diff --git a/MoeinDictionaryPersi.jsonl b/MoeinDictionaryPersi.jsonl deleted file mode 100644 index de30a38921af2dc64961513cb056889f95976c64..0000000000000000000000000000000000000000 --- a/MoeinDictionaryPersi.jsonl +++ /dev/null @@ -1,36060 +0,0 @@ -{"line": "36061 آ (حر.) «آ» یا «الف ممدوده » نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد «1». 1"} -{"line": "36062 آ هان ! هلا! آی ! 1"} -{"line": "36063 آئورت (ئُ) [ فر. ] (اِ.) سرخرگ بزرگی که به بطن چپ قلب متصل است و خون تصفیه شده را به تمام بدن می رساند، بزرگ سرخرگ . (فره ) 1"} -{"line": "36064 آب خفته (ب خُ تِ) (اِمر.) 1 - آب راکد. 2 - ژاله . 3 - برف . 4 - تگرگ . یخ . 5 - شیشه، بلور. 6 - شمشیر (در غلاف ). 1"} -{"line": "36065 آب دهان (ب دَ) (اِمر.) آبی لزج و اندکی قلیایی که از غده های دهان ترشح گردد و وقتی با غذا آمیخته شود موجب سهولت هضم آن می گردد، بزاق . 1"} -{"line": "36066 آب رز (ب رَ)(اِمر.) 1 - شراب، می . 2 - آب زهر. 1"} -{"line": "36067 آب خانه (نِ) (اِمر.) مستراح، مبرز، مبال . 1"} -{"line": "36068 آب [ په . ] ( اِ.) مایعی است شفاف، بی طعم و بی بو، مرکب از دو عنصر اکسیژن و ئیدروژن ؛ o 2 H، در باور قدما یکی از چهار عنصر «آب، آتش، باد، خاک » محسوب می شده . معانی کنایی آب : 1 - آبرو. 2 - جلا، درخشندگی . 3 - رونق . 4 - اشک . 5 - عرق . 6 - نازکی . 7 - شادابی . 8 - زیبایی و شکوه . 9 - مَنی، نطفه . 10 - ارج، قیمت . 11 - پیشاب، ادرار. 12 - عصاره، شیره . 13 - رود، نهر. 14 - بزاق، آب دهان . ؛ آب در هاون کوبیدن کار بیهوده کردن . ؛ آب از آب تکان نخوردن کنایه از: آرام بودن اوضاع و احوال . ؛ آب از دست نچکیدن کنایه از: نهایت خست و پول دوستی . ؛ آب از سر گذشتن بی فایده شدن چاره و تدبیر. ؛ آب از دریا بخشیدن از دیگران مایع گذاشتن، از حساب دیگران بخشیدن . ؛ آب بر در کسی ریختن خدمت آن کس را کردن . ؛ آب پاکی روی دست کسی ریختن اتمام حجت کردن، حرف آخر را زدن . ؛ آب زیر پوست کسی رفتن کنایه از: چاق شدن . ؛ از آب گل آلود ماهی گرفتن از وضع آشفته سوء استفاده کردن . ؛ آب از چیزی خوردن از آن چیز بهره مند شدن . 1"} -{"line": "36069 آب [ سر - عبر. ] ( اِ.) 1 - یازدهمین ماه از سال سریانی برابر با «مرداد ماه ». 2 - نام ماه یازدهم سالِ یهود. 1"} -{"line": "36070 آب ریختگی (تِ) (حامص .) آبروریزی، افتضاح . 1"} -{"line": "36071 آب آوردن (وَ دَ) (مص ل .) نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری آب از چشم روان می گردد. 1"} -{"line": "36072 آب اماله (ب اِ لِ) [ فا - ع . ] ( اِ.) هر داروی مایعی که ا ز طریق تنقیه به بیمار منتقل کنند. 1"} -{"line": "36073 آب انبار (اَ)(اِمر.) 1 - جایی سرپوشیده برای ذخیره کردن آب در زیرزمین . 2 - آبدان، آبگیر. 1"} -{"line": "36074 آب انداختن (اَ تَ)(مص ل .) 1 - نطفه ریختن در رحم . 2 - ادرار کردن . 1"} -{"line": "36075 آب انداز (اَ)(اِمر.) 1 - استراحتگاهی در میان دو منزل برای رفع خستگی از چهارپایان . 2 - آب دزدک . 1"} -{"line": "36076 آب اندام (بْ. اَ) (ص مر. اِمر.) خوش قد و قامت . 1"} -{"line": "36077 آب انگور (ب اَ) (اِمر.) 1 - فشردة انگور. 2 - شراب، باده . 1"} -{"line": "36078 آب اکسیژنه (اُ ژِ نِ) [ فا - فر. ] (اِ.) مایعی که خاصیت اکسید کنندگی قوی دارد و برای رنگ بری و ضدعفونی کردن به کار می رود، پراکسید هیدروژن . 1"} -{"line": "36079 آب باختن (تَ) (مص ل .)از دست دادن شکوه و هیبت . 1"} -{"line": "36080 آب باریک (اِمر.) 1 - آب کم . 2 - درآمد اندک . آب باریکه (کِ) (اِمر.) (عا.) نک آب باریک . 1"} -{"line": "36081 آب باز (اِفا. اِمر.) 1 - شناگر. 2 - غواص . 1"} -{"line": "36082 آب بازی (حامص .)1 - شناگری . 2 - غواصی . 1"} -{"line": "36083 آب برداشتن (بَ تَ) (مص ل .) فرق داشتن هدف باطنی با اعمال ظاهری . 1"} -{"line": "36084 آب بسته (ب بَ تِ) (اِمر.) 1 - شیشه، آبگینه، بلور. 2 - ژاله، شبنم . 3 - تگرگ، یخ . 1"} -{"line": "36085 آب بقا (ب بَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) آب حیات . 1"} -{"line": "36086 آب بند (بَ) (ص . اِمر.) 1 - سَّد. 2 - کسی که ماست و پنیر و مانند آن را درست می کند. 3 - کسی که تَرَک ظروف شکسته را می گرفت . 1"} -{"line": "36087 آب بندی (بَ)(حامص . اِ. )1 - بستن مسیر آب . 2 - عایق کردن جایی یا چیزی در برابر نم و رطوبت . 3 - تنظیم شدن موتور ماشین یا هر دستگاه دیگری . 4 - ریختن آب در سماور، آب پاش و غیره . 1"} -{"line": "36088 آب بها (بَ) (اِمر.) پولی که در ازای آب دهند، حق الشرب . 1"} -{"line": "36089 آب تاخت (اِمر.) 1 - فشار آب، نیروی آب . 2 - پیشاب، ادرار. 1"} -{"line": "36090 آب تاختن (تَ) (مص ل .) ادرار کردن، شاشیدن . 1"} -{"line": "36091 آب تلخ (ب تَ) (اِمر.) (کن .) 1 - شراب . 2 - (کن .) عرق . 1"} -{"line": "36092 آب تنی (تَ) (حامص .) شنا، غوطه خوردن در آب . 1"} -{"line": "36093 آب جر (جَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) جزر. 1"} -{"line": "36094 آب جو ( آب جو ِ جُ) (اِمر.) نوشابة الکلی ضعیف که از مالتوز و مخمر آب جو تهیه شود، ماءالشعیر، شراب جو، فوگان، فقاع . 1"} -{"line": "36095 آب جگر (ب جِ) (اِمر.) کنایه از: خون، خونابه (طبق طب قدیم، جگر مرکز خون است ). 1"} -{"line": "36096 آب حسرت (ب حَ رَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) اشک، سرشک . 1"} -{"line": "36097 آب حوضی (حُ) (ص نسب .) کسی که آب حوض ها را کشیده و آن ها را تمیز می کرد. 1"} -{"line": "36098 آب حیات (ب حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - آب زندگانی ؛ گویند چشمه ای است در ظلمت که هر از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت . 2 - نوعی از شراب آمیخته به ادویة تند، ماءالحیات . 3 - نوعی از مهره ها به رنگ زرد که زنان از آن دستبند و مانند آن سازند. 4 - دهان معشوق . 5 - سخن گفتن معشوق . 1"} -{"line": "36099 آب حیوان ( آب حیوان ِ حَ یا حِ)(اِمر.) نک آب حیات . 1"} -{"line": "36100 آب خشک (ب خُ) (اِمر.) شیشه، آبگینه، بلور. 1"} -{"line": "36101 آب خضر (ب خِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - آب حیات بخش . 2 - معرفت حقیقی که خاصة انبیاء و اولیاست . 1"} -{"line": "36102 آب خنک خوردن ( آب خنک خوردن خُ نَ. خُ دَ) (مص ل .) کنایه از: به زندان افتادن . 1"} -{"line": "36103 آب خوردن (خُ دَ)(مص ل .)1 - آب نوشیدن، آشامیدن آب . 2 - (کن .) سرچشمه گرفتن، ناشی شدن . 3 - هزینه برداشتن، خرج برداشتن . 1"} -{"line": "36104 آب خوره (رِ) (اِمر.) 1 - آبخوری . 2 - آبگیر. 3 - چشمه، جویبار. 1"} -{"line": "36105 آب دادن (دَ) (مص م .) 1 - آبیاری کردن . 2 - فلزی را با فلز دیگر اندودن . 1"} -{"line": "36106 آب داده (د) (ص مف .) 1 - آب پاشیده، مشروب . 2 - تیز، تیز کرده (صفت برای شمشیر یا خنجر). 1"} -{"line": "36107 آب دانه (نِ) (اِ.) تاولی کوچک در پوست حداکثر به بزرگی ته سنجاق و حاوی مایعی روشن . (فره ). 1"} -{"line": "36108 آب درمانی (دَ) (حامص . اِ.) معالجة بعضی بیماری ها با نوشیدن آب یا با نرمش های مخصوص در داخل آب . 1"} -{"line": "36109 آب دزد (دُ) (اِمر.) 1 - منفذی درون زمین که آب و نم از آن نفوذ کند. 2 - مجرای آب . 3 - ابر، سحاب، قطره دزد. (فره ) 1"} -{"line": "36110 آب دزدک (دُ دَ) (اِمر.) 1 - سرنگ . 2 - جانوری است قهوه ای رنگ با پای دندانه دار و تیز که زمین را سوراخ می کند و به ریشة گیاهان آسیب می رساند، خوراکش کرم ها و حشرات می باشد، بال های کوچکی هم دارد که می تواند کمی پرواز کند. 1"} -{"line": "36111 آب دست (دَ)(اِمر.) 1 - آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می بردند. 2 - وضو. ؛ آب دست به آب دست خرج دادن کنایه از: مایه گذاشتن . 1"} -{"line": "36112 آب دهان (دَ) (ص مر.) دهن لق، کسی که راز نگه دار نیست . 1"} -{"line": "36113 آب دوغ (اِمر.) 1 - ماستی که درون آن آب ریزند و به صورت دوغ درآورند، ماستی با آب بسیار. 2 - گچ یا آهکی که برای اندودن دیوارها به کار رود، دوغاب . 1"} -{"line": "36114 آب رز دادن ( آب رز دادن رَ. دَ) (مص م .) 1 - شراب نوشاندن . 2 - زهرآب دادن . 1"} -{"line": "36115 آب رفتن (رَ تَ) (مص ل .) 1 - کوتاه شدن جامه در اثر شستن . 2 - بی آبرو شدن . 1"} -{"line": "36116 آب رنگ (رَ) (اِمر.) 1 - رنگ های فشرده یا خمیری شکل که در نقاشی مورد استفاده قرار می گیرد. 2 - تابلویی که با آب رنگ نقاشی شده باشد. 3 - کنایه از: خنجر تیز، شمشیر تیز. 1"} -{"line": "36117 آب رو (رُ) (اِمر.) آبراه . 1"} -{"line": "36118 آب ریختن (تَ) (مص م .) 1 - داخل کردن آب در ظرفی . 2 - ادرار کردن، پیشاب ریختن . 1"} -{"line": "36119 آب ریخته (ب تِ) (ص مر.) بی آبرو، آبرو رفته . 1"} -{"line": "36120 آب زر (ب زَ) (اِمر.) 1 - آب طلا. 2 - شراب زعفرانی . 1"} -{"line": "36121 آب زرفت (زُ رُ) (اِ مر.) میوه ای که درون آن گندیده شده باشد. 1"} -{"line": "36122 آب زندگانی (ب ز د) (اِمر.) نک آب حیات . 1"} -{"line": "36123 آب زندگی ( آب زندگی ِ ز د) (اِمر.) نک آب حیات . 1"} -{"line": "36124 آب زیر کاه (ص مر.) 1 - آبی که در زیر خار و خاشاک پنهان ماند. 2 - (کن .) آدم زرنگ و موذی . 3 - مکار، حیله گر. 1"} -{"line": "36125 آب زیپو (پُ) (اِمر.) (عا.) غذای آبکی، رقیق و کمرنگ، کم مایه و بی مزه . 1"} -{"line": "36126 آب سبز (ب سَ) (اِمر.) نوعی بیماری چشم که باعث درد کرة چشم و محدود شدن میدان دید می شود. 1"} -{"line": "36127 آب سرخ (ب سُ) (اِمر.) شراب . 1"} -{"line": "36128 آب سردکن (سَ. کُ) ( اِ.) دستگاهی معمولاً برقی برای خنک کردن آب آشامیدنی . مق آب گرم کن . 1"} -{"line": "36129 آب سپید ( آب سپید ِ س ِ)(اِمر.) نک آب مروارید. 1"} -{"line": "36130 آب سکندر (ب س ِ کَ دَ)(اِمر.) نک آب حیات . 1"} -{"line": "36131 آب سیاه (ب) (اِمر.) 1 - نوعی بیماری چشمی که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود. 2 - حادثه . 3 - مداد، مرکب . 4 - آبی که تیره و رنگ آن تیره باشد. 1"} -{"line": "36132 آب شدن (شُ دَ) (مص ل .) 1 - گداختن، ذوب شدن . 2 - شرمنده شدن . 3 - ناپدید شدن . 4 - لاغر و نحیف شدن .5 - خجالت کشیدن . ؛از خجالت آب شدن الف - بسیار شرمگین شدن . ب - رفتن آبرو. 1"} -{"line": "36133 آب شناس (ش ِ) (اِفا.) 1 - شخصی که داند کدام جای از زمین آب دارد و کدام جا آب ندارد. 2 - آن که غرقاب و تنگ آب را از یکدیگر باز داند و راهنمای کشتی شود تا بر خاک ننشیند. 3 - قاعده دان . 4 - صاحب مهارت در علوم . 5 - حقیقت شناس . 1"} -{"line": "36134 آب شنگرفی (ب شَ گَ)(اِمر.) کنایه از: شراب سرخ، اشک خونین . 1"} -{"line": "36135 آب طراز (طَ) (اِمر.) = آب تراز: طراز بنّایان که در درون خود آب دارد، تراز آبی . 1"} -{"line": "36136 آب طرب (ب طَ رَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) شراب انگوری، آب عشرت . 1"} -{"line": "36137 آب طلا (طَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - آب زر. 2 - آب اکلیل . 1"} -{"line": "36138 آب فسرده (ب فَ یا فِ سُ د) (اِمر.) 1 - یخ، برف . 2 - شیشه . 3 - بلور. 4 - خنجر. 1"} -{"line": "36139 آب قند (ب قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - شربت قند. 2 - قسمی خربزه کاشان که بسیار شیرین و لطیف است . 1"} -{"line": "36140 آب لمبو (لَ) (ص مر.) (عا.) = آب لنبو: 1 - میوه ای که در اثر فشردن آبش را از دانه جدا کرده باشند، مانند انار. 2 - هرچیز له شده . 1"} -{"line": "36141 آب لیمو [ فا - سنس . ] (اِمر.) آبی که از فشردن لیمو ترش به دست می آید. 1"} -{"line": "37064 آوانس [ فر. ] ( اِ.) ارفاق، امتیاز. 1"} -{"line": "36142 آب مروارید (مُ) (اِمر.) نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری یا ضربه، عدسی چشم تیره شود. 1"} -{"line": "36143 آب معدنی (مَ دَ) (اِمر.) آبی که از زمین جوشد و دارای گوگرد و املاح دیگر است . 1"} -{"line": "36144 آب میوه گیری (وِ) 1 - (اِ.) دستگاهی که با آن آب میوه را می گیرند. 2 - (حامص .) کشیدن آب میوه ها. 1"} -{"line": "36145 آب نبات (نَ) (اِمر.) نوعی شیرینی که با شیرة شکر سازند. ؛ آب نبات چوبی آب نبات مخصوص کودکان که معمولاً دستة چوبی یا پلاستیکی دارد. ؛ آب نبات قیچی آب نباتی که پیش از سرد شدن آن را به صورت مفتول باریکی درمی آورند و با قیچی به قطعات کوچک تقسیم می کنند. ؛ آب نبات کشی آب نباتی که هنگام خوردن یا گاز زدن کِش می آید. 1"} -{"line": "36146 آب نشاط (ب نَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) منی . 1"} -{"line": "36147 آب نما (نَ) (اِمر.) 1 - حوض یا جوی آب در خانه یا باغ که نمایان باشد. 2 - سراب . 1"} -{"line": "36148 آب نکشیده (نَ کِ د) (ص مر.)1 - بد و زشت . 2 - نامفهوم . 1"} -{"line": "36149 آب و رنگ (بُ رَ) 1 - (اِمر.) پرده ای که با آب و رنگ نقاشی شده باشد. 2 - (ص مر.) (کن .) شادابی چهره . 1"} -{"line": "36150 آب و هوا (بُ هَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) مجموع آثار جوّی اعم از سرماو گرما در یک شهر یا ناحیه . 1"} -{"line": "36151 آب و گل (بُ گِ) (اِمر.) 1 - بنا، ساختمان . 2 - زمین، ملک . ؛ از آب و گل درآمدن کنایه از: به سن رشد و بلوغ رسیدن . 1"} -{"line": "36152 آب ورز (وَ) (ص فا.) 1 - شناگر. 2 - غواص . 3 - ملاح . 1"} -{"line": "36153 آب پا (اِفا.) میرآب، کسی که در تقسیم آب نظارت کند. 1"} -{"line": "36154 آب پاش (اِمر.) آلتی دسته دار و سر پهن و سوراخ سوراخ برای آب دادن به گیاهان . 1"} -{"line": "36155 آب پاشان (بْ) (اِمر.) نک آبریزگان . 1"} -{"line": "36156 آب پز (پَ)(اِمر.)آنچه که در آب ساده و بی - روغن پخته شده باشد. 1"} -{"line": "36157 آب پشت (ب پُ) (اِمر.) منی، آب مرد. 1"} -{"line": "36158 آب پیکر (پِ یْ کَ) (اِمر.) 1 - ستاره، کوکب . 2 - روشنایی صور فلکی . 1"} -{"line": "36159 آب چرا (چَ) (اِمر.) 1 - ناشتایی، غذای اندک . 2 - خوراک وحوش و طیور. 1"} -{"line": "36160 آب چشم (ب چَ) (اِمر.) اشک، سرشک . 1"} -{"line": "36161 آب چشی (بْ. چِ یا چَ)(حامص . اِمر.) غذایی که نخستین بار در حدود شش ماهگی به کودک دهند. 1"} -{"line": "36162 آب چلو (چِ لُ) (اِمر.) آبی که برنج در آن جوشیده باشد، ابریس، آشام، آشاب . 1"} -{"line": "36163 آب چیلک (لَ) (اِ.) پرندة مهاجری که جثة کوچک، سر گرد، منقار دراز و باریک و پاهای بلند دارد و در کنار نهرها زندگی می کند و از کرم ها و حشره ها تغذیه می کند. 1"} -{"line": "36164 آب ژاول (ب وِ) [ فا - فر. ] (اِ.) محلول هیپوکلریت سدیم در آب که برای رنگ بری و گندزدایی به کار می رود. 1"} -{"line": "36165 آب کار (ب) (اِمر.) 1 - آبرو، اعتبار. 2 - نطفه، منی . 1"} -{"line": "36166 آب کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - ذوب کردن . 2 - (عا.) به حیله جنس نامرغوب را فروختن . 1"} -{"line": "36167 آب کشیدن (کَ یا کِ دَ) (مص ل .) 1 - کشیدن آب از چاه . 2 - شستن جامه در آب تا کف ناشی از صابون از بین برود. 3 - تطهیر شرعی . 4 - (عا.) چرکین شدن زخم در اثر آب آلوده . 1"} -{"line": "36168 آب کور (ص مر.)1 - خسیس . 2 - حق ناشناس . 1"} -{"line": "36169 آب گردش (گَ د) (ص مر.) تند رفتار، تندرو، سریع السیر. 1"} -{"line": "36170 آب گرفتن (گِ رِ تَ) 1 - (مص م .) عصاره گرفتن، استخراج شیرة میوه . 2 - (مص ل .) به آبرو و اعتبار رسیدن . 1"} -{"line": "36171 آب گرم (ب گَ) (اِمر.) 1 - آب معدنی گرم که از زمین می جوشد. 2 - جایی که در آن آب معدنی باشد. 3 - اشک . 4 - شراب . 1"} -{"line": "36172 آب گرم کن (گَ کُ) (اِ.) دستگاه گرم کنندة آب که با نفت و گاز و برق یا گرمای خورشید کار می کند. 1"} -{"line": "36173 آب گشاده (ب گُ د) (اِمر.) شراب زبون و کم کیف، بادة کم اثر. 1"} -{"line": "36174 آباء [ ع . ] ( اِ.) جِ اَب .1 - پدران، اجداد. 2 - کشیشان . 1"} -{"line": "36175 آباء سبعه (ء ِ سَ عَ) [ ع . ] (اِمر.) هفت پدران، کنایه از: هفت سیاره . 1"} -{"line": "36176 آباء علوی ( آباء علوی عُ یُ) [ ع . ] (اِمر.)پدران آسمانی، کنایه از: هفت سیاره یا هفت آسمان . 1"} -{"line": "36177 آباجی [ تر. ] (اِمر.) خواهر، آبجی . 1"} -{"line": "36178 آباد [ په . ] (ص .) 1 - معمور، دایر. 2 - مزروع، کاشته . 3 - پر، سرشار. 4 - سالم . 5 - منظم، سامان . 6 - شادمان، خرم . 7 - مرفه . 1"} -{"line": "36179 آباد [ ع . ] ( اِ.) جِ ابد؛ جاوید بودن ها. 1"} -{"line": "36180 آبادان [ په . ] (ص مر.) 1 - معمور، دایر. 2 - مزروع، کاشته . 3 - پر، مشحون . 4 - سالم، تندرست . 5 - مأمون، ایمن . 6 - مرفه . 7 - شهر آبادان . 1"} -{"line": "36181 آبادانی (حامص . اِ.) 1 - عمران، آبادی . 2 - منسوب به شهر «آبادان ». 3 - آبادی، قریه . 4 - رفاه، آسایش . 5 - زراعت، کشاورزی . 1"} -{"line": "36182 آبادی [ په . ] (حامص . اِ.) 1 - عمران، آبادانی . 2 - جای آباد. 3 - ده، قریه . 1"} -{"line": "36183 آبار [ ع . ] ( اِ.) جِ بئر؛ چاه ها. 1"} -{"line": "36184 آبافت (اِمر.) 1 - نوعی جامه گران بها. 2 - پارچه ای محکم و خشن . 1"} -{"line": "36185 آبال [ ع . ] (اِ.) جِ ابل ؛ شتران . 1"} -{"line": "36186 آبان [ په . ] ( اِ.) 1 - ایزد نگهبان آب . 2 - هشتمین ماه از سال خورشیدی . 3 - روز دهم هر ماه شمسی . 1"} -{"line": "36187 آبانگان [ په . ] (اِمر.) جشنی که ایرانیان در روز دهم از ماه آبان برپا می کردند. 1"} -{"line": "49645 رغ (رُ) (اِ.) آروغ . 1"} -{"line": "36188 آبانگاه (اِمر.) 1 - نام روز دهم از ماه فروردین . گویند اگر در این روز باران ببارد آبانگاه مردان است و مردان به آب درآیند و اگر نبارد آبانگاه زنان باشد و ایشان به آب درآیند و این عمل را بر خود شگون و مبارک دانند. 2 - نام ایزد موکل بر آب . 1"} -{"line": "36189 آباژور [ فر. ] (اِمر.) حباب و سرپوشی برای چراغ و مانند آن که نور را به پایین افکند. 1"} -{"line": "36190 آبتاب (ص مر.) مشعشع، درخشان . 1"} -{"line": "36191 آبج (بَ) ( اِ.) 1 - نشانة کمان گروهه . 2 - آلتی در زراعت . آبچ نیز گویند. 1"} -{"line": "36192 آبجی [ تر. ] ( اِ.)1 - خواهر. 2 - مخففِ آغاباجی . 1"} -{"line": "36193 آبخسب (خُ) (اِفا. اِمر.) چارپایی که چون آب ببیند در آن بخسبد و این از عیوب چارپایان است . 1"} -{"line": "36194 آبخست (خَ یا خُ) 1 - (اِمر.) جزیره . 2 - میوه ای که بخشی از آن فاسد شده ب اشد. 3 - (ص مر.) مردم بدسرشت . 1"} -{"line": "36195 آبخو (اِمر.) جزیره . 1"} -{"line": "36196 آبخواره (خا ر ِ) (ص فا.اِمر.) 1 - هر ظرفی که بتوان در آن آب یا شراب خورد. 2 - آشامندة آب . 1"} -{"line": "36197 آبخور (خُ) (اِمر.) 1 - سرچشمه و محلی که از آن جا آب برگیرند و بنوشند، آبشخور. 2 - قسمت، نصیب . 3 - موی اضافی سبیل . 1"} -{"line": "36198 آبخورد (خُ) 1 - (مص مر.) آب خوردن . 2 - (اِمر.) آبخور، آبشخور. 3 - بهره، نصیب . 1"} -{"line": "36199 آبخورش (خُ رِ) (اِمص .) (عا.) نصیب، قسمت . 1"} -{"line": "36200 آبخوری (خُ) (اِمر.) 1 - لیوان . 2 - شارب، سبیل . 3 - نوعی از دهنة اسب که هنگام آب دادن بر دهانش زنند. 1"} -{"line": "36201 آبخوست (خُ) (اِمر.) = آبخست : 1 - جزیره . 2 - محلی که آب آن را کنده باشد. 1"} -{"line": "36202 آبخیز (اِمر.) 1 - زمین پر آب . 2 - مد؛ مق جزر. 3 - موج . 4 - طوفان . 1"} -{"line": "36203 آبدار (ص .) 1 - آبدار باشی، ساقی . 2 - گیاه و میوة پرآب . 3 - تیز، برُنده . 4 - فصیح و روان . 5 - سخت، محکم، غلیظ . صفتی برای دشنام، سیلی . 1"} -{"line": "36204 آبدارخانه (نِ) (اِمر.) 1 - اتاقی در اداره، یا هر جای دیگر که در آن چای یا قهوه درست می کنند. 2 - مجموع آلات و ادوات و خادمان و ستوران و آبداری در دستگاه سلاطین . 1"} -{"line": "36205 آبدارو (اِمر.)1 - زفت رومی . 2 - مومیایی . 1"} -{"line": "36206 آبدارچی (اِفا.) کسی که در اداره یا محل کار وظیفه اش درست کردن چای یا قهوه است . 1"} -{"line": "36207 آبدارک (رَ) (اِمر.) دم جنبانک، گازر . 1"} -{"line": "36208 آبداری 1 - (حامص .) آبدار بودن، شغل آبدار. 2 - طراوت، تازگی . 3 - ( اِ.) نمدی نامرغوب که در سفرها مورد استفاده قرار می گرفت . 1"} -{"line": "36209 آبدان (اِمر.) 1 - آبگیر. 2 - آب انبار. 3 - کاسه . 4 - مثانه . 1"} -{"line": "36210 آبدست (دَ) 1 - (ص مر.) زاهد، پاکدامن . 2 - ماهر، استاد. 3 - (اِمر.) مستراح . 4 - لباده . 1"} -{"line": "36211 آبدستان (دَ) (اِمر.) ابریق، آفتابه . 1"} -{"line": "36212 آبدستی (دَ) (ص .) چابکی، مهارت . 1"} -{"line": "36213 آبدندان (دَ) (اِمر.) 1 - ساده لوح، ابله . 2 - حریفی که در قمار به راحتی مغلوب شود. 3 - نوعی گلابی . 4 - نوعی انار که بدون هسته می باشد. 5 - نوعی حلوا. 1"} -{"line": "36214 آبدنگ (دَ) (اِمر.) آسیاب آبی . 1"} -{"line": "36215 آبده (ب دَ یا د) [ ع . آبدة . ] (اِ.) جانور وحشی، دد؛ ج . اوابد. 1"} -{"line": "36216 آبدیده (د) (ص مر.) 1 - جلا یافته، جوهردار. 2 - آزموده، باتجربه . 3 - چیزی که آب آن را فاسد کرده باشد. 1"} -{"line": "36217 آبراهه (هِ) (اِمر.) 1 - راه آب، مجرای آب . 2 - گذرگاه سیل . 1"} -{"line": "36218 آبرفت (رُ) (اِمر.) 1 - سنگ کف رود که جریان آب آن را ساییده باشد. 2 - موا د ته نشین شده در مجرای آب . 1"} -{"line": "36219 آبره (رَ) ( اِ.) ابره، رویه . 1"} -{"line": "36220 آبرو (اِمر.) 1 - اعتبار، ناموس . 2 - عرق، خوی . 1"} -{"line": "36221 آبرود (اِمر.) 1 - سنبل . 2 - نیلوفر. 1"} -{"line": "36222 آبرون ( اِ.) گل همیشه بهار. 1"} -{"line": "36223 آبریز (اِمر.)1 - فاضلاب . 2 - مستراح . 3 - آفتابه . 4 - دلو. 1"} -{"line": "36224 آبریزگان (زَ) [ په . ] (اِمر.) 1 - عید آب پاشان، جشنی که ایرانیان در روز تیر - سیزدهمین روز از ماه تیر - برپامی داشتند و آب بر یکدیگر می پاشیدند. 2 - نوعی غذا. 1"} -{"line": "36225 آبزن (زَ) 1 - ( اِ.) تشتی از سفال یا فلز که در آن آب گرم و دارو می ریختند و بیمار را در آن می گذاشتند. 2 - وان . 3 - (اِفا.) آرام دهنده، تسکین دهنده، شخصی که مردم را به زبان خوش تسلی دهد. 1"} -{"line": "36226 آبزه (ز) (اِمر.) آبی که از کنار چشمه، رود، تالاب و امثال آن به بیرون تراود. 1"} -{"line": "36227 آبزی (اِفا.) جانوری که در آب زندگی می کند. 1"} -{"line": "36228 آبسال (اِمر.) بهار، آبسالان . 1"} -{"line": "36229 آبسالان (اِمر.) بهاران، فصل کار. 1"} -{"line": "36230 آبست (بَ) ( اِ.) نک آبسته . 1"} -{"line": "36231 آبست ( آبست .) ( اِ.) بخش درونی پوست مُرکبات . 1"} -{"line": "36232 آبست (ب) 1 - (ص .) آبستن . 2 - ( اِ.) زهدان، رحم . 1"} -{"line": "36233 آبستره (ب تِ رِ) [ فر. ] (ص .) 1 - ویژگی شیوه ای که در آن سعی می شود اشیا به صورت غیرواقعی اما به نوعی بیان کنندة عواطف هنرمند باشد. 2 - ویژگی هر اثر هنری که متکی به حالات ذاتی و درونی است نه نمودهای ظاهری ؛ انتزاعی . 1"} -{"line": "36234 آبستن (ب تَ) (ص .) = آبستان : 1 - حامله، باردار. 2 - پنهان، پوشیده . ؛ آبستن شب آبستن است (کن .) وقوع حوادث تازه محتمل است . 1"} -{"line": "36235 آبستن کردن ( آبستن کردن . کَ دَ) (مص م .) حامله کردن، باردار کردن . 1"} -{"line": "36236 آبسته (ب تِ) 1 - (ص .) آبستن . 2 - ( اِ.) زهدان، رحم . 1"} -{"line": "36237 آبسته (بَ تِ) ( اِ.) زمین آماده برای کاشت . 1"} -{"line": "36238 آبسه (س ِ) [ فر. ] (اِ.) ورم عفونی در لثه یا هر نقطه ای از بدن، دمل . 1"} -{"line": "36239 آبسوار (سَ) (اِمر.) حباب . 1"} -{"line": "36240 آبسکون (ب)( اِ.) نام دریای خزر و جزیره ای در آن . 1"} -{"line": "36241 آبشار ( اِ.) 1 - رودی که در مسیر خود از بلندی به پایین فرو ریزد. 2 - سنگ مشبک که بر دهانة ناودان ها نصب کنند. 3 - یکی از حرکات حمله ای در والیبال و پینگ پنگ و تنیس، پرش و زدن توپ از بالای تور به زمین حریف با زاویه ای تند. (فره ). 1"} -{"line": "36242 آبشت (ب) (ص .) 1 - نهفته . 2 - جاسوس . 1"} -{"line": "36243 آبشتن (ب تَ) (مص م .) نهفتن، پوشیده داشتن . 1"} -{"line": "36244 آبشتگاه ( آبشتگاه .) (اِمر.) 1 - محل پنهان شدن . 2 - مستراح . 1"} -{"line": "36245 آبشخور (ب خُ) (اِمر.) = آبشخوار. آبشخورد: 1 - جای خوردن یا برداشتن آب . 2 - ظرف آبخوری . 3 - منزل، مقام . 4 - بهره، قسمت . 5 - سرنوشت . 1"} -{"line": "36246 آبشش (شُ) (اِمر.) دستگاه تنفسی جانوران آبزی . 1"} -{"line": "36247 آبشن (شَ) ( اِ.) نک آویشن . 1"} -{"line": "36248 آبشنگ (شَ) (اِمر.) نک آبزن . 1"} -{"line": "36249 آبشی (اِمر.) فاضلاب، چاهک . 1"} -{"line": "36250 آبغوره (رِ) (اِمر.) آبی که از غورة انگور گیرند. ؛ آبغوره گرفتن کنایه از: گریه کردن . 1"} -{"line": "36251 آبفت (بَ) (اِمر.) نک آبافت . 1"} -{"line": "36252 آبله (لَ یا ب لِ) ( اِ.) 1 - تاول، ورم پوست در اثر سوختگی یا زخم . 2 - مرضی که بیشتر در بین کودکان شایع است، از علائم آن تب شدید، درد ستون فقرات و تاول های روی پوست است . ؛ آبله افرنگ : سیفلیس . 1"} -{"line": "36253 آبله مرغان ( آبله مرغان . مُ) (اِمر.) مرضی است شایع میان انسان و طیور. 1"} -{"line": "36254 آبله کوبی ( آبله کوبی .) (حامص .) تزریق مایة آبله . 1"} -{"line": "36255 آبلوج ( اِ.) قند سفید، نبات . 1"} -{"line": "36256 آبنوس [ په . ] (اِ)درختی است با چوب بسیار سخت، سیاه رنگ و گران بها. 1"} -{"line": "36257 آبه (ب) ( اِ.) مایعی غلیظ که با جنین از شکم مادر خارج می شود. 1"} -{"line": "36258 آبو (اِ. ص .) برادر مادر، دایی . 1"} -{"line": "36259 آبو (اِ.) = آبی : نیلوفر آبی . 1"} -{"line": "36260 آبوند (وَ) (اِمر.) ظرف آب، آوند. 1"} -{"line": "36261 آبونمان (بُ نِ) [ فر. ] ( اِ.)وجه اشتراک روزنامه، مجله، برق، تلفن و غیره، حق اشتراک (فره ). 1"} -{"line": "36262 آبونه (نِ) [ فر. ] (ص .) 1 - مشترک روزنامه یا مجله و مانند آن . 2 - شخص حقیقی یا حقوقی که با پرداخت وجهی از خدمات خاصی استفاده کند، مشترک . (فره ). 1"} -{"line": "36263 آبچین (اِمر.) 1 - حوله . 2 - پارچه ای که مرده را پس از غسل با آن خشک می کنند. 3 - کاغذ آب خشک کن . 1"} -{"line": "36264 آبژ (ب) ( اِ.) شرارة آتش . 1"} -{"line": "36265 آبک (بَ) (اِمر.) سیماب، جیوه . 1"} -{"line": "36266 آبکار (ص مر.)1 - سقا. 2 - شرابخوار.3 - ساقی . 4 - باده فروش . 5 - نگین ساز. 6 - آبیاری مزرعه . 7 - کسی که فلزات را آب می دهد. 1"} -{"line": "36267 آبکامه (مِ) (اِمر.) 1 - خورشی مخلوط از شیر و ماست . 2 - آش . 1"} -{"line": "36268 آبکانه (نِ) (اِمر.) نک آفگانه . 1"} -{"line": "36269 آبکش (کِ) 1 - (ص فا.) کسی که از چاه آب می کشد. 2 - سقا. 3 - (اِ.) ظرفی سوراخ سوراخ از جنس مس یا روی که با آن آب برنج نیم پخته را کشیده آمادة دم کردن می کنند. 4 - لوله - هایی در گیاه دارای سوراخ های ذره بینی بسیار که در میان آن ها صفحه هایی مانند غربال است . 1"} -{"line": "36270 آبکشین (کَ) (اِمر.) دست برنجن، دستبند. 1"} -{"line": "36271 آبکند (کَ) (اِمر.) 1 - آبگیر. 2 - گودال . 1"} -{"line": "36272 آبکوهه (هِ) (اِمر.) موج . 1"} -{"line": "36273 آبکی (بَ) (ص نسب .) 1 - مایع، روان . 2 - کنایه از: بی دوام و نامطمئن . 3 - پرآب . 1"} -{"line": "36274 آبگاه (اِمر.) 1 - تالاب، استخر. 2 - پهلو، زیر دنده . 3 - مثانه . 1"} -{"line": "36275 آبگرد (گِ) (اِمر.) نک گرداب . 1"} -{"line": "36276 آبگردان (گَ)(اِمر.) ظرفی دسته دار مانند ملاقه، اما بزرگتر از آن، که به وسیله آن آب، آش یا غذاهای مانند آن را از ظرفی به ظرف دیگر می ریزند. 1"} -{"line": "36277 آبگز (گَ) (ص مر.) میوة ترش شده و فاسد. 1"} -{"line": "36278 آبگوشت (اِمر.) از غذاهای اصیل ایرانی است . خوراکی رقیق که از پختن گوشت و پیاز و سیب زمینی و حبوبات درست می شود که در دو مرحله می خورند اول آب آن را با تکه های نان مخلوط نموده، می خورند (ترید) و بقیه مواد را کاملا کوبیده با نان و چاشنی مانند ترشی و سبزی خوردن میل می کنند(گوشت کوبیده ). 1"} -{"line": "36279 آبگون 1 - (ص مر.) آبی، کبود. 2 - سبز. 3 - آبدار، گوهردار. 4 - (اِمر.) گل آبگون، نیلوفر. 5 - نشاسته . 1"} -{"line": "36280 آبگیر (اِمر.) 1 - استخر، حوض . 2 - تالاب، برکه . 3 - ظرفی که در آن آب یا گلاب ریزند. 4 - خادم حمام . 5 - کسی که سوراخ ظرف هایی م انند سماور یا آفتابه را با موم مذاب یا قلع می گرفت . 6 - گنجایش حوض یا هر ظرف دیگری . 1"} -{"line": "36281 آبگینه (نِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - شیشه . 2 - پیمانه یا ظرف بلوری . 3 - الماس . 4 - تیغ . 5 - کنایه از: آسمان . 1"} -{"line": "36417 آذرشست ( آذرشست . شُ) ( اِ.) 1 - آذرنشین، سمندر. 2 - پنبة کوهی . 1"} -{"line": "36282 آبی (ص نسب . اِ.) 1 - یکی از سه رنگ اصلی (زرد، قرمز، آبی ). 2 - به، سفرجل . 3 - نوعی انگور. 4 - نوعی زراعت که آبیاری می شود، مقابلِ دیمی . 1"} -{"line": "36283 آبی (ص . اِ.) = آبو: برادر مادر، خال، خالو. 1"} -{"line": "36284 آبیار (ص مر.) میرآب . تقسیم کنندة آب برای مزارع و باغ ها. 1"} -{"line": "36285 آتربان (تُ) [ په . ] (اِمر.) در آیین زردشتی نگهبان آتش مقدس، آسروان . 1"} -{"line": "36286 آترمه (رَ مِ) ( اِ.) نک آدرم . 1"} -{"line": "36287 آتروپین (تْ رُ) [ فر. ] ( اِ.) شبه قلیایی است سمی که از مهرگیاه گرفته می شود و در پزشکی و کحالی استعمال می گردد. 1"} -{"line": "36288 آتریاد (تِ) [ روس . ] (اِ.) یک دسته سرباز. 1"} -{"line": "36289 آتش (تَ یا تِ) [ په . ] ( اِ.) شعله و حرارتی که از سوختن اشیاء حاصل شود، آذر، آتیش . ؛آب در آتش داشتن یا بودن کنایه از: کم شوق بودن . ؛ آتش کسی تند بودن کنایه از: سخت متعصب و پرشور بودن . ؛ آتش زیر خاکستر کنایه از: فتنه و آشوب پنهانی . 1"} -{"line": "36290 آتش پارسی ( آتش ِ ) (اِمر.) 1 - تبخال، تاول های روی لب . 2 - آتشی که پارسیان در آتشکده می افروختند. 1"} -{"line": "36291 آتش بهار ( آتش ِ بَ) (اِمر.) گل سرخ، لاله . 1"} -{"line": "36292 آتش افروختن ( آتش افروختن . اَ تَ)(مص م .) کنایه از: آشوب و فتنه به پا کردن . 1"} -{"line": "36293 آتش افروز ( آتش افروز . اَ) (ص فا.) 1 - کسی که در جشن ها مردم را سرگرم کرده، آتش روشن می کند و شعلة آن را در دهان خود فرو می برد و بیرون می آرد، و از مردم پول می گیرد. 2 - فتنه انگیز. 3 - چیزی که با آن آتش روشن کنند، آتشگیره . 1"} -{"line": "36294 آتش افروزی ( آتش افروزی . اَ) (حامص .) کنایه از: ایجاد فتنه و آشوب . 1"} -{"line": "36295 آتش انداز ( آتش انداز . اَ) (ص فا.) 1 - کسی که کارش روشن کردن کورة آجرپزی و اجاق و تنور نانوایی و تون حمام و مانند آن بود. 2 - در قدیم کسی که به صف دشمن نفت و آتش پرتاب می کرد. 1"} -{"line": "36296 آتش باد ( آتش باد .) (اِمر.) باد گرم، باد مسموم . 1"} -{"line": "36297 آتش بازی ( آتش بازی .) (حامص .) 1 - بازی با آتش . 2 - افروختن آلات و ادواتی که با باروت به صورت گوناگون ساخته می شود. 1"} -{"line": "36298 آتش بس ( آتش بس . بَ) (اِمر.) دستور خودداری از تیراندازی . 1"} -{"line": "36299 آتش زنه ( آتش زنه . زَ نِ) (اِمر.) سنگ چخماق . 1"} -{"line": "36300 آتش نشان ( آتش نشان . نِ) (ص فا. اِمر.) 1 - مأموری که وظیفة او خاموش کردن حریق است . 2 - دستگاهی شامل مواد شیمیایی برای خاموش کردن حریق . 1"} -{"line": "36301 آتش نشاندن ( آتش نشاندن . نِ دَ) (مص م .) 1 - خاموش کردن آتش . 2 - کنایه ا ز: فرو نشاندن خشم و غضب . 3 - خاموش کردن فتنه و آشوب . 1"} -{"line": "36302 آتش نشانی ( آتش نشانی . نِ) ( اِ.) اداره و سازمانی که کارش فرونشاندن حریق است . 1"} -{"line": "36303 آتش پاره ( آتش پاره . رِ) (اِمر.) 1 - پارة آتش، اخگر. 2 - کنایه از: کودک شریر. 1"} -{"line": "36304 آتش پرست ( آتش پرست . پَ رَ) (اِمر.) پرستندة آتش . کسی که آتش را پرستش کند. زرتشتیان را به دلیل آن که آتش را گرامی و محترم می دارند آتش پرست می گویند: آذرپرست و آذرکیش هم گفته شده . 1"} -{"line": "36305 آتش گردان ( آتش گردان . گَ) (اِمر.) ظرف کوچک سیمی که در آن چند تکه زغال افروخته قرار می دهند و در هوا می چرخانند تا مشتعل گردد؛ آتش چرخان، آتش سرخ کن . 1"} -{"line": "36306 آتش گیره ( آتش گیره . رِ) (اِمر.) آن چه با آن آتش افروزند (پنبه، خار، هیزم )، آتش افروزنه . 1"} -{"line": "36307 آتش یافتن (تَ. تَ)(مص ل .) 1 - گرم شدن . 2 - به شوق آمدن، شور و حال یافتن . 1"} -{"line": "36308 آتشبار ( آتشبار .) (اِفا.) 1 - ریزندة آتش (شخص یا شی ء). 2 - چخماق . 3 - تفنگ، توپ . 4 - یک واحد از توپخانه شامل چهار گروهان . 1"} -{"line": "36309 آتشبان ( آتشبان .) (ص مر.) 1 - نگهبان آتشکده . 2 - مالک دوزخ . 1"} -{"line": "36310 آتشخوار ( آتشخوار . خا) (اِمر.) 1 - خورندة آتش . 2 - شترمرغ . 3 - کنایه از: آدم . 1"} -{"line": "36311 آتشدان ( آتشدان .)(اِمر.) 1 - منقل، اجاق . 2 - تنور. 3 - ظرفی مخصوص در آتشکده که در آن آتش مقدس افروزند. 1"} -{"line": "36312 آتشفشان ( آتشفشان . فِ) (ص فا. اِمر.) 1 - آن چه آتش فشاند. 2 - کوهی که از دهانة آن مواد سیال سوزان و خاکستر و آتش بیرون آید. 1"} -{"line": "36313 آتشه (تَ یا تِ ش ِ) (اِمر.) برق، آذرخش . 1"} -{"line": "36314 آتشپا ( آتشپا .)(ص مر.) تیزرو، بی قرار و آرام . 1"} -{"line": "36315 آتشک (تَ شَ)(اِمر.)1 - آبلة فرنگی، سفلیس، کوفت . 2 - کرم شب تاب . 1"} -{"line": "36316 آتشکده (تَ کَ د) (اِمر.) جایی که زردشتیان آتش مقدس را در آن نگه داری کنند، نیایشگاه زرتشتیان، آذرکده، آتشگاه . 1"} -{"line": "36317 آتشگاه ( آتشگاه .) (اِمر.) 1 - آتشکده . 2 - آتشدان . 1"} -{"line": "36318 آتشی شدن (تَ. شُ دَ) (عا.) عصبانی شدن . 1"} -{"line": "36319 آتشیزه (تَ ز) (اِمر.) کرم شب تاب . 1"} -{"line": "36320 آتشین (تَ) (ص نسب .) آتشی، از آتش . 1"} -{"line": "36321 آتشین پنجه ( آتشین پنجه . پَ جِ) (ص مر.) صنعتگر. 1"} -{"line": "36322 آتل (تِ) [ فر. ] (اِ.) ابزاری برای ثابت نگه داشتن اندام شکستة بدن . 1"} -{"line": "36323 آتلیه (تُ یِّ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - کارگاه هنری که در آن چند هنرجو زیر نظر استاد به کار مشغولند. 2 - جایی که در آن فعالیت هنری انجام می شود. 1"} -{"line": "36324 آتم (تَ) ( اِ.) اتم . 1"} -{"line": "36325 آتمسفر (مُ فِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تودة هوایی که اطراف کرة زمین را فرا گرفته، جو. 2 - کنایه از: اوضاع و احوال . 1"} -{"line": "36326 آته ئیست (تِ) [ فر. ] ( ص . اِ.) منکر وجود خدا، بی اعتقاد به وجود خدا. 1"} -{"line": "36327 آتو (تُ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ورق برنده در بازی . 2 - دستاویز، بهانه . 1"} -{"line": "36328 آتورپات [ په . ] ( اِ.) نگاهبان آتش . 1"} -{"line": "36329 آتی [ ع . ] (اِفا.) آینده، آن که پس از این آید. 1"} -{"line": "36330 آتیه (یِّ) [ ع . ] مؤنث آتی ؛ آینده . 1"} -{"line": "36331 آثار [ ع . ] ( اِ.) جِ اثر؛ نشانه ها. 1"} -{"line": "36332 آثام [ ع . ] ( اِ.) جِ اثم ؛ گناه ها، بزه ها. 1"} -{"line": "36333 آثم (ثِ) [ ع . ] (اِفا.) گناهکار، مجرم . 1"} -{"line": "36334 آجاردن (دَ) (مص م .) از حد گذراندن . 1"} -{"line": "36335 آجان ( اِ.)(عا.) = آژان :مأمور شهربانی، پاسبان . 1"} -{"line": "36336 آجر (جُ) ( اِ.) معرب آگر یا آگور؛ خشتی که در کوره پخته شده باشد و یکی از مصالح قدیمی ساختمان سازی است و اندازة آن معمولاً از حدود 20*20 تا حدود 25*25 سانتی متر است و انواع مختلف دارد: نظامی، ختایی، فشاری، قزاقی، بهمنی، سه سانتی و غیره . 1"} -{"line": "36337 آجر نسوز ( آجر نسوز ِ نَ) (اِمر.) نوعی از آجر که از اکسید منیزیوم و برخی از سیلیکات های دیرگداز ساخته می شود و در مقابل حرارت مقاومت دارند. 1"} -{"line": "36338 آجل (جِ) [ ع . ] (ص .) 1 - آینده . 2 - آخرت . 3 - مدت دار. 1"} -{"line": "36339 آجل (جُ یا جَ) ( اِ.) آروغ . 1"} -{"line": "36340 آجودان [ فر. ] (اِ.) 1 - افسری که در خدمت افسر عالی رتبه باشد. 2 - (عا.) آژان، مأمور پلیس . 