن چه که شادی آورد، شادی بخش "} +{"line": "فرحت (فَ حَ) [ ع - فرحة . ] 1 - (اِمص .) شادی، ش ادمانی . 2 - (اِ.) مژدگانی "} +{"line": "فرخ (فَ رُّ) (ص .) 1 - خجسته، مبارک . 2 - زیبا"} +{"line": "فرخ (فَ رْ) [ ع . ] (اِ.) جوجه "} +{"line": "فرخ دیم (فَ رُّ. د) (ص مر.) زیباروی "} +{"line": "فرخ روز ( فرخ روز .) (اِ.) نام لحنی از سی لحن باربد"} +{"line": "فرخ فال (فَ رُّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) خوشبخت، نیک بخت "} +{"line": "فرخ لقا ( فرخ لقا . لِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) خوش - صورت، زیباروی "} +{"line": "فرخ پی (فَ رُّ. پِ) (ص مر.) خوش قدم "} +{"line": "فرخار (فَ) [ سغ . ] 1 - (اِ.) بتکده، بتخانه . 2 - شهری در تبت که بتخانه های آن معروف بوده "} +{"line": "فرخاردیس ( فرخاردیس .) (ص مر.) 1 - مانند بتخانه . 2 - مانند بتکده زیبا و آراسته "} +{"line": "فرخاش (فَ) (اِ.) نک پرخاش "} +{"line": "فرخال (فَ) (ص .) موی فروهشته که چین و شکن نداشته باشد"} +{"line": "فرختار (فُ رُ) (ص فا.) فروشنده "} +{"line": "فرخج (فَ رَ خْ) (ص .) 1 - زشت، نازیبا. 2 - نامتناسب، ناشایسته . 3 - ناپاک، پلید. 4 - سست، ضعیف "} +{"line": "فرخزاد ( فرخزاد .) (ص مف .) = فرخزاده : مبارک - زاده "} +{"line": "فرخسته (فَ خَ تِ) (ص مف .) خسته، کشته و بر زمین کشیده شده "} +{"line": "فرخش (فَ رَ خْ) پرخچ : کفل، سرین "} +{"line": "فرخشه (فَ رَ ش ) (اِ.) = فرخشته : لوزینه، نوعی شیرینی که با آرد، شکر، روغن و مغز بادام درست می کنند"} +{"line": "فرخمیدن (فَ دَ) = فخمیدن . فخمدان : (مص م .) پنبه را از پنبه دانه جدا کردن "} +{"line": "فرخنج (فَ رْ خَ) (اِ.) نصیب، بهره "} +{"line": "فرخنده (فَ رْ خُ د) (ص .) مبارک، خجسته "} +{"line": "فرخو (فَ رْ خُ) (اِمص .) = پرخو : 1 - بریدن شاخه های زائد درخت . 2 - وجین، کندن علف های هرز"} +{"line": "فرخواگ (فَ خا) (اِ.) قلیه و گوشتابه که بر بالای آن تخم مرغ بریزند و بخورند"} +{"line": "فرخویدن (فَ دَ) = پرخویدن : (مص م .) بریدن شاخه های زیادی درخت، پیراستن شاخه ها"} +{"line": "فرد (فَ رْ) [ ع . ] (ص .) 1 - تنها، یگانه . 2 - بی نظیر، بی مانند. 3 - یک بیت شعر. 4 - هر عددی که پس از تقسیم بر دو باقی مانده اش یک باشد"} +{"line": "فردا (فَ) [ په . ] (اِ.) 1 - روز بعد از امروز، روزی که پس از امروز خواهد آمد. 2 - کنایه از: آینده "} +{"line": "فردانی (فَ) [ ع . ] (ص نسب .) یگانه، بی نظیر"} +{"line": "فرداًفرد (فَ دَ نْ فَ) [ ع . ] (ق مر.) یکایک، یکی یکی "} +{"line": "فردایی ( فَ ) (ص نسب .) 1 - منسوب به فردا، آ ن چه که در آینده می آید. 2 - کنایه از: کسی که معتقد به جهان دیگر و پاداش و کیفر در آن است "} +{"line": "فردخانه (فَ رْ دْ. نِ) [ ع - فا. ] (اِ.) خلوت خانه، چله خانه، اطاقی در خانقاه برای چله نشستن "} +{"line": "فردر (فَ رْ دَ) (اِ.) = فردرد: چوبی که پشت در می انداختند تا در باز نشود"} +{"line": "فردوس (فِ دُ) 1 - باغ، بوستان . 2 - بهشت "} +{"line": "فرمان روا ( فرمان روا . رَ) (ص مر.) حاکم "} +{"line": "فردیت (فَ یَّ) [ ع . فردیة ] (مص جع .) 1 - یکتایی، یگانگی . 2 - طاق بودن "} +{"line": "فرز (فِ رْ) (ص .) (عا.) چابک، چالاک "} +{"line": "فرز ( فرز .) (اِ.) سبزی ای که در غایت تری و طراوت باشد. فرزد، فریز، فریس، فرزه، پریز، فریژ و فریج نیز گفته می شود"} +{"line": "فرزام (فَ) (ص .) شایسته، سزاوار"} +{"line": "فرزان ( فرزان .) [ ع . ] (اِ.) معرب فرزین، مهرة وزیر در شطرنج "} +{"line": "فرزان (فَ) (ص .) عاقل، حکیم "} +{"line": "فرزانه ( فرزانه .) [ په . ] (ص .) دانشمند، حکیم . ج . فرزانگان "} +{"line": "فرزانگی (فَ رْ نِ) [ په . ] (حامص .) دانایی، حکمت "} +{"line": "فرزجه (فَ زَ جَ یا جِ) [ معر. ] (اِ.) آن چه زنان به خود برگیرند؛ شیاف، شافه، پرزه، پرزگ نیز گویند"} +{"line": "فرزد (فَ رَ زْ دْ) (اِ.) سبزه ای است بسیار تر و تازه و سبز"} +{"line": "فرزند (فَ زَ) [ په . ] (اِ.) بچة آدم، پسر یا دختر"} +{"line": "فرزند خوانده ( فرزند خوانده . خا د) [ په ] (اِمر.) پسر یا دختری که انسان او را به فرزندی خود قبول می کند"} +{"line": "فرزنگ (فَ رْ زَ) (اِ.) نک فرسنگ "} +{"line": "فرزی (فَ رْ) نک فرزین "} +{"line": "فرزین (فَ رْ) (اِ.) مهرة وزیر در بازی شطرنج "} +{"line": "فرزین بند ( فرزین بند . بَ) (اِ.) مهره ای که پشتیبان وزیر (فرزین ) باشد"} +{"line": "فرس (فَ رَ) [ ع . ] (اِ.) اسب "} +{"line": "فرس راندن (فَ رَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - اسب راندن . 2 - کنایه از: جستجو کردن، تفحص کردن "} +{"line": "فرس ماژور (فُ ژُ) [ فر. ] (اِ.) حالتی که شخص برخلاف میل مجبور به انجام یا ترک فعلی شود، قوة قهریه، زور و فشار به گونه ای که نتوان از آن اجتناب کرد"} +{"line": "فرس نامه (فَ رَ مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کتابی که از اسب، اندام و انواع آن بحث کند"} +{"line": "فرس نهادن (فَ رَ. نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شکست خوردن، درمانده شدن "} +{"line": "فرسان (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فارس "} +{"line": "فرسای (فَ) (ص فا.) در ترکیب به معنی فرساینده آید، به معانی ذیل ؛ الف - خسته - کننده، رنج دهنده . ب - محو کننده، نابود - کننده . ج - ساینده : گردون فرسای "} +{"line": "فرسایش (فَ یِ) (اِمص .) فرسودن "} +{"line": "فرساییدن (فَ دَ) (مص م .) فرسودن "} +{"line": "فرستادن (فِ رِ دَ) (مص م .) روانه کردن، راهی کردن "} +{"line": "فرستاده (فِ رِ د) (ص مف .) 1 - روانه کرده . 2 - سفیر. 3 - پیغامبر، رسول "} +{"line": "فرستنده (فِ رِ تَ د یا دَ) (ص فا.) 1 - آن که چیزی را به جایی می فرستد، گسیل دارنده . 2 - دستگاهی که به کمک امواج الکترومغناطیس، صوت یا تصویر قابل دریافت منتشر می کند"} +{"line": "فرسته (فِ رِ تِ) (ص مف .) نک فرستاده "} +{"line": "فرستو (فَ رَ) (اِ.) پرستو"} +{"line": "فرستوک (فَ رَ) (اِ.) پرستو"} +{"line": "فرستک (فِ رِ تَ) (اِ.) پرستو"} +{"line": "فرسخ (فَ رْ سَ) [ معر. ] (اِ.) نک فرسنگ "} +{"line": "فرسطو (فَ رَ) (اِ.) قپان "} +{"line": "فرسنگ (فَ سَ) [ په . ] (اِ.) = فرسخ : واحدی برای اندازه گیری مسافت، تقریباً شش کیلومتر"} +{"line": "فرسودن (فَ دَ) 1 - (مص ل .) ساییده شدن . 2 - کهنه و پوسیده شدن . 3 - (مص م .) ساییدن . 4 - کهنه و پوسیده کردن "} +{"line": "فرسوده (فَ د) (ص مف .) 1 - ساییده . 2 - کهنه و پوسیده شده . 3 - آزرده شده "} +{"line": "فرسپ (فَ رَ) (اِ.) = فرسب : 1 - شاه تیره، چوب بزرگی که در ساختن سقف خانه به کار می رود. 2 - پارچه های رنگارنگ که در نوروز و جشن های دیگر در و دیوار دکان ها و خانه ها را بدان آرایش کنند"} +{"line": "فرسک (فِ رِ) [ فر. ] (اِ.) نقاشی به وسیلة آب رنگ بر سطح گچی مرطوب دیوار. در فرسک سازی از آن جهت آب رنگ به کار می برند که رنگ ها از متن دیوار نفوذ کنند و جزو زمینه به نظر آیند"} +{"line": "فرش (فُ) (اِ.) شیری که از حیوان نوزاییده دوشند؛ آغوز، فله، فرشه نیز گویند"} +{"line": "فرش (فُ رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فراش "} +{"line": "فرش (فَ رْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چیز گستردنی . 2 - قالی "} +{"line": "فرشته (فِ رِ تِ) (اِ.) مَلَک، از موجودات روحانی و ملکوتی که به ستایش خداوند مشغولند و با چشم دیده نمی شوند"} +{"line": "فرشتوک (فَ رَ) (اِ.) پرستو"} +{"line": "فرشک (فَ رِ) (اِ.) سه چهار دانة انگور درهم بسته، غوره "} +{"line": "فرصاد (فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - درخت توت یا توت سرخ . 2 - میوة توت . 3 - رنگی است سرخ "} +{"line": "فرصت (فُ صَ) [ ع . فرصة ] (اِ.) 1 - وقت مناسب برای انجام دادن کاری . 2 - مجال، وقت "} +{"line": "فرصت دانستن ( فرصت دانستن . نِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) غنیمت شمردن "} +{"line": "فرصت شماردن ( فرصت شماردن . ش دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) وقت را غنیمت داشتن، فرصت را از دست ندادن "} +{"line": "فرصت طلبی ( فرصت طلبی . ط َ لَ) [ ازع . ] (حامص .) 1 - استفاده از هر زمان و فرصت مناسب برای رسیدن به مقاصد شخصی . 2 - تغییر جهت و نظر بر مبنا و فراخور دگرگونی اوضاع، اپورتونیسم "} +{"line": "فرمان روایی ( فرمان روایی . رَ) (حامص .) حکومت "} +{"line": "فرصت نگه داشتن ( فرصت نگه داشتن . نِ گَ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)1 - درنگ کردن، تأنی کردن . 2 - منتظر فرصت مناسب بودن "} +{"line": "فرصت کردن ( فرصت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مجال داشتن، وقت مناسب و کافی داشتن "} +{"line": "فرض (فَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) واجب گردانیدن . 2 - پنداشتن . 3 - (اِ.) آن چه که خداوند بر انسان واجب کرده . 4 - گمان، پندار"} +{"line": "فرض گزاردن (فَ. گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) واجب کردة خداوند را به جا آوردن، مانند: نماز خواندن "} +{"line": "فرضه (فُ ضَ یا ض ) [ ع . فرضة ] (اِ.) 1 - رخنه و سوراخی که از آن آب کشند. 2 - سوراخ پاشنة در. 3 - دهانة جوی . 4 - جای درآمدن به کشتی از لب دریا. 5 - دهان دوات "} +{"line": "فرضی ( فرضی .) [ ع . ] (ص نسب .) تصوری، خیالی "} +{"line": "فرضیات (فَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ فرضیه "} +{"line": "فرضیه (فَ یِّ) [ ع . فرضیة ] (اِ.) 1 - حدس، گمان . 2 - حدس و گمان دربارة یک موضوع علمی "} +{"line": "فرط (فَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشان راه . 2 - کسی که پیش از قوم حرکت می کند تا اسباب کار را تهیه کند"} +{"line": "فرط (فَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از حد گذشتن . 2 - چیره شدن . 3 - پیشدستی کردن . 4 - (اِمص .) زیاده روی . 5 - چیرگی . 6 - بسیاری، فراوانی "} +{"line": "فرع (فَ رْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه که از اصل چیزی جدا شود. 2 - شعبه، شاخه . 3 - سود پول "} +{"line": "فرعون (فِ عُ) [ معر. ] (اِ.) 1 - عنوان هر یک از پادشاهان قدیم مصر. 2 - مجازاً ستمکار، ظالم "} +{"line": "فرعی (فَ رْ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به فرع . 2 - غیراصلی "} +{"line": "فرغار (فَ رْ) (ص مف .) 1 - خیسانیده، خیسیده . 2 - سرشته "} +{"line": "فرغاردن (فَ رْ دَ) (مص م .) نک فرغاریدن "} +{"line": "فرغاریدن (فَ رْ دَ) (مص م .) 1 - خیسانیدن . 2 - سرشتن "} +{"line": "فرغانج (فَ) [ تر. ] (اِ.) = فرغانچ : مادة (گاو، خر) فربه پر گوشت "} +{"line": "فرغر (فَ غَ) (اِ.) 1 - جوی آب . 2 - خشک رود، جایی که آب از آن گذشته و مقدار کمی آب به جا مانده باشد. 3 - گودال، آبگیر"} +{"line": "فرغرده (فَ غَ د) (ص مف .) 1 - خیسانیده، تر شده . 2 - سرشته، خمیر کرده "} +{"line": "فرغن (فَ غَ) (اِ.) نک فرکن "} +{"line": "فرغند (فَ غَ) (ص .) 1 - پلید. 2 - گندیده، بد - بوی "} +{"line": "فرغنده (فَ غَ د) (ص .) نک فرغند"} +{"line": "فرغول (فَ) (اِ.) = فرغل : 1 - تأخیر، درنگ . 2 - اهمال، غفلت "} +{"line": "فرغیش (فَ رْ) (ص .) 1 - کهنه، فرسوده . 2 - جامة کهنه، پوستین کهنه "} +{"line": "فرفتن (فَ رِ تَ) (مص م .) نک فریفتن "} +{"line": "فرفته (فَ رِ تِ) (ص مف .) فریفته و فریب خورده "} +{"line": "فرفر (فِ فِ) (ق .) تندتند، باشتاب "} +{"line": "فرفره (فِ فِ رِ)(اِ.)هر چیز سبک و پردار که توسط باد دور خود بچرخد، بادفر و فرفروک نیز گفته اند"} +{"line": "فرفری (فِ فِ رْ) (ص نسب .) (عا.) موی مجعد، موی پر پیچ و تاب "} +{"line": "فرفوری (فُ) (اِ.) (ص نسب .) 1 - چینی (ظروف ). 2 - ظروف چینی ژاپن (خصوصاً)"} +{"line": "فرق (فَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جدا کردن . 2 - از هم جدا کردن و امتیاز نهادن . 3 - (اِ مص .) جدایی . 4 - امتیاز، تفاوت "} +{"line": "فرق ( فرق .) [ ع . ] (اِ.) میان سر، تارک "} +{"line": "فرق زدن (فَ رْ قْ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سر نهادن "} +{"line": "فرق کردن ( فرق کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) امتیاز دادن، مشخص کردن "} +{"line": "فرقان (فُ رْ) [ ع . ] 1 - (ص .) آن چه که حق و باطل را از هم جدا کند. 2 - (اِ.) قرآن "} +{"line": "فرقت (فِ قَ) [ ع . فرقة ] (اِ.) نک فرقه "} +{"line": "فرقت (فُ قَ) [ ع . فرقة ] (اِمص .) جدایی، دوری "} +{"line": "فرقد (فَ قَ) [ ع . ] (اِ.) گوساله، گوسالة دشتی "} +{"line": "فرقد ( فرقد .) [ ع . ] (اِ.) دو برادران، نام دو ستاره بر سینة صورت فلکی خرس کوچک یا دُب اصغر"} +{"line": "فرقدان (فَ قَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة فرقد. نک فرقد"} +{"line": "فرقدین (فَ قَ دَ یا د) [ ع . ] (اِ.) نک فرقد"} +{"line": "فرقه (فِ رْ قِ) [ ع . فرقة ] (اِ.) دسته، گروه، طایفه . ج . فرق "} +{"line": "فرم (فُ رْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ریخت، شکل، وضع . 2 - جامة هم شکل . 3 - چند صفحه کتاب (معمولاً 8 تا 16) که با هم چاپ شود. 4 - برگ چاپی برای نوشتن اطلاعات خواسته شده، برگه (فره ) "} +{"line": "فرم (فَ رَ) (اِ.) اندوه، دلتنگی "} +{"line": "فرمالیته (فُ تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تشریفاتی . 2 - ظاهرسازی "} +{"line": "فرمالیسم (فُ) [ فر. ] (اِ.) شکل و قالبی که به وسیلة آن هنرمند منظور خود را بیان کند"} +{"line": "فرمان (فَ) [ په . ] (اِ.) 1 - دستور، امر، حکم . 2 - توقیع پادشاه . 3 - وسیلة کنترل اتومبیل، دوچرخه، موتورسیکلت "} +{"line": "فرمان بر ( فرمان بر . بَ) (ص فا.) 1 - فرمانبردار، مطیع . 2 - خادم، خدمتکار"} +{"line": "فرمان بردن ( فرمان بردن . بُ دَ) (مص ل .) اطاعت کردن، انقیاد نمودن "} +{"line": "فرمان راندن ( فرمان راندن . دَ) (مص ل .) حکومت کردن "} +{"line": "فرمان رسیدن ( فرمان رسیدن . رِ دَ) (مص ل .) 1 - رسیدن حکم و دستور. 2 - مجازاً: رسیدن وقت مرگ "} +{"line": "فرمان فرما (ی ) ( فرمان فرما . فَ) (ص فا.) فرمانروا، حاکم، پادشاه "} +{"line": "فرمان فرمایی ( فرمان فرمایی . فَ)(حامص .) فرمانروایی، حکومت "} +{"line": "فرمان کردن ( فرمان کردن . کَ دَ) (مص ل .) اطاعت کردن "} +{"line": "فرمان گذار ( فرمان گذار . گُ) (ص فا.) فرمانده "} +{"line": "فرمان گزار ( فرمان گزار . گُ) (ص مف .) فرمان پذیر"} +{"line": "فرمان یافتن ( فرمان یافتن . تَ) (مص ل .) 1 - دستور گرفتن . 2 - مجازاً: مردن، درگذشتن "} +{"line": "فرماندار ( فرماندار .) (اِ.) 1 - حاکم . 2 - مأموری که از طرف وزارت کشور ادارة امور شهر را به عهده دارد"} +{"line": "فرمانده ( فرمانده . د) (ص فا.) فرمان دهنده، کسی که فرمان بدهد. در ارتش مافوقی که به زیردستان فرمان دهد"} +{"line": "فرمانی ( فرمانی .) (ص .) فرمانبر، مطیع "} +{"line": "فرمایش (فَ یِ) (اِمص .) 1 - فرمودن . 2 - امر، حکم، دستور"} +{"line": "فرمایشی ( فرمایشی .) (ص نسب .) کاری که طبق حکم و دستور انجام شود و اصالت نداشته باشد"} +{"line": "فرمت (فُ مَ) [ فر. ] (اِمص .) 1 - تقسیم دیسک به بخش های نشان دار برای ذخیرة داده ها و بازیابی اطلاعات . 2 - نحوة آرایش داده ها برای ذخیره یا نمایش "} +{"line": "فرمن (فَ مَ)(اِ.) تیری است افقی در کمرکش دکل بیرق های بلند"} +{"line": "فرمودن (فَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - امر کردن، دستور دادن . 2 - گفتن "} +{"line": "فرموش (فَ) (اِ. ص .) نک فراموش "} +{"line": "فرمول (فُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نمونه، سرمشق، دستور (فره ). 2 - رمز. 3 - نشان دادن یک اصل یا رابطه ای معین با نمادهای ریاضی . 4 - نمایاندن یک ترکیب یا ساختمان شیمیایی با نمادها و علامات اختصاری "} +{"line": "فرمولر (فُ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مجموعة فرمول ها. 2 - مجموعة دستورهای ترکیب ادویه "} +{"line": "فرموک (فَ) (اِ.) 1 - گروهة ریسمان ریسیده که در دوک پیچیده باشند. 2 - چوبی به شکل مخروط که کودکان ریسمان پیچند و از دست گذارند تا در روی زمین به چرخ درآید"} +{"line": "فرمگین (فَ رَ) (ص مر.) = فرمگن : اندوهگین، دلتنگ "} +{"line": "فرن (فُ) [ ع . ] (اِ.) تابة سفالین که در آن نان پزند"} +{"line": "فرناد (فَ) [ سنس . ] (اِ.) پایاب "} +{"line": "فرناس (فَ) (ص .)1 - غافل، نادان . 2 - خواب آلود"} +{"line": "فرناس (فِ) (اِ.) 1 - مهتر روستاییان . 2 - شیر ستبر گردن و دلیر"} +{"line": "فرنج (فِ رِ) (اِ.) نیم تنة نظامی "} +{"line": "فرنج (فُ رُ) (اِ.) پیرامون دهان، گرداگرد دهان "} +{"line": "فرنجمشک (فَ رَ مُ) (اِ.) گیاهی پایا از تیرة نعناعیان که دارای شاخه های پرپشت و متعدد است و به حالت خودرو در اکثر نواحی معتدل آسیا و اروپا (از جمله ایران ) می روید. برگ های این گیاه متقابل بیضوی و قلبی شکل و دندانه دارند. ریشة این گیاه کوچک و استوانه ای شکل و سخت و منشعب است . گل هایش سفید یا گلی رنگند که به تعداد 6 تا 12 در کنارة برگ ها مجتمع گردیده اند. میوه اش فندقه و قهوه ای رنگ می باشد. این گیاه در طب به عنوان بادشکن و ضد تشنج و مقوی معده و معرق و زیاد کنندة ترشحات صفرا تجویز می شود. به علاوه در رفع سرگیجه، رفع حالت قی زنان باردار و بی خوابی و ضعف مصرف آن توصیه شده است ؛ فرنجمسک، فرنجموشک، افرنجمشک، ریحان قرنفلی، پلنگمشک، برنجمشک نیز گفته می شود"} +{"line": "فرنجک (فَ رَ جَ) (اِ.) کابوس، بختک "} +{"line": "فرند (فَ رِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - پرند. 2 - جوهر تیغ و شمشیر. 3 - نوعی پارچة ابریشمی موج دار"} +{"line": "فرنگ (فَ رَ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نام عمومی هر یک از کشورهای اروپا و گاهی آمریکا. 2 - کشور فرانسه که مسکن قوم فرانک (قبیله ای از نژاد ژرمن ) است "} +{"line": "فرنگی ( فرنگی .) (ص نسب .) منسوب به فرنگ، اروپایی "} +{"line": "فرنگی مآب ( فرنگی مآب . مَ) [ فر - ع . ] (ص مر.) کسی که به آداب اروپاییان رفتار می کند، متجدد"} +{"line": "فرنی (فِ رْ) (اِ.) نوعی خوراک رقیق که از شیر، آرد برنج، شکر و گلاب درست کنند"} +{"line": "فره (فِ یا فَ رِ هْ) [ په . ] (ص .) 1 - بسیار، فراوان . 2 - خوب، پسندیده "} +{"line": "فره (فَ رِّ) (اِ.) نک فر"} +{"line": "فره (فَ رَ) (مص ل .) خرامیدن، تکبر کردن "} +{"line": "فره مند (فَ رَّ. مَ) (ص مر.) دارای فر، شکوهمند"} +{"line": "فره کشیدن (فَ رَ. کِ دَ) (مص ل .) چاپلوسی کردن، منّت کشیدن "} +{"line": "فرهانج ( فرهانج .) (اِ.) 1 - شاخة بزرگی که از درخت ببرند تا شاخه های دیگر برآید. 2 - شاخة درختی که به درخت دیگر پیوند کنند. 3 - شاخة درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از جای دیگر تتمة آن را بر آرند؛ عکیس "} +{"line": "فرهانج ( فرهانج .) (اِ.) پیرامون دهان از جانب بیرون "} +{"line": "فرهانج (فَ نَ) (اِ.) بختک، کابوس "} +{"line": "فرهست (فَ هَ) [ په . ] = فرهیست : 1 - (ص .) بسیار، زیاد. 2 - (اِ.) سحر، جادو"} +{"line": "فرهمند (فَ هَ مَ) (حراض .) نزدیک، قریب "} +{"line": "فرهنج (فَ هَ) (اِ.) فرهنگ "} +{"line": "فرهنجنده (فَ هَ جَ د) (ص فا.) ادب کننده، تربیت کننده "} +{"line": "فرهنجه (فَ هَ جِ) (ص .) 1 - با ادب . 2 - نیکو سیرت "} +{"line": "فرهنجیدن ( فَ هَ دَ) (مص م .)1 - تربیت کردن، علم آموختن . 2 - خوشخو کردن "} +{"line": "فرهنجیده (فَ هَ د) (ص مف .)تربیت شده، علم آموخته "} +{"line": "فرهنگ (فَ هَ) [ په . ] (اِ.) 1 - علم، دانش . 2 - تربیت، ادب . 3 - واژه نامه، کتاب لغت . 4 - عقل، خرد. 5 - تدبیر، چاره "} +{"line": "فرهنگ نویسی ( فرهنگ نویسی . نِ)(حامص .) شاخه ای از ادبیات که به گردآوری، پژوهش، رده بندی و تعریف واژه ها یک زبان یا یک رشته اختصاص دارد"} +{"line": "فرهنگستان ( فرهنگستان . گِ) [ په . ] (اِمر.) آکادمی، انجمن علمی فرهنگی "} +{"line": "فرهنگسرا ( فرهنگسرا . سَ) (اِ.) مؤسسه ای برای فعالیت های فرهنگی مراجعه کنندگان که معمولاً دارای کتابخانه، سینما، تماشاخانه، موزه، میدان های ورزشی و اسکان های دیگر است "} +{"line": "فرهنگنامه ( فرهنگنامه . مِ) (اِمر.) 1 - کتابی که شامل تعریف واژه ها و معرفی اعلام است . 2 - دایرة المعارف "} +{"line": "فرهنگی (فَ هَ) (ص نسب .) 1 - با فرهنگ، اهل علم . 2 - معلم، کسی که با علم و فرهنگ سر و کار دارد"} +{"line": "فرهی (فَ رَّ) (حامص .) 1 - دارای فره بودن . 2 - شوکت، جلال "} +{"line": "فرهیب (فَ) (اِ.) فریب، نیرنگ "} +{"line": "فرهیختن (فَ تَ) (مص م .) = فرهختن : 1 - ادب کردن، تربیت کردن . 2 - ادب آموختن، علم آموختن "} +{"line": "فرهیخته (فَ تِ) (ص مف .) = فرهخته : ادب آموخته، دانش آموخته، دارای فرهنگ والا"} +{"line": "فرهیختگی (فَ تِ) (حامص .)= فرهختگی : ادب آموختگی، علم آموختگی "} +{"line": "فرو (فُ) (ص ) 1 - پایین . 2 - به سوی پایین . 3 - به سوی درون یا ژرفا. 4 - دارای وضع یا حالت زیردست "} +{"line": "فرو (فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پوستین، پوستین روباه . 2 - جامه ای که از پوست جانوران سازند؛ ج . فِراء"} +{"line": "فرو (فِ رُّ) [ فر. ] (ص . اِ.) ترکیبی است از آهن با کمترین مقدار اکسیژن مانند اکسید فرو ( FeO ) که گرد سیاه رنگی است که از تجزیة کربنات آهن در پناه هوا و یا احیای اکسید آهن بر اثر هیدروژن بدست می آید"} +{"line": "فرو آمدن ( فُ. مَ دَ)(مص ل .)1 - پایین آمدن . 2 - به منزل کسی وارد شدن "} +{"line": "فرو آوردن ( فرو آوردن . وَ یا وُ دَ) (مص م .) 1 - پایین آوردن . 2 - به منزل کسی وارد کردن "} +{"line": "فرو افکندن (فُ. اَ دَ)(مص م .)به زیر انداختن "} +{"line": "فرو باریدن ( فرو باریدن . دَ) (مص ل .) ریختن "} +{"line": "فرو بردن ( فرو بردن . بُ دَ) (مص م .) 1 - به پایین بردن . 2 - بلعیدن "} +{"line": "فرو خوردن (فُ. خُ دَ) (مص م .) 1 - بلعیدن، به حلق فرو بردن . 2 - مجازاً: تحمل کردن "} +{"line": "فرو داشت (فُ) (مص مر.) 1 - فرو گذاشتن، تقصیر، کوتاهی . 2 - انجام و آخر کار. 3 - تنزل، به پستی گراییدن "} +{"line": "فرو رفته (فُ. رَ تِ) (ص مف .) اندوهگین، مغموم "} +{"line": "فرو شدن (فُ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - پایین رفتن . 2 - به زیر رفتن . 3 - فرود رفت . 4 - غروب کردن، ناپدید شدن . 5 - داخل شدن . 6 - غوطه ور شدن . 7 - غرق شدن . 8 - انحطاط یافتن، سقوط کردن . 9 - نابود شدن 0 - پوشیده ماندن "} +{"line": "فرو فرستادن (فُ. فِ رِ دَ) (مص م .) 1 - به پایین فرستادن . 2 - نازل کردن "} +{"line": "فرو نشاندن (فُ. نِ دَ) (مص م .) 1 - پایین آوردن . 2 - ته نشین کردن . 3 - کم کردن از شدت چیزی . 4 - خاموش کردن . 5 - آرام کردن، تسکین دادن "} +{"line": "فرو نشستن ( فرو نشستن . نِ شَ تَ) (مص ل .) 1 - پایین نشستن . 2 - ته نشین شدن . 3 - از شدت چیزی کم شدن . 4 - خاموش شدن . 5 - آرام شدن، تسکین یافتن "} +{"line": "فرو نهادن ( فرو نهادن . نَ دَ) (مص مر.) 1 - پایین نهادن . 2 - پایین آوردن . 3 - برکنار کردن . 4 - جای دادن، قرار دادن . 5 - اختصاص دادن "} +{"line": "فرو نوشتن ( فرو نوشتن . نِ وِ تَ) (مص م .) طی کردن، درنوردیدن "} +{"line": "فرو نگریدن ( فرو نگریدن . نِ گَ دَ) (مص ل .) نک فرو نگریستن "} +{"line": "فرو نگریستن ( فرو نگریستن . نِ گَ تَ) (مص ل .) 1 - به پایین نگاه کردن . 2 - تنگ چشم بودن "} +{"line": "فرو واریدن ( فرو واریدن . دَ) (مص م .) به دهان فرو بردن "} +{"line": "فرو کشتن ( فرو کشتن . کُ تَ) (مص م .) خاموش کردن "} +{"line": "فرو گذاردن ( فرو گذاردن . گُ دَ) (مص م .) 1 - ترک کردن، رها کردن . 2 - اِهمال کردن، کوتاهی کردن "} +{"line": "فروار (فَ) (اِ.) = پروار. فروال : بالاخانه، خانة تابستانی "} +{"line": "فروتر (فُ تَ) (ص تف .) پایین تر. مق بالاتر"} +{"line": "فروتن (فُ تَ) (ص مر.) متواضع، افتاده "} +{"line": "فروخت (فُ) (مص مر.) فروش، فروختن . مق خرید"} +{"line": "فروختار (فُ) (ص فا.) = فرختار: فروشنده "} +{"line": "فروختن ( فروختن .) (مص مر.) نک افروختن "} +{"line": "فروختن (فُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - دادن کالا به کسی در مقابل دریافت پول . 2 - وانمود کردن، به رخ کشیدن "} +{"line": "فروخته (فُ خْ تِ) (ص مف .) افروخته "} +{"line": "فروختگی (فُ تِ) (حامص .) نک افروختگی "} +{"line": "فروهشته ( فروهشته . هِ تِ) (ص مف .) 1 - فرو افتاده . 2 - سست . 3 - آویخته شده "} +{"line": "فروهلیدن ( فروهلیدن . هِ دَ) (مص م .) نک فروهشتن "} +{"line": "فرود (فُ) [ په . ] 1 - (اِ.) زیر، پایین . 2 - اندرون . 3 - بخش زیرین جایی . 4 - الگوهای ملودیک برای بازگشت به مُد اولیه یا مایة اصلی (موسیقی ). 5 - توالی آکوردها به عنوان پایان یا تقسیم یک قطعة موسیقیایی "} +{"line": "فرود آمدن ( فرود آمدن . مَ دَ) (مص ل .) پایین آمدن "} +{"line": "فرود آوردن ( فرود آوردن . وَ یا وُ دَ) (مص م .)1 - پایین آوردن . 2 - پیاده کردن "} +{"line": "فرود داشتن (فُ. تَ) (مص ل .) 1 - پایین داشتن . 2 - به آخر رسانیدن . 3 - نگه داشتن، محافظت کردن "} +{"line": "فرودست (فُ. دَ) (ص مر.) 1 - زیر دست . 2 - پست، فرومایه "} +{"line": "فرودستی ( فرودستی . دَ) (حامص .) پستی، حقارت "} +{"line": "فروده (فُ د یا دَ) 1 - (ص .) بریان کرده، برشته گردیده . 2 - (اِ.) چوبی که در پس درِ خانه اندازند"} +{"line": "فرودگاه (فُ) (اِمر.) 1 - محل فرود آمدن . 2 - محوطة مخصوص نشستن هواپیما"} +{"line": "فرودین (فَ رْ وَ دَ) (اِمر.) مخفّف فروردین "} +{"line": "فرودین (فَ وَ) 1 - (ص نسب .) زیرین، پایینی . 2 - (اِ.) چهارچوب، آستانة در"} +{"line": "فرور (فَ وَ) (اِ.) نک فروهر"} +{"line": "فرورد (فَ وَ) (اِ.) نک فروهر"} +{"line": "فروردگان (فَ وَ رْ دْ) (اِمر.) = فروردیان : جشنی بوده که ایرانیان به مدت ده شب و روز یعنی پنج روز آخر سال، پنج روز پنجة دزدیده یا خمسة مستسرقه به یاد فروهر در گذشتگان برپا می کردند"} +{"line": "فروردین (فَ وَ) [ په . ] (اِ.) 1 - اولین ماه از هر سال شمسی که خورشید در حرکت ظاهری خود در برج حَمَل (برّه ) قرار می گیرد. 2 - نام روز نوزدهم از هر ماه شمسی "} +{"line": "فروردینگان (فَ وَ) [ په . ] (اِ.) جشنی که ایرانیان در روز نوزدهم فروردین به یُمن برابر شدن نام ماه و نام روز و همچنین گرامی داشت ارواح درگذشتگان برپا می کردند"} +{"line": "فروزان (فُ) (ص فا.) تابان، درخشان "} +{"line": "فروزاندن (فُ دَ)(مص م .)= فروزانیدن : روشن کردن، درخشان کردن "} +{"line": "فروزانفر (فُ فَ) (ص مر.) دارای فر و شکوه و درخشان "} +{"line": "فروزش (فُ ز) (اِمص .) روشنایی، تابش "} +{"line": "فروزنده (فُ زَ د) (ص فا.) روشن کننده "} +{"line": "فروزیدن (فُ دَ) (مص م .) افروختن، روشن کردن "} +{"line": "فروزیده (فُ د) (ص مف .) افروخته، روشن شده "} +{"line": "فروزینه (فُ نِ) (اِمر.) آتشگیره، چیزی که با آن آتش روشن کنند"} +{"line": "فروش (فُ) (اِ.) 1 - فروختن . 2 - مقدار پول به دست آمده از فروختن کالا یا ارائه خدمت در یک روز یا ماه یا سال "} +{"line": "فروشدنگاه (فُ شُ دَ) (اِمر.) باختر، محل غروب "} +{"line": "فروشستن (فُ شُ تَ) (مص م .) 1 - شستن . 2 - محو کردن، پاک کردن "} +{"line": "فروشنده (فُ شَ د) (ص فا.) کسی که چیزی را بفروشد"} +{"line": "فروشک (فَ یا فُ شَ) (اِ.) غله ای که در آسیا اندازند تا خرد شود و بشکند و از آن طعام کرده بخورند، بلغور"} +{"line": "فروشگاه (فُ) (اِمر.) محل فروش اجناس، جای فروش، مغازه "} +{"line": "فروع (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فرع ؛ 1 - شاخه ها. 2 - ریشه هایی که از یک بیخ برآمده باشد. 3 - اموری که پیرو یک اصل باشند. 4 - علم فقه "} +{"line": "فروغ (فُ) (اِ.) روشنی، پرتو"} +{"line": "فروغمند ( فروغمند . مَ) (ص مر.) دارای فروغ، نورانی "} +{"line": "فروق (فَ) [ ع . ] (ص .) مرد ترسنده، ترسان "} +{"line": "فروقه (فُ قَ یا ق ) (ص .) به غایت ترسنده و جبان "} +{"line": "فرومالیدن ( فرومالیدن . دَ) (مص م .) 1 - مالیدن . 2 - مغلوب کردن، مجازات کردن . 3 - فشردن "} +{"line": "فروماندن ( فروماندن . دَ) (مص ل .) 1 - بیچاره شدن، ناتوان شدن . 2 - درنگ کردن . 3 - معزول شدن "} +{"line": "فروماندگی ( فروماندگی . د) (حامص .) 1 - بیچارگی، ناتوانی . 2 - درنگ "} +{"line": "فرومایه ( فرومایه . یِ) (ص مر.) 1 - دون، پست . 2 - خسیس، مفلس . 3 - نادان، بی هنر"} +{"line": "فرومایگی ( فرومایگی . یِ) (حامص .) پستی، رذالت "} +{"line": "فرومولیدن (فُ دَ) (مص ل .) 1 - به پایین خزیدن . 2 - درنگ کردن، تأخیر کردن "} +{"line": "فروند (فَ وَ) (اِ.) 1 - چوبی که در پس می انداختند تا در باز نشود. 2 - سکان کشتی . 3 - بادبان کشتی . 4 - واحد شمارش کشتی و هواپیما"} +{"line": "فرونده (فَ. وَ د) (اِ.) نک فروند"} +{"line": "فرونگر ( فرونگر . نِ گَ) (ص فا.) 1 - کسی که به پایین نگاه کند. 2 - تنگ چشم، دون همت "} +{"line": "فروهر (فَ رْ وَ هَ) [ په . ] (اِ.) در اوستا فَروَشی و در پارسی باستان فرورتی ؛ به موجب اوستا پنجمین نیروی مینوی از نیروهای پنجگانة تشکیل دهنده انسان است به معنای پشتیبان و محافظ انسان و همة آفرینش نیک اهورامزدا. فروهر هر موجودی پیش از خلقت مادی آن، در جهان مینوی وجود دارد و پس از خلقت مادی هر موجود فروهر آن از جهان مینوی فرود آمده و با آن همراه می شود. پس از مرگ هر موجود، فروهر آن دوباره به جهان فروهری باز می گردد"} +{"line": "فروهشتن (فُ. هِ تَ) 1 - (مص م .) پایین گذاشتن، بر زمین گذاشتن . 2 - آویزان کردن . 3 - (مص ل .) فرو افتادن . 4 - سست شدن . 5 - آویزان شدن "} +{"line": "فروهیختن ( فروهیختن . تَ) (مص م .) = فروهختن : فرو کشیدن، رو به پایین کشیدن "} +{"line": "فروهیده (فَ رُ د) (ص مر.)خردمند، پسندیده "} +{"line": "فروکش (فُ کِ یا کَ) 1 - (مص مر.) فرو کشیدن . 2 - (ص فا.) فرو کشنده "} +{"line": "فروکش شدن (فُ کِ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - در جایی فرود آمدن و ماندن . 2 - از شدت چیزی کم شدن "} +{"line": "فروکش کردن ( فروکش کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - مهار شدن . 2 - در جایی فرود آمدن و ماندن . 3 - از شدت و حدّت چیزی کم شدن "} +{"line": "فروکشیدن (فُ. کِ دَ) (مص م .) 1 - پایین کشیدن، فرود آوردن . 2 - در جایی فرود آمدن و اقامت کردن . 3 - خوردن، نوشیدن "} +{"line": "فروگذار کردن ( فروگذار کردن . گُ. کَ دَ) (مص ل .) کوتاهی کردن، مضایقه کردن "} +{"line": "فروگذاشت ( فروگذاشت . گُ) (مص مر.) 1 - غفلت، اهمال، کوتاهی . 2 - عفو، گذشت "} +{"line": "فروگذاشتن ( فروگذاشتن . گُ تَ) (مص م .) 1 - مضایقه کردن، اهمال کردن . 2 - رها کردن، ترک کردن . 3 - گذشت کردن . 4 - ضایع کردن . 5 - رخصت دادن "} +{"line": "فروگرفتن ( فروگرفتن . گِ تَ) (مص م .) 1 - تسخیر کردن، تصرف کردن . 2 - گرفتن، بازداشت کردن "} +{"line": "فرویش (فَ رْ) 1 - (اِ.) درنگ، تأخیر. 2 - غفلت . 3 - (ص فا.) غافل، اهمال کننده "} +{"line": "فرچه (فِ چ ) (اِ.) = فرشه : وسیله ای ساخته شده از یک دسته الیاف طبیعی یا مصنوعی که بر روی دسته ای کوچک و عمودی بسته شده برای مالیدن چیزی بر یک سطح یا غیر آن مثل : قلم مو، فرچة ریش تراشی، فرچه برای واکس زدن "} +{"line": "فرژ (فُ رُ) (اِ.) گیاهی است تلخ که جوشانده آن برای پیچش شکم مفید است "} +{"line": "فرکانس (فِ رِ نْ) [ فر. ] (اِ.) تکرار، تواتر، وفور، در اصطلاح فیزیک : حرکت و رفت و آمد متوالی، بسامد"} +{"line": "فرکن (فَ رْ کَ) (اِ.) 1 - زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد. 2 - جوی آب که تازه احداث شده باشد. 3 - کاریز آب "} +{"line": "فرکند (فَ رْ کَ) (اِ.) نک فرکن "} +{"line": "فرکندن (فَ کَ دَ) (مص م .) فرسودن "} +{"line": "فرکنده (فَ کَ د) (ص مف .) فرسوده، کهنه شده "} +{"line": "فرگرد (فَ رْ گَ) (اِ.) هر یک از فصول کتاب وندیداد"} +{"line": "فری (فَ یا فِ) (شب جم .) زه ! آفرین ! احسنت ! 1"} +{"line": "فریاد (فَ) (اِ.) بانگ، آواز بلند"} +{"line": "فریاد برداشتن ( فریاد برداشتن . بَ تَ) (مص ل .) بانگ کردن، آواز بلند کردن "} +{"line": "فریاد خواستن ( فریاد خواستن . خا تَ) (مص ل .) داد خواستن، کمک خواستن "} +{"line": "فریاد خواندن ( فریاد خواندن . خا دَ) (مص ل .) نک فریاد خواستن "} +{"line": "فریاد داشتن ( فریاد داشتن . تَ) (مص ل .) نک فریاد برداشتن "} +{"line": "فریاد رسیدن ( فریاد رسیدن . رِ دَ) (مص م .) 1 - مدد کردن، یاری رساندن . 2 - داد دادن "} +{"line": "فریاد یافتن ( فریاد یافتن . تَ) (مص ل .) دادرس پیدا کردن "} +{"line": "فریادخوان ( فریادخوان . خا) (ص فا.) نک فریادخواه "} +{"line": "فریادخواه ( فریادخواه . خا) (ص فا.) دادخواه، مظلوم "} +{"line": "فریادرس ( فریادرس . رَ یا رِ) (ص فا.) 1 - یاری کننده . 2 - دادگر، دادرس "} +{"line": "فریادنامه ( فریادنامه . مِ) (اِمر.) شکایت نامه "} +{"line": "فریب (فِ یا فَ) [ په . ] (اِ.) مکر، حیله، نیرنگ "} +{"line": "فریب خوردن (فِ یا فَ. خُ دَ) (مص ل .) گول خوردن، فریفته گشتن "} +{"line": "فریب دادن ( فریب دادن . دَ) (مص م .) گول زدن، فریفتن "} +{"line": "فریب ساز ( فریب ساز .) (ص فا.) فریب دهنده، حیله گر"} +{"line": "فریبا (فِ یا فَ) 1 - (ص فا.) فریبنده، فریب دهنده . 2 - زیبا. 3 - (ص مف .) فریب خورده "} +{"line": "فریبان (فَ) (ص .) فریبنده "} +{"line": "فریباندن (فِ یا فَ دَ) (مص م .) فریب دادن "} +{"line": "فریبانیدن (فِ یا فَ دَ) فریب دادن "} +{"line": "فریبش (فَ ب) (اِمص .) فریب دادن "} +{"line": "فریبنده (فِ یا فَ بَ د) (اِفا.) فریب دهنده "} +{"line": "فریبکار (فَ) (ص فا.) مکار، غدار"} +{"line": "فریبگاه ( فریبگاه .) (اِمر.) 1 - جایی که در آن جا طلسم بسته باشند. 2 - طلسم "} +{"line": "فریبی (فِ یا فَ) (ص نسب .) حیله گر"} +{"line": "فریبیدن (فِ یا فَ دَ) (مص م .) فریفتن "} +{"line": "فرید (فَ) [ ع . ] (ص .) 1 - یگانه، بی همتا. 2 - گوهر یکتا و گران بها. 3 - (اِ.) گوهری که میان گردن بند آویزان کنند"} +{"line": "فریده (فَ د) [ ع . فریدة ] (ص .)1 - مؤنث فرید، ا ز نام های زنان . 2 - در فارسی به معنی : مغرور، متکبر"} +{"line": "فریرون (فَ) نک فرارون "} +{"line": "فریز (فَ) (اِ.) ستردن موی و پشم "} +{"line": "فریز (فَ) (اِ.) گوشتی که آن را خشک کرده باشند، گوشت قدید. فریس و فریش نیز گفته می شود"} +{"line": "فریزر (فِ ز) [ انگ . ] (اِ.) نوعی یخچال با سرمای زیاد که مواد غذایی را در آن به منظور نگه داری در مدت طولانی منجمد می کنند، یخ زن (فره ) "} +{"line": "فریس (فَ) [ ع . ] (ص .) کشته و از هم دریده شدن "} +{"line": "فقدان (فِ یا فُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گم کردن، از دست دادن . 2 - (مص ل .) گم شدن "} +{"line": "فریس ( فریس .) [ ع . ] (اِ.) حلقه ای است از چوب که برای بستن بار در سر ریسمان بندند، چنبر"} +{"line": "فریسه (فَ س ) [ ع . فریسة ] (ص .) 1 - مؤنث فریس . 2 - شکاری که کشته و از هم دریده شده باشد"} +{"line": "فریسیموس (فَ) [ معر. ] (اِ.) نعوظ شدید و دردناک که در مرضای مبتلا به سوزاک و التهاب مثانه و نیز بر اثر مسمومیت از ذراریح و همچنین برخی ضایعات اعصاب نخاعی دیده می شود؛ فریسموس و اَفریسموس نیز گویند"} +{"line": "فریش (فَ) (شب جم .) آفرین ! احسنت ! 1"} +{"line": "فریش ( فریش .) (ص .) 1 - پریشان، پراکنده . 2 - (اِ.) تاخت و تاز"} +{"line": "فریش (فِ) [ ع . فراش ] (اِ.) ممال فِراش - گستردنی، فرش . 2 - رختخواب، بستر"} +{"line": "فریشته (فِ تِ) (اِ.) فرشته، ملک "} +{"line": "فریضت (فَ ضَ) [ ع . فریضة ] (اِ.) نک فریضه "} +{"line": "فریضه (فَ ض ) [ ع . فریضة ] (اِ.) 1 - واجب، لازم . 2 - آن چه که خداوند انجام آن را بر انسان واجب کرده "} +{"line": "فریفتار (فِ یا فَ) (ص فا.) فریبنده "} +{"line": "فریفتاری ( فریفتاری .) (حامص .) فریبندگی "} +{"line": "فریفتن (فِ یا فَ تَ) 1 - (مص م .) فریب دادن، گول زدن . 2 - (مص ل .) فریب خوردن، گول خوردن "} +{"line": "فریفته (فِ یا فَ تِ) (ص مف .) 1 - فریب خورده، گول خورده . 2 - شیفته "} +{"line": "فریفتگار (فِ یا فَ) (ص فا.) فریبنده، حیله گر"} +{"line": "فریق (فَ) [ ع . ] (اِ.) گروه، گروه مردم "} +{"line": "فریقه (فَ قَ یا ق ) [ ع . فریقة ] (اِ.) 1 - عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گلة خود. 2 - نوعی طعام که از دانه شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند. 3 - شنبلیله "} +{"line": "فریقین (فَ قَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة فریق - دو گروه . 2 - کنایه از: شیعه و سنی . 3 - جن و انس "} +{"line": "فریم (فِ رِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دسته ای از بیت ها و بایت ها که برای انتقال در قالبی مشخص جمع شوند، قابک . (فره ). 2 - قاب عینک . 3 - هر قطعه از تصاویر فیلم یا اسلاید"} +{"line": "فریه (فِ رْ یَ) [ ع . ] (اِ.) دروغ، بهتان "} +{"line": "فریه (فَ رِ یِ) (اِ.) نفرین، لعنت "} +{"line": "فریه کردن ( فریه کردن . کَ دَ) (مص م .) نفرین کردن، لعنت کردن "} +{"line": "فریواندن (فِ یا فَ دَ) (مص م .) فریباندن، فریب دادن "} +{"line": "فریکاسه (فِ س ) [ فر. ] (اِ.) گوشتی که به قطعات بریده و در سسس پخته شده باشد و آن شامل انواع مختلف است "} +{"line": "فزا (فَ) (ری . اِفا.) در ترکیب به معنی فزاینده آید: جان فزا، روح فزا"} +{"line": "فزار (فَ) (اِ.) نک افزار"} +{"line": "فزاک (فَ) (ص .) نک فژاک "} +{"line": "فزایش (فَ یِ) (اِمص .) افزایش "} +{"line": "فزاینده (فَ یَ د) (ص فا.) افزاینده "} +{"line": "فزاییدن (فَ دَ) (مص ل .) افزودن "} +{"line": "فزاییده (فَ د) (ص مف .) افزوده "} +{"line": "فزرت (فِ ز) (اِ.) (عا.) زرْت ؛ رمق، توانایی . ؛ فزرت کسی قمصور شدن سخت عاجز و ناتوان شدن، از پا درآمدن "} +{"line": "فزرتی (فِ ز)(ص نسب .)(عا.)زپرتی ؛ سست، بی مقاومت، ناقابل "} +{"line": "فزع (فَ زَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ترس، بیم . 2 - ناله، زاری "} +{"line": "فزه (فَ ز) (ص .) زشت، پلید"} +{"line": "فزودن (فُ دَ) (مص م .) افزودن "} +{"line": "فزون (فُ) (ص .) نک افزون "} +{"line": "فزونی ( فزونی .) (ص .) نک افزونی "} +{"line": "فس فس (فِ سْ فِ) (ق .) (عا.) به کُندی، آرام آرام "} +{"line": "فس فس کردن ( فس فس کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) به کندی کاری را انجام دادن "} +{"line": "فساد (فَ یا فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تباه شدن . 2 - متلاشی شدن، از بین رفتن . 3 - (اِمص .) تباهی، خرابی . 4 - نابودی . 5 - (اِ.) فتنه، آشوب . 6 - لهو و لعب . 7 - کینه، دشمنی "} +{"line": "فسار (فَ) (اِ.) نک افسار"} +{"line": "فسان (فَ) (اِ.) افسان، سنگی که با آن کارد یا شمشیر را تیز کنند"} +{"line": "فسانه (فَ نِ) (اِ.) افسانه، داستان "} +{"line": "فساییدن (فَ دَ) (مص م .) = افساییدن : افسون کردن، جادو کردن "} +{"line": "فستق (فُ تُ) [ معر. ] (ص نسب .) پسته "} +{"line": "فستیوال (فِ) [ فر. ] (اِ.) جشنواره "} +{"line": "فسحت (فُ حَ) [ ع . فسحة ] (اِمص .) 1 - گشادگی، فراخی . 2 - گنجایش، وسعت "} +{"line": "فسخ (فَ سْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باطل کردن، نقض کردن .2 - جداجدا کردن . 3 - تباه گردانیدن "} +{"line": "فسراندن (فُ یا فِ سُ دَ) (مص م .) نک فسرانیدن "} +{"line": "فسرانیدن (فُ یا فِ سُ دَ) (مص م .) منجمد کردن، فسرده کردن "} +{"line": "فسردن (فَ یا فُ یا فِ سُ دَ) (مص ل .) = افسردن : یخ بستن، پژمردن "} +{"line": "فسرده (فَ یا فُ یا فِ سُ د) (ص مف .) = افسرده 1 - پژمرده . 2 - یخ زده، منجمد"} +{"line": "فسردگی (فُ یا فِ سُ د) (حامص .) افسردگی، پژمردگی "} +{"line": "فسطاط (فُ یا فِ) [ ع . ] (اِ.) خیمه، سراپرده "} +{"line": "فسفات (فُ) [ فر. ] (اِ.) هر یک از نمک های اسیدفسفریک که بیشتر برای کودهای شیمیای ی به کار می روند"} +{"line": "مرس ( مرس .) [ ع . ] (اِ.) طناب، ریسمان "} +{"line": "فسفر (فُ فُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری است جامد به رنگ های سفید، زرد، قرمز، قهوه ای، بنفش که بوی سیر می دهد و در آب حل نمی شود. چون در هوا فاسد می گردد آن را در آب نگه می دارند"} +{"line": "فسق (فِ سْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خارج شدن از راه صواب . 2 - انجام دادن کارهای زشت و ناروا. 3 - (اِ.) گناه "} +{"line": "فسقلی (فِ سْ قِ) (ص .) (عا.) کوچک، ریز اندام "} +{"line": "فسنجان (فِ س ) (اِ.) خورشی که از گوشت پرنده یا گوسفند با مغز گردو و روغن و رب انار تهیه کنند"} +{"line": "فسوس (فُ) (اِ.) 1 - افسوس، دریغ . 2 - ریشخند، استهزاء"} +{"line": "فسوسیدن (فُ دَ) (مص ل .) = افسوسیدن : 1 - دریغ و حسرت خوردن . 2 - ظرافت نمودن، مسخرگی کردن "} +{"line": "فسوق (فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیرون شدن از فرمان خدا. 2 - (اِمص .) انجام اعمال زشت و ناروا"} +{"line": "فسون (فُ) (اِ.) نک افسون "} +{"line": "فسون کردن ( فسون کردن . کَ دَ)(مص ل .) جادو کردن "} +{"line": "فسکل (فِ کِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسبی که در میدان، عقب همة اسبان بدود. 2 - کنایه از: فرومایه، پست "} +{"line": "فسیح (فَ) [ ع . ] (ص .) فراخ، جای فراخ و وسیع "} +{"line": "فسیل (فُ) [ فر. ] (اِ.) سنگواره، بقایای موجودات زندة دوران گذشته که در طبقات مختلف زمین به جا مانده است "} +{"line": "فسیله (فَ لِ) (اِ.) رمه، گله "} +{"line": "فسیله ( فسیله .) [ ع . فسیلة ] (اِ.) نهال خرما. ج . فسیل، فسائل "} +{"line": "فش (فَ) (اِ.) 1 - کاکل اسب . 2 - یال "} +{"line": "فش ( فش .) = وش : پسوندی که در آخر واژه می آید و معنای شباهت را می رساند"} +{"line": "فشار (فَ یا فِ) (اِ.) 1 - زور، سنگینی . 2 - اذیت، ایذا. 3 - رنج، درد"} +{"line": "فشاردن (فِ دَ) (مص م .) نک افشردن "} +{"line": "فشارده (فِ د) (ص مف .) افشرده "} +{"line": "فشارش (فِ رِ) (اِمص .) فشار دادن "} +{"line": "فشافاش (فَ) (اِ.) نک فشافش "} +{"line": "فشافش (فَ فِ) (اِ.) آواز پرتاب شدن پیاپی تیر از کمان "} +{"line": "فشست (فِ ش ) (اِ.) صدای فش فش مار هنگام حمله کردن "} +{"line": "فشفشه (فِ فِ ش ) (اِ.) ابزاری که در داخل آن مواد محترقه تعبیه شده و پس از احتراق به هوا رود"} +{"line": "فشل (فَ) [ ع . ] (اِ.) مرد بددل و ترسنده و سست "} +{"line": "فشل (فَ شَ) [ ع . ] (اِمص .) کاهلی، سستی "} +{"line": "فشل (فَ ش ) [ ع . ] (ص .) کاهل، ترسو"} +{"line": "فشل (فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پردة هودج . 2 - فرشی که زنان بر آن نشینند"} +{"line": "فشنگ (فَ یا فِ شَ) [ معر. ] (اِ.) لولة فلزی کوتاه حاوی باروت، چاشنی و گلوله "} +{"line": "فصاحت (فَ حَ) [ ع . فصاحة ] 1 - (مص ل .) فصیح بودن، زبان آور بودن . 2 - (اِمص .) روانی کلام، زبان آوری "} +{"line": "فصاد (فَ صّ) [ ع . ] (اِ.) رگ زن، کسی که کارش رگ زدن و خون گرفتن است "} +{"line": "فصال (فِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) از شیر باز - گرفتن کودک . 2 - (اِمص .) از شیر بازگیری "} +{"line": "فصح (فِ) [ معر. ] (اِ.) معرب فسح عبری - در نزد یهودان، جشن یادبود خروج بنی اسراییل از مصر. 2 - در نزد مسیحیان، جشن یادبود صعود عیسی (ع )"} +{"line": "فصحا (فُ صَ) [ ع . فصحاء ] جِ فصیح "} +{"line": "فصد (فَ صْ) [ ع . ] (مص م .) رگ زدن، خون گرفتن از طریق نیشتر زدن به رگ "} +{"line": "فصد کردن ( فصد کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) رگ زدن، خون گرفتن "} +{"line": "فصل (فَ صْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جدا کردن . 2 - خاتمه دادن به خصومت . 3 - (اِ.) مانع و حاجز میان دو چیز. 4 - محل اتصال دو استخوان . 5 - بخشی از کتاب یا رساله . 6 - هر یک از چهار فصل سال "} +{"line": "فصل الخطاب (فَ لُ لْ خِ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - هر کلام فصیح و روشن که حق رااز باطل جدا کند. 2 - کلمة «اما بعد» که خطیب بعد از ذکر مقدمه می گوید"} +{"line": "فصل نامه ( فصل نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نشریه ای که در هر فصل سال یک بار منتشر می شود"} +{"line": "فصل کردن (فَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - جدا کردن . 2 - حساب پس دادن، تصفیه حساب کردن "} +{"line": "فصوص (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فص - حدقة چشم . 2 - اصل و حقیقت امر. 3 - دانة سیر"} +{"line": "فصول (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فصل "} +{"line": "فصیح (فَ) [ ع . ] (ص .) زبان آور، خوش سخن "} +{"line": "فصیل (فَ) [ ع . ] (اِ.) دیوار کوتاه درون بارة شهر"} +{"line": "فضا (فَ) [ ع . فضاء ] (اِ.) 1 - مکان فراخ، زمین وسیع . 2 - کیهان، آن سوی جوّ"} +{"line": "فضاحت (فَ حَ) [ ع . فضاحة ] (اِمص .) رسوایی "} +{"line": "فضانورد (فَ. نَ وَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که با سفینة فضایی به فضا سفر می کند، فضاپیما، کیهان نورد"} +{"line": "فضایح (فَ یِ) [ ع . فضائح ] (اِ.) جِ فضیحت "} +{"line": "فضایل (فَ یِ) [ ع . فضائل ] (اِ.) جِ فضیلت "} +{"line": "فضایل خوان ( فضایل خوان . خا) [ ع - فا. ] (ص .) کسی که مدح خلفای راشدین را می خواند"} +{"line": "فضل (فَ ضْ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - کمال، افزونی . 2 - رجحان، برتری . 3 - نیکویی، بخشش . 4 - معرفت، دانش "} +{"line": "فهر (فِ) [ ع . ] (اِ.) سنگ، سنگ زیرین آسیا"} +{"line": "فضل فروش (فَ ضْ لْ. فُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که سعی می کند دانش خود را به رخ دیگران بکشد"} +{"line": "فضلا (فُ ضَ) [ ع . فضلاء ] (ص .) جِ فاضل "} +{"line": "فضلات (فَ ضَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فضله "} +{"line": "فضله (فَ ضْ لِ) [ ع . فضلة ] (اِ.) 1 - باقی مانده و بقیة چیزی . 2 - در فارسی به معنی مدفوع، سرگین "} +{"line": "فضلومند (فَ ضْ مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) = فضل اومند: دارای فضیلت و برتری "} +{"line": "فضه (فِ ضِّ) [ ع . فضة ] (اِ.) نقره، سیم "} +{"line": "فضوح (فُ) [ ع . ] (اِمص .) رسوایی، بدنامی "} +{"line": "فضول (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فَضل "} +{"line": "فضول ( فضول .) [ ع . ] (اِ.) 1 - باقی مانده مال بیش از حد نیاز. 2 - آن چه که به طور طبیعی از بدن دفع می شود. 3 - (اِمص .) یاوه گویی . 4 - در فارسی به معنی کسی که در کار دیگران دخالت می کند"} +{"line": "فضولات (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فضول "} +{"line": "فضولی (فُ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - مداخلة بی جهت در کار دیگران . 2 - یاوه گویی "} +{"line": "فضی (فِ ضّ) [ ع . ] (ص نسب .) از نقره (ساخته )، سیمین "} +{"line": "فضیحت (فَ حَ) [ ع . فضیحة ] (اِمص .) 1 - عیب . 2 - رسوایی، بدنامی ؛ ج . فضائح "} +{"line": "فضیلت (فَ لَ) [ ع . فضیلة ] (اِ.) 1 - رجحان، برتری . 2 - برتری در علم و دانش "} +{"line": "فطام (فِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) باز گرفتن طفل از شیر. 2 - (اِ.) زمان باز گرفتن کودک از شیر"} +{"line": "فطانت (فَ یا فِ نَ) [ ع . فطانة ] 1 - (مص م .) درک کردن، زیرک و دانا بودن . 2 - (اِمص .) ادراک، دریافت . 3 - زیرکی، هوشیاری "} +{"line": "فطر (فِ طْ) [ ع . ] (مص ل .) باز کردن روزه "} +{"line": "فطرت (فِ طْ رَ) [ ع . فطرة ] (اِ.) سرشت، طبیعت، صفت ذاتی "} +{"line": "فطرتاً (فِ رَ تَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی فطرت، بر مقتضای طبیعت و سرشت "} +{"line": "فطری (فِ طْ) [ ع . ] (ص نسب .) ذاتی، طبیعی "} +{"line": "فطریه (فِ طْ یِّ) [ ع . فطریة ] (اِ.) آنچه از پول یا جنس که باید در روز عید فطر به مستمندان داده شود"} +{"line": "فطن (فِ طَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فطنت "} +{"line": "فطن (فَ طِ) [ ع . ] (ص .) 1 - زیرک، باهوش . 2 - دانا"} +{"line": "فطنت (فِ طْ نَ) [ ع . فطنة ] (اِمص .)1 - زیرکی، هو شیاری . 2 - دانایی، ج . فطن "} +{"line": "فطور (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فَطْر؛ شکاف ها"} +{"line": "فطیر (فَ) [ ع . ] (اِ.) خمیری که خوب ور نیامده باشد"} +{"line": "فظ (فَ ظّ) [ ع . ] (ص .) درشت خو و بدزبان "} +{"line": "فظاظت (فَ ظَ) [ ع . فظاظة ] 1 - (مص ل .) درشت خوی و بد زبان شدن . 2 - (اِمص .) درشت خویی، بدزبانی "} +{"line": "فظاعت (فَ عَ) [ ع فظاعة . ] (اِمص .) شناعت، بدی "} +{"line": "فظیع (فَ) [ ع . ] (ص .) کاری که در شناعت و بدی از حد درگذشته "} +{"line": "فعال (فَ عّ) [ ع . ] (ص .) پُرکار، کوشا"} +{"line": "فعال (فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فعل ؛ کارها، رفتارها"} +{"line": "فعالانه (فَ عّ نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.) با کوشایی، باپرکاری "} +{"line": "فعالیت (فَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) کوشش "} +{"line": "فعل (فِ عْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) انجام دادن، رفتار کردن . 2 - (اِمص .) عمل، رفتار. 3 - (اِ.) کلمه ای که دلالت بر انجام کار یا وقوع حالتی در یکی از زمان ها می کند"} +{"line": "فعلاً (فِ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - هنوز، تاکنون . 2 - اینک، حالا. 3 - به طور موقت، موقتاً، عجالتاً"} +{"line": "فعله (فَ عَ لِ) [ ع . فعلة ] (اِ.) جِ فاعل - کارگران، عمله . 2 - در فارسی به صورت مفرد به کار می رود"} +{"line": "فعلگی (فَ عْ لِ) (حامص .) از فعله عربی ؛ کارگری، مزد بگیری "} +{"line": "فعلی (فِ عْ) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به فعل . 2 - (ق .) کنونی، مربوط به حال "} +{"line": "فعلیه (فِ یِّ) [ ع . فعلیة ] (ص نسب .) مؤنث فعلی "} +{"line": "فغ (فَ) [ سغ . ] (اِ.) = بغ : 1 - بت، صنم . 2 - معشوق، دلبر. 3 - زیبارو"} +{"line": "فغان (فَ) (اِ.) = افغان : 1 - آه، ناله . 2 - بانگ، فریاد"} +{"line": "فغاک (فَ یا فُ)(ص .)1 - ابله، نادان . 2 - حرام - زاده "} +{"line": "فغستان (فَ غِ) (اِمر.) 1 - بتخانه، بتکده . 2 - حرمسرا. 3 - خوب رو، کنیز خوب رو"} +{"line": "فغفور (فَ غْ) (اِمر.) نک بغپور"} +{"line": "فغند (فَ غَ) (اِ.) رقص، جست و خیز"} +{"line": "فغواره (فَ غْ ر )(ص مر.) مانند بت یا مجسمه ساکت و بی روح "} +{"line": "فقار (فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فقاره ؛ مهره های پشت، مهره های ستون فقرات "} +{"line": "فقاره (فَ ر ِ) [ ع . فقارة ] (اِ.) مهرة پشت "} +{"line": "فقاع (فُ قّ) [ ع . ] (اِ.) معرب فوگان . شرابی که از جو یا مویز یا برنج گرفته شود"} +{"line": "فقاع گشودن ( فقاع گشودن . گُ دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) باز کردن سر شیشة شراب . 2 - (مص ل .) کنایه از: آروغ زدن . 3 - لاف زدن . 4 - تمتع بردن "} +{"line": "فقاعی ( فقاعی .) [ ع . ] (اِ. ص .) شراب فروش "} +{"line": "فقاهت (فَ هَ) [ ع . فقاهة ] (مص ل .) 1 - دانا شدن، عالم گشتن . 2 - فقیه شدن، فقیه بودن "} +{"line": "فقد (فَ قْ) [ ع . ] (مص م .) گم کردن، از دست دادن "} +{"line": "فقر (فَ قْ) [ ع . ] (اِمص .)تهیدستی، تنگدستی "} +{"line": "فقرا (فُ قَ) [ ع . فقراء ] (اِ. ص .) جِ فقیر؛ 1 - تهی دستان، تنگ دستان . 2 - عارفان، درویشان "} +{"line": "فقرات (فِ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فِقْره "} +{"line": "فقره (فِ قْ رَ) [ ع . فقرة ] (اِ.) مهرة پشت، هر یک از مهره های ستون فقرات "} +{"line": "فقط (فَ قَ) [ ع . ] (ق .) منحصراً، تنها"} +{"line": "فقع گشادن (فَ قَ. گُ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) نک فقاع گشودن "} +{"line": "فقه (فِ هْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دانستن، دریافتن . 2 - فقیه بودن . 3 - (اِ.) مجموع احکام عملی شرع "} +{"line": "فقه اللغه (فِ هُ لْ لُ قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مطالعة علمی یک زبان از طریق مقایسة متون گوناگون آن زبان . 2 - زبان شناسی تاریخی و تطبیقی "} +{"line": "فقها (فُ قَ) [ ع . فقهاء ] (ص . اِ.) جِ فقیه ؛ دانشمندان "} +{"line": "فقوص (فَ) [ ع . ] (اِ.) خیار چنبر"} +{"line": "فقید (فَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گم شده، از دست رفته . 2 - کنایه از: مرده، درگذشته "} +{"line": "فقیر (فَ) [ ع . ] (ص .) تهیدست، تنگدست "} +{"line": "فقیه (فَ) [ ع . ] (ص .) عالم به احکام شرع "} +{"line": "فلات (فَ) (اِ.) تار، تار پارچه . مقابل پود"} +{"line": "فلات ( فلات .) [ ع . فلاة ] (اِ.) 1 - دشت بی آب و علف . 2 - دشتی که ارتفاعش از دویست تا پنج هزار متر باشد"} +{"line": "فلاته (فَ یا فُ تِ) (اِ.) نک فراته "} +{"line": "فلاح (فَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - رستگاری . 2 - پیروزی، نجات "} +{"line": "فلاح (فَ لّ) [ ع . ] (ص .) کشاورز، برزگر"} +{"line": "فلاحت (فَ حَ) [ ع . فلاحة ] (اِمص .) کشاورزی، برزگری "} +{"line": "فلاخن (فَ خَ) (اِ.) = فلاخان : قلاب سنگ، ابزاری برای پرتاب کردن سنگ و آن رشته ای بوده که آن را از نخ یا ابریشم می بافتند، فلخم و فلخمه و فلماخن و فلخمان نیز گفته اند"} +{"line": "فلاد (فَ) (ص .) نک فلاده "} +{"line": "فلاده (فَ د) (ص .) بیهوده، بی فایده "} +{"line": "فلاسفه (فَ س فِ) [ ع . فلاسفة ] (اِ.) جِ فیلسوف "} +{"line": "فلاسک (فِ سْ کْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بطری، قمقمه . 2 - ظرفی در دار و دو جداره برای خنک نگه داشتن آب یا گرم نگه داشتن چای، دمابان (فره )"} +{"line": "فلاش (فِ) [ انگ . ] (اِ.) وسیله ای که بر دوربین عکاسی نصب می شود و هنگامی که نور کافی برای عکس گرفتن موجود نباشد معمولاً به طور خودکار همراه دوربین عمل می کند، درَخش (فره )"} +{"line": "فلاش بک ( فلاش بک . بَ) [ انگ . ] (اِ.) شگردی سینمایی در بیان داستان که طی آن فیلم، واقعة زمان حاضر را رها می کند و به نمایش حوادث گذشتة داستان می پردازد"} +{"line": "فلاش تانک ( فلاش تانک .) [ انگ . ] (اِ.) مخزن آب شست و شو دهندة توالت که وقتی دستة آن را بکشند یا بچرخانند، آب را با فشار در توالت تخلیه می کند و سپس به طور خودکار پر می کند"} +{"line": "فلاشر (فِ ش ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی که به طور متناوب و همزمان چراغ های راهنمای جلو و عقب خودرو را روشن و خاموش می کند"} +{"line": "فلاشری (فِ ش ) [ فر. ] (اِ.) مرضی مهلک مخصوص کرم ابریشم که معمولاً در آخرین مرحلة زندگی این کرم پیدا می شود. بر اثر این مرض کرم های ابریشم دراز اندام و بی حرکت شده بوی عفنی می دهند و پس از مردن سیاه می شوند. به همین جهت این مرض را سیاه میر نیز می گویند"} +{"line": "فلافل (فِ فِ) [ ع . ] (اِ.) غذایی شبیه کتلت که از نخود، گوشت، پیاز و ادویه تند تهیه می شود"} +{"line": "فلان (فُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شخص نامعلوم . 2 - جانشین کلمه ای رکیک که نخواهند از آن نام ببرند. ؛به فلان ش هم نبودن کنایه از: مطلقاً برایش اهمیت نداشتن . ؛به فلان گاو زدن کنایه از: هدر دادن، اتلاف کردن "} +{"line": "فلان فلان شده ( فلان فلان شده . فلان فلان شده . شُ د) [ ع - فا. ] (ص .)نوعی دشنام، خلاصه ای از چند فحش و ناسزا"} +{"line": "فلان و بهمان ( فلان و بهمان ُ بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) فلان کس، شخص یا اشخاص نامعلوم "} +{"line": "فلان و بهمدان ( فلان و بهمدان ُ بَ مَ) [ ع - فا. ] نک فلان و بهمان "} +{"line": "فلان و بیسار ( فلان و بیسار ُ .) [ ع - فا. ] (اِ.) (عا.) نک فلان و بهمان "} +{"line": "فلانل (فِ نِ) [ فر. ] (اِ.) پارچه ای لطیف و سبک که از پنبه یا پشم بافند"} +{"line": "فلانی [ ع - فا. ] (ص نسب .) نک فلان "} +{"line": "فلاپی درایو (فِ د) [ انگ . ] (اِ.) وسیله ای که داده ها را از روی دیسکت به حافظة کامپیوتر یا برعکس انتقال می دهد"} +{"line": "فلاپی دیسکت ( فلاپی دیسکت . کِ) [ انگ . ] (اِ.) صفحة پلاستیکی کوچک قابل انعطافی با پوشش مغناطیسی برای ذخیرة اطلاعات کامپیوتری "} +{"line": "فلاکت (فَ کَ) [ ازع . ] (اِمص .) 1 - بیچارگی، بدبختی . 2 - خواری، ذلت "} +{"line": "فلج (فَ لْ) (اِ.) قفل، زنجیر پشت در"} +{"line": "فلج (فَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کجی پای . 2 - در فارسی به معنی سستی و نق ص در اعضای بدن "} +{"line": "فلخم (فَ لْ خَ) (اِ.) = فلخمه : مشتة حلاجی که بر زه کمان می زنند تا پنبه حلاجی شود"} +{"line": "فلخودن (فَ دَ) (مص م .) = فلخیدن : پنبه دانه را از پنبه جدا کردن "} +{"line": "فلخوده (فَ د) (ص مف .) = فلخیده : پنبة زده شده و پاک شده "} +{"line": "فلدسپات (فِ د سْ) [ فر. ] (اِ.) نام گروهی از سنگ های آذرین که بسیار فراوانند و جزو عنصر اصلی سنگ های آذرین اعم از اسید قلیایی یا خنثی هستند"} +{"line": "فلذ (فَ) [ ع . ] (مص م .) جدا کردن پاره ای از مال برای کسی "} +{"line": "فلذ (فِ) [ ع . ] (اِ.) جگر شتر، جگر"} +{"line": "فلرزنگ (فَ لَ زَ) (اِ.) دستار یا پارچه ای که در آن خوراکی یا زر و سیم را می پیچیدند"} +{"line": "فلز (فِ لِ زّ) [ ع . ] (اِ.) جسمی است معدنی هادی الکتریسته که می توان آن را به شکل مفتول درآورد یا صفحه صفحه کرد مانند آهن، نقره و.."} +{"line": "فلزات ( فلزات .) [ ع . ] (اِ.) جِ فلز"} +{"line": "فلزیاب ( فلزیاب .) [ ع - فا. ] (اِ.) دستگاه ردیاب و آشکار کنندة وجود فلز در زیر خاک یا داخل یک محموله "} +{"line": "فلس (فَ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پول سیاه، پشیز. 2 - پولک های روی پوست ماهی "} +{"line": "فلسفه (فَ لْ سَ فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حکمت، دانشی که موضوع آن هستی و وجود است . 2 - علت، دلیل . ؛ فلسفه بافی کنایه از: اظهار نظر دور از منطق "} +{"line": "فلش (فِ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تیر، پیکان، ناوک . 2 - چیزی که به شکل تیر باشد"} +{"line": "فلشک (فِ لِ) (اِ.) کوزه ای که برای کودکان نقاشی کنند"} +{"line": "فلغند (فَ لْ غَ) (اِ.) پرچین، خاربست "} +{"line": "فلفل (فِ لْ فِ) (اِ.) = پلپل : گیاهی است بالارونده و دارای ریشه های ساقه خیز و کوتاه که میوة آن ادویه ای است با طعم تند و سوزنده "} +{"line": "فلفلمویه (فِ فِ یَ یا یِ) (اِ.) درختچه ای است از تیرة کبابه ها که شباهت کاملی به گیاه تملول دارد. گیاهی است بالا رونده که به درختان مجاور خود متکی می شود. گل هایش به شکل سنبله های چسبیده به هم است و میوه اش بیضوی شکل و ریز و بسیار معطر است . این گیاه خاص هندوستان و جزایر اقیانوسیه و جزایر سند است و از آن مانند تملول استفادة دارویی به عمل می آید؛ دار فلفل، عرق الذهب، فلفل دراز، پیپل، پیپلی، فلفل مونیه، درخت فلفل مویه، فلفل مور، فلفلمونیه، درخت پیپلامور، بیبرآغاجی، پلپلمونیه نیز گویند"} +{"line": "فلق (فَ لْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکافتن، شکاف دادن . 2 - (اِ.) شکاف "} +{"line": "فلق (فَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سپیده دم . 2 - زمین پستِ بین دو پشته . 3 - شکاف کوه "} +{"line": "فلقه (فَ قَ یا ق ) [ ع . فلقة ] (اِ.) نیمة چیزی که از هم شکافته باشند"} +{"line": "فلنجیدن (فَ لَ نْ دَ) (مص م .) اندوختن، گرد آوردن "} +{"line": "فلنگ (فِ لِ) (اِ.) 1 - پالهنگ . 2 - کفش . 3 - (عا.) فرار"} +{"line": "فلنگ را بستن ( فلنگ را بستن . بَ تَ) (مص ل .) (عا.) گریختن، فرار کردن "} +{"line": "فله (فَ لُِ) (اِ.) اجناسی که به صورت کیلویی و غیر بسته بندی فروخته شود"} +{"line": "فله (فَ لَ یا فُ لَّ) (اِ.) آغوز، شیر اول گاو یا گوسفند پس از زاییدن "} +{"line": "فلوئور (فُ) [ فر. ] (اِ.) گازی است زرد رنگ که به وسیلة مواسان و دوار به صورت مایع درآمده است و بعداً آن را در هیدروژن مایع به صورت جامد درآورده اند. وزن مخصوص آن 31 /1 و در منهای 187 درجه می جوشد و تنفس آن خطرناک است "} +{"line": "فلوت (فُ) [ فر. ] (اِ.) از سازهای بادی شبیه به نی که دهنی ندارد و نفس نوازنده از راه سوراخی که در کنار سر لوله تعبیه شده وارد ساز می شود"} +{"line": "فلوت (فُ لُ) [ فر. ] (اِ.) مجموع کشتی های جنگی یک دولت ؛ ناوگان "} +{"line": "فلورن (فُ لُ رَ) (اِ.) قطعه ای مسکوک (سابقاً از طلا و امروزه از نقره )، واحد پول در هلند"} +{"line": "فلوس (فُ) [ ع . ] (اِ.) درختی است به ارتفاع 10 تا 15 متر از تیرة سبزی آساها که به حالت وحشی می روید. برگ هایش بزرگ شامل 8 تا 16 برگچة سبز روشن است . گل آذینش خوشه ای و گل هایش زرد شفاف و میوه اش نیام و دراز است . قسمت مورد استفادة این گیاه مغز میوة ناشکوفای آن است . دانة فلوس سخت و شفاف و به رنگ بلوطی است . مغز آن طعمی شیرین ولی ناپسند دارد و تنها قسمت مورد استفادة میوه است "} +{"line": "فلونیا (فَ یا فِ) (اِ.) 1 - معجونی است که از تخم شاهدانه و شیرابة خشخاش می ساختند و به عنوان مسکر و مسکن به کار می رفته است ؛ فلونی . 2 - نوعی معجون مسکن و مخدر منسوب به فیلون تارسی پزشکی از معاصرین اعسطس (اوگوست ) امپراطور رم که جهت تسکین درد دندان و دل درد به کار می رفته است ؛ فلونیا الرومیه "} +{"line": "فلوکس (فُ لُ) [ فر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة پولمونیاسه جزو ردة دولپه ای های پیوسته گلبرگ که دارای برگ های کامل و متقابل است . جام گل پنج قسمتی و تخمدانش سه خانه ای است و در هر خانه یک تخم وجود دارد. گل آذینش خوشه ای است . این گیاه جزو گل های زینتی در باغچه ها کشت می شود"} +{"line": "فلک (فُ لْ) [ ع . ] (اِ.) کشتی، سفینه "} +{"line": "فلک (فَ لَ) (اِ.) فلکه، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند"} +{"line": "فلک ( فلک .) [ ع . ] (اِ.) آسمان، سپهر، گردون "} +{"line": "فلک نواز ( فلک نواز . نَ) [ ع - فا. ] (ص مف .) خوش - اقبال، کسی که سرنوشت به او روی خوش نشان داده "} +{"line": "فلکزده ( فلکزده . زَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - بدبخت . 2 - فقیر، تهیدست "} +{"line": "فلکه (فَ لَ کِ) [ ع . فلکة ] (اِ.) 1 - قطعه زمین گِرد. 2 - میدان . 3 - ابزاری برای تنبیه . نک فلک "} +{"line": "فلکی (فَ لَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به فلک، آسمانی . 2 - عالم علم فلک . 3 - منجم، ستاره شمار"} +{"line": "فلیل (فُ لَ یا لِ) (اِ.) روغن خوشبویی که از گل موتیا و جنبیلی در هند سازند"} +{"line": "فم (فَ) [ ع . ] (اِ.) دهان ؛ ج . افواه "} +{"line": "فمینیسم (فِ) [ فر. ] (اِ.) نهضت طرفداری از حقوق زن "} +{"line": "فن (فَ نّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آگاهی های مربوط به صنعت یا علم . 2 - حال، گونه . 3 - راه، روش . 4 - سرود طرب انگیز. 5 - در فارسی، حیله، نیرنگ، چاره . ج . فنون و افنان "} +{"line": "فن فروش (فَ نْ. فُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) حیلت گر، فریبکار"} +{"line": "فن و فن (فِ نُّ فِ) (اِ.) (عا.) صدای بینی در حالت گرفتگی و ذکام "} +{"line": "فن کوئل (فَ کُ ئِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه تهویه مطبوع که برای داخل ساختمان به کار می رود"} +{"line": "فنا (فَ) [ ع . فناء ] 1 - (مص ل .) نیست شدن، نابود شدن . 2 - (اِمص .) نیستی، نابودی "} +{"line": "فنا (فِ) [ ع . فناء ] (اِ.) پیش سرای که فراخ و گشاده باشد"} +{"line": "فناتیسم (فَ یا فِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تعصب دینی . 2 - جانبداری شدید از یک فرقه یا یک حزب "} +{"line": "فناتیک (فَ یا فِ) [ فر. ] (ص .) متعصب افراطی در دین و مذهب یا یک فرقه و حزب "} +{"line": "فنار (فَ) [ تر. ] (اِ.) چراغی که از اطراف محفوظ باشد؛ چراغ بادی "} +{"line": "فناوری (فَ وَ) (اِ.) 1 - تکنولوژی، علم به صنایع و حرفه ها. 2 - مجموع اصطلاحات فنی و صنعتی "} +{"line": "فناپذیر (فَ. پَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که فانی شود، فانی "} +{"line": "فنج (فَ یا فُ نْ) 1 - (ص .) کسی که بیماری ورم بیضه دارد. 2 - فتق، ورم بیضه "} +{"line": "فنج (فَ نْ) [ سنس . ] (ص .) بزرگ، کلان "} +{"line": "فنجان (فِ) [ ع . ] (اِ.) معرب پنگان، پیالة کوچک چینی یا بلوری برای نوشیدن چای یا قهوه "} +{"line": "فند (فَ نْ) (اِ.) نیرنگ، حیله "} +{"line": "فند (فَ نَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) دروغ، کذب . 2 - (اِ مص .) ناتوانی، درماندگی . 3 - ناسپاسی "} +{"line": "فندق (فُ دُ) [ ع . ] (اِ.) کاروانسرا؛ ج . فنادق "} +{"line": "فندق (فَ یا فُ دُ) (اِ.) درختی است از تیرة پیاله داران، دارای برگ های پهن و دندانه دار، دانة آن کوچک و گرد با پوست سخت و مغز آن خوش طعم است "} +{"line": "فندق زدن ( فندق زدن . زَ دَ) (مص ل .) بشکن زدن، با انگشتان دست صدا درآوردن "} +{"line": "فندق شکستن ( فندق شکستن . ش کَ تَ)(مص ل .) کنایه از: بوسه دادن و بوسه گرفتن "} +{"line": "فندقه (فَ یا فُ دُ قِ یا قَ) (اِ.) گونه ای میوة خشک ناشکوفا که میوه اش فقط حاوی یک دانه است و این دانه آزاد است و به انساج میوه اتصالی ندارد. بهترین نمونة این میوه ها فندق است "} +{"line": "فندقی کردن (فَ دُ . کَ دَ) (مص م .) حنا بستن، انگشتان را به رنگ فندق کردن "} +{"line": "فندک (فَ دَ) (اِ.) ابزاری فلزی که در آن سنگ مخصوص تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند"} +{"line": "فنر (فَ نَ) [ تر. فنار. ] (اِ.) ابزار فلزی پیچ در پیچ که دارای قوة ارتجاعی است "} +{"line": "فنطاس (فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حوضچه ای در کشتی که زهاب آب های کشتی در آن جمع گردد. 2 - بشکه ای در کشتی که در آن آب شیرین ریزند. 3 - کاسه ای که بدان آب شیرین تقسیم کنند؛ ج . فناطیس "} +{"line": "فنقلی (فِ نْ قِ) (ص .) (عا.) کوچک، ریز اندام "} +{"line": "فنن (فَ نَ) [ ع . ] (اِ.) شاخة درخت، شاخة نرم و باریک . ج . افنان "} +{"line": "فنودن (فُ دَ) (مص ل .) فریفته شدن، مغرور شدن "} +{"line": "فنومن (فِ نُ مِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - آنچه که به وسیلة حواس یا ضمیر انسان درک شود. 2 - امر طبیعی، پدیده، نمود. 3 - امری غیر عادی و نادر"} +{"line": "فنومنولوژی (فِ نُ مِ نُ لُ) [ فر. ] (اِ.) تحقیق فلسفی دربارة پدیده هایی که به روح ما عرضه می شود و شرح و بیان آنها"} +{"line": "فنون (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فن "} +{"line": "فنچ (فِ) [ انگ . ] (اِ.) پرنده ای کوچک تر از گنجشگ، دارای منقاری کوتاه و نیرومند"} +{"line": "فنک (فَ نَ) (اِ.) جانوری است شبیه روباه که پوستش سرخ رنگ و قیمتی می باشد"} +{"line": "فنگ (فَ نْ) (اِ.) زالو"} +{"line": "فنی (فَ نّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب و مربوط به فن . 2 - در فارسی کسی که در امور صنعتی مشغول به کار است "} +{"line": "فه (فِ یا فَ) [ طبر . ] (اِ.) 1 - چوب پهنی که کشتی بانان بدان کشتی را رانند. 2 - آهنی بیل مانند که در میان آن چوبی و بر دو طرف وی ریسمانی بندند. یک شخص سر چوب را و دو کس دیگر هر یک ریسمان را به دست گیرند و زمین شیار کرده را بدان هموار سازند. مجرفه، پل کش، فهد. 3 - تخته ای که برزیگران بدان زمین را هموار کنند"} +{"line": "فهارس (فَ رِ) [ معر. ] (اِ.) جِ فهرست "} +{"line": "فهام (فَ هّ) [ ع . ] (ص .) بسیار دانا"} +{"line": "فهامت (فَ مَ) [ ع . فهامة ] (مص م .) فهمیدن، درک کردن "} +{"line": "فهانه (فَ نِ) (اِ.) نک پانه "} +{"line": "فهد (فَ) [ ع . ] (اِ.) یوز، یوزپلنگ ؛ ج . فهود، افهد"} +{"line": "فهرست (فِ رِ) (اِ.) 1 - راهنمای کتاب که در آن فصل ها و موضوعات کتاب و صفحات مربوط به آنها در آن نوشته است . 2 - صورت اسامی چیزی "} +{"line": "فهل (فَ هْ) (ص .) گشاد، فراخ "} +{"line": "فهلویات (فَ لَ یّ) (اِ.) اشعار و ترانه هایی با اوزان عروضی یا هجایی که به زبان ها یا لهجه های محلی و روستایی سروده شده "} +{"line": "فهلویه (فَ لَ یِّ) [ معر. ] (اِ.) اشعار و ترانه هایی که به زبان ها و لهجه های محلی و روستایی سروده شده "} +{"line": "فهلویون (فَ لَ یُّ) [ معر. ] (ص نسب .) جِ فهلوی "} +{"line": "فهم (فَ هْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - درک کردن، دریافتن . 2 - (اِمص .) درک، دریافت . 3 - (اِ.) نیروی فهم و ادراک . جِ افهام "} +{"line": "فهماء (فُ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ فهیم "} +{"line": "فهماندن (فَ هْ نْ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نک فهمانیدن "} +{"line": "فهمانیدن (فَ هْ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مطلبی را به کسی حالی کردن "} +{"line": "فهمیدن (فَ هْ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) دریافت کردن، ادراک کردن "} +{"line": "فهمیده (فَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - دانا. 2 - باادب، نیک رفتار"} +{"line": "فهه (فِ هَ یا هِ) (اِ.) چوبی که کشتی بانان بدان کشتی رانند، پاروی کشتی "} +{"line": "فهیم (فَ) [ ع . ] (ص .) با فهم، دانا"} +{"line": "فوات (فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)مردن، درگذشتن . 2 - گذشتن زمان انجام کاری . 3 - (اِمص .) مرگ، نیستی . 4 - از دست رفتن فرصت "} +{"line": "فواتح (فَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فاتحه "} +{"line": "فواحش (فَ حِ) [ ع . ] (ص .) جِ فاحشه "} +{"line": "فواد (فُ) [ ع . فؤاد ] (اِ.) دل، قلب ؛ ج . افئده "} +{"line": "فواده (فَ دَ یا د) = فوده : (اِ.) خمیر خشکی که از آن آبکامه سازند"} +{"line": "فوارس (فَ رِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ فارس "} +{"line": "فواره (فَ وّ رِ) [ ع . فوارة ] 1 - (ص .) مؤنث فوار، بسیار جوشنده . 2 - (اِ.) چشمه ای که آب آن فوران کند. 3 - لوله ای که آب از آن با فشار به بیرون می جهد"} +{"line": "فواصل (فَ ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ فاصله "} +{"line": "فواضل (فَ ض ) [ ع . ] (اِ.) جِ فاضله ؛ بخشش - های بزرگ، عطاهای نیکو"} +{"line": "فواق (فُ) [ ع . ] (اِ.) سکسکه "} +{"line": "فواقع (فَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فاقعه ؛ سختی ها، بلاها"} +{"line": "فواکه (فَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فاکهه ؛ میوه ها"} +{"line": "فوایح (فَ یِ) [ ع . فوائح ] (اِفا.) جِ فایحه ؛ بوی خوش دهنده "} +{"line": "فواید (فَ یِ) [ ع . فوائد ] (اِ.) جِ فایده "} +{"line": "فوب (فُ) (اِ.) فوت، بادی که پس از خواندن دعا یا افسون با دهان به طرف کسی بدمند"} +{"line": "فوت (اِ.) بادی که از دهان بیرون کنند"} +{"line": "فوت [ انگ . ] (اِ.) واحد اندازه گیری طول برابر با 48/30 - سانتی متر"} +{"line": "فوت (فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مردن، درگذشتن . 2 - (اِمص .) مرگ، نیستی "} +{"line": "فوت شدن (فُ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مردن، درگذشتن . 2 - از بین رفتن، از دست رفتن "} +{"line": "فوت شدن (شُ دَ) (مص ل .) (عا.) به سرعت و به آسانی در ذهن جا گرفتن و حفظ شدن "} +{"line": "فوت و فن (فو تُ فَ نّ) [ فا - ع . ] (اِمر.) چم و خم کار، راز و رمز کار"} +{"line": "فوتبال [ انگ . ] (اِ.) از بازی های میدانی بسیار رایج که بین دو دسته 11 نفری در زمینی به مساحت 55 * 95 یا 90 * 120 - انجام می شود. این بازی با توپ و توسط پا انجام می گیرد"} +{"line": "فوتبال دستی (دَ) [ انگ - فا . ] (اِ.) نوعی بازی با وسیله ای میز مانند معمولاً چوبی و مستطیل شکل شبیه زمین فوتبال در اندازه های مختلف که از میله هایی دارای چند آدمک و دو دروازه تشکیل می شود و هر یک از بازیکنان سعی می کنند با چرخاندن میله ها و ضربه زدن به توپ توسط آدمک ها به دیگری گل بزند"} +{"line": "فوتبالیست [ انگ . ] (اِ.) بازیکن فوتبال "} +{"line": "فوتسال [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی فوتبال با مقررات و توپ ویژه که در سالن سرپوشیده بین دو تیم پنج نفره برگزار می شود، فوتبال سالنی "} +{"line": "فوته (تِ) (اِ.) 1 - دستار، حوله . 2 - لنگ حمام "} +{"line": "فوتوریسم (فُ تُ) [ فر . ] (اِ.) نام مکتبی در هنر، موسیقی و ادبیات در ایتالیا که از 1909 تا 1915 رواج داشته است، بنیانگذار این مکتب ف . ت . مارتینی شاعر ایتالیایی بوده است . ویژگی این مکتب رها کردن سنت ها و رسوم معمول، طرد تغزل از شعر، ایجاد سبکی نثر مانند، و بیان تلاش ها و سر و صداهای صنعتی زندگی نو می باشد"} +{"line": "فوتون (فُ تُ) [ انگ . ] (اِ.) کوانتوم انرژی تابش الکترومغناطیسی که ذره ای بدون جرم و سکون بار الکتریکی است . (فره )"} +{"line": "فوتک (تَ) (اِ.) 1 - نی کوتاهی که با آن به طرف چیزی فوت کنند. 2 - نی لبک "} +{"line": "فوتینا (تِ) (اِصت .) (عا.) واژه ای که معمولاً کودکان برای ریشخند، اعتراض یا انکار، در پاسخ همسالان یا در موقعیت های غیرجدی به کار می برند، در مفهوم «اشتباه می کنی، چنین نیست »"} +{"line": "فوج (فُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه، دسته . 2 - قسمتی از ارتش، هنگ ؛ ج . افواج "} +{"line": "فود (اِ.) پود"} +{"line": "فور (اِ.) بور، رنگ سرخ کم رنگ "} +{"line": "فور (فُ) [ ع . ] (اِ.) زود، سریع "} +{"line": "فور زدن (زَ دَ) (مص ل .) (عا.) تریاک کشیدن با وافور"} +{"line": "فوران (فَ وَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جوشیدن یا جهیدن آب از چشمه یا لوله . 2 - جهیدن رگ . 3 - (اِمص .) جوشش . 4 - جهش "} +{"line": "فورت (فَ رَ) [ ع . فورة ] (اِمص .) 1 - جوشش، حدُت . 2 - شدت خشم یا گرما"} +{"line": "فوردین (فَ وَ) (اِ.) نک فروردین "} +{"line": "فوری (ص نسب .) (عا.) وافوری، تریاکی "} +{"line": "فوری (فُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) کاری که باید به سرعت انجام شود. 2 - (ق .) به سرعت، بی درنگ "} +{"line": "فوریت (فُ یَ) [ ع . ] (اِمص .) وضع یا حالتی که نیازمند اقدام سریع و فوری باشد. ؛ فوریت پزشکی رویدادی ناگهانی و نامنتظر که نیاز به اقدام فوری داشته باشد"} +{"line": "فوریه (فِ وْ یِ) [ فر. ] (اِ.) دومین ماه سال فرنگی برابر با دهة دوم و سوم بهمن و دهة اول اسفند"} +{"line": "فوز (اِ.) = فوزه : 1 - پوز، گرداگرد دهن . 2 - آروغ "} +{"line": "فوز (فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیروزی یافتن . 2 - رستگار شدن . 3 - (اِمص .) پیروزی، فتح . 4 - رستگاری "} +{"line": "فوطه (طِ) [ معر. ] (اِ.) نک فوته "} +{"line": "فوطه کردن ( فوطه کردن . کَ دَ) [ معر - فا ] (مص م .) چاک دادن قبا"} +{"line": "فوفل (فِ یا فَ) (اِ.) درختی است از تیرة نخل ها که در مناطق گرم آسیا (هندوستان و جزایر سند و جاوه ) می روید. درختی است نسبتاً بلند و برگ هایش شانه ای هستند که در انتهای تنة برافراشته این درخت مانند تاجی قرار دارند. چوب این درخت را در نجاری های ظریف به کار می برند و از پوست آن الیاف قابل نساجی به دست می آورند و جوانة انتهایی تنة آن را به نام کلم فوفل - چون مانند پنیر نرم است - به مصرف تغذیه می رسانند"} +{"line": "فوق (فَ) [ ع . ] 1 - (ق .) بالا، زبر. 2 - (ص .) بهتر، افضل "} +{"line": "فوق الذکر (فُ قُ ذِّ) [ ع . ] (ص مر.) یاد شده در بالا"} +{"line": "فوق العاده (فَ قُ لْ د) [ ع . ] 1 - (ق مر.) غیرمعمول، غیرعادی . 2 - (اِمر.) پولی که علاوه بر حقوق به کسی داده شود"} +{"line": "فوقانی (فَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) بالایی، زبرین "} +{"line": "فولاد [ معر. ] (اِ.) = پولاد: آلیاژی سخت که مادة اصلی آن آهن و مقدار کمی کربن است . 2 - گرز"} +{"line": "فولادین (ص نسب .) منسوب به فولاد، ساخته شده از فولاد، پولادین، فولادی "} +{"line": "فولکلور (فُ لْ لُ) [ فر. ] (اِمر.) توده شناسی، علم به افسانه ها، باورها، ترانه ها، و... تودة مردم، فرهنگ مردم (فره )"} +{"line": "فوم [ ع . ] (اِ.) گندم و نخود و حبوب دیگر که از آن ها نان سازند"} +{"line": "فوم [ ع . ] (اِ.) سیر، ثوم (گیا.)"} +{"line": "فونتیک (فُ نِ) [ فر. ] (ص .) علمی که به مطالعة اصوات، ترکیب آن ها و تلفظ های یک زبان می پردازد"} +{"line": "فونداسیون (فُ) [ فر. ] (اِ.) مجموعة مصالحی که در پی سازی ساختمان به کار رفته است، شالوده، پی سازی "} +{"line": "فونوگراف (فُ نُ گِ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی که اصوات را نخست ضبط و سپس بازگو می کند؛ دستگاه ضبط صوت "} +{"line": "فوه (فَ وَ) (اِ.) ورق طلا و نقره و مانند آن که در زیر نگین گذارند تا به صفا و رنگ آن بیفزاید"} +{"line": "فوهات (فُ وَّ) [ ع . ] (اِ.) ج . فُوُهه - دهانه کوه، راه، رودخانه . 2 - شورش، غوغا"} +{"line": "فوویسم [ فر. ] (اِ.) مکتب گروهی از نقاشان فرانسوی که در آثار خود دورگیری های زمخت و رنگ های تند و نامتعارف و شکل های ساده شده به کار می بردند و از سه بُعد نمایی و سایه روشن کاری پرهیز می جستند"} +{"line": "فوژان (اِ.) نعره، فریاد"} +{"line": "فوگان (فُ) (اِ.) نک فقاع "} +{"line": "فچفچه (فُ چْ فُ چِ)(اِ.)پچ پچ، پچپچه، سخنی که بر سر زبان ها افتاده باشد و مرد م درِ گوشی و آهسته به یکدیگر بگویند، نجوا"} +{"line": "فژ (فُ) (اِ.) بُش، پُش، فُش ؛ یال اسب "} +{"line": "فژ (فَ) (اِ.) چرک، ریم "} +{"line": "فژاک (فَ) (ص مر.) چرکین، پلید"} +{"line": "فژاگین (فَ) (ص مر.) = فژاگن : چرکین، چرک آلود"} +{"line": "فژه (فِ ژِ) (ص .) چرکین، چرک آلود"} +{"line": "فژولیدن (فَ دَ) (مص م .) افژولیدن، پریشان ساختن، پراکنده کردن "} +{"line": "فژولیدن (فِ دَ) (مص ل .) پژولیدن، پریشان شدن، پژمرده شده "} +{"line": "فک (فَ) [ ع . ] (اِ.) آرواره، چانه "} +{"line": "فک (فُ) (اِ.) پستانداری گوشتخوار از راستة پره پاییان که کاملاً به زندگی دریایی سازش یافته و در مصب رودخانه های بزرگ و مجاور سواحل زندگی می کند و فقط برای استراحت و تولید مثل به ساحل می آید. دست هایش کوتاه و به وسیلة پرده ای که انگشتان را به یکدیگر مربوط می کند تشکیل بالة شنا می دهد؛ سگ دریایی، گربة دریایی، شیر دریایی نیز گویند"} +{"line": "فک (فَ کّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جدا کردن دو چیز از هم . 2 - باز کردن، گشودن . 3 - خلاص کردن، رها کردن . 4 - از گرو در آوردن . 5 - لباس درآوردن "} +{"line": "فک و فامیل (فَ کُ) (اِمر.) (عا.) مجموعه خویشاوندان "} +{"line": "فکاهت (فَ هَ) [ ع . فکاهة ] (اِمص .) خوش - طبعی، مزاح "} +{"line": "فکاهی (فُ) [ ع . ] (ص .) خنده دار، نوشته یا گفته ای که بر اساس طنز و شوخی پرداخته شود"} +{"line": "فکر (فِ کْ) [ ع . ] (اِ.) اندیشه ؛ ج . افکار"} +{"line": "فکر (فِ کَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فکرت "} +{"line": "فکرت (فِ کْ رَ) [ ع . فکرة ] (اِ.) اندیشه ؛ ج . فِکَر"} +{"line": "فکری (فِ کْ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - اهل فکر، اندیشمند. 2 - اندوهگین "} +{"line": "فکز (فَ) (اِ.) 1 - بینی دیگدان . 2 - دودکش (اجاق )"} +{"line": "فکسنی (فَ کَ سَ) (ص .) کهنه، فرسوده، درب و داغان "} +{"line": "فکل (فُ کُ) [ فر. ] (اِمر.) 1 - یقة عاریه که با دکمه به پیراهن وصل می شود. 2 - کراوات . 3 - موی آراسته و مرتب شدة جلو سر. 4 - پاپیون "} +{"line": "فکندن (فِ کَ دَ) (مص م .) نک افکندن "} +{"line": "فکنده سرین (فِ کَ د . سُ) (ص مر.) کسی که چهار زانو نشسته "} +{"line": "فکور (فَ) [ ع . فکیر ] (ص .) متفکر، اندیشمند"} +{"line": "فگار (فَ یا فِ) (ص .) نک افگار"} +{"line": "فگال (فَ یا فِ) (ص .) نک افگار"} +{"line": "فگانه (فَ نِ) (اِ.) نک آفگانه "} +{"line": "فی (فَ یْ) [ ع . فی ء ] (اِ.) 1 - سایه . 2 - غنیمت . 3 - دسته ای از پرندگان "} +{"line": "فی [ ع . ] (حر اض .) ظرف زمان و مکان به معنی در، اندر"} +{"line": "فی (اِ.) نرخ، قیمت بازاری "} +{"line": "فی الجمله (فِ لْ جُ مْ لِ) [ ع . ] (ق .) خلاصه، خلاصه کلام، اصل کلام "} +{"line": "فی مابین (بَ) [ ع . ] (ق مر.) در میان، دربین "} +{"line": "فی نفسه (نَ فْ س ) [ ع . ] (ق .)به خویش، به خودی خود"} +{"line": "فیار (اِ.) شغل، کار، عمل، پیشه "} +{"line": "فیاض (فَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار فیض - دهنده، بسیار بخشنده . 2 - جوانمرد. 3 - جوی پر آب "} +{"line": "فیافی (فَ فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فیفاء"} +{"line": "فیال (اِ.) تیری که پیکان آن دو شاخ باشد"} +{"line": "فیاوار (فَ) (اِ.) بیاوار؛ شغل، کار، پیشه "} +{"line": "فیبر [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی مقوای ضخیم که به جای تختة نازک در کارهای نجاری به کار رود. 2 - نسج، الیاف (فره )"} +{"line": "فیبرین [ فر. ] (اِ.) مادة آلبومینوئیدی مستخرج از خون که به شکل الیاف کش - داری در حالت مرطوب می باشد و در حالت خشک سخت و شکننده است . باید دانست که فیبرین در خون جاری وجود ندارد و فقط به هنگام انعقاد خون تولید می شود"} +{"line": "فیت [ انگ . ] (ص .) اندازه، مناسب "} +{"line": "فیج (فَ یا فِ) [ معر. ] (اِ.) پیک، قاصد. ج . فیوج "} +{"line": "فیحا (فَ) [ ع . فیحاء ] (اِ.) زمین فراخ "} +{"line": "فیر (اِ.) 1 - افسوس، تأسف . 2 - ریشخند، لاغ "} +{"line": "فیرنده (رَ د) (ص فا.) 1 - خرامنده، کسی که با ناز و تکبر راه می رود. 2 - مسخره کننده "} +{"line": "فیروز [ ع . ] (ص .) پیروز، برنده "} +{"line": "فیروزه (ز) (اِ.) پیروزه، از سنگ های گران بهای معدنی به رنگ آبی آسمانی "} +{"line": "فیروزی (اِ.) پیروزی "} +{"line": "فیریدن (دَ) (مص ل .) 1 - خرامیدن، با ناز و تکبر رفتار کردن . 2 - مسخره کردن "} +{"line": "فیزیوتراپی (یُ تِ) [ فر. ] (اِ.) عمل درمان بیماری، ضعف یا نقص های بدنی با انجام دادن حرکت های اصولی مفاصل و اندام ها به کمک اسباب های ویژه با یاری درمانگر، فیزیک درمانی . (فره )"} +{"line": "فیزیولوژی (یُ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم وظایف اعضاء بدن جانداران، علمی که دربارة طرز کار اعضا و دستگاه های بدن جانوران و ارتباط آن ها با یکدیگر بحث می کند، کار اندام شناسی، کار اندام (فره )"} +{"line": "فیزیولوژیست (یُ لُ) [ فر. ] (ص . اِ.) عالم فیزیولوژی، دانشمند علم وظایف الاعضایی "} +{"line": "فیزیوکرات (یُ کِ) [ فر. ] (ص .) کسی که طرفدار فیزیوکراسی است "} +{"line": "فیزیوکراسی (یُ کِ) [ فر. ] (اِ.) نظریه ای اقتصادی که طرفداران آن به پیروی دکتر کسنه کشاورزی را تنها منبع ثروت می دانند"} +{"line": "فیزیک [ فر. ] (اِ.) علمی که موضوع آن ویژگی های اجسام، انرژی و تأثیر آن ها بر یکدیگر است "} +{"line": "فیزیک دان [ فر - فا. ] (ص فا. اِ.) کسی که از علم فیزیک آگاه باشد"} +{"line": "فیس (اِ.) (عا.) تکبر، غرور"} +{"line": "فیس کردن (کَ دَ) (مص ل .) (عا.) فخر فروختن، تکبر کردن "} +{"line": "فیسو (ص فا.) (عا.) افاده کننده "} +{"line": "فیش [ فر. ] (اِ.) 1 - کاغذهایی در اندازه های کوچک که مطالب را روی آن می نویسند تا بعداً تنظیم و مرتب کنند. 2 - ورقه ای کاغذی یا مقوایی که روی آن مشخصات کتاب را نویسند. 3 - ورقه ای کاغذی که اطلاعاتی دربارة حقوق یا مالیات یا وجه پرداخت شده در آن ذکر شود، برگه . (فره )"} +{"line": "فیصل (فَ یا فِ صَ) [ ع . ] 1 - (اِ. ص .) حاکم، قاضی . 2 - (اِ.) داوری بین حق و باطل . 3 - شمشیر تیز"} +{"line": "فیصله (فَ یا فِ صَ لِ) [ ع . فیصل ] نک فیصل "} +{"line": "فیصله دادن ( فیصله دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) دعوا و مرافعه ای را خاتمه دادن "} +{"line": "فیصله یافتن ( فیصله یافتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خاتمه یافتن، به پایان رسیدن "} +{"line": "فیض (فَ یا فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بسیار شدن آب . 2 - (اِمص .) بسیاری، بسیاری آب . 3 - ریزش . 4 - بخشش، جود"} +{"line": "قاصی [ ع . ] (اِفا.) دورشونده، به نهایت رسنده "} +{"line": "فیضان (فَ یَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بسیار شدن آب و سرریز شدن آن، لبریز شدن . 2 - (اِ مص .) ریزش، ریزش آب "} +{"line": "فیفا (فَ) [ ع . فیفاء ] (اِ.) 1 - بیابان، بیابان بی آب . 2 - تخته سنگ نرم "} +{"line": "فیقره (فِ رَ) (اِ.) = فیقرا: صبرزرد، گیاهی است تلخ "} +{"line": "فیل [ معر. پیل ] (اِ.) 1 - پستانداری است عظیم الجثه و علف خوار با بینی درازی موسوم به خرطوم و دو دندان نیش به نام عاج که بسیار گران بهاست . 2 - یکی از مهره های شطرنج . ؛ فیل و فنجان دو چیز نامتناسب ازنظر اندازه . ؛ فیل کسی یاد هندوستان کردن کنایه از:به هوس چیزی یا وسوسة کاری افتادن . ؛ فیل هوا کردن کنایه از: کار شگفت انگیز، جالب توجه و پر هیاهو کردن "} +{"line": "فیلتر (تِ) [ فر. ] (اِ.) ابزاری برای تصفیة آب و مایعات دیگر، صافی، پالایه (فره )"} +{"line": "فیلسوف (اِ. ص .) مأخوذ از یونانی به معنی دوستدار حکمت "} +{"line": "فیلم [ فر. ] (اِ.)1 - نوار قابل انعطاف سلولوییدی که با امولسیون حساس در برابر نور پوشیده شده است و در عکاسی و فیلم برداری استفاده می شود. 2 - (فا) مجموع یک نمایش سینمایی . ؛ فیلم بازی کردن کنایه از: ظاهرسازی کردن، دغل بازی کردن "} +{"line": "فیلم برداری (بَ) [ فر - فا. ] (حامص .) 1 - عمل تهیة فیلم . 2 - ثبت پی در پی تصویر صحنه ها یا رویدادها توسط دوربین فیلم - برداری "} +{"line": "فیلمنامه (مِ) [ فر - فا. ] (اِمر.) داستان یا نوشته ای که براساس آن فیلم تهیه می شود، سناریو"} +{"line": "فیله (فِ لَ) [ ع . فیلة ] (ص .)1 - پست، فرو م ایه . 2 - کم عقل "} +{"line": "فیله (لِ) [ فر. ] (اِ.) راسته، گوشت دو طرف ستون فقرات گاو و گوسفند که برای کباب کردن مناسب تر است "} +{"line": "فیلک (فَ یا فِ لَ) (اِ.) بیلک، تیری که پیکان آن دو شاخ باشد"} +{"line": "فیلی 1 - ( ص نسب ) منسوب به فیل ؛ آنچه که به فیل مربوط است . 2 - (ص .) رنگ خاکستری با ته رنگ آبی "} +{"line": "فین (اِ.) (عا.) آب بینی، مَف "} +{"line": "فین فین (اِصت .) صدای مقطع بیرون راندن ها هوا از سوراخ بینی "} +{"line": "فین کردن (کَ دَ) (مص ل .) (عا.) تخلیه کردن آب بینی "} +{"line": "فینال [ فر. ] (اِ. ص .) 1 - آخر، آخرین، مرحلة نهایی، مرحلة پایانی . 2 - پایان مسابقه یا آخرین مسابقة ورزشی "} +{"line": "فینالیست [ فر. ] (اِ.) کسی که به آخرین مرحلة مسابقه راه پیدا کرده است "} +{"line": "فینه (نِ یا نَ) (اِ.) کلاهی پشمی سرخ (غالباً) که مصریان و بعضی هندیان (سابقاً ترکان عثمانی ) بر سر می گذارند"} +{"line": "فینگی (ص نسب .) کسی که آب بینیش غالباً فرو ریزد"} +{"line": "فیوز [ انگ . ] (اِ.) اسبابی که جهت جلوگیری از عبور جریان شدید الکتریسته در یک مدار به کار می رود. ؛ فیوز پراندن کنایه از: حیرت زده شدن "} +{"line": "فیوض (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فیض "} +{"line": "فیوضات (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فیوض . جج فیض "} +{"line": "فیکس [ انگ . ] (ص .) ثابت، بدون حرکت "} +{"line": "فیگور گرفتن (گِ رِ تَ) [ فر - فا. ] (مص ل .) 1 - قیافه گرفتن، تکبر کردن . 2 - حالت خاص به خود گرفتن برای نشان دادن عضلات بدن در ورزش بدن سازی "} +{"line": "ق (حر.) بیست و چهارمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 100 در حساب ابجد"} +{"line": "قاب [ ع . ] (اِ.) 1 - اندازه، مقدار. 2 - مابین قبضة کمان و گوشة آن "} +{"line": "قاب [ تر. ] (اِ.) 1 - بشقاب بزرگ و کم و بیش گود. 2 - جلد یا غلاف برخی چیزها، مانند: عینک، ساعت . 3 - جسم سخت از چوب یا غیر چوب بر گرد عکس، آینه و... که نگه - دارندة آن باشد، چارچوب "} +{"line": "قاب بازی (حامص .) = قاپ بازی : در عهد شاه عباس بزرگ معمول بود که با قاب (گوسفند) بازی می کردند. یک طرف قاب دزد و طرف دیگر آن عاشق نامیده می شد"} +{"line": "قاب دستمال (دَ) (اِمر.) دستمالی که در منزل برای پاک کردن یا خشک کردن به کار می رود. قابس (ب) [ ع . ] (اِفا.) سوزنده، درخشان "} +{"line": "قاب شور = قاب شوی : (ص فا.) (عا.) قاب دستمال "} +{"line": "قاب قوسین (ب قَ سَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - مقدار دو کمان . 2 - کنایه از: قرب و نزدیکی "} +{"line": "قابض (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گیرنده، در مشت گیرنده . 2 - در طب دارویی که یبوست ایجاد کند"} +{"line": "قابل (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پذیرنده، قبول کننده . 2 - لایق، سزاوار. 3 - باتجربه، کارآزموده . 4 - بسیار، زیاد. 5 - آتیه، آینده . مق ماضی . 6 - ضامن . 7 - جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب به معنی «شایسته، درخور، مناسب »: قابل اعتماد، قابل اعتنا. 8 - جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب به معنی «دارای امکان و توانایی قبول کار یا حالتی »: قابل اجرا، قابل تحمل "} +{"line": "قابل دار ( قابل دار .) [ ع - فا. ] (ص مر.) باارزش، شایسته . (قابلمه (بْ لَ مِ) )[ تر. ] (اِ.) دیگ، دیگ در دار فلزی برای پختن غذا"} +{"line": "قابلق (لُ) [ تر. ] (اِ.) کیسه یا جعبة کوچک زرین مرصع به شکل قایق که در آن دستمال، عطر و ادویة مقوی می گذاشتند"} +{"line": "قابله (ب لَ یا لِ) [ ع . قابلة ] (اِفا.) 1 - پذیرنده . 2 - زن شایسته . 3 - ماما"} +{"line": "قاصیه (یَ یا یِ) [ ع . قاصیة ] 1 - (اِفا.) مؤنث قاصی . 2 - (اِ.) ناحیه، کرانه "} +{"line": "قابلیت (ب یَّ) (مص جع .) 1 - شایستگی . 2 - استعداد. 3 - استعداد قبول، منفعل شدن، انفعال . مق فاعلیت . 4 - امکان . 5 - هنر. 6 - معرفت . 7 - کفایت "} +{"line": "قابوق [ تر. ] (اِ.) پوست، قشر"} +{"line": "قاتق (تِ) [ تر. ] (اِ.)1 - ماست . 2 - (عا.) خورشت، خورشتی که با نان خورده شود"} +{"line": "قاتل (تِ) [ ع . ] (اِفا.) کُشنده "} +{"line": "قاتمه (مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - موی دم و یال اسب و استر. 2 - رشته و طنابی که از موی دم و یال اسب و استر بافند؛ بزمو، تاب "} +{"line": "قاتی [ تر - فا. ] (ص .) 1 - مخلوط، درهم . 2 - مجازاً خیلی صمیمی، دوستان خیلی نزدیک "} +{"line": "قاتی پاتی [ تر - فا. ] (ص م .) (عا.) درهم آمیخته، مخلوط "} +{"line": "قاتی کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - درهم و برهم کردن . 2 - دیوانه شدن، اختلال حواس پیدا کردن "} +{"line": "قادح (د) [ ع . ] (اِفا.) سرزنش کننده، طعنه زننده "} +{"line": "قادر (د) [ ع . ] (اِفا.) توانا، نیرومند"} +{"line": "قادر انداز ( قادر انداز . اَ)(ص فا.)تیرانداز و کمانداری ک ه تیر او خطا نکند"} +{"line": "قادم (د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آینده . 2 - مسافری که از سفر بازآید. 3 - پیشرو. (قاذورات [ ع . ] (اِ.) جِ قاذوره . پلیدی ها، نجاست ها"} +{"line": "قاذوره (رَ یا رِ) [ ع . قاذورة ] (اِ.) 1 - پلیدی، نجاست . 2 - بدخو. ج . قاذورات "} +{"line": "قار [ ع . ] 1 - (اِ.) قیر. 2 - دودة مرکب . 3 - (ص .) سیاه "} +{"line": "قار [ تر. ] 1 - (اِ.) برف . 2 - (ص .) سفید"} +{"line": "قار (رّ) [ ع . ] (اِفا.) قرارگیرنده، ثابت . (قاراشمیش [ تر. ]) (ص .) درهم و برهم، هرج و مرج "} +{"line": "قار و قور (رُ) (اِمر.) (عا.) = غار و غور: صدایی که از شکم شنیده می شود به ویژه در هنگام گرسنگی "} +{"line": "قارح (ر ِ) [ ع . ] (اِفا.) زخم زننده "} +{"line": "قارض (رِ) [ ع . ] (اِفا.) خاینده و جاونده مانند موش "} +{"line": "قارع (ر ِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کوبندة در و مانند آن . 2 - فال زننده به قرعه "} +{"line": "قارعه (رِ عِ یا عَ) [ ع . قارعة ] 1 - (اِفا.) مؤنث قارع . 2 - سختی، داهیه . 3 - (اِ.) رستاخیز، قیامت "} +{"line": "قارقارک (رَ) (اِمر.) = غارغارک : 1 - (کن .) وسیله ای که سر و صدای زیاد و مزاحم داشته باشد. 2 - بازیچه ای کودکانه که از آن صدایی شبیه، قارقار برمی خاست "} +{"line": "قارماق [ تر. ] (اِ.) چنگکی فلزی و نوک تیز که بر سر دام ماهی نصب کنند"} +{"line": "قاره (رَّ یا رُِ) [ ع . قارة ] (اِ.) هر یک از قطعات پنجگانة زمین "} +{"line": "قاروره (رَ یا رِ) [ ع . قاروة ] (اِ.) 1 - ظرفی شیشه ای که نمونه ادرار را در آن کرده نزد پزشک برای معاینه می بردند. 2 - نوعی پیکان "} +{"line": "قارون [ معر. ] 1 - (اِ.) طبق روایات، یکی از افراد بنی اسراییل (بعضی او را پسرعم حضرت موسی می دانند). وی جاه طلب و بخیل و حسود بود و همواره کار بنی اسراییل را آشفته و بی سامان می کرد. وی دارای ثروتی فراوان بود. 2 - (ص .) (کن .) کسی که دارای مال فراوان باشد"} +{"line": "قارچ (اِ.) گیاهی ست چتری شکل که برگ و ریشه ندارد و هر دو نوع سمی و خوراکی آن وجود دارد"} +{"line": "قاری [ ع . قاری ء ] (اِفا.) خواننده، خوانندة قرآن "} +{"line": "قاز (اِ.) = غاز: کمترین واحد پول، پشیز"} +{"line": "قازقان [ تر. ] (اِ.) = قازغان . قزقان . قزغان . خاژغان . غزغن . قازگان : دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند، پاتیل "} +{"line": "قاس [ تر. ] (اِ.) ابرو"} +{"line": "قاسر (س) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مانع . 2 - به زور بر کاری وادارنده "} +{"line": "قاسط (س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ظالم، ستمکار. 2 - بازگردنده از حق . ج . قاسطین "} +{"line": "قاسم (س ) [ ع . ] (اِفا.) بخش کننده، قسمت کننده "} +{"line": "قاسی [ ع . ] (ص .) سنگدل، بی رحم "} +{"line": "قاش قاش (ص مر. ق مر.) پاره پاره، قطعه قطعه "} +{"line": "قاشر (ش ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خراشنده و جدا کنندة پوست . 2 - دارویی که بر اثر سوزاندن قسمت های سطحی جلد قسمتی از آن را از قسمت های عمقی جلد جدا کند از قبیل قسط و زرآوند"} +{"line": "قاشق (شُ) [ تر. ] (اِ.) ابزاری ساخته شده از چوب، استیل، نقره و... با نوکی تقریباً بیضی شکل و گود و دسته ای نسبتاً بلند برای خوردن غذا"} +{"line": "قاشق زنی (شُ. زَ) [ تر - فا. ] (اِ.) از آیین های سنتی ایرانیان در شب چهارشنبه سوری "} +{"line": "قاشقک (شُ قَ) (اِمصغ .) 1 - قاشق کوچک . 2 - مضراب سنتور"} +{"line": "قاشقی (شُ) [ تر - فا. ] (ص نسب .) منسوب به قاشق - آلتی فلزین که گچ بران به کار برند. 2 - خیار خرد، خیارترشی . 3 - قسمی زدن بر پشت گردن، پس گردنی که با چهار انگشت زنند"} +{"line": "قاص (صّ) [ ع . ] (اِ.) قصه گو، داستان سرای "} +{"line": "قاصد (ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قصدکننده . 2 - پیک پیاده که نامه یا پیغامی را به مقصد دوری می برد"} +{"line": "قاصدک (ص دَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی گیاه علفی چتر مانند که میوه های آن را باد به آسانی به هر سوی برد، گل قاصد"} +{"line": "قاصر (ص ) [ ع . ] (اِفا.) کوتاهی کننده "} +{"line": "قاصره (ص رَ یا رِ) [ ع . قاصرة ] (اِفا.) مؤنث قاصر. زنی که جز شوهر خود به دیگری چشم ندارد. ج . قاصرات "} +{"line": "قاضی [ ع . ] (اِفا.) داور و حکم کننده . ؛تنها به قاضی رفتن کنایه از: به سخن و عقیدة مخالف توجه نکردن "} +{"line": "قاضی الحاجات (یُ لْ) [ ع . ] (ص .) برآورندة نیازها، نامی است از نام های خدای تعالی "} +{"line": "قاضی القضات ( قاضی القضات . قُ) [ ع . ] (ص مر. اِمر.) رییس قاضیان، قاضی اعظم "} +{"line": "قاضی عسکر (عَ کَ) [ ع . ] (اِمر.) کسی که مأمور اجرای مراسم دینی در ارتش است "} +{"line": "قاطبه (طِ بَ یا ب) [ ع . قاطبة ] (ق .) عموماً، همگی "} +{"line": "قاطر (طِ) [ تر. ] (اِ.) استر، حیوانی که از جفت گیری خر نر و اسب ماده بوجود آید"} +{"line": "قاطر ( قاطر .) (اِ.) گیاهِ خون سیاوشان "} +{"line": "قاطع (طِ) [ ع . ] (اِفا.) برنده، قطع کننده "} +{"line": "قاطع بودن ( قاطع بودن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) یقین داشتن "} +{"line": "قاطعیت ( قاطعیت . یَّ) [ ع . ] (مص جع .) قاطع بودن، با قدرت عمل کردن "} +{"line": "قاطن (طِ) [ ع . ] (اِفا.) ساکن، متوطن . ج . قطان "} +{"line": "قاع [ ع . ] (اِ.) زمین هموار، دشت "} +{"line": "قاعد (عِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) نشسته . 2 - کسی که از رفتن به جنگ خودداری کرده . 3 - (ص .) زنی که دیگر حیض نشود"} +{"line": "قاعدتاً (عِ دَ تَ نْ) [ ع . قاعدةً ] (ق .) 1 - بر طبق قاعده، اصلاً، اساساً. 2 - طبق معمول، معمولاً"} +{"line": "قاعده (عِ دَ یا د) [ ع . قاعدة ] 1 - (اِفا.) مؤنث قاعد. 2 - پایه، اساس . ج . قواعد. 3 - (ص .) زنی که دیگر حیض نشود و بچه نزاید"} +{"line": "قاعدگی (عِ دَ یا د) [ ع - فا. ] (حامص .) حیض، عادت ماهانة زنان "} +{"line": "قاف تا قاف (ق مر.) سراسر جهان "} +{"line": "قاف ودال (فُ) 1 - (اِمر.) علامت اختصاری «قول » و «دلیل ». هرزه گویی، هرزه کاری . 2 - (ص .) مزخرف، هرزه "} +{"line": "قافله (فِ لَ یا لِ) [ ع . قافلة ] (اِ.) کاروان . ج . قوافل "} +{"line": "قافله زن ( قافله زن . زَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)راهزن، دزد"} +{"line": "قافله سالار ( قافله سالار . ) [ ع - فا. ] (ص مر.)کاروانسالار، سردار قافله "} +{"line": "قافی [ ع . ] (اِفا.) از پی رونده، پیرو"} +{"line": "قافیه (فِ یَ یا یِ) [ ع . قافیة ] 1 - (اِفا.) از پی رونده . 2 - (اِ.) حرف یا کلمة آخر بیت در شعر. ؛ قافیه را باختن کنایه از: مغلوب شدن، فرصت را از دست دادن . ؛ قافیه به کسی تنگ شدن کنایه از: به زحمت و دردسر افتادن "} +{"line": "قاق (اِ.) برکة بزرگ "} +{"line": "قاق [ تر. ] 1 - (اِ.) گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده خورند، قدید. 2 - میوة خشک که هستة آن را درآورده بخشکانند. 3 - (ص .) خشک . 4 - اسبی که در مسابقه عقب می ماند"} +{"line": "قاق شدن (شُ دَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) 1 - عقب افتادن اسب در مسابقه . 2 - باختن در بازی . 3 - به خطا رفتن تیر"} +{"line": "قاقاله (لَ یا لِ) (عا.) (ص .) شخصی بسیار لاغر و نزار"} +{"line": "قاقم (قُ) [ ع . ] (اِ.) حیوانی است شبیه سنجاب دارای پوستی نرم و سفید که گران بهاست "} +{"line": "قاقم عارض ( قاقم عارض . رِ) (ص مر.) سپیدروی زیبا"} +{"line": "قال [ ع . ] (اِ.) 1 - گفتار، سخن . 2 - (مص ل .) گفتن . ؛ قال قول هیاهو، قال و قیل . ؛ قال و قیل هیاهو، سرو صدا. ؛ قال مقال گفتگو، همهمه . ؛ قال چیزی را کندن کنایه از: تمام کردن، به پایان رساندن . ؛ قال گذاشتن بیهوده منتظر گذاشتن "} +{"line": "قال چاق کردن (کَ دَ) [ ع - تر - فا. ] (مص ل .) (عا.) 1 - سر و صدا راه انداختن . 2 - نزاع کردن "} +{"line": "قالب (لِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - پیکر، هیکل . 2 - شکل، هیئت . 3 - آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش . 4 - واحدی برای قطعات بریدة معین ؛ قالب پنیر. 5 - جزو، رکن (علم عروض ). ؛ قالب تهی کردن الف - بی نهایت ترسیدن . ب - کنایه از: مردن . ؛ قالب کردن گول زدن خریدار و فروختن جنس نامرغوب به او"} +{"line": "قالب زنی ( قالب زنی . زَ) (حامص .) 1 - در قالب آوردن چیزی را. 2 - دروغ گویی، جعل . 3 - مهر کردن پارچه "} +{"line": "قالتاق [ تر. ] 1 - (اِ.) زین اسب . 2 - (ص .) آدم هفت خط و شارلاتان "} +{"line": "قالوس (اِ.) نام نوایی از موسیقی قدیم ایران "} +{"line": "قالپاق [ تر. ] (اِ.) 1 - کاسه ای فلزی که در وسط چرخ اتومبیل روی مهره ها وصل می شود. 2 - کلاه ترکان از پوست که پشم آن را باز نکرده باشند"} +{"line": "قالی (اِ.) فرش بزرگ "} +{"line": "قالیچه (چِ) (اِ.) قالی کوچک "} +{"line": "قامت (مَ) [ ع . قامة ] (اِ.) قد، اندام، تنة آدمی . ج . قامات "} +{"line": "قامت ( قامت .) [ ازع . قامة ] (اِ.) اذان خفیف که پس از اذان گویند"} +{"line": "قامت بستن ( قامت بستن . بَ تَ) (مص ل .) به نماز ایستادن "} +{"line": "قامع (مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) قاطع . 2 - شکننده، کوبنده . 3 - (ص .) رازدار"} +{"line": "قامه (مَ یا مِ) یکی از اجزا و عناصر خاتم "} +{"line": "قاموس [ ع . ] 1 - (اِ.) میانه دریا. 2 - کتاب لغت . 3 - (ص .) رازدار، صاحب سرُ. 4 - ذات، طبیعت . 5 - ذهنیت، نظر"} +{"line": "قامیش [ تر. ] (اِ.) = قمیش . غامیش : 1 - نی، قصب . 2 - نیستان "} +{"line": "قامیش گذاشتن (گُ تَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) (عا.) مزاحم شدن، سبب تصدیع گردیدن "} +{"line": "قانت (نِ) [ ع . ] (اِفا.) مطیع، فرمانبردار"} +{"line": "قانص (نِ) [ ع . ] (ص .) شکارچی، صیاد"} +{"line": "قانط (نِ) [ ع . ] (ص .) ناامید، نومید، مأیوس . ج . قانطین "} +{"line": "قانع (نِ) [ ع . ] (ص .) خرسند، راضی "} +{"line": "قانقاریا (نْ) (اِ.) = غانغاریا: فساد و عفونت، فساد و عفونتی که در قسمتی از عضله یا استخوان پیدا شود و آن را سیاه و فاسد کند"} +{"line": "قانون [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - قاعده، آیین . 2 - اصل و مقیاس چیزی . 3 - مقررات و احکام دولتی "} +{"line": "قانون [ ع . ] (اِ.) یکی از آلات موسیقی شبیه به سنتور که با انگشتان دست نواخته می شود"} +{"line": "قانون گذار (گُ) [ معر - فا. ] (ص فا.) آن که قانون وضع کند، مقنن "} +{"line": "قانونی [ معر - فا. ] (ص نسب .) منسوب به قانون، امری که طبق قانون انجام گیرد. مق غیرقانونی "} +{"line": "قاهر (هِ) [ ع . ] (ص فا.) چیره، غالب "} +{"line": "قاهره (هِ رِ یا رَ) [ ع . قاهرة ] (اِفا.) مؤنثِ قاهر. غالب، چیره "} +{"line": "قاورد (وَ) (اِ.) نوعی حلوا است "} +{"line": "قاولوغ [ تر. ] (اِ.) چنته، کیف "} +{"line": "قاووت (اِ.) = قاوت : مخلوط آرد حبوبات بو داده با شیرینی خشک، نرمة آرد نخودچی که با خاکه قند و نبات مخلوط کنند، پست، سویق "} +{"line": "قاپ (اِ.) = قاب : استخوانی کوچک در پاچة گوسفند که با آن نوعی قمار کنند. ؛ قاپ قاپ کسی را دزدیدن آن کس را فریفتن "} +{"line": "قاپ زدن (زَ دَ) (مص م .) ربودن چیزی به سرعت و ناگهانی "} +{"line": "قاپو [ تر. ] (اِ.) دروازه "} +{"line": "قاپوچی [ تر. ] (اِمر.) دربان، حاجب "} +{"line": "قاپی [ تر. ] (اِ.) = قاپو. قپو: دروازه، در بزرگ "} +{"line": "قاپیدن (دَ) (مص م .) نک قاپ زدن، ربودن "} +{"line": "قاچ [ تر. ] (اِ.)1 - یک بُرش از هندوانه یا خربزه . 2 - برآمدگی قسمت جلو زین . 3 - شکاف، ترک "} +{"line": "قاچ قاچ [ تر. ] (ص مر.) قطعه قطعه، ترک ترک "} +{"line": "قاچاق [ تر. ] (اِ.) خرید و فروش اجناس به طور غیرقانونی "} +{"line": "قاچاق شدن (شُ دَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) جیم شدن، در رفتن "} +{"line": "قاچاقچی [ تر. ] (ص مر.) کسی که به معاملات غیرقانونی می پردازد"} +{"line": "قاید (یِ) [ ع . قائد ] (اِفا.)پیشوا، رهبر، فرمانده، سردار"} +{"line": "قایف (یِ) [ ع . قائف ] (اِفا.) 1 - قیافه شناس . 2 - پی شناس، پی بر. ج . قافَه، قایفین (قائفین )"} +{"line": "قایق (یِ) [ تر. ] (اِ.) کشتی، زورق "} +{"line": "قایل ( ی ِ) [ ع . قائل ] (اِفا.) سخنگو، گوینده "} +{"line": "قایم (یِ) (ص .) (عا.) پنهان، مخفی "} +{"line": "قایم ( قایم .) [ ع . قائم ] (اِفا.) 1 - ایستاده، برپا. 2 - پایدار، استوار"} +{"line": "قایم الزاویه (یِ مُ زّ یَ) [ ع . قائم الزاویة ] (ص مر. اِمر.) شکلی که دارای زاویة قایم باشد، راست زاویه "} +{"line": "قایم شدن (یِ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - ثابت و برقرار گشتن . 2 - پنهان شدن "} +{"line": "قایم مقام ( قایم مقام . مَ) [ ع . قائم مقام ] (اِمر.) جانشین "} +{"line": "قایم موشک ( قایم موشک . شَ) (اِمر.) = قایم باشک : نوعی بازی برای بچه ها که در آن چشم های یک نفر را می بندند و دیگران پنهان می شوند و او باید آن ها را پیدا کند"} +{"line": "قایمه (یِ مَ یا مِ) [ ع . قائمه ] 1 - (اِفا.) مؤنث قایم . 2 - (اِ.) هر یک از دست و پای ستوران . 3 - نام زاویه ای که از عمود شدن خطی بر خط دیگر به وجود می آید و اندازة آن ْ90 می باشد. ج . قوائم "} +{"line": "قب (قَ بّ) [ ع . ] (اِ.) پارة گریبان پیراهن "} +{"line": "قبا (قَ) [ ع . قباء ] (اِ.) نوعی لباس بلند مردانه "} +{"line": "قبا زره زدن ( قبا زره زدن . ز رِ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سینه چاک کردن "} +{"line": "قبا کردن ( قبا کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) بریدن، چاک دادن "} +{"line": "قباارخالقی ( قباارخالقی . اَ لِ) [ ع - تر - فا. ] (ص مر.) دوره گردی که جامه های کهنه خرد و فروشد"} +{"line": "قباب (قِ) [ ع . ] (اِ.)گنبد و هر بنای گرد. ج . قبة "} +{"line": "قبابستن ( قبابستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - قبا پوشیدن و بستن دگمه های آن . 2 - آماده شدن، حاضر گشتن "} +{"line": "قباحت (قَ حَ) [ ع . قباحة ] (مص ل .) زشتی، زشت شدن "} +{"line": "قباراسته (قَ تِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) (عا.) بازاری، کاسب "} +{"line": "قباسوخته ( قباسوخته . تِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کنایه از: کسی که غم و اندوه خود را پنهان دارد و به خوشی و مسرت تظاهر نماید"} +{"line": "قباق (قَ) [ تر. ] (اِ.) = قپاق . قپق . قبق . قاپوق : چوبی بلند و عظیم که در میان میدان ها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده به پای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حوالة حلقه کنند و هرکس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد"} +{"line": "قبال (ق ) [ ع . ] (حراِض .) مقابل، برابر"} +{"line": "قباله (قَ لَ یا لِ) [ ع . قبالة ] (اِ.) سند"} +{"line": "قباله نهادن ( قباله نهادن . نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فهرست برداشتن، صورت برداشتن "} +{"line": "قبایل (قَ یِ) [ ع . قبائل ] (اِ.) جِ قبیله "} +{"line": "قبة الخضرا (ء) (قُ بَُ تُ لْ خَ) [ ع . ] (ص مر.) کنایه از: آسمان "} +{"line": "قبج (قَ بَ) [ معر. ] (اِ.) کبک "} +{"line": "قبح (قُ) [ ع . ] (اِمص .) زشتی، زشت بودن "} +{"line": "قبر (قَ) [ ع . ] (اِ.) گور. ج . قبور"} +{"line": "قبراق (قِ) [ تر. ] (ص .) چابک، چست "} +{"line": "قبرستان (قَ رِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که مردگان را در آن دفن کنند، گورستان "} +{"line": "قبرغه (قَ رُ یا رِ غَ یا غِ) [ تر. ] (اِ.) = قبرقه : پهلو، استخوان پهلو، دنده "} +{"line": "قبره (قُ بَّ رَ یا رِ) [ ع . قبرة ] (اِ.) چکاوک "} +{"line": "قبس (قَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شعله . 2 - پاره آتش "} +{"line": "قبض (قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گرفتن، به دست گرفتن . 2 - مردن . 3 - رسید، نوشته ای که به موجب آن نویسنده تحویل پول یا چیزی را اعلام می دارد (فارسی ). 3 - گرفتگی خاطر سالک و عارف . 4 - تصرف کردن، تملک کردن . 5 - (اِمص .) تعدی، زبردستی . 6 - گرفتگی، اندوه "} +{"line": "قبضه (قَ ضَ یا ض ) [ ع . قبضة ] (اِ.) 1 - یک مشت از هر چیزی . 2 - دستة شمشیر و کارد و مانند آن "} +{"line": "قبضه کردن ( قبضه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به دست گرفتن، قدرت را گرفتن "} +{"line": "قبقاب (قَ) [ ع . ] (اِ.) کفش چربی "} +{"line": "قبل (قِ بَ) [ ع . ] (حراض .) نزد، پیش "} +{"line": "قبل (قَ) [ ع . ] (ق .) پیش، مق بعد"} +{"line": "قبل (قُ بُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روبرو، پیش . 2 - جلو چیزی "} +{"line": "قبل منقل (قُ بُ مَ قَ) (اِمر.) اسباب و اثاثه (که بر ستور بار کنند.) 1"} +{"line": "قبل کردن (قَ بَ. کَ رَ) [ ع - فا. ] (مص م .) محاصره کردن "} +{"line": "قبله (قَ لَ یا لِ) [ ع . قبلة ] (اِ.) نوعی از مهره که بدان مردان را بند کنند و نیز به جهت دفع چشم زخم بر گردن اسب بندند"} +{"line": "قبله (قُ لَ یا لِ) [ ع . قبلة ] (اِ.) بوسه "} +{"line": "قبله (قِ لَ یا لِ) [ ع . قبلة ] (اِ.) جهتی که هنگام نماز خواندن به آن رو می کنند"} +{"line": "قبله ساختن ( قبله ساختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پیش رو قرار دادن "} +{"line": "قبله کردن ( قبله کردن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)پیش رو داشتن "} +{"line": "قبله گاه ( قبله گاه .) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - مکان قبله، جای قبله . 2 - هر جا که وقت پرستش خدا بدان روی آورند. 3 - عنوانی است احترام آمیز در خطاب به پدر و بزرگان "} +{"line": "قبلیت (قَ یَّ) [ ازع . قبلیة ] (مص جع .) پیش بودن، تقدم "} +{"line": "قبه (قُ بَّ) [ ع . قبة ] (اِ.) برآمدگی، بنایی که سقف آن برآمده و گرد باشد. ج . قباب "} +{"line": "قبور (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قبر"} +{"line": "قبوض (قُ) [ ازع . ] (اِ.) جِ قبض ؛ رسیدها"} +{"line": "قبول (قُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - خوبی . 2 - زیبایی، جمال "} +{"line": "قبول ( قبول .) [ ع . ] (مص ل .) پیش آمدن "} +{"line": "قبول (قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پذیرفتن . 2 - (اِ مص .) پذیرایی، پذیرش "} +{"line": "قبول افتادن ( قبول افتادن . اُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مورد پسند واقع شدن "} +{"line": "قبول شدن ( قبول شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پذیرفته شدن . 2 - از عهدة امتحان بیرون آمدن . مق .رد شدن، مردود شدن "} +{"line": "قبول کردن ( قبول کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پسندیدن، پذیرفتن "} +{"line": "قبولاندن (قَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) = قبولانیدن : مورد قبول قرار دادن، مورد پذیرش قرار دادن "} +{"line": "قبولی ( قبولی .) [ ع - فا. ] (حامص .) پذیرش "} +{"line": "قبولیت (قَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) 1 - قبول . 2 - رضا. 3 - دریافت . 4 - اقرار"} +{"line": "قبچور (قُ) [ مغ . ] (اِ.) = قیچور. قوبجور: 1 - مالیات، باج . 2 - مالیات متعلق به مواشی و حیوانات "} +{"line": "قبیح (قَ) [ ع . ] (ص .) زشت . ج . قباح "} +{"line": "قبیل (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جماعت، گروه . 2 - گونه، ن وع . مثل : از این قبیل کتاب ها"} +{"line": "قبیله (قَ لَ یا لِ) [ ع . قبیلة ] (اِ.) طایفه، گروه . ج . قبایل "} +{"line": "قت (قَ) [ ع . ] (اِ.) یونجه، اسپست تر یا خشک "} +{"line": "قتال (قِ) [ ع . ] (مص ل .) کشتن، جنگ کردن "} +{"line": "قتال (قَ تّ) [ ع . ] (ص .) بسیار کشنده، بسیار قتل کننده "} +{"line": "قترماق (قُ تُ) [ تر. ] (ص .) بی مصرف، بیکار"} +{"line": "قتسز (قُ سُ) [ تر. ] (ص .) بدبخت "} +{"line": "قتق (قَ تِ) [ تر. ] (اِ.) = قاتق : 1 - ماست و کشک . 2 - ترشی ای که در آش کنند و نانخورش سازند"} +{"line": "قتل (قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کشتن . 2 - (اِمص .) کشتار"} +{"line": "قتلغ (قُ لُ) [ تر ] (ص .) = قوتلوغ . قوتلوق : مبارک، خجسته "} +{"line": "قتلگاه (قَ) [ ع - فا. ] (اِ.) جای کشته شدن، جای کشتار"} +{"line": "قتیل (قَ) [ ع . ] (ص .) کشته "} +{"line": "قجرچی (قَ جَ) [ مغ - تر. ] (ص .) دلیل، بلد، رابط "} +{"line": "قح (قُ) [ ع . ] (ص .) 1 - خالص، ساده . 2 - درشت خوی "} +{"line": "قحبه (قَ بَ یا ب) [ ع . قحبة ] (ص .) زن بدکار، روسپی "} +{"line": "قحبگی (قَ ب) [ ع - فا. ] (حامص .) زناکاری "} +{"line": "قحط (قَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - خشکسالی، بی - حاصلی . 2 - نایابی "} +{"line": "قحط الرجال ( قحط الرجال ُ رُِ) [ ع . ] (اِمر.) نایاب بودن مردان کارآمد"} +{"line": "قحط شدن ( قحط شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کمیاب شدن "} +{"line": "قحطی ( قحطی . ) [ ع - فا. ] (حامص .)1 - خشکسالی . 2 - نایابی "} +{"line": "قحف (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کاسة سر. ج . اقحاف . 2 - کاسة چوبی، کشکول "} +{"line": "قد ( قد .) [ ع . ] (اِ.) پوست بزغاله "} +{"line": "قد (قُ دّ) (ص .) (عا.) یکدنده، کله شق، سرسخت "} +{"line": "قد (قَ دّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندازه . 2 - قامت، بالا، برز. ؛ قد ُ نیم قد بزرگ و کوچک "} +{"line": "قد دادن (قَ. دَ) (مص ل .) 1 - اندازه بودن . 2 - رسیدن، درک کردن "} +{"line": "قد کشیدن (قَ. کِ دَ) (مص ل .) بزرگ شدن، رشد کردن "} +{"line": "قداره (قَ دّ رِ) [ معر. ] (اِ.) جنگ افزاری شبیه شمشیر پهن و کوتاه . ؛ قداره بستن برای کسی کنایه از: قصد جان کسی را داشتن "} +{"line": "قداره بندی ( قداره بندی . بَ) (اِمص .) عربده کشی، چاقوکشی، شرارت "} +{"line": "قداست (ق سَ) [ ع . ] (اِ.) وضع یا کیفیت مقدس بودن "} +{"line": "قدح (قَ دَ) [ ع . ] (اِ.) کاسه . ج . اقداح "} +{"line": "قدح (قَ) [ ع . ] (مص م .) عیب کردن، طعن کردن "} +{"line": "قدح کش (قَ دَ. کِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) شرابخوار، می خواره "} +{"line": "قدر (قَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سرنوشت، تقدیر. 2 - توانایی، قدرت "} +{"line": "قدر (قَ) [ ع . ] (اِ.)1 - اندازه چیزی . 2 - توانگری، توانایی . 3 - ارزش، اعتبار"} +{"line": "قدر ( قدر .) [ ع . ] (اِ.) میزان درخشندگی ظاهری س تاره ها"} +{"line": "قدر (قِ) [ ع . ] (اِ.) دیگ . ج . قدور"} +{"line": "قدر قدرت (قَ دَ . قُ رَ) [ ازع . ] (ص مر.) آن که قدرتش برابر قدرت قضا و قدر است . (برای شاهان آورده می شود)"} +{"line": "قدرت (قُ رَ) [ ع . قدرة ] (مص ل .) توانایی داشتن، توانستن "} +{"line": "قدرمایه ( قدرمایه . یِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مایه کم، اندک مایه "} +{"line": "قدری (قَ) [ ع - فا. ] (ق مر.) مقداری، اندکی "} +{"line": "قدری (قَ دَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به قدر (معتقد به تقدیر و سرنوشت از پیش تعیین شده ). مق جبری "} +{"line": "قدس (قُ) [ ع . ] (اِمص .) پاکی "} +{"line": "قدسی مآب (قُ مَ) [ ازع . ] (ص مر.) آن که مقدس است (در احترام به روحانیان به کار می رود)"} +{"line": "قدغن (قَ د غَ) [ تر. ] (اِ.) نهی، منع "} +{"line": "قدف (قَ) [ ع . ] (مص م .) ریختن "} +{"line": "قدقد (قُ قُ) (اِصت .) صدای مرغ خانگی "} +{"line": "قدم (قَ دَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پای، گام . ج . اقدام . 2 - واحد مسافت و آن فاصلة میان دو پایة یک فرد متوسط است به هنگام راه رفتن . 3 - (اِمص .) عمل، کار. 4 - ثبات و پایداری . ؛ قدم رنجه فرمودن کنایه از: تشریف آوردن . ؛ قدم کسی سبک بودن کنایه از: الف - خوش قدم بودن . ب - با آمدن خود موجب رونق کسب و کار شدن "} +{"line": "قدم (ق دَ) [ ع . ] (حامص .) 1 - سابقه در کار. 2 - قدیم بودن، ضد حدوث "} +{"line": "قدم افشردن (قَ دَ. اَ شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مقاومت کردن، پایداری کردن "} +{"line": "قدم بریدن ( قدم بریدن . بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ترک آمد و شد کردن "} +{"line": "قدم رنجه کردن (قَ دَ. رَ جِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) زحمت راهی را تحمل کردن "} +{"line": "قدما (قُ دَ) [ ع . قدماء ] جِ قدیم "} +{"line": "قدمت (قِ مَ) [ ع . قدمة ] (اِمص .) کهنگی، دیرینگی "} +{"line": "قدوس (قُ دُّ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک . 2 - مبارک "} +{"line": "قدوم (قُ) [ ع . ] (مص ل .) از سفر بازآمدن "} +{"line": "قدومه (قُ دُّ مَُ یا مِّ) (اِ.) گیاهی است از تیرة صلیبیان که علفی است و دارای گل های کوچک و زرد رنگ می باشد و معمولاً در کنار جاده ها روییده می شود. در این گیاه اسانس گوگردداری وجود دارد. دانه های آن به عنوان ضد اسکوربوت و مدر و خلط آور به صورت شربت یا دم کرده مصرف می شود و بیشتر در موارد گرفتگی صدا و بیماری های حنجره و غیره به کار می رود. میوة این گیاه خورجین است "} +{"line": "قدوه (قُ وِ) [ ع . قدوة ] (ص .) پیشوا، مقتدا"} +{"line": "قدک (قَ دَ) (اِ.) جامة کرباسی که آن را با نیل رنگ کرده باشند"} +{"line": "قدی (ق دّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) تمام قد"} +{"line": "قدی (قُ د ُِ )(حامص .)(عا.) یکدندگی، خودرایی "} +{"line": "قدید (قَ) [ ع . ] (اِ.) گوشت خشک کرده "} +{"line": "قدیر (قَ) [ ع . ] (ص .) 1 - توانا. 2 - یکی از نام های خداوند"} +{"line": "قدیس (ق دُِ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک، منزه . 2 - مؤمن، پارسا"} +{"line": "قدیم (قَ) [ ع . ] (ص .) دیرینه، پیشین . ج . قدماء"} +{"line": "قدیم و ندیم ( قدیم و ندیم ُ نَ) (ص مر.) ایام بسیار قدیم، زمان گذشته "} +{"line": "قدیمی ( قدیمی . ) [ ع . ] (ص نسب .)1 - دیرینه، کهنه . 2 - سال دیده، پیر"} +{"line": "قذال (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پس سر. 2 - بناگوش "} +{"line": "قذر (قَ ذَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پلید گردیدن . 2 - (اِمص .) پلیدی . 3 - (اِ.) چرک . 4 - غایط . ج . اقذار"} +{"line": "قذر (قَ ذ) [ ع . ] (ص .) پلید، چرکین "} +{"line": "قذف (قَ) [ ع . ] (مص ل .) استفراغ، بالا آوردن "} +{"line": "قذی (قَ ذا) [ ع . ] (اِ.) خاشاک ج . اقذاء"} +{"line": "قر (قِ) (اِ.) (عا.) ادا و اطوار، پیچ و تابی که به بدن می دهند. ؛ قر کمر انداختن کمر خود را با حرکات عشوه آمیز تکان دادن "} +{"line": "قر (قُ) (ص .) کسی که ورم بیضه دارد"} +{"line": "قر ( قر .) (ص .) (عا.) فرو رفته "} +{"line": "قر زدن (قُ. زَ دَ) (مص م .) نک غر زدن "} +{"line": "قر و غربیله (قِ رُ غَ لِ) (اِمر.) عشوه، قر و غمزه "} +{"line": "قر و غمزه آمدن ( قر و غمزه آمدن ُ غَ ز. مَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - ادا و اطوار درآوردن . 2 - اشکال تراشی کردن "} +{"line": "قر و فر ( قر و فر . فِ) (اِمر.) آرایش، توالت "} +{"line": "قرآن (قُ) [ ع . ] (اِ.) نام کتاب آسمانی مسلمانان که بر محمد (ص ) نازل شد. ؛ قرآن خدا که غلط نشده ! عبارت کنایی دال بر بی اهمیت بودن یا خالی از ایراد نبودن آن چه روی داده یا روی می دهد. نظر به اهمیت و بی غلط بودن قرآن "} +{"line": "قراء (قَ رّ) [ ع . ] (ص .) خوش خوان، نیکو خوانندة قرآن "} +{"line": "قراء (قُ رّ) [ ع . ] (ص .) ج . قاری "} +{"line": "قرائت (قَ ئَ) [ ع . قرائة ] (مص م .) خواندن کتاب و غیره "} +{"line": "قراب ( قراب .) [ ع . ] (اِ.) غلاف شمشیر، نیام "} +{"line": "قراب (قَ رّ) [ ازع . ] (اِ.) ظرف شیشه ای، قرابه "} +{"line": "قراب (قِ) [ ع . ] (مص ل .) پای برداشتن جهت جماع "} +{"line": "قرابت (قَ بَ) [ ع . قرابة ] (اِمص .) نزدیکی، خویشی "} +{"line": "قرابه (قَ رَّ ب) [ ع . ] (اِ.) شیشة شراب، صراحی "} +{"line": "قراثا (قَ) [ ع - فا. ] (اِ.) بهترین قسم خرما است "} +{"line": "قراح (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آب صاف پاکیزه که چیزی با وی نیامیخته باشد. 2 - زمین بی آب و گیاه "} +{"line": "قراد (قُ) [ ع . ] (اِ.) کنه . ج . قردان "} +{"line": "قرار (قَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پابرجا شدن، آرام گرفتن . 2 - (اِمص .) پایداری، استواری . 3 - (اِ.) صبر، شکیبایی . 4 - عهد، پیمان . 5 - حکم موقت "} +{"line": "قرار دادن ( قرار دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - برقرار کردن . 2 - آرام دادن "} +{"line": "قرار گرفتن ( قرار گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - ساکن شدن، آرام گرفتن . 2 - استوار شدن، محکم گشتن "} +{"line": "قرارداد ( قرارداد .) [ ع - فا. ] (اِمر.) پیمان، عهد"} +{"line": "قراسنقر (قُ سُ قُ) [ تر. ] (اِمر.) یکی از گونه های سنقر که سیاه رنگ است کنایه از: 1 - شب، لیل . 2 - غلام ترک "} +{"line": "قراسوران (قَ) [ تر. ] (اِ.) = قره سوران . قراسورن : سرهنگ محافظان قافله، آن که به سرکردگی گروهی از جانب پادشاه در راه ها نشیند تا قوافل را از منازل مخوف به سلامت بگذراند، امنیه "} +{"line": "قراضه (قُ ض ) [ ع . قراضة ] (اِ.) 1 - براده های فلز که هنگام تراشیدن می ریزد. 2 - هرچیزی که از شکل درآمده و خراب شده باشد"} +{"line": "قراطق (قَ طِ) [ معر. ] (اِ.)جِ قرطق یا قرطه . معرب کرته و کرتک . جامة یک لای بدون آستر"} +{"line": "قراغچی (قُ) [ تر - مغ . ] (ص مر.) = قراقچی . قرقچی : مأمور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی، قرقچی "} +{"line": "قراقروت (قَ قُ) [ تر. ] (اِمر.) = قره قوروت : کشک سیاه "} +{"line": "قران (قِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به هم نزدیک شدن، به هم پیوستن . 2 - اجتماع دو سیاره در یک بُرج "} +{"line": "قران (قِ) (اِ.) واحد پول ایران در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی و آن مسکوکی نقره بود به وزن 24 نخود، معادل یک ریال کنونی . ؛یک قران را دو قران کردن با زحمت بسیار سودی به دست آوردن "} +{"line": "قراول (قَ وُ) [ تر. ] (اِ.) نگهبان، دیدبان، پاسدار، مستحفظ "} +{"line": "قراول خانه ( قراول خانه . نِ) [ تر - فا. ] (اِمر.) 1 - مکانی بلند قریب یک فرسنگ بیرون شهر که شب و روز سربازان در آن مراقب بودند و چون سپاه دشمن را از دور می دیدند برای اطلاع مردم شهر آتش روشن می کردند یا به وسیله ای آنان را آگاه می ساختند. 2 - اطاقی که قراولان یک واحد نظامی در آن مستقرند، پاسدارخانه "} +{"line": "قرایح (قَ یِ) [ ع . قرائح ] (اِ.) جِ قریحه "} +{"line": "قراین (قَ یِ) [ ع . قرائن ] (اِ.) جِ قرینه "} +{"line": "قرب (قُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نزدیک شدن . 2 - (اِمص .) نزدیکی "} +{"line": "قربان (قُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) هرچیزی که به وسیلة آن به خداوند تقرب جویند. 2 - عنوانی برای نشان دادن ارادت و اخلاص به فردی که دارای مقام مهمی است . 3 - صدقه، تصدق . ؛ قربان صدقه کسی رفتن کنایه از: الف - اظهار محبت و اخلاص و ارادت کردن به کسی . ب - اصرار و التماس کردن به کسی . 4 - (مص ل .) نزدیک شدن . ؛ عید قربان روز دهم ذیحجه که حاجیان در مکه قربانی کنند"} +{"line": "قربان (قَ) (اِ.) کمان دان، جای کمان "} +{"line": "قربت (قُ بَ) [ ع . قربة ] (اِ.)خویشی، نزدیکی "} +{"line": "قربوس (قَ) [ ع . ] (اِ.) کوة زین "} +{"line": "قربی (قُ) [ ع . ] (اِ.) نزدیکی، خویشی "} +{"line": "قرة العین (قُ رَّ ةُ لْ عَ یْ) [ ع . ] (اِ.)1 - آنچه مایة روشنی چشم شود. 2 - مجازاً، فرزند"} +{"line": "قرت (قُ) [ تر. ] (اِ.) یک دم آب، جرعه . ؛ قرت . قرت جرعه جرعه "} +{"line": "قرت (قَ) (ص . اِ.) دیوث، قلتبان "} +{"line": "قرتی (قِ) (ص .) (عا.) جلف، سبک "} +{"line": "منغر (مُ غُ) (اِ.) جام بزرگ "} +{"line": "قرح (قَ) (اِ.) 1 - زخم . 2 - اثر گزیدگی سلاح . 3 - آبلة ریز که بر اندام برآید"} +{"line": "قرد (قِ) [ ع . ] (اِ.) بوزینه، میمون . ج . قرد"} +{"line": "قرسنه (قَ سَ نَ یا نِ) = کرسنه : (اِ.) چرک و ریمی که بر روی جراحت بسته و سخت شده باشد"} +{"line": "قرشت (قَ رَ شَ) (اِ.) ششمین صورت از صور هشتگانة حروف جمل . شامل : ق ر ش ت "} +{"line": "قرص (قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه دارای شکلی کمابیش شبیه دایره است : قرص ماه . 2 - مادة دارویی جامد قالبی در وزن ها و اندازه های مختلف "} +{"line": "قرص (قُ رْ) (ص .) (عا.) محکم، استوار"} +{"line": "قرض (قَ رْ) [ ع . ] (اِ.) وام، بدهی . ج . قروض "} +{"line": "قرض الحسنه (قَ ضُ لْ حَ سَ نِ) [ ع . ] (اِمر.) وام بدون بهره "} +{"line": "قرض و قوله (قَ ضُ لِ) (اِمر.) (عا.) قرض، بدهی "} +{"line": "قرطاس (قِ) [ ع . ] (اِ.) کاغذ. ج . قراطیس "} +{"line": "قرطعب (قِ طَ عَّ) [ ع . ] (اِ.) چیز اندک، شی ء قلیل "} +{"line": "قرطه (قُ طَ) [ معر. ] (اِ.) معرب کرته، نیم - تنه، جامه کوتاه "} +{"line": "قرع (قَ رْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قرعه زدن . 2 - ضربه زدن، کوفتن . 3 - ریختن موی سر"} +{"line": "قرعه (قُ عِ) [ ع . قرعة ] (اِ.) آنچه که با آن فال بزنند"} +{"line": "قرفه (قِ فَ یا فِ) [ ع . قرفة ] (اِ.) 1 - پوست درخت و جز آن . 2 - پوست درختی است شبیه به دارچین، دارچین "} +{"line": "قرق (قُ رُ) [ تر. ] (اِ.)جایی که مخصوص اشخاص خاصی باشد و از ورود دیگران به آنجا جلوگیری شود"} +{"line": "قرق کردن (قُ رُ. کَ دَ) [ تر - فا. ] (مص م .) جایی را خلوت کردن و مانع ورود دیگران شدن "} +{"line": "قرقاول (قَ وُ) (اِ.) تذرو، خروس کوهی، تورنگ "} +{"line": "قرقره (قِ قِ رِ) (اِ.) نک غرغره "} +{"line": "قرقره (قَ قَ رِ) (اِ.) نک غرغره "} +{"line": "قرقف (قَ قَ) [ ع . ] (اِ.) می، شراب "} +{"line": "قرقی (قِ) [ تر. ] (اِ.) باز، پرندة شکاری "} +{"line": "قرلی (قِ رِ) [ ع . ] (اِ.) پرنده ای است کوچک و ماهی خوار از راسته سبکبالان که در حواشی رودخانه ها و مرداب ها می زید. پنجه هایش مانند پنجة مرغابی جهت شنا در آب به وسیلة پرده ای به هم مربوط است . در حدود 90 گونه از این پرنده شناخته شده که همه متعلق به نواحی گرم اروپا و آسیا و آفریقا هستند، ابوالرقص "} +{"line": "قرمدنگ (قُ رُ دَ) (عا.) 1 - دیوث، بی غیرت . 2 - احمق "} +{"line": "قرمز (قِ مِ) [ سنس . ] (ص .) سرخ، یکی از رنگ های سه گانة اصلی "} +{"line": "قرمزی (قِ مِ) (اِ.) 1 - (ص نسب .) منسوب به قرمز. 2 - دیبای نازک سرخ رنگ "} +{"line": "قرمساق (قُ رُ) [ تر. ] (ص .) دیوث، بی ناموس "} +{"line": "قرمطه (قَ مَ طَ یا طِ) [ ع . قرمطة ] (مص ل .) 1 - تنگ و باریک نوشتن . 2 - نزدیک نهادن گام "} +{"line": "قرمطی (قَ مَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - یک تن از قرمطیان، پیرو فرقة قرامطه . 2 - مخالف مذهب و دین "} +{"line": "قرمه (قُ مِ) [ تر. ] (اِ.) گوشتی که آن را خرد و در روغن تفت می دهند تا بتوان برای مدتی آن را نگه داری و استفاده کرد"} +{"line": "قرمه سبزی ( قرمه سبزی . سَ) (اِمر.) نوعی خورش ایرانی با قطعات گوشت و لوبیا (معمولاً قرمز) و سبزی خرد کرده "} +{"line": "قرموت (قُ) [ تر. ] (اِ.) مخلوطی از کاه و جو و یونجه که به اسب دهند"} +{"line": "قرمپوف (قُ رُ پُ) (عا.) احمق، دیوث "} +{"line": "قرن (قَ رْ) [ ع . ] (اِ.) یک دورة صد ساله . ج . قرون "} +{"line": "قرن ( قرن .) [ ع . ] (اِ.) 1 - شاخ، سرون . 2 - تندی سر مردم که به منزلة جای سرون جانور است، زبر سر. 3 - گیسو، موی بافته . 4 - نوک مو. 5 - سر کوه . 6 - کرانة قرص آفتاب و بالای آن . 7 - آن چه نخست پیدا شود از شعاع آفتاب . 8 - رئیس قوم، مهتر"} +{"line": "قرن (قَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شتری که آن را با شتر دیگر به هم بسته باشند. 2 - ریسمانی که با آن دو شتر ببندند. 3 - ترکش . 4 - شمشیر. 5 - تیز"} +{"line": "قرن (قِ رَ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - نظیر، مانند. 2 - هم دست و حریف در شجاعت و کشتی و جز آن "} +{"line": "قرناق (قُ یا قِ) [ تر. ] (اِ.) خدمتکار، کنیزک . ج . (به سیاق فارسی ) قرناقان "} +{"line": "قرنطینه (قَ رَ نِ) [ فر. ] (اِ.) جایی که به علت شیوع بیماری مورد محافظت قرار می گیرد و ورود و خروج افراد کنترل می شود"} +{"line": "قرنفل (قَ رَ فُ) [ ع . ] (اِ.) میخک، گل میخک "} +{"line": "قرنیز (قَ) (اِ.) 1 - سایه بانی که از آجر و سیمان بالای پنجره ها و درهای ساختمان می سازند. 2 - نوار باریکی از سنگ، موزاییک و مانند آن در پایین دیوار که برای پیشگیری از کثیف شدن آن نصب می کنند"} +{"line": "قرنیطس (قَ طُ) [ معر. ] (اِ.) عقل، فهم، هوش "} +{"line": "قرنیه (قَ یِّ) [ ع . قرنیة ] (اِ.) لایة شفافی که در جلو چشم قرار دارد و نور را از خود عبور می دهد"} +{"line": "قره (قَ رَ) [ تر. ] (ص .) سیاه "} +{"line": "قره سواران ( قره سواران . سَ) [ تر - فا. ] (اِ.) گروهی که از طرف دولت مامور حفاظت راه ها و جاده ها می شوند تا مسافران و کاروان ها را از شر قاطعان طریق محفوظ دارند، امنیه، ژاندارم "} +{"line": "قره قاطی (قَ رَ) (ص مر.) آمیخته به هم "} +{"line": "قشری ( قشری .) [ ع . ] (ص نسب .)سطحی، ظاهری "} +{"line": "قره قروت (قَ رَ قُ) [ تر. ] (اِ.) یکی از انواع لبنیات به رنگ سیاه و بامزه بسیار ترش که از دوغ به دست می آید"} +{"line": "قره نی (قَ رَ. نِ) [ تر - فا. ] (اِ.) نی بزرگ که از چوب و فلز ساخته می شود"} +{"line": "قروت (قُ) [ تر. ] (اِ.) چیزی است که از دوغ به دست آید و آن چنین است که دوغ را جوش دهند تا بسته شود، باز به دست بر هم زنند تا ترش تر گردد"} +{"line": "قروح (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قرح ؛ ریش ها، زخم ها"} +{"line": "قروض (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قرض "} +{"line": "قروقر (قَ رُّ قُ) (اِصت . مر.) تندر، آسمان غرنبه "} +{"line": "قرون (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قرن "} +{"line": "قروهه (قُ هَ یا هِ) (اِ.) = گروهه . گورهه : گلوله (خواه از سنگ باشد، خواه از گل و خواه از چیزی دیگر)"} +{"line": "قرچه (قَ رَ چَ) (اِ.) یکی از نغمات فرعی ایران که توسط آن می توان از سه گاه وارد شور شد"} +{"line": "قرچی (قُ) [ تر - مغ . ] (اِمر.) = قورچی : 1 - رئیس جبه خانه . 2 - جبه پوش، سلاحدار، مسلح "} +{"line": "قریب (قَ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - نزدیک . 2 - خویشاوند"} +{"line": "قریب الوقوع (قَ بُ لْ وُ) [ ع . ] (ص مر.) امکان یا احتمال اتفاق در آینده ای نزدیک "} +{"line": "قریحه (قَ حَ یا حِ) [ ع . قریحة ] (اِ.) طبع، ذوق "} +{"line": "قریر (قَ رِ) [ ع . ] (ص .)1 - روشن . 2 - خنک، سرد"} +{"line": "قریض (قَ) [ ع . ] 1 - (ص .) مقروض . 2 - (اِ.) شعر 1"} +{"line": "قریع (قَ) [ ع . ] (ص . اِ.) سرور قوم، مهتر"} +{"line": "قرین (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - همسر، همدم . 2 - یار. 3 - نزدیک . ج . قرنا(ء)، اقران "} +{"line": "قرینه (قَ نِ) [ ع . قرینة ] (اِ.) 1 - زوجه . 2 - علامت واثر. 3 - شبیه . 4 - علامت و نشانه ای که دلیلی باشد برای پی بردن به چیزی "} +{"line": "قریه (قَ یِ) [ ع . قریة ] (اِ.) 1 - ده، دهکده . 2 - شهر. ج . قری "} +{"line": "قز (قَ زّ) [ معر. ] (اِ.) ابریشم "} +{"line": "قزاق (قَ زّ) [ تر. ] (اِ.) 1 - نام قومی از تاتار. 2 - نام قدیم سربازان روس "} +{"line": "قزاق ( قزاق .) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - ابریشم فروش، علاقه بند. 2 - آن که کرم ابریشم را تربیت می کند"} +{"line": "قزاوه (قَ وَ یا وِ) (اِ.) = قژاوه : کجاوه، مجمل "} +{"line": "قزاگند (قَ گَ) (اِ.) 1 - خفتان، لباس جنگ . 2 - نهالی، توشک . کژاغند و قزاگند و کزاگند و کجاکند نیز گفته می شود"} +{"line": "قزح (قُ زَ) [ ع . ] (ص .) رنگارنگ "} +{"line": "قزل (قِ ز) [ تر. ] (اِ.) سرخ، قرمز"} +{"line": "قزل آلا ( قزل آلا .) [ تر - فا. ] (اِمر.) از انواع ماهی فلس دار از تیرة آزادماهیان دارای گوشت لذیذ که در آب شیرین زندگی می کند"} +{"line": "قزلباش ( قزلباش .) [ تر. ] (اِ.) 1 - هر فرد از گروه قزلباش (به طوایف ترک که با سلطان حیدر صفوی و مخصوصاً با پسر او شاه اسماعیل اول در ترویج مذهب شیعه و به دست آوردن سلطنت یاری کردند، اطلاق می شود. این طوایف به سبب کلاه سرخی که بر سر می گذاشتند بدین نام معروف شدند). 2 - مطلقاً سپاه ایران (صفویان )"} +{"line": "قزمیت (قُ زْ) (ص .) (عا.) زهوار در رفته، درب و داغون، فاقد کارآیی "} +{"line": "قزن قفلی (قَ زَ. قُ) [ تر - ع . ] (اِمر.) قسمی قلاب نر و مادة فلزی "} +{"line": "قس (قَ سّ) [ معر. ] (اِ.) 1 - روحانی مسیحی بین اسقف و شماس . 2 - کاهن . ج . قسوس "} +{"line": "قسام (ق سّ) [ ع . ] (ص .) 1 - قسمت کننده، بخش کننده . 2 - سوگند بسیار خورنده "} +{"line": "قسامه (قَ مِ) [ ع . قسامة ] (اِ.) گروهی که برای گرفتن چیزی سوگند بخورند و آن را بگیرند"} +{"line": "قساوت (قَ وَ) [ ع . قساوة ] (اِمص .) سنگدلی، سخت دلی "} +{"line": "قسب (قَ) [ ع . ] (ص .) صلب، سخت "} +{"line": "قسر (قَ) [ ع . ] (مص م .)به زور به کار واداشتن "} +{"line": "قسر (ق س ) (ص .) کسی که در قمار نه باخته و نه برده باشد"} +{"line": "قسر در رفتن ( قسر در رفتن . دَ. رَ تَ) (مص ل .) (عا.) از حادثه یا مهلکه ای جان سالم به در بردن "} +{"line": "قسط (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عدل و داد. 2 - بهره، نصیب . 3 - قسمتی از یک کل که در فاصله های مساوی با کمیت های مساوی دریافت یا پرداخت می شود"} +{"line": "قسطاس (قُ یا قِ) [ ع . ] (اِ.) ترازو، ترازوی بزرگ "} +{"line": "قسطی (قِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به قسط، چیزی که پول خرید آن به صورت قسط پرداخت می شود، تقسیط "} +{"line": "قسم (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بهره و نصیب . 2 - جزیی از کل . ج . اقسام "} +{"line": "قسم (قَ سَ) [ ع . ] (اِ.) سوگند. ج . اقسام "} +{"line": "قسمت (قِ مَ) [ ع . قسمة ] (اِ.) 1 - بهره، نصیب . 2 - جزء. 3 - سرنوشت، تقدیر"} +{"line": "قسمت کردن ( قسمت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) بخش کردن، تقسیم کردن "} +{"line": "قسنجه (قَ سَ جِ یا جَ) (اِ.) (عا.) مالش دل که از فرط میل و هوس به چیزی ایجاد می گردد"} +{"line": "قسوت (قَ وَ) [ ع . قسوة ] 1 - (مص ل .) سخت و درشت گردیدن . 2 - (اِمص .) سنگدلی "} +{"line": "قسی (قَ یّ) [ ع . ] (ص .) سخت و شدید، سخت دل "} +{"line": "قسیس (قِ سُِ ) [ معر. ] (ص .) کشیش، مهتر ترسایان "} +{"line": "قسیم (قَ س ) [ ع . ] 1 - (ص .) جمیل، زیبا. 2 - بخش کننده . 3 - (اِ.) نصیب، بهره "} +{"line": "قشعریره (قُ عَ رَ یا رِ) [ ع . قشعریرة ] 1 - (مص ل .) ناگاه مو بر بدن خاستن از احساس مکروهی یا از تصور آن . 2 - جمع شدن پوست بدن . 3 - (اِمص .) لرزش، لرزه، لرز"} +{"line": "قشقرق (قِ قِ رِ) [ تر. ] (اِ.) (عا.) جار و جنجال، داد و فریاد"} +{"line": "قشقه (قَ قِ یا قَ) [ ع . قشقة ] (اِ.) 1 - تیرگی نشان پیشانی اسب . 2 - در فارسی : نشانی که کافران بر پیشانی کنند از زعفران و صندل و غیره "} +{"line": "قشلاق (قِ) [ تر. ] (اِ.) گرمسیر، محل گرم که در زمستان به آنجا کوچ کنند"} +{"line": "قشم (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آبراهه . 2 - سرشت، طبیعت . 3 - پیه . 4 - گوشت پخته و سرخ شده "} +{"line": "قشم (قَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خوردن، بسیار خوردن . 2 - شکستن برگ خرما و نی و جز آن . 3 - گوشت پخته و سرخ شده . ج . قشوم "} +{"line": "قشنگ (قَ شَ) (ص .) ظریف، خوشگل، زیبا"} +{"line": "قشو (قَ) [ تر. ] (اِ.) آلت فلزی دندانه دار که بر بدن چارپایان می کشند"} +{"line": "قشور (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قشر"} +{"line": "قشون (قُ) [ تر. ] (اِ.) سپاه، لشگر"} +{"line": "قص (قَ) [ ع . ] (اِ.) استخوانی است پهن و میانی که در جلو استخوان بندی قفسة سینه واقع است . طولش در حدود 20 سانتیمتر و به شکل خنجر است و دارای یک دسته و یک تنه و یک انتها است که به زایدة خنجری موسوم است . استخوان جناغ، عظم قص، جناغ سینه "} +{"line": "قصاب (قَ صّ) [ ع . ] (ص . اِ.) نای زن، کسی که در نای می دمد"} +{"line": "قصاب ( قصاب .) [ ع . ] (ص . اِ.) گوشت فروش، کسی که چهارپایان (گاو و گوسفند و...) را ذبح می کند"} +{"line": "قصار (قِ) [ ع . ] (ص .) جِ قصیر"} +{"line": "قصار (قَ صّ) [ ع . ] (ص .) گازر، رخت شوی "} +{"line": "قصارت (قَ رَ) [ ع . قصارة ] (اِمص .) گازری، رخت شویی "} +{"line": "قصاص (قِ) [ ع . ] (مص م .) مجازات، کیفری همسنگ جُرم "} +{"line": "قصب (قَ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نی، هر گیاهی که ساقه آن مانند نی میان تهی باشد. 2 - یک نوع پارچة ظریف که از کتان می بافته اند. 3 - آبراهة آب و اشک . 4 - مروارید تر و آب دار"} +{"line": "قصب انجیر (قَ صَ اَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) انجیر خشک به رشته کشیده "} +{"line": "قصبات (قَ صَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قصبه "} +{"line": "قصبه (قَ صَ ب) [ ع . قصبة ] (اِ.) آبادی بزرگ که از چند ده تشکیل شده باشد. ج . قصبات "} +{"line": "قصبچه (قَ صَ چِ) [ ع - فا. ] (اِ.) پارچه ای از قسمی کتان "} +{"line": "قصد (قَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اراده کردن . 2 - (اِ مص .) میانه روی . 3 - از روی عمد و غرض "} +{"line": "قصر (قَ) [ ع . ] (اِ.) کوتاهی، سستی "} +{"line": "قصر ( قصر .) [ ع . ] (اِ.) کاخ، کوشک . ج . قصور"} +{"line": "قصر (قَ صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کوتاه بودن . 2 - (اِمص .) کوتاهی، مق . طول، درازی "} +{"line": "قصری (قَ) (ص نسب .) ظرفی فلزی یا لعابی که در آن پیشاب کنند"} +{"line": "قصص (قِ صَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قصه "} +{"line": "قصعه (قَ عَ) [ ع . قصعة ] (اِ.) کاسه و ظرفی که در آن غذا خورند. ج . قصاع "} +{"line": "قصه (قِ صِّ) [ ع . قصة ] (اِ.) 1 - حکایت، داستان . 2 - خبر، حدیث . 3 - بیان حال، بیان احوال . 4 - عریضه، عرض حال . 5 - سخن، حرف . ج . قصص "} +{"line": "قصه برداشتن ( قصه برداشتن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عرض حال دادن، دادخواهی نمودن "} +{"line": "قصه کردن ( قصه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شرح حال گفتن "} +{"line": "قصود (قُ) [ ع . ] (اِمص .) صحت عزیمت باشد بر طلب حقیقت مقصود"} +{"line": "قصور (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ. قصر؛ کاخ ها"} +{"line": "قصور ( قصور . ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کوتاهی کردن . 2 - از کاری باز ایستادن "} +{"line": "قصی (قَ یّ) [ ع . ] (ص .) دور، دور شونده . ج . اقصاء"} +{"line": "قصید (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نیزة شکسته . 2 - قصیده . 3 - شعر پاکیزه و نیکو. 4 - گوشت خشک . 5 - استخوان با مغز"} +{"line": "قصیده (قَ دَ یا د) [ ع . قصیدة ] (اِ.) نوعی شعر بلند که دو مصرع بیت اوّل با مصرع های دوم دیگر ابیات هم قافیه است و بیشتر برای بیان مدح و یا ذم و وعظ و حکمت به کار گرفته می شود. ج . قصاید"} +{"line": "قصیر (قَ) [ ع . ] (ص .) کوتاه . ج . قصار"} +{"line": "قصیل (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرآنچه از کشت مانند بوتة جو که سبز آن درو شود برای خوراک چهارپایان . 2 - جماعت، گروه "} +{"line": "قضاء (قَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به جا آوردن، گزاردن . 2 - داوری کردن . 3 - (اِ.) حکم، فرمان . 4 - سرنوشت، تقدیر"} +{"line": "قضاء کردن ( قضاء کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) انجام دادن عبادتی که در موقع خود انجام نشده باشد"} +{"line": "قضات (قُ) [ ع . قضاة ] (اِ.) جِ قاضی "} +{"line": "قضاقورتکی ( قضاقورتکی . تَ) [ ع - فا. ] (ص .) (عا.) به طور تصادفی، از روی پیشآمد، ناگهانی "} +{"line": "قضاوت (قَ وَ) [ ع . قضاوة ] 1 - (مص ل .) حکم کردن . 2 - (اِمص .) داوری "} +{"line": "قضایا (قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قضیه "} +{"line": "قضایی (قَ) [ ع . قضائی ] (ص نسب .) منسوب به قضا، مربوط به داوری و قضاوت "} +{"line": "قضاییه (قَ یِ یا یَ) [ ع . قضائیه ] (ص نسب .) مؤنث قضایی ؛ قوة قضاییه یکی از سه قوة اداره کننده کشور است و آن شامل کلیه دستگاه های دادگستری است "} +{"line": "قضب (قَ ضْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بریدن، قطع کردن . 2 - به تازیانه زدن "} +{"line": "قضب ( قضب .) [ ع . ] 1 - (اِ.) هر درخت دراز گسترده شاخ . 2 - شاخه ای که برای کمان بریده باشند. 3 - یونجه "} +{"line": "قضبان (قُ ضْ) [ ع . ] (اِ.) جِ قضیب "} +{"line": "قضیب (قَ ض ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شاخة درخت . 2 - آلت مرد. ج . قضبان "} +{"line": "قضیه (قَ یِّ) [ ع . قضیة ] (اِ.) 1 - حکم و فرمان . 2 - خبر. 3 - گفتاری که احتمال صدق و کذب هر دو در آن باشد"} +{"line": "قط (قَ طّ) [ ع . ] (اِمص .) برش بر پهنا"} +{"line": "قط زدن (قَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) بریدن سر قلم های خوشنویسی "} +{"line": "قط زن ( قط زن . زَ) [ ع - فا. ] (اِ.) چوب باریکی که نوک قلم را هنگام بریدن روی آن می گذارند"} +{"line": "قطا (قَ) [ ع . ] (اِ.) مرغ سنگخوار"} +{"line": "قطاب (قُ طّ) (اِ.) نوعی شیرینی که از آرد و شکر و روغن و گلاب و مغز پسته درست شود"} +{"line": "قطاب (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آمیختگی . 2 - گریبان "} +{"line": "قطابه (قُ بَ یا ب) [ ع . قطابة ] (اِ.) تکه ای گوشت، قطعه ای از گوشت "} +{"line": "قطار (قَ) [ ع . ] (اِ.)1 - یک رشته شتر. 2 - در فارسی نام وسیلة مسافربری، ترن . 3 - صف، ردیف "} +{"line": "قطاس (قُ) [ معر - یو. ] (اِ.) نام عام برای هر یک از پستانداران دریازی از راستة آب بازان "} +{"line": "قطاع (قَ طّ) [ ع . ] (ص .) بسیار برنده، قطع کننده "} +{"line": "قطاع (قُ طّ) [ ع . ] (اِفا.) جِ قاطع "} +{"line": "قطاف (قِ) [ ع . ] (اِ.) هنگام چیدن میوه "} +{"line": "قطان (قَ طّ) [ ع . ] (ص . اِ.) کسی که پنبه فروشد، پنبه فروش "} +{"line": "قطان (قُ طّ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ قاطن ؛ ساکنان، متوطنان "} +{"line": "قطایف (قَ یِ) (اِ.) 1 - جِ قطیفه . 2 - لوزینه، . 3 - نوعی حلوا"} +{"line": "قطب (قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ملاک و مدار چیزی . 2 - بزرگ و مهتر قوم . 3 - هر یک از طرفین محور کرة زمین که آن ها را قطب شمال و قطب جنوب می گویند. 4 - جزء رسانای یک دستگاه که جریان برق از آن خارج یا به آن وارد می شود"} +{"line": "قطب نما ( قطب نما . نَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ابزاری برای تعیین امتداد نصف النهار"} +{"line": "قطر (قِ) [ ع . ] (اِ.) مس، مس گداخته "} +{"line": "قطر (قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ناحیه، اقلیم . 2 - خطی که از مرکز دایره بگذرد و دو برابر شعاع است . 3 - ضخامت هر چیز. ج . اقطار"} +{"line": "قطر ( قطر .) [ ع . ] 1 - (اِ.) باران، آن چه بچکد، واحد: قطره . 2 - (مص ل .) چکیدن . 3 - (مص م .) چکاندن . ج . قطار"} +{"line": "قطرات (قَ طَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قطره "} +{"line": "قطران (قَ) [ ع . ] (اِ.)مایعی چسبنده که از تقطیر زغال سنگ به دست می آید و بوی بدی دارد"} +{"line": "قطرب (قُ رُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ناخوشی ای که با حرکات متوالی اندام ها و لرزش اعضا و فلج و عدم کنترل عضلات بدن همراه است . 2 - (ص .) مصروع "} +{"line": "قطره (قَ رِ) [ ع . قطرة ] (اِ.) چکه، مقدار کمی آب . ج . قطرات "} +{"line": "قطره دزد ( قطره دزد . دُ) [ ع - فا. ] (ص مر. اِمر.) 1 - (کن .) آفتاب، خورشید. 2 - ابر، سحاب "} +{"line": "قطره چکان ( قطره چکان . چِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) وسیله ای برای ریختن مایعات به صورت قطره قطره "} +{"line": "قطع (قَ) [ ع . ] (مص م .) بریدن، جدا کردن "} +{"line": "قطع ( قطع .) [ ع . ] (اِ.) 1 - برش، پاره . 2 - اندازة طول و عرض چیزی . 3 - جزم، یقین "} +{"line": "قطع طریق ( قَ عِ طَ) [ ع . قطع الطریق ] (مص ل .) دزدی، راهزنی "} +{"line": "قطع کردن ( قطع کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - بریدن . 2 - مسافت طی کردن "} +{"line": "قطعات (قَ طَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قطعه "} +{"line": "قطعاً (قَ عَ نْ) [ ع . ] (ق .) مطمئناً، یقیناً. در جملة منفی به معنی ابداً، هرگز و به هیچ وجه آید"} +{"line": "قطعنامه ( قطعنامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مکتوبی که در آن خواسته های اجتماع کنندگان نوشته شده است "} +{"line": "قطعه (قِ عِ) [ ع . قطعة ] (اِ.) 1 - پاره ای از هر چیز. 2 - حصه و بهره و قسمت . 3 - چند بیت هم وزن و هم قافیه است که قافیه را در مصراع اول بیت آن رعایت نکنند و در آن از یک مضمون بحث کنند. 4 - تکه ای از موسیقی که از چند جمله تشکیل می شود که هر یک از آن ها دارای معانی کاملی است . ج . قطعات "} +{"line": "قطعی (قَ) (ص نسب .) حتمی، یقینی "} +{"line": "قطعیت (قَ یِّ) (مص جع .) حتمی بودن "} +{"line": "قطف (قَ طْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چیدن، کندن . 2 - خراشیدن "} +{"line": "قطمیر (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پوست نازکی که بین خرما و هستة آن قرار دارد. 2 - کنایه از: چیز اندک "} +{"line": "قطن (قُ) [ معر. ] (اِ.) پنبه "} +{"line": "قطور (قَ) [ ع . ] (ص .) هر چیز ضخیم و کلفت "} +{"line": "قطیع (قَ) [ ع . ] (اِ.)1 - گله گوسفندان، رمة گاوان . 2 - آن چه از درخت بریده شود. 3 - بخش اول شب . 4 - همانند، همتا"} +{"line": "قطیعه (قَ عَ یا عِ) [ ع . قطیعة ] (اِ.) 1 - جدایی، بریدگی . 2 - گلة گاوان و گوسفندان . 3 - لشکر. 4 - قطعه ای از زمین و ملک که به کسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند. ج . قطایع "} +{"line": "قطیفه (قَ فَ یا فِ) [ ع . قطیفة ] (اِ.) 1 - حوله . 2 - چادرهای ورپیچیده "} +{"line": "قعب (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قدح بزرگ . 2 - کاسه ای که یک نفر را سیر کند"} +{"line": "قعبه (قَ ب یا بَ) [ ع . قعبة ] (اِ.) 1 - جعبه یا قوطی ای که زنان در آن مواد معطر می ریختند. 2 - قدح، قعب "} +{"line": "قعده (قَ دَ یا د) [ ع . قعدة ] (مص ل . اِمر.) 1 - یک بار نشستن . 2 - مرکب انسان "} +{"line": "قعده (قُ دَ یا د) [ ع . قعدة ] (اِ.) 1 - آن چه که روی آن نشینند از قبیل زین و غیره . 2 - مرکب که بر آن سوار شوند"} +{"line": "قعر (قَ عْ) [ ع . ] (اِ.) گودی و ته چیزی "} +{"line": "قعود (قُ) [ ع . ] (مص ل .) نشستن "} +{"line": "قفا (قَ) [ ع . قفاء ] (اِ.) 1 - پس گردن، پشت گردن . 2 - پشت . 3 - پی، دنبال . 4 - عقب "} +{"line": "قفا دریدن ( قفا دریدن . دَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - پاره کردن جامة کسی از پشت . 2 - کنایه از بی آبرو کردن (اشاره به داستان یوسف و زلیخا). 3 - جماع کردن از پشت "} +{"line": "قفار (قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قفر؛ بیابان ها"} +{"line": "قفدان (قَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - غلاف سرمه دان . 2 - کیسة چرمین که در آن عطریات و جز آن نهند"} +{"line": "قفر (قَ فْ) [ ع . ] (اِ.) بیابان بی آب و علف . ج . قفار"} +{"line": "قفس (قَ فَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - محفظه ای برای نگه داری پرندگان . 2 - استخوان جناغ سینه . 3 - زندان . 4 - هر جای تنگ "} +{"line": "قفسه (قَ فَ س ) [ ازع . ] (اِ.) وسیله ای از چوب، فلز یا پلاستیک، دارای صفحه های افقی با فواصلی معین برای چیدن مرتب و قابل دسترسی اشیاء، گنجه . ؛ قفسه ی سینه صندوقة سینه، قفس سینه . ؛ قفسه ی فلزی گنجه ای که از فلز ساخته شده باشد"} +{"line": "قفل (قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسبابی برای بستن چیزی و جلوگیری از دسترسی آزادانه به آن . 2 - اسبابی که جز با کلید یا رمز معینی باز نشود"} +{"line": "قفیز (قَ فِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - پیمانه . 2 - واحدی برای اندازه گیری زمین تقریباً برابر با 1500 متر"} +{"line": "قفیز سرآمدن ( قفیز سرآمدن . سَ. مَ دَ) [ معر - فا. ] (مص ل .) پُر شدن پیمانه، کنایه از: به پایان رسیدن عمر"} +{"line": "ققسی (قُ) (عا.) (اِ.) وقتی که اناری را به چند بخش تقسیم کنند، هر تکة آن را که شامل چند دانه با پوستة سفید آن است ققسی گویند"} +{"line": "ققنوس (قُ)(اِ.) = ققنس :مرغی است افسانه ای که منقارش سوراخ های فراوان دارد و آوازهای عجیب درمی آورد. هزار سال عمر می کند و چون مرگش فرا رسد هیزم بسیار جمع می کند و بر بالای آن می نشیند و آن قدر بال می زند تا هیزم آتش بگیرد و بسوزد و از خاکسترش ققنوس جدیدی به وجود می آید"} +{"line": "قل (ق ُ یا قِ لّ ) [ ع . ] (اِمص . ) 1 - کمی . 2 - تنگدستی "} +{"line": "قل (قُ) [ ع . ] 1 - (فع .) فعل امر از «قول » بگو. 2 - (اِ.) قول، گفتار"} +{"line": "قل ( قل .) (اِصت .) حبابی که بر اثر جوشیدن آب به سطح آید"} +{"line": "قل احمدی (قُ اَ مَ) (اِمر.) (لوطیان ) دست به زور تمام بر عضو کسی زدن، سقلمه "} +{"line": "قل خوردن (قِ. خُ دَ) (مص ل .) 1 - غلتیدن، روی زمین چرخ خوردن . 2 - راه رفتن، حرکت کردن (به طعنه در مورد شخص چاق )"} +{"line": "قل قل (قُ. قُ) (اِصت .) (عا.) = غل غل : جوش، صدای ترکیدن حباب های مایع جوشان "} +{"line": "قلائد (قَ ئِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قلاده "} +{"line": "قلاب (قُ لّ) [ ع . ] (اِ.) وسیله خمیدة سرکج برای گرفتن، کشیدن یا آویختن "} +{"line": "قلاب دوزی ( قلاب دوزی .) (اِ مص .) دوختن نقش و نگار با ابریشم یا خامه بر روی پارچه "} +{"line": "قلاب گرفتن ( قلاب گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) دو کف دست را بهم متصل کردن به طوری که دیگری بتواند پا بر روی آن گذارد و از دیوار بالا رود"} +{"line": "قلابی (قُ لّ) (ص نسب .) 1 - تقلبی . 2 - مکار، حقه باز"} +{"line": "قلاج (قَ) (اِ.) کلاغ، قلاغ "} +{"line": "قلاد (قِ) [ ع . ] (اِ.) تار روبین که بر حلقة گوشواره و حلقة بینی شتر پیچند"} +{"line": "قلاده (قَ دَ یا د) [ ع . قلادة ] (اِ.) 1 - گردن بند. 2 - زنجیری که بر گردن حیوانات یا مجرمین می بندند. 3 - واحدی برای شمارش گربه س انان "} +{"line": "قلاسنگ (قَ سَ) (اِ.) فلاخن "} +{"line": "قلاش (قَ لّ) [ تر. ] (ص .) کلاش - بیکاره، ولگرد. 2 - باده پرست، مفلس . 3 - حیله گر"} +{"line": "قلاشی (قَلّ) [ تر - فا. ] (حامص .) 1 - میخوارگی، باده پرستی . 2 - عیاری "} +{"line": "قلاع (قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قلعه "} +{"line": "قلاغ (قَ یا قُ) (اِ.) پیرامون دهان ؛ پوز، پوزه "} +{"line": "قلانسی (قَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به قلانس، کلاه دوز، کلاه فروش "} +{"line": "قلاوز (قَ وُ) [ تر. ] (ص .) 1 - دلیل، راهنما. 2 - محافظ، پاسبان "} +{"line": "قلاچ (قُ لّ) [ تر. ] (اِ.) جستن اسب و راه جسته جسته رفتن آن "} +{"line": "قلاچو (قَ) [ تر. ] (اِ.) = قلاجو: 1 - جام و ظرفی که از چرم می ساختند و در آن آب و شراب می نوشیدند از نوع آبخوری های چرم بلغاری . 2 - نهری که در آن ستوران در موسم سرما آب خورند"} +{"line": "قلب (قَ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عضوی ماهیچه ای که در سمت چپ قفسة سینه جا دارد و کارش رساندن خون به تمام نقاط بدن است . 2 - خاطر، ضمیر. 3 - دانش، علم . 4 - میان، وسط، درون، داخل . 5 - مرکز. 6 - میانة لشکر"} +{"line": "لئیم (لَ) [ ع . ] (ص .) فرومایه، پست "} +{"line": "قلب ( قلب .) [ ع . ] 1 - (مص م .) تغییر دادن و دیگرگون کردن چیزی . 2 - واژگون ساختن چیزی . 3 - در فارسی به معنی زر و سیم ناسره . 4 - (اِ.) نام یکی از صنایع شعری "} +{"line": "قلب الاسد (قَ بُ لْ اَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دل شیر، قلب اسد. 2 - نام ستاره ای به رنگ آبی - سفید و قدر 3/1 در میان صورت فلکی شیر یا اسد که 86 سال نوری با ما فاصله دارد"} +{"line": "قلب زدن ( قلب زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - سکة تقلبی زدن . 2 - تقلب کردن "} +{"line": "قلب شدن ( قلب شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دیگرگون شدن "} +{"line": "قلبه (قُ ب) (اِ.) چوبی که گاوآهن را به آن ببندند و به گردن گاو بگذارند"} +{"line": "قلت (قِ لَّ) [ ع . قلة ] (اِمص .)1 - کمی، اندکی . 2 - ندرت، نادری "} +{"line": "قلتاق (قَ) [ تر. ] (اِ.) بخشی از زین اسب که از چوب سازند، چوب زین "} +{"line": "قلتبان (قَ) (ص .) دیوث، بی غیرت "} +{"line": "قلتبانی ( قلتبانی .) (ص .) دیوثی "} +{"line": "قلتشن (قُ تَ شَ) (ص .) آدم نخراشیده و زمخت و زورگو"} +{"line": "قلج (قَ) [ تر. ] (اِ.) شمشیر"} +{"line": "قلج (قُ) (اِ.) چهارپایی (اسب، استر، خر) که دو پایش از هم جدا و دور باشد و مهره های زانوهایش نزدیک و به هم پیوسته، چنان که هنگام راه رفتن برهم ساید"} +{"line": "قلدر (قُ دُ) [ تر. ] (ص .) قوی، گردن کلفت "} +{"line": "قلزم (قُ زُ) [ ع . ] (اِ.) رود بزرگ، دریای پرآب "} +{"line": "قلع ( قلع .) [ ع . قلعی ] (اِ.) ارزیز؛ فلزی است قابل تورق، نرم و نقره ای رنگ "} +{"line": "قلع (قَ لْ) [ ع . ] (مص م .) از ریشه برآوردن "} +{"line": "قلعه (قَ عَ یا عِ) [ ع . قلعة ] (اِ.) دژ، حصار. ج . قلاع "} +{"line": "قلعه بیگی ( قلعه بیگی . بَ) [ ع - تر. ] (حامص .) قلعه داری، دژبانی "} +{"line": "قلعی (قَ) (اِ.) 1 - قلع . 2 - نوعی شمشیر"} +{"line": "قلق (قَ لِ) [ ع . ] (ص .) بی آرام "} +{"line": "قلق (قِ لِ) [ تر. ] (اِ.) عادت مخصوص، خوی خاص "} +{"line": "قلق (قَ لَ) [ ع . ] (اِمص .) بی آرامی، پریشانی "} +{"line": "قلق (قُ لُ) [ تر. ] (اِ.) رشوه، باج "} +{"line": "قلقل (قُ قُ یا قِ قِ) [ ع . ] (ص .) مرد چست سبکروح و ظریف "} +{"line": "قلقلی (قِ قِ) (ص .) (عا.) گرد، مدور (به زبان کودکان )"} +{"line": "قلقچی (قِ لِ) [ تر. ] (ص مر. اِمر.) نوکر، خدمتکار"} +{"line": "قلل (قُ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قله "} +{"line": "قلم (قَ لَ) [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - هر ابزاری که با آن بنویسند. 2 - نی تراشیده که با آن بنویسند. ؛ قلم به تخم چشم زدن کنایه از: کار نویسندگی یا قلم زنی کردن "} +{"line": "قلم برگرفتن (قَ لَ. بَ. گِ رِ تَ) [ معر - فا. ] (مص ل .) کنایه از: باج و خراج نگرفتن "} +{"line": "قلم بندی (قَ لَ. بَ) [ معر. ] (حامص .) عمل قلم بند و آن تهیه و ساختن قلم مو برای انواع نقاشی ها است "} +{"line": "قلم تراش ( قلم تراش . تَ) (اِمر.) چاقوی کوچک جیبی جهت تراشیدن قلم "} +{"line": "قلم دادن ( قلم دادن . دَ) (مص م .) به حساب آوردن، به شمار آوردن "} +{"line": "قلم در کشیدن ( قلم در کشیدن . دَ. کِ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) باطل گردانیدن "} +{"line": "قلم زده ( قلم زده . زَ د) [ معر - فا. ] (ص مف .) 1 - نوشته، مکتوب . 2 - منقش . 3 - فلزی که روی آن قلمزنی شده باشد"} +{"line": "قلم مو ( قلم مو .) [ معر. فا. ] (اِمر.) قلم مودار مخصوص رنگ، روغن که نقاشان به کار برند و آن انواع مختلف دارد"} +{"line": "قلم نی ( قلم نی . نِ) (اِمر.) قلمی که از ساقة نی تراشند و برای خوش نویسی به کار برند"} +{"line": "قلم کردن ( قلم کردن . کَ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) بریدن، قطع کردن "} +{"line": "قلماش (قَ) [ تر. ] (ص .) هرزه، بی معنی "} +{"line": "قلمداد ( قلمداد .) [ معر - فا. ] (ص مف .) محسوب، به شمار"} +{"line": "قلمدوش ( قلمدوش .) (اِمر.) سوار کردن بر شانه، غلندوش "} +{"line": "قلمرو ( قلمرو . رُ) [ معر - فا. ] (اِمر.) مملکت، حوزة فرمانروایی، حوزه عمل "} +{"line": "قلمزن ( قلمزن . زَ) [ معر - فا. ] (اِفا.) کاتب، نویسنده "} +{"line": "قلمزنی ( قلمزنی . زَ) [ معر. فا. ] (حامص .) 1 - عمل و شغل قلمزن . 2 - نویسندگی، کتابت . 3 - نقاشی . 4 - یکی از هنرهای زیباست و آن ایجاد نقوش جانوران، گیاهان و طرح های مختلف است به روی نقره، ورشو یا فلز دیگر"} +{"line": "قلمستان (قَ لَ مِ) [ معر. فا. ] (اِمر.) زمینی که در آن قلمه های درخت را کارند تا از چوب آن ها بعداً استفاده کنند"} +{"line": "قلمفرسایی (قَ لَ. فَ) [ معر - فا. ] (حامص .) طول و تفصیل دادن به مطلبی در نوشتن، نویسندگی "} +{"line": "قلمه (قَ لَ مِ) (اِ.) نهال "} +{"line": "قلمکار ( قلمکار .) [ معر - فا. ] (اِمر.) پارچه ای که با آلات چوبی دستی روی آن نقش و نگار چاپ کرده باشند"} +{"line": "قلمی (قَ لَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به قلم . 2 - نوشته، محرر. 3 - (عا.) لاغر، نازک "} +{"line": "قلنبه (قُ لُ ب) (ص .) نک غلمبه "} +{"line": "قلندر (قَ لَ دَ) [ معر. ] (ص .) 1 - شخص مجرد و بی قید. 2 - درویش "} +{"line": "قلنسوه (قَ لَ سُ وَ یا وِ) [ ع . قلنسوة ] (اِ.) کلاه دراز، ج . قلانس، قلانیس "} +{"line": "قله (قُ لَّ) (اِ.) اسبی که رنگش به زردی مایل باشد"} +{"line": "قله (قُ لُِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بالاترین بخش کوه . 2 - بالای هر چیزی . ج . قلل "} +{"line": "قله ( قله .) (اِ.) سبوی بزرگ "} +{"line": "قلوب (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قلب ؛ دل ها"} +{"line": "قلوه (قُ وِ) (اِ.) کلیه "} +{"line": "قلوه سنگ ( قلوه سنگ . سَ) (اِمر.) 1 - سنگ های کم و بیش درشت که از ریگ درشت تر ولی از قطعه سنگ کوچک ترند. 2 - قطعه ای سنگ نتراشیده "} +{"line": "قلپ (قُ لُ) (اِ.) (عا.) جرعه، مقدار آب یا هر مایعی که یک بار در دهان جا شود"} +{"line": "قلچماق (قُ چُ) [ تر. ] (ص .) نیرومند، قوی "} +{"line": "قلک (قُ لَّ) (اِ.) = غلک : ظرفی که کودکان پول خود رادر آن اندازند، جمع کنند"} +{"line": "قلیا (قَ) (اِ.) شخار؛ ماده ای که از اِشنان گرفته می شود و از آن در صابون سازی استفاده می کنند"} +{"line": "قلیان (قَ) [ ع . غلیان ] (اِ.) وسیله ای برای دود کردن تنباکو"} +{"line": "قلیج زدن (قَ. زَ دَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) (عا.) حقه زدن و فریب دادن "} +{"line": "قلیل (قَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کم، اندک . 2 - نادر، کمیاب "} +{"line": "قلیه (قَ یَ یا یِ) [ ع . قلیة ] (اِ.) پاره ای گوشت، قطعه ای گوشت . 2 - حبوبات و سبزی "} +{"line": "قلیچ (ق ) [ تر. ] (اِ.) = قیلیچ : شمشیر"} +{"line": "قمار (قُ) [ ع . ] (اِ.) هر نوع بازی که در آن پولی برده یا باخته شود"} +{"line": "قماش (قُ) [ ع . ] (اِ.)1 - خرده ریز از هر چیزی . 2 - رخت، کالا، اسباب خانه . 3 - در فارسی، پارچه، پارچة نخی "} +{"line": "قماط (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی که با آن دست و پای گوسفند را بندند. 2 - پارچة عریضی که کودک را بدان پیچند"} +{"line": "قمبل (قُ بُ) (اِ.) کفل، سرین "} +{"line": "قمح (قَ مْ) [ ع . ] (اِ.) گندم "} +{"line": "قمحدوه (قَ مَ دُ وَ یا وِ) [ ع . قمحدوة ] (اِ.) استخوانی است فرد که در وسط و پشت سر واقع است و شکل آن مانند صدف است . سطح قدامی آن گود و در دو طرف آن چهار فرورفتگی است "} +{"line": "قمر (قَ مَ) [ ع . ] (اِ.) ماه . ج . اقمار. ؛ قمر در عقرب بودن کنایه از: بد یا آشفته بودن وضع "} +{"line": "قمراء (قَ) [ ع - فا. ] 1 - (ص .) مؤنث اقمر، سفید مایل به تیره . 2 - (اِ.) ماهتاب "} +{"line": "قمران (قَ مَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة قمر، ماه و آفتاب "} +{"line": "قمره (قَ رَ یا رِ) [ ع . قمرة ] (اِ.) 1 - قمارخانه . 2 - آخرین بازی نرد است که کسی بر سر خود یا یکی از اعضای خویش بسته باشد، دست خون "} +{"line": "قمرون (قَ) [ ع . ] (اِ.) ملخ دریایی، جرادالبحر، اربیان، روبیان "} +{"line": "قمری (قُ) [ ع . ] (اِ.) فاخته "} +{"line": "قمری (قَ مَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به قمر، ماهی . ؛ سال قمری سالی که طبق دوازده ماه قمری (گردش انتقالی ماه ) حساب شود"} +{"line": "قمصور (قَ) (ص .) (عا.) خراب، ویران "} +{"line": "قمطر (قِ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صندوقی که در آن کتاب را حفظ کنند. 2 - آوند شکر و نبات . 3 - چوبی که به شکل قید پای مجرمان را در آن بند کنند. 4 - مرد کوتاه "} +{"line": "قمطره (قِ مَ رَ یا رِ) [ ع . قمطرة ] (اِ.) صندوقی که در آن کتاب یا عطریات نگهدارند"} +{"line": "قمطریر (قَ طَ) [ ع . ] (ص .) سخت، شدید"} +{"line": "قمع (قَ مْ) [ ع . ] (مص م .) سرکوب کردن، خوار کردن "} +{"line": "قمع (قِ مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زدن با عمود. 2 - سرکوب کردن . 3 - خوار گردانیدن، ذلیل کردن . 4 - (اِمص .) سرکوبی . 5 - فرو نشاندگی "} +{"line": "قمقمام (قَ قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بزرگ و مهتر قوم . 2 - امر عظیم، عدد بسیار"} +{"line": "قمقمه (قُ قُ مِ) [ ع . ] (اِ.) ظرف آب مسافرتی "} +{"line": "قمل (قَ) [ ع . ] (اِ.) شپش "} +{"line": "قمه (قِ مَّ) [ ع . قمة ] (اِ.) جماعت مردم . ج . قمام "} +{"line": "قمه (قَ مِ) [ تر. ] (اِ.) سلاحی دو دَم شبیه شمشیر اما کوچکتر از آن "} +{"line": "قمپز (قُ پُ) (اِ.) غُنپز، غُمپز؛ لاف و گزاف، ادعا، فخر"} +{"line": "قمچی (قَ مْ) [ تر. ] (اِ.) تازیانه، شلاق "} +{"line": "قمیز (قَ) [ تر - مغ . ] (اِ.) 1 - نوعی شیر ترش که به جای مسکر می خورده اند. 2 - پیاله، ساغر، جام "} +{"line": "قمیش (قَ) (اِ.) (عا.) ادا و اطوار، ناز و کرشمه "} +{"line": "قمیص (قَ مِ) [ ع . ] (اِ.) پیراهن "} +{"line": "قمیطا (قُ مَ) [ ع . ] (اِ.) = قبیطا. قبیطی : نوعی حلوا که مردم بشرویه آن را حلوا مغزی گویند و از شیرة انگور و گاهی از شکر تنها و یا با شیرة انگور می سازند"} +{"line": "قنا (قَ) [ ع . ] (اِ.) خیزران "} +{"line": "قنا (قَ نّ) [ ع . قناء ] (ص .) آن که قنات حفر یا آن را لاروبی کند"} +{"line": "قنات (قَ) [ ع . قناة ] (اِ.) کاریز، مجرای آب زیرزمینی "} +{"line": "قناد (قَ نّ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - قندساز، حلواساز. 2 - شیرینی پز"} +{"line": "قنادی ( قنادی .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .)شیرینی - پزی . 2 - (اِمر.) دکان قناد، دکان شیرینی - فروشی "} +{"line": "قنادیل (قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قندیل "} +{"line": "قناره (قَ ر ) [ ع . قنارة ] (اِ.) چوبی یا آهنی دراز دارای میخ های بلند که در دکان قصابی گوشت را به آن آویزان می کنند"} +{"line": "قناری (قَ) (اِ.) پرنده ای است خوش آواز به اندازة گنجشک با پرهایی به رنگ های زرد روشن یا نارنجی یا خاکستری یا ابلق "} +{"line": "قناس (قِ) (ص .) (عا.) بدشکل، بدقواره "} +{"line": "قناص (قَ نّ) [ ع . ] (ص .) صیاد، شکارچی "} +{"line": "قناطر (قَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قنطره ؛ پل ها"} +{"line": "قناطیر (قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قنطار"} +{"line": "قناع (قِ) [ ع . ] (اِ.) پارچه ای که بدان زنان سر خود را پوشانند، روسری "} +{"line": "قناعت (قَ عَ) [ ع . قناعة ] (مص ل .)1 - خشنودی، خرسندی . 2 - رضا و تسلیم . 3 - صرفه جویی "} +{"line": "قناویز (قَ) (اِ.) نوعی پارچة ابریشمی ساده که بیشتر به رنگ سرخ است "} +{"line": "قنبرک (قَ بَ رَ)(اِ.)(عا.) گرد نشستن، چنبره "} +{"line": "قنبل (قَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه مردم . 2 - رمة اسب . ج . قنابل "} +{"line": "قنبل (قُ بُ) (اِ.) نک قُمبُل "} +{"line": "قنبله (قَ بَ لَ یا لِ) [ ع . قنبلة ] (اِ.) گلوله "} +{"line": "قند (قَ) (اِ.) معرب کند؛ جسم جامد سفید رنگ و شیرین حاصل از شیرة چغندر قند یا شکر که به آسانی در آب حل می شود. مجازاً: هر چیز بسیار شیرین . ؛ قند توی دل کسی آب شدن کنایه از: بسیار خشنود و خوشحال شدن "} +{"line": "قند داغ ( قند داغ .) (اِمر.) مقداری آب جوش که در آن قند حل کرده باشند"} +{"line": "قنداق (قُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - دستة تفنگ . 2 - پارچه ای که نوزاد را در آن می پیچند"} +{"line": "قنددان ( قنددان .) [ معر - فا. ] (ص فا. اِمر.) ظرفی که در آن قند ریزند"} +{"line": "قندران (قَ دَ) (اِ.) شیرابة مترشح از ساقة شنگ را گویند که بر اثر قطع ساقة گیاه ترشح می شود و در برابر هوا انجماد پیدا می کند و در ده ها زنان و دختران مانند سقز آن را می جوند، قندرون "} +{"line": "قندز (قُ د) [ معر. ] (اِ.) کهن دژ، قلعة قدیمی و مستحکم "} +{"line": "قندشکن ( قَ . ش کَ) [ معر - فا. ] (ص فا.اِمر.) 1 - ابزاری به صورت تیشة کوچک یا گازانبر با لبه های تیز برای شکستن قند. 2 - ابزاری بیشتر چکش مانند که با آن قند را به تکه های کوچک تقسیم می کنند"} +{"line": "قندپهلو (قَ. پَ) [ معر - فا. ] (ص مر.) استکان چایی که در کنارش ق ن د حبه بگذارند"} +{"line": "قندیل (قِ یا قَ) [ معر. ] (اِ.) شمع و چراغ . ج . قنادیل "} +{"line": "قنسول (قُ) (اِ.) نک کنسول "} +{"line": "قنطار (قَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - وزنی در حدود صد رطل . 2 - مال بسیار و پوست گاو که پر از زر باشد"} +{"line": "قنطر (قِ طِ) [ ع . ] (اِ.)1 - بلا، سختی . 2 - فاخته "} +{"line": "قنطره (قَ طَ رِ) [ ع . قنطرة ] (اِ.) پل . ج . قناطر"} +{"line": "قنفذ (قُ فُ) [ ع . ] (اِ.) خارپشت . ج . قنافذ"} +{"line": "قنق (قُ نُ) [ تر. = قونوق ] (اِ.) مهمان، مسافر"} +{"line": "قنوات (قَ نَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قنات "} +{"line": "قنوت (قُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تواضع، فرمان برداری . 2 - قیام در نماز"} +{"line": "قنوط (قُ) [ ع . ] (مص ل .) ناامیدی، ناامید شدن "} +{"line": "قنوع (قَ) [ ع . ] (ص .) قانع "} +{"line": "قنینه (ق نُِ نَ) [ ع . ] (اِ.)شیشه، شیشة شراب، صُراحی "} +{"line": "قهار (قَ هّ) [ ع . ] (ص .) غالب، پیروز"} +{"line": "قهر و تهر ( قهر ُ تَ) (ص .) (عا.) قهر توأم با خشم و اعتراض "} +{"line": "قهر و تند (قَ رُ تُ)(ص .)(عا.)خشم و غضب "} +{"line": "قهر (قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .)عذاب کردن، تنبیه ک ردن . 2 - (اِمص .) ظلم و زور. 3 - توانایی، چیرگی "} +{"line": "قهر کردن (قَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) مغلوب کردن، چیره شدن . 2 - (عا.) با کسی ترک معاشرت و گفتگو کردن "} +{"line": "قهراً (قَ رَ) [ ع . ] (ق .) از روی قهر، از روی اجبار"} +{"line": "قهرمان (قَ رَ)(ص .)1 - پهلوان، دلاور. 2 - رییس، سالار"} +{"line": "قهری (قَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) اضطراری، جبری "} +{"line": "قهریه (قَ یِّ) [ ع . قهریة ] (ص نسب .) مؤنث قهری . ؛ قوة قهریه زور، قدرت "} +{"line": "قهقرا (قَ قَ) [ ع . قهقری ] (اِ.) به عقب برگشتن، بازگشتن "} +{"line": "قهقهه (قَ قَ هِ) [ ع . قهقهة ] (مص ل .) با صدای بلند خندیدن "} +{"line": "قهندز (قُ هَ دَ) [ معر. ] (اِمر.) کهن دژ، دژ قدیمی "} +{"line": "قهوه (قَ وِ) [ ع . ] (اِ.) نوشیدنی که از جوشاندن ساییدة دانه های بو داده درخت قهوه به دست می آید"} +{"line": "قهوه ای ( قهوه ای .) [ ع . ] (ص .)رنگی که از ترکیب سیاه، سرخ و زرد به دست می آید، هم رنگ قهوه "} +{"line": "قهوه خانه ( قهوه خانه .) [ ع - فا. ] (اِ.) محلی برای نشستن، گفتگو کردن و نوشیدن چای و غذاهای ساده، چایخانه "} +{"line": "قهوه قجری ( قهوه قجری . قَ جَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) قهوة زهردار که سلاطین قاجار برای کشتن به کسی می دادند"} +{"line": "قهوه چی ( قهوه چی .) [ ع - تر. ] (اِفا.) آن که قهوه - خانه را اداره می کند، آبدارچی "} +{"line": "قو (اِ.) پرنده ای از جنس مرغابی شبیه غاز نسبتاً عظیم الجثه و بسیار زیبا"} +{"line": "قوا (قُ وا) [ ع . قوی ] (اِ.) جِ قوه ؛ نیروها، قوت ها"} +{"line": "قواد (قَ وّ) [ ع . ] (ص .) دیوث، قلتبان "} +{"line": "لا (ص فا.) پالاینده، صافی کننده "} +{"line": "قواره (قَ ر ) [ ع . قوارة ] (اِ.) مقدار پارچة بریده شده به اندازة یک دست لباس "} +{"line": "قواس (قَ وّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کمانگر، کمان - ساز. 2 - کماندار"} +{"line": "قواصف (قَ ص ) [ ع . ] (اِ.)جِ قاصف ؛باد سخت "} +{"line": "قواعد (قَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قاعده "} +{"line": "قوافل (قَ فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قافله "} +{"line": "قوافی (قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قافیه "} +{"line": "قوال (قَ وّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیارگو، خوش - صحبت . 2 - آواز خوان، کسی که در محافل اشعار را به آواز خوش بخواند"} +{"line": "قوالب (قَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قالب "} +{"line": "قوام (قِ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که کاری یا چیزی به آن قائم باشد"} +{"line": "قوام (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مایة زیست . 2 - اصل چیزی . 3 - اعتدال . 4 - عدل . 5 - استواری، استحکام . 6 - راستی "} +{"line": "قوانین (قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قانون "} +{"line": "قواهر (قَ هِ) [ ع . ] (ص . اِ.) شیخ اشراق آن چه را که مشائیان عقل گفته اند نور قاهر نامیده است . کلمة قواهر که جمع قاهر است به طور مطلق بر عقول اعم از طولیة مترتبه و عرضیة متکافئه اطلاق شده است و هرگاه با قید سافله ذکر شود مراد عقول متکافئه است و هرگاه با جمله و قید اعلون (القواهرالاعلون ) گفته شود مراد عقول مرتبة طولیه است . ج . قاهر و قاهره "} +{"line": "قوباء [ ع . ] (اِ.) جوش های جلدی که بر اثر برخی امراض عفونی و به علت اختلالات عروقی عصبی تولید می شود. جوش های قوباء بر اثر فشار انگشت محو و پس از رفع فشار مجدداً هویدا می گردند. علت پیدایش قوباء را بیشتر به علت احتقان عروق جلدی می دانند"} +{"line": "قوت [ ع . ] (اِ.) خوردنی، طعام "} +{"line": "قوت (قُ وَّ) [ ع . قوة ] (اِ.) 1 - توانایی، قدرت . 2 - زور. ج قوی "} +{"line": "قور [ تر. ] (اِ.) سلاح "} +{"line": "قورباغه (غِ)(اِ.) جانور دوزیست از تیرة غوکان، معمولاً آبزی که دم و گردن ندارد دارای پوست صاف و دست و پای پره دار با جهش سریع "} +{"line": "قورت [ تر. غورت ] (اِ.) فرو دادن چیزی در گلو"} +{"line": "قورت انداختن (اَ تَ)(مص ل .) (عا.) لاف زدن، ادعا کردن "} +{"line": "قورت دادن (دَ) (مص م .)بلعیدن "} +{"line": "قورخانه (نِ) [ تر - فا. ] (اِمر.)کارخانة اسلحه - سازی "} +{"line": "قورمه (قُ مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.) = قرمه : 1 - گوشتی که خشک کنند و ذخیره نمایند، بهارخوش . 2 - گوشت بریان "} +{"line": "قورچی [ تر. ] (ص مر.) رییس اسلحه خانه "} +{"line": "قوری (اِ.) ظرفی کوچک، کمابیش استوانه یا کروی برای دم کردن چای "} +{"line": "قوریلتای (قُ) [ مغ . ] (اِ.) = قورلتای : اجتماعی عظیم از عموم شاهزادگان و ارکان مملکت که در موقع تعیین و نصب یکی از اعضای خاندان سلطنتی به سلطنت یا امری مهم منعقد می کرده اند، شورای بزرگ "} +{"line": "قوز (اِ.) = غوز: برآمدگی، برآمدگی غیرطبیعی پشت انسان . ؛ روی قوز افتادن از روی لجاجت یا مبارزه طلبی دست به کاری زدن . ؛ قوز بالا قوز کنایه از: دردسری علاوه بر دردسرهای قبلی، مصیبت پشت مصیبت "} +{"line": "قوزو (ص مر.) (عا.) = غوزو: کسی که پشتش قوز دارد"} +{"line": "قوزک (زَ) (اِمصغ .) قسمت برآمدة استخوان مچ پا"} +{"line": "قوزی (ص نسب .) = غوزی : گوژپشت، کسی که پشتش برآمدگی غیرطبیعی دارد"} +{"line": "قوس (قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کمان . 2 - نام یکی از صورت های فلکی جنوبی .3 - بخشی از محیط دایره "} +{"line": "قوس قزخ (قُ س . قُ زَ) [ ع . ] (اِمر.) رنگین کمان "} +{"line": "قوش [ تر. ] (اِ.) از مرغ های شکاری دارای نوک خمیده و محکم و پنجه های قوی "} +{"line": "قوشلامیش کردن (قُ. کَ دَ) [ تر - مغ - فا. ] (مص ل .) رفتن به سرزمینی گرم در زمستان "} +{"line": "قوصره (قَ صَ رَ) [ ع . قوصرة ] (اِ.) زنبیل، سبدی که در آن خرما ریزند"} +{"line": "قوطه (طَ یا طِ) [ ع . قوطة ] (اِ.) گوجه فرنگی "} +{"line": "قوطی [ تر. ] (اِ.) 1 - ظرفی برای نگه داری یا حمل چیزی به شکل هندسی منظم با ته مسطح . 2 - جعبه، به ویژه جعبة کوچک . ؛توی قوطی هیچ عطاری پیدا نشدن بسیار عجیب و غیرمنتظره بودن "} +{"line": "قوقسی (قُ قُ) (اِ.) = ققسی : هر یک از برچه های میوة انار را گویند که به وسیلة پردة نازک سفید رنگ سلولزی احاطه شده و از برچة مجاور مجزا شده است و حاوی دانه های انار است، یک تکه انار پوست کنده "} +{"line": "قوقه (قِ) (اِ.) نک قوقو"} +{"line": "قوقو (اِ.) تکمة کلاه و پیراهن "} +{"line": "قول (قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سخن، کلام، گفتار. 2 - آواز، گفتار ملحون . ج . اقوال "} +{"line": "قول دادن ( قول دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - وعده دادن . 2 - مقرر گردیدن، قرار دادن "} +{"line": "قول نامه (قُ. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای که خریدار و فروشنده به یکدیگر دهند پیش از معاملة قطعی تا در فاصلة بین قول و معاملة قطعی، فروشنده مورد معامله رابه دیگری نفروشد و خریدار سر موعد آن را بخرد"} +{"line": "قول گرفتن ( قول گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) پیمان گرفتن "} +{"line": "قوللر (لَ) [ تر. قللر ] (اِ.) غلامان سلطنتی "} +{"line": "لا [ فر. ] (اِ.) ششمین نُت در موسیقی "} +{"line": "قوللر آقاسی ( قوللر آقاسی .) [ تر. ] (اِمر.)مهتر غلامان، رییس غلامان "} +{"line": "قولنج (لِ) [ معر. ] (اِ.) گرفتگی، گرفتگی عضلات "} +{"line": "قولون [ معر. ] (اِ.) قسمتی از رودة فراخ که شامل سه بخش صاعد و افقی و نازل است . قولون صاعد در طرف راست شکم بالای روده و قولون نازل در سمت چپ به طرف پایین می رود. قولون افقی دنباله قولون صاعد است و به طور افقی در زیر معده قرار دارد"} +{"line": "قوم [ ع . ] (اِ.) 1 - زین پوش . 2 - نیی که میان آن کاواک نباشد"} +{"line": "قوم (قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه مردم . 2 - خویشاوندان . ج . اقوام "} +{"line": "قومش (مِ) (ص .) مقنی، چاه کن "} +{"line": "قومنی (مَ) [ = قومینی، معر. ] (اِ.) شرابی که از آرد جو و آرد ارزن و غیره سازند، بوزه "} +{"line": "قومیت (قُ یَّ) [ ع . قومیة ] (اِمص .) اشتراک گروهی از مردم در تاریخ و زبان و آداب و رسوم که عامل پیوند و اتحاد بین آنان است "} +{"line": "قوه (قُ وِّ) [ ع . قوة ] (ا ِ .) 1 - نیرو، انرژی، قدرت . 2 - آمادگی ذهنی، استعداد. 3 - هر کدام از توانایی های ذهنی یا جسمی انسان . 4 - از نظر سیاسی هر یک از سه نهاد حکومتی : قوة مقننه، قضاییه و مجریه "} +{"line": "قوهی (ص نسب .) = قهستان . قوهستان . کوهستان : 1 - منسوب به قهستان . 2 - نوعی از قماش و جامه که به احتمال قوی از پنبه ساخته می شده و ظاهراً باید از کرباس لطیف مشبک باشد که هنوز هم در حدود طبس می بافند و آن را تودار (تابدار) نامند"} +{"line": "قوچ [ تر. ] (اِ.) گوسفند شاخ دار"} +{"line": "قوی (قَ یّ) [ ع . ] (ص .)1 - نیرومند. 2 - سخت، محکم "} +{"line": "قوی ئیل (قُ یْ ئِ) [ تر. ] (اِمر.) یکی از دوازده سال دورة سنوات ترکان ؛ سال گوسفند"} +{"line": "قوی پنجه (قَ. پَ جِ یا جَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) آن که دارای زور بازوست "} +{"line": "قویم (قَ) [ ع . ] (ص .) 1 - راست، درست . 2 - خوش قد"} +{"line": "قپان (قَ) (اِ.) ترازوی بزرگ، مخصوص وزن کردن بارهای سنگین "} +{"line": "قپق اندازی (قَ پَ یاپُ. اَ) [ تر - فا. ] = قبق اندازی : (حامص .) گویی یا جامی زرین یا ظرفی پر از سکة طلا و مانند آن بر قپق نصب می کردند و سپس تیراندازان سوار چابک دست، آن را هدف قرار می دادند و هرکس که آن نشانه را به تیر می زد و از فراز قپق به زیر می آورد، جایزه ای گرانبها می گرفت "} +{"line": "قپه (قُ پِّ) (اِ.) جسم کوچک و محدب به شکل نیم کره یا دگمة برجسته که به جایی چسبیده باشد"} +{"line": "قپو (قَ) [ تر. ] (اِ.) = قاپو: دروازه "} +{"line": "قپوز (قُ پُ) [ تر. ] (اِ.) = قوپوز: آلتی موسیقی از ذوات الاوار و آن سازی بود مرکب از یک قطعة چوب مجوف بر شکل عودی کوچک، دارای پنج وتر"} +{"line": "قپی آمدن (قُ پّ. مَ دَ) (مص ل .) لاف زدن، ادعا کردن "} +{"line": "قچاق (قُ چّ) [ مغ . ] (ص .) 1 - چاق، فربه . 2 - باقدرت، توانا"} +{"line": "قی (قَ یا قِ) [ ع . قی ء ] (اِ.) استفراغ، تهوع "} +{"line": "قی کردن (قَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) استفراغ کردن "} +{"line": "قیادت (قِ دَ) [ ع . قیادة ] (مص م .) رهبری کردن، پیشوایی کردن "} +{"line": "قیاس (قِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سنجیدن، اندازه گرفتن . 2 - (اِ.) اندازه و مقدار. 3 - استخراج نتیجة جز ی ی از کلی "} +{"line": "قیاس گرفتن ( قیاس گرفتن . گِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سنجیدن، مقایسه کردن "} +{"line": "قیاصره (ص رِ) [ ع . قیاصرة ] (اِ.) جِ قیصر"} +{"line": "قیافه (فِ) [ ع . قیافة ] 1 - (اِمص .) اثرشناسی . 2 - (اِ.) شکل، صورت . 3 - اندام شخص "} +{"line": "قیافه گرفتن ( قیافه گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) خود را گرفتن، ژست گرفتن "} +{"line": "قیاقولان (اِ.) گرفتن گردن و سر حریف در زیر بغل و زور دادن "} +{"line": "قیام (قِ) [ ع . ] (مص ل .) به پا خاستن، ایستادن "} +{"line": "قیام و قعود (مُ قُ) [ ع . ] (اِ.) عمل برخاستن و نشستن "} +{"line": "قیامت (مَ) [ ع . قیامة ] (اِ.) 1 - روز رستاخیز. 2 - آشوب و فتنه "} +{"line": "قیامت کردن ( قیامت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) هنگامه به پا کردن، کار بزرگ کردن "} +{"line": "قیتول [ تر - مغ . ] (اِ.) 1 - محلی برای استراحت اردو. 2 - لشگرگاه، اردو"} +{"line": "قیح (قَ یا قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زردآب . 2 - ریم (چرک ) بی آمیزش . 3 - خون ریم، چرک، پلشت "} +{"line": "قید (ق ) [ ع . ] 1 - (اِ.) بند زنجیر. ج . اقیاد، قیود. 2 - شرط، عهد، پیمان . 3 - کلمه ای است که غیر از اسم کلمات دیگری مانند فعل و صفت، را به زمان، مکان یا حالت خاصی مقید سازد"} +{"line": "قیدبند ( قیدبند . بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) قلعه، حصار، دژ"} +{"line": "قیدخانه ( قیدخانه . نَ یا نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محبس، زندان "} +{"line": "قیر [ ع . ] (اِ.) جسم جامد یا نیمه جامد به رنگ سیاه مایل به قهوه ای که چسبنده است و بر اثر گرما نرم و سیُال می شود"} +{"line": "قیراسفهسلار (اِ فَ سَ) [ تر - فا. ] (اِمر.) محافظ سرحد مملکت و آن ظاهراً عنوانی بوده مثل «قیرخان » و مانند آن "} +{"line": "قیراط (ق ) [ معر - یو. ] (اِ.) واحدی برای وزن که بیشتر برای سنگ های قیمتی به کار می رود و برابر است با یک بیست و یکم مثقال "} +{"line": "مه (مَ) (اِ.) مخفف ماه "} +{"line": "قیراندود (اَ) [ معر - فا. ] (ص مف .) = قیراندوده : قیرمالیده، آغشته به قیر"} +{"line": "قیرس (رُ) [ معر. ] (اِ.) موم، شمع "} +{"line": "قیروان (قَ رَ) [ معر. ] (اِمر.) کاروان، قافله، گروه اسبان "} +{"line": "قیروطی [ معر - یو. ] (اِ.) = قیروتی : 1 - موم، شمع . 2 - مرهمی که آن را از روغن گل سرخ و اکلیل الملک و زعفران و کافور و موم سازند"} +{"line": "قیرگون [ معر - فا. ] (ص مر.) سیاه فام، به رنگ قیر"} +{"line": "قیرگونی [ معر - هند. ] (اِ.) وسیله ای برای عایق کاری ساختمان به صورت پوششی از گونی آغشته به قیر"} +{"line": "قیزه (قَ یا ق ) [ هند. ] (اِ.) لنکوته . ؛ قیزه کردن اسب بستن اسب به وضع خاص "} +{"line": "قیزه بندی ( قیزه بندی . بَ) [ هند - فا. ] (حامص .) بستن پارچه بر عورت و بند کردن سر دیگر آن به طرف سرین در کمر"} +{"line": "قیسی (قَ یا قِ یْ) (اِ.) نوعی از زردآلو"} +{"line": "قیش (قَ یا ق ) [ تر. ] (اِ.) 1 - چرم . 2 - تسمه، دوال کمر. 3 - چرمی که سلمانیان تیغ خود را بدان تیز کنند. 4 - کنایه از: نان خمیر و فطیر"} +{"line": "قیشور (قَ یا ق ) [ معر. ] (اِ.) سنگ پا"} +{"line": "قیصر (قَ یا ق صَ) [ معر - یو. ] (اِ.) لقب پادشاهان روم . ج . قیاصره "} +{"line": "قیصران ( قیصران .) [ معر - فا. ] (اِ.) پرده ای است از موسیقی قدیم "} +{"line": "قیصری ( قیصری .) [ معر - فا. ] (ص نسب .)منسوب به قیصر، سلطنتی، پادشاهی "} +{"line": "قیطان (ق ) [ ع . ] (اِ.) رشتة باریک که از ابریشم می بافند"} +{"line": "قیطران (قَ یا قِ طَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی از تیره شمعدانی ها که علفی و یکساله یا دو ساله است . گل هایش سفید و صورتی و یا ارغوانی است و به عنوان گیاه زینتی در باغچه ها نیز کشت می شود. و بعلاوه یکی از گیاهان مراتع است . انساج این گیاه به علت تانن فراوانی که دارد به عنوان قابض و بندآورندة خون مورد استفاده قرار می گیرد"} +{"line": "قیطس ( قَ طَ) [ یو. ] (اِ.) نام یکی از صور فلکی که به شکل نهنگ است "} +{"line": "قیطول (قَ یا ق ) (اِ.) قلعه، حصار"} +{"line": "قیظه (قَ یا ق ظَ یا ض ) (اِ.) لنگ مانندی که درویشان به کمر می بستند و عورت را بدان می پوشاندند و گاهی آن را از زیر بغل چپ و راست برده به پشت گردن گره می زدند، لنگوته "} +{"line": "قیف (اِ.) وسیله ای فلزی یا پلاستیکی یا شیشه ای یا کائوچویی که دهانة آن مخروطی شکل است و از پایین به لوله ای استوانه ای متصل می شودومایعات را به وسیلة آن می توان به راحتی در ظروف دهان تنگ ریخت "} +{"line": "قیفال (ق ) [ ع . ] (اِ.) رگِ بازو"} +{"line": "قیق (قَ یا ق ) [ ع . ] (اِصت .) فریاد و آواز بلند"} +{"line": "قیقاج (ق ) [ تر. ] (اِ.) کج، اریب "} +{"line": "قیل [ ع . ] (اِ.) گفتار، گفتگو"} +{"line": "قیل و قال (لُ) [ ازع . ] (اِ.) 1 - گفت و شنید، مباحثه . 2 - سر و صدا، جنجال "} +{"line": "قیلوله (قَ لَ یا لِ) [ ع . قیلولة ] (اِ.) خواب نیمروز، خواب پیش از ظهر"} +{"line": "قیم (قَ یِّ) [ ع . ] 1 - (ص .) راست، معتدل . 2 - (اِ.) متولی وقف . 3 - آن که عهده دار سرپرستی کودکی یتیم است . 4 - دلاک، کیسه کش "} +{"line": "قیماق (ق ) [ تر. ] (اِ.) سرشیر"} +{"line": "قیمت (ق مَ) [ ع . ] (اِ.) ارزش، نرخ . ؛ قیمت خون پدر کسی کنایه از: بهای بسیار گزاف . (قیمتی ( قیمت .)) [ ع - فا. ] (ص نسب .) گرانبها، با - ارزش "} +{"line": "قیمه (ق مِ) [ تر. ] (اِ.) گوشتی به صورت قطعه های ریز و کوچک بریده شود"} +{"line": "قیمه قیمه ( قیمه قیمه . قیمه قیمه .) [ تر . ] (ص مر.) ریز ریز، قطعه قطعه "} +{"line": "قیمه قیمه کردن ( قیمه قیمه کردن . قیمه قیمه کردن . کَ دَ) [ تر - فا . ] (مص م .) ریز ریز کردن، تکه تکه کردن "} +{"line": "قیمومت (ق مَ) [ ع . ] (مص ل .) قیم بودن "} +{"line": "قیمومیت (قَ یَّ) (مص جع .) قیم بودن، قائم بالذات بودن "} +{"line": "قین (قَ یا ق ) [ تر. ] (اِ.) شکنجه، عذاب "} +{"line": "قیه (ق یِ) (اِ.) (عا.) جیغی که از روی خوشحالی کشیده شود"} +{"line": "قیه کشیدن ( قیه کشیدن . کِ دَ) (اِ.) (عا.) داد و فریاد کردن "} +{"line": "قیود (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قید"} +{"line": "قیوم (قَ یُّ) [ ع . ] (ص .) از نام های خداوند به معنای قائم به ذات "} +{"line": "قیپ (ص .) (عا.) پر، ممتلی "} +{"line": "قیچاجی (قَ) [ تر. ] (ص . اِ.) = قیچاچی : خیاط، دوزنده "} +{"line": "قیچک (چَ) (اِ.) = غیچک . غچک . غجک . غژک : نوعی کمانچه، یکی از آلات موسیقی که کاسة کوچک و دستة بلند دارد و با آرشه نواخته می شود"} +{"line": "قیچی (قِ) [ تر. ] (اِ.) ابزاری که به وسیلة آن پارچه، کاغذ و اشیاء دیگر را می برند و دارای دو شاخة برنده است که از وسط به یکدیگر وصل شده اند، مقراض "} +{"line": "ل (حر.) بیست و هفتمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 30 در حساب ابجد"} +{"line": "لؤلؤ (لُ لُ) [ ع . ] (اِ.) مروارید؛ ج . لا´لی "} +{"line": "لؤم (لُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرومایه شدن . 2 - (اِمص .) فرومایگی، پستی "} +{"line": "لئام (لِ) [ ع . ] (ص .) جِ لئیم ؛ فرومایگان "} +{"line": "لئامت (لِ مَ) [ ع . لا´مة ] (اِمص .) بخیلی، فرومایگی "} +{"line": "لا (اِ.) قیچی "} +{"line": "لا (اِ.) 1 - تو، میان . 2 - تا، تای پارچه یا لباس . ؛ برای لا ی جِرز خوب بودن کنایه از: بی فایده و ناکارآمد بودن "} +{"line": "لا [ ع . ] 1 - (حر.) حرف نفی، نه . 2 - بر سر اسم درآید و معنی نا می دهد: لاادری، لا - مذهب "} +{"line": "لاابالی (اُ) [ ع . ] (ص مر.) در فارسی به معنای سهل انگار، بی قید. در عربی متکلم وحده از فعل مضارع (باک ندارم )"} +{"line": "لاادری (اَ) [ ع . ] (جملة فعلی : صیغة متکلم وحده ). نمی دانم "} +{"line": "لااقل (اَ قَ) [ ع . ] (ق مر.) دست کم "} +{"line": "لااله الاالله (اِ لا هَ اِ لَ لْ لا هْ) [ ع . ] جمله ای است به معنی (نیست خدایی مگر الله) که نخستین جملة اعتقادی اسلام است . اما در فارسی هنگام بروز واکنش های عاطفی (خشم، ناخشنودی، تعصب، ترس، استیصال و...) بیان می شود"} +{"line": "لاب (ق .) (عا.) کاملاً، کلاً"} +{"line": "لابث (ب) [ ع . ] (اِفا.) درنگ کننده "} +{"line": "لابد (بُ دّ) [ ع . ] (ق مر.) 1 - ناچار، ناگزیر. 2 - گویا، چنان که معلوم است "} +{"line": "لابراتوار (تُ) [ فر. ] (اِ.) آزمایشگاه، محلی که در آن آزمایش های علمی و فنی انجام می شود"} +{"line": "لابرلا (بَ) 1 - (ص مر.) تو بر تو. 2 - (اِمر.) نام نوعی حلوا"} +{"line": "لابس (ب) [ ع . ] (اِفا.) پوشنده (جامه )، جامه پوشیده "} +{"line": "لابلا (ب) (ص مر.) تو در تو"} +{"line": "لابه (ب) (اِ.) 1 - عجز، نیاز. 2 - التماس، زاری . 3 - خودستایی، تکبر"} +{"line": "لابی [ انگ . ] (اِ.) 1 - سرسرای بزرگ ورودی، تالار ورودی هتل و مهمان خانه (فره ). 2 - گروه یا جریانی که تلاش می کنند بر هیئت حاکمه یا بر کسانی در جهت منافع یا آرمان خود اثر بگذارد"} +{"line": "لابیدن ( لابیدن .) (مص ل .) خودستایی کردن، لاف و گزاف گفتن "} +{"line": "لابیدن (دَ) (مص ل .) لابه کردن، زاری کردن "} +{"line": "لابیرنت (رَ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ساختمانی که دهلیزهای اصلی وفرعی بسیار دارد. 2 - تودرتو، پیچ در پیچ "} +{"line": "لات (اِ.) (عا.) گل نرم و بدون شن و ماسه که آن را سیل یا رودخانه آورد"} +{"line": "لات (ص .) (عا.) 1 - فقیر، بی چیز. 2 - بی سر و پا، بی اصل و نسب، ولگرد. ؛ لات آسمان جل فقیر عور بی سروسامان "} +{"line": "لات و لوت (تُ) (ص مر.) (عا.) بی کار ه و فقیر"} +{"line": "لاتاری [ فر. ] (اِ.) نوعی بخت آزمایی و قرعه - کشی "} +{"line": "لاتو (اِ.) 1 - نردبان . 2 - پایه "} +{"line": "لاتین (اِ.) از زبان های هند و اروپایی، زبان باستانی مردم ایتالیا"} +{"line": "لاج (ص .) برهنه، عریان "} +{"line": "لاج (اِ.) سگ ماده "} +{"line": "لاج (اِ.) رشوه، پاره "} +{"line": "لاجرعه (جُ عَ یا عِ) [ ع . ] (ق .) یکسره و بدون تنفس نوشیدن "} +{"line": "لاجرم (جَ رَ) [ ع . ] (ق مر.) ناچار، ناگزیر"} +{"line": "لاجورد (وَ) (اِ.)لاژورد، از سنگ های معدنی که به رنگ آبی است "} +{"line": "لاجوردی (وَ) (ص نسب .) منسوب به لاجورد - رنگ لاجورد.2 - نوعی آبی مرکب از آبی مخلوط با مقداری کم قرمز. 3 - (کن .) آسمان "} +{"line": "لاجون (ص مر.) (عا.) ضعیف، بی بُنیه "} +{"line": "لاحد (حِ) [ ع . ] (اِفا.) گورکن، لحدساز"} +{"line": "لاحظ (حِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به دنبال چشم نگرنده . 2 - نگرنده "} +{"line": "لاحق (حِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که از پس چیزی آید و بدو پیوندد؛ رسنده، واصل . 2 - پیوند شونده، متصل، آینده، بعدی ؛ مق . سابق ؛ ج . لاحقین "} +{"line": "لاحول (حَ) [ ع . ] (جملة اسمی ) مختصر «لاحول ولا قوة الابالله) نیست نیرو و قوتی مگر خدای تعالی را"} +{"line": "لاخ (اِ.) یک عدد از هر چیز باریک و دراز مثل مو، ترکه "} +{"line": "لاخ (اِ.) سرزمین یا مکان انباشته از چیزی ناخوشایند. مثل سنگلاخ "} +{"line": "لاخه (خِ) (اِ.) پینه و پاره "} +{"line": "لاد (اِ.) 1 - دیوار، چینه . 2 - دیبای نازک و لطیف "} +{"line": "لادن (دَ) (اِ.) نوعی گل، دارای ساقة نازک و خزنده وبرگ های گرد و گل های نارنجی رنگ "} +{"line": "لاده (د) (ص .) بی عقل، احمق "} +{"line": "لاذب (ذ) [ ع . ] (اِفا.) چسبنده "} +{"line": "لاذع (ذ) [ ع . ] 1 - (ص فا.) سوزان، سوزنده . 2 - (اِ.) دردی است که صاحب آن می پندارد که عضو درمند می سوزد"} +{"line": "لارنژیت (رَ) [ فر. ] (اِ.) ورم و التهاب حنجره "} +{"line": "لارو (اِ.) موجود نابالغ برخی از جانوران (مانند حشرات ) که از تخم بیرون می آیند و پس از گذراندن زمان معین و در شرایطی ویژه بالغ می شوند"} +{"line": "لاروبی (حامص .) پاک کردن گل و لای، تنقیه "} +{"line": "لازب (ز) [ ع . ] (ص فا.) 1 - ثابت، پابرجا. 2 - چسبنده "} +{"line": "لازق (ز) [ ع . ] (اِفا.) چسبنده "} +{"line": "لازم (ز) [ ع . ] (ص فا.) 1 - واجب، ضروری . 2 - ثابت، استوار. 3 - آنچه همیشه با چیزی باشد"} +{"line": "لازم الاجراء (ز مُ لْ اِ) [ ع . ] (ص مر.) امری که اجرای آن واجب باشد"} +{"line": "لازمه (ز مِ) [ ع . لازمة ] (اِفا.) 1 - مؤنث لازم . 2 - مقتضی . 3 - مقرون، همراه "} +{"line": "لاله گشتن ( لاله گشتن . گَ تَ) (مص ل .) (کن .) سرخ شدن "} +{"line": "لازوق [ ع . ] 1 - (ص .) چسبنده . 2 - (اِ.) مرهمی که بر جراحت گذارند تا موقعی که بهبود یابد"} +{"line": "لاس (اِ.) دو چوب یا دو آهن یا دو سنگ و مانند آن ها را که در نجاری و فلزکاری یا حجاری طوری قرار دهند که دندانه های یکی در فرورفتگی های دیگری جای گیرد. آن را که در دیگری فرو رفته نر و زبانه و دیگری را لاس و کم گویند. ؛ نر و لاس کردن : جا دادن قسمت های برآمدة چوبی یا فلزی در فرو رفتگی های چوب یا فلز دیگر"} +{"line": "لاس (اِ.) (عا.) چاه آب ده "} +{"line": "لاس (اِ.) 1 - نوعی ابریشم ارزان . 2 - مادة هر حیوان "} +{"line": "لاس (اِ.) (عا.) عشقبازی از طریق لمس کردن و بوسیدن "} +{"line": "لاس زدن (زَ دَ) (مص ل .) لاسیدن، در آغوش کشیدن و بوسیدن "} +{"line": "لاسبیلی درکردن (س ِ دَ. کَ دَ) (مص م .) (عا.) سخنان توهین آمیز طرف یا اعتراض او را جواب ندادن "} +{"line": "لاستیک [ فر. ] (اِ.) مادة چرم مانند که از شیرة بعضی گیاهان گرفته می شود و پس از یک رشته اعمال صنعتی برای ساختن اشیاء مختلف به کار می رود"} +{"line": "لاسع (س ) [ ع . ] (اِفا.) گزنده، نیش زننده "} +{"line": "لاسکوی (سَ کَ) (اِ.) پرنده ایست کوچک و خوش آواز"} +{"line": "لاسیما ( س یَّ) [ ع . ] (ق .) به ویژه، به خصوص "} +{"line": "لاش (اِ.) = لش . لاشه : مردار، جیفه "} +{"line": "لاش (اِ.) تاراج، غارت، چپاول "} +{"line": "لاش و ماش (شُ) (ص مر.) باطل، بیهوده "} +{"line": "لاش کردن (کَ دَ) (مص م .) غارت کردن، یغما کردن "} +{"line": "لاشبرگ (بَ) (اِ مر.) لایة تیره رنگی که در نتیجة پوسیدگی برگ های تازه یا خشک و ساقه های جوان افتاده بر روی خاک جنگل به وجود می آید"} +{"line": "لاشخوار (شْ خا) 1 - (اِ.) جانوری که از اجساد حیوانات تغذیه می کند. 2 - آن که از راه های نامشروع زندگی کند"} +{"line": "لاشه (ش )(اِ.) = لاش : 1 - مردار، لاشه، جسد. 2 - پست، زبون . 3 - تاراج، غارت . 4 - مجازاً سند مالی باطل شده که از اعتبار ساقط یا پرداخت شده "} +{"line": "لاشک (شَ کّ) [ ع . ] (ق مر.) بی گمان، بی تردید"} +{"line": "لاشی (ص .) (عا.) 1 - نامرغوب . 2 - جنده، فاحشه "} +{"line": "لاشیدن (دَ)(مص م .)غارت کردن، تاراج کردن "} +{"line": "لاصق (ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - چسبنده، دوسنده . 2 - (صباحیه، اسماعیلیه ) یکی از مراتب پایین صباحیه که افراد آن بیعت کرده بودند بدون آنکه به اغراض و معتقدات این مذهب پی برده باشند"} +{"line": "لاطایل (یِ) [ ع . لاطائل ] (ص مر.) بیهوده، بی فایده، بدون نفع، سخنان بی معنی "} +{"line": "لاطایلات [ ع . لاطائلات ] (ص مر.) جِ لاطایل ؛ سخنان بیهوده و بی معنی "} +{"line": "لاطی [ ع . لاطی ء ] (اِفا.) امردباز، غلام باره "} +{"line": "لاعب (ع ) [ ع . ] (اِفا.) بازی کننده، بازیگر"} +{"line": "لاغ (اِ.) شوخی، مسخرگی "} +{"line": "لاغ (اِ.) شاخه ای از گیاه "} +{"line": "لاغر (غَ) (ص .) باریک، باریک اندام، نزار"} +{"line": "لاغیدن (دَ) (مص ل .)شوخی کردن، مسخرگی کردن "} +{"line": "لاغیر (غَ یْ) [ ع . ] (ق مر.) نه دیگری، نه چیز دیگر"} +{"line": "لاف [ په . ] (اِ.) 1 - خودستایی بی اصل و گزاف . 2 - رجز"} +{"line": "لاف زدن (زَ دَ) (مص ل .) خودستایی کردن غیرواقعی "} +{"line": "لاف و گزاف (فُ گَ) (اِمر.) سخنان بیهوده، ادعای بی اصل "} +{"line": "لافح (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به شمشیر زننده . 2 - سوزنده "} +{"line": "لافیدن (دَ) (مص ل .) لاف زدن "} +{"line": "لاق [ ازع . ] (ص .) (عا.) شایسته، سزاوار"} +{"line": "لاقح (قِ) [ ع . ] (اِ.) (اِفا.) 1 - آن چه نخل را بدان گشنی دهند. 2 - بادی که ابر پیدا کند و درخت را بارور سازد. 3 - آبستن کننده، 4 - آبستن شونده "} +{"line": "لاقه (قِ یا قَ) (اِ.) (عا.) تنگ، عدل، لنگه "} +{"line": "لاقید (قَ یْ) [ ع . ] (ص .) سهل انگار، بی اعتناء"} +{"line": "لاقیس [ ع . ] (ص .) وسوسه کننده "} +{"line": "لال (ص .) بی زبان، گنگ "} +{"line": "لال 1 - (ص .) سرخ، سرخ رنگ . 2 - (اِ.) لعل "} +{"line": "لال و پتی (لُ پَ)(ص مر.)آن که زبان او گیرد و بعضی حروف رانتواند از مخرج خود ادا کند"} +{"line": "لالا [ ع . ] (ص .) درخشنده "} +{"line": "لالایی (حامص .) 1 - غلامی، خدمتکاری . 2 - تربیت بزرگزادگان . 3 - (اِمر.) نوعی پارچة کم ارزش "} +{"line": "لالایی (ص نسب .) آوازی که مادران برای خواباندن کودک می خوانند"} +{"line": "لالنگ (لَ) نان پارة گدایی، غذایی که آدم های فقیر از مهمانی ها با خود ببرند"} +{"line": "لاله (لِ) (اِ.) 1 - نوعی گل سرخ رنگ که میان آن لکه های سیاه دارد. 2 - نوعی چراغ پایه دار که شمع را در آن می گذارند"} +{"line": "لاله زار ( لاله زار .) (اِ.) زمینی که در آن لاله بسیار روییده است "} +{"line": "لاله سرا ( لاله سرا . سَ) (اِمر.) غلامی که شرم وی را بریده باشند، خواجه سرا، خصی "} +{"line": "لاله عباسی ( لاله عباسی . عَ)(اِمر.)تیره ای از گیاهان ویژه نواحی گرمسیری درختی، علفی و بوته ای ؛ با گل های زیبای معطر قیفی شکل به رنگ های سرخ و زرد و سفید"} +{"line": "لالکا (لَ) [ ع . لالک ] (اِمر.) 1 - کفش، پای افزار. 2 - لاله گوش . 3 - تاج، تاج خ روس "} +{"line": "لالی (لَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ لؤلؤ؛ مرواریدها"} +{"line": "لام (اِ.)صفحة شیشه ای ظریف که نمونه های تهیه شده از جاندارهای ذره بینی یا برش های جانوری و گیاهی پیش از بررسی با میکروسکوپ روی آن قرار می گیرد"} +{"line": "لام (اِ.) لاف، گزاف "} +{"line": "لام [ ع . ] (اِ.) کالبد مردم، شخص "} +{"line": "لام (اِ.) خار، تیغ "} +{"line": "لام (اِ.) 1 - کمربند، میان بند. 2 - ژندة درویش "} +{"line": "لام (اِ.) نام بیست و هفتمین حرف از حروف الفبای فارسی . ؛ لام تا کام حرف نزدن هیچ نگفتن، دخالت نکردن "} +{"line": "لام آوردن (وَ دَ) (مص ل .) حیله کردن، تزویر کردن "} +{"line": "لام کشیدن (کِ دَ) (مص ل .) کشیدن خطی به صورت لام (ل ) از سپند سوخته و جز آن بر پیشانی کودکان و جز آنان برای دفع چشم زخم یا محبوبیت "} +{"line": "لاما [ فر. ] (اِ.) شتر بی کوهان "} +{"line": "لاما [ تبتی ] (اِ.) پیشوای مذهب لامایی "} +{"line": "لامانی 1 - (اِ.) لاف و گزاف دروغ . 2 - (ص .) چاپلوس، چاپلوسی "} +{"line": "لامح (مِ) [ ع . ] (اِفا.) درخشنده "} +{"line": "لامحاله (مَ لِ) [ ع . لامحالة ] (ق مر.) ناچار، ناگزیر"} +{"line": "لامذهب (مَ هَ) [ ع . ] (ص مر.) بی دین، ملحد"} +{"line": "لامروت (مُ رُ وَّ) [ ع . ] (ص مر.)نامرد، ناجوانمرد"} +{"line": "لامس (مِ) [ ع . ] (اِفا.) لمس کننده "} +{"line": "لامسه (مِ س ) [ ع . لامسة ] (اِ.) از حواس پنجگانة انسان که به وسیلة آن گرمی و سردی و زبری و نرمی اشیاء احساس می شود"} +{"line": "لامع (مِ) [ ع . ] (ص فا.) درخشان، روشن "} +{"line": "لامپ [ فر. ] (اِ.)وسیله ای که جریان الکتریسیته را تبدیل به نور و روشنایی می کند و انواع گوناگون دارد"} +{"line": "لامپا [ یو. ] (اِ.) چراغی که با نفت می سوزد و شامل لوله و سرپیچ می باشد، چراغ لامپا"} +{"line": "لامچه (مْ چِ) (اِمصغ .) اسپند سوخته با مشک و عنبر که برای دفع چشم زخم بر پیشانی و بناگوش اطفال به صورت لام می کشند"} +{"line": "لامک (مَ) (اِ.) پارچه ای که آن را روی دستار می بندند"} +{"line": "لان (اِ.) 1 - گودال، مغاک . 2 - بی وفایی "} +{"line": "لانجین (جِ) (اِ.) تغار، کاسة بزرگ "} +{"line": "لاندن (دَ) (مص م .) جنباندن، تکان دادن "} +{"line": "لانه (نِ) (اِ.) آشیانه، خانه "} +{"line": "لانه ( لانه .) (ص .) بیکار، کاهل، تنبل "} +{"line": "لانیدن (دَ) (مص م .)1 - جنبانیدن . 2 - افشاندن "} +{"line": "لاهوت [ ع . ] (اِفا.) عالم غیب، عالم الهی، جهان مینوی "} +{"line": "لاهوتی [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به لاهوت . مق ناسوت "} +{"line": "لاهوره (رِ) (اِ.) یک قاچ و برش از خربزه یا هندوانه "} +{"line": "لاو (اِ.) لو. ؛ به لاو دادن : مفت از چنگ دادن چیزی را. ؛ به لاو شدن : از دست رفتن، لو رفتن "} +{"line": "لاو (اِ.) خاک سفیدی که آن را گلابه سازند و خانه را بدان سفید کنند"} +{"line": "لاوه (وَ یا وِ)(اِ.)تملق، چرب زبانی، چاپلوسی "} +{"line": "لاوه گر ( لاوه گر . گَ) (ص فا.) = لابه گر: 1 - متملق، چاپلوس . 2 - تضرع کننده "} +{"line": "لاوک (وَ) (اِ.) تغار، ظرف بزرگ "} +{"line": "لاپ (عا.) = لاف :1 - لاف وگزاف . 2 - زیر حرف خود زدن "} +{"line": "لاپ آمدن (مَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - در قمار تقلب کردن و جر زدن . 2 - لاف و گزاف گفتن، کارهایی را به دروغ به خود نسبت دادن "} +{"line": "لاپه (پِ یا پَ) (اِ.) قطعة بریده از چوب و الوار"} +{"line": "لاپوشانی (حامص .) (عا.) با حیله و زرنگی عیب یا چیز ناخوشایندی را پوشاندن "} +{"line": "لاچین [ تر. ] (اِ.) 1 - شاهین شکاری . 2 - نامی از نام های مردان "} +{"line": "لاک [ فر. ] (اِ.) 1 - مادة شیمیایی رنگی که زنان برای تزیین به ناخن های بلند خود می زنند. 2 - مایع سفید رنگی که برای پوشاندن روی نوشته ها در غلط گیری به کار می رود. 3 - ماده ای که از ترکیب بعضی از اکسیدهای فلزی با مواد رنگی گیاهی به وجود می آید"} +{"line": "لاک (اِ.) لاوک، تغار، کاسة چوبی که در آن آرد را خمیر می کردند"} +{"line": "لاک (ص .) = لک . لکات : زبون، فرومایه، پست "} +{"line": "لاک پشت (کْ پُ) (اِ.) سنگ پشت، جانوری از ردة خزندگان که سردستة خاصی به نام خود وی (لاک پشت ) در این رده می باشد. صفت مشخص این خزنده وجود و نمو بسیار غلاف یا لاک است که برای حفاظت اعضا به کار می رود و دارای بخش پشتی و شکمی است و برحسب محیط زیستی به چهار دسته تقسیم می شوند: 1 - رودخانه ای . 2 - دریایی . 3 - خاکی . 4 - بی لاکان که لاک در آن ها از چندصد قطعه استخوان کوچک بوجود آمده و به طور ناقص رشد کرده اند"} +{"line": "لاکتاب (کِ) [ ع . ] (ص .) (عا.) بی دین، بی - مذهب "} +{"line": "لاکتوز (تُ) [ فر. ] (اِ.) قند شیر که به مقدار تقریبی 65 گرم در یک لیتر شیر وجود دارد. ماده ای است دوقندی جامد، سخت و متبلور که در آب حل می شود"} +{"line": "لاکردار (کِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) (عا.) بی - مروت، ناجوانمرد"} +{"line": "لاکش (کِ) (اِ.) مکانی که یک جانب دیواره دارد و جانب دیگر ندارد، رومی "} +{"line": "لاکی (ص .) دارای رنگ سرخ "} +{"line": "لای (اِ.) 1 - گل نرم ته نشین شده . 2 - دردی شراب . 3 - میان چیزی، توی چیزی "} +{"line": "لای چین کردن (کَ دَ) (مص م .) زنده کسی را به میان دیوار نهادن، گچ گرفتن "} +{"line": "لایتجزی (یَ تَ جَ زّا) [ ع . ] (ص .) جدانشدنی "} +{"line": "لایتغیر (یَ تَ غَ یُِ) [ ع . ] (ص مر.) تغییر ناپذیر"} +{"line": "لایتناهی (یَ تَ) [ ع . ] (ص مر.)بی انتها، بی نهایت "} +{"line": "لایجوز (یَ) [ ع . ] 1 - (جملة فعلی ) شایسته، نیست . 2 - (ص مر.) ناروا"} +{"line": "لایح (یِ) [ ع .لائح ] (اِفا.)1 - آشکار، پیداشونده . 2 - درخشان "} +{"line": "لایحصی (یُ صا) [ ع . ] (ص مر.) بی شمار، بی اندازه "} +{"line": "لایحه (یِ حِ) [ ع . لائحة ] (اِ.) مؤنث لایح - نوشته . 2 - طرح قانونی که از طرف دولت برای تصویب به مجلس فرستاده می شود"} +{"line": "لایزال (یَ) [ ع . ] (ص مر.) ابدی، پایدار"} +{"line": "لایشعر (یَ عَ) [ ع . ] (ص مر.) نادان "} +{"line": "لایعد (یُ عَ دّ) [ ع . ] (ص مر.)بی شمار، بی حد، فزون از شمار"} +{"line": "لایعقل (یَ قِ) [ ع . ] (ص مر.) نادان، بی خرد"} +{"line": "لایعلم (یَ لَ) [ ع . ] (ص مر.) نادان "} +{"line": "لایغفر (یُ فَ) [ ع . ] 1 - (جملة فع .) بخشوده نمی شود"} +{"line": "لایق (یِ) [ ع . لائق ] (اِفا.) سزاوار، شایسته "} +{"line": "لایقرأ (یُ رَ) [ ع . ] 1 - (جملة فعلی ) خوانده نمی شود. 2 - (ص .) ناخوانا، غیرقابل خواندن "} +{"line": "لایم (یِ) [ ع . لائم ] (اِفا.) ملامت کننده، نکوهنده "} +{"line": "لایموت (یَ) [ ع . ] (ص .) بی مرگ، بی موت "} +{"line": "لاین [ انگ . ] (اِ.) محدودة باریکی به عرض سه تا چهار متر در سطح سواره رو که دو طرف آن با خط کشی ممتد یا مقطع مشخص می شود و خودرو باید در آن حرکت کند، خط عبور. (فره )"} +{"line": "لاینحل (یَ حَ) [ ع . ] (ص .) حل ناشودنی "} +{"line": "لاینده (یَ د) (اِفا.) 1 - هرزه گوی . 2 - ناله کننده "} +{"line": "لاینفک (یَ فَ کّ) [ ع . ] (ص مر.) جدانشدنی، جدایی ناپذیر"} +{"line": "لاینقطع (یَ قَ طِ) [ ع . ] (ص مر.) مدام، پیوسته "} +{"line": "لاینی (یِ) (اِ.) جامة کوتاهی که درویشان و فقیران پوشند"} +{"line": "لایه (یِ) طبقه، طبقة زمین "} +{"line": "لایوصف (صَ) [ ع . ] (ص مر.) وصف ناشدنی "} +{"line": "لایچه (چَ یا چِ) (اِ مصغ .) آب و گل کم که سیاه و گندیده باشد"} +{"line": "لایی (اِمر.)1 - هر آنچه که لای چیزی بگذارند. 2 - پارچه ای که بین رویه و آستر لباس دوزند. 3 - (عا.) مخفی، پوشیده "} +{"line": "لاییدن (دَ) (مص ل .) 1 - ناله کردن، زوزه کشیدن سگ . 2 - هرزه گویی کردن "} +{"line": "لاییدن (دَ) (مص ل .) 1 - لاف زدن . 2 - زوزه و ناله کردن سگ "} +{"line": "لاییک [ فر. ] (ص .) = لائیک : غیرمذهبی "} +{"line": "لب (لُ بّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خالص و برگزیده از هر چیزی . 2 - مغز، مغز چیزی . 3 - عقل . ج . الباب "} +{"line": "لب (لَ) [ په . ] (اِ.) 1 - کنارة هر چیزی . 2 - بخش بیرونی دهان . ؛ لب چشمه بردن و تشنه برگرداندن کنایه از: رند و هوشیار و سیاست مدار بودن "} +{"line": "لب ( لب .) سیلی، تپانچه، کاج . ؛ تو لب رفتن شرمسار شدن، خجل شدن . ؛ لب تر کردن الف - سخن گفتن . ب - چیزی نوشیدن . ؛ لب گزیدن تأسف خوردن "} +{"line": "لب به لب (لَ. ب. لَ) (ص مر.) پر، مملو"} +{"line": "لب تر کردن ( لب تر کردن . تَ. کَ دَ)(مص ل .) 1 - کنایه از: آب آشامیدن . 2 - (عا.) اشاره مختصر که به انجام کاری منجر شود"} +{"line": "لب ترکاندن ( لب ترکاندن . تَ دَ) (مص ل .) (عا.) سخن گفتن "} +{"line": "لب خوانی ( لب خوانی . خا) (اِمر.) عمل دریافتن سخن گوینده از روی حرکت لب هایش "} +{"line": "لب دادن ( لب دادن . دَ) (مص ل .) بوسه دادن "} +{"line": "لب سنگ (لَ. سَ) (ص مر.) ساکت، خاموش "} +{"line": "لب سوز ( لب سوز .) (ص فا.) داغ "} +{"line": "لب شور ( لب شور .) (ص مر.) (عا.) دارای شوری اندک "} +{"line": "لب شکری ( لب شکری . ش کَ) (ص نسب .) شکافته لب، کسی که یکی از دو لب او شکاف مادر - زادی داشته باشد"} +{"line": "لب شیرین کردن ( لب شیرین کردن . کَ دَ) (مص ل .) تبسم کردن، شکرخند زدن "} +{"line": "لب قیطانی (لَ. قِ) (ص نسب .) آن که دارای لبی باریک مانند قیطان است "} +{"line": "لب نزدن (لَ. نَ زَ دَ) (مص ل .) (کن .) هیچ نخوردن "} +{"line": "لب پر زدن ( لب پر زدن . پَ. زَ دَ) (مص ل .) سر ریز شدن "} +{"line": "لب پریدگی ( لب پریدگی . پَ د) (حامص .) شکستگی لبة چیزی "} +{"line": "لب چره ( لب چره . چَ رِ) (اِمر.) نخود و کشمش و انواع میوه های خشک که در مجالس بزم و وقت صحبت با یاران صرف کنند، شب چره، تنقلات "} +{"line": "لب چین ( لب چین .) (اِمر.) قسمی کفش ستبر و خشن سربازی "} +{"line": "لب گردان ( لب گردان . گَ) (ص مف . اِ.) کاسه و مانند آن که دارای لبه هایی مایل به شیب داشته باشد"} +{"line": "لب گزیدن ( لب گزیدن . گَ دَ)(مص م .)تأسف خوردن، پشیمانی نمودن "} +{"line": "لباب (لُ) [ ع . ] (اِ.) خالص و برگزیده از هر چیزی "} +{"line": "لباد (لَ) (اِ.) جامه ای که در روزهای بارانی پوشند، لباده "} +{"line": "لباد (لُ) (اِ.) چوبی که بر گردن گاو گردونه و زراعت گذارند، یوغ "} +{"line": "لباده (لَ بّ د) [ ع . ] (اِ.) بارانی، بالاپوش بلند. (لباده در اصل به معنی بارانی نمدین است نظیر پوشش مخصوص شبانان و ساربانان که «نمدی » می گویند)"} +{"line": "لباس (لِ) [ ع . ] (اِ.) پوشاک، رخت، جامه . ؛ لباس بعد از عید کنایه از: چیز خوبی که چون دیرتر از وقت مناسب به دست آید دیگر به درد نخورد"} +{"line": "لباسات (لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مکر، حیله . 2 - تملق، چاپلوسی "} +{"line": "لباشن (لَ شَ) (اِ.) حلقة ریسمانی که بر سر چوبی نصب کنند و لب بالای اسب و خر چموش را در آن ریسمان نهند و تاب دهند تا عاجز شود و حرکات ناپسند نکند"} +{"line": "لباقت (لَ قَ) [ ع . لباقة ] 1 - (مص ل .) زیرک شدن، ماهر گردیدن . 2 - (حامص .) چرب زبانی، زیرکی "} +{"line": "لبالب (لَ لَ) (ص مر.) پر، مالامال "} +{"line": "لباچه (لَ چِ) (اِ.) نوعی بالاپوش "} +{"line": "لبب (لَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سرسینه . 2 - دوال زیر شکم اسب که یک سرش به سینه بسته باشد و سر دیگرش به تنگ ؛ بربند"} +{"line": "لبث (لَ) [ ع . ] (مص ل .) درنگ کردن، مکث کردن "} +{"line": "لبخند ( لبخند . خَ) (اِ.) خندة کوتاهی که تنها موجب حرکت لب هامی شود، تبسم "} +{"line": "لبد (لَ بَ) [ ع . ] (اِ.) پشم گوسفند و شتر"} +{"line": "لبد (لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نمد، نمط . 2 - نمد زین "} +{"line": "لبریز (لَ) (ص .) لبالب، پر"} +{"line": "لبس (لِ) [ ع . ] (اِ.) جامه، لباس "} +{"line": "لبس (لَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پوشانیدن امر بر کسی، مشتبه ساختن . 2 - (اِ.) شبهه اشکال . 3 - (اِ.) مکر، حیله "} +{"line": "لبق (لَ ب) [ ع . ] (ص .) 1 - زیرک، ماهر. 2 - چرب زبان "} +{"line": "لبلاب (لَ بْ) [ ع . ] (اِ.) پیچک، عشقه "} +{"line": "لبن (لَ بَ) [ ع . ] (اِ.) شیر، شیر انسان یا حیوان "} +{"line": "لبنک (لَ بَ) (اِ.) موریانه "} +{"line": "لبنی (لَ بَ) [ ع . ] (اِ.) مربوط به فرآورده های شیر"} +{"line": "لبنیات (لَ بَ یّ) [ ع . ] (اِ.)شیر و محصولاتی که از شیر به دست آورند مانند ماست و پنیر و کره و خامه و.."} +{"line": "لبه (لَ ب) (اِ.) 1 - کنار، حاشیه . 2 - طرف برندة کارد"} +{"line": "لبو (لَ) (اِ.) چغندر پخته "} +{"line": "لبون (لَ) [ ع . ] (ص .) شیردار (میش، شتر)، ج . لبان . لبن، لبائن "} +{"line": "لبوه (لَ وَ) [ ع . لبوة، لبؤة ] (اِ.) شیر ماده، مادینة اسد"} +{"line": "لبچور ( لبچور .) (ص مر.) آن که دارای لبی کلفت است، ستبر لب "} +{"line": "لبیب (لَ) [ ع . ] (ص .) خردمند، دانا"} +{"line": "لبیدن (لَ دَ) (مص ل .) سخنان لاف و گزاف گفتن "} +{"line": "لبینا (لَ) (اِ.) نام نوایی است از موسیقی "} +{"line": "لبیک (لَ بَّ) [ ع . ] (شب جم .) امر تو را اطاعت می کنم (ذکری که حاجیان در مراسم حج تکرار می کنند) "} +{"line": "لت ( لت .) 1 - (ص .) تکه و پاره از چیزی . 2 - (اِ.) واحدی برای اندازه گیری پارچه . 3 - یک ورق کاغذ. 4 - لنگه در، مصراع "} +{"line": "لت ( لت .) (اِ.) 1 - گرز، عمود. 2 - چماق "} +{"line": "لت (لَ) (اِ.) سیلی، چَک "} +{"line": "لت ( لت .) (اِ.) شکم، بطن "} +{"line": "لت انبار ( لت انبار . اَ) (ص مر.)شکم پرست، پرخور"} +{"line": "لت انبان ( لت انبان . اَ) (ص مر.) لت انبار"} +{"line": "لت خوردن ( لت خوردن . خُ دَ) (مص ل .) 1 - سیلی خوردن . 2 - زبون گشتن "} +{"line": "لت لت (لَ. لَ) (ص مر.) لخت لخت، پاره پاره "} +{"line": "لت و پار (لُ تُ) (ص مر.) (عا.) پاره پاره، قطعه قطعه "} +{"line": "لت و پار کردن ( لت و پار کردن . کَ دَ) (مص م .) (عا.) از هم دریدن و پاره پاره کردن "} +{"line": "لتراست (لِ س ) [ انگ . ] (اِ.) ورقه ای که حروف الفبا و نشانه های مختلف روی آن حک شده است که با فشار دادن آن نقش و حروف را به صفحة مورد نظر منتقل می کنند، حروف برگردان "} +{"line": "لترمه کردن (لَ تِ مِ. کَ دَ) (مص م .) آغشتن، آلودن "} +{"line": "لتره (لَ رَ یا رِ) (ص .) 1 - پاره پاره . 2 - کهنه "} +{"line": "لتره (لُ رِ) (اِ.) = لوترا، لوتره : زبان قراردادی میان دو یا چندتن برای آن که دیگران حرف هایشان را نفهمند.2 - دهن لق، کسی که هر چه بشنود همه جا بگوید"} +{"line": "لته (لَ تُِ) (اِ.) 1 - تکه پارچة کهنه . 2 - تخته های مستطیلی که در بعضی نقاط گیلان و مازندران به جای سفال پشت بام به کار برند. 3 - (عا.) لنگه در"} +{"line": "لته ( لته .) (اِ.) 1 - پالیز خربزه، هندوانه، خیار و غیره . 2 - کشتزار"} +{"line": "لتکا (لُ) [ روس . ] (اِ.) کرجی، قایق، بلم "} +{"line": "لثام (لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دهان بند. 2 - نقاب، روی بند"} +{"line": "لثغه (لُ غَ یا غِ) [ ع . لثغة ] (مص ل .) گرفتن زبان و شکستگی آن به طوری که حرف سین را ثاء یا راء را غین گویند و مانند آن "} +{"line": "لثم (لَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - با مشت بر بینی زدن . 2 - دهان بند نهادن . 3 - بوسه دادن "} +{"line": "لثه (لَ ثِ) [ ع . لثة ] (اِ.) گوشت بن دندان "} +{"line": "لج (لَ) (اِ.) لگد، تیپا"} +{"line": "لج (لَ) [ ع . لجُ ] (مص ل .) ستیزه کردن، پافشاری در عناد و کینه . ؛ سرِ لج لج افتادن (کن .) عصبانی شدن، مخالفت کردن "} +{"line": "لج باز (لَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) یک دنده، خودرأی "} +{"line": "لجاج (لَ) [ ع . ] (مص ل .) عناد، ستیزه "} +{"line": "لجاجت (لَ جَ) [ ع . لجاجة ] 1 - (مص ل .) ستیزه کردن . 2 - (اِمص .) یک دندگی "} +{"line": "لجاره (لَ جّ رِ) (ص .) پُر سر و صدا، بی شرم "} +{"line": "لجام (لِ) (اِ.) 1 - معرب لگام، دهانة اسب . 2 - آن چه که بدان فال بد گیرند"} +{"line": "لجستیک (لُ جِ) [ انگ . ] (اِ.) بخشی از علوم نظامی که به حمل و نقل افراد و تجهیزات ارتش اختصاص دارد"} +{"line": "لجلاج (لَ) (ص .) آن که زبانش به هنگام سخن گفتن بگیرد، الکن "} +{"line": "لجن (لَ جَ) گل سیاه که در ته مرداب، جوی و آب های راکد می ماند"} +{"line": "لجن مال (لَ جَ) (ص مف .) 1 - آن که یا آن چه به لجن مالیه شده . 2 - (کن .) بدنام شدن "} +{"line": "لجنه (لَ نَ یا نِ) [ ع . لجنة ] (اِ.) گروه مردم که برای کاری فراهم آیند و بدان رضا دهند، انجمن "} +{"line": "لجه (لُ جَّ) [ ع . ] (اِ.) میانة دریا"} +{"line": "لجوج (لَ) [ ع . ] (ص .) بسیار لج باز و یک دنده "} +{"line": "لجین (لُ جَ یا جِ) [ ع . ] (اِ.) سیم، نقره "} +{"line": "لحاظ (لِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به گوشة چشم نگریستن . 2 - (اِمص .) نگرش، دید، ملاحظه "} +{"line": "لحاف (لِ) [ ع . ] (اِ.) رواندازی آکنده از پشم یا پنبه که هنگام خوابیدن بر روی خود می اندازند"} +{"line": "لحاف کش ( لحاف کش . کِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) (کن .) جاکش، دیوث، قلبتان "} +{"line": "لحان (لَ حَ) [ ع . ] (ص .) آن که در قرائت و اعراب خطا کند"} +{"line": "لحد (لَ حَ) [ ع . ] (اِ.) گور، شکاف در گور که جای سر مرده است "} +{"line": "لحظ (لَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به گوشة چشم نگریستن چیزی را. 2 - (اِ.) چشم . ج الحاظ "} +{"line": "لحظه (لَ ظَ یا ظِ) [ ع . لحظة ] (اِ.) 1 - یک چشم به هم زدن . 2 - یک دم . ج . لحظات "} +{"line": "لحق (لَ حَ) [ ع . ] (مص م .) رسیدن، الحاق، آوردن "} +{"line": "لحم (لَ) [ ع . ] (اِ.) گوشت . ج . لحوم "} +{"line": "لحن (لَ حْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آواز خوش و موزون . 2 - سخن، معنی سخن . ج . الحان .3 - ویژگی یا چگونگی صدا یا موسیقی . 4 - صدایی با گام و ارتعاش معین . 5 - سبک یاشیوة بیان یک مطلب "} +{"line": "لحوق (لُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیوستن چیزی به چیزی، به هم رسیدن . 2 - باریک میان گردیدن "} +{"line": "لحیان (لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آب کم . 2 - گودالی که سیل کنده باشد"} +{"line": "لحیانی (لِ) [ ع . ] (ص .) مرد ریش دراز"} +{"line": "لحیم (لَ حِ) [ ع . ] 1 - (ص .) پرگوشت، فربه . 2 - (اِ.) جوشی مخصوص تعمیر ظروف مسی و برنجی "} +{"line": "لحیه (لِ یَ یا یِ) [ ع . لحیة ] (اِ.) ریش، محاسن . ج . لحی "} +{"line": "لحیه جنباندن ( لحیه جنباندن . جُ نْ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: سخن گفتن، اظهار فضل کردن "} +{"line": "لخ (لُ) (اِ.) نک لوخ "} +{"line": "لخا (لَ) (اِ.) کفش، پای افزار"} +{"line": "لخت ( لخت .) (ص .)1 - (عا.)شل، بی حال . 2 - تنبل و بیکاره . 3 - صفتی برای مو که نرم و افشان باشد. 4 - بسته، منعقد"} +{"line": "لخت (لُ) (ص .) برهنه، عریان "} +{"line": "لخت (لَ) (اِ.) جزو، نوع، قسم "} +{"line": "لخت ( لخت .) (اِ.) گرز، عمود"} +{"line": "لخت دوز (لَ) (ص فا.) پینه دوز، پاره دوز 1"} +{"line": "لخت لخت ( لخت لخت . لَ) (ق مر.) قطعه قطعه، پاره پاره "} +{"line": "لخته (لَ تِ) (اِ.) پاره ای از هر چیز، تکه "} +{"line": "لخته ( لخته .) (ص .) بسته، منقعد، دلمه "} +{"line": "لختی (لُ) (حامص .) برهنگی، عوری . ؛ لختی پُختی برهنه و بی سر و پا"} +{"line": "لختی (لَ) (ق .) 1 - اندکی، کمی . 2 - بخشی، قسمتی "} +{"line": "لخج (لَ) (اِ.) زاج سیاه که رنگزران به کار برند"} +{"line": "لخشان (لَ) (ص .) 1 - لغزان . 2 - هموار"} +{"line": "لخشه (لَ ش ) (اِمص .) لرزه، جنبش "} +{"line": "لخشه ( لخشه .) (اِ.) شعلة آتش "} +{"line": "لخشک (لَ شَ) (اِ.) 1 - نوعی از آش که با رشته های پهنی که از خمیر آرد گندم به دست می آیند، پخته می شود. 2 - جای لیز و لغزنده "} +{"line": "لخشیدن (لَ دَ) (مص ل .) سُر خوردن، لیز خوردن "} +{"line": "لخشیدن (لَ دَ) (مص ل .) درخشیدن، تابیدن "} +{"line": "لخلخ (لَ لَ) (ص .) لاغر، ضعیف "} +{"line": "لخلخه (لَ لَ خَ یا خِ) [ ع . لخلخة ] (اِ.) ترکیبی است از عطریات مختلف (عود قماری، لادن، مشک، کافور و غیره ) که از آن گویی سازند و بویند"} +{"line": "لخم (لُ) (اِ.) (عا.) گوشت بی استخوان و بدون رگ و چربی و پی "} +{"line": "لخچه (لَ چِ) (اِ.) شعله و اخگر آتش "} +{"line": "لدادت (لِ دَ) [ ع .لدادة ] (مص م .) در لجاج بر خصم غلبه کردن "} +{"line": "لدغ (لَ دْ) [ ع . ] (مص م .) گزیدن، نیش زدن "} +{"line": "لدن (لَ دُ) [ ع . ] (ق .) نزد، نزدیک "} +{"line": "لدنی (لَ دُ نُِ ی ) [ ع . ] (اِ.) فطری، ذاتی "} +{"line": "لدی (لَ دا) [ ع . ] (ق .) 1 - نزد، نزدیک . 2 - وقت، هنگام "} +{"line": "لدیغ (لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مارگزیده . 2 - گزنده (مار و غیره )"} +{"line": "لذا (لِ) [ ع . ] (ق مر.) بدین جهت، از این رو"} +{"line": "لذات (لَ ذّ) [ ع . ] (اِ.) جِ لذت ؛ خوشی ها"} +{"line": "لذاع (لَ ذّ) [ ع . ] (ص .)1 - سوزاننده . 2 - گزنده "} +{"line": "لذایذ (لَ یِ) [ ع . لذائذ ] (اِ.) جِ لذیذ"} +{"line": "لذت (لَ ذَّ) [ ع . لذة ] (اِ.) خوشی "} +{"line": "لذیذ (لَ) [ ع . ] (ص .) گوارا، خوشمزه . ج . لذائذ"} +{"line": "لر (لُ)1 - (اِ.) مراد، مطلب . 2 - (ص .) ساده دل، سلیم "} +{"line": "لر (لَ) (اِ.) 1 - جوی، آب کند. 2 - زیر بغل . 3 - لاغر، ضعیف "} +{"line": "لرد (لِ) (اِ.) دُرد، ته نشستِ مایعات "} +{"line": "لرد (لَ)(اِ.) 1 - خارج، بیرون . 2 - میدان، صحرا"} +{"line": "لرد (لُ) [ انگ . ] (اِ.) عنوانی است اشرافی که در انگلستان به نجبا و بزرگ زادگان می دهند"} +{"line": "لرز (لَ رْ) (اِ.) لرزه، رعشه "} +{"line": "لرز کردن (لَ. کَ دَ) (مص ل .) لرزیدن بر اثر سرما یا تب "} +{"line": "لرزان (لَ) (ق .) لرزنده، در حال لرزیدن "} +{"line": "لرزاندن (لَ دَ) (مص م .) به لرزه درآوردن "} +{"line": "لرزانک (لَ نَ) (اِ.) ژله، خوراکی سرد که از آب یا آب میوه همراه با نشاسته و شکر تهیه می شود"} +{"line": "لرزانیدن (لَ دَ) (مص م .) نک لرزاندن "} +{"line": "لرزش (لَ ز) (اِمص .) لرزیدن "} +{"line": "لرزه (لَ ز) (اِمص .) لرزش، لرز، رعشه "} +{"line": "لرزیدن (لَ دَ) (مص ل .) جنبیدن، تکان خوردن "} +{"line": "لرک (لُ) (اِ.)شیر ترش که به سبب جوشیدن غلیظ شده باشد"} +{"line": "لرکش (لُ. کُ) (ص فا.) قسمی کشمش پست دارای هسته های درشت و سخت "} +{"line": "لری (لُ) (حامص .) 1 - منسوب به طایفة لُر. 2 - سادگی، ساده دلی "} +{"line": "لزاقت (لِ قَ) [ ع . لزاقة ] (اِمص .) چسبندگی "} +{"line": "لزج (لَ ز) [ ع . ] (ص .) لیز، چسبنده "} +{"line": "لزوم (لُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیوسته ماندن با کسی . 2 - لازم شدن، ضرورت "} +{"line": "لزوماً (لُ مَ نْ) [ ع . ] (ق .) ضرورتاً، حتماً"} +{"line": "لزگه (لَ گَ یا گِ) (اِ.) (عا.) تکه، قطعه، قاچ "} +{"line": "لزیر (لَ ز) (ص .) هوشمند، دانا"} +{"line": "لس (لَ) (ص .) سُست، تنبل "} +{"line": "لسان (لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زبان . ج . السنه، السن . 2 - سخن، کلام "} +{"line": "لسان الغیب (لِ نُ لْ غَ) [ ع . ] (ص مر. اِمر.) 1 - آن که اسرار نهانی و پنهان گوید. 2 - لقب خواجه شمس الدین محمد حافظ غزل سرای نامی ایران "} +{"line": "لست (لَ سْ) (ص .) 1 - خوب، نیکو. 2 - قوی "} +{"line": "لسع (لَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گزیدن (مار و عقرب و غیره ). 2 - اذیت کردن کسی را به زبان "} +{"line": "لسن (لَ س ِ) [ ع . ] (ص .) فصیح، زبان آور"} +{"line": "لسیع (لَ) [ ع . ] (ص .) گزیده (مار و کژدم )"} +{"line": "لسین (لَ س ) [ ع . ] (ص .) زبان آور، فصیح "} +{"line": "لش ( لش .) (اِ.) لاشه، جیفه "} +{"line": "لش (لُ) (اِ.) گل و لای تیره که در بن حوض و ته تالاب باشد، لجن "} +{"line": "لش (لَ) (ص .) بی کار، تنبل، بی عار"} +{"line": "لش بازی (لَ) (حامص .) (عا.) هرزگی، حرکاتِ جلف و سبک "} +{"line": "لش و لوش (لَ شُ)(ص مر.) بی غیرت، بی عار"} +{"line": "لش کش (لَ کِ یا کَ) (ص فا.) = لش کشنده : 1 - ارابه و جز آن که با آن لش گوسفند را به دکان های قصابی برند. 2 - مردی که لش گوسفند را به دوش در لش کش نهد یا از آن برگیرد و به دکان قصابی برد"} +{"line": "لش کشی (لَ. کِ) (حامص .) مرده کشی "} +{"line": "لشاب (لَ) (اِمر.) جایی که در آن آب ایستاده و در وی علف و نی بروید، باتلاق "} +{"line": "لشتن (لِ تَ) (مص م .) لیسیدن، لیس زدن "} +{"line": "لشن (لَ شَ) (ص .)1 - نرم . 2 - هموار. 3 - ساده، بی نقش و نگار"} +{"line": "لشک (لَ) (اِ.) 1 - پاره . 2 - شبنم "} +{"line": "لشک لشک (لَ. لَ)(ص مر.)پاره پاره، لخت - لخت "} +{"line": "لشکر (لَ کَ) (اِ.) 1 - سپاه . 2 - واحد نظامی که به طور متوسط شامل سه تیپ است "} +{"line": "لشکر شکوف ( لشکر شکوف . ش )(ص فا.)لشکر شکاف، دلیر"} +{"line": "لشکرآرایی ( لشکرآرایی .) (حامص .) آماده کردن سپاه "} +{"line": "لشکرگاه ( لشکرگاه .) (اِمر.) جایی که لشکر اقامت کند"} +{"line": "لشکرگشا (ی ) ( لشکرگشا . گُ) (ص فا.) فاتح "} +{"line": "لشکری ( لشکری .) (ص نسب .) سپاهی، سرباز"} +{"line": "لص (لَ یا لُ یا لِ صّ) [ ع . ] (اِ. ص .) دزد، سارق . ج . لصوص، الصاص "} +{"line": "لصق (لَ صْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چسبانیدن . 2 - پیوند دادن، لحیم کردن "} +{"line": "لطافت (لَ فَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نرمی و نازکی . 2 - زیبایی و نیکویی "} +{"line": "لطام (لِ) [ ع . ] (مص م .) تپانچه زدن یکدیگر را"} +{"line": "لطایف (لَ یِ) [ ع . لطائف ] (اِ.) جِ لطیفه "} +{"line": "لغو گفتن ( لغو گفتن . گُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بیهوده گفتن، سخن باطل گفتن "} +{"line": "لطایف الحیل (لَ یِ فُ لْ حِ یَ) [ ع .لطائف - الحیل ] (اِمر.) تدبیرها و چاره جویی های لطیف "} +{"line": "لطف (لُ طْ) [ ع . ] 1 - (اِمص .)نرمی، مهربانی، خوش رفتاری . ج . الطاف . 2 - کرم، بخشش "} +{"line": "لطف (لَ طَ) [ ع . ] (اِمص . از الطاف ) 1 - توفیق خدای . 2 - نرمی . 3 - نیکویی، بر، نیکوکاری . 4 - (اِ.) آن چه به کسی فرستند، هدیه "} +{"line": "لطفاً (لُ فَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی لطف، از روی مهربانی "} +{"line": "لطم (لَ طْ) [ ع . ] (مص م .) سیلی زدن "} +{"line": "لطمات (لَ طَ) [ ع . ] (اِ.) جِ لطمه "} +{"line": "لطمه (لَ مِ) [ ع . لطمة ] (اِ.)1 - صدمه . 2 - سیلی، تپانچه . 3 - آسیب . ج . لطمات "} +{"line": "لطمه خوردن ( لطمه خوردن . خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سیلی خوردن . 2 - صدمه دیدن، زیان دیدن "} +{"line": "لطیف (لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نرم و نازک . 2 - نیکو، نغز"} +{"line": "لطیفه (لَ فَ یا فِ) [ ع . لطیفة ] (اِ.) 1 - هر چیز نیکو. 2 - حکایت نغز و معنی دار. 3 - بذله، شوخی "} +{"line": "لطیم (لَ) [ ع . ] 1 - (ص .)اسب سفیدروی . 2 - (اِ.) اسب نهم در مسابقه . 3 - (ص .) آن که پدر و مادرش مرده باشند"} +{"line": "لطیمه (لَ مَ یا مِ) [ ع . لطیمة ] (اِ.) 1 - مشک . 2 - طبلة مشک "} +{"line": "لظی (لَ) [ ع . ] (اِخ .) 1 - طبقة پنجم از طبقات جهنم . 2 - دوزخ "} +{"line": "لعاب (لَ عّ) [ ع . ] (ص .) بازیگر، بازیکن "} +{"line": "لعاب (لُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آب دهن، هر آبی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد. 2 - روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی و مانند آن می کشند"} +{"line": "لعاب دار (لَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - دارای لعاب . 2 - لعابی "} +{"line": "لعاع (لُ) [ ع . ] (اِ.) گیاه نورسته، علف تازه روییده "} +{"line": "لعان (لَ عّ) [ ع . ] (ص .) بسیار لعن کننده، بسیار نفرین کننده "} +{"line": "لعان (لِ) [ ع . ] (مص م .) یکدیگر را لعن و نفرین کردن "} +{"line": "لعب (لَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - بازی . 2 - شوخی، مزاح "} +{"line": "لعب (لَ ع ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) بازی، لعب . 2 - لهو و لعب . 3 - بازی و لهو. 4 - (ص .) بازیگر"} +{"line": "لعبت (لُ بَ) [ ع . لعبة ] (اِ.) 1 - بازیچه، هر آن چیزی که با آن بازی کنند، عروسک . 2 - معشوق، بُت، دلبر"} +{"line": "لعبت باز (لُ بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) بازیگر، عروسک باز"} +{"line": "لعبه (لُ بَ) [ ع . لعبة ] 1 - (اِمص .) بازی . 2 - (اِ.) نوبت بازی . 3 - آنچه بدان بازی کنند مانند شطرنج . 4 - تمثال، پیکر. 5 - احمقی که او را ریشخند کنند. 6 - مهر گیاه "} +{"line": "لعل (لَ) [ معر. ] (اِ.) از سنگ های گرانبها به رنگ سرخ "} +{"line": "لعل سیراب ( لعل سیراب ) [ معر - فا. ] (اِ. ص .) لعل آبدار، لعل خوش رنگ "} +{"line": "لعل کردن ( لعل کردن . کَ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) قرمز کردن "} +{"line": "لعن (لَ) [ ع . ] (اِمص .) نفرین، دشنام "} +{"line": "لعنت (لَ نَ) [ ع . لعنة ] (اِمص .) نفرین، دشنام "} +{"line": "لعنتی ( لعنتی .) (ص .) [ ع - فا. ] سزاوار دشنام و نفرین "} +{"line": "لعوق (لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - لیسیدنی . 2 - دارویی که آن را بلیسند. ج . لعوقات "} +{"line": "لعیب (لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - همبازی . 2 - بازیگر"} +{"line": "لعین (لَ) [ ع . ] (ص .) نفرین شده، ملعون "} +{"line": "لغ (لَ) (ص .) 1 - زمینی که در آن علف و گیاه نروید، بیابان خشک بی گیاه . 2 - بی موی "} +{"line": "لغ (لِ) (ص .) لخت، برهنه "} +{"line": "لغات (لُ) [ ع . ] (اِ.) جِ لغت "} +{"line": "لغاز (لُ) (اِ.) گوشوار دیوار"} +{"line": "لغاز (لُ) [ ازع . ] (اِ.) (عا.) 1 - عیب، خرده . 2 - به کنایه از کسی بد گفتن "} +{"line": "لغام (لُ) (اِ.) لگام، دهنة اسب "} +{"line": "لغایت (لِ یَ) (ق .) تا پایان تاریخی معین، مثل لغایت سال 80 "} +{"line": "لغت (لُ غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زبان و کلام هر قوم . 2 - واژه، کلمه . ج . لغات "} +{"line": "لغت نامه ( لغت نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِ.) واژه نامه، فرهنگ، کتاب لغت "} +{"line": "لغز (لُ غُ) (اِ.) (عا.) خُرده، عیب، ایراد"} +{"line": "لغز (لُ غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیستان، سخن سر بسته و مشکل . 2 - راه های کج و معوج "} +{"line": "لغزان (لَ) (ص فا.) لیز، لغزنده "} +{"line": "لغزاندن (لَ دَ) (مص م .) لیز دادن، سر دادن "} +{"line": "لغزانیدن (لَ دَ) (مص م .) لغزاندن "} +{"line": "لغزخوانی (لُ غَ. خا) (حامص .) (عا.) عیب - گیری، طعنه زنی "} +{"line": "لغزش (لَ ز) (اِمص .) لغزیدن "} +{"line": "لغزنده (لَ زَ دَ یا د) (ص .) لیز"} +{"line": "لغزه (لَ زَ یا ز) (اِ.) (عا.) برشی از میوه، قطعه ای از پرتقال، لیمو و مانند آن : یک لغزه پرتقال "} +{"line": "لغزیدن (لَ دَ) (مص ل .) سُر خوردن و افتادن "} +{"line": "لغسر (لَ سَ) (ص مر.) کچل، بی موی "} +{"line": "لغم (لَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کفک انداختن شتر از دهان . 2 - خبر دادن از چیزی که یقین نداشته باشند"} +{"line": "لغن (لَ غْ) (اِ.) نان، خبز"} +{"line": "لغو (لَ غْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سخن بیهوده و باطل . 2 - آنچه که به حساب و شمار نیاید"} +{"line": "لغو شدن ( لغو شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) باطل شدن "} +{"line": "لغوب (لَ یا لُ) [ ع . ] (اِمص .) رنجوری، ماندگی "} +{"line": "لغونه (لَ نِ) (اِ.) آرایش، زینت "} +{"line": "لغوی ( لُ غَ یُ) [ ع . ] (ص نسب .)منسوب به لغت - لغت شناس . 2 - وابسته به لغت . ج . لغویون "} +{"line": "لغیط (لَ) [ ع . ] (مص ل .) بانگ کردن کبوتر و سنگخوار"} +{"line": "لف (لَ فّ) [ ع . ] (مص م .)پیچیدن، درنوردیدن "} +{"line": "لف لف خوردن (لَ لَ. خُ دَ)(مص م .) با تمام دهان خوردن "} +{"line": "لفاظ (لَ فّ) [ ع . ] (ص .) زبان باز، پُرحرف "} +{"line": "لفاظی ( لفاظی .) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) مربوط به لفظ . 2 - (اِ.) عمل بازی کردن با واژه ها، آوردن واژه های آهنگین یا دشوار برای فریفتن شنونده یا خواننده "} +{"line": "لفاف (لِ یا لَ فّ) [ ع . ] (اِ.) پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند"} +{"line": "لفافه (لَ فِ) [ ع . لفافة ] (اِ.) پارچه ای که روی چیزی پوشند"} +{"line": "لفایف (لَ یِ) [ ع . لفائف ] (اِ.) جِ لفافه "} +{"line": "لفت دادن (لِ. دَ) (مص م .) (عا.) طول دادن کاری "} +{"line": "لفت و لعاب (لِ تُ لُ) (اِمر.) (عا.) زرق و برق "} +{"line": "لفت و لیس کردن ( لفت و لیس کردن کَ دَ) (مص ل .) (عا.) اختلاس، پولی غیر قانونی و از راه نامشروع درآوردن "} +{"line": "لفتره (لَ تَ رَ یا رِ) (ص .) سفله، فرومایه، پست "} +{"line": "لفج (لَ) (اِ.) لب، لب ستبر"} +{"line": "لفجن (لَ جِ) (ص .) لفچن، کسی که لب بزرگ و ستبر دارد"} +{"line": "لفظ (لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - واژه، کلمه . 2 - سخن گفتن . ج . الفاظ . ؛ لفظ قلم صحبت کردن صحبت به شیوه و روش نوشتن "} +{"line": "لفچن (لَ چَ) (اِ.) = لفچ : 1 - زن بدکاره . 2 - گوشت بی استخوان "} +{"line": "لفچه (لَ چِ) (اِ.) = لفچ . لفج . لفجن : 1 - لب گنده . 2 - گوشت بی استخوان "} +{"line": "لفیف (لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گروه پراکنده از مردم . 2 - درپیچیده . ج . لفایف "} +{"line": "لق (لَ) (ص .) = لغ : 1 - نااستوار، هر چیزی که در جای خود محکم نباشد. 2 - بی موی . 3 - صحرای خشک و بی علف "} +{"line": "لق شدن (لَ. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) شل شدن، نااستوار شدن "} +{"line": "لقاء (لِ) [ ع . ] (مص م .) دیدار کردن، دیدار"} +{"line": "لقاح (لَ) [ ع . ] (مص ل .) آبستن شدن، بارور شدن "} +{"line": "لقاح (لِ) [ ع . ] (اِ.) آب نر، منی "} +{"line": "لقاطه (لُ طَ) [ ع . ] (اِ.) چیزی بی ارزش که روی زمین افتاده باشد. ج . القاط "} +{"line": "لقانطه (لُ طَ یا طِ) [ تر. ] (اِ.) رستوران، مهمان خانه "} +{"line": "لقب (لَ قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بَر نام، اسمی غیر از اسم اصلی که شخص به آن شهرت پیدا می کند. 2 - نامی که دلالت بر مدح یا ذم شخص کند. ج . القاب "} +{"line": "لقط (لَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از زمین برداشتن چیزی را. 2 - چیدن (دانه و غیره )"} +{"line": "لقطه (لُ قْ یا قَ طَ) [ ع . لقطة ] (اِ.) 1 - آن چه برچیده و برداشته شود (خوشه و جز آن ). 2 - بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند"} +{"line": "لقلق (لَ لَ) [ معر. ] (اِ.) لک لک "} +{"line": "لقلقه (لَ لَ قِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - آواز لک لک . 2 - هر آوازی که توأم با حرکت و اضطراب باشد"} +{"line": "لقلقو (لَ لَ) (ص .) (عا.) شُل، سُست، لرزان، صفتی برای افراد بسیار پیر و فرتوت "} +{"line": "لقمه (لُ مِ) [ ع . لقمة ] (اِ.) مقدار غذایی که یک بار در دهن گذاشته شود. ؛ لقمه گنده تر از دهان برداشتن کنایه از: تقبل کار و تعهد خارج از توان . ؛ لقمه را دور سر چرخاندن کنایه از: کار را از راه غلط و پردردسر انجام دادن "} +{"line": "لقمه شمار ( لقمه شمار . شُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که بی دعوت به مهمانی رود.2 - بخیل، خسیس "} +{"line": "لقمه لقمه ( لقمه لقمه . لقمه لقمه .) [ ع . ] (ق مر.) 1 - کم کم، اندک اندک . 2 - پاره پاره "} +{"line": "لقمه لقمه شدن ( لقمه لقمه شدن . لقمه لقمه شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تکه تکه شدن، پاره پاره شدن "} +{"line": "لقمه چیدن ( لقمه چیدن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: گدایی کردن "} +{"line": "لقمه گرفتن ( لقمه گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - لقمه ساختن برای کسی . 2 - کنایه از: کاری برای کسی در نظر گرفتن "} +{"line": "لقوه (لَ وِ) [ ع . لقوة ] (اِ.) نوعی بیماری که در صورت انسان باعث کج شدن لب ودهان و فک می شود"} +{"line": "لقیدن (لَ دَ) (مص ل .)= لغیدن : نااستوار بودن در جای خود، جنبیدن "} +{"line": "لقیده (لَ قّ دَ یا د) (ص مف .) شل و نااستوار شده در جای خود"} +{"line": "لقیط (لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - از زمین برگرفته . 2 - بچة افکنده که بردارند، کودک سر راهی . 3 - انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمی تواند مستقلاً زیست کند. ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود. 4 - حرامزاده "} +{"line": "لقیه (لُ یَ یا یِ) [ ع . لقیة ] (مص م .) 1 - یک بار دیدن . 2 - د یدار کردن، ملاقات کردن "} +{"line": "لقیه (لُ یَ) [ ع . ] (مص ل .) دیدن، دیدار کردن "} +{"line": "لله (لِ لْ لا) [ ع . ] (ق .) برای خدا، برای رضای خدا"} +{"line": "لله (لَ لِ) (اِ.) مردی که مربی و پرستار کودک است "} +{"line": "لم (لَ) [ ع . ] (حر نفی .) نه، نا"} +{"line": "لم (لِ مَ) [ ع . ] 1 - (ق . استفهام .) برای چه ؟ بهر چه ؟ 2 - (اِ.) سبب پرسی، سؤال "} +{"line": "لم (لَ) (اِ.) حالتی بین دراز کشیدن و نشستن "} +{"line": "لم (لِ) (اِ.) (عا.) فوت و فن کار، قِلِق کار"} +{"line": "لم دادن (لَ. دَ) (مص ل .) (عا.) تکیه دادن "} +{"line": "لم یزرع (لَ. یَ رَ) [ ع . ] (ص .) بایر، غیر قابل کشت "} +{"line": "لم یزل (لَ . یَ زَ) [ ع . ] (ص .) بی زوال، جاودان "} +{"line": "لماز (لَ مّ) [ ع . ] (ص .) نمُام، بدگوی، سخن - چین "} +{"line": "لماع (لَ مّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار درخشان . 2 - (اِ.) شمشیر درخشنده "} +{"line": "لمالم (لَ لَ) (ص .) لبالب، پر"} +{"line": "لمباندن (لُ دَ) (مص م .) (عا.) غذا را با حرص و عجله خوردن "} +{"line": "لمبر (لُ بَ) (اِ.) = لنبر: 1 - (عا.) تکان، لرزش . 2 - فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید (بنا)"} +{"line": "لمبر ( لمبر .) (عا.) سرین، کفل "} +{"line": "لمتر (لَ تُ) (ص .) 1 - تنبل و بی غیرت . 2 - فربه، پرگوشت "} +{"line": "لمح (لَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دزدیده و باشتاب به چیزی نگاه کردن . 2 - درخشیدن "} +{"line": "لمحات (لَ مَ) [ ع . ] (اِ.) ج . لمحة "} +{"line": "لمحه (لَ حَ یا حِ) [ ع . لمحة ] (اِ.) 1 - زمان کم . 2 - یک بار و با شتاب به چیزی نگاه کردن . ج . لمحات "} +{"line": "لمحه لمحه ( لمحه لمحه . لمحه لمحه .) [ ع . ] (ق مر.) دمبدم، همیشه، همواره "} +{"line": "لمس ( لمس .) (ص .)(عا.)سُست، شُل، بی حس "} +{"line": "لمس (لَ) [ ع . ] (مص م .) دست مالیدن به چیزی "} +{"line": "لمس شدن ( لمس شدن . شُ دَ) (مص ل .) بی حس و حرکت شدن "} +{"line": "لمشک (لَ مِ) (اِ.) ماستی که در آن شیر و نمک بریزند و بخورند"} +{"line": "لمع (لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درخشیدن . 2 - (اِ مص .) درخشیدگی، درخشش "} +{"line": "لمعان (لَ مَ) [ ع . ] (مص ل .) درخشیدن، تابیدن "} +{"line": "لمعه (لُ عَ) [ ع . ] (اِ.)1 - پارة گیاه خشک . 2 - گروه مردم . 3 - موی سفید که میان موی سیاه باشد. ج . لمع "} +{"line": "لمعه (لَ عِ) [ ع . لمعة ] (اِ.) پرتو، روشنی "} +{"line": "لملمه (لُ لُ مَ یا مِ) (اِ.) انبوهی و ازدحام عدة بسیار از هر چیزی در حال جنبش "} +{"line": "لمپن (لُ پَ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - لات . 2 - پست - ترین فرد جامعه از قبیل چاقوکش، باج گیر، خبرچین و پاانداز"} +{"line": "لمیاء (لَ) [ ع . ] (ص . مؤنث المی ) زن سیاه لب یا گندم گون لب "} +{"line": "لمیت (لِ مّ یَّ) [ ع . لمیة ] (مص جع .) چرایی، کیفیت "} +{"line": "لمیدن (لَ دَ) (مص ل .) بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدد اعصاب و استراحت تکیه دادن، لم دادن "} +{"line": "لن (لَ) [ ع . ] (حر.) هرگز، هرگز نه "} +{"line": "لن ترانی (لَ تَ) [ ع . ] (جملة فعلیه .) 1 - هرگز مرا نبینی . 2 - (اِ.) (عا.) متلک، سخن درشت و پرخاش آمیز"} +{"line": "لنب (لُ) (اِ.) بزرگ و سنگین "} +{"line": "لنبان (لَ) (ص .) زن فاحشه ای که واسطه برای زن های دیگر می شود"} +{"line": "لنبر (لَ بَ) (ص .) مردم قوی هیکل و فربه و گنده "} +{"line": "لنبر (لُ بَ) (اِ.) ران، سرین "} +{"line": "لنبه (لُ ب) (ص .) نک لَنبر"} +{"line": "لنبوس (لُ) (اِ.) اندرون دهان، گردبرگرد رخساره از جانب درون، لب "} +{"line": "لنبک (لُ بَ) (ص .) نک لَنبر"} +{"line": "لنت (لِ) [ روس . ] (اِ.) نوار"} +{"line": "لنت ترمز (لِ. تُ مُ) [ روس . ] (اِمر.) نواری به شکل نیم دایره که روی کفشک ترمز بسته می شود و در وقت لازم به کاسة ترمز می چسبد و آن را از چرخیدن باز می دارد"} +{"line": "لنتر (لَ تَ) [ فر. ] (اِ.) نوعی چراغ به بزرگی کاسه ای بزرگ که در آن روغن یا پیه کنند و فتیله ای دارد و آن را با دو زنجیر از سقف آویزند"} +{"line": "لنتی (لِ) (اِ.) کبوتری که به مهربانی فرود آید و هر جا پیش آید بنشیند"} +{"line": "لنج (لُ نْ) (اِ.) لُپ "} +{"line": "لنج (لَ نْ) (اِ.) خرام، ناز"} +{"line": "لنج (لَ یا لِ) (اِمص .) بیرون کشیدن، بیرون بردن چیزی را از جایی به جایی "} +{"line": "لنج (لَ) (ص .) = لنگ : شل، اعرج، لنگ "} +{"line": "لنج ( لنج .) (اِ.) سدر"} +{"line": "لنجه (لُ جَ یا جِ) (اِ.) 1 - لب، لنج . 2 - گرد بر گرد دهان "} +{"line": "لنجه (لَ جِ) (اِ.) رفتاری از روی ناز و عشوه "} +{"line": "لنجیدن (لَ دَ) (مص م .) 1 - درآوردن، بیرون کشیدن . 2 - خرامیدن "} +{"line": "لند (لُ) (اِ.) سخن گفتن زیر لب از روی خشم و اوقات تلخی "} +{"line": "لند (لَ) (اِ.) 1 - پسر. 2 - آلت تناسل مرد"} +{"line": "لندره (لَ دَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - لباسی بوده مانند بارانی . 2 - دوخته ای از پارچه و چرم که روپوش کجاوه و امثال آن می کرده اند"} +{"line": "لندلند (لُ لُ) (اِمر.) غرغر"} +{"line": "لندلند کردن ( لندلند کردن . کَ دَ) (مص ل .) غرغر کردن "} +{"line": "لنده ره دوزی (لَ دَ رِ) (حامص .) گل و بوتة چرمین که به چادر و تجیری می دوزند"} +{"line": "لندهور (لَ د یا دَ) (ص .) (عا.) درشت اندام، قوی هیکل "} +{"line": "لور (اِ.) 1 - سیل، سیلاب . 2 - زمینی که آن را سیلاب کنده باشد"} +{"line": "لندوک (لَ) (عا.)1 - (ص .) دراز و لاغر. 2 - (اِ.) جوجة مرغ که هنوز پر بر نیاورده باشد"} +{"line": "لندیدن (لُ دَ) (مص ل .) غرغر کردن "} +{"line": "لنز (لِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - عدسی . 2 - عدسی نازک و بسیار شفافی از جنس پلاستیک یا شیشه نشکن که برای اصلاح شکست نور مستقیماً روی کرة چشم گذاشته می شود"} +{"line": "لنف (لَ) [ انگ . ] (اِ.) مایعی زرد رنگ یا بی رنگ و شفاف که در عروق لنفاوی جریان دارد، از جدار مویرگ ها به خارج می تراود و تنها دارای یک نوع گویچة سفید است "} +{"line": "لنکاک (لَ) (اِ.) سخن زشت و درشت "} +{"line": "لنگ (لَ) (ص .) انسان یا حیوان که پایش آسیب دیده باشد و نتواند به درستی راه رود"} +{"line": "لنگ ( لنگ .) (اِ.) = لنگه : آلت تناسل مرد، شرم مرد، نره "} +{"line": "لنگ (لِ) (اِ.) (عا.) هنگام، وقت "} +{"line": "لنگ ( لنگ .) (اِ.) 1 - پا. 2 - لنگه، لنگه بار. ؛ لنگ ِ کسی در هوا بودن کنایه از: وضع مبهم و نابسامان داشتن "} +{"line": "لنگ (لُ) (اِ.) پارچه ای که در گرمابه به کمر بندند"} +{"line": "لنگ انداختن (لُ . اَ تَ)(مص م .)1 - جدا کردن دو کشتی گیر در گود زورخانه با انداختن لنگ میان گود توسط مرشد. 2 - کنایه از: اظهار فروتنی کردن و تسلیم شدن "} +{"line": "لنگ ماندن (لَ. دَ) (مص ل .) (عا.) معطل ماندن، بیچاره شدن "} +{"line": "لنگ و لوک (لَ گُ) (ص مر.) آن که پا و دستش معیوب باشد"} +{"line": "لنگا (لِ) (ص .) کجی و انحنا در پارچه "} +{"line": "لنگا (لَ) (اِ.) 1 - چرم نرم . 2 - کفش "} +{"line": "لنگر (لَ گَ) [ یو. ] (اِ.) آهن زنجیرداری که برای نگاه داشتن کشتی به کار می رود"} +{"line": "لنگر انداختن ( لنگر انداختن . اَ تَ) [ یو - فا. ] (مص ل .) 1 - توقف کردن کشتی بندر. 2 - کنایه از: ماندن زیاد در جایی "} +{"line": "لنگر نگاه داشتن ( لنگر نگاه داشتن . نِ. تَ) [ یو - فا. ] (مص ل .) کنایه از: زمام اختیار را از دست ندادن "} +{"line": "لنگرگاه ( لنگرگاه .) [ یو - فا. ] (اِمر.) جای توقف کشتی در بندر"} +{"line": "لنگری (لَ گَ) [ یو - فا. ] (اِمر.) قاب بزرگ غذاخوری با سرپوش "} +{"line": "لنگه (لِ گِ) (اِ) 1 - یکی از دو قسمت بار، عدل، تاجه . 2 - فرد، نقیض جفت . 3 - یکی از دو قسمت در، لت، لخت، مصراع . 4 - عدیل، نظیر"} +{"line": "لنگه (لَ گِ یا گَ) (اِ.) = لنگ : آلت تناسل "} +{"line": "لنگه به لنگه ( لنگه به لنگه . ب. لِ گِ) (ص مر.) ناجور، ناهمگون "} +{"line": "لنگوته (لُ تَ یا تِ) [ هند. ] (اِ.) لنگی است کوچک که درویشان و فقیران و مردم بی سر و پا بر میان بندند"} +{"line": "لنگوته بستن ( لنگوته بستن . بَ تَ) [ هند - فا. ] (مص م .) (کن .)ترک دنیا کردن و عزلت گزیدن "} +{"line": "لنگیدن (لَ دَ) (مص ل .) لنگان لنگان راه رفتن "} +{"line": "لنینیسم (لِ) (اِ.) مکتبی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی مبتنی بر اصول و عقاید لنین . (1870 - 1924م )"} +{"line": "له (لِ) (ص .) کوبیده و نرم شده "} +{"line": "له (لَ) (اِ.) شراب، بادة انگوری "} +{"line": "له ( له .) [ ع . ] (ق .) برای او، به نفع او"} +{"line": "له (لُ) (اِ.) = آله . آلوه . اله : عقاب "} +{"line": "له شدن (لِ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - مضمحل گشتن . 2 - حسرت خوردن "} +{"line": "له له زدن (لَ لَ. زَ دَ) [ ازع . ] (عا.) 1 - بر اثر تشنگی مفرط زبان را پیاپی و به سرعت از دهان بیرون آوردن . 2 - بسیار تشنه بودن . 3 - زبان بیرون آوردن سگ و نفس زدن وی با صدا و سرعت براثر تشنگی یا گرما. 4 - ملتهب بودن از شدت گرما"} +{"line": "له و لورده (لِ هُ لَ وَ د) (ص مر.) (عا.) سخت کوفته و خسته "} +{"line": "لهاز (لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چوب پاره ای که به وسیلة آن سوراخ تبر و چرخ چاه را تنگ کنند. 2 - داغی که بر زیر گوش اشتر نهند"} +{"line": "لهاشم (لَ شُ) (ص .) هر چیز بد و زشت، زبون، پست "} +{"line": "لهانیدن (لِ دَ) (مص م .) له کردن "} +{"line": "لهب (لَ هَ) [ ع . ] (اِ.) شعلة آتش "} +{"line": "لهبان (لَ هَ) [ ع . ] (اِمص .) لهیب، زبانه زدن آتش "} +{"line": "لهبله (لَ بَ لِ) (ص .) ابله، نادان، احمق "} +{"line": "لهجه (لَ جِ) [ ع . لهجة ] (اِ.) 1 - زبان . 2 - طرز سخن گفتن و تلفظ . 3 - شعبه ای از زبان . 4 - تلفظ واژه های یک زبان به شیوة خاص یک منطقه "} +{"line": "لهذا (لِ ها) [ ع . ] (ق .) از این جهت، از این رو"} +{"line": "لهر (لَ هَ) (اِ.) 1 - شراب خانه، میخانه . 2 - فاحشه خانه "} +{"line": "لهر ( لهر .) (اِ.) موج آب، موج دریا"} +{"line": "لهف (لُ فَ) [ ع . ] (اِ.) صورتی که دختران از پارچه سازند و با آن بازی کنند. ج . لهفتان "} +{"line": "لهف (لَ) [ ع . ] (اِ.) حسرت، اندوه "} +{"line": "لهف (لَ هَ) [ ع . ] (مص ل .)1 - اندوهگین گردیدن، حسرت خوردن . 2 - افسوس خوردن، دریغ ورزیدن "} +{"line": "لهنج (لَ هَ) (اِ.) 1 - سنگی که گازران جامه بر آن زنند و شویند. 2 - فسان "} +{"line": "لهنه (لُ نَ) [ ع . لُهنَة ] (اِ.)1 - غذای کم و مختصر که سیر نکند. 2 - ارمغان، سوغات "} +{"line": "لهنه ( لهنه .) (اِ.) سنگ، حجر"} +{"line": "لهنه (لُ نِ) (ص .) ابله، احمق، نادان "} +{"line": "لهو (لَ وْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بازی کردن . 2 - (اِ.) آنچه مایة سرگرمی و بازی باشد. 3 - بازی، طرب، لعب "} +{"line": "لهوتن (لَ وْ تَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) مشغول - کننده، سرگرم کننده "} +{"line": "لهی (لِ) (اِ.) رخصت، اجازه "} +{"line": "لهیب (لَ) [ ع . ] (اِ.) شعله و زبانة آتش "} +{"line": "لهیدن (لِ دَ) (مص ل .) له شدن، له و په شدن "} +{"line": "لهیده (لِ د) (ص مف .) له شده، کوبیده شده "} +{"line": "لهیف (لَ) [ ع . ] (ص .)اندوهگین، دریغ خورنده "} +{"line": "لو ( لو .) (اِ.) = لب : شفه "} +{"line": "لو (لَ یا لُ) (اِ.) 1 - نوعی از حلوا. 2 - صفراء، زردآب "} +{"line": "لو ( لو .) (اِ.) پشته، بلندی "} +{"line": "لو ( لو .) [ ع . ] (حر. ربط . شرط ) اگر، گر. لولو"} +{"line": "لو (اِ.) خال (در بازی ورق ). ؛ یک لو ورقی که یک خال داشته باشد. ؛ دو لو ورقی که دو خال داشته باشد"} +{"line": "لو (لُ) (اِ.) دام، تله (این کلمه به تنهایی کاربرد ندارد.) ؛ لو دادن راز کسی را فاش کردن مشت کسی را باز کردن . ؛ لو رفتن گرفتار شدن به دلیل برملا شدن راز"} +{"line": "لو دادن (لُ. دَ) (مص م .) 1 - مشت کسی را باز کردن . 2 - اسرار قلبی یا خطای خود را فاش کردن "} +{"line": "لواء (لِ) [ ع . ] (اِ.) پرچم، بیرق . ج . الویة "} +{"line": "لواء بستن (لَ . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نصب کردن درفش پادشاهی "} +{"line": "لواحق (لَ حِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ لاحقه و لاحق "} +{"line": "لوازم (لَ ز) [ ع . ] (اِ.) جِ لازمه - چیزهای لازم، ضروریات . 2 - وسایل، آلات، ادوات "} +{"line": "لواش (لَ) (اِ.) نوعی نان نرم و نازک و پهن "} +{"line": "لواشک (لَ شَ) (اِ.) نوعی خوراکی پهن و نازک همانند لواش از میوه هایی ترش و آبدار که به عنوان چاشنی یا تنقلات به کار می رود"} +{"line": "لواط (لِ) [ ع . ] (مص م .) آمیزش جنسی دو انسان ذکور"} +{"line": "لواط (لَ وّ) [ ع . ] (ص .) غلامباره، شاهدباز"} +{"line": "لواطه (لَ طَ یا طِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درآمیختن با امرد، لواط . 2 - (اِمص .) غلامبارگی، شاهدبازی "} +{"line": "لواعب (لَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ لاعبه "} +{"line": "لواف (لَ وّ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - زیلوباف . 2 - سازندة لوازم چادر و خیمه . 2 - جوال باف "} +{"line": "لواقح (لَ قِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ لاقح و لاقحه ؛ آبستن کنندگان (بادها و جز آن ها). 2 - آبستن شدگان "} +{"line": "لوالوا (لَ لَ)(ص .)مرد سبک و بی وقار، جلف "} +{"line": "لوام (لَ وّ) [ ع . ] (ص .) بسیار نکوهنده، بسیار نکوهش کننده "} +{"line": "لوامع (لَ مِ) [ ع . ] (ص .) جِ لامعه، لامع ؛ درخشنده ها، رخشان ها"} +{"line": "لوامه (لَ وّ مَ یا مِ) [ ع . لوامة ] (ص .) بسیار ملامت کننده، نکوهنده "} +{"line": "لواهب (لَ هِ) [ ع . ] (ص .) جِ لاهب و لاهبه ؛ آتش های شعله زن "} +{"line": "لواهی (لَ) [ ع . ] (ص .) جِ لاهی و لاهیه ؛ بازدارنده ها، شواغل "} +{"line": "لوایح (لَ یِ) [ ع . لوائح ] (اِ.) جِ لایحه و لایح "} +{"line": "لوایم (لَ یِ) [ ع . لوائم ] (اِ.) جِ لائمه "} +{"line": "لوبشه (بَ شَ یا ش ِ) (اِ.) غلة کوفته شده که هنوز از کاه جدا نشده باشد"} +{"line": "لوبیا (اِ.) گیاه علفی بالارونده که به دور چوبی که در کنارش قرار می دهند می پیچد و بالا می رود. دانه های خوارکی آن در غلافی شبیه غلاف باقلا قرار دارد و انواع مختلف دارد: لوبیا سفید، لوبیا چیتی، لوبیا قرمز و.."} +{"line": "لوت (ص .) برهنه، عریان "} +{"line": "لوت (اِ.) پسر ساده، امرد، تاز"} +{"line": "لوت [ فر. ] (اِ.) سازی است که در ایران به نام عود معروف می باشد. پیانونوازان فرانسوی در قرون 17 و 18 م . برای این ساز قطعات سبکی می ساختند که بعدها تحت عنوان پرلود، کورانت، ساراباند، کاوت، ژیگ و غیره ظاهر شد"} +{"line": "لوت (اِ.) غذا، خوردنی "} +{"line": "لوت باره (رِ) (ص مر.) پرخور، حریص "} +{"line": "لوت و پوت (تُ) (اِمر.) انواع طعام های لذیذ"} +{"line": "لوترا (تَ) (اِ.) نک لُتره "} +{"line": "لوتو (لُ تُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی بازی قمار است که به وسیلة کارت هایی که در آن شماره هایی ثبت شده انجام می گیرد. در این بازی گردونه ای اعداد مختلف را اعلام می کند که اگر با شماره های کارت ها موافق باشد صاحب کارت برنده اعلام می شود"} +{"line": "لوث (لَ) [ ع . ] (اِمص .) آلودگی، پلیدی "} +{"line": "لوث کردن ( لوث کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) آلوده کردن "} +{"line": "لوح (لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچه پهن باشد. 2 - تختة چوب و جز آن . ج . الواح "} +{"line": "لوح ناخوانده ( لوح ناخوانده خا د) [ ع - فا. ] (اِمف .) درس نخوانده "} +{"line": "لوحه (لَ حِ) [ ع . ] (اِ.) صفحة تصویر"} +{"line": "لوخ (ص .) خمیده، گوژپشت "} +{"line": "لوخ (اِ.) نوعی نی که در آب می روید"} +{"line": "لودر (لُ د) [ انگ . ] (اِ.) ماشینی دارای بیل بزرگ و گود برای برداشتن موادی مثل برف یا خاک و ریختن آن ها در جای دیگر، خاک بردار (فره )"} +{"line": "لوده ( لوده .) (عا.) خوش طبع، بذله گوی "} +{"line": "لوده (لَ د) (اِ.) سبد، کواره "} +{"line": "لور [ ماز - قزوینی . ] (اِ.) مادة پنیری که از شیر بریده حاصل شود، چون آب شیر را که مایع پنیر زده باشند و آب آن خارج شده، بجوشانند مایعی سفیدرنگ مانند پنیر به دست می آید که آن را لور گویند"} +{"line": "لورانک (نَ) (اِ.) دبة روغن "} +{"line": "لوره (رِ) (اِ.) نک لورکند"} +{"line": "لورک (رَ) (اِمصغ .) کمان حلاجی "} +{"line": "لورکند (کَ) (اِمر.) زمینی که سیلاب آن را کنده و گود کرده باشد"} +{"line": "لوری (اِ.) 1 - کولی، غربتی . 2 - نوازنده، خواننده . 3 - خوره، جذام "} +{"line": "لوز ( لوز .) (اِ.) موش "} +{"line": "لوز ( لوز .) (اِ.) چسب "} +{"line": "لوز ( لوز .) (اِ.) = لوزه : قسمی شیرینی که خود ا نواع مختلف دارد: لوز بادام، لوز شیرازی، لوز عسل، لوز نارگیل "} +{"line": "لوز ( لوز .) (ص . اِ.) امرد، تاز"} +{"line": "لوز (لُ یا لَ) (اِ.) بادام "} +{"line": "لوزالمعده (لُ زُ لْ مِ د) [ ع . ] (اِ.) اندام غده ای شکل بادامی که در زیر و پشت معده قرار دارد و ترشح خارجی آن شیرة لوزالمعده و ترشح داخلی آن انسولین است "} +{"line": "لوزه (لُ ز) (اِ.) هر یک از دو جسم بادامی شکل کوچک که از بافت لنفی تشکیل شده و در دو طرف حلق قرار دارد"} +{"line": "لوزی (لُ) (اِ.) چهار ضلعی که چهار ضلعش برابر است و زاویه های مقابل آن دو به دو مساوی باشند"} +{"line": "لوزینه (لُ یا لَ نِ) (اِ.) یک قسم شیرینی است که از شکر و گلاب و بادام و پسته ساخته شود"} +{"line": "لوس 1 - (اِ.) چاپلوس، چرب زبان . 2 - (عا.) (ص .) کسی که خود را بی جهت نزد دیگران عزیز می کند"} +{"line": "لوس (اِ.) = لس : چاشنی، مزه "} +{"line": "لوسانه (نِ) (اِ.) 1 - چاپلوسی . 2 - وسیلة فریب "} +{"line": "لوستر [ فر. ] (اِ.) 1 - حباب شیشه ای، چینی یا فلزی چراغ مخصوصاً نوعی که از سقف آویزان می شود. 2 - چراغی که دارای یک یا چند حباب است، نورافشان (فره ). 3 - جار"} +{"line": "لوسیدن (دَ) (مص ل .) چاپلوسی کردن "} +{"line": "لوش (اِ.) لجن، گل سیاه "} +{"line": "لوش (ص .) آن که دهانش کج باشد، کسی که به مرض جذام مبتلی باشد"} +{"line": "لوش (لَ یا لُ) (اِ.) خربزه ای که خراب شده و قابل خوردن نباشد"} +{"line": "لوش لوش (ص مر.) پاره پاره، قطعه قطعه "} +{"line": "لوشه (لَ یا لُ ش ) (اِ.) = لویشه . لبیشه : لب (حیوان و انسان )، لوچه "} +{"line": "لوطی (ص .) 1 - جوانمرد، بخشنده . 2 - غلامباره "} +{"line": "لوطی خور (خُ) (ص مف .) مورد سوءاستفاده قرار گرفته "} +{"line": "لوطی گری (گَ) (حامص .) جوانمردی "} +{"line": "لوعت (لَ عَ) [ ع . لوعة ] (مص ل .) 1 - بی تابی کردن . 2 - سوزش دل از غم یا عشق "} +{"line": "لوغیدن (دَ)(مص م .)1 - آشامیدن . 2 - دوشیدن "} +{"line": "لول (ص .) = لور: بی شرم، بی حیا"} +{"line": "لول (ص .) 1 - نشئه، سرمست، بانشاط . 2 - هر لوله از تریاک "} +{"line": "لول شدن (شُ دَ) (مص ل .) نشئه شدن، سرمست شدن "} +{"line": "لولا (لُ) (اِ.) قطعه ای فلزی که در یا پنجره را به چهارچوبه وصل کند"} +{"line": "لولا (لُ) [ ع . ] (حر.) اگر نه "} +{"line": "لولاگر (لُ. گَ) (ص شغل .) آن که لولا سازد، لولاساز"} +{"line": "لولب (لَ یا لُ لَ) (اِ.) آب بسیار که جهت بسیاری و تنگی دهانة کاریز یا ماسوره به هنگام جریان بگردد و به صورت نایژه باشد"} +{"line": "لوله (لِ)(اِ.)هرچیز میان تهی دراز و استوانه ای شکل "} +{"line": "لوله کردن ( لوله کردن . کَ دَ) (مص م .) در نوردیدن، درپیچیدن "} +{"line": "لولهنگ ( لُ لَ هِ) (اِ.) = لولهین . لولین . لولئین : آفتابه گلی، ابریق . ؛ لولهنگ کسی زیاد آب گرفتن کنایه از: دارای نفوذ و اعتبار بودن "} +{"line": "لولو (اِ.) شکل موهومی که بچه را با آن بترسانند"} +{"line": "لولو خرخره (خُ خُ رِ) (اِمر.) نک لولو"} +{"line": "لولی (ص نسب .)1 - کولی، بی خانمان . 2 - بی شرم، بی حیا"} +{"line": "لولیدن (دَ) (مص ل .) 1 - (عا.) در جای خود جنبیدن و پیچیدن . 2 - رفت و آمد کردن به آهستگی . 3 - نمو کردن کودک به طوری که خود بتواند راه برود"} +{"line": "لولیده (د) (اِمف .) 1 - (عا.) در جای خود جنبیده . 2 - به آهستگی رفت و آمد کرده "} +{"line": "لوم (لُ) [ ع . ] (مص م .) نکوهش، سرزنش "} +{"line": "لون (لُ) [ ع . ] (اِ.) رنگ، گونه . ج . الوان "} +{"line": "لونالون (لُ لُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) رنگارنگ، رنگ به رنگ "} +{"line": "لوند (لَ وَ) (ص .) 1 - روسپی، فاحشه . 2 - عشوه گر"} +{"line": "لووردراپه (وِ د پِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی پردة عمودی به صورت نوارهای باریک متعدد، پردآویز (فره )"} +{"line": "لوچ (ص .) (عا.) دوبین، احول "} +{"line": "لوچه (لُ چِ) (عا.) لب، لب کوچک "} +{"line": "لوژ [ فر. ] (اِ.) گردونه ای کوچک که روی آن نشینند و در پیست های اسکی روی برف سر خورند"} +{"line": "لوک (اِ.) آن که روی زانو و کف دست راه رود"} +{"line": "لوک (اِ.) نوعی شتر کم موی بارکش "} +{"line": "لوکس [ فر. ] (ص .) شیک، زیبا، قشنگ، پر - شکوه، تجملی "} +{"line": "لوکه ( لوکه .) (اصت .) آواز و نالة گربه و سگ "} +{"line": "لوکه (کِ یا کَ) 1 - آرد (مطقاً). 2 - آردی که از گندم و نخود بریان شده به دست آید؛ آرد پست "} +{"line": "لوکه ( لوکه .) (اِ.) پنبه که پنبه دانه را از آن جدا کرده باشند و هنوز حلاجی نشده باشد"} +{"line": "لوکیدن (دَ)(مص ل .)1 - چهار دست و پا رفتن . 2 - بد راه رفتن اسب و شتر که سوار را تکان دهد"} +{"line": "لوی (لَ وا) [ ع . ] (اِمص .) پیچش شکم و درد آن "} +{"line": "لوی ئیل [ تر. ] (اِمر.) سال نهنگ، سال پنجم از دورة دوازده سالة ترکان "} +{"line": "لوید (لَ) (اِ.) دیگ مسی بزرگ "} +{"line": "لویشه (لَ شَ یا ش ) (اِ.) ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند؛ لویش و لویشن و لبیشه و لبیشن و لباشه و لواشه و لباچه نیز می گویند"} +{"line": "لویه (یَ یا یِ) (اِ.) هر تا از پارچه و لباس، لای، تاه، تو"} +{"line": "لپ (لُ پّ) (اِ.) هر یک از دو سوی چهره، دو سوی دهان . ؛ لپ . لپ خوردن کنایه از: حریصانه و عجولانه خوردن "} +{"line": "لپان (لِ) (ص .) درخشان، درخشنده "} +{"line": "لپه (لَ پِّ) (اِ.) 1 - هر یک از دو نیمة دانة باقلا و نخود و لوبیا و دیگر حبوبات که قابل نیمه شدن باشند. 2 - برگ اولیه یا رویانی در دانه . 3 - فرآورده ای از نخود، به ویژه نخود سیاه "} +{"line": "لچ (لَ) (اِ.) چهره، رخ، رخسار"} +{"line": "لچ (لُ) (ص .) = لوچ . لوج : لخت، برهنه، عریان "} +{"line": "لچر ( لچر .) (اِ.) (عا.) متلک، لیچار"} +{"line": "لچر (لَ چَ یا چَّ) (ص .) (عا.) فرومایه، پست "} +{"line": "لچن (لُ چَ) (اِ.) قحبه، روسپی "} +{"line": "لچک (لَ چَ یا چَّ) [ تر. ] (اِ.) چارقد، روسری . ؛ لچک به سر کنایه از: زن، دشنامی است مردان ترسو و بی جربزه را"} +{"line": "لچکی ( لچکی .) (ص نسب .) منسوب به لچک - سه گوش، مثلث شکل . 2 - پارچه یا نقشی به صورت متساوی الاضلاع "} +{"line": "لژ (لُ) [ فر. ] (اِ.)1 - جایی خاص در تماشا - خانه ها. 2 - بخش ممتاز سالن سینما، دورترین بخش از پرده . 3 - جایگاه (فره ) "} +{"line": "لژن (لَ ژَ) (اِ.) لجن "} +{"line": "لژیون (لِ یُ) [ فر. ] (اِ.) از تقسیمات ارتش روم که از سه هزار تا شش هزار نفر تشکیل می شد"} +{"line": "لژیونر (لِ یُ نِ) [ فر. ] (اِ.) هر یک از افراد لژیون رومی "} +{"line": "لک ( لک .) (اِ.) قسمی رفتن شتر و اسب و جز آن ها میان یورتمه و قدم "} +{"line": "لک (لُ) [ افغا. ] (ص .) گنده و ناتراشیده "} +{"line": "لک ( لک .) (ص .) بی دست، دست بریده، اشل "} +{"line": "لک ( لک .) (اِ.) سخنان بیهوده و هرزه "} +{"line": "لک (لَ) (اِ.) اثری از کثیفی بر روی پارچه یا جامه "} +{"line": "لک ( لک .) (ص .) 1 - ابله، نادان . 2 - خسیس، فرومایه "} +{"line": "لک ( لک .) (اِ.) 1 - پارچه و لتة کهنه و پاره پاره . 2 - لباسی که روستاییان پوشند، خواه نو خواه کهنه "} +{"line": "لک (لِ) (اِ.) 1 - هوبره . 2 - مرغابی بزرگ "} +{"line": "لک ( لک .) (اِ.) دمل شکم و کند"} +{"line": "لک آوردن (لَ. وَ دَ) (مص ل .) (عا.) نقطه ای از سفیدی یا سیاهی و یا سرخی در چشم ظاهر شدن "} +{"line": "لک برداشتن (لَ. بَ تَ) (مص ل .) (عا.) قسمتی از میوه که بر اثر آسیب و فساد به رنگ دیگری درآمدن "} +{"line": "لک دیدن ( لک دیدن . د دَ) (مص ل .) دیدن لکه های خون غیر عادی در زنان که دلیل بیماری زنانه است "} +{"line": "لک زدن ( لک زدن . زَ دَ) (مص ل .) به سختی در آرزوی چیزی بودن "} +{"line": "لک شدن ( لک شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) رنگ نقطه ای از پارچه یا جامه به سببی به رنگ دیگر درآمدن، لکه دار شدن "} +{"line": "لک لک (لَ لَ) (اِ.) = لکلکه : 1 - سخنان هرزه و یاوه . 2 - پرنده ای است با پاهای بلند و گردن دراز که در جاهای بلند لانه درست می کند و خزندگان و حشرات را شکار می کند"} +{"line": "لک لکونه (لُ لُ نَ یا نِ) (عا.) حق و حساب "} +{"line": "لک و لک کردن (لِ کُ لِ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - کاری را آهسته و به تأنی انجام دادن . 2 - با رنج و تهیدستی عمر گذرانیدن "} +{"line": "لک و مک (لَ کُ مَ) (اِمر.) خال های سرخ و سیاه و متعدد و بدون برآمدگی بر پوست "} +{"line": "لک و پک (لُ کُ پُ) (ص مر.) هر چیز گنده و ناتراشیده "} +{"line": "لک و پک (لَ کُ. پَ) 1 - (اِمر.) اسباب و اثاثیة خانه . 2 - آمد و شد، تکاپو"} +{"line": "لک و پیس (لَ کُ) (اِمر.) (عا.) لکه هایی که در صورت و بدن انسان پیدا شود"} +{"line": "لک گذاشتن ( لک گذاشتن . گُ تَ) (مص م .) (کن .) متهم کردن، رسوا کردن "} +{"line": "لکا (لَ)(اِ.)1 - کفش، پای افزار، چارق . 2 - رنگ سرخ "} +{"line": "لکات (لَ) (اِ.) هر چیز پست و زبون "} +{"line": "لکات (لَ) (اِ.) یکی از چهار صورت ورق های بازی آس است که بر آن صورت زنی منقوش است (نظیر بی بی در بازی های دیگر)"} +{"line": "لکات ( لکات .) (ص .) ضایع و زبون "} +{"line": "لکاته (لَ کّ تِ) (ص .) زن بی حیا، فاحشه "} +{"line": "لکالک کردن (لَ لَ. کَ دَ) (مص ل .) چانه زدن "} +{"line": "لکام (لُ) (ص .) بی ادب، بی حیا، بی شرم "} +{"line": "لکانه (لَ نِ) (اِ.) رودة گوسفند که آن را از گوشت سرخ کرده پر کرده باشند"} +{"line": "لکل (لِ کَ) (اِ.) گلابی "} +{"line": "لکلک (لِ لِ) (اِ.) = لکلکه : چوبکی است که بر دول آسیا طوری نصب کنند که چون آسیا به گردش درآید، سر آن چوب حرکت کند و به دول خورد و دول را بجنباند و دانه به تندی در گلوی آسیا ریزد"} +{"line": "لکلکانه (لُ لُ نَ یا نِ) (اِ.) 1 - پرداختی پس از پرداختی گزاف . 2 - اخذی پس از اخذی نامشروع . 3 - زیانی بر سر زیانی "} +{"line": "لکن (لا کِ) [ ع . ] (حر رب .) اما، لیکن، ولی "} +{"line": "لکنت (لُ نَ) [ ع . لکنة ] (اِمص .) گرفتگی زبان "} +{"line": "لکنته (لَ کَ تِ) (ص .) (عا.) قراضه، از کار افتاده "} +{"line": "لکه (لُ کَ یا کِ) (اِ.) نان قندی "} +{"line": "لکه (لَ ک ِّ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بخشی از یک سطح که براثر آلودگی به چیزی به رنگ دیگر درمی آید. 2 - اثر آلودگی چیزی . 3 - تغییر رنگ نقطه ای از سطح چیزی . 4 - مجازاً: آلودگی بدنامی "} +{"line": "لکه دار شدن ( لکه دار شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بی آبرو شدن "} +{"line": "لکه کردن (لُ کَ یا کِ. کَ دَ) (مص م .) (عا.) جمع کردن، توده کردن "} +{"line": "لکهن (لَ هَ) [ هند. ] (اِ.) روزه ای که هندوها می گیرند"} +{"line": "لکوموتیو (لُ کُ مُ) [ انگ . ] (اِ.) وسیله نقلیه موتوری که روی خط آهن حرکت می کند و برای کشیدن واگن های قطار به کار می رود"} +{"line": "لکین (لُ) (اِ.) نمد که از پشم گوسفند مالند"} +{"line": "لگ (لَ) (اِ.) رنج، محنت، الم "} +{"line": "لگاریتم (لُ) [ فر. ] (اِ.) نمادی است در ریاضی که نشان می دهد عدد A (مبنای لگاریتم ) به چه توانی برسد تا عدد معینی به دست آید"} +{"line": "لگام (لِ) (اِ.) دهنه، دهانه، افسار"} +{"line": "لگام انداختن ( لگام انداختن . اَ تَ) (مص م .) مرکب را از سرکشی باز داشتن "} +{"line": "لگام لیسیدن ( لگام لیسیدن . دَ) (مص ل .) (کن .) مطیع بودن، فرمانبردار بودن "} +{"line": "لگام پیچیدن ( لگام پیچیدن . دَ) (مص ل .) 1 - روی برگردانیدن . 2 - سر باز زدن، سرپیچی کردن "} +{"line": "لگام کشیدن ( لگام کشیدن . کِ دَ) (مص م .) 1 - متوقف ساختن . 2 - به زیر فرمان آوردن "} +{"line": "لگام گسیخته ( لگام گسیخته . گُ تِ یا تَ) (ص مف .) بی بند و بار، لاقید، لاابالی "} +{"line": "لگد (لَ گَ) (اِ.) 1 - ضربه ای که با پا زده شود. 2 - حرکت یا ضربة قهقرایی تفنگ یا توپ هنگام تیراندازی . ؛ لگد به بخت خود زدن به ضرر خود اقدام کردن "} +{"line": "لگد انداختن ( لگد انداختن . اَ تَ) (مص ل .) 1 - جفتک انداختن . 2 - کنایه از: سرکشی کردن "} +{"line": "لگدکوب ( لگدکوب .) 1 - (ص فا.) آن که لگد زند. 2 - (ص مف .) پایمال شده، لگد خورده . 3 - (اِمص .) پایمال کردن، کوفتن، لگد و غیره "} +{"line": "لگن (لَ گَ) (اِ.) ظرف بزرگ لبه دار"} +{"line": "لگنه (لِ نَ یا نِ) (اِ.) 1 - بیخ ران تا سر انگشتان پا. 2 - فنی است از کشتی "} +{"line": "لگو (لِ گُ) [ انگ ] (اِ.)اسباب بازی به صورت قطعه های کوچک چوب، فلز و مخصوصاً پلاستیک در شکل ها و رنگ های مختلف و قابل جفت شدن با یکدیگر برای ساختن بازیچه های گوناگون مثل خانه، صندلی و..."} +{"line": "لگوری (لَ) (ص .) (عا.) لقبی که به زنان بدکاره می دهند"} +{"line": "لی لی (اِ.) پوشال یا پیزر که به عنوان لایی به کار می رود. ؛ لی لی به لالای کسی گذاردن از کسی تعریف و تمجید کردن، کسی را بی خود لوس کردن، ناز او را کشیدن "} +{"line": "لی لی (ل ل ) (اِ.) نوعی بازی کودکانه که در آن تنها با یک پایشان حرکت و پای دیگر را بالا نگه می دارند"} +{"line": "لی لی حوضک (حُ ضَ) (اِ.) نوعی بازی برای کودکان بسیار خردسال که کف دست آن ها را قلقلک دهند و گویند: لی لی حوضک .."} +{"line": "لیات (لِ) [ انگ . ] (اِمص .) = لی آوت : صفحه آرایی (چاپ و نشر)"} +{"line": "لیاقت (قَ) [ ع . لیاقة ] (مص ل .) سزاواری، شایستگی "} +{"line": "لیالی (لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ لیل ؛ شب ها"} +{"line": "لیان (لَ یا ل ) (ص .) درخشان، تابان "} +{"line": "لیبرال (ب) [ فر. ] (اِ.) آزادیخواه، طرفدار آزادی "} +{"line": "لیبرالیسم (ب) [ فر. ] (اِ.) نوعی منش و خط مشی آزاد سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و مذهبی که در آن فرد مخالف دخالت حاکمیت است "} +{"line": "لیبل (لِ ب) [ انگ . ] (اِ.) برچسب "} +{"line": "لیبیدن (دَ) (مص م .) جویدن، خاییدن "} +{"line": "لیت (لَ یا لِ) [ ع . ] (ق .) کاش، ای کاش "} +{"line": "لیت شدن (شُ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - آب افتادن میوه ای به سبب فشار چنان که به حد اضمحلال رسد، له شدن . 2 - بسیار پخته شدن بادنجان و کدو و بامیه به طوری که به لزجی گراید"} +{"line": "لیتر [ فر. ] (اِ.) واحدی برای اندازه گیری آب برابر با یک کیلوگرم "} +{"line": "لیته (تِ) (اِ.) 1 - بادمجان پخته . 2 - ترشی بادمجان "} +{"line": "لیتوگرافی (تُ گِ) [ فر. ] (اِ.) تهیه و کپی و مونتاژ فیلم و زینگ کارهای چاپی "} +{"line": "لیتک (تَ) (ص .) 1 - مفلس . 2 - بی سر و پا و لات "} +{"line": "لیث (لَ یا لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر، اسد. 2 - برج اسد"} +{"line": "لیدر (د) [ انگ . ] (اِ.) رهبر، سردسته "} +{"line": "لیر [ از آرا. ] (اِ.) آب غلیظی که از دهان و گوشه های لب فرو ریزد. و بیرون آید"} +{"line": "لیرت (رَ) (اِ.) 1 - خود آهنی که به هنگام جنگ بر سر گذارند، مغفر. 2 - نوعی از سلاح، عزاره "} +{"line": "لیره (رِ) [ انگ . ] (اِ.) واحد پول بریتانیا، ایرلند، مصر، سودان، سوریه، لبنان، ترکیه و قبرس "} +{"line": "لیره (ر یا رَ) [ ایتا. ] (اِ.) (اِ.) سکه ای که ارزش آن در ازمنه و امکنة مختلف فرق می کند"} +{"line": "لیز (ص .) سُر، لغزنده "} +{"line": "لیز خوردن (خُ دَ) (مص ل .) سر خوردن، لیزیدن "} +{"line": "لیزابه (بَ یا ب) (اِمر.) = لیزآب : 1 - آب لزج که از دهان و بینی انسان و جانوران برآید. 2 - آب لزج که از میوه (مثلاً هندوانه ای که زمستانی بر آن گذشته ) برآید"} +{"line": "لیزر (لِ ز) [ انگ . ] (اِ.) 1 - وسیله ای برای تولید پرتوهای نوری . 2 - پرتو باریک و پرقدرت نور تک رنگ که در اجسام مختلف نفوذ می کند و می تواند الماس را هم سوراخ کند و در پزشکی و صنعت کاربرد فراوان دارد"} +{"line": "لیزر (لِ ز) [ انگ . ] (اِ.) اسبابی که نوسان طبیعی اتم ها یا مولکول ها را در سطح های انرژی برای تولید تابش الکترومغناطیسی در ناحیه های نورمریی، فرابنفش یا فرا قرمز طیف مورد بهره برداری قرار می دهد"} +{"line": "لیزم (زُ) (اِ.) کباده کمان نرم که با آن تمرین کمان کشیدن کنند"} +{"line": "لیزیدن (دَ) (مص م .) لیز خوردن، سر خوردن "} +{"line": "لیس (اِ.) قسمی بازی و قمار با پول "} +{"line": "لیس 1 - (ری . اِمص .) لیسیدن : لفت و لیس . 2 - (ص فا.) در ترکیب به معنی لیسنده آید: کاسه لیس "} +{"line": "لیس بازی (حامص .) 1 - قسمی بازی و قمار با سکه بدین طریق که سکه را به فاصله ای اندازند و بعد با سکه ای دیگر آن را هدف قرار دهند. 2 - شیر یا خط بازی "} +{"line": "لیس پس لیس (پَ) (اِ.) نوعی بازی که در آن بازیکنان در پشت خط معینی می ایستند، یکی سکه یا شیئی دیگر را به جلو پرتاب می کند و دیگران می کوشند شی ء خود را هرچه نزدیک تر به آن پرتاب کنند تا برنده شوند"} +{"line": "لیسانس [ فر. ] (اِ.) 1 - پروانه . 2 - دانش نامه "} +{"line": "لیسانسیه (یِ) [ فر. ] (ص .) آن که دورة تحصیلات لیسانس را به پایان رسانیده "} +{"line": "لیست [ فر. ] (اِ.) فهرست، صورت اسامی افراد یا اشیا یا هر چیز دیگر، سیاهه، صورت . (فره ). ؛ لیست سیاه نام مخالفان و متهمان "} +{"line": "لیسه (س ) (اِ.) نوعی آفت درختانی مانند سیب و گوجه "} +{"line": "لیسه (سَ یا س ) (اِ.) سنگی که در آغل نسب کنند و بر سر آن نمک نهند تا چارپایان بلیسند"} +{"line": "لیسه ( لیسه .) (اِ.) ورقه ای است فولادی که سطح چوب را برای بطانه و رنگ هموار می کند"} +{"line": "لیسک (سَ) (اِ.) حلزون "} +{"line": "لیسیدن (دَ) (مص م .) زبان به چیزی مالیدن "} +{"line": "لیف (اِ.) 1 - کسیة صابون . 2 - پوست درخت خرما. ج . الیاف "} +{"line": "لیف زدن (زَ دَ) (مص م .) با لیف و صابون خود را شستن "} +{"line": "لیفتراک (تِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی چرثقیل برای بلند کردن و جابه جایی بارهای سنگین، افرازه . (فره )"} +{"line": "لیفه (فِ) (اِ.) جای بند یا کِش در کمر شلوار"} +{"line": "لیقه (قِ) [ ع . ] (اِ.) نخ ابریشم در هم پیچیده ای که در دوات می گذارند و مرکب را روی آن می ریزند"} +{"line": "لیقه دان ( لیقه دان .) [ ع - فا. ] (اِمر.) دوات مرکب و شنجرف "} +{"line": "لیل (لَ) [ ع . ] (اِ.) شب . ج . لیالی "} +{"line": "لیل السرا (لَ لُ سَّ) [ ع . ] (اِمر.) شب آخر ماه قمری که ماه در محاق است و دیده نمی شود"} +{"line": "لیل و نهار (لَ لُ نْ نَ) [ ع . ] (اِمر.) شب و روز"} +{"line": "لیلاج (لِ) (اِ.) کسی که در قمار چیره دست است . قمارباز ماهر"} +{"line": "لیلة الاسری (لَ لَ ةُ لْ اَ را) [ ع . ] (اِمر.) شب معراج پیغمبر"} +{"line": "لیلة البدر (لَ لَ ةُ لْ بَ) [ ع . ] (اِمر.) شب چهاردهم ماه که در آن قرص ماه کامل باشد"} +{"line": "لیلة القدر ( لیلة القدر . قَ) [ ع . ] (اِ.) شب عبادت و استغاثه، شب احیاء"} +{"line": "لیلة القضاء ( لیلة القضاء . قَ) [ ع . ] (اِمر.) شب برات "} +{"line": "لیلة المعراج ( لیلة المعراج . مِ) [ ع . ] (اِمر.) = لیلة الاسرا: شب معراج پیامبر اسلام "} +{"line": "لیلی (لِ)1 - (اِ.) از نواها و آهنگ های موسیقی قدیم . 2 - (اِخ .) نام یکی از عشاق تاریخ "} +{"line": "لیلی و مجنون (لِ یُ مَ) 1 - (اِ.) نام یکی از گوشه های همایون در موسیقی . 2 - (اِخ .) نام دو تن از عشاق تاریخ "} +{"line": "لیم (ص .) شوخ و ظریف و بذله گو"} +{"line": "لیمه (م یا مَ) 1 - چرک . 2 - کفش چرمین از چرم دباغت ناکرده "} +{"line": "لیمو (اِ.) میوه ای است از جنس مرکبات، پوستش نازک تر از پرتقال و دارای دو قسم ترش و شیرین می باشد. رنگ لیمو معمولاً زرد روشن است . ؛ لیمو عمانی لیمو ترش خشک شده که از آن به صورت چاشنی با غذا استفاده می کنند"} +{"line": "مازاد (اِ.) زیاده بر احتیاج "} +{"line": "لیموناد [ فر. ] (اِ.) نوشابه ای است گازدار با مزة شیرین و ترش "} +{"line": "لیمویی (ص نسب .) منسوب به لیمو؛ رنگ زرد روشن "} +{"line": "لیمیا [ معر. ] (اِ.) علم طلسمات، یکی از علوم خفیه "} +{"line": "لین (لَ یِّ) [ ع . ] (ص .) نرم، روان "} +{"line": "لینت (لِ نَ) [ ع . لینة ] (مص ل .)1 - نرم گردیدن، نرم شدن . 2 - مجازاً روانی شکم، کارکرد شکم "} +{"line": "لیو (اِ.) خورشید، آفتاب "} +{"line": "لیوان (اِ.) ظرف اغلب استوانه ای معمولاً بزرگتر از استکان یا فنجان برای نوشیدن مایعات "} +{"line": "لیوان [ معر. ] (اِ.) ایوان خیمة شاهی "} +{"line": "لیوه (وَ یا وِ) (ص .) 1 - فریبنده و چاپلوس . 2 - لوس، بی مزه . 3 - هرزه گو، هرزه گرد"} +{"line": "لیچ افتادن (اُ دَ) (مص ل .) 1 - فاسد شدن، گندیدن . 2 - آب آوردن و چرکین شدن زخم "} +{"line": "لیچار (اِ.)1 - (عا.)سخنان بیهوده وبی معنی . 2 - مربا. ریچار، ریچال، لیچال نیز گفته می شود. ؛ لیچار بار کسی کردن کنایه از: سخن درشت یا متلک نیش دار به کسی گفتن "} +{"line": "لیک [ ع . ] (حر رب .) مخفف لیکن "} +{"line": "لیکتور (تُ) [ فر. ] (اِ.) عنوان صاحب منصبی که پیشاپیش قاضیان و رجال عمدة روم قدیم حرکت می کرد و تبری را که بدان نوارها پیچیده بود، با خود می برد"} +{"line": "لیکن (کِ) [ ع . ] (ق .) اما، لکن "} +{"line": "لیکور (کُ) [ فر. ] (اِ.) نوشابة الکلی که در آن مواد خوشبو و شیرة میوه آمیخته باشند"} +{"line": "لیگ [ انگ . ] (اِ.) گروهی از تیم های ورزشی که به طور مرتب با یکدیگر مسابقه می دهند"} +{"line": "م (حر.) بیست و هشتمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 40 در حساب ابجد"} +{"line": "مآب (مَ) [ ع . ] (اِ.) جای بازگشت "} +{"line": "مآخذ (مَ خِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مأخذ"} +{"line": "مآرب (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مأربه "} +{"line": "مآل (مَ) [ ع . ] (اِ.) عاقبت، سرانجام "} +{"line": "مأبون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) متهم، تهمت زده "} +{"line": "مأثر (مَ ثِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مأثره، کارهای نیک و پسندیده "} +{"line": "مأثور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) حدیث، سخن نقل کرده شده "} +{"line": "مأثوم (مَ) [ ع . ] (ص .) گناهکار، بزهکار"} +{"line": "مأجر (مَ جَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که اجاره شود، مکان اجاره ای ؛ ج . مآجر"} +{"line": "مأجور (مَ) [ ع . ] (ص .) دارای اجر و پاداش "} +{"line": "مأخذ (مَ خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای گرفتن چیزی . 2 - مصدر و اصل و بنیاد. ج . مآخذ"} +{"line": "مأخوذ (مَ) [ ع . ] (ص .) گرفته شده "} +{"line": "مأدبه (مَ دَ ب یا بَ) [ ع . مأدبة ] (اِ.) طعامی که در ضیافت و مجلس عروسی دهند؛ ولیمه ؛ ج . مآدب "} +{"line": "مأذنه (مَ ذَ نَ) [ ع . مأذنة ] (اِ.) جای اذان . ج . مآذن "} +{"line": "مأذون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اجازه داده شده . 2 - یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان "} +{"line": "مأربه (مَ رُ بَ) [ ع . ] (اِ.) نیاز، ضرورت و احتیاج . ج . مآرب "} +{"line": "مألوف (مَ) [ ع . ] (ص .) الفت گرفته، خو کرده "} +{"line": "مأمن (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) جای امن و پناهگاه "} +{"line": "مأمور (مَ) [ ع . ] (ص .) کسی که به او امر شده کاری انجام دهد"} +{"line": "مأموریت ( مأموریت . یَّ) [ ع . ] (اِ.) کاری که انجام آن از سوی مقامی واگذار و خواسته شده است "} +{"line": "مأمول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آرزو شده "} +{"line": "مأموم (مَ) [ ع . ] (اِ.) آنکه از امامی پیروی کند"} +{"line": "مأمون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) در امان، زنهار داده شده "} +{"line": "مأنوس (مَ) [ ع . ] (ص .) انس گرفته، خو کرده "} +{"line": "مأهول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مکانی که در آن گروهی سکونت داشته باشند"} +{"line": "مأوا (مَ) [ ع . مأوی ] (اِ.) پناهگاه "} +{"line": "مأکل (مَ کَ) [ ع . ] (اِ.) خوراکی و خوردنی . ج . مآکل "} +{"line": "مأکول (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) خورده شده . 2 - (ص .) قابل خوردن . 3 - خوشمزه، لذیذ"} +{"line": "مأیوس (مَ) [ ع . ] (ص .) ناامید، بی امید"} +{"line": "مؤاخذه (مُ خَ ذَ یا خِ ذ) [ ع . ] (مص م .) بازخواست کردن، سرزنش کردن "} +{"line": "مؤالفت (مُ آ لِ فَ) [ ع . مؤالفة ] (مص ل .) الفت گرفتن، خوی گرفتن "} +{"line": "مؤامره (مُ مَ رَ) [ ع . مؤامرة ] 1 - (مص م .) مشورت کردن، رأی زدن . 2 - (اِمص .) مشورت، رایزنی . 3 - تحقیق، مطالعه "} +{"line": "مؤانست (مُ آ نِ سَ) [ ع . مؤانسة ] (مص ل .) با هم انس و الفت داشتن "} +{"line": "مؤبد (مَ ءَ بَّ) [ ع . ] (ص .) همیشه و جاوید"} +{"line": "مؤتمر (مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِ.) محل اجتماع، کنفرانس "} +{"line": "مؤتمن (مُ تَ مِ) [ ع . ] (ص .) اعتماد کننده "} +{"line": "مؤتمن (مُ تَ مَ) [ ع . ] (ص مف .) اعتماد کرده شده، امین "} +{"line": "مؤثر (مُ ءَ ث ِّ ) [ ع . ] ( اِ فا .) اثر کننده، تأثیر - کننده "} +{"line": "مؤثر (مُ ءَ ثَّ) [ ع . ] (اِمف .) آن چه مورد تأثیر واقع شده "} +{"line": "مؤخر ( مُ ءَ خَُ) [ ع . ] (ص .) قسمت عقب چیزی "} +{"line": "مؤدب (مُ ءَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) ادب آموزنده، ادب آموز، تربیت کننده، مربی . ج . مؤدبین "} +{"line": "مؤدب (مُ ءَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) تربیت شده، ادب آموخته، باادب "} +{"line": "مؤدی (مُ ءَ د دا) [ ع . ] (اِمف .) تأدیه شده، پرداخت شده "} +{"line": "مؤدی (مُ ءَ دّ) [ ع . ] (ص .) ادا کننده، گزارنده "} +{"line": "مؤذن (مُ ءَ ذِّ) [ ع . ] (ص .) کسی که اذان می گوید"} +{"line": "مؤسس (مُ ءَ سِّ) [ ع . ] (ص .) بنیانگذار"} +{"line": "مؤسسه (مُ ءَ سِّ سَ یا س ) [ ع . مؤسسة ] (اِ.) بنگاه، سازمان، اداره "} +{"line": "مؤلف (مُ ءَ لِّ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - گردآورنده، فراهم آورنده . 2 - نویسندة کتاب "} +{"line": "مؤلم (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) دردآورنده، دردناک "} +{"line": "مؤمن (مُ مِ) [ ع . ] (ص .) دیندار، متدین . ج . مؤمنان، مؤمنون "} +{"line": "مؤنث (مُ ءَ نَّ) [ ع . ] (اِ.) جنس ماده "} +{"line": "مؤول (مُ ءَ وَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تأویل شده . 2 - (ص .) قابل تأویل "} +{"line": "مؤکد (مُ ءَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) تأکید کرده شده، استوار، محکم "} +{"line": "مؤید (مُ ءَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) تأیید کرده شده "} +{"line": "مؤید (مُ ءَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تایید کننده . 2 - محکم کننده، استوار دارنده "} +{"line": "ما (ضم .) ضمیر اوُل شخص جمع "} +{"line": "ماء [ ع . ] (اِ.) آب، آب آشامیدنی . ج . میاه، امواه "} +{"line": "ماءالشعیر (ءُ شَّ) [ ع . ] (اِ.) نوشابه گازدار غیرالکلی که از عصارة جوانه جو می سازند"} +{"line": "مائة (مِ اَ) [ ع . ] (اِ.) عدد صد. ج . مئات و مآت "} +{"line": "مابازاء (ب اِ) [ ع . ] (حر اض .) به جای، در عوض "} +{"line": "مابعد (بَ) [ ع . ] (ص مر.) آن چه که پس از چیزی می آید، پسین "} +{"line": "مابعدالطبیعه (بَ دُ طَّ عِ) [ ع . ] (اِمر.) آن چه فراتر از عالم طبیعت و ماده باشد، ماوراءالطبیعه، متافیزیک "} +{"line": "مابقی (بَ) [ ع . ] (اِ.) بقیه، باقی مانده "} +{"line": "مابه التفاوت (ب هُ تَّ وُ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که موجب کمی یا افزونی چیزی از چیز دیگر است "} +{"line": "مابون [ ع . مأبون ] (ص .) هیز، مخنث "} +{"line": "مابین (ب) [ ع . ] (ق .) وسط، میان، میانه "} +{"line": "مات (ص .) 1 - حیران، سرگشته . 2 - (اِ.) وضعیتی در بازی شطرنج که شاه قادر به هیچ حرکتی نیست و بازی به اتمام می رسد"} +{"line": "مات (ص .) تار، کدر"} +{"line": "مات کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - سرگردان کردن . 2 - مغلوب کردن شاه در بازی شط رنج "} +{"line": "ماتادور (دُ) [ فر. ] (اِ.) کسی که در میدان عمومی با گاو مبارزه می کند، گاوباز"} +{"line": "ماتحت (تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پایین، زیر. 2 - در فارسی به معنای مقعد"} +{"line": "ماترنگ (تُ یا تِ رَ) (اِ.) سوسمار، چلپاسه "} +{"line": "ماترک (تَ رَ) [ ع . ] (اِ.) میراث، آنچه که از شخص مرده به جا می ماند 1"} +{"line": "ماتریالیسم (تِ) [ فر. ] (اِ.) ماده گرایی، نظریه ای که برطبق آن هیچ جوهری جز ماده وجود ندارد"} +{"line": "ماتریس [ فر. ] (اِ.) 1 - آرایه ای مستطیل شکل از اعداد شامل چند سطر و ستون (ریاضی ). 2 - بخشی از قالب برش کاری فلزات که معمولاً به صورت کاسه ای گود است و سنبه در آن می نشیند (فنی ). 3 - فرم نگاتیو جهت پرس کردن صفحات صوتی (فنی ). 4 - قالب مخصوص حروف سربی در چاپخانه "} +{"line": "ماتم (تَ) [ ع . ] (اِ.) غم، مصیبت، سوگ "} +{"line": "ماتم سرا ( ی ) ( ماتم سرا . سَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ماتمکده، عزاخانه "} +{"line": "ماتم گرفتن ( ماتم گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - غصه دار شدن . 2 - سوگواری کردن "} +{"line": "ماتیک [ فر. ] (اِ.) از انواع لوازم آرایش که با آن لب ها را رنگ کنند، روژ لب "} +{"line": "ماج (اِ.) ماه، قمر، مج "} +{"line": "ماجد (جِ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرامی، بزرگوار. 2 - خوشخو، بخشنده "} +{"line": "ماجرا (جَ) [ ع . ماجری ] (اِ.) سرگذشت "} +{"line": "ماجرا برداشتن ( ماجرا برداشتن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شرح واقعه ای را گفتن "} +{"line": "ماجرا راندن ( ماجرا راندن . نْ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - حکایت گفتن، سرگذشت تعریف کردن . 2 - حادثه ای ایجاد کردن "} +{"line": "ماجرا کردن ( ماجرا کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - درد دل کردن . 2 - شکوه و شکایت کردن "} +{"line": "ماحصل (حَ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فراهم شده، به دست آمده . 2 - خلاصه "} +{"line": "ماحضر (حَ ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه که حاضر و موجود است .2 - خوراک ساده، غذای آماده و حاضر"} +{"line": "ماحی [ ع . ] (اِفا.) محوکننده "} +{"line": "ماخ 1 - (ص .) خسیس، پست . 2 - (اِ.) سیم و زر قلب "} +{"line": "ماخور (اِ.) خرابات، میخانه "} +{"line": "ماخچی (اِ.) اسب دو رگه "} +{"line": "مادام [ ع . ] (ق .) تا وقتی که، تا زمانی که "} +{"line": "مادام [ فر. ] (اِ.) خانم، بانو، در خطاب به بانوان شوهردار غیر مسلمان "} +{"line": "مادام العمر (مُ لْ عُ) [ ع . ] (ق .) تا پایان زندگی، در سراسر زندگی "} +{"line": "مادح (د) [ ع . ] (اِفا.) ستایش کننده، مدح - کننده "} +{"line": "مازج (ز) [ ع . ] (اِفا.) آمیزنده، مخلوط کننده "} +{"line": "مازح (ز) [ ع . ] (اِفا.) مزاح کننده، بذله گو"} +{"line": "مادر (دَ) 1 - (اِ.) زنی که دارای فرزند است ؛ مام، والده، ام . 2 - (ص .) اصلی، اولیه، نخستین : صنایع مادر. 3 - زمین، خاک . ؛ مادر ِ فولادزره کنایه از: زن پیر و چاق و مهیب و بدجنس "} +{"line": "مادر اندر ( مادر اندر . اَ دَ) (اِ مر.) = مادندر: نامادری "} +{"line": "مادرانه ( مادرانه . ن ) (ص مر. ق مر.) مانند مادر، از روی مهر و سنجیدگی "} +{"line": "مادربزرگ ( مادربزرگ . بُ زُ) (اِمر.) 1 - مادر پدر، جدّة پدری . 2 - مادرِ مادر، جدّة مادری "} +{"line": "مادرخرج ( مادرخرج . خَ) (اِ.) کسی که عهده دار هزینه های همگانی یک گروه است و مبلغ آن را در پایان روز یا مراسم میان افراد سرشکن و از آنان دریافت می کند"} +{"line": "مادرخوانده ( مادرخوانده . خا د) (اِمر.) نامادری "} +{"line": "مادرزاد (ص مف .) مربوط یا منسوب به هنگام زاده شدن مثل : کور مادرزاد"} +{"line": "مادرزن سلام ( مادرزن سلام . زَ. سَ) [ فا - ع . ] (عا.) مرسوم است که صبح روز بعد از عروسی داماد با هدیه ای به دیدار مادر عروس می رود. در این دیدار داماد دست مادر عروس را می بوسد و از او هدیه ای دریافت می کند"} +{"line": "مادرسالاری ( مادرسالاری .) (حامص . اِ.) نوعی نظام اجتماعی که در آن مادر صاحب اختیار و رییس خانواده است "} +{"line": "مادرگان (دَ) (اِمر.) آن چه به فرزند رسیده باشد از مادر؛ مق .پدرگان "} +{"line": "مادموازل (ما ز) [ فر. ] (اِ.) دوشیزه، دختر خانم "} +{"line": "ماده (دِّ) [ ع . مادة ] (اِ.) 1 - اصل هر چیزی . 2 - آن چه که وزن داشته باشد و فضا را اشغال کند"} +{"line": "ماده (د) [ په . ] (ص .) مقابل نر"} +{"line": "ماده تاریخ ( ماده تاریخ .) (اِمر.) مجموع حروف بیت یا مصراع یا عبارتی که به حساب ابجد تاریخ واقعه ای را نشان دهد"} +{"line": "مادون [ ع . ] (ق .) فروتر، پایین تر"} +{"line": "مادگی (د) (اِ.) 1 - جای دکمه . 2 - آن بخشی از گیاه که مادة گل را تشکیل می دهد. 3 - عضو تولیدمثل در جنس ماده "} +{"line": "مادی (دّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - کسی که منشأ خلقت را ماده و تحولات طبیعی مربوط به آن می داند و قائل به خداوند نیست . 2 - (عا.) مال دوست، پول پرست "} +{"line": "مادیان (اِ.) اسب ماده "} +{"line": "مار [ سر. ] (اِ.) عنوانی است که در اول اسامی قدیسان آورند؛ مانند: ماربطرس . مار یعقوب "} +{"line": "مار (رّ) [ ع . ] مرور کننده، گذرنده "} +{"line": "مار (اِ.) جانوری است از راستة خزندگان با بدنی استوانه ای شکل و نرم که روی زمین می خزد و انواع مختلف دارد اعم از سمی یا غیرسمی . ؛ مار ِ خوش خط و خال کنایه از: شخص حیله گر و نادرست "} +{"line": "مار اسپند (اِ پَ) (اِ.) 1 - نام روز بیست و نهم از هر ماه شمسی . 2 - نام ایزد موکل بر آب "} +{"line": "مار افسای (اَ) (ص فا.) مارگیر، کسی که مار را افسون کند"} +{"line": "مارد (رِ) [ ع . ] (ص .) سرکش، گردنکش . ج . مرده "} +{"line": "ماردی (رِ) (ص .) سرخ، گلگون "} +{"line": "مارس [ تر. ] (اِ.) باخت در بازی تخته نرد، به ترتیبی که دو امتیاز حساب شود"} +{"line": "مارس [ فر. ] (اِ.) ماه سوم از سال فرنگی "} +{"line": "مارستان (رِ) (اِمر.) بیمارستان "} +{"line": "مارش [ فر. ] (اِ.) 1 - آهنگ موسیقی معمولاً دو یا چهار ضربی با ضربه های مقطع و محکم که به ویژه برای تنظیم حرکت قدم های دسته های نظامی و تهیج و تشجیع آنان نواخته می شود، موسیقی نظامی "} +{"line": "مارشال [ فر. ] (اِ.) سردار، سپهبد"} +{"line": "مارمالاد [ فر. ] (اِ.) نوعی مربای بسیار غلیظ که از انواع میوه به دست می آید"} +{"line": "مارمولک (لَ) (اِمر.) 1 - جانوری است خزنده که پوستش از پولک های شاخی پوشیده شده است . دارای دو زوج اندام حرکتی است، چلپاسه . 2 - کنایه : از آدم زیرک و آب زیرکاه "} +{"line": "ماره (رِ) (اِ.) 1 - آمار، دفتر حساب . 2 - مُهر"} +{"line": "مارپیچ (اِ.) شکل منحنی که پیوسته از یک قطب یا از یک نقطه دور یا به آن نزدیک می شود"} +{"line": "مارچوبه (ب یا بَ) (اِمر.) گیاهی است از تیرة سوسنی ها و از دستة مارچوبه ها که علفی و بالارونده و پایا و زیباست . گل هایش به رنگ سبز مایل به زرد است . میوه اش قرمز و محتوی دانه های متعدد است . ساقه های مارچوبه از سبزی های خوراکی لذید و مطلوب است . از ساقة زیرزمینی این گیاه استفادة دارویی به عمل می آید"} +{"line": "مارک [ فر. ] (اِ.) 1 - علامت و نشانه . 2 - علامت مخصوص هر کارخانه و مؤسسه . 3 - واحد پول آلمان "} +{"line": "مارکسیسم [ فر. ] (اِ.) مکتبی که زیر بنای علمی دو مکتب سیاسی سوسیالیسم وکمونیسم قرار گرفته است . مأخوذ از نام کارل مارکس فیلسوف آلمانی "} +{"line": "مارکی [ فر. ] (اِ.) عنوان نجبای اروپا، بین دوک و کنت "} +{"line": "مارکیز [ فر. ] (اِ.) زن مارکی "} +{"line": "مارگارین [ فر. ] (اِ.) کرة گیاهی که از روغن های گیاهی تصفیه شده ساخته می شود"} +{"line": "ماری (ص .) کشته شده، هلاک شده "} +{"line": "ماریره (رِ) (اِ.) نک مادر اندر"} +{"line": "ماز (اِ.) 1 - شکاف، ترک . 2 - چین و شکن "} +{"line": "ماز (اِ.) شبکه ای از دالان های پیچ در پیچ و گمراه کننده "} +{"line": "مازریون (زَ) (اِ.) = ماذریون : درختچه ای است شیره دار شبیه به درخت سماق، یک نوع از آن برگ های سفید و بزرگ دارد که مسهل است "} +{"line": "مازن (ز) (اِ.) = مازه : ستون مهره ها، تیرة پشت "} +{"line": "مازو (اِ.) شیرة درخت بلوط که از آن برای ساختن مرکب سیاه استفاده می کنند"} +{"line": "مازوت [ فر. ] (اِ.) یکی از هیدروکربورهای نفتی که در تصفیة خام پس از اتر و بنزین و نفت چراغ بدست می آید و چون سیاه رنگ است به نام نفت سیاه نیز موسوم است . این ماده ارزان ترین مادة سوختنی برای کورة حمام ها و تنور نانوایی ها و موتورهای دیزل می باشد؛ نفت سیاه "} +{"line": "مازوخیسم (زُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تمایل شخصی به لذت بردن از تحمل رنج و شکنجه ای که از فرد مورد علاقه اش به او می رسد. 2 - نوعی خودآزاری جنسی، خودآزاری (فره ) "} +{"line": "ماس ماسک (سَ)(اِمر.)(عا.)وسیلة بی اهمیت، ابزاری ب ی ارزش و ناکارآمد"} +{"line": "ماساژ [ فر. ] (اِ.) مالش بدن کسی با سر انگشتان دست جهت رفع خستگی او، مشت و مال "} +{"line": "ماساژور (ژُ) [ فر. ] (اِفا.) کسی که کارش ماساژ دادن دیگران است "} +{"line": "ماسبق (سَ بَ) [ ع . ] (ص .) گذشته، پیشینه . عطف به . مربوطه به گذشته، امری را به امر سابق پیوند دادن "} +{"line": "ماست [ سنس . ] (اِ.) از انواع لبنیات است که با مایه زدن شیر بسته و سفت می شود. ؛ ماست ها را کیسه کردن کنایه از: ترسیدن و کنار رفتن یا با احتیاط عمل کردن "} +{"line": "ماست مالی کردن (کَ دَ) (حامص .) رفع و رجوع کردن، لاپوشی کردن "} +{"line": "ماسلف (سَ لَ) [ ع . ] (اِ.) گذشته، ماسبق "} +{"line": "ماسوا (سوی ) (سَ) [ ع . ] (حر اض .) به غیر از آن، جز"} +{"line": "ماسور [ ع . ] (ص .) 1 - گرفتار، محبوس .2 - کسی که به احتباس بول مبتلی است "} +{"line": "ماسور (اِ.) = ماشور. ماشوره : چیزی در هم آمیخته "} +{"line": "ماسوره (رِ) = ماشوره : 1 - لولة باریک . 2 - نی باریک . 3 - آلتی است در چرخ خیاطی که نخ به آن پیچیده می شود. 4 - آلتی است در توپ و تفنگ . ماشوره هم گفته می شود"} +{"line": "ماسک [ فر. ] (اِ.) نقاب، روبند، صورتک "} +{"line": "ماسکه (س کِ) [ ع . ] (ص فا.) نگاه دارنده "} +{"line": "ماسیدن (دَ) (مص ل .) 1 - منجمد شدن، سفت شدن . 2 - صورت گرفتن، تحقق یافتن . 3 - (عا.) فایده داشتن "} +{"line": "ماسیده (د) (ص مف .) بسته، سفت شده "} +{"line": "ماش [ سنس . ] (اِ.)گیاهی است از تیرة پروانه - واران که دارای برخی گونه های پایاست . انواع بسیار از این گیاه وجود دارد و غالباً همراه یکی از غلات (گندم، جو) کاشته می شود. برگ ها و ساقه اش علوفة خوبی جهت دام ها هستند و دانه هایش در اغذیه مصرف می شود"} +{"line": "ماشاءالله (اَ لْ لا) [ ع . ] 1 - (جملة فعلی ) آن چه خدا خواست . 2 - در مورد تحسین و تعجب گفته می شود. 3 - برای دفع چشم زخم گویند"} +{"line": "ماشطه (ش طِ) [ ع . ماشطة ] (اِفا.) زن آرایشگر"} +{"line": "ماشه (ش ) (اِ.) 1 - انبر. 2 - آلتی است در اسلحة گرم که با کشیدن آن تیر شلیک می شود"} +{"line": "ماشو (اِ.) غربال و الکی که سوراخ های ریز دارد. ماشوب نیز گفته شده "} +{"line": "ماشور (اِ.) چیزهای درهم آمیخته "} +{"line": "ماشی [ ع . ] (اِفا.) 1 - رونده . 2 - سخن چین "} +{"line": "ماشین [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاهی که به وسیلة موتور یا دینام یا بدون آن حرکت می کند و کارهای مختلف انجام می دهد. 2 - وسیلة نقلیة موتوری، اتومبیل "} +{"line": "ماشین نویس (نِ) (اِ.) کسی که (معمولاً در اداره ها یا مؤسسه ها) نوشته ها را به وسیلة ماشین تحریر ماشین می کند"} +{"line": "ماشینی (ص .) 1 - مربوط یا منسوب به ماشین . 2 - انجام شده یا ساخته شده به وسیلة ماشین . 3 - همانند ماشین "} +{"line": "ماضی [ ع . ] (اِفا.) 1 - گذشته (زمان ). مق حال، مستقبل (آینده ). ضح - فعلی است که بر زمان گذشته دلالت کند: رفتم، نوشتم . گفت و آن شامل اقسام مختلف است . 2 - در گذشته، مرده . 3 - برنده، قاطع . 4 - مرد رسا در امور، کاربر"} +{"line": "ماعز (عِ) [ ع . ] (اِ.) واحد معز - یک بز. 2 - پوست بز. 3 - مرد درشت پی استوار خل ق ت "} +{"line": "ماعون [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه که از آن کمک جویند و سود برند. 2 - اسباب خانه مانند دیگ و تابه و غیره . 3 - معروف . 4 - زکات . 5 - طاعت . 6 - باران . 7 - آب "} +{"line": "ماغ (اِ.) 1 - مرغابی سیاه . 2 - مِه، بخار"} +{"line": "مافات [ ع . ] (اِمف .) از دست رفته "} +{"line": "مافنگی (فَ) (ص .)کسی که زود مریض می شود، ضعیف، مردنی "} +{"line": "مافوق (فَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بالا، بالادست "} +{"line": "مافیا [ ایتا. ] (اِ.) هر سازمان تروریستی مخفی "} +{"line": "ماقبل (قَ) [ ع . ] (ص .) پیش، گذشته . مق مابعد"} +{"line": "ماقوت (اِ.) نوعی حلوا که آن را با نشاسته و شکر تهیه کنند؛ ماقوتی "} +{"line": "مال [ ع . ] (اِ.) دارایی، ثروت . ج . اموال "} +{"line": "مال الاجاره (لُ لْ اِ رِ) [ ع . مال الاجارة ] (اِمر.) اجاره بها"} +{"line": "مال التجاره (لُ تِّ رِ) [ ع . مال التجارة ] (اِمر.) کالای بازرگانی "} +{"line": "ماچان (اِ. ص .) جای پست، پایین مجلس 1"} +{"line": "مال بند (بَ) (اِمر.) چوب بلندی در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به طرفین آن می بستند"} +{"line": "مال خر (خَ) (ص فا.) 1 - کسی که اموال دزدی شده را می خرد. 2 - کسی که شغلش خریدن اسب و استر و مانند آن است "} +{"line": "مال رو (رُ) (ص مر.) راه باریکی که در اثر رفت و آمد چهارپایان درست شده باشد"} +{"line": "مالاریا (اِ.) تب نوبه ؛ بیماری گرمسیری که بر اثر گزش پشة آنوفل در بدن انسان پدید می آید و با تب و لرز و عرق شدید و متناوب همراه است "} +{"line": "مالامال (ص مر.) پر، لبریز"} +{"line": "مالاندن (دَ) (مص م .) 1 - مالیدن . 2 - (عا.) سخت تنبیه کردن "} +{"line": "مالباخته (تِ) (اِ.) کسی که مالش را از دست داده است "} +{"line": "مالت [ فر. ] (اِ.) جوانة غلات به ویژه جو"} +{"line": "مالح (لِ) [ ع . ] (ص .) شور، نمکین "} +{"line": "مالش (لِ) (اِمص .) 1 - لمس با دست . 2 - اصطکاک . 3 - مالیدن "} +{"line": "مالش دادن ( مالش دادن . دَ) (مص م .) 1 - مالیدن . 2 - تنبیه کردن "} +{"line": "ماله (لِ) (اِ.) 1 - افزاری که بنایان و گلکاران با آن کاهگل و گچ و آهن را بر دیوار و غیره مالند و آن را انواع است . 2 - تخته ای که برزیگران بر زمین شیار کرده کشند تا کلوخ های آن را نرم کنند و زمین را هموار سازند. 3 - افزاری که جولاهگان از خس مانند جاروب و لیف سازند و با آن تانه را آهار دهند؛ لیف جولاهگان "} +{"line": "ماله (لَ یا لِ) (ص .) پر، لبریز، لبالب ؛ مق . خوله "} +{"line": "مالک (لِ) [ ع . ] (ص .) 1 - صاحب، دارنده . 2 - حاکم، پادشاه . 3 - نگهبان دوزخ "} +{"line": "مالک الحزین (لِ کُ لْ حَ) [ ع . ] (اِ.) بوتیمار"} +{"line": "مالک الرقاب ( مالک الرقاب . رِ) [ ع . مالک الرقاب ] (ص مر.) مهتر، سرور"} +{"line": "مالکیت (لِ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) مالک بودن، مالکی . ضح - حقی است که انسان نسبت به شیئی دارد و می تواند هرگونه تصرفی در آن بکند به جز آن چه که مورد استثنای قانون باشد"} +{"line": "مالی [ ع . ] (اِفا.) پر کننده، پرشونده "} +{"line": "مالی (اِ.) عسل (در طب قدیم مستعمل است .) 1"} +{"line": "مالیات (اِ.) 1 - پولی که دولت برای کارهای عمومی و ادارة کشور از مردم می گیرد، تاکس . 2 - باج، خراج "} +{"line": "مالیخولیا (اِ.) = ماخولیا: مأخوذ از یونانی ؛ نوعی بیمار مغزی که موجب ایجاد اوهام و خیالات می شود"} +{"line": "مالیدن (دَ) 1 - (مص ل .) تماس و ساییده شدن دو چیز. 2 - (مص م .) تنبیه کردن . 3 - (عا.) از بین رفتن، نیست شدن . 4 - (مص م .) نابود کردن "} +{"line": "مالیده (د) (ص مف .) 1 - تنبیه شده، مالش داده شده . 2 - (عا.) تلف شده، از بین رفته . 3 - مرتب شده "} +{"line": "مالیه (یِّ) [ ازع . ] 1 - (ص نسب .) مؤنث مالی . 2 - (اِ.) وجه نقد و املاک و مستغلات "} +{"line": "مام (اِ.) مادر"} +{"line": "ماما (اِ.) 1 - مادر. 2 - قابله "} +{"line": "ماماجیم جیم (اِمر.) (عا.) نوعی حلوا از جنس حلوا جوزی که آن را به صورت قرص های پهن و نازک (به بزرگی نان شیرمال و نازکتر از آن ) سازند و روی آن کنجد یا شاهدانه پاشند"} +{"line": "مامازی (اِ.) اولین مدفوعی که از شکم نوزاد بیرون می آید و رنگ آن سیاه و قهوه ای تیره است "} +{"line": "مامان [ فر. ] 1 - (اِ.) (در زبان کودکان ) مادر. 2 - (ص .) در تداول فارسی هر چیز خوب و قشنگ "} +{"line": "مامانی (ص نسب ) هر چیز خوب و قشنگ و دوست داشتنی "} +{"line": "ماماچه (چِ) (اِ.) قابله "} +{"line": "مامایی (حامص .) ماما بودن، قابلگی "} +{"line": "مامضی (مَ ضا) [ ع . ] (ص .) گذشته، آنچه گذشت "} +{"line": "ماموت [ فر. ] (اِ.) گونه ای فیل فسیل شده که در ابتدای دوران چهارم در اروپا و شمال آسیا می زیسته و بدنش پوشیده از موهای طویل بوده و عاج طویل و پیچیده ای داشته است "} +{"line": "مان [ په . ] 1 - (اِ.) اسباب و اثاثیه خانه . 2 - مثل و مانند. 3 - خانه . 4 - (پس .) به صورت پسوند در کلمات مرکب آید و به معنی محل، جا و خانه : دودمان . 5 - در بعضی کلمات به معنی «منش » و «اندیشه » آید: شادمان، قهرمان . 6 - از ریشه فعل اسم معنی (اسم مصدر) می سازد: زایمان، سازمان . 7 - از مصدر مرخم اسم ذات می سازد: ساختمان . 8 - در ضمیر شخصی متصل اول شخص جمع : الف - در حالت اضافی (ملکی ): کتابمان . ب - در حالت مفعولی : گفتمان (به ما گفت )"} +{"line": "مانا [ فر. ] (اِ.) نیروی مستقل مادی و روحانی که در همه جا پراکنده است و در همة شعارها و موجودات و اشیاء مقدس شرکت دارد"} +{"line": "مانا (اِ.) 1 - (ص .) شبیه، مانند، نظیر. 2 - (ق .) ادات تشبیه و تردید: گویی، پنداری "} +{"line": "مانتو (تُ) [ فر. ] (اِ.) لباس گشادی که روی لباس های دیگر پوشیده می شود، روپوش "} +{"line": "مانداب (اِمر.) جایی که آب آن راکد و متعفن باشد"} +{"line": "ماندن (دَ) [ په . ] 1 - (مص ل .) اقامت کردن . 2 - عقب افتادن . 3 - درمانده و ناتوان شدن . 4 - شبیه بودن، مانند بودن . 5 - تعجب کردن . 6 - شکیبیدن، صبر کردن . 7 - (مص م .) سپردن، واگذاردن . 8 - باقی گذاشتن، به جا گذاشتن "} +{"line": "ماندنی (دَ) (ص لیا.) 1 - کسی که زنده خواهد ماند. 2 - قابل دوام . 3 - مقیم، ماندگار"} +{"line": "مهنانه (مَ نِ) (اِ.) بوزینه، میمون "} +{"line": "مانده (د) (ص مف .) 1 - پابرجا، باقی . 2 - زیاد آمده . 3 - خسته، ناتوان "} +{"line": "مانده علی (د عَ) (اِمر.) (عا.) پدر و مادری که هر چه بچه پیدا کنند زود بمیرد، اسم بچة آخری را... اگر پسر باشد، «آقاماندی » یا «خدابگذار» یا «مانده علی » می نامند"} +{"line": "ماندولین (دُ) [ فر. ] (اِ.) ساز زهی مضرابی با کاسة طنین گرد، دستة کوتاه و چهار زوج سیم از فولاد"} +{"line": "ماندگار (د) (ص فا.) 1 - کسی که در جایی اقامت (دایم یا طولانی ) کند. 2 - پایدار، ماندنی "} +{"line": "مانستن (نِ تَ) (مص ل .) مانند شدن، مشابهت داشتن "} +{"line": "مانسته (نِ تِ) (ص مف .) مانند شده "} +{"line": "مانع (نِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) بازدارنده، منع کننده . ج . مانعون . 2 - (اِ.) اشکال، مزاحمت . ج . موانع "} +{"line": "مانند (نَ) از ادات تشبیه به معنی شبیه "} +{"line": "ماننده (نَ د) نک مانند"} +{"line": "مانه (نَ) (اِ.) لوازم خانه "} +{"line": "مانور (نُ وْ) [ فر. ] (اِ.) اجرای عملیات جنگی به طور نمایشی و تمرینی "} +{"line": "مانورک (رَ) (اِ.) چکاوک "} +{"line": "مانوی (نَ) (ص نسب .) پیرو دین مانی "} +{"line": "مانویه (نَ یُِ) (اِ.) پیروان مانی نقاش "} +{"line": "مانژ (نِ) [ فر. ] (اِ.) محوطه ای مخصوص تعلیم اسبان و سواران "} +{"line": "مانکن (کَ) [ فر. ] (اِ.) مجسمه ای به شکل انسان در فروشگاه ها که لباس را بر تن آن می کنند تا فرم و ریخت لباس بهتر دیده شود"} +{"line": "مانگ (اِ.) ماه، قمر"} +{"line": "مانگلای (گَ) [ مغ . ] (اِ.) 1 - پیشانی، جبهه . 2 - مقدمة لشکر، مقدمة الجیش "} +{"line": "مانی [ فر. ] (اِ.) = مانیا: 1 - دیوانگی، جنون . 2 - علاقة مفرط به چیزی یا عملی "} +{"line": "مانیتیسم [ فر. ] (اِ.) نیروی مغناطیسی در بدن انسان که می تواند دیگران را تحت تأثیر قرار بدهد"} +{"line": "مانیدن (دَ) 1 - (مص م .) گذاشتن و ترک کردن . 2 - (مص ل .) شبیه و مانند شدن "} +{"line": "مانیفست (فِ) [ انگ . ] (اِ.) بیانیه "} +{"line": "مانیکور [ فر. ] (اِ.) لاک ناخن، مرتب کردن ناخن "} +{"line": "ماه (اِ.) 1 - قمر زمین، سیارة کوچکی که به دور خود و دور زمین می گردد و از خورشید نور می گیرد. 2 - ماه نهم بارداری یا زمان زایمان . 3 - در ایران قدیم روز دوازدهم از هر ماه شمسی . 4 - (کن .) معشوق زیباروی . 5 - زیبا، قشنگ "} +{"line": "ماه روزه (ز) (اِمر.) حساب سال و ماه و روز، تاریخ "} +{"line": "ماه طلعت (طَ عَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) ماه چهر"} +{"line": "ماه نخشب ( ماه نخشب نَ شَ) (اِمر.) ماهی که مقنع قرن دوم ه . ق . تا مدت چهار ماه هر شب از چاهی که پایین کوه سیام بود برمی آورد و چهار فرسخ در چهار فرسخ روشنایی می داد. این ماه را ماه کش و ماه کاشغر و ماه مقنع و ماه مُزوَّز نیز گفته اند"} +{"line": "ماه گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - افتادن سایة زمین بر روی ماه . 2 - خسوف "} +{"line": "ماه گرفتگی (گِ رِ تِ) (اِ.) 1 - خسوف . 2 - لکة سرخی در پوست بدن به ویژه صورت، بر اثر رشد بیش از حد مویرگ های پوست "} +{"line": "ماهار (اِ.) مهار"} +{"line": "ماهانه (نِ) (اِ.) شهریه، پولی که هر ماه پرداخت می شود"} +{"line": "ماهتاب (اِمر.) نور ماه، پرتو ماه "} +{"line": "ماهر (هِ) [ ع . ] (ص .) استاد و چیره دست در کار"} +{"line": "ماهو (اِ.) 1 - زینت، آرایش . 2 - چوبدست ساربانان "} +{"line": "ماهوار 1 - (ص .) مانند ماه، مثل ماه . 2 - (اِ.) ماهیانه و شهریه "} +{"line": "ماهواره (رِ) 1 - (ص .) مانند، ماه، زیبا. 2 - (اِ.) اجرامی که به مدار زمین پرتاب می شوند جهت انتقال علایم رادیویی و تلویزیونی از نقطه ای به نقطة دیگر در روی زمین، قمر مصنوعی "} +{"line": "ماهوت (اِ.) نوعی پارچة ضخیم پُرزدار"} +{"line": "ماهوت پاک کن (کُ) (اِ.) آلتی بُرس مانند از موی اسب یا الیاف مصنوعی که با آن لباس یا کلاه را پاک می کنند"} +{"line": "ماهور (اِ.) از دستگاه های موسیقی "} +{"line": "ماهپاره (رِ) (ص مر.) زیبا"} +{"line": "ماهچه (چِ) (اِ.) سر علم به شکل هلال که آن را از طلا یا نقره می ساختند"} +{"line": "ماهی (اِ.) جانوری است آبزی و خونسرد با بدن پوشیده از فلس و چشمان مسطح که انواع گوناگون دارد"} +{"line": "ماهی تابه (ب) (اِمر.) ظرف فلزی پهن که در آن ماهی یا چیز دیگر سرخ می کنند، ماهی تاوه "} +{"line": "ماهیت (یَّ) [ ع . ] (اِ.) حقیقت و نهاد و ذات چیزی "} +{"line": "ماهیچه (چِ) (اِ.) بافت قابل انقباضی که بر حسب حرکت اندام های بدن جانوران می شود"} +{"line": "ماهیگیر (اِ.) کسی که کارش گرفتن ماهی است ؛ صیاد"} +{"line": "ماوراء (وَ) [ ع . ] (ق .) پشت سر، آنچه در پس و پشت چیزی قرار دارد"} +{"line": "ماوراءالطبیعه (وَ ءُ طَّ عِ یا عَ) [ ع . ] (اِ.) مابعدالطبیعه، متافیزیک "} +{"line": "ماورد (وَ) [ ع . ماءالورد ] (اِمر.) گلاب "} +{"line": "ماوقع (وَ قَ) [ ع . ] (اِ.) رویداد، آنچه که واقع شده "} +{"line": "ماچ (اِ.) بوسه، بوسه ای که معمولاً با صدا همراه است . ؛ ماچ مالی کردن پیاپی بوسیدن "} +{"line": "ماچه (چِ) (اِ.) مادینة برخی از پستانداران مثل الاغ یا سگ "} +{"line": "ماچیدن (دَ) (مص م .) بوسه زدن "} +{"line": "ماچین (اِ. ص .) چین بزرگ "} +{"line": "ماژ (اِ.) عیش، عشرت، خوشی "} +{"line": "ماژور (ژُ) [ فر. ] (اِ.) سرگرد، یاور"} +{"line": "ماژیک [ فر . ] (اِ.) نام تجارتی نوعی قلم دارای محفظة مرکب روغنی و نوک نمدی که بیشتر برای نوشتن خط درشت یا نقاشی و طراحی به کار می رود"} +{"line": "ماکارونی [ ایتا. ] (اِ.) خمیری که از نشاسته و زردة تخم مرغ درست می کنند و به اشکال مختلف درمی آورند، نی رشته (فره )"} +{"line": "ماکت (کِ) [ فر. ] (اِ.)نمونه ای با ابعاد کوچک تر از هر چیز"} +{"line": "ماکر (کِ) [ ع . ] (ص .) فریبنده، مکرکننده "} +{"line": "ماکروویو (رُ وِ یْ وْ) [ ازانگ . ] (اِ.) = مایکروویو. میکروویو: 1 - طول موج های الکترومغناطیسی در مخابرات بین شهری و بین قاره ای، کِه موج . 2 - وسیله ای برقی جهت پختن و گرم کردن سریع مواد غذایی "} +{"line": "ماکزیموم (مُ) [ فر. ] (اِ.) = ماکزیمم : حداکثر، بیشترین حد، بزرگترین مقدار در مجموعه ای از مقادیر، بیشینه (فره )"} +{"line": "ماکسی [ تر. ] (اِ.) پیراهن یا دامن زنانة بلند تا مچ پا"} +{"line": "ماکو (اِ.) 1 - وسیله ای در ماشین بافندگی که ماسوره بر روی آن قرار می گیرد. 2 - میله ای در چرخ خیاطی که قرقره بر روی آن قرار می گیرد"} +{"line": "ماکول (ص .) شکمخواره، پرخور"} +{"line": "ماکیان (اِ.) مرغ خانگی "} +{"line": "ماکیاولیسم (وِ) [ فر. ] (اِ.) مکتبی که در سیاست و ادارة مملکت استفاده از هر وسیله ای را مجاز می داند. «اصطلاح هدف وسیله را توجیه می کند»، بیان نسبتاً جامعی از اصول این مکتب است . این مکتب نشأت گرفته از افکار نیکولو ماکیاول تاریخ دان و سیاستمدار معروف ایتالیایی است که کتابی در این باب نوشته است "} +{"line": "ماگدالینین (یَ) [ فر. ] (اِ.) ششمین و آخرین تقسیم دورة پارینه سنگی از دوران چهارم که از هنرها و ابزارهای انسان های این دوره تصاویری بر روی عاج فیل و قاشق و سوزن و لوازم شکار که هنوز خشن هستند و صیقل نشده اند، به دست آمده است "} +{"line": "مایج (یِ) [ ع . مائج ] (اِفا.) موج زننده "} +{"line": "مایحتاج (یَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که مورد نیاز است "} +{"line": "مایدات (یِ) [ ع . مائدات . ] (اِ.) جِ مائده "} +{"line": "مایده (یِ دَ یا د) [ ع . مائدة ] (اِ.) 1 - خوردنی . 2 - خوان، سفره . ج . مائدات . موائد"} +{"line": "مایع (یِ) [ ع . مائع ] (ص . اِ.) هر جسم روان مثل آب "} +{"line": "مایل (یِ) [ ع . مائل ] (ص .) 1 - کج، خمیده . 2 - آرزومند، مشتاق . 3 - دارای شیب اندک "} +{"line": "مایل [ انگ . ] (اِ.) = میل : واحد اندازه گیری ط ول در کشورهای انگلیسی زبان "} +{"line": "مایملک (یَ لَ) [ ع . فعل ] (اِ.) دارایی، مال "} +{"line": "مایندر (یَ د) (اِ.) نک مادر اندر"} +{"line": "مایه (یِ) [ په . ] (اِ.)1 - اصل، اساس . 2 - واکسن . 3 - مال، ثروت . 4 - باعث "} +{"line": "مایه آمدن ( مایه آمدن . مَ دَ) (مص ل .) (کن .) بدگویی کردن، سعایت کردن "} +{"line": "مایه دار ( مایه دار .) (ص فا.) 1 - ثروتمند، توانگر. 2 - گروهی از سپاهیان که در پس لشکر جای دارند. 3 - غلیظ، مؤثر"} +{"line": "مایه کاری ( مایه کاری .) (حامص .) (عا.) فروش کالا به ق یمت خرید"} +{"line": "مایه کوبی ( مایه کوبی .)(مص ل .)تزریق مایه (واکسن ) به بدن به منظور پیشگیری یا معالجة ناخوشی ها، واکسیناسیون "} +{"line": "مایو (یُ) [ فر. ] (اِ.) لباس شنا"} +{"line": "مایونز (یُ نِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی سس که از تخم مرغ، روغن زیتون، سرکه و خردل درست می شود و به طور سرد مورد استفاده قرار می گیرد"} +{"line": "مباثت (مُ ثَّ) [ ع . مباثة ] (مص م .) 1 - سرّ خود را نزد کسی فاش کردن . 2 - از کسی غم - خواری و اندوه گساری طلبیدن "} +{"line": "مباح (مُ) [ ع . ] (ص .) روا، مجاز"} +{"line": "مباحث (مَ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مبحث "} +{"line": "مباحثه (مُ حَ ثَ یا ثِ) [ ع . مباحثة ] (مص ل .) گفتگو و بحث نمودن "} +{"line": "مبادرت (مُ د رَ) [ ع . مبادرة ] (مص ل .) 1 - پیشی گرفتن در کاری . 2 - اقدام کردن به کاری "} +{"line": "مبادله (مُ د لِ یا لَ) [ ع . مبادلة ] (مص م .) دو چیز را با هم عوض کردن "} +{"line": "مبادی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مبدأ. آغازها"} +{"line": "مبادی (مُ) [ ع . مبادی ] (اِفا.) آشکار کننده، ظاهر کننده . ؛ مبادی آداب کسی که رسوم و آداب را در معاشرت مراعات کند"} +{"line": "مبارات (مُ) [ ع . مباراة ] (مص ل .) بری شدن از یکدیگر، بیزار شدن از هم "} +{"line": "مبارز (مُ رِ) [ ع . ] (ص .) رزمنده، جنگجو"} +{"line": "مبارزه (مُ رِ ز) [ ع . مبارزة ] 1 - (مص ل .) جنگیدن، کارزار کردن . 2 - (اِمص .) محاربه "} +{"line": "مبارک (مُ رَ) (ص .) 1 - با برکت . 2 - خجسته، فرخنده "} +{"line": "مباسطت (مُ سَ طَ) [ ع . مباسطة ] (مص ل .) گشاده رویی کردن 1"} +{"line": "مباسلت (مُ سَ لَ) [ ع . مباسلة ] (مص ل .) حمله کردن در جنگ "} +{"line": "مباسم (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) ج . مَبْسم "} +{"line": "مباشر (مُ ش ) [ ع . ] (ص .) 1 - عامل، فاعل، انجام دهنده . 2 - ناظر، کارفرما"} +{"line": "مباشرت (مُ ش رِ) [ ع . مباشرة ] (مص ل .) 1 - پیشکاری . 2 - کارگزاری . 3 - همکاری . 4 - همدستی "} +{"line": "مباضعت (مُ ضَ عّ) [ ع . مباضعة ] (مص ل .) جماع کردن، آرمیدن "} +{"line": "مباعدت (مُ عَ دَ) [ ع . مباعدة ] (مص م .) دور کردن "} +{"line": "مباغضت (مُ غَ ضَ) [ ع . مباغضة ] 1 - (مص ل .) دشمنی کردن با یکدیگر. 2 - (اِمص .) دشمنی "} +{"line": "مبال (مَ) [ ع . ] (اِ.) مستراح، جای ادرار کردن "} +{"line": "مبالات (مُ) [ ع . مبالاة ] (مص ل .) اندیشه و تفکر در کار"} +{"line": "مبالغ (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مبلغ - مقدارها. 2 - وجوه، پول ها"} +{"line": "مبالغت (مُ لِ غَ) [ ع . مبالغة ] (مص ل .) نک مبالغه "} +{"line": "مبالغه (مُ لِ غَ یا غ ) (مص ل .) 1 - بسیار کوشیدن . 2 - زیاده روی کردن "} +{"line": "مبانی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مبنی . عمارت ها، بنیادها"} +{"line": "مباهات (مُ) [ ع . مباهاة ] (مص ل .) 1 - تفاخر. 2 - خودبینی، غرور. 3 - سرفرازی "} +{"line": "مباهله (مُ هَ لِ) [ ع . ] (مص م .) بر یکدیگر لعنت کردن "} +{"line": "مباهی (مُ) [ ع . ] (ص .) 1 - مباهات کننده، فخر کننده . 2 - مغرور"} +{"line": "مباکات (مُ) [ ع . مباکاة ] (مص ل .) با هم گریستن "} +{"line": "مبایع (مُ یِ) [ ع . ] (اِفا.) خریدار، خرید کننده . ج . مبایعین "} +{"line": "مبایعه (مُ یِ عِ) [ ع . مبایعة ] 1 - (مص م .)خرید و فروش کردن . 2 - بیعت کردن . 3 - (اِمص .) خرید و فروش . 4 - بیعت "} +{"line": "مباینه (مُ یِ نَ یا نِ) [ ع . مباینة ] (مص ل .) جدا شدن "} +{"line": "مبتدا (مُ تَ) [ ع . مبتداء ] (اِ.) آغاز شده، چیزی که در ابتداء واقع شده باشد"} +{"line": "مبتدع (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ابداع کننده، اختراع کننده . 2 - بدعت گذارنده "} +{"line": "مبتدع (مُ تَ دَ) [ ع . ] (اِمف .) ابداع شده، اختراع شده "} +{"line": "مبتدی (مُ تَ) [ ع . ] (ص فا.) شروع کننده، آغازکننده . 2 - (ص .) تازه کار"} +{"line": "مبتذل (مُ تَ ذَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) در دسترس همگان . 2 - فرومایه، پیش پا افتاده، بی ارزش "} +{"line": "مبتر (مُ بَ تَّ) [ ع . ] (ص .) 1 - دم بریده، ناقص . 2 - بی فرزند"} +{"line": "مبتز (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) سلب شده به قهر، ربوده "} +{"line": "مبتسم (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) تبسم کننده "} +{"line": "مبتلا (مُ تَ) [ ع . مبتلی ] (اِ مف .) گرفتار، در بلا افتاده "} +{"line": "مبتنی (مُ تَ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) بنا کننده . 2 - (ص .) وابسته به چیزی "} +{"line": "مبتهج (مُ تَ هِ) [ ع . ] (ص .) شاد، خرم، مسرور"} +{"line": "مبتکر (مُ تَ کِ) [ ع . ] (ص .) کسی که چیز تازه ای به وجود آورده باشد"} +{"line": "مبثوت (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پراکنده، گسترده "} +{"line": "مبحث (مَ حَ) [ ع . ] (اِ.) بحث، گفتگو. ج . مباحث "} +{"line": "مبدء (مُ د) (اِفا.) 1 - آغاز کننده . 2 - آشکار کننده "} +{"line": "مبدء (مُ دَ) (اِمف .) 1 - آغاز شده . 2 - آشکار شده "} +{"line": "مبداء (مَ) [ ع . ] (اِ.) اول و نخستین هر چیز. ج . مبادی "} +{"line": "مبدد (مُ بَ دَّ) [ ع . ] (اِ مف . ص .) پریشان، پراکنده، متفرق "} +{"line": "مبدع (مُ د) [ ع . ] (ص .) کسی که چیز تازه ای بیاورد"} +{"line": "مبدل (مُ بَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) بدل شده، تبدیل شده "} +{"line": "مبدل (مُ بَ دِّ) (اِفا.) تغییردهنده، بدل کننده "} +{"line": "مبذر (مِ بَ ذِّ) [ ع . ] (اِ فا.) ولخرج "} +{"line": "مبذول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خرج شده، مصرف شده . 2 - بذل شده، بخشیده شده "} +{"line": "مبذول داشتن ( مبذول داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - بخشیدن . 2 - به عمل آوردن "} +{"line": "مبرا (مُ بَ) [ ع . ] (اِمف .) تبرئه شده، از تهمت پاک شده "} +{"line": "مبرات (مَ بَ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مبرة ؛ خیرات و اعمال خیر"} +{"line": "مبرت (مَ بَ رَّ) [ ع . مبرة ] 1 - (مص ل .) اطاعت از فرمان پدر و مادر. 2 - در فارسی به معنای کار خیر، نیکی کردن "} +{"line": "مبرح (مُ بَ رِّ) [ ع . ] (اِ فا.) آزار کننده، رنج دهنده "} +{"line": "مبرد (مُ بَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سرد کننده، خنک کننده . 2 - پایین آورندة درجة حرارت بدن . 3 - کاهندة تمایلات جنسی "} +{"line": "مبرد (مِ رَ) [ ع . ] (اِ.) سوهان "} +{"line": "مبرد (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) سبب خنکی بدن و جز آن "} +{"line": "مبرز (مُ بَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) برجسته، ممتاز"} +{"line": "مبرز (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) مستراح "} +{"line": "مبرقش (مُ بَ قَ) [ ع . ] (ص .) به رنگ های مختلف زینت یافته "} +{"line": "مبرم (مُ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) استوار، محکم . 2 - (ص .) (فا.) زیاد، وافر. 3 - (اِ.) پارچه ای که دو بافته باشند. 4 - رسن دو تا، برهم تافته "} +{"line": "مبرهن (مُ بَ هَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مدلل، با دلیل و برهان . 2 - آشکار، واضح "} +{"line": "مبرود (مَ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - سرد شده . 2 - آب سرد. 3 - نان که بر آن آب ریخته باشند"} +{"line": "مبرور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خوبی دیده . 2 - آمرزیده "} +{"line": "مولش (لِ) (اِمص .) درنگ، تأخیر"} +{"line": "مبروص (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آن که به بیماری برص مبتلی باشد"} +{"line": "مبرک (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جای خواب شتران ؛ ج . مبارک "} +{"line": "مبسام (مِ) [ ع . ] (ص .) مرد بسیار تبسم "} +{"line": "مبسم (مَ سَ) [ ع . ] (مص ل .) تبسم کردن "} +{"line": "مبسم (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) دندان های پیشین "} +{"line": "مبسوط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - باز شده، پهن شده . 2 - شرح و بسط داده شده "} +{"line": "مبشر (مُ بَ شَّ) [ ع . ] (اِمف .) بشارت داده شده، مژده داده "} +{"line": "مبشر (مُ بَ شِّ) [ ع . ] (اِفا.) مژده دهنده، بشارت دهنده "} +{"line": "مبصر (مُ ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیننده، با بصیرت، هوشیار. 2 - در فارسی، شاگردی که مسئول نظم کلاس است "} +{"line": "مبصر (مُ صَ) [ ع . ] (اِ مف .) دیده شده، منظور، مشهود"} +{"line": "مبضع (مِ ضَ) [ ع . ] (اِ.) نشتر فصاد"} +{"line": "مبطل (مُ طِ) [ ع . ] (اِفا.) باطل کننده، خراب - کننده "} +{"line": "مبطن (مُ بَ طَّ) [ ع . ] (اِمف . ص .)میان باریک "} +{"line": "مبطون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کسی که به درد شکم مبتلی شود. 2 - مبتلی به اسهال مزمن . 3 - کسی که همواره از او باد و غایط خارج شود و به اندازة یک نماز فرصت و مهلت نداشته باشد، چنین شخص باید برای هر نماز یک وضو بگیرد"} +{"line": "مبعث (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مکان بعثت . 2 - زمان بعثت "} +{"line": "مبعد (مُ بَ عَّ) (اِمف .) تبعید شده، نفی گردیده ؛ ج . مبعدین "} +{"line": "مبعوث (مَ) [ ع . ] (اِمف .) برانگیخته شده، فرستاده شده "} +{"line": "مبغض (مُ غَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دشمن داشته، مورد کینه . 2 - ناپسند داشته، مکروه ؛ ج . مبغضین "} +{"line": "مبغض (مُ غِ) (اِفا.) کینه ور، دشمن ؛ ج . مبغضین "} +{"line": "مبغوض (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مورد بغض و خشم واقع شده "} +{"line": "مبغی (مَ غا) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوع طلب . 2 - مکان طلب "} +{"line": "مبغی (مَ) [ ع . ] (اِمف . ص .) مطلوب ؛ ج . مباغی "} +{"line": "مبل (مُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی صندلی راحت که معمولاً بزرگ و نرم و دسته دار است "} +{"line": "مبل (مُ ب) [ ع . ابلال ] (اِفا.) 1 - ریزنده . 2 - ترکننده . 3 - اشکبار. 4 - شفا یافته "} +{"line": "مبلد (مُ بَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که خود را بر زمین زند. 2 - بخیل . 3 - بی توجه . 4 - ابر بی باران . 5 - اسبی که در دو سبقت نکند"} +{"line": "مبلغ (مُ بَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) تبلیغ کننده "} +{"line": "مبلغ (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) مقدار، شماره . ج . مبالغ "} +{"line": "مبلمان (مُ لِ) [ فر. ] (اِ.) مجموعه اثاثیة مورد نیاز یک محل (اداره، خانه و غیره ...)"} +{"line": "مبله (مُ لِ) [ فر. ] (ص .) جایی که در آن از مُبل استفاده شده باشد، شامل اثاثیه "} +{"line": "مبلول (مَ) [ ع . ] (اِمف . ص .) نمدار، نمناک، مرطوب "} +{"line": "مبنی (مَ نا) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل بنا. 2 - بنیاد، اساس "} +{"line": "مبنی (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بنا کرده شده، بنا نهاده شده "} +{"line": "مبهج (مُ هِ) (اِفا.) شاد سازنده، مسرور کننده "} +{"line": "مبهم (مُ هَ) [ ع . ] (اِمف .) نامعلوم، مجهول، پیچیده، دارای ابهام "} +{"line": "مبهوت (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سرگردان، حیرت زده "} +{"line": "مبیت (مُ بَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آنکه ارادة کاری کند در شب و تصمیم گیرد. 2 - گفتگو کننده در شب . 3 - شبیخون آورنده "} +{"line": "مبیت (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای خواب . 2 - شب را گذراندن "} +{"line": "مبیض (مُ بَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جامة سفید پوشنده . 2 - سفید گرداننده (جامه و غیره )"} +{"line": "مبیع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - فروخته شده . 2 - خریده شده "} +{"line": "مبین (مُ) [ ع . ] (اِفا.) واضح کننده، آشکار کننده "} +{"line": "مبین (مُ بَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) بیان کننده، آشکار کننده "} +{"line": "مبین (مُ بَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) آشکار کرده شده "} +{"line": "متأثر (مُ تَ ءَ ثِّ) [ ع . ] (اِفا.) اندوهگین، متألم "} +{"line": "متأخر (مُ تَ ءَ خِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - درنگ کننده . 2 - معاصر، کسی که در زمان نزدیک به زمان حال می زیسته "} +{"line": "متأدب (مُ تَ ءَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) ادب آموخته "} +{"line": "متأدی (مُ تَ َء دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رسنده، واصل . 2 - رساننده "} +{"line": "متأسف (مُ تَ ءَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) محزون، مغموم "} +{"line": "متأسفانه ( متأسفانه . نِ) [ ع - فا. ] (ق .) با تأسف و افسوس، بدبختانه "} +{"line": "متأسی (مُ تَ ءَ سّ) [ ع . ] (اِفا.) پیروی کننده "} +{"line": "متألم (مُ تَ ءَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) اندوهناک، دردمند"} +{"line": "متأله (مُ تَ ءَ لِّ هْ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که به علم الهیات اشتغال دارد؛ عابد، زاهد"} +{"line": "متأمل (مُ تَ ءَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) متفکر، صاحب تدبیر"} +{"line": "متأنی (مُ تَ ءَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) درنگ کننده "} +{"line": "متأهل (مُ تَ ءَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) دارای اهل و عیال، دارای همسر"} +{"line": "متأکد (مُ تَ ءَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تأکید شده . 2 - استوار، محکم "} +{"line": "متاب (مَ) [ ع . ] (مص ل .) بازگشت از گناه "} +{"line": "متابع (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) پیروی کننده "} +{"line": "متابعت (مُ ب عَ) [ ع . متابعة ] (مص ل .) پیروی و فرمانبرداری کردن "} +{"line": "متابولیسم (مِ بُ) [ فر. ] (اِ.) مجموعة تغییرات فیزیکی و شیمیایی و ترکیبی و تخریبی در موجودات زنده، دگرگشت، سوخت و ساز (فره )"} +{"line": "متاره (مَ رَ یا رِ) [ ع . مطهره ] (اِ.) 1 - ظرفی که از چرم دوزند. 2 - آفتابه "} +{"line": "متارکه (مُ رِ کِ) [ ع . متارکة ] 1 - (مص م .) ترک جنگ ومخاصمه . 2 - (اِ.) جدایی زن و شوهر"} +{"line": "متاع (مَ) [ ع . ] (اِ.) اسباب، کالا"} +{"line": "متاعب (مَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ متعب ؛ رنج ها"} +{"line": "متافیزیک (مِ) [ فر. ] (اِ.)حکمت ماوراءالطبیعه، مابعدالطبیعه "} +{"line": "متالورژی (مِ لُ) [ فر. ] (اِ.) = متالوژی : دانش و فن استخراج، تصفیه، آلیاژسازی، شکل - دهی و بررسی ساختار و خواص فلزات "} +{"line": "متالیک (مِ) [ فر. ] (ص .) دارای جلا و درخششی مانند فلز"} +{"line": "متامورفوز (مِ مُ فُ) [ فر. ] (اِ.) نک دگردیسی "} +{"line": "متان (مِ) [ فر. ] (اِ.) گازی است بی بو و بی رنگ و قابل نفوذتر و سبک تر از هوا که اولین ترکیب سلسلة هیدروکربورهای اشباع شده است . این گاز در طبیعت از تجزیه و پوسیده شدن بقایای موجودات زنده خصوصاً فساد گیاهان در مرداب ها ح - اصل می شود و به همین جهت آن را به نام گاز مرداب ها نیز می نامند"} +{"line": "متانت (مَ نَ) [ ع . متانة ] (مص ل .) 1 - پایداری، استواری . 2 - سنگینی، وقار"} +{"line": "متبادر (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) پیشی گیرنده، چیزی که ناگهان به خاطر آید"} +{"line": "متبارک (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِفا.) پاک، منزه (خاص خدا)"} +{"line": "متباعد (مُ تَ ع ) (اِفا.) دور شونده از هم، دور"} +{"line": "متباغض (مُ تَ غ ) [ ع . ] (اِفا.) دشمنی کننده "} +{"line": "متباین (مُ تَ ی ) [ ع . ] (اِفا.) متمایز، جدا از یکدیگر"} +{"line": "متبتل (مُ تَ بَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) برنده و منقطع از ماسوای خدا؛ ج . متبتلین "} +{"line": "متبحر (مُ تَ بَ حِّ) [ ع . ] (اِفا.) ماهر"} +{"line": "متبختر (مُ تَ بَ تِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که با تکبر و ناز راه می رود"} +{"line": "متبدد (مُ تَ ب دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تقسیم کننده به حصه ها. 2 - متفرق، پریشان "} +{"line": "متبدل (مُ تَ بَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بدل گیرنده چیزی را. 2 - تبدیل شونده ؛ ج . متبدلین "} +{"line": "متبر (مُ تَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) هلاک شده "} +{"line": "متبر (مُ تَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شکننده . 2 - هلاک کننده "} +{"line": "متبرع (مُ تَ بَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) نیکویی کننده برای رضای خدا"} +{"line": "متبرم (مُ تِ بَ رِّ) [ ع . ] (ص فا.) ملول، آزرده دل "} +{"line": "متبرک (مُ تَ بَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) خجسته، فرخنده "} +{"line": "متبسم (مُ تَ بَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) خندان، خنده رو"} +{"line": "متبصر (مَ تَ بَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) بصیر و دانا، دقیق ؛ ج . متبصرین "} +{"line": "متبع (مُ تَّ بَ) [ ع . ] (اِمف .) آن چه که در پی آن رفته باشند؛ کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند؛ پیشوا، مقتدا. ج . متبعین "} +{"line": "متبع (مُ تَّ ب) [ ع . ] (اِفا.) در پی رونده، پیرو. ج . متبعین "} +{"line": "متبلور (مُ تَ بَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) بلور شده، چیزی که شبیه بلور شده باشد"} +{"line": "متبوع (مَ) [ ع . ] (اِفا.) پیروی شده "} +{"line": "متبین (مُ تَ بَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آشکار شونده، پیدا، هویدا. 2 - آشکار کننده . ج . متبینین "} +{"line": "متتابع (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) پی درپی شونده، متوالی "} +{"line": "متتالی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) در پی یکدیگر شونده "} +{"line": "متتبع (مُ تَ تَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) تتبع کننده "} +{"line": "متجادل (مُ تَ د) (اِفا.) با هم خصومت کننده "} +{"line": "متجاسر (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) سرکش، دلیر"} +{"line": "متجانس (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) از یک جنس، مشابه "} +{"line": "متجاهر (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) آن که آشکارا فسق کند"} +{"line": "متجاهل (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که خود را به نادانی می زند"} +{"line": "متجاوز (مُ تَ وِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) از حد گذرنده، تجاوزگر. 2 - (ص .) افزون تر، بیش تر"} +{"line": "متجبره (مُ تَ جَ بِّ رِ) ) [ ع . متجبرة ] (اِ.) گروه ستمکاران "} +{"line": "متجدد (مُ تَ جَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) نوخواه، کسی که آداب و رسوم جدید را می پذیرد"} +{"line": "متجر (مَ جَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) تجارت، بازرگانی . 2 - (اِ.) کالا"} +{"line": "متجرد (مُ تَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برهنه گردنده . 2 - مجرد شونده "} +{"line": "متجرع (مُ تَ جَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جرعه جرعه خورنده آب و مانند آن . 2 - فرو خورندة خشم . ج . متجرعین "} +{"line": "متجره (مُ تَ جَ رُِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برهنه گردنده . 2 - مجرد شونده "} +{"line": "متجزی (مُ تَ جَ زِّ) (اِفا.) تجزیه شونده "} +{"line": "متجسس (مُ تَ جَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) جستجو کننده، تلاش کننده "} +{"line": "متسق (مُ تَّ س ) [ ع . ] (اِفا.) دارای نظم و ترتیب "} +{"line": "متجسم (مُ تَ جَ سِّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) جسم گیرنده . 2 - (ص .) تناور. 3 - آن که بر کاری و عملی بزرگ شود. ج . متجسمین "} +{"line": "متجشع (مُ تَ جَ شِّ) [ ع . ] (اِفا.) سخت حریص . ج . متجشعین "} +{"line": "متجشم (مُ تَ جَ شِّ) [ ع . ] (اِفا.) به تکلف کاری کننده . ج . متجشمین "} +{"line": "متجلب (مُ تَ جَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) جلب کننده، کشاننده "} +{"line": "متجلد (مُ تَ جَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) به تکلف چابکی نماینده . ج . متجلدین "} +{"line": "متجلی (مُ تَ جَ لّ) [ ع . ] (اِفا.) آشکار، آشکار شونده، ظاهر شونده "} +{"line": "متجمع (مُ تَ جَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) فراهم آمده، جمع گشته "} +{"line": "متجمل (مُ تَ جَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) زینت یافته، آراسته، صاحب تجمل . ج . متجملین "} +{"line": "متجنب (مُ تِ جَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) دوری کننده، احتراز کننده ؛ ج . متجنبین "} +{"line": "متجند (مُ تَ جَ نِّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) در زمرة لشکریان در آینده . 2 - (ص .) لشکری . ج . متجندین "} +{"line": "متحاب (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) یکدیگر را دوست گیرنده، دوست "} +{"line": "متحارب (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برافروزندة آتش جنگ . 2 - جنگ کننده . ج . متحاربین "} +{"line": "متحاسب (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) با یکدیگر حساب کننده . ج . متحاسبین "} +{"line": "متحاشی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) دور شونده، به یکسو شونده، کناره گیر"} +{"line": "متحاکم (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) با طرف دعوی نزد حاکم رونده "} +{"line": "متحتم (مُ تِ حَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) واجب کننده، لازم کننده . ج . متحتمین "} +{"line": "متحجر (مُ تَ حَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سنگ شده، سخت گشته . 2 - در فارسی به کسی گویند که حاضر به درک و پذیرش نوآوری ها نیست "} +{"line": "متحد (مُ تَّ حِ) [ ع . ] (اِفا.) پیوسته، متفق "} +{"line": "متحذر (مُ تِ حَ ذِّ) [ ع . ] (اِفا.) دوری کننده، ترسنده "} +{"line": "متحرز (مُ تَ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - در پناه شونده . 2 - خویشتن دار. ج . متحرزین "} +{"line": "متحرک (مُ تَ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) حرکت کننده، در حال حرکت و تکان "} +{"line": "متحری (مُ تَ حَ رّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جوینده . 2 - قصد کننده "} +{"line": "متحسر (مُ تَ حَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) دلگیر، حسرت خورنده "} +{"line": "متحصن (مُ تَ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) بست نشین، اعتصاب کننده "} +{"line": "متحقق (مُ تَ حَ قِّ) (اِفا.) راست و درست شونده "} +{"line": "متحلل (مُ تَ حَ ل ِّ ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیمارشونده . 2 - استثنا کننده در سوگند. 3 - بیرون آینده از قسم به کفاره . 4 - در فارسی تحلیل شونده "} +{"line": "متحلی (مُ تَ حَ لّ) [ ع . ] (اِفا.) زینت یافته، آراسته شونده "} +{"line": "متحمل (مُ تَ حَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بردبار، شکیبا. 2 - بردارندة بار"} +{"line": "متحمل شدن ( متحمل شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - تحمل کردن . 2 - (عا.) اعتنا نکردن، به روی خود نیاوردن "} +{"line": "متحنن (مُ تَ حَ نِّ) [ ع . ] (ص فا.) مهربان، مشفق "} +{"line": "متحول (مُ تَ حَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دیگرگون شونده . 2 - جابه جا شونده "} +{"line": "متحول (مُ تَ حَ وَّ) [ ع . ] (اِ.) محل تحول، مکان انتقال "} +{"line": "متحیر (مُ تَ حَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) سرگشته، حیران، حیرت زده "} +{"line": "متحیز (مُ تَ حَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) جای گزین "} +{"line": "متخادع (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) کسی که خود را فریب خورده وانماید. ج . متخادعین "} +{"line": "متخادم (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) کسی است که همیشه به خدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هواها و شوایب نفسانی باشد ولیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشد. گاه به سبب غلبة ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه به واسطة غلبة هوا خدمت او قبول نشود"} +{"line": "متخاصم ( مُ تَ صِ) [ ع . ] (اِفا.) دشمن، خصم "} +{"line": "متخذ (مُ تَّ خِ) [ ع . ] (اِمف .) گرفته شده "} +{"line": "متخصص (مُ تَ خَ صِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کارشناس، د ارای تخصص . 2 - خاص شده "} +{"line": "متخلخل (مُ تَ خَ خِ) [ ع . ] (اِفا.) شی ای که اجزای آن به هم متصل نباشد"} +{"line": "متخلص (مُ تَ خَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که اسم یا لقبی در شاعری برای خود انتخاب کرده باشد، دارای تخلص "} +{"line": "متخلف (مُ تَ خَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) خلاف کننده "} +{"line": "متخلق (مُ تَ خَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) خوی و عادت دیگری را گرفته "} +{"line": "متخلل (مُ تَ خَ لِ) [ ع . ] (ص .) دارای سوراخ ها، فضاهای خالی و حفره ها؛ سوراخ سوراخ "} +{"line": "متخیل (مُ تَ خَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خیال کننده . 2 - متکبر"} +{"line": "متد (مِ تُ) [ فر. ] (اِ.) روش، قاعده "} +{"line": "متداخل (مُ تَ خِ) [ ع . ] (اِفا.) داخل شده (در یکدیگر)، در میان آمده "} +{"line": "متدارک (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رسنده به چیزی . 2 - درک کننده، دریابنده ؛ ج . متدارکین . 3 - آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهوم ذم باشد و بقیة کلام به نحوی آورده شود که رفع توهم گردد"} +{"line": "متسلح (مُ تَ سَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) سلاح پوشنده "} +{"line": "متداعی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فرا خواننده . 2 - آن که با دیگری دعوی و مرافعه دارد. 3 - معنی ای که معنی دیگر را به خاطر آورد"} +{"line": "متدافع (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) دفع کنندة یکدیگر در کارزار؛ ج . متدافعین "} +{"line": "متداول (مُ تَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) آن چه معمول و مرسوم باشد"} +{"line": "متداوی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) آن که خود را معالجه کند"} +{"line": "متداین (مُ تَ یِ) [ ع . ] (اِفا.) به نسیه و وام خرید و فروش کننده باهم ؛ ج . متداینین "} +{"line": "متدبر (مُ تَ دَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) اندیشه کننده "} +{"line": "متدرج (مُ تَ دَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) آهسته و کم کم پیش رونده "} +{"line": "متدرجاً (مُ تَ دَ رِّ جَ نْ) [ ع . ] (ق .) به تدریج، آهسته آهسته "} +{"line": "متدرع (مُ تَ دَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) زره پوششنده، زره پوش "} +{"line": "متدلوژی (مِ تُ دُ لُ) [ فر. ] (اِ.) روش تحقیق در علوم، روش شناسی "} +{"line": "متدین (مُ تَ دَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) دیندار، با دیانت "} +{"line": "متذلل (مُ تَ ذَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) فروتن، خوار"} +{"line": "متذکر (مَ تَ ذَّ کِ) [ ع . ] (اِفا.) یادآوری کننده، به خاطر آورنده "} +{"line": "متر (مِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نواری باریک و درجه - بندی شده از فلز، پارچه یا جنس دیگر که برای اندازه گیری طول و عرض اشیاء استفاده می شود. 2 - واحد طول که تقریباً برابر است با یک چهل میلیونیم نصف النهار زمین . ؛ متر مربع واحد سطح و آن مربعی است به ضلع یک متر. ؛ متر مکعب واحد حجم و آن مکعبی است به ضلع یک متر"} +{"line": "مترادف (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پی درپی . 2 - هم معنی "} +{"line": "متراژ (مِ) [ انگ . ] (اِ.) اندازه، مساحت "} +{"line": "متراکم (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) انبوه شده، روی هم جمع شده "} +{"line": "متربد (مُ تَ رَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - متغیر. 2 - ترش رو. 3 - آسمان ابر دار"} +{"line": "متربص (مُ تَ رَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) منتظر، متوقع، چشم دارنده "} +{"line": "مترتب (مُ تَ رَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) ترتیب داده شده، پدید آمده "} +{"line": "مترجم (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که مطلبی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند"} +{"line": "مترجم (مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِمف .) از زبان دیگر گردانده، ترجمه شده "} +{"line": "متردد (مُ تَ رَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آمد و شد کننده . 2 - کسی که در امری به شک و تردید دچار است "} +{"line": "مترس (مَ تَ) (اِ.) مترسک، شکلی شبیه به انسان ساخته شده از چوب و پارچه که برای رماندن حیوانات زیانکار در کشتزارها نصب می کنند"} +{"line": "مترس (مِ رِ) [ فر. ] (اِ.) زنی که با مردی رابطة جنسی نامشروع دارد، معشوقه "} +{"line": "مترسل (مُ تَ رَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) نویسنده، دبیر"} +{"line": "مترشح (مُ تِ رَ شِّ) [ ع . ] (ص .) تراونده ؛ ترشح کننده "} +{"line": "مترصد (مُ تَ رَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) چشم به راه، منتظر"} +{"line": "مترقب (مُ تَ رَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) امیدوار، چشم به راه "} +{"line": "مترقی (مُ تَ رَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) پیشرفته، رشد کرده "} +{"line": "مترنم (مُ تَ رَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) آواز خواننده، زمزمه کننده "} +{"line": "مترهب (مُ تَ رَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) پرستش کننده، عابد"} +{"line": "مترو (مِ رُ) [ فر. ] (اِ.) راه آهنی که معمولاً زیرزمینی است و به عنوان یک وسیلة نقلیة عمومی در شهرهای بزرگ استفاده می شود"} +{"line": "مترون (مِ رُ) [ انگ . ] (اِ.) کسی که سرپرستی و نظارت پرستاران را بر عهده دارد"} +{"line": "متروپل (مِ رُ پُ) [ فر. ] (اِ.) حالت کشوری نسبت به کشورهای تابعة آن "} +{"line": "متروک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ترک شده، واگذاشته شده . 2 - باطل شده "} +{"line": "متزاید (مُ تَ یِ) [ ع . ] (اِفا.) افزون شونده "} +{"line": "متزایل (مُ تَ یِ) [ ع .متزائل ] 1 - (اِفا.) جدا شونده . 2 - (ص .) جدا"} +{"line": "متزعزع (مُ تَ زَ ز) [ ع . ] (اِفا.) جنبنده، لرزنده "} +{"line": "متزلزل (مُ تَ زَ ز) [ ع . ] (اِفا.) مضطرب، لرزنده "} +{"line": "متزهد (مُ تَ زَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) پارسا، زاهد"} +{"line": "متزوج (مُ تَ زَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) زن کننده، ازدواج کننده ؛ ج . متزوجین "} +{"line": "متزین (مُ تَ زَ یِّ) (اِفا.) زینت یابنده، آراسته "} +{"line": "متسابق (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) پیشی گیرنده (بر یکدیگر)؛ ج . متسابقین "} +{"line": "متساقط (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) بر هم فرو ریزنده "} +{"line": "متسالم (مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) آشتی کننده با دیگری، صلح کننده با یکدیگر"} +{"line": "متساوی (مُ تَ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) برابر شونده با هم . 2 - (ص .) برابر، یکسان، مساوی . ؛ متساوی الاضلاع شکلی دارای ضلع های برابر. ؛ متساوی الزاویه مثلثی دارای زاویه های یکسان . ؛ متساوی الساقین مثلثی دارای دو ساق برابر"} +{"line": "متسع (مُ تَّ س ) [ ع . ] (ص .) وسیع، گشاد"} +{"line": "متسع (مُ تَ سِّ) [ ع . ] (ص .) 1 - مسمطی که هر بندش دارای نه مصراع باشد. 2 - سطحی که نه ضلع متساوی آن را احاطه کند"} +{"line": "متسلط (مُ تَ سَ لَّ) [ ع . ] (اِفا.) غلبه کننده، مسلط "} +{"line": "متسلی (مُ تَ سَ لّ) [ ع . ] (اِفا.) تسلی داده، دل نواخته شده "} +{"line": "متسوق (مُ تَ سَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) بازاریاب، بازار گرم کن "} +{"line": "متشابه (مُ تَ ب) [ ع . ] 1 - (اِفا.) شبیه، مانند یکدیگر. 2 - (اِ.) آیاتی از قرآن که علاوه بر معنی ظاهری قابل تعبیر و تفسیر است "} +{"line": "متشابهات (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) جِ متشابهه . ؛آیات متشابهات آیه هایی از قرآن که معنی آن ها بر مردم آشکار نباشد. مق آیات محکمات "} +{"line": "متشابک (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - درهم آمیخته، مختلط . 2 - مشتبه "} +{"line": "متشاعر (مُ تَ ع ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که خود را شاعر پندارد. 2 - شاعرنما؛ ج . متشاعرین "} +{"line": "متشاغل «مُ تَ غ ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که از کاری روی برتابد و خود را به کار دیگر مشغول سازد"} +{"line": "متشافع (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) جفت پذیرنده "} +{"line": "متشاکل (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - موافقت کننده . 2 - چیزی که مانند و موافق چیزی دیگر باشد"} +{"line": "متشبث (مُ تَ شَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) آویخته، چنگ زننده "} +{"line": "متشبه (مُ تَ شَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) شبیه به چیزی، ماننده به چیزی "} +{"line": "متشتت (مُ تَ شَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) پراکنده "} +{"line": "متشخص (مُ تَ شَ خِّ) [ ع . ] (اِفا.) ممتاز، دارای تشخص "} +{"line": "متشرد (مُ تَ شَّ رِ) [ ع . ] (اِفا.) رمنده "} +{"line": "متشرع (مُ تَ شَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه به امور شرعی، معتقد به امور شرعی "} +{"line": "متشرف (مُ تَ شَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) صاحب تشرف، بزرگ منش ؛ ج . متشرفین "} +{"line": "متشعب (مُ تَ شَ عِّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) پراکنده شونده . 2 - (ص .) پراکنده، شاخ شاخ "} +{"line": "متشعث (مُ تَ شَ عِّ) [ ع . ] (اِفا.) متفرق، پراکنده "} +{"line": "متشمر (مُ تَ شَ مِّ) [ ع . ] (ص فا.) آماده، آماده برای انجام کار"} +{"line": "متشنج (مُ تَ شَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) لرزان، لرزنده، دارای تشنج "} +{"line": "متشهد (مُ تَ شَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) گویندة «اشهدان لااله الاللّه »"} +{"line": "متشهی (مُ تَ شَ هّ) [ ع . ] (اِفا.) خواهندة چیزی، رغبت کننده، آرزو دارند"} +{"line": "متشکر (مُ تَ شَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) سپاس دار، شکرگزار، آن که تشکر می کند و سپاس به جا می آورد"} +{"line": "متشکل (مُ تَ شَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) ساخته شده، صورت گرفته "} +{"line": "متشکک (مُ تَ شَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) گمان کننده، شک کننده، ج . متشککین "} +{"line": "متشکی (مُ تَ شَ کّ) [ ع . ] (اِفا.) شکایت کننده، گله کننده "} +{"line": "متصادف (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) روبرو شونده، مقابل شونده "} +{"line": "متصادم (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) به هم خورنده با چیزی، با هم زننده، با هم کوبنده ؛ ج . متصادمین "} +{"line": "متصاعد (مُ تَ ع ) [ ع . ] (اِفا.) بالارونده "} +{"line": "متصدی (مُ تَ صَ دّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که مباشر کار و شغلی است "} +{"line": "متصرف (مُ تَ صَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دست در کاری دارنده . 2 - کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد.3 - حاکم، والی . 4 - محصل مالیاتی محل . 5 - اسم متصرف آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند؛ مق . غیر متصرف "} +{"line": "متصف (مُ تَّ ص ) [ ع . ] (اِفا.) دارندة صفتی "} +{"line": "متصل (مُ تَّ ص ) [ ع . ] (اِفا.) پیوسته، نزدیک به هم "} +{"line": "متصلف (مُ تَ صَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) چاپلوسی کننده ؛ چاپلوس ؛ ج . متصلفین "} +{"line": "متصنع (مُ تَ صَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خویشتن آراینده . 2 - به تکلف نیکو سیرتی نماینده . 3 - آن که صنعتی یا هنری را به خود ببندد؛ ج . متصنعین "} +{"line": "متصور (مُ تَ صَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) تصور کننده، خیال کننده "} +{"line": "متصوف (مُ تَ صَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که اظهار تصوف و درویشی کند"} +{"line": "متصوفه (مُ تَ صَ وِّ فِ) [ ع . متصوفة ] (اِ.) گروه متصوفان "} +{"line": "متصید (مُ تَ صَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شکار جوینده . 2 - شکار کننده به حیله "} +{"line": "متضاد (مُ تَ دّ) [ ع . ] (اِفا.) ضد یکدیگر، مخالف هم "} +{"line": "متضاعف (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) دو چندان شونده "} +{"line": "متضرر (مُ تَ ضَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) زیان دیده، ضرر رسیده "} +{"line": "متضرع (مُ تَ ضَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) زاری کننده، فروتنی کننده "} +{"line": "متضمن (مُ تَ ضَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) در بر دارنده، شامل "} +{"line": "متطابق (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) برابر، همانند"} +{"line": "متطاوع (مُ تَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) مطیع، فرمانبردار"} +{"line": "متطرق (مُ تَ طَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) راه یابنده "} +{"line": "متظاهر (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) تظاهرکننده "} +{"line": "متظلم (مُ تَ ظَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) دادخواه، شکایت کننده "} +{"line": "متظلم شدن ( متظلم شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) درخواست رفع ظلم و ستم نمودن "} +{"line": "متفاوت (مُ تَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) تفاوت دارنده، از هم جدا"} +{"line": "متعادل (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دارای تعادل . 2 - دارای اعتدال "} +{"line": "متعارض (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) برخلاف یکدیگر"} +{"line": "متعارف (مُ تَ رِ یا رَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مرسوم، معمول، متداول . 2 - شناخته شده "} +{"line": "متعارفی ( متعارفی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به متعارف، مربوط به متعارف : ؛اصول متعارفی قضایایی هستند که به نفسه معلومند و اثبات آن ها احتیاج به قضیة دیگر ندارد"} +{"line": "متعاطف (مُ تَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) به یکدیگر مهربانی کننده "} +{"line": "متعاطی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) به دست گیرنده "} +{"line": "متعاقب (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) از پی هم آینده "} +{"line": "متعاقباً (مَُ تَ قَ بَ نْ) [ ع . ] (ق .) به زودی، پس از این، پیرو (فره )"} +{"line": "متعاقد (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِ.) آن که پیمان می بندد"} +{"line": "متعال (مُ تَ) [ ع . ] (ص .) بلند شونده، بلند - پایه، والا، برتر"} +{"line": "متعالی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) رفیع، بلندپایه "} +{"line": "متعامل (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) معامله کننده ؛ داد و ستد کننده "} +{"line": "متعاهد (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) آن که با دیگری عهد و پیمان بندد، هم عهد"} +{"line": "متعاون (مُ تَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) یاری کنندة و مددکار یکدیگر"} +{"line": "متعب (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تعب، رنج . 2 - جای تعب، محل رنج ؛ ج . متاعب "} +{"line": "متعبد (مُ تَ عَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) متدین، دیندار"} +{"line": "متعثر (مُ تَ عَ ثِّ) [ ع . ] (اِفا.) لغزنده، لغزش یابنده "} +{"line": "متعجب (مُ تَ عَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) حیران، حیرت زده، شگفت زده "} +{"line": "متعدد (مُ تَ عَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) بسیار، بی شمار"} +{"line": "متعدی (مُ تَ عَ دّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تجاوز - کننده، ستمگر. 2 - فعلی که تنها با فاعل معنای کامل ن داشته باشد و نیازمند به مفعول باشد"} +{"line": "متعذر (مُ تَ عَ ذِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - عذرآورنده، بهانه آورنده . 2 - سخت، دشوار"} +{"line": "متعرب (مُ تَ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) خود را به عرب مانند کننده ؛ ج متعربین "} +{"line": "متعرض (مُ تَ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اقدام کننده به کاری . 2 - اعتراض کننده "} +{"line": "متعرف (مُ تَ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - طلب کنندة چیزی به جهت شناختن آن . 2 - جستجو - کنندة گم شده . 3 - سالک که به اول وهله از شناخت خدا غافل بود و بزودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور و وسایط و روابط باز شناسد"} +{"line": "متعزز (مُ تَ عَ زِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - عزیز، ارجمند. 2 - قیمتی "} +{"line": "متعسر (مُ تَ عَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) سخت، دشوار"} +{"line": "متعسف (مُ تَ عَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیراهه رونده، منحرف (از راه ). 2 - آن که از طریق صواب عدول کند. 3 - ستمکار، ظالم ؛ ج . متعسفین "} +{"line": "متعشق (مُ تَ عَ شِّ) [ ع . ] (اِ.) عاشقی نماینده، عشق ورزنده ؛ ج . متعشقین "} +{"line": "متعصب (مُ تَ عَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که دارای تعصب باشد"} +{"line": "متعظ (مُ تَّ عِ) [ ع . ] (اِفا.) پند پذیرنده، کسی که پند و موعظه را بپذیرد"} +{"line": "متعفن (مُ تَ عَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) گندیده، بدبو"} +{"line": "متعلق (مُ تَ عَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آویزان، آویزنده . 2 - پیوسته، وابسته "} +{"line": "متعلقات (مُ تَ عَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) جِ متعلقه - وابسته ها. 2 - ضمایم "} +{"line": "متعلقه (مُ تَ عَ لِّ قِ) [ ع . ] (اِفا.) عیال، همسر"} +{"line": "متعلم (مُ تَ عَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) طالب علم، آموزنده "} +{"line": "متعمداً (مُ تَ عَ مِّ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) عمداً، از روی قصد و اراده "} +{"line": "متعمق (مُ تَ عَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که به عمق چیزی رسیده، ژرف اندیش ؛ ج . متعمقین "} +{"line": "متعمل (مُ تَ عَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کوشش کننده، ساعی . 2 - سختی کشیده . 3 - آن که به تکلف کاری انجام دهد؛ ج . متعملین "} +{"line": "متعنت (مُ تَ عَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.)آزاررسان، آزار - دهنده "} +{"line": "متعه (مُ عِ) [ ع . متعة ] (اِ.) 1 - آن چه که از آن برخوردار شود. 2 - زنی که برای تمتع به مدت معینی صیغه شود"} +{"line": "متعهد (مُ تَ عَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ضامن، برعهده گیرنده . 2 - دارای حس مسئولیت در برابر ادای وظیفه "} +{"line": "متعود (مُ تَ عَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) عادت کننده، خوگر"} +{"line": "متعین (مِ تَ عَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دارای ثروت یا مقام اجتماعی برجسته . 2 - ظاهر، آشکار. 3 - محقق، ثابت "} +{"line": "متغابن (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ضررکننده . 2 - افسوس خورنده "} +{"line": "متغایر (مُ تَ یِ) [ ع . ] (اِفا.) ضدهم، ناجور"} +{"line": "متغذی (مُ تَ غَ ذّ) [ ع . ] (اِفا.) خورنده "} +{"line": "متغلب (مُ تَ غَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) چیره شونده "} +{"line": "متغنج (مُ تَ غَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) ناز کننده، با ناز و کرشمه "} +{"line": "متغیر (مُ تَ غَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دگرگون شده، تغییر حال یافته . 2 - آشفته، مضطرب "} +{"line": "متفاخر (مُ تَ خِ) [ ع . ] (اِفا.) فخر کننده "} +{"line": "متفتت (مُ تَ فَ تِّ) [ ع . ] (ص .) شکسته، ریزه ریزه "} +{"line": "متفجع (مُ تَ فَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) دردمند شونده از سختی و اندوه "} +{"line": "متفحص (مُ تَ فَ حِّ) [ ع . ] (اِفا.) جستجو کننده، کاوش کننده "} +{"line": "متفرج (مُ تَ فَ رَّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل تفرج . 2 - مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد، محل سیر"} +{"line": "متفرج (مُ تَ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گشایش یابنده (از تنگی و دشواری ). 2 - گشایش خاطر یابنده . 3 - خوشی جوینده "} +{"line": "متفرد (مُ تَ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) کناره گیرنده "} +{"line": "متفرع (مُ تَ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) منشعب شده، شاخه شاخه شده "} +{"line": "متفرعن (مُ تَ فَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) متکبر، مغرور"} +{"line": "متفرق (مُ تَ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) پراکنده، پریشان "} +{"line": "متفرقه (مُ تَ فَ رِّ قِ) [ ع . متفرقة ] (اِفا.) 1 - مؤنث متفرق ؛ ج . متفرقات . 2 - اشخاص و اشیاء مختلف . 3 - اشخاص بیگانه "} +{"line": "متفطن (مُ تَ فَ طِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که امور را به زیرکی و هوش دریابد؛ زیرک و باهوش ؛ ج . متفطنین "} +{"line": "متفق (مُ تَّ فِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) با هم یکی شده، یک دل و یک جهت، متحد شده . 2 - (ص .) سازگار، همراه . 3 - مصمم، قصد کننده . ؛ متفق القول هم صدا، هم کلام . ؛ متفق الرأی همدستان، هم رأی "} +{"line": "متفقاً (مُ تَ فِ قَ نْ) [ ع . ] (ق .) به اتفاق، با هم "} +{"line": "متفقه (مُ تَ فَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که خود را فقیه معرفی کند. 2 - فقیه، دانشمند؛ ج . متفقهین "} +{"line": "متفنن (مُ تَ فَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که حرفه های گوناگون بلد باشد. 2 - کسی که به کاری یا هنری از روی تفنن بپردازد"} +{"line": "متفکر (مُ تَ فَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) اندیشمند"} +{"line": "متقابل (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) مقابل، روبروی، دارای تقابل "} +{"line": "متقابلاً (مُ تَ ب لَ نْ) [ ع . ] (ق .) در مقابل، درعوض "} +{"line": "متقادم (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) گذشته، پیشین "} +{"line": "متقارب (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نزدیک شونده، نزدیک به یکدیگر. 2 - نامِ یکی ازبحور شعر که از هشت فعولن تشکیل شده است "} +{"line": "متقارع (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قرعه زننده میان یکدیگر. 2 - نیزه زننده با هم "} +{"line": "متقارن (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) پیوسته، متحد به هم "} +{"line": "متقاصر (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) بازایستنده از امری، اظهار کوتاهی نماینده ؛ ج . متقاصرین "} +{"line": "متقاضی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) درخواست کننده "} +{"line": "متقاطر (مُ تَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قطره قطره چکیده . 2 - دسته های پیاپی آینده "} +{"line": "متقاطع (مُ تَ طِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) قطع کنندة یکدیگر. 2 - دو خط که به یکدیگر برسند و همدیگر را قطع کنند (هندسه )"} +{"line": "متقاعد (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قانع . 2 - بازنشسته . 3 - آمادة پذیرش "} +{"line": "متقال (مِ) [ ع . ] (اِ.) پارچة سفیدی که از نخ می بافند شبیه کرباس اما ظریف تر از آن است "} +{"line": "متقبل (مُ تَ قَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) برعهده گیرنده "} +{"line": "متقدم (مُ تَ قَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیشی گیرنده . 2 - دارای تقدم . 3 - زمان پیشین "} +{"line": "متقرب (مُ تَ قَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که به دیگری تقرب کند؛ نزدیکی جوینده ؛ ج . متقربین "} +{"line": "متقسم (مُ تَ قَ سِّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) پراکنده شونده . 2 - (ص .) پراکنده "} +{"line": "متقلب (مُ تَ قَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دگرگون کنندة هرچیزی . 2 - مردم نادرست و دغل "} +{"line": "متقلد (مُ تَ قَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که امری را بر گردن گرفته باشد"} +{"line": "متقن (مُ تْ قَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .)استوار گردیده، محکم شده . 2 - (ص .) محکم، استوار"} +{"line": "متقن (مُ تْ قِ) [ ع . ] (اِفا.) محکم کننده، استوارکننده "} +{"line": "متقوم (مُ تَ قّ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - راست شونده، قوام گیرنده . 2 - در فارسی قیمتی، گران بها"} +{"line": "متقی (مُ تَّ) [ ع . ] (اِفا.) پرهیزگار، پارسا"} +{"line": "متقیظ (مُ تَ قَ یِّ) [ ع . ] (ص فا.) بیدار، هوشیار"} +{"line": "متل (مُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) مهمان خانة کنار دریا، بین راه و اقامتگاه ییلاقی، راه سرا (فره )"} +{"line": "متل (مَ تَ) (اِ.) (عا.) 1 - افسانه، داستان کوتاه . 2 - مَثَل . 3 - سخنی که از روی شوخی گفته شود"} +{"line": "متلازم (مُ تَ ز) [ ع . ] 1 - (اِفا.) همراه باشنده . 2 - (ص .) همراه . ج . متلازمین . 3 - وابسته "} +{"line": "متلاشی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) از هم پاشیده "} +{"line": "متلاصق (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) به هم چسبنده، متصل ؛ ج . متلاصقین "} +{"line": "متلاطم (مُ تَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بر همدیگر لطمه زننده . 2 - امواج دریا درحال خروشیدن "} +{"line": "متلاقی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) با یکدیگر روبرو شونده، دو چیز که در یک نقطه به هم رسند"} +{"line": "متلالی (مُ تَ لَ) [ ع . متلألی ء ] (اِفا. ص .) درخشان، تابان "} +{"line": "متلبس (مُ تَ لَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) لباس پوشیده، به لباس کسی درآمده "} +{"line": "متلذذ (مُ تَ لَ ذِّ) [ ع . ] (اِفا.) لذت برنده "} +{"line": "متلف (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) تلف کننده، تباه کننده ؛ ج . متلفین "} +{"line": "متلفظ (مُ تَ لَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) سخن گوینده ؛ ج . متلفظین "} +{"line": "متلمذ (مُ تَ لَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) شاگرد، دانش آموز"} +{"line": "متلهف (مُ تَ لَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) اندوهگین، کسی که دریغ و افسوس می خورد"} +{"line": "متلون (مُ تَ لَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گوناگون . 2 - کسی که پی درپی تغییر عقیده بدهد. 3 - رنگارنگ "} +{"line": "متلک (مَ تَ لَ) (اِ.) (عا.) سخنی که از روی شوخی و طعنه به کسی گفته می شود"} +{"line": "متم (مُ تِ مّ) [ ع . ] (اِفا.) تمام کننده، کامل کننده "} +{"line": "متماثل (مُ تَ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) مانند هم، شبیه یکدیگر"} +{"line": "متمادی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) طولانی، دائمی "} +{"line": "متمارض (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که خود را به مریضی می زند"} +{"line": "متمازج (مُ تَ ز) [ ع . ] (اِفا.) به هم آمیزنده، مزج شونده "} +{"line": "متماس (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) یکدیگر را مس کننده، به هم پیوندنده "} +{"line": "متماسک (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خود را نگاه دارنده، خویشتن دار. 2 - چنگ در زننده ؛ ج . متماسکین "} +{"line": "متمایز (مُ تَ یِ) [ ع . ] (اِفا.) چیزی که از دیگری جدا و مشخص باشد"} +{"line": "متمایل (مُ تَ یِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) کج شده و خمیده شده . 2 - آن چه که به چیزی میل کند"} +{"line": "متمتع (مُ تَ مَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برخوردار از چیزی، بهره مند. 2 - کسی که عمره (زیارت بیت الله با شرایط خاص ) به جا آورد"} +{"line": "متمثل (مُ تَ مَ ثِّ) [ ع . ] (اِفا.) مثل آورنده "} +{"line": "متمدد (مُ تَ مَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کشیده شونده . 2 - قابل ارتجاع "} +{"line": "متمدن (مُ تَ مَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) شهرنشین، دارای تمدن "} +{"line": "متمرد (مُ تَ مَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) سرکش، نافرمان "} +{"line": "متمرکز (مُ تَ مَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - در مرکز جای گیرنده . 2 - فراهم آمده و جمع شده در یک نظام . 3 - متوجه و معطوف، دارای تمرکز"} +{"line": "متمسک (مُ تَ مَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - چنگ در زننده . 2 - بازدارنده "} +{"line": "متمشی (مُ تِ مَ شّ) [ ع . ] (اِفا.) رونده "} +{"line": "متملق (مُ تَ مَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) چاپلوس "} +{"line": "متملک (مُ تَ مَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) مالک شونده، متصرف "} +{"line": "متمم (مُ تَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تمام کنندة چیزی، کامل کننده . 2 - در دستور زبان کلمه ای که همراه حرف اضافه می آید و به فعل یا به صفت نسبت داده می شود. 3 - در ریاضی به هر یک از دو زاویه ای که مجموع اندازه های آن 90 درجه باشد. 4 - دنباله، بقیه "} +{"line": "متمنی (مُ تَ مَ نّ) [ ع . ] (اِفا.)1 - تمنا کننده . 2 - خواهشمند، مستدعی "} +{"line": "متمهد (مُ تَ مَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گسترنده . 2 - جاگیرنده . 3 - قادر (بر امری )؛ ج . متمهدین "} +{"line": "متموج (مُ تَ مَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) موج زننده، موج دار"} +{"line": "متمول (مُ تَ مَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) توانگر، ثروتمند"} +{"line": "متمکن (مُ تَ مَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) جاگرفته، جایگزین "} +{"line": "متمیز (مُ تَ مَ یِّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) جدا شونده . 2 - (ص ) جدا، ممتاز"} +{"line": "متن (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوشتة داخل صفحه که شامل حاشیه نمی شود.2 - زمین بلند. ج . متون "} +{"line": "متنازع (مُ تَ ز) [ ع . ] (اِفا.) کسی که با دیگری در نزاع و کشمکش است "} +{"line": "متناسب (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) دارای تناسب و شباهت با یکدیگر"} +{"line": "متناسق (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) با نسق و ترتیب، منظم، مرتب "} +{"line": "متنافر (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دو خط که نه متوازی باشند و نه متقاطع . 2 - دور شونده از یکدیگر"} +{"line": "متناقض (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) مخالف و ضد یکدیگر"} +{"line": "متناهی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) به پایان رسیده، آنچه انتها و پایان داشته باشد"} +{"line": "متناوب (مُ تَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) یکی پس از دیگری، آنچه به نوبت بیاید"} +{"line": "متناول (مُ تَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گیرندة چیزی . 2 - خورنده "} +{"line": "متنبه (مُ تَ نَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) بیدار، آگاه، تنبیه شده "} +{"line": "متنبی (مُ تَ نَ بّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که ادعای نبوت کند"} +{"line": "متنجز (مُ تَ نَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که از دیگری بخواهد تا حاجت وی روا کند. 2 - روا کنندة حاجت ؛ ج . متنجزین "} +{"line": "متنجس (مُ تَ نَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) نجس شونده، ناپاک "} +{"line": "متنزل (مُ تَ نَ زِّ) [ ع . ] (اِفا.) فرود آینده، نزول کننده "} +{"line": "متنزه (مُ تَ نَ زِّ) [ ع . ] (اِ.) محل باصفا؛ جای گردش و تفریح "} +{"line": "متنسک (مُ تَ نَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) پرستنده، عبادت کننده "} +{"line": "متنعم (مُ تَ نَ عِّ) [ ع . ] (اِفا.) توانگر، کسی که در ناز و نعمت است "} +{"line": "متنفذ (مُ تَ نَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) بانفوذ"} +{"line": "مولع (لِ) [ ع . ] (اِفا.) حریص، آزمند"} +{"line": "متنفر (مُ تَ نَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) نفرت دارنده، بیزار"} +{"line": "متنفس (مُ تَ نَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نفس کشنده، نفس کش . 2 - جاندار، زنده ؛ ج . متنفسین "} +{"line": "متنمر (مُ تَ نَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) خشمگین، زشت خو"} +{"line": "متنور (مُ تَ نَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) روشنی یابنده، دارای نور"} +{"line": "متنوع (مُ تَ نَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) گوناگون، دارای انواع، مختلف "} +{"line": "متنکر (مُ تَ نَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ناشناس . 2 - کسی که ظاهر خود را تغییر داده باشد تا آن که شناخته نشود"} +{"line": "مته (مَ تِّ) (اِ.) دستگاهی که با آن چوب، آهن، و دیوار را سوراخ کنند"} +{"line": "متهاجم (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) هجوم کننده، حمله کننده "} +{"line": "متهافت (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - لغزنده، لغزش کننده . 2 - پیاپی آینده ؛ ج . متهافتین "} +{"line": "متهاون (مُ تَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که در کاری سُستی کند"} +{"line": "متهتک (مُ تَ هَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) رسوا شونده، متفضح "} +{"line": "متهجد (مُ تَ هَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که شب هاتا هنگام سحر به عبادت خدا پردازد، شب زنده - دار"} +{"line": "متهم (مُ تَّ هَ) [ ع . ] (اِمف .) بدنام و تهمت زده شده "} +{"line": "متهور (مُ تَ هَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) بی پروا، دلیر"} +{"line": "متهورانه (مُ تَ هَ وَُ نِ) [ ع - فا. ] (ق .) بی باکانه، گستاخانه "} +{"line": "متواتر (مُ تَ تِ) [ ع . ] (اِفا.) پی درپی، پیاپی "} +{"line": "متوارد (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) پیوسته، پی درپی "} +{"line": "متواری (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) پنهان شده، فراری "} +{"line": "متوازن (مُ تَ ز) [ ع . ] (اِفا.) هم وزن، برابر"} +{"line": "متوازی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برابر یکدیگر. 2 - دو خط برابر با هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی . ؛ متوازی الاضلاع چهار ضلعی ای که اضلاع آن دو به دو با هم موازیند. ؛ متوازی السطوح فضایی که دارای شش وجه است و هر دو وجه رو به رو متساوی و موازیند"} +{"line": "متواصل (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به هم رسنده . 2 - پیوسته، متوالی "} +{"line": "متواضع (مُ تَ ض ) [ ع . ] (اِفا.) فروتن، فروتنی کننده "} +{"line": "متواضعانه (مُ تَ ضِ نِ) [ ع - فا. ] (ق .) با فروتنی، به حال تواضع "} +{"line": "متواطی (مُ تَ) [ ع .متواطی ء ] (اِفا.) 1 - موافقت کننده با یکدیگر، سازوار. 2 - کلمه ای که معنیی عام و مشترک بین افرادی چند علی التساوی داشته باشد؛ مق . مشکک "} +{"line": "متوافق (مُ تِ فِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) یکی شونده (با هم ). 2 - (ص .) سازگار. 3 - در فارسی دو عدد را گویند که دارای یک یا چند مقسوم - علیه باشند، مانند: 15 و 9 که هر دو بر 3 بخش پذیرند"} +{"line": "متوالی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) پیاپی، پشت سرهم "} +{"line": "متوجه (مُ تَ وَ جَّ) [ ع . ] (اِ.) محل توجه "} +{"line": "متوجه (مُ تَ وَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - توجه کننده، روی کننده . 2 - با حواس متمرکز"} +{"line": "متوحد (مُ تَ وَ حِّ) [ ع . ] (اِفا.) یگانه، فرد"} +{"line": "متوحش (مُ تَ وَ حِّ) [ ع . ] (اِفا.) ترسیده، وحشت کرده "} +{"line": "متورط (مُ تَ وَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به ورطه افتنده، فرو رونده . 2 - به کار دشوار افتاده "} +{"line": "متورع (مُ تَ وَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) پارسا، پرهیزگار"} +{"line": "متورم (مُ تَ وَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) آماسیده، ورم کرده "} +{"line": "متوسد (مُ تَ وَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) تکیه کننده "} +{"line": "متوسط (مَ تَ وَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) میانه، میانه رو، میانگین "} +{"line": "متوسل (مُ تَ وَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که دست به دامان دیگری بزند، توسل جوینده "} +{"line": "متوشح (مُ تَ وَ شِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پوشندة جامه . 2 - آن که شمشیر به پهلو آویزد"} +{"line": "متوضا (مُ تَ وَ ضّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای وضو گرفتن . 2 - مستراح، مبال "} +{"line": "متوطن (مُ تَ وَ طِّ) [ ع . ] (اِفا.) اقامت کننده، مقیم شونده "} +{"line": "متوغل (مُ تَ وَ غِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیک مشغول شونده در کاری . 2 - دور رونده در شهرها؛ ج . متوغلین "} +{"line": "متوفر (مُ تَ وَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) حرمت نگاه دارنده "} +{"line": "متوفی (مُ تَ وَ فّا) [ ع . ] (اِمف .) مرده، فوت شده "} +{"line": "متوقد (مُ تَ وَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) افروزنده، فروزان، نورانی "} +{"line": "متوقع (مُ تَ وَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) امیدوار، چشم دارنده "} +{"line": "متوقف (مُ تَ وَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) درنگ کننده، در یک جا ایستاده "} +{"line": "متولد (مُ تَ وَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) زاییده شده، تولد یافته "} +{"line": "متولی (مُ تَ وَ لّ) [ ع . ] (اِفا.) سرپرست، مباشر، سرپرست املاک موقوفه "} +{"line": "متون (مُ) [ ع . ] (اِ.) جِ متن "} +{"line": "متوهم (مُ تَ وَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) گمان برنده، خیال کننده "} +{"line": "متوکل (مُ تَ وَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که به خدا توکل کند"} +{"line": "متکا (مُ تَ کّ) [ ع . ] (اِ.) بالش، تکیه گاه "} +{"line": "مجاهره (مُ هَ رَ) [ ع . مجاهرة ] (مص ل .) آشکار ساختن، علنی کردن "} +{"line": "متکاثر (مُ تَ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که بر دیگری در بسیاری مال غلبه کند و ببالد"} +{"line": "متکاثف (مُ تَ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) ستبر شده، ضخیم شده "} +{"line": "متکافی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) برابر، همسان "} +{"line": "متکامل (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) کامل شده، به کمال رسیده "} +{"line": "متکبر (مُ تَ کَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) خودبین، مغرور، دارای تکبر"} +{"line": "متکثر (مُ تَ کَ ثِّ) [ ع . ] (اِفا.) بسیار شونده، دارای کثرت "} +{"line": "متکحل (مُ تَ کَ حِّ) [ ع . ] (اِفا.) سرمه کشنده ؛ ج . متکحلین "} +{"line": "متکدی (مُ تَ کَ دّ) [ ع . ] (اِفا.) گدا"} +{"line": "متکرر (مُ تَ کَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دوبار کرده یا گفته شده . 2 - دو دله شونده، مردد؛ ج . متکررین "} +{"line": "متکسر (مُ تَ کَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) شکسته شونده "} +{"line": "متکفل (مُ تَ کَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) عهده دار؛ کفیل "} +{"line": "متکلف (مُ تَ کَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که کاری را متعهد شود و خود را در رنج و سختی بیندازد، دارای تکلف "} +{"line": "متکلف (مُ تَ کَ لَّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که کاری را متعهد شود و به رنج و زحمت انجام دهد. 2 - کسی که به رنج و زحمت شعر گوید"} +{"line": "متکلم (مُ تَ کَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) سخن گوینده "} +{"line": "متکون (مُ تَ کَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) موجود شده، به وجود آمده "} +{"line": "متکی (مُ تَّ) [ ع . متکی ء ] (اِفا.) تکیه کننده "} +{"line": "متکیف (مُ تَ کَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پذیرندة کیفیتی . 2 - در فارسی کیف برنده، نشأه برنده ؛ ج . متکیفین "} +{"line": "متیقظ (مُ تَ یَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) بیدار"} +{"line": "متیقن (مُ تَ یَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) محقق، بی شبهه و گمان "} +{"line": "متیقن (مُ تَ یَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به یقین دانسته، بی گمان دانسته . 2 - یقین، بی شبهه "} +{"line": "متیل (مِ) (اِ.) پارچه ای که روی بالش یا لحاف می کشند"} +{"line": "متیمن (مُ تَ یَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) مبارک و بابرکت "} +{"line": "متین (مَ) [ ع . ] (ص .) محکم، استوار، سخت "} +{"line": "متینگ (مِ) [ انگ . ] (اِ.) اجتماع، اجتماع مردم برای بحث و مذاکره دربارة مسائل اجتماعی "} +{"line": "مثاب (مُ) [ ع . ] (اِمف .) پاداش داده شده "} +{"line": "مثابت (مَ بَ) [ ع . مثابة ] (اِ.) 1 - محل اجتماعی مردم . 2 - حد، اندازه . 3 - مانند"} +{"line": "مثابرت (مُ بَ رَ) [ ع . مثابرة ] 1 - (مص ل .) پیوسته در کاری بودن . 2 - پیشی گرفتن . 3 - تحمل رنج و مشقت "} +{"line": "مثابه (مَ ب یا بَ) [ ع . مثابة ] (اِ.) 1 - جایگاه، منزلت . 2 - رتبه، درجه "} +{"line": "مثافنت (مُ فَ یا فِ نَ) [ ع . مثافنة ] (مص م .) 1 - مجالست کردن، هم زانو نشستن . 2 - یاری کردن "} +{"line": "مثال (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، شبیه . 2 - فرمان، حکم . ج . امثله . 3 - کلمه یا عبارتی که برای توضیح مطلبی یا قاعده ای آورده شود. 4 - شاهد. 5 - تصویر، تمثال . 6 - مجسمه، پیکر"} +{"line": "مثال دادن (مِ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فرمان دادن "} +{"line": "مثالب (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) ج . مثلبه ؛ عیب، نقص "} +{"line": "مثاله (مَ لَ یا لِ) [ ع . مثالة ] (اِفا.) 1 - فضل . 2 - حسن حال "} +{"line": "مثانه (مَ نِ) [ ع . مثانة ] (اِ.) کیسة عضلانی غشایی که ادرار پس از خروج از کلیه ها، در آن جمع می شود"} +{"line": "مثانی (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آیات قرآن . 2 - سورة فاتحه "} +{"line": "مثبت (مُ بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ثبت شده . 2 - استوار شده، برقرار. 3 - ثابت شده، مدلل . 4 - دارای جنبة موافقت و پذیرش . 5 - خوشایند و خوب . 6 - ویژگی کمیتی بزرگ تر از صفر (ریاضی )"} +{"line": "مثبت (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ثابت کننده، مدلل سازنده . 2 - استوار کننده . 3 - ثبت - کننده . ج . مثبتین "} +{"line": "مثبت (مُ ثَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - محکم کرده، استوار کرده . 2 - برجای داشته "} +{"line": "مثبت (مُ ثَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - محکم کننده، استوار کننده . 2 - برجا دارنده "} +{"line": "مثبوت (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پابرجا"} +{"line": "مثردیطوس (مَ رَ) [ معر. ] (اِ.) معجون ضد سمی که تهیه شدن آن را اول دفعه منسوب به مهرداد (میترادات ) پادشاه پنتوس از خاندان پارت می دانند؛ مثرودیطوس "} +{"line": "مثقال (مِ) [ ع . ] (اِ.) واحدی برای وزن معادل 116 سیر. ؛ مثقال ی هفت صنار فرق داشتن کنایه از: بسیار متفاوت بودن، بسیار برتر بودن "} +{"line": "مثقب (مُ ثَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) سوراخ کننده ؛ ج . مثقبین "} +{"line": "مثقب (مِ قَ) [ ع . ] (اِ.) مته و هر چیزی که سوراخ کند"} +{"line": "مثقب (مُ ثَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) سوراخ کرده شده "} +{"line": "مثقل (مُ ثَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) سنگین کننده، گران سنگ گرداننده "} +{"line": "مثقل (مُ قَ) [ ع . ] (اِمف .) بار سنگین، تحمیل شده، گرانبار"} +{"line": "مثقوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سوراخ شده، دارای ثقبه "} +{"line": "مثقول (مَ) [ ع . ] (ص .) سنگین، گران "} +{"line": "مثل (مُ ثُ) [ ع . ] (اِ.) ج . مثال ؛ مانندها، شبیه ها"} +{"line": "مجهود (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) کوشش کرده شده . 2 - (اِ.) جهد، کوشش، سعی "} +{"line": "مثل (مِ ثْ) [ ع . ] (حر رب .) مانند، نظیر، همتا. ج . امثال . ؛ مثل موم : بسیار نرم . ؛ مثل تیر : بسیار تند. ؛ مثل استخوان : بسیار لاغر. ؛ مثل بره :بسیار رام . ؛ مثل شیشه : بسیار شکننده . ؛ مثل آدم : شایستة آدمیزاد"} +{"line": "مثل (مَ ثَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سخن مشهور.2 - داستان، قصه . 3 - عبرت . 4 - پند، اندرز"} +{"line": "مثل آوردن ( مثل آوردن . وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نقل کردن، مثل زدن "} +{"line": "مثل زدن (مَ ثَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مطلبی را به عنوان مثل نقل کردن . 2 - چیزی را به صفتی شناختن (عموماً)"} +{"line": "مثلاً (مَ ثَ لَ نْ) [ ع . ] به طور مثال "} +{"line": "مثلث (مُ ثَ لَّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکلی که دارای سه ضلع و سه زاویه باشد. 2 - عطری که از ترکیب سه مادة خوشبو درست شده باشد"} +{"line": "مثلثات (مُ ثَ لَ) [ ع . ] (اِمف . اِ.) 1 - جِ مثلث . 2 - بخشی از علم ریاضی که موضوعش مطالعه و تعیین روابط بین اضلاع و زوایای مثلث و تعیین عناصر نامعلوم یک مثلث از روی اندازه های معلوم آن است "} +{"line": "مثله (مُ لِ) [ ع . مثلة ] (اِ.) گوش و بینی بریده شده "} +{"line": "مثله کردن ( مثله کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - گوش هاوبینی کسی را بریدن . 2 - شکنجه دادن، عقوبت کردن "} +{"line": "مثمر (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) میوه دار، باردار، مفید"} +{"line": "مثمن (مُ ثَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - هشت تایی، هشت گوشه . 2 - فروخته شده "} +{"line": "مثنوی (مَ نَ) [ ع . ] (اِ.) مزدوج، دو دو، شعر متحدالوزنی که هر یک از ابیات آن دارای قافیة مخصوص به خود باشد"} +{"line": "مثنی (مُ ثَ نّا) [ ع . ] (اِ.) 1 - دو دو، دوتا دوتا. 2 - حرفی که دارای دو نقطه باشد"} +{"line": "مثنی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) ثناگوی، ستایشگر"} +{"line": "مثوبت (مَ بَ) [ ع . مثوبة ] (اِ.) پاداش، جزا"} +{"line": "مثول (مُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به حضور آمدن، به خدمت ایستادن . 2 - تشبیه کردن . 3 - افتادن از موضع و جای خود. 4 - چسبیدن به زمین . 5 - بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران "} +{"line": "مثوی (مَ وا) [ ع . ] (اِ.) منزل، مکان "} +{"line": "مثیب (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جزای نیک دهنده . 2 - عطا کننده "} +{"line": "مثیل (مَ) [ ع . ] (ص .) شبیه، مانند، همانند"} +{"line": "مج (مَ) (اِ.) = ماج : ماه، قمر"} +{"line": "مجاب (مُ) [ ع . ] (اِمف .) جواب داده، پاسخ داده شده "} +{"line": "مجاجه (مُ جَ یا جِ) [ ع . مجاجة ] 1 - (اِ.) آن چه از دهان بیرون ریزند. 2 - عصارة شی ء"} +{"line": "مجادله (مُ د لِ) [ ع . مجادلة ] (اِمص .) خصومت، جدال "} +{"line": "مجادیح ( م َ) [ ع . ] (اِ.) جِ مجد ح ؛ ستارگان مایل به غروب "} +{"line": "مجاذبت (مُ ذَ یا ذ بَ) [ ع . مجاذبة ] (مص م .) نزاع کردن و کشمکش کردن "} +{"line": "مجارات (مُ) [ ع . مجاراة ] (مص ل .) 1 - با هم رفتن . 2 - با هم برابری کردن . 3 - با یکدیگر سخن گفتن "} +{"line": "مجاری (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مجری ؛ محل جریان ها"} +{"line": "مجاز (مُ) [ ع . ] (اِمف .) اجازه داده شده "} +{"line": "مجاز (مَ) [ ع . ] (اِ.) غیر حقیقت، استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود به شرط آن که آن معنی از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد"} +{"line": "مجازات (مُ) [ ع . مجازاة ] 1 - (مص م .) جزا دادن، پاداش دادن . 2 - (اِمص .) کیفر"} +{"line": "مجازی (مَ) [ ع . ] (ص نسب .) غیرحقیقی "} +{"line": "مجاعت (مِ عَ) [ ع . مجاعة ] (اِمص .) گرسنگی "} +{"line": "مجال (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جولانگاه . 2 - فرصت "} +{"line": "مجالس (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مجلس "} +{"line": "مجالست (مُ لِ سَ) [ ع . مجالسة ] (مص ل .) همنشینی و معاشرت "} +{"line": "مجامع (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مجمع "} +{"line": "مجامعت (مُ مَ عَ) [ ع . مجامعة ] (مص م .) هم بستر شدن، جماع کردن "} +{"line": "مجاملت (مُ مَ لَ) [ ع . مجاملة ] (مص ل .) 1 - خوش رفتاری کردن . 2 - چرب زبانی کردن "} +{"line": "مجامله (مُ مِ لِ) [ ع . مجاملة ] (مص ل .) چرب زبانی، جمله پردازی "} +{"line": "مجان (مَ جّ) [ ع . ] (ص .) رایگان، دادن چیزی بدون دریافت بها"} +{"line": "مجان (مَ نّ) [ ع . ] (اِ.) ج . مجن . سپرها"} +{"line": "مجانب (مُ نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دور شونده، دوری گزیننده ؛ مق . مؤالف . 2 - در هندسه خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای در روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود، فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند"} +{"line": "مجانبت (مُ نَ بَ) [ ع . مجانبة ] (مص ل .) 1 - دوری گزیدن . 2 - هم پهلو شدن "} +{"line": "مجانس (مُ نِ) [ ع . ] (اِ فا.) همجنس "} +{"line": "مجانی (مَ جّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) رایگان، مفت "} +{"line": "مجانین (مَ) [ ع . ] (ص .) جِ مجنون ؛ دیوانگان "} +{"line": "مجاهد (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) جهادکننده در راه خدا"} +{"line": "مجاهده (مُ هَ د) [ ع . مجاهدة ] (مص ل .) کوشش و سعی بسیار کردن "} +{"line": "مجاهر (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - با کسی روبه رو جنگ کننده . 2 - دشمنی کننده . 3 - دشنام دهنده . 4 - آواز بلند کننده . 5 - آشکار کننده ؛ ج . مجاهرین "} +{"line": "میسر (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) قمار"} +{"line": "مجاهز (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حریف در قمار، حریف در بازی نرد و شطرنج . 2 - فراهم کنندة وسایل و اسباب کاری . 3 - مستوفی "} +{"line": "مجاهله (مُ هِ لِ) [ ع . مجاهلة ] (مص ل .) پافشاری کردن در جهل و نادانی "} +{"line": "مجاوبت (مُ وَ بَ) [ ع . مجاوبة ] (مص م .) یکدیگر را جواب دادن "} +{"line": "مجاور (مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) همسایه، همجوار، در کنار دیگری، کسی که به قصد ثواب در کنار یک بنای مقدس اقامت می کند"} +{"line": "مجاورت (مُ وَ رَ) [ ع . مجاورة ] (مص ل .) همسایگی، نزدیکی "} +{"line": "مجاوزت (مُ وَ زَ)(مص ل .)1 - از جایی گذشتن . 2 - عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی "} +{"line": "مجاول (مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) جولان کننده با هم (در نبرد)"} +{"line": "مجبوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خصی کرده . 2 - در علم عروض جب انداختن هر دو سبب «مفاعلین » است، «مفا» بماند، فعل به سکون لام به جای آن بنهند و فعل چون از «مفاعلین » منشعب باشد، آن را مجبوب خوانند یعنی خصی کرده به سبب آن که هر دو سبب از آخر آن انداخته اند"} +{"line": "مجبور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ناگزیر، به زور بر کاری واداشته شده "} +{"line": "مجبول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آفریده شده، فطری قرار داده شده، سرشته "} +{"line": "مجتاز (مُ) [ ع . ] (اِمف .) گذرنده، رهسپار، راهگذار، عابر"} +{"line": "مجتبی (مُ تَ با) [ ع . ] (اِمف .) برگزیده، پسندیده "} +{"line": "مجتث (مُ تَ ثّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - از بیخ برکنده شده . 2 - نام یکی از بحور شعر بر وزن دو بار مفاعلن فعلاتن "} +{"line": "مجتری (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - محرک به اقدام کاری . 2 - گستاخ "} +{"line": "مجتلب (مُ تَ ل ) [ ع . ] (اِفا.) جلب کننده، کشنده "} +{"line": "مجتلب (مُ تَ لَ) [ ع . ] (اِمف .) جلب شده، استخراج شده "} +{"line": "مجتمع (مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِ.) محل اجتماع "} +{"line": "مجتمع (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِمف .) گردآمده، فراهم آمده "} +{"line": "مجتنب (مُ تَ ن ) [ ع . ] (اِفا.) دوری کننده، احتراز کننده ؛ ج . مجتنبین "} +{"line": "مجتهد (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بسیار کوشنده . 2 - کسی که در فقه به درجة اجتهاد رسیده باشد"} +{"line": "مجحوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پاک ببرده، فرا رفته از روی زمین . 2 - در علم عروض جحف آن است که «فاعلاتن » را خبن کنند تا «فعلاتن » بماند، آنگه فاصله از آن بیندازند «تن » بماند؛ «فع » به جای آن بنهند و «فع » چون از «فاعلاتن » خیزد آن را مجحوف خوانند"} +{"line": "مجد (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بزرگی، بزرگواری . 2 - جلال، سربلندی "} +{"line": "مجد (مُ جِ دّ) [ ع . ] (اِفا.) کوشش کننده، کوشا"} +{"line": "مجداب (مِ) [ ع . ] (اِ.) زمینی که هیچ چیز در آن نروید"} +{"line": "مجداف (م ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پاروی کشتی . 2 - بال مرغ "} +{"line": "مجدانه (مُ جِ دّ نِ یا نَ) [ ع - فا. ] (ق .) از روی کوشش، با کوشش "} +{"line": "مجدب (مُ دَ یا جَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) خشک و بی گیاه گردیده "} +{"line": "مجدد (مُ جَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) تجدیده شده، دوباره پیدا شده "} +{"line": "مجدد (مُ جَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نوکننده، تازه کننده . 2 - در هر قرن (صد سال ) فردی ظهور نماید و آیین اسلام را تازه کند که او را مجد نامند"} +{"line": "مجدداً (مُ جَ دَ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) از نو، از سر نو"} +{"line": "مجدر (مُ جَ دَّ) [ ع . ] (اِمف ) 1 - آبله رو، آبله دار. 2 - به شکل صورت آبله دار"} +{"line": "مجدفه (مِ دَ فَ یا فِ) [ ع . مجدفة ] (اِ.) پاروی کشتی "} +{"line": "مجدود (مَ) [ ع . ] (ص .) بختیار، کامروا"} +{"line": "مجدور (مَ) [ ع . ] (ص .) آبله دار، آبله رو"} +{"line": "مجدوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بینی بریده "} +{"line": "مجذوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جذب شده "} +{"line": "مجذور (مَ) [ ع . ] (اِ.) نک جذر"} +{"line": "مجذوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آنکه مبتلی به مرض جذام است ؛ ج . مجذومین "} +{"line": "مجرا (مَ) [ از ع . ] (اِ.) نک مجری "} +{"line": "مجرب (مُ جَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) کارآزموده، باتجربه "} +{"line": "مجرح (مُ جَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - زخم زده، زخمی کرده . 2 - کسی که شهادتش رد شده . 3 - قسمی از نقش بریدگی بر کنار دریاچه "} +{"line": "مجرد (مُ جَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تنها. 2 - بی - همسر. 3 - دارای جنبة نظری "} +{"line": "مجردات (مُ جَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) جِ مجرده ؛ در فلسفه عقول و نفوس را گویند"} +{"line": "مجردی (مُ جَ رَّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) ستون بنا"} +{"line": "مجرفه (مِ رَ فَ) [ ع . مجرفة ] (اِ.) بیل "} +{"line": "مجرم (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) گناهکار"} +{"line": "مجره (مَ جَ رَّ) [ ع . مجرة ] (اِ.) کهکشان "} +{"line": "مجروح (مَ) [ ع . ] (اِمف .) زخمی، زخم خورده "} +{"line": "مجرور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پوست کنده شده "} +{"line": "مجرور ( مجرور .) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کشیده شده . 2 - کسره داده شده . 3 - هر یک از سازهای آرشه ای "} +{"line": "مجرگ (مَ رَ) (اِ.) = مچرگ : بیگار، کار مفت "} +{"line": "مجری (مِ) (اِ.) صندوقچة آهنی قفل دار"} +{"line": "مجهور (مَ) [ ع . ] (ص .) پیدا، آشکار، علنی "} +{"line": "مجری (مُ) [ ع . ] (اِفا.) اجراء کننده، انجام دهنده . ؛ مجری حکم (قانون ) کسی که حکم قانونی را به مرحلة اجرا درآورد"} +{"line": "مجری (مُ را) [ ع . ] (اِمف .) روان کرده شده "} +{"line": "مجری (مَ را) [ ع . ] (اِ.) محل جریان و عبور. ج . مجاری "} +{"line": "مجریه (مُ یِ یا یَ) [ ع . مجریة ] (اِفا.) مؤنث مجری . ؛قوة مجریه یکی از قوای سه گانة مملکت که موظف به اجرای قوانین و مقررات است و آن شامل رییس مملکت و هیئت وزیران است . مق مقننه و قضاییه "} +{"line": "مجزا (مُ جَ زّ) [ ع . ] (اِمف .) جدا شده، تجزیه شده "} +{"line": "مجزوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ساکن شده . 2 - بریده شده . 3 - یقین کرده شده "} +{"line": "مجس (مَ جَ سّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل نبض . 2 - سینه، جای نفس "} +{"line": "مجسطی (مِ جَ) [ یو. ] (اِ.) سونتاکسیس ماثماتیکا یا مجموعة ریاضی ؛ رساله ای است در نجوم تألیف کلاودیوس بطلمیوس - 150 - ق . م . - که بعدها توسط شارحین صفت عالی «مگستیه » یا «مجسطی » به آن داده شد"} +{"line": "مجسم (مُ جَ سَّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به صورت جسم درآورنده . 2 - آشکار کننده "} +{"line": "مجسم (مُ جَ سِّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به صورت جسم درآمده، دارای جسم، دارندة جسمیت، تناور. 2 - مصور. 3 - آشکار شده "} +{"line": "مجسمه (مُ جَ سَّ مِ) [ ع . ] (اِ.) تندیس، جسمی به شکل انسان یا حیوان که از سنگ، گچ یا فلز ساخته باشند"} +{"line": "مجصص (مُ جَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) گچ گرفته، گچ اندوده، گچ کاری شده "} +{"line": "مجصص (مُ جَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) گچ کار"} +{"line": "مجعد (مُ جَ عَّ) [ ع . ] (اِمف .) موی پیچ و تاب دار، موی ناصاف "} +{"line": "مجعول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ساخته شده، جعل شده "} +{"line": "مجفف (مُ جَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) خشک کرده شده "} +{"line": "مجفف (مُ جَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خشک کننده . 2 - دوایی که موجب از بین رفتن رطوبات یا تقلیل آن شود"} +{"line": "مجلبه (مَ لَ بَ یا ب) [ ع . مجلبة ] 1 - (مص م .) به سوی خود کشیدن، جلب کردن . 2 - (اِ.) وسیلة جلب "} +{"line": "مجلد (مُ جَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کتاب جلد کرده شده . 2 - واحدی برای شمارش کتاب "} +{"line": "مجلد (مُ جَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پوست کننده . 2 - صحاف "} +{"line": "مجلس (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل نشستن . 2 - محل اجتماع برای مشاوره و گفتگو. 3 - جلسه، نشست . 4 - بار، دفعه . ؛ مجلس شورا نهادی متشکل از نمایندگان مردم جهت قانون گذاری . ؛ مجلس خبرگان نهادی متشکل از نمایندگان انتخابی جهت تعیین رهبر یا شورای رهبری . ؛ مجلس ختم یا ترحیم اجتماعی معمولاً در مسجد جهت سوگواری شخص تازه درگذشته "} +{"line": "مجلس کردن ( مجلس کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) جمع شدن و گفتگو نمودن "} +{"line": "مجلسی (مَ لِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - شایسته یا مناسب مجلس . 2 - لباس یا هر چیزی که مخصوص مجالس مهم و رسمی باشد"} +{"line": "مجلل (مُ جَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) باشکوه، عظیم "} +{"line": "مجله (مَ جَ لِّ) [ ع . مجلة ] (اِ.) مجموعه ای از مقالات گوناگون که به طور هفتگی یا ماهانه چاپ می شود"} +{"line": "مجله ( مجله .) [ معر - عبر. ] (اِ.) نام عید یهودیان که در روز 14 ماه آذار منعقد می شد و آن را «بوری » نیز خوانند"} +{"line": "مجلی (مُ جَ لْ لا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - جلا داده شده . 2 - آشکار کرده شده "} +{"line": "مجلی (مُ جَ لّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) جلا دهنده . 2 - آشکار کننده . 3 - (اِ.) اسب اول که از همة اسبان در مسابقه پیش افتد"} +{"line": "مجمجه (مَ مَ جِ) [ ع . مجمجمة ] (مص م .) 1 - درست و رسا بیان نکردن خبر، پچپچه . 2 - بدون نقطه و اِعراب نوشتن کتاب "} +{"line": "مجمر (مِ مَ) [ ع . مجمرة ] (اِ.) منقل، آتش دان، عودسوز"} +{"line": "مجمز (مُ جَمِّ) [ ع . ] (ص .) شترسوار، جمازه سوار"} +{"line": "مجمع (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل اجتماع، محل گرد آمدن . 2 - نهادی که تصدی امور خاصی را بر عهده دارد"} +{"line": "مجمعه (مَ مِ عَ یا عِ) [ ع . مجمعة ] (اِ.) سینی بزرگ مسی "} +{"line": "مجمل (مُ مَ) [ ع . ] (اِمف .) مختصر، کوتاه "} +{"line": "مجمل (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) تحسین کننده، ستاینده "} +{"line": "مجملاً (مُ مَ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به طور اجمال، منحصراً"} +{"line": "مجموع (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) گرد آمده، گرد - آورده شده . 2 - (اِ.) حاصل جمع (ریاضی ). 3 - مجموعاً، همگی "} +{"line": "مجموعه (مَ عَ یا عِ) [ ع . ] (اِمف .) چیزهایی که در یک جا گرد آمده باشد"} +{"line": "مجن (مِ جَ) [ ع . ] (اِ.) سپر"} +{"line": "مجنب (مُ جَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دور کرده، پرهیز داده . 2 - آن بعد که یک پرده رد کرده باشد؛ مق . طنینی، بقیه "} +{"line": "مجنون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دیوانه، بی عقل . 2 - عاشق "} +{"line": "مجنی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) آن که مورد جنایت واقع شده "} +{"line": "مجهز (مُ جَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) مهیا کنندة اسباب، تجهیزکننده "} +{"line": "مجهز (مُ جَ هَّ) [ ع . ] (اِمف .) تجهیز شده، آماده "} +{"line": "مجهل (مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) بیابانی که نشانه ای در آن نباشد و مسافران راه به جایی نبرند"} +{"line": "مجهول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ناشناخته، نامعلوم "} +{"line": "مجهول الهویه (مَ لُ لْ هُ یِّ) [ ع . مجهول - الهویة ] (ص .) آن که یا آن چه هویت یا نام و نشان او نامعلوم باشد، ناشناس "} +{"line": "مجوز (مُ جَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) تجویز شده، روا داشته شده، اجازه نامه "} +{"line": "مجوس (مَ) [ معر. ] (ص .) نامی که عرب ها به زرتشتیان داده بودند"} +{"line": "مجوف (مَ جَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) کاواک، میان تهی "} +{"line": "مجون (مُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - سختی، درشتی . 2 - بی باکی "} +{"line": "مجی ء (مَ) [ ع . ] (مص ل .) آمدن ؛ مق . ذهاب "} +{"line": "مجیب (مُ) [ ع . ] (اِفا.) اجابت کننده، پاسخ دهنده، قبول کننده "} +{"line": "مجید (مَ) [ ع . ] (ص .) بزرگوار، گرامی "} +{"line": "مجیدن (مَ دَ) (مص ل .) بسودن، دست مالیدن، لمس کردن "} +{"line": "مجیر (مُ) [ ع . ] (اِفا.) پناه دهنده، فریادرس "} +{"line": "مجیز (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اجازه دهنده، رخصت دهنده . 2 - ولی و مصلح امر یتیم . 3 - بندة مأذون در تجارت "} +{"line": "مجیز (مَ) (اِ.) (عا.) تملق، چرب زبانی . ؛ مجیز کسی را گفتن تملق او را گفتن "} +{"line": "محابا (مُ) [ ع . محاباة ] (مص ل .) 1 - ترس، پروا، احتیاط، ملاحظه، طرفداری . 2 - کسی یا چیزی را ویژة خود ساختن "} +{"line": "محابات (مُ) [ ع . محاباة . ] 1 - (مص ل .) یاری کردن . 2 - طرفداری کردن از کسی، جانبداری کردن بر خلاف عدالت . 3 - منحرف شدن از عدل، میل به ناحق کردن . 4 - کسی را مخصوص خود کردن، ویژة خویش ساختن . احتیاط کردن، ملاحظه کردن . 5 - (اِمص .) یاری، طرفداری از کسی . 6 - احتیاط، ملاحظه "} +{"line": "محابس (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ محبس "} +{"line": "محاجه (مُ جِّ) [ ع . محاجة ] (مص ل .) 1 - حجت آوردن . 2 - دشمنی کردن . 3 - بحث همراه با پرخاش، بگومگو، یکی به دو"} +{"line": "محادثه (مُ د ثِ) [ ع . محادثة ] (مص ل .) با هم سخن گفتن "} +{"line": "محاذات (مُ) [ ع . محاذاة ] (مص ل .) مقابل چیزی قرار گرفتن، برابر هم قرار داشتن "} +{"line": "محاذی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روبرو شونده . 2 - مقابل، برابر"} +{"line": "محارب (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) جنگجو، نبردکننده "} +{"line": "محاربه (مُ رِ ب) [ ع . محاربة ] (مص ل .) جنگیدن، پیکار کردن "} +{"line": "محارست (مُ رَ سَ) [ ع . محارسة ] (مص م .) نگاهبانی کردن، پاسبانی کردن "} +{"line": "محارم (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ محرم "} +{"line": "محاره (مَ رَ یا رِ) [ ع . محارة ] 1 - (اِمص .) نقصان، کاهش . 2 - (اِ.) جای بازگشت . 3 - اندرون . 4 - پیوند کتف . 5 - صدف . 6 - (کن .) اندک "} +{"line": "محاریب (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ محراب "} +{"line": "محاسب (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) حساب کننده، حسابدار"} +{"line": "محاسبه (مُ س ب) [ ع . ] (مص م .) 1 - حساب کردن، رسیدگی به حساب . 2 - حساب چیز ی را نگه داشتن . ج . محاسبات "} +{"line": "محاسدت (مُ س دَ) [ ع . محاسدة ] (مص ل .) حسد ورزیدن، بدخواهی کردن "} +{"line": "محاسن (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ حسن - نیکویی - ها، خوبی ها. 2 - موی صورت، ریش و سبیل "} +{"line": "محاصره (مُ ص رِ) [ ع . محاصرة ] (مص م .) گرداگرد کسی یا جایی را گرفتن و راه را بر آن بستن "} +{"line": "محاضر (مَ ض ) [ ع . ] (اِ.) جِ محضر"} +{"line": "محاضرات (مُ ضَ یا ض ) [ ع . ] (مص اِ.) معلومات ادبی و تاریخی که در مجالس علما رد و بدل شود. جِ محاضره "} +{"line": "محاضره (مُ ض رِ) [ ع . ] (مص ل .) گفتگو و سؤال و جواب حضوری کردن "} +{"line": "محاط (مُ) [ ع . ] (اِمف .) احاطه شده "} +{"line": "محافظ (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) نگهبان، حافظ "} +{"line": "محافظت (مُ فَ ظَ) [ ع . محافظة ] 1 - (مص م .) نگاهبانی کردن، حفظ کردن . 2 - نگاه داشتن . 3 - (اِمص .) نگهبانی، حفاظت "} +{"line": "محافظه کار (مُ فَ یا فِ ظَ یا ظِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که طرفدار سنن و آداب گذشته است و با بدعت ها و تشکیلات جدید مخالفت می ورزد"} +{"line": "محافل (مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ محفل "} +{"line": "محاق (مُ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) پوشیده شده، احاطه شده . 2 - سه شب آخر ماه قمری که در آن ماه از چشم ناظر زمینی دیده نمی شود"} +{"line": "محال (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ محل - محل ها، جای ها. 2 - بلوک "} +{"line": "محال (مُ) [ ع . ] (اِمف .) نشدنی، غیرممکن "} +{"line": "محال اندیش ( محال اندیش . اَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که در امور محال تفکر کند"} +{"line": "محامات (مُ) [ ع . محاماة ] (مص م .) پشتیبانی کردن، طرفداری کردن "} +{"line": "محامد (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ محمدة ؛ کردارهایی که موجب ستایش شود، خصلت نیکو"} +{"line": "محامل (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ محمل "} +{"line": "محامی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حمایت کننده، دفاع کننده . 2 - وکیل دادگستری "} +{"line": "محاوره (مُ وِ رَ یا رِ) [ ع . محاورة ] (مص ل .) گفتگو کردن "} +{"line": "محاوله (مُ وِ لِ) [ ع . محاولة ] (مص ل .) 1 - تیز نگریستن به سوی چیزی . 2 - حیله کردن برای به دست آوردن چیزی "} +{"line": "محاکات (مُ) [ ع . محاکاة ] (مص م .) 1 - حکایت کردن با یکدیگر. 2 - مشابه کسی یا چیزی شدن "} +{"line": "محاکم (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ محکمه ؛ دادگاه ها"} +{"line": "محاکمه (مُ کِ مِ) [ ع . محاکمة ] (مص ل .) 1 - با کسی به دادگاه رفتن و برای هم اقامة دعوی کردن . 2 - دادرسی "} +{"line": "محب (مُ حِ بّ) [ ع . ] (اِفا.) دوست دارنده، دوستدار"} +{"line": "محبت (مَ حَ بَّ) [ ع . محبة ] (مص م .) مهربانی، لطف "} +{"line": "محبر (مُ حَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خوشنویس . 2 - آرایندة سخن و شعر"} +{"line": "محبره (مَ بَ رِ) [ ع . محبرة ] (اِ.) دوات و مرکب دان . ج . محابر"} +{"line": "محبس (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) زندان . ج . محابس "} +{"line": "محبل (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) هنگام باردار شدن، زمان آبستنی "} +{"line": "محبوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دوست داشته شده، معشوق "} +{"line": "محبوبه (مَ بَ یا ب) [ ع . محبوبة ] (اِمف .) معشوقه "} +{"line": "محبوبیت (مَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) محبوب بودن، مورد محبت بودن "} +{"line": "محبوس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گرفتار، زندانی "} +{"line": "محت (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - صلب و سخت از هر چیز. 2 - روز گرم . 3 - خردمند تیز خاطر. 4 - خالص از هرچیز"} +{"line": "محتاج (مُ) [ ع . ] (اِفا.) نیازمند"} +{"line": "محتاط (مُ) [ ع . ] (اِفا.) با احتیاط، احتیاط - کننده "} +{"line": "محتال (مُ) [ ع . ] (اِفا.) حیله گر، مکار"} +{"line": "محتاله (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - زن حیله گر. 2 - جاکش "} +{"line": "محتبس (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) بازداشت - کننده، بند کننده "} +{"line": "محتجب (مُ تَ جِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) پنهان شونده "} +{"line": "محتد (مَ تِ) [ ع . ] (اِ.) اصل، نسب "} +{"line": "محتد (مُ تَ دّ) [ ع . ] (اِفا.) خشم کننده "} +{"line": "محترث (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - احتراز کننده . 2 - خویشتن دار"} +{"line": "محترز (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) پرهیزکننده "} +{"line": "محترس (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) نگهبانی کننده، پاسبان "} +{"line": "محترف (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) پیشه ور، صنعتگر"} +{"line": "محترق (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) سوخته، سوزان "} +{"line": "محترقه (مُ تَ رِ قِ یا قَ) [ ع . محترقة ] (اِفا.) مؤنث محترق . ؛ مواد محترقه موادی که موجب سوزاندن اشیا و تولید حریق شود"} +{"line": "محترم (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) بزرگوار، مورد احترام "} +{"line": "محترمانه (مُ تَ رَ نِ) [ ع - فا. ] (ق .) بااحترام "} +{"line": "محتسب (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حساب کننده . 2 - داروغه، مأمور حکومت که وظیفه اش امر به معروف و نهی از منکر است "} +{"line": "محتشد (مُ تَ ش ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که در بذل مال و یاری دریغ نکند. 2 - آماده، مهیا"} +{"line": "محتشم (مُ تَ شَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - توانا و بزرگ . 2 - دارای خدم و حشم بسیار، باشکوه و جلال "} +{"line": "محتضر (مُ تَ ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به شهر آینده . 2 - حاضر شونده "} +{"line": "محتضر (مُ تَ ضَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که در حال احتضار و مرگ باشد"} +{"line": "محتقن (مُ تَ ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیماری که به حبس بول دچار شود. 2 - بیماری که برای بهبود از بند شدن بول حقنه گیرد. 3 - نسجی که در آن خون زیاد جمع شده باشد، نسجی که خون بیشتری در آن مانده باشد و در نتیجه دچار ازدیاد حجم شده باشد. 4 - جمع شونده، گرد آینده (شیر، خون )"} +{"line": "محتلب (مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) دوشنده "} +{"line": "محتلم ( مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) دستخوش احتلام، دستخوش انزال در خواب "} +{"line": "محتمل (مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - احتمال داشته شده . 2 - تحمل کرده شده "} +{"line": "محتوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) حتمی، ناگزیر"} +{"line": "محتوی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) حاوی، شامل "} +{"line": "محتکر (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که کالاها را در انبار نگه می دارد تا پس از گران شدن بفروشد"} +{"line": "محجب (مَ حَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در پرده کرده . 2 - بازداشته "} +{"line": "محجب (مُ جَ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده شده، پنهان "} +{"line": "محجر (مُ هَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سخت گردیده مانند سنگ . 2 - سنگ چین شده، با سنگ برآورده . 3 - خرمن ماه، هاله . در فارسی : محجور، ممنوع "} +{"line": "محجل (مَ حَ جَّ) [ ع . ] (ص .) اسبی که دست و پایش سفید باشد"} +{"line": "محجم (مِ جَ) [ ع . ] 1 - (ص .) رقیق، تنگ . 2 - (اِ.) آلت حجامت، شاخ حجامت "} +{"line": "محجن (مَ جَ) [ ع . ] (اِ.) هر چوب سرکج مانند چوگان . ج . محاجن "} +{"line": "محجه (مَ حَ جِّ) [ ع . محجة ] (اِ.) راه، میانة راه "} +{"line": "محجوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) باحجاب، شرمگین "} +{"line": "محجوج (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که توسط حجت و برهان مغلوب شده، مغلوب به دلیل "} +{"line": "محجور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شخص بالغی که توانایی ذهنی کافی ندارد و به حکم دادگاه زیر سرپرستی شخص دیگری قرار می گیرد"} +{"line": "محجوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مرد حجامت گرفته "} +{"line": "محدب (مُ حَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) گوژپشت و برآمده "} +{"line": "محدث (مُ دَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) چیزی که تازه پیدا شده . 2 - آن چه در کتاب و سنت و اجماع معروف نباشد. ج . محدثات "} +{"line": "محدث (مُ حَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) گردآورنده و بیان کنندة احادیث "} +{"line": "محدد (مُ حَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تعیین کنندة حد و کرانة چیزی . 2 - تیز کننده (کارد و جز آن )"} +{"line": "محدود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دارای حد و مرز"} +{"line": "محدودیت (مَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) 1 - محدود بودن . 2 - دارای حد بودن "} +{"line": "محذور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پرهیز شده، آنچه که از آن دوری کنند"} +{"line": "محذورات (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ محذوره - دوری شده ها. 2 - مشکلات، گرفتاری ها"} +{"line": "محذوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) حذف شده، انداخته شده "} +{"line": "محراب (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بالای خانه و صدر مجلس . 2 - جای ایستادن پیشنماز در مسجد. 3 - بخشی از یک عبادتگاه که در هنگام عبادت رو به آن می ایستند. ج . محاریب "} +{"line": "محرابی ( محرابی .) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به محراب . 2 - (اِ.) مسجد. 3 - نوعی شمشیر"} +{"line": "محرر (مُ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نویسنده، نگارنده . 2 - آزادکننده "} +{"line": "محرر (مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) نوشته شده "} +{"line": "محرز (مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) گرفته شده، به دست آورده شده "} +{"line": "محرز (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - احراز کننده، گرد آورنده . 2 - پناهگاه دهنده، در حرز کننده . 3 - استوار کننده . ج . محرزین "} +{"line": "محرض (مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آن که از عشق و اندوه گداخته باشد. 2 - مرد بر جای مانده که نتواند برخیزد. 3 - برانگیخته شده، ورغلانیده . ج . محرضین "} +{"line": "محرض (مُ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) تحریک کننده، ورغلاننده، مشوق . ج . محرضین "} +{"line": "محرف (مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) تحریف شده "} +{"line": "محرق (مُ حَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیک سوزاننده به آتش . 2 - آن چه موجب تشنگی گردد. 3 - دوایی را گویند که پس از مالیدن بر روی پوست بدن ایجاد سوزش و تحریک شدید کند، مانند: فرفیون، خردل و غیره "} +{"line": "محرق (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) سوزاننده "} +{"line": "محرق (مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سوخته شده . 2 - آب جوش داده به آتش "} +{"line": "محرقه (مُ رِ قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آتشگیره . 2 - بیماری تیفوس "} +{"line": "محرم (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - از اعضای نزدیک خانواده، کسی که ازدواج با او حرام باشد. 2 - کنایه از: زن، زوجه . 3 - خویشاوند، خویش . 4 - آشنا. 5 - هم راز. ج . محارم "} +{"line": "محرم (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که لباس احرام بر تن دارد"} +{"line": "محرم (مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) نام ماه اوُل از دوازده ماه قمری "} +{"line": "محرمات (مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِ مف .) 1 - چیزهای حرام . 2 - زنان حرم . 3 - در فارسی جامة راه راه الوان . ج . محرمه (محرم )"} +{"line": "محرمانه (مَ رَ نِ) [ ع - فا. ] (ق .) به طور سرّی، به صورت پنهانی "} +{"line": "محرمیت (مَ رَ یَّ) [ ازع . ] (حامص .) محرم بودن "} +{"line": "محرور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گرم شده از تب یا خشم "} +{"line": "محروس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نگاه داشته شده، حراست شده، حفظ شده "} +{"line": "محروسه (مَ سَ یا س ) [ ع . ] (اِمف .) مونث محروس . ؛ ممالک محروسه عنوانی که در عهد قاجار به کشور ایران داده بودند"} +{"line": "محروق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سوخته شده، افروخته شده "} +{"line": "محروم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بی نصیب، بی بهره "} +{"line": "محرومیت (مَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) محروم بودن، محرومی "} +{"line": "محرک (مُ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حرکت دهنده . 2 - تحریک کننده، برانگیزنده "} +{"line": "محرک (مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِ مف .) تحریک شده، برانگیخته . ج . محرکین "} +{"line": "محزون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) اندوهگین "} +{"line": "محسن (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) نیکوکار"} +{"line": "محسن (مُ سَ) [ ع . ] (اِمف .) احسان شده . ج . محسنین "} +{"line": "محسن (مُ حَ سَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نیکوساخته، زینت داده . 2 - تحسین شده "} +{"line": "محسنات (مُ حَ سَّ) [ ع . ] (اِمف .) جِ محسنه . صفات نیکو، کارهای نیک "} +{"line": "محسنه (مُ سَ نَ یا نِ) [ ع . محسنة ] (اِمف .) مؤنث محسن - زن احسان شده . 2 - خوبی، نیکی . 3 - صفت خوب، خصلت نیک . ج . محسنات "} +{"line": "محسوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شمرده شده، به حساب آمده "} +{"line": "محسود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مورد حسادت واقع شده "} +{"line": "محسور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دریغ خورنده . 2 - خیره چشم "} +{"line": "محسوس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) حس شده، دریافت شده "} +{"line": "محسوسات (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ محسوسه ؛ اموری که با حواس پنجگانه ادراک شوند"} +{"line": "محشر (مَ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای گرد آمدن مردم . 2 - روز قیامت . 3 - در فارسی به معنی خیلی عالی، بی نظیر"} +{"line": "محشور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) برانگیخته شده، گردهم جمع شده "} +{"line": "محشور بودن ( محشور بودن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) با هم بودن، همراه بودن "} +{"line": "محشور شدن ( محشور شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - گرد آمدن با کسی (کسانی ) در روز قیامت . 2 - معاشر شدن "} +{"line": "محشی (مُ حْ) [ ع . ] (اِمف .) کتابی که بر آن حاشیه نوشته شده "} +{"line": "محشی (مُ حَ شّ) [ ع . ] (اِفا.) حاشیه نویسنده بر کتابی "} +{"line": "محصد (مُ صَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - زراعت نادروة خشک شده . 2 - ریسمان محکم تافته . 3 - استوار، محکم "} +{"line": "محصر (مُ ص ) [ ع . ] (اِفا.) محاصره کننده "} +{"line": "محصص (مُ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) آشکار، ظاهر"} +{"line": "محصل (مُ حَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) حاصل کرده شده . معنی (معنای ) محصل : معنی مفید فایده، نتیجة کلام، ماحصل "} +{"line": "محصل (مُ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تحصیل کننده و گردآورنده . 2 - دانش آموز، دانشجو"} +{"line": "محصله (مُ حَ صَّ لَ یا لِ) [ ع . محصلة ] 1 - (اِمف .) مؤنث محصل، حاصل کرده شده . 2 - نتیجة کلام، ماحصل "} +{"line": "محصن (مُ صَ) [ ع . ] (اِمف .) مردی که ازدواج کرده باشد، مرد زن دار. ج . محصنات "} +{"line": "محصن (مِ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قفل 2 - زنبیل "} +{"line": "محصن (مُ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - استوار گرداننده . 2 - در حصن کننده . 3 - گرداگرد شهر را برآورنده . ج . محصنین "} +{"line": "محصنه (مُ صَ نَ) [ ع . ] (اِمف .) زنِ شوهردار. ج . محصنات "} +{"line": "محصود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) زراعت دروده، درو شده "} +{"line": "محصور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) محاصره شده "} +{"line": "محصول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حاصل شده، به دست آمده . 2 - حاصل زراعت و مانند آن "} +{"line": "محصون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) استوار شده (در حصار و جز آن )"} +{"line": "محض (مَ) [ ع . ] (اِ.) خالص، ناب، بدون ترکیب "} +{"line": "محضر (مَ ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل حضور. 2 - دفتر ثبت اسناد. ج . محاضر"} +{"line": "محضر کردن (مَ ضَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) محضر ساختن، استشهاد تهیه کردن، برای تأیید سخنی امضاء و شهادت جمع کردن "} +{"line": "محضردار ( محضردار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) صاحب دفتر اسناد رسمی، سردفتر"} +{"line": "محضور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حاضر شده . 2 - چیزی با بسیار آفت که پریان بر آن حاضر شوند"} +{"line": "محضون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در کنار گرفته . 2 - دربردارنده "} +{"line": "محط (مَ حَ طّ) [ ع . ] (اِ.) محل فرود آمدن "} +{"line": "محط (مَ حَ طّ) [ ع . ] (اِ.) محل فرود آمدن . ؛ محط رحال بارانداز کاروان "} +{"line": "محظور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) حرام شده، ممنوع "} +{"line": "محظوظ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بهره مند، کامروا"} +{"line": "محفظه (مَ فَ ظِ) [ ع . محفظة ] (اِ.) 1 - آنچه که در آن چیزی را نگهداری کنند. 2 - کیف دستی "} +{"line": "محفل (مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) انجمن، مجلس . ج . محافل "} +{"line": "محفه (مَ حَ فِّ) [ ع . محفة ] (اِ.) تخت روان، کجاوه "} +{"line": "محفور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حفر شده، کنده شده . 2 - کسی که دندان های وی خالی یا فرسوده شده "} +{"line": "محفوره (مَ رَ یا رِ) (اِ.) زیلو و قطیفة خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند"} +{"line": "محفوری ( محفوری .) [ ع . ] (اِ.) ظاهراً مالی بوده که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی می گرفتند"} +{"line": "محفوری (مَ) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به محفور. 2 - (اِ.) فرش های مخصوص از قبیل زیلو و قطیفة خواب دار و غیره که در شهر «محفوره » می بافتند"} +{"line": "محفوظ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نگاهداری شده، حراست شده . 2 - از بر شده "} +{"line": "محفوظات (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ. محفوظه - حفظ شده . 2 - آن چه در ذهن و یاد نگه داشته شده باشد"} +{"line": "محفوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گرداگرد"} +{"line": "محق (مُ حِ قّ) [ ع . ] (اِفا.) حق دارنده، دارای حق "} +{"line": "محق (مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تأخیر گردانیدن . 2 - محو کردن، پاک کردن . 3 - کاستن، کاهانیدن . 4 - (مص ل .) کاهیدن "} +{"line": "محقر (مُ حَ قَّ) [ ع . ] (اِفا.) ناچیز، کوچک "} +{"line": "محقق (مُ حَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) تحقیق کننده، اهل تحقیق "} +{"line": "محقق (مُ حَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - امر تحقیق شده، راست و درست . 2 - تحقیق یافته، به حقیقت پیوسته "} +{"line": "محل (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خشک سال رسیدن زمین را، قحط زده شدن . 2 - سعایت کردن نزد سلطان . 3 - (مص م .) رنج دادن کسی را به سعایت . 4 - (اِمص .) خشک سالی، قحط . 5 - (ص .) مرد بی خبر و بی فایده . 6 - (اِ.) مکر، فریب "} +{"line": "محل (مُ حِ لّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - از حرم بیرون آینده . 2 - مرد شکنندة حرمت حرام . 3 - مردی که هیچ بر عهدة خود ندارد. 4 - مردی که ماه حرام یا امر حرام را حرمت ننهد. 5 - گوسفند که چون گیاه بهار بخورد شیر فرود آرد"} +{"line": "محل (مَ حَ لّ) [ ع . ] (اِ.) جا، مکان "} +{"line": "محل نهادن (مَ حَ. نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) اهمیت دادن، اعتنا کردن "} +{"line": "محلب (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) انگبین "} +{"line": "محلب (مِ لَ) [ ع . ] (اِ.) ظرفی که در آن شیر دوشند، محلاب، شیردوشه . ج . محالب "} +{"line": "محلف (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) سوگند دهنده "} +{"line": "محلق (مِ لَ) [ ع . ] (اِ.) تیغی که بدان موی تراشند. 2 - گلیم درشت "} +{"line": "محلق (مُ حَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - موی سترده، موی تراشیده . 2 - خرمایی که ثلث آن پخته باشد. 3 - محل پرواز به بالا و دور زدن "} +{"line": "محلل (مُ حَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حل کننده، تحلیل برنده . 2 - مردی که با زن سه طلاقه ازدواج می کند و او را طلاق می دهد تا آن زن بتواند دوباره با همسر پیشین خود ازدواج کند"} +{"line": "محلل (مُ حَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تحلیل شده، تحلیل رفته . 2 - حلال گردانیده . 3 - هر آب که در آن شتران فرود آمده تیره و کدر ساخته باشند"} +{"line": "محله (مَ حَ لِّ) [ ع . محلة ] (اِ.) 1 - جای فرود آمدن . 2 - قسمتی از شهر، کوی، برزن . ج . محلات "} +{"line": "محلوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دوشیده شده "} +{"line": "محلوج (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پنبة حلاجی شده "} +{"line": "محلوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) موی سترده "} +{"line": "محلول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حل شده . 2 - چیزی که در مایعی حل شده باشد"} +{"line": "محلی (مُ حَ ل لا) [ ع . ] (اِمف .) به زیور آراسته شده "} +{"line": "محلی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شیرین گرداننده چیزی را. 2 - شیرین یابنده "} +{"line": "محمد (مُ حَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) ستوده شده، ستایش شده "} +{"line": "محمدت (مَ مِ دَ) [ ع . محمدة ] (اِ.) ستایش، مدح، ثنا"} +{"line": "محمر (مُ حَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سرخ کننده . 2 - دوایی که به قوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند"} +{"line": "محمل (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) هودج و کجاوه که بر شتر بندند. ج . محامل "} +{"line": "محمل گشادن ( محمل گشادن . گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: در جایی اقامت کردن "} +{"line": "محمم (مُ حَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که متعه دهد زن مطلقه را. 2 - کسی که روی را با زغال سیاه کند. 3 - سری که پس از ستردن بر آن موی برآید. 4 - جوجه ای که پر برآورد"} +{"line": "محمود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ستوده، ستایش کرده شده "} +{"line": "محمول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - باری که آن را بر پشت بردارند. 2 - گمان کرده شده "} +{"line": "محموله (مَ لِ) [ ع . محمولة ] (اِمف .) مؤنث محمول ؛ کالایی که در یک بسته، مجموعه یا نوبت از جایی به جایی حمل می شود"} +{"line": "محموم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) تب کرده، تب دار"} +{"line": "محن (مِ حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ محنت "} +{"line": "محنت (مِ نَ) [ ع . محنة ] (اِ.) رنج، سختی، زحمت . ج . محن "} +{"line": "محنت کشیدن ( محنت کشیدن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رنج بردن، زحمت کشیدن "} +{"line": "محنک (مُ حَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) مرد استوار به تجربه ها"} +{"line": "محو (مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ستردن، زایل کردن . 2 - نابود کردن . 3 - پاک کردن نوشته "} +{"line": "محور (مِ وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تیر چرخ که چرخ دور آن می گردد. 2 - خط فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد"} +{"line": "محوط (مُ حَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) گرداگرد چیزی برآینده، دیوار بست کننده "} +{"line": "محوطه (مُ حَ وِّ طِ) [ ع . محوطة ] (اِ.) زمینی که دور آن را دیوار کشیده باشند"} +{"line": "محول (مُ حَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سپرنده، تحویل دهنده . 2 - گرداننده، تغییر دهنده . 3 - حواله کننده . 4 - ناقه ای که آبستن شود بعد از گشن یافتن "} +{"line": "محول (مُ حَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) واگذار شده "} +{"line": "محوی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دربرگرفته شده . 2 - مضمون . 3 - سطح زیرین هر جسمی را محوی و سطح بالایین آن را حاوی نامند"} +{"line": "محک (مِ حَ کّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سنگ زر، سنگی که با آن عیار طلا را می آزمایند. 2 - آزمایش "} +{"line": "محکم (مُ کَ) [ ع . ] 1 - (ص .) سخت، استوار. 2 - شدید. 3 - با نیرو، قدرت یا فشار بسیار زیاد. 4 - (اِ.) آیاتی از قرآن که معنی اش روشن است و نیازی به تعبیر ندارد"} +{"line": "محکم (مُ حَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) مردی مسلمان که او را اختیار دهند میان قتل و کفر و او قتل را قبول کند و اسلام خویش راحفظ نماید"} +{"line": "محکم (مُ حَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) انصاف دهنده "} +{"line": "محکمات (مُ کَ) [ ع . ] (اِمف .) آیاتی که معنی آن صریح بود و نیازمند به تأویل نباشد. جِ محکمه (محکم )"} +{"line": "محکمه (مَ کَ مِ) [ ع . ] (اِ.) دادگاه، جای دادرسی . ج . محاکم "} +{"line": "محکوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که حکم علیه او صادر شده "} +{"line": "محکوک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سوده، ساییده، خراشیده، خاریده . 2 - نگینی که روی آن کنده باشند"} +{"line": "محکک (مُ حَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) خارش آورنده، دوایی که در تماس با پوست بدن تولید خارش کند مانند کبیکج و گزنه "} +{"line": "محیا (مَ) [ ع . ] (اِ.) زندگی، حیات "} +{"line": "محیر (مُ حَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) حیران کننده "} +{"line": "محیرالعقول (مُ حَ یِّ رُ لْ عُ) [ ع . ] (ص .) شگفت انگیز"} +{"line": "محیص (مَ) [ ع . ] 1 - (ص .) نیزه جلا داده . 2 - (اِمص .) خلاص، رهایی . 3 - (اِ.)گریزگاه 1"} +{"line": "محیط (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فراگیرنده، احاطه کننده . 2 - پاره خطی که دور سطحی را فرا می گیرد. 3 - آگاه و باخبر"} +{"line": "محیق (مَ) [ ع . ] (اِ.) پیکان باریک و تیز"} +{"line": "محیل (مُ) [ ع . ] (اِفا.) حیله گر، مکار"} +{"line": "محیی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) احیاءکننده، زنده کننده "} +{"line": "مخ ( مخ .) (اِ.) 1 - لگام سنگین که بر اسب یا استر سرکش بزنند. 2 - بید (حشره )"} +{"line": "مخ (مُ خّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مغز، مغزسر. 2 - دو نیم کرة مغزی را گویند که قسمتی از دستگاه مرکزی اعصاب است و در کاسة سر و در قسمت بالا و جلو آن قرار گرفته است . 3 - اصل میانة هر چیز. ؛ مخ کسی را خوردن (کن .) با گفتگوی زیاد او را خسته کردن . ؛ مخ کسی سوت کشیدن (کن .) دچار شگفتی شدن "} +{"line": "مخابرات (مُ ب) (اِ.) جِ مخابره . تلفن خانه . ؛شرکت مخابرات شرکتی که مسئولیت تلگراف و تلفن و تلکس و مانند آن را به عهده دارد"} +{"line": "مخابره (مُ بَ رِ) [ ع . مخابرة ] (مص م .) 1 - خبر دادن و خبر گرفتن . 2 - مکالمه به وسیلة تلفن یا تلگراف "} +{"line": "مخاتلت (مُ تَ لَ) [ ع . مخاتلة ] (مص م .) فریفتن، یکدیگر را فریب دادن "} +{"line": "مخادع (مَ د) [ ع . ] (اِ.) ج . مِخْدع . صندوق - خانه، گنجینه "} +{"line": "مخادعه (مُ د عَ) [ ع . مخادعة ] (مص م .) یکدیگر را فریب دادن "} +{"line": "مخارج (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مخرج . هزینه، هزینة زندگی "} +{"line": "مخاریق (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مخراق "} +{"line": "مخازات (مُ) [ ع . مخازاة ] (مص م .) 1 - به ذلت افکندن . 2 - رسوا کردن "} +{"line": "مخازن (مَ ز) [ ع . ] (اِ.) جِ مخزن . خزانه ها، گنجینه ها"} +{"line": "مخاصم (مُ ص ) [ ع . ] (اِفا.) دشمنی کننده، دشمن "} +{"line": "مخاصمت (مُ ص مَ) [ ع . ] (مص ل .) نک مخاصمه "} +{"line": "مخاصمه (مُ ص مِ) [ ع . مخاصمة ] (مص ل .) دشمنی کردن، جنگیدن "} +{"line": "مخاض (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - درد زایمان . 