1"} -{"line": "36341 آجیدن (دَ) (مص م .) سوزن زدن، بخیه زدن ؛ فرو بردن سوزن، درفش، نیشتر و مانند آن در چیزی . 1"} -{"line": "36342 آجیده (د)1 - (ص مف .) خلانیده، سوزن فرو برده . 2 - ( اِ.) بخیه، ناهمواری های سطح چیزی . 1"} -{"line": "36343 آجیل ( اِ.) میوه خشک مرکب از پسته، بادام، فندق، تخمه و مانند آن . ؛ آجیل مشکل گشا آجیلی مرکب از هفت جزء (پسته، فندق، مغز بادام، نخودچی، کشمش، خرماخارک، توت خشکه ) که برای رفع مشکل نذر کنند و بخرند و میان هفت نفر متدین تقسیم کنند. 1"} -{"line": "36344 آجین (ص .) آجیده، آژده . 1"} -{"line": "36345 آحاد [ ع . ] ( اِ.) جِ احد؛ یکان، یک ها. 1 - افراد، اشخاص . 2 - دستة اعداد نخستین از 1 - تا 9. 1"} -{"line": "36346 آخ (ص .) کلمة افسوس که هنگام احساس درد و رنج یا اظهار تأسف تلفظ می کنند. 1"} -{"line": "36347 آخ و اوخ (خُ) (اِمر.) کلمه ای است حاکی از نالة بیمار و مانند آن . 1"} -{"line": "36348 آخال ( اِ.) 1 - خاکروبه، آشغال . 2 - هر چیز دورانداختنی . 1"} -{"line": "36349 آختن (تَ) (مص م .) 1 - بر آوردن، بیرون کشیدن (تیغ وشمشیر از غلاف ). 2 - بالا بردن، برافراشتن . 3 - آماده و کوک کردن ساز. 1"} -{"line": "36350 آخته (تِ)(ص مف .) 1 - برآورده، کشیده، بیرون کشیده .2 - برافراشته، بالا برده . 3 - کشیده، مقابلِ منحنی . 4 - گشوده، باز کرده . 1"} -{"line": "36351 آخته چی ( آخته چی .) [ تر. ] (ص مر.)داروغة اصطبل، ناظر طویله، میرآخور. 1"} -{"line": "36352 آخر (خَ) [ ع . ] (ص .) دیگر، دیگری . ج . آخرین . 1"} -{"line": "36353 آخر (خِ) [ ع . ] (ص .) پسین، پایان، انجام . ؛ آخر ِ خط بودن کنایه از: پایان عمر را طی کردن . 1"} -{"line": "36354 آخرالامر (خِ رَ یا رُ اَ) [ ع . ] (ق مر.) سرانجام، آخرکار، عاقبت . 1"} -{"line": "36355 آخرالدواء (خِ رُ دُّ) [ ع . ] (اِمر.) آخرین دارو، آخرین علاج . 1"} -{"line": "36356 آخرت (خِ رَ) [ ع . ] ( اِ.) جهان دیگر، عقبی . 1"} -{"line": "36357 آخردست (خَ. دَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - آخربار. 2 - پایین اتاق . 1"} -{"line": "36358 آخرزمان (خَ. زَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - دورة آخر. 2 - قسمت واپسین از دوران روزگار که به قیامت متصل گردد، آخرالزمان . 3 - مجازاً روزگاری که در آن حوادث نامعمول یا کارهای ناپسند زیاد روی می دهد. ؛ پیغمبر آخرزمان محمّد مصطفی (ص ). 1"} -{"line": "36359 آخرسالار (خُ)(ص مر.)رییس کارکنان اصطبل . 1"} -{"line": "36360 آخریان (رِ) ( اِ.) 1 - کالا، متاع . 2 - اثاثة خانه . 1"} -{"line": "36361 آخرین (خَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ آخر؛ دیگران . 1"} -{"line": "36362 آخرین (خَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ آخر؛ بازپسینان، پسینیان . 1"} -{"line": "36363 آخسمه (سُ یا سَ مِ) ( اِ.) بوزه ؛ شرابی که از برنج، ارزن، ذرت یا جو بگیرند. 1"} -{"line": "36364 آخشمه (شُ یا شَ مِ) ( اِ.) آخسمه . 1"} -{"line": "36365 آخشیج ( اِ.) 1 - عنصر. 2 - هیولی . 3 - ضد، مخالف . 1"} -{"line": "36366 آخشیجان ( اِ.) جِ آخشیج ؛ عناصر چهارگانه . 1"} -{"line": "36367 آخشیگ ( اِ.) نک آخشیج . 1"} -{"line": "36368 آخور (خُ) [ په . ] ( اِ.)=آخر:1 - طویله، اصطبل . 2 - حوضچه . 1"} -{"line": "36369 آخورخشک ( آخورخشک . خُ) (ص مر.) کم روزی، بی بضاعت . 1"} -{"line": "36370 آخورسنگین ( آخورسنگین . سَ) (اِمر.) 1 - آخوری که در آن کاه و علف نباشد. 2 - سنگاب، آبشخور ساخته شده از سنگ برای چهارپایان اهلی . 1"} -{"line": "36371 آخورچرب ( آخورچرب . چَ) (ص مر.) کسی که در رفاه و نعمت باشد، بسیاری مال . 1"} -{"line": "36372 آخوند (ص . اِ.) 1 - ملا، معلم مکتب خانه . 2 - پیشوای مذهبی . 1"} -{"line": "36373 آخوندبازی (حامص .) (عا.) توسل به حیله های شرعی . 1"} -{"line": "36418 آذرنگ (ذَ رَ) 1 - (ص مر.) آتش رنگ، آذرگون . 2 - روشن، نورانی . 3 - (اِمر.) آتش، آذر. 1"} -{"line": "36374 آخوندک (دَ) ( اِ.) 1 - حشره ای سبز رنگ مانند ملخ با پاهای دراز، سر بزرگ و دو جفت بال که خود را به شکل شاخه های کوچک درختان درمی آورد و حشرات مضر برای کشاورزی را می خورد. 2 - مجازاً آخوند حقیر یا کم سواد را گویند. 1"} -{"line": "36375 آداب [ ع . ] جِ ادب ؛ رسوم، عادات . 1"} -{"line": "36376 آداش [ تر. ] ( اِ.) همنام، هم اسم . 1"} -{"line": "36377 آدامس [ از انگ . ] ( اِ.) نوعی صمغ برگرفته از نام اولین سازندة آن در ایران (انگلیسی زبانی به نام آدامز) که آن را معطر و خوش طعم می کنند و می جوند، سقز جویدنی، قندران . 1"} -{"line": "36378 آداک ( اِ.) خشکی میان دریا، جزیره . 1"} -{"line": "36379 آدخ (دَ) 1 - (ص .) خوب، نیکو. 2 - ( اِ.) تل، پشته . 1"} -{"line": "36380 آدر (دَ) [ ع . ] (ص .) باد خایه، دبه خایه، غر. 1"} -{"line": "36381 آدر (دَ) ( اِ.) آذر، آتش . 1"} -{"line": "36382 آدر (د) ( اِ.) نیشتر فصاد، نیشتر رگزن . 1"} -{"line": "36383 آدرس (رِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - نشانی خانه، اداره و مانند آن، نشانی (فره ). 2 - عنوان و نام کس یا جایی بر پشت پاکت و مانند آن . 1"} -{"line": "36384 آدرم (رَ) ( اِ.)1 - نمد زین اسب و مانند آن . 2 - درفشی که با آن نمدزین را دوزند. 3 - سلاح مانند خنجر و شمشیر. 1"} -{"line": "36385 آدرمه (رَ مِ) ( اِ.) نک آدرم . 1"} -{"line": "36386 آدرنگ (دَ رَ) ( اِ.) 1 - رنج، اندوه . 2 - آفت، مصیبت . 1"} -{"line": "36387 آدم (دَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - نخستین انسان . 2 - (عا.) نوکر. ؛ آدم خود را شناختن از توانایی جسمی یا خصوصیات روحی کسی آگاه شدن . 1"} -{"line": "36388 آدم آهنی ( آدم آهنی . هَ) (اِ.) 1 - موجودی تخیلی با ظاهری شبیه انسان و ساخته شده از فلز و مدارهای الکترونیکی که در فیلم های سینمایی بسیاری از کارهای انسان را انجام می دهد. 2 - مجازاً به کسی که از خود اختیاری ندارد و طبق گفتة دیگران عمل می کند اطلاق می شود. 1"} -{"line": "36389 آدم برفی ( آدم برفی . بَ) (اِ.) 1 - مترسک شبیه انسان که از برف ساخته می شود. 2 - آدم خیالی که گمان می کنند در کوه های هیمالیا زندگی می کند. 1"} -{"line": "36390 آدم حسابی ( آدم حسابی . حِ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - فهمیده، قابل اعتماد. 2 - دارای اصالت . 1"} -{"line": "36391 آدم دو قازی ( آدم دو قازی ِ دُ) (اِمر.) آدم بی سر و پا و بی ارزش . 1"} -{"line": "36392 آدم شناس ( آدم شناس . ش ِ) آدم شناس ص فا.) آن که اخلاق مردم را از قیافه و طرز رفتار و گفتار آنان درک کند. 1"} -{"line": "36393 آدم فروشی ( آدم فروشی . فُ) (حامص .) 1 - عمل آدم فروش اعم از سپردن و فروختن آدم ها به دست دیگران جهت منافع یا درآمد. 2 - کنایه از جاسوسی کردن . 1"} -{"line": "36394 آدم قحطی ( آدم قحطی . قَ) ( اِ.) کنایه از: کمیابی آدم های شایسته و کارآمد. 1"} -{"line": "36395 آدم کش (دَ. کُ) [ ع - فا. ] (ص فا.)کشندة آدم، قاتل انسان . 1"} -{"line": "36396 آدمک (دَ مَ) (اِمصغ .) 1 - آدم کوچک . 2 - مترسک . 1"} -{"line": "36397 آدمی سیرت ( آدمی سیرت . رَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)نیکو - رفتار، نیکوخصال . 1"} -{"line": "36398 آدمیت (دَ یَّ) (مص جع .) 1 - انسان بودن . 2 - به فضایل انسانی آراسته بودن . 1"} -{"line": "36399 آدمیرال [ انگ . ] ( اِ.) امیرالبحر، دریاسالار. 1"} -{"line": "36400 آدمیزاد (دَ) (ص مر.) = آدمیزاده : انسان، بشر. ؛ آدمیزاد شیر خام خورده کنایه از: انسان موجودی جایزالخطاست . 1"} -{"line": "36401 آدنیس (دُ نِ) [ لا. ] (اِ.) 1 - گیاهی از تیرة آلاله ها. برگ هایش بریده و کمی از آلاله پهن تر، دارای گل های زرد و قرمز و در مزارع گندم پراکنده است . 2 - از رب النوع های فنقی که به صورت جوانی بسیار زیبا تصویر شده است، او را گرازی وحشی به سختی زخمی می کند. آفرودیت (الهة عشق ) او را به صورت لالة نعمانی درآورد. 1"} -{"line": "36402 آده (د) ( اِ.) چوب دراز، چوب بستی که روی زمین برپا کنند تا پرندگان روی آن بنشینند. 1"} -{"line": "36403 آدیش ( اِ.) آتش . 1"} -{"line": "36404 آدینده (یَ د) ( اِ.) آژفنداک، رنگین کمان، قوس قزح . 1"} -{"line": "36405 آدینه (نِ) ( اِ.) روز جمعه، آخرین روز هفته . 1"} -{"line": "36406 آذار [ معر. ] ( اِ.) ششمین ماه از ماه های سریانی، ماه اول بهار. 1"} -{"line": "36407 آذارافیون (اَ) [ معر. ] ( اِ.) هشت پا. 1"} -{"line": "36408 آذر (ذَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - آتش . 2 - ماه نهم از سال شمسی . 3 - روز نهم از هر ماه شمسی . 4 - نام ایزدی . 1"} -{"line": "36409 آذرافروز ( آذرافروز . اَ) 1 - (ص فا.)افروزندة آتش، آتش آفروز. 2 - ( اِ.) ظرفی سفالین که برای تند و تیز کردن آتش به کار می برده اند. 1"} -{"line": "36410 آذرافزا ( آذرافزا . اَ) (اِفا.) آتش افروز، آذرافروز. 1"} -{"line": "36411 آذربایجانی ( آذربایجانی .) (ص نسب .) منسوب به آذربایجان، از مردم آذربایجان . 1"} -{"line": "36412 آذربرزین ( آذربرزین . بَ) ( اِ.) نام یکی از سه آتشکدة بزرگ دورة ساسانی که در ریوند خراسان قرار داشت . 1"} -{"line": "36413 آذربو ( آذربو .) (اِمر.) = آذربویه : گیاهی است جزو تیرة اسفناج و خودرو است و برگ های ریز به هم فشرده دارد. ریشة آن را گلیم شوی یا چوبک اشنان گویند. 1"} -{"line": "36414 آذرجشن ( آذرجشن . جَ) (اِمر.) جشنی در روز آذر (نهم ) از ماه آذر، در این روز به زیارت آتشکده می رفتند. 1"} -{"line": "36415 آذرخش (ذَ رَ) (اِمر.) برق، صاعقه . 1"} -{"line": "36416 آذرروز (ذَ) (اِمر.) روز نهم از هر ماه شمسی . 1"} -{"line": "36419 آذرکده ( آذرکده . کَ د) (اِمر.) آتشکده . 1"} -{"line": "36420 آذرگشسپ ( آذرگشسپ . گُ شَ) (اِمر.) نک آذرگشنسب . 1"} -{"line": "36421 آذرگشنسپ ( آذرگشنسپ . گُ نَ) (اِمر.) یکی از سه آتشکدة بزرگ عهد ساسانی که در شیز آذربایجان قرار داشت . 1"} -{"line": "36422 آذرگون ( آذرگون .) (ص مر.) نک آذریون . 1"} -{"line": "36423 آذری (ذَ) (ص نسب .) منسوب به آذر، آتشی . 1"} -{"line": "36424 آذری ( آذری .)(ص نسب .) 1 - اهل آذربایجان . 2 - نام زبان قدیم سکنة آذربایجان . 1"} -{"line": "36425 آذرین ( آذرین .)(ص نسب .)1 - آتشین . 2 - سنگ - های آتشفشانی . 1"} -{"line": "36426 آذریون ( آذریون .) 1 - (ص مر.) آذرگون، آتش رنگ . 2 - (اِمر.) نوعی شقایق که کنارش سرخ و میانش سیاه باشد. 1"} -{"line": "36427 آذوقه (قِ) ( اِ.) نک آزوقه . 1"} -{"line": "36428 آذین ( اِ.) 1 - زیب، زینت، آرایش . 2 - رسم، قاعده، قانون . 1"} -{"line": "36429 آذین بستن (بَ تَ) (مص م .) زینت کردن دکان و بازارها در روزهای جشن و شادمانی . 1"} -{"line": "36430 آر 1 - (اسم فاعل ) پسوند فاعلی و آن به آخر مصدر مرخم = سوم شخص مفرد ماضی پیوندد و صفت فاعلی را سازد: خریدار، پرستار، فرماندار. 2 - پسوند مفعولی (اسم مفعول ) گرفتار، کشتار. 3 - پسوند اسم مصدر و آن در اصل « تار» است در مصادر مختوم به « تن »، و « دار» است در مصادر مختوم به « دن »: گفتار، دیدار، کردار. 1"} -{"line": "36431 آر [ فر. ] ( اِ.) واحد مقیاس سطح برابر با 100 مترمربع . 1"} -{"line": "36432 آر. پی . جی [ انگ . R.P.G ] (اِ.) نوعی موشک - انداز کوچک ضد تانک . 1"} -{"line": "36433 آرا [ ع . آراء ] ( اِ.) جِ رأی ؛ رأی ها، اندیشه ها. 1"} -{"line": "36434 آرا (ی ) (ری . اِفا.) در ترکیبات به جای «آراینده » آید: بزم آرا، جهان آرا، صف آرا. 1"} -{"line": "36435 آراستن (تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - زینت دادن، زیور کردن . 2 - نظم دادن . 3 - آماده کردن . 4 - قصد کردن . 5 - مجهّز کردن (سپاه ). 6 - هماهنگ کردن (موسیقی ). 7 - غنی کردن، بی نیاز کردن . 8 - گماشتن، مأمور کردن . 9 - منقش کردن . 10 - آباد کردن، معمور کردن . 11 - برپا کردن، منعقد کردن . 12 - شاد کردن مسرور کردن . 1"} -{"line": "36436 آراسته (تِ) 1 - (ص مف .) مزیُن، زینت شده . 2 - منظّم . 3 - (ص .) آماده، مهیّا. 4 - آهستگی، درنگ . 5 - آسایش، راحتی . 6 - خاموشی، سکوت . 7 - امن، امان . 8 - بستر، خوابگاه . 9 - جایگاه، مقام . 10 - جای خلوت . 11 - (ق .) آهسته، به تأنی . 12 - اطمینان خاطر. 1"} -{"line": "36437 آرام 1 - ( اِ.) قرار، سکون . 2 - درنگ . 3 - آسایش، راحتی . 4 - (ص .)ساکت، خاموش . 5 - امن . 6 - (ق .) به آهستگی . 1"} -{"line": "36438 آرام بخش (بَ) (ص فا.) تسکین دهنده، مسکن . 1"} -{"line": "36439 آرامانیدن (دَ) (مص م .) 1 - آرام کردن . 2 - مطمئن کردن . 3 - سکونت دادن، اسکان . 1"} -{"line": "36440 آرامش (مِ) 1 - (اِمص .) آرامیدن . 2 - وقار، سنگینی . 3 - ( اِ.) خواب کوتاه و سبک . 4 - فراغت، آسایش . 5 - صلح وآشتی . 6 - سکون . 1"} -{"line": "36441 آرامش جان ( آرامش جان ِ)(اِمر.) لحن بیست و سوم از الحان باربدی ؛ آرامش جهان، رامش جهان . 1"} -{"line": "36442 آرامگاه (اِمر.) 1 - جای آرمیدن . 2 - مجازاً به معنی گور، قبر. 1"} -{"line": "36443 آرامی (ص نسب .) قومی از قبایل سامی نژاد که نسبشان به «آرام » (اِرَم ) پسر سام بن نوح می رسد. این قوم در قرن دوازده ق .م . به سرزمین های سوریه و شمال بین النهرین حمله بردند و بر دمشق و حلب دست یافتند. زبان منسوب به این قوم را زبان آرامی گویند. 1"} -{"line": "36444 آرامیدن (دَ) (مص ل .)1 - خفتن، استراحت کردن . 2 - قرار یافتن، آرام شدن . 3 - صبر کردن . 1"} -{"line": "36445 آرایش (ی ِ )(اِمص .) 1 - زیب و زینت . 2 - آماده شدن و صف کشیدن سپاه . 3 - تصنع، ظاهر - سازی . 4 - زیبا کردن چهره . 1"} -{"line": "36446 آرایش جهان (یِ ش ِ جَ) (اِمر.) لحن هفدهم ازالحان باربد. لحن خورشید هم گفته اند. 1"} -{"line": "36447 آرایش خورشید (یِ ش ِ خُ) (اِمر.) هفدهمین لحن از الحان باربدی . 1"} -{"line": "36448 آرایشگاه (یِ) (اِمر.) جای آرایش، مغازة سلمانی . 1"} -{"line": "36449 آرایشگر (یِ گَ) (ص فا.) آن که آرایش کند، سلمانی . 1"} -{"line": "36450 آراییدن (دَ) (مص م .) آراستن . 1"} -{"line": "36451 آرتروز (تْ رُ) [ فر. ] (اِ.) هر گونه بیماری دردناک مفصلی به ویژه نوع التهابی آن که با تحلیل سطح مفصل ها همراه است . 1"} -{"line": "36452 آرتزین (تِ یَ) [ فر. ] ( اِ.) چاه جهنده، چاهی که بین دو دامنه در دره حفر کنند، و آبش به صورت جهنده از آن خارج می شود. 1"} -{"line": "36453 آرتیست [ فر. ] (ص .) 1 - هنرمند، هنرپیشه . 2 - کنایه از:آدمی که برای رسیدن به خواسته هایش نقش بازی کند. 1"} -{"line": "36454 آرتیشو (شُ) [ فر. ] (اِ.) گیاهی است بوته ای که قسمت درونی میوة آن مصرف خوراکی دارد، کنگر فرنگی . 1"} -{"line": "36455 آرخالق (لُ) ( اِ.) نک ارخالق . 1"} -{"line": "36456 آرد [ په . ] ( اِ.) گردی که از کوبیدن و آسیاب کردن غلات به دست می آید. ؛ آرد خود را بیختن و الک خود را آویختن کنایه از: وظایف خود را طی سالیان انجام دادن و دیگر اخلاقاً موظف یا عملاً توان انجام کاری را نداشتن . 1"} -{"line": "36457 آردبیز (اِمر.) غربال، غربیل . 1"} -{"line": "36458 آردل (د) [ تُر. ] ( اِ.) فراش، مأمور اجراء. 1"} -{"line": "36459 آردن (دَ) ( اِ.) 1 - آبکش . 2 - کفگیر. 1"} -{"line": "36460 آرده (د) ( اِ.) آرد کنجد سفید، ارده . 1"} -{"line": "37066 آوانگارد [ فر. ] (ص .) پیشتاز، پیشرو. 1"} -{"line": "36461 آردینه (نِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به آرد، آنچه از آرد سازند. 2 - آشی که از آرد پزند، آش آرد. 1"} -{"line": "36462 آرزم (رَ) ( اِ.) رزم، جنگ . 1"} -{"line": "36463 آرزو (رِ) [ په . ] ( اِ.)1 - خواهش، کام . 2 - امید، چشمداشت . 3 - شوق، اشتیاق . 1"} -{"line": "36464 آرزو بردن ( آرزو بردن . بُ دَ) (مص ل .) حسرت خوردن . 1"} -{"line": "36465 آرزوخواه ( آرزوخواه . خا) (ص فا.) 1 - تمنی کننده، امیدوار. 2 - شهوی، شهوانی . 1"} -{"line": "36466 آرزومند ( آرزومند . مَ)(ص مر.)1 - مشتاق . 2 - آزمند. 3 - کامجوی . 4 - دارندة حسرت . 1"} -{"line": "36467 آرزومندی ( آرزومندی . مَ) (حامص .) 1 - شوق، اشتیاق . 2 - حسرت . 3 - غرض . 1"} -{"line": "36468 آرستن (رِ تَ) 1 - (مص ل .)توانستن . 2 - (مص م .) نک آراستن . 1"} -{"line": "36469 آرش (رِ) ( اِ.) اسم مصدر از «آوردن ». 1"} -{"line": "36470 آرشه (ش ِ) [ فر. ] ( اِ.) چوب باریکی که روی آن چند رشته موی اسب کشیده و برای نواخت ن سازهای زهی مانند ویولون ویولونسل و کنترباس و... به کار می رود. 1"} -{"line": "36471 آرشیتکت (تِ کْ تْ) [ فر. ] ( اِ.)مهندس معمار، طراح یا مشاور ساختمان . 1"} -{"line": "36472 آرشیو [ فر. ] ( اِ.) بایگانی، جایی که اسناد، پرونده ها، اوراق و مانند آن حفظ شود. 1"} -{"line": "36473 آرغ (رُ) ( اِ.) آروغ . 1"} -{"line": "36474 آرغ بی جا زدن ( آرغ بی جا زدن ِ زَ دَ) (مص ل .) 1 - سخن نابجا گفتن که باعث شرمساری شود. 2 - فضولی کردن . 1"} -{"line": "36475 آرغده (رَ د) (ص .) 1 - برآشفته . 2 - خشمگین . 3 - آزمند. 1"} -{"line": "36476 آرم [ فر. ] ( اِ.)علامت و نشانه ای که مخصوص یک ادارة دولتی یا هر مؤسسة دیگری باشد، نشانه (فره ). 1"} -{"line": "36477 آرمان ( اِ.) 1 - آرزو، امید. 2 - حسرت، اندوه . 3 - اصل . 1"} -{"line": "36478 آرمانشهر (شَ) (اِمر.) جامعه ای خیالی و آرمانی که در آن نظام کاملی برای سعادت نوع بشر حکمفرماست واز هرگونه شر و بدی از قبیل فقر و بدبختی عاری است . و افرادش به کمال علمی و عملی رسیده و از هوی و هوس رسته اند، مدینة فاضله، یوتوپیا. 1"} -{"line": "36479 آرمیدن (رَ دَ) (مص ل .) نک آرامیدن . 1"} -{"line": "36480 آرمیده (رَ د) (ص مف .) 1 - خفته، 2 - ساکن، مطمئن . 1"} -{"line": "36481 آرمیچر (چِ) [ انگ . ] ( اِ.) محور سیم پیچ شده ای که در داخل استوانة استارت و یا دینام قرار دارد. 1"} -{"line": "36482 آرن (رَ) ( اِ.) آرنج . 1"} -{"line": "36483 آرنائوت (رْ ئ ُ) ( اِ.) 1 - قومی از نژاد هند و اروپایی ساکن در کشور آلبانی . 2 - در فارسی : سبیل کلفت، غول بی شاخ و دُم . 3 - زن ستیزه گر و آشوب طلب . 1"} -{"line": "36484 آرنج (رِ) ( اِ.) مرفق، مفصل میان ساعد و بازو. 1"} -{"line": "36485 آرنگ ( آرنگ .) ( اِ.) 1 - رنگ، لون . 2 - سُرخاب . 3 - گونه، روش . 1"} -{"line": "36486 آرنگ ( آرنگ .) ( اِ.)1 - رنج، اذیت، آزار. 2 - مکر، حیله . 1"} -{"line": "36487 آرنگ (رَ) ( اِ.) آرنج . 1"} -{"line": "36488 آره (رِ) ( اِ.) آرواره . 1"} -{"line": "36489 آرواره (رِ) ( اِ.) هر یک از دو قطعه استخوان که حفره های اندامی دندان در آن جای دارند، فَک . 1"} -{"line": "36490 آروبند (بَ)(ص مر.)آن که استخوان شکسته و از جای برآمده را به هم پیوند زند، شکسته - بند. 1"} -{"line": "36491 آروغ (رُ) ( اِ.) = آروق : گازی که در لوله های گوارشی ایجاد شود. اگر این گاز در معده باشد ممکن است با صدای مخصوصی از دهان خارج شود و اگر در روده باشد از مخرج خارج می گردد، باد گلو. 1"} -{"line": "36492 آرون ( اِ.) صفت نیک، خوی خوش . 1"} -{"line": "36493 آروند (وَ) ( اِ.) اروند، ارونگ . 1"} -{"line": "36494 آروین (وِ) ( اِ.) تجربه، امتحان، آزمایش . 1"} -{"line": "36495 آرگون (گُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری شیمیایی، گازی است ساده، بی رنگ، بی بو و بی طعم که یک صدم هوا را تشکیل می دهد. 1"} -{"line": "36496 آری (ق .) = آره : کلمه ای است برای تصدیق امری، بلی، بله ؛ مق نه، نی . 1"} -{"line": "36497 آریا ( اِ.) قسمت اصلی ملودیک اپرا. 1"} -{"line": "36498 آریا ( اِ.) مهم ترین شعبة نژاد سفید. 1"} -{"line": "36499 آریا ( اِ.) شقایق وحشی خودرو از نوع خشخاش . 1"} -{"line": "36500 آریستوکرات (تُ کِ) [ یو. ] (ص .) طرفدار اشراف، عضو طبقة اشراف، آن که معتقد به حکومت آریستوکراسی است . 1"} -{"line": "36501 آریستوکراسی ( آریستوکراسی . ) [ یو . ] ( اِ.) نژاده سالاری، حکومت اشراف و اعیان (در فلسفة سیاسی یونان به معنای حکومت کسانی بود که از لحاظ کمال انسانی از دیگران برترند). 1"} -{"line": "36502 آریغ ( اِ.) دلسردی، نفرت، کینه . 1"} -{"line": "36503 آز [ په . ] ( اِ.) 1 - حرص، طمع، زیاده جویی . 2 - آرزو. 1"} -{"line": "36504 آزاد [ په . ] (ص .) 1 - رها، وارسته . 2 - بی قید و بند. 3 - نوعی ماهی استخوانی که گوشت قرمز و چرب دارد و بزرگی آن تا یک متر می رسد. 4 - درختی است از خانوادة نارونان . 5 - آن که بندة کسی نباشد. مق بنده، عبد. 6 - مختار، مخیر. 7 - نجیب، اصیل . 8 - سالم و بی گزند. 9 - شاد، فارغ . 10 - سرافراز. 1"} -{"line": "36505 آزادمرد (مَ)(ص مر.)1 - جوانمرد. 2 - اصیل، نجیب . 3 - ایرانی . 1"} -{"line": "36506 آزاده (د) [ په . ] (ص .) 1 - اصیل، نجیب . 2 - ر ه ا. 3 - فروتن . 4 - فارغ . 5 - سَبُک . 6 - وارسته . 7 - ایرانی . 1"} -{"line": "36507 آزادوار (ص مر.) 1 - با خوی آزادان . 2 - نوایی است در موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "36508 آزادگان (د) ( اِ.) ایرانیان . 1"} -{"line": "36812 آلایش (یِ) (اِمص .) 1 - آلودگی . 2 - ناپاکی . 1"} -{"line": "36509 آزادگی (دَ یا د) [ په . ] (حامص .) 1 - حریت، جوانمردی . 2 - نجابت، اصالت . 3 - آسایش، آسودگی . 1"} -{"line": "36510 آزادی [ په . ] (حامص .) 1 - آزادگی . 2 - آزاده بودن . 3 - رهایی، خلاص . 4 - شادی خرمی . 5 - استراحت، آرامش . 6 - جدایی، دوری . 7 - شکر، سپاس . 1"} -{"line": "36511 آزادی بخش (بَ) (ص .) کوشنده و تلاش گر برای به دست آوردن آزادی . 1"} -{"line": "36512 آزادیخواه (خا)(ص فا.)آزادی طلب، دوستدار آز ادی، طرفدار آزادی . 1"} -{"line": "36513 آزار [ په . ] ( اِ.) 1 - رنج، عذاب . 2 - بیماری، مرض . 1"} -{"line": "36514 آزارتلخه (تَ خِ یا خَ) (اِمر.) یرقان، زردی . 1"} -{"line": "36515 آزاردن (دَ) [ په . ] (مص م .) رنجاندن، آسیب رسانیدن . 1"} -{"line": "36516 آزارنده (رَ د) (ص فا.) آزاردهنده، موذی . 1"} -{"line": "36517 آزاریدن (دَ) 1 - (مص ل .) آزرده شدن . 2 - (مص م .) آزرده کردن . 1"} -{"line": "36518 آزال [ ع . ] ( اِ.) جِ ازل . 1"} -{"line": "36519 آزجوی (ص فا.) حریص، طماع . 1"} -{"line": "36520 آزخ (زَ) ( اِ.) زگیل، بالو، واژو. 1"} -{"line": "36521 آزدن (دَ) (مص م .) آژدن، آجیدن . 1"} -{"line": "36522 آزرد (زَ) (اِ.) رنگ، لون، گونه . 1"} -{"line": "36523 آزردن (زُ دَ) 1 - (مص ل .) رنجیدن . 2 - (مص م .) رنجانیدن . 1"} -{"line": "36524 آزرده (زُ د) (ص مف .) رنجیده، دلتنگ . 1"} -{"line": "36525 آزرده جان ( آزرده جان . ) (ص مر.) آزرده خاطر. 1"} -{"line": "36526 آزرده دل ( آزرده دل . د) (ص مر.) رنجیده، ملول، آزرده خاطر. 1"} -{"line": "36527 آزردگی (زَ یا زُ د)(حامص .)رنجش، رنجیدگی . 1"} -{"line": "36528 آزرم (زَ) [ په . ] ( اِ.)1 - داد، انصاف .2 - شرم، حیا. 3 - رفق، مدارا. 4 - شفقت، رحم . 5 - حرمت، عزت . 6 - مهر و محبت . 7 - طرف - داری، جانب داری، رودربایستی .8 - فضیلت، تقوی . 9 - یاد، ذکر. 10 - اندیشه، دل مشغولی . 11 - تاب، طاقت . 12 - سلامت، راحت . 13 - اندوه، غم . 14 - ظاهر، آشکارا. 15 - نکبت . 1"} -{"line": "36529 آزرمجو (ی ) ( آزرمجو .) (ص فا.) 1 - با شرم، کم رو. 2 - منصف، عادل . 1"} -{"line": "36530 آزرمگین ( آزرمگین .) (ص مر.) باحیا، باشرم . 1"} -{"line": "36531 آزری (زَ) (ص نسب .) منسوب به آزر جد مادری حضرت ابراهیم (ع ) یا عمّ او که آزر بتگر هم گفته شده . 1"} -{"line": "36532 آزغ (زُ) [ په . ] ( اِ.) آنچه از شاخه های درخت خرما و تاک انگور و درختان دیگر ببرند. 1"} -{"line": "36533 آزفنداک (فَ) ( اِ.) نک آژفنداک . 1"} -{"line": "36534 آزما (ی ) (ص فا.) در ترکیبات به معنی آزماینده آید: جنگ آزما، بخت آزما، رزم آزما. 1"} -{"line": "36535 آزمایش (یِ) ( اِ.) 1 - امتحان، تجربه، سنجش . 2 - ورزش، ریاضت، مشق . 1"} -{"line": "36536 آزمایشگاه ( آزمایشگاه .) (اِمر.) 1 - محلی مجهز به وسایل لازم برای انجام تجارب علمی به وسیلة متخصصان یا دانشجویان . لابراتوار. 2 - محلی برای آزمایش، محل تجربه کردن . 1"} -{"line": "36537 آزماینده (یَ د) (ص فا.) آزمایش کننده، آزمایشگر، مجرب . 1"} -{"line": "36538 آزمایه (یِ) (اِ مص .) امتحان، آزمایش . 1"} -{"line": "36539 آزمند (مَ) (ص مر.) حریص، طمع کار. 1"} -{"line": "36540 آزمندی ( آزمندی .)(حامص .) حرص، ولع، طمع . 1"} -{"line": "36541 آزمودن (دَ) (مص م .) 1 - امتحان کردن، آزمایش کردن . 2 - تجربه کردن . 3 - سنجیدن . 4 - به کار بردن . 5 - ریاضت دادن . 1"} -{"line": "36542 آزموده (د) (ص مف .) 1 - امتحان شده . 2 - تجربه شده . 3 - سنجیده . 4 - ورزیده . 1"} -{"line": "36543 آزمودگی (دَ یا د) (حامص .) آزموده بودن، باتجربه بودن . 1"} -{"line": "36544 آزمون ( اِ.) 1 - آزمایش، امتحان . 2 - تجربه . 3 - مجموعه ای از پرسش ها و مسائل یا پاسخ - های عملی برای سنجش دانش و هوش یا استعداد افراد. 1"} -{"line": "36545 آزناک (ص .) آزند، حریص . 1"} -{"line": "36546 آزور (وَ) [ په . ] (ص مر.) حریص، طماع . 1"} -{"line": "36547 آزوغ [ په . ] ( اِ.) نک آزغ . 1"} -{"line": "36548 آزوقه (قِ) [ تر. ] ( اِ.) 1 - غذای کم، غذایی که در سفر با خود دارند؛ توشه . 2 - خواربار که در خانه نگه دارند. 1"} -{"line": "36549 آزگار (زَ یا ز) (ق .) (عا.) کامل، تمام، دراز، طولانی . 1"} -{"line": "36550 آزیدن (دَ) (مص م .) آژیدن، آجیدن . 1"} -{"line": "36551 آزیر ( اِ.) آزار، رنج و آسیب . 1"} -{"line": "36552 آس [ فر. ] ( اِ.) 1 - تک خال . 2 - یکی از ورق - های بازی که یک خال بر آن نقش شده . 1"} -{"line": "36553 آس ( اِ.) دو سنگ گرد و مسطح بر هم نهاده که به وسیله آن غلات را آرد کنند. سنگ زیرین ساکن و سنگ بالایی متحرک می باشد. 1"} -{"line": "36554 آس آب (س ِ) (اِمر.) آسی که با آب گردد؛ آسیاب . 1"} -{"line": "36555 آس باد (س ِ) (اِمر.) آسی که با نیروی باد کار می کند. بادآس . 1"} -{"line": "36556 آس شدن (شُ) (مص ل .) خرد شدن، له شدن . 1"} -{"line": "36557 آس و پاس (سُ) (ص .) (عا.) لات و لوت، مفلس، بینوا. 1"} -{"line": "36558 آس کردن (کَ دَ) (مص م ) خُرد کردن، آسیا کردن، ساییدن . 1"} -{"line": "36559 آسا ( اِ.) خمیازه، دهان دره . 1"} -{"line": "36560 آسا ( اِ.) 1 - زیب، زینت . 2 - وقار، تمکین . 3 - طرز، روش . 4 - پسوندی است که شباهت را می رساند مانند: رعدآسا. 1"} -{"line": "36561 آسان [ په . ] (ص . ق .) امری که سخت و دشوار نباشد، سهل . مق دشوار، سخت . 1"} -{"line": "36562 آسان کاری (حامص .) سهل گرفتن، مساهله . 1"} -{"line": "36563 آسان گذار (گُ) (ص فا.) سهل انگار، بی خیال . 1"} -{"line": "36712 آغالیدن (دَ) (مص م .) 1 - انگیختن، شوراندن . 2 - آشفتن . 3 - تنگ فراگرفتن . 1"} -{"line": "36564 آسانسور (سُ) [ فر. ] ( اِ.) اتاقک متحرکی که به وسیلة آن از طبقه ای به طبقات بالا روند و یا از طبقة بالا به پایین فرود آیند؛ بالابر، آسان بر (فره ). 1"} -{"line": "36565 آسانی [ په . ] (حامص .) 1 - سهولت، راحتی . 2 - آسایش . 3 - خواب . 4 - تنبلی . 5 - فراوانی نعمت، رفاه . 1"} -{"line": "36566 آسایش (یِ) [ په . ] (اِمص .) آسودگی، راحتی . 1"} -{"line": "36567 آسایشگاه ( آسایشگاه .) (اِمر.)محل آسایش و استراحت . 1"} -{"line": "36568 آساینده (یَ د) (ص فا.) استراحت کننده . 1"} -{"line": "36569 آساییدن (دَ) (مص ل .) آسودن . 1"} -{"line": "36570 آسبان (ص مر.) آسیابان . 1"} -{"line": "36571 آستان ( اِ.) 1 - درگاه، پیشگاه . 2 - کفش کن . 1"} -{"line": "36572 آستان (ص .) ستان، به پشت خوابیده . 1"} -{"line": "36573 آستان بوسی (حامص .) به خدمت بزرگی رسیدن . 1"} -{"line": "36574 آستانه (نِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - آستان . 2 - چوب زیرین چارچوب (در). 3 - مقدمه، وسیله . 4 - بارگاه شاهان . 1"} -{"line": "36575 آستر (تَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - پارچه ای که زیر لباس می دوزند. 2 - رنگ اولی که بر روی سطحی که باید رنگ شود می زنند. 1"} -{"line": "36576 آستر ( آستر .) (ق .) آن سوی تر، زاستر. 1"} -{"line": "36577 آستر بدرقه ( آستر بدرقه . بَ رَ قِ) (اِمر.) پارچه یا کاغذی که از یک سو به جلد و از سوی دیگر به نخستین صفحة کتاب و مانند آن می چسبد. 1"} -{"line": "36578 آستیم ( اِ.) = استیم . اشتیم . ستیم : 1 - چرک زخم، جراحت . 2 - زخم و جراحتی که در اثر سرما چرک و ورم کند. 1"} -{"line": "36579 آستیم ( اِ.) دهانة ظروف . 1"} -{"line": "36580 آستین ( اِ.) 1 - قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند. 2 - مقدار چیزی که در آستین جا شود. 3 - طریقه، راه . ؛ آستین بالا زدن کنایه از: همت کردن، اقدام کردن . 1"} -{"line": "36581 آستین افشاندن (اَ دَ)(مص ل .) 1 - تکان دادن دست و آستین به نشانة عفو یا بخشش . 2 - پشت پا زدن، ترک گفتن . 3 - رقصیدن . 4 - اجازه دادن . 1"} -{"line": "36582 آستین دراز (د) (ص .) طماع، آزمند. 1"} -{"line": "36583 آستین سر خود (سَ خُ) (ص .) 1 - دارای آستین بدون حلقه که به صورت یک پارچه بریده و دوخته شده است . 2 - (کن .) خودسر، به اختیار و خواست خود. 3 - مستقل از دیگران . 1"} -{"line": "36584 آستین پوش (ص فا.) 1 - فروتن . 2 - مطیع، فرمانبردار. 1"} -{"line": "36585 آستینه (نِ) (اِمر.) تخم مرغ، خایه . 1"} -{"line": "36586 آستیگماتیسم (سْ) [ فر. ] (اِ.) عارضه ای که بر چشم رسد و به سبب آن، نمی توان اندام جسمی را به طور واضح و آشکارا دید. این عیب به علت نامنظم بودن قرنیه (که کروی نباشد) و یا جلیدیه (که نامنظم باشد) ایجاد می شود. در این صورت در آن واحد ممکن نیست که تصویر قسمت های مختلف یک جسم بر روی نقطة زرد یکسان و نمایان بیفتد. 1"} -{"line": "36587 آسدست (دَ) (اِمر.) آسیابی که با دست کار کند. 1"} -{"line": "36588 آسغده (سَ د) (ص مف .) آماده، مهیا. 1"} -{"line": "36589 آسغده (سُ د) (ص مف .) نیم سوز، هیزم نیم سوخته . 1"} -{"line": "36590 آسفالت [ فر. ] ( اِ.) مخلوطی از قیر و شن و ماسه که به رنگ قهوه ای یا سیاه است که در پوشش کف خیابان ها، جاده ها و پشت بام به کار می رود. 1"} -{"line": "36591 آسم [ فر. ] (اِ.) نفس تنگی، اختلال در تنفس به علت انسداد برونش ها و آلرژی . 1"} -{"line": "36592 آسمان (س ِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - سپهر، فلک . 2 - هر یک از طبقات هفتگانه یا نه گانه افلاک در نظر قدما، فلک . 3 - یکی از ایزدان . 4 - روز بیست و هفتم از هر ماه خورشیدی . ؛ آسمان به زمین آمدن کنایه از: اتفاق خارق العاده افتادن و نظم امور را به هم زدن . 1"} -{"line": "36593 آسمان جل ( آسمان جل . جُ) (ص مر) تهیدست، فقیر. 1"} -{"line": "36594 آسمان دره ( آسمان دره . دَ رُِ) (اِمر.) کاهکشان، کهکشان . 1"} -{"line": "36595 آسمان روز ( آسمان روز .) (اِمر.) نام روز بیست و هفتم از هر ماه خورشیدی . 1"} -{"line": "36596 آسمان سنج ( آسمان سنج . سَ) (ص فا.) طالع بین . 1"} -{"line": "36597 آسمان غرنبه ( آسمان غرنبه . غُ رُ ب) (اِمر.) (عا.) = آسمان غرغره . آسمان غرش : رعد، تندر. 1"} -{"line": "36598 آسمان غره ( آسمان غره . غُ رُِ) (اِمر.) نک آسمان غرنبه . 1"} -{"line": "36599 آسمان و ریسمان ( آسمان و ریسمان ُ ) (اِمر.) حرف های بی سر و ته، سخن های بی فایده . 1"} -{"line": "36600 آسمانخانه ( آسمانخانه . نِ) (اِمر.) سقف، آسمانه . 1"} -{"line": "36601 آسمانخراش ( آسمانخراش . خَ) (اِمر.) ساختمانی که طبقات زیاد دارد. 1"} -{"line": "36602 آسمانه ( آسمانه . نِ) (اِمر.) سقف . 1"} -{"line": "36603 آسمانی ( آسمانی .)(ص نسب .) 1 - سماوی، سپهری . 2 - نجومی . 3 - عالی . 4 - آبی روشن . 5 - خدایی . 1"} -{"line": "36604 آسموغ (ص .) نک آشموغ . 1"} -{"line": "36605 آسه ( آسه .)( اِ.)1 - کشت و زراعت . 2 - زمینی که برای کشت آماده کرده باشند. 1"} -{"line": "36606 آسه ( آسه .) ( اِ.) 1 - آس، آسیا. 2 - محور، سنگ آسیا. 1"} -{"line": "36607 آسه (س ِ) ( اِ.) آفتی که در گیاه باعث پژمردگی می شود. 1"} -{"line": "36608 آسه یی (س ِ) (اِمر.) دومین مهرة گردن انسان که بعد از مهرة اطلس قرار دارد. 1"} -{"line": "36609 آسودن (دَ) (مص ل .) 1 - آرمیدن، استراحت یافتن . 2 - سکون یافتن، آرام گرفتن . 3 - خوابیدن، خفتن . 4 - توقف کردن، درنگ کردن . 1"} -{"line": "36763 آفریده (فَ د) [ په . ] (ص مف .) مخلوق، خلق شده . 1"} -{"line": "36813 آلاییدن (دَ) (مص م .) آلودن . 1"} -{"line": "36610 آسوده (د) (ص مف .)1 - خستگی در کرده . 2 - آرام گرفته، 3 - فارغ . 4 - خوش، شادمان . 5 - تنبل، بی کاره . 6 - بی رنج، بی تعب . 7 - بهره مند. 1"} -{"line": "36611 آسوده خاطر ( آسوده خاطر . طِ) [ فا - ع . ] (ص مر.)آسوده - دل، فارق البال . 1"} -{"line": "36612 آسوده دل ( آسوده دل . د ) (ص مر.) آسوده خاطر، فارغ البال، بی دلواپسی . 1"} -{"line": "36613 آسودگی (د)(حامص .) 1 - آرامش، آهستگی . 2 - استراحت، راحت . 3 - فراغ بال . 1"} -{"line": "36614 آسپیرین [ فر. ] (اِ.) دارویی که خاصیت تسکین درد، تب بری و ضد روماتیسمی دارد. 1"} -{"line": "36615 آسکاریس [ فر. ] ( اِ.) از انواع کرم های لوله ای که در رودة میزبان (انسان و خوک ) زندگی و تخم ریزی می کند، کرم روده . 1"} -{"line": "36616 آسی [ ع . ] (ص .) اندوهگین، غمگین . 1"} -{"line": "36617 آسیا [ په . ] (اِمر.) 1 - آسیاب . 2 - هر یک از دندان های عقب دهان، که تعداد آن ها ده عدد در هر فک می باشد. 3 - (اِخ ) [ یو. ] بزرگ ترین و پرجمعیت ترین قارة دنیا. 1"} -{"line": "36618 آسیاب [ په . ] (اِمر.) آسی که با نیروی آب کار می کند. ؛ آسیاب به نوبت کنایه از لزوم رعایت کردن نوبت . 1"} -{"line": "36619 آسیاب گردان (گَ) (ص فا) کنایه از: گردانندة اصلی کارها. 1"} -{"line": "36620 آسیابان (ص . اِ.) کسی که نگه داری و ادارة آسیاب را بر عهده دارد. 1"} -{"line": "36621 آسیازنه (زَ نِ) (اِمر.) نک آژینه . 1"} -{"line": "36622 آسیاو (اِمر.) آسیاب، آسیا. 1"} -{"line": "36623 آسیاچرخ (چَ) (اِمر.) نک آس باد. 1"} -{"line": "36624 آسیاکردن (کَ دَ) (مص م .) خرد و آرد کردن غله و حبوبات و مانند آن به وسیلة آسیا. 1"} -{"line": "36625 آسیایی (ص نسب .) منسوب به قارة آسیا، اهل قارة آسیا (یکی از پنج قارة کرة زمین ). 1"} -{"line": "36626 آسیب ( اِ.)1 - زخم، صدمه . 2 - رنج . 3 - آفت، بلا. 4 - آزار. 5 - زیان، ضرر. 1"} -{"line": "36627 آسیب دیده (د)(ص مف .)صدمه دیده، ضربه - خورده . 1"} -{"line": "36628 آسیل (اِ.) محتویات شکنبة گوسفند که در آب شیرین و صاف بریزند و در مرحله شستن پارچة سفید ساده، پیش از آن که قلمکار سازند، به کار برند. 1"} -{"line": "36629 آسیمه (م ِ) (ص .) 1 - آشفته، پریشان . 2 - مضطرب، سرگشته . 3 - ژولیده . 4 - شتابزده . 5 - هراسیده . 1"} -{"line": "36630 آسیمه سار ( آسیمه سار .)(ص مر.)سرآسیمه، آسیمه سر. 1"} -{"line": "36631 آسیمه سر ( آسیمه سر . سَ) (ص مر.) نک آسیمه . 1"} -{"line": "36632 آسینه (نِ) (اِمر.) تخم مرغ، خایه . 1"} -{"line": "36633 آسیون (وَ) (ص .) آسیمه، سرگشته . 1"} -{"line": "36634 آش [ سنس . ] ( اِ.)1 - غذای آبدار که از حبوبات و روغن و سبزی و مانند آن درست کنند. 2 - آهار و مایعی که برای دباغی پوست حیوانات ب ه کار برند. ؛ آش برای کسی پختن توطئه ای برای کسی ترتیب دادن . ؛ همان آش ُ همان کاسه وضع به همان منوال است که بود، هیچ تغییر نکرده است . ؛ آش با جاش کنایه از آدم طمع کاری که علاوه بر آش به کاسة آن نیز نظر دارد، کسی که انتظار بی مورد و بیش از حق خود دارد. 1"} -{"line": "36635 آش آلو شدن (ش ِ یا شُ دَ) (مص ل .) کنف شدن، خجالت زده شدن . 1"} -{"line": "36636 آش ابو دردا (ش ِ اَ. دَ)(اِمر.) آشی که به نیت شفای بیماری درست می کنند و به مستحقان می دهند. 1"} -{"line": "36637 آش خور (ص مر.) 1 - کنایه از: کسی که تازه به سربازی رفته . 2 - تازه کار. 1"} -{"line": "36638 آش در هم جوش (ش ِ دَ هَ) (اِمر.)1 - آشی که از سبزی، گوشت و حبوبات درست می کنند. 2 - کنایه از: وضعیت پیچیده و نامعلوم . 1"} -{"line": "36639 آش دهن سوز ( آش دهن سوز ِ دَ هَ) (ص مر.) هر چیز با اهمیت، مطلوب . 