2 - شتران آبستن "} +{"line": "مخاضرت (مُ ض رَ) [ ع . مخاضرة ] (مص م .) میوه های سبز نارسیدة بر درخت را فروختن "} +{"line": "مخاط (مُ) [ ع . ] (اِ.) پوشش منفذدار و مرطوب حفره های داخلی برخی اندام ها"} +{"line": "مخاطب (مُ طَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که با او سخن می گویند"} +{"line": "مخاطر (مُ طِ) [ ع . ] (اِفا.) آنکه خود را به خطر اندازد"} +{"line": "مخاطره (مُ طَ رَ یا رِ) [ ع . مخاطرة ] (مص ل .) خود را به خطر افکندن "} +{"line": "مخافت (مَ فَ) [ ع . مخافة ] (مص ل .) ترس، هراس "} +{"line": "مخالب (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مخلب ؛ چنگال ها"} +{"line": "مخالت (مُ لَ) [ ع . مخالة ] (مص ل .) گمان بردن "} +{"line": "مخالت (مُ لَّ) [ ع . مخالة ] 1 - (مص ل .) دوستی کردن با هم . 2 - (اِمص .) دوستی "} +{"line": "مخالست (مُ لَ یا لِ سَ) [ ع . مخالسة ] 1 - (مص ل .) شتاب کردن، عجله کردن . 2 - (اِمص .) شتاب، عجله "} +{"line": "مخالصت (مُ لَ صَ) [ ع . مخالصة ] (مص ل .) دوستی خالص و بی ریا"} +{"line": "مخالطت (مُ لَ طَ) [ ع . مخالطة ] (مص ل .) آمیزش و معاشرت داشتن "} +{"line": "مخالف (مُ لِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) خلاف کننده، ناموافق، ضد. 2 - (ص .) دشمن، خصم .3 - بر - عکس، واژگون "} +{"line": "مخالفت (مُ لَ فَ) [ ع . مخالفة ] (مص ل .) عدم موافقت، ضدیُت "} +{"line": "مخامرت (مُ مَ یا مِ رَ) [ ع . مخامرة ] 1 - (مص م .) آمیختن با هم، نزدیک شدن با یکدیگر، مخالطت کردن . 2 - (اِمص .) آمیزش، نزدیکی، مخالطت "} +{"line": "مخاوف (مَ وِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مخوف ؛ چیزهایی که ایجاد بیم و هراس کند"} +{"line": "مخایل (مَ یِ) [ ع . مخائل ] (اِ.) 1 - نشانه ها، علامت ها. 2 - ابرهایی که طلیعة باران هستند. ج مخیله "} +{"line": "مخبأ (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) جای پنهان کردن چیزی "} +{"line": "مخبر (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) خبررسان، خبر - دهنده "} +{"line": "مخبط (مُ خَ بَّ) [ ع . ] (ص .) دستخوش آشفتگی ذهنی، دستخوش خبط دماغ "} +{"line": "مخبول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آن که به فساد عقل و تباهی عضو دچار باشد. 2 - در علم عروض خبل اجتماع خبن و طی است در «مستفعلن »، «متعلن » بماند، «فعلتن » به جای آن بنهند و این فاصلة کبری است "} +{"line": "مخبون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - جامة در نوشته و دوخته . 2 - طعام پنهان کرده و ذخیره نهاده برای روزهای سختی . 3 - در علم عروض سبب خفیفی که در اول رکن باشد اسقاط حرف ساکن آن کرده شود چنان که از «فا» در فاعلاتن «الف » بیندازند «فعلاتن » شود"} +{"line": "مخت (مُ خْ) (اِ.) امید، امیدواری "} +{"line": "مختار (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اختیاردار، بااختیار. 2 - برگزیده و بهتر"} +{"line": "مختال (مُ) [ ع . ] (اِفا.) مرد متکبر و خودپسند"} +{"line": "مختبر (مُ تَ بَ) [ ع . ] (اِمف .)1 - آزموده، امتحان کرده . 2 - آگاهی یافته، خبردار"} +{"line": "مختتم (مُ تَ تَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) به پایان برده . 2 - (اِ.) پایان . مق مقدمه "} +{"line": "مخترع (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) اختراع کننده، ایجادکننده، آن که چیز جدیدی را اختراع کرده است "} +{"line": "مختص (مُ تَ صّ) [ ع . ] (اِمف .) اختصاص یافته، آنچه خاص کسی یا چیزی باشد"} +{"line": "مختصات (مُ تَ صّ) [ ع . ] (اِ.) مجموعة دو یا سه عددی که به کمک آنها وضع یک نقطه در صفحه یا در فضا یا بر روی کره مشخص می شود"} +{"line": "مختصر (مُ تَ صَ) [ ع . ] (اِمف .) کوتاه شده "} +{"line": "مختصم (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) با یکدیگر خصومت کننده "} +{"line": "نام بردار (بُ) (ص .) مشهور، نیک نام "} +{"line": "مختفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) پنهان شده، پنهان شونده "} +{"line": "مختل (مُ تَ لّ) [ ع . ] (اِمف .) تباه شده، آشفته و به هم خورده، دارای اختلال "} +{"line": "مختلس (مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) دزدی کننده، کسی که اختلاس می کند"} +{"line": "مختلط (مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) به هم آمیخته، درهم ریخته، مخلوط شده "} +{"line": "مختلف (مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) گوناگون، جورواجور"} +{"line": "مختنق (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) خفه شونده، گلوی فشرده شده "} +{"line": "مختوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مهر کرده شده . 2 - به آخر رسانیده شده "} +{"line": "مختون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ختنه شده "} +{"line": "مخدر (مُ خَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) سست کننده، آنچه که باعث رخوت و خواب و سستی اعصاب می شود، دارای ویژگی تخدیرکننده "} +{"line": "مخدرات (مُ خَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) جِ مخدره "} +{"line": "مخدره (مُ خَ دَّ رَ یا رِ) [ ع . مخدرة ] (اِمف .) زن باحجاب و پرده نشین . ج . مخدرات "} +{"line": "مخدع (مَ یا مِ یا مُ دَ) [ ع . ] (اِ.) صندوقخانه . ج . مخادع "} +{"line": "مخده (مَ خَ دَّ) [ ع . مخدة ] (اِ.) نازبالش، پشتی "} +{"line": "مخدوش (مَ) [ ع . ] (اِمف .) خراشیده شده، خدشه دار شده "} +{"line": "مخدوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خدمت کرده شده . 2 - سرور، آقا، ارباب "} +{"line": "مخذول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بی بهره، خوار شده . 2 - کسی که از یاری کردن به او خودداری کنند"} +{"line": "مخراش (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چوب سر کج . 2 - خط کش چرم دوزان "} +{"line": "مخراق (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد نیک اندام . 2 - جوانمرد. 3 - چیزی شبیه تازیانه که از پارچة دراز درهم بافته درست می کنند"} +{"line": "مخرب (مُ خَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) ویران کننده "} +{"line": "مخرج (مُ خَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) بیرون آمده، استخراج شده "} +{"line": "مخرج (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای خروج . 2 - عددی که در زیر خط کسری قرار گرفته است . 3 - جایگاه تولید هر یک از آواهای زبان . ج . مخارج "} +{"line": "مخرج (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) خراج دهنده، ادا کنندة باج "} +{"line": "مخرق (مُ خَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پاره پاره کننده، درنده . 2 - بسیار دروغگو"} +{"line": "مخرقه (مَ رَ قَ یا قِ) [ ع . مخرقة ] (اِ.) دروغ، نیرنگ "} +{"line": "مخرم (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) بینی کوه "} +{"line": "مخروب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) خراب شده، ویران شده "} +{"line": "مخروط (مَ) [ ع . ] (اِ.) از اشکال هندسی شبیه به کله قند که قائده اش دایره است و به نقطه ای در بالا که رأس نام دارد منتهی می شود"} +{"line": "مخروطات (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مخروطه - مخروط ها. 2 - بخشی از هندسه که دربارة خواص مقاطع مخروطی بحث می کند"} +{"line": "مخزن (مَ زَ) [ ع . ] (اِ.) گنجینه، انبار. ج . مخازن . ؛ مخزن کتاب محلی که در آن کتاب ها را در قفسه ها و دولاب ها به ترتیب چینند، گنجینه "} +{"line": "مخزوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سوراخ کرده، کسی که بینی اش سوراخ شده باشد"} +{"line": "مخزون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) در خزانه نهاده شده، ذخیره کرده شدن "} +{"line": "مخصب (مُ صَ) [ ع . ] (اِ.ظ ) مکانی که در آن خیر و برکت و فراوانی باشد"} +{"line": "مخصص (مُ خَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) خاص کرده شده، تخصیص یافته "} +{"line": "مخصوص (مَ) [ ع . ] (اِمف .) خاص، ویژه "} +{"line": "مخصوصاً (مَ صَ نْ) [ ع . ] (ق .) بویژه، بخصوص "} +{"line": "مخضرم (مُ خَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مرد ختنه ناکرده . 2 - سیاهی که پدرش سفیدپوست باشد. 3 - آن که دعوی نسبتی کند و دعوی او راست نباشد. 4 - آن که بخشی از عمر خود را در عهد جاهلیت و بخش دیگر را در دورة اسلام گذرانیده "} +{"line": "مخطط (مُ خَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) خط خط شده، خط دار، خط خطی "} +{"line": "مخطی (مُ خْ) [ ع . مخطی ء ] (اِفا.) خطاکار، گناهکار"} +{"line": "مخفف (مَ خَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سبک کننده . 2 - کاهنده "} +{"line": "مخفف (مُ خَ فَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تخفیف داده شده، سبک شده . 2 - (اِ.) حرف بدون تشدید. 3 - در فارسی گاهی بعضی حروف را حذف کنند و آن را مخفف نامند: همواره = هماره . سپاه = سپه "} +{"line": "مخفی (مَ یّ) [ ع . ] (ص . ق ) پنهان، پوشیده "} +{"line": "مخفیانه (مَ نِ) [ ع - فا. ] (ق .) پنهانی "} +{"line": "مخل (مُ خِ لّ) [ ع . ] (اِفا.) اخلال کننده، فاسدکننده "} +{"line": "مخلات (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - توبره . 2 - چنته "} +{"line": "مخلاف (مِ) [ ع . ] (اِ.) روستا، ده "} +{"line": "مخلب (مِ لَ) [ ع . ] (اِ.) چنگال، دندانه . ج . مخالب "} +{"line": "مخلخل (مُ خَ خَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) رخنه شده، دارای رخنه . 2 - خلخال به پا کرده . 3 - (اِ.) موضع خلخال در ساق پا"} +{"line": "مخلد (مُ خَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) جاوید، دایم "} +{"line": "مخلص (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) خلاصه "} +{"line": "مخلص (مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) بی ریا، صمیمی "} +{"line": "مخلص (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) خالص، صاف "} +{"line": "مخلط (مُ خَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آمیخته کننده . 2 - فساد کننده، تخلیط کننده، دو به هم زدن "} +{"line": "مخلف (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که کسی را جانشین خود کند، جانشین کننده . 2 - آن که وعدة خلاف کند. 3 - در فارسی : کبوتر بچه ای که پر بر پایش رسته باشد. 4 - پسر خوش شکل "} +{"line": "مخلف (مُ خَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که چیزی را از خود بجا می گذارد. 2 - آنکه کسی را خلیفه و جانشین خود کند"} +{"line": "مخلفات (مُخَ لَ فّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خوردنی هایی که با غذای اصلی مصرف می شود. 2 - وسیله های جانبی یا فرعی یک دستگاه "} +{"line": "مخلوط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آمیخته شده، به هم آمیخته، به گونه ای که قابل جداسازی باشند. مق . محلول "} +{"line": "مخلوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) برکنده شده، عزل شده، خلع شده "} +{"line": "مخلوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آفریده شده، موجود"} +{"line": "مخلی (مُ خَ ل لا) 1 - (اِمف .) خالی شده . 2 - رها شده . 3 - جای خالی "} +{"line": "مخمر (مُ خَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) سرشته شده، تخمیر شده "} +{"line": "مخمر (مُ خَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) تخمیرکننده "} +{"line": "مخمس (مُ خَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پنج تایی . 2 - شعری که هر بند آن پنج مصراع باشد"} +{"line": "مخمش (مُ خَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) خدشه وارد آمده، مخدوش "} +{"line": "مخمصه (مَ مَ صَ یا ص ) [ ع . مخمصة ] (اِ.) 1 - گرسنگی، خالی بودن معده . 2 - رنج، زحمت، گرفتاری "} +{"line": "مخمل (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) پارچة لطیف نخی یا ابریشمی که پرزهای نرم دارد. ؛ مخمل کبریتی مخمل دارای تار نخی و پود راه راه برجسته "} +{"line": "مخملک (مَ مَ لَ) [ ع - فا. ] (اِ.) بیماری واگیردار که عامل آن یک نوع استرپتوکوک است و دارای سمی است که تولید دانه های قرمزی می کند"} +{"line": "مخمور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مست، خمارآلود"} +{"line": "مخنث (مُ خَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مردی که در جماع ناتوان باشد و حالات زنانه داشته باشد. 2 - کنایه از: بی غیرت و بی حمیت "} +{"line": "مخنده (مَ خَ دَ یا د) (اِفا) 1 - جنبنده، حرکت کننده . 2 - خزنده . 3 - هوام . 4 - شپش "} +{"line": "مخنق (مُ خَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خفه کننده . 2 - در علم عروض «مفعولن » چون در حشو بیت افتد و از «مفاعیلن » منشعب باشد، آن را مخنق خوانند"} +{"line": "مخنقه (مَ نَ قَ یا ق ) [ ع . مخنقة ] (اِ.) قلاده، گردن بند"} +{"line": "مخنوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) خفه کرده شده، گلو افشرده "} +{"line": "مخوف (مَ) [ ع . ] (ص .) ترسناک "} +{"line": "مخچه (مُ چِ یا چَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) قسمتی از دستگاه مرکزی اعصاب که در زیر و عقب مخ قرار گرفته و مانند مخ (دماغ ) دارای قشر خاکستری رنگ در داخل است و به وسیلة سه زوج دنبالة فوقانی و تحتانی و میانی به مراکز اعصاب ارتباط دارد. عمل مخچه عبارت از تنظیم انقباضات عضلانی و تعادل بدن است "} +{"line": "مخیدن (مَ دَ) (مص ل .) 1 - جنبیدن، خزیدن . 2 - چسبیدن "} +{"line": "مخیده (مَ د) (اِمف .) جنبنده، خزنده "} +{"line": "مخیر (مُ خَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - عمل خیر کننده . 2 - سخی "} +{"line": "مخیر (مُ خَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) اختیار داده شده "} +{"line": "مخیز (مَ) (اِ.) مهمیز"} +{"line": "مخیط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دوخته شده "} +{"line": "مخیط (مِ یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوزن . 2 - محل عبور، گذرگاه "} +{"line": "مخیل (مُ خَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) خیال کننده "} +{"line": "مخیله (مُ خَ یِّ لِ) [ ع . مخیلة ] (اِ.) قوة تخیل و تصور"} +{"line": "مخیله (مَ لَ یا لِ) [ ع . مخیلة ] (اِ.) 1 - گمان، پندار. 2 - کبر، تکبر. 3 - ابری که آن را بارنده گمان برند"} +{"line": "مخیم (مُ خَ یَّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جایی که در آن خیمه زنند، خیمه گاه . 2 - اردوگاه، معسکر"} +{"line": "مد (مَ دّ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) کشش، کشیدگی . 2 - بالا آمدن آب دریا بر اثر جاذبة ماه و خورشید. 3 - (اِ.) علامتی به این شکل « مد » که بالای الف ممدوده گذاشته می شود"} +{"line": "مد (مُ) [ فر. ] (اِ.) سلیقه و روشی که باب روز است . اعم از طرز زندگی، سر و وضع ظاهری و غیره . و معمولاً گذراست و در زمان های مختلف تغییر می کند"} +{"line": "مداح (مَ دّ) [ ع . ] (ص .) بسیار ستایش کننده و مدح کننده "} +{"line": "مداخل (مَ خِ) [ ع . ] (اِ.) درآمد به ویژه درآمد فرعی و جانبی "} +{"line": "مداخله (مُ خِ لِ) [ ع . مداخلة ] (مص ل .) دخالت کردن، داخل شدن در کاری "} +{"line": "مداد (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مرکب . 2 - نوعی قلم که دارای مغزی به رنگ های مختلف است که از آن برای نوشتن یا نقاشی کردن استفاده می کنند"} +{"line": "مداد تراش ( مداد تراش . تَ) [ ع - فا. ] (اِ.) وسیله ای با یک تیغة ثابت یا چرخان برای تیز کردن یا تراشیدن نوک مداد"} +{"line": "مداد پاک کن ( مداد پاک کن . کُ) [ ع - فا. ] (اِ.) وسیله ای از ترکیبات لاستیک برای زدودن اثر مداد"} +{"line": "مدروس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کهنه، فرسوده شده "} +{"line": "مدرک (مُ رِ) [ ع . ] (اِ فا.) دریابنده، درک کننده "} +{"line": "مذاهب (مَ هِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مذهب - دین ها و آیین ها. 2 - روش ها، طریقه ها"} +{"line": "مذاکرات (مُ کِ) [ ع . ] (مص . اِ.) جِ مذاکره "} +{"line": "مرس (مَ رِ) [ ع . ] (ص .) باتجربه، کارآزموده . ج . امراس "} +{"line": "مدار (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای دور زدن و گردیدن . 2 - در اصطلاح جغرافیا عبارت از خطی است که سیارات به دور خورشید می پیمایند. ؛ مدار رأس الجدی مدار َ27 ْ23 عرض جنوبی کرة زمین که خورشید در روز اول دی ماه به آن عمود می تابد و منطقة معتدل جنوبی از پایین آن تا مدار جنوبگان را شامل می شود. ؛ مدار رأس السَّرطان مدار َ27 ْ23 عرض شمالی کرة زمین که خورشید در روز اول تیرماه بر آن عمود می تابد و منطقة معتدل شمالی از بالای آن تا مدار شمالگان را شامل می شود"} +{"line": "مدارا (مُ) (اِ.) همکاری، همراهی یا همزیستی با دیگران "} +{"line": "مدارا کردن ( مدارا کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نرمی کردن، خوشرفتاری نمودن "} +{"line": "مدارات (مُ) [ ع . مداراة ] 1 - (مص ل .) با کسی ملایمت و نرمی کردن . 2 - (اِمص .) نرمی، لطف، مهربانی "} +{"line": "مدارج (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مدرج ؛ درجه ها، پایه ها، رتبه ها"} +{"line": "مدارس (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مدرسه "} +{"line": "مدارک (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مدرک "} +{"line": "مداعبه (مُ ع ب) [ ع . مداعبة ] (مص ل .) شوخی کردن، مزاح کردن "} +{"line": "مدافع (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) دفاع کننده "} +{"line": "مدافعه (مُ فِ عَ یا عِ) [ ع . مدافعة ] (مص م .) 1 - یکدیگر را راندن و دور کردن . 2 - دفاع کردن "} +{"line": "مداقه (مُ قِّ) [ ع . مداقة ] (مص ل .) دقت کردن، باریک بینی کردن "} +{"line": "مدال (مِ) [ فر. ] (اِ.) نشان، نشان افتخار، نشان فلزی که برای قدردانی از خدمات کسی به او اعطا می شود"} +{"line": "مدالست (مُ لِ سَ) [ ع . مدالسة ] (مص م .) 1 - فریفتن . 2 - ستم کردن "} +{"line": "مدام (مُ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) همیشه، جاوید. 2 - (اِ.) شراب انگوری "} +{"line": "مدامع (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مدمع - چشمه ها. 2 - مجرای اشک . 3 - کُنج چشم "} +{"line": "مداهنه (مُ هِ نَ یا نِ) [ ع .مداهنة ] (مص ل .) 1 - خدعه کردن، دورویی کردن . 2 - چاپلوسی "} +{"line": "مداوا (مُ) [ ع . مداواة ] (مص م .) درمان کردن، دوا کردن "} +{"line": "مداولت (مُ وَ یا وِ لَ) [ ع . مداولة ] (مص ل .) 1 - مداومت . 2 - دور زدن . 3 - انقلاب زمانه "} +{"line": "مداوم (مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) دوام دهنده، ادامه دهنده "} +{"line": "مداومت (مُ وِ مَ) [ ع . مداومة ] (مص م .) دوام دادن، ادامه یافتن "} +{"line": "مدایح (مَ یِ) [ ع . مدائح ] (اِ.) جِ مدیحه، ستایش ها، مدیحه ها"} +{"line": "مداین (مَ یِ) [ ع . مدائن ] (اِ.) جِ مدینه - شهرها. 2 - نام شهر قدیمی تیسفون "} +{"line": "مدبر (مُ دَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) تدبیرکننده، صاحب تدبیر"} +{"line": "مدبر (مُ بَ) [ ع . ] (اِمف .) بخت برگشته، بدبخت "} +{"line": "مدبری (مُ بَ) [ ع - فا. ] (حامص .) بدبختی، بداقبالی "} +{"line": "مدبوغ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دباغت شده، دباغی گشته "} +{"line": "مدت (مُ دَّ) [ ع . مدة ] (اِ.) زمان، وقت "} +{"line": "مدثر (مُ دَّ ثُِ) [ ع . ] (اِفا.) لباس به خود پیچیده "} +{"line": "مدح (مَ) [ ع . ] (مص م .) ستودن، ستایش "} +{"line": "مدحت (مِ حَ) [ ع . مدحة ] (اِ.) نک مدح "} +{"line": "مدحور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) رانده، دور کرده "} +{"line": "مدخر (مُ دَّ خَ) [ ع . ] (اِمف .) اندوخته شده، پس انداز شده "} +{"line": "مدخل (مَ خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - راه داخل شدن . ج . مداخل . 2 - محل درآمد"} +{"line": "مدخل (مُ خِ) [ ع . ] (اِفا.) داخل کننده، درآورنده "} +{"line": "مدخنه (مِ خَ نَ) [ ع . مدخنة ] (اِ.) جای بخور، بوی سوز، مجمر"} +{"line": "مدخول (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) داخل شده، درآورده شده . 2 - (اِ.) جایی که چیزی در آن داخل شده باشد. 3 - (ص .) کسی که در عقل وی فساد بود. 4 - لاغر. ج . مدخولین "} +{"line": "مدد (مَ دَ) [ ع . ] (اِ مص .) یاری، دستگیری "} +{"line": "مددکار [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - یاری دهنده . 2 - مددکار اجتماعی "} +{"line": "مدر (مَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کلوخ، گل سخت . 2 - روستا، ده "} +{"line": "مدر (مُ د) [ ع . ] (اِ.) ادرار آور"} +{"line": "مدرار (مِ) [ ع . ] (ص .) بسیار ریزنده، بسیار بارنده "} +{"line": "مدرب (مُ دَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آن که به کاری عادت کرده کردن . 2 - ورزیده مجرب . 3 - گرفتار"} +{"line": "مدرج (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جای رفتن و گذشتن . ج . مدارج "} +{"line": "مدرج (مُ دَ رَّ) [ ع . ] (اِ مف .) درجه دار، پله پله شده "} +{"line": "مدرجه (مَ رَ جَ یا جِ) [ ع . مدرجة ] (اِ.) 1 - راه . 2 - وسیله و روشی که برای ترقی شخصی به کار رود"} +{"line": "مدرس (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جای درس گفتن "} +{"line": "مدرس (مُ دَ رِّ) [ ع . ] (اِ فا.) معلم "} +{"line": "مدرسه (مَ رَ س ) [ ع . مدرسة ] (اِ.) محل درس دادن و علم آموختن . ج . مدارس "} +{"line": "مدرن (مُ د) [ فر. ] (اِ.) تازه، باب روز"} +{"line": "مدرنیزه (مُ د ز) [ انگ . ] (ص .) مجهز یا نوسازی شده با وسیله ها، اسباب های سبک با کاربرد امروزی "} +{"line": "مدرنیست (مُ د) [ انگ . ] (ص .) نوگرا (فره )"} +{"line": "مدرنیسم (مُ د) [ فر. ] (اِ.) = مدرنیته : طرفداری از آن چه نو و بدیع باشد، راه و رسم جدید"} +{"line": "مدرک (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) دلیل، سند، مأخذ. ج . مدارک . ؛ مدرک تحصیلی نوشته ای رسمی که نشان می دهد شخصی دورة تحصیلی معینی را گذرانده است . ؛ مدرک ِ تخصصی نوشته ای که نشان می دهد شخصی تخصص در یک رشته عم لی یا فنی را گذارنده است "} +{"line": "مدرکات (مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) [ ع . ] (اِمف .) جِ مدرکه ؛ آن چه از اشیا ادراک شود"} +{"line": "مدرکه (مُ رِ کِ) [ ع . مدرکة ] (اِ.) ذهن، عقل، نیرویی در انسان که حقیقت چیزها با آن دریافت می شود"} +{"line": "مدری (مِ ی ' ) [ ع . ] (اِ.)1 - شانه . 2 - سیخ . 3 - شاخ (آهو، گوزن و جز آن ها). 4 - تخت "} +{"line": "مدعو (مَ عُ وّ) [ ع . ] (اِمف .) دعوت شده، خوانده شده "} +{"line": "مدعی (مُ دَّ عا) [ ع . ] (اِمف .) دعوی کرده شده، ادعا کرده شده "} +{"line": "مدعی (مُ دَّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خواهان . 2 - ادعا - کننده "} +{"line": "مدغم (مُ غَ) [ ع . ] (اِمف .) ادغام شده، حرفی که در حرف دیگر همجنس یا قریب المخرج داخل شود و یک حرف مشدد تلفظ گردد. مثلاً دال در «مدت »"} +{"line": "مدفع (مَ فَ) [ ع . ] (اِ.) جای گرد آمدن آب، مجرای آب . ج . مدافع "} +{"line": "مدفن (مَ فَ) [ ع . ] (اِ.) گور، جای دفن "} +{"line": "مدفوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دفع شده، رانده شده . 2 - گُه، نجاستی که از مقعد انسان خارج شود"} +{"line": "مدفون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دفن شده، به خاک سپرده شده "} +{"line": "مدقق (مُ دَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - باریک گردانیدن . 2 - کار دقیق کننده . 3 - نکته های دقیق پیدا کننده "} +{"line": "مدقوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کوفته شده . 2 - لاغر و باریک . 3 - آن که مرض دق دارد"} +{"line": "مدل (مُ د لّ) [ ع . ] (اِفا.) دلالت کننده، راهنما"} +{"line": "مدل (مُ د) [ فر. ] (اِ.) 1 - نمونه، سرمشق، الگو. 2 - هر چیز و هر کس اعم از مجسمه و انسان و غیره که در برابر هنرمند قرار گیرد تا از روی آن نقاشی کند یا مجسمه بسازد"} +{"line": "مدلس (مُ دَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که عیب کالای خود را از خریداران پنهان کند. 2 - خدعه کننده . 3 - کسی که خود را مقدس جلوه دهد و نباشد"} +{"line": "مدلل (مُ دَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) با دلیل آورده شده، دارای دلیل "} +{"line": "مدلهم (مُ لَ هِ) [ ع . ] (اِفا. ص .)1 - سیاه، تاریک . 2 - شب تاریک "} +{"line": "مدلول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دلالت کرده شده، رهنمون شده "} +{"line": "مدمج (مُ دَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) سخت محکم در آمده در چیزی "} +{"line": "مدمر (مُ دَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) هلاک کننده، دمار برآورنده "} +{"line": "مدمغ (مُ دَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - غذای چرب کرده شده . 2 - در فارسی : کسی که دماغ (تکبر) و نخوت دارد؛ پرنخوت، متکبر"} +{"line": "مدن (مُ دُ) [ ع . ] (اِ.) جِ مدینه ؛ شهرها"} +{"line": "مدنگ (مَ دَ) (اِ.) 1 - کلید، دندانة کلید. 2 - قفل، کلون "} +{"line": "مدنی (مَ دَ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - شهرنشین . 2 - آیاتی که در مدینه بر پیامبر (ص .) نازل شد"} +{"line": "مدنیت (مَ دَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) شهر - نشینی، تمدن "} +{"line": "مدهش (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) وحشت آور، هراسناک "} +{"line": "مدهن (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) چاپلوس، متملق "} +{"line": "مدهن (مُ دَ هَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) چرب کرده . 2 - به روغن طلا کرده . 3 - (ص .) چرب "} +{"line": "مدهوش (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بیهوش، سرگشته "} +{"line": "مدهون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - روغن مالیده . 2 - چرم، چرم رنگ شده "} +{"line": "مدور (مُ دَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) گرد، دایره ای "} +{"line": "مدون (مُ دَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) تدوین شده، گردآورده شده "} +{"line": "مدیتیشن (مِ تِ ش ) [ انگ . ] (اِمص .) نوعی روش تمرکز که هدف آن به دست آوردن آرامش و اصلاح کیفیات روانی است "} +{"line": "مدیح (مَ) [ ع . ] (اِ.) ستایش "} +{"line": "مدیحه (مَ حِ) [ ع . مدیحة ] (اِ.) ستایش . ج . مدایح "} +{"line": "مدیحه سرا ( مدیحه سرا . سَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که عادت یا گرایش به سرودن مدیحه دارد، مدیحه گو"} +{"line": "مدید (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کشیده شده، دراز، طولانی . 2 - نام یکی از بحور شعر بر وزن فاعلاتن فاعلن فاعلاتن "} +{"line": "مدیر (مُ) [ ع . ] (اِفا.) اداره کننده . ؛ مدیر عامل مدیری که از طرف هیئت مدیره برای ادارة امور جاری شرکت تعیین می شود. ؛ مدیر کل مدیری که امور یک ادارة کل در یک وزارتخانه یا مؤسسة بزرگ به عهده اوست . ؛ مدیر مسئول کسی که در مورد شغل یا فعالیت معینی مسئول پاسخگویی نزد مقام های دولتی است "} +{"line": "مدیریت (مُ یَّ) [ ع . ] 1 - (مص جع .) مدیر بودن، مدیری . 2 - علم و هنر متشکل کردن، همآهنگ کردن "} +{"line": "مدینه (مَ نِ) [ ع . مدینة ] (اِ.) شهر. ج . مدن، مداین . ؛ مدینه ی فاضله آرمان شهر"} +{"line": "مدیوم (مِ یُ) [ فر. ] (اِ.) واسطه، شخصی که واسطة احضار ارواح شود"} +{"line": "مدیون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) قرض دار، بدهکار"} +{"line": "مذاب (مُ) [ ع . ] (اِمف .) گداخته شده، آب شده "} +{"line": "مذاق (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طعم، مزه . 2 - محل قوة ذائقه . 3 - اندام چشایی "} +{"line": "مذال (مُ) [ ع . ] (اِمف .) دامن داده "} +{"line": "مذاکره (مُ کِ رِ) [ ع . مذاکرة ] (مص ل .) گفتگو کردن دربارة کاری یا امری "} +{"line": "مذبح (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) جای قربانی کردن، کشتارگاه . ج . مذابح "} +{"line": "مذبذب (مُ ذَ ذَ) [ ع . ] (اِمف .) در تردید و شک افتاده "} +{"line": "مذبذب (مُ ذَ ذ) [ ع . ] (اِفا.) مردُد، دو دل "} +{"line": "مذبوح (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گلو بریده، کشته شده، ذبح شده "} +{"line": "مذعان (مِ) [ ع . ] (ص .) منقاد، مطیع "} +{"line": "مذل (مُ ذ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) خوار دارنده "} +{"line": "مذلت (مَ ذَ لَّ) [ ع . مذلة ] (اِمص .) خواری، ذلیلی "} +{"line": "مذمت (مَ ذَ مَّ) [ ع . مذمة ] (اِمص .) نکوهش، سرزنش "} +{"line": "مذموم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نکوهیده، سرزنش شده "} +{"line": "مذنب (مُ نِ) [ ع . ] (اِفا.) گناهکار"} +{"line": "مذهب (مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دین، آیین . 2 - راه، روش . ج . مذاهب "} +{"line": "مذهب (مُ ذَ هَّ) [ ع . ] (اِمف .) زر اندود شده "} +{"line": "مذهبی (مَ هَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مربوط یا منسوب به مذهب . 2 - دیندار مؤمن و معتقد به مذهب "} +{"line": "مذوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) چشیده شده "} +{"line": "مذکر (مُ ذَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به یاد آورنده . 2 - وعظ کننده، واعظ "} +{"line": "مذکر (مُ ذَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نر. 2 - مربوط یا متعلق به جنس نر"} +{"line": "مذکور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ذکر شده، یاد شده "} +{"line": "مذیل (مُ ذَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دامن دار. 2 - کتاب یا رساله ای که در ذیل آن شرح داشته باشد"} +{"line": "مذیل (مَ ذَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که دامن جامه را بلند سازد. 2 - آنکه بر مطلبی یا کتابی ذیلی نویسد"} +{"line": "مر ( مر .) [ په . ] (اِ.) 1 - پیمانه، اندازه . 2 - شماره، حساب "} +{"line": "مر (مُ رّ) [ ع . ] (ص .) تلخ "} +{"line": "مر (مَ رّ) [ ع . ] (مص ل .) گذشتن، گذشتن بر چیزی "} +{"line": "مر (مَ) (حر.) 1 - به معنی برای . 2 - گاهی زائد است و تنها برای زینت کلام می آید"} +{"line": "مرء (مَ) [ ع . ] (اِ.) مرد، رجل "} +{"line": "مرآت (مِ) [ ع . مرآة ] (اِ.) آ ی ینه . ج . مرایا، مرائی "} +{"line": "مرأة (مَ ءَ) [ ع . ] (اِ.) زن "} +{"line": "مرئوس (مَ) [ ع . مرؤوس ] (اِمف .) زیردست، کسی که زیر دست رئیس کار می کند"} +{"line": "مرئی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) نمایان، پدیدار"} +{"line": "مرا (مَ) (ضم .+ علامت مفعول و غیره ) من را، آن را در موارد ذیل آید: 1 - به صورت مفعول . 2 - به صورت مسندالیه . 3 - به معنی «برای من »"} +{"line": "مراء (مِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستیزه کردن، جدال کردن . 2 - (اِ.) جدال، ستیزه "} +{"line": "مرائی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) ریاکار، متظاهر"} +{"line": "مرابح (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) سود گیرنده، ربح گیرنده ؛ ج . مرابحین "} +{"line": "مرابحه (مُ ب حِ) [ ع . مرابحة ] (مص م .) 1 - سود دادن، نفع دادن . 2 - ربح گرفتن "} +{"line": "مرابض (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) ج مربض - مأوای گوسفندان به شب . 2 - مأوای سباع مانند شیر و گرگ "} +{"line": "مرابط (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رابطه دارنده . 2 - مواظب و ملازم سرحد. 3 - مروج ایمان "} +{"line": "مرابطه (مُ بَ طَ یا طِ) [ ع . مرابطة ] (مص ل .) 1 - با هم رابطه داشتن . 2 - مداومت و مواظبت کردن "} +{"line": "مرابع (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ مَربَع . منازل، جای اقامت "} +{"line": "مرات (مَ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ. مرة ؛ دفعه ها، مرتبه ها"} +{"line": "مراتب (مَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرتبه "} +{"line": "مراتع (مَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرتع ؛ چراگاه ها"} +{"line": "مراثی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرثیه "} +{"line": "مراجع (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) در تداول فارسی به معنای مراجعه کننده، رجوع کننده . ج . مراجعین "} +{"line": "مراجع (مَ جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرجع . ؛ مراجع تقلید مجتهدانی که مردم از آنان در احکام شرعی تقلید کنند. ؛ مراجع قانون منابعی که قوانین از آن ها اقتباس و استنباط شده است . ؛ مراجع قانونی مؤسسات و اداراتی که بر طبق قانون برای مراجعة افراد به منظور تنظیم روابط افراد با همدیگر و روابط افراد با دولت تأسیس شده اند"} +{"line": "مراجعه (مُ جَ عَ یا عِ) [ ع . مراجعة ] (مص ل .) رجوع کردن، بازگشتن، رفتن به جایی یا نزد کسی برای انجام کاری "} +{"line": "مراحل (مَ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرحله ؛ منزل ها، مرحله ها"} +{"line": "مراحل نشین (مَ حِ. نِ) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) مسافر. 2 - هر یک از سیارات هفتگانه "} +{"line": "مراحم (مَ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرحمت "} +{"line": "مراد (مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - منظور، مقصود. 2 - خواسته، اراده شده "} +{"line": "مرادف (مُ د) [ ع . ] (اِفا.) هم معنی "} +{"line": "مرادفت (مُ د فَ) [ ع . مرادفة ] (مص ل .) پشت سر و ترک کسی سوار شدن "} +{"line": "مرار (مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرة ؛ دفعه ها، مرتبه ها"} +{"line": "مرارت (مَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) تلخی "} +{"line": "مراسل (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) نامه فرستنده ؛ ج . مراسلین "} +{"line": "مرتشی (مُ تَ) [ ع . ] (اِ فا.) رشوه گیرنده "} +{"line": "مراسله (مُ س لِ) [ ع . مراسلة ] 1 - (مص ل .) به هم نامه نوشتن، نامه فرستادن . 2 - (اِ.) نامه، مکتوب . ج . مراسلات "} +{"line": "مراسم (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرسوم "} +{"line": "مراضعه (مُ ضَ عَ یا ض عِ) [ ع . مراضعة ] (مص . م ) شیر دادن "} +{"line": "مراعات (مُ) [ ع . مراعاة ] (مص ل .) رعایت یکدیگر را کردن . ؛ مراعات النظیر در علم بدیع آوردن کلماتی که به گونه ای با یکدیگر مناسبت و ارتباط داشته باشند"} +{"line": "مراعی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرعی "} +{"line": "مراعی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) مراعات کننده "} +{"line": "مراغه (مَ غَ یا غ ) [ ع . مراغة ] (اِ.) جای غلتیدن ستوران "} +{"line": "مراغه کردن ( مراغه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به خاک غلتیدن "} +{"line": "مرافدات (مُ فَ یا فِ) [ ع . مرافداة ] (مص م .) معاونت کردن، یاری کردن "} +{"line": "مرافعه (مُ فِ عَ یا عِ) [ ع . مرافعة ] (مص ل .) نزاع کردن، درگیر شدن "} +{"line": "مرافق (مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرفق ؛ آرنج ها"} +{"line": "مرافقه (مُ فَ قَ یا قِ) [ ع . ] (مص ل .) دوست شدن، همراه شدن "} +{"line": "مراقب (مُ قِ) [ ع . ] (اِ فا.) نگهبان، مراقبت کننده "} +{"line": "مراقبت (مُ قِ بَ) [ ع . مراقبة ] (مص . ل .) 1 - نگاهبانی . 2 - دیده بانی کردن "} +{"line": "مراقبه (مُ قِ ب یا قَ بَ) [ ع . مراقبة ] (مص م .) 1 - مواظبت کردن . 2 - نگاهبانی کردن "} +{"line": "مراقد (مَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرقد"} +{"line": "مراقی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرقاة . هر ابزاری که با آن بالا روند مانند: نردبان، پله "} +{"line": "مرال (مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.) آهو، غزال "} +{"line": "مرام (مَ) [ ع . ] (اِ.) هدف، مقصود"} +{"line": "مرامات (مُ) [ ع . مراماة ] (مص - م .) همدیگر را تیر انداختن "} +{"line": "مراهق (مُ هِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پسر نزدیک به بلوغ . 2 - کسی که آخر وقت نماز خواند"} +{"line": "مراهنه (مُ هِ نِ) [ ع . مراهنة ] (اِمص .) 1 - گرو - گذاری . 2 - شرط بندی "} +{"line": "مراوده (مُ وِ د) [ ع . مراودة ] (مص ل .) دوستی و آمد و شد داشتن "} +{"line": "مراوغت (مُ وَ غَ) [ ع . مراوغة ] (مص ل .) 1 - عیب جویی کردن . 2 - کشتی گرفتن، زو ر آزمایی کردن . 3 - یکدیگر را فریب دادن "} +{"line": "مراکب (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرکب "} +{"line": "مراکردن (مِ کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پیکار کردن، جدال کردن . 2 - کوس برابری زدن "} +{"line": "مراکز (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرکز"} +{"line": "مرایا (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرآة "} +{"line": "مربا (مُ رَ بّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تربیت شده . 2 - (اِ.) نوعی خوردنی شیرین که از انواع میوه ها یا پوست مرکبات با شکر تهیه می شود"} +{"line": "مربح (مُ رَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) سود ده، نفع بخش، پُرسود"} +{"line": "مربط (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جای بستن "} +{"line": "مربع (مُ رَ بَّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چهارگوش . 2 - متوازی الاضلاعی که چهار ضلعش با هم برابر و زاویه هایش قائمه باشند"} +{"line": "مربع نشستن ( مربع نشستن . نِ شَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) چهارزانو نشستن . حالتی از نشستن برای مهتران و بزرگان که زیردستان در مقابلشان دو زانو می نشستند"} +{"line": "مربوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پرورده شده . 2 - بنده، عبد، مملوک ؛ ج . مربوبین "} +{"line": "مربوط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بسته شده، وابسته، دارای پیوند"} +{"line": "مربی (مُ رَ بّ) [ ع . ] (اِفا.) پرورش دهنده "} +{"line": "مربی (مُ رَ ب با) [ ع . ] (اِمف .) تربیت شده "} +{"line": "مرت (مَ رَّ) [ ع . مرة ] (اِ.) یک بار، یک دفعه . ج . مرات، مرار"} +{"line": "مرتاب (مُ) [ ع . ] (اِفا.) آن که در شک و تردید باشد"} +{"line": "مرتاح (مُ) [ ع . ] (ص .) بانشاط، شادان، مسرور"} +{"line": "مرتاض (مُ) [ ع . ] (اِفا.) ریاضت کش، ریاضت کشیده "} +{"line": "مرتب (مُ رَ تَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بانظم و ترتیب . 2 - ترتیب داده شده "} +{"line": "مرتباً (مُ رّ تَّ بَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - با ترتیب و نظم . 2 - پی در پی، پشت سر هم "} +{"line": "مرتبط (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) ربط داده شده، پیوسته "} +{"line": "مرتبه (مَ تَ بَ یا ب) [ ع . مرتبة ] (اِ.) پایه، منزلت . ج . مراتب "} +{"line": "مرتبه دار ( مرتبه دار . ) [ ع - فا. ] (ص فا.) صاحب منصب، صاحب مقام، مأمور تشریفات "} +{"line": "مرتجع (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بازگشت کننده . 2 - کهنه پسند"} +{"line": "مرتجل (مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِمف .) شعر یا سخنی که بی تأمل گفته شود"} +{"line": "مرتجلاً (مُ تَ جِ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) بدون تفکر و تأمل سخن گفتن "} +{"line": "مرتحل (مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) کوچ کننده، راهی شونده "} +{"line": "مرتد (مُ تَ دّ) [ ع . ] (اِفا.) برگشته از دین "} +{"line": "مرتدع (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) باز ایستنده از کاری "} +{"line": "مرتزق (مُ تَ زَ) [ ع . ] (اِمف .) هرچیز که از آن روزی خورند"} +{"line": "مرتسم (مُ تَ سَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - منقش . 2 - زردوزی شده . 3 - مرسوم "} +{"line": "مرتسم (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) نقش گیرنده، نفش پذیر"} +{"line": "مرتضوی (مُ تَ ضَ) (ص نسب ) 1 - منسوب به مرتضی (عموماً). 2 - منسوب به مرتضی علی (ع )"} +{"line": "مرتضی (مُ تَ ضا) [ ع . ] (اِمف .) پسندیده و برگزیده "} +{"line": "مرتع (مَ تَ) [ ع . ] (اِ.) چراگاه . ج . مراتع "} +{"line": "مرتعب (مُ تَ ع ) [ ع . ] (اِفا.) ترسنده، ترسان، خایف ؛ ج . مرتعبین "} +{"line": "مرتعش (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) لرزان، لرزنده، دارای ارتعاش "} +{"line": "مرتغب (مُ تَ غِ) [ ع . ] (اِفا.) تشویق کننده، برانگیزاننده "} +{"line": "مرتفع (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) بلند و رفیع، بلند شونده "} +{"line": "مرتفع ساختن ( مرتفع ساختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - برافراشتن، بلند کردن . 2 - برطرف کردن، از بین بردن، رفع شده "} +{"line": "مرتقب (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) دیده بان، چشم به راه "} +{"line": "مرتهن (مُ تَ هَ) [ ع . ] (اِمف .) گروگان، به رهن گرفته شده "} +{"line": "مرتکب (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) انجام دهندة کاری ناروا"} +{"line": "مرتکز (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) ثابت، مستقر، جایگزین "} +{"line": "مرتیکه (مَ کِ) (اِ.) (عا.) = مردیکه : مرد (در مقام تحقیر و توهین به کار می رود)"} +{"line": "مرثیه (مَ یِ) [ ع مرثیة . ] (مص ل .) شعر یا سخنی که در مدح و سوگواری مرده خوانده شود"} +{"line": "مرج (مَ) (اِ.) 1 - مرز. 2 - زمینی که کناره های آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند"} +{"line": "مرج ( مرج .) [ ع . ] (مص م .) 1 - درهم و برهم کردن . 2 - ایجاد فساد کردن "} +{"line": "مرج ( مرج .) [ معر. ] 1 - (اِ.) چراگاه . 2 - (مص م .) به چراگاه فرستادن چرنده . 3 - ( مرج .) (مص ل .) چریدن چرنده "} +{"line": "مرجان (مَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی از جانوران دریایی شبیه به گیاه که مانند گیاه به زمین نمی چسبد"} +{"line": "مرجانه (مَ نِ) [ ع . مرجانة ] (اِ.) واحد مرجان ؛ مروارید کوچک "} +{"line": "مرجب (مُ رَ جَّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بزرگ و با هیبت . 2 - قربانی شده در ماه رجب "} +{"line": "مرجح (مُ رَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) برتری داده شده، ترجیح داده شده "} +{"line": "مرجز (مُ رَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کسی که برایش شعری در بحر رجز خوانده شده . 2 - سبک یکی از اقسام نثر و آن چنان است که کلمات دو عبارت هم وزن باشند نه هم سجع ؛ مق . نثر مسجع و نثر مرسل (عادی )"} +{"line": "مرجع (مَ جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل بازگشت، محل رجوع . ج . مراجع . 2 - شخص یا مقامی که می توان برای درخواستی به نزدش رفت . 3 - نوشته ای که برای به دست آوردن اطلاعاتی می توان به آن مراجعه کرد . ؛ مرجع تقلید مجتهدی که در موضوع های دینی از او پیروی می کنند"} +{"line": "مرجعیت (مَ جَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) 1 - مرجع بودن . 2 - مرجع تقلید بودن، مجتهد"} +{"line": "مرجل (مِ جَ) [ ع . ] (اِ.) دیگ . ج . مراجل "} +{"line": "مرجو (مَ) (اِ.) عدس "} +{"line": "مرجو (مَ جُ وّ) [ ع . ] (اِمف .) امید داشته شده "} +{"line": "مرجوح (مَ) [ ع . ] (اِمف .) رجحان داده، برتری داده شده ؛ ج . مرجوحین "} +{"line": "مرجوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بازگشت شده "} +{"line": "مرجوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سنگسار شده، رانده شده "} +{"line": "مرح (مَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شادمان شدن . 2 - خرامیدن به ناز. 3 - تباه شدن "} +{"line": "مرح (مَ رِ) [ ع . ] (ص .) متبختر از نشاط و فرح "} +{"line": "مرحب (مَ حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فراخی، سعه . 2 - نامی است از نام های مردان "} +{"line": "مرحبا (مَ حَ) [ ع . ] (شب جم .) آفرین ؛ کلمه ای که در تحسین استعمال می کنند"} +{"line": "مرحل (مَ حَ) [ ع . ] (اِ.) آنجا که کوچ کنند؛ مسکن "} +{"line": "مرحله (مَ حَ لَ یا لِ) [ ع . مرحلة ] (اِ.) منزل، منزلگاه "} +{"line": "مرحله دار ( مرحله دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) نگهبان جاده ای که در میان دو منزلگاه واقع است "} +{"line": "مرحمت (مَ حَ مَ) [ ع . مرحمة ] (اِمص .) مهربانی، لطف "} +{"line": "مرحوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آمرزیده شده، مجازاً: شخص درگذشته "} +{"line": "مرحومه (مَ مِ یا مَ) [ ع . مرحومة ] (اِمف .) مؤنث مرحوم "} +{"line": "مرخشه (مَ رَ ش ) (ص .) نحس، شوم "} +{"line": "مرخص (مُ رَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اجازه داده شده . 2 - آزاد شده "} +{"line": "مرخصی ( مرخصی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - اجازه، رخصت . 2 - آزادی . 3 - رهایی پس از خاتمة کار"} +{"line": "مرخم (مُ رَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کوتاه شده . 2 - کلمه ای که دنبالة آن بریده شده باشد"} +{"line": "مرخی (مُ رَ خّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سست کننده . 2 - دارویی را گویند که به قوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفة المسام را نرم و مسامات آن را وسیع بگرداند تا آن که به سهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسة در آن ها دفع شود، مانند ضماد شوید (شبت ) و بذر کتان "} +{"line": "مرد (مَ رَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بازگردانیدن . 2 - (اِمص .) رد، بازگشت "} +{"line": "مرد (مُ) (اِمص .) مردن، مرگ "} +{"line": "مرد (مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - مقابل زن . ج . مردان . 2 - کنایه از: شجاع، دلیر، بخشنده "} +{"line": "مرداب (مُ) (اِمر.) تالاب، آبگیر"} +{"line": "مرس (مَ رَ) (ص .) میوة ترش و شیرین "} +{"line": "مرداد (مُ) (اِ.) 1 - نام روز هفتم از هر ماه خورشیدی . 2 - نام ماه پنجم از سال خورشیدی . 3 - امشاسپند موکل بر گیاه "} +{"line": "مردادگان ( مردادگان .) (اِمر.) روزمرداد (هفتم ) از ماه مرداد که ایرانیان باستان آن را جشن می گرفتند"} +{"line": "مردار (مُ) [ په . ] (اِ.) 1 - لاشه . 2 - نجس، پلید"} +{"line": "مرداس (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سر، رأس . 2 - سنگ - کوب . 3 - سنگی که به ته چاه اندازند تا معلوم شود که آب دارد یا نه "} +{"line": "مردانه (مَ نِ) 1 - (ص مر.) منسوب و مربوطه به مردان . 2 - (ق .) مانند مردان . 3 - شجاعانه، دلاورانه "} +{"line": "مردانگی (مَ نِ) (حامص .) 1 - مرد بودن، رجولیت . 2 - دلیری، شجاعت . 3 - دارای خصوصیات خوب انسانی "} +{"line": "مرداوژن (مَ اُ ژَ) (ص مر.) دلیر، نیرومند"} +{"line": "مردد (مُ رَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) دودل "} +{"line": "مردرند (مَ د رِ) (ص .) آدم زرنگ و حقه باز"} +{"line": "مردف (مُ رَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) شعری که علاوه بر قافیه، ردیف هم داشته باشد"} +{"line": "مردم (مَ دُ) [ په . ] (اِ.) 1 - انسان، آدمی . 2 - مردمک چشم . ج . مردمان "} +{"line": "مردم سالاری ( مردم سالاری .) (اِمص .) نک دموکراسی "} +{"line": "مردم شناسی ( مردم شناسی . ش )(حامص .) 1 - شناختن اخلاق و آداب مردمان . 2 - علمی است که انسان را در سلسلة حیوانات مورد مطالعه قرار می دهد و از نژادهای مخلف انسان و طرز زندگی و وضع اجتماعی مردم کشورها و اقالیم مختلف بحث می کند و آن در حقیقت تاریخ طبیعی انسان به شمار می رود"} +{"line": "مردم پسند ( مردم پسند . پَ سَ) (ص .) موردپسند و توجه تودة مردم عادی و نه برگزیدگان جامعه، عوام پسند"} +{"line": "مردمک (مَ دُ مَ) (اِمصغ .) سیاهی میان دایرة چشم "} +{"line": "مردمی (مَ دُ) (ص .) وضع یا کیفیت داشتن رفتارها و منش های انسانی ؛ انسانیت "} +{"line": "مردن (مُ دَ) [ په . ] (مص ل .) فوت شدن، از دنیا رفتن "} +{"line": "مردنگی (مَ دَ) (اِ.) نوعی شیشة چراغ بزرگ و دهان گشاد که بر روی شمع یا چراغ می گذاشتند تا از وزش باد خاموش نشود"} +{"line": "مردنی (مُ دَ) (ص .) 1 - نزدیک به مرگ . 2 - بسیار ضعیف و لاغر"} +{"line": "مرده (مُ د) (اِمف .) بی جان، فوت شده . ج . مردگان "} +{"line": "مرده خوار ( مرده خوار . خا) (ص فا.) 1 - لاشخور. 2 - کسی که برای خوردن غذا در مراسم ختم و عزاداری شرکت می کند"} +{"line": "مرده ری ( مرده ری . رِ) (اِ مر.) = مردری : 1 - مرده ریگ، میراث . 2 - مجازاً پست، ناچیز، فرومایه "} +{"line": "مرده ریگ ( مرده ریگ .) (اِمر.) میراث، ارث "} +{"line": "مرده شور ( مرده شور .) (ص فا.) = مرده شوی : کسی که شغلش شستشو و غسل دادن مردگان است "} +{"line": "مرده شوی خانه ( مرده شوی خانه . نِ) (اِمر.)= مرده - شورخانه : جایی که مرده شوی مرده را شست و شو و غسل دهد، غسال خانه "} +{"line": "مردود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) رد شده، طرد شده "} +{"line": "مردکه (مَ د کِ) (اِمصغ .) = مرتیکه : مردک، برای توهین و تحقیر به کار می رود"} +{"line": "مردگیران (مَ) (اِمر.) جشنی بود در ایران باستان که در پنج روز آخر اسنفدارماه بر پا می شد. در این پنچ روز زنان بر مردان مسلط بودند و هر آرزویی که می کردند تحقق می یافت ؛ از این رو آن را مردگیران گفتند"} +{"line": "مردی (مَ) (حامص .) 1 - مرد بودن، رجولیت . 2 - آراستگی به صفات نیک انسانی . 3 - شجاعت، دلاوری . 4 - توانایی انجام امور جنسی را با زن داشتن "} +{"line": "مرذول (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ناکس، سفله . 2 - فرومایه، پست "} +{"line": "مرز (مُ) (اِ.) مقعد. سوراخ مقعد"} +{"line": "مرز (مَ) [ په . ] (اِ.) سرحد، کناره "} +{"line": "مرز ( مرز .) (اِ.) شرابی که از گندم و گاورس و جو سازند، بوزه "} +{"line": "مرز و بوم (مَ زُ) (اِمر.) مملکت، کشور"} +{"line": "مرزاب (مِ) [ معر. ] (اِ.) ناودانی که آب جمع شده در کشتی به وسیلة آن به دریا ریزد"} +{"line": "مرزبان (مَ) (اِمر.) نگهبان مرز"} +{"line": "مرزبندی ( مرزبندی . بَ) (حامص .) تقسیم کردن زمین کشاورزی به قطعات مختلف "} +{"line": "مرزغان (مَ زَ) (ا.) جهنم، دوزخ . مرزغن و مرغزن هم گفته شده "} +{"line": "مرزنده (مُ زَ دَ یا د) (ص فا.) جماع کننده ؛ ج . مرزندگان "} +{"line": "مرزنگوش (مَ زَ) (اِ.) = مرزنجوش : گیاهی است سبز و خوشبو با شاخه های بلند و گل های کبود و برگ هایی که مانند گوش موش است "} +{"line": "مرزه (مَ ز) (اِ.) گیاهی است یکساله از تیرة نعناعیان که دارای ساقه های متعدد و به رنگ مایل به قرمز است . برگ های آن نرم و متقابل و تقریباً بدون دمبرگ و باریک و نوک تیز و پوشیده از کرک و دارای تارهای غده ای فراوان اسانس دار است . این گیاه در ایران جزو سبزی های خوراکی است "} +{"line": "مرزو (مَ) (اِ.) زمینی است که برای زراعت آماده کرده باشند"} +{"line": "مرزوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) روزی داده شده "} +{"line": "مرزیدن (مَ یا مُ رَ) (مص ل .) جماع کردن "} +{"line": "مرزیده (مَ یا مُ دَ یا د) (اِمف .) کسی که با او جماع کرده باشند؛ ج . مرزیدگان "} +{"line": "مرس (مُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سیستم تلگراف الکترومغناطیسی که از علایم قراردادی خط و نقطه استفاده می کند و به نام مخترع آن ساموئل مرس معروف است . 2 - الفبای مُرس "} +{"line": "مرسل (مُ سَ) [ ع . ] (اِمف .) فرستاده شده "} +{"line": "مرسل (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) فرستنده ؛ ج . مرسلین "} +{"line": "مرسله (مُ سَ لِ) [ ع . مرسلة ] 1 - (اِمف .) فرستاده شده . 2 - (اِ.) گوشواره "} +{"line": "مرسوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آنچه رسم شده، معمول . 2 - فرمان، دستور. 3 - در فارسی جیره، مواجب "} +{"line": "مرسی (مِ) [ فر. ] (فعل .) متشکرم، ممنونم "} +{"line": "مرش (مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خراشیدن . 2 - لمس کردن با انگشت . 3 - (اِ.) خراش . 4 - زمینی که باران سطح آن راخراشیده باشد"} +{"line": "مرشح (مُ رَ شَّ) [ ع . ] (اِمف .) تربیت شده، ادب یافته "} +{"line": "مرشد (مُ ش ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) راهنما، هدایت کننده . 2 - (اِ.) در تصوف کسی که تربیت و ریاست گروهی از صوفیان را به عهده دارد. 3 - کسی که به هنگام ورزش ورزشکاران باستانی در زورخانه آنان را راهنمایی کند. 4 - لقبی برای شعبده باز و معرکه گیر"} +{"line": "مرصاد (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کمین گاه . 2 - رصدخانه "} +{"line": "مرصد (مَ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رصدخانه . 2 - کمین گاه . ج . مراصد"} +{"line": "مرصع (مُ رَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) جواهرنشان، به جواهر آراسته "} +{"line": "مرصع خوانی ( مرصع خوانی . خا) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - تمهید قصه خوانی . 2 - خوش سخنی "} +{"line": "مرصود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - انتظار کشیده شده . 2 - ستاره ای که در رصدخانه حرکات و اوضاعش ضبط شده است "} +{"line": "مرصوص (مَ) [ ع . ] (اِمف .) استوار، محکم "} +{"line": "مرض (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) ناخوشی، بیماری . ج . امراض "} +{"line": "مرضات (مَ) [ ع . مرضاة ] (مص ل .) از کسی خوشنود بودن "} +{"line": "مرضی (مَ ضا) [ ع . ] (اِ.) جِ مریض ؛ بیماران "} +{"line": "مرضی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) مطبوع، موردپسند"} +{"line": "مرطوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نم دار، نمور"} +{"line": "مرع (مَ) [ ع . ] (اِ.) زمین گیاه دار"} +{"line": "مرعوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ترسیده "} +{"line": "مرعی (مَ عا) [ ع . ] (اِ.) چراگاه . ج . مراعی "} +{"line": "مرعی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) مراعات شده، ملاحظه شده "} +{"line": "مرغ (مَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - گیاهی است از تیرة گندمیان که علفی و پایا است و دارای ساقة زیرزمینی افقی و گره داری است که از محل هر گره ریشه های کوچک خارج می شود. سرعت انتشار این گیاه بسیار زیاد است . این گیاه برگ های دراز نوک تیز و غلاف دار به رنگ سبز یا غبارآلود دارد. قسمت مورد استفادة دارویی این گیاه ساقة زیرزمینی آن است که به غلط ریشه خوانده می شود. 2 - سبزه، چمن (وحشی )"} +{"line": "مرغ (مُ) [ په . ] (اِ.) پرنده . ج . مرغان . به طور عام نام هر جانور بالدار پرندة تخم گذار که بدنش از پر پوشیده شده باشد. مق خروس . ؛قاطی مرغ ها شدن کنایه از: ازدواج کردن، زن گرفتن . ؛ مرغ یک پا دارد کنایه از: روی حرف و نظر خود ایستادن، یکدنگی، لجبازی . ؛مثل مرغ سرکنده کنایه از: بسیار بی قرار و ناآرام "} +{"line": "مرغ حق ( مرغ حق حَ قُ) [ فا - ع . ] نوعی جغد که در شب برای شکار از لانة خود خارج می شود و صدایش شبیه کلمة «حق » است "} +{"line": "مرغ سحر (مُ غ . سَ حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) بلبل، هزاردستان "} +{"line": "مرغ سقا ( مرغ سقا ِ سَ قُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) مرغی است با پرهای سفید و منقار دراز که در آب شنا می کند و در زیر گردنش کیسه ای است که می تواند 10 لیتر آب را در خود جا دهد و گاهی هم ماهی های شکار شده را در آن ذخیره می کند"} +{"line": "مرغ سلیمان ( مرغ سلیمان ِ سُ لَ) (اِمر.) هدهد، شانه به سر"} +{"line": "مرغ شب آویز ( مرغ شب آویز ِ شَ) (اِمر.) چوک، مرغ حق، پرنده ای است شبیه جغد که خود را از درخت آویزان می کند و پی درپی فریاد می کشد"} +{"line": "مرغ عیسی ( مرغ عیسی ِ سا) (اِمر.) شب پره، خفاش "} +{"line": "مرغ چمن (مُ غِ چَ مَ) (اِمر.) بلبل "} +{"line": "مرغابی (مُ) (اِ.) 1 - تیره ای از پرندگان راستة غازسانان . 2 - پرندة مهاجر از همین تیره که گونه های متفاوت دارد. 3 - اردک "} +{"line": "مرغانه (مُ نِ) (اِ.) تخم مرغ "} +{"line": "مرغب (مُ رَ غِّ) [ ع . ] (اِفا.) ترغیب کننده، مشوق ؛ ج . مرغبین "} +{"line": "مرغب (مُ رَ غَّ) [ ع . ] (اِمف .) ترغیب شده، تشویق شده "} +{"line": "مرغزار (مَ) (اِمر.) سبزه زار، چمن زار"} +{"line": "مرغزن (مَ زَ) (اِ.) گورستان، قبرستان "} +{"line": "مرغوا (مَ یا مُ) (اِمر.) فال بد، نفرین . مقابل مروا"} +{"line": "مرغوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پسندیده، مورد قبول "} +{"line": "مرغول (مَ) [ ع . ] (ص .) پیچیده، زلف پیچیده و مجعد"} +{"line": "مرغوله (مَ لِ) [ ع . مرغولة ] (اِمف .) طرُة دستار، موی پیشانی "} +{"line": "مرفق (مَ فَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که از آن سود برند"} +{"line": "مرفق (مِ فَ یا مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) آرنج . ج . مرافق "} +{"line": "مرفه (مُ رَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) آسوده، در رفاه و آسایش "} +{"line": "مرفوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - رفع شده، برداشته شده . 2 - کلمة عربی که آخر آن حرکت ضمه داشته باشد"} +{"line": "مرفین (مُ) [ فر. ] (اِ.) مسکنی قوی برای تسکین درد که استعمال آن اعتیاد می آورد"} +{"line": "مرق (مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نیزه زدن . 2 - کندن پشم از پوست . 3 - (اِ.) پشم و پوست بو گرفته "} +{"line": "مرقات (مِ) [ ع . مرقاة ] (اِ.) 1 - پلکان . 2 - نردبان "} +{"line": "مرقبه (مَ قَ ب یا بَ) [ ع . مرقبة ] (اِ.) جای دیده بان بربلندی "} +{"line": "مرقد (مَ قَ) [ ع . ] (اِ.) خوابگاه، آرامگاه، به ویژه آرامگاه امام، قدیس یا شخصیت روحانی . ج . مراقد"} +{"line": "مرقع (مُ رَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) جامة وصله دار، جامه ای که از تکه پارچه های دوخته شده درست شده باشد، خرقه، خرقه ای که وصله های چهارگوش داشته باشد"} +{"line": "مرقم (مِ قَ) [ ع . ] (اِ.) قلم "} +{"line": "مرقم (مُ رَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) رقم شده، نگاشته "} +{"line": "مرقوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نوشته شده "} +{"line": "مرقومه (مَ مَ یا مِ) [ ع . مرقومة ] (اِمف .) نوشته، نامه . نک مرقوم "} +{"line": "مرمت (مَ رَ مَّ) [ ع . مرمة ] (اِمص .) تعمیر و اصلاح هرچیز"} +{"line": "مرمد (مُ مَ) [ ع . ] (ص .) کسی که چشم درد دارد"} +{"line": "مرمر (مَ مَ) [ یو. لا. ] (اِ.) یکی از اشکال طبیعی کربنات کلسیم است . در اصطلاح معماری به هر نوع سنگ آهک متراکم صیقل پذیر مرمر گفته می شود و دارای اقسام مختلف است و به رنگ های زرد، سبز، ارغوانی، قرمز، خاکستری و رگه دار دیده می شود"} +{"line": "مرموز (مَ) [ ع . ] (اِمف .) رمزدار، پوشیده "} +{"line": "مرموق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) موردنظر قرار داده شده، نگریسته شده "} +{"line": "مرمی (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پرتاب شده "} +{"line": "مرنو (مِ نُ) (اِصت .) (عا.) صدای گربه (خاصه صدایی که گربه در هنگام مست شدن و طلب جنس مخالف برآورد)"} +{"line": "مرنو کشیدن ( مرنو کشیدن . کِ دَ) (مص ل .) صدا برآوردن گربه (خصوصاً به هنگام مستی شهوت )"} +{"line": "مره (مَ رِّ) [ ع . مرة ] 1 - (مص م .) یک بار کاری را انجام دادن . 2 - (اِ.) یک دفعه، یک مرتبه "} +{"line": "مرهم (مَ هَ) (اِ.) هر دارویی که روی زخم بگذارند تا بهبود یابد. ج . مراهم "} +{"line": "مرهون (مَ هُ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) گرو گذاشته شده . 2 - (اِ.) گروگان "} +{"line": "مروا (مُ) [ په . ] (اِ.) فال نیک، دعای خیر. مقابل مرغوا"} +{"line": "مروارید (مُ) [ په . ] (اِ.) گوهری است سفید و درخشان که درون صدف مروارید به وجود می آید و در جواهرسازی مصرف می شود. به رنگ سیاه و زرد نیز یافت می شود و نوع سفید آن مرغوب تر است "} +{"line": "مروای نیک (مُ یِ) (اِ.) نام لحنی از سی لحن باربد"} +{"line": "مروت (مُ رُ وَّ) [ ع . ] (مص نسب .) جوانمردی، مردانگی "} +{"line": "مروج (مُ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرج ؛ چمن زارها"} +{"line": "مروج (مُ رَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) رواج داده، ترویج شده "} +{"line": "مروج (مُ رَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) رواج دهنده، ترویج کننده "} +{"line": "مروح (مُ رَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) راحت کننده، آسایش دهنده "} +{"line": "مروح (مُ رَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) راحت داده، خوشی داده شده "} +{"line": "مروحه (مِ وَ حَ یا حِ) [ ع . مروحة ] (اِ.) بادبزن . ج . مراوح "} +{"line": "مرود (مُ) (اِ.) امرود، گلابی "} +{"line": "مرود (مِ رْ وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میل سرمه . 2 - آهن حلقة لگام "} +{"line": "مرور (مُ) [ ع . ] (مص ل .) گذشتن، گذر کردن "} +{"line": "مروسیدن (مُ رُ دَ) (مص م .) عادت کردن به چیزی "} +{"line": "مروق (مُ) [ ع . ] (مص ل .) خارج گردیدن از دین و آیین "} +{"line": "مروق (مُ رَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) پالوده شده، صاف شده "} +{"line": "مروق (مُ رَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - صاف کننده . 2 - رواق سازنده، معمار"} +{"line": "مروی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) روایت شده، نقل شده "} +{"line": "مرکب (مَ کَ) [ ع . ] (اِ.) هر آن چه بر آن سوار شوند"} +{"line": "مرکب (مُ رَ کَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) ترکیب شده، آمیخته شده . 2 - ماده ای سیاه رنگ که از دوده و مواد دیگر به دست می آید و از آن برای نوشتن و چاپ استفاده می شود"} +{"line": "مرکبات (مُ رَ کَّ) [ ع . ] (اِ.) به درختان پرتقال، نارنج، نارنگی و لیمو گفته می شود"} +{"line": "مرکز (مَ کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میان، وسط . 2 - میان دایره، نقطة وسط دایره . ج . مراکز. 3 - محل اصلی و فراوانی چیزی . 4 - محل، مقام . 5 - پایتخت "} +{"line": "مرکزیت (مَ کَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) 1 - مرکز بودن . 2 - تمرکز و تجمع امور در یک محل "} +{"line": "مرکن (مِ کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای شست و شوی لباس . 2 - تغار بزرگ "} +{"line": "مرکوب (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) سواری کرده شده . 2 - (اِ.) آنچه بر آن سوار شوند مانند اسب و قاطر و غیره "} +{"line": "مرکور (مِ) [ فر. ] (اِ.) سیماب، جیوه "} +{"line": "مرکورکرم (مَ کُ کُ رُ) [ انگ . ] (اِ.) داروی جیوه دار دارای بلورهای سبز رنگین کمانی که محلول آن سرخ رنگ است و به عنوان میکرب کش کاربرد دارد"} +{"line": "مرکوز (مَ) [ ع . ] (اِمف .) برقرار، مستحکم "} +{"line": "مرگ (مَ) [ په . ] (اِ.) مردن، فوت، قطع حیات، از بین رفتن زندگی "} +{"line": "مرگبار ( مرگبار .) [ انگ . ] (ص .) پدید آورندة مرگ، معمولاً برای عده ای زیاد"} +{"line": "مرگو (مَ) (اِ.) گنجشک "} +{"line": "مری (مِ) [ ع . ] (اِ.) مجرای غذا از حلقوم تا معده "} +{"line": "مری (مُ) [ ع . مری ء ] 1 - (اِفا.) ریاکننده . 2 - (ص .) گوارا"} +{"line": "مریح ( مِ رُ) [ ع . ] (ص .) 1 - شادمان . 2 - خرامنده "} +{"line": "مریخ (مِ رِّ) [ ع . ] (اِ.) بهرام، چهارمین سیاره از منظومة شمسی "} +{"line": "مرید (مُ) [ ع . ] (اِفا.) اراده کننده، ارادتمند"} +{"line": "مرید (مَ رِ) [ ع . ] (ص .) نافرمان، بیرون رفته از فرمان خدا"} +{"line": "مریشم (مَ شُ) (اِ.) پارچه و نواری که بر جراحت بندند؛ خسته بند"} +{"line": "مریض (مَ) [ ع . ] (ص .) بیمار، ناخوش "} +{"line": "مریض خانه ( مریض خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) بیمارستان "} +{"line": "مریم (مَ یَ) 1 - گیاهی است زینتی از تیرة نرگسی ها. این گیاه علفی و دارای گل های سفید زیبایی است که دارای عطر مطبوعی می باشد. اصل این گیاه را از ایران می دانند. 2 - مریم عذرا مادر حضرت عیسی (ع ) دختر عمران که در هجده سالگی روح القدس بر او ظاهر شد و مریم عیسی (ع ) را حامله گشت "} +{"line": "مز (مَ زّ) [ ع . ] (مص م .) مکیدن چیزی را"} +{"line": "مزابل (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) ج . مزبله "} +{"line": "مزابنه (مُ ب نِ یا بَ نَ) [ ع . مزابنة ] (مص م .) خرید و فروش چیزی به چیزی با تخمین (بدون وزن کردن یا شمردن )"} +{"line": "مزاج (مِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) سرشت، طبیعت . 2 - (مص ل .) آمیختن، آمیخته شدن . 3 - قدما به چهار مزاج اصل قایل بودند: الف - مزاج صفراوی (گرم و مرطوب ). ب - مزاج مالیخولیایی یا سوداوی (سرد و خشک ). ج - مزاج دموی (گرم و مرطوب ). د - مزاج بلغمی ( سرد و مرطوب )"} +{"line": "مزاح (مِ) [ ع . ] (اِ.) شوخی، خوش طبعی "} +{"line": "مزاحف (مُ حَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مقاتله شده . 2 - بحر یا رکنی که در آن حرفی کم یا زیاده شده باشد"} +{"line": "مزاحم (مُ حِ) [ ع . ] (اِفا.) باعث زحمت، آزار - دهنده "} +{"line": "مزاحمت (مُ حَ مَ) [ ع . مزاحمة ] (مص م .) 1 - زحمت دادن . 2 - انبوهی کردن و تنگ گرفتن بر کسی "} +{"line": "مزاحه (مَ حَ یا حِ) [ ع . مزاحة ] 1 - (مص ل .) شوخی کردن . 2 - (اِمص .) شوخی، خوش طبعی "} +{"line": "مزاد (مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - افزودن . 2 - افزودن قیمت چیزی "} +{"line": "مزار (مَ) [ ع . ] (اِ.) گور، قبر، به ویژه قبری که زیارتگاه باشد"} +{"line": "مزارع (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مزرعه ؛ کشتزارها"} +{"line": "مزارعت (مُ رِ عَ) [ ع . مزارعة ] (مص م .) با یکدیگر کشاورزی کردن "} +{"line": "مزاعمت (مُ عَ مَ) [ ع . مزاعمة ] 1 - (مص م .) انبوهی کردن . 2 - (اِمص .) انبوهی "} +{"line": "مزامیر (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مزمار و مزمور؛ نای ها"} +{"line": "مزامیر داوود (مَ مِ رِ) (اِمر.) زبور؛ مجموعة سرودها و دعاهای داوود پیامبر"} +{"line": "مزاوجت (مُ وِ جَ) [ ع . مزاوجة ] (مص م .) زناشویی کردن "} +{"line": "مزاولت (مُ وِ لَ) [ ع . مزاولة ] (مص ل .) به کاری اشتغال ورزیدن "} +{"line": "مزایا (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مزیت "} +{"line": "مزایده (مُ یِ د) [ ع . مزایدة ] (مص م .) در معرض فروش گذاشتن چیزی به نحوی که هر خریداری که قیمت بیشتر پیشنهاد کرد، به وی فروخته شود؛ حراج ؛ مقابل مناقصه "} +{"line": "مزبق (مُ زَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) زیبق اندوده، جیوه مالیده "} +{"line": "مزبله (مَ ب لِ) [ ع . مزبلة ] (اِ.) جای ریختن خاکروبه و زباله . ج . مزابل "} +{"line": "مزبور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نوشته شده، اشاره شده "} +{"line": "مزج (مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آمیختن، درهم آمیختن، مخلوط کردن . 2 - (اِمص .) آمیزش، اختلاط "} +{"line": "مزجات (مَ) [ ع . مزجاة ] (اِ.) چیز اندک و کم "} +{"line": "مزح (مَ) [ ع . ] (مص ل .) شوخی کردن "} +{"line": "مزحوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دور شده از اصل "} +{"line": "مزخرف (مُ زَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آراسته شده با چیزهای فریبنده . 2 - سخن بی اصل و بی - معنی . 3 - زراندود. 4 - بی ارزش، بیهوده . 5 - زشت، ناپسند"} +{"line": "مزخرف گفتن ( مزخرف گفتن . گُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - بیهوده یا ناپسند گفتن . 2 - سخن بی اصل و بی معنی گفتن "} +{"line": "مزد (مُ) [ په . ] (اِ.) اجرت، مجازاً: پاداش "} +{"line": "مزدا (مَ) (اِ.) دانای بی همتا، آفریدگار"} +{"line": "مزدحم (مُ دَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) ازدحام کننده، انبوهی کننده "} +{"line": "مزدوج (مُ دَ وَ) [ ع . ] (اِمف .) جفت شده، دوتایی "} +{"line": "مزدوجه (مُ دَ وَ جِ) [ ع . مزدوجة ] (اِ.) نک مزوجُه "} +{"line": "مزدور (مُ) [ په . ] (ص مر.) اجیر، کسی که برای گرفتن مزد کار انجام می دهد"} +{"line": "مزدکی (مَ دَ) (ص نسب .) منسوب به مزدک، پیرو آیین مزدک "} +{"line": "مزدی پز (مُ. پَ) (ص فا.) نانوایی که آرد یا خمیر از اشخاص گرفته در مقابل مزد نان بپزد"} +{"line": "مزدیسنا (مَ دَ یَ) (اِ.) خداپرستی، مزدا - پرستی، پیرو دین مزدایی "} +{"line": "مزراق (مِ زْ) [ ع . ] (اِ.) نیزة کوتاه، زوبین . ج مزاریق "} +{"line": "مزرد (مُ زَ رَّ) [ ع . ] (ص .) حلقه حلقه (زره )"} +{"line": "مزرعه (مَ رَ عِ) [ ع . مزرعة ] (اِ.) کشتزار. ج . مزارع "} +{"line": "مزروع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) زمین کاشته شده "} +{"line": "مزعفر (مُ زَ فَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - زرد، به رنگ زعفران . 2 - غذایی که با زعفران خوشبو و رنگین کرده باشند"} +{"line": "مزغ (مَ) (اِ.) مغز. ؛ خداوند مزغ خردمند، باتدبیر"} +{"line": "مزغان (مِ) [ فر - فا. ] (اِ.)1 - ساز. 2 - آلت موسیقی "} +{"line": "مزغان چی ( مزغان چی .) (اِمر.) نوازنده "} +{"line": "مزلت (مَ ز لَّ) [ ع . مزلة ] (مص ل .) لغزیدن "} +{"line": "مزلف (مُ زَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) زلف دار، ژیگولو"} +{"line": "مزلق (مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) لغزش داده شده "} +{"line": "مزلق (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) لغزش دهنده "} +{"line": "مزمار (مِ) [ ع . ] (اِ.) نای، از آلات موسیقی بادی شبیه به سرنا که بیشتر در بین اعراب متداول است . ج . مزامیر"} +{"line": "مزمر (مِ مَ) [ ع . مزماز ] (اِ.) نای، سیه نای "} +{"line": "مزمزه (مَ مَ ز) [ ع . مزمزة ] (اِمص .) (عا.) چشیدن مزة چیزی "} +{"line": "مزمل (مُ زَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) در جامه پیچیده شده، در گلیم پیچیده "} +{"line": "مزمن (مُ مَ) [ ع . ] (اِمف .) زمین گیر، عاجز"} +{"line": "مزمن (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) کهنه، دیرینه . ؛ مرض مزمن بیماری ای که کهنه شده باشد"} +{"line": "مزن (مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابر. 2 - باران "} +{"line": "مزه (مَ ز) (اِ.) 1 - طعم و چاشنی . 2 - (عا.) خوراکی مختصر که با مشروب خورند. 3 - لذت غذا. ؛ مزه دهان کسی را فهمیدن کنایه از:مقصود او را فهمیدن، به قصد او پی بردن "} +{"line": "مزهزه (مُ زَ ز) [ معر. ] (اِفا.) زه زه گوینده، آفرین گوی "} +{"line": "مزوجه (مُ زَ وّ جِ) (اِ.) کلاهی که میان آن از پنبه آکنده باشد، کلاه درویشان "} +{"line": "مزودرم (مِ زُ د) [ فر. ] (اِ.) 1 - لایة زایندة میانی جنین که بین روپوست و درون پوست قرار دارد و از آن بافت پیوندی و عضلات و استخوان ها و دستگاه ادراری - تناسلی و سیستم گردش خون پدید می آید، میان پوست . (فره ). 2 - لایة میانی در پوشش خارجی خزه ها"} +{"line": "مزور (مُ زَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) دورو، تزویرکننده "} +{"line": "مزور (مُ زَ وَّ) [ ع . ] (اِ.) غذای بدون چربی که برای بیمار تجویز می کردند"} +{"line": "مزور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) زیارت شده "} +{"line": "مزون (مِ زُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ذره ای بنیادی با بر هم کنش های هسته ای قوی و عدد بار یونی صفر و جرمی بین الکترون و نوکلئون . (فیزیک ). 2 - محل تهیه و فروش لباس "} +{"line": "مزکوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آنکه به زکام مبتلی شده ؛ ج . مزکومین "} +{"line": "مزکی (مُ زَ کّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پاک کننده، پاکیزه کننده . 2 - معرف، شناساننده . 3 - آنکه شاهدان عادل را تزکیه و آنها را به پاکی و پارسایی توصیف کند"} +{"line": "مزکی (مُ زَ ک کا) [ ع . ] (اِمف .) پاکیزه شده، پاک شده "} +{"line": "مزگ (مَ زْ) (اِ.) درخت بادام تلخ "} +{"line": "مزگت (مَ گِ) (اِ.) مسجد"} +{"line": "مزگه (مِ گَ) (اِ.) هوای تیره "} +{"line": "مزی (مَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - ظریف . 2 - دارای مزیت، ممتاز"} +{"line": "مزیت (مَ یَّ) [ ع . مزیة ] (اِمص .) فضیلت، برتری "} +{"line": "مزید (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) افزونی . 2 - (اِمف .) افزوده شده "} +{"line": "مزیدن (مَ دَ) [ په . ] (مص م .) چشیدن، مکیدن "} +{"line": "مزیده (مَ د یا دَ) (اِمف .) 1 - مزه کرده شده . 2 - مکیده شده "} +{"line": "مزیل (مُ ز) [ ع . ] (اِفا.) زایل کننده "} +{"line": "مزین (مُ زَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) آراسته شده، زینت شده "} +{"line": "مس (مَ) (ص .) بزرگ، مه "} +{"line": "مس (مَ سّ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دست مالی، سایش . 2 - دیوانگی "} +{"line": "مس مس (مِ مِ) (ق .) (عا.) آهستگی، کُندی "} +{"line": "مس و تس (مِ سُ تِ) (اِمر.) (عا.) 1 - ظروف و آلات مسین . 2 - لوازم و وسایل آشپزخانه "} +{"line": "مسئله (مَ ئَ لَ یا لِ) [ ع . مسألة ] (اِ.) حاجت، مطلب . ج . مسایل "} +{"line": "مسئله دار ( مسئله دار .) [ ع - فا. ] (ص .) دارای مشکل یا مایة گرفتاری "} +{"line": "مسئول (مَ) [ ع . مسؤول ] (اِمف .) خواسته شده، پرسیده شده "} +{"line": "مسئولیت (لِ یَّ) [ ع . مسؤولیت ] (مص جع .) آنچه انسان عهده دار و مسئول آن باشد"} +{"line": "مساء (مَ) [ ع . ] (اِ.) شبانگاه، اوّل شب . ج . اَمسیه "} +{"line": "مسابقه (مُ بَ قَ یا قِ) [ ع . مسابقة ] (مص ل .) بر یکدیگر پیشی گرفتن "} +{"line": "مساجد (مَ جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مسجد"} +{"line": "مساح (مَ سّ) [ ع . ] (ص .) آن که زمین را مساحت کند؛ زمین پیما"} +{"line": "مساحت (مِ حَ) [ ع . مساحة ] (مص م .) پیمودن یا اندازه گرفتن زمین "} +{"line": "مسارح (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) ج مسرح ؛ چراگاه ها"} +{"line": "مسارعت (مُ رَ عَ) [ ع . مسارعة ] (مص ل .) شتاب کردن، بر یکدیگر پیشی گرفتن "} +{"line": "مساس (مِ) [ ع . ] (مص م .) سودن، مالیدن "} +{"line": "مساعد (مُ عِ) [ ع . ] (اِفا.) موافق، یاور"} +{"line": "مساعدت (مُ عِ د) [ ع . مساعدة ] (مص م .) کمک رساندن، یاری کردن "} +{"line": "مساعده (مُ عِ دَ یا د) [ ع . مساعدة ] 1 - (اِمص .) یاری . 2 - پیش پرداخت "} +{"line": "مساعفت (مُ عِ فَ) [ ع . مساعفة ] 1 - (مص م .) یاری کردن . 2 - (اِمص .) یاری "} +{"line": "مساعی (مَ) [ ع . ] (اِ.) کوشش ها، سعی ها"} +{"line": "مساغ (مَ) [ ع . ] (اِ.) معبر، گذرگاه "} +{"line": "مسافت (مَ فَ) [ ع . مسافة ] (اِ.) بُعد، فاصله "} +{"line": "مسافحه (مُ فِ حِ یا فَ حَ) [ ع . مسافحة ] (مص م .) زنا کردن "} +{"line": "مسافر (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) سفرکننده، سفر - رونده "} +{"line": "مسافربری ( مسافربری . بَ) (اِمر.) مؤسسه ای که کارش بردن مسافران است "} +{"line": "مسافرت (مُ فِ رَ) [ ع . مسافرة ] (مص ل .) از شهر یا کشوری به شهر یا کشور دیگر رفتن "} +{"line": "مسافرخانه (مُ فِ. نِ) (اِمر.) جایی که مسافران د ر آن سکونت کنند، مهمان خانه "} +{"line": "مسافرکشی ( مسافرکشی . کِ) (اِمر.) حمل و جا به جا کردن مسافر به ویژه با وسیلة شخصی "} +{"line": "مسافعت (مُ فَ عَ) [ ع . مسافعة ] (اِمص .) کتک کاری، همدیگر را زدن "} +{"line": "مسافهت (مُ فَ هَ) [ ع . مسافهة ] 1 - (مص م .) دشنام دادم . 2 - (مص ل .) نادانی کردن "} +{"line": "مساق (مَ) [ ع . ] (مص م .) راندن "} +{"line": "مساقات (مُ) [ ع . مساقاة ] (مص م .) 1 - کشت کردن زمین به شراکت . 2 - معامله ای است که بین صاحب درخت و امثال آن یا عامل در مقابل حصة مشاع معین از ثمره واقع می شود و ثمره اعم است از میوه و برگ و گل و غیر آن "} +{"line": "مسالح (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ج مسلحه ؛ جاهای ترسناک که در آن ها لازم است مسلح باشند. 2 - جاهایی که در آن ها از رخنه های شهر و سرحد مملکت ترس داشته باشند. 3 - گروه های مسلح . 4 - نگهبانان . 5 - جاهای دیده بانان "} +{"line": "مسالمت (مُ لِ مَ) [ ع . مسالمة ] (مص ل .) آشتی کردن، از روی صلح و آشتی رفتار کردن "} +{"line": "مسالک (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مسلک "} +{"line": "مسام (مَ مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ سُمّ؛ سوراخ های ریز پوست بدن که عرق بدن از آن ها دفع می شود"} +{"line": "مسامت (مَ مَ) [ ع . مسامة ] (اِ.) 1 - چوب پهن و کلفتی که در زیر هر دو قاعدة در نصب کنند. 2 - چوب جلو هودج "} +{"line": "مسامحه (مُ مَ حَ یا حِ) [ ع . مسامحة ] (مص ل .) آسان گرفتن، به نرمی رفتار کردن "} +{"line": "مسامر (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شب زنده دار، شب - نشین . 2 - افسانه گو، قصه سرا؛ ج . مسامرین "} +{"line": "مسامره (مُ مِ رَ یا رِ) [ ع . مسامرة ] (مص ل .) افسانه گفتن "} +{"line": "مسامع (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مسمع ؛ گوش ها"} +{"line": "مسامیر (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مسمار؛ میخ های آهنین "} +{"line": "مساند (مَ نِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مسند"} +{"line": "مساهر (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) شب زنده دار"} +{"line": "مساهرت (مُ هَ رَ) [ ع . مساهرة ] (مص ل .) شب زنده داری "} +{"line": "مساهم (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) شریک، سهیم "} +{"line": "مساوات (مُ) [ ع . مساواة ] (مص ل .) برابری، با هم برابر بودن "} +{"line": "مساورت (مُ وَ رَ) [ ع . مساورة ] (مص ل .) جست و خیز کردن، به سوی یکدیگر حمله کردن "} +{"line": "مساومت (مُ وَ مَ) [ ع . مساومة ] (مص ل .) بها کردن متاع "} +{"line": "مساوی (مُ) [ ع . ] (اِ فا.) برابر، یکسان "} +{"line": "مساوی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مساوة ؛ کردارهای زشت، بدی ها"} +{"line": "مساکن (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مسکن ؛ خانه ها، منزل ها"} +{"line": "مساکین (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مسکین ؛ بی نوایان، فقیران "} +{"line": "مسبب (مُ سَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) باعث، علت، سبب شونده "} +{"line": "مسبت (مُ سَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) دوای خواب آور"} +{"line": "مسبح (مُ سَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) تسبیح کننده "} +{"line": "مسبع (مُ بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کودکی که هفت ماهه به دنیا آمده . 2 - بچه ای که مادرش مرده و دیگری به او شیر داده "} +{"line": "مسبعه (مَ بَ یا عَ یا عِ) [ ع . مسبعة ] (اِ.) محلی که در آن جانوران درنده بسیار باشند"} +{"line": "مسبغ (مُ بَ) [ ع . ] (اِمف .) تمام کرده شده "} +{"line": "مسبوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سبقت گرفته، گذشته . 2 - آگاه، مطلع . ؛ مسبوق به سابقه آن چه که قبلاً عین یا شبیه آن وقوع یافته باشد"} +{"line": "مست (مَ) [ په . ] (ص .)1 - شراب خورده، خارج شده از حالت طبیعی به علت خوردن شراب . 2 - بی هوش، مدهوش . 3 - کسی که به علت داشتن مال و مقام و غیره بسیار مغرور باشد. ؛ مست ُ ملنگ (عا.) شاد و خوشحال و سردماغ "} +{"line": "مست (مُ) [ په . ] (اِ.) گله، شکوه، شکایت "} +{"line": "مستأثر (مُ تَ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - منتخب . 2 - مختص . 3 - متأثر، غمگین "} +{"line": "مستأجر (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) اجاره کننده، کرایه نشین "} +{"line": "مستأصل (مُ تَ صَ) [ ع . ] (اِمف .) از بیخ برکنده شده، بیچاره، گرفتار"} +{"line": "مستأمن (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اعتمادکننده . 2 - زنهار خواهنده "} +{"line": "مستأنس (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) انس گیرنده "} +{"line": "مستأنف (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آغاز کننده، از سر گیرنده . 2 - کسی که در محکمه ای مغلوب شده مرافعة خود را در محکمه ای بالاتر از سر گیرد، استیناف دهنده "} +{"line": "مستان (مَ) (ق .) کسی که در حالت مستی است "} +{"line": "مستانه (مَ نِ) (ص . ق .) مانند مستان، همچون م ست "} +{"line": "مستبد (مُ تَ ب دّ) [ ع . ] (اِفا.) خودسر، خودرأی "} +{"line": "مستبدع (مُ تَ دَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - عجیب شمرده . 2 - عجیب، شگفت "} +{"line": "مستبشر (مُ تَ ش ) [ ع . ] (اِفا.) شادمان "} +{"line": "مستبصر (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) صاحب بصیرت "} +{"line": "مستبعد (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِمف .) دور، بعید، دشوار و مشکل "} +{"line": "مستتر (مُ تَ تَ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده شده، پنهان شده "} +{"line": "مستتم (مُ تَ تِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) طلب تمام کننده . 2 - (ص .) تمام، کامل "} +{"line": "مستثقل (مُ تَ قَ) [ ع . ] (اِمف .) سنگین و سست از بیماری، خواب، بخل و غیره "} +{"line": "مستثنی (مُ تَ نا) [ ع . ] (اِمف .) ممتاز شده، جدا شده "} +{"line": "مستجاب (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) به اجابت رسیده "} +{"line": "مستجاب شدن ( مستجاب شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) پذیرفته شدن "} +{"line": "مستجار (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اجاره شده . 2 - امان خواسته "} +{"line": "مستجد (مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِمف .) نو گردیده، جدید شده "} +{"line": "مستجد (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) نو کننده، نو گرداننده "} +{"line": "مستجیب (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.)اجابت کننده "} +{"line": "مستجیر (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) پناه دهنده، دادخواه "} +{"line": "مستجیز (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) اجازه خواهنده "} +{"line": "مستحاث (مُ تَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) زمین زیر و رو شده . 2 - (اِ.) سنگواره، فیل "} +{"line": "مستحب (مُ تَ حَ بّ) [ ع - فا. ] (اِمف .) کاری که انجام دادن آن بهتر از ترک آن باشد"} +{"line": "مستحث (مُ تَ حِ ثّ) [ ع . ] (اِفا.) برانگیزاننده، مشوق "} +{"line": "مستحدث (مُ تَ دَ) [ ع . ] (اِمف .) نو پیدا شده، تازه به وجود آمده، اختراع شده "} +{"line": "مستحسن (مُ تَ سَ) [ ع . ] (اِمف .) نیکو، نیکو و پسندیده شمرده شده "} +{"line": "مستحضر (مُ تَ ض ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه، مطلع "} +{"line": "مستحفظ (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) نگهبان "} +{"line": "مستحق (مُ تَ حَ قّ) [ ع . ] (اِمف .) سزاوار، شایسته، دارای استحقاق "} +{"line": "مستحل (مُ تَ حَ لّ) [ ع . ] (اِمف .) حلال پنداشته شده "} +{"line": "مستحکم (مُ تَ کَ) [ ع . ] (اِمف .) استوار، برقرار، محکم "} +{"line": "مستحیل (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) سخن محال، امری که محال و غیر ممکن باشد، از حالی به حالی درآینده "} +{"line": "مستخبر (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) خبر خواهنده از کسی "} +{"line": "مستخبر (مُ تَ بَ) [ ع . ] (اِمف .)کسی که از او خبر جسته شده "} +{"line": "مستخدم (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) خدمت کننده، مجازاً: کارمند"} +{"line": "مستخرج (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - استخراج شده . 2 - در فارسی، زندانبان ؛ کسی که حق وارد و خارج کردن زندانی را داشته باشد"} +{"line": "مستخف (مُ تَ خَ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) سبک شمرده، خو ار داشته . 2 - (ص .) خوار، زبون "} +{"line": "مستخلص (مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) رهاکننده، آزادکننده "} +{"line": "مستخلص (مُ تَ لَ) [ ع . ] (اِمف .) رها شده، خلاص شده "} +{"line": "مستدام (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) دائم، برقرار، پاینده "} +{"line": "مستدرک (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) تدارک شده، تلافی شده "} +{"line": "مستدعی (مُ تَ عا) [ ع . ] (اِمف .)درخواست شده "} +{"line": "مستدعی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) درخواست کننده "} +{"line": "مستدل (مُ تَ دَ لّ) [ ع . ] (اِمف .) با دلیل و برهان ثابت شده . دارای دلیل "} +{"line": "مستدل (مُ تَ د لّ) [ ع . ] (اِفا.) دلیل جوینده، طلب برهان کننده "} +{"line": "مستدیر (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) هرچیز گرد و دایره مانند"} +{"line": "مستذل (مُ تَ ذَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) ذلیل شمرده، خوار داشته . 2 - (ص .) خوار، زبون، ذلیل "} +{"line": "مستر (مُ سَ تَّ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده شده، پنهان گشته "} +{"line": "مستراح (مُ تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای آسایش و راحت . 2 - مبال، توالت "} +{"line": "مسترجع (مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بازگردانده . 2 - انعام باز پس گرفته شده "} +{"line": "مسترخی (مُ تَ خا) [ ع . ] 1 - (اِفا.) سست و نرم شونده . 2 - (ص .) سست و نرم، فروهشته "} +{"line": "مسترد (مُ تَ رَ دّ) [ ع . ] (اِمف .) باز فرستاده، پس داده "} +{"line": "مسترشد (مُ تَ ش ) [ ع . ] (اِفا.) راه راست جوینده، به راه راست رونده "} +{"line": "مسترضع (مُ تَ ض ) [ ع . ] (اِفا.) شیرخوار"} +{"line": "مسترفی (مُ تَ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) سست و نرم شونده . 2 - (ص .) فروهشته، سست و نرم "} +{"line": "مستریح (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) طالب استراحت "} +{"line": "مستغرق (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) فرو رونده، غوطه ور شده، غرقه "} +{"line": "مستزاد (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - افزون شده، زیاد شده . 2 - نوعی شعر که در آخر هر مصراع عبارتی کوتاه شبیه به نثر مسجّع بیفزایند که در معنی با آن مصرع مربوط اما از وزن اصلی شعر خارج و زاید باشد"} +{"line": "مستزید (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - زیاده طلب . 2 - رنجیده خاطر، گله مند"} +{"line": "مستسبع (مُ تَ بَ) [ ع . ] (اِمف .) وحشت زده "} +{"line": "مستسعد (مُ تَ ع ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیک بختی جوینده، سعادت خواهنده . 2 - کسی که چیزی را به فال نیک گیرد"} +{"line": "مستسعه (مُ تَ عَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) سعادت یافته . 2 - (ص .) نیک بخت "} +{"line": "مستسقی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آب خواهنده . 2 - مبتلا به بیماری استسقاء"} +{"line": "مستشار (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - طرف مشورت، رایزن . 2 - متخصصی که از کشورهای خارج برای اصلاح وزارتخانه یا اداره ای استخدام کنند. ؛ مستشار سفارت رای زن سفارت "} +{"line": "مستشرف (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) مسلط، مرتفع و بلند"} +{"line": "مستشرق (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) شرق شناس . کارشناس "} +{"line": "مستشفی (مُ تَ فا) [ ع . ] (اِ.) بیمارستان، شفاخانه "} +{"line": "مستشفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) شفا جوینده، بهبود خواهنده "} +{"line": "مستشهد (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) طلب کنندة شاهد، جویندة گواه "} +{"line": "مستشیر (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) مشورت کننده، آن که با دیگری مشورت کند"} +{"line": "مستصحب (مُ تَ حِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) یار گیرنده، همدم خواهنده . 2 - (ص .) یار، یاور. 3 - همراه دارنده "} +{"line": "مستصفی (مُ تَ فا) [ ع . ] (اِمف .) پاکیزه شده، صفا یافته "} +{"line": "مستضعف (مُ تَ عَ) [ ع . ] (اِمف .) ضعیف شمرده شده، سست وناتوان، تنگدست، بی - بضاعت، فقیر"} +{"line": "مستطاب (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) خوش و نیکو، پسندیده "} +{"line": "مستطاع (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) چیزی که به دست آید و در ید قدرت شخص باشد"} +{"line": "مستطرف (مُ تَ رَ) [ ع . ] (ص .) نو، تازه، شگفت "} +{"line": "مستطیب (مُ طَ) [ ع . ] (اِفا.) پاکیزه شونده، پاک گردنده "} +{"line": "مستطیر (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - درخشان . 2 - منتشر"} +{"line": "مستطیع (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) توانگر، کسی که استطاعت و توانایی دارد"} +{"line": "مستطیف (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) دور چیزی گردنده، گرد گردنده "} +{"line": "مستطیل (مُ تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دراز، طولانی . 2 - شکل چهارگوشی که طول آن بزرگتر از عرض باشد"} +{"line": "مستظرف (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) ظریف، زیبا، چیزی که ظریف و زیبا ساخته شده باشد"} +{"line": "مستظرفه (مُ تَ رَ فِ) [ ع . مستظرفة ] (اِمف .) مؤنث مستظرف . ؛ صنایع مستظرفه هنرهای زیبا مانند: نقاشی، مجسمه سازی، منبت کاری و غیره "} +{"line": "مستظهر (مُ تَ هَ) [ ع . ] (اِ مف .) آن که به کسی یا چیزی پشت گرمی پیدا کرده "} +{"line": "مستعار (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) به عاریت گرفته شده "} +{"line": "مستعان (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) یاری خواسته شده، کسی که از او استعانت کنند"} +{"line": "مستعجل (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) شتابنده، شتاب کننده "} +{"line": "مستعجل (مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِمف .) زودگذر"} +{"line": "مستعد (مُ تَ عِ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) آماده، مهیا، دارای قابلیت و استعداد"} +{"line": "مستعذب (مُ تَ ذَ) [ ع . ] (اِمف .) گوارا و شیرین یافته "} +{"line": "مستعرب (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) به شکل عربان درآمده "} +{"line": "مستعربه (مُ تَ رِ ب) [ ع . مستعربة ] (اِفا.) عرب غیرخالص "} +{"line": "مستعصم (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) چنگ زننده، پناه برنده "} +{"line": "مستعفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - طلب عفو کننده . 2 - استعفا کننده "} +{"line": "مستعقب (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - لغزش جوینده . 2 - عوض گیرنده "} +{"line": "مستعلم (مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) طلب کنندة علم "} +{"line": "مستعلی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بلند برآمده . 2 - غلبه کننده، قهر کننده "} +{"line": "مستعمرات (مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ مستعمره "} +{"line": "مستعمره (مُ تَ مِ رِ) [ ع . مستعمرة ] (اِمف .) سرزمین یا کشوری که حکومتش زیر نظر یک کشور قوی تر بیگانه باشد. ج . مستعمرات "} +{"line": "مستعمل (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به کار برنده، استعمال کننده . 2 - به کار برندة لغت "} +{"line": "مستعمل (مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به کار برده شده، کهنه . 2 - متداول، معمول . 3 - کلمه ای که به تنهایی دارای معنی باشد و استعمال شود"} +{"line": "مستعیر (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) عاریت خواه، کسی که چیزی را به عاریت گیرد"} +{"line": "مستعین (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) یاری خواهنده "} +{"line": "مستغاث (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که از او استغاثه و فریادخواهی شده "} +{"line": "مستغرب (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) غریب شمرده، شگفت دانسته "} +{"line": "مستغرب (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که به زبان ها و آداب و عادات غریبان (اروپاییان و آمریکاییان ) آگاه است ؛ مق . مستشرق ؛ ج . مستغربین "} +{"line": "مستغفر (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) آمرزش خواه "} +{"line": "مستغل (مُ تَ غِ لِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمینی که از آن غله برداشت کنند. 2 - خانه یا دکانی که اجاره بدهند"} +{"line": "مستغلات (مُ تَ غِ لّ) [ ع . ] (اِ.) ج . مستغل "} +{"line": "مستغنی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) بی نیاز"} +{"line": "مستغیث (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) فریادخواه، دادخواه "} +{"line": "مستفاد (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) استفاده شده، گرفته شده "} +{"line": "مستفرنگ (مُ تَ رَ) [ به سیاق ع . ] (ص .) کسی که در پوشیدن لباس و آداب و عادات شیوة فرنگیان را تقلید کند"} +{"line": "مستفعلن (مُ تَ عِ لُ) [ ع . ] (اِ.) یکی از اجزای اصلی که بحر رجز از آن ها تشکیل شود"} +{"line": "مستفید (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) استفاده کننده، فایده گیرنده، بهره مند"} +{"line": "مستفیض (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که طلب فیض کند"} +{"line": "مستفیض شدن ( مستفیض شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) فیض بُردن، نیکی دریافت کردن "} +{"line": "مستقبح (مُ تَ بَ) [ ع . ] (اِمف .) زشت شمرده، قبیح دانسته "} +{"line": "مستقبل (مُ تَ بَ) [ ع . ] (اِمف .) زمان آینده "} +{"line": "مستقبل (مُ تِ ب) [ ع . ] (اِفا.) استقبال کننده، به پیشواز رونده "} +{"line": "مستقر (مُ تَ قَ رّ) [ ع . ] (اِمف .) پایدار، استوار، استقرار یافته، قرار گرفته "} +{"line": "مستقصی (مُ تَ صا) [ ع . ] (اِمف .) تحقیق و بررسی شده "} +{"line": "مستقصی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) تفحص و تحقیق کننده "} +{"line": "مستقل (مُ تَ قِ لّ) [ ع . ] (اِفا.) آزاد، مختار، دارای استقلال "} +{"line": "مستقلاً (مُ تَ قِ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به استقلال، آزادانه "} +{"line": "مستقه (مُ تَ قَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - پوستین آستین دراز. 2 - آلتی که بدان چنگ و مانند آن نوازند"} +{"line": "مستقیم (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) راست، معتدل "} +{"line": "مستقیم شدن ( مستقیم شدن . شُ) [ ع - فا. ] استوار شدن، سامان یافتن "} +{"line": "مستقیماً (مُ تَ مَ نْ) [ ع . ] (ق .) راست و مستقیم، به طور مستقیم "} +{"line": "مستلذ (مُ تَ لَ) [ ع . ] (اِمف .) لذت برده، تمتع گرفته "} +{"line": "مستلزم (مُ تَ ز) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آنچه بودنش لازم است . 2 - موجب، مسبب "} +{"line": "مستلقی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) به پشت خوابنده "} +{"line": "مستمد (مُ تَ مِ دّ) [ ع . ] (اِفا.) یاری خواهنده، استمداد کننده "} +{"line": "مستمر (مُ تَ مِ رّ) [ ع . ] (اِفا.) پیوسته، همیشه، ادامه دار"} +{"line": "مستمری ( مستمری .) [ ع . ] (اِ.) حقوق ماهیانه، مواجب "} +{"line": "مستمسک (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - چیزی که به آن چنگ بزنند. 2 - در فارسی ؛ بهانه، عذر، دستاویز"} +{"line": "مستمع (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) شنونده . ؛ مستمع آزاد کسی که - بدون آن که شاگرد رسمی باشد - در کلاس یا خطابه حاضر شود و به درس و نطق گوش دهد"} +{"line": "مستملک (مُ تَ لَ) [ ع . ] (اِمف .) جایی که کسی آن را ملک خود قرار داده باشد"} +{"line": "مستمند (مُ مَ) [ په . ] (اِمف .) بینوا، بیچاره "} +{"line": "مستنبط (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) استنباط کننده، درک کننده "} +{"line": "مستنبه (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جویندة خبر، طالب آگاهی . 2 - بیدار، هوشیار"} +{"line": "مستنجد (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - یاری خواهنده . 2 - دلیر و توانا"} +{"line": "مستنجم (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خواهندة روشنایی . 2 - (ص .) روشن، تابان "} +{"line": "مستند (مُ تَ نَ) [ ع . ] (اِمف .) دلیل، مدرک، چیزی که به آن استناد کنند، دارای سند"} +{"line": "مستند (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) استنادکننده . ج . مستندین "} +{"line": "مستنسر (مُ تَ س ِ) [ ع . ] (اِفا.) به کرکس ماننده "} +{"line": "مستنشق (مُ تَ ش ِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نفس از بینی کشنده . 2 - آن که آب یا مایعی دیگر در بینی استنشاق کند"} +{"line": "مستنصر (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) یاری - خواهنده "} +{"line": "مستنطق (مُ تَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) بازپرس، بازجو"} +{"line": "مستنظر (مُ تَ ظِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آنکه مهلت خواهد، مهلت خواهنده . 2 - انتظار دارنده "} +{"line": "مستنفر (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) رم کننده، رمنده . ج . مستنفرین "} +{"line": "مستنکر (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِمف .) زشت، ناپسند"} +{"line": "مستنکف (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سر باز زننده و خودداری کننده از انجام کاری . 2 - کسی که از رؤیت احضاریه یا حکم قرار دادگاه خودداری کند"} +{"line": "مستنیر (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) نور جوینده . ستاره ای که از خود نور ندارد. مق منیر. ؛ستارة مستنیر ستاره ای که از خود نور ندارد"} +{"line": "مسته (مُ تِ) (اِ.) 1 - طعمة جانوران شکاری . 2 - غم و اندوه "} +{"line": "مستهام (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) سرگشته، حیران "} +{"line": "مستهان (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) ذلیل شده، خوار"} +{"line": "مستهجن (مُ تَ جَ) [ ع . ] (ص .) زشت و قبیح "} +{"line": "مستهزء (مُ تَ زَ) [ ع . ] (اِفا.) استهزا کننده، ریشخند کننده "} +{"line": "مستهلک (مُ تَ لَ) [ ع . ] (اِمف .) نابوده شده، هلاک شده، از بین رفته "} +{"line": "مستوجب (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) لایق، سزاوار"} +{"line": "مستودع (مُ تَ دَ) [ ع . ] (اِمف .) به امانت داده شده "} +{"line": "مستور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده، پنهان "} +{"line": "مستوطن (مُ تَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) ساکن "} +{"line": "مستوعب (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) گیرنده همه چیز را، همه را فراگیرنده "} +{"line": "مستوفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حساب دار، دفتردار خزانه . 2 - تمام فراگیرنده "} +{"line": "مستوفی ( مستوفی .) [ ع . ] 1 - (اِمف .) همه را فراگرفته . 2 - (ص .) تمام، کامل "} +{"line": "مستولی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) غالب، چیره شونده "} +{"line": "مستوی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) برابر، هموار"} +{"line": "مستکبر (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنکه از راه استثمار دیگران نیرومند و توانگر شده است . 2 - استثمارگر"} +{"line": "مستکره (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِمف .) زشت دانسته، کراهت داشته "} +{"line": "مستکفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) آن که طلب کفایت کند، کفایت خواه "} +{"line": "مستی (مُ) (حامص .) گله کردن، شکایت کردن "} +{"line": "مستی (مَ) (حامص .) حالتی که از نوشیدن الکل در شخص ایجاد شود، مست بودن، سکر. ؛ مستی و راستی کنایه از: شنیدن حرف درست و بدون دروغ "} +{"line": "مسجد (مَ جِ) [ ع . ] (اِ.) جای سجده، محل عبادت . ج . مساجد"} +{"line": "مسجع (مُ سَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) سخن با سجع و قافیه "} +{"line": "مسجل (مُ سَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سجل کرده شده . 2 - ثابت شده . 3 - قطعی "} +{"line": "مسجل کردن ( مسجل کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ثابت کردن "} +{"line": "مسجود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سجده شده، عبادت شده "} +{"line": "مسجون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) زندانی، دربند"} +{"line": "مسح (مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاک کردن .2 - کشیدن دست تر به فرق سر و روی پاها هنگام وضو گرفتن "} +{"line": "مسحور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جادو شده، فریفته "} +{"line": "مسحوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ساییده شده، کوبیده شده "} +{"line": "مسحی (مَ) (اِ.) نوعی کفش که صلحا و امرا در پا می کردند"} +{"line": "مسخ (مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) وضع یا فرایند تبدیل موجودی به موجودی پست تر و زشت تر. 2 - (اِمص .) دگرگون سازی "} +{"line": "مسخر (مُ سَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) تسخیر شده "} +{"line": "مسخر شدن ( مسخر شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مغلوب شدن "} +{"line": "مسخر کردن ( مسخر کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) فتح کردن، تسخیر کردن "} +{"line": "مسخره (مَ خَ رِ) [ ع . مسخرة ] (اِ.) ریشخند، شوخی "} +{"line": "مسخرگی (مَ خَ رِ) (حامص .) مسخره بودن، شوخی، استهزاء"} +{"line": "مسخط (مَ سَ خَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه موجب خشم و سخط گردد. ج . مساخط "} +{"line": "مسخن (مَ سَ خِّ) [ ع . ] (اِفا.) گرم کننده، حرارت دهنده "} +{"line": "مسخوط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ناخوش، منفور، مکروه "} +{"line": "مسد (مَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی از لیف یا پوست درخت خرما. 2 - ریسمان محکم "} +{"line": "مسدد (مُ سَ دَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) استوار شده، محکم شده . 2 - (ص .) مرد راست و درست . 3 - امر راست و درست و استوار"} +{"line": "مسدس (مُ سَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) شش پهلو، شش ضلعی، شش تایی "} +{"line": "مسدود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بسته شده . 2 - باز داشته شده "} +{"line": "مسرت (مَ سَ رَّ) [ ع . مسرة ] (اِ.) شادمانی، خوشی "} +{"line": "مسرجه (مَ رَ جِ) [ ع . مسرجة ] (اِ.) چراغدان، چراغ پایه "} +{"line": "مسرح (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چراگاه . 2 - تماشا - خانه "} +{"line": "مسرح (مِ رَ) [ ع . ] (اِ.) آلتی که به وسیلة آن موها را منظم و مرتب کنند، شانه "} +{"line": "مسرع (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) شتاب کننده "} +{"line": "مسرف (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) اسراف کننده، ولخرج "} +{"line": "مسرور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شادمان، خوشحال "} +{"line": "مسروق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دزدیده شده "} +{"line": "مسری (مُ) [ ع . ] (اِفا.) سرایت کننده "} +{"line": "مسطح (مُ سَ طّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - هموار، صاف . 2 - گسترده، پهن شده "} +{"line": "مسطر (مَ طَ) [ ع . ] (اِ.) خط کش . ج . مساطر"} +{"line": "مسطر (مَ سَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) نوشته شده "} +{"line": "مسطره (مَ طَ رَ) [ ع . مطرة ] (اِ.) خط کش . ج . مساطر"} +{"line": "مسطور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نوشته شده "} +{"line": "مسطوره (مَ رِ) [ ع . مسطورة ] (اِ.) نمونه، نمونة کالا"} +{"line": "مسعد (مُ سَ عَّ) [ ع . ] (ص .) نیک بخت "} +{"line": "مسعر (مُ عَ) [ ع . ] (اِمف .) قیمت کرده شده "} +{"line": "مسعود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نیکبخت، خجسته، فرخنده "} +{"line": "مسعی (مَ عا) [ ع . ] (اِ.) 1 - سعی، کوشش . 2 - مسلک، راه . 3 - تصرف "} +{"line": "مسقط (مَ قَ) [ ع . ] (اِ.) محل افتادن "} +{"line": "مسقط (مُ قَ) [ ع . ] (اِمف .) ساقط کرده، حذف کرده شده "} +{"line": "مسقط الرأس (مَ قَ طُ رَّ) [ ع . ] (اِ.) زادگاه "} +{"line": "مسقطی (مَ قَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی شیرینی شبیه ژله که از نشاسته وشکر و مواد معطر می سازند"} +{"line": "مسقف (مُ سَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) سقف دار"} +{"line": "مسلح (مُ سَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) سلاح پوشیده، سلاح دار، دارای اسلحه "} +{"line": "مسلخ (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کشتارگاه، جای پوست کندن . 2 - رخت کن، رخت کن گرمابه . ج . مسالخ "} +{"line": "مسلسل (مُ سَ سَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) پیوسته، پی درپی . 2 - (اِ.) نوعی سلاح گرم "} +{"line": "مسلط (مُ سَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) چیره شده، تسلُط یافته "} +{"line": "مسلم (مُ سَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) باور کرده شده، تسلیم شده، حتمی، قطعی "} +{"line": "مسلم (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) مسلمان "} +{"line": "مسلم شدن (مُ سَ لَّ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - قطعی شدن، ثابت شدن . 2 - مقرر شدن، مختص "} +{"line": "مسلمان (مُ سَ) [ ع . ] (اِ.) پیرو دین مبین اسلام . ؛ مسلمان نشنود کافر نبیند کنایه از: تحمل رنج بسیار شدید"} +{"line": "مسلماً (مُ سَ لَّ مَنْ) [ ع . ] (ق .) قطعاً، یقیناً، محققاً"} +{"line": "مسلوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سلب شده "} +{"line": "مسلوخ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) حیوانی که پوستش را کنده باشند"} +{"line": "مسلول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که مرض سل دارد"} +{"line": "مسلوک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) طی شده، رفته شده "} +{"line": "مسلک (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) روش، آیین . ج . مسالک "} +{"line": "مسلی (مُ سَ لّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) تسلی دهنده . 2 - (اِ.) سومین اسب مسابقه "} +{"line": "مسما (مُ سَ مّ) [ ازع . ] (اِ.) نوعی غذا که با گوشت و بادمجان و غیره پزند و آن اقسام مختلف دارد مانند مسمای بادمجان، مسمای مرغ و غیره "} +{"line": "مسمار (مِ) [ ع . ] (اِ.) میخ . ج . مسامیر"} +{"line": "مسمط (مُ سَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مروارید به رشته کشیده شده . 2 - نوعی قالب شعری که پنج مصراع آن به یک قافیه و مصراع ششم به قافیة دیگر باشد"} +{"line": "مسمع (مِ مَ) [ ع . ] (اِ.) گوش . ج . مسامع "} +{"line": "مسمغان (مَ مُ یا مَ) [ معر. ] بزرگ مغان، موبد موبدان "} +{"line": "مسمن (مُ سَ مَّ) [ ع . ] (ص .) چاق، فربه "} +{"line": "مسموع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شنیده شده، برآورده شده "} +{"line": "مسموم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) زهرخورده، آلوده به زهر، سمّی "} +{"line": "مسمی (مُ سَ م ما) [ ع . ] (اِمف .) نامیده شده "} +{"line": "مسمی کردن ( مسمی کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) معین کردن، گماشتن "} +{"line": "مسن (مُ س نّ) [ ع . ] (ص .) پیر، سالخورده "} +{"line": "مسن (مِ سَ نّ) [ ع . ] (اِ.) فسان، آنچه با آن کارد و مانند آن را تیز کنند"} +{"line": "مسند (مَ نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تکیه گاه . 2 - بالش بزرگ . 3 - مقام، مرتبه . 4 - فرشی گرانبها که بالای اطاق می افکندند و بزرگان بر آن جلوس می کردند"} +{"line": "مسند (مَ نَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نسبت داده شده . 2 - چیزی که به آن تکیه شود. 3 - یکی از ارکان اصلی جمله "} +{"line": "مسنن (مُ سَ ن ِّ ) [ ع . ] (ا ِ فا.) دندان پزشک، دندان ساز"} +{"line": "مسنون (مَ) [ ع . ] (ص .) بدبو، متعفن "} +{"line": "مسنون ( مسنون .) [ ع . ] (اِمف .) 1 - وارد شده در سنت . 2 - ختنه شده "} +{"line": "مسه (مَ سِّ) (اِ.) قسمی چکش که زرگران به کار برند. ؛ مسه آغو چکشی است که کف آن محدب است . ؛ مسه چهارسو چکشی است چهار پهلو. ؛ مسه هوله (حوله ) قسمی چکش "} +{"line": "مسهد (مُ سَ هَّ) [ ع . ] (ص .) بیدار، کم خواب "} +{"line": "مسهل (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) هرچیزی که باعث شکم روی شود"} +{"line": "مسوار (مِ) (اِ.) آلیاژ مس و روی با جلای زیاد و رنگ سرخ مایل به زرد که در قدیم برای ساختن سماور و ظرف های آشپزخانه به کار می رفت "} +{"line": "مسواک (مِ) [ ع . ] (اِ.) ابزاری که با آن دندان ها را می شویند. ج . مساویک "} +{"line": "مسود (مُ سَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سیاه کرده شده . 2 - نوشته شده "} +{"line": "مسوده (مُ سَ وَّ د) [ ع . مسودة ] (اِمف .) 1 - پیش نویس، نوشته ای که بعداً اصلاح و پاکنویس شود، چرک نویس . 2 - سیاه کرده شده . 3 - نمونه ای که چاپخانه از مطالب چیده شده دهد تا تصحیح و برگردانده شود"} +{"line": "مسوغ (مُ سَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - گوارا شده . 2 - جایز شده "} +{"line": "مسوف (مُ سَ و ُِ ) [ ع . ] (اِفا.) خیره سر، خودرأی "} +{"line": "مسوف (مِ وَ) [ ع . ] (اِ.) عطردان "} +{"line": "مسول (مُ سَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) فریبنده و اغوا کننده "} +{"line": "مسک (مِ) [ معر. ] (اِ.) مُشک "} +{"line": "مسکت (مُ کِ) [ ع . ] (اِفا.) خاموش کننده، ساکت کننده "} +{"line": "مسکر (مُ کِ) [ ع . ] (اِفا.) مستی آور"} +{"line": "مسکرات (مُ کِ) [ ع . ] (ص .) جِ مسکره ؛ مست کننده ها، نوشابه های الکلی "} +{"line": "مسکن (مَ کَ) [ ع . ] (اِ.) منزل، محل اقامت . ج . مساکن "} +{"line": "مسکن (مُ سَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) تسکین دهنده، آرام کننده "} +{"line": "مسکنت (مَ کَ نَ) [ ع . مسکنة ] (حامص .) فقر، تنگدستی "} +{"line": "مسکه (مَ کِ) (اِ.) کره و چربی که از دوغ گیرند"} +{"line": "مسکوت (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ساکت شده، خاموش شده "} +{"line": "مشوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آلوده شده، آمیخته، آشفته "} +{"line": "مسکون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - جا داده شده، سکنی شده . 2 - آرام کرده شده "} +{"line": "مسکوک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سکه زده، پول فلزی . ج . مسکوکات "} +{"line": "مسکین (مِ) [ ع . ] (ص .) فقیر، تنگدست "} +{"line": "مسگر (مِ گَ) (ص فا.) کسی که ظرف های مسی می سازد"} +{"line": "مسیح (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که با روغن مقدس مسح شده باشد. 2 - مرد بسیار سفر. 3 - (اِ.) نام حضرت عیسی "} +{"line": "مسیحادم (مَ. دَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که نفسش مانند حضرت عیسی مرده را زنده می کند"} +{"line": "مسیحی (مَ) [ ع - فا. ] (ص .) کسی که دارای دین حضرت عیسی باشد"} +{"line": "مسیحیت (مَ یَّ) [ مص جع . ] (اِ.) دین حضرت عیسی مسیح که سه شعبة مهم دارد: کاتولیک، پروتستان، ارتد وکس "} +{"line": "مسیر (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رفتن، روان شدن . 2 - (اِ.) محل عبور، جای رفت و آمد"} +{"line": "مسیل (مَ) [ ع . ] (اِ.) جای سیل گیر، محل عبور سیل، بستر سیل "} +{"line": "مسیو (مُ یُ) [ فر. ] (اِ.) آقا (در خطاب به فرنگیان گفته می شود.) 1"} +{"line": "مشئوم (مَ) [ ع . مشؤوم ] (اِمف .) نامبارک، بدیمن . ج . مشائیم "} +{"line": "مشاء (مَ شّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار راه رونده . 2 - پیرو حکمت مشاء"} +{"line": "مشائین (مَ شّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشاء. در فلسفه به پیروان ارسطو گفته می شود"} +{"line": "مشابه (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) مثل و مانند، دارای شباهت "} +{"line": "مشابهت (مُ ب هَ) [ ع . مشابهة ] (مص ل .) مانند بودن، شبیه بودن "} +{"line": "مشاتمت (مُ تَ یا تِ مَ) [ ع . مشاتمة ] (مص م .) یکدیگر را دشنام دادن "} +{"line": "مشاجره (مُ جِ رَ یا رِ) [ ع .مشاجرة ] (مص ل .) 1 - با هم نزاع کردن . 2 - گفتگوی همراه با پرخاش و ستیز"} +{"line": "مشاجه (مُ جّ) [ ع . مشاجة ] (مص ل .) با یکدیگر ستیزه کردن "} +{"line": "مشاحنت (مُ حِ نَ) (مص ل .) دشمنی ورزیدن با یکدیگر"} +{"line": "مشار (مُ) [ ع . ] (اِمف .) اشاره شده، آنچه به آن اشاره شده "} +{"line": "مشارب (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشرب و مشربه، نوشیدنی ها"} +{"line": "مشارع (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشرع و مشرعه ؛ راه ها"} +{"line": "مشارفت (مُ رَ فَ) [ ع . مشارفة ] (مص ل .) 1 - تفاخر کردن به حسب و بزرگی . 2 - مطلع شدن بر امری . 3 - سمت اشرافی و مفتش بر کسی داشتن "} +{"line": "مشارق (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشرق "} +{"line": "مشارکت (مُ رَ کَ) [ ع . مشارکة ] (مص ل .) شریک شدن "} +{"line": "مشاش (مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمین نرم . 2 - نفس . 3 - سرشت و طبیعت . 4 - نژاد. 5 - مرد چست و سبک و خوش طبع زیرک . ج . مشاشه "} +{"line": "مشاطه (مَ شّ طِ) [ ع . مشاطة ] (ص .) آرایش کنندة زن، آرایشگر"} +{"line": "مشاع (مُ) [ ع . ] (اِ.) ملک یا خانه ای که میان چند نفر مشترک باشد و سهم جداگانة هر یک معین نشده باشد"} +{"line": "مشاعر (مَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشعر - حواس . 2 - جاهای عبادت حاجیان . 3 - جاهای قربانی کردن "} +{"line": "مشاعره (مُ عَ رَ یا رِ) [ ع . مشاعرة ] (مص ل .) مسابقة شعرخوانی، خواندن اشعار در مقابل یکدیگر به طریق مسابقه "} +{"line": "مشاغل (مِ غِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشغله ؛ کارها"} +{"line": "مشافر (مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - لفج ها. 2 - دهان ها. جِ مشفر"} +{"line": "مشافهه (مُ فَ هَ) [ ع .مشافهة ] (مص ل .) رو در روی سخن گفتن "} +{"line": "مشاق (مَ شّ) [ ع . ] (ص .) 1 - زحمتکش . مشق دهنده . 2 - تعلیم دهنده "} +{"line": "مشاق (مَ قّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشقت ؛ سختی ها، مشقت ها"} +{"line": "مشالکت (مُ کِ لَ) [ ع . مشالکة ] (مص ل .) 1 - مشابه شدن . 2 - موافقت کردن "} +{"line": "مشام (مَ) [ ع . ] (اِ.) بینی، حس بویایی "} +{"line": "مشاهد (مَ هِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشهد - جای حاضر آمدن مردمان . 2 - شهادت گاه ها، مقابر شهیدان "} +{"line": "مشاهده (مُ هَ دَ) [ ع . مشاهدة ] (مص م .) دیدن، نگاه کردن "} +{"line": "مشاهره (مُ هَ رَ یا رِ) [ ع . مشاهرة ] (مص م .) 1 - کسی را به مزدوری گرفتن . 2 - مقرری، ماهیانه "} +{"line": "مشاهیر (مَ) [ ع . ] (ص .) جِ مشهور، افراد نامی، نامداران "} +{"line": "مشاور (مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) مشورت کننده، طرف شور"} +{"line": "مشاوره (مُ وِ رِ) [ ع . مشاورة ] (مص ل .) با هم مشورت کردن "} +{"line": "مشاکل (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشکل "} +{"line": "مشایخ (مَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ شیخ و مشیخه "} +{"line": "مشایع (مُ یِ) [ ع . ] (اِفا.) بدرقه کننده، ج . مشایعان "} +{"line": "مشایعت (مُ یِ عَ) [ ع . مشایعة ] (مص م .) بدرقه کردن "} +{"line": "مشبع (مُ بَ) [ ع . ] (اِمف .) سیر کرده شده، اشباع شده "} +{"line": "مشبع (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) سیر کننده "} +{"line": "مشبه (مُ شَ بَّ هْ) [ ع . ] (اِمف .) مانند شده، تشبیه شده "} +{"line": "مشبهٌ به (مُ شَ بَّ هُ نْ ب) [ ع . ] (اِمر.) هرکس یا هر چیزی که کسی یا چیزی را به آن تشبیه کنند"} +{"line": "مشبک (مُ شَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) شبکه دار، سوراخ سوراخ "} +{"line": "مشرع (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای آب . 2 - جای نوشیدن آب . ج . مشارع "} +{"line": "نگاریدن (نِ دَ) (مص م .) نک . نگاشتن "} +{"line": "مشت (مُ) [ په . ] (اِ.) پنجة دست که آن را جمع و گره کرده باشند. ؛ مشت نمونة خروار کنایه از: معلوم شدن کیفیت (مرغوبیت یا نامرغوبی ) یک چیز(کل ) از طریق مشاهدة مقداری (جزیی ) از آن به عنوان نمونه "} +{"line": "مشت (مَ) (ص .) انبوه، بسیار، فراوان "} +{"line": "مشت (مِ) (اِ.) جوی آب "} +{"line": "مشت افشار (مُ. اَ) (اِمر.) زر خالص و بدون آلیاژ که نرم بوده، با فشار دست شکلش عوض می شود"} +{"line": "مشت زن (مُ. زَ) (اِفا.) کسی که ورزش مشت زنی را انجام می دهد، بوکسور"} +{"line": "مشت زنی ( مشت زنی .) (اِمر.) ورزشی که در آن هر یک از دو مشت زن می کوشد دیگری را با ضربه های مشت خود به زمین اندازد، بوکس "} +{"line": "مشت و مال دادن (مُ تُ دَ) (مص م .) 1 - با دست کسی یا چیزی را مالش دادن . 2 - مالیدن اندام کسی به مشت (در گرمابه ). 3 - (کن .) گوشمالی دادن، تنبیه کردن . 4 - به مکر و حیله کسی را سر حال آوردن "} +{"line": "مشتاسنگ (مُ. سَ) (اِ.) فلاخن "} +{"line": "مشتاق (مُ) [ ع . ] (اِفا.) آرزومند، مایل و راغب "} +{"line": "مشتبه (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مبهم، نامعلوم . 2 - در اشتباه "} +{"line": "مشتبه (مُ تَ بَ) [ ع . ] (اِمف .) به اشتباه افتاده "} +{"line": "مشتبه شدن ( مشتبه شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) در شک افتادن، به اشتباه افتادن "} +{"line": "مشتبه کردن ( مشتبه کردن . کَ دَ) (مص م .) در شک و شبهه انداختن "} +{"line": "مشترک (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) دارای شریک، شریک دار"} +{"line": "مشترک (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شریک و انباز در چیزی . 2 - کسی که روزنامه یا مجله ای را آبونه است "} +{"line": "مشتری (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) خریدار. مجازاً: خواستار، خواهان "} +{"line": "مشتری ( مشتری .) [ ع . ] (اِ.) پنجمین و بزرگترین سیاره از سیارات منظومه شمسی که هر 12 سال یک بار به دور خورشید می گردد"} +{"line": "مشتعل (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) برافروخته، شعله ور، سوزان "} +{"line": "مشتغل (مُ تَ غِ) [ ع . ] (اِفا.) دارای کار و شغل "} +{"line": "مشتق (مُ تَ قّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - جدا شده، چیزی که از چیز دیگر جدا شده باشد. 2 - کلمه ای که از کلمة دیگر گرفته شده باشد. 3 - در ریاضی حد نسبت نمو تابع به نمو متغیر وقتی که نمو متغیر به سمت صفر میل کند. 4 - آهنگ تغییر هر تابع نسبت به متغیر آن (ریاضی )"} +{"line": "مشتلق (مُ تُ لُ) [ تر. ] (اِ.) مژدگانی "} +{"line": "مشتمل (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) فراگیرنده، شامل شونده "} +{"line": "مشتن (مُ یا مِ تَ) (مص م .) 1 - مالیدن (اعم از آن که دست در چیزی بماند یا چیزی را به چیزی دیگر بمالند). 2 - سرشتن، خمیر کردن "} +{"line": "مشتنگ (مُ تَ) (اِ.) دزد، راهزن "} +{"line": "مشته (مُ تِ) (اِ.) 1 - ابزاری فلزی که در مشت جا می شود و در صحافی و کفش دوزی برای کوبیدن مقوا و چرم از آن استفاده می کنند. 2 - دستة هرچیزی مانند کارد و خنجر"} +{"line": "مشتهر (مُ تَ هَ) [ ع . ] (اِمف .) مشهور، معروف "} +{"line": "مشتهر (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) شهرت دهنده "} +{"line": "مشتهی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) آرزومند، خواهان "} +{"line": "مشتهیات (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ مشتهیة ؛ چیزهای خواسته شده و آرزو کرده شده "} +{"line": "مشتواره (مُ رِ) (اِ.) 1 - یک مشت از هر چیزی . 2 - رندة درودگران "} +{"line": "مشتوت (مَ) (اِ.) چوب جولاهان که بر آن پارچه را وقت بافتن پیچند، نورد"} +{"line": "مشتوک (مُ) استوانه ای چوبی یا غیره که داخل آن مجوف است و سیگار را در دهانة گشاد آن نصب کنند و دهانة کوچک رامیان لب ها گذارند و سیگار را دود کنند"} +{"line": "مشتکی (مُ تَ کا) [ ع . ] (اِمف .) کسی که از او شکایت شده باشد"} +{"line": "مشتکی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) شکایت کننده، گله کننده "} +{"line": "مشتی (مَ) (ص . اِ.) (عا.) 1 - مشهدی، لقب کسی که به زیارت مشهد رفته . 2 - لوطی، جوانمرد"} +{"line": "مشتی (مَ یا مُ) (اِ.) نوعی پارچة حریر و لطیف و نازک "} +{"line": "مشجب (مِ جَ) [ ع . ] (اِ.) دار، چوب که بر آن جامه اندازند"} +{"line": "مشجر (مُ شَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) درختکاری شده، درخت دار"} +{"line": "مشحون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پر شده، انباشته شده، آکنده "} +{"line": "مشخ (مَ) [ ازع . ] (مص م .) (عا.) مشق، اعم از چیز نوشتن بسیار، کارهای دیگر"} +{"line": "مشخص (مُ شَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) معین، معلوم "} +{"line": "مشدد (مُ شَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سخت و محکم شده . 2 - حرفی که دارای تشدید باشد"} +{"line": "مشدی (مَ) (ص .) (عا.) نک مشتی "} +{"line": "مشرب (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آبشخور. 2 - روش، مسلک . ج . مشارب "} +{"line": "مشربه (مَ رَ ب) [ ع . مشربة ] (اِ.) آب خور، جای آب خوردن . ج . مشارب "} +{"line": "مشربه (مَ رَ یا رُ بَ یا ب) [ ع . مشربة ] (اِ.) 1 - زمین نرمی که در آن همیشه گیاه باشد. 2 - غرفه ای که در آن آشامیدنی صرف کنند. 3 - پیش دالان . 4 - یک مشت آب . 5 - آبخور پر جوی و یا عام است . ج . مشارب "} +{"line": "مشرح (مُ شَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) تشریح کننده، بیان کننده "} +{"line": "مشرف (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی یا چیزی که از بلندی بر کسی یا چیزی دیگر مسلط باشد. 2 - ناظر، نگرنده "} +{"line": "مشرف (مُ شَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) شرف یافته، بلندپایه شده "} +{"line": "مشرق (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) خاور، جای طلوع خورشید"} +{"line": "مشروب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آشامیدنی، هرچیز قابل آشامیدن "} +{"line": "مشروب شدن ( مشروب شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) آبیاری شدن "} +{"line": "مشروب کردن ( مشروب کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) آب دادن "} +{"line": "مشروح (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بیان شده، شرح داده شده "} +{"line": "مشروحاً (مَ حَ نْ) [ ع . ] (ق .) به شرح، با تفصیل، مفصلاً"} +{"line": "مشروط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - شرط کرده شده، ملزم شده . 2 - در فارسی ؛ دانشجویی که چند ترم پیاپی نمرة معدلش زیر 10 بشود"} +{"line": "مشروطه (مَ طِ) [ ع . مشروطة ] (اِمف .) حکومت دارای پارلمان که نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند، دارای نظام مشروطیت "} +{"line": "مشروطه خواه ( مشروطه خواه . خا) [ ع - فا. ] (ص .)هوادار حکومت مشروطه "} +{"line": "مشروطیت (مَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .)1 - مشروط بودن . 2 - حکومت مشروطه "} +{"line": "مشروع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جایز، روا، سازگار یا مطابق با شرع، شرعی "} +{"line": "مشروف (مَ) [ ازع . ] (اِ.) وضیع . مق شریف "} +{"line": "مشروقه (مَ قِ یا قَ) [ ازع . ] (اِ.) محل تابیدن "} +{"line": "مشرک (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که برای خدا شریک قایل باشد"} +{"line": "مشط (مَ یا مِ یا مُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) آلتی که با آن موها را مرتب کنند، شانه . ج . امشاط، مشاط . 2 - خرک (موسیقی )"} +{"line": "مشعب (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) راه، طریق "} +{"line": "مشعبد (مُ شَ ب) [ ع . ] (اِفا.)شعبده باز، حقه باز"} +{"line": "مشعث (مُ شَ عَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پراکنده . 2 - ژولیده شده، آشفته گردانیده . 3 - در علم عروض «مفعولن » چون از «فاعلاتن » خیزد، آن را مشعث خوانند"} +{"line": "مشعر (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل قربانی . 2 - درخت سایه دار. 3 - قوة ادراک . ج . مشاعر "} +{"line": "مشعر (مُ عِ) [ ع . ] (اِفا.) خبر دهنده، آگاه کننده "} +{"line": "مشعشع (مُ شَ شَ) [ ع . ] (اِمف .)روشن، درخشان "} +{"line": "مشعل (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) قندیل، چراغدان . ج . مشاعل "} +{"line": "مشعوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - شیفته، دلباخته . 2 - خوشحال، خوشدل "} +{"line": "مشغله (مَ غَ لِ) [ ع . مشغلة ] (اِ.) کار و بار، پیشه، شغل . ج . مشاغل "} +{"line": "مشغله کردن ( مشغله کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) هیاهو کردن "} +{"line": "مشغوف (مَ) [ ع . ] (ص .) دیوانة محبت، شیفته "} +{"line": "مشغول (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) کسی که سرگرم کار باشد. 2 - (اِ.) جای اشغال شده "} +{"line": "مشغول الذمه (مَ لُ ذِّ مَُ) [ ع . ] (ص مر.) مدیون، کسی که دین خود را اداء نکرده باشد"} +{"line": "مشغولیت (مَ یَّ) [ ازع . ] 1 - (مص جع .) مشغول شدن، اشتغال . 2 - (اِ.) سرگرمی . ج . مشغولیت "} +{"line": "مشفق (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) مهربان، مهربانی کننده "} +{"line": "مشق (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (مص م .) تمرین و ممارست برای بدست آوردن آمادگی و مهارت در کاری، فنی یا هنری . 2 - (اِمص .) تمرین . ؛ سر مشق الف - نمونه خط معلم خطاطی . ب - نمونه، الگو. ؛ مشق شب تکلیف درسی که شاگرد باید در خانه انجام دهد. ؛ مشق نظام اجرای عملیات نظامی "} +{"line": "مشقت (مَ شَ قَّ) [ ع . مشقة ] (اِ.) زحمت، رنج . ج . مشاق، مشقات "} +{"line": "مشمئز (مُ مَ ئِ) [ ع . ] (اِفا.) بیزار، رمیده "} +{"line": "مشمر (مُ شَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به سرعت واداشته . 2 - تهیه شده، مهیا. 3 - قصد شده . 4 - دامن به کمر زده "} +{"line": "مشمس (مُ شَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) آفتاب زده "} +{"line": "مشمشمه (مِ مَ ش یا شَ) [ ع . مشمشة ] (اِ.) 1 - یک دانه زردآلو. 2 - مرضی است ساری که خصوصاً اسب و استر و خر بدان مبتلا شوند و به انسان نیز سرایت کند"} +{"line": "مشمع (مُ شَ مَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) اندود شده با موم، مومی . 2 - نوعی پارچة نایلونی "} +{"line": "مشمول (مَ) [ ع . ] (اِ مف .) 1 - فراگرفته شده، شامل شده . 2 - کسی که به سن قانوی برای ورود به نظام وظیفه رسیده "} +{"line": "مشموم (مَ) [ ع . ] (اِ مف .) بوییده شده "} +{"line": "مشنج (مِ شَ) (اِ.) = مشنگ : مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند"} +{"line": "مشنع (مُ شَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) بد گفته شده، زشت گردانیده "} +{"line": "مشنگ (مَ شَ) (ص .) 1 - دزد، راهزن . 2 - کسی که عقل درست و کامل نداشته باشد"} +{"line": "مشهد (مَ هَ) [ ع . ] (اِ.)1 - شهاد ت گاه، محل شهادت . 2 - محل حضور، جای حاضر شدن مردم . ج . مشاهد"} +{"line": "مشهدی ( مشهدی .) (ص نسب .) منسوب به مشهد - مردم مشهد. 2 - کسی که به زیارت مشهد مقدس رفته "} +{"line": "مشهر (مُ هَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) مشهور ساخته، معروف شده . 2 - (ص .) واضح، آشکار"} +{"line": "مشهود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دیده شده "} +{"line": "مشهور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پرآوازه، نامور"} +{"line": "مشورت (مَ وَ رَ) [ ع . مشورة ] (اِمص .) صلاح اندیشی، رایزنی "} +{"line": "مشوش (مُ شَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) آشفته، پریشان "} +{"line": "مشوق (مُ شَ وَّ) [ ع . ] (اِفا.) به شوق آورده شده "} +{"line": "مشوق (مُ شَ وِّ) [ ع . ] (اِمف .) تشویق کننده، بر سرشوق آورنده "} +{"line": "مشوه (مُ شَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) زشت گردانیده، عیب کرده شده "} +{"line": "مشک (مَ) [ په . ] (اِ.)= مشگ : خیک، پوست گوسفندی که آن را قالبی کنده باشند"} +{"line": "مشک (مُ) (اِ.) مادة سیاه رنگ و خوشبویی که در ناف آهوی مشک تولید می شود"} +{"line": "مشک بید ( مشک بید .) (اِمر.) نک بیدمشک "} +{"line": "مشک سا (ی ) ( مشک سا .) (ص فا.) 1 - آن که مشک را بساید. 2 - کنایه از: معطر"} +{"line": "مشک فام ( مشک فام .) (ص مر.)به رنگ مشک، سیاه "} +{"line": "مشکات (مِ) [ ع . مشکاة ] (اِ.) جایی که در آن چراغ بگذارند"} +{"line": "مشکبار (مُ) (ص فا.) 1 - چیزی که از آن مشک ببارد. 2 - کنایه از: معطر"} +{"line": "مشکدانه ( مشکدانه . نِ) (اِ.) بیست دومین و به روایتی دهمین لحن از سی لحن باربد"} +{"line": "مشکدم ( مشکدم . دَ) (اِ.) پرنده ای سیاه رنگ و خوش آواز"} +{"line": "مشکل (مُ کِ) [ ع . ] (اِفا.) دشوار، سخت . ج . مشاکل "} +{"line": "مشکل (مُ شَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .)1 - شکل - پذیرفته، صورت بسته . 2 - ترتیب شده، تشکیل شده "} +{"line": "مشکل پسند ( مشکل پسند . پَ سَ) [ ع - فا. ] (ص .) کسی که به سختی انتخاب می کند و می پسندد"} +{"line": "مشکمالی (مُ) (اِ.) بیست و چهارمین و به روایتی سیزدهمین لحن از سی لحن باربد"} +{"line": "مشکو (مُ)(اِ.)1 - ب ت خانه . 2 - حرمسرا.مشکوی هم گفته شده "} +{"line": "مشکور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شکر گفته شده، سپاسگزاری شده "} +{"line": "مشکول (مَ) (اِ.) مشک و خیک کوچک "} +{"line": "مشکوک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آنچه مورد شک باشد، نامعلوم "} +{"line": "مشکک (مُ شَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شک کننده . 2 - شکاک "} +{"line": "مشکک (مُ شَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) آن چه که دربارة آن شک شده "} +{"line": "مشکی (مِ) (ص نسب .) تیره رنگ، سیاه "} +{"line": "مشکین (مُ یا مِ) (ص نسب .) مشک آلود؛ سیاه و تیره "} +{"line": "مشکین نفس ( مشکین نفس . نَ فَ) (ص فا.) 1 - دارای نفس معطر. 2 - شیرین سخن "} +{"line": "مشی (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (مص ل .) راه رفتن . 2 - (اِمص .) روش، رفتار. ؛ خط مشی 1 - راهی که در پیش دارند، خط سیر. 2 - روش شخصی در زندگی، طریقه "} +{"line": "مشی کردن (مَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) راه رفتن "} +{"line": "مشیب (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سپیدموی . 2 - پیری "} +{"line": "مشیت (مَ یَّ) [ ع . مشیة ] (مص جع .) اراده و خواست خداوند"} +{"line": "مشیخت (مَ خَ) [ ع . مشیخة ] (مص ل .) 1 - پیر شدن . 2 - شیخ گردیدن "} +{"line": "مشید (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) برافراشته، بلند. 2 - (ص .) استوار، محکم "} +{"line": "مشیر (مُ) [ ع . ] (اِفا.) مشورت کننده، تدبیرکننده "} +{"line": "مشیمه (مَ مَ) [ ع . مشیمة ] (اِ.) بچه دان . ج . مشائم "} +{"line": "مشیمیه (مَ یِّ) [ ع . مشیمة ] (اِ.) پرده ای است عروقی که بافت اصلی اش از نسج ملتحمه است و در زیر پردة صلبیه قرار گرفته که دومین طبقة کره چشم را می سازد و شامل رگ های خونی و مواد رنگین است "} +{"line": "مص (مَ صّ) [ ع . ] (مص م .) مکیدن "} +{"line": "مصاب (مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مصیبت زده . 2 - راست و درست به هدف رسیده . 3 - صواب داشته شده "} +{"line": "مصابرت (مُ بَ رَ) [ ع . مصابرة ] (مص ل .) شکیبایی کردن، با صبر و شکیبایی پیروز شدن "} +{"line": "مصابیح (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مصباح ؛ چراغ ها"} +{"line": "مصاحب (مُ حِ) [ ع . ] (اِفا.) هم صحبت، هم نشین "} +{"line": "مصاحبت (مُ حَ بَ) [ ع . مصاحبة ] (مص ل .) 1 - همراه کردن، همراه شدن . 2 - گفتگو کردن، هم صحبت بودن "} +{"line": "مصاحبه (مُ حَ بَ یا ب) [ ع . مصاحبة ] نک مصاحبت . ؛ مصاحبه مطبوعاتی ؛ رادیویی ؛ تلویزیونی : گفت و گو با شخصیت سیاسی، فرهنگی، ادبی، علمی یا هر کس دیگر به منظور پخش از رادیو و تلویزیون یا درج در مطبوعات "} +{"line": "مصاحف (مَ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مصحف "} +{"line": "مصادر (مَ د) [ ع . ] (اِ.) جِ مصدر"} +{"line": "مصادره (مُ د رِ) [ ع . مصادرة ] (مص م .) 1 - مال کسی را به زور ضبط کردن . 2 - جریمه کردن، تاوان گرفتن "} +{"line": "مصادف (مُ د) [ ع . ] (اِفا.) برخورد کننده، روبرو شونده "} +{"line": "مصادقت (مُ دَ قَ) [ ع . مصادقة ] (مص ل .) از روی اخلاص با کسی دوست شدن "} +{"line": "مصادمت (مُ دَ یا د مَ) [ ع . مصادمة ] (اِمص .) برخورد، تصادم "} +{"line": "مصادیق (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مصداق "} +{"line": "مصارع (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) ج . مَصرع . مهلکه ها، جای بر زمین افکندن "} +{"line": "مصارعت (مُ رَ عَ) [ ع . مصارعة ] (مص ل .) با هم کُشتی گرفتن "} +{"line": "مصارف (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مصرف "} +{"line": "مصطنع (مُ طَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیکی کننده، خوبی کننده . 2 - اختیار کنندة چیزی برای خود. 3 - تهیه کنندة طعامی برای انفاق در راه خدا"} +{"line": "مصارفه (مُ رِ فِ یا رَ فَ) [ ع . مصارفة ] 1 - (مص م .) مبادله کردن . 2 - (اِ.) عوارضی که به مقتضای حال مؤدیان مالیات برای جبران کسر درآمدهای مالیاتی از آنان وصول می شد"} +{"line": "مصاص (مُ) [ ع . ] (اِ.) خالص از هر چیزی "} +{"line": "مصاصه (مُ صِ یا صَ) [ ع . مصاصة ] (اِ.) آن چه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود"} +{"line": "مصاع (مَ صَّ) [ ع . ] (ص .) مرد سخت شمشیر زننده "} +{"line": "مصاعب (مَ عِ) [ ع . ] (اِ.)جِ مصعب ؛ دشواری ها و سختی ها"} +{"line": "مصاف (مَ فّ) [ ع . ] (اِ.)جای صف بستن ؛ میدان جنگ "} +{"line": "مصاف دادن (مَ فّ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) جنگیدن "} +{"line": "مصافات (مُ) [ ع . مصافاة ] (اِمص .) دوستی پاک "} +{"line": "مصافحه (مُ فَ حَ یا حِ) [ ع . مصافحة ] (مص ل .) به هم دست دادن "} +{"line": "مصالح (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مصلحت ؛ آن چه مایة سود و صلاح است . ؛ مصالح ساختمانی آن چه شایسته و سزاوار است که در ساختمان به کار رود"} +{"line": "مصالح (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) سازش کننده "} +{"line": "مصالحه (مُ لَ حَ یاحِ) [ ع . مصالحة ] (اِمص .) آشتی، صلح "} +{"line": "مصانع (مَ نِ) [ ع . ] (اِ.) جَ مصنع و مصنعه - جاهایی که باران در آن جمع شود، آبگیرها. 2 - دیه ها. 3 - قلعه ها، قصرها"} +{"line": "مصاهرت (مُ هَ رَ) [ ع . مصاهرة ] (اِمص .) داماد شدن، خویشی کردن "} +{"line": "مصاولت (مُ وِ لَ) [ ع . مصاولت ] (مص ل .) حمله کردن، به روی یکدیگر جستن "} +{"line": "مصایب (مَ یِ) [ ع . مصائب ] (اِ.) جِ مصیبت "} +{"line": "مصاید (مَ یِ) [ ع . مصائد ] (اِ.) جِ مصید و مصیدة ؛ دام ها"} +{"line": "مصب (مَ صَّ بُ) [ ع . ] (اِ.) محلی که آب رودخانه وارد دریا می شود"} +{"line": "مصب (مَ صَّ) [ ازع . ] (اِ.) (عا.) مذهب، دین . ؛ لا مصب بی دین "} +{"line": "مصباح (مِ) [ ع . ] (اِ.) چراغ . ج . مصابیح "} +{"line": "مصبح (مُ ب) [ ع . ] (ص .) 1 - سحرخیز. 2 - زیبارو"} +{"line": "مصبغه (مَ بَ غِ) [ ع . مصبغة ] (اِ.) دکان رنگرزی "} +{"line": "مصبوغ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) رنگ کرده شده "} +{"line": "مصحح (مُ صَ حُِ) [ ع . ] (اِفا.) تصحیح کننده، کسی که غلط های نوشته یا کتابی را تصحیح کند"} +{"line": "مصحف (مُ حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نامه ها و اوراقی که در یک جلد جمع کرده باشند. 2 - قرآن مجید. ج . مصاحف "} +{"line": "مصحف (مُ صَ حَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کلمه ای که خطا نوشته شده . 2 - کلمه ای که خطا خوانده شده . 3 - کلمه ای که به واسطة کاستن یا افزودن نقطه های حروف تغییر یافته مانند: باد، یاد، روز، زور"} +{"line": "مصحوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) همراه شده . 2 - یار، رفیق . 3 - همراه "} +{"line": "مصداق (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دلیل راستی سخن . 2 - چیزی که دلیل راستی کسی باشد. 3 - آن چه که منطبق بر امری گردد"} +{"line": "مصدر (مَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای بازگشت . 2 - سرچشمه، منبع . 3 - فعلی است بدون زمان و ضمائر. ج . مصادر"} +{"line": "مصدر (مُ صَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - داشته شده، درصدر قرار داده . 2 - آنکه به ریاست و صدارت رسیده . 3 - کسی که در صدر جای دارد، صدرنشین "} +{"line": "مصدع (مُ صَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) دردسر دهنده، آن چه که باعث زحمت شود. ؛ مصدع اوقات شدن باعث دردسر شدن "} +{"line": "مصدق (مُ صَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - شخصی که گفتار او را راست دانند. 2 - تصدیق شده، گواهی شده "} +{"line": "مصدق (مُ صَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که شخصی یا شیئی را تصدیق کند، راستگو دارنده . مق . مکذب . 2 - آن چه که موجب تصدیق گردد، مؤید. 3 - باور کننده . 4 - مقوم، ارزیاب . ج . مصدقین "} +{"line": "مصدوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - راست گفته شده . 2 - موافق وعده بجا آورده شده "} +{"line": "مصدوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) صدمه دیده، آسیب رسیده "} +{"line": "مصر (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - واقع شونده میان دو چیز، حد میان دو چیز. 2 - شهر. ج . امصار"} +{"line": "مصر (مُ صِ رّ) [ ع . ] (اِفا.) اصرار کننده "} +{"line": "مصراع (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک لنگه از دو لنگة در. 2 - یک نیمه از یک بیت شعر. ج . مصاریع "} +{"line": "مصراً (مُ صِ رَّ نْ) [ ع . ] بااصرار، باتأکید"} +{"line": "مصرح (مُ صَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) تصریح شده "} +{"line": "مصرع (مُ صَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) بیتی که هر دو مصراعش قافیه دار باشد"} +{"line": "مصرف (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) محل خرج و صرف . ج . مصارف "} +{"line": "مصرفی (مَ رَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - آنچه که مصرف شود، آن چه که به کار رود. 2 - مقدار مصرف "} +{"line": "مصروف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) صرف شده، خرج شده "} +{"line": "مصطبه (مِ یا مَ طَ ب) [ ع . مصطبة ] (اِ.) 1 - سکو، تخت . 2 - محل اجتماع مردمان . 3 - جایگاه گدایان . 4 - میخانه، میکده "} +{"line": "مصطفوی (مُ طَ فَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به مصطفی "} +{"line": "مصطفی (مُ طَ فا) [ ع . ] (اِمف .) برگزیده شده "} +{"line": "مصطلح (مُ طَ لَ) [ ع . ] (اِمف .) اصطلاح شده . واژه ای که بین مردم غیر از معنی حقیقی خود برای موضوع خاصی متداول شده باشد"} +{"line": "مفر (مَ فَ رّ) [ ع . ] (اِ.) گریزگاه، جای گریز"} +{"line": "مصطکی (مَ طَ) [ معر. ] (اِ.) گونه ای سقز که به صورت شیرابه ای بر اثر ایجاد شکاف از ساقه و شاخه های درختچة مصطکی خارج می شود و به صورت قطرات کوچکی در محل شکاف منعقد می گردد"} +{"line": "مصعب (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نر، فحل . 2 - اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد. ج . مصاعب، مصاعیب "} +{"line": "مصعد (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) محل صعود"} +{"line": "مصعد (مُ صْ عَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بر جای بلند برآمده . 2 - تبخیر شده "} +{"line": "مصغر (مُ صَ غَّ) [ ع . ] (اِمف .) تصغیر شده، کوچک شده "} +{"line": "مصف (مَ صَ فّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای صف زدن . 2 - میدان جنگ، رزمگاه . ج . مصاف "} +{"line": "مصفی (مُ صَ فّا) [ ع . ] (اِمف .) تصفیه شده، صاف شده "} +{"line": "مصقع (مِ قَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سخنگوی بلند آواز. 2 - فصیح بلیغ . ج . مصاقع "} +{"line": "مصقله (مِ قَ لِ) [ ع . مصقلة ] (اِ.) ابزاری برای صیقل دادن و زدودنِ زنگ . ج . مصاقل "} +{"line": "مصقول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) صیقل زده، جلا داده شده "} +{"line": "مصلح (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) اصلاح کننده، نیکو - کار"} +{"line": "مصلحت (مَ لَ حَ) [ ع . مصلحة ] (اِمص .)خیر - خواهی، نیک اندیشی . ج . مصالح "} +{"line": "مصلحت آمیز ( مصلحت آمیز .) (ص مف .) آن چه توأم با مصلحت باشد، خیرخواهانه "} +{"line": "مصلوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) به صلیب کشیده شده، به دار آویخته "} +{"line": "مصلی (مُ صَ لّ) [ ع . ] (اِفا.) نمازگزار، نمازخوان، نمازگر"} +{"line": "مصلی (مُ صَ ل لا) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای نماز خواندن . 2 - جایی که مردم در عید فطر و قربان در آن نماز گزارند"} +{"line": "مصمت (مُ مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - چیزی که داخلش پر باشد. 2 - زخمی که از اندرون پر شده و دو لب آن به هم آمده باشد. 3 - دربسته . 4 - دیوار بی درز. 5 - اسبی که رنگ های پوستش با هم مخلوط نباشد. 6 - جامد از ابریشم خالص و کمرنگ "} +{"line": "مصمت (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) خاموش، ساکت "} +{"line": "مصمم (مُ صَ مَّ) [ ع . ] 1 - (اِ. ص .) با عزم و اراده . 2 - (اِفا.) آن که تصمیم به کاری گرفته "} +{"line": "مصمم شدن ( مصمم شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عزم جزم کردن، تصمیم گرفتن "} +{"line": "مصنع (مَ نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای گرد آمدن باران، آبگیر. 2 - ده، قریه . 3 - کارخانه، کارگاه . ج . مصانع "} +{"line": "مصنف (مُ صَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) تصنیف شده "} +{"line": "مصنف (مُ صَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) تصنیف کننده، نویسنده "} +{"line": "مصنفات (مَ صَ نِّ) [ ع . ] (اِمف .) جِ مصنفه (مصنف )؛ کتاب های تصنیف شده "} +{"line": "مصنوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ساخته شده "} +{"line": "مصوب (مُ صَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) تصویب شده "} +{"line": "مصوبه (مُ صَ وَّ ب یا بَ) [ ع . مصوبة ] (اِمف .) مؤنث مصوب . ج . مصوبات "} +{"line": "مصوت (مُ صَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - صدادار، دارای صدای بلند. 2 - حرف صدادار"} +{"line": "مصور (مُ صَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) نقاشی شده، دارای صورت و شکل "} +{"line": "مصور (مُ صَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) نقاش، صورتگر"} +{"line": "مصور شدن ( مصور شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - شکل پذیرفتن . 2 - نقاشی شدن . 3 - تصور شدن "} +{"line": "مصون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نگاه داشته شده، محفوظ "} +{"line": "مصونیت (مَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) محفوظ بودن، در امان بودن 1"} +{"line": "مصیب (مُ) [ ع . ] (اِفا.) راستکار، صواب یابنده "} +{"line": "مصیبت (مُ بَ) [ ع . مصیبة ] (اِ.) سختی، رنج، اندوه . ج . مصائب "} +{"line": "مصیبت زدگی (مُ بَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - در رنج و بلا بودن . 2 - ماتم زدگی . 3 - بدبختی، بیچارگی "} +{"line": "مصید (مِ یَ) [ ع . ] (اِ.) آلت صید جانوران، دام . ج . مصائد (مصاید)"} +{"line": "مصیر (مَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گردیدن، گشتن . 2 - رجوع کردن، بازگشتن . 3 - انتقال یافتن . 4 - منتهی شدن "} +{"line": "مضا (مَ) [ ع . مضاء ] 1 - (مص ل .) بریدن، قطع کردن . 2 - (اِمص .) برندگی، قاطعیت در کار. 3 - نفوذ، روانی . 4 - حل و عقد امور، کاربری "} +{"line": "مضاجعه (مُ جَ عَ یا عِ) [ ع . مضاجعة ] (مص ل .) با هم خوابیدن، همبستر شدن "} +{"line": "مضاحکه (مُ حَ کَ یا کِ) [ ع . مضاحکة ] (مص ل .) با هم خندیدن "} +{"line": "مضادت (مُ دَّ) [ ع . مضادة ] 1 - (مص ل .) مخالفت کردن با یکدیگر. 2 - (اِمص .) ضدیت، خلاف "} +{"line": "مضار (مَ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مضرت "} +{"line": "مضاربه (مُ رَ بَ یا رِ ب) [ ع . مضاربة ] (مص ل .) 1 - با یکدیگر زد و خورد کردن . 2 - نوعی وام که تاجر برای انجام معاملات از بانک می گیرد"} +{"line": "مضارع (مُ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) مانند شونده . 2 - صیغه ای از فعل که به زمان حال یا آینده دلالت کند"} +{"line": "مضاره (مُ رَّ یا رُِ) [ ع . مضارة ] (مص م .) گزند رسانیدن "} +{"line": "مضاعف (مُ عَ) [ ع . ] (ص .) دو برابر شده، دو چندان شده "} +{"line": "مضاف (مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اضافه شده، زیاد گشته . 2 - نسبت داده شده . 3 - اسمی است که مقصود اصلی گوینده است . ؛ مضاف الیه اسم یا ضمیری است که به اسم دیگر می پیوندد تا معنی آن را کامل کند"} +{"line": "مضافاً (مُ فَن ) [ ع . ] (ق .) به علاوه، از این گذشته، باافزودن این مطلب "} +{"line": "مضافرت (مُ فَ رَ یا رِ) [ ع . مضافرة ] (مص م .) همدیگر را یاری کردن "} +{"line": "مضامت (مُ مَّ) [ ع . مضامة ] (مص م .) فراهم آوردن "} +{"line": "مضامین (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مضمون "} +{"line": "مضایق (مَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مضیق ؛ جاهای تنگ "} +{"line": "مضایقه (مُ یَ قَ یا یِ قِ) [ ع . مضایقة ] (مص م .) بر کسی تنگ گرفتن، سخت گیری کردن "} +{"line": "مضبوط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گرفته شده، اخذ شده "} +{"line": "مضج (مُ ض ) [ ع . ] (اِفا.) ناله کننده "} +{"line": "مضجع (مَ جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خوابگاه، جای خفتن . 2 - قبر، آرامگاه . ج . مضاجع "} +{"line": "مضحک (مُ حِ) [ ع . ] (اِفا.) خنده آور"} +{"line": "مضحکه (مَ حَ کَ یا کِ) [ ع . مضحکة ] (اِ.) باعث خنده، مایة خنده "} +{"line": "مضر (مُ ض رُ) [ ع . ] (اِفا.) ضرر رساننده، زیان آور"} +{"line": "مضراب (مِ) [ ع . ] (اِ.) زخمه ؛ آلتی که از آن برای نواختن سازهای زهی استفاده می کنند"} +{"line": "مضرات (مَ ضَ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مضرت "} +{"line": "مضرب (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) شمشیر، تیزی شمشیر. ج . مضارب "} +{"line": "مضرب (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.)1 - جای زدن .2 - عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست می آید"} +{"line": "مضرب (مُ ضَ رَّ) [ ع . ] (اِفا.)سخن چین، فتنه انگیز"} +{"line": "مضرب (مِ رَ) [ ع . ] (اِ.) خیمة بزرگ، خرگاه . ج . مضارب "} +{"line": "مضرت (مَ ضَ رَّ) [ ع . مضرة ] 1 - (مص ل .) ضرر رسانیدن . 2 - (اِ.) زیان، ضرر"} +{"line": "مضرس (مُ ضَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دندانه دار. 2 - مبتلی به سختی ومشقت . 3 - سختی دیده، آزموده . 4 - منقوش به نقش ونگارهایی به صورت دندانه "} +{"line": "مضروب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کتک زده شده، کتک خورده . 2 - سکه زده، مسکوک . 3 - عددی که در عدد دیگر ضرب شد ه "} +{"line": "مضطر (مُ طَ رّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ناچار، بیچاره . 2 - تنگدست، نیازمند"} +{"line": "مضطرب (مُ طَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) آشفته، پریشان "} +{"line": "مضغه (مُ غ ) [ ع . مضغة ] (اِ.) لقمه، گوشت جویده شده، پاره گوشت "} +{"line": "مضل (مُ ض لُ) [ ع . ] (اِفا.) گمراه کننده "} +{"line": "مضلت (مَ ض لَُ) [ ع . مضلة ] (اِ.) 1 - جایی که انسان راه را گم می کند. 2 - ضلالت، گمراهی "} +{"line": "مضمحل (مُ مَ حِ لّ) [ ع . ] (اِفا.) پراکنده، از میان رفته، نابود"} +{"line": "مضمر (مُ مَ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده، نهان داشته "} +{"line": "مضمضه (مَ مَ ض ) [ ع . مضمضة ] (مص م .) شستشوی دهان با آب و مانند آن "} +{"line": "مضمن (مُ ضَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در ضمن آمده . 2 - بیتی که معنی آن موقوف به بیت بعد باشد"} +{"line": "مضموم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ملحق شده، ضمیمه شده . 2 - واژه ای که دارای ضمه باشد"} +{"line": "مضمون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در میان گرفته شده . 2 - معنی، مفهوم، مطلب . ج . مضامین "} +{"line": "مضمون ساختن ( مضمون ساختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - مضمون بستن . 2 - مطلبی کنایه دار یا مسخره آمیز برای کسی "} +{"line": "مضی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمص .)گذشتن، گذشت زمان "} +{"line": "مضی ء (مُ) [ ع . ] (اِفا.) درخشنده، روشنایی - دهنده "} +{"line": "مضیع (مُ ضَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .)ضایع کرده شده "} +{"line": "مضیف (مَ) [ ع . ] (اِ.) جای پذیرایی از مهمان، محل ضیافت "} +{"line": "مضیق (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای تنگ، تنگنا. 2 - تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند"} +{"line": "مضیقه (مَ قِ) [ ع . مضیقة ] (اِ.) تنگنا، تنگدستی "} +{"line": "مطابع (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ مطبعه و مطبع، چاپخانه ها"} +{"line": "مطابق (مُ ب) [ ع . ] (اِا.) موافق، برابر"} +{"line": "مطابقت (مُ ب قَ) (مص ل .) نک مطابقه "} +{"line": "مطابقه (مُ ب قِ) [ ع . مطابقة ] (مص ل .) برابر کردن، با هم برابر کردن دو چیز"} +{"line": "مطار (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پریدن . 2 - (اِمص .) پرش، پرواز. 3 - (اِ.) محل پریدن "} +{"line": "مطارحت (مُ رِ حَ) [ ع . مطارحة ] (مص م .) 1 - مناظره کردن با کسی و جواب گفتن . 2 - مشورت کردن "} +{"line": "مطاردت (مُ رِ دَ) [ ع . مطاردة ] (مص م .) حمله کردن به یکدیگر"} +{"line": "مطاع (مُ) [ ع . ] (اِمف .) اطاعت شده، در خور اطاعت، کسی که از او فرمان برداری و اطاعت کنند"} +{"line": "مطاف (مَ) [ ع . ] (اِ.) جای طواف کردن "} +{"line": "مطال (مِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - درنگ کردن در امری، تأخیر کردن . 2 - درنگ کردن در ادای وام و حق کسی "} +{"line": "مطال (مَ طّ) [ ع . ] (ص .) دیرکننده در پرداخت وام "} +{"line": "مطالب (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مطلب "} +{"line": "مطالبات (مُ لِ) [ ع . ] (مص . اِ.) جِ مطالبه "} +{"line": "مطالبه (مُ لَ بَ یا ب) [ ع . مطالبة ] (اِمص .) خواستن، طلب کردن . ج . مطالبات "} +{"line": "مطالع (مَ لِ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مطلع "} +{"line": "مطالعات (مُ لِ) [ ع . ] (مص . اِ.) جِ مطالعه "} +{"line": "مقوی (مُ قَ وّ) [ ع . ] (اِفا.) قوت دهنده، نیرودهنده "} +{"line": "مطالعه (مُ لِ عِ یا لَ عَ) [ ع . مطالعة ] (مص م .) 1 - نگاه کردن به چیزی برای اطلاع یافتن از آن . 2 - خواندن کتاب یا هر نوشتة دیگر. ج . مطالعات "} +{"line": "مطامع (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مطمع "} +{"line": "مطاوع (مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) فرمانبردار، مطیع "} +{"line": "مطاوعت (مُ وِ عَ) [ ع - مطاوعة ] 1 - (مص م .) پذیرفتن، اطاعت کردن . 2 - (اِمص .) اطاعت، فرمان برداری، سازگاری "} +{"line": "مطاولت (مِ وِ لَ) [ ع . مطاولة ] (مص ل .) درنگ کردن در کاری 1"} +{"line": "مطایبه (مُ یِ ب) [ ع . مطایبة ] (مص ل .) شوخی و مزاح کردن، خوش طبعی کردن "} +{"line": "مطب (مَ طَ بّ) [ ع . ] (اِ.) درمانگاه، جای طبابت "} +{"line": "مطبخ (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) آشپزخانه . ج . مطابخ "} +{"line": "مطبعه (مَ بَ عِ) [ ع . ] (اِ.) چاپخانه "} +{"line": "مطبق (مُ بَ) [ ع . ] (اِمف .) برهم نهاده، در هم پیچیده "} +{"line": "مطبق (مُ طَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تو در تو، طبقه طبقه . 2 - سرپوش دار شده . 3 - (اِ.) نوعی پارچه "} +{"line": "مطبق (مَ طَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که امور را با رأی صایب خود حل و فصل کند. 2 - شامل شونده . 3 - پوشندة فضا (ابر). 4 - فرو گیرندة زمین (آب )"} +{"line": "مطبوخ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - جوشانیده شده، پخته شده . 2 - داروی جوشانده "} +{"line": "مطبوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خوش آیند، دلپذیر، مطلوب طبع . 2 - طبع شده، چاپ شده "} +{"line": "مطبوعات (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مطبوعة ؛ چاپ شده ها، اصطلاحاً به روزنامه ها و مجلاّت گفته می شود"} +{"line": "مطحنه (مِ حَ نَ یا نِ) [ ع . مطحنة ] (اِ.) آسیا. ج . مطاحن "} +{"line": "مطر (مَ طَ) [ ع . ] (اِ.) باران، ج . امطار"} +{"line": "مطرا (مُ طَ رّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تازه کرده شده . 2 - نم دار، آب دار"} +{"line": "مطران (مَ) [ ع . ] (اِ.) پیشوای روحانی ترسایان . ج . مطاربه "} +{"line": "مطرب (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آوازخوان، نوازنده . 2 - رقاص . 3 - کسی که در کار طرب باشد"} +{"line": "مطرح (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای طرح کردن، جای افکندن . ج . مطارح . 2 - مورد بحث "} +{"line": "مطرح کردن ( مطرح کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مورد بحث و گفتگو قرار دادن "} +{"line": "مطرد (مُ طَ رَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) دور کرده شده، تبعید شده . 2 - کشیده شده (تازیانه ). 3 - (ص .) دراز، طولانی، مفصل "} +{"line": "مطرد (مُ طَّ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تاریک و تیره شونده . 2 - پی یکدیگر شونده . 3 - راست روان "} +{"line": "مطرد (مِ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نیزة کوتاه . 2 - پرچم، درفش . ج . مطارد"} +{"line": "مطرز (مُ طَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) نقش و نگاردار"} +{"line": "مطرف (مُ رِ) [ ع . ] (اِ.) مال نو"} +{"line": "مطرف (مُ رَ) [ ع . ] (اِ.) جامه ای که از خز دوخته باشند"} +{"line": "مطرقه (مِ رَ قَ یا قِ) [ ع . مطرقة ] (اِ.) چکش و پتک آهنگری "} +{"line": "مطروح (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) دور انداخته شده، افکنده شده . 2 - (اِ.) جای دور"} +{"line": "مطرود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) رانده شده، طرد شده "} +{"line": "مطریس (مَ) [ ع . ] (اِ.) استحکامات، جرثقیل (جنگی )، توپخانه "} +{"line": "مطعم (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای غذا خوردن . 2 - خوراک، طعام . ج . مطاعم "} +{"line": "مطعن (مِ عَ) [ ع . ] (ص .) بسیار نیزه زننده به دشمن "} +{"line": "مطعوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - چشیده شده . 2 - خورده شده . 3 - خوردنی، خوراک "} +{"line": "مطعون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) با نیزه زده شده، زخمی شده "} +{"line": "مطفف (مُ طَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) کم فروش، کسی که هنگام وزن کردن از وزن واقعی کالا کم کند"} +{"line": "مطفی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) خاموش کنندة آتش "} +{"line": "مطل (مَ) [ ع . ] (اِمص .) مسامحه، مماطله "} +{"line": "مطلا (مُ طَ ل لا) [ ع . مطلی ] (اِمف .) پوشیده شده از طلا، دارای لعابی از طلا"} +{"line": "مطلب (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) مقصود، مراد. ج . مطالب "} +{"line": "مطلس (مُ طَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) نوشتة محو کرده شده "} +{"line": "مطلس (مُ طَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) پاک کنندة نوشته "} +{"line": "مطلع (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای برآمدن آفتاب . ج . مطالع . 2 - نخستین بیت غزل یا قصیده "} +{"line": "مطلع (مُ طَّ لِ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه، باخبر"} +{"line": "مطلق (مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تمام، همه . 2 - آزاد، رها. 3 - بی قید. مق مقید. 4 - در دستور ویژگی عنصر دستوری ای که قید و شرطی در تعریف آن نیست "} +{"line": "مطلق العنان (مُ لَ قُ لْ عِ) [ ع . ] (ص مر.) خودکامه، مستبد، خود رأی "} +{"line": "مطلقاً (مُ لَ قَنْ) [ ع . ] 1 - (ق .) کاملاً، تماماً. 2 - هرگز، ابداً"} +{"line": "مطلقه (مَ طَ لّ قَ یا قِ) [ ع . مطلقة ] (اِمف .) زن طلاق داده شده، طلاق داده "} +{"line": "مطلوب (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) خواسته شده، طلب شده . 2 - (ص .) دلپسند، خوش آیند. 3 - محبوب، معشوق "} +{"line": "مطلی (مُ طَ ل لا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - روغن مالی شده . 2 - مذهب "} +{"line": "مطمئن (مُ مَ ئِ) [ ع . ] (ص .) ایمن، آسوده "} +{"line": "مقی ء (مُ قَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) قی آورنده "} +{"line": "مطمئناً (مُ مَ ئِ نَنْ) [ ع . ] (ق .) 1 - بدون شک، بدون تردید. 2 - با اطمینان خاطر"} +{"line": "مطمح (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) منظر، جای تماشا"} +{"line": "مطمع (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) هرچیز که در آن طمع کنند. ج . مطامع "} +{"line": "مطمع (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که دیگری را به طمع می افکند، آزمند گرداننده . 2 - دارای طمع "} +{"line": "مطموره (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) نهان خانه "} +{"line": "مطموس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - محو شده، تباه شده . 2 - ناپدید شده، گم گشته . 3 - دور شده . 4 - در علم عروض طمس آن است که از این «فاع لاتن » بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود «فا» بماند، «فع » به جای آن به نهی و «فع » چون از این «فاع لاتن » خیزد آن را مطموس خوانند یعنی ناپدید کرده، از بهر آن که بدین زحاف از این جزو بیش از اثری نمی ماند"} +{"line": "مطموع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) طمع شده، مورد طمع و آرزو"} +{"line": "مطهر (مُ طَ هَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تطهیر شده، پاک شده . 2 - (ص .) پاک، پاکیزه "} +{"line": "مطهر (مُ طَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) تطهیرکننده، پاک کننده "} +{"line": "مطهرات ( مطهرات .) [ ع . ] (اِفا.) جِ مطهره ؛ چیزهایی که نجاسات راپاک کنند مانند: آب، آتش، خاک "} +{"line": "مطهره (مُ طَ هَّ رَ یا رِ) [ ع . مطهرة ] (اِ.) ابریق، آفتابه "} +{"line": "مطهری (مُ طَ هَّ) [ ع - فا. ] (حامص .) مطهر بودن، طهارت "} +{"line": "مطواع (مِ) [ ع . ] (ص .) فرمان بردار، مطیع "} +{"line": "مطوعه (مُ طَ وَّ عَ) [ ع . مطوعة ] (اِ.) یا «غازیان » مردمی بودند که در شهرها داوطلبانه برای جهاد با کفار جمع می شدند و لشکری تشکیل می دادند که سالاری مخصوص داشت . این سالار را سالار غازیان یا سالار غازی می نامیدند. این کار مخصوصاً در زمان غزنویان به واسطة لشکرکشی های هندوستان عنوان داشت "} +{"line": "مطوق (مَ طَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) طوق دار، با گردن بند آراسته شده "} +{"line": "مطوقه (مُ طَ وَّ قَ یا قِ) [ ع . مطوقة ] (اِ.) کبوتری که در گردن او طوق باشد"} +{"line": "مطول (مُ طَ وَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) طول داده شده . 2 - (ص .) دراز، طولانی "} +{"line": "مطوی (مَ یّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) در هم پیچیده، درنوردیده . 2 - پوشیده . 3 - (اِ.) پیچیدگی، حلقه "} +{"line": "مطیب (مُ طَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) معطر شده "} +{"line": "مطیر (مُ طَ یَّ) [ ع . ] 1 - (ص .) تر و تازه . 2 - نوعی پارچة کتانی "} +{"line": "مطیر (مَ) [ ع . ] (ص .) بارنده، بارانی "} +{"line": "مطیره (مَ طِ رِ) [ ع . ] (اِ.) نوعی چادر"} +{"line": "مطیع (مُ) [ ع . ] (اِ فا.) فرمان بردار، اطاعت - کننده "} +{"line": "مطیه (مَ یِّ) [ ع . مطیة ] (اِ.) حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر"} +{"line": "مظالم (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مظلمه ؛ ستم ها"} +{"line": "مظالم کردن ( مظالم کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دادرسی کردن "} +{"line": "مظان (مَ نّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مظنه "} +{"line": "مظاهر (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) حمایت کننده، پشتیبان "} +{"line": "مظاهر (مَ هِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مظهر"} +{"line": "مظاهرت (مُ هِ رَ) [ ع . مظاهرة ] (مص م .) پشتیبانی، حمایت "} +{"line": "مظروف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) چیزی که در ظرف گذاشته شده، محتوای ظرف "} +{"line": "مظفر (مُ ظَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) پیروز، کامروا"} +{"line": "مظل (مُ ظِ لّ) [ ع . ] (اِفا.) سایه انداز، سایه دار"} +{"line": "مظلم (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) بسیار تاریک و ظلمانی "} +{"line": "مظلم (مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) تاریک کرده شده "} +{"line": "مظلمه (مَ لَ مَ یا مِ) [ ع .مظلمة ] (اِ.) دادخواهی . ج . مظالم "} +{"line": "مظله (مَ ظَ لِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چادر بزرگ، خیمه . 2 - سایبان "} +{"line": "مظلوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ستمدیده "} +{"line": "مظنه (مَ ظِ نَّ) [ ع . مظنة ] (اِ.) 1 - گمان، پندار. 2 - در فارسی به معنای بها و نرخ کالا. ج . مظان . ؛ مظنه دستِ کسی آمدن از قیمت یا وضع خبردار شدن "} +{"line": "مظنون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مشکوک، مورد شک و گمان واقع شده "} +{"line": "مظهر (مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) محل ظهور، جای آشکار شدن . ج . مظاهر"} +{"line": "مع (مَ عَ) [ ع . ] (حراض .) با، همراه "} +{"line": "مع ذلک (مَ عَ ذا لِ) [ ع . ] (حر رب .) با این حال، با وجود این "} +{"line": "مع هذا (مَ ها) [ ع . ] (حر رب .) با وجود این "} +{"line": "معاء (مِ) [ ع . ] (اِ.) روده . ج . امعیه "} +{"line": "معابد (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ معبد؛ پرستش گاه ها"} +{"line": "معابر (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ معبر؛ راه ها، جاهای عبور"} +{"line": "معاتب (مُ تِ) [ ع . ] (اِفا.) سرزنش کننده، ملامت کننده "} +{"line": "معاتبه (مُ تَ بَ یا تِ ب) [ ع . معاتبة ] (مص م .) سرزنش کردن، پرخاش کردن "} +{"line": "معاد (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای بازگشت . 2 - رستاخیز، آخر جهان "} +{"line": "معادات (مُ) [ ع . معاداة ] (مص ل .) عداوت، دشمنی با یکدیگر"} +{"line": "معادل (مُ د) [ ع . ] (اِفا.) برابر، هم وزن، مساوی "} +{"line": "معراج (مِ) [ ع . ] (اِ.) نردبان، پلکان، آنچه به وسیلة آن بالا روند. ج . معارج "} +{"line": "معادله (مُ دَ لَ یا د لِ) [ ع . معادلة ] 1 - (مص م .) هم وزن کردن دو چیز، برابر کردن . 2 - (اِمص .) برابری . 3 - هموزنی . 4 - در ریاضی دو عبارت جبری که به ازاء مقادیر معین صحیح باشد"} +{"line": "معادن (مَ د) [ ع . ] (اِ.) جِ معدن "} +{"line": "معادی (مُ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) دشمنی کننده . 2 - (ص .) دشمن، عدو"} +{"line": "معاذ (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پناه بردن . 2 - (اِ.) پناهگاه، مأمن "} +{"line": "معاذیر (مَ ذ) [ ع . ] (اِ.) ج . معذار"} +{"line": "معار (مُ) [ ع . ] (اِمف .) عاریت گرفته شده "} +{"line": "معارض (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) مخالف، دشمن . ج . معارضات "} +{"line": "معارض شدن ( معارض شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مقابل شدن . 2 - مانع گشتن "} +{"line": "معارضه (مُ رَ ضَ یا رِ ض ) [ ع . معارضة ] (مص ل .) رویارویی کردن، مقابله کردن "} +{"line": "معارف (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - علوم، دانش ها. 2 - اهل علم و فضل . 3 - اشخاص معروف و نامدار"} +{"line": "معارفه (مُ رِ فِ یا رَ فَ) [ ع . معارفة ] 1 - (مص م .) یکدیگر را شناختن . 2 - با هم اظهار آشنایی کردن . 3 - (اِمص .) شناخت یکدیگر. 4 - اظهار آشنایی "} +{"line": "معاش (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسباب و وسایل زندگی . 2 - جای زندگی "} +{"line": "معاشر (مُ ش ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) با کسی زندگی کننده . 2 - (ص .) همدم، یار، هم نشین "} +{"line": "معاشرت (مُ شَ رَ) [ ع . معاشرة ] (مص ل .) رفاقت، دوستی، هم صحبتی "} +{"line": "معاشقه (مُ شَ قَ یا ش ق ) [ ع . معاشقة ] 1 - (مص ل .) عشق ورزیدن با کسی . 2 - (اِمص .) عشقبازی "} +{"line": "معاصر (مُ ص ) [ ع . ] (اِفا.) هم عصر، هم زمانه "} +{"line": "معاصرت (مُ ص رَ) [ ع . معاصرة ] (مص ل .) هم عصر بودن "} +{"line": "معاصی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ معصیت ؛ گناهان "} +{"line": "معاضد (مُ ض ) [ ع . ] (اِفا.) یاری کننده، کمک - کننده "} +{"line": "معاضدت (مُ ضَ دَ) [ ع . معاضدة ] (مص م .) یکدیگر را یاری کردن "} +{"line": "معاطات (مُ) [ ع . معاطاة ] (مص م .) 1 - چیزی را دست به دست دادن . 2 - عطا کردن "} +{"line": "معاطف (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ معطف - گردن ها. 2 - جامه هایی که در بالای جامه های دیگر پوشند. 3 - لابه لاها"} +{"line": "معاف (مُ) [ ع . ] (اِمف .) بخشیده شده، عفو کرده شده "} +{"line": "معاف کردن ( معاف کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) گذشت کردن "} +{"line": "معافی ( معافی .) [ ع - فا. ] (حامص .) معاف بودن، بخشودگی . ؛ معافی ِ مالیاتی بخشودگی از پرداخت مالیات . ؛ معافی ِ نظام وظیفه بخشودگی از خدمت سربازی "} +{"line": "معافیت (مُ یَ) [ ع . ] (مص جع .) معافی، معاف بودن "} +{"line": "معاقب (مُ قِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - عذاب کننده . 2 - پیگیر، دنبال کننده "} +{"line": "معاقدت (مُ قِ دَ) [ ع . معاقدة ] (مص ل .) با هم عهد و پیمان بستن "} +{"line": "معالات (مُ) [ ع . معالاة ] 1 - (مص ل .) با کسی در بلندی نبرد کردن، معارضه کردن در بلندی . 2 - (اِمص .) ستیزه در بلندی "} +{"line": "معالج (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) علاج کننده، چاره - کننده "} +{"line": "معالجه (مُ لَ جَ یا جِ) [ ع . معالجة ] (مص م .) درمان کردن، علاج کردن "} +{"line": "معالی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ معلاة ؛ بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه "} +{"line": "معامل (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) معامله کننده "} +{"line": "معامله (مُ مَ لَ یا مِ لِ) [ ع . معاملة ] (اِمص .) داد و ستد، خریدوفروش . 2 - (مص ل .) با هم کار کردن . 3 - داد و ستد با یکدیگر. 4 - (اِ.) قرارداد"} +{"line": "معان (مَ) [ ع . ] (اِ.) جایگاه، جای باش، منزل "} +{"line": "معاند (مُ نِ) [ ع . ] (اِفا.) ستیزکننده، عِناد ورزنده "} +{"line": "معاندت (مُ نَ دَ) [ ع . معاندة ] (مص ل .) مخالفت کردن، دشمنی کردن "} +{"line": "معانقت (مُ نَ قَ) [ ع . معانقة ] (مص ل .) دست در گردن یکدیگر انداختن "} +{"line": "معانی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ معنی "} +{"line": "معاهد (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) هم عهد، هم پیمان "} +{"line": "معاهده (مُ هِ دَ) [ ع . معاهدة ] (مص ل .) عهد و پیمان بستن "} +{"line": "معاودت (مُ وَ دَ) [ ع . معاودة ] (مص ل .) رجعت، بازگشت "} +{"line": "معاوضه (مُ وَ ضَ یا وِ ض ) [ ع . معاوضة ] 1 - (مص م .) با هم عوض کردن . 2 - (اِمص .) تبدیل، تعویض "} +{"line": "معاون (مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - یاری کننده . 2 - کسی که مقامش در وزارتخانه یا اداره پس از وزیر یا رییس است "} +{"line": "معایب (مَ یِ) [ ع . ] (اِ.) عیب ها، بدی ها"} +{"line": "معایش (مَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ معیشت ؛ اسباب و لوازم زندگانی "} +{"line": "معاینه (مُ یَ نَ یا یِ نِ) [ ع . معاینة ] 1 - (مص م .) با چشم دیدن . 2 - بررسی و دقت کردن در وضع مریض "} +{"line": "معبا (مُ عَ بّ) [ ع . ] (اِمف .) تعبیه شده، مهیا"} +{"line": "معبد (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.)جای عبادت، پرست ش گاه . ج . معابد"} +{"line": "معبد (مُ عَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - گرامی داشته، مکرم . 2 - راه کوفته و هموار"} +{"line": "معبر (مُ عَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که تعبیر خواب می کند"} +{"line": "معطف (مِ طَ) [ ع . ] (اِ.) شمشیر"} +{"line": "معبر (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل عبور، گذرگاه . 2 - پُل و هر آنچه که با آن بتوان از رود عبور کرد. 3 - کِشتی . ج . معابر"} +{"line": "معبس (مُ عَ بَّ) [ ع . ] (اِفا.) ترش رو"} +{"line": "معبود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پرستیده شده "} +{"line": "معتاد (مُ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده باشد"} +{"line": "معتبر (مُ تَ بَ) [ ع . ] (ص .) دارای اعتبار، مورد اعتماد"} +{"line": "معتد (مُ تَ دّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) در شمار آینده، معدود شونده . 2 - از حد درگذرنده . 3 - (اِمف .) گمان شده، تخمین زده شده "} +{"line": "معتدل (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) میانه، میانه رو، راست، برابر"} +{"line": "معتدی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) از حد درگذرنده، بیداد کننده "} +{"line": "معتذر (مُ تَ ذ) [ ع . ] (اِفا.) عذر آورنده "} +{"line": "معترض (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - اعتراض کننده . 2 - واخواه "} +{"line": "معترضه (مُ تَ رَ ضَ یا ض ِ) [ ع . معترضة ] (اِ.) جمله ای خارج از موضوع که میان کلام وارد شود"} +{"line": "معترف (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) اقرارکننده، اعتراف کننده "} +{"line": "معترک (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِ.)میدان جنگ، معرکه "} +{"line": "معتز (مُ تَ زّ) [ ع . ] (اِمف .) گرامی شمرده، عزیز داشته "} +{"line": "معتزل (مُ تَ ز) [ ع . ] (اِفا.) گوشه گیر، عزلت گزین "} +{"line": "معتصم (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) چنگ زننده به دامن کسی "} +{"line": "معتضد (مُ تَ ض ) [ ع . ] (اِفا.) یاری کننده، یاری گیرنده "} +{"line": "معتقد (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) گرونده، باوردار، عقیده دار"} +{"line": "معتل (مُ تَ لّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) علیل، بیمار. 2 - فعل یا اسمی که در آن یکی از حروف علّه - و، ا، ی - وجود داشته باشد"} +{"line": "معتمد (مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که مورد اعتماد است "} +{"line": "معتمد (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) اعتمادکننده "} +{"line": "معتنابه (مُ تَ ب) [ ع . معتنی به ] (ص مر.) 1 - قابل اعتناء. 2 - بسیار زیاد"} +{"line": "معتنی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) اعتناکننده، اهتمام کننده "} +{"line": "معتوه (مَ تُ) [ ع . ] (اِمف .) دل شده، سبک - عقل "} +{"line": "معتکف (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) گوشه نشین، کسی که برای عبادت در مسجد یا جای دیگر خلوت بگزیند"} +{"line": "معجب (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به شگفت آورنده . 2 - خودبین، خودپسند"} +{"line": "معجر (مِ جَ) [ ع . ] (اِ.) چارقد، روسری "} +{"line": "معجر (مُ عَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آن که عمامه بر سر نهد. 2 - یکی از اشکال خطوط اسلامی "} +{"line": "معجز (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) عاجزکننده، اعجاز آورنده "} +{"line": "معجزه (مُ جِ ز) [ ع . معجزة ] (اِ.) امر خارق العاده مخصوص پیامبران که دیگران توانا به انجام آن نباشند. ج . معجزات "} +{"line": "معجل (مُ عَ جَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) امری که در آن شتاب شده . 2 - (ق .) به شتاب "} +{"line": "معجم (مُ جَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حرف نقطه دار. 2 - کتاب لغت . 3 - رفع اتهام شده . 4 - مرتب به ترتیب حروف تهجی "} +{"line": "معجم (مُ عَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کلمه ای عربی که با تغییر و تصرفی در زبانی دیگر به کار رفته . 2 - به فارسی درآورده، به پارسی گردانیده "} +{"line": "معجمه (مُ جَ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِمف .) مؤنث معجم : 1 - رفع ابهام شده، ازالة التباس گردیده . 2 - مرتب به ترتیب حروف تهجی . 3 - حرف منقوط، نقطه دار. مانند: ز، ذ، ش ؛ مق . مهمله . ؛ حروف معجمه حروف نقطه دار. حروف تهجی، حروف الفبا"} +{"line": "معجون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سرشته شده، خمیر کرده شده . ج . معاجین "} +{"line": "معد (مُ عِ دّ) [ ع . ] (اِفا.) آماده کننده، مهیا - کننده "} +{"line": "معد (مُ عَ دّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آماده، مهیا. 2 - مرتب شده . 3 - حساب شده، شمرده شده "} +{"line": "معدل (مُ عَ دَّ یا د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - راست و درست شده . 2 - میانگین چیزی . ؛ معدل نمرات حاصلِ قسمت مجموع نمره های دروس هر شاگرد"} +{"line": "معدلت (مَ د یا دَ لَ) [ ع . معدلة ] 1 - (اِ مص .) دادگری، دادگستری . 2 - (اِ.) عدل، داد"} +{"line": "معدم (مُ د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اعدام کننده، نابود - سازنده . 2 - فقیر، تهیدست "} +{"line": "معدن (مَ دَ یا د) [ ع . ] (اِ.) 1 - مرکزچیزی . 2 - جایی در زیر یا روی زمین که در آن فلزات یا سنگ های مخصوص انباشته شده . ج . معادن "} +{"line": "معده (مِ د) [ ع . معدة ] (اِ.) از اعضای داخلی بدن انسان و بعضی از حیوانات که کارش هضم غذا می باشد"} +{"line": "معدود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - شمرده شده، حساب شده . 2 - کم، اندک "} +{"line": "معدول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پیچیده شده . 2 - بازگردیده، عدول کرده "} +{"line": "معدوم (مَ [ ع . ] (اِمف .) نیست شده، نیست و نابود"} +{"line": "معذار (مِ) [ ع . ] (اِ.) حجت، برهان . ج . معاذیر"} +{"line": "معذب (مُ عَ ذَّ) [ ع . ] (اِمف .) آزار شده، در رنج و عذاب "} +{"line": "معذرت (مَ ذ یا ذَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) عذر - خواهی، پوزش "} +{"line": "معذور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) عذرآورنده، بهانه دار"} +{"line": "هم خوابه ( هم خوابه . خا ب) (ص .) همسر"} +{"line": "معرب (مُ عَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) عربی شده، لغتی که عرب آن را از زبان دیگر گرفته پس از تغییر و تصرف به شکل لغت عربی درآورده باشد"} +{"line": "معرب (مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آشکار شده . 2 - کلمه ای که آخر آن اعراب داشته باشد"} +{"line": "معربد (مُ عَ ب) [ ع . ] (اِفا.) عربده جو، بد - خوی "} +{"line": "معرت (مَ عَ رَّ) [ ع . معرة ] (اِ.) 1 - بدی، زشتی . 2 - گناه کارِ بد و زشت . 3 - رنج، سختی "} +{"line": "معرس (مُ عَ رَّ) [ ع . ] (اِمف . اِ.) 1 - محل استراحت مسافران در آخر شب . 2 - خانة مسقف زمستانی "} +{"line": "معرض (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای نشان دادن چیزی . 2 - جای دیده شدن . 3 - جای عرضه شدن . 4 - نمایشگاه "} +{"line": "معرض (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) اعراض کننده، روی - گرداننده "} +{"line": "معرف (مُ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.)1 - شناساننده، تعریف کننده . 2 - مجموعه ای از تصورات معلوم که موجب شناسایی یک مجهول می گردد"} +{"line": "معرفة النفس (مَ رِ فَ ةُ نَّ) [ ع . ] (اِمر.) روان - شناسی "} +{"line": "معرفت (مَ رِ فَ) [ ع . معرفة ] (مص م .) 1 - شناسایی . 2 - علم، دانش "} +{"line": "معرفه (مَ رَ فِ) [ ع . معرفة ] (اِ.) اسمی است که نزد شنونده معلوم و آشکار باشد"} +{"line": "معرفی (مُ عَ رِّ) [ ع - فا. ] (حامص .) شناساندن شخصی به شخص دیگر به وسیلة ذکر نام و شغل او"} +{"line": "معرق (مُ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) عرق آور"} +{"line": "معرق (مُ عَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مرد لاغر. 2 - شرابی که با اندکی آب آمیخته شده باشد. 3 - در فارسی، نوعی کاشی که از قطعات ریز به اشکال مختلف ساخته شده باشد"} +{"line": "معرق کاری ( معرق کاری .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - ساختن کاشی های معرق . 2 - نوعی کار با چوب از صنایع دستی که در آن یک طرح یا نقش را با کنار هم چسباندن قطعات بریده شده چوب پیاده می کنند"} +{"line": "معروض (مَ) [ ع . ] (اِمف .) عرضه شده، پیش - آمده "} +{"line": "معروف (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) شناخته شده، شهرت یافته . 2 - کار نیک، عمل ثواب . ؛ امر به معروف امر کردن کسان برای انجام دادن واجبات شرعی . مقابل نهی از منکر"} +{"line": "معرکه (مَ رَ کِ یا کَ) [ ع . معرکة ] (اِ.) 1 - میدان جنگ و رزمگاه . ج . معارک . 2 - (عا.) کار پُر - اهمیت، هنگامه، غوغا. 3 - کسی که کار مهم انجام دهد"} +{"line": "معرکه گیر ( معرکه گیر .) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که با انجام کارهایی مانند ریسمان بازی و تردستی مردم را سرگرم می کند"} +{"line": "معری (مُ رّا) [ ع . ] (اِمف .) برهنه "} +{"line": "معز (مُ عِ زّ) [ ع . ] (اِفا.) عزت دهنده "} +{"line": "معزز (مُ عَ زِّ) [ ع . ] (اِفا.) گرامی دارنده، عزیز کننده "} +{"line": "معزز (مُ عَ زَّ) [ ع . ] (اِمف .) ستوده شده، گرامی، بزرگوار"} +{"line": "معزم (مُ عَ زِّ) [ ع . ] (اِفا.) افسونگر، جادوگر"} +{"line": "معزول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) عزل شده، از کاری برکنار شده "} +{"line": "معزی (مُ عِ زّ) [ ع . ] (اِفا.) تسلیت دهنده، تعزیت گوینده "} +{"line": "معزی (مُ عَ زّا) [ ع . ] 1 - (اِمف ) تسلیت داده شده، تعزیت گفته، عزادار. 2 - (مص میمی ) تسلیت، تعزیت "} +{"line": "معسر (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) درویش، تنگدست "} +{"line": "معسر (مُ عَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) سخت کننده، دشوارکننده "} +{"line": "معسور (مَ) [ ع . ] (اِ مف .) دشوار"} +{"line": "معسکر (مُ عَ کَ) [ ع . ] (اِ.) لشگرگاه، اردوگاه "} +{"line": "معشار (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ده یک چیزی، یک دهم از شیئی . 2 - شتر پر شیر که شیرش کم شده باشد"} +{"line": "معشر (مَ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه، جماعت . 2 - خویشاوندان شخص ج . معاشر"} +{"line": "معشوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) محبوب، مورد عشق و علاقه قرار گرفته، دوست داشته "} +{"line": "معشوقه (مَ قِ) [ ع . معشوقة ] (اِمف .) زنی که مورد عشق و محبت مردی واقع شده "} +{"line": "معصار (مِ) [ ع . ] (اِ.) آلتی است که به وسیلة آن میوه و مانند آن را گذارند و فشار دهند تا عصارة آن استخراج گردد"} +{"line": "معصر (مِ صَ) [ ع . ] (اِ.) آلتی است که با آن آب میوه (مانند انگور) گیرند؛ ج . معاصر"} +{"line": "معصفر (مُ عَ فَ) [ ع . ] (ص .) زردرنگ "} +{"line": "معصم (مِ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دست بند. 2 - جایی از دست که دستبند رابندند، مچ دست ؛ ج . معاصم "} +{"line": "معصوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بی گناه، نگاه داشته شده از گناه "} +{"line": "معصومانه (مَ نِ) [ ع - فا. ] (ص . ق .) مانند معصوم، با بی گناهی "} +{"line": "معصومیت (مَ یَ) [ ازع . ] (مص جع .) معصوم بودن "} +{"line": "معصی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) نافرمانی شده "} +{"line": "معصیت (مَ ص یَ) [ ع . معصیة ] (اِ.) گناه، جرم . ج . معاصی "} +{"line": "معضل (مُ ضَ) [ ع . ] (اِمف .) مشکل، دشوار"} +{"line": "معضلات (مُ ضَ) [ ع . ] (اِفا. ص .) جِ معضله (معضل )؛ سختی ها، کارهای دشوار"} +{"line": "معطر (مُ عَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) بودار، خوشبو"} +{"line": "معطس (مُ عَ طِّ) [ ع . ] (اِفا.) عطسه آورنده "} +{"line": "معطف (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گردن . 2 - جامه ای فراخ که بالای جامه های دیگر پوشند"} +{"line": "معطل (مُ عَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) بی کار، بی کار - مانده، بی فایده "} +{"line": "معطل (مُ عَ طِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که خداوند را انکار می کند و شعائر را باطل می داند"} +{"line": "معطلی (مُ عَ طَّ) [ ع - فا. ] (حامص .) چشم - انتظاری، بلاتکلیفی "} +{"line": "معطن (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خوابگاه شتر. 2 - آغل گوسفند نزدیک آب ؛ ج . معاطن "} +{"line": "معطوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پیچیده شده، مایل شده . 2 - مورد توجه و نظر واقع شده "} +{"line": "معطی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) عطاکننده، بخشنده "} +{"line": "معظم (مُ ظَ) [ ع . ] (اِ.) بزرگ، قسمت بیشتر چیزی "} +{"line": "معظم (مُ عَ ظَّ) [ ع . ] (اِمف .) بزرگ شمرده شده "} +{"line": "معظم له (مُ عَ ظَ مُ لَّ) [ ع . ] (ص مر.)مورد تعظیم، بزرگ داشته "} +{"line": "معفو (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بخشوده "} +{"line": "معقب (مُ عَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که از پس آید، پس آینده . 2 - درنگ کننده "} +{"line": "معقب (مُ عَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) آن که جانشین و اولاد داشته باشد. مق بلاعقب "} +{"line": "معقد (مَ ق ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای بستن گره . 2 - جای بستن پیمان . 3 - مفصل "} +{"line": "معقرب (مُ عَ رَ) [ ع . ] (ص .) خمیده، کج "} +{"line": "معقود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بسته شده، گره بسته . 2 - محکم گردیده "} +{"line": "معقول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پسندیدة عقل، آنچه با عقل پذیرفتنی باشد"} +{"line": "معقولات (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ معقول ؛ مسئله ها و موضوع های فلسفی یا جدی "} +{"line": "معقولیت (مَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - مدرک به عقل بودن . 2 - مؤدب بودن، فرهیختگی "} +{"line": "معلا (مُ عَ ل لا) [ ع . معلی ] (اِمف .) برافراشته، بلندمرتبه "} +{"line": "معلات (مَ) [ ع . معلاة ] (اِ.) بزرگی، شرف و رفعت . ج . معالی "} +{"line": "معلاق (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچه از آن چیزی آویزند. 2 - گوشواره . 3 - قطره . 4 - زبان "} +{"line": "معلف (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) آخور"} +{"line": "معلق (مُ عَ لَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) آویخته شده . 2 - (ص .) آویزان . 3 - (ص .) برکنار شده از خدمت . 4 - (اِ.) جستن به هوا و دور زدن به طوری که مجدداً با پاها به زمین آیند"} +{"line": "معلق زدن (مُ عَ لَّ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پشتک زدن "} +{"line": "معلقات ( معلقات .) [ ع . ] (اِ.) سبعة معلقه ؛ هفت قصیده ای که در زمان جاهلیت در خانة کعبه آویزان کرده بودند"} +{"line": "معلقه (مُ عَ لَّ ق ) [ ع . معلقة ] (اِمف .) 1 - آویخته . 2 - مربوط . 3 - هر یک از هفت قصیدة مهمی که در عهد جاهلیت به خانة کعبه آویخته بودند. 4 - زنی که شوهرش گم شده . ج . معلقات "} +{"line": "معلل (مُ عَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) دارای علت و سبب "} +{"line": "معلل (مُ عَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیان کنندة علت . 2 - آورندة دلیل "} +{"line": "معلم (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) علایم راهنمایی در کنار راه و جاده . ج . معالم "} +{"line": "معلم (مُ عَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) آموزنده، تعلیم کننده "} +{"line": "معلم (مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) نشان دار، شناخته شده "} +{"line": "معلول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بیمار، علیل . 2 - هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند"} +{"line": "معلوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آشکار شده، دانسته شده . 2 - کنایه از: زر و درم و دینار"} +{"line": "معلوم الحال ( معلوم الحال ُ لْ) [ ع . ] (ص مر.) کسی که بدی و نادرستی اش شناخته شده است "} +{"line": "معلومات (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ج . معلوم ؛ دانسته ها، مجموعة آگاهی ها"} +{"line": "معلی (مُ عَ ل لا) [ ع . ] 1 - (اِمف .) برافراشته، بلند شده . 2 - (ص .) بلند، رفیع "} +{"line": "معما (مُ عَ مّ) [ ع . معمی ] (اِمف .) 1 - پوشیده . 2 - کلامی که با رمز و اشاره بر مطلبی دلالت کند"} +{"line": "معمار (مِ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - طراح و سازندة بنا. 2 - عمارت کننده، تعمیرکننده . 3 - رتبه ای در فراماسونری "} +{"line": "معمر (مُ عَ مَّ) [ ع . ] (ص .) سالخورده، کسی که عمر طولانی کرده "} +{"line": "معمر ( معمر .) [ ع . ] (اِمف .) آبادان، معمور"} +{"line": "معمم (مُ عَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) دارای عمامه "} +{"line": "معمور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آباد شده "} +{"line": "معمول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - عمل شده، کار شده . 2 - رسم و عادت "} +{"line": "معمول داشتن ( معمول داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به کار بستن، انجام دادن "} +{"line": "معمولاً (مَ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به طور معمول، طبق معمول "} +{"line": "معمولی ( معمولی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به معمول، رایج، متداول، عادی "} +{"line": "معن (مَ) [ ع . ] (ص . از اضداد) 1 - دراز، طویل . 2 - کوتاه . 3 - اندک، قلیل . 4 - بسیار. 5 - آسان، سهل . 6 - توانگر، ثروتمند"} +{"line": "معنا (مَ) [ ع . معنی ] (اِ.) مضمون، مفهوم . ج . معانی "} +{"line": "معنبر (مُ عَ بَ) [ ع . ] (اِمف .) خوشبوی شده با عنبر"} +{"line": "معنون (مُ عَ وَ) [ ع . ] (اِمف .)1 - عنوان کرده شده، ابتدا شده . 2 - کتاب یا رسالة دارای مقدمه . 3 - شخصی دارای حیثیت و نام و نشان "} +{"line": "معنوی (مَ نَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به معنی، باطنی، حقیقی "} +{"line": "معنویات (مَ نَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ معنوی . مجموعة آن چه که دارای ارزش یا اعتبار غیرمادی است . مق مادیات "} +{"line": "معنی (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مقصود، مراد. 2 - مفهوم، کلام . 3 - حقیقت . 4 - مطلب، موضوع . 5 - باطن "} +{"line": "معنی دار ( معنی دار .) (ص فا.) 1 - دارای معنی، دارندة مفهوم . 2 - حاکی از مفهومی خاص (استهزاء، توهین، فهم مطلب و غیره )"} +{"line": "معنی گزار ( معنی گزار . گُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) تأویل کننده، شرح دهنده "} +{"line": "معهد (مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل بازگشت . 2 - محضر مردمان . ج . معاهد"} +{"line": "معهود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - عهد کرده شده . 2 - شناخته شده، معروف "} +{"line": "معوج (مُ وَ) [ ع . ] (اِمف .) خمیده، کج "} +{"line": "معود (مُ عَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) عادت داده شده "} +{"line": "معوذ (مُ عَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) آنکه تعویذ با خود دارد"} +{"line": "معوق (مُ عَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) درنگ شده، به تأخیر افتاده "} +{"line": "معول (مُ عَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) محل اعتماد"} +{"line": "معونت (مَ نَ) [ ع . معونة ] (مص م .) کمک کردن، یاری کردن "} +{"line": "معکن (مُ عَ کَّ) [ ع . ] (ص .) بزرگ شکم، کسی که شکمش از فربهی چین و چروک دارد"} +{"line": "معکوس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نگون سار، سرنگون، برعکس، وارونه "} +{"line": "معی (مِ عا) [ ع . ] (اِ.) روده ؛ ج . امعاء"} +{"line": "معی ( معی .) [ ع . ] (اِ.) جوی آب، آبراهه "} +{"line": "معیار (مِ) [ ع . ] (اِ.) مقیاس و آلت سنجش، سنگ محک و ترازو برای سنجش زر. ج . معاییر"} +{"line": "معیب (مَ) [ ع . ] (ص .) دارای عیب، عیب ناک، معیوب "} +{"line": "معیت (مَ یَّ) [ ع . معیة ] (مص جع .) همراهی، مشارکت "} +{"line": "معید (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که کاری را تکرار کند. 2 - معملی که درسی را برای شاگردانش اعادهکند، مقرر، دانشیار"} +{"line": "معیر (مُ عَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) عیارگر، کسی که عیار زر و سیم را معین می کند"} +{"line": "معیر (مُ عَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) عیار گرفته شده، سنجیده شده "} +{"line": "معیشت (مَ شَ) [ ع . معیشة ] (اِمص .) آنچه که به وسیلة آن زندگانی کنند"} +{"line": "معیل (مُ) [ ع . ] (اِفا.) عیالمند، عیال وار"} +{"line": "معین (مُ) [ ع . ] (اِفا.) یاریگر، یاری کننده "} +{"line": "معین (مَ) [ ع . ] (ص .) پاک، صاف، جاری "} +{"line": "معین (مُ عَ یَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) مشخص گردیده، تعیین شده . 2 - (ص .) معلوم، مقرر"} +{"line": "معیوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) عیب دار، ناقص "} +{"line": "مغ (مَ یا مُ) [ اَوِس . ] (اِ.) پیشوای مذهبی زرتشتیان "} +{"line": "مغ (مَ) [ په . ] 1 - (ص .) عمیق، ژرف . 2 - (اِ.) گودال "} +{"line": "مغادرت (مُ دَ یا د رَ) [ ع . مغادرة ] (مص م .) ترک کردن، باقی گذاشتن، به جا گذاشتن "} +{"line": "مغار (مَ) [ ع . ] (اِ.) مغاره، غار، شکاف وسیع و عمیق در کوه "} +{"line": "مغار (مُ) (اِ.) نوعی ابزار که از آن در منبت و کنده کاری روی چوب استفاده می کنند"} +{"line": "مغاره (مُ رِ) [ ع . مغارة ] (اِ.) نک مغار"} +{"line": "مغازله (مُ زَ لَ یا ز لِ) [ ع . مغازلة ] 1 - (مص ل .) عشق بازی کردن، معاشقه کردن . 2 - (اِمص .) عشقبازی، گفتگوی عاشقانه "} +{"line": "مغازه (مَ ز) [ فر. ] (اِ.) دکان، انبار"} +{"line": "مغازی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مغزی '؛ جنگ ها، حرب ها"} +{"line": "مغاص (مَ) [ ع . ] (اِ.) جای فرو رفتن در آب "} +{"line": "مغافصت (مُ فَ صَ) [ ع . مغافصة ] (مص م .) ناگاه حمله بردن "} +{"line": "مغالات (مُ) [ ع . مغالاة ] (مص ل .) 1 - گران - فروشی کردن . 2 - از حد در گذشتن "} +{"line": "مغالبه (مُ لَ بَ یا لِ ب) [ ع . مغالبة ] (مصل .) بر یکدیگر چیره شدن "} +{"line": "مغالطه (مُ لِ طِ) [ ع . مغالطة ] (مص ل .) یکدیگر را به غلط انداختن "} +{"line": "مغانی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ معنی - منازل . 2 - چاره ها"} +{"line": "مغانی ( مغانی .) [ ع . ] (اِ.) جِ مغینه ؛ زنان سرود - گوی "} +{"line": "مغاک (مَ) (اِ.) گودال، جای گود و عمیق "} +{"line": "مغاکچه (مَ چِ) (اِمصغ .) 1 - گودال کوچک . 2 - چاه زنخ "} +{"line": "مغایر (مُ یِ) [ ع . ] (اِفا.) برخلاف، برعکس "} +{"line": "مغایرت (مُ یِ رَ) [ ع . مغایرة ] (مص ل .) مخالفت، غیر هم بودن "} +{"line": "مغایظه (مُ یُ ظَ یا یِ ظِ) [ ع . مغایظة ] 1 - (مص م .) به خشم آوردن کسی را. 2 - (اِمص .) تولید غضب "} +{"line": "مغبر (مُ غَ بَّ) [ ع . ] (ص .) تیره رنگ "} +{"line": "مغبه (مَ غَ بَّ یا بُِ) [ ع . مغبة ] (اِ.) پایان کار، انجام ؛ ج . مغبات . سوء مغبه : سوء عاقبت، بدفرجامی "} +{"line": "مغبوط (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) کسی که بر او غبطه برند. 2 - (ص .) خوشبخت، نیکبخت . 3 - زیبا، خوش "} +{"line": "مغبون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) فریب خورده در خرید و فروش "} +{"line": "مغبچه (مُ غْ بْ یا بَ چِّ) (اِمر.) 1 - بچة مغ . 2 - پسر بچه ای که در میخانه ها خدمت می کرد، باده فروش . ج . مغبچگان "} +{"line": "مغتبط (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) رشک برنده، غبطه خورنده "} +{"line": "ویر (اِ.) ناله، فریاد"} +{"line": "مغتذی (مُ تَ ذا) [ ع . ] 1 - (اِمف .) خورده شده . 2 - (اِ.) در فارسی : غذا، خوراک "} +{"line": "مغتذی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) غذا خورنده، خورنده "} +{"line": "مغتسل (مُ تَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جایی که در آن غسل کنند. 2 - آبی که با آن غسل کنند"} +{"line": "مغتسل (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) آن که می شوید. 2 - آن که خوشبوی به می مالد"} +{"line": "مغتم (مُ تَ مّ) [ ع . ] (اِمف .) غم زده "} +{"line": "مغتنم (مُ تَ نَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - غنیمت شمرده شده . 2 - غنیمت گرفته شده "} +{"line": "مغتنم (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) غنیمت گیرنده، غنیمت شمرنده "} +{"line": "مغذی (مُ غَ ذّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - چیزی که دارای مواد غذایی باشد. 2 - غذا دهنده . 3 - دارای ارزش غذایی "} +{"line": "مغرب (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) چیز عجیب و غریب در آورنده "} +{"line": "مغرب (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) باختر، جای فرو شدن آفتاب، غرب . ج . مغارب "} +{"line": "مغرب زمین ( مغرب زمین . زَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مجموعة کشورهایی که در مغرب زمین قرار گرفته اند (اعم از اروپا و امریکا)، غرب "} +{"line": "مغربل (مُ غَ ب) [ ع . ] (ص .) 1 - فرومایه، ناکس . 2 - سوراخ سوراخ "} +{"line": "مغربی (مَ رِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به مغرب . 2 - (ا.) نوعی زر"} +{"line": "مغرس (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جایی که در آن نهال کارند؛ محل نشاندن درخت ؛ ج . مغارس "} +{"line": "مغرض (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) با کینه و غرض "} +{"line": "مغرف (مِ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوار تندرو. 2 - اسب تندرو؛ ج . مغارف "} +{"line": "مغرفه (مِ رَ فَ) [ ع . مغرفة ] (اِ.) کفگیر، ملاقه "} +{"line": "مغرق (مُ غَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) آراسته شده، زینت داده شده "} +{"line": "مغرم (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاوان، غرامت . 2 - وام، دین ؛ ج . مغارم "} +{"line": "مغرم (مُ رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد گرفتار وام، مدیون . 2 - مرد اسیر محبت "} +{"line": "مغرور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گول خورده، فریفته - شده "} +{"line": "مغروس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کاشته شده، کشته . 2 - نهال، درخت "} +{"line": "مغروق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) غرق شده "} +{"line": "مغز (مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - ماده نرم و خاکستری رنگی که در کاسة سر یا میان استخوان است . 2 - عقل، فکر. 3 - شخص دانا و آگاه و نخبه . 4 - بخش درونی هر چیزی . 5 - وسط، میان . 6 - درون میوه هایی مانند: گردو، پسته، بادام "} +{"line": "مغز بردن ( مغز بردن . بُ دَ) (مص ل .) با پُرحرفی اسباب دردسر کسی را فراهم کردن "} +{"line": "مغزی ( مغزی .) (ص نسب .) 1 - منسوب به مغز. 2 - پارچه ای که از زیر دور یقه و سردست و سر آستین از رنگ دیگر دهند. 3 - چرمی که در میان لبة دو پاره چرم گذاشته و بدوزند. 4 - نوعی حلوا که در آن اقسام مغز خوراکی مانند بادام و پسته گذارند"} +{"line": "مغزی (مَ زا) [ ع . ] (اِ.) 1 - جنگ، حرب . 2 - موضع غزو، میدان جنگ ؛ ج . مغازی "} +{"line": "مغسل (مَ سَ) [ ع . ] (اِ.) جای مرده شستن . ج . مغاسل "} +{"line": "مغسل (مِ سَ) [ ع . ] (اِ.) چیزی که با آن چیزی را بشویند"} +{"line": "مغسول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) غسل داده شده، پاک شده "} +{"line": "مغشوش (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ناخالص، ناسره، آشفته، پریشان "} +{"line": "مغص (مَ غْ یا غَ) [ ع . ] (اِ.) درد شکم و روده ها"} +{"line": "مغصوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) غصب شده، به زور گرفته شده "} +{"line": "مغضوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مورد خشم قرار گرفته "} +{"line": "مغفر (مِ فَ) [ ع . ] (اِ.) خود، کلاه آهنین . ج . مغافر"} +{"line": "مغفرت (مَ فِ رَ) [ ع . مغفرة ] (مص م .) آمرزش، بخشش گناهان "} +{"line": "مغفل (مُ غَ فِّ) [ ع . ] (ص .) نادان، کندذهن "} +{"line": "مغفور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آمرزیده شده "} +{"line": "مغل (مَ) (اِ.) استراحت و خواب "} +{"line": "مغلطه (مَ لَ طِ) [ ع . مغلطة ] (اِ.) سخنی که کسی را به غلط و اشتباه بیندازد"} +{"line": "مغلطه کردن ( مغلطه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) در اشتباه انداختن "} +{"line": "مغلظ (مُ غَ لَّ) (ص .) شدید، سخت "} +{"line": "مغلق (مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) مشکل، دشوار، غامض "} +{"line": "مغلوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شکست خورده، غلبه شده "} +{"line": "مغلوط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) غلط دار"} +{"line": "مغلول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده، به زنجیر کشیده شده "} +{"line": "مغمز (مُ غَ مِّ) [ ع . ] (اِفا. ص .) دلاک، کیسه - کش، مشت مال دهنده "} +{"line": "مغمز (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) محلی و موردی برای عیب گیری و بدگویی، غمازی "} +{"line": "مغموم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) اندوهگین، غمگین "} +{"line": "مغناطیس (مِ) [ یو. ] (اِ.) 1 - آهن ربا، نوعی سنگ که آهن را به خود جذب می کند. 2 - هر چیز جذب کننده، جاذبه "} +{"line": "مغنی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) بی نیاز، بی نیازکننده "} +{"line": "مغنی (مُ غَ نّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آوازه خوان، سرودگوی . 2 - مطرب "} +{"line": "مغوار (مِ) [ ع . ] (ص .) سخت جنجگو و غارتگر"} +{"line": "مغکده (مُ کَ د) (اِ.) 1 - محل اجتماع مغان . 2 - آتشکده "} +{"line": "مغی (مَ) 1 - (حامص .) گودی، عمق . 2 - (اِ.)گودال "} +{"line": "مغیب (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پنهان شدن، مخفی گشتن . 2 - دور شدن . 3 - (اِمص .) اختفاء. 4 - دوری، غیبت "} +{"line": "مغیث (مُ) [ ع . ] (اِفا.) به فریاد رسنده، یاری - کننده "} +{"line": "مغیر (مُ غَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) تغییر داده شده، دیگرگون گشته، از حالی به حالی شده "} +{"line": "مغیر (مُ غَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تغییر دهنده، دیگرگون شونده، قابل تغییر. 2 - بی ثبات، بی دوام "} +{"line": "مغیر (مُ) [ ع . ] (اِفا.) غارت کننده، غارتگر"} +{"line": "مغیلان (مُ) [ ع . ] (اِ.) امُ غیلان، درختچة خاردار که در بیابان ها می روید"} +{"line": "مف (مُ) (اِ.) (عا.) آب بینی "} +{"line": "مفاتیح (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مفتاح، کلیدها"} +{"line": "مفاجات (مُ) [ ع . مفاجاة ] (مص ل .) ناگاه حمله بردن، مرگ ناگهانی "} +{"line": "مفاخر (مَ خِ) [ ع . ] (اِ.) آنچه باعث فخر است . جِ مفخرة "} +{"line": "مفاخرت (مُ خِ رَ) [ ع . مفاخرة ] (مص ل .) فخر کردن، به خود نازیدن 1"} +{"line": "مفاد (مُ) [ ع . ] (اِ.) معنی، مفهوم "} +{"line": "مفادات (مُ) [ ع . مفادة ] (مص ل .) نجات دادن، خلاص کردن "} +{"line": "مفارقت (مُ رِ قَ) [ ع . مفارقة ] (مص ل .) جدایی، جدا شدن "} +{"line": "مفازه (مَ ز) [ ع . مفازة ] (اِ.) 1 - جای هلاک شدن، مهلکه . 2 - بیابان بی آب و علف "} +{"line": "مفاسد (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ مفسده ؛ فسادها، مفسده ها"} +{"line": "مفاصا (مُ) [ ع . مفاصاة ] 1 - (مص م .) تصفیه حساب کردن . 2 - (اِ.) سندی که پس از رسیدگی به حساب شخصی یا مالیات مؤدی مبنی بر تصفیه حساب او به وی دهند. ؛ مفاصا حساب صورت تفریغ محاسبه "} +{"line": "مفاصل (مَ ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ مفصل "} +{"line": "مفاهیم (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مفهوم "} +{"line": "مفاوضه (مُ وَ ضَ) [ ع . مفاوضة ] 1 - (مص ل .) شریک بودن و برابر بودن با هم در امری . 2 - (اِمص .) برابری . 3 - گفتگو"} +{"line": "مفاکهه (مُ کِ هَ) [ ع . مفاکهة ] (مص ل .) با هم مزاح کردن و خندیدن "} +{"line": "مفت (مُ) (ص ) 1 - رایگان، بدون مزد. 2 - مجازاً: هر چیز لغو و بیهوده . ؛ مفت چنگ کسی (کن .) ارزانی او، مال او"} +{"line": "مفت خوار (مُ خا) (ص فا.) کسی که بی رنج و زحمت چیزی به دست می آورد"} +{"line": "مفتاح (مِ) [ ع . ] (اِ.) کلید. ج . مفاتیح "} +{"line": "مفتتح (مُ تَ تَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) باز کرده شده، گشوده . 2 - (اِ.) آغاز (کتاب، رساله )، مدخل "} +{"line": "مفتتح (مُ تَ تِ) [ ع . ] (اِفا.) باز کننده، گشاینده "} +{"line": "مفتتن (مُ تَ تَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در فتنه افتاده . 2 - مفتون و عاشق شده "} +{"line": "مفتح (مُ فَ تَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) گشوده شده، باز شده . 2 - (اِ.) قلمی (شعبه ای از خط عربی که از قلم ثقیل نصف ممسک استخراج شده و در نوشتن امور مربوط به دادخواهی به کار می رفته )"} +{"line": "مفتح (مِ تَ) [ ع . ] (اِ.) کلید. ج . مفاتیح "} +{"line": "مفتح (مُ فَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) گشاینده، بازکننده "} +{"line": "مفتخر (مُ تَ خَ) [ ع . ] (اِمف .) دارای افتخار، سربلند"} +{"line": "مفترس (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - درنده . 2 - جانوری که شکار خود را بدرد"} +{"line": "مفترض (مُ تَ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) فرض کرده شده، واجب گردیده، فریضه کرده شده . 2 - (ص .) واجب، لازم "} +{"line": "مفترع (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) ازالة بکارت شده "} +{"line": "مفترع (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) ازالة بکارت کننده "} +{"line": "مفترق (مُ تَ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) جدا شونده . 2 - (ص .) جدا، پراکنده "} +{"line": "مفتری (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) افتراء زننده، تهمت زننده "} +{"line": "مفتش (مُ فَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) تفتیش کننده، بازرس "} +{"line": "مفتضح (مُ تَ ضَ) [ ع . ] (اِمف .) رسوا، بی آبرو"} +{"line": "مفتعل (مُ تَ عَ) [ ع . ] (اِ.) کار بزرگ، کار بی سابقه "} +{"line": "مفتعل (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به عمل آورنده، ابداع کننده . 2 - تزویر کننده (خط )"} +{"line": "مفتقد (مُ تَ قَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - گم کرده . 2 - جستجو کرده شده "} +{"line": "مفتقر (مُ تَ ق ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) نیاز دارنده . 2 - (ص .) نیازمند، محتاج، مستمند؛ ج . مفتقرین "} +{"line": "مفتن (مُ فَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) برانگیزانندة فتنه "} +{"line": "مفتن (مُ فَ تَّ) [ ع . ] (اِمف .) در فتنه افکنده "} +{"line": "مفتوح (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بازشده، گشاده شده . 2 - کلمه ای که دارای فتحه باشد"} +{"line": "مفتول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تاب داده شده، تابیده . 2 - رشته سیم باریک فلزی "} +{"line": "مفتون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شیفته، دیوانه 1"} +{"line": "مفتکی (مُ تَ) (ق .) (عا.) به طور مفت، به رایگان "} +{"line": "مفتی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) فتوادهنده، قاضی "} +{"line": "مفتی ( مفتی .) 1 - (ص نسب .) چیز مفت . 2 - (ق .) به طور رایگان، مجاناً"} +{"line": "مفحم (مُ حَ) [ ع . ] (اِمف .) درمانده در سخن، کسی که از سخن گفتن عاجز باشد"} +{"line": "مفخر (مَ خَ) [ ع . ] (اِ.) هرچه بدان فخر کنند"} +{"line": "مفخم (مُ فَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بزرگ داشته شده . 2 - بزرگوار، بزرگ "} +{"line": "مفرج (مُ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) آنکه یا آنچه که اندوه را از دل دور کند"} +{"line": "مفرح (مُ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) شادی آور، فرح بخش "} +{"line": "مفرد (مُ رَ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - تنها، یکه . 2 - ساده، مجرد. 3 - جدا، جداگانه . 4 - مستقل، علی حده . 5 - بنده، فرمانبردار. 6 - دلاور، یگانه . 7 - در دستور کلمه ایست که بر یکی دلالت کند، یکی . مق جمع . ج . مفردات "} +{"line": "مفرس (مُ فَ رَّ) [ معر. ] (اِمف .) کلمه ای که از زبان دیگر به فارسی آورده شده، پارسی گردانیده "} +{"line": "مفرش (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه که روی زمین پهن کنند و روی آن بخوابند. 2 - جای فرش کردن "} +{"line": "مفرط (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) از حد گذشته، بسیار و فراوان "} +{"line": "مفرط (مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - فراموش کرده . 2 - ترک شده، واگذاشته . 3 - از پیش فرستاده شده . 4 - شتاب شده "} +{"line": "مفرط (مُ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که تفریط کند"} +{"line": "مفرغ (مُ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خالی کننده . 2 - واریز کنندة حساب "} +{"line": "مفرغ (مِ رَ) (اِ.) ترکیبی است از مس و روی به رنگ های مختلف سرخ، سرخ کم رنگ و نارنجی، زودتر از مس ذوب می شود و در مجسمه سازی و ساختن ادوات دیگر مورد استفاده قرار می گیرد"} +{"line": "مفرق (مَ رَ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا می شود. 2 - جایی که راه ها منشعب می شود. ج . مفارق "} +{"line": "مفروز (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پراکنده، جدا کرده . 2 - دور کرده . 3 - تحدید حدود شده "} +{"line": "مفروش (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گسترده شده، فرش کرده شده "} +{"line": "مفروض (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) واجب کرده شده . 2 - (ص .) فرض شده "} +{"line": "مفروق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پراکنده، جدا کرده "} +{"line": "مفزع (مَ زَ) [ ع . ] (اِ.) پناه، فریادرس "} +{"line": "مفسد (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) تباه کننده، فاسد - کننده "} +{"line": "مفسده (مَ سَ د) [ ع . مفسدة ] (اِ.) تباهی، فساد. ج . مفاسد"} +{"line": "مفسر (مُ فَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) تفسیر کننده، شرح دهنده "} +{"line": "مفصل (مَ صَ) [ ع . ] (اِ.) بند، محل اتصال دو استخوان . ج . مفاصل "} +{"line": "مفصل (مُ فَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - از هم جدا شده . 2 - با شرح و بسط "} +{"line": "مفصلاً (مُ فَ صَ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به تفصیل، به طور مفصل "} +{"line": "مفصول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جدا کرده، جدا شده "} +{"line": "مفضال (مِ) [ ع . ] (ص .) مرد بسیار فضل "} +{"line": "مفضحه (مَ ضَ حَ یا حِ) [ ع . مفضحة ] (اِمص .) فضیحت، رسوایی، بی آبرویی ؛ ج . مفاضح "} +{"line": "مفضض (مُ فَ ضَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نقره اندود شده، سیم اندود. 2 - آب نقره داده "} +{"line": "مفضل (مُ فَ ضَّ) [ ع . ] (اِمف .) برتری داده شده، افزون کرده "} +{"line": "مفضل (مُ ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - افزون کننده . 2 - نیکویی کننده، بخشش کننده "} +{"line": "مفضول (مَ) [ ع . ] (اِ.مف .) کسی یا چیزی که دیگری بر او فضیلت دارد"} +{"line": "مفضی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گشاد شونده . 2 - مفتقر، محتاج . 3 - اعلام کننده . 4 - رسنده، بالغ شونده "} +{"line": "مفطر (مُ طِ) [ ع . ] (اِفا.) روزه گشاینده "} +{"line": "مفطور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) خلق شده، آفریده شده "} +{"line": "مفعول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - انجام داده شده، کرده شده . 2 - کسی یا چیزی که فعل بر آن واقع شده باشد. و آن به دو قسم است : ؛ مفعول ِ باواسطه (بواسطه ) یا غیرصریح یا غیرمستقیم، آن است که معنی فعل رابه واسطة حرفی از حروف اضافه تمام کند. ؛ مفعول ِ بی واسطه یا صریح یا مستقیم، آن است که معنی فعل را بی واسطة حرفی از حروف اضافه تمام کند. 3 - پسر یا مردی که لواطه دهد"} +{"line": "مفقود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گم شده، ناپدید. ؛ مفقود الاثر گمشده، ناپیدا، ناپدید، پی گم (فره )"} +{"line": "مفلاق (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - ناکس، فرومایه، سفله . 2 - تهیدست ؛ ج . مفالیق "} +{"line": "مفلاک (مِ) [ ع . ] (ص .) تهیدست، بی چیز، مفلوک "} +{"line": "مفلح (مُ لِ) (اِ فا.) رستگار"} +{"line": "مفلس (مُ لِ) [ ع . ] (ص .) درویش، تنگدست "} +{"line": "مفلق (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) شاعری که سخن شگفت و عجیب آورد"} +{"line": "مفلوج (مَ) [ ع . ] (اِمف .) فلج شده، عاجز"} +{"line": "مفلوک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بدبخت، گرفتار، دچار فلاکت شده "} +{"line": "مفنگی (مُ فَ) (ص نسب .) (عا.) 1 - کسی که آب بینی وی دایماً روان باشد. 2 - ضعیف و مردنی "} +{"line": "مفنی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) فانی کننده، تباه سازنده، نابود کننده "} +{"line": "مفهوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) فهمیده شده، درک شده، قابل فهمیدن "} +{"line": "مفوض (مُ فَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) سپرده شده، واگذار شده "} +{"line": "مفوض (مُ فَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) تفویض کننده، واگذارنده "} +{"line": "مفکر (مُ فَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) اندیشمند"} +{"line": "مفکوک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جدا کرده شده، جدا مانده "} +{"line": "مفید (مُ) [ ع . ] (اِفا.) سودمند، با فایده "} +{"line": "مقیاس (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندازه . 2 - آلت سنجش . ج . مقاییس "} +{"line": "مفیض (مُ) (اِفا.) 1 - جاری کننده . 2 - فیض - دهنده، فیض بخش، فیض دهنده "} +{"line": "مفیق (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) بهوش آینده، بیدار شده "} +{"line": "مفینه (مُ فِ نِ) (ص .) بچه ای که آب دماغش راه افتاده باشد"} +{"line": "مقابر (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ مقبره ؛ قبرها"} +{"line": "مقابل (مُ ب) [ ع . ] (ص .) 1 - روبرو، برابر. 2 - معادل، مساوی . 3 - ضد، مخالف "} +{"line": "مقابله (مُ ب لَ یا لِ) [ ع . مقابلة ] (مص م .) 1 - دو چیز را با هم برابر کردن . 2 - تلافی کردن . 3 - مقایسه کردن نسخه های یک متن با یکدیگر. ؛ مقابله به مثل رفتار همسان در پاسخ به رفتار دیگری "} +{"line": "مقاتل (مُ تِ) [ ع . ] (اِفا.) جنگجو"} +{"line": "مقاتله (مُ تِ لَ یا لِ) [ ع . مقاتلة ] (مص ل .) جنگ، کشتار"} +{"line": "مقادیر (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مقدار؛ اندازه ها، مقدارها"} +{"line": "مقارب (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) نزدیک شونده "} +{"line": "مقاربت (مُ رِ بَ) [ ع . مقاربة ] (مص م .) عمل آمیزش جنسی، همآغوشی، جماع "} +{"line": "مقارعت (مُ رِ عَ) 1 - (مص م .) واکوفتن دلیران یکدیگر را. 2 - (مص ل .) قرعه انداختن با یکدیگر"} +{"line": "مقارن (مُ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) رفیق و قرین شونده . 2 - (ص .) نزدیک . 3 - پیوسته، متصل "} +{"line": "مقارنت (مُ رَ نَ) [ ع . مقارنة ] (مص ل .) 1 - به هم نزدیک شدن . 2 - اجتماع دو ستاره در یک برج "} +{"line": "مقاسات (مُ) [ ع . مقاساة ] (مص ل .) رنج کشیدن، سختی کشیدن "} +{"line": "مقاسمه (مُ سَ مَ یا س مِ) [ ع . مقاسمة ] 1 - (مص م .) چیزی را با هم تقسیم کردن، چیزی را با یکدیگر بخش کردن . 2 - در فارسی تشخیص مقدار مالیات دیوان به وسیلة تعیین سهم معینی از محصول "} +{"line": "مقاسمه ( مقاسمه .) [ ع . مقاسمة ] 1 - (مص ل .) سوگند یاد کردن . 2 - (مص م .) سوگند دادن کسی را"} +{"line": "مقاصات (مُ) [ ع . مقاصاة ] 1 - (مص ل .) دور شدن از کسی . 2 - (اِمص .) دوری "} +{"line": "مقاصد (مَ ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ مقصد"} +{"line": "مقاطع (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مقطع "} +{"line": "مقاطعه (مُ طِ عَ) [ ع . مقاطعة ] (مص ل .) پیمانکاری، به عهده گرفتن انجام کاری پس از تعیین مزد"} +{"line": "مقاطعه کار ( مقاطعه کار .) [ ع - فا. ] (ص .) پیمانکار"} +{"line": "مقال (مَ) [ ع . ] (اِمص .) گفتار، گفتگو"} +{"line": "مقاله (مَ لِ) [ ع . مقالة ] (اِ.) 1 - گفتار، مبحث، کلام . ج . مقالات . 2 - فصلی از یک کتاب یا رساله . 3 - نوشته ای که دربارة موضوعی نویسند"} +{"line": "مقالید (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مقلد - کلیدها. 2 - گنجینه ها"} +{"line": "مقام (مُ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) اقامت شده . 2 - (اِ.) محل اقامت "} +{"line": "مقام (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای ایستادن، مکان . 2 - مرتبه، درجه . 3 - پایگاه، منزلت . 4 - پردة موسیقی "} +{"line": "مقام ساختن ( مَ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اقامت کردن، ساکن شدن "} +{"line": "مقامات (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مقامه، مقام "} +{"line": "مقامر (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) قمارکننده، قمارباز"} +{"line": "مقامره (مُ مَ رَ یا مِ رِ) [ ع . مقامرة ] (مص ل .) با هم قمار کردن، قماربازی "} +{"line": "مقامه (مَ مَ یا مِ) [ ع . مقامة ] (اِ.) 1 - مجلس، محل نشستن . 2 - گروهی از مردم . 3 - نوشته - ای ادبی با نثر فنی همراه با صنایع بدیعی و اشعار و امثال "} +{"line": "مقاود (مَ وِ) [ ع . ] (اِ.) ج . مقود"} +{"line": "مقاوله (مُ وَ لَ یا وِ لِ) [ ع . مقاولة ] 1 - (مص ل .) گفت و شنید کردن با کسی . 2 - قول و قرار گذاشتن . 3 - (اِمص .) گفت و شنید. 4 - (اِ.) قرارداد، قول نامه "} +{"line": "مقاوم (مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) مقاومت کننده، ایستادگی کننده "} +{"line": "مقاومت (مُ وِ مَ) [ ع . مقاومة ] 1 - (مص ل .) ایستادگی کردن، پایداری نمودن . 2 - (اِمص .) ایستادگی، پایداری . 3 - دوام، استحکام "} +{"line": "مقایسه (مُ یَ سَ یا یِ س ِ) [ ع . مقایسة ] (مص م .) دو چیز را با هم سنجیدن "} +{"line": "مقبره (مَ بَ رَ یا رِ) [ ع . مقبرة ] (اِ.) 1 - گور. 2 - در فارسی عمارتی که روی قبر سازند"} +{"line": "مقبض (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) قبضة شمشیر و مانند آن، دسته ؛ ج . مقابض "} +{"line": "مقبل (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روی آورنده . 2 - صاحب اقبال، خوشبخت "} +{"line": "مقبوض (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گرفته و اخذ شده "} +{"line": "مقبول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) قبول شده، پذیرفته - شده "} +{"line": "مقبول طلعت ( مقبول طلعت . طَ عَ) [ ع . ] (ص مر.)زیبارو، به غایت زیبا"} +{"line": "مقت (مَ) [ ع . ] (مص ل .) دشمن دانستن، بیزار بودن "} +{"line": "مقتبس (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روشنایی گیرنده . 2 - اقتباس کننده "} +{"line": "مقتحم (مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) بی پروا، کسی که بدون اندیشه به کاری خطرناک اقدام کند"} +{"line": "مقتدا (مُ تَ) [ ع . مقتدی ] (اِمف .) پیشوا، کسی که مردم از او پیروی کنند"} +{"line": "مقتدر (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) قادر، توانا"} +{"line": "مقتدی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیروی کننده . 2 - کسی که پشت سر امام جماعت نماز خواند"} +{"line": "مقید (مُ قَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) بند شده، در قید و بند، بسته "} +{"line": "مقترح (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که بدون لیاقت و لزوم و به ابرام پرسش کند. 2 - آن که بی اندیشه شعر گوید و خواند. 3 - آن که از خود چیزی نو آورد. 4 - آن که مطلبی را پیشنهاد کند تا مورد بحث دانشمندان قرار گیرد"} +{"line": "مقترن (مُ تَ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.)یار شونده، قرین - شونده . 2 - (ص .) دوست، رفیق . 3 - نزدیک . 4 - در نجوم ستاره ای که به ستارة دیگر نزدیک شود"} +{"line": "مقتصد (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.)میانه رو، صرفه - جو"} +{"line": "مقتضب (مُ تَ ضَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - قطع شده، بریده . 2 - شعری که به بدیهه گفته شود"} +{"line": "مقتضی (مُ تَ ضا) [ ع . ] 1 - (اِمف .) اقتضا شده . 2 - تقاضا شده، درخواست شده . 3 - (ص .) در فارسی لازم، لازمه "} +{"line": "مقتضی (مُ تَ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) اقتضاکننده، تقاضاکننده . 2 - شایسته، درخور. 3 - مطابق، موافق . 4 - سبب، موجب "} +{"line": "مقتضیات ( مقتضیات .) [ ع . ] (اِمف .) جِ مقتضیه - خواهش شده ها، طلب شده ها. 2 - لوازم "} +{"line": "مقتضیات ( مقتضیات .) [ ع . ] (اِفا.) جِ مقتضیه - اقتضاکننده ها. 2 - شایسته ها. 3 - حاجات، ضرورت "} +{"line": "مقتفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) از پی کسی رونده، در پی در آینده، پیروی کننده "} +{"line": "مقتل (مَ تَ) [ ع . ] (اِ.) جای کشتن . ج . مقاتل "} +{"line": "مقتنص (مُ تَ نَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) شکار شده، صید شده . 2 - (اِ.) آنچه شکار کنند"} +{"line": "مقتنع (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) قناعت کننده، قانع "} +{"line": "مقتنی (مُ تَ) [ ع . ] (اِ فا.) 1 - فراهم کننده، به دست آورنده . 2 - مالک، متصرف "} +{"line": "مقتول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کشته شده "} +{"line": "مقحم (مُ حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ضعیف، سست . 2 - اعرابیی که در دشت نشو و نما کند. 3 - آن که به هنگام قحطی ترک دیار خود کند"} +{"line": "مقدار (مِ) [ ع . ] (اِ.) اندازه، پاره ای از چیزی . ج . مقادیر"} +{"line": "مقدام (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار اقدام کننده . 2 - دلاور، مبارز"} +{"line": "مقدر (مُ قَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) تقدیر شده، مقرر شده "} +{"line": "مقدر (مُ قَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) تقدیر کننده "} +{"line": "مقدرت (مَ د رَ) [ ع . ] (اِمص .)قدرت، توانایی "} +{"line": "مقدس (مَ د) [ ع . ] (اِ.) جای پاک و پاکیزه "} +{"line": "مقدس (مُ قَ دَّ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک و پاکیزه . 2 - شایستة پرستش و احترام . 3 - دارای کیفیت آسمانی . 4 - بسیار با ارزش و گرامی "} +{"line": "مقدم (مَ دَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) جای قدم نهادن . 2 - (مص ل .) از سفر یا از جایی بازآمدن "} +{"line": "مقدم (مُ د) [ ع . ] (اِفا.) اقدام کننده "} +{"line": "مقدم (مُ قَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) پیش رفته، پیش - افتاده "} +{"line": "مقدم داشتن ( مقدم داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ترجیح دادن، برگزیدن "} +{"line": "مقدمات ( مقدمات .) [ ع . ] (اِمف .) جِ مقدمه ؛ اموری که برای شروع در امری لازم است "} +{"line": "مقدمه (مُ قَ دَّ مِ) [ ع . مقدمة ] (اِ.) 1 - اول چیزی . 2 - قسمت جلوی لشکر. 3 - حادثه، واقعه . 4 - آغاز، شروع کار"} +{"line": "مقدمه چینی ( مقدمه چینی .) [ ع - فا. ] (حامص .) ذکر مقدمه برای مطلبی یا انجام کاری "} +{"line": "مقدور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) قدرت داده شده، توانا شده بر چیزی، ممکن، شدنی "} +{"line": "مقر (مَ قَ رّ) [ ع . ] (اِ.) آرامگاه، جای قرار"} +{"line": "مقر (مُ قِ رّ) [ ع . ] (اِفا.) اعتراف کننده، اقرار - کننده "} +{"line": "مقراض (مِ) [ ع . ] (اِ.) قیچی "} +{"line": "مقرب (مُ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) نزدیک شونده "} +{"line": "مقرب (مُ قَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) نزدیک شده "} +{"line": "مقرح (مُ قَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) تولید جراحت کننده "} +{"line": "مقرر (مُ قَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ثابت و برقرار شده . 2 - تقریر شده "} +{"line": "مقرر (مُ قَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قراردهنده، تعیین کننده . 2 - تقریرکننده، بیان کننده . 3 - کسی که درس استاد را برای دانشجویان تقریر و شرح کند، دانشیار"} +{"line": "مقررات (مُ قَ رَّ) [ ع . ] (اِ.) امور و قواعدی که باید مراعات شوند"} +{"line": "مقرراتی ( مقرراتی .) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که به اجرای مقررات سخت پایبند است "} +{"line": "مقرری (مُ قَ رَّ) [ ع - فا. ] (اِ.) ماهیانه، حقوق، مستمری "} +{"line": "مقرع (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کوبنده . 2 - فال زننده "} +{"line": "مقرعه (مِ رَ عِ) [ ع . مقرعة ] (اِ.) 1 - تازیانه، کوبه . 2 - لفظی است عام برای کلیة آلات موسیقی ضربی رزمی مانند: کوس، دمامه، دهل و نقاره "} +{"line": "مقرمط (مُ قَ مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تنگ و باریک نوشته شده . 2 - (اِ.) نوعی خط که در آن کلمات ریز و باریک و نزدیک هم نویسند"} +{"line": "مقرمط (مُ قَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که قدم کوتاه بر دارد. 2 - آنکه مقرمط نویسد"} +{"line": "مقرمه (مِ رَ مَ) [ ع .مقرمة ] (اِ.) چادرشب، پارچة رنگین و منقش "} +{"line": "مقرنس (مُ قَ نَ) [ ع . ] (اِ.) بنای بلند با سقف آراسته به نقش و نگار"} +{"line": "مقروء (مَ) [ ع . ] (اِمف .) قرائت شده، خوانده شده "} +{"line": "مقیر (مُ قَ یَّ) (اِمف . ص .) قیراندود"} +{"line": "مقروض (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که به دیگری وام دارد، مدیون، قرض دار، بدهکار"} +{"line": "مقروع (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) کوفته شده . 2 - (ص . اِ.) مهتر قوم . 3 - شتر گزیده "} +{"line": "مقرون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پیوسته، نزدیک به هم، نزدیک شده "} +{"line": "مقری (مُ) [ ع . مقری ء ] (اِفا.) خواننده، کسی که تعلیم قرائت قرآن بدهد"} +{"line": "مقسط (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) دادگر، عادل "} +{"line": "مقسم (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) قسمت، جای قسمت . ج . مقاسم "} +{"line": "مقسم (مُ قَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) تقسیم کننده "} +{"line": "مقسم (مُ سَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) سوگند خورده، 2 - (اِ.) جای سوگند. 3 - سوگند، قسم "} +{"line": "مقسم (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) سوگند خورنده، قسم خورنده "} +{"line": "مقسوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - قسمت شده، بخش بخش شده . 2 - عددی که بر عدد دیگر تقسیم شده . ؛ مقسوم علیه عددی که عدد دیگر بر آن تقسیم شده، بخشیاب "} +{"line": "مقشور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) از پوست جدا کرده شده، پوست کنده "} +{"line": "مقص (مِ قَ صّ) [ ع . ] (اِ.) آلت بریدن، مقراض . ج . مقاص "} +{"line": "مقصد (مَ صَ) [ ع . ] (اِ.) محلی که آهنگ آن کرده اند، قصد، نیت . ج . مقاصد"} +{"line": "مقصر (مُ قَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که در انجام کاری کوتاهی کند"} +{"line": "مقصود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مراد، نیت، خواهش "} +{"line": "مقصور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کوتاه، مختصر شده "} +{"line": "مقصوره (مَ رِ) [ ع . مقصورة ] (اِ.) خانة کوچک "} +{"line": "مقصوص (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شکسته و بریده شده "} +{"line": "مقضی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - روا شده . 2 - تمام کرده "} +{"line": "مقطر (مُ قَ طَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) قطره قطره، چکانیده . 2 - (ص .) تقطیر شده "} +{"line": "مقطع (مَ طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل قطع و برش . 2 - آخرین بیت غزل یا قصیده . ج . مقاطع "} +{"line": "مقطع (مُ قَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بریده شده . 2 - چیزی که آن را با بریدن زواید و پیراستن بیآرایند"} +{"line": "مقطعات (مُ قَ طَّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جامه های کوتاه . 2 - شعرهای کوتاه و سبک وزن "} +{"line": "مقطف (مَ طَ) [ ع . ] (اِ.) محل چیدن میوه . ج . مقاطف "} +{"line": "مقطوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بریده، قطع شده "} +{"line": "مقطوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - چیده شده . 2 - در علم عروض «فعولن » چون از «مفاعلن » خیزد، آن را مقطوف خوانند و سبب آن که بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آن را به قطف (ثمار) تشبیه کردند"} +{"line": "مقعد (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای نشستن . 2 - دبر و سوراخ کون . ج . مقاعد"} +{"line": "مقعد (مُ عَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بر جای مانده . 2 - آن که به سبب مرض (قعاد) نتواند بر پای خیزد، زمینگیر"} +{"line": "مقعر (مُ قَ عَّ) [ ع . ] (اِمف .) گود، فرو رفته "} +{"line": "مقفع (مُ قَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سرافکنده، سر به زیر. 2 - کسی که دست هایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد. 3 - آن که انگشتانش برگشته باشد"} +{"line": "مقفی (مُ قَ ف فا) [ ع . ] (اِمف .) دارای قافیه "} +{"line": "مقل (مُ قِ لّ) [ ع . ] (ص .) درویش، تنگدست "} +{"line": "مقلب (مُ قَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) برگرداننده "} +{"line": "مقلد (مُ قَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) تقلیدکننده "} +{"line": "مقله (مُ لِ) [ ع . مقلة ] (اِ.) سیاهی چشم . ج . مقل "} +{"line": "مقلوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) برگردانیده شده، وارونه شده "} +{"line": "مقلوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) از بیخ برکنده شده "} +{"line": "مقمر (مُ مِ) [ ع . ] (ص .) مهتابی، شب مهتابی "} +{"line": "مقنب (مِ نَ) [ ع . ] (اِ.) جماعتی سوار که به طمع غارت همراه لشکر شوند. ج . مقانب "} +{"line": "مقنص (مُ نِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) صیدکننده، صیاد"} +{"line": "مقنطر (مُ قَ طَ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - کامل شده . 2 - تمام بنا شده . 3 - طاق زده شده . مقنع (مُ نِ) [ ع . ] (اِفا.) قانع کننده "} +{"line": "مقنع (مُ قَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کسی که سر و صورت خودرا پوشانیده . 2 - مردی که کلاه خود بر سر نهاده "} +{"line": "مقنعه (مِ یا مَ نَ عَ) [ ع . مقنعة ] (اِ.) روسری "} +{"line": "مقنن (مُ قَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) قانونگزار"} +{"line": "مقنی (مُ قَ نّ) [ ع . ] (اِفا.) چاه کن "} +{"line": "مقهور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شکست خورده، غلبه شده "} +{"line": "مقوا (مُ قَ وّ) [ ع . ] (اِ.) نوعی کاغذ ضخیم که از آن برای ساختن جلد کتاب یا چیزهای دیگر استفاده می کنند"} +{"line": "مقوال (مِ) [ ع . ] (ص .) نیکو سخن، خوش بیان "} +{"line": "مقود (مِ وَ) [ ع . ] (اِ.) افسار، مهار. ج . مقاود"} +{"line": "مقوس (مُ قَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) خمیده، قوس دار"} +{"line": "مقول (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) گفته شده . 2 - (اِ.) گفتار. 3 - محمول "} +{"line": "مقوله (مَ لِ) [ ع . مقولة ] (اِمف .) گفتار. ج . مقولات "} +{"line": "مقوم (مُ قَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که کجی چیزی را راست کند. 2 - ارزیاب، قیمت کننده "} +{"line": "مقومی (مُ قَ وِّ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - راست کنندگی، قایم کنندگی . 2 - قیمت کنندگی، ارزیابی . 3 - تقویم نویسی "} +{"line": "مقیل (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خوابگاه . 2 - قبر، گور"} +{"line": "مقیل ( مقیل .) [ ع . ] 1 - (مص م .) گفتن . 2 - (اِمص .) گفتار"} +{"line": "مقیم (مُ) [ ع . ] (اِفا.) اقامت گزیده "} +{"line": "مل (مُ) (اِ.) 1 - نوعی از امرود بزرگ بی مزه . 2 - می و شراب انگوری "} +{"line": "مل (مُ) (اِ.) 1 - گردن . 2 - کوهان گاو نر"} +{"line": "ملا (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه مردم . 2 - اشراف قوم . ؛ ملا عام آشکارا، در حضور مردم . ؛ ملا اعلی عالم بالا، جهان فرشتگان "} +{"line": "ملا (مُ لْ لا) (اِ.) 1 - آخوند، باسواد. 2 - روحانی . 3 - مکتب دار، معلم . ؛ ملا خور (کن .) چیزی که مورد سوءاستفادة کسی یا جمعی شود. ؛ ملا نصرالدین شخصیتی داستانی دارای رف تاری خنده دار و اغلب طنزآمیز"} +{"line": "ملائک (مَ ئِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مَلَک ؛ فرشتگان "} +{"line": "ملائکه (مَ ئِ کِ) [ ع . ] (اِ.) نک ملائک "} +{"line": "ملاباجی (مُ لْ لا) [ ع - تر. ] (اِمر.) معلم مکتب دختران "} +{"line": "ملابس (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ ملبس ؛ پوشاک ها و لباس ها"} +{"line": "ملابست (مُ ب سَ) [ ع . ملابسة ] (مص م .) درهم آمیختن امور و مشتبه ساختن "} +{"line": "ملاج (مَ) (اِ.) [ ع . ] قسمت بالای جمجمه که در دوران نوزادی نرم است "} +{"line": "ملاح (مَ لّ) [ ع . ] (ص .) کشتی بان، ناخدا. ج . ملاحان "} +{"line": "ملاحت (مَ حَ) [ ع . ملاحة ] (مص ل .) 1 - زیبایی، لطافت . 2 - نمکین بودن "} +{"line": "ملاحده (مَ حِ د) [ ع . ملاحدة ] (ص . اِ.) جِ ملحد؛ 1 - کافران . 2 - لقب پیروان حسن صباح "} +{"line": "ملاحظه (مُ حَ ظَ یا حِ ظِ) [ ع . ملاحظة ] (مص م .) 1 - نگاه کردن، مراقبت کردن . 2 - مراعات کردن "} +{"line": "ملاحظه کار ( ملاحظه کار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) (عا.) کسی که در انجام کاری همة جوانب را در نظر می گیرد"} +{"line": "ملاذ (مَ) [ ع . ] (اِ.) ملجاء، پناهگاه "} +{"line": "ملاز (مَ یا مُ) (اِ.) زبانک، زبان کوچکی که در حلق انسان قرار دارد"} +{"line": "ملازم (مُ ز) [ ع . ] (اِفا.) 1 - همراه، نوکر. 2 - ثابت قدم . ج . ملازمان "} +{"line": "ملازمت (مُ زَ مَ) [ ع . ملازمة ] (مص م .) 1 - همراهی و خدمت کردن . 2 - ثابت قدمی "} +{"line": "ملازه (مَ) (اِ.) نک ملاز"} +{"line": "ملاس (مِ) [ فر. ] (اِ.) مایع غلیظ شربتی شکل تیره رنگی که در کارخانه های قندسازی در نتیجة جوشاندن نیشکر و یا پس از استخراج شکر از جوشاندة چغندر قند حاصل شود"} +{"line": "ملاست (مَ سَ) [ ع . ملاسة ] 1 - (مص ل .) نرم شدن ؛ مق . خشونت، درشتی . 2 - (اِمص .) نرمی، همواری ؛ مق . خشونت، درشتی "} +{"line": "ملاصق (مُ ص ) [ ع . ] (اِفا.) چسبیده به هم، متصل "} +{"line": "ملاصقت (مُ صَ قَ) [ ع . ملاصقة ] (مص ل .) به هم چسبیدن "} +{"line": "ملاط (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گلی که در ساختمان روی سنگ و آجر می کشند. 2 - در فارسی مخلوطی از شن و ماسه و آهک یا سیمان "} +{"line": "ملاطفه (مُ طَ فَ) [ ع . ملاطفة ] (مص ل .) نیکویی و نرمی کردن "} +{"line": "ملاعب (مَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ملعب "} +{"line": "ملاعبت (مُ عِ بَ) [ ع . ملاعبة ] (مص ل .) شوخی و عشق بازی کردن "} +{"line": "ملاعن (مُ عِ) [ ع . ] (اِفا.) لعن کننده "} +{"line": "ملاعین (مَ) [ ع . ] (ص .) جِ ملعون "} +{"line": "ملافه (مَ فِ) (اِ.) گرفته شده از «ملحفة » عربی به معنی پارچة سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند"} +{"line": "ملاقات (مُ) [ ع . ملاقاة ] (مص م .) دیدن، دیدار کردن "} +{"line": "ملاقه (مَ قِ) (اِ.) گرفته شده از «ملعقة » عربی به معنای قاشق بزرگ که با آن غذا را می کشند"} +{"line": "ملاقی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) دیدار کننده، روبرو شونده "} +{"line": "ملال (مَ) [ ع . ] (اِ.) اندوه، پژمردگی، افسردگی "} +{"line": "ملالت (مَ لَ) [ ع . ملالة ] (اِمص .) 1 - افسردگی، دلتنگی . 2 - بیزاری، آزردگی "} +{"line": "ملام (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سرزنش کردن . 2 - (اِمص .) سرزنش "} +{"line": "ملام (مُ) [ ع . ] (ص .) ملامت شده، ملوم "} +{"line": "ملامت (مَ مَ) [ ع . ملامة ] (مص م .) سرزنش کردن، نکوهش "} +{"line": "ملامسه (مُ مِ س ) [ ع . ملامسة ] (مص م .) یکدیگر را لمس کردن "} +{"line": "ملامین (مِ) [ انگ . ] (اِ.) جسمی است آلی که با الدئیدفرمیک تشکیل رزینی می دهد که در گرما قالب گیری می شود"} +{"line": "ملان (مَ) [ ع . ] (ص .) پر، ممتلی "} +{"line": "ملانقطی (مُ لْ لا نُ قَ) (ص نسب .) کنایه از: 1 - کسی که زیاد به سنت های کهن ادبی پای بند باشد. 2 - کسی که به املای دقیق و تحت اللفظی واژه ها بیشتر توجه می کند تا معنای آن ها"} +{"line": "ملاهی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ملهی ؛ آلات و ادوات لهو و لعب "} +{"line": "ملاک (مِ) [ ع . ] (اِ.) اصل و مایة چیزی "} +{"line": "ملاک (مَ لّ) [ ع . ] (ص .) کسی که ملک و زمین بسیار داشته باشد"} +{"line": "ملایزغل (مُ لْ لا یَ غ ) [ ع . ملایزقل ] (ص .) (عا.) شخص پولدار و کثیف و پلید"} +{"line": "ملایم (مُ یِ) [ ع . ملائم ] (ص .) سازگار، آرام "} +{"line": "ملایمت (مُ یِ مَ) [ ع . ملائمة ] (اِمص .) 1 - به نرمی رفتار کردن . 2 - خوشخویی "} +{"line": "ملایک (مَ یِ) [ ع . ملائک ] (اِ.) جِ ملک ؛ فرشتگان "} +{"line": "ملایکه (مَ یِ کِ) [ ع . ملائکة ] (اِ.) جِ. ملک ؛ فرشتگان "} +{"line": "ملبس (مَ یا مِ بَ) [ ع . ] (اِ.) پوشاک، پوشیدنی، ج . ملابس "} +{"line": "ملبس (مُ لَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده، لباس پوشیده "} +{"line": "ملبوس (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) پوشیده شده . 2 - (اِ.) پوشاک، هرچیز پوشیدنی "} +{"line": "ملت (مِ لَّ) [ ع . ملة ] (اِ.) 1 - کیش، آیین . 2 - پیروان یک دین . 3 - مردم یک کشور"} +{"line": "ملتئم (مُ تَ ئِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - التیام یافته، به شده، بهبود یافته . 2 - به هم پیوسته "} +{"line": "ملتبس (مُ تَ بَ) [ ع . ] (اِمف .) خلط شده، مشتبه "} +{"line": "ملتبس (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) خلط کننده، مشتبه سازنده "} +{"line": "ملتثم (مُ تَ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بوسه دهنده . 2 - آن که دهان وی با نقاب یا دهان بند بسته شده "} +{"line": "ملتثم (مُ تَ ثَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) بوسیده شده . 2 - (اِ.) جای بوسه "} +{"line": "ملتجا (مُ تَ) [ ع . ] (اِ.) پناهگاه، جای پناه "} +{"line": "ملتجی (مُ تَ) [ ع . ملتجی ء ] (اِفا.) پناه جوینده، پناه برنده "} +{"line": "ملتحم (مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - لحیم شده، به هم پیوسته . 2 - زخمی که سر آن به هم آمده و التیام یافته "} +{"line": "ملتزم (مُ تَ ز) [ ع . ] (اِ فا.) 1 - ملازم، همراه . 2 - متعهد"} +{"line": "ملتزم شدن ( ملتزم شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) متعهد شدن، مجبور شدن "} +{"line": "ملتصق (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) برچسبنده "} +{"line": "ملتطم (مُ تَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) متلاطم، مواج، خروشان (موج، دریا)"} +{"line": "ملتف (مُ تَ فّ) [ ع . ] (ص .) پیچیده، درهم پیچیده (گیاه و جز آن )"} +{"line": "ملتفت (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه، متوجه "} +{"line": "ملتقی (مُ تَ قا) [ ع . ] (اِ.) محل تلاقی، جای به هم رسیدن "} +{"line": "ملتقی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) دیدار کننده، ملاقات کننده "} +{"line": "ملتمس (مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - درخواست شده، طلب کرده . 2 - تقاضا، حاجت "} +{"line": "ملتمس (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) التماس کننده، خواهش کننده "} +{"line": "ملتهب (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِ.) (اِفا.) شعله ور، سوزان، دارای التهاب "} +{"line": "ملتوی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به خود پیچیده، پیچ در پیچ شونده . 2 - نوعی از حرکت نبض که مانند ریسمان پیچیده محسوس شود"} +{"line": "ملجاء (مَ جَ) [ ع . ] (اِ.) پناهگاه "} +{"line": "ملجم (مُ لْ جَ) [ ع . ] (اِمف .) لجام زده شده "} +{"line": "ملجم (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) لجام کننده "} +{"line": "ملح (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) اصرار ورزنده، الحاح کننده "} +{"line": "ملح (مِ) [ ع . ] (اِ.) نمک . ج . املاح و ملاح "} +{"line": "ملحد (مُ حِ) [ ع . ] (اِفا.) کافر، بی دین "} +{"line": "ملحفه (مَ حَ فِ) [ ع . ملحفة ] (اِ.) نک ملافه . ج . ملاحف "} +{"line": "ملحق (مُ حَ) [ ع . ] (اِمف .) پیوسته، متصل گشته "} +{"line": "ملحق کردن (مُ حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پیوستن، اضافه کردن "} +{"line": "ملحقات (مُ حَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ ملحقه ؛ اضافه شده ها، ضمیمه ها"} +{"line": "ملحم (مَ حَ) [ ع . ] (اِ.) جامه و بافتة ابریشمی "} +{"line": "ملحمه (مَ حَ مَ یا مِ) [ ع . ملحمة ] (اِ.) فتنه، شورش "} +{"line": "ملحه (مُ حَ یا حِ) [ ع . ملحة . ] (اِ.) سخن نیکو. ج . ملح "} +{"line": "ملحوظ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نگریسته شده، دیده شده "} +{"line": "ملحون (مَ) [ ع . ] (اِ مف .) آهنگ دار"} +{"line": "ملخ (مَ لَ)(اِ.) حشره ای است موذی از راست بالان که دارای قطعات دهانی خرد کننده و دگردیسی ناقص است . این حشره دارای دو زوج بال است . پاهای عقبی اش برای جستن رشد زیاد کرده است "} +{"line": "ملخص (مُ لَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) خلاصه شده، مختصر شده "} +{"line": "ملخص (مُ لَ خِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیان کننده . 2 - خلاصه کننده . ج . ملخصین "} +{"line": "ملدوغ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آنکه او را مار یا جز آن گزیده باشد"} +{"line": "ملزم (مُ ز) [ ع . ] (اِفا.) لازم گرداننده "} +{"line": "ملزم (مُ زَ) [ ع . ] (اِمف .) الزام شده، کسی که انجام کاری بر او واجب گردیده "} +{"line": "ملزم شدن ( ملزم شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مجبور شدن "} +{"line": "ملزوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) لازم شده، چیزی که مورد لزوم است "} +{"line": "ملس (مَ لَ) (ص .) (عا.) ترش و شیرین، میوه ای که مزه ترش و شیرین دارد"} +{"line": "ملسون (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دروغگو. 2 - زبان - بریده "} +{"line": "ملصق (مَ صَ) [ ع . ] (اِمف .) چسبیده، پیوسته "} +{"line": "ملطخ (مُ لَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) آلوده، ملوث "} +{"line": "ملطف (مُ لَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) تلطیف شده، نازک شده "} +{"line": "ملطف (مُ لَ طِّ) [ ع . ] (اِفا.) تلطیف کننده، نازک کننده "} +{"line": "ملطفه (مُ لَ طَّ فَ) [ ع . ] (اِ.) نامه، مکتوب "} +{"line": "ملعب (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) جای بازی . ج . ملاعب "} +{"line": "ملعب (مِ عَ) [ ع . ] (اِ.) چیزی که با آن بازی کنند، بازیچه "} +{"line": "ملعبه (مَ عَ ب) [ ع . ملعبة ] (اِ.) 1 - پیراهن بی آستین که کودکان هنگام بازی می پوشند. 2 - بازیچه . ؛ ملعبه ء دست کسی شدن بازیچة دست وی شدن تا هرطور بخواهد با شخص رفتار کند"} +{"line": "ملعقه (مِ عَ قَ) [ ع . ملعقة ] (اِ.) 1 - آلتی که بدان طعام چشند و تناول کنند، قاشق، چمچه . 2 - قاشق بزرگ که به وسیلة آن غذا را از دیک بیرون آورند و در ظرف ریزند. 3 - واحد وزن از معجونات و از عسل معادل چهار مثقال و از داروها به قدر یک مثقال . ج . ملاعق "} +{"line": "ملعنت (مَ عَ نَ) [ ع . ملعنة ] (اِ.) 1 - محل قضای حاجت، جای تغوط . 2 - آن چه موجب لعن شود. 3 - در فارسی : بدذاتی، شیطنت "} +{"line": "ملعون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) لعنت شده، نفرین شده "} +{"line": "ملغم (مَ غَ) (اِ.) روغن مالی بر اعضا و مرهم نهادگی بر زخم "} +{"line": "ملغمه (مَ غَ مِ) [ ع . ملغمة ] (اِ.) ترکیب جیوه با فلزات دیگر"} +{"line": "ملغی (مُ غا) [ ع . ] (اِمف .) لغو شده، بی اثر شده "} +{"line": "ملفف (مُ لَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) درپیچیده، نوردیده "} +{"line": "ملفق (مُ لَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) متشکل، مرکب "} +{"line": "ملفوظ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) تلفظ شده "} +{"line": "ملفوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پیچیده شده، در لفافه "} +{"line": "ملق (مَ لَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دوستی و مهربانی به دروغ و چاپلوسی . 2 - (اِ.) زمین هموار. 3 - سبزة نرم و نازک "} +{"line": "ملقب (مُ لَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) دارای لقب، لقب دار"} +{"line": "ملقق (مُ لَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) تلقین کننده، فهمانده "} +{"line": "ملقلق (مُ لَ لَ) [ ع . ] (ص .) مضطرب "} +{"line": "ملقن (مُ لَ قَ) [ ع . ] (اِمف .) تلقین شده، فهمانیده شده "} +{"line": "ملقی (مُ قا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - انداخته شده (بر زمین و جز آن ). 2 - املاء کرده "} +{"line": "ملقی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اندازنده (بر زمین و جز آن ). 2 - املاء کننده "} +{"line": "ملل (مَ لَ) [ ع . ] (مص ل .) به ستوه آمدن، بیزار شدن "} +{"line": "ملل (مِ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ملت "} +{"line": "ملم (مُ لِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) نازل شونده . 2 - (اِ.) بلای نازل "} +{"line": "ملماز (مَ) (اِ.) = ملمیز: رنگی که رنگرزان پارچه را بدان رنگ کنند"} +{"line": "ملمع (مُ لَ مَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) روشن کرده و درخشان . 2 - (ص .) رنگارنگ . 3 - پارچة دارای رنگ های مختلف . 4 - جانوری که پوست بدنش دارای لکه ها و خال هایی غیر از رنگ اصلی باشد. 5 - شعری که در آن یک مصرع عربی و یک مصرع فارسی و یا یک بیت عربی و یک بیت فارسی باشد. 6 - فلز کم قیمت که روی آن فلز گرانبهاتر کشیده باشند"} +{"line": "ملمع کار ( ملمع کار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که با طلا یا نقره روی فلزات دیگر کار می کند. 2 - کنایه از: منافق . مزوّر"} +{"line": "ململ (مَ مَ) (اِ.) نوعی پارچة نخی سفید و نازک "} +{"line": "ملمه (مُ لَ مَّ) [ ع . ملمة ] (اِ.) سختی ها، پیشآمدهای سخت "} +{"line": "ملموس (مَ) [ ازع . ] (اِمف .) لمس شده، قابل لمس "} +{"line": "ملنگ (مَ لَ) (ص .) سرخوش، مست "} +{"line": "ملهم (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - الهام کننده، تلقین کننده . 2 - خدای تعالی ؛ ج . ملهمین "} +{"line": "ملهم (مُ هَ) [ ع . ] (اِمف .) الهام شده "} +{"line": "ملهوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اندوهگین . 2 - ستم دیده، مظلوم "} +{"line": "ملهی (مُ) [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - آن که بازی می دهد. 2 - بذله گوی، مقلد"} +{"line": "ملواح (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بلندقامت . 2 - زن لاغر و چالاک "} +{"line": "ملوان (مَ لَ) (ص .) ملاح، دریانورد، ناوبر در کشتی های تجاری (فره )"} +{"line": "ملوان ( ملوان .) [ ع . ] (اِ.) تثنیة ملا (ملأ)؛ شب و روز"} +{"line": "ملوث (مُ لَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) آلود شده "} +{"line": "ملودرام (مِ لُ د) [ فر. ] (اِ.) درام عامه پسند موزیکال با ویژگی های نمایشی و حرکت های بدنی که موضوع آن معم ولاً غیرواقعی و اغراق آمیز است "} +{"line": "ملودی (مِ لُ) [ فر. ] (اِ.) آهنگ، لحن، نغمه "} +{"line": "ملوز (مُ لَ وَّ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - بادامی شکل، شبیه به بادام . 2 - به شکل لوزی . 3 - خرمای پر کرده از بادام و جوزاغند"} +{"line": "ملوس (مَ) (ص .) (عا.) زیبا، خوشگل "} +{"line": "ملوط (مَ) [ ع . لواطة ] (به صیغة اِمف . ص .) امرد، مفعول، کونی، هیز، مخنث "} +{"line": "ملول (مَ) [ ع . ] (ص .) بیزار، اندوهگین، به ستوه آمده "} +{"line": "ملوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نکوهش شده، سرزنش شده "} +{"line": "ملون (مُ لَ وَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) رنگ کرده شده . 2 - (ص .) رنگارنگ "} +{"line": "ملوک (مُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ملک ؛ پادشاهان "} +{"line": "ملوک الطوایفی (مُ کُ طَّ یِ) [ ع . ] (اِمر.) فرمانروایی مالکین بزرگ و سران هر منطقه بر رعایا و مردم آن منطقه "} +{"line": "ملوکانه (مُ نِ) [ ع - فا. ] (ص .) شاهانه، پادشاهانه "} +{"line": "ملچخ (مِ چَ) (اِ.) سنگی که در فلاخن گذارند و پرتاب کنند"} +{"line": "ملک (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) فرشته . ج . ملایک، ملایکه "} +{"line": "ملک (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) پادشاه، صاحب ملک . ج . ملوک "} +{"line": "پارکه (کِ) [ فر. ] ( اِ.) دادسرا"} +{"line": "ملک (مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پادشاهی . 2 - بزرگی، عظمت "} +{"line": "ملک (مِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) آنچه در تصرف شخص باشد. 2 - زمین متعلق به شخص "} +{"line": "ملک الموت (مَ لَ کُ لْ مَ) [ ع . ] (اِ.) عزراییل، فرشته ای که جان انسان را می گیرد"} +{"line": "ملکات (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ملکه "} +{"line": "ملکت (مُ کَ) [ ع . ملکة ] (اِ.) 1 - پادشاهی، سلطنت . 2 - کشور، مملکت "} +{"line": "ملکت رانی ( ملکت رانی .) [ ع - فا. ] (حامص .) کشور - داری، سلطنت "} +{"line": "ملکه (مَ لَ کِ) [ ع . ملکة ] (اِ.) سرعت ادراک و دریافت ذهن . ج . ملکات "} +{"line": "ملکه ( ملکه .) [ ع . ملکة ] (اِ.) 1 - زن پادشاه، شهبانو. 2 - زنی که پادشاه باشد. 3 - زنی که نمونة بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است : ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن . 4 - جنس مادة بالغ و بارور در جامعة حشره های اجتماعی (زنبور عسل، موریانه، مورچه ) که کار تخمگذاری را انجام می دهد"} +{"line": "ملکه شدن ( ملکه شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بسیار خوب و دقیق در یاد و حافظه ماندن "} +{"line": "ملکوت (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سلطة الهی و آسمانی . 2 - عالم فرشتگان "} +{"line": "ملکوک (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - لکه دار. 2 - کنایه از: بدنام "} +{"line": "ملکیت (مِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) ملک بودن (رابطه ای است مشروع میان مالک و مملوک و ملک )"} +{"line": "ملی (مَ لِ یّ) [ ع . ] (ص .) توانگر، توانا"} +{"line": "ملی (مِ لّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - آن چه مربوط به ملت و قوم باشد. 2 - طرفدار ملت، هوادار ملت "} +{"line": "ملی کردن (مِ لّ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مالکیت دولت بر بخشی از صنایع وفعالیت های تولیدی یا اقتصادی "} +{"line": "ملی گرا ( ملی گرا . گَ) (ص مر.) دلبستگی و اعتقاد به ملت خویش، ناسیونالیسم "} +{"line": "ملیت (مِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) قومیت، آنچه مربوط به قوم و ملت باشد"} +{"line": "ملیح (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نمکین، نمک دار. 2 - دارای 1"} +{"line": "ملیحه (مَ حَ) [ ع . ملیحة ] (ص .) زن با نمک "} +{"line": "ملیله (مَ لِ) (اِ.) رشته های باریک زر و سیم که با آن ها روی یخه یا آستین یا دامن لباس نقش و نگار و زردوزی می کنند"} +{"line": "ملیم (مَ) [ ع . ] (ص .) ملامت شده، نکوهیده "} +{"line": "ملیم (مُ) [ ع . ] (ص .) سزاوار نکوهش، درخور ملامت "} +{"line": "ملین (مُ لَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) هرآنچه که باعث شکم روی باشد"} +{"line": "ملیک (مَ) [ ع . ] 1 - (ص .) صاحب ملک . 2 - صاحب، خداوند. 3 - خدای تعالی . 4 - (اِ.) پادشاه "} +{"line": "ممات (مَ) [ ع . ] (اِ.) مرگ، زمان مرگ "} +{"line": "مماثل (مُ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) یکسان، برابر، مساوی "} +{"line": "مماثلت (مُ ثِ لَ) [ ع . مماثلة ] (مص ل .) مشابهت، مانند هم بودن "} +{"line": "مماحضت (مُ حَ ضَ یا ض ) [ ع . مماحضة ] 1 - (مص م .) اخلاق ورزیدن . 2 - (اِمص .) دوستی، یگانگی "} +{"line": "مماذق (مُ ذ) [ ع . ] (اِ فا.) کسی که در دوستی خالص نیست "} +{"line": "ممارات (مُ) [ ع . مماراة ] 1 - (مص ل .) جنگ کردن، جدال کردن . 2 - (اِمص .)جدال، ستیزه "} +{"line": "ممارست (مُ رَ سَ) [ ع . ممارسة ] (مص ل .) تمرین کردن، به کاری به طور پیوسته پرداختن "} +{"line": "ممازجت (مُ زَ جَ یا جِ) [ ع . ممازجة ] 1 - (مص ل .) به هم آمیختن . 2 - (اِمص .) آمیزش، مخالطت "} +{"line": "ممازحت (مُ زَ حَ یا حِ) [ ع . ممازحة ] 1 - (مص ل .) شوخی کردن . 2 - (اِمص .) مزاح، شوخی "} +{"line": "مماس (مُ سّ) [ ع . ] (اِمف .) به هم ساییده شده، مالیده شده "} +{"line": "مماشات (مُ) [ ع . مماشاة ] (مص ل .) 1 - مدارا کردن با کسی . 2 - با هم راه رفتن "} +{"line": "مماطله (مُ طَ لِ یا لَ) [ ع . مماطلة ] 1 - (مص ل .) معطل کردن، در انتظار نگه داشتن . 2 - (اِمص .) تاخیر، درنگ "} +{"line": "ممالات (مُ) [ ع . ممالة ] 1 - (مص م .) کمک کردن . 2 - (اِمص .) یاری، کمک "} +{"line": "ممالحت (مُ لَ حَ یا حِ) [ ع . ممالحة ] 1 - (مص ل .) هم سفره بودن . 2 - به یکدیگر اعتماد کردن . 3 - (اِمص .) هم سفرگی، نمک خوارگی . 4 - اعتماد"} +{"line": "ممالک (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مملکت، مملکت ها"} +{"line": "ممالیک (مَ) [ ع . ] (ص .) جِ مملوک "} +{"line": "ممانعت (مُ نِ عَ) [ ع . ممانعة ] (مص م .) جلوگیری کردن، بازداشتن "} +{"line": "مماکست (مُ کِ سَ) [ ع . مماکسة ] (مص ل .) 1 - چانه زدن در معامله . 2 - بخیلی کردن "} +{"line": "ممتاز (مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - برگزیده، جدا شده . 2 - دارای برتری و امتیاز"} +{"line": "ممتحن (مُ تَ حَ) [ ع . ] (اِمف .) امتحان شده "} +{"line": "ممتحن (مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) امتحان کننده، آزماینده "} +{"line": "ممتد (مُ تَ دّ) [ ع . ] (اِمف .) امتداد یافته، کشیده شده "} +{"line": "ممتزج (مُ تَ زَ) [ ع . ] (اِمف .) آمیخته، مخلوط "} +{"line": "ممتزج (مُ تَ ز) [ ع . ] (اِفا.) آمیزنده، مخلوط کننده "} +{"line": "ممتع (مُ مَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که بهره می دهد"} +{"line": "ممتلی (مُ تَ) [ ع . ممتلی ء ] (اِفا.) لبالب، پُر"} +{"line": "ممتنع (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - امتناع کننده، سرپیچی کننده . 2 - ناممکن، محال "} +{"line": "ممتهن (مُ تَ هَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) خوار کرده . 2 - (ص .) پست، ناچیز"} +{"line": "ممثل (مُ مَ ثَّ) [ ع . ] (اِمف .) مثل زده شده، مجسم شده "} +{"line": "ممثول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) تشبیه شده "} +{"line": "ممحض (مُ مَ حَّ) [ ع . ] (اِمف .) خالص کرده، محض شده "} +{"line": "ممخضه (مِ خَ ضَ یا ض ) [ ع . ممخضة ] (اِ.) 1 - مشک . 2 - آوندی که در آن دوغ زنند"} +{"line": "ممد (مُ مِ دّ) [ ع . ] (اِفا.) یاری دهنده "} +{"line": "ممدد (مُ مَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) تمدید کننده، طولانی کننده "} +{"line": "ممدوح (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ستایش شده، مدح شده "} +{"line": "ممدود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کشیده شده . 2 - دارای علامت مد"} +{"line": "ممر (مَ مَ رّ) [ ع . ] (اِ.) راه، جای عبور"} +{"line": "ممراض (مِ مْ) [ ع . ] (ص .) سخت بیمار"} +{"line": "ممرض (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) بیمار گرداننده، بیماری زا"} +{"line": "ممزق (مُ مَ زَّ) [ ع . ] (اِمف .) پاره کرده، شکافته "} +{"line": "ممزوج (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آمیخته، مخلوط "} +{"line": "ممسوح (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) مسح شده، دست مالیده . 2 - (ص .) بسیار دروغگو"} +{"line": "ممسوخ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مسخ شده، تغییر شکل و صورت داده "} +{"line": "ممسوس (مَ) [ ع . ] (ص .) مرد دیوانه "} +{"line": "ممسک (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) بخیل، خسیس "} +{"line": "ممشوق (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بلند قامت . 2 - زیبا"} +{"line": "ممضی (مُ مْ ضا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - رایج کرده، درگذرانیده . 2 - امضا کرده "} +{"line": "ممضی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) درگذراننده، امضاءکننده "} +{"line": "ممقوت (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دشمن داشته شده، مبغوض "} +{"line": "ممل (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) ملال آور، بیزار کننده . ؛اطناب ممل تطویل کلام به حدی که ملال آورد"} +{"line": "مملح (مُ مَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) شور کرده، نمک داده شده "} +{"line": "مملح (مُ مَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) شور کننده، نمک ریزنده "} +{"line": "مملو (مَ لُ وّ) [ ع . مملوء ] (اِمف .) لبالب، انباشته شده "} +{"line": "مملوک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بنده، غلام . 2 - کنیز. ج . ممالیک "} +{"line": "مملکت (مَ لَ کَ) [ ع . مملکة ] (اِ.) 1 - کشور. 2 - پادشاهی، سلطنت "} +{"line": "مملکت راندن ( مملکت راندن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فرمانروایی کردن "} +{"line": "ممنوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) منع شده، بازداشته شده "} +{"line": "ممنون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نعمت داده شده، منت نهاده شده "} +{"line": "ممه (مَ مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - پستان . 2 - پستانک (به زبان کودکان ). ؛ ممه را لولو بردن از میان رفتن وضع یا کیفیت دلخواه یا مورد نظر"} +{"line": "ممهد (مُ مَ هَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - گسترده شده . 2 - آماده شده "} +{"line": "ممهور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مهر شده "} +{"line": "مموش (مَ) (اِ.) (عا.) فکلی، ژیگولو"} +{"line": "مموه (مُ مَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - زراندود، آب زر داده . 2 - خوش ظاهر و بد باطن "} +{"line": "ممکن (مُ مَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) برقرار شده، پابرجا"} +{"line": "ممکن (مُ کِ) [ ع . ] (ص .) میسر، آسان "} +{"line": "ممیت (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - میراننده . 2 - خدای تعالی "} +{"line": "ممیز (مُ مَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) تمیز داده شده "} +{"line": "ممیز (مُ مَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جدا کننده، تمیز دهنده . 2 - ارزیاب مالیات، تشخیص دهندة مالیات "} +{"line": "ممیزی (مُ مَ یِّ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - وارسی، رسیدگی . 2 - ارزیابی مالیاتی "} +{"line": "من ( من .) (اِ.) سوراخ وسط شاهین ترازو که زبانة ترازو را از آن بگذرانند"} +{"line": "من (مَ نّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیکویی کردن دربارة کسی . 2 - بخشش نمودن و سپس منت گذاشتن . 3 - (اِمص .) منت "} +{"line": "من (مَ) (اِ.) واحدی برای وزن برابر با سه کیلوگرم "} +{"line": "من (مِ) [ ع . ] (حرف جر، حراض .) از"} +{"line": "من ( من .) (ضم .) ضمیر اول شخص مفرد"} +{"line": "من بعد (مِ بَ) [ ع . ] (ق .) پس از این، از این به بعد"} +{"line": "من تشا (مَ تَ) (اِ.) چوب ستبر و گره دار که قلندران به دست می گرفتند"} +{"line": "من حیث المجموع (مِ. حِ ثُ یا ثِ لْ مَ) [ ع . ] (ق مر.) ر وی هم رفته، جمعاً، مجموعاً"} +{"line": "من درآوردی (مَ. دَ. وَ) (ص نسب .) (عا.) چیزی که جعلی است و پایه و اساس ندارد"} +{"line": "من من (مِ مِ) (اِمر.) (عا.) سخن جویده جویده، تأنی و درنگ بسیار در سخن گفتن، تَمجْمُج "} +{"line": "مناب (مَ) [ ع . ] (مص ل .) نیابت کردن، جانشین کسی شدن "} +{"line": "منابت (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ منبت "} +{"line": "منابر (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ منبر"} +{"line": "منابع (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ منبع "} +{"line": "منات (مَ) [ ع . ] (اِ.) نام بتی از بت های مورد پرستش بعضی از طوایف عرب پیش از اسلام "} +{"line": "منات ( منات .) [ روس . ] (اِ.) پول رایج روسیه "} +{"line": "مناجات (مُ) [ ع . مناجاة ] (مص ل .) راز و نیاز کردن با خداوند"} +{"line": "مناجزت (مُ جِ زَ) [ ع . مناجزة ] (مص ل .) مبارزه کردن، با هم نزاع کردن "} +{"line": "مناجی (مُ) [ ع . ] (اِ فا.) مناجات کننده، راز و نیاز کننده "} +{"line": "مناحبت (مُ حِ بَ) [ ع . مناحبة ] (مص ل .) 1 - با هم نزد حاکم رفتن . 2 - بر یکدیگر بالیدن . 3 - گرو بستن "} +{"line": "مناخ (مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل اقامت . 2 - محل زانو زدن شتر"} +{"line": "منادم (مُ د) [ ع . ] (اِفا.) همنشین، هم صحبت "} +{"line": "منادمت (مُ د مَ) [ ع . منادمة ] (مص ل .) همنشینی کردن، همدم بودن "} +{"line": "منادی (مُ دا) [ ع . ] 1 - (اِمف .) ندا داده شده، خوانده شده . 2 - (اِ.) خبری که با جار زدن اعلام می کنند. 3 - اسمی که پس از حرف ندا بیاید"} +{"line": "منادی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) جار زننده، جارچی "} +{"line": "منار (مَ) [ ع . ] (اِ.) نک مناره "} +{"line": "مناره (مَ رِ) [ ع . منارة ] (اِ.) 1 - ستون بلندی در مساجد برای روشن کردن چراغ . 2 - جای اذان گفتن . ج . مناور، منائر"} +{"line": "منازع (مُ ز) [ ع . ] (اِفا.) نزاع کننده، کسی که با دیگری ستیزه می کند"} +{"line": "منازعت (مُ ز عَ) [ ع . منازعة ] 1 - (مص ل .) ستیزه کردن، خصومت کردن . 2 - (اِمص .) نزاع ستیزه "} +{"line": "منازعه (مُ زَ عَ یا ز عِ) [ ع . منازعة ] نک منازعت "} +{"line": "منازل (مَ زَ) [ ع . ] (اِ.) جِ منزل، مسکن ها"} +{"line": "مناسب (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - هم شکل، موافق و سازگار. 2 - سزاوار، شایسته "} +{"line": "مناسبت (مُ س بَ) [ ع . مناسبة ] (مص ل .) با هم نسبت داشتن، هم شکل شدن . ج . مناسبات "} +{"line": "مناسک (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ منسک، آیین های عبادی "} +{"line": "مناص (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گریختن . 2 - (اِ.) گریزگاه، پناهگاه "} +{"line": "مناصب (مَ ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ منصب ؛ رتبه ها، درجه ها"} +{"line": "مناصح (مُ ص ) [ ع . ] (اِفا.) نصیحت کننده، پند دهنده "} +{"line": "مناصحت (مُ ص حَ) [ ع . مناصحة ] (مص م .) همدیگر را نصیحت کردن "} +{"line": "مناصفه (مُ صَ فَ یا ص فِ) [ ع . مناصفة ] (مص م .) دو نیمه کردن، دو بخش کردن "} +{"line": "مناضلت (مُ ض یا ضَ لَ) [ ع . مناضلة ] (مص ل .) نبرد کردن با هم، تیر به هم انداختن "} +{"line": "مناط (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درآویختن . 2 - (اِمص .) آویختگی، تعلیق . 3 - (اِ.) جای آویختن . 4 - ملاک، سند. 5 - مقصد، مطلب "} +{"line": "مناطحه (مُ طَ حَ یا طِ حِ) [ ع . مناطحة ] 1 - (مص م .) شاخ زدن به یکدیگر. 2 - دفع کردن . 3 - (اِمص .) شاخ زنی . 4 - دفع، مدافعه "} +{"line": "مناطق (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ منطقه "} +{"line": "مناظر (مُ ظِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) مجادله کننده، مباحثه کننده . 2 - (ص .) همانند، شبیه "} +{"line": "مناظر (مَ ظِ) [ ع . ] (اِ.) جِ منظر؛ منظره ها، چشم اندازها"} +{"line": "مناظره (مُ ظَ رَ یا رِ) [ ع . مناظرة ] (مص ل .) با یکدیگر بحث و گفتگو کردن "} +{"line": "مناع (مَ نّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار منع کننده، بازدارنده . 2 - بخیل، ممسک "} +{"line": "مناعت (مَ عَ) [ ع .مناعة ] (مص ل .) بزرگ منشی، عالی طبعی "} +{"line": "مناغات (مُ) [ ع . مناغاة ] (مص ل .) 1 - مغازله کردن با زنان . 2 - معارضه کردن با کسی . 3 - خوش زبانی کردن با کسی و مسرور کردن او را"} +{"line": "منافات (مُ) [ ع . منافاة ] (مص ل .) 1 - یکدیگر را راندن و دور کردن . 2 - مخالفت، ضدیت "} +{"line": "منافتت (مُ فَ یا فِ تَ) [ ع . منافتة ] 1 - (مص ل .) جوشیدن (دیگ ). 2 - غضبناک شدن، خشم گرفتن . 3 - (اِمص .) جوشش . 4 - خشمناکی "} +{"line": "منافثت (مُ فِ ثَ) [ ع . منافثة ] 1 - (مص ل .) زیرگوشی گفتن . 2 - با هم صحبت کردن، 3 - پچ پچ کردن "} +{"line": "منافذ (مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ منفذ"} +{"line": "منافر (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - داوری کننده با دیگری در حسب و نسب . 2 - افتخار کننده . 3 - در فارسی : رماننده، نافر؛ مق . ملائم "} +{"line": "منافرت (مُ فِ رَ) [ ع . منافرة ] (مص ل .) 1 - در اصل و نسب به هم فخر کردن . 2 - از هم نفرت داشتن "} +{"line": "منافسه (مُ فَ سَ) [ ع . منافسة ] (مص ل .) هم چشمی کردن، رقابت کردن "} +{"line": "منافع (مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ منفعت ؛ سودها، منفعت ها"} +{"line": "منافق (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) دورو، ریاکار"} +{"line": "منافی (مُ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) طرد کننده، نیست کننده . 2 - (ص .) مخالف، ضد"} +{"line": "مناقب (مَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ منقبت "} +{"line": "مناقشه (مُ قَ شَ یا ق ش ) [ ع . مناقشة ] (مص ل .) ستیزگی، خصومت "} +{"line": "مناقصه (مُ قَ صَ یا ق ص ) [ ع . مناقصة ] (مص م .) کم کردن، با هم رقابت کردن در کم کردن قیمت چیزی "} +{"line": "مناقض (مُ قِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) شکننده، نقض کننده . 2 - مخالف . 3 - (ص .) ضد، نقیض "} +{"line": "مناقضه (مُ قَ ضَ یا ض ) [ ع . مناقضه ] (مص ل .) مخالفت کردن، سخن برخلاف یکدیگر گفتن "} +{"line": "مناقله (مُ قَ لَ یا قِ لِ) [ ع . مناقلة ] (مص ل .) به سرعت اسب تاختن "} +{"line": "منال (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جایی که از آن سود و حاصل به دست آید مانند مزرعه . 2 - مال، ثروت . ؛ مال و منال خواسته و ملک مستغل (منقول و غیرمنقول )"} +{"line": "منام (مَ) [ ع . ] (اِ.) خوابگاه، بستر"} +{"line": "منتقش (مُ تَ قَ) [ ع . ] (اِمف .) نقش شده، کنده کاری شده "} +{"line": "منامه (مَ مَ یا مِ) [ ع . منامة ] (اِ.) 1 - جای خواب . 2 - جامة خواب . 3 - قبر، گور"} +{"line": "منان (مَ نّ) [ ع . ] (ص .) بسیار نعمت دهنده "} +{"line": "مناهبت (مَ هَ بَ) [ ع . مناهبة ] (مص ل .) 1 - برابر هم دویدن در مسابقه . 2 - غارت کردن "} +{"line": "مناهج (مَ هِ) [ ع . ] (اِ.) جِ منهج "} +{"line": "مناهزت (مُ هِ زَ) [ ع . مناهزة ] (مص ل .) 1 - نزدیک شدن به هم . 2 - فرصت یافتن و غنیمت شمردن . 3 - پیش آمدن شکار را"} +{"line": "مناهضت (مُ هِ ضَ) [ ع . مناهضة ] (مص ل .) برابری کردن در جنگ، مقاومت نمودن با هم "} +{"line": "مناهی (مَ) [ ع . ] (اِ.) کارهایی که شرعاً و عرفاً منع و نهی شده "} +{"line": "مناوات (مُ) [ ع . مناواة ] (مص ل .) 1 - دشمنی کردن با هم . 2 - مفاخرت کردن "} +{"line": "مناوبت (مُ وِ بَ) [ ع . مناوبة ] 1 - (مص م .) چیزی را نوبتی کردن . 2 - عقوبت کردن "} +{"line": "مناولت (مُ وِ لَ) [ ع . مناولة ] (مص م .) عطا کردن، عطا بخشیدن "} +{"line": "مناکب (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ منکب ؛ کتف ها، دوش ها"} +{"line": "مناکحت (مُ کِ حَ) [ ع . مناکحة ] (مص م .) نکاح، ازدواج "} +{"line": "مناکره (مُ کَ رَ یا کِ رِ) [ ع . مناکرة ] (مص ل .) با هم جنگیدن، کارزار کردن "} +{"line": "منبت (مَ نْ بَ یا ب) [ ع . ] (اِ.) جای روییدن گیاه "} +{"line": "منبت (مُ نَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) کنده کاری و ایجاد نقش های برجسته روی چوب، کنده - کاری شده "} +{"line": "منبر (مِ یا مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) کرسی پله دار که واعظ هنگام سخنرانی بالای آن می نشیند. ج . منابر. ؛بالای منبر رفتن (کن .) الف - نصیحت کردن، موعظه کردن . ب - غیبت کردن از کسی "} +{"line": "منبسط (مُ بَ س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پهن و گسترده شده . 2 - گشاده رو، خندان . 3 - دستخوش انبساط "} +{"line": "منبع (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سرچشمه، جای بیرون آمدن آب . ج . منابع . 2 - محل پیدایش چیزی، منشأ، اصل "} +{"line": "منبعث (مُ بَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) برانگیخته شده، مبعوث گشته "} +{"line": "منبل (مَ بَ) (ص .) 1 - تنبل، بیکار. 2 - بی - اعتقاد، بداعتقاد"} +{"line": "منبه (مُ نَ بِّ هْ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه سازنده، بیدار کننده "} +{"line": "منت (مِ نَّ) [ ع . منة ] (اِ.) 1 - احسان، نیکویی . 2 - نیکویی و احسان دربارة کسی را به رخش کشیدن . ج . منن "} +{"line": "منت داری (مِنَّ) [ ع - فا. ] (حامص .)سپاس داری، سپاس گزاری "} +{"line": "منت داشتن ( منت داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مرهون احساس کسی بودن "} +{"line": "منت کش (مِ نَّ. کِ) (اِفا.) کسی که با دیگری قهر است ولی به وسایلی سعی می کند توجه او را جلب و با وی آشتی کند"} +{"line": "منت کشیدن ( منت کشیدن . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) پس از قهر با کسی به جلب رضایت و طلب آشتی با وی برآمدن "} +{"line": "منت گذاشتن ( منت گذاشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) احسان و نیکویی در حق کسی را به یادش آوردن و به رخش کشیدن "} +{"line": "منتبه (مُ نْ تَ ب هْ) [ ع . ] (اِفا.) بیدار، هوشیار، آگاه "} +{"line": "منتج (مُ تِ) [ ع . ] (اِفا.) نتیجه دهنده، مفید، سودمند"} +{"line": "منتجب (مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِمف .) برگزیده، اختیار شده "} +{"line": "منتجب (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) برگزیننده، اختیارکننده "} +{"line": "منتجع (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) آنکه به طلب احسان و آب و علف رود"} +{"line": "منتجع (مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِ.) منزلی که در آن به جستجوی احسان و آب و علف روند"} +{"line": "منتجه (مُ تَ جَ یا جِ) [ ع . منتجة ] (اِفا.) نتیجه دهنده "} +{"line": "منتحل (مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) انتحال کننده، به خود نسبت دهنده (شعر دیگری را). ج . منتحلین "} +{"line": "منتخب (مُ تَ خَ) [ ع . ] (اِمف .) برگزیده شده "} +{"line": "منتر (مَ تَ) [ سنس . ] (اِ.) 1 - افسون، کلام مؤثر. 2 - ذکری برای رام کردن و دفع گزند جانور درنده . 3 - (عا.) مسخره کرده شده "} +{"line": "منتزع (مُ تَ زَ) [ ع . ] (اِمف .) کنده شده، جدا شده "} +{"line": "منتسب (مُ تَ سَ) [ ع . ] (اِمف .) نسبت داده شده "} +{"line": "منتسخ (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نسخ کننده، زایل کننده . 2 - نسخه (کتاب ) گیرنده "} +{"line": "منتشر (مُ تَ ش ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فاش، شایع . 2 - پراکنده، پاشیده . 3 - انتشار یافته "} +{"line": "منتصب (مُ تَ صَ) [ ع . ] (اِمف .) نصب شده، برقرار شده "} +{"line": "منتصر (مُ تَ صَ) [ ع . ] (اِفا.) نصرت یابنده، غالب "} +{"line": "منتظر (مُ تَ ظِ) [ ع . ] (اِفا.) چشم به راه، کسی که انتظار می کشد"} +{"line": "منتظم (مُ تَ ظِ) [ ع . ] (اِفا.) مرتب شده، به نظم درآمده "} +{"line": "منتعش (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که پای را به هنگام لغزش نگاه می دارد. 2 - آن که پس از افتادن برمی خیزد. 3 - به شده از بیماری، ناقه "} +{"line": "منتفع (مُ تَ فَ) [ ع . ] (اِمف .) سود برده شده، نفع برده شده "} +{"line": "منتفع (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) سود یابنده، نفع برنده "} +{"line": "منتفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) نیست و نابود گشته "} +{"line": "منتقد (مُ تَ ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جداکنندة درم خوب از بد. 2 - انتقاد کننده "} +{"line": "منتقض (مُ تَ قَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ویران شده (بنا). 2 - شکسته شده (عهد و پیمان ). 3 - باطل "} +{"line": "منتقل (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) جابه جا شونده "} +{"line": "منتقم (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِ فا.) انتقام کشنده، عقوبت کننده "} +{"line": "منتمی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که خود را به کسی یا چیزی، نسبت کند"} +{"line": "منتها (مُ تَ) [ ع . منتهی ' ] 1 - (اِمف .) به پایان رسیده . 2 - (اِ.) پایان، انجام . 3 - (ص .) آخر، آخرین . ؛ منتها الیه پایان، انتها"} +{"line": "منتهز (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) فرصت طلب، کسی که پی فرصت می گردد و آن را غنیمت می شمارد"} +{"line": "منتهض (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) برخیزنده "} +{"line": "منتهک (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - زشت کننده . 2 - آلوده کنندة ناموس کسی . 3 - مانده و فرسوده و لاغر کننده "} +{"line": "منتهی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) به انتها رساننده، به پایان "} +{"line": "منتکس (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) سرنگون، نگونساز"} +{"line": "منثلم (مُ ثَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) رخنه دار و شکسته (شمشیر، آوند، دیوار و جز آن ها)"} +{"line": "منثور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پراکنده و متفرق . 2 - سخنِ غیرمنظوم "} +{"line": "منج (مُ) (اِ.) 1 - زنبور عسل . 2 - مگس "} +{"line": "منجح (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) پیروزمند، کامیاب، کامروا"} +{"line": "منجر (مُ جَ رّ) [ ع . ] (اِمف .) کشیده شده، کشیده شده به جایی یا سویی "} +{"line": "منجر شدن ( منجر شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کشیده شدن "} +{"line": "منجز (مُ نَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) روا شده (حاجت )، وفا شده (وعده )"} +{"line": "منجز (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) وفاکننده، روا کنندة حاجت "} +{"line": "منجس (مُ نَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) نجس کرده شده "} +{"line": "منجل (مِ جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابزاری که با آن گیاه را درو کنند، داس . ج . مناجل . 2 - نیزه ای که زخم فراخ وارد آورد. 3 - کشت درهم پیچیده "} +{"line": "منجلاب (مَ جَ) (اِمر.) 1 - آب بدبوی و گندیده . 2 - فاضلاب، جایی که آب های کثیف در آن جمع شود"} +{"line": "منجلی (مُ جَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روشن، آشکار. 2 - کسی که جلای وطن کرده و از میهن خود بیرون رفته "} +{"line": "منجم (مُ نَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) ستاره شناس، کسی که به دانش اخترشناسی می پردازد"} +{"line": "منجم باشی ( منجم باشی .) [ ع - فا. ] (اِمر.) رییس منجمان "} +{"line": "منجمد (مُ جَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) فسرده، یخ بسته، یخ زده "} +{"line": "منجنیق (مَ جَ) [ معر. ] (اِ.) آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش مورد استفاده قرار می گرفت . ج . مناجیق "} +{"line": "منجنیک (مَ جَ) (اِ.) نک منجنیق "} +{"line": "منجوق (مَ یا مُ) (اِ.) 1 - گوی های ریز شیشه ای که به لباس های زنانه می دوزند. 2 - ماهچة عَلَم، آنچه که بر سر علم و رایت نصب کنند. 3 - چتر، سایبان "} +{"line": "منجک (مَ جَ) (اِ.) نوعی شعبده که عبارت است از بیرون جهانیدن پاره های آهن و سنگ ریزه از کاسة آب یا قلم از دوات "} +{"line": "منجی (مُ جا) [ ع . ] (اِ.) پناه، جای نجات "} +{"line": "منجی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) نجات دهنده، رهایی - دهنده "} +{"line": "منحت (مِ حَ) [ ع . منحة ] (اِ.) بخشش، عطا"} +{"line": "منحدر (مُ حَ د) [ ع . ] (اِفا.) فرودآینده "} +{"line": "منحرف (مُ حَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) کج شده، به راه کج رونده "} +{"line": "منحسم (مُ حَ س ) [ ع . ] (اِفا.) بریده شونده "} +{"line": "منحصر (مُ حَ ص ) [ ع . ] (اِمف .) انحصار یافته، محدود و محصور شده "} +{"line": "منحط (مُ حَ طّ) [ ع . ] 1 - (ص .) انحطاط یابنده، پست شونده . 2 - (ص .) پست، پایین "} +{"line": "منحل (مُ حَ لّ) [ ع . ] (ص .) 1 - حل شده . 2 - در فارسی برچیده شده، نیست شده "} +{"line": "منحنی (مُ حَ) [ ع . ] (اِفا.) کج، خمیده . ؛خط منحنی خطی است که نه راست باشد نه شکسته "} +{"line": "منحوت (مَ) [ ع . ] (اِمف .) تراشیده شده، نجاری شده "} +{"line": "منحور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گلو بریده، نحر کرده شده "} +{"line": "منحوس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شوم، بدیمن "} +{"line": "منحول (مَ) [ ع . ] (اِ مف .) سخن یا شعری که از دیگری باشد و به خود نسبت دهند"} +{"line": "منخدع (مُ خَ د) [ ع . ] (اِفا.) فریفته شونده، گول خورنده "} +{"line": "منخر (مِ خَ) [ ع . ] (اِ.) سوراخ بینی . ج . مناخر"} +{"line": "منخرق (مُ خَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) پاره شونده، دریده گردنده "} +{"line": "منخرم (مُ خَ رِ) [ ع . ] (ص .) بریده، شکافته "} +{"line": "منخرین (مِ خَ رَ) [ ع . ] (اِ.) دو سوراخ بینی "} +{"line": "منخزل (مُ خَ زَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - منقطع، بریده . 2 - باتبختر رونده "} +{"line": "منخسف (مُ خَ س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پوشیده شونده، پنهان گردیده . 2 - ماه گرفته "} +{"line": "منخفض (مُ خَ فَ) [ ع . ] (اِ.) محل انحطاط "} +{"line": "منخفض (مُ خَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) پست شده، به نشیب افتاده "} +{"line": "منخل (مُ خَ یا خُ) [ ع . ] (اِ.) غربال، پرویزن "} +{"line": "منخلع (مُ خَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - از جای کنده . 2 - منقطع "} +{"line": "مند (مَ) [ په . ] پساوند که در آخر کلمه درمی آید و معنی صاحب و دارنده را می رساند مانند: ارجمند، خردمند، دانشمند، هنرمند"} +{"line": "مندبور (مَ دَ) بی چیز: (ص .) بدبخت، مفلوک "} +{"line": "مندخانی (مَ نِ) (ص .) خانه ویران "} +{"line": "مندرج (مُ دَ رِ) [ ع . ] (اِفا.)درج شده، گنجیده - شده "} +{"line": "مندرس (مُ دَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) کهنه، فرسوده "} +{"line": "مندف (مِ دَ) [ ع . ] (اِ.) کمان حلاجی "} +{"line": "مندفع (مُ دَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) دفع شونده، بیرون ریزنده، دور شونده "} +{"line": "مندل (مَ دَ) (اِ.) مندله، دایره ای که جادوگران و دعاخوانان به دور خود می کشند و در میان آن نشسته دعا یا افسون می خوانند"} +{"line": "مندمج (مُ دَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) داخل شونده "} +{"line": "منده (مَ د) (اِ.) سبو، کوزة شکسته "} +{"line": "مندوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خوانده شده . 2 - انتخاب شده "} +{"line": "مندور (مَ) (ص .) 1 - فقیر، درمانده، بدبخت . 2 - خسیس "} +{"line": "مندور کردن ( مندور کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - بدبخت کردن . 2 - غمگین کردن "} +{"line": "مندک (مُ دَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - برابر و هموار گردیده (مکان )، ویران شده، منهدم گشته . 2 - در فارسی : نابود. 3 - مجاب، مغلوب . ؛خسته و مندک : (عا.) خسته و کوفته "} +{"line": "مندیل (مَ یا مِ) [ ع . ] (اِ.) دستار و عمامه . ج . منادیل "} +{"line": "منذر (مُ ذ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه سازنده، ترساننده "} +{"line": "منذور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نذر شده، عهد و پیمان شده "} +{"line": "منزجر (مُ زَ جِ) [ ع . ] (ص .) رانده شده، ترسانده شده "} +{"line": "منزحف (مُ زَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) دور شونده از اصل "} +{"line": "منزعج (مُ زَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) پریشان، ناراحت، بی آرام "} +{"line": "منزل (مَ ز) [ ع . ] (اِ.) 1 - خانه، سرای . 2 - جای فرود آمدن . ج . منازل "} +{"line": "منزل (مُ زَ) [ ع . ] (اِمف .) فرو فرستاده شده، فرود آمده . ؛ وحی منزل وحی ای که از جانب خداوند نازل شده "} +{"line": "منزل کردن (مَ ز . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اقامت کردن، ساکن شدن "} +{"line": "منزلت (مَ ز لَ) [ ع . منزلة ] (اِ.) 1 - مقام، درجه . 2 - حرمت، احترام "} +{"line": "منزلگاه ( منزلگاه .) [ ع - فا. ] (اِ.) جای فرود آمدن، منزل "} +{"line": "منزه (مُ نَ زَّ) [ ع . ] (اِمف .) پاکیزه، مقدس "} +{"line": "منزه (مُ نَ زِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پاک کننده . 2 - پاک داننده . 3 - در تصوف : سالکی که ذات حق را به صفت تنزیه شناسد و از حیثیت ظهور در مناظر ندیده و ندانسته باشد"} +{"line": "منزوی (مُ زَ) [ ع . ] (اِفا.) گوشه نشین، گوشه - گیر"} +{"line": "منساق (مُ) [ ع . ] (اِفا.) سوق یابنده، کشانیده "} +{"line": "منساق (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خویشاوند. 2 - تابع، پیرو"} +{"line": "منسجم (مُ سَ جِ) [ ع . ] (ص .) همآهنگ، سازگار، بانظم "} +{"line": "منسد (مُ سَ دّ) [ ع . ] (ص .) بسته شده، گشوده ناشدنی "} +{"line": "منسرح (مُ سَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حیوان تند و آسان رونده . 2 - یکی از بحرهای عروضی "} +{"line": "منسلک (مُ سَ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - داخل شونده، درآینده . 2 - آنکه وارد مسلکی شده . 3 - در رشته کشیده "} +{"line": "منسوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نسبت داده شده، دارای نسبت "} +{"line": "منسوج (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) بافته شده . 2 - (اِ.) پارچه "} +{"line": "منسوخ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مطرود شده، رد کرده شده "} +{"line": "منسک (مَ س یا سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای قربانی ک ردن . 2 - راه و روش عبادت . ج . مناسک "} +{"line": "منسی (مَ) [ ع . ] (اِمف .) فراموش شده "} +{"line": "منسی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) آنکه یا آنچه سبب فراموشی گردد"} +{"line": "منش (مَ نِ) [ په . ] (اِمص .) خوی، سرشت "} +{"line": "منشآت (مُ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوشتجات منشیانه . 2 - مجموعة نامه ها"} +{"line": "منشاء (مَ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای پیدایش . 2 - اصل، مبداء"} +{"line": "منشار (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ارّه . 2 - چوب پنجه دار که به وسیلة آن غله را بر باد دهند. 3 - اره ماهی "} +{"line": "منشال (مِ) [ ع . ] (اِ.) چنگک ؛ ج . مناشل "} +{"line": "منشد (مُ ش ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خواننده و آورندة شعر از دیگری . مق منشی . 2 - راه نماینده . 3 - هجو کننده "} +{"line": "منشد (مُ شَ) [ ع . ] (اِمف .) شعر خوانده شده از دیگری "} +{"line": "منشرح (مُ شَ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) شادمان، خوشدل . 2 - (ص .) باز، گشاده "} +{"line": "منشعب (مُ شَ عِ) [ ع . ] (اِ فا.) شعبه شعبه و شاخه شاخه شده "} +{"line": "منشف (مِ شَ) [ ع . ] (اِ.) دستمال، رومال ؛ ج . مناشف "} +{"line": "منشور (مَ) [ ع . ] 1 - (اِ مف .) نشر شده، گسترده شده . 2 - برانگیخته شده، مبعوث "} +{"line": "منشور (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرمان، فرمان پادشاهی . 2 - شکلی هندسی که قاعده هایش یک چند ضلعی و وجوه جانبیش متوازی الاضلاع باشد. 3 - جسمی از جنس بلور به شکل منشور که نور پس از عبور از آن تجزیه می شود"} +{"line": "منعکس (مُ عَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) انعکاس یافته، برگشته "} +{"line": "منغر (مَ غُ) (اِ.) نوعی پول ریزة کوچک "} +{"line": "منشویسم (مِ نْ شُ) [ روس . ] (اِ.) نام مرام سیاسی سوسیالیست های میانه رو روسیه به رهبری پلخانوف که از «حزب سوسیال دموکرات » روسیه منشعب شدند (1903). این حزب با بلشویک ها (لنین و هوادارانش ) که طرفدار انقلاب فوری و برقراری دیکتاتوری پولتاریا بودند اختلاف داشتند. منشویک ها معتقد بودند که قبل از رسیدن به مرحله سوسیالیسم باید مرحلة دموکراسی و بورژوازی را مانند کشورهای اروپایی بگذرانند و از تودة مردم استمداد کنند، در حالی که بلشویک ها طرفدار حزبی کوچک ولی با انضباط بودند. این جزب بعد از به قدرت رسیدن بلشویک ها در سال 1917 سرکوب شد"} +{"line": "منشی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) نویسنده، دبیر"} +{"line": "منصب (مَ صَ) [ ع . ] (اِ.) مقام، شغل رسمی . ج . مناصب "} +{"line": "منصرف (مُ صَ رِ) [ ع . ] (اِ فا.) صرف نظر کرده، رجعت نموده "} +{"line": "منصرم (مُ صَ رِ) [ ع . ] (اِ فا.) بریده، جدا، منقطع "} +{"line": "منصف (مُ ص ) [ ع . ] (اِ فا.) انصاف دهنده، عادل "} +{"line": "منصفانه (مُ ص نِ) [ ع - فا. ] (ص . ق .) از روی عدل و انصاف "} +{"line": "منصفه (مُ ص فِ) [ ع . منصفة . ] (اِفا.) مؤنث منصف . ؛ هیئت منصفه در بعضی جرایم گروهی به تعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت دادرسان به مشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند"} +{"line": "منصه (مِ نَ صَّ) [ ع . منصة ] (اِ.) 1 - تخت، سریر. 2 - جای ظاهر شدن چیزی "} +{"line": "منصوب (مَ) [ ع . ] (اِ مف .) 1 - برقرار شده . 2 - به شغل و مقامی گماشته شده "} +{"line": "منصور (مَ) [ ع . ] (اِ مف .) یاری کرده شده، نصرت داده شده "} +{"line": "منصوری (مَ) [ ع - فا. ] (اِ.) یکی از گوشه های چهارگاه "} +{"line": "منصوص (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - معین شده . 2 - به ثبوت رسانیده . 3 - آنچه از آیات قرآن و احادیث که صریح و آشکار باشد و محتاج به تأویل نبود"} +{"line": "منضج (مُ ضَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پخته شده . 2 - بار رسیده شده "} +{"line": "منضج (مُ ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پزنده . 2 - دوایی که خلط و ماده را بپزد و مهیای دفع کند"} +{"line": "منضد (مُ نَ ضَّ) [ ع . ] (اِ مف .) 1 - به رشته کشیده شده . 2 - مرتب، منظم "} +{"line": "منضم (مُ ضَ مّ) [ ع . ] (اِ مف .) ضمیمه شده، پیوسته شده "} +{"line": "منضود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) برهم نهاده "} +{"line": "منطبع (مُ طَ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نقش شونده، نقش شده . 2 - چاپ شده، طبع شده "} +{"line": "منطبق (مُ طَ ب) [ ع . ] (اِ فا.) مطابق، برابر، بر روی هم نهاده شده، تطبیق یافته "} +{"line": "منطفی (مُ طَ) [ ع . ] (اِ فا.) خاموش شده، فرو نشانده "} +{"line": "منطق (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - استدلال عاقلانه . 2 - علمی که با به کار بستن اصول و قواعد آن می توان از فکر غلط یا استدلال نادرست پرهیز کرد. 3 - دلیل، علت . 4 - فکر درست "} +{"line": "منطق (مِ طَ) [ ع . ] (اِ.) کمربند. ج . مناطق "} +{"line": "منطقة البروج (مِ طَ قَ ةُ لْ بُ) [ ع . ] (اِ.) مسیر حرکت ظاهری خورشید در میان ستارگان را منطقه البروج می نامند که از دوازده برج تشکیل شده و خورشید در هر ماه در یکی از این برج ها قرار می گیرد"} +{"line": "منطقه (مِ طَ قِ) [ ع . منطقة ] (اِ.) 1 - کمرو هر آن چه بر میان بندند. 2 - بخشی از کرة زمین که مختصات مخصوص به خود را دارد. ج . مناطق "} +{"line": "منطقی (مَ طِ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به منطق : منطق دان، عالم منطق . 2 - آن چه از روی تفکر و تعقل گفته شود"} +{"line": "منطمس (مُ طِ مِ) [ ع . ] (اِ فا.) محو شونده، ناپدید"} +{"line": "منطوق (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) نطق کرده شده، گفته شده . 2 - (اِ.) ظاهر هر سخن ؛ مق . مفهوم "} +{"line": "منطوی (مُ طَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - درپیچیده شونده، ن وردیده . 2 - در فارسی : حاوی، مشتمل "} +{"line": "منطیق (مِ) [ ع . ] (ص .) زبان آور، خوش کلام "} +{"line": "منظر (مَ ظَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چهره، سیما. 2 - نگاه، نظر. 3 - جای نگریستن . ج . مناظر"} +{"line": "منظره (مَ ظَ رَ یا رِ) [ ع . منظرة ] (اِ.) جای نگریستن، چشم انداز"} +{"line": "منظم (مُ نَ ظَّ) [ ع . ] (اِمف .) مرتب شده "} +{"line": "منظور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در نظر گرفته شده . 2 - مقصود، مراد"} +{"line": "منظور کردن ( منظور کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) در نظر گرفتن، پذیرفتن "} +{"line": "منظور گشتن ( منظور گشتن . گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مورد توبه قرار گرفتن . 2 - منزلت یافتن "} +{"line": "منظوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به رشته کشیده شده . 2 - شعر"} +{"line": "منظومه شمسی (مَ مِ ة شَ) (اِمر.) خورشید و سیاراتی که به دورش می چرخند تشکیل منظومة شمسی را می دهند"} +{"line": "منع (مَ) [ ع . ] (مص م .) بازداشتن، دور کردن "} +{"line": "منعدم (مُ عَ د) [ ع . ] (اِفا.) نیست شونده، نابود گردنده "} +{"line": "منعطف (نُ عَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) خم گیرنده، خمیده "} +{"line": "منعقد (مُ عَ قِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) بسته شده، برقرار شده . 2 - (ص .) سفت شده، بسته شده "} +{"line": "منعم (مُ عِ) [ ع . ] (اِفا.) توانگر، مال دار"} +{"line": "منعم (مُ عَ) [ ع . ] (اِمف .) انعام داده، احسان کرده شده ؛ ج . منعمین "} +{"line": "منغص (مُ نَ غَّ) [ ع . ] (اِمف .) تیره، ناگوار"} +{"line": "منغص (مُ نَ غِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تیره گرداننده . 2 - ناخوش کننده "} +{"line": "منغمر (مُ غَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) فرو رونده (در آب )"} +{"line": "منفاق (مِ) [ ع . ] (ص .) مرد پر هزینه، مردی که نفقه خوار زیاد دارد"} +{"line": "منفجر (مُ فَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) گشوده شده، شکافته "} +{"line": "منفذ (مَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - راه، محل نفوذ. 2 - سوراخ . ج . منافذ"} +{"line": "منفرج (مُ فَ رِ) [ ع . ] 1 - رخنه دارنده . 2 - (ص .) دور، جدا"} +{"line": "منفرجه (مُ فَ رِ جِ) [ ع . منفرجة ] مؤنث منفرج ؛ زاویه منفرجه زاویه ای که بیشتر از 90 درجه باشد"} +{"line": "منفرد (مُ فَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) مجرد، تنها"} +{"line": "منفسح (مُ فَ س ) [ ع . ] (اِفا. ص .) شاد، خرم، گشاده دل "} +{"line": "منفسح (مُ فَ سَ) [ ع . ] (اِمف .) گشاد، گشاده "} +{"line": "منفسخ (مُ فَ س ) [ ع . ] (اِفا. ص .) فسخ شده، برانداخته شده، لغو شده (عهد، بیع، نکاح و جز آن ها)"} +{"line": "منفصل (مُ فَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) جدا شده، بریده شده "} +{"line": "منفصم (مُ فَ ص ) [ ع . ] (ص .) قطع شده، گسسته "} +{"line": "منفعت (مَ فَ عَ) [ ع . منفعة ] (اِ.) سود، فایده "} +{"line": "منفعل (مُ فَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اثر پذیرفته . 2 - خجل، شرمسار"} +{"line": "منفق (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که در راه خدا چیزی دهد، نفقه دهنده "} +{"line": "منفور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ناپسند، مورد نفرت "} +{"line": "منفک (مُ فَ کّ) [ ع . ] (اِفا.) جدا شده "} +{"line": "منفی (مَ فا) [ ع . ] (اِ.) محل تبعید، تبعیدگاه "} +{"line": "منفی (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نفی کرده شده، دور کرده شده . 2 - نیست شده . 3 - تبعید شده (از شهر خود). 4 - سخنی که در آن حرف نفی باشد (دستور). 5 - دارای حالت نفی، مخالفت یا رد و انکار. مق مثبت "} +{"line": "منفی باف ( منفی باف .) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که همیشه جنبة منفی امور را می بیند"} +{"line": "منقا (مُ نَ قّ) [ ع . منقی ] (اِمف .) پاک شده "} +{"line": "منقاد (مُ) [ ع . ] (اِمف .) مطیع، فرمان بردار"} +{"line": "منقار (مِ) [ ع . ] (اِ.) نوک، نوک پرندگان . ج . مناقیر"} +{"line": "منقاش (مِ) [ ع . ] (اِ.) موچینه، مقاش، ابزاری که با آن مو را از بدن می کنند"} +{"line": "منقبت (مَ قَ بَ) [ ع . منقبة ] (اِ.) هنر و کار نیکو که موجب ستایش شود. ج . مناقب "} +{"line": "منقبض (مُ قَ ب) [ ع . ] (اِفا.) درهم کشیده، جمع شده "} +{"line": "منقح (مُ نَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) پاک کرده شده، کلام اصلاح شده "} +{"line": "منقذ (مُ قِ) [ ع . ] (اِفا.) رهاننده، نجات دهنده "} +{"line": "منقرض (مُ قَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) از میان رفته، نابود شده "} +{"line": "منقسم (مُ قَ س ) [ ع . ] (اِفا.) بخش بخش شده، قسمت شده "} +{"line": "منقش (مُ نَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) نقش و نگار داده شده، رنگ آمیزی شده "} +{"line": "منقش (مُ نَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نقش کننده . 2 - کنده کاری کننده (بر نگین و جز آن )"} +{"line": "منقصت (مَ قَ صَ) [ ع . منقصة ] (اِ.) 1 - کمی، کاستی . 2 - عیب ؛ ج . مناقص "} +{"line": "منقض (مُ نَ قَ ضّ) [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - سواری که بر دشمن هجوم آورد. 2 - بازی که از هوا بر شکار فرود آید. 3 - دیوار افتاده یا دیواری که نزدیک افتادن باشد. 4 - ستارة از هوا فرود آمده "} +{"line": "منقضی (مُ قَ) [ ع . ] (اِفا.) تمام شده، به آخر رسیده "} +{"line": "منقط (مُ نَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) نقطه دار، منقوط "} +{"line": "منقطع (مُ قَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) جدا شده، بریده شده، قطع شده "} +{"line": "منقل (مَ قَ) [ ع . ] (اِ.) آتشدان، مجمر"} +{"line": "منقلب (مُ قَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برگشته، حال به حال شده . 2 - به هم خوردن حال "} +{"line": "منقلع (مُ قَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) برکنده، از بن کنده "} +{"line": "منقله (مَ قَ لَ یا لِ) [ ع . منقلة ] (اِ.) جای زغال، انگشت دان "} +{"line": "منقلی (مَ قَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به منقل . 2 - (عا.) تریاکی، عملی، کسی که معتاد به کشیدن تریاک باشد"} +{"line": "منقور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کنده شده، نقر شده، کنده . 2 - سوراخ شده . 3 - ساییده شده "} +{"line": "منقوش (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نقش شده، نگاشته "} +{"line": "منقوص (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کم کرده شده، آن چه در وی نقصان واقع شود. 2 - در علم عروض : نقص آن است که از «مفاعیلن » معصوب نون بیندازی، «مفاعیل » بماند به ضم لام و «مفاعیل » چون از «مفاعلتن » منشعب باشد، آن را منقوص خوانند. 3 - کلمه ای که آخر آن یاء باشد مانند قاضی و صافی "} +{"line": "منقول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نقل شده، روایت شده . 2 - مالی که قابل حرکت و جابه جا شدن باشد"} +{"line": "منقی (مُ نَ قّا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پاک کرده شده . 2 - آن چه که مغز آن را بیرون آورده باشند"} +{"line": "منم منم (مَ نَ. مَ نَ) (اِمر.) (عا.) خودستایی، لاف زدن "} +{"line": "منیه (مُ یَ) [ ع . منیة ] (اِ.) آرزو"} +{"line": "مه ( مه . ) [ په . ] 1 - حرف نفی به معنای «نه ». 2 - نشانة دعای منفی که قدما به کار می بردند"} +{"line": "مننژیت (مِ نَ) [ فر . ] (اِ.) بیماری پرده های مننژیت (پرده هایی که از خارج روی مغز تیرة مهره داران را می پوشاند) که ضمن آن فضای زیر عنکبوتیه ملتهب می شود"} +{"line": "منها (مِ) [ ع . ] 1 - (حر اض .+ ضم ) از آن (مونث یا جمع ). 2 - (اِ.) تفریق، کاهش (ریاضی )"} +{"line": "منهاج (مِ) [ ع . ] (اِ.) راه، راه آشکار. ج . مناهج "} +{"line": "منهتک (مُ هَ تِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - دریده، شکافته شده . 2 - مردی که از رسوایی و بی پردگی باک ندارد؛ بی پروا"} +{"line": "منهج (مِ یا مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) راه، روش، طریقه . ج . مناهج "} +{"line": "منهدم (مُ هَ د) [ ع . ] (اِفا.)از هم ریخته، ویران، خراب "} +{"line": "منهزم (مُ هَ ز) [ ع . ] (اِفا.) شکست خورده، مغلوب شده "} +{"line": "منهضم (مُ هَ ض ) [ ع . ] (اِفا. ص .) هضم شده و به تحلیل رفته (طعام )"} +{"line": "منهل (مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) جای نوشیدن آب، آبخور، آبشخور؛ ج . مناهل "} +{"line": "منهمک (مُ هَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) کوشنده در کاری، کوشش کننده "} +{"line": "منهوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) غارت شده، چپاول شده "} +{"line": "منهی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) نهی کرده شده، باز داشته "} +{"line": "منهی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) خبردهنده، آگاه کننده . ج . منهیان "} +{"line": "منوال (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روش، طریقه . 2 - دستگاه بافندگی جولاه . ج . مناویل "} +{"line": "منوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که در کاری نایب و جانشین دیگری شده "} +{"line": "منور (مُ نَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) روشن، درخشان "} +{"line": "منوط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) متعلق، وابسته "} +{"line": "منون (مُ نَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) کلمه ای که به آن تنوین داده شده "} +{"line": "منوی (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نیت کرده شده، قصد شده "} +{"line": "منکب (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل اتصال بازو و کتف . 2 - دوش، کتف . ج . مناکب "} +{"line": "منکر (مُ کِ) [ ع . ] (اِفا.) انکارکننده، ردکننده "} +{"line": "منکر (مُ کَ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - ناشناخته . 2 - کار ناشایست، زشت، ناپسند"} +{"line": "منکر (مُ کَ) [ ع . ] (اِ.) نام فرشتة پرسنده در قبر"} +{"line": "منکرات (مُ کَ) [ ع . ] (اِ.) کارها و چیزهای ناشایست و ناپسند"} +{"line": "منکسر (مُ کَ س ) [ ع . ] (اِفا.) شکسته "} +{"line": "منکسف (مُ کَ س ) [ ع . ] (اِفا.) آفتاب یا ماه یا سیاره ای که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد"} +{"line": "منکشف (مُ کَ ش ) [ ع . ] (اِفا.) کشف شده، نمایان شده "} +{"line": "منکوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) رنج دیده، سختی کشیده "} +{"line": "منکوح (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نکاح کرده، عقد زناشویی بسته "} +{"line": "منکوس (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) نگونسار شده، سرنگون . 2 - (اِ.) شکلی است از اشکال رمل "} +{"line": "منگ ( منگ .) (اِ.)1 - قمار، قماربازی . 2 - روش، قاعده . 3 - بنگ ؛ تخم شاهدانه "} +{"line": "منگ (مُ) (اِ.) زنبور عسل "} +{"line": "منگ (مَ) (ص .) 1 - کودن، کم هوش . 2 - دزد، راهزن . 3 - (عا.) گیج، سرگشته "} +{"line": "منگل ( منگل .) (اِ.) شترگلو، مجرای آب در زیر زمین "} +{"line": "منگل (مُ گُ) [ انگ . ] (اِ.) = منگول : مبتلا به منگلی، نوعی نقص عقلی است که مبتلایان به آن دارای چشم های بادامی و قیافه ای مغولی هستند"} +{"line": "منگل (مَ گُ) (ص .) دزد، راهزن "} +{"line": "منگله (مَ گُ لِ) (اِ.) 1 - ترة دشتی . 2 - آویز نخی یا ابریشمی "} +{"line": "منگنز (مَ گَ نِ) [ فر . ] (اِ.) فلزی است با علامت اختصاری Mn سخت، شکننده و سفید مایل به قرمز به صورت پیرولوزیت در طبیعت فراوان است و در برابر هوا بسیار دیر اکسید می شود"} +{"line": "منگنه (مَ گَ نِ) (اِ.) ابزاری که چیزی را در میان یا زیر آن می گذارند و سوراخ می کنند یا تحت فشار قرار می دهند"} +{"line": "منگول (مَ) (ص .)(عا.)1 - بچة زیبا و بانمک . 2 - شاد و بانشاط "} +{"line": "منگوله (مَ لِ) (اِ.) آویز، آویزی که به شکل رشته و گلوله درست می کنند و به کلاه یا جامه یا هر چیز دیگر آویزان می کنند"} +{"line": "منگیا (مَ) (اِ.) قمار، قمارخانه "} +{"line": "منگیاگر (مَ. گَ) (ص فا.) قمارباز"} +{"line": "منگیدن (مَ دَ) (مص ل .) از روی خشم آهسته در زیر لب سخن گفتن "} +{"line": "منی (مَ) (حامص .) خودبینی، کِبر"} +{"line": "منی (مَ یّ) [ ع . ] (اِ.) مایع جنسی معمولاً بارورساز در جاندار بالغ نر، اسپرم "} +{"line": "منی کردن (مَ. کَ دَ) (مص ل .) لاف زدن، به خود بالیدن "} +{"line": "منیت (مَ نِ یَّ) [ ع . منیة ] (اِ.) 1 - اجل، مرگ . 2 - سرنوشت "} +{"line": "منیت (مَ یَّ) (مص جع .) غرور، خودبینی "} +{"line": "منیر (مُ) [ ع . ] (اِفا.) تابان، درخشان "} +{"line": "منیزیم (مَ یِ یُ) [ فر . ] (اِ.) = منیزیوم : فلزی است سبک و با جلای نقره ای که در هوا به آسانی جلای خود را از دست می دهد و کدر می شود. با نور سفید خیره کننده ای می سوزد و به اکسید منیزیم تبدیل می شود. این فلز از عناصر فراوان طبیعت است ولی به حالت آزاد وجود ندارد"} +{"line": "منیع (مَ) [ ع . ] (ص .) استوار، بلند"} +{"line": "منیف (مُ) [ ع . ] (ص .) بلند، مرتفع، برآمده "} +{"line": "مه ( مه . ) (اِ.) بخاری است که گاهی در هوای مرطوب تولید می شود و در فضا پراکنده می گردد"} +{"line": "مه (مِ) [ په . ] (ص .) بزرگ، سرور. ج . مهان . مق که "} +{"line": "مه ( مه . ) [ فر. ] (اِ.) پنجمین ماه از سال میلادی "} +{"line": "مهابت (مَ بَ) [ ع . مهابة ] (اِ.) 1 - بیم، ترس . 2 - شکوه، عظمت "} +{"line": "مهاجات (مُ) [ ع . مهاجاة ] (مص م .) یکدیگر را هجو کردن، عیب همدیگر را گفتن "} +{"line": "مهاجر (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) هجرت کننده آن که از وطن خود هجرت کرده در جایی دیگر مسکن گیرد"} +{"line": "مهاجرت (مُ جِ رَ) [ ع . مهاجرة ] (مص ل .) هجرت کردن، از جایی به جای دیگر رفتن و در آن جا مسکن گزیدن "} +{"line": "مهاجم (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) هجوم کننده "} +{"line": "مهاجمه (مُ جَ مَ یا جِ مِ) [ ع . مهاجمة ] 1 - (مص ل .) هجوم کردن، حمله کردن . 2 - (اِمص .) هجوم، ج . مهاجمات "} +{"line": "مهاد (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بستر. 2 - گهواره . 3 - زمین پست "} +{"line": "مهادات (مُ) [ ع . مهاداة ] (مص ل .) هدیه دادن به یکدیگر"} +{"line": "مهادنت (مُ د نَ) [ ع . مهادنة ] (مص ل .) صلح کردن "} +{"line": "مهار ( مهار .) (اِ.) ماهار - قسمتی که در هواپیما بال ها را به هم وصل می کند. 2 - چین جلدی موجود در سطح تحتانی آلت مرد در خط وسط و در مجاورت شیار حشفه ای قلفه ای که در حقیقت دیواره ای است که شیار حشفه ای قلفه ای را به دو قسمت چپ و راست تقسیم می کند. 3 - نام هر یک از دو چین مخاطی واقع در خط وسط قسمت دهلیزی دهان و عضلات لب ها ( بین قوس های فکی و عضلات لب ها)، مهار لبی "} +{"line": "مهار (مَ) [ ع . ] (اِ.) افسار، چوبی که در بینی شتر کنند و ریسمان بر آن بندند"} +{"line": "مهاراجه (مَ جِ) [ سنس . ] (ص .) توانگر، ثروتمند"} +{"line": "مهارب (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مهرب "} +{"line": "مهارت (مَ رَ) [ ع . مهارة ] (مص ل .) چیره دستی، توانایی در کار"} +{"line": "مهارشه (مَ رَ شَ یا رِ ش ) [ ع . مهارشة ] (مص م .) بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آن ها را)"} +{"line": "مهازله (مُ زَ یا ز لَ) [ ع . مهازلة ] 1 - (مص ل .) بازی کردن، بیهودگی کردن . 2 - هزل گفتن، شوخی کردن . 3 - (اِمص .) بازی، بیهودگی . 4 - هزل گویی "} +{"line": "مهالک (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مهلکه "} +{"line": "مهام (مَ مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مهم ؛ کارهای بزرگ و سخت "} +{"line": "مهامه (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مهمه، مهمهه ؛ بیابان های خشک، دشت های ویران و خالی "} +{"line": "مهان (مُ) [ ع . ] (اِمف .) خوار کرده شده "} +{"line": "مهانت (مَ نَ) [ ع . مهانة ] (مص ل .) خواری، سستی "} +{"line": "مهانل (مَ نُ) (اِ.) افیون، تریاک "} +{"line": "مهاوی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مهوی - فضاهای بین دو کوه و مانند آن . 2 - شکاف ها"} +{"line": "مهب (مَ هَ بّ) [ ع . ] (اِ.) محل وزیدن باد. ج . مهاب "} +{"line": "مهبط (مَ ب یا بَ) [ ع . ] (اِ.) جای فرود آمدن . ج . مهابط "} +{"line": "مهبل (مَ بَ یا ب) [ ع . ] (اِ.) زهدان، رحم زن "} +{"line": "مهتاب (مَ) (اِ.) پرتو ماه، روشنی ماه، تابش نور ماه "} +{"line": "مهتابی (مَ) (اِمر.) 1 - ایوان جلوی عمارت . 2 - نوعی لامپ که نورش به رنگ مهتاب است "} +{"line": "مهتدی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) راه راست یافته "} +{"line": "مهتر (مِ تَ) (ص تف .) 1 - بزرگ، رییس، سرور. 2 - (اِ.) خدمتکار ستور. ج . مهتران "} +{"line": "مهتم (مُ تَ مّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - غم خوار، اندوه مند. 2 - توجه کننده به کاری "} +{"line": "مهتوک (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پرده دریده . 2 - مرده، فوت شده، درگذشته "} +{"line": "مهجع (مَ جَ) [ ع . ] (اِ.) خوابگاه "} +{"line": "مهجع (مِ جَ) [ ع . ] (ص .) 1 - غافل . 2 - احمق، گول "} +{"line": "مهجع (مُ جِ) [ ع . ] (ص .) آن که گرسنگی را تسکین دهد"} +{"line": "مهجه (مُ جَ یا جِ) [ ع . مهجة ] (اِ.) روح، روان "} +{"line": "مهجو (مَ جُ وّ) [ ع . ] (اِمف .) هجو کرده شده "} +{"line": "مهجور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دور افتاده، جدا افتاده "} +{"line": "مهجوری ( مهجوری . ) (حامص .) جدایی، دوری "} +{"line": "مهد (مَ) [ ع . ] (اِ.) گهواره، بستر"} +{"line": "مهدم (مَ دُ) (اِ.) 1 - پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و او را پر تیر سازند. 2 - کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد"} +{"line": "مهدوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بنای شکسته و ویران "} +{"line": "مهدوی (مَ دَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به مهدی (مطلق ). 2 - منسوب به مهدی صاحب الزمان (ع ) امام دوازدهم شیعیان "} +{"line": "مهدویت (مَ دَ یَ) [ ع . مهدویة ] (مص جع .) وضع یا کیفیت مهدی (امام منتظر) بودن "} +{"line": "مهدی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) هدایت شده، ارشاد شده "} +{"line": "مهدی (مُ دا) [ ع . ] (اِمف .) هدیه داده شده "} +{"line": "مهذار (مِ) [ ع . ] (ص .) بیهوده گوی، یاوه - سرای "} +{"line": "مهذب (مُ هَ ذَّ) [ ع . ] (اِمف .) پاکیزه شده از عیب و نقص "} +{"line": "مهر (مَ) [ ع . ] (اِ.) کابین، مهریه "} +{"line": "مهمیز (مِ) (اِ.) آلتی فلزی که بر پاشنة چکمه می بندند و هنگام سواری بر تهیگاه اسب می زنند"} +{"line": "مهر (مُ) (اِ.) 1 - آلتی از جنس فلز یا لاستیک که روی آن اسم شخص یا بنگاهی را نقش می کنند و از آن به جای امضاء در پای نامه ها و قراردادها استفاده می کنند. ؛ مهر و موم کردن الف - بستن چیزی از طریق موم چسباندن به در آن و بعد مهر زدن به موم به طوری که به جز فرد مورد نظر کسی نتواند در آن دست ببرد و آن را باز کند. ب - ضبط اموال متوفای مدیون یا مجرم از طرف مراجع قضایی . 2 - نگین، خاتم . 3 - قطعه ای گل پخته که نمازگزاران شیعه هنگام سجده پیشانی خود را روی آن می گذارند"} +{"line": "مهر (مِ) (اِ.) 1 - آفتاب، خورشید. 2 - دوستی، مهربانی . 3 - نام ماه هفتم از سال شمسی . 4 - نام روز شانزدهم از ماه مهر که ایرانیان جشن مهرگان را در این روز بر پا می دارند"} +{"line": "مهر دهان (مُ. دَ) (ص مر.) روزه دار"} +{"line": "مهر زدن ( مهر زدن . زَ دَ) (مص م .) نشان کردن بر چیزی "} +{"line": "مهرا (مُ هَ رّ) [ ع . مهرأ ] (ص .) 1 - نیک پخته شده، گوشت نرم پخته که از استخوان جدا شده باشد. 2 - مضمحل گشته "} +{"line": "مهراس (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هاونی است که با آن گندم و مانند آن می کوبند. 2 - سنگی که درون آن را خالی کرده باشند و در آن چیز گذارند یا آب ریزند و بدان وضو گیرند. 3 - شتر پر زور و بارکش سخت خور"} +{"line": "مهراسفند (مِ اِ فَ) (اِمر.) روز بیست و نهم هر ماه شمسی "} +{"line": "مهرب (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جای فرار و گریز. ج . مهارب "} +{"line": "مهربان (مِ) (ص .) با محبت، نیک اندیش "} +{"line": "مهره (مُ رِ) (اِ.) 1 - گلولة کوچک از شیشه یا سفال و جز آن ها. 2 - نام هر یک از استخوان های کوچکی که در تشکیل ستون فقرات جانداران شرکت دارند"} +{"line": "مهره باختن ( مهره باختن . تَ) (مص ل .) 1 - بازی نرد. 2 - قمار، قمار کردن . 3 - حقه بازی کردن "} +{"line": "مهره باز ( مهره باز .) (ص .) قمارباز"} +{"line": "مهرگان (مِ) (اِ.) جشنی که ایرانیان در روز شانزدهم ماه مهر برگزار می کنند"} +{"line": "مهرگانی ( مهرگانی . ) (ص نسب .) خزانی، پاییزی "} +{"line": "مهرگانی ( مهرگانی . ) (اِ.) نام لحن بیست و پنجم باربد"} +{"line": "مهرگیاه (مِ) (اِ.) 1 - معشوق و چهرة معشوق . 2 - گیاه محبت و مهر، گویند گیاهی است که هرکس با خود داشته باشد، مردم او را دوست می دارند"} +{"line": "مهریه (مَ یُِ) [ ع . ] (اِ.) مقدار مال یا وجهی است که به هنگام ازدواج یا پس از آن شوهر در عوض تمتع به زن می دهد و باید مقدار آن معلوم باشد، مهر، کابین "} +{"line": "مهزول (مَ) [ ع . ] (ص .) لاغر، ضعیف . ج . مهازیل "} +{"line": "مهزوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شکست خورده، هزیمت یافته "} +{"line": "مهست (مِ هَ) [ په . ] (ص .) مهمترین و بزرگترین "} +{"line": "مهستی (مَ هِ یا مَ س ) (اِمر.) 1 - ماه خانم، بانوی بزرگ . 2 - نامی است از نام های زنان "} +{"line": "مهشید (مَ) (اِ.) مهتاب و پرتو ماه "} +{"line": "مهضوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) هضم شده "} +{"line": "مهفهفه (مُ هَ هَ فَ) [ ع . مهفهفة ] (ص .) زن باریک میان . ج . مهفهفات "} +{"line": "مهل (مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آهسته کار کردن . 2 - (اِمص .) آهستگی، مهلت . 3 - (اِ.) آهسته کاری، نرمی، مهلت "} +{"line": "مهل (مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فلزات کانی مانند: مس، آهن و... 2 - قطران تنک و رقیق . 3 - روغن زیتون و دُردی آن . 4 - زرداب و ریم که از لاشة مرده پالاید"} +{"line": "مهلت (مُ لَ) [ ع . مهلة ] (اِ.) درنگ، تأخیر"} +{"line": "مهلل (مُ هَ لَّ) [ ع . ] (ص .) منحنی مانند هلال، هلالی شکل "} +{"line": "مهلهل (مُ هَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) آن که شعر نیکو و ظریف گوید"} +{"line": "مهلهل (مُ هَ هَ) [ ع . ] (ص .) 1 - جامة تنگ بافته . 2 - شعر نیکو گفته "} +{"line": "مهلک (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) هلاک کننده، نابود کننده "} +{"line": "مهلکه (مَ لَ کَ) [ ع . مهلکة ] (اِ.) جای هلاک شدن . ج . مهالک "} +{"line": "مهم (مُ هِ مّ) [ ع . ] (اِ.) کار بزرگ و خطیر. ج . مهام "} +{"line": "مهمات (مُ هِ مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مهمه ؛ 1 - کارهای بزرگ و دشوار. 2 - در فارسی به معنای ابزارآلات جنگی "} +{"line": "مهماز (مِ) [ ع . ] (اِ.) مهمیز. ج . مهمامیز"} +{"line": "مهمان (مِ) [ په . ] (اِ.) = میهمان : 1 - کسی که به خانة کسی دیگر برود و پذیرایی شود. 2 - آن که از سوی دیگری دعوت می شود و مورد پذیرایی قرار می گیرد. 2 - ویژگی آن که به طور موقت در یک فعالیت، بازی و مانند آن ها شرکت می کند"} +{"line": "مهمان خانه ( مهمان خانه . نِ) (اِمر.) 1 - مهمان سرا، رستوران . 2 - اتاق مخصوص پذیرایی مهمان "} +{"line": "مهماندار ( مهماندار . ) (اِفا.) 1 - میزبان . 2 - خدمة هواپیما"} +{"line": "مهمانی کردن ( مهمانی کردن . کَ دَ) (مص م .) جشن گرفتن و ضیافت کردن "} +{"line": "مهمل (مُ مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بیهوده و بیکار گذاشته شده . 2 - کلام بیهوده . ج . مهملات "} +{"line": "مهمه (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) بیابان خشک، دشت پهناور بی آب و علف "} +{"line": "مهموز (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کلمه ای که یکی از حروف اصلی آن همزه باشد"} +{"line": "مهموم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) اندوهگین، غمگین "} +{"line": "مهنا (مُ هَ نّ) [ ع . ] (اِمف .) گوارا، خوش آیند"} +{"line": "مهند (مُ هَ نَّ) [ ع . ] (اِ.) شمشیری که از فولاد هندی ساخته شده باشد"} +{"line": "مهندس (مُ هَ د) [ معر. ] (اِفا.) دانا به علم هندسه، عالِم هندسه . 2 - کسی که فارغ التحصیل رشته هایی مانند معماری، برق و... باشد"} +{"line": "مهندم (مُ هَ د) (ص .) 1 - ظریف و استوار کرده . 2 - تراشیده و صیقلی "} +{"line": "مهوار (مَ) (ص .) مانند ماه "} +{"line": "مهوس (مُ هَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به هوس افتاده . 2 - دیوانه، ابله "} +{"line": "مهوش (مَ وَ) (ص .) زیبا، مانند ماه زیبا"} +{"line": "مهوع (مُ هَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) تهوع آور، قی آور"} +{"line": "مهول (مَ) [ ع . ] (ص .) مخوف، ترسناک "} +{"line": "مهپاره (مَ رِ) (ص مر.) زیبا، زیبارو"} +{"line": "مهک (مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ساییدن چیزی را. 2 - نرم کردن چیزی را"} +{"line": "مهی (مَ) (حامص .) بزرگی، عظمت "} +{"line": "مهیا (مُ هَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) آماده، آماده شده "} +{"line": "مهیب (مَ) [ ع . ] (ص .) سهمگین، ترسناک "} +{"line": "مهیج (مُ هَ یُِ) [ ع . ] (اِفا.)هیجان آور، برانگیزنده "} +{"line": "مهیر (مَ) (اِ.) ماه، قمر"} +{"line": "مهیره (مَ رَ یا رِ) [ ع . مهیرة ] (اِ.) 1 - زن، کدبانو. 2 - زن اصل زادة گران کابین "} +{"line": "مهیل (مَ) [ ع . ] (اِ.) جای ترسناک "} +{"line": "مهیمن (مُ هَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ایمن کننده، نگهبان . 2 - از نام های خداوند"} +{"line": "مهین (مِ) (ص نسب .) بزرگتر، بزرگترین "} +{"line": "مهین (مَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به ماه . 2 - نامی است از نام های زنان "} +{"line": "مهین ( مهین .) [ ع . ] (ص .) 1 - سست، ضعیف . 2 - خوار، زبون "} +{"line": "مهین (مُ) [ ع . ] (اِفا.) خوار دارنده، اهانت کننده "} +{"line": "مو (مَ) (اِ.) درخت انگور"} +{"line": "مو (اِ.) 1 - رشد خارجی روی پوست به صورت رشته های محکم نخ مانند به ویژه رشته های رنگیزه داری که پوشش ویژة یک پستاندار است . 2- پوشش مویی یک جانور یا بخشی از بدن به ویژه پوشش مویی سر انسان . ؛ مو ی دماغ (کن .) مزاحم . ؛ مو را از ماست کشیدن (کن .) بسیار دقیق بودن (به ویژه در حساب و کتاب ). ؛ مو ها را در آسیاب سفید نکردن (کن .) گذشت عمر و داشتن تجربه "} +{"line": "مو به مو (ب) (ق مر.) در کمال دقت، دقیقاً"} +{"line": "موات (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی جان، مرده . 2 - زمینی که در آن کشت نشده باشد"} +{"line": "مواثقت (مُ ثِ قَ) [ ع . مواثقة ] (مص ل .) با هم عهد و پیمان بستن "} +{"line": "مواثیق (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ میثاق ؛ عهدها"} +{"line": "مواج (مَ وّ) [ ع . ] (ص .) موج زننده، متلاطم، دارای موج "} +{"line": "مواجب (مَ جِ) [ ع . ] (اِ.) مزد، حقوقِ ماهیانه یا سالیانه "} +{"line": "مواجه (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) رویاروی، مقابل "} +{"line": "مواجهه (مُ جَ هَ یا جِ هِ) [ ع . مواجهة ] (مص ل .) روبرو شدن "} +{"line": "مواخات (مُ) [ ع . مؤاخاة ] (مص ل .) برادری، دوستی و برادری "} +{"line": "مواد (مَ دّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ ماده . 2 - (عا.) در فارسی به معنای مواد مخدّر. 3 - بندهای لایحه، قانون، قرارداد و مانند آن ها. 4 - دروس، درس ها. 5 - وسایل، اسباب "} +{"line": "موادعه (مُ دَ عَ یا د ع ) [ ع . موادعة . ] (مص ل .) آشتی کردن، صلح کردن "} +{"line": "مواربه (مُ رَ بَ یا رِ ب) [ ع . مواربة . ] 1 - (مص ل .) با همدیگر زیرکی کردن، مکر و فریب کردن با هم . 2 - (مص م .) آفت رسانیدن "} +{"line": "موارد (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مورد"} +{"line": "مواریث (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ میراث "} +{"line": "موازات (مُ) [ ع . موازاة ] (مص ل .) برابری، برابر بودن، روبرو شدن "} +{"line": "موازرت (مُ ز رَ) [ ع . موازرة ] (مص م ) یاری نمودن "} +{"line": "موازنه (مُ زَ نَ یا نِ) [ ع . موازنة ] (مص م .) وزن کردن، سنجیدن دو چیز با هم "} +{"line": "موازی (مُ) [ ع . ] 1 - (اِفا. ص .) برابر، روبرو. 2 - دو خطی که فاصلة بین شان به یک اندازه باشد و هرچقدر امتداد داده شوند به هم نرسند"} +{"line": "موازین (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ میزان "} +{"line": "مواسات (مُ) [ ع . مواساة ] (مص م .) یاری کردن، کمک رساندن "} +{"line": "مواشی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ماشیه ؛ ستور و چارپایان "} +{"line": "مواصلت (مُ ص لَ) [ ع . مواصلة ] (مص ل .) با هم وصلت کردن، به هم پیوستن "} +{"line": "مواضع (مَ ض ) [ ع . ] (اِ.) جِ موضع ؛ جاها، مکان ها"} +{"line": "مواضعت (مُ ضَ عَ) [ ع . مواضعت ] 1 - (مص ل .) با یکدیگر قرار نهادن، قرار گذاشتن . 2 - موافقت کردن . 3 - (اِ.) قرارداد ج . مواضعات "} +{"line": "مواطات (مُ) [ ع . مواطاة ] (مص ل .) موافقت کردن با کسی در امری "} +{"line": "مواطن (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ موطن "} +{"line": "مواطی ء (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ موطی ء؛ جاهای قدم، قدمگاه ها"} +{"line": "مواظب (مُ ظِ) [ ع . ] (اِ فا.) نگهبان، مراقب "} +{"line": "مواظبت (مُ ظِ بَ) [ ع . مواظبة ] (مص م .) مراقب بودن "} +{"line": "مواعد (مَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ موعد"} +{"line": "مواعده (مُ عَ دَ) [ ع . مواعدة ] (مص ل .) به یکدیگر وعده دادن "} +{"line": "پالایشگاه (یِ) ( اِ.) تصفیه خانه "} +{"line": "مواعظ (مَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ موعظه ؛ پندها، نصیحت ها"} +{"line": "مواعید (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ میعاد؛ وعده ها، موعودها"} +{"line": "موافق (مُ فِ) [ ع . ] (اِ فا.) سازگار، مطابق، هم رأی "} +{"line": "موافقت (مُ فِ قَ) [ ع . موافقة ] (مص ل .) سازش کردن، همراهی کردن، سازگاری "} +{"line": "موافقت نامه ( موافقت نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای مکتوب مبنی بر موافقت دو تن، دو گروه یا دو دولت در امری "} +{"line": "مواقع (مَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ موقع "} +{"line": "مواقعه (مُ قَ عَ یا قِ ع ) [ ع . مواقعة ] 1 - (مص ل .) جنگ کردن با کسی . 2 - جماع کردن . 3 - (اِمص .) حرب، ستیزه . 4 - جماع، آمیزش "} +{"line": "مواقیت (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ میقات "} +{"line": "موالات (مُ) [ ع . موالاة ] (مص ل .) دوستی و پیوستگی داشتن با کسی "} +{"line": "موالد (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مولد"} +{"line": "موالی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) دوست دارنده "} +{"line": "موالی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مولی "} +{"line": "موالید (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مولود؛ فرزندان "} +{"line": "موانع (مَ نِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مانع ؛ بازدارنده ها"} +{"line": "مواهب (مَ هِ) [ ع . ] (اِ.) جِ موهبت ؛ بخشش ها و انعام ها"} +{"line": "مواکب (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ موکب "} +{"line": "مواید (مَ یِ) [ ع . موائد ] (اِ.) جِ مائده "} +{"line": "موبایل (مُ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه تلفن قابل حمل بدون سیمی که با استفاده از امواج رادیویی، ارتباط تلفنی بین دو نقطه را برقرار سازد، تلفن همراه "} +{"line": "موبد (بَ یا ب) [ په . ] (اِ.) روحانی دین زرتشتی . ج . موبدان "} +{"line": "موبق (ب) [ ع . ] (اِفا.) هلاک کننده، مهلک "} +{"line": "موبق (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای هلاکت . 2 - وعده گاه، میعاد. 3 - زندان "} +{"line": "موت (مَ) [ ع . ] (اِ.) مرگ "} +{"line": "موتاب (ص فا.) کسی که ریسمان می تابد"} +{"line": "موتاسیون (مُ) [ فر. ] (اِ.) استحالة عنصری، جهش، دگرگونی آنی "} +{"line": "موتور (مُ تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاهی که سبب به کار انداختن و تولید ماشین می شود. 2 - دستگاهی که انواع انرژی را به انر ژی مکانیکی تبدیل می کند. 3 - موتورسیکلت "} +{"line": "موتورسیکلت ( موتورسیکلت . لِ) [ فر. ] (اِ.) دوچرخه ای که به وسیلة موتور حرکت می کند"} +{"line": "موثق (مُ ثَّ) [ ع . ] (اِمف .) استوار کرده شده، مورد اطمینان و وثوق "} +{"line": "موثوق (مَ یا مُ) [ ع . ] (اِمف .) مورد اطمینان، معتمد، موثق "} +{"line": "موج (مَ یا مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جنبش و چین - خوردگی سطح آب . ج . امواج . 2 - جریان تند و ناگهانی "} +{"line": "موج شکن (مُ. ش کَ) (اِ.) سد مانندی که برای جلوگیری از پیشروی آب در امتداد ساختمان - های ساحلی درست می کنند"} +{"line": "موجان (ص .) موژان ؛ چشم زیبا و پُر کرشمه "} +{"line": "موجب (مُ جِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) سبب، باعث . 2 - (اِفا.) ایجاب کننده "} +{"line": "موجد (جَ) [ ع . ] (اِمف .) ایجاد شده "} +{"line": "موجد (جِ) [ ع . ] (اِفا.) به وجود آورنده، آفریننده "} +{"line": "موجر (مُ جِ) [ ع . مؤجر ] (اِفا.) اجاره دهنده، کرایه دهنده "} +{"line": "موجز (جِ) [ ع . ] (اِفا.) سخن مختصر و کوتاه "} +{"line": "موجع (جِ) [ ع . ] (اِفا.) به دردآورنده، دردناک "} +{"line": "موجل (مَ ج ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گودالی که در آن آب ایستد. 2 - جای ترس و بیم "} +{"line": "موجه (مُ وَ جَّ هْ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پسندیده، مقبول . 2 - صاحب جاه و مقام "} +{"line": "موجود (مُ) [ ع . ] (اِمف .) آفریده، هست شده "} +{"line": "موجودات ( موجودات .) [ ع . ] (اِمف .) جِ. موجود"} +{"line": "موحد (مُ وَ حِّ) [ ع . ] (اِفا.) یکتاپرست "} +{"line": "موحش (حِ) [ ع . ] (اِفا.)وحشت انگیز، ترس - آور"} +{"line": "موخوره (خُ رِ) (اِمر.) آفتی است که در موهای سر افتد و موجب شقه و نیمه شدن طولی تارهای مو شود"} +{"line": "مودار (ص فا.) دارندة مو، آنچه دارای خط باشد، دارای تَرَک "} +{"line": "مودت (مَ وَ دَّ) [ ع . مودة ] (مص ل .) دوستی، رفاقت "} +{"line": "مودع (مَ وَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) به امانت گذاشته شده "} +{"line": "موذی [ ع . ] (اِفا.) 1 - اذیت کننده، آزار رساننده . 2 - در فارسی، بداندیش، حیله گر"} +{"line": "مور [ په . ] (اِ.) 1 - مورچه . 2 - کنایه از: شخصی ح قیر و کوچک "} +{"line": "مور مور (اِمر.) حالتی که قبل از تب و لرز عارض شود و آن چنان است که گویی جاروی تر بر پشت شخص کشند وی احساس سرما کند"} +{"line": "مورب (مُ وَ رَّ) (ص .) گرفته شده از فارسی به معنای کج، خمیده "} +{"line": "مورث (رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به ارث داده شده . 2 - باعث، سبب "} +{"line": "مورث (مُ وَ رِّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) ارث گذارنده برای کسی . 2 - (اِ.) باعث، سبب "} +{"line": "مورخ (مُ وَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) تاریخ نویس . ج . مورخین "} +{"line": "مورخ (مُ وَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) تاریخ نهاده، دارای تاریخ "} +{"line": "مورد (مُ رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل ورود، جای فرود آمدن . 2 - راه به سوی آب . 3 - آن چه اتفاق می افتد. 4 - باره . ج . موارد"} +{"line": "مورد (مُ) [ په . ] (اِ.) درختی است همیشه سبز با گل های سفید و خوشبو"} +{"line": "مورد (مُ وَ رَّ) [ ع . ] (اِمف . ص .) گلگون، سرخ رنگ "} +{"line": "مورش (رِ) (اِ.) 1 - مهرة ریز که در رشته کشند و زنان در گردن و مچ بندند؛ خرز. 2 - سکوی دکان، صفه که بر آن نشینند"} +{"line": "موروث (مُ) [ ع . ] (اِمف .) ارث گذاشته شده، هرچیز که به ارث رسیده باشد"} +{"line": "مورچال (اِ.) سوراخ و نقبی که از زیر زمین به طرف قله حفر کنند"} +{"line": "مورچانه (نِ) (اِ.) زنگ آهن "} +{"line": "مورچه (چِ) (اِ.) حشره ای است از راستة نازک بالان که تیرة خاصی را به نام تیرة مورچگان در این راسته به وجود می اورند"} +{"line": "مورچه خوار ( مورچه خوار . خا) (اِ.) پستانداری است از راستة بی دندانان که دارای زبانی طویل و کرمی شکل و پوزه ای باریک و دراز می باشد"} +{"line": "موری (اِ.) تنبوشه، لولة سفالی که در زیر زمین یا میان دیوار برای ساختن راه آب به کار می بردند"} +{"line": "موریانه (نِ) (اِ.) حشره ای است از راستة آرکیپترها که نزدیک به راستة رگ بالان است . موریانه حشره ای است اجتماعی "} +{"line": "موز (مُ) (اِ.) گیاهی است پایا از ردة تک لپه ای ها که تیرة خاصی را در این رده به نام تیرة موزها به وجود آورده است . میوه اش گوشت دار و مطبوع و خوراکی است ومجموع میوها خوشه ای را به وجود می آورد"} +{"line": "موزاییک (مُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی سنگ نازک که با شن و ماسه و سنگ های رنگین و سیمان ساخته می شود"} +{"line": "موزر (مُ ز) [ آلما. ] (اِ.) (نام سازندة تفنگ ) 1 - تفنگی که در سال 1872 م . در آلمان متداول شد و بعدها مکرر تکمیل گردید. 2 - تپانچه ای که نوع عالی آن بر قنداق چوبین سوار می شود"} +{"line": "موزع (مُ وَ زِّ) [ ع . ] (اِفا.) توزیع کننده، پخش کننده . ج . موزعین "} +{"line": "موزه (ز) [ په . ] (اِ.) چکمه "} +{"line": "موزه ( موزه .) [ فر. ] (اِ.)1 - مجموعه آثار باستانی . 2 - محلی که آثار باستانی را در آن نگه داری کنند"} +{"line": "موزه نهادن ( موزه نهادن . نَ دَ) (مص ل .) اقامت کردن "} +{"line": "موزون ( مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - وزن شده، سنجیده شده . 2 - متناسب . 3 - هماهنگ . 4 - آهنگ دار"} +{"line": "موزیسین (یِ) [ فر. ] (ص .) موسیقی دان، نوازنده "} +{"line": "موزیسین (یَ) [ فر. ] (ص فا.) کسی که در ساخت یا رهبری یا اجرای موسیقی به خصوص موسیقی سازی تبحر داشته باشد، موسیقی دان (فره )"} +{"line": "موزیک [ فر. ] (اِ.) علم ترکیب اصوات و هنر عرضة آن ها به نحوی که برای شنونده مطبوع باشد، موسیقی . (فره )"} +{"line": "موزیکال [ فر. ] (اِ.) همراه با نغمه و موسیقی "} +{"line": "موزیکولوژی (کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم تجزیه و تحلیل ویژگی های انواع موسیقی و بررسی تاریخی آن ها، موسیقی شناسی . (فره )"} +{"line": "موس (اِ.) کپل، سرین، باسن، کون "} +{"line": "موس (مُ وْ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکان نما را روی صفحة نمایش جا به جا کرد و با دکمه های آن به سیستم فرمان هایی داد، موشی . (فره )"} +{"line": "موس موس (اِ.) (عا.) تملق، چاپلوسی "} +{"line": "موساد [ انگ . ] (اِ.) سازمان جاسوسی اسراییل "} +{"line": "موستان (مُ وِ سْ) (اِمر.) زمینی که فقط در آن درخت انگور کاشته باشند، باغ انگور، تاکستان، رزستان "} +{"line": "موسخ (مُ وَ سَّ) [ ع . ] (اِمف . ص .) چرکین، چرک آلود"} +{"line": "موسر (س ) [ ع . ] (اِفا. ص .) توانگر، غنی "} +{"line": "موسع (مُ وَ سَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) وسعت داده شده . 2 - (ص .) وسیع "} +{"line": "موسم (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمان، هنگام . 2 - فصل "} +{"line": "موسه (س ) (اِ.) زنبور"} +{"line": "موسوم (مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نام نهاده شده، اسم گذاشته شده . 2 - در فارسی به معنای شناخته "} +{"line": "موسوی (سَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به حضرت موسی ' (مطلق ). 2 - منسوب به حضرت موسی ابن جعفر امام هفتم (ع )"} +{"line": "موسی (سا) [ ع . ] (اِ.) تیغ سلمانی، استره "} +{"line": "موسیجه (جِ) (اِ.) پرنده ای است شبیه فاخته "} +{"line": "موسیر (اِ.) گیاه پایا از تیرة سوسنی ها که پیاز آن خوردنی است "} +{"line": "موسیقار (اِ.) 1 - نوعی ساز که از نی های بزرگ و کوچک ترتیب داده اند و اروپاییان آن را «فلوت پان » می گویند و امروز به ساز دهنی مشهور است . 2 - نام پرنده ای افسانه ای که منقارش سوراخ های بسیار دارد و از آن سوراخ ها آوازهای گوناگون برمی آید"} +{"line": "موسیقی [ یو. ] (اِ.) فن آواز خواندن و نواختن ساز"} +{"line": "موسیقیدان (ص فا.) کسی که علم موسیقی را آموخته باشد"} +{"line": "موسیو (یُ) [ فر. ] (اِ.) آقا، سرپرست "} +{"line": "مولد (مُ وَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) تولید کننده، زاینده "} +{"line": "مولد (مُ وَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تولید شده، زاییده . 2 - پدید آورده . 3 - شخص عجمی که در عرب پرورش یافته . 4 - کلام ساخته و بر بافته . 5 - لغت عجمی که عرب در کلام استعمال کند. 6 - لغتی که قدمت استعمال ندارد، مستحدث . ج . (برای کسان ) مولدین "} +{"line": "موش 1 - (اِ.) جانور پستاندار از راستة جوندگان با جثة کوچک یا متوسط، پوزة دراز، گوش های تقریباً کوچک و دم دراز به رنگ های سیاه، خاکستری و سفید است و انواع گوناگون دارد. این جانور بسیار موذی و خطرناک است . و همیشه موجب خسارات سنگین برای انسان می شود. 2 - (ص .) ذلیل، خوار. 3 - (کامپیوتر) موس، ماوس . ؛ موش دواندن (کن .) اخلال کردن . ؛دیوار موش داره موش گوش داره (کن .) هر حرفی را نباید هر جا زد"} +{"line": "موش مرده (د) (اِمر.) (عا.) کنایه از: فرد حیله گر که ظاهر خود را بی گناه نشان می دهد"} +{"line": "موشح (مُ وَ شَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حمایل به گردن افکنده . 2 - زینت داده شده، آراسته "} +{"line": "موشک (شَ) (اِ.) وسیله ای دارای یک محفظة پر از مادة آتش گیر متصل به یک فتیله که بر اثر واکنش ناشی از تخلیه گاز در هوا پیش رانده می شود این وسیله به عنوان اسلحه یا ابزار پرتاب به کار می رود"} +{"line": "موشکافی (ش ) (حامص .) دقت بسیار در کار"} +{"line": "موصل (ص ) [ ع . ] (اِفا.) رساننده، پیوند دهنده "} +{"line": "موصل (مُ وَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پیوند کرده شده، وصل شده . 2 - آن است که همة حروف یک مصراع یا یک بیت را بتوان به هم متصل کرد و سر هم نوشت، متصل الحروف . مق . مقطع "} +{"line": "موصوف (مُ) [ ع . ] (اِمف .) وصف شده، تعریف شده "} +{"line": "موصول (مُ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) وصل شده، پیوند شده . 2 - از نظر دستوری کلمه ای است که قسمتی از جمله را به قسمت دیگر می پیوندد"} +{"line": "موصی (ص ) [ ع . ] (اِفا.) وصیت کننده "} +{"line": "موصی (صا) [ ع . ] (اِمف .) کسی که به او وصیت و سفارش شده، وصیت کرده شده "} +{"line": "موضع (مُ ض ) [ ع . ] (اِ.) محل، جای . ج . مواضع "} +{"line": "موضوع (مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نهاده شده، وضع شده . 2 - امر مورد بحث، چیزی که دربارة آن بحث کنند. ج . موضوعات "} +{"line": "موطن (مُ طِ) [ ع . ] (اِ.) وطن . ج . مواطن "} +{"line": "موظف (مُ ظَّ) [ ع . ] (اِمف .) وظیفه دار، وظیفه داده شده "} +{"line": "موعد (مُ عِ) [ ع . ] (اِ.) زمان یا مکان وعده داده شده . ج . مواعد"} +{"line": "موعظه (مُ عِ ظِ) [ ع . موعظة ] (اِ.) پند، نصیحت "} +{"line": "موعود (مُ) [ ع . ] (اِمف .) وعده کرده شده، وعده داده "} +{"line": "موفر (مُ وَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) افزون کرده شده، بسیار شده "} +{"line": "موفق (مُ وَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) کامروا، بهره مند"} +{"line": "موفق (مُ وَ فِّ) [ ع . ] (اِ فا.) 1 - مدد کننده . 2 - به مقصود رساننده . 3 - خدای تعالی "} +{"line": "موفور (مُ) [ ع . ] (ص .) فراوان، بسیار"} +{"line": "موفی (مُ وَ فْ فا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حق تمام ادا کرده شده . 2 - مفصل و کامل "} +{"line": "موقت (مُ وَ قَّ) [ ع . موقة ] (ص .) 1 - وقت معین و محدود. 2 - ناپایدار، محدود"} +{"line": "موقت (مَ یا مُ قِ) [ ع . ] (اِ.) جایی که برای تعیین وقت مقرر گردد"} +{"line": "موقتاً (مُ وَ قَ تَنْ) [ ع . ] (ق .) به طور موقت . مق دایمی، همیشگی "} +{"line": "موقد (مَ یا مُ قِ) [ ع . ] (اِ.) جای افروختن آتش . ج . مواقد"} +{"line": "موقد (مُ وَ قَّ) [ ع . ] (اِ.) برافروخته، مشتعل "} +{"line": "موقر (مُ وَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) باوقار، محترم "} +{"line": "موقع (مَ قِ) [ ع . ] (اِ.) محل، موضع . ج . مواقع "} +{"line": "موقع (مُ وَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - صادر کنندة توقیع . 2 - کسی که اجازه نامه صادر کند"} +{"line": "موقف (مَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جای ایستادن، جای درنگ کردن . ج . مواقف "} +{"line": "موقن (قِ) [ ع . ] (اِفا.) یقین دارنده، یقین کننده "} +{"line": "موقوت (مَ یا مُ) [ ع . ] (اِ.) وقت معین شده، هنگام مقرر"} +{"line": "موقود (مَ یا مُ) [ ع . ] (اِمف .) افروخته شده "} +{"line": "موقوص (مَ یا مُ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - گردن کوتاه . 2 - در علم عروض : وقص آن است که دوم فاصله را بیفکنند «مفاعلن » ماند و «مفاعلن » چون از «متفاعلن » منشعب باشد، آن را موقوص خوانند یعنی گردن کوتاه و چون از سه متحرک فاصله بدین زحاف یکی ساقط می شود آن را به کوتاهی گردن تشبیه کردند"} +{"line": "موقوف (مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بازداشته شده . 2 - ملکی که در راه خدا وقف شده . 3 - تعطیل شده . 4 - معلق "} +{"line": "موقوفات (مُ) [ ع . ] (اِ.) جِ موقوفه "} +{"line": "موقوفه (مُ فَ) [ ع . موقوفة ] (اِ.) ملکی که درآمد آن برای کارهای عام المنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده اختصاص داده شده "} +{"line": "مول (اِ.) درنگ، تأخیر"} +{"line": "مول (اِ.)1 - معشوق، فاسق . 2 - فرزند نامشروع "} +{"line": "مولا (مُ) [ ع . مولی ] (اِ.) نک مولی "} +{"line": "مولا (ص فا.) مولنده، درنگ کننده "} +{"line": "مولا (ص .) (عا.) آب زیرکاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده "} +{"line": "مولامول (اِ.) تأخیر و درنگ پی درپی "} +{"line": "مولتی میلیاردر (د) [ از انگ . ] (اِ.) بسیار پول - دار"} +{"line": "مولتی ویتامین [ فر. ] (اِ.) دارویی که چندین ویتامین ضروری را در خود دارد (پزشکی )"} +{"line": "مولد (مُ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زادگاه . 2 - هنگام زادن . ج . موالد"} +{"line": "مولم (لِ) [ ع . مؤلم ] (اِفا.) غم انگیز، دردناک "} +{"line": "مولنجه (لَ جَ یا جِ) (اِ.) شپشک، شپشه "} +{"line": "موله (مُ وَ لَّ) [ ع . ] (ص .) دل داده، شیفته "} +{"line": "مولو (اِ.) 1 - شاخ دراز میان تهی که قلندران و جوکیان آن را با دهان می نوازند. 2 - نی که کشیشان در کلیسا نوازند"} +{"line": "مولود (مُ) [ ع . ] (اِمف .) زاییده شده . ج . موالید"} +{"line": "مولودی ( مولودی .) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به مولود. 2 - (اِ.) گونه ای آواز مذهبی که به ویژه به مناسبت تولد پیامبر اسلام و خاندانش و در ستایش آنان می خوانند"} +{"line": "مولوی (مُ یا مَ لَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به مولی . 2 - نوعی کلاه نمدی بلند که دراویش بر سر گذارند"} +{"line": "مولکول [ فر. ] (اِ.) کوچکترین جزء یک جسم که همة خواص آن جسم را دارا می باشد"} +{"line": "مولی (ص نسب .) منسوب به مول، زنی که فاسق دارد"} +{"line": "مولی (مُ لا) [ ع . ] (اِ.) 1 - مالک، سرور. 2 - بنده، بندة آزاد شده . ج . موالی "} +{"line": "مولیدن (دَ) (مص ل .) 1 - درنگ کردن، تأخیر کردن . 2 - تردید نمودن "} +{"line": "موم (اِ.) ماده ای است که زنبور عسل آن را تولید می کند و از آن برای خود خانه می سازد"} +{"line": "مومول (اِ.) بیماری درد چشم "} +{"line": "مومیا (اِ.) ماده ای سیاه رنگ شبیه قیر که اجساد مردگان را با آن آغشته می کردند تا از تجزیه شدن آن جلوگیری کنند"} +{"line": "مومیایی (ص نسب .) جسدی که برای سالم ماندن آن ر ا بوسیلة مواد نگهدارنده مانند موم و مومیا پوشانده اند"} +{"line": "مونتاژ (مُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - در کنار هم گذاشتن و به هم چسباندن فیلم ها یا عکس ها و... برای بوجود آوردن یک مجموعه . 2 - سوار کردن و به هم بستن قطعات یک دستگاه یا ماشین "} +{"line": "موند (مُ) [ فر. ] (اِ.) وضع، حال، موقعیت "} +{"line": "مونس (نِ) [ ع . ] (اِفا.) انس گرفته، همدم "} +{"line": "مونه (نِ) (اِ.) خاصیت، خاصیت طبیعی چیزی "} +{"line": "مونولگ (مُ نُ لُ) [ فر. ] (اِ.) بخشی از نمایش که هنرپیشه به تنهایی در صحنه ظاهر می شود و با خود حرف می زند. تک گویی "} +{"line": "مونوپل (مُ نُ پُ) [ فر. ] (اِ.) = منوپل : انحصار، امتیاز عرضة کالا یا خدمتی در اختیار یا انحصار یک شرکت یا گروه خاصی بودن "} +{"line": "مونیتور (مُ تُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دستگاهی در رایانه (کامپیوتر) برای پاییدن و مشاهدة فعالیت ها در سیستم پردازشی به منظور تحلیل های بعدی، صفحة نمایش رایانه، نمایش گر. 2 - (در مخابرات ) شخص یا سیستم ناظر بر محیط یا صحنه یا دستگاه، پایش گر. (فره )"} +{"line": "موهبت (مَ هِ بَ) [ ع . موهبة ] (اِ.) بخشش، دهش "} +{"line": "موهبت (مَ یا مُ هَ بَ) [ ع . موهبة ] (اِ.) 1 - عطیه . 2 - چیزی که بخشیده شود، آنچه که به کسی بخشند. ج . مواهب "} +{"line": "موهم (هِ) [ ع . ] (اِفا.) به وهم افکننده، به شک اندازنده "} +{"line": "موهن (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) خوارکننده، ضعیف کننده "} +{"line": "موهوب (مَ یا مُ) [ ع . ] (اِمف .) (چیز) بخشیده شده، هبه شده "} +{"line": "موهوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گمان شده، وهم شده "} +{"line": "موچل (چُ) (ص .) آن که دستش شل باشد"} +{"line": "موچول (ص .) (عا.) کوچک "} +{"line": "موچینه (نِ) (اِ.) منقاش، ابزاری که با آن موی می کنند"} +{"line": "موژ (اِ.) = موژه : تالاب، آبگیر"} +{"line": "موژه (ژِ) (اِ.) = موژ. مویه : اندوه، غم "} +{"line": "موک (اِ.) میش "} +{"line": "موکب (مُ کِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه سواران یا پیادگان . 2 - گروهی از سواران یا پیادگان که در التزام رکاب پادشاه باشند. ج . مواکب "} +{"line": "موکت (مُ کِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی کف پوش درشت باف با پرز بلند یا کوتاه، فرشینه . (فره )"} +{"line": "موکل (مُ وَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) گماشته شده، کسی که وکالت کاری به او سپرده شده "} +{"line": "موکل (مُ وَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) وکیل کننده، کسی که برای خود وکیل تعیین می کند"} +{"line": "موکول (مُ) [ ع . ] (اِمف .) واگذار شده، سپرده شده "} +{"line": "موی (اِ.) مو"} +{"line": "موی رگ (رَ) (اِمر.) رگ بسیار باریک "} +{"line": "موی کالیده (د) (ص مر.) آشفته موی، کسی که مویش آشفته و نامرتب باشند"} +{"line": "مویان (ص فا.) گریه کنان، نوحه کنان "} +{"line": "مویز (مَ) (اِ.) انگور خشک شده "} +{"line": "مویه (یِ) (اِمص .) گریه، نوحه "} +{"line": "مویه زال (یِ) (اِمر.) نام لحن و نوایی از موسیقی "} +{"line": "موییدن (دَ) مص ل .) گریستن، زاری کردن "} +{"line": "مویین (ص نسب .) ساخته شده و تابیده شده از مو"} +{"line": "مویینه (نِ) (ص نسب .) آنچه از موی بافته شده باشد"} +{"line": "مچ (مُ) (اِ.) بند دست یا پا، مفصل "} +{"line": "مچاله (مُ لِ) (ص .) (عا.) فشرده شده و له شده "} +{"line": "مچاچنگ (مَ چَ) (اِ.) چرمینه، چیزی شبیه آلت تناسلی مرد که از چرم ساخته شده "} +{"line": "مچل (مَ چَ) (ص .) (عا.) کسی که مورد تمسخر عده ای قرار گرفته باشد"} +{"line": "مچل ( مچل .) (اِ.) خوراکی و تنقلی که به هنگام کشیدن تریاک و شیره خورند، مزه "} +{"line": "مچمچه (مَ مَ چَ یا چِ) (اِ.) آوازی که کشتی گیر به هنگام شروع کشتی - - آنگاه که دستی به بازو می زند - - برمی آورد و سپس دست حریف را می گیرد"} +{"line": "مچول (مُ) (عا.) 1 - (ص .) کوچک و ظریف . 2 - خوشگل، زیبا"} +{"line": "مچک (مَ چَ) (اِ.) عدس، ماش "} +{"line": "مچیدن (مَ دَ) (مص ل .) خرامیدن، از روی ناز راه رفتن "} +{"line": "مژ (مُ) (اِ.) بخاری است تیره نزدیک به زمین ؛ میغ "} +{"line": "مژده (مُ د) (اِ.) بشارت، خبرخوش "} +{"line": "مژدگانی (مُ د) (اِ.) 1 - نوید. 2 - پول یا هدیه ای که به آورندة خبر خوش می دهند"} +{"line": "مژمژ (مِ مِ) (اِ.) خرمگس "} +{"line": "مژو (مَ) (اِ.) مرجمک، عدس "} +{"line": "مژک (مُ ژَ) (اِ.) زواید سیتوپلاسمی که تعداد بسیاری از جانوران یک سلولی حول بدن خود دارند و به وسیلة حرکت این مژک ها جابه جا می شوند و یا طعمة خود را صید می کنند"} +{"line": "مژگان (مُ) (اِ.) جِ مژه ؛ موهای پلک چشم "} +{"line": "مک (مَ) (اِ.) یک بار مکیدن "} +{"line": "مک (مُ) (ق .) (عا.) درست، تمام، کامل "} +{"line": "مک کارتیسم (مَ) [ انگ . ] (اِ.) مکتب سیاسی ایجاد شده به وسیلة جوزف مک کارتی (1908 - 1957) سناتور آمریکایی، براساس برچسب زدن به مخالفان سیاسی، به ویژه روشنفکران جهت بی اعتبار کردن آنان در نزد تودة مردم به بهانة پیشگیری از نفوذ کمونیسم "} +{"line": "مکابره (مُ بَ رَ یا ب رِ) [ ع . مکابرة ] (مص ل .) ستیزه، منازعه "} +{"line": "مکاتب (مَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مکتب "} +{"line": "مکاتبه (مُ تَ بَ یا تِ ب) [ ع . مکاتبة ] 1 - (مص ل .) به یکدیگر نامه نوشتن . 2 - (اِمص .) نامه نگاری . ج . مکاتبات "} +{"line": "مکاتمت (مُ تَ مِ یا مَ) [ ع . مکاتمة ] (مص م .) 1 - نیک پوشانیدن . 2 - سر خود را از کسی پنهان داشتن "} +{"line": "مکاتیب (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مکتوب "} +{"line": "مکاثرت (مُ ثَ رَ) [ ع . مکاثرة ] (مص ل .) 1 - فزونی جُستن . 2 - بر یکدیگر پیشی گرفتن . 3 - با هم نبرد کردن "} +{"line": "مکار (مَ کّ) [ ع . ] (ص .) پر مکر، پرحیله "} +{"line": "مکارم (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مکرمت "} +{"line": "مکاره (مَ کّ رِ) [ ع . مکارة ] 1 - (ص .) بسیار مکرکننده، حیله گر. 2 - (اِ.) بازاری که هر سال یک بار به مدت چند روز در محلی برگزار می شود و از شهرها و کشورهای مختلف در آن شرکت می جویند"} +{"line": "مکاره (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مکرهه "} +{"line": "مکاری (مُ) [ ع . ] (اِ فا.) کرایه دهنده، کسی که چهارپایان را کرایه می دهد"} +{"line": "مکاس (مَ کّ) [ ع . ] (ص .) 1 - باج گیر. 2 - کسی که حقوق گمرکی گیرد"} +{"line": "مکاس (مِ) [ ع . ] (مص ل .) چانه زدن در معامله، تشویق به معامله "} +{"line": "مکاسب (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ مکسب "} +{"line": "مکاشحت (مُ شَ حَ) [ ع . مکاشحة ] (مص ل .) دشمنی کردن "} +{"line": "مکاشفه (مُ شَ فَ یا ش فِ) [ ع . مکاشفة ] 1 - (مص ل .) آشکار شدن اسرار و امور غیبی در دل عارف . 2 - (مص م .) کشف کردن، آشکار ساختن . 3 - (اِمص .) کشف . ج . مکاشفات "} +{"line": "مکافات (مُ) [ ع . مکافاة ] 1 - (اِمص .) پاداش، جزا. 2 - (مص م .) پاداش دادن "} +{"line": "مکافحت (مُ فَ حَ) [ ع . مکافحة ] (مص م .) 1 - روبرو شدن با دشمن در جنگ . 2 - دفاع کردن از کسی "} +{"line": "مکافی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مکافات کننده، پاداش دهنده . 2 - مساوی، برابر"} +{"line": "مکالئوم (مِ لِ ئُ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجارتی نوعی کفپوش پلاستیکی سبک وزن در رنگ ها و طرح های گوناگون "} +{"line": "مکالمه (مُ لَ مَ یا مِ) [ ع . مکالمة ] (مص ل .) با یکدیگر گفتگو کردن "} +{"line": "مکامن (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مکمن "} +{"line": "مکان (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جا، محل، جایگاه . ج . امکنه . 2 - محل استقرار. 3 - مرتبه، مقام "} +{"line": "مکانت (مَ نَ) [ ع . مکانة ] (اِ.) پایگاه، مرتبه "} +{"line": "مکانفت (مُ نَ یا نِ فَ) [ ع . مکانفة ] (مص م .) مساعدت کردن "} +{"line": "مکانیزه (مِ ز) [ فر. ] 1 - (اِ.) ماشینی کردن، استفاده از ماشین آلات صنعتی . 2 - (ص .) ویژگی کاری که به وسیلة ماشین انجام شود، ماشینی . (فره )"} +{"line": "مکانیسم (مِ) [ فر. ] 1 - ترکیب و ساختمان چیزی . 2 - توصیف دقیق عملکرد یک دستگاه یا مراحل مختلف یک واکنش یا رخداد یک پدیده، ساز و کار. (فره )"} +{"line": "مکانیک (مِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شاخه ای از علم فیزیک که موضوع آن بررسی انرژی و نیرو و تأثیر آن ها بر اجسام است . 2 - ماشینی "} +{"line": "مکاوحت (مُ وَ حَ) [ ع . مکاوحة ] (مص م .) 1 - زد و خورد کردن . 2 - به یکدیگر دشنام دادن "} +{"line": "مکاکفت (مَ کَ) (اِ.) رنج، سختی، آزار"} +{"line": "مکاید (مَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مکیده ؛ مکرها، خدعه ها"} +{"line": "مکایدت (مُ یِ دَ) [ ع . مکایدة ] (مص ل .) مکر کردن، حیله کردن "} +{"line": "مکایده (مُ یِ دَ یا د) [ ع . ] (مص ل .) بداندیشی "} +{"line": "مکب (مُ کِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) بر رو درافتاده، سرنگون شده . 2 - (ص .) سرنگون، واژگون . 3 - آن که سر خود را به زیر اندازد و به زمین نگاه کند"} +{"line": "مکبر (مُ کَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) تکبیرگوینده در نماز جماعت "} +{"line": "مکتب (مَ تَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) جای درس خواندن . 2 - مدرسه . 3 - نظریة فلسفی، هنری، ادبی . ج . مکاتب "} +{"line": "مکتب خانه ( مکتب خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مدرسه، مدرسه ای که در قدیم در آن خواندن و نوشتن و قرآن و اصول دین را آموزش می دادند"} +{"line": "مکتتم (مُ تَ تَ) [ ع . ] (اِمف .) پنهان داشته، مخفی داشته "} +{"line": "مکتتم (مُ تَ تِ) [ ع . ] (اِفا.) پنهان دارنده "} +{"line": "مکتحل (مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سرمه به چشم کشیده . 2 - کسی که در سختی افتاده باشد"} +{"line": "مکتسب (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِ مف .) کسب شده، به دست آمده "} +{"line": "مکتسی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) پوشاننده، جامه پوشنده "} +{"line": "مکتشف (مُ تَ ش ) [ ع . ] (اِفا.) کشف کننده "} +{"line": "مکتفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) اکتفا کننده "} +{"line": "مکتم (مُ کَ تَّ) [ ع . ] (اِمف .) پوشنده، پنهان، مستور"} +{"line": "مکتنف (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - احاطه کننده، فراگیرنده . 2 - پناه جوینده "} +{"line": "مکتوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نوشته شده . 2 - نامه، مراسله . ج . مکاتیب "} +{"line": "مکتوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده و پنهان "} +{"line": "مکث (مَ) [ ع . ] (مص ل .) درنگ کردن "} +{"line": "مکثار (مِ) [ ع . ] (ص .) مرد پرگو، بسیار سخن "} +{"line": "مکثر (مُ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بسیارآورنده . 2 - آن که بسیار نویسد. 3 - توانگر، مال دار"} +{"line": "مکحل (مِ حَ) [ ع . ] (اِ.) میل باریکی که با آن سرمه در چشم می کشند. ج . مکاحل "} +{"line": "مکحله (مُ حُ لِ) [ ع . مکحلة ] (اِ.) سرمه دان "} +{"line": "مکحول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سرمه کشیده "} +{"line": "مکدر (مُ کَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) تیره شده، تیره "} +{"line": "مکدر کردن ( مکدر کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - تیره کردن . 2 - افسرده کردن، غمگین کردن "} +{"line": "مکذب (مُ کَ ذِّ) [ ع . ] (اِ فا.) تکذیب کننده، انکارکننده "} +{"line": "مکذب (مُ کَ ذَّ) [ ع . ] (اِمف .) تکذیب شده، دروغ زن دانسته "} +{"line": "مکذوب (مَ) [ ع . ] (اِ.) کذب، دروغ . ج . مکاذیب "} +{"line": "مکر (مَ) [ ع . ] (اِ.) فریب، حیله "} +{"line": "مکر (مِ کَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - سخت حمله کننده در جنگ . 2 - شدید"} +{"line": "مکرر (مُ کَ رَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تکرار شده . 2 - (ق .) به دفعات، بارها"} +{"line": "مکرراً (مُ کَ رَّ رَ نْ) [ ع . ] (ق .) بارها، به تکرار"} +{"line": "مکرعه (مَ رَ عَ یا ع ) [ ع . مکرعة ] (اِ.) مشک آب "} +{"line": "مکرم (مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اکرام شده، بزرگ داشته، احترام کرده . 2 - احسان کرده "} +{"line": "مکرم (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اکرام کننده، احترام کننده . 2 - احسان کننده "} +{"line": "مکرم (مُ کَ رَّ) [ ع . ] (ص .) بزرگ داشته شده، عزیز"} +{"line": "مکرمت (مَ رُ مَ) [ ع . مکرمة ] (اِمص .) بزرگی، جوانمردی "} +{"line": "مکره (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) اکراه نماینده، ناخوش دارنده "} +{"line": "مکروب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) اندوهگین، غمگین، اندوهناک "} +{"line": "مکروم (مَ) [ ع . کرم ] (اِمف .) تاک کاشته "} +{"line": "مکروه (مَ) [ ع . ] 1 - (ص .) ناپسند، زشت . 2 - یکی از احکام خمسة تکلیفی است و آن امری است که ترکش راجح و فعلش مرجوح است مانند نماز در حمام و خریدن گوشت حیواناتی که عادتاً نمی خورند، چون اسب و غیره "} +{"line": "مکس (مَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد آوردن مال . 2 - باج گرفتن . 3 - زیان آوردن "} +{"line": "مکسب (مَ سَ) [ ع . ] (اِ.) پیشه، کسب . ج . مکاسب "} +{"line": "مکسر (مُ کَ سَّ) [ ع . ] (اِمف .) شکسته شده، درهم شکسته "} +{"line": "مکسر (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای شکستن . 2 - جای آزمایش چیزی . ج . مکاسر"} +{"line": "مکسر (مُ کَ سِّ) [ ع . ] (اِمف .) شکننده "} +{"line": "مکسور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شکسته شده "} +{"line": "مکشوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آشکارا شده، ظاهر شده "} +{"line": "مکعب (مُ کَ عَ) [ ع . ] (اِ.) هر جسمی که دارای شش سطح باشد"} +{"line": "مکفر (مُ کَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کافر خوانده شده . 2 - کفاره داده شده "} +{"line": "مکفر (مُ کَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نسبت کفر - دهنده به کسی . 2 - کفاره دهنده "} +{"line": "مکفوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کور، نابینا"} +{"line": "مکفی (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) کافی و کفایت دهنده "} +{"line": "مکل (مَ کِ) (اِ.) زالو"} +{"line": "مکلا (مُ کَ لْ لا) [ ع . ] (ص .) گرفته شده از واژة فارسی «کلاه »، کسی که کلاه بر سر می گذارد"} +{"line": "مکلس (مُ کَ لَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) آهکی شده . 2 - (ص .) آهک دار، آهکی "} +{"line": "مکلف (مُ کَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) تکلیف شده، کسی که انجام کاری را عهده دار شده باشد"} +{"line": "مکلف (مُ کَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به زحمت و مشقت اندازنده . 2 - تعیین کنندة تکلیف . ج . مکلفین "} +{"line": "مکلف شدن ( مکلف شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - انجام کاری را به عهده گرفتن . 2 - به سن بلوغ رسیدن "} +{"line": "مکلل (مُ کَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) آراسته شده، تاج بر سر نهاده شده "} +{"line": "مکمل (مُ کَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) کامل کننده "} +{"line": "مکمن (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) کمین گاه، جای پنهان شدن . ج . مکامن "} +{"line": "مکنت (مُ نَ) [ ع . مکنة ] (اِ.) توانگری، نیرو، ثروت "} +{"line": "مکنسه (مِ نَ س یا سَ) [ ع . مکنسة ] (اِ.) 1 - جاروب، جارو. 2 - گل کتانی . ج . مکانس "} +{"line": "مکنف (مُ کَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) احاطه کرده شده "} +{"line": "مکنو (مَ نُ) (اِ.) نوعی سرانداز زنان زردشتی ایران "} +{"line": "مکنوز (مَ) [ ع . ] (اِمف .) در گنجینه نهاده، در خاک خفته "} +{"line": "مکنون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده و پنهان داشته "} +{"line": "مکنونات (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ مکنونه (مکنون )؛ پنهان داشته ها"} +{"line": "مکنی (مُ کَ نا) [ ع . ] (اِمف .) کُنیه داده شده "} +{"line": "مکون (مُ کَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) به وجود آورده شده، موجود شده "} +{"line": "مکون (مُ کَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) به وجود آورنده، موجد"} +{"line": "مکوک (مَ) [ معر. ] (اِ.) = مکو. ماکو: 1 - افزار جولاهگان که بدان جامه بافند. 2 - آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد. 3 - طاسی که از آن آب خورند، طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد. 4 - واحدی در عراق قدیم معادل 16 قفیز یا 5 من "} +{"line": "مکوکب (مُ کَ کَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ستاره دار کرده، منقوش به نقش ستاره . 2 - به وسیلة میخ های زر و سیم میخکوب شده "} +{"line": "مکی (مَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - منسوب به مکه . 2 - سوره هایی از قرآن که در مکه نازل شده "} +{"line": "مکیاز (مِ) (اِ.) 1 - امرد، مخنث . 2 - هیز"} +{"line": "مکیال (مِ) [ ع . ] (اِ.) پیمانه "} +{"line": "مکیث (مَ) [ ع . ] (ص .) درنگ کننده "} +{"line": "مکیدت (مَ دَ) [ ع . مکیدة ] (مص ل .) حیله کردن، بداندیشی کردن "} +{"line": "مکیدت (مَ دَ) [ ع . مکیدة ] (اِ.) مکر، خدعه . ج . مکاید"} +{"line": "مکیدن (مَ دَ) (مص م .) چیزی را میان دو لب گذاشتن و آن چه را در آن است به داخل دهان کشیدن "} +{"line": "مکیس (مُ) (اِ.) مبالغه، سخت گیری "} +{"line": "مکیف (مُ کَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) آنچه کیفیت و حالتی پدید بیآورد، لذت بخش ؛ کیف آور"} +{"line": "مکیف (مُ کَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) کیفیت داده، چگونگی داده، باکیفیت "} +{"line": "مکین (مَ) [ ع . ] (ص .) جای گزین، جای گیر"} +{"line": "مکینه (مَ نِ) [ ع . ] (اِ.) نرمی، آهستگی "} +{"line": "مکینه (مَ نَ یا نِ) (اِ.) آلت مکیدن، محجمه "} +{"line": "مگر (مَ گَ) (حر.) 1 - کلمة استثناء است و آن کلمة بعد از خود را از حکم ماقبل جدا کند: الا، به جز. 2 - باشد که، شاید. 3 - گویا، مثل این که . 4 - آیا (قید استفهام )"} +{"line": "مگس (مَ گَ) (اِ.) حشره ای است از راستة دوبالان و دارای دو چشم مرکب بزرگ "} +{"line": "مگس پرانیدن ( مگس پرانیدن . پَ دَ) (مص م .) کساد بودن بازار"} +{"line": "مگس کش (مَ گَ. کُ) (اِمر.) 1 - کشندة مگس . 2 - ابزاری پلاستیکی بلند و باریک دارای دسته که قسمت سر آن پهن و مشبک است . آن را با شدت روی مگس و دیگر حشرات موذی می زنند تا کشته شود"} +{"line": "مگسک (مَ گَ سَ) (اِ.) زایدة کوچکی در نوک لولة اسلحه برای هدف گیری "} +{"line": "مگو (مَ) (ص .) ناگفتنی، سرُ"} +{"line": "می (مِ) [ په . ] (اِ.) شراب انگوری "} +{"line": "می خوش (مِ یا مَ) (ص .) ملس، ترش و شیرین "} +{"line": "میادین (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ میدان "} +{"line": "میان [ په . ] (اِ.) 1 - وسط . 2 - کمر. 3 - درون، داخل . 4 - بین "} +{"line": "میان بر (بُ) (اِ.) (عا.) راهی غیر از راه اصلی که کوتاه تر باشد"} +{"line": "میان بستن (بَ تَ) (مص ل .) آماده شدن "} +{"line": "میان بسته (بَ تِ) (ص مف .) آماده، مهیا"} +{"line": "میان بند (بَ) (اِمر.) کمربند و هرآن چه بر کمر می بندند"} +{"line": "میان دار (اِفا.) 1 - واسطه، شفیع . 2 - استاد زورخانه "} +{"line": "میان پرده (پَ د) (اِمر.) نقطه هایی که بین حروف پا پرده های متروک گذارند، نیم پرده "} +{"line": "میانجی (ص .) واسطه، شفیع "} +{"line": "میانه (نِ) [ په . ] (اِ.) وسط، میان چیزی "} +{"line": "میانه رو ( میانه رو . رُ) (ص فا.) معتدل، کسی که نه افراط می کند نه تفریط "} +{"line": "میانه کردن ( میانه کردن . کَ دَ) (مص ل .)فاصله گرفتن، دور شدن "} +{"line": "میانگین (ص نسب .) 1 - وسطی . 2 - معدل "} +{"line": "میاه [ ع . ] (اِ.) آب ها. ج . ماء"} +{"line": "میاومه (مُ وَ مَ یا وِ مِ) [ ع . میاومة ] (مص م .) روزمزد قرار دادن "} +{"line": "میت (مَ یِّ) [ ع . ] (ص .) مرده . ج . اموات "} +{"line": "میترا (اِ.) 1 - فرشتة موکل بر مهر و محبت . 2 - فرشتة نگهبان راستی و عهد و پیمان . 3 - مظهر روشنایی و فروغ "} +{"line": "میته (مَ تَ یا مِ تِ) [ ع . میتة ] (اِ.) حیوانی که خود مرده باشد یا با ذبحی غیرشرعی کشته شده باشد؛ مردار"} +{"line": "میتولوژی (تُ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم تفسیر اساطیر و قهرمانان و خدایان افسانه ای، اسطوره شناسی "} +{"line": "میتین (اِ) کلنگ، تیشه یا میلی که با آن سنگ را بتراشند"} +{"line": "میتینگ [ انگ . ] (اِ.) تجمع موقت گروهی از مردم برای مذاکره و ایراد یا استماع و نطق های اجتماعی و سیاسی که معمولاً طی قطعنامه ای خواست های افراد شرکت کننده در آن قرائت می شود، تجمع (فره )"} +{"line": "میثاق [ ع . ] (اِ.) عهد، پیمان "} +{"line": "میخ (اِ.) میلة فلزی برای اتصال تکه های چوب یا نصب چیزی به دیوار"} +{"line": "میخ (اِ.) شاش، بول "} +{"line": "میخ طویله (طَ لِ) (اِمر.) میخ بزرگ که در زمین فرو کنند برای بستن چهارپایان "} +{"line": "میخانه (مَ. نَ یا مِ. نِ) (اِمر.) شراب فروشی "} +{"line": "میخچه (چِ) (اِمصغ .) 1 - میخ کوچک . 2 - برآمدگی کوچک و سفت که بر اثر فشار روی انگشتان به وجود می آید"} +{"line": "میخک (خَ) (اِمصغ .) گیاهی است زینتی و علفی از تیرة قرنفلیان که یکساله است و گل های انتهایی زیبا به رنگ های گوناگون (سفید، صورتی، قرمز بنفش، نارنجی یا زرد) دارد"} +{"line": "میخکوب (ص .) بی حرکت، مات، ثابت "} +{"line": "میخی (ص نسب .) منسوب به میخ خرقة درویشان، هزار میخی "} +{"line": "میخی (ص نسب .)منسوب به میخ ؛ خط میخی نام خطی است که به علت شباهت علامات آن به «میخ » ب دین نام خوانده می شود و ظاهراً از اختراعات سومریان است . سنگ نبشته های کهن آشوری و بابلی بدین خط است "} +{"line": "میدان (مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - پهنه زمین، عرصه . 2 - محوطه ای که چند خیابان بدان وصل می شود، فلکه . ج . میادین . 3 - زمین یا محوطة بازی و مسابقه "} +{"line": "میدان دادن ( میدان دادن . دَ) (مص م .) (عا.) به کسی اجازه انجام هر کاری را دادن "} +{"line": "میدانگاه (مِ) (اِ.) میدان "} +{"line": "میده (مَ دَ یا د) (اِ.) آرد گندم که آن را دو بار بیخته باشند و نانی که از این آرد پخته باشند"} +{"line": "میر (اِ.) 1 - امیر، پادشاه . 2 - رییس، سالار"} +{"line": "میر (اِ.) = میره : شوهر"} +{"line": "میرآخور (اِ.) سرپرست کارکنان اصطبل "} +{"line": "میرا (ص فا.) میرنده، فانی "} +{"line": "میراب (اِ.) آبیار، نگهبان و ناظر تقسیم آب "} +{"line": "میراث [ ع . ] (اِ.) مرده ریگ، آنچه از مال مرده که به خانواده اش می رسد"} +{"line": "میرزا (اِ.) 1 - شاهزاده، امیرزاده . 2 - نویسنده، منشی "} +{"line": "میرزا قشمشم (قَ شَ شَ) (ص مر.) (عا.) = میرزا غشمشم : 1 - کسی که خود را لوس می کند و بیشتر از آنچه که هست جلوه می کند. 2 - منشی بی مایه و پُر ادعا"} +{"line": "میرزا قلمدان (قَ لَ) (ص مر.) (عا.) 1 - نویسندة بی سواد. 2 - لاغر و مردنی "} +{"line": "میرزابنویس (ب) (ص مر.) 1 - (عا.) منشی کم سواد. 2 - کسی که کار اداری مهمی ندارد"} +{"line": "میرزاده (د) (ص مف .) 1 - امیرزاده، شاهزاده . 2 - سید"} +{"line": "میرزایی (حامص .) 1 - نویسندگی، منشی گری . 2 - امیرزادگی "} +{"line": "میرشکار (ش ) (ص مر. اِمر.) کسی که بر شکارچیان پادشاه و امیر ریاست دارد، مهتر صیادان "} +{"line": "میرغضب (غَ ضَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جلاد، مأمور اجرای حکم "} +{"line": "میره (مِ رِ) [ په . ] (اِ.) 1 - سرور، رییس، کدخدا. 2 - معشوق، فاسق "} +{"line": "میروک (اِ.) مورک، مورچه "} +{"line": "میرپنج (پَ) (ص مر. اِمر.) امیر و فرمانده واحدی در حدود پنج هزارتن و او بالاتر از مین باشی بود"} +{"line": "میز (اِ.) وسیله ای دارای چهار پایه که بر روی آن لوازم تحریر می گذارند و چیز می نویسند یا ظرف غذا چینند و جز آن . ؛ میز گرد الف - جلسة مذاکره ای که در آن هر یک از شرکت کنندگان اجازه دارد در بحث شرکت کند و نظر خود را بیان دارد. ب - (کن .) مقام، مسند"} +{"line": "میز (اِ.) بول، شاش "} +{"line": "میز (ص . اِ.) 1 - مهمان . 2 - اسباب مهمانی "} +{"line": "میزاب [ ع . ] (اِ.) 1 - آب راهه، آب گذر. 2 - ناودان . ج . مآزیب، موازیب، میازیب "} +{"line": "میزان [ ع . ] (اِ.) 1 - ترازو. 2 - اندازه، مقدار. ج . م وازین . 3 - هفتمین برج از برج های دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود ماه مهر در آن قرار می گیرد"} +{"line": "میزان الحراره (نُ حَ رِ یا رَ) [ ع . میزان الحرارة ] (اِمر.) ابزاری است برای اندازه گرفتن درجه حرارت "} +{"line": "میزان پلی (پِ) [ فر. ] (اِمر.) = میزامپلی : تاب و حالت دادن مو"} +{"line": "میزانسن (س) [ فر. ] (اِ.) تنظیم جای استقرار هنرپیشگان و وسایل صحنه اعم از دکور و غیره "} +{"line": "میزانپاز [ فر. ] (اِ.) صفحه آرایی "} +{"line": "میزبان (اِ.) کسی که از مهمان پذیرایی می کند"} +{"line": "میزد (مَ زَ) [ په . ] (اِ.) 1 - مجلس شراب و بزم . 2 - چیز خوردنی که در جشن های مذهبی سر سفره گذارند"} +{"line": "میزر (مِ زَ) (اِ.) عمامه، دستار"} +{"line": "میزنای (اِمر.) لولة باریکی که ادرار را از کلیه ها به مثانه می برد"} +{"line": "میزه (زَ یا ز) (اِ.) میان زین اسب، خانة زین "} +{"line": "میزه (زَ یا ز) (اِ.) شاش، ادرار، میز"} +{"line": "میزک (زَ) (اِمصغ . اِ.) شاش، بول "} +{"line": "میزیدن (دَ) (مص ل .) شاشیدن، ادرار کردن "} +{"line": "میسر (مُ یَ سَّ) [ ع . ] (اِمف .) آسان، آسان کرده شده "} +{"line": "میسره (مَ سَ رِ) [ ع . میسرة ] (اِ.) طرف چپ، سمت چپ لشکر"} +{"line": "میسور (مِ) [ ع . ] (اِمف .) هرچیز آسان و سهل "} +{"line": "میسیونر (نِ) [ فر. ] (اِ.)عضو یک هیئت مذهبی اعزامی به ویژه کسیکه برای تبلیغ مسیحیت به کشورهای دیگر می رود"} +{"line": "میش (اِ.) گوسفند ماده "} +{"line": "میشن (شَ) (اِ.) پوست میش دباغی شده "} +{"line": "میشی (ص نسب .) 1 - منسوب به میش . 2 - سبز روشن "} +{"line": "میعاد [ ع . ] (اِ.) وعده گاه، جای وعده . ج . مواعید"} +{"line": "میغ (اِ.) [ په . ] ابر، سحاب "} +{"line": "میقات [ ع . ] (اِ.) 1 - وقت، هنگام کار. 2 - محل احرام بستن حاجیان . ج . مواقیت "} +{"line": "میل [ ع . ] (اِ.) 1 - سیخ فلزی . 2 - یکی از ادوات ورزش باستانی که از چوب ساخته می شود"} +{"line": "میل (مِ) [ ع . ] (اِ ص .) 1 - خمیدن . 2 - برگردیدن . 3 - رغبت، آرزو"} +{"line": "میل لنگ (لَ) (اِمر.) میله ای است در موتور اتومبیل که ب ه روی دو محور حرکت می کند. دستة پیستون ها روی میل لنگ سوار است، خاصیت این ابزار آن است که حرکت پیستون ها رادر حالت های مختلف تنظیم می کند"} +{"line": "میل میلی (ص نسب .) پارچه ای که دارای راه های عمودی است، راه راه "} +{"line": "میل کردن (مِ یْ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - رغبت کردن . 2 - خوردن و آشامیدن "} +{"line": "میل کشیدن (کَ دَ) (مص م .) کور کردن "} +{"line": "میل گرفتن (گِ رِ تَ)(مص ل .) ورزش باستانی کردن به وسیلة میل، گرداندن میل های چوبی سنگین به دور شانه "} +{"line": "میلاب (اِمر.) میله ای چوبین و مجوف که سرش به میانة قلیان است و ته آن در آب قلیان قرار دارد و دود تنباکو به وسیلة آن از میان آب عبور کند و به دهان قلیان کش رسد"} +{"line": "میلاد [ ع . ] (اِ.) زمان تولد"} +{"line": "میلادی [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به میلاد. 2 - منسوب به میلاد مسیح "} +{"line": "میلاو (اِ.) شاگرد، خدمتگار"} +{"line": "میلاوه (وِ) (اِ.) 1 - شاگردانه، انعام . 2 - نوید، مژدگانی "} +{"line": "میله (لِ) (اِ.) قطعة نازک و دراز فلزی یا چوبی "} +{"line": "میلی متر (مِ) [ فر. ] (اِ.) یک دهم سانتی متر و یک هزارم متر"} +{"line": "میلی گرم (گِ رَ) [ فر. ] (اِ.) یک هزارم گرم "} +{"line": "میلیارد [ فر. ] (اِ.) ملیارد: هزار میلیون "} +{"line": "میلیاردر (د) [ فر. ] (اِ.) = ملیاردر: 1 - شخص ثروتمندی که لااقل دارای یک هزار میلیون سرمایه باشد. 2 - بسیار ثروتمند"} +{"line": "میلیتاریسم [ فر. ] (اِ.) سلطه و نفوذ ارتش بر شئون کشور، سیستم صلح مسلحانه، حکومت ارتشی "} +{"line": "میلیون [ فر. ] = ملیون : هزار هزار (1000000)"} +{"line": "میلیونر (نِ) [ فر. ] (اِ.) = ملیونر: ثروتمند، کسی که بیش از میلیون پول دارد، سرمایه دار"} +{"line": "میم [ فر. ] (اِ.) نوعی کمدی که در آن هنرپیشه به وسیلة حرکات، اعمال و احساسات را بیان کند، بدون آنکه سخنی بگوید"} +{"line": "میم (اِ. حر.) 1 - نام حرف بیست و هشتم از الفبای فارسی . 2 - (کن .) لب آن گاه که به شکر خنده گشوده شود. ؛ میم کاتب کنایه از: نابینا، کور. ؛ میم مطوق کنایه از: آلت مرد، نره "} +{"line": "میم (مَ یا مِ) (اِ.) 1 - درخت انگور، مو. 2 - شراب ناب "} +{"line": "میمنت (مِ مَ نَ) [ ع . میمنة ] (اِ.) برکت، خوش یمنی، سعادت "} +{"line": "میمنه (مِ مَ نَ یا نِ) [ ع . میمنة ] (اِ.) طرف راست و سمت راست لشکر"} +{"line": "میمون (مِ) [ ع . ] (اِمف .) فرخنده، خجسته . ج . میامن "} +{"line": "میمون ( میمون .) (اِ.) بوزینه "} +{"line": "میمیک [ فر. ] 1 - (ص نسب .) هنرپیشه ای که اعمال و احساسات را به وسیلة حرکات نمایش دهد. 2 - (اِ.) فن تقلید و مجسم کردن اعمال و احساسات به وسیلة حرکات (بدون تکلم )"} +{"line": "مین [ تر. ] (اِ.) هزار"} +{"line": "مین [ فر. ] (اِ.) مادة منفجره بسته بندی شده که آن را در محل عبور دشمن پنهان می کنند ؛ مین ضد تانک مینی که تانک را از تحرک بیندازد یا باعث انهدام آن شود. ؛ مین ضد نفر مینی برای وارد کردن تلفات و ضایعات به افراد پیادة دشمن و ناتوان کردن آنان . ؛ مین مشقی نوعی مین آموزشی که به لحاظ اندازه و شکل و وزن مشابه مین جنگی است و ماسورة آن مقدار کمی مادة منفجرة کندشکن یا دودزا دارد"} +{"line": "مینا [ اَوِس . ] (اِ.) 1 - آبگینه، شیشة شراب، پیاله . 2 - لعابی آبی رنگ که با آن نقره و طلا را نقاشی می کنند. 3 - لایة بیرونی دندان . 4 - نام گلی زیبا. 5 - پرنده ای است از راستة سبک بالان با پرهای سیاه و قهوه ای "} +{"line": "مینافام (ص .) آبی رنگ، لاجوردی 1"} +{"line": "مینرالوژی (نِ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم مطالعة کانی ها به ویژه از لحاظ ترکیب و خواص و رده بندی و نحوة تشکیل، کانی شناسی . (فره )"} +{"line": "مینو (اِ.) 1 - بهشت . 2 - آسمان "} +{"line": "مینوت (نُ) [ فر. ] (اِ.) پیش نویس "} +{"line": "مینی بوس [ انگ . ] (اِ.) وسیلة نقلیه موتوری به شکل اتوبوس کوچک "} +{"line": "مینی ژوپ [ فر. ] (اِ.) پیراهن یا دامن زنانة کوتاه، تا چند سانتی متر بالاتر از زانو"} +{"line": "مینیاتور (تُ) [ فر. ] (اِ.) نقاشی سنتی معمولِ در شرق که در آن تصاویر کوچک و بدون رعایت پرسپکتیو می باشد"} +{"line": "مینیاتوریست (تُ) [ فر. ] (ص .) کسی که به سبک مینیاتور نقاشی می کند"} +{"line": "مینیموم (مُ) [ فر - لا. ] (اِ.) = مینیمم : 1 - کمترین مقدار، حداقل ؛ مق ماکزیموم . 2 - کوچکترین مقدار یک تابع، کمینه (فره )"} +{"line": "میهن (هَ) (اِ.) وطن، مسکن، بوم "} +{"line": "میوه (وِ) (اِ.) بار، ثمر. ؛ میوه ی دل کنایه از: فرزند است "} +{"line": "میکا [ فر. ] (اِ.) نوعی از سنگ به رنگ سیاه یا سفید و قابل تورق "} +{"line": "میکاپ (مِ) [ انگ . ] (اِ.) آرایش صورت با مواد آرایشی "} +{"line": "میکده (مِ کَ د) (اِ.) شراب خانه، می خانه "} +{"line": "میکروب (رُ) [ فر. ] (اِ.) = میکرب : جانداران ریز ذره بینی که در آب، هوا و خاک و غیره وجود دارند و تولید بیماری های گوناگون می کنند"} +{"line": "میکروسکوپ ( رُ کُ) [ فر. ] (اِ.) =میکروسکپ : دستگاهی که به وسیلة آن اجسام بسیار کوچک را می بینند، ریزبین (فره )"} +{"line": "میکروفون (رُ فُ) [ فر. ] (اِ.) = میکرفن : بلندگو، ابزاری که ارتعاشات صوتی را به امواج الکتریکی تبدیل می کند و برای انتقال یا تقویت صدا به کار می رود، صدابر (فره )"} +{"line": "میکروفیلم (رُ) [ فر. ] (اِمر.) فیلمی بسیار کوچک که از سند یا رساله و کتابی بردارند و از این جهت صرفه جویی در مکان و مخارج شود، ریز فیلم (فره ) "} +{"line": "میکرون (رُ) [ فر. ] (اِ.) واحد طول برابر یک میلیونم متر"} +{"line": "میکروگرافی (رُ گِ) [ فر. ] (اِ.) علم مطالعة ذرات به یاری میکروسکوپ "} +{"line": "میکس [ فر. ] (اِمص .) ادغام کردن چند منبع تصویری یا صوتی یا هر دو بر روی یک نوار"} +{"line": "میکسر (س ) 1 - (ص فا.) آن که میکس می کند، میکس کننده . 2 - (اِ.) وسیله ای برای هم زدن و مخلوط کردن مواد غذایی، همزن (فره ). 3 - دستگاهی با محفظه ای خمره ای شکلِ گردان برای ساختن بتون "} +{"line": "میگ (مَ) [ په . ] (اِ.) ملخ "} +{"line": "میگرن (رِ) [ فر. ] (اِ.) سردردی که با تهوع، استفراغ و اختلال های عصبی همراه است "} +{"line": "میگسار (مِ گُ) (ص فا.) شراب خور"} +{"line": "میگو (مَ یا مِ) (اِ.) نوعی خرچنگ دریایی "} +{"line": "میگون (مِ) (ص .) سرخ رنگ "} +{"line": "ن (حر.) بیست و نهمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد 50 می باشد"} +{"line": "نئون (نِ ئُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از عناصری که گازی شکل است و به مقدار بسیار کم در ترکیب هوا موجود است و در تهیة چراغ های نئون مورد استفاده قرار می گیرد"} +{"line": "نئوپان (نِ ئُ) [ فر. ] (اِ.) تختة مصنوعی که از خاک ارة فشرده و ضایعات چوب ساخته می شود"} +{"line": "نا (اِ.) ناو، کشتی، ناخدا"} +{"line": "نا (اِ.) (عا.) تاب و توان، طاقت "} +{"line": "نا (اِ.) (عا.) = ناه :بویِ نم، بویی که از اجناس نم گرفته به مشام می رسد"} +{"line": "نا (پش .) 1 - بر سر اسم درآید و آن را منفی سازد. (به معنی بی ): نا امن، ناچیز. 2- غالباً بر سر صفت در آید: نادرست "} +{"line": "ناآهار (ص .) آن که چیزی نخورده "} +{"line": "نائبات (ئِ) [ ع . ] (اِ.) ج نائبه ؛ پیش آمدها، بلایا، حادثه ها"} +{"line": "ناامن (اَ) [ فا - ع . ] (اِ.) جایی که امنیت در آن نیست، آشفته، پرآشوب "} +{"line": "ناامید (اُ) [ په . ] (ص .) 1 - آن که امید ندارد. 2 - درمانده، بیچاره "} +{"line": "نااهل (اَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - آن که قابلیت و استعداد ندارد. 2 - فرزندی که برخلاف آداب و عادات خانواده اش عمل کند، ناخلف . ج . نااهلان "} +{"line": "ناب [ په . ] (ص .) خالص، پاک و بی غش "} +{"line": "ناب [ ع . ] (اِ.) دندان نیش . ج . انیاب "} +{"line": "ناباب (ص .) نامناسب، ناجور"} +{"line": "نابالغ (لِ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - آن که به سن بلوغ نرسیده . 2 - آن که قوة تشخیص و تمیز ندارد، ساده لوح "} +{"line": "نابدتر (بَ تَ) (اِ.) کنایه از: مقعد"} +{"line": "نابسوده (ب د) (ص مف .) 1 - ناسفته، سوراخ نشده . 2 - دست نخورده . 3 - نو"} +{"line": "نابغه (ب غ ) [ ع . نابغة ] (اِفا.) 1 - بزرگ، بزرگوار. 2 - کسی که دارای هوش و استعداد فوق العاده باشد. ج . نوابغ "} +{"line": "نابنوا (ب نَ) (ص .) 1 - آن چه که ضایع شده و ب ه کار نیاید، تباه . 2 - بی نوا، تهیدست "} +{"line": "نابهره (بَ رَ یا ر ) (ص .) ناسره، زر ناپاک، زر قلب "} +{"line": "نابهنجار (ب هَ) (ص .) 1 - بی نظم و ترتیب . 2 - ناموزون، ناهماهنگ "} +{"line": "نابود (ص .) از بین رفته، نیست شده "} +{"line": "نابکار (ب) (ص .) 1 - بدکردار، بدکار. 2 - بی حاصل، بی فایده "} +{"line": "نابینا (ص .) کور. مق بینا"} +{"line": "نابیوس (ق .) غیر منتظره، ناگهان "} +{"line": "نابیوسان (ق .) ناگاه، ناگهان "} +{"line": "ناتام [ فا - ع . ] (ص .) ناتمام "} +{"line": "ناتمام (تَ) (ص .) پایان نیافته "} +{"line": "ناتنی (تَ)(ص نسب .)فرزندان یا خویشاوندانی که از یک پدر و مادر نباشند"} +{"line": "پیواز (پِ) (اِ.) خفاش، شب پره "} +{"line": "ناتو ( ناتو . ) [ انگ . ] (اِ.) علامت اختصاری سازمان پیمان آتلانتیک شمالی پیمانی نظامی که در چهارم آوریل 1949 بین کشورهای بلژیک، فرانسه، لوکزامبورگ، هلند، انگلستان، کانادا، دانمارک، ایسلند، ایتالیا، نروژ، پرتغال و ایالات متحدة آمریکا بسته شد"} +{"line": "ناتو (تُ) (ص .) (عا.) 1 - ناموافق، ناسازگار. 2 - بدجنس، حیله گر"} +{"line": "ناتوان (تَ) (ص .) 1 - عاجز، ضعیف . 2 - مریض . 3 - فقیر. 4 - آن که مردی ندارد"} +{"line": "ناتورالیسم [ فر. ] ( اِ .) از نظر فلسفی به آن رشته از روش های فلسفی اطلاق می شود که معتقد به قدرت محض طبیعت است و هرگز طبیعت را آلتی در دست نظم بالاتری نمی شناسد، و از نظر ادبی مکتبی است که در آن بیشتر به تقلید دقیق و مو به موی طبیعت پرداخته می شود"} +{"line": "ناجح (جِ ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رستگار شونده . 2 - پیروز، پیروزمند. 3 - کار سهل، آسان "} +{"line": "ناجذ (جِ) [ ع . ] (اِ.) دندان عقل، آخرین دندان که در دهان شخص ظاهر شود"} +{"line": "ناجز گشتن (جِ. گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فرا رسیدن "} +{"line": "ناجع (جِ ) [ ع . ] (ص فا.)1 - سودمند. 2 - طالب چراگاه "} +{"line": "ناجم (جِ ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سرکش، طاغی . 2 - درخشنده، طلوع کننده "} +{"line": "ناجنس (ج ) (ص .) بدسرشت، بدذات "} +{"line": "ناجوانمرد (جَ مَ) (ص مر.) فاقد خصلت های نیک و پسندیده . مق جوانمرد"} +{"line": "ناجود (اِ.) کاسه، قدح "} +{"line": "ناجور (ص .) 1 - ناهماهنگ . 2 - نامساعد. 3 - نامناسب "} +{"line": "ناجی [ ع . ] (اِفا.) 1 - نجات یابنده، خلاص شونده . 2 - رهاننده، نجات دهنده "} +{"line": "ناحفاظی (حِ ظِ) [ فا - ع . ] (اِمص .) بی شرمی، به ناموس دیگران با چشم بد نگاه کردن "} +{"line": "ناحق (حَ) [ فا - ع . ] 1 - (اِ.) دروغ، کذب . ؛به ناحق برخلاف حق و عدالت . 2 - بیداد. 3 - (ص .) باطل . 4 - ظالم . 5 - نامشروع، ناروا"} +{"line": "ناحیه (یَ یا یِ) [ ع . ناحیة ] (اِ.) 1 - جهت، کرانه، جانب . 2 - مملکت، کشور. ج . نواحی "} +{"line": "ناخ (اِ.) ناف، سوراخی که در وسط شکم باشد"} +{"line": "ناخالص (ل ) [ فا - ع . ] (ص .) آن چه که خالص نباشد، مغشوش . مق خالص "} +{"line": "ناخدا (خُ) (اِ.) کشتیبان، صاحب کشتی "} +{"line": "ناخس (خِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) کفتگی بغل شتر. 2 - گر شتر، جرب شتر. 3 - دردی که صاحبش پندارد که سوزن می خلانند. 4 - (ص .) کسی که سیخ بر سرین یا پهلوی ستور زند تا آن را براند"} +{"line": "ناخلف (خَ لَ) [ ع - فا. ] (ص .) ناصالح، بدرفتار"} +{"line": "ناخن (خُ یا خَ) [ په . ] (اِ.) مادة شاخی که انتهای فوقانی انگشتان دست وپای انسان و بعضی از جانوران را می پوشاند"} +{"line": "ناخن خشک ( ناخن خشک . خُ) (ص مر.) (عا.)خسیس "} +{"line": "ناخن چیدن ( ناخن چیدن . دَ) (مص م .)ناخن تراشیدن "} +{"line": "ناخن گیر (خُ) (ص فا. اِ.) 1 - ابزاری برای کوتاه کردن ناخن . 2 - چیزی نرم که ناخن در آن گیر کند"} +{"line": "ناخنه (خُ ن ) (اِ.) گوشت زایدی که در گوشة چشم بوجود می آید"} +{"line": "ناخنک (خُ نَ) (اِ.) 1 - ناخن کوچک . 2 - گوشة ناخن که در گوشت فرو رفته باشد. 3 - لکّه ای به شکل ناخن که در چشم بوجود می آید"} +{"line": "ناخنک زدن ( ناخنک زدن . زَ دَ)(مص م .) (عا.) 1 - اندکی از چیزی را برداشتن . 2 - برداشتن خوراکی های دکان (بقالی، عطاری و غیره ) و خوردن آن ها بدون پرداخت وجه "} +{"line": "ناخواسته (خا تِ) (ص .) برخلاف اراده و خواست شخصی "} +{"line": "ناخوانده (خا د ) (ص مف .) 1 - بی سواد، درس نخوانده . 2 - دعوت نشده "} +{"line": "ناخودآگاه (خُ) (ص مر.) 1 - پنهان و نا - شناخته . 2 - بدون قصد و عمد"} +{"line": "ناخوش (خُ) (ص .) 1 - آزرده، رنجیده . 2 - ناپسند، زشت . 3 - بیمار، مریض "} +{"line": "ناخوشی ( ناخوشی .)(حامص .)1 - غمگینی، اندوه . 2 - بیماری، مرض . 3 - ناپسندی، زشتی . 4 - ناگواری . 5 - خشونت "} +{"line": "نادار (ص فا.) تهیدست، فقیر. بی نوا. مق دارا"} +{"line": "ناداشت (ص .) 1 - فقیر، بی چیز. 2 - بی شرم، بی حیا"} +{"line": "نادان (ص .) جاهل، ابله "} +{"line": "نادر (د ) [ ع . ] (ص .) کمیاب، نایاب "} +{"line": "نادرست (دُ رُ) (ص .) 1 - شکسته، معیوب . 2 - متقلب، دروغگو. 3 - بیمار"} +{"line": "نادره (د ر ) [ ع . ] (اِفا.) بی مانند، بی نظیر"} +{"line": "نادرویش (دَ) (ص .) (عا.) ناجوانمرد، نارفیق "} +{"line": "نادم (د ) [ ع . ] (اِفا.) پشیمان "} +{"line": "نادی [ ع . ] (اِفا.) ندا کننده "} +{"line": "نادیده (د )1 - (ص مف .)دیده نشده .2 - نامریی، مخفی "} +{"line": "نادیده گرفتن ( نادیده گرفتن . گ ر تَ)(مص م .) چشم پوشی کردن، غمض عین "} +{"line": "ناذر (ذ ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - نذرکننده . 2 - ترساننده، بیم دهنده "} +{"line": "نار (اِ.) 1 - مخفف انار. 2 - (استع .) پستان . 3 - اشک خونین "} +{"line": "نار [ ع . ] (اِ.) آتش، آذر. ج . نیران "} +{"line": "ناراحت (حَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - آن چه که در آن راحت وآسایش نیست . 2 - ناآرام، آشوب طلب . 3 - مضطرب، پریشان "} +{"line": "نازک نارنجی ( نازک نارنجی . رِ) (ص مر.) (عا.) کسی که تحمل سختی ها را ندارد، زودرنج "} +{"line": "ناراحتی ( ناراحتی . ) [ فا - ع . ] (حامص .) 1 - راحت نبودن، آرامش و آسایش نداشتن . 2 - اضطراب، تشویش . 3 - عصبانیت "} +{"line": "ناراستی (حامص .) 1 - کجی . 2 - ناهمواری . 3 - دروغ . 4 - ناحقی . 5 - خیانت . 6 - نابسامانی، بی ترتیبی . 7 - دارای غش بودن "} +{"line": "ناراضی [ فا - ع . ] (ص .) آن که راضی نیست، ناخشنود. مق راضی "} +{"line": "ناربن (بُ) (اِ.) درخت انار"} +{"line": "نارخو (اِ.) گل انار"} +{"line": "نارس (رَ) (ص مف .) کال، نپخته "} +{"line": "نارسا (رَ) (ص فا.) ناقص، کوتاه "} +{"line": "نارستان (ر ) (اِمر.) انارستان، باغ انار"} +{"line": "نارسیده (ر دَ) (ص مف .) ناقص، خام "} +{"line": "نارسیسم [ فر. ] (اِ.) عشق به خود یا به تمایلات دورة طفولیت و بزرگی، خودشیفتگی "} +{"line": "نارفته (رُ تَ یا ت ) (ص مف .) جاروب نکرده، نروبیده "} +{"line": "نارنج (رِ) (اِ.) درختی است پایا از تیرة مرکبات با میوة آب دار، درشت و کروی "} +{"line": "نارنج (رَ) [ معر. ] (اِ.) نیرنگ . ج . نارنجات "} +{"line": "نارنج بن (رِ. بُ) (اِمر.) درخت نارنج "} +{"line": "نارنجک (رَ جَ) (اِمصغ .) 1 - نارنج کوچک . 2 - یکی از مهمات جنگی، تقریباً به اندازة نارنج دارای یک ضامن که با کشیدن آن پس از چند ثانیه منفجر می شود"} +{"line": "نارنجی (رِ) (ص .) 1 - هر یک از رنگ های واقع در طیف سرخ و زرد. 2 - به رنگ نارنج "} +{"line": "نارنگی ( ر )(اِ.) درخت است پایا از تیرة مرکبات با میوة کروی و معطر"} +{"line": "ناره (رِ) (اِ.) زبانة ترازو، سنگ ترازو"} +{"line": "ناره (رَ یا رِ) (اِ.) ناله، زاری "} +{"line": "نارو (رُ) (اِ.) پرنده ای خوش آواز مانند بلبل "} +{"line": "نارو ( نارو .) 1 - نیرنگ، حیله . 2 - (عا.) مرکوبی که خوب راه نرود و چموشی کند"} +{"line": "ناروا (رَ) (ص فا.) 1 - غیرمجاز.2 - حرام، ناشایست "} +{"line": "نارون (وَ) (اِ.) درختی است بزرگ و پرشاخ و برگ بدون میوه و با برگ هایی بیضی شکل و دندانه دار"} +{"line": "نارپستان (پ ) (ص مر.) دختر یا زنی که پستان های او سخت و سفت باشد و آویخته نباشد"} +{"line": "نارکند (کَ) (اِمر.) انارستان، جایی که در آن درخت انار فراوان باشد"} +{"line": "نارکوک (اِمر.) = نارخوک : 1 - کوکنار. 2 - افیون، تریاک "} +{"line": "نارگیل (اِ.) درخت بلند یک پایة گرمسیری با میوة درشت و بیضی شکل "} +{"line": "ناری (اِ.) جامة پوشیدنی، لباس "} +{"line": "ناز (اِ.) 1 - فخر، افتخار. 2 - غمزه، کرشمه "} +{"line": "ناز خریدن (خَ دَ) (مص ل .) ناز کشیدن، ناز و کرشمة معشوق را تحمل کردن "} +{"line": "ناز و نوز (زُ) (اِمر.) (عا.) ادا و اطوار، قر و غمیش "} +{"line": "ناز کردن (کَ دَ) 1 - (مص ل .) از روی عشوه و ناز خودداری کردن . 2 - کرشمه آمدن . 3 - به خود بالیدن و فخر کردن "} +{"line": "ناز کشیدن (کِ دَ) (مص ل .) ناز و کرشمة معشوق را تحمل کردن "} +{"line": "نازا (ص فا.) سترون، عقیم، مادة هر حیوانی که آبستن نشود"} +{"line": "نازان 1 - (ص فا.) ناز کننده . 2 - (ق .) نازکنان، در حال ناز کردن "} +{"line": "نازبالش (لِ) (اِمر.) بالش، بالش نرم "} +{"line": "نازخاتون (اِ.) نوعی چاشنی ایرانی که از بادمجان کباب شدة ساطوری، سیر و ریحان خرد شده و آب غوره درست می شود"} +{"line": "نازش (ز) (اِمص .) 1 - استغنای معشوق . 2 - کرشمه کردن، عشوه گری . 3 - فخر، تفاخر. 4 - موجب فخر، مفخر. 5 - تکبر، بزرگ منشی . 6 - نعمت، رفاه . 7 - نوازش، ملاطفت، تسلی "} +{"line": "نازشست (شصت ) (ز شَ) (اِمر.) 1 - انعامی که به کسی به پاداش هنرنمایی وی دهند، جایزه . 2 - پیشکشی که نزدیکان شاه و امیر به وی تقدیم کنند هنگامی که وی هدف یا شکاری را با تیر زند یا درنده ای را به دست خود بکشد. 3 - برخلاف حق چیزی را از کسی گرفتن، باج سبیل "} +{"line": "نازل (ز) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فرود آینده . 2 - (عا.) (ص .) کم، پایین، پست "} +{"line": "نازله (ز لَ یا لِ) [ ع . نازلة ] (اِ.) سختی زمانه، بلای سخت، مصیبت "} +{"line": "نازنازی (ص نسب .) (عا.) نک . نازک نارنجی "} +{"line": "نازنده (زَ د) (ص فا.) نازکننده "} +{"line": "نازنین (زَ) (ص نسب .) 1 - دوست داشتنی . 2 - زیبا، ظریف . 3 - معشوق "} +{"line": "نازپرورده (پَ وَ د) (ص مف .) کسی که در رفاه و آسایش پرورش یافته "} +{"line": "نازک (زُ) (ص .) 1 - باریک . 2 - لطیف، نرم، زیبا، ظریف "} +{"line": "نازک اندیش ( نازک اندیش . اَ) (ص فا.) نک . نازک بین "} +{"line": "نازک بین ( نازک بین .) (ص فا.) باریک بین، دقیق "} +{"line": "نازک خیال ( نازک خیال .) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که دارای تخیلی لطیف و دقیق است، نازک اندیش . 2 - عارف "} +{"line": "نازک دل ( نازک دل . د) (ص مر.) زودرنج، حساس، رقیق القلب "} +{"line": "نازک دوزی ( نازک دوزی .) (حامص .) دوختن لباس - های تابستانی و نازک . مق ضخیم دوزی "} +{"line": "نازک طبعی (زُ. طَ) [ فا - ع . ] (حامص .) 1 - حساسیت، زودرنجی . 2 - طبع شاعرانه و لطیف داشتن "} +{"line": "نازک نی ( نازک نی . نِ) (ص مر.) یکی از دو استخوان تشکیل دهندة ساق پا"} +{"line": "نازک کار ( نازک کار .) (ص شغل .) 1 - بنایی که به دیوار گچ مالد و سفیدکاری و گچ بری کند. مق سفت کار، کلفت کار. 2 - صنعتگری که اشیاء ظریف سازد از قبیل تخته نرد، النگو، کیف زنانه "} +{"line": "نازکی ( نازکی .) (حامص .) 1 - باریکی . 2 - نرمی و لطافت . 3 - حساسیت، زودرنجی "} +{"line": "نازی 1 - (ص نسب .) (عا.) آن که بسیار ناز کند، پرناز. 2 - (ص .) زیبا، جمیل . 3 - نامی است جهت دختران . 4 - (شب جم .) هنگام ناز و نوازش کردن کسی یا چیزی بیان شود"} +{"line": "نازیب (ص فا.) بدشکل، زشت "} +{"line": "نازیدن (دَ) (مص ل .) 1 - ناز کردن . 2 - فخر کردن، تکبر نمودن "} +{"line": "نازیسم [ فر. ] (اِ.) اصول و عقاید حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان که آمیزه ای بوده است از فاشیسم ایتالیا، ناسیونالیسم قدیم آلمان، میلیتاریسم و خشن ترین نوع دیکتاتوری و اعمال خشونت "} +{"line": "ناس (اِ.) نک . نسوار"} +{"line": "ناس [ ع . ] (اِ.) مردم، مردمان "} +{"line": "ناساخته (تِ) (ص مف .) 1 - ساخته نشده . 2 - آماده نشده . 3 - برقرار نشده . 4 - ناآراسته 5 - مجهز نشده، بی سلاح "} +{"line": "ناساز (ص .) 1 - مخالف، ضد. 2 - خلاف اصول و قا عده، نامتناسب . 3 - آشفته، بی سامان "} +{"line": "ناسازگار (ص فا.) 1 - ناموافق، مخالف . 2 - بدرفتار، تندخو"} +{"line": "ناسالم (لِ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - دارای عیب . 2 - بیمار. 3 - مخالف بهداشت "} +{"line": "ناسخ (س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که از روی کتاب یا نوشته ای نسخه برداری می کند. 2 - باطل کننده، نسخ کننده "} +{"line": "ناسخته (سَ تِ) (ص مف .) ناسنجیده، وزن نشده "} +{"line": "ناسره (سَ رِ) (ص .) 1 - ناخالص، معیوب . 2 - پول تقلبی، زر ناخالص "} +{"line": "ناسزا (س ) (ص .) 1 - ناشایست، نالایق . 2 - دشنام، حرف زشت "} +{"line": "ناسفته (سُ تِ) (ص مف .) 1 - سوراخ نشده . 2 - دست نخورده "} +{"line": "ناسوت (اِ.) طبیعت، عالم مادی "} +{"line": "ناسور (اِ.) زخمی که آب کشیده و عفونی شده باشد"} +{"line": "ناسپاس (س ) (ص .) ناشکر، حق ناشناس "} +{"line": "ناسک (س ) [ ع . ] (اِفا.) پرهیزکار، پارسا. ج . نساک "} +{"line": "ناسگالیده (س د) (ص .) نااندیشیده، بی تأمل "} +{"line": "ناسیونال [ فر. ] (ص .) ملی، قومی "} +{"line": "ناسیونالیست [ فر. ] (ص .) ملیت خواه، کسی که طرفدار ملیت خود می باشد"} +{"line": "ناسیونالیسم [ فر. ] (اِ.) تعصب ملی، احساسات ملی "} +{"line": "ناشایست (یِ) [ په . ] (ص .) نالایق، ناسزاوار"} +{"line": "ناشتا (ص .) گرسنه، کسی که از صبح غذا نخورده باشد، صبحانه نخورده "} +{"line": "ناشتایی (ص نسب .) غذایی که پس از مدتی گرسنگی خورده شود، صبحانه "} +{"line": "ناشر (ش ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نشرکننده، منتشر کننده . 2 - شخص یا مؤسسه ای که کتب و نشریات را چاپ و منتشر کند"} +{"line": "ناشنا (ش ِ) (ص .) 1 - ناآشنا، بیگانه . 2 - بی خبر، بی اطلاع "} +{"line": "ناشناخته (ش تِ)(ص مف .) نامعلوم، مجهول "} +{"line": "ناشناس (ش ) (ص .) غریب، بیگانه "} +{"line": "ناشنوا (ش نَ) (ص فا.) کر، کسی که شنوایی ندارد"} +{"line": "ناشو (شَ) (ص .) نشدنی، محال، غیرممکن "} +{"line": "ناشور (اِ.) پارچة نخی چرکتاب مانند متقال "} +{"line": "ناشکر (شُ) [ فا - ع . ] (ص .) کسی که ناخشنود است یا به وضعی اعتراض ناروا دارد"} +{"line": "ناشکیبا (شَ) (ص فا.) 1 - بی صبر، بی حوصله . 2 - عاشق، دلباخته . 3 - (ص .) به عجله، شتاب . مق شکیبا"} +{"line": "ناشی [ ع . ] (ص .) تازه کار، بی تجربه، ناوارد"} +{"line": "ناشی [ ع . ناشی ء ] (اِفا.) نشأت گیرنده، پیدا شونده "} +{"line": "ناشی گری (گَ) [ ع - فا. ] (حامص .) بی تجربگی، تازه کاری "} +{"line": "ناصاف [ ع - فا. ] (ص .)1 - کدر، تصفیه نشده . 2 - ناهموار. 3 - چرکین، ناپاک "} +{"line": "ناصب (ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برپا کننده، نصیب کننده . 2 - دشمن دارنده . 3 - آن که علی بن ابی طالب (ع ) و خاندان او را دشمن دارد. 4 - عاملی که معمول خود را نصب دهد. ج . نواصب "} +{"line": "ناصبی (ص ) [ ع . ] (ص نسب .) کسانی که دشمن امام علی (ع ) بودند"} +{"line": "ناصح (ص ) [ ع . ] (اِفا.) پنددهنده، نصیحت کننده "} +{"line": "ناصر (ص ) [ ع . ] (اِفا.) یاری گر، یاری کننده . ج . نصار. انصار"} +{"line": "ناصری (ص ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به «ناصره »: عیسی ناصری . 2 - مسیحی، نصرانی . ج . نصاری "} +{"line": "ناصیه (یَ یا یِ) [ ع . ناصیة ] (اِ.) 1 - پیشانی . 2 - موی پیش سر. ج . نواصی "} +{"line": "ناضج (ض ) [ ع . ] (ص .) آن چه که رسیده و پخته (میوه، گوشت )"} +{"line": "ناضر (ض ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) تر و تازه کننده . 2 - بسیار سبز"} +{"line": "ناطف (طِ) [ ع . ] 1 - (ص .) آن چه از مالیات که روان باشد. 2 - (اِ.) نوعی حلوا، شکرینه "} +{"line": "ناطق (طِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) نطق کننده، گوینده . 2 - سخنران، خطیب . 3 - اموال جاندار مانند: چهارپا، غلام "} +{"line": "ناطقه (طِ ق ) [ ع . ناطقة ] (ص .) مؤنث ناطق، نیروی نطق و بیان "} +{"line": "ناطور [ ع . ] (اِ.) 1 - باغبان، نگهبان کشتزار. 2 - نگهبان "} +{"line": "ناظر (ظِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نظرکننده، بیننده . 2 - کسی که بر کاری نظارت و رسیدگی می کند. 3 - مباشر، کارگزار. ج . نظار"} +{"line": "ناظم (ظِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نظم دهنده، ترتیب دهنده . 2 - به نظم آورنده، شاعر. 3 - مسئول نظم و ترتیب در مدارس یا مؤسسات "} +{"line": "ناعش (عِ) [ ع . ] (اِفا.) زندگانی بخشنده "} +{"line": "ناعم (عِ) [ ع . ] (ص .) 1 - فراوان، فراوان نعمت . 2 - نرم، لطیف "} +{"line": "ناعمه (عِ مَ یا مِ) [ ع . ناعمة ] (اِفا. ص .) مؤنث ناعم - نرم و لین . 2 - دختر نیکو زندگانی و نیکو خورش . 3 - درختی که برگ آن نرم باشد. 4 - نرم تن . ج . نواعم "} +{"line": "ناعی [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که خبر مرگ کسی را آورده، خبر مرگ دهنده . 2 - خبر بد دهنده "} +{"line": "ناغافل (فِ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - ناآگاه، بی خبر. 2 - (عا.) ناگهان، بی خبر"} +{"line": "ناغوش (اِ.) غوطه، سر فرو بردن در آب "} +{"line": "ناغول (اِ.) 1 - نردبان . 2 - سقف و پوشش بالای پلکان "} +{"line": "ناف [ په . ] (اِ.) 1 - سوراخ مانندی در وسط شکم . 2 - میان هر چیزی . ؛ ناف کسی را به نام کسی بریدن آن راهنگام تولد نامزد این کردن . ؛به ناف کسی بستن الف - به مقدار فراوان به کسی خوراندن . ب - نثار کسی کردن "} +{"line": "ناف افتادن (اُ دَ) (مص ل .) جابجا شدن عضلات ناف به سبب برداشتن باری سنگین یا بکار بردن زور زیاده از حد یا ترسیدن بسیار"} +{"line": "ناف افکندن (اَ کَ دَ) (مص ل .) کنایه از: درمانده شدن "} +{"line": "نافث (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که به جادویی ورد می خواند و می دمد، ساحر، جادوگر. 2 - شعبده باز"} +{"line": "نافخ (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که می دمد، کسی که پف می کند، دمنده (در آتش و خیک ). 2 - غذایی که نفخ آورد، باددار"} +{"line": "نافذ (فِ) [ ع . ] (اِفا.) نفوذکننده، درگذرنده، رَسا"} +{"line": "نافر (فِ) [ ع . ] (اِفا.) رمنده، نفرت دارنده "} +{"line": "نافرجام (فَ) (ص .) 1 - بیهوده، بی نتیجه . 2 - بدعاقبت "} +{"line": "نافرمان (فَ) (ص .) یاغی، سرکش "} +{"line": "نافرمانی (فَ) (حامص .) 1 - سرکشی، طغیان . 2 - معصیت، گناه "} +{"line": "نافرهخته (فَ هِ تِ) (ص مف .) بی ادب، بی تربیت، بدخو"} +{"line": "نافع (فِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) سودمند، نفع رساننده "} +{"line": "نافله (ف ل ) [ ع . نافلة ] (اِ.) 1 - بخشش، عطیه . 2 - عبادتی که واجب نباشد. ج . نوافل "} +{"line": "نافه (فِ) [ په . ] (اِ.) 1 - ناف آهوی مشک . 2 - ماده ای که در ناف آهوی مشک جمع می شود"} +{"line": "نافه گشا ( نافه گشا . گُ) (ص مر.) خوشبو، معطر"} +{"line": "نافی [ ع . ] (اِفا.) دورکننده، رد کننده "} +{"line": "ناق (اِ.) (عا.) منتهی درجه . ؛ تا ناق (ق .) تا آخرین درجه "} +{"line": "ناقابل (ب) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - اندک، حقیر. 2 - آن که قابلیت و استعداد ندارد"} +{"line": "ناقد (قِ) [ ع . ] (اِفا.) نقدکننده، جدا کنندة خوب از بد"} +{"line": "ناقذ (قِ) [ ع . ] (اِفا.) نجات دهنده "} +{"line": "ناقص (قِ) [ ع . ] (اِفا.) ناتمام، نارسا. ؛ ناقص العقل کم خرد، احمق . ؛ ناقص الاعضاء آن که در اعضای بدنش نقصی باشد. ؛ ناقص الخلقه آن که دارای نقص مادرزادی باشد. ؛ ناقص العضو آن که عضوی از اعضای بدنش ناقص باشد"} +{"line": "ناقض (قِ) [ ع . ] (اِفا.) شکننده، شکنندة پیمان "} +{"line": "ناقل (قِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حمل کننده، جابه جا کننده . 2 - نقل کننده، روایت کننده، 3- انتقال دهنده "} +{"line": "ناقلا (قُ) (ص مر.) (عا.) زرنگ، باهوش "} +{"line": "ناقله (قِ لِ) [ ع . ناقلة ] (اِ فا.) مؤنث ناقل "} +{"line": "ناقه (قِ) [ ع . ناقة ] (اِ.) شتر ماده . ؛ ناقه بر بلندی راندن کنایه از: کاری را آشکار کردن، کاری را آشکارانه انجام دادن "} +{"line": "ناقه (قِ) [ ع . ] (اِفا.) آن که از بیماری بیرون آمده و هنوز کاملاً تندرست نشده، از بیماری برخاسته، بیمارخیز. ج . ناقهین "} +{"line": "ناقور [ ع . ] (اِ.) صور، بوق، شیپور"} +{"line": "ناقوس [ ع . ] (اِ.) زنگ کلیسا. ج . نواقیس "} +{"line": "ناقوسی (اِ.) نام لحن بیست و ششم از سی لحن باربد"} +{"line": "نال (اِ.) 1 - نی باریک . 2 - قلم نویسندگی "} +{"line": "نال (اِ.) روده کوچک، جوی "} +{"line": "نال [ ع . ] (اِ.) عطا، دهش . ج . انوال "} +{"line": "نالان (ص فا.) ناله کننده "} +{"line": "نالانی (اِمص .) بیماری، ناخوشی "} +{"line": "نالایق (یِ) [ فا - ع . ] (ص .) بی لیاقت "} +{"line": "نالش (ل ) (اِمص .) نالیدن، ناله و زاری "} +{"line": "نالنده (لَ د) (ص فا.) ناله کننده "} +{"line": "ناله (لَ یا ل ) (اِ.) 1 - زاری، صدای ناشی از درد یا ناراحتی . 2 - نوایی است از موسیقی "} +{"line": "نالوطی (ص .) (عا.) ناجوانمرد، بی مروّت "} +{"line": "نالیدن (دَ) (مص ل .) 1 - گریه و زاری . 2 - گله و شکایت کردن "} +{"line": "نام [ په . ] (اِ.) 1 - اسم، لفظی که برای نامیدن کسی یا چیزی به کار می رود. 2 - شهرت، آوازه (خوب ). مق ننگ . 3 - کلمه، لفظ . 4 - صورت ظاهر. 5 - نشان، اثر"} +{"line": "نام آور (وَ) (ص مر.) مشهور، معروف "} +{"line": "نام برده (بُ د) (ص مف .) ذکر شده، مذکور"} +{"line": "نام و ننگ (مُ نَ) (اِمر.) آبرو، حیثیت "} +{"line": "نامأذون (مَ) [ فا - ع . ] (ص .) بی اجازه، غیرمجاز"} +{"line": "نامألوف (مَ) [ فا - ع . ] (ص .) انس نگرفته، ناآشنا"} +{"line": "نامأنوس (مَ) [ فا - ع . ] (ص .)ناآشنا، ناشناخته "} +{"line": "نامادری (دَ) (ص نس .) زن پدر غیر از مادر شخص "} +{"line": "نامبارک (مُ رَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - نحس، شوم . 2 - نفرت انگیز. 3 - بدبخت، بداقبال "} +{"line": "نامتجانس (مُ تَ نِ) [ فا - ع . ] (ص .)نامأنوس، ناسازگار"} +{"line": "نامتعارف (مُ تَ رَ) [ فا - ع . ] (ص مف .) نامتداول، غیر مرسوم "} +{"line": "نامجو (ی ) (ص فا.) 1 - کسی که در پی آوازة، نیک است . 2 - دلیر، شجاع "} +{"line": "نامحدود (مَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - بی اندازه، بی شمار. 2 - بی پایان، بی حد"} +{"line": "نامحرم (مَ رَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - بیگانه، غریبه . 2 - کسی که مورد اعتماد نیست "} +{"line": "نامحسوس (مَ) [ فا - ع . ] (ص مف .) غیرقابل تشخیص، غیرقابل حس "} +{"line": "نامحصور (مَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بی حد، بی انتها. 2 - حصار نشده "} +{"line": "نامحلول (مَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) حل نشدنی، غیرقابل حل "} +{"line": "نامدار (ص .) معروف، مشهور"} +{"line": "نامرئی (مَ) [ فا - ع . ] (ص .) نادیدنی "} +{"line": "نامراد (مُ) [ فا - ع . ] (ص .) ناکام، محروم "} +{"line": "نامرد (مَ) (ص .) پَست، بی غیرت "} +{"line": "نامزد (زَ) (اِ. ص .) 1 - دختر و پسری که برای زناشویی قرار گذاشته باشند. 2 - کاندید، شخصی که برای به عهده گرفتن مسئولیتی معرفی شده باشد"} +{"line": "نامزدبازی ( نامزدبازی .) (حامص .)معاشرت و عشق - بازی در دوران نامزدی "} +{"line": "نامسلمان (مُ سَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - آن که مسلمان نیست، کافر. 2 - دشنام گونه ای است مسلمانان را. 3 - سنگدل، قسی القلب "} +{"line": "نامشروع (مَ) [ فا - ع . ] (ص مف .) غیرقانونی "} +{"line": "نامطبوع (مَ) [ فا - ع . ] (ص مف .) ناخوشایند"} +{"line": "ناملایم (مُ یِ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - آن چه که موافق و سازگار نیست . 2 - درشت، خشن "} +{"line": "ناممکن (مُ کِ) [ فا - ع . ] (ص .) محال، ناشدنی، نایافتنی "} +{"line": "نامه (مِ یا مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - نوشته، مکتوب . 2 - کتاب، صحیفه "} +{"line": "نامه رسان ( نامه رسان . رِ) (ص فا.) نامه بر، نامه آور"} +{"line": "نامه سفید ( نامه سفید . س ) (ص مر.) نیک کردار"} +{"line": "نامه سیاه ( نامه سیاه .) (ص مر.) بدکردار، گناه کار"} +{"line": "نامور (وَ) (ص .) معروف، دارای نام نیک "} +{"line": "ناموزون (مُ) [ فا - ع . ] (ص .) ناساز، ناموافق "} +{"line": "ناموس [ معر. ] (اِ.) 1 - آبرو، نیک نامی . 2 - قانون و شریعت الهی . 3 - عصمت، شرف . ج . نوامیس "} +{"line": "ناموس کردن (کَ دَ) [ معر - فا. ] (مص ل .) تظاهر به زهد و تقوی '"} +{"line": "نامویه (یِ) (ص . اِ.) زنی که یک شوهر بیشتر ندیده باشد"} +{"line": "نامی [ ع . ] (اِفا.) رشد کننده، نمو کننده "} +{"line": "نامی [ په . ] (ص نسب .) معروف، نامدار"} +{"line": "نامی شدن (شُ دَ)(مص ل .) معروف و مشهور شدن "} +{"line": "نامیدن (دَ) [ په . ] (مص م .) اسم گذاشتن "} +{"line": "نامیمون (مِ یا مَ) [ فا - ع . ] (ص .) شوم، نحس "} +{"line": "نامیه (یِ) [ ع . نامیة ] (اِفا.)مؤنث نامی، قوه ای که موجب رشد و نمو می شود. ج . نوامی "} +{"line": "نان (اِ.) 1 - قطعه ای از آرد خمیر کرده و بر آتش پخته که آن را می خورند. 2 - غذا. 3 - روزی، رزق . ؛ نان فانتزی هر یک از ناهای غیرسنتی . ؛ نان باگت نان باریک و استوانه ای از آرد سفید که غیرسنتی است . ؛ نان به نرخ روز خوردن (کن .) فرصت طلب و بی مسلک بودن . ؛ نان کسی تو روغن بودن (کن .) موفق بودن، وضع مالی خوب داشتن . ؛ نان کسی را آجر کردن (کن .) درآمد و گذران زندگی کسی را از بین بردن . ؛ نان ِ کسی پخته شدن (کن .) مکر و حیلة آن کس به نتیجه رسیدن "} +{"line": "نان آور (وَ) (ص فا.) سرپرست خانواده "} +{"line": "نان بده (ب د ) (ص فا.) (عا.) روزی رسان، سخاوتمند"} +{"line": "نان بر (بُ) (ص فا.) (عا.) کسی که باعث قطع شدن درآمد دیگران می شود"} +{"line": "نان خواه (خاه ) (اِ.) تخمی خوش بوی و زردرنگ که گاهی روی خمیر نان پاشند"} +{"line": "نان خور (خُ) (اِفا.) زن و فرزند، کسی که تحت سرپرستی می باشد"} +{"line": "نان خورش (خُ رِ) (اِمر.) هر چیزی که به عنوان خورش با نان خورده شود"} +{"line": "نان دانی (اِمر.) 1 - (عا.) محلِ درآمد و کسب و کار. 2 - مجازاً: شکم، معده "} +{"line": "نان و آب دار (نُ) (ص فا.) (عا.) پرمنفعت، پردرآمد"} +{"line": "نان پاره (رِ) (اِمر.) 1 - تکه ای نان . 2 - قطعه زمینی که پادشاه به چاکر خود برای گذران معیشت می داد"} +{"line": "نان پختن (پُ تَ) (مص م .) 1 - نان ساختن . 2 - توطئه کردن "} +{"line": "نان کور (ص مر.) حق نشناس "} +{"line": "نانجیب (نَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بدگوهر، بدنژاد. 2 - رذل، فرومایه . 3 - بی عفت، ناپاک "} +{"line": "چکاو (چَ) نک چکاوک "} +{"line": "نانو (اِ.) 1 - نوعی گاهواره . 2 - لالایی، سرود خواب "} +{"line": "نانوا (ص . اِ.) نان پز"} +{"line": "نانورد (نَ وَ) (ص .) ناپسند"} +{"line": "نانیوشان (ص .) ناگهان، بی خبر"} +{"line": "ناهار = نهار: 1 - (ص .) گرسنه . 2 - روزه دار. 3 - (اِ.) غذایی که ظهر خورده شود"} +{"line": "ناهار شکستن (ش کَ تَ) (مص ل .) غذا خوردن، رفع گرسنگی کردن "} +{"line": "ناهاری (اِمر.) 1 - غذایی که بعد از ناشتا بودن خورند. 2 - پیش غذا. 3 - غذایی که هنگام ظهر خورند"} +{"line": "ناهب (هِ) [ ع . ] (اِفا.) غارت کننده، غنیمت گیرنده "} +{"line": "ناهد (هِ) [ ع . ] 1 - (ص .) زن برآمده پستان . 2 - برخیزنده به سوی دشمن . 3 - (اِ.) شیر، اسد"} +{"line": "ناهض (هِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) برخیزنده، قایم . 2 - مکان مرتفع . 3 - (اِ.) گوشت بالای بازو. ج . نواهض "} +{"line": "ناهموار (هَ) (ص .) 1 - نامساوی . 2 - نامناسب . 3 - دارای پستی و بلندی . 4 - غیر مسطح "} +{"line": "ناهنجار (هَ) (ص .) 1 - درشت و ناهموار. 2 - نامعقول، ناپسند"} +{"line": "ناهی [ ع . ] (اِفا.) بازدارنده، نهی کننده "} +{"line": "ناهید (اِ.) 1 - سیارة زهره . 2 - دختر نار پستان "} +{"line": "ناهیه (یَ) [ ع . ناهیة ] (اِفا.) مؤنث ناهی . ج . نواهی "} +{"line": "ناو (اِ.) 1 - چوب بزرگ توخالی که آب از طریق آن آسیاب آبی را به حرکت درمی آورد. 2 - کشتی، کشتی جنگی . 3 - هر چیز دراز میان خالی . 4 - رخنه، سوراخ "} +{"line": "ناوارد (رِ) [ فا - ع . ] (ص .) ناآشنا به کار، ناشی "} +{"line": "ناوانیدن (دَ) (مص م .) خم کردن، خم دادن "} +{"line": "ناوبان (اِمر.) کشتی بان "} +{"line": "ناوبر (بَ) (ص فا.) رانندة ناو"} +{"line": "ناوخدا (خُ) (ص مر. اِمر.) ملاح، کشتی بان "} +{"line": "ناودان (اِمر.) 1 - مجرایی که آب را از بام خانه به پایین هدایت می کند. 2 - مجرای آب، نهر"} +{"line": "ناودیس 1 - (ص مر.) به شکل ناو. 2 - (اِمر.) چین خوردگی ناو شکل طبقات زمین "} +{"line": "ناورد (وَ) 1 - نبرد، جنگ . 2 - رزمگاه "} +{"line": "ناوردگاه ( ناوردگاه .) (اِمر.) رزمگاه و میدان جنگ "} +{"line": "ناوشکن (ش کَ) (ص فا. اِ.) کشتی جنگی تندرو که کشتی های جنگی را دنبال کند و مجهز به وسایل اژدراندازی است "} +{"line": "ناوناوان (ق .) خرامان، جلوه کنان "} +{"line": "ناوند (وَ) (اِمر.) بالشچه ای که خمیر پهن کرده بر آن نهند و بر دیوار تنور تافته چسبانند تا نان بپزد، رفیده، نابند"} +{"line": "ناوه (وِ) (اِ.) ظرف چوبی که در آن گل یا خاک می ریختند و آن را روی شانه گرفته پای ساختمان می بردند"} +{"line": "ناوه کش ( ناوه کش . کِ) (اِفا.) کارگر ساختمان "} +{"line": "ناووس [ معر. ] (اِ.) قبر، گور، دخمه "} +{"line": "ناوچه (چَ یا چِ) (اِمصغ .) کشتی جنگی کوچک "} +{"line": "ناوک (وَ) (اِمصغ .) تیر، تیری که با کمان اندازند"} +{"line": "ناوگان (اِ.) کشتی های جنگی، مجموعه ای از ناوها"} +{"line": "ناوی (ص نسب .) سربازی که در نیروی دریایی خدمت می کند"} +{"line": "ناویدن (دَ) (مص ل .) 1 - میان تهی کردن . 2 - خرامیدن . 3 - خمیدن، خم شدن . 4 - چرت زدن "} +{"line": "ناویژه (ژِ) (ص .) ناپاک، آمیخته "} +{"line": "ناپاک (ص .)1 - چرکین . 2 - آلوده . 3 - حرام . 4 - بدکاره، بدکردار. 5 - نجس . 6 - کافر. 7 - غدار. 8 - کسی که در حال جنایت است . 9 - زشت، بد0 - غیرخالص، مغشوش "} +{"line": "ناپدری (پِ دَ) (اِ.) مردی جز پدر شخص، که با مادر او ازدواج کرده است "} +{"line": "ناپدید (پَ) (ص .) پنهان، ناپیدا"} +{"line": "ناپرهیزی (پَ)(ص .) کار نسنجیده، بی احتیاطی "} +{"line": "ناپسند (پَ سَ)(ص .) فاقد حالت پسندیدگی، ن اخوشایند، نامطلوب "} +{"line": "ناچار (ق .) ناگزیر، بیچاره "} +{"line": "ناچخ (چَ) (اِ.) 1 - تبرزین . 2 - نیزة کوچک "} +{"line": "ناچیز (ص .) 1 - بی ارزش، بی بها. 2 - ناکس، فرومایه "} +{"line": "ناژو (اِ.) درخت صنوبر"} +{"line": "ناک [ په . ] (ص .) آلوده، آغشته "} +{"line": "ناک [ په . ] پسوندی است که با الحاق به اسم، صفت یا بن مضارع تشکیل صفت دهد و معنی آن با، پر، آورد، ور، مند، گین، آگین، آلود و مانند آنهاست : اندوهناک، دردناک "} +{"line": "ناک (ص .) (عا.) لات بی چیز، آن که آه در بساط ندارد"} +{"line": "ناک اوت (اُ) [ انگ . ] (ص .) حالت بوکسوری که در اثر اصابت مشت های حریف به زمین افتد و داور از یک تا ده می شمارد که او برخیزد و او نمی تواند"} +{"line": "ناکار (ص .) (عا.) کسی که ضربة کاری خورده و صدمة شدید دیده باشد"} +{"line": "ناکام (ص .) محروم، نامراد"} +{"line": "ناکام و کام (ق مر.) خواه ناخواه "} +{"line": "ناکامی (حامص .) ناامیدی، محرومی "} +{"line": "ناکب (کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کناره گیرنده، معرض . 2 - میل کننده، مایل "} +{"line": "ناکث (کِ) [ ع . ] (اِفا.) عهدشکن، پیمان شکن "} +{"line": "ناکح (کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مرد زن دار. 2 - زن شوهردار"} +{"line": "نجل (نَ) [ ع . ] (اِ.) نسل، نژاد، فرزند. ج . انجال "} +{"line": "ناکدان [ انگ . ] (ص .) حالت مشت زنی که در اثر ضربات حریف به زمین افتد ولی تا شمردن ده ثانیه برخاسته و به مبارزه ادامه می دهد. مق ناک اوت "} +{"line": "ناکس (کِ یا کَ) (ص .) 1 - فرومایه، پست . 2 - ناجوانمرد"} +{"line": "ناکش (کَ یا کِ) (اِ.) مجرایی در دیوار بنا که هوا در آن جاری باشد و رفع رطوبت کند"} +{"line": "ناگاه (ق .) بی خبر، بی موقع، ناگهان "} +{"line": "ناگرفت (گِ رِ) (ق .) ناگهان، بی خبر"} +{"line": "ناگزر (گُ ز) نک . ناگزیر"} +{"line": "ناگزیر (گُ) (ق .) ناچار"} +{"line": "ناگفته (گُ تِ) (ص مف .) گفته نشده، اظهار نشده . مق گفته "} +{"line": "ناگه (گَ) (ق .) نک . ناگاه "} +{"line": "ناگهان (گَ) (ق .) بی خبر، ناگاه "} +{"line": "ناگوار (گُ) (ص .) 1 - نامطبوع، ناخوش آیند. 2 - هضم نشده "} +{"line": "نای (اِ.) 1 - نِی، ساز بادی . 2 - گلو، حلقوم . 3 - لوله ای غضروفی که از گلو به پایین جلوی مری قرار دارد و هوا را به شش ها می رساند"} +{"line": "نای [ ع . نأی ] (اِ.) دوری، جدایی "} +{"line": "نایاب (ص .) نادر، کمیاب "} +{"line": "نایافت (ص .) نایاب، کم یاب "} +{"line": "نایب (یِ) [ ع . نائب ] (اِفا.) جانشین . ؛ نایب الزیاره کسی که از طرف دیگری بقعة متبرکی را زیارت کند. ؛ نایب الحکومه الف - کسی که به نیابت از طرف حاکم شهری را اداره کند. ب - بخشدار (فره ). ؛ نایب التولیه کسی که از طرف متولی امور بقعه یا موقوفه ای را اداره کند"} +{"line": "نایح (یِ) [ ع . نائح ] (اِفا.) زن نوحه کننده و زاری کننده بر شوی، ج . نوح "} +{"line": "نایره (یِ رِ) [ ع . نائرة ] (اِ.)1 - آتش برافروخته . 2 - فتنه، دشمنی "} +{"line": "نایل (یِ) [ ع .نائل ] (اِفا.) یابنده، بهره مند"} +{"line": "نایل شدن ( نایل شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رسیدن، به دست آوردن "} +{"line": "نایلون (لُ) [ انگ . ] (اِ.) مادة قالب پذیر ساخته شده از ترکیبات پلی آمید مصنوعی با مولکول های درشت به صورت ورقه یا الیاف . این الیاف ورقه های دارای استحکام و قابلیت ارتجاع هستند"} +{"line": "نایلکس (ل ) (اِ.) کیسة نایلونی، ساک نایلونی "} +{"line": "نایم (یِ) [ ع . نائم ] (اِفا.) خوابیده "} +{"line": "نایچه (چ ) (اِمصغ .) نای کوچک، لولة کوچک "} +{"line": "نایژه (ژِ) (اِمصغ .) نک . نایژک "} +{"line": "نایژک (ژَ) (اِ م .) نایژه، هر یک از شاخه های نای که درون شش قرار دارد"} +{"line": "نایی (ص فا.) نای زن، نی نواز"} +{"line": "نبا (نَ بَ) [ ع . نبأ ] 1 - گفتار، خبر. 2 - قرآن "} +{"line": "نبات (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکر بلور شده، قند. 2 - روییدنی، گیاه . ج . نباتات "} +{"line": "نباتات (نَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نبات ؛ گیاه ها، رستنی ها"} +{"line": "نباج (نَ) (اِ.) = نباغ . انباغ : هر یک از دو زن یک شوهر نسبت به دیگری "} +{"line": "نباح (نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آواز شیر. 2 - صدای سگ . 3 - هجو، هجا"} +{"line": "نباد (نَ بّ) [ ع . نباذ ] (ص .) 1 - آن که شراب افکند. 2 - نبیذ فروش، می فروش "} +{"line": "نباش (نَ بّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که قبرها را نبش می کند. 2 - کفن دزد"} +{"line": "نباض (نَ بّ) [ ع . ] (ص .) نبض گیرنده، نبض شناس، پزشک "} +{"line": "نبال (نِ) [ ع . ] (اِ.) ج . نبل ؛ تیر"} +{"line": "نبال (نَ بّ) [ ع . ] (ص .) 1 - تیرساز، تیرفروش . 2 - دارندة تیر"} +{"line": "نبالت (نَ لَ) [ ع . نبالة ] (مص ل .) 1 - گرامی شدن . 2 - فضل و نجابت "} +{"line": "نباهت (نَ هَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بزرگوار شدن، خوشنام شدن . 2 - (اِمص .) خوشنامی "} +{"line": "نبایل (نَ یِ) [ ع . نبائل ] (اِ.) ج . نبیله - بزرگان . 2 - کارهای بزرگ . 3 - نیکویی ها"} +{"line": "نبت (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روییدن گیاه، رستن . 2 - (مص م .) رویانیدن زمین گیاه را. 3 - (اِمص .) رویش، بالش . 4 - (اِ.) آن چه که روید، گیاه، نبات "} +{"line": "نبتر (نَ تَ) (اِ.) دایره مویینی که در پیشانی یا در گردن اسب موجود باشد و آن را یکی از نشانه های نیکو می شمرند ولی اگر در سینه یا زیر بغل باشد عیب دانند"} +{"line": "نبذ (نَ بَ) [ ع . ] (اِ.) چیز اندک، کم . ج . انباذ"} +{"line": "نبراس (نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چراغ، مصباح . 2 - سر نیزه، سنان . 3 - شیر، اسد. 4 - دلیر، بی باک "} +{"line": "نبرد (نَ بَ) [ په . ] (اِ.) 1 - جنگ، کارزار. 2 - مسابقه "} +{"line": "نبرده (نَ بَ د) (ص نسب .) دلیر، جنگجو"} +{"line": "نبس (نَ بَ) (اِ.) نک . نبسه "} +{"line": "نبسه (نَ بَ س ) (اِ.) =نبتسه : نوه، فرزندزاده "} +{"line": "نبش (نَ) (اِ.) کناره، لبه "} +{"line": "نبش ( نبش .) [ ع . ] (مص م .) کندن قبر"} +{"line": "نبشتن (نِ ب تَ) (مص ل .) نوشتن "} +{"line": "نبشته (نِ ب تِ) (ص مف .) نوشته شده، مکتوب "} +{"line": "نبشی (نَ) (ص نسب .) 1 - هر چیز نبش دار. 2 - آجر یا کاشی که لبة تیز نداشته باشد. 3 - تیرآهن "} +{"line": "نبض (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ضربان قلب . 2 - جنبیدن رگ "} +{"line": "نبط (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برآمدن آب از چاه و زمین . 2 - (مص م .) برآوردن آب از چاه . 3 - ظاهر کردن چیزی را. 4 - نشر علم و معرفت "} +{"line": "نبط (نَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نخستین آبی که از چاه - - به هنگام حفر آن - - ظاهر شود. 2 - غور آب . 3 - غور مرد، باطن وی "} +{"line": "نبع (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برآمدن آب از چاه، جوشیدن آب از چشمه . 2 - ظاهر شدن امری از کسی . 3 - (اِ.) راش "} +{"line": "نبعان (نَ بَ) [ ع . ] (مص ل .) بیرون آمدن آب از قعر چاه، جوشیدن آب از چشمه، نبع، نبوع "} +{"line": "نبق (نَ) [ ع . ] (اِ.) میوة درخت کنار را گویند که برگ هایش را خشک کرده پس از کوبیدن به نام سدر جهت شستشوی بدن بکار می برند"} +{"line": "نبل (نَ) [ ع . ] (اِ.) تیر"} +{"line": "نبل (نُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) نجابت، بزرگی . 2 - فضل . 3 - آگاهی . 4 - تیزی خاطر، ذکاء. 5 - (ص .) صاحب نجابت، نجیب . 6 - خداوند فضل "} +{"line": "نبهرج (نَ بَ رَ) [ معر. ] نک . نبهره "} +{"line": "نبهره (نَ بَ رَ) (اِ.) 1 - پول قلب . 2 - هرچیز قلب و ناسره . 3 - گدا، فقیر. 4 - پست و فرومایه "} +{"line": "نبوت (نَ وَ) [ ع . نبوة ] 1 - (مص ل .) نفرت کردن، دوری کردن . 2 - (اِمص .) نفرت، اعراض "} +{"line": "نبوت (نَ بُ وَّ) [ ع .نبوة ] (اِمص .) پیامبری، رسالت "} +{"line": "نبود (نَ) (مص مر.) عدم، نیستی "} +{"line": "نبوع (نُ) [ ع . ] (مص ل .) بیرون آمدن آب از چاه و چشمه "} +{"line": "نبوغ (نُ) [ ع . ] (مص ل .) تیزهوش بودن، استعداد قوی داشتن .، استعداد خُلاق استثنائی و بسیار نیرومند"} +{"line": "نبوی (نَ بَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به نبی و پیغمبر"} +{"line": "نبک (نَ) (اِ.) زهاب، جایی کنار چشمه یا رودخانه که آب باریکی از آن خارج می شود"} +{"line": "نبی (نَ یّ) [ ع . ] (ص .) پیغامبر. ج . انبیاء، نبیون "} +{"line": "نبی (نُ) (اِ.) قرآن مجید"} +{"line": "نبیذ (نَ) [ معر. ] (اِ.) = نبید: شراب، شراب خرما یا کشمش . ج . انبذه "} +{"line": "نبیره (نَ رِ) [ په . ] (اِ.) فرزند فرزند"} +{"line": "نبیسه (نَ سَ یا س ) (اِ.) = نواسه . نواسی . نپسه . نپس . نبسه : فرزندزاده، پسرزاده "} +{"line": "نبیل (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - هوشیار و گرامی . 2 - نجیب، شریف "} +{"line": "نبینه (نَ نَ یا نِ) (اِ.) (عا.) فرزند پنجم که پس از نبیره قرار دارد"} +{"line": "نبیه (نَ) [ ع . ] (ص .) دانا و آگاه . ج . نبهاء"} +{"line": "نت (نُ) [ فر. ] (اِ.) = نوت : 1 - یادداشت . 2 - الفبای مخصوص موسیقی : دو، ر، می، فا، سل، لا، سی . 3 - (عا.) اسکناس "} +{"line": "نتاج (نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نسل، نژاد. 2 - بچة چهارپایان "} +{"line": "نتایج (نَ یِ) [ ع . نتائج ] (اِ.) جِ نتیجه "} +{"line": "نتربوق (نَ تَ) (ص .) (عا.) شخص بدسر و وضع و ژولیده و نکبت زده و پاره و پوره "} +{"line": "نتفه (نُ فَ یا فِ) [ ع . نتفة ] (اِ.) 1 - بخشش، عطا. 2 - اندکی، مختصری "} +{"line": "نتن (نَ تِ) [ ع . ] (ص .) گندیده، بدبو"} +{"line": "نتن (نَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) بوی ناخوش، رایحة کریه . 2 - (مص ل .) بدبو گشتن، گنده شدن . 3 - (اِمص .) بدبویی، گندیدگی "} +{"line": "نتیجه (نَ جِ) [ ع . نتیجة ] (اِ.) 1 - حاصل، به دست آمده . 2 - نسل، زاده . 3 - سرانجام و عاقبت . ج . نتایج "} +{"line": "نثار (نِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) پراکندگی، افشاندگی . 2 - (اِ.)پیشکش، هدیه . 3 - آن چه در جشن عروسی بر سر عروس و داماد یا بر سر مردم بریزند"} +{"line": "نثار شدن ( نثار شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - افشانده شدن . 2 - کشته شدن "} +{"line": "نثار کردن ( نثار کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) افشاندن، پراکنده کردن "} +{"line": "نثر (نَ) [ ع . ] (اِ.) نوشتة غیرمنظوم، نوشته ای که شعر نباشد"} +{"line": "نثره (نَ رِ) [ ع . نثرة ] (اِ.) نام دو ستارة آلفا و اِتا از صورت فلکی خرچنگ و منزل هشتم از منازل ماه "} +{"line": "نج (نَ یا نُ) (اِ.) اندرون دهان "} +{"line": "نجابت (نِ بَ) [ ع .نجابة ] (اِمص .) پاک نژادی، بزرگواری "} +{"line": "نجات ( نَ) [ ع . نجاة ] (اِمص .)رهایی، خلاصی، رستگاری "} +{"line": "نجاح (نَ) (اِمص .) پیروزی، رستگاری "} +{"line": "نجاد (نِ) [ ع . ] (اِ.) حمایل شمشیر، بند شمشیر"} +{"line": "نجار (نِ یا نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اصل، تبار، حسب . 2 - لون، رنگ "} +{"line": "نجار (نَ جّ) [ ع . ] (ص شغل .) درودگر، سازندة اشیاء چوبی "} +{"line": "نجاست (نِ سَ) [ ع . نجاسة ] 1 - (اِمص .) پلیدی، ناپاکی . 2 - (اِ.) فضلة انسان یا حیوان "} +{"line": "نجاشی (نَ) [ ع . ] (اِ.) لقب پادشاهان حبشه "} +{"line": "نجبا (نُ جَ) [ ع . نجباء ] (ص .) جِ نجیب "} +{"line": "نجح ( نُ یا نَ) [ ع . ] (اِمص .)کامیابی، رستگاری "} +{"line": "نجد (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمین بلند و وسیع . 2 - قسمتی از خاک عربستان "} +{"line": "نجدت (نَ دَ) [ ع . نجدة ] (اِمص .) دلیری، شجاعت "} +{"line": "نجده (نَ دَ یا د) 1 - (اِ.) سرود. 2 - (ص .) شجاع . 3 - یار، یاور. 4 - (اِمص .) یاری، یاوری "} +{"line": "نجس (نَ جِ) [ ع . ] (ص .) ناپاک، پلید"} +{"line": "نجسی (نَ جِ) (ص نسب .) (اِ.) (عا.) 1 - مدفوع انسان . 2 - کنایه از: مشروبات الکلی "} +{"line": "نجق (نَ جَ) (اِ.) نوعی سیخک برای راندن ستوران "} +{"line": "نجق زدن ( نجق زدن . زَ دَ) (مص م .) (کن .) کسی را به کاری واداشتن "} +{"line": "نجم (نَ) [ ع . ] (اِ.) ستاره . ج . نجوم، انجم "} +{"line": "نجم نجم ( نجم نجم . نجم نجم .) [ ع . ] (ق مر.) قسط به قسط، قسطی "} +{"line": "نجمه (نَ مِ) [ ع . نجمة ] (اِ.) 1 - ستاره، اختر. 2 - نام گیاهی "} +{"line": "نجند (نَ جَ) (ص .) نژند، اندوهگین "} +{"line": "نجوا (نَ) [ ع . نجوی ] (اِ.) آهسته حرف زدن، پچ پچ کردن "} +{"line": "نجوش (نَ) (ص فا.) (عا.) گوشه گیر، مردم گریز"} +{"line": "نجوم (نُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نجم ؛ ستارگان "} +{"line": "نجوم ( نجوم .) [ ع . ] (مص ل .)1 - ظاهر شدن، پدید آمدن . 2 - طلوع کردن ستاره . 3 - پدید آمدن فتنه . 4 - ظهور کردن بدمذهب . 5 - قسط قسط ادا کردن مالیات "} +{"line": "نجک (نَ جَ) (اِ.) نوعی از تبرزین "} +{"line": "نجیب (نَ) [ ع . ] (ص .) شریف، بزرگ زاده . ج . نجباء"} +{"line": "نجیح (نَ) [ ع . ] (ص .) صواب، درست "} +{"line": "نجیر (نَ) (اِ.) آهار و سریشی که جولاهگان و کفش دوزان و صحافان بکار برند"} +{"line": "نجیع (نَ) [ ع . ] (ص .) صواب، درست "} +{"line": "نحاس (نُ) [ ع . ] (اِ.) مس "} +{"line": "نحافت (نَ فَ) [ ع .نحافة ] (مص ل .) لاغر شدن، لاغری "} +{"line": "نحام (نُ) [ ع . ] (اِ.) نوعی مرغابی سرخ، نوعی از طیور آبی است و به فارسی و به ترکی (انقود) نامند. از غاز کوچکتر و از اردک بزرگتر و ابلق از سفیدی و سیاهی و سرخ مایل به زردی است . بسیار فربه باشد، سرخاب "} +{"line": "نحب (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نذر کردن . 2 - صدا را به گریه بلند کردن "} +{"line": "نحر (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گلو بریدن، شتر قربانی کردن . 2 - قسمت بالای سینه، جای گردن بند"} +{"line": "نحریر (نِ) [ ع . ] (ص .) زیرک، حاذق "} +{"line": "نحس (نَ) [ ع . ] (ص .) شوم، نامبارک . ج . نحوس "} +{"line": "نحسی (نَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - شومی، نامبارکی . 2 - خشک سالی "} +{"line": "نحسی کردن ( نحسی کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - نحوست نشان دادن . 2 - (عا.) بدادایی کردن "} +{"line": "نحل (نَ) [ ع . ] (اِ.) زنبور عسل "} +{"line": "نحل (نِ حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نحله : 1 - عطایا، بخشش ها. 2 - دعوی ها. 3 - مذاهب ؛ ملل و نحل دین ها و مسلک های فلسفی "} +{"line": "نحله (نُ یا نِ لِ) [ ع . نحلة ] (اِ.) 1 - عطیه، بخشش . 2 - مذهب، کیش . ج . نحل "} +{"line": "نحو (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طریقه، راه . 2 - اسلوب، روش . 3 - نام علمی است که موضوع آن اِعراب کلمات و قوانین درست نوشتن و درست خواندن است "} +{"line": "نحوست (نُ سَ) [ ع . نحوسة ] (اِمص .)نامبارکی، شومی "} +{"line": "نحول (نُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لاغر شدن . 2 - نزار گردیدن . 3 - (اِمص .) لاغری، نزاری، ضعف "} +{"line": "نحوه (نَ وِ) [ ع . نحوة ] (اِ.) طریقه، روش "} +{"line": "نحوی (نَ) [ ع . ] (ص نسب .) دانشمند علم نحو"} +{"line": "نحیت (نَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) شانه، مشط . 2 - ناله، فریاد. 3 - (ص .) لاغر کرده، لاغر شده (شتر). 4 - تراشیده شده، منحوت . 5 - نامرغوب، نابکار"} +{"line": "نحیف (نَ) [ ع . ] (ص .) لاغر، نزار"} +{"line": "نخ (نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - رشته، رشتة باریک از پنبه، ابریشم و مانند آن . 2 - صف "} +{"line": "نخ (نُ) (اِ.) قدم به قدم رفتن دنبال کسی "} +{"line": "نخ تاب (نَ) (ص فا.) نخ ریس "} +{"line": "نخ نخ (نَ نَ) (ق مر.) کم کم، اندک "} +{"line": "نخ نما (نَ. نَ) (ص فا.) فرسوده، کهنه "} +{"line": "نخاره (نَ رَ یا رِ) (اِ.) چیزی نخوردن در مدتی از روز، ناهار"} +{"line": "نخاس (نَ خّ) [ ع . ] (اِ.) برده فروش "} +{"line": "نخاس (نُ) [ ع . ] (اِ.) مِس "} +{"line": "نخاع (نُ) [ ع . ] (اِ.) مادة نرم و سفیدرنگی که به صورت رشته ای درون ستون فقرات جای دارد"} +{"line": "نخاله (نُ لِ) [ ع . نخالة ] 1 - (اِ.) هرآنچه که بعد از الک کردن در الک باقی می ماند. 2 - (عا.) هر چیز بیهوده و به درد نخور. 3 - بدجنس، ناتو، حقه باز"} +{"line": "نخامه (نُ مَ یا مِ) [ ع . نخامة ] (اِ.) آب بینی و سینه و دهان، خلط دماغ و سینه، بلغم "} +{"line": "نخبه (نُ ب) [ ع . نخبة ] (اِ.) برگزیده و انتخاب شده از هرچیز. ج . نخب "} +{"line": "نخته (نُ تَ یا تِ) (اِ.) (عا.) آهنی از لگام که در دهان اسب و غیره افتد"} +{"line": "نخجد (نَ جَ) (اِ.) = نخچد. نخجز: 1 - سنگی که حلاجان به کار برند. 2 - ریم آهن "} +{"line": "نخجیر (نَ) [ ع . نخچیر ] (اِ.) 1 - شکار، صید. 2 - بز کوهی "} +{"line": "نخجیر افکندن ( نخجیر افکندن . اَ کَ) (مص م .) شکار کردن "} +{"line": "نخجیر کردن ( نخجیر کردن . کَ دَ) (مص م .) شکار کردن "} +{"line": "نخجیرزن ( نخجیرزن . زَ) (ص فا.) شکارچی، صیاد"} +{"line": "نخجیرگان ( نخجیرگان .) (اِ.) نخچیرگان ؛ نام لحن آخر از سی لحن باربد"} +{"line": "نخجیرگاه ( نخجیرگاه .) (اِمر.) شکارگاه "} +{"line": "نخراز (نُ) (اِ.) بز پیش آهنگ گله "} +{"line": "نخراشیده (نَ خَ د) (ص مف .) (عا.) 1 - کنایه از: بدشکل، ناهموار. 