1"} -{"line": "36640 آش شله قلمکار (ش ِ شُ لِ قَ لَ) (اِمر.) 1 - آشی که از حبوبات و گوشت لِه شده درست می شود و بیشتر برای نذر و در ایام محرم و صفردرست می کنند. 2 - کنایه از: هرمجموعه ای که در آن نظم و ترتیب و قاعده ای به کار نرفته باشد. 1"} -{"line": "36641 آش و لاش شدن (شُ شُ دَ) (مص ل .) 1 - از هم پاشیدن . 2 - عفونی شدن زخم . 1"} -{"line": "36642 آش پشت پا (ش ِ پُ تِ) (اِمر.) آشی که پس از رفتن عزیزی به مسافرت درست می کنند و به فقرا می دهند. 1"} -{"line": "36643 آش کردن (کَ دَ) (مص م .) دباغی کردن، پیراستن چرم . 1"} -{"line": "36644 آشاب ( اِ.) نک آشام . 1"} -{"line": "36645 آشام ( اِ.) 1 - نوشیدنی، شربت . 2 - غذای اندک . 1"} -{"line": "36646 آشامیدن (دَ) (مص م .) نوشیدن . 1"} -{"line": "36647 آشانه (نِ) ( اِ.) نک آشیانه . 1"} -{"line": "36648 آشتالنگ (لَ) ( اِ.) کعب . استخوان پاشنة پا. 1"} -{"line": "36649 آشتم (تُ) ( اِ.) آشتم، آستیم، چرک و ریم جراحت . 1"} -{"line": "36650 آشتی ( اِ.) 1 - رفع دلخوری و کدورت . 2 - تمام کردن جنگ .3 - آرامش . 1"} -{"line": "36651 آشتی کنان (کُ) (ص فا. اِ.) 1 - عمل آشتی کردن . 2 - مجلسی که برای آشتی کردن و آشتی دادن ترتیب دهند. 1"} -{"line": "36652 آشخال ( اِ.) نک آشغال . 1"} -{"line": "36653 آشخانه (نِ) (اِمر.) آشپزخانه، مطبخ . 1"} -{"line": "36654 آشردن (شُ دَ) (مص م .) آشوردن . 1"} -{"line": "36655 آشرمه (شُ مِ) ( اِ.) آدرم . 1"} -{"line": "36656 آشغال ( اِ.) = آشخال : 1 - هر چیز دور ریختنی . 2 - (کن .) آدم بی ارزش و پست . 1"} -{"line": "36657 آشفتن (شُ تَ) (مص ل .) 1 - پریشان شدن . 2 - مختل شدن امور. 3 - خشم گرفتن . 4 - به هیجان آمدن . 5 - شورش کردن . 6 - شیفته شدن . 7 - رنجیدن . 1"} -{"line": "36764 آفریدگار (فَ د)(ص فا.) 1 - خالق، آفریننده . 2 - خدا، الله. 1"} -{"line": "36658 آشفته (شُ تِ) (ص مف .) 1 - پریشان، شوریده . 2 - نابسامان، بی نظم . 3 - پراکنده . 4 - خشمگین . 5 - به هیجان آمده . 6 - رنجیده . 1"} -{"line": "36659 آشفته دل ( آشفته دل . د ) (ص مر.) پریشان خاطر، آشفته حال . 1"} -{"line": "36660 آشفته دماغ ( آشفته دماغ . د) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - حواس پرت . 2 - غمگین . 3 - دیوانه . 1"} -{"line": "36661 آشفته روز ( آشفته روز .) (ص مر.) بدبخت، بداقبال . 1"} -{"line": "36662 آشفته سامان ( آشفته سامان .) (ص مر.)1 - تهیدست، فقیر. 2 - شوریده، مجذوب . 1"} -{"line": "36663 آشفتگی (شُ تِ) (حامص .) 1 - شوریدگی پریشان حالی . 2 - هرج و مرج . 3 - خشم، غضب . 4 - عشق، شیفتگی . 1"} -{"line": "36664 آشمال (ص مر.) چاپلوس، متملق . 1"} -{"line": "36665 آشمالی (حامص .) تملق، چاپلوسی . 1"} -{"line": "36666 آشموغ [ په . ] (ص .) 1 - فریفتار، شریر. 2 - نام دیوی است از پیروان اهریمن . 1"} -{"line": "36667 آشنا ( آشنا .) ( اِ.) شنا، شناوری . 1"} -{"line": "36668 آشنا (شْ یا ش ِ) [ په . ] (ص .)1 - شناخته، غیر از بیگانه . 2 - خویش، نزدیک . 3 - دوست، یار. 4 - موافق، سازگار. 5 - کسی که از کاری اطلاع و آگاهی داشته باشد. 1"} -{"line": "36669 آشناه ( آشناه .) ( اِ.) شنا، آشنا. 1"} -{"line": "36670 آشناو ( آشناو .) ( اِ.) نک شنا. 1"} -{"line": "36671 آشناوری ( آشناوری . وَ)(ص مر.)کسی که همنشینی با او دلپذیر باشد. 1"} -{"line": "36672 آشناگر ( آشناگر . گَ) (ص فا.) شناگر، آب باز. 1"} -{"line": "36673 آشنایی ( آشنایی .)(حامص .)1 - شناسایی، شناخت . 2 - خویشاوندی، دوستی . 3 - آگاهی از امری . 1"} -{"line": "36674 آشوب ( اِ.) 1 - فتنه، فساد. 2 - مایة فتنه، موجب فساد. 3 - شور و غوغا. 4 - هرج و مرج . 5 - انقلاب، شورش . 6 - ازدحام . 1"} -{"line": "36675 آشوبگر (گَ)(ص فا.)1 - فتنه جوی، شورش - خواه . 2 - فتان . 1"} -{"line": "36676 آشوبیدن (دَ) 1 - (مص م .) آشفته کردن . 2 - (مص ل .) آشفته و متغیر شدن . 3 - خشمگین شدن . 4 - فتنه بر پا کردن . 1"} -{"line": "36677 آشور ( اِ.) گوشه ای است در دستگاه راست ماهور و دستگاه راست پنجگاه . 1"} -{"line": "36678 آشوردن (دَ) (مص م .) 1 - زیر و زبر کردن، برهم زدن . 2 - آمیختن . 3 - خمیر کردن . 1"} -{"line": "36679 آشوریده (د) (ص مف .) شورانیده، درهم کرده . 1"} -{"line": "36680 آشوغ (ص .) ناشناخته، گمنام . 1"} -{"line": "36681 آشوفتن (تَ) (مص ل .) آشفتن . 1"} -{"line": "36682 آشپز (پَ) (ص فا.) آن که شغلش پخت غذاست ؛ طباخ . 1"} -{"line": "36683 آشپزخانه ( آشپزخانه . نِ) (اِمر.) آنجا که غذا پزند، مطبخ . 1"} -{"line": "36684 آشکار (شْ یا ش ِ) 1 - (ص .) ظاهر، هویدا. 2 - (ق .) علناً. 3 - ( اِ.) صورت . مق معنی . 4 - حواس ظاهر. 1"} -{"line": "36685 آشکارساز (ش ِ) (اِفا. اِمر.) اسبابی که وجود جریان های برق مغناطیسی را ظاهر می سازد. 1"} -{"line": "36686 آشکاره (شُ یا ش ِ رِ) (ص .) پیدا، معلوم، آشکارا. 1"} -{"line": "36687 آشکو ( اِ.) نک آشکوب . 1"} -{"line": "36688 آشکوب [ په . ] ( اِ.) 1 - هر طبقه از ساختمان . 2 - هر یک از طبقات نه گانة آسمان ؛ سپهر. 3 - سقف، آسمانه . 4 - رگه های دیوار. 5 - هر طبقه از زمین . 1"} -{"line": "36689 آشکوبه (ب) ( اِ.) آشکوب . 1"} -{"line": "36690 آشکوخ ( اِ.) سکندری . 1"} -{"line": "36691 آشکوخیدن (دَ) (مص ل .) لغزیدن، سکندری رفتن . 1"} -{"line": "36692 آشگر (گَ) (ص .) دباغ، پوست پیرا. 1"} -{"line": "36693 آشیانه (نِ) [ په . ] ( اِ.)= آشیان : 1 - لانة حیوانات . 2 - خانه . 3 - طبقه، مرتبه . 4 - سقف، آسمانه . 1"} -{"line": "36694 آشیهه (هِ) ( اِ.) شیهه، صهیل . 1"} -{"line": "36695 آصال [ ع . ] ( اِ.) جِ اصیل ؛ شبانگاه، نزدیک غروب . 1"} -{"line": "36696 آغا [ تر. ] (ص . اِ.) 1 - خاتون، خانم . 2 - زن، زوجه . 3 - عنوانی که برای احترام به اول اسم خواجه سرایان افزوده می شد. مثل آغاالماس، مبارک آغا. 1"} -{"line": "36697 آغاجی [ تُر. ] (اِ. ص .) حاجب، پرده دار، آنکه بدون اجازه می توانست بر شاه وارد شود. 1"} -{"line": "36698 آغار 1 - ( اِ.) نم و رطوبت . 2 - (ص .) نم کشیده، خیس شده . 1"} -{"line": "36699 آغاردن (دَ) (مص م .) آغاریدن . 1"} -{"line": "36700 آغاری ( اِ.)نوعی جامة ابریشمین ضخیم که مردان از آن لباده، عبا و سرداری درست می کردند و زنان از آن نیم تنه و مانند آن . 1"} -{"line": "36701 آغاریدن (دَ)1 - (مص م .)خیساندن، نم دادن . 2 - آمیختن . 3 - سرشتن . 4 - (مص ل .) نم کشیدن، خیسیدن . 5 - تراویدن . 1"} -{"line": "36702 آغاز ( اِ.) اول، شروع، ابتدا. 1"} -{"line": "36703 آغاز نهادن (دَ) (مص ل .) شروع کردن . 1"} -{"line": "36704 آغازه (ز)( اِ.)آغاره، دوالی که بین رویه و تخت کفش دوزند تا آب و خاک به درون آن نرود. 1"} -{"line": "36705 آغازگر (گَ) (ص فا.) 1 - آغاز کننده . 2 - در اصطلاح اسب دوانی، کسی که فرمان حرکت می دهد. 1"} -{"line": "36706 آغازی 1 - (ص نسب .)ابتدایی، بدوی . 2 - ( اِ.) جانور و گیاه تک یاخته . 1"} -{"line": "36707 آغازیدن (دَ) (مص ل .) ابتدا کردن، شروع کردن . 1"} -{"line": "36708 آغال ( اِ.) نک آغل . 1"} -{"line": "36709 آغال پشه (پَ ش ِ) (اِمر.) درختی است بزرگ و بر آن کیسه هایی پدید آید که پشه در آن ها جای دارد؛ شجرة البق، پش غال، پشه - خار، سارخک دار، سارشک دار، نارون نیز گویند. 1"} -{"line": "36710 آغالش (لِ) (اِمص .) تحریک، برانگیختن . 1"} -{"line": "36711 آغالنده (لَ د) (ص فا.) 1 - محرک، محرض . 2 - مفتن، فتنه انگیز. 1"} -{"line": "36713 آغالیده (د) (ص مف .) 1 - تحریک شده، انگیخته . 2 - پریشان ساخته . 3 - برشورانیده، برانگیخته به فتنه و فساد و جنگ . 1"} -{"line": "36714 آغر (غَ) ( اِ.) خشک رود، مسیر سیلاب که در بعضی جاهای آن آب مانده باشد. 1"} -{"line": "36715 آغردن (غَ دَ) (مص م .) نک آغاریدن . 1"} -{"line": "36716 آغری (غَ) ( اِ.) نک آغاری . 1"} -{"line": "36717 آغز (غُ) ( اِ.) نک آغوز. 1"} -{"line": "36718 آغستن (غِ تَ) (مص . م ) آغندن، آکندن، پر کردن . 1"} -{"line": "36719 آغشتن (غَ یا غِ تَ) 1 - (مص م .) خیس کردن، نم کردن . 2 - آلودن . 3 - (مص ل .) خیسیدن، نم کشیدن . 1"} -{"line": "36720 آغشته (غَ یا غِ تِ)(ص مف .) 1 - خیسانده، نم داده . 2 - آب داده . 3 - آلوده . 1"} -{"line": "36721 آغل (غَ یا غُ) ( اِ.) 1 - جایی برای گوسفندان و گاوان . 2 - لانة مرغ خانگی . 3 - لانه زنبور. 1"} -{"line": "36722 آغندن (غَ دَ) (مص م .) آکندن . 1"} -{"line": "36723 آغنده (غَ د) ( اِ.) 1 - گلولة پنبه، پنبه گلوله کرده برای ریسیدن . 2 - نوعی از عنکبوت زهردار، رتیلا، رتیل . 1"} -{"line": "36724 آغوز ( اِ.)اولین شیری که یک ماده به نوزادش دهد؛ ماک، شیر ماک . 1"} -{"line": "36725 آغوش ( اِ.) میان دو دست فراهم آورده، بغل . ؛ به آغوش کشیدن به خود چسباندن کسی یا چیزی را. 1"} -{"line": "36726 آغوشیدن (دَ) (مص م .) در بغل گرفتن، در بر کشیدن . 1"} -{"line": "36727 آغول ( اِ.) زاغه . 1"} -{"line": "36728 آغُش (غُ) ( اِ.) آغوش، بغل . 1"} -{"line": "36729 آغچه (چِ) ( اِ.) پول کوچک . 1"} -{"line": "36730 آغیل ( اِ.) = آغول : نگریستن از گوشة چشم از روی خشم . 1"} -{"line": "36731 آف ( اِ.) مهر، خورشید. 1"} -{"line": "36732 آفات [ ع . ] ( اِ.) جِ آفت ؛ آفت ها، آسیب ها. 1"} -{"line": "36733 آفاق [ ع . ] ( اِ.) جِ افق . 1 - کرانه های آسمان، دشت . 2 - عالم، جهان . 1"} -{"line": "36734 آفاقی [ ع - فا. ] (ص نسب .)منسوب به آفاق ؛ بیرونی، خارجی . 1"} -{"line": "36735 آفت (فَ) ( اِ.) آسیب، بلا. 1"} -{"line": "36736 آفتاب [ په . ] ( اِ.) 1 - خورشید، شمس، مهر. 2 - نور خورشید، شعاع شمس . ؛ آفتاب از سر دیوار گذشتن 1 - نزدیک شدن غروب . 2 - (کن .) پایان عمر. ؛ آفتاب به گل اندودن (کن .) سعی بیهوده برای پنهان کردن امری آشکار. ؛ آفتاب ِ لب بام آفتاب کن .) هنگام پیری و مرگ . 1"} -{"line": "36737 آفتاب تنک (تُ نُ) (اِمر.) هنگام طلوع آفتاب . 1"} -{"line": "36738 آفتاب زدن (زَ دَ)(مص ل .) طلوع کردن آفتاب . 1"} -{"line": "36739 آفتاب زده (زَ د) (ص مر.) آن که از گرمای آفتاب بیمار شده باشد. 1"} -{"line": "36740 آفتاب زرد (زَ) (اِمر.) 1 - نزدیک غروب . 2 - پایان عمر، نزدیک مرگ . 1"} -{"line": "36741 آفتاب زردی (زَ) (اِمر.) نک آفتاب زرد. 1"} -{"line": "36742 آفتاب مهتاب (مَ) (اِمر.) 1 - نوعی وسیلة آتش بازی که به هنگام سوختن به چند رنگ درمی آید. 2 - یکی از فنون کُشتی . 3 - پُشتَک وارو زدن . 1"} -{"line": "36743 آفتاب نزده (نَ زَ د) (ق .) پیش از طلوع . 1"} -{"line": "36744 آفتاب نشین (نِ) (ص .) بیکاره، تنبل . 1"} -{"line": "36745 آفتاب پرست (پَ رَ) ( اِ.) 1 - جانوری است شبیه به مارمولک، از ردة خزندگان با زبانی دراز که از آن برای شکار حشرات استفاده می کند. 2 - گیاهی از تیرة گاوزبان که در اراضی بایر روید، و گل های کوچک و سفید و آبی دارد. 3 - مجازاً، زرتشتی، کافر. 1"} -{"line": "36746 آفتاب گردان (گَ) 1 - (ص فا.) سایبان، چتر. 2 - پارچة ضخیم یا لبة کلاه که جلو تابش آفتاب بر چهره را می گیرد. 3 - (اِمر.) گیاهی از تیرة مرکبان که تخم آن را تف داده یا روغن گیرند. 1"} -{"line": "36747 آفتاب گردش (گَ د)(اِمر.) نک آفتاب پرست . 1"} -{"line": "36748 آفتاب گردک (گَ دَ)(اِمر.) نک آفتاب پرست . 1"} -{"line": "36749 آفتاب گز کردن (گَ . کَ دَ) (مص ل .) کنایه از: بیکاری و ولگردی . 1"} -{"line": "36750 آفتاب گیر (اِمر.) 1 - سایبان، چتر. 2 - جایی که هر روز آفتاب در آن بتابد، آفتاب رو. 1"} -{"line": "36751 آفتابه (ب) (اِمر.) ظرفی فلزی یا پلاستیکی با لولة بلند و باریک که سر آن گشاد است و در آن آب کنند و جهت نظافت استفاده کنند. ؛ آفتابه خرج لحیم کردن (کن .) تعمیر کردن کالای فرسوده ای که هزینة تعمیر آن بیش از قیمت خود کالا باشد، کار بیهوده کردن . 1"} -{"line": "36752 آفتابه دزد ( آفتابه دزد . دُ)(ص مر.) دزدی که چیزهای کم ارزش می دزدد. 1"} -{"line": "36753 آفتابه لگن ( آفتابه لگن . لَ گَ) (اِمر.) آفتابه و لگن برای شستن دست و دهان قبل و بعد از غذا. 1"} -{"line": "36754 آفتابی (ص نسب .) 1 - منسوب به آفتاب، شمسی . 2 - در آفتاب پرورده . 3 - در آفتاب خشک شده : کشمش آفتابی . 4 - بی ابر. 5 - رنگ بگشته و داغ زده از آفتاب . 1"} -{"line": "36755 آفتابی شدن (شُ دَ) (مص ل .) 1 - علنی شدن . 2 - پیدا شدن . 1"} -{"line": "36756 آفتومات [ روس . ] ( اِ.)=آفتامات :کلید خودکاری اس ت که فقط اجازه می دهد برق ازجانب دینام به باطری رود ولی اجازة بازگشت نمی دهد. 1"} -{"line": "36757 آفدم (دُ)(ص .)1 - آخرین، نها ی ی . 2 - سرانجام، فرجام . 1"} -{"line": "36758 آفرازه (ز) ( اِ.) شعله، زبانه . 1"} -{"line": "36759 آفرنگ (رَ) ( اِ.) 1 - حشمت . 2 - اورنگ . 1"} -{"line": "36760 آفروزه (ز) ( اِ.) 1 - آتشگیره، آتش زنه . 2 - فتیلة چراغ . 1"} -{"line": "36761 آفروشه (ش ِ) [ په . ] ( اِ.) حلوایی که از آرد و عسل و روغن یا از زردة تخم مرغ و شیره و شکر می سازند. 1"} -{"line": "36762 آفریدن (فَ دَ) (مص م .) خلق کردن، هستی دادن . 1"} -{"line": "36765 آفرین ( آفرین .) [ په . ] ( اِ.)1 - تحسین . 2 - سپاس . 3 - درود، تهنیت، تبریک . 4 - دعای نیک . 1"} -{"line": "36766 آفرین (فَ) (ص فا.) آفریننده : جهان آفرین، سخن آفرین . 1"} -{"line": "36767 آفرین خانه ( آفرین خانه . نِ) (اِمر.) جایی که در آن عبادت کنند، نمازخانه . 1"} -{"line": "36768 آفرین کردن ( آفرین کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - طلب آمرزش کردن، آمرزش خواستن .2 - تعریف کردن، ستودن . 1"} -{"line": "36769 آفریننده (فَ نَ د) (ص فا.) آفریدگار. 1"} -{"line": "36770 آفرینگان (فَ) [ په . ] (اِمر.) برخی از نمازهای زردشتیان که در جشن ها و مواقع مختلف به جای آورده می شود. 1"} -{"line": "36771 آفل (فِ) [ ع . ] (اِفا.) فرو شونده، غروب کننده . ج . آفلین . 1"} -{"line": "36772 آفند (فَ) ( اِ.) خصومت، دشمنی، جنگ . 1"} -{"line": "36773 آفندیدن (فَ دَ) (مص ل .) 1 - دشمنی کردن . 2 - جنگ کردن . 1"} -{"line": "36774 آفگانه (نِ)(اِمر.)بچة نارسیده، جنین که پیش از موقع از شکم زن یا حیوان ماده سقْط شود. 1"} -{"line": "36775 آفگانه کردن ( آفگانه کردن . کَ دَ)(مص ل .)سقط جنین کردن، بچه افکندن . 1"} -{"line": "36776 آفیش [ فر. ] (اِ.) آگهی مکتوب و غالباً مصور که ابعاد آن در حدود 35*50 سانتی متر باشد؛ آگهی نامه (فره ). 1"} -{"line": "36777 آق [ تر - مغ . ] (ص .) سفید: آق پر، پر سفید؛ آق تپه، تپة سفید. 1"} -{"line": "36778 آق سقل (سَ قَّ) [ تر. ] (اِمر.) ریش سفید. 1"} -{"line": "36779 آقا [ مغ . ] ( اِ.) 1 - برادر بزرگتر، برادر مهتر. 2 - امیر، ارباب، سرور، رییس . 3 - عنوانی است که برای احترام و تفخیم به اول یا آخر اسم کسی می افزایند: آقامحمد، محمدآقا. ج . آقایان . 1"} -{"line": "36780 آقا بالا سر (سَ) [ مغ - فا. ] (ص . اِ.) 1 - رییس، سرپرست . 2 - مجازاً آن که بی مورد در کار دیگران دخالت و امر و نهی می کند. 1"} -{"line": "36781 آقازاده (د) [ مغ - فا. ] (اِمر.) آقا، فرزند مردی بزرگ، فرزند سید، فرزند مجتهد. 1"} -{"line": "36782 آقاسی [ مغ - فا. ] ( اِ.) بزرگ، مهتر، سرور. 1"} -{"line": "36783 آقبانو [ مغ - فا. ] (اِمر.) نوعی پارچة نخی نازک و گلدار که زنان از آن چارقد می دوزند. 1"} -{"line": "36784 آقسنقر (سُ قُ) [ تر. ] (اِمر.) 1 - شاهین سفید. 2 - کنایه از: روز، آفتاب . 3 - نام بعضی امرای ترک . 1"} -{"line": "36785 آقشام [ تر - فا. ] (اِمر.) 1 - غروب، شامگاه . 2 - نوبتی که بر در پادشاهان و امرای ترک در شامگاه می زدند. 3 - شیپوری که هنگام غروب در سربازخانه ها می زدند. 1"} -{"line": "36786 آقطی [ معر. ] (اِ.) = اقطی . اقتی : گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است . و برای تهیة مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود؛ بیلسان، بیلاسان، شبوقه، خمان کبیر، یاس کبود و پلم نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "36787 آقورایی ( اِ.) سوغات، تحفة سفر. 1"} -{"line": "36788 آقوش ( اِ.) درندگان، سباع . 1"} -{"line": "36789 آقچه (چِ) [ تر - مغ . ] ( اِ.) 1 - زر یا سیم مسکوک . 2 - پول طلا یا نقره . 3 - واحدی برای آب که تقریباً برابر دوازده ساعت آب است . 1"} -{"line": "36790 آل [ ع . ] ( اِ.) دودمان، طایفه . 1"} -{"line": "36791 آل [ ع . ] (اِ.) جایی در بیابان که به هنگام تابش آفتاب همچون آب نماید، سراب . 1"} -{"line": "36792 آل ( اِ.) نام موجودی موهوم که عوام معتقدند ب ه زن تازه زا آسیب می رساند، به همین علت افرادی به مدت شش تا ده روز، تا صبح بالای سر زائو بیدار می ماندند. 1"} -{"line": "36793 آل [ په . ] 1 - (ص .) سرخ، سرخ کم رنگ . 2 - ( اِ.) نام درختی که از ریشة آن رنگی سرخ می گیرند و جامه باآن به رنگ سرخ درمی آورند. 1"} -{"line": "36794 آل تمغا (تَ) [ تر - مغ . ] (اِمر.) مهر سرخ رنگی که پادشاهان مغول بر فرمان های خود می زدند. 1"} -{"line": "36795 آل عبا (لِ عَ) [ ع . ] (اِمر.) خاندان پیغمبر اسلام . آل کسا و پنج تن آل عبا نیز نامیده می شود. 1"} -{"line": "36796 آلا (ص .) سرخ، سرخ نیمرنگ . 1"} -{"line": "36797 آلاء [ ع . ] ( اِ.) جِ اِلی ؛ نیکی ها. 1"} -{"line": "36798 آلات [ ع . ] ( اِ.) جِ آلت ؛ وسایل . 1"} -{"line": "36799 آلاخون والاخون ( ص مر.) 1 - (عا.) دربه در، بی خانمان . 2 - سرگردان، بی پناه . 1"} -{"line": "36800 آلاس ( اِ.) زغال، زگال . 1"} -{"line": "36801 آلاسکا [ انگ . ] (اِ.) نوعی بستنی یخی . 1"} -{"line": "36802 آلاف [ ع . ] ( اِ.) جِ الف ؛ هزارها، هزاران . 1"} -{"line": "36803 آلاله (لِ) ( اِ.) لاله سرخ، شقایق . 1"} -{"line": "36804 آلام [ ع . ] ( اِ.) جِ الم ؛ دردها، رنج ها. 1"} -{"line": "36805 آلامد (مُ) [ فر. ] (ق .) باب روز، مد روز. 1"} -{"line": "36806 آلاو ( اِ.) 1 - شعلة آتش . 2 - آتش شعله دار. 1"} -{"line": "36807 آلاوه (وِ) ( اِ.) 1 - شعلة آتش، زبانة آتش . 2 - جایی که در آن آتش روشن کنند. 1"} -{"line": "36808 آلاپلنگی (پَ لَ) (ص .) (عا.) دارای لکه های سیاه و سفید و خال های بزرگ مانند پوست پلنگ . 1"} -{"line": "36809 آلاچیق [ تر. ] ( اِ.)1 - نوعی خیمه که از پارچه - های ضخیم درست می کنند. 2 - سایبانی که میان باغ یا صحرا از شاخه های درخت و چوب سازند. آلاجق و آلاچق نیز گویند. 1"} -{"line": "36810 آلاکلنگ (کُ لَ) (اِمر.) دو چوب بر هم نهادة متقاطع که دو کس بر دو سر چوب بالایی نشینند و به نوبت به زیر و بالا شوند. 1"} -{"line": "36811 آلاگارسون (سُ) [ فر. ] (ص .)اصطلاحی برای موی خانم ها به سبک موی پسران و مردان . 1"} -{"line": "36814 آلبالو (اِمر.) = آلوبالو: درختی از جنس بادامی ها، از تیرة گل سرخیان، میوة آن شبیه گیلاس و مزة آن ترش است . 1"} -{"line": "36815 آلبالو گیلاس چیدن (دَ) (مص ل .) مجازاً صفتی برای چشم وقتی که نگاه می کند، ولی نمی بیند. حالتی برای چشم شخصی که مواد نشئه زا مصرف کرده . 1"} -{"line": "36816 آلبوم (بُ) [ فر. ] ( اِ.) مجموعه ای از عکس، تصویر، تمبر، نمونة پارچه، صفحه، نوار موسیقی و غیره، جُنگ (فره ). 1"} -{"line": "36817 آلبومین [ فر. ] ( اِ.) ماده ای است اندک نمکین که در نباتات و حیوانات وجود دارد و بخش اعظم سفیدة تخم مرغ و سرم خون از آن تشکیل می شود. 1"} -{"line": "36818 آلت (لَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - ابزار، وسیله . 2 - سبب، مایه . 3 - عضو، اندام . 4 - زین و برگ (اسب ). 5 - آلت تناسلی زن و مرد. 1"} -{"line": "36819 آلترناتیو (تِ) [ فر. ] ( اِ.) شق یا راه حل دوم به جای شق یا راه حل اولیه، علی البدل، گزینه . 1"} -{"line": "36820 آلتون [ تر - مغ . ] (اِ.) = التون : زر، طلا، نامی از نام های زنان و کنیزکان ترک . 1"} -{"line": "36821 آلر (لَ) ( اِ.) سرین، کفل . 1"} -{"line": "36822 آلرژی (لِ) [ یو. ] ( اِ.) حساسیت، نسبت به چیزی حساسیت داشتن که باعث بروز علایمی چون عطسه، تنگی نفس، کهیر حتی شوک می شود. 1"} -{"line": "36823 آلست (لَ) ( اِ.) = آلسن : نک آلر. 1"} -{"line": "36824 آلش (لِ) (اِ.) راش . 1"} -{"line": "36825 آلغ (لُ) ( اِ.) نک آله . 1"} -{"line": "36826 آلغده (لُ د) (ص .) نک آرغده . 1"} -{"line": "36827 آلفا [ یو. ] ( اِ.) نخستین حرف از الفبای یونانی . 1"} -{"line": "36828 آلفا [ فر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة غلات که دایمی است و در شمال آفریقا و جنوب اسپانیا فراوان است . الیاف این گیاه در کاغذسازی و ساختن طناب به کار می رود؛ جلفا، الفا، جلز، علف کاغذ، پیرز، علف پیرز نیز گویند. 1"} -{"line": "36829 آلفتن (لُ تَ) 1 - (مص م .) آشفتن، پریشان ساختن . 2 - (مص ل .) شوریده شدن، پریشان شدن . 1"} -{"line": "36830 آلفته (لُ تِ) (ص مف .) آشفته، پریشان . 1"} -{"line": "36831 آلنگ (لَ) ( اِ.) 1 - خندق . 2 - دیواری که بر گِرد سپاه برای محافظت درست کنند. مورچال، سنگر. 1"} -{"line": "36832 آله (لُ) ( اِ.) 1 - عقاب، شاهین . آلوه و آلغ نیز گویند. 1"} -{"line": "36833 آله کلو (لِ یا لَ کُ) (اِمر.) حشره ای از راستة قاب بالان که در نواحی بحرالرومی فراوان است ؛ زراریح، آلاکلنگ، اللهکلنگ نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "36834 آلهه (لِ هِ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اِله ؛ خدایان، معبودان . 1"} -{"line": "36835 آلو [ په . ] ( اِ.) درختی از تیرة گل سرخیان از دستة بادامی ها و دارای انواع متعدد از قبیل : آلو زرد، آلو سیاه، آلو قیصی و غیره . 1"} -{"line": "36836 آلوئک (ئ َ) ( اِ.) سنگ های آهکی کوچکی که داخل سفال یا آجر پخته باشد. آلودک هم گویند. 1"} -{"line": "36837 آلودن (دَ) [ په . ] 1 - (مص م .) آغشته کردن، آلوده کردن . 2 - (مص ل .) کثیف شدن . 1"} -{"line": "36838 آلوده (د) (ص مف .) 1 - مالیده به چیزی، آغشته . 2 - آغشته شده، کثیف . 1"} -{"line": "36839 آلودگی (د) (حامص .) 1 - ناپاکی، آلایش، لکه . 2 - عادت به اعمال زشت . 3 - گناه، فسق . 1"} -{"line": "36840 آلوسن (سَ) [ یو. ] (اِ.) = آلسن : قسمی زردآلوی لطیف . 1"} -{"line": "36841 آلومین [ فر. ] ( اِ.) یکی از ترکیبات آلومینیوم که در طبیعت به صورت بلورین موجود است . 1"} -{"line": "36842 آلومینیوم (یُ) [ فر. ] ( اِ.) فلزی سفید و سبک است که به خوبی ورق ورق می شود. از فلزات فسادناپذیر است و علامت اختصاری آن AL می باشد. 1"} -{"line": "36843 آلونک (نَ) ( اِ.) (عا.) خانة کوچک . 1"} -{"line": "36844 آلوچه (اِمصغ .) نوع کوچکتر گوجه سبز که از آن ترش تر است . 1"} -{"line": "36845 آلپر (پَ)(ص .)(عا.) نک الپر. زرنگ، شیطان، متقلب . 1"} -{"line": "36846 آلکالویید (لْ لُ) [ فر. ] (اِ.) آلکالوییدها، قلیاییات ها، شبه قلیاها، مواد آبی ازت داری هستند که در نباتات و حیوانات وجود دارند و همة آن ها جامدند (به استثنای نیکوتین که در تنباکو موجود و مایع است .) اغلب در آب غیرمحلول و در اتر محلول می باشند. 1"} -{"line": "36847 آلگرو (لِّ گْ رُ) [ فر. ] (ق .) تند و سبک، شدید و بانشاط . 1"} -{"line": "36848 آلگونه (نِ) (اِمر.) سُرخاب، گلگونه، مادة سرخ رنگی که زنان به گونة خود مالند. آلغونه نیز گویند. 1"} -{"line": "36849 آلی [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به آلت ؛ هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات . 2 - مبحثی در شیمی که به بحث درباره کربن و ترکیبات آن می پردازد. 1"} -{"line": "36850 آلی (ص نسب .)1 - سرخی .2 - سرخی نیم رنگ . 1"} -{"line": "36851 آلیاژ [ فر. ] ( اِ.) جسمی که از ترکیب دو یا چند فلز به وسیلة ذوب کردن، به دست می آید تا مقاومت آن ها بیشتر گردد. 1"} -{"line": "36852 آلیداد [ فر. ] (اِ.) خط کشی مدرج، دارای آلتی برای رویت و آن برای اندازه گیری زوایا به کار می رود، ذوعضادتین . 1"} -{"line": "36853 آلیز ( اِ.) 1 - جفتک، جفته، لگد. 2 - جَست و خیز. 3 - رم، رمیدن . 1"} -{"line": "36854 آلیزیدن (دَ) (مص ل .) جفتک زدن، لگد انداختن . آلیزدن هم گویند. 1"} -{"line": "36855 آلیگاتور (تُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی نهنگ آمریکایی که طول آن به 4 تا 5 متر می رسد. 1"} -{"line": "36856 آماتور (تُ) [ فر. ] (ص . اِ.) کسی که کاری را صرفاً از روی علاقه و میل و نه برای کسب درآمد انجام دهد، غیرحرفه ای (فره ). 1"} -{"line": "36857 آماج ( اِ.) 1 - تلی از خاک که نشانه تیر را بر روی آن قرار دهند. 2 - نشان، نشانه، هدف . 1"} -{"line": "36858 آماجگاه (اِمر.) 1 - نشانه گاه . 2 - میدانی که نشانه را درآن قرار دهند برای تمرین تیراندازی . 1"} -{"line": "36859 آماده (د) (ص .) حاضر، مهیّا. 1"} -{"line": "36860 آمادگی (د) 1 - (حامص .) آماده بودن . 2 - ( اِ.) تهیه، بسیج، استعداد. 1"} -{"line": "36861 آمار [ په . ] ( اِ.)1 - حساب، شمار. 2 - واژه ای است فارسی، برابر استاتیستیک یا احصائیه، علمی که موضوع آن طبقه بندی علمی وقایع اجتماعی است، و قاعدة آن محاسبه و نشان دادن نتیجه به صورت ارقام و اعداد است مثل شمارة جمعیت یک ده، میزان محصولات صنعتی یا کشاورزی . 1"} -{"line": "36862 آمارگر (گَ) [ په . ] (ص .) آن که مأمور انجام دادن امور آمار است، مأمور احصائیه . 1"} -{"line": "36863 آماریدن (دَ) (مص م .) 1 - شمردن، به حساب آوردن . 2 - اهمیت دادن، به روی خود آوردن . 1"} -{"line": "36864 آماریلیس [ فر. ] (اِ.) گیاه پیازداری از تیرة نرگسی ها جزو تک لپه ای های رنگین جام و رنگین کاسه با گل های درشت و زیبا با بوی خوش آیند و مطبوع که به عنوان زینت در باغچه ها کاشته می شود. 1"} -{"line": "36865 آماس ( اِ.) = آماز: ورم، برآمدگی، آماده و آماز نیز گویند. 1"} -{"line": "36866 آماسانیدن (دَ)(مص م )ایجاد برآمدگی کردن، متورم کردن . آماهانیدن و آماهیدن هم گفته می شود. 1"} -{"line": "36867 آماسیدن (دَ) (مص ل .) باد کردن، ورم کردن . 1"} -{"line": "36868 آماق ( اِ.) گوشه چشم . 1"} -{"line": "36869 آمال [ ع . ] ( اِ.) جِ امل ؛ امیدها، آرزوها. 1"} -{"line": "36870 آمانی [ ع . ] ( اِ.) جِ امنیّت ؛ آرزوها. 1"} -{"line": "36871 آماهانیدن (دَ) (مص م .) نک آماسانیدن . 1"} -{"line": "36872 آماهیدن (دَ) (مص ل .) نک آماسانیدن . 1"} -{"line": "36873 آمبولانس [ فر. ] ( اِ.) اتومبیل مخصوص جهت حمل بیماران و مجروحان به بیمارستان و یا مردگان به آرامگاه . 1"} -{"line": "36874 آمخته (مُ تِ) (ص مف .) نک آموخته . 1"} -{"line": "36875 آمد (مَ) (مص مر.) 1 - آمدن، رفت و آمد. 2 - بازگشت . 3 - بخت، سازگاری بخت . 1"} -{"line": "36876 آمد داشتن ( آمد داشتن . تَ) (مص ل .) فرخنده بودن، خوش قدم بودن . 1"} -{"line": "36877 آمد شد ( آمد شد . شُ) (مص مر.) 1 - آمد و شد، رفت و آمد. 2 - تکرار. 1"} -{"line": "36878 آمد نیامد (مَ مَ) (مص مر.) آمد و نیامد، فرخنده بودن و نبودن . 1"} -{"line": "36879 آمد و رفت ( آمد و رفت ُ رَ) (مص مر.) مراوده، ایاب و ذهاب، تردد. 1"} -{"line": "36880 آمد کار ( آمد کار .) (ص .) خجستگی، فرخنده . 1"} -{"line": "36881 آمدن (مَ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - رسیدن، فرا - رسیدن . 2 - آغاز کردن، شروع کردن . 3 - سر زدن، واقع شدن . 4 - گذشتن، سپری شدن . 5 - اصابت کردن، رسیدن . 6 - گنجیدن . 7 - پدیدار گشتن، پیدا شدن . 8 - شدن، گردیدن . 9 - فرض کردن . 10 - برآمدن، مقابله کردن . 1"} -{"line": "36882 آمدگان (مَ د) ( اِ.) فرستادگان، رسولان . 1"} -{"line": "36883 آمر (مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) امر کننده، فرماینده . 2 - ( اِ.) روز ششم یا چهارم از ایام عجوز. 1"} -{"line": "36884 آمر علی (مِ عَ) (اِمر.) آدم فضول که مدام دستور می دهد. 1"} -{"line": "36885 آمرانه (مِ نِ) (ق مر.) تحکم آمیز. 1"} -{"line": "36886 آمرزش (مُ ز) (اِمص .)بخشایش گناه از طرف خدا، مغفرت . 1"} -{"line": "36887 آمرزنده (مُ د) (ص فا.) بخشاینده، غفور. 1"} -{"line": "36888 آمرزگار (مُ زْ یا ز) (ص فا.) آمرزشکار. 1"} -{"line": "36889 آمرزیدن (مُ دَ) [ په . ] (مص م .) بخشیده شدن گناه توسط خداوند. غفران، آمرزش، آمرزیش . 1"} -{"line": "36890 آمرزیده (مُ د) (ص مف .) مرحوم، شادروان . 1"} -{"line": "36891 آمرغ (مُ) ( اِ.) 1 - مقدار، مایه، ارج . 2 - نفع، سود. 3 - خلاصه، ذخیره . 4- اندک، کم . 1"} -{"line": "36892 آمرغ (مُ) ( اِ.) چیز اندک . 1"} -{"line": "36893 آمفی تآتر (تِ) [ فر. ] (اِمر.) تماشاخانه، جای اجرای نمایشنامه و تئاتر. 1"} -{"line": "36894 آمفیبول (بُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از سنگ هایی که از عناصر اصلی سنگ های آذرین است و مواد ترکیب کننده اش عبارت از سیلیکات - های قلیایی (کلسیم و منیزیم ) و سیلیکات - های (آهن و منگنز) می باشد. 1"} -{"line": "36895 آمن (مَ) [ ع . ] (ص تف .) استوارتر، ایمن تر. 1"} -{"line": "36896 آمن (مِ) [ ع . ] (اِفا.) بی بیم، بی خوف، ایمن . 1"} -{"line": "36897 آمنه (مِ نِ یا نَ) [ ع . ] (اِ.) مؤنث آمِن ؛ نام مادر حضرت محمد(ص ). 1"} -{"line": "36898 آمنه (مَ نِ یا نَ) (اِ.) = امنه : پشتة هیزم، پشتوارة هیزم، تودة خرمن هیزم شکافته . 1"} -{"line": "36899 آمه (مِ) ( اِ.) دوات، جای مرکب . 1"} -{"line": "36900 آموت ( اِ.) آشیان، آشیانه . لانة پرندگان شکاری . 1"} -{"line": "36901 آموختن (تَ) [ په . ] (مص ل .) یاد دادن و یاد گرفتن . 1"} -{"line": "36902 آموخته (تِ) (ص مف .)1 - یاد گرفته، تعلیم گرفته . 2 - مؤدب، فرهیخته . 3 - عادت کرده . 4 - دست آموز. 5 - مطیع . 1"} -{"line": "36903 آموخته کردن ( آموخته کردن . کَ دَ) (مص م .) عادت دادن . 1"} -{"line": "36904 آمودن (دَ) (مص م .) 1 - ساختن، آراستن . 2 - جادادن گوهر در انگشتر. 3 - به نخ کشیدن گوهرها و مهره ها. 4 - زینت دادن . 5 - آماده . 1"} -{"line": "36905 آموده (د) (ص مف .) آراسته، مزین، زینت یافته . 1"} -{"line": "36906 آموزانه (نِ) ( اِ.) شهریه . 1"} -{"line": "36907 آموزش (ز) [ په . ] (اِمص .)1 - یاد دادن . 2 - تعلیم، تربیت . 1"} -{"line": "36908 آموزشی (ز) (ص نسب .)1 - تعلیمی . 2 - دوستدار آموختن . 1"} -{"line": "36909 آموزشیار (ز) ( اِ.) کسی که در دانشگاه یا مدرسة عالی تدریس می کند و مقامش پایین تر از استادیار است . 1"} -{"line": "36910 آموزنده (زَ د) (ص فا.) 1 - معلم . 2 - کسی که از دیگری می آموزد. 1"} -{"line": "36911 آموزه (ز) ( اِ.) درس، یک واحد آموزشی . 1"} -{"line": "36912 آموزگار (زْ یا ز) [ په . ] (ص .) 1 - معلم . 2 - معلم مدرسة ابتدایی . 3 - اندرزگوی . 4 - پرورنده، مربی . 1"} -{"line": "36913 آموزگان (ز یا زْ) (اِمر.)مجموعه ای از واحدهای درسی که تشکیل یک رشتة تحصیلی را می دهند و می توان در آن رشته درجة دانشگاهی گرفت . 1"} -{"line": "36914 آموق ( اِ.) نک آماق . 1"} -{"line": "36915 آمولن (لُ) [ معر. ] (اِ.) نشاسته، نشا. 1"} -{"line": "36916 آمون (ص .) پر، مملو، لبالب . 1"} -{"line": "36917 آمونیاک [ فر. ] ( اِ.) گازی است بی رنگ، با بوی تند و اشک آور که در آب حل می شود. 1"} -{"line": "36918 آموکسی سیلین (مُ) [ انگ . ] (اِ.) داروی ضد باکتری از دسته پنی سیلین ها. 1"} -{"line": "36919 آمپر (پِ) [ فر. ] ( اِ.) واحدی برای اندازه - گیری شدت جریان برق . ؛ آمپر کسی بالا رفتن کنایه از: خشمگین شدن وی . 1"} -{"line": "36920 آمپرسنج ( آمپرسنج . سَ) [ فر - فا. ] اسبابی برای اندازه گیری شدت جریان الکتریکی مستقیم و متناوب که معمولاً برحسب آمپر یا میلی آمپر یا میکروآمپر درجه بندی می شود. 1"} -{"line": "36921 آمپلی فایر (پِ یِ) [ انگ . ] ( اِ.) مجموعه یا مدار الکترونیکی برای تقویت نیرو و جریان یا ولتاژ، تقویت کننده، فزون ساز. 1"} -{"line": "36922 آمپول [ فر. ] ( اِ.) شیشة کوچکی محتوی داروی تزریقی یا خوراکی . 1"} -{"line": "36923 آمپی سیلین [ انگ . ] ( اِ.) دارویی از انواع پنی سیلین که برای مقابله با گروه وسیعی از باکتری ها مصرف می شود 1"} -{"line": "36924 آمیب [ فر. ] ( اِ.) جاندار ذره بینی تک سلولی از ردة آغازیان که در آب های شیرین و جاهای مرطوب و در آب حوض ها پیدا می شود. نوعی از آن در رودة انسان تولید می گردد و باعث اسهال خونی می شود. 1"} -{"line": "36925 آمیختن (تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - درهم کردن یا شدن، مخلوط کردن یا شدن .2 - معاشرت . 3 - همخوابگی . 4 - جفت گیری . 1"} -{"line": "36926 آمیختگی (تِ یا تَ) (حامص .) 1 - امتزاج، اختلاط . 2 - الفت، معاشرت، خلطه، آمیزش . 1"} -{"line": "36927 آمیز قلمدون (قَ لَ)(اِمر.) کوتاه شدة آقامیرزا قلمدان . 1 - لقبی ریشخندآمیز که به کاتبان و منشیان دورة قاجاریه می داده اند. 2 - کسی که از طریق قلم زندگی می کند، میرزا بنویس . 1"} -{"line": "36928 آمیزش (ز) (اِمص .) 1 - آمیختگی . 2 - همنشینی، معاشرت . 3 - جِماع . 1"} -{"line": "36929 آمیزه (ز) (ص مر.) 1 - آمیخته، مخلوط . 2 - کسی که ریش جوگندمی دارد. آمیژه هم گویند. 1"} -{"line": "36930 آمیزه مو ( آمیزه مو .) (ص مر.) کسی که موهای سرش جوگندمی (سیاه و سفید) باشد. 1"} -{"line": "36931 آمیزگار ( اِ.) معاشر. 1"} -{"line": "36932 آمیزگاری (اِ مص .) حُسن معاشرت، خوش اخلاقی . 1"} -{"line": "36933 آمیغ ( اِ.) 1 - آمیزش . 2 - مباشرت، مجامعت و نیز پسوندی که معنای آمیختگی می دهد مانند، مرگ آمیغ، زهرآمیغ . 1"} -{"line": "36934 آمیغه (غِ) (اِمص .) 1 - آمیزش . 2 - مباشرت، مجامعت . 1"} -{"line": "36935 آمین [ ع . ] (شب جم .) کلمه ای است که پس از دعا گویند، به معنی برآور! بپذیر! اجابت کن ! 1"} -{"line": "36936 آن [ ع . ] ( اِ.) وقت، هنگام، زمان اندک . ج . آنات . ؛ در یک آن در یک لحظه، در یک دم . 1"} -{"line": "36937 آن چه (چِ)(ضم . حر.) 1 - چیزی که . 2 - هر چیز. 1"} -{"line": "36938 آن 1 - پسوند دال بر زمان : بامدادان، ناگاهان . 2 - پسوند دال بر مکان و موطن : گیلان، یونان، ایران، دیلمان . 3 - پسوند حاصل مصدر است در آخر ریشة فعل : چادردران کردن، راه جامه دران . 4 - پسوند دال بر کثرت و استمرار در آخر اسم فاعل (مرخم .): درم - ریزان، گلریزان . 5 - پسوند صفت فاعلی در آخر ریشة فعل = مفرد امر حاضر: خرامان، روان، نگران . 6 - پسوند دال بر نسبت بنوت و فرزندی : اردشیر بابکان (اردشیر پسر بابک )، خسرو قبادان (خسرو پسر قباد). 7 - پسوند دال بر جشن و آذین و شادمانی و سوگ : آشتی کنان، آینه بندان . 8 - گاه به آخر صفات پیوندد و تغییری در معنی و نوع کلمه نمی دهد: شادان، آبادان . 9 - پسوند جمع : یکی از دو علامت جمع پارسی است و آن در موارد ذیل به کار رود: الف : جانداران (انسان و حیوان ) و نام اقوام و ملل به «ان » نیز جمع بسته شوند: مردان، اسبان، ترکان . ب : بعضی اعضای بدن (که زوج و متعدد باشند) علاوه بر «ها» به «ان » نیز جمع بسته شوند: چشمان، ابروان . ج : کلمات ذیل دال بر زمان : علاوه بر «ها» به «ان » جمع بسته شوند: روزگاران، روزان، شبان . 1"} -{"line": "36939 آن ( اِ.) از مصطلحات صوفیانه است و آن نوعی حسن و زیبایی است که قابل درک اما توصیف ناپذیر است . 1"} -{"line": "36940 آن [ په . ] (ضم .) ضمیر اشاره برای دور. مق این . 1"} -{"line": "36941 آن جهان (جَ)( اِ.)آخرت، جهان پس از مرگ . 1"} -{"line": "36942 آن سر (سَ) ( اِ.) کنایه از: آن دنیا، آخرت . 1"} -{"line": "36943 آن سری (سَ) (ص نسب .) اخروی، آخرتی ؛ مق . این سری، خدایی، الهی، غیبی . 1"} -{"line": "36944 آن چنان (چُ) (ق .) به طور، بدان گونه . 1"} -{"line": "36945 آن چنانی ( آن چنانی .) (ص نسب .) 1 - (کن .) دارای وضع ناشایست و نامطلوب . 2 - (عا.)مجلل، گران قیمت . 1"} -{"line": "36946 آن کجا (کُ) (ضم موصول .) آن که، آن کس که . آن چه . 1"} -{"line": "36947 آن گاه (ق .) 1 - آن زمان، آن وقت . 2 - پس از آن، سپس، بعد. 1"} -{"line": "36948 آن گونه (نِ) (ق مر.) آن سان، آن وجه . 1"} -{"line": "36949 آنابولیسم (بُ) [ فر. ] (اِ.) فرایندهای شیمیایی ترکیبی در موجودات زنده، فراگشت . (فره ). 1"} -{"line": "36950 آنات [ ع . ] ( اِ.) جِ آن . 1"} -{"line": "36951 آناتومی (تُ) [ لا. ] کالبدشناسی، بررسی عملی و تجربی شکل و ساختار میکروسکوپی بخش های گوناگون بدن، تشریح . (فره ). 1"} -{"line": "36952 آنارشی [ فر. ] ( اِ.)1 - اغتشاش، هرج و مرج، بی نظمی، بی سروسامانی . 2 - خودسری مردم، وضع مملکتی که قانون نداشته باشد. 1"} -{"line": "36953 آنارشیسم [ فر. ] ( اِ.) هرج و مرج طلبی، نوعی فلسفه سیاسی که مبنای آن بر یک جامعة بدون حکومت قرار گرفته است . 1"} -{"line": "36954 آناس [ ع . ] ( اِ.) جمع انسان . 1"} -{"line": "36955 آنالوگ (لُ) [ فر ] (ص .) ویژگی سیگنال یا دستگاهی که با کمیت هایی سروکار دارد که پیوسته تغییر می کند. مق . دیجیتال . 1"} -{"line": "36956 آنالیز [ فر. ] ( اِ.) 1 - عمل تجزیه فیزیکی یا منطقی جسم، تجزیه . 2 - شاخه ای از علم ریاضی که به مطالعة رفتار توابع از نظر حد و پیوستگی و مشتق پذیری و غیره می پردازد. 3 - فهرست بندی داده های یک مسئله و داده های دیگر مربوط به آن و سپس جست و جوی هدف با مشخص کردن مراحلی که باید طی کرد و سرانجام توجیه نتیجه، تحلیل . (فره ). 1"} -{"line": "36957 آنام [ ع . ] ( اِ.) نام، مخلوق، آفریده شدگان . 1"} -{"line": "36958 آناناس [ فر. ] ( اِ.) درخت کوچکی که در آمریکا و بعضی کشورهای اروپایی می روید. برگ هایش دراز و گل هایش خوشه ای است، میوه اش درشت و لذیذ است . از آن کمپوت، مربا و ترشی هم درست می کنند، عین الناس، قشطه . 1"} -{"line": "36959 آناً (نَ نْ) [ ع . ] (ق .) همان دم، در یک لحظه . 1"} -{"line": "36960 آنتراکت (تِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - فاصله بین دو پردة نمایش، میان پرده . 2 - وقفة کوتاهی که در مدت انجام یک کار بلند و طولانی ایجاد می شود. 1"} -{"line": "36961 آنتریک (تِ) [ ازفر. ] ( اِمص .) 1 - تحریک، توطئه . 2 - ماجرای هیجان انگیز در یک داستان و نمایش یا فیلم که باعث جلب توجه یا علاقه می شود. 1"} -{"line": "36962 آنتن (تِ) [ فر. ] ( اِ.)دستگاهی برای پخش یا دریافت امواج الکترومغناطیسی . 1"} -{"line": "36963 آنتی بیوتیک [ فر. ] (اِمر.) به ماده ای که مانع ادامة حیات و تکثیر و رشد دسته ای از باکتری ها و عوامل بیماری زا شود گویند، پادزهر، پادزیست (فره ). 1"} -{"line": "36964 آنتی تز (تِ) [ فر. ] ( اِ.) دومین طرف از مجموعة تز، آنتی تز و سنتز، وجود یا قضیه ای که در برابر تز قرار می گیرد یا آن را نقض می کند، برابرنهاد. 1"} -{"line": "36965 آنتی هیستامین [ انگ . ] (اِ.) دارویی که بازدارندة برخی آثار هیستامین به ویژه نقش آلرژی زای آن باشد، ضد هیستامین . (فره ). 1"} -{"line": "36966 آنتیک [ فر. ] (ص .) 1 - دیرینه، باستانی، عتیقه (فره ). 2 - (عا.) باارزش، قیمتی . 3 - (عا.) بسیار بد، سخت زشت و کریه . 1"} -{"line": "36967 آنجا ( اِ.) آن مکان، مکان مورد اشاره یا مورد نظر. 1"} -{"line": "36968 آند (نُ دْ) [ انگ . ] ( اِ.) مسیری که جریان برق مثبت طی می کند تا در قطب منفی وارد الکترولیت شود. اصطلاحاً قطب مثبت . 1"} -{"line": "36969 آندوتوکسین (دُ تُ) [ فر. ] (اِ.) سمی که در باکتری وجود دارد و تنها پس از تجزیه یا مردن یا متلاشی شدن یاختة باکتریایی آزاد می شود، درون زهرابه . (فره ). 1"} -{"line": "36970 آندودرم (دُ د رْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - درونی ترین لایه از سه لایة زایندة اولیة جنین جانور که بخشی از لولة گوارش و ریه ها و ساختارهای مربوط از آن پدید آید. 2 - درونی ترین لایة پوست که مانند غلافی بافت آوندی ریشه ها و برخی ساقه ها را در برگیرد، درون پوست . (فره ). 1"} -{"line": "36971 آندوسپرم (دُ پِ) [ فر. ] (اِ.) قسمتی از بذر که مواد غذایی مورد نیاز جنین را تأمین کند، خورش . (فره ). 1"} -{"line": "36972 آندوسکوپی (دُ سْ کُ) [ فر. ] (اِمص .) معاینة مجراها و حفره های داخلی بدن با درون بین (آندوسکوپ )، درون بینی . (فره ). 1"} -{"line": "36973 آندون (ق .) 1 - آن جا. 2 - بدان سوی، بدان جهت . 3 - آنچنان . 1"} -{"line": "36974 آنرمال (نُ) [ فر. ] (ص .) نابهنجار، غیرعادی . 1"} -{"line": "36975 آنزیم [ فر. ] (اِ.) گروهی از پروتئین های کاتالیزی که یاخته های زنده آن ها را تولید می کنند و حد واسط فرایندهای شیمیایی حیات هستند، زی مایه . (فره .) 1"} -{"line": "36976 آنسه [ ع . آنسة ] (اِفا.) مؤنث آنس، زن نیکو، خانم . ج . اوانس، آنسات . 1"} -{"line": "36977 آنسیلین (اِ.) مایعی است بی رنگ و با بوی نامطبوع که در هوا کدر می شود و در آب کم محلول است و آن یکی از ترکیبات بنزین است و نشانة آن در شیمی 2 NH 5 H 6 C است . اگر مخلوط نیترو بنزین و برادة آهن و اسید استیک را تقطیر کنیم، آتیلین به دست می آید. 1"} -{"line": "36978 آنسیکلوپدی (لُ پِ) [ فر. ] ( اِ.) = انسیکلوپدی : دایرة المعارف، کتابی که تمام لغات و اصطلاحات علمی و ادبی یک زبان به ترتیب حروف هجا در آن نوشته شده است . 1"} -{"line": "36979 آنفارکتوس [ فر. ] ( اِ.) قسمتی از بافت (قلب یا کلیه ) که شریان مشروب کنندة آن بسته باشد. 1"} -{"line": "37060 آواشناسی (شَ) (حامص .) صوت شناسی، مطالعه و توصیف علمی آواهای زبان . 1"} -{"line": "37068 آوخ (وَ) ( اِ.) نصیب، قسمت، بهره . 1"} -{"line": "36980 آنفولانزا (فُ) [ فر. ] ( اِ.)نوعی بیماری ویروسی مسری که نشانه های آن سردرد، تب، کم اشتهایی، ضعف و کوفتگی عمومی، سرفه و عطسه است . 1"} -{"line": "36981 آنه (نِ یا نَ) (پس .) 1 - پسوند ساختن قید از صفت : مردانه، دلیرانه . 2 - گاه به آخر اسم و صفت ملحق گردد به معنای ذیل : مانند، مثل، لایق، متعلق به، منسوب به، در حال، در وقت، به صفت . 1"} -{"line": "36982 آنوریسم (نِ) [ یو. ] (اِ.) غدة متشکل از خون که غالباً به شریان مربوط است و محتویات آن ممکن است خون مایع یا خون منعقد باشد؛ آنوریسما و انوریسم نیز گویند. 1"} -{"line": "36983 آنچ ( اِ اشاره مر. حر ربط .) مخفف آن چه . 1"} -{"line": "36984 آنچت (چِ) (اِ اشاره مر + ضم .) مخفف آن چه تو را. 1"} -{"line": "36985 آنژین [ فر. ] ( اِ.) گلو درد چرکی که با تب همراه است . 1"} -{"line": "36986 آنژیوکت (یُ کَ) [ انگ . ] (اِ.) لولة لاستیکی باریکی که در مسیر رگ قرار می دهند و مایعات درمانی نظیر سرم را از طریق آن به بیمار می دهند. 1"} -{"line": "36987 آنژیوگرافی (یُ گِ) [ فر. ] (اِمص .) تصویر - برداری از رگ ها با استفاده از اشعة ایکس همراه با تزریق مواد رنگی به خون برای پی بردن به نقایص موجود در رگ ها، رگ نگاری (فره ). 1"} -{"line": "36988 آنک (نَ) کلمه ای است دال بر اشاره به دور اعم از مکان و زمان . مق اینک . 1"} -{"line": "36989 آنک ( آنک .) ( اِ.) آبله . 1"} -{"line": "36990 آنگلوفیل (لُ) [ فر. ] (ص . اِ.) کسی که طرف دار انگلستان است، انگلیس دوست . 1"} -{"line": "36991 آنیلین [ فر. ] (اِ .) مایعی است بی رنگ و با بوی نامطبوع که در هوا کدر می شود و درآب کم محلول است و آن یکی از ترکیبات بنزین است و نشانة آن در شیمی 2 NH 5 H 6 C است . 1"} -{"line": "36992 آنین ( اِ.) خُم کوچک سفالین که دوغ را در آن می ریختند و آرام آرام تکان می دادند تا کره از آن جدا شود. 1"} -{"line": "36993 آنیه [ ع . ] ( اِ.) جِ اناء؛ ظرف ها، آبدان ها. 1"} -{"line": "36994 آنیون (یُ) [ فر. ] (اِ.) یون مثبت . مق . کاتیون . 1"} -{"line": "36995 آه (صت .) کلمه ای است که برای نشان دادن درد، رنج، اسف و اندوه به کار می برند. آوه، آوخ، آخ و وای نیز گویند. ؛ آه در بساط نداشتن کنایه از: از هر گونه امکان مالی محروم بودن . 1"} -{"line": "36996 آهار ( اِ.)مایعی که از نشاسته یا کتیرا درست می کنند و به پارچه می زنند تا سفت و براق شود. 1"} -{"line": "36997 آهار (اِ.) گیاهی از تیرة مرکبان جزو دستة پیوسته گلبرگ ها که اصل آن از مکزیک است و دارای گونه های متعدد زینتی است . 1"} -{"line": "36998 آهار مهره (مُ رِ) (اِمر.) آهار زدن و با مهره روشن و صیقلی کردن . 1"} -{"line": "36999 آهاردن (دَ) (مص م .) آهار زدن . آهار کردن . 1"} -{"line": "37000 آهازیدن (دَ) (مص م .) آهیختن، آختن، برکشیدن . 1"} -{"line": "37001 آهان (صت .) آره، بلی . 1"} -{"line": "37002 آهای (شب جم .) (عا.) 1 - حرف ندا؛ آی . 2 - علامت تحذیراست :مراقب باش، برحذر باش . 1"} -{"line": "37003 آهرمن (هَ مَ) ( اِ.) نک اهریمن . 1"} -{"line": "37004 آهرمنی (هَ مَ) نک اهریمنی . 1"} -{"line": "37005 آهریمن (هَ مَ) ( اِ.) نک اهریمن . 1"} -{"line": "37006 آهسته (هِ تِ) (ص . ق .) 1 - کند. 2 - آرام، ساکت . 3 - مهربان . 4 - باوقار. 5 - بردبار. 1"} -{"line": "37007 آهسته کار ( آهسته کار .) (ص .) نرم خو، ملایم . 1"} -{"line": "37008 آهستگی (هِ تِ)(حامص .) 1 - کندی . 2 - درنگ . 3 - ملایمت، مدارا. 4 - وقار. 5 - شکیبایی . 1"} -{"line": "37009 آهستگی کردن ( آهستگی کردن . کَ دَ)(مص ل .) به نرمی رفتار کردن . 1"} -{"line": "37010 آهل (هِ) [ ع . ] (ص .) مردی که زن و فرزند داشته باشد. 1"} -{"line": "37011 آهمند (هُ مَ)(ص مر.) 1 - آهومند، گناهکار، عاصی . 2 - معیوب . 3 - دروغگو. 1"} -{"line": "37012 آهن (هُ) ( اِ.) آهون، نقب . 1"} -{"line": "37013 آهن (هَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - فلزی است چکش خور که از معادن استخراج می شود و غالباً به شکل اکسید یا کربنات یا سولفوردوفرو وجود دارد و آن ها را در کوره می گدازند و آهن خالص به دست می آورند و آن جسمی است سخت و محکم . 2 - شمشیر، تیغ . 3 - زنجیر. 4 - هر سلاح آهنین . 1"} -{"line": "37014 آهن جامه (هَ. مِ) (اِمر.) ورق نازک آهنی که به وسیلة آن تخته های صندوق های چوبی را به هم متصل می کردند. 1"} -{"line": "37015 آهن جفت ( آهن جفت . جُ) (اِمر.) گاوآهن . 1"} -{"line": "37016 آهن خا (ی ) (هَ) (ص مر.) 1 - کسی که آهن را با دندان نرم کند. 2 - کنایه از: اسب سرکش و پرزور. 1"} -{"line": "37017 آهن داغ ( آهن داغ .) (اِمر.) 1 - داغ کردن بخشی از پوست تن جانور با آهن تفته برای نشان گذاشتن یا مداوا. 2 - فرو بردن آهن تفته در آب . 1"} -{"line": "37062 آوام ( اِ.) رنگ، لون . اوام نیز گویند. 1"} -{"line": "37063 آوانتاژ [ فر. ] ( اِمص .) نادیده گرفتن خطاهای کوچک در برخی از بازی های گروهی . 1"} -{"line": "37065 آوانویسی (نِ) (حامص .) نوشتن آواهای زبان که در آن تمام آواهای زبان که تلفظ و به وسیلة گوش دریافت می شوند با استفاده از نشانه های قراردادی بر کاغذ نوشته می شود، آوانگاری . 1"} -{"line": "37067 آواکس [ انگ . A.W.A.C.S ] ( اِ.)1 - دستگاهی مراقبت کننده جهت ردگیری هواپیماهای دشمن که در هواپیمای خودی نصب می کنند. 2 - ( عا.) خبرچین . 1"} -{"line": "37069 آور (و َ ) 1 - ( اِ.)یقین . 2 - (ق .) براستی، بی گمان . 1"} -{"line": "37318 ابروکن ( ابروکن . کَ) (ص فا. اِمر.) موچینه، منقاش . 1"} -{"line": "37018 آهن ربا ( آهن ربا . رُ) (اِفا. اِمر.) 1 - هر جسمی که آهن، فولاد، و نیکل را به طرف خود جذب کند. ؛ آهن ربا ی القایی جسمی که در اثر مجاورت با آهن ربا خاصیت آهن ربایی پیدا کند. ؛ آهن ربا ی الکتریکی (برقی ) میلة آهنی که سیم روپوش داری را چندین بار دور آن پیچیده باشند و همین که جریان برق را از سیم روپوش دار عبور دهند، میلة آهن خاصیت آهن ربایی پیدا می کند و با قطع جریان الکتریسته دوباره این خاصیت را از دست می دهد. ؛ آهن ربا ی آهن ربا طبیعی اکسید مغناطیسی آهن است که در طبیعت ایجاد می شود. ؛ آهن ربا ی مصنوی جسمی است آهنی یا فولادی که به وسیلة مالش دادن به آهن ربای طبیعی یا آهن ربای مصنوعی دیگر یا به وسیلة جریان برق خاصیت آهن ربایی پیدا کند. 2 - آلتی است چهارپهلو که کمر آن خمیده و دو سر آن با هم موازی و هم سطح هستند و در خاتم سازی از آن استفاده می شود. 1"} -{"line": "37019 آهن رگ ( آهن رگ . رَ) (ص مر.) اسب قوی، اسب پرزور. 1"} -{"line": "37020 آهن پاره (هَ. رِ) (اِمر.) 1 - تکه ای از آهن . 2 - (عا.) هر یک از قطعات ماشین مستعمل و دور انداختنی، اتومبیل کهنه . 1"} -{"line": "37021 آهن پوش ( آهن پوش .) (ص مر.) کسی که زره آهنین به تن دارد. 1"} -{"line": "37022 آهن گذار (هَ. گُ) (ص مر.) کسی که تیر را از آهن بگذراند. 1"} -{"line": "37023 آهنج (هَ) (ص فا.) در ترکیب با کلمات معنای «بیرون آورنده » «برکشنده » می دهد مانند: میخ آهنج، جان آهنج . 1"} -{"line": "37024 آهنجیدن (هَ دَ) [ په . ] (مص م .)1 - بیرون آوردن . 2 - کندن، برکندن . 1"} -{"line": "37025 آهنگ (هَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - قصد، عزم . 2 - حمله، صولت . 3 - نوا، لحن . 4 - فحوی، مفاد. 5 - سان، گونه، روش . 6 - قطعة موسیقی . 7 - هر صدای موزون . 8 - میزان تغییر چیزی در طول زمان، روند. 1"} -{"line": "37026 آهنگ کردن (هَ. ک دَ) (مص ل .) قصد کردن، عزم کردن . 1"} -{"line": "37027 آهنگر ( آهنگر . گَ) [ په . ] ( اِ. ص .) کسی که پیشه اش ساختن آلات و ادوات آهنی است، حداد. 1"} -{"line": "37028 آهنگساز (هَ)(اِ. ص .) سازنده آهنگ، موسیقی - دانی که آهنگ بساز د. 1"} -{"line": "37029 آهنگی (هَ) (ص .) جنگی، جنگجو. 1"} -{"line": "37030 آهنین (هَ) (ص نسب .) 1 - آهنی، از جنس آهن . 2 - (کن .) بسیار توانا و قوی . 1"} -{"line": "37031 آهو [ په . ] 1 - ( اِ.) عیب، نقص . 2 - بیماری، مرض . 3 - (ص .) بد، ناپسند. 1"} -{"line": "37032 آهو بره (بَ رِّ) (اِمر.) بچة آهو. 1"} -{"line": "37033 آهو [ په . ] ( اِ.) جانوری از خانوادة تهی - شاخان، جزو راستة نشخوارکنندگان که اقسام مختلف دارد و عموماً دوندة بسیار سریع و چابک و دارای دست و پای بلند و چشمان زیباست، غزال، مارال . ؛ پشت آهو بسته بودن کنایه از: دور از دسترس بودن . 1"} -{"line": "37034 آهوانگیز (اَ) (ص فا.) کسی که شکار را به سوی شکارچی هدایت می کند. 1"} -{"line": "37035 آهوتک (تَ)(ص مر.) 1 - اسب تندرو، آهودو نیز گویند. 2 - هر حیوانی که مانند آهو بدود. 1"} -{"line": "37036 آهودل (د) (ص مر.) ترسو، بزدل . 1"} -{"line": "37037 آهوفغند (فَ غَ) (ص مر.) آهوجه ؛ آنکه مانند آهو جست و خیز کند. 1"} -{"line": "37038 آهومند (مَ) (ص مر.) 1 - مریض، بیمار. 2 - معیوب، ناقص . 1"} -{"line": "37039 آهون ( اِ.) رخنه، نقب . 1"} -{"line": "37040 آهون بر (بُ) (ص مر.) نقب زن . 1"} -{"line": "37041 آهوپا (ی ) (ص مر.) بنا یا خانة شش پهلو، خانة شش ضلعی . 1"} -{"line": "37042 آهوچشم (چَ) (ص مر.) آن که چشمی مانند آهو دارد. 1"} -{"line": "37043 آهک (هَ)( اِ.) 1 - اکسید کلیسم، جسمی است سفید، جذب کنندة رطوبت که از پخته شدن سنگ آهک به دست می آید. 2 - نوره، واجبی . 1"} -{"line": "37044 آهیانه (نِ) ( اِ.) 1 - کاسة سر، جمجمه 2 - کام، دهان . 1"} -{"line": "37045 آهیختن (تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آهختن، آختن، برکشیدن ؛ بیرون کشیدن چیزی مانند شمشیر، تیغ . 2 - بلند کردن، برافراشتن . 3 - صف کشیدن . 4 - راست کردن، قائم کردن، محکم کردن، استوار کردن . 1"} -{"line": "37046 آو ( اِ.) آب . 1"} -{"line": "37047 آوا ( اِ.) آواز، بانگ . 1"} -{"line": "37048 آواخ (شب جم .) =آوخ : 1 - کلمة افسوس، آه و آی . 2 - دریغا. 1"} -{"line": "37049 آوار 1 - (ص .) آزار، رنج، ستم . 2 - خراب، ویران . 3 - ( اِ.) هرج و مرج، بی نظمی . 4 - غارت، چپاول . 5 - دربه در، آواره . 1"} -{"line": "37050 آوار ( اِ.) 1 - گرد و غبار و خاک . 2 - فرو ریختن دیوار و سقف . 1"} -{"line": "37051 آوار شدن (شُ)(مص ل .)1 - خراب شدن، فرو ریختن . 2 - (عا.) وارد شدن ناگها نیِ تعداد زیادی مهمان بر کسی . 1"} -{"line": "37052 آواره (رِ) 1 - (ص .) بی خانمان، دربه در. 2 - گم گشته . 3 - فراری . 4 - پراکنده، پریشان . 5 - ( اِ.) ستم، آزار. 1"} -{"line": "37053 آوارگی (رِ) (حامص .) 1 - بی خانمانی، بی - منزلی . 2 - سرگردانی، پریشانی . 1"} -{"line": "37054 آواز ( اِ.) 1 - آوا، بانگ . 2 - نغمه، سرود، آهنگ . 3 - هر یک از دستگاه های موسیقی و گوشه های آن . 1"} -{"line": "37055 آواز دادن (دَ) (مص ل .) صدا کردن، فرا - خواندن . 1"} -{"line": "37056 آوازه (ز) ( اِ.) 1 - صیت، شهرت . 2 - صوت، آوا. 3 - نغمه، ترانه . 1"} -{"line": "37057 آوازه افگندن ( آوازه . اَ گَ دَ) (مص م .) 1 - شهرت دادن . 2 - شایعه کردن . 1"} -{"line": "37058 آوازه خوان ( آوازه خوان . خا) (ص فا. ص مر.) کسی که آواز خواند، خوانندة حرفه ای . 1"} -{"line": "37059 آوازه شدن ( آوازه شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - شهره شدن . 2 - مایة عبرت گشتن . 1"} -{"line": "37061 آوام ( اِ.) وام، دین . اَوام هم گویند. 1"} -{"line": "37070 آورتا (وُ) (اِ.) = آورت : سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج می شود و آن تنة اصلی و عمومی سرخ رگ های دیگر بدن است و به دو قسمت سینه ای و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) در آن جاری است ؛ بزرگ سرخ رگ بدن، ام الشرایین، آورت، آورطی، ارطی نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "37071 آورد (وَ) 1 - ( اِ.)جنگ، نبرد. 2 - پسوندی که معنای آورده شده می دهد. آب آورد، بادآورد. 1"} -{"line": "37072 آوردجو (وَ) (ص فا.) آوردجوی، جنگجو، جنگاور، آوردخواه . 1"} -{"line": "37073 آوردن (وَ یا وُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر رساندن . 2 - کردن . 3 - روایت کردن، حکایت گفتن . 4 - زاییدن، به دنیا آوردن . 5 - ارزیدن . 1"} -{"line": "37074 آوردگاه ( آوردگاه .) (اِمر.) آوردگه، میدان جنگ، عرصة کارزار. 1"} -{"line": "37075 آوردگه ( آوردگه . گَ) (اِمر.) نک آوردگاه . 1"} -{"line": "37076 آوردیدن (وَ دَ) (مص ل .) جنگ کردن، نبرد کردن . 1"} -{"line": "37077 آورنجن (وَ رَ جَ) (اِمر.) 1 - دست بند، دست برنجن . 2 - خلخال، پای آورنجن . 1"} -{"line": "37078 آورند (رَ) ( اِ.) نک اروند. 1"} -{"line": "37079 آوره (رَ) (اِمر.) معبر آب، آبراهه . 1"} -{"line": "37080 آوره (رِ) ( اِ.) ابره، رویه، رویة لباس . 1"} -{"line": "37081 آورک (وَ رَ) ( اِ.) اورک . تاب، تاب خوردن . 1"} -{"line": "37082 آوری (وَ) 1 - (ص نسب .) باورمند، معتقد. 2 - یقین، درست . 3 - ( اِ.) ایمان، باور. 1"} -{"line": "37083 آوریدن (وَ دَ) (مص م .) نک آوردن . 1"} -{"line": "37084 آوریل [ فر. ] ( اِ.) چهارمین ماه از سال میلادی . 1"} -{"line": "37085 آوشن (شَ) ( اِ.) آویشن . 1"} -{"line": "37086 آون (وَ) ( اِ.) آونگ . 1"} -{"line": "37087 آوند (وَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - ظرف . 2 - کوزة آب یا شراب . 3 - لوله هایی که شیرة خام را از ریشه به برگ ها می رساند. 1"} -{"line": "37088 آوند ( آوند .) ( اِ.) دلیل، برهان . 1"} -{"line": "37089 آونگ (وَ) ( اِ.) 1 - ریسمانی که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را به آن می بندند و از سقف می آویزند تا فاسد نشود. 2 - هر چیز آویخته، معلق . 3 - جسم سنگینی که گرد محور ثابتی حرکت کند، مانند پاندول ساعت . 1"} -{"line": "37090 آونگان (وَ) (ص فا.) آویخته، معلق، آونگ . 1"} -{"line": "37091 آونگون (وَ) (ص فا.) معلق، آویخته . 1"} -{"line": "37092 آوه (وَ) ( اِ.)1 - کوره ای که در آن خشت و آهک و مانند آن می پختند.2 - نقشی به شکل زنجیر که بر حاشیه چیزی بکشند یا بدوزند. 1"} -{"line": "37093 آوه ( آوه .) (شب جم .) «کلمة افسوس » دریغ، افسوس . 1"} -{"line": "37094 آویختن (تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) آویزان کردن . 2 - فرو گذاشتن، پایین انداختن . 3 - حمایل کردن . 4 - دار زدن . 5 - (مص ل .) آویزان شدن . 6 - جنگیدن . 7 - چنگ زدن، تمسک جستن . 1"} -{"line": "37095 آویخته (تِ) (ص مف .) 1 - آویزان شده، معلق . 2 - چنگ زده، تمسک جُسته . 3 - مورد سؤال قرار گرفته . 1"} -{"line": "37096 آویز 1 - (ص فا.) در ترکیب با برخی کلمات معنی آویزنده می دهد: دست آویز، دل آویز. 2 - ( اِ.) جنگ، نبرد. 3 - جواهری که بر حلقة گوشواره بیاویزند. 4 - بلور و مانند آن که برای زینت به چلچراغ بیآویزند. 5 - منگوله، شرابه . 6 - گیاهی زینتی با گل های قرمز. 1"} -{"line": "37097 آویزان (ص فا.) 1 - معلق، آویخته . 2 - در حال جنگ و گریز. 1"} -{"line": "37098 آویزان شدن (شُ دَ)(مص ل .)(عا.) 1 - مزاحم کسی شدن . 2 - سور زدن، ط فیلی بودن . 1"} -{"line": "37099 آویزش (ز ِ) (اِمص .) 1 - آویختن . 2 - تعلق، پیوستگی . 3 - جنگ، نبرد. 1"} -{"line": "37100 آویزه (ز) (اِمر.) 1 - گوشواره . 2 - آپاندیس . 1"} -{"line": "37101 آویزه بند ( آویزه بند . بَ) ( اِ.) بند ناف . 1"} -{"line": "37102 آویزون ( اِ.) آویزان، کنایه از: آدم مزاحم . 1"} -{"line": "37103 آویزگان ( اِ.) پناه، مستمسک . 1"} -{"line": "37104 آویشن (شَ)( اِ.)گیاهی است معطر و صحرایی با گل های سفید و برگ های کوچک شبیه نعناع . آویشم، آویشه، آویشنه یا آوشن هم گویند. 1"} -{"line": "37105 آویژه (ژِ) (ص . اِ.) 1 - ویژه، خالص . 2 - معشوق، یار یا دوست نزدیک . 1"} -{"line": "37106 آپ تو دیت (د یْ) [ انگ . ] (اِمص .) روزآمد کردن، نو یا امروزی کردن، طبق روز درآوردن، در جریان آخرین اطلاعات گذاشتن . 1"} -{"line": "37107 آپ گریت (گِ رِ یْ) [ انگ . ] (اِمص .) ترفیع یا ارتقا دادن . (بیشتر در مورد کامپیوتر و برنامه های کامپیوتری و برخی قطعات الکترونیکی به کار می رود). 1"} -{"line": "37108 آپارات [ روس . ] ( اِ.) 1 - دستگاه، ابزار، ماشین . 2 - دوربین عکاسی . 3 - دستگاه نمایش فیلم . 4 - دستگاه تعمیر و اصلاح لاستیک اتومبیل . 1"} -{"line": "37109 آپارتاید [ انگ . ] ( اِ.) سیاستی که براساس آن یک نژاد از نژاد دیگر جدا نگه داشته می شود و از امتیازات کمتری بهره می برد. 1"} -{"line": "37110 آپارتمان (تِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ساختمان، عمارت . 2 - ساختمان مجزا و مستقل . 1"} -{"line": "37111 آپارتی (ص .) بی شرم، حقه باز. 1"} -{"line": "37112 آپاندیسیت [ فر. ] ( اِ.) = آپاندیس : ورم ضمیمة رودة کور که بسیار دردناک و گاه کشنده است، آویزه آماس . (فره ). 1"} -{"line": "37113 آچ ( اِ.) افرا. 1"} -{"line": "37114 آچار ( اِ.) 1 - تُرشی، چاشنی . 2 - زمین پست و بلند و سراشیب . 3 - درهم آمیخته . 1"} -{"line": "37163 آکواریوم [ فر. ] ( اِ.) مخزن شیشه ای که در آن آب می ریزند و انواع ماهی زینتی را در آن نگه داری می کنند، آبزی دان . (فره ). 1"} -{"line": "37115 آچار [ تر. ] ( اِ.) آلتی فلزی که به وسیلة آن مهره های آهنین را باز کنند یا ببندند و انواع مختلف دارد: چهارسو، دو سر، شمع، شلاقی، آلن و غیره . 1"} -{"line": "37116 آچار فرانسه (فَ س ِ) [ تر - فر. ] (اِ.) 1 - آچار یک دسته با یک فکِ ثابت و یک فکِ متحرک . 2 - (عا.) مجازاً به شخصی گویند که در کارهای مختلف (معمولاً فنی ) وارد است . 1"} -{"line": "37117 آچاردن (دَ) (مص ل .) 1 - درهم آمیختن . 2 - چاشنی به خوراک زدن . 1"} -{"line": "37118 آچارکشی (کِ) [ تر - فا. ] (حامص .) وارسی شل یا سفت بودن پیچ و مهره ها و سفت کردن پیچ های شُل به ویژه در خودروها. 1"} -{"line": "37119 آچمز (مَ) [ تر. ] ( اِ.)اصطلاحی است درشطرنج، و حالت مهره ای که اگر آن را از جوار شاه بردارند، شاه کیش می شود. 1"} -{"line": "37120 آژان [ فر. ] ( اِ.) 1 - نماینده، کارگزار. 2 - پاسبان . 1"} -{"line": "37121 آژانس [ فر. ] ( اِ.) 1 - نمایندگی . 2 - کارگزار. 3 - بنگاه (فره ) ؛ آژانس خبری مؤسسه ای که خبر را جمع و منتشر می کند. 1"} -{"line": "37122 آژخ (ژَ) ( اِ.) آزخ . 1"} -{"line": "37123 آژدار (ص .) دارای ردیفی از سوراخ های پی در پی روی سربرگ و تمبر و فیلم و مانند آن (فره )، پرفراژ. 1"} -{"line": "37124 آژده (د) (ص مف .) آژیده، آجیده . 1"} -{"line": "37125 آژغ (ژُ) ( اِ.) = آژوغ : نک ازغ . 1"} -{"line": "37126 آژفنداک (فَ)( اِ.) قوس قزح، رنگین کمان . 1"} -{"line": "37127 آژند (ژَ) ( اِ.) 1 - رسوب گل و لای . 2 - ملاط . 1"} -{"line": "37128 آژندن (ژَ دَ) (مص ل .) ملاط کشیدن بین دو خشت یا سنگ . 1"} -{"line": "37129 آژندیدن (ژَ دَ) (مص م .) نک آژندن . 1"} -{"line": "37130 آژنگ (ژَ) ( اِ.) 1 - چین و شکن روی پوست . 2 - گره، خم . 3 - چروکی که در جامه افتد. 4 - موج کوچک . 1"} -{"line": "37131 آژگن (گِ) ( اِ.) درِ مشبک، درِ سوراخ سوراخ . 1"} -{"line": "37132 آژیانه (نِ) ( اِ.) سنگ فرش . 1"} -{"line": "37133 آژیدن (دَ) (مص م .) = آژدن : آجیدن . 1"} -{"line": "37134 آژیده (د) (ص مف .) آجیده . 1"} -{"line": "37135 آژیر 1 - (ص .) زیرک، محتاط . 2 - قوی، توانا. 3 - برحذر کننده، پرهیزگار. 4 - غلبه . 5 - ( اِ.) فریاد. 6 - اعلام خطر. 7 - آماده، مهیا. 8 - قوت . 1"} -{"line": "37136 آژیرنده (رَ د) (ص فا.) آگاه کننده . 1"} -{"line": "37137 آژیریدن (دَ) (مص م .) 1 - هوشیار کردن . 2 - خبردار کردن . 3 - فریاد زدن . 1"} -{"line": "37138 آژینه (نِ) ( اِ.) آزینه ؛ آلتی فولادی شبیه به تیشه که با آن سنگ آسیا را دندانه دار و تیز می کردند. آسیازنه، آسیاژن نیز گویند. 1"} -{"line": "37139 آک ( اِ.) آسیب، آفت . 1"} -{"line": "37140 آکادمی (د) [ فر. ] ( اِ.) فرهنگستان، آکادمی نام باغی بوده در آتن که افلاطون در آن تدریس می کرد و کم کم با گذشت زمان معنای انجمن علمی یا فرهنگستان را به خود گرفت . 1"} -{"line": "37141 آکادمیک ( آکادمیک .) [ فر. ] (اِ.) مبتنی بر علم، علمی، عالمانه . (فره ). 1"} -{"line": "37142 آکاردئون (د ئ ُ) [ فر. ] ( اِ.) از ابزار موسیقی با بدنه ای چین دار، دارای زبانه های فلزی، که به ارتعاش درمی آیند و آن را به وسیلة سر انگشتان نوازند. 1"} -{"line": "37143 آکام [ ع . ] ( اِ.) جِ اکمه ؛ تپه ها، پشته ها. 1"} -{"line": "37144 آکب (کُ) ( اِ.) نک آکپ . 1"} -{"line": "37145 آکبند (بَ) (ص .) کالای صنعتی کار نکرده به صورتی که هنوز در بسته بندی کارخانه باشد، دست نخورده، کار نکرده . 1"} -{"line": "37146 آکتریس (تُ) [ فر. ] ( اِ.) هنرپیشة زن، زنی که در صحنة تئاتر، تلویزیون و سینما نقش ایفا کند. 1"} -{"line": "37147 آکتور (تُ) [ فر. ] (ص . اِ.) هنرپیشه مرد. 1"} -{"line": "37148 آکج (کَ) ( اِ.) چنگک، قلاب آهنی . 1"} -{"line": "37149 آکروبات (رُ) [ فر. ] ( اِ.) بندباز، ورزشکاری که کارهایی مانند بندبازی، ژیمناستیک و ... را انجام می دهد. 1"} -{"line": "37150 آکروباسی (رُ) [ فر. ] ( اِ.) بندبازی . 1"} -{"line": "37151 آکستن (کُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آویختن . 2 - بستن، محکم کردن . 1"} -{"line": "37152 آکل (کِ) [ ع . ] (اِفا.) خورنده . 1"} -{"line": "37153 آکله (کِ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مؤنث آکل، خورنده . 2 - خوره، جذام . 3 - کنایه از: زن زشت و بدترکیب . 1"} -{"line": "37154 آکندن (کَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - پر کردن، انباشتن . 2 - توی چیزی را پُر کردن . 3 - سطح چیزی را با چیز دیگری پوشاندن . 4 - غنی کردن، آبادان کردن . 5 - مدفون ساختن . 1"} -{"line": "37155 آکنده (کَ د) (ص مف .) 1 - انباشته، پر. 2 - میان از چیزی پُر شده . 3 - پوشیده، مخفی . 4 - دفن شده . 5 - منقش . 1"} -{"line": "37156 آکنده پهلو ( آکنده پهلو . پَ) (ص مر.) سخت فربه . 1"} -{"line": "37157 آکنده گوش ( آکنده گوش .) (ص مر.) اندرزناپذیر. 1"} -{"line": "37158 آکنش (کَ نِ) ( اِ.) آن چه که با آن درون چیزی را پر کنند. پشم یا پنبه که درون لحاف یا تشک یا جامه کنند. آکنه نیز گویند. 1"} -{"line": "37159 آکنه (کَ نِ) (اِ.) آن چه از پشم و پنبه و لاس و پر و جز آن میان ابره و آستر قبا و لحاف و نهالین و مانند آن کنند؛ حشو، آکین . 1"} -{"line": "37160 آکنه (نِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری پوستی که بر اثر اختلال کارکرد و التهاب دستگاه سباسه عارض شود، رخ جوش، (فره )، جوش غرور جوانی . 1"} -{"line": "37161 آکنیدن (کَ دَ) (مص م .) آکندن . 1"} -{"line": "37162 آکو ( اِ.) = اگو: بوم، جغد. 1"} -{"line": "37243 ابابیل ( اَ) [ ع . ] (اِ.)1 - دسته های پراکنده، دسته - دسته، گروه مرغان . 2 - پرستوها، چلچله ها. 1"} -{"line": "37164 آکوستیک (کُ سْ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - دانش مربوط ب ه تولید و تراگسیل و دریافت اثرهای صوتی نظیر جذب و بازتاب و شکست، صوت - شناسی (فره ). 2 - به کارگیری عایق های صوتی در ساختمان . 1"} -{"line": "37165 آکولاد (کُ) [ فر. ] (اِ.) نمادی به شکل } {که هر گاه در طرفین یک عبارت ریاضی که معمولاً شامل کروشه است قرار گیرد، مقصود حاصل آن عبارت است ؛ ابرو (فره ). 1"} -{"line": "37166 آکومولاتور (کُ مُ تُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاه الکتریکی که می توان مقداری برق در آن ذخیره کرد و به هنگام لزوم از آن پس گرفت . و آن انواع بسیار دارد مانند آکومولاتور سربی و غیره، انباره، خازن برق . 1"} -{"line": "37167 آکپ (کُ) ( اِ.) گرداگرد درون دهان ؛ لپ . 1"} -{"line": "37168 آککرا (کِ) ( اِ.) اکرکراهه، گیاهی است مانند بابونه با برگ های ریز و شاخه های نازک، طعم تند و تیزی دارد و ریشة کلفت آن در طب به کار می رود. 1"} -{"line": "37169 آگاه [ په . ] (ص .) 1 - مطلع، باخبر. 2 - واقف، عارف، هوشیار، بیدار. 1"} -{"line": "37170 آگاهاندن (دَ) (مص م .) آگاهانیدن . 1"} -{"line": "37171 آگاهی 1 - (حامص .) خبر، اطلاع . 2 - دانش، معرفت . 3 - ( اِ.) شعبه ای از نیروهای انتظامی که به کشف دزدی ها و جنایات می پردازد. در گذشته تأمینات می گفتند. 1"} -{"line": "37172 آگج (گَ) ( اِ.) نک آکج . 1"} -{"line": "37173 آگر (گُ) ( اِ.) نک آگور. 1"} -{"line": "37174 آگراندیسمان [ فر. ] ( اِمص .) 1 - فرآیند بزرگ کردن عکس به وسیلة دستگاه مخصوصی در عکاسی . 2 - (عا.) بزرگ نمایی، شاخ و برگ دادن به مطالب . 1"} -{"line": "37175 آگرمان (گْ رِ) [ فر. ] (اِ.) موافقت دولتی با سفارت شخصی از طرف دولت دیگر، پذیرش . 1"} -{"line": "37176 آگشتن (گَ تَ) (مص م .) آغشتن . 1"} -{"line": "37177 آگفت (گُ یا گِ) ( اِ.) آسیب، صدمه، آفت . 1"} -{"line": "37178 آگنج (گَ) 1 - (ص مف .) در ترکیب با کلمات معنی انباشته و پر کرده می دهد: جگر آگنج . 2 - ( اِ.) رودة گوسفند آکنده از گوشت پخته یا خوراکی های دیگر. 1"} -{"line": "37179 آگنده گوش (گَ د) (ص . مر) اندرزناپذیر. 1"} -{"line": "37180 آگهی (گَ) (حامص .) 1 - آگاهی، اطلاع . 2 - علم، معرفت . 3 - خبری که از جانب فردی یا مؤسسه ای در روزنامه ها و مجلات و رادیو و تلویزیون انتشار یابد و آن غالباً جنبة تبلیغاتی دارد. 1"} -{"line": "37181 آگو ( اِ.) نک آکو. 1"} -{"line": "37182 آگور ( اِ.) خشت پخته، آجر. 1"} -{"line": "37183 آگورگر (گَ) (ص فا.) آجرپز. 1"} -{"line": "37184 آگوش ( اِ.) آغوش، بغل . 1"} -{"line": "37185 آگون (ص .) نگون، واژگون : سرآگون . 1"} -{"line": "37186 آگپ (گُ) ( اِ.) نک آکپ . 1"} -{"line": "37187 آگیشیدن (دَ) آویختن، پیچیدن . 1"} -{"line": "37188 آگیم (اِ.) کم غربال . 1"} -{"line": "37189 آگین 1 - ( اِ.) پُر، انباشته . 2 - در ترکیب با کلمات به معنی آلوده، انباشته، اندوده می آید: زهرآگین، گوهرآگین . 1"} -{"line": "37190 آی (صت .) حرف ندا. 1"} -{"line": "37191 آی (اِصت .) 1 - کلمه ای است نشانة درد. 2 - کلمه ای است نشانة حسرت و دریغ . 1"} -{"line": "37192 آی . سی . یو [ انگ . ]I.C.U ( اِ.) بخش مراقبت های ویژه در بیمارستان که وضعیت بیمار را در هر لحظه نشان می دهد. 1"} -{"line": "37193 آی . یو. دی [ انگ . ]I.U.D ( اِ.) وسیله ای جهت جلوگیری از بارداری که در رحم زن قرار می دهند. 1"} -{"line": "37194 آی .سی [ انگ . ]I.C ( اِ.) شبکة به هم پیوسته ای از عنصرهای فعال و غیرفعال که در یک لایة نیمه هادی مجتمع شده است و همراه با چند قطعة هم جوار می تواند کار یک مدار کامل الکترونیکی را انجام دهد، مدار مجتمع . 1"} -{"line": "37195 آی کیو [ انگ . ]IQ ( اِ.) بهرة هوشی (روان - شناسی ). 1"} -{"line": "37196 آیا (ادات استفهام ) کلمه ای است که بدان کلمه طلب دانستن و استفهام کنند. 1"} -{"line": "37197 آیات [ ع . ] ( اِ.) جِ آیه . 1 - نشانه ها، علامت ها. 2 - آیه های قرآن . ؛ آیات متشابه آیاتی از قرآن که مقصود از آن ها کاملاً روشن نیست و قابل تأویل است . ؛ آیات محکمه آیاتی از قرآن که مقصود آن ها روشن است و قابل تأویل نیست . ؛ نماز آیات نمازی که هنگام خسوف و کسوف و دیگر بلایای طبیعی بر مسلمانان واجب است . 1"} -{"line": "37198 آیان 1 - (ص فا.) در حال آمدن . 2 - (اِ.) بدیهه، آمده . 1"} -{"line": "37199 آیبک (بَ) [ تُر. ] ( اِ.)1 - یک ماه تمام . 2 - معشوق . 1"} -{"line": "37200 آیت (یَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - نشانه، علامت . 2 - معجزه . 3 - دلیل، برهان . 4 - هر یک از جمله های قرآن که با هم تشکیل یک سوره را می دهند. 5 - اعجوبه . 6 - عبرت . ج . آیات . 1"} -{"line": "37201 آیت الله ( آیت الله ُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) نشانه و حجت خدا، ع نوان یا لقبی که مسلمانان به مجتهدان و عالمان بزرگ دین می دهند. ؛ آیت الله العظمی عنوان و لقب مجتهدان شیعه که مرجع تقلید هستند. 1"} -{"line": "37202 آیت الکرسی ( آیت الکرسی ُ لْ کُ) [ ع . ] (اِمر.) آیة 255 از سورة بقره که به اعتقاد شیعیان خواندن و توسل به آن موجب حفظ از بلایا می شود. 1"} -{"line": "37203 آیتم (تِ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از بخش های جداگانة یک مجموعه، موضوع، مطلب، چیز، فقره . 1"} -{"line": "37204 آیزنه (یَ یا یِ نِ) [ تر. ] ( اِ.) (عا.) شوهر خواهر. 1"} -{"line": "37205 آیس (یِ) [ ع . ] (ص فا.) مأیوس، ناامید. 1"} -{"line": "37206 آیسه (یِ س ِ) [ ع . آئسه ] (ص فا.) زنی که حیض نبیند. 1"} -{"line": "37319 ابرکاکیا (اَ بَ) (اِ.) عنکبوت، تار عنکبوت . 1"} -{"line": "37207 آیش (یِ) 1 - (اِمص .) اسم مصدر از آمدن . 2 - ( اِ.)زمان بین بار دادن درختانی که یکسال در میان بار می دهند. 3 - در کشاورزی به زمین آماده برای کشت می گویند. 1"} -{"line": "37208 آیفت (یَ) ( اِ.) حاجت، نیاز. 1"} -{"line": "37209 آیفون (فُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - نام تجاری نوعی دستگاه برای برقراری ارتباط، آوابر. (فره ). 2 - نوعی تلفن که برای مکالمه بین قسمت - های مختلف یک ساختمان به کار می رود. ؛ آیفون تصویری نوعی در بازکن برقی که از طریق مانیتور آن می توان چهرة شخص را در بیرون از ساختمان دید. 1"} -{"line": "37210 آینده (یَ د) (اِفا.) 1 - کسی یا چیزی که می آید.2 - داخل شونده . 3 - زمان پس از حال . 1"} -{"line": "37211 آیه (یِ) [ ع . ] ( اِ.) آیت . ج . آیات . 1"} -{"line": "37212 آیژ (یِ) ( اِ.) آییژ؛ شرارة آتش، جرقه . آییژ، پژواک، آبیز، هم گویند. 1"} -{"line": "37213 آیین [ په . ] ( اِ.) = آئین : 1 - رسم، عادت . 2 - معمول، متداول، مرسوم، سنت . 3 - شیوه، روش . 4 - کردار. 5 - قاعده، قانون . 6 - سامان، اسباب . 7 - زیب، زینت .8 - فر، شکوه . 9 - مذهب، کیش . 10 - تشریفات . 11 - طبیعت، نهاد، فطرت . 12 - شهرآرای، جشن . 1"} -{"line": "37214 آیین بندی (بَ) (حامص .)آراستن شهر هنگام جشن و شادمانی یا برای ورود شخص بزرگی . 1"} -{"line": "37215 آیین جمشید (نِ جَ) (اِمر.) نام آهنگی از آهنگ های قدیم موسیقی ایرانی . 1"} -{"line": "37216 آیین دادرسی (نِ رَ) (اِمر.) مقرراتی که در رسیدگی به دعاوی کیفری و حقوقی از طرف دادگاه ها و مأموران دادرسی و اصحاب دعوی باید رعایت شود. 1"} -{"line": "37217 آیین نامه (مِ) (اِمر.) اساسنامه، مجموعة اصول و قوانینی که یک شرکت برای نظم دادن به روال کاری خود، تهیه می کند. 1"} -{"line": "37218 آیینة بخت ( آیینة بخت ء بَ) (اِمر.) آیینه ای که در مجلس عقد و عروسی در پیش عروس می گذارند. 1"} -{"line": "37219 آیینة دق ( آیینة دق ء د) (اِمر.) 1 - آیینه ای که چهرة انسان را زرد و نحیف نشان دهد. 2 - کنایه از: آدم عبوس و ترشرو. 1"} -{"line": "37220 آیینة سکندر ( آیینة سکندر ء س ِ کَ دَ) (اِمر.) آیینه ای که ارسطو برای اسکندر ساخت و آن را بالای منارة اسکندریه نصب کرده بودند. 1"} -{"line": "37221 آیینة پیل ( آیینة پیل ء ) (اِمر.) 1 - طبل یا دُهُل بزرگ که آن را بر پیل می نواختند. 2 - جرس و زنگی که بر پیل می آویختند. 1"} -{"line": "37222 آیینة کسی بودن ( آیینة کسی بودن ء کَ. دَ) (مص ل .) به طور محض در همة حرکات مقلد کسی بودن و از خود ابتکاری نداشتن . 1"} -{"line": "37223 آیینه ( آیینه .) ( اِ.) آینه، قاپ یا تاسی که نتوان حکم کرد که به چه شکلی نشسته است . 