2 - خشن، بی ادب "} +{"line": "نخری (نُ یا نَ) (اِ.) نخستین فرزند"} +{"line": "نخست (نَ یا نُ خُ) (ص .) ابتدا، آغاز"} +{"line": "نزلی (نُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کنایه از: طفیلی و شکم پرست "} +{"line": "نخست وزیر ( نخست وزیر . وَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) رییس وزیران، وزیر اعظم "} +{"line": "نخشبی (نَ شَ) (ص نسب .) منسوب به شهر نخشب که زیبارویان آن معروف بودند"} +{"line": "نخل (نَ) [ ع . ] (اِ.) درخت خرما"} +{"line": "نخل بسته ( نخل بسته بَ تِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) درخت مصنوعی که از موم و کاغذ و پارچه درست شده باشد"} +{"line": "نخل بند ( نخل بند . بَ) [ ع - فا. ] (اِفا.) کسی که از موم یا کاغذ، درخت یا گل مصنوعی درست می کند"} +{"line": "نخل بندی ( نخل بندی . بَ) [ ع - فا. ] (حامص .) غرس و نشاندن درخت خرما"} +{"line": "نخلستان (نَ لِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محلی که در آن نخل بسیار کاشته شده، نخل زار"} +{"line": "نخله (نَ لِ) [ ع . نخلة ] (اِ.) واحد نخل، یک درخت خرما"} +{"line": "نخوت (نِ وَ) [ ع . ] (اِمص .) تکبر، خودبینی "} +{"line": "نخود (نُ خُ) 1 - گیاهی است از تیرة سبزی - آساها (پروانه واران ) و از دستة پیچی ها و یکساله . این گیاه دارای گونه های مختلف است . دانه های رسیده اش مصرف غذایی دارد. 2 - واحدی است برای وزن . ؛ دنبال نخود سیاه فرستادن کسی را به بهانه ای از مجلس دور کردن . ؛ نخود هر آش شدن کنایه از: خود را داخل هر جایی یا هر گروهی کردن "} +{"line": "نخچیروال (نَ) (ص مر.) کسی که شکار را به طرف صیاد می راند، شکارانگیز"} +{"line": "نخچیروان (نَ) (ص مر.) شکارچی، صیاد"} +{"line": "نخکله (نَ کَ لَ) (اِ.) گردویی که پوست سخت داشته باشد. 2 - کنایه از: آدم بی شرم و پررو"} +{"line": "نخیز (نَ) (ص .) 1 - فرومایه . 2 - نادان "} +{"line": "نخیز ( نخیز .) (اِ.) 1 - کمین . 2 - زمینی که در آن نهال بکارند تا بعد جابه جا کنند"} +{"line": "نخیزگاه (نَ) (اِمر.) کمینگاه "} +{"line": "نخیل (نَ) [ ع . ] (اِ.) خرمابن "} +{"line": "ند (نَ دّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مثل، همتا. 2 - ضد. ج . انداد"} +{"line": "ند (نَ یا نِ دّ) [ ع . ] (اِ.) بوی خوشی مرکب از مشک و عنبر و عود"} +{"line": "ندا (نِ) [ ع . نداء ] (اِ.) بانگ، آواز"} +{"line": "ندار (نَ) (ص .) (عا.) 1 - فقیر، تهی دست . 2 - صمیمی، یگانه "} +{"line": "نداف (نَ دّ) [ ع . ] (ص .) حلاج، پنبه زن "} +{"line": "ندامت (نَ مَ) [ ع . ندامة ] (اِمص .) پشیمانی، افسوس "} +{"line": "ندامتگاه ( ندامتگاه .) [ ع - فا. ] (اِمر.) محلی که مجرمین در آنجا احساس ندامت و پشیمانی کنند، زندان "} +{"line": "ندانم کاری (نَ نَ) (حامص .) (عا.) سهل - انگاری، از روی عقل و تدبیر کار نکردن "} +{"line": "نداوت (نَ وَ) [ ع . نداوة ] (حامص .) 1 - تری، نمناکی . 2 - تازگی، طراوت "} +{"line": "ندب (نَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جا و اثر زخم . 2 - گرو و شرط بندی در قمار یا تیراندازی . ج . ندوب "} +{"line": "ندب (نَ) [ ع . ] (مص ل .) نک نُدبه "} +{"line": "ندب ندب (نَ دَ نَ دَ) [ ع . ] (ق مر.) مرحله مرحله، دفعه دفعه "} +{"line": "ندبه (نُ بَ یا ب) [ ع . ندبة ] (اِ.) بر مرده گریستن، شیون و زاری "} +{"line": "ندرت (نُ رَ) [ ع . ندرة ] (اِمص .) کمیابی، آنچه گاهی پیدا و آشکار شود"} +{"line": "ندم (نَ دَ) [ ع . ] (اِمص .) پشیمانی "} +{"line": "ندماء (نُ دَ) [ ع . ] (ص .) جِ ندیم "} +{"line": "ندوه (نَ دْ وَ) [ ع . ندوة ] (اِ.) گروه، انجمن "} +{"line": "ندی (نَ دا) [ ع . ] 1 - (اِ.)شبنم، ژاله .2 - (اِمص .) بخشش، بخشندگی "} +{"line": "ندید (نَ د) (اِ.) همتا، مانند"} +{"line": "ندید بدید (نَ بَ) (ص مر.) تازه به دوران رسیده، بی اصل و نسب "} +{"line": "ندیده (نَ د) 1 - (ص مف .) نادیده، دیده نشده . 2 - (اِ.) (عا.) نسل پنجم، فرزند نبیره "} +{"line": "ندیم (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - حریف شراب . 2 - همنشین، همدم . ج . ندماء"} +{"line": "ندیمه (نَ مِ یا مَ) [ ع . ندیمة ] (ص .) مؤنث ندیم "} +{"line": "نذالت (نَ لَ) [ ع . نذالة ] (اِمص .) فرومایگی، پستی "} +{"line": "نذر (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شرط و پیمان . 2 - آن چه شخص بر خود واجب گرداند که در راه خدا بدهد یا به جا بیآورد. ج . نذور"} +{"line": "نذر (نُ ذُ) [ ع . ] (اِ.) ترس، بیم "} +{"line": "نذری (نَ) (ص نسب .) آن چه که رایگان به عنوان نذر در راه خدا دهند"} +{"line": "نذور (نُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نذر"} +{"line": "نذیر (نَ) [ ع . ] (ص .) ترساننده، بیم دهنده "} +{"line": "نر (نَ) [ په . ] (اِ.) مذکر، مقابل ماده "} +{"line": "نر و لاس کردن (نَ رُ کَ دَ) (مص م .) (عا.) جور کردن و دسته بندی کردن چیزی "} +{"line": "نر و ماده (نَ رُ د) (اِمر.) 1 - نرینه و مادینه . 2 - نوعی دگمه که بخشی ازآن در بخش دیگر فرو می رود"} +{"line": "نراد (نَ رّ) (ص .) نردباز"} +{"line": "نراک (نَ) (ق .) همیشه، دایم "} +{"line": "نرجس (نَ جِ) [ معر. ] (اِ.) نرگس "} +{"line": "نرجل (نَ جُ) (اِ.) نوعی جامة ابریشمی که در حبشه بافند"} +{"line": "نرخ (نِ) (اِ.) قیمت، بها"} +{"line": "نرخ گرفتن ( نرخ گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) گران بها شدن "} +{"line": "نرد (نَ) [ په . ] (اِ.) نوعی بازی مانند شطرنج که ابزار آن یک صفحة چوبی به همراه 15 مهرة سیاه و 15 مهرة سفید و دو طاس می باشد"} +{"line": "نردبان (نَ دَ) (اِ.) = نردبام : دو چوب یا دو قطعة فلزی بلند عمودی که در میان آن ها به فاصلة معین چوب ها یا قطعات فلزی افقی کار گذاشته و توسط آن از دیوار، درخت و غیره بالا روند، زینه "} +{"line": "نرده (نَ د) (اِ.) تارمی چوبی یا فلزی که در اطراف باغچه و خانه یا جلوی ایوان درست کنند"} +{"line": "نرس (نِ) [ انگ . ] (اِ.) فردی که در زمینة اصول علمی و مهارت های حرفه ای مراقبت و درمان بیماران تحصیل کرده و در آن تبحر داشته باشد، پرستار. (فره )"} +{"line": "نرم (نَ) [ په . ] (ص .) 1 - لطیف . مق زبر. 2 - هرچیز کوبیده . 3 - صاف . 4 - خوشایند و دلنیشن . 5 - انعطاف پذیر. 6 - مهربان، رئوف . 7 - آهسته، آرام "} +{"line": "نرم افزار (نَ اَ) (اِ.) مجموعه ای از برنامه ها و داده ها، کتابچة راهنما و مانند آن ها که بتوان آن را برای انجام کار مشخصی با استفاده از کامپیوتر به کار برد"} +{"line": "نرم بیز (نَ) (اِمر.) غربالی که دارای سوراخ های ریز باشد"} +{"line": "نرم شامه (نَ مِ) (اِمر.) یکی از سه پرده ای است که مراکز عصبی واقع در جمجمه و مجرای ستون فقرات را مانند غلافی پوشانده است "} +{"line": "نرم نرمک ( نرم نرمک . نَ مَ) (ق مر.) به تدریج، آهسته آهسته "} +{"line": "نرم کردن (نَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - آرام کردن . 2 - کوبیدن، له کردن "} +{"line": "نرماده (نَ د) (اِمر.) دوجنسی، موجود زنده ای که قادر به تولید هر دو نوع سلول جنسی نر و ماده باشد"} +{"line": "نرمال (نُ) [ فر. ] (ص .) طبیعی، عادی "} +{"line": "نرمه (نَ مِ) (ص .) 1 - نرم و نازک . 2 - پرة گوش "} +{"line": "نرمی (نَ) (حامص .) ملایمت، بردباری "} +{"line": "نرمی نمودن ( نرمی نمودن . نُ دَ) (مص م .) 1 - خوش رفتاری کردن . 2 - بردباری نمودن "} +{"line": "نره (نَ رَّ یا رُِ) (اِ.) 1 - نر و مذکر. 2 - آلت تناسلی مرد. 3 - موج . 4 - درشت هیکل و نتراشیده "} +{"line": "نره خر ( نره خر خَ) (اِمر.) 1 - خر نر. 2 - مجازاً مرد درشت هیکل بی فرهنگ "} +{"line": "نرو (نَ) (ص فا.) (عا.) آدم بدجنس و بَدقلق و منفعت طلب "} +{"line": "نرولوژی (نِ رُ لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مطالعة ساختار و کارکرد و بیماری های دستگاه عصبی و روش های درمان آن بیماری ها، عصب پزشکی . (فره ). 2 - مطالعة ساختار و کارکرد دستگاه عصبی، عصب شناسی . (فره )"} +{"line": "نروک (نَ) (ص .) (عا.) مانند نر. ؛زن نروک 1 - زن عقیم، نازا. 2 - زنی که اخلاق و رفتار مردان دارد"} +{"line": "نرک (نَ رَ) (اِمصغ .) 1 - نر. 2 - زمخت و خشن "} +{"line": "نرکه (نَ کَ یا کِ) [ تر. ] (اِ.) حلقه زدن گروهی به جهت منع حیوانات شکاری از خروج از محوطه ای معین تا شکار شاه یا امیران آسان باشد، جرگه "} +{"line": "نرگ (نَ) (اِ.) مهره ای کوچک و مخروطی شکل که در آن گل ها و رگ های بسیار بود و آن را در بیخ دم پلنگ یابند و نرگ پلنگ گویند، حجرالنمر"} +{"line": "نرگان (نَ رَّ) (اِ.) جِ نره - نرها. 2 - کنایه از: گدایان خشن و بی ادب "} +{"line": "نرگدا (نَ گِ) (اِمر.) گدای پررو"} +{"line": "نرگس (نَ گِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گیاهی است از ردة تک لپه ای ها و گل هایش منفردند. تعداد گلبرگ هایش سه عدد و سفید رنگند و کاسبرگ هایش نیز سه عدد هستند که به رنگ گلبرگ ها می باشند. 2 - کنایه از: چشم معشوق "} +{"line": "نرگسی ( نرگسی .) (اِ.) 1 - یک قسم خوراکی که از اسفناج تفت داده و تخم مرغ درست کنند. 2 - نوعی پارچة گرانبها"} +{"line": "نریان (نَ) (اِ.) اسب نر. مق مادیان "} +{"line": "نریمان (نَ) (اِ.) نام پهلوان مشهور ایران که پدر سام است "} +{"line": "نرینه (نَ نِ) (ص . اِ.) از جنس نر"} +{"line": "نزا (نَ) (ص فا.) (عا.) عقیم، نازا"} +{"line": "نزار (نِ) [ په . ] (ص .) لاغر، نحیف "} +{"line": "نزاع (نِ) [ ع . ] (اِمص .) دشمنی، جنگ "} +{"line": "نزال (نِ) [ ع . ] (مص ل .) فرود آمدن در معرکة جنگ برای جنگیدن "} +{"line": "نزان (نَ) (ص .) جهنده "} +{"line": "نزاهت (نَ هَ) [ ع . نزاهة ] (مص ل .) پاکدامنی "} +{"line": "نزاکت (نِ کَ) (اِمص .) 1 - پاکیزگی و ادب . 2 - خوش اخلاقی، رفتار پسندیده "} +{"line": "نزد (نَ) (حراض .) نزدیک، پیش "} +{"line": "نزدیک (نَ) [ په . ] (حراض .) 1 - جلو، پیش، دم . 2 - نسبت، خویشی . 3 - دارای تفاوت و اختلاف کم "} +{"line": "نزدیکی (نَ) (حامص .) نسبت، خویشاوندی "} +{"line": "نزدیکی کردن ( نزدیکی کردن . کَ دَ) (مص ل .) هم بستر شدن، جماع کردن "} +{"line": "نزع (نَ) [ ع . ] (مص م .) حالت جان کندن، احتضار"} +{"line": "نزغ (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سیلی زدن . 2 - با نیزه زدن . 3 - عیب کسی را گفتن "} +{"line": "نزف (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کشیدن آب از چاه . 2 - خون گرفتن با فصد و حجامت "} +{"line": "نزق (نَ زْ یا نُ زُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خفت، سبکی . 2 - شتاب، چستی . ج . نزقات "} +{"line": "نزل (نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - غذایی که برای مهمان بیاورند. 2 - بخشش، احسان "} +{"line": "نزل انداختن ( نزل انداختن . اَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سفره گستردن برای مهمان "} +{"line": "نزله (نَ لَ یا لِ) [ ع . نزلة ] (اِ.) زکام، سرما - خوردگی شدید"} +{"line": "نزم (نِ یا نَ) (اِ.) بخار یا مه غلیظ نزدیک به زمین که هوا را تاریک می کند"} +{"line": "نزه (نَ ز) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک، پاکیزه . 2 - جای پرگیاه و دور از مردم "} +{"line": "نزهت (نُ هَ) [ ع . نزهة ] (اِمص .) 1 - پاکیزگی، پاکدامنی . 2 - خوشی و خرمی "} +{"line": "نزهتگاه ( نزهتگاه .) [ ع - فا. ] (اِ.) جای خوش و خرم "} +{"line": "نزوان (نَ) [ ع . ] (مص ل .) برجستن (مانند برجستن نر بر ماده )"} +{"line": "نزوع (نُ) [ ع . ] (مص ل .) مشتاق شدن، آرزومند گردیدن "} +{"line": "نزول (نُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرود آمدن، پایین آمدن . 2 - ربح، سود پول "} +{"line": "نزول خور ( نزول خور . خُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) رباخوار "} +{"line": "نزول کردن ( نزول کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پایین آمدن . 2 - وارد شدن به جایی . 3 - پول با بهره از کسی گرفتن "} +{"line": "نزیدن (نَ دَ) (مص م .) بیرون کشیدن "} +{"line": "نزیل (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - فرود آمده یا مقیم . 2 - مهمان . 3- طعام با برکت "} +{"line": "نزیه (نَ) [ ع . ] (ص .) 1- پاک و پاکیزه . 2 - خوش و خرم، باصفا. 3- پاکدامن "} +{"line": "نس (نُ) (اِ.) پوز، گرداگرد دهان "} +{"line": "نسا (نَ) (اِ.) نک . نسر"} +{"line": "نسا ( نسا .) [ په . ] (اِ.) لاشه، مردار"} +{"line": "نساء (نِ) [ ع . ] (اِ.) زنان "} +{"line": "نساب (نَ سّ) [ ع . ] (ص .) نسب شناس "} +{"line": "نسابه (نَ سّ بَ) [ ع . نسابة ] (ص .) آن که نسب مردمان و قبایل داند، نسبت شناس "} +{"line": "نساج (نَ سّ) [ ع . ] (ص .) جولاه، بافنده "} +{"line": "نساخ (نُ سّ) [ ع . ] (ص .) جِ ناسخ "} +{"line": "نسار (نَ) (اِ.) جایی که سایه باشد"} +{"line": "نساسالار (نَ) (ص مر. اِمر.) در بین زرتشتیان کسی است که مرده را از در دخمه به درون دخمه می گذارد"} +{"line": "نسایج (نَ یِ) [ ع . نسائج ] (اِ.) جِ نسیجه . بافته شده ها"} +{"line": "نسب (نَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نژاد، خاندان . 2 - خویشاوندی، قرابت . ج . انساب "} +{"line": "نسب نامه (نَ سَ. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای که در آن صورت پدران یک فرد، یا مادران او، یا پدران و مادران وی نوشته شده باشد؛ شجرة النسب "} +{"line": "نسباً (نَ سَ بَ نْ) [ ع . ] (ق .) از جهت اصل و نژاد، از لحاظ نسب "} +{"line": "نسبت (نِ بَ) [ ع . نسبة ] (اِ.) 1 - خویشی، قرابت . 2 - پیوستگی و ارتباط دو شخص یا دو چیز"} +{"line": "نسبت دادن ( نسبت دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) منسوب کردن، انتساب دادن "} +{"line": "نسبت کردن ( نسبت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - نسبت دادن، منسوب کردن . 2 - مخصوص کردن، ویژه گردانیدن "} +{"line": "نسبی (نَ سَ) [ ع . ] (ص .) منسوب به نسب "} +{"line": "نسبیت (نِ یَّ)(مص جع .)1 - نسبی بودن . 2 - نام فرضیه ا ی است که انشتین آن را معرفی کرد. در این فرضیه به جای فاصلة بین اشیاء فاصلة بین حوادث در نظر گرفته می شود و زمان و فضا با هم در آن دخیل هستند. این دستگاه متکی به روابط ریاضی است نه به اشیاء و از نظر ریاضی قابل تأیید است "} +{"line": "نستاک (نِ) (اِ.) پیچش شکم "} +{"line": "نستر (نَ تَ) (اِ.) مخفّف نسترن "} +{"line": "نسترن (نَ تَ رَ) (اِ.) گلی است خوشبوی به رنگ سرخ یا سفید که درختش خاردار است "} +{"line": "نستعلیق (نَ تَ) (اِمر.) مرکب از دو کلمة نسخ و تعلیق، از زیباترین خطوط خوشنویسی "} +{"line": "نستوری (نَ) (اِ.) = نسطوری : قطعه ای است ضربی در «نوایی » که سه ضرب سنگینی است "} +{"line": "نستوه (نَ) (ص .) خستگی ناپذیر. مبارز"} +{"line": "نستک (نِ تَ) (اِ.) پنبة حلاّجی شده که آن را باریک پیچیده باشند"} +{"line": "نسج (نَ) [ ع . ] (اِ.) بافت و بافتگی "} +{"line": "نسخ (نُ سَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نسخه "} +{"line": "نسخ (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) منسوخ ساختن و باطل کردن چیزی . 2 - (مص ل .) تغییر صورت دادن . 3 - یکی از شش خط اختراعی ابن مقله که قرآن را معمولاً با آن خط می نویسند"} +{"line": "نسخ نمودن (نَ. نُ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) باطل کردن، رد کردن "} +{"line": "نسخه (نُ خِ) [ ع . نسخة ] (اِ.) 1 - نوشته ای که از روی نوشتة دیگر تهیه کنند. 2 - کاغذ حاوی دستورات پزشک . 3 - رونوشت . 4 - واحدی برای شمارش کتاب و رساله . ج . نُسَخ "} +{"line": "نسخه برداشتن ( نسخه برداشتن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) رونوشت برداشتن، استنساخ کردن "} +{"line": "نسخه پیچیدن ( نسخه پیچیدن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - از روی نسخة پزشک دارو یا داروها را آماده کردن . 2 - دارو یا داروهای نسخة پزشک را از داروخانه گرفتن "} +{"line": "نسخه کردن ( نسخه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سیاهه گرفتن، صورت برداشتن "} +{"line": "نسر (نَ) [ ع . ] (اِ.) کرکس . ج . نسور"} +{"line": "نسر (نَ سَ) (اِ.) 1 - خانة پشت به آفتاب، قسمت جنوبی حیاط . 2 - خانه مانندی که در سایة کوه از چوب و علف سازند"} +{"line": "نسر طائر (نَ ر ئ ) [ ع . ] (اِمر.) یکی از ستاره های قدر اول صورت فلکی عقاب "} +{"line": "نسر واقع ( نسر واقع . قِ) [ ع . ] (اِمر.)یکی از ستاره های قدر اول صورت فلکی چنگ رومی (شلیاق ) "} +{"line": "نسرین (نَ) (اِ.) گلی سفید رنگ و خوشبو با برگ های کوچک و انبوه، مشکین بوی هم گویند"} +{"line": "نسق (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نظم دادن، مرتب کردن . 2 - به رشتة نظم کشیدن "} +{"line": "نسق (نَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نظم و ترتیب . 2 - رسم و روش "} +{"line": "نسق چی ( نسق چی .) [ ع - تر. ] (اِمر.) نظم دهنده، ناظم "} +{"line": "نسق کردن ( نسق کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - تنبیه کردن . 2 - ترساندن "} +{"line": "نسل (نَ) [ ع . ] (اِ.) نژاد، فرزند، دودمان . ج . انسال "} +{"line": "نسمه (نَ مِ یا مَ) [ ع . نسمة ] (اِ.) 1 - دم، نفس . 2 - روح، روان . 3 - انسان . 4 - بنده، عبد. ج . نسم، نسمات "} +{"line": "نسناس (نَ یا نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانوری افسانه ای شبیه به انسان که هیکلی ترسناک دارد. 2 - غول . 3 - (عا.) آدم بدهیبت و بدجنس . 4 - میمون آدم نما"} +{"line": "نسو (نَ یا نِ) (ص .) چیز نرم، لطیف و هموار"} +{"line": "نسوار (نِ) (اِ.) ناس، برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط کرده در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند"} +{"line": "نسوان (نِ) [ ع . ] (اِ.) زنان "} +{"line": "نسود (نَ) (ص .) نرم و ساده "} +{"line": "نسوده (نَ د) (ص مف .) هموار و لغزنده "} +{"line": "نسپاس (نَ) (ص .) ناسپاس، ناشکر"} +{"line": "نسپه (نِ پَ یا پِ) (اِ.) هر چینه و رده از دیوار گلین که روی هم چینند"} +{"line": "نسک (نَ) (اِ.) = نرسنک . نرسک : 1 - عدس . 2 - خارخسک "} +{"line": "نسک ( نسک .) (اِ.) هر بخش از بیست و یک بخش اوستا که به منزلة فصل و باب است "} +{"line": "نسک (نُ یا نَ یا نِ) [ ع . ] (مص ل .) عبادت کردن "} +{"line": "نسکبا (نَ) (اِ.) آش عدس "} +{"line": "نسی (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که بسیار فراموشکار است، کثیرالنسیان . 2 - کسی که او را در عداد قومش به شمار نیاورند"} +{"line": "نسیان (نِ) [ ع . ] (اِمص .) فراموشی "} +{"line": "نسیب (نَ) [ ع . ] (اِ.) وصف موضوعات عاشقانه و مجالس مِی گساری در شعر"} +{"line": "نسیب (نَ س ) [ ع . ] (مص ل .) با نَسَب بودن، خویش داشتن "} +{"line": "نسیج (نَ) [ ع . ] (ص .) بافته شده "} +{"line": "نسیج وحده (نَ س وَ دَ) [ ع . ] (ص مر.) یکتا، بی همتا، بی مانند"} +{"line": "نسیله (نَ یا نُ لَ) (اِ.) گله و رمه "} +{"line": "نسیم (نَ) [ ع . ] (اِ.) باد خُنَک و ملایم "} +{"line": "نسیه (نِ یِ) [ ع . نسیئة ] (ص .) آن چه به وعده فروخته شود"} +{"line": "نش (نَ) (اِ.) سایه، جایی که سایه باشد"} +{"line": "نشأ (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نو پیدا شدن . 2 - روییدن، رستن، نمو کردن . 3 - پرورش یافتن . 4 - (اِمص .) نوپیدایی . 5 - رویش، پرورش "} +{"line": "نشأت (نَ أَ) [ ع . نشاة ] (اِمص .) نوجوان شدن، پرورش یافتن "} +{"line": "نشئه (نَ ئِ) [ ع . نشأة ] (اِمص .) سرخوشی، حالت خوشی و کیفی که بر اثر استعمال مواد مخدر یا مشروبات الکلی به وجود می آید"} +{"line": "نشئه جات ( نشئه جات .) (اِ.) (عا.) هر نوع مواد مخدر مانند: تریاک، حشیش و.."} +{"line": "نشا (نَ) [ ع . نشاء ] (اِ.) 1 - روییدن، نمو کردن . 2 - در فارسی بوته یا قلمه را در جایی کاشتن تا بعد آن را به جای دیگر انتقال دهند"} +{"line": "نشاب (نُ شّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تیرها. 2 - واحد آن نشابه . ج . نشاشیب "} +{"line": "نشاب (نَ شّ) [ ع . ] (ص .) 1 - تیرساز، تیرگر. 2 - گیرنده و پرتاب کنندة تیر"} +{"line": "نشاختن (نِ تَ) (مص م .) نشانیدن، تعیین کردن "} +{"line": "نشادر (نِ یا نُ دُ) (اِ.) ترکیبی از جوهرنمک و آمونیاک، جامد و بلوری که از آن در صنعت برای سفیدکاری، لحیم کاری و... استفاده می شود"} +{"line": "نشاستن (نِ تَ) [ په . ] (مص م .) نشانیدن "} +{"line": "نشاسته (نِ تَ یا تِ) (اِمف .) 1 - نشانده . 2 - کاشته . 3 - تعیین کرده، منصوب "} +{"line": "نشاسته (نِ تِ) (اِ.) ماده ای است سفید و بی بو و بی مزه تهیه شده از گندم یا سیب زمینی که هم استفاده خوراکی دارد و هم برای آهار دادن پارچه و ساختن چسب و... به کارمی رود"} +{"line": "نشاط (نِ) [ ع . ] (اِمص .) شادمانی، خوشی، سبکی "} +{"line": "نشاف (نَ شّ) [ ع . ] (اِ.) کاغذ نشاف : کاغذ خشک کن، کاغذی که رطوبت جوهر و مرکب را جذب کند"} +{"line": "نشان (نِ) (اِ.) 1 - علامت، نشانه 2 - مُهر و نگین . 3 - هدف و نشانه برای تیراندازی . 4 - علم، پرچم . 5 - قطعه ای ساخته شده از طلا یا نقره که به افراد برجسته و نمونه برای قدردانی و بزرگداشت اهداء می شود"} +{"line": "نشان دادن ( نشان دادن . دَ) (مص م .) سراغ دادن، نمایاندن "} +{"line": "نشان کردن (نِ . کَ دَ) (مص م .) 1 - علامت گذاشتن . 2 - مهر کردن . 3 - نامزد کردن، برگزیدن "} +{"line": "نشاندن (نِ دَ) (مص م .) 1 - غرس کردن درخت . 2 - خاموش کردن آتش "} +{"line": "نشانده (نِ دَ یا د) (ص مف .) 1 - به نشستن واداشته . 2 - جلوس داده . 3 - جا داده، مقیم ساخته . 4 - (عا.) زنی روسپی که او را به خانه آورده نفقة او را متعهد شوند و از ادامة عمل بد بازدارند و از او متمتع گردند بدون ازدواج . 5 - کاشته . 6 - برپا داشته . 7 - نهاده . 8 - خاموش کرده . 9 - دفع کرده "} +{"line": "نظیف (نَ) [ ع . ] (ص .) پاکیزه، تمیز"} +{"line": "نشانه (نِ نِ) (اِ.) 1 - هدف، آماج . 2 - علامت، علامت مشخصی برای شناختن چیزی "} +{"line": "نشانه گیری ( نشانه گیری .) (حامص .) هدف گیری برای تیراندازی "} +{"line": "نشانی (نِ) (اِ.) 1 - علامتی که با آن کسی یا چیزی یا جایی را بشناسند. 2 - آدرس "} +{"line": "نشانیدن (نِ دَ) (مص م .) نک . نشاندن "} +{"line": "نشت (نَ) (اِمص .) (عا.) 1 - سرایت آب یا آتش از چیزی به چیز دیگر. 2 - شکستگی، خرابی "} +{"line": "نشتر (نِ تَ) (اِ.) نک . نیشتر"} +{"line": "نشخوار (نُ خا) (اِ.) حالتی است در حیوانات نشخوارکننده که غذای نیم جویده را از راه مری به دهان برمی گردانند و دوباره می جوند"} +{"line": "نشخوار کردن ( نشخوار کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - نک . نشخوار. 2 - کنایه از: حرف دیگران را تکرار کردن "} +{"line": "نشر (نَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) پراکندگی، انتشار. 2 - (مص م .) پخش کردن کتاب و مانند آن . 3 - زنده کردن مردگان در روز قیامت . 4 - وزیدن، وزش . 5 - مؤسسة انتشاراتی، انتشارات : نشر معین، نشر قطره "} +{"line": "نشره (نُ رَ یا رِ) [ ع . نشرة ] (اِ.) 1 - افسونی که به وسیلة آن دیوانه و بیمار را علاج کنند. 2 - دعایی که با آب زعفران نویسند تا دفع چشم زخم کند"} +{"line": "نشریه (نَ یِّ) [ ع . ] (اِ.) ورقه یا مجموعه ای از اوراق که بر روی آن چیزی نوشته، چاپ و منتشر کنند"} +{"line": "نشست (نِ شَ) (مص م .) 1 - نشستن . 2 - (اِ.) جلسه، گردهمائی . 3 - کنایه از: اسب "} +{"line": "نشست کردن ( نشست کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - بر تخت نشستن، جلوس کردن . 2 - اقامت کردن . 3 - فرو نشستن دیوار و مانند آن "} +{"line": "نشستن (نِ شَ تَ) [ په . ] (مص ل .) در جایی قرار گرفتن، ضد ایستادن "} +{"line": "نشف (نَ) [ ع . ] (مص م .) جذب کردن "} +{"line": "نشلیدن (نَ دَ) (مص ل .) 1 - آویختن و آویزان کردن . 2 - تشبث، چنگ زدن در چیزی "} +{"line": "نشمه (نَ مِ) (ص .) (عا.) زن بدکاره، روسپی "} +{"line": "نشمیدن (نَ دَ) (مص ل .) (عا.) عیش و نوش کردن "} +{"line": "نشو (نَ) [ ع . نشأ ] (اِمص .) نک . نشوء"} +{"line": "نشو (نُ) (ص .) = نسو: صاف و هموار و نرم و لغزنده . مق . خشن، درشت "} +{"line": "نشو و نما (نَ وُ نَ) (اِ.) بالیدگی، روییدگی . بالندگی "} +{"line": "نشوء (نُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - روییدن، پرورش یافتن . 2 - نوپیدا شدن "} +{"line": "نشوان (نَ) [ ع . ] (ص .) مَست "} +{"line": "نشوت (نَ وَ) [ ع . نشوة ] (مص ل .) 1 - مست شدن، نشئه شدن . 2 - (اِمص .) مستی "} +{"line": "نشور (نُ) [ ع . ] (مص م .) زنده کردن، زنده شدن مردگان در روز قیامت "} +{"line": "نشوز (نُ) [ ع . ] (مص ل .) ناسازگاری کردن زن با شوهر"} +{"line": "نشوه (نَ وَ یا وِ) [ ع . نشوة ] 1 - (مص ل .) سرخوش شدن و نشأه یافتن به وسیلة استعمال مواد مخدر. 2 - (اِمص .) سرخوشی و نشأه "} +{"line": "نشپیل (نَ یا نِ) (اِ.) 1 - دام . 2 - چنگک، قلاب، قلاب ماهی گیری "} +{"line": "نشک (نَ) (اِ.) درخت صنوبر و کاج "} +{"line": "نشکرده (نِ کَ د) (اِ.) شفره، گزن، ابزار دم تیزی که با آن چرم را می برند یا پشت پوست و چرم را با آن می تراشند"} +{"line": "نشکنج (نِ کُ) (اِ.) نیشگون، گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن با دو سر انگشت "} +{"line": "نشگون (نِ) (اِ.) نک . نشکنج "} +{"line": "نشیب (نَ) [ په . ] (اِ.) سرازیری، پستی "} +{"line": "نشیب و فراز (نَ بُ فَ) (ص مر.) پستی و بلندی "} +{"line": "نشید (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شعری که در انجمنی برای یکدیگر بخوانند. 2 - در فارسی به معنای سرود و آواز"} +{"line": "نشیط (نَ) [ ع . ] (ص .) شادمان، مسرور"} +{"line": "نشیم (نِ) (اِ.) 1 - آشیانة مرغان . 2 - جای نشستن "} +{"line": "نشیمن (نِ مَ) (اِ.) 1 - جای نشستن، قرارگاه . 2 - آشیانة مرغان "} +{"line": "نشیمنگاه ( نشیمنگاه .)(اِمر.)جای نشستن، نشستنگاه "} +{"line": "نشیمه (نِ مِ) (اِ.) تسمه، چرم یا پوست که از آن بند کارد و شمشیر و مانند آن سازند"} +{"line": "نشین (نِ) (اِ.) مقعد، سوراخ مقعد"} +{"line": "نص (نَ صّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صریح و آشکار. 2 - اصل و عین مطلب . ج . نصوص "} +{"line": "نصاب (نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مقدار معین از هر چیز. 2 - آن مقدار از مال که زکات بر آن واجب می شود"} +{"line": "نصاری (نَ را) [ ع . ] (اِ.) جِ نصران و نصرانة ؛ ترسایان "} +{"line": "نصال (نِ) [ ع . ] (اِ.) جِ نصل ؛ پیکان ها"} +{"line": "نصایح (نَ یِ) [ ع . نصائح ] (اِ.) جِ نصیحت ؛ پندها، اندرزها"} +{"line": "نصب (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) قرار دادن، جا کردن . 2 - گماشتن . 3 - (اِ.) علامتی از اِعراب که حرف آخر کلمه صدای فتحه می دهد"} +{"line": "نصب (نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بلا، سختی . 2 - خستگی، فرسودگی "} +{"line": "نصب العین (نَ بُ عَ) [ ع . ] (اِمر.)مقابل چشم، پیش چشم "} +{"line": "نصح (نَ یا نِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پند دادن، اندرز کردن . 2 - (اِ.) پند، اندرز"} +{"line": "نصر (نَ) [ ع . ] (اِمص .) یاری، کمک "} +{"line": "نصران (نَ) [ ع . ] (اِ.) ترسا. ج . نصاری "} +{"line": "نصرانی (نَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به نصران ؛ ترسایی "} +{"line": "نصرت (نُ رَ) [ ع . نصرة ] (اِمص .) یاری، کمک "} +{"line": "نصف (نِ) [ ع . ] (اِ.) نیمه، یک دوم از هر چیز"} +{"line": "نصف العمر (نِ فُ لْ عُ) [ ازع . ] (ص .) بسیار ترسیده و رنج کشیده، دچار اضطراب و اندوه "} +{"line": "نصف النهار (نِ فُ نَّ) [ ع . ] 1 - (اِمر.) نیمروز، هنگام ظهر. 2 - نیم دایره ای که از یک قطب شروع و به قطب دیگر ختم می شود و به وسیلة آن طول جغرافیایی هر محل مشخص می شود"} +{"line": "نصفت (نَ صَ فَ) [ ع . نصفة ] (اِ.) انصاف، عدل، داد"} +{"line": "نصفه (نِ فِ) (اِ. ق .) (عا.) نیمه "} +{"line": "نصفی (نِ فِ) (اِ.) نوعی جام شراب "} +{"line": "نصل (نَ) [ ع . ] (اِ.) پیکان، نیزه . ج . نِصال، نصول و انصل "} +{"line": "نصوح (نَ) [ ع . ] 1 - (ص .) نصیحت کننده، اندرزگو. 2 - (اِ.) توبة خالص و حقیقی که شکسته نشود"} +{"line": "نصوص (نُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نص "} +{"line": "نصیب (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بهره، قسمت . 2 - بخت، اقبال . ج . انصبه "} +{"line": "نصیح (نَ) [ ع . ] (ص .) نصیحت کننده، پند - دهنده "} +{"line": "نصیحت (نَ حَ) [ ع . نصیحة ] (اِ.) پند، اندرز. ج . نصایح "} +{"line": "نصیر (نَ) [ ع . ] (ص .) یاری گر، مددکننده . ج . انصار"} +{"line": "نضار (نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زر. 2 - خالص از هر چیز"} +{"line": "نضارت (نَ رَ) [ ع . نضارة ] (اِمص .) تازگی، آبداری "} +{"line": "نضج (نُ) [ ع . ] (اِمص .) رسیدگی، پختگی "} +{"line": "نضرت (نَ رَ) [ ع . نضرة ] (اِمص .) تازگی و شادابی و خرمی (گیاه، انسان )"} +{"line": "نضیج (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - هرچیز پخته . 2 - میوة رسیده "} +{"line": "نضیر (نَ) ( نضیر .) [ ع . ] 1 - (ص .) تازه، شاداب . 2 - (اِ.) زر، سیم "} +{"line": "نطاق (نَ طّ) [ ع . ] (ص .) نطق کننده، سخن ران "} +{"line": "نطاق (نِ) [ ع . ] (اِ.) کمربند"} +{"line": "نطع (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سفرة چرمین . 2 - سفره ای از چرم که سر گناهکار را روی آن می بریدند"} +{"line": "نطفه (نُ فِ) [ ع . نطفة ] (اِ.) 1 - آب پاک و صاف . 2 - منی . 3 - یاختة تشکیل شده از ترکیب یک جفت گانه وبه طور کلی موجود در حال پیدایش از چنین یاخته ای "} +{"line": "نطق (نُ) [ ع . ] (اِ.) سخن، گفتار، کلام "} +{"line": "نطق کشیدن (نُ طُ. کِ یا کَ دَ) (مص ل .) (عا.) صدا برآوردن، سخن گفتن "} +{"line": "نطوق (نُ) [ ع . ] (اِمص .) سخن گویی "} +{"line": "نطول (نَ) [ ع . ] (اِ.) آبی که در آن داروها بجوشانند و عضوی را که مبتلی به مرضی است با آن شستشو دهند"} +{"line": "نظار (نُ ظّ) [ ع . ] (ص .) جِ ناظر؛ بینندگان، تماشاچیان "} +{"line": "نظارت (نَ رَ) [ ع . نظارة ] (اِمص .) 1 - نگریستن، دیدن . 2 - مراقبت در انجام کاری "} +{"line": "نظاره (نَ ظّ رِ) [ ع . ] (ص .) بیننده، تماشاگر"} +{"line": "نظاره (نِ رِ) [ ع . نظارة ] 1 - (اِمص .) زیرکی، فراست . 2 - (مص م .) در فارسی : نگاه کردن، تماشا کردن "} +{"line": "نظافت (نَ فَ) [ ع . نظافة ] (اِمص .) پاکیزگی، تمیزی "} +{"line": "نظام (نِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) نظم، آراستگی . 2 - (اِ.) عادت، روش . 3 - رشتة مروارید. 4 - (اِ.) سپاه، ارتش . 5 - رژیم، حکومت "} +{"line": "نظام (نَ ظّ) [ ع . ] (ص .) بسیار نظم دهنده، ترتیب دهنده "} +{"line": "نظامنامه (نِ. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) آیین نامه "} +{"line": "نظایر (نَ یِ) [ ع . نظائر ] (اِ.) جِ نظیره ؛ مثل ها، مانندها"} +{"line": "نظر (نَ ظَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نگاه کردن، نگریستن، 2 - به نظر آوردن . 3 - مورد توجه قرار دادن چیزی را به جهت دفع چشم زخم . 4 - (اِمص .) نگاه، نگرش . 5 - (اِ.) فکر، اندیشه، رأی . 6 - جهت، جنبه . 7 - وضع دو ستاره نسبت به یکدیگر (نجوم )"} +{"line": "نظر دادن ( نظر دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اظهار عقیده کردن، عقیدة خود را بیان کردن "} +{"line": "نظر قربانی ( نظر قربانی . قُ) (اِمر.) مهره ای که آن را برای دفع چشم زخم به گردن بیآویزند"} +{"line": "نظر کرده ( نظر کرده . کَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) (عا.) مورد توجه و عنایت درگاه الوهیت واقع شده "} +{"line": "نظرباز ( نظرباز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که به نگریستن به چهرة زیبارویان عادت دارد. 2 - شعبده باز"} +{"line": "نظربازی ( نظربازی .) [ ع - فا. ] (حامص .) تماشای زیبارویان، چشم چرانی "} +{"line": "نظربلند ( نظربلند . بُ لَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) دارای طبع غنی، دارای سعة صدر. مق نظرتنگ "} +{"line": "نظرتنگ ( نظرتنگ . تَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - کوته فکر، دون همت . 2 - بخیل، خسیس "} +{"line": "نظره (نَ رَ یا رِ) [ ع . نظرة ] (مص م .) 1 - یک بار نگریستن، یک دفعه نظر انداختن . 2 - لمحه . 3 - هیأت . 4 - رحمت . ج . نظرات "} +{"line": "نظرپاک ( نظرپاک .) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که نظرش آلوده به هوی و هوس نیست "} +{"line": "نظریه (نَ ظَ یِّ) [ ع . ] (اِ.) رأی، عقیده، فکر. ج . نظریات "} +{"line": "نظم (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آراستن، ترتیب دادن . 2 - به رشته کشیدن مروارید. 3 - (اِ.) کلام موزون و با قافیه "} +{"line": "نظمیه (نَ یُِ) (اِ.) گرفته شده از عربی ؛ در گذشته به ادارة انتظامی و شهربانی گفته می شود"} +{"line": "نظیر ( نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مثل، مانند. ج . نظراء. 2 - شریک، انباز"} +{"line": "نظیم (نَ ظِ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به رشته کشیده شده . 2 - به نظم درآورده شده (شعر)"} +{"line": "نعاب (نُ) [ ع . ] (مص ل .) آواز دادن کلاغ "} +{"line": "نعاس (نُ) [ ع . ] (اِ.) سستی، خواب، چُرت "} +{"line": "نعال (نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ نعل ؛ کفش ها، پاپوش . 2 - پایین مجلس، درگاه "} +{"line": "نعامه (نَ مِ) [ ع . نعامة ] (اِ.) شترمرغ "} +{"line": "نعایم (نَ یِ) [ ع . ] (اِ.) ج نعامة . شتر مرغان . بیستمین منزل از منازل قمر"} +{"line": "نعت (نَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ستایش، مدح . 2 - (مص م .) وصف کردن کسی یا چیزی به نیکی . 3 - صفت . ج . نعوت "} +{"line": "نعره (نَ رِ) [ ع . نعرة ] (اِ.) فریاد، بانگ بلند"} +{"line": "نعش (نَ) [ ع . ] (اِ.) جنازه، جسد"} +{"line": "نعق (نَ) [ ع . ] (مص ل .) آواز کردن، غراب "} +{"line": "نعل (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کفش . 2 - قطعه آهنی که زیر سُم چهارپایان می زنند برای محافظت از آن . ؛ نعل در آتش نهادن (کن .) بی قرار کردن، مضطرب نمودن "} +{"line": "نعل بند (نَ. بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که چهارپایان را نعل کند"} +{"line": "نعل ریختن (نَ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: تند و باشتاب دویدن "} +{"line": "نعلبکی (نَ بَ) (اِ.) ظرفی کوچک و پهن و کمی گود که زیر فنجان یا استکان می گذارند"} +{"line": "نعلین (نَ لَ یا لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تثنیة نعل . 2 - یک جفت کفش . 3 - نوعی کفش بدون پاشنه و با رویة کوتاه و نوک برگشته "} +{"line": "نعم (نِ عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نعمت ؛ نعمت ها"} +{"line": "نعم (نَ عَ) [ ع . ] (اِ.) چهارپا، مانند شتر و گوسفند. ج . انعام "} +{"line": "نعم ( نعم .) [ ع . ] (حر.) آری، بلی "} +{"line": "نعم (نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نازکی، نرمی . 2 - نیکویی، خوبی ؛ مق . بؤس . ؛ نعم و بؤس نیکویی و بدی "} +{"line": "نعماء (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نعمت . 2 - شادمانی "} +{"line": "نعمات (نِ عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نعمت "} +{"line": "نعمت (نِ مَ) [ ع . نعمة ] (اِ.) 1 - احسان، نیکی . 2 - مال، روزی . ج . نعم . نعمات "} +{"line": "نعناع (نَ) [ ع . ] (اِ.)گیاهی است از تیرة دو لپه ای های پیوسته گلبرگ که سردستة تیرة نعناعیان می باشد و جز سبزی های خوراکی است . این گیاه همة آثار نیرو دهنده و باد شکن و خلط آور را دارا است . ؛ نعناع داغِ چیزی را زیاد کردن چیزی را زیاد بزرگ و مهم جلوه دادن "} +{"line": "نعوذ (نَ) [ ع . ] (فعل .) پناه می بریم "} +{"line": "نعوظ (نُ) [ ع . ] (مص ل .) برخاستن آلت تناسلی مرد به سبب غلبة شهوت "} +{"line": "نعومت (نُ مَ) [ ع . نعومة ] (اِمص .) نرمی، ملایمت . مق خشونت "} +{"line": "نعی (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خبر مرگ کسی را دادن . 2 - (اِ.) خبر مرگ "} +{"line": "نعیب (نَ) [ ع . ] (اِ.) بانگ زاغ "} +{"line": "نعیق (نَ) [ ع . ] (مص ل .) بانگ کردن کلاغ "} +{"line": "نعیم (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فراوانی نعمت و مال . 2 - سرور، خوشی و خوشگذرانی "} +{"line": "نغام (نَ) (اِ.) 1 - ذرات گرد و غبار پراکنده در هوا. 2 - زشت و ناخوش "} +{"line": "نغاک (نِ) (ص .) 1 - نادان، ابله . 2 - حرامزاده "} +{"line": "نغز (نَ) (ص .) خوب، نیک، بدیع "} +{"line": "نغل (نَ غ ) [ ع . ] (ص .) زنازاده، پسر زنا"} +{"line": "نغل (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پوست تباه شده در دباغت . 2 - پسر زنا"} +{"line": "نغل (نَ غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تباه گردیدن پوست در دباغت . 2 - تباه گردیدن زخم . 3 - بد شدن نیت . 4 - کینه ور گردیدن . 5 - تباهی انداختن میان مردم . 6 - سخن چینی کردن . 7 - (اِمص .) تباهی . 8 - سوء نیت . 9 - کینه وری 0 - سخن چینی "} +{"line": "نغل (نَ غِ یا غُ) (اِ.) گودال، آغل گوسفند در کوه و صحرا"} +{"line": "نغم (نَ غَ) [ ع . ] (اِ.) سخن آهسته "} +{"line": "نغم (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آهسته سراییدن . 2 - آهسته سخن گفتن . 3 - (اِمص .) آهسته - سرایی . 4 - آهسته گویی . 5 - (اِ.) سخن آهسته ؛ نغمه "} +{"line": "نغمات (نَ غَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نغمه "} +{"line": "نغمه (نَ مِ) [ ع . نغمة ] (اِ.) آواز خوش، سرود"} +{"line": "نغمه شکستن ( نغمه شکستن . ش کَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نغمه خواندن، سرود گفتن "} +{"line": "نغن (نَ) (اِ.) سوراخ و دایرة ناف "} +{"line": "نغن ( نغن .) (اِ.) نان، خبز"} +{"line": "نغنغ (نَ نَ یا نُ نُ) (اِ.) پیمانه ای که غله بدان پیمایند؛ قفیز و آن معادل چهار خروار است "} +{"line": "نغوشا (نِ یا نَ) (اِ.) = نغوشاک : 1 - آتش - پرست، گبر. 2 - (ص .) شنوا، شنونده "} +{"line": "نغوشه (نَ ش ) (اِمص .) نک . نیوشه "} +{"line": "نغول (نَ) 1 - (ص .) عمیق، گود، ژرف . 2 - (اِ.) راه دور و دراز"} +{"line": "نغوله (نَ لِ) (اِ.) زلف، گیسو"} +{"line": "نغیل (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - فاسد. 2 - حرامزاده "} +{"line": "نفاث (نَ فّ) [ ع . ] (ص .) دمنده، فوت کننده، جادوگر، ساحر"} +{"line": "نفاد (نَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سپری شدن . 2 - تباه شدن، نیست شدن "} +{"line": "نفاذ (نِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - فرو رفتن و درگذشتن چیزی از چیز دیگر. 2 - جاری شدن فرمان . 3 - ع بور کردن تیر از نشانه "} +{"line": "نفار (نِ) [ ع . ] (مص ل .) رمیدن، دور شدن "} +{"line": "نق (نِ)(اِ.) (عا.) غرغر، بهانه، بهانه جویی "} +{"line": "نفاس (نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زچگی زن، حالت وضع حمل . 2 - ایام زچگی زن . 3 - خونی که پس از زاییدن از زن خارج شود؛ خون ولادت "} +{"line": "نفاست (نَ سَ) [ ع . نفاسة ] (مص ل .) 1 - خوبی، لطافت . 2 - گران مایه بودن، گران بها شدن "} +{"line": "نفاغ (نَ) (اِ.) قدح بزرگ شراب خواری "} +{"line": "نفاق (نِ) [ ع . ] (مص ل .) مکر، دورویی "} +{"line": "نفاق (نَ) [ ع . ] (مص ل .) رواج یافتن، رونق گرفتن "} +{"line": "نفام (نَ) (ص .) سیاه فام، تیره رنگ "} +{"line": "نفایس (نَ یِ) [ ع . نفائس ] (اِ.) جِ نفیسه ؛ چیزهای گران بها و نفیس "} +{"line": "نفایه (نُ یا نَ یِ) [ ع . نفایة ] (اِ.) 1 - هرچیزی که آن را به سبب پستی و بی قیمتی از چیز دیگر جدا کرده و به دور اندازند. 2 - نبهره، ناسره "} +{"line": "نفت (نَ) (اِ.) مخلوطی از ئیدروکربورهایی است که قسمت اعظم آن را هگزان، هپتان و اکتان تشکیل می دهد و یکی از مهمترین مواد مولد حرارت و انرژی است "} +{"line": "نفتالین (نَ) [ فر. ] (اِ.) جسمی است که از قطران زغال سنگ بدست می آید جامد و سفید با بلورهای درخشان و بوی نافذ است . در صنایع رنگ سازی و عطرسازی به کار می رود. نوع ناخالص و نامرغوب آن برای دفع حشرات مفید است "} +{"line": "نفث (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به دل کسی القاء کردن چیزی را. 2 - انداختن چیزی را از دهان . 3 - (مص ل .) تف کردن "} +{"line": "نفثه (نَ ثَ یا ثِ) [ ع . نفثة ] (مص ل .) فوت کردن، یک بار دمیدن "} +{"line": "نفج (نَ) (اِ.) کاغذ، کاغذی که به روی آن چیز می نویسند"} +{"line": "نفح (نَ) [ ع . ] (مص ل .) پراکنده شدن بوی خوش، رسیدن بوی خوش "} +{"line": "نفحات (نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) بوی های خوش "} +{"line": "نفحه (نَ حِ) [ ع . نفحة ] (اِ.) یک بار وزیدن باد. ج . نفحات "} +{"line": "نفخ (نَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - دمیدگی . 2 - پری شکم از باد. 3 - ورم، آماس . 4 - فخر و تکبر"} +{"line": "نفخه (نَ خِ) [ ع . نفخة ] (مص م .) یک بار دمیدن با دهان، دم و غیره "} +{"line": "نفر (نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کس، فرد. 2 - گروه، گروه مردم . 3 - واحدی برای شمارش انسان، شتر و درخت خرما"} +{"line": "نفر (نَ) [ ع . ] (اِمص .) رمیدگی، دوری "} +{"line": "نفرات (نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نفر؛ افراد"} +{"line": "نفرت (نَ رَ) [ ع . نفرة ] (اِمص .) بیزاری، رمیدگی "} +{"line": "نفریدن (نَ دَ) (مص م .) نفرین کردن، لعنت کردن "} +{"line": "نفریده (نَ دَ یا نِ د) (اِمف .) 1 - نفرین کرده، لعن شده . 2 - ناپسند دانسته، مذموم "} +{"line": "نفریغ (نَ یا نِ) (اِ.) حسرت، ویل . ؛ روز نفریغ روز رستاخیز، قیامت "} +{"line": "نفرین (نِ) (اِ.) دعای بد، لعنت "} +{"line": "نفس (نَ فْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تن، جسم . 2 - شخص، ذات . 3 - جان، خون . 4 - حقیقت هر چیز. 5 - روح، روان . ج . نفوس . انفس "} +{"line": "نفس (نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دم، هوایی که با تنفس وارد ریه می شود. 2 - مهلت، زمان . ج . انفاس "} +{"line": "نفس کش (نَ فَ. کِ) [ ع - فا. ] (ص .) (عا.) جسور، دلیر، نترس "} +{"line": "نفسانیات (نَ یّ) [ ع . ] (ص نسب . اِ.) جِ نفسانیه (مجموعة احساسات، افکار، انفعالات و افعال که منسوب و مربوط به روح و روان هستند)"} +{"line": "نفض (نَ) [ ع . ] (مص م .) تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن )، برافشاندن "} +{"line": "نفع (نَ) [ ع . ] (اِ.) سود، فایده "} +{"line": "نفقات (نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نفقه "} +{"line": "نفقه (نَ فَ قِ) [ ع . نفقة ] (اِ.) 1 - هزینة زندگی زن و فرزند. ج . نفقات . 2 - آنچه انفاق کنند"} +{"line": "نفقه کردن ( نفقه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) انفاق کردن، بخشش کردن "} +{"line": "نفل (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عبادتی که واجب نباشد، عبادت مستحب . 2 - غنیمت . 3 - عطیه، بخشش "} +{"line": "نفل (نَ فَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) غنیمت . 2 - غنیمتی که از دشمن برای مصالحه گیرند. 3 - مالی که شرعاً متعلق به پیغمیر یا امام است (از قبیل اموال میت بلاوارث، جنگل های طبیعی و غیره )؛ ج . انفال "} +{"line": "نفله (نِ لِ) (ص .) هدر رفته، تلف شده، ضایع و خراب "} +{"line": "نفله کردن ( نفله کردن . دَ) (مص م .) 1 - به هدر دادن، تلف کردن . 2 - (عا.) کشتن، به قتل رساندن "} +{"line": "نفهم (نَ فَ) [ فا - ع . ] (ص .) بی شعور، بی خرد"} +{"line": "نفوذ (نُ) [ ع . ] (اِ.) اثر کردن در چیزی، داخل شدن در چیزی "} +{"line": "نفور (نَ) [ ع . ] (ص .) رمنده، دور شونده، نفرت کننده "} +{"line": "نفور (نُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رمیدن، دور شدن . 2 - حرکت کردن حاجیان از منی به سوی مکه . ؛ روز (یوم ) نفور روز 12 ذیحجه که حاجیان از منی به سوی مکه حرکت کنند. 3 - (اِمص .) رمیدگی "} +{"line": "نفوس (نُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نفس "} +{"line": "نفوس زدن ( نفوس زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) فال زدن "} +{"line": "نفی (نَ) [ ع . ] (مص م .) دور کردن، راندن "} +{"line": "نفیر (نَ) (اِ.) 1 - بوق، شیپور. 2 - بانگ بلند، ناله و زاری "} +{"line": "نفیرنامه ( نفیرنامه . مِ) (اِمر.)حکم و فرمان پادشاهان برای گرد آمدن سپاه "} +{"line": "نفیس (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرانمایه، قیمتی . 2 - نیکو، مرغوب "} +{"line": "نق زدن (نِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - بهانه - جویی کردن . 2 - غرغر کردن "} +{"line": "نق نقو (نِ. نِ) (ص مر.) (عا.) کسی که زیاد بهانه می گیرد و غر می زند"} +{"line": "نقا (نَ) [ ع . ] (اِ.) تودة ریگ "} +{"line": "نقاء (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پاکیزه بودن . 2 - (اِمص .) پاکیزگی "} +{"line": "نقاب (نِ) [ ع . ] (اِ.) روی بند، پارچه ای که با آن چهره را بپوشانند"} +{"line": "نقابت (نَ بَ) [ ع . ] (اِمص .) پیشوایی "} +{"line": "نقاد (نَ قّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که پول های سره را از ناسره جدا می کرد. 2 - کسی که نقاط ضعف یا قوت یک اثر ادبی یا هنری را مطرح می کند"} +{"line": "نقار (نِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گفتگو، ستیزه . 2 - نزاع، جدال 1"} +{"line": "نقار (نَ قّ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که بسیار کنجکاو است . 2 - کسی که بر سنگ و چوب کنده کاری و نقاشی کند. 3 - آنکه دف یا دهل نوازد"} +{"line": "نقاره (نَ رِ) [ ع .نقارة ] (اِ.) نوعی طبل کوچک دوتایی که با دو چوب باریک نواخته می شود"} +{"line": "نقاره خانه ( نقاره خانه . ن ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جای مخصوص بر بالای سردرهای بلند که هر صبح و شام در آنجا نقاره می نواختند"} +{"line": "نقاره چی ( نقاره چی .) [ ع - تر. ] (ص مر.) نوازندة نقاره "} +{"line": "نقاش (نَ قّ) [ ع . ] (ص .) 1 - صورتگر، چهره - پرداز. 2 - کسی که در و دیوار و جز آن را رنگ می کند، رنگ کار"} +{"line": "نقاض (نِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گفتن سخنی مخا لف با گفتار پیشین . 2 - (اِمص .) خلاف - گویی "} +{"line": "نقاط (نُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقطه "} +{"line": "نقال (نَ قّ) [ ع . ] (ص .) افسانه گو، قصه خوان "} +{"line": "نقاله (نَ قّ لِ) [ ع . نقالة ] (اِ.) ابزاری است درجه دار به شکل نیم دایره که برای اندازه گیری و ترسیم زوایا به کار برده می شود"} +{"line": "نقاهت (نَ هَ) [ ع . نقاهة ] (مص ل .) دورة ضعف بعد از بیماری "} +{"line": "نقاوت (نَ وَ) [ ع . نقاوة ] (مص ل .) 1 - پاکیزه گشتن . 2 - خالص شدن . 3 - نیکو گردیدن "} +{"line": "نقاوه (نُ وَ یا وِ) [ ع . نقاوة ] (اِ.) برگزیده، منتخب "} +{"line": "نقایص (نَ یِ) [ ع . نقائص ] (اِ.) جِ نقیصه ؛ کاستی ها، عیب ها"} +{"line": "نقایه (نُ یَ) [ ع . نقائة ] (مص ل .) 1 - پاکیزه شدن . 2 - برگزیده شدن "} +{"line": "نقب (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - (مص م .) سوراخ کردن . 2 - (اِ.) سوراخ و راه باریک در زیر زمین "} +{"line": "نقباء (نُ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقیب "} +{"line": "نقد (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جدا کردن خوب و سره از بد و ناسره . ؛ نقد ادبی تشخیص معایب و محاسن اثری ادبی . 2 - پرداخت بهای کالا در همان هنگام خرید. مق نسیه . 3 - (اِ.) سکة فلزی، پول رایج "} +{"line": "نقد کردن ( نقد کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - چک یا جنسی را به پول تبدیل کردن . 2 - مطرح کردن ضعف و قوت یک اثر"} +{"line": "نقده (نَ د یا دَ) [ ازع . ] (اِ.) گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره ای روی پارچه های گرانبها می انداختند، نوعی رشتة فلزی نوار مانند وبسیار باریک از نوع گلابتون و سایر رشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره به کار می رود"} +{"line": "نقدگیر ( نقدگیر .) [ ع - فا. ] 1 - رشوه گیر، رشوت - خوار. 2 - (کن .) طالب دنیا"} +{"line": "نقدینه (نَ نِ) (اِ.) پول نقد"} +{"line": "نقر (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کوبیدن . 2 - کنده - کاری کردن روی سنگ و چوب "} +{"line": "نقرس (نِ رِ) [ ع . ] (اِ.) مرضی است مزمن و غالباً ارثی که به شکل التهاب مفصل شست پا به طور ناگهانی بروز می کند؛ داءالملوک "} +{"line": "نقره (نُ رِ) (اِ.) فلزی است سفید رنگ و چکش خور که از معدن به دست می آید"} +{"line": "نقره داغ ( نقره داغ .) (اِمر.) (عا.) جریمه و تاوان سخت (پولی ) که فراموش نشود"} +{"line": "نقش (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکل کسی یا چیزی را کشیدن . 2 - (اِ.) صورت، شکل، تصویر. 3 - مسئولیتی که هنرپیشه یا بازیگر در صحنة نمایش به عهده دارد. 4 - نام یکی از انواع تصنیف ها در گذشته "} +{"line": "نقش بر آب ( نقش بر آب . بَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) هر کار بیهوده و بی حاصل "} +{"line": "نقش بر آب شدن ( نقش بر آب شدن . نقش بر آب شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بی اثر شدن، بیهوده شدن "} +{"line": "نقش بستن ( نقش بستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شکل گرفتن، متصور شدن "} +{"line": "نقش بند ( نقش بند . بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) نقاش "} +{"line": "نقش زدن ( نقش زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حیله کردن، رُل بازی کردن "} +{"line": "نقشه (نَ ش ) [ ع . نقشة ] (اِ.) 1 - صفحة کاغذی که در آن شکل و اندازه و عوارض زمین یا قسمتی از سطح آن با مقیاس های مختلف و معین ترسیم شده است . 2 - طرح و صورت کار و عملی که در آینده باید انجام شود"} +{"line": "نقشینه (نَ نِ یا نَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) اشیا گرانبها"} +{"line": "نقص (نَ) [ ع . ] (اِ.) کمی، عیب، کاستی "} +{"line": "نقصان (نُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کاسته شدن، کم شدن . 2 - (اِ.) عیب، نقص "} +{"line": "نقض (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن . 2 - ویران کردن، منهدم کردن . 3 - شکستن عهد و پیمان "} +{"line": "نقط (نُ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقطه "} +{"line": "نقطه (نُ ط ) [ ع . نقطة ] (اِ.) 1 - علامتی ریز و گرد و چهارگوش که در زیر یا روی بعضی از حروف الفبا می گذارند. 2 - محل، جا. 3 - مرکز. 4 - نکته . ج . نقاط . نقط . ؛ نقطه ی حرکت مبداء حرکت . ؛ نقطه ضعف هر یک از معایب شخص "} +{"line": "نقطه چین ( نقطه چین .) [ ع - فا. ] (ص .) خط یا سطحی که از نقطه های متعدد تشکیل شده "} +{"line": "نقطه گذاری ( نقطه گذاری . گُ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - نقطه گذاشتن، اعجام . 2 - جدا کردن جمله ها و عبارت ها به وسیلة نقطه، ویرگول و غیره "} +{"line": "نقل (نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مزة شراب، آن چه به عنوان مزه همراه شراب می خورند. 2 - نوعی شیرینی کمی کوچک تر از فندق که از شکر و دانه های معطر درست کنند. ؛ نقل و نبات تقسیم نکردن عبارتی دال بر این که مناقشه جدی است و نباید انتظار نرمی و مهربانی داشت "} +{"line": "نقل (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جابه جا کردن . 2 - بیان کردن سخن و مطلبی . 3 - قصه گفتن . 4 - (اِ.) داستان، قصه "} +{"line": "نقل علی (نَ. عَ) (اِ.) (عا.) 1 - روستایی چشم و گوش بسته و جاهل به آداب و رسوم شهرنشینی و معاشرت . 2 - سرباز دهاتی "} +{"line": "نقلی (نُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به نقل . 2 - (عا.) کوچک و جالب و ظریف "} +{"line": "نقلیه (نَ یُِ) (ص .) از عربی . آنچه مربوط به حَمل و نقل باشد"} +{"line": "نقم (نِ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقمت "} +{"line": "نقم (نَ قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) عیب کردن، ناپسند داشتن . 2 - کینه کشیدن از کسی . 3 - (اِمص .) ناپسندی . 4 - کینه کشی "} +{"line": "نقمت (نِ مَ) [ ع . نقمة ] (اِمص .) عقوبت، عذاب "} +{"line": "نقود (نُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقد"} +{"line": "نقوش (نُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقش "} +{"line": "نقوع (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سیراب شدن . 2 - (اِ.) آنچه در آب بخیسانند به منظور استفادة دارویی از آن "} +{"line": "نقی (نَ یّ) [ ع . ] (ص .) پاک، پاکیزه، برگزیده "} +{"line": "نقیب (نَ) [ ع . ] (ص .)پیشوا، رییس، مهتر قوم "} +{"line": "نقیبت (نَ بَ) [ ع . نقیبة ] 1 - (اِ.) نفس . 2 - عقل، خرد. 3 - طبیعت، سرشت . 4 - (اِمص .) نفاذرای "} +{"line": "نقیر (نَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) اصل و حسب . 2 - شیار روی هستة خرما. 3 - (ص .) حقیر، اندک "} +{"line": "نقیر و قطمیر (نَ رُ قِ) [ ع . ] (اِمر.) کنایه از: چیز اندک و بی ارزش "} +{"line": "نقیصه (نَ ص ) [ ع . نقیصة ] (اِ.) عیب، کاستی . ج . نقایص "} +{"line": "نقیض (نَ) [ ع . ] (ص .) ضد، مخالف "} +{"line": "نقیضه (نَ ض ) [ ع . نقیضة ] (اِ.) مؤنث نقیض . ج . نقائض "} +{"line": "نقیع (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چاه بسیار آب . 2 - آب ایستاده . 3 - آب سرد و گوارا. 4 - آب میوة خشک که آن را خیسانیده باشند. 5 - شیر خالص . 6 - ماست . 7 - بانگ و فریاد. 8 - شرابی که از مویز سازند"} +{"line": "نلم (نَ) (ص .) خوب، زیبا"} +{"line": "نلک (نِ یا نَ) (اِ.) آلوچة کوهی، زعرور، آلوچه سگک "} +{"line": "نم (نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - رطوبت . 2 - قطره . 3 - آب اندک . ؛ نم پس ندادن (عا.) خسیس بودن، بخیل بودن "} +{"line": "نم نم (نَ. نَ) (اِمر.) ریزریز، آهسته آهسته "} +{"line": "نم نمک (نَ. نَ مَ) (ق مر.) اندک اندک "} +{"line": "نم کرده (نَ. کَ د) (ص مف .) 1 - رطوبت کشیده، اندکی آب زده . 2 - (کن .) (عا.) رفیقه، معشوقه "} +{"line": "نم کشیدن (نَ. کِ دَ) (مص ل .) 1 - رطوبت دیدن . 2 - کنایه از: بی اثر شدن، فاقد قدرت شدن "} +{"line": "نما (نَ یا نُ) (اِ.) 1 - قسمت خارجی ساختمان . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی «نماینده » (که می نمایاند) می آید: «رونما»، «قبله نما»، «بدن نما». 3 - صورت ظاهری "} +{"line": "نماء (نَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زیاد شدن . 2 - بالیدن، رشد کردن "} +{"line": "نماد (نَ) (اِ.) 1 - نماینده، سَمبُل . 2 - مظهر، نشانه . 3 - علامت "} +{"line": "نمادین ( نمادین . ) (ص نسب .) آن چه به عنوان نماد به کار برده می شود، سمبلیک "} +{"line": "نمار (نَ یا نُ) [ ع . ] (اِ.) اشاره و ایما"} +{"line": "نماز (نَ) [ په . ] 1 - عبادت، پرستش . 2 - عبادت مخصوص مسلمانان که به طور وجوب پنچ بار در ش بانه روز ادا کنند"} +{"line": "نماز بردن ( نماز بردن . بُ دَ) (مص ل .) تعظیم کردن "} +{"line": "نماز خفتن ( نماز خفتن خُ تَ) (اِمر.) نماز عشاء"} +{"line": "نماز پسین (نَ ز پَ) (اِمر.) نماز عصر"} +{"line": "نماز پیشین ( نماز پیشین پِ) (اِمر.) نماز ظهر"} +{"line": "نمازخانه ( نمازخانه . نِ) (اِمر.) 1 - جایی که در آن نماز خوانند. 2 - محلی در کلیسا یا کاخ مسیحیان که برای خواندن دعا اختصاص دهند"} +{"line": "نمازگزاردن ( نمازگزاردن . گُ دَ) (مص ل .) به جای آوردن نماز"} +{"line": "نمازی ( نمازی .) (ص نسب .) 1 - نماز گزارنده . 2 - پاک، پاکیزه "} +{"line": "نمام (نَ مّ) [ ع . ] (ص .) سخن چین، غماز"} +{"line": "نماهنگ (نَ هَ) (اِمر.) تصویر و قطعه ای موسیقی با یا بدون کلام که در هم تلفیق شده باشد"} +{"line": "نمایان (نَ) (ص فا.) ظاهر، هویدا، آشکار"} +{"line": "نمایاندن (نَ دَ) (مص م .) نشان دادن، آشکار ساختن "} +{"line": "نمایش (نَ یا نُ یِ) (اِمص .) 1 - چیزی را به تماشا گذاشتن . 2 - تئاتر"} +{"line": "نمایشنامه (نَ یِ مِ) (اِمر.) نوشته ای که برای بازی کردن در تماشاخانه تحریر شود؛ پیس "} +{"line": "نمایشگاه (نَ یِ) (اِمر.) جایی که کالاهای بازرگانی، صنعتی یا محصولات کشاورزی به نمایش گذارده شود"} +{"line": "نماینده (نُ یا نَ یَ د) (ص فا.) 1 - نشان دهنده . 2 - وکیل مردم در مجلس . 3 - کسی که از طرف کس دیگر برای مذاکره در امری یا انجام کاری معین شده باشد"} +{"line": "نمایندگی (نُ یا نَ یَ د) (حامص .) 1 - عامل بودن، 2 - وکالت در مجلس . 3 - آژانس "} +{"line": "نمایه (نَ یِ) (اِ.) فهرستی (از آگاهی های کتاب شناسی یا مراجع و مآخذ) که معمولاً براساس حروف الفبایی در پایان یا آغاز کتابی مرتب شده باشد"} +{"line": "نماییدن (نَ دَ) (مص م .) نمودن، نشان دادن "} +{"line": "نمد (نَ مَ) [ په . ] (اِ.) فرش مانندی که از مالیدن پشم و کرک درست می شود"} +{"line": "نمدزین ( نمدزین .) (اِمر.) نمدی که بر پشت اسب و زیر زین افکنند. تکلتو و آدرم و آدرمه نیز گویند"} +{"line": "نمدمال ( نمدمال .)(ص فا.)کسی که شغلش درست کردن نمد است "} +{"line": "نمدین ( نمدین .) (ص نسب .) ساخته شده از نمد"} +{"line": "نمر (نَ مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پلنگ . 2 - یوزپلنگ . ج . نمار، نمور"} +{"line": "نمرق (نَ رَ یا نِ رِ یا نُ رُ) [ ع . ] (اِ.) متکا، بالش . ج . نمارق "} +{"line": "نمره (نُ رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شماره و عدد. 2 - عددی که معرف معلومات شاگرد یا دانشجوست . 3 - حمام های خصوصی گرمابه های عمومی "} +{"line": "نمس (نِ) [ ع . ] (اِ.) راسو"} +{"line": "نمش (نَ مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - گاو نر چپار، گاو کوهی . 2 - شتری که در سپل آن نشانه ایی باشد سوای «اثره » که بر روی زمین ظاهر گردد"} +{"line": "نمش (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دروغ گفتن . 2 - سخن چینی کردن . 3 - (اِمص .) دروغ، کذب . 4 - سخن چینی "} +{"line": "نمش ( نمش .) [ ع . ] (اِ.) خط های کف دست و پیشانی "} +{"line": "نمش (نَ مَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خال های سفید و سیاه یا نقطه های پوست گاو و جز آن، مخالف رنگ آن . 2 - (مص ل .) ابلق شدن، چپار شدن "} +{"line": "نمشک (نَ مَ یا نِ مِ) (اِ.) سرشیر، مسکه "} +{"line": "نمط ( نمط .) [ معر. ] (اِ.) نوعی فرش "} +{"line": "نمط (نَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روش، طریقه . 2 - طرح "} +{"line": "نمل (نَ) [ ع . ] (اِ.) مورچه . ج . نمال "} +{"line": "نمناک (نَ) (ص .) مرطوب، دارای رطوبت "} +{"line": "نمنم (نَ نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نقش کردن . 2 - زینت دادن . 3 - (اِ.) در فارسی منجوق های ریزریز که به وسیلة آن ها قاب قرآن و سرمه دان و جای مهر نماز و غیره را تزیین می کردند"} +{"line": "نمو (نُ مُ وّ) [ ع . ] (اِمص .) بالیدگی، روییدگی "} +{"line": "نمود (نُ) (اِ.) 1 - نشان، علامت . 2 - جلوه، جلال، رونق "} +{"line": "نمودار (نُ یا نَ) [ په . ] 1 - (ص فا.) پدیدار، هویدا. 2 - (اِ.) جدولی که مقدار صعود و نزول چیزی را نشان دهد"} +{"line": "نمودن (نُ یا نَ دَ) [ په . ] 1 - (مص ل .) هویدا شدن، آشکار شدن . 2 - (مص م .) آشکار کردن، ظاهر کردن . 3 - (عا.) خسته کردن، کلافه کردن "} +{"line": "نموده (نُ د) (ص مف .) 1 - نشان داده . 2 - آشکار کرده، فاش شده "} +{"line": "نمور (نَ) (ص .) نمناک، مرطوب "} +{"line": "نمون (نُ) 1 - (اِ.) مَثَل، مانند. 2 - اشاره، رمز. 3 - (ص فا.) نماینده، رهنمون "} +{"line": "نمونش (نُ نِ) 1 - (اِمص .) راهنمایی . 2 - (اِ.) نمودار"} +{"line": "نمونه (نَ یا نُ نِ) (اِ.) 1 - مثل، مانند. 2 - مقدار کمی از چیزی که به کسی نشان دهند. 3 - سرمشق، الگو"} +{"line": "نمچ (نَ) (اِ.) نم، رطوبت "} +{"line": "نمک (نَ مَ) (اِ.) مادة سپیدی است که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را از آب دریا و معدن به دست می آورند. ؛ نمک به حرام (عا.) ناسپاس، حق ناشناس . ؛ نمک را خوردن و نمکدان را شکستن کنایه از: به ولی نعمت خود خیانت کردن "} +{"line": "نمک زار (نَ مَ) (اِمر.) 1 - جایی که در آن نمک بسیار است، شوره زار. 2 - معدن نمک "} +{"line": "نمک سود ( نمک سود .) (ص مف .) گوشت یا هر چیز دیگر که آن را در نمک خوابانده باشند"} +{"line": "نمک شناس ( نمک شناس . ش ) (ص فا.) سپاس گزار، وفادار"} +{"line": "نمک نشناسی ( نمک نشناسی . نَ) (حامص .) ناسپاسی "} +{"line": "نمک پرورده ( نمک پرورده . پَ وَ د) (ص مف .) کسی که با خرج دیگری پرورش یافته باشد"} +{"line": "نمک گیر شدن (نَ مَ. شُ دَ) (مص ل .)(عا.) نان و نمک کسی را خوردن و مرهون آن شخص شدن "} +{"line": "نمکدان ( نمکدان .) (اِمر.) 1 - ظرفی شیشه ای، بلورین و غیره که در آن نمک کنند. 2 - (کن .) دهان معشوق . 3 - (عا.) شخص با ملاحت "} +{"line": "نمکین (نَ مَ) (ص نسب .) 1 - شور، نمک زده . 2 - ملیح، زیبا"} +{"line": "نمید (نُ) (ص .) ناامید، مأیوس "} +{"line": "نمیدن (نَ دَ) (مص ل .)1 - نم کشیدن . 2 - توجه کردن و میل نمودن به سوی کسی یا چیزی "} +{"line": "نمیدن (نُ دَ) (مص ل .) ناامید شدن، مأیوس گشتن "} +{"line": "نمیده (نَ د) (ص مف .) نم کشیده، مرطوب شده "} +{"line": "نمیق (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نوشته (شده ). 2 - نقش شده "} +{"line": "نمیقه (نَ قَ یا قِ) [ ع . نمیقة ] (ص .) 1 - نوشته (شده ). 2 - نقش شده "} +{"line": "نمیم (نَ) [ ع . ] (اِمص .) سخن چینی "} +{"line": "نمیمت (نَ مِ مَ) [ ع . نمیمة ] (اِمص .) سخن چینی، دو به هم زنی "} +{"line": "ننر (نُ نُ) (ص .) (عا.) لوس، زیاده از حد عزیز داشته شده "} +{"line": "ننه (نَ نِ) (اِ.) (عا.) مادر، مادربزرگ "} +{"line": "ننو (نَ) (اِ.) (عا.) نوعی گهواره ساخته شده از پارچه یا چرم که دو طرف آن را با طناب به دو درخت یا دیوار متصل کنند"} +{"line": "ننگ (نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - آبرو، حرمت . 2 - بد - نامی، بی آبرویی "} +{"line": "ننگ داشتن ( ننگ داشتن . تَ) (مص ل .) شرم داشتن "} +{"line": "ننگین ( ننگین .) (ص نسب .) شرم آور"} +{"line": "نه (نِ) (اِ.) شهر، آبادی "} +{"line": "نه (نَ) [ په . ] (حر.) حرف نفی . مق بلی "} +{"line": "نه حواس (نُ. حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) پنج حواس ظاهر و چهار حواس باطن (به استثنای حس مشترک .) 1"} +{"line": "نه و نو کردن (نَ هُ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) مخالفت کردن، بهانه آوردن برای انجام ندادن کاری "} +{"line": "نهاب (نِ) [ ع . ] (مص م .) غارت کردن "} +{"line": "نهاد (نِ یا نَ) (اِ.) 1 - طبیعت، سرشت، ذات . 2 - نژاد، نسب . 3 - رسم، روش "} +{"line": "نهادن (نِ یا نَ دَ) (مص م .) 1 - نشاندن، نصب کردن . 2 - قرار دادن "} +{"line": "نهاده (نَ د) (ص مف .) 1 - جای داده . 2 - نصب شده . 3 - مقرر. 4 - معاهده بسته . 5 - فرض کرده "} +{"line": "نهار (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روز. 2 - غذای ظهر"} +{"line": "نهار (نِ یا نَ) (اِ.) 1 - کاهش، کاستی . 2 - کاهش تن، لاغری "} +{"line": "نهاری (نَ) (ص نسب . اِمر.) طعامی که بدان ناشتا کنند"} +{"line": "نهاز (نِ) (اِ.) ترس، بیم "} +{"line": "نهاز (نُ) (اِ.) بُز پیشرو گله، بزی که پیشاپیش گله حرکت می کند"} +{"line": "نهازی (نُ) (حامص .) پیشوایی، رهبری "} +{"line": "نهازیدن (نِ دَ) (مص ل .) ترسیدن "} +{"line": "نهال (نِ) (اِ.) درخت جوان نورسته "} +{"line": "نهاله (نِ لِ) (اِ.) 1 - شاخة درخت یا چوبی که شکارچی برای راندن شکار به سوی دام از آن استفاده می کند. 2 - شکار، صید"} +{"line": "نهاله (نَ لَ یا لِ) [ مغ .؟ ] (اِ.) نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان )"} +{"line": "نهاله گاه ( نهاله گاه .)(اِمر.) شکارگاه، کمینگاه صیاد"} +{"line": "نهالی (نِ) (اِ.) تُشک، بستر"} +{"line": "نهامین (نَ) (اِ.) آهنگر، حداد"} +{"line": "نهان (نِ) [ په . ] 1 - (ص .) نهفته، پنهان . 2 - (ق .) سری، پنهانی "} +{"line": "نهان خانه ( نهان خانه . نِ)(اِمر.)1 - خلوت خانه، جایی که در آ ن چیزی را پنهان کنند. 2 - مقبره، گور"} +{"line": "نهان دانگان ( نهان دانگان . نِ) (اِمر.) به دسته ای از گیاهان گفته می شود که در آن ها تخمک در داخل برگچة بسته ای قرار دارد. این گیاهان به دو گروه تک لپه ای ها و دولپه ای ها تقسیم می شوند"} +{"line": "نهانزاد (نِ) (اِ.) گیاه هایی که دارای ریشه و ساقه و برگ می باشند و گل ندارند"} +{"line": "نهانی (نِ) (ص نسب .) پنهانی، سری "} +{"line": "نهایت (نِ یَ) [ ع . نهایة ] (اِ.) پایان، انتها"} +{"line": "نهایی (نَ) (ص نسب .) پایان، آخر"} +{"line": "نهب (نَ) [ ع . ] (اِ.) غارت، تاراج . ج . نهاب "} +{"line": "نهبوغ (نُ) [ ع . ] (اِ.) نوعی کشتی دراز تندرو"} +{"line": "نهج (نَ) [ ع . ] (اِ.) راه، روش، طریقه "} +{"line": "نهد (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچیز برآمده و مرتفع . 2 - پستان "} +{"line": "نهر (نَ) [ ع . ] (اِ.) جوی، رودخانه . ج . انهار، نهور"} +{"line": "نهره (نَ رِ) (اِ.) ابزاری که با آن دوغ را بزنند تا کره را از دوغ جدا کنند"} +{"line": "نهزت (نُ زَ) [ ع . نهزة ] (اِ.) 1 - فرصت . 2 - صید. ج . نهز"} +{"line": "نهشل (نَ شَ) (اِ.) 1 - شقاقل . 2 - گرگ . 3 - پیر، پیری که به رعشه و لرزه افتاده باشد"} +{"line": "نهضت (نِ ضَ) [ ع . نهضة ] (اِمص .) جنبش، قیام "} +{"line": "نهفتن (نُ یا نِ هُ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) پنهان کردن . 2 - (مص ل .) پوشیده شدن، پنهان شدن "} +{"line": "نهفته (نُ هُ تِ) (ص مف .) پنهان، پوشیده "} +{"line": "نهل (نَ هَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آشامیدن، نوشیدن آب . 2 - تشنه شدن "} +{"line": "نهمار (نِ یا نَ) 1 - (ص .) بزرگ، عظیم . 2 - بسیار، فراوان . 3 - (ق .) کاملاً، واقعاً. 4 - پیوسته، همیشه "} +{"line": "نهمت (نَ مَ) [ ع . نهمة ] (اِ.) 1 - نیاز، آرزو. 2 - همت و کوشش بسیار در امری "} +{"line": "نهنبان (نَ یا نُ هُ) (اِ.) سرپوش که روی دیگ، کوزه و مانند آن بگذارند"} +{"line": "نهنبن (نَ هَ بَ) (اِ.) درپوش، سرپوش "} +{"line": "نهنبیدن (نِ هَ دَ) (مص م .) پوشیدن، پنهان کردن "} +{"line": "نهنبیده (نِ هَ د) (ص مف .) پنهان، پوشیده، مخفی "} +{"line": "نهنج (نِ هَ) (اِ.) جوال، جوالی که از مو یا پشم بافته شده باشد"} +{"line": "نهندره (نِ هَ دَ رِ) (اِمر.) نهان خانه، مخزن "} +{"line": "نهنگ (نَ یا نِ هَ) (اِ.) بالن، نوعی ماهی بسیار بزرگ دریایی "} +{"line": "نهور (نُ) (اِ.) 1 - چشم، نگاه . 2 - منظر"} +{"line": "نهوض (نُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برخاستن . 2 - حرکت کردن، کوچ کردن "} +{"line": "نهی (نَ) [ ع . ] (مص م .) بازداشتن، ممانعت "} +{"line": "نهیب (نَ یا نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - ترس، بیم . 2 - هیبت، عظمت . 3 - آواز مهیب، تشر"} +{"line": "نهیب دادن ( نهیب دادن . دَ) (مص ل .) (عا.) نعره کشیدن، فریاد زدن "} +{"line": "نهیدن (نَ یا نِ دَ) (مص م .) گذاشتن، نهادن "} +{"line": "نهیق (نَ) [ ع . ] (اِ.) بانگ خر"} +{"line": "نهیلیسم (نِ) [ لا . ] (اِ.) هیچ انگاری ؛ برگرفته از «نیهیل » لاتین به معنای هیچ . این مکتب فلسفی منکر هر نوع ارزش اخلاقی و شک مطلق و نفی «وجود» است "} +{"line": "نهیه (نُ یَ یا یِ) [ ع . نهیة ] (اِ.) عقل، خرد. ج . نهی "} +{"line": "نو (ص .) [ په . ] (ص .) تازه، جدید"} +{"line": "نو (نَ یا نُ) (اِمص .) 1 - ناله . 2 - جنبش، حرکت . 3 - لرزه، لرزش "} +{"line": "نوآموز (نُ)(ص فا.) 1 - کودک تازه به دبستان رفته . 2 - کسی که تازه به یاد گرفتن کار یا هنری مشغول شده "} +{"line": "نوئل (ئِ) [ فر. ] (اِ.) بیست و پنجم دسامبر عید میلاد مسیح "} +{"line": "نوا (نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - نغمه، سرود. 2 - مال، دارایی . 3 - نام مقامی از دوازده مقام موسیقی . 4 - گرو، گروگان . 5 - رونق "} +{"line": "نوا کردن (نَ. کَ دَ) (مص ل .) دستگیری کردن، کمک کردن "} +{"line": "نواب (نَ وّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار نیابت کننده . 2 - (اِ.) عنوانی که در زمان صفویه و قاجار به شاهزادگان اطلاق می شد"} +{"line": "نواب (نُ وّ) [ ع . ] (اِ.) ج . نائب ؛ وکیل ها، گماشتگان "} +{"line": "نوابغ (نَ ب) [ ع . ] (ص .) جِ نابغه "} +{"line": "نواجد (نَ جِ) [ ع . ] (اِ.) دندان های پس از دندان نیش "} +{"line": "نواحی (نَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناحیه - کناره ها، کرانه ها. 2 - اطراف شهر و ده . 3 - حدود یک خط، حوزه "} +{"line": "نواخانه (نَ نِ) (اِمر.) زندان، محبس "} +{"line": "نواخت (نَ) (مص م .) نک . نواختن "} +{"line": "نواختن (نَ تَ)(مص م .) 1 - نوازش کردن، دلجویی کردن . 2 - ساز زدن . 3 - زدن، کتک زدن "} +{"line": "نوادر (نَ د) [ ع . ] (اِ.) جِ نادره ؛ چیزهای کمیاب و نادر"} +{"line": "نواده (نَ د) (اِ.) نبیره و فرزندزاده "} +{"line": "نوار (نَ وّ) [ ع . ] (ص .) تابان "} +{"line": "نوار (نَ) (اِ.) 1 - رشته ای پهن مانند تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند. 2 - رشتة باریک مغناطیسی شده مانند: نوار ضبط صوت یا ویدئو. 3 - ناحیة باریک و دراز از یک سرزمین . 4 - هر چیز که به شکل رشته ای باریک درآمده "} +{"line": "نوارچسب ( نوارچسب . چَ) (اِمر.) ورقة باریک نوار - مانند که مطالبی روی آن چاپ کنند و بر سر بطری و جز آن می چسبانند؛ باندرل "} +{"line": "نوازش (نَ ز) (اِمص .) 1 - مهربانی، شفقت . 2 - نواختن آلت موسیقی "} +{"line": "نوازش گر ( نوازش گر . گَ) (ص فا.) نوازش کننده، نوازنده "} +{"line": "نوازنده (نَ زَ د) (ص فا.) 1 - نوازش کننده . 2 - آن که ساز می زند"} +{"line": "نوازیدن (نَ دَ) (مص م .) نواختن و به مراد رسانیدن "} +{"line": "نواس (نَ وّ) [ ع . ] (ص فا.) لرزنده، مضطرب "} +{"line": "نواس (نُ) [ ع . ] (اِ.) عنکبوت، تار عنکبوت "} +{"line": "نواسته (نُ تَ یا تِ) (اِ.) = نواشته : دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند"} +{"line": "نواسه (نَ س ) (اِ.) نبیسه، نبسه ؛ نبیره، فرزندزاده، دخترزاده "} +{"line": "نواصی (نَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناصیه "} +{"line": "نوافل (نَ فِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) جِ نافله ؛ نمازهای سنت که واجب نباشد، نمازهای مستحب "} +{"line": "نواقص (نَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناقص "} +{"line": "نواقل (نَ قِ) [ ع . ] (ص .) جِ ناقله "} +{"line": "نواقیس (نَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناقوس "} +{"line": "نوال (نَ) [ ع . ] (اِ.) دهش، بخشش "} +{"line": "نواله (نَ لِ) (اِ.) 1 - گلولة خمیر. 2 - مقداری از خوراک که برای کسی کنار گذارند"} +{"line": "نواله پیچ ( نواله پیچ .) (ص فا.) 1 - لقمه دهنده . 2 - احسان کننده "} +{"line": "نوامبر (نُ) [ فر. ] (اِ.) ماه یازدهم از تقویم فرنگی "} +{"line": "نوامیس (نَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناموس "} +{"line": "نوان (نَ) (ص فا.) 1 - لرزان، جنبان . 2 - نالان . 3 - سست، ناتوان "} +{"line": "نوان (نَ) (ص فا.) خرامان "} +{"line": "نوانخانه (نَ نِ) (اِمر.) فقیرخانه "} +{"line": "نوانی (نَ) (اِمص .) لاغری، ضعیفی "} +{"line": "نوانیدن (نَ دَ) (مص م .) 1 - جنباندن . 2 - به گریه و ناله درآوردن "} +{"line": "نواهی (نَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ ناهیه "} +{"line": "نواگر (نَ گَ) (ص شغل .) 1 - مطرب، آواز - خوان، خواننده . 2 - ناله کننده، نالان "} +{"line": "نوایب (نَ یِ) [ ع . نوائب ] (اِ.) جِ نائبه ؛ پیش - آمدها، حوادث "} +{"line": "نوایر (نَ یِ) [ ع . نوائر ] (اِ.) جِ نائره "} +{"line": "نوباوه (نُ وِ) (اِمر.) 1 - نو پدید آمده، نو رسیده . 2 - کودک، نوزاد. ج . نوباوگان "} +{"line": "نوبت ( نوبت .) (اِ.) نقاره، طبل بسیار بزرگی که در ساعات معین از شبانه روز می نواختند"} +{"line": "هراس (هَ) (اِ.) بیم، ترس "} +{"line": "نوبت (نُ بَ) [ ع . نوبة ] (اِ.) 1 - بار، دفعه، کرت . ج . نوب . 2 - وقت، هنگام .3 - خیمه، خیمة پاسبانی . 4 - پاس، نگهبانی . 5 - هر کاری که به طور متناوب انجام شود"} +{"line": "نوبت خانه ( نوبت خانه . نِ) (اِمر.) نقاره خانه "} +{"line": "نوبتی ( نوبتی .) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .)نقاره چی . 2 - پاسبان . 3 - خیمه، بارگاه . 4 - (عا.) از روی نوبت، به نوبت "} +{"line": "نوبر (نُ بَ) (اِمر.) 1 - میوة نورس . 2 - هرچیز که تازه پدید آمده "} +{"line": "نوبر کردن ( نوبر کردن . کَ دَ) (مص م .) میوة نو رسیده خوردن "} +{"line": "نوبه (نُ ب) [ ع . نوبة ] (اِ.) 1 - نوبت . 2 - تب کردن یک روز در میان یا چند روز در میان "} +{"line": "نوبه دزده (نُ ب دُ د) (عا.) نوعی تب نوبه ای و لرز که کاملاً ظاهر نیست و به صورت مورمور با عوارض خفیف دیگر از قبیل زرد شدن چهره و لاغری و غیره بروز می کند"} +{"line": "نوبهار (نُ بَ) (اِمر.) 1 - آغاز فصل بهار. 2 - نام آتشکده ای در بلخ "} +{"line": "نوبهاری ( نوبهاری .) 1 - (ص نسب .) منسوب به نو - بهار. 2 - (اِ.) نام نوایی از موسیقی "} +{"line": "نوترون (نُ رُ) [ فر. ] (اِ.) از ذرات بنیادی که فاقد بار الکتریکی هستند و با پروتون در ساختمان هستة اتم ها شرکت دارند"} +{"line": "نوجبه (نَ جَ بَ) (اِ.) سیلاب، سیل "} +{"line": "نوحه (نُ حِ) [ ع . نوحة ] (اِ.) زاری، ناله "} +{"line": "نوخاسته (نُ تِ) (ص مف ) نوجوان "} +{"line": "نوخط (نُ خَ) (ص مر.) نوجوان، کسی که تازه صورتش مو درآورده "} +{"line": "نود (نَ وَ) [ په . ] عددی است معادل 9 بار 10، (90)"} +{"line": "نوداران (اِ.)نودران، نودرانه ؛ انعام، شاگردانه "} +{"line": "نوده (نَ دَ یا د) (اِ.) نبیره، فرزندزاده "} +{"line": "نور [ ع . ] (اِ.) 1 - روشنایی، فروغ . مق تاریکی، ظلمت . 2 - شعاع . 3 - قدرت دید، سو. 4 - سورة بیست و چهارم از قرآن کریم . 5 - رونق، جلوه "} +{"line": "نور (نَ یا نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکوفة سپید. 2 - شکوفه . 3 - غنچه . ج . انوار"} +{"line": "نوراسپهبد (اِ پَ بُ) (اِ.) فره کیانی، روح انسانی "} +{"line": "نورافکن (اَ کَ) (اِ.) چراغ های برق پرنور که برای روشن ساختن محوطه های وسیع به کار برده می شود، پروژکتور"} +{"line": "نورانی (ص نسب .) منسوب به نور، دارای نور، منور. مق ظلمانی "} +{"line": "نوراهان (اِ.) نک . نورهان "} +{"line": "نورد (نَ وَ) (اِ.) 1 - میل یا چوب استوانه ای شکل که در ماشین چاپ به کار رود و مرکب را روی صفحه می کشد. 2 - پیچ و تاب، چین و شکن . 3 - چوبی استوانه ای که به وسیلة آن خمیر را پهن می کنند"} +{"line": "نورد ( نورد .) (ص فا.) در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای «طی کننده » می دهد، مانند: کوه نورد، صحرانورد"} +{"line": "نوردن (نَ وَ دَ) (مص م .) نک . نوردیدن "} +{"line": "نورده (نَ وَ د) 1 - (ص مف .) قباله، طومار پیچیده شده . 2 - (اِ.) پیراهن "} +{"line": "نوردیدن (نَ وَ دَ) (مص م .) 1 - پیچیدن، تا کردن . 2 - پیمودن "} +{"line": "نوردیده (نَ وَ د)(ص مف .)1 - تا کرده، پیچیده . 2 - طی شده "} +{"line": "نورس (نُ رَ) (ص مف .) نو رسیده، جوان "} +{"line": "نورعلی نور (عَ لا) [ ع . ] (اِمر.)1 - روشنایی بر روشنایی . 2 - (کن .) دارای مزیتی علاوه بر مزیت سابق "} +{"line": "نورماتیف (نُ) [ فر. ] (ص .) علوم دستوری، مانند منطق و اخلاق که مبانی آنها بر دستور و قواعد موضوعه استوار است "} +{"line": "نورنجه (نَ رَ جِ) (اِ.) تالاب، استخر"} +{"line": "نوره (رِ) [ ع . نورة ] (اِ.) واجبی، مخلوطی از زرنیخ و آهک که برای زدودن موهای بدن به کار می رود"} +{"line": "نوره کشیدن (رِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) مالیدن نوره به بدن، واجبی کشیدن "} +{"line": "نورهان (نَ رَ) (اِ.) 1 - سوغات، ره آورد. 2 - مژدگانی "} +{"line": "نوروز (نُ) [ په . ] (اِمر.) 1 - روز نو، روز تازه . 2 - روز اوّل فروردین که بزرگترین جشن ملی و آغاز سال نو ایرانیان است آن گاه که روز و شب برابر گردد، عید"} +{"line": "نوروز (نِ رُ) [ فر. ] (اِ.) بیماری عصبی و اختلال روحی بدون وجود ضایعة عصبی مشهود در ساختمان رشته های عصبی و مراکز اعصاب . این بیماری به صور مختلف از قبیل حملة غش (هیستری ) و ضعف شدید اعصاب (نوراستنی ) و غیره مشاهده می شود، اختلال عصبی، بیماری عصبی "} +{"line": "نوروز بزرگ ( نوروز بزرگ . بُ زُ) (اِمر.) از نواها و آهنگ های موسیقی قدیم "} +{"line": "نوروز کوچک ( نوروز کوچک . چَ) (اِمر.) از نواها و آهنگ های موسیقی قدیم "} +{"line": "نوروزی ( نوروزی .) (ص .) عیدی "} +{"line": "نوز (ق .) مخفف هنوز"} +{"line": "نوزاد (نُ) (ص مف .) کودکی که تازه به دنیا آنده "} +{"line": "نوزده (دَ) [ په . ] (اِ.) عدد نه به علاوة ده، عدد اصلی بین هیجده و بیست، (19)"} +{"line": "نوس (اِ.) قوس قزح، رنگین کمان 1"} +{"line": "نوساز (نُ) 1 - (ص فا.) آن که چیزی را تجدید و تعمیر کند. 2 - (ص مف .) نوساخته، تازه ساز"} +{"line": "نوسان (نَ وَ) [ ع . ] (مص ل .) جنبش، حرکت، حرکت چیزی در جای خود"} +{"line": "نگاری (ن ) (اِ.) وسیله ای که با آن شیرة تریاک را می کشند"} +{"line": "نوستالژی (نُ لُ) (اِمص .) دلتنگی به سبب دوری از وطن یا دلتنگی حاصل از یادآوری گذشته های درخشان یا تلخ و شیرین "} +{"line": "نوسنگی (نُ. سَ) (اِمر.) دوران پیش از تاریخ که انسان ابزارهای سنگی می ساخته "} +{"line": "نوسه (س ) (اِ.) قوس قزح، رنگین کمان "} +{"line": "نوش (اِ.)1 - هرچیز نوشیدنی .2 - شهد، انگبین . 3 - نوش دارو، پادزهر. 4 - خو شگوار"} +{"line": "نوش خند (خَ) (اِمر.) تبسم، شکرخند"} +{"line": "نوش خوار (خا) (ص فا.) شادخوار، چیزی را با لذت خوردن "} +{"line": "نوش لب (لَ) (ص مر.) شیرین لب، نوشین لب "} +{"line": "نوش لبینا (لَ) (اِ.) نام نوایی از موسیقی "} +{"line": "نوشابه (ب) (اِمر.) 1 - آب حیات . 2 - مشروب الکلی . 3 - آب گوارا 1"} +{"line": "نوشاد (نَ) (ص .) تازه داماد، جوانی که تازه داماد شده "} +{"line": "نوشادر (دُ) (اِ.) نک . نشادُر"} +{"line": "نوشاندن (دَ) (مص م .) نوشانیدن "} +{"line": "نوشانوش (اِمر.) به یکدیگر «نوش باد» گفتن هنگام شراب خواری "} +{"line": "نوشانیدن (دَ) (مص م .) آشامیدن "} +{"line": "نوشت (نِ وِ) (اِمص .) عمل نوشتن، نوردیدن، پیچیدن "} +{"line": "نوشت افزار ( نوشت افزار . اَ) (اِمر.) لوازم نوشتن از کاغذ و قلم و مداد و غیره، لوازم التحریر"} +{"line": "نوشتار ( نوشتار .) (اِ.) آن چه نوشته شود، نوشته "} +{"line": "نوشتن (نَ یا نِ وِ تَ) (مص م .) 1 - تحریر کردن . 2 - درنوردیدن، پیچیدن "} +{"line": "نوشته (نِ وِ تِ) 1 - (اِمف .) تحریر شده . 2 - (اِ.) نامه، مراسله . 3 - رسید، سند"} +{"line": "نوشدارو (اِمر.) پادزهر، داروی شفابخش "} +{"line": "نوشنجه (شَ جِ) (ص .) گوارا، نوشین "} +{"line": "نوشه (شَ یا ش) (ص .) 1 - انوشه، جاوید، پایدار. 2 - خوشحال، شادمان . 3 - خوشبخت، سعادتمند"} +{"line": "نوشیدن (دَ) (مص م .) آشامیدن "} +{"line": "نوشین (ص .) شیرین، گوارا"} +{"line": "نوشین روان (رَ) (اِمر.) روان شیرین، جان شیرین "} +{"line": "نوشینه (نِ) (ص نسب .) 1 - شراب گوارا. 2 - نوایی از موسیقی قدیم "} +{"line": "نوع (نُ) [ ع . ] (اِ.) گونه، قسم . ج . انواع "} +{"line": "نوعروس ( نوعروس . عَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) دختری که تازه عروس شده "} +{"line": "نوغان (نُ) (اِ.) تخم کرم ابریشم یا خود کرم "} +{"line": "نوف (نَ یا نُ) [ ع . ] (اِ.) کوهان بلند (شتر). ج . انواف "} +{"line": "نوف (اِ.) پژواک، صدایی که از کوه برمی گردد"} +{"line": "نوفه (فِ) (اِ.) شور و غوغا، بانگ و فریاد"} +{"line": "نوفیدن (دَ) (مص ل .) 1 - پژواک، بازگشتن صدا. 2 - فریاد کردن، بانگ کردن "} +{"line": "نول (اِ.) 1 - گرداگرد دهان . 2 - منقار مرغ . 3 - بینی . 4 - لوله و گردن صراحی "} +{"line": "نوم (نَ) [ ع . ] (اِ.) خواب "} +{"line": "نومید (نُ) (ص .) ناامید، مأیوس "} +{"line": "نون [ ع . ] (اِ.) ماهی "} +{"line": "نون (ق .) اکنون "} +{"line": "نون (اِ.) 1 - چاه زنخدان . 2 - تنة درخت "} +{"line": "نون (حر.) بیست و نهمین حرف از حروف الفبای فارسی "} +{"line": "نوند (نَ وَ) 1 - (اِ.) پیک، نامه بر. 2 - (ص .) تیزرو، تندرو"} +{"line": "نونهال (نُ. نِ) (اِمر.) 1 - نهال تازه، درخت جوان . 2 - کنایه از: کودک، خردسال "} +{"line": "نونوار (نُ. نَ) (ص مر.) (عا.) کسی که تازه به مالی رسیده و به آراستن سر و وضع ظاهر خود پرداخته باشد"} +{"line": "نوه (نَ وِ) (اِ.) فرزندزاده، نبیره "} +{"line": "نوول (وِ) [ فر. ] (اِ.) داستان بلند، قصه "} +{"line": "نوپا (نُ) (ص مر.) (عا.) کودک تازه به راه افتاده "} +{"line": "نوپان (نُ) (اِ.) سبدی که از شاخه های درخت بید بافند"} +{"line": "نوپرداز (نُ. پَ) (ص فا.) 1 - آن که چیزی نو آورد. 2 - شاعری که به سبک نو شعر گوید"} +{"line": "نوچ (ص .) (عا.) 1 - چسبناک، چسبناکی ناشی از شیرینی . 2 - کاج "} +{"line": "نوچه (نُ چِ) (اِمصغ .) 1 - جوان، کم سن . 2 - پهلوان کم سن و تازه کار"} +{"line": "نوژ (اِ.) درخت کاج و صنوبر"} +{"line": "نوژان (اِ.) نعره، فریاد، بانگ بلند"} +{"line": "نوک (اِ.) 1 - سر هر چیزی . 2 - منقار مرغ "} +{"line": "نوکر (نُ کَ) (ص .) خدمتکار مرد، چاکر"} +{"line": "نوکیسه (نُ س ) (ص مر.) کنایه از: کسی که تازه درآمدی پیدا کرده است "} +{"line": "نوگند (نُ گَ) (ص مر.) نورسته، نوخاسته "} +{"line": "نوی (نِ) (اِ.) نک . نُبی "} +{"line": "نویان (اِ.)مأخوذ از مغولی به معنای شاهزاده، امیر"} +{"line": "نوید (نَ) (اِ.) 1 - خبر خوش، بشارت . 2 - وعدة نیک "} +{"line": "نویدن (نَ دَ) (مص ل .) 1 - نالیدن، زاری کردن . 2 - جنبیدن، لرزیدن "} +{"line": "نویز (نُ یْ) [ فر. ] (اِ.) صدای بیش از حد هواگرد که موجب آزار باشد، سر و صدا. (فره )"} +{"line": "نویسنده (نِ سَ د) (ص فا.) 1 - آن که می نویسد، کاتب . 2 - منشی "} +{"line": "نوین (نَ یا نُ) (ص نسب .) تازه، نو"} +{"line": "نویچ (نَ) (اِ.) عشقه "} +{"line": "نپتون (نِ) [ فر. ] (اِ.) هشتمین سیاره از منظومة شمسی است . حجم آن 57 برابر زمین می باشد که هر 165 سال یک بار به دور خورشید و هر 15 ساعت و 48 دقیقه، یک بار به دور خود می گردد"} +{"line": "نپخته (نَ پُ تِ) (ص مف .) 1 - پخته نشده . 2 - کال، نارس . 3 - کنایه از: بی تجربه و ناآزموده "} +{"line": "نپشتن (ن پِ تَ) [ په . ] (مص م .) نوشتن "} +{"line": "نچ (نُ) (اِصت .) (عا.) 1 - آوایی که به علامت عدم قبول یا تأسف از کاری از دهان برآورند. 2 - نه، خیر"} +{"line": "نچ نچ کردن (نُ نُ. کَ ردَ) (مص ل .) 1 - تأسف خوردن بر هر کاری . 2 - خرده گیری کردن "} +{"line": "نچسب (نَ چَ) (ص فا.) (عا.) آن که شخص از معاشرت با او احساس ملال کند، نادلپسند."} +{"line": "نژاد (نِ) (اِ.) 1 - اصل، نسب، گوهر. 2 - اصیل، نژاده "} +{"line": "نژاده (نِ یا نَ د) (ص .) اصیل، نجیب "} +{"line": "نژغار (نَ) (اِ.) بانگ، فریاد، نعره "} +{"line": "نژم (نِ یا نُ) (اِ.) نک نزم "} +{"line": "نژند (نَ یا نِ ژَ) (ص .) 1 - مهیب و سهمگین . 2 - افسرده، اندوهگین . 3 - خشمگین . 4 - پست "} +{"line": "نژنگ (نَ ژَ) (اِ.) دام، تله "} +{"line": "نژه (نَ ژِ) (اِ.) 1 - شاخة درخت . 2 - چوبی که سقف خانه را با آن پوشش دهند"} +{"line": "نژیدن (نَ دَ) (مص م .) بیرون کشیدن، بیرون آوردن "} +{"line": "نک (نُ) (اِ.) منقار مرغ، نوک "} +{"line": "نک (نَ) (ق .) 1 - اینک، اکنون . 2 - بل، بلکه "} +{"line": "نک و نال (نِ کُ) (اِمر.) (عا.) 1 - ناله و زاری، شکوه و شکایت . 2 - اظهار درد زن حامله در موقع نزدیکی زایمان "} +{"line": "نکاب (نِ) = نکاب . نکاف : (اِ.) دستکش پوستی که میرشکاران بر دست کنند تا بتوانند باز و شاهین و جز آن ها را در دست گیرند، بهله "} +{"line": "نکات (نِ) [ ع . ] (اِ) جِ نکته "} +{"line": "نکاح (نِ) [ ع . ] (مص م .) ازدواج، زناشویی "} +{"line": "نکاف (نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آماس بناگوش . 2 - آماسی است در بن زنخ شتر. 3 - بیماری ای است در حلق شتر"} +{"line": "نکال (نَ) [ ع . ] (اِ.)1 - عقوبت، عذاب . 2 - اشتهار به فضیحت و رسوایی "} +{"line": "نکال کردن ( نکال کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) عقوبت کردن، عذاب کردن "} +{"line": "نکایت (نَ یَ) [ ع . نکایة ] (اِ.)جراحت، آزردگی "} +{"line": "نکباء (نَ) [ ع . ] (اِ.) باد نامساعد"} +{"line": "نکبت (نَ یا نِ بَ) [ ع . نکبة ] (اِ.) خواری، فلاکت، بدبختی "} +{"line": "نکته (نُ ت ِ) [ ع . نکتة ] (اِ.) 1 - نقطه . 2 - مفهوم لطیف و دقیقی که با دقت و تأمل دریافت شود"} +{"line": "نکته دانی ( نکته دانی .) [ ع - فا. ] (حامص .) دانستن مفاهیم دقیق و باریک "} +{"line": "نکته سنج ( نکته سنج . سَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)باریک - بین، تیز فهم "} +{"line": "نکته پرداز ( نکته پرداز . پَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که مطلب دقیق و باریک را خوب ادا کند"} +{"line": "نکته گیری ( نکته گیری .) [ ع - فا. ] (حامص .) ایراد - گیری، عیب جویی "} +{"line": "نکث (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن عهد و پیمان . 2 - به هم زدن معامله "} +{"line": "نکر (نُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دهاء، زیرکی . 2 - امر سخت و زشت "} +{"line": "نکر (نُ کَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زیرک گردیدن . 2 - دشوار گشتن . 3 - (ص .) در فارسی، مشخص، معین "} +{"line": "نکراء (نُ) [ ع . ] (اِمص .)1 - زیرکی . 2 - سختی، شدت "} +{"line": "نکره (نَ کِ رِ یا رَ) [ ع . نکرة ] 1 - (ص .) ناشناس، غیرمعروف . 2 - (عا.) انسان یا حیوانی که هیکل درشت و بدقواره دارد. 3 - (اِ.)اسمی را گویند که در نزد مخاطب معلوم و معین نیست . نشانة نکره در فارسی «ی » است که به آخر اسم می پیوندد"} +{"line": "نکس (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سرنگون کردن . 2 - (مص ل .) سر خود را از شرم به زیر افکندن "} +{"line": "نکس (نُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بازگشتن بیماری . 2 - (اِمص .) بازگشت ناخوشی "} +{"line": "نکهت (نَ یا نُ هَ) [ ع . نکهة ] (اِ.) 1 - بوی خوش . 2 - بوی دهان "} +{"line": "نکو (نِ) (ص .) نیکو"} +{"line": "نکول (نُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برگردیدن و روگرداندن از چیزی . 2 - ترسیدن و روبرگرداندن از دشمن . 3 - خودداری کردن از پرداخت وجه حواله، برات و مانند آن "} +{"line": "نکوهش (ن ه ) (اِمص .) سرزنش، ملامت "} +{"line": "نکوهیدن (نَ یا ن دَ) (مص م .) سرزنش کردن، ملامت کردن "} +{"line": "نکویی (نِ) (حامص .) نیکی، نیکویی "} +{"line": "نکیر (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - انکار. 2 - نکیر و منکر، دو فرشته ای که پس از مرگ انسان دربارة اعمالش از او پرسش می کنند"} +{"line": "نگاتیو (ن ) [ فر. ] (اِ.) منفی، متضاد پوزیتیو"} +{"line": "نگار (ن ) (اِ.)1 - نقش، تصویر. 2 - بت . 3 - معشوق، محبوب "} +{"line": "نگارخانه ( نگارخانه . ن ) (اِمر.) 1 - خانه ای که با نقش و نگار آراسته شده باشد. 2 - کتاب مانی نقاش . 3 - گالری، جایی که در آن تابلوهای نقاشی را به نمایش می گذارند"} +{"line": "نگارستان ( نگارستان . ر ) (اِمر.) 1 - جایی که دارای انواع نقش و نگار و نقاشی باشد. 2 - کارگاه نقاشی "} +{"line": "نگارش (ن ر ) (اِمص .) نوشتن "} +{"line": "نگارگر (ن گَ) (ص فا.) نقاش، صورتگر"} +{"line": "نگارین (نِ) (ص نسب .) 1 - هرچیز رنگ آمیزی شده و آرایش شده . 2 - محبوب، معشوق "} +{"line": "نگاشتن (نِ تَ) (مص م .) 1 - نقش و نگار کردن . 2 - نوشتن "} +{"line": "نگاشته ( نگاشته .) (ص مف .)1 - نوشته شده . 2 - نقش و نگار شده "} +{"line": "نگاه (نِ) [ په . ] (اِ.) نظر، دید"} +{"line": "نگاه داری ( نگاه داری .) (حامص .) 1 - محافظت، حراست . 2 - مواظبت، توجه دقیق "} +{"line": "نگاه داشتن ( نگاه داشتن . تَ) (مص م .) 1 - نگه داری کردن . 2 - متوقف ساختن "} +{"line": "نگاهبان ( نگاهبان .) (اِ.) پاسبان، مراقب "} +{"line": "نگاهبانی ( نگاهبانی .) (حامص .) محافظت، مراقبت "} +{"line": "نگد (نَ گَ) (ص .) (عا.) شخص سرد و نچسب و گرانجان، کسی که در برخورد با مردم آنها را از خود می رنجاند"} +{"line": "نگر (نِ گَ) (شب جم .) 1 - بدان، آگاه باش، هوشیار باش . 2 - نگاه کن "} +{"line": "نگر (نَ گَ) (ص .) (عا.) شخص سرد و نچسب، کسی که خوش محضر نباشد"} +{"line": "نگران (نِ گَ) (ص فا.) 1 - منتظر، چشم به راه . 2 - اندیشناک، مضطرب "} +{"line": "نگرانی ( نگرانی .)(حامص .)1 - چشم داشت، انتظار. 2 - تشویش، دلواپسی "} +{"line": "نگرش (نِ گَ رِ) (اِمص .) نگریستن، بینش، نظر"} +{"line": "نگریستن (نِ گَ تَ) (مص م .) دیدن، نگاه کردن "} +{"line": "نگندن (نَ یا نِ گَ دَ) (مص م .) 1 - آجیده کردن جامه، بخیه کردن سوزنی . 2 - دفن کردن، در چال گذاشتن مرده "} +{"line": "نگنده (نَ یا نِ گَ دَ یا د) (اِمف .) 1 - آجیده شده (جامه )، بخیه کردن (سوزنی ). 2 - آن چه در زمین و غیره پنهان کنند، دفینه . 3 - دفن شده، حال شده "} +{"line": "نگه (نِ گَ) (اِ.) مخفف نگاه "} +{"line": "نگهبان (نِ گَ) (اِ.) نک . نگاهبان "} +{"line": "نگهبانی ( نگهبانی .) (حامص .) نک . نگاهبانی "} +{"line": "نگوس (نِ) (اِ.) لقب پادشاه حبشه، نجاشی "} +{"line": "نگوسار (نِ) (ص .) نک . نگونسار"} +{"line": "نگون (نِ) (ص .) خم شده، واژگون "} +{"line": "نگون بخت (نِ بَ) (ص مر.) بدبخت، سیاه بخت "} +{"line": "نگون طشت ( نگون طشت . طَ) (ص مر.) (کن .) آسمان "} +{"line": "نگونسار (نِ) (ص مر.) سرازیر، آویخته شده "} +{"line": "نگژده (نِ گَ د) (اِ.) کوزه، ظرف آبخوری سفالی "} +{"line": "نگین (نِ) (اِ.) 1 - سنگ قیمتی که روی انگشتر نصب کنند. 2 - مُهر پادشاهان "} +{"line": "نی (نَ) (حر.) نه، نا"} +{"line": "نی (نِ یا نَ) (اِ.) 1 - گیاهی است آبی با شاخه های بلند و تو خالی که در زمین های باتلاقی و مرطوب می روید"} +{"line": "نی (نِ) (اِ.) سازی بادی از ساقة نی با چوب باریک و پنج سوراخ "} +{"line": "نی انبان (نِ یا نَ. اَ) (اِمر.) نوعی نی (نای ) که آلتی دمیدنی همراه دارد، شبیه انبان "} +{"line": "نی بست (نِ یا نَ بَ) (اِمر.) محوطه ای که با نی محصور کنند"} +{"line": "نی دوده (نِ یا نَ د) (اِمر.) آلتی است برای کشیدن شیرة تریاک که مانند وافور دارای حقة گلی است و چوبی دارد و شیره را با چراغ به وسیلة آن می کشند"} +{"line": "نی شکر (نَ شَ یا نِ ش کَ) [ په . ] (اِمر.) نوعی از نی با ساقه های بلند که برگ های دراز و گل های سرخ کم رنگ دارد. در داخل آن شیره ای وجود دارد که از آن شکر به دست می آورند"} +{"line": "نی قلیان (نِ قَ) 1 - (اِمر.) نی ای که از آن قلیان سازند. 2 - (ص مر.) (عا.) شخص لاغر اندام "} +{"line": "نی لبک (نِ لَ بَ) (اِمر.) نی کوچک که با لب نواخته می شود"} +{"line": "نی نی (اِ.) (عا.) 1 - مردمک چشم . 2 - (عا.) عروسک به زبان کودکان 4 - بچة کوچولو"} +{"line": "نی پیچ (نِ یا نَ) (اِمر.) لولة ساخته از مفتول یا غیره که بر او آن پوست یا پارچه گرفته، یک سر آن به قلیان متصل است و سر دیگر به دهان (به هنگام کشیدن قلیان )"} +{"line": "نیا (اِ.) جد، پدر بزرگ "} +{"line": "نیابت (نِ بَ) [ ع . نیابة ] (اِمص .) خلافت، جانشینی "} +{"line": "نیابت داشتن ( نیابت داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نایب بودن، جانشین بودن "} +{"line": "نیابتاً (بَ تَ نْ) [ ع . نیابةً ] (ق .) به نیابت، به جانشینی "} +{"line": "نیابه (ب یا بَ) [ ع . نیابة ] (اِ.) نوبت، بار"} +{"line": "نیات (نِ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ نیت "} +{"line": "نیاح [ ع . ] 1 - (مص ل .) گریه و زاری کردن، شیون کردن بر مرگ کسی . 2 - (اِمص .) گریه و زاری، شیون "} +{"line": "نیاز [ په . ] (اِ.) 1 - حاجت، احتیاج . 2 - نذری که برای گرفتن مراد و حاجت به کسی یا جایی بدهند"} +{"line": "نیاز داشتن (تَ) (مص ل .) محتاج بودن "} +{"line": "نیاز کردن (کَ دَ) (مص ل .) درخواست کردن، التماس نمودن "} +{"line": "نیازمند (مَ) (ص .) محتاج، حاجتمند"} +{"line": "نیازی (ص نسب .) 1 - حاجتمند. 2 - عاشق "} +{"line": "نیام [ په . ] (اِ.) غلاف، غلاف شمشیر و خنجر و غیره "} +{"line": "نیاک [ په . ] (اِ.) نیا، جد"} +{"line": "نیاکان [ په . ] (اِ.) جِ نیاک "} +{"line": "نیایش (یِ) [ په . ] (اِمص .) دعا، ستایش "} +{"line": "نیت (نِ یَّ) [ ع . نیة ] (اِ.) مراد، مقصود، هدف "} +{"line": "کندوری (کُ دُ) (اِ.) نک کندوره "} +{"line": "نیت کردن (یَّ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) قصد کردن، آهنگ کردن ."} +{"line": "نیترات [ فر. ] (اِ.) نام کلی همة املاح اسیدنیتریک ترکیبی که از اسیدنیتریک با یک فلز یا یک باز نتیجه می شود"} +{"line": "نیتروژن (رُ ژِ) [ فر. ] (اِ.) ازت "} +{"line": "نیدلان (د یا دُ) [ ع . ] (اِ.) کابوس، عبدالجنه "} +{"line": "نیر (نَ یِّ) [ ع . ] (ص .) 1 - نور دهنده . 2 - روشن، منور"} +{"line": "نیران (نَ) [ ع . ] (اِ.) آتش ها، دوزخ ها. جِ نار"} +{"line": "نیران (اِ.) = انیران : غیرایران، خارج از ایران "} +{"line": "نیرنگ (نِ رَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - (زردشتی ) هر یک از مراسم دینی و مناسک مذهبی . 2 - (زردشتی ) دعای مختصر (به زبان اوستایی یا پهلوی یا پازند) مانند: نیرنگ آتش . 3 - سحر، جادو، طلسم . 4 - شعبده، حقه بازی . 5 - حیله، مکر"} +{"line": "نیرنگ (رَ) (اِ.) 1 - طرحی که نقاش با زغال و جز آن بار اول کشد. 2 - رنگی که نقاش بکار برد. 3 - طرح هر چیز"} +{"line": "نیرو [ په . ] (اِ.) 1 - زور، قوت، توانایی . 2 - قدرت "} +{"line": "نیرومند (مَ) (ص .) دارای زور و قدرت "} +{"line": "نیروگاه (اِ.) مجموعه ای برای تولید انرژی "} +{"line": "نیز 1 - کلمة ربط و عطف . 2 - دیگر، بار دیگر"} +{"line": "نیزار (نِ) (اِمر.) جایی که در آن نی فراوان روییده باشد"} +{"line": "نیزه (نِ ز) (اِ.) چوبی دراز و سخت که بر سر آن آهن نوک تیز نصب می کردند"} +{"line": "نیزه بندکن ( نیزه بندکن . بَ کُ) (ص فا.) (عا.) = نیزه بندکننده : کسی که با پررویی از مردم چیز ستاند، تیغ زن "} +{"line": "نیزه گذار ( نیزه گذار . گُ) (ص فا.) پرتاب کنندة نیزه "} +{"line": "نیساری (نِ) (اِ.) سپاهی، لشکری "} +{"line": "نیسان (نِ) [ سُر. ] (اِ.) ماه هفتم از ماه های سریانی برابر با اردیبهشت "} +{"line": "نیست (مص مر.) نابود، عدم "} +{"line": "نیستان (نِ یا نَ یَ)(اِ.) نی زار، کشت زار نیشکر"} +{"line": "نیسته (تِ) (ص مف .) ناپدید، معدوم "} +{"line": "نیستی (حامص .) 1 - ناپدیدی، فنا. 2 - فقر"} +{"line": "نیسو (اِ.) نک . نیشتر"} +{"line": "نیش (اِ.) 1 - هرچیز نوک تیز. 2 - عضوی که حشرات گزنده با آن می گزند. 3 - (عا.) دهان "} +{"line": "نیش دار (ص فا.) 1 - آن که نیش دارد. 2 - دارای نوک تیز. 3 - اهانت آمیز"} +{"line": "نیش زدن (زَ دَ) (مص ل .) 1 - گزیدن . 2 - کنایه از: زخم زبان زدن، طعنه زدن "} +{"line": "نیش غولی (ص نسب .) 1 - منسبوب به نیش (ناب ) غول . 2 - خرافی، خرافاتی . ؛ایراد نیش غولی ایراد نامربوط، اعتراض بیهوده "} +{"line": "نیشتر (تَ) (اِ.) آلت نوک تیزی که با آن رگ می زدند"} +{"line": "نیشخند (خَ) (اِمر.) زهرخند؛ خنده ای که از روی خشم و عصبانیت کنند"} +{"line": "نیشو (اِ.) نک . نیشتر"} +{"line": "نیشگون (اِ.) (عا.) گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن با دو انگشت شست و اشاره "} +{"line": "نیفه (فِ) (اِ.) 1 - بندازار و شلوار. 2 - پوستین و پوست حیوان مرده "} +{"line": "نیل (نَ یا نِ) [ ع . ] (مص ل .) رسیدن به مطلوب "} +{"line": "نیل (اِ.) 1 - ماده ای است آبی رنگ که از برگ انواع درختچة نیل به دست می آید. 2 - درختچه ای است از تیرة پروانه واران، دارای برگ های مرکب و گل های قرمز یا صورتی، بیشتر به منظوراستفادة مادة آبی رنگ از برگ آن ها کشت می شود"} +{"line": "نیل فام (ص مر.) به رنگ نیل، لاجوردی "} +{"line": "نیل پر (لُ پَ) (اِ.) نک . نیلوفر"} +{"line": "نیله (لِ) (اِ.) 1 - نیل . 2 - (ص .) کبود"} +{"line": "نیلوفر (فَ) (اِ.) گیاهی است که مانند پیچک به اشیاء اطراف خود می پیچد و بالا می رود، گل هایش شیپوری و کبود رنگ می باشد"} +{"line": "نیلک (لَ)(اِمصغ .)1 - کبودی اندک در پوست بدن . 2 - نشگون "} +{"line": "نیلگون (نِ) (ص مر.) لاجوردی "} +{"line": "نیلی (ص نسب .) به رنگ نیل، کبود رنگ "} +{"line": "نیم [ په . ] (اِ.) نصف، یک دوُم از چیزی "} +{"line": "نیم آستین (اِمر.) نوعی قبا که آستین های آن تا آرنج می رسد و آن را از پارچه های زری می سازند و روی لباس های دیگر پوشند"} +{"line": "نیم بسمل (ب مِ) (ص مر.) نیم کشته، حیوانی که هنو ز جان داشته باشد"} +{"line": "نیم بند (بَ) (ص مر.) 1 - نه کاملاً مایع و نه کاملاً جامد. 2 - ناقص "} +{"line": "نیم تاج (اِمر.) نوعی وسیلة زینتی شبیه تاج نیمه که بر سر عروس می گذارند"} +{"line": "نیم ترک (تَ) (اِمر.) 1 - خود و کلاه آهنی که در روز جنگ پوشند. 2 - خیمة کوچک "} +{"line": "نیم تنه (تَ نِ) (اِمر.) لباس کوتاه مردانه یا زنانه "} +{"line": "نیم ته (تَ) (ص مر.) = نیم تاه : تقسیم شده به دو بخش، نصف شده "} +{"line": "نیم خورده (خُ د) (ص مف .) 1 - باقی ماندة طعام . 2 - خاییده شده "} +{"line": "نیم خیز (اِمر.) (عا.) برخاستن از روی زمین نه به کمال به نحوی که بدن خمیده نماید"} +{"line": "نیم دایره ( یِ رِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) منحنی ای معادل نصف محیط دایره، قوسی بزرگ "} +{"line": "نیم دست (دَ) (اِمر.) تخت، مسند کوچک "} +{"line": "کندوله (کُ لَ یا لِ) (اِ.) نک کندو"} +{"line": "نیم رخ (رُ)(اِمر.) 1 - نصف چهره . مق تمام رخ . 2 - منظرة هرچیز از جانبین "} +{"line": "نیم ساز (اِمر.) خطی که زاویه را نصف کند"} +{"line": "نیم لنگ (لَ) (اِ.) 1 - کمان دان، غلافِ کمان . 2 - ترکش، تیردان "} +{"line": "نیم من شدن (مَ. شُ دَ) (عا.) عادلانه قضاوت کردن، انصاف دادن "} +{"line": "نیم وجبی (وَ جَ)(ص نسب .)1 - (عا.) بسیار کوتاه، کوتاه قد. 2 - آن چه که طول و ارتفاعش معادل نیم وجب باشد"} +{"line": "نیم پول (اِمر.) واحد وجه و مسکوکی در ایران (عهد قاجاریه ) و آن نصف یک پول و دو برابر یک جندک بود"} +{"line": "نیم چرخ (چَ) (اِمر.) نوعی کمان "} +{"line": "نیم چرخ (اِمر.) (عا.) برخاستن از روی زمین نه به کمال به نحوی که بدن خمیده نماید"} +{"line": "نیم کره (کُ رَ یا رِ) (اِمر.) هر نیمة کرة زمین که به وسیلة خط استوا جدا شده "} +{"line": "نیمخت (مَ) [ خوارزمی ] (اِ.) روز شانزدهم از ماه دهم خوارزمی و آن از ایام معروف مغان خوارزم بود"} +{"line": "نیمدار (ص مر.) (عا.) چیز مستعمل اما قابل استفاده "} +{"line": "نیمرو 1 - (ص مر.) دانة گوهر که یک طرف آن مدور و طرف دیگرش پهن باشد. 2 - نیم برشته ؛ تخم مرغِ نیمرو تخم مرغ سرخ شده در روغن "} +{"line": "نیمروز (اِمر.) 1 - میان روز، وسط روز. 2 - نام سیستان . 3 - نام پرده ای از موسیقی "} +{"line": "نیمه (مِ) (اِ.) 1 - نصف هر چیز. 2 - پارچه ای که به وسیلة آن روی خود را پوشند، برقع . 3 - نصف آجر یا خشت "} +{"line": "نیمور (نِ) (اِ.) آلت تناسلی "} +{"line": "نیمچه (چِ) (اِ.) 1 - بالاپوش کوتاه . 2 - شمشیر و تفنگ کوتاه . 3 - هرچیز کوتاه و ناقص "} +{"line": "نیمکت (کَ) (اِ.) نوعی صندلی دراز و پهن که چند نفر بتوانند روی آن بنشینند"} +{"line": "نیو (ص .) دلیر، شجاع، پهلوان "} +{"line": "نیواره (نِ رِ) (اِ.) وردنه ؛ چوبی استوانه ای که خمیر نان را با آن پهن می کنند"} +{"line": "نیوشا (نِ) (ص فا.) شنوا، درک کننده "} +{"line": "نیوشه (نِ ش ) (حامص .) دزدیده به گفتگوی دیگران گوش دادن "} +{"line": "نیوشیدن (نِ دَ) (اِمص .) گوش فرا دادن، گوش کردن "} +{"line": "نیوشیده (نِ د) (ص مف .) شنیده "} +{"line": "نیوه (وِ) (اِ.) ناله، فغان "} +{"line": "نیک [ په . ] (ص .) 1 - خوب، خوش . 2 - زیبا. 3 - خیلی، زیاد"} +{"line": "نیک اختر (اَ تَ) (ص مر.) خوش طالع، خوشبخت "} +{"line": "نیک افتادن (اُ دَ) (مص ل .) خوشایند بودن "} +{"line": "نیک انجام (اَ) (ص مر.) خوش عاقبت "} +{"line": "نیک روز (ص مر.) بختیار، سعادتمند"} +{"line": "نیک پی (پَ) (ص مر.) خجسته پی، خوش - قدم "} +{"line": "نیکل (کِ) [ فر. ] (اِ.) فلزی است نقره ای رنگ و براق از خانوادة آهن و بسیار صیقل پذیر"} +{"line": "نیکو [ په . ] (ص .) 1 - نیک، خوب . 2 - زیبا"} +{"line": "نیکوتین [ فر. ] (اِ.) ماده ای است سمی که در توتون وجود دارد"} +{"line": "نیکوسگال (نِ س ) (ص مر.) نیک اندیش "} +{"line": "نیکی (حامص .) خوبی، احسان "} +{"line": "نیین (نِ) (ص نسب .) منسوب به نی ؛ ساخته شده از نی "} +{"line": "ه (هَ یا هِ) (های غیر ملفوظ ) (پس .) به صورت پسوند به معانی ذیل آید: 1 - نسبت و اتصاف : الف - به اسم عام پیوندد و صفت سازد: نبرده = نبردی . ب - به اسم عام پیوندد و مفهوم اخص یابد: زرده . ج - به کلمة مرکب از عدد و اسم عام پیوندد و معنی مقدار دهد. (این نوع را هم «ها»ی مقداریه نامند). 2 - به اسم ذات یا صفت مطلق ملحق گردد و تغییری ظاهراً در معنی کلمه و هویت دستوری ندهد: آشکار = آشکاره . 3 - به صفت مختوم به ین پیوندد: زرین ه . 4 - به کلمة (صفت و اسم ) مختوم به ان جمع پیوندد، به دو صورت : الف - غالباً قید سازد: مرد ان ه . ب - گاه صفت سازد: استادانه . 5 - (مانندگی ) شباهت : پایه . 6 - دارایی و خداوندی : الف - به عدد پیوندد و اسم سازد: پنجه . ب - به عدد و معدود پیوندد و صفت سازد به معنی دارای آن عدد و معدود: دو دره . ج - گاه به اسم صوت پیوندد و اسم سازد: ترقه . 7 - اسم آلت - به فعل امر (دوم شخص مفرد) پیوندد و اسم آلت سازد: آتشزنه . 8 - اسم مفعول - به آخر مصدر مرخم = سوم شخص مفرد ماضی مطلق پیوندد و اسم مفعول سازد: آمده . 9 - اسم فاعل - به آخر سوم شخص جمع مضارع پیوندد و اسم فاعل سازد: آینده 0 - اسم مصدر - به ریشة فعل + دوم شخص امر حاضر پیوندد و اسم مصدر سازد: پذیره 1 - اسم مکان - به آخر اسم یا صفت پیوندد و نام مکانی خاص گردد: انجیره 2 - معرفه - در تداول به آخر اسم یا صفت به جای موصوف پیوندد و افادة معرفه کند: آقاهه 3 - تحقیر - گاه در تداول به آخر اسم پیوندد و افادة تحقیر کند: پسره "} +{"line": "ه (حر.) سی و یکمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 5 در حساب ابجد"} +{"line": "ه (هُ) (پش .) خوب، نیکو، هژیر، هویدا"} +{"line": "ها (اِ.) هر فصل از کتاب «یسنا»"} +{"line": "ها 1 - (ق ایجاب و تصدیق .) (عا.) آری، بلی . مق نه . 2 - (ق استفهام .) چه ؟ چه طور؟ 1"} +{"line": "ها [ په . ] (پس .) نشانة جمع "} +{"line": "ها 1 - (صت .) کلمة دال بر تنبیه، آگاه باش . 2 - (صت .) از ادات تحذیر است، هان، ها، مار. نروی ها! کلمة دال بر تحذیر: ها، مار"} +{"line": "هابط (ب) [ ع . ] 1 - (اِفا.) فرود آینده، نازل . 2 - ستارة هبوط کننده "} +{"line": "هاتف (تِ) [ ع . ] (اِفا.) آواز دهنده، آواز کننده "} +{"line": "هاتول (ص .) کدر، تیره . ؛ آب هاتول واتول آب کدر و گل آلود"} +{"line": "هاتک (تِ) [ ع . ] (اِفا.) پرده درنده، پرده در"} +{"line": "هاج (ص . ق .) = هاژ: درمانده، سرگشته . ؛ هاج و واج حیران، مبهوت "} +{"line": "هاجر (جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جدایی کننده . 2 - فایق، فاضل بر دیگر اشیا.3 - سخن پریشان گوی "} +{"line": "هاجره (جِ رِ یا رَ) [ ع . هاجرة ] 1 - (اِفا.) مؤنث هاجر. 2 - (اِ.) نیم روز (ظهر) در گرمای تابستان . 3 - شدت گرما، سختی گرما. 4 - رسوایی، فضیحت . ج . هواجر"} +{"line": "هاجس (جِ) [ ع . ] (اِفا.) آنچه در دل گذرد. ج . هواجس "} +{"line": "هاداران پاداران (اِمر.) (عا.) چرند و پرند، چرت و پرت "} +{"line": "هادم (د) [ ع . ] (اِفا.) نابود کننده، ویران کننده "} +{"line": "هادوری [ آرا. ] (اِ.) گدای دوره گرد سمج "} +{"line": "هادی [ ع . ] (اِ فا.) 1 - هدایت کننده . ج . هداة . 2 - رسانه، هر جسمی که جریان الکتریسیته یا حرارت را از خود عبور دهد"} +{"line": "هار (اِ.) 1 - سگ گزنده که گرفتار بیماری هاری باشد. 2 - جانور درنده . (مطلقاً) 1"} +{"line": "هار (ص .) 1 - گوشت گندیده و بدبوی . 2 - فضلة انسان و حیوان . 3 - سرگین "} +{"line": "هار شدن (شُ دَ) (مص ل .) 1 - به بیماری هاری دچار شدن . 2 - (عا.) (کن .) مغرور و سرمست شدن بر اثر افزونی مال و قدرت "} +{"line": "هاراکیری (اِ.) نوعی خودکشی ژاپنی که پاره کردن شکم است با شمشیر"} +{"line": "هارب (رِ) [ ع . ] (اِفا.) گریزنده، فرار کننده "} +{"line": "هارت و پورت (تُ)(اِمر.) = هارت و هورت : لاف، گزافه، داد و فریاد توخالی "} +{"line": "هارمونی (مُ) [ فر. ] (اِ.) سازگاری اجزا با یکدیگر، هماهنگی (فره )"} +{"line": "هارمونیک (مُ) [ فر. ] (ص .) دارای هماهنگی . (فره )"} +{"line": "هاروت [ ع . ] (اِ.) نام فرشتة مغضوب خداوند که همراه فرشتة دیگر به نام ماروت در چاه بابل سرازیر آویخته شد"} +{"line": "هارون [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - پیک، قاصد. 2 - برادر حضرت موسی . 3 - نگهبان "} +{"line": "هاروهور (رُ) (ص .) (عا.) سخت گرسنه "} +{"line": "هارپ [ فر. ] (اِ.) سازی است سه گوشه که تارهای آن در طول نامساویند و با دو دست نواخته شود"} +{"line": "هاری (اِ.) مرضی است عفونی که عاملش ویروسی به نام فیلتران است "} +{"line": "هاری (ص نسب .) منسوب به هار - سرگین کش، کناس . 2 - خاکروبه کش "} +{"line": "هازل (ز) [ ع . ] (اِفا.) هزل گوینده ؛ مق . جدگو. بیهوده گوی "} +{"line": "هازیدن (دَ) (مص م .) نگریستن، مراقب بودن "} +{"line": "هاس (اِ.) هراس، بیم "} +{"line": "هاس (ق .) دیگر، نیز"} +{"line": "هاسر (سْ) [ په . ] (اِ.) واحد مسافت در ایران باستان و آن معادل یک فرسنگ بود"} +{"line": "هاسیدن (دَ) (مص ل .) هراسیدن، بیم داشتن "} +{"line": "هاشم (ش ِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دوشندة شیر. 2 - شکننده . 3 - آن که نان در اشکنه خرد کند. 4 - نامی است از نام های مردان "} +{"line": "هاشور [ فر. ] (اِ.) حاشیه، شیوه ای در نقاشی برای نشان دادن سایه و روشن تصاویر"} +{"line": "هاشور [ فر. ] (اِ.) پرداخت کردن "} +{"line": "هاضم (ض ) [ ع . ] (اِفا.) هضم کننده "} +{"line": "هاضمه (ض مِ) [ ع . هاضمة ] (اِ.) دستگاه گوارش و هضم غذا در بدن "} +{"line": "هاف هاف (اِصت .) آواز سگ (خاصه سگ پیر) هفهف، عوعو"} +{"line": "هاف هافو (ص .) (عا.) آن که هاف هاف کند. ؛ پیر هاف هافو پیری که دندان های او افتاده و مخارج حروف او به جا و درست نباشد"} +{"line": "هافبک (بَ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از بازیکنانی که در میانة میدان جلوی دفاع (بک ) پشت سر حمله (فوروارد) بازی می کنند"} +{"line": "هال (اِ.) 1 - قرار، آرامش، صبر. 2 - میله های ساخته شده از سنگ و گچ در کناره های میدان چوگان بازی "} +{"line": "هال [ فر. ] (اِ.) راهرو، سرسرا، تالار بزرگ که معمولاً به بخش های داخلی راه دارد"} +{"line": "هالتر (تِ) [ فر. ] (اِ.) میله ای فولادی که به دو سر آن وزنه هایی نصب می کنند و ورزشکاران آن را از زمین بلند می کنند"} +{"line": "هاله (لِ) (اِ.) خرمن ماه، دایرة نورانی که گاه گاه گرداگرد ماه ظاهر می شود"} +{"line": "هاله ( هاله .) (اِ.) عدل، لنگه "} +{"line": "هالو (اِ.) (عا.) ساده دل، خوش باور"} +{"line": "هالوژن (لُ ژِ) [ فر. ] (اِ.) نام هر یک از چهار شبه فلزی که در ترکیب با فلزات نمک می سازند این چهار شبه فلز عبارتند از: کلر، فلوئور، برم، ید"} +{"line": "هالک (لِ) [ ع . ] (اِفا.) هلاک شونده، نیست شونده "} +{"line": "هالکه (لِ کِ) [ ع . هالکة ] (اِ.) 1 - مؤنث هالک . 2 - نفس حریص بسیار آزمند"} +{"line": "هالی (اِ.) ستارة دنباله دار منظومة شمسی با مدار گردشی برابر 76 سال "} +{"line": "هامال (اِ. ص .) نک . همال "} +{"line": "هامان سوز (اِمر.) روز چهاردهم از ماه آذار (دوم ) که در آن روز یهودیان صورتک ها می ساختند به نام هامان (وزیر خشایار شا) و بر دار می کشیدند و سپس آن ها را می سوزاندند"} +{"line": "هاماوران (وَ) (اِ.) نام کشور یمن "} +{"line": "هامش (مِ) [ ع . ] (اِ.) حاشیة کتاب یا نامه "} +{"line": "هامن (مُ) (اِ.) نک هامون "} +{"line": "هامه (مِ یا مَ) [ ع . هامة ] (اِ.) 1 - سر هر چیز. 2 - پیشانی . 3 - فرق سر، تارک . 4 - رییس قوم، مهتر"} +{"line": "هامه (مَّ) [ ع . هامة ] (اِ.) هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد. ج . هوام "} +{"line": "هاموار (ص .) هموار"} +{"line": "هامون [ په . ] (اِ.)= هامُن : 1 - دشت، صحرا، زمین هموار. 2 - خشکی "} +{"line": "هامی (ص .) سرگشته، حیران "} +{"line": "هامیان (اِ.) نک . همیان "} +{"line": "هامین (اِ.) وزنی است برابر بیست و پنج استار"} +{"line": "هان (شب جم .) به هوش باش ! کلمه ای که برای آگاه کردن به کار می رود"} +{"line": "هاهای (اِصت .) 1 - هیاهو، شور و غوغا. 2 - فریاد و نالة ماتم زدگان "} +{"line": "هاو (صت .) کلمه ای است که در هنگام حمله بر دشمن بر زبان رانند"} +{"line": "هاون (وَ) [ په . ] (اِ.) ظرفی آهنی یا سنگی که در آن چیزی را می کوبند یا می سایند"} +{"line": "هاونان (وَ) (اِ.) یکی از هشت مقام روحانی دین زردشتی از این قرار: زئوتر، هاونن، اتروخش، فربرتر، آبرت، آسناتر، رئثویشکر، سرئثوشاورز، زئونریا (زوت ) رئیس این پیشوایان است و در میان دیگر هاوانان دارای نخستین پایه است "} +{"line": "هاویه (یِ) [ ع . هاویة ] (اِ.) جهنم "} +{"line": "هاپو (اِ.) سگ (در تداول کودکان )"} +{"line": "هاچه (چِ یا چَ) (اِ.) چوبی که سر آن دو شاخه است و آن را به زیر شاخة درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد و نشکند"} +{"line": "هاژیدن (دَ) (مص ل .)= هاژوییدن : متحیر شدن، درماندن "} +{"line": "هاک (اِ.) دهان دره "} +{"line": "هاک کردن (کَ دَ) (مص م .) گرم کردن دست یا هر چیز سر به وسیلة حرارت نفس "} +{"line": "هاکی [ انگ . ] (اِ.) بازی تیمی شبیه فوتبال که در آن توپ به وسیلة چوب مخصوصی زده می شود و آن بر دو نوع است . روی یخ و روی چمن "} +{"line": "هاگ (اِ.) سلول ریزی در گیاهان نهان زا که عامل تولید مثل است "} +{"line": "های (اِ.) 1 - کلمة تأسف یعنی وای . 2 - کلمة خطاب به معنی اَی . 3 - هیاهو"} +{"line": "های و هوی (یُ) (اِ.) 1 - شور و غوغا، هیاهو. 2 - ناله و افغان در مصیبت و ماتم "} +{"line": "هایب [ ع . هائب ] (اِفا.) ترساننده "} +{"line": "هایج (یِ) [ ع . هائج ] (اِ فا.) 1 - برانگیزنده . 2 - جوشش، خشم "} +{"line": "هاید (یِ) [ ع . هائد ] (اِفا.) توبه کننده "} +{"line": "هایل (یِ) [ ع . هائل ] (اِ فا.) هولناک، ترساننده 1"} +{"line": "هایم (یِ) [ ع . هائم ] (ص فا.)شیفته، پریشان - حال، سرگشته "} +{"line": "هاینه (نِ) (ق .) کلمة تأکید؛ مخففِ هرآینه "} +{"line": "هبا کردن (هَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) تباه کردن، نابود ساختن "} +{"line": "هباء (هَ) [ ع . ] (اِ.) گرد و غبار. ج . اهباء"} +{"line": "هبائب (هَ ئِ) [ ع . ] (ص .) پاره پاره شده (ثوب )، دریده شده "} +{"line": "هباب (هِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشاط شتر در رفتن . 2 - نشاط "} +{"line": "هباران (هَ بّ) [ ع . ] (اِ.) دو ماه میان زمستان، از ماه های رومی ؛ کانون اول و کانون دوم "} +{"line": "هبال (هَ) [ ع . ] (اِ.) نام درختی است که از آن تیر سازند"} +{"line": "هباک (هَ) (اِ.) 1 - تارک سر. 2 - قلة کوه "} +{"line": "هبت (هِ بَ) ( هبت .) [ ع . هبة ] (اِمص .) انعام، عطا"} +{"line": "هبد (هَ بَ) (اِ.) ماله ای که زمین شیار کرده را بدان هموار کنند و آن به شکل تختة بزرگی است "} +{"line": "هبر (هَ بَ) (اِ.) چرک و ریم، زخم "} +{"line": "هبط (هَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرود آوردن چیزی . 2 - فرود آمدن از مقام و منزلت، سقوط کردن "} +{"line": "هبل (هُ بَ) [ ع . ] (اِ.) از بت های جاهلیت در کعبه "} +{"line": "هبه (ه ب ) [ ع . هبة ] 1 - (اِمص .) بخشش و انعام . ج . هبات . 2 - (اِ.) آنچه بخشیده شده "} +{"line": "هبوب (هُ) [ ع . ] (مص ل .) وزیدن باد"} +{"line": "هبوط (هُ) [ ع . ] (مص ل .) فرود آمدن "} +{"line": "هبک (هَ بْ یا بَ) (اِ.) کف دست "} +{"line": "هبیر (هَ ب ) [ ع . ] (اِ.) زمین پست و هموار که اطرافش بلند باشد"} +{"line": "هت ومت (هِ تُّ مِ تُ) (ص مر.) شبیه تام، عیناً، به عینه "} +{"line": "هتاک (هَ تّ) [ ع . ] (ص .) بدزبان، کسی که مردم را رسوا می کند"} +{"line": "هتاکی ( هتاکی . ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - پرده دری . 2 - بی شرمی، بی حیایی "} +{"line": "هتر (هِ تِ) [ یو. ] (اِ.) بخشی از سپاهیان اسکندر مقدونی که افراد آن از صنف سواره نظام و از حیث قوت جسمانی و قدرت جنگی و فنون آن در میان دیگر صنوف ممتاز بودند"} +{"line": "هتف (هَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بانگ کردن . 2 - (اِ.) آواز بلند"} +{"line": "هتل (هُ تِ) [ فر. ] (اِ.) مهمانخانه، ساختمانی دارای اتاق های مبله و آمادة پذیرایی از مسافران "} +{"line": "هتلی (هَ تُ) (اِ.) نام کودک هوشیار و زبر و زرنگی است که قهرمان یکی از افسانه های کودکانه است و در آن افسانه با هوشیاری خود نقشة دشمن را حدس می زند و عقیم می سازد"} +{"line": "هتم (هَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن دندان کسی را از بن . 2 - افکندن دندان . 3 - افکندن دندان پیشین کسی را. 4 - در علم عروض اجتماع حذف و قصر است در «مفاعلین » یعنی یک سبب آن را بیندازند و دیگر سبب را قصر کنند «مفاع » بماند به سکون عین، «فعول » به جای آن بنهند به سکون لام و «فعول » چون از «مفاعیلن » منشعب باشد آن را هتم خوانند یعنی دندان پیشین شکسته و چون بدین زحاف، هر دو سبب این جزو بخلل شود، آن را به دندان پیشین شکستن تعریف کرده اند"} +{"line": "هتک (هَ) [ ع . ] (اِمص .) پرده دری، رسوایی "} +{"line": "هراس انگیز ( هراس انگیز . اَ)(ص فا.)ترسناک، هراسناک "} +{"line": "هراس ناک ( هراس ناک .) (ص .) هراس انگیز، ترسناک "} +{"line": "هتک (هَ تَ) (اِ) (عا.) کون، مقعد. ؛ هتک کسی پاره شدن (کن .) کونش پاره و دریده شدن . دچار کارهای طاقت فرسا شدن وی . ؛ هتک کسی را پاره کردن (کن .) الف - کون را دریدن . ب - از وی کارهای طاقت فرسا کشیدن "} +{"line": "هتک (هُ تَ) (اِ.) (عا.) سوت، صفیر"} +{"line": "هج (هَ) (ص .) راست، برافراشته "} +{"line": "هج کردن ( هج کردن . کَ دَ) (مص م .) راست کردن، برافراشتن "} +{"line": "هجا (هِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) هجی و تقطیع کردن حروف . 2 - (اِ.) سیلاب، مقطع "} +{"line": "هجاء (ه ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بدگویی کردن، دشنام دادن . 2 - بد و عیب کسی را گفتن "} +{"line": "هجاور (هَ وَ) (اِ.) گروه مردم "} +{"line": "هجده (ه دَ) (اِ.) هژده، ده بعلاوة هشت، عدد بین هفده و نوزده "} +{"line": "هجر (هِ) [ ع . ] (اِ مص .) جدایی، دوری "} +{"line": "هجران ( هجران .) [ ع . ] (اِمص .) جدایی، دوری "} +{"line": "هجرت (هِ رَ) [ ع . هجرة ] (اِمص .) 1 - کوچ کردن، ترک وطن . 2 - مبداء تاریخ مسلمانان که زمان هجرت پیامبر است از مکه به مدینه برابر با 622 م "} +{"line": "هجری (ه ) [ ع . ] (ص .) منسوب به تاریخ هجرت پیامبر"} +{"line": "هجن (هَ جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ هجنه "} +{"line": "هجند (هَ جَ) (اِ.) برغست "} +{"line": "هجنه (هُ نِ) [ ع . هجنة ] (اِ.) 1 - عیب و زشتی . 2 - عیب کلام، سخنِ معیوب "} +{"line": "هجو (هَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .)بدگویی، سرزنش . 2 - مذمت به شعر. 3 - (اِ.) حرف یا چیز بیهوده "} +{"line": "هجوع (هُ جُ) [ ع . ] (مص ل .) خوابیدن "} +{"line": "هجوم (هُ) [ ع . ] (اِمص .) حمله، یورش "} +{"line": "هجی کردن (هِ جّ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ؛ هجی کردن کلمه حروف و حرکات و اعراب آن را جدا کردن "} +{"line": "هجیر (هَ) [ ع . ] (اِ.) گرمای نیم روز، گرمای سخت "} +{"line": "هجیر (هُ جَ) (ص .) خوب، نیکو"} +{"line": "هجین (هَ) [ ع . ] (ص .) 1 - لیئم، ناکس . 2 - آن که پدرش آزاد و مادرش کنیز باشد"} +{"line": "هخر (هِ) (اِ.) قسمت های مایع جسد و مردار"} +{"line": "هدا (هُ) [ ع . هدی ] (اِ.) رستگاری، راهنمایی "} +{"line": "هداة (هُ) [ ع . ] (ص .) جِ هادی "} +{"line": "هدایا (هَ) [ ع . ] (اِ.) جِ هدیه "} +{"line": "هدایت (هِ یَ) [ ع . هدایة ] (اِمص .) راهنمایی، راه راست نمودن "} +{"line": "هدر (هَ دَ) [ ع . ] (مص ل .) باطل شدن، ضایع شدن "} +{"line": "هدف (هَ دَ) [ ع . ] (اِ.) نشانه، غرض، نشانة تیر. ج . اهداف "} +{"line": "هدفون (هِ فُ) [ انگ . ] (اِ.) یک جفت گوشی که با اتصال آن به دستگاه صوتی یا تصویری، صدا به طور مستقیم و بدون پخش شدن در فضا دریافت شود، دوگوشی . (فره )"} +{"line": "هدم (هَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خراب کردن، ویران کردن . 2 - (اِمص .) خرابی، ویرانی "} +{"line": "هدنه (هُ نِ) [ ع . هدنة ] (اِ مص .) آشتی، صلح "} +{"line": "هدنگ (هَ دَ) (اِ.) اسبی که سفید باشد"} +{"line": "هده (هُ دَ یا د )(ص .) 1 - حق، راست و درست . 2 - فایده "} +{"line": "هدهد ( هُ هُ) [ ع . ] (اِ.) شانه به سر، مرغ سلیمان "} +{"line": "هدی (هَ) (اِ.) زراعتی که توسط آب باران مشروب شود؛ دیم، دیمه "} +{"line": "هدی (هُ دا) 1 - (مص م .) راه راست نمودن . 2 - (اِمص .) راهنمایی، راست راهی . مق ضلالت . 3 - (اِ.) راه درست "} +{"line": "هدی (هَ) [ ع . ] (اِ.) قربانی که به مکه فرستند"} +{"line": "هدیر (هَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بانگ کردن شتر در وقت مستی . 2 - (اِ.) آواز کبوتر"} +{"line": "هدینه (هَ نَ) (اِ.) زینه پایه، نردبان "} +{"line": "هدیه (هَ یِّ) [ ع . هدیة ] (اِ.) 1 - تحفه، ارمغان، پیشکش . ج . هدایا. 2 - پولی که در عروسی مهمانان به عروس یا داماد می دهند"} +{"line": "هذا (هاذا) [ ع . ] (اِ. اشاره ) این (اشاره به شخص یا شی ء نزدیک )"} +{"line": "هذر (هَ ذ) [ ع . ] (ص .) مرد بسیار سخن و بیهوده گوی "} +{"line": "هذر (هَ ذَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پریشان گفتن، سخن باطل گفتن . 2 - (اِ.) سخن بیهوده "} +{"line": "هذلول (هُ) [ ع . ] (ص .) 1 - سبک . 2 - مرد سبک . 3 - اسب دراز و درشت اندام . 4 - آفت، فتنه . 5 - ابر باریک "} +{"line": "هذلولی ( هذلولی .) [ ع . ] (اِ.)یکی از منحنی های مقاطع مخروطی است که سطح آن موازی با محور اصلی سطح مخروطی است "} +{"line": "هذیان (هَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پریشان گویی . 2 - (اِ.) گفتار بیهوده و پرت و پلا"} +{"line": "هر (هَ) [ په . ] (ق .) کل، همه، تمام "} +{"line": "هر (هَ یا هُ) (اِ.) دانه ای که در میان گندم روید و خوردن آن ضرر دارد"} +{"line": "هر دری (هَ دَ) (ص نسب .) منسوب به هر در - آنکه هر لحظه به دری روی آرد و به خانه ای رود؛ هر جایی . 2 - بی پایه، بی اساس، بی ربط "} +{"line": "هر که هر که (هَ کِ. هَ کِ) (اِمر.) (ق مر.) (عا.) = هر کی هر کی : هرج و مرج، بلبشو"} +{"line": "هرآینه (هَ نِ) [ په . ] (ق .) ناچار، لابد، قطعاً"} +{"line": "هرا (هَ رّ) (اِ.) 1 - ساز و برگ اسب، مانند سینه بند و لگام . 2 - گلوله های زرُین و سیمین که به زین، لگام و سینه بند اسب می بستند"} +{"line": "هرا (هُ رّ) (اِ.) صدای مهیب، فریاد سهمناک "} +{"line": "هرا (هُ) (اِ.) ترس، بیم "} +{"line": "هراسان ( هراسان .) (ص فا.) ترسان، ترسیده "} +{"line": "هراسه (هَ س ) (اِ.) 1 - هرچیزی که با آن بترسانند. 2 - مَتَرسک "} +{"line": "هراسیدن (هَ دَ) (مص ل .) وحشت کردن، ترسیدن "} +{"line": "هراسیده (هَ د) (ص مف .) ترسیده، ترسانیده شده "} +{"line": "هراش (هَ) (اِمص .) قی، استفراغ "} +{"line": "هراش هراش (هَ هَ) (ص . ق .) پاره پاره، چاک چاک "} +{"line": "هراکش (هِ کَ) (اِ.) (عا.) زود کاشتن زراعت "} +{"line": "هرب (هَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) گریز، فرار"} +{"line": "هربد (هِ بَ) (اِ.) نک . هیربد"} +{"line": "هرت (هِ) (اِ.) (عا.) هرج و مرج، بی قانونی . ؛ شهر هرت جایی که در آن بی نظمی و بی قانونی و هرج و مرج حکمفرما باشد"} +{"line": "هرت (هُ) (اِصت .) (عا.) صدایی که از بالا کشیدن مواد مایع از کاسه یا قاشق در دهان برآید"} +{"line": "هرتز (هِ) [ فر - انگ . ] (اِ.) واحد بسامد برابر یک سیکل (دور) در ثانیه "} +{"line": "هرتی (هُ) (ص نسب .) (عا.) چیز رقیق و مایع گونه ای که بتوان آن را هرت کشید. ؛ هرتی بالا کشیدن لاجرعه هرت کشیدن "} +{"line": "هرثم (هَ ثَ) [ ع . ] (اِ.) شیر بیشه "} +{"line": "هرج (هَ) (اِ.) آشوب، فتنه "} +{"line": "هرج و مرج (هَ جُ مَ) [ ازع . ] (اِمر.) 1 - فتنه و آشوب . 2 - بی نظمی، بی قانونی "} +{"line": "هرجایی (هَ) (ص نسب .) 1 - آواره، دوره گرد. 2 - زن بدکاره، روسپی "} +{"line": "هردمبیل (هَ دَ) (ص .) (عا.) بی نظم، بی قاعده، قاراشمیش، قر و قاطی "} +{"line": "هردود کشیدن (هُ. کِ دَ) (عا.) به طور دسته - جمعی به جایی وارد شدن "} +{"line": "هردیگی چمچه (هَ چَ چَ یا چِ) (اِمر.) آنکه در خوراکی و گذران سربار دیگران است، طفیلی "} +{"line": "هرروزه (هَ ز) 1 - (ق مر.) پیوسته، دایماً. 2 - (ص مر.) آن چه که در هر روز یک بار انجام پذیرد. 3 - (اِمر.) سوره ای یا دعایی یا اسمی که هر روز آن را باید بخوانند، ورد"} +{"line": "هرز (هَ) (ص .) (حامص .) 1 - یاوه گویی . 2 - ولگردی "} +{"line": "هرز دادن (هَ. دَ) (عا.) (مص م .) (عا.) 1 - روان کردن آب در زمین های لم یزرع . 2 - هدر دادن، تلف کردن "} +{"line": "هرزآب (هَ ز) (اِ.) (عا.) 1 - آبی که بیهوده روی زمین جاری شود. 2 - فاضلاب "} +{"line": "هرزبان (هَ) (اِمر.) (عا.) تخته ای که جلو جوی و نهر نهند برای کم و بیش کردن آب "} +{"line": "هرزه (هَ ز) [ په . ] (ص .) 1 - بیهوده، یاوه . 2 - بیکاره . 3 - زن بدکاره "} +{"line": "هرزه خایی ( هرزه خایی .)(حامص .) بیهوده گویی، یاوه گویی "} +{"line": "هرزه درای ( هرزه درای . دَ) (ص فا.) بیهوده گوی، پرگوی "} +{"line": "هرزه شدن ( هرزه شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - فاسد شدن . 2 - خراب شدن و از کار افتادن پرة قفل و کلید و مانند آن "} +{"line": "هرزه لای ( هرزه لای .) (ص فا.) بیهوده گو، یاوه گو"} +{"line": "هرزه مرس ( هرزه مرس . مَ رَ) (ص مر.) سگ ولگرد"} +{"line": "هرزه گرد ( هرزه گرد . گَ) (ص فا.) آواره، ولگرد"} +{"line": "هرزگی (هَ ز) [ په . ] (حامص .) 1 - یاوه گویی . 2 - ولگردی "} +{"line": "هرس ( هرس .) (اِ.) اول شیری که از پستان زن پس از زاییدن جاری شود"} +{"line": "هرس (هَ) (اِ.) چوب پوشش بام خانه "} +{"line": "هرس (هَ رَ) (اِ.) بریدن شاخه های زاید درخت "} +{"line": "هرش (هِ رِ) (اِ.) (عا.) دفعه، مرتبه "} +{"line": "هرشه (هَ شَ یا ش ) (اِ.) چنگال "} +{"line": "هرشه (هَ ش ) (اِ.) عشقه، هر گیاهی که به درخت بپیچد"} +{"line": "هرفت (هِ رِ) (ص .) (عا.) شدید، سخت "} +{"line": "هرم (هَ رَ) [ ع . ] (اِ مص .) پیری، کهنسالی "} +{"line": "هرم (هَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جسمی مخروطی شکل که قاعده اش مربع یا چندضلعی باشد و وجوه جانبی آن مثلث هایی باشند که همه به یک رأس مشترک منتهی شوند"} +{"line": "هرم (هُ) (اِ.) (عا.) گرمی آتش "} +{"line": "هرم (هَ رِ) [ ع . ] (ص .) سخت پیر و خرف "} +{"line": "هرماس (هِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر سخت خونخوار. 2 - بچه پلنگ "} +{"line": "هرماس (هُ یا هَ) (اِ.) اهریمن، شیطان "} +{"line": "هرمز (هُ مُ) (اِ.)= هرمزد. اورمزد. اهورامزدا: 1 - نام خدا. 2 - نام سیارة مشتری . 3 - نام روز اول از هر ماه خورشیدی "} +{"line": "هرمس (هُ مُ یا هِ مِ) (اِ.) 1 - هرمز، اورمزد. 2 - نام سه حکیم معروف که اولین آن ها ادریس پیامبر بوده و دو هرمس دیگر یکی از بابل بود و دیگری از مصر"} +{"line": "هرمنوتیک (هِ مِ نُ) [ فر. ] (اِ.) روش تأویل و تفسیر، کشف پیام ها، نشانه ها و معانی یک متن یا پدیده "} +{"line": "هره (هِ رِّ) [ ع . هرة ] (اِ.) گربة ماده . ج . هرر"} +{"line": "هره (هُ رُِ) (اِ.) مقعد، سوراخ مقعد"} +{"line": "هره کره (هِ ر ُِ . کِ ر ِّ ) (اِ.) خندة شدید و خارج از اندازه "} +{"line": "هرهر (هِ هِ) (اِ.) صدای خنده "} +{"line": "هرهری (هُ هُ) (ص نسب .) (عا.) 1 - بی بند و بار. 2 - بی ایمان، بی اعتقاد. ؛ هرهری مذهب آن که دین و مذهبی ندارد"} +{"line": "هرهفت (هَ هَ) (اِ.) نام لوازم آرایش زنان در قدیم که عبارت بود از: سرخاب، سفیدآب، حنا، وسمه، سرمه، زرک، غالیه "} +{"line": "هرو (هُ) (ص .) دلیر، شجاع "} +{"line": "هروئین (هِ) [ فر. ] (اِ.) گرد سفید رنگی است از مشتقات مرفین ولی از مرفین و کوکایین قوی تر و کشنده تر که اعتیادآور است "} +{"line": "هروانه (هَ نِ) (اِ.) 1 - بیمارستان . 2 - شکنجه "} +{"line": "هروشر (هُ رُّ شُ) (ص مر.) پاره پاره و آویخته "} +{"line": "هروله (هَ وَ لِ) [ ع . هرولة ] (اِ.) پویه، نوعی از حرکت بین راه رفتن و دویدن "} +{"line": "هرچند (هَ چَ) (حر ربط ) اگر چه "} +{"line": "هرچه (هَ چِ) = هرچ : (مبهم مرکب ) 1 - هر چیز. 2 - هر اندازه، هر قدر. 3 - هر که (در ذوی العقول به کار رود). ؛ هرچه نه بدتر (کن .) مقعد، ماتحت "} +{"line": "هرک (هَ رَ) [ په . ] (ص .) احمق، نادان "} +{"line": "هرکاره (هَ رِ) 1 - (صِ مر.) همه کاره، کسی که به هر کاری دست بزند. 2 - پیک، قاصد. 3 - جاسوس . 4 - (اِمر.) دیگ "} +{"line": "هرکن پرکن (هُ کُ پُ کُ) (ص مر.) (عا.) بسیار ارزان قیمت "} +{"line": "هرکول (هِ) [ فر. ] (اِ.) رب النوع قدرت و نیرو در افسانه های یونان "} +{"line": "هرگز (هَ گِ) [ په . ] (ق .) اصلاً، ابداً"} +{"line": "هرگزی (هَ گِ ز) (ق .) همیشگی، ابدی "} +{"line": "هری (هُ رّ) (ق . اصت .) آواز پنهانی دل در حالت ترس و نگرانی "} +{"line": "هری (ه ) (اِ.) شهر هرات "} +{"line": "هری (هِ رُِ) 1 - (ق .) (عا.) چون خواهند کسی را به خواری بیرون کنند، این لفظ را بر زبان رانند. 2 - (اِصت .) آواز خنده "} +{"line": "هریسه (هَ سَ) [ ع . هریسة ] (اِ.) هلیم (حلیم ) غذایی تهیه شده از گوشت و گندم پخته شده و لِه شده "} +{"line": "هرین (هُ) (اِ.) آواز هولناک، صدای حیوان درنده "} +{"line": "هریوه ( هِ وَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به هرات . 2 - (اِ.) زر خالص که در هرات رایج بود"} +{"line": "هزار (هِ) 1 - عدد 1000. 2 - (اِ.) بلبل و هزاردستان "} +{"line": "هزار آوا (هَ) (اِمر.) بلبل "} +{"line": "هزار میخ ( هزار میخ .) (اِمر.) کنایه از: 1 - خرقة درویشان که بخیة بسیاری بر آن زده باشند. 2 - آسمان پر ستاره "} +{"line": "هزار و یک اسم (هِ رُ اِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مجموعة 1001 نام خدای، اسما الهی "} +{"line": "هزاران (هَ) (اِ.) بلبل "} +{"line": "هزاربیشه (هِ. ش )(اِمر.) جعبه یا صندوقچه ای که داخل آن دارای خانه های متعدد بوده و از آن برای حمل لوازم سفر استفاده می کردند"} +{"line": "هزارتابه ( هزارتابه . ب) (اِمر.) کنایه از: آفتاب، خورشید"} +{"line": "هزارتو ( هزارتو .) (اِمر.) هزارلا؛ بخش سوم معدة نشخوارکنندگان که داخل آن لایه لایه است "} +{"line": "هزارخانه ( هزارخانه . نِ) (اِمر.) نک . هزارتو"} +{"line": "هزاردستان ( هزاردستان . دَ) (اِمر.) بلبل "} +{"line": "هزارلا ( هزارلا .) (اِمر.) نک . هزارتو"} +{"line": "هزاره (هِ رِ) (ص نسب .) هزارمین سال "} +{"line": "هزاره (هِ رِ یا رَ) (اِ.) = ازاره : 1 - قسمتی از دیوار که مابین زمین اطاق و طاقچه واقع شده . 2 - فواره ای که مانند ابریق است "} +{"line": "هزارپا ( هزارپا .) (اِ.) جانوری از شاخة بند پایان، دارای بدنی دراز با پاهای متعدد"} +{"line": "هزارگان ( هزارگان .) (اِ.) نوعی تنبیه و شکنجه، هزار تازیانه "} +{"line": "هزاری (هَ) (ق . کثرت ) (عا.) 1 - هزار بار. 2 - مکرر، به دفعات بسیار"} +{"line": "هزال (هُ) [ ع . ] (اِ.) لاغری "} +{"line": "هزال (هَ زّ) [ ع . ] (ص .) بسیار شوخی کننده "} +{"line": "هزاهز (هَ هِ) [ ع . ] (اِ.) ج . هزهزة . جنگ ها، فتنه ها"} +{"line": "هزاک (هَ یا هُ) (ص .) نادان، ابله "} +{"line": "هزبر (هِ زَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر درنده . 2 - پهلوان، دلیر. ؛ هزبر ِ و غا دلیر میدان جنگ "} +{"line": "هزبرانه (هِ زَ نِ یا نَ) [ ع - فا. ] (ق .) 1 - مانند شیران . 2 - مانند پهلوانان و دلیران "} +{"line": "هزت (هِ زَّ) [ ع . هزة ] (اِ.) 1 - جنبش، حرکت . 2 - شادمانی، نشاط "} +{"line": "هزج (هَ زَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آواز، سرود. 2 - بحری از عروض بر وزن چهار بار مفاعیلن "} +{"line": "هزد (هَ زَ) (اِ.) بیدستر، سگ آبی "} +{"line": "هزل (هَ) [ ع . ] (اِ.) مسخرگی، مزاح، شوخی "} +{"line": "هزلیات (هَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ هزلیه ؛ لطیفه ها، خوش طبعی ها"} +{"line": "هزم (هَ) [ ع . ] ( مص م .) شکست دادن و پراکنده کردن دشمن "} +{"line": "هزمان (هَ) (ق .) هر زمان، هر وقت "} +{"line": "هزه (هَ زِّ) [ ع . هزة ] (اِمص .) تحریک، یک بار جنباندن "} +{"line": "هزوان (هُ) [ په . ] (اِ.) زبان، لسان "} +{"line": "هزیل (هَ) [ ع . ] (ص .) لاغر"} +{"line": "هزیمت (هَ مَ) [ ع . هزیمة ] (اِ.) شکست لشکر، پراکندگی لشکر"} +{"line": "هزیمت یافتن ( هزیمت یافتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شکست خوردن، پراکنده شدن "} +{"line": "هزیمه (هَ ز مَ) [ ع . هزیمة ] (اِ.) چاه، چاه پُر آب "} +{"line": "هزینه (هَ نِ) (اِ.) خرج "} +{"line": "هسبند شدن (هَ بَ. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) مفتون و حیران کسی شدن و همة اوقات خود را صرف او کردن "} +{"line": "هسبند کردن ( هسبند کردن . کَ دَ) (مص م .) (عا.) کسی را در فشار گذاشتن و با اصرار و ابرام و خواهش و تمنا به کاری وادار کردن "} +{"line": "هست (هَ)1 - (فع .)سوم شخص مفرد از «هستن » موجود است، وجود دارد. 2 - (اِمص .) هستی، وجود. 3 - دارایی "} +{"line": "هست و نیست (هَ تُ)(اِمر.)(عا.)همة موجودی و دارایی "} +{"line": "هستره (هَ تَ رَ یا رِ) (اِ.) جوال مانندی که از چوب و نی بافته باشند و بر پشت الاغ گذارند و به وسیلة آن خشت و آجر و خاک حمل کنند"} +{"line": "هستن (هَ تَ) (مص ل .) 1 - وجود داشتن، موجود بودن . 2 - وقوع داشتن، حاصل بودن "} +{"line": "هسته (هَ تِ) (اِ.) 1 - دانة سفتِ داخل میوه ها. 2 - نقطه، گروه یا تودة اصلی . 3 - بخشی از یاخته که معمولاً در وسط یا کنار آن قرار دارد. 4 - قسمت مرکزی اتم . ؛ هسته مرکزی مرکز حقیقی، اصل و منشأ"} +{"line": "هستو (هَ) (اِ.) دانة میوه، هسته "} +{"line": "هستو ( هستو .) (ص .) خَستو، مقر، معترف، کسی که اعتراف می کند"} +{"line": "هستی (هَ) (حامص .) 1 - وجود. 2 - دارایی، ثروت "} +{"line": "هسر (هَ سَ) (اِ.) یخ و آب فسرده "} +{"line": "هسیر (هَ) (اِ.) یخ، هسر"} +{"line": "هش (هُ) (اِ.) هوش، زیرکی "} +{"line": "هش ( هش .) (شب جم .) ساکت ! خاموش ! 1"} +{"line": "هشاشه (هَ ش ) [ ع . هشاشة ] (مص ل .) شاد شدن، شادمانی "} +{"line": "هشام (هِ) [ ع . ] (اِ مص .) بخشش، جوانمردی "} +{"line": "هشت (هَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی بین هفت و نه (8). ؛ هشت کسی گرو نه بودن کنایه از: درآمد کم و هزینة زیاد داشتن "} +{"line": "هشت پا (هَ) (اِمر.) اختاپوس "} +{"line": "هشتاد (هَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی مساوی هشت بار ده، پنجاه بعلاوه سی "} +{"line": "هشتن (هِ تَ) [ په . ] (مص م .) نهادن، گذاشتن، رها کردن "} +{"line": "هشته (هِ تِ) (ص مف .) گذاشته، رها کرده "} +{"line": "هشتی (هَ) (اِ.) راهرو سقف دار هشت ضلعی یا گِرد در قسمت ورودی جلوی ساختمان "} +{"line": "هشلهف (هَ شَ هَ) (ص .) (عا.) 1 - بی نظم و ترتیب . 2 - بی معنی، بیهوده "} +{"line": "هشنگ (هَ شَ) (ص .) 1 - بی سر و پا. 2 - فرومایه، مفلس "} +{"line": "هشوار (هُ) (ص .) هشیار، هوشیار"} +{"line": "هشومند (هُ مَ) (ص .) هوشمند"} +{"line": "هشپلک (هُ پُ لَ) (اِ.) سوت، سوتی که با دست و دهان بزنند"} +{"line": "هشیار (هُ) (ص .) هوشمند، زیرک "} +{"line": "هشیم (هَ ش ) [ ع . ] (اِ.) گیاه خشک و ریز ریز، هر چیز خشک "} +{"line": "هشیوار (هُ) (ص .) خردمند، هوشمند"} +{"line": "هضبه (هَ بَ یا ب) [ ع . هضبة ] (اِ.)1 - کوه . 2 - پشتة کم گ یاه . 3 - باران بزرگ قطره و پیوسته "} +{"line": "هضم (هَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - گوارش، تحلیل غذا در معده . 2 - درهم شکستن "} +{"line": "هضیم (هَ ض ) [ ع . ] (ص .) 1 - ستم دیده . 2 - زن باریک شکم . 3 - غنچة ناشکفته "} +{"line": "هطال (هَ طّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابر بارندة پیاپی . 2 - اشک روان "} +{"line": "هطل ( هَ) (اِ.) 1 - باران سست پیوسته . 2 - اشک پیاپی "} +{"line": "هطل (هَ طِ) [ ع . ] (ص .) 1 - (باران ) پیوسته و مداوم . 2 - (ابر) که پیوسته بارد"} +{"line": "هف (هَ) (اِ.) کارگاه جولاهی "} +{"line": "هفت (هِ) (اِ.) اندک خشکی ای که بعد از تری به هم رسند"} +{"line": "هفت (هُ) (اِ.) دمی از آب، شربت ؛ شراب و مانند آن ها که فرو کشند، جرعه، قورت "} +{"line": "هفت (هَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی میان شش و هشت (7). ؛ هفت قلم آرایش کردن آرایش تمام، بزک کامل . ؛ هفت پادشاه را خواب دیدن کنایه از: به خواب عمیق فرو رفتن . ؛ هفت کفن پوساندن مدت ها پیش مردن "} +{"line": "هفت آسیا (هَ) (اِمر.) کنایه از: هفت فلک "} +{"line": "هفت اختر ( هفت اختر . اَ تَ) (اِ.) هفت برادران ؛ صورت فلکی خرس بزرگ "} +{"line": "هفت اقلیم ( هفت اقلیم . اِ) (اِمر.) هفت کشور، کنایه از: تمام کشورهای روی زمین "} +{"line": "هفت الوان ( هفت الوان . اَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - هفت رنگ اصلی . 2 - طعامی که گویند از آسمان به جهت عیسی (ع ) نازل شد. شامل : نان، نمک، ماهی، سرکه، عسل، روغن، تره . 3 - کنایه از: طعام های گوناگون "} +{"line": "هفت امامی ( هفت امامی . اِ) [ فا - ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به هفت امام . 2 - اسماعیلی، سبعیه "} +{"line": "هفت اورنگ ( هفت اورنگ . اَ رَ) (اِمر.) هفت برادران، صورت فلکی خرس بزرگ "} +{"line": "هفت اژدها ( هفت اژدها . اَ دَ) (اِمر.) کنایه از: هفت سیاره "} +{"line": "هفت ایوان ( هفت ایوان . اِ) (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان "} +{"line": "هفت بام ( هفت بام .) (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان "} +{"line": "هفت بانو ( هفت بانو .) (اِمر.) هفت اجرام ؛ هفت سیاره "} +{"line": "هفت برادران ( هفت برادران . بَ دَ) (اِمر.) هفت ستارة دب اکبر یا خرس بزرگ "} +{"line": "هفت بلند ( هفت بلند . بُ لَ) (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان "} +{"line": "هفت بنا ( هفت بنا . ب) (اِمر.) هفت آسمان "} +{"line": "هفت بکر ( هفت بکر . ب) (اِمر.) هفت سیاره، هفت اجرام "} +{"line": "هفت بیجار ( هفت بیجار ِ.) (اِمر.) (عا.) = هفته بیجار: نوعی ترشی که از هفت نوع سبزی درست شده است "} +{"line": "هفت جوش ( هفت جوش .) (اِمر.) 1 - فلز بسیار سخت . 2 - شخص پر طاقت "} +{"line": "هفت حرف ( هفت حرف . حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) بیست و هشت حرف الفبا را به چهار بخش (هر یک شامل هفت حرف ) بنابر انتساب آن ها به عناصر اربعه - تقسیم کنند: اینچنین : هفت حرف آبی : ج، ز، ک، س، ق، ث، ظ . هفت حرف آتشی : ا، ه، ط، م، ف، ش، ذ. هفت حرف خاکی : د، ح، ل، ع، ر، خ، غ . هفت حرف بادی (هوایی ): ب، و، ی، ن، ص، ت، ض "} +{"line": "هفت حرف استعلا ( هفت حرف استعلا . حَ فِ اِ تِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) عبارتند از: خ، ص، ض، ط، ظ، ع، ق "} +{"line": "هفت خضراء ( هفت خضراء . خَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) هفت آسمان "} +{"line": "هفت خط ( هفت خط . خَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان "} +{"line": "هفت خط ( هفت خط . خَ) [ فا - ع . ] 1 - (اِ.) هفت خط نقش شده بر جام جم . 2 - (ص .) آدم دانا، حیله گر"} +{"line": "هفت خوان ( هفت خوان . خا)(اِمر.)1 - هفت دشواری و کار سخت برای رستم به هنگام نجات کیکاوس وقتی که در مازندران دربند بود. 2 - هفت دشواری و کار سخت برای اسفندیار در جنگ با ارجاسب . 3 - کنایه از: دشواری های سخت و زیاد"} +{"line": "هفت خواهران ( هفت خواهران . خا هَ) نک . هفت اورنگ "} +{"line": "هفت در ( هفت در . دَ) (اِمر.) کنایه از: هفت سیاره "} +{"line": "هفت در هفت ( هفت در هفت . دَ. هَ) (اِمر.) نک . هر هفت "} +{"line": "هفت دست ( هفت دست . دَ) (اِمر.) 1 - هفت مجموعة کامل از چیزی . 2 - کنایه از: مجموعه های کامل بسیار از چیزی "} +{"line": "هفت دور ( هفت دور . دَ یا دُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) هفت دور و مدت که هر دوری شامل هزار سال است و تعلق به یکی از هفت سیاره دارد و چون هزار سال تمام شود دور سیارة دیگر آغاز گردد. این ادوار را از زحل آغاز کنند و به ترتیب فرود آیند تا به ماه (قمر) رسند. زحل، عطارد، قمر"} +{"line": "هفت رنگ ( هفت رنگ . رَ) 1 - (اِمر.) از قدیم هفت رنگ را از میان رنگ ها اصلی دانسته اند (سبح الوان ) و آن ها عبارتند از: الف - به قولی : سیاه، خاکی (خاکستری )، سرخ، زرد، سفید، کبود، زنگاری . ب - و به قولی : زرد، آبی، نارنجی، سرخ، بنفش، سبز، نیلگون . ضح - قدما هر رنگ را به یکی از سیارات هفتگانه و یکی از روزهای هفته نیز اختصاص می دادند؛ از این قرار: زرد (آفتاب - یکشنبه )، آبی (ماه - دوشنبه )، نارنجی (مریخ - سه شنبه )، سرخ (عطارد - چهارشنبه )، بنفش (مشتری - پنجشبنه )، سبز، (زهره - آدینه )، نیلگون (زحل - شنبه ). 2 - نام گلی است در هندوستان و آن هفت رنگ دارد. 3 - (ص مر.) چیزی که به هفت رنگ منقش باشد، هر چیز منقش "} +{"line": "هفت زمین ( هفت زمین . زَ) (اِمر.) نک . هفت اقلیم "} +{"line": "هفت سالاران ( هفت سالاران .) (اِمر.) هفت سیاره "} +{"line": "هفت سبع ( هفت سبع . سُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) کنایه از: تمام قرآن مجید"} +{"line": "هفت سین ( هفت سین .) (اِمر.) سفره ای که ایرانیان هنگام تحویل سال نو می اندازند و در آن هفت نوع محصول که با حرف «س » شروع می شود می چینند"} +{"line": "هفت عروس ( هفت عروس . عَ) (اِمر.) کنایه از: هفت سیاره "} +{"line": "هفت ماهه ( هَ . هِ) (ص مر.) 1 - آن چه که هفت ماه از عمرش گذشته باشد. ؛ هفت ماهه بودن (زاییدن ) (کن . ) بسیار عجول شدن، بسیار شتاب داشتن "} +{"line": "هفت مردان ( هفت مردان . مَ) (اِمر.) مردان خدا که شامل هفت دسته اند: اقطاب، ابدال، اخیار، اوتاد، غوث، نقباء، نجباء"} +{"line": "هفت منزل ( هفت منزل . مَ ز) [ فا - ع . ] (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان "} +{"line": "هفت و دوازده (هَ تُ دَ دَ) (اِ.) منظور هفت سیاره و دوازده برج است "} +{"line": "هفت و هشت (هَ تُ هَ)(اِمر.) 1 - هفت یا هشت عدد از چیزی . 2 - (کن .) گفتار خصومت آمیز و وحشت انگیز. 3 - آواز سگ "} +{"line": "هفت پدر ( هفت پدر . پِ دَ) (اِمر.) کنایه از: هفت سیاره "} +{"line": "هفت پرگار ( هفت پرگار . پَ) (اِمر.) هفت آسمان "} +{"line": "هفت چتر ( هفت چتر . چَ)(اِمر.)کنایه از: هفت آسمان "} +{"line": "هفت کشور ( هفت کشور . کِ وَ) (اِ.) نک هفت اقلیم "} +{"line": "هفت کواکب ( هفت کواکب . کَ ک ) [ فا - ع . ] (اِمر.) هفت سیاره "} +{"line": "هفت کچلان ( هفت کچلان . کَ چَ) (اِمر.) (عا.) داشتن عایله خصوصاً اطفال قد و نیم قد بسیار"} +{"line": "هفت گنج ( هفت گنج . گَ) (اِمر.) از آهنگ های موسیقی قدیم ایران "} +{"line": "هفت گوی ( هفت گوی .) (اِمر.) هفت آسمان "} +{"line": "هفته (هَ تِ) (اِ.) مجموع هفت روز یعنی از صبح شنبه تا شب شنبة دیگر، هر چهار هفته یک ماه است "} +{"line": "هفتورنگ (هَ تُ رَ) (اِمر.) صورت فلکی خرس بزرگ "} +{"line": "هفتگی (هَ تِ) مربوط یا مخصوص به یک هفته "} +{"line": "هفهف (هَ هَ) (اِ.) صدا و آواز سگ "} +{"line": "هفهفو (هَ هَ) (ص .) (عا.) پیر، سالخورده "} +{"line": "هفوت (هَ وَ) [ ع . ] (اِ.) لغزش، خطا"} +{"line": "هق و هق (هِ قُ هِ) (اِصت . ق .) (عا.) آوای گریة شدید، صدای گریستن سخت "} +{"line": "هقعه (هَ عَ) [ ع . ] (اِ.) نام منزل پنجم از منازل ماه که سه ستارة ریز است در بالای صورت فلکی جوزا"} +{"line": "هل (هِ) (اِ.) میوه ای کوچک به اندازة بند انگشت با پوست تیره و دانه های خوش بو از درختی به همین نام "} +{"line": "هل (هَ) [ ع . ] (از ادات استفهام ) آیا"} +{"line": "هلا (هَ) (شب جم .) کلمة تنبیه و ندا که برای آگاهانیدن به کار می رود"} +{"line": "هلاشم (هَ ش ) (ص .) زبون، بد، زشت "} +{"line": "هلال (هِ) [ ع . ] (اِ.) ماه نو"} +{"line": "هلالوش (هَ) (اِ.) شور، غوغا، غلغله "} +{"line": "هلاهل (هَ هِ) (اِ.) زهری که هیچ پادزهر و درمانی ندارد"} +{"line": "هلاهلا (هَ هَ) (ص .) (عا.) آسان، سهل "} +{"line": "هلاک (هَ) [ ع . ] (اِمص .) نیستی، فنا"} +{"line": "هلاکت (هَ کَ) [ ازع . ] (اِمص .) نیستی، مرگ "} +{"line": "هلفدونی (هُ لُ) (اِمر.)(عا.) 1 - زندان . 2 - سیاه - چال "} +{"line": "هلل (هُ لُ) (اِ.) عصارة فیل زهره را گویند که به نام های حضض و حضیض نیز خوانده می شود"} +{"line": "هله (هَ لَ) [ په . ] (اِ.) هذیان، حرف بیهوده "} +{"line": "هله ( هله .) (اِصت .) حرف تنبیه، هلا"} +{"line": "هله (هِ لِ) فعل امر از هلیدن : بگذار، دست بردار"} +{"line": "هله و هوله (هَ لِ هُ ل ) (اِمر.) (عا.) خوردنی های بی خاصیت که موجب سیری کاذب می شود"} +{"line": "هلهل (هَ هَ) (اِ.) نک . هلاهل "} +{"line": "هلهله (هَ هَ لِ) [ ع . هلهلة ] (اِ.) هیاهو و سر و صدا در جشن و شادمانی "} +{"line": "هلو ( هلو .) (اِ.) ریسمانی که کودکان از جایی آویزند و بر آن نشینند و در هوا آیند و روند؛ ارجوحه، تاب "} +{"line": "هلو (هُ) (اِ.) درختی از تیرة گل سرخیان و از دستة بادامی ها که دارای میوة آب دار شفت و هستة ناهموار درشت است . گونه های مختلف هلو عبارت از شفتالو و شلیل و هلو انجیری هستند که همگی میوه هایی ریزتر از هلو دارند. ؛ هلو پوست کنده کنایه از: شخص خوش بر و رو، خوش آب و رنگ و دارای طراوت جوانی "} +{"line": "هلوی (هِ) (اِ.) 1 - گردکان بازی . 2 - چرخی که کودکان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان گذارند تا آب آن را به گردش درآورد و ایشان تماشا کنند، گردون بازی "} +{"line": "هلپ هلپ (هُ لُ. هُ لُ) (اِصت . ق مر.) (عا.) سر و صدای بسیار"} +{"line": "هلپند (هَ لَ پَ) (ص .) مردم بیکار، هیچکاره "} +{"line": "هلپی (هُ لُ پّ) (اِصت . ق .) (عا.) یکباره یک هو"} +{"line": "هلیت (هَ یَّ) [ ع . ] (مص ل .) مصدر صناعی است مرکب از هل و ئیت یعنی پرسش کردن از مطلب «هل » و سؤال از مطلب هل یعنی سؤال از اصل وجود شی ء یا سؤال از وجود صفتی برای شی ء"} +{"line": "هلیدن (هَ دَ) [ په . ] (مص م .) گذاشتن، فرو - گذاشتن، ترک کردن، واگذاشتن "} +{"line": "هلیل (هَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هلال (ماه ). 2 - نامی برای مردان "} +{"line": "هلیله (هَ لِ) (اِ.) درختی از تیرة کمبرتاسه و از ردة دولپه ای ها که دارای میوة بیضوی شکلی به اندازة یک سنجد ریز است . میوة این گیاه مصرف طبی دارد و خشک شدة آن را به عنوان قابض به کار می برند، این گیاه خاص نواحی حاره است "} +{"line": "هلیم (هَ) (اِ.) نک هریسه "} +{"line": "هلیو (هِ یا هَ) (اِ.) سبدی که از چوب و نی بافند و چیزها در آن کنند"} +{"line": "هلیوم (هِ یُ) [ فر. ] (اِ.) عنصر گازی شکلی که در برخی سنگ های حاوی اکسیداورانیوم کشف گردید و بعدها وجود آن را در سایر کانی ها تشخیص دادند. این گاز در ترکیب هوا وجود دارد و در برخی آب های معدنی نیز موجود است "} +{"line": "هلیک (هَ) (اِ.) آلبالوی جنگلی را گویند که آلولک نیز گفته می شود"} +{"line": "هلیکوپتر (هِ کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی وسیلة ترابری هوایی که در هنگام فراز و فرود می تواند به طور قایم یا عمودی حرکت کند و به حالت ایستاده در هوا بماند. چرخبال، بالگرد. (فره )"} +{"line": "هم (هَ مّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندوه، حزن . ج . هموم . 2 - قصد، اراده . 3 - آن چه بدان قصد کنند. ؛ هم و غم فرق بین هم و غم اصلاً در آن است که هم اندوه آینده است و غم اندوه گذشته و موجود"} +{"line": "هم (هَ) [ په . ] 1 - (ق .) نیز، همچنین . 2 - (پش .) در ترکیبات پیشوند اشتراک است : هم اتاق، همراه، همدل "} +{"line": "هم آغوش (هَ) (ص مر.) در آغوش یکدیگر، در بر یکدیگر"} +{"line": "هم آغوشی (هَ) (حامص .) در بغل کسی بودن "} +{"line": "هم آهنگ (هَ. هَ) (ص .) 1 - موافق، متحد. 2 - دو یا چند صدا که با هم توافق و تناسب داشته باشد"} +{"line": "هم آهنگی کردن ( هم آهنگی کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - متحد شدن . 2 - برابری کردن در امری . 3 - توافق کردن و تناسب داشتن چند صدای مختلف با هم "} +{"line": "هم آواز (هَ) (ص .) 1 - هم صدا. 2 - هم زبان، متفق القول "} +{"line": "هم بازی (هَ)(ص .) 1 - کسی که با شخص یا اشخاصی دیگر بازی کند. 2 - هنرپیشه ای که با هنرپیشة دیگر در فیلم یا نمایش نامه ای بازی کند"} +{"line": "هم بستر (هَ. بَ تَ) (ص .) یار و رفیق بستر، زن و مرد که با هم در یک بستر بخوابند"} +{"line": "هم بسته (هَ بَ تِ) (اِمر.) آلیاژ"} +{"line": "هم تازیانه (هَ. ن ) (ص .) شریک در تاخت و تاز و تاراج "} +{"line": "هم ترازو (هَ. تَ) (ص .) برابر، مساوی "} +{"line": "هم تک ( هم تک . تَ) (ص .) رفیق، همراه "} +{"line": "هم جنس (هَ. جِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - متعلق به یک جنس (نر یا ماده ). 2 - از یک قوم یا نژاد. 3 - متجانس "} +{"line": "هم جوار ( هم جوار . جَ) [ فا - ع . ] (ص .) همسایه "} +{"line": "هم خوابگی ( هم خوابگی . خا ب) (حامص .) با هم در یک بستر خوابیدن و عشق بازی کردن، هم - بستری "} +{"line": "هم داستان ( هم داستان .) (ص .) موافق، هم فکر"} +{"line": "هم دندان ( هم دندان . دَ) (اِمر.) هم نبرد، حریف "} +{"line": "هم دوره ( هم دوره . دُ ر )(ص مر.)1 - هم عصر، معاصر. 2 - شریک دورة تحصیلی "} +{"line": "هم رس ( هم رس . رَ) (ص .) هم آهنگ، یک جهت، متفاوت "} +{"line": "هم ریش ( هم ریش .) (ص .) 1 - هم سن و سال . 2 - باجناق "} +{"line": "هم زانو ( هم زانو .) (ص .) هم نشین "} +{"line": "هم زدن ( هم زدن . زَ دَ) (مص م .) در هم آمیختن، به هم زدن "} +{"line": "هم زلف ( هم زلف . زُ) (ص .) باجناغ، دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند"} +{"line": "هم زن ( هم زن . ز) (اِمر.) وسیله ای برای مخلوط کردن، به ویژه مخلوط و همگن کردن مواد غذایی مایع "} +{"line": "هم زیستی (هَ) (حامص .) 1 - با هم زیستن . 2 - کیفیت همکاری و اتحاد دو جاندار مختلف است به منظور تغذیه یا ادامة زندگی "} +{"line": "هم سنگ ( هم سنگ . سَ) (ص .) 1 - هم وزن . 2 - هم - شأن، هم رتبه "} +{"line": "هم شاگردی ( هم شاگردی . گِ) (ص نسب .) دو یا چند شاگرد که نزد یک معلم درس می خوانند"} +{"line": "هم شهری ( هم شهری . شَ) (ص .) دو یا چند تن که در یک شهر تولد یافته یا زندگی کنند"} +{"line": "هم شکل ( هم شکل . ش) [ فا - ع . ] (ص مر.) شبیه "} +{"line": "هم شکم ( هم شکم . ش کَ) (ص .) دو قلو"} +{"line": "هم طراز ( هم طراز . طِ) (ص .) برابر، مساوی "} +{"line": "هم مشرب (هَ. مَ رَ) [ فا - ع . ] (ص .) هم فکر، هم عقیده "} +{"line": "هم پا (هَ) (ص .) (عا.) همراه، رفیق "} +{"line": "هم پالکی ( هم پالکی . ل ) (ص .) = هم پالگی : 1 - (عا.) کسی که با دیگری در یک پالکی و کجاوه نشیند. 2 - (کن .) کسانی که با هم جور و مناسب اند، هم ردیف "} +{"line": "هم پشت ( هم پشت . پُ) (ص .) متحد، پشتیبان "} +{"line": "هم پشتی ( هم پشتی . پُ) (حامص .) هم پشت بودن، یاری، یاوری "} +{"line": "هم پیاله ( هم پیاله . ل ) (ص .) 1 - هم نشین، رفیق . 2 - کسی که با دیگری در نوشیدن شراب و عرق همراهی کند"} +{"line": "هم پیمان ( هم پیمان . پَ یا پِ) (ص .) کسی که با دیگری عهدی بسته، هم عهد"} +{"line": "هم چشم ( هم چشم . چَ) (ص .) رقیب "} +{"line": "هم چشمی کردن ( هم چشمی کردن . چ . کَ دَ) (مص ل .) حسادت ورزیدن "} +{"line": "هم چنان ( هم چنان . چُ) 1 - (ق تشبیه .) آن سان، آن - گونه . 2 - (ص .) مثل آن، مانند آن . 3 - (صفت به جای موصوف ) چنان کس . 4 - به همان شکل، به همان صورت "} +{"line": "هم چند ( هم چند . چَ) (ص .) معادل، برابر"} +{"line": "هم چنین ( هم چنین . چُ) (ق .) مانند این، مثل این "} +{"line": "هم کار (هَ) (ص مر.) 1 - هم شغل . 2 - حریف، رقیب "} +{"line": "هم کاری ( هم کاری .) (حامص .) 1 - هم شغلی . 2 - شرکت با دیگری در کاری و شغلی "} +{"line": "هم کاسه ( هم کاسه . س ) (ص .) نک . هم پیاله "} +{"line": "هم کت ( هم کت . کَ) (ص .) همراه، همنشین "} +{"line": "هم کفو ( هم کفو . کُ) [ فا - ع . ] (ص .)هم رتبه، هم - شأن "} +{"line": "هم گرایی (هَ. گِ) (حامص .) تقارب، کیفیت نزدیک شدن اجزای یک کل به یکدیگر"} +{"line": "هم گوشه (هَ. ش ) (ص .) هم ارز، هم قدر"} +{"line": "همآویز (هَ) (ص مر.) 1 - هم آورد، هم نبرد. 2 - همتا"} +{"line": "هما (هُ) (اِ.) 1 - پرنده ای افسانه ای که به باور قدما اگر سایه اش بر سر کسی بیفتد آن شخص سعادتمند می شود. 2 - نامی است از نام های زنان "} +{"line": "هماد (هَ) (ق .) همه، کل، تمام "} +{"line": "همار (هَ) (اِ.) آمار، شماره، عدد"} +{"line": "همارا (هَ) (ق .) همواره، پیوسته "} +{"line": "هماره (هَ ر ) (ق .) = همواره : همیشه، دایم "} +{"line": "هماز (هَ مّ) [ ع . ] (ص .) سخن چین، عیب کننده "} +{"line": "هماس (هَ) [ ع . ] (اِ.) شیر درنده "} +{"line": "همال (هَ) [ په . ] (ص .) همتا، برابر، مثل، مانند"} +{"line": "همام (هُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پادشاه بلند همت . 2 - دلیر، بخشنده "} +{"line": "همام (هَ مّ) [ ع . ] (ص .) سخن چین، نمام "} +{"line": "همان (هَ) [ په . ] 1 - (ضم .) آن چه که قبلاً ذکر شده . 2 - آن چه که در خاطر گوینده و شنونده معهود است . 3 - (ق .) همچنان . 4 - (ص .) مساوی، معادل، یکسان "} +{"line": "همانا ( همانا .) (ق .) به طور یقین، بی شک "} +{"line": "همانجا ( همانجا .) (ق .) هم آن جا، آن جا. مق همین جا"} +{"line": "همانند (هَ نَ) (ربط .) شبیه، مانند (دایم الاضافه است )"} +{"line": "هماننده (هَ نَ د ) (ص .) ماننده، شبیه "} +{"line": "همانندی (هَ نَ) (حامص .) شباهت، مانندگی "} +{"line": "هماور (هَ وَ) (ص .) حریف، رقیب، هماورد"} +{"line": "هماورد ( هماورد .) (ص .) حریف، رقیب "} +{"line": "همایون (هُ) 1 - (ص .) خجسته، مبارک . 2 - (اِ.) نام یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی "} +{"line": "همایون آثار ( همایون آثار .) [ فا - ع . ] (ص مر.) آن که دارای اثرها و یادگارهایی خجسته و مبارک است "} +{"line": "هوو (هَ) (اِ.) وسنی، دو زن که یک شوهر داشته باشند"} +{"line": "همایون فال ( همایون فال .) [ فا - ع . ] (ص مر.) آن که اقبال خجسته و میمون دارد، همایون بخت "} +{"line": "همایونی ( همایونی .) (ص نسب .) منسوب به همایون . (در مورد شاه استعمال شود: اعلی حضرت همایونی، موکب همایونی )"} +{"line": "همایی (هُ) (حامص .) همای بودن، مانند هما بودن "} +{"line": "همباز (هَ) (ص .) شریک، انباز"} +{"line": "همباز شدن ( همباز شدن . شُ دَ) (مص ل .) شریک شدن "} +{"line": "همبازی (هَ) (حامص .) 1 - انبازی . 2 - همتایی "} +{"line": "همبر (هَ بَ) (ص .) قرین، همنشین "} +{"line": "همبرگر (هَ ب گ ) [ انگ . ] (اِ.) گوشت چرخ کرده که گرد و پهن نموده و در تابه سرخ کنند"} +{"line": "همت (ه مَُ) [ ع . همة ] 1 - (مص م .) قصد کردن . 2 - خواستن . 3 - (اِمص .) اراده، قصد. 4 - خواست . 5 - سعی، کوشش . 6 - (اِ.) ارادة قوی، عزم جزم . 7 - بلندنظری، سعة صدر. 8 - دلیری، شجاعت . 9 - کمال مطلوب "} +{"line": "همت بستن (هِ مَّ. بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - عزم جزم کردن . 2 - توجه و همُ خود را صرف کسی یا چیزی کردن "} +{"line": "همت خواستن ( همت خواستن . خا تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دعای خیر خواستن "} +{"line": "همتا (هَ) (ص .) 1 - نظیر، مانند. 2 - معادل، مساوی "} +{"line": "همتایی (هَ) (حامص .)1 - همانندی . 2 - تساوی، برابری "} +{"line": "همج (هَ مَ)(اِ.)1 - نوعی مگس که روی گوسفند و خر نشیند.2 - گوسفند لاغر.3 - میش کلانسال . 4 - مردم فرومایه و احم ق "} +{"line": "همدرد ( همدرد . دَ) (ص مر.) 1 - دو یا چند کسی که دارای یک نوع درد باشند. 2 - شریک غم دیگری، غم خوار"} +{"line": "همدست ( همدست . دَ) (ص .) شریک، همکار"} +{"line": "همدل ( همدل . د) (ص مر.) 1 - دارای یک رأی و اندیشه . 2 - متفق، متحد. 3 - دوست جانی و صمیمی "} +{"line": "همدم ( همدم . دَ) (ص مر.) 1 - رفیق، هم نفس . 2 - هم زبان، هم سخن . 3 - هم پیاله . 4 - پیاله شراب "} +{"line": "همراه ( همراه .) 1 - (ص مر.) همسفر. 2 - متفق، متحد. 3 - به اتفاق (در طی طریق )"} +{"line": "همزاد ( همزاد .) (ص .) 1 - هم سن و سال . 2 - به باور عوام موجودی که هم زمان با به دنیا آمدن شخص، در میان اجنه به دنیا می آید"} +{"line": "همزه (هَ ز) [ ع . ] (اِ.) 1 - حروف صامتی که به صورت «ء» نوشته می شود و ممکن است ساکن باشد مانند: رأی . یا مانند: جرئت . 2 - نشانه ای به صورت «ء» روی «ها»ی غیرملفوظ به جای «یا» ی اضافه مانند: خانة حسن که تلفظ می شود خانه ی حسن "} +{"line": "همزی (هَ) (ص .) هم شأن، هم رتبه "} +{"line": "همسایه ( همسایه . یِ) (ص .) دو یا چند کس که اتاق یا خانة آنان نزدیک هم باشد، مجاور"} +{"line": "همسر ( همسر . سَ) (ص .) 1 - هم اندازه، برابر. 2 - زن یا شوهر"} +{"line": "همشیره ( همشیره . رِ) (اِ.) خواهر"} +{"line": "هملخت (هَ لَ) (اِ.) چرم زیر کفش، تخت چرم "} +{"line": "همم (هِ مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ همت "} +{"line": "همه (هَ مِ) [ په . ] (اِ.) تمام، جمیع "} +{"line": "همه جانبه ( همه جانبه . نِ ب) [ فا - ع . ] (ص مر.) آن چه از هر جانب و هر طرف صورت گیرد"} +{"line": "همه کاره ( همه کاره . رِ) (ص مر.) 1 - کسی که همه کاری از دست او برآید. 2 - کسی که در هر کاری مداخله کند"} +{"line": "همهمه (هَ هَ مِ) [ ع . همهمة ] (اِ.) صداهای درهم و برهم جماعت "} +{"line": "هموار (هَ) [ په . ] (ص .) 1 - مسطح، صاف . 2 - نرم و آهسته "} +{"line": "همواره (هَ رِ) (ق .) پیوسته، همیشه "} +{"line": "هموسکسوآلیسم (هِ مُ س سُ) [ فر. ] (اِ.) ارضاء و تشفی غریزة جنسی با همجنس، عارضة تمایل به همجنس "} +{"line": "هموفیلی (هِ مُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری ارثی خونی که در آن انعقاد خون به کندی صورت می گیرد"} +{"line": "هموم (هُ) [ ع . ] (اِ.) جِ هم ؛ اندوه ها"} +{"line": "هموگلوبین (هِ گُ لُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از رنگ دانه های تنفسی است که در خون مهره داران و معدودی از بی مهرگان وجود دارد"} +{"line": "همچو ( همچو . چُ) (ق .) چون، مانند"} +{"line": "همچون ( همچون . چُ) (ق .) نک همچو"} +{"line": "همگان (هَ مَ یا مِ) (ق .) جِ همه، همگی "} +{"line": "همگر (هَ گَ) (ص فا.) بافنده، رفوگر"} +{"line": "همگن (هَ گ ) [ په . ] (اِ.) 1 - همه . 2 - همتا، همانند. 3 - یکنواخت "} +{"line": "همگنان ( همگنان .) (ص .) = همگینان : جِ همگن ؛ همه، همگی "} +{"line": "همگی (هَ مِ) (حامص .) کلیت، تمامی "} +{"line": "همی (هَ) [ په . ] (پش .) پیشوندی است که بر سر فعل ماضی، مضارع و امر درآید: همی رود، همی رو"} +{"line": "همیان (هَ) (اِ.) کیسه، کیسة پول "} +{"line": "همیدون (هَ) (ق .) 1 - اکنون، همین دم . 2 - هم چنین، به این طریق "} +{"line": "همیشه (هَ ش ) (ق .) پیوسته، همواره "} +{"line": "همیشه بهار ( همیشه بهار . بَ) (اِ.) گلی زردرنگ با بوتة کوتاه و برگ های ضخیم و دراز"} +{"line": "همیشک جوان (ه شَ. جَ)(اِ.) نک همیشه بهار"} +{"line": "همیشگی (هَ ش) (حامص .) 1 - پیوستگی، مداومت . 2 - جاویدان بودن، ابدیت "} +{"line": "همیشگی ( همیشگی .) (ص نسب .) 1 - منسوب به همیشه، دایمی . 2 - (ق .) همیشه، همواره "} +{"line": "همین (هَ) 1 - (ص اشاره، مبهم ) خود این، هم این . 2 - عین این . 3 - (ضم .) این "} +{"line": "هن و هن (هِ نُ هِ) (اِمر.) (عا.) نفس نفس زدن "} +{"line": "هناسه (هَ سَ یا س ) (اِ.) (عا.) 1 - نفس نفس زدن . 2 - اضطراب "} +{"line": "هنایش (هَ یِ) (اِمص .) تأثیر، اثر"} +{"line": "هناییدن (هَ دَ) (مص ل .) اثر کردن "} +{"line": "هنباز (هَ) (ص .) انباز، شریک "} +{"line": "هنجار (هَ) (اِ.) 1 - روش، طریق . 2 - قاعده، قانون "} +{"line": "هنجام (هَ) (ص .) بیکار، تنبل، کاهل "} +{"line": "هنجیدن (هَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - برکشیدن، بیرون کشیدن . 2 - پوست کندن "} +{"line": "هند (هَ) (اِ.) 1 - قاعده، قانون . 2 - راه طریق "} +{"line": "هند بال (هَ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی گروهی شبیه به فوتبال که توپ آن کوچک تر از توپ فوتبال است و با دست بازی می شود"} +{"line": "هندباج (هِ) [ ع . ] (اِ.) = هندباء: گیاهی تلخ که در فارسی کاسنی گویند"} +{"line": "هندسه (هِ د س ) [ ع . هندسة ] (اِ.) معرُب اندازه . علمی که دربارة اشکال، ابعاد و اندازه گیری ها بحث می کند"} +{"line": "هندل (هِ د) [ انگ . ] (اِ.) ابزاری فلزی که به وسیلة چرخاندن آن اتومبیل هایی راکه استارت الکتریکی ندارد روشن می کنند"} +{"line": "هندو (ه ) (ص .) 1 - اهل هند. 2 - سیاه از هر چیز. 3 - بنده، غلام . 4 - نگهبان . 5 - مجازاً به معنای : خال، زلف، کفر، کافر، دزد"} +{"line": "هندوان (هِ دُ) (اِ.) جِ هندو"} +{"line": "هندوانه (هِ د نِ) (اِ.) گیاهی است علفی از تیرة کدوییان، میوة آن درشت کروی یا بیضوی است و مغز آن لطیف و آبدار و سرخ یا زرد رنگ است . تخم های ریز دارد و تفت دادة آن یک قسم آجیل است . ؛ هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن کنایه از: با ستایش از کسی او را مغرور کردن و فریفتن "} +{"line": "هندوبار (هِ) (اِ.) هندوستان "} +{"line": "هندی کم (هَ کَ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری دوربین فیلم برداری قابل حمل با دست برای تهیة فیلم های ویدیویی "} +{"line": "هنر (هُ نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - فضل، کار برجسته و نمایان . 2 - زیرکی . 3 - پیشه و صنعت . 4 - تقوی، پرهیزگاری . 5 - هر یک از هنرهای زیبا"} +{"line": "هنرستان (هُ نَ رِ) (اِ.) آموزشگاهی که در آنجا انواع هنر تعلیم داده می شود، هنرسرا"} +{"line": "هنرمند ( هنرمند . مَ) (ص .) دارای هنر، صنعتگر، آن که آثار هنری می آفریند"} +{"line": "هنرپیشه ( هنرپیشه . ش ) (ص .)1 - هنرمند. 2 - بازیگر تئاتر یا سینما"} +{"line": "هنرکده (هُ نَ. کَ د) (اِ.) آموزشگاه عالی که در آنجا هنر و صنعت تعلیم داده می شود"} +{"line": "هنری ( هنری .) (ص نسب .) منسوب به هنر - آن چه که در آن هنر به کار رفته . 2 - هنرور، هنرمند"} +{"line": "هنوز (هَ) (ق .) تا این زمان، تا این هنگام، تاکنون "} +{"line": "هنگ (هُ) (اِ.) ذخیره، توشه "} +{"line": "هنگ (هَ) [ په . ] (اِ.) 1 - وقار، سنگینی . 2 - قصد، اراده . 3 - معرفت، دانایی . 4 - از تقسیمات ارتش که مرکب از سه گردان است "} +{"line": "هنگ (هِ) (اِ.) پیچش شکم، شکم روش "} +{"line": "هنگار (هَ) (اِ.) تندی، تیزی، شتاب "} +{"line": "هنگام (هِ) (اِ.) 1 - وقت، زمان . 2 - موسم، فصل . 3 - زمان مرگ "} +{"line": "هنگامه (هِ مِ) (اِ.) 1 - جمعیت مردم . 2 - معرکه . 3 - شور و غوغا، داد و فریاد"} +{"line": "هنگامه جو ( هنگامه جو .) (ص فا.) جنگجو، ماجراجو"} +{"line": "هنگامه ساختن ( هنگامه ساختن . تَ) (مص ل .) معرکه گرفتن "} +{"line": "هنگامه نهادن ( هنگامه نهادن . نَ دَ) (مص ل .) برپا کردن مجلس نقّالی و شعبده بازی "} +{"line": "هنگامه کردن ( هنگامه کردن . کَ دَ) (مص ل .) آشوب برپا کردن، سر و صدا کردن، سر و صدا راه انداختن "} +{"line": "هنگامه گیر ( هنگامه گیر .) (اِمر.) معرکه گیر"} +{"line": "هنگفت (هَ گُ) (ص .)1 - ستبر، کلفت . 2 - بسیار، فراوان "} +{"line": "هنی (هَ) [ ع . هنی ء ] (ص .) 1 - گوارا. 2 - آن چه بی رنج و بی زحمت به دست آید"} +{"line": "هنیز (هَ) (ق .) 1 - هنوز. 2 - نیز، هم چنین "} +{"line": "هو (هُ) (اِ.) (عا.) صدا، آواز، فریاد"} +{"line": "هو ( هو .) (اِ.) چرک و زرداب زخم "} +{"line": "هو (هُ وَ) [ ع . ] (ضم .) 1 - ضمیر مفرد مذکر غایب : او، آن . 2 - در نزد عرفا منظور خداوند است "} +{"line": "هو انداختن (هُ. اَ تَ) (مص ل .) (عا.) چو انداختن، شایعه پراکندن "} +{"line": "هو پیچیدن (هُ. دَ) (مص ل .) (عا.) شایع شدن "} +{"line": "هو کردن (هُ. کَ دَ) (مص م .) مسخره کردن، بی آبرو کردن "} +{"line": "هو گویک (هُ یَ) (اِ.) مرغ حق گو، مرغ شب آویز"} +{"line": "هوا ( هوا .) [ ع . هوی ] (اِ.) میل نفس، آرزو"} +{"line": "هوا (هَ) [ ع . هواء ] (اِ.) 1 - گازی است بی رنگ و بو و بی طعم و نامریی که تمام کرة زمین را فرا گرفته است . 2 - جو، فضا. ؛ هوا ی گرگ و میش آغاز روشن شدن هوا در صبح "} +{"line": "هوا ( هوا .) (اِ.) (عا.) اوضاع، احوال، شرایط . ؛ هوا پس بودن کنایه از: نامناسب و معمولاً خطرناک بودن اوضاع "} +{"line": "هوچی (هُ) (ص .) حَرّاف، کسی که با پُرحرفی و جار و جنجال حَقی را باطل می گرداند"} +{"line": "هوا گرفتن ( هوا گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - بالا رفتن، اوج گرفتن . 2 - پیشرفت کردن، ترقی کردن "} +{"line": "هوابرد ( هوابرد . بُ) (اِمر.) تجهیزات و ساز و برگی است که از راه هوا حمل می شود"} +{"line": "هواجر ( هواجر . جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ هاجره ؛ شدت گرما"} +{"line": "هواجس ( هواجس . جِ) [ ع . ] (اِ.)جِ هاجس ؛ آرزوهای نفسانی که در دل بگذرد"} +{"line": "هواخواه ( هواخواه . خا) (ص فا.)1 - مشتاق، آرزومند. 2 - حامی، طرفدار"} +{"line": "هواخوری ( هواخوری . خُ)(حامص .)تفریح، گردش، استراحت "} +{"line": "هوادار ( هوادار .) (ص فا.) طرفدار، حامی "} +{"line": "هوادج (هَ د) [ ع . ] (اِ.) جِ هودج "} +{"line": "هوار ( هوار .) (اِ.) (عا.) داد و فریاد، سر و صدا"} +{"line": "هوار (هَ) (اِ.) (عا.) آنچه از سقف یا دیوار خانه فرو ریزد، صدای فرو ریختن سقف "} +{"line": "هوار شدن ( هوار شدن . شُ دَ) (مص ل .)(عا.) ناخوانده به خانة کسی رفتن "} +{"line": "هواری (هَ) (اِ.) خیمة بزرگ، بارگاه "} +{"line": "هوازی (هَ) (ق .) ناگاه، ناگهان "} +{"line": "هواسنج (هَ. سَ) (اِمر.) ابزاری که با آن فشار هوا سنجیده می شود؛ بارومتر"} +{"line": "هواسیدن (هَ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - ترکیدن . 2 - خشکیدن و بی رنگ شدن لب از گرما"} +{"line": "هواسیده (هَ د ِ)(ص مف .)لب بی رنگ و خشک شده "} +{"line": "هواشناسی (هَ. ش ) (اِمر.) علمی که جو زمین و ارتباط آن را با نوع آب و هوا مورد بحث و مطالعه قرار می دهد"} +{"line": "هوام (هَ مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ هامه . حشرات موذی "} +{"line": "هوان (هَ) [ ع . ] (اِ.) خواری، سستی، سبکی "} +{"line": "هواپیما ( هواپیما . پِ) (اِ.) وسیلة ترابری که در هوا حرکت می کند"} +{"line": "هواگیر ( هواگیر .) (ص .) 1 - اوج گیر، به هوا پرنده . 2 - در هوا صید شده . 3 - هوایی، آرزومند"} +{"line": "هوایی (هَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به هوا - دارای هوا، باددار. 2 - آن چه که در هوا جای گیرد یا جریان یابد. 3 - لطیف، سبک . 4 - انتقال پذیر. 5 - لغو، بی هوده . 6 - بی قرار، بی ثبات . 7 - بیهوده گوی . 8 - عاشق . 9 - تیر آتشبازی 0 - کبود، لاجوردی 1 - درآمد یا حاصلی که از جای غیرمعین رسد"} +{"line": "هوایی شدن (هَ. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) عاشق شدن، آرزومند شدن "} +{"line": "هوبره (بَ رِ) (اِ.) پرنده ای است وحشی و حلال گوشت، بزرگتر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زردرنگ و خال دار"} +{"line": "هوبه (ب) شانه، دوش، کتف "} +{"line": "هوتخش (تُ) [ په . ] (اِ.) پیشه ور، صنعتگر"} +{"line": "هود [ عب . ] (اِ.) سورة یازدهم از قرآن کریم دارای صد و بیست و سه آیه "} +{"line": "هود [ انگ . ] (اِ.) وسیله ای که برای تهویة هوای آشپزخانه در بالای اجاق خوراک پزی تعبیه شود، هوابر. (فره )"} +{"line": "هود (اِ.) = هوده : آتشگیره "} +{"line": "هودج (هَ دَ) [ ع . ] (اِ.) کجاوه، عماری "} +{"line": "هودر (دَ) (ص .) هر چیز زشت و زبون "} +{"line": "هوده (د ) (اِ.) 1 - درست، حق . 2 - سود، فایده "} +{"line": "هور 1 - (اِ.) آفتاب، خورشید. 2 - ستاره، بخت، طالع "} +{"line": "هورخش (رَ) (اِ.) آفتاب، خورشید"} +{"line": "هورشید (اِ.) خورشید"} +{"line": "هورقلیا (قَ) [ عبر. ] (اِ.) درخشش بخار، تشعشع بخار"} +{"line": "هورمزد (مُ) (اِ.) هُرمز"} +{"line": "هورمون (هُ مُ) [ فر. ] (اِ.) قسمتی از ترشحات داخلی که به وسیلة غدد مترشحة داخلی ترشح می شود و اثر تحریکی و حیاتی روی سایر اعضای بدن دارد"} +{"line": "هوز (اِ.) آواز تند و تیز مانند صدایی که از طاس برنجی و امثال آن برخیزد، آواز (بانگ )"} +{"line": "هوز (هَ وَّ) [ ع . ] (اِ.) دومین کلمة ساخته شده از حروف ابجد مرکب از: ه - و - ز"} +{"line": "هوس (هَ وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میل، آرزو. 2 - شهوت، خواهش نفس "} +{"line": "هوس باز ( هوس باز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) شهوت پرست "} +{"line": "هوش (اِ) 1 - زیرکی، آگاهی . 2 - عقل، فهم . 3 - جان، روان "} +{"line": "هوش [ په . ] (اِ.) مرگ، موت "} +{"line": "هوشمند (مَ) (ص مر.) 1 - باهوش . 2 - عاقل، بخرد"} +{"line": "هوشیار [ په . ] (ص .) باهوش، خردمند"} +{"line": "هوشیاری ( هوشیاری .) (حامص .) 1 - دارای هوش . 2 - عاقلی . 3 - آگاهی، بیدار. 4 - زیرکی "} +{"line": "هول (هُ) (ق .) دست پاچه "} +{"line": "هول ( هول .) [ ع . ] (اِ.) هراس، ترس، بیم "} +{"line": "هول دادن ( هول . دَ) (اِ.) (عا.) کسی را ناگهان به جلو پرت کردن "} +{"line": "هول شدن ( هول شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.)دستپاچه شدن "} +{"line": "هولناک ( هولناک .) [ ع - فا. ] (ص مر.) ترسناک، خوف انگیز"} +{"line": "هولی (هَ) (اِ.) کره اسبی که هنوز زین بر پشت آن نگذاشته باشند"} +{"line": "هوم (اِ.) نام درختی شبیه به درخت گز"} +{"line": "هومیوپاتی (هُ یُ) [ انگ . ] (اِ.) = هومئوپاتی : نظامی درمانی مبتنی بر اصل «همانند، همانند را شفا می دهد»، همسان درمانی . (فره )"} +{"line": "هون (هَ) [ ع . ] (اِ.) خواری، رسوایی "} +{"line": "هون ( هون .) (اِ.) زمین کلوخ وار شیار کرده "} +{"line": "هوی (هَ وا) [ ع . ] (اِ.) 1 - میل، خواهش . 2 - عشق . ج . اهواء"} +{"line": "هویت (هُ و یَّ) [ ع . هویة ] (اِ.) شخصیت، ذات، حقیقت چیز"} +{"line": "هویج (هَ) (اِ.) گیاه علفی دوساله از تیرة چتریان، با ریشه راست، ساقة بی کرک یا پوشیده از تار. برگ های متناوب و گل های کوچک سفید و مجتمع به صورت چتر. ریشة این گیاه نارنجی یا زرد است و مصرف غذایی و دارویی بالا دارد، گزر، زردک "} +{"line": "هوید (هَ وِ یا هُ وَ) (اِ.) 1 - نمدی که گرداگرد کوهان شتر می گذارند. 2 - پالان، زین "} +{"line": "هویدا (هُ وَ) (ص .) 1 - آشکار، پیدا. 2 - روشن "} +{"line": "هپاتیت (هِ) [ فر. ] (اِ.) بیماری التهابی ای که بر اثر عواملی مانند ویروس ها، سموم، داروها و غیره به وجود می آید"} +{"line": "هپارلو (هُ لُ) (اِمر.) (عا.) بلندگو"} +{"line": "هپاک (هَ یا هُ) (اِ.) فرق سر، تارک سر"} +{"line": "هپرو (هَ پَ) (اِمص .) (عا.) ربودن چیزی را از دست کسی، قاپیدن "} +{"line": "هپرو شدن (هَ پَ. شُ دَ)(مص ل .)(عا.) 1 - به غارت رفتن . 2 - ربوده شدن "} +{"line": "هپروت (هَ پَ) (اِ.) (عا.) عالم وهم و خیال "} +{"line": "هپل وهپو (هَپَ لُ. هَ) (ص .) (عا.) 1 - بی قانون، بی ترتیب . 2 - هرج و مرج "} +{"line": "هپیون (هَ یُ) (اِ.) افیون، تریاک "} +{"line": "هچل (هَ چَ) (اِ.) (عا.) 1 - دردسر، گرفتاری . 2 - بور، سرخ "} +{"line": "هژبر (هُ ژَ) (اِ.) شیر، هزبر"} +{"line": "هژمونی (هِ ژِ مُ) [ فر. ] (اِ.) برتری، سروری، سلطه "} +{"line": "هژیر (هَ) [ په . ] (ص .) 1 - زیرک، هوشیار. 2 - نیکو، پسندیده "} +{"line": "هکتار (ه ) [ فر. ] (اِ.) ده هزار متر مربع "} +{"line": "هکتولیتر (هِ تُ) [ فر. ] (اِمر.) واحدی برای سنجش مایعات : 100 لیتر"} +{"line": "هکتومتر ( هکتومتر . مِ) [ فر. ] (اِمر.) واحدی برای سنجش طول : 100 متر"} +{"line": "هکذا (ها کَ) [ ع . ] (ق مر.) به همین ترتیب، این چنین "} +{"line": "هکری (هُ) (اِ.) زراعتی که با آب باران حاصل دهد، دیم "} +{"line": "هکف (هَ کَ) (ص .) بیهوده، بی فایده "} +{"line": "هکهک (هَ هَ) (اِ.) 1 - سکسکه . 2 - هق هق گریه "} +{"line": "هکچه (هُ چِ) (اِ.) سکسکه "} +{"line": "هگرز (هَ گِ) [ په . ] (ق .) هرگز"} +{"line": "هیئت (هَ ئَ) [ ع . هیئة ] (اِ.) 1 - شکل، صورت، حال، کیفیت . 2 - علم نجوم "} +{"line": "هیاج (هِ) [ ع . ] (مص م .) برانگیختن، کارزار کردن "} +{"line": "هیاهو (هَ) (اِ.) جار و جنجال، داد و فریاد"} +{"line": "هیاکل (هَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ هیکل "} +{"line": "هیبت (هِ بَ) [ ع . هیبة ] (اِ.) 1 - ترس، هول . 2 - شکوه، عظمت "} +{"line": "هیتر (تِ) [ انگ . ] (اِ.) وسیله ای برای گرم کردن هوای مکان هایی مانند اتاق و کارخانه، اجاق برقی، بخاری برقی . (فره )"} +{"line": "هیجا (هَ) [ ع . هیجاء ] (اِ.) نبرد، کارزار"} +{"line": "هیجان (هَ یَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آشفته شدن . 2 - برانگیخته شدن، اضطراب . 3 - (اِ.) خشم، غضب "} +{"line": "هیختن (تَ)(مص م .)برکشیدن، بیرون کشیدن شمشیر از نیام "} +{"line": "هیدخ (هَ دَ) (اِ.) اسب جوان سرکش که به سختی رام شود"} +{"line": "هیدرولیک (رُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دانشی که در مورد مایعات در حال حرکت بحث می کند. 2 - دستگاه هایی که از نیروی هیدرولیک برای تسهیل کارهای مکانیکی استفاده می شود"} +{"line": "هیدروژن (ژِ) [ فر. ] (اِ.) گازی است بی رنگ و بو و بی طعم که از ترکیب آن با اکسیژن آب ایجاد می شود"} +{"line": "هیراد (ص .) خوش رو، خندان "} +{"line": "هیربد (بَ) (اِ.) 1 - پیشوای دین زرتشتی . 2 - خدمتکار آتشکده . 3 - قاضی و مفتی زرتشتی "} +{"line": "هیروگلیف (رُ لِ) [ فر. ] (اِ.) خط تصویری که در آن به جای نوشتن اسم اشیاء تصویر آن ها را می کشیده اند، این خط در بین پیشوایان و کاهنان مصری برای نوشتن مطالب مذهبی به کار می رفته است "} +{"line": "هیز (ص .) مخنث، بدکار"} +{"line": "هیزم (هِ زُ) (اِ.) هیمه، چوبی که برای سوختن به کار می رود. ؛ هیزم تر به کسی فروختن کنایه از: بدی کردن به کسی و خصومت اورا برانگیختن "} +{"line": "هیستری (تِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری روحی که اختلال های حسی به همراه دارد"} +{"line": "هیضه (هَ ض ) [ ع . هیضة ] (اِ.) اسهال شدید همراه استفراغ بر اثر سوءهاضمه "} +{"line": "هیلاج (هَ) (اِ.) زایچة مولود، حسابی که ستاره شناسان توسط آن به احوال فرد و کمیّت عُمر او پی می برند"} +{"line": "هیلله (هَ لَ لِ) [ ع . هیللة ] (مص ل .) لااله الا الله گفتن "} +{"line": "هیمنه (هَ مَ نِ) [ ع . هیمنة ] (مص ل .) 1 - آمین گفتن . 2 - نگهبانی کردن . 3 - در فارسی : وقار، شکوه "} +{"line": "هیمه (هِ مِ) (اِ.) هیزم "} +{"line": "هین (هِ) (اِ.) سیل، سیلاب "} +{"line": "هین (هِ) (شب جم .) 1 - کلمة تأکید به معنی زودباش، شتاب کن . 2 - کلمة اشاره به معنی این و اینک . 3 - کلمة تنبیه به معنی : هان، آگاه باش "} +{"line": "هیناهین (هِ هِ) (اِ.) شتاب، تعجیل "} +{"line": "هیهات (هَ) [ ع . ] 1 - اسم فعل به معنی : دور است . 2 - در فارسی به معنای حسرت، دریغ، دریغا"} +{"line": "هیولا (هَ) [ ع . ] (اِ.) مأخوذ از یونانی - مادة اولی، اصل هر چیز. 2 - در فارسی به معنای صورت، هیکل . 3 - (عا.) غول، عظیم الجثه "} +{"line": "هیولانی ( هیولانی .) [ ع . ] (ص .) مادی "} +{"line": "هیولی (هَ لا) [ ع . ] (اِ.) منسوب به هیولا"} +{"line": "هیون (هَ) (اِ.) شتر کلان، شتر تندرو"} +{"line": "هیپنوتیزم (نُ تِ) [ فر. ] (اِ.) خواب مصنوعی، خواب مغناطیسی که در آن شخص تحت تأثیر القاهای شخص دیگر به خواب می رود"} +{"line": "هیپوتالاموس (پُ) [ فر. ] (اِ.) اندامی که در زیر نهنج قرار دارد و کارش تنظیم آب و دمای بدن و خواب و صفات ثانوی جنسی است، زیر نهنج . (فره )"} +{"line": "هیپودرم (پُ د) [ فر. ] (اِ.) لایه ای در زیر پوست از بافت پیوندی سست که در بردارندة شمار متفاوتی از یاخته های چربی است، زیرپوست . (فره )"} +{"line": "هیپوفیز (پُ) [ فر. ] (اِ.) غده ای است فرد به اندازة یک فندق که در خط وسط در داخل زین ترکی استخوان خفاشی کاملاً پنهان است، وزن متوسط این غده در مرد 5/0 الی 6/0 گرم و در زن قدری سنگین تر است یعنی مابین 6/0 تا 7/0 گرم است . این غده با ترشح هورمون های گوناگون فعالیت سایر غدد درون ریز را تنظیم می کند"} +{"line": "هیپی [ انگ . ] (اِ.) هر یک از کسانی که در مخالفت با عادت و رسوم موجود در جامعة خود (خاصه در غرب ) به بلند کردن مو و پوشیدن لباس های غیرعادی، مصرف مواد مخدر به همراه دیگر هم فکران خود روی می آورند"} +{"line": "هیچ 1 - (ق .) اصلاً، ابداً. 2 - (ص .) نیست، نابود. 3 - پوچ، بی اعتبار. 4 - آیا، هیچ می دانی ؟"} +{"line": "هیچ وجه (ق مر.) هیچ طور، هیچ گونه "} +{"line": "هیچ کاره (ر یا رَ) (ص مر. ق .) آن که برای کاری شایسته نیست، بی کاره "} +{"line": "هیچ کس (کَ) 1 - (اِ.)کسی، شخصی . 2 - (ص .) ناچیز، بی ارزش "} +{"line": "هیچ گاه (ق مر.) هیچ وقت، هرگز"} +{"line": "هیکل (هَ کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بنای مرتفع . 2 - انسان یا حیوان تنومند. 3 - جایی در کنیسه که مراسم قربانی را در آن به جا می آورند. 4 - بُت خانه . ج . هیاکل "} +{"line": "هیگر (هَ گَ یا گِ) (اِ.) اسب سرخ مایل به سیاهی که یال و دم آن سیاه باشد"} +{"line": "و ( و .) (ق .) خاصه، مخصوصاً"} +{"line": "و ( و .) [ ع . ] (حر.) در آغاز لفظ جلاله (= الله) برای قسم به کار رود"} +{"line": "و (واو معدوله ) از نظر دستوری واوی است که در عهد ما نوشته می شود ولی خوانده نمی شود: خواب، خواهش، خویش، خویشتن . اما در زمان قدیم آ ن را تلفظ می کردند و چون در هنگام تلفظ از ضمه به فتحه عدول می کردند آن را واو معدوله نامیده اند. لازم به توضیح است که همیشه پیش از واو معدوله حرف «خ » و بعد از آن یکی از حروف «د، ر، ز، س، ش، ن، و، ه، ی » واقع می شود"} +{"line": "و ( و .) [ په . ] (حر رب، عطف ) حرف عطف است و آن دو کلمه یا دو جمله را به هم پیوند دهد و آن به معانی ذیل آید: 1 - (معیت و مصاحبت ) با. 2 - (حالیه ) حال آن که، در صورتی که . 3 - با آن که با وجودی که "} +{"line": "و (حر.) سی امین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد 6 می باشد"} +{"line": "و (وَ) (حر. اض .) مقابله را رساند، مقابل، برابر"} +{"line": "وا (اِ.)= با. ابا. وا: آش "} +{"line": "وا (پش .) پیش از فعل آید به معنای ذیل : الف - به معنی «باز» تجدید و دوبارگی را رساند: وا آمدن . ب - به معنی «باز»، «گشاده » و مانند آن : واکردن . ج - به معنی «به » به جهت تاکید: وا ایستادن، واشدن "} +{"line": "وا (ص .) باز، گشاده "} +{"line": "وا (حراض .) 1 - به معنی «با» معیت را رساند: گویند ما وا شماییم [ و دین شما. ] ... 2 - به معنی «به »: بندة من (خدا) پشت وامن داد و کار وامن گذاشت "} +{"line": "وا (پس .) به آخر اسم پیوندد دال بر نگهبانی و حفاظت : پیشوا"} +{"line": "وا (عا.) = وای : 1 - کلمه ای که به هنگام شدت مرض و احساس درد و رنج گویند. 2 - در موقع تأسف خوردن استعمال شود. 3 - در مورد تعجب به کار رود (بیشتر در تداول خانم ها)"} +{"line": "وابسته (بَ تِ) (ص مف .) 1 - مربوط، منسوب . 2 - خویشاوند. 3 - مأمور دولتی که سفارت آن دولت در کشور دیگر وظایفی را انجام دهد، اتاشه . ؛ وابسته بازرگانی مأمور دولتی که در سفارت آن دولت در کشور دیگر به امور بازرگانی رسیدگی کند"} +{"line": "وابستگی (بَ تِ) (حامص .) علاقه، پیوستگی "} +{"line": "وابط (ب) [ ع . ] (ص فا.) 1 - ضعیف، سُست - رأی . 2 - خسیس، فرومایه "} +{"line": "وابفت (بَ) (اِ.) جامة ستبر"} +{"line": "وابل (ب) [ ع . ] (اِ.) باران تند و شدید"} +{"line": "وابند (بَ) (اِ.) محل تقاطع دو دیوار"} +{"line": "وابوسیدن (دَ) (مص م .) 1 - بازبوسیدن .2 - خاتمه دادن به کشتی . 3 - روگردان شدن، متنفر گشتن "} +{"line": "وات (اِ.) کلمه، سخن "} +{"line": "وات (اِ.) پوستین "} +{"line": "وارد (رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - در آینده، داخل شونده . 2 - (عا.) ماهر، چیره دست . 3 - به جا، به مورد"} +{"line": "وارد ساختن (رِ. تَ) [ ع - فا . ] (مص م .) 1 - داخل کردن . 2 - آگاه ساختن "} +{"line": "وارد شدن ( وارد شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - رسیدن . 2 - (عا.) ماهر شدن، اُستاد شدن "} +{"line": "کوراب (اِمر.) سراب، شوره زار"} +{"line": "وات [ انگ - فر. ] (اِ.) واحدی است که برای سنجش مقدار نیروی الکتریسیته بکار می رود و معادل است با مقدار یک ژول انرژی در یک ثانیه، به عبارت دیگر هرگاه از یک سیم هادی آن قدر جریان الکتریسیته بگذرد که معادل یک ژول انرژی در یک ثانیه مصرف شود، گوییم به اندازة یک وات انرژی مصرف شده است به طور خلاصه ژول در ثانیه را وات نامند. کلمة وات از نام دانشمند انگلیسی به نام جیمز وات گرفته شده است "} +{"line": "واتر (تَ) (ص تف .) دورتر، آن سوتر"} +{"line": "واترقیدن (تَ رَ قّ دَ) (مص ل .) تنزل کردن، به عقب برگشتن "} +{"line": "واترپروف (تِ. پُ) [ انگ . ] (ص .) ضد آب، ضد رطوبت "} +{"line": "واترپولو ( واترپولو . پُ لُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی شبیه فوتبال ولی با دست که در استخری به طول 19 تا 30 متر و به عرض 10 تا 20 متر انجام می شود. در این بازی معمولاً دو دستة 7 نفری شرکت می کنند"} +{"line": "واتگر (گَ) (ص فا.) 1 - سخن گو. 2 - سخنور، قصه خوان . 3 - شاعر"} +{"line": "واتگر (گَ) (ص .) پوستین دوز"} +{"line": "واثق (ثِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اطمینان دارنده . 2 - استوار، محکم "} +{"line": "واج (ص .) گیج، حیران "} +{"line": "واج [ په . ] (اِ.) 1 - گفتار، کلام، سخن . 2 - واچ ؛ دعا و وردی که زرتشتیان هنگام مراسم مذهبی می خوانند"} +{"line": "واجار [ په . ] (اِ.) واچار؛ بازار"} +{"line": "واجار کردن (کَ دَ) (مص م .) (عا.) به آواز بلند به گوش همه رساندن "} +{"line": "واجب (ج ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - لازم، ضروری . 2 - فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد. 3 - سزاوار، شایسته . 4 - مایحتاج . ؛ واجب عینی واجبی که هر فرد مسلمان مکلف است به شخصه انجام دهد. ؛ واجب کفایی واجبی است که چون بعض افراد آن را انجام دهند، تکلیف از گردن دیگران ساقط شود. مانند: کفن و دفن اموات "} +{"line": "واجبات (جِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ واجبه ؛ اموری که به جا آوردن آن ها واجب و بایسته است "} +{"line": "واجبی ( جِ ) [ ع - فا. ] (اِ.)1 - حقوق، مستمری . 2 - دارویی برای زدودن موهای زاید بدن "} +{"line": "واجد (جِ) [ ع . ] (اِفا.) یابنده، دارنده "} +{"line": "واحد (حِ) [ ع . ] 1 - (اِ. ص .) یک، یکی . 2 - یگانه، یکتا. 3 - مجموعة افرادی که مأمور انجام عملیات مشترکی هستند. 4 - یک ساعت درس در هفته در یک نیم سال تحصیلی دورة دانشگاهی "} +{"line": "واحه (حِ) [ ع . واحة ] (اِ.) قطعه زمینی سبز و خرم در میان صحرا"} +{"line": "واخ (اِصت .) (عا.) 1 - کلمه ای است دال به تأسف و حسرت . 2 - کلمه ای است دال بر تحسین و خوشایندی "} +{"line": "واخواست (خا) (مص مر.) 1 - بازخواست، اعتراض . 2 - برگشت ؛ اعتراض دارندة چک یا برات هنگامی که با عدم وصول روبرو شود"} +{"line": "واخوان (خا) (اِ.) 1 - دوباره خواندن . 2 - مقابلة کتب، مطابقه . 3 - امتحان درستی و نادرستی دو قپان "} +{"line": "واخواهی (خا) (حامص .) بازخواست، اعتراض "} +{"line": "واخوردن (خُ دَ) (مص ل .) 1 - یکّه خوردن، دچار شوک شدن . 2 - بی رونق شدن "} +{"line": "واخورده (خُ د) 1 - (ص مف .) شکست خورده، از رونق افتاده . 2 - مأیوس، دل سرد"} +{"line": "واخوردگی (خُ د) (حامص .) 1 - از رواج و رونق افتادن . 2 - رد شدن . 3 - سرخوردگی، یأس "} +{"line": "واخچی [ تر. ] (اِ.) اسب پالانی "} +{"line": "واخیدن (دَ) (مص م .) از هم جدا کردن "} +{"line": "واخیده (د) (ص مف .) از هم جدا کرده "} +{"line": "واخیسیدن (دَ) (مص ل .) (عا.) از جوش افتادن (پلو یا کته ) در روی بار و در نتیجه قد نکشیدن و پختن نشاستة آن "} +{"line": "وادادن (دَ) (مص م .) 1 - پس دادن . 2 - جدا شدن . 3 - سُست شدن، شُل شدن "} +{"line": "وادار (ص .) ناگزیر به انجام کاری یا پذیرش چیزی "} +{"line": "وادار کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - تحریک کردن، برانگیختن . 2 - مجبور کردن "} +{"line": "وادارنک (رَ) (اِ.) بادرنگ، بالنگ "} +{"line": "واداشتن (تَ) (مص م .) گماشتن، وادار کردن "} +{"line": "وادانستن (نِ تَ) (مص م .) بازشناختن، تشخیص دادن "} +{"line": "وادروا (دَ) (اِ.) بادربا، نانخورش، جایی که در آن نانخورش فراوان است "} +{"line": "وادنگ (دَ) (اِ.) (عا.) انکار پس از اقرار، دبه "} +{"line": "واده (د) (د یا دَ) 1 - (اِ.) اصل، بنا، شالوده . 2 - (پس .) به صورت پسوند آید به معنی فوق : خانواده، کواده "} +{"line": "وادی [ ع . ] (اِ.) 1 - رودبار، رود. 2 - دَرّه . 3 - صحرا، بیابان "} +{"line": "وادی ایمن (مَ) [ ع . ] (اِمر.) جایی که به حضرت موسی وحی رسید"} +{"line": "وادیان (اِ) بادیان، رازیانه "} +{"line": "وادیج (اِ.) چوب بَستی که تاک انگور را روی آن می خوابانند"} +{"line": "وادید (مص مر.) بازدید، سرکشی "} +{"line": "وار (پس .) 1 - نشانة دارندگی، عیالوار. 2 - به معنی نظیر و مانند: دیوانه وار. 3 - (اِ.) دفعه، مرتبه . 4 - به معنی بار، حمل : خروار، شتروار. 5 - دال بر لیاقت : شاهوار، گوشوار. 6 - آنچه مدت معین ظاهر شود: هفته وار (مجله هفتگی )"} +{"line": "وار (اِ.) مهر، محبت "} +{"line": "وارث (رِ) [ ع . ] (اِفا.) ارث برنده "} +{"line": "کورس (کَ رَ) (اِ.) پیچ و شکن موی "} +{"line": "واردات (رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ وارده ؛ کالاهایی که از خارج وارد کشور می شود"} +{"line": "وارسته (رَ تِ) (ص مف .) 1 - فروتن، خاضع . 2 - رها شده "} +{"line": "وارستگی (رَ تِ) (حامص .) 1 - رهایی، آزادگی . 2 - فروتنی "} +{"line": "وارسی (رَ) (اِمص .) بازرسی، به دقت رسیدگی کردن "} +{"line": "وارسیدن (رِ دَ) (مص م .) 1 - مجدداً رسیدن . 2 - وصول . 3 - سرکشی کردن، تفتیش کردن . 4 - ادراک، دریافتن . 5 - بی فایده شدن، بی مصرف نشدن "} +{"line": "وارغ (رَ یا رِ) (اِ.) 1 - گلیم، پلاس . 2 - سد مانندی ساخته شده از چوب و گل "} +{"line": "وارف (رِ) [ ع . ] (ص .) 1 - گسترده، وسیع . 2 - بسیار سبز"} +{"line": "وارفتن (رَ تَ) (مص ل .) 1 - از هم پاشیده شدن . 2 - (عا.) یکُه خوردن، گیج شدن "} +{"line": "وارفته (رَ ت ِ) (ص مف .) 1 - از هم پاشیده . 2 - (عا.) تنبل، بی حال . 3 - متحیر، گیج، تعجب کرده "} +{"line": "وارفتگی (رَ تِ) (حامص .) 1 - از هم پاشیدگی . 2 - سُستی، بی حالی "} +{"line": "وارمر (مِ) [ انگ . ] (اِ.) اجاق کوچک شمع دار که برای گرم نگه داشتن غذا به کار رود، چراغک . (فره )"} +{"line": "وارن (رَ یا ر ) (اِ.) آرنج، مرفق "} +{"line": "وارنگ (رَ) (اِ.) 1 - رنگ مخالف . 2 - مخالف، عکس . ؛ رنگ وارنگ رنگارنگ، گوناگون "} +{"line": "واره (ر ) (اِ.) نوبت، مرتبه "} +{"line": "واره (ر ) (پس .) به آخر اسم ملحق شود دال بر معانی ذیل : الف - دال بر شباهت و مانندگی : ماهواره . ب - دال بر تعلق و ارتباط : گوشواره . ج - دال بر مکان : چراغواره "} +{"line": "وارهانیدن (رَ دَ) (مص م .)آزاد کردن، خلاص کردن "} +{"line": "وارهیدن (رَ دَ) (مص ل .) خلاص شدن، آزاد گشتن "} +{"line": "وارو (اِ.) 1 - وارون، واژگون . 2 - پُشتک "} +{"line": "وارو (اِ.) = واروک : زگیل "} +{"line": "وارو (اِمر.) قلمه های درخت تبریزی را گویند"} +{"line": "وارو زدن (زَ دَ) (مص ل .) 1 - پُشتک زدن . 2 - واکنش نشان دادن "} +{"line": "وارون [ په . ] (ص .) سرنگون، واژگون "} +{"line": "وارونه (ن ) (ص .) 1 - واژگونه، سرنگون . 2 - برعکس، ضد"} +{"line": "وارونی (نِ) (ص .) شوم، نامبارک "} +{"line": "وارکار (اِ.) 1 - جالیز. 2 - کلبه ای محقر در باغ و جالیز"} +{"line": "واریته (ی ت ) [ فر. ] (اِ.) 1 - گوناگون . 2 - نمایشی مرکب از کنسرت، تئاتر، رقص .."} +{"line": "واریخته (تِ یا تَ) 1 - (ص مف .) دوباره ریخته . 2 - تفریغ حساب شده . 3 - (اِ.) جایی که شیب آن از یکسوست نه از چند سو"} +{"line": "واریز 1 - (اِمص .) عمل ریزش یا ریختن . 2 - ریختن پول به حساب "} +{"line": "واریس [ فر. ] (اِ.) تورم رگ ها بویژه در پا"} +{"line": "واز (ص .) باز؛ گشوده "} +{"line": "وازدن (زَ دَ) (مص م .) 1 - پس زدن، رد کردن . 2 - جداکردن و کنار گذاشتن جنس نامرغوب "} +{"line": "وازده (زَ د) (ص مف .) 1 - نامرغوب . 2 - مطرود، مردود"} +{"line": "وازدگی (زَ د)(حامص .)(عا.) یأس، سرخوردگی "} +{"line": "وازر (ز) [ ع . ] (اِفا.) گناهکار"} +{"line": "وازع (ز) [ ع . ] (ص فا.) بخش کننده "} +{"line": "وازلین (ز) [ فر. ] (اِ.) نوعی روغن که از آن برای تهیة بعضی داروها، پمادها و لوازم آرایشی استفاده می کنند"} +{"line": "وازکتومی (زَ تُ) [ انگ . ] (اِمص .) بستن لوله های انتقال دهندة اسپرم در مرد جهت پیش گیری از بارورسازی "} +{"line": "واسة (س ) [ ع . واسطه، برای، به علت ] (حر. اض .) (عا.) برای، بهر، به جهت "} +{"line": "واستادن (دَ) (مص ل .) (عا.) ایستادن "} +{"line": "واستدن (س تُ دَ) (مص م .) باز گرفتن "} +{"line": "واستریوش (تَ) [ په . ] (اِ.) کشاورز و آن یکی از طبقات چهارگانة عهد ساسانی به شمار می رفته . ج . واستریوشان "} +{"line": "واستریوش بد (بذ) ( واستریوش بد . بَ) [ په . ] (اِ.) رییس طبقة کشاورزان (عهد ساسانی )"} +{"line": "واسرنگیدن (سَ رَ دَ) (مص ل .) 1 - رو برتافتن، امتناع کردن . 2 - انکار کردن "} +{"line": "واسط (س ) [ ع . ] (اِفا.) میانجی "} +{"line": "واسطه (س طِ) [ ع . واسطة ] 1 - (اِفا.) میانجی . 2 - دلاُل . 3 - مرکز، ناحیه، کرسی . 4 - شفیع . 5 - سبب، علت، انگیزه "} +{"line": "واسع (س ) [ ع . ] (اِفا.) گشایش دهنده "} +{"line": "واسل (س ) [ ع . ] (ص فا.) توسل جوینده "} +{"line": "واسپردن (س پُ دَُ) (مص م .) رد کردن، تأدیه کردن "} +{"line": "واش [ په . ] (اِ.) علف، گیاه "} +{"line": "واشامه (مِ) (اِ.) مقنعه، روسری . واشام و باشام و باشامه نیز گویند"} +{"line": "واشدن (شُ دَ) (مص ل .) 1 - باز شدن . 2 - شکفته شدن . 3 - پراکنده شدن . 4 - برطرف شدن . 5 - جدا شدن . 6 - بند آمدن . 7 - دست برداشتن "} +{"line": "واشر (ش ) [ انگ . ] (اِ.) حلقه ای معمولاً از جنس لاستیک که برای آب بندی کردن بین دو جسم سخت قرار می گیرد"} +{"line": "واشنگ (شَ) (اِ.) 1 - چوبک زن، کسی که در شب های ماه رمضان با آواز یا صدای طبل مردم را بیدار می کند. 2 - مهتر پاسبان "} +{"line": "واشه (ش ) (اِ.)باشه ؛ پرنده ای شکاری، کوچک تر از باز"} +{"line": "وامی (ص نسب .)1 - بدهکار.2 - عاجز، بدبخت "} +{"line": "واشور (اِ.) لباس اضافی برای تعویض لباسی که پوشیده اند. ؛ شور واشور دو یا چند جامه که یکی را به تن کنند و دیگری را بشویند و تمیز کنند"} +{"line": "واشی [ ع . ] (اِفا.) سخن چین، نمام "} +{"line": "واصف (ص ) [ ع . ] (اِفا.)ستایش کننده، وصف کننده "} +{"line": "واصل (ص ) [ ع . ] (اِفا.)1 - رسنده . 2 - پیوسته "} +{"line": "واصل شدن ( واصل شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - رسیدن، پیوستن . 2 - به حق رسیدن "} +{"line": "واضح (ض ) [ ع . ] (اِفا.) پیدا، نمایان "} +{"line": "واضع (ض ) [ ع . ] (اِفا.) وضع کننده "} +{"line": "واعظ (عِ) [ ع . ] (اِفا.) پند دهنده . ج . وعاظ "} +{"line": "واعی [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگاهدارنده، حافظ . 2 - شنونده، گوش دهنده "} +{"line": "وافد (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بر سویی آینده، آینده . 2 - نزد کسی رونده . جِ (عربی ) وفود، اوفاد، وفد"} +{"line": "وافر (فِ) [ ع . ] (اِفا.) فراوان، زیاد"} +{"line": "وافور (اِ.) آلتی که با آن تریاک می کشند"} +{"line": "وافوری (ص نسب .) تریاکی، معتاد"} +{"line": "وافی (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تمام، کامل . 2 - وفا - کننده "} +{"line": "واقد (قِ) [ ع . ] (اِفا.) تابناک، مشتمل "} +{"line": "واقع (ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فرود آینده، رخ دهنده . 2 - حاصل . 3 - راست، درست . 4 - وضع یا کیفیت قرار گرفتن . 5 - وضع یا کیفیت وقوع یافتن . ؛ در واقع در حقیقت . ؛غیر واقع خلاف واقعیت "} +{"line": "واقع گرایی ( واقع گرایی . گَ) [ ع - فا. ] (اِمص .) 1 - گرایش و توجه به واقعیت ها و پرهیز از خیال بافی . 2 - وفاداری به طبیعت یا زندگی واقعی و بیان دقیق آن بدون خیال پردازی . نک رئالیسم "} +{"line": "واقعاً (قِ عن ) [ ع . ] (ق .) در واقع، در حقیقت، حقیقتاً"} +{"line": "واقعه (قِ عِ) [ ع . واقعة ] (اِ.) 1 - حادثه، پیش آمد. 2 - قیامت، رستاخیز"} +{"line": "واقعه رسیده ( واقعه رسیده . رِ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) دچار حادثة بَد شده، مصیبت دیده "} +{"line": "واقعی (قِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .)حقیقی، راست "} +{"line": "واقعیت (قِ یَّ) (مص جع .) حقیقت، حقیقت داشتن "} +{"line": "واقف (ق ) [ ع . ] (اِفا.) باخبر، آگاه "} +{"line": "واقفی (ق ) [ ع - فا. ] (حامص .)وقوف، آگاهی "} +{"line": "واقلیدن (قِ دَ) (مص ل .) (عا.) از کاری که با اشتیاق تمام پیش گرفته اند صرفنظر کردن "} +{"line": "واقول (قَ یا قُ) [ فا - ع . ] (اِ.) (عا.) انکار، دبه، نکول "} +{"line": "واقی [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگاه دارنده، حافظ . 2 - حامی "} +{"line": "وال (اِ.) 1 - بال، نوعی ماهی بسیار بزرگ . 2 - نوعی پارچه "} +{"line": "والا (ص .) 1 - بلند مرتبه، شریف . 2 - مقبول، شایسته . 3 - مشهور. 4 - برتر. 5 - (اِ.) قد، قامت . 6 - بیرق، درفش "} +{"line": "والاتبار (تَ) (ص مر.) دارای اصل و نسب، نجیب زاده "} +{"line": "والاجاه (ص مر.) عالی قدر، بلندمرتبه "} +{"line": "والاحضرت (حَ رَ)(ص مر.) 1 - آن که آستانش رفیع است، عالی مقام . 2 - عنوانی است شاهزادگان و نایب السلطنه را"} +{"line": "والاد (اِ.) 1 - دیوار. 2 - سقف "} +{"line": "والادگر (گَ) بنا، معمار"} +{"line": "والامنش (مَ ن ) (ص مر.) بلندطبع "} +{"line": "والان (اِ.) رازیانه ؛ گیاهی است خوش بو با دانه های ریز که برای نفخ مفید است "} +{"line": "والد (ل ) [ ع . ] (اِفا.) پدر، اب "} +{"line": "والده (ل د ) [ ع . والدة ] (اِفا.) مؤنث والد؛ مادر"} +{"line": "والدین (ل دَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة والد؛ پدر و مادر"} +{"line": "والس [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی رقص آرام دو نفره . 2 - موسیقی سه ضربی مخصوص این رقص "} +{"line": "والسلام (وَ سْ سَ) [ ع . ] (ق .) همین و بس . (واژة نخست عبارت والسلام علیکم به معنی درود بر شما)"} +{"line": "والله (وَ لْ لا) [ ع . ] (ق .) سوگند به خدا"} +{"line": "واله ( واله .) (اِ.) مبالغه در کارها، اصرار، ابرام "} +{"line": "واله ( واله .) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حیران، سرگشته . 2 - شیفته، عاشق "} +{"line": "واله (لِ) (اِ.) سراب "} +{"line": "والور (لُ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجای نوعی چراغ خوراک پزی نفت سوز دارای فتیله "} +{"line": "والک (لَ) (اِ.) سیر جنگلی "} +{"line": "والگونه (نَ یا نِ) (اِمر.) آلگونه ؛ سُرخاب "} +{"line": "والی [ ع . ] (اِفا.) حاکم، فرمانروا. ج . ولاة "} +{"line": "والیبال [ انگ . ] (اِمر.) از ورزش های دسته جمعی - با توپ و دست - که میان دو دستة شش نفری در میدانی مستطیل شکل که به وسیلة تور دو نیم شده برگزار می شود"} +{"line": "وام [ په . ] (اِ.) قرض، دین "} +{"line": "وام خواه (خا) (ص فا.) 1 - قرض گیرنده . 2 - طلب کار"} +{"line": "وام دار (ص فا.) بدهکار"} +{"line": "وام کردن (کَ دَ) (مص م .) قرض گرفتن "} +{"line": "وام گزاردن (گُ دَ) (مص م .) پرداختن وام و بدهی "} +{"line": "واماندن (دَ) (مص ل .) خسته شدن، عقب ماندن "} +{"line": "وامانده (د ) (ص مف .) خسته، مانده "} +{"line": "واماندگی (د) (حامص .) 1 - فرسودگی، خستگی . 2 - عقب ماندگی "} +{"line": "وامق (مَ) [ ع . ] (اِ.) نام عاشق عَذرا"} +{"line": "وان [ روس . ] (اِ.) ظرف بزرگ فلزی یا چینی که برای شست و شوی بدن در حمام تعبیه کنند"} +{"line": "وان یکاد (وَ. یَ) [ ع . ] (اشاره به آیة 51 سورة قلم قرآن مجید) برای دفع بلا می خوانند یا نوشته آن را همراه خود نگاه می دارند"} +{"line": "وانت (نِ) [ انگ . ] (اِ.) ماشین باری کوچک "} +{"line": "وانمود (نُ) (مص مر.) ظاهرسازی، تظاهر به انجام کاری "} +{"line": "وانمودن (نَ یا نُ دَ) (مص م .) باز نمودن، نشان دادن "} +{"line": "وانگاه (ق .) 1 - و آن زمان . 2 - به علاوه، وانگهی "} +{"line": "وانگه (گَ) (ق .) بعلاوه، وانگهی "} +{"line": "وانیل [ فر. ] (اِ.) گیاهی است بالا رونده از تیرة ثعلب دارای میوه ای با جدار ضخیم و گوشت دار با بویی بسیار قوی و مطبوع و معطر با طعمی کمی شیرین که در شیرینی - پزی استفاده می شود"} +{"line": "وانیلین [ فر. ] (اِ.) مادة معطری که به شکل بلورهای ریز سوزنی شکل سفید رنگ سطح خارجی وانیل را پوشانده و به علاوه از پوست میوه و سایر انساج گیاه وانیل استخراج می شود و پس از تبلور به شکل سوزن های ریز سفید کوچک درمی آید، بسیار معطر و دارای طعم سوزاننده است "} +{"line": "واه (شب جم .) هنگام تحسین و تعجب گفته می شود"} +{"line": "واهب (هِ) [ ع . ] (اِفا.) بخشنده، عطا کننده "} +{"line": "واهمه (هِ مِ) [ ع . واهمة ] (اِ.) بیم، هراس "} +{"line": "واهی [ ع . ] (اِفا.) سست، بی اساس "} +{"line": "واو (حر.) سی امین حرف از حروف الفبای فارسی . ؛ یک واو جا نینداختن چیزی را حذف نکردن "} +{"line": "واور (وَ) (اِ.) وسیله ای است برای صید ماهی مرکب، از یک حلقة فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دستة دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته می شود و بعد بالا آورده می شود"} +{"line": "واویلا [ ع . ] (شب جم .) افسوس ! دریغ ! 1"} +{"line": "واپس (پَ) (ق .) عقب، دنبال "} +{"line": "واپسگرا ( واپسگرا . گَ) (ص .) مرتجع، مخالف پیش رفت و اندیشه های نو"} +{"line": "واپسین (پَ) (ص .) آخر، آخرین . ؛ دم واپسین آخرین نفس که محتضر در حال نزع کند. ؛روز واپسین روز قیامت "} +{"line": "واچرتیدن (چُ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - از حال چرت بیرون شدن . 2 - ناگهان حیرت کردن، بسیار متعجب شدن "} +{"line": "واچیدن (دَ) (مص م .) برچیدن، دوباره چیدن "} +{"line": "واژ (اِ.) نک . واج "} +{"line": "واژ (اِ.) نک . باژ؛ باج "} +{"line": "واژه (ژِ) [ په . ] (اِ.) لغت، کلمه "} +{"line": "واژه نامه ( واژه نامه . مِ) (اِمر.) 1 - کتابی که معنی واژه ها و اصطلاحات و معادل های یک یا چند زبان را به دست دهد. 2 - فرهنگ، لغت نامه "} +{"line": "واژه نما ( واژه نما . نَ)(اِمر.)واژه ای بر بالای صفحة کتاب مرجع که نشانة نخستین یا آخرین مدخل در آن صفحه است . مانند: واژگان ... در بالای این صفحه "} +{"line": "واژون (ص .) 1 - وارون . 2 - آن که رفتارش نادرست و نامعقول باشد. 3 - شوم، نحس . 4 - بخت برگشته "} +{"line": "واژگان (اِ.) فهرستی از مجموعة واژه های یک کتاب، یک موضوع یا یک زبان "} +{"line": "واژگون (ص .) 1 - برگشته، سرنگون . 2 - بخت برگشته . 3 - شوم، نامبارک "} +{"line": "واکس [ روس . ] (اِ.) مادة چربی که رنگ های مختلف دارد و رویة کفش را با آن تمیز و براق کنند"} +{"line": "واکسن (سَ) [ فر. ] (اِ.) ماده ای که از میکروب ضعیف شده یک بیماری می گیرند و برای پیش گیری از آن بیماری به بدن انسان یا حیوان اهلی تزریق می کنند"} +{"line": "واکسیل [ روس . ] (اِ.) رشته ای به رنگ زرد یا سفید که افسران روی دوش و جلوی سینه آویزان می کنند"} +{"line": "واکسیناسیون [ فر. ] (اِ.) محل تلقیح واکسن، مایه زنی "} +{"line": "واکسینه (نِ) [ فر. ] (ص .) مایه کوبی شده "} +{"line": "واکمن (مَ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری دستگاهی کوچک و قابل حمل متشکل از یک پخش صوت و یک دو گوشی سبک، پخش همراه . (فره )"} +{"line": "واکنش (کُ نِ) (اِمص .) عکس العمل "} +{"line": "واکی تاکی [ انگ . ] (اِ.) دستگاه فرستنده و گیرندة ر ادیویی کوچک قابل حمل با برد محدود"} +{"line": "واگذاردن (گُ دَ) (مص م .) 1 - تسلیم کردن، چیزی را در اختیار کسی قرار دادن . 2 - ترک کردن "} +{"line": "واگذاشتن (گُ تَ) (مص م .) نک . واگذاردن "} +{"line": "واگرا (گ ) (اِفا.) دور شونده . مق همگرا"} +{"line": "واگردان (گَ) (اِمص .) زیر و رو کردن، دوباره گرداندن "} +{"line": "واگرفتن (گ ر تَ) (مص م .) 1 - پس گرفتن، دوباره گرفتن . 2 - منع کردن "} +{"line": "واگشت ( واگشت .) (مص مر. اِمص .) بازگشت، مراجعت "} +{"line": "واگشت (گَ) (اِ.) پناه، پناهگاه "} +{"line": "واگفت (گُ) (مص مر. اِمص .) 1 - واگفتن . 2 - دشنام، فحش "} +{"line": "واگفتن (گُ تَ) (مص م .) بازگو کردن، دوباره گفتن "} +{"line": "واگن (گُ) [ فر. ] (اِ.) هر یک از اطاق های قطار"} +{"line": "واگوی (اِمص .) 1 - بازگفت سخن نشنیده . 2 - بازتاب صوت در داخل گنبد، حمام یا در کوه . 3 - تکرار بیت یا مصراعی که توسط دسته ای خوانده می شود، توسط دستة دیگر"} +{"line": "واگویه (یِ) (اِمص .) سخن شنیده را باز گفتن "} +{"line": "واگیر (حامص )1 - سرایت . 2 - (دستة عزاداری ) تکرار جمع مصراع یابیت ترجیع را. 3 - ورزشی اس ت پهلوانان را در گود زورخانه که یک به یک دست بر دیوار نهند و به جانب همان دست بر سینه زور کنند تا سینه برآمده پهن شود. 4 - ورزشکار پس از آن که از سنگ گرفتن خسته شد و دیگری سنگ گرفت، مجدداً چند مرتبه سنگ می گیرد. آن را واگیر گویند. 5 - آغاز کردن کشتی مجدداً"} +{"line": "واگیردار (ص فا.) مرضی که از بیمار به دیگران سرایت کند، ساری "} +{"line": "وای [ په . ] (اِ.) 1 - افسوس . 2 - فریاد، ناله "} +{"line": "وایا (ص .) بایا؛ بایسته، ضروری "} +{"line": "وایت برد (بُ) [ انگ . ] (اِمر.) اسبابی به صورت صفحه ای سفید(از جنس پلاستیک، پشم شیشه و مانند آن ) که می توان روی آن با ماژیک مخصوص آن مطلبی را نوشت که به راحتی قابل پاک کردن می باشد"} +{"line": "وایست (یِ) (ص .) بایست ؛ ضرورت، لزوم "} +{"line": "وایه (یِ) (اِ.) 1 - بهره . 2 - حاجت، مراد"} +{"line": "وبا (وَ) [ ع . وباء ] (اِ.) نوعی بیماری عفونی و همه گیر و مسری "} +{"line": "وبال (وَ) [ ع . ] (اِ.)1 - سختی، عذاب . 2 - بَدی سرانجام "} +{"line": "وبر (وَ بَ) [ ع . ] (اِ.) پشم شتر و خرگوش و مانند آن "} +{"line": "وبیل (وَ) [ ع . ] (ص .) سخت، وخیم، کار دشوار"} +{"line": "وت (وَ) (اِ.) پوستین "} +{"line": "وتح (وَ تِ) [ ع . ] (ص .) خسیس، فرومایه "} +{"line": "وتد (وَ تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میخ چوبی یا فلزی . ج . اوتاد. 2 - یکی از ارکان سه گانة عروض "} +{"line": "وتر (وَ تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زه کمان . ج . اوتار. 2 - زه یا سیم ساز. 3 - خطی است که دایره را به دو قسمت نامساوی تقسیم کند. 4 - ضلع روبروی زاویة قائمه مثلث . 5 - زردپی "} +{"line": "وتر (وَ یا وِ) [ ع . ] 1 - (ص .) فرد، تنها، طاق . 2 - (اِ.) عدد طاق . 3 - کینه . ج . اوتار"} +{"line": "وتر (وِ) [ ع . ] (اِ.) قسمی از نماز فرد که فقط یک رکعت دارد"} +{"line": "وتو (وِ تُ) [ فر. ] (اِ.) مخالف، امتناع . ؛حق وتو حقی که به دولتی داده شود مبنی بر رد پیشنهاد دول هم پیمان "} +{"line": "وتیره (وَ رِ) [ ع . وتیرة ] (اِ.) 1 - طریقه، روش . 2 - دستور. 3 - نهاد"} +{"line": "وثائق (وَ ئِ) [ ع . ] (اِ.) ج . وثیقه "} +{"line": "وثاق (وِ یا وُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خانه، اطاق . 2 - حرم سرا"} +{"line": "وثاقت (وَ قَ) [ ع . وثاقة ] (اِمص .) 1 - استحکام، استواری . 2 - موثقی، معتمدی "} +{"line": "وثبه (وَ ب) [ ع . وَثبة ] (مص ل .) جَستن، یک بار جَستن "} +{"line": "وثقی (وُ ثْ قا) [ ع . ] (ص تف .) مؤنث اَوْثق ؛ محکم تر"} +{"line": "وثن (وَ ثَ) [ ع . ] (اِ.) بُت . ج . اوثان "} +{"line": "وثوب (وُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جستن، جهیدن، ب رجستن . 2 - (اِمص .) جست "} +{"line": "وثوق (وُ) [ ع . ] (مص ل .) اطمینان داشتن به کسی "} +{"line": "وثی (وَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لغزش یافتن و برآمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن . 2 - معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند"} +{"line": "وثیر (وَ) [ ع . ] 1 - (ص .) نرم، لین . 2 - فراش . ؛فراش وثیر بستر نرم . 3 - (اِ.) جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند. 4 - پارچه ای که در آن جامه پیچند. 5 - باشچه مانندی که پیش زین باشد. 6 - پوست جانور درنده "} +{"line": "وثیق (وَ) [ ع . ] (ص .) محکم، استوار"} +{"line": "وثیقه (وَ قَ) [ ع . وثیقة ] (ص .) 1 - مؤنث وثیق . 2 - عهدنامه، گِرویی . ج . وثائق "} +{"line": "وجا (وَ) [ ع . ] (اِ.) خوف، بیم . مق رجا"} +{"line": "وجاء (وَ) (ص .) آن چه که در آن خیر و نفعی نباشد. مانند: چاه بدون آب "} +{"line": "وجازت (وَ زَ) [ ع . وجازة ] (اِمص .) اختصار، ایجاز"} +{"line": "وجاهت (وَ یا وِ هَ) [ ع . وجاهة ] (مص ل .) 1 - عزّت، حرمت . 2 - خوب رویی، زیبایی "} +{"line": "وجب (وَ جَ)(اِ.)فاصلة بین انگشت شَست و انگشت کوچک وقتی انگشت ها از هم باز باشد"} +{"line": "وجد (وَ) [ ع . ] (اِ.) ذوق، شوق "} +{"line": "وجدان (وِ یا وُ) [ ع . ] (اِ.) نیرویی باطنی که خوب را از بد تشخیص می دهد"} +{"line": "وجع (وَ جَ) [ ع . ] (اِ.) درد، رنج . ج . اوجاع "} +{"line": "وجل (وَ جَ) [ ع . ] (اِ.) ترس، بیم "} +{"line": "وجنات (وَ جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ وجنه "} +{"line": "وجنه (وَ نِ) [ ع . وجنة ] (اِ.) چهره، رخسار. ج . وجنات "} +{"line": "وجه (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روی، چهره . 2 - طریقه، جهت . 3 - پول . ج . وجوه . 4 - ذات، شخص . 5 - قصد، نیت . 6 - دلیل، سبب . ؛ وجه ضمان پول (یا مالی ) که برای ضمانت می سپارند. ؛ وجه ِ مصالحه آن چه برای برقراری صلح میان دو طرف مورد معامله قرار می گیرد"} +{"line": "وجهه (و ه ) [ ع . وجهة ] (اِ.) 1 - طرف، جانب . 2 - اعتبار، آبرو"} +{"line": "وجوب (وُ) [ ع . ] (مص ل .)لازم بودن، ضرورت داشتن "} +{"line": "وجود (وُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هستی . 2 - بدن، جسم "} +{"line": "وجود داشتن ( وجود داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - بودن، هستی داشتن . 2 - (عا.) شهامت داشتن "} +{"line": "وجوه (وُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وجه - راه ها. 2 - روش ها. 3 - انواع . 4 - پول ها"} +{"line": "ور افتادن (وَ. اُ دَ) (مص ل .) (عا.) از مد افتادن، منسوخ شدن "} +{"line": "وجوهات (وُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وجوه - پول ها. 2 - آن چه بابت خمس و زکات در اختیار علمای روحانی قرار داده می شود"} +{"line": "وجگن (وَ گَ) (اِ.) وَشگَن ؛ آلت تناسلی "} +{"line": "وجیز (وَ) [ ع . ] (ص .) مختصر، کوتاه "} +{"line": "وجیزه (وَ ز ) [ ع . وجیزة ] (ص .) 1 - مؤنث وجیز. 2 - کلام مختصر و مفید"} +{"line": "وجیع (وَ) [ ع . ] (ص .) دردناک "} +{"line": "وجین (و ) (اِ.) کندن علف های هرز"} +{"line": "وجیه (وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نیکورو، زیبا. ج . وجهاء. 2 - صاحب قدر و جاه "} +{"line": "وجیهه (وَ هَ یا ه ) [ ع . وجیهة ] (ص .) مؤنث وجیه "} +{"line": "وحدانی (وَ) [ ع . ] (ص نسب .) تنها، یکتا"} +{"line": "وحدانیت (وَ یَّ) [ ع . وجدانیة ] (مص جع .) یگانگی، یکتایی "} +{"line": "وحدت (وَ دَ) [ ع . وحدة ] 1 - (مص ل .) یکی بودن، یگانه بودن . مق کثرت . 2 - (اِمص .) یگانگی، یکی بودن . ؛ وحدت ملی اشتراک همة افراد یک ملت در آمال و مقاصد چنان که به منزلة مجموعة واحدی به شمار آید. ؛ وحدت وجود عقیده ای است مبتنی بر این که جهان وجود از جمادات و نباتات و حیوانات و معادن و مفارقات و فلکیات همه یک وجودند که در مرتبت فوق و اقوی و اشدّ، وجود خدا قرار دارد"} +{"line": "وحش (وَ) [ ع . ] (اِ.) جانور بیابانی . ج . وحوش "} +{"line": "وحشت (وَ شَ) [ ع . وحشة ] (اِ.) ترس، هراس "} +{"line": "وحشی (وَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - غیراهلی . 2 - آن که از مواهب تمدن دور است "} +{"line": "وحل (وَ حَ) [ ع . ] (اِ.) گل و لای "} +{"line": "وحم (وَ حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ویار و اشتهای شدید زنان باردار به نوعی خوراکی یا مواد دیگر. 2 - خواهان جماع شدن "} +{"line": "وحوش (وُ) [ ع . ] (اِ.) جِ. وحش "} +{"line": "وحی (وَ) [ ع . ] (اِ.) آنچه از طرف خدا بر پیغمبران نازل شود"} +{"line": "وحید (وَ) [ ع . ] (ص .) منفرد، یگانه، بی نظیر"} +{"line": "وخ (وَ) (شب جم .) کلمه ای که در هنگام لذت بردن از چیزی یا ابراز شگفتی بیان شود"} +{"line": "وخامت (وَ مَ) [ ع . وخامة ] (اِمص .) دشواری، ناگواری "} +{"line": "وخش (وَ خَ) (اِ.) نوعی بیماری در دست و پای چهارپایان، ورم مفصل "} +{"line": "وخش (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پست و بیکاره از هر چیز. 2 - مردم فرومایة بی اعتبار"} +{"line": "وخشور (وَ یا وُ) (اِ. ص .) پیغمبر، رسول "} +{"line": "وخشوربند ( وخشوربند . بَ) (اِ.) مذهب، شریعت "} +{"line": "وخشی (وَ)(اِ.) = وشی :پارچه ای است خوش قماش و لطیف "} +{"line": "وخم (وَ خِ) [ ع . ] (ص .) 1 - ناسازگار، ناموافق . 2 - سخت، دشوار"} +{"line": "وخم (وَ خَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - سوءهاضمه . 2 - تعفن هوا که موجب امراض وبایی گردد"} +{"line": "وخیم (وَ) [ ع . ] (ص .) دشوار، سنگین، ناگوار"} +{"line": "ود (وَ دّ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دوستی، محبت . 2 - (مص ل .) دوست داشتن "} +{"line": "وداج (وِ) [ ع . ] (اِ.) رگ گردن "} +{"line": "وداد (وِ) [ ع . ] (اِمص .) دوستی، محبت "} +{"line": "وداع (وِ) [ ع . ] (اِ.) بدرود، خداحافظی "} +{"line": "ودایع (وَ یِ) [ ع . ودائع ] (اِ.) جِ ودیعه ؛ امانت ها، سپرده ها"} +{"line": "ودج (وَ دَ) [ ع . ] (اِ.) نام رگی در گردن که هنگام خشم متورم می شود"} +{"line": "ودع (وَ دَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی صدف، گوش ماهی "} +{"line": "ودود (وَ) [ ع . ] (ص .) بسیار مهربان "} +{"line": "ودویل (وُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ترانة محلی هجوآمیز و نشاط انگیز که ترجیع بندش اهمیت بسزا دارد. 2 - نمایشنامة کمدی خفیف که در آن خدعه ای ماهرانه گنجانده باشند"} +{"line": "ودکا (وُ) [ روس . ] (اِ.)نوعی نوشابة الکلی بی رنگ قوی، عرق روسی "} +{"line": "ودید (وَ) [ ع . ] (ص .) دوست، دوست دارنده . ج . اوداء"} +{"line": "ودیعت (وَ عَ) [ ع . ودیعة ] (اِ.) پولی یا مالی که به امانت سپرده شود"} +{"line": "ودیعه (وَ عِ یا عَ) [ ع . ودیعة ] (اِ.) نک . ودیعت "} +{"line": "ودیه (وُ دِّ یَُ) [ ع . ودیة ] (اِ.) کنایه از: زوجه، زن "} +{"line": "ور ( ور .) [ په . ] (اِ.) 1 - بغل، پهلو. 2 - سینه . 3 - کمر"} +{"line": "ور (و ) (اِ.) (عا.) سخن بی معنی . ؛ شرُ ور حرف مفت، سخن بی معنی "} +{"line": "ور ( ور .) 1 - (حر.) حرف شرط، مخفف و اگر. 2 - ( اِ.) طرف، جانب . 3 - پسوندی است که به اسم می پیوندد و دارندگی را می رساند:بارور، تاج ور، کینه ور. 4 - پیشوندی است که بر سر افعال درآید به معنی بر: ورآمدن، ورافتادن . 5 - بر سر اسماء (ریشه و مصادر مرخم ) درآید به معنی بر، به : ورانداز، ورش کست "} +{"line": "ور ( ور .) [ په . ] (اِ.) در ایران باستان در محاکمه های مبهم و مشکل دو طرف دعویی را مورد آزمایش (ور) قرار می دادند و آن دو گونه بوده است : 1 - ور گرم (گذشتن از آتش ). ور سرد (خوردن سوگند) و آن آب آمیخته با گوگرد بوده است که به متهم می خورانیدند"} +{"line": "ور ( ور .) (اِ.) گرمی، حرارت "} +{"line": "ور (وَ) (اِ.) تخته ای که در مکتب های قدیم معلمان روی آن به شاگردان تعلیم می دادند، سبق "} +{"line": "ور آمدن (وَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - (عا.) کنده شدن، جدا شدن . 2 - آماده شدن خمیر برای پخت نان . 3 - برآمدن، مقابله کردن . 4 - چاق شدن "} +{"line": "ور رفتن (وَ. رَ تَ) (مص ل .) بازی بازی کردن، با چیزی خود را مشغول کردن "} +{"line": "ور زدن (وِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) پرحرفی کردن، وراجی کردن "} +{"line": "وراء (وَ) [ ع . ] (ق .) عقب، پس، پشت "} +{"line": "وراث (وُ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ وارث "} +{"line": "وراثت (وَ ثَ) [ ع . وراثة ] (مص م .) ارث بردن "} +{"line": "وراج (وِ رّ) (ص .) (عا.) پُر حرف، روده دراز"} +{"line": "وراز (وُ) (اِ.) گراز، خوک نر"} +{"line": "وراغ (وَ)(اِ.)1 - شعلة آتش . 2 - روشن، فروغ "} +{"line": "وراق (وَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کاغذفروش . 2 - نویسنده "} +{"line": "ورام (وَ) (اِ.) 1 - سهل و آسان . 2 - کمی و نقصان در وزن یا اندازة چیزی "} +{"line": "ورانبر (وَ بَ) (ق .) آن طرف، آن سو"} +{"line": "ورانداز (وَ. اَ) (اِ.) 1 - اندازه (جامه و غیره ). 2 - نقشه، مسوده "} +{"line": "ورانداز (وَ اَ) (اِمص .) بازدید، تخمین "} +{"line": "ورانداز کردن ( ورانداز کردن . کَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - اندازة چیزی را به نظر تعیین کردن . 2 - چیزی یا کسی رابه دقت نگریستن "} +{"line": "ورت (وَ) (ص .) برهنه، عریان "} +{"line": "ورتاج (وَ) (اِ.) 1 - آفتاب پرست . 2 - نیلوفر"} +{"line": "ورتیج (وَ) (اِ.) بلدرچین "} +{"line": "ورثه (وَ رَ ثِ) [ ع . ورثة ] (اِ.) جِ وارث "} +{"line": "ورج (وَ) [ په . ] (اِ.) ارزش، ارج "} +{"line": "ورجاوند (وَ وَ) [ په . ] (ص .) ارجمند، گران قدر"} +{"line": "ورجلا (وَ جَ) دست به ورجلا گذاشتن : (مص ل .) (عا.) داد و فریاد راه انداختن، جار و جنجال ایجاد کردن "} +{"line": "ورجمند (وَ مَ) [ په ] 1 - (ص .) ارجمند. 2 - (اِ.) دارندة فرة ایزدی "} +{"line": "ورجه ورجه کردن (وَ جِ. جِ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) جست و خیز کردن، جُنب و جوش کردن "} +{"line": "ورخج (وَ رَ) (ص .) وَرَخچ ؛ 1 - چرکین، پلید. 2 - زبون "} +{"line": "ورد (و ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ذکر، دعا. 2 - جزیی از قرآن که انسان هر روز و هر شب بخواند. ج . اوراد"} +{"line": "ورد (وَ) [ ع . ] (اِ.) گل، گل سرخ "} +{"line": "وردار و ورمال (وَ رُ وَ) (ص فا.) (عا.) = وردارنده و ورمالنده : کسی که پول یا مال اشخاص را بالا می کشد، مال مردم خور"} +{"line": "ورداشتن (وَ. تَ) (مص م .) 1 - برداشتن . 2 - تحمل کردن . 3 - فرو بردن چیزی در مقعد یا فرج "} +{"line": "وردان (وِ) (اِ.) زگیل "} +{"line": "وردست (وَ دَ) (ص .) (عا.) کمک، دستیار"} +{"line": "وردنه (وَ دَ نِ) (اِ.) نورد؛ چوب استوانه شکلی که خمیر را با آن پهن می کنند"} +{"line": "وردوک (وَ) (اِ.) نک . وردک "} +{"line": "وردک (وَ دَ) (اِ.) جهاز عروس، آنچه عروس با خود به خانة داماد می برد"} +{"line": "ورز (وَ) 1 - (اِ.) پیشه، شغل . 2 - کِشت و زرع "} +{"line": "ورزا (وَ) [ په . ] (اِ. ص .) گاو نر"} +{"line": "ورزش (وَ ز) 1 - (اِمص .) تمرین، کار پیاپی و مرتب . 