1"} -{"line": "37224 آیینه (یِ نِ) [ په . ] ( اِ.) = آینه . آئینه : 1 - تکه شیشه ای که با جیوه پشت آن را پوشش می دهند تا بتوان صورت هر چیزی را به واسطة نور در آن منعکس کرد. 2 - مجازاً هر چیز صاف و براق . 3 - (کن .) دل عارف . ؛ آیینه ی عیب شکستن (کن .) ترک عیب جویی کردن . ؛ آیینه در شهر کوران (کن .) کار بیهوده به ویژه عرضه هنر و مهارت در نزد افراد بی اطلاع . 1"} -{"line": "37225 آیینه بندان ( آیینه بندان . بَ)(اِمر.)آراستن در و دیوار خانه با نهادن آیینه های بسیار بر آن . آیینه - بندی نیز گویند. 1"} -{"line": "37226 آیینه خانه ( آیینه خانه . نِ) (اِمر.)اتاقی که آن را آیینه - کاری کرده باشند. 1"} -{"line": "37227 آیینه دار ( آیینه دار .) (ص مر.) 1 - کسی که آیینه را در پیش عروس یا هر کس دیگر نگه دارد تا خود را در آن ببیند. 2 - سلمانی، آرایشگر. 1"} -{"line": "37228 آیینه کاری ( آیینه کاری .) (حامص .) (اِمر.) نوعی تزیین داخلی ساختمان، با چسباندن قطعه های کوچک آیینه به شکل های هندسی و گل و بته های مختلف . 1"} -{"line": "37229 آییژ ( اِ.) شراره، شرر آتش . 1"} -{"line": "37230 ا همزه یا الف حرف اول الفبای فارسی است در دستور زبان فارسی فرق میان الف و همزه این است که همزه قبول حرکت میکند و الف ساکن است.همزه در زبان فارسی فقط در اول کلمه واقع میشود. 1"} -{"line": "37231 ائمه (اَ ئِ مِّ) [ ع . ائمة ] (اِ.) جِ امام ؛ پیشوایان، سران . ؛ ائمه اطهار امامان شیعه . ؛ ائمه جماعت پیش نمازان . ؛ ائمه ُالاسماء هفت اسم اول خداوند که «اسماء الهی » نامیده می شوند و عبارتند از: حی، عالم، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متکلم . 1"} -{"line": "37232 اب ( اَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پدر، ج . آباء. 2 - کشیش . 1"} -{"line": "37233 ابا ( اَ) [ په . ] (حر اض .) با، همراه . 1"} -{"line": "37234 ابا ( ابا .) [ ع . ] (اِ.) پدر. 1"} -{"line": "37235 ابا (اَ یا اِ) [ په . ] (اِ.) = وا: آش . به حذف همزه نیز خوانده می شود مانند: جوجه با، شوربا. 1"} -{"line": "37236 ابا ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سرباز زدن، سر - پیچیدن . 2 - خودداری کردن . 3 - (اِمص .) سرکشی، نافرمانی . 4 - نخوت، تکبر. 1"} -{"line": "37237 ابا ( اَ) [ په . ] (حر اض .) با، همراه . 1"} -{"line": "37238 ابا ( ابا .) [ ع . ] (اِ.) پدر. 1"} -{"line": "37239 ابا (اَ یا اِ) [ په . ] (اِ.) = وا: آش . به حذف همزه نیز خوانده می شود مانند: جوجه با، شوربا. 1"} -{"line": "37240 ابا ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سرباز زدن، سر - پیچیدن . 2 - خودداری کردن . 3 - (اِمص .) سرکشی، نافرمانی . 4 - نخوت، تکبر. 1"} -{"line": "37241 ابا داشتن (اِ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) امتناع ورزیدن . 1"} -{"line": "37242 ابا کردن (اِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سرباز زدن، امتناع کردن . 1"} -{"line": "37321 ابریز ( اِ ) [ یو. ] (اِ.) زر ناب، زر بی غش . 1"} -{"line": "37244 اباتت (اِ تَ) [ ع . اباتة ] (مص ل .) = اباته : شب را در جایی گذراندن، شب را در جایی به سر بردن، بیتوته کردن . 1"} -{"line": "37245 اباحت (اِ حَ) [ ع . اباحة ] (مص م .) 1 - حلال کردن، روا دانستن . 2 - جایز. 3 - به تکلیف اعتقادی نداشتن و انجام محّرمات را جایز دانستن . 1"} -{"line": "37246 اباحتی (اِ حَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) اباحی ؛ ملحدی که همه چیز را مباح شمارد و انجام محرمات را جایز می داند. 1"} -{"line": "37247 اباده (اِ د یا دَ) [ ع . ] (مص م .) هلاک کردن، کشتن . 1"} -{"line": "37248 اباره (اِ یا اَ رِ) [ ع . ابارة ] 1 - (مص م .) مایه خرمابن نر را به خرمابن ماده رساند ن . 2 - هلاک کردن . 3 - (اِمص .) اصلاح کشت و زرع . 1"} -{"line": "37249 اباریق ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ابریق ؛ کوزه ها. 1"} -{"line": "37250 اباز ( اِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی که به وسیلة آن خردة دست شتر بربندند تا دست از زمین برداشته دارد، بند. 2 - نام رگی است در پای . 1"} -{"line": "37251 اباشه (اُ شَ یا ش ِ) [ ع . ] (اِ.) = اباش : جماعتی آمیخته از هر جنس مردم . 1"} -{"line": "37252 اباض (اِ.) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی که به وسیلة آن خردة دست شتر بربندند تا دست از زمین برداشته دارد، بند. 3 - نام رگی است در پای . 1"} -{"line": "37253 اباطیل ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ باطل ؛ سخنان یاوه و بیهوده، چیزهای باطل . 1"} -{"line": "37254 اباعد (اَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ابعد؛ بیگانگان، آنان که نسبت دور دارند. 1"} -{"line": "37255 اباقا ( اِ) [ تر - مغ . ] (اِ.) = آباقا: برادر مهتر یا کهتر پدر. آباقا. 1"} -{"line": "37256 ابام ( اَ) (اِ.)قرض، دین . وام و اوام نیز گویند. 1"} -{"line": "37257 ابان ( اَ) (اِ.) آبان، هشتمین ماه سال خورشیدی . 1"} -{"line": "37258 ابانت (اِ نَ) [ ع . ابانة ] = ابانه : 1 - (مص م .) آشکار کردن، واضح ساختن . 2 - (مص ل .) پیدا شدن، ظهور. 1"} -{"line": "37259 ابتث (اَ تَ) [ ع . ] (اِ.) اصطلاحاً حروف هجای عربی را که به ترتیب «الف »، «ب »، «ث » مرتب شده و به «ی » ختم می شود «ابتث » نامند؛ مق ابجد. و ترتیب آن ها از این قرار است : أ ب ت ث ج ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی . ایرانیان در این میان حروف ذیل را افزوده اند: «پ » بین «ب » و «ت »؛ «چ » بین «ج » و «ح »؛ «ژ» بین «ز» و «س »؛ «گ » بین «ک » و «ل ». 1"} -{"line": "37260 ابتدا (تِ) [ ع ابتداء. ] (مص ل .) (اِ.) 1 - شروع و اول هرکار و هرچیز، آغاز، نخست . اول، مبداء. مق انتها. 2 - آغاز کردن، شروع کردن . 3 - در علم نحو عاری کردن لفظ از عوامل لفظی برای اسناد. ؛ ابتدا به ساکن الف - آوردن کلمه ای که حرف اول آن ساکن باشد. ب - بی مقدمه، ناگهانی . 1"} -{"line": "37261 ابتدا کردن (اِ تِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شروع کردن، آغاز کردن . 1"} -{"line": "37262 ابتداع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نوآوردن، چیز تازه ای آوردن . 2 - بدعت نهادن . 1"} -{"line": "37263 ابتدایی (اِ تِ) [ ع . ابتدائی ] (ص نسب .) مقدماتی، اولی، آغاز. ؛مدرسة ابتدایی مدرسه ای که در آن نخستین دورة تحصیل را فراگیرد. 1"} -{"line": "37264 ابتذال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بسیار به کار بردن چیزی تا اندازه ای که از ارزش آن بکاهد. 2 - (اِمص .) بی ارزشی، پستی . 1"} -{"line": "37265 ابتر (اَ تَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دم بریده . 2 - ناقص، ناتمام . 3 - بی فرزند. 1"} -{"line": "37266 ابتسام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لبخند زدن، تبسم کردن . 2 - (اِمص .) شکرخند، لبخنده . 1"} -{"line": "37267 ابتشار (اِ تِ) [ ع . ] (مص .) بشارت یافتن، خشنود شدن . 1"} -{"line": "37268 ابتغاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خواستن، طلب کردن . 2 - (مص ل .) سزاوار شدن . 1"} -{"line": "37269 ابتلاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دچار شدن، در بلا افتادن . 2 - (مص م .) مورد آزمایش قرار دادن، امتحان کردن .3 - (اِمص .) گرفتاری، مصیبت . 1"} -{"line": "37270 ابتلاع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بلعیدن، فرو دادن، قورت دادن . 1"} -{"line": "37271 ابتلال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - تر شدن . 2 - خوب شدن حال پس از بیماری و سختی . 3 - چاق شدن پس از نزاری . 1"} -{"line": "37272 ابتناء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) نهادن، ساختن، بنا کردن . 1"} -{"line": "37273 ابتها (اِ تِ) [ ع . ابتهاء ] (مص ل .) انس گرفتن به، الفت گرفتن با. 1"} -{"line": "37274 ابتهاج (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شاد شدن، شادمان گردیدن . 2 - (اِمص .) شادی، خوشی . 3 - راه راست خواستن . 4 - گشاد کردن راه . 1"} -{"line": "37275 ابتهال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دعا کردن، زاری کردن . 2 - (اِمص .) زاری، به زاری دعا کردن . 1"} -{"line": "37276 ابتکار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)نوآوری . 2 - (اِمص .) اختراع . 1"} -{"line": "37277 ابتیاع ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خریدن . 2 - (اِمص .) خریداری، خرید. 3 - فروش . 1"} -{"line": "37317 ابرو کمانی ( ابرو کمانی . کَ) (ص مر.) ابرویی چون کمان و دارای خمیدگی بیش از حد معمول . 1"} -{"line": "37320 ابری ( اَ ) (ص نسب .) 1 - پوشیده از ابر. 2 - با نقشی چون موج آب یا ابرهای بریده از یکدیگر: کاغذ ابری . 1"} -{"line": "37322 ابریشم (اَ شَ یا شُ) [ په . ] (اِ.) 1 - رشته های بسیار نازکی که از پیلة کرم ابریشم جدا می کنند و استفاده می کنند. 2 - سازهای زه دار. 3 - درختی از دستة گل ابریشم ها جزء تیرة پروانه واران که گونه ای از آن در جنگل های شمال ایران به نام شب خسب (شوفِس ) موجود است . 1"} -{"line": "37323 ابریشم بها ( ابریشم بها . بَ) (اِمر.) مزد ساز زدن و چنگ زدن (مثل پول چای و شیربها در استعمال امروز). 1"} -{"line": "37278 ابجد (اَ جَ) [ ع . ] (اِ.) ترتیب و ترکیب قدیم حروف الفبای عربی که عبارتست از: ا، ب، ج، د، ه، و، ز، ح، ط، ی، ک، ل، م، ن، س، ع، ف، ص، ق، ر، ش، ت، ث، خ، ذ، ض، ظ، غ . از این حروف هشت کلمه ساخته اند بدین ترتیب : ابجد، هوز، حطی، کلمن، سعفص، قرشت، ثخذ، ضظغ . برای هر یک از این حروف عددی معین کرده اند به نام حساب ابجد یا حساب جُمَُل بدین ترتیب : همزه 1 - ب 2 - ج 3 - د 4 - ه 5 - و 6 - ز 7 - ح 8 - ط 9 - ی 10 - ک 20 - ل 30 - م 40 - ن 50 - س 60 - ع 70 - ف 80 - ص 90 - ق 100 - ر 200 - ش 300 - ت 400 - ث 500 - خ 600 - ذ 700 - ض 800 - ظ 900 - غ 1000. حساب ابجد در ادبیات فارسی برای ساختن ماده تاریخ به کار می رود و قاعده اش آن است که : با این حروف مصرع یا جملة کوتاهی می سازند که اگر اعداد مربوط به حروف با هم جمع شوند تاریخی که منظور گوینده بوده به دست می آید مثل کلمة «عدل مظفر» که بر سر در مجلس شورا نوشته شده و منظور تاریخ صدور فرمان مشرطیت توسط مظفرالدین شاه است . 1"} -{"line": "37279 ابجد زر ( ابجد زر . زَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شعاع آفتاب . 1"} -{"line": "37280 ابجدخوان ( ابجدخوان . خا) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - نو - آموز، تازه کار. 2 - بی سواد. 1"} -{"line": "37281 ابحر (اَ حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ بحر؛ دریاها. 1"} -{"line": "37282 ابخر (اَ خِ) [ ع . ] (ص .) کسی که دهان بدبوی دارد. گنده دهان . 1"} -{"line": "37283 ابخره (اَ خِ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ بخار؛ بخارها. 1"} -{"line": "37284 ابخل (اَ خَ) [ ع . ] (ص .) بخیل تر، لئیم تر. 1"} -{"line": "37285 ابد (اَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمانی که آن را نهایت نباشد، همیشه جاوید. مق ازل . 2 - قدیم، ازلی . ؛حیات ابد زندگی جاوید. 1"} -{"line": "37286 ابداء ( ا ِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آغاز کردن، شروع کردن . 2 - آشکار کردن . 1"} -{"line": "37287 ابداع (ا ِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نوآوردن، نو پیدا کردن، ایجاد، اختراع . 2 - شعر نو گفتن، به طرز نو شعر سرودن . 3 - کند شدن مرکب در رفتار، درماندن . 1"} -{"line": "37288 ابدال ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.)جِ بدل یا بدیل . 1 - نیکان، صالحان، که جهان به برکت وجود ایشان برپاست . 2 - نجیبان، شریفان . 1"} -{"line": "37289 ابدال ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عوض و بدل کردن . 2 - قرار دادن حرفی به جای حرفی دیگر برای دفع ثقل و سنگینی . 3 - یکی از اقسام نه گانة وقف مستعمل چون تبدیل تاء به هاء در رحمت و رحمه . 1"} -{"line": "37290 ابدالدهر (اَ بَ دُ دَ) [ ع . ] (ق .) تا ابد، به طور همیشگی . 1"} -{"line": "37291 ابدان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ بدن ؛ بدن ها، تن ها. 1"} -{"line": "37292 ابداً (اَ بَ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - هرگز، هیچ وقت . 2 - به هیچ روی، به هیچ وجه . 1"} -{"line": "37293 ابر ( ابر .) (حر اض .) 1 - بر، به، با. 2 - بالای، روی . 3 - در. 4 - بر سر. 1"} -{"line": "37294 ابر و باد (اَ رُ) (اِمر.) 1 - نوعی کاغذ که به شکل خاصی رنگ آمیزی می شود و برای زمینة خوشنویسی در خط مورد استفاده قرار می گیرد. 2 - نوعی موزاییک خاص دورة قاجار که به رنگ سفید و آبی ساخته می شد. 1"} -{"line": "37295 ابرآلود (اَ) (ص مر.) دارای ابر، پر از ابر. 1"} -{"line": "37296 ابراء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بیزار کردن، بری کردن . 2 - شفا دادن . 3 - صرف نظر کردن بستانکار از طلب خویش . 4 - رهانیدن . 5 - تراشیدن قلم . 1"} -{"line": "37297 ابراج ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ برج ؛ برج ها، دوازده برج منطقة البروج . 2 - کوشک و قلعه . 1"} -{"line": "37298 ابرار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ بر؛ نیکان، نیکوکاران . 1"} -{"line": "37299 ابراز ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) بروز دادن، بیرون آوردن، آشکار کردن . 1"} -{"line": "37300 ابرام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - استوار کردن، محکم کردن کار . 2 - پافشاری کردن، اصرار کردن . 3 - به ستوه درآوردن . 4 - شکوفه برآوردن . 1"} -{"line": "37301 ابرد (اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) سردتر، باردتر. 1"} -{"line": "37302 ابرش (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - اسبی که در پوستش لکه هایی غیر از رنگ اصلی اش وجود داشته باشد. 2 - زیوری از زیورهای اسب . 1"} -{"line": "37303 ابرص (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که به برص مبتلا باشد؛ پیسه . 2 - ماه، قرص ماه . 1"} -{"line": "37304 ابرقدرت (اَ بَ. قُ رَ) (ص مر.) قدرتی که از دیگر قدرت ها قوی تر باشد. در اصطلاح سیاسی، کشور یا کشورهایی هستند که از نظر قدرت صنعتی و نظامی از کشورهای دیگر قوی ترند و بر صحنة سیاست بین المللی فرمانروایی دارند. 1"} -{"line": "37305 ابرناک ( اَ ) (ص مر.)دارای ابر، پوشیده از ابر. 1"} -{"line": "37306 ابرنجن (اَ رَ جَ) (اِ.) النگو، دستبند. 1"} -{"line": "37307 ابرنجک (اَ رَ جَ) (اِ.) برق، صاعقه . 1"} -{"line": "37308 ابره (اُ رِ) (اِ.) هوبره، آهوبره . 1"} -{"line": "37309 ابره (اَ رِ) (اِ.) لباس، بخش بیرونی لباس . 1"} -{"line": "37310 ابرو ( اَ ) (اِ.) مجموع موهای روییده بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسة چشم زیر پیشانی . ؛ ابرو بالا انداختن بی میلی نشان دادن، مخالفت کردن . ؛خم به ابرو نیاوردن تحمل کردن مشقت و ناله نکردن . 1"} -{"line": "37311 ابرو فراخی ( ابرو . فَ) (حامص .) خوشرویی، گشاده رویی . 1"} -{"line": "37312 ابرو گشاده ( ابرو . گُ د)(ص مر.) بشاش، خوشرو. 1"} -{"line": "37313 ابرو آمدن ( ابرو آمدن . مَ دَ) (مص ل .) ابرو انداختن، عشوه آمدن . 1"} -{"line": "37314 ابرو تابیدن ( ابرو تابیدن . دَ) (مص ل ) گِره بر ابرو افکندن . 1"} -{"line": "37315 ابرو قیطانی ( ابرو قیطانی . قِ) (ص مر.) ابروی باریک . 1"} -{"line": "37316 ابرو پاچه بزی (اَ. چِ. بُ) (اِمر.) ابروی پر - پشت . 1"} -{"line": "37324 ابریشم زن ( ابریشم زن . زَ) (اِفا.) نوازندة ابریشم، چنگی . 1"} -{"line": "37325 ابریشمین (اَ شَ) (ص نسب .) منسوب به ابریشم، جامه و پارچة ابریشمی . 1"} -{"line": "37326 ابریق ( ا ِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - کوزه . 2 - ظرف سفالین با دسته و لوله برای آب یا شراب . 3 - آفتابه، لولهین . 4 - مطهره . 5 - وزنی معادل دو من . 1"} -{"line": "37327 ابریق ( ابریق .) [ معر. ] (اِ.) 1 - شمشیر بسیار درخشنده . 2 - زن صاحب جمال . 1"} -{"line": "37328 ابزار ( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - افزار، آلت، وسیله، مایه . 2 - آن چه از ادویه که برای خوشبو کردن در غذا ریزند مانند: فلفل، زردچوبه و دارچین . 3 - نوار باریک گچ بری در قسمت بالای دیوار و نزدیک سقف یا در هر جای سطح آن . 4 - نقش تزیینی برجسته یا فرورفته روی چوب . 1"} -{"line": "37329 ابزارآلات ( ابزارآلات .) [ فا - ع . ] (اِمر.) مجموعة ابزارها و وسایل کار. 1"} -{"line": "37330 ابزارمند ( ابزارمند . مَ) (ص مر. اِمر.) پیشه ور، استادکار. 1"} -{"line": "37331 ابشتن (اَ ب تَ) (مص م .) نک آبشتن . 1"} -{"line": "37332 ابصار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ بصر؛ چشم ها، دیده ها. 1"} -{"line": "37333 ابصار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) دیدن، نگاه کردن . 1"} -{"line": "37334 ابصر (اَ صَ) [ ع . ] (ص .) بیننده تر، بیناتر. 1"} -{"line": "37335 ابطال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ بطل ؛ دلیران . 1"} -{"line": "37336 ابطال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باطل کردن، لغو کردن، بیهوده کردن، ناچیز کردن . 2 - دروغ و باطل گفتن . 1"} -{"line": "37337 ابطح (اَ طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رودخانة فراخ . 2 - زمین هموار، هامون . 1"} -{"line": "37338 ابعاد ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ بعد؛ دوری ها. ؛ ابعاد هندسی طول، عرض و ارتفاع . 1"} -{"line": "37339 ابعاد ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دور کردن، راندن . 2 - (مص ل .) دور رفتن . 1"} -{"line": "37340 ابعار (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ بعر؛ پشکل ها، سرگین ها. 1"} -{"line": "37341 ابعاض (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ بعض ؛ پاره ها، طایفه ها، افراد. 1"} -{"line": "37342 ابعد (اَ عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دورتر، بعیدتر. 2 - خویش دور، بیگانه . 3 - خیانت گر، خائن . 4 - خیر، فایده . ج . اباعد. 1"} -{"line": "37343 ابغاض ( اِ) [ ع . ] (مص ل .)کینه ورزیدن، دشمنی کردن . 1"} -{"line": "37344 ابقاء ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باقی گذاشتن ؛ به جای ماندن چیزی را، زنده داشتن . 2 - رعایت، مرحمت کردن . 3 - اصلاح کردن میان قومی . 1"} -{"line": "37345 ابقر (اَ قَ) (اِ.) شوره . 1"} -{"line": "37346 ابل (اِ ب) [ ع . ] (اِ.) شُتر. 1"} -{"line": "37347 ابل (اَ بُ) (عا.) 1 - مخفف ابوالفتح، ابوالقاسم و مانند آن ها.2 - نره، احلیل (در تداول لات ها). 1"} -{"line": "37348 ابلاء ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عذر خود را بیان کردن . 2 - سوگند خوردن . 3 - ادا کردن . 4 - پذیرفتن . 1"} -{"line": "37349 ابلاغ ( اِ) [ ع . ] (مص م .)رسانیدن ج . ابلاغات . 1"} -{"line": "37350 ابلاغیه (اِ یِّ یا یَُ) [ ع . ] (اِ.) ورقه ای که از طرف مقامات ذی صلاحیت صادر شود و مطلبی را ابلاغ کنند. 1"} -{"line": "37351 ابلغ (اَ لَ) [ ع . ] (ص تف .) بلیغ تر، رساتر. 1"} -{"line": "37352 ابلق (اَ لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دو رنگ . 2 - پیس، پیسه، سیاه و سفید. 3 - مجازاً روزگار، زمانه . ابلک هم گویند. 1"} -{"line": "37353 ابلق چشم ( ابلق چشم . چَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که چشمش سیاه و سفید باشد. 1"} -{"line": "37354 ابله (اَ لَ) [ ع . ] (ص .) کم خرد، نادان، ناآگاه، پَپَه، پخمه . 1"} -{"line": "37355 ابله گونه (اَ لَ. نِ) (ص مر.) ساده لوح، پخمه . 1"} -{"line": "37356 ابلهانه (اَ لَ نِ) [ ع - فا. ] (ص . ق .)از روی نادانی و نابخردی و حماقت . 1"} -{"line": "37357 ابلهی (اَ لَ) [ ع - فا. ] (حامص .) بلاهت، ساده لوحی، کم خردی، نادانی . 1"} -{"line": "37358 ابلوج ( اِ) [ معر. ] (اِ.) قند سفید، شکر سفید. 1"} -{"line": "37359 ابلوک ( اِ) (ص .) منافق و دورنگ . 1"} -{"line": "37360 ابلک (اَ لَ) (اِ.) گیاهی از تیرة اسفناجیان که در بیابان های خشک روید و شاخه های بسیار دارد و دارای دانه های دو شاخ است که باد آن را به آسانی از جا می کند. 1"} -{"line": "37361 ابلگ (اَ بَ لَ یا اَ ب لْ) (اِ.) شرارة آتش . 1"} -{"line": "37362 ابلی (اَ بُ) (اِ.) (عا.) مخفف «ابوالقاسم » است و بیشتر آن را در مقام کوچک شمردن و خطاب به آشنا و خویشاوند که با او رو دربایستی نداشته باشند به کار می برند. 1"} -{"line": "37363 ابلیس ( اِ) [ معر. ] (اِ.) شیطان، اهریمن . ج . ابالیس و ابالسه . 1"} -{"line": "37364 ابن ( اِ) [ ع . ] (اِ.)1 - فرزند نرینه، پسر. 2 - پسر، یکی از اصول سه گانة مسیحی، پدر، پسر، روح القدوس . 1"} -{"line": "37365 ابن السبیل (اِ بْ نُ سْ سَ) [ ع . ] (ص مر.) راه نشین، مسافر تهیدست . 1"} -{"line": "37366 ابن الماء (اِ بْ نُ لْ) [ ع . ] (اِ.) مرغابی . 1"} -{"line": "37367 ابن الوقت ( ابن الوقت . وَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - فرصت - طلب، آن کسی که هر لحظه رنگ عوض می کند. 2 - در اصطلاح صوفیان سالکی که فرصت را از دست ندهد و به انجام وظایف بپردازد و به گذشته و آینده توجهی نداشته باشد. 1"} -{"line": "37368 ابن الیوم ( ابن الیوم . یَ) [ ع . ] (ص مر.) بی خیال، بی قید. 1"} -{"line": "37369 ابناء ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ابن ؛ پسران . 1"} -{"line": "37370 ابناء بشر ( ابناء بشر بَ شَ) [ ع . ] (اِمر.) آدمیزادگان . 1"} -{"line": "37371 ابناخون ( اَ) (اِ.) حصار، قلعه و دژ. 1"} -{"line": "37372 ابنای جنس (اَ یِ جِ) [ ع . ] (اِمر.) همپایگان، همقطاران . 1"} -{"line": "37373 ابنه (اُ نِ) [ ع . ابنة ] 1 - (اِ.) عقده، گره، گره در رسن، چوب . 2 - قوزک ساق . 3 - عیب، کینه . 4 - نام بیماری خارش مقعد. 1"} -{"line": "37374 ابنه زده ( ابنه زده زَ د) (اِمف . ص مر.) 1 - مأبون . 2 - رسوا، بدنام . 3 - کسی که از وی نفرت دارند. 1"} -{"line": "37375 ابنیه (اَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ بناء. 1 - ساختمان ها. 2 - پایه ها، اصول . ؛ ابنیه تاریخی ساختمان های قدیمی و تاریخی . 1"} -{"line": "37376 ابهام ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پوشیده گذاشتن، پوشیده سخن گفتن . 2 - (اِ مص .) پوشیدگی، تاریکی . 3 - (اِ.) انگشت بزرگ، شست . 1"} -{"line": "37377 ابهت (اُ بُ هَّ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - بزرگی، بزرگواری، عظمت . 2 - تکبر، نخوت . 1"} -{"line": "37378 ابهر (اَ هَ) [ ع . ] (اِ.) رگی است در پشت، رگ پشت که به دل پیوسته است، رگ جان، آورتی، ام الشرایین . 1"} -{"line": "37379 ابهل (اِ هِ یا اُ هُ یا اَ هَ) [ ع . ] (اِ.) یکی از گونه های سرو کوهی جزو تیرة ناژویان که در جنگل های شمال ایران موجود است . ارتفاعش یک تا دو متر است و دارای شاخه های متعدد نامنظم است . برگ هایش پایا، متقابل، فشرده به هم در چهار ردیف می باشد. میوه اش به بزرگی یک فندق، آب دار و به رنگ آبی تیره است که به طور آویخته بر روی دمگل ظاهر می گردد. و آن را به نام حب الخضراء می نامند. 1"} -{"line": "37380 ابهی (اَ ها) [ ع . ] (ص تف .) روشن تر، درخشان تر. 1"} -{"line": "37381 ابو ( اَ) [ ع . ] (از اسماء سته ) (اِ.) اب، پدر. ضح - در عربی در حالت رفعی این کلمه را به صورت «ابو» و در حالت نصبی «ابا» و در حالت جری «ابی » گویند و غالباً در آغاز کنیة مردان درآید مانند «ابن » و گاه در آغاز بعضی اسم های جنس . فارسی زبانان رعایت حالت های سه گانة نحو عربی را نکنند و نیز گاه در هنگام ضرورت و یا غیر ضرورت همزة آغاز این کلمه را بیندازند: بوتراب، بوعلی . و گاه همزه و واو هر دو را بیندازند: بلقاسم = ابوالقاسم، بسحق = ابواسحق و گاه به صورت «با» به کار برند چون : بایزید. 1"} -{"line": "37382 ابواب ( ا َ ) [ ع . ] (اِ.) جِ باب . 1 - درها. 2 - فصل ها، مبحث ها. 1"} -{"line": "37383 ابواب جمعی ( ابواب جمعی ِ جَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به ابواب جمع ؛ دریافت ها و وصولی - های مادر حساب، دخل ها و دریافت های صاحب جمع . 2 - گروهی که در یک مجموعه کار م ی کنند. 1"} -{"line": "37384 ابواسحاقی (اَ اِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به ابواسحاق . 2 - نوعی فیروزه به غایت رنگین و صافی و شفاف . 1"} -{"line": "37385 ابوالاجساد (اَ بُ لْ اَ) [ ع . ] (اِمر.) در اصطلاح کیمیاگران به گوگرد گویند. 1"} -{"line": "37386 ابوالارواح ( ابوالارواح . اَ) [ ع . ] (اِمر.) در اصطلاح کیماگران به سیماب و جیوه گویند. 1"} -{"line": "37387 ابوالعجب ( ابوالعجب . عَ جَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - هر چیز که شگفتی آورد. 2 - شعبده باز. 1"} -{"line": "37388 ابوالهول ( ابوالهول . هُ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - ترس آور، هراس انگیز. 2 - یکی از عجایب هفتگانه جهان در مصر. 1"} -{"line": "37389 ابوالکلام ( ابوالکلام . کَ) [ ع . ] 1 - (ص مر.) پرسخن . 2 - (اِمر.) کُنیة زاغ است به مناسبت زیاد آواز خواندنش . 1"} -{"line": "37390 ابوت (اُ بُ وَّ) [ ع . ] (مص ل .) پدری، پدر شدن، پدر بودن . 1"} -{"line": "37391 ابوحارث (اَ رِ) [ ع . ] (اِمر.) شیر. 1"} -{"line": "37392 ابوعطا ( ابوعطا . عَ) [ ع . ] (اِمر.) گوشه ای است در دستگاه همایون و شور. 1"} -{"line": "37393 ابوی (اَ بَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - پدری . 2 - (عا.) پدر. 1"} -{"line": "37394 ابویحیی (اَ یَ) [ ع . ] (اِمر.) عزرائیل . 1"} -{"line": "37395 ابوین (اَ بَ وَ) [ ع . ] (اِ.)، پدر و مادر. 1"} -{"line": "37396 ابژکتیو (اُ ژِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - عدسی دوربین که تصویر شی ء را گرفته، کوچک و بزرگ نماید و به داخل اتاق دوربین، روی صف ح ة حساس منعکس کند. 2 - واقعی، ملموس، قابل مشاهده . 1"} -{"line": "37397 ابکاء ( اِ) [ ع . ] (مص م .) گریانیدن، به گریه واداشتن . 1"} -{"line": "37398 ابکار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ بکر؛ دوشیزگان، دختران دوشیزه . 1"} -{"line": "37399 ابکار ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پگاه برخاستن . 2 - (مص م .) بامداد از خواب بیدار کردن . 3 - (اِ.) بامداد. 1"} -{"line": "37400 ابکاره (اَ رِ) (اِ.) = ابکار: 1 - کشت و زرع، کشاورزی . 2 - مزرعه، کشت . 1"} -{"line": "37401 ابکم (اَ کَ) [ ع . ] (ص .) گنگ . 1"} -{"line": "37402 ابی ( اَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) (مرکب از اب : پدر + یای نسبت : پدری ) پدری، صلبی . 1"} -{"line": "37403 ابی (اَ ب یّ) [ ع . ] (ص .) ابا کننده، سرکش، انکار کننده . 1"} -{"line": "37404 ابی ( اَ) [ په . ] (ق .) بی، بدون . 1"} -{"line": "37405 ابیات ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ بیت . 1 - خانه ها. 2 - سخنان منظوم . 1"} -{"line": "37406 ابیب ( اَ) [ معر. ] ( اِ.) نامی است که عرب به ماه اپیفی که در تقویم مصریان یا قبطیان معمول بوده داده است، نام ماه اول سال عبرانیان که سپس نام نیسان گرفت تقریباً معادل با آوریل . 1"} -{"line": "37407 ابیت (اَ یَّ) (مص ل .) 1 - مقام بلند و رفیع طلبیدن . 2 - از کارهای پست دوری کردن . 1"} -{"line": "37408 ابیز (اَ) (اِ.) جرقه، شرارة آتش . 1"} -{"line": "37409 ابیض (اَ یَ) [ ع . ] (ص .)1 - سفید، سپیدرنگ . 2 - (کن .) شمشیر. 3 - جوانی . 4 - مرد پاک ناموس . 1"} -{"line": "37410 ابیضاض ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) سپید شدن، سخت سپید شدن . 1"} -{"line": "37411 ابیو (اَ) (ص .) = آبی : نیلگون، کبود، ازرق، آسمان گون . 1"} -{"line": "37452 اتقیاء ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تقی ؛ پرهیزکاران، پارسایان . 1"} -{"line": "37412 اتابک (اَ بَ) [ تر. ] (ص مر.) 1 - پدربزرگ، عنوانی که در دستگاه حکومتی سلجوقی به غلامان ترکی که از خود شایستگی نشان می دادند داده می شد و به عنوان مربی شاهزادگان تعیین می شدند. 2 - وزیر بزرگ . 1"} -{"line": "37413 اتاشه (اَ ش ِ) [ فر. ] (اِ.) آتاشه ؛ وابسته، کارمند سفارتخانه که وظیفه ای خاص به عهدة او محول است : اتاشة مطبوعاتی، اتاشة تجارتی، اتاشة نظامی . 1"} -{"line": "37414 اتاق ( اُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - خانه، چهاردیواری دارای سقف . 2 - خیمه . اطاق، اوتاغ و اوتاق هم گویند. 1"} -{"line": "37415 اتاقه (اُ قِ یا قَ) [ تر. آتاغه ] (اِ.) تاجی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود. 1"} -{"line": "37416 اتالیق ( اَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - شوهر مادر، قائم مقام پدر. 2 - لالا، لله، مؤدب . 3 - نگهبان، حامی، حافظ . 4 - منصبی در عهد صفویه . 1"} -{"line": "37417 اتاماژر (اِ ژُ) [ فر. ] (اِمر.) = ایتماژور: ارکان حرب، ستاد. اتاماژور در عهد قاجاریه مستعمل بوده . 1"} -{"line": "37418 اتاوه (اِ وَ یا وِ) [ ع . اتاوة ] (اِ.) 1 - خراج، مال دیوان . 2 - رشوه . 1"} -{"line": "37419 اتباع ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پیروی کردن، در پی رفتن . 2 - بازپس داشتن، در پی فرستادن 3 - واپس کردن . 4 - حواله کردن چیزی به کسی . 1"} -{"line": "37420 اتباع (اَ تِّ) [ ع . ] (مص م .) پیروی کردن، درپی رفتن و رسیدن به کسی . 1"} -{"line": "37421 اتباع ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تابع و تبع ؛ تابعین، پیروان . 1"} -{"line": "37422 اتجار (اِ تِّ) [ ع . ] (مص ل .) بازرگانی کردن، خرید و فروش کردن، معامله، سودا، بیع و شری، تجارت . 1"} -{"line": "37423 اتحاد (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) یکی شدن، یگانگی کردن . 2 - (اِمص .) سازگاری، توافق . 3 - اجتماع، وحدت . 1"} -{"line": "37424 اتحادیه (اِ تِّ یُِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - انجمن، هر انجمنی که اهدافی مشترک داشته باشد. 2 - تشکیلات صنفی برای حمایت از حقوق شغل و حرفة مشخص . 1"} -{"line": "37425 اتحاف ( اِ) [ ع . ] (مص م .) تحفه دادن، ارمغان فرستادن . 1"} -{"line": "37426 اتخاذ (اِ تِّ) [ ع . ] (مص م .) گرفتن، برگرفتن، فراگرفتن . 1"} -{"line": "37427 اتر (اِ تِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - جسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کرة زمین را فراگرفته . 2 - نمک فرار که از ترکیب یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل به دست می آید. 3 - ماده ای که از گرفتن یک مولکول آب از دو مولکول الکل حاصل شود و به عنوان داروی بیهوشی و حلال به کار رود. 1"} -{"line": "37428 اتر زدن (اَ تَ. زَ دَ) (مص ل .) فال بد زدن، آیة یأس خواندن . 1"} -{"line": "37429 اتراب ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ترب . 1 - همسالان، همزادان . 2 - دوشیزگان . 1"} -{"line": "37430 اترار ( اَ) ( اِ.) زرشک، اثرار. 1"} -{"line": "37431 اتراق ( اُ) [ تر. ] ( اِ.) = اطراق : توقف کردن در حین سفر، اقامت کوتاه مدت در جایی خاصه هنگام شب . 1"} -{"line": "37432 اتراک ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ترک ؛ ترکان . 1"} -{"line": "37433 اترج (اُ رُ) [ ع . ] ( اِ.) ترنج، بالنگ . 1"} -{"line": "37434 اترخان رشتی (اُ تُ رْ نِ رَ شْ) (اِمر.) کنایه از: آدم پرافاده . 1"} -{"line": "37435 اترشی (اُ رُ) ( اِ.) ترشی . 1"} -{"line": "37436 اتساع (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فراخ شدن، گشاد شدن . 2 - (اِمص .) فراخی، وسعت، گنجایش . 3 - کثرت مال و ثروت . 1"} -{"line": "37437 اتساق (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راست و تمام شدن . 2 - فراهم آمدن . 3 - نظم و ترتیب دادن . 4 - (اِمص .) ترتیب، انتظام . 1"} -{"line": "37438 اتسام (اِ تِّ) [ ع . ] (اِمص .) نشان دار شدن، موسوم شدن، نامیده شدن . 1"} -{"line": "37439 اتشاج (اِ تِّ) [ ع . ] (مص ل .) به هم پیوستگی، نسبت و قرابت . 1"} -{"line": "37440 اتصاف (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دارای صفتی شدن، به صفتی موصوف شدن . 2 - ستوده شدن . 3 - (مص م .) صفت کردن، با هم ستودن چیزی را. 4 - (اِمص .) صفت پذیری، نشان پذیری . 1"} -{"line": "37441 اتصال (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به هم وصل شدن، پیوستن . 2 - (اِمص .) پیوستگی . 1"} -{"line": "37442 اتصالات ( اتصالات .) [ ع . ] (اِ.) جِ اتصال . 1 - پیوستن ها، پیوستگی ها. 2 - مقارنه یا اقتران و مقابله یا استقبال نیرین یا کوکبی با شمس . 3 - کاینات جو. 1"} -{"line": "37443 اتصالی ( اتصالی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - پیوسته، مداوم . 2 - پیوستگی و چسبیدگی شی ء هادی در مسیر الکتریسته . 1"} -{"line": "37444 اتفاق (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) با هم شدن، با هم بودن . 2 - (اِمص .) اِجماع . 3 - (اِ.) حادثه، پیشامد. 4 - تقدیر. 5 - با، به همراهی . ؛ اتفاق آراء بی رأی مخالفی . 1"} -{"line": "37445 اتفاق ساختن (اِ تَّ . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نیّت و تصمیم را استوار کردن . 1"} -{"line": "37446 اتفاق کردن ( اتفاق کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) همداستان شدن، هم رأی شدن . 1"} -{"line": "37447 اتفاقاً (اِ تِّ قَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - دست برقضا، ناگهانی، غیرمنتظره . 2 - با هم، با همراهی هم . 3 - همگی، متحداً. 1"} -{"line": "37448 اتفاقی (اِ تِّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) ناگهانی، غیرمنتظره، به ناگهان، غیرمترقب . 1"} -{"line": "37449 اتفاقیه (اِ تِّ یُِ) [ ع . اتفاقیة ] (ص نسب .) مؤنث اتفاقی . 1 - اتفاق افتاده، واقع شده . 2 - گاه به گاه . 1"} -{"line": "37450 اتقاء (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پرهیز کردن . 2 - (اِمص .) پرهیزکاری، تقوی . 1"} -{"line": "37451 اتقان ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) محکم کردن، استوار کردن . 2 - (اِمص .) استواری . 1"} -{"line": "37583 اجودان ( اَ) (اِ.) نک آجودان . 1"} -{"line": "37453 اتل متل توتوله (اَ تَ. مَ تَ. لِ) (اِ.) بازی جمعی کودکانه به صورت نشسته که معمولاً بازیکنان به صورت دایره وار پاهای خود را دراز می کنند و یکی از آنان با خواندن شعری که با عبارت بالا آغاز می شود بازی را رهبری می کند. 1"} -{"line": "37454 اتلاف ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تلف کردن، نابود کردن . 2 - (مص ل .) هلاک یافتن . ؛ اتلاف وقت بیهوده وقت را صرف کردن، به کارهای ناسودمند پرداختن و از وقت بهره نگرفتن . 1"} -{"line": "37455 اتلال ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تل ؛ توده های خاک و ریگ، پشته ها. 1"} -{"line": "37456 اتلیغ (اَ) [ تر. ] (اِ. ص .) سوار دلاور، شخص معروف، مشهور. (اِخ .) از اعلام کسان . 1"} -{"line": "37457 اتم (اَ تَ مّ) [ ع . ] (ص تف .) تمامتر، کاملتر. 1"} -{"line": "37458 اتم (اَ تُ) [ فر. ] (اِ.) کوچکترین جزء یک عنصر که خواص آن عنصر را دارا می باشد و با چشم دیده نمی شود. 1"} -{"line": "37459 اتمام ( اِ) [ ع . ] (مص م .) تمام کردن، به پایان رسانیدن . 1"} -{"line": "37460 اتمام حجت ( اتمام حجت ِ حُ جَُ) [ ع . ] (مص ل .) تمام کردن حجت بر خصم، اولتیماتوم . 1"} -{"line": "37461 اتمسفر (اَ مُ فِ) (اِ.) نک آتمسفر. 1"} -{"line": "37462 اتهام (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تهمت زدن، بدنام کردن، افتراء. 2 - (مص ل .) بدنام شدن، تهمت پذیرفتن . 1"} -{"line": "37463 اتو (اُ) [ روس . ] (اِ.) = اطو: ابزاری آهنی با یک صفحة صاف که به وسیلة برق گرم می شود و با آن چین و چروک پارچه یا لباس را از بین ببرند. 