2 - (اِ.) انجام حرکات بدنی خاص برای تقویت عضلات "} +{"line": "ورزم (وَ رَ) (اِ.) آتش، نار"} +{"line": "ورزنده (وَ زَ د یا دَ) (اِفا.) 1 - کارکننده . 2 - مهارت کننده . 3 - حاصل کننده . 4 - کوشنده . 5 - زراعت کننده "} +{"line": "ورزه (وَ زَ)(اِ.)1 - کار کردن . 2 - مهارت . 3 - حصول . 4 - کوشش . 5 - زراعت . 6 - صنعت، حرفه "} +{"line": "ورزکار (وَ) (ص فا.) برزگر، کشاورز"} +{"line": "ورزگر (وَ گَ) (ص فا.) برزگر"} +{"line": "ورزی (وَ) (ص نسب .) 1 - برزگر، کشاورز. 2 - کارگر، مزدور"} +{"line": "ورزیدن (وَ دَ) (مص ل .) 1 - ورزش کردن، تمرین کردن . 2 - به کار بردن . 3 - به دست آوردن "} +{"line": "ورزیده (وَ د) (ص مف .) 1 - کارآزموده، با تجربه . 2 - نیرومند"} +{"line": "ورزیدگی (وَ د یا دَ) (اِمص .) تجربه داشتن "} +{"line": "ورس (و ر ) (اِ.) 1 - طنابی که از خوشه های خشکیدة برنج باشد. 2 - ریسمانی که از موی گاو بافته می شود و شاخه های برسم را با آن به هم می پیوندند (و آن از لوازم آتشگاه است )"} +{"line": "ورس (وَ)(اِ.)مهار شُتر، چوبی که در بینی شتر کنند"} +{"line": "ورساخیدن (وَ. دَ) (مص م .) لیسیدن "} +{"line": "ورساد (وِ) [ روس . ] (اِ.) ابزاری برای حروف - چینی دستی که عرض آن بر حسب طول سطر کم و زیاد می شد"} +{"line": "ورساز (وَ) (ص .) 1 - جوان زیبا و آراسته . 2 - زیرک، هوشیار"} +{"line": "ورستاد (وَ رَ) (اِ.) مستمری، جیره "} +{"line": "ورسنگ (وَ سَ) (اِ.) پاسنگ ترازو"} +{"line": "ورسو زدن (وَ. زَ دَ) (مص ل .) پرسه زدن "} +{"line": "ورسی (وَ) ( ورسی .) (ص نسب .) 1 - نوعی از کبوتر که رنگش مایل به سرخی و زردی است . 2 - کاسة زرین نیکو"} +{"line": "ورسیج (وَ) (اِ.) آسمانه، سقف خانه "} +{"line": "ورش (وَ) [ ع . ] (اِ.) طعامی که از شیر سازند"} +{"line": "ورشان (وَ رَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی کبوتر صحرایی تیره رنگ که بالای دمش سفید است . ج . وراشین "} +{"line": "ورشو (وَ) (اِ.) 1 - فلزی است محکم ترکیب شده از مس و روی و نیکل . 2 - پایتخت لهستان "} +{"line": "ورشک (وَ شَ) (اِ.) کیسة کوچکی که در آن دارو می ریختند"} +{"line": "ورشکسته (وَ ش کَ تِ)(ص مف .)=ورشکست . ورشکستن : کسی که سرمایه و مال خود را از دست داده "} +{"line": "ورطه (وَ ط ) [ ع . ورطة ] (اِ.)1 - جای خطرناک . 2 - منجلاب، گرداب "} +{"line": "ورع (وَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) پرهیزگاری، پارسایی "} +{"line": "ورغ (وَ رْ) (اِ.) سد مانندی ساخته شده از چوب و علف و گِل "} +{"line": "ورغ ( ورغ .) [ ع . ] (اِ.) فروغ، روشنی "} +{"line": "ورغست (وَ غَ) (اِ.) برغست ؛ گیاهی است شبیه به اسفناج که پختة آن در بعضی خوراکی ها به کار می رود"} +{"line": "ورغلانیدگی (وَ. غَ د) (حامص .) تحریک، تحریض "} +{"line": "ورغلمبیدن (وَ غُ لُ ب دَ)(حامص .) ورقلمبیدن، ورغلنبیدن ؛ ورم کردن، دچار برآمدگی و قوز شدن "} +{"line": "ورفان (وَ رَّ) (ص .) شفیع، شفاعت کننده "} +{"line": "ورق (وَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - برگ درخت . 2 - برگ کاغذ. ج . اوراق . 3 - دسته ای کارت که با آن بازی کنند"} +{"line": "ورق برگشتن (وَ رَ. بَ گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دگرگون شدن اوضاع و احوال "} +{"line": "ورق پاره (وَ رَ. رِ) (اِمر.) 1 - ورق کوچک . 2 - کنایه از: کاغذ بی ارزش "} +{"line": "ورقاء (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کبوتر ماده . 2 - فاخته "} +{"line": "ورم (وَ رَ) [ ع . ] (اِ.) باد، برآمدگی در بدن بر اثر ضربه یا بیماری "} +{"line": "ورمال (وَ) نک وردار و ورمال . ؛ ورمال آقا را دمش دادن چیزی را برداشتن و بردن و خوردن، چپو کردن، سر خوراکی ریختن و یکباره آن را تمام کردن "} +{"line": "ورمالیدن (وَ دَ) (مص ل .) 1 - دامن به کمر زدن، آستین بالا زدن . 2 - کنایه از: گریختن و فرار کردن "} +{"line": "ورماندگی (وَ د یا دَ) (حامص .) درد شکم و روده و احشاء"} +{"line": "ورموت (وِ) [ فر. ] (اِ.) شراب سفید که در آن مواد عطرآگین می آمیزند"} +{"line": "ورمیشل (وِ ش) [ فر. ] (اِ.) نوعی ماکارونی خیلی نازک که در سوپ می ریزند"} +{"line": "ورمیشل (وِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی خمیراک رشته مانند با قطر کم و طول زیاد، رشته فرنگی . (فره )"} +{"line": "ورنا (وَ) (ص .) برنا، جوان "} +{"line": "ورنامه (وَ مِ) (اِمر.) سرنامه و عنوان نامه "} +{"line": "ورنج (وَ رَ) (ص .) خداوند حرص و شره را گویند"} +{"line": "ورنجن (وَ رَ جَ) (اِ.) برنجن ؛ حلقه ای از زر و سیم و یا فلزات دیگر که زنان در دست و پا کنند"} +{"line": "ورنداز (وَ رَ) (اِ.) 1 - اندازه (جامه و غیره ...). 2 - نقشه، مسوده "} +{"line": "ورنه (وَ نَ) (حر رب . مر.) واگرنه "} +{"line": "ورنی (وِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - لعاب . 2 - چرم شفاف و براق . متضاد: شور و یا مات "} +{"line": "ورواره (وَ رِ) (اِ.) فرواره ؛ بالاخانه، خانة تابستانی "} +{"line": "وروت (وُ) (اِ.) (عا.) خشم، غضب "} +{"line": "وروجک (جَ) (اِ.) (عا.) صفتی است برای کودکان ؛ بازی گوش، شیطان "} +{"line": "ورود (وُ) [ ع . ] (مص ل .) درآمدن، داخل شدن "} +{"line": "ورودی ( ورودی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به ورود، آن چه مخصوص و مربوط به ورود و دخول کسان در جایی باشد: در ورودی، امتحانات ورودی "} +{"line": "ورودیه (وُ یِّ) [ ازع . ] (اِ.) حق وجهی که بابت داخل شدن در جایی پرداخت می شود، حق الورود"} +{"line": "ورور (وِ وِ) (شب جم .) تندتند حرف زدن، وراجی کردن "} +{"line": "وروغ ( وروغ .) (اِ.) تیرگی، کدورت ؛ مق . فروغ "} +{"line": "وروغ (وُ) (اِ.) آروغ "} +{"line": "وروور (وِ رُ وِ) (اِمر.) (عا.) تلقین، تکرار، پرحرفی . ضرب المثلی در مقام استهزا کردن تحصیل علم گویند"} +{"line": "ورپریدن ( ورپریدن . پَ دَ) (مص ل .) (عا.) دچار مرگ ناگهانی شدن "} +{"line": "ورپریده (وَ . پَ د) (ص مف .) (عا.) 1 - دچار مرگ ناگهانی شده . 2 - نوعی نفرین که مادرها به هنگام خشم به فرزندان خود می گویند"} +{"line": "ورپلغیدن (وَ. پُ دَ) (مص ل .) (عا.) بیرون زدن، از جای خود بیرون آمدن "} +{"line": "ورپوشه (وَ. شَ یا ش ) (اِ.) روسری زنان، مقنعه "} +{"line": "ورچسوندن (وَ. چُ دَ) (مص ل .) (عا.) به جای فعل معین «کردن » در مقام توهین و تحقیر به کار می رود و فقط با قهر به کار رود، گویند: «قهر ورچسونده .» (قهر کرده )"} +{"line": "ورچیدن (وَ دَ) (مص م .) برچیدن "} +{"line": "ورک (وَ رِ) [ ع . ] (اِ.) قسمت بالای ران "} +{"line": "ورک (وَ رَ) [ ع . ] (اِ.) کفل، سرین "} +{"line": "ورکار (وَ) (اِ.) هر میوه که درخت ندارد و بوته و بیاره دارد مانند: خربزه، هندوانه، خیار و کدو و جز آن "} +{"line": "وری (وَ) (عا.) مهمل دری : دری وری . و این دو کلمه با هم به معنی حرف بی ربط و بی معنی و مزخرف است "} +{"line": "وری (وَ را) [ ع . ] (اِ.) 1 - خلق، مخلوق . 2 - آفریده "} +{"line": "وریب (وَ) (ص .) کج، نادرست، منحرف "} +{"line": "ورید (وَ) [ ع . ] (اِ.) رگ، رگ گردن "} +{"line": "وز (وَ) (اِ.) مقسم آب . ؛ سر وز الف - محل تقسیم آب . ب - آلتی که برای تقسیم آبی که باید به مصرف آبیاری برسد، به کار رود"} +{"line": "وز ( وز .) (اِ.) چربی، پیه "} +{"line": "وز (وِ) (اِ.) فِر، موی پُر پیچ و تاب "} +{"line": "وزارت (وِ رَ) [ ع . وزارة ] (اِمص .) وزیری، شغل و مقام وزیر"} +{"line": "وزارتخانه ( وزارتخانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِ.) محلی که وزیر و همکارانش در آن جا کار می کنند"} +{"line": "وزان (وَ) (ص فا.) = بَزان : وزنده "} +{"line": "وزان (وِ) [ ع . ] (اِمص .) موازنه، همسنگی "} +{"line": "وزر (وَ زَ) [ ع . ] (اِ.) پناهگاه "} +{"line": "وزر (وِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بزه، گناه . 2 - سنگینی، بار گران . ج . اوزار"} +{"line": "وزرا (وُ زَ) [ ع . وزراء ] (اِ.) جِ وزیر"} +{"line": "وزش (وَ ز) (اِمص .) وزیدن، حرکت کردن باد، یا نسیم "} +{"line": "وزغ (وَ زَ) [ په . ] (اِ.) = وزق : قورباغه "} +{"line": "وزن (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سنگینی . 2 - اندازه، مقدار. ج . اوزان . 3 - ارزش، اعتبار. 4 - آهنگ تلفظ یک واژه یا یک جمله (ادبی ). 5 - ریتم (موسیقی )"} +{"line": "وزن آوردن ( وزن آوردن . وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - فربه شدن . 2 - ارزش داشتن "} +{"line": "وزن داشتن ( وزن داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اعتبار و عزت داشتن "} +{"line": "وزن نهادن ( وزن نهادن . نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) احترام گذاشتن، اهمیت دادن "} +{"line": "وزنه (وَ نِ) [ ع . وزنة ] (اِ.) 1 - سنگ ترازو. 2 - صفحه های گرد و گوی های فلزی در ورزش - های وزنه برداری و پرتاب وزنه . 3 - شخص دارای نفوذ و قدرت : وزنة سیاسی، وزنة اقتصادی "} +{"line": "وزنه برداری ( وزنه برداری . بَ) [ ع . ] (حامص .) 1 - برداشتن وزنه . 2 - نوعی ورزش که در آن ورزشکاران با بلند کردن وزنه هایی در وزن های مختلف با هم رقابت می کنند"} +{"line": "وزوز کردن (وِ وِ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - آواز کردن زنبور، مگس و غیره . 2 - حرف زدن بی جا و بی ربط و پیاپی "} +{"line": "وزوزی (وِ وِ) (ص .) موی مجعد با فِرهای ریز و بسیار"} +{"line": "وزیدن (وَ دَ) [ په . ] (مص ل .) حرکت کردن باد یا نسیم "} +{"line": "وزیر (وَ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - هر یک از اعضای هیئت دولت . 2 - رئیس وزارتخانه . 3 - فرزین ؛ در بازی شطرنج مُهرة بعد از شاه "} +{"line": "وزیری (وَ) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب ) منسوب به وزیر. 2 - (اِ.) ظرفی پهن کوچک تر از دوری . 3 - نوعی قطع کتاب به اندازة 16*5/23 سانتی متر. ؛ وزیری بزرگ نوعی کتاب در قطع 20 * 26 سانتی متر. ؛ وزیری کوچک کتاب در قطع 13*20 سانتی متر. 4 - نوعی انجیر"} +{"line": "وزین (وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سنگین . 2 - باوقار، متین "} +{"line": "وس (وَ) (اِ. ص . ق .) بس "} +{"line": "وساده (وِ دَ یا د) [ ع . وسادة ] (اِ.) 1 - مخده، بالش . 2 - بستر، خوابگاه . 3 - مسند، اورنگ ؛ ج . وسادات "} +{"line": "وساطت (وَ طَ) [ ع . وساطة ] (اِمص .) میانجی - گری، شفاعت "} +{"line": "وساوس (وَ وِ) [ ع . ] (اِ.) جِ وسوسه "} +{"line": "وسایط (وَ یِ) [ ع . ] ج . وسیطه ؛ واسطه ها"} +{"line": "وسایل (وَ یِ) [ ع . ] جِ وسیله ؛ اسباب، لوازم "} +{"line": "وستا (وَ) (اِ.) اوستا"} +{"line": "وستاد (وَ) (ص .) بسیار"} +{"line": "وستالیس (وِ) [ فر. ] (اِ.) نام کاهنة معبد وستا. وظیفة این کاهنه ها روشن نگاه داشتن آتش مقدس بود و هرگاه آتش معبد در اثر اهمال یکی از این ها خاموش می شد او را زنده به گور می کردند. کاهنه های وستا مقامی ارجمند داشتند تا آنجا که اگر به محکومی مصادف می شدند و از او شفاعت می کردند حکومت روم آن محکوم را هر چند هم گناه وی عظیم بود می بخشید"} +{"line": "وستی (وَ) (اِ.) شرح، تفسیر، ترجمه "} +{"line": "وسخ (وَ سَ) [ ع . ] (اِ.) چرک، ریم . ج . اوساخ "} +{"line": "وسد (وَ سَّ) (اِ.) بُسَُد، مرجان "} +{"line": "وسط (وَ سَ) [ ع . ] (اِ.) میانه، میان، چیزی که نه خوب باشد و نه بد. ج . اوساط "} +{"line": "وسطی (وُ طا) [ ع . ] (ص .) مؤنث اوسط ؛ میانی، میانه "} +{"line": "وسع (وُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) قدرت، توانایی . 2 - (اِ مص .) فراخی، گشایش "} +{"line": "وسعت (وُ عَ) [ ع . وسعة ] (اِمص .) 1 - گشادگی، گشادی . 2 - فراخی، پهنه "} +{"line": "وسق (وَ یا وِ) [ ع . ] (ار.) 1 - بار شتر. 2 - بار کشتی . 3 - واحدی معادل شصت (60) صاع ؛ ج . اوساق، وسوق "} +{"line": "وسل (وَ) [ ع . ] (مص ل .) دست به دامن شدن، توسّل جُستن "} +{"line": "وسم (وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) داغ و نشان . 2 - (مص م .) داغ کردن، نشان کردن "} +{"line": "وسمه (وَ مِ) [ ع . وسمة ] (اِ.) گیاهی است با برگ هایی شبیه برگ مورْد که پس از رسیدن سیاه می شود و از آن برای رنگ کردن ابرو استفاده می کردند"} +{"line": "وسمه بستن ( وسمه بستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مالیدن وسمه بر ابرو"} +{"line": "وسمه جوش ( وسمه جوش .) [ ع - فا. ] (اِ.) ظرفی که وسمه را در آن می جوشانند"} +{"line": "وسن (وَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خواب، چرت . 2 - نیاز، حاجت . ج . اوسان "} +{"line": "وسن ( وسن .) (ص .) آلوده "} +{"line": "وسناد (وَ) (ص .) بسیار، فراوان "} +{"line": "وسنی (وَ) (اِ.) هوو"} +{"line": "وسه (وِ سِّ) (اِ.) 1 - چوبدستی . 2 - (کن .) آلت مرد، نره "} +{"line": "وسواس (وَ) [ ع . ] (اِ.) اندیشة بد، القاء شیطانی . فکر یا عمل تردیدآمیز"} +{"line": "وسواسی (وَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) کسی که دارای وسواس است، مردد، دو دل "} +{"line": "کولنج (لَ) (اِ.) قولنج، درد کمر"} +{"line": "وسوسه (وَ وَ س ) [ ع . وسوسة ] (اِ.) پیدا شدن اندیشة بد در دل . ج . وساوس "} +{"line": "وسپوهر (وَ) (اِ.) = وسپور. واسپور: عنوان شاهزادگان و نجبای اشکانی و ساسانی "} +{"line": "وسیط (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میانجی دو دشمن . 2 - آن که از لحاظ نسب خانوادگی میانه ولی از لحاظ قدر و منزلت بلندتر باشد"} +{"line": "وسیع (وَ) [ ع . ] (ص .) فراخ، گشاد"} +{"line": "وسیله (وَ لِ) [ ع . وسیلة ] (اِ.) سبب، دستآویز. ج . وسایل "} +{"line": "وسیله ساز ( وسیله ساز .) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - سبب ساز، مسبب . 2 - خدای تعالی "} +{"line": "وسیم (وَ) [ ع . ] (ص .) زیبا، خوبروی "} +{"line": "وش ( وش .) (اِ.) شملة دستار و علاقة مندیل و مانند آن "} +{"line": "وش ( وش .) (ص .) 1 - خوش، زیبا. 2 - سره، بی - غش "} +{"line": "وش ( وش .) (پس .) 1 - پسوند شباهت : ماه وش، پریوش . 2 - پسوند رنگ : سیاه وش "} +{"line": "وش (وَ) [ گیل . ] (اِ.) 1 - پنبة پاک نکرده . 2 - پارچه و بافته ای ابریشمی "} +{"line": "وش کردن ( وَ. کَ دَ)(مص م .) بی غش ساختن "} +{"line": "وشاح (و یا وُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حمایل، پارچة رنگین و زینت شده ای که به شانه و پهلو حمایل کنند. 2 - شمشیر، کمان . ج . وشائح "} +{"line": "وشاق (وُ) [ تر. ] (اِ.) خدمتکار، غلامی که هنوز صورتش مو درنیاورده "} +{"line": "وشانه (وَ نِ) (اِ.) نک . وشانی "} +{"line": "وشانی (وَ) (اِ.) وشانه، شیانی ؛ یک نوع زر رایج در قدیم که هفت دهم آن خالص بود"} +{"line": "وشایت (و یَ) [ ع . وشایة ] (مص ل .) سخن - چینی کردن "} +{"line": "وشت ( وشت .) (اِ.) رقص، پای کوبی "} +{"line": "وشت (وَ) (ص .) خوب، خوش، زیبا"} +{"line": "وشتن (وَ تَ) (مص ل .) رقصیدن "} +{"line": "وشتی (وَ) (حامص .) خوبی، خوشی، نیکویی "} +{"line": "وشتیدن (وَ دَ) (مص ل .) رقصیدن، رقاصی کردن "} +{"line": "وشم (وُ) (اِ.) بلدرچین "} +{"line": "وشم (وَ) (مص م .) نقش و نگاری که بر اندام با سوزن آژده کرده و نیله بر آن پاشند، خالکوبی "} +{"line": "وشمک (وَ مَ) (اِ.) کفش چرمی "} +{"line": "وشمگیر (وُ یا وُ شُ) (ص فا.) صیدکنندة وشم، صیاد بلدرچین "} +{"line": "وشن (وَ شَ) (اِ.) آلودگی، آلایش "} +{"line": "وشناد (وَ) (ص .) نک . وسناد"} +{"line": "وشنگ (وَ شَ) (اِ.) 1 - میل آهنی که به وسیلة آن دانة پنبه را از پنبه خارج کنند. 2 - میل حلاج "} +{"line": "وشکردن (وَ کَ دَ) (مص ل .) وشکریدن ؛ کاری را به چالاکی و چابکی انجام دادن "} +{"line": "وشکرده (وَ یا وِ کَ د) (ص فا.) 1 - چابک، کوشا. 2 - پیشکار، کارپرداز"} +{"line": "وشکل (و کَ) (اِ.) گوسفند نر، قوچ "} +{"line": "وشکله (وَ کَ لَ یا لِ) (اِ.) = وشگله : دانة انگوری که از خوشه جدا شده "} +{"line": "وشکول (وَ یا وِ) (ص .) مرد جلد و چابک و مجرب در کارها. بشکول و بژکول نیز گویند"} +{"line": "وشکولیدن (وَ دَ) (مص ل .) نک . وشکردن "} +{"line": "وشکون (و ) (اِ.) (عا.) نیشگون ؛ قسمت کوچکی از گوشت یا پوست بدن کسی را بین دو انگشت فشردن "} +{"line": "وشی ( وشی .) 1 - (اِ.) دیبا، پارچة ابریشمی لطیف و رنگین . 2 - (ص .) سرخ "} +{"line": "وشی (وَ) (حامص .) خوبی، خوشی "} +{"line": "وشی ( وشی .) [ ع . ] (اِ.) 1 - نگار و نقش جامه از هر رنگ . 2 - جوهر شمشیر. ج . وشاء"} +{"line": "وشینه (وَ نِ) (اِ.) جوشن، زره "} +{"line": "وصاف (وَ صّ) [ ع . ] (ص .) وصف کننده، شناسنده وصف و بیان حال "} +{"line": "وصال (وِ) [ ع . ] (مص ل .) به هم رسیدن "} +{"line": "وصایا (وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ وصیت، پندها، اندرزها"} +{"line": "وصایت (وَ یا وِ یَ) [ ع . وصایة ] (اِ.) پند، نصیحت "} +{"line": "وصف (وَ) [ ع . ] (مص م .) بیان کردن، شرح حال و چگونگی چیزی را گفتن . ؛ وصف العیش نصف العیش بیان خوشی نصفی از خوشی است "} +{"line": "وصل (وَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیوستن، به هم رسیدن . 2 - (مص م .) پیوند کردن، پیوند دادن "} +{"line": "وصل (وُ یا وِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - استخوانی که نشکند و با استخوان دیگر نیامیزد. 2 - فراهم آمدنگاه دو استخوان، محل اتصال دو استخوان ؛ ج . اوصال "} +{"line": "وصلت (وَ لَ) [ ع . وصلة ] (اِ.)پیوستن، پیوستگی "} +{"line": "وصلت کردن ( وصلت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ازدواج کردن "} +{"line": "وصله (وَ لِ) [ ع . وصلة ] (اِ.) پینه، پاره "} +{"line": "وصله چسباندن ( وصله چسباندن . چَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) پینه زدن . 2 - (عا.) تهمت زدن "} +{"line": "وصم (وَ) [ ع . ] (مص م .) عیب کردن چیزی را"} +{"line": "وصمت (وَ مَ) [ ع . وصمة ] (اِ.) 1 - ننگ، عار. 2 - عیب، نقص "} +{"line": "وصول (وُ) [ ع . ] (مص ل .) رسیدن، ورود"} +{"line": "وصی (وَ یّ) [ ع . ] (ص .)کسی که وصیت کننده او را مأمور اجرای وصیت خود کند"} +{"line": "وصیت (وَ یَّ) [ ع . وصیة ] (اِ.) 1 - اندرز، نصیحت . 2 - سفارشی که شخص پیش از مردن به وَصیُ خود می کند تا بعد از مرگش انجام شود"} +{"line": "وفادت (وِ دَ) [ ع . وفادة ] 1 - (مص ل .) به رسولی آمدن نزد کسی . 2 - (اِمص .) رسالت، پیام آوری "} +{"line": "وصیت نامه ( وصیت نامه . م یا مَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - اندرزنامه . 2 - ورقه ای دال بر سفارش هایی که شخصی به وصی خود کند که پس از مرگش اعمال منظور را انجام دهد و اموال او را طبق دستور وی تقسیم نماید یا به مصرف رساند"} +{"line": "وصید (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آستانه، پیشگاه سرای . 2 - حظیره ای که از ساقه های درخت سازند. 3 - حظیره مانندی که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران "} +{"line": "وصیف (وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خدمتکار. 2 - (ص .) وصف کننده . ج . وصفاء"} +{"line": "وصیفه (وَ فَ یا فِ) [ ع . وصیفة ] (اِ.) 1 - خدمتکاری که دختر یا کنیز بود. 2 - وصف کننده (مؤنث )؛ ج . وصائف "} +{"line": "وضاح (وَ ضّ) [ ع . ] (ص .) 1 - تابان . 2 - نکو رو، سفیدرو"} +{"line": "وضع (وَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - (مص م .) نهادن، گذاردن . 2 - ایجاد کردن . 3 - (اِ.) هیئت، شکل، نهاد. 4 - روش "} +{"line": "وضع حمل کردن ( وضع حمل کردن حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) زاییدن "} +{"line": "وضع کردن ( وضع کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ایجاد نمودن، برقرار کردن "} +{"line": "وضعیت (وَ یَّ) (مص جع .) موقع، موقعیت "} +{"line": "وضو (وُ) [ ع . وضوء ] (مص ل .) آبدست ؛ عمل شستن صورت و دست ها به طرز مقرر شرع پیش از نماز، دست نماز"} +{"line": "وضوح (وُ) [ ع . ] (اِمص .) آشکاری، هویدایی "} +{"line": "وضی (وَ) [ ع . ] (ص .) خوبروی "} +{"line": "وضیع (وَ) [ ع . ] (ص .) فرومایه، پست "} +{"line": "وطأت (وَ أَ) [ ع . وطأة ] (اِمص .) 1 - پایمال، پایمال شدگی . 2 - تنگی، سختی "} +{"line": "وطاء (وَ) [ ع . ] (اِ.) زمین نشیب و پست میان زمین های بلند"} +{"line": "وطاء (وِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گستردنی، فرش . 2 - سجاده، ج . اوطئه "} +{"line": "وطر (وَ طَ) [ ع . ] (اِ.) حاجت، نیاز"} +{"line": "وطن (وَ طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زادگاه، میهن . ج . اوطان . 2 - (اِمص .) اقامت در جایی "} +{"line": "وطن کردن ( وطن کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مسکن گرفتن . 2 - جایی را به عنوان میهن انتخاب کردن "} +{"line": "وطنی (وَ طَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به وطن، ساخته و پرداخته وطن و میهن "} +{"line": "وطواط (وَ) [ ع . ] (اِ.) خفاش، شب پره "} +{"line": "وطواطی (وَ) [ ع . ] (ص نسب .) مرد پرحرف، پرگوی "} +{"line": "وطی (وَ) [ ع . وَطَء ] (ص .) 1 - پایمال کردن . 2 - سوار شدن بر اسب . 3 - در فارسی به معنای جماع کردن "} +{"line": "وطیئه (وَ ئِ یا ئَ) [ ع . وطیئة ] (اِ.) 1 - نوعی طعام که از شیر و خرمای هسته برآورده ترتیب دهند. 2 - کشک با شکر آمیخته "} +{"line": "وظیفه (وَ فِ یا فَ) [ ع . وظیفة ] (اِ.) 1 - کاری که انسان مکلف به انجام آن باشد. ج . وظایف . 2 - جیره، مستمری "} +{"line": "وعاء (و ) [ ع . ] (اِ.) آوند، ظرف . ج . اوعیه "} +{"line": "وعاظ (وُ عّ) [ ع . ] (اِ.) جِ واعظ "} +{"line": "وعثاء (وَ) [ ع . ] (اِ.) زحمت سفر، مشقت مسافرت "} +{"line": "وعد (وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) نوید، مژده . 2 - (اِمص .) نوید دهی "} +{"line": "وعده (وَ د ) [ ع . وعدة ] (اِ.) 1 - نوید. 2 - قول، قرار، پیمان .3 - در فارسی به معنای دفعه، مرتبه "} +{"line": "وعده گاه ( وعده گاه .) [ ع - فا. ] (اِمر.) محل ملاقات، میعاد"} +{"line": "وعده گرفتن ( وعده گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دعوت کردن "} +{"line": "وعر (وَ عَ) [ ع . ] (اِ.) زمین سخت و ناهموار"} +{"line": "وعظ (وَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پند دادن، نصیحت کردن . 2 - سخنرانی دربارة امور شرعی . 3 - (اِ.) پند، اندرز"} +{"line": "وعل (وَ) (اِ.) بز کوهی ؛ ج . اوعال "} +{"line": "وعواع (وَ) [ ع . ] (اِصت .) آواز سگ و گرگ و شغال ماده "} +{"line": "وعید (وَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) وعدة بد دادن، بیم دادن . 2 - (اِ.) وعدة بد، تهدید"} +{"line": "وغ زده (وَ. زَ د) (ص مف .) (عا.) وق زده ؛ 1 - چشم بی حالت و بیرون پریده . 2 - جای ساکت و خاموش . 3 - سرد، بدون گرما"} +{"line": "وغ وغ ساحاب (وَ. وَ) (اِ.) = وغ وغ صاهاب : نوعی اسباب بازی ساخته شده از یک استوانة کاغذی که دو قاعدة آن را با مقوایی گِرد می بستند و درون آن مهره هایی قرار می دادند سپس با نزدیک کردن دو قاعده به هم و دور کردنشان صدایی از آن برمی خاست "} +{"line": "وغا (وَ) [ ع . وغی ] (اِ.) کارزار، جنگ "} +{"line": "وغادت (وَ دَ) [ ع . وغادة ] (مص ل .) کم عقل بودن "} +{"line": "وغب (وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - احمق، گول . 2 - ناکس، فرومایه . 3 - دارای بدن ضعیف "} +{"line": "وغد (وَ) [ ع . ] 1 - (ص .) گول، احمق . 2 - بنده، خدمتکار. 3 - (اِ.) بادنجان "} +{"line": "وغست (وَ غَ) (ص .) ظاهر، آشکارا"} +{"line": "وغی (وَ یا و ) [ ع . ] (اِ.) شور و غوغا"} +{"line": "وغیش (وَ) (ص .) انبوه، فراوان، بسیار"} +{"line": "وفا (وَ) [ ع . وفاء ] (مص ل .) به جا آوردن عهد و پیمان و پایداری در دوستی "} +{"line": "وفات (وَ) [ ع . وفاة ] (اِ.) مرگ . ج . وفیات "} +{"line": "وفاخواه (وَ. خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - طالب وفا. 2 - خیرخواه، خوش نفس "} +{"line": "وفادار ( وفادار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که در دوستی، زناشویی یا خدمت به مردم صادق باشد"} +{"line": "وفاسگال ( وفاسگال . س ) [ ع - فا. ] (ص فا.) خیرخواه، خیراندیش "} +{"line": "وفاق (و ) [ ع . ] (مص م .) سازگاری کردن، همکاری کردن "} +{"line": "وفد (وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ج . وافد. کسی یا گروهی که برای رسانیدن پیام نزد شاه بروند. 2 - (اِمص .) پیام آوری، رسالت "} +{"line": "وفرت (وَ رَ) [ ع . وفر ] (اِمص .) فراوانی، بسیاری "} +{"line": "وفق (و ) [ ع . ] (اِمص .) سازگاری، مناسبت "} +{"line": "وفق دادن ( وفق دادن . دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) مطابق کردن، سازگار کردن . 2 - (مص ل .) مطابق شدن، سازگار بودن "} +{"line": "وفود (وُ) [ ع . ] (اِمص .) رسالت، پیام آوری . ج . وافد"} +{"line": "وفور (وُ) [ ع . ] (اِمص .) بسیاری، فراوانی "} +{"line": "وفی (وَ) [ ع . ] (ص .) به سر برندة عهد و پیمان "} +{"line": "وفیات (وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ وفات "} +{"line": "وقاحت (وَ حَ) [ ع . وقاحة ] (اِمص .) بی شرمی، بی حیایی "} +{"line": "وقاد (وَ قّ) [ ع . ] (ص .)روشن خاطر، تیزهوش "} +{"line": "وقار (وَ) [ ع . ] (اِمص .) آهستگی، سنگینی، بزرگواری "} +{"line": "وقاع (و ) [ ع . ] (اِمص .) مجامعت، آمیزش "} +{"line": "وقایت (و یا وَ یَ) [ ع . وقایة ] 1 - (اِمص .) محافظت، نگهبانی . 2 - (اِ.) هر چه بدان چیزی را نگاه دارند و پناه دهند"} +{"line": "وقایع (وَ ی ) [ ع . وقائع ] (اِ.) جِ وقیعه ؛ حوادث، سرگذشت ها"} +{"line": "وقایه (و ِ یَ) [ ع . وقایة ] 1 - (مص م .) نگاهداری کردن . حفظ کسی از بدی و آفت . 2 - (اِ.) روسری، سربند زنان "} +{"line": "وقبه (وَ بَ یا ب) [ ع . وقبة ] (اِ.) 1 - مغاکی در کوه به اندازة یک قامت که آب در آن گرد آید. 2 - روزنی بزرگ که پرتو آفتاب از آن آید. 3 - یکی از اجزای دوات قلمدان "} +{"line": "وقت (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مقداری از زمان که برای امری فرض شده، هنگام، زمان . ج . اوقات . 2 - دوره، عصر. 3 - فرصت . 4 - نوبت . 5 - فصل . ؛ وقت گل نی کنایه از: وقتی که هرگز نخواهد آمد، هیچ وقت "} +{"line": "وقت بی وقت ( وقت بی وقت ُ وقت بی وقت .) [ ع - فا. ] (ق مر.) 1 - پیوسته، همیشه . 2 - (عا.) گاه و بی گاه "} +{"line": "وقت شناس ( وقت شناس . ش ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - موقع شناس . مق وقت ناشناس . 2 - عالم به علم ساعات و فصول و ازمنه، منجم، ستاره - شناس . 3 - کسی که دم را غنیمت داند، ابن وقت "} +{"line": "وقت گذرانی ( وقت گذرانی . گُ ذَ) [ ع - فا. ] (حامص .) (عا.) سپری کردن زمان به هر نحو که پیش آید"} +{"line": "وقتی (وَ) [ ع - فا. ] (ق .) هنگامی، زمانی "} +{"line": "وقح (وَ قِ) [ ع . ] (ص .) بی شرم، بی حیا"} +{"line": "وقده (وَ دَ) [ ع . وَقْدَة ] (اِ.) 1 - گرمای سخت، حرارت سوزان . 2 - یک باره شعله ور شدن "} +{"line": "وقر (وَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - سنگینی، گرانی . 2 - وقار"} +{"line": "وقص (وَ) [ ع . ] (اِ.) عیب، نقص "} +{"line": "وقص (وَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن (گردن و غیره ). 2 - در علم عروض جمع بین اضمار و خبن . «آن است که دوم فاصله را بیفکنند (از متفاعلن ) «مفاعلن » ماند و «مفاعلن » چون از «متفاعلن » منشعب باشد آن را موقوص خوانند یعنی گردن کوتاه و چون از سه متحرک فاصله بدین زحاف یکی ساقط می شود، آن را به کوتاهی گردن تشبیه کردند"} +{"line": "وقع (وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) قدر، منزلت . 2 - (مص ل .) فرود آمدن . 3 - (اِمص .) فرود، نزول "} +{"line": "وقع نهادن (وَ. نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) توجه کردن، ارزش قائل شدن "} +{"line": "وقعات (وَ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ وقعه "} +{"line": "وقعت (وَ عَ) [ ع . وقعة ] (اِ.) آسیب، کارزار، جنگ . ج . وقعات "} +{"line": "وقف (وَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ایستادن، درنگ کردن . 2 - (مص م .) تخصیص دادن ملک یا مالی برای مصرف کردن در اموری که وقف کننده تعیین کرده است . 3 - درنگ کردن در بین کلام و دوباره شروع کردن آن "} +{"line": "وقفه (وَ فِ یا فَ) [ ازع . ] (اِمص .) 1 - توقف، ایست . 2 - توقف در حرفی از کلمه . 3 - فراغت، فرصت "} +{"line": "وقود (وُ) [ ع . ] (مص ل .) شعله ور شدن آتش "} +{"line": "وقود (وَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه بدان آتش افروزند از هیزم باریک و گیاه خشک، فروزینه، آتشگیر، گیرانه "} +{"line": "وقور (وَ) [ ع . ] (ص .) آهسته و بردبار"} +{"line": "وقوع (وُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرود آمدن، قرار گرفتن . 2 - (اِمص .) بروز، ظهور"} +{"line": "وقوف (وُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - ایستادگی، ایست . 2 - آگاهی، بصیرت "} +{"line": "وقوف داشتن ( وقوف داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اطلاع داشتن "} +{"line": "وقیح (وَ) [ ع . ] (ص .) بی شرم و حیا"} +{"line": "وقیعت (وَ عَ) [ ع . وقیعة ] (اِ.) 1 - آسیب جنگ، کارزار. ج . وقایع . 2 - غیبت، بدگویی "} +{"line": "ول (وِ) (ص .) (عا.) بی بند و بار، بی کار"} +{"line": "ول خرج (وِ. خَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) (عا.) آن که پول خود را بیهوده خرج کند، مسرف "} +{"line": "ول دادن (وِ. دَ) (مص م .) 1 - رها کردن، آزاد کردن . 2 - آزاد کردن کسی از زندان "} +{"line": "ول شدن (وِ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - رها شدن . 2 - افتادن چیزی از دست . 3 - سقوط کس یا چیزی "} +{"line": "ول چر (وِ چَ) (ص فا.) (عا.) = ول چرنده : شخص بی باعث و بانی و افسار سرخود"} +{"line": "ولا (وَ) [ ع . ولاء ] (اِ.) 1 - محبت، دوستی . 2 - قرابت، خویشی "} +{"line": "ولا (وَ) (اِمر.) (عا.) = هول و ولا: هول، دلهره، اضطراب "} +{"line": "ولاء (وِ) [ ع . ] (ق .) 1 - پی در پی . 2 - ترتیب، منوال "} +{"line": "ولات (وُ) [ ع . ولاة ] (اِ.) جِ. والی "} +{"line": "ولاد (وِ) [ ع . ] (اِمص .) زاییدن، ولادت "} +{"line": "ولادت (وِ دَ) [ ع . ولادة ] (اِ.) 1 - زایش، زاییدگی . 2 - زمان به دنیا آمدن "} +{"line": "ولاده (وِ د یا دَ) (اِ.) قطعه ای از چرم یا چوب مدور که در گلوی دوک نصب کنند تا ریسمان رشته شده از دوک بیرون نرود، فلکه "} +{"line": "ولانه (وِ یا وَ نِ) (اِ.) والانه ؛ ریش، جراحت "} +{"line": "ولایات (وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ولایت "} +{"line": "ولایت (وِ یَ) [ ع . ولایة ] 1 - (اِمص .) فرمانروایی، پادشاهی . 2 - (مص ل .) حکومت کردن، تسلط داشتن "} +{"line": "ولایت (وَ یَ) [ ع . ولایة ] (اِ.)1 - بخش هایی از یک کشور که یک نفر والی بر آن ها فرمانروایی کند. 2 - شهرستان . ج . ولایات "} +{"line": "ولت (وُ لْ) [ انگ - فر. ] (اِ.) واحد نیروی محرکة برقی و اختلاف پتانسیل "} +{"line": "ولتاژ (وُ) [ فر. ] (اِ.) اختلاف انرژی پتانسیل مربوط به واحد بار الکتریکی در فاصلة بین دو نقطه از مدار جریان یا دو سر باطری، اختلاف پناسیل . (فره )"} +{"line": "ولد (وَ لَ) [ ع . ] (اِ.) فرزند، پسر. ج . اولاد"} +{"line": "ولدالزنا (وَ لَ دُ زِّ) [ ع . ] (ص مر.) حرامزاده، زنازاده "} +{"line": "ولرم (وِ لَ) (ص .) (عا.) آب نیمه گرم "} +{"line": "ولع (وَ لَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) حرص و علاقه شدید به چیزی . 2 - (اِمص .) حرص، آزمندی "} +{"line": "ولغونه (وُ نِ) (اِ.) سُرخاب "} +{"line": "ولنگ و واز (وِ لِ گُ) (ص مر.) (عا.) 1 - گَل و گُشاد. 2 - بی حساب و کتاب، بی بند و بار"} +{"line": "ولنگار (وِ لِ) (ص .) بی بند و بار، بی قید"} +{"line": "وله (وَ لَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - غمگینی . 2 - حیرانی، سرگشتگی "} +{"line": "وله زده ( وله زده . زَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - عاشق شیدا. 2 - دیوانه، سرگشته "} +{"line": "ولو (وِ) (ص .) (عا.) ریخته و پاشیده، پراکنده "} +{"line": "ولو (وَ لَ) [ ع . ] (حر.) اگر، و اگر"} +{"line": "ولو شدن (وِ. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - پخش و پلا شدن . 2 - نقش بر زمین شدن "} +{"line": "ولوج (وُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درآمدن، داخل شدن . 2 - (اِمص .) دخول "} +{"line": "ولود (وَ) [ ع . ] (ص .) بسیار زاینده (زن یا جانور)"} +{"line": "ولوع (وَ) [ ع . ] (ص .) آزمند، حریص "} +{"line": "ولوله (وَ وَ لِ) [ ع . ولولة ] 1 - (اِ.) جوش و خروش، شور و غوغا. 2 - (مص ل .)بانگ و فریاد کردن "} +{"line": "ولوله انداختن ( ولوله انداختن . اَ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) 1 - ایجاد شور و غوغا و سر و صدا و جار و جنجال . 2 - آشوب به پا کردن "} +{"line": "ولوم (وُ لُ) [ انگ . ] (اِ.) اندازة صدای هر سیستم صوتی "} +{"line": "ولگرد (وِ گَ) (ص فا.) (عا.) بی کاره، هرزه - گرد"} +{"line": "ولی ( وَ یُ) [ ع . ] (ص .) 1 - دوست، یار. 2 - نگهبان . 3 - کسی که عهده دار انجام کارهای کس دیگر باشد"} +{"line": "ولی (وَ) [ ع . ] (حر رب .) استثناء را رساند: اما، ولیکن "} +{"line": "ولی نعمت (وَ. نِ مَ) [ ع . ] (ص مر.) آن که بر کسی حق نعمت دارد"} +{"line": "ولی کردن ( ((. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص .) 1 - ولی قرار دادن . 2 - جانشین کردن . 3 - کسی را به میزبانی و پرداخت مخارج عیش و عشرت راضی کردن "} +{"line": "ولید (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زاده، مولود. 2 - کودک . 3 - بنده "} +{"line": "ولیعهد (وَ عَ) [ ازع . ] (ص مر. اِمر.) 1 - کسی که پادشاه او را به جانشینی خود معین کرده . 2 - پسر ارشد شخص "} +{"line": "ولیمه (وَ مِ یا مَ) [ ع . ولیمة ] (اِ.) مهمانی، غذایی که در جشن و مهمانی می دهند"} +{"line": "ولیک (وَ) [ ع . ] ولیک حر رب .) ولی، اما"} +{"line": "ولیکن (وَ لِ کَ) [ ع . ] (حر رب .) 1 - استثناء را رساند، ولی، اما. 2 - از این جهت "} +{"line": "ون (وَ) (اِ.) درخت زبان گنجشک "} +{"line": "ونج (وَ) (اِ.) گنجشک "} +{"line": "وند (وَ) لفظی است که خود معنی مستقل ندارد بلکه همیشه با کلمه ای دیگر ترکیب می شود تا معنی تازه بسازد. هرگاه پیش از کلمه واقع شود پیشوند و هرگاه در آخر کلمه بیآید پسوند نامیده می شود"} +{"line": "وندیداد (وَ) [ په . ] (اِ.) قانون ضد دیو؛ نامِ نوزدهمین نسک از اوستای قدیم که شامل بیست دو بخش یا فرگرد است "} +{"line": "وننگ (وَ نَ) (اِ.) ریسمانی که دو سر آن را بر دیوار و جز آن بندند و خوشة انگور را از آن بیاویزند"} +{"line": "ونوس (وِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - زهره، ناهید. 2 - رب النوع عشق در نزد یونانی ها"} +{"line": "ونکول (وَ) (اِ.) کار لازم، امر ضروری "} +{"line": "ونگ (وَ) (اِ.) (عا.) صدای گریة بچه "} +{"line": "ونگ (وَ یا وِ) (ص .) 1 - تهی، خالی . 2 - تهی دست، درویش "} +{"line": "ونگ زدن ( ونگ زدن . زَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - بانگ زدن، آواز دادن . 2 - داد و فریاد کردن (کودک مخصوصاً). 3 - گریستن توأم با داد و فریاد"} +{"line": "ونگ ونگ کردن ( ونگ ونگ کردن . ونگ ونگ کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) آهسته و جویده جویده، با صدایی پست شبیه به گریه و ناله حرف زدن "} +{"line": "وه (وِ) (ص .) به، نیک "} +{"line": "ویر [ په . ] (اِ.) 1 - هوش، فهم . 2 - یاد، ذهن "} +{"line": "وه (وَ) (صت .) کلمه ای است دال بر: الف - تعجب، شگفتی . ب - تحسین، آفرین "} +{"line": "وهاب (وَ هّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بخشنده . 2 - یکی از نام های خدای تعالی "} +{"line": "وهابی ( وهابی .) (اِ.) پیروان شیخ عبدالوهّاب، فرقه ای مذهبی که احکام قرآن را بنابر استنباط خود اجرا می کنند، بسیاری از شعائر مسلمانان را بدعت و ضلالت می دانند و نیز ساختن بُعقه های مجلل بر قبور ائمه و طواف و بوسیدن ضریح را روا نمی دانند"} +{"line": "وهاج (وَ هّ) [ ع . ] (ص .) فروزان، درخشان "} +{"line": "وهب (وَ هْ یا هَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دادن بدون عوض، بخشیدن . 2 - (اِمص .) بخشش "} +{"line": "وهدات (وَ هُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وَهَدَه "} +{"line": "وهده (وَ د) [ ع . وهدة ] (اِ.) زمین پست و هموار. ج . وهاد"} +{"line": "وهله (وَ لِ) [ ع . وهلة ] (اِ.) 1 - نوبت، دفعه . 2 - اوُل هر چیز"} +{"line": "وهم (وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پندار، گمان . 2 - (مص ل .) تصوّر چیزی را کردن بدون قصد و اراده، به دل گذشتن "} +{"line": "وهمناک (وَ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - بدگمان . 2 - ترسان . 3 - هولناک، مخوف "} +{"line": "وهن (وَ هْ) [ ع . ] (اِمص .) ضعف، سستی "} +{"line": "وهن افکندن ( وهن افکندن . اَ کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) تولید ضعف و سستی و ناهمواری کردن "} +{"line": "وهنگ ( وهنگ .) یک جرعه آب، یک دم آب "} +{"line": "وهنگ (وِ هَ) (اِ.) 1 - هر یک از حلقه های چوبین یا از شاخه های درخت که در سر ریسمان بندند و موقع بستن بار سر ریسمان را از آن گذرانند و بدین وسیله بار را محکم کنند. 2 - رکاب چوبین . 3 - کمندی که به وسیلة آن انسان یا حیوانی را گیرند"} +{"line": "وهوهه (وَ وَ) (اِ.) فریاد برآوردن از روی حُزن، گفتن : وه وه "} +{"line": "وهی (وَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - سُست شدن . 2 - شکاف برداشتن "} +{"line": "ووشو (شُ) [ انگ از چینی . ] (اِ.) نوعی ورزش رزمی چینی شبیه کاراته "} +{"line": "وول (اِ.) (عا.) تکان، جُنبش "} +{"line": "وول وول کردن (کَ دَ) (مص ل .) (عا.) جنبیدن (بی صدا)، تکان خوردن "} +{"line": "وچر (وَ چَ) [ په . ] (اِ.) فتوا"} +{"line": "وچرگر ( وچرگر . گَ) (ص شغل .) مفتی، حاکم شرع "} +{"line": "وژن (وَ ژَ) (اِ.) 1 - کثافت، نجاست . 2 - جسم بودن "} +{"line": "وژول (وُ) (اِ.) 1 - بجول ؛ استخوان پاشنة پا. 2 - شور و غوغا"} +{"line": "وژولیدن (وُ دَ) (مص ل .) 1 - تحریک کردن . 2 - گزاردن کارها"} +{"line": "وک (وَ) (اِ.) قورباغه "} +{"line": "وکاء (وِ) [ ع . ] (مص م .) بار را با دو دست برداشتن و بلند کردن "} +{"line": "وکالت (وَ لَ) [ ع . وکالة ] (اِمص .) وکیلی، وکیل کردن "} +{"line": "وکر (وَ) [ ع . ] (اِ.) آشیانة پرنده . ج . اَوْکار"} +{"line": "وکلا (وُ کَ) [ ع . ] جِ وکیل "} +{"line": "وکن (وَ) [ ع . ] (اِ.) آشیانة مرغ . ج . اوکُن، وُکْن "} +{"line": "وکیل (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مباشر، کارگزار. 2 - کسی که شخص انجام کارهای خود را به او واگذار می کند. 3 - نمایندة مجلس که از طرف مردم انتخاب شود. ج . وکلاء"} +{"line": "وکیل در ( وکیل در دَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کسی که واسطة میان امرا و سلاطین بوده و تقاضای مردم را به آنان می رسانیده "} +{"line": "وکیوم (وَ یُ) [ انگ . ] (ص .) بی هوا، خلاء"} +{"line": "وی (وَ یا وِ) ضمیر منفصل سوم شخص مفرد: اوی، او"} +{"line": "وی (وَ) (اِ.) مقدار، اندازه "} +{"line": "وی .اچ .اف [ انگ . ]V.H.F (اِ.) فرکانس های رادیویی بین 30 و 300 مگاهرتز"} +{"line": "وی .سی .دی [ انگ . ]V.C.D (اِ.) 1 - نوعی دیسک فشرده که تصویر و صدا بر روی آن قابل ضبط و پخش است، ویدیو سی دی "} +{"line": "وی ستود (سُ) = وی ستو. بی ستود. بی ستو: (ص .) منکر، کافر"} +{"line": "ویار (وِ) (اِ.) (عا.) میل شدید زنان حامله به بعضی از خوردنی ها"} +{"line": "ویارانه (نِ) (اِمر.) (عا.) خوراکی که برای رفع ویار زن آبستن تهیه کنند"} +{"line": "ویبراتور (تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاهی برای خارج کردن حباب های هوا از داخل بتون تازه . 2 - سیستمی که قبل از زنگ خوردن موبایل باعث لرزش آن می شود، لرزانه (فره )"} +{"line": "ویتامین [ فر. ] (اِ.) مواد مخصوصی که در اغذیة مختلف وجود دارند و وجود آن ها در جیرة غذایی کاملاً ضروری است و کمبود آن ها منجر به امراض مختلفی می شود. ویتامین ها انواع بسیار دارند: آ، ای، ب 1، ب 2، ب 6، ب 12، ب کمپلکس، ث، د، کا و غیره "} +{"line": "ویترای [ فر. ] (اِ.) 1 - شیشه ای که بر روی آن با رنگ روغن یا رنگ خمیری شکل نقاشی کرده باشند. 2 - نوعی نقاشی بر روی شیشه "} +{"line": "ویترین [ فر. ] (اِ.) قفسة شیشه ای "} +{"line": "ویحک (وِ یا وَ حَ) [ ع . ] (شب جم .) افسوس بر تو، خوشا بر تو، کلمه ای است که در مقام ترحم گفته می شود"} +{"line": "وید (اِ.) چاره، علاج "} +{"line": "ویدا (وَ یْ) (ص .) آشکار، پیدا"} +{"line": "ویدا (ص .) 1 - کم، اندک . 2 - گم، ناپیدا"} +{"line": "ویدیو ( یُ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه ضبط مغناطیسی تصویر و صدا و پخش و نمایش آن از طریق تلویزیون "} +{"line": "ویدیو کلوپ ( ویدیو کلوپ . کُ) [ فر. ] (اِمر.) محلی برای کرایه دادن فیلم های ویدیویی "} +{"line": "ویر (اِ.) (عا.) میل و هوس شدید به چیزی "} +{"line": "ویر گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) (عا.) هوس شدید به چیزی کردن "} +{"line": "ویرا [ په . ] (ص .) یادگیرنده، آموزنده، کسی که حافظة خوب دارد"} +{"line": "ویراستار (اِ.) آن که دست نوشتة نویسنده یا مترجم را تصحیح، پیراسته، تنظیم و برای چاپ و نشر آماده می سازد"} +{"line": "ویراستن (تَ) (مص م .) پیراستن، آراستن "} +{"line": "ویران (ص .) خراب "} +{"line": "ویرانه (نِ) (اِ.) خرابه "} +{"line": "ویراژ [ فر. ] (اِ.) حرکت وسیلة نقلیه ای که مرتب به چپ و راست رود"} +{"line": "ویرایش (یِ) (اِمص .) زیاد یا کم کردن مطلب، تصحیح و تنقیح متن هایی که جهت چاپ و نشر آماده می کنند"} +{"line": "ویروس [ فر. ] (اِ.) موجود بسیار ریزی که باعث بروز بیماری می شود"} +{"line": "ویرگول [ فر. ] (اِ.) علامت فاصله به این شکل «، » که بین کلمات گذاشته می شود، کاما"} +{"line": "ویزا [ فر. ] (اِ.) مجوز ورود اتباع یک کشور به کشور دیگر"} +{"line": "ویزیت [ فر. ] (اِ.) 1 - دیدار، بازدید. 2 - ملاقات بیمار از طرف پزشک "} +{"line": "ویزیتور (تُ) [ فر. ] (ص .) 1 - ملاقات کننده . 2 - نمایندة فروش شرکت ها جهت معرفی کالای تولید شده "} +{"line": "ویست [ انگ . ] (اِ.) قسمی بازی با ورق "} +{"line": "ویسکی [ انگ . ] (اِ.) نوعی مشروب الکلی "} +{"line": "ویغ (اِ.) (عا.) تابع «جیغ » جیغ و ویغ : سر و صدا، داد و فریاد (در هنگامی که بخواهند از سر و صدای کسی به تحقیر یاد کنند یا عجز او را برسانند)"} +{"line": "ویفر (وِ فِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بیسکویت سبک و ترد"} +{"line": "ویل (وَ) [ ع . ] (شب جم .) نک ویک "} +{"line": "ویلا [ فر. ] (اِ.) خانة ییلاقی، خانه ای که معمولاً دارای باغ و باغچه باشد"} +{"line": "ویلان (وِ) (ص .) سرگردان، آشفته "} +{"line": "ویلانج (وَ) (اِ.) حلوا، شیرینی "} +{"line": "ویله (لَ یا لِ) (اِ.) 1 - صدا، آواز. 2 - بانگ بزرگ . 3 - ناله "} +{"line": "ویله (وِ لِ یا وَ لَ) [ ع . ویلة ] (اِ.) 1 - رسوایی، فضیحت . 2 - گرفتاری، سختی، بلیه "} +{"line": "ویله کردن ( ویله کردن . کَ دَ) (مص ل .) ناله کردن "} +{"line": "ویلچر (چِ) [ انگ . ] (اِ.) صندلی چرخ داری که از آن برای کمک به حرکت و جابه جایی بیماران و معلولان استفاده می شود، چرخک . (فره )"} +{"line": "ویلی قیلی ویلی رفتن : (عا.) غنج زدن، هوس بسیار داشتن، مشتاق و آرزومند چیزی یا کسی بودن "} +{"line": "ویم (اِ.) کاهگل 1"} +{"line": "وین (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - انگور سیاه . 2 - عیب . 3 - در فارسی به معنای : رنگ، لون "} +{"line": "ویه (وُ یَ یا یِ) [ معر. ] (پس .) پسوند دال بر معانی ذیل : 1 - تصغیر و استعطاف : بالویه . 2 - شباهت و مانندگی : سیبویه . 3 - دارندگی، صاحبی : برزویه "} +{"line": "ویولا (اِ.) [ فر. ] (اِ.) یکی از سازهای زهی که به ویولون شباهت کامل دارد اما اندکی از آن بزرگ تر است صدای ویولا نیز از صدای ویولون بم تر می باشد"} +{"line": "ویولون [ فر. ] (اِ.) از سازهای زهی که چهار سیم دارد و با آرشه نواخته می شود"} +{"line": "ویولون سل ( ویولون سل . س ) [ فر. ] (اِ.) از سازهای آرشه ای که به شکل ویولون ولی از آن بزرگتر است و به هنگام نواختن ته آن را روی زمین قرار دهند و آن را مانند کمانچه می نوازند"} +{"line": "ویوگ (وَ) (اِ.) = بیو. بیوگ . ویو: عروس "} +{"line": "ویژه (ژِ) [ په . ] 1 - (ص .) خاص . 2 - خالص، برگزیده . 3 - (ق .) مخصوصاً، خصوصاً"} +{"line": "ویژه نامه ( ویژه نامه . مِ) (اِمر.) شماره ای از یک نشریة اد واری (ماهنامه یا هفته نامه ) که به موضوع خاصی اختصاص دارد"} +{"line": "ویژگان (ژَ) (اِ.) دوستان خاص، نزدیکان "} +{"line": "ویک (وَ) [ ع . ] (شب جم .) وای بر تو، کلمه ای است که در هنگام ندبه و زاری گفته می شود"} +{"line": "پ (حر.) سوّمین حرف از الفبای فارسی و از حروف صامت است "} +{"line": "پا ( اِ.) 1 - حریف در قمار و کارهای دیگر. 2 - عهده، ذمه "} +{"line": "پا پی بودن (پِ. دَ) (مص ل .) مراقب بودن، کاری را دنبال کردن "} +{"line": "پا [ په . ] ( اِ.) = پای : 1 - یکی از اندام های بدن از بیخ ران تا سرپنجه . 2 - واحدی برای طول برابر با یک قدم متوسط، گام . 3 - بخش پایین هر چیزی . 4 - اساس، پایه . 5 - (کن .) تاب و توان، نیرو. ؛ این پا آن پا کردن (کن .) مردد بودن، دو دل بودن . ؛ سر از پا نشناختن با اشتیاق سوی مقصود رفتن . ؛ پا را کج گذاشتن کار زشت و ناپسند کردن . ؛از پا افتادن خسته شدن، از کار افتادن . ؛از پا در آمدن ضعیف شدن، مردن . ؛ پا پیش گذاشتن (عا.) اقدام کردن به امری . پا ؛ پا توی کفش کسی کردن (عا.) با او در افتادن، به آزار او برخاستن . پا ؛ در هوا ماندن (عا.) بدون تکلیف ماندن . پا ؛ را توی یک کفش کردن (عا.) روی عقیدة خود پافشاری کردن، لجاج ورزیدن "} +{"line": "پا انداختن (اَ تَ) (مص ل .) جاکِشی کردن، واسطة عمل منافی عفت شدن "} +{"line": "پا به ماه (ب) (ص مر.) = پا به زا: (عا.) زنی که در ماه آخر آبستنی باشد و زادن او نزدیک است "} +{"line": "پا به پا کردن (ب. کَ دَ) (مص ل .) 1 - مردد بودن . 2 - درنگ کردن "} +{"line": "پا دادن (دَ)(مص م .) کمک کردن، نیرو دادن "} +{"line": "پا دادن (دَ) (مص ل .) فرصت مناسب پیش آمدن "} +{"line": "پا در رکاب (دَ رِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - سوار. 2 - مهیا برای سفر. 3 - محتضر"} +{"line": "پا در هوا (دَ. هَ)(ص مر.)1 - بی اصل، بی اساس . 2 - معلق، بلاتکلیف "} +{"line": "پا در گل (دَ گِ) (ص مر.) 1 - آن که پایش در میان گل و خاک است . 2 - گرفتار. 3 - خجل، شرمسار"} +{"line": "پا درمیانی (دَ) (ص .) مجازاً: میانجیگری و واسطه شدن جهت آشتی و یا از میان بردن اختلاف طرف های دعوا، وساطت "} +{"line": "پا زدن (زَ دَ) (مص ل .) زیان رسانیدن، خیانت کردن "} +{"line": "پا کوتاه (ص مر.) 1 - حیواناتی که پای کوتاه دارند. 2 - ویژگی بعضی از گیاهان که کوتاه بودن بوته های آن را در مقایسه با بوته های دیگر نشان می دهد"} +{"line": "پاآورنجن (وَ رَ جَ) ( اِ.)حلقه ای فلزی که زنان در مچ پای اندازند، خلخال "} +{"line": "پاافتادن (اُ دَ) (مص ل .) 1 - میسر شدن، دست دادن . 2 - اتفاق خوب یا بدی پیش افتادن "} +{"line": "پاافزار (اَ) (اِمر.) کفش ؛ پاپوش "} +{"line": "پاانداز ( اَ ) (اِمر.) 1 - فرشی که در ورودی درِ اتاق بیندازند. 2 - آن چه که زیر پا بیندازند. 3 - (عا.) دلال محبت . 4 - آن چه که در پای عروس و داماد ریزند"} +{"line": "پابرجا (بَ) (ص مر.) 1 - ثابت و استوار. 2 - دایم، همیشه "} +{"line": "پابرجایی (بَ) (حامص .) ثبات، پایداری "} +{"line": "پابرنجن (بَ رَ جَ) (اِمر.) نک پاآورنجن "} +{"line": "پابرهنه (ب رِ نِ) (ص مر.) 1 - بی کفش . 2 - تهیدست، بی چیز"} +{"line": "پابست (بَ) (ص مر.) 1 - مقید. 2 - دلباخته . 3 - (اِمر.) کرسی ساختمان "} +{"line": "پابند (بَ) 1 - (اِمر.) بندی برای بستن پای مجرمان . 2 - عقال، آنچه که با آن پای حیوان را ببندند. 3 - (ص مر.) گرفتار، اسیر. 4 - شیفته، مفتون . 5 - متعهد، وفادار"} +{"line": "پابه پا (ب) (ق مر.) 1 - قدم به قدم . 2 - برابر، همراه "} +{"line": "پابوس = پای بوس : 1 - ( ص فا.) بوسندة پا. 2 - (حامص .) پای بوسی، تشرف به خدمت . ؛به پابوس کسی رفتن به خدمت او رسیدن "} +{"line": "پاتابه (ب) (اِمر.) نک پاپیچ "} +{"line": "پاتال (ص .) (عا.) پیر، ناتوان "} +{"line": "پاتاوی (اِ.) نک توسرخ "} +{"line": "پاتختی (تَ) (اِمر.) (عا.) 1 - جشن روز بعد از عروسی . 2 - میزی که بر آن در شب عروسی ظرف پول می گذارند"} +{"line": "پاترس (تَ) (اِمر.) ترساندن اطفال و زیردستان برای بازداشتن از کاری یا واداشتن به کاری، پاترسک "} +{"line": "پاتله (تِ لِ) (اِ.) نک پاتیل "} +{"line": "پاتوق (تُ) [ فا - تر. ] (اِمر.) = پاتوغ : محلی که همیشه در آنجا عده ای گرد هم آیند"} +{"line": "پاتولوژی (تُ لُ) [ فر. ] (اِمر.) = پاتوبیولوژی : مطالعة فرآیند بیماری در یک اندام یا تمامی بدن برای شناخت ماهیت و علت های آن، آسیب شناسی (فره )"} +{"line": "پاتولوژیست ( پاتولوژیست .) [ فر. ] (اِ. ص .) آسیب - شناس "} +{"line": "پاتک (تَ) (اِ.) حمله ای در پاسخ به حملة دشمن، ضد حمله "} +{"line": "پاتیل [ سنس . ] (اِ.) دیگ بزرگ مسی، دیگ خزانة حمام "} +{"line": "پاتیل (ص .) (عا.) سیاه مست "} +{"line": "پاتیل شدن (شُ دَ) (مص ل .) (عا.) از مستی به کلی از پا درآمدن "} +{"line": "پاتیلی ( اِ.) در اصطلاح قلمکار سازان جوشاندن پارچة قلمکار که با دو رنگ سیاه و قرمز منقش شده باشد"} +{"line": "پاتیناژ [ فر. ] ( اِ.) نوعی اسکی روی یخ "} +{"line": "پاجامه (مِ) (اِمر.) 1 - زیرشلواری، تنبان . 2 - شلوار راحتی که در خانه به پا کنند"} +{"line": "پاجوش (اِمر.) نهال نازک و باریکی که در پای بعضی از درختان می روید، و از آن ها برای ازدیاد درختان استفاده می کنند"} +{"line": "پاخره (خَ یا خِ رِ) ( اِ.) سکویی که کنارِ درِ خانه برای نشستن درست می کردند"} +{"line": "پاخوردن (خُ دَ) (مص ل .) فریب خوردن "} +{"line": "پاخورشی (خُ رِ) وسایل لازم برای پخت خورش "} +{"line": "پاد پسوندی که معنای دارنده و نگهبان را می رساند مانند: آذرپاد"} +{"line": "پاد پیشوندی که معنای ضد و مخالف را می رساند مانند: پادزهر"} +{"line": "پاد ( اِ.) = پات : تخت، سریر"} +{"line": "پاداش [ په . ] (اِمص .) 1 - جزا و کیفر، چه خوب چه بد. 2 - مهر، کابین "} +{"line": "پاداشت [ په . ] (اِمص .) نک پاداش "} +{"line": "پاداشتن (تَ) (مص ل .) پایدار بودن "} +{"line": "پاداشن (شَ) [ په . ] (اِمص .) نک پاداش "} +{"line": "پادافراه ( اَ ) (اِمر.) نک بادافراه "} +{"line": "پادام (اِمر.) 1 - دامی که از موی دم اسب برای گرفتن پرندگان درست می کنند. 2 - پرنده ای که نزدیک دام می بندند تا پرندگان دیگر به هوای او در دام بیفتند. 3 - حیله، نیرنگ "} +{"line": "پادراز (د) (اِمر.) نوعی مرغ ماهیخوار با پاهای دراز و منقار خمیده و پرهای سرخ کمرنگ "} +{"line": "پادرازی ( پادرازی .) 1 - (حامص .) دراز بودن پا. 2 - تجاوز از حد خود. 3 - (اِمر.) نوعی نان شیرینی مشبک "} +{"line": "پارکابی (رِ) [ فا - ع . ] (اِ.) شاگرد راننده "} +{"line": "پادرختی (دَ یا د) (اِمر.) میوه هایی که به هر دلیلی (باد، کرم خوردگی )در پای درخت بریزد. مق دست چین "} +{"line": "پادری (دُ) (اِمر.) کشیش و مبلغ مسیحی "} +{"line": "پادری (دَ)(اِمر.)1 - فرشی که پای در می اندازند. 2 - سنگی که پای در می گذارند تا باد در را نبندد"} +{"line": "پادزهر (زَ) (اِمر.) نوشدارو، هر دارویی که برای دفع سمّ به کار می رود"} +{"line": "پادشا (د) (اِمر.) 1 - پادشاه . 2 - فرمانروا. 3 - مجازاً مأذون، مختار. 4 - خدا"} +{"line": "پادشاه ( پادشاه .) [ په . ] (اِمر.) 1 - فرمانروایی که تاج و تخت داشته باشد، ملک، سلطان . 2 - حاکم، مسلط، صاحب اختیار. 3 - خدا. 4 - محیط، تاونده "} +{"line": "پادشاهی ( پادشاهی .) [ په . ] 1 - (حامص .) سلطنت، ملکت . 2 - ( اِ.) مملکت، قلمرو. 3 - مدت سلطنت . 4 - تسلط، چیرگی "} +{"line": "پادشه (د شَ) (اِمر.) مخفف پادشاه، سلطان "} +{"line": "پادنگ (دَ) (اِمر.) 1 - دنگ برنج کوبی که با پا حرکت داده می شود. 2 - نوعی ساعت که پاندول آن مانند پادنگ باشد"} +{"line": "پاده (د) [ اوست . ] ( اِ.)1 - گلة گاو و خر. 2 - چراگاه "} +{"line": "پاده بان ( پاده بان .) (اِمر.) 1 - گله بان، چوپان . 2 - پاسبان، نگاهبان "} +{"line": "پادو (اِمر.) گماشته، کسی که پی فرمان ها می رود"} +{"line": "پادگان (د) [ په . ] (اِمر.) 1 - محل اسکان گروهی از سربازان که برای محافظت محلی در آنجا متوقف شوند.2 - سربازخانه، ساخلو. 3 - دسته - های پیاده نظام عهد ساسانی "} +{"line": "پادگانه (د نِ)(اِمر.)1 - بام، پشت بام . 2 - پنجره، دریچه . 3 - فضای صاف و بلند در دامنة کوه "} +{"line": "پادیاب ( اِ.) = پادیاو: شستن و پاکیزه ساختن چیزی با خواندن دعا"} +{"line": "پادیر ( اِ.) ستونی که زیر دیوار شکسته می زنند تا فرو نیفتد"} +{"line": "پاذیز ( اِ.) = پادیز: پاییز، خزان "} +{"line": "پار (ق .) سال گذشته "} +{"line": "پار (ص .) پاره، قطعه "} +{"line": "پار (اِ.) = پر(یدن ): پرواز، پرش "} +{"line": "پار (اِ.) چرم دباغی شده "} +{"line": "پاراالمپیک (اُ لَ) [ فر. ] (اِ.) مسابقاتی مخصوص معلولان که معمولاً هر چهار سال یک بار در چند رشتة ورزشی برگزار می شود"} +{"line": "پاراب (اِمر.) = پاراو. فاراب : زراعت آبی ؛ مق . دیم "} +{"line": "پاراتیروئید (رُ) [ فر. ] (اِ.) دو زوج غده که در طرفین غدة تیروئید قرار دارند، به طوری که دو تا در بالا و دو تا در پایین قرار گرفته، عمل این غده ها تنظیم و بررسی متابولیسم بدن است و حذف غده های مزبور موجب مرگ حیوان یا انسان می شود. این غده ها خاصیت ضد سم نیز دارند و برداشتن آن ها سبب ایجاد تشنجات در بدن انسان می گردد؛ غدة فوق در قی "} +{"line": "پاراج (اِ.) آن چه میهمان را پیشکش آرند"} +{"line": "پارادوکس (دُ) [ فر. ] ( اِ.) قضیه ای که به ظاهر تناقض داشته باشد، باطل نما"} +{"line": "پارازیت [ فر. ] ( اِ.) 1 - حشو، زاید. 2 - انگل، طفیلی . 3 - اختلالی که در دریافت امواج رادیویی به وجود می آید. ؛ پارازیت ول کردن کنایه از: میان سخن دیگران حرف زدن "} +{"line": "پاراف [ فر. ] ( اِ.) امضای اختصاری، امضاء (در اصطلاح سیاسی و بانکی معمول است )، پیش امضا (فره ) "} +{"line": "پارافین [ فر. ] ( اِ.)جسمی است جامد و سفید که از سرد کردن ناگهانی روغن های سنگین به دست می آید. در شمع سازی و تهیة ورنی ها استعمال می شود. پارافین مایع در پزشکی به عنوان مسهل به کار می رود"} +{"line": "پارالل (لِ لْ) [ فر. ] (اِ.) دو چوب موازی که آن ها را به طور افقی و نزدیک به هم بر پایه های عمودی نصب کنند و روی آن حرکات ورزشی انجام دهند"} +{"line": "پارامتر (مِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مقدار ثابت دلخواهی که به ازاء هر یک از مقادیر آن عضوی از یک دستگاه مشخص شود. 2 - متغیری که می توان دو یا چند تابع را برحسب آن بیان کرد. استعمال پارامترها در ریاضیات و فیریک و غیره بسیار معمول و مهم است . 3 - در قطع های مخروطی، نصف طول وتری که از یک کانون به محور کانونی عمود شود. معمولاً آن را به P نمایش می دهند"} +{"line": "پارانشیم [ فر. ] (اِ.) 1 - بخش فعال اعضای غده ای . 2 - نسج سلولی نرم و اسفنجی که در برگ ها، ساقه های جوان و میوه ها فواصل قسمت های الیافی را پر می کند، بافت اسفنجی "} +{"line": "پاراو (ص .) پیرمرد"} +{"line": "پاراوان [ فر. ] (اِ.) تجیر، دیوار مانندی که از تخته و پارچه ساخته می شود و به وسیلة آن قسمتی از اتاق، مغازه و... را از قسمت دیگر جدا می کنند"} +{"line": "پاراکلینیک (کِ) [ فر. ] (اِ.) خدمات بهداشتی و درمانی مربوط به ناهنجاری های نهفته در ورای تظاهرات بالینی که معمولاً از طریق بررسی های آزمایشگاهی کشف می شود، پیرابالینی . (فره )"} +{"line": "پاراگراف [ فر. ] ( اِ.) بخشی از یک نوشته که معمولاً از یک اصل یا جنبة معین گفتگو می کند و با شروع سطر تازه از بخش های دیگر جدا می شود، بند (فره )، جزء، فقره "} +{"line": "پاراگین ( اِ.) نک پارگین "} +{"line": "پارکت (کِ) [ فر. ] ( اِ.) کف پوش چوبی، چوب فرش (فره )"} +{"line": "پالاون (وَ) (اِمر.) صافی، ظرف فلزی سوراخ سوراخ که با آن چیزها را صاف کنند، آبکش "} +{"line": "پارتی (ص نسب .) منسوب به قوم پارت ؛ از اقوام ایرانی ساکن شمال و شمال شرقی . این قوم به دلیری و جنگاوری مشهور بودند چنان که برخی زبان شناسان واژة «پارتیزان » را برگرفته از نام این قوم می دانند"} +{"line": "پارتی [ فر. ] ( اِ.) 1 - دسته، گروه . 2 - قسمت، بخش . 3 - حامی، طرفدار. 4 - جشن، مهمانی . 5 - محموله، بار"} +{"line": "پارتیزان [ فر. ] (اِ.) چریک، سربازی که به صورت غیرکلاسیک و نامنظم با دشمن می جنگد"} +{"line": "پارتیشن (ش ِ) [ انگ . ] (اِ.) دیواری ثابت یا متحرک و نازک برای تقسیم کردن اتاقی بزرگ به بخش های کوچک تر، دیوارک . (فره )"} +{"line": "پاردان (اِمر.) 1 - جوال . 2 - تنگ، ظرف شراب . 3 - شراب "} +{"line": "پاردم (دُ) (اِمر.) چرمی که بر عقب زین یا پالان می دوزند و زیر دم اسب می اندازند"} +{"line": "پاردم ساییده ( پاردم ساییده . د) (ص مر.) 1 - آب زیرکاه، ناقلا. 2 - بی شرم "} +{"line": "پارس [ تر. ] (اِصت .) آواز سگ، عوعو"} +{"line": "پارس ( اِ.) نام قوم ایرانی و محل سکونت ایشان در جنوب ایران "} +{"line": "پارس ئیل [ تر. ] (اِ.) سال پلنگ، یکی از سال های دوازده گانة ترکان "} +{"line": "پارسا (ص .) 1 - پاک دامن، زاهد. 2 - ایرانی . 3 - عارف، دانشمند"} +{"line": "پارسال (اِمر.) سال گذشته، پار"} +{"line": "پارسنگ (سَ) (اِمر.)نک پاسنگ . ؛ پارسنگ برداشتن عقل کسی کنایه از: ناقص عقل بودن، دیوانه بودن "} +{"line": "پارسه (س ِ) (اِمر.) 1 - گدایی، پرسه . 2 - گدا"} +{"line": "پارسی (ص نسب .) 1- منسوب به پارس، پارسی . 2 - ایرانی . 3- زرتشتی به ویژه زرتشتی ساکن هندوستان . ج . پارسیان . 4- زبان مردم پارس، فارسی ؛ماه های پارسی دوازده ماه سال شمسی ایرانیان : فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور، مهر، آبان، آذر، دی، بهمن، اسفندارمذ. ؛روزهای پارسی سی روز ماه شمسی ایرانیان : هرمز، بهمن، اردیبهشت، شهریور، اسفندارمذ، خرداذ، مرداد، دی بآذر، آذر، آبان، خور، ماه، تیر، گوش، دی بمهر، مهر، سروش، رشن، فروردین، بهرا م، رام، باز، دی بدین، دین، ارد، اشتاذ، آسمان، زامیاذ، مهراسفند، انیران "} +{"line": "پارسی زبان (زَ) (ص مر.) 1 - آن که به پارسی سخن گوید. 2 - فصیح، بلیغ "} +{"line": "پارشمن (رْ شُ مَ) ( اِ.) پوست حیوانی، مخصوصاً پوست بز و گوسفند که برای نوشتن و چاپ پیرایند؛ پوست آهو"} +{"line": "پارلمان (لُ) [ فر. ] (اِ.) مجلس نمایندگان که وظیفة قانون گذاری را در کشور به عهده دارد"} +{"line": "پارلمان تاریسم ( پارلمان تاریسم . ) [ فر . ] (اِ.)1 - نظام سیاسی که در آن یک یا چند مجلس وجود دارد. مانند انگلستان که دارای مجلس اعیان (لردها) و مجلس عوام است . 2 - اعتقاد به داشتن مجالس قانون گذاری "} +{"line": "پارناسیسم [ فر. ] (اِ.) نام مکتبی در ادبیات اروپا که توسط گروهی از شاعران قرن 19 میلادی فرانسه به وجود آمد. پیروان این مکتب در مقابل «شعرای رومانتیک » طرفدار «هنر به خاطر هنر» بودند"} +{"line": "پارنج (رَ) (اِمر.) پای مزد، حق القدم، زری که به شاعران و مطربان دهند تا در جشن و مهمانی حاضر شوند"} +{"line": "پارنجن (رَ جَ) (اِمر.) نک پاآورنجن "} +{"line": "پاره (رِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - رشوه . 2 - ارمغان . 3 - نوعی حلوا. 4 - پیشکش، هدیه . 5 - بهر، بخش . 6 - قطعه، تکه . 7 - پینه، وصله . 8 - دارای پارگی، شکافته . 9 - نادوشیزه 0 - گرز آهنین 1 - پول، مسکوک 2 - کود3 - باج، خراج . ؛ پاره ی دل عزیزترین کس نزد آدمی چون فرزند، پارة جگر. ؛ پاره سنگ، قطعه ای از سنگ . ؛ پاره ی زرد پارچة زردی که یهودان برای امتیاز از مسلمانان در کتف می دوختند، عسلی، غیاره "} +{"line": "پاره خوار ( پاره خوار . خا) (ص فا.) آن که رشوه گیرد"} +{"line": "پاره دوختن ( پاره دوختن . تَ) (مص م .) وصله زدن، پینه کردن "} +{"line": "پاره دوز ( پاره دوز .) (ص فا.) 1 - پینه دوز. 2 - تن - پرست "} +{"line": "پاره پاره ( پاره پاره . پاره پاره .) (ص مر.) 1 - از همه جا دریده، قطعه قطعه، تکه تکه . 2 - (ق .) اندک اندک، رفته رفته، کم کم "} +{"line": "پاره پاره کردن ( پاره پاره کردن . پاره پاره کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - از همه جا دریدن، پارچه پارچه کردن . 2 - به قطعات جدا تقسیم کردن، بخش بخش کردن "} +{"line": "پارو ( اِ.) = پاروب : 1 - آلتی چوبی (مانند بیل ) که با آن برف را از پشت بام یا پیاده روها می روبند. 2 - ابزاری برای راندن قایق (بدون موتور)"} +{"line": "پارو (رُ) (ص .) (عا.) پیر زال، زن پیر"} +{"line": "پارو کردن (کَ دَ)(مص م .) روبیدن، پاک کردن "} +{"line": "پارچ ( اِ.) ظرف آبخوری سرگشاد"} +{"line": "پارچه (چِ) (اِمصغ .) 1 - پاره، تکه . 2 - هر چیز بافته شده "} +{"line": "پارچه پارچه (چِ. چِ) (ص مر.) پاره پاره، لخت لخت "} +{"line": "پارک [ انگ . ] ( اِ.) توقف اتومبیل ها و دیگر وسایل نقلیه "} +{"line": "پارک [ فر. ] ( اِ.) 1 - باغ وسیع پر درخت برای گردش و شکار. 2 - محفظه ای توری برای نگه داری بچه های کوچک، مانک . (فره )"} +{"line": "پارک سوار (سَ) (اِمر.) پارکینگی در کنار پایانة اتوبوس های شهری و دیگر وسایل نقلیة عمومی درون شهری برای توقف خودروهای شخصی و انتقال سرنشینان آن به مرکز شهر"} +{"line": "پارکومتر (کُ مِ) [ فر. ] ( اِمر.) دستگاهی است که در محل های مجاز پارک اتومبیل نصب می شود که با پرداخت مقدار معینی پول می شود برای مدتی معین ماشین را پارک کرد، ایست سنج، توقف سنج (فره )"} +{"line": "پارکینسون (سُ) [ از انگ . ] (اِ.) نوعی بیماری عصبی میان سالان و سالخوردگان که با کندی حرکات و رعشه و سفتی عضلات همراه است، لقوه "} +{"line": "پارکینگ [ انگ . ] (اِ.) محل توقف وسایل نقلیة موتوری، توقفگاه "} +{"line": "پارگک (رَ گَ) (اِمصغ .) 1 - پارة خرد، سخت اندک . 2 - کمی "} +{"line": "پارگی (رِ) (حامص .) 1 - دریدگی، کهنگی . 2 - جزئیت . 3 - قحبگی "} +{"line": "پارگین ( اِ.) 1 - فاضلاب . 2 - آشغال دانی "} +{"line": "پاریاب (اِمر.) زراعتی که با آب رودخانه و امثال آن کشت شود"} +{"line": "پارینه (نِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به سال گذشته . 2 - سال گذشته . 3 - کهنه "} +{"line": "پارینه سنگی ( پارینه سنگی . سَ) (اِمر.) عصر حجر، پالئولتیک . نام دوره ای از ماقبل تاریخ که در آن انسان ابزارش را از سنگ ها به صورت نازیبا و خشن تهیه می کرد"} +{"line": "پازاج (اِ.) 1 - ماما، قابله . 2 - زنی که به بچه شیر می دهد، دایه "} +{"line": "پازاچ نک پازاج "} +{"line": "پازش (ز) (اِمص .) وجین کردن "} +{"line": "پازل (ز) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی فکری که از چندین قطعة مقوایی، چوبی یا پلاستیکی دارای شکل های منظم تشکیل شده است و وقتی این قطعه ها به صورت مناسب کنار هم قرار می گیرند تصویر خاص و مورد نظر شکل می گیرد"} +{"line": "پازن (زَ) [ په . ] (اِ.) بز نر کوهی "} +{"line": "پازند (زَ) ( اِ.) 1 - چوب آتش زنه . 2 - برگردان متون پهلوی به خط اوستایی "} +{"line": "پازهر (زَ) (اِمر.) نک پادزهر"} +{"line": "پازهری (زَ) (ص نسب .) رنگ زردی که به سرخی زند"} +{"line": "پاس [ په . ] (اِ.) 1 - نگهبانی، حراست . 2 - رعایت، احترام . 3 - یک نوبت از چهار نوبت شب . 4 - نگاهداشت، حق شناسی . 5 - عمل حواله دادن کسی به جایی یا کس دیگری . ؛ پاس خاطر کسی را داشتن رعایت حال وی را کردن "} +{"line": "پاس [ فر. ] ( اِ.) 1 - عمل فرستادن یا روانه کردن چیزی به ویژه توپ به سوی بازیکن دیگر. 2 - حرکات دست مانیه تیزور برای خواب کردن کسی "} +{"line": "پاس بخش (بَ) (ص مر.) افسری که مأمور تعویض پُست نگهبانان می باشد"} +{"line": "پاس داشتن (تَ) (مص م .) 1 - پاسبانی کردن، نگهبانی . 2 - رعایت کردن، احترام گذاشتن . 3 - جستجو کردن، تفتیش کردن "} +{"line": "پاسار (اِمر.) 1 - لگد، تیپا. 2 - کلاف افقی چارچوب در و پنجره "} +{"line": "پاسار کردن (کَ دَ) (مص م .) لگدکوب کردن، پایمال کردن "} +{"line": "پاساژ [ فر. ] ( اِ.) 1 - معبر، گذرگاه . 2 - بازار سرپوشیده که دو طرف آن مغازه وجود دارد"} +{"line": "پاسبان [ په . ] (اِمر.) 1 - نگاهبان، محافظ . 2 - کسی که از طرف شهربانی مأمور حفظ نظم و آسایش شهر است . 3 - شب زنده دار"} +{"line": "پاسبز (سَ) (ص مر.) 1 - واسطه . 2 - دلال . 3 - بدقدم "} +{"line": "پاسبک (سَ بُ)(اِمر.)1 - خوش قدم . 2 - جلف، بی وقار"} +{"line": "پاسبک کردن ( پاسبک کردن . کَ دَ) (مص ل .) زایمان کردن، زا ی یدن "} +{"line": "پاستل (تِ) [ فر از ایتالیایی . ] (اِ.) 1 - گچ رنگی ویژة طراحی . 2 - نوعی شیرینی شبیه راحت الحلقوم که سفت تر از آن و دارای طعم و اسانس میوه است "} +{"line": "پاستوریزه (تُ ز) [ فر. ] (ص مف .) 1 - ویژگی ماده ای غذایی که همة میکروارگانیسم های بیماری زا و بخش بزرگی از میکروارگانیسم - های غیربیماری زای آن از بین برده شود. (فره ). 2 - مادة خوردنی که طبق اصول علمی پاستور میکروب ها و موجودات تخمیری آن را از بین برده باشند"} +{"line": "پاسخ (سُ) [ په . ] ( اِ.) 1 - جواب . مق . سؤال . 2 - اطاعت . 3 - پذیرفتگی . 4 - کیفر، مکافات . 5 - عوض، پاداش . 6 - تعبیر خواب، گزارش رویا"} +{"line": "پاسخنامه ( پاسخنامه . مِ) (اِ.) برگه یا دفترچه ای که برای نوشتن پاسخ پرسش های خاص آماده شده است و معمولاً در آزمون ورودی دانشگاه و مانند آن به کار می رود. مق . پرسشنامه "} +{"line": "پاسدار (اِفا.) نگهبان، مراقب، نگه داری کننده "} +{"line": "پاسداری (حامص .) 1 - پاسبانی . 2 - رعایت، احترام "} +{"line": "پاسفره (سُ رِ) (اِمر.) ظرف خالی بر سر سفره برای جدا کشیدن طعام "} +{"line": "پاسنگ (سَ) (اِمر.) 1 - سنگ ترازو. 2 - پایة ستون "} +{"line": "پاسنگین (سَ) (اِمر.) آن که دیر به دیدار دوستان و خویشان برود"} +{"line": "پاسه (س ِ) (اِ.) 1 - میل کردن به هر چیزی، آزمندی . 2 - غم، اندوه "} +{"line": "پاسوار (سَ) (اِمر.) پیادة جلد و چابک "} +{"line": "پاسور ( اِ.) نوعی بازی ورق، چهاربرگ "} +{"line": "پاسپار (س ِ) 1 - (اِمر.)لگد. 2 - (ص مف .)لگد - کوب "} +{"line": "پاسپورت (پُ) [ فر. ] ( اِ.) اجازه نامه برای رفت و آمد اشخاص از مملکتی به مملکت دیگر، گذرنامه، جواز عبور"} +{"line": "پاسک (سَ یا سُ) (اِ.) خمیازه، دهان دره "} +{"line": "پالاپالی (حامص .)سروصدا، هیاهو، دادوبیداد"} +{"line": "پالایش (یِ)(اِمص .) تصفیه کردن، صاف کردن "} +{"line": "پاسکال [ فر. ] (اِ.) 1 - قانونی در باب انتقال فشار در سیالات (مایعات و گازها). هر فشاری که بر نقطه ای از یک جسم سیال که در حال تعادل است وارد شود عیناً به همة اجزای آن سیال منتقل می شود. (برگرفته از نام بلز پاسکال ریاضی دان، فیزیکدان و نویسندة فرانسوی ). 2 - نوعی زبان کامپیوتری پیشرفته که از آن در آموزش و طراحی سیستم ها استفاده می شود"} +{"line": "پاسگاه (اِمر.) 1 - جای نگهبانی . 2 - محل استقرار نیروهای انتظامی "} +{"line": "پاسگزار (گُ) (ص فا.) شاکر، حقگزار"} +{"line": "پاسیدن (دَ) (مص م .) 1 - نگهبانی کردن، پاس داشتن . 2 - مواظبت کردن . 3 - لمس کردن، پسودن "} +{"line": "پاسیده (د) (ص مف .) نگاهبانی شده، پاس داشته "} +{"line": "پاسیو (یُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - حیاط خلوت . 2 - نورگیر. 3 - بخشی از آپارتمان به صورت باغچه یا گلخانه "} +{"line": "پاش 1 - (اِمص .) پاشیدن، برافشاندن . 2 - امر از «پاشیدن ». 3 - در کلمات مرکب، مانند: نمک پاش، آب پاش، مخفف پاشنده است . 4 - پریشان، افشان "} +{"line": "پاشا [ تر. ] ( اِ.) لقب اشرافی در دولت عثمانی برای دارندگان مقام های بالای دولتی "} +{"line": "پاشنه (نِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - بخش عقب پای آدمی، پاشنا، عقب . 2 - قسمتی از کفش که پاشنه روی آن قرار می گیرد. 3 - قسمتی از در که در روی آن می چرخد. 4 - استخوانی درشت و کوتاه که تکیة آدمی و دیگر حیوان هنگام ایستادن بر آن باشد. ؛ پاشنه در خانة کسی را درآوردن کنایه از: به ستوه آوردن وی به سبب مطالبة طلبی یا خواهشی . ؛ پاشنه کفش را ور کشیدن کنایه از: مهیای انجام دادن کاری شدن "} +{"line": "پاشنه بلند ( پاشنه بلند . بُ لَ) (ص مر.) کفشی که پاشنة آن بلند باشد. مق . پاشنه کوتاه "} +{"line": "پاشنه خواب ( پاشنه خواب . خا) (ص مر.) کفشی که پاشنة آن بخوابد. مق پاشنه نخواب "} +{"line": "پاشنه خیز کردن ( پاشنه خیز کردن . کَ دَ) (مص ل .) مهمیز زدن و اسب را برانگیختن "} +{"line": "پاشنه کش ( پاشنه کش . کِ) (اِمر.) اسبابی به شکل یک صفحه منحنی باریک و دراز و معمولاً دسته دار که پس از فرو بردن نوک پا در کفش آن را پشت پا می گذارند تا پشت کفش خم نشود و به آسانی بتوان کفش را پوشید"} +{"line": "پاشنگ (شَ) ( اِ.) 1 - خیار بزرگ . 2 - هندوانه و کدو"} +{"line": "پاشویه (یِ) (اِمر.) = پاشوره : 1 - آب گرمی که نمک یا خردل را در آن حل کرده و به وسیلة آن پای بیمار را بشویند. 2 - آبراه کوچک در اطراف حوض "} +{"line": "پاشویه کردن ( پاشویه کردن . کَ دَ) (مص م .) شستن پای بیمار با آب گرم مخلوط به نمک یا خردل و مانند آن برای پایین آوردن تب بیمار"} +{"line": "پاشیب (اِمر.) نردبان زینه پایه "} +{"line": "پاشیدن (دَ) 1 - (مص م .) ریختن، پراکنده کردن . 2 - (مص ل .) متلاشی شدن "} +{"line": "پاشیده (د) (ص مف .) 1 - پراکنده، متفرق . 2 - ریخته، ریخته شده "} +{"line": "پاشیر (اِمر.) زیرزمین خرد که شیر آب انبار بر دیوار آن متصل نصب شده باشد"} +{"line": "پاغر (غَ) (اِ.) ستونی که سقف خانه روی آن قرار گیرد"} +{"line": "پاغر (غُ) (اِمر.) واریس، ورم پا"} +{"line": "پاغند (غُ) نک پاغنده "} +{"line": "پاغنده (غُ د) (اِ.) 1 - گلوله از هر چیزی مانند: پنبه ... 2 - پنبة زده شده و گلوله کرده "} +{"line": "پافشاری (فِ) (حامص .) پایداری، ایستادگی "} +{"line": "پافشاری کردن ( پافشاری کردن . کَ دَ) (مص ل .) اصرار کردن، ایستادگی کردن "} +{"line": "پافشردن (فِ شُ دَ)(مص م .)نک پافشاری کردن "} +{"line": "پالئونتولوژی (لِ ئُ تُ لُ) [ فر. ] (اِمر.) علمی که موجودات قدیمی زمین را مورد بررسی و مطالعه قرار می دهد، علم به احوال موجودات قدیمه، علمی که موجودات گیاهی و جانوری گذشتة زمین را مورد تحقیق قرار می دهد، دیرین شناسی "} +{"line": "پالئوژن (لِ ئُ ژِ) (اِ.) [ فر. ] نیمة اول دوران سوم زمین شناسی که خود به دو دورة کوچک تر به نام ائوسن و الیگوسن تقسیم می شود. در این دوره زمین انقلابات کوه زایی بسیار داشته و اکثر کوه های فعلی زمین مربوط به این دوره هستند. همچنین بقایای فسیل شدة پستانداران در ته نشست های این دوره به فراوانی دیده می شود"} +{"line": "پالئوگرافی (لِ ئُ گِ) [ فر. ] (اِمر.) دانش قرائت خطوط باستانی، دیرین نگاری، کتیبه نگاری "} +{"line": "پالا (اِ.) نک پالاد"} +{"line": "پالاد ( اِ.) 1 - مطلق اسب . 2 - اسب نوبتی، جنیبت "} +{"line": "پالار ( اِ.) تیر بزرگی که در سقف خانه به کار می رود"} +{"line": "پالان ( اِ.) پوششی ضخیم انباشته از کاه، پشم یا پوشال که بر پشت ستور می نهند برای نشستن یا بار نهادن . ؛ پالان کسی کج بودن کنایه از: رفتاری غیراخلاقی و ناروا داشتن "} +{"line": "پالان دوز (ص فا.) آن که پالان می دوزد، پالان گر"} +{"line": "پالان ساییده (د) (ص مر.) (عا.) کهنه کار، باتجربه، رند"} +{"line": "پالانه (نِ) (اِ.) طبقه ای از خشت که روی آجر تیغة سقف رساند"} +{"line": "پالانی (اِ. ص .) اسبی که مخصوص بار و بنه بردن است، نه برای سواری "} +{"line": "پالاهنگ (هَ) (اِمر.) نک پالهنگ "} +{"line": "پالاپال (اِمر.) هیاهو، آشفتگی "} +{"line": "پالایشگر (یِ گَ) (ص فا.) تصفیه کننده، صافی کننده "} +{"line": "پالاینده (یَ د) (ص فا.) پالایشگر، تصفیه کننده "} +{"line": "پالاییدن (دَ) 1 - (مص م .) صافی کردن . 2 - بیختن . 3 - تراویدن "} +{"line": "پالاییده (د) (ص مف .) صافی شده، تصفیه شده "} +{"line": "پالت (لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شستی نقاشی (تخته رنگ ). 2 - سکوی قابل حمل بیشتر از جنس چوب برای جابه جا کردن مواد و بسته ها. 3 - سازه های مسطح و کوچک چوبی که زیر بار قرار دهند تا بتوان آن را با افرازه بلند کرد. بارکف . (فره )"} +{"line": "پالتو (تُ) [ فر. ] ( اِ.) لباسی ضخیم که مردم برای گرم نگاه داشتن بدن روی لباس های دیگر می پوشند"} +{"line": "پالتویی ( پالتویی .) [ فر - فا. ] (ص نسب .) 1 - مربوط به پالتو. 2 - قطع کتاب در اندازة 20*10 سانتی متر"} +{"line": "پالس [ انگ . ] (اِ.) 1 - تکان . 2 - ضربان . 3 - نبض . ؛ پالس تلفن مدت زمان معینی برای مکالمات تلفنی درون شهری "} +{"line": "پالش (لِ) (اِمص .) تصفیه، پالایش "} +{"line": "پالغ (لُ) ( اِ.) پیمانه ای که از شاخ کرگدن یا گاو یا عاج فیل یا چوب درست کنند"} +{"line": "پالنده (لَ د) (ص فا.) صاف کننده، تصفیه کننده "} +{"line": "پالهنگ (لَ هَ) (اِمر.) افسار، مهار، کمند. ؛ از زیر پالهنگ کسی در آمدن از تسلط و فرمان کسی درآمدن "} +{"line": "پالواسه (س ِ) ( اِ.) غم، اندوه "} +{"line": "پالوانه (نِ) ( اِ.) پرستو"} +{"line": "پالوانه ( پالوانه .) (اِمر.) نک پالاوَن "} +{"line": "پالودن (دَ) [ په . ] 1 - (مص م .) صاف کردن، پاک کردن . 2 - تهی کردن . 3 - (مص ل .) پاکیزه شدن . 4 - (مص م .) تباه کردن، ضایع کردن . 5 - (مص ل .) تباه شدن، ضایع شدن . 6 - (مص م .) گداختن، ذوب کردن، به قالب ریختن سیم و زر و مانند آن . 7 - (مص ل .) تمام شدن، کاستن . 8 - (مص م .) تشکیک کردن، انتقاد کردن . 9 - نجات دادن، خلاص دادن 0 - (مص ل .) خلاص شدن، نجات یافتن 1 - بزرگ شدن 2 - (مص م .) بزرگ گردانیدن 13 - تر کردن، نمناک کردن، آغشتن "} +{"line": "پالوده (د) 1 - (ص مف .) صاف و پاک شده . 2 - پاک و مطهر. 3 - ( اِ.) از انواع دسرهای ایرانی "} +{"line": "پالونه (نِ) (اِمر.) نک پالاوَن "} +{"line": "پالکانه (نِ) (اِمر.) نک بالکانه "} +{"line": "پالکی (لَ) [ سنس . ] (اِ.) کجاوة بی سقف "} +{"line": "پالیدن (دَ) 1 - (مص م .) صافی کردن، تصفیه کردن . 2 - جستجو کردن چیزی در خاک . 3 - فروریختن . 4 - به آخر رسیدن "} +{"line": "پالیده (د) (ص مف .) صاف شده، خالص شده "} +{"line": "پالیز ( اِ.) 1 - باغ، بوستان . 2 - کشتزار. 3 - زمینی که در آن خربزه، خیار و مانند آن بکارند"} +{"line": "پالیزبان (اِمر.) 1 - باغبان، دشت بان . 2 - آهنگی از موسیقی قدیم "} +{"line": "پالیک (اِمر.)= بالیک : پای افزاری از چرم گاو که رشته ها در آن بسته اند؛ پای افزار، کفش، چارق، شم، پاپیچ، پاتابه، لفافه "} +{"line": "پام ( اِ.) 1 - رنگ، لون . 2 - شبیه، نظیر"} +{"line": "پامال شدن (شُ دَ) (مص ل .) پایمال شدن "} +{"line": "پامس (مَ) (ص مر.) گرفتار، درمانده "} +{"line": "پاملخ (مَ لَ) (اِمر.) نوعی از ساعت . مق پادنگ "} +{"line": "پامنبری (مِ بَ) [ فا - ع . ] (ص نسب .)کسی که در پایین منبر با خواندن اشعار مذهبی و مرثیه خوانی به روضه خوان اصلی کمک می کند"} +{"line": "پامنقلی (مَ قَ) (ص نسب .) 1 - مربوط به پای منقل . 2 - ویژگی آن که بیش تر اوقات کنار منقل است . کنایه از: آدم تریاکی "} +{"line": "پامچال ( اِ.) گیاه علفی یک ساله و زینتی از تیرة پامچالیان با گل های زرد روشن و بی بو و برگ هایی در ته ساقه "} +{"line": "پان اسلامیسم (نْ اِ) [ لا. ] (اِ.) نام نهضتی که رهبران مسلمان در قرن نوزدهم برای احیای قدرت اسلام و مسلمانان به راه انداختند"} +{"line": "پانتومیم (تُ) [ فر. ] (اِ.) نمایشنامة صامت "} +{"line": "پانتوگراف (تُ گْ) [ فر. ] (اِمر.) آلتی است که با کمک آن از هر نوع نقشه و تصویری نسخه برداری کنند"} +{"line": "پاندا [ انگ . ] (اِ.) جانور پستاندار گیاه خوار شبیه خرس بومی آسیای شرقی "} +{"line": "پاندول [ فر. ] ( اِ.) 1 - جسم آویخته ای که حرکت نوسانی داشته باشد مانند آویز ساعت دیواری که به چپ و راست حرکت می کند. 2 - رقاصک، آونگ "} +{"line": "پانسمان (س ِ) [ فر. ] ( اِ.) شستن و بستن زخم و جراحت "} +{"line": "پانسیون [ فر. ] ( اِ.) 1 - جایی که با پرداخت ماهیانه در آن مسکن گزینند و از کلیة امکانات آن برخوردار شوند. 2 - اقامتگاهی که از مسافران یا مشتریان خود به طور کامل یا نیمه کامل پذیرایی کند، مهمانکده، شبانه - روزی . (فره )"} +{"line": "پانل (نِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - صفحه یا تابلویی که روی آن اعلان یا ابزارهای اندازه گیری نصب شود. 2 - سطح پیش ساختة نسبتاً بزرگی که آن را به صورت دیوار یا سقف نصب می کنند. 3 - گروهی از افراد متخصص و صاحب نظر که برای بحث یا داوری دربارة موضوعی گرد هم آیند، هیئت رئیسه (فره )"} +{"line": "پانه (نِ) ( اِ.) 1 - چوبی که برای شکافتن چوب دیگر لای آن می گذارند. 2 - چوبی که پشت در بیندازند. 3 - چوبی که داخل قالب کفش می گذارند. 4 - چوبی که زیر ستون قرار می دهند"} +{"line": "پانویس (نِ) (ص مر.) (اِ.) زیرنویس، پانوشت، پان وشته، آن چه جدا از متن اصلی باشد"} +{"line": "پانچ [ انگ . ] 1 - (اِ.) دستگاه یا وسیله ای که کاغذها را با آن سوراخ و باطل کنند، منگنه (فره ). 2 - (اِمص .) ایجاد کردن سوراخ هایی که اطلاعاتی را نمایش می دهند بر روی کارت یا نوار کاغذی برای وارد کردن آن اطلاعات به کامپیوتر"} +{"line": "پانک [ انگ . ] ( اِ.) جنبش ضد ارزش جوانان در غرب که با سر و وضع نامناسب و غیر - معمول همراه است "} +{"line": "پانکراس (کِ) [ انگ . ] ( اِ.) لوزالمعده "} +{"line": "پانیذ ( اِ.) = پانید. فانیذ: 1 - شکر سرخ . 2 - قند مکرر، شکر قلم، شکربرگ . 3 - نوعی حلوا مانند شکر لیکن از آن غلیظ تر که از شکر و روغن و بادام تلخ و خمیر می ساختند؛ سکرالعشر"} +{"line": "پاهنگ (هَ) (اِمر.) = پاسنگ . پاشنگ . پاچنگ . پازنگ . پاژنگ . پاجنگ : پای افزار، کفش "} +{"line": "پاورقی (وَ رَ) [ فا - ع . ] (ص نسب .) 1 - آن چه در پایین صفحه نوشته شود. 2 - نوشته، قصه ای که در چند شمارة پیاپی یک روزنامه یا مجله منتشر شود"} +{"line": "پاورچین (وَ) (ق مر.) = پابرچین : آهسته راه رفتن، طوری که صدای پا شنیده نشود"} +{"line": "پاوند (وَ) (اِمر.) بندی که بر پای گنهکار و مجرم نهند"} +{"line": "پاوپر (وُ پَ) (اِمر.) توانایی، قدرت، تاب، طاقت "} +{"line": "پاویون (یُ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ساختمان مخصوص است قبال و پذیرایی از مهمانان رسمی بلندپایه در فرودگاه . 2 - محل استراحت پزشکان در بیمارستان، سرایه، کوشک . (فره )"} +{"line": "پاپ [ فر. ] (اِ.) پیشوای مذهب کاتولیک "} +{"line": "پاپ کورن (کُ رْ) [ انگ . ] (اِ.) دانة پف کردة ذرت، ذرت پفکی . (فره )"} +{"line": "پاپاخ [ تر. ] (اِ.) قسمی کلاه بزرگ پشمی "} +{"line": "پاپاسی (اِ.) پشیز، مبلغ ناچیز. ؛ یک پاپاسی نداشتن هیچ نداشتن "} +{"line": "پاپتی (پَ) (ص مر.)(عا.) تهی دست، بی سر و پا"} +{"line": "پاپوش (اِمر.) 1 - کفش، پای افزار. 2 - مجازاً گرفتاری، دردسر. ؛ پاپوش درست کردن برای کسی کنایه از: برای کسی ایجاد دردسر کردن . ؛ پاپوش دوختن برای کسی کنایه از: توطئه کردن برای کسی "} +{"line": "پاپژ (پَ) ( اِ.) 1 - زمین پست و بلند و ناهموار. 2 - گل کهنه و نرم "} +{"line": "پاپیتال ( اِ.) نک عشقه "} +{"line": "پاپیروس ( اِ.) = پاپروس : گیاهی که در سواحل نیل می روید و در قدیم از آن ورق های کاغذ مانند می ساختند"} +{"line": "پاپیون [ فر. ] ( اِ.) 1 - پیرایه ای معمولاً پارچه ای به شکل پروانه، که با کش یا قیطان به یقه یا موی سر بسته می شود. 2 - نوار یا روبانی که به شکل پروانه گره خورده است "} +{"line": "پاپیچ (اِمر.) 1 - نواری که به ساق پا پیچند، چارق . 2 - کنایه از: مزاحم "} +{"line": "پاچال (اِمر.)1 - گودال . 2 - گودالی که نانوا، بقال یا آشپز در آن می ایستد و چیزی می فروشد"} +{"line": "پاچالدار (ص مر.) آن که نگهداری آرد نانوایی با اوست "} +{"line": "پاچایه (یِ) (اِمر.) نجاست، بول، سرگین "} +{"line": "پاچراغ (چِ) (اِمر.) جایی در تکیه، مسجد و زورخانه که در آن چراغ روشن کنند"} +{"line": "پاچراغی ( پاچراغی .) (اِمر.) 1 - جای گذاشتن چراغ در خانه یا دکان . 2 - پولی که تماشاگران در زورخانه و مانند آن پای چراغ می گذارند. 3 - پولی که دکانداران سر شب پای چراغ می نهادند تا به فقیری بدهند. 4 - در بازار به آخرین مشتری که تقریباً در آخروقت برای خرید جنس می آید، گفته می شود"} +{"line": "پاچنگ (چَ) (اِمر.) پای افزار، کفش "} +{"line": "پاچه (چِ) (اِمصغ .) 1 - ساق پا. 2 - از زانو تا سر سم پای گوسفند و گاو. 3 - خوراکی که از دست و پای گوسفند درست کنند. 4 - یکی از دو لنگة شلوار. 5 - لبة پایینی شلوار. ؛ پاچه کسی را گرفتن بی جهت کسی را آزار دادن "} +{"line": "پاچه خیزک ( پاچه خیزک . زَ) (اِمر.) 1 - نوعی بازی با آتش . 2 - نوعی فشفه که به دور خود می چرخد، پاچه گزک، پاچه خزک "} +{"line": "پاچه ورمالیده ( پاچه ورمالیده . وَ د) (ص مر.) (عا.) 1 - حقه باز. 2 - بی شرم "} +{"line": "پاچه گیر ( پاچه گیر .) (ص مر.) کنایه از: آدم مردم آزار و مزاحم "} +{"line": "پاچپله (چَ لِ) (اِمر.) کفش، پای افزار"} +{"line": "پاچک (چ َ ) (اِمر.) پِهِن خشک شدة گاو؛ تپاله "} +{"line": "پاچیدن (دَ) (مص م .) (عا.) 1 - پاشیدن . 2 - ریختن "} +{"line": "پاچین (اِمر.)1 - بخش پایینی دیوار. 2 - دامن زنانه چین دار"} +{"line": "پاژخ (ژَ) ( اِ.) مالش و آزار"} +{"line": "پاژنگ (ژَ) (اِمر.) نک پاچنگ "} +{"line": "پاژه (ژِ) (اِمر.) 1 - پاچه . 2 - ساقه . 3 - پاچنگ "} +{"line": "پاک [ فر. ] ( اِ.) 1 - عید فصح، عیدی که یهودیان هر سال در چهاردهمین روز از نخستین ماه قمری به یاد خروج قوم بنی اسرائیل از مصر برپا دارند. 2 - عیدی که مسیحیان هر سال به یاد برخاستن مسیح از میان مردگان برپا کنند"} +{"line": "پاک [ په . ] 1 - (ص .) پاکیزه . 2 - ساده و بدون ترکیب . 3 - روشن، درخشان . 4 - بی گناه، پاکدامن . 5 - (ق .) تماماً، بالکُل "} +{"line": "پاک باختن (تَ) (مص م .) پاکبازی کردن "} +{"line": "پرگست (پَ گَ) (ق .)=پرگس : هرگز، مبادا، دور باد"} +{"line": "پاک باخته (تِ) ( اِ.) 1 - کسی که همة پول خود را باخته است . 2 - کسی که همه چیز خود را از دست داده است "} +{"line": "پاک دامن (مَ) (ص مر.) برخوردار از پاکدامنی، نداشتن وضع یا کیفیت رفتارهای زشت و ننگین "} +{"line": "پاک سازی (حامص .) 1 - پاک کردن جایی . 2 - مجازاً: بیرون کردن یا بازنشسته کردن کارمند یا عضوی از یک موسسه "} +{"line": "پاک سرشت (س ِ رِ) (ص مر.)پاک نهاد، پاک - طینت "} +{"line": "پاک نفس ( نَ فَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) راستگوی "} +{"line": "پاک و پوست کنده (کُ کَ د) (ص مر.) آشکار، صریح "} +{"line": "پاک کن (کُ) (اِمر.) ماده پلاستیکی نرمی که در کارخانه به صورت قالبی ساخته شده است و برای پاک کردن نوشته به کار می رود"} +{"line": "پاکار (ص مر.) 1 - تحصیلدار. 2 - کسی که مراقبت از کشتزارها را به عهده دارد. 3 - خدمتکار، نوکر"} +{"line": "پاکباز (ص مر.) 1 - وارسته، زاهد. 2 - عاشقِ صادق و پاک نظر"} +{"line": "پاکبازی (حامص .) وارستگی، از خود گذشتگی "} +{"line": "پاکت (کَ) [ فر. ] ( اِ.) ورقة کاغذی تا شده که نامه و غیره را در آن گذارند و در آن را می چسبانند و به جایی ارسال می کنند"} +{"line": "پاکشیدن (کِ دَ) (مص ل .) ترک کردن، دوری کردن "} +{"line": "پاکلاغی (کَ) (اِمر.) 1 - گیاهی است که برگ آن به پنجة کلاغ می ماند و در بهار می روید و آن را در آش و پلو و مانند آن می ریزند؛ رجل الطیر، رجل الغراب و قازایاغی نیز گویند. 2 - قسمی دوختن که بیشتر در کنار دستمال و رومیزی و مانند آن به کار می رود. 3 - نوعی خط شکستة ناخوانا و درهم "} +{"line": "پاکنه (کَ نِ یا نَ) (اِمر.) 1 - جای پا یا پله ای که در کاریز و قنات و مانند آن کنده باشند. 2 - جایی از تون که تونتاب برای تیز کردن آتش ایستد"} +{"line": "پاکنویس (نِ) (اِ.) آن چه از روی پیش نویس یا چرکنویس به صورت پاکیزه و خوانا نوشته می شود"} +{"line": "پاکوب 1 - (ص مر.) رقاص . 2 - (ص مف .) کوفته شده، له شده "} +{"line": "پاکی ( اِ.) وضع یا کیفیت پاک بودن "} +{"line": "پاکیزه (ز) (ص مر.) 1 - پاک، نظیف، طاهر. 2 - منزه، مقدس "} +{"line": "پاکیزگی (ز) (حامص .) پاکی، طهارت، نظافت "} +{"line": "پاگاه (اِمر.) 1 - پایگاه . 2 - فرود، پستی . 3 - قدر، مرتبه "} +{"line": "پاگرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - رشد کردن . 2 - استوار شدن . 3 - دوام یافتن "} +{"line": "پاگشا (گُ) (اِمر.) جشنی که بعد از عروسی در خانة اقوام و دوستان عروس و داماد برپا می شود به این معنی که پای عروس و داماد به خانة آن ها باز شود"} +{"line": "پاگون [ روس . ] (اِ.) سردوشی "} +{"line": "پای ( اِ.) 1 - پا. 2 - بخش، سهم . 3 - مقداری از زمین که با یک گاو می توان شخم زد. 4 - کنایه از: ایستادگی و پایداری "} +{"line": "پای آور (وَ) (ص مر.) بزرگ، توانا، باقدرت "} +{"line": "پای آگیش (اِفا.) = پای آگیشنده : 1 - آن که به پای آویزد یا پیچد، پای پیچ، پای آهنج . 2 - مرگ که پای پیچ هر کس شود، مرگ محتوم "} +{"line": "پای باز (ص فا.) رقاص "} +{"line": "پای بازی (حامص .) رقص، پایکوبی "} +{"line": "پای باف (اِفا.) = پای بافنده : جولاهه، بافنده "} +{"line": "پای برآوردن (بَ. وَ دَ) (مص ل .) پایکوبی، رقص "} +{"line": "پای برداشتن (بَ تَ) (مص ل .) فرار کردن، گریختن "} +{"line": "پای خست (خَ) (ص مف .) لگدکوب "} +{"line": "پای خوشه (ش ِ) ( اِ.)زمین پر از گل و لای که به سبب تردد مردم و حیوانات خشک و سخت شده باشد"} +{"line": "پای داشتن (تَ) (اِمص .) ایستادگی "} +{"line": "پای ماچان (اِمر.) کفش کن، درگاه "} +{"line": "پای مزد (مُ) (اِمر.) نک پارنج "} +{"line": "پای پیچیدن (دَ) (مص ل .) گریختن، سرتافتن "} +{"line": "پای کشیدن (کِ دَ) (مص ل .) از پا درآوردن "} +{"line": "پای کوب (ص فا.) نک پاکوب "} +{"line": "پای کوبی (حامص .) = پاکوبی : 1 - عمل کوفتن پای بر چیزی . 2 - (کن .) رقص "} +{"line": "پایا (ص فا.) 1 - پاینده، پایدار. 2 - محکم . 3 - گیاهی که بیش از یک یا دو سال باقی بماند"} +{"line": "پایاب (اِمر.) 1 - ته آب . 2 - بخش کم عمق آب . 3 - گرداب . 4 - راه و پله ای که از آن بتوان به ته چاه یا قنات رفت . 5 - گذرگاه . 6 - مقاومت و ایستادگی . 7 - کنایه از: موقعیتی که خطر تقریباً رفع شده باشد. 8 - گدار"} +{"line": "پایار (اِمر.) سال گذشته "} +{"line": "پایان ( اِ.) 1 - آخر هر چیز. 2 - نهایت، انتها"} +{"line": "پایان نامه (مِ) (اِمر.) رساله ای که در پایان دورة تحصیلی می نویسند؛ تز"} +{"line": "پایانه (نِ) ( اِ.) نک ترمینال "} +{"line": "پایاپای (اِمر.) داد و ستد جنسی، معامله ای که در آن پول رد و بدل نشود"} +{"line": "پایتابه (اِمر.) 1 - پاتابه . 2 - جوراب "} +{"line": "پایتخت (تَ) (اِمر.) شهری که محل مقر حکومت باشد"} +{"line": "پایدار (ص فا.) استوار، پابرجا، ثابت "} +{"line": "پایداری (حامص .) ایستادگی، پافشاری "} +{"line": "پایدام (اِمر.) نک پادام "} +{"line": "پایدان (اِمر.) کفش "} +{"line": "پایزن (ص مر.) 1 - اسیر. 2 - خدمتکار"} +{"line": "پایزه (یِ ز) (اِمصغ .) 1 - پاچه . 2 - ریسمان خیمه که آن را بر روی زمین به میخ یا چیز دیگر ببندند. 3 - چیزی که عنان اسب را بدان بندند"} +{"line": "پایستن (یِ تَ) (مص ل .) 1 - پایدار ماندن . 2 - صبر و تأمل کردن "} +{"line": "پایسته (یِ تِ) (ص مف .) پاینده، دایم، باقی "} +{"line": "پایمال (ص مف .) 1 - لگدکوب شده . 2 - از بین رفته . 3 - زبون، پست "} +{"line": "پایمال شدن (شُ دَ) (مص ل .) 1 لگدکوب شدن . 2 - هدر رفتن، باطل گردیدن "} +{"line": "پایمال کردن (کَ دَ) (مص م .) زیر پا کردن، از بین بردن "} +{"line": "پایمرد (مَ) (اِمر.) 1 - شفیع، میانجی . 2 - یاری دهنده . 3 - پیشکار، خدمتگذار"} +{"line": "پایمردی ( پایمردی .) (حامص .) 1 - میانجیگری . 2 - کمک، دستیاری "} +{"line": "پایندان (یَ) (اِ.) 1 - کفیل، ضامن . 2 - کفش کن، درگاه . 3 - میانجی کننده "} +{"line": "پایندانی ( پایندانی .) (حامص .) میانجیگری، ضمانت "} +{"line": "پاینده (یَ د) (ص فا.) پایدار، جاوید"} +{"line": "پایندگی (یَ د) (حامص .) همیشگی، ابدیت "} +{"line": "پایه (یِ) [ په . ] (اِ.) 1 - شالوده، اساس . 2 - رتبه، درجه . 3 - ستون چهارگوش و بلند. 4 - میله یا ستونی که چیزی روی آن قرار گیرد. 5 - جنسیت گیاه (یک پایه یا دو پایه )"} +{"line": "پایه دار ( پایه دار .)(ص فا.)1 - بلندمرتبه، صاحب - منصب "} +{"line": "پایور (وَ) (اِمر.) مقام دار، صاحب منصب "} +{"line": "پایوند (وَ) (اِمر.) 1 - پابند. 2 - پیک پیاده ای که در هر منزل می ماند تا پیک خسته نامه به او بدهد و بدین طریق نامه زودتر به مقصد می رسید. 3 - افسر، به ویژه افسر شهربانی "} +{"line": "پایچه (چِ) (اِمصغ .) نک پاچه "} +{"line": "پایژه (ژِ) (اِمصغ ) نک پایزه "} +{"line": "پایکار (اِمر.) نک پاکار"} +{"line": "پایگاه (اِمر.) 1 - جا، مکان . 2 - مقام، مرتبه . 3 - حد، درجه . 4 - شایستگی "} +{"line": "پاییدن (دَ) (مص م .) 1 - نگاهبانی کردن . 2 - مراقبت کردن . 3 - دوام داشتن . 4 - منتظر بودن، چشم داشتن . 5 - توقف کردن "} +{"line": "پاییز [ په . ] (اِ.) یکی از فصول چهارگانة سال و آن فصل سوم سال است که از اول مهر تا سی آذر می باشد"} +{"line": "پاییزه (ز) (ص نسب .)= پاییزی : کشت پاییزه "} +{"line": "پایین (ص نسب . ق .) 1 - زیر. 2 - دامنه "} +{"line": "پایین آمدن (مَ دَ) (مص ل .) 1 - به زیر آمدن . 2 - فروریختن سقف . 3 - ارزان شدن، کاهش قیمت "} +{"line": "پت (پَ) ( اِ.) = بت : لعابی از کتیرا و نشاسته و مانند آن، آهار، آش جامد"} +{"line": "پت ( پت .) (اِ.) 1 - پشم نرمی که از بن موی بز روید و آن را به شانه برآورند و از آن شال بافند؛ بز پشم، بزوشم، کرک، کلک . 2 - کرک های ریز درهم تافتة سطح بشرة بعضی گیاهان، کرک ها و الیاف نرم سطح بعضی اندام های گیاهی ؛ پرز، هر چیز نرم "} +{"line": "پت و پهن (پَ تُ پَ) (ص .) 1 - پهن، عریض . 2 - دارای اندام بزرگ و نامناسب "} +{"line": "پت پت (پِ. پِ) (اِصت .) صدای فتیلة چراغ چون روغنش تمام شود یا در آن آب باشد"} +{"line": "پت پت کردن ( پت پت کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - صدا کردن فتیلة چراغ و شمع و مانند آن . 2 - اصطلاحی است که میکانیسین ها و عوام برای صدای موتور اتومبیل ها به هنگام خرابی آن استعمال کنند"} +{"line": "پتاره (پَ رِ) (اِ.) قلم موی درشت که با آن آهار به پارچه می زنند"} +{"line": "پتاس (پُ) [ فر. ] ( اِ.) جسمی سفید رنگ و محکم و باریک جهت سفید کردن پارچه، تهیة صابون و جوهر قلیا"} +{"line": "پتاسیم (پُ یُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری فلزی با حرف اختصاری K، نقره ای رنگ و نرم که در برابر هوا و آب خود به خود آتش می گیرد و به صورت کلرو در آب دریاها و به صورت نیترات در شوره زارها دیده می شود"} +{"line": "پتانسیل (پُ یِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - ظرفیت انجام کار، توانایی برای کار. 2 - کاری که میدان گرانسی یا میدان الکتروستاتیکی، با علامت مخالف، انجام می دهد تا واحد جرم یا واحد بار الکتریکی مثبت از نقطة مرجع تا نقطة مورد نظر جابه جا شود. (فره )"} +{"line": "پتر (پَ تَ) [ هند. ] ( اِ.) قطعه ای از طلا، نقره، مس، برنج و مانند آن که بر روی آن طلسمات و تعویذ نقش کنند"} +{"line": "پتروشیمی (پِ رُ) [ انگ . ] ( اِ.) دانش و فنی که به بررسی و استخراج مشتقات نفتی و گاز طبیعی و ساخت و ترکیب فرآورده های حاصل از آن ها می پردازد"} +{"line": "پتفوز (پَ) ( اِ.) نک بتفوز"} +{"line": "پته (پَ تِ) ( اِ.) 1 - پروانة عبور، جواز. 2 - بندی که در جوی ها درست کنند تا آب را نگه دارد. 3 - کاغذ مقوایی یا مهرة فلزی که به جای پول به کار می رفته . ؛ پته کسی را روی آب انداختن کنایه از راز کسی را فاش کردن، رسوا کردن "} +{"line": "پتو (پَ) ( اِ.) نوعی روانداز که به جای لحاف به هنگام خواب بر روی کشند"} +{"line": "پتو (پَ تُ) (اِ.) پرتو؛ موضعی را گویند از کوه و غیر آن که پیوسته آفتاب در آن بتابد؛ مق . نسر، نسار"} +{"line": "پتواز (پَ) ( اِ.) 1 - لانه، نشیمنگاه پرندگان، و آن چوب بستی باشد که برای نشستن پرندگان درست می کنند. پدواز و بتواز و پتوازه نیز گویند. 2 - جواب، پاسخ "} +{"line": "پندآگین (پَ) (ص مر.) مشحون از پند"} +{"line": "پتک (پُ) ( اِ.) چکش بزرگ فولادین که آهنگران با آن آهن و پولاد و مانند آن را کوبند"} +{"line": "پتک (پَ تَ) ( اِ.) نوار پهنی که بعضی مردم مانند چوپانان یا سربازان به ساق پا پیچند"} +{"line": "پتگر (پَ گَ) (ص فا.) آهار زننده، آهار کننده "} +{"line": "پتی (پَ) (ص .) (عا.) 1 - خالی، ساده . 2 - برهنه، لخت . 3 - آشکار"} +{"line": "پتیاره (پَ رِ) [ په . ] 1 - ( اِ.) دیو. 2 - آفت، بلا، آسیب . 3 - (ص .) زشت، نازیبا. 4 - بدخوی مردم آزار در مورد زن "} +{"line": "پخ (پِ) (اِصت .) نوعی صدا برای ترساندن کسی "} +{"line": "پخ (پَ) (ص .) چیز پهن و صاف که لبة آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد"} +{"line": "پخ پخ (پَ پَ) (شب جم .) آفرین ! مرحبا! 1"} +{"line": "پخت (پَ) ( اِ.) نک پخ "} +{"line": "پخت (پُ) ( اِ.) 1 - عمل یا فرایند پختن . 2 - هر یک از نوبت های پختن محصولی به ویژه آن چه در تنور یا کوره پخته می شود. 3 - لگد مطلقاً، خواه اسب بر کسی زند و خواه آدم و حیوانات دیگر"} +{"line": "پخت و پز (پُ تُ پَ) (اِمر.) آشپزی "} +{"line": "پخت کردن (پُ. کَ دَ) (مص م .) پختن "} +{"line": "پختن (پُ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) کنایه از: آماده کردن، مهیا ساختن . 2 - (مص ل .) با - تجربه و کارآزموده گشتن "} +{"line": "پخته (پَ تِ) (اِ.) پنبه "} +{"line": "پخته (پُ تِ) (ص مف .) 1 - رسیده . 2 - تمام، کامل . 3 - باتدبیر، آزموده "} +{"line": "پخته خوار ( پخته . خا) (ص مر.) مفت خور، راحت طلب "} +{"line": "پخته جوش ( پخته جوش .) (اِمر.) شرابی که با مقداری گوشت بره بجوشانند"} +{"line": "پخته خواری ( پخته خواری . خا) (حامص .) مفت خوری، راحت طلبی "} +{"line": "پخته کردن ( پخته کردن . کَ دَ)(مص م .)1 - کامل کردن . 2 - آماده ساختن کسی برای انجام کاری "} +{"line": "پختکاب (پُ تَ) (اِمر.) جوشاندة گیاهان دارویی برای شستشوی بدن بیمار"} +{"line": "پختگی (پُ تِ)(حامص .)کنایه از: کارآزمودگی و باتجربگی "} +{"line": "پخس (پَ)1 - (اِمص .) ضعیف شدن . 2 - رنجور و غمگین شدن . 3 - (ص .)پژمرده . 4 - ناقص "} +{"line": "پخس (پَ) (اِ.) عشوه، ناز، خرام "} +{"line": "پخسانیدن (پَ دَ) (مص م .) رنجاندن، آزرده ساختن "} +{"line": "پخسیدن (پَ دَ) (مص ل .) پژمردن . نک بخسیدن "} +{"line": "پخسیده (پَ د) (ص مف .) پژمرده "} +{"line": "پخش (پَ) (ص .) 1 - پهن، پخت . 2 - پراکنده، پاشیده . 3 - منتشر"} +{"line": "پخش و پلا ( پخش و پلا ُ پَ) (ص مر.) 1 - تار و مار، پراکنده . 2 - پرت و پلا"} +{"line": "پخشیده (پَ د) (ص مف .) پهن شده، کوفته شده "} +{"line": "پخل (پُ) (اِ.)نک خرفه "} +{"line": "پخلوچه (پَ چِ) غِلغِلَک، خنداندن کسی از طریق تحریک شکم یا بغل "} +{"line": "پخمه (پَ مِ) (ص .) (عا.) ساده لوح، بی عرضه "} +{"line": "پخمگی (پَ مِ) (حامص .) (عا.) بی عرضگی، سادگی "} +{"line": "پخن (پَ خَ) (اِ.) بانگ، آواز"} +{"line": "پخنو (پَ نُ) (اِ.) تندر، رعد، کنور"} +{"line": "پخپخو (پَ پَ خُ) نک غلغلک "} +{"line": "پخچ (پَ) 1 - (اِمص .) ضعیف شدن . 2 - رنجور و غمگین شدن . 3 - (ص .) پژمرده . 4 - ناقص "} +{"line": "پخچیدن (پَ دَ) (مص ل .)= پخچودن . پخشیدن . پخشودن : کوفته شدن، پهن گردیدن "} +{"line": "پد (پُ) ( اِ.) = پود. پده : چوب پوسیده که آن را آتش گیره کنند، حراق "} +{"line": "پدافند (پَ فَ) ( اِ.) دفاع، عملیاتی رزمی به منظور جلوگیری از موفقیت دشمن "} +{"line": "پدال (پِ) [ فر. ] ( اِ.) ابزاری در ماشین ها و دستگاه های دیگر که زیر پا قرار دارد، رکاب "} +{"line": "پداگوژی (پِ گُ) [ فر. ] (اِ.) علم آموزش و پرورش "} +{"line": "پدر (پَ یا پِ دَ) (اِ.) 1 - جاندار نر (به ویژه انسان ) که دارای فرزند است . 2 - مجازاً بنیانگذار، پدید آورندة چیزی تازه، مثل پدر شعر نو. 3 - عنوان احترام آمیز و مهرآمیز برای مردان سالخورده . 4 - بابا، باب، واله . ؛ پدر صلواتی نوعی تحسین و تمجید که غالباً برای طعنه زدن به کار برند. ؛ پدر سوختگی موذی گری، زیرکی و پنهان کاری توأم با بدجنسی . ؛ پدر کشتگی داشتن : کنایه از: دشمنی دیرینه و سخت داشتن . ؛ پدر سگ الف - دشنامی است برای کسان که پدرش را تا حد سگ پایین می آورند و حقیر نشان می دهند. ب - چیز بسیار بد"} +{"line": "پدر مادردار ( پدر مادردار . دَ) (ص فا.) (عا.) اصیل، خانواده دار"} +{"line": "پدرام (پَ یا پِ) (ص مر.) 1 - آراسته، نیکو. 2 - خوش وخرم . 3 - خجسته، فرخ . 4 - همیشه، پاینده "} +{"line": "پدرخوانده (پِ دَ. خا د)(ص مر.) ناپدری پدر ناتنی "} +{"line": "پدردار ( پدردار .) (ص فا.) کنایه از: نجیب، اصیل "} +{"line": "پدرزه (پَ دَ زَ) 1 - بهره، بهر، پدمه، حصه . 2 - هر چیز که در رومال و لنگی بسته شده باشد، طعامی که آن را در رومال و لنگی بندند و از جایی به جایی برند؛ زله، پرزه "} +{"line": "پدرسالاری (پِ دَ) (حامص . اِ.) نوعی نظام اجتماعی و نظام دودمانی که در آن پدر یا مسن ترین فرد ذکور طایفه سرپرستی طایفه را بر عهده دارد"} +{"line": "پدرود (پِ) [ په . ] ( اِ.) = بدرود: 1 - وداع کردن، خداحافظی . 2 - سلامت، تندرست "} +{"line": "پدری (پِ دَ) (حامص .) پدر بودن، منسوب به پدر مانند خانة پدری "} +{"line": "پدمه (پَ مِ) ( اِ.) 1 - بهره، نصیب . 2 - غذا یا میوه ای که از یک مهمانی با خود بیاورند. 3 - هر چیز پیچیده در دستمال "} +{"line": "پدواز (پَ) (اِمر.) 1 - جای نشستن . 2 - پاسخ، جواب، پتواز. 3 - سخن، گفتگو، مطلب "} +{"line": "پدید (پَ) [ په . ] (ص مر.) 1 - پیدا، روشن، نمایان . 2 - برگزیده، مستثنی "} +{"line": "پدید آمدن ( پدید آمدن . مَ دَ) (مص ل .) 1 - آشکار گشتن . 2 - بوجود آمدن . 3 - معلوم شدن "} +{"line": "پدید آوردن ( پدید آوردن . وَ دَ) (مص م .) 1 - ایجاد کردن، پیدا کردن . 2 - ممتاز و مشخص کردن "} +{"line": "پدیدار (پَ) (ص مر.) نمایان، آشکار، ظاهر"} +{"line": "پدیده (پَ د) ( اِ.) 1 - آن چه مشاهده یا به وسیلة حواس ادارک می شود. 2 - چیز تازه پدید آمده، نوظهور، بی مانند در گذشته "} +{"line": "پدیسار (پَ) (اِ.) از سر گرفتن "} +{"line": "پذرفت (پِ رُ) (مص مر. اِ.) تعهد، وعد، ضمان "} +{"line": "پذرفتار (پَ رُ) (ص فا.) 1 - ضامن، کفیل . 2 - فرمانبردار"} +{"line": "پذرفتار شدن ( پذرفتار شدن . شُ دَ) (مص م .) کفالت، ضمانت "} +{"line": "پذرفتن (پَ رُ تَ) (مص م .) پذیرفتن "} +{"line": "پذرفتکار (پَ رُ) (ص فا.) 1 - پذیرنده . 2 - معترف "} +{"line": "پذرفتکاری ( پذرفتکاری .) (حامص .) 1 - پذیرش . 2 - فرمانبرداری . 3 - اقرار، اعتراف "} +{"line": "پذیرا (پَ) (ص فا.) 1 - پذیرنده . 2 - فرمانبردار. 3 - روان شونده . 4 - پیشواز کننده "} +{"line": "پذیرایی (پَ) (حامص .) 1 - قبول، قابلیت . 2 - خدمت کردن "} +{"line": "پذیرش (پَ رِ) (اِمص .) 1 - فرمانبرداری . 2 - قبول . 3 - به رسمیت شناخته شدن نمایندة یک دولت نزد دولتی دیگر"} +{"line": "پذیرفتار (پَ رُ) (ص فا.) 1 - کفیل، ضامن . 2 - سردار، ریش سفید قوم "} +{"line": "پذیرفتن (پَ رُ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .)برداشتن، قبول کردن . 2 - به عهده گرفتن . 3 - استجابت . 4 - اقرار کردن "} +{"line": "پذیرفته (پَ رُ تِ یا تَ) (اِمف .) 1 - قبول کرده، مقبول . 2 - آن چه بر عهده گرفته باشند. 3 - (عا.) مستجاب . 4 - صورت (فلسفه )"} +{"line": "پذیره (پَ رِ) [ په . ] 1 - (اِمص .)پیشواز، استقبال . 2 - فرمانبرداری، قبول امر. 3 - غارت، نهب . 4 - (ص .) استقبال کننده، پیشباز شونده . 5 - قبول کننده امر کسی را"} +{"line": "پذیره شدن ( پذیره شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - جلو رفتن، پیشواز رفتن . 2 - به مقابله رفتن "} +{"line": "پذیره نویسی ( پذیره نویسی . نِ) (حامص .) نوشته ای برای تعهد انجام کاری "} +{"line": "پر ( پر .) (اِ.) = پرتو: شعاع، پرتو"} +{"line": "پر و پا قرص ( پر . قُ) (ص مر.) 1 - نیرومند. 2 - پابرجا، استوار"} +{"line": "پر و بال (پَ رُ) (مص ل .)1 - توانایی، قدرت . 2 - بال و پر"} +{"line": "پر زبان ریختن (پَ رِ زَ.تَ) (مص ل .) کنایه از: خاموش شدن "} +{"line": "پر (پُ) [ په . ] (ص .) 1 - سرشار، انباشته . 2 - تمام، کامل (ماه ). 3 - پیشوندی است که بر سر اسم یافعل می آید و صفت می سازد. مانند پُرآب، پُرکار"} +{"line": "پر ( پر .) ( اِ.) 1 - گوشة شال، روسری . 2 - بخش پایین دامنة لباس . ؛به پر و پای کسی پیچیدن با ایرادها یا آزارهای پیاپی کسی را به ستوه آوردن "} +{"line": "پر ( پر .) [ په . ] ( اِ.) 1 - پریدن، پریدن با اسب . 2 - پرواز"} +{"line": "پر (پَ) [ په . ] ( اِ.) بال مرغ، آن چه بر تن پرندگان روید. ؛ پر و بال گرفتن شاد شدن، به شوق آمدن . ؛ پر و بال کسی را گرفتن از او حمایت کردن "} +{"line": "پر بودن (پُ. دَ) (ص .) 1 - ارزشمند بودن . 2 - (عا.) عالم، بامعلومات "} +{"line": "پر دادن (پَ. دَ) (مص ل .) 1 - به کسی قوتِ قلب دادن . 2 - به کسی موقعیت رشد دادن "} +{"line": "پر شدن (پُ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - لبریز شدن . 2 - فراوان شدن "} +{"line": "پر و بال زدن ( پر و بال زدن . زَ دَ) (مص ل .) 1 - پرپر زدن، بال و پر زدن . 2 - نفرینی است کنایه از: مردن "} +{"line": "پر و پا (پَ رُ) (اِمر.) 1- پا. 2- پیش آمد ؛ از پر و پا افتادن درمانده شدن . ؛به پر و پا ی کسی پیچیدن کنایه از: مزاحمت و دردسر ایجاد کردن برای کسی "} +{"line": "پر کردن (پُ. کَ دَ)(مص م .)1 - انباشتن، لبریز کر دن . 2 - بسیار انجام دادن . 3 - (عا.) تحریک کردن "} +{"line": "پرآور (پِ وَ) (ص فا.) 1 - تیزپر، تیزرو. 2 - پرنده "} +{"line": "پراتیک (پِ) [ فر . ] ( اِ.) عمل، زندگی عملی "} +{"line": "پرار (پِ) (ق .) نک پیرار"} +{"line": "پرازده (پَ دَ یا د) [ معر. ] (اِ.) = فرزدق : 1 - گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند، چانه، چونه . 2 - تکة اضافی که از گلولة خمیر می گیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگتر باشد. 3 - آرد خشکی که زیر گلولة خمیر پاشند. 4 - نان کوله رفته در تنور"} +{"line": "پراشیدن (پَ دَ) (مص م .) پریشیدن "} +{"line": "پراشیده (پَ د) (ص مف .) 1 - پریشان، پراکنده . 2 - برباد داده . 3 - بی خود گردیده "} +{"line": "پرافشاندن (پَ. اَ دَ) (مص ل .) ترک کردن کاری به سبب ناتوانی از انجام آن "} +{"line": "پرافکندن ( پرافکندن . اَ کَ دَ)(مص ل .)کنایه از: اظهار ناتوانی کردن "} +{"line": "پرافکنده ( پرافکنده . اَ کَ د) (ص مف .) کنایه از: عاجز، ناتوان "} +{"line": "پرالک (پَ لَ) 1 - (اِ.) فولاد جوهردار. 2 - تیغ و شمشیر جوهردار"} +{"line": "پرانتز (پَ تِ) [ فر. ] (اِ.) نشانه ای است قوسی شکل ( ) که برای نوشتن جملة معترضه و مانند آن به کار رود، هلال، قوس، کمان . (فره ) "} +{"line": "پرانداختن (پَ. اَ تَ) (مص ل .) کنایه از: نشاط کردن "} +{"line": "پراندن (پَ دَ) (مص م .) 1 - پرواز دادن . 2 - پرتاب کردن، افکندن "} +{"line": "پراندیشه شدن (پُ. اَ ش ِ. شُ دَ) (مص ل .) اندیشناک شدن "} +{"line": "پراکوه (پَ) (اِمر.) = براکوه : آن جای از کوه که عمیق است و آب به سوی آن سرازیر شود"} +{"line": "پراگماتیسم (پِ) [ فر. ] (اِ.) فلسفة عملی، اصالت عمل، عمل گرایی "} +{"line": "پراگندن (پَ گَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - پاشیدن، پریشان کردن . 2 - پخش کردن . 3 - مشهور کردن . 4 - به هر سوی فرستادن "} +{"line": "پراگنده (پَ گَ د) (ص مف .) 1 - غمگین، پریشان . 2 - تلف شده . 3 - گوناگون، متفرق . 4 - شیفته، شوریده . 5 - مشهور، معروف "} +{"line": "پراگنده دل ( پراگنده دل . د) (ص مر.) آن که دلی پراکنده دارد، پریشان خاطر، بی آرام "} +{"line": "پراگنده شدن ( پراگنده شدن . شُ دَ)(مص ل .) 1 - پخش شدن، پاشیده شدن . 2 - متلاشی شدن . 3 - آواره شدن . 4 - نامنظم شدن "} +{"line": "پراگندگی (پَ گَ د)(حامص .) پریشانی، تفرقه "} +{"line": "پراگنیدن (پَ گَ دَ) (مص م .) 1 - گستردن، پخش شدن . 2 - سرپیچی کردن "} +{"line": "پراگنیده (پَ گَ د) (ص مف .) پراگنده "} +{"line": "پرباد (پُ) (ص مر.) 1 - ورم کرده . 2 - کنایه از: مغرور، متکبر"} +{"line": "پرباد شدن ( پرباد شدن . شُ دَ)(مص ل .) 1 - ورم کردن . 2 - م غرور گشتن "} +{"line": "پربار (پَ) (اِ.) 1 - خانة تابستانی . 2 - بالاخانه "} +{"line": "پربار (پُ) (ص .) دارای فایدة زیاد"} +{"line": "پرت (پَ) (ص .) (عا.) 1 - بی معنی، مزخرف . 2 - منحرف "} +{"line": "پرت (پِ.) (اِ.) (عا.) اسباب خرده و ریزة متفرقه "} +{"line": "پرت و پلا (پَ تُ پَ) (ص مر.) 1 - پراکنده، پخش و پلا. 2 - بیهوده، چرند و پرند"} +{"line": "پرت و پلا شدن ( پرت و پلا شدن . شُ دَ) (مص ل .) پراکنده شدن، متفرق شدن "} +{"line": "پرت و پلا گفتن ( پرت و پلا گفتن . گُ تَ) (مص ل .) سخن بیهوده گفتن "} +{"line": "پرت کردن (پَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - دور انداختن . 2 - فکر کسی را منحرف کردن "} +{"line": "پرتاب (پُ) (ص مر.) 1 - پرپیچ و شکن . 2 - چیزی که سخت تافته شده است "} +{"line": "پرتاب (پَ) (ص .) 1 - انداختن، پرت کردن . 2 - پرش . 3 - پرتو"} +{"line": "پرتاب و توان ( پرتاب و توان . بُ تَ) (ص مر.) نیرومند پرطاقت "} +{"line": "پرتابل (پُ بْ) [ فر. ] (ص .) ویژگی دستگاه یا وسیله ای که بتوان آن را با دست حمل کرد، دستی . (فره )"} +{"line": "پرتابی (پَ) (ص نسب .) 1 - پرتاب شده . 2 - تیری که آن را نتوان بسیار دور انداخت . 3 - کماندار، تیرانداز"} +{"line": "پرتره (پُ رِ) [ فر. ] (اِ.) طرح صورت، نقاشی چهره "} +{"line": "پرتست (پُ رُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) نک واخواست "} +{"line": "پرتقال (پُ تِ) ( اِ.) درختی است از تیرة مرکبات ویژة مناطق مرطوب . میوة آن کروی، آبدار، شیرین و سرشار از ویتامین ث می باشد و دارای پوست نارنجی است "} +{"line": "پرتو (پَ) (اِمر.) 1 - فروغ و روشنایی . 2 - بازتاب نور. 3 - اثر، تأثر"} +{"line": "پرتوشناسی (پَ تُ ش ِ) (حامص . اِمر.) به کار بردن اشعة ایکس برای تشخیص و معالجة امراض ؛ رادیولوژیوی "} +{"line": "پرتونگاری (پَ تُ نِ) (حامص . اِمر.) رادیو - گرافی، عکس برداری به وسیلة اشعة ایکس "} +{"line": "پرتوه (پَ تُ وَ یا وِ) (اِ.) خطوط باریکی که از تابیدن نور پیدا می شود"} +{"line": "پرتگاه (پَ) (اِ.) جای بلندی که احتمال پرت شدن از آن وجود دارد"} +{"line": "پرخاش (پَ) (اِ.) 1 - ستیزه، پیکار. 2 - با سخنان درشت با هم ستیزه کردن "} +{"line": "پرخاش کردن (پَ. کَ دَ) (مص ل .) 1 - بحث کردن، منازعه کردن . 2 - عتاب کردن، درشتی کردن "} +{"line": "پرخاشخر (پَ خَ) (ص فا.) جنگجو، ستیزه جو"} +{"line": "پرخش (پَ رَ) (اِ.) 1 - سرین اسب و استر. 2 - شمشیر، تیغ "} +{"line": "پرخو (پَ خُ) (اِ.) = فرخو: پیراستن درختان، بریدن شاخه های زیادی اشجار"} +{"line": "پرخوارگی (پ .ُ خا رَ) (حامص .) پرخوری "} +{"line": "پرخواسته (پُ. خا ت ِ) (ص مر.) بسیار مال، ثروتمند"} +{"line": "پرخور (پُ. خُ)(ص فا.) آن که بسیار می خورد"} +{"line": "پرخچ (پَ رَ) (اِ.)کفل و سُرین اسب و استر و مانند آن "} +{"line": "پرخیدن (پَ دَ) (مص ل .) تفتیش کردن "} +{"line": "پرد ( پرد .) (اِ.) 1 - لای و ته جامه و کاغذ چنان که گویند یک پرد و دو پرد یعنی یک لای و دو لای یا یک ته و دو ته . 2 - خواب مخمل و جامه و مانند آن "} +{"line": "پرد (پَ) (اِ.) = برد: 1 - چیستان، لغز، احجیه "} +{"line": "پرداخت (پَ) (مص مر.) 1 - آرایش . 2 - جلا، صیقل "} +{"line": "پرداخت کردن ( پرداخت کردن . کَ دَ)(مص م .) جلا دادن، برق انداختن "} +{"line": "پرداختن (پَ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - ادا کردن، کارسازی کردن . 2 - جلا دادن . 3 - به انتها رسانیدن .4 - شرح دادن . 5 - خالی کردن، خلوت کردن . 6 - دور کردن، جدا کردن . 7 - آهنگ کار کردن، به کاری دست زدن . 8 - از کاری فارغ شدن . 9 - آماده کردن، ترتیب دادن 0 - ترک کردن، رها کردن 1 - توجه کردن، اعتنا کردن 2 - رفع کردن 3 - رای زدن، مشورت کردن 4 - گرفتن، ربودن 5 - جدا کردن 6 - مقید شدن "} +{"line": "پرداخته (پَ تِ)(ص مف .) 1 - ادا شده . 2 - مهیا، آماده . 3 - به انجام رسیده . 4 - تهی، خالی . 5 - زدوده، پاک "} +{"line": "پرداز (پَ) (ص فا.) در ترکیب با واژه های دیگر، معانی تازه پدید می آورد مانند: 1 - گوینده، پردازنده : سخن پرداز. 2 - سازنده، تمام کننده : دروغ پرداز. 3 - تهی کننده : کیسه - پرداز"} +{"line": "پردازش (پَ ز) (اِمص .) 1 - به کاری دست زدن، آهنگ کاری کردن . 2 - انجام دادن مجموعه ای از عملیات مختلف روی اطلاعات و داده ها در کامپیوتر"} +{"line": "پردازنده (پَ زَ د) (ص فا.) 1 - ادا کننده . 2 - صیقل دهنده . 3 - سازنده، مرتب کننده . 4 - نوازندة ساز، خوانندة نغمه "} +{"line": "پردال (پَ) (اِ.) پرگار"} +{"line": "پردة ایزد ( پردة ایزد زَ) (اِمر.) کنایه از: دوشیزگی "} +{"line": "پردة باده ( پردة باده د) (اِمر.) از نواهای موسیقی قدیم "} +{"line": "پردة بکارت ( پردة بکارت ب رَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) پرده ای که علامت دوشیزگی است "} +{"line": "پردة دیرسال ( پردة دیرسال د) (اِمر.) 1 - نام یکی از نواهای موسیقی قدیم . 2 - کنایه از: آسمان "} +{"line": "پردة راست ( پردة راست ) (اِمر.) از نواهای موسیقی "} +{"line": "پردة سرکش ( پردة سرکش سَ کِ) (اِمر.) از نواهای موسیقی قدیم "} +{"line": "پردة صفاهان ( پردة صفاهان صَ) (اِمر.) آهنگی است از موسیقی قدیم "} +{"line": "پردة طنبور ( پردة طنبور طَ)(اِمر.) زه هایی بر دستة طنبور که با نهادن انگشت بر جای هر پرده، تغییراتی در آهنگ می دهند"} +{"line": "پردة عشاق ( پردة عشاق عُ شّ) [ فا - ع . ] (اِمر.) آهنگی است از موسیقی قدیم "} +{"line": "پردة لیلی ( پردة لیلی لِ) (اِمر.) از نواهای موسیقی قدیم "} +{"line": "پردة ماده ( پردة ماده د) از نواهای موسیقی قدیم "} +{"line": "پردختگی (پَ دَ تِ) (حامص .) فراغت "} +{"line": "پردل (پُ. د) (ص مر.) 1 - دلیر، شجاع . 2 - جوانمرد، بخشنده "} +{"line": "پرده (پَ د) (اِ.) 1 - پوشش، حجاب . 2 - پارچه ای که بر پنجره بیاویزند. 3 - نوا، گاه . 4 - هر یک از بخش های نمایش که با افتادن پرده، صحنه عوض می شود. 5 - مجازاً آن چه که مانع خوب دیدن یا شنیدن می شود. 6 - لایة نازکی از بافت ها که سطح اندام را می پوشاند. 7 - حجله . 8 - حرمسرا"} +{"line": "پرده انداختن ( پرده انداختن . اَ تَ) (مص م .) آشکار کردن، برملا کردن "} +{"line": "پرده باز ( پرده باز .) (ص فا.) 1 - نوازنده، مطرب . 2 - کسی که خیمه شب بازی می کند. 3 - کنایه از: حیله گر، مکار"} +{"line": "پرده بازی ( پرده بازی . ) (اِمص .) مکر، فریب "} +{"line": "پرده برداری ( پرده برداری . بَ) (حامص .) 1 - برداشتن پرده از روی چیزی و به تماشا گذاشتن آن به نشانة آغاز بهره برداری یا نمایش . 2 - آشکار ساختن یک راز"} +{"line": "پرده خوان ( پرده خوان . خا) (ص فا.) آن که با استفاده از تصاویر و شمایل و با اشاره به آن ها به نقل داستان های حماسی یا دینی می پردازد"} +{"line": "پرده دار ( پرده دار .) (اِ. ص .) دربان، حاجب، کسی که در قدیم در دربار پادشاهان مسئول بار دادن بود"} +{"line": "پرده شناس ( پرده شناس . ش ِ) (اِ. ص .) 1 - نوازنده، موسیقی دان . 2 - عارف "} +{"line": "پرده کرکره ( پرده کرکره . کِ کِ رِ) (اِمر.) وسیله ای از تیغه های نازک خم پذیر که به وسیلة ریسمان هایی به هم متصل شده و به پنجره آویخته می شود و با کشیدن ریسمان ها می توان آن را باز و بسته کرد"} +{"line": "پردوش (پَ) (ق مر.) پرشیب "} +{"line": "پردک (پَ دَ) (اِ.) لغز، چیستان "} +{"line": "پردگی (پَ د) (ص نسب .) 1 - راز، هر چیز پوشیده . 2 - مستور، زن و دختر باحجاب . 3 - حاجب "} +{"line": "پردگی گشتن (پَ د. گَ تَ)(مص ل .)در حجاب شدن، پنهان شدن "} +{"line": "پردیس (پَ) (اِ.) فردوس، بستان "} +{"line": "پررو (ی )(پُ) (ص مر.)دریده، بی شرم . بی حیا"} +{"line": "پرز (پُ) [ معر. ] (اِ.) = پرزه : 1 - خواب مخمل، فرش . 2 - چیزی شبیه کرک که روی میوه هایی مانند به و هلو وجود دارد. 3 - پرهای ریز کوتاه که بر بعضی مرغان روید"} +{"line": "پرزیدنت (پِ د) [ انگ . ] (اِ.) رییس جمهور"} +{"line": "پرس (پَ) (اِ.) پرده، حجاب "} +{"line": "پرس ( پرس .) [ فر. ] (اِ.) سهم غذا مخصوص یک نفر"} +{"line": "پرس (پُ) 1 - (اِمص .) پرسیدن، پرسش . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی پرسنده می آید: بازپرس، احوالپرس "} +{"line": "پرس (پِ رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاه فشار که در صنایع سنگین و سبک مورد استفاده فراوان دارد، منگنه (فره ). 2 - خبرگزاری، مرکز تهیه و انتشار خبر"} +{"line": "پرسا (پُ) (ص فا.) جویا، پرسنده "} +{"line": "پرسان ( پرسان .) (ص فا.) نک پرسا"} +{"line": "پرستار (پَ رَ) [ په . ] (ص فا.) 1 - خدمتکار، خادم . 2 - غلام، کنیز. 3 - کسی که خدمت بیماران می کند"} +{"line": "پرستارزاده (پَ رَ د) (ص مف ) غلام زاده، کسی که پدر و مادرش غلام و کنیز بوده باشند"} +{"line": "پرستش (پَ رَ تِ) (اِمص .) 1 - ستایش، نیایش . 2 - پرستاری، خدمت . 3 - بیمارداری . 4 - عمل یا رفتاری که نشانة بندگی، سرسپردگی یا ایمان است ؛ عبادت "} +{"line": "پرستشگاه (پَ رَ تِ) (اِمر.) معبد، جای عبادت "} +{"line": "پرستشگر (پَ رَ تِ گَ) (ص فا.) 1 - عابد. 2 - چاکر، خادم "} +{"line": "پرستنده (پَ رَ تَ د) (ص فا.) 1 - نوکر، خدمتکار. 2 - زن خدمتکار. 3 - عبادت کننده . 4 - ستاینده "} +{"line": "پرستندگی (پَ رَ تَ د) (حامص .) 1 - پرستش، عبودیت . 2 - خدمت، خدمتکاری "} +{"line": "پرسته (پَ رَ تِ) 1 - (اِ.) پرستیده، کسی که او را پرستش کنند. 2 - (اِمص .) پرستش، عبادت . 3 - کنیز، خدمتکار"} +{"line": "پرستو (پَ رَ) (اِ.) چلچله، پرنده ای با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه، که در فصل سرما به مناطق گرمسیر مهاجرت می کند"} +{"line": "پرستیدن (پَ رَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - بندگی کردن، ستایش نمودن . 2 - بسیار دوست داشتن . 3 - دوست داشتن، دوست گرفتن "} +{"line": "پرستیده (پَ رَ د) (ص مف .) پرستش شده "} +{"line": "پرستیژ (پِ رِ) [ فر . ] (اِ.)وجهه، آبرو و اعتبار"} +{"line": "پرسش (پُ س ِ) [ په . ] (اِمص .)1 - پرسیدن . 2 - پژوهش، تحقیق . 3 - احوال پرسی . 4 - بازخواست، مؤاخذه "} +{"line": "پرسشنامه ( پرسشنامه . مِ) (اِمر.) یک یا چند برگه شامل سوالاتی راجع به هویت و افراد خانواده و همانند آن که معمولاً در ادارات و مؤسسات به اشخاص می دهند تا پر کنند"} +{"line": "پرسنده (پُ سَ د) (ص فا.) پرسش کننده، گدا"} +{"line": "پرسنل (پِ سُ نِ) [ فر. ] (اِ.) مجموع افراد یک مؤسسه یا کارکنان بخش خاصی از آن، کارکنان . (فره ) "} +{"line": "پرسنگ (پَ سَ) (اِ.) نک فرسنگ "} +{"line": "پرسه (پَ س ِ) (اِ.) 1 - راه رفتن بسیار و بی نتیجه . 2 - رفتن گدایان به گدایی "} +{"line": "پرسه (پُ س ِ) (اِمص .) 1 - احوالپرسی، عیادت . 2 - تسلیت . 3 - آمار، شمار. 4 - مراسم دیدار با بازماندگان کسی که مرده است . 5 - مجلس ترحیم "} +{"line": "پرسه زدن ( پرسه زدن . زَ دَ)(مص ل .) 1 - گردش بیهودة اشخاص بی کار. 2 - رفتن مریدی به دستور پیر در بازارها و کوی ها به گدایی "} +{"line": "پرسوناژ (پِ سُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شخص مشهور، شخص مهم . 2 - شخص بازی، کسی که در حوادث و موضوع نمایشنامه یا داستان باشد"} +{"line": "پرسپکتیو (پِ پِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - منظره، دورنما. 2 - رسم تصاویر سه بُعدی اشیا و مناظر بر روی صفحه "} +{"line": "پرسیاوشان (پَ رْ وُ) (اِ.) گیاهی است پایا از ردة سرخس ها با ساقه های باریک و برگ های ریز که در جاهای گرم و مرطوب می روید"} +{"line": "پرسیدن (پُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - خبر گرفتن، پ رسش کردن . 2 - احوالپرسی . 3 - عیادت . 4 - بازخواست "} +{"line": "پرسیده (پُ د) (ص مف .) سؤال شده، مسئول "} +{"line": "پرش (پَ رِ) (اِمص .) 1 - پرواز، پریدن . 2 - جهش . پرش 3 - پریدن و خیزش برداشتن از روی زمین با وسیله یا بدون وسیله که در ورزش انواع مختلف دارد: سه گام، خرک، با اسب، با چتر و همانند آن . ؛ پرش ارتفاع نوعی پرش است که ورزشکار باید از روی طناب یا مانعی بپرد. ؛ پرش با نیزه پریدن از ارتفاع به وسیلة نیزه ای دراز. ؛ پرش طول پریدن و جهش به جلو بدون وجود مانع "} +{"line": "پرشور ( پرشور .) (ص مر.) پرحرارت "} +{"line": "پرشیان (پَ) (اِ.) = پرسیان : 1 - گیاهی پیچک مانند که بر درختان پیچد. 2 - پرسیاوشان "} +{"line": "پرغازه (پَ ز یا زَ) (اِمر.) = پرغزه : بیخ و بن و پر پرندگان که به گوشت بدن آن ها چسبیده است "} +{"line": "پرغونه (پَ نِ) (ص .)نازیبا"} +{"line": "پرفسور (پُ رُ فِ) [ فر . ] (ص . اِ.)استاد دانشگاه، استاد، مجازاً شخص بسیار دانشمند"} +{"line": "پرماز (پَ) (ص مر.) پرچین، پرشکن، ترنجیده "} +{"line": "پرماس (پَ) (اِ.) = برماس : 1 - لمس، لامسه . 2 - یازیدن، دراز کردن "} +{"line": "پرماسنده (پَ سَ د) (ص فا.) بساونده، لمس کننده "} +{"line": "پرماسیدن (پَ دَ) (مص م .) 1 - دست مالیدن به چیزی . 2 - یازیدن، دراز کردن "} +{"line": "پرماسیده (پَ د) (ص مف .) بسوده، لمس شده "} +{"line": "پرمان (پَ) (اِ.) فرمان، امر"} +{"line": "پرماه (پَ) (اِ.) افزاری باشد که حکاکان و درودگران با آن مروارید و چوب و تخته را سوراخ کنند. مته و مثقب و پرمه و برمه و برماه و برماهه نیز گویند"} +{"line": "پرمایه (پُ یِ)(ص مر.) 1 - پُربها. 2 - خردمند، دانشمند. 3 - نجیب، اصیل . 4 - مال دار، ثروتمند. 5 - خطیر، جلیل . 6 - قلم مویی که نوک آن پرپشت باشد"} +{"line": "پرمخیدن (پَ مَ دَ) (مص ل .) = برمخیدن : عاق شدن "} +{"line": "پرمخیده (پَ مَ د) (ص مف .) 1 - خودسر و نافرمان . 2 - فرزند عاق شده "} +{"line": "پرمر (پَ مَ) (اِ.) انتظار، امید. پرمور و برمر نیز گویند"} +{"line": "پرمنش (پُ مَ نِ) (ص مر.) 1 - خردمند. 2 - ارجمند، پُرمایه . 3 - مغرور، متکبر"} +{"line": "کوله (لِ) باری که روی دوش حمل کنند"} +{"line": "پرمنگنات (پِ مَ گَ) [ فر. ] (اِ.) ماده ای شیمیایی ا ست با نام پرمنگنات پتاسیم، بنفش تیره و حلال در آب . در پزشکی برای شست و شو و ضدعفونی زخم ها و در منزل برای گندزدایی سبزی ها و میوه ها مورد استفاده قرار می گیرد"} +{"line": "پرمه (پِ مَ یا مِ) (اِ.) = پرمهه : کاهلی در کارها"} +{"line": "پرمودن (پَ دَ) (مص م .) فرمودن "} +{"line": "پرن (پَ رَ) (اِ.) 1 - دیبای منقش و لطیف . 2 - پل، مرز"} +{"line": "پرن (پَ رَ) (ق .) گذشته، پیشین "} +{"line": "پرن ( پرن .) (اِ.) نک پروین "} +{"line": "پرنا (پَ) (اِ.) لباس لطیف و منقش "} +{"line": "پرند (پَ رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - حریر ساده، ابریشم بی نقش . 2 - شمشیر، شمشیر جوهردار"} +{"line": "پرندآور (پَ رَ. وَ) (ص مر.) شمشیر جوهردار، تیغ آب داده "} +{"line": "پرنداخ (پَ رَ) (اِ.) تیماج، سختیان، تسمه یا کمربند که از تیماج درست کنند"} +{"line": "پرنده (پَ رَ د) (ص فا.) هر جانوری که می پرد، مرغ، طیر. ج . پرندگان "} +{"line": "پرندوش (پَ رَ) (ق مر.) شب گذشته، پریشب "} +{"line": "پرندک (پَ رَ دَ) (اِ.) پشته، تل "} +{"line": "پرندگان (پَ رَ د) (اِ.) جِ پرنده ؛ ردة بزرگی از شاخة ذی فقاران که خون گرمند و بدنشان دارای حرارت ثابتی است و اندام های جلو آن ها به علت پرواز در هوا به صورت بال درآمده و بدنشان نیز پوشیده از پر می باشد، طیور"} +{"line": "پرندین (پَ رَ د) [ پرند + ین، پس . نسبت = پرندینه ] (ص نسب .) آن چه از پرند درست کنند، هر چه از حریر سازند، پرندینه "} +{"line": "پرندین (پَ رَ) (ص نسب .) ابریشمی "} +{"line": "پرندین بر ( پرندین بر . بَ) (ص .) نازک اندام، لطیف بدن "} +{"line": "پرنس (پِ رَ) [ فر. ] (اِ.) شاهزاده "} +{"line": "پرنسس (پِ رَ س ِ) [ فر . ] (اِ.) شاهدخت "} +{"line": "پرنسیب (پِ رَ) [ فر . ] (اِ.) 1 - اصل، اساس . 2 - اصول اخلاق . 3 - اصول آداب و معاشرت "} +{"line": "پرنهادن (پَ. نَ دَ) 1 - (مص ل .) ناتوان شدن، پرافکندن . 2 - (مص م .) کسی را از جایی بیرون راندن، آواره کردن . 3 - از سر خود دور کردن "} +{"line": "پرنون (پَ) (اِ.) دیبای منقش "} +{"line": "پرنگ (پَ رَ) (اِ.) 1 - برق شمشیر. 2 - شمشیر جوهردار"} +{"line": "پرنیان (پَ) (اِ.) 1 - حریر منقش، دیبای چینی . 2 - پارچة ابریشمی گل دار. 3 - پردة نقاشی "} +{"line": "پرنیانی ( پرنیانی .) (ص نسب .) 1 - مانند پرنیان، دارای پرنیان . 2 - به رنگ پرنیان . 3 - کنایه از: شمشیر"} +{"line": "پرنیخ (پَ) (اِ.)تخته سنگ، صخره "} +{"line": "پره (پَ رِ یا پَ رِّ) [ په . ] (اِ.) 1 - حلقه و دایرة لشکر از سوار و پیاده . 2 - کنارة چیزی، پهلو. 3 - دندانة چرخ و دولاب . 4 - جزوی از قفل که قفل با آن محکم می شود"} +{"line": "پره زدن (پَ رِ. زَ دَ) (مص ل .) حلقه زدن لشکر از سوار و پیاده گرد شکار"} +{"line": "پره کشیدن ( پره کشیدن . کِ دَ)(مص ل .)صف کشیدن، ایستادن گروه سوار و پیاده در یک امتداد"} +{"line": "پرهازه (پَ ز یا زَ) ( اِ.) رکوی سوخته و چوب پوسیده که بر زیر سنگ چخماق نهند و چخماق زنند تا آتش در آن گیرد"} +{"line": "پرهنر (پُ. هُ نَ) (ص مر.) 1 - پرفضیلت . 2 - پرفن، پرحیله "} +{"line": "پرهودن (پَ دَ) (مص ل .) نک برهودن "} +{"line": "پرهون (پَ) (اِ.) 1 - هر چیز دایره مانند میان تهی، طوق، گردنبند. 2 - هاله، خرمن ماه "} +{"line": "پرهیب (پَ) (اِ.) شبح، سایه "} +{"line": "پرهیختن (پَ تَ) (مص م .) = پرهختن . فرهیختن . فرهنجیدن : 1 - تربیت کردن . 2 - پرهیز کردن . 3 - رها کردن . 4 - برآوردن، برکشیدن "} +{"line": "پرهیخته (پَ تِ) (ص مف .) تربیت شده، پرورش یافته "} +{"line": "پرهیز (پَ) (اِ.) 1 - خویشتن داری . 2 - نخوردن بعضی از غذاها. 3 - خودداری از حرام "} +{"line": "پرهیز کردن ( پرهیز کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - دوری کردن . 2 - پارسایی کردن "} +{"line": "پرهیزانه (پَ نِ) (اِمر.) غذایی که پزشک برای بیمار روا می دارد"} +{"line": "پرهیزکار (پَ) (ص فا.) 1 - پارسا، خویشتن دار. 2 - قانع "} +{"line": "پرهیزکاری ( پرهیزکاری .) (حامص .) پارسایی، خویشتن داری "} +{"line": "پرهیزیدن (پَ دَ) (مص ل .) 1 - دوری جُستن . 2 - حفظ کردن . 3 - پارسایی کردن . 4 - ترسیدن، بیم داشتن "} +{"line": "پرو (پِ رُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - آزمایش لباس از طرف خیاط بر تن مشتری . 2 - مدرک، مسند"} +{"line": "پروا (پَ) (اِ.) 1 - بیم، هراس . 2 - تاب، توان . 3 - آهنگ، عزم . 4 - میل، رغبت . 5 - توجه، التفات "} +{"line": "پروا داشتن ( پروا داشتن . تَ) (مص ل .) 1 - باک داشتن . 2 - اعتناء، توجه "} +{"line": "پروار ( پروار .) (اِمر.) 1 - خانة تابستانی، خانة بادگیر. 2 - بالاخانه . 3 - آتشدان عودسوز. 4 - رف، طاقچه . 5 - تخته هایی که سقف خانه را بدان پوشند. 6 - قلعه، حومه ؛ پربار و پرباره و پربال و پرباله و فربال و فرباله و برواره و فرواره نیز گویند "} +{"line": "پروار (پَ) [ په . ] 1 - (ص .) فربه، چاق . 2 - (اِمر.) جایی که گوسفند یا گاو را نگاهدارند تا فربه شوند"} +{"line": "پرواری ( پرواری .) (ص نسب .) گوسفند یا گاو گوشتی و فربه "} +{"line": "کوله (لَ) (ص .) احمق، نادان "} +{"line": "پرواز (پَ) ( اِ.) 1 - پرش، پریدن . 2 - تخته های باریکی که روی سقف کنار هم می چینند و حصیر یا پوشال را روی آن می اندازند"} +{"line": "پروازه (پَ ز) (اِ.) 1 - توشه و طعامی که در سفر یا شکار همراه خود برند. 2 - آتشی که ایرانیان در شب عروسی پیش پای عروس و داماد بیفروزند. 3 - ریزه های زرورق یا هر چیز زر مانندی که در عروسی روی سر عروس و داماد می ریزند. 4 - عیش و خرمی "} +{"line": "پرواس (پَ) (اِ.) 1 - پرواز. 2 - فراغ، نجات، خلاص "} +{"line": "پرواس ( پرواس .) (اِ.) دستمالی، لمس "} +{"line": "پرواس ( پرواس .) (اِ.) ترس، بیم "} +{"line": "پرواسیدن (پَ دَ) (مص ل .) 1 - پرواز کردن . 2 - ساختن و پرداختن، فراغ یافتن . 3 - لمس کردن، دست مالیدن "} +{"line": "پرواسیده (پَ د) (ص مف .) دستمالی شده، لمس شده "} +{"line": "پروان (پَ) (اِ.) چرخ ابریشم ریسی "} +{"line": "پروانه ( پروانه .) (اِ.) اسبابی به صورت چرخ پره دار چرخان یا پنکه مثل پروانة کشتی "} +{"line": "پروانه ( پروانه .) (اِ.) 1 - نوشته ای رسمی که به دارندة آن اجازة کار معینی را می دهد مثل پروانة وکالت . 2 - جواز، اجازه نامه . 3 - حکم، فرمان پادشاهان "} +{"line": "پروانه ( پروانه .) (اِ.) 1 - دلیل، رهبر. 2 - یکی از گوشه های همایون "} +{"line": "پروانه (پَ نِ) (اِ.) 1 - نام عمومی هر یک از تیرة پروانگان جزو ردة حشرات که گونه و اقسام متعدد دارد. 2 - پروانک، جانوری درنده شبیه شغال که به دنبال شیر حرکت می کند و بازماندة شکار آن را می خورد. سیاه گوش و چاوشی هم گویند"} +{"line": "پروانچه (پَ چِ)(اِمصغ .) 1 - پروانه، اجازه نامه . 2 - فرمان پادشاهان . 3 - برات، حواله "} +{"line": "پروانک (پَ نَ) [ په . ] (اِ.) نک پروانه "} +{"line": "پروانگان (پَ نِ) (اِ.) جِ پروانه ؛ راسته ای از تیرة حشرات که دارای چهاربال نازک پوشیده از پولک های لطیف کوچکی است که غالباً رنگینند. پروانگان اقسام مختلف دارند که بعضی از آن ها دارای رنگ آمیزی بسیار زیبا و جالب می باشند"} +{"line": "پروتئین (پُ رُ تِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی ترکیب آلی پیچیدة موجود در بافت های گیاهی و جانوری که برای رشد و ترمیم بافت ها لازم است "} +{"line": "پروتز (پُ رُ تِ) [ فر. ] (اِ.) پروتز هر نوع وسیلة مصنوعی جانشین برای جبران نقص عضو، حفظ زیبایی یا هر دو. مانند دندان، چشم یا پای مصنوعی "} +{"line": "پروتستان (پُ تِ) [ فر. ] ( اِ.) یکی از شعب سه گانة دین مسیح که پیروان آن به پاپ عقیده ندارند"} +{"line": "پروتوپلاست (پُ رُ تُ پِ) [ فر. ] (اِ.) یاختة بدون دیواره، پیش یاخته (فره )"} +{"line": "پروتوپلاسم ( پروتوپلاسم .) [ فر. ] (اِ.) مادة سیال و بی رنگ زندة سلول های گیاهی و جانوری که از دو جزو سیتوپلاسم و هسته تشکیل شده و سطح آن دارای نیروی کششی خاصی است که آن را از جاری شدن محفوظ می دارد و ضمناً موجب حفظ آن در برابر مایعات دیگر است، درون یاخته (فره )"} +{"line": "پروتکل (پُ رُ تُ کُ) [ فر. ] ( اِ.) صورت جلسه مذاکرات سیاسی برای عقد قراردادهای رسمی، مقاوله نامه "} +{"line": "پروراندن (پَ وَ دَ) (مص م .) 1 - پرورش دادن . 2 - غذا دادن . 3 - کلام را آراستن "} +{"line": "پروراننده (پَ وَ نَ د)(ص فا.) 1 - مربی . 2 - غذا دهنده . 3 - به وجود آورنده "} +{"line": "پرورانیدن (پَ وَ دَ) (مص م .) نک پروراندن "} +{"line": "پرورانیده (پَ وَ د) (ص مف .) پرورده، پرورش یافته "} +{"line": "پروردن (پَ وَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - پروراندن . 2 - در عسل یا شکر و مانند آن پختن . 3 - آموختن، تعلیم دادن "} +{"line": "پرورده (پَ وَ د) (ص مف .) 1 - پرورش یافته . 2 - چیزی را در عسل یا شکر یا مانند آن پختن "} +{"line": "پروردگار (پَ وَ د) (ص فا.) 1 - پرورش دهنده . 2 - پ ادشاه . 3 - یکی از نام های خداوند"} +{"line": "پرورش (پَ وَ رِ) [ په . ] (اِمص .) 1 - آموزش، تعلیم . 2 - غذا، خورش "} +{"line": "پرورش کردن ( پرورش کردن . کَ دَ)(مص ل .) رشد کردن، پرورش یافتن "} +{"line": "پرورشگاه ( پرورشگاه .) (اِمر.) محل نگه داری و پرورش کودکان بی سرپرست "} +{"line": "پرورشی ( پرورشی .) (ص نسب .) 1 - مربوط یا منسوب به پرورش . 2 - پرورش یافته و پرورده شده در خارج از محیط طبیعی خود"} +{"line": "پروره (پَ وَ رِ) (ص .) جانوری که در پروار بسته فربه کرده باشند"} +{"line": "پروریدن (پَ وَ دَ) (مص م .) 1 - پروردن . 2 - تغذیه . 3 - حمایت کردن "} +{"line": "پروریده (پَ وَ د ِ) (ص مف .) نک پرورده "} +{"line": "پروز (پَ وَ) (اِ.) 1 - نژاد، اصل و نسب . 2 - وصله، پینه، پارچة باریک حاشیه لباس . 3 - هر چیز گستردنی . 4 - سجاف جامه "} +{"line": "پروز ( پروز .) (اِ.) = فریز. فرزد. فروزد: نوعی از سبزه در غایت سبزی و طراوت، مرغ "} +{"line": "پروزن (پَ وَ) (اِ.) = پرویزن : هر چیز پر سوراخ و شبکه دار، آردبیز، غربال "} +{"line": "پروستات (پُ رُ سْ) [ فر. ] (اِ.) یک زوج غده که تقریباً هر یک به اندازة بادام کوچکی هستند و به طور قرینه در ابتدای پیشاب راه (آلت ) در بالای میان دو راه قرار گرفته اند"} +{"line": "پروسه (پُ رُ س ِ) [ فر. ] (اِ.) فرایند"} +{"line": "پروش (پَ رُ) (اِ.) آبلة ریز یا جوشی که روی پوست بوجود می آید"} +{"line": "پروفرم (رُ فُ) [ فر. ] (اِ.) پروفرم برگ پیش فروشی که در آن قیمت کالا و هزینة حمل قید شود و مدت اعتبار معینی داشته باشد، پیش برگ . (فره )"} +{"line": "پروفیل (پُ رُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نقشه و تصویری که مقطع طولی ساختمان یا سازه را نشان دهد. 2 - میلة استاندارد فلزی با مقطع ثابت و طول زیاد که در ساختمان سازی و ماشین - سازی به کار می رود"} +{"line": "پرولاپس (پُ رُ پْ) [ فر. ] (اِ.) افتادگی عضو یا بخشی از بدن از محل طبیعی خود بر اثر ضعف بافت های نگه دارنده، فروافتادگی . (فره )"} +{"line": "پرولتاریا (پُ رُ لِ) [ فر. ] (اِ.) طبقة کارگر، طبقه ای که تنها با فروش نیروی کارش امور معاش خود را می گذراند"} +{"line": "پرومتازین (پُ رُ مِ) [ فر. ] (اِ.) داروی قوی ضد حساسیت که برای درمان حساسیت و بی خوابی تجویز می شود و در ساخت شربت سینه هم به عنوان داروی ضد سرفه به کار می رود"} +{"line": "پرونده (پَ وَ د) (اِ.) 1 - بستة قماش . 2 - پارچه ای که قماش را بدان پیچند. 3 - اسناد و نوشته های مربوط به یک موضوع "} +{"line": "پروه (پَ وَ) (اِ.) 1 - غنیمت، هر چیزی که از جنگ و تاراج بدست آید. 2 - ستارة پروین . 3 - چادرشب "} +{"line": "پروپاگاند ( پروپاگاند .) [ فر. ] ( اِ.) 1 - تبلیغ برای فروش جنس . 2 - هر نوع کوشش برای انتشار و ترویج مرام و مسلکی "} +{"line": "پروژسترون (پُ رُ ژِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) هورمونی که در تخمدان، غدة فوق کلیوی و جفت ساخته می شود و رحم را برای پذیرش تخم آماده می کند"} +{"line": "پروژه (پُ ژِ) [ فر. ] (اِ.)1 - طرح، نقشه . 2 - طرح و نقشة کارهایی که باید انجام شود"} +{"line": "پروژکتور (پُ رُ ژِ تُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - دستگاهی که برای ایجاد روشنایی زیاد به کار می رود، نورافکن (فره ). 2 - دستگاهی که به کمک آن تصویر را روی پرده نشان می دهند، فراتاب (فره )"} +{"line": "پرویز (پَ) (اِ. ص .) پیروز، فاتح "} +{"line": "پرویزن (پَ زَ) (اِ.)=پروزن : 1 - غربال . 2 - الک . 3 - هر آلت مشبک و سوراخ سوراخ "} +{"line": "پرویش (پَ) (اِ.) تقصیر، درنگ، تنبلی "} +{"line": "پروین (پَ) (اِ.) = پرون : 1 - ثریا، صورتی فلکی که بالای شاخ صورت فلکی گاو قرار دارد. 2 - نام منزلی از منازل قمر"} +{"line": "پرپایه (پُ یِ) (اِمر.) هزارپا"} +{"line": "پرپر (پُ. پَ) (اِمر.) 1 - پوشیده از پر. 2 - هر گیاهی که گلش بر اثر تربیت و توجه بیش از حد معمول گلبرگ داشته باشد"} +{"line": "پرپر (پَ پَ) (اِمر.) 1 - صدا یا حالت پر زدن پرنده . 2 - (عا.) کنایه از: جان دادن و مردن "} +{"line": "پرپره (پَ پَ رِ یا رَ) (اِ.) سکة کوچک تنگ را گویند؛ پشیز، فلوس، پولک . دینار"} +{"line": "پرپری (پِ پِ) (ص .) 1 - هر چیز نازک و پوسته مانند. 2 - کبوتر ماده ای که پر و دمش را قیچی بزنند و با آن کبوتران نر را به بام خانه خوانند"} +{"line": "پرپشت (پُ. پُ) (ص مر.) انبوه، فراوان، متراکم "} +{"line": "پرپهن (پَ. پَ هَ) (اِ.) خرفه، فرفخ "} +{"line": "پرچ کردن (پَ. کَ دَ) فرو کردن میخ در چیزی و پهن کردن سر یا ته آن بوسیلة ضربات چکش به منظور محکم کردن آن "} +{"line": "پرچانه ( پرچانه .) (ص مر.) بسیارگوی، روده دراز، پرنفس "} +{"line": "پرچانگی کردن (پُ نِ. کَ دَ) (مص ل .) پر - حرفی کردن، وراجی کردن "} +{"line": "پرچم (پَ چَ) [ تر. ] (اِ.)1 - طره، کاکل، منگوله - ای از مو که بر سر نیزه، علم و گردن اسب می آویختند. 2 - زبانة آتش . 3 - علم، درفش، رایت . 4 - بخش های میله مانند گل که تخم ها در آن قرار دارند"} +{"line": "پرچین (پُ) (ص مر.)پرپیچ و تاب، پرشکن "} +{"line": "پرچین (پَ) (اِمر.) دیواری که از آمیختن گِل و شاخه های درخت و بوته، گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند"} +{"line": "پرژک (پَ ژَ) (مص ل .) گریستن، گریه کردن "} +{"line": "پرک (پَ رَ) (اِمصغ .) 1 - پر کوچک . 2 - چیزی مانند تاج . 3 - پلک "} +{"line": "پرک ( پرک .) (اِ.) ستارة سهیل "} +{"line": "پرک (پِ) (اِ.) 1 - بوی پیه گندیده . 2 - بوی ظرف چرب ناپاک شسته و مانند آن "} +{"line": "پرکار (پُ) (ص مر.) فعال، پرتلاش "} +{"line": "پرکاس (پَ) (اِ.) 1 - تلاش کردن و درهم آویختن . 2 - طلوع آفتاب "} +{"line": "پرکاش (پَ) (اِ.) خاک اره، بُراده "} +{"line": "پرکاوش (پَ وِ) (اِ.) پیرایش درخت، بریدن شاخه های زیادی درخت "} +{"line": "پرکر (پَ کَ) (اِمص .) منتظر بودن، چشم به راه داشتن "} +{"line": "پرکم (پَ کَ) (ص .)بی کار و ناچیز و از کار - افتاده "} +{"line": "پرکنده (پَ. کَ د) (ص .) 1 - درمانده و عاجز. 2 - متفرق، پراکنده "} +{"line": "پرگار (پَ) (اِ.) 1 - ابزاری برای کشیدن اشکال هندسی . 2 - فلک . 3 - بخت و اقبال "} +{"line": "پرگاله (پَ لَ) (اِ.) 1 - وصله، پینه . 2 - پاره ای از هر چیز"} +{"line": "پرگر (پَ گَ) (اِ.) طوق، طوقی زرین که پادشاهان بر گردن می کرده اند و گاه بر گردن اسب می انداختند"} +{"line": "پرگرام (پُ رُ) [ فر. ] (اِ.) برنامه "} +{"line": "پرگران کردن (پَ. گِ. کَ دَ) (مص ل .) کنایه از: فرود آمدن "} +{"line": "پرگستردن (پَ. گُ تَ دَ) (مص ل .) 1 - بال گشودن، پرگشادن . 2 - فروتنی کردن "} +{"line": "پرگنه (پَ گَ نَ یا نِ) (اِ.) زمینی را گویند که از آن مال و خراج بستانند"} +{"line": "پرگوک (پَ) (اِ.) عمارت عالی "} +{"line": "پری (پَ) (اِ.) 1 - مؤنث جن، که به صورت زنی زیبا تصور می شود. 2 - نوعی پارچة بسیار لطیف "} +{"line": "پری (پَ) (ق .) مخفف پریر، بر سر واژه های شب و روز می آید و معنای دو شب پیش یا دو روز پیش را می دهد"} +{"line": "پری افسا (پَ. اَ) (ص فا.) مانند پری، افسونگر، جن گیر، پری سای، پری بند، پری خوان "} +{"line": "پری بند ( پری بند . بَ) (ص مر.) نک پری افسا"} +{"line": "پری خوان ( پری خوان . خا) (ص فا.) نک پری افسا"} +{"line": "پری دار ( پری دار .)(ص فا.) 1 - جن زده . 2 - دختری که واسطة بین پری افسا و جن قرار می گیرید"} +{"line": "پری دیدن (پِ. دَ) (مص م .) کنایه از: دیوانه شدن "} +{"line": "پری زاده (پَ د) (ص مف .) 1 - فرزند پری . 2 - بچة بسیار زیبا"} +{"line": "پری نژاد (پَ . نِ) (ص مر.) 1 - پری زاده . 2 - معشوق . 3 - زیباروی "} +{"line": "پری چهر (پَ. چِ) (ص مر.) = پری چهره : آن که چهره اش به زیبایی چهرة پریان است، زیبا، خوب روی، خوش صورت "} +{"line": "پریاخته (پُ. تِ) (اِمر.) یک فرد از موجودات گیاهی یا جانوری که بدنش بیش از یک یاخته داشته باشد، جانور و گیاه پرسلولی "} +{"line": "پریدن (پَ دَ) (مص ل .) 1 - پرواز کردن . 2 - برجستن و سوار شدن . 3 - جهیدن . 4 - تبخیر شدن "} +{"line": "پریده (پَ د) (ص مف .) 1 - پرواز کرده . 2 - بخار شده . 3 - نابود شده "} +{"line": "پریدوش (پَ) (ق مر.) پرندوش، پریشب "} +{"line": "پریر (پَ) (ق .) پریروز"} +{"line": "پریروز (پَ) (ق مر.) یک روز پیش از دیروز، روز قبل از دی، پریر"} +{"line": "پریز (پَ) (اِ.) فریاد، نعره "} +{"line": "پریز (پِ) [ فر . ] (اِ.) وسیله ای برای اتصال دو شاخه برق، تلفن، سیم آنتن یا سیم زمین که در محل ثابتی روی دیوار نصب می شود و گاهی هم به صورت سیار است "} +{"line": "پریزن (پَ زَ) (اِ.) نک پرویزن "} +{"line": "پریسای (پَ) (ص مر.) به سان پری . نک پری بند"} +{"line": "پریش (پَ) (ص .) 1 - پریشان . 2 - به باد داده . 3 - (اِفا.) در ترکیب با واژه های دیگر معنی (پریشان کننده ) دهد: خاطرپریش . 4 - به صورت اضافه معنای پریشان می دهد، زلف پریش "} +{"line": "پریشان (پَ) (ص فا.) 1 - ژولیده، آشفته . 2 - پراکنده . 3 - سرگردان، سرگشته "} +{"line": "پریشانی ( پریشانی .) (حامص .) 1 - پراکندگی . 2 - تشویش، اضطراب . 3 - شوریدگی، آشفتگی . 4 - بینوایی "} +{"line": "پریشب (پَ شَ) (ق مر.) شب قبل از دیشب، د و شب پیش "} +{"line": "پریشن (پَ شَ) نک پریشان "} +{"line": "پریشندگی (پَ شَ د)(حامص .)عمل پریشان کردن "} +{"line": "پریشیدن (پَ دَ) (مص ل .) 1 - بدحال شدن، تهیدست شدن . 2 - آشفته گشتن "} +{"line": "پریشیده (پَ د) (ص مف .) 1 - پریشان شده . 2 - برباد داده "} +{"line": "پریشیدگی (پَ د) (حامص .) پریشان شدگی "} +{"line": "پریم (پِ) [ فر. ] (اِ.) علامتی به این شکل « َ » در ریاضیات که بر بالای سمت راست یک حرف قرار می گیرد به معنی : الف - نخستین مشتق یک تابع . ب - نخستین نقطه یا مقداری که از جهت هایی مشابه نقطه یا مقدار مورد نظر است "} +{"line": "پریموس (پِ) [ از انگ . ] (اِ.) نوعی چراغ نفتی که با تلمبه هوا را در مخزن نفت آن وارد می کنند"} +{"line": "پرینت (پِ) [ انگ . ] (اِ.) نمونة چاپی به دست آمده از کامپیوتر"} +{"line": "پرینتر (پِ تِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه خروجی رایانه که اطلاعات نوشتاری یا نگاره ای را بر سطح کاغذ یا مواد دیگر چاپ کند، چاپگر. (فره ) 1"} +{"line": "پریود (پِ یُ) [ فر. ] (اِ.) پریود 1 - قاعدگی . 2 - مدت زمان یک نوسان یا چرخة کامل، دوره، دورة تناوب . (فره )"} +{"line": "پریوش ( پَ وَ) (ص مر.) پری وار، پری فش "} +{"line": "پریون (پَ) (اِ.) گر، جرب "} +{"line": "پز (پُ) [ فر . ] (اِ.) شکل، وضع، حالت . ؛ پز عالی جیب خالی خودآرایی و جلوه فروشی در عین بی پولی و بی هنری "} +{"line": "پز (پَ) (اِ.) پشتة بلند، عقبه، کتل، پژ"} +{"line": "پزاندن (پَ دَ) (مص م .) نک پزانیدن، پختن "} +{"line": "پزاوه (پَ وَ) (اِ.) کوره که در آن ظروف سفالین و آجر و آهک را حرارت دهند"} +{"line": "پزد (پَ) (اِ.) خون، جان "} +{"line": "پزداغ (پِ) (اِ.) بزداغ، ابزاری برای زدودن زنگ تیغ یا شمشیر"} +{"line": "پزشک (پِ ز) [ په . ] (ص . اِ.)کسی که حرفه اش معالجه امراض است، طبیب "} +{"line": "پزشکی ( پزشکی .) 1 - (حامص .) طبابت، معالجة بیماران . 2 - (ص نسب .) منسوب به پزشک، طبی . ؛ پزشکی قانونی شاخه ای از فن پزشکی که از شناسایی آسیب های ناشی از جنایات بحث می کند"} +{"line": "پزشکیار ( پزشکیار .)(اِمر.) کسی که در بیمارستان ها و یا مطب دستورهای پزشک را برای معالجه و بهبود مریض اجرا می کند"} +{"line": "پزغند (پُ غَ) (اِ.) دانه ای پسته مانند که مغز ندارد و به وسیلة آن پوست حیوانات را دباغی کنند"} +{"line": "پزنده (پَ زَ د) (ص فا.) آشپز، خوالگیر"} +{"line": "پزوایی (پُ) (ص .) (عا.) 1 - سست و ضعیف به تن و به عقل و به فکر، بی حرکت و بی عمل، سخت ضعیف . 2 - بی حمیت "} +{"line": "پزیدن (پَ دَ) (مص ل .) 1 - پخته شدن . 2 - رسیدن (میوه )"} +{"line": "پس رفتن (پَ. رَ تَ)(مص ل .)1 - عقب رفتن . 2 - تنزل کردن "} +{"line": "پس (پَ) 1 - (حر اض .) پشت، عقب، آن سوی . 2 - (ق .) پشت سر، دنبال . 3 - پس از همه، آخر کار. 4 - (حر رب .) آن گاه، آن وقت . 5 - از این رو، بنابراین . 6 - (اِ.) قسمت عقب، مؤخر. 7 - دبر، کون . ؛ پس و پیش جابه جا، به صورتی غیر از صورت اصلی . ؛ پس پسکی عقب عقب، در حال عقب رفتن "} +{"line": "پس (پُ) [ په . ] (اِ.) پسر، پور"} +{"line": "پس آب (پَ) (اِمر.) 1 - آب پس مانده، آبی که از تبخیر یا تقطیر چیزی می گیرند. 2 - چایی که چند بار آب جوش را در آن ببندند و چای کم رنگ و بی مزه ای به دست آورند"} +{"line": "پس آهنگ ( پس آهنگ . هَ) (اِمر.) آهنی باشد که کفشگران در پس کفش نهند تا به آن کفش را فراخ کنند آنگاه که قالب را در کفش کنند"} +{"line": "پس آوردن ( پس آوردن . وَ دَ) (مص م .) مراجعت دادن، برگرداندن چیزی "} +{"line": "پس افت (پَ . اُ) (اِ. ص .) 1 - بدهی عقب افتاده . 2 - اندوخته، ذخیره "} +{"line": "پس افتادن ( پس افتادن . اُ دَ) (مص ل .) 1 - عقب افتادن، عقب ماندن . 2 - افتادن به پشت و مردن "} +{"line": "پس افکندن ( پس افکندن . اَ کَ دَ) (مص م .) پس انداز کردن، ذخیره کردن "} +{"line": "پس انداختن (پَ. اَ تَ) (مص م .) 1 - تأخیر کردن . 2 - پس انداز کردن . 3 - (عا.) کنایه از: بچه به دنیا آوردن "} +{"line": "پس انداز (پَ اَ) (اِ.) ذخیره، اندوخته "} +{"line": "پس انداز کردن ( پس انداز کردن . کَ دَ) (مص م .) ذخیره کردن، صرفه جویی کردن "} +{"line": "پس خور (پَ. خُ) 1 - (ص فا.) کسی که بازماندة غذای دیگران را می خورد. 2 - (ص مف .) بازماندة غذا"} +{"line": "پس دوزی (پَ) (حامص .) دوختن لبه لباس با دست "} +{"line": "پس ران (پَ) (اِفا.) = پس راننده : رانندة شتر، حاد"} +{"line": "پس سر نمودن (پَ س ِ سَ. نِ دَ) (مص م .) 1 - کنایه از: روی برگردانیدن از شرم و خجالت . 2 - مزاحمی را از سر خود واکردن "} +{"line": "پس شاشیدن (پَ. دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - بد شدن حال پیش از بهبودی . 2 - عقب رفتن، تنزل کردن "} +{"line": "پس شام ( پس شام .) (اِمر.) سحری، غذای سحر"} +{"line": "پس فردا ( پس فردا . فَ) (ق مر.) یک روز بعد از فردا"} +{"line": "پس لرزه (پَ. لَ ز) (اِ.) لرزه های بعدی و معمولاً خفیف تری که پس از یک زمین لرزه روی می دهد"} +{"line": "پس مانده (پَ. د) (ص مف .) 1 - عقب مانده، به دنبال مانده . 2 - باقی مانده از خوراک و نوشیدنی کسی، ته مانده . 3 - بقیة هر چیزی "} +{"line": "پس نشینی کردن (پَ. نَ. کَ دَ) (مص ل .) عقب نشینی کردن "} +{"line": "پس نماز (پَ. نَ)(اِ.)آن که پشت امام نمازگزارد، مأموم . مق پیش نماز"} +{"line": "پس وازنک (پَ زَ نَ) (اِمر.) بازگشت مرض، رجعت بیماری، پس افتادگی، عود، نکس "} +{"line": "پس کوهه (پَ کُ هِ) (اِمر.) 1 - قسمت عقب زین، مؤخر. 2 - قیقب ؛ مق . پیشکوهه، قربوس "} +{"line": "پس کوچه ( پس کوچه . چِ) (اِ.) کوچه فرعی "} +{"line": "پس گردنی ( پس گردنی . گَ دَ) (اِمر.) زدن با کف دست به پشت گردن کسی "} +{"line": "پس گرفتن ( پس گرفتن گِ رِ تَ) (مص م .) چیز داده را گرفتن، بازگرفتن، واستدن، متاع فروخته شده را از مشتری بازگرفتن و رد بهای آن "} +{"line": "پس گوش افکندن (پَ س ِ اَ کَ دَ) (مص م .) فراموش کردن "} +{"line": "پسا (پَ) (ق .) وقت، نوبت "} +{"line": "پسادست (پَ دَ) (اِ.) = پستادست : نسیه "} +{"line": "پسانیدن (پَ دَ) (مص م .) آب دادن، آبیاری مزارع و باغ ها"} +{"line": "پساوند (پَ وَ) (اِمر.) 1 - قافیة شعر. 2 - جزوی که به آخرکلمه اضافه شود و تغییری در معنی آن دهد"} +{"line": "پساویدن (پَ دَ) (مص م .) دست مالیدن، لمس کردن "} +{"line": "پساک (پَ) (اِ.) = بساک : تاجی که از انواع گل ها درست می کردند و پادشاهان و بزرگان در جشن ها و مراسم دیگر بر سر می گذاشتند"} +{"line": "پست (پُ) (اِ.) مخفف پوست، جلد"} +{"line": "پست ( پست .) [ فر. ] (اِ.) 1 - کار رساندن نامه ها و بسته ها از جایی به جای دیگر. 2 - سازمانی که عهده دار این کار است . 3 - محل خدمت . 4 - شغل و مقام اداری . 5 - وظیفة معین هر بازیکن در بازی های گروهی، نقش (فره ). ؛ پست الکترونیک ایمیل . ؛ پست اکسپرس نوعی خدمات پستی سریع السیر. ؛ پست پیشتاز نوعی پست سریع تر از پست اکسپرس . ؛ پست سفارشی نوعی پست که ادارة پست در قبال دریافت محموله قبض صادر می کند. ؛ پست رستانت نوعی خدمات پستی به صورت نگه داری نامه ها و بسته ها که آدرس مشخصی ندارند"} +{"line": "پست (پَ) (ص .) 1 - پایین، نشیب . 2 - کوتاه، کم ارتفاع . 3 - فرومایه، بی سر و پا. 4 - خراب، بد. 5 - نابود، معدوم . 6 - ذلیل، زبون . 7 - دون، خوار. 8 - تنگ چشم، اندک بین . 9 - ناگوار، تلخ 0 - هراسان، مشوش 1 - بیزار، نفور2 - سست، ضعیف "} +{"line": "پست (پِ یاپَ) (اِ.) 1 - هر نوع آرد. 2 - آرد بریان شدة گندم یا جو. 3 - سپوس، پوست گندم یا جو"} +{"line": "پست خانه ( پست خانه . نِ) [ فر - فا. ] (اِمر.) اداره ای که به دریافت و ارسال نامه ها و بسته ها و امانات پستی مردم اشتغال دارد"} +{"line": "پست دادن ( پست دادن . دَ) [ فر - فا. ] (مص ل .) کشیک دادن به نوبت "} +{"line": "پست فطرت (پَ. فِ رَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) ناکس، دون، فرومایه، سفله "} +{"line": "پست مدرن (پُ. مُ د رْ) [ انگ . ] (ص .)= پسامدرن : مربوط یا متعلق به پست مدرنیست "} +{"line": "پست مدرنیسم ( پست مدرنیسم .) [ انگ . ] (اِ.) = پسامدرنیسم : گرایشی در ادبیات و هنر و معماری و تفکر اواخر سدة بیستم در مخالفت با مدرنیسم "} +{"line": "پست کردن (پَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - کشتن، نابود کردن . 2 - شکستن، ویران کردن . 3 - دور کردن، تهی کردن "} +{"line": "پست گردیدن ( پست گردیدن . گَ دَ) (مص ل .) 1 - پایین آمدن . 2 - فرومایه شدن "} +{"line": "پستا (پَ) (اِ.) 1 - اندوخته، ذخیره . 2 - نوبت، دفعه "} +{"line": "پستان (پِ) (اِ.) اندامی در پستانداران که در جنس ماده دارای غده های تراوش شیر است و معمولاً رشد بیشتری دارد. ؛ پستان مادر را گاز گرفتن کنایه از ناسپاسی و حق نشناسی کردن "} +{"line": "پستان بند ( پستان بند . بَ) (اِمر.) سینه بند، کرست "} +{"line": "پستاندار (پِ) (اِمر.) رده ای از جانوران مهره دار خون گرم اغلب دارای بدن پوشیده از پشم یا مو به ویژه دارای غده های پستانی در ماده ها و معمولاً بچه زا. ج . پستانداران "} +{"line": "پستانک (پِ نَ) (اِمصغ .) وسیله ای پلاستیکی به شکل سرپستان برای مکیدن کودکان شیرخوار"} +{"line": "پستایی (پَ) (ص نسب .) 1 - رویة برش شدة چرم که آماده برای دوختن است . 2 - ذخیره، اندوخته "} +{"line": "پسته (پِ تِ) (اِ.) درختی است از تیرة سماقی ها که دستة مخصوصی را تشکیل می دهد. میوه اش دانه ای است، دارای پوست سخت، مغز آن سبزرنگ و لذید و مقوی و روغن دار است "} +{"line": "پستو ( پَ) (اِمر.) اطاق کوچکی که در پشت اتاق دیگری بسازند و اشیاء و لوازم خانه را در آن نهند"} +{"line": "پستچی (پُ) [ فر - تر. ] (اِ.) نامه رسان ادارة پست، مأمور پست "} +{"line": "پستک (پَ تَ) 1 - (ص .) کوتاه قد. 2 - (اِمر.) نیم تنة نمدی خشن "} +{"line": "پستی (پَ)1 - (اِ.) نشیب، گودی . 2 - (حامص .) انحطاط . 3 - خواری، ذلت . 4 - نانجیبی، رذالت . 5 - تنگ چشمی، کوته نظری "} +{"line": "پسر (پِ سَ) [ په . ] (اِ.) 1 - فرزند، طفل . 2 - فرزند نرینه، پور"} +{"line": "پسراندر ( پسراندر . اَ دَ) (اِمر.) = پسندر: ناپسری، پسری که از شوهر پیشین زن باشد یا پسری که از زن پیشین مرد باشد"} +{"line": "پسرانه ( پسرانه . نِ) (ص نسب .) منسوب و مربوط به پسر. مق . دخترانه "} +{"line": "پسرخوانده ( پسرخوانده . خا د) (ص مف .) پسری که زنی یا مردی او را به جای پسر خود گرفته است "} +{"line": "پسغده (پَ غَ د) (ص .) مهیا، ساخته، آماده "} +{"line": "پسله (پَ سَ یا س ِ لِ) (اِ.) (عا.) جای نهانی، پنهان "} +{"line": "پسله خور ( پسله خور . خُ) (ص فا.) کسی که پیش دیگران کم می خورد و در نهان بسیار"} +{"line": "پسله گر ( پسله گر . گَ) (ص فا.) کسی که پشت سر دیگران حرف می زند"} +{"line": "پسند (پَ سَ) [ په . ] 1 - (اِمص .) گزینش، انتخاب . 2 - (ص مف .) پسندیده، مقبول . 3 - نیک، خوب . 4 - دلخواه "} +{"line": "پسندیدن (پَ سَ دَ) [ په . ] (مص م .)1 - پذیرفتن . 2 - برگزیدن . 3 - روا داش تن "} +{"line": "پسندیده (پَ سَ د) (ص مف .) 1 - پذیرفته . 2 - خوش آمده . 3 - برگزیده "} +{"line": "پسنگک (پَ سَ گَ) (اِ.) نک تگرگ "} +{"line": "پسوا (پَ) (اِ.) پیرو، تابع ؛ مق . پیشوا"} +{"line": "پسودن (پَ دَ) (مص م .) دست زدن، لمس کردن "} +{"line": "پسوند (پَ وَ) (اِ.) نک پساوند"} +{"line": "پسین (پَ) [ په . ] (ص نسب .) 1 - آخرین، متأخر. 2 - زمان بین ظهر و غروب و عصر"} +{"line": "پسینه (پَ نِ) 1 - (اِ.) پستو. 2 - (ص .) پسین "} +{"line": "پسیکانالیز (پِ) [ فر. ] (اِ.) روانکاوی "} +{"line": "پسییان (پَ) (اِ.) جمع پسین، آیندگان "} +{"line": "پش (پَ) (اِ.) یال گردن و کاکل اسب "} +{"line": "پش ( پش .) (پس .) = وش . فش : معنی شبه و مانند آن بخشد"} +{"line": "پشام (پَ) (ص .) هر چیز تیره رنگ "} +{"line": "پشت (پُ) [ په . ] 1 - (اِ.) آن سوی هر چیزی . 2 - قسمت عقب هر چیز. مق جلو. 3 - (ص .) پشتیبان، یار. 4 - صُلب . 5 - تخم، تخمه، نژاد، نسل . 6 - بام، سقف . 7 - دنباله، ادامه . 8 - مقعد. 9 - باطن . مق . رو"} +{"line": "پشت هم اندازی (پُ تِ هَ. اَ)(حامص .)حقه - بازی، حیله گری "} +{"line": "پشت بام (پُ) (اِمر.) (عا.) استعمالی است به معنی بام و سطح بام "} +{"line": "پشت بند ( پشت بند . بَ) (اِمر.) 1 - هر آن چیزی که پشت دیوار شکسته قرار دهند تا دیوار نیفتد. 2 - (عا.) آب یا شربت یا غذایی که پس از خوردن دارو بخورند. 3 - کوله بار. 4 - (ق .) بلافاصله، بی درنگ "} +{"line": "پشت به پشت دادن ( پشت به پشت دادن . ب. پشت به پشت دادن . دَ) (مص ل .) 1 - متحد شدن . 2 - به هم کمک کردن "} +{"line": "پشت دادن ( پشت دادن . دَ) (مص . ل ) 1 - به چیزی تکیه دادن . 2 - روگردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن "} +{"line": "پشت داشتن ( پشت داشتن . تَ) (مص ل .) 1 - همت داشتن . پشتکار داشتن . 2 - حامی داشتن، پشتوانه داشتن "} +{"line": "پشت دری ( پشت دری . دَ) (اِمر.) پارچه یا پرده ای که پشت در یا پنجره بیآویزند"} +{"line": "پشت دست خاییدن (پُ تِ دَ. دَ) (مص ل .) حسرت خوردن، افسوس خوردن "} +{"line": "پشت دستی ( پشت دستی . دَ) (ص نسب .) (اِمر.) 1 - زدن به پشت دست کسی . 2 - دستکش بی پنجة زنان "} +{"line": "پشت رو (ی ) ( پشت رو .) (ق .) وارونه، واژگونه "} +{"line": "پشت مازه (پُ. ز) (اِمر.) 1 - تیرة پشت، ستون فقرات . 2 - گوشتی که بر دو طرف ستون فقرات جای دارد، راسته "} +{"line": "پشت ماهی ( پشت ماهی .) (ص مر.) هر جسم پشت برآمده مانند ماهی "} +{"line": "پشت میز نشین ( پشت میز نشین ِ نِ) (ص .) کنایه از: کسی که دارای شغل دفتری است "} +{"line": "پشت نهادن ( پشت نهادن . نَ دَ) (مص ل .) پشت دادن، استناد"} +{"line": "پشت نویسی ( پشت نویسی . نِ) (حامص .) نوشتن در پشت سند برای انتقال آن به دیگری "} +{"line": "پشت پا زدن (پُ تِ. زَ دَ) (مص م .) 1 - به پشت پای کسی زدن تا بر زمین افتد. 2 - ترک کردن، رها کردن "} +{"line": "پشت پایی (پُ) (ص نسب .) هیز، مخنّث "} +{"line": "پشت کار (پُ) (اِمر.) پایداری، همت "} +{"line": "پشت کار داشتن ( پشت کار داشتن . تَ) (مص ل .) همت داشتن "} +{"line": "پشت گرمی ( پشت گرمی . گَ) (حامص .) 1 - به کسی متکی بودن، اعتماد. 2 - مددکاری "} +{"line": "پشت گلی ( پشت گلی .گُ) (اِمر.) صورتی پررنگ، قرمز کم رنگ "} +{"line": "پشت گوش انداختن (پُ تِ. اَ تَ) (مص م .) (عا.) در انجام دادن کاری سستی و اهمال کردن "} +{"line": "پشتاره (پُ رَ) (اِ.) نک پشتواره "} +{"line": "پشتاپشت (پُ. پُ) (ق مر.) 1 - پشت سر هم، پیاپی . 2 - دوشادوش "} +{"line": "پشتدار ( پشتدار .) (ص فا.) پشتیبان، مددکار"} +{"line": "پشته (پُ تِ) (اِمر.) 1 - کوله بار، پشتواره . 2 - تل، تپه . 3 - مقدار باری که بتوان با پشت حمل کرد. 4 - فاصلة میان دو چاه قنات "} +{"line": "پشتو (پَ تُ) (اِ.) از زبان های ایرانی شرقی که بیشتر در باختر و جنوب افغانستان و شمال باختری پاکستان رواج دارد"} +{"line": "پشتوار (پُ) (ص مر.) پشتیبان، یاری کننده "} +{"line": "پشتواره (پُ رِ) (اِمر.) آن اندازه بار که با پشت توان حمل کرد"} +{"line": "پشتوان (پُ) (ص مر.) نک پشتیبان "} +{"line": "پشتوانه (پُ نِ) (اِمر.) 1 - سپردة بانکی . 2 - مقدار طلا و نقره و جواهر و مانند آن که از طرف دولت یا بانک ناشر اسکناس برای اعتبار چاپ اسکناس تعیین و نگه داری می شود"} +{"line": "پشتک (پُ تَ) (اِ.) نوعی پرش در آب یا زمین که چند معلق در هوا زنند و سپس فرود آیند"} +{"line": "پشتک وارو (پُ تَ) (اِمر.) قسمی معلق، پریدن کسی که پشت به آب ایستاده و معلق زند و بر آب فرود آید"} +{"line": "پشتی (پُ) 1 - (اِ.) هر چیزی که پشت سر گذاشته و به آن تکیه بدهند. 2 - (ص .) کمک، یاور. 3 - (مص م .) یاری کردن، کمک کردن "} +{"line": "پشتی کردن (پُ. کَ دَ) (مص م .) یاری کردن، حمایت کردن "} +{"line": "پشتیبان (پُ) [ په . ] (ص مر.) پشت و پناه "} +{"line": "پشتیبانی ( پشتیبانی .) (حامص .) یاری، حمایت "} +{"line": "پشل (پَ پِا شَ یا ش ِ) (اِ.) دو چیز که بر یکدیگر زنند تا صدا کند، دو چیز است که با یکدیگر بگیرند و بکوبند"} +{"line": "پشلنک (پُ یا پِ لَ) (اِ.) 1 - قلعه ای که بالای کوه سازند، کلات . 2 - ابزاری که بنایان به وسیلة آن دیوار را سوراخ می کنند"} +{"line": "پشلنگ (پُ لَ) (ص .) هرزه، بیهوده، ناقص، معیوب "} +{"line": "پشم (پَ) [ په . ] (اِ.) 1 - موهای بدن گوسفند و شتر. 2 - پرز بعضی میوه ها. 3 - (عا.) هیچ و پوچ . ؛ پشم در کلاه نداشتن کنایه از: اعتبار نداشتن، بی اعتباری . ؛ پشم و پیلی پشم و مانند آن "} +{"line": "پشم ریختن ( پشم ریختن . تَ)(مص ل .) بی اعتبار شدن "} +{"line": "پشم علی شاه ( پشم علی شاه . عَ) (اِ.) (عا.) به درویشان و درویش نماهای بی اطلاع و بی قدر اطلاق می شود"} +{"line": "پشم کشیدن (پَ. کِ دَ) (مص ل .) 1 - دور کردن . 2 - تفرقه انداختن "} +{"line": "پشماق (پَ) [ تر. ] (اِ.) کفش، بشماق، باشماق "} +{"line": "پشمالو ( پشمالو .) (ص .) دارای موهای زیاد در صورت و بدن "} +{"line": "پشماگند ( پشماگند گَ) (اِ.) = پشماکند: آگنده از پشم، روکشی برای پشت چهارپایان که آن را از پشم پر می کنند، پالان چهارپایان "} +{"line": "پشمک (پَ مَ) (اِمصغ .) نوعی شیرینی از شکر و روغن بو داده که به شکل تارهای سفید و دراز شبیه پشم درست کنند"} +{"line": "پشمین (پَ) (ص نسب .) نک پشمینه "} +{"line": "پشمینه (پَ نِ) (ص نسب .) جامه ساخته شده از پشم "} +{"line": "پشمینه پوش ( پشمینه پوش .) (ص فا.) 1 - کسی که جامة پشمینه پوشد. 2 - صوفی، زاهد"} +{"line": "پشنجه (پَ شَ جِ) (اِ.) جاروب مانندی از موی یا گیاه و مانند آن که بدان آهار بر جامه و تانه افشانند"} +{"line": "پشنجیدن (پَ شَ دَ)(مص م .) = بشنجیدن : آب و امثال آن پاشیدن، گل نم زدن، پشنگ زدن "} +{"line": "پشنگ (پَ شَ) (اِ.) 1 - زنبه، تخته ای با چهار دسته که با آن خشت و گل و امثال آن را جا به جا می کنند. 2 - اهرم . 3 - تیشه "} +{"line": "پشنگ زدن ( پشنگ زدن . زَ دَ) (مص ل .) ترشح، با دست آب پاشیدن "} +{"line": "پشنگه (پَ شَ گِ) (اِ.) قطره، چکه "} +{"line": "پشنگک (پَ شَ گَ) (اِمصغ .) 1 - شبنم . 2 - تگرگ "} +{"line": "پشه (پَ ش ِ یا شِّ) (اِ.) حشره ای از راستة دو بالان جزو ردة بندپاییان که دارای اقسام و گونه های متعدد است : آنوفل، مالاریا، خاکی و مانند آن "} +{"line": "پشه بند ( پشه بند . بَ) (اِمر.) وسیله ای از پارچة توری که برای جلوگیری از آزار پشه آن را با بندها یا میله هایی بر روی بستر نصب کنند"} +{"line": "پشه غال ( پشه غال .) 1 - (ص .) جایی که پشه زیاد دارد. 2 - (اِ.) درختی از نوع نارون که پشة بسیار به خود جذب می کند"} +{"line": "پشه نامه (پَ ش ِ مِ) (اِمر.) صورت و سیاهة جهیز و اسباب زن که به خانة شوهر برند و به امضای داماد رسانند"} +{"line": "پشودن (پَ دَ) (مص م .) بانگ زدن و طرد کردن "} +{"line": "پشور (پُ) (اِ.) نفرین، دعای بد"} +{"line": "پشوریدن (پُ دَ) (مص م .) نفرین کردن "} +{"line": "پشولیدن (پُ دَ) (مص م .) بر هم زدن، پاشیدن "} +{"line": "پشک (پَ) (اِ.) موی مجعد"} +{"line": "پشک (پَ شَ) (اِ.) شبنم، ژاله "} +{"line": "پشک (پِ یا پُ) (اِ.) 1 - پشکل، سرگین گاو و گوسفند و شتر و بز و مانند آن . 2 - قرعه ای که چند نفر در میان خود برای تقسیم اسباب و اشیاء یا انجام کاری بیندازند"} +{"line": "پشک انداختن ( پشک انداختن . اَ تَ) (مص ل .) قرعه کشیدن، قرعه کشی "} +{"line": "پشکل (پِ کِ) نک پشک "} +{"line": "پشکلیدن (پِ کِ دَ) (مص م .) خراشیدن، رخنه کردن، با ناخن یا چیز تیزی چیزی را خراشیدن "} +{"line": "پشکم (پِ کَ) (اِ.) ایوان و بارگاه "} +{"line": "پشیز (پَ) [ په . ] (اِ.) 1 - پول فلزی کم بها. 2 - خردترین سکة عهد ساسانیان، بشیز. 3 - سکة قلب . 4 - فلس ماهی، پولک "} +{"line": "پشیزه (پَ ز) (اِ.) = پشیز: 1 - پولک فلزی ریز که بر جامه یا هر چیز دیگر بدوزند. 2 - چیزی است از برنج و امثال آن که مابین دسته و تیغة کارد وصل کنند برای استواری . 3 - چرمی که در دامن خیمه دوزند و پایزه بدان استوار کنند. 4 - آن چه از آهن که برای زینت بر در و تخته کوبند. 5 - فلس ماهی، پولک ماهی . 6 - فلس سیمین یا آهنین بر عنان اسب، زر یا سیم چون فلس ماهی که کمربند را سراسر بدان پوشند و از آن چون فلس جدا جدا کنند تا کمربند را توان تافت و نوردید"} +{"line": "پشیم (پَ) 1 - (ص .) پشیمان . 2 - (اِ.) پراکندگی، جدایی، دوری از هم، تفرقه "} +{"line": "پشیمان (پَ) [ په . ] (ص .) نادم، شرمگین "} +{"line": "پشیمانی ( پشیمانی .) (حامص .) تأسف، حسرت "} +{"line": "پشیک (پُ) (اِ.) = پشک . پوشک : گربه، سنور"} +{"line": "پغار (پُ) (اِ.) تکبر، خودستایی "} +{"line": "پغاز (پَ) (اِ.) = بغاز: چوبکی باشد که درودگران در شکاف چوب نهند تا زود شکافد، چوبکی که کفشدوزان در فاصلة کفش و کالبد فرو برند تا کفش گشاده شود؛ پهانه، پانه، فانه، گاوه، گوه "} +{"line": "پغنه (پَ نِ) (اِ.) پله و پایه، زینة نردبان "} +{"line": "پف (پُ) (اِصت .) 1 - بادی که در اثر جمع کردن هوا از دهان به در آید. 2 - آماس، ورم "} +{"line": "پف آلود ( پف آلود .) (ص مف .) = پف آلود. پف - آلود: 1 - بادکرده، ورم کرده . 2 - آماسیده روی "} +{"line": "پف تلنگر (پُ تِ لِ گَ) (اِمر.) نان از شب مانده که بار دیگر بر سر آتش نهاده و نرم کنند"} +{"line": "پف نم (پُ. نَ) (اِمر.) (عا.) آب دهان "} +{"line": "پفتال (پَ) (ص .) 1 - پیر، سالخورده . 2 - خوردنی و مشروبات گوناگون "} +{"line": "پفج (پَ) (اِ.) = بفج : کف دهان، خیو، خدو"} +{"line": "پفک (پُ فَ) (اِمصغ .) 1 - پف کرده، ورم کوچک . 2 - نوعی تنقلات که با تخم مرغ و مواد دیگر سازند. 3 - نی ای است که مهرهای گلی خشک شده را با دمیدن از آن پرتاب کنند"} +{"line": "پفکی ( پفکی .) (ص نسب .) (عا.) بسیار سست و ضعیف، سخت بی دوام "} +{"line": "پفیوز (پُ) (ص .) (عا.) بی غیرت، بی صفت "} +{"line": "پل (پُ) [ په . ] ( اِ.) آن چه که دو قسمت جدا از هم را به یکدیگر وصل کند. ؛ پل خر بگیری کنایه از: معبری که به آسانی نتوان از آن گذشت "} +{"line": "پل (پَ یا پِ) (اِ.) 1 - کرت، مرزی که فاصله شود میان قطعه های کشت . 2 - پا، پاشنة پا. 3 - هر چیز را که ریسمان بر کمرش بندند و در کشاکش آرند تا بانگ کند"} +{"line": "پل شکستن (پُ. ش کَ تَ) (مص م .) کنایه از: بی بهره گردانیدن "} +{"line": "پلاتین (پِ) [ فر. ] (اِ.) طلای سفید"} +{"line": "پلاروید (پُ رُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی فیلم و دوربین عکاسی که عکس را فوری ظاهر می کند (در اصل نام تجاری است )"} +{"line": "پلارک (پَ رُ) (اِ.) نک بلارک "} +{"line": "پلاس (پَ) (اِ.) 1 - جامة پشمینه و خشن که درویشان پوشند. 2 - گلیم . 3 - تکه ای از پارچة کهنه . 4 - مکر و حیله و روش مکر و حیله دانستن . 5 - اثاثیة منزل "} +{"line": "پلاس ( پلاس .) (ص .) (عا.) سرگردان "} +{"line": "کین خواهی (خا) (حامص .) انتقام جویی "} +{"line": "پلاس آخور ( پلاس آخور . خُ) (اِمر.) 1 - توبره . 2 - مجازاً شرم زن، آلت زن "} +{"line": "پلاس انداختن ( پلاس انداختن . اَ تَ)(مص م .) 1 - گستردن پلاس . 2 - پریشان ساختن "} +{"line": "پلاس باف (پَ) (ص فا.) سازنده و کنندة پلاس "} +{"line": "پلاساندن (پَ دَ) (مص م .) پژمرده ساختن برگ و مانند آن "} +{"line": "پلاستیک (پِ) [ انگ . ] (اِ.) نام عمومی اقسام فرآورده های پلیمری دارای منشأ آلی که در دمای معمولی پایدارند ولی به وسیلة حرارت یا فشار می توان آن ها را شکل داد و به صورت ورقه، میله یا رشته درآورد"} +{"line": "پلاسما (پِ) [ انگ . ] (اِ.) بخش مایع خون یا لنف متشکل از آب، پروتئین ها و مواد معدنی "} +{"line": "پلاسک (پَ سَ) (اِ.) فلاکت، نکبت، بدبختی، تنگی "} +{"line": "پلاسیدن (پَ دَ) (مص ل .) 1 - پژمردن . 2 - فاسد شدن میوه "} +{"line": "پلاسیده (پَ د) (ص مف .) پژمرده "} +{"line": "پلان (پِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - طرح، نامه . 2 - تصویر افقی مجموعة ساختمانی زمین یا جزییات ساختمان . 3 - صحنه ای از یک فیلم که در یک نوبت و بدون قطع فیلم برداری شده است، نما (فره )"} +{"line": "پلان (پَ) ( اِ.) خوی گیر زین، عرق گیر"} +{"line": "پلاو (پَ) (اِ.) = پلا: 1 - پلو. 2 - نعمت "} +{"line": "پلاژ (پِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ساحل کم شیب دریا. 2 - مجموعة تأسیسات رفاهی یا تفریحی یا اقامتی کنار ساحل، ساحل سرا. (فره )"} +{"line": "پلاک (پِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ورقه یا صفحة معمولاً فلزی که اطلاعاتی روی آن حک شود. 2 - نوار پلاستیکی همراه مشخصات نوزاد که در بخش نوزادان که جهت شناسایی وی به مچ او می بندند. 3 - قطعه فلزی گرانبها که به صورت گردنبند یا دستبند به کار می رود. 4 - قطعه زمینی با مساحت و مرزهای معین و ثبت شده با شمارة مشخص "} +{"line": "پلاکارد (پِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - آگهی بزرگی به اندازة حدوداً 1*2 یا2 * 3 متر که بر سر در سینمانصب و تصویر بازیگران اصلی و نام فیلم و نام دست اندرکاران و بازیگران مهم فیلم بر آن درج شود، نقش آگهی . (فره ). 2 - تخته، صفحه یا پارچه ای شامل نوشته ها و تصاویر تبلیغاتی یا اطلاعاتی که بر جایی نصب می شود یا در راهپیمایی ها آن را حمل می کنند"} +{"line": "پلاکت (پِ کِ) [ فر. ] (اِ.) سلول خونی بدون هسته، گردة خون "} +{"line": "پلت (پَ لَ) 1 - درختی از تیرة افراها که جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان است و در سراسر جنگل های خزر وجود دارد. برگ هایش پنجه ای است ؛ گندلاش، پلاس، ستام، بلس . 2 - سفیدار. 3 - شیردار"} +{"line": "پلتیک (پُ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سیاست . 2 - نیرنگ، حقه بازی "} +{"line": "پلخ (پَ لَ) ( اِ.) حلق، گلو"} +{"line": "پلخم (پَ لَ) ( اِ.) نک فلاخن "} +{"line": "پلستک (پِ لِ تُ) نک پرستو"} +{"line": "پلشت (پِ لِ یا پَ لَ) (ص .) 1 - پلید. 2 - آلوده، چرکین "} +{"line": "پلغده (پَ لَ دَ) (ص .) گندیده، تخم مرغ یا میوة گندیده "} +{"line": "پلغیدن (پُ لُ دَ) (مص ل .) 1 - بیرون زدن چیزی از حد طبیعی، مانند برآمدگی چشم . 2 - صدای جوشیدن آب "} +{"line": "پلفته (پُ لُ تَ یا تِ) (اِ.) پارچه ها و گلوله های علف سوخته که چون آتش در خانة علفی افتد زود آتش آن ها را بر هوا برد"} +{"line": "پلم (پَ) (اِ.) خاک، گرد"} +{"line": "پلماس (پَ) (اِ.) کورمال "} +{"line": "پلماس کردن ( پلماس کردن . کَ دَ) (مص ل .) کورمال کورمال حرکت کردن "} +{"line": "پلمب (پُ لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - قطعة سرب یا موم آب شده ای که برای جلوگیری از دستکاری و سوءاستفاده به سر پاکت یا در مغازه یا خانه یا مکان دیگری مهر شود، مهرو موم . (فره ). 2 - مجازاً به معنی تعطیل کردن و بستن جایی "} +{"line": "پلمس (پَ مَ) 1 - مضطرب شدن و دست و پا گم کردن، اضطراب . 2 - متهم ساختن . 3 - دروغ گفتن "} +{"line": "پلمه (پَ مِ یا مَ) (اِ.) 1 - لوحی که ابجد و غیر آن بر آن می نوشتند تا اطفال بخوانند. 2 - نوعی از گل سخت شده و سیاه که ورقه ورقه جدا شود و می توان برای نوشتن به کار برد، سنگ لوح "} +{"line": "پلنوم (پِ لِ نُ) [ فر. ] (اِ.) مجمعی با شرکت کلیة اعضای رهبری یا هیئت مدیرة یک حزب یا سازمان سیاسی "} +{"line": "پلنگ (پَ لَ) (اِ.) جانوری از تیرة گربه سانان و گوشت خوار که روی پوست بدنش خال های سیاه بسیار وجود دارد و آن گونه های متعدد دارد"} +{"line": "پلنگینه (پَ لَ نِ) (ص نسب .) 1 - جامه ای که از پوست پلنگ سازند. 2 - نوعی جامه که در قدیم از پوست پلنگ می ساختند"} +{"line": "پله (پَ لِ یا لَ) (اِ.) = فله : شیر حیوان نوزاییده ؛ فله، آغوز، زهک "} +{"line": "پله (پِ لِّ) (اِ.) 1 - هر مرتبه و پایه از نردبان . 2 - هر یک از مجموع پایه هایی که برای بالا رفتن از سطح زمین به اطاق یا بام و مانند آن و پایین آمدن از آن سازند ج . پلکان . ؛ پله برقی سیستم انتقال از یک طبقه به طبقة دیگر توسط برق با سرعتی معادل سرعت انسان . برای استفاده از آن کافی است که روی اولین پله بایستند و در هنگام رسیدن به طبقة بعدی از آن پیاده شود. 3 - کفة ترازو"} +{"line": "پله (پَ) (اِ.) پول، وجه "} +{"line": "پله ( پله .) (اِ.) 1 - مایة کم، سرمایة اندک . 2 - موی اطراف سر. 3 - کفة ترازو. 4 - درختی است "} +{"line": "پلو (پُ لُ) (اِ.) خوراک ایرانی که از برنج پخته با کره یا روغن فراهم می شود و معمولاً با نوعی خورشت همراه است "} +{"line": "پلواس (پَ) (اِ.) فریب دادن به چاپلوسی "} +{"line": "پلوان (پُ) (اِ.) = پلون : 1 - بلندی اطراف زمینی را گویند که در میان آن زراعت کرده باشند و مزارعان بر بالای آن آمد و شد کنند تا زراعت پایمال نگردد و آب در زمین بایستد؛ بلندی گرداگرد زمین کاشته، پلون، مرز. 2 - پشتوارة کامل "} +{"line": "پلوتن (پُ لُ تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نهمین سیاره از منظومة شمسی .2 - خدای عالم مردگان و دوزخ در اساطیر یونان "} +{"line": "پلوخوری (پُ لُ. خُ)(اِمص .)مهمانی، ضیافت "} +{"line": "پلورالیسم (پُ) [ انگ . ] (اِ.) کثرت باوری، نظریه ای که به لزوم کثرت عناصر و عوامل در جامعه و مشروعیت منافع آن ها باور دارد"} +{"line": "پلوس (پُ) (اِ.) = پلواس : فریب دادن، چرب زبانی "} +{"line": "پلوک (پَ وَ) (اِ.) 1 - تکیه گاه چوبین کنار بام، محجر. 2 - پتک و چکش آهنگران، مطراق "} +{"line": "پلچی (پُ) (اِ.) = پلژی : خرمهره، خرز"} +{"line": "پلک (پِ لْ یا پَ لَ) ( اِ.) پوست گرداگرد چشم که چشم را می پوشاند"} +{"line": "پلکان (پِ لِّ) ( اِ.) جِ پله ؛ ساختاری به شکل ردیف یا مجموعه ای از پله های پشت سر هم میان دو یا چند سطح برای امکان رفت و آمد از یکی به دیگری "} +{"line": "پلکن (پُ لُ کَ) (اِ.) = پلکه : طعنه، سرزنش "} +{"line": "پلکیدن (پِ لِ دَ) (مص ل .) 1 - به آهستگی راه رفتن . 2 - رفت و آمد کردن . 3 - ول گشتن "} +{"line": "پلی استر (پُ اِ تِ) [ فر. ] (اِ.) = پلیستر. پولیستر: نوعی پلیمر که در ساختن بطری های پلاستیکی، الیاف مصنوعی، بدنة عایق ها و نوار مغناطیسی ضبط صوت به کار می رود"} +{"line": "پلی تکنیک (پُ تِ) [ فر. ] (اِ.) مؤسسة آموزش عالی معمولاً شامل چند دانشکدة فنی و صنعتی "} +{"line": "پلی کلینیک (پُ کِ) [ فر. ] (اِمر.) مطبی که دارای درمانگاه های مختلف است و در صورت ل زوم امراض مختلف را در آن جا مورد مداوا قرار می دهند"} +{"line": "پلیته (پِ لِ تِ) (اِ.) فتیله "} +{"line": "پلید (پَ) (ص .) 1 - ناپاک، نجس . 2 - بدکار"} +{"line": "پلیدازار (پَ اِ) (ص مر.) زناکار، زانیه "} +{"line": "پلیدن (پَ دَ) (مص م .) 1 - جستجو کردن . 2 - آهسته به جایی در شدن "} +{"line": "پلیدی (پَ) (حامص .) 1 - ناپاکی . 2 - نجاست "} +{"line": "پلیس (پُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - مجموعة نیروهای انتظامی یک کشور، شهر یا جامعه . 2 - پاسبان، آژان "} +{"line": "پلیس (پَ) (اِ.) ناهمواری "} +{"line": "پلیسه (پِ س ِ) [ فر. ] (ص .) چین دار، بانورد"} +{"line": "پلیمر (پُ مِ) [ فر. ] (اِ.) مولکول عظیم - الجثه ای که از مولکول های ساده با جرم مولکولی کم ساخته شود، بسپار. (فره )"} +{"line": "پماد (پُ) [ فر . ] (اِ.) مادة دارویی نرم که جهت استعمال خارجی مورد استفاده قرار می گیرد"} +{"line": "پمپ (پُ) [ فر . ] (اِ.) دستگاهی برای جابه جا کردن مایعات، تلمبه "} +{"line": "پمپاژ (پُ) [ فر. ] (اِمص .) بیرون کشیدن سیالات از جایی و داخل کردن آن به جای دیگر به کمک تلمبه یا پمپ، تلمبه زنی، پمپ زنی . (فره )"} +{"line": "پناباد (پَ) (اِ.) سکة نقره به وزن نیم مثقال، رایج در زمان قاجاریه "} +{"line": "پناغ (پَ) (اِ.) 1 - تار ابریشم . 2 - ریسمانی که دور دوک پیچیده باشند"} +{"line": "پنالتی (پِ) [ انگ . ] (اِ.) جریمه ای که بر اثر خطای بازیکن به نفع حریف به او تعلق می گیرد و نوع آن در بازی های مختلف فرق دارد"} +{"line": "پنام (پَ) [ په . ] (اِ.) پارچه ای چهارگوشه که در دو گوشة آن دو بند دوزند و پیشوایان زرتشتی در وقت خواندن اوستا یا نزدیک شدن به آتش آن را بر روی خود بندند تا چیزهای مقدس از دم آنان آلوده نشود. پدام هم گویند"} +{"line": "پناه (پَ) [ په . ] 1 - (اِ.) حفظ، حمایت، امان . 2 - پناهگاه، جای استوار. 3 - (ص .) حامی، نگاهدار"} +{"line": "پناه جو ( پناه جو .) (اِفا.) آن که خواستار پناهندگی به یک کشور بیگانه است "} +{"line": "پناه گاه ( پناه گاه .) (اِمر.) جایی که برای حفظ جان و سلامتی به آن پناه برند، جای استوار، پناه جای "} +{"line": "پناهنده (پَ هَ د یا دَ) (اِفا.) آن که به کسی یا چیزی پناه برد، زینهاری، ملتجی . ؛ پناهنده اجتماعی کسی که به خاطر رواج تعصب دینی یا اجتماعی یا ناامنی و جنگ در میهنش به کشور دیگری پناه می برد. ؛ پناهنده سیاسی کسی که به خاطر مبارزة سیاسی و مخالفت با حکومت کشورش به کشور دیگری پناه می برد"} +{"line": "پنبه (پَ ب) (اِ.) گیاهی علفی و یک ساله که از غوزة آن ریسمان و پارچه درست کنند. ؛با پنبه سر کسی را بریدن آهسته و نرم نرم کسی را بی آن که متوجه باشد به نابودی کشاندن "} +{"line": "پنبه درگوش ( پنبه درگوش . دَ) (ص مر.) غافل، پند نشنو"} +{"line": "پنبه زدن ( پنبه زدن . زَ دَ) (مص ل .) 1 - بیرون کردن پنبه از تخم . 2 - پر کردن پنبه در چیزی "} +{"line": "پنبه زن ( پنبه زن . زَ) (ص فا.) کسی که پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شوند"} +{"line": "پندار (پِ یا پَ) (اِ.) 1 - گمان . 2 - سوءظن . 3 - اندیشه . 4 - خودبینی "} +{"line": "پنبه شدن ( پنبه شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - نرم و سفید شدن . 2 - نرم و هموار شدن . 3 - گریختن . 4 - متفرق و پریشان گردیدن . 5 - از کسی بی موجب بریدن، به هرزه بریدن . 6 - بیهوده شدن، باطل و بی سود ماندن کار و سخن های پیشین "} +{"line": "پنبه غاز کردن ( پنبه غاز کردن . کَ دَ) (مص م .) حلاجی کردن، پنبه زدن "} +{"line": "پنبه کردن ( پنبه کردن . کَ دَ) 1 - (مص ل .) گریختن . 2 - (مص م .) پراکنده ساختن . 3 - خاموش کردن . 4 - منکر شدن . 5 - عاجز گردانیدن "} +{"line": "پنتی (پِ) (ص .) (عا.) 1 - آن که از شوخی و پلیدی احتراز نکند، کسی که نظافت نداند. 2 - بیکار، لش، بی غیرت، لاابالی، (در اصطلاح م شتیان مقابل لوطی )"} +{"line": "پنج و شش (پَ جُ ش ِ) (اِمر.) حواس پنجگانه و جهات شش گانه "} +{"line": "پنج (پَ) 1 - عدد پس از چهار و پیش از شش . 2 - حواس خمسه . 3 - پنجه "} +{"line": "پنج تن ( پنج تن . تَ) (اِمر.) پنج تن آل عبا، خمسه آل عبا، خمسة طیبه : مراد محمد رسول الله (ص )، علی (ع )، فاطمه (س )، حسن (ع )، حسین (ع ) است "} +{"line": "پنج سیری (پَ) (اِمر.) 1 - وزنه ای معادل 375 گرم . 2 - مقدار عرقی که در یک بطری می ریختند"} +{"line": "پنج شاخ ( پنج شاخ .) (اِمر.) پنج انگشت "} +{"line": "پنج نوبت (پَ. نُ بَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - پنج بار نواختن کوس یا دهل و نقاره در مدت شبانه روز بر در سرای سلاطین . 2 - پنج وقت نماز"} +{"line": "پنج نوبت زدن ( پنج نوبت زدن . زَ دَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) اظهار جاه و سلطنت کردن "} +{"line": "پنج نوش ( پنج نوش .) (اِمر.) معجونی که در قدیم پزشکان از پنج داروی مقوی می ساختند"} +{"line": "پنج وشش وهفت وچهار (پَ جُ ش ِ شُ هَ تُ چَ) (اِمر.) کنایه از: پنج حس و شش جهت و هفت کوکب و چهار طبع "} +{"line": "پنج پا (پَ) (اِمر.) 1 - خرچنگ . 2 - برج چهارم از دوازده برج فلکی، برج سرطان "} +{"line": "پنج پوشیده ( پنج پوشیده . د) (اِمر.) خمسة محتجبه است و آن پنج علم است : اول کیمیا، دوم لیمیا، سوم سیمیا، چهارم ریمیا، پنجم هیمیا"} +{"line": "پنجاه (پَ) [ په . ] (اِ.) عددی که بعد از چهل و نه و پیش از پنجاه و یک است "} +{"line": "پنجاهه (پَ هِ) (اِمر.) 1 - مدت اعتکاف نصاری و آن پنجاه روز باشد چنان که چلة اهل اسلام چهل روز است ؛ خمسین . 2 - یاد کرد کسی در پایان پنجاه سال "} +{"line": "پنجره (پَ جِ رِ) (اِ.) ساختاری در دیوار اتاق، ساختمان یا وسیلة نقلیه برای وارد شدن روشنایی، هوا یا هر دو و دیده شدن قضای بیرون یا درون "} +{"line": "پنجشنبه (پَ شَ ب) (اِمر.) روز ششم هفته، روز قبل از جمعه "} +{"line": "پنجم (پَ جُ) 1 - (ص .) دارای رتبه یا شمارة پنج . 2 - (اِ.) جزء پسین بعضی از کلمه های مرکب (همراه با عدد): یک پنجم "} +{"line": "پنجه (پَ جِ) (اِ.) 1 - مخفف پنجاه . 2 - پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر، پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان . 3 - چنگال، جنگ، برثن، مخلب . 4 - پنج انگشت بدون کف دست . 5 - دست . 6 - صورت دستی که از طلا و نقره سازند و به مشاهد مقدس برای نیاز فرستند. 7 - گلوله های سنگ که دیدبانان برای جنگ نگاهدارند. 8 - سنگ منجنیق . 9 - سنگی که از کشتی به کشتی غنیم اندازند0 - پنجة دزدیده 1 - ماهی 2 - دام و قلاب و شست ماهی 3 - قسمت زبرین دستة تار که گوشی بدان پیوندند4 - واحدی برای شمارش هر مرحله ساز زدن است 5 - رقصی که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم رقصند"} +{"line": "پنجه برتافتن ( پنجه برتافتن . بَ. تَ) (مص ل .) به زور غلبه کردن، ستم کردن "} +{"line": "پنجه بوکس ( پنجه بوکس . بُ) [ فا - انگ . ] (اِ.) سلاح سرد به صورت حلقه های به هم پیوسته دارای برآمدگی های نوک تیز که در پنجه می کنند"} +{"line": "پنجه دزدیده ( پنجه دزدیده دُ د) (اِمر.) نک بهیزک "} +{"line": "پنجه زدن ( پنجه زدن . زَ دَ) (مص م .) 1 - چنگ زدن . کسی را زخمی کردن . 2 - کنایه از: درافتادن با کسی، جنگیدن "} +{"line": "پنجه طلایی ( پنجه طلایی . طَ) (ص مر.) کنایه از: مهارت و تبحر در حرفه های نوازندگی، نقاشی، پزشکی و مانند آن "} +{"line": "پنجه مریم ( پنجه مریم ء مَ یَ) (اِمر.) گیاهی است خوشبو با ساقه کوتاه و گل های سرخ رنگ، گل نگونسار، گل سرنگون "} +{"line": "پنجه کردن ( پنجه کردن . کَ دَ) (مص ل ) نبرد کردن، درافتادن "} +{"line": "پنجول (پَ) (اِمر.) ناخن دست انسان یا پنجة برخی از حیوانات مانند گربه، پلنگ و مانند آن "} +{"line": "پنجک (پَ جَ) (اِ.) = پنجه : 1 - پنجه دزدیده . 2 - نوعی رقص، رقص دستبند، فنجگان، چوپی "} +{"line": "پنجگان (پَ) (عد. توزیعی ) 1 - پنج تا پنج تا. 2 - (اِمر.) نوعی تیر"} +{"line": "پنجگانه (پَ نِ یا نَ) 1 - (ص مر.) پنج تایی، مخمس . 2 - (اِمر.) نمازهای پنج وقت "} +{"line": "پنجگاه (پَ) (اِ.) گوشه ای از موسیقی ایرانی در دستگاه راست پنجگاه "} +{"line": "پند (پَ) [ په . ] (اِ.) 1 - اندرز، نصیحت . 2 - عهد، پیمان "} +{"line": "پند ( پند .) (اِ.) 1 - چاره، تدبیر، بند، فند، مکر، حیله . 2 - فن کشتی گیری، حیلة کشتی "} +{"line": "پند (پِ) (اِ.) مقعد، نشستنگاه، دبر"} +{"line": "پند گرفتن (پَ. گ ِ ر ِ تَ) (مص ل .) عبرت گرفتن "} +{"line": "پنداره (پِ رِ) (اِ.) 1 - گمان . 2 - خیال . 3 - فکر، اندیشه "} +{"line": "پنداری (پِ) 1 - (ص نسب .) خیال باف . 2 - خیالی، وهمی . 3 - کلمة فعل از پنداشتن : گویی، گویا"} +{"line": "پنداریدن (پِ دَ) (مص م .) نک پنداشتن "} +{"line": "پنداشتن (پِ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - گمان بردن، تصور کردن . 2 - سوءظن داشتن . 3 - تکبر نمودن . 4 - به حساب آوردن، شمردن . 5 - گمان نادرست کردن، تصور باطل نمودن "} +{"line": "پنداشته (پِ تِ) (ص مف .) 1 - تصور کرده . 2 - موهوم "} +{"line": "پنداشتی (پِ) (حامص .) 1 - خودبینی، تکبر. 2 - گمان نادرست . 3 - خیال . 4 - قهر"} +{"line": "پندام (پَ) (اِ.) آماس، ورم "} +{"line": "پنداوسی (پَ یا پِ وَ) (اِ.) سکه ای در قدیم برابر با ارزش پنج دینار"} +{"line": "پندش (پُ دَ) (اِ.) = پند. پندک . پنجش : (اِ.) گلولة پنجة حلاجی کرده ؛ پنجک، بند، بندک، باغنده، گلوج پنبه "} +{"line": "پندنامه ( پندنامه . مِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - اندرزنامه، نصیحت نامه .2 - نامة مشتمل بر پند و نصیحت "} +{"line": "پنزه (پَ زَ یا ز) [ معر. ] (اِ.) = پنجه . پنجک . فنرج : رقص مخصوص و آن چنان است که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم برقصند؛ فنزج "} +{"line": "پنس (پِ) [ انگ . ] (اِ.) یک دوازدهم شلینگ (بیست شلینگ یک لیره است )"} +{"line": "پنس (پَ) [ فر . ] (اِ.) 1 - گیره، انبر. 2 - دوشاخة دهان جانوران "} +{"line": "پنهان (پِ) [ په . ] 1 - (ق .) ناپیدا، پوشیده . 2 - (اِ.) راز، سرّ"} +{"line": "پنهانی ( پنهانی .) 1 - (ص نسب .) نهفته، نهانی، پوشیده، مخفی . مق . پیدا، آشکار. 2 - (ق مر.) مخفیانه، در خفا"} +{"line": "پنچر (پَ چَ) [ فر . ] (اِ.) 1 - سوراخ شدن لاستیک چرخ . 2 - (عا.) خسته، زهوار دررفته "} +{"line": "پنچرگیری ( پنچرگیری .) [ انگ - فا. ] 1 - (حامص .) ترمیم کردن و وصله انداختن لاستیک خودرو و مانند آن . 2 - (اِ.) محل انجام این کار"} +{"line": "پنچه (پُ چِ) (اِ.) = پنجه . بنجه : 1 - پیشانی، ناصیه . 2 - موهای جلوی سر، طره "} +{"line": "پنچه بند ( پنچه بند . بَ) (اِمر.) پیشانی بند، عصابه "} +{"line": "پنک (پَ نَ) (اِ.) وجب، وژه، شبر"} +{"line": "پنک (پِ) (اِ.) گرفتن و فشار دادن گوشت یا پوست بدن با دو سر انگشت چنان که به درد آید، نشگون "} +{"line": "پنکه (پَ کِ) [ هند. ] (اِ.) بادبزن برقی "} +{"line": "پنگ (پَ) (اِ.) خوشة خرما که خرماهای آن را گرفته باشند"} +{"line": "پنگان (پَ) [ معر. ] (اِ.) کاسه ای مسی که ته آن سوراخ داشت و دهقانان در گذشته از آن برای تعیین مدت زمان استفاده از آب چشمه یا قنات استفاده می کردند. به این طریق که این کاسه را روی ظرفی از آب قرار می دادند، مدت زمان پر شدن این کاسه، فرصت استفاده هر دهقان از آب چشمه یا قنات بود"} +{"line": "پنگوئن (پَ ئَ) [ فر. ] (اِ.) پرنده ای از راستة پرندگان دریایی و بی پرواز است . بال هایش از پره های پولک مانند به رنگ سیاه و سفید پوشیده شده و بدون شاهپر است . در زیر پوست چربی فراوان ذخیره دارد و می تواند به صورت قائم بایستد. در قطب جنوب دیده می شود"} +{"line": "پنی سیلین (پِ) [ فر . ] (اِ.) نوعی آنتی بیوتیک که به صورت پودر، پماد، آمپول و قرص برای از بین بردن میکرب ها و باکتری ها مورد استفاده قرار گیرد"} +{"line": "پنیر (پَ) [ په . ] (اِ.) خوراکی که از شیر بسته ترتیب دهند"} +{"line": "پنیرتن ( پنیرتن . تَ) (اِمر.) ماده ای است سرخ - رنگ مایل به سیاهی که از جوشانیدن آب کشک حاصل کنند و آن به غایت ترش است، کشک سیاه، قره قورت، ترف سرخ، لیولنگ "} +{"line": "پنیرک (پَ رَ) (اِمر.) گیاهی است بیابانی دارای برگ های پهن و گل های سرخ و بنفش، بلندیش تا 60 سانت می رسد، همراه با گردش آفتاب می چرخد. آفتاب گردک، ختمی کوچک، نان فلاخ هم می گویند"} +{"line": "په (پِ) (اِ.) پیه، چربی "} +{"line": "په (پَ) (شب جم .) خوشا، آفرین "} +{"line": "پهره (پَ رَ یا رِ) (اِ.) نگهبانی، پاس "} +{"line": "پهرو (پَ رُ) (اِ.) پینه، وصله "} +{"line": "پهلو (پَ) 1 - دو طرف سینه و شکم . 2 - کنار، نزدیک . 3 - ضلع "} +{"line": "پهلو (پَ لَ) (ص . اِ.) 1 - قومِ پارت . 2 - دلیر، شجاع . 3 - شهر"} +{"line": "پهلو آکندن ( پهلو آکندن . کَ دَ) (مص ل .) فربه شدن "} +{"line": "پهلو تهی کردن (پَ. تُ. کَ دَ)(مص ل .) کناره کردن از کاری "} +{"line": "پهلو دادن ( پهلو دادن . دَ) (مص م .) 1 - به کسی سود رساندن، یاری کردن . 2 - نزدیکی کردن . 3 - کناره گرفتن "} +{"line": "پهلو زدن ( پهلو زدن . زَ دَ) (مص ل .) برابری کردن با کسی "} +{"line": "پهلو نهادن ( پهلو نهادن . نَ دَ) (مص ل .) خوابیدن، دراز کشیدن "} +{"line": "پهلو نگه داشتن ( پهلو نگه داشتن . نِ گَ. تَ)(مص ل .)دوری ک ردن، احتراز کردن "} +{"line": "پهلوان (پَ لَ) (ص نسب . اِمر.) 1 - دلیر، شجاع . 2 - نیرومند"} +{"line": "پهلوان پنبه ( پهلوان پنبه . پَ ب)(اِمر.) پهلوان دروغین "} +{"line": "پهلوانی (پَ لَ) (حامص .) 1 - دلیری، قهرمانی . 2 - مقام و رتبة پهلوان "} +{"line": "پهلودار ( پهلودار . ) (ص مر.) صاحب مال، دارای مکنت "} +{"line": "پهلوگاه ( پهلوگاه .) (اِمر.) 1 - پهلو، جنب . 2 - کنار"} +{"line": "پهلوگرفتن ( پهلوگرفتن . گِ رِ تَ)(مص ل .) کناره گرفتن، در ساحل ایستادن کشتی "} +{"line": "پهلوی (پَ لَ) (ص نسب .) 1 - پارتی، از قوم پارت . 2 - پادشاهی، سلطنتی . 3 - پهلوانی، قهرمانی . 4 - نام خط و زبان ایرانیان در زمان اشکانیان و ساسانیان . 5 - آهنگی است در موسیقی قدیم . 6 - نوعی سکة طلا با نقش پادشاهان پهلوی (آخرین سلسلة پادشاهی در ایران )"} +{"line": "پهلوی نامه ( پهلوی نامه . مِ) (اِمر.) کتاب یا نوشته به زبان و خط پهلوی "} +{"line": "پهمزک (پَ مَ زَ) (اِ.) خارپشت "} +{"line": "پهن (پَ هَ) (اِ.) = پهنه : شیری که به سبب مهربانی در پستان مادر طغیان کند، پهنه "} +{"line": "پهن (پَ)(ص نسب .)1 - فراخ، گشاد. 2 - عریض، پهناور. 3 - مسطح "} +{"line": "پهن (پِ هِ) (اِ.) سرگین چهارپایان . ؛ پهن بار کسی نکردن کنایه از: کوچکترین ارزش و اهمیتی برای آن کس قایل نشدن "} +{"line": "پهن کردن (پَ. کَ دَ)(مص م .) 1 - وسیع کردن، پهناور ساختن . 2 - گستردن "} +{"line": "پهنا (پَ) [ په . ] (اِ.) 1 - فراخی، گشادی . 2 - عرض "} +{"line": "پهنانه (پَ نِ) (اِ.) 1 - بوزینه، میمون . 2 - کلوچة روغنی "} +{"line": "پهناور (پَ وَ) (ص مر.) 1 - فراخ، وسیع . 2 - بسیار عریض "} +{"line": "پهند (پَ هَ) (اِ.) دامی باشد که بدان آهو گیرند، تله "} +{"line": "پهنه (پَ نِ) (اِ.) 1 - ساحت، میدان . 2 - وسعت . 3 - نوعی چوگان که سر آن مانند کفچه پهن است "} +{"line": "پهنه باختن ( پهنه باختن . تَ) (مص ل .) با پهنه بازی کردن "} +{"line": "پهنی (پَ) (حامص .) 1 - وسعت، گشادگی . 2 - عرض، پهنا. مق درازی، طول "} +{"line": "پهی (پَ) (اِ.) خربزة تلخ، حنظل "} +{"line": "پهین (پَ) (ص .) فراخ، گشاده "} +{"line": "پو (اِ.) 1 - رفتار تند. 2 - دو"} +{"line": "پو گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - رفتن . 2 - دویدن "} +{"line": "پوئن (پُ ئَ) [ انگ . ] (اِ.) واحد تعیین برتری افراد یا تیم های ورزشی در یک مسابقه یا یک دوره از مسابقات که نتیجة بازی یا مسابقه را مشخص می کند، امیتاز (فره )"} +{"line": "پوت (اِ.) 1 - جگر گوسفند. 2 - خوراک قلیه که از جگر گوسفند درست می کنند"} +{"line": "پوت (اِ.)انواع اطعمه و اشربه، اقسام خوردنی "} +{"line": "پوتین [ فر . ] (اِ.) کفش محکم و ساق بلند"} +{"line": "پود (اِ.) نخ های افقی پارچه "} +{"line": "پودر [ فر . ] (اِ.) گرد، آرد"} +{"line": "پودمانی (اِ.)(معادل واژة انگلیسی module .) 1 - واحد یا مؤلفة استانداردی از یک سازواره (سیستم ) که برای ترکیب یا استفادة آسان، طراحی یا ساخته می شود. 2 - واحدها یا دوره های مشخص آموزشی در دانشگاه ها و مدارس . 3 - واحدها و اجزای صنعتی همگون و مشابه . 4 - واحدهای تکراری و با اندازة مساوی در معماری ساختمان ها"} +{"line": "پودنه (نِ) (اِ.) نک پونه "} +{"line": "پوده (پُ) (ص .) کهنه، پوسیده "} +{"line": "پودینگ [ انگ . ] (اِ.) از انواع شیرینی های انگلیسی است که از آرد و روغن و تخم مرغ و کشمش تهیه می شود"} +{"line": "پور [ په . ] (اِ.) پسر، فرزند نرینه "} +{"line": "پورسانتاژ [ فر . ] (اِ.) = پورسان : 1 - درصد. 2 - حق دلالی، حق العمل "} +{"line": "پورمند (مَ) (ص .) پسردار، صاحب پسر"} +{"line": "پورنوگرافی (پُ نُ گِ) [ فر . ] (اِمص .) توصیف و نمایش امور جنسی "} +{"line": "پوره (پُ رِ) (اِ.) فضول افیون پس از سوختن آن برای کشیدن و آن غیر از شیره و سوختة تریاک است "} +{"line": "پوره (رِ) [ فر. ] (اِ.) خوراکی است فراهم شده از حبوبات کوبیده شده و سبزیجات له شده با افزودن شیر به آن : پورة سیب زمینی، پورة اسفناج و مانند آن "} +{"line": "پوره (رَ یا رِ) (اِ.)1 - پسر، پور. 2 - بچة ملخ، تخم ملخ "} +{"line": "پورپورا (پُ پُ) (اِ.) عارضه ای که در دنبال بعضی از امراض عفونی (از قبیل حصبه و بت های بثوری و غیره ) در مریض موجب خونریزی زیر جلدی شود. علامت این خونریزی دانه ها و لکه های قرمز رنگی است که با فشار انگشت محو نمی شود و پس از چند روز محل این لکه ها تیره و کبود شده محو می گردد؛ خونریزی زیر جلد، داءالفرافیر، نزف الدم زیر جلدی "} +{"line": "پوز (اِ.) = پوزه : تنه درخت، ساقة درخت "} +{"line": "پوز (اِ.) 1 - پیرامون دهان جانوران چهارپا. 2 - دهان "} +{"line": "پوزخند (خَ) (اِمر.) لبخند تمسخرآمیز"} +{"line": "پوزش (ز) (اِمص .)1 - عذرخواهی، معذرت - خواهی . 2 - عذر، معذرت "} +{"line": "پوزمالی (حامص .) (عا.) کنایه از: تنبیه کسی با دشنام، کتک یا جریمه "} +{"line": "پوزه (ز) (اِ.) 1 - گرداگرد دهن جانوران . 2 - چانه . ؛ پوزه کسی را به خاک مالیدن شخص پرمدعایی را به شدت تحقیر و سرشکسته کردن "} +{"line": "پوزیتیو (پُ) [ فر . ] (اِ.) مثبت، متضاد نگاتیو"} +{"line": "پوزیتیویسم ( پوزیتیویسم .) [ فر . ] (اِ.) هرگونه مذهب فلسفی که مابعدالطبیعه را رد می کند، تجربه - گرایی "} +{"line": "پوزیدن (پُ دَ) (مص ل .) 1 - زدودن، راندن، برطرف کردن . 2 - معذرت خواستن، عذر خواستن "} +{"line": "پوسانه (پُ) (اِمص .) 1 - فروتنی . 2 - چاپلوسی، چرب زبانی "} +{"line": "پوست (اِ.)1 - بیرونی ترین بخش بدن جانوران . 2 - پوشش بیرونی ساقه . 3 - پوشش تخم جانور و دانة گیاه . ؛ پوست کسی کنده شدن (کن .) متحمل عذاب شدید شدن "} +{"line": "پوست باز کردن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - پوست کندن . 2 - راز دل را گفتن "} +{"line": "پوست باز کرده (کَ د) (ق .) بی پرده، آشکار"} +{"line": "پوست تخت (تَ) (اِمر.) پوست خشک شدة حیوانات به ویژه گوسفند که برای نشستن از آن استفاده می کنند"} +{"line": "پوست خر کن (خَ کَ) (ص فا.) 1 - کنایه از: آدم حریص و آزمند. 2 - اندک بین "} +{"line": "پوست و استخوان شدن (تُ اُ تُ خا. شُ دَ) (مص ل .) لاغر و بسیار نزار شدن "} +{"line": "پوست پیرا (ص فا.) دباغ، چرمگر"} +{"line": "پوست پیراستن (تَ) (مص م .) دباغی کردن "} +{"line": "پوست کلفت (کُ لُ) (ص مر.) 1 - کنایه از: آدم بی غیرت . 2 - کسی که در سختی ها تحملش زیاد است "} +{"line": "پوست کلفتی (کُ لُ)(حامص .) 1 - بی شرمی، بی غیرتی . 2 - مقاومت در سختی ها"} +{"line": "پوست کندن (کَ دَ) (مص م .) 1 - پوست گرفتن . 2 - قشری از مغز جدا کردن . 3 - غیبت کردن . 4 - صریح گفتن "} +{"line": "پوست کنده (کَ د) (ص مف .) کنایه از: صریح، بی پرده "} +{"line": "پوستر (پُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) آگهی مکتوب و مصور، با ابعاد حدوداً 70 * 50 سانتی متر که قابل چاپ و تکثیر و نصب است، ورقة مصور بزرگ، اعلان (فره )"} +{"line": "پوسته (اِ.) 1 - بیرونی ترین بخش پوست . 2 - پوشش اندام های درونی بدن . 3 - بخش کوچکی از پوست که یاخته های آن مرده است و از بقیة پوست جدا می شود. 4 - پوشش بیرونی دانه "} +{"line": "پوستگال (اِمر.) = پوستگاله : پوست بی موی که زیر دنبة گوسفند باشد"} +{"line": "پوستگر (پُ) (اِ. ص .) دباغ، پوست پیرا"} +{"line": "پوستی (ص نسب .) 1 - منسوب به پوست ؛ جلدی، قشری . 2 - تنبل، کاهل "} +{"line": "پوستین [ په . ] 1 - (ص نسب .) ساخته شده از پوست . 2 - (اِمر.) نوعی لباس زمستانی که از پوست حیوانات پشم دار درست می کنند. ؛در پوستین کسی افتادن کنایه از: عیبجویی کردن، بدگویی کردن . ؛ پوستین دریدن کنایه از: الف - افشا کردن راز. ب - عیب جویی کردن "} +{"line": "پوسه (س ِ یا سَ) (اِ.) ریسمانی که به وقت رشتن بر دوک پیچند"} +{"line": "پوسه ( پوسه .) (اِمر.) = پوسته : 1 - پوستکی بسیار نازک جدا شده از چیزی، ورقه، صحیفه، پشیزه . 2 - قطعات سفید و نازکی که هنگام شانه کردن موی سر - - زمانی که چرک باشد - - فرو ریزد، شوره 3 - تو، تا، لا"} +{"line": "پوسیدن (دَ) (مص ل .) 1 - فرسوده شدن، فاسد شدن، کهنه شدن . 2 - عفونت یافتن . 3 - پژمرده شدن "} +{"line": "پوش (اِ.) 1 - جامه، پوشش . 2 - خیمه، چادر. 3 - زره، جوشن . 4 - در ترکیب با بعضی واژه ها معنای فاعلی می دهد مانند: زره پوش . 5 - در ترکیب با بعضی واژه ها معنای مفعولی می دهد مانند: گالی پوش "} +{"line": "پوشال (اِمر.) 1 - تراشة چوب . 2 - ساقة نازک بعضی گیاهان مانند: برنج، نی "} +{"line": "پوشالی (ص نسب .) 1 - ساخته از پوشال . 2 - سست، ناتوان، بی دوام "} +{"line": "پوشانیدن (دَ) (مص م .) 1 - جامه به تن کسی کردن . 2 - نهان کردن، پنهان ساختن "} +{"line": "پوشاک (اِ.) پوشیدنی، جامه "} +{"line": "پوشت (پُ ش ِ) (اِ.) دستمال ظریفی که بعضی در جیب کوچک سمت چپ بالای کت قرار دهند، جیب کوچک "} +{"line": "پوشش (ش ِ) (اِمص .) 1 - پوشیدن . 2 - جامه، لباس . 3 - پرده، حجاب . 4 - سقف خانه "} +{"line": "پوشنه (شَ نِ) (اِمر.) 1 - سرپوش، هر چیزی که با آن روی چیزی را بپوشند. 2 - هر چیز پوشیدنی "} +{"line": "پوشه (ش ِ) (اِ.) 1 - پرده، هر چیزی که چیزی را بپوشاند. 2 - ورق نسبتاً بزرگ و تا شده ای از جنس مقوا یا پلاستیک که نوشته ها و اسناد مربوط به یک موضوع را در آن نگه داری می کنند"} +{"line": "پوشک (شَ) (اِ.) فرآورده ای از الیاف نرم و جذب کنندة رطوبت با یک روکش نگه دارنده برای جذب ادرار و مدفوع کودک شیرخوار و پیشگیری از آلوده شده زیرجامه "} +{"line": "پوشک (پُ شَ) (اِ.) گربه "} +{"line": "پوشیدن (دَ) (مص م .) 1 - لباس پوشیدن . 2 - جامه بر تن کسی کردن . 3 - نهفتن، پنهان کردن "} +{"line": "پوشیده (د) (ص .) 1 - جامه به بر کرده . 2 - مستور، محجوب . 3 - پنهان، نهفته "} +{"line": "پوشیدگی (د) (حامص .) 1 - حالت هر چیز پوشیده . 2 - ابهام "} +{"line": "پوشینه (نِ) (اِمر.) 1 - سرپوش هر چیزی . 2 - کپسول، غلاف، کیسه "} +{"line": "پول [ یو . ] (اِ.) آن چه که معیار ارزش مادی است و به عنوان وسیلة مبادله مورد استفاده قرار می گیرد. ؛ پول چایی پولی که به عنوان انعام داده می شود. ؛ پول کسی از پارو بالا رفتن ثروت بی حساب داشتن "} +{"line": "پول دار (ص مر.) ثروتمند، غنی، توانگر"} +{"line": "پول درشت (لِ دُ رُ) (اِمر.) اسکناس های باارزش "} +{"line": "پول سفید (لِ س ِ) (اِمر.) پول نقره، سکة نقره "} +{"line": "پول سیاه (لِ) (اِمر.) پول خرد، پشیز، سکة مسی "} +{"line": "پول و پله (لُ پَ لِ) (اِمر.) (عا.) پول زیادی "} +{"line": "پژول (پَ) (اِ.) 1 - استخوان بین دو قوزک پا. 2 - پستان زنان "} +{"line": "پولاد (اِ.) = فولاد:1 - آلیاژ سخت چکش خوارِ آهن با مقدار کم کربن . 2 - گرز"} +{"line": "پولادخای (ص فا.) 1 - مرد قوی . 2 - اسب دونده و نیرومند"} +{"line": "پولادسنج (سَ) (ص فا.) دلاور، جنگاور"} +{"line": "پولادپوش (ص فا.) مرد جنگی، آن که زره بر تن کند"} +{"line": "پولادین (ص نسب .) 1 - ساخته شده از پولاد. 2 - بسیار محکم، نیرومند"} +{"line": "پولک (لَ) (اِمصغ .) 1 - پول خرد. 2 - دایره های کوچک فلزی به رنگ های مختلف که زنان به جامه های خود بدوزند. 3 - فلس ماهی "} +{"line": "پولکی ( پولکی .) (ص نسب .) 1 - پول دوست . 2 - آن که رشوه پذیرد"} +{"line": "پولکی ( پولکی .) (اِ.) نوعی آب نبات شبیه پولک "} +{"line": "پولیش (پُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - گرد مایع که برای پرداخت کردن یا حفاظت سطح، روی آن می مالند. 2 - ماده ای حاوی عوامل شیمیایی یا ساینده جهت برق انداختن سطوح مختلف، پرداخت (فره )"} +{"line": "پولیپ (پُ) [ فر . ] (اِ.) = پلیپ : تومور پایه داری از بافت های تازه نمو کرده است که خصوصاً در غشاهای مخاطی مانند بینی، مثانه، معده، رودة بزرگ یا رحم پدید می آید. اغلب خوش خیم است اما ممکن است بدخیم شود"} +{"line": "پوند (پُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - پول رایج انگلستان . 2 - واحد وزن در انگلستان برابر با 453 گرم "} +{"line": "پونز (نِ) [ فر . ] (اِ.) میخ کوچک با سر مسطح و گرد"} +{"line": "پونه (نِ) (اِ.) پودنه، گیاهی است خوشبو با ساقة بسیار کوتاه دارای برگ هایی مانند برگ نعناع، در کنار نهرها می روید و خوردنی است "} +{"line": "پونگ (پُ) (اِ.) کَپک، گرد سبز رنگی که بر روی نان و چیزهای دیگر بر اثر فاسد شدن پیدا شود"} +{"line": "پوپ (پُ) (اِ.) تاج و کاکل پرندگان "} +{"line": "پوپش (پِ) (اِ.) = پوپه . پوپک . پوپو. بوبو: هدهد، شانه به سر"} +{"line": "پوپو (اِ.) هدهد، شانه سر"} +{"line": "پوپک (پَ)(اِ.) 1 - هدهد، شانه سر. 2 - دوشیزه "} +{"line": "پوچ (ص .) 1 - بیهوده، بی فایده . 2 - فاقد معنی و ارزش . 3 - پوک "} +{"line": "پوچ شدن (شُ دَ) (مص ل .)فاسد شدن چیزی "} +{"line": "پوچال (اِمر.) تراشة چوب، پوشال "} +{"line": "پوک (ص .) هر چیز تو خالی، میان تهی "} +{"line": "پوکر (پُ کِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی قمار با ورق "} +{"line": "پوکه (کِ) (اِ.) 1 - غلاف فشنگ بی سرب و باروت، فشنگ که مادة سوزنده ندارد. 2 - پوک . 3 - زغال پوک "} +{"line": "پوی (اِمص .)1 - رفتن به شتاب . 2 - در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای پوینده می دهد: راه پوی "} +{"line": "پویا (ص فا.) نک پویان "} +{"line": "پویان (ص فا.) 1 - روان . 2 - دوان "} +{"line": "پویش (یِ) (اِ.) حرکت و فعالیت پی گیر در جستجوی چیزی "} +{"line": "پوینده (یَ د) (ص فا.) 1 - رونده . 2 - دونده . 3 - جست وجو کننده . 4 - چارپا، ستور"} +{"line": "پویه (یِ) (اِمص .) نک پوییدن "} +{"line": "پوییدن (دَ) (مص ل .) دویدن، به شتاب رفتن "} +{"line": "پُشک (پُ) (اِ.) خم . خمچه "} +{"line": "پپلس (پَ لُ) (اِ.) 1 - تریدی که از نان خشک و روغن و دوشاب سازند. 2 - اشکنه ای که از روغن و پیاز با روغن بریان کرده و آب و نان خشک سازند"} +{"line": "پپه (پَ پِ) ( اِ.) (عا.) ساده لوح، گول "} +{"line": "پچ پچ کردن (پِ پِ. کَ دَ) (مص ل .) نجوی ' کردن، درگوشی صحبت کردن "} +{"line": "پچشک (پِ چِ) ( اِ.) طبیب، پزشک "} +{"line": "پچشک (پُ چُ) ( اِ.) پشکل گوسفند و بز و مانند آن "} +{"line": "پچل (پِ چَ) (ص .) 1 - شلخته . 2 - کثیف، پلید. بچل، چپل و پچول نیز گویند"} +{"line": "پچپچه (پِ پِ چِ) (اِصت .) سخنی که بر سر زبان ها بیفتد و مردم آن را به طور درگوشی به یکدیگر بگویند"} +{"line": "پچکم (پِ کَ) ( اِ.) 1 - خانه ای که از همه سوی در و پنجره دارد. 2 - گرگ، ذئب "} +{"line": "پژ (پَ)(اِ.) 1 - چرک، پلیدی . 2 - کهنه، مندرس "} +{"line": "پژ (پَ) (اِ.) 1 - کتل . 2 - زمین پست و بلند"} +{"line": "پژاوند (پَ وَ) (اِمر.) = پژوان . پژوند: 1 - چوبی که برای محکمی در، پشت آن افکنند تا کسی نتواند باز کند. 2 - چوبی که جامه را به وقت شستن بر او زنند؛ چوب گازران، کدین "} +{"line": "پژاگن (پَ گِ) (ص مر.) 1 - چرکین . 2 - زشت، نازیبا"} +{"line": "پژردن (پِ ژُ دَ) (مص م .) (عا.) پرستاری کردن از کودک، پیر یا بیمار"} +{"line": "پژم (پَ) (اِ.) نک پژ"} +{"line": "پژمان (پِ) [ په . ] (ص .) 1 - افسرده، اندوهگین . 2 - پشیمان . 3 - ناامید"} +{"line": "پژمردن (پَ مُ دَ) (مص ل .)1 - افسردن، غمناک شدن . 2 - پلاسیده شدن . 3 - بی رونق "} +{"line": "پژمرده (پَ مُ د) (ص مف .) 1 - اندوهگین، افسرده . 2 - بی طراوت، بی رونق . 3 - پلاسیده، خشک شده "} +{"line": "پژمردگی (پَ مُ د)(حامص .) 1 - افسردگی، پلاسیدگی . 2 - غمناکی "} +{"line": "پژمریدن (پَ مُ دَ) (مص ل .) نک پژمردن "} +{"line": "پژند (پَ ژَ) (اِ.) گیاهی است خودرو و خوشبو مانند اسفناج که خام و پخته آن را می خورند"} +{"line": "پژهان (پُ) (اِ.) = بژهان : آرزو، غبطه، خواهش دل "} +{"line": "پژواک (پِ) (اِ.) بازتاب صدا در کوه، طنین "} +{"line": "پژولانیدن (پِ دَ) (مص م .) = پژولاندن : 1 - پژمرده کردن . 2 - رنجه کردن . 3 - نرم گردیدن "} +{"line": "پژولش (پِ لِ) (اِمص .) 1 - پریشانی . 2 - پژمردگی "} +{"line": "پژولیدن (پِ دَ) (مص ل .)نک پژولانیدن "} +{"line": "پژولیده (پِ د) (ص مف .) 1 - پژمرده شدن . 2 - افسرده "} +{"line": "پژوم (پَ) (ص .) 1 - درویش، گدا. 2 - خوار، ذلیل "} +{"line": "پژوه (پِ) (اِمص .) 1 - بازجُستن، جست و جو کردن . 2 - مؤاخذه، بازخواست . 3 - در ترکیب با واژه های دیگر معنای پژوهنده می دهد مانند: دانش پژوه "} +{"line": "پژوهش (پِ یا پَ هِ)(اِمص .) 1 - جست و جو، تحقیق . 2 - تحقیقات علمی و بازخواست . 3 - مؤاخذه . 4 - خبر، خبر داشتن "} +{"line": "پژوهنده (پِ یا پَ هَ د) (ص فا.) 1 - جست و جو کننده . 2 - کارآگاه، خبرچین . 3 - خردمند، دانا"} +{"line": "پژوهیدن (پِ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - جست و جو کردن . 2 - بازپرسیدن . 3 - خواستن، طلب کردن "} +{"line": "پژوژ (پَ) (اِ.) اصرار، الحاح "} +{"line": "پژوین (پَ) (ص .) چرکین، پلید"} +{"line": "پک ( پک .) (ص .) 1 - بی هنر. 2 - خودپسند. 3 - پله، پله های نردبان "} +{"line": "پک (پُ) (اِ.) (عا.) 1 - یک بار کشیدن سیگار و چپق . 2 - برجستن و فروجستن "} +{"line": "پک ( پک .) (اِ.) 1 - گنده و درشت . 2 - جامة سخت و درشت "} +{"line": "پک (پِ) (اِ.) بند انگشت دست یا پا"} +{"line": "پک (پَ) (اِ.) وزغ، قورباغه "} +{"line": "پک و پوز (پَ کُ پُ) (اِمر.) (عا.) 1 - ریخت، شکل، هیأت ظاهری، وجنات (زشت )، بد پک وپوز. 2 - دهان و اطراف آن "} +{"line": "پک وپهلو (پَ کُ پَ) (اِمر.) سینه و قسمت راست و چپ آن "} +{"line": "پکر (پَ کَ) (ص .) (عا.) افسرده، نومید"} +{"line": "پکمز (پَ مَ) (اِ.) 1 - دوشاب، شیره، دبس . 2 - شراب "} +{"line": "پکن (پَ کَ) (اِ.) نک ارزن "} +{"line": "پکند (پَ کَ) (اِ.) نان، خبز"} +{"line": "پکنه (پَ نَ یا نِ) (ص .) مردم فربه کوتاه بالا، خپله "} +{"line": "پکول (پَ) (اِ.) تالاری باشد که بر بالا خانه سازند"} +{"line": "پکوک (پَ) (اِ.) 1 - پتک آهنگران . 2 - نردة جلو ایوان "} +{"line": "پکیج (پَ کِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دستگاهی برای تولید آب گرم . 2 - بستة نرم افزاری کامپیوتر"} +{"line": "پکیدن (پَ دَ) (مص ل .) 1 - پاره شدن . 2 - ترکیدن، مردن "} +{"line": "پگ (پَ) (اِ.) زن نار پستان، زن و دختر لیمو پستان، کاعب "} +{"line": "پگاه (پِ) (ق مر.) 1 - صبح زود. 2 - زود"} +{"line": "پگمال (پَ یا پِ) (اِ.) افزار کفشگران که بدان خط کشند، خط کش کفاشان "} +{"line": "پی (پِ) (اِ.) عصب، رشته سفید رنگ و سختی در بدن انسان و حیوان "} +{"line": "پی (اِ.) 1 - سیزدهمین حرف الفبای یونانی ( پی ) و آن نمایندة ستاره های قدر شانزدهم است . 2 - نشانة رابطة ثابت میان محیط دایره با قطر آن و آن تقریباً مساوی با 14/3 است "} +{"line": "پی هم (پِ یِ هَ) (ق مر.) پی درپی، پشت سر هم "} +{"line": "پی (پَ یا پِ) (اِ.) 1 - پا، قدم، گام . 2 - فاصلة میان دو کف پا هنگام راه رفتن . 3 - بنیاد. 4 - نشان پا، ردُ پا. 5 - تاب، توان . 6 - مقدار کف پا. 7 - عقب، پس "} +{"line": "پی .اچ .دی (اِ) [ انگ . ]Ph.D (اِ.) دکترای تخصصی در رشته های دانشگاهی "} +{"line": "پی آمد (پَ مَ) (اِ.) 1 - عارضه . 2 - حادثه "} +{"line": "پی آوردن ( پی آوردن . وَ دَ) (مص ل .) تاب آوردن، طاقت داشتن "} +{"line": "پی افکندن (پِ. اَ کَ دَ) (مص م .) بنیاد نهادن "} +{"line": "پی برداشتن (پِ. بَ تَ) (مص م .) تعقیب کردن "} +{"line": "پی بردن ( پی بردن . بُ دَ) (مص ل .) آگاه گشتن، اطلاع یافتن "} +{"line": "پی جامه (مِ) (اِمر.) زیر جامه، شلوار پارچه ای راحتی که در خانه پوشند؛ پیژاما"} +{"line": "پی جر (پِ جِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی که به وسیلة آن، شخص برای تماس گرفتن از طریق تلفن با شخص مورد نظر فراخوانده شود، پی جو (فره )، فراخوان "} +{"line": "پی جوی (پَ یا پِ) (ص فا.) 1 - جویندة ردّ پا یا اثر چیزی . 2 - جست و جو کننده "} +{"line": "پی جویی ( پی جویی .) (حامص .) جست و جو، کاوش "} +{"line": "پی درپی (پِ دَ پِ) (ق مر.) پیاپی، متوالی، یکی پس از دیگری "} +{"line": "پی ریزی (پِ) (حامص .) بنیان گذاری "} +{"line": "پی سپار (پِ یا پَ. س ِ) (ص فا.) رونده، راهرو"} +{"line": "پی سپار کردن ( پی سپار کردن . س ِ. کَ دَ) 1 - (مص ل .) گذشتن . 2 - (مص م .) لگدمال کردن "} +{"line": "پی سپاردن ( پی سپاردن . س ِ دَ) (مص ل .) پی سپردن، راه رفتن "} +{"line": "پی سپر ( پی سپر . س پَ)1 - (ص فا.)رونده، سالک . 2 - (ص مف .) پایمال شده، لگدکوب شده "} +{"line": "پی سپردن ( پی سپردن . س ِ پَ دَ)(مص م .) 1 - پایمال کردن . 2 - عبور کردن "} +{"line": "پی سپید (پَ یا پِ س ِ) (ص مر.)=پی سفید: شوم قدم، نامبارک "} +{"line": "پی فراخ (پِ. فَ) (ص مر.) تندرو، افراطی "} +{"line": "پی فشردن (پِ. فِ شُ دَ) (مص .ل ) پافشاری، اصرار"} +{"line": "پی کردن (پِ. کَ دَ) (مص م .) رگ و پی پا را قطع کردن، عاجز کردن "} +{"line": "پی کور کردن (پِ. کَ دَ) (مص م .) از بین بردن اثر چیزی، پی گم کردن "} +{"line": "پی گرد ( پی گرد . گَ) 1 - (مص مر.) گشتن در پی چیزی . 2 - (ص .) کسی که در پی چیزی می گردد"} +{"line": "پی گم ( پی گم . گُ) (ص مر.) گم و ناپیدا، ناپدید، مفقودالاثر"} +{"line": "پی گیر ( پی گیر .) (ص فا.) دنبال کننده "} +{"line": "پی گیری ( پی گیری .) (حامص .) 1 - تعقیب، دنبال . 2 - ادامه دادن "} +{"line": "پیا (ص . اِ.) 1 - مرد کامل . 2 - باارج، ارزنده . 3 - متمول، صاحب اعتبار"} +{"line": "پیاب (اِمر.) نک پایاب "} +{"line": "پیاده (د) (ص . اِ.) 1 - کسی که با پای راه می رود و سواره نیست . 2 - بخشی از ارتش که سواره نیستند. 3 - ضعیف، مسکین . 4 - یکی از مهره های شطرنج . 5 - عامی، بی سواد"} +{"line": "پیاده رو ( پیاده رو . رُ) (اِمر.) قسمی از دو جانب خیابان که محل رفت و آمد عابران پیاده است "} +{"line": "پیاده شدن ( پیاده شدن . شُ دَ)(مص ل .)1 - عزل کردن . 2 - (عا.) هزینة سنگین را متحمل شدن، پیشامد هزینه بَر"} +{"line": "پیاده نظام ( پیاده نظام . نِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) بخشی از لشکر که افراد آن پیاده اند"} +{"line": "پیاده کردن ( پیاده کردن . کَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - تعمیر کردن موتور ماشین . 2 - ضرر رساندن "} +{"line": "پیاز (اِ.) گیاه علفی از تیره سوسنی ها با برگ های نوک تیز گل های سفید مایل به سبز یا گلی مایل به بنفش که غدة متورم آن خوراکی است، دارای طعم و بوی تند و مرکب از لایه های نازک تو در توست . ؛ پیاز کسی کونه کردن (کن .) پیشرفت کردن، موفق شدن، ثابت و مستقر شدن "} +{"line": "پیازداغ (اِمر.) پیاز خلال شده که در روغن سرخ می کنند و در غذا می ریزند. ؛ پیازداغ داغ چیزی زیاد شدن (کن .) کیفیت ظاهری چیزی دو چندان شدن "} +{"line": "پیازچه (چِ)(اِمصغ .)1 - پیاز خرد، پیاز کوچک . 2 - گونه ای از پیاز و کوچک تر از پیاز که جزو سبزی های خوردنی استفاده می شود"} +{"line": "پیازی (اِ.) 1 - نوعی لعل گرانبها. 2 - گرزی با چند گوی فولادی و دستة چوبی "} +{"line": "پیاله (لِ) (اِ.) 1 - ظرفی که با آن شراب یا هر نوشیدنی دیگری را می نوشند. 2 - یکی از لوازم آتشگاه که در تشریفات دینی زرتشتیان به کار رود"} +{"line": "پیاله دار ( پیاله دار .)(ص فا.)1 - ساقی . 2 - شراب - خوار، باده نوش "} +{"line": "پیاله زدن ( پیاله زدن . زَ دَ) (مص ل .) باده نوشیدن، می خوردن "} +{"line": "پیاله کش ( پیاله کش . کِ) (ص فا.) شراب خوار، باده - نوش "} +{"line": "پیام (پَ) (اِ.) 1 - خبر یا سخنی را به دیگری رساندن . 2 - سلام، درود. 3 - وحی، الهام "} +{"line": "پیام دادن (پَ. دَ) (مص م .) 1 - پیغام فرستادن . 2 - تبلیغ رسالت کردن "} +{"line": "پیامبر (پَ بَ) (ص فا.) 1 - پیک، کسی که پیغام را می برد. 2 - نبی، فرستادة خدا"} +{"line": "پیامبری ( پیامبری .) (حامص .) 1 - پیام آوری . 2 - قاصدی . 3 - نبوت، رسالت "} +{"line": "پیامگیر ( پیامگیر .) (اِ.) اسبابی الکترونیکی برای دریافت و ضبط پیام کسانی که به شمارة معینی تلفن می کنند، منشی تلفنی "} +{"line": "پیان (ص .) مست مست، مستی که سر از پای نشناسد"} +{"line": "پیانو (نُ) [ انگ . ] (اِ.) یکی از ابزارهای موسیقی که دارای شاسی است و با فشار سر انگشتان دست بر روی شاسی ها نواخته می شود"} +{"line": "پیانیست [ فر. ] (ص فا.) نوازندة پیانو"} +{"line": "پیاپی (پِ یا پَ پِ) (ق مر.) 1 - پشت سر هم . 2 - هم قدم، هم عنان "} +{"line": "پیت (اِ.) جعبه ای از آهن یا حلب برای نفت و روغن و غیره "} +{"line": "پیت (اِ.) = بید. پت : نک پید"} +{"line": "پیتزا [ ایتا. ] (اِ.) نوعی غذای ایتالیایی که برای تهیة آن از خمیر و پنیر مخصوص به همراه انواع فرآورده های گیاهی و گوشتی استفاده می کنند و آن را در فر می پزند، پیزا نیز گفته می شود"} +{"line": "پیج (پِ) [ انگ . ] (اِمص .) عمل فراخواندن کسی، معمولاً به طور مکرر، برای مراجعة فوری، پی جویی . (فره )"} +{"line": "پیخ (اِ.) 1 - چرک، شوخ، مدفوع . 2 - قِی چشم "} +{"line": "پیخال (اِمر.) 1 - فضله، سرگین . 2 - چرک، شوخ "} +{"line": "پیختن (تَ) (مص م .) 1 - پیچیدن . 2 - پخش کردن، افشاندن "} +{"line": "پیخته (تِ یا تَ) (ص مف .) پیچیده "} +{"line": "پیختگی (تِ) (حامص .) پیخته بودن "} +{"line": "پیخست (پَ خُ یا خَ)(ص مف .) = پی خوست . پی خسته : پایمال شده، لگدمال شده، لگد - مال "} +{"line": "پیخستن (پَ خُ تَ یا پِ خَ تَ) (مص م .) 1 - خستن با پای . 2 - درمانده کردن "} +{"line": "پیخسته (پَ خُ تِ یا پِ خَ تِ) (ص مف .) 1 - لگدمال شده . 2 - درمانده شده "} +{"line": "پید (اِ.) 1 - بی فایده، بی ارزش . 2 - تار و مار"} +{"line": "پیدا (پَ یا پِ) (ص . ق .) 1 - روشن، آشکار. 2 - ظاهر، ضد باطن . 3 - مشخص، متمایز"} +{"line": "پیدا آمدن ( پیدا آمدن . مَ دَ) (مص ل .) 1 - ظاهر شدن . 2 - حاصل شدن "} +{"line": "پیدا شدن (پِ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - ظاهر شدن . 2 - معلوم گشتن . 3 - یافته شدن . 4 - به وجود آمدن "} +{"line": "پیدا کردن ( پیدا کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - آشکار کردن . 2 - یافتن، جستن "} +{"line": "پیدازا (پِ) (ص فا.) هر گیاه که دارای ریشه و ساقه و برگ و گل باشد"} +{"line": "پیداوسی (پَ وَ) (اِ.) نک پنداوسی "} +{"line": "پیدایش (پَ یِ) (اِمص .) 1 - ظهور، پدیدار گشتن . 2 - خلقت، آفرینش "} +{"line": "پیدایی (پِ) (حامص .) 1 - آشکار بودن . 2 - دانش، معرفت "} +{"line": "پیر [ په . ] (ص . اِ.) 1 - سالخورده . 2 - مراد، مرشد. 3 - دانا، خردمند. ؛ پیر ِ کسی در آمدن متحمل رنج فراوان شدن . ؛ پیر ِ کسی را در آوردن کسی را به سختی اذیت کردن "} +{"line": "پیرار (ق .) سال پیش از پارسال "} +{"line": "پیراستن (تَ) (مص ل .) 1 - کم کردن و کاستن برای زیبا ساختن . 2 - آرایش کردن . 3 - صیقل دادن "} +{"line": "پیراسته (تِ) [ په . ] (ص مف .) زیبا شده، خوش نما شده "} +{"line": "پیراشکی (اِ.) 1 - نوعی خوراک به صورت خمیر نان که در آن گوشت، مربا یا سبزی گذارند. 2 - نوعی نان روغنی "} +{"line": "پیرامن (مَ) (اِ.) نک پیرامون "} +{"line": "پیرامون [ په . ] (اِ.)1 - گرداگرد، حوالی . 2 - محیط "} +{"line": "پیرانه (نِ) (ص ق .) مانند پیر"} +{"line": "پیرانه سر ( پیرانه سر . سَ) (ق مر.) هنگام پیری، در عهد پیری "} +{"line": "پیراهن (هَ) [ په . ] (اِ.) تن پوش، لباس . ؛ پیراهن عثمان کردن بهانه کردن، دستاویز قرار دادن . ؛ پیراهن بیشتر پاره کردن کنایه از: سن و تجربة بیشتر داشتن "} +{"line": "پیراهن خواب ( پیراهن خواب . خا) (اِمر.) پیراهن گشاد و راحت برای هنگام خواب "} +{"line": "پیراپزشکی (پِ ز) (اِ.) هر یک از فنون و حرفه های مربوط به حفظ یا بازگرداندن سلامتی که معمولاً باید زیر نظر یا مشورت پزشک انجام گیرد مانند: فیزیوتراپی، گفتاردرمانی، کاردرمانی، پرتونگاری "} +{"line": "پیرایش (یِ) (اِمص .) 1 - با کم کردن و کوتاه نمودن چیزی را زیبا ساختن . 2 - زینت کردن "} +{"line": "پیرایشگر (یِ گَ) (ص .) 1 - سلمانی . 2 - دباغ "} +{"line": "پیراینده (یَ د) (ص فا.) 1 - پیرایش دهنده . 2 - زینت دهنده "} +{"line": "پیرایه (یِ) (اِ.) زیور، زینت "} +{"line": "پیرزا (ص مف .) 1 - آن که از پدر و مادری سالخورده زاده و بدین سبب ضعیف می باشد. 2 - کسی که با موی سفید و به هیئت پیران ترنجیده پوست و زشت به دنیا آید"} +{"line": "پیرند (پِ رَ) (ص .) ضعیف، ناتوان "} +{"line": "پیرهن چاک (هَ) (ص مر.) کنایه از: عاشق بی پروا"} +{"line": "پیرو (پَ یا پِ رُ یا رَ) (ص فا.) پس رو، دنبال رو"} +{"line": "پیرو (اِمصغ .) پیر کوچک اندام "} +{"line": "پیرو (اِ.) کیسه، کیسة پول "} +{"line": "پیروز (ص .) 1 - مظفر، چیره . 2 - مبارک، خجسته "} +{"line": "پیروزه (ز) (اِ.) 1 - فیروزه . 2 - به رنگ فیروزه "} +{"line": "پیروزه فام ( پیروزه فام .) (ص مر.) به رنگ فیروزه "} +{"line": "پیروزی (حامص .) 1 - ظفر، فتح . 2 - کامیابی، چیره گی "} +{"line": "پیروی (پَ یا پِ رَ) (حامص .) پس روی، متابعت "} +{"line": "پیروی کردن ( پیروی کردن . کَ دَ) (مص ل .) اقتدا کردن، متابعت کردن "} +{"line": "پیرپاتال (اِمر.) (عا.) پیر، فرتوت "} +{"line": "پیرچشمی (چَ) (حامص .) عارضه ای که در نتیجة کار زیاد یا پیری در چشم ظاهر می گردد"} +{"line": "پیرکس (رِ) [ فر. ] (اِ.) نام تجارتی برخی ظرف های شیشه ای پایدار در برابر گرما و مواد شیمیایی، شیشة نسوز"} +{"line": "پیری (حامص .) سالخوردگی، کهنسالی "} +{"line": "پیزر (زُ) (اِ.) 1 - گیاه باتلاقی . 2 - پوشال یا هر چیزی که با آن لای پالان را پر می کنند. ؛ پیزر لای پالان گذاشتن با تعریف و تمجید کسی را فریب دادن "} +{"line": "پیزری ( پیزری .) (ص نسب .) سست، بی دوام "} +{"line": "پیزه (پِ ز یا زَ) (اِ.) = پیزی : 1 - شکم . 2 - (عا.) مقعد، مخرج "} +{"line": "پیزی (اِ.) انتهای رودة راست که به مقعد می رسد. ؛ پیزی کاری را نداشتن جرئت یا عرضة انجام دادن کاری را نداشتن "} +{"line": "پیزی گشاد (گُ) (ص مر.) تنبل، کاهل، راحت طلب "} +{"line": "پیس 1 - (اِ.) نوعی بیماری پوستی که بر روی پوست لکه های سفید پیدا می شود. 2 - (ص .) ابرص، پیسه "} +{"line": "پیس (یِ) [ فر. ] (اِ.) نمایشنامه "} +{"line": "پیست [ فر. ] (اِ.) میدانی برای ورزش، رقص و غیره "} +{"line": "پیست (اِ.) = پیس : شخص مبتلا به برص، ابرص، پیس "} +{"line": "پیستوله (لِ) [ فر . ] (اِ.) 1 - اسلحة کمری گرم، هفت تیر، تپانچه . 2 - دستگاهی که با آن رنگ را می پاشند، اسپری . 3 - نوعی خط کش که برای ترسیم منحنی های نامنظم به کار می رود"} +{"line": "پیستون [ فر . ] 1 - (اِ.) استوانة متحرکی که در سیلندر (موتور پمپ ) حرکت می کند. 2 - حمایت کننده، پارتی (در تداول )"} +{"line": "پیسه (س ِ) (ص .) 1 - لکة سیاه و سفید به هم آمیخته، ابلق . 2 - مبتلا به برص "} +{"line": "پیسه (سَ) (اِ.) پول، پول نقد"} +{"line": "پیسه ابلق ( پیسه ابلق . اَ لَ) اسب دو رنگ "} +{"line": "پیسی [ تُر. ] (اِ.) (حامص .) 1 - رفتار بد و ناهنجار. 2 - خنسی، بیچارگی . ؛ به پیسی افتادن دچار عسرت یا تنگی معیشت شدن و به مخمصه افتادن "} +{"line": "پیش قدم (قَ دَ) (ص مر.) آن که پیش از دیگران به کاری دست بزند"} +{"line": "پیل (اِ.) 1 - فیل . 2 - یکی از مهره های شطرنج به شکل فیل "} +{"line": "پیش 1 - (ق .) جلو، قبل، قدام . 2 - پس، بعد. 3 - (حراض .) نزد. 4 - سوی، طرف . 5 - (اِ.) یکی از سه حرکت حروف ؛ ضمه "} +{"line": "پیش آمد (مَ) (اِمر.) حادثه، روی داد"} +{"line": "پیش آمدن (مَ دَ) (مص ل .) 1 - نزدیک آمدن . 2 - اتفاق افتادن، روی دادن "} +{"line": "پیش آگهی (گَ) (اِمر.) آگهی ای که پیش از زمان پرداخت سند، برای وام دار فرستاده می شود، اخطاریه "} +{"line": "پیش افتادن (اُ دَ) (مص ل .) 1 - جلو زدن . 2 - برتری یافتن "} +{"line": "پیش افکندن (اَ کَ دَ) (مص م .) 1 - پیش انداختن . 2 - پایین انداختن "} +{"line": "پیش اندیش ( اَ ) (ص .) محتاط، عاقل "} +{"line": "پیش بخاری (بُ) (اِمر.) حفاظ مانندی که جلوی بخاری قرار می دادند تا مانع از جهیدن آتش به بیرون از بخاری شود"} +{"line": "پیش بردن (بُ دَ) (مص م .) 1 - پیروز شدن، کامیاب شدن . 2 - انجام دادن، اجرا کردن "} +{"line": "پیش بند (بَ) (اِمر.) پارچه ای که به وسیلة آن قسمت جلو سینه و دامن را می پوشانند تا هنگام کار لباس کثیف نشود"} +{"line": "پیش بها (بَ) (اِمر.) پولی که پیش از دریافت کالا به فروشنده دهند تا هنگام تحویل کالا بقیه پول را بپردازند، بیعانه "} +{"line": "پیش بین (ص فا.) با احتیاط، دوراندیش "} +{"line": "پیش بینی (حامص .) 1 - عاقبت اندیشی . 2 - حزم، احتیاط "} +{"line": "پیش بینی کردن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - احتیاط کردن . 2 - پی بردن به حوادث قبل از وقوع آن ها"} +{"line": "پیش تاز (ص فا.) پیشرو، طلایه دار"} +{"line": "پیش خان (اِمر.) پیش خان، میز درازی که فروشندة کالا پشت آن می ایستد"} +{"line": "پیش خانه (نِ) (اِمر.) 1 - پیشگاه خانه . 2 - ایوان . 3 - لوازم و اسباب سفر که از پیش فرستاده شود"} +{"line": "پیش خوان ( پیش خوان .) (ص فا.) 1 - کسی که در مجلس تازه واردان را معرفی می کند. 2 - کسی که پیش از وعظ و روضه خوانی، مجلس را با روضه خواندن آماده می کند، پامنبری "} +{"line": "پیش خواندن (خا دَ) (مص م .) احضار کردن "} +{"line": "پیش خور (خُ) (اِمص .) گرفتن و مصرف کردن پول کالایی که تحویل داده نشده یا کاری که انجام نشده "} +{"line": "پیش دادن (دَ) (مص م .) 1 - دادن از پیش، دادن از قبل . 2 - درس را به معلم پس دادن . 3 - ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را. 4 - مضموم نوشتن حرفی را"} +{"line": "پیش دانشگاهی (نِ) (ص نسب . اِ.) مربوط یا منسوب به پیش از آموزش دانشگاهی . 2 - دورة یکسالة تحصیلی پایان دبیرستان برای آماده کردن داوطلب جهت ورود به دانشگاه "} +{"line": "پیش دبستانی (دَ ب) (ص نسب . اِ.) 1 - مربوط به کودکانی که هنوز به دبستان نرفته اند. 2 - دورة آموزش پیش از دبستان، دورة آمادگی "} +{"line": "پیش درآمد (دَ مَ) 1 - مقدمه . 2 - قطعه ای که در آغاز دستگاهی خوانند یا نوازند"} +{"line": "پیش رفتن (رَ تَ) (مص ل .) نزدیک رفتن "} +{"line": "پیش فاکتور (تُ) [ فا - انگ . ] (اِ.) برگه ای که نشان می دهد فروشنده آمادگی فروش کالایی را به بهای اعلام شده دارد"} +{"line": "پیش فروش (فُ) (اِمص .) فروختن مال یا غله قبل از مهیا شدن، دریافت پول پیش از تحویل مال یا غله "} +{"line": "پیش فنگ (فَ) (اِمر.) عملی است که سربازان با تفنگ انجام دهند بدین طریق : نخست تفنگ عمودی به زمین و مماس با پای راست قرار دارد با یک حرکت تفنگ را با دست راست از زمین بلند کنند و در هوا بچرخانند و پاشنة آن را در کف دست چپ گذارند و با حرکت دیگر دست راست را به جای خود برند"} +{"line": "پیش قبض (قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - نوعی از اسلحه . 2 - فنی است از کشتی و آن عبارت است از دست بر دست حریف گذاشتن و به انواع مختلف زور زدن . 3 - محلی است از قسمت جلو کمر و نواحی مجاور که طرف با دست آن را تواند گرفت "} +{"line": "پیش قراول (قَ وُ) [ فا - تر. ] (اِ.) 1 - سربازی که پیش از دیگران برای دیده بانی و نگهبانی حرکت می کند. 2 - جلودار"} +{"line": "پیش قسط (قِ) (اِمر.) 1 - مساعده، وجهی که پیشکی دهند. 2 - قسمت نخست از چند قسط . 3 - بیعانه "} +{"line": "پیش مرگ (مَ) (ص مر.) 1 - کسی که حاضر است پیش از مرگ عزیزش بمیرد، قربانی، فدا. 2 - کسی که پیش از پادشاه، اندکی از غذای او را می خورد تا از سالم بودن آن اطمینان حاصل شود"} +{"line": "پیش نشین (نِ) (ص فا.) کسی که در بالای مجلس نشیند"} +{"line": "پیش نماز (نَ) (اِمر.) امام جماعت "} +{"line": "پیش نهاد (نَ یا نِ) (اِمر.) اندیشه یا طرحی که کسی مطرح می کند تا دیگران نیک یا بد بودنش را تأیید کنند"} +{"line": "پیش نویس (نِ)(اِمر.)نوشته ای که هنوز پاک - نویس نشده و پس از حک و اصلاح، پاک - نویس می شود"} +{"line": "پیش پا افتاده (ش ِ اُ د)(ص مف .)بی قدر، ناچیز"} +{"line": "پیش پرداخت (پَ) (اِمر.) پولی که پیش از موعد مقرر به کارگران و حقوق بگیران پرداخت شود، مساعده "} +{"line": "پیش پرده (پَ د) (اِ.) فیلم کوتاهی که دربردارندة منتخبی از نماهای حساس و جذاب فیلم اصلی باشد و نمایش فیلم اصلی را در آینده ای نزدیک نوید دهد"} +{"line": "پیش پیش (ق مر.) جلو جلو، پیشاپیش "} +{"line": "پیش کردن (کَ دَ) (مص م .) فرستادن، از پیش فرستادن "} +{"line": "پیش کسوت (کِ وَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - مقدم، پیشگام، پیشرو، پیش قدم . 2 - یکی از مدارج طریقت، آن که درجة پیش کسوتی دارد. 3 - قدیم ترین و بزرگ ترین پهلوان یک زورخانه که حق تقدم در پهلوانی دارد"} +{"line": "پیش کسوتی ( پیش کسوتی .) [ فا - ع . ] (حامص .)1 - مقامی بالاتر از مرید و فروتر از شیخ . 2 - در ورزش، کسی که بر دیگران سابقه بیشتری در آن ورزش دارد"} +{"line": "پیش کشیدن (کِ دَ) (مص م .) مطرح کردن، عنوان کردن "} +{"line": "پیش گیری (حامص .) 1 - جلوگیری کردن . 2 - پیش از بروز بیماری اقدام کردن "} +{"line": "پیشاب (اِمر.) شاش، بول "} +{"line": "پیشادست (دَ) (اِمر.) 1 - دستمزد پیش از انجام کار. 2 - معاملة نقد"} +{"line": "پیشان (پِ) (اِ.) 1 - پیشپیش را گویند که از آن پیشتر چیزی نباشد، ازل . 2 - لیاقت و شایستگی "} +{"line": "پیشانی (اِ.) 1 - جبین، جلوی سر بین ابرو و موی سر. 2 - بخت، اقبال "} +{"line": "پیشانی بلند (بُ لَ) (ص مر.) خوش اقبال، نیک اختر"} +{"line": "پیشانی سودن (دَ) (مص ل .) کرنش کردن "} +{"line": "پیشانی نهادن (نَ دَ) (مص ل .) تواضع کردن، سر فرود آوردن "} +{"line": "پیشاهنگ (هَ) (ص مر.) پیشرو. طلایه دار"} +{"line": "پیشاوند (وَ) (اِمر.) کلمه ای که در اول کلمات دیگر درآید معنی آن را تغییر دهد مانند: بر، بی، فرا"} +{"line": "پیشاپیش (ق مر.) پیشتر از همه، جلوتر از همه "} +{"line": "پیشباز (اِ.) استقبال، پیشواز"} +{"line": "پیشداد (اِ.) هر یک از پادشاهان سلسلة پیشدادی "} +{"line": "پیشداد (ص مر.) نخستین قانونگزار؛ هوشنگ پیشداد به موجب داستان های قدیم ایران، اولین کسی بود که قانون را وضع کرد"} +{"line": "پیشدست (دَ) (اِمص .) معاون، پیشکار"} +{"line": "پیشدستی ( پیشدستی .) (اِمر.) ظرفی کوچک تر از بشقاب غذاخوری که هنگام غذا یا خوردن میوه کنار دست مهمان می گذارند"} +{"line": "پیشدستی ( پیشدستی .) (حامص .) در کاری بر کسی پیشی گرفتن "} +{"line": "پیشرفت (رَ) (مص مر.) 1 - پیش رفتن، جلوتر رفتن . 2 - ترقی، رشد"} +{"line": "پیشرفته (رَ تِ) (ص مف .) 1 - پیشین، مقدم . 2 - عالی، رشد کرده "} +{"line": "پیشروی (رَ) (حامص .) 1 - پیشرفت . 2 - رشد. 3 - پیشوایی "} +{"line": "پیشن (شَ) (اِ.) = پیشند: لیف خرما که از آن رسن تابند"} +{"line": "پیشه (ش ِ) (اِ.) 1 - کار، حرفه . 2 - عادت، خوی "} +{"line": "پیشه ور ( پیشه ور . وَ) (ص مر.) دارای پیشه، کسی که دارای کار و هنری است "} +{"line": "پیشه گانی ( پیشه گانی .) (اِمص .) پیشه وری، پیشه گری "} +{"line": "پیشه گرفتن ( پیشه گرفتن . گِ رِ تَ)(مص م .) کاری را به عنوان پیشه قرار دادن "} +{"line": "پیشوا (ص مر.) رهبر، سردار"} +{"line": "پیشواز (اِمر.) = پیشباز: استقبال "} +{"line": "پیشواز آمدن (مَ دَ) استقبال کردن "} +{"line": "پیشوند (وَ) (اِمر.) نک پیشاوند"} +{"line": "پیشکار (اِ.) 1 - نوکر، پیشخدمت . 2 - کارپرداز و مباشر افراد بزرگ و محتشم . 3 - شاگرد نانوا"} +{"line": "پیشکاری ( پیشکاری .) (حامص .) 1 - خدمتکاری، چاکری . 2 - معاونت، مباشرت "} +{"line": "پیشکش کردن (کِ. کَ دَ) (مص م .) تقدیم کردن هدیه ای به کسی "} +{"line": "پیشکوهه (هِ) (اِمر.) برآمدگی جلو زین اسب "} +{"line": "پیشکی (شَ) (ق مر.) 1 - کاری که پیش از وقت انجام شود. 2 - پولی که پیش از وقت پرداخت شود"} +{"line": "پیشگاه (اِمر.) 1 - نزدیک تخت پادشاه، بالای مجلس . 2 - پادشاه، افراد محتشم . 3 - تخت، مسند. 4 - جلو ایوان . 5 - فرشی که پیش در بگسترانند"} +{"line": "پیشگو (ص فا.) 1 - کسی که رویدادی را پیش از روی دادن می گوید. 2 - کسی که حرف مردم را به عرض شاهان و بزرگان می رساند"} +{"line": "پیشی گرفتن (گِ رِتَ) (مص ل .) 1 - سبقت گرفتن، جلو زدن . 2 - برتری پیدا کردن "} +{"line": "پیشیار (اِمر.) 1 - شاش، ادرار. 2 - شیشه ای که ادرار بیمار در آن کنند و پیش طبیب برند؛ قاروره "} +{"line": "پیشیار (ص مر.) 1 - پیشکار، معاون . 2 - خدمتکار، شاگرد"} +{"line": "پیشین 1 - (ص نسب .) گذشته، قبلی . 2 - کسی که در سال های گذشته می زیسته . ج . پیشینیان . 3 - (ق .) پیشتر، جلوتر. 4 - اول، نخست . 5 - نیمروز، ظهر"} +{"line": "پیشین گاه ( پیشین گاه .) (اِمر.) وقت نماز ظهر"} +{"line": "پیشینه (نِ) (اِمر.)1 - قدیم، دیرینه . 2 - نخستین، اولین . 3 - سابقه "} +{"line": "پیشینیان (اِ.) جِ پیشین ؛ گذشتگان، سابقان . مق پسینیان "} +{"line": "پیغاره (پِ رِ) (اِ.) سرزنش، ملامت "} +{"line": "پیغاله (پِ لِ) (اِ.) قدح شراب، ساغر، پیاله "} +{"line": "پیغام (پِ) (اِ.) خبر، پیام، مژده "} +{"line": "پیغامبر (پِ بَ) (ص فا.) نک پیامبر"} +{"line": "پیغان (پِ) (اِ.) پیمان، عهد"} +{"line": "پیغمبر (پِ غَ بَ) (ص فا.) نک پیامبر"} +{"line": "پیغوله (پِ لِ) (اِ.) کنج و گوشه، دور از مردم، گوشة خانه . بیغوله، پیغله و بیغله نیز گویند"} +{"line": "پیفه (فِ) (اِ.) چوب پوسیده که به جای آتشگیره به کار ببرند؛ پد، پود"} +{"line": "پیل [ فر. ] (اِ.) دستگاهی که نیروی حاصل از فعل و انفعالات شیمیایی را به صورت الکتریستة جاری درمی آورد"} +{"line": "پیل افکن (اَ کَ) (ص فا.) کنایه از: مرد نیرومند و شجاع "} +{"line": "پیل افکندن (اَ کَ دَ) (مص م .) 1 - کنایه از: عاجز کردن . 2 - ترک غرور کردن "} +{"line": "پیل اوژن (اُ ژَ) (ص فا.) پیل افکن، پیل کش "} +{"line": "پیل بار (اِمر.) پیلوار، آن مقدار که بر پشت پیل حمل شود"} +{"line": "پیل سم (سُ) (ص مر.)1 - سم ستبر و درشت و محکم . 2 - اسبی که سم های بزرگ و ستبر دارد"} +{"line": "پیل عماری (لِ عِ) (اِمر.) 1 - پیلی که با آن کجاوه را حمل کنند، 2 - کنایه از: رام و مطیع "} +{"line": "پیل مرغ (مُ) (اِمر.) بوقلمون "} +{"line": "پیل پا (اِمر.) قدح بزرگ شرابخوری "} +{"line": "پیل پیلی خوردن (خُ دَ) (مص ل .) تلوتلو خوردن در راه رفتن، به چپ و راست مایل شدن "} +{"line": "پیلبان (ص مر.) = فیلبان : آن که از پیل مراقبت کند، نگهبان فیل "} +{"line": "پیلتن (تَ) (ص مر.) عظیم الجثه، زورمند"} +{"line": "پیلسته (لَ تِ) (اِمر.) 1 - استخوان فیل، عاج . 2 - انگشت دست و ساعد که مانند عاج سفید است "} +{"line": "پیله (لِ) (اِ.) 1 - محفظه ای که کرم ابریشم و بعضی حشرات دیگر با لعاب دهان خود، دور خود درست می کنند و پس از طی کردن دورة د گردیسی و بالغ شدن، از آن خارج می شوند"} +{"line": "پیله ( پیله .)(اِ.) 1 - چرک و ورم کردن پای دندان، آبسه . 2 - جوش مانندی که در پلک چشم بوجود می آید"} +{"line": "پیله ( پیله .) (اِ.) (عا.) کینه، عداوت "} +{"line": "پیله ( پیله .) (اِ.) دارو، دوا"} +{"line": "پیله ور ( پیله ور . وَ)(اِمر.)1 - دست فروش، دوره گر د. 2 - عطار، پزشک "} +{"line": "پیله کردن ( پیله کردن . کَ دَ) (مص ل .) پافشاری کردن، اذیت کردن "} +{"line": "پیلوت (لُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - شمعک . 2 - طبقة همکف ساختمان که ارتفاع آن از بقیة طبقه ها کمتر است و معمولاً به عنوان پارکینگ و موتورخانه و یا انباری استفاده می شود"} +{"line": "پیلور (وَ) (اِمر.) داروفروش "} +{"line": "پیلپا (اِمر.) 1 - پای پیل . 2 - مرضی است که پای آدمی باد می کند و بزرگ می شود"} +{"line": "پیلک (لَ) (اِ.) نک بیلک "} +{"line": "پیلگوشک (شَ) (اِمر) ترشک، ریواس "} +{"line": "پیلگون (ص مر.) 1 - به رنگ پیل، خاکستری . 2 - مانند فیل از بزرگی و سنگینی "} +{"line": "پیمان (پَ یا پِ) (اِ.) 1 - عهد، قرارداد. 2 - شرط "} +{"line": "پیمان نامه ( پیمان نامه . مِ) (اِمر.) تعهدنامه، عهدنامه . (فره )"} +{"line": "پیمان کار ( پیمان کار .) (ص .) کسی که انجام دادن کاری را در برابر گرفتن پول معینی به عهده می گیرد، مقاطعه کار، کنتراتچی "} +{"line": "پیمانه (پَ یا پِ نِ) (اِمر.) 1 - ظرفی برای اندازه گیری غلات، مایعات و ... 2 - جام شراب . 3 - مجازاً، شراب، نوشیدنی "} +{"line": "پیمانه کش ( پیمانه کش . کِ) (ص فا.) شرابخوار، باده گسار"} +{"line": "پیمانه گسار ( پیمانه گسار . گُ) (ص فا.) شراب خوار، باده نوش "} +{"line": "پیمانی (پِ) (ص نسب .) کارمندی که استخدام رسمی نباشد؛ قراردادی "} +{"line": "پیمایش (پِ یِ) (اِمص .) 1 - پیمودن، طی کردن . 2 - اندازه گیری، مساحت کردن "} +{"line": "پیماینده (پِ یَ د) (ص فا.) 1 - وزن کننده . 2 - نوشنده، آشامنده "} +{"line": "پیمودن (پِ دَ) (مص م .) 1 - اندازه گرفتن . 2 - مساحت کردن . 3 - طی کرده راه "} +{"line": "پیمودنی ( پیمودنی .) (ص .) 1 - وزن کردنی . 2 - نوشیدنی، قابل نوشیدن "} +{"line": "پیموده (پِ د) (ص مف .) 1 - اندازه گیری شده . 2 - طی کرده، سپرده "} +{"line": "پینه (نِ) (اِ.) 1 - تکه پارچه ای که بر قسمت پاره شدة جامه دوزند. 2 - پوست کلفت و ضخیم شدة کف دست در اثر کار زیاد"} +{"line": "پینه دوز ( پینه دوز .) (ا.) حشرة کوچکی که بر پشت سرخ رنگ آن خال های سفید دارد، روی درخت زندگی می کند و از شتة آن تغذیه می کند. کفش دوزک هم گویند"} +{"line": "پینه دوز ( پینه دوز .) (ص فا.) پاره دوز، کسی که کفش های کهنه و پاره را می دوزد"} +{"line": "پینو (پِ) (اِ.) کشک، قره قروت "} +{"line": "پینووا (اِ.) پینوبا، آش کشک، آش قره قروت "} +{"line": "پینک (نَ) (اِمصغ .) (عا.) 1 - پیشانی خرد، پیشانی ناچیز. بخت، اقبال "} +{"line": "پینکی ( پینکی .) (اِمر.) (عا.) چُرت، خواب سبک "} +{"line": "پینگ پنگ (پُ) [ انگ - فر. ] (اِ.) تنیس روی میز که با توپ تخم مرغی و راکت و میز مخصوصی که وسط آن دارای تور است انجام می شود"} +{"line": "پیه (یِ) (اِ.) چربی، روغن، به ویژه چربی حیوانی . ؛ پیه چیزی را به تن مالیدن خود را برای تحمل امر ناگواری آماده کردن "} +{"line": "پیه سوز ( پیه سوز .) (اِمر.) نوعی چراغ با ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک را به جای نفت می ریختند و فتیله ای پنبه ای را برای روشن کردن در آن قرار می دادند"} +{"line": "پیهودن (پِ دَ) (مص ل .) = بیهودن : نیم - سوخته گشتن به وسیلة تابش آتش ؛ بیهودن "} +{"line": "پیو (اِ.) پارة گل خشک شده، کلوخ "} +{"line": "پیوره (پِ رِ) [ فر. ] (اِ.) بیماری لثه و دندان که بر اثر آن لثه ها عفونی و متورم شده، باعث خرابی ریشة دندان می شود"} +{"line": "پیوس (اِ.) = بیوس : 1 - انتظار، امید. 2 - طمع، توقع "} +{"line": "پیوست (پِ وَ) (اِ.) ضمیمه "} +{"line": "پیوستن (پِ وَ تَ) (مص م .) 1 - وصل کردن، اتصال دادن . 2 - افزودن، ملحق کردن . 3 - وصلت کردن، ازدواج کردن . 4 - سرودن، به نظم درآوردن "} +{"line": "پیوسته (پِ وَ تَ یا تِ ) 1 - (ص مف .) وصل شده، به هم بسته . 2 - مقرب، ندیم . 3 - (ق .) همیشه، مدام "} +{"line": "پیوسته شدن ( پیوسته شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - متصل شدن، مربوط شدن . 2 - دوام یافتن "} +{"line": "پیوستگی (پِ وَ تِ) (حامص .) 1 - به هم بستگی، ارتباط . 2 - خویشاوند شدن، خویشی "} +{"line": "پیوند (پَ یا پِ وَ) (اِ.) 1 - پیوستگی، اتصال . 2 - بستگی، وصلت . 3 - خویشاوند، قوم . 4 - رشته هایی که ماهیچه ها را به یکدیگر متصل می کنند. 5 - وصل کردن شاخة درختی به درختی دیگر از همان نوع که میوه هایش نامرغوب است، برای بهتر شدن میوه ها. 6 - ترکیب "} +{"line": "پیوندگاه ( پیوندگاه .) (اِمر.) جای به هم پیوستن دو استخوان . مفصل، بند"} +{"line": "پیوندی ( پیوندی .) (ص نسب .) گیاه یا درختی که بر اثر پیوند بوجود آمده باشد"} +{"line": "پیوک (اِ.) پیو، رشته "} +{"line": "پیوگ (اِ.) = پیوگ . بیو: عروس "} +{"line": "پیپ [ فر. ] (اِ.) چپق کوچک دسته کوتاه "} +{"line": "پیچ 1 - (اِمص .) خم هر چیز کج . 2 - (اِ.) نوعی میخ . 3 - در ترکیب به معنی پیچنده ؛ پاپیچ . 4 - (ص مف .) در ترکیب به معنی پیچیده ؛ رختخواب پیچ "} +{"line": "پیچ و تاب (چُ) (اِمر.) 1 - خم و شکن . 2 - رنج و مشقت "} +{"line": "پیچ و خم ( پیچ و خم ُ خَ) (اِمر.) 1 - چین و شکن، گردش و تاب . 2 - دارای پیچ و تاب "} +{"line": "پیچ واپیچ (ص مر.) 1 - با پیچ های بسیار، دارای پیچ و خم . 2 - خم اندر، شکن در شکن "} +{"line": "پیچ پیچ (پِ پِ) (ص مر.) 1 - رشک و حسد. 2 - تشویش و اضطراب "} +{"line": "پیچ گوشتی (اِمر.) ابزاری است که به وسیلة آن پیچ ها را باز می کنند"} +{"line": "پیچازی (ص نسب .) پارچة شطرنجی، پارچه ای که طرح آن مانند صفحة شطرنج باشد"} +{"line": "پیچان (ص فا) 1 - مشوش، مضطرب . 2 - در حال پیچیدن "} +{"line": "پیچان شدن (شُ دَ) (مص ل .)1 - خم شدن . 2 - پریشان و مضطرب گشتن "} +{"line": "پیچاندن (دَ) (مص م .) 1 - خم کردن، تاب دادن . 2 - رنج دادن، فشار آوردن "} +{"line": "پیچانیدن (دَ) (مص م .) نک پیچاندن "} +{"line": "پیچاپیچ (ص مر.) سخت پیچیده، با پیچ و خم های بسیار، پرپیچ و خم "} +{"line": "پیچاک (اِ.) پیچیدگی، پیچ و خم بسیار"} +{"line": "پیچش (چِ) (اِمص .) 1 - پیچیدگی، کجی . 2 - گره خوردن . 3 - از درد به خود پیچیدن "} +{"line": "پیچه (چِ) (اِ.) 1 - نوعی روبند بافته شده از موی یال و دم اسب به رنگ سیاه که زنان بر چهره می زنند، نقاب، حجاب . 2 - گیس عاریه . 3 - سایبان بالای در"} +{"line": "پیچک (چَ) (اِ.) 1 - گیاهی است رونده با برگ های ریز دندانه دار و گل هایی به رنگ سفید، آبی و بنفش که دور درختان یا گیاهان دیگر می پیچند و بالا می روند. 2 - هر چیز پیچیده شده و گلوله شده مانند گلولة نخ و ابریشم و .."} +{"line": "پیچی ئیل [ تر . ] (اِمر.) سال میمون، به حساب منجمان ترکستان نهمین سال از دوره اثناعشری "} +{"line": "پیچیدن (دَ) (مص م .) 1 - حلقه زدن . 2 - درنوردیدن . 3 - در هم کردن "} +{"line": "پیچیده (د) (ص مف .) 1 - تابیده . 2 - درنوشته . 3 - نامفهوم، دیریاب . 4 - دشوار، بغرنج "} +{"line": "پیژاما [ انگ . ] (اِ.) نک پی جامه "} +{"line": "پیک [ فر. ] (اِ.) ورق بازی که بر آن صورتی چون سر نیزه است و به همین مناسبت آن را بدین نام خوانند"} +{"line": "پیک (پَ یا پِ) (اِ.) قاصد، نامه بر"} +{"line": "پیک [ فر. ] (اِ.) ورق بازی که بر آن صورتی چون سر نیزه است و به همین مناسبت آن را بدین نام خوانند"} +{"line": "پیک نیک [ انگ . ] (اِ.) گردش و تفریح دسته - جمعی در بیرون شهر"} +{"line": "پیکادور (دُ) [ فر. ] (اِ.) سوارکاری که در تاخت حیوانی مهاجم مانند گاو و جز آن را به نیزه زند"} +{"line": "پیکار (پَ یا پِ) (اِ.) 1 - جنگ، نبرد. 2 - ستیزه، بدخویی "} +{"line": "پیکارگاه ( پیکارگاه .) (اِمر.) میدان جنگ، رزمگاه "} +{"line": "پیکارگر (پِ. گَ) (ص فا.) مبارز، جنگی "} +{"line": "پیکان (پِ) (اِ.) آهن نوک تیز سر تیر و نیزه "} +{"line": "پیکانی ( پیکانی .) (ص نسب .) نوعی از لعل به شکل پیکان "} +{"line": "پیکر (پِ کَ) (اِ.) 1 - کالبد، جسم . 2 - صورت، تصویر. 3 - شکل، ریخت . 4 - رقم . 5 - نقش و نگاری که برای آرایش و زینت باشد"} +{"line": "پیکرتراش ( پیکرتراش . تَ) (ص فا.) مجسمه ساز"} +{"line": "پیکرنگار (پِ کَ. نِ) (ص فا.)نقاش، صورت - ساز"} +{"line": "پیکره (پِ کَ رِ) (اِ.) 1 - تصویر، نقش . 2 - مجسمه، تندیس "} +{"line": "چ (حر.) هفتمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد، برابر عدد 3 می باشد و در زبان عرب وجود ندارد"} +{"line": "چابک (بُ)(ص .) 1 - چست و چالاک، زرنگ . 2 - ماهر، زبردست "} +{"line": "چابک دست ( چابک دست . دَ)(ص مر.) ماهر، زبردست "} +{"line": "چابک سوار ( چابک سوار . سَ) (ص مر.) سوارکار ماهر"} +{"line": "چابکی ( چابکی .) 1 - (حامص .) چالاکی، چستی . 2 - (اِ.) اسب راهوار که اگر تازیانه بر او زنند راه را غلط نکند"} +{"line": "چاتمه (مِ یا مَ) [ تر. ] (اِ.) وضع استوار چند تفنگ بر روی زمین بدین نحو که ته آن ها را با فاصلة کمی از هم روی زمین قرار و سر آن ها را به هم تکیه دهند تا به صورت مخروطی درآید"} +{"line": "چاتمه زدن ( چاتمه زدن . زَ دَ) [ تر - فا. ] (مص م .) 1 - قرار دادن تفنگ ها به شکل چاتمه . 2 - توقف عده ای از قراولان در محلی "} +{"line": "چاتمه فنگ ( چاتمه فنگ . فَ) (اِمر.) = چاتمه تفنگ : فرمانی است که فرمانده به سربازان دهد و آنان تفنگ های خود را به شکل چاتمه بر روی زمین قرار دهند"} +{"line": "چاخان [ تر. ] (ص .) دروغگو، حقه باز"} +{"line": "چاخچور (اِ.) نک چاقچور"} +{"line": "چادر (دُ)(اِ.)1 - پوششی برای خانم ها. 2 - خیمه، پردة بزرگ . 3 - سایبان "} +{"line": "چادرشب ( چادرشب . شَ) (اِمر.) پارچه ای که رختخواب را در آن می پیچند"} +{"line": "چادرنشین ( چادرنشین . نِ) (ص مر.) صحرانشین، طوایفی که در یک جا ساکن نبوده، ییلاق و قشلاق می کنند"} +{"line": "چادرنماز ( چادرنماز . نَ) (اِمر.) چادری از جنس پارچه های نازک که زنان در خانه یا به هنگام نماز بر سر می کنند"} +{"line": "چادرچاقچوری ( چادرچاقچوری .) (ص مر.) 1 - دارای هر دو پوشش چادر و چاقچور. 2 - (کن ) پی گیر در پوشاندن سر و روی "} +{"line": "چار (اِ.) چهار"} +{"line": "چار [ په . ] (اِ.) چاره "} +{"line": "چارت [ انگ . ] (اِ.) نمودار یا طرحی که مجموعه ای از اطلاعات را به صورت فشرده نشان می دهد"} +{"line": "چارق (رُ) [ تر. ] (اِ.) کفشی چرمی با بندهای بلند که به دور پا پیچیده می شود"} +{"line": "چارقب (قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) نوعی از لباس پادشاهان و امراء. ضح - برخی «چارقد» را محرف همین کلمه دانند"} +{"line": "چارقد (قَ) (اِمر.) روسری ؛ پارچه ای نازک و چهارگوش که خانم ها دو تا کرده و با آن موهای سر را می پوشانند"} +{"line": "چاره (رِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گریز، درمان . 2 - تدبیر. 3 - مکر، حیله "} +{"line": "چاره ساز ( چاره ساز .) (ص فا.) 1 - چاره کننده . 2 - علاج کننده . 3 - خدای تعالی "} +{"line": "چاروا (اِمر.) چارپا، اسب، خر، استر"} +{"line": "چاروادار (ص فا.) کسی که حیوانات بارکش را می راند یا با آن ها باربری کند"} +{"line": "چارپار (اِ.) چهارپا"} +{"line": "چارپهلو شدن (پَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - سیر شدن، غذای بسیار خوردن . 2 - به پشت خوابیدن "} +{"line": "چارچار (اِ.) = چهار چهار: روز آخر چلة بزرگ و چهار روز اول چلة کوچک در زمستان که سردترین روزهای سال است "} +{"line": "چارچار (اِ.) برابری، همچشمی "} +{"line": "چارچنگولی (چَ) (ص .) = چهارچنگالی : 1 - انگشتان دست و پای جمع و خمیده شده . 2 - (عا.) ب ا تمام نیرو و اشتیاق و جدیت . 3 - با دو دست و دو پا"} +{"line": "چارک (رَ) (اِمر.) 1 - یک چهارم هر چیز. 2 - واحد وزن، یک چهارم من که معادل ده سیر یا 750 گرم می باشد. 3 - یک چهارم زرع که معادل چهار گره است "} +{"line": "چارک ( چارک .) [ سنس . ] (ص . اِ.) چاووش، نقیب قافله "} +{"line": "چاشت [ په . ] (اِ.) 1 - اول صبح، بخش نخستِ روز. 2 - غذایی که به هنگام چاشت خورند"} +{"line": "چاشتگاه (ق .) ظُهر، نزدیک ظهر"} +{"line": "چاشنی [ په . ] (اِ.) 1 - مقداری از غذا که برای مزه کردن، بچشند. 2 - مقدار ترشی که به غذا می زنند. 3 - مادة قابل اشتعالی که به فشنگ یا هر مواد منفجره ای وصل کنند"} +{"line": "چاشنی گرفتن (گِ رِ تَ) (مص م .) 1 - مزه کردن، چشیدن . 2 - مزه کردن غذا توسط کسی که مأمور این کار بود، پیش از غذا خوردن پادشاه "} +{"line": "چاشنی گیر (ص فا.) 1 - مزه چِش، کسی که اندکی از غذا را برای معلوم کردن طعم و مزة آن می چشد. 2 - مدیر مطبخ، حاکم آشپزخانه، توشمال . 3 - قسمت کنندة طعام "} +{"line": "چاق [ تر. ] 1 - (ص .) فربه . 2 - تنومند. 3 - تندرست، سالم . 4 - (اِ.) صحت، سلامت . ؛دماغش چاق است الف - سالم و تندرست است . ب - کار و بارش خوب است . ؛ چاق ُ چله چاق و فربه "} +{"line": "چاق کردن (کَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - سرِ حال آوردن . 2 - آماده کردن قلیان، چپق یا وافور برای استعمال "} +{"line": "چاقو (اِ.) آلتی مرکب از تیغة فولادین که به دسته ای وصل است و آن برای بریدن و تراشیدن به کار رود. ؛ چاقو ی بی دسته ساختن کنایه از: کار ناتمام و بی ارزش کردن "} +{"line": "چاقوکش (کِ) (ص فا.) 1 - کسی که دیگران را با چاقو تهدید می کند. 2 - کسی که خرج خود را از راه زد و خورد و تهدید دیگران به وسیلة چاقو تأمین می کند"} +{"line": "چاقچور (اِ.) شلوار گشاد و بلند زنانه، که از کف پا تا کمر را می پوشاند"} +{"line": "چال [ سنس . ] (اِ.) نوعی مرغابی "} +{"line": "چال (اِ.) اسب، اسبی که موهای سرخ و سفید داشته باشد"} +{"line": "چال 1 - (اِ.) گودال . 2 - آشیانة مرغان . 3 - (ص .) گود، عمیق "} +{"line": "چاچولباز (ص فا.) حقه باز، حیله گر"} +{"line": "چال کردن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - گودال درست کردن . 2 - زیر خاک کردن، دفن کردن "} +{"line": "چالانچی [ تر. ] (ص نسب .) سازنده، نوازنده، ساززن "} +{"line": "چالاک (ص .) چست، جلد، زرنگ "} +{"line": "چالش (لِ) (اِمص .) 1 - با ناز و غرور خرامیدن ؛ رفتار از روی کبر و غرور. 2 - جولان "} +{"line": "چالش ( چالش .) (اِ.) زد و خورد، جنگ و جدال "} +{"line": "چالشگر ( چالشگر . گَ) (ص فا.) 1 - کسی که از روی کبر و غرور می خرامد. 2 - جنگجو"} +{"line": "چالشگری ( چالشگری .)(حامص .) جنگجویی، مبارزه "} +{"line": "چاله (لِ) (اِ.) گودال، گو، گودال معمولا کم عمق "} +{"line": "چاله میدانی ( چاله میدانی . مِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به چاله میدان محله ای در جنوب تهران . 2 - (عا.) تربیت نشده، لات . 3 - خالی از ادب، لات منشانه "} +{"line": "چالیک (اِ.) الک دولک "} +{"line": "چام (اِ.) خم، پیچ و خم "} +{"line": "چام چام (اِمر.) پرپیچ و خم "} +{"line": "چامه (مِ) (اِ.) سرود، شعر"} +{"line": "چامه سرا ( چامه سرا . سَ) (ص فا.) 1 - آوازخوان . 2 - شاعر، تصنیف ساز"} +{"line": "چامه گو (ی ) (ص فا.)1- شاعر. 2- سرود - ساز"} +{"line": "چامیدن (دَ)(مص ل .)1 - شاشیدن .2 - خرامیدن "} +{"line": "چامین (اِ.) شاش، بول "} +{"line": "چانه (نِ) (اِ.) استخوان زنخ، فک اسفل . ؛ چانه خود را خسته کردن حرف های بی نتیجه زدن "} +{"line": "چانه ( چانه .)(اِ.) گلولة خمیر شده ؛ چونه "} +{"line": "چانه ( چانه .) (اِ.) سخن منثور؛ مق . چامه "} +{"line": "چانه انداختن ( چانه انداختن . اَ تَ) (مص ل .) آخرین حرکت فرد محتضَر پیش از مرگ "} +{"line": "چانه داشتن ( چانه داشتن . تَ)(مص ل .) قدرت پرگویی داشتن، پرگویی کردن "} +{"line": "چانه زدن ( چانه زدن . زَ دَ) (مص ل .) 1 - پرحرفی کردن . 2 - سخن بسیار گفتن برای پایین آوردن قیمت چیزی "} +{"line": "چاه [ په . ] (اِ.) گودالی به شکل استوانه که در زمین حفر کنند و از آن آب بالا کشند، یا فاضلاب را در آن ریزند"} +{"line": "چاه یوز (اِمر.) قلابی باشد که بدان چیزی را که به چاه افتد برآرند"} +{"line": "چاهخو (ص فا.) = چاخو: کسی که پیشه اش کندن چاه یا لاروبی کاریز یا تنقیة مستراح است، مقنی، چاه کن "} +{"line": "چاهک (هَ) (اِ.) چاه کوچک، چاه کم عمق، گودال چاه مانند"} +{"line": "چاو [ چینی . ] (اِ.) پول کاغذی که در زمان سلطنت گیخاتوخان پادشاه مغولی ایران در سال 693 ه .ق . معمول گردید"} +{"line": "چاودار (اِ.) گیاهی از نوع غلات که ارتفاعش تا دو متر هم می رسد.خوشه های دراز و برگ های پهن دارد. بیشتر در زمین های خشک و آهکی می روید، دانه هایش برای تهیة آرد و نان به کار می رود"} +{"line": "چاوش (وُ) [ تر. ] (ص . اِ.) 1 - پیشرو لشکر و قافله . 2 - کسی که پیشاپیش قافله یا کاروان زایران حرکت کند و آواز خواند. 3 - حاجب "} +{"line": "چاوله ( چاوله .) (ص .) کج، معوج "} +{"line": "چاوله (لِ) (اِ.) گل صدبرگ که به غایت رنگین است "} +{"line": "چاوچاو (اِصت .) 1 - ناله و زاری . 2 - سر و صدای پرنده ای کوچک مانند گنجشک هنگامی که پرندة دیگر به او حمله کند یا کسی به لانة او تجاوز نماید تا بچه اش را بگیرد"} +{"line": "چاویدن (دَ) (مص ل .) 1 - نالیدن . 2 - راز و نیاز عاشقانه کردن "} +{"line": "چاپ [ هند. ] (اِ.) نقش کردن نوشته ها و تصاویر روی کاغذ به وسیلة ماشین های ویژة این کار، طبع . ؛ چاپ سنگی طبع نوشته ها و غیره به وسیلة تحریر بر روی صفحة مخصوص و انعکاس آن بر روی کاغذ. ؛ چاپ سربی طبع نوشته ها و غیره به وسیلة حروف سربی . ؛ چاپ مسطح طبع نوشته ها به وسیلة حروف چاپی . ؛ چاپ سیلک نوعی طریقة چاپ بر روی مقوا، چرم، پارچه و مانند آن بااستفاده از پارچة ابریشمی (ارگاندی ). ؛ چاپ افست نوعی طریقة چاپ توسط زینگ "} +{"line": "چاپ خانه (نِ) [ هند - فا. ] (اِمر.) محل چاپ کردن، جای چاپ کردن، مطبعه "} +{"line": "چاپ چی [ هند - تر. ] (ص مر.) 1 - چاپ کننده . 2 - کارگر چاپ خانه "} +{"line": "چاپار [ تُر. ] (اِ.) پیک، نامه بر"} +{"line": "چاپارخانه (نِ) [ تر - فا. ] (اِ.) پستخانه "} +{"line": "چاپلوس (ص .) تملق گو، چرب زبان "} +{"line": "چاپنده (پَ د) (ص فا.) آن که مال مردم را به یغما می برد، غارت کننده "} +{"line": "چاپگر (اِمر.) دستگاه الکترونیکی برای چاپ داده های کامپیوتری، پرینتر. ؛ چاپگر جوهرافشان چاپگری که با پرتاب ذرات جوهر بر کاغذ نقش ایجاد کند. ؛ چاپگر سوزنی چاپگری که در آن حرف یا نماد ماتریسی از نقاط است و بر این نقاط مرکب افشانده یا ضربه همراه با مرکب وارد شود. ؛ چاپگر لیرزی چاپگری که در آن از پرتو لیرز برای نشاندن جوهر بر کاغذ استفاده شود. ؛ چاپگر سطری چاپگری که در آن اطلاعات در یک سطر یکجا چاپ شود. ؛ چاپگر صفحه ای چاپگری که متن یک صفحه را یکجا چاپ کند"} +{"line": "چاپیدن (دَ) [ تُر - فا. ] (مص م .) غارت کردن، تاراج کردن "} +{"line": "چاچ (اِ.) نام شهری در ماورالنهر که کمان و تیر آن معروف بود"} +{"line": "چاچله (چَ لِ) (اِ.) کفش، پاپوش "} +{"line": "چاچول (اِ.) حقه، نیرنگ "} +{"line": "چاک (اِ.) 1 - شکاف . 2 - پاره . 3 - سفیدة صبح . 4 - دریچه . ؛ به چاک زدن گریختن، فرار کردن "} +{"line": "چاک (اِ.) = چک . جک : قبالة باغ و خانه و مانند آن "} +{"line": "چاک دادن (دَ) (مص م .) شکافتن، دریدن، پاره کردن "} +{"line": "چاکاچاک (اِصت .) نک چکاچک "} +{"line": "چاکاچاک (ص مر.) دارای شکاف بسیار، پرشکاف، پاره پاره "} +{"line": "چاکر (کِ) (اِ.) نوکر، بنده، خدمتگزار"} +{"line": "چاکسو (اِ.) دانه ای ریز و سیاه به اندازة دانة به که در طب قدیم برای مداوای چشم به کار می رفته است "} +{"line": "چاکوچ (اِ.) = چکوچ : 1 - پتک آهنگران و مسگران، مطراق . 2 - چکش "} +{"line": "چای (اِ.) مأخوذ از چینی، درختی است کوچک دارای برگ های سبز و دندانه دار. گل هایش سفید و معطر در جاهای معتدل و مرطوب می روید. برگ هایش را هر سال می چینند و در ماشین های مخصوص تخمیر و خشک می کنند و سپس آن را دم کرده و مصرف می کنند. ؛ چای قندپهلو (دیشلمه ) چایی که آن را شیرین نکرده اند و با حبه قند نوشیده می شود. ؛ چای فوری پودری که با حل کردن در آب جوش به صورت چای آماده درآید. ؛ چای کیسه ای خرده چای خشک که درون کیسة نازک کوچکی جای دارد و برای استفاده آن را در آب جوش اندازند"} +{"line": "چایخانه (نِ) (اِمر.) محلی برای عرضة چای و نوشیدنی های معمولی دیگر و غالباً به همراه قلیان و غذا به مشتریان در مکان های عمومی "} +{"line": "چایش (یِ) (اِمص .) نک چاییدن "} +{"line": "چایمان (اِمص .) چایش، چاییدن "} +{"line": "چاییدن (دَ) (مص ل .) سرما خوردن، ناخوش شدن "} +{"line": "چبین (چُ) (اِ.) سبد چوبی، سبدی که از چوب بید بافند"} +{"line": "چت (چَ تْ) [ انگ . ] (اِمص .) صحبت دوستانه، درد دل، ارتباط محاوره ای از طریق اینترنت "} +{"line": "چتر (چَ) (اِ.) سایبان کوچک دسته دار که برای حفظ خود از آفتاب یا باد و باران و بالای سر نگه دارند. ؛زیر چتر خود گرفتن کنایه از: حمایت کردن "} +{"line": "چتر نجات ( چتر نجات نِ) (اِمر.) چتری که چتربازان به پشت خود می بندند و هنگام پریدن از هواپیما به خارج باز می شود و به وسیلة آن فرود می آیند"} +{"line": "چترباز ( چترباز .) (اِمر.) 1 - کسی که با چتر نجات از هواپیما به زمین فرود آید. 2 - سربازی که به وسیلة چتر نجات در خاک دشمن یا میدان جنگ فرود آید. 3 - (عا.) طفیلی "} +{"line": "چتری ( چتری .) (ص نسب .) 1 - منسوب به چتر، مانند چتر. 2 - درخت یا بوته ای که شاخه - های آن مدور و مانند چتر باشد. 3 - زلف گسترده بر روی پیشانی به شکل نیم دایره "} +{"line": "چتول (چَ وَ) [ روس . ] (اِ.) (عا.) = چتور: یک چهارم بطر مشروب (معادل 125 میلی لیتر)"} +{"line": "چتوک (چُ) (اِ.) گنجشک "} +{"line": "چخ (چِ) (اِصت .) کلمه ای است که برای نهیب زدن به سگ و راندن او گویند"} +{"line": "چخ (چَ) (اِ.) غلاف کارد، شمشیر و مانند آن "} +{"line": "چخ ( چخ .) (اِمص .) 1 - کوشش، سعی . 2 - خصومت، جنگ "} +{"line": "چخ ( چخ .) (اِ.) چرک، ریم "} +{"line": "چخاچخ (چَ چَ) (اِصت .) نک چکاچک "} +{"line": "چخماق (چَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - سنگ آتشزنه . 2 - آلتی در اسلحه که به سوزن چاشنی ضربه می زند و موجب انفجار می شود"} +{"line": "چخماقی ( چخماقی .) [ تر - فا. ] (ص نسب .) = چخماخی : 1 - منسوب به چخماق، از سنگ چخماق . 2 - آن که سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق می زند. ؛سبیل چخماقی سبیل تاب داده که از دو سوی به طرف بالا گراییده "} +{"line": "چخنده (چَ خَ د) (ص فا.) 1 - کوشنده، ساعی . 2 - ستیزه کننده . 3 - دم زننده "} +{"line": "چخیدن (چَ دَ)(مص ل .) 1 - کوشیدن . 2 - ستیزه کردن "} +{"line": "چخیده (چِ د) (ص مف .) 1 - کوشیده . 2 - ستیزه کرده شده . 3 - دم زده "} +{"line": "چخین (چَ) (ص .) چرکین، چرک آلود"} +{"line": "چدن (چَ دَ) (مص م .) 1 - چیدن میوه و مانند آن . 2 - برگزیدن و جدا کردن "} +{"line": "چدن (چُ دَ) (اِ.) فلزی است مرکب از آهن و زغال که تقریباً صدی پنج کربن دارد"} +{"line": "چر (چُ) (اِ.) = چل . چول : آلت تناسلی مرد، جل "} +{"line": "چرا (چَ) (اِمص .) چریدن "} +{"line": "چرا (چِ) از ادات استفهام به معنی برای چه ؟ 1"} +{"line": "چرابه (چَ ب) (اِ.) چربی ای که روی شیر بندد"} +{"line": "چراخوار (چَ خا) (اِمر.) چراگاه "} +{"line": "چراغ (چِ) [ په . ] (اِ.) آلتی که در تاریکی آن را روشن کنند و آن دارای اقسامی چند است . ؛ چراغ چشمک زن نوعی چراغ راهنمایی که به طور متناوب و لحظه ای خاموش و روشن می شود. ؛ چراغ جادو یا چراغ علاءالدین چراغی افسانه ای منسوب به علاءالدین یکی از پهلوانان داستان های «هزارو یک شب » که به وسیلة آن کارهای عجیب و سحرآمیز انجام می داد"} +{"line": "چراغ بره ( چراغ بره . بَ رِ) (اِمر.) نک چراغواره "} +{"line": "چراغانی (چِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به چراغان ؛ چراغ های بسیاری که در جشن ها و عروسی ها روشن کنند. 2 - مجلس شادمانی که در آن چراغ های بسیار روشن کنند"} +{"line": "چراغله (چَ غَ لِ) (اِمر.) کرم شب تاب "} +{"line": "چراغواره (چِ رِ) (اِمر.) قندیل، جاچراغی از جنس شیشه که چراغ را در آن گذارند تا باد آن را خاموش نکند"} +{"line": "چراغپا ( چراغپا .) (اِمر.) = چراغپایه : 1 - پایة چراغ، آن چه که چراغ را روی آن گذارند. 2 - حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دو پای خویش بایستد"} +{"line": "چراغک (چِ غَ) (اِمصغ .) کرم شب تاب "} +{"line": "چراغینه (چِ) (اِمر.) کرم شب تاب "} +{"line": "چرامین (چَ) (اِمر.) 1 - چراگاه . 2 - کاه، علف "} +{"line": "چراندن (چَ دَ) (مص م .) نک چرانیدن "} +{"line": "چرانیدن (چَ دَ) (مص م .) علف خورانیدن به حیوانات "} +{"line": "چراگاه (چَ) (اِمر.) جای چریدن حیوانات علفخوار"} +{"line": "چرب (چَ) [ په . ] (ص .) روغن دار، روغن آلود، روغنی "} +{"line": "چرب ترازو ( چرب ترازو . تَ) (ص مر.) کسی که اعمال نیکش بر اعمال بدش فزونی دارد"} +{"line": "چرب زبان ( چرب زبان . زَ) (ص مر.) 1 - شیرین زبان . 2 - چاپلوس "} +{"line": "چرب زبانی ( چرب زبانی . زَ)(حامص .) 1 - شیرین زبانی . 2 - چاپلوسی "} +{"line": "چربدست ( چربدست . دَ)(ص مر.)1 - چابک . 2 - ماهر، زبردست "} +{"line": "چربدستی ( چربدستی . دَ) (حامص .) 1 - چابکی . 2 - مهارت "} +{"line": "چربش (چَ ب) [ په . ] (اِ.) = چربیش : پیه سوختنی، چربی "} +{"line": "چربه (چَ بَ یا ب) (اِ.) = چربک . چربی . چربو: 1 - کاغذ چرب و تنک که نقاشان بر روی صفحة تصویر و طرح گذارند و با قلم مو صورت و نقش آن را بردارند. 2 - پرده ای که بر روی شیر بندد؛ قیماق "} +{"line": "چربو (چَ) (اِمر.) چربی "} +{"line": "چربک (چَ بَ) (اِ.) 1 - نوعی نان روغنی . 2 - سرشیر"} +{"line": "چربک (چَ بَ یا چُ بَ) (اِ.) دروغ، بهتان "} +{"line": "چربی (چَ) [ په . ] (اِمر.) 1 - (اِمص .) پیه . 2 - مادة روغنی که روی آبگوشت جمع می شود. 3 - سرشیر، قیماق . 4 - (مص ل .) به ملایمت رفتار کردن، مهربانی نمودن "} +{"line": "چربیدن (چَ دَ) (مص ل .) 1 - سنگین تر شدن چیزی بر چیز دیگر از حیث وزن . 2 - چیره شدن کسی بر دیگری "} +{"line": "چرت (چُ) (اِ.) خواب سَبُک، حالت بین خواب و بیداری "} +{"line": "چرتکه (چُ کِ) [ روس . ] (اِ.) = چتکه : ابزاری است برای محاسبه و آن چهارچوبی است دارای تعدادی میله که هر میله خود دارای تعدادی مهره است که به وسیلة آن عمل جمع و تفریق را انجام می دهند. البته این نوع روش حساب در قدیم بیشتر مرسوم بود"} +{"line": "چرخ ( چرخ .) (اِ.) 1 - هر وسیله مدور که حرکت دورانی داشته باشد و حول محور خود بچرخد مانند چرخ دوچرخه یا چرخ اتومبیل . 2 - هر دستگاهی که با گردش دور محوری کار کند مثل چرخ دولاب، چرخ عصاری . ؛ چرخ خیاطی دستگاه مخصوص دوخت پارچه و همانند آن . ؛ چرخ گوشت دستگاه مخصوص خُرد کردن گوشت . 3 - گرد کسی یا چیزی گردیدن "} +{"line": "چرخ (چَ) [ په . ] (اِ.)1 - کنایه از: آسمان . 2 - نوعی کمان سخت . ؛ چرخ کسی لنگ زدن (کن .) با مشکل و دشواری مواجه شدن "} +{"line": "چرخ انداز (چَ. اَ) (ص فا.) تیرانداز، کمانگیر"} +{"line": "چرخ ریسک (چَ. سَ) (اِمر.) پرنده ای است کوچک مانند گنجشک که به رنگ های آبی، خاکستری، زرد و سیاه وجود دارد"} +{"line": "چرخ زدن ( چرخ زدن . زَ دَ) 1 - چرخیدن، گشتن . 2 - آوارگی، سرگشتگی "} +{"line": "چرخ فلک ( چرخ فلک چرخ فلک .) [ فا - ع . ] (اِمر.) نوعی اسباب تفریحی کودکان که عبارت از دستگاه گردنده ای است که بر آن صندلی هایی ساخته شده که در آن می نشینند و در هوا دور محوری می چرخند"} +{"line": "چرخ فلک (چَ خِ فَ لَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) آسمان، سپهر، چرخ گردنده "} +{"line": "چرخ کردن ( چرخ کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - به وسیلة دستگاه مخصوص عصارة چیزی را گرفتن . 2 - با دستگاه مخصوصی چاقو و مانند آن را تیز کردن . 3 - به وسیلة دستگاهی گوشت را ریزریز کردن . 4 - در پزشکی با دستگاه خاصی دندان را تراشیدن "} +{"line": "چرخاب (چَ) (اِمر.) چرخی که به قوة آب حرکت کند"} +{"line": "چرخاندن (چَ دَ) (مص م .) نک چرخانیدن "} +{"line": "چرخانیدن (چَ دَ) (مص م .) حرکت دادن چرخ به دور محورش "} +{"line": "چرخشت (چَ خُ) (اِ.) 1 - چرخی که با آن آب انگور گیرند. 2 - حوضی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا آبش گرفته شود"} +{"line": "چرخه (چَ خِ) (اِ.) 1 - زنجیره ؛ مجموع فرایندهای مرتبط با هم . 2 - فاصله زمانی ای که در طی آن یک حادثه یا پدیدة منظم رخ می دهد، سیکل "} +{"line": "چرخی (چَ) (اِمر.) جامة نازک ابریشمی "} +{"line": "چرخیدن (چَ دَ) (مص ل .) دور خود یا چیزی گردیدن "} +{"line": "چرد (چَ) (اِ.) = چرده . چرته : رنگ، لون (مخصوصاً در چارپایان )"} +{"line": "چرد ( چرد .) (اِ.) جایی که چارچوب در خانه را بر آن کار گذارند؛ آستانه "} +{"line": "چرده (چَ د) (اِ.) 1 - رنگ . 2 - رنگ پوست "} +{"line": "چرز (چَ) (اِ.) چکاوک، قبره "} +{"line": "چرس (چَ رَ) (اِ.) 1 - بند، زندان . 2 - شکنجه، آزار"} +{"line": "چرس (چَ) (اِ.) مادة مخدری است که از مالش دادن سرشاخه های گیاه شاهدانه با دست یا روی پارچه بدست می آید و آن را با توتون یا تنباکو می کشند"} +{"line": "چرس ( چرس .) (اِ.) چرخشت "} +{"line": "چرس ( چرس .) (اِ.) چیزهایی که درویشان و گدایان از گدایی جمع کنند"} +{"line": "چلم (چَ لَ) 1 - همیشک . 2 - توت فرنگی "} +{"line": "چرس ( چرس .) [ قس . چر، چریدن ] (اِ.) چراگاه چهارپایان "} +{"line": "چرسدان ( چرسدان .) (اِمر.) رومال و روپاکی باشد که قلندران چهار گوشة آن را به هم بندند و بر دوش یا ساق اندازند و آن چه از گدایی به هم رسد در آن نهند"} +{"line": "چرسی (چَ) (ص .) آدم معتاد به چَرس "} +{"line": "چرغ (چَ) (اِ.) پرنده ای است شکاری از نوع باز و به اندازة کلاغ با رنگ خاکستری و لکه های سیاه و سفید"} +{"line": "چرغول (چَ) (اِ.) نک بارهنگ "} +{"line": "چرم (چَ) (اِ.) پوست گاو یا شتر دباغی شده "} +{"line": "چرمه (چَ مَ) (اِ.) 1 - اسب . 2 - اسب سفید"} +{"line": "چرمین (چَ) (ص نسب .) هر چیز که از چرم ساخته شده باشد"} +{"line": "چرمینه (چَ نِ) (ص نسب .) نک چرمین "} +{"line": "چرند (چَ رَ) (ص .) بیهوده، یاوه "} +{"line": "چرنده (چَ رَ د) (ص فا.) حیوان علفخوار که چرا کند. ج . چرندگان "} +{"line": "چرندو (چَ رَ) (اِ.) غضروف "} +{"line": "چره (چَ رِ) (اِ.) چراخور، مرتع "} +{"line": "چروک (چُ) (اِ.) چین و شکن روی پارچه یا پوست بدن "} +{"line": "چروکیدن (چُ دَ) (مص ل .) چروک شدن "} +{"line": "چرچری کردن (چِ چِ یا چَ چَ. کَ دَ) (مص ل .) عیش کردن، خوش گذرانی کردن "} +{"line": "چرک (چِ) (اِ.) 1 - مادة سفیدرنگی که از زخم و دمل بیرون آید. 2 - مادة تیره رنگ و چربی که به سبب دیر شستن بدن یا لباس در روی پوست یا لباس ظاهر شود. ؛ چرک دلِ کسی را پاک کردن کنایه از: رفع کدورت از کسی کردن "} +{"line": "چرک (چُ رَ) (اِ.) [ تر. ] = چروک . چورک : نان "} +{"line": "چرکتاب (چِ) (ص فا.) پارچه یا جامه ای تیره رنگ که چرک و کثیفی را دیر نشان می دهد"} +{"line": "چرکین (چِ) (ص نسب .) آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد"} +{"line": "چریدن (چَ دَ) (مص ل .) چرا کردن، علف خوردن در چراگاه "} +{"line": "چریک (چَ یا چِ) (اِ.) سپاهی غیرنظامی، پارتیزان "} +{"line": "چزاندن (چِ دَ)(مص م .) (عا.) آزردن، رنجیده - خاطر کردن "} +{"line": "چزد (چَ) (اِ.) حشره ای کوچکتر از ملخ که در گندم زارها به هنگام گرما، صدای تیز و کشیده ای دارد"} +{"line": "چزک (چِ) (اِ.) خارپشت "} +{"line": "چس (چُ) (اِ.) بادی که از مقعد خارج می شود"} +{"line": "چس خور (چُ. خُ) (ص .) بخیل، خسیس "} +{"line": "چس فیل (چُ س ) (اِمر.) دانة ذرت بو داده شده "} +{"line": "چس نفس (چُ. نَ فَ) (ص مر.) بی حال، بی نیرو"} +{"line": "چس و فیس (چُ سُ) (حامص .) (عا.) لاف و گزاف بیهوده "} +{"line": "چسان (چِ) از ادات استفهام به معنای چگونه، چه جور"} +{"line": "چسب (چَ) (اِ.) ماده ای چسبنده که با آن دو قطعه از هر چیزی را به هم بچسبانند. به ویژه انواع صنعتی آن که ترکیب های گوناگون دارد: چسب چوب، چسب آهن، چسب صحافی و غیره . ؛ چسب زخم نوار چسب دار و استرلیزه شده برای زخم بندی . ؛ چسب قطره ای هر نوع چسب مایع فوری . ؛ چسب دوقلو نوعی چسب خمیری که از مخلوط کردن دو مادة چسباننده و سخت کننده درست می شود و قدرت چسبندگی زیادی دارد"} +{"line": "چسبان ( چسبان .) (ص .) بسیار تنگ، کیپ "} +{"line": "چسبانیدن (چَ دَ) (مص م .) = چسباند: متصل کردن دو چیز به هم، پیوستن دو چیز به یکدیگر"} +{"line": "چسبناک ( چسبناک .) (ص مر.) آغشته به مادة چسبنده، نووچ "} +{"line": "چسبندگی (چَ بَ د) (حامص .) چسبنده بودن، چسبناک بودن "} +{"line": "چسبیدن (چَ دَ) (مص ل .) 1 - متصل شدن چیزی به چیز دیگر چنان که جدا کردن آن ها دشوار باشد. 2 - چیزی را محکم به دست گرفتن . 3 - محکم پیوستن به کسی یا چیزی . 4 - میل کردن، متمایل شدن "} +{"line": "چسبیده (چَ د) (ص مف .) 1 - متصل شده . 2 - میل کرده، منحرف شده "} +{"line": "چست (چُ) (ص .) 1 - چالاک، چابک . 2 - تند، سریع "} +{"line": "چستی ( چُ) (حامص .) چابکی، چالاکی "} +{"line": "چسنگ (چَ سَ) 1 - (ص .) کل، کچل . 2 - (اِ.) داغ پیشانی که بر اثر کثرت سجده یا به علتی دیگر حاصل گردد"} +{"line": "چسک (چُ سَ) (اِ.) کفش چرمی سبک با کف یک لا"} +{"line": "چسکی (چُ سَ) (ص نسب .) بسیار کوچک و حقیر و ناقابل "} +{"line": "چسی (چُ) (حامص .) (عا.) لاف و گزاف بیهوده "} +{"line": "چسی آمدن (چُ. مَ دَ) (مص ل .) به طور احمقانه ای به خود بالیدن "} +{"line": "چشاننده (چِ یا چَ نَ د یا دَ) (ص فا.) کسی که مزة چیزی را به دیگری بچشاند"} +{"line": "چشانیدن (چِ یا چَ دَ) (مص م .) کمی از خوردنی در دهان دیگری گذاشتن تا طعم و مزة آن را دریابد"} +{"line": "چشایی (چِ) (اِ.) یکی از حواس پنجگانه که با آن مزة چیزها را دریابند و آلت آن زبان است "} +{"line": "چشته (چَ یاچِ تِ) (اِمر.) 1 - چاشت . 2 - طعمه "} +{"line": "چشته خور ( چشته خور . خُ) (ص فا.) 1 - کسی که مزه چیزی را چشیده باشد و همیشه آرزومند آن باشد. 2 - رشوه خوار"} +{"line": "چشم (چَ یا چِ) [ په . ] (اِ.) 1 - عضو بینایی در انسان و حیوان، دیده . 2 - نگاه، نظر. 3 - (عا.) معمولاً هنگام قبول کاری یا خواهش شخصی بر زبان می آورند"} +{"line": "چشم آغیل ( چشم آغیل .) (اِمر.) نگاه غضب آلود از گوشة چشم "} +{"line": "چشم آلوس ( چشم آلوس .) (اِ.) نک چشم آغیل "} +{"line": "چشم آویز ( چشم آویز .) (اِ.) تعویذی که برای دفع چشم زخم درست کنند"} +{"line": "چشم انداز ( چشم انداز . اَ) (اِمر.) دورنما، منظره "} +{"line": "چشم بلبلی ( چشم بلبلی . بُ بُ) (ص نسب . اِمر.) قسمی لوبیا که در خورش ریزند"} +{"line": "چشم بند ( چشم بند . بَ) (اِمر.) آن چه که روی چشم بندند تا جایی را نبیند"} +{"line": "چشم بندک ( چشم بندک . بَ دَ) (اِمر.) بازی ای است کودکان را که در آن چشم یکی را بندند و دیگران پنهان شوند سپس چشم او را گشایند تا دیگران را پیدا کند، هر کدام را که پیدا کند بر او سوار شود تا محل معین و بعد از آن چشم کودک پیدا شده را بندند"} +{"line": "چشم بندی ( چشم بندی . بَ) (حامص .) افسونگری، ساحری "} +{"line": "چشم به راه ( چشم به راه . ب) (ص مر.) منتظر"} +{"line": "چشم تنگ ( چشم تنگ . تَ) (ص مر.) 1 - بخیل . 2 - حسود"} +{"line": "چشم خواباندن ( چشم خواباندن . دَ) (مص ل .) نک چشم - پوشی "} +{"line": "چشم خوردن ( چشم خوردن . خُ دَ) (مص ل .) چشم زخم خوردن، هدف چشم بد شدن "} +{"line": "چشم داشتن ( چشم داشتن . تَ) (مص ل .) توقع و امید داشتن "} +{"line": "چشم دریده ( چشم دریده . دَ د)(ص مر.)بی شرم، بی حیا"} +{"line": "چشم رسیدن ( چشم رسیدن . رِ دَ) (مص ل .) نظر خوردن، چشم زخم خوردن "} +{"line": "چشم رسیده ( چشم رسیده . رَ د) (ص مف .) کسی که چشم زخم به او رسیده "} +{"line": "چشم روشنی ( چشم روشنی . رُ شَ) (اِمر.) پیشکشی که برای عروس وداماد یا تازه رسیده از سفر ببرند"} +{"line": "چشم زاغ ( چشم زاغ .) (ص مر.) 1 - کبود چشم . 2 - کنایه از: بی شرم و حیا"} +{"line": "چشم زخم ( چشم زخم . زَ) (اِمر.) آسیبی که از چشم بد به کسی رسد"} +{"line": "چشم زد ( چشم زد . زَ) (اِ.) 1 - مهرة سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن کودک آویزند. 2 - کنایه از: زمان بسیار کم "} +{"line": "چشم زدن ( چشم زدن . زَ دَ) (مص م .) 1 - چشم زخم خوردن . 2 - کنایه از: بیدار بودن "} +{"line": "چشم زده ( چشم زده . زَ د) (ص مف .) کسی که آسیبی از چشم بد به او رسیده باشد"} +{"line": "چشم زهره گرفتن ( چشم زهره گرفتن . زَ رِ. گِ رِ تَ) (مص ل .) نگاه خیره و غضب آلود کردن به کسی "} +{"line": "چشم سپید ( چشم سپید . س)(ص مر.) = چشم سفید: بی شرم، گستاخ "} +{"line": "چشم شور ( چشم شور .) (ص مر.) چشمی که از آن چشم زخم به کسی یا چیزی برسد"} +{"line": "چشم غره ( چشم غره . غُ رِ) (عا.) (اِمر.) نگاه خشم - آلود. تهدید، تخویف "} +{"line": "چشم فسا ( چشم فسا . فَ) (ص فا.) = چشم فساینده : کسی که افسون چشم زخم کند"} +{"line": "چشم نشین ( چشم نشین . نِ) (ص فا.) کنایه از: محبوب، معشوق "} +{"line": "چشم نهادن ( چشم نهادن . نَ دَ) (مص م .) مواظب بودن، مراقب بودن "} +{"line": "چشم و چراغ (چَ مُ چَ یا چِ) (اِمر.) کنایه از: محبوب، عزیز"} +{"line": "چشم وهمچشمی ( چشم وهمچشمی ُ هَ چَ) (حامص .) رقابت، حسادت "} +{"line": "چشم پنام ( چشم پنام . پَ) (اِمر.) تعویذی که جهت دفع چشم زخم نویسند"} +{"line": "چشم پوشی ( چشم پوشی .) (حامص .) نادیده گرفتن، بخشیدن "} +{"line": "چشم پیش ( چشم پیش .) (ص مر.) (کن .) شرمنده، خجل "} +{"line": "چشم چران ( چشم چران . چَ) (ص فا.) کسی که از روی هوس به زنان نگاه کند"} +{"line": "چشم چرانی ( چشم چرانی . چَ) (حامص .) نظربازی "} +{"line": "چشم گرم کردن (چَ. گَ. کَ دَ) (مص ل .) کنایه از: چُرت زدن، کمی آرمیدن "} +{"line": "چشم گشته ( چشم گشته . گَ تِ)(ص مف .)احول، کج نظر"} +{"line": "چشمارو ( چشمارو .) (اِمر.) نک چشم آویز"} +{"line": "چشمة آفتاب ( چشمة آفتاب .) (اِمر.) کنایه از: خورشید"} +{"line": "چشمة خضر ( چشمة خضر خِ)(اِمر.) آب حیات، آب زندگانی "} +{"line": "چشمخانه ( چشمخانه . نِ) (اِمر.) خانة چشم، حفره ای که چشم در آن جا دارد، کاسة چشم "} +{"line": "چشمداشت ( چشمداشت .) (اِ.) 1 - امید. 2 - طمع "} +{"line": "چشملان ( چشملان .) (اِمر.) مردمک چشم . حدقه "} +{"line": "چشمه (چَ مِ یا چَ مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - جایی از زمین یا کوه که به طور طبیعی آب از آن بیرون آید. 2 - سوراخ ریز. 3 - منبع، اصل . 4 - آب اندک . 5 - چیز اندک . 6 - قسم، نوع . 7 - ممر معاش "} +{"line": "چشمه سار ( چشمه سار .) (اِمر.) 1 - زمینی که در آن چشمه بسیار باشد. 2 - سرچشمه "} +{"line": "چشمه چشمه ( چشمه چشمه . چشمه چشمه .) (ص مر.) سوراخ سوراخ، خانه خانه، مشبک "} +{"line": "چشمک ( چشمک . مَ) (اِمصغ .) 1 - چشم کوچک . 2 - اشاره با گوشة چشم . 3 - عینک "} +{"line": "چشمیزک (چَ زَ) (اِمصغ .) = چشمیزج . تشمیزج : دانه ای است سیاه به اندازة بهدانه و آن را از گیاهی که در حجاز و سودان روید بدست آرند و در طب قدیم مستعمل بود؛ چشمک، چشام، چشوم، چشم "} +{"line": "چشک (چِ شْ یا شَ) 1 - (ص .) افزون، بیش . 2 - (اِ.) افزونی، غلبه "} +{"line": "چشیدن (چَ یا چِ دَ) (مص م .) 1 - مزه کردن . 2 - احساس کردن "} +{"line": "چشیدنی (چِ یا چَ دَ) (ص لیا.) لایق چشیدن، طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بر زبان زنند"} +{"line": "چشیده (چَ یا چِ د) (ص مف .) 1 - مزه کرده، چاشنی شده . 2 - تجربه شده، آزموده "} +{"line": "چغ (چَ) (اِ.) = چق : 1 - چوبی که بدان ماست راهم زنند تا مسکه و کره از آن جدا گردد. 2 - چرخی که زنان رشته بدان ریسند"} +{"line": "چغاز (چَ) (ص .) زنِ بی حیا و دشنام ده "} +{"line": "چغاله (چَ لِ) (اِمر.) میوة نارس مانند بادام، زردآلو و امثال آن ها"} +{"line": "چغامه (چَ مِ) (اِ.) نک چکامه "} +{"line": "چغانه (چَ نِ) (اِ.) از سازهای ضربی و آن کدوی خشکی بود که درون آن را سنگریزه می ریختند و هنگام رقص و پایکوبی متناسب با وزن رقص آن را تکان می دادند"} +{"line": "چغبلغ (چَ بَ لُ) (اِ.) نعره و فریادی که از روی اضطراب و بی آرامی کشند"} +{"line": "چغبوت (چَ) (اِ.) 1 - پنبه یا پشم و مانند آن که داخلِ تشک، لحاف، بالش کنند. 2 - بالش، تشک یا هر چیز آکنده از پشم و پنبه "} +{"line": "چغته (چُ تَ یا تِ) (اِ.) آلتی است که بعضی مردم گیلان و طالش، هنگامی که برف زیاد بر زمین نشسته به پای خود بندند تا در برف فرو نروند، قسمی راکت برف "} +{"line": "چغر (چَ غَ یا چِ غِ) (اِ.) 1 - پینه ای که در کف دست و پا در اثر کار و راه رفتن زیاد پدید آید. 2 - هر چیز سخت و محکم . 3 - گیاهی است بوته ای و سفیدرنگ "} +{"line": "چغز (چَ) (اِ.) 1 - وزغ، قورباغه . 2 - صدای وزغ "} +{"line": "چغز ( چغز .) (اِ.) زخم سربسته و چرکین، جراحت سرباز نکرده "} +{"line": "چغزواره (چَ غْ رِ) (اِمر.) جُلبک، خزه "} +{"line": "چغل (چُ غُ) (ص .) سخن چین "} +{"line": "چغل (چَ غَ) (ص .) هر چیز سخت و سفت، چیزی که زیر دندان جویده نگردد"} +{"line": "چغل (چِ غِ) (اِ.) = چل : گل و لای "} +{"line": "چغل (چُ غَ) (اِ.) جامه ای مرکب از حلقه های آهنین که در روز جنگ پوشند؛ جوش "} +{"line": "چغلی ( چغلی .) (حامص .) 1 - سخن چینی کردن . 2 - غیبت "} +{"line": "چغندر (چُ غُ دَ) (اِ.) چگندر، چندر، گیاهی است از تیرة اسفنجیان دارای برگ های درشت و پهن که مواد غذایی آن در ریشة ستبرش اندوخته است و بر سه قسم است : چغندر رسمی، چغندر فرنگی و چغندر قند"} +{"line": "چغک (چُ غُ) (اِ.) = چغوک . چغو: گنجشک "} +{"line": "چغیدن (چَ دَ) (مص ل .) نک چخیدن "} +{"line": "چفت (چَ) (اِ.) 1 - چوب بستی که تاک انگور و بیارة کدو و مانند آن را بر بالای آن بخوابانند. 2 - سقف، طاق "} +{"line": "چفت ( چفت .) (اِ.) زنجیر در اتاق، قلاب پشت در"} +{"line": "چفت (چُ) 1 - (ص .) تنگ و چسبان ؛ مق . فراخ گشاد. 2 - (اِ.) جامة تنگ و چسبان "} +{"line": "چفت کردن ( چفت کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - بستن در. 2 - محکم کردن، سفت کردن "} +{"line": "چفتن (چَ تَ) (مص ل .) خمیدن، خم شدن "} +{"line": "چفته (چَ تِ یا تَ) (ص مف .) خمیده، خم شده "} +{"line": "چفته ( چفته .) (اِ.) دروغ، بهتان "} +{"line": "چفده (چَ دَ) (ص ) نک چفته "} +{"line": "چق (چُ) (اِ.) چوبی که بر گردن گاو گردونه کش نهند . چقو، چغ، جوغ و یوغ نیز گویند"} +{"line": "چقر (چَ قَ) [ تر. ] (اِ.) شرابخانه، میخانه، میکده "} +{"line": "چقرمه (چَ قِ مِ یا مَ) (اِ.) 1 - غذایی از گوشت و تخم مرغ و پیاز. 2 - هر چیز سخت چون چرم و مانند آن "} +{"line": "چل (چِ) (ص .) 1 - کم عقل، نادان . 2 - دیوانه، مجنون "} +{"line": "چل (چُ) (اِ.) = چول . چر: آلت تناسل مرد، نره "} +{"line": "چل (چَ) (اِ.) سدی از چوب و علف و گل و خاک و سنگ که در پیش رودخانه بندند"} +{"line": "چل بند (چِ بَ) (اِمر.) = چهل بند: جامة مخصوص رقاصان که از پارچه های مختلف به الوان گوناگون می ساختند"} +{"line": "چل تاج (چِ) [ فا. معر. ] (ص مر.) مرغ یا خروسی که تاج بزرگ زیبا و شعبه شعبه دارد"} +{"line": "چل تکه (چِ تِ کِّ) (ص مر.) پارچه ای که از کناره های ماهوت بریده دوزند"} +{"line": "چل مرد (چِ. مَ) (اِمر.) چوب گنده ای که پس در بسته گذارند"} +{"line": "چل و چو (چِ لُ چَ یا چُ) (اِمر.) (عا.) خبر دروغ، شایعة بی اساس "} +{"line": "چل کلید (چِ. کِ) (ص مر.) = چهل کلید؛ صفت جامی که درویشان با خود دارند"} +{"line": "چلا (چِ) (اِمر.) = چهله : نک چله "} +{"line": "چلاق (چُ) [ تر. ] (ص .) علیل، معلول "} +{"line": "چلاندن (چَ دَ) (مص م .) نک چلانیدن "} +{"line": "چلانیدن (چَ دَ) (مص م .) فشار دادن، عصاره گرفتن "} +{"line": "چلب (چَ لَ) (اِ.) 1 - سنج . 2 - شور و غوغا"} +{"line": "چلبله (چُ بُ لَ یا لِ) 1 - (اِ.) شتاب، اضطراب . 2 - (ص .) باشتاب، مضطرب . 3 - انعام شاعر"} +{"line": "چلبی (چَ لَ) [ تر. ] (اِ.) خواجه، آقا، سرور"} +{"line": "چلتوک (چَ) (اِ.) نک شلتوک "} +{"line": "چلزه (چِ لِ ز) (اِ.) سوخته شدة گوشت و نظایر آن "} +{"line": "چلسه (چَ سَ یا س ) (ص .) خرد، کوچک ؛ مق . بزرگ "} +{"line": "چلغوز (چَ) = چلقوز: 1 - (اِ.) فضلة مرغ خانگی، کبوتر و مانند آن ها. 2 - (عا.) برای توهین و تحقیر به افراد گفته می شود"} +{"line": "چلغوزه (چَ ز) (اِ.) بار درخت صنوبر"} +{"line": "چلفتی (چُ لُ) (ص .) (عا.) دست و پا چلفتی : بی عرضه، نالایق، بی دست و پا"} +{"line": "چلم (چَ لَ یا چِ لِ) (اِ.) = چلیم : 1 - سر قلیان گلی که تنباکو در آن گذاشته آتش بر آن نهند؛ حقة قلیان . 2 - (در افغانستان ) قلیان . 3 - نوعی از مخدرات از قبیل بنگ و چرس "} +{"line": "چلمله (چَ مَ لِ) (اِ. ص .) مفت، رایگان "} +{"line": "چلمن (چُ مَ) (عا.) (ص مر.) گول، پخمه، بی دست و پا"} +{"line": "چلنچو (چَ لَ) (ص .) 1 - کسی که لباس های خود را چرکین و ملوث سازد. 2 - کسی که عقلش ناقص باشد. 3 - بی نزاکت "} +{"line": "چلنگر (چِ لِ گَ) (اِص .) قفل ساز"} +{"line": "چله (چِ لِّ) (اِ.) نخ تابیده "} +{"line": "چله ( چله .) (اِ.) 1 - چهل روز بعد از زایمان . 2 - چهل روزی که درویشان در گوشه ای نشینند و به عبادت و ریاضت پردازند. 3 - چهلمین روز درگذشت کسی . 4 - اربعین (اعم از چهل روز یا چهل سال ). 5 - مدتی معین از فصل زمستان و فصل تابستان . ؛ چله بزرگ الف - چهل روز از زمستان که آغاز آن مطابق هفتم دی ماه جلالی و پایانش شانزدهم بهمن ماه جلالی است . ب - چهل روز از تابستان که اول آن مطابق است با پنجم تیرماه جلالی و آخر آن یازدهم مرداد ماه جلالی می باشد. ؛ چله کوچک الف - بیست روز از فصل زمستان که آغاز آن از هفدهم بهمن ماه جلالی شروع می شود و در پنجم اسفند ماه پایان می یابد. ب - بیست روز تابستان که آغاز آن دوازدهم مردادماه و آخر آن روز اول شهریور ماه می باشد"} +{"line": "چله ( چله .) [ تر. ] (اِ.) زه کمان، وتر"} +{"line": "چله نشستن ( چله نشستن . نِ شَ تَ) (مص ل .) مدت چهل روز به عبادت و ریاضت پرداختن "} +{"line": "چلو (چُ یا چِ لُ) [ هند. ] (اِ.) برنج پخته و آبکش شده که با خورش خورند"} +{"line": "چلوار (چِ) (اِ.) پارچة پنبه ای سفید آهاردار که از آن برای پیراهن و زیرجامه و ملافه استفاده می شود"} +{"line": "چلوخورش (چِ لُ. خُ رِ) (اِمر.) غذایی مرکب از هر نوع خورش همراه با برنج "} +{"line": "چلوزیده (چُ لُ د) (ص مف .) یخ زده، خشکیده "} +{"line": "چلوک (چَ) (اِ.) ریسمانی است که بر گردن اسبان بندند؛ عنان، افسار"} +{"line": "چلوکباب (چِ لُ. کَ) (اِمر.) غذای معروف ایرانی مرکب از برنج ساده و کباب "} +{"line": "چلپ چلپ (چِ لِ یا چَ لَ. چِ لِ یا چَ لَ) (اِصت .) 1 - آواز از راه رفتن در آب . 2 - صدایی که از شلوار و جامة خیس هنگام راه رفتن برخیزد"} +{"line": "چلپاسه (چَ س ) (اِ.) مارمولک ؛ کرپاس، کرپاشه، کرپاسو، و کرباسک نیز گویند 1"} +{"line": "چلپک (چَ پَ) (اِ.) نک چَربَک "} +{"line": "چلچراغ (چِ چِ) (اِمر.) نوعی قندیل بزرگ که شمع ها یا چراغ های بسیار در آن جا شود"} +{"line": "چلچله (چِ چِ لِ) (اِ.) پرستو"} +{"line": "چلچلی (چِ چِ) (حامص .) (عا.) بی عاری، عیاشی، خوشگذرانی "} +{"line": "چلک (چِ یا چُ) (اِ.) 1 - کفچة دیگ، کفگیر. 2 - انگشت وسطی، بنصر"} +{"line": "چلک (چُ لَ) (اِ.) 1 - طناب ابریشمی . 2 - کلافه (ریسمان ابریشم )"} +{"line": "چلک (چَ لَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - کاسة چوبین . 2 - دلو برای کشیدن آب "} +{"line": "چلک (چِ لُ یا چِ لِ) (اِ.) دو پارچه چوب که اطفال بدان بازی کنند"} +{"line": "چلی (چِ) (حامص .) 1 - احمقی، بی عقلی . 2 - دیوانگی، سفاهت "} +{"line": "چلیدن (چَ دَ) (مص ل .) 1 - روان شدن . 2 - رمیدن "} +{"line": "چلیم (چَ) [ هند. ] (اِ.) سر قلیان "} +{"line": "چلیپا (چِ) (اِ.) 1 - صلیب . 2 - کنایه از: زلف معشوق . 3 - نوعی ترکیب در خوشنویسی "} +{"line": "چلیک (چِ) [ روس . ] (اِ.) ظرف حلبی بزرگ "} +{"line": "چلیکه (چِ کِ یا کَ) (عا.) 1 - تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند. 2 - (کن .) دست ها و پاهای سخت لاغر"} +{"line": "چم ( چم .) (اِ.) جرم، گناه "} +{"line": "چم (چَ) 1 - (اِ.) رفتار به ناز، خرام . 2 - (عا.) رگ خواب یا نقطة ضعف هر کس . 3 - رمز به کار بردن چیزی یا تسلط یافتن بر کسی "} +{"line": "چم ( چم .) (اِ.) معنی، شرح "} +{"line": "چم ( چم .) (اِ.) سینه، صدر"} +{"line": "چم ( چم .) (اِ.) لاف، تفاخر"} +{"line": "چم (چُ) (اِ.) جانور، حیوان بارکش "} +{"line": "چم (چَ)(ص .) 1 - ساخته، آراسته . 2 - اندوخته، فراهم آمده "} +{"line": "چماق (چُ) [ تر. ] 1 - گرز آهنی شش پر. 2 - چوبدستی که نوک آن گره داشته باشد"} +{"line": "چماق لو ( چماق لو .)(ص مر.) (عا.) زورگو و مزاحم، قلدر"} +{"line": "چماله (چُ لِ) (ص .) (عا.) پارچه یا لباس ِ چین و چروک دار"} +{"line": "چمان (چَ) (ص فا.) خرامان، خرامنده "} +{"line": "چمان (چَ) (اِ.) پیالة شراب، پیمانة باده "} +{"line": "چماندن (چَ دَ) (مص م .) نک چمانیدن "} +{"line": "چمانه (چَ نِ) (اِ.) حیوان، جانور"} +{"line": "چمانه ( چمانه .) (اِ.) = چمان : 1 - کدویی که در آن شراب کنند؛ صراحی . 2 - پیالة شراب "} +{"line": "چمانی (چَ) (ص نسب .) ساقی، باده پیما"} +{"line": "چمانیدن (چَ دَ) 1 - (مص ل .) به ناز و خرام راه رفتن . 2 - (مص م .) خرامانیدن "} +{"line": "چمباتمه (چُ مِ) [ تر. ] (اِ.) نوعی از نشستن که کف پا را بر زمین بگذارند و زانوها را در بغل بگیرند. چندک و چمبک نیز گویند"} +{"line": "چه (چِ یا چَ) (پس .) پسوندی است دال بر تصغیر: باغچه، کوچه، آلوچه، کتابچه "} +{"line": "چمخال (چَ) (اِ.) = شمخال : نوعی تفنگ گلوله ای یا ساچمه ای سرپر که در قدیم متداول بود"} +{"line": "چمدان (چَ مِ) [ روس . ] (اِمر.) کیف بزرگ چرمی یا برزنتی یا غیره که هنگام سفر لباس ها یا لوازم دیگر را در آن نهند"} +{"line": "چمن (چَ مَ) (اِ.) زمین سبز و خرم، مرغزار"} +{"line": "چمن زار (چَ مَ) (اِمر.) 1 - زمینی که در آن چمن بسیار باشد. 2 - زمینی که چمن در آن کاشته شود"} +{"line": "چمن پیرا ( چمن پیرا .) (ص فا.) باغبان "} +{"line": "چمنده (چَ مَ د) (ص فا.) خرامنده "} +{"line": "چموش (چَ) (ص .) 1 - لگدزن . 2 - سرکش . 3 - اسب، قاطر یا الاغ بدرفتار"} +{"line": "چمچاخ (چَ) (ص .) کج، منحنی "} +{"line": "چمچم (چُ چُ) (اِمر.) 1 - گیوه . 2 - سُم اسب و استر و خر و گاو و مانند آن ها"} +{"line": "چمچم (چُ چُ یا چَ چَ) (اِمر.) رفتار به ناز، خرام "} +{"line": "چمچه (چَ یا چُ یا چِ) (اِ.) کفگیر، قاشق بزرگ "} +{"line": "چمیدن (چَ دَ) (مص ل .) 1 - خرامیدن، راه رفتن به ناز. 2 - پیچ و خم خوردن "} +{"line": "چمیده (چَ د) (ص مف .) خم شده "} +{"line": "چمین (چَ) (اِ.) نک چامین "} +{"line": "چنار (چَ) (اِ.) از درختان بی میوه، دارای برگ های پهن و پنجه ای . یکی از درختان زیبا و پر دوام با تنه ای بسیار قطور. چنال، صنار، ارس "} +{"line": "چنان (چُ یا چِ)(ق .) = چونان : 1 - آن سان، آن گونه . 2 - مثل آن، مانند آن "} +{"line": "چنان چه (چِ یا چُ چِ) 1 - (ق تشب .) آن طور، آن سان . 2 - (حر رب .) از ادات شرط و تعلیق "} +{"line": "چنان که (چِ یا چُ کِ) (ق تشب .) به طوری که، بدانسان که . آن طوری که "} +{"line": "چنبر (چَ بَ) [ په . ] (اِ.)1 - محیط دایره . 2 - حلقه، هر چیز دایره مانند. 3 - دو استخوان که بطور افقی بین استخوان جناغ و استخوان کتف قرار دارد"} +{"line": "چنبر زدن ( چنبر زدن . زَ دَ) (مص ل .) حلقه زدن "} +{"line": "چنبره (چَ بَ رِ) (ص نسب .) به شکل چنبر، چنبر مانند"} +{"line": "چنبه (چُ ب) (اِ.) چماق، هر چوب درشت و ستبر"} +{"line": "چنبک (چُ بَ)(اِ.)1 - خیز، جست . 2 - چمباتمه "} +{"line": "چنته (چِ تِ) (اِ.) کیسه ای که درویشان و شکارچیان با خود دارند و در آن توشه و لوازم خود را می گذارند"} +{"line": "چند (چَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عدد مبهم . 2 - (ادات استف .) در مقدار چه قدر؟ تا کی ؟ 1"} +{"line": "چند ( چند .) (حراض .) معادل، مساوی، به اندازة "} +{"line": "چندال (چَ)(اِ.) نام طبقه ای پست در هند که به کارهای پست و تمیز کردن شهرها می پردازند"} +{"line": "چندان (چَ) (ق .) 1 - آن قدر، آن اندازه . 2 - تا آن زمان "} +{"line": "چنداول (چَ وُ) (اِ.) = چندول . چندل : جمعی ا ز مردم که در عقب لشکرهای منظم حرکت می کردند؛ حشر، چریک "} +{"line": "چندبر (چَ بَ) (اِمر.) سطحی که چند خط مستقیم بر آن محیط باشد، کثیرالاضلاع، چند ضلعی "} +{"line": "چندش (چِ د) [ په . ] (اِمص .) (عا.) حالت بیزاری که از دیدن چیز ناپسند به انسان دست می دهد"} +{"line": "چندن (چَ دَ) (اِ.) نک صندل "} +{"line": "چندی (چَ) (ق .) یک چند"} +{"line": "چندین (چَ) (ق مقدار.) این همه، این اندازه "} +{"line": "چنه (چِ نِ) (اِ.) چینه "} +{"line": "چنو (چُ) (حر رب . + ضم ) = چون او: مانند او، مثل او"} +{"line": "چنگ ( چنگ .) [ په . ] (اِ.) یکی از سازهای سیمی که به وسیلة انگشتان دست نواخته می شود"} +{"line": "چنگ (چَ) (اِ.) پنجه و مجموعة انگشتان انسان و دیگر جانوران "} +{"line": "چنگ ( چنگ .) (ص .) منحنی، خمیده "} +{"line": "چنگ (چُ) (اِ.) = چنگیدن : سخن، گفتار"} +{"line": "چنگ رومی (چَ گِ) (اِمر.) شلیاق، یکی از صورت های فلکی شمالی ؛ که به صورت چنگی فرض شده است . پرنورترین ستارة آن نسر واقع می باشد و اثافی و دیگ پایه هم گویند"} +{"line": "چنگار (چَ) (اِ.) نک خرچنگ "} +{"line": "چنگال (چَ) (اِ.) 1 - پنجه دست انسان یا پرندگان . 2 - آلتی فلزی دارای چهار شاخه که هنگام غذا خوردن همراه قاشق به کار می رود"} +{"line": "چنگل (چَ گُ یا گَ) (اِ.) چنگال "} +{"line": "چنگلاهی (چَ) (اِ.) نک غلیواج "} +{"line": "چنگلوک (چَ) (ص .) انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش معیوب و ضعیف باشد"} +{"line": "چنگوک (چَ) (ص .) نک چنگلوک "} +{"line": "چنگک (چَ گَ) (اِمر.) 1 - قلاب (عموماً). 2 - میلة کوتاه فلزی سرکج که چیزی به آن اضافه کنند. 3 - آلتی که بر سر نخ یا ریسمان بندند و بدان ماهی گیرند. 4 - قلابی که فیل را بدان رانند، کجک "} +{"line": "چنگی (چَ)(ص نسب .)1 - چنگ زدن .2 - مطرب، خنیاگر"} +{"line": "چنیدن (چِ دَ) (مص م .) نک چیدن "} +{"line": "چنین (چُ یا چِ) (ق تشب .) = چون این : مانند این، مثل این، این گونه، این طور"} +{"line": "چه (چِ) 1 - (حررب .) در صورتی حرف ربط به شمار آید که دو جمله را به هم پیوند دهد. 2 - (موصول .) در صورتی موصول باشد که قسمتی از جمله را به قسمت دیگر پیوند دهد. 3 - (ق .) چقدر، بسیار. 4 - (ادات استف .) پرسش را رساند"} +{"line": "چکاچک (چَ چِ) (اِ.) صدای به هم خوردن گرز و سپر و شمشیر"} +{"line": "چهار (چِ یا چَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی میان سه و پنج، دوبرابر دو"} +{"line": "چهار ارکان ( چهار ارکان . اَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - چهار حد جهان : مشرق، مغرب، شمال و جنوب . 2 - نوعی خیمة چهارگانه "} +{"line": "چهار مضراب ( چهار مضراب . مِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) = چارمضراب : اصطلاحی است در نواختن آهنگ موسیقی، نوعی از آهنگ موسیقی که نوازندة ساز در دستگاه های مختلف آواز می نوازد تا آوازخوان برای خواندن مهیا شود، گونه ای از زدن که زننده خواننده را برای خواندن مهیا سازد"} +{"line": "چهارآیین (چَ) (اِمر.) چهار مذهب معروف اهل سنت : حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی "} +{"line": "چهارآیینه ( چهارآیینه . نِ) (اِمر.) نوعی جامة جنگ که در قدیم به هنگام جنگ می پوشیدند و آن دارای چهار قطعه آهن صیقل داده بود که روی سینه، پشت سر و سر زانوها نصب می شد"} +{"line": "چهاربالش ( چهاربالش . لِ) (اِمر.) 1 - بالش های چهار - گانه، که هنگام بر تخت نشستن پادشاه، پشت سر و زیر پا و دو طرف او می گذاشتند. 2 - تخت، مسند. 3 - چهار عنصر (آب، خاک، آتش و باد)"} +{"line": "چهارتخم ( چهارتخم . تُ) (اِمر.) = چهارتخمه . چارتخم : مخلوط دانه های قدومه و بارهنگ و بهدانه و سپستان است که جوشاندة آن ها به دلیل داشتن لعاب فراوان به عنوان ملین و نرم کنندة سینه و خلط آور در امراض ریه مصرف می شود"} +{"line": "چهارتکبیر ( چهارتکبیر . تَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) اشاره است به نماز میت که در آن چهار تکبیر باید بگویند"} +{"line": "چهارتکبیر زدن ( چهارتکبیر زدن . تَ. زَ دَ) (مص ل .) ترک دنیا گفتن "} +{"line": "چهارجوهر ( چهارجوهر . جَ هَ) (اِمر.) چهار ستاره از بنات النعش که آن ها را نعش گویند"} +{"line": "چهارده (چَ یا چِ دَ) (اِ.) عدد اصلی بین سیزده و پانزده، ده به علاوة چهار"} +{"line": "چهاردیواری (چَ یا چَ) (اِمر.) 1 - هر جا که از چهارطرف محصور و دیوار باشد، محوطه . 2 - (کن .) خانه و کاشانه "} +{"line": "چهارزانو ( چهارزانو .) (اِمر.)حالتی مؤدبانه از نشستن که ساق پای چپ زیر زانوی راست و ساق پای راست زیر زانوی چپ قرار می گیرد"} +{"line": "چهارسو ( چهارسو .) [ په . ] (اِمر.) 1 - چهارجانب : شمال، جنوب، مشرق، مغرب . 2 - چهارراه . 3 - چهارراه میان بازار، چارسوق، چارسوک . 4 - (کن .) دنیا، جهان "} +{"line": "چهارشاخ ( چهارشاخ .) (اِمر.) آلتی چوبی چهار شاخه و دسته دار که با آن خرمن کوفته را بر باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود"} +{"line": "چهارشانه ( چهارشانه . نِ) (ص مر.) مرد تنومند که دارای شانه های پهن باشد"} +{"line": "چهارشنبه ( چهارشنبه . شَ ب) [ فا - عبر. ] (اِمر.) روز پنجم از ایام هفتة مسلمانان "} +{"line": "چهارشنبه سوری ( چهارشنبه سوری . شَ ب) (اِمر.) غروب آخرین سه شنبه سال که در آن شب معمولاً هفت بوته آتش درست می کنند و به ترتیب از روی آن می پرند و می گویند: سرخی تو از من زردی من از تو"} +{"line": "چهارضلعی ( چهارضلعی . ض ) [ فا - ع . ] (ص نسب .) صفحه ای است محدود به یک خط شکستة چهاربر و انواع آن عبارت است از: مربع، مربع مستطیل، لوزی، متوازی الاضلاع، ذوزنقه، چهارضلعی محاطی، چهارضلعی محیط، چهاربر"} +{"line": "چهارطاق ( چهارطاق .) (اِمر.) 1 - سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد. 2 - خمیدة چهارگوش "} +{"line": "چهارعنصر ( چهارعنصر . عُ صُ)(اِمر.)عناصر اربعه : آب، خاک، باد و آتش باشد"} +{"line": "چهارقل ( چهارقل . قُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) چهار سوره از قرآن مجید که هر کدام با کلمة قل شروع می شود و عبارت است از: قل هواللهاحد، قل اعوذ برب الفلق، قل اعوذ برب الناس، قل یا ایهاالکافرون "} +{"line": "چهارمیخ ( چهارمیخ .) (اِمر.) = چارمیخ : 1 - چهار عدد میخ که روی زمین یا دیوار به شکل مربع یا مستطیل بکوبند. 2 - نوعی شکنجه که چهاردست و پای کسی را به چهار میخ ببندند و شکنجه اش کنند"} +{"line": "چهارپا ( چهارپا .) (اِمر.) = چهارپای . چارپا: هر حیوانی که چهار پا (دو دست و دو پا) دارد و غالباً به اسب و الاغ و قاطر و شتر اطلاق می شود"} +{"line": "چهارپاره ( چهارپاره . رِ) (اِمر.) = چاپاره . چارپاره : 1 - زنگ های کوچکی که رقاصان به هنگام رقص در انگشتان کنند و به تناسب ضرب موسیقی آن را به صدا در آورند. 2 - نوعی رقص که در قدیم معمول بوده . 3 - نوعی از گلوله ای است که در شکار با تفنگ به کار می رود و معمولاً شکارهای سنگین را با آن می زنند"} +{"line": "چهارچشمی ( چهارچشمی . چَ) (ص نسب .) دقت کامل، با همة حواس "} +{"line": "چهارگامه ( چهارگامه . مِ) (اِمر.) اسب تندرو، اسب رهوار"} +{"line": "چهارگاه ( چهارگاه .) (اِمر.) یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبة حماسی و پهلوانی دارد"} +{"line": "چهر (چِ) (اِ.) روی، صورت "} +{"line": "چهره (چِ رِ) (اِ.) روی، صورت "} +{"line": "چهره پرداز ( چهره پرداز . پَ)(ص فا.) صورتگر، نقاش "} +{"line": "چهل ستون (چِ هِ. سُ) (ص مر.) 1 - عمارتی که چهل ستون داشته باشد. 2 - بنایی که دارای ستون ها بسیار باشد"} +{"line": "چهلم (چِ هِ لُ) 1 - (ص .) عدد ترتیبی چهل . 2 - (اِ.) مراسم بزرگداشت چهلمین روز شخص فوت شده "} +{"line": "چهچهه (چَ چَ هِ) (اِصت .) = چهچه : 1 - آواز خواندن بلبل و پرندگان خوش آواز. 2 - تحریر دادن صدا"} +{"line": "چوب [ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای سخت که ریشه و ساقه و شاخة درخت را تشکیل می دهد و آن را برای ساختن اشیاء به کار می برند . 2 - تنة بریده شدة درخت . 3 - (عا.) واحد پول در معاملات بازار و بسته به بزرگ بودن و یا کوچک بودن معامله : 1000چوب یعنی 1000 تومان . ؛ چوب لای چرخ کاری گذاشتن کنایه از: برای پیشرفت آن کار مانع تراشیدن . ؛ چوب در آستین کسی کردن کنایه از: او را سخت آزار و آسیب رساندن . ؛ چوب کسی یا چیزی را خوردن کنایه از: به خاطر آن دچار مجازات یا آسیب یا زحمت شدن "} +{"line": "چوب الف (اَ لِ) (اِمر.) (عا.) 1 - کاغذ باریکی که لای کتاب می گذارند به نشانة اینکه تا اینجا خوانده شده . 2 - چوب باریک "} +{"line": "چوب بست (بَ) (اِمر.) مجموعة قطعات چوبی یا آهنی که عمودی و افقی به هم متصل سازند و در کنار دیوار نصب کنند و عمله و بنا روی آن کار کنند، داربست "} +{"line": "چوب زدن (زَ دَ) (مص م .) 1 - کتک زدن . 2 - (عا.) قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج . ؛ چوب زدن حراج چیزی را زدن آن راحراج کردن یا بسیار ارزان فروختن "} +{"line": "چوب لباسی (لِ) [ فا - ع . ] (ص . اِ.) 1 - چوب - رختی . 2 - وسیله ای به شکل میله ای منحنی متصل به قلاب برای آویزان کردن لباس "} +{"line": "چوب پا (اِمر.) عصا"} +{"line": "چوب پنبه (پَ ب) (اِمر.) نوعی چوب سبک که از پوست درختان مخصوص به اندازه های مختلف سازند، و برای بستن سر بطری و مانند آن به کار برند"} +{"line": "چوبدار (ص فا.) 1 - کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است ؛ گله دار. 2 - اصطلاحاً قپاندار"} +{"line": "چوبدست (دَ) (اِمر.) عصا"} +{"line": "چوبدستی (دَ) (ص نسب .) چوبدست "} +{"line": "چوبه (ب) (اِمر.) 1 - چوبی که بدان خمیر نان را تنک سازند؛ صوبج (معر.) 2 - خدنگ . 3 - تازیانه . 4 - زخمه . 5 - چوبدستی . 6 - چوبک "} +{"line": "چوبک (بَ) (اِ.) 1 - گیاهی دارای گل های مجتمع با برگ های خاردار و ریشة ضخیم . ریشة این گیاه را پس از خشک کردن می کوبند و نرم می کنند و در شستن لباس به کار می برند. 2 - چوب کوتاه و باریکی که بعضی از سازهای کوبه ای مانند طبل را با آن می نوازند. 3 - نام تخته و چوبی که مهتر پاسبانان شب ها در دست می گرفت و آن چوب را ب ر تخته می کوفت تا از صدای آن پاسبانان بیدار شوند"} +{"line": "چوبک زن (بَ. زَ)(ص مر.)1 - دُهُل زن، طبل زن . 2 - مهتر پاسبانان "} +{"line": "چوبکاری کردن (کَ دَ) (مص م .) (عا.) شرمنده ساختن، خجالت دادن "} +{"line": "چوبکی ( چوبکی .) (ص نسب .) 1 - مهتر پاسبانان، چوبک زن . 2 - نوکر عسس و داروغه "} +{"line": "چوبکین ( چوبکین .) (اِمر.) افزاری چوبین یا آهنین که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا کنند"} +{"line": "چوبین (ص نسب .) ساخته شده از چوب "} +{"line": "چوخا (اِ.) نوعی جامة پشمی خشن که چوپانان و کشاورزان پوشند"} +{"line": "چوخیدن (دَ) (مص ل .) لغزیدن، به سر درآمدن و افتادن "} +{"line": "چور [ په . ] (اِ.) تذرو"} +{"line": "چوزه (ز) (اِ.) جوجه "} +{"line": "چوشک (شَ) (اِ.) کوزة لوله دار"} +{"line": "چوشیدن (دَ) (مص م .) مکیدن "} +{"line": "چوق الف (اَ لِ) (اِمر.) (عا.) نک چوب الف "} +{"line": "چوقی (ص نسب .) (عا.) مجازاً لاغر و باریک، مانند چوق الف "} +{"line": "چول (اِ.) = چل . چر: آلت تناسل نر، نره "} +{"line": "چول [ تر. ] (اِ.) بیابان، صحرای خالی از بشر"} +{"line": "چول (ص .) خمیده، منحنی "} +{"line": "چوله (چَ لَ) (ص ) کج، منحنی "} +{"line": "چون [ په . ] 1 - (ق .) مانند، مثل . 2 - (حر رب .) وقتی، هنگامی که . 3 - زیرا، بدین سبب "} +{"line": "چونه (نِ) (اِ.) 1 - واحدی برای خمیر آرد گندم یا جو بدان مقدار که یک قرص نان سازد. 2 - گلوله از هر نوع خمیر"} +{"line": "چونی (حامص .) چگونگی، کیفیت "} +{"line": "چونین (چو یا چُ) چنین "} +{"line": "چوپان (اِمر.) نگهبان گلة گوسفند و گاو؛ شبان "} +{"line": "چوچوله (لِ) (اِ.) زایده ای که در مهبل پستانداران ماده وجوددارد و ازنظر تحریک - پذیری و چگونگی جریان خون درآن مشابه آلت تناسلی نر است "} +{"line": "چوچونچه (چِ) (اِ.) نوعی پارچة لطیف سفید - رنگ که از آن نوعی لباس تابستان ی می دوزند"} +{"line": "چوک (اِ.) آلت تناسل مرد، نره "} +{"line": "چوک (اِ.) شب آویز، مرغ حق "} +{"line": "چوگان (چُ) [ په . ] (اِمر.) چوبی که دستة آن راست و باریک و سرش اندکی پهن و خمیده است و ب ا آن در بازی چوگان، گوی را زنند"} +{"line": "چوگان بازی ( چوگان بازی .) (حامص .) نوعی ورزش و بازی که وسیلة آن چوگان و گوی است، و آن را سواره یا پیاده بازی کنند"} +{"line": "چوگانی ( چوگانی .) (ص نسب .) اسبی ورزیده که مناسب چوگان بازی باشد"} +{"line": "چکاننده (چَ نَ د) (ص فا.) 1 - کسی که مایعی را قطره قطره فرو چکاند. 2 - آلتی که آب یا مایع دیگر را چکه چکه بچکاند"} +{"line": "چکاوک (چَ وَ) (اِ.) پرنده ای است خوش آواز، کمی بزرگتر از گنجشک که بالای سرش تاج کوچکی از پر دارد"} +{"line": "چپ (چَ) 1 - (ص . ق .) کج، ناراست . 2 - (ص .) واژگون . 3 - لوچ، دو بین . 4 - کسی که با دست چپ کار می کند. 5 - (اِ.) طرف چپ . 6 - اصطلاحی سیاسی و آن عنوانی است برای تمام کسانی که در مرام های سیاسی خود خواستار دگرگونی ها و تحولات انقلابی و تند می باشند. این اصطلاح از انقلاب فرانسه گرفته شده است چون در مجمع ملی آن نمایندگان انقلابی تندرو در طرف چپ و محافظه کارها در طرف راست می نشستند. ؛ چپ افتادن با کسی کنایه از: با کسی بد شدن "} +{"line": "چپ اندر قیچی (چَ. اَ دَ. قِ) (اِمر.) (عا.) کج و معوج "} +{"line": "چپ دادن (چَ. دَ) (مص م .) 1 - فریفتن . 2 - واگذاشتن "} +{"line": "چپ زدن (چَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - از راه دیگر رفتن، راه را کج کردن . 2 - تندروی در عقاید سیاسی "} +{"line": "چپ شدن (چَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - منحرف شدن، واژگون گردیدن . 2 - طرف دار سیاست دست چپی شدن "} +{"line": "چپان (چَ) (اِ.) لباس کهنه "} +{"line": "چپاندن (چَ دَ) (مص م .) چپانیدن "} +{"line": "چپانی (چَ) (اِ. ص .) 1 - کهنه پوش، ژنده پوش . 2 - رند بی سر و پا"} +{"line": "چپانیدن (چَ دَ) (مص م .) چیزی را با زور و فشار میان چیز دیگر جا دادن "} +{"line": "چپاول (چَ وُ) [ تر. ] (اِ.) غارت، تاراج "} +{"line": "چپر (چَ پَ) (اِ.) 1 - دیواری ساخته شده از چوب و علف و شاخه های درخت، پرچین . 2 - گروهی از مردم یا جانوران که دایره وار گرد هم آمده و حلقه زده باشند"} +{"line": "چپری (چَ پَ) (ق .) زود، بی درنگ "} +{"line": "چپش (چَ پِ) (اِ.) بزغالة یکساله "} +{"line": "چپق (چُ پُ) [ تر. ] (اِ.) نوعی آلت تدخین دارای دسته ای چوبی و سری سفالی که توتون را در سر آن ریخته و دود کنند. ؛ چپق کسی را کشیدن نهایت خشونت را نسبت به کسی اعمال کردن "} +{"line": "چپل (چَ پَ) (ص .) کسی که همیشه لباسش کثیف باشد"} +{"line": "چپه (چَ پِّ) (ص .) 1 - چپ دست، کسی که با دست چپ کار می کند. 2 - واژگون "} +{"line": "چپه شدن ( چپه شدن . شُ دَ) (مص ل .) واژگون شدن اتومبیل یا هر چیز دیگر"} +{"line": "چپو (چَ پَ یا پُ) [ تر. ] (اِ.) یغما، تاراج "} +{"line": "چپوچی ( چپوچی . ) [ تر. ] (ص نسب .) تاراج کننده، غارتگر، یغماگر"} +{"line": "چپچاپ (چَ) (اِصت .) = چپچپ : صدای بوسه، آواز بوسیدن "} +{"line": "چپیدن (چَ دَ) (مص ل .) جا شدن چیزی در چیز دیگر با زور و فشار"} +{"line": "چپیره (چَ رِ) (اِ.) آمادگی و گرد آمدن مردم برای انجام کاری "} +{"line": "چپین (چُ) (اِ.) = با چبین : طبقی که از چوب بید بافته باشند، طبق چوبین، سله "} +{"line": "چپیه (چَ یِ) (اِ.) دستار بزرگی که عربان بر سر گذارند و بر روی آن عگال (عقال ) بندند"} +{"line": "چچ (چَ) (اِ.) 1 - چنگگِ چوبی که با آن غلة کوفته باد دهند تا دانه از کاه جدا شود. 2 - غربالی که با آن غله پاک کنند"} +{"line": "چچو (چُ) (اِ.) پستان (زن یا جانور ماده )"} +{"line": "چچول (چُ) (اِ.) 1 - قطعة کوچک گوشت میان فرج زن، چچوله، خروسه . 2 - آلت تناسلی پسر خردسال "} +{"line": "چک ( چک .) (ص . اِ.) معدوم، نابود"} +{"line": "چک (چُ) (اِ.) = چوک : آلت تناسلی مرد؛ نره "} +{"line": "چک ( چک .) (اِ.) گردویی که مغز آن به آسانی برنیاید"} +{"line": "چک ( چک .) (اِ.) = جیک : یک جانب از چهار جانب بجول، دزد؛ مق . پک "} +{"line": "چک ( چک .) (اِ.) 1 - (اِ.) قطره . 2 - صدای افتادن قطرة آب "} +{"line": "چک (چَ) (اِ.) نک چهارشاخ "} +{"line": "چک ( چک .) (اِصت .) = چکاچاک . چکاچک . چقاچاق : آواز ضربت تیغ، صدایی که از چیزی برآید مانند شکستن چوب و نی و خوردن چیزی بر چیزی "} +{"line": "چک ( چک .) (اِ.) سخن، کلام "} +{"line": "چک ( چک .) (اِ.) فک اسفل، چانه، چک و چانه "} +{"line": "چک ( چک .) (اِ.) سیلی، تپانچه "} +{"line": "چک ( چک .) [ تر. ] به زانو نشستن، چنباتمه زدن، بر سر دو پای نشستن، جندک زدن "} +{"line": "چک (چِ) [ فر. مأخوذ از فارسی ] (اِ.) برگه ای که به موجب آن شخص می تواند از حساب خویش در بانک پول بردارد یا به دیگری بدهد. ؛ چک بی محل چکی که به علتی برگشت داده شود خواه صاحب چک در بانک موجودی داشته باشد یا نه : ؛ چک مسافرتی چک تضمین شده ای با رقم مشخص که بیشتر در مسافرت ها از آن استفاده می شود، تراولر چک "} +{"line": "چک زدن (چُ. زَ دَ) (مص ل .) چنباتمه زدن، چندک زدن "} +{"line": "چک زدن (چَ. زَ دَ) (مص م .) سیلی زدن "} +{"line": "چک و چانه (چَ کُ نِ) (اِمر.) (عا.) 1 - فک پایین . 2 - ریخت، شکل، سر و وضع "} +{"line": "چک و چانه زدن ( چک و چانه زدن . زَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - پرحرفی کردن . 2 - گفت و گوی زیاد برای پایین آوردن نرخ چیزی یا جوش دادن معامله ای "} +{"line": "چک کشیدن (چِ. کَیا کِ دَ) (مص ل .) صادر کردن چک توسط صاحب چک "} +{"line": "چکاد (چَ) [ په . ] (اِ.) 1 - تارک سر. 2 - بالای پیشانی . 3 - سر کوه، قله "} +{"line": "چکامه (چَ مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - قصیده . 2 - شعر"} +{"line": "چکامه سرا ( چکامه سرا . سَ) (ص فا.) 1 - قصیده سرا. 2 - شاعر"} +{"line": "چکاندن (چَ دَ) (مص م .) 1 - قطره قطره ریختن مایعی . 2 - کشیدن ماشة تفنگ و تیر انداختن "} +{"line": "چکرنه (چَ کَ نَ) (اِ.) = چگرنه . جگرنه . جکرنه : کاروانک، جفتک "} +{"line": "چکره (چَ کَ رِ) (اِ.) = چکله : 1 - قطرة آب، رشحه . 2 - حباب، کف آب "} +{"line": "چکری (چُ) (اِ.) ریواس "} +{"line": "چکسه (چَ س ) (اِ.) = چکس : آشیانه باز و مرغان شکاری "} +{"line": "چکسه ( چکسه .) (اِ.) پارچة کاغذی که در آن دوا و چیزهای دیگر پیچند"} +{"line": "چکش (چَ کُّ) (اِ.) وسیله ای آهنین با دسته ای چوبی که با آن آهن یا میخ و امثال آن را می کوبند"} +{"line": "چکمه (چَ یا چِ مِ) [ تر . ] (اِ.) کفش ساق بلند که تا زیر زانو می رسد"} +{"line": "چکمیزک (چَ زَ) (اِ.) = چک . چکره . چکه : مرضی که انسان نتواند ادرار خود را نگاه دارد و ادرار چکه چکه خارج می شود، سلس البول، تقطیر البول "} +{"line": "چکن (چِ کَ یا کِ) (اِ.) نوعی زرکش دوزی و بخیه دوزی "} +{"line": "چکنامه (چَ مِ یا مَ) (اِمر.) 1 - قبالة اراضی و املاک . 2 - فهرستی که حدود اراضی و املاک در آن ثبت شده . 3 - فرمان ملکیت املاک خالصة دیوان که به کسی داده شود"} +{"line": "چکنویس (چَ یا چِ نِ) (ص فا.) 1 - برات - نویس . 2 - قباله نویس . 3 - مستوفی "} +{"line": "چکه (چِ کِّ) (اِ.) قطره، قطرة آب "} +{"line": "چکه (چِ کِ یا کَ) [ تر. ] 1 - (اِ.) کوچک، حقیر. 2 - (ص .) شوخ، مسخره "} +{"line": "چکوک (چَ) (اِ.) = چعک . جغوک :گنجشک "} +{"line": "چکچک (چَ چَ) (اِ.) سخن و خبری که در افواه افتد"} +{"line": "چکک (چُ کُ) (اِ.) نک گنجشک "} +{"line": "چکی (چَ) (ص نسب . ق .) (عا.) دادوستد اجناس و اشیاء وزن ناکرده و ناپیموده، یک جا و یکباره و به صورت کلی "} +{"line": "چکیدن (چِ دَ) (مص ل .) 1 - چکه چکه آمدن آب از جایی یا چیزی . 2 - چکاندن . 3 - پاره شدن، ترکیدن "} +{"line": "چکیده (چَ د) (ص مف .) افشره، عصاره "} +{"line": "چگال ( چَ) (اِ. ص .) 1 - سختی و به هم پیوستگی جسمی . 2 - هر جسمی که ذرات آن در هم فشرده باشد"} +{"line": "چگر (چُ گُ) [ تر. ] (اِ.) نک چگور"} +{"line": "چگل (چِ گِ) (اِ.) گل و لای، لجن "} +{"line": "چگلی (چِ گِ) (ص نسب .) زیباروی، منسوب به شهر چگل که زیبارویانش معروف بودند"} +{"line": "چگور (چُ) [ تر. ] (اِ.) نوعی ساز سیمی ساده که بین روستاییان و ترکان و ترکمانان رواج دارد و نوازندة آن را «عاشق » می نامند"} +{"line": "چگونه (چِ نِ یا نَ) [ په . ] = چه گونه : 1 - (ادات استفهام ) از چه نوع، در چه وضع . 2 - (ادات تعجب ) چه جور، چه طور؟ 1"} +{"line": "چگونگی (چِ نِ) [ په . ] (حامص .) 1 - کیفیت . 2 - وضع و حالت "} +{"line": "چی [ تر. ] (پس . نسبت و اتصاف .) پسوندی است دال بر ورزندة کاری و شغلی و آن به کلمات ترکی : باشماق چی (کفش گر) یالان چی (دروغگوی، مقلد) و غیرترکی : ارابه چی، تماشاچی، درشکه چی پیوندد"} +{"line": "چیالک (لَ) (اِ.) = چیلک : گیاهی است از تیرة گل سرخیان که جزو گیاهان پایا است و دارای ساقة خزنده ای می باشد که جابجا از آن ریشه بیرون می زند و ضمناً از همان نقطه ساقة هوایی نیز خارج می گردد؛ توت فرنگی، چلم "} +{"line": "چیت [ هند. ] (اِ.) پارچة نخی نازک و گلدار دارای رنگ های گوناگون "} +{"line": "چیدن (دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - کندن میوه و گل . 2 - برگزیدن . 3 - دانه برداشتن مرغ از زمین . 4 - بر نظم و ترتیب قرار دادن اشیاء"} +{"line": "چیده (د) (ص مف .) 1 - گل یا میوة از درخت کنده شده . 2 - برگزیده، منتخب . 3 - گسترده و پهن شده به نظم "} +{"line": "چیر [ په . ] (ص .) = چیره : 1 - پیروز. 2 - مسلط، غالب "} +{"line": "چیره (رِ) (ص .) نک چیر"} +{"line": "چیره دست ( چیره دست . دَ) (ص مر.) ماهر، زبر - دست "} +{"line": "چیره دستی ( چیره دستی . دَ تِ) (حامص .) مهارت، زبردستی "} +{"line": "چیرگی (رِ) [ په . ] (حامص .) 1 - پیروزی . 2 - تسلط "} +{"line": "چیز [ په . ] (اِ.) 1 - شی ء. 2 - خواسته، دارایی . ؛ چیز خور کردن کسی مخفیانه دارو یا خوارکی راکه خاصیت جادویی داشته باشد به کسی خوراندن "} +{"line": "چیز فهم (فَ) (ص مر.) دارای فهم و شعور، باسواد و تحصیل کرده، صاحب اطلاع "} +{"line": "چیستان (اِمر.) لغز، معما"} +{"line": "چیلان (اِ.) نک ناب "} +{"line": "چیلان [ قس . چلنگر ] (اِ.) آلات و ادواتی که از آهن سازند مانند زرفین در و زنجیر و حلقه های کوچک و یراق زین و لگام اسب و رکاب "} +{"line": "چیلر (لِ) [ انگ . ] (اِ.) بخشی از دستگاه تهویة مطبوع که کار آن سرد کردن آب در حال گردش در دستگاه است، سردکن . (فره )"} +{"line": "چین (اِ.) 1 - شکن، شکنج . 2 - (کن .) روی در هم کشیدن، در غضب شدن . 3 - (کن .) پیر شدن "} +{"line": "چین (ص فا.) در بعض ترکیبات به معنی «چیننده » آید: خوشه چین، گلچین "} +{"line": "چینه (نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد. 2 - دیوار گلی، هر طبقه از دیوار گلی "} +{"line": "چینه دان ( چینه دان .)(اِ.) کیسه مانندی که در امتداد مری اکثر پرندگان قرار دارد و چینه وارد آن می شود"} +{"line": "چینی (اِ.) نوعی از گل نسرین "} +{"line": "ژیوه (وِ) (اِ.) جیوه "} +{"line": "چینی (ص نسب .) 1 - اهل چین . 2 - هر چیز ساخته شده در چین . 3 - ظروف آبگینه که در قدیم از چین می آوردند"} +{"line": "چیپس [ انگ . ] (اِ.) ورقة نازک سیب زمینی سرخ شده "} +{"line": "ژ (حر.) چهاردهمین حرف از حروف فارسی "} +{"line": "ژئو (ژِ) [ فر. ] (پیش .) از عناصر زبان علمی به معنی «زمین » است . «ژئوپلیتیک »، «ژئولوژی »"} +{"line": "ژئوفیزیک (ژِ ئُ) [ فر. ] (اِمر.) دانشی که به مطالعة نیروهای فیزیکی و جریانات داخلی زمین می پردازد"} +{"line": "ژئولوژی (ژِ وُ لُ) [ فر. ] (اِ.) زمین شناسی، علمی که دربارة زمین و چگونگی مواد و ترکیبات و تغییرات آن بحث می کند"} +{"line": "ژئوپولیتیک (ژِ ئُ پُ) [ فر. ] (اِ.) جغرافیای سیاسی "} +{"line": "ژاغر (غَ) (اِ.) چینه دان مرغان "} +{"line": "ژالاپ [ فر. ] (اِ.) گیاهی است پایا از تیرة پیچکیان که به کمک پیچک های خود به دور درختان و تکیه گاه های اطراف می پیچد. ریشة آن به دو صورت است : نازک و استوانه ای شکل و متورم و غده ای شکل . ساقه اش به ارتفاع 3 متر می رسد و برگ هایش کامل و به صورت قلب و شفاف و نوک تیز و پایة گلش منتهی به یک و گا ه ب ه دو گل همراه با دو گوشوارک متقابل و فلس مانند است . ریشة متورم آن به صورت پودر به عنوان ملین و مسهل قوی استعمال می شود"} +{"line": "ژاله (لِ) [ سنس . ] (اِ.) 1 - شبنم . 2 - تگرگ . 3 - باران "} +{"line": "ژاله ( ژاله .) (اِ.) چند قطعه چوب و تخته که به خیک های باد کرده بندند و در آب اندازند و روی آن نشینند و از آب گذر کنند؛ جاله "} +{"line": "ژامبون (مْ بُ) [ فر. ] (اِ.) گوشت (ران یا شانه ) دود داده یا نمک سود خوک "} +{"line": "ژاندارم [ فر. ] (اِمر.) سربازی که مأمور حفظ نظم و راه ها و جاده های خارج از شهر می باشد. امنیه، ضبطیه "} +{"line": "ژاندارمری (مِ) [ فر. ] (اِمر.) اداره ای که مأمور حفظ و تأمین راه ها و امنیت خارج از شهرها است "} +{"line": "ژانر (نْ) [ فر. ] (اِ.) مقولة تألیف ادبی و هنری که دارای ویژگی در سبک، شکل یا محتوا است "} +{"line": "ژانویه (یِ) [ فر. ] (اِ.) اولین ماه از سال میلادی برابر با اواخر دی و اوایل بهمن "} +{"line": "ژانگوله (لِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی عملیات تردستی مانند انداختن گوی های متعدد به هوا و گرفتن آن ها که معمولاً در عملیات تردستی انجام می شود"} +{"line": "ژاژ (اِ.) 1 - گیاهی است بی مزه، خاردار و خودرو که در صحراها می روید، شتر آن را می جود ولی نمی تواند فرو ببرد. 2 - کنایه از: سخن بیهوده "} +{"line": "ژاژخا (ی ) (ص فا.) بیهوده گوی "} +{"line": "ژاژخایی (حامص .) بیهوده گویی "} +{"line": "ژاژه (ژِ) (اِ.) نک ژاژ"} +{"line": "ژاژک (ژُ) (اِ.) لوبیا"} +{"line": "ژاکت (کِ) [ فر. ] (اِ.) جامة بافته شدة نسبتاً ضخیم "} +{"line": "ژاکوبنیسم (بْ) [ فر . ] (اِ.) برگرفته از نام جنبشی افراطی در دوران انقلاب فرانسه به رهبری روپسپیر و اعضای «کلوپ ژاکوبن » که هدف های انقلابی را به هر قیمتی و به دور از هر گونه سازش گری دنبال می کردند. بعدها رفته رفته این کلمه اصطلاحی شد برای جنبش های انقلابی و سازش ناپذیر"} +{"line": "ژتون (ژِ تُ) [ فر. ] (اِ.) مهرة فلزی یا پلاستیکی و غیره که در بعضی از مؤسسات به جای پول به کار می رود"} +{"line": "ژخ (ژَ) (اِ.) ناله، آواز حزین "} +{"line": "ژد (ژِ) (اِ.) صمغ، چیزی چسبنده که از ساق درخت برآید"} +{"line": "ژرسه (ژِ س ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی پارچة نایلونی نازک . 2 - نیم تنة بافته از نخ "} +{"line": "ژرف (ژَ) (ص .) 1 - گود، عمیق . 2 - دور، دراز"} +{"line": "ژرف اندیش ( ژرف اندیش . اَ) (ص فا.) 1 - آن که به صورت جدی و دقیق می اندیشد. 2 - آن که عادت به فعالیت فکری پی گیر و جدی دارد"} +{"line": "ژرف بین ( ژرف بین .) (ص فا.) آن که به مسایل به دقت می نگرد"} +{"line": "ژرفا ( ژرفا .) (اِ.) عمق "} +{"line": "ژرمن (ژِ مَ) [ فر. ] (اِ.) نژاد مردم آلمان یا هر یک از مردم آن "} +{"line": "ژرژت (ژُ ژِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی پارچة کرپ نازک و ریزبافت با سطح زبر"} +{"line": "ژست (ژِ) [ فر. ] (اِ.) وضع، رفتار و حرکات شخص "} +{"line": "ژغار (ژَ) (اِ.) = ژخار. زغار: سختی . مق سستی "} +{"line": "ژغار ( ژغار .) (اِ.) آواز بلند، فریاد سهمناک "} +{"line": "ژغاره ( ژغاره .) (اِ.) ناف حیوانات "} +{"line": "ژغاره ( ژغاره .) (اِ.) سُرخاب، غازه "} +{"line": "ژغاره (ژَ رَ یا رِ) (اِ.) = ژغاله : نان ارزن "} +{"line": "ژغاره ( ژغاره .) (اِ.) فریاد، فغان "} +{"line": "ژغند (ژَ غَ) (اِ.) غرش جانوران درنده هنگام شکار"} +{"line": "ژغند ( ژغند .) (اِ.) سختی، محکمی "} +{"line": "ژفک (ژَ فْ) (اِ.) آب و چرک گوشه های چشم خواه تر باشد خواه خشک "} +{"line": "ژفکاب (ژَ) (اِمر.) نک ژفک "} +{"line": "ژفیدن (ژَ دَ) (مص ل .) تر شدن "} +{"line": "ژفیده (رَ د) (ص مف .) تر شده "} +{"line": "ژل (ژِ) [ فر. ] (اِ.) مادة ظاهراً جامد از محلول کولوئیدی که به حالت ژله منعقد شده است "} +{"line": "کتکار (کَ) (ص .) 1 - کسی که کت سازد. 2 - درودگر، نجار"} +{"line": "ژلاتین (ژِ) [ فر. ] (اِ.) ماده ای لزج و چسبنده که از جوشاندن استخوان در آب به دست می آید و در صنعت و تهیة مواد غذایی مورد استفاده قرار می گیرد"} +{"line": "ژله (ژِ لِ) [ فر. ] (اِ.) لرزانک، آب میوة پخته شده در شکر که در هوای سرد منعقد می شود"} +{"line": "ژن (ژِ) [ فر. ] (اِ.) عامل انتقال دهندة صفات ارثی "} +{"line": "ژن درمانی (ژِ دَ) [ فر - فا. ] (حامص . اِ.) درمان اختلال های وراثتی با استفاده از روش های مهندسی ژنتیک "} +{"line": "ژنتیک (ژِ نِ) [ فر. ] (اِ.) ارثی، موروثی، علم وراثت "} +{"line": "ژند (ژَ) (اِ.) کهنه "} +{"line": "ژند ( ژند .) (اِ.) آتش زنه "} +{"line": "ژنده (ژَ د یا دَ) (ص . اِ.) 1 - پاره . 2 - کهنه "} +{"line": "ژنده ( ژنده .) (ص .) بزرگ، عظیم "} +{"line": "ژنده پوش ( ژنده پوش .) (ص فا.) کهنه پوش "} +{"line": "ژنده پوشی ( ژنده پوشی .) (حامص .) پوشیدن لباس کهنه و فرسوده "} +{"line": "ژنراتور (ژِ نِ تُ) [ فر. ] (اِ.) وسیله ای که بر اثر القای الکترومغناطیسی انرژی مکانیکی را به انرژی الکتریکی تبدیل کند، مولد برق، مولد. (فره )"} +{"line": "ژنرال (ژِ نِ) [ فر. ] (اِ.) عنوانی است مربوط به افسر عالی رتبه در ارتش های خارجی "} +{"line": "ژنرال آجودان ( ژنرال آجودان .) [ فر. ] (اِمر.) مقام نظامی تشریفاتی که از سوی فرمانده کل تعیین می شود"} +{"line": "ژنریک (ژِ نِ) [ فر. ] (ص .) 1 - کُلّی، همگانی . 2 - فاقد نام تجارتی "} +{"line": "ژنه (ژَ نِ) (اِ.) نیش سوزن، نیش حشرات گزنده "} +{"line": "ژنژیویت (ژَ) [ فر. ] (اِ.) التهاب و عفونت لثه بر اثر میکرب ها و عوامل خارجی که در صورت مزمن شدن تبدیل به پیوره می شود"} +{"line": "ژنگ (ژَ) (اِ.) مخفف آژنگ، چین و چروک روی پوست بدن "} +{"line": "ژنگدان (ژَ) (اِ.) نک زنگوله "} +{"line": "ژنگله (ژَ گُ لَ یا لِ) (اِ.) سمی که شکافدار باشد مانند سم آهو، گاو و گوسفند"} +{"line": "ژنی (ژِ) [ فر. ] 1 - (اِ.) نبوغ . 2 - (ص .) نابغه "} +{"line": "ژو (ژُ) (اِ.) دریا"} +{"line": "ژوئن (ئَ) [ فر. ] (اِ.) ماه ششم . از سال میلادی "} +{"line": "ژور (ژُ) (اِ.) هر یک از شبکه ها یا سوراخ - هایی که برای تزیین در پارچه یا بافتنی ایجاد می کنند"} +{"line": "ژوراسیک [ فر. ] (اِ.) دومین دوره از مزوزوئیک از دوران زمین شناسی که دریا کم عمق بوده و ماسه سنگ و سنگ های رستی رسوب کرده و لایه های ذغال سنگ پدید آمده است . در دریاها و خشکی ها و هوا خزندگان بسیار وجود داشته است . موجودات گیاهی مشتمل بر سیکاس ها، مخروطیان و سرخس های درختی نیز موجود بوده است "} +{"line": "ژورنال (ژُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - روزنامه . 2 - مجلة مخصوصِ مُ د لباس "} +{"line": "ژورنالیست ( ژورنالیست .) [ فر. ] (ص مر.) روزنامه - نگار"} +{"line": "ژورنالیسم ( ژورنالیسم .) [ فر. ] (اِمر.) روزنامه نگاری "} +{"line": "ژوری [ فر. ] (اِ.) هیئت منصفه "} +{"line": "ژول (اِ.) 1 - چین و شکن . 2 - (ص .) ژولیده، پریشان "} +{"line": "ژولانیدن (دَ) (مص م .) آشفته کردن "} +{"line": "ژوله (لِ یا لَ) (اِ.) چکاوک "} +{"line": "ژولک (لَ) (اِ.) پرنده ای خوش آواز شبیه چکاوک "} +{"line": "ژولیدن (دَ) (مص ل .) پریشان شدن "} +{"line": "ژولیده (د) (ص مف .) پریشان "} +{"line": "ژون (ژُ) (اِ.) بت، صنم "} +{"line": "ژوپن (پُ) [ فر. ] (اِ.) دامن کوتاه، پاچین (زنان )"} +{"line": "ژوپیتر (تِ) [ فر. ] (اِ.) مشتری "} +{"line": "ژوپین (اِ.) نک زوبین "} +{"line": "ژوژه (ژَ یا ژِ) (اِ.) خارپشت "} +{"line": "ژوکر (ژُ کِ) [ فر از انگ . ] (اِ.) 1 - از ورق های بازی که در هر دسته دو عدد وجود دارد و می توان آن را به جای هر ورق دیگر به کار برد. 2 - آن که در بین عده ای بهترین باشد. 3 - دلقک، آن که با رفتار و حرکاتش باعث خندة دیگران شود"} +{"line": "ژوکر (کِ) [ فر. ] (اِ.) برگی از دستة ورق بازی که معمولاً روی آن تصویر دلقک دارد"} +{"line": "ژویه (یِ) [ فر. ] (اِ.) ماه هفتم از سال میلادی "} +{"line": "ژوییه (یِ) (اِ.) نک ژویه "} +{"line": "ژک (ژَ) (اِ.) سخنی که از روی خشم و غضب زیر لب گویند"} +{"line": "ژکاره (ژَ رِ) (ص .) ستیزه کار، لجوج "} +{"line": "ژکال (ژُ) (اِ.) نک زغال "} +{"line": "ژکان (ژَ) (ص فا.) کسی که از روی خشم زیر لب با خود حرف بزند"} +{"line": "ژکور (ژَ) (ص .) 1 - بخیل . 2 - دزد"} +{"line": "ژکیدن (ژَ دَ) (مص ل .) 1 - غرولند کردن، زیر لب حرف زدن . 2 - از جا در رفتن "} +{"line": "ژی (اِ.) آبگیر، آبدان "} +{"line": "ژیان (ص .) 1 - خشمگین . 2 - درنده "} +{"line": "ژیانی (ص نسب .) تند و خشمناک "} +{"line": "ژیر (اِ.) آبگیر"} +{"line": "ژیلت (لِ) [ فر. ] (اِ.) نام تجارتی خودتراش "} +{"line": "ژیله (لِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی لباس بدون آستین جلو بسته شبیه بلوز"} +{"line": "ژیمناستیک (مْ سْ کْ) [ فر. ] (اِ.) ورزشی است به منظور پرورش و آماده سازی بدن برای نمایش حرکت های تعادلی و به کارگیری ابزاری چون پارالل، بارفیکس، خرک و.."} +{"line": "ژیگلور (لُ) [ فر. ] (اِ.) لوله ای است فلزی که دهانة آن به وسیلة پیچی بسته می شود. این پیچ دارای سوراخی است که به طور دقیق محاسبه شده و مقدار معینی بنزین را وارد کاربوراتور می کند"} +{"line": "ژیگو (گُ) [ فر. ] (اِ.) خوراکی شامل گوشت بی استخوان (معمولاً) گوساله که با چاشنی و ادویه پخته می شوند"} +{"line": "ژیگولت (گُ لِ) (اِ.) مؤنث ژیگولو؛ دختری که همواره در مجالس لهو و لعب و رقص حضور یابد و وقت خود را به بطالت گذراند"} +{"line": "ژیگولو [ فر. ] (ص .) جوانی که به ظاهر خود زیاد می رسد و اهل خوشگذرانی می باشد"} +{"line": "ک (حر.) بیست وپنجمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 20 در حساب ابجد"} +{"line": "کأس (کَ) [ ع . ] (اِ.) کاسه، پیاله . ج . کرؤس "} +{"line": "کئیب (کَ ئِ) [ ع . ] (ص .) غمگین "} +{"line": "کئیر (کَ) (اِ.) نک کهیر"} +{"line": "کا (اِ.) در مصر قدیم به معنای همزاد و جفت بوده است . مانند فروهر در دین زرتشتی "} +{"line": "کائوچو (ئُ ) [ فر. ] (اِ.) شیره ای است که از تنة درخت هوآبرازیلینسیس که از گیاهان تیرة فرفیون است به دست می آید. شیرة این درخت را هنگامی که گرم کنند، کائوچوی خام فراهم می شود و آن جسم نرمی است که در صنعت برای ساختن اشیاء مختلف به کار می رود"} +{"line": "کاباره (رِ) [ فر. ] (اِ.) میکده ای که در آن رقص و آواز و موسیقی هم هست "} +{"line": "کابل (بْ لْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - رشته های ضخیمی از سیم های تابیده شده با روکش عایق دار برای انتقال جریان برق، تلفن و... . 2 - رشته سیم فولادی ضخیم برای بستن و بلند کردن قطعاتِ سنگین، بافه (فره )"} +{"line": "کابنه (ب نَ) (اِ.) چشم، دیده، کاینه و کایینه هم گفته اند"} +{"line": "کابوس [ لا. ] (اِ.) بختک، حالت سنگینی و اختناقی که در خواب به انسان دست می دهد"} +{"line": "کابوسک (سَ) (اِ.) = کابوشک : خرمایی که هسته اش سخت نشود و آن از جنس خرمای پست است ؛ شیص "} +{"line": "کابوک (اِ.) لانة مرغ، زنبیلی که در میان خانه بیآویزند تا کبوتر در آن آشیانه کند. کابک و کاوک و کاواک و کاووک هم گفته شده است "} +{"line": "کابوی (بُ) [ انگ . ] (اِ.) گاوچران امریکایی "} +{"line": "کابیدن (دَ) (مص م .) 1 - نک کاویدن . 2 - خراشیدن . 3 - شکافتن "} +{"line": "کابیله (لِ) (اِ.) هاون، هاون چوبین "} +{"line": "کابین [ فر. ] (اِ.) 1 - اتاقکی که از مصالح سبک ساخته شده باشد. 2 - هر یک از اتاق های داخلی کشتی، جایگاه مخصوص خلبان در هواپیما و مانند آن . (فره )"} +{"line": "کابین (اِ.) مهر، صداق، مهریة عروس "} +{"line": "کابین بستن (بَ تَ) (مص ل .) ازدواج کردن "} +{"line": "کابین کردن (کَ دَ) (مص م .) عقد کردن، به نکاح درآوردن "} +{"line": "کابینت (نِ) [ انگ . ] (اِ.) قفسه دردار، گنجه ای که دارای طبقه و در است به ویژه قفسة آشپز - خانه "} +{"line": "کابینه (نِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دفتر، اتاق کار. 2 - مجموع وزیران یک دولت "} +{"line": "کات (اِ.) زاج، زاگ . ؛ کات کبود زاج کبود، رنگ مس "} +{"line": "کات [ انگ . ] (شب جم .) 1 - دستور قطع کار توسط کارگردان هنگام ضبط فیلم یا تمرین : قطع کنید (سینما). 2 - در فوتبال، تنیس، پینگ پنگ و مانند آن ها نوعی ضربه که به توپ حالت چرخشی می دهد (ورزش )"} +{"line": "کاتابولیسم (بُ) [ فر. ] (اِ.) فرایندهای شیمیایی تخریبی در موجودات زنده، فروگشت . (فره )"} +{"line": "کاتالوگ (لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دفترچه ای که طرز کار دستگاهی را نشان دهد، کارنما. (فره ). 2 - فهرست، فهرست راهنمای اشیاء، بروشور، کالانما (فره )"} +{"line": "کاتالپسی (لِ) [ فر. ] (اِ.) فقدان ناگهانی حرکات ارادی بدون وجود یک ضایعة عضلانی . در این حالت اندام ها و تنه وضع خود را به یک حالت حفظ می کنند و حواس و اعضای حس نیز وظایف خود را انجام می دهند ولی پاسخ به تحریکات حرکات ارادی سلب می شود"} +{"line": "کاتالیزور (زُ) [ فر . ] ماده ای که باعث تغییر سرعت یک فعل و انفعال شیمیایی می شود بدون آن که مستقیماً در آن فعل و انفعال وارد شود، کاتالیزگر، آسان گر"} +{"line": "کاتب (تِ) [ ع . ] (اِفا.) نویسنده "} +{"line": "کاتد (تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - قطب منفی لامپ الکترونی که بر اثر گرما الکترون گسیل می کند. 2 - پایانه یا الکترود منفی "} +{"line": "کاتر (تِ) [ انگ . ] (اِ.) تیغ دسته دار بسیار تیز"} +{"line": "کاتم (تِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پنهان کننده، پوشنده . 2 - سرپوش، رازدار. 3 - نهفته، مستور"} +{"line": "کاتوره (رِ) (ص .) سرگشته، سرگردان، شیفته - سار"} +{"line": "کاتوزی (تُ) (ص . اِ.)زاهد، عابد. ج . کاتوزیان "} +{"line": "کاتولیک (تُ) [ فر. ] (اِ.) دارای مذهب کاتولیک، کسانی از پیروان مسیح که به پاپ عقیده دارند و از او اطاعت می کنند"} +{"line": "کاتیوشا [ روس . ] (اِ.) نوعی موشک زمین به هوا"} +{"line": "کاتیون (یُ) [ فر. ] (اِ.) یونی که بار مثبت دارد. مق . آنیون "} +{"line": "کاثر (ثِ) [ ع . ] (ص .) بسیار، کثیر"} +{"line": "کاربشول (بَ) (ص فا.) = کاربشولنده : آن که کاری را انجام دهد، گزارندة کارها، کار ساز"} +{"line": "کاج (اِ.) درختی است با برگ های سوزنی که چون یک دفعه نمی ریزند، همیشه سبز به نظر می آیند. از ساقة آن شیرابه ای تراوش می کند که در مجاورت هوا سخت می شود. کاژ، ناژ، نوژ، ناج هم گفته شده "} +{"line": "کاج (ص .) دوبین، لوچ . کاچ، کاژ، کوچ هم گفته شده است "} +{"line": "کاج (اِ.) پشت گردنی، سیلی "} +{"line": "کاج (ق .) کاچ، کاش، کاشکی "} +{"line": "کاجی (ق .) کاش، کاشکی "} +{"line": "کاجیره (رَ یا رِ) (اِ.) = کاژیره . کاچیره . کاچره . کاچوره : گیاهی است یک ساله یا دو ساله از تیرة مرکبات . برگ های این گیاه نرم و دندانه دار و پوشیده از تیغ های ظریف و نازک است . گل هایش منفرد، میوه اش فندقه و دارای دسته ای تار نازک در قسمت انتهایی است . از گلبرگ های این گیاه ماده ای به رنگ زرد زیبا و محلول در آب و مادة دیگری به رنگ قرمز به نام کارتامین که آن نیز در آب محلول است به دست آورده اند"} +{"line": "کاخ (اِ.) قصر، عمارت بلند"} +{"line": "کاخ نشین (نِ) (ص مر.) 1 - ساکن کاخ . 2 - ثروتمند، مرفه "} +{"line": "کاخر (خَ) (اِ.)1 - پژمرده و پریشان . 2 - ناخوشی یرقان "} +{"line": "کاخه (خَ) (اِ.) 1 - باران . 2 - زردی، یرقان "} +{"line": "کادر [ فر. ] (اِ.) 1 - شکلی هندسی یا زینتی که نوشته یا تصویری را برای مشخص یا متمایز شدن در داخل آن قرار می دهند. 2 - اشخاص آموزش دیده یا دارای تخصص لازم برای کار در یک سازمان معین، پایوران (فره ). 3 - چهارچوب، قالب، محدوده "} +{"line": "کادو (دُ) [ فر. ] (اِ.) پیشکش، هدیه "} +{"line": "کاذب (ذ) [ ع . ] (اِفا.) دروغگو، ناراست . ج . کذبه "} +{"line": "کار (اِ.) 1 - آن چه از شخصی یا شیئی صادر شود، آن چه که کرده شود، فعل، عمل . 2 - پیشه، شغل . 3 - سعی و جهد. 4 - رزم، جنگ . 5 - کشت، زراعت . 6 - مسئولیت، وظیفه . 7 - گرفتاری، دشواری . 8 - وضعیت، حال . 9 - حادثه، پیشامد0 - صنعت، هنر1 - ممارست، اشتغال، تمرین 2 - بنا، ساختمان 3 - مرگ، موت 4 - وسیلة معیشت، معاش 5 - (پس .) الف - چون به آخر اسم معنی پیوندد صیغة مبالغه سازد: ستمکار، گناهکار. ب - چون به اسم ذات و معنی پیوندد صیغة شغل سازد: خدمتکار، آتشکار. ؛ کار بیخ پیدا کردن کنایه از: بدتر یا وخیم تر شدن . ؛ کار به جای باریک کشیدن کنایه از: سخت یا خطرناک شدن اوضاع . ؛ کار تراشیدن کنایه از: تولید زحمت کردن . ؛ کار حضرت فیل کنایه از: بسیار دشوار"} +{"line": "کار (ص فا.) در ترکیب به معنی کارنده و کشت کننده آید: برنج کار، گلکار"} +{"line": "کار و بار (رُ) (اِمر.)مشغولیت، معامله، شغل، کسب "} +{"line": "کار بستن (بَ تَ)(مص م .)1 - استعمال کردن . 2 - عمل کردن، به جا آوردن، اجرا کردن "} +{"line": "کار در سر پیچیدن (دَ. سَ. دَ) (مص ل .) سرگردانی، آشفته شدن کار کسی "} +{"line": "کار راه انداختن (اَ تَ) (مص م .) انجام دادن کار"} +{"line": "کار زدن (زَ دَ) (مص م .) استعمال کردن، به کار بردن، استفاده کردن "} +{"line": "کار ساختن (تَ) (مص م .) چاره نمودن، تهیه دیدن "} +{"line": "کار و کیا (رُ) (اِمر.) 1 - کار، عمل . 2 - امیری، پادشاهی، تسلط . 3 - جاه و جلال، شأن و مقام "} +{"line": "کار چاق کنی (کُ) [ فا - تر. ] (حامص .) دلالی "} +{"line": "کار کردن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - عمل کردن، به جا آوردن . 2 - به کاری پرداختن . 3 - تأثیر کردن، کارگر شدن "} +{"line": "کارآزمایی (ز) (حامص .) تجربه، آزمایش "} +{"line": "کارآزموده (ز د) (ص مف .) باتجربه، کاردیده "} +{"line": "کارآمد (مَ) (ص مف .) شایسته، کاردان "} +{"line": "کارآمدن (مَ دَ) (مص ل .) شایسته بودن، سر و کار داشتن "} +{"line": "کارآموز (ص فا.) = کارآموزنده : 1 - کسی که مشغول آموختن کاری است . 2 - دانشمند، مطلع . 3 - حاذق، مجرب "} +{"line": "کارآموزی 1 - (حامص .) عمل کارآموز (فره ). 2 - (اِ.) دوره ای که اشخاص وارد خدمت می شوند و بدون گرفتن حقوق برای آشنا شدن به کار خدمت می کنند"} +{"line": "کارآگاه (ص مر.) 1 - مخبر، جاسوس . 2 - پلیسی که لباس شخصی به تن می کند"} +{"line": "کارا بودن (دَ) (مص ل .) آمادة انجام کار بودن "} +{"line": "کاراته (تِ) [ فر. ] (اِ.) فن ضربه زدن ؛ نوعی از ورزش های رزمی - دفاعی "} +{"line": "کاراسته (تَ یا تِ) (اِ.) چوب، تخته و دیگر مصالح بنایی "} +{"line": "کارافتادن (اُ دَ) (مص ل .) 1 - با کسی سر و کار پیدا کردن . 2 - حادثه پیش آمدن "} +{"line": "کارافتاده (اُ د) (ص .) 1 - با تجربه، آزموده . 2 - در مشکل افتاده، گرفتار"} +{"line": "کارامل (مِ) [ فر. ] (اِ.) قند سوخته ؛ ماده ای که از حرارت دادن زیاد به قند معمولی به دست آید"} +{"line": "کارانه (نِ) (اِمر.) پولی که در برابر انجام کاری معین (مانند معاینه بیمار) یا ساعت کار (مانند یک ساعت تدریس ) پرداخت می شود، کارمزد"} +{"line": "کاراکتر (تِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - شخصیت، منش . 2 - هریک از اشخاص معرفی شده در یک داستان، نمایشنامه یا فیلم نامه "} +{"line": "کارایی (اِمص .) سودمندی، اثربخش "} +{"line": "کاربان (اِمر.) نک کاروان "} +{"line": "کاربرد (بُ) (اِمص .) به کار بردن، بهره گرفتن "} +{"line": "کاربن (بُ) [ فر. ] (اِ.) کربن . کاغذ، کاغذی است که یک طرف آن رنگی است و آن را برای کپی برداشتن در هنگام نوشتن مورد استفاده قرار می دهند"} +{"line": "کاربند (بَ) (ص .) = کاربندنده : 1 - به کار گیرنده، استعمال کننده . 2 - عمل کننده، اجرا کننده . 3 - عامل، کارگزار، مأمور. 4 - فرمانبردار، مطیع . ؛ کاربند شدن (کن .) اطاعت کردن، فرمانبرداری کردن "} +{"line": "کاربوراتور (بُ تُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی است که هوا و بنزین را به نسبت معینی مخلوط و برای انفجار در محفظه سیلندرها آماده می سازد"} +{"line": "کاربیت [ انگ . ] (اِ.) = کاربید: 1 - ترکیب دوتایی کربن و یک فلز، کربوز. 2 - جسم جامدی به رنگ سیاه مایل به خاکستری که برای تولید گاز استیلن در جوشکاری به کار می رود"} +{"line": "کاربین (ص فا.) کاردان، کارشناس "} +{"line": "کارت [ فر. ] (اِ.) 1 - مقوای نازک که روی آن مشخصات چیزی یاکسی نوشته می شود. ؛ کارت ِ کارت ویزیت کارتی که روی آن نام، نام خانوادگی، شغل، آدرس و تلفن شخص نوشته شده باشد. ؛ کارت شناسایی مدرک رسمی برای اثبات هویت شخص . ؛ کارت ملی ورقه ای دارای شمارة مشخص که حاوی مشخصات فرد بوده و هر شهروند با آن شناخته می شود. ؛ کارت اعتباری کارتی که در معاملات با آن می توان به جای پول استفاده کرد. ؛ کارت تلفن کارتی که به جای سکه در تلفن های عمومی از آن استفاده می شود. ؛ کارت دعوت کارتی که برای دعوت اشخاص به مهمانی، گردهمایی، سخنرانی و مانند آن فرستاده می شود. ؛ کارت زرد کارتی که در مسابقات ورزشی مانند فوتبال و غیره جهت اخطار به بازیکن خاطی نشان می دهند. ؛ کارت قرمز کارتی که در مسابقات ورزشی مانند فوتبال و غیره برای اخراج بازیکن خاطی از زمین مسابقه به او نشان می دهند. 2 - ورقِ بازی "} +{"line": "کارت پستال (پُ) [ فر. ] (اِمر.)کارتی که روی آن تصویری چاپ شده و در پشت آن نامه نگاری کوتاه می کنند و تمبر می چسبانند و به مقصدی می فرستند"} +{"line": "کارتابل [ فر. ] (اِ.) پوشة مخصوصی که نامه ها و پرونده های جاری را برای صدور دستور در آن قرار می دهند، کارپوشه . (فره )"} +{"line": "کارتریچ [ انگ . ] (اِ.) ظرف یا محفظه ای حاوی ماده، وسیله یا جسمی که جا به جا کردن و استفاده از آن با دست دشوار و پردردسر یا ناراحت کننده است "} +{"line": "کارتل (تِ) [ فر. ] (اِ.) اتحادیه ای مرکب از چند شرکت یا مؤسسة اقتصادی برای در دست گرفتن بازار و نرخ ها"} +{"line": "کارتن (تَ) (اِ.) 1 - عنکبوت . 2 - جولاهه، نساج "} +{"line": "کارتن (تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - جلد مقوایی برای نگه داری برگه ها، پوشه . 2 - جعبة مقوایی "} +{"line": "کارتنک (تَ نَ) (اِمصغ .) 1 - عنکبوت . 2 - تار عنکبوت . کارتند و کارتن و کارتینه نیز گویند"} +{"line": "کارتون (تُ) [ انگ . ] (اِ.) نقاشی متحرک "} +{"line": "کارتکس (تِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - قفسة کشوداری که در کشوهای آن کارت های مربوط به مشخصات کتاب ها، مجلات و مانند آن ها نگه داری می شود. 2 - کارتی که روی آن زمان ورود یا خروج کالای موجود نوشته می شود. 3 - کارت زن . 4 - کارد پهن و دسته داری که نقاشان در و پنجره و ساختمان و اتومبیل را با آن بتونه می کنند"} +{"line": "کارخانه (نِ) (اِمر.) جایی که عدة بسیاری کارگر به صنعت یا پیشه ای مشغول هستند"} +{"line": "کارخانه دار ( کارخانه دار .) (ص فا.) = کارخانه دارنده : رییس کارخانه، صاحب کارخانه، کارخانه چی "} +{"line": "کارد [ په . ] (اِ.) ابزاری مرکب از یک لبة تیز و یک دسته که برای بریدن به کار رود، چاقو. ؛ کارد به استخوان کسی رسیدن کنایه از: وضع بسیار سختی داشتن . ؛ مثل کارد ُ پنیر بودن کنایه از: سخت مخالف و دشمن یکدیگر بودن "} +{"line": "کاردار (ص فا.) 1 - وزیر، حاکم . 2 - مأمور سیاسی یک دولت در کشوری دیگر که در غیاب سفیر به انجام کارهای سفارت خانه می پردازد"} +{"line": "کاردان (ص فا.) خردمند، کارآزموده "} +{"line": "کاردانی 1 - (حامص .) دانندگی کار، شناسندگی کار. 2 - اطلاع، بصیرت . 3 - (اِ.) وزارت . 4 - دورة تحصیلات دانشگاهی دو ساله یا اندکی بیش تر، فوق دیپلم "} +{"line": "کاردرمانی (دَ) (حامص .) روشی که بیمار را با کار کردن معالجه می کنند. (به ویژه در مورد معلولیت ها و بیماری های روانی )"} +{"line": "کاردستی (دَ) (اِمر.) کالایی که با دست یا ابزارهای سادة دستی ساخته شده است "} +{"line": "کاردو (اِ.) 1 - مقراض بزرگی که پشم را بدان می برند. 2 - برش پشم گوسفند. 3 - یک قطعه ابریشم . 4 - آنچه از خرمابن برآید مانند دو نعل بر هم نهادة تیز اطراف و در میان آن بار آن نهاده ؛ شکوفة نخستین خرما، طلع "} +{"line": "کاردک (دَ) (اِمصغ .) ابزاری با تیغة فلزی دارای لبة پهن برای گستردن رنگ یا بتونه ساخته شده است "} +{"line": "کاردکس (د) کارتی که در آن تعداد و تاریخ ورود و خروج کالای معینی به انبار ثبت شود"} +{"line": "کاردیده (د) (ص مف .) کارآزموده، باتجربه "} +{"line": "کاردیدگی (د) (حامص .) تجربه، کار - آزمودگی "} +{"line": "کاردینال [ فر. ] (اِ.) روحانی کاتولیک که پس از پاپ بالاترین مقام را دارد"} +{"line": "کاردیوگرافی (یُ گِ) [ فر. ] (اِ.) ثبت ضربان قلب در حالات مختلف روی نوار"} +{"line": "کارران (ص فا.) 1 - دانای کار، مطلع . 2 - کارگزار، پیشکار. 3 - دلال "} +{"line": "کاررس (رَ یا رِ) (ص فا.) کسی که به کارها برسد، آن که کارزار راه اندازد"} +{"line": "کارروا (رَ) (ص مر.) 1 - شایسته، سزاوار. 2 - نافع، سودمند"} +{"line": "کارزار [ په . ] (اِ.) جنگ، جدال، نبرد"} +{"line": "کارساز (ص فا.) چاره جو، مشکل گشا"} +{"line": "کارسازی (حامص .) 1 - چاره جویی، مشکل - گشایی . 2 - آمادگی . 3 - حیله گری "} +{"line": "کارستان (رِ) 1 - (اِمر.) مدل کار. 2 - حکایت، سرگذشت . 3 - (ص .) کار بزرگ، کار شگفت "} +{"line": "کارشناس (ش ) (ص فا.) دانای کار، متخصص، دارای تحصیلات در حد لیسانس "} +{"line": "کارشناسی ( کارشناسی .) 1 - (حامص .) شناسایی کار، خبرگی . 2 - (اِ.) دورة تحصیلات چهارسالة دانشگاهی "} +{"line": "کارشکن (ش کَ) (ص فا.) 1 - کسی که مانع پیشرفت کار باشد. 2 - سخن چین، نمام "} +{"line": "کارشکنی ( کارشکنی .) (حامص .)ممانعت از پیشرفت کار"} +{"line": "کارفرما (فَ) (ص فا.) 1 - آن که دستور کار بدهد. 2 - صاحب کار"} +{"line": "کارمزد (مُ) (اِمر.) اجرت، حق العمل "} +{"line": "کارمند (مَ) (ص مر. اِمر.) 1 - آن که کاری دارد. 2 - کسی که در اداره یا مؤسسه ای به کار مشغول است، عضو. 3 - کارآمد، لایق "} +{"line": "کارنامه (مِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - ورقه ای که در آن نتایج آزمون های تحصیلی نوشته شده است . 2 - شرح حال، سرگذشت "} +{"line": "کارناوال [ فر. ] (اِ.) کاروان شادی، کاروانی که در ایام معینی از سال با لباس های مضحک برای تفریح و سرگرمی به راه می افتند"} +{"line": "کارنده (رَ د یا دَ) (ص فا.) 1 - کار کننده، عمل - کننده . 2 - کشت کننده، زارع "} +{"line": "کارنگ (رَ) (ص فا.) 1 - زبان آور، چرب زبان . 2 - صاحب طرب "} +{"line": "کاره ( کاره .) [ ع . ] (اِفا.) ناخوش، ناپسند"} +{"line": "کاره ( کاره .) 1 - (ص نسب .) مستعد، لایق کار. 2 - (عا.) صاحب شغل و مقام "} +{"line": "کاره (رِ) (اِ.) پشتواره، بستة کوچک از هیزم و علف "} +{"line": "کارواش [ انگ . ] (اِ.) کارگاهی که در آن اتومبیل ها را می شویند، خودروشویی (فره )"} +{"line": "کاروان [ په . ] (اِمر.) قافله، عده ای مسافر که با هم حرکت کنند"} +{"line": "کاروانسالار (ص مر.) رییس کاروان، قافله - سالار"} +{"line": "کاروانسرا (سَ) (اِمر.) جایی در داخل شهر یا میان راه ها که کاروان ها در آنجا اقامت می کردند"} +{"line": "کاروانک (نَ) [ معر. ] (اِ.) مرغی است شبیه به مرغابی دارای منقاری دراز و بیشتر در کنار آب می نشیند، کروان "} +{"line": "کاروانکش (کُ) (اِ.)1 - ستارة شعری، شباهنگ . 2 - زهره "} +{"line": "کارورز (وَ) (ص فا.) 1 - آن که به کاری اشتغال دارد، کارکن . 2 - دانشجوی پزشکی که در بیمارستان به دستور سرپزشک کار می کند، انترن "} +{"line": "کاروژول (وَ) (ص فا.) کاروژولنده، سرکارگر، سرعمله "} +{"line": "کارپرداز (پَ) (ص .) مباشر، مأمور کار - پردازی "} +{"line": "کارپردازی ( کارپردازی .) (حامص .) 1 - مباشرت . 2 - بخشی از اداره که وظیفة آن فراهم کردن کار یا نوشت افزار آن اداره است "} +{"line": "کارپیچ (اِمر.) 1 - پارچه ای که گلابتون دوزان لفافة کار خود سازند به جهت محافظت از آن . 2 - دسته و بسته، تنگ "} +{"line": "کارکرد (کَ) (مص مر.) 1 - عمل و کار. 2 - اندازه و مقیاس کار انجام شده "} +{"line": "کارکرده (کَ د) (ص مف .) 1 - کارآزموده، باتجربه . 2 - کهنه، فرسوده "} +{"line": "کارکشته (کُ تِ یا تَ) (ص مف ) (عا.) مجرب ورزیده "} +{"line": "کارکشتگی (کُ تِ)(حامص .) (عا.) ورزیدگی، آزمودگی "} +{"line": "کارکن (کُ) (اِ.) مُسهل "} +{"line": "کارکن ( کارکن .) (ص .) دارای عادت یا گرایش به کار کردن، کاری، کوشا، فعال "} +{"line": "کارکیا (ص مر.) پادشاه، وزیر، کاردان "} +{"line": "کارگاه (اِمر.) محل ساختن چیزها، جای کار کردن کارگران "} +{"line": "کارگر (گَ) (ص .) 1 - شاغل، کارکننده . 2 - مؤثر"} +{"line": "کارگر شدن (گَ. شُ دَ) (مص ل .) اثر کردن، تأثیر گذاشتن "} +{"line": "کارگردان (گَ) (اِ.) 1 - کسی که انجام کارها را اداره می کند. 2 - کسی که بازیگران را راهنمایی می کند و نمایشنامه ها را به روی صحنه می آورد"} +{"line": "کارگزار (گُ) (ص فا.) عامل، مأمور"} +{"line": "کارگزینی (گُ) (حامص . اِمر.)1 - به کار گماشتن (کسی را). 2 - اداره ای که به کار استخدام، ماموریت، ترفیع، انتقال، بازنشستگی و سایر امور مربوط به کارمندان و کارکنان یک سازمان می پردازد، ادارة استخدام "} +{"line": "کارگشا (گُ) (ص فا.) مشکل گشا، چاره جو"} +{"line": "کارگشایی ( کارگشایی .) (حامص .) چاره جویی، مشکل گشایی "} +{"line": "کاری [ په . ] (ص نسب .) 1 - فعال، مفید. 2 - پهلوان و دلاور جنگی . 3 - بسیار مؤثر، کارگر"} +{"line": "کاریر (یِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - سازمانی که کارش برقراری ارتباط تلفنی از راه دور است . 2 - سابقة شغلی "} +{"line": "کاریز (اِ.) قنات "} +{"line": "کاکو (اِ.) برادر مادر، دایی "} +{"line": "کاریزماتیک [ انگ . ] (ص .) شخصیت و جذابیت یک فرد که می تواند در مردم نفوذ کند و آنان را به شور و فداکاری وادار سازد. این مشخصه ابتدا در برخی فرقه های مسیحیت مشاهده شد و بعدها در ادیان دیگر هم به چشم خورد"} +{"line": "کاریکاتور [ فر. ] (اِ.) نوعی نقاشی طنزآمیز که در آن طراحی برخی جزییات مبالغه می شود"} +{"line": "کاریکاتوریست [ فر . ] (ص .) نقاشی که کارش کشیدن کاریکاتور است "} +{"line": "کاریکلماتور (لَ تُ) (اِ.) نوعی کاربرد طنزآمیز و اژه ها"} +{"line": "کاز (اِ.) 1 - جایی که در کوه و بیابان یا در زیرزمین کنده باشند برای جا دادن گوسفندان . 2 - صومعه "} +{"line": "کازه (ز) (اِ.) 1 - آلاچیق، کلبه . 2 - صومعه . 3 - خانه و منزل "} +{"line": "کازینو (نُ) [ فر. ] (اِ.) قمارخانه "} +{"line": "کازیه (ز یِ) [ فر. ] (اِ.) جعبة روباز که برای قرار دادن پرونده یا نامه ها جهت اقدام روی میز قرا ر می دهند"} +{"line": "کاس (اِ.) کوس، طبل بزرگ "} +{"line": "کاس [ سغ . ] (اِ.) خوک نر"} +{"line": "کاس کردن (کَ دَ) (مص م .) (عا.) از شدت اصرار و الحاح کسی را خسته کردن، امان وی را بریدن "} +{"line": "کاسب (س ) [ ع . ] (اِفا.) بازاری، سوداگر. ج . کسبه "} +{"line": "کاسبرگ (بَ) (اِ.) هر یک از قطعه ها یا بخش های کاسة گل که معمولاً سبز و گاه به رنگ های دیگر است "} +{"line": "کاسبی (س ) [ ع - فا. ] (حامص .) تجارت، داد و ستد"} +{"line": "کاست (سْ تْ) (مص م .) کاهش، نقصان "} +{"line": "کاست (س ) [ فر. ] (اِ.) محفظة کوچک که در آن نوار فیلم یا نوار ضبط صوت قرار دارد، پوش نوار (فره )"} +{"line": "کاستن (سْ تَ) (مص ل .) کم کردن "} +{"line": "کاستی (حامص .)1 - نقصان، کم شدگی . 2 - کم - خردی، نادانی "} +{"line": "کاسد (س ) [ ع . ] (ص .) ناروا، بی رونق "} +{"line": "کاسر (س ) [ ع . ] (اِفا.) شکننده "} +{"line": "کاسر (سَ) (اِ.) یکی از انواع پست ماهوت چون شالکی "} +{"line": "کاسل (س ) [ ع . ] (اِفا.) سست و کاهل "} +{"line": "کاسمو (اِ.) موی خوک، موی زبر و خشن "} +{"line": "کاسنی (اِ.) گیاهی است علفی و پایا از تیرة مرکبان که در حقیقت سردستة این تیره است . دارای ساقة خشن و برگ های تلخ مزه و پوشیده از کرک . گل های آبی و گاه سفید و قرمز دارد. برگ های این گیاه در تداوی بیماران مبتلا به تب نوبه مورد استفاده قرار می گیرد، تلخک "} +{"line": "کاسه (س ) [ ازع . ] (اِ.) 1 - پیاله، ظرف . 2 - کوس . 3 - بیرونی ترین پوشش گل . ؛ کاسه ی داغ تر از آش کنایه از: واسطه ای که از صاحب حق بیشتر جوش می زند. ؛ کاسه ای زیر نیم کاسه بودن کنایه از: نیرنگی در کار بودن . ؛ کاسه کوزة کسی را به هم زدن کنایه از: شر و فساد و خرابی بار آوردن "} +{"line": "کاسه بازی ( کاسه بازی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - بازی با کاسه و آن چنین است که دو سه کاسة چینی را پر آب کنند و کاسه بازان واژگون شده کاسه ها بر پشت گذارند و به تحریک سرین آن را جنبانند و به دوش خود رسانند در حالی که قطره ای آب از آن نریزد. 2 - بیرون آوردن ظرف ها از زیر خرقه برای تفریح تماشاگران . 3 - مجازاً: مکاری، حیله - گری "} +{"line": "کاسه بند ( کاسه بند . بَ) 1 - (ص فا.) آن که ظروف شیشه ای و چینی و چوبی شکسته را بند می زند. 2 - (اِمر.) آلتی که پهلوانان کشتی با اجازة استادان و مشایخ به کاسة زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینة کوچکی نیز قرار می دادند. این عمل کفایتی بود از این که زانوی صاحب کاسه بند به خاک نمی رسد"} +{"line": "کاسه بند کردن ( کاسه بند کردن کاسه بند کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تملق گفتن، چاپلوسی کردن . 2 - طمع داشتن "} +{"line": "کاسه سیاه ( کاسه سیاه .) (ص مر.) بخیل، خسیس "} +{"line": "کاسه شدن ( کاسه شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - کوژ شدن، خمیده گشتن . 2 - کنایه از: کوشیدن، تلاش کردن "} +{"line": "کاسه لیس ( کاسه لیس .) (ص فا.) چاپلوس، متملق "} +{"line": "کاسه نبات ( کاسه نبات . نَ) (اِ.) نباتی که آن را به شکل کاسه درست کرده اند و معمولاً جزئی از وسایل سفرة عقد است "} +{"line": "کاسه نمد ( کاسه نمد . نَ مَ) (اِ.) هر یک از واشرهای لاستیکی گرد در اندازه های مختلف که در موتور برای پیشگیری از نفوذ روغن به بیرون به کار می رود"} +{"line": "کاسه پشت ( کاسه پشت . پُ) (اِ.) 1 - لاک پشت، سنگ پشت . 2 - کنایه از: آسمان، فلک "} +{"line": "کاسه کوزه ( کاسه کوزه . ز) (اِ.) 1 - مجموعة ظرف های خانه . 2 - مجموعة اثاث و اسباب کار کسی "} +{"line": "کاسه کوزه دار ( کاسه کوزه دار . کاسه کوزه دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) (عا.) آن که خانه ای آماده برای قماربازی دارد؛ صاحب قمارخانه ؛ جیزگر"} +{"line": "کاسه گر ( کاسه گر . گَ) (ص .) 1 - کسی که ظروف سفالی درست می کند.2 - نام یکی از آهنگ های موسیقی "} +{"line": "کاسه گردان ( کاسه گردان . گَ) (ص فا.) گدای دوره - گرد"} +{"line": "کاسه گرفتن ( کاسه گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) کنایه از: 1 - شراب ریختن . 2 - ادای احترام و تهنیت کردن "} +{"line": "کاسه یکی ( کاسه یکی . یِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) هم - خوراک، هم غذا"} +{"line": "کبوک (کَ) (اِ.) چکاوک "} +{"line": "کاسکت (کِ) [ فر. ] (اِ.) = کاسک : 1 - کلاه لبه دار. 2 - کلاهی از جنس فلز و غیره که سر را از خطر حفظ می کند، کلاه ایمنی "} +{"line": "کاسیک (اِ.) [ فر. ] پرنده ای است سیاه رنگ به اندازة سار از راستة سبکبالان، بومی آمریکای جنوبی، پرهای پشت آن زرد طلایی است "} +{"line": "کاش (شب جم .) واژه ای برای بیان آرزوها"} +{"line": "کاشانه (نِ) (اِ.) خانة خرد و کوچک، خانة زمستانی "} +{"line": "کاشت (مص مر.) زراعت کردن، کاشتن "} +{"line": "کاشتن (تَ) (مص م .) زراعت کردن "} +{"line": "کاشته (تِ) (ص مف .) زراعت شده، نشانده "} +{"line": "کاشف (ش ) [ ع . ] (اِفا.) آشکار کننده، کشف کننده، ج . کشفه "} +{"line": "کاشه (شَ یا ش ) (اِ.) یخ نازکی که روی آب می بندد"} +{"line": "کاشکی (ق .) از ادات تمنی است و دال بر تأسف و افسوس و آرزو و حسرت دارد"} +{"line": "کاشی 1 - (اِ.) کاچی، آجر لعاب دار ساده یا نقاشی شده . 2 - (ص نسب .) اهل شهر کاشان "} +{"line": "کاشی کار 1 - (ص شغل .) آن که کاشی را در بنا کار گذارد. 2 - بنایی که در آن کاشی کار گذاشته شده است "} +{"line": "کاظم (ظِ) [ ع . ] (اِفا.) فروخورندة خشم، خاموش . ج . کظمه "} +{"line": "کاعب (عِ) [ ع . ] (اِمص .) نار پستان و پستان برآمده "} +{"line": "کاغ (اِ.) 1 - فریاد و ناله . 2 - آواز کلاغ . 3 - نشخوار"} +{"line": "کاغذ (غَ) [ از چی . ] (اِ.) ورقة نازک، خم پذیر و مسطحی که معمولاً از خمیر الیاف گیاهی ساخته می شود و غالباً بر آن چیز نویسند یا چاپ کنند. ؛ کاغذ سیاه کردن کنایه از: نویسندگی کردن، نوشتن (حالت تحقیر). ؛ کاغذ پاره کاغذی که محتوی آن فاقد ارزش است "} +{"line": "کاغذ خرید ( کاغذ خرید . خَ) (اِمر.) ورقه ای معمولاً چاپی که در آن فروش کالایی با مشخصات معین به خریدار گواهی شده است "} +{"line": "کاغذ دیواری ( کاغذ دیواری .) (اِمر.) کاغذ کمابیش ضخیم، بادوام و معمولاً دارای نقش، برای پوشش دیوارها"} +{"line": "کاغذ لغ ( کاغذ لغ . لُ) (اِمر.) = کاغذ لق : در و پنجرة چوبی که به جای شیشه، بر آن کاغذ چرب شده چسبانند"} +{"line": "کاغذ کادو ( کاغذ کادو . دُ) (اِمر.) کاغذ تزیینی که برای بسته بندی هدایا به کار می رود"} +{"line": "کاغذ کالک ( کاغذ کالک .) (اِمر.) نوعی کاغذ نیمه شفاف که در نقشه کشی و طراحی و کپی - برداری به کار می رود"} +{"line": "کاغذ گلاسه ( کاغذ گلاسه . گِ س ) (اِمر.) کاغذ براق سفید که برای چاپ کتاب های نفیس و تصویرهای رنگی به کار می رود"} +{"line": "کاغذبازی ( کاغذبازی .) (اِ.) مجازاً: زیاده روی در تشریفات اداری که باعث پیچیدگی و کندی جریان کارها می شود"} +{"line": "کاغذین جامه ( کاغذین جامه . مِ) نک جامة کاغذین "} +{"line": "کاغنه (نَ یا نِ) (اِ.) = کاغنو: 1 - کرمی است سیاه و سرخ و زهردار، ذروح . 2 - کرم شب تاب "} +{"line": "کاغه (غِ) (ص .) تن زده، اباکرده "} +{"line": "کاف (اِ.) نام بیست و پنجمین حرف الفبای فارسی "} +{"line": "کاف (اِ.) شکاف، رخنه، چاک "} +{"line": "کافئین (فِ) [ فر. ] (اِ.) آلکالوئیدی به فرمول 2 O 4 N 1 H 8 C که در برگ و دانة قهوه و چای و گیاه ماته و گیاه کلااکومیناتا موجود است . کافئین مقوی قلب و مدر است و در ضعف قلب و بیماری های عفونی (تیفوئید ذات الریه ) مصرف می شود"} +{"line": "کافتن (فْ تَ) [ په . ] (مص م .) دریدن، چاک کردن، ترکانیدن "} +{"line": "کافته (تِ) (ص مف .) 1 - دریده، شکافته . 2 - تفحص شده "} +{"line": "کافر (فَ) [ ع . ] (اِفا.) بی دین، ملحد. ج . کفره، کفار"} +{"line": "کافرمژه ( کافرمژه . مُ ژِ) (ص مر.) مجازاً: سیاه - چشم "} +{"line": "کافل (فِ) [ ع . ] (اِفا.) ضامن "} +{"line": "کافنده (فَ د) (ص فا.) شکافنده "} +{"line": "کافه (فِّ) [ ع . کافة ] (اِفا.) 1 - همة مردم . 2 - بازدارنده "} +{"line": "کافه (فِ) [ فر. ] (اِ.) جایی که در آن قهوه، چای، شیرینی و امثال آن صرف کنند"} +{"line": "کافه تریا ( کافه تریا . تِ) [ فر. ] (اِ.) مکانی عمومی که معمولاً در آن جا چای، قهوه، شیرینی و مانند آن ها می خورند، چایخانه (فره )"} +{"line": "کافه رستوران ( کافه رستوران . رِ) [ فر. ] (اِمر.) محلی که در آن غذا، مشروب، چای و قهوه صرف کنند"} +{"line": "کافه گلاسه ( کافه گلاسه . گِ س ) [ فر. ] (اِ.) شیرقهوه ای که در آن بستنی ریخته و معمولاً هنگام خوردن آن را مخلوط می کنند"} +{"line": "کافور [ سنس . ] (اِ.) ماده ای است خوشبو و سفیدرنگ "} +{"line": "کافور خوردن (خُ دَ) [ سنس - فا. ] (مص ل .) کنایه از: زایل شدن نیروی جنسی "} +{"line": "کافورپوش [ سنس - فا. ] (ص فا.) سفیدپوش "} +{"line": "کافی [ ع . ] (اِفا.) 1 - بس کننده، بی نیازکننده . 2 - دارای کمیت، کیفیت یا دامنه ای مناسب برای تأمین نیاز یا تقاضا"} +{"line": "کافی شاپ [ انگ . ] (اِ.) = کافه تریا: مکانی عمومی که در آن جا قهوه، چای و شیرینی و مشروبات غیرالکلی صرف می کنند، قهوه سرا (فره )"} +{"line": "کافی نت (نِ) [ انگ . ] (اِ.) مکانی عمومی برای استفاده از خدمات اینترنت، ایمیل و مکالمة تلفنی با راه دور همراه با پذیرایی مختصر، نت سرا (فره )"} +{"line": "کال 1 - (ص .) میوة نارسیده، خام . 2 - (اِ.) گودال بزرگ، زمین شکافته . 3 - (ص .) کج، خمیده . 4 - (اِ.) جا، مقام، جایگاه . 5 - (ص .) ژولیده، درهم "} +{"line": "کالا (اِ.) اسباب، متاع "} +{"line": "کالابرگ (بَ) (اِ.) کوپن "} +{"line": "کالار (اِ.) 1 - آبکند عمیق که اسب و سوار از آن گذر نتواند کرد. 2 - تخته سنگ پهن و نازک "} +{"line": "کالب (لِ) (اِ.) نک کالار"} +{"line": "کالب ( کالب .) (اِ.) قالب "} +{"line": "کالباس [ فر. ] (اِ.) مخلوطی از گوشت و چربی و حبوبات چرخ کرده و پخته شده که بیشتر به صورت سرد مصرف می شود"} +{"line": "کالبد (بُ یا بَ) [ په . ] (اِ.) 1 - قالب هر چیز. 2 - تن و بدن آدمی . 3 - نمونه، سرمشق "} +{"line": "کالبدشناسی ( کالبدشناسی . ش ) (حامص .) علم مطالعة ساختمان اندام های جانوران و گیاهان، آناتومی "} +{"line": "کالبدشکافی ( کالبدشکافی . ش ) (حامص .) باز کردن و شکافتن کالبد مرده در آزمایشگاه، تشریح علمی "} +{"line": "کالبو (ص .) سرگشته، حیران، نادان "} +{"line": "کالج (لِ) [ فر. ] (اِ.) آموزشگاه، مدرسة عالی، مدرسة شبانه روزی "} +{"line": "کالجار (اِمر.) 1 - کارزار، حرب . 2 - مزرعة برنج، برنجزار"} +{"line": "کالجوش (اِ.) = کله جوش : اشکنه، نوعی غذای حاضری "} +{"line": "کالری (لُ) [ فر. ] (اِمر.) واحد اندازه گیری حرارت "} +{"line": "کالسکه (لِ کِ) [ روس . ] (اِ.)1 - اتاقکی که کالسکه دارای چهار چرخ می باشد و به وسیلة کالسکه یک اسب یا بیشتر حرکت می کند. 2 - چهارچرخه ای که برای حمل و نقل کودک شیرخواره به کار می رود"} +{"line": "کالفته (لُ تِ) (ص مف .) آشفته، پریشان حال "} +{"line": "کالم (لُ) (ص . اِ.) بیوه، زن بیوه "} +{"line": "کالنجه (لِ جِ) (اِ.) فاخته "} +{"line": "کالنده (لَ د) (ص فا.) به شتاب رونده، جیم شونده "} +{"line": "کالنگ (لَ) (اِ.) نوعی کارد نعلبندان و بیطاران اسب "} +{"line": "کاله (لَ یا لِ) (اِ.) 1 - متاع و اسباب خانه . 2 - کدوی شراب . 3 - زمینی که برای کشت آماده شده باشد"} +{"line": "کالو (اِ.) 1 - تنه، بدن . 2 - صورت، شکل "} +{"line": "کالوج (اِ.) = کالوچ : کبوتر"} +{"line": "کالوج (اِ.) انگشت کوچک "} +{"line": "کالوخ (اِ.) نوعی گیاه بدبو، گندنا"} +{"line": "کالوس (ص .) نادان، ابله "} +{"line": "کالوشه (ش )(اِ.) 1 - دیگ، دیگ غذا. 2 - نوعی آش "} +{"line": "کالک (لَ) (اِمصغ .) نوعی خربزة کوچک "} +{"line": "کالی [ ع . کالی ء ] 1 - (اِفا.) محافظت کننده، نگاهبان . 2 - متأخر. 3 - (اِ.) بیعانه . 4 - وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود"} +{"line": "کالیبر (بْ) [ فر. ] (اِمر.) قطر دهانة لولة توپ یا تفنگ "} +{"line": "کالیدن (دَ) (مص ل .) 1 - آشفته شدن، ژولیده شدن . 2 - گریختن "} +{"line": "کالیده (د) (ص مف .) درهم شده، آشفته "} +{"line": "کالیو (لِ) (ص .) = کالیوه : 1 - سرگشته، حیران . 2 - ابله، احمق "} +{"line": "کالیکول [ فر. ] (اِ.) کاسة گل اضافی بر کاسة اصلی گل برخی گیاهان مانند پنیرک، میخک، توت فرنگی "} +{"line": "کام (اِ.) = کامه : 1 - مراد و مقصود. 2 - قصد، نیت . 3 - شهوت . ؛ کام ِ کسی را خاریدن باعث شادکامی آن کس شدن "} +{"line": "کام (اِ.) سقف دهان "} +{"line": "کام بخش (بَ) (ص فا.) دهندة آرزو"} +{"line": "کام وریژ (مُ) (اِمر.) = ریژوکام . ریژکام : 1 - مراد و مقصود. 2 - هوی و هوس . 3 - کام "} +{"line": "کام گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) کامیاب شدن "} +{"line": "کامبرین (ب یَ) [ فر. ] (اِ.) اولین دوره از ادوار پنجگانه دوران اول زمین شناسی "} +{"line": "کامجو (ص فا.) خوش گذران "} +{"line": "کامخ (مَ) [ معر. ] 1 - (اِ.) آبکامه که از آن نانخورش سازند؛ کامه . 2 - کنایه از پلیدی مردم . ج . کوامخ "} +{"line": "کامران (ص فا.) خوشگذران، عیاش "} +{"line": "کامروا (رَ) (ص مر.) برخوردار، متمتع "} +{"line": "کامستن (مِ تَ) (مص م .) بر هم زدن معامله، دبه درآوردن "} +{"line": "کامل (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - درست، بی نقص . 2 - فاضل، دانا"} +{"line": "کاملاً (مِ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به طور کامل، تماماً"} +{"line": "کاملیا (مِ) [ فر. ] (اِ.) درختچه ای است زینتی از خانوادة چای که جزو تیرة پنیرک می باشد. برگ هایش بیضی و شبیه برگ چای است و گل هایش خوش رنگ و زیبا است . در حدود 14 گونه از این گیاه شناخته شده که در جنوب و مشرق آسیا به فراوانی کشت می شوند. این گیاه همیشه سبز است و گل هایش درشت و زیبا و به رنگ های سفید یا صورتی و یا قرمز است "} +{"line": "کامن (مِ) [ ع . ] (اِفا.) پنهان شونده، پوشیده شونده "} +{"line": "کامنولث (مُ وِ) [ انگ ] (اِمر.) مشترک المنافع ؛ مجموعة کشورهای مرکب از بریتانیا و مستملکات سابق و کنونی آن که تشکیل یک واحد داده اند"} +{"line": "کامه (مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - مراد، آرزو. 2 - مرجان "} +{"line": "کاموا [ انگ . ] (اِ.) = کانوا: نوعی نخ که از کرک یا ابریشم می ریسند و با آن لباس زمستانی می بافند، کاموا"} +{"line": "کبچه (کَ چِ) (اِ.) نک کفچه "} +{"line": "کامپیوتر (تِ) [ انگ . ] (اِ.)دستگاه الکترونیکی که دارای حافظه ای با ظرفیت زیاد و امکانات پردازش بسیار سریع اطلاعات است، رایانه (فره )"} +{"line": "کامکار [ په . ] (ص فا.) کامروا، کامران "} +{"line": "کامیاب (ص مر.) برخوردار، خوشبخت "} +{"line": "کامیون [ فر. ] (اِ.) اتومبیل بزرگ که برای حمل و نقل بار به کار می رود"} +{"line": "کامیونت (نِ) [ فر. ] (اِ.) اتومبیل باری کوچک و کم ظرفیت "} +{"line": "کان [ په . ] (اِ.) جایی که از آن فلزات و شبه فلزات استخراج کنند، معدن . ؛ کان به گوهر کردن کنایه از: به نوایی رسیدن "} +{"line": "کان شناسی (ش ) (حامص .)علم به شناسایی معادن مختلف ؛ معدن شناسی "} +{"line": "کان لم یکن (کَ. لَ. یَ کُ) [ ع . ] (ق مر.) لغو شده، بی اثر، مانند آن که اصلاً وجود نداشت "} +{"line": "کان یسار (یَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) توانگر، مالدار"} +{"line": "کانا (ص .) نادان، ابله، بی خرد"} +{"line": "کاناز (اِ.) = کناز: بن خوشة خرما، آن جا که به نخل چسبیده "} +{"line": "کانال [ فر. ] (اِ)1 - ترعه، مجرای وسیع بین دو دریا که برای عبور کشتی ساخته می شود. 2 - راه آب "} +{"line": "کاناپه (پِ) [ فر. ] (اِ.) نیمکت بزرگ پشت دار. ؛ کاناپه ی تختخواب شو نوعی کاناپه که باز می شود و به صورت تختخواب درمی آید"} +{"line": "کانتینر (نِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - جعبة فلزی بزرگی با ابعاد استاندارد که کالا در آن قرار داده می شود و آن را وسیلة قطار یا کشتی یا هواپیما یا کامیون حمل می کنند، بار گُنج . (فره ). 2 - مجازاً: تریلی، کامیون "} +{"line": "کاندیدا [ فر. ] (اِ.) نامزد، داوطلب برای نمایندگی مردم "} +{"line": "کانون [ ع . ] (اِ.) 1 - آتشدان، منقل . 2 - نام دو ماه از ماه های رومی . 3 - انجمن، باشگاه . 4 - در فارسی مرکز"} +{"line": "کانگورو (گُ رُ) [ فر. ] (اِ.) پستانداری است از دستة بی جفتان و از راستة کیسه داران علفخوار. کانگورو از پستانداران مخصوص استرالیا است . این حیوان دارای دست های کوتاه است که هیچ وقت برای حرکت وی به کار نمی رود و فقط جهت گرفتن علف ها و شاخ و برگ های درختان مورد استفاده قرار می گیرد. کانگورو بر روی دو پای خود می نشیند و از دم خویش جهت حفظ تعادل در نشستن و جستن نیز استفاده می کند. این حیوان در سطح شکمی دارای کیسه ای است و در ته کیسة آن غده های شیری موجود است . نوزاد کانگورو که در ابتدای تولد به اندازة لوبیایی است به وسیلة مادر در ته کیسه قرار داده می شود و در همان جا به وسیلة غده های مترشحة شیر تغذیه می گردد و رشد می کند و پس از آن که قدری بزرگتر شد از کیسه خارج می شود و با مادر چرا می کند و در موقع خطر داخل کیسة مادر می گردد"} +{"line": "کانی (ص نسب .) منسوب به «کان »، 1 - معدنی . 2 - موادی را گویند که در طبیعت از معدن استخراج می شوند و به صورت ترکیبات مختلف هستند و معمولاً عنصر و مادة مفید آنها را پس از تصفیه از ترکیب معدنی خارج می کنند؛ ترکیبی که در طبیعت وجود دارد و به همان صورت از معدن استخراج شود. 3 - سنگ های فلزی معدنی که در معدن با ناخالصی های دیگر مخلوط هستند و باید جهت استخراج فلز تصفیه شوند؛ کلوخه، سنگ معدنی "} +{"line": "کاه [ په . ] (اِ.) علف خشک . ؛ از کاه کوه ساختن کنایه از: چیزی را بیش از حد بزرگ یا مهم جلوه دادن "} +{"line": "کاه دزد (دُ) (ص مر.) کسی که چیزهای بی ارزش و کم بها بدزدد"} +{"line": "کاه گل (گِ) (اِمر.) مخلوط کاه و گل که برای اندودن بام و دیوار به کار برند"} +{"line": "کاهانیدن (دَ) (مص م .) کاستن، کم کردن "} +{"line": "کاهدان (اِمر.) انبار کاه، محل ریختن کاه "} +{"line": "کاهربا (رُ) (اِمر.) نک کَهربا"} +{"line": "کاهش (هِ) (اِمص .) کاستی، نقصان، کاستن "} +{"line": "کاهل ( کاهل .) [ ع . ] (اِ.) شانه، کتف "} +{"line": "کاهل (هِ) [ ع . ] (اِفا.) تنبل "} +{"line": "کاهلی ( کاهلی .) [ ع - فا. ] (حامص .) سستی، تنبلی "} +{"line": "کاهن (هِ) [ ع . ] (ص .) 1 - روحانی مصریان باستان، بابلیان و یهودیان . 2 - فال گیر، غیب گو. ج . کَهَنَه "} +{"line": "کاهو (اِ.) گیاهی از تیرة مرکبان با برگهای سبز و درشت قابل خوردن "} +{"line": "کاهی 1 - (ص نسب .) منسوب به کاه . 2 - ساخته شده از کاه . 3 - به رنگ کاه (از مایه های رنگ زرد)"} +{"line": "کاهیدن (دَ) (مص ل .) کاستن، کم شدن "} +{"line": "کاو [ فر. ] (اِ.) (بازی پوکر) مقدار معینی پول که در هر دورة بازی توسط بازیکنان اعلام می شود. در پوکر برد و باخت طرفین در حدود کاو است "} +{"line": "کاوالیه (یِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سربازی که در صنف سوار است ؛ سواره . 2 - مردی که زنی را در رقص و ضیافت همراهی کند"} +{"line": "کاوان (ص فا.) 1 - کاونده . 2 - به سر و کول هم ور رونده "} +{"line": "کاواک (ص .) پوچ، بی مغز، میان تهی "} +{"line": "کاواک (اِ.) نک کابوک "} +{"line": "کاور (وِ) [ انگ . ] (اِ.) پوشش چیزی مثل کتاب یا لباس که معمولاً مانع دیده شدن شکل اصلی آن نمی شود، پوشن (فره ) "} +{"line": "کاوش (وُ) (اِمص .) جستجو، تفحص "} +{"line": "کتک زدن ( کتک زدن . زَ دَ) (مص م .) تنبیه بدنی کردن "} +{"line": "کاولی ساز (وُ) (ص مر.) = کاولی سازنده : 1 - صنعتگری که اسباب و آلات زشت و ناهموار سازد. 2 - کنایه از کسی که چشم را کج کند یا بینی را در هم کشد"} +{"line": "کاونده (وَ د) (ص فا.) جستجوکننده، مفتش "} +{"line": "کاونه (وُ نَ یا نِ) (اِ.) 1 - جانورکی است سرخ و زهردار و بر او خال های سیاه باشد و بیشتر در فالیزها به هم رسد و خربزه را ضایع کند. 2 - کرم شب تاب "} +{"line": "کاووک (اِ.) آشیانة مرغان "} +{"line": "کاوک (وَ) (ص .) پوچ، میان خالی "} +{"line": "کاوکاو (وْ) (اِ.) کاوش، جستجو"} +{"line": "کاوی [ ع . ] (اِ.) دارویی که سبب سوختن و ضمناً تصلب دهانة عروق و محل بریدگی و زخم در انساج بشود و بالنتیجه مجاری عروق را به هم آرد و مسام را بند کند مانند زاج و اسیدتری کلراستیک "} +{"line": "کاویان (ص .) پادشاهی، سلطنتی "} +{"line": "کاویانی درفش (دَ رَ) (اِ.) درفش منسوب به کاوة آهنگر"} +{"line": "کاویدن (دَ) (مص م .) 1 - جستجو کردن، کندن . 2 - بحث کردن "} +{"line": "کاویزنه (زَ نَ) (اِ.) آهنگی است از موسیقی قدیم "} +{"line": "کاویش (اِ.) ظرف دوغ و ماست "} +{"line": "کاوین (اِ.) کابین، صداق "} +{"line": "کاپ [ انگ . ] (اِ.) 1 - فنجان . 2 - جامی که در مسابقات به عنوان جایزه تعیین می شود. 3 - یک دوره مسابقه که در پایان به فرد یا تیم قهرمان جام اهدا شود. ؛ سوپر کاپ جام برتر (فره )"} +{"line": "کاپا (اِ.) نام حرف دهم از الفبای یونانی است و چنین نوشته شود: X - و در نجوم آن نمایندة ستاره های قدر دهم است "} +{"line": "کاپشن (شَ) (اِ.) نیم تنه ای که سر آستین و لبة پایین آن تنگ تر است و جلو آن با تکمه یا زیپ بسته می شود"} +{"line": "کاپوت [ فر. ] (اِ.) 1 - روپوش فلزی موتور اتومبیل . 2 - پوشش لاستیکی بسیار نازک برای آلت تناسلی مرد در هنگام آمیزش جنسی، کاندوم "} +{"line": "کاپوچینو (پُ نُ) [ ایتا. ] (اِ.) نوعی قهوه که به همراه شیر داغ صرف شود"} +{"line": "کاپیتال [ فر. ] (اِ.) سرمایه، ثروت، دارایی "} +{"line": "کاپیتالیسم [ فر. ] (اِ.) 1 - سرمایه داری . 2 - تفوق سرمایه داران در امور صنعتی "} +{"line": "کاپیتان [ فر. ] (اِ.) 1 - سروان، فرمانده . 2 - خلبان . 3 - ناخدا. 4 - رهبر یک تیم ورزشی، سر ی ا ر (فره )"} +{"line": "کاپیتولاسیون (تُ) [ فر. ] (اِ.) حقی که به اتباع بیگانه در مملکتی دهند مبنی بر این که اگر در آن کشور جرمی مرتکب شدند در محاکم خود آن کشور محاکمه نشوند بلکه در محکمه های مربوط به دولت خود محاکمه شوند"} +{"line": "کاپیچ (ص فا. اِ.) 1 - لفافه ای که زردوزان برای قماش سازند. 2 - دسته و بسته "} +{"line": "کاچ (اِ.) 1 - آبگینه . 2 - شیشة ساییده شده که کاسه گران روی طبق و کاسة ناپخته مالند"} +{"line": "کاچ (اِ.) تارک سر، فرق سر. کاج و کاچک نیز گویند"} +{"line": "کاچار (اِ.) آلات و ادوات، اسباب خانه "} +{"line": "کاچال (اِ.) ضروریات، وسایل خانه از هر چیز"} +{"line": "کاچه (چِ) (اِ.) 1 - چانه و زنخ . 2 - خوشی، طرب . کچول هم گفته شده "} +{"line": "کاچول (اِ.) حرکت و جنبش سرین هنگام رقص "} +{"line": "کاچی (اِ.) غذایی شبیه حلوا که از شکر و آرد و روغن درست کنند"} +{"line": "کاچیک (اِ.) شیرة انگور، شیرة مویز"} +{"line": "کاژ (ص .) لوچ و احول "} +{"line": "کاک (اِ.) 1 - مرد. 2 - مردمک چشم . 3 - هر چیز خشکیده و باریک . 4 - میان تهی "} +{"line": "کاک (اِ.) سر زبان، نوک زبان "} +{"line": "کاک (اِ.) نانی که از آرد خشکه با روغن و شیر پزند"} +{"line": "کاکا (اِ.) 1 - برادر بزرگتر. 2 - غلام "} +{"line": "کاکا (اِ.) 1 - مربی خان زادگان، للة بزرگ - زادگان، اتابیک . 2 - غلامی قدیمی که در خانه پیر شده باشد"} +{"line": "کاکائو [ فر. ] (اِ.) درخت کوچک از تیرة پنیرکیان، دارای برگ های بزرگ و منفرد با دمبرگ کوتاه و بی کرک و شفاف، گل هایش کوچک و قرمز رنگ است . میوه اش بسته و زرد رنگ است که پس از چیدن انبار می کنند تا بپوسد و پس از آن دانه ها را جمع می کنند و به مصرف می رسانند (از آن پودر کاکائو تهیه می شود). کاکائو علاوه بر مصارف معمولی به مصرف تهیة شراب های طبی می رسد و به علاوه منشأ تهیة کرة کاکائو است که به عنوان مادة حل کننده به مصرف تهیة شیاف و پماد و غیره می رسد"} +{"line": "کاکاسیاه (اِمر.) غلام سیاه "} +{"line": "کاکایی (اِ.) تیره ای از پرندگان دریایی راسته آبچلیکان با بال های بلند، مرغ نوروزی "} +{"line": "کاکتوس (اِ.) گیاهی بومی آمریکا دارای ساقه های کلفت پرآب و برگ های به خار تبدیل شده (در بیشتر انواع ) دارای گل های درشت و زیبا و میوه های رنگین شبیه انجیر"} +{"line": "کاکل (کُ) (اِ.) موی سر، موی پیشانی "} +{"line": "کاکل زری ( کاکل زری . زَ) (ص نسب .) پسربچه یا پسر جوان خوش قیافه و مو طلایی "} +{"line": "کاکلی (کُ) [ تر - مغ - فا. ] (ص نسب . اِمر.) پرنده ای است از گونه های جل که در روی سر دارای چند پر به شکل کاکل است و در صحاری و مزارع خشک آسیا و اروپا و آفریقا زندگی می کند. یکی از اقسام آن به نام کاکلی کوهی مشهور است "} +{"line": "کاکوتی (اِ.) گیاهی است از تیرة نعناعیان که برخی گونه هایش به صورت درختچه می باشند و برخی هم علفی است . چون بوی بسیار مطبوعی دارد از آن برای خوشبو کردن ماست و دوغ استفاده می کنند. کاکوتی مقوی معده است "} +{"line": "کاکویه (یَ) (اِ.) برادر مادر، دایی "} +{"line": "کاکویی (اِ.) نوعی پارچة نفیس "} +{"line": "کاکی (اِ.) گردة نان، قرص نان "} +{"line": "کاگل (گِ) (اِ.) 1 - کلک، قلم . 2 - نوعی نی که میان آب می روید"} +{"line": "کایت (یْ) [ انگ . ] (اِ.) وسیله ای برای پرواز انفرادی به وسیلة بادبان یا بال هایی بسیار بزرگ "} +{"line": "کاید (یِ) [ ع . کائد ] (اِفا.) مکار، حیله گر"} +{"line": "کاین (یِ) [ ع . کائن ] (اِفا.) موجود، موجود شونده "} +{"line": "کاینات (یِ) [ ع . کائنات ] (اِ.) جِ کاینه و کاین ؛ کُل هستی "} +{"line": "کب (کُ) (اِ.) دهان، درون دهان "} +{"line": "کباب (کَ) (اِ.) پاره گوشتی که به سیخ بکشند و روی آتش بریان کنند و گونه های مختلف دارد: برگ، کوبیده و غیره "} +{"line": "کبابی ( کبابی .) (اِ.)1 - کسی که کارش پختن کباب است . 2 - جایی که در آن کباب می فروشند. 3 - گوشتی که مناسب کباب است "} +{"line": "کباده (کَ بّ د) (اِ.) یکی از وسایل ورزش باستانی شبیه کمان ساخته شده از آهن که آن را با دو دست بالای سر گرفته به چپ و راست تکان می دهند"} +{"line": "کباده کش ( کباده کش . کِ) (ص فا.) آن که با کباده (زورخانه ) ورزش کند"} +{"line": "کباده کشیدن ( کباده کشیدن . کِ دَ) (مص ل .) 1 - کشیدن کمان (کباده ). 2 - ورزشکار تنة کباده را به دست چپ و زنجیر آن را به دست راست گرفته بالای سر خود می برد و طوری حرکت می دهد که دست ها از آرنج تا مچ به طور افقی روی سر قرار گیرد"} +{"line": "کبار (کِ) [ ع . ] (ص .) جِ کبیر؛ بزرگان، اعیان، اشراف "} +{"line": "کبار (کَ) (اِ.) = کباره . کواره : سبدی که چوب و علف و هیزم و مانند آن از صحرا آورند"} +{"line": "کباره (کِ رِ یا رَ) (اِ.) نک کواره "} +{"line": "کبال (کَ) (اِ.) ریسمانی که از لیف خرما تابیده شده باشد"} +{"line": "کبالت (کُ) [ فر. ] (اِ.) فلزی سفید و مایل به قرمز، سخت و شکننده "} +{"line": "کبایر (کَ یِ) [ ع . کبائر ] (ص .) جِ کبیره ؛ گناهان بزرگ "} +{"line": "کبت (کَ) (اِ.) زنبور عسل "} +{"line": "کبتر (کَ تَ) (اِ.) کبوتر، کفتر"} +{"line": "کبد (کَ بَ) (اِ.) = کبید: ماده ای که با آن لحیم کنند، لحام "} +{"line": "کبد (کَ ب) [ ع . ] (اِ.) جگر، جگر سیاه "} +{"line": "کبر (کِ بَ) [ ع . ] (اِمص .) پیری، سالخوردگی "} +{"line": "کبر (کِ) [ ع . ] (اِمص .) تکبر، خودبینی، نخوت "} +{"line": "کبر (کَ) [ معر. ] (اِ.) خفتان، لباس جنگ "} +{"line": "کبر (کَ ب) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از ردة دو لپه ای های جدا گلبرگ که سردستة تیره ای به نام کبرها می باشد. بوته های گیاه مزبور اکثر به شکل درختچه می باشد و گاهی هم به صورت درخت درمی آید"} +{"line": "کبرا (کُ) [ ع . ] (اِ.) نوعی مار سمّی از تیرة کفچه ماران بومی افریقا و آسیا، مار عینکی "} +{"line": "کبراء (کُ بَ) [ ع . ] (ص .) جِ کبیر. بزرگان "} +{"line": "کبره (کَ بَ رِ) (اِ.) سفت شدن پوستِ بعضی از قسمت های بدن "} +{"line": "کبری (کُ را) [ ع . ] 1 - بزرگتر. 2 - در اصطلاح منطق مقدمة دوم در یک قضیة منطقی "} +{"line": "کبریاء (کِ) [ ع . ] (اِ.) بزرگ منشی، عظمت "} +{"line": "کبریت (کِ) (اِ.) قطعه کوتاه و باریکی از چوب که انتهای آن به مواد آتش زا مثل گوگرد آغشته شده و بر اثر مالش یا اصطکاک با سطح زبر آتش می گیرد"} +{"line": "کبس (کَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چاه را انباشتن و پر کردن . 2 - پر کردن شکم از غذا"} +{"line": "کبست (کَ بَ) [ په . ] (اِ.) گیاهی است تلخ، حنظل، هندوانة ابوجهل "} +{"line": "کبش (کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قوچ، گوسفند شاخ دار. 2 - مهتر و بزرگ قوم . ج . اکباش . کبوش "} +{"line": "کبل (کَ بَ) (اِ.) کول، پوستینی که از پوست گوسفند درست کنند"} +{"line": "کبلا (کَ) (ص نسب .) (عا.) کربلایی "} +{"line": "کبه (کُ یا کَ بّ) (اِ.) = کُپّه : 1 - برآمدگی، قبه . 2 - شاخ حجامت "} +{"line": "کبوتر (کَ تَ) (اِ.) پرنده ای است حلال گوشت که دارای قدرت پرواز زیاد است و انواع گوناگون دارد، کفتر. ؛ کبوتر با کبوتر باز با باز دستور مجالست با هم خوی و هم زبان "} +{"line": "کبوترباز ( کبوترباز .) (ص فا.) 1 - کسی که به نگاه داری و پرورش کبوتران می پردازد. 2 - کنایه از: حیله گر، مکار"} +{"line": "کبوترخانه ( کبوترخانه . نِ یا نَ) (اِمر.) = کبوترخان : اتاقک یا برجی که کبوتر در آن آشیانه سازد"} +{"line": "کبود (کَ) (ص .) نیلی، لاجوردی "} +{"line": "کبودان (کَ) (اِمر.) سیاه دانه "} +{"line": "کبوده (کَ د) (اِ.) درخت بیدمشک "} +{"line": "کبودی (کَ) 1 - (حامص .)کبود بودن . 2 - (اِمر.) خال سیاه "} +{"line": "کبور (کِ بّ) [ عبر. ] (اِ.) روز دهم از ماه تشری و آن را «عاشور» نیز خوانند. در این روز روزه داشتن بر یهودیان فریضه است "} +{"line": "کبوس (کَ) (ص .) ناراست، کج "} +{"line": "کبک (کَ) (اِ.) پرنده ای است وحشی با دم کوتاه و پرهایی به رنگ خاکی که زیبایی راه رفتنش مَثَل است . ؛ کبک کسی خروس خواندن کنایه از: شاد و شنگول بودن آن کس "} +{"line": "کبکاب (کَ) (اِ.) نوعی خرمای درشت و سیاه و پرشهد"} +{"line": "کبکبه (کَ کَ بَ) [ ع . کبکبة ] (اِ.) 1 - جماعت مردم، گروه سواران و شتران . 2 - عظمت و شوکت و جلال "} +{"line": "کبکنجیر (کَ کَ) (اِ.) 1 - درُاج . 2 - چکاوک "} +{"line": "کبی (کَ ب یّ) (اِ.) میمون، بوزینه، کپی هم گفته شده "} +{"line": "کبیتک (کُ بَ تَ) (اِ.) آلتی که آسیا را بدان تیز کنند؛ آسیازنه "} +{"line": "کبیده (کُ دَ یا د) (اِ.) آردی که گندم، برنج، نخود یا جو آن را بریان کرده باشند"} +{"line": "کبیر (کَ) [ ع . ] (ص .) بزرگ . ج . کبراء"} +{"line": "کبیره (کَ رِ) [ ع . کبیرة ] (ص .) گناه بزرگ "} +{"line": "کبیسه (کَ س ) [ ع . کبیسة ] (اِ.) سالی که به جای 365 روز 366 روز باشد این اتفاق هر چهار سال یک بار می افتد"} +{"line": "کبین (کَ) (اِ.) مهر، صداق، کابین "} +{"line": "کت (کَ) (اِ.) 1 - تخت پادشاهی . 2 - (عا.) شانه و کتف . ؛ توی کت کسی نرفتن مورد قبول کسی قرار نگرفتن "} +{"line": "کت (کُ) [ فر. ] (اِ.) نیم تنة آستین دار مردانه و زنانه "} +{"line": "کت و کلفت (کَ تُ کُ لُ) (ص مر.) (عا.) درشت و محکم "} +{"line": "کت و کول ( کت و کول .) (اِمر.) (عا.) بازوها و شانه ها. ؛ از کت و کول افتادن احساس خستگی شدید و طاقت فرسا کردن "} +{"line": "کت کن (کَ. کَ) (ص فا.) کاریزکن، مقنی "} +{"line": "کتاب (کِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوشته، مکتوب . 2 - مجموعه چاپی یا خطی از موضوعات مختلف "} +{"line": "کتاب (کُ تّ) [ ع . ] (اِ.) جِ کاتب ؛ نویسندگان "} +{"line": "کتاب فروشی ( کتاب فروشی . فُ) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) شغل و عمل فروش کتاب . 2 - (اِ مر.) دکان و مغازة فروش کتاب "} +{"line": "کتاب نامه ( کتاب نامه . مِ) (اِمر.) فهرستی از کتاب های متعلق به یک نویسنده یا کتابخانه یا مربوط به یک موضوع همراه با اطلاعاتی دربارة تاریخ تألیف و چاپ کتاب و ناشر، کتاب شناسی "} +{"line": "کتابت (کِ بَ) [ ع . کتابة ] (مص م .) نوشتن، نویسندگی "} +{"line": "کتابخانه (کِ. نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محل نگهداری کتاب "} +{"line": "کتابدار (کِ) [ ع - فا. ] (اِ.) کسی که کارش طبقه بندی، نگه داری و فهرست کردن کتاب - های کتابخانه است، متصدی کتابخانه "} +{"line": "کتابداری ( کتابداری .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - مأموریت حفظ و نظم و ترتیب کتاب های کتابخانه . 2 - تصدی کتابخانه "} +{"line": "کتابچه (کِ چِ) (اِ.) 1 - دفترچه . 2 - جزوه . 3 - کتاب کوچک "} +{"line": "کتابی (کِ) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به کتاب : کافر کتابی . 2 - (اِ.) نوعی شیشة مخصوص مشروب ؛ بغلی "} +{"line": "کتاره (کِ رَ) (اِ.) کتاله، غداره، سلاح سردی مانند شمشیر با تیغة راست و پهن "} +{"line": "کتام (کَ) (اِ.) خانه ای ساخته شده از چوب و تخته . تالار"} +{"line": "کتان (کَ یا کِ تّ) [ ع . ] (اِ.) گیاهیست با ساقه های باریک و بلند و برگ های باریک و نوک تیز و گل هایی به رنگ آبی یا سفید. از دانه های این گیاه روغن گرفته می شود و از الیاف آن برای بافت پارچه استفاده می شود"} +{"line": "کتانژانت (کُ) [ فر. ] (اِ.) نسبت ضلع مجاور زاویة حاده در مثلث قایم الزاویه به ضلع روبروی آن "} +{"line": "کتب (کُ تُ) [ ع . ] (اِ.) جِ کتاب "} +{"line": "کتبی (کَ) [ ع . ] (اِ.) نوشتاری، نوشته شده ؛ مقابل شفاهی "} +{"line": "کتخ (کَ تَ) (اِ.) کشک، قرقروت "} +{"line": "کتر (کَ تَ) (اِ.)افزاری است که برای توده کردن خاک و تقسیم آن به تپه های کوچک یا پشته ها به کار رود. بدین ترتیب که دو مرد روبروی هم می ایستند و کتر را به پس و پیش می کشند"} +{"line": "کتران (کَ) (اِ.) قطران، روغنی است سیاه که از درخت عرعر یا درخت صنوبر می گیرند"} +{"line": "کتره (کَ رِ یا رَ) (ص .) پاره پاره، دریده "} +{"line": "کتره ( کتره .)(ص .) (عا.) بی معنی، بی تربیت "} +{"line": "کتره ای (کُ رِ) (ص .) بی خودی، الکی، بی - اساس "} +{"line": "کتروم (کُ رُ) (ص .) ناخوش، بستری "} +{"line": "کتف (کِ) [ ع . ] (اِ.) شانه، دوش، استخوان شانه . ج . اکتاف "} +{"line": "کتل (کُ تَ) (اِ.) = کوتل : 1 - اسب یدک، اسب جنیبت . 2 - تل و پشتة بلند خاک "} +{"line": "کتلت (کُ لِ) [ فر. ] (اِ.) خوراکی که با گوشت چرخ کرده و سیب زمینی و تخم مرغ درست می کنند"} +{"line": "کتم (کَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پنهان کردن، پوشاندن . 2 - (اِمص .) پوشیدگی، اختفا. 3 - (اِ.) وسمه . 4 - شمشاد"} +{"line": "کتمان (کِ) [ ع . ] (مص م .) پنهان داشتن، پنهان کردن "} +{"line": "کتنبر (کَ تَ بَ) (ص .) پرخور، تنبل "} +{"line": "کتنبل (کَ تَ بَ) (ص .) نک کتنبر"} +{"line": "کته (کَ تِ) (اِ.) 1 - دمپخت، برنج دمی . 2 - صندوقخانه، پستو"} +{"line": "کتو (کَ تَ) (اِ.) مرغ سنگ خواره "} +{"line": "کتو (کُ) (اِ.) غوزه پنبه "} +{"line": "کتک (کُ تَ) (اِ.) 1 - عصا و چوبدستی . 2 - (مص م .) زدن، ضربه زدن . ؛ کتک خور سفتی بودن از کتک خوردن پروا نداشتن "} +{"line": "کتیبه (کَ ب) [ ع . کتیبة ] (اِ.) 1 - دسته ای از لشگر. 2 - سنگ نبشته . ج . کتایب "} +{"line": "کتیر (کَ تِ) (اِ.) شوره زار"} +{"line": "کتیرا (کَ) [ سر. ] (اِ.) صمغی است در مغز ساقة گون که چون در آخر بهار آن را ببرند با فشار از ساقه بیرون می آید. این ماده بیشتر در نساجی و پارچه بافی و کاغذسازی و ساختن چسب به کار می رود"} +{"line": "کتیم (کَ) (اِ.) مشک یا خیکی که آب از آن تراوش کند"} +{"line": "کثافت (کَ یا کِ فَ) [ ع . کثافة ] (مص ل .) پلیدی، آلودگی "} +{"line": "کثرت (کِ رَ) [ ع . کثرة ] (مص ل .) بسیاری، فراوانی "} +{"line": "کثیر (کَ) [ ع . ] (ص .) فراوان، بسیار"} +{"line": "کثیرالانتشار ( کثیرالانتشار ُ لْ اِ تِ) [ ع . ] (ص .) دارای انتشار زیاد از لحاظ وسعت، دامنه یا تعداد"} +{"line": "کثیف (کَ) [ ع . ] (ص .) ناپاک، آلوده "} +{"line": "کج (کَ) (ص .)1 - خمیده، ناراست . 2 - نافرمان "} +{"line": "کج ( کج .) (اِ.) نوعی از ابریشم خام "} +{"line": "کج افتادن (کَ . اُ دَ) (مص ل .) (عا.) کج کردن، دشمن شدن "} +{"line": "کج بیل (کَ) (اِمر.) بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود برآورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند"} +{"line": "کج بین ( کج بین .) (ص فا.) 1 - آن که خطا بیند. 2 - احول، لوچ، دوبین "} +{"line": "کج تابی ( کج تابی .) (حامص .) بدرفتاری کردن "} +{"line": "کج خرام ( کج خرام . خُ یا خَ) (ص فا.) 1 - آن که بد - خرامد. 2 - بدمعامله "} +{"line": "کج خلق ( کج خلق . خُ)(ص مر.)بدخوی، بداخلاق "} +{"line": "کج دار مریز ( کج دار مریز . مَ) (ص .) (عا.) رفتار همراه با احتیاط و مدارا"} +{"line": "کج رفتار ( کج رفتار . رَ) (ص .) بدرفتار"} +{"line": "کج نهاد ( کج نهاد . نَ) (ص مر.) بدذات، بداصل "} +{"line": "کج و کوله ( کج و کوله ُ کُ لِ) (ص .) دارای شکل یا امتداد نادرست و نازیبا، کج و معوج "} +{"line": "کج پلاس ( کج پلاس . پَ) (ص مر.) بدمعامله، مفسد"} +{"line": "کج کلاه (کَ . کُ) (ص مر.) کنایه از: مغرور، خودپسند"} +{"line": "کجا (کُ) (ق استفهام، ادات پرسش ) کلمه ای است دال بر استفهام ؛ چه جا، کدام جا"} +{"line": "کجاوه (کَ وِ) (اِ.) نشیمنی روپوش دار که از چوب سازند و یک جفت آن را به یکدیگر بسته بر شتر و یا استر بار کنند و در هر یک از آن دو کسی نشیند"} +{"line": "کجواج (کَ) (ص مر.) کج و معوج، ناراست "} +{"line": "کجک (کَ جَ) (اِمصغ .) 1 - میلة آهنی است سرکج و دسته دار که فیلبانان با آن فیل را به هر طرف که خواهند برند. 2 - هر آلت فلزی یا چوبی سرکج "} +{"line": "کجیم (کَ جِ) (اِ.) کجین، جامة جنگی که در آن کج یا ابریشم به کار رفته باشد"} +{"line": "کحال (کَ حّ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - سرمه کننده . 2 - چشم پزشک "} +{"line": "کحل (کُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سنگ سرمه . 2 - سرمة چشم . 3 - هرچه در چشم کشند برای شفای چشم "} +{"line": "کحل الجواهر (کُ لُ لْ جَ هِ) [ ع . ] (اِمر.) سرمة آمیخته با مروارید ساییده شده "} +{"line": "کحل دان (کُ حْ لْ) [ ع - فا. ] (اِمر.) سرمه دان "} +{"line": "کخ (کُ) (اِ.) 1 - نام عام اکثر بندپایان (خصوصاً ردة حشرات و عنکبوتیان و هزارپایان و کرم ها). 2 - کرم "} +{"line": "کخ (کَ یا کُ یا کِ) (اِ.) لولو، بچه ترسان "} +{"line": "کد (کُ) [ انگ . ] (اِ.) علایم اختیاری به منظور اختصار، شناسه، رمز (فره )"} +{"line": "کد (کَ) (اِ.) خانه "} +{"line": "کد (کَ دّ) [ ع . ] (مص ل .) کوشش کردن، رنج بردن در کار"} +{"line": "کدئین (کُ د) [ فر. ] (اِ.) یکی از آلکائیدهایی است که از تریاک به دست آورند و دارای خواصی شبیه مرفین است "} +{"line": "کدام (کُ) [ په . ] (حر.) از ادات پرسش "} +{"line": "کدامین (کُ) از صفت های پرسشی به معنای کدام، کدامیک "} +{"line": "کدبانو (کَ) (ص مر.) بانوی منزل، زن خانه دار"} +{"line": "کدخدا (کَ خُ) (ص مر.) 1 - بزرگ ده، رییس . 2 - مرد زن گرفته و عروسی کرده "} +{"line": "کدخدامنشی ( کدخدامنشی . مَ نِ) (حامص .) (عا.) حل اختلاف و درگیری با حکمیت بزرگترها"} +{"line": "کدر (کَ د) [ ع . ] (ص ل .) تیره، تیرگی "} +{"line": "کدرة (کَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) تیرگی رنگ، تیرگی "} +{"line": "کدری (کُ دَ) (اِ.) نوعی پارچة نخی "} +{"line": "کدنگ (کُ دَ) (اِ.) نک کدین "} +{"line": "کده (کَ د) (اِ.) پسوندی است که در آخر بعضی واژه ها معنای جا و مکان می دهد"} +{"line": "کده (کُ د) (اِ.) 1 - زبان کوچک که در ته حلق قرار دارد. 2 - زبانه قفل، دندانة کلید"} +{"line": "کدو (کَ) (اِ.) 1 - گیاهی است یکساله با ساقه های بلند خزنده و برگ های پهن و گل - های زرد، پختة آن خورده می شود. 2 - کوزة شراب و پیاله "} +{"line": "کدواده (کَ دَ) (اِمر.) دیوار، پی دیوار و عمارت "} +{"line": "کدوخ (کَ) (اِ.) 1 - حمام، گرمابه . 2 - جام و پیاله "} +{"line": "کدورت (کُ رَ) [ ع . کدورة ] (اِمص .)1 - تیرگی، سیاهی . 2 - دلتنگی "} +{"line": "کدونیمه (کَ مِ) (اِمر.) کوزه، کدویِ میان تهی خشک کرده که در آن شراب ریزند"} +{"line": "کدیر (کَ د) [ ع . ] (ص .) هر چیزی که تیرگی داشته باشد"} +{"line": "کدیمین (کَ دُ یَ) [ ع . ] (اِمر.) دسترنج، زور بازو"} +{"line": "کدین (کَ د) (اِ.) چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می کوبیدند. کدنگ و کدینه نیز گفته می شود"} +{"line": "کدیه (کُ یِ) [ ع . کدیة ] (اِمص .) 1 - سختی روزگار. 2 - گدایی "} +{"line": "کدیور (کَ وَ) (ص مر.) 1 - کدخدای خانه . 2 - کشاورز، بزرگر. 3 - ریش سفید قوم "} +{"line": "کذا (کَ) [ ع . ] (ق .) این چنین، چنین "} +{"line": "کذاب (کَ ذّ) [ ع . ] (ص .) دروغگو، مکار، حیله گر"} +{"line": "کذب (کِ ذْ) [ ع . ] (اِ.) دروغ، دروغ گفتن "} +{"line": "کذر (کَ ذَ) (ص .) احمق، ابله، نادان "} +{"line": "کذلک (کَ ذا لِ) [ ع . ] (ق .) همچنین، چنین هم "} +{"line": "کذوب (کَ) [ ع . ] (ص .) دروغگو"} +{"line": "کر (کَ) [ په . ] (ص .) ناشنوا"} +{"line": "کر ( کر .) (اِ.) زور، توان، قوت "} +{"line": "کر (کَ رّ) [ ع . ] (مص ل .) حمله کردن به دشمن در جنگ "} +{"line": "کر ( کُ رُ) [ ع . ] (اِ.) پیمانه ای برای آب که در اصطلاح شرع هر یک از طول و عرض و عمق آن سه وجب و نیم باشد"} +{"line": "کر (کُ رْ) [ فر. ] (اِ.) گروهی آوازه خوان که آواز دسته جمعی اجرا می کنند"} +{"line": "کر زمان (کَ) (اِمر.) آسمان، عرش، سپهر"} +{"line": "کرا (کِ) [ ع . کراء ] (اِ.) مزد، کرایه "} +{"line": "کرا کردن (کِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - کرایه کردن . 2 - ارزیدن، اهمیت داشتن "} +{"line": "کراب (کِ) [ ع . ] (مص ل .) بار بستن بر ستور"} +{"line": "کرات (کَ رّ) [ ع . ] جِ کرت - حمله ها. 2 - دفعات "} +{"line": "کرات (کُ) [ ع . ] (اِ.) جِ کره "} +{"line": "کراخ (کَ) (اِصت .) بانگ و فریاد ماکیان به هنگام تخم نهادن "} +{"line": "کراد (کُ) (اِ.) جامة کهنه و پاره . کُراده و کُراره نیز گویند"} +{"line": "کرار (کَ رّ) [ ع . ] (ص .) بسیار حمله کننده "} +{"line": "کراراً (کِ رَ نْ) [ ازع . ] (ق .) مکرراً، به تکرار، به کرامت "} +{"line": "کراز (کُ) [ ع . ] (اِ.) تنگ، کوزة آب "} +{"line": "کراسه (کُ سَ یا کُ رّ سَ) [ ع . کراسة ] (اِ.) کتاب، دفتر. ج . کراریس . کراس "} +{"line": "کراسی (کَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ کرسی "} +{"line": "کراش (کَ) (اِ.) پریشانی، آشفتگی . گراش و خراش و غراش نیز گویند"} +{"line": "کراشیدن (کَ دَ) (مص ل .) تباه شدن کار، پریشان شدن "} +{"line": "کراشیده (کَ دَ یا د) (ص مف .) آشفته و پریشان گردیده "} +{"line": "کرال (کِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی شنا که به پشت یا سینه روی آب می خوابند و دست ها را از بالای سر در آب فرو می برند"} +{"line": "کرام (کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ کریم ؛ بزرگوار، بلند - همتان "} +{"line": "کرام الکاتبین (کِ مُ لْ تِ) [ ع . ] (اِمر.) فرشتگانی که کارهای خوب و بد انسان را ثبت کنند"} +{"line": "کرامات (کَ) [ ع . ] (اِ.) جِ کرامة . کارهای عجیب و خارق العاده که از بعضی اولیاء و صالحان دیده می شود"} +{"line": "کرامت (کَ مَ) [ ع . کرامة ] (مص ل .) سخاوت، جوانمردی، بخشندگی "} +{"line": "کرامت فرمودن ( کرامت فرمودن . فَ دَ) (مص ل .) بخشیدن، عفو کردن "} +{"line": "کرامند (کِ مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - باقدر و قیمت . 2 - بااهمیت، مهم "} +{"line": "کران (کُ) (اِ.) اسبی را می گویند که رنگش زرد، حنایی یا قهوه ای روشن باشد. کُرَند، کُرَن، کُرَنگ و کورنگ هم گفته می شود"} +{"line": "کران (کَ) (اِ.) طرف، کنار، حاشیه "} +{"line": "کرانجی (کَ) (ص .) کناره گیر. نقیض میانجی "} +{"line": "کرانه (کَ نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - کنار، لب ساحل . 2 - پایان "} +{"line": "کرانه گرفتن ( کرانه گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) کناره - گیری کردن "} +{"line": "کراه (کَ) (اِ.) نهایت، کرانه "} +{"line": "کراهت (کَ هَ) [ ع . کراهة ] (اِمص .) بی میلی، نفرت "} +{"line": "کراهت داشتن ( کراهت داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نفرت داشتن، ناپسند بودن "} +{"line": "کراهیت (کَ یَ) [ ع . کراهیة ] (اِمص .) نفرت، بی میلی "} +{"line": "کراوات (کِ) [ فر. ] (اِ.) پارچه ای باریک و بلند که مردان به یقة پیراهن گره زنند و از جلو سینه آویزان کنند، فکل "} +{"line": "کراویا (کَ) (اِ.) گونه ای زیره که به نام زیرة سیاه یا زیرة سیاه کرمانی موسوم و دارای ریشه های متورم است . از دانه هایش به منظور معطر کردن اغذیه استفاده می کنند و به علاوه دارای خاصیت بادشکن و از بین بردن نفخ های روده و مقوی و قاعده آور و مدر است "} +{"line": "کراک (کَ) (اِ.) دُم جنبانک، بلدرچین "} +{"line": "کراکر (کَ کَ یا کُ کَ) (اِ.) زاغ، کلاغ "} +{"line": "کرایم (کَ یِ) (اِ.) جِ کریمه - زنان با مروت . 2 - بزرگ قدر، ارجمند"} +{"line": "کرایه (کِ یِ) (اِ.) گرفته شده از «کراء» عربی . مزد، اجرت "} +{"line": "کرایه نشین ( کرایه نشین . نِ) (اِ.) مستأجر"} +{"line": "کرب (کَ) [ ع . ] (اِ.) اضطراب، وحشت، اندوه . ج . کروب "} +{"line": "کرباس (کَ) [ هند. ] (اِ.) پارچة پنبه ای سفید. ج . کرابیس "} +{"line": "کرباسه (کَ سَ یا س) (اِ.) چلپاسه، سوسمار کوچک . کرپاسو، کرپاسه، کرپاشه، کربس و کربش هم گویند"} +{"line": "کربت (کُ بَ) [ ع . کربة ] (اِ.) اندوه . ج . کرب "} +{"line": "کربق (کُ بَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - کلبه . 2 - حجره، دکان "} +{"line": "کربلایی (کَ بَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به کربلا. 2 - کسی که به زیارت کربلا رفته باشد. 3 - عنوانی که روستاییان و عامه را دهند"} +{"line": "کربن (کَ بُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری است با علامت شیمیایی C، جامد و سیاه رنگ و متبلور و بی شکل که به صورت الماس و گرافیت و زغال در طبیعت یافت می شود. الماس خالص ترین انواع کربن است "} +{"line": "کربنات ( کربنات .) [ فر. ] (اِ.) املاح اسیدکربنیک که به آسانی به وسیلة اسیدها تجزیه می شود. مانند: کربنات سدیم، کربنات سرب و غیره "} +{"line": "کربونیفر (کَ فِ) [ فر. ] (اِ.) دورة چهارم از دوران اوّل زمین شناسی "} +{"line": "کرت (کَ یا کِ) = کرد. کرته . کردو: 1 - قطعه ای از زمین زراعت کرده و سبزی کاشته . 2 - هر یک از بخش های تقریباً متساوی یک مزرعه یا باغچه "} +{"line": "کرت (کَ رَّ) [ ع . کرة ] (اِ.) دفعه، مرتبه، بار. ج . کرات "} +{"line": "کرت بندی (کَ. بَ) (حامص .) تقسیم مزارع و باغچه ها به قسمت های تقریباً مساوی "} +{"line": "کرتاسه (کِ س ) [ فر. ] (اِ.) دورة سوّم از دوران دوّم زمین شناسی "} +{"line": "کرته (کَ تِ) (اِ.) قطعه زمینی که در آن چیزی کاشته باشند"} +{"line": "کرته (کِ تَ یا تِ) (اِ.) خارشتر"} +{"line": "کرته (کُ تِ) (اِ.) پیراهن، قبای نیم تنه "} +{"line": "کرج (کَ) (اِ.) گودی گریبان، چاک پیراهن "} +{"line": "کرجی (کَ رَ) (اِ.) زورق، قایق کوچک "} +{"line": "کرخ (کِ رِ) (ص .) کِرِخت، بی حس، سُست "} +{"line": "کرد (کَ) 1 - (مص مر.) کردن، عمل آوردن . 2 - (اِمص .) کردار، عمل "} +{"line": "کرد (کَ یا کِ) (اِ.) = کردو: 1 - شاخه ای که در وقت پیراستن از درخت بریده می شود. 2 - قطعه زمینی که کناره های آن را بلند کنند تا آب در آن نشیند و در میان آن سبزی کارند یا زراعت کنند"} +{"line": "کرد و مرد (کُ یا کِ یا کَ دُ مُ) (ص مر.) پست و فرومایه، خرد و ناچیز"} +{"line": "کردار (کِ) [ په . ] (اِ مص .) کار، عمل "} +{"line": "کردر (کَ دَ) (اِ.) 1 - دره . 2 - بیابان، زمین سخت و هموار"} +{"line": "کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - انجام دادن، به جا آوردن . 2 - ساختن، بنا کردن . 3 - آماده کردن "} +{"line": "کردنگ (کَ دَ) (ص .) 1 - ابله، احمق . 2 - بد - هیکل، بداندام "} +{"line": "کرده (کَ د) (ص مف .) 1 - انجام داده، پرداخته . 2 - ساخته شده "} +{"line": "کرده کار (کَ د) (ص مر.) کارآزموده و باتجربه "} +{"line": "کردو (کَ) (اِ.) 1 - شاخه ای که از درخت بریده باشند. 2 - بخشی از مزرعه که کنارهای آن را بلند کنند تا آب در آن نشیند و در میان آن سبزی کارند یا زراعت کنند"} +{"line": "کردوس (کُ دُ) [ ع . کردوسة ] (اِ.) گلة بزرگ اسبان "} +{"line": "کردگار (کِ) (ص .) 1 - بسیار کننده، فعال . 2 - دانسته و عمداً. 3 - یکی از نام های خداوند متعال "} +{"line": "کردگر (کَ گَ) (ص .) کننده، فاعل "} +{"line": "کردیت (کِ رِ د) [ فر. ] (اِ.) اعتماد، اعتبار"} +{"line": "کرز (کَ رَ) [ ع . ] (اِ.) آلبالو"} +{"line": "کرز (کُ) (اِ.) = کرزه : زمینی که به جهت سبزی کاشتن یا زراعت دیگر هموار کنند و کناره های آن را بلند سازند"} +{"line": "کرزه (کُ ز) (اِ.) نک کرته "} +{"line": "کرس ( کرس .) (اِ.) موی پیچیده و پُرشکن . کُرسه و گروس هم گفته شده "} +{"line": "کرس (کُ) (اِ.) چرک، چرک لباس یا بدن "} +{"line": "کرسان (کَ) (اِمر.) ظرفی مدور و صندوق مانند که از گل یا چوب سازند و نان و حلوا و میوه و مانند آن در آن نهند"} +{"line": "کرسب (کَ رَ) (اِ.) کرفس "} +{"line": "کرست (کُ س ) [ فر. ] (اِ.) سینه بند، شکم بند، تن پوشی طبی برای جلوگیری از افتادگی یا جا به جایی اندام ها"} +{"line": "کرستوان (کَ رَ) (اِ.) قپان، ترازوی بزرگ "} +{"line": "کرستون (کَ رَ) (اِ.) نک کرستوان "} +{"line": "کرسف (کَ س ) (اِ.) کرفس "} +{"line": "کرسی (کُ رْ یّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سریر، تخت . ج . کراسی . 2 - فلک هشتم . 3 - درس تخصصی یک استاد دانشگاه . 4 - دندان هایی که پس از دندان های نیش قرار دارند. ؛ حرف خود را به کرسی نشاندن سخن خود را تحمیل کردن "} +{"line": "کرسی ( کرسی .) (اِ.) چهار پایه ای پهن، کوتاه و چهارگوش که در زمستان در زیر آن منقل می گذارند و بر رویش لحاف اندازند و در زیر آن خود را گرم کنند"} +{"line": "کرسیدن (کَ دَ) (مص م .) 1 - فریب دادن . 2 - فروتنی کردن "} +{"line": "کرش (کَ رَ) (اِ.) 1 - فریب، خدعه . 2 - تملق، چاپلوسی "} +{"line": "کرش (کَ) [ ع . ] (اِ.) علف حصیر"} +{"line": "کرش (کِ) (اِ صت .) آوازی که در وقت خواب از بینی برآید، خرناسه، خروپف "} +{"line": "کرش (کُ رُ) (اِ.) ریسمانی را گویند که از موی بافته باشند"} +{"line": "کرشته (کِ رِ تَ) (اِ.) خس و خاشاک "} +{"line": "کرشمه (کِ رِ مِ) (اِ.) = کرشم . گرشم . گرشمه : غمزه، ناز، اشاره با چشم و ابرو"} +{"line": "کرشه (کَ شَ) (اِ.) 1 - فریب، خدعه . 2 - چاپلوسی، فروتنی، افتادگی "} +{"line": "کرشیدن (کِ دَ) (مص م .) 1 - فروتنی کردن . 2 - فریفتن . 3 - چاپلوسی کردن "} +{"line": "کرف (کَ) (اِ.) قیر، نقره و مِس سوخته که با آن ظروف نقره را نقش و نگار می زنند"} +{"line": "کرفت (کِ رِ) (ص .) پلیدی، نجاست، چرک "} +{"line": "کرفس (کَ رَ) [ ع . ] (اِ.) معرب کرسب ؛ گیاه علفی دو ساله از تیرة چتریان معطر، نرم و خوراکی . ریشه و برگ این گیاه در تداوی مورد استعمال دارد. برگ گیاه مذکور ضد اسکوربوت و شیرة آن به عنوان مقوی و ضد تب به کار می رود"} +{"line": "کرفه (کَ فِ) [ په . ] (اِ.) کار نیک، ثواب "} +{"line": "کرم (کَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) جوانمردی، سخاوت "} +{"line": "کرم (کَ) [ ع . ] (اِ.) تاک، رز. ج . کروم "} +{"line": "کرم (کِ رِ) 1 - (اِ.) رنگ سفید مایل به زردی، نخودی رنگ . 2 - [ فر. ] (اِ.) ماده ای خمیری شکل جهت مراقبت از پوست . 3 - نوعی خمیر نرم جهت تهیه انواع شیرینی و غذا"} +{"line": "کرم (کِ) (اِ.) گروهی از بی مهره گان هستند که در لای و لجن و آب راکد و میوه پدید می آیند. اکثراً بدن نرم و برهنه و دراز دارند. مهم ترین انواع آن ها عبارتند از: کرم های پهن، کرم های حلقوی، کرم های لوله ای . کرم ؛ کرم داشتن الف - دارای کرم بودن . ب - موذی بودن، دنبال دردسر بودن . ؛ کرم ریختن تحریک کردن "} +{"line": "کرم خوردگی (کِ. خُ د) (حامص .) نوعی پوسیدگی و فساد دندان که با تغییر رنگ ظاهری آن همراه است "} +{"line": "کرمایر (کِ رِ یِّ) [ فر. ] (اِ.) ریل (راه آهن ) که در روی آن چرخ دندانه دار لوکوموتیو حرکت می کند. این نوع ریل در راه های بسیار سراشیب به کار می رود"} +{"line": "کرمند (کَ مَ) (ص مر.) شتابکار، تند، تیز"} +{"line": "کرمو (کِ) (ص مر.) (عا.) کرم دار، کرم خورده "} +{"line": "کرمک (کِ مَ) (اِمصغ .) 1 - نوعی سوپاپ لاستیک دوچرخه که در موقع باد زدن به طور خودکار باز و بسته می شود و از خروج باد لاستیک جلوگیری می کند. 2 - نوعی کرم کوچک سفید رنگ که در چین های مخرج (خصوصاً انسان ) تخم ریزی می کند"} +{"line": "کرمکی (کِ مَ) (ص نسب .) (عا.) مردم آزار، موذی "} +{"line": "کرن (کُ رَ) (اِ.) رنگ میان زرد و بور، رنگ بین سرخ و زرد"} +{"line": "کرنا (کَ) (اِمر.) کرنای، شیپور بزرگ، نای جنگی "} +{"line": "کرنب (کَ یا کُ نَ) (اِ.) چغندر"} +{"line": "کرنج (کَ یا کِ نَ) (اِ.) سیاه دانه، شونیز"} +{"line": "کرنج (کُ رَ) (اِ.) برنج "} +{"line": "کرنجو (کَ رَ) (اِ.) کابوس، بختک "} +{"line": "کرند (کُ رَ) (اِ.) 1 - میدان اسب دوانی . 2 - اسبی که رنگش قهوه ای روشن باشد. 3 - حلقه زدن مردم "} +{"line": "کرند ( کرند .) (اِ.) دیگی که رنگرزان رنگ ها را در آن می جوشانند. کرنگ نیز گویند"} +{"line": "کرند (کُ رُ) (اِ.) لیف جولاهگان و شوی مالان که عبارت است از جاروب مانندی که بدان آش و آهار بر تارة جامه مالند"} +{"line": "کرنر (کُ نِ) [ انگ . ] 1 - گوشه، کنار. 2 - (اِ.) حالتی در بازی فوتبال که بر اثر پرتاب توپ به وسیلة تیم مدافع به پشت خط دروازة خودشان به وجود می آید و منجر به ضربة کرنر از سوی تیم حریف از گوشه های زمین رقیب می شود"} +{"line": "کرنش (کُ نِ) [ تر. ] (اِ.) تعظیم کردن، سر فرود آوردن در برابر بزرگان "} +{"line": "کرنگ (کُ رَ) (اِ.) نک کرند"} +{"line": "کره (کَ رَ) (اِ.) 1 - چرک . 2 - پینه "} +{"line": "کره (کُ رِ) [ ع . کرة ] (اِ.) هر جسم گرد"} +{"line": "کره (کَ رِ) (اِ.) چربی ای که از ماست و دوغ و خامه گرفته می شود"} +{"line": "کره (کُ رُِ) (اِ.) 1 - بچة چهارپایان . 2 - کودک، فرزند (به لحن تحقیر)"} +{"line": "کره (کُ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ناپسند داشتن . 2 - (اِمص .) کراهت، نفرت "} +{"line": "کره (کَ رَ یا رِ) (اِ.) خانة عنکبوت "} +{"line": "کره کردن (کُ رِّ. کَ دَ) (مص ل .) کنایه از: زیاد شدن چیزی "} +{"line": "کرو (کِ یا کَ) (اِ.) دندان فرسوده و کرم خورده "} +{"line": "کرو (کِ رَ) (اِ.) زورق، کشتی کوچک "} +{"line": "کرو (کَ) (اِ.) = کره . کری : پردة سفیدی که عنکبوت سازد و در آن تخم کند و بچه برآرد"} +{"line": "کروب (کُ) [ ع . ] جِ کرب "} +{"line": "کروبی (کَ یّ) [ ع . ] (اِ.) فرشتة مقرب درگاه . ج . کروبیون "} +{"line": "کروبیان (کَ یّ) [ ع . ] (اِ.) کروبی . فرشتگان مقرب درگاه "} +{"line": "کروبیون (کَ یُّ) [ ع . ] (اِ.) جِ کروبی . فرشتگان مقرب درگاه "} +{"line": "کروت (کُ) (ص .) فربه، چاق "} +{"line": "کرور (کُ) [ هند. ] (اِ.) عدد بسیار زیاد، پانصد هزار"} +{"line": "کروز (کُ) (اِ.) شادی، نشاط "} +{"line": "کروشه (کُ ش ) [ فر. ] (اِ.) نوعی پرانتز به شکل ] [، قلاب (فره )"} +{"line": "کروفر (کَ رُّ فَ) [ ع . ] (اِ.) شوکت، حشمت، جلال "} +{"line": "کرومانیون (کُ رُ یُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از نژادهای باستانی انسان که افراد آن تا عصر حجر زندگی می کردند. آثار این نژاد در حوزة کرومانیون فرانسه به دست آمده "} +{"line": "کسینوس (کُ) [ فر. ] (اِ.) نسبت ضلع مجاور زاویة حاده در مثلث قایم الزاویه به وتر"} +{"line": "کروموزم (کُ رُ مُ زُ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از جسم های رشته مانند موجود در هستة بیشتر یاخته ها که حامل ویژگی های ارثی اند و تعدادشان در هر جانداری ثابت است "} +{"line": "کرونومتر (کُ رُ نُ مِ) [ فر. ] (اِمر.) وسیله ای برای اندازه گیری فاصله های زمانی بسیار کوتاه (در حدود دقیقه، ثانیه یا کسری از آن ها)، زمان سنج "} +{"line": "کروه (کُ) (اِ.) 1 - یک سوم فرسخ . 2 - آشیانه و لانه مرغان . 3 - دندان فرسوده و کرم خورده "} +{"line": "کروک (کُ) [ روس . ] (اِ.) سقف درشکه و اتومبیل "} +{"line": "کروکر (کَ کَ) (اِ.) نک گروگر"} +{"line": "کروکودیل (کِ) [ فر. ] (اِ.) تمساح "} +{"line": "کروکی (کُ) [ فر. ] (اِ.) نقشه ای که موقعیت محلی را نشان دهد"} +{"line": "کروی (کُ رَ) [ ع . ] (ص .) منسوب به کره، هر چیز گرد و کره مانند"} +{"line": "کرپ (کِ رِ) [ فر. ] (اِ.) اطلس، نوعی پارچة لطیف "} +{"line": "کرپا (کَ) (اِ.) = گرپا. کرپه : شبدر"} +{"line": "کرپان (کَ) (ص .) 1 - در اصطلاح زرتشتیان، کسی که گوش دارد ولی کلام حق را نمی شنود. 2 - کسانی که پیام زردشت را نمی شنیدند و نمی پذیرفتند"} +{"line": "کرچ (کُ یا کَ رَ) (اِ.) قاچ، یک قاچ از خربزه یا هندوانه "} +{"line": "کرچ (کُ) (ص .) حالت مرغی که آمادة خوابیدن روی تخم است "} +{"line": "کرچه (کُ چِ) (اِ.) کومه، کلبه "} +{"line": "کرچک (کَ چَ) (اِ.) گیاهی است از تیرة فرفیون ها که یک ساله است و دارای برخی گونه های پایا می باشد. برگ های این گیاه دارای پهنک بزرگ و منفرد و پنجه ای شکل و گل هایش خوشه ای و به طور متقابل با برگ های انتهایی ساقه قرار دارد. میوه اش کپسول دار و پوشیده از خار و شامل سه دانه روغن دار است . از دانه های کرچک روغنی به دست می آید که مصارف صنعتی و دارویی دارد"} +{"line": "کرک (کُ) (ص .) ماکیانی که از بیضه کردن باز آمده و مست شده باشد"} +{"line": "کرک (کُ) (اِ.) پشم نرم "} +{"line": "کرک (کَ رَ) (اِ.) بدبدک، بلدرچین، سلوی "} +{"line": "کرک ( کرک .) (اِ.) سقف خانه "} +{"line": "کرک (کَ) مرغ خانگی، ماکیان "} +{"line": "کرک ( کرک .) (اِ.) خرچنگ "} +{"line": "کرکر (کَ کَ) (اِ.) 1 - دادگر، از نام های خداوند. 2 - کامکار. 3 - پادشاه صاحب اقبال "} +{"line": "کرکر (کُ کُ) (اِ.) پارچه ای است نخی و ابریشمی یا پشمی که با آن پرده و رویة مبل سازند"} +{"line": "کرکرانک (کَ کَ نَ) (اِ.) استخوان نرم، غضروف . کرکری هم گویند"} +{"line": "کرکره (کِ کِ رِ) (اِ.) نوعی پرده که از تخته یا کائوچو باریک و بلند درست می کنند و پشت در و پنجره برای جریان هوا و جلوگیری از آفتاب گذارند"} +{"line": "کرکری (کَ کَ) (اِ.) نک کرکرانک "} +{"line": "کرکری خواندن (کُ کُ. خا دَ) (مص ل .) (عا.) رجز خواندن "} +{"line": "کرکس (کَ کَ) (اِ.) از مرغان شکاری با جثة بزرگ و منقار و چنگال قوی که لاشه جانوران را می خورد. مردارخوار هم می گویند"} +{"line": "کرکس فلک (کَ کَ س فَ لَ) (اِمر.) نک کرکسان فلک "} +{"line": "کرکسان فلک (کَ کَ نِ فَ لَ) (اِمر.) دو ستارة نسر واقع در صورت فلکی شلیاق یا چنگ رومی و نسر طایر در صورت فلکی عقاب "} +{"line": "کرکسان گردون ( کرکسان گردون گَ) (اِمر.) نک کرکسان فلک "} +{"line": "کرکم (کَ کَ) (اِ.) رنگین کمان "} +{"line": "کرکما (کَ) (اِ.) دم جنبانک "} +{"line": "کرکن (کَ کَ یا کِ) (اِ.) غله ای مانند گندم و نخود و باقلا که آن را نیم رس بریان کنند و بخورند"} +{"line": "کرکند (کَ کَ)(اِ.)سنگی است سرخ رنگ شبیه یاقوت "} +{"line": "کرکی (کُ) (اِ.) کلنگ، درنا"} +{"line": "کرگ (کَ رْ) (اِ.) کرگدن "} +{"line": "کرگدن (کَ گَ دَ) (اِ.) حیوانی بزرگ و نیرومند که شاخی بالای بینی اش دارد.پوستش ضخیم و پُر چین و چروک است . در هندوستان و افریقا زندگی می کند"} +{"line": "کری (کَ) (حامص .) کر بودن، ناشنوایی "} +{"line": "کریاس (کِ) (اِ.) 1 - آستان، آستانه . 2 - بخش زیرین در. 3 - خلوت خانة شاه یا امیر"} +{"line": "کریج (کَ) (اِ.) کومه، خانه ای که از نی و علف درست کنند. کُریز و کریجه نیز گویند"} +{"line": "کریدور (کُ دُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دالان . 2 - سرسرا، غلام گردشی "} +{"line": "کریز خوردن (کُ. خُ دَ) (مص ل .) آماده شدن باز برای شکار"} +{"line": "کریزی (کُ رِ) (ص نسب .) پیر، فرتوت، خمیده قامت "} +{"line": "کریستال (کِ) [ فر. ] (اِ.) عنصر یا ترکیب شیمیایی جامد همگن با آرایش اتمی منظم که ممکن است شکل آن نیز از سطوح هندسی منظم تشکیل شده باشد، بلور. (فره )"} +{"line": "کریسمس (کِ مَ) [ انگ . ] (اِ.) جشنی که در شب بیست و پنجم دسامبر به یُمن میلاد مسیح برپا می کنند، نوئل "} +{"line": "کریشک (کُ شَ) (اِ.) مغاک، گودال "} +{"line": "کریشک (کَ یا کِ شَ) (اِ.) جوجه مرغ "} +{"line": "کریغ (کُ) (اِ.) = کریز. کریژ. کریزه . کریج . کریچ . کریچه : پر ریختن پرندگان ؛ تولک "} +{"line": "کریم (کَ) [ ع . ] (ص .) جوانمرد، بخشنده . جِ. کرام "} +{"line": "کفچه (کَ چِ یا چَ) (اِ.) کبچه، کفگیر"} +{"line": "کریمه (کَ مِ یا مَ) [ ع . کریمه ] (ص .) مؤنث کریم - زن صاحب کرم . 2 - زن نیک خوی . 3 - خوب، پسندیده "} +{"line": "کریه (کَ هْ) [ ع . ] (ص .) ناپسند، زشت "} +{"line": "کریون (کَ) (اِ.) قنطوریون، دارویی است تلخ، مفید برای زهر گزندگان "} +{"line": "کریوه (کَ وَ یا وِ) (اِ.) زمین بلند، تپه "} +{"line": "کریچ (کَ) (اِ.) = کریج . کریچه . کرچه . کریز. گریزه . کریغ : پر ریختن پرندگان خصوصاً چرغ و باز و شاهین و مانند آن ها؛ تولک "} +{"line": "کز (کِ) (اِ.) 1 - تنگی چیزی . 2 - (عا.) انسان یا جانوری که به کنجی خزیده و در خود فرو رفته باشد"} +{"line": "کز دادن (کِ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - سوزاندن موهای ریز کله و پاچه و گوشت طیور است در روی آتش، پس از پاک کردن آنها و کشیدن پرهای طیور. 2 - سوزاندن مو (مطلقاً)"} +{"line": "کزاز (کُ) [ ع . ] (اِ.) عفونی شدن شدید در اثر ورود میکربی مخصوص از راه زخم "} +{"line": "کزبود (کَ) (اِ.) کدخدا، رییس قوم "} +{"line": "کزف (کُ) (اِ.) کُرف، قیر، شبه "} +{"line": "کزم (کَ) (اِ.) هرگیاهی که در کناره های جوی و رودخانه سبز شود"} +{"line": "کزوغ (کَ) (اِ.) مهره، مهره های گردن و پشت "} +{"line": "کس (کَ) 1 - (اِ.) شخص، مردم، ذات . 2 - (مبهم ) شخص مبهم . 3 - فردی، احدی . 4 - یار، رفیق، همدم . 5 - خویش، خویشاوند. 6 - مرد، جوانمرد"} +{"line": "کس (کُ) (اِ.) (عا.) اندام خارجی تناسلی زن، فرج . ؛ کس خل کم عقل، دیوانه . ؛ کس مشنگ کم عقل، خُل "} +{"line": "کس و کار (کَ سُ) (اِمر.) (عا.) قوم و خویش "} +{"line": "کساء (کِ) [ ع . ] (اِ.) جامه، لباس، گلیم . ج . اکسیه "} +{"line": "کساد (کَ) [ ع . ] (مص ل .)بی رواج شدن، بی - رونق شدن "} +{"line": "کسادی ( کسادی .) [ ع - فا ] (حامص .) بی رونقی "} +{"line": "کسالت (کَ لَ) [ ع . کسالة ] (مص ل .) سستی، بیماری، رنجوری "} +{"line": "کسان (کَ) (اِ.) دیگران "} +{"line": "کسب (کَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تحصیل، به دست آوردن . 2 - حرفه، شغل "} +{"line": "کسب (کُ) [ ع . ] (اِ.) ثقل چیزهای فشرده ؛ کنجارة روغن "} +{"line": "کسبه (کَ سَ ب) [ ع . کسبة ] جِ کاسب "} +{"line": "کستج (کَ تَ) [ معر. ] (اِ.) = گشتگ : یکی از خطوط عهد ساسانی دارای بیست و هشت حرف "} +{"line": "کستل (کُ تَ) (اِ.) جعل، حشره ای سیاه و پردار"} +{"line": "کسته (کُ تَ یا تِ) 1 - (اِمف .) کوفته، کوفته شده . 2 - (اِ.) غلة کوفته که هنوزش پاک نکرده باشند یعنی از کاه جدا نشده باشند. 3 - گیاه سرخ مرد، عصی الراعی، هفت بند"} +{"line": "کستی (کُ تِ) [ په . ] (اِ.) 1 - کُشتی . 2 - زنار و ریسمانی که ترسایان و هندوان و زرتشتیان بر کمر بندند"} +{"line": "کستیمه (کَ مِ) (اِ.) خار شتر"} +{"line": "کسر (کَ) [ ع . ] 1 - (مص م .)شکستن، شکستگی، رخنه، شکاف . 2 - (اِ.) حرکت زیر و کسره . 3 - عددی که کمتر از واحد صحیح باشد"} +{"line": "کسر گرفتن ( کسر گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شکست خوردن "} +{"line": "کسره (کَ رِ) [ ع . کسرة ] (اِ.) حرکت زیر حرف "} +{"line": "کسره (کِ رَ) [ ع . کسرة ] (اِ.) تکه ای از چیز شکسته . ج . کسرات "} +{"line": "کسروی (کَ رَ) (ص نسب .)1 - منسوب به کسری انوشیروان . 2 - خسروی، شاهی، سلطنتی "} +{"line": "کسری (کَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به کسر. 2 - مبلغی که از چیزی کسر آمده و نقصان دارد"} +{"line": "کسری (کَ یا کِ را) [ معر. ] (اِ.) 1 - خسرو و پادشاه . 2 - نام انوشیروان . ج . اکاسره "} +{"line": "کسف (کَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بریدن، پاره کردن . 2 - افکندن حرف متحرکی راکه در آخر جزو باشد، یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن "} +{"line": "کسل (کَ سْ) [ ع . ] (اِمص .) سستی و کاهلی در کار، فتور در چیزی "} +{"line": "کسل (کَ س ) [ ع . ] (ص .) سست، تنبل و کاهل "} +{"line": "کسلان (کَ) [ ع . ] (ص .) سست، کاهل "} +{"line": "کسمه (کَ مِ) (اِ.) زلف، زلف پرپیچ و خم بالای پیشانی "} +{"line": "کسندر (کَ سَ دَ) (اِمر.) نااهل، فرومایه، ناکس "} +{"line": "کسوب (کَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار کسب کننده . 2 - بسیار فراگیرنده . 3 - بسیار ورزنده "} +{"line": "کسوت (کِ وَ) [ ع . کسوة ] (اِ.) رخت، لباس، جامة پوشیدنی . ج . کسا"} +{"line": "کسور (کُ) [ ع . ] (اِ.) جِ کسر"} +{"line": "کسوف (کُ) [ ع . ] (مص ل .) خورشید گرفتگی، هنگامی که کرة ماه بین زمین و خورشید طوری قرار بگیرد که مانع از تابش نور خورشید به قسمتی از سطح زمین شود"} +{"line": "کسپرج (کَ پَّ رَ) (اِ.) = کسبرج : مروارید"} +{"line": "کسک (کَ سَ) (اِ.) پرنده ای است سیاه و سفید که آن را به عربی عقعق گویند"} +{"line": "کسکانت (کُ) [ فر. ] (اِ.) عکس مقدار سینوس یک زاویه "} +{"line": "کسکسه (کَ کَ سَ یا س ) [ ع . کسکسة ] (مص م .) 1 - سخت کوفتن . 2 - الحاق کاف تأنیث به سین به هنگام وقف مانند «بکس » و «اکرمتکس » بجای «بک » و «اکرمتک » (و آن لغت تمیم است .) 3 - آوازی که از تلفظ حرف «س » شنیده شود"} +{"line": "کسکن (کَ کَ) [ تر. ] (اِ.) گرزی که سرش را با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند؛ پیازک، پیازی "} +{"line": "کش ( کش .) (اِ.) زخم و ریشی که بر دست و پای شتر بهم رسد و از آن پیوسته زردآب بیرون آید و از بیم سرایت شتران صحیح را داغ کنند؛ غره "} +{"line": "کش (کِ) (اِ.) نوار یا تسمه ای که دارای حالت ارتجاعی است مخصوصاً بندی که در آن نوار یا نوارهای لاستیکی به کار رفته باشد"} +{"line": "کش (کَ) [ په . ] 1 - (اِ.) سینه و صدر. 2 - بغل، پهلو. 3 - (ص .) خوب، خوش . 4 - خودستا، متکبر"} +{"line": "کش (کَ یا کِ) (فع .) 1 - کشیدن : کش و قوس . 2 - دوم شخص مفرد از امر حاضر از «کشیدن ». 3 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «کشنده » آید به معانی ذیل : الف - کشنده، برنده : غاشیه کش . ب - تحمل کننده : جفاکش . ج - تماس دهنده، مالنده : جاروکش . د - نوشنده، آشامنده : پیاله کش، جرعه کش . ه - حرکت دهنده : سپرکش . 4 - (ص مف .) گاه در ترکیب به معنی «کشیده » آید: زرکش "} +{"line": "کش ( کش .) (اِ.) دفعه، مرتبه، بار"} +{"line": "کش آمدن ( کش آمدن . مَ دَ)(مص ل .) (عا.) 1 - از حد معمولی خود درازتر شدن چیزی . 2 - طولانی شدن "} +{"line": "کش بافی (کِ) (اِمر.) 1 - کارگاه بافندگی پارچة کشباف . 2 - عمل بافتن پارچه های کشباف "} +{"line": "کش دادن (کِ. دَ) (مص م .) (عا.) طول دادن، طولانی کردن "} +{"line": "کش رفتن ( کش رفتن . رَ تَ) (مص م .) (عا.) دزدیدن، ربودن "} +{"line": "کش مکش (کِ مَ کِ) (اِمر.) 1 - کشیدن و رها کردن . 2 - از هر سو کشیدن . 3 - جدال، ستیزه "} +{"line": "کش و فش (کَ شُ فَ) (اِمر.) شان و شوکت، کروفر"} +{"line": "کش و قوس (کِ شُ قُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) (عا.) پیچ و تاب "} +{"line": "کشاجم (کَ جَ) [ ع . ] (ص مر.) کسی که هم کاتب (نویسنده ) و هم شاعر (چکامه سرا) و هم منجم (اخترشناس ) باشد. (علامت اختصاری ) 1"} +{"line": "کشاف (کَ شّ) [ ع . ] (ص .) بسیار کشف کننده، بسیار پیدا کننده "} +{"line": "کشاله (کِ لِ) (اِ.) امتداد و دنبالة هر چیزی "} +{"line": "کشاله کردن ( کشاله کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) خود را به سویی کشیدن، به طرفی خزیدن "} +{"line": "کشامن (کِ مَ)(ص .) (عا.) جنس کشیدنی، وزن کردنی "} +{"line": "کشان (کَ) 1 - (ص فا.) کشنده . 2 - (اِ.) خیمه ای که به یک ستون برپا کنند"} +{"line": "کشان کشان (کَ. کَ) (ق .) در حال کشیدن "} +{"line": "کشانیدن (کَ دَ) (مص م .) کشیدن "} +{"line": "کشاورز (کِ وَ) (ص فا.) دهقان، برزگر"} +{"line": "کشاورزی ( کشاورزی .) (حامص .) زراعت، زراعت کردن "} +{"line": "کشاکش (کَ کَ) (اِمر.) 1 - به هر طرف کشیده شدن . 2 - کنایه از: گرفتاری و حوادث "} +{"line": "کشت (کَ) (اِ.) درخت گز"} +{"line": "کشت (کِ) 1 - (مص م .) کاشت، کاشتن . 2 - (ص مف .) زراعت، شخم "} +{"line": "کشت (کُ) (مص مر.) کشتن، قتل "} +{"line": "کشت زار (کِ) (اِمر.) زمین زراعت شده، مزرعه "} +{"line": "کشتار (کُ) [ په . ] (اِمص .) ذبح، قتل "} +{"line": "کشتارگاه ( کشتارگاه .) (اِمر.) سلاخ خانه، مذبح، جای کشتن جانوران گوشتی "} +{"line": "کشتبان (کِ) (ص مر.) زارع، دهقان "} +{"line": "کشتمان (کِ) (اِمر.) زمینی که در آن چیزی کاشته باشند"} +{"line": "کشتن (کُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - بی جان کردن . 2 - خاموش کردن آتش و چراغ . 3 - از بین بردن یا سرکوب کردن "} +{"line": "کشتن (کِ تَ) (مص م .) کاشتن، زراعت کردن "} +{"line": "کشته (کِ تِ) 1 - (ص مف .) کاشته شده، زراعت شده . 2 - (اِ.) آلو، زردآلو، امرود، شفتالو"} +{"line": "کشته (کُ تِ یا تَ) (ص مف .) 1 - مقتول، هلاک شده . 2 - مهره ای که بر اثر ضربت طرف موقتاً از بازی خارج شده (نرد)"} +{"line": "کشتکار (کِ) (اِ.) زارع، برزگر"} +{"line": "کشتی (کُ) (اِ.) 1 - ورزش دونفری که هدف از آن به پشت خواباندن یکی به وسیلة دیگری است . مجازاً: تلاش و کوشش جسمی یا ذهنی بسیار سخت . 2 - زنار، کمربند"} +{"line": "کشتی (کِ) (اِ.) 1 - سفینه، قایق بزرگ . 2 - نوعی پیالة شراب . ؛ کشتی کسی غرق شدن بسیار افسرده و غمگین شدن "} +{"line": "کشتی بان (کِ) (ص مر. اِمر.) ناخدا، ملاح "} +{"line": "کشتی گرفتن (کُ. گِ رِ تَ) (مص ل .) گلاویز شدن دو تن با هم تا یکی دیگری را زمین زند"} +{"line": "کشتی گیر (کُ) (ص فا.) کسی که کشتی می گیرد، پهلوان "} +{"line": "کشتیار شدن (کُ. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) بسیار اصرار کردن، پافشاری کردن "} +{"line": "کشتیل (کَ) (اِ.) حوضی چوبین است در اندرون کشتی از طرف سینه که در مواقع طوفان آب دریا - که به کشتی آید - در آن جمع شود (سواحل خلیج فارس )"} +{"line": "کشح (کَ شَ) [ ع . ] (اِ.) تهیگاه ؛ ج . کشوح "} +{"line": "کشخ (کَ شَ) (اِ.) ریسمانی که خوشه های انگور را بر روی آن بیاویزند تا باد بخورد و خشک شود"} +{"line": "کشخان (کَ) [ ع . ] (ص .) بی غیرت، دیوث "} +{"line": "کشخور (کِ وَ) (اِ.) کشور؛ یک بخش از هفت بخش زمین، اقلیم "} +{"line": "کشش (کُ ش ) (اِمص .) کشتن، قتل "} +{"line": "کشش (کِ ش ) (حامص .) 1 - جاذبه . 2 - ناز و کرشمه "} +{"line": "کشش کردن ( کشش کردن . کَ دَ) (مص م .) پیکار کردن، نبرد کردن "} +{"line": "کشف (کَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آشکار ساختن، پیدا کردن . 2 - (اِمص .) پیدایی "} +{"line": "کشف (کَ شَ) (اِ.) 1 - لاک پشت، سنگ پشت . 2 - بُرج خرچنگ، سرطان . 3 - کوزة آبخوری سرپهن "} +{"line": "کشف الا´ یات (کَ فُ لْ) [ ع . ] (اِمر.) جدول و فهرست الفبایی یا موضوعی کلمات قرآن کریم برای یافتن آیه یا سورة مورد نظر"} +{"line": "کشف الابیات (کَ فُ لْ اَ) [ ع . ] (اِمر.) جدول و فهرست الفبایی ابیات، برای یافتن آن بیت مورد نظر"} +{"line": "کشف اللغات (کَ فُ لْ لُ) [ ع . ] (اِمر.) جدول و فهرست الفبایی لغات، برای یافتن لغت مورد نظر"} +{"line": "کشفت (کَ شَ) 1 - (ص .) پراکنده، پریشان . 2 - (فع .) سوم شخص مفرد ماضی از «کشفتن »"} +{"line": "کشفتن (کُ شُ یا کَ شَ تَ) (مص م .) 1 - گشودن، شکافتن . 2 - پژمرده کردن "} +{"line": "کشفته (کُ شُ تِ یا کَ شَ تَ) (ص مف .) 1 - پریشان، پراکنده . 2 - پژمرده، افسرده "} +{"line": "کشمان (کِ) (اِمر.) = کشت مان : زمین زراعت شده "} +{"line": "کشمش (کِ مِ) (اِ.) دانه های خشک شدة میوة انگور"} +{"line": "کشن (کَ شَ یا ش ) (ص .) گشن، پُر، انبوه، فراوان "} +{"line": "کشه (کَ شَ) (اِ.) خطی را که به جهت علامت بطلان بر نوشته کشند"} +{"line": "کشو (کِ) (اِ.) جعبه روباز جاسازی شده در داخل یک قفسه، کمد، یا میز که بتوان آن را بر روی تکیه گاهش به جلو و عقب برد و باز و بسته کرد"} +{"line": "کشور (کِ وَ) (اِ.) مملکت "} +{"line": "کشورخدا (ی ) ( کشورخدا . خُ) (اِمر.) پادشاه "} +{"line": "کشک (کَ شْ) (اِ.) 1 - تَه ماندة ماست یا دوغ که پس از جوشاندن خشک کنند. 2 - مجازاً: هیچ، پوچ . ؛ کشک ِ خود را سابیدن سرش به کار خودش بودن "} +{"line": "کشک بادنجان ( کشک بادنجان د) (اِمر.) خوراکی ایرانی که بادنجان کباب شده یا سرخ کرده را با پیاز و گاه گوشت چرخ کرده یا قیمه می پزند و در آن نعنا و کشک و گردو می ریزند"} +{"line": "کشکاب (کَ) (اِمر.) کشک با آب سابیده که نان در آن ترید کنند و خورند. کشکاو و کشکو نیز گفته شود"} +{"line": "کشکرک (کَ کَ رَ) (اِ.) پرنده ای است از راستة سبکبالان جزو دستة دندانی نوکان از تیرة کلاغ ها که در اکثر نقاط کرة زمین یافت می شود. کشکرک دمی دراز دارد. رنگ پرهایش سیاه و سفید است . پرنده ای چابک و موذی و مزور است و خوراکش دانه و میوه و حشرات و گوشت و تخم مرغان دیگر می باشد. زیر سینة مادة آن سفید رنگ است . وی لانه اش را روی درختان بزرگ نزدیک آبادی ها بنا می کند. گاهی هم برخی صداها را تقلید می کند؛ زاغی، قشقره، زاغ پیسه، زاغ دو رنگ . زاغ سیاه سفید، عقعق، عکعک، عکه، کراک نیز نامیده می شود"} +{"line": "کشکله (کَ کَ لَ) (اِ.) چارُق، پای افزار"} +{"line": "کشکول (کَ) (اِ.) ظرفی ساخته شده از پوست میوه ای شبیه نارگیل یا فلز و سفال که درویشان آن را با زنجیری به شانه بیآویزند"} +{"line": "کشکی (کَ) (ص نسب .) کنایه از: بی پایه، بی اساس، خیالی "} +{"line": "کشکین (کَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به کشک . 2 - (اِمر.) نان جو، کشکینه . 3 - نانی که از آرد باقلا و نخود و گندم و جو درهم آمیخته پزند"} +{"line": "کشی (کَ ش ) (حامص .)1 - خوشی، تندرستی . 2 - خودستایی، غرور"} +{"line": "کشیدن (کَ دَ) [ په . ] 1 - (مص م .) امتداد د ادن . 2 - به سوی خود آوردن . 3 - بردن، حمل کردن . 4 - تحمُل کردن، رنج بردن . 5 - منجر شدن . 6 - جذب کردن . 7 - وزن کردن . 8 - نقاشی کردن . 9 - نوشیدن 0 - بیرون آوردن 1 - تدخین کردن، دود کردن 2 - تقدیم کردن 3 - گستردن 4 - (مص ل .) حرکت کردن، رفتن، درکشیدن "} +{"line": "کشیده (کَ دَ یا د) 1 - (ص مف .) امتداد داده، ممتد. 2 - به سوی خود آورده . 3 - جذب کرده، مجذوب . 4 - تحمل کرده . 5 - برده، حمل کرده . 6 - حرکت داده . 7 - رسم کرده، خط کشیده . 8 - نقاشی کرده . 9 - سنجیده 0 - نوشیده 1 - برآورده 2 - ریخته در ظرف (غذا)3 - گسترده 4 - دور کرده 5 - (ص .) بلند، دراز6 - (اِ.) (عا.) سیلی "} +{"line": "کشیش (کِ) (اِ.) روحانی مسیحی، کسی که مقامش بالاتر از شمّاس و پایین تر از اسقف است "} +{"line": "کشیک (کِ) [ تر. ] (اِ.) پاسبانی، نگهبانی "} +{"line": "کظم (کَ ظْ) [ ع . ] (مص م .) فرو خوردن خشم "} +{"line": "کعاب (کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ کعب "} +{"line": "کعب (کَ عْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بند استخوان، پاشنه پا. 2 - ریشة سوم هر عدد. ج . کعاب . 3 - طاس - بازی نرد"} +{"line": "کعبتین (کَ بَ تَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة کعب به معنای دو طاس بازی نرد"} +{"line": "کعبه (کَ ب) [ ع . کعبة ] (اِ.) 1 - هر خانة چهارگوشه، غرفه . 2 - خانه خدا، بیت الحرام "} +{"line": "کف (کَ) [ ع . ] (اِ.) سطح داخلی دست یا پا که تقریباً گود است . ج . کفوف . ؛ کف دست خود را بو کردن کنایه از: علم غیب دانستن (بیشتر به صورت استفهام انکاری به کار رود)"} +{"line": "کف ( کف .) [ ع . ] (مص م .) بازداشتن، منع کردن "} +{"line": "کف ( کف .) [ په . ] (اِ.) 1 - انبوهی از حباب - های ریز که به هنگام جوشیدن آب در آن به وجود می آید. 2 - حباب های ریز سفید رنگی که در اثر ترکیب مواد شوینده و آب پدید می آید. ؛ کف به دهان آوردن کنایه از: سخت خشمگین شدن "} +{"line": "کف بین (کَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) فال بین "} +{"line": "کف رفتن (کَ. رَ تَ) (مص م .) دزدیدن، با تردستی ربودن "} +{"line": "کف سفید (کَ س ) [ ع - فا ] (ص مر.) کنایه از: صاحب همتی که به سبب بخشش تهیدست شده "} +{"line": "کف کردن (کَ کَ دَ) (مص ل .) 1 - تولید کف شدن . 2 - (عا.) عشقی شدن "} +{"line": "کفا (کَ یا کِ) (اِ.) رنج، زحمت، سختی "} +{"line": "کفاء (کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پاداش، جزا. 2 - نظیر، مانند"} +{"line": "کفات (کُ) [ ع . کفاة ] جِ کافی . مردان کامل و فاضل "} +{"line": "کفار (کُ فّ) [ ع . ] (ص .) جِ کافر"} +{"line": "کفاره (کَ فّ رِ) [ ع . کفارة ] (اِ.) صدقه، چیزی که با آن گناه را جبران کنند"} +{"line": "کفاش (کَ فّ) (ص . اِ.) آن که کفش دوزد و فروشد، کفشدوز"} +{"line": "کفاف (کَ) [ ع . ] (اِ.) آن اندازه روزی و قوت که انسان را بس باشد"} +{"line": "کفال (کَ) (اِ.) یکی از انواع ماهی ها که در سال های اخیر در بحر خزر به تکثیر آن پرداخته اند"} +{"line": "کفالت (کَ لَ) [ ع . کفالة ] (مص ل .) به عهده گرفتن کاری به جای کسی "} +{"line": "کفانه (کَ نِ) (اِ.) بچه ای که نارس از شکم مادر بیفتد"} +{"line": "کفانیدن (کَ دَ) (مص م .) شکافتن، ترکانیدن "} +{"line": "کفایت (کِ یَ) [ ع . کفایة ] (مص ل .) بس بودن، بس شدن "} +{"line": "کفایت داشتن ( کفایت داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بس بودن، بس شدن "} +{"line": "کفایت کردن ( کفایت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به اندازه بودن "} +{"line": "کفایی (کِ) [ ع . کفائی ] (ص نسب .) منسوب به کفایت . ؛ واجب کفایی امری واجب که چون یک تن آن را انجام دهد، اجرای آن از عهدة دیگران ساقط شود. مق واجب عینی "} +{"line": "کفت (کِ) (اِ.) کتف، شانه، سردوش "} +{"line": "کفتار (کَ) (اِ.) جانوری است درنده و مرده خوار و قوی جثه شبیه سگ "} +{"line": "کفتر (کَ تَ) (اِ.) کبوتر"} +{"line": "کفتن (کَ تَ) (مص م .) شکافتن، چاک زدن، باز کردن "} +{"line": "کفته (کُ تَ یا تِ) (اِمف ) شکفته "} +{"line": "کفته (کَ تَ یا تِ) (اِمف ) = کافته : از هم باز کرده، شکافته "} +{"line": "کفته ( کفته .) (اِمف .) = کوفته : کوبیده "} +{"line": "کفتگی (کَ تَ یا تِ) (حامص .) شکافتگی، ترکیدگی "} +{"line": "کفج (کَ) (اِ.) کف صابون، کف شیر، کف آب دهن "} +{"line": "کفر (کُ) [ ع . ] (اِمص .) بی دینی، ناسپاسی . ؛ کفر کسی کفر بالا آمدن کنایه از: برآشفتن، خشم کسی انگیخته شدن "} +{"line": "کفر (کَ فَ) [ ع . ] (اِ.) قریه و آن در اسماء امکنه آید"} +{"line": "کفر (کُ) (اِ.) قیر"} +{"line": "کفران (کُ) [ ع . ] (اِمص .) ناسپاسی، ناشکری "} +{"line": "کفره (کَ فَ رِ) [ ع . کفرة ] جِ کافر"} +{"line": "کفری (کُ) (ص نسب .) کنایه از: خشمگین، آشفته "} +{"line": "کفش (کَ) [ په . ] (اِ.) پاپوش، نوعی پوشش که پا را محافظت می کند و معمولاً از جنس چرم است . ؛ پا در کفش کسی کردن موجب اذیت و آزار کسی شدن . ؛ پا در یک کفش کردن در عقیدة خود پافشاری کردن . ؛ کفش پیش پای کسی جفت کردن عذر کسی را خواستن، رفع مزاحمت کسی را از خود کردن "} +{"line": "کفش دوز ( کفش دوز .) (ص فا.) 1 - کسی که کفش می دوزد. 2 - نام حشرة کوچک سرخ رنگی است که دارای چهار بال می باشد و غالباً روی درختان یافت می شود و از شته ها تغذیه می کند"} +{"line": "کفش دوزک ( کفش دوزک . زَ) (اِ.) نک کفش دوز"} +{"line": "کفشک (کَ شَ) (اِ مصغ .) 1 - کفش کوچک . 2 - سم شکافدار مانند سم گاو و گوسفند، ظلف ؛ مق . سم، حافر"} +{"line": "کفشیر (کَ) (اِ.) 1 - لحام، لحیم . 2 - آن چه که بدان شکستگی ظروف مسین و برنجین را لحیم کنند مانند: ارزیر، قلعی و بوره . 3 - مجازاً: ظرف مسین یا برنجین شکسته که مکرر لحیم کرده باشند"} +{"line": "کفل (کَ فَ) [ ع . ] (اِ.) سرین آدم یا حیوان . ج . اکفال "} +{"line": "کفن (کَ فَ) [ ع . ] (اِ.) پارچة سفیدی که بر تن مرده کنند"} +{"line": "کفن (کَ) [ ع . ] (مص م .) پوشاندن جسد مرده با کفن "} +{"line": "کفن و دفن (کَ نُ دَ) [ ازع . ] (اِ.) مرده را کَفن کردن و به خاک سپردن "} +{"line": "کفنده (کَ فَ دَ یا د) (اِفا.) 1 - از هم باز شونده . 2 - از هم باز کننده، شکافنده "} +{"line": "کفه (کَ فَّ یا فُِ) [ ع . کفة ] (اِ.) صفحة ترازو که جنس یا وزنه را روی آن می گذارند"} +{"line": "کفه (کَ فَ یا فِ) (اِ.) دف، دایره "} +{"line": "کفه ( کفه .) (اِ.) خوشه های گندم و جو که به هنگام خرمن کوفتن، آن ها کوفته نشده باشند و پس از پاک کردن غله آن ها را بار دیگر بکوبند"} +{"line": "کفو (کُ) [ ع . کفوء ] (اِ.) نظیر، مانند. ج . اکفا"} +{"line": "کفور (کَ) [ ع . ] (ص .) حق ناشناس، ناگرونده "} +{"line": "کفور (کُ) [ ع . ] (اِمص .) ناسپاسی، حق شناسی "} +{"line": "کفپوش (کَ) (اِ.) پوشش زینتی یا بهداشتی، معمولاً پیش ساخته برای کف یک محوطه، بویژه کف بنای سر پوشیده "} +{"line": "کفچل (کَ چَ) (اِ.) کفل اسب، سرین اسب "} +{"line": "کفچلیز ( کفچلیز .) 1 - (اِ.) چمچة بزرگ سوراخ دار. 2 - سگ ماهی . 3 - بچه قورباغه ؛کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک، کفلیز، کفلیزک نیز گویند"} +{"line": "کفچه (کَ چَ) (اِ.) زلف پرپیچ و شکن، طره "} +{"line": "کفچه مار ( کفچه مار .) (اِ.) یکی از اقسام ماران سمی خطرناک که دارای زهری کشنده است . وجه تسمیة این دسته ماران از آن جهت است که زواید مهره های گردنی خود را به اختیار می توانند پهن کنند و در این حال قسمت سر و گردن آن ها به صورت کفچه یا قاشق پهنی درمی آید. کفچه ماران دارای اقسام متعددند و همة آن ها خطرناکند"} +{"line": "کفک (کَ فَ)(اِمصغ .) کف، کف آب، صابون .."} +{"line": "کفک (کَ فَ) (اِ.) = کپک : 1 - کف دست . 2 - رنگ سفید یا سبز رنگی که روی نان و دیگر غذاهای شب مانده پدید آید"} +{"line": "کفگیر (کَ) (اِ.) قاشق بزرگ سوراخ دار که به کمک آن کف روی غذا را می گیرند یا با آن غذا را می کشند"} +{"line": "کفگیرک (کَ رَ) (اِمصغ .) نوعی بیماری پوستی شبیه به کُورک "} +{"line": "کفیدن (کَ دَ) (مص ل .) ترکیدن، شکافتن "} +{"line": "کفیده (کَ د) (ص مف .) باز شده، شکافته "} +{"line": "کفیز (کَ فِ) (اِ.) پیمانه "} +{"line": "کفیل (کَ) [ ع . ] (ص .) ضامن، پذیرفتار"} +{"line": "کل (کُ) (ص .) منحنی، کج، کجی، انحناء"} +{"line": "کل ( کل .) (اِ.) ده، روستا"} +{"line": "کل ( کل .) (ص .) کوتاه، ناقص، کند. مق - . تیز"} +{"line": "کل (کَ) [ طبر. ] (اِ.) نرینة جمیع حیوانات از قبیل گاو و گوسفند"} +{"line": "کل (کَ) (ص .) بی مو، مخفف کچل "} +{"line": "کل (کُ لّ) [ ع . ] (اِ.) همه، همگی "} +{"line": "کل (کَ لّ) [ ع . ] (اِ.) گرانبار شدن، سنگینی "} +{"line": "کل مرغ (کَ مُ) (اِمر.) نوعی کرکس که سر وی پر ندارد"} +{"line": "کل مکل (کَ مَ کَ) (اِمر.) (عا.) شور و غوغا، قال و مقال "} +{"line": "کل کل (کَ کَ) (اِ.) بیهوده گویی، هرزه گویی "} +{"line": "کلا (کُ) (اِ.) وزغ، غوک "} +{"line": "کلا (کَ لّ) [ ع . ] (حر.) حرف رد و انکار به معنی چنین نیست "} +{"line": "کلائت (کِ ئَ) [ ع . کلائة ] 1 - (مص م .) نگهبانی کردن . 2 - (اِمص .) حفظ، نگهبانی "} +{"line": "کلات (کَ) [ طبر. ] (اِ.) قلعه یا ده بزرگی که بر سر کوه و یا پشتة بلندی ساخته باشند"} +{"line": "کلاته (کَ تِ) (اِ.) نک کلات "} +{"line": "کلاجو (کَ) (اِ.) پیاله، پیالة شراب خوری یا قهوه خوری "} +{"line": "کلارینت (کِ نِ) [ فر. ] (اِ.) یکی از سازهای بادی "} +{"line": "کلاس (کِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - درجه، مرتبه . 2 - اتاق درس . 3 - سال تحصیلی . 4 - (عا.) طبقة اجتماعی "} +{"line": "کلاسمان (کِ) [ فر. ] (اِ.) طبقه بندی، رده بندی "} +{"line": "کلاسنک (کَ سَ) (اِ.) فلاخن "} +{"line": "کلاسه (کِ س ) [ فر. ] (اِ.) 1 - آن چه در رده ها یا طبقه های مشخص مرتب و دسته بندی شده باشد، رده بندی شده، طبقه بندی . (فره ). 2 - نمرة پشت پرونده "} +{"line": "کلاسور (کِ سُ) [ فر. ] (ص .) (اِ.) جزوه دان "} +{"line": "کلاسیک (کِ) [ فر. ] (ص .) 1 - آن چه که معمول و رایج است و جدید نیست . 2 - هر نوشته و اثر هنری که مطابق اصول و قواعد معمول قدیم باشد. 3 - فراگیری دانش یا فنی از طریق مدرسه و دانشگاه . 4 - به عنوان یک مکتب ادبی، شامل همه مکاتب ادبی پیش از قرن هفدهم فرانسه می شود که از ادبیات قدیم یونان و روم تقلید کرده است "} +{"line": "کلاش (کَ لّ) (اِ.) قلاش، ولگرد، مفت خوار"} +{"line": "کلاشینکف (کِ کُ) [ از روس . ] (اِ.) از انواع سلاح خودکار و نیمه خودکار دارای دستگاه نشانه روی مکانیکی و دو نوع قنداق ثابت و تاشو"} +{"line": "کلاعت (کِ عَ) [ ع . کلاعة ] (اِمص .) حفظ، نگهبانی، حمایت "} +{"line": "کلاغ (کَ) (اِ.) پرنده ای است دارای قد متوسط که دارای پرهای سیاه (در قسمت سر و بال و دم و گردن ) ولی در ناحیة پشت و شکم دارای پرهای خاکستری مایل به سفید است و انواع مختلف دارند. کلاغ تقریباً همه چیزخوار است "} +{"line": "کلاغ پر ( کلاغ پر . پَ) (مص مر.) 1 - پریدن کلاغ . 2 - فرش کردن کف اتاق یا حیاط به طور لوزی به شکلی که گوشه های نظامی ها به هم متصل شود. ؛ تنگ کلاغ پر وقت غروب "} +{"line": "کلاغی ( کلاغی .) (اِ.) 1 - (ص نسب .) مانند کلاغ . 2 - دستمال بزرگ ابریشمی . 3 - نوعی روسری ابریشمی "} +{"line": "کلاف (کَ) (اِ.) کلافه، کلابه، نخ یا ابریشم که دور چرخه پیچیده باشند. ؛ کلاف سر در گم کنایه از: رشته ای که نتوان آن را به آسانی گشود"} +{"line": "کلافه (کَ فِ) (ص .) 1 - درهم پیچیده . 2 - دارای حالت ناراحت وبی تاب بر اثر رویارویی با یک وضع آزاردهنده مثل سر و صدا، درد یا گرما و.."} +{"line": "کلافه شدن ( کلافه شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) سرگشته شدن، گیج شدن "} +{"line": "کلال (کَ) (اِ.) تارک سر، بالای پیشانی "} +{"line": "کلال (کُ) (ص فا.) کوزه گر، کسی که ظروف سفالی می سازد"} +{"line": "کلال (کَ) [ ع . ] (اِمص .) ماندگی، کم زوری، خستگی "} +{"line": "کلاله (کَ لَ) [ ع . کلالة ] (مص ل .) مانده شدن، خسته شدن "} +{"line": "کلاله (کُ لِ) (اِ.) 1 - موی پیچیده و مجعد. 2 - برجستگی بالای مادگی گیاه "} +{"line": "کلاله (کَ لَ یا لِ) [ ع . کلالة ] (اِ.) کسی که نه فرزند دارد نه پدر"} +{"line": "کلنی (کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) سرزمینی که گروهی از جای دیگر بدان جا کوچ کنند. مهاجرنشین، مستعمره "} +{"line": "کلام (کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سخن، حرف . 2 - جمله ای که مفید فایده یا خبری باشد به نحوی که چون گوینده خاموش شود، شنونده در انتظار نماند"} +{"line": "کلامی (کَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به کلام . 2 - متکلم، کسی که با استدلال به شناخت الهی می پردازد"} +{"line": "کلان (کَ) (ص .) بزرگ، مهتر، عظیم، کبیر"} +{"line": "کلانتر (کَ تَ) (ص تف .) 1 - بزرگتر، عظیم تر. 2 - (ص .) رییس کلانتری "} +{"line": "کلانتری ( کلانتری .) (اِمر.) اداره ای است تابع سازمان نیروی انتظامی که حفظ نظم و قانون در بخشی از شهر را به عهده دارد"} +{"line": "کلاه (کُ) (اِ.) سرپوش و هر چیزی که از پارچه و پوست و نمد و جز آن سازند و جهت پوشش بر سر گذارند و آن انواع گوناگون دارد: شاپو، نظامی، مردانه، زنانه، ایمنی، آهنی، حصیری و مانند آن . ؛ کلاه دو تن تو هم رفتن کنایه از: اختلاف پیدا کردن، از هم ناراحت شدن . ؛ کلاه کسی پس معرکه بودن کنایه از: عقب ماندن یا عقب گذاشتن از سود و کار و زندگی . ؛ کلاه سر کسی گذاشتن کنایه از: او را فریب دادن . ؛ کلاه شرعی حیله ای که در ظاهر مطابق با موازین شرع باشد. ؛ بلند کلاه گشتن سرافراز گشتن "} +{"line": "کلاه برانداختن ( کلاه برانداختن . بَ اَ تَ) (مص م .) شادی کردن، خوشحالی نمودن "} +{"line": "کلاه برداری کردن ( کلاه برداری کردن . بَ. کَ دَ) (مص ل .) تقلب کردن، با حقه و تقلب کسی را مغبون کردن "} +{"line": "کلاه شکستن ( کلاه شکستن . ش کَ تَ) (مص ل .) تفاخر کردن "} +{"line": "کلاه فرنگی ( کلاه فرنگی . فَ رَ) (اِمر.) اتاقی معمولاً گرد (شش لوزی یا هشت گوش ) که گرداگرد آن دارای درها یا پنجره هایی به سوی فضای آزاد و سقف آن از هر سو دارای سایبانی پیش آمده است "} +{"line": "کلاه و کمر (کُ هُ کَ مَ) (اِمر.) کنایه از: جاه و مقام "} +{"line": "کلاه کج نهادن (کُ. کَ. نَ دَ) (مص ل .) تفاخر کردن، به خود بالیدن "} +{"line": "کلاه گوشه ( کلاه گوشه . ش ) (ص مر.) حشمت، جاه و جلال "} +{"line": "کلاه گیس ( کلاه گیس .) (اِمر.) گیسوی مصنوعی که زنان بی موی یا کم موی آن را بر سر گذارند"} +{"line": "کلاهبردار ( کلاهبردار . بَ)(ص فا.)حقه باز، شارلاتان "} +{"line": "کلاهخود ( کلاهخود .) (اِ.) کلاه آهنی، کلاه فلزی "} +{"line": "کلاهدار ( کلاهدار .) (ص .) پادشاه، سلطان "} +{"line": "کلاهداری ( کلاهداری .)(حامص .)پادشاهی، سلطنت "} +{"line": "کلاهک (کُ هَ) (اِ.) 1 - کلاه کوچک . 2 - قسمت مخروطی شکل انتهای ریشة گیاه "} +{"line": "کلاوه (کَ وَ یا وِ) (اِ.) = کلایه . کلافه : ریسمان خام که بر چرخه پیچیده باشند"} +{"line": "کلاوو (کَ) (اِ.) = کلاهو: گونه ای موش که اندام های خلفیش نسبت به اندام های قدامی دارای رشد جالب توجهی هستند و از این جهت آن را موش دو پا نیز گویند. و در صحاری و مزارع فراوان است "} +{"line": "کلاویه (کِ یِ) [ فر. ] (اِ.) شستی ارگ و پیانو"} +{"line": "کلاً (کُ لَّ نْ) [ ع . ] (ق .) تماماً، همه "} +{"line": "کلاپشت (کُ پُ) (اِمر.) جامه ای سیاه و سبز که آن را از پشم گوسفند بافند و تا زیر کمر را بگیرد و آن جامة مازندرانیان و گیلانیان بود"} +{"line": "کلاپیسه (کَ سَ یا س ) (اِمر.) تغییر حالت چشم در اثر خشم یا لذت بسیار (مثلاً وقت جماع ) و یا به جهت ضعف و سستی "} +{"line": "کلاچ (کِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی در اتومبیل برای قطع یا وصل کردن نیرو از موتور به جعبه دنده که توسط پدالی در زیر پای راننده صورت می گیرد"} +{"line": "کلاژ (کُ) [ فر. ] (اِ.) فن چسبانیدن قطعه های کاغذ رنگی، پارچه، چرم، چوب و مانند آن برای ساختن یک تصویر"} +{"line": "کلاژه (کَ) (اِ.) 1 - احول، لوچ . 2 - عکه، کلاغ پیسه، پرنده ای سیاه و سفید از جنس کلاغ "} +{"line": "کلاک (کَ) (اِ.) 1 - دشت و صحرا که در آن زراعت نشده باشد. 2 - تارک سر، میان سر"} +{"line": "کلاک (کُ) (اِ.) تهی، میان خالی "} +{"line": "کلاک ( کلاک .) (اِ.) = کولاک : 1 - موج بزرگ دریا. 2 - طوفان "} +{"line": "کلاکموش (کَ) (اِمر.) موش صحرایی، موش دشتی، کلاوو"} +{"line": "کلب (کَ لَ) (اِ.) منقار مرغان "} +{"line": "کلب (کَ) [ ع . ] (اِ.) سگ . ج . کلاب "} +{"line": "کلب اصغر ( کلب اصغر . اَ غَ) [ ع . ] (اِمر.) سگ کوچک . یکی از صورت های فلکی جنوبی است که به شکل سگ کوچکی فرض شده است و ستارة معروف آن شعرای شامی یا غمیصاء می باشد"} +{"line": "کلب اعظم ( کلب اعظم . اَ ظَ) [ ع . ] (اِمر.) سگ بزرگ . یکی از صورت های فلکی جنوبی که به شکل سگ بزرگی فرض شده است و ستارة پُر نور و معروف آن شعرای یمانی یا تیشتر است "} +{"line": "کلب اکبر ( کلب اکبر . اَ بَ) نک کلب اعظم "} +{"line": "کلبتین (کَ بَ تِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابزاری انبرک مانند که با آن در سابق دندان می کشیدند. 2 - انبر آهنگران "} +{"line": "کلبه (کُ بَ یا ب) (اِ.) خانة کوچک، کومه "} +{"line": "کلتبان (کَ تَ) (ص .) نک قلتبان "} +{"line": "کلته (کَ تِ) (ص .) 1 - حیوان پیر و از کار افتاده . 2 - کسی که زبانش می گیرد و قادر به ادای کامل کلمات نیست . 3 - بریده دم "} +{"line": "کلک (کَ لَ) (اِ.) پیزر، بردی "} +{"line": "کلثوم (کُ) [ ع . ] 1 - (ص .) رخسار بی ترش - رویی . 2 - نامی است از نام های زنان . ؛ کلثوم ننه کنایه از: زن سالمند با اعتقادات کهنه و قدیمی شده یا خرافی "} +{"line": "کلج (کَ یا کِ) (اِ.) سبد گرمابه و کناس که بدان سرگین و پلیدی ها را کشند"} +{"line": "کلج (کُ) (اِ.) چین و شکن "} +{"line": "کلجان (کَ) (اِ.) مزبله، جای ریختن خاکروبه و زباله "} +{"line": "کلخچ (کَ لَ) (اِ.) چرک، چرک بدن "} +{"line": "کلده (کَ دَ یا د) (اِ.) زمین سخت، زمین بی حاصل "} +{"line": "کلر (کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) گازی است سمّی به رنگ زرد مایل به سبز با بوی تند و خفه کننده که در آب قابل حل است، علامت شیمیایی آن CL است "} +{"line": "کلرات (کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) نام عمومی کلیة املاح منسوب به اسید کلریک H 3 Clo یکی از مشهورترین آنها کلرات پتاسیم است "} +{"line": "کلروفرم (کُ لُ رُ فُ) [ فر. ] (اِ.) مایعی است بی رنگ و بیهوش کننده به فرمول 3 CHCl که از اثر استخلاف سه اتم هیدروژن متان به وسیلة سه اتم کلر بدست می آید. این ماده در پزشکی به عنوان داروی بیهوشی مصرف می شود"} +{"line": "کلروفیل (کُ لُ رُ) [ فر. ] (اِ.) مادة سبز رنگی در گیاهان که کار فتوسنتز را در یاخته انجام دهد، سبزینه (فره )"} +{"line": "کلروپلاست (کُ لُ رُ پِ) [ فر. ] (اِ.) دانه های ریز دارای سبزینه که در یاخته های گیاهی یافت می شود، سبزدیسه . (فره )"} +{"line": "کلس (کِ) [ معر. ] (اِ.) آهک زنده را گویند که عبارت از اکسید کلسیم به فرمول Cao (آهک زنده آهکی است که در نتیجة حرارت دادن به سنگ آهک ( Ca 3 Co ) در کوره بدست می آید)"} +{"line": "کلسیم (کَ یُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری است با علامت شیمیایی CU، نرم و محلول در آب . در طبیعت به صورت سنگ های آهکی و مرمر وجود دارد این عنصر ماده اصلی سازندة استخوان، دندان، برگ درختان و صدف است "} +{"line": "کلف (کَ لَ) [ ع . ] (اِ.) لکه، لکه هایی که بر روی ماه و خورشید دیده می شود"} +{"line": "کلف ( کلف .) (اِ.) = کلب . کلپ : منقار مرغ "} +{"line": "کلفت (کُ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مشقت، رنج، زحمت، سختی . 2 - خدمتکار زن، کنیز"} +{"line": "کلفت (کُ لُ) (ص .) ستبر، ضخیم . ؛ کلفت بار کسی کردن سخنان تلخ و زننده به او گفتن "} +{"line": "کلفهشنگ (کَ فَ شَ) (اِ.) استالاکتیت، قندیل یخی که در ایام زمستان در زیر ناودان ها بسته می شود. گلفهشنگ و کلفخشنگ و کلفهسنگ هم گویند"} +{"line": "کلل (کَ لَ) (اِ.) پری که پادشاهان و دلیران در رزم و جوانان زیبا در بزم بر سر دستار و کلاه می زدند، جیغه، جغه "} +{"line": "کلم (کَ لَ) (اِ.) یکی از سبزی ها که به مصرف غذایی می رسد و بر چند نوع است : کلم برگ، کلم سنگ یا قمری، کلم پیچ که حاوی مقدار زیادی ویتامین ث می باشد"} +{"line": "کلم (کَ لِ) [ ع . ] (اِ.) ج . کلمه "} +{"line": "کلمات (کَ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ کلمه "} +{"line": "کلمات قصار ( کلمات قصار ق ) [ ع . ] (اِمر.) جمله ها و عبارت های کوتاه و پندآموز"} +{"line": "کلماسنگ (کَ سَ) (اِ.) فلاخن "} +{"line": "کلمة الله (کَ لِ مَ ةُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) 1 - کلمة خدا. 2 - عیسی (ع )"} +{"line": "کلمن (کَ مَ) [ معر. ] (اِ.) صورت چهارم از صور هشتگانة ابجدی "} +{"line": "کلمن (کُ مَ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری یخدان "} +{"line": "کلمه (کَ لَ مَ یا مِ) [ ع . کلمة ] (اِ.) 1 - سخن، گفتار. 