1"} -{"line": "37464 اتوبان (اُ) [ آلما. ] جادة پهن ماشین رو دو طرفه، آزادراه، بزرگ راه (فره ). 1"} -{"line": "37465 اتوبوس ( اتوبوس .) [ فر. ] ( اِ.)نوعی اتومبیل با اتاق بزرگ و صندلی های متعدد که برای حمل و نقل مسافران خارج یا داخل شهرها به کار می رود. 1"} -{"line": "37466 اتوبوس رانی ( اتوبوس رانی .) [ فر - فا. ] 1 - (اِ.) مؤسسه ای ک ه حمل و نقل مسافر به وسیلة مجموعه ای از اتوبوس ها در مسیر یا شبکه ای مشخص و معین را بر عهده دارد. 2 - (حامص .) راندن و بردن اتوبوس از جایی به جای دیگر. 3 - شغل آن که اتوبوس می راند. 1"} -{"line": "37467 اتوبیوگرافی (اُ تُ گِ) [ فر. ] (اِ.) شرح حالی که خود شخص بنویسد، زندگینامة خود - نوشت، سرگذشت خود، شرح حال خود (فره ) . 1"} -{"line": "37468 اتود (اِ تُ) [ فر. ] 1 - (اِ.) طراحی مقدماتی . 2 - مداد نوکی . 3 - (اِمص .) مطالعه و تحقیق مقدماتی، بررسی . 1"} -{"line": "37469 اتوریته (اُ تُ تِ) [ فر. ] (اِمص .) قدرت ونفوذ مادی یا معنوی، اقتدار. 1"} -{"line": "37470 اتوشویی (اُ شُ) [ فر - فا. ] (حامص . اِ.) 1 - کار اتوکشی و شستشوی پارچه و لباس با ماشین . 2 - کارگاهی که در آن اتوکشی و شستشوی ماشین انجام گیرد. 1"} -{"line": "37471 اتوماتیک (اُ تُ) [ فر. ] (ص .) 1 - ویژگی هر وسیله ای که بدون دخالت انسان و خود به خود کار کند. 2 - عملی که بدون فکر کردن انجام شود، خودکار (فره ). 1"} -{"line": "37472 اتومبیل (اُ تُ مُ) [ فر. ] (اِ.) وسیلة نقلیه ای که با موتور کار می کند و دارای چهار چرخ است، ماشین . 1"} -{"line": "37473 اتون (اَ) [ معر. ] ( اِ.) 1 - تون، گلخن، گلخن گرمابه . 2 - تنور گچ پز و نان پز، کورة آهک پزان . 3 - آتشدان آهنین . 1"} -{"line": "37474 اتّضاع (اِ تِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - چنگ زدن . 2 - پناه بردن . 1"} -{"line": "37475 اتکاء (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تکیه کردن بر، پشت دادن بر. 2 - اعتماد کردن بر. ؛ نقطة اتکاء نقطه ای که در آن اهرم را تکیه دهند، تکیه گاه . 1"} -{"line": "37476 اتکاء کردن ( اتکاء کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تکیه کردن بر، پشت گرم شدن به . 1"} -{"line": "37477 اتکال (اِ تِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - توکل کردن . 2 - کار خود را به دیگری واگذاشتن و به او اعتماد کردن . 3 - تسلیم شدن . ؛ اتکال به خدا توکل کردن به خدا. 1"} -{"line": "37478 اتیان ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آوردن . 2 - مانند و نظیر چیزی را آوردن . 3 - (مص ل .) انجام دادن . 4 - آمدن . 1"} -{"line": "37479 اتیلن (اِ لِ) [ فر. ] ( اِ.) گازی است بی رنگ، کم رایحه و آن را به وسیلة اخراج آب از الکل به وسیلة اسید سولفوریک به دست می آورند و آن در ترکیب گاز روشنایی داخل است . نشانة آن در شیمی 4 H 2 C و وزن مخصوص آن 97/0 است . 1"} -{"line": "37480 اتینا (اَ تَ یا تِ) ( اِ.) 1 - حشرات کوچک . 2 - کنایه از: آدم فرومایه . 3 - خرج بیهوده . 1"} -{"line": "37481 اتیکت (اِ کِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - برچسب . 2 - رسوم، تشریفات . 1"} -{"line": "37482 اثأب (اَ ءَ) [ ع . ] (اِ.) = ثأب : درختی است که از چوب آن مسواک سازند. 1"} -{"line": "37483 اثاث ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جنس، کالا. 1"} -{"line": "37484 اثاثیه (اَ یِ) [ ع . ] (اِ.) صورت غلط ولی مصطلح اثاثه . 1"} -{"line": "37485 اثاره (اِ رِ) (مص م .) 1 - انتقام . 2 - برانگیختن . 1"} -{"line": "37486 اثافی (اَ) [ ع . ] (اِ.) ج . اثفیّه . 1 - پایة دیگدان، اجاق . 2 - نام چند ستاره است مقابل رأس - القدر، شلیاق . 3 - سه سنگ زیر دیگ . 4 - جماعت . 1"} -{"line": "37487 اثبات ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ثابت گردانیدن . 2 - نام نویسی در دفتر لشکر و سپاه . 1"} -{"line": "37488 اثبات ( اَ) [ ع . ] (ص .) جِ ثَبَت ؛ معتمدان . 1"} -{"line": "37489 اثر (اَ ثَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - نشان و علامت باقی - مانده از هر چیز. 2 - جای پا، نشان قدم . 3 - حدیث، روایت . 4 - داغ . 5 - تأثیر. 6 - تألیف، تصنیف . 7 - یادبود. 1"} -{"line": "37490 اثرطراز ( اثرطراز . طَ) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - مورخ . 2 - نویسنده . 1"} -{"line": "37491 اثرم (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) کسی که دندان پیشین وی افتاده باشد. 1"} -{"line": "37492 اثفیه (اِ یا اُ یِ) [ ع . اثفیة ] ( اِ.) دیگ پایه سنگین، سنگی که زیر دیگ نهند. 1"} -{"line": "37493 اثقال ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ثَقَل، ثِقل . 1 - بارهای گران، گران بها، اسباب . 2 - اشیاء نفیس، چیزهای گرانبها. 3 - رخت های مسافر. 1"} -{"line": "37494 اثقال ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)گرانبار کردن . 2 - (مص ل .) گرانبار شدن . 1"} -{"line": "37495 اثلم (اَ لَ) [ ع . ] (ص .) رخنه دار، رخنه یافته . 1"} -{"line": "37496 اثم ( اِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - گناه، خطا. 2 - کاری که کردن آن روا نباشد. 1"} -{"line": "37497 اثمار ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - میوه آوردن درخت . 2 - میوه دار شدن . 1"} -{"line": "37498 اثناء ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ثنی ؛ میانه ها، لاها. 1"} -{"line": "37499 اثناعشر (اِ عَ شَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - دوازده . 2 - نام نخستین بخش از رودة کوچک که پیوسته به معده می باشد به طول بیست و پنج سانت و پهنای دوازده انگشت . 1"} -{"line": "37500 اثناعشری ( اثناعشری .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) دوازده امامی . 1"} -{"line": "37501 اثنان ( اِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - دو، عدد دو. (در حالت رفعی ). 2 - دو مرد. 3 - روز دوشنبه . 1"} -{"line": "37502 اثواب ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ثوب ؛ جامه ها. 1"} -{"line": "37503 اثیر ( اَ) [ معر. ] ( اِ.) به باور قدما کره آتش که بالای کرة هواست، سیالی رقیق و بی وزن است . 1"} -{"line": "37504 اثیل ( اَ) [ ع . ] (ص .) محکم، استوار. 1"} -{"line": "37505 اثیم ( اَ) [ ع . ] (ص .) گناهکار، بزه کار. 1"} -{"line": "37506 اج ( اَ) ( اِ.) کدو. 1"} -{"line": "37507 اجابت (اِ بَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاسخ دادن، جواب دادن . 2 - قبول کردن، پذیرفتن . 1"} -{"line": "37508 اجابت کردن معده ( اجابت کردن معده . کَ دَ نِ مِ د) [ ع - فا. ] (مص ل .) قضای حاجت، مدفوع کردن . 1"} -{"line": "37509 اجاده (اِ د) [ ع . اجادة ] (مص م .) 1 - نیک کردن . 2 - نیک گفتن . 3 - نیکو گردانیدن . 1"} -{"line": "37510 اجاره (اِ رِ) [ ع . اجارة ] 1 - (مص م .) پناه دادن، به فریاد رسیدن . 2 - به مزد گرفتن . 3 - (اِ.) کرایه . 1"} -{"line": "37511 اجاره بها ( اجاره بها . بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) پول و بهایی که در برابر اجاره کردن جایی به صاحب آن می پردازند، مال الاجاره . 1"} -{"line": "37512 اجاره نامچه ( اجاره نامچه . چِ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) سندی که برای انجام اجاره تنظیم و منعقد می شود، اجاره نامه . 1"} -{"line": "37513 اجاره نشین ( اجاره نشین . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که در محل اجاره ای زندگی می کند، مستأجر. اجازه (اِ ز) [ ع . اجازة ] 1 - (مص م .) رخصت دادن، رخصت . 2 - (اِ.) گواهی صلاحیت دادن فتوی به کسی از طرف یک عالِم . 1"} -{"line": "37514 اجازه نامه ( اجازه نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) پروانه، جواز. 1"} -{"line": "37515 اجاق (اُ) [ تر. ] ( اِ.) 1 - دیگدان، آتشدان . 2 - دودمان، خاندان . 3 - صاحب کرامات و کشف . ؛ اجاق گاز نوعی اجاق که سوخت آن گاز متان است . ؛ اجاق برقی نوعی اجاق که با نیروی برق گرما تولید می کند و مثل اجاق گاز برای پختن غذا و جز آن به کار می آید. 1"} -{"line": "37516 اجاق زاده ( اجاق زاده . د یا دَ) [ تر - فا. ] (ص مر.) نجیب، شریف . 1"} -{"line": "37517 اجاق کور [ تر - فا. ] (ص مر.) (عا.) کسی که نمی تواند فرزند داشته باشد، نازا، عقیم . 1"} -{"line": "37518 اجالت (اِ لَ) [ ع . ] (مص م .)دور گردانیدن چیزی . 1"} -{"line": "37519 اجامر (اَ مِ) [ ع . ] (ص .) فرومایگان، اوباش . 1"} -{"line": "37520 اجانب (اَ نِ) [ ع . ] (ص .) جِ اجنبی ؛ بیگانگان . 1"} -{"line": "37521 اجانه (اِ نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تشت، تغار. 2 - نام یکی از صورت های فلکی جنوبی . 3 - گودالی که پای درخت درست کنند برای آب دادن به آن . 1"} -{"line": "37522 اجبار ( اِ) [ ع . ] (مص م .)به زور واداشتن به کاری . 1"} -{"line": "37523 اجباراً (اِ رَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - از روی ناچاری و اکراه . 2 - به ستم و زور. 1"} -{"line": "37524 اجباری ( اِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) خدمت نظام وظیفه، سربازی . 1"} -{"line": "37525 اجتباء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)برگزیدن، انتخاب کردن . 2 - فراهم آوردن . 3 - (اِمص .)برگزیدگی . 1"} -{"line": "37526 اجتثاث (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) از بیخ و بن برکندن، بریدن، از بن بریدن، بیخ بر کردن، استیصال . 1"} -{"line": "37527 اجتذاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)1 - جذب کردن، به خویش کشیدن . 2 - ربودن . 1"} -{"line": "37528 اجتذاذ (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بریدن و شکستن . 1"} -{"line": "37529 اجتراء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دلیر شدن، جرئت پیدا کردن . 2 - (اِمص .) دلیری . 1"} -{"line": "37530 اجتزاء (اِ تَ) [ ع . ] (مص ل .) کافی بودن . 1"} -{"line": "37531 اجتلاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) کشیدن، جلب کردن . 1"} -{"line": "37532 اجتماع (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد هم آمدن، جمع شدن . 2 - مقارنة ماه و آفتاب، زمانی که ماه و آفتاب در یک برج و یک درجه و یک دقیقه جمع شوند. 1"} -{"line": "37533 اجتماعات ( اجتماعات .) [ ع . ] (مص ل .) جِ اجتماع . 1 - گرد آمدن ها، فراهم آمدن ها، انجمن کردن ها. 2 - گروه های فراهم آمده، دسته های به هم پیوسته . 1"} -{"line": "37534 اجتماعی ( اجتماعی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به اجتماع ؛ 1 - همگانی، عمومی . 2 - کسی که آداب معاشرت را می داند. 1"} -{"line": "37535 اجتماعیون (اِ تِ) [ ع . ] (ص نسب .) جِ اجتماعی . کسانی که طرفدار جامعه بوده و همه چیز را برای همگان بخواهند. 1"} -{"line": "37536 اجتناء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) میوه چیدن . 1"} -{"line": "37537 اجتناب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) احتراز، خودداری کردن . 1"} -{"line": "37538 اجتهاد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سعی کردن، کوشیدن، 2 - (اِمص .) سعی، کوشش . 3 - استنباط مسایل شرعی از قرآن و حدیث . 1"} -{"line": "37539 اجتیاز ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) گذر کردن . 1"} -{"line": "37540 اجحاف ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ستم کردن، تعدی کردن . 2 - کار بر کسی تنگ گرفتن . 1"} -{"line": "37541 اجداد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ جد؛ نیاکان . 1"} -{"line": "37542 اجدادی ( اجدادی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به اجداد، آن چه پیوسته و مربوط به نیاکان است . 1"} -{"line": "37543 اجدر (اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) سزاوارتر، شایسته تر. 1"} -{"line": "37544 اجدع (اَ دَ) [ ع . ] (ص .) کسی که بینی وی رابریده باشند. 1"} -{"line": "37545 اجدل (اَ دَ) 1 - (اِ.) از مرغان شکاری . 2 - (ص .) محکم و سخت و به هم پیچیده . 1"} -{"line": "37546 اجر ( اَ ) [ ع . ] 1 - (اِ.) مزد، اجرت . 2 - ثواب . 3 - (مص م .) مزد دادن . 1"} -{"line": "37547 اجراء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) انجام دادن کار. 2 - به اجراء گذاشتن حکم صادر شده . 3 - مستمری و حقوق مقرر کردن برای کسی . 4 - (اِ.) وظیفه، مستمری . 1"} -{"line": "37548 اجرام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ جِرم ؛ تن ها، اجسام . 2 - ستارگان . 3 - جِ جُرم ؛ گناهان . 1"} -{"line": "37549 اجراییات (اِ) [ ع . اجرائیُات ] (ص نسب .) مؤنث اجرایی . 1 - اداره ای در سازمان راهنمایی و رانندگی که وظیفه اش رسیدگی به امور مربوط به تخلفات و شکایت های رانندگی، جریمه ها و صدور برگ عدم خلافی است . 2 - سازمانی در قوة قضاییه برای اجرای احکام . 1"} -{"line": "37550 اجراییه (اِ یِ) [ ع . اجرائیه ] (ص نسب .) مؤنث اجرایی . ؛ ورقة اجراییه ورقه ای است که به منظور آگاهی کسی که اجرا علیه اوست، از طرف اجراء دادگستری یا ثبت به وی ابلاغ و پس از مهلت مقرر، اجرا شروع می شود. 1"} -{"line": "37551 اجرت (اُ رَ) [ ع . اجرة ] (اِ.) 1 - مزد، دستمزد. 2 - کرایه . 1"} -{"line": "37552 اجری (اِ ی ') (اِ.) [ ع . ] نک اجراء. 1"} -{"line": "37553 اجری کردن ( اجری کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) موظف کردن . 1"} -{"line": "37554 اجزاء ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ جزء و جزو؛ پاره ها، بهره ها. 1"} -{"line": "37555 اجساد ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ جسد؛ بدن ها، تن ها، جسم ها. 1"} -{"line": "37556 اجسام ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ جسم ؛ تن ها، کالبدها. 1"} -{"line": "37557 اجغار ( اَ ) ( اِ.) روز شانزدهم ماه چهارم مغان خوارزم . در شب این روز مانند سده آتش می افروختند و بر گرد آن باده می نوشیدند. 1"} -{"line": "37558 اجفان ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ جفن . 1 - پلک چشم . 2 - غلاف شمشیر. 1"} -{"line": "37559 اجق وجق (اَ جَ وَ جَ) (ص .) 1 - غیر متعارف، عجیب و غریب . 2 - لباس رنگارنگ با رنگ های تند و زننده . (اجل (اَ جَ) [ ع . ] (اِ.)) 1 - مهلت، نهایت مدت چیزی . 2 - مرگ، زمان مرگ . 1"} -{"line": "37560 اجل (اَ جَ لّ) [ ع . ] (ص تف .) جلیل تر، بزرگوارتر. 1"} -{"line": "37561 اجل برگشته (اَ جَ. بَ گَ تِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - آدم بدشانس . 2 - کسی که خطر مرگ تهدیدش می کند. 1"} -{"line": "37562 اجل معلق ( اجل معلق ِ مُ عَ لَُ) (ص مر.) 1 - مرگ ناگهانی . 2 - کنایه از: ناگهان حاضر شدن کسی . 1"} -{"line": "37563 اجلاس (ا ِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نشانیدن . 2 - (اِ.) با هم نشستن برای گفتگو یا مشاوره در امری . 3 - جلسه ای رسمی با تعداد شرکت کنندگان محدود که در آن چند نفر سخنرانی می کنند و پس از بحث و مذاکره تصمیماتی اتخاذ و گاه قطعنامه ای صادر می شود. 1"} -{"line": "37564 اجلاسیه (اِ یِ یا یَ) [ ع . ] (ص نسب .) مؤنث اجلاس ؛ دورة اجلاسیه دوره ای که در آن انجمن تشکیل می گردد و اعضای آن برای مشورت و گفت و گو گرد می آیند. 1"} -{"line": "37565 اجلاف ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جلف . 1 - فرومایگان، مردمان سفله . 2 - هر چیز میان تهی . 1"} -{"line": "37566 اجلال ( اِ) [ ع . ] (مص م .) بزرگ و محترم داشتن، گرامی داشتن . 1"} -{"line": "37567 اجله (اَ جِ ل َّ یا لِّ ) [ ع . اجلة ] (ص .) جِ جلیل ؛ بزرگان، مهان . 1"} -{"line": "37568 اجلی (اَ لا) [ ع . ] (ص تف .) جلی تر، روشن تر، هویداتر. 1"} -{"line": "37569 اجم (اَ جَ) [ ع . ] (اِ.) نیستان، بیشه، انبوه درختان . 1"} -{"line": "37570 اجماع ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گرد آمدن، متفق شدن بر انجام کاری . 2 - (مص م .) جمع کردن . 3 - (اِمص .) در فقه اسلامی به معنی اتفاق کلمة فقها در مسئله ای یا امری . 1"} -{"line": "37571 اجماعاً (اِ عَ نْ) [ ع . ] (ق .) همگی، دست جمعی . 1"} -{"line": "37572 اجمال ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به اختصار سخن گفتن ؛ مبهم و نارسا گفتن . 2 - (اِ.) سخن خلاصه و مبهم . 1"} -{"line": "37573 اجمالاً (اِ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به طور خلاصه و مبهم . 1"} -{"line": "37574 اجمه (اَ جَ مِ) [ ع . ] (اِ.) بیشه، نیستان . ج . اجم . 1"} -{"line": "37575 اجناد ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جند؛ لشکرها، سپاهیان . 1"} -{"line": "37576 اجناس ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جنس . 1 - قسم ها، نوع، گونه ها. 2 - کالاها، امتعه . 1"} -{"line": "37577 اجنبی ( اَ نَ) (ص .) 1 - بیگانه، غریب . 2 - نا - فرمان . 1"} -{"line": "37578 اجنحه ( اَ نِ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جَناح ؛ بال ها. 1"} -{"line": "37579 اجنه ( اَ جِ نُِ) [ ع . اجنة ] (اِ.) در عربی جمع جنین و در فارسی به غلط جمع جن گویند. 1"} -{"line": "37580 اجهار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - آشکار کردن سخن، بلند کردن آواز، با صدای بلند چیز ی را خواندن . 2 - آشکار کردن . 1"} -{"line": "37581 اجهل ( اَ هَ) [ ع . ] (ص تف .) نادان تر، جاهل تر. 1"} -{"line": "37582 اجود ( اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - بهتر، نیکوتر. 2 - بخشنده تر، جوادتر. 1"} -{"line": "37584 اجور ( اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ اَجر؛ اجرها، اجرت ها. 1"} -{"line": "37585 اجوف ( اَ وَ) [ ع . ] (ص .) میان تهی، درون خالی . 1"} -{"line": "37586 اجیر ( اَ ) [ ع . ] (ص .) مزدور، مزد بگیر. 1"} -{"line": "37587 اجیرنامه ( اجیرنامه . م ِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) عهدنامه ای که به موجب آن کار کسی به مدت معینی خریداری می شود. 1"} -{"line": "37588 احادیث ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ احدوثه ؛ افسانه ها، سخن ها. 2 - جِ حدیث ؛ روایات، اخبار. 1"} -{"line": "37589 احاطت (اِ طَ) [ ع . احاطة ] احاطه . 1"} -{"line": "37590 احاطه (اِ طِ) [ ع . احاطة ] (مص م .) 1 - گرداگرد چیزی را گرفتن . 2 - فهمیدن و فراگرفتن به طور کامل و تمام . 1"} -{"line": "37591 احالت (اِ لَ) [ ع . احالة ] نک احاله . 1"} -{"line": "37592 احاله (اِ لَ) [ ع . احالة ] 1 - (مص م .) حواله کردن، واگذاشتن کار یا امری به عهدة دیگری . 2 - (مص ل .) از حالی به حال دیگر گشتن . 1"} -{"line": "37593 احباء ( اَ حِ بّا ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ حبیب ؛ دوستان . 1"} -{"line": "37594 احباب ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ حبیب ؛ دوستان، یاران . 1"} -{"line": "37595 احباب ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) دوست داشتن . 1"} -{"line": "37596 احبار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جمع حبر؛ 1 - دانشمندان، علما. 2 - پیشوایان روحانی یهود. 1"} -{"line": "37597 احباط ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باطل گردانیدن . 2 - دوری کردن از کسی . 1"} -{"line": "37598 احتباس (اِ تِ) [ ع . ] (مص .) در حبس کردن، نگه داشتن چیزی . 1"} -{"line": "37599 احتجاب ( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) در پرده شدن، در حجاب شدن . 1"} -{"line": "37600 احتجاج ( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) دلیل و برهان آوردن . 1"} -{"line": "37601 احتجام ( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)حجامت کردن . 1"} -{"line": "37602 احتراز ( اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پرهیز کردن، دوری نمودن . 2 - (اِمص .) خویشتن داری، پرهیز. 1"} -{"line": "37603 احتراس ( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) خود را حفظ کردن . 1"} -{"line": "37604 احتراف (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) پیشه ور شدن، پیشه گرفتن . 1"} -{"line": "37605 احتراق (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سوختن، آتش گرفتن . 2 - محو شدن یکی از پنج سیارة «زحل، مشتری، مریخ، زهره، عطارد» در زیر شعاع خورشید، یا مقارنة خورشید با یکی از آن ها. 1"} -{"line": "37606 احترام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) حرمت گذاشتن، بزرگ داشتن . 2 - (اِمص .) حرمت، بزرگداشت . 1"} -{"line": "37607 احتراماً (اِ تِ مَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی احترام و بزرگداشت . 1"} -{"line": "37608 احتساب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شمردن، حساب کردن . 2 - نهی کردن از کارهایی که در شرع ممنوع باشد. 1"} -{"line": "37609 احتشاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) گرد آمدن مردم برای انجام کاری . 1"} -{"line": "37610 احتشام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حشمت و بزرگی یافتن . 2 - (اِ.) جاه و جلال . 1"} -{"line": "37611 احتصان (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) استوار بودن، محکم بودن . 1"} -{"line": "37612 احتفاظ (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نگاه داشتن، حفظ کردن . 2 - (مص ل .) خویشتن داری کردن . 1"} -{"line": "37613 احتقار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خوار و حقیر شمردن . 2 - (مص ل .) خوار شدن . 1"} -{"line": "37614 احتلام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - خواب دیدن، جماع کردن در خواب . 2 - انزال منی در خواب . 1"} -{"line": "37615 احتماء (اِ تِ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پرهیز غذایی بیمار. 2 - خودداری کردن . 1"} -{"line": "37616 احتمال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) حمل کردن . 2 - (اِمص .) بردباری . 3 - گمان بردن، حدس زدن . 1"} -{"line": "37617 احتمالات ( احتمالات .) [ ع . ] (اِ.) شاخه ای از علم ریاضی که در آن احتمال وقوع پیشامدهای تصادفی بررسی می شود. 1"} -{"line": "37618 احتمالاً (اِ تِ لَ) [ ع . ] (ق .) شاید. 1"} -{"line": "37619 احتواء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گرد کردن، فراگرفتن از هر سوی . 2 - حاوی بودن، دربرداشتن . 1"} -{"line": "37620 احتکار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) انبار کردن و نگاهداشتن کالا به قصد گران فروختن . 2 - (اِمص .) انبارداری . 1"} -{"line": "37621 احتکاک (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به هم ساییدن، به هم سودن . 1"} -{"line": "37622 احتیاج ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیازمند شدن، حاجتمند شدن . 2 - (اِمص .) حاجتمندی، نیازمندی . 3 - (اِ.) نیاز، حاجت . 1"} -{"line": "37623 احتیاط ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - محکم کاری کردن . 2 - کاری را با حزم و هوشیاری انجام دادن . 1"} -{"line": "37624 احتیال ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حیله کردن . 2 - ذمُه دیگری را پذیرفتن . 3 - (اِمص .) حیله - گری، چاره ساختن . 1"} -{"line": "37625 احجار ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حجر؛ سنگ ها. 1"} -{"line": "37626 احد (اَ حَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) یکی، یک . 2 - (ص .) یگانه، یکتا. 3 - یکم . 4 - یکی از نام های خدا. 1"} -{"line": "37627 احداب ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گوژپشت گردانیدن . 2 - مهربانی کردن . 1"} -{"line": "37628 احداث ( اَ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ حدث . 1 - نوها، تازه ها، هر چیز تازه و نو پدید آمده . 2 - جوانان . 3 - نوعی حقوق دیوانی (در عهد صفویه ). ؛ احداث اربعه : حدث های چهارگانه : قتل، ازالة بکارت، شکستن دندان و کور کردن . احداث دهر: بلاهای روزگار، پیشامدهای دوران . احداث موجبة وضوء: حدث هایی که وضو را باطل می کند. 1"} -{"line": "37629 احداث (اِ) [ ع . ] (مص م .)چیزی نو به وجود آوردن، ساختن و برقرار کردن . 1"} -{"line": "37630 احداق (اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ حدقه ؛ سیاهی های چشم، مردمک های چشم . 1"} -{"line": "37631 احدالناس (اَ حَ دُ نّ) [ ع . ] (ق .) هیچکس، حتی یک نفر. 1"} -{"line": "37632 احدب (اَ دَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گوژپشت . کسی که پشتش قوز و برآمدگی داشته باشد. 2 - شمشیر کج . 1"} -{"line": "37633 احدوثه (اُ دُ ثِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - سخن شگفت . 2 - خبر و حدیث . 3 - کار نو، چیز تازه . 1"} -{"line": "37634 احدی (اَ حَ) [ ع - فا. ] (مبهم )یک تن، هیچکس، کسی . 1"} -{"line": "37635 احدی ( احدی .) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِ.) 1 - منسوب به احد. 2 - مربوط به خدای یگانه . 3 - فرقه ای از سپاهیان پادشاه هند. 1"} -{"line": "37636 احدیت (اَ حَ یَُ) [ ع . احدیة ] (مص جع .) 1 - یگانگی . 2 - مقام الوهیت، یکتایی خدا. 1"} -{"line": "37637 احرار ( اَ) [ ع . ] (ص .)1 - جِ حر؛ آزادان، آزادگان . 2 - ایرانیان . 1"} -{"line": "37638 احراز ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فراهم آوردن، جمع کردن . 2 - پناه دادن، جای دادن . 3 - به دست آوردن، رسیدن به چیزی . 1"} -{"line": "37639 احراق ( اِ) [ ع . ] (مص م .)سوزانیدن، آتش زدن . 1"} -{"line": "37640 احرام ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جِ حَرَمْ. 2 - جِ حریم . 1"} -{"line": "37641 احرام ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آهنگ حج کردن، در حرم درآمدن . 2 - (اِ.) مجازاً دو تکه لباس نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر بندند و دیگری را بر دوش اندازند. 1"} -{"line": "37642 احرام بستن ( احرام بستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) آهنگ کردن، قصد و نیت کردن . 1"} -{"line": "37643 احرامی ( اِ) [ ع - فا. ] ( اِ.) پارچة سفیدی که به عنوان بقچة لباس به کار می رود. 1"} -{"line": "37644 احری ( اَ را) [ ع . ] (ص تف .) سزاوارتر، شایسته تر، اولی، اصلح، درخورتر، بسزاتر. 1"} -{"line": "37645 احزاب ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ حزب . 1 - گروه ها، دسته ها. 2 - گروه های کافران، شامل برخی از قبایل عرب، مانند قریش، غطفان و بنی قریظه، که با هم متحد شده به جنگ پیامبر رفته بودند. 3 - هر گروه سیاسی که مرام و مسلکِ ویژه خود را دارد. 1"} -{"line": "37646 احزان ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ حُزن و حَزَن ؛ غم ها و اندوه ها. 1"} -{"line": "37647 احساس ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دریافتن، درک کردن . 2 - درک چیزی با یکی از حواس . 1"} -{"line": "37648 احساساتی ( احساساتی .) [ ع - فا. ] (ص .) زودرنج، کسی که زود دستخوش احساساتش می شود. 1"} -{"line": "37649 احسان ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نیکی کردن . 2 - بخشش کردن . 3 - (اِمص .) نیکوکاری، بخشش . 1"} -{"line": "37650 احسن (اَ سَ) [ ع . ] (ص تف .) نیکوتر، بهتر. ؛به نحو احسن به بهترین شیوه و طرز. ؛ احسن التقویم بهترین شکل، بهترین صورت . 1"} -{"line": "37651 احسن ( احسن .) (صت ) آفرین، احسنت، مرحبا. 1"} -{"line": "37652 احسنت (اَ سَ) [ ع . ] (شب جم .) آفرین (بر تو، شما). 1"} -{"line": "37653 احشاء ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ حشا؛ اندرونه، اعضای درونی بدن مانند: دل و جگر و معده و روده . احصائیه (اِ یُِ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - آمار، شمار. 2 - دانشی که موضوع آن دسته بندی منظم امور اجتماعی است . 1"} -{"line": "37654 احشام ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ حشم . 1"} -{"line": "37655 احصاء ( اِ) [ ع . ] (مص م .) شمردن، ضبط کردن، آمار گرفتن، سرشماری کردن . 1"} -{"line": "37656 احصان ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) استوار و محکم کردن . 2 - (مص ل .) نگه داشتن نَفْس از انجام کار بد. 3 - شوی کردن زن . 4 - زن گرفتن مرد. 5 - زن و مردی که به عقد دائم در آمده باشند که مرد «محصن » و به زن «محصنه » گویند. 1"} -{"line": "37657 احضار ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - حاضر آوردن . 2 - فراخواندن، به حضور خواستن . 1"} -{"line": "37658 احضارنامه ( احضارنامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.)نک احضاریه . 1"} -{"line": "37659 احضاریه (اِ یِّ) [ ع . ] (اِمر.) احضارنامه، نامه ای که به وسیلة آن شخص را به دادگاه یا هر جای دیگر فراخوانند. 1"} -{"line": "37660 احفاد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ حافد و حفد. 1 - فرزند - زادگان، نوادگان . 2 - یاران، خادمان . 1"} -{"line": "37661 احق ( اَ حَ قُ) [ ع . ] (ص تف .) سزاوارتر، اولی، صاحب حق تر، راست تر، به سزاتر. 1"} -{"line": "37662 احقاف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ حقف ؛ توده های ریگ، تل های شن و ریگ . 1"} -{"line": "37663 احقاق ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) مطالبة حق کردن ؛ به حق حکم کردن . 1"} -{"line": "37664 احقر ( اَ قَ) [ ع . ] (ص تف .) حقیرتر، کوچکتر، خردتر، خوارتر. 1"} -{"line": "37665 احلال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) حلال کردن . 2 - (مص ل .)فرود آمدن در جایی . 3 - از حرام بیرون آمدن . 1"} -{"line": "37666 احلام ( اَ ) [ ع . ] 1 - (اِ.) شکیبایی ها، وقارها. 2 - خِردها. 3 - جِ حلم ؛ خواب ها، خواب های شیطانی . 4 - (ص .) جِ حلیم ؛ بردباران . 1"} -{"line": "37667 احلی ( اَ لا) [ ع . ] (ص تف .) شیرین تر. 1"} -{"line": "37668 احلیل ( اَ) (اِ.) آلت تناسلی مرد. 1"} -{"line": "37669 احلیل خوردن (اِ. خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) فریب خوردن . 1"} -{"line": "37670 احلیل زدن ( احلیل زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) فریب دادن، گول زدن . 1"} -{"line": "37671 احماد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستوده کار شدن . 2 - (مص م .) ستودن، تحسین کردن . 1"} -{"line": "37672 احماض ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از حالی به حال دیگر گشتن . 2 - شوخی و مزاح کردن . 3 - از جدیّت به سستی گراییدن . 1"} -{"line": "37673 احمال ( اِ) [ ع . ] (مص م .)به کسی در برداشتن بار یاری رساندن . 1"} -{"line": "37674 احمال ( اَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ حَمل ؛ بارهای شکم، بارهای درخت . 2 - جِ حَمَل ؛ بره ها. 1"} -{"line": "37675 احمد (اَ مَ) [ ع . ] (ص تف .) ستوده تر، حمیده تر. 1"} -{"line": "37676 احمر (اَ مَ) [ ع . ] (ص .) سرخ . 1"} -{"line": "38175 ازماع ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) قصد کردن، دل بر کاری نهادن . 1"} -{"line": "37677 احمق (اَ مَ) [ ع . ] 1 - (ص .)نادان، بی خرد، بی - هوش . 2 - (ص تف .) نادان تر، سفیه تر. 1"} -{"line": "37678 احمقانه (اَ مَ نِ) [ ع - فا. ] (ق .) به شیوة احمق، بی خردانه، سفیهانه . 1"} -{"line": "37679 احناء ( اَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اطراف . 2 - چیزهای کج و معوج و بی قواره . 1"} -{"line": "37680 احنف (اَ نَ) [ ع . ] (ص .) انسان یا حیوانی که پایش کج باشد. 1"} -{"line": "37681 احوال ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حال . 1 - حال ها، وضع ها. 2 - چگونگی مزاج . 3 - کار و بار. 4 - سرگذشت . 1"} -{"line": "37682 احوال شخصیه ( احوال شخصیه ِ شَ یِ) [ ع . ] (اِمر.) مجموع صفات انسان که به اعتبار آن، شخص در اجتماع دارای حقوق شده و آن حقوق را اجرا کنند مانند: تابعیت، ازدواج، اقامتگاه، اهلیت و غیره . 1"} -{"line": "37683 احوال پرسی ( احوال پرسی . پُ) [ ع - فا. ] (حامص .) پرسش از چگونگی وضع و کار و بار کسی، پژوهش و سوال از صحت و بیماری کسی . 1"} -{"line": "37684 احوط (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) با احتیاط تر، بیشتر مقرون به احتیاط . 1"} -{"line": "37685 احول (اَ وَ) [ ع . ] 1 - (ص .) لوچ، دو بین، کسی که همه چیز را دوتایی می بیند. 2 - (ص تف .) حیله گر، چاره گرتر. 1"} -{"line": "37686 احکام ( ا َ ) [ ع . ] (اِ.)جِ حکم .1 - رأی ها، دستور - ها. 2 - مجموعة دستورالعمل های شرعی . 3 - آداب، رسم ها. 4 - مجموعة قوانین و مقرراتی که به ارادة محکوم علیه قابل تغییر است . 1"} -{"line": "37687 احکام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) محکم کردن، استوار کردن . 2 - (اِمص .) استواری . 1"} -{"line": "37688 احیاء ( اَ) [ ع . ] (ص .) جِ حی . 1 - زندگان . 2 - قبیله ها، خاندان ها. 1"} -{"line": "37689 احیاء ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زنده کردن . 2 - آباد کردن زمین .3 - (مص ل .) شب را به عبادت گذرانیدن . 4 - شب زنده داری کردن . 5 - (اِمص .) زندگی . 1"} -{"line": "37690 احیاناً (اِ نَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - اتفاقاً، گاهگاهی . 2 - هیچ، هرگز. 1"} -{"line": "37691 اخ (اَ خْ یا اَ خّ) [ ع . ] (اِ.) برادر. ج . اخوان . 1"} -{"line": "37692 اخ (اُ) (صت .) 1 - صوتی است که هنگام درد و سوزش بر زبان رانند. 2 - صوتی است برای نمودن خوشی و لذت . 1"} -{"line": "37693 اخ اخ (اَ. اَ) (صت .) 1 - صوتی است که برای نفرت و ناخشنودی بر زبان رانند. 2 - کلمه ای است برای ستودن و اظهار خشنودی به هنگام لذت، به به . 3 - کلمة افسوس، دریغا، وای، آه . 1"} -{"line": "37694 اخ تف (اَ. تُ) (اِمر.) (عا.) آب دهان، خیو، بزاق . 1"} -{"line": "37695 اخ و تخ کردن (اَ خُ تَ خ . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) عدم رضایت نشان دادن، اکراه نمودن . 1"} -{"line": "37696 اخ کردن (اِ. ک دَ) (مص م .) (عا.) از روی ناگزیری و اکراه پولی را به کسی دادن . 1"} -{"line": "37697 اخاذ (اَ خّ) [ ع . ] (ص .) رشوه گیر، باج گیر. 1"} -{"line": "37698 اخاذی ( اخاذی .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) رشوه گرفتن، باج گرفتن . 1"} -{"line": "37699 اخافه (اِ فَ یا فِ) [ ع . اخافة ] (مص م .) ترسانیدن، خوف در دل کسی افکندن . 1"} -{"line": "37700 اخامص (اَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ اخمص . گودی های کف دست و پا و میان بدن . 1"} -{"line": "37701 اخبار ( اِ) [ ع . ] (مص م .)خبر دادن، آگاه ساختن . 1"} -{"line": "37702 اخبار ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خبر؛ آگاهی ها، خبرها. 1"} -{"line": "37703 اخباری ( اَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - کسی که حکایت ها و داستان ها را روایت کند. 2 - کسی که فقط به ظاهر احادیث اکتفاء کند نه به دلیل های عقلی . 1"} -{"line": "37704 اخبیه (اَ یِ) [ ع . ] (اِ.) ج . خباء. 1 - خرگاه، خیمه . 2 - یکی از ستارگان سعدالا خب یه، منزل بیست و پنجم از منازل قمر. 1"} -{"line": "37705 اخت (اُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خواهر، همشیره . 2 - مانند، مثل، قرین . ج . اَخوات . 1"} -{"line": "37706 اخت بودن (اُ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) مأنوس بودن، دمساز بودن . 1"} -{"line": "37707 اخت شدن (اُ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مأنوس شدن، اُنس گرفتن . 1"} -{"line": "37708 اختاجی ( اَ) [ تر. ] (اِمر.) = اختاچی . اخته چی : میرآخور، طویله دار، مهتر، ستوربان . 1"} -{"line": "37709 اختاپوس (اُ) (اِ.) هشت پا. 1"} -{"line": "37710 اختبار (اِ ت ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خبر گرفتن، خبرجویی . 2 - (مص م .)آزمودن، امتحان کردن . 1"} -{"line": "37711 اختتام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به پایان بردن، تمام کردن . 2 - (اِمص .) پایان، ختم، آخرکار. 1"} -{"line": "37712 اختتامیه (اِ تِ یِّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - پایانی، انتهایی . 2 - مراسم پایانی امری . 1"} -{"line": "37713 اختداع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) فریفتن، فریب دادن . 1"} -{"line": "37714 اختر (اَ تَ) [ په . ] (اِ.) ستاره، کوکب، نجم . 1"} -{"line": "37715 اختر شمار ( اختر . شُ) (اِ. ص .) ستاره شناس، منجم . 1"} -{"line": "37716 اختراع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) آفریدن، ایجاد کردن . 1"} -{"line": "37717 اخترتند (اَ تَ. تُ) (اِ. ص .) بخت نامساعد، اقبال بد. 1"} -{"line": "37718 اخترروشن ( اخترروشن . رُ شَ) (اِ. ص .) بخت خوب، اقبال تابناک . 1"} -{"line": "37719 اخترسوخته ( اخترسوخته . تِ) (ص مر.) بدبخت، پریشان روزگار، بداحوال . 1"} -{"line": "37720 اخترشمردن ( اخترشمردن . ش ِ مُ دَ)(مص ل .) بی - خواب ماندن، شب زنده داری . 1"} -{"line": "37721 اخترمار ( اخترمار .) (ص مر.) اخترشمار، منجم . 1"} -{"line": "37722 اخترماران سالار ( اخترماران سالار .) (اِمر.) از طبقاتی که در دربار ساسانیان نفوذ داشته ستاره شناسان (اخترماران ) بودند که رییس آنان «اخترماران سالار» لقب داشت و در ردیف «دبیران » و غیب گویان قرار می گرفت . 1"} -{"line": "37723 اخترمه ( اَ تَ مِ یا مَ) [ تر - مغ . ] ( اِ.) در میان ایل های کرمانشاه «یخترمه » نیز گویند. اسب و سلاح و بار و بنة دشمن که پس از کشتن وی تصاحب کنند. 1"} -{"line": "37724 اختروارون ( اختروارون .) (ص .) طالع بد. 1"} -{"line": "37725 اخترگذری ( اخترگذری . گُ ذَ)(ق .)زمان اندک، فرصت کم . 1"} -{"line": "37726 اخترگوی ( اخترگوی .) (اِ. ص .) منجم، فال گوی . 1"} -{"line": "37727 اختصار (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کوتاه کردن، ایجاز. 2 - اکتفاء، بسنده کردن . 1"} -{"line": "37728 اختصاص (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ویژه کردن، ویژگی . 2 - (مص ل .) خاص گردیدن، برگزیده شدن . 1"} -{"line": "37729 اختصاصی ( اختصاصی . ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به اختصاص . خصوصی، مخصوص، ویژه . 1"} -{"line": "37730 اختصام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) خصومت ورزیدن، پیکار کردن . 1"} -{"line": "37731 اختطاط (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) خط بر چهره دمیدن، ریش درآوردن . 1"} -{"line": "37732 اختطاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ربودن همچون برق . 2 - خیره کردن چشم . 1"} -{"line": "37733 اختفاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) پنهان شدن، پنهان گشتن . 1"} -{"line": "37734 اختلاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خدعه کردن . 2 - با زبان نرم فریب دادن . 1"} -{"line": "37735 اختلاج (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پریدن، جستن اعضای بدن مانند: چشم . 2 - انقباض و گرفتن شدید عضلات . 1"} -{"line": "37736 اختلاس (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ربودن . 2 - دزدیدن . 3 - سوءاستفادة مالی توسط شخصِ مسئول . 1"} -{"line": "37737 اختلاط (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آمیخته شدن، آمیختن . 1"} -{"line": "37738 اختلاط کردن ( اختلاط کردن . تِ) [ ع - فا. ] (مص ل .) معاشرت کردن . 1"} -{"line": "37739 اختلاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - با یکدیگر ناسازگاری کردن، نزاع کردن . 2 - تغییر مکان ظاهری ستاره . 1"} -{"line": "37740 اختلال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درهم و بر هم شدن کار، خلل پذیرفتن . 2 - (اِمص .) بی سروسامانی . 1"} -{"line": "37741 اختناق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خفه شدن . 2 - (مص م .) خفه کردن . 3 - (اِمص .) خفگی . 1"} -{"line": "37742 اخته (اَ تِ) [ تر. ] (ص . اِ.)انسان یا حیوانی که بیضه هایش را کشیده باشند، بی خایه . خواجه نیز گویند. 1"} -{"line": "37743 اخته بیگ ( اخته بیگ . ب) [ تر. ] (اِمر.) کسی که اخته کردن حیوانات به دستور او است، اخته چی، میرآخور، رییس طویله و اصطبل . 1"} -{"line": "37744 اخته کردن ( اخته کردن . کَ دَ) [ تر - فا. ] (مص م .) 1 - تخم کشیدن، خصی کردن . 2 - مدتی در برف یا ی خ نهادن گوشت خام تا ترد و نازک شود. 1"} -{"line": "37745 اختیار (اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گزیدن، انتخاب کردن . 2 - (اِمص .) آزادی عمل . 1"} -{"line": "37746 اختیار آمدن ( اختیار آمدن . مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م ) برگزیدن، پذیرفتن . 1"} -{"line": "37747 اختیار کردن ( اختیار کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) انتخاب کردن، گزیدن . 1"} -{"line": "37748 اختیاری ( اختیاری .) [ ع - فا. ] (ص نسب .)ارادی، کاری که با اختیار و اراده انجام شود. 1"} -{"line": "37749 اختیال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تکبر کردن . 2 - خیال کردن . 3 - (اِمص .) گردنکشی، تبختر. 1"} -{"line": "37750 اخدان ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ خدن ؛ دوستان، یاران . 1"} -{"line": "37751 اخدود ( اُ) [ ع . ] ( اِ.) شکاف زمین . 1"} -{"line": "37752 اخذ ( اَ) [ ع . ] (مص م .) گرفتن، ستدن . ؛ اخذ رأی رأی گرفتن برای برگزیدن کسی یا انتخاب چیزی یا امری . 1"} -{"line": "37753 اخرا ( اُ) [ یو. ] ( اِ.) یک نوع خاک رس به رنگ های مختلف زرد، نارنجی، قرمز، قهوه ای که آن را در نقاشی و رنگ کاری به کار می برند. 1"} -{"line": "37754 اخراج ( اِ) [ ع . ] (مص م .) بیرون کردن، بیرون کشیدن . 1"} -{"line": "37755 اخراجات ( اِ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اخراج . 1 - مخارج . 2 - مالیات . 1"} -{"line": "37756 اخرب ( اَ رَ) [ ع . ] (ص .) در علم عروض آن است که میم اول و نون آخر «مفاعیلن » را بیندازند تا «فاعیل » بماند، آن را به «مفعول » تبدیل کنند و اسم این زحاف «خرب » است و اسم جزیی که عمل «خرب » در آن واقع شود «اخرب ». 1"} -{"line": "37757 اخرس (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) گنگ، لال . 1"} -{"line": "37758 اخرم (اَ رَ) [ ع . ] (ص .)1 - آن که بینی اش را سوراخ کرده باشند. 2 - شعری که در وزن آن «خرم » واقع شده باشد یعنی «فعولن » را «عولن » و به واژة اخرم اضافه شود. «مفاعلتن » را «فاعلتن » گویند. 1"} -{"line": "37759 اخروی (اُ رَ) [ ع . ] (ص نسب .) آن جهانی ؛منسوب به آخرت . 1"} -{"line": "37760 اخری (اُ را) [ ع . ] (ص .) 1 - دیگر، پسین . 2 - آخرت، جهان دیگر. 1"} -{"line": "37761 اخس ( اَ خَ سُ) [ ع . ] (ص تف .) خسیس تر، زبون تر، فرومایه تر، خوارتر. 1"} -{"line": "37762 اخسمه (اَ سُ مِ) آخسمه، آبجو. 1"} -{"line": "37763 اخشاب ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خشب . 1 - چوب ها. 2 - چوب های خوشبو. 1"} -{"line": "37764 اخشم (اَ شَ) [ ع . ] (ص .) گنده بینی، آن که بوی بد و خوب را درنمی یابد. 1"} -{"line": "37765 اخص (اَ خَ صّ) [ ع . ] (ص تف .)خاص تر، گزیده تر. 1"} -{"line": "37766 اخصاء ( اِ) [ ع . ] (مص م .) اخته کردن . 1"} -{"line": "37767 اخضر (اَ ضَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سبز. 2 - کبود، آبی . 1"} -{"line": "37768 اخضرار ( اِ ض ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سبز شدن، به رنگ سبز درآمدن . 2 - سبز شدن کشت . 1"} -{"line": "37769 اخطاء (اَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص ل .) خطا کردن، اشتباه کردن . 2 - (مص م .) منسوب به خطا کردن، خطا گرفتن بر کسی . 1"} -{"line": "37770 اخطار ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خطر؛ بلاها، سختی ها. 1"} -{"line": "37771 اخطار ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) در خطر افکندن . 2 - ابلاغ و اعلام کردن . 3 - (اِ.) آگهی، اعلام . 1"} -{"line": "37772 اخطاریه (اِ رِ یِّ) [ ع . ] (اِمر.) نامه ای که از طرف دادگاه برای شخص یا اشخاصی فرستاده می شود، و در آن مطلب مورد نظر را برای شخص یادآور می شوند. 1"} -{"line": "37773 اخفاء ( اِ) [ ع . ] (مص م .) پنهان کردن، نهان داشتن . 1"} -{"line": "37774 اخفاف ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خُف . 1 - کف پای شتر. 2 - سم شترمرغ . 3 - کفش . 1"} -{"line": "37775 اخفاق ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بی مراد بازگشتن جوینده، مأیوس شدن . 2 - غزا کردن و غنیمت نیافتن . 1"} -{"line": "37776 اخفش (اَ فَ) [ ع . ] 1 - (ص .) کسی که چشمش ضعیف و کم نور باشد. 2 - (اِ.) شب پرک . 1"} -{"line": "37777 اخلاء ( اِ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) خالی یافتن . 2 - خالی کردن، در خلوت بردن کسی را. 3 - (مص ل .) خالی شدن، در جای خلوت و بی مزاحم افتادن، خلوت کردن با. 1"} -{"line": "37778 اخلاص ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پاک کردن، ویژه کردن . 2 - (مص ل .) دوستی پاک و بی ریا داشتن، خلوص نیت داشتن . 1"} -{"line": "37779 اخلاط ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خِلط . 1 - چیزهای درهم آمیخته . 2 - در طب قدیم صفرا وخون و بلغم و سودا. 1"} -{"line": "37780 اخلاف ( اَ) [ ع . ] (ص .) جِ خَلف ؛ جانشینان، بازماندگان . 1"} -{"line": "37781 اخلاق ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خُلق ؛ خوی ها. 1"} -{"line": "37782 اخلاقاً (اَ قَ نْ) [ ع . ] (ق .) از نظر اخلاق، مطابق اخلاق . 1"} -{"line": "37783 اخلال ( اِ) [ ع . ] (مص م .) زیان رسانیدن، خلل وارد کردن . 1"} -{"line": "37784 اخم ( اَ) (اِ.) اخمه، آژنگ، ترشرویی، درهم کشیدگی ابرو از اوقات تلخی و بدحالی . ؛ اخم اخم کسی توی هم بودن (عا.) عبوس بودن، ترشرو بودن . 1"} -{"line": "37785 اخم و تخم (اَ مُ تَ) (اِمص .) (عا.) ترشرویی، بدخُلقی . 1"} -{"line": "37786 اخماس ( اَ) [ ع . ] جِ خمس . 1"} -{"line": "37787 اخماس ( اِ) [ ع . ] (مص .) پنج شدن . 1"} -{"line": "37788 اخمالو (اَ) (ص مر.) اخمو، همیشه اوقات تلخ . 1"} -{"line": "37789 اخمو ( اَ) (ص .) (عا.) ترشرو، بداخلاق . 1"} -{"line": "37790 اخوات (اَ خَ) [ ع . ] (اِ.) جِ اخت . 1 - خواهران . 2 - مانندها، شبیه ها. 1"} -{"line": "37791 اخوال (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خال، داییان، دایی ها، برادران مادر. 1"} -{"line": "37792 اخوان (اَ خَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیه اخ، دو برادر. 1"} -{"line": "37793 اخوان (اِ) [ ع . ] (اِ.) جِ اَخ ؛ برادران، دوستان، برادرخواندگان . 1"} -{"line": "37794 اخوان الصفاء (اِ نُ صِّ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - برادران یکدل، صوفیان . 2 - نام انجمنی از دانشمندان ایرانی که در میانة سدة چهارم هجری در بصره و بغداد تشکیل شد که هدف آنان هماهنگ کردن اسلام و حکمت و فلسفة یونان بود. 1"} -{"line": "37795 اخوان المسلمین (اِ خْ نُ لْ مُ سْ لِ) [ ع . ] (اِمر.) نام جمعیتی که توسط حسن البنا در سال 1928 در مصر بوجود آمد و هدف آن احیای شعائر دین و ایجاد وحدت اسلامی بود. این جنبش در سال 1954 قصد ترور عبدالناصر به علت نزدیک شدن او به غرب را داشتند که در نتیجه سازمانشان منحل و سرانشان اعدام شدند. 1"} -{"line": "37796 اخوانیات (اِ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) جِ اخوانیه ؛ نامه های دوستانه . 1"} -{"line": "37797 اخوت (اُ خُ وَّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برادر شدن، دوست شدن . 2 - (اِمص .) برادری . 1"} -{"line": "37798 اخوی (اَ خَ) [ ازع . ] (اِ.) برادر. 1"} -{"line": "37799 اخوین (اَ خَ وَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة اَخ، دو برادر. 1"} -{"line": "37800 اخچه ( اَ چِ) [ تر. ] ( اِ.) = اقچه . آقچه : 1 - ریزة زر. 2 - سکة زر و مهر درم از زر و نقره . 3 - مطلق زر و سیم . 4 - روپیه . 1"} -{"line": "37801 اخگر ( اَ گَ) (اِ.) پارة آتش، شراره، جرقه . 1"} -{"line": "37802 اخیار (اَ) [ ع . ] (ص .) جِ خیر؛ نیکان، برگزیدگان . 1"} -{"line": "37803 اخیر ( اَ) [ ع . ] (ص .) پسین، بازپسین، آخری . 1"} -{"line": "37804 اخیراً (اَ رَ نْ) [ ع . ] (ق .) در آخر، به تازگی، جدیداً. 1"} -{"line": "37805 اخیه (اَ یَّ) [ ع . ] (اِ.) آخیه، میخ آخور، ریسمان یا قلاب هایی که در طویله کنار آخور نصب می کنند و چهارپایان را به آن ها می بندند. ج . اواخی یا اخایا. 1"} -{"line": "37806 ادا ( اَ) [ ع . اداء ] 1 - (مص م .) به جا آوردن، پرداختن دینی که بر شخص فرض و لازم است . 2 - (اِ.) ناز، کرشمه . 3 - رمز، اشاره . 4 - (عا.) حرکات مسخره و بیهوده . 5 - تقلید. 1"} -{"line": "37807 ادا اصول ( ادا . اُ) (اِمر.) ناز و کرشمه، نمودن کراهت و جز آن . 1"} -{"line": "37808 ادا اطوار ( ادا اطوار . اَ) (اِمر.) 1 - شکلک سازی . 2 - تقلید در آوردن . 1"} -{"line": "37809 اداء ( اَ) [ ع . ] (مص م .) به جا آوردن، انجام دادن . 1"} -{"line": "37810 ادات ( اَ) [ ع . ] (اِ.) افزار، ابزار، آلت، وسیله . 1"} -{"line": "37811 اداره ( اِ رِ) [ ع . ادارة ] 1 - (مص م .) نظام دادن، گرداندن کار. 2 - (اِ.) بخشی از هر وزارتخانه که مسئولیت انجام دادن بخشی از کارهای دولتی را به عهده دارد. 1"} -{"line": "37812 اداره بازی ( اداره بازی .) [ ع - فا. ] (حامص . اِمر.) تشریفات اداری، فرمالیته . 1"} -{"line": "37813 اداری ( اِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به اداره، وابسته به اداره . 2 - آن که در اداره کار کند. 1"} -{"line": "37814 ادام ( اِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خورش، نان خورش، قاتق، اِبا. 2 - پیشوای قوم . 3 - موافق و سازگار. 1"} -{"line": "37815 ادامه (اِ مِ) [ ع . ادامة ] (مص م .) دایم داشتن، دوام دادن . 1"} -{"line": "38784 اشعال (اِ) [ ع . ] (مص م .) افروختن آتش . 1"} -{"line": "37816 ادانی ( اَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ ادنی . 1 - نزدیکان، نزدیک ترها. 2 - عوام، از طبقات پَست . 1"} -{"line": "37817 ادب (اَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرهنگ، دانش . 2 - هنر. 3 - معاشرت، روش پسندیده . 4 - شرم، حرمت . 1"} -{"line": "37818 ادب دیدن (اَ دَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ادب شدن، تنبیه شدن . 1"} -{"line": "37819 ادب ساز ( ادب ساز .) [ ع - فا. ] (ص فا.)ادب سازنده، تربیت کننده . 1"} -{"line": "37820 ادب کردن ( ادب کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مجازات کردن . 1"} -{"line": "37821 ادباء (اُ دَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ ادیب ؛ مردمان دارای ادب و فرهنگ . 1"} -{"line": "37822 ادبار ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پشت کردن، پشت به دشمن کردن و گریختن . 2 - (اِمص .) نگون بختی، بدبختی . 3 - (ص .) نگون بخت، سیه روز. 1"} -{"line": "37823 ادبی ( ادبی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) نوشته ای که موضوع و سبک آن ادبی باشد، نوشته هایی که با فنون ادبی بستگی داشته و دربارة ادبیات باشد. 1"} -{"line": "37824 ادبیات (اَ دَ یّ) [ ع . ] (اِ.) آثار ادبی، علوم ادبی . ؛ ادبیات تطبیقی مطالعة ادبیات به شیوة فرامرزی . ؛ ادبیات کلاسیک مجموعة آثار با ارزش باقی مانده از سخنوران و نویسندگان کهن هر ملتی . ؛ ادبیات ِ شفاهی مجموعة آثار فرهنگی رایج در بین مردم اعم از چیستان ها، متل ها، افسانه ها و همانند آن . 1"} -{"line": "37825 ادبیر ( اِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) نحوست، بدبختی . 2 - (ص .) منحوس، بدبخت . 1"} -{"line": "37826 ادخار (اِ دِّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ذخیره کردن . 2 - برگزیدن . 1"} -{"line": "37827 ادخال ( اِ) [ ع . ] (مص م .) درآوردن، داخل کردن . 1"} -{"line": "37828 ادخل زدن (اَ خَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) تخمین زدن . 1"} -{"line": "37829 ادراج ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - داخل کردن . 2 - درنوردیدن، پیچیدن . 1"} -{"line": "37830 ادرار ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) روان ساختن، جاری کردن . 2 - (اِ.) وظیفه، مقرری . 3 - (عا.) بول، شاش . 1"} -{"line": "37831 ادرارنامه ( ادرارنامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِ.) حکم اعطای حقوق و مستمری . 1"} -{"line": "37832 ادراک ( اِ) [ ع . ] (مص م .) دریافتن، فهمیدن . 1"} -{"line": "37833 ادرمه (اَ رَ مِ) (اِ.) نک آدرم . 1"} -{"line": "37834 ادرکنی (اَ رِ) [ ع . ] (شب جم .) به من کمک کن، مرا دریاب . 1"} -{"line": "37835 ادعاء (اِ دِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دعوی کردن، مدعی شدن . 2 - نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار. 3 - آرزو کردن . 1"} -{"line": "37836 ادعانامه ( ادعانامه . م ِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - هر نوشته ای که دعوی و ادعایی را علیه کسی یا کسانی دربرداشته باشد. 2 - نوشته ای رسمی که به وسیلة آن دادستان و یا مقام دیگری از دادگاه صالحه برای متهم به ارتکاب جرمی تقاضای رسیدگی و مجازات می کند، کیفرخواست . 1"} -{"line": "37837 ادعیه (اَ یِّ) [ ع . ] (اِ.) جِ دعاء. 1"} -{"line": "37838 ادغام ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - در هم فشردن و فرو بردن دو چیز. 2 - حرفی را در حرف دیگر آمیختن . 1"} -{"line": "37839 ادله (اَ د لِّ) [ ع . ادلة ] (اِ.) جِ دلیل ؛ برهان ها، حجت ها. 1"} -{"line": "37840 ادمان ( اِ) [ ع . ] (مص م .) پیوسته و دایم کاری را کردن . 1"} -{"line": "37841 ادناس (اَ دُ) [ ع . ] (اِ.) جِ دَنس ؛ آلوده به چرک، آلوده به زشتخویی . 1"} -{"line": "37842 ادنی (اَ نا) [ ع . ] (ص تف .) 1 - نزدیک تر، اقرب . 2 - زبون تر، پست تر. ج . اَدانی . 1"} -{"line": "37843 ادهان ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ دُهن، دُهنه ؛ روغن ها، چربی ها. 1"} -{"line": "37844 ادهم (اَ هَ) (ص .) 1 - سیاه رنگ، خاکستری . 2 - آثار نو. 3 - آثار کهنه و پوسیده . 4 - بند، قید. 5 - اسب سیاه، اسب تندرو. 1"} -{"line": "37845 ادهمان (اَ هَ) (اِ.) اسب . 1"} -{"line": "37846 ادوات (اَ دَ) [ ع . ] (اِ.) جِ اَدات ؛ آلت ها، اسباب ها، دست افزارها. 1"} -{"line": "37847 ادوار ( اَ) [ ع . ] (اِ.)1 - جِ دور؛ گردش ها، زمان - ها. 2 - دوایر نود و یک گانة موسیقی . 1"} -{"line": "37848 ادواری ( اَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .)نوبتی، دوره ای . 1"} -{"line": "37849 ادویه (اَ یِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ دواء؛ داروها. 2 - (عا.) عموم دیگ افزارها از هر نوع مانند: فلفل، دارچین، زیره ... . 1"} -{"line": "37850 ادویه جات ( ادویه جات .) [ ازع . ] جِ ادویه (غیرفصیح ). 1"} -{"line": "37851 ادکلن (اُ دُ کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) مایع خوشبو کننده ای مرکب از آب، الکل و عطرهای مختلف مأخوذ از شهر کلن آلمان که مرکز ساخت آب های معطر است . 1"} -{"line": "37852 ادکن (اَ کَ) [ ع . ] (ص .) تیره گون، خاکستری رنگ . 1"} -{"line": "37853 ادیال ( اَ) [ روس . ] (اِ.) پتو، مفرش گونه ای که لحاف و فرش و مانند آن را در آن بندند. 1"} -{"line": "37854 ادیان ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ دین ؛ کیش ها، آیین ها. 1"} -{"line": "37855 ادیب (اَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بافرهنگ، دانشمند. 2 - دانای علم و ادب . 3 - معلم، مربی . 1"} -{"line": "37856 ادیبانه (اَ نِ) [ ع - فا. ] 1 - (ق .) مانند ادیبان . 2 - (ص .) ادبی، مربوط به ادبیات . 1"} -{"line": "37857 ادیت (اِ) [ انگ . ] (اِمص .) ویرایش . 1"} -{"line": "37858 ادیتور (اِ) [ انگ . ] (اِ.) ویراستار. 1"} -{"line": "37859 ادیم ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چرم دباغی شده . 2 - پوست خوشبوی سرخ رنگ . 3 - روی زمین . 4 - سفرة غذا. 1"} -{"line": "37860 اذابه (اِ ب یا بَ) [ ع . اذابة ] (مص م .) 1 - آب کردن، ذوب کردن، گداختن . 2 - غارت کردن . 3 - نیکو کردن کار خود را. 1"} -{"line": "37861 اذاعه (اِ عَ یا عِ) [ ع . اذاعة ] (مص م .) آشکار ساختن، فاش کردن . 1"} -{"line": "37862 اذاقت (اِ قَ) [ ع . اذاقة ] (مص م .) 1 - چشانیدن . 2 - چیزی آزمودن . 3 - مکافات امری را نمودن . 1"} -{"line": "37863 اذالت (اِ لَ) [ ع . اذالة ] (مص م .) فروهشتن دامان، دراز کردن دامن . 1"} -{"line": "37864 اذان ( اَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آگاه کردن، خبر دادن . 2 - خبر دادن از وقت نماز. 1"} -{"line": "37865 اذعان ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اقرار کردن، گردن نهادن . 2 - (مص ل .) فروتنی کردن، فرمانبرداری . 1"} -{"line": "37866 اذفر (اَ فَ) [ ع . ] (ص .) خوشبو، پربو: مشک اذفر. 1"} -{"line": "37867 اذل (اَ ذَ لّ) [ ع . ] (ص تف .) ذلیل تر، خوارتر. 1"} -{"line": "37868 اذلال ( اِ) [ ع . ] (مص م .) پست شمردن، خوار گرفتن . 1"} -{"line": "37869 اذله (اَ ذ لِّ) [ ع . ] (ص .) 1 - جِ ذلیل ؛ ذلیل شدگان . 2 - جِ ذلول ؛ نرم دلان . 1"} -{"line": "37870 اذمه (اَ ذ مِّ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذمام و ججِ ذمه ؛ حق و حقوق . 1"} -{"line": "37871 اذن (اُ ذُ) [ ع . ] (اِ.) گوش . 1"} -{"line": "37872 اذن ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) رخصت دادن، اجازه دادن . 2 - (اِمص .) فرمان، رخصت، اجازه . 1"} -{"line": "37873 اذن دادن (اِ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) رخصت دادن، جایز شمردن، مرخص کردن . 1"} -{"line": "37874 اذناب ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذَنَب . 1 - دم ها، دنبال ها. 2 - بندگان، کنیزکان . 1"} -{"line": "37875 اذهاب ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بردن، دور کردن . 2 - جاری ساختن . 3 - زراندود کردن . 1"} -{"line": "37876 اذهال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) به فراموشی سپردن . 1"} -{"line": "37877 اذکار ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذکر؛ یاد کردن ها، وردها، دعاها. 1"} -{"line": "37878 اذکار ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دعا خواندن . 2 - یاد کردن . 1"} -{"line": "37879 اذکیاء ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ ذکی . 1 - زیرکان . 2 - پاکان . 1"} -{"line": "37880 اذی (اَ ذا) [ ع . ] 1 - (اِ.) آزار، رنج . 2 - خس و خاشاک . 3 - (اِمص .) رنجش . 4 - رنجه کردن، رنجیدن . 5 - پلیدی . 1"} -{"line": "37881 اذی (اَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد بسیار رنجیده، مرد بسیار متأذی شونده . 2 - مرد بسیار رنجاننده، بسیار آزار رساننده . 1"} -{"line": "37882 اذیال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذیل ؛ 1 - دامن ها. 2 - آخر چیزها. 3 - دُم ها. 1"} -{"line": "37883 اذیت (اَ یَّ) [ ع . اذیة ] 1 - (اِمص .) آزار، رنج، زحمت . 2 - (مص ل .) آزرده شدن، رنج کشیدن . 3 - (مص م .) رنجانیدن، اذا و اذی نیز گویند. 1"} -{"line": "37884 ار ( اَ ) (ق .) 1 - هرگاه، اگر. 2 - یا. 1"} -{"line": "37885 ارائه (اِ ئِ) [ ع . ارائة ] (مص م .) نمودن، نشان دادن . 1"} -{"line": "37886 ارابه (اَ رّ ب) (اِ.) گاری با دو چرخ که از چوب می ساختند و برای حمل بار از آن استفاده می کردند. 1"} -{"line": "37887 اراجیف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ارجاف ؛ سخنان یاوه و دروغ . 1"} -{"line": "37888 اراحه (اِ حَ یا حِ) [ ع . اراحة ] 1 - (مص ل .) آسودن، برآسودن . 2 - (مص م .) راحت رسانیدن، آسایش دادن . 3 - حق به حق دار دادن، رو کردن حق کسی را. 1"} -{"line": "37889 ارادت (اِ دَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خواستن . 2 - (اِ.) خواست، میل، قصد. 3 - در فارسی علاقه مندی، سرسپردگی مرید به مرشد. 5 - دوستی از روی اخلاص و بی ریایی . 1"} -{"line": "37890 ارادتمند (اِ دَ مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) آن که ارادت می ورزد، مخلص . 1"} -{"line": "37891 اراده (اِ د) [ ع . ارادة ] 1 - (مص م .) خواستن . 2 - (اِ.) خواست، میل، آهنگ . 1"} -{"line": "37892 اراده (اَ رّ د) ( اِ.) گردونه، ارابه . 1"} -{"line": "37893 اراذل (اَ ذ) [ ع . ] (ص .) جِ ارذل ؛ ناکسان، زبونان، مردم پست . 1"} -{"line": "37894 اراضی ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اَرض . 1 - زمین ها. 2 - زمین های دایر و مزروع . ؛ اراضی موات زمین - هایی که دایر نباشد و مالکی نداشته باشد. ؛ اراضی ِ عُشر زمین هایی که موقع گرفتن مالیات مساحت آن منظور نمی شود. ؛ اراضی بایر زمین هایی که در آن ها کشت و زرع و آبادی نباشد. مق . دایر. 1"} -{"line": "37895 اراقت (اِ قَ) [ ع . اراقة ] 1 - (مص م .) ریختن آب یا مایعات . 2 - (مص ل .)شاشیدن . 1"} -{"line": "37896 اراقه (اِ قِ) [ ع . اراقة ] نک اراقت . 1"} -{"line": "37897 اراقیطون ( اَ ) [ معر. لا. ] ( اِ.) باباآدم (گیا). 1"} -{"line": "37898 ارامل (اَ مِ) [ ع . ] (ص .) جِ ارمل و ارامله . 1"} -{"line": "37899 ارانگوتان (اُ نْ گُ) [ فر. ] ( اِ.) اوران اوتان (آدم جنگلی ) جانوری است از نوع آدم نمایان دارای قد نزدیک به انسان، بدنش پر مو با سینة پهن و دست های دراز تا زانو و بازوان ستبر، دُم ندارد و مانند انسان روی دو پا حرکت می کند و در جوانی بسیار باهوش است و زود اهلی می شود. 1"} -{"line": "37900 اراک ( اَ) ( اِ.) 1 - درختچه ای است از تیرة اراکی ها که فقط شامل یک گونه است . برگ هایش متقابل و کمی گوشتالو است، گل هایش سفیدرنگ و کوچک و به شکل خوشه که در انتهای شاخه ها قرار می گیرند، می باشد. میوه اش هسته و زردرنگ است و آن را کباث نامند و در صورتی که نارس باشد سبزرنگ است که خمط یا جهاض نامیده می شود و خواص دارویی دارد. 2 - مرکز استان مرکزی . 1"} -{"line": "37901 ارایک ( اَ یِ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اَریکه ؛ تخت ها. 1"} -{"line": "37902 ارب ( اَ رَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - حاجت . 2 - مقصود. ج . آراب . 1"} -{"line": "37903 ارباب ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ رب . 1 - پرورش دهندگان، مربیان . 2 - مالک، دارا، صاحب مِلْک . 3 - خداوندگار. 4 - آقا. 1"} -{"line": "37904 ارباب رجوع ( ارباب رجوع . رُ) [ ع . ] (اِ.) مراجعه کنندگان، متقاضیان، رجوع کنندگان . 1"} -{"line": "37989 اردنگی (اُ دَ) ( اِ.) (عا.) لگدی که با نوک پا بر کفل کسی بزنند، تیپا، ضربه با پا. 1"} -{"line": "37905 ارباب رعیتی ( ارباب رعیتی . رَ یَ) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِ.) نظام اجتماعی و اقتصادی که در آن ارباب مالک وسایل تولید است و با بهره کشی از رعیت به محصول اضافی دست می یابد. 1"} -{"line": "37906 ارباب فرمان ( ارباب فرمان ِ. فَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) اولیاء، اولوالامر. 1"} -{"line": "37907 ارباب معنی ( ارباب معنی ِ. مَ) [ ع . ] (اِمر.) خاصان، فرزانگان، دل آگاهان . 1"} -{"line": "37908 اربطه (اَ ب طِ) [ ع . اربطة ] ( اِ.) جِ رباط ؛ کاروانسراها. 1"} -{"line": "37909 اربع (اَ بَ) [ ع . ] 1 - چهار. 2 - چهار زن . 1"} -{"line": "37910 اربعه (اَ بَ عَ) [ ع . اربعة ] ( اِ.) 1 - اربع، چهار. 2 - چهار مرد. 3 - چهارگانه . 1"} -{"line": "37911 اربعین (اَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چهل، چهلم . 2 - چله، چهل روزی که صوفیان در گوشه ای نشسته به ریاضت و عبادت پردازند. 3 - چهلمین روز درگذشت شخص . 4 - چهل روز بعد از روز عاشورا، بیستم ماه صفر. 1"} -{"line": "37912 اربیان ( اَ یا اُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - میگو. 2 - بابونة سگ . 1"} -{"line": "37913 ارتاج ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) در را محکم بستن . 1"} -{"line": "37914 ارتاق (اُ) [ تر. ] ( اِ.) = اورتاق . اورتاغ . ارتق . ارتاغ : 1 - تاجر، بازرگان . 2 - [ مغ . ] شریک، انباز، مصاحب . 1"} -{"line": "37915 ارتباط (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ربط دادن، پیوند چیزی به چیزی . 2 - (اِمص .) بستگی، پیوستگی، رابطه . ج . ارتباطات . 1"} -{"line": "37916 ارتباطات ( ارتباطات .) [ ع . ] (اِ.) جِ ارتباط . 1 - اطلاعات و پیام های مبادله شده . 2 - مجموعة عمل ها و وسیله هایی که ارتباط را برقرار می کنند. 3 - طریقه یا نظام برقراری ارتباط . 1"} -{"line": "37917 ارتباطی ( ارتباطی .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به ارتباط، آن چه که بستگی به ارتباط داشته باشد. 2 - ویژگی آن چه که با آن ارتباط برقرار می شود. 1"} -{"line": "37918 ارتجاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)امیدوار بودن . 2 - (اِمص .) امیدواری . 1"} -{"line": "37919 ارتجاج (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جنبیدن، لرزیدن . 2 - موج زدن دریا. 3 - (اِمص .) لرز، لرزه . 4 - تشویش، اضطراب . 1"} -{"line": "37920 ارتجاع (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بازگشتن . 2 - (اِمص .) بازگشت . 3 - (مص م .) باز - گردانیدن . 4 - (ص .) نیروهای کهنه گرا و مخالف پیشرفت و تمدن . 1"} -{"line": "37921 ارتجاعی ( ارتجاعی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .)1 - منسوب به ا رتجاع، حالت ارتجاعی . 2 - آن که به بازگشت به اصول پیشین معتقد است، آن که با جهش و پیشرفت مخالف باشد. 1"} -{"line": "37922 ارتجال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)بی اندیشه و به بدیهه سخن و شعر گفتن . 1"} -{"line": "37923 ارتجالاً (اِ تِ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به ارتجال، به بدیهه، بی درنگ . 1"} -{"line": "37924 ارتحال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کوچ کردن . 2 - رحلت کردن، مردن . 1"} -{"line": "37925 ارتداد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) از دین برگشتن، کافر شدن . 1"} -{"line": "37926 ارتزاق ( اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روزی گرفتن، روزی یافتن . 2 - (مص م .) روزی دادن . 1"} -{"line": "37927 ارتسام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - رسم و فرمان به جای آوردن . 2 - نقش گرفتن، صورت پذیر شدن . 1"} -{"line": "37928 ارتش (اَ تِ) (اِ.) نیروهای نظامی یک کشور. 1"} -{"line": "37929 ارتشاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) رشوه گرفتن . 1"} -{"line": "37930 ارتشبد (اَ تِ بُ) (اِمر.) بالاترین درجة نظامی در نظام ایران . 1"} -{"line": "37931 ارتشتار (اَ تِ) [ په . ] (ص . اِ.) نظامی، سپاهی، رزمنده . ج . ارتشتاران . 1"} -{"line": "37932 ارتشی (اَ تِ) (ص نسب .) 1 - منسوب و مربوط به ارتش . 2 - آن که در ارتش کار می کند. 3 - به رنگ لباس های نظامی، خاکی . 1"} -{"line": "37933 ارتصاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) چشم داشتن، چشم به راه بودن . 1"} -{"line": "37934 ارتضاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پسندیدن، خشنود شدن . 2 - برگزیدن . 1"} -{"line": "37935 ارتضاع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) شیر خوردن . 1"} -{"line": "37936 ارتعاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) ترسیدن، هراسیدن . 1"} -{"line": "37937 ارتعاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لرزیدن . 2 - مضطرب گردیدن . 1"} -{"line": "37938 ارتعاش (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جنبیدن، لرزیدن . 2 - (مص م .) لرزاندن . 3 - (اِمص .) لرزه . 1"} -{"line": "37939 ارتفاع (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برخاستن، بلند شدن . 2 - (اِ.) جمع آوری محصول . 3 - بلندی، اوج . فاصلة بین رأس تا ضلع روبرو. 4 - حاصل زراعت . 5 - بلندی سطح زمین نسبت به سطح دریا. 6 - فاصلة ستاره از افق . 1"} -{"line": "37940 ارتفاع گرفتن ( ارتفاع . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بالا رفتن، بلند شدن . 1"} -{"line": "37941 ارتفاعات ( ارتفاعات .) [ ع . ] (اِ.) جِ ارتفاع . 1 - بلندی ها، ا وج ها. آن چه از سطح زمین برتر و بلندتر است، تپه ها، کوه ها. 2 - محصول و دانه ها و غله های برداشت شده از زمین . 1"} -{"line": "37942 ارتفاق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بر آرنج تکیه دادن، تکیه دادن بر نازبالش . 2 - رفاقت کردن، همراهی کردن . 3 - (مص م .) دوست طلبیدن . 4 - حقی است برای شخص به تبعیت از ملک خود در ملک شخص دیگر برای استفاده بردن کامل از ملک خویش، مانند: حق مجری، حق پنجره، حق ناودان و غیره . 1"} -{"line": "37943 ارتقاء ( اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برآمدن، بلند شدن . 2 - (اِمص .) صعود. 1"} -{"line": "37944 ارتقاب ( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - چشم داشتن، چشمداشت . 2 - دیدبانی کردن . 3 - بالا آمدن . 1"} -{"line": "37945 ارتماس (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) به آب فرو شدن، در آب غوطه خوردن . 1"} -{"line": "38174 ازلیت (اَ زَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .)دیرینگی، ازلی بودن . 1"} -{"line": "37946 ارتماسی ( ارتماسی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به ارتماس ؛ غسلِ ارتماسی فرو رفتن در آب کر یا جاری به قصد غسل، نوعی از غسل که در آن تمام تن و سر را به نیت غسل یکباره در آب فرو برند. مق غسل ترتیبی . 1"} -{"line": "37947 ارتنگ (اَ تَ) (اِ.) نک ارژنگ . 1"} -{"line": "37948 ارتهاش (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) جفتک زدن چهارپایان بر یکدیگر و زخمی کردن هم . 1"} -{"line": "37949 ارتهان (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) گرو گرفتن . 1"} -{"line": "37950 ارتودنسی (اُ تُ د) [ فر. ] 1 - (اِمص .) اصلاح بی نظمی های دندان . 2 - (اِ.) شاخه ای از دندانپزشکی که به پیشگیری و اصلاح بی نظمی های دندان می پردازد. 1"} -{"line": "37951 ارتودوکس ( اُ تُ دُ) (ص . اِ.) 1 - دارای ایمان و عقیدة صحیح . 2 - فرقه ای مخصوص از فرق مسیحیت . 1"} -{"line": "37952 ارتوپدی (اُ تُ پِ) [ فر. ] (اِ.) یکی از شاخه های پزشکی که به اصلاح ناهنجاری - های ناشی از بیماری یا آسیب استخوان ها و مفاصل می پردازد، استخوان پزشکی . (فره ). 1"} -{"line": "37953 ارتکاب ( اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - انجام دادن . 2 - اقدام به کاری نامشروع کردن . 3 - کاری برخلاف قانون انجام دادن . 1"} -{"line": "37954 ارتکاز ( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) ثابت شدن . ؛ ارتکاز بر قوس : کمان را بر زمین فرو برده ایستادن . ؛ ارتکاز عرق : برجستن رگ، پریدن رگ . 1"} -{"line": "37955 ارتیاب ( اِ ) [ ع . ] 1 - 1 - (مص م .) کسی را متهم ساختن . 2 - (مص ل .) دچار شک و تردید گردیدن، گمان داشتن . 1"} -{"line": "37956 ارتیاح ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مسرور شدن، خوشحال گشتن . 2 - (مص م ) شاد کردن . 1"} -{"line": "37957 ارتیاش (اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیکو حال شدن . 2 - (اِمص .) حسن حال . 1"} -{"line": "37958 ارتیاض ( اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رام شدن بر اثر تعلیم، تعلیم یافتن، ریاضت کشیدن، ستم کشیدن برای تعلم . 2 - (مص م .) خوش کردن کسی را. 1"} -{"line": "37959 ارث ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سهم بردن از اموال شخص مرده . 2 - (اِ.) آنچه از مال مرده که به بازماندگانش رسد، مرده ریگ، مُردَر، ارثیه . ؛ ارث بابای کسی کنایه از: مال و ثروت شخصی کسی . 1"} -{"line": "37960 ارثماطیقی (اَ رِ) [ معر - یو. ] (اِ.) دانش اعداد، فن محاسبه . علم حساب نظری . 1"} -{"line": "37961 ارثیه (اِ یِّ) [ ع . ارثیة ] نک ارث . 1"} -{"line": "37962 ارج ( اَ ) (اِ.) ارز، ارزش، رتبه، مقام . 1"} -{"line": "37963 ارجاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - امیدوار کردن . 2 - به تأخیر انداختن کاری . 1"} -{"line": "37964 ارجاء ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ رجاء؛ کنارها، گوشه ها. 1"} -{"line": "37965 ارجاع ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بازگردانیدن، رجوع کردن امری . 2 - (اِ.) احاله، حواله . ج . ارجاعات . 1"} -{"line": "37966 ارجاف ( اِ) [ ع . ] (مص م .) خبرهای دروغ پراکندن، هو انداختن، سخنان واهی و دروغ گفتن، با خبرهای دروغ فتنه برپا کردن، خبر بد گفتن . 1"} -{"line": "37967 ارجح (اَ جَ) [ ع . ] (ص تف .) بهتر، خوب تر، فزون تر، برتر. 1"} -{"line": "37968 ارجل (اَ جَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد بزرگ پای . 2 - هر چهارپایی که یک پای سفید داشته باشد. 3 - مرد نیرومند و قوی . 4 - احمق . 1"} -{"line": "37969 ارجمند (اَ جْ یا جُ مَ) [ په . ] (ص مر.) 1 - باارزش، گرانبها. 2 - عزیز، گرامی، شایسته . 1"} -{"line": "37970 ارجنه (اَ جَ نِ)(اِ.)نوا و لحنی است در موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "37971 ارجوزه (اُ زَ) [ ع . ارجوزة ] (اِ.) قصیده در بحر رجز، شعر کوتاه . ج . اراجیز. 1"} -{"line": "37972 ارجوزه خواندن ( ارجوزه خواندن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رجز خواندن درهنگام جنگ و خود را ستودن . 1"} -{"line": "37973 ارحام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ رَحِم ؛ زهدان ها. 2 - خویشان، اعضاء خانواده . 1"} -{"line": "37974 ارحام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) مهربانی کردن، بخشایش آوردن . 1"} -{"line": "37975 ارحم (اَ حَ) [ ع . ] (ص تف .) رحیم تر، بخشنده تر، مهربان تر. ؛ ارحم الراحمین بخشاینده ترین بخشایندگان، بسیار رحم کننده . 1"} -{"line": "37976 ارخاء [ ع . ] (مص م .) نرم گردانیدن، فروهشتن . 1"} -{"line": "37977 ارخالق (اَ لِ یا لُ) [ تر. ] (اِ.) نیم تنه ای که مردان و زنان می پوشیدند و لای رویه و آستر آن پنبه قرار می دادند. 1"} -{"line": "37978 ارخش (اُ یا اَ رَ) (اِ.) خورشید، آفتاب . 1"} -{"line": "37979 ارخشیدن (اَ رَ دَ) (مص ل .) ترسیدن، بیم داشتن . 1"} -{"line": "37980 ارخلق (اَ خَ لُ) [ تر. ] (اِ.) نک ارخالق . 1"} -{"line": "37981 ارد (اُ رْ) [ انگ . ] (اِ.) فرمان، دستور ؛ ارد کسی را خواندن به حرف کسی اهمیت دادن، فرمان کسی را انجام دادن . 1"} -{"line": "37982 ارد دادن (اُ. دَ) [ انگ - فا. ] (مص ل .) دستور دادن، امر کردن . 1"} -{"line": "37983 ارداء ( اِ) [ ع - فا. ] (مص م .) هلاک کردن، نابود کردن . 1"} -{"line": "37984 ارداف ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از پی درآمدن، پیروی کردن، در پی کسی رفتن . 2 - (مص م .) از پی درآوردن، سپس نشاندن، به ترک نشاندن . ؛ ارداف نجوم : از پس یکدیگر برآمدن ستارگان . 1"} -{"line": "37985 ارداف (اَ) [ ع . ] (اِ.) وزیران و نزدیکان پادشاه، بزرگان دربار. 1"} -{"line": "37986 اردام ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) همیشه بودن، ساکن و پابرجا بودن . 2 - (مص م .) رام ساختن، خاک ریزی کردن . 1"} -{"line": "37987 اردب ( اَ دَ) [ معر. ] پیمانه ای است برابر بیست و چهار «صاع » و آن شصت و چهار من باشد. 1"} -{"line": "37988 اردل (اَ د) ( اِ.) نک آردل . 1"} -{"line": "39208 افدیدن (اَ دَ) (مص ل .) تعجب نمودن . 1"} -{"line": "37990 ارده (اَ د) (اِ.) کنجد کوبیده که با شیره یا عسل می خورند. 1"} -{"line": "37991 اردو ( اُ ) [ تر - مغ ] ( اِ.) 1 - گروهی سپاهیان با تمام لوازم که به سویی فرستاده شوند. 2 - لشکرگاه، محل لشکر.3 - محلّی که ورزشکاران یا دانش آموزان برای تمرین یا تفریح مدتی معین به آنجا می روند. 1"} -{"line": "37992 اردو ( اردو .) (اِ.) زبان مردم پاکستان و بخشی از هندوستان، که مرکب از فارسی، عربی و هندی است . 1"} -{"line": "37993 اردور (اُ دُ) [ فر. ] (اِ.) خوراکی معمولاً اشتهاآور که قبل از غذای اصلی خورده شود، پیش غذا. (فره ). 1"} -{"line": "37994 اردوگاه ( اردوگاه .) [ تر - فا. ] (اِمر.) محل اردو. 1"} -{"line": "37995 اردک (اُ دَ) [ تر. ] (اِ.) مرغابی، یکی از طیور که در آب شنا می کند و در هوا نیز پرواز می کند. منقار پهن، پاهای پرده دار و پرهای رنگین دارد. 1"} -{"line": "37996 اردک ماهی ( اردک ماهی .) (اِمر.) جزو ماهیان استخوانی دریازی است . پوست بدنش پوشیده از فلس است و حلال گوشت می باشد. 1"} -{"line": "37997 اردیبهشت (اُ یا اَ ب هِ) (اِ.) 1 - نام یکی از امشاسپندان . 2 - دومین ماه از سال خورشیدی . 3 - سومین روز از هر ماه شمسی ایرانی . 1"} -{"line": "37998 اردیبهشت گان ( اردیبهشت گان .) (اِمر.) جشنی است که ایرانیان باستان در روز سوم ماه اردیبهشت برپا می کردند. 1"} -{"line": "37999 ارذال (اَ ذَ یا ذ) [ ع . ] (اِ.) جِ رذل ؛ فرومایگان، ناکسان . 1"} -{"line": "38000 ارذل ( اَ ذَ) [ ع . ] (ص تف .) رذیل تر، خوارتر، پست تر. 1"} -{"line": "38001 ارز ( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - بها، قیمت، ارزش . 2 - پول خارجی، پول بیگانه . ؛ ارز تهاتری ارزی که در قراردادهای پایاپا مبنای محاسبه قرار می گیرد. ؛ ارز یوزانس ارزی که پس از دریافت کالا حواله می شود. ؛ ارز دولتی ارزی که دولت از طریق بانک های مجاز و به نرخ دولتی می فروشد. ؛ ارز دانشجویی ارزی که دولت به دانشجویان خارج از کشور برای ادامة تحصیل می دهد. ؛ ارز شناور ارزی که بهای آن ثابت نیست و براساس عرضه و تقاضا تعیین می شود. ؛ ارز رقابتی ارزی که از سوی دولت در رقابت با بازار آزاد عرضه می شود. ؛ ارز صادراتی ارزی که از طریق فروش کالای صادراتی تأمین می شود. 1"} -{"line": "38002 ارزاق ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ رزق ؛ روزی ها، خواروبار. 1"} -{"line": "38003 ارزان ( اَ )(ص .) 1 - کم بها. 2 - سزاوار، شایسته . 3 - پست، بی مایه . 1"} -{"line": "38004 ارزانی ( ارزانی .)1 - (ص نسب .) ارزنده . 2 - درخور، لایق . 3 - پیشکش . 4 - (حامص .) کم بهایی، کم - قیمتی . 1"} -{"line": "38005 ارزانی داشتن ( ارزانی داشتن . تَ) (مص م .) بخشیدن، تقدیم کردن . 1"} -{"line": "38006 ارزش (اَ ز) (حامص .) 1 - بها، ارز، قیمت . 2 - قدر، شایستگی . 1"} -{"line": "38007 ارزن (اَ زَ) [ په . ] (اِ.) گیاهی از تیرة گندمیان دارای ساقه های کوتاه و دانه های ریز، دانه های آن را بیشتر به طیور می دهند. غالباً بعد از برداشت حاصل جو و گندم کاشته می شود. 1"} -{"line": "38008 ارزنده (اَ زَ د) (ص فا.) 1 - باارزش . 2 - شایسته، سزاوار. 1"} -{"line": "38009 ارزیاب ( اَ ) (ص فا.) ارز یابنده، کسی که ارزش هر چیزی را معین کند. 1"} -{"line": "38010 ارزیابی ( ارزیابی .) (حامص .)بهای چیزی را معین کردن . 1"} -{"line": "38011 ارزیافت (اَ) (اِمف . اِمر.) ارزیافته، نتیجه ای که از ارزیابی به دست آمده مانند ارزش خانه و ملک . 1"} -{"line": "38012 ارزیدن (اَ دَ) (مص ل .) 1 - قیمت داشتن . 2 - شایستن، لیاقت داشتن . 1"} -{"line": "38013 ارزیز ( اَ ) (اِ.) فلزی است نرم و نقره ای رنگ و قابل تورق، از آن برای سفید کردن ظروف مسی استفاده می کنند. 1"} -{"line": "38014 ارس ( اُ رُ) نک اروس . 1"} -{"line": "38015 ارس ( اُ) (اِ.) نام چند گونه سرو کوهی جزو تیرة ناژویان که در اغلب نقاط استپی و خاتمة جنگل های مرطوب پراکنده اند، ارسا، ارجه . 1"} -{"line": "38016 ارس ( اَ ) [ په . ] (اِ.) اشک، آب چشم . 1"} -{"line": "38017 ارسال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فرستادن، روانه ساختن . 2 - پیک فرستادن . 1"} -{"line": "38018 ارسال المثل (اِ لُ لْ مَ ثَ) [ ع . ] (مص م .) مثل معروفی را در شعر آوردن . 1"} -{"line": "38019 ارسلان (اَ سَ) [ تر. ] (اِ.)1 - شیر، اسد. 2 - شجاع، دلیر. 1"} -{"line": "38020 ارسنال ( اَ س ِ) [ فر. ] ( اِ.) کارخانة اسلحه و تجهیزات جنگی، اسلحه سازی . 1"} -{"line": "38021 ارسنیک ( اَ س ِ) [ فر. ] ( اِ.) یکی از اجسام مفرد، به رنگ فولاد و با جلای فلزی، شمارة اتمی 33، وزن مخصوص 7/5. خود آن سمی نیست ولی اکسید آن انیدرید ارسینو - که گاهی آن را ارسنیک سفید گویند - بسیار سمی است، زرنیخ سفید. 1"} -{"line": "38022 ارسی (اُ رُ) (اِمر.) 1 - قسمی کفش پاشنه دار. 2 - نوعی در یا پنجرة مشبک که رو به حیاط باز می شود. 1"} -{"line": "38023 ارسی دوز ( ارسی دوز .) (اِفا.) کفشگر، کفش دوز. 1"} -{"line": "38024 ارش (اَ رَ) (اِ.) واحدی است از آرنج تا سر انگشت ؛ ذراع . 1"} -{"line": "38025 ارشاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) رشوه دادن . 1"} -{"line": "38026 ارشاد ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) راهنمایی کردن، راه درست را نشان دادن . 1"} -{"line": "38027 ارشد (اَ شَ) [ ع . ] (ص تف .) بزرگتر، مسن تر. ؛اولاد ارشد فرزند بزرگ تر. 1"} -{"line": "38028 ارشدیت (اَ شَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .)1 - رشیدتر و با کفایت تر بودن . 2 - دارای درجة بالاتر بودن (ارتش ). 1"} -{"line": "38029 ارشک (اَ رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - رشک، غیرت . 2 - حسد، حسادت . 1"} -{"line": "38030 ارصاد ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چشم داشتن . 2 - رصد بستن . 3 - مراقب بودن . 1"} -{"line": "38031 ارصاد (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ رصد. 1"} -{"line": "38032 ارصد (اَ صَ) [ ع . ] (اِ.) آواز پانزدهم از هفده آواز اصول . 1"} -{"line": "38033 ارض ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) زمین . 1"} -{"line": "38034 ارضاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) خشنود کردن، راضی گردانیدن . 1"} -{"line": "38035 ارضاع ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) شیر دادن . 1"} -{"line": "38036 ارضه ( اَ ض ِ یا ضَ) [ ع . ارضة ] ( اِ.) 1 - موریانه، چوب خواره، دیوچه، دیوک . 2 - زنگ آهن . 1"} -{"line": "38037 ارعاء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) رویانیدن گیاه، چرانیدن ستور.2 - گوش دادن به سخن کسی . 3 - بخشودن . 4 - (مص ل .) شرم داشتن . 1"} -{"line": "38038 ارعاب ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) به رعب و هراس افکندن . 1"} -{"line": "38039 ارعد ( اَ عَ) [ ع . ] (ص .) رعدزده، برق زده . 1"} -{"line": "38040 ارغ ( اَ رُ) (اِ.) نک آروغ . 1"} -{"line": "38041 ارغاب ( اَ ) (اِمر.) جوی آب، رود. ارغا و ارغاو نیز گویند. 1"} -{"line": "38042 ارغام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به خاک مالیدن، بینی کسی را به خاک مالیدن . 2 - خوار کردن . 3 - خشم گرفتن . 1"} -{"line": "38043 ارغده (اَ رُ د) نک آرغده . 1"} -{"line": "38044 ارغشتک ( اَ غُ تَ) (اِ.) 1 - نوعی بازی دختران و آن چنان است که بر سر دو پا نشینند و کف های دست ها را بر سر زانوها مالند و چیزهایی گویند و همچنان نشسته بر سر پاها برجهند و کف های دست ها را بر هم زنند. 2 - آوازی که با سودن انگشتان به یکدیگر برآورند برای نشان دادن خوشحالی و شادمانی، بشکن، انگشتک . 1"} -{"line": "38045 ارغند (اَ غَ) [ په . ] (ص .) خشمگین، قهرآلود. 1"} -{"line": "38046 ارغنده (اَ غَ د) (ص .) خشمگین، غضبناک . 1"} -{"line": "38047 ارغنون (اَ غَ) [ معر - یو. ] ( اِ.) نوعی ساز که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را به وسیلة انبان در آن ها می دمیدند. 1"} -{"line": "38048 ارغه (اَ غَ) (ص .) (عا.) نک ارقه . 1"} -{"line": "38049 ارغوان (اَ غَ) ( اِ.) درختی از تیرة پروانه واران دارای برگ های گرد و گُل های سرخ . 1"} -{"line": "38050 ارغوانی (اَ غَ) (ص .) سرخ مایل به بنفش . 1"} -{"line": "38051 ارغون ( اَ ) (ص .) اسب تند و تیز. 1"} -{"line": "38052 ارغون ( اِ ) نک ارغنون . 1"} -{"line": "38053 ارفاق ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به نرمی رفتار کردن با کسی . 2 - به کسی سود رسانیدن . 1"} -{"line": "38054 ارفاقاً (اِ قَ نْ) [ ع . ] (ق .) به رفق و مدارا، از روی ارفاق . 1"} -{"line": "38055 ارفع (اَ فَ) [ ع . ] (ص تف .) بلندتر، رفیع تر. 1"} -{"line": "38056 ارق ( اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) رقیق تر، تنگ تر، شفاف تر، باریک تر. 1"} -{"line": "38057 ارقاء (اَ رِ قّ) [ ع . ] جِ رقیق ؛ بندگان، مملوکان . 1"} -{"line": "38058 ارقام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ رقم ؛ خط ها، نوشته ها. 2 - (عا.) اجناس، مجموع چند بخش از کالا. 1"} -{"line": "38059 ارقش (اَ قَ) [ ع . ] (ص .) دارای خال های سیاه و سفید. 1"} -{"line": "38060 ارقم (اَ قَ) [ ع . ] (ص .) مار سیاه و سفید، مار ابلق . 1"} -{"line": "38061 ارقه (اَ قِ)(ص .)(عا.) حیله گر، هوشیار، زرنگ . 1"} -{"line": "38062 ارم (اِ رَ) [ ع . ] (اِ.) نام باغی که شداد پسر عاد به تقلید از صفات بهشت درست کرده و دعوی خدایی نمود، اما هنگام داخل شدن در آن جان باخت . 1"} -{"line": "38063 ارمال ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) چوبی است شبیه به قرفه و دارچین، بسیار خوشبو که در هند و یمن نیز روید. 1"} -{"line": "38064 ارمد (اَ مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خاکستر رنگ، خاکستری . 2 - کسی که به درد چشم دچاراست . 1"} -{"line": "38065 ارمز (اُ مُ) نک ارمزد. 1"} -{"line": "38066 ارمزد (اُ مُ) (اِ.)1 - اهورامزدا. 2 - سیارة مشتری . 3 - اولین روز از هر ماه خورشیدی . 1"} -{"line": "38067 ارمغان (اَ مَ) [ تر. ] (اِ.) سوغات، ره آورد سفر. 1"} -{"line": "38068 ارمل (اَ مَ) [ ع . ارملة ] (ص .) 1 - مجرد، مرد بی زن . 2 - تهی دست . 1"} -{"line": "38069 ارمنده (اَ مَ د) (ص .) = ارمند: آرام گیرنده، آرمنده . 1"} -{"line": "38070 ارمک ( اُ مَ) ( اِ.) نام چند گونه درختچه از تیرة ریش بزها است . 1"} -{"line": "38071 ارمک (اُ مَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - پارچة پشمینه، صوف . 2 - کلاه پشمین . 3 - پارچه ای پنبه ای به رنگ خاکستری . 1"} -{"line": "38072 ارمگان (اِ مَ) 1 - (ص .) تربیت کننده . 2 - (اِ.) سعادت . 1"} -{"line": "38073 ارنب (اَ نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خرگوش . 2 - یکی از صورت های فلکی جنوبی . 1"} -{"line": "38074 ارنبه (اَ نَ ب یا بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خرگوش ماده . 2 - پرة بینی . 1"} -{"line": "38075 ارندان (اَ رَ) (ق .) 1 - حاشا. 2 - انکار. 1"} -{"line": "38076 اره (اَ رِّ) (اِ.) ابزاری است برای بریدن چوب یا فلز که از آهن و به شکل تیغة بلند و باریک و دندانه دار و تیز ساخته شده است . ؛ اره دادن و تیشه گرفتن کنایه از: بگومگو کردن، کلنجار رفتن . 1"} -{"line": "38077 اره زبان (اَ رُِ. زَ) (ص مر.) 1 - تیززبان، زبان - دراز. 2 - بهتان گوی . 1"} -{"line": "38078 ارهاب ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) ترسانیدن، دچار هراس کردن . 1"} -{"line": "38079 ارهاق ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کسی را بیش از طاقت وی تکلیف کردن . 2 - (مص ل .) نافرمانی کردن . 1"} -{"line": "38080 ارواء ( اِ ) (اِ.) [ ع . ] (مص م .)1 - سیراب کردن . 2 - روان کردن . 3 - به روایت شعر داشتن . 1"} -{"line": "38081 ارواح ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ روح ؛ روح ها، روان ها. 1"} -{"line": "38082 ارواح ( ارواح .) [ ع . ] (اِ.) جِ ریح ؛ بادها. 1"} -{"line": "38083 ارواحنافداه (اَ حُ فِ) [ ع . ] (شب جم .) روان های ما فدای او باد، جان های ما فدای او باد. 1"} -{"line": "38084 اروانه (اَ نِ) (اِ.) 1 - شتر ماده . 2 - گل اروانه (گیا). 1"} -{"line": "38085 اروس ( اَ ) (اِ.) کالا، متاع . 1"} -{"line": "38086 اروس ( اُ ) 1 - (اِ.) روس . 2 - (ص .) روسی، از مردم روسیه . 1"} -{"line": "38087 اروق ( اَ) [ تر - مغ . ] ( اِ.) = اروغ . اوروغ . اوروق : خانواده، دودمان، خویشان . 1"} -{"line": "38088 ارومه (اُ یا اَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بُن درخت، ریشة درخت . 2 - اصل، اساس . 1"} -{"line": "38089 اروند ( اروند .) (اِ.) 1 - افسون و نیرنگ . 2 - رود دجله . 1"} -{"line": "38090 اروند (اَ وَ) (اِ.) 1 - شأن و شوکت . 2 - حسرت، آرزو. 1"} -{"line": "38091 اروپایی (اُ) (ص نسب .) منسوب به اروپا، از مردم اروپا (یکی از قاره های پنجگانه کرة زمین ). ؛ اروپایی مآب کسی که از آداب و رسوم و رفتار و طرز زندگی اروپاییان تقلید می کند. 1"} -{"line": "38092 ارویس گاه (اَ) (اِمر.) (در آداب دینی زرتشتی ) سنگ بزرگی است چهار گوشه که آلت های مخصوص از قبیل هاون و دستة هاون و برسمدان و طشت و ورس را بر روی آن می نهند. 1"} -{"line": "38093 ارژن ( اَ ژَ) (اِ.) درختچه ای از دستة بادامی ها از تیرة گل سرخیان که دارای گونه های مختلف است . گونه ای از آن در فارس خصوصاً در دشت ارژن و کوه های بختیاری روییده می شود، بخورک . 1"} -{"line": "38094 ارژنگ (اَ ژَ) (اِ.) نام کتاب مانی که دارای انواع نقش و نگار بوده و به موجب آن مانی ادعای پیغمبری داشت . 1"} -{"line": "38095 ارژنگ ( ارژنگ .) (اِ.) نام چاهی که افراسیاب، بیژن را در آن زندانی کرد. 1"} -{"line": "38096 ارک (اَ) [ په . ] ( اِ.) نک ارگ . 1"} -{"line": "38097 ارکان ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ رکن . 1 - پایه ها. 2 - در نماز: تکبیرة الاحرام، قیام، رکوع و سجود. 1"} -{"line": "38098 ارکاک ( اَ) [ ع . ] (مص ل .) باران نرم و ریزه باریدن . 1"} -{"line": "38099 ارکستر (اُ کِ) [ فر. ] (اِ.) گروه نوازندگان مختلف که با هم یک قطعه موسیقی را اجرا کنند، سازگان (فره ) . ؛ ارکستر سمفونیک ترکیبی از سازها به نحوی که قادر به اجرای آثاری با فرم سمفونی باشند. ؛ ارکستر فیلار مونیک ارکستری که تحت پوشش انجمن دوستداران موسیقی باشد. 1"} -{"line": "38100 ارکیده (اُ د) [ فر. ] ( اِ.) گیاهی از طایفة ثعلب که بعضی از انواع آن دارای گل های زیبا است و به عنوان گل زینتی در باغچه یا گلدان کاشته می شود. 1"} -{"line": "38101 ارگ ( اُ ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ارغنون . 2 - نوعی ساز شبیه به پیانو اما کوچکتر از آن . 1"} -{"line": "38102 ارگ ( اَ ) [ په . ] (اِ.)قلعة کوچک میان قلعة بزرگ . 1"} -{"line": "38103 ارگاسم (اُ) [ انگ . ] (اِ.) شور شهوانی، طغیان پیش از اوج لذت جنسی در زن ها. 1"} -{"line": "38104 ارگان ( اُ ) [ فر. ] ( اِ.)1 - کارمند. 2 - عضو، اندام . 3 - نشریه ای که بیان کنندة اندیشه ها و دیدگاه های یک سازمان یا حزب خاص باشد، ترجمان . (فره ). 1"} -{"line": "38105 ارگانوم (اُ نُ) [ لا. ] (اِ.) نک ارغنون . 1"} -{"line": "38106 ارگانیسم (اُ) [ فر. ] ( اِ.) اندام، مجموع اجزاء تشکیل دهنده موجود زنده . 1"} -{"line": "38107 ارگانیک (اُ) [ فر. ] ( ص .) 1 - اندامی، عضوی، مربوط به اندام . 2 - آلی (شیمی ). 1"} -{"line": "38108 ارگبد ( اَ بَ) ( اِ.) رییس ارگ، دژبان (یکی از شغل ها و منصب های بزرگ در روزگار هخامنشیان و ساسانیان ). 1"} -{"line": "38109 اریاح ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ریح ؛ بادها. 1"} -{"line": "38110 اریب ( اُ ) [ ع . ] (ص .)1 - منحرف، کج . 2 - کجی . 1"} -{"line": "38111 اریب ( اَ ) [ ع . ] (ص .) خردمند، زیرک، دانا. 1"} -{"line": "38112 اریج (اَ رِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بوی خوش دادن . 2 - (اِ.) بوی خوش . 1"} -{"line": "38113 اریحیت (اَ یَ حِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - عطا. 2 - شادمانی . 3 - خوش دلی . 1"} -{"line": "38114 اریش ( اَ ) (ص .) زیرک، عاقل . 1"} -{"line": "38115 اریغارون (اِ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی از تیرة مرکبان که جزو گیاهان علفی نواحی معتدل اروپا و آمریکا می باشد. در حدود 70 گونه از این گیاه شناخته شده که همگی آن ها دارای گل هایی مجتمع به شکل خوشه در انتهای ساقه می باشند و هر گل دارای طبقی نسبتاً پهن است که گلبرگ ها در اطرافش قرار گرفته اند؛ ایریغارون نیز گویند. 1"} -{"line": "38116 اریکه (اَ کِ) [ ع . ] (اِ.) تخت، سریر. 1"} -{"line": "38117 اریگاتور (اِ تُ) [ فر. ] (اِ.) ظرف فلزی یا لعابی با لولة لاستیکی برای تنقیه یا شستشوی مجرای ادرار. 1"} -{"line": "38118 از ( اَ) [ په . ] (حراض .)1 - علامت مفعول غیر - صریح یا باواسطه . 2 - علامت ابتدا و آغاز. 3 - در، اندر. 4 - برای، بهر، به سبب . 5 - نسبت به، در مقایسه با. 6 - به دلیل، به علت . 7 - در، اندر. 8 - از سویی، از طرف . 9 - به جای، در عوض . 1"} -{"line": "38119 از دیده و دندان (اَ. د. وَ. دَ)(ق .) با کمال میل و رغبت . 1"} -{"line": "38120 از ( اِ ) (اِ.)(عا.) گریه، زاری . معمولاً با ترکیب اِز و جِز می آید. 1"} -{"line": "38121 از پای درآوردن ( از . دَ. وَ دَ) (مص م .) 1 - شکست دادن، از بین بردن . 2 - بی نهایت خسته کردن . 1"} -{"line": "38122 از آب درآمدن (اَ. دَ. مَ دَ) (مص ل .) نتیجه دادن، مشخص شدن نتیجة نهایی کار یا عملی . 1"} -{"line": "38123 از بر (اَ. بَ رِ) (ق .) بالای، برفراز. 1"} -{"line": "38124 از بر (اَ. بَ) (اِ.) 1 - از حفظ، از حافظه . 2 - به یاد سپرده شده . 1"} -{"line": "38125 از بن دندان ( از بن دندان . بُ نِ دَ) (ق .) به رضا و رغبت . 1"} -{"line": "38126 از بن گوش ( از بن گوش . بُ نِ) (ص .)نهایت کمال اطاعت، فرمانبرداری . 1"} -{"line": "38127 از جا در رفتن ( اَ. دَ. رَ تَ)(مص ل .) خشمگین شدن، عصبانی شدن . 1"} -{"line": "38128 از جا شدن ( از جا شدن . شُ دَ) (مص ل .) متغیر گشتن، خشمگین شدن . 1"} -{"line": "38129 از جان گذشته ( از جان گذشته . گُ ذَ تِ) (ص مر.) آن که برای مردن و کشته شدن آماده است . 1"} -{"line": "38130 از خشت افتادن (اَ. خِ. اُ دَ) (مص ل .) متولد شدن، به دنیا آمدن . 1"} -{"line": "38131 از خود خالی شدن ( از خود خالی شدن . خُ. شُ دَ) (مص ل .) قالب تهی کردن، بی هوش شدن . 1"} -{"line": "38132 از خود راضی ( از خود راضی . خُ) (ص مر.) خودخواه، خودپسند، پرافاده . 1"} -{"line": "38133 از دست رفتن (اَ. دَ. رَ) (مص ل .) 1 - مردن، هلاک شدن . 2 - بی اختیار شدن . 1"} -{"line": "38134 از سر (اَ سَ) 1 - (اِمر.) از آغاز، از ابتدا، از اول . 2 - (ق .) از نو، مجدداً باز هم، دوباره . 1"} -{"line": "38135 از سر خود باز کردن ( از سر خود . سَ رِ خُ کَ دَ)(مص ل .) کاری را بدون دقت انجام دادن و رفع مسؤلیت کردن . 1"} -{"line": "38136 از سر رای رفتن ( از سر رای رفتن . سَ رِ رَ. رَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)بی تدبیری کردن، تفکر را رها کردن . 1"} -{"line": "38137 از سر نهادن ( از سر نهادن . سَ. نَ دَ) (مص م .) از یاد بردن، از سر بیرون کردن . 1"} -{"line": "38138 از سکه افتادن ( از سکه افتادن . س ِ کِ. اُ دَ) (مص ل .) ارزش و اعتبار را از دست دادن . 1"} -{"line": "38139 از قضا (اَ. قَ) [ فا - ع . ] (ق مر.) اتفاقاً. 1"} -{"line": "38140 از لحاظ (اَ لَ) [ فا - ع . ] (حراض . مر.) از نظر، از روی . 1"} -{"line": "38141 از ما بهتران (اَ. ب تَ) (اِ.) 1 - (عا.) پریان، جن ها. 2 - کنایه از: صاحبان قدرت و توانگران . 1"} -{"line": "38142 از پای درآمدن ( از پای درآمدن . دَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - شکست خوردن، تسلیم شدن . 2 - به نهایت خسته شدن . 1"} -{"line": "38143 از پس کردن ( از پس کردن . پَ. ک دَ)(مص ل .) پشت - سر نهادن . 1"} -{"line": "38144 از کار افتادن ( از کار افتادن . اُ دَ) (مص ل .) 1 - خراب شدن . 2 - کارآیی را از دست دادن، فلج شدن . 1"} -{"line": "38145 از کار شدن ( از کار شدن . شُ دَ) (مص ل .) نک از کار افتادن . 1"} -{"line": "38146 ازاء ( اِ ) [ ع . ] (حر اض .) مقابل، برابر. 1"} -{"line": "38147 ازاحت (اِ حَ) [ ع . ازاحة ] (مص م .) 1 - دور کردن . 2 - زایل کردن . 3 - (مص ل .) رفتن، دور شدن . 1"} -{"line": "38148 ازاحیف ( اَ ) [ ع . ] (مص . اِ.) 1 - ج . زحاف و ازحاف، دور شدن از اصل . 2 - تغییرهایی که در ارکان بحورِ شعر داده می شود. 1"} -{"line": "38149 ازار ( اِ ) (اِ.) 1 - زیرجامه، شلوار. 2 - دستار، فوطه . 1"} -{"line": "38150 ازار ( ازار .) (اِ.) = ازاره . ایزاره . هزاره : پایاب، قعر آب . 1"} -{"line": "38151 ازار بستن ( ازار بستن . بَ تَ)(مص ل .) 1 - جامه یا شلوار پوشیدن . 2 - آراسته شدن . 1"} -{"line": "38152 ازاره (اِ رِ) ( اِ.) آن قسمت از دیوار اطاق یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین باشد. 1"} -{"line": "38153 ازالت (اِ لَ) [ ع . ازالة ] (مص م .) 1 - طرد کردن، دور کردن . 2 - زایل کردن، از بین بردن . 1"} -{"line": "38154 ازاله (اِ لِ) [ ع . ازالة ] (مص م .) نک ازالت . 1"} -{"line": "38155 ازاهیر ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ازهار؛ گل ها، شکوفه ها. 1"} -{"line": "38156 ازایراک ( اَ ) [ په . ] حرف ربط مرکب، زیرا که، بدین جهت که . 1"} -{"line": "38157 ازت (اَ زُ) [ فر. ] ( اِ.) نیتروژن، گازی است بی رنگ و بی بو و بی مزه . در آب بسیار کم حل می شود. علاوه بر هوا در سفیدة تخم مرغ و گوشت و شیر و همچنین در شوره یافت می شود. 1"} -{"line": "38158 ازتات (اَ زُ) [ فر. ] (اِ.) ازتات ها یا نیترات ها، نمک های جامد اسید ازتیک هستند. بعضی بی رنگ یا سفید و برخی رنگین اند. مانند نیترات نیکل و مس . همة آن ها در آب حل می شوند و بر اثر حرارت تجزیه شده اکسیژن خود را از دست می دهند. 1"} -{"line": "38159 ازخ (اَ زَ) ( اِ.) نک زگیل . 1"} -{"line": "38160 ازدحام (اِ د) [ ع . ] (مص ل .) انبوه شدن، انبوه جمعیت، مزاحمت، تزاحم . ج . ازدحامات . 1"} -{"line": "38161 ازدر (اَ دَ) (ص مر.) سزاوار، شایسته، لایق . 1"} -{"line": "38162 ازدف اَ یا اِ دَ) (اِ.) (گیا.) زالزالک، زعرور. 1"} -{"line": "38163 ازدو (اُ) ( اِ.) صمغ (مطلق ). صمغ درخت ارجنگ، صغم بادام کوهی که از آن حلوا پزند. 1"} -{"line": "38164 ازدواج (اِ د) [ ع . ] (مص م .) زن گرفتن، شوهر کردن . 1"} -{"line": "38165 ازدیاد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)زیاد کردن، افزودن . 2 - (مص ل .) افزون شدن . 1"} -{"line": "38166 ازرق (اَ رَ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - کبود، نیلگون . 2 - کبود چشم . 3 - نابینا. 4 - خط چهارم از هفت خط جام جم . 1"} -{"line": "38167 ازرق پوش ( ازرق پوش .) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - کسی که جامة کبود پوشد. 2 - صوفی . 3 - (ص .) کنایه از: صوفیِ ریایی . 1"} -{"line": "38168 ازعاج ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از جا برکندن، از جا برانگیختن . 2 - بریدن . 3 - فرستادن . 4 - بی آرام ساختن . 5 - راندن . 1"} -{"line": "38169 ازغ ( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - شاخه هایی از درخت که برای پیرایش درخت می برند. 2 - چرک تن . اژغ نیز گویند. 1"} -{"line": "38170 ازفنداک (اَ فَ) (اِ.) نک آژفنداک . 1"} -{"line": "38171 ازل (اَ زَ) [ ع . ] (اِ.) زمان بی ابتداء. 1"} -{"line": "38172 ازلال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) لغزاندن، لرزاندن . 1"} -{"line": "38173 ازلی (اَ زَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به ازل . 1"} -{"line": "38176 ازمان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ زمن و زمان ؛ زمان ها، روزگارها. 1"} -{"line": "38177 ازمنه (اَ مِ نِ) [ ع . ] (اِ.) جِ زمان . 1"} -{"line": "38178 ازمه (اَ ز مِّ) [ ع . ازمة ] (اِ.) ج . زمام ؛ مهارها، افسارها. 1"} -{"line": "38179 ازن (اُ زُ) [ فر. ] (اِ.) ترکیبی است از اکسیژن به صورت 3 o خاصیت اکسیدکنندگی آن بسیار زیادتر از اکسیژن است به طوری که نقره را اکسید می کند. به میزان کم در هوا موجود است و به صورت متراکم در لایة بالایی جو زمین وجود دارد. باکتری کش و رنگ زداست . 1"} -{"line": "38180 ازناور (اَ وَ) [ گرجی ] (ص .) 1 - شریف و بزرگ قوم . 2 - شجاع و دلیر و پهلوان . 1"} -{"line": "38181 ازهار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ زهر و زهرة ؛ شکوفه ها، گل ها. 1"} -{"line": "38182 ازهاق ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - نیست کردن، نابود کردن . 2 - گذراندن تیر از هدف . 3 - شناختن در رفتار. 1"} -{"line": "38183 ازهد (اَ هَ) [ ع . ] (ص تف .) پارساتر. 1"} -{"line": "38184 ازهر (اَ هَ) [ ع . ] 1 - (ص تف .)روشن تر. 2 - (ص .) روشن، درخشان . 3 - (اِ.) ماه . 4 - سفید رنگ . 1"} -{"line": "38185 ازو جز کردن (اِ زُّ جِ کَ دَ) (مص ل .) (عا.) = از و چز کردن : طلب رحم کردن همراه تضرع و زاری . 1"} -{"line": "38186 ازواج ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ زوج ؛ زوج ها، جفت ها. 1"} -{"line": "38187 ازواد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ زاد؛ توشه ها. 1"} -{"line": "38188 ازکی (اَ کا) [ ع . ] (ص تف .) 1 - پاکتر. 2 - پارساتر. 1"} -{"line": "38189 ازکیا ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ زکی ؛ پاکان . 1"} -{"line": "38190 ازگ ( اَ ) [ په . ] (اِ.) ترکه، شاخ خرد. 1"} -{"line": "38191 ازگیل ( اَ ) (اِ.) 1 - درختچه ای است خاردار با چوبی سخت و محکم و شکوفه های سفید. 2 - میوة درخت ازگیل که قهوه ای رنگ و ترش مزه است . 1"} -{"line": "38192 ازیرا ( اَ ) [ په . ] حرف ربط مرکب، زیرا، از آن جهت . 1"} -{"line": "38193 ازیراک ( اَ ) [ په . ] حرف ربط مرکب، زیرا که، از این جهت که . 1"} -{"line": "38194 ازیز ( اَ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به جوش آمدن . 2 - (اِ.) غلغل، صدای جوشیدن دیگ . 3 - بانگ رعد. 1"} -{"line": "38195 اس (اُ سّ) [ ع . ] (اِ.) اساس، شالوده . 1"} -{"line": "38196 اس . دبلیو (اِ. دَ ب) [ انگ . ]S.W (اِ.) موج کوتاه (رادیو). 1"} -{"line": "38197 اس اس (اِ. اِ)(اِ.) (آلما.) مخفف شوتز اشتانل، عنوان سازمان مخوف هیتلری . پس از پایان جنگ جهانی دوم دادگاه نورنبرگ این سازمان را سازمانی جنایت کار خواند. 1"} -{"line": "38198 اسائت (اِ ئِ) [ ع . ] (مص م .)نک اسائه . 1"} -{"line": "38199 اسائه (اِ ئِ) [ ع . اسائة ] (مص ل .) 1 - بدی کردن . 2 - بدی کردن به کسی . ؛ اسائه ء ادب بی ادبی کردن، هتک حرمت کردن . 1"} -{"line": "38200 اساتید ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ استاد؛ استادان . 1"} -{"line": "38201 اسار (اَ یا اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اسیر کردن . 2 - چیزی را به بند کشیدن . 3 - (اِمص .) اسیری، بردگی . 4 - (اِ.) بند، دوال . 1"} -{"line": "38202 اسارت (اَ یا اِ رَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دربند کردن . 2 - (اِمص .) بردگی . 1"} -{"line": "38203 اساری ( اُ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اسیر؛ اسیران . 1"} -{"line": "38204 اساریر ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اَسرار. ججِ سرُ به معنی خط های کف دست و پیشانی، چین و شکن روی پوست چهره و دست . 1"} -{"line": "38205 اساس ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پی، بنیاد، شالوده . 2 - یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان . 1"} -{"line": "38206 اساس نامه (اَ. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) قانونی که برای ادارة یک انجمن یا مجلس یا سازمان اجتماعی و سیاسی تنظیم شده باشد. 1"} -{"line": "38207 اساساً (اَ سَ نْ) [ ع . ] (ق .) از بن، از اصل . 1"} -{"line": "38208 اساسی ( اَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب .)بنیادین، اصولی . 1"} -{"line": "38209 اساطیر ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اسطوره ؛ افسانه ها، افسانه های باستان دربارة خدایان و پهلوانان . 1"} -{"line": "38210 اساطین ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اسطوانه . 1 - ستون ها، ارکان . 2 - مجازاً بزرگان، برجستگان . 1"} -{"line": "38211 اسافل (اَ فِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ اَسفل ؛ فرو - دستان . (طبقة پست )، زیردستان . 1"} -{"line": "38212 اساقفه (اَ قِ فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ اسقف ؛ کشیشان مسیحی . 1"} -{"line": "38213 اسامی ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اسم ؛ نام ها، اسم ها. 1"} -{"line": "38214 اسانس ( اِ ) [ فر. ] (اِ.) جوهر و عصارة گل هاو گیاهان، عطر مایه (فره ). 1"} -{"line": "38215 اسانید ( اَ ) [ ع . ] (اِ.)1 - جِ اسناد. 2 - در علم نحو عبارتست از ایتاع و نسبت تامه بین دو کلمه، مانند نسبت خبر به مبتداء. 1"} -{"line": "38216 اسب ( اَ ) [ په . ] (اِ.) حیوانی است باهوش که برای سواری یا بارکشی به کار گرفته می شود. ؛ اسب دادن و خر گرفتن کنایه از: معاملة زیان - آور کردن . ؛ اسب عصاری بودن الف - تلاش بی نتیجه کردن . ب - سرگردان بودن . 1"} -{"line": "38217 اسب انگیز (اَ. اَ) 1 - (اِفا.) آن که اسب را برانگیزد، اسب انگیزنده . 2 - (اِمر.) مهمیز. 1"} -{"line": "38218 اسب دواندن (اَ. دَ دَ) (مص ل .) کنایه از: اجحاف و تعدی . 1"} -{"line": "38219 اسب دوانی ( اسب دوانی . دَ) (حامص .) دوانیدن اسب ها به موازات هم و سنجش شتاب آن ها، مسابقه . 1"} -{"line": "38220 اسب رس ( اسب رس . رِ) (اِمر.) نک اسب ریس . 1"} -{"line": "38221 اسب ریس ( اسب ریس .) [ په . ] (اِمر.) 1 - مسافتی که اسب در یک روز می تواند بپیماید. 2 - میدان اسب دوانی . 1"} -{"line": "38222 اسباب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سبب . 1 - سبب ها، علت ها. 2 - وسیله ها، لوازم . 3 - مال ها، دارایی ها. 4 - برگ و ساز. 5 - کالاها، متاع ها. 1"} -{"line": "38223 اسباب بازی ( اسباب بازی .) [ ع - فا. ] (اِ.) وسیلة بازی و سرگرمی کودکان و نوجوانان . 1"} -{"line": "38224 اسباب چینی ( اسباب چینی .) [ ع - فا. ] (حامص .) توطئه . 1"} -{"line": "38225 اسباب کشی ( اسباب کشی . کِ) (حامص .) حمل و نقل اثاثة منزل، اسباب و لوازم زندگی را از خانه ای به خانة دیگر بردن . 1"} -{"line": "38226 اسباط ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سبط ؛ پسران پسر و پسران دختر. 1"} -{"line": "38227 اسباغ ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - تمام کردن نعمت بر کسی . 2 - زره فراخ پوشیدن . 1"} -{"line": "38228 اسبال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) باران باریدن . 2 - بسیار سخن گفتن بر کسی . 3 - (مص م .) جاری کردن، روان ساختن . 1"} -{"line": "38229 اسبان نوبتی (اَ نِ نُ بَ)(اِ.)اسبان یدک، اسبان جنیبت . 1"} -{"line": "38230 اسبست (اَ یا اِ ب) (اِ.) یونجه . 1"} -{"line": "38231 اسبق (اَ بَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - پیش تر، جلوتر. 2 - پیشروتر. 1"} -{"line": "38232 اسبل (اُ بُ) (اِ.) (عا.) 1 - سپرز، طحال . 2 - ورمی که در پهلو بوجود آید. 1"} -{"line": "38233 اسبله (اِ بُ لِ یا لَ) (اِ.) جزو ماهیان فلس دار حلال گوشت بحر خزر است . ماهی ای است بزرگ و سر برهنه که دهانی فراخ دارد و ریشو می باشد و دو ردیف دندان در دهان دارد؛ اسبیله، اسبیلی . 1"} -{"line": "38234 اسبوع ( اُ ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - هفته . 2 - هفت بار. ج . اسابیع . 1"