2 - یک جزو از کلام، لفظ معنی دار. 3 - مجموعة حروفی که یک واحد را تشکیل دهند در دستور زبان فارسی معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم کنند: اسم، صفت، عدد، کنایه، فعل، قید، حرف اضافه، حرف ربط، صوت . 4 - جمله، عبارت "} +{"line": "کلن (کُ لَ) (اِ.) پنبة زده شده که آن را برای ریسیدن گلوله کرده باشند"} +{"line": "کلنبه (کُ لُ بَ یا ب) (اِ.) 1 - کلیچه ای که آن را از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند. 2 - گلوله "} +{"line": "کلنجار (کَ لَ) (اِ.) برخورد همراه با تلاش، مبارزه و کشمکش با کسی یا چیزی "} +{"line": "کلنجار (کِ لِ) (اِ.) خرچنگ "} +{"line": "کلنجار رفتن ( کلنجار رفتن . رَ تَ) (مص ل .) (عا.) ور رفتن، سر و کله زدن "} +{"line": "کلند (کُ یا کَ لَ) (اِ.) 1 - آلتی که بدان زمین را کَنَند، کلنگ . 2 - هر چیز ناتراشیده . 3 - چوبی که بر قلادة سگ بندند"} +{"line": "کلندر (کَ لَ دَ) (ص . اِ.) 1 - مرد درشت اندام و قلندر. 2 - چوب ناتراشیده که در پشت در اندازند تا در گشوده نشود"} +{"line": "کلنده (کَ لَ دَ یا د) (اِ.) چوبکی باشد که یک سر آن را به دول آسیا به طوری نصب کنند که از گردش سنگ آسیا آن چوبک حرکت کند و از دول کم کم دانه در آسیا رود؛ لکلکه "} +{"line": "کلندی (کَ لَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به کلند. 2 - کلندگر. 3 - (اِمر.) زمین سخت و درشت "} +{"line": "کلندیدن (کَ لَ دَ) (مص م .) کندن، شکافتن زمین "} +{"line": "کلنل (کُ لُ نِ) [ فر. ] (ص . اِ.) سرهنگ "} +{"line": "کلنگ (کُ لَ) (اِ.) 1 - آلت آهنی نوک تیز که از آن برای کندن جاهای سفت زمین استفاده می کنند. 2 - دُرنا"} +{"line": "کلنگی ( کلنگی .) (ص نسب .) هر آن چه که به درد خراب کردن بخورد، قدیمی (خاصه ساختمان )"} +{"line": "کلکسیون (کُ لِ یُ) [ فر. ] (اِ.) مجموعه "} +{"line": "کله (کُ لَ یا لِ) (ص .) 1 - کوتاه، ناقص . 2 - بی دم، بی دسته . 3 - (اِ.) شرم مرد، ذکر"} +{"line": "کله (کَ لَّ یا لُِ) (اِ.) 1 - سر، رأس (اعم از انسان یا حیوان ). 2 - هر چیز گرد. 3 - هوش، عقل . 4 - جمجمه (جانوری ). 5 - ویژگی آجری که از عرض چیده شده باشد ؛ کله ی کسی بوی قرمه سبزی دادن کنایه از: توقعات و انتظارات فزون تر از حد خود در سر پروراندن، داخل سیاست شدن و سخنان ضد حکومت گفتن . ؛ کله ی کسی گرم شدن کنایه از: مست شدن . ؛پس کله ی کسی زدن کنایه از: کسی را به کاری واداشتن "} +{"line": "کله (کِ لَّ) [ ع . کلة ] (اِ.) روپوش، پشه بند، سایبان، ج . کِلَل "} +{"line": "کله (کَ لَ یا لِ) (اِ.) 1 - رخساره، روی، چهره . 2 - گوی که در وقت خندیدن بر دو طرف روی پیدا شود"} +{"line": "کله (کَ یا کِ لِ) (اِ.) 1 - بخیه کردن خیاط جامه را. 2 - هر مرتبه ای که سوزن را بر جامه فرو برند و برآرند"} +{"line": "کله (کَ لِ) (اِ.) 1 - اجاق . 2 - دیگدان "} +{"line": "کله (کُ لَ هْ) (اِ.) مخفف کلاه "} +{"line": "کله بستن (کَ لِّ. بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیمه زدن "} +{"line": "کله خر ( کله خر . خَ) (ص مر.) (عا.) احمق، ابله "} +{"line": "کله خشک ( کله خشک . خُ) (ص مر.) (عا.) 1 - دیوانه مزاج . 2 - کله شق، یک دنده "} +{"line": "کله دار (کُ لَ) (ص .) خدمتکار"} +{"line": "کله زدن (کَ لَّ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیمه زدن "} +{"line": "کله شق (کَ لِ شَ) (ص مر.) (عا.) یک دنده، لجوج "} +{"line": "کله معلق ( کله معلق . مُ عَ لَ)(ص مر.) (عا.) سرنگون، واژگون "} +{"line": "کله پا شدن ( کله پا شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) سقوط کردن، در اثر سستی با سر افتادن "} +{"line": "کله پاچه ( کله پاچه . چِ) (اِمر.) نوعی غذا که از کله و پاچه چهارپایان حلال گوشت به ویژه گوسفند تهیه می شود"} +{"line": "کله پز ( کله پز . پَ) (ص فا.) کسی که کله و پاچه و شکنبه گوسفند را می پزد و می فروشد"} +{"line": "کله پوک ( کله پوک .) (ص مر.) (عا.) تهی مغز، بی عقل "} +{"line": "کله گنده ( کله گنده . گُ د) (ص مر.)1 - آن که سرش بزرگ و گنده باشد. 2 - (عا.) صاحب نفوذ"} +{"line": "کلو (کُ) (اِ.) 1 - رییس محله، کلانتر. 2 - رییس هر صنف از کسبه "} +{"line": "کلوا (کُ) (اِ.) رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی به چیزی دیگر"} +{"line": "کلوب (کُ) [ فر. ] (اِ.) باشگاه، انجمن، کانون "} +{"line": "کلوبنده (کُ بَ دَ یا د) (اِمر.) = کلونده : بزرگ بندگان، مهتر غلامان "} +{"line": "کلوته (کُ تَ یا تِ) (اِ.) = گلوته : 1 - کلاهی گوشه دار که لای بین آستر و رویة آن را بر پنبه کنند و آن را کودکان و نیز صوفیان پوشند و گوش های آن را در زیر چانه بندند. 2 - روپاکی مانند دام که دخترگان بر سر گذارند؛ شبکه "} +{"line": "کلوتک (کُ یا کَ تَ) (اِ.) چوبی باشد که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند؛ کدنگ "} +{"line": "کلوج (کُ) (اِ.) 1 - قرص نان روغنی بزرگ . 2 - نان ریزه شده "} +{"line": "کلوخ (کُ) (اِ.) گل خشک شده و به هم چسبیده "} +{"line": "کلوخ انداز ( کلوخ انداز . اَ) 1 - (ص فا.) کسی که به سوی کسی کلوخ می اندازد.2 - (اِ.) سوراخ هایی در زی - ر کنگره های دیوار قلعه که از آنجا سنگ و کلوخ به طرف دشمن می انداختند. 3 - عیش و عشرت و شرابخوری در اواخر ماه شعبان "} +{"line": "کلوخه (کُ خَ یا خِ) (اِ.) هرچیز که به شکل و هیئت کلوخ باشد"} +{"line": "کلوز (کُ) (اِ.) = کلوزه : غوزة پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن برآمده باشد؛ جوزغه "} +{"line": "کلوس (کُ) (اِ.) اسبی که چشم و روی و پوزش سفید باشد و آن را شوم می دانستند"} +{"line": "کلون (کُ) (اِ.) قفل چوبی که سابقاً پشت در حیاط کار می گذاشتند"} +{"line": "کلوند (کَ وَ) (اِ.) 1 - دستبند و مرسله از گردو و انجیر و غیره . 2 - خیار و بادرنگ و انجیر، گردو و خرمای خشک به رشته کشیده "} +{"line": "کلونده (کَ وَ دَ یا د) (اِ.) = کلوند: خیار بزرگ و باریک و دراز، شنگ "} +{"line": "کلوچه (کُ چِ) (اِ.) نوعی نان شیرینی که با آرد گندم و روغن و شکر می سازند. کلیچه هم گفته می شود"} +{"line": "کلوک ( کلوک .) (ص . اِ.) بی حیا، گستاخ "} +{"line": "کلوک (کُ) (ص . اِ.) پسر کوچک "} +{"line": "کلپتره (کَ پَ ر ) (اِ.) سخنان بی معنی، یاوه و بیهوده "} +{"line": "کلچ (کَ) (اِ.) = کلیچ : عجب، خودستایی، تکبر"} +{"line": "کلچ (کُ) (اِ.) پوشش پشمینه که سابقاً از کشمیر و تبت می آوردند"} +{"line": "کلک (کِ لِ) (اِ.) = کلیک : انگشت کوچک، خنصر"} +{"line": "کلک (کَ لَ یا لِ) = کلیک : 1 - (اِ.) بوم، کوف . 2 - (ص .) شوم، نامبارک "} +{"line": "کلک (کِ) چهار دندان تیز در درندگان ؛ ناب "} +{"line": "کلک (کِ) (اِ.) نی، قلم نی "} +{"line": "کلک ( کلک .) (اِ.) چیزی شبیه قایق ساخته شده با چوب و تخته و چند خیک باد کرده "} +{"line": "کلک (کَ لَ) (اِ.) 1 - نیشتر. 2 - منقل، آتشدان . 3 - (عا.) حیله و فریب . ؛ کلک کسی را کندن الف - کسی را از میان برداشتن . ب - کسی را با توطئه از کار برکنار کردن . ؛ کلک مرغابی ترفند بسیار زیرکانه "} +{"line": "کلک (کَ) (اِ.) بغل، آغوش "} +{"line": "کلکل ( کلکل .) [ ع . ] (اِ.) سینه یا اندرون میانه سینه "} +{"line": "کلکم (کُ کُ یا کَ کَ) 1 - منجنیق . 2 - قوس قزح "} +{"line": "کلکینه (کُ نَ یا نِ) (ص نسب . اِمر.) مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی "} +{"line": "کلی (کُ لِ) (ص نسب .) 1 - روستایی . 2 - جذام، خوره "} +{"line": "کلی (کُ) (اِ.) = کولی : نوعی ماهی کوچک استخوانی و پر گوشت که در مرداب انزلی و بحر خزر فراوان است و آن را در حوض ها نگهداری کنند، رضراضی "} +{"line": "کلی (کُ لّ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به کل، هر چیز که عمومیت داشته باشد، عمومی . 2 - در فارسی : عمده، زیاد"} +{"line": "کلیات (کُ لّ یّ) [ ع . ] جِ کلیه "} +{"line": "کلیاس (کِ) (اِ.) 1 - جلو خانه، درگاه، کریاس . 2 - مستراحی که بر بام خانه سازند و کاریز آن بر زمین باشد"} +{"line": "کلیاوه (کَ وَ یا وِ) (ص .) کالیوه : 1 - نادان، احمق . 2 - سرگشته، گیج . 3 - کسی که گوشش نشنود، کر"} +{"line": "کلیت (کُ لّ یَّ) [ ع . کلیة ] (مص جع .) کل بودن، تمامیت . مق . جزئیت "} +{"line": "کلیج (کَ) = کلیچ . کلج . کلچ : 1 - (ص .) صاحب عجب، متکبر، خودستا. 2 - (اِ.) چرک، ریم "} +{"line": "کلید (کِ یا کَ) [ یو. ] (اِ.) 1 - ابزاری که با آن قفل را باز و بسته کنند. 2 - وسیله ای برای قطع و وصل جریان الکتریسیته، وسایل برقی . 3 - علامتی که در سمت چپ خط های حاصل می گذارند تا نام نت ها از روی آن خوانده شود"} +{"line": "کلید شدن ( کلید شدن . شُ دَ) (مص ل .) بسته شدن، قفل شدن "} +{"line": "کلید کردن ( کلید کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) بند کردن به کسی، پیله کردن به کسی "} +{"line": "کلیددار ( کلیددار .) [ یو - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که کلید ساختمانی (سرای، بقعة متبرک ) و مؤسسه ای در دست اوست، دربان . 2 - آن چه که دارای کلید باشد"} +{"line": "کلیز (کِ) (اِ.) زنبور، خانة زنبور"} +{"line": "کلیزه (کَ زِّ) (اِ.) سبوی آب "} +{"line": "کلیسا (کِ) [ یو. ] (اِ.) عبادتگاه مسیحیان "} +{"line": "کلیشه (کِ ش ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نوشته یا تصویری حک شده روی فلز که در چاپ از آن استفاده کنند. 2 - قالب، باسمه "} +{"line": "کلیشه ای ( کلیشه ای .) [ فر - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به کلیشه . 2 - قالبی، باسمه ای "} +{"line": "کلیل (کَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کند، سست . 2 - مانده شده "} +{"line": "کلیم (کَ) [ ع . ] (ص .) هم سخن، هم صحبت "} +{"line": "کلیم دست ( کلیم دست . دَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) مبارک دست، کامیاب "} +{"line": "کلیمی (کَ) [ ع . ] (ص نسب .) موسوی، پیرو حضرت موسی، یهودی "} +{"line": "کلینکس (کِ نِ) (اِ.) دستمال کاغذی، مأخوذ از نام تجاری دستمال کاغذی "} +{"line": "کلینیک (کِ) [ فر. ] 1 - (اِ.) ساختمان یا بخشی در بیمارستان یا مراکز بهداشتی - درمانی که به درمان بیماران یا مراقبت پزشکی از بیماران سرپایی اختصاص داشته باشد، درمانگاه . (فره ). 2 - (ص .) بالینی "} +{"line": "کلیه (کُ یِ یا یَ) [ ع . کلیة ] (اِ.) قلوه، هر یک از دو عضو لوبیایی شکل که عضو مترشح دستگاه ادراری را به وجود می آورند"} +{"line": "کلیه (کُ لّ یِّ) [ ع . ] 1 - (مص جع .) کلیت . 2 - (اِ.) همه، جمعاً"} +{"line": "کلیواج (کَ) (اِ.) غلیواج، زغن "} +{"line": "کلیون (کُ) (اِ.) گلیون، جامة هفت رنگ "} +{"line": "کلیوی (کُ یَ) [ ع . ] (ص نسب .) مربوط یا منسوب به کلیه "} +{"line": "کلیپس (کِ) [ فر. ] (اِ.) وسیله ای به شکل میلة خمیدة فلزی یا پلاستیکی برای نگه داشتن ورقه های کاغذ، مقوا و مانند آن، گیره "} +{"line": "کلیچه (کُ چِ) (اِ.) 1 - نان، قرص نان . 2 - جامة نیم تنه "} +{"line": "کلیچه ( کلیچه .) (اِ.) = کلید: کلید چوبین که بدان کلیدان را بگشایند"} +{"line": "کلیک (کِ) (ص .) لوچ، احول "} +{"line": "کلیک ( کلیک . ) (اِ.) انگشت کوچک دست یا پا"} +{"line": "کلیک (کَ) (اِ.) = کلک : جغد"} +{"line": "کم (کُ مّ) [ ع . ] (اِ.) آستین . ج . اَکمام "} +{"line": "کم (کَ) [ په . ] 1 - (ص .) اندک، قلیل . 2 - (ص تف .) کمتر، اقل . 3 - الا، منهای . 4 - کمیاب، نادر"} +{"line": "کم اصل (کَ. اَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) پست نژاد"} +{"line": "کم بضاعت (کَ. بَ عَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) فقیر، ندار"} +{"line": "کم دل (کَ. د) (ص مر.) بی جرأت، ترسو"} +{"line": "کم دلی ( کم دلی .) (حامص .) جبن، ترس "} +{"line": "کم رو (کَ) (ص .) خجالتی، خجول "} +{"line": "کم زدن (کَ. زَ دَ) 1 - (مص م .) حقیر شمردن . 2 - (مص ل .) اظهار عجز کردن "} +{"line": "کم زده ( کم زده . زَ د) (ص .) بی دولت، بی اقبال "} +{"line": "کم زن ( کم زن . زَ) (ص فا.) 1 - کسی که در قمار همیشه می بازد.2 - بی دولت، بی اقبال، سهل - انگار. 3 - پست کننده "} +{"line": "کم ظرفی (کَ. ظَ) (حامص .) بی طاقتی، بی - گنجایشی "} +{"line": "کم فروش ( کم فروش .) (ص فا.) فروشنده ای که جنس را کمتر از وزنی که باید داشته باشد می فروشد"} +{"line": "کم فروشی ( کم فروشی .) (حامص .) تقلب در وزن جنس هنگام فروختن "} +{"line": "کم محل ( کم محل . مَ حَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بی اعتبار. 2 - کم توجه، کم لطف "} +{"line": "کم نظیر (کَ. نَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بی مانند، بی مثل "} +{"line": "کم و کاست ( کم و کاست ُ سْ) نقصان، زیان، عیب "} +{"line": "کم کار (کَ) (ص مر.) 1 - تنبل . 2 - بی تجربه "} +{"line": "کم کم (کُ کُ) (اِ.) ریگ روان "} +{"line": "کم گرفتن (کَ. گِ رِ تَ) (مص م .) ناچیز شمردن، حقیر پنداشتن "} +{"line": "کما (کَ) [ ع . ] (ق .) همچنان، مانند اینکه "} +{"line": "کما (کُ) [ فر. ] (اِ.) حالتی از بی هوشی که در آن بیمار برای مدتی شعور و حواس خود را از دست می دهد"} +{"line": "کمابیش (کَ) (ق مر.) کم و بیش، اندک و بسیاری "} +{"line": "کماج (کُ) (اِ.) یک نوع نان شیرینی "} +{"line": "کماد (کِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - درد شکم . 2 - پارچه ای که گرم کنند و بر عضو دردناک نهند"} +{"line": "کماس (کَ) (ص .) کم، اندک، قلیل "} +{"line": "کماس (کَ یا کُ) (اِ.) کوزة سفالی دهان گشاد، کشکول "} +{"line": "کمال (کَ) [ ع . ] (مص ل .) کامل شدن، تمام شدن "} +{"line": "کمالات (کَ) [ ع . ] (ص .) جِ کمال ؛ فضایل "} +{"line": "کماله (کُ لِ) (اِ.) 1 - کج، کژ، ابریشم کم بهاء. 2 - کج، مقابل راست "} +{"line": "کمان (کَ) [ په . ] (اِ.) وسیله ای برای تیراندازی در قدیم . ؛ کمان به زه بودن کنایه از: آمادة نبرد بودن "} +{"line": "کمان گروهه (کَ. گُ هِ) (اِمر.) کمانی که با آن مهره و گلولة گِلی یا سنگی می انداخته اند"} +{"line": "کماندار (کَ) (ص فا.) تیرانداز"} +{"line": "کمانداری ( کمانداری .) (حامص .) تیراندازی "} +{"line": "کماندو (کُ نُ دُ) [ فر. ] (اِ.) دسته ای از نظامیان که آموزش های ویژه دیده اند برای شبیخون زدن و حملات غافلگیرانه، تکاور (فره )"} +{"line": "کمانه (کَ نِ) (اِ.) 1 - هر چیز کمان مانند، قوس . 2 - آرشه، وسیله ای که با آن کمانچه و مانند آن را می نوازند، مضراب، زخمه . 3 - مقنی "} +{"line": "کمانچه (کَ چِ) (اِمصغ .) از سازهای زهی ایرانی "} +{"line": "کمانچه زدن ( کمانچه زدن . زَ دَ) (مص ل .) 1 - نواختن کمانچه . 2 - فتنه برانگیختن، آشوب کردن "} +{"line": "کمانچه کش ( کمانچه کش . کَ) (ص فا.) نوازندة کمانچه "} +{"line": "کمانچوله ( کمانچوله . لِ) (اِمر.) جایی که در آن کمان می گذارند"} +{"line": "کمانکش (کَ کَ) (اِمر.) تیرانداز، کماندار"} +{"line": "کمانگیر (کَ) (اِ.) 1 - کسی که در فن تیر - اندازی با کمان ماهر باشد. 2 - لقب پهلوانی آرش "} +{"line": "کمانی (کَ) (ص نسب .) کاریزکن، مقنی "} +{"line": "کمبزه (کُ بُ ز) (اِ.) 1 - خیار زرد و درشت . 2 - خربزة نارس "} +{"line": "کمبود (کَ) (مص مر.) 1 - کمی، کاستی . 2 - چیزی که در هنگام تراز کردن حساب کم آید"} +{"line": "کمد (کُ مّ) [ فر. ] (اِ.) گنجه کوتاه مخصوص لباس و غیره "} +{"line": "کمدین (کُ مِ د یَ) [ فر. ] (ص .) هنرپیشه ای که بیشتر نقش های کمدی بازی می کند"} +{"line": "کمر (کَ مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - میان، پشت . 2 - آنچه بر میان بندند. 3 - میانه و وسط کوه . ؛ کمر کاری را شکستن کنایه از: بخش مهمی از آن کار را انجام دادن . ؛ کمر راست کردن تجدید قوا کردن، دوباره نیرو گرفتن "} +{"line": "کمر بر میان بستن (کَ مَ. بَ. بَ تَ) (مص ل .) نک کمر بستن "} +{"line": "کمر بستن ( کمر بستن . بَ تَ) (مص ل .) آماده شدن، مهیا شدن "} +{"line": "کمر بسته ( کمر بسته . بَ تِ) (ص .) مهیا، آماده "} +{"line": "کمر کشیدن ( کمر کشیدن . کِ دَ) (مص ل .) نک کمر بستن "} +{"line": "کمر گشودن ( کمر گشودن . گُ دَ) (مص ل .)= کمر - گشادن : 1 - گشودن کمربند از کمر. 2 - صرف نظر کردن "} +{"line": "کمرا (کَ) [ په . ] (اِ.) 1 - چهار دیواری که خوابگاه چهار پایان باشد. 2 - طاق بلند، دیوار بلند"} +{"line": "کمربند ( کمربند . بَ) (اِمر.) 1 - تسمه ای از چرم و پارچه و هر آن چه بر کمر بندند. 2 - منطقه . 3 - نوکر، ملازم . 4 - (کن .) محبوب، معشوق "} +{"line": "کمربندی ( کمربندی . کمربندی .) 1 - (ص نسب .) منسوب به کمربند. 2 - دارای حالتی چون کمربند. 3 - (اِ.) جاده ای که دور شهر کشیده می شود تا خودروها مجبور به گذشتن از داخل شهر نباشند"} +{"line": "کمردار ( کمردار .) (ص فا.) خادم، ملازم "} +{"line": "کمرساز ( کمرساز .) (اِ.) 1 - تنگ اسب . 2 - سازندة کمربند"} +{"line": "کمرشکن ( کمرشکن . ش کَ) 1 - (ص فا.) کار سخت و گران، امر دشوار. 2 - (ص مر.) پهلوان، دلیر، شجاع . 3 - (اِمر.) بالای کوه، کمر کوه "} +{"line": "کمره (کَ مَ رِ) (اِ.) کمر کوه، میانة کوه "} +{"line": "کمرکش ( کمرکش . کِ) 1 - (اِمر.) دامنة کوه و تپه . 2 - (ص مر.) شجاع، دلیر، دلاور"} +{"line": "کمست (کَ مَ) (اِ.) نوعی جواهر ارزان و کم قیمت "} +{"line": "کمند (کَ مَ) (اِ.) ریسمان و طنابی که برای اسیر کردن انسان یا حیوان به کار برند"} +{"line": "کمه (کَ مَ) [ ع . ] (مص ل .) کور شدن، نابینا شدن "} +{"line": "کمون (کُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پنهان داشتن . 2 - (اِمص .) پوشیدگی، نهفتگی "} +{"line": "کمون (کُ مُ) [ فر. ] (ص .) عمومی، مشترک، جامعه ای که همة افراد آن در همة دارایی ها شریکند"} +{"line": "کمون (کَ مُّ) [ ع . ] (اِ.) زیره "} +{"line": "کمونیسم (کُ مُ) [ فر. ] (اِ.) مکتبی است که از نظر فلسفی و اقتصادی بر مالکیت عمومی وسایل تولید تکیه می کند و معتقد به حذف فعالیت بخش خصوصی است، مکتب اشتراکی "} +{"line": "کمپ (کَ) [ انگ . ] (اِ.) اقامتگاهی ارزان قیمت که با استفاده از چادر یا کاروانک در آن اقامت می کنند، اردوگاه، اردو. (فره )"} +{"line": "کمپانی (کُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شرکتی که برای تجارت یا صن عت تشکیل شود. 2 - اشخاصی که با وجود شراکت در سرمایه نام آنان در عنوان بنگاه درج نمی شود. (فره )"} +{"line": "کمپرس (کُ پْ رِ) [ فر. ] (اِ.) تکه پارچة خیسی که روی قسمت زخم شده یا ملتهب بیمار می گذارند"} +{"line": "کمپرسور (کُ رِ سُّ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاهی است در موتور اتومبیل که گاز بنزین را پس از فشردن برای احتراق آماده می کند. 2 - دستگاهی که گازها یا بخارها از جمله هوا را متراکم سازد"} +{"line": "کمپرسی (کُ پِ رِ) [ فر - فا. ] (اِ.) نوعی اتومبیل بارکش که قسمت حمل بار آن به وسیله نوعی پیستون بلند می شود و بار را تخلیه می کند"} +{"line": "کمپلت (کُ پِ لِ) [ فر. ] (ق .) کامل، کاملاً"} +{"line": "کمپوت (کُ) [ فر. ] (اِ.) میوه ای که در شربت قند یا شکر پخته باشند"} +{"line": "کمپوزیسیون (کُ پُ) [ فر. ] (اِ.) ترکیب، ترکیب بندی "} +{"line": "کمپیر (کَ) (ص .) پیر، سالخورده "} +{"line": "کمک (کُ مَ) [ تر. ] 1 - (اِ.) مدد، یاری، کومک نیز به همین معنی است . 2 - (ص .) آن که همکاری می کند. 3 - دستیار، همراه "} +{"line": "کمی (کَ یّ) [ ع . ] (ص .) مرد با سلاح، دلاور مسلح ؛ ج . کماة (کمات )"} +{"line": "کمیاب (کَ) (ص مر.) نادر، ناپیدا"} +{"line": "کمیت (کَ مُِ یَُ) [ ع . کمیة ] (مص جع .) اندازه، مقدار"} +{"line": "کمیت (کُ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسب سرخ رنگ که به سیاهی زند. ؛ کمیت کسی لنگ بودن در انجام کاری کم مایه و ناتوان بودن . 2 - شراب لعل انگوری که به سیاهی می زند"} +{"line": "کمیته (کُ تَ یا تِ) [ فر. ] 1 - (اِ.) انجمن، حزب . 2 - هیئتی از افراد که برای رسیدگی، پژوهش، اقدام یا تهیة گزارش در مورد کاری تعیین می شود، کارگروه (فره )"} +{"line": "کمیز (کُ مِ) (اِ.) ادرار، شاش . گمیز هم گفته می شود"} +{"line": "کمیساریا (کُ) [ فر. ] (اِ.) کلانتری "} +{"line": "کمیسر (کُ س ) [ فر. ] (اِ.) کلانتر"} +{"line": "کمیسیون (کُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - گروهی افراد که برای انجام دادن وظیفة خاصی تعیین شده اند، گروه، هیئت (فره ). 2 - (عا.) حق العمل کاری، دلالی "} +{"line": "کمیسیونر (کُ نِ) [ فر. ] (ص .) دلال، حق العمل کار"} +{"line": "کمین (کَ) (ص .) کمترین "} +{"line": "کمین ( کمین .) [ ع . ] (اِ.) شخص یا اشخاصی که برای حملة ناگهانی به دشمن در جایی پنهان شوند و منتظر فرصت مناسب باشند"} +{"line": "کمین گشادن ( کمین گشادن . گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حمله کردن، یورش بردن "} +{"line": "کمینترن (کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) سازمان کمونیسم بین الملل و واسطة ارتباط احزاب کمونیستی در جهان که بعد از جنگ اوُل جهانی در مسکو تأسیس و پس از شروع جنگ دوم جهانی منحل گردید"} +{"line": "کمینفرم (کُ فُ) [ فر. ] (اِ.) سازمان کمونیسم بین الملل واسطة ارتباط احزاب کمونیستی جهان که پس از جنگ دوّم جهانی به جای کمینترن تأسیس شد"} +{"line": "کمینه (کَ نِ) (ص .) 1 - کمترین . 2 - فرومایه، حقیر"} +{"line": "کمینگاه (کَ یْ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که در آن کمین کنند"} +{"line": "کمیچه (کَ مِ چِ) (اِمصغ .) 1 - کمانچة کوچک . 2 - کرم شب تاب "} +{"line": "کمیک (کُ) [ فر. ] (ص .) مضحک، خنده آور"} +{"line": "کن (کِ) (اِ.) بخیه، بخیه ای که به لباس یا چیز دیگر زنند"} +{"line": "کن فیکون کردن (کُ. فَ یَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) زیر و رو کردن، ویران کردن "} +{"line": "کنا (کُ یا کَ) (اِ.) زمین، زمینی که کنارهای آن را جهت کشت مرز بسته باشند"} +{"line": "کنار (کُ) (اِ.) میوة درخت سدر"} +{"line": "کنار (کِ یا کَ)(اِ.)پهلو، طرف . 2 - آغوش، دامن . ؛ کنار گود نشستن کنایه از: در کاری درگیر شدن "} +{"line": "کنار آمدن ( کنار آمدن . مَ دَ) (مص ل .) سازش کردن، به تفاهم رسیدن "} +{"line": "کنار کشیدن ( کنار کشیدن . کَ دَ) (مص ل .) دست از کاری کشیدن "} +{"line": "کنار گرفتن ( کنار گرفتن . گِ رِ تَ) (مص م .) در آغوش کشیدن "} +{"line": "کنارنگ (کِ رَ) (اِ.) مرزبان "} +{"line": "کناره (کَ رَ یا رِ) [ په . ] (اِ.) 1 - جانب، پهلو. 2 - کرانه، لب، ساحل . 3 - در خارج از مسیر اصلی "} +{"line": "کناره ( کناره .) [ معر. ] (اِ.) نک قناره "} +{"line": "کناره جویی ( کناره جویی .) (حامص .) گوشه نشینی، از کار دست کشیدن "} +{"line": "کناره گرفتن ( کناره گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) عزلت گزیدن "} +{"line": "کناره گیر ( کناره گیر .) (ص فا.) عزلت گزیده "} +{"line": "کناز (کَ) (اِ.) بن و بیخ خوشة خرما. کاناز هم گویند"} +{"line": "کناس (کَ نّ) [ ع . ] (ص .) 1 - رفتگر، زباله - کش . 2 - کسی که چاه مستراح را پاک می کند"} +{"line": "کناغ (کُ) (اِ.) 1 - کرم ابریشم . 2 - تار عنکبوت . 3 - کنار، پهلو"} +{"line": "کنام (کُ) (اِ.) 1 - جایگاه و آشیانة حیوانات . 2 - چراگاه "} +{"line": "کنانه (کَ نِ) (ص .) کهنه، فرسوده "} +{"line": "کناک (کَ) (اِ.) درد شکم "} +{"line": "کنایس (کَ یِ) [ ع . کنائس ] (اِ.) جِ کنیسه "} +{"line": "کنایه (کِ یِ) [ ع . کنایة ] (مص ل .) گفتن سخنی که بر غیر موضوع اصلی خود دلالت کند مانند ناخن خشک به معنی خسیس و ممسک . ج . کنایات "} +{"line": "کنایه زدن ( کنایه زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) منظور خود را غیرصریح بیان کردن "} +{"line": "کنب (کَ نَ) (اِ.) کنف، گیاهی که از آن ریسمان بافند"} +{"line": "کنبوره (کَ رِ) (اِ.) مکر، دستان، فریب "} +{"line": "کنبیزه (کُ ز) (اِ.) نک کُمبزه "} +{"line": "کنت (کُ) [ فر. ] (اِ.) لقبی اشرافی در اروپا"} +{"line": "کنتاکت (کُ) [ فر. ] (اِ.) تماس، برخورد"} +{"line": "کنترات (کُ تُ) [ فر. ] (اِ.) قرارداد، قرارداد برای کارهای ساختمانی و غیره، پیمان "} +{"line": "کنتراتچی (کُ تْ) [ فر - تر. ] (ص مر. اِمر.) آن که فروش جنس یا اجناسی را به ادارات دولتی و شرکت ها مقاطعه کند، مقاطعه کار، پیمانکار"} +{"line": "کنتراست (کُ تْ ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تضاد احساسات و افکار و رنگ ها. 2 - میزان اختلاف میان روشن ترین و تیره ترین بخش یک تصویر"} +{"line": "کنترباس (کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) بزرگترین و بم ترین آلات موسیقی و آن از سازهای اصلی و شبیه ویولن و ویولن سل است ولی انتهایش به زمین متکی است و ایستاده نواخته می شود"} +{"line": "کنترل (کُ تُ رُ) [ فر. ] (اِ.) جستجو، تفتیش "} +{"line": "کنتس (کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) لقب همسر یا دختر کنت "} +{"line": "کنتور (کُ تُ) [ فر. ] (اِ.) = کنتر: دستگاهی برای تعیین کردن مصرف برق و آب و امثال آن ها"} +{"line": "کنج (کُ نْ) (اِ.) 1 - گوشه، زاویه . 2 - چین و شکن و چروک "} +{"line": "کنج (کِ) (ص .) بزرگ جثه و قوی هیکل (فیل )"} +{"line": "کنجاره (کُ رَ یا رِ) (اِ.) نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند. کنجار و کنجال و کنجاله نیز گویند"} +{"line": "کنجد (کُ جِ) (اِ.) از گیاهان دو لپه ای روغنی است که از دانة آن روغن گرفته می شود و در صنایع مختلف از جمله صابون سازی مصرف می شود"} +{"line": "کنجل (کُ جُ) (اِ.) 1 - هر چیز پیچیده و درهم کشیده . 2 - دست و پایی که انگشتان آن درهم کشیده شده و کج و کوله باشد"} +{"line": "کنجه (کِ جَ یا جِ) (اِ.) (عا.) تکة گوشت کوچکی که بر سیخ کشند یا قیمه کنند"} +{"line": "کنجه (کُ جَ یا جِ) (ص .) = کنج : 1 - خری که زیر دهانش ورم کرده باشد. 2 - خر دم بریده "} +{"line": "کنجک (کَ جَ) (اِ.) هر چیز غریب و تازه و نو"} +{"line": "کنجکاو (کُ) (ص .) کاوش کننده، جستجوکننده "} +{"line": "کنخت (کَ نَ) (اِ.) جوهر، جوهر شمشیر"} +{"line": "کند (کُ) (ص .) 1 - مقابلِ تیز و تند. 2 - کودن و نادان . 3 - دلیر و پهلوان "} +{"line": "کند ( کند .) (اِ.) کنده و چوب ستبری که بر پای اسیران و مجرمان می بستند"} +{"line": "کند (کَ) (اِ.) جراحت، ریش "} +{"line": "کند ( کند .) [ معر. ] = کنت : 1 - (پس .) محل و موضع و قریه و شهر و آن به صورت پسوند در اسامی امکنة ماوراءالنهر دیده می شود: اوزکند. 2 - (ص مف .) در ترکیبات به معنی «کنده » آید"} +{"line": "کند ( کند .) (اِ.) گریز"} +{"line": "کند و کوب (کَ دُ) (اِمص .) اضطراب، تشویش، آشوب "} +{"line": "کندآور (کُ. وَ) (ص .) 1 - حکیم، دانا. 2 - پهلوان "} +{"line": "کندا (کَ یا کُ) (ص .) دانا، حکیم، فیلسوف "} +{"line": "کندامویه (کُ یَ یا یَ) (اِمر.) مویی که چون کودک زاده شود در بدن او باشد، موی مادرزاد"} +{"line": "کنداگر (کَ. گَ) (ص .) کنده گر، حکاک "} +{"line": "کندذهن (کُ. ذ) (ص مر.) کم هوش، کودن "} +{"line": "کندر (کُ دُ) [ سنس . ] (اِ.) صمغی است خوشبو که از درختی شبیه به مورد گرفته می شود. آن را در آتش می سوزانند تا بوی خوش آن منتشر شود"} +{"line": "کندر (کَ نْ دَ) (اِ.) شهر"} +{"line": "کندز (کُ نْ د) (اِمر.) قلعة کهن، دژ کهن "} +{"line": "کندش (کُ د یا کَ دُ) (اِ.) پنبة زده شده که آن را برای ریسیدن گلوله کرده باشند"} +{"line": "کندله (کُ دُ لَ یا لِ) (ص .) گره شده و جمع شده در یک جا"} +{"line": "کندمند (کَ مَ) (ص مر.) ویران، بنای خراب شده "} +{"line": "کندن (کَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - حفر کردن . 2 - جدا کردن . 3 - کشیدن و از بیخ برآوردن . 4 - جدا کردن چیزی که متصل به چیز دیگر است "} +{"line": "کنده (کَ د) (ص مف .) 1 - حفر شده . 2 - بیرون کشیده شده . 3 - خندق، گودال، حفره، چاه . 4 - امرد، مفعول "} +{"line": "کنده (کُ د) (اِ.) 1 - چوب ستبری که بر پای مجرمان و اسیران می بستند. 2 - هیزم، هیمه . 3 - قسمت پایین درخت . 4 - یکی از فنون کُشتی "} +{"line": "کنده کاری (کَ د) (حامص .) حکاکی روی چوب، فلز و غیره . حکاکی "} +{"line": "کندو (کَ) (اِ.) 1 - خانة زنبور عسل . 2 - ظرف بزرگِ گلی که در آن غله ریزند"} +{"line": "کندواله (کُ لِ) (ص .)تنومند، درشت هیکل "} +{"line": "کندوره (کَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - سفره، سفرة چرمین . 2 - پیش بند"} +{"line": "کندوکاو (کَ دُ) (اِمص .) 1 - تفحص، تجسس . 2 - سعی، کوشش "} +{"line": "کندک (کُ دَ) (اِ.) نان ریزریز شده، نان پاره پاره "} +{"line": "کندی (کُ د) (حامص .) 1 - حماقت، سستی . 2 - تنگدستی، فقر"} +{"line": "کندی (کُ) (اِ.) = کندا: دلیری، شجاعت "} +{"line": "کنز (کَ نْ) [ ع . ] (اِ.) گنج، اندوخته . ج . کنوز"} +{"line": "کنس (کِ نِ) (ص .) (عا.) خسیس، ممسک "} +{"line": "کنس (کَ) [ ع . ] (مص م .) روفتن خانه "} +{"line": "کنسانتره (کُ رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شکل غلیظ شدة بعضی از مواد. 2 - ماده ای که آب آن تحت فشار گرفته شود، افشرده . (فره )"} +{"line": "کنسرت (کُ س ) [ فر. ] (اِ.) برنامه موسیقی که با ارکستر در حضور جمعی نواخته شود"} +{"line": "کنسرسیوم (کُ س یُ) [ فر. ] (اِ.) شرکتی که از چند شرکت برای منحصر کردن کالا یا بهره برداری خاصی تشکیل شود"} +{"line": "کنسرو (کُ س ) [ فر. ] (اِ.) غذای آماده که در قوطی سربسته و فاقد هوا نگه داری می شود"} +{"line": "کنسرواتوآر (کُ س تُ) [ فر. ] (اِ.) مدرسه ای که در آن جا موسیقی تأتر و هنرهای نمایشی را تدریس می کنند"} +{"line": "کنسرواتوار ( کنسرواتوار .) [ فر. ] (ص .) کسی که به سنن و آداب گذشته پابند است و از بدعت ها احتراز دارد؛ محافظه کار"} +{"line": "کنسل (کَ س ) [ انگ . ] (اِ.) لغو، فسخ "} +{"line": "کنسل (کُ سُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - پیش آمدگی بنا به داخل پیاده رو، تیری که یک سر آن درگیر و سر دیگر آن آزاد باشد. 2 - میزی کم عرض در کنار دیوار و چسبیده به آن که معمولاً آیینه ای بر روی آن یا دیوار مقابل آن قرار دارد. 3 - قسمتی از جلو داشبورد ماشین در فاصلة بین دو صندلی "} +{"line": "کنسول (کُ) [ فر. ] (اِ.) نماینده سیاسی یک دولت در کشوری بیگانه "} +{"line": "کنسول گری ( کنسول گری . گَ) [ فر - فا. ] (اِ.) اداره یا محل کار کنسول "} +{"line": "کنسولتاسیون ( کنسولتاسیون .) [ فر. ] (اِ.) مشاوره، شور (مخصوصاً مشاورة پزشکان دربارة مرض یک بیمار)"} +{"line": "کنسک (کِ نِ) (ص .) نک کِنِس "} +{"line": "کنش (کُ نِ) (حامص .) عمل، کردار"} +{"line": "کنشت ( کِ یا کُ نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - معبد یهودیان (خصوصاً). 2 - عبادتگاه، کافران (عموماً)"} +{"line": "کنغاله (کَ لِ) (ص .) 1 - فاحشه، روسپی . 2 - بخیل، ممسک "} +{"line": "کنف (کَ نَ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة پنیرک که از ساقة آن الیافی به دست می آید که برای تهیة گونی، طناب و پارچه های خشن به کار می رود"} +{"line": "کنف ( کنف .) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانب، کرانه، طرف . 2 - نگاه داری، حمایت . 3 - سایه، ظل "} +{"line": "کنفت (کِ نِ) (ص .) (عا.) شرمسار، خجل "} +{"line": "کنفدراسیون (کُ فِ) [ فر. ] (اِ.) اتحادیة چند ناحیه یا کشور که جمعاً دولتی واحد تشکیل دهند، اما هریک استقلال داخلی و خود - مختاری دارند"} +{"line": "کنفرانس (کُ فِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - انجمن سیاسی که از سران دول یا نمایندگان سیاسی آنان تشکیل شود. 2 - مجازاً به سخنرانی و جای سخنرانی گفته می شود. 3 - جلسه ای رسمی با تعداد شرکت کنندگان معدود که در آن یک یا چند نفر سخنرانی می کنند و پس از بحث و مذاکره تصمیماتی اتخاذ و گاه قطعنامه ای صادر می شود، اجلاس، فراهمایی . (فره )"} +{"line": "کنند (کَ نَ) (اِ.)افزاری که چاه کنان و گل کاران با آن زمین را می کنند"} +{"line": "کنه (کُ) [ ع . ] (اِ.) حقیقت، باطن، پایان هر چیز"} +{"line": "کنه ( کنه .) (اِ.) فتیلة چراغ، پلیته "} +{"line": "کنه (کُ نَّ یا نُِ) [ ع . کنة ] (اِ.) سایبان بالای در"} +{"line": "کنه (کَ نِ) (اِ.) 1 - حشرة ریزی که به پوست بدن حیوان یا انسان می چسبد و از طریق منافذ پوست خون را می مکد. 2 - کنایه از: آدم سمج و پررو"} +{"line": "کنو (کَ نَ) (اِ.) کنف "} +{"line": "کنوانسیون (کُ یُ) [ فر. ] (اِ.) موافقت نامه یا عهدنامة میان چند کشور"} +{"line": "کنود (کَ) [ ع . ] (ص .)1 - ناسپاس، حق ناشناس . 2 - بخیل "} +{"line": "کنور (کَ یا کِ) (اِ.) مکر، فریب "} +{"line": "کنور (کَ) (اِ.) ظرف بزرگ گِلی که در آن غله ریزند"} +{"line": "کنور (کُ) (اِ.) رعد، تندر"} +{"line": "کنوره (کَ رِ یا رَ) (اِ.) فریبنده، فریب دهنده "} +{"line": "کنوز (کُ) [ ع . ] (اِ.) جِ کنز"} +{"line": "کنوزه (کَ یا کُ زَ یا ز) (اِ.) پنبة بر زده و حلاجی کرده، پنبة نرم "} +{"line": "کنون (کُ نُ) (ق .) اکنون، اینک "} +{"line": "کنونی ( کنونی .) (ق .) فعلی، مربوط به زمان حال "} +{"line": "کنک (کَ نَ) (اِ.) گردویی که مغز آن به سختی برآید"} +{"line": "کنک (کَ نِ یا کَ نَ) (ص .) بخیل، خسیس "} +{"line": "کنکاش (کَ) (اِ.) مشورت، شور، کنکاج هم گفته می شود"} +{"line": "کنکور (کُ) [ فر. ] (اِ.) مسابقه، امتحان ورودی "} +{"line": "کنگ (کَ) (اِ.) 1 - سرانگشت تا دوش . 2 - بال پرنده، جناح . 3 - شاخة درخت "} +{"line": "کنگ (کُ یا کِ) (ص .) 1 - ستبر و قوی هیکل . 2 - پسر امرد درشت و قوی جثه "} +{"line": "کودکستان (دَ کِ) (اِمر.) مدرسه ای که به تربیت کودکان (بین 3 تا 6 ساله ) اختصاص دارد، مدرسة قبل از دبستان، پیش دبستانی "} +{"line": "کنگر (کِ گِ) (اِ.) = کنگری . کنگره : سازی است که در هندوستان متداول است و آن مرکب است از چوبی بلند که بر آن دو تار بسته است و بر هر طرف چوب کدویی نصب شده "} +{"line": "کنگر (کُ گُ) 1 - (اِ.) قسمی گدا که شاخی و شانة گوسفندی به دست گیرد و بر در خانه ها و دکان های مردم آید و آن شاخ را بر آن شانه مالد تا از آن صدای غرغری پدید آید و بدین وسیله چیزی طلبد. اگر احیاناً در دادن پول اهمال کنند وی کاردی بر اعضای خویش زند و خود را مجروح سازد و یا کارد را به دست فرزند خود دهد تا وی این کار را بکند؛ شاخ شانه کش . 2 - (ص .) مجازاً: بی حیا، شطاح "} +{"line": "کنگر (کَ گَ) (اِ.) گیاهی است خاردار با برگ های بریده و ساقة سفید، کوتاه و ستبر که پختة آن را می خورند"} +{"line": "کنگره (کُ گِ رِ) (اِ.) شرفه، دندانه، دندانه های بالای دیوارها و بلندی های هرچیزی "} +{"line": "کنگره (کُ گْ یا گِ رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مجلسی متشکل از نمایندگان چند دولت یا عده ای دانشمند برای بحث و گفتگو، همایش (فره ). 2 - مجلس قانون گذاری ایالات متحده امریکا"} +{"line": "کنگره دار ( کنگره دار .) (ص مر.) دندانه دار"} +{"line": "کنیاک (کُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی مشروب الکلی گران قیمت "} +{"line": "کنیت (کُ یَ) [ ع . کنیة ] (اِ.) نک کنیه، لقب "} +{"line": "کنیتکس (کِ تِ) (اِ.) نام تجاری ماده ای مرکب از پودر خاک سنگ، سیمان سفید و مواد ضد رطوبت و چند مادة دیگر در رنگ های مختلف که برای زیباسازی نما با پمپ روی آن پاشید می شود"} +{"line": "کنیز (کَ) (اِ.) بردة زن، خدمتکار زن "} +{"line": "کنیزک (کَ زَ) (اِمصغ .) 1 - دخترک . 2 - پرستار زن خرد. 3 - دخترک یا زنکی که بَرده باشد"} +{"line": "کنیس (کَ) [ معر. ] (اِ.) معبد یهود"} +{"line": "کنیسه (کَ سَ یا س) [ معر. کنیسة ] (اِ.) پرستشگاه یهودان "} +{"line": "کنیف (کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پوشش، پرده . 2 - سپر. 3 - مستراح "} +{"line": "کنیه (کُ یَ یا یِ) [ ع . کنیت ] (اِ.) لقب، بَرنام "} +{"line": "که (کَ) (اِ.) مخفف کاه "} +{"line": "که (کُ) (اِمصغ .) مخفف کوه "} +{"line": "که ( که .) 1 - (موصول ) کلمه ای که دو قسمت جمله را به یکدیگر پیوند می دهد. 2 - (ادات استفهام ) چه کسی ؟ کی ؟ 1"} +{"line": "که (کِ) (ص .) کوچک، خرد"} +{"line": "کها (کَ) (ص .) خجل، شرمنده "} +{"line": "کهانت (کِ نَ) [ ع . کهانة ] (اِمص .) فالگویی، ستاره شناسی "} +{"line": "کهبد (کَ بَ یا بُ) (اِمر.) خزانه دار، صراف "} +{"line": "کهبد (کُ بُ) (ص .) زاهد، گوشه نشین، عابد"} +{"line": "کهبل (کَ بُ یا بَ) (ص .) نادان، احمق "} +{"line": "کهتاب (کَ) (اِمر.) = کاه تاب : 1 - کاه دود. 2 - ادویة جوشانیده که گرماگرم به جهت تخفیف درد بر عضو ورم کرده و از جای برآمده بندند"} +{"line": "کهتر (کِ تَ) (اِ.) خردتر، خردسال تر"} +{"line": "کهر (کَ هَ) (ص .) اسبی که رنگش سرخ مایل به سیاهی باشد"} +{"line": "کهربا (کَ رُ) (اِ.) یک نوع صمغ درختی به رنگ های زرد، سرخ و سفید که مانند سنگ سفت می شود.در اثر مالش خاصیّت الکتریسته پیدا می کند"} +{"line": "کهربارنگ ( کهربارنگ . رَ) (ص مر.) هر چیز زردرنگ مانند کهربا"} +{"line": "کهره (کَ رَ یا رِ) (اِ.) بزغالة شیر مست "} +{"line": "کهسار (کُ) (اِمر.) مخفف کوهسار"} +{"line": "کهسله (کَ سَ لِ) (ص .) نادان، احمق "} +{"line": "کهشته (کُ هَ تَ یا تِ) (اِ.) = کهسته : کوزة پر آب "} +{"line": "کهف (کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - غار. ج . کهوف . 2 - پناه، ملجا. 3 - مهتر، قوم "} +{"line": "کهل (کَ) [ ع . ] (ص .) مسن، سالخورده "} +{"line": "کهن (کُ هَ) [ په . ] (ص .) کهنه، قدیمی "} +{"line": "کهن سال ( کهن سال .) (ص مر.) سالخورده "} +{"line": "کهنبار ( کهنبار .) (اِ.) منزل، خانه، بارگاه "} +{"line": "کهنه (کَ هَ نَ یا نِ) [ ع . کهنة ] (اِ.) ج . کاهن "} +{"line": "کهنه (کُ نِ) (ص .) قدیمی، فرسوده "} +{"line": "کهنه رباط ( کهنه رباط . رِ) (اِمر.) کنایه از: جهان "} +{"line": "کهنه کار ( کهنه کار .) (ص فا.) آزموده، هشیار"} +{"line": "کهنوت (کَ هَ) [ معر. ] (اِ.) کاهنی، کهانت "} +{"line": "کهور (کَ) (اِ.) درختچه ای است از تیرة پروانه واران که دارای برخی گونه های درختی نیز می باشد. گل آذینش سنبله ای است و ساقه هایش خار دارند. در جنوب ایران (نرماشیر و بندرعباس ) و هندوستان می روید؛ غاف "} +{"line": "کهوف (کُ) [ ع . ] (اِ.) جِ کهف "} +{"line": "کهول (کَ) [ ع . ] 1 - (ص .) مردی که در ریش او موهای سیاه و سفید باشد. 2 - عنکبوت "} +{"line": "کهولت (کُ لَ) [ ع . ] (اِ.) پیری، سالخوردگی "} +{"line": "کور [ په . ] (ص .) نابینا"} +{"line": "کور خواندن (خا دَ) (مص .) (عا.) اشتباه کردن، بد فهمیدن "} +{"line": "کوران (اِ.) 1 - جریان، بحبوحه . 2 - جریان هوا"} +{"line": "کورتاژ (اِ.) عمل خارج کردن جنین از رحم، سقط جنین "} +{"line": "کورتون (کُ تُ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری دارویی که در پزشکی عمدتاً برای درمان بیماری های التهابی به کار می رود"} +{"line": "کوردین (د) (اِ.) جامة پشمین، گلیم، پلاس "} +{"line": "کهکشان (کَ کَ) (اِ.) = کاهکشان : مجموعه ای از بیلیون ها ستاره است که برخی از آن هابه مراتب بزرگتر از خورشید می باشند، اما به علت فاصله زیاد، کوچکتر از خورشید به نظر می آیند.در بین ستارگان کهکشان ها، مقادیر زیادی گاز و ابرهایی از گرد و غبار وجود دارند که به گازهای بین ستاره ای معروفند، این گازها اغلب از هیدروژن تشکیل می شوند که ب ه وجود آورندة ستارگان می باشند. کهکشان ما یا راه شیری یکی از این کهکشان هاست که در شب های صاف مانند نواری نورانی و ابر مانند در آسمان دیده می شود"} +{"line": "کهیر (کَ) (اِ.) نوعی بیماری پوستی که در اثر حساسیت نسبت به بعضی غذاها و داروها به وجود می آید و آن برآمدگی هایی سرخ رنگ و خارش دار در پوست است "} +{"line": "کهین (کِ) (ص تف .) کوچکترین، خردترین "} +{"line": "کو [ په . ] (ق . استفهام . ادات پرسش ) کجا"} +{"line": "کو (کُ) (ص .)1 - زیرک، دانشمند. 2 - پهلوان، دلیر"} +{"line": "کواده (کِ دَ یا د) 1 - چوب آستان در خانه . 2 - چوبی که پاشنة در بر آن گردد"} +{"line": "کوار ( کوار .) (اِ.) سبزی خوردنی، تره "} +{"line": "کوارتز (کُ) [ فر. ] (اِ.) ماده ای است به فرمول 2 Sio که دارای سختی بالنسبه زیاد است (سختی آن 7 است ) و بر روی شیشه خط می اندازد. شکل متداول آن منشور شش وجهی است که دو قاعدة آن دو هرم مسدس القاعده می باشد. کوارتز عنصر اصلی سنگ های آذرین اسید است . بلورهای کوارتز را معمولاً به نام «در کوهی » نامند"} +{"line": "کوارث (کَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ کارثه . آنچه سبب غم و اندوه بسیار شود"} +{"line": "کواره (کَ رَ یا رِ) (اِ.) = کوار: سبد، زنبیل "} +{"line": "کواش (کَ) (اِ.) صفت، گونه، روش، طریق . کواشه هم گفته شده "} +{"line": "کواعب (کَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ کاعب ؛ پستان برآمدگان "} +{"line": "کوالیدن (کَ یا کُ دَ) (مص ل .) جمع کردن، اندوختن "} +{"line": "کوانتوم (کُ تُ) [ فر. ] (اِ.) کوچک ترین مقدار هر کمیت فیزیکی که می تواند به طور مستقل وجود داشته باشد"} +{"line": "کواژ (کَ) (اِ.) طعنه، سرزنش "} +{"line": "کواژه (کَ ژَ یا ژِ) (اِ.) 1 - طعنه، سرزنش . 2 - خوش طبعی، مزاح "} +{"line": "کواکب (کَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ کوکب ؛ ستارگان "} +{"line": "کوب (اِمص .) 1 - صدمه، ضربه . 2 - آلتی که فیلبانان فیل را با آن زنند"} +{"line": "کوبن (ب یا بَ)(اِ.)چکش آهنگران و مسگران و آن دو قسم باشد، یکی مربع ک ه آن را پتک خوانند، دیگری دراز و آن را کدینه گویند، مطراق "} +{"line": "کوبه (ب) (اِ.) هر چیز که با آن چیز دیگر را کوبند"} +{"line": "کوبول (کُ بُ) [ انگ . ] (اِ.) از زبان های برنامه - نویسی کامپیوتر"} +{"line": "کوبیدن (دَ) (مص م .) کوفتن، لِه کردن "} +{"line": "کوبیسم [ فر. ] (اِ.) سبکی در نقاشی که در آن نقاش اشیا و حتی موجودات را به شکل هندسی نشان می دهد"} +{"line": "کوت (اِ.) کفل و سرین آدمی "} +{"line": "کوت (اِ.) 1 - کود. 2 - مجموع، انباشته "} +{"line": "کوت [ هند. ] (اِ.) قلعه، حصار"} +{"line": "کوت (اِ.) یکی از پنج سهمی که برحسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می رود"} +{"line": "کوت کردن (کَ دَ) (مص م .) توده کردن، انباشتن روی هم "} +{"line": "کوتار (اِ.) کوچه و بازاری که روی آن سر - پوشیده باشد"} +{"line": "کوتال (اِ.) اسب سواری "} +{"line": "کوتاه [ په . ] (ص .) قصیر، کم طول، کوچک "} +{"line": "کوتاه آمدن (مَ دَ) (مص ل .) صرف نظر کردن، گذشتن "} +{"line": "کوتاهی (حامص .) 1 - کمی طول، ارتفاع یا عمق . 2 - قصور، تقصیر"} +{"line": "کوتاهی کردن (کَ دَ) (مص ل .) تنبلی کردن، سهل انگاری کردن "} +{"line": "کوتل (کُ تَ) [ تر - مغ . ] (اِ.) = کتل : 1 - تپه، گردنه . 2 - علمی که پیشاپیش دسته های عزاداری ایام محرم و صفر حرکت دهند و آن مرکب است از چوبی که با پارچه های رنگارنگ یا ابریشمی آن را تزیین کنند"} +{"line": "کوتوال [ هند. ] (اِمر.) دژبان، نگاهبان "} +{"line": "کوتوله (لَ یا لِ) (ص .) کوتاه، قد کوتاه "} +{"line": "کوتک (تَ) (اِ.) = کتک : 1 - چوبدستی، عصا. 2 - دستة هاون . 3 - چوب گازران . 4 - ضرب (مطلق ) زدن (چه با چوب و چه غیر آن )، کتک "} +{"line": "کوثر (کَ ثَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بسیار از هر چیز. 2 - نام جویی در بهشت "} +{"line": "کوخ (اِ.) خانه ای که از علف و نی و چوب ساخته شود"} +{"line": "کود (اِ.) هر یک از مواردی که به طور طبیعی مثل پهن چهارپایان یا مصنوعی مثل انواع کود شیمیایی برای تقویت و رشد گیاه به طور مصنوعی به خاک اضافه می شود"} +{"line": "کودتا (د) [ فر. ] (اِ.) ساقط کردن حکومتی به طور ناگهانی از طریق نیروهای نظامی "} +{"line": "کودره (کُ دَ رَ) (اِ.) نوعی از مرغابی "} +{"line": "کودن ( کودن . ) [ ع . ] (اِ.) قاطر، فیل "} +{"line": "کودن (کُ دَ) (ص .) کم عقل، کندفهم "} +{"line": "کودک (دَ) [ په . ] (ص .) طفل، خردسال "} +{"line": "کودکانه (دَ نِ) (ق .) مانند کودکان بودن مجازاً: غیرمنطقی، نامعقول "} +{"line": "کودکی (دَ) (اِ.) کودک بودن، زمان کودک بودن "} +{"line": "کورس (رْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مسابقه . 2 - (عا.) هر بار سوار و پیاده شدن از اتوبوس "} +{"line": "کورسو (اِمر.) (عا.) نور اندک "} +{"line": "کورمال (ق مر.) (عا.) حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی "} +{"line": "کوره ده ( کوره . د) (اِمر.) ده کم جمعیت که چندان آبادی نداشته باشد"} +{"line": "کوره (رِ) (اِ.) بخش، قسمتی از مملکت . خره و خوره هم گفته می شود"} +{"line": "کوره ( کوره .)(اِ.)آتشدان، تنور، اجاق سرپوشیده . ؛از کوره دررفتن کنایه از: سخت خشمگین شدن "} +{"line": "کوره راه ( کوره .) (اِمر.) راه باریک و ناهموار"} +{"line": "کوره سواد ( کوره سواد . سَ) (اِ.) سواد اندک "} +{"line": "کوره پزخانه ( کوره پزخانه پَ. نِ) (اِمر.) جایی که در آن کوره هایی برای پختن فرآورده هایی مانند: آجر، گچ، کاشی و غیره ساخته اند"} +{"line": "کورک (رَ) (اِ.) تورم و التهاب و قرمزی و جمع شدن چرک در زیر پوست "} +{"line": "کورکه (کَ) = کورکا. کهورکای : طبل بزرگ "} +{"line": "کوری (حامص .) نابینایی "} +{"line": "کوریدور (کُ دُ) [ فر. ] (اِ.)دهلیز، سرسرا، راهرو"} +{"line": "کوز (ص .) پشت دوتا، خمیده "} +{"line": "کوزر (زَ) (اِ.) 1 - خوشة گندم و جو. 2 - غربیل، الک "} +{"line": "کوزه (زَ یا ز) (اِ.) ظرف دسته دار یا بی دستة سفالین . ؛در کوزه گذاشتن و آبش را خوردن بیهودگی چیزی را آشکارا دیدن "} +{"line": "کوس (اِ.) دُهل، طبل بزرگ "} +{"line": "کوس (اِ.) گوشة جامه و گلیم و پلاس که از گوشه ای دیگر درازتر باشد"} +{"line": "کوسان (ص .) = گوسان : موسیقی دان، خنیاگر"} +{"line": "کوست (اِ.) 1 - نقاره، طبل بزرگ . 2 - صدمه، آسیب "} +{"line": "کوستن (تَ) (مص م .) کوفتن "} +{"line": "کوسن (سَ) [ فر. ] (اِ.) بالش، بالشتک "} +{"line": "کوسه (س ) (ص .) 1 - مردی که ریش نداشته باشد. 2 - شکل پنجم از اشکال رمل، فرح "} +{"line": "کوسه بر نشین ( کوسه بر نشین . بَ نِ) (اِمر.) جشنی بود که ایرانیان در اول ماه آذر برپا می کردند بدین وجه که مردی کوسه و یک چشم و بدقیافه و مضحک را بر خری سوار می کردند و دارویی گرم بر بدن او طلا می نمودند و آن مرد مضحک بادزنی در دست داشت و پیوسته خود را باد می زد و از گرما شکایت می کرد و مردم برف و یخ به او می زدند چند تن از غلامان شاه نیز همراه او بودند و از هر دکانی یک درهم سیم می گرفتند و اگر کسی از دادن وجه اهمال و تعلل می کرد، کوسه از گل سیاه و مرکب که همراه داشت بر جامة آن کس می پاشید و از هنگام صباح تا هنگام نماز ظهر هرچه جمع می شد تعلق به پادشاه داشت و از آن پس تا هنگام نماز عصر هر چه گرد می آمد به کوسه و گروهی که با او همراه بودند. اگر کوسه بعد از هنگام نماز عصر به نظر بازاریان درمی آمد او را آن قدر که می توانستند می زدند این روز را به عربی «رکوب کوسج » می خواندند"} +{"line": "کوسه ماهی ( کوسه ماهی .) (اِمر.) نوعی ماهی عظیم - الجثه که مهاجم، خطرناک و گوشتخوار است . رنگش قهوه ای و درازی بدنش به شش متر می رسد"} +{"line": "کوسک (کَ س ) (اِ.) باقلا"} +{"line": "کوشا (ص فا.) جد و جهد کننده، ساعی "} +{"line": "کوشش (ش ) (حامص .) کوشیدن، سعی "} +{"line": "کوشش کردن ( کوشش کردن . کَ دَ) (مص ل .) جد و جهد کردن "} +{"line": "کوشه (ش) (اِ.) کوشک . قصر"} +{"line": "کوشک (شْ) (اِ.) خانة بزرگی در میان یک باغ، کاخ تابستانی "} +{"line": "کوشیدن (دَ) (مص ل .) سعی کردن، جد و جهد کردن "} +{"line": "کوف (اِ.) بوم، جغد"} +{"line": "کوفت (اِ.) 1 - صدمه ای که از سنگ و مشت و لگد برسد. 2 - آسیب، صدمه . 3 - اندوه . 4 - بیماری سفلیس . 5 - نوعی ناسزا"} +{"line": "کوفتن (تَ) (مص م .) کوبیدن، صدمه زدن "} +{"line": "کوفته (تَ یا تِ) (ص مف .) 1 - کوبیده، ساییده، خسته و فرسوده . 2 - (اِ.) یک قسم طعام که با برنج و لپه و گوشت کوبیده درست می کنند"} +{"line": "کوفتگی (تِ) (حامص .) آسیب دیدگی، خستگی شدید"} +{"line": "کوفجان (اِ.) قفس مرغان "} +{"line": "کوفشان (اِ.) بافنده، جولاهه "} +{"line": "کوفیه (یَّ) [ ع . کوفیة ] (اِ.) دستار چهار - گوشه ای که مردان عرب روی سر خود می - اندازند و رشته ای مخصوص هم روی آن بر سر می گذارند که عقال نامیده می شود"} +{"line": "کول (اِ.) گلیم و پلاس کهنه "} +{"line": "کول (اِ.) پشت، به ویژه بخش بالای پشت انسان یا حیوان، گُرده "} +{"line": "کول (اِ.) 1 - کتف، دوش . 2 - آبگیر، برکه "} +{"line": "کول کردن (کَ دَ) (مص م .)(عا.) حمل کردن بار یا شخصی را بر روی شانه یا پشت "} +{"line": "کولا (اِ.) = شولا: جامه ای پشمین که شبانان پوشند"} +{"line": "کولاب (اِمر.) آبگیر، استخر"} +{"line": "کولاک (اِ.) طوفان دریا، موج شدید و بزرگ "} +{"line": "کولاک کردن (کَ دَ)(مص ل .)1 - متلاطم شدن امواج دریا. 2 - (عا.) هنگامه به پا کردن "} +{"line": "کولخ (لَ) (اِ.) آتشدان، منقل "} +{"line": "کولر (لِ) ( [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی معمولاً برقی برای خنک کردن هوای داخل یک فضا"} +{"line": "کولنگ (لَ) (ص .) هیز، مخنث "} +{"line": "کوله پشتی (لِ. پُ) (اِمر.) کیف یا کیسه ای که برای حمل بار بر پشت بندند"} +{"line": "کولی (حامص .) سواری روی کول و پشت "} +{"line": "کولی (کُ) (ص نسب .) 1 - دوره گرد، بیابانگرد. 2 - فاحشه . 3 - غرشمال، ارقه "} +{"line": "کولیت (کُ) [ فر. ] (اِ.) ورم مخاط رودة فراخ که معمولاً با عوارض دفع بلغم و خون و چرک همراه است، ورم قولون "} +{"line": "کولیدن (دَ) (مص ل .) کندن، کاویدن زمین "} +{"line": "کوم [ پشتو ] (اِ.) گریبان "} +{"line": "کومش (مِ) (ص .) چاه کن، مقنی "} +{"line": "کومه (مِ) (اِ.) آلونک، کلبه "} +{"line": "کومولوس [ فر. ] (اِ.) ابرهای جدا از هم و معمولاً چگال با خطوط مرزی واضح که نمای آن ها به شکل خاکریز یا گنبد یا برج های در حال افزایش و گسترش است و برآمدگی بخش فوقانی آن ها اغلب به گل کلم شباهت دارد؛ بخش های رو به آفتاب این ابرها غالباً سفید درخشان و پایة آن ها به نسبت تیره و افقی است ؛ ابر کومه ای گاهی پاره پاره است، کومه ای . (فره )"} +{"line": "کومک (مَ) (اِ.) نک کمک "} +{"line": "کون [ په . ] (اِ.) سرین، نشستگاه . ؛ کون کسی گُهی بودن کنایه از: در کاری مشکوک دست داشتن . ؛ کون سوزه کنایه از: حسادت شدید. ؛ کون گشاد بودن کنایه از: تن به کار ندادن، تنبل و بی حال بودن . ؛ کون نشور کنایه از: نجس، بی دین و لامذهب "} +{"line": "کون (کَ یا کُ) [ ع . ] (اِمص .) هستی، وجود"} +{"line": "کون ده (د یا دَ) (ص فا.) مفعول، امرد"} +{"line": "کون و مکان (نُ مَ) [ ع . ] (اِ.) گیتی و آنچه در آن است "} +{"line": "کونده (کَ وَ دَ یا د) (اِ.) جوال "} +{"line": "کونه (نِ) (اِ.) ته چیزی "} +{"line": "کونگ فو (کُ فُ) [ انگ . از چینی ] (اِ.) یکی از ورزش های رزمی و دفاع شخصی چینی که شباهت زیادی به کاراته دارد"} +{"line": "کونین (کَ نِ) [ ع . ] (اِ.) تثنیه کون ؛ دو عالم، این جهان و آن جهان "} +{"line": "کوه (کُ وَ) (اِ.) 1 - غلاف پنبه، غوزة پنبه . 2 - کوکنار (که غلاف خشخاش است ). 3 - پیلة ابریشم "} +{"line": "کوه (اِ.) تودة بزرگ و برآمده ای از زمین که دارای بلندی چشمگیر نسبت به زمین های پیرامون خود دارد و از تپه بلندتر است "} +{"line": "کوه نورد (نَ وَ) (ص فا.) کسی که قسمت - های سخت کوه را می پیماید تا به قله برسد"} +{"line": "کوهان [ په . ] (اِ.) برآمدگی پشت شتر"} +{"line": "کوهج (هِ) (اِ.) زالزالک، آلوی کوهی "} +{"line": "کوهسار (هْ) (اِمر.) کوهپایه "} +{"line": "کوهستان (هِ) (اِمر.) زمینی که در آن کوه بسیار باشد"} +{"line": "کوهه (هَ یا هِ) (اِ.) 1 - کوهان شتر. 2 - ارتفاع و بلندی هر چیز. 3 - موج آب . 4 - نهیب و حمله "} +{"line": "کوهپایه (یَ) (اِمر.) کوهستان، دامنة کوه "} +{"line": "کوپار (اِ.) گلة گاو و گوسفند. کوپاره هم گفته شده "} +{"line": "کوپال (اِ.) عمود، گرز آهنین "} +{"line": "کوپله ( کوپله .) (اِ.) موی فرق سر، کاکل "} +{"line": "کوپله (پَ لِ یا لَ) (اِ.) شکوفه و بهاره درخت "} +{"line": "کوپن (کُ پُ) [ فر. ] (اِ.) برگ جیره بندی، کالا برگ (فره )"} +{"line": "کوپنی ( کوپنی .) [ فر - فا. ] (ص نسب .) منسوب به کوپن، قابل عرضه یا دریافت به وسیلة کوپن "} +{"line": "کوپه (پِ) [ فر. ] (اِ.) هر یک از اتاق های مخصوص نشستن مسافر در قطار که دارای در و پنجره و صندلی و تخت باشد"} +{"line": "کوپه (کُ پِ) (ص .) روی هم انباشته شده "} +{"line": "کوچ [ تر - مغ . ] (اِ.) حرکت عده ای از جایی به جایی "} +{"line": "کوچ (ص .) لوچ و احول "} +{"line": "کوچ (اِ.) جغد، بوم "} +{"line": "کوچ نشین (نِ) [ تر - فا. ] 1 - (ص فا.) مهاجر. 2 - (اِمر.) محل کوچ، مرکز مهاجرت "} +{"line": "کوچه (چِ) (اِمصغ .) کوی، محل عبور و مرور. ؛ خود رابه کوچه ی علی چپ زدن کنایه از: خود را به نادانی و نشنیدن و بیراهه زدن "} +{"line": "کوچه باغ ( کوچه باغ .) (اِمر.) کوچه ای که راهی به باغ داشته باشد یا از کنار باغ بگذرد"} +{"line": "کوچولو (ص .)1 - دارای حجم یا ابعاد کوچک . 2 - دارای مقدار کم . 3 - خرد سال "} +{"line": "کوچک (چَ) (ص .) خرد"} +{"line": "کوچک شدن ( کوچک شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - کوتاه و تنگ شدن . 2 - حقیر شدن "} +{"line": "کوچکی ( کوچکی .) (حامص .) صغر، خردی "} +{"line": "کوچیدن (دَ) (مص ل .) کوچ کردن "} +{"line": "کوژ (کُ یا کِ) (اِ.) =کوز. کویج : زالزالک "} +{"line": "کوژ (ص .) پشت دوتا، خمیده "} +{"line": "کوژه (ژِ) خر سفید رنگ "} +{"line": "کوژپشت (پُ) (ص مر.) = گوژپشت : 1 - کسی که پشتش خمیده شده باشد. 2 - بدشکل، بدترکیب "} +{"line": "کوک (اِ.) 1 - آواز بلند. 2 - میزان کردن یک آلت موسیقی مطابق دستگاهی خاص . 3 - ابزاری در ساعت یا بعضی از اسباب بازی ها که با پیچاندن فنر مخصوص ساعت را تنظیم یا اسباب بازی را به کار می اندازد. ؛توی کوک کسی یا چیزی رفتن کنایه از: دربارة آن مطالعه و بررسی کردن "} +{"line": "کوک (اِ.) گنبد"} +{"line": "کوک (اِ.) کمان "} +{"line": "کوک (اِ.) بخیة درشتی که بر جامه بزنند"} +{"line": "کوک زدن (زَ دَ) (مص م .) دوختن پارگی، بخیه زدن "} +{"line": "کوک شدن (شُ دَ)(مص ل .)1 - هماهنگ شدن ساز و آواز. 2 - کنایه از: شاد و خوشحال شدن "} +{"line": "کوک کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - هماهنگ کردن سازها و آوازها. 2 - (عا.) تحریک کردن، برانگیختن "} +{"line": "کوکا (کُ) [ فر. ] (اِ.) درختچه ای از تیرة کتانیان که از برگ های آن در امور پزشکی استفاده می شود و کوکایین هم از آن گرفته می شود. برگ های خشک شدة آن مانند چای است و هنگام جویدن اثری مانند توتون دارد"} +{"line": "کوکایین (کُ) [ فر. ] (اِ.) ماده ای است بی بو و تلخ که از برگ درخت کوکا استخراج می شود، خاصیت بیهوش کنندگی دارد. مصرف زیاد آن اعتیادآور است "} +{"line": "کوکب (کَ کَ) [ ع . ] (اِ.) ستاره . ج . کواکب "} +{"line": "کوکب (کُ کَ) (اِ.) گیاهی زینتی دایمی از تیرة مرکبان دارای گل های پُر پَر، زیبا و بادوام "} +{"line": "کوکبه (کَ کَ بَ یا ب) [ ع . کوکبة ] (اِ.) جلال، جلوه، شکوه "} +{"line": "کوکتل (کُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) مخلوطی از مشروبات مختلف (جین، ویسکی و غیره )"} +{"line": "کوکتل مولوتف ( کوکتل مولوتف . مُ لُ تُ) (اِ.) بطری پر شده از ترکیبات قابل اشتعال و منفجره، دارای فتیله ای که کمی پیش از پرتاب کردن آتش می زنند"} +{"line": "کوکتل پارتی ( کوکتل پارتی .) [ انگ . ] (اِمر.) مهمانی عصرانه همراه با پذیرایی به وسیلة مشروبات ا لکلی "} +{"line": "کوکله (کَ کَ لَ یا لِ) (اِ.) شانه به سر، هدهد"} +{"line": "کوکنار (کُ) (اِمر.) غوزة خشخاش که از آن تریاک گیرند"} +{"line": "کوکو (اِ.) غذایی که از سرخ کردن سبزی ها، سیب زمینی با تخم مرغ تهیه می شود"} +{"line": "کوکو (اِ.) فاخته، آواز و صدای فاخته "} +{"line": "کوکوز (اِ.) نوعی از پارچة ابریشمین زر - دوزی "} +{"line": "کوکی (ص .) دارای کوک به عنوان وسیلة تنظیم مثل ماشین، ساعت، عروسک و.."} +{"line": "کوی (اِ.) 1 - محله، برزن . 2 - مجموعه ای از ساختمان های مسکونی واقع در یک نقطه معین : کوی دانشگاه . 3 - راه فراخ و گشاد، گذر"} +{"line": "کویر (کَ) (اِ.) 1 - زمین وسیع و شوره زار. 2 - شیر ژیان "} +{"line": "کویز (کَ) (اِ.) 1 - کنج و گوشة خانه . 2 - پیمانه "} +{"line": "کویستن (کَ وِ تَ) (مص م .) کوفتن، کوفتن غله یا چیز دیگر"} +{"line": "کویسته (کَ وِ تَ یا تِ) (ص مف .) غلة کوفته شده "} +{"line": "کویش (کَ) (اِ.) = کویشه . گویس . گویش . گویشه : ظرف دوغ و ماست "} +{"line": "کویله (کَ) (اِ.) موی میان سر، کاکل "} +{"line": "کپ (کَ) (اِ.) بیرون و اندرون دهان "} +{"line": "کپ آمدن (کَ مَ دَ) (مص ل .) (عا.) حال مرغی است که می خواهد بچه بگذارد"} +{"line": "کپان (کَ) [ معر. ] (اِ.) نک قپان "} +{"line": "کپر (کَ پَ) (اِ.) آلونگ، خانه ای که از نی و حصیر ساخته باشند"} +{"line": "کپره (کَ پَ رِ) (اِ.) (عا.) = کبره : چرکی که روی اشیاء بندد"} +{"line": "کپسول (کَ) [ فر. ] (اِ.) 1 - غشا یا پوشش یا ساختار دیگری که بافت یا اندامی را دربر - می گیرد. 2 - پوشش لعاب مانندی معمولاً از جنس پلی ساکارید که لایه ای محافظ به دور برخی باکتری ها می سازد، پوشینه . (فره ). 3 - دارویی که دارای پوشش ژلاتینی شبیه به کپسول است . 4 - مخزنی برای نگه داری انواع گاز، استوانک (فره )"} +{"line": "کپل (کَ پَ) (اِ.) (عا.) کفل، سرین "} +{"line": "کپنک (کِ یا کَ پَ نَ) (اِ.) جامه پشمینه ای که درویشان در زمستان پوشند"} +{"line": "کپه (کُ پِّ) (اِ.) (عا.) روی هم انباشته شده، تل شده، کبه "} +{"line": "کپه (کَ پِ) (اِ.) (عا.) خواب "} +{"line": "کپور (کَ) (اِ.) نوعی ماهی بزرگ "} +{"line": "کپوک (کَ) چکاوک "} +{"line": "کپچه (کَ چِ) (اِ.) کفچه، چمچه "} +{"line": "کپک (کَ پَ) (اِ.) نک کفک "} +{"line": "کپک (کَ پِ) [ روس . ] (اِ.) مسکوک خرد معمول در روسیه (دورة تزاری و شوروی )"} +{"line": "کپکی (کَ پِ) (ص .) نوعی دینار و تومان که در عهد مغول، تیموریان و صفویان متداول بود"} +{"line": "کپی (کُ) [ فر. ] (اِ.) تصویری که از روی مدرک یا سند اصلی بگیرند، فتوکپی، روگرفت، رونوشت (فره )"} +{"line": "کپی رایت ( کپی رایت .) [ فر. ] (اِمر.) حق انحصاری پدیدآورندة اثر برای بهره برداری مادی و معنوی از اثر ادبی، هنری یا صنعتی خود، حق نشر (فره )"} +{"line": "کپیدن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - خفتن، خوابیدن . 2 - ربودن، دزدیدن "} +{"line": "کپیه (کُ یِ) [ فر. ] (اِ.) رونوشت "} +{"line": "کچ (کُ) (اِ.) فلس ماهی "} +{"line": "کچل (کَ چَ) (ص .) 1 - بی مو، طاس . 2 - کسی که سرش زخم های چرکی دارد"} +{"line": "کچلک بازی درآوردن (کَ چَ لَ. دَ. وَ دَ) (مص ل .) (عا.) داد و فریاد راه انداختن، الم شنگه راه انداختن، بهانه جویی کردن "} +{"line": "کچلی (کَ چَ) (حامص . اِمر.) مرضی است که بر اثر آن زخم هایی در سر پیدا شود و موی بریزد، کلی "} +{"line": "کچه (کَ چِ) (اِ.) 1 - انگشتر بی نگین . 2 - چانه، زنخ "} +{"line": "کچول (کَ) (اِ.) = کاچول : جنبانیدن سرین وقت رقص و مسخرگی، کون جنبانی "} +{"line": "کچیر (کَ چِ) (اِ.) پیشوا، سرکرده، کچیرده هم گفته شده "} +{"line": "کژ (کَ) (اِ.) 1 - نادرست، کج . 2 - ابریشم کم قیمت "} +{"line": "کژ باختن (کَ. تَ) (مص ل .) 1 - بد معامله کردن، فساد کردن . 2 - عمل کسانی که بازی نرد یا امثال آن را با داشتن مهارت و استادی کافی بد بازی می کنند"} +{"line": "کژار (کُ) (اِ.) چینه دان مرغ "} +{"line": "کژاغند (کَ غَ) (اِ.) = کژآگند. کج آکند: جامه ای باشد که درون آن را به جای پنبه از ابریشم پر کرده و روزهای جنگ به تن می کردند"} +{"line": "کژباز ( کژباز .) (ص مر.) بد معامله، متقلب "} +{"line": "کژبین ( کژبین .) (ص فا.) 1 - لوچ، احول . 2 - بدخواه، نابکار"} +{"line": "کژدم ( کژدم . دُ) (اِ.) عقرب "} +{"line": "کژدمه ( کژدمه . دُ مِ) (اِ.) زخم و ورمی که در بیخ ناخن بوجود می آید"} +{"line": "کژرف (کَ رَ) (اِ.) گیاهی است بسیار بدبو"} +{"line": "کژمژ (کَ مَ) (ص .) کج، ناراست، پیچیده "} +{"line": "کژه (کَ ژَ یا ژِ) (اِ.) = کژک . کجک : 1 - قلاب عموماً (مخصوصاً قلاب قنارة قصابان که بر آن گوشت آویزند). 2 - گوشت پاره ای که در ابتدای حلق محاذی بیخ زبان آویخته ؛ لهاة "} +{"line": "کژوژ (کَ وَ) (ص فا.) بادی که کج وزد، باد مخالف "} +{"line": "کژک (کَ ژَ) (اِمصغ .) نک کجک "} +{"line": "کژین (کَ) (اِمر.) جامه ای که درون آن را با ابریشم می انباشتند و روز جنگ می پوشیدند"} +{"line": "کک (کَ) (اِ.) = کیک : حشره ای است کوچک به اندازة شپش که هنگام راه رفتن می جهد. ؛ کک به تنبان کسی افتادن کنایه از: به هول و ولا افتادن، دچار وسوسه و هیجان شدن . ؛ کک کسی نگزیدن بی اعتنا به امور بودن، بی خیال و لاقید همه چیز بودن . ؛ کک را در هوا نعل کردن کنایه از: رندی و زیرکی زیاد داشتن "} +{"line": "کک ( کک .) [ معر. ] (اِ.) نانی که از آرد خشکه پزند"} +{"line": "کک (کُ) [ فر. ] (اِ.) زغالی که از سوختن ناقص یا تصفیة تقطیر زغال سنگ حاصل شود. تقریباً کربن خالص است و بدون به جا گذاشتن خاکستر کاملاً می سوزد و حرارت زیاد تولید می کند"} +{"line": "کک ( کک .) (اِ.) = کرک : ماکیانی که از تخم کردن باز مانده و مست شده باشد"} +{"line": "کک مک (کَ مَ) (اِمر.) لکه های ریز قهوه ای یا سیاه که روی صورت یا قسمت های دیگر بدن انسان بوجود می آید"} +{"line": "ککه (کَ کَ یا کِ) (اِ.) فضله، سرگین "} +{"line": "کی ( کی .) (ادات استفهام، ق . استفهام زمان ) 1 - چه وقت ؟ چه زمان ؟: کی آمد، کی رفت . 2 - چگونه، چطور"} +{"line": "کی (ق . ادات استفهام، ضمیر استفهامی ) که ؟ چه کس ؟ 1"} +{"line": "کی (پس ) 1 - گاه به کلمه ای ملحق شود و قید سازد: پس پسکی . 2 - گاه به اسم ملحق گردد و صفت سازد. (به معنی دارنده و صاحب ): آبکی "} +{"line": "کی (کَ) (اِ.) پادشاه بزرگ و قهار"} +{"line": "کی (کَ یا کِ) (ص .) پاک، خالص "} +{"line": "کی (کَ یّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) داغ کردن . 2 - (اِ.) نشان سوختگی در پوست، داغ "} +{"line": "کی برد (بُ) [ انگ . ] (اِ.) مجموعه ای از کلیدهای نمایشگر حروف الفبا و نشانه های دیگر که بر روی یک صفحه قرار گرفته اند و به رایانه متصل می شوند؛ از این وسیله برای ورود اطلاعات به رایانه استفاده می شود، صفحه کلید. (فره )"} +{"line": "کیا (اِ.) 1 - بزرگ، سرور. 2 - پادشاه، حاکم . 3 - مرزبان، پهلوان "} +{"line": "کیابیا (اِمر.) (عا.) شکوه و جلال "} +{"line": "کیاخن (کَ خَ) (اِ.) نرمی، ملایمت "} +{"line": "کیاده (د) (ص .) رسوا، بدنام "} +{"line": "کیار (اِ.) کاهلی، تنبلی "} +{"line": "کیارا (کَ) (اِ.) 1 - اندوه، ملالت . 2 - خفه کردن، خفگی "} +{"line": "کیارنگ (رَ) (ص مر.) پاک، پاکیزه، لطیف "} +{"line": "کیازند (زَ)(ص مر.)پادشاه بزرگ و عظیم الشأن "} +{"line": "کیاست (سَ) [ ع . کیاسة ] (اِمص .) 1 - زیرکی، تیزهوشی . 2 - دانایی، فراست "} +{"line": "کیاغ (اِ.) گیاه، علف "} +{"line": "کیال (ک یّ) [ ع . ] (ص .) پیمانه کننده، کیلی پیماینده "} +{"line": "کیان (کَ) (اِ.) جِ کی ؛ پادشاهان "} +{"line": "کیان (کُ) (اِ.) خیمة گردی که به یک ستون برپا باشد"} +{"line": "کیانا (اِ.) 1 - طبیعت، اصل هر چیز. 2 - هر یک از طبایع چهارگانه "} +{"line": "کیانی (کَ) (ص نسب .) منسوب به کیان . سلطنتی، شاهی "} +{"line": "کیاگن (کَ گَ) (ص مر.)1 - بی معنی، نامناسب . 2 - درشت، ناهموار"} +{"line": "کیایی (حامص .) 1 - پادشاهی . 2 - بزرگی، سروری . 3 - ولایت "} +{"line": "کیبیدن (کِ ب دَ) (مص ل .) از راه برگشتن، منحرف شدن، از جایی به جایی کشیدن "} +{"line": "کیبیده (دَ یا د) (اِمف .) 1 - به یکسو رفته، کناره گرفته . 2 - از جایی به جایی شده . 3 - تحاشی کرده . 4 - انحراف یافته، منحرف . 5 - فریفته (به عشق )"} +{"line": "کیخ (اِ.) چرکی که در گوشه های چشم پیدا شود"} +{"line": "کیخسروی (کَ خُ رَ) (اِ.) نام لحنی از لحن - های باربد"} +{"line": "کید (کَ یا کِ) [ ع . ] (مص ل .) مکر، فریب "} +{"line": "کید آور ( کید آور . وَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) مکار، حیله گر"} +{"line": "کیر (اِ.) اندام تناسلی نر به ویژه انسان که ادرار و منی از طریق سوراخی در سر آن دفع می شود، نره، ذکَر، قضیب . ؛به کیر گاو زدن در پخش مالی یا چیزی اسراف کردن "} +{"line": "کیز (کِ) (اِ.) نمد"} +{"line": "کیس (کَ یُِ) [ ع . ] (ص .) زیرک، خردمند، هوشیار"} +{"line": "کیس (اِ.) (عا.)چین خوردگی لباس یا پارچه "} +{"line": "کیس (کِ یْ) [ انگ . ] (ص .) 1 - وضعیت، سرگذشت و حالت، مورد، نمونه . 2 - جعبه - ای که اجزای اصلی سخت افزاری رایانه براساس طرحی خاص در آن جای داده شود، محفظه، کازه . (فره )"} +{"line": "کیس خوردن (خُ دَ) (مص ل .) چین خوردن "} +{"line": "کیست [ فر. ] (اِ.) کیسه ای با جدار غشایی در بافت ها، دارای مادة مایع یا نیمه جامد که ممکن است طبیعی یا مرضی باشد"} +{"line": "کیسه (س ) (اِ.) 1 - پارچه ای که اطراف آن را دوخته باشند تا بتوان چیزی در آن ریخت . 2 - جیب . ؛ کیسه دوختن برای چیزی طمع کردن در آن چیز. ؛ از کیسه ی خلیفه بخشیدن کنایه از: از جیب دیگری یا به حساب دیگری بخشیدن . ؛سر کیسه را شل کردن کنایه از: پول خرج کردن "} +{"line": "کیسه بر ( کیسه بر . بُ) (ص فا.) دزد، جیب بُر"} +{"line": "کیسه کش ( کیسه کش . کِ) (اِ.) کارگری که در حمام های همگانی تن مشتریان را شستشو می دهند"} +{"line": "کیش [ په . ] (اِ.) دین، مذهب، آیین "} +{"line": "کیش (اِ.) 1 - پر مرغ (مطلقاً). 2 - پری که بر تیر نصب می کردند (خصوصاً) تیر چارکیش : تیر چهار پر"} +{"line": "کیش (اِ.) جعبه، تیردان "} +{"line": "کیش (اِ.) نوعی پارچه که از کتان بافند"} +{"line": "کیش (اِ.) 1 - حرکتی در بازی شطرنج که باعث تهدید شاه شده و شاه ناگزیر به تغییر خانه خود می شود. 2 - کلمه ای برای راندن پرندگان "} +{"line": "کیغ (کِ) (اِ.) چرک های گوشة چشم "} +{"line": "کیف (کِ یا کَ یْ) [ ع . ] (از ادات استفهام ) چگونه ؟ 1"} +{"line": "کیف ( کیف . ) (اِ.) 1 - شادی، مسرت . 2 - خوشی، لذت عمیق . 3 - خوش گذرانی، عیش . ؛ کیف کسی کوک بودن احساس نشاط و خوشی کردن "} +{"line": "کیف (اِ.) وسیله ای کیسه مانند که در آن اشیاء را می گذارند و حمل می کنند و انواع مختلف دارد"} +{"line": "کیف کردن (کِ. کَ دَ) (مص ل .) لذُت بردن "} +{"line": "کیفر (کِ یا کَ یْ فَ) (اِ.) جزا، پاداش، مکافات نیکی و بدی "} +{"line": "کیفرخواست ( کیفرخواست . خا) (اِمر.) ادعانامة دادستان (مدعی العموم )"} +{"line": "کیفری ( کیفری .) (ص .) جزایی "} +{"line": "کیفور (کِ یْ) (ص مر.) (عا.) شاد، مسرور"} +{"line": "کیفی (کِ یا کَ) (ص .) 1 - دارای شکل کیف . 2 - قابل گذاشتن در کیف "} +{"line": "کیفیت (کِ یا کَ فِ یَّ) [ ع . کیفیة ] (مص جع .) صفت، چگونگی "} +{"line": "کیل (ص .) 1 - خمیده، کج . 2 - آرزومند"} +{"line": "کیل (کَ) [ ع . ] (اِ.) پیمانه . ج . اکیال "} +{"line": "کیل (اِ) 1 - نمد. 2 - پوست بز"} +{"line": "کیله (کَ لَ یا لِ) [ ع . کیلة ] (اِ.) 1 - پیمانه . 2 - در فارسی پیمانه ای باشد که با آن غله و آرد و چیزهای دیگر را وزن کنند"} +{"line": "کیلو [ فر. ] (اِ.) به معنی هزار است و برای تعیین واحدهای دستگاه متری به کار می رود: کیلوگرم، کیلومتر"} +{"line": "کیلوس [ معر. ] (اِ.) مواد غذایی داخل معده که با شیرة معده و دیاستازهای معده آمیخته و مخلوط شده و به صورت مایعی کمابیش غلیظ در آمده، قیلوس "} +{"line": "کیلومتر (مِ) (اِمر.) واحد مسافت معادل 1000 متر. ؛ کیلومتر مربع واحد سطح معادل یک میلیون مترمربع "} +{"line": "کیلوگرم (گِ رَ) [ فر. ] (اِمر.) واحدی عمده برای وزن و آن معادل هزارگرم است "} +{"line": "کیلکا (کِ) (اِ.) ماهی کوچک خوراکی از تیرة شُک ماهیان "} +{"line": "کیمال (کِ) (اِ.) جانوری که از پوستش پوستین سازند"} +{"line": "کیماک (اِ.) قیماق، سرشیر"} +{"line": "کیماک (اِ.) تنگ، نوار پهنی که بر بالای بار اسب و خر می بندند"} +{"line": "کیمخت (مُ) (اِ.) پوست کفل اسب و خر که آن را به نحوی خاص دباغت کنند، ساغری "} +{"line": "کیموس [ معر. ] (اِ.) 1 - مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده . کیموس کم و بیش حالت مایعی غلیظ را دارد؛ ج . (ع .) کیموسات . 2 - استحالة طعام است در معده - - بعد از هضم - - به جوهری دیگر که ماده ای غلیظ مایل به رنگ زرد باشد"} +{"line": "کیمونو (مُ نُ) (اِ.) لباس بلند سنتی ژاپنی با آستین های گشاد و کمربند پارچه ای که به عنوان لباس رو می پوشند"} +{"line": "کیمیا [ یو. ] 1 - (اِ.) ماده ای که به عقیدة قدما می توانست مس را تبدیل به طلا کند. 2 - مکر و حیله . 3 - (کن .) عشق، عاشقی . 4 - (ص .) هر چیز نادر و نایاب، دست نیافتنی . 5 - در تصوف نظر پیرو مرشد کامل "} +{"line": "کیمیاگر (گَ) [ یو - فا. ] (ص فا.) کسی که به علم کیمیا اشتغال داشته باشد"} +{"line": "کین (اِمص .) عداوت، دشمنی "} +{"line": "کین ایرج (رَ) (اِمر.) = کینة ایرج : نام لحن نوزدهم از سی لحن باربد"} +{"line": "کین توزی (حامص .) دشمنی، انتقام جویی "} +{"line": "کین خواستن (خا تَ) (مص م .)انتقام جُستن "} +{"line": "کین سیاوش (وُ) (اِمر.) = کینة سیاوش : نام لحن بیستم از سی لحن باربد"} +{"line": "کینه (نِ) (اِ.) دشمنی، عداوت "} +{"line": "کینه توز (نِ) (ص مر.) انتقام جو"} +{"line": "کیهان (کَ یا کِ) (اِ.) جهان، روزگار، دنیا"} +{"line": "کیوان (کَ) (اِ.) سیارة زحل "} +{"line": "کیوسک (سْ) [ فر. ] (اِ.) اتاقکی که هر سوی آن باز است، دکه، دکان کوچک "} +{"line": "کیوی (اِ.) درختچه ای بالارونده از تیره ای نزدیک به تیرة گل سرخیان با گل هایی نرم و شش گلبرگ و میوه ای تخم مرغی شکل که پوست آن نازک، کرکدار و قهوه ای رنگ است . میوة آن سرشار از ویتامین C می باشد"} +{"line": "کیپ (ص .) (عا.) 1 - پر، انباشته، به هم پیوسته . 2 - بسته . 3 - گرفته "} +{"line": "کیپا (اِ.) = گیپا: شکنبة گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده پزند و خورند"} +{"line": "کیچ (ص .) 1 - پراکنده، پریشان . 2 - کم، اندک "} +{"line": "کیچ کیچ (ص .) پراکنده، پریشان "} +{"line": "کیک (کِ) (اِ.) نک کک "} +{"line": "کیک (کَ یا کِ) (اِ.) مردمک چشم، مردم چشم "} +{"line": "کیک (کِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی شیرینی که به وسیلة آرد و تخم مرغ و شیر و غیره تهیه می شود و با خامه یا شکلات و انواع میوه ها تزیین می شود"} +{"line": "کیی (کَ یا کِ) (حامص .) پادشاهی، شاهی "} +{"line": "کیی (کِ) (حامص .) که بودن، هویت "} +{"line": "گ (حر.) بیست و ششمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 20 در حساب ابجد"} +{"line": "گاباره (رِ) (اِمر.) 1 - گله گاو. 2 - غار، شکاف . گاپاره نیز به این معنی است "} +{"line": "گات [ په . ] (اِ.) = گاته . گات ها: سروده های زردشت، قدیمی ترین بخش اوستا"} +{"line": "گاجمه (جُ مِ) (اِ.) قسمی گاوآهن که در برنجکاری به کار برند"} +{"line": "گار [ په . ] پسوندی است که به ریشة فعل می پیوندد و افادة فاعل می کند. آموزگار (صیغة شغل )، پذیرفتگار (صفت فاعلی )، سازگار (صیغة مبالغه )"} +{"line": "گار [ فر. ] (اِ.) ایستگاه قطار راه آهن "} +{"line": "گارانتی [ فر. ] (اِ.) تعهد سازنده یا فروشندة کالا درقبال خریدار برای ارائه خدمات پس از فروش در طی مدت مشخص، ضمانت، تضمین . (فره )"} +{"line": "گاراژ [ فر. ] (اِ.) جای اتومبیل، محلی که اتومبیل ها را در آن جا می گذارند"} +{"line": "گارد [ فر. ] (اِ.) گروه مسلحی که پاسداری از مکان یا مقامی را بر عهده داشته باشد یا در اجرای مراسم تشریفاتی شرکت کند، پاسگان (فره )، محافظ، نگهبان "} +{"line": "گاردن پارتی (د) [ انگ . ] (اِ.) مجلس جشن و مهمانی که در فضای آزاد برپا می شود"} +{"line": "گارسه (س ) [ فر. ] (اِ.) جعبه ای خانه خانه که حروف چاپ دستی را برای حروف چینی در آن قرار می دهند"} +{"line": "گارسون (سُ) [ فر. ] (اِ.)= گارسن :پیشخدمت در رستوران ها"} +{"line": "گارسک (سَ) (اِ.) دانه های ریز و سفت که در برنج و گندم می روید"} +{"line": "گارمون (مُ) [ روس . ] (اِ.) = گارمن . گارمان . قارمون . قارمان : آلت موسیقی پرده دار شبیه جعبه که به هنگام نواختن آن را در دست گیرند و پرده های آن را با انگشت فشار دهند"} +{"line": "گاری [ هند. ] (اِ.) ارابه، ارابه ای که با اسب کشیده می شود"} +{"line": "گاری (پس .) پسوندی است که به آخر ریشة فعل، مصدر مرخم و اسم معنی افزوده می شود و معنای حاصل مصدری می دهد. مانند: رستگاری "} +{"line": "گاری (ص .) بی ثبات، ناپایدار"} +{"line": "گاز [ فر. ] (اِ.) 1 - تور نازک و لطیف که برای بستن زخم به کار می رود. 2 - پدالی که در جلوی اتومبیل و در پیش پای راننده قرار دارد و با فشار دادن بر آن بنزین بیشتری به کاربراتور می رسد و اتومبیل سرعت بیشتری می گیرد"} +{"line": "گاز (اِ.) 1 - قیچی، قیچی آهن بری . 2 - ابزاری آهنی مانند انبر که با آن میخ را از جایی که در آن فرو رفته است بیرون می کشند. 3 - دندان "} +{"line": "گاز (اِ.) علف، علف چاروا"} +{"line": "گاز (اِ.) گاژ، گاه "} +{"line": "گاز [ فر. ] (اِ.) بخار، ماده ای بی شکل، سیُال و قابل گسترش "} +{"line": "گاز گرفتن (گِ رِ تَ) (مص م .) به دندان گرفتن، دندان گرفتن "} +{"line": "گازانبر (اَ بُ) (اِمر.) قیچی، مقراض، یک نوع ابزاری است که در کارهای آهنگری و زرگری و غیره به کار می رود"} +{"line": "گازر (زُ یا زَ) (ص . اِ.) رخت شوی "} +{"line": "گازرشست ( گازرشست . شُ) (ص مف .) 1 - سخت پاک و تمیز. 2 - آهار کرده "} +{"line": "گازرگاه ( گازرگاه .) (اِمر.) رخت شوی خانه "} +{"line": "گازوئیل [ فر. ] (اِ.) روغن قابل احتراق برای موتورهای دیزل که از نفت استخراج می شود"} +{"line": "گازولین (زُ) [ فر. ] (اِ.) اتر نفت "} +{"line": "گاس [ په . ] (اِ.) 1 - تخت، سریر. 2 - گاه، وقت "} +{"line": "گاسترولا [ فر. ] (اِ.) مرحله ای از نمو جنین که در دنبالة مرحله بلاستولا قرار دارد. در این مرحله دو طبقة سلول مشخص می شود: یکی طبقة خارجی به نام اکتودرم و دیگر طبقة داخلی به نام آندودرم "} +{"line": "گاشتن (تَ) (مص م .) گرداندن، برگردانیدن "} +{"line": "گاف (حر.)بیست و ششمین حرف از حروف الفبای فارسی "} +{"line": "گاف زدن (زَ دَ) (مص ل ) (عا.) خراب کردن، خیط کاشتن، گند زدن "} +{"line": "گال (اِ.) 1 - نوعی ارزن، گاورس . 2 - پشگل گوسفند که به پشم های زیر دنبه چسبیده و خشک شده باشد. 3 - غوزه و غلاف پنبه . 4 - نوعی بیماری پوستی "} +{"line": "گال (اِ.) آواز بلند، فریاد"} +{"line": "گال (اِ.) فریب، بازی (دادن )"} +{"line": "گالاکتوز (تُ) [ فر . ] (اِ.) قندی است سفید از اجزای سازندة قند، شیر و بعضی قندهای گیاهی که در آب به خوبی حل می شوند"} +{"line": "گالری (ل ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سرسرا، دالان . 2 - جای نگه داری و نمایش آثار هنری "} +{"line": "گالش (لِ یا لُ) [ فر. ] (اِ.) کفش لاستیکی که یا مستقیماً آن را به پا کنند و یا کفش چرمی را برای حفظ از گل و باران داخل آن نمایند"} +{"line": "گالش (لِ یا لَ) [ گیل . - ماز. ] (اِ.) چوپان گاو، گاودار"} +{"line": "گالن (لُ) [ فر. ] (اِ.) مقیاس وزن برای مایعات برابر با 4 لیتر (در کشورهای انگلیسی زبان )"} +{"line": "گاله (لَ یا لِ) (ص .) دور؛ مق . نزدیک "} +{"line": "گاله ( گاله .) (اِ.) غایط "} +{"line": "گاله ( گاله .) (پس .) پسوند دال بر تصغیر است : پر گاله "} +{"line": "گاله (لِ) (اِ.) 1 - کیسة بزرگ جوال . 2 - پنبة زده شده که آمادة ریسیدن باشد"} +{"line": "گالوانومتر (نُ مِ) [ فر. ] (اِ.) اسبابی برای آشکارسازی یا اندازه گیری جریان های الکتریکی ضعیف "} +{"line": "گالوانیزه (ز) [ انگ . ] (ص .) دارای روکشی از فلز روی (در مورد آهن یا فولاد)"} +{"line": "گالیدن (دَ) (مص ل .) گریختن، دور شدن، کناره گرفتن "} +{"line": "گالینگور (گُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی کاغذ ضخیم به رنگ های گوناگون که بیشتر در ساختن جلد کتاب به کار می رود"} +{"line": "گام [ فر. ] (اِ.) توالی طبیعی هشت نُت موسیقی که به طور طبیعی پشت سر هم قرار بگیرند"} +{"line": "گام [ په . ] (اِ.) فاصله میان دو پا، قدم "} +{"line": "گام بیرون نهادن (نَ دَ) (مص ل .) از حد خویش تجاوز کردن "} +{"line": "گام زدن (زَ دَ) (مص ل .) رفتن، راه پیمودن "} +{"line": "گام سپردن (س پُ دَ) (مص ل .) طی کردن، طی کردن راه "} +{"line": "گام گام (ق مر.) آهسته آهسته، آرام آرام "} +{"line": "گاما [ یو. ] (اِ.) 1 - حرف سوم از الفبای یونانی که بدین صورت نویسند: گاما . 2 - یک میلیونم گرم . 3 - واحد شدت مغناطیسی "} +{"line": "گامبو (ص .) (عا.) دارای اندام درشت و چاق و بدقواره "} +{"line": "گامت (مِ) [ فر. ] (اِ.) هر یک از سلول های جنسی گیاهان یا جانوران "} +{"line": "گامزن (زَ) (ص فا.) تندرو"} +{"line": "گان [ په . ] پسوندی است که به آخر کلمه اضافه می شود و علامت نسبت و صفت است مانند: رایگان، گروگان "} +{"line": "گان [ فر. ] (اِ.) لباس ویژه اطاق عمل "} +{"line": "گانه (نِ) [ په . ] به آخر عدد ملحق شود و افادة نسبت و تکرار کند: دوگانه، سه گانه "} +{"line": "گانگاه (اِمر.) جایی که در آن جماع به عمل آید؛ محل آرامش، زفافگاه "} +{"line": "گانگستر (گِ تِ) [ انگ . ] (اِ.) هریک از اعضای یک دسته بزه کار، به ویژه دزد مسلحی که دارای همدستانی است "} +{"line": "گاه [ په . ] (اِ.)1 - آهنگ، آواز.2 - (پس .)به صورت پسوند در نام های آهنگ های موسیقی به کار رود: سه گاه، چهارگاه "} +{"line": "گاه 1 - (پس .) علامت اسم زمان که در آخر کلمه درمی آید مانند شامگاه صبح گاه، و علامت اسم مکان نیز می باشد مانند دانشگاه، آرامگاه . 2 - (اِ.) زمان، وقت . 3 - عصر، دوره "} +{"line": "گاه [ په . ] (اِ.) 1 - تخت شاهی، سریر. 2 - مسند. 3 - جا، مکان . 4 - بوتة زرگران "} +{"line": "گاه به گاه (ب) (ق مر.) وقت به وقت، بعضی اوقات "} +{"line": "گاه شمار (شُ) (ص فا.) کسی که دربارة تقویم و اوقات کار می کند"} +{"line": "گاه شماری (شُ یا ش ) (اِ.) روش اندازه گیری و تقسیم بندی زمان به بخش های مساوی، تقویم "} +{"line": "گاه نامه (مِ) [ په . ] (اِمر.) تقویم "} +{"line": "گاه گاه (ق .) به ندرت، کم و بیش "} +{"line": "گاه گدار (گُ) (ق مر.) (عا.) بندرت، بعضی اوقات "} +{"line": "گاه گیر (ص فا.) 1 - اسبی که گاه گاه رم می کند. 2 - غافل گیر"} +{"line": "گاهبد (بَ) (ص مر.) 1 - صراف . 2 - .خزانه دار"} +{"line": "گاهنبار (هَ) [ په . ] (اِ.) نام شش جشن که ایرانیان به مناسبت آفریده شدن عالم در شش روز برپا می کردند"} +{"line": "گاهواره (رِ) [ په . ] (اِ.) گهواره، وسیله ای که کودک را در آن می خواباندند"} +{"line": "گاهی (ق .) 1 - زمانی، هنگامی . 2 - باری، نوبتی، دفعه ای "} +{"line": "گاو (اِ.) 1 - از حیوانات اهلی علفخوار. 2 - نام دومین برج از برج های منطقه البروج که خورشید در اردیبهشت ماه در این برج دیده می شود، ثور. ؛ گاو ِ پیشانی سفید کنایه از آدم خیلی معروف . ؛ گاو بی شاخ و دم کنایه از: آدم درشت هیکل و بی فرهنگ، شخص ابله . ؛ گاو کسی زاییدن کنایه از: اتفاق نامساعدی برای کسی افتادن "} +{"line": "گراته (گِ تَ یا تِ) (اِ.) (عا.) مانع پیشرفت کار، عایق، مشکل "} +{"line": "گاو زمین (وِ زَ)(اِمر.) گاوی که طبق افسانه ها در زیر زمین است و زمین روی شاخ این گاو قراردارد و خود گاو بر پشت ماهی ایستاده است "} +{"line": "گاو سامری (وِ مِ)(اِمر.) گاو زرینی که سامری نامی از بنی اسرائیل آن را ساخته بود و مردم را به پرستیدن آن دعوت می کرد"} +{"line": "گاو فریدون (وِ فِ) (اِمر.) نام گاوی که فریدون به هنگام کودکی در مازندران از شیر آن تغذیه می کرد. نام این گاو برمایه و برمایون بود"} +{"line": "گاو فلک (وِ فَ لَ) (اِمر.) برج ثور، دومین برج از برج های منطقه البروج که در اردیبهشت خورشید در این برج قرار دارد"} +{"line": "گاو ماهی (اِمر.) نک گاوزمین "} +{"line": "گاو موسی (وِ) (اِ.) گاوی که طبق روایت قرآن می بایست قوم بنی اسرائیل به امر حضرت موسی قربانی کنند"} +{"line": "گاو کون کردن (کَ دَ) (مص ل .) قضای حاجت کردن، ریدن "} +{"line": "گاو گردون (وِ گَ) نک گاو فلک "} +{"line": "گاوآب (اِمر.) جُلبک "} +{"line": "گاوآهن (هَ) (اِ.)ابزاری برای کندن و شخم زدن زمین دارای تیغه یا تیغه های فولادی سنگین که به وسیله چهارپا به ویژه گاو بر روی زمین کشیده می شود"} +{"line": "گاوبازی (اِ.) 1 - جنگ با گاو نر که در برخی از کشورها از ورزش های رایج است . 2 - نوعی مسابقه در برخی از روستاهای ایران به صورت جنگ میان گاوهای نر"} +{"line": "گاوبند (بَ) (ص فا.) صاحب گاوی که می تواند با پرداخت سهمی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند"} +{"line": "گاوبندی کردن ( گاوبندی کردن . کَ دَ) (مص ل .) بند و بست کردن، موافقت میان دو یا چند نفر برای انجام عملی (معمولاً ناروا)، زد و بند"} +{"line": "گاوتکیه (تِ یَ یا یِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) تکیه و متکای بزرگ طولانی که بزرگان چون بر مسند نشینند آن را بر پشت گذارند"} +{"line": "گاودانی (اِمر.) آغل گاو، زاغه "} +{"line": "گاودل (د) (ص مر.) 1 - نادان، احمق . 2 - ترسنده، جبان "} +{"line": "گاودم (دُ) (اِمر.) نفیر، بوق "} +{"line": "گاودوش (اِمر.) ظرفی سرگشاده که شیر گاومیش و گاو را در آن دوشند"} +{"line": "گاورس (وِ یا وَ) (اِ.) دانة تلخ مزة گیاهی از نوع ارزن که در کشتزار گندم روید"} +{"line": "گاورسه (وَ رْ س ) (ص .) 1 - هرچیز خرد و ریز مانند گاورس . 2 - ریزه کاری در زرگری به ویژه در انگشتر"} +{"line": "گاورنگ (رَ) (ص مر.) آنچه به هیئت گاو است . گرز (گرزة ) گاورنگ : گرز فریدون که سر آن به شکل سر گاو بود"} +{"line": "گاوزبان (زَ) [ معر . ] (اِمر.) گیاهی است علفی و یکساله با برگ های منفرد و پوشیده از تارهای خشن . گل های آن ابتدا قرمز مایل به بنفش ولی به تدریج به رنگ آبی زیبا درمی آیند. قسمت مورد استفادة این گیاه غالباً گل و گاهی هم سرشاخه های گل دار آن است . گل گاوزبان دارای اثر معرق و مدر و نرم کنند است و جهت رفع سرفه نیز مصرف می شود"} +{"line": "گاوزنبور (زَ) (اِمر.) زنبور درشت قرمز"} +{"line": "گاوسر (سَ) (ص مر.) = گاوسار: گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند"} +{"line": "گاوشنگ (شَ) (اِمر.) چوبی که با آن گاو را می رانند"} +{"line": "گاوصندوق (صَ دُ) (اِمر.) صندوق بسیار بزرگ آهنی "} +{"line": "گاومیش [ په . ] (اِمر.) 1 - گاو درشت هیکل با شاخ های دراز. 2 - (عا.) نفهم و بی شعور. 3 - درشت و کت و کلفت "} +{"line": "گاوچشم (چَ یا چِ) (ص مر.) 1 - نوعی گل که گلبرگ هایش شبیه به چشم است . 2 - فراخ چشم "} +{"line": "گاوگون (ص مر.) تاریک و روشن، سیاه و سفید"} +{"line": "گاویار (ص مر.) گاوبان، آن که از گاوان مراقبت می کند"} +{"line": "گاویال [ فر. ] (اِ.) خزنده ای است از راستة تمساح ها که مخصوص هند و مجمع الجزایر سوئد است و طولش گاهی بالغ بر 6 متر می شود. این خزنده دارای پوزه ای دراز و نسبتاً باریک است و به واسطة دندان های کوچک و ضعیفی که در حاشیة فکینش قرار دارد به انسان نمی تواند آزاری برساند و از تغذیة ماهیان می زید"} +{"line": "گاویزن (زَ) (اِمر.) زهرة گاو"} +{"line": "گاژ (اِ.) جا، مکان، مقام "} +{"line": "گاگول (ص .) (عا.) احمق، گیج "} +{"line": "گایه (یَ یا یِ) (اِمص .) جماع، مباشرت "} +{"line": "گاییدن (دَ) (مص م .) 1 - انجام عمل جماع به وسیلة جنس نر. 2 - (عا.) کسی را به زحمت انداختن و کلافه کردن "} +{"line": "گبت (گِ) (اِ.) زنبور عسل، نحل "} +{"line": "گبر (گَ) (ص .) آتش پرست، مجوس "} +{"line": "گبر (گَ بَ) (اِ.) 1 - نوعی سنگ که از آن دیگ و کاس ه و امثال آن درست می کنند. 2 - خیمه که به یک ستون برپای باشد"} +{"line": "گبرگه (گَ بُ گَ یا گِ) (اِ.) = گبورگه : آلتی است مانند کمان و کشتی گیران با آن در گود زورآزمایی کنند"} +{"line": "گبز (گَ) (ص .) هر چیز گنده و قوی "} +{"line": "گبست (گَ بَ) (اِ.) نک کبست "} +{"line": "گبه (گَ بِّ) (اِ.) نوعی گلیم دست باف خاص ایران که نقشه اش از داستانی حکایت می کند"} +{"line": "گبه ( گبه .) (اِ.) شیشة حجام که بدان حجامت کنند، شاخ حجامت "} +{"line": "گترم (گُ رُ) (اِ.) سخنی که از حد و اندازة گوینده متجاوز باشد"} +{"line": "گتره ای (گُ رَ) (ق مر.) (عا.) 1 - به قیمت مقطوع، بی آن که وزن کنند و یا بشمرند. 2 - به تخمین، بدون حساب دقیق . 3 - بیهوده "} +{"line": "گته (گَ تِ) (ص .) 1 - بزرگ، عظیم . 2 - درشت، کلان "} +{"line": "گجستک (گُ جَ تَ) [ په . ] (ص .) خبیث، ملعون . گجسته هم گفته می شود"} +{"line": "گد (گَ) (اِ.) گدایی "} +{"line": "گدا (گَ یا گِ) (ص .) سایل، دریوزه گر. ؛ گدا ی سامره کنایه از: گدای بسیار سمج . ؛ گدا گشنه بسیار فقیر"} +{"line": "گدا ارمنی ( گدا ارمنی . اَ مَ) (اِمر.) 1 - ارمنیی ای که گدا باشد. 2 - مجازاً: گدای پست، سایل دون طبع "} +{"line": "گدابازی ( گدابازی .) (حامص .) کم خرج کردن، در خرج کردن امساک نمودن "} +{"line": "گداختن (گُ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) آب کردن، ذوب کردن . 2 - (مص ل .) آب شدن فلز و روغن و غیره به وسیلة حرارت، ذوب شدن . 3 - لاغر کردن، کاستن "} +{"line": "گداخته (گُ تِ) (اِمف .) ذوب شده، مذاب "} +{"line": "گداخته شدن ( گداخته شدن . شُ دَ) (مص ل .) ذوب شدن، آب شدن، حل شدن "} +{"line": "گدار (گُ) (اِ.) معبر و گذرگاه در آب، پایاب، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود"} +{"line": "گداره (گُ رِ) (اِ.) بالاخانة تابستانی "} +{"line": "گداز (گُ)(اِمص .)1 - ذوب، گدازش . 2 - لاغری "} +{"line": "گدازش (گُ ز) (اِمص .) 1 - عمل گداختن، ذوب . 2 - کاهش تن، لاغری "} +{"line": "گدازنده (گُ زَ د) (ص فا.) ذوب کننده، آب کننده "} +{"line": "گدازه (گُ ز) (اِ.) موادی که از دهانة آتشفشان یا شکاف زمین بیرون ریزد"} +{"line": "گدایی (گَ یا گِ) (اِ.) 1 - عمل خواستن پول و کمک مالی از دیگران برای گذران زندگی . 2 - کار گدا"} +{"line": "گدر (گَ دَ یا د) (اِ.) سلاح جنگ "} +{"line": "گده (گَ د یا دَ) (اِ.) دندانة کلید، زبانة کلید"} +{"line": "گدوک (گَ) (اِ.) گردنة کوه، جایی در کوه که برف زیادی می بارد و رفت و آمد مشکل است "} +{"line": "گدیه (گَ یِّ) (حامص .) گدایی کردن "} +{"line": "گدیور (گَ وَ) (ص فا.) گدا، گدایی کننده "} +{"line": "گذار (گُ) 1 - (اِمص .) عبور، گذشتن . 2 - (اِ.) گذرگاه، راه عبور"} +{"line": "گذارد (گُ) (مص مر.) نهادن، گذاشتن "} +{"line": "گذاردن (گُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - گذاشتن، نهادن . 2 - طی کردن، سپردن . 3 - منعقد کردن، برقرار کردن "} +{"line": "گذارده (گُ د) (ص مف .) وضع شده، قرارداد شده "} +{"line": "گذارش (گُ رِ) (اِمص .) 1 - عبور، گذشتن . 2 - عبور دادن، گذرانیدن "} +{"line": "گذاره (گِ رِ) (اِمص .) گذر کردن، گذر"} +{"line": "گذاره شدن ( گذاره شدن . شُ دَ) گذر کردن "} +{"line": "گذاشتن (گُ تَ) 1 - (مص م .) نهادن، قرار دادن . 2 - عبور دادن، گذرانیدن . 3 - سپری کردن . 4 - (مص ل .) عبور کردن . 5 - اجازه دادن، مهلت دادن . 6 - واگذاشتن، تسلیم کردن . 7 - وضع کردن، تأسیس کردن . - به جا گذاشتن، باقی گذاشتن . 9 - ترک کردن، رها کردن 0 - عفو کردن، بخشودن "} +{"line": "گذاشته (گُ تِ یا تَ) (اِمف .) 1 - عبور داده، گذرانیده . 2 - عبور کرده، گذشته . 3 - سپری کرده . 4 - نهاده، قرار داده . 5 - جا داده، مقیم کرده . 6 - رها کرده، ترک کرده . 7 - عفو کرده، بخشوده "} +{"line": "گذر (گُ ذَ) (اِ.) راه، معبر، جاده "} +{"line": "گذر افتادن ( گذر افتادن . اُ دَ) (مص ل .) اتفاقاً عبور کردن، از جایی به طور اتفاقی رد شدن "} +{"line": "گذر کردن ( گذر کردن . کَ دَ) (مص ل .) گذشتن، عبور کردن "} +{"line": "گذرا (گُ ذَ) (ص فا.) 1 - گذرنده . 2 - زودگذر، موقت "} +{"line": "گذراندن (گُ ذَ دَ) (مص م .) 1 - عبور دادن، رد کردن . 2 - پشت سر نهادن، طی کردن . 3 - بالاتر بردن از، برتر بودن . 4 - تجاوز دادن "} +{"line": "گذربان (گُ ذَ) (ص مر. اِمر.) 1 - محافظ، راهدار. 2 - آن که باج و خراج راه نزد وی جمع شود. 3 - ملاح "} +{"line": "گذرنامه ( گذرنامه . مِ) (اِمر.) ورقة اجازة عبور از مرز، پاسپورت "} +{"line": "گذرگاه ( گذرگاه .) (اِ.) معبر، جای گذر"} +{"line": "گذشت (گُ ذَ) (اِمص .) بخشش، چشم - پوشی "} +{"line": "گذشت داشتن ( گذشت داشتن . تَ) (مص ل .) بخشش داشتن "} +{"line": "گذشت کردن ( گذشت کردن . کَ دَ) (مص م .) عفو کردن، بخشیدن "} +{"line": "گذشتن (گُ ذَ تَ) (مص ل .) 1 - گذر کردن، عبور کردن . 2 - سپری شدن "} +{"line": "گذشته (گُ ذَ تِ) (ص مف .) رفته، سرآمده "} +{"line": "گذشتگان (گُ ذَ تِ) (ص مر.) جِ گذشته، پیشینیان "} +{"line": "گر ( گر .) (اِ.) کوه "} +{"line": "گر ( گر .) [ په . ] (اِ.) از بیماری های پوستی که باعث خارش و سوزش پوست بدن می شود"} +{"line": "گر (گَ) (حر رب . شرط .) مخفف اگر"} +{"line": "گر (گُ) (اِ.) (عا.) شعله، زبانة آتش "} +{"line": "گر ( گر .) [ په . ] (پس .) 1 - به آخر اسم معنی پیوندد و صفت فاعلی سازد: بیدادگر، کارگر. 2 - به آخر اسم ذات پیوندد و صیغة شغل سازد: آهنگر، درودگر"} +{"line": "گر گرفتن (گُ. گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - (عا.) مشتعل شدن . 2 - مجازاً: بسیار خشمگین و تحریک شدن "} +{"line": "گرا (گَ رّ) (اِ.) 1 - حجام، سرتراش، دلاک . 2 - بنده، غلام "} +{"line": "گراد (گِ) [ معر . ] (اِ.) پارچة کهنه و پاره پاره "} +{"line": "گراد ( گراد .) [ فر . ] (اِ.) قوسی است معادل 1400 پیرامون دایره "} +{"line": "گراز (گُ) [ په . ] (اِ.) 1 - خوک نر. 2 - بیل "} +{"line": "گراز ( گراز .) 1 - (اِمص .) رفتاری با ناز و تکبر. 2 - (اِ.) کوزة سرتنگ . 3 - بیل پهن و بزرگ که با آن زمین شیار کرده را هموار می کنند"} +{"line": "گرازان (گُ)(ص فا.)خرامان، در حال خرامیدن "} +{"line": "گرازیدن (گُ دَ) (مص ل .) خرامیدن، به ناز راه رفتن "} +{"line": "گراس (گَ) (اِ.) تکه، نواله، لقمه "} +{"line": "گراش (گَ) 1 - (اِ.) خراش . 2 - (ص .) پریشان، پراکنده "} +{"line": "گرافیت (گِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی زغال که از آن در ساختن مداد استفاده می کنند"} +{"line": "گرافیست (گِ) [ فر. ] (اِ.) کسی که با کمک خط ها و نوشته ها نقش هایی زینتی پدید می آورد"} +{"line": "گرافیک (گِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - هنر ترسیم خط و نوشته و پدید آوردن نقش های تصویری بر یک سطح برای القای پیامی معین، هنر ترسیمی ارتباط تصویری . 2 - نمودار"} +{"line": "گرامافون (گِ فُ) [ فر. ] (اِ.)دستگاه مخصوصی که صدا را روی صفحه ضبط و پخش می کند"} +{"line": "گرامر (گِ مِ) [ فر. ] (اِ.) دستور زبان "} +{"line": "گرامی (گِ) [ په . ] (ص .) عزیز، محبوب، مکرم، بزرگ "} +{"line": "گرامی داشتن ( گرامی داشتن . تَ)(مص م .) عزیز داشتن، م حترم داشتن "} +{"line": "گران سنگی ( گران . سَ) (حامص .) سنگینی، وقار"} +{"line": "گران شدن ( گران . شُ دَ) (مص ل .) 1 - سنگین شدن، وزین شدن . 2 - بالا رفتن نرخ "} +{"line": "گران (گِ) [ په . ] (ص .) 1 - سنگین، ثقیل . 2 - پربها. 3 - بسیار، بی شمار. 4 - سنگینی، سنگینی غم . 5 - ناگوار، ناپسند. 6 - طاقت فرسا، مشکل . 7 - عظیم، بزرگ . 8 - مؤثر، کاری "} +{"line": "گران آمدن ( گران آمدن . مَ دَ) (مص ل .) ناگوار افتادن، ناگوار آمدن "} +{"line": "گران جان ( گران جان .) (ص مر.) 1 - سخت جان . 2 - پست، دون "} +{"line": "گران روح ( گران روح .) (ص مر.) [ فا - ع . ] بدخوی، بدمعاشرت . مق سبک روح "} +{"line": "گران رکاب (گِ. رِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که در روز جنگ به حملة دشمن از جای نرود و ثابت قدم باشد. 2 - آرمیده، باوقار"} +{"line": "گران سایه ( گران سایه . یِ) (ص مر.) کنایه از: شخص عالی مق ام "} +{"line": "گران سر ( گران سر . سَ)(ص مر.) متکبر، خو د خواه "} +{"line": "گران سرشت ( گران سرشت . س ِ رِ) (ص مر.) 1 - متکبر. 2 - باوقار"} +{"line": "گران سنگ ( گران سنگ . سَ) (ص مر.)وزین، سنگین "} +{"line": "گران قدر ( گران قدر . قَ)(ص مر.) گران پایه، ارجمند"} +{"line": "گران قیمت ( گران قیمت . قِ مَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) گران بها، پرارزش . مق ارزان قیمت "} +{"line": "گران مغز ( گران مغز . مَ) (ص مر.) نک گران سر"} +{"line": "گران پایه ( گران پایه . یِ) (ص مر.) گران قدر، بلند - مرتبه "} +{"line": "گرانبار (گِ) (ص مر.) 1 - کسی که بار سنگینی بر دوش دارد. 2 - درخت پُر میوه "} +{"line": "گرانبها ( گرانبها . بَ) (ص مر.) نفیس، باارزش، قیمتی "} +{"line": "گراندهتل (گِ. هُ تِ) [ فر . ] (اِمر.) مهمانخانه بزرگ و عالی شهر"} +{"line": "گرانمایه ( گرانمایه . یَ یا یِ) (ص مر.) نفیس، باارزش "} +{"line": "گرانی (گِ) (حامص .) 1 - بالا بودن نرخ و بها. 2 - دیدار شخصی که ناگوار و ناپسند باشد"} +{"line": "گرانی کردن (گِ. کَ دَ) (مص ل .) سبب ملال بودن "} +{"line": "گرانیت (گِ) [ فر. ] (اِ.) سنگ خارا"} +{"line": "گرانیگاه (گِ) (اِمر.) مرکز ثقل "} +{"line": "گراه (گِ) (اِ.) میل، رغبت، قصد"} +{"line": "گراور (گِ وُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - قطعه فلزی که برای چاپ تصویر یا دستخط در چاپ مسطح به کار می رود و نخست نوشته یا تصویر را به طریقه ای شبیه چاپ عکس بر روی این قطعه فلز ثبت می کنند. 2 - عکس چاپ شده در یک متن "} +{"line": "گراورساز ( گراورساز .) [ فر - فا. ] (ص فا.) کنده کار، حکاک، نقار"} +{"line": "گرایستن (گِ یِ تَ) (مص ل .) متمایل شدن، گراییدن "} +{"line": "گرایش (گِ یِ) (اِمص .) 1 - میل و رغبت . 2 - قصد، اراده، آهنگ . 3 - سرپیچی، نافرمانی . 4 - سنجش، توزین "} +{"line": "گراینده (گِ یَ د) (ص فا.) مایل، متمایل "} +{"line": "گراییدن (گِ دَ) 1 - (مص ل .) روی آوردن، میل کردن . 2 - قصد کردن، آهنگ کردن . 3 - (مص م .) سنجیدن، آزمودن "} +{"line": "گرباس (گَ) (اِ.) بیل گونه ای که زمین را با آن زیر و رو کنند"} +{"line": "گربال (گَ) (اِ.) غربال "} +{"line": "گرباک (گُ) (اِ.) طبق پهن "} +{"line": "گربز (گُ بُ) (ص .) زیرک، حیله گر"} +{"line": "گربه (گُ ب) [ په . ] (اِ.) حیوانی است پستان دار و گوشت خوار از تیرة گربه سانان، دارای جثه ای نسبتاً کوچک، سرِ گرد، سبیل های حساس، گوش های راست و متحرک و پنجه ها و دندان هایی تیز. این حیوان به بی صفتی و نمک نشناسی معروف است . ؛ گربه را دم حجله کشتن کنایه از: ترساندن، زهرچشم گرفتن "} +{"line": "گربه بید ( گربه بید .) (اِ.) بیدمشک "} +{"line": "گرز (گُ) [ په . ] (اِ.) عمود آهنین، کوپال "} +{"line": "گربه رقصاندن ( گربه رقصاندن . رَ دَ) (مص ل .) (عا.) در انجام کار خلل وارد کردن و آن را به تأخیر انداختن "} +{"line": "گربه شانه کردن ( گربه شانه کردن . نِ. کَ دَ) (مص ل .) حیله گری کردن "} +{"line": "گربه شور کردن ( گربه شور کردن . کَ دَ) (مص م .) بدون دقت و با سهل انگاری شُستن چیزی "} +{"line": "گربه چشم ( گربه چشم . چَ) (ص مر.) کبود چشم، ازرق "} +{"line": "گربه کوره ( گربه کوره . رِ) (ص مر.) 1 - حیله گر، مکار. 2 - نمک نشناس "} +{"line": "گربه گون ( گربه گون .) (ص مر.) فریبنده، ذغاباز، محیل "} +{"line": "گربگی و راسویی (گُ ب یُ)(ق مر.)1 - رفتاری از روی شوخی وشنگی . 2 - تهدیدی که شوخی باشد نه جدی "} +{"line": "گرته برداری (گَ تِ. بَ) (حامص .) 1 - طراحی چیزی به کمک گرده (یا خاکه ) زغال و غیره . 2 - یکی از شیوه های ترجمه . 3 - عمل تقلید یا نسخه برداری از یک تصویر یا طرح "} +{"line": "گرختن (گُ رِ تَ) (مص ل .) مخفف گریختن "} +{"line": "گرد (گَ) 1 - (اِمص .) گردیدن، گشتن، گردش . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی گردنده آید: ولگرد، دوره گرد. 3 - (اِ.) آسمان، فلک، گردون "} +{"line": "گرد ( گرد .) [ اوس . ] 1 - (اِ.) خاک . 2 - چیزی که به صورت آرد یا پودر درآمده باشد. 3 - از اشکال دارویی که در آن دارو به شکل پودر عرضه می شود. 4 - (عا.) مواد مخدر: هرویین . 5 - گور، قبر. 6 - بهره، نصیب . 7 - اثر، نشانه "} +{"line": "گرد (گِ) (ص .) هر چیز مدور و دایره شکل "} +{"line": "گرد (گُ) [ په . ] (ص .) دلیر، پهلوان "} +{"line": "گرد آمدن (گِ. مَ دَ) (مص ل .) جمع شدن، فراهم آمدن "} +{"line": "گرد آوردن ( گرد آوردن . وَ دَ) (مص م .) جمع کردن، فراهم آوردن "} +{"line": "گرد آورنده ( گرد آورنده . وَ رَ د) (ص فا.) فراهم - کننده "} +{"line": "گرد برآوردن (گَ. بَ وَ دَ) (مص م .) نیست و نابود کردن "} +{"line": "گرد برانگیختن ( گرد برانگیختن . بَ. اَ تَ) (مص م .) نک گرد برآوردن "} +{"line": "گرد برخاستن ( گرد برخاستن . بَ تَ) (مص ل .) 1 - گرد بلند شدن، غبار برآمدن . 2 - به نهایت ویران شدن "} +{"line": "گرد سر کسی گردیدن ( گرد سر کسی گردیدن ِ سَ رِ کَ. گَ دَ) (مص م .) قربان و صدقة آن شدن "} +{"line": "گرد و خاک کردن (گَ دُ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) جار و جنجال به راه انداختن، قشقرق راه انداختن "} +{"line": "گرد و قلنبه (گِ دُ. قُ لُ ب) (ص مر.) کوتاه و چاق "} +{"line": "گرد پیری ( گرد پیری ِ) (ص مر.) (عا.) کنایه از: سفید شدن مو"} +{"line": "گرد چیزی برآمدن (گِ د. بَ. مَ) (مص ل .) از عهدة آن چیز برآمدن "} +{"line": "گرد کار برآمدن (گِ د. بَ مَ دَ) (مص ل .) مقدمات انجام کاری را فراهم کردن "} +{"line": "گرد کردن (گِ. کَ دَ) (مص م .) 1 - جمع کردن، فراهم آوردن . 2 - سر راست کردن، روُند کردن "} +{"line": "گرد گرفتن (گَ. گِ رِ تَ) 1 - (مص م .)خاکروبی کردن . 2 - (مص ل .) خاک آلود شدن "} +{"line": "گردآوری ( گردآوری . وَ) (حامص .) جمع آوری، گرد آوردن "} +{"line": "گرداب (گِ) (اِمر.) جایی عمیق در رودخانه یا دریا که آب در آن می چرخد و به قعر فرو می رود"} +{"line": "گرداس (گُ) (ص .) ستمگر، ظالم "} +{"line": "گردافشانی ( گَ. اَ) (حامص .)1 - غبار افشاندن . 2 - در گیاه شناسی عبارت از دوره ای است که دانه گرده از بساک خارج شده و برای رشد و نمو خود روی کلالة مناسبی قرار گیرد. گردافشانی به دو طریق مستقیم و غیرمستقیم صورت می گیرد"} +{"line": "گرداله (گِ لِ) (اِمر.) 1 - خاکه ذغال که آن را به صورت گلوله درمی آورند و به عنوان سوخت استفاده می کردند. 2 - قطعه سنگ تقریباً صاف و معمولاً بزرگتر از قلوه سنگ "} +{"line": "گردالی (گِ) (ص مر.) (عا.) گرد، مدور"} +{"line": "گردان (گُ) (اِ.) 1 - پهلوانان . 2 - یک سوم هَنگ، سه گروهان "} +{"line": "گردان (گَ)(ص فا.)1 - چرخنده، دوار، متحرک . 2 - متغیر، متحول "} +{"line": "گرداندن (گَ دَ) (مص م .) 1 - تغییر دادن، دگرگون کردن، چرخاندن . 2 - به گردش درآوردن و تعارف کردن . 3 - تغییر جهت دادن، برگرداندن . 4 - اداره کردن "} +{"line": "گرداننده (گَ نَ د) (ص فا.) کسی که ادارة کارها را به عهده دارد"} +{"line": "گرداگرد (گَ گَ) (ص مر.) همیشه گردنده "} +{"line": "گرداگرد (گِ گِ) (اِ مر.) اطراف، پیرامون "} +{"line": "گردباد (گِ) (اِ.) بادی باحرکت چرخشی توأم رو به جلو و رو به بالا"} +{"line": "گردبان (گَ) (اِ.) کوهان شتر"} +{"line": "گردبر (گِ بُ) (ص فا.) = گردبرنده : 1 - افزار نجاران که بدان چوب ها را سوراخ کنند. 2 - مثقب، بیرم، برماه . 3 - دست افزاری که چرم - دوزان خیمه را بدان سوراخ کنند تا طناب از آن بگذرد"} +{"line": "گردسوز (گِ) (اِمر.) نوعی چراغ نفتی "} +{"line": "گردش (گَ د) (اِمص .) 1 - گردیدن، دور زدن . 2 - حرکت . 3 - تحول . 4 - پیچ و خم، چین و شکن . 5 - جابه جایی . 6 - رفتن به جایی برای هواخوری و تفریح یا تماشا"} +{"line": "گردشگاه ( گردشگاه .) (اِمر.) جای تفریح و گردش "} +{"line": "گردشگر ( گردشگر . گَ) (اِ.) کسی که برای گردش و تماشای دیدنی ها به جایی سفر کند، سیاح، توریست "} +{"line": "گردشگری ( گردشگری . گَ) (حامص .) سفر کردن به کشورها و جاهای مختلف برای دیدن و تماشا کردن و تفریح و...، توریسم "} +{"line": "گردل (گِ د) (ص .) (عا.) 1 - خرد. 2 - آهسته . ؛ گردل . گردل راه رفتن (کن .) خرامان و خوش طبع و مطبوع راه رفتن "} +{"line": "گردماه (گِ) (اِمر.) 1 - قمر در شب های سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد. 2 - ماه شب چهاردهم، بدر (خصوصاً)"} +{"line": "گردمشت (گِ مُ) (ص مر.) 1 - مُشت، پنجة جمع شده . 2 - قبضه، قبضة کمان "} +{"line": "گردن (گَ دَ) (اِ.) 1 - بخشی از بدن جانداران که سر را به تنه وصل می کند. 2 - بخش باریکی که بدنة ظرفی را به دهانه آن متصل می کند. ؛ گردن از مو نازک تر کنایه از: اظهار عجز و غالباً در قبولِ حقیقت و حرف حق . ؛ گردن کسی را تبر نزدن کنایه از: گردن کلفتی در بی عاری و زورمندی آن کس "} +{"line": "گردن افراز (گَ دَ. اَ) (ص فا.) 1 - متکبر، خودپسند. 2 - گردنکش، عاصی . 3 - نیرومند، قوی "} +{"line": "گردن افراشتن ( گردن افراشتن . اَ تَ) (مص ل .) طغیان کردن، سرکشی "} +{"line": "گردن برده (گَ دَ. بُ د) (ص مر.) عاصی، غیرمنقاد؛ مق . گردن داده "} +{"line": "گردن بند ( گردن بند . بَ) (اِ.) پیرایه ای معمولاً از سنگ ها یا فلزهای قیمتی که آن را خانم ها به گردن می آویزند، گلوبند"} +{"line": "گردن تافتن ( گردن تافتن . تَ) (مص ل .) سرباز زدن، اعراض، سرپیچی "} +{"line": "گردن خاریدن ( گردن خاریدن . دَ) (مص ل .) عذر آوردن، بهانه آوردن "} +{"line": "گردن دادن ( گردن دادن . دَ) (مص م .) اطاعت کردن، تسلیم شدن "} +{"line": "گردن زدن ( گردن زدن . زَ دَ) (مص م .) کشتن، سر بریدن "} +{"line": "گردن شق ( گردن شق . شَ) (ص مر.) = گردن شخ : کنایه از: مغرور، سرکش "} +{"line": "گردن فراز ( گردن فراز . فَ) (ص فا.) کنایه از: متکبر و سرکش "} +{"line": "گردن نهادن ( گردن نهادن . نِ دَ) (مص م .) اطاعت کردن "} +{"line": "گردن پیچیدن ( گردن پیچیدن . دَ) (مص ل .) سر باز زدن، نا فرمانی کردن "} +{"line": "گردن کلفت ( گردن کلفت . کُ لُ) (ص .) 1 - نیرومند. 2 - دارای قدرت اجتماعی یا اقتصادی . مجازاً زورگو"} +{"line": "گردن گرفتن (گَ دَ. گِ تَ) (مص م .) 1 - اقرار کردن . 2 - پذیرفتن، به عهده گرفتن "} +{"line": "گردنا (گَ دَ) (اِ.) 1 - سیخ کباب . 2 - گوشة عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز گوک شود. 3 - چوب چرخ چاه که گرد و طناب دلو را به آن پیچند و از آن گشایند ؛ گردنا ی چرخ (کن .) آسمان "} +{"line": "گردنا (گِ) 1 - (حامص .) گردی . 2 - (اِمر.) کاسة زانو. 3 - پیرامون، گرداگرد"} +{"line": "گردناج (گَ یا گِ) (اِمر.) = گردناگ . گردنای : کبابی که گوشت آن را در آب جوشانیده باشند و سپس به سیخ کشند و کباب کنند؛ گردانیده "} +{"line": "گردنامه (گِ. مَ یا مِ) (اِمر.) طلسم، دعایی است که دربارة کسی که دوستش دارند می نویسند تا از آن ها دور نشود"} +{"line": "گردنه (گَ دَ نِ) (اِ.) راه پُر پیچ و خم و سخت در بالای کوه "} +{"line": "گردنه ( گردنه .) (اِ.) نک وردنه "} +{"line": "گردنکش ( گردنکش . کَ) (ص فا.) نافرمان، سرکش، باقدرت "} +{"line": "گردنگ (گَ دَ) (ص .) 1 - دیوث، ابله، احمق . 2 - بی اندام "} +{"line": "گردنی (گَ دَ)(حامص .) 1 - شجاعت، دلاوری . 2 - ریاست "} +{"line": "گردنی کردن ( گردنی کردن . کَ دَ) (مص ل .) سرکشی کردن "} +{"line": "گرده (گِ د) [ په . ] (ص مر.) 1 - هرچیز گرد و مدور مانند: نان . 2 - نوعی برنج "} +{"line": "گرده (گُ د) (اِ.) 1 - شانه، دوش . 2 - کلیه . ؛بر گرده ی کسی سوار شدن کنایه از: اراده و اختیار او را به دست گرفتن "} +{"line": "گرده (گَ د) (اِمر.) 1 - طرح یا تصویری که از طرح یا تصویر دیگری کپیه کنند. 2 - پودر، گردی که زنان برای بزک مورد استفاده قرار می دادند"} +{"line": "گرده بان (گِ د) [ معر. ] (ص مر.) نگاهبان، نگهبان، حارس "} +{"line": "گردهم آیی (گِ د هَ) (حامص .) کمیسیون، جلسه، همایش "} +{"line": "گردو (گِ) (اِ.) تیره ای از گیاهان دولپه ای بی گلبرگ با میوة کوچک و کروی دارای پوسته ای سخت و ضخیم که مغز آن خوراکی و پُر روغن است "} +{"line": "گردوغند ( گردوغند . غَ) (ص مر.) (عا.) کسی که فربه و کوتاه باشد: گرد اندام "} +{"line": "گردون (گَ) [ په . ] 1 - (ص فا.) هرچه دور خود بگردد. 2 - (اِ.) ارابه . 3 - آسمان، گنبد لاجوردی "} +{"line": "گردونه (گَ نِ) (اِ.) ارابه، گاری، چرخ "} +{"line": "گردپا ( گردپا .) (اِ.) = گردپای : پیرامون تخت، جای نشستن . ؛ گردپا نشستن : مربع نشستن، چهار زانو نشستن "} +{"line": "گردک (گِ دَ) 1 - (اِمصغ .) مصغر گرد به معنی خیمة کوچک . 2 - (اِ.) حجلة عروس "} +{"line": "گردکان (گِ د) (اِ.) گردو، جوز"} +{"line": "گردگاه (گِ) (اِمر.) = گردگه : 1 - کمر، میان . 2 - لگن خاصره "} +{"line": "گردگیری ( گردگیری .) (حامص .) 1 - خاکروبی . 2 - (عا.) نزاع، زد و خورد"} +{"line": "گردیدن (گَ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - گشتن، شدن، چرخیدن . 2 - تغییر یافتن، تحول یافتن . 3 - حرکت کردن، راه پیمودن . 4 - متوجه بودن، روی آوردن . 5 - مقابله کردن، نبرد کردن "} +{"line": "گرز گران (گُ ز گِ) (اِمر.) کوپال سنگین "} +{"line": "گرزمان (گَ زْ) (اِ.) عرش اعظم، فلک "} +{"line": "گرزن (گَ زَ) (اِ.) تاج، تاج مرصع . گرزین هم گفته شده "} +{"line": "گرزه (گَ ز) (اِ.) مار بزرگ، نوعی مار بد زهر و کشنده "} +{"line": "گرزه (گِ ز) (اِ.) موش "} +{"line": "گرزین (گَ) (اِمر.) تیر پیکان دار"} +{"line": "گرس (گُ) (اِ.) گرسنگی . مق سیری "} +{"line": "گرس ( گرس .) (اِ.) 1 - موی پیچیده . 2 - موی باف زنان، موی پیچه "} +{"line": "گرست (گَ رَ) (ص .) سیاه مست "} +{"line": "گرستن (گِ رِ تَ) (مص ل .) مخفف گریستن "} +{"line": "گرسنه (گُ رُ نِ) (ص .) مقابل سیر. مجازاً: بسیار نیازمند"} +{"line": "گرسنه چشم ( گرسنه چشم . چَ) (ص مر.) کنایه از: بخیل و ممسک "} +{"line": "گرسنگی (گُ رُ نِ) (حامص .) حالت یا وضعیت گرسنه بودن "} +{"line": "گرشال (گُ) (اِمر.) گرگ + شغال . جانوری است که از پیوند گرگ و شغل حاصل شود"} +{"line": "گرفت (گِ رِ) (مص مر.) 1 - مؤاخذه، ایراد. 2 - گرفتن، اخذ. 3 - غرامت، تاوان . 4 - خسوف، کسوف . 5 - گرفتاری . 6 - جرم، جنایت "} +{"line": "گرفتار (گِ رِ) [ په . ] (ص مف .) 1 - اسیر، مبتلا. 2 - عاشق، دلباخته "} +{"line": "گرفتار آمدن ( گرفتار آمدن . مَ دَ) (مص ل .) 1 - اسیر شدن . 2 - عاشق شدن "} +{"line": "گرفتاری ( گرفتاری .) (حامص .)بیچارگی، درماندگی "} +{"line": "گرفتن (گِ رِ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - دریافت کردن، به دست آوردن . 2 - شروع کردن . 3 - اثر کردن . 4 - مؤاخذه کردن، مورد عتاب قرار دادن . 5 - انتخاب کردن . 6 - فرض کردن . 7 - پوشانیدن . 8 - به تصرف درآوردن، تسخیر کردن . 9 - پر کردن، فراگرفتن 0 - کرایه کردن، اجاره کردن 1 - سلب کردن 2 - پنداشتن، تلقی کردن "} +{"line": "گرفته (گِ رِ تِ) (ص مف .) 1 - به دست آمده . 2 - اندوهگین، دلتنگ "} +{"line": "گرفتگی (گِ رِ تِ) (حامص .) 1 - سد شدن، بسته شدن . 2 - اندوهگینی، ملال خاطر"} +{"line": "گرل فرند (گِ. فِ رِ) [ انگ . ] (اِ.) دوست دختر"} +{"line": "گرم ( گرم .) (اِ.) (عا.) میان دو دوش، گوشت پس گردن نزدیک به مازه "} +{"line": "گرم (گِ رَ) [ فر. ] (اِ.) یک هزارم کیلو"} +{"line": "گرم (گُ) (اِ.) اندوه، زحمت، غم "} +{"line": "گرم (گَ) [ په . ] (ص .) 1 - آن چه دارای گرماست، ض د سرد. 2 - با محبت، صمیمی . 3 - تندخو. گرم 4 - دلنشین، دلچسب . ؛ گرم و سرد چشیده کنایه از: آن که تجربه های بسیار کرده و ورزیده شده "} +{"line": "گرم خو (گَ) (ص مر.) تندخو"} +{"line": "گرم راندن (گَ. دَ) (مص ل .) تاختن، چهارنعل رفتن "} +{"line": "گرم سخن ( گرم سخن .سُ خَ)(ص مر.) خوش صحبت، خوش گفتار"} +{"line": "گرم شدن ( گرم شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - حرارت پذیرفتن . 2 - سرحال شدن، به شوق آمدن "} +{"line": "گرم شکمی ( گرم شکمی . ش کَ)(حامص .)پُرخوری، شکم بارگی "} +{"line": "گرم عنان ( گرم عنان . عِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - تند، سریع، 2 - پرشور، پرشوق "} +{"line": "گرم کن (گَ. کُ) (اِ.) 1 - وسیله ای که برای گرم کردن به کار می رود. 2 - لباس کشباف نرم و ضخیم به صورت بلوز یا بلوز و شلوار"} +{"line": "گرم گاه ( گرم گاه .) (اِمر.) میان روز که هوا بسیار گرم است "} +{"line": "گرم گرفتن ( گرم گرفتن . گِ رِ تَ) (مص م .) کسی را مورد تفقد قرار دادن "} +{"line": "گرم گشتن ( گرم گشتن . گَ تَ)(مص ل .)بی قرار شدن، خشمگین شدن "} +{"line": "گرما (گَ) [ په . ] (اِ.) حرارت، سختی گرما"} +{"line": "گرمابه (گَ ب) (اِمر.) حمام، به ویژه حمام عمومی "} +{"line": "گرمازده (گَ. زَ د) (ص .)دستخوش گرمازدگی "} +{"line": "گرماسنج ( گرماسنج . سَ) (اِمر.) وسیلة اندازه گیری مقدار گرمایی که دفع، جذب یا از جسمی به جسمی دیگر منتقل می شود، کالری متر"} +{"line": "گرماگرم ( گرماگرم . گَ) (ق .) 1 - بحبوحه . 2 - در حال گرمی "} +{"line": "گرمایش ( گرمایش . یِ) (اِ.) عمل یا فرآیند پدید آوردن گرما"} +{"line": "گرمایی ( گرمایی .) (ص نسب .) 1 - مربوط به گرما. 2 - کسی که تحت تأثیر گرما قرار گرفته "} +{"line": "گرمب (گُ رُ) (اصط .) (عا.) صدای سقوط چیزی سنگین از جایی بلند. ؛ گرمب گرمب صدای پی در پی افتادن یا کوفتن و زدن چیزی "} +{"line": "گرمخانه (گَ. نِ)(اِ.) محوطه ای برای پرورش گل و گیاه که بخشی از سقف و دیوارهایش شیشه ای است و دما و رطوبت آن نسبتاً ثابت نگه داشته می شود"} +{"line": "گرمسیر ( گرمسیر .) (اِمر.) جایی که آب و هوای آن گرم است "} +{"line": "گرمک (گَ مَ) (اِ.) 1 - نوعی خربزه که پیش رس است و دارای پوست زرد و سفید مایل به زرد می باشد. شکلش شلغمی و یا متمایل به کروی است . معمولاً نرم تر از خربزه ولی بی مزه تر از آن است . 2 - باقلای در آب جوشانیده "} +{"line": "گرمی نمودن ( گرمی نمودن . نُ یا نَ دَ)(مص ل .)مهربانی کردن "} +{"line": "گرنج (گُ رِ) (اِ.) 1 - چین، شکن . 2 - کنج، گوشه، بیغوله "} +{"line": "گرنجار (گُ رِ) (اِمر.) برنجزار، شالیزار"} +{"line": "گرنگ (گُ رَ) (اِ.) = کرنگ : 1 - لشکرگاه . 2 - میدان جنگ "} +{"line": "گره (گَ رَ) [ معر. ] (اِ.) ظرف آب، سبو"} +{"line": "گره (گِ رِ) (اِ.) واحد طول قدیم مساوی 116 ذرع "} +{"line": "گره (گِ رَ یا رِ) [ په . ] (اِ.) 1 - پیچیدگی و درهم شدگی نخ و ریسمان یا چیز دیگر. 2 - برآمدگی هایی از ساقه که برگ ها روی آن قرار دارند. 3 - مشکل، گرفتاری . ؛ گره بر ابرو زدن کنایه از: رو ترش کردن، عبوس شدن "} +{"line": "گره خوردن ( گره خوردن . خُ دَ) (مص ل .) 1 - گره به وجود آمدن . 2 - کنایه از: بروز مشکل و مانع در کار"} +{"line": "گره گشا ( گره گشا . گُ) (ص فا.) دارای توانایی یا امکان حل مشکل "} +{"line": "گره گیر ( گره گیر .) (ص .) مجعد، پُرپیچ و تاب "} +{"line": "گرو (گِ) (اِ.) کوزة سفالین که آن را لعاب کاشی دهند"} +{"line": "گرو (گِ رُ) (اِ.) رهن، شرط "} +{"line": "گرو بردن ( گرو بردن . بُ دَ) (مص ل .) پیروز شدن در شرط بندی "} +{"line": "گرو بستن ( گرو بستن . بَ تَ) (مص ل .) شرط بستن "} +{"line": "گروس (گُ) (اِ.) موی پیچه . موی باف زنان "} +{"line": "گروس ( گروس .) (اِ.) چرک جامه و بدن، ریم "} +{"line": "گروش (گِ رَ وِ) (اِمص .) ایمان آوردن "} +{"line": "گرونده (گِ رَ وَ د) (ص فا.) مؤمن، متدین، معتقد"} +{"line": "گروه (گُ) [ په . ] (اِ.) 1 - دسته، جمعیت . 2 - امت، فرقه . 3 - واحدی از سربازان شامل 9 نفر. 4 - امتیاز کارمند از جهت مدرک تحصیلی و سابقة کار که خود به چند پایه تقسیم می شود. 5 - اصطلاحی است که در دانشگاه ها به جای کلمة انگلیسی دپارتمان یعنی جزوی از دانشگاه که در آن دروس مشابه و مربوط به یکدیگر تدریس می شود اطلاق می کنند. مثلاً: گروه آموزش ادبیات فارسی و مانند آن "} +{"line": "گروهان (گُ) (اِ.) 1 - جِ گروه ؛ گروه ها، دسته ها. 2 - در اصطلاح ارتش یک دسته سرباز از 140 تا 170 نفر"} +{"line": "گروهبان (گُ) (اِمر.) مسئول تعلیم سرباز و این درجه ای است بالاتر از سرجوخه . شامل سه رتبه : گروهبان سوم، گروهبان دوم و گروهبان یکم "} +{"line": "گروهه (گُ هِ) (اِ.) گلوله، گلوله ای که از پنبه، خمیر یا هر چیز دیگر باشد"} +{"line": "گروهک (گُ هَ) (اِمصغ .) 1 - گروه کوچک . 2 - حزب یا جمعیت سیاسی کوچک یا بی اهمیت "} +{"line": "گروگان (گِ رُ) (اِمر.) چیزی یا کسی که در مقابل وامی که دریافت می شود به گرو می گذارند"} +{"line": "گروگان (گُ) (اِمر.) آلت تناسل، شرم مرد، نره، قضیب "} +{"line": "گروگر (گَ رُ گَ) 1 - (ص .) قابل پرستش، معبود. 2 - خدای تعالی "} +{"line": "گروگر (گُ رُّ گُ) (ق مر.) (عا.) پشت سرهم، پیاپی "} +{"line": "گرویدن (گِ رَ دَ) (مص ل .) ایمان آوردن، پذیرفتن، قبول کردن "} +{"line": "گرویده (گِ رَ د) (اِمف .) مؤمن، معتقد"} +{"line": "گرگ (گُ) [ په . ] (اِ.) جانوریست پستان دار و گوشت خوار شبیه سگ اما بسیار خطرناک و وحشی با رنگ سفید، خاکستری، خرمایی و صدایی زوزه مانند. ؛ گرگ باران دیده کنایه از: آدم باتجربه و کهنه کار"} +{"line": "گرگ آشتی ( گرگ آشتی .) (اِ مر.) آشتی ظاهری که در باطن دل های طرفین بر دشمنی باقی باشد؛ صلح به نفاق و مکر و فریب "} +{"line": "گرگ بند ( گرگ بند . بَ) (ص مر.) 1 - کنایه از: گرفتار و اسیر، زبون، خفیف . 2 - بسیار ترسان "} +{"line": "گرگ میش (گُ) (ص مر.) منافق، دورو"} +{"line": "گرگ و میش (گُ گُ) (ص مر.) (عا.) هوای تاریک و روشن "} +{"line": "گرگر (گَ گَ) (اِ.) 1 - دادگر، یکی از نام های خداوند. 2 - تخت پادشاهان "} +{"line": "گرگر (گُ گُ) (ق .) بسیار و پیوسته "} +{"line": "گرگم به هوا (گُ گَ. ب. هَ) (اِمر.) (عا.) نوعی از بازی های کودکان "} +{"line": "گرگن (گُ گُ) (اِ.) غله ای که هنوز خوب نرسیده باشد، و آن را گاه در آتش بریان کنند و خورند"} +{"line": "گرگین (گَ) (ص مر.) کسی که بیماری گَر دارد"} +{"line": "گرگینه (گُ نِ) (اِمر.) پوستین "} +{"line": "گری ( گری .) (حامص .) بیماری جرب "} +{"line": "گری (گَ) (پس .) در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای حاصل مصدری می دهد. مانند: دادگری "} +{"line": "گری ( گری .) (اِ.) 1 - پیمانه، کیل . 2 - جریب "} +{"line": "گریان (گِ) (ص فا.) در حال گریستن، کسی که گریه می کند"} +{"line": "گریاندن (گِ دَ) (مص م .) وادار به گریه کردن، به گریه انداختن "} +{"line": "گریبان (گَ) (اِمر.) بخشی از جامه که گردن را در برمی گیرد، یقه "} +{"line": "گریبانگیر ( گریبانگیر .) (ص فا.) مبتلا سازنده، دامن - گیر"} +{"line": "گریبانگیر شدن ( گریبانگیر شدن . شُ دَ) (مص ل .) دچار شدن، دامن گیر شدن "} +{"line": "گریبانی ( گریبانی .) (اِ.) جامه ای که دامن و آستین ندارد و بر روی قبا پوشند"} +{"line": "گریج (گُ) (اِ.) 1 - بیغوله و زندان . 2 - خانة کوچک "} +{"line": "گریختن (گُ تَ) [ په . ] (مص ل .) در رفتن، به هزیمت شدن "} +{"line": "گریز (گُ) (اِ.) گریختن، فرار کردن، رهایی "} +{"line": "گریز زدن ( گریز زدن . زَ دَ)(مص ل .)1 - هنگام نوشتن یا سخن گفتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن . 2 - فرار کردن "} +{"line": "گریزان ( گریزان .) (ق .) گریزنده، در حال فرار"} +{"line": "گریزه (گُ زَ یا ز) (اِ.) قاچاق "} +{"line": "گریزپا ( گریزپا .) (ص مر.) 1 - فراری . 2 - بی دوام "} +{"line": "گریس (گِ) [ انگ . ] (اِ.) روغن، چربی "} +{"line": "گریستن (گِ تَ) [ په . ] (مص ل .) گریه کردن "} +{"line": "گریسه (گِ سَ یا سَ) (اِ.) 1 - مکر، فریب . 2 - چاپلوسی "} +{"line": "گریغ (گُ) [ په . ] (اِ.) گریز، فرار"} +{"line": "گریم (گِ) [ فر. ] (اِ.) تغییر قیافة چهرة هنرپیشه با آرایش و ابزاری خاص "} +{"line": "گریمور (گِ مُ) [ فر. ] (اِفا.) گریم کنندة صورت هنرپیشه "} +{"line": "گریه (گِ یِ) (اِمص .) اشک ریختن، سرشک "} +{"line": "گریه انداختن ( گریه انداختن . اَ تَ) (مص م .) (عا.) گریاندن، گریانیدن "} +{"line": "گریوه (گَ وِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گردن، پشت گردن . 2 - کوه پست، پشته، تپه "} +{"line": "گریپ (گِ) [ فر. ] (اِ.) زکام، آنفلونزا"} +{"line": "گریپ فروت ( گِ. فُ)(اِ.)میوة درخت گریپ - فروت از تیرة مرکبات از جنس دارابی، قدری ترش، معطر و خوراکی "} +{"line": "گز ( گز .) (اِ.) نوعی پارچه "} +{"line": "گز ( گز .) (اِ.) 1 - درختچه ای زینتی از تیرة گزها با برگ های ریز و به هم فشرده که دارای گل های منظم و صورتی یا سفید رنگ است . از ساقة آن ماده ای شیرین و مطبوع به نام گزانگبین خارج می شود. 2 - نوعی شیرینی که آن را با شیرابة گیاه گز درست می کنند"} +{"line": "گز ( گز .) (اِ.) نوعی تیر بی پر"} +{"line": "گز ( گز .) (ص .) گس "} +{"line": "گز (گَ یا گِ) (اِ.) = گاز: دندان، سن "} +{"line": "گز (گَ) (اِ.) واحد طول که در قدیم معادل 24 انگشت بود. ؛ گز نکرده پاره کردن کنایه از: کاری را نسنجیده و از روی بی فکر کردن "} +{"line": "گزار (گُ)1 - (ص فا.) در ترکیب با بعضی واژه ها معنای گزارنده می دهد. مانند: نمازگزار. 2 - (اِ.) طرح یا نقشی که با مداد آن را روی کاغذ یا پارچه می کشند و بعد رنگ می کنند"} +{"line": "گزار ( گزار .) (اِ.) نیشتر حجام "} +{"line": "گزاردن (گُ رْ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - ادا کردن، انجام دادن . 2 - بیان کردن "} +{"line": "گزارش (گُ رِ) (اِمص .) 1 - تعبیر خواب . 2 - شرح و تفسیر. 3 - بیان، اظهار"} +{"line": "گزارش دادن ( گزارش دادن . دَ) (مص م .) خبر رساندن "} +{"line": "گزارش کردن ( گزارش کردن . کَ دَ) (مص م .) شرح و تفسیر کردن "} +{"line": "گزارشگر ( گزارشگر . گَ)(ص فا.)شرح دهنده، مخبر، خبرنگار"} +{"line": "گزاره (گُ رِ) (اِمص .) نک گزارش "} +{"line": "گزاره ( گزاره .) (اِ.) مسند، عبارتی که آگاهی نسبت به مسندالیه می دهد"} +{"line": "گزاره کردن ( گزاره کردن . کَ دَ) (اِمص .) گذشتن، عبور کردن "} +{"line": "گزاف (گُ یا گِ) 1 - (ص .) بیهوده، عبث . 2 - بسیار، بی اندازه "} +{"line": "گزاف گویی ( گزاف گویی . ) (حامص .) اغراق گویی، مبالغه کردن "} +{"line": "گزافه (گَ یا گِ فِ) (ص .) بیهوده، عبث "} +{"line": "گزافه گو ( گزافه گو .) (ص فا.) عبث گو، بیهوده گو، پرحرف "} +{"line": "گزافکاری ( گزافکاری .) (حامص .) افراط، مبالغه "} +{"line": "گزان (گَ) (ص فا.) گزنده، در حال گزیدن "} +{"line": "گزانگبین (گَ زَ گَ) (اِمر.) شکرک مترشح از بوته های گز را گزانگبین گویند. این شکرک سفت و شکننده و دارای قند و الکل های مختلف است و خواص دارویی دارد. از جمله به عنوان مسهل جهت اطفال و ضد راشیتیسم استعمال می شود. به علاوه ازآن نوعی شیرینی به نام گز درست می کنند"} +{"line": "گزاونگان (گَ وَ) (ص فا. ق حا.) شتابان، به تعجیل "} +{"line": "گزاییدن (گَ دَ) (مص م .) گزیدن "} +{"line": "گزر (گَ زَ) (اِ.) زردک، هویج "} +{"line": "گزر (گُ ز) (اِ.) مخفف گزیر، چاره، علاج "} +{"line": "گزردن (گُ زَ دَ) (مص م .) علاج کردن، چاره نمودن "} +{"line": "گزریدن (گُ ز دَ) (مص م .) علاج کردن، چاره کردن "} +{"line": "گزش (گَ ز) (اِمص .) گزیدن "} +{"line": "گزلک (گِ لِ) [ تر. ] (اِ.) نک گزلیک "} +{"line": "گزلیک (گَ یا گِ) [ تر. ] (اِ.) چاقوی کوچک دسته دار"} +{"line": "گزمر (گَ مَ) (اِمر.) حساب مساحت ساختمان ها و عمارات "} +{"line": "گزمه (گَ مِ) [ تر. ] (اِ.) شبگرد، پاسبان "} +{"line": "گزند (گَ زَ) [ په . ] (اِ.)1 - آسیب، آفت . 2 - چشم زخم "} +{"line": "گزند رسانیدن ( گزند رسانیدن . رَ دَ) (مص م .) صدمه زدن، گزند رساندن "} +{"line": "گزنه (گَ زَ نِ یا نَ) (اِ.) گیاهی است یک ساله یا پایا با برگ های متقابل . گونه های مختلف گزنه پوشیده از خارهای گزنده است که پس از لمس، محتویات سوزآور غدة زیر آن در پوست بدن وارد می شود و ایجاد سوزش می کند"} +{"line": "گزک (گَ زَ) (اِ.) 1 - مزه، چیزی که با آن تغییر ذائقه دهند. 2 - سرما زده . 3 - موقع، فرصت مناسب . 4 - (عا.) بهانه، دستاویز. ؛ گزک دست کسی دادن یا افتادن : بهانه یا مدرک به دست کسی افتادن یا دادن "} +{"line": "گزک ( گزک .) (اِ.) 1 - نوبت، دفعه، کرت . 2 - نوبت آب در زراعت (معمولاً در 8 یا 16 روز)"} +{"line": "گزک ( گزک .) (اِ.) تشنج "} +{"line": "گزگز کردن (گِ گِ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) سوزش داشتن "} +{"line": "گزیت (گَ ز) (اِ.) باج و خراج "} +{"line": "گزیدن (گُ دَ) (مص م .) 1 - پسند کردن، انتخاب کردن . 2 - جدا کردن "} +{"line": "گزیده (گَ د) (ص مف .) نیش خورده "} +{"line": "گزیده (گُ د) (ص مف .) پسندیده، انتخاب کرده "} +{"line": "گزیده کردن ( گزیده کردن . کَ دَ)(مص م .) دست چین کردن، انتخاب کردن "} +{"line": "گزیر (گُ) (اِ.) چاره، علاج "} +{"line": "گزیر ( گزیر .) [ معر. ] (اِ.) 1 - پاکار، پیشکار. 2 - داروغه، عسس "} +{"line": "گزیرش (گُ رِ) (اِمص .) چاره گری، علاج "} +{"line": "گزیره (گُ رِ) (اِ.) چاره، علاج "} +{"line": "گزین (گُ) 1 - (ص مف .) انتخاب شده . 2 - (ص فا.) انتخاب کننده "} +{"line": "گزین کردن (گُ. کَ دَ) (مص م .) انتخاب کردن، برگزیدن "} +{"line": "گزینش (گُ نِ)(اِمص .)برگزیدن، انتخاب کردن "} +{"line": "گزینه (گُ نِ) (اِ.) 1 - مجموعه ای از نوشته های انتخاب شده . 2 - هر یک از پاسخ های یک آزمون . 3 - هر یک از دو یا چند شیئی، پیشنهاد یا راه حلی که بتوان انتخاب کرد"} +{"line": "گس (گَ) (ص .) (عا.) مزه ای که دهان را می بندد"} +{"line": "گسار (گُ) (پس .) پسوندی است که در ترکیب با بعضی واژه ها معنای خورنده می دهد. مانند: غم گسار، می گسار"} +{"line": "گساردن (گُ دَ) (مص م .) 1 - نهادن، گذاشتن . 2 - خوردن، خوردن شراب و غم "} +{"line": "گسارنده (گُ رَ د) (ص فا.) ساقی "} +{"line": "گساریدن (گُ دَ) (مص م .) نک گساردن "} +{"line": "گست (گَ) (ص .) زشت، قبیح، نازیبا"} +{"line": "گستاخ (گُ) [ په . ] (ص .) جسور، بی ادب "} +{"line": "گستاخ شدن ( گستاخ شدن . شُ دَ) (مص ل .) بی باک شدن، دلیر شدن "} +{"line": "گستاخی ( گستاخی .) (حامص .) دلیری، بی پروایی "} +{"line": "گستاخی کردن ( گستاخی کردن . کَ دَ) (مص ل .) جسارت کردن "} +{"line": "گستراندن (گُ تَ دَ) (مص م .) 1 - پهن کردن . 2 - فرش کردن . 3 - منتشر کردن . 4 - پخش کردن "} +{"line": "گسترانیدن (گُ دَ) (مص م .) نک گستراندن "} +{"line": "گستردن (گُ تَ دَ) (مص م .) 1 - پهن کردن، باز کردن . 2 - پخش کردن، انتشار دادن . 3 - رواج دادن، متداول کردن "} +{"line": "گستردنی (گُ تَ دَ) (ص .) هرآنچه که بگسترانند"} +{"line": "گسترده (گُ تَ د) (ص مف .) پهن کرده، پهن شده "} +{"line": "گسترده شدن ( گسترده شدن . شُ دَ) (مص ل .) منتشر شدن "} +{"line": "گسترش (گُ تَ رِ) (اِمص .) 1 - گستردگی، پهن شدگی . 2 - فرش، هر چیز گستردنی . 3 - رواج، توسعه، بسط "} +{"line": "گستریدن (گُ تَ دَ) (مص م .) پراکنده کردن، گستردن "} +{"line": "گستن (گُ تَ) (اِمص .) کوفتن "} +{"line": "گسته (گَ تَ یا تِ) (اِ.) 1 - هرچیز زشت و پلید. 2 - فضلة چارپایان "} +{"line": "گستی (گَ) (حامص .) زشتی، نازیبایی، پلیدی "} +{"line": "گسستن (گُ سَ تَ) [ په . ] (مص ل .) بریدن، جدا کردن "} +{"line": "گسسته (گُ سَ تِ) (ص مف .) جدا کرده، از هم جدا شده، باز شده "} +{"line": "گسستگی (گُ سَ تِ) 1 - (حامص .) بریدگی، انقطاع . 2 - پراکندگی "} +{"line": "گسل (گُ سَ) (اِ.) شکست در بخشی از پوستة جامد زمین که باعث جابه جایی چینه ها می شود"} +{"line": "گسل (گُ س ) (پس .) با بعضی واژه ها، معنای گسلنده می دهد. مانند: پیمان گسل "} +{"line": "گسل کردن (گُ سَ. کَ دَ) (مص م .) فرستادن، روانه کردن "} +{"line": "گسلاندن (گُ سَ دَ) (مص م .) گسیختن، پاره کردن "} +{"line": "گسلانیدن (گُ سَ دَ) (مص م .) نک گسلاندن "} +{"line": "گسلیدن (گُ سَ دَ) (مص م .) = گسیلیدن : گسیختن، گسستن "} +{"line": "گسی بنده (گُ. بَ د) (ص مر. اِمر.) پیک، قاصد، چاپار؛ ج . گسی بندگان "} +{"line": "گسی داشتن (گُ. تَ) (مص م .)فرستادن، روانه شدن "} +{"line": "گسیختن (گُ تَ) (مص ل .) = گسیلیدن : پاره شدن، جدا کردن "} +{"line": "گسیخته (گُ تِ یا تَ) (ص مف .) بریده، از هم جدا شده "} +{"line": "گسیختگی (گُ تِ یا تَ) (حامص .) جداشدگی، پاره شدگی "} +{"line": "گسیل (گُ) (اِ.) روانه ساختن "} +{"line": "گسیل کردن ( گسیل کردن . کَ دَ) (مص م .) فرستادن، روانه کردن "} +{"line": "گش (گُ) (اِ.) هر یک از اخلاط چهارگانة صفرا، بلغم، خون، سودا"} +{"line": "گش (گَ) (ص .) = کش : خوش، خوب، با ناز و تکبر، نازنین "} +{"line": "گش (گِ) (اِ.) دل، قلب "} +{"line": "گشاد (گُ) 1 - (ص .) پهن، فراخ . مق تنگ . 2 - دارای پهنا، قطر، گنجایش، ظرفیت یا وسعت بیش از حد معمول . 3 - (اِمص .) رها کردن تیر از شست . 4 - فتح، تسخیر. 5 - گشایش . 6 - حمله . 7 - (ق .) با فاصله از یکدیگر. 8 - (عا.) آن که تن به کار نمی دهد، تنبل "} +{"line": "گشادبازی ( گشادبازی .) (اِ.) وضع یا عمل نسنجیده و همراه با بی احتیاطی، به ویژه بی حساب و کتاب خرج کردن و حساب دخل و خرج و سود و زیان خود را نداشتن "} +{"line": "گشادن (گُ دَ) 1 - (مص م .) آزاد کردن، باز کردن . 2 - فتح کردن . 3 - جدا کردن . 4 - چاره کردن، حل کردن . 5 - روان کردن، جاری ساختن . 6 - گشودن یا گشوده شدن . 7 - خلاص کردن، رها کردن . 8 - شاد کردن . 9 - روان کردن (شکم و مانند آن )0 - راست شدن، درست شدن 1 - جدا شدن، منفصل شدن 2 - قطع رابطه کردن، گسستن "} +{"line": "گشادنامه (گُ. مِ) (اِمر.) 1 - فرمان پادشاهان . 2 - دیباچة کتاب "} +{"line": "گشاده دست ( گشاده . دَ) (ص مر.) بخشنده، جوانمرد"} +{"line": "گشاده (گُ د) (ص مف .) 1 - باز شده، مفتوح . 2 - فتح شده . 3 - جاری کرده، روان ساخته . 4 - شاد کرده "} +{"line": "گشاده دل ( گشاده دل . د) (ص مر.) بشاش، جوانمرد"} +{"line": "گشاده رویی ( گشاده رویی .) (حامص .) خوشرویی، بشاشت "} +{"line": "گشاده زبان ( گشاده زبان . زَ) (ص .) خوش بیان "} +{"line": "گشاده شدن ( گشاده شدن . شُ دَ) (مص ل .) باز شدن، رها شدن "} +{"line": "گشاده میان ( گشاده میان .) (ق .) بدون آمادگی، مقابل بسته میان "} +{"line": "گشاده کار ( گشاده کار .) (ص مر.) کسی که در انجام کارها جسور است "} +{"line": "گشایش (گُ یِ) (حامص .) گشودن، فتح "} +{"line": "گشاینده (گُ یَ د) (ص فا.) 1 - باز کننده . 2 - فاتح "} +{"line": "گشت (گَ) (مص مر. اِمص .) 1 - سیر و سیاحت . 2 - گردیدن، گشتن . 3 - گردش در شب جهت پاسبانی . 4 - تفرج، تماشا. 5 - جست و جو، تفحص . 6 - تغیر، تبدل . 7 - محو"} +{"line": "گشت (گِ) (ق .) همه، همگی، کلاً"} +{"line": "گشت زدن (گَ. زَ دَ) (مص ل .) سیر کردن، گردیدن، گردش کردن "} +{"line": "گشت کردن ( گشت کردن . کَ دَ) (مص ل .) سیر کردن، گردیدن "} +{"line": "گشتا (گُ) (اِ.) بهشت "} +{"line": "گشتن (گَ تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - دور زدن، گردیدن . 2 - تغییر کردن . 3 - شدن . 4 - جستجو کردن . 5 - گردش، سیر کردن . 6 - چرخیدن، دور زدن . 7 - مراجعت کردن . 8 - جنگ کردن، مبارزه کردن، 9 - انتقال یافتن، رسیدن 0 - زایل شدن، غروب کردن "} +{"line": "گشته (گَ تِ) (ص مف .) 1 - گردیده . 2 - تغییر یافته، عوض شده . 3 - گردش کرده، سیر کرده . گشتی (گَ) (اِ.) پاسبان شب، پلیس "} +{"line": "گشن (گَ شَ) (ص .) بسیار، انبوه "} +{"line": "گشنه (گُ نِ) (ص .) (عا.) گرسنه "} +{"line": "گشنگی (گُ نِ) (حامص .) گرسنگی "} +{"line": "گشنی (گُ) (حامص .) جفت گیری حیوان نر با ماده "} +{"line": "گشنیدن (گُ دَ) (مص ل .) آمیختن نر و ماده "} +{"line": "گشنیز (گِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گیاهی است یک ساله با گل های سفید و چتری، از سبزی های خوردنی که مزة آن تند است . 2 - ورقی دربازی که خال های آن شبیه برگ گشنیز است، خاج "} +{"line": "گشودن (گُ دَ) (مص م .) باز کردن "} +{"line": "گشوده (گُ دَ یا د) (ص مف .) باز شده، وا شده "} +{"line": "گشودگی (گُ د) (حامص .) گشایش "} +{"line": "گشی (گَ) (حامص .) = کشی : 1 - خوشی، خوشحالی، شادمانی . 2 - خرامیدگی، رفتار توأم با ناز"} +{"line": "گفت (گُ) (مص مر.) کلام، قول، گفتار"} +{"line": "گفت و شنود (گُ تُ شُ) (اِمص .) 1 - گفتن و شنیدن مکالمه . 2 - مباحثه، جر و بحث "} +{"line": "گفت و شنید ( گفت و شنید ُ ش ) (اِمص .) نک گفت و شنود"} +{"line": "گفتار (گُ) (حامص .) سخن، حدیث "} +{"line": "گفتاردرمانی ( گفتاردرمانی . دَ) (حامص .) 1 - معالجة بیماری های روانی از راه گفت و گوی پزشک و بیمار. 2 - استفاده از روش های توان بخشی برای درمان اختلال های تکلم "} +{"line": "گفتمان (گُ تِ) (اِمص .) گفت و گو، مباحثه "} +{"line": "گفتن (گُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - صحبت کردن، حرف زدن . 2 - به نظم درآوردن، سرودن . 3 - معتقد بودن . 4 - آواز خواندن . 5 - پنداشتن، تصور کردن . 6 - نامیدن "} +{"line": "گفتگو (گُ تُ) (حامص .) = گفت و گوی : مباحثه، مجادله، مکالمه "} +{"line": "گل (گُ) [ په . ] (اِ.) 1 - عضو تولید مثلی و تکثیر گیاهان که از برگ های تغییر شکل یافته به وجود آمده است . گل ممکن است سلول های هر دو جنس نر و ماده را شامل باشد و یا فقط ممکن است سلول های یک جنس (نر و یا ماده ) را دربرداشته باشد. اکثر گل ها دارای رنگ های مختلف و بوی مطبوع می باشند و زیبایی خاصی دارند و از این جهت به عنوان زینت نگه داری می شوند. 2 - به طور عام هر گیاه علفی گل دار. 3 - غنچه وا شده، غنچه شکفته . 4 - مطلق گُل سرخ . 5 - اخگر، شعله . 6 - خوب، دوست داشتنی . 7 - محبوب، معشوق . 8 - هر چیز زیبا و محبوب . 9 - نوایی است از موسیقی قدیم 0 - قسمت مرکزی هندوانه که خوش خوراک تر است 1 - چهرة سرخ و خوش آب و رنگ 2 - اشکال هندسی شش گوشه و هشت گوشه و ده گوشه و دوازده گوشه و غیره که در خاتم سازی به کار می رود. ؛ گل از گل کسی شکفتن چهرة کسی از شادی درخشیدن . ؛ گل سرسبد کنایه از: نمونة اعلاء، نمونة بهترین . ؛ گل کاشتن کنایه از: هنرنمایی کردن، کار نظرگیری انجام دادن "} +{"line": "گل باقالی (گُ) (ص .) دارای خال ها یا لکه های رنگی در یک زمینة مشخص "} +{"line": "گل ( گل .) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دروازه، در بازی هایی مانند فوتبال، جایی که باید توپ داخل آن شود تا امتیاز به دست بیاید. 2 - امتیازی که پس از عبور توپ از دروازه یا سبد یک تیم به تیم مقابل تعلق گیرد"} +{"line": "گل (گِ) [ په . ] (اِ.) خاک آمیخته با آب . ؛ در جایی را گل گرفتن کنایه از: جایی را یک باره تعطیل کردن "} +{"line": "گل (گَ) (اِ.) (عا.) گردن، گلو"} +{"line": "گل آذین (گُ) (اِمر.) 1 - آرایش و چگونگی قرار گرفتن گل ها بر روی ساقة گیاهان . 2 - نامی از نام های زنان "} +{"line": "گل آرایی ( گل آرایی .) (حامص .) هنر ترکیب و تنظیم گل و متفرعات آن از قبیل برگ و شاخه در گلدان به کمک عناصر و عواملی از قبیل سنگ ریزه و کندة درخت و امثال آن به نحو متناسب "} +{"line": "گل افشان (گُ. اَ) = گل افشاننده : 1 - (ص فا.) افشانندة گل، گل ریز. 2 - (حامص .) گل افشاندن خاصه در ایام جشن (مانند نوروز). 3 - (اِمر.) نوعی آتشبازی . 4 - مخملک، سرخک و آبله مرغان "} +{"line": "گل انداختن ( گل انداختن . اَ تَ) (مص ل .)(عا.) 1 - سرخ شدن، برافروخته شدن . 2 - گرم شدن (گفتگو). 3 - نقش انداختن "} +{"line": "گل اندود کردن (گِ. اَ. کَ دَ) (مص م .) مالیدن گل بر بام و غیره "} +{"line": "گل بیز (گُ) (ص فا.) 1 - گل افشان، گلریز. 2 - معطر، خوشبو"} +{"line": "گل خواندن ( گل خواندن . خا دَ) (مص ل .) در اصطلاح قماربازان همة نقد خود را یکباره بر داو نهادن، در این موقع کلمة «گل » را بر زبان رانند"} +{"line": "گل خوچه ( گل خوچه . چَ یا چِ) (اِ.) نک غلغلج، غلغلک "} +{"line": "گل ریزان ( گل ریزان .)(ص مر.) مراسم گلریزی به سر عروس و د اماد یا به سر پهلوان در زورخانه "} +{"line": "گل سرسبد (گُ لِ سَ. سَ بَ)(ص مر.)کنایه از: آدم محبوب و برگزیده "} +{"line": "گل سوری ( گل سوری ) (اِمر.) گل سرخ "} +{"line": "گل فروشی ( گل فروشی . فُ) (اِ.) 1 - عمل فروختن گل . 2 - فروشگاهی که در آن گل می فروشند"} +{"line": "گل قند ( گل قند . قَ) [ فا - معر. ] (اِمر.) نوعی مربا که از برگ های گل سرخ و شکر (یا قند) در آفتاب پرورش دهند و آن به منظور تقویت و لینت مزاج تجویز می شده، گلشکر، گلنگبین "} +{"line": "گل مهره (گِ مُ رِ) (اِمر.) 1 - گلوله و مهره ای که از گِل سازند. 2 - کرة زمین "} +{"line": "گل مولا (گُ لِ مُ) (اِمر.) عنوانی است که به درویشان دهند"} +{"line": "گل مژه (گُ. مُ ژِ) (اِمر.) دانه یا جوشی که در پلک چشم به وجود آید"} +{"line": "گل میخ (گُ) (اِمر.) نوعی میخ که سرش پهن است "} +{"line": "گل نمودن (گُ. نُ دَ) (مص ل .) جلوه کردن، ظاهر شدن "} +{"line": "گل نوش ( گل نوش .) (اِمر.) نام نوایی است در موسیقی "} +{"line": "گل و گردن (گَ لُ گَ دَ) (اِمر.) (عا.) گردن و شانه "} +{"line": "گل و گشاد ( گل و گشاد . گُ) (ص مر.) (عا.)گشاد، پهن "} +{"line": "گل پارسی (گِ لِ) (اِمر.) گل سرشوی "} +{"line": "گل چهره (چِ رِ یا رَ) (ص مر.) آن که چهره اش در لطافت و طراوت به گل ماند"} +{"line": "گل چین کردن ( گل چین کردن . کَ دَ) (مص م .) انتخاب کردن، بهترین ها را برگزیدن "} +{"line": "گل کاری ( گل کاری .) (اِ.) 1 - عمل یا فرایند کاشتن و پرورش گل . 2 - جایی که در آن گل کاشته اند"} +{"line": "گل کردن ( گل کردن . کَ دَ) (مص ل .) بسیار نیکو از انجام کاری برآمدن، خوب جلوه کردن "} +{"line": "گل کوبی ( گل کوبی .) (حامص .) سیر و گشت در اول بهار در گلزار"} +{"line": "گل گفتن ( گل گفتن . گُ تَ) (مص ل .) حرف نیکو و به جا گفتن "} +{"line": "گل گیر (گِ) (اِ.) پوشش آهنی که بالای چرخ اتومبیل و دوچرخه و موتورسیکلت قرار می دهند برای جلوگیری از پاشیده شدن گِل "} +{"line": "گل گیر ( گل گیر .) (اِمر.) آلتی شبیه قیچی که با آن زبانه شمع را می گیرند"} +{"line": "گلاب (گُ) (اِمر.) عرقی که از یک قسم گل مشهور به گل محمدی یا گل سرخ گرفته می شود و معطر است "} +{"line": "گلاب پاش ( گلاب پاش .) 1 - (ص فا.) آن که گلاب پاشد. 2 - (اِ.) ظرفی بلورین و غیره دارای لوله که در آن گلاب ریزند و از لولة آن گلاب پاشند"} +{"line": "گلابتون (گُ بَ) (اِ.) گل های برجسته که با رشته های طلا یا نقره روی پارچه می دوزند"} +{"line": "گلابدان (گُ) (اِ.) ظرفی مانند تُنگ کوچک دسته دار باگردن باریک و بلند و معمولاً دارای لوله که در آن گلاب می ریزند، گلاب پاش "} +{"line": "گلابه (گِ بَ) (اِمر.) گل و لای "} +{"line": "گلابی (گُ) (اِ.) 1 - از جمله میوه هایی که دانه های آن لعاب بسیار دارد و تقریباً به شکل بیضی است . 2 - وسیله ای بیضی شکل که مانند توپ از باد پُر می شود و از آن در ورزش مشت زنی استفاده می کنند"} +{"line": "گلاج (گُ) (اِ.) = گولاج . گولانج : نانی است تنک چون کاغذ که از نشاسته و سفیدة تخم مرغ پزند و در شربت قند و نبات ریزه کنند و خورند؛ لابرلا"} +{"line": "گلادیاتور (گِ تُ) [ فر. ] (اِ.) در روم قدیم به بردگان و غلامانی می گفتند که می بایست در میدان های عمومی با یکدیگر یا با حیوانات درنده تا دم مرگ بجنگند"} +{"line": "گلاله (گُ لَ یا لِ) (اِ.) = کلاله . غلاله : 1 - کاکل مجعد، موی پیچیده . 2 - زلف (به طور اعم )"} +{"line": "گلاله ( گلاله .) [ معر. ] (اِ.) 1 - بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید. 2 - شاماکچه که زیر جامه و زره پوشند. 3 - پیراهن، قمیص "} +{"line": "گلانی (گُ) (ص نسب . اِ.) 1 - گلفروشی . 2 - باغبانی "} +{"line": "گلاویز (گَ) (ص فا.) دست به گریبان، دست به یقه "} +{"line": "گلاویز شدن ( گلاویز شدن . شُ دَ) (مص م .) دست به گریبان شدن "} +{"line": "گلاگل (گَ گَ) (اِ.) (عا.) شکم سخت پیش آمده (آبستن )"} +{"line": "گندا (گَ) (ص فا.) هر چیزی که از آن بوی ناخوش آید"} +{"line": "گلایدر (گِ د) [ انگ . ] (اِ.) هواگردی با بال ثابت که برای پرواز بدون استفاده از نیروی موتور طراحی شده باشد و اغلب برای اهداف آموزشی و تفریحی استفاده شود، بادپَر. (فره )"} +{"line": "گلایول (گِ یُ) [ فر. ] (اِ.) گلی است با ساقه های بلند، برگ های دراز و باریک و گل هایی به رنگ های سفید، سرخ . پیاز این گل سفت و پوشیده از الیاف می باشد"} +{"line": "گلبام ( گلبام .) (اِمر.) 1 - آواز بلندی باشد که نقاره چیان و شاطران و قلندران و معرکه گیران در وقت نقاره نواختن و معرکه بستن یکباره کشند. 2 - لحنی است از موسیقی قدیم "} +{"line": "گلبانگ ( گلبانگ .) (اِمر.) 1 - آواز بلند. 2 - نام لحنی از لحن های موسیقی "} +{"line": "گلبرگ ( گلبرگ . بَ) (اِمر.) برگ گل "} +{"line": "گلبن ( گلبن . بُ) (اِمر.) 1 - درخت و بوتة گل . 2 - بیخ بوتة گل "} +{"line": "گلبول (گُ لُ) [ فر. ] (اِ.) یاخته های بسیار کوچک و کروی شکل که در خون پیدا می شود و بر دو قسم است گلبول سفید و گلبول قرمز"} +{"line": "گلخانه ( گلخانه . نِ) (اِ.) جایی برای پرورش گل به ویژه جای سرپوشیده ای با گرما و روشنایی مناسب و کمابیش ثابت "} +{"line": "گلخن ( گلخن . خَ) (اِمر.) 1 - تون حمام . 2 - جای انداختن زباله "} +{"line": "گلخن تاب ( گلخن تاب .) (ص فا.) تون تاب، کسی که آتش خانة حمام را روشن می کند"} +{"line": "گلدان ( گلدان .) (اِ.) 1 - ظرفی دهان گشاد برای کاشتن و عمل آوردن گل . 2 - چنین ظرفی با گل های داخل آن . 3 - ظرفی برای گذاشتن شاخه های گل در آن "} +{"line": "گلدسته ( گلدسته . دَ تِ) (اِمر.) 1 - دسته ای گل . 2 - مناره، منارة مساجد و معابد"} +{"line": "گلدوزی ( گلدوزی .) (حامص .) دوختن گل روی پارچه های رنگین "} +{"line": "گلر (گُ لِ) [ انگ . ] (اِ.) دروازه بان در بازی هایی ک ه دارای دروازه است "} +{"line": "گلرنگ (گُ. رَ) (ص مر.) به رنگ گل، سرخ رنگ "} +{"line": "گلریز ( گلریز .) 1 - (ص فا.) گل افشان . 2 - (اِ.) پارچه ای که در آن گل های سرخ بافته باشند. 3 - نام آهنگی است در دستگاه شور در موسیقی "} +{"line": "گلزار ( گلزار .) (اِمر.) 1 - نام لحنی در موسیقی . 2 - جای گل بسیار"} +{"line": "گلسازی ( گلسازی .) (اِ.) هنر یا فن ساختن گل از پارچه، پلاستیک، کاغذ یا مواد دیگر"} +{"line": "گلست (گَ لَ) (ص .) سیاه مست "} +{"line": "گلستان (گُ لِ) (اِ.) باغ گل، باغی که در آن گل - های گوناگون پرورش می دهند، گلشن "} +{"line": "گلسنگ (گُ. سَ) (اِمر.) گیاهی است که از اجتماع قارچ و جلبک بر روی سنگ ها بوجود می آید"} +{"line": "گلشن ( گلشن . شَ) (اِمر.) گلزار، گلستان "} +{"line": "گلشکر ( گلشکر . ش کَ یا کَّ) (اِمر.) معجونی از برگ گل سرخ و شکر یا قند که برای تقویت معده به کار می بردند"} +{"line": "گلعذار ( گلعذار . عِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) زیباروی، خوش سیما"} +{"line": "گلغر (گِ غَ) (ص شغل .) = گل گر: بنا، گل کار"} +{"line": "گلغر (گُ غَ) (اِمر.) کُرک، پشم نرم "} +{"line": "گلغنده (گُ غَ د) (اِمر.) پنبة زده شده و گلوله کرده "} +{"line": "گلف (گُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی شبیه به چوگان که در آن با چوبی سرکج به توپ ضربه می زنند تا وارد چاله ای بشود که در زمین تعبیه شده است "} +{"line": "گلفام (گُ) (ص مر.) گلگون، گلرنگ "} +{"line": "گلنار ( گلنار .) (اِمر.) 1 - گل انار. 2 - هر گل سرخ صد برگ "} +{"line": "گلناری ( گلناری .) 1 - (ص .) هرآنچه به رنگ گلنار بود. 2 - (اِمر.) نوعی یاقوت ک ه رنگش مانند گل انار می باشد"} +{"line": "گلنگدن (گَ لَ گَ دَ) [ تر. ] (اِمر.) شیئی فلزی در تفنگ و تیربارها که متصل به محفظة فشنگ است و با حرکت دادن و پیچانیدن آن فشنگ به محفظه وارد و یا پوکة فشنگ از محفظة انتهای آن خارج شود"} +{"line": "گله ( گله .) (اِ.) دانة انگور که از خوشه جدا شده باشد"} +{"line": "گله (گِ لِ یا لَ) [ په . ] (اِ.) شکایت، شکوه، اظهار دلتنگی و عدم رضایت "} +{"line": "گله (گُ لِ یا لَ) (اِ.) زلف پیچیده و مجعد زنان چون موی زنگی "} +{"line": "گله ( گله .) پارچه ای که بر سقف خانه ها مانند سایبان بندند؛ آسمانگیر"} +{"line": "گله ( گله .) (اِ.) (عا.) گوشه "} +{"line": "گله ( گله .) (اِ.) توده (هرچیز)"} +{"line": "گله (گَ لَّ یا لُِ) (اِ.) رمه، رمة گاو و گوسفند"} +{"line": "گله ( گله .) (اِ.) راهی که در میان دو کوه واقع شده باشد"} +{"line": "گله به گله (گُ لِ. ب. گُ لِ) (ق .) (عا.) جابه جا، همه جا"} +{"line": "گله دار (گَ لَّ یا لُِ) (ص فا.) دارندة گله (گاو و گوسفند و غیره )، آن که گله را نگهبانی کند و پرورش دهد"} +{"line": "گله مند ( گله مند . مَ) (ص .) دارای گله و شکایت، دارای آمادگی برای گله کردن "} +{"line": "گله گزاری (گِ لِ. گُ) (حامص .) شکایت کردن، شکوه کردن "} +{"line": "گلو (گِ یا گَ) (اِ.) 1 - قسمت جلوی گردن، مجرای غذا و هوا در درون گردن، حلق . 2 - لوله یا مجرای باریکی که یک مخزن را به دهانه پیوند می دهد (فنی ). ؛ گلو پیش چیزی (کسی ) گیر کردن (کن .) سخت خواهان آن کس بودن "} +{"line": "گلو تر کردن ( گلو تر کردن . تَ. کَ دَ)(مص ل .)نوشیدن "} +{"line": "گلو پاره کردن ( گلو پاره کردن . رِ. کَ دَ) (مص ل .) فریاد زدن "} +{"line": "گلوبند ( گلوبند . بَ) (اِمر.) 1 - گردن بند، سینه - ریز. 2 - دستمال گردن "} +{"line": "گلوله (گُ لِ) (اِ.) 1 - هرچیز گرد و گلوله مانند. 2 - فشنگ، جسمی ساخته شده از سرب که برای تیراندازی در سلاح های گرم به کار می رود"} +{"line": "گلوند (گَ وَ) (اِمر.) 1 - گلوبند. 2 - هر چیز که به طریق تحفه و هدیه به کسی فرستند، مرسله . 3 - گلوبند مانندی از گردو و انجیر که آن را به هدیه فرستند"} +{"line": "گلوه (گُ وَ یا وِ) (اِ.) سوراخ تنور نان پزی "} +{"line": "گلوکز (گُ لُ کُ) [ فر. ] (اِ.) قندی که در تمام سلول های گیاهان خصوصاً میوه ها یافت می شود"} +{"line": "گلوگاه (گَ) (اِمر.) 1 - حنجره . 2 - گذرگاهی که بتوان از آن وارد جایی شد"} +{"line": "گلوگیر (گَ) (ص .) خفه کننده "} +{"line": "گلپر (گُ پَ) (اِمر.) گیاهی دو ساله از تیرة چتریان . این گیاه ساقه های ضخیم و برگ های بزرگ دارد و از برگ ها و جوانه ها و دانه های آن جهت ادویه استفاده می شود"} +{"line": "گلچین ( گلچین .) (اِ.) 1 - کسی که گل می چیند. 2 - آن چه از میان یک مجموعه انتخاب شده است "} +{"line": "گلکار (گُ) (ص شغ .) آن که گل در باغ ها و باغچه ها می کارد"} +{"line": "گلکار (گِ) (ص شغ .) آن که در کارهای ساختمانی کار گِل کاری و درست کردن گِل بااوست "} +{"line": "گلگشت ( گلگشت . گَ) (اِمر.) 1 - گردش در گلزار. 2 - جای تفریح و گردش در گلزار"} +{"line": "گلگون ( گلگون .) (ص مر.) سرخ رنگ، به رنگ گل سرخ "} +{"line": "گلگونه ( گلگونه . نِ) (اِمر.) 1 - گلگون . 2 - سرخابی که زنان به گونه های خود مالند. 3 - شراب قرمز"} +{"line": "گلگچه (گُ گَ چِ یا چَ) (اِ.) = کلگجه : رسوم و آدابی باشد که از اول تولد اطفال تا اوان عقیقه و گاهواره به طریق سنت رعایت کنند"} +{"line": "گلی (گُ) (اِ.) دارای رنگ قرمز روشن "} +{"line": "گلی (گِ) (ص .) 1 - آلوده یا آغشته به گِل، گل آلود. 2 - ساخته شده از گل "} +{"line": "گلیز (گِ) (اِ.) آب دهان، آب لزجی که از دهان انسان یا حیوان بیرون می ریزد"} +{"line": "گلیسیرین (گِ) [ فر. ] (اِ.) = گلیسرل : مایعی است بی رنگ، روغنی، بی بو، کمی شیرین و محلول در آب "} +{"line": "گلیم (گِ) (اِ.) نوعی فرش که از پشم می بافند. ؛ گلیم خود را از آب درآوردن کنایه : از عهدة کار خود برآمدن "} +{"line": "گلیم گوش ( گلیم گوش .) (اِمر.) موجودی متوهم به شکل آدمی با گوش های بزرگ به حدی که یک گوش را بستر و دیگری را لحاف می کرده اند؛ گوش بستر"} +{"line": "گلین (گَ) [ تر. ] (اِ.) عروس "} +{"line": "گلین (گِ) (ص نسب .) ساخته شده از گل "} +{"line": "گلیون (گَ) (اِ.) بوقلمون، نوعی پارچة هفت رنگ "} +{"line": "گلیکوژن (گِ کُ ژِ) [ فر. ] (اِ.) هیدرات کربنی که در سلول های جانوری ذخیره می شود، نشاستة حیوانی "} +{"line": "گم (گُ) (ص .) ناپدید، سرگشته، آواره "} +{"line": "گم شده (گُ. شُ د) (ص .) واقع در جایی نامعلوم یا فراموش شده "} +{"line": "گم و گور ( گم و گور ُ مُ) (ص مر.) (عا.) نیست و نابود، ناپدید"} +{"line": "گم گشتن ( گم گشتن . گَ تَ) (مص م .) گم شدن، گم گردیدن "} +{"line": "گم گشتگی ( گم گشتگی . گَ تِ) (حامص .) گمراهی، ضلالت "} +{"line": "گمار ( گمار .) (اِ.) چمچه، کفگیر بزرگ "} +{"line": "گمار ( گمار .) (اِفا.) گمارنده "} +{"line": "گمار (گُ) (اِ.) جای ناآشنا، به ویژه در جنگل انبوه که موجب گمراه شدن شخص شود"} +{"line": "گماردن (گُ دَ) (مص م .) نک گماشتن "} +{"line": "گماشتن (گُ تَ) (مص م .) 1 - منصوب کردن، بر سر کاری گذاشتن . 2 - فرستادن "} +{"line": "گماشته (گُ تِ) 1 - (ص مف .) منصوب شده، مأمور شده . 2 - (اِ.) مأمور، عامل . 3 - نوکر، خادم "} +{"line": "گمان (گُ یا گَ) (اِ.) 1 - ظن، وهم . 2 - رأی، اندیشه "} +{"line": "گمان بردن ( گمان بردن . بُ دَ) (مص ل .) پنداشتن "} +{"line": "گمان کردن ( گمان کردن . کَ دَ) (مص ل .) پنداشتن، تصور کردن "} +{"line": "گمانه (گُ نَ یا نِ) (اِ.) 1 - گمان، حدس . 2 - چاه با نقبی که مقنی پیش از کندن قنات در محلی که گمان آب می رود حفر می کند"} +{"line": "گمانیدن (گُ دَ) (مص م .) اندیشیدن، خیال کردن "} +{"line": "گمج (گَ مَ) (اِ.) دیگ سفالین که در آن خوراک پزند"} +{"line": "گمج (گُ مَ) (اِ.) نان خمیر ناکرده "} +{"line": "گمراه (گُ) (ص مر.) سرگشته، آواره، کسی که راه درست زندگی را انتخاب نکرده "} +{"line": "گمراهی (گُ) (حامص .) ضلالت، گم کردگی راه "} +{"line": "گمرک (گُ رُ) (اِ.) [ مأخوذ از ترکی ] 1 - اداره ای که مأمور مراقبت از ورود و خروج کالاها (بر اساس قانون واردات و صادرات ) و دریافت حقوق گمرکی از دارندگان آن هاست . 2 - هزینه ها و حقوق گمرکی "} +{"line": "گمست (گَ مَ) (اِ.) نوعی جواهر ارزان به رنگ کبود"} +{"line": "گمنام ( گمنام .) (ص مر.) بی نام و نشان، خامل "} +{"line": "گنداب (گَ) (اِمر.) آب گندیده و بدبوی "} +{"line": "گندانه (گَ نَ یا نِ) (اِمر.) جای سکونت و آسایش جانوران "} +{"line": "گمولوژی (گِ مُ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم مطالعة گوهرسنگ ها که به بررسی منبع و منشأ و توصیف و درجه بندی و شناسایی و ارزیابی آن ها می پردازد، گوهرشناسی . (فره )"} +{"line": "گمیختن (گُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آمیختن . 2 - ادرار کردن "} +{"line": "گمیز (گُ یا گَ) [ په . ] (اِ.) ادرار، شاش "} +{"line": "گمیزیدن (گُ دَ) (مص ل .) شاش کردن "} +{"line": "گناه (گُ) [ په . ] (اِ.) بزه، کار بد"} +{"line": "گناه شستن ( گناه شستن . شُ تَ) (مص م .)1 - پاک کردن گناه . 2 - کنایه از: بدگویی و غیبت از کسی "} +{"line": "گناهکار ( گناهکار .) (ص .) خطاکار، مجرم "} +{"line": "گنبد (گُ بَ) [ په . ] (اِ.) قُبّه و برآمدگی که بر بالای معابد و مساجد می سازند"} +{"line": "گنبدی ( گنبدی .) (ص نسب .) 1 - به شکل گنبد. 2 - خیمة کوچک . 3 - جست و خیز کردن "} +{"line": "گنج ( گنج .) (اِ.) خر دم بریده "} +{"line": "گنج (گُ) (اِ.) گنجایش، ظرفیُت "} +{"line": "گنج (گَ) [ په . ] (اِ.) 1 - خزانة زر و سیم، جواهری که در جایی پنهان باشد. 2 - ثروت بسیار. 3 - انبار، مخزن . ؛ گنج باد آورده گنجی که بی زحمت و رنج به دست آید"} +{"line": "گنج افراسیاب (گَ جِ اَ) (اِمر.) نام گنج چهارم از گنج های خسرو پرویز که آن را از افراسیاب به دست آورد"} +{"line": "گنج باد آورد (گَ جِ وَ) (اِمر.) 1 - نامِ لحنی از سی لحن باربد. 2 - نام یکی از گنج های خسرو پرویز"} +{"line": "گنج خسروی ( گنج خسروی ِ خُ رَ) (اِمر.) نام گنج سوم از هفت گنج خسرو پرویز"} +{"line": "گنج خضرا ( گنج خضرا ِ خَ) (اِمر.) نام گنج ششم از گنج های خسرو پرویز"} +{"line": "گنج دیبة خسروی ( گنج دیبة خسروی ِ بَ یِ خُ رَ) نک گنج خسروی "} +{"line": "گنج دیواربست ( گنج دیواربست ِ بَ) (اِمر.) گنجی که در زیر دیواری در حال فرو ریختن قرار داشت، خضر (ع ) می دانست و آن دیوار را درست کرد"} +{"line": "گنج روان ( گنج روان ِ رَ) (اِمر.) نام گنج قارون است و گویند پیوسته در زیر زمین حرکت می کند"} +{"line": "گنج سوخته ( گنج سوخته ِ تِ) (اِ.) 1 - نام گنج پنجم از گنج های خسرو پرویز. 2 - نام لحنی از سی لحن باربد"} +{"line": "گنج شادآور ( گنج شادآور ِ وَ) نک گنج شادآورد"} +{"line": "گنج شادآورد ( گنج شادآورد ِ وَ) (اِمر.) نام گنج هفتم از گنج های خسروپرویز. گنج شادآور، گنج شادورد، گنج شارورد بزرگ هم گویند"} +{"line": "گنج شادورد ( گنج شادورد ِ وَ) (اِمر.) نک گنج شادآورد"} +{"line": "گنج شایگان ( گنج شایگان ِ یْ) (اِمر.) 1 - گنج بادآورد. 2 - گنج بسیار"} +{"line": "گنج عروس (گَ. عَ) (اِمر.) نام گنج اول از گنج های خسرو پرویز"} +{"line": "گنج فریدون ( گنج فریدون ِ فَ رِ) (اِمر.) 1 - نام گنجی است منسوب به فریدون . 2 - نام نوایی در موسیقی "} +{"line": "گنج قارون (گَ جِ) (اِمر.) نام گنجی بزرگ منسوب به قارون معاصر حضرت موسی (ع )"} +{"line": "گنج نامه ( گنج نامه . مِ) (اِمر.) ورقه ای که در آن نشانی گنج پنهان شده نوشته شده باشد"} +{"line": "گنج کاووس ( گنج کاووس ِ) (اِمر.) نام لحن هفدهم از سی لحن باربد"} +{"line": "گنج گاو ( گنج گاو ) (اِ.) نام گنجی است از گنج های جمشید که گنج گاوان و گنج گاومیش هم گفته شده "} +{"line": "گنجا (گُ) (اِ.) نک گنج "} +{"line": "گنجار (گُ) (اِ.) سرخاب "} +{"line": "گنجاندن (گُ دَ) (مص م .) چیزی را در جایی جای دادن "} +{"line": "گنجانیدن (گُ دَ) (مص م .) جای دادن، گنجاندن "} +{"line": "گنجایش (گُ یِ) (اِمص .) ظرفیت "} +{"line": "گنجشک (گُ جِ) (اِ.) پرنده ای است کوچک از راسته سبک بالان که خانوادة خاصی را به نام خانوادة گنجشکان به وجود می آورد، عصفور"} +{"line": "گنجشک دل ( گنجشک دل . د) (ص مر.) ترسو، بزدل "} +{"line": "گنجشک روزی ( گنجشک روزی .) (ص .) کنایه از شخص بینوا، کم درآمد یا بی نصیب از نعمت های مادی "} +{"line": "گنجفه (گَ جَ فَ یا فِ) (اِ.) = گنجفیه : نوعی بازی ایرانی که اکنون از رواج افتاده است . در این بازی هشت دستة دوازده برگی که نود و شش ورق دارد به کار می رود. هر یک از این دسته های هشتگانه سابقاً نامی به ترتیب زیر داشت : غلام، تاج، شمشیر، اشرفی (زر سرخ )، چنگ، برات، سکه (زر سفید)، قماش . هر دسته 12 برگ داشت : دو تا به نام شاه و وزیر و بقیه به شمارة یک تا ده شناخته می گردید. برای این بازی دستگاهی مخصوص می ساختند و آن را گنجفه می نامیدند"} +{"line": "گنجه (گَ جِ) (اِ.) اشکاف، قفسه، کمد کوچک "} +{"line": "گنجور (گَ وَ) [ په . ] (ص .) خزانه دار"} +{"line": "گنجیدن (گُ دَ) (مص ل .) جا شدن، جا گرفتن "} +{"line": "گنجینه (گَ نِ) (اِ.) خزانه، جای نگه داری زر و سیم "} +{"line": "گند (گُ) (اِ.) خایه "} +{"line": "گند (گَ) (اِ.) 1 - بوی بد، عفونت . 2 - کثافت، آلودگی . ؛ گند ِ چیزی بالا آمدن (درآمدن ) : (عا.) فساد آن آشکار شدن . ؛ گند چیزی را بالا آوردن : (عا.) کاری را بسیار بد انجام دادن، رسوا شدن "} +{"line": "گند ( گند .) (اِ.) (قالی بافی ) کله، گره "} +{"line": "گندآور (گُ وَ) (ص فا.) پهلوان، شجاع "} +{"line": "گندله (گُ دُ لَ یا لِ) 1 - (ص .) گِرد، مانند گلوله . 2 - ریسمان گلوله شده "} +{"line": "گندم (گَ دُ) (اِ.) گیاهی است یک ساله، علفی با ریشة افشان و ساقة میان تهی که از آرد آن برای پختن نان استفاده می شود"} +{"line": "گندم زار ( گندم زار .) (اِمر.) زمینی که در آن گندم کاشته باشند"} +{"line": "گندم نما ( گندم نما . نَ) (ص فا.) کنایه از: ریاکار، دورو"} +{"line": "گندم گون ( گندم گون .) (ص مر.) سبزه، کسی که رنگ پوستش سبزه باشد"} +{"line": "گندمه (گَ دُ مِ) (اِ.) زگیل "} +{"line": "گندنا (گَ دَ) (اِمر.) تره، از سبزی های خوردنی "} +{"line": "گنده (گَ د) (ص .) گندیده، عفن "} +{"line": "گنده (گُ دَ یا د) (ص .) درشت، خشن "} +{"line": "گنده (گُ دَ یا د) (اِ.) 1 - گلوله ای که از خمیر به جهت یک عدد نان درست کنند؛ چانة خمیر. 2 - (ص .) مدور، گرد. 3 - کوفتة بزرگی که از گوشت سازند و در شله پلو و آتش اندازند. 4 - گرهی که از بدن برآید و درد نکند؛ ثؤلول، آژخ . 5 - تختة کفشگران "} +{"line": "گنده بک ( گنده بک . بَ) [ فا - تر. ] (ص مر.) (عا.) دارای هیکل درشت، گردن کلفت "} +{"line": "گنده پران ( گنده پران . پَ) (ص فا.) (عا.) کسی که سخنانی بیشتر از فهم خود می زند"} +{"line": "گنده پیر (گَ دَ یا د) (ص مر.) پیر، سالخورده و فرتوت "} +{"line": "گنده گوزی (گُ د) (حامص .) (عا.) گزافه - گویی، لاف و گزاف "} +{"line": "گندیدن (گَ دَ) (مص ل .)خراب شدن غذایی بر اثر فعالیت باکتری ها به صورت پیدا شدن بوی بد و تغییر طعم و رنگ در آن ها"} +{"line": "گندیده (گَ د) (ص .) دارای بود یا مزة بد (بر اثر تخمیر شدن )، دارای گندیدگی "} +{"line": "گندیدگی (گَ د) (حامص .) تعفن، عفونت "} +{"line": "گنه (گُ نَ) (اِ.) مخفف گناه "} +{"line": "گنه گنه (گَ نِ گَ نِ) [ لا. ] (اِ.) درختی است با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ، از پوست آن دارویی برای معالجة مالاریا درست می کنند"} +{"line": "گنوستیک (گِ نُ) [ فر ازیو. ] (ص .) = گنوسی : پیرو فرقة گنوسی "} +{"line": "گنگ ( گنگ .) (اِ.) = کنگ : امرد قوی جثه "} +{"line": "گنگ ( گنگ .) (اِ.) جزیره "} +{"line": "گنگ ( گنگ .) (اِ.) بادی است که گویند به سبب سودا در بدن مردم به هم می رسد و بن موها می خارد و تا موی را نکنند خارش برطرف نمی شود"} +{"line": "گنگ (گَ) (ص .) خمیده، کج، کوژ (مادرزاد و غیره )"} +{"line": "گنگ ( گنگ .) (اِ.) لولة سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار می گذاشتند"} +{"line": "گنگ (گُ) [ په . ] (ص .) لال، بی زبان "} +{"line": "گنگ ( گنگ .) (ص .) نیکو، خوب، زیبا"} +{"line": "گنگ شدن (گُ. شُ دَ) (مص ل .) لال شدن "} +{"line": "گنگار (گُ) (اِ.) ماری که تازه پوست افکنده باشد"} +{"line": "گنگل (گَ گَ) (اِ.) شوخی، مزاح، مسخرگی "} +{"line": "گنگلاج (گُ گُ) (ص .) کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد"} +{"line": "گنگی (گُ) (حامص .) لکنت و گرفتگی زبان "} +{"line": "گه (گَ) (اِ.) 1 - وقت، زمان، هنگام . 2 - بوتة زرگران "} +{"line": "گه (گُ) [ په . ] (اِ.) مدفوع آدمی "} +{"line": "گهبد ( گهبد .) 1 - خزانه دار. 2 - نقاد، صراف، صیرفی . 3 - مأمور خراج، جهبذ. 4 - دانشمند بزرگ "} +{"line": "گهبد (گَ بَ یا بُ) (ص مر.) خداوند رتبه و مقام، صاحب مسند"} +{"line": "گهر (گُ هَ) (اِ.) نک گوهر"} +{"line": "گهری ( گهری .) (ص نسب .) ذاتی، سرشتی "} +{"line": "گهنبار (گَ هَ) (اِمر.) گاهنبار"} +{"line": "گهواره (گَ رِ) (اِمر.) نک گاهواره "} +{"line": "گو ( گو .) (ص .) دلیر، پهلوان "} +{"line": "گو (گَ یا گُ) (اِ.) زمین پست، مغاک، گودال "} +{"line": "گو (گُ) (اِ.) 1 - هرچیز گرد و گلوله مانند. 2 - گوی که آن را با چوگان بزنند"} +{"line": "گوا (گُ) (اِ.) مخفف گواه "} +{"line": "گوا کردن (گُ. کَ دَ) (مص م .) شاهد گرفتن، به شهادت خواستن "} +{"line": "گواب (گَ) (اِمر.) = گوآب : 1 - جای پست، مغاک . 2 - آب گیر. 3 - حدقة چشم، چشم خانه "} +{"line": "گواتر (گُ) [ فر. ] (اِ.) بزرگ شدن غدة تیروئید در قسمت جلوی گردن، غمباد"} +{"line": "گوارا (گُ) [ په . ] (ص فا.) لذیذ، خوش مزه، مناسب برای گوارش "} +{"line": "گوارد (گُ) (مص مر. اِمص .) هضم "} +{"line": "گواردن (گُ دَ) (مص ل .) هضم شدن "} +{"line": "گوارش (گُ رِ) [ معر. ] (اِمص .) هضم غذا. ؛دستگاه گوارش یا جهاز هاضمه دستگاهی است که شامل اعضای مربوط به تغذیة موجود زنده (خوردن، هضم، جذب و دفع ) می باشد"} +{"line": "گوارشت (گُ رِ) = گوارش : 1 - (اِمص .) هضم . 2 - میل به خوردن . 3 - (اِ.) معجون هضم غذا"} +{"line": "گواره (گَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - مخفف گهواره است . 2 - گله گاو. 3 - خانة زنبور"} +{"line": "گواریدن (گُ دَ) (مص ل .) 1 - خوب تحلیل رفتن، نیک هضم شدن . 2 - خوشگوار بودن "} +{"line": "گواز (گَ یا گُ) (اِ.) 1 - چوبدستی که با آن گاو و خر را رانند. 2 - هاون چوبین "} +{"line": "گوازه (گُ زَ یا ز) (اِ.) [ معر. ] تخم مرغ نیم پخته "} +{"line": "گویر (گَ) (ص .) پاکار، پیشکار"} +{"line": "گواس (گُ) (اِ.) طرز، روش . گواش و گواسه و گواشه و کواس نیز گویند"} +{"line": "گواش (گُ) [ فر. ] (اِ.) مادة رنگی قابل شستشو در نقاشی که خاصیت پوشانندگی دارد"} +{"line": "گواشمه ( گواشمه .) 1 - (اِ.) آسانی، سهولت . 2 - (ص .) آسان، سهل "} +{"line": "گواشمه (گُ ش مَ یا مِ) (اِ.) مقنعة زنان "} +{"line": "گوال ( گوال .) (اِمص .) اندوختن، جمع کردن "} +{"line": "گوال (گُ) [ په . ] (اِ.) جوال "} +{"line": "گوالش (گُ لِ) (اِمص .) 1 - نمو، نشو و نما. 2 - فزونی . 3 - برکت "} +{"line": "گوالیدن (گُ دَ) (مص ل .) رشد کردن، بالیدن "} +{"line": "گوانجی (گُ) (ص مر.) دلیر، پهلوان "} +{"line": "گوانگله (گُ لَ یا لِ) (اِ.) تُکمه "} +{"line": "گواه (گُ) (ص .) شاهد، دلیل، برهان "} +{"line": "گواهی ( گواهی .) (حامص .) شهادت، تأیید و تصدیق درستی یا نادرستی امری "} +{"line": "گواهی خواستن ( گواهی خواستن . خا تَ) (مص م .) شاهد خواستن "} +{"line": "گواهی دادن ( گواهی دادن . دَ) (مص ل .)شهادت دادن "} +{"line": "گواهی نامه ( گواهی نامه . مِ) (اِمر.) 1 - پایان نامة تحصیلی . 2 - جواز رانندگی ماشین "} +{"line": "گواچو (گُ) (اِ.) ریسمانی است که از درختی آویزند و بر آن نشینند و در هوا تاب خورند؛ گواچه، تاب، گازره، بادپیچ "} +{"line": "گواژ (گَ) (اِ.) مسخرگی، مزاح "} +{"line": "گواژه (گُ ژَ یا ژِ) (اِ.) 1 - طعنه، سرزنش . 2 - شوخی، مزاح "} +{"line": "گوایی (گُ) (حامص .) گواهی دادن، شهادت "} +{"line": "گوبروت (بُ) (ص مر.) احمق، گاوریش "} +{"line": "گوبلن (لَ) (اِ.) نوعی گلدوزی با نخ ضخیم رنگی روی طرح های آماده "} +{"line": "گوت (گَ یا گُ) [ آرا. سر. تر. ] (اِ.)کفل، سرین "} +{"line": "گوترو (گُ) (ق مر.) به قیمت مقطوع و بی آنکه وزن کرده یا شمرده شود"} +{"line": "گوتیگ (گُ تِ) [ فر. ] (اِ.) شیوة معماری اروپای باختری از قرن 12 تا 16 م . که از ویژگی های آن تکرار عناصر بلندی ساختمان و به کارگیری تاق های نوک تیز و شیشه های پر نقش و نگار بود"} +{"line": "گوج [ تر. ] (اِ.) زور، قدرت "} +{"line": "گوج (گَ وَ) (اِ.) صمغ درخت "} +{"line": "گوجه (گُ جِ) (اِ.) درختی است از تیرة گل سرخیان که میوة آن کوچک و آبدار، دارای پوست نازک به رنگ سبز یا سرخ و یک هستة سخت است "} +{"line": "گوجه فرنگی ( گوجه فرنگی . فَ رَ) (اِ.) گیاه علفی از تیرة بادنجانیان، میوة آن کروی، سرخ و گوشت دار و خوراکی است "} +{"line": "گود (گَ یا گُ) 1 - (ص .) عمیق، ژرف . 2 - (اِ.) جایی در زورخانه که به شکل های چهارگوش و شش گوش ساخته می شود برای انجام حرکات ورزشی یا کشتی "} +{"line": "گوداب (اِمر.) = گوذاب : 1 - دوشاب . آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آن را سرکه و دوشاب کنند؛ آشی حبشی . 2 - (عا.) لکة زردی که به هنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت بر آن افتد؛ اشگو. 3 - لکة زردی که در گچ دیوار افتد"} +{"line": "گودال (گُ) (اِمر.) چاله، جای گود"} +{"line": "گودبای پارتی [ انگ . ] (اِ.) جشنی که به مناسبت مسافرت کسی و برای خداحافظی کردن با او برپا می شود"} +{"line": "گودر (گَ یا گُ دَ) (اِ.) 1 - بچة گاو، گوساله . 2 - بچة گاو کوهی، بچة گوزن . 3 - پوست گوساله . 4 - نوعی غلة خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آن راجدور یا جودره خوانند. 5 - نام مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن به غایب بدبو می باشد"} +{"line": "گودنشین (گُ. نِ) (ص .)دارای محل سکونت در یک گود. کنایه از: آدم های مفلس و بی خانه "} +{"line": "گودی ( گودی .)(اِ.)1 - وضع یا کیفیت گود بودن . 2 - داشتن کف یا بستری در پایین تر از سطح محیط "} +{"line": "گور (اِ.) قبر، جای دفن مرده . ؛ گور خود را کندن کنایه از: اسباب نابود خود را فراهم کردن ؛ گور خود را گم کردن کنایه از: رفتن و ناپدید شدن شخص بد یا دشمن "} +{"line": "گور (اِ.) 1 - گورخر. 2 - جای بی آب و علف "} +{"line": "گور به گور (ب) (ص مر.) نفرین و آرزوی جزای شخصی است برای مرده "} +{"line": "گوراب (اِمر.) 1 - میدان اسب دوانی . 2 - محلی که در آن هر هفته یک بار بازار تشکیل شود (در گیلان و مازندران )؛ هفته بازار. 3 - سراب، زمین شوره زار"} +{"line": "گوراب (اِمر.) = گورابه : گنبدی که بر سر قبر سازند"} +{"line": "گوراسب (اَ) (اِمر.) گونة وحشی اسب که مخصوص آفریقاست . نام علمی این حیوان هیپوتیگریس است که ترجمة آن به فارسی اسب ببری می باشد. وجه تسمیه بدان جهت است که سطح بدن حیوان دارای خطوط تیره و روشنی است که از دور شباهت به پوست ببر پیدا می کند. این حیوان به صورت دسته های بزرگ زندگی می کند و می توان آن را اهلی و تربیت کرد و مانند اسب معمولی استفاده نمود، گورخر آفریقایی "} +{"line": "گوراندن (دَ) (مص م .) 1 - درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آن را). 2 - آشفتن "} +{"line": "گوراگور (گُ رّ گُ) (ق مر.) با شعلة سوزان "} +{"line": "گورخانه (نِ) (اِمر.) محل قبر، محل دفن، مقبره "} +{"line": "گورخر (رِ خَ) (اِمر.) حیوانی است شبیه خر که بدنش خط های سیاه دارد"} +{"line": "گورخوان (خا) (ص فا.) = گورخواننده : 1 - آن که بر سر قبر قرآن خواند؛ قاری قرآن بر گور مرده . 2 - آن که بر سر قبر تلقین میت کند؛ ملقن "} +{"line": "گوردین (اِ.) = کوردین : 1 - گلیم و پلاس . 2 - جامه ای پشمین مانند کپنک که فقیران و درویشان پوشند"} +{"line": "گورزا (ص مف ) = گورزاده : 1 - در گذشته چون زن آبستنی که زادنش نزدیک بود می مرد، او را در گور می نهادند و شخصی را روی گور می گماشتند و نی یا لوله ای از درون گور به بیرون می گذاشتند تا چون کودک زاده شود صدایش از آن لوله شنیده شود و گور را بشکافند و بیرون آورند. عامه این کودکان را گورزا می گفتند و معتقد بودند که چنین کودکی کوتاه قد خواهد شد. 2 - کوتاه قد، کوتوله "} +{"line": "گورستان (رِ) (اِمر.) قبرستان "} +{"line": "گورماست (اِمر.) = گوره ماست : 1 - ماستی که از شیر گورخر باشد. 2 - ماست چکیده ای است که شیر خام در آن داخل کنند و بر هم زنند و خورند و گاه آب غوره یا سماق در آن زنند"} +{"line": "گورن (رَ) (اِ.) [ تر - جغتابی ] 1 - حلقه ای که لشکری در گرد چیزی تشکیل دهد. 2 - نوعی اردوگاه که به وسیلة گردونه هایی - که به شکل دایره تنظیم کنند - سنگربندی شود"} +{"line": "گورک (رَ) (اِ.) سنگی که گازران جامه بر آن زنند و شویند"} +{"line": "گورک ( گورک .) (اِ.) غوره، حصرم "} +{"line": "گورکن ( گورکن .) (اِمر.) پستاندار شبگرد نقب زن از تیرة راسوسانان "} +{"line": "گورکن (کَ) (ص فا.) قبرکن "} +{"line": "گورگا (گَ وُ) (اِ.) [ مغ . ] = گورگه : طبل، کوس "} +{"line": "گوری (حامص .) عشرت، نشاط "} +{"line": "گوریده (دَ یا د) (اِمف ) آشفته، درهم و برهم "} +{"line": "گوریش (گَ یا گُ) (ص مر.) = گاوریش : احمق، ابله "} +{"line": "گوریل [ فر. ] (اِ.) نوعی از میمون شبیه به انسان که بلندی اش تا دو متر هم می رسد، دُم ندارد و بدنش از موهای بلند و زیادی پوشیده شده است "} +{"line": "گوز (گُ) (اِ.) چشم، عین "} +{"line": "گوز (گَ) (اِ.) گردو، جوز"} +{"line": "گوز (اِ.) باد صداداری که از مخرج انسان خارج می شود، تیز، ضرطه . ؛ گوز چه ربطی به شقیقه دارد کنایه از: دو چیز نامتجانس و نامربوط، جواب حرف نامربوط . ؛گنده گوز ی کردن ادعا کردن، تفاخر بی اصل و اساس کردن "} +{"line": "گوز معلق (مُ عَ لَ) (اِ.) (عا.) با سر به زمین خوردن، شدیداً به زمین خوردن "} +{"line": "گوزن (گَ وَ) (اِ.) هر یک از جانوران متعلق به گونه های مختلف تیرة گوزن ها در اندازه و رنگ های گوناگون ؛ گاو کوهی "} +{"line": "گوزو (ص مر.) (عا.) آن که زیاد می گوزد. کنایه از آدم بی اهمیت "} +{"line": "گوزگند (گَ) 1 - (اِمر.) ضرطة بد بو. 2 - کنایه از: سخنان لاف و گزاف و هرزه "} +{"line": "گوساله (لِ) (اِ.) بچة گاو، گاوی که هنوز بالغ نشده است "} +{"line": "گوسفند (فَ) از جانوران اهلی و علف خوار که گوشت و پوست و شیرش مورد استفاده انسان است "} +{"line": "گوسپند (پَ) [ په . ] (اِمر.) نک گوسفند"} +{"line": "گوش (اِ.) 1 - عضو شنوایی . 2 - گوشه، زاویه . ؛ گوش از چیزی گرفتن آن چیز را ترک کردن، به آن چیز بی توجهی کردن . ؛ گوش کسی بدهکار نبودن کنایه از: به حرف دیگران توجهی نکردن "} +{"line": "گوش (گُ) (اِ.) در آیین زردشتی، ایزد نگهبان چارپایان ؛ و نام روز چهاردهم از هر ماه خورشیدی "} +{"line": "گوش بدر (ب دَ) (ص مر.) منتظر، انتظارکش "} +{"line": "گوش بریدن (بُ دَ) (مص م .) (عا.) با حیله و نیرنگ از کسی پول گرفتن "} +{"line": "گوش به زنگ (ب. زَ)(ص مر.) منتظر، مترصد، آمادة عمل "} +{"line": "گوش خراش (خَ) (ص .) صدای آزاردهنده "} +{"line": "گوش داشتن (تَ) (مص ل .) متوجه بودن، مراقب بودن "} +{"line": "گوش ماهی (اِمر.) صدف، غلاف صدف "} +{"line": "گوش نهادن (نِ دَ) (مص م .) سخن شنیدن، متوجه شدن "} +{"line": "گوش پاک کن (کُ) (اِمر.) میله ای کوچک و باریک که بر سر آن پنبه پیچیده اند و برای پاک کردن گوش به کار می رود"} +{"line": "گوش پیچ دادن (دَ) (مص م .) تنبیه کردن "} +{"line": "گوش کردن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - شنیدن . 2 - توجه کردن، پذیرفتن "} +{"line": "گوش کشیدن (کِ دَ) (مص ل .) کنایه از: توجه نکردن، اهمیت ندادن "} +{"line": "گوش گرفتن (گِ رِ تَ)(مص م .)(عا.) 1 - گوش دادن، توجه کردن . 2 - پند کسی را پذیرفتن "} +{"line": "گوشاسب (اِ.) رؤیا، خواب "} +{"line": "گوشان (اِ.) افشرة انگور، شیرة انگور"} +{"line": "گوشانه (نِ) (اِ.) گوشه، کمینگاه "} +{"line": "گوشت (اِ.) بخش های نرم بدن جانوران به ویژه مهره داران که معمولاً زیر پوست قرا ر دارد این بخش از بدن جانوران حلال گوشت کاربُرد غذایی دارد"} +{"line": "گوشت (گُ وِ) = گوش . گویش : 1 - (اِمص .) گفتن، گفتار. 2 - (اِ.) یکی از آوازهای شش گانه است که قدما آن را تشخیص داده اند، گواشت "} +{"line": "گوشت تلخ (تَ) (ص مر.) (عا.) بداخلاق، بدمعاشرت "} +{"line": "گوشت کوب (اِ.) ابزاری که به وسیلة آن گوشت پخته ر ا در ظرفی می کوبند"} +{"line": "گوشتالو (ص مر.) چاق، فربه "} +{"line": "گوشتخوار (خا) (ص .) 1 - دارای عادت یا گرایش به خوردن مواد گوشتی .2 - دارای ویژگی تغذیه از جانوران "} +{"line": "گوشتخواران (خا) (اِ.) گروهی از پستانداران که فقط از گوشت تغذیه می کنند و اغلب دارای دندان ها و چنگال های قوی می باشند"} +{"line": "گوشخار (اِ.) گوشواره "} +{"line": "گوشدار (ص فا.) = گوش دارنده : 1 - دارای گوش، دارندة گوش، دارای آلت شنوایی . 2 - شنونده، سامع . 3 - آن که استراق سمع کند. 4 - متوجه، مراقب . 5 - محافظت کننده، نگهبان، حامی، حمایت کننده "} +{"line": "گوشزد (زَ) (اِمص .) یادآوری، تذکر دادن، خاطرنشان ساختن "} +{"line": "گوشمالی (حامص .) تنبیه "} +{"line": "گوشه (ش ) (اِ.) 1 - کنج، زاویه . 2 - هر یک از تقسیمات دستگاه موسیقی ایرانی . 3 - کنایه، حرف کنایه آمیز. 4 - کناره، لبه . 5 - جای خلوت، جای دور از مردم "} +{"line": "گوشه دار ( گوشه دار .) (ص مر.) 1 - سخن همراه با طعنه و کنایه . 2 - زاویه دار"} +{"line": "گوشه زدن ( گوشه زدن . زَ دَ) (مص ل .) (عا.) طعنه و کنایه زدن "} +{"line": "گوشه پسله ( گوشه پسله . پَ لِ) (اِمر.) (عا.) جای دور افتاده "} +{"line": "گوشه چشم ( گوشه چشم . چَ) (اِمر.) کنایه از: توجه و التفات مختصر و کوتاه "} +{"line": "گوشه گرفتن ( گوشه گرفتن . گِ رِ تَ) (مص م .) گوشه - نشینی کردن "} +{"line": "گوشه گیر ( گوشه گیر .) (اِفا.) خلوت نشین، زاهد"} +{"line": "گوشواره (رِ) (اِمر.) = گوشوار: 1 - زینتی که زنان در گوش آویزند. 2 - آن است که بر دو جانب در ورودی های ساختمان دو ستون بنا کرده و نیم آجر عقب تر سازند"} +{"line": "گوشوان (مص مر.) = گوش بان : محافظ، مراقب، راعی "} +{"line": "گوشور (وَ) (ص .) فرمانبر، مطیع "} +{"line": "گوشی (اِ.) 1 - گیرندة تلفن که به وسیلة آن صدای طرف مکالمه شنیده می شود. 2 - وسیله ای برای پوشاندن گوش برای سرما و گرما. 3 - اسبابی برای گوش دادن به صداهای درون بدن جاندار مثل قلب و ریه . 4 - سمعک . 5 - نوعی بیماری در سرانگشتان که باعث عفونت آن می شود"} +{"line": "گول 1 - (ص .)ابله، نادان . 2 - (اِ.) مکر، فریب . 3 - دلق "} +{"line": "گول (اِ.)1 - حوض . استخر، تالاب . 2 - دریاچه "} +{"line": "گون (گَ وَ) (اِ.) نوعی گیاه خاردار که دارای ساقه های ستبر و شاخه های بلند می باشد. بیشتر در نقاط کوهستانی می روید و گل های آن سفید یا زرد رنگ می باشد"} +{"line": "گون [ په . ] 1 - (اِ.) گونه، رنگ . 2 - (پس .) به صورت پسوند در ترکیبات آید به معنی شکل و رنگ : آبگون، آسمان گون، بنفشه گون "} +{"line": "گوناب (اِمر.) سرخی ای که زنان برای زیبایی به چهرة خود مالند، گلگونه، سرخاب، غازه "} +{"line": "گوناگون (ص مر.) رنگارنگ، مختلف "} +{"line": "گونه (نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - رنگ، نوع . 2 - رخ، سیما. 3 - قسمت گوشتی زیر چشم ها و ک نار بینی و دهان، لُپ . 4 - همانند چیزی مانند: پیامبر - گونه "} +{"line": "گونی [ هند. ] (اِ.)1 - پارچة خشنی که ریسمانش ا ز لیف کنف و غیره تابیده شود و از آن کیسه بافند. 2 - کیسه ای از پارچة خشن که برای حمل بار سازند"} +{"line": "گونیا (اِ.) ابزاری است به شکل مثلث از جنس فلز، پلاستیک یا چوب برای رسم زاویة قائمه یا آزمودن آن "} +{"line": "گوه (گُ وِ) (اِ.) تکه چوبی که هنگام شکافتن کُنده آن را در شکاف ایجاد شده می گذارند که دو نیم کردن آن آسان تر شود"} +{"line": "گوهر (گُ هَ) [ په . ] (اِ.) 1 - از سنگ های قیمتی . 2 - اصل، نژاد. 3 - ذات، سرشت "} +{"line": "گوهربار ( گوهربار .)(ص فا.)1 - نثار کننده گوهر، گوهرافشان . 2 - (کن .) جوانمرد. 3 - ریزنده قطرات (ابر)"} +{"line": "گوهردار ( گوهردار .) (ص فا.) شمشیر آب داده و جوهردار"} +{"line": "گوهری ( گوهری .) (ص نسب .) 1 - گوهرفروش، زرگر. 2 - ذاتی، سرشتی . 3 - اصیل، پاک نژاد"} +{"line": "گوهرین ( گوهرین .) (ص نسب .) منسوب به گوهر - دارای گوهر. 2 - مزین به جواهر"} +{"line": "گوچاه (گَ یا گُ) (اِمر.) گودالی که چندان عمیق نباشد و ته آن را بتوان دید، حفره "} +{"line": "گوژ (اِ. ص .) خمیده، منحنی "} +{"line": "گوژ (اِ.) زنبور (عسل )، نحل "} +{"line": "گوژپشت ( گوژپشت . پُ) (ص .) کسی که پشتش قوز و برآمدگی دارد"} +{"line": "گوگ (اِ.) تکمة گریبان، گوی گریبان . گوگه و گوک و گوکه و قوقه نیز گویند"} +{"line": "گوگار (اِ.) جعل، سرگین غلطان "} +{"line": "گوگال (اِ.) جعل، سرگین غلطان "} +{"line": "گوگرد (گِ) [ په . ] (اِ.) عنصری با علامت شیمیایی S، جامد و زردرنگ و قابل اشتعال، معادن آن بیشتر نزدیک کوه های آتشفشان است، در صنعت کبریت سازی مصرف زیاد دارد"} +{"line": "گوی (اِ.) 1 - جسمی که فاصلة همة نقطه های سطح آن تا مرکزش برابر است، کره . 2 - توپی که از یک ماده سخت و تو پر است و در برخی از بازی ها به کار می رود"} +{"line": "گوی بردن (بُ دَ) (مص ل .) پیش افتادن "} +{"line": "گوی در افکندن (دَ. اَ کَ دَ) (مص ل .) به مبارزه طلبیدن "} +{"line": "گویا (ص فا.) گوینده، سخن گو"} +{"line": "گویا (ق .) واژه ای که برای ظن و احتمال به کار رود. مثل : گویا او ایرانی است "} +{"line": "گویس (گَ) (اِ.)1 - ظروف شیر و ماست و دوغ . 2 - چوبی که بدان دوغ را جهت برآوردن مسکه زنند، شیرزنه "} +{"line": "گویش (یِ) (اِمص .) گفتن، گفتار"} +{"line": "گوینده (یَ د) (اِفا.) 1 - سخنگو. 2 - آن که شغلش در رادیو و تلویزیون گویندگی است "} +{"line": "گویندگی (یَ د) (حامص .) 1 - سخن گویی، نطق . 2 - خوانندگی (آواز)، قوالی "} +{"line": "گویی (ق .) قید شک و تردید. به معنی گویا، پنداری "} +{"line": "گپ (گَ) (اِ.) سخن، حرف، گفتگوی دوستانه "} +{"line": "گپ ( گپ .) (ص .) گنده و ستبر، کلان "} +{"line": "گپ (گُ) (اِ.) گونه "} +{"line": "گپ زدن (گَ. زَ دَ) (مص ل .) سخن گفتن، حرف زدن "} +{"line": "گپر (گَ) (اِ.) خفتان "} +{"line": "گپی (گُ) (اِ.) بوزینه، میمون "} +{"line": "گچ (گَ) (اِ.) 1 - نوعی از خاک که پس از استخراج از معدن به کوره می برند و حرارت می دهند تا تبدیل به گچ شود. 2 - (کن .) کندذهن، ناتوان از فهم و شعور"} +{"line": "گچ بری ( گچ بری . بُ) (حامص .) نقش و نگار درست کردن با گچ در روی دیوار و سقف ساختمان "} +{"line": "گچه (گَ چِ) (ص .) کسی که نتواند روان و فصیح سخن بگوید"} +{"line": "گچک (گ چَ)(اِ.)نام سازی است شبیه کمانچه که با آرشه نواخته می شود"} +{"line": "گژ (گَ) (ص .) کج، منحنی "} +{"line": "گژار (گَ) (اِ.) 1 - چینه دان مرغ . 2 - حوصله "} +{"line": "گژدم (گَ دُ) (اِ.) عقرب "} +{"line": "گی (گِ) [ انگ . ] (اِ.) مرد، ولگرد، یارو. در جمع به معنای همجنس بازان مذکر"} +{"line": "گیا (اِ.) مخفف گیاه "} +{"line": "گیاغ (اِ.) گیاه، نبات "} +{"line": "گیاه [ په . ] (اِ.) هر رستنی که از زمین بروید"} +{"line": "گیاه شناسی (ش ) (اِ.) علمی که موضوع آن تحقیق دربارة گیاهان و رستنی هاست "} +{"line": "گیاهک (هَ) (اِمصغ .) بخشی از رویان دانه که پس از رویش دانه و رشد به گیاه جدید تبدیل می شود"} +{"line": "گیتار [ فر. ] (اِ.) از سازهای زهی که دارای شش سیم می باشد و با انگشتان دست نواخته می شود"} +{"line": "گیتاشناسی (ش ) (اِ.) شناسایی نقشة زمین "} +{"line": "گیتی [ په . ] (اِ.) 1 - دنیا، جهان . 2 - کاینات "} +{"line": "گیتی نورد (نَ وَ) (اِفا.) جهانگرد"} +{"line": "گیج (ص .) پریشان، آشفته "} +{"line": "گیجگاه (اِمر.) مابین چشم و گوش، شقیقه "} +{"line": "گید (اِ.) مرغ گوشت ربا، غلیواج، زغن "} +{"line": "گید [ فر. ] (اِ.) دفتر راهنمای یک شهر یا یک کشور"} +{"line": "گیدی (ص .) 1 - قرمساق، دیوث . 2 - بی - جرأت "} +{"line": "گیر 1 - (اِمص .) گرفتگی، مانع . 2 - دشواری در کار، اشکال . 3 - (ص .) گرفتار، اسیر"} +{"line": "گیر آوردن (وَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - به دست آوردن . 2 - اسیر کردن، مقید ساختن "} +{"line": "گیر دادن (دَ) (مص ل .) (عا.)بند کردن، به کسی یا موضوعی پرداختن و از آن دست نکشیدن "} +{"line": "گیرا (ص فا.) 1 - گیرنده، جذاب . 2 - فریبنده، زیبا. 3 - اثرگذار، مؤثر"} +{"line": "گیراگیر (اِمر.) 1 - بحبوحه، لحظة حساس "} +{"line": "گیرایی (حامص .) جذابیت، گرفتگی "} +{"line": "گیربکس (بُ) [ انگ . ] (اِمر.) جعبه ای است محتوی دنده های مختلف در اتومبیل ها، قدرت تحرک موتور به این جعبه منتقل می شود و سپس به وسیلة دنده، به دنده های مختلف منتقل می گردد"} +{"line": "گیره (رِ) (اِ.) وسیله ای برای گرفتن و نگه داشتن چیزی "} +{"line": "گیرودار (رُ) (اِ.) بحبوحه، هنگامه "} +{"line": "گیس [ په . ] (اِ.) موی بلند، گیسو"} +{"line": "گیس سفید (س ) (اِ.) زن سالخورده و دارای تجربه و آگاهی "} +{"line": "گیسو (اِ.) زلف، موی بلند سر زنان که از پشت گردن بلندتر باشد. ج . گیسوان "} +{"line": "گیسو بریدن (بُ دَ) (مص ل .) رسمی در سوگواری که زنان به هنگام عزاداری گیسوی خود را می بریدند"} +{"line": "گیسو بریده (بُ د) کنایه از: زن بی شرم و حیا"} +{"line": "گیشا (گِ) [ ژاپنی . ] (اِ.) هر یک از دختران ژاپنی که برای تأمین عیش و سرگرمی مردان آموزش دیده اند"} +{"line": "گیشه (ش ) [ فر. ] (اِ.) باجه، دریچه "} +{"line": "گیلاس [ انگ . ] (اِ.) فنجان، لیوان مخصوصاً لیوان پایه دار بلوری "} +{"line": "گیلاس (اِ.) درختی است از تیرة گل سرخیان که دارای گونه های مختلف است . میوه اش سفت و خوشمزه و شیرین است "} +{"line": "گیلو (اِ.) = گیلوئی : قسمت فاصلة بین طاق عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچ بری کنند و آن به منزلة گلوی طاق و سقف است "} +{"line": "گیلک (لَ) (اِ.) منسوب به گیلان "} +{"line": "گیلکی (لَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به گیلک، زبان مردم گیلان از زبان های ایرانی از خانوادة هندواروپایی . 2 - (اِ.) گوشه ای در آواز دشتی از ملحقات شور (موسیقی )"} +{"line": "گیلی (اِ.) پشته، تل "} +{"line": "گیم (گِ) [ انگ . ] (اِ.) دور بازی مثلاً در بازی تنیس یا والیبال "} +{"line": "گیوتین [ فر. ] (اِ.) آلتی برای قطع کردن سَر مجرمان که در سال 1792 م . در فرانسه به کار افتاد"} +{"line": "گیومه (مِ) [ فر. ] (اِ.) علامتی که به این شکل « » در دو طرف کلمه می گذارند"} +{"line": "گیوه (وِ) (اِ.) نوعی کفش که رویة آن از نخ یا ابریشم بافته می شود. ؛ گیوه ها را ورکشیدن کنایه از: تصمیم به رفتن گرفتن و آمادة حرکت شدن "} +{"line": "گیپور (اِ.) نوعی پارچة توری زبر و پر از نقش های گل و بوتة برجسته "} +{"line": "ی (حر.) سی و دومین حرف از الفبای فارسی برابر با 10 در حساب ابجد"} +{"line": "ی (پس .) این حرف به آخر اسم ملحق شود برای افادة نسبت بین دو چیز و آن برای معانی متعدد بود - مطلق نسبت، و آن بر چند قسم است :الف - نسبت به مکان : شیرازی، اصفهانی، رامسری . ب - نسبت به چیز: ارغوانی، پرنیانی، زعفرانی . ج - نسبت به شخص : اسرافیلی . 2 - سازندگی و فروشندگی را رساند: کبابی، چلوپزی . 3 - اتصاف و دارندگی را رساند به جای «ور»، «مند»: هنری = هنرمند و نامی = نامور. 4 - معنی فاعلی دهد: خونی = خون کننده، خون ریزنده . 5 - معنی مفعولی دهد: زندانی = به زندان انداخته . 6 - گاه به آخر مصدر اضافه شود و معنی لیاقت دهد:خوردنی، پوشیدنی، سوختنی "} +{"line": "ی (پس .) به آخر کلمه درآید و نشانة نکره بودن باشد: پادشاهی، مردی، گلی "} +{"line": "ی (مجهول ) در قدیم تلفظ ح را به صورت « ی » می نوشتند و آن را یای مجهول می نامیدند (مق . یای معروف ) مانند: دلیر. این تلفظ در قرن های اخیر از میان رفته و بدل به یای معروف شده و امروزه فرقی بین این دو یاء نیست ولی هنوز فارسی زبانان افغانستان و پاکستان و هندوستان بین این دو فرق گذارند"} +{"line": "ی (معروف ) تلفظ « i » را به صورت « ی » می نوشتند و می نویسیم و آن را در قدیم یای معروف می نامیدند (مق .) یای مجهول مانند:پذیر"} +{"line": "یأجوج (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نام یکی از دو قبیلة وحشی ساکن در پشت کوه های قفقاز. 2 - کنایه از: انسان های وحشی "} +{"line": "یأس (یَ) [ ع . ] (اِ.) ناامیدی، ناامید شدن "} +{"line": "یا [ ع . ] (حر.) حرف ندا به معنای «ای »، «ایا»"} +{"line": "یا (حر رب .) به معنای ذیل آید: الف - ح رف ربط و عطف که معنای تردید یا اختیار را می رساند. ب - حرف شرط با فعل منفی آید و برای مفهوم مثبت آن فعل معنی ادات شرط دهد"} +{"line": "یا کریم (کَ) (اِ.) نوعی کبوتر که آوازش مانند تلفظ «یا کریم » است "} +{"line": "یائسه ( یائسه .) [ ع . یائسة ] (ص .) 1 - یائس . 2 - زنی که دیگر عادت ماهانه نشود"} +{"line": "یائسگی (ئِ س ) [ ع - فا. ] (حامص .) پایان دوران تولیدمثل و قطع عادت ماهانه در زنان "} +{"line": "یاالله (اَ لْ لا) [ ع . ] (ندا.) 1 - لفظی است که مردان هنگام ورود به خانه گویند، تا اگر زن نامحرم در خانه هست روی خود را بپوشاند. 2 - لفظی است که هنگام ورود شخص محترمی به مجلسی گویند و آن علامت بزرگداشت و احترام اوست . 3 - کلمة ختم مجلس سوگواری "} +{"line": "یاب (ص .) نابود، ضایع، بیهوده "} +{"line": "یاب (اِفا.) در ترکیب، به صورت مزید مؤخر به معنی یابنده آید: دیریاب، فلزیاب "} +{"line": "یابر (ب ) (اِ.) زمین یا دهی که پادشاه برای امرار معاش به کسی می داد"} +{"line": "یابس (ب ) [ ع . ] (اِفا.) خشک، سخت . ؛رطب و یابس به هم بافتن کنایه از: سخنان در هم و برهم و بی معنی گفتن "} +{"line": "یابنده (بَ د ) (اِفا.) 1 - دریابنده، درک کننده . 2 - پیدا کننده "} +{"line": "یابو (اِ.) 1 - اسب باری، اسب بارکش . 2 - (عا.) نادان، نفهم . ؛ یابو برداشتن کسی کنایه از: مالی یا امتیازی به دست آوردن و خود را بزرگ پنداشتن "} +{"line": "یابیدن (دَ) (مص م .) یافتن، پیدا کردن "} +{"line": "یاتاغان [ تر. ] (اِ.)= یاتاقان . یاطاقان : وسیله ای فلزی یا لاستیکی یا چرمی، که از ساییده شدن بازوی چرخ خودرو جلوگیری می کند"} +{"line": "یاختن (تَ) 1 - (مص م .) آختن، بیرون کشیدن . 2 - (مص ل .) قصد کردن . 3 - گراییدن، متمایل شدن "} +{"line": "یاخته (تِ) 1 - (ص مف .) آخته، بیرون کشیده . 2 - (اِ.) سلول، سلول بدن موجودات زنده که دارای دو قسمت مهم سیتوپلاسم و هسته می باشد. یاخته ها در حقیقت کوچکترین قسمت ساختمانی موجود زنده هستند که دارای تمام خواص و تظاهرات حیاتی می باشند"} +{"line": "یاد (اِ.) 1 - حافظه، ذهن . 2 - آموزش، تعلیم . 3 - بیداری . 4 - اندیشه، فکر. 5 - خاطر. ؛ یاد کسی دادن کسی را آموزس دادن "} +{"line": "یاد (پس .) دارای معنی قبول فعل : بنیاد، فریاد، زامیاد"} +{"line": "یاد آمدن (مَ دَ) (مص ل .) به خاطر آمدن "} +{"line": "یاد آوردن (وَ دَ) (مص م .) به خاطر آوردن، متذکر کردن "} +{"line": "یاد دادن (دَ) (مص م .) آموختن، آموزاندن "} +{"line": "یاد کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - یادآوری کردن، به خاطر آوردن . 2 - (عا.) به دیدار کسی رفتن "} +{"line": "یاد گرفتن (گ ِ ر ِ تَ) (مص م .) 1 - آموختن، 2 - حفظ کردن، از بر کردن "} +{"line": "یادآور (وَ) (ص فا.) آن که به یاد آورد، آن چه به یاد آورد"} +{"line": "یادآور شدن (وَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - به خاطر آوردن . 2 - به خاطر آوردن چیزی یا شخصی "} +{"line": "یادآوری (وَ) (حامص .) تذکر"} +{"line": "یادباد (اِمر.) یادکرد، یاد، ذکر"} +{"line": "یورتمه (مِ) [ تر. ] (اِ.) چهار نعل رفتن اسب "} +{"line": "یادبود (اِ.) 1 - یادگار، یادگاری . 2 - مراسمی که به یاد کسی برگزار شود. ؛ مجلس یادبود مجلسی که از برای یادبود و تذکر مرده برپا دارند"} +{"line": "یادداشت (اِ.) 1 - آن چه در یاد می ماند. 2 - هر علامت و نشانی که برای یادآوری قرار می دهند. 3 - دفترچه یا کاغذی که مطلبی را در آن می نویسند تا فراموش نشود. 4 - نامة کوتاه "} +{"line": "یادمان (اِمر.) 1 - آن چه برای یادبود کسی یا روی دادی ساخته می شود. 2 - مراسمی که برای یادبود کسی یا چیزی برپا می شود"} +{"line": "یادنامه (م ِ) (اِمر.) کتابی حاوی مقاله های متعدد که به یاد سال ولادت کسی، در زندگانی وی، یا پس از مرگ او نویسند"} +{"line": "یاده (دَ) (اِ.) 1 - قوة حافظه . 2 - رشوه "} +{"line": "یادواره (ر ) (اِمر.) مراسمی که به یاد شخصی یا روی دادی برگزار می شود"} +{"line": "یادگار (اِ.) 1 - یادبود، آنچه که از کسی به جا ماند و خاطرة او را زنده نگه دارد. 2 - آنچه که به دوستی دهند تا در یاد دوست بمانند، یادگاری "} +{"line": "یادگاری (اِ.) 1 - آن چه به عنوان یادگار و یادبود باشد. 2 - (عا.) هر چیز که به عنوان یادبود و هدیه به کسی دهند. 3 - آن چه بر در و دیوارها نویسند یا بر تنة درختان کنده کاری کنند. ؛ یادگاری نوشتن نوشتن خط وجمله یا شعری بر در و دیوار بناها یا در دفتر کسی "} +{"line": "یار (پس .) دارندگی : هوشیار (دارای هوش )"} +{"line": "یار (اِ.) [ په . ] 1 - دوست، همدم، معشوق . 2 - مجازاً رفیق یک رنگ و موافق . 3 - ناصر، معین . 4 - همراه . ؛ یار گرفتن در بازی یک یا چند تن از بازیکنان را برای کمک به خود برگزیدن "} +{"line": "یار غار (ر ) (اِمر.) 1 - لقب ابوبکر که هنگام هجرت پیامبر (ص ) از مکه به مدینه همراه آن حضرت در غار رفت . 2 - مجازاً: دوستی که انسان را در سختی تنها نمی گذارد"} +{"line": "یار کردن (کَ دَ) (مص م .) همراه نمودن "} +{"line": "یارا (اِ.) توانایی، نیرو"} +{"line": "یارانه (ن ) (ص مر. ق مر.) از روی یاری، سوبسید"} +{"line": "یارایی (حامص .) 1 - توانایی، طاقت . 2 - جرأت، دلیری . 3 - مجال، فرصت "} +{"line": "یارب (رَ) (اِ.) [ ع . ] (ندا.) پروردگارا، ای خدا"} +{"line": "یارج (رَ) (اِ.) معرب یاره ؛ دستبند"} +{"line": "یارد [ انگ . ] (اِ.) واحد طول در انگلستان تقریباً 92 سانتی متر"} +{"line": "یاردانقلی (قُ) [ تر. ] (اِ.) (عا.) آدم ناشناس، کسی که هویت او مجهول باشد"} +{"line": "یارستن (ر تَ) (مص ل .) توانستن، توانایی داشتن، از عهده برآمدن "} +{"line": "یارغو [ تر. ] (اِ.) دعوا، منازعه "} +{"line": "یارمند (مَ) (ص مر.) یاری دهنده، یار، دوست "} +{"line": "یاره (ر ) (اِ.) 1 - دستبند. 2 - طوق . 3 - توان، نیرو، جرأت "} +{"line": "یاره گیر ( یاره گیر .) (اِفا.) 1 - باج و خراج گیر. 2 - جمع کنندة محصول "} +{"line": "یارو (اِ.) (عا.) 1 - فلان، شخصی که نزد گوینده و شنونده هر دو شناخته است و به جهتی خواه اختصار کلام و خواه تمایل به آن که دیگران شخص مورد نظر را نشناسند گفته می شود. 2 - تعبیر استخفاف آمیز از کسی "} +{"line": "یارک (رَ) (اِ.) 1 - یار کوچک . 2 - بچه دان، رحم "} +{"line": "یارگی (رَ) (اِ.) 1 - یارایی، توانایی . 2 - مجال، فرصت "} +{"line": "یاری (حامص .) کمک، مدد"} +{"line": "یاری خواستن (خا تَ) (مص ل .) 1 - کمک طلبیدن، استعانت . 2 - توانایی خواستن "} +{"line": "یاری دادن (دَ) (مص ل .) 1 - کمک کردن . 2 - توانایی دادن "} +{"line": "یاری کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - کمک کردن . 2 - نیرو بخشیدن "} +{"line": "یاری گر (گَ) (ص فا.) 1 - کمک کار. 2 - نیرو دهنده "} +{"line": "یاریدن (دَ) (مص م .) یاری کردن، حمایت نمودن "} +{"line": "یاز (اِ.) 1 - ارش ؛ واحدی در طول و آن از نوک انگشت میانی تا آرنج می باشد. 2 - گام، قدم "} +{"line": "یازان (ص فا.)1 - قصدکنان . 2 - در حال اندازه - گیری "} +{"line": "یازدن (ز دَ) (مص م .) نک . یازیدن "} +{"line": "یازده (دَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی بین ده و دوازده، 11"} +{"line": "یازش (ز) (حامص .) 1 - قصد، آهنگ . 2 - نمو، بالیدگی "} +{"line": "یازنده (زَ د ) (ص فا.) قصدکننده، آهنگ - کننده "} +{"line": "یازه (ز ) (اِمص .) 1 - خمیازه . 2 - کشش، لرزه "} +{"line": "یازیدن (دَ) (مص ل .) 1 - قصد کردن، دست انداختن به چیزی . 2 - بالیدن، نمو کردن . 3 - خمیازه کشیدن "} +{"line": "یاس (اِ.) درختچه ای زینتی از تیرة زیتونیان با گل های معطر و سفید"} +{"line": "یاسا [ تر - مغ . ] (اِ.) 1 - فرمان و حکم پادشاهی . 2 - قانون و مجازات مغولی "} +{"line": "یاسامه (مِ) (اِ.) مالیاتی غیر از مالیات معروف به قلان و قبچور که از عشایر و کشاورزان وصول می شد"} +{"line": "یاسج (س ) (اِ.) یاسچ . یاسیج تیر پیکان دار"} +{"line": "یاسر (س ِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) طرف چپ . 2 - (ص .) قمارباز"} +{"line": "یاسم (س یا سَ) (اِ.) نک یاسمین "} +{"line": "یاسمین (سَ) (اِ.)= یاسمن : گلی است خوشبو به رنگ زرد، سفید یا کبود"} +{"line": "یاسه (س ) [ تر - مغ . ] (اِ.) نک یاسا"} +{"line": "یاسین [ ع . ] (اِ.) یس ؛ نام یکی از سوره های قرآن "} +{"line": "یاعلی (عَ) [ ع . ] (ندا.) این ترکیب در عرف فارسی زبانان در موارد مختلف به کار رود: 1 - هنگامی که دو آشنا به یکدیگر رسند و از دیدار هم خوش حال شوند. ؛ یاعلی گفتن باب دوستی با کسی گشودن . 2 - هنگامی که دسته جمعی بخواهند چیز سنگینی را از جا حرکت دهند. ؛ یاعلی کردن نام علی را گفتن و از او مدد خواستن "} +{"line": "یاغی (غِ) [ ع . ] (اِفا.) سرکش، نافرمان "} +{"line": "یاغی گری (گَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - دشمنی، عداوت . 2 - سرکشی "} +{"line": "یافتن (تَ) (مص م .) 1 - پیدا کردن، حاصل کردن . 2 - به دست آوردن . 3 - شناختن . 4 - دیدن، حس کردن "} +{"line": "یافته (تِ) (اِمف .) 1 - پیدا کرده . 2 - شناخته . 3 - به دست آورده "} +{"line": "یافه (فِ) (ص .) یاوه، بی معنی، بیهوده "} +{"line": "یافه درای ( یافه درای . دَ)(ص فا.) بیهوده گو، ژاژخای "} +{"line": "یافوخ [ ع . ] (اِ.) محل التقای استخوان مقدم سر به استخوان مؤخر سر، جان دانه "} +{"line": "یاقوت [ ع . ] (اِ.) از سنگ های معدنی گران بها به رنگ های سرخ، زرد، کبود"} +{"line": "یاقوتی 1 - (اِ.) نوعی از انگور که دانه های آن ریز و سرخ رنگ است . 2 - (ص نسب .) به رنگ یاقوت "} +{"line": "یال (اِ.) 1 - گردن . 2 - بن گردن . 3 - موی گردن اسب . 4 - زور، قدرت "} +{"line": "یال برآوردن (بَ وَ دَ)(مص ل .)گردن کشیدن، سرافرازی نمودن "} +{"line": "یال و کوپال (لُ) (اِمر.) توش و توان، نیرو، زورمندی "} +{"line": "یالانچی [ تر. ] (اِ.)1 - بی بند و بار. 2 - ریسمان - باز"} +{"line": "یالقوز (اِ.) = یالغوز - شخص مجرد، بی زن و فرزند. 2 - بی قید و بند، کسی که مشکل و دردسر ندارد 1"} +{"line": "یاللعجب (لَ لْ عَ جَ) [ ع . ] (شب جم .) شگفتا! عجبا! 1"} +{"line": "یالمند (مَ) (ص .) مخفّفِ عیالمند، شخصی که زن و فرزند دارد"} +{"line": "یالیت (لَ تْ یا تَ) [ ع . ] (اِ.) ای کاش "} +{"line": "یام (اِ.)1 - اسب قاصد، پیک . 2 - جایی که اسب پیک را با اسب تازه نفس عوض می کردند"} +{"line": "یام (حر رب .) نک . یا"} +{"line": "یامان [ تر. ] (اِ.) (عا.) نوعی باد است که اگر بیاید یا کسی بدان مبتلا گردد مایة مرگ او می شود"} +{"line": "یامخانه (ن ) [ تر - فا. ] (اِ.) پست خانه، چاپارخانه "} +{"line": "یامفت (مُ) (اِمر.) (عا.) مفت، رایگان "} +{"line": "یان (اِ.) 1 - سخنان بی معنی که بی اراده گفته شود. 2 - هذیان "} +{"line": "یانع (ن ) [ ع . ] (اِفا. ص .) رسیده "} +{"line": "یانه (ن ) (اِ.) 1 - هاون . 2 - بزرک و تخم کتان "} +{"line": "یانکی (اِ.) نامی تحقیرآمیز برای آمریکاییان خاصه نظامیان آمریکا"} +{"line": "یاهو (اِ.) نوعی کبوتر که آوازش مانند تلفظ «یاهو» است "} +{"line": "یاور ( یاور .) (اِ.) درجة نظامی که سابقاً در ارتش معمول بود و به جای آن سرگرد برگزیده شد"} +{"line": "یاور (وَ) (ص .) یاری دهنده، پشتیبان "} +{"line": "یاوند (وَ) (اِ.) پادشاه . ج . یاوندان "} +{"line": "یاوه (و ) (ص .) 1 - بیهوده، بی معنی . 2 - بی - سرپرست، سرِخود"} +{"line": "یاوه کردن ( یاوه کردن . کَ دَ) (مص م .) گم کردن، هدر دادن "} +{"line": "یاوه گشتن ( یاوه گشتن . گَ تَ) (مص ل .) گُم شدن "} +{"line": "یاوه گو ( یاوه گو .) (ص فا.) بی هوده گو، آن که سخنان بی معنی گوید"} +{"line": "یاوگی (وَ) (حامص .) بیهودگی، هرزگی "} +{"line": "یاکند (کَ) (اِ.) یاقوت "} +{"line": "یب (یَ) (اِ.) تیر پیکان دار"} +{"line": "یباب (یَ) [ ع . ] (ص .) خراب، ویرانه "} +{"line": "یبس (یُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) خشکی . 2 - (ص .) (عا.) بدخلق، بدمعاشرت "} +{"line": "یبوست (یُ سَ) [ ع . یبوسة ] 1 - (اِمص .) خشکی، عدم رطوبت . 2 - در فارسی : خشکی مزاج و کار نکردن شکم "} +{"line": "یتاق (یَ) [ تر. ] (اِ.) کشیک، نگهبانی "} +{"line": "یتاقی (یَ) (ص .) پاسبان، نگهبان "} +{"line": "یتیم (یَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کودک پدر مرده . 2 - هر چیز منحصر به فرد و بی همتا"} +{"line": "یتیم خانه ( یتیم خانه . ن ) [ ع - فا. ] (اِمر.)جای پرورش یتیمان، دارالایتام "} +{"line": "یتیمچه ( یتیمچه چ ) (اِ.) بادمجان یا کدوی آب پز شده که آن را با ماست یا کشک خورند"} +{"line": "یحتمل (یُ تَ مَ) [ ع . ] (ق .) شاید، احتمال دارد"} +{"line": "یحموم (یَ) [ ع . ] 1 - (ص .) سیاه . 2 - (اِ.) دود. 3 - (اِخ .) نام اسب امام حسین و اسب هشام ابن عبدالملک "} +{"line": "یخ (یَ) [ اوس . ] (اِ.) آبی که از سرما جامد شده باشد. ؛ یخ کسی نگرفتن کنایه از: الف - موفق نشدن . ب - مورد توجه قرار نگرفتن . ؛ یخ کسی گرفتن کنایه از: کار او رونق گرفتن "} +{"line": "یخ بندان ( یخ بندان . بَ) (اِمر.) 1 - شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب . 2 - قسمتی از دوران چهارم زمین شناسی "} +{"line": "یخ دان ( یخ دان .) (اِمر.) 1 - ظرفی که یخ در آن نهند. 2 - ظرفی صندوق مانند که در سفر خوراکی ها را در آن نهند. 3 - هرچیز از مال و اسباب که ذخیره گذارند تا وقت حاجت به کار آید"} +{"line": "یخ در بهشت ( یخ در بهشت . دَ. ب هِ) (اِمر.) 1 - نوعی نوشیدنی که از شیر و شکر و نشاسته درست کنند. 2 - شربت آبلیمو"} +{"line": "یخ شکن ( یخ شکن . ش کَ) (ص مر.) 1 - شکنندة یخ . چکشی که بدان قالب یخ را شکنند. 3 - کشتی ای که بدان قطعات بزرگ یخ اقیانوس های منجمد را شکنند تا رفت و آمد کشتی ها در آن ممکن شود"} +{"line": "یخ کردن ( یخ کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - بسیار سرد شدن . 2 - (عا.) کنایه از: بسیار متعجب شدن . 3 - وا رفتن، دمغ شدن "} +{"line": "یخاری (یُ) [ تر. ] (ق .) بالا"} +{"line": "یخلا بودن (یُ. دَ) (ص .) (عا.) بی خیال، بی قید"} +{"line": "یخنی (یَ) (اِ.) 1 - آبگوشت ساده . 2 - پخته "} +{"line": "یخه (یَ خِ) (اِ.) 1 - گریبان، یقه . 2 - قسمتی از لباس که در دور گردن قرار می گیرد"} +{"line": "یخچال ( یخچال .) (اِمر.) 1 - محل نگاهداری یخ . 2 - وسیله ای که با نیروی برق کار می کند و هرچه را در آن بگذارند سرد نگاه می دارد"} +{"line": "یخچه ( یخچه چ ) (اِ.) تگرگ "} +{"line": "ید (یَ) [ ع . ] (اِ.) دست . ج . ایدی . ایادی "} +{"line": "ید (یُ) [ فر. ] (اِ.) جسمی است جامد، بلوری و خاکستری مایل به سیاه در آب حل نمی شود ولی در الکل محلول است و در داروسازی مورد استفاده قرار می گیرد"} +{"line": "ید طولی (یَ د لا) [ ع . ] (ص مر.) مهارت، زبردستی، توانایی "} +{"line": "یده (یَ د) (اِ.) ایجاد برف و باران با سحر و جادو"} +{"line": "یده چی ( یده چی .) (ص مر.) جادوگری که ایجاد برف و باران با سحر و جادو را می داند"} +{"line": "یدک (یَ دَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - اسب زین کردة بدون سوار که پیشاپیش موکب پادشاهان و امرا حرکت می دادند. 2 - ابزار یا اسباب که ذخیره نگه دارند تا آن را به جای تباه شدة آن نهند"} +{"line": "یدک کش ( یدک کش . کَ یا کِ) [ تر - فا. ] (ص فا.) 1 - آن که افسار یدک را در دست دارد و همراه برد. 2 - کسی که علاوه بر وظیفة خود مسئولیت وظیفة دیگری را نیز به عهده دارد"} +{"line": "یدکی (یَ دَ) [ تر - فا. ] (ص .) قطعات اضافی که برای جایگزین کردن قطعات خراب شدة یک دستگاه نگه داری می شود"} +{"line": "یر به یر شدن (ی . ب . ی . شُ دَ) (مص ل .) بی حساب شدن، نه بدهکار بودن و نه طلبکار بودن "} +{"line": "یرا (یَ) (اِ.) چین و شکن "} +{"line": "یراعه (یَ عَ یا ع ِ ) [ ع . یراعة ] (اِ.) 1 - گول و بد دل . 2 - شترمرغ ماده . 3 - بیشه نشیب، نیستان - ناک . 4 - کرم شب تاب "} +{"line": "یراق (یَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - ساز و برگ اسب . 2 - سلاح "} +{"line": "یراق کوبی ( یراق کوبی .) [ تر - فا. ] (حامص .) کوبیدن و نصب کردن یراق در و پنجره از قبیل قفل و لولا و دستگیره و مانند آن "} +{"line": "یرغو (یَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - عوارضی که برای رسیدگی به جرایم گرفته می شد (ایلخانان ). 2 - سیاست . 3 - بازرسی، مجلس محاکمه "} +{"line": "یرقان (یَ رَ) [ ع . ] (اِ.) بیماری زردی، نوعی بیماری که در اثر اختلالات کبد به وجود می آید"} +{"line": "یرلیغ (یَ) [ تر. جغ . ] (اِ.) حکم و فرمان پادشاه . ؛ یرلیغ خانی : فرمان پادشاه (ایلخانان و دوره های بعدی )"} +{"line": "یرمغان (یَ مَ) (اِ.) ارمغان، تحفه "} +{"line": "یرنداق (یَ رَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - روده . 2 - تسمه و دوال نرم و سفید"} +{"line": "یزدادی (یَ) (اِمر.) 1 - قلیه و قیمه را گویند که بعد از پخته شدن تخم مرغ بر بالای آن ریزند. 2 - کوفته که در آن تخم مرغ پخته باشد"} +{"line": "یزدان (یَ) [ په . ] (اِ.) خدا، خداوند"} +{"line": "یزنه (یَ نِ) (اِ.) آیزنه ؛ شوهر خواهر"} +{"line": "یزک (یَ زَ) (اِ.) پیش قراول، جلودار"} +{"line": "یسار (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طرف چپ . 2 - چهره ای که د یدن آن نحوست و شومی می آورد"} +{"line": "یساق (یَ) [ تر - مغ . ] (اِ.) 1 - سیاست . 2 - فسق (سنگلاخ ). 3 - ترتیب و ساختگی "} +{"line": "یساول (یَ وُ) [ تر. ] (اِ.) جلودار، پیش قراول "} +{"line": "یسر ( یسر .) (اِ.) 1 - درخت محلب (آلبالوی تلخ ) را گویند که از چوب آن سابقاً جهت ساختن مسواک برای شست و شوی دندان ها استفاده می کردند. 2 - چوب درخت بان را گویند که چون محکم و تیره رنگ و معطر است از آن جهت ساختن تسبیح و در منبت کاری استفاده می کنند"} +{"line": "یسر (یُ) [ ع . ] (اِمص .) آسانی، فراخی مق عسر"} +{"line": "یسنا (یَ) (اِ.) 1 - پرستش، ستایش . 2 - یکی از بخش های اوستا که در هنگام مراسم مذهبی خوانده می شود"} +{"line": "یسیر (یَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کم، اندک . 2 - سهل، آسان . 3 - قمارباز"} +{"line": "یشت (یَ شْ) (اِ.) 1 - پرستش، ستایش . 2 - بخشی از اوستا در ستایش آفریدگار و امشاسپندان "} +{"line": "یشتن (یَ تَ) (مص ل .) 1 - ستایش کردن، نیایش کردن . 2 - دعا خواندن هنگام غذا خوردن "} +{"line": "یشته کردن (یَ تِ. کَ دَ) (مص ل .) دعا خواندن، نماز کردن "} +{"line": "یشم (یَ) (اِ.) یشپ ؛ از سنگ های معدنی گران بها به رنگ های سبز تیره و کبود"} +{"line": "یشمی (یَ) (ص .) رنگ سبز تند، به رنگ یشم "} +{"line": "یشپ (یَ) (اِ.) نک یشم "} +{"line": "یشک (یَ) (اِ.) دندان، دندان پیشین "} +{"line": "یطاق (یَ) [ تر. ] (اِ.) خوابگاه "} +{"line": "یعسوب (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پادشاه زنبوران عسل . 2 - رییس بزرگ "} +{"line": "یعقوب (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کبک نر. ج . یعاقیب . 2 - پسر اسحق و پدر حضرت یوسف "} +{"line": "یعنی (یَ) [ ع . ] (جملة فعلی ) 1 - قصد می کند او (مفرد مذکر غایب از فعل مضارع از مصدر عنایت ). 2 - در فارسی : بدین معنی، چنین معنی می دهد. ؛ یعنی کشک کنایه از: دانستن جواب سر بالای طرف، یا فهمیدن مقصود باطنی اوست که مخالف میل درک کننده است "} +{"line": "یغام (یَ) (اِ.) غول بیابانی "} +{"line": "یغلاوی (یَ) (اِ.) 1 - تابة کوچک دسته دار. 2 - کاسة کوچک دسته دار مخصوص غذا گرفتن سربازان "} +{"line": "یغلغ (یَ لَ) [ تر. ] (اِ.) تیر پیکان دار"} +{"line": "یغما (یَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - تاراج، غارت، چپاول . 2 - نام شهری در ترکستان که زیبارویان آن معروف بودند"} +{"line": "یغماگر (یَ گَ) [ تر - فا. ] (ص مر.) غارتگر، تاراج گر"} +{"line": "یغمایی (یَ) [ تر - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به یغما. 2 - خوبرو، زیبا"} +{"line": "یغور (یُ) [ تر. ] (عا.) بزرگ، درشت، بدشکل "} +{"line": "یفاع (یَ) [ ع . ] (اِ.) زمین بلند، پشته "} +{"line": "یقطین (یَ) [ ع . ] (اِ.) هر بوته که بر زمین پهن شود چون خربزه، کدو، خیار و جز آن "} +{"line": "یقظان (یَ) [ ع . ] (ص .) بیدار، هوشیار"} +{"line": "یقظه (یَ ظِ) [ ع . یقظة ] (اِمص .) بیداری، هوشیاری "} +{"line": "یقنعلی بقال (یَ نَ. بَ قُ) (اِ.) کنایه از آدم فقیر و بی اهمیت و کسی است که سرش به کلاهش نیرزد و ارزش اجتماعی نداشته باشد"} +{"line": "یقه (یَ قِ) [ تر. ] (اِ.) نک یخه "} +{"line": "یقه سفید ( یقه سفید . س ) [ تر - فا ] (ص مر.) 1 - (عا.) کارمند دفتری یا دارای شغلی که مستلزم آلودگی دست و لباس نیست . 2 - (عا.) کسی که دستش به دهانش می رسد"} +{"line": "یقه چرکین ( یقه چرکین . چِ) [ تر - فا. ] (ص مر.) (عا.) تنگدست، بیچاره "} +{"line": "یقین (یَ) [ ع . ] (ص .) بدون شک، بی گمان "} +{"line": "یقین کردن (یَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) باور کردن "} +{"line": "یقیناً ( یقیناً . نَ نْ) [ ع . ] (ق .)قطعاً، مسلماً، مطمئناً، از روی یقین "} +{"line": "یل (یَ) (ص .) پهلوان، دلاور. ج . یلان "} +{"line": "یلامق (یَ مِ) [ معر. ] (اِ.) جِ یلمق "} +{"line": "یلب (یَ لَ) [ ع . ] (اِ.) جوشن چرمین "} +{"line": "یلدا (یَ) (اِ.) این واژه سُریانی و به معنای تولد و زایش است . یعنی تولد مهر (متیرا) در شب اول زمستان که بلندترین شب سال است و ایرانیان به یُمن تولد مهر در این شب جشنی برپا می کنند"} +{"line": "یللی (یَ لَ) (اِ.) (عا.) 1 - وقت تلف کردن، عمر را به بطالت گذراندن . 2 - بیکارگی و تنبلی و تن آسانی کردن "} +{"line": "یللی تللی کردن ( یللی تللی کردن . تَ لَُ. کَ دَ) (مص ل .) ولگردی و هرزه گردی کردن، عمر را به بطالت گذرانیدن "} +{"line": "یلمان (یَ) (اِ.) 1 - لبة تیغ . 2 - ضرب شمشیر"} +{"line": "یلمق (یَ مَ) [ معر. ] (اِ.) معرب یلمة فارسی به معنی قبا. ج . یلامق "} +{"line": "یلمه (یَ مِ) (اِ.) قبا"} +{"line": "یله (یَ لَ یا لِ) (ص .) 1 - رها، ول . 2 - آزاد. 3 - هرزه، بیهوده . 4 - تنها، منفرد. 5 - کج "} +{"line": "یله دادن ( یله دادن . دَ) (مص م .) لم دادن، تکیه دادن به چیزی به نحوی که بدن در حال استراحت کامل قرار گیرد"} +{"line": "یله کردن ( یله کردن . کَ دَ) (مص م .) رها کردن، واگذاشتن "} +{"line": "یلوه (یَ وِ) (اِ.) مرغ کوچکی که می گویند در اثر باران به وجود می آید"} +{"line": "یلک (یَ لَ) (اِ.) کلاه گوشه، گوشه ای از کلاه یا تاج "} +{"line": "یلی زن (یَ. زَ) (ص فا.) خواننده "} +{"line": "یم (یَ) [ ع . ] (اِ.) دریا"} +{"line": "یمام (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کبوتر دشتی، کبوتر صحرایی . 2 - اراده، قصد"} +{"line": "یمن (یُ مْ) [ ع . ] (اِ.) خیر و برکت، خجستگی "} +{"line": "یمن ناصیت ( یمن ناصیت . ص یَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خوش - اقبالی . 2 - صداقت، بی گناهی "} +{"line": "یمین (یَ) [ ع . ] (اِ.)1 - سمت راست . 2 - سوگند، قسم "} +{"line": "ینابیع (یَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ ینبوع ؛ چشمه ها"} +{"line": "ینبوع (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چشمة بزرگ . 2 - جوی بسیار آب "} +{"line": "ینگه (یَ گِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - یدک، دنباله . 2 - زنی که شب زفاف همراه عروس به خانة داماد می رود"} +{"line": "ینگی (یَ گِ) [ تر. ] (اِ.) نو، جدید"} +{"line": "ینگی دنیا ( ینگی دنیا . دُ) [ تر - فا. ] (اِمر.) = ینگ دنیا: دنیای جدید، مجازاً: امریکا"} +{"line": "یهود (یَ) [ ع . ] (اِ.) بنی اسرائیل، پیروان حضرت موسی "} +{"line": "یهودی ( یهودی .) [ ع . ] 1 - (ص .) کسی که دارای دین یهود باشد. 2 - (عا.) کنایه از: آدم خسیس و محافظه کار"} +{"line": "یهوه (یَ هُ وَ) [ عبر. ] (اِ.) اسمی است که در تورات بر خدا اطلاق شده است و دلالت بر سرمدیت آن ذات مقدس کند"} +{"line": "یواش (یَ) [ تر. ] (ق . ص .)آهسته، آرام، به نرمی "} +{"line": "یواشکی (یَ شَ) [ تر - فا. ] (ق مر.) به آرامی و آهستگی "} +{"line": "یواقیت (یَ) [ ع . ] (اِ.) جِ یاقوت "} +{"line": "یوبه (ب ) (اِ.) آرزو، خواهش "} +{"line": "یوبیدن (دَ) (مص م .) آرزو داشتن، میل کردن "} +{"line": "یورت [ تر - مغ . ] (اِ.) 1 - چراگاه ایلات و عشایر. 2 - محل خیمه و خرگاه . 3 - مسکن، منزل . 4 - یورد"} +{"line": "یورش (رِ) [ تر. ] (اِ.) تاخت و تاز، هجوم "} +{"line": "یورغه (غَ یاغ ) [ تر. ] (اِ.) اسب راه رو"} +{"line": "یورو (رُ) [ انگ . ] (اِ.) واحد پول مشترک کشورهای عضو اتحادیة اروپا"} +{"line": "یوز (اِ.) حیوانی است درنده شبیه پلنگ اما کوچکتر از آن که در قدیم آن را برای شکار تربیت می کردند"} +{"line": "یوزباشی [ تر. ] (اِ.) فراشباشی، فراشی که سر دستة صد نفر بود"} +{"line": "یوزنده (زَ د) (ص فا.) جستجو کننده "} +{"line": "یوزه (زَ یاز) (اِ.) سگ شکاری "} +{"line": "یوزپلنگ (پَ لَ) (اِمر.) پستانداری از راستة گوشتخواران و از تیرة گربه ها که دارای اندامی کشیده و بلند است . و به همین جهت می تواند به سرعت بدود. جثه این حیوان کمی از پلنگ کوچکتر است ولی ارتفاع آن به مناسبت درازی دست و پاهایش از پلنگ بیشتر است "} +{"line": "یوزک (زَ) (اِمر.) توله سگ شکاری "} +{"line": "یوزیدن (دَ) (مص ل .) جُستن، جستجو کردن "} +{"line": "یوسف آرا (سُ) (ص فا.) بسیار زیباتر از یوسف، که در زیبایی آرایش دهندة یوسف باشد"} +{"line": "یوغ (اِ.) چوبی که هنگام شخم زدن زمین بر گردن گاو می گذارند"} +{"line": "یوم (یَ یا یُ) [ ع . ] (اِ.) روز. ج . ایام "} +{"line": "یوم البعث (یَ یا یُ مُ لْ بَ) [ ع . ] (اِمر.) روز رستخیز، روز قیامت "} +{"line": "یوم الحساب ( یوم الحساب ُ. لْ ح ) [ ع . ] (اِمر.) روز قیامت، روز شمار"} +{"line": "یوم الدین ( یوم الدین .) [ ع . ] (اِمر.) روز قیامت، روزشمار"} +{"line": "یوم القرار ( یوم القرار . قَ) [ ع . ] (اِمر.) روز قیامت، روز رستخیز"} +{"line": "یوم الله ( یوم الله ُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) روز مقدس، روز گرامی "} +{"line": "یوم الموعود ( یوم الموعود . مَ) [ ع . ] (اِمر.) روز قیامت، روز رستخیز"} +{"line": "یومیه (یُ یِ) [ ع - فا. ] (ق .) روزانه، مخارج روزانه "} +{"line": "یون (اِ.) نمد زین، روپوش زین "} +{"line": "یون (یُ) [ فر. ] (اِ.) اتم یا گروهی از اتم های باردار است که یک یا چند الکترون از دست داده است "} +{"line": "یونت ئیل [ تر. ] (اِ.) هفتمین سال از دورة 12 سالة ترکی "} +{"line": "یونجه (یُ جِ) [ تر. ] (اِ.) گیاهی است از نوع اسپرس که خوراک چهارپایان است "} +{"line": "یونسکو (نِ کُ) [ انگ . ]Unesco (اِ.) سازمان علمی، فرهنگی و تربیتی "} +{"line": "یونولیت (یُ نُ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری ماده ای سبک و متخلخل و معمولاً سفید که در بسته بندی و عایق کاری کاربرد دارد، فیبر سفید"} +{"line": "یونیسف (س ) [ انگ . ]Unicef (اِ.) سازمانی وابسته به سازمان ملل متحد که هدفش کمک به بهداشت کودکان و مادران است "} +{"line": "یوگا [ سنس . ] (اِ.) مجموعه ای از تمرین های بدنی برای تأمین تن درستی و به دست آوردن قدرت روحی "} +{"line": "یویو (یُ یُ) (اِ.) نوعی اسباب بازی کودکان "} +{"line": "یک ( یک .) (ص )1 - تنها و بی همتا. 2 - نخست، اول . 3 - (کن .) درجة بالا، بسیار خوب "} +{"line": "یک (یَ یا یِ) [ په . ] (اِ.) نخستین شمارة اعداد، واحد"} +{"line": "یک اسبه ( یک اسبه . اَ ب) (اِ.) (ص مر.) 1 - دارای یک اسب . 2 - یک تنه، به تنهایی . 3 - (اِ.) آفتاب "} +{"line": "یک انداز ( یک انداز . اَ) 1 - (ص مر.) برابر. 2 - (اِ.) تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد"} +{"line": "یک بخته ( یک بخته . بَ تِ)(ص .) زنی که در زندگی بیش از یک شوهر نکرده باشد"} +{"line": "یک بند ( یک بند . بَ) (ق مر.) پیوسته، پشت سر هم "} +{"line": "یک تنه ( یک تنه . تَ نِ) (ق .) تنها به تنهایی "} +{"line": "یک تیغ ( یک تیغ .) (ص مر.) 1 - متحد در جنگ . 2 - (عا.) یک دست، یکسره "} +{"line": "یک جا ( یک جا .) (ق .) 1 - با هم، با یکدیگر. 2 - همگی، به کلی "} +{"line": "یک دل (یَ یا یِ. د) (ص مر.) 1 - متحدالقول، یک زبان . 2 - صمیمی، مخلص "} +{"line": "یک دنده ( یک دنده . دَ د) (ص مر.) لجوج، خود - رأی "} +{"line": "یک رو (ی ) ( یک رو .) (ص مر.) 1 - صمیمی، خالص . 2 - یک دست، یک نواخت . 3 - آن که پشت و روی وی یکی باشد"} +{"line": "یک روند ( یک روند . رَ وَ) (ق .) (عا.) پیاپی، پشت سر هم "} +{"line": "یک زبان ( یک زبان . زَ) (ق مر.) متفق القول، یک - دل "} +{"line": "یک زخم ( یک زخم . زَ) (ص مر.) لقب سام نریمان که اژدهایی را با یک ضربه کشت "} +{"line": "یک سان ( یک سان .) (ص مر. ق مر.) 1 - همانند. 2 - برابر. 3 - مساوی . 4 - یک نواخت "} +{"line": "یک سر ( یک سر . سَ) (ص مر. ق مر.) 1 - تمام، همگی . 2 - سراسر. 3 - فوری . 4 - مستقیم "} +{"line": "یک سره ( یک سره . سَ ر ) (ق مر.) 1 - سراسر، از ابتدا تا انتها. 2 - به کلی، تماماً"} +{"line": "یک سره کردن ( یک سره . کَ دَ) (مص م .) تمام کردن، به اتمام رساندن "} +{"line": "یک طرفه ( یک طرفه . طَ رَ ف ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - از یک جهت، که فقط رعایت یک طرف شده باشد بدون رعایت طرف دیگر. 2 - خیابانی که فقط از یک سوی آن می توان رفت "} +{"line": "یک لاقبا ( یک لاقبا . قَ) (ص مر.) (عا.) بی چیز، تهی دست "} +{"line": "یکی یکی (یِ. یِ) (ق مر.) 1 - یکی پس از دیگری . 2 - فرداًفرد، هر یک جداجدا"} +{"line": "یک لخت ( یک لخت . لَ) (ص مر.) 1 - یکپارچه، یکدست . 2 - آن که همیشه بر یک وضع و حالت باشد و تغییر نکند"} +{"line": "یک نواخت ( یک نواخت . نَ) (ق مر.) 1 - یک سان . 2 - یک آوا"} +{"line": "یک نورد ( یک نورد . نَ وَ) (ص مر.) به یک طریق، بر یک منوال "} +{"line": "یک هزارم (یِ یا یَ. هِ رُ) (عد. کسری ) یک قسمت از هزار قسمت، هزار یک "} +{"line": "یک هشتم (یِ یا یَ. هَ تُ) (عد. کسری ) یک جزء از هشت، هشت یکم "} +{"line": "یک هفتادم (یِ یا یَ. هَ دُ) (عد. کسری ) یک جز از هفتاد جز، هفتاد یک "} +{"line": "یک هوا (یِ یا یَ. هَ) 1 - (ص مر.) جایی که هوای آن تغییر نکند. 2 - (ق مر.) (عا.) مقدار اندک، اندازة کوچک تر: فلانی یک هوا از شما بلندتر است "} +{"line": "یک وجبی ( یک وجبی . وَ جَ) (ص نسب .) (عا.) 1 - به قدر یک وجب . 2 - بسیار کوتاه قد"} +{"line": "یک ور ( یک ور . وَ) (ق مر.) (عا.) 1 - یک سو، یک طرف . 2 - کج، متمایل "} +{"line": "یک وری ( یک وری . وَ) (ص نسب .) یک طرفی، متمایل به یک جهت "} +{"line": "یک پهلو ( یک پهلو . پَ) 1 - (ص .) (عا.) لجوج، یک دنده . 2 - (اِ.) به یک طرف دراز کشیدن "} +{"line": "یک چند ( یک چند . چَ) (ق .) مدتی، روزگاری "} +{"line": "یک کاره ( یک کاره . رِ) (ص مر.) (ق مر.)(عا.)بی - جهت، بیهوده، کار بی معنی "} +{"line": "یک کاسه ( یک کاسه . س )(ق مر.)(عا.)یک جا، کلی "} +{"line": "یک کلمه ( یک کلمه . کَ لِ مِ) [ فا - ع . ] (ق مر.) متحد، یک سخن، یک زبان، متحدالقول "} +{"line": "یک گره ( یک گره . گِ رِ) (ص مر.) هم پیمان، متحد"} +{"line": "یکان ( یکان .) 1 - (ق .) یک یک . 2 - (ص .) یگانه، تک، منفرد"} +{"line": "یکایک ( یکایک . یکایک .) (ق .) یک یک، یکی پس از دیگری "} +{"line": "یکبار ( یکبار .) (ق .) 1 - یک دفعه، مقابل دو بار. 2 - بی خبر، غفلتاً"} +{"line": "یکبار مصرف ( یکبار مصرف . مَ رَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ویژة مصرف کردن برای یک نوبت "} +{"line": "یکباره ( یکباره . رِ) (ق .) 1 - یک دفعه، یکبار. 2 - ناگهان . 3 - به کلی، تمامی، همه "} +{"line": "یکبارگی ( یکبارگی . رِ) (حامص .) 1 - ناگهانی . 2 - همگی، همه "} +{"line": "یکتا ( یکتا .) (ص مر.) 1 - تنها. 2 - بی نظیر، بی مانند"} +{"line": "یکتاپرست ( یکتاپرست . پَ رَ) (ص مر.) موحد، آن که جز خدای یگانه نپرستد"} +{"line": "یکتایی ( یکتایی .) (اِ.) جامة یک لا و بی آستر"} +{"line": "یکجانبه ( یکجانبه . نِ ب یا بَ) (ق مر.) یک طرفه، از یک سو"} +{"line": "یکدانه ( یکدانه . نِ) (ص مر.) بی نظیر، فرد"} +{"line": "یکدست ( یکدست . دَ) (ص .) 1 - کسی که یک دست داشته باشد. 2 - یک شکل، یک جور، یک نواخت "} +{"line": "یکدستی ( یکدستی . دَ) (اِمص .) 1 - اتحاد، یگانگی . 2 - هماهنگی، یک شکلی "} +{"line": "یکدستی زدن ( یکدستی زدن . دَ. زَ دَ) (مص م .) (عا.) غافلگیر کردن، گول زدن "} +{"line": "یکدش (یَ دَ) (ص .) 1 - دورگه، انسان یا حیوانی که از دو نژاد باشد. 2 - حرامزاده "} +{"line": "یکدله ( یکدله . د لِ) (ص مر.) موافق، بی ریا"} +{"line": "یکدک (یَ دَ) (اِ.) آب یا هر مایع نیم گرم "} +{"line": "یکراست ( یکراست .) (ق .) (عا.) 1 - بی درنگ، بدون مقدمه . 2 - مستقیم "} +{"line": "یکران ( یکران .) (اِ.) اسب اصیل و خوب "} +{"line": "یکرنگ ( یکرنگ . رَ) (ص .) صادق، بی ریا"} +{"line": "یکره ( یکره . رَ) 1 - (ق .) یک بار، یک دفعه . 2 - (ص .) بی ریا، صادق "} +{"line": "یکریز ( یکریز .) (ق .)(عا.)پشت سر هم، پی درپی "} +{"line": "یکسو شدن ( یکسو شدن . شُ دَ) (مص .) کنار رفتن، برکنار شدن "} +{"line": "یکسو کردن ( یکسو کردن . کَ دَ) (مص م .) جدا کردن "} +{"line": "یکسوار ( یکسوار . س َ ) (ص .) یکه سوار؛ تک سوار، یکه تاز"} +{"line": "یکسون ( یکسون .) (ص .) برابر، مساوی "} +{"line": "یکشنبه ( یکشنبه . شَ ب) [ فا - عبر. ] (اِمر.) روز دوم از ایام هفته "} +{"line": "یکه (یَ یا یِ کِّ) (ص .) تنها، یگانه، بی مانند"} +{"line": "یکه بزن ( یکه بزن . ب زَ) (ص مر.) (عا.) کسی که در دعوا کردن و زد و خورد نظیر ندارد"} +{"line": "یکه تاز ( یکه تاز .) (ص فا.) بی نظیر، بی مانند، سوارِ بی همتا"} +{"line": "یکه خوردن ( یکه خوردن . خُ دَ) (مص ل .) (عا.) جا خوردن، متحیر و متعجب شدن "} +{"line": "یکه سوار (یَ یا یِ کِّ. سَ) (ص مر.) سوار یگانه، بی همتا در دلیری "} +{"line": "یکه شناس (یِ یا یِ کِّ. ش ) (ص مر.) (عا.) آدم وفادار، کسی که وقتی چشمش تو روی کسی باز شد دیگر دست از او بر نمی دارد"} +{"line": "یکهو (یَ هُ) (ق مر.) (عا.) ناگهان، غیر - منتظره "} +{"line": "یکپارچه ( یکپارچه . چِ) (ص .) درست، تمام، کامل "} +{"line": "یکی (یِ یا یَ ) (اِ.) 1 - یک عدد. 2 - یک نفر، کسی . 3 - یگانه، متحد. ؛ یکی به نعل و یکی به میخ زدن کنایه از: در هواداری از هر دو طرف دعوا یا بحث سخن گفتن "} +{"line": "یکی به دو ( یکی به دو . ب دُ) (اِمر.) (عا.) ستیزه، بگو مگو"} +{"line": "یکی یکدانه ( یکی یکدانه . یِ. نِ) (ص .) (عا.) دُردانه، بسیار عزیز. کنایه از: فرزند منحصر به فرد"} +{"line": "یگان (یَ) (ق .) 1 - بی نظیر، بی همتا، فرد. 2 - از تقسیمات ارتش "} +{"line": "یگانه (یَ نِ) (ص مر.) فرد، تنها"} +{"line": "یگانگی (یَ نَ) (حامص .) وحدت، یکتایی "} +{"line": "یگونه (یَ نِ) (ص .) یک گونه ؛ یکسان، یک جور"} +{"line": "ییلاق (یِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - کوهپایه، جای سردسیر. 2 - اقامتگاه تابستانی، جای خوش آب و هوا"} \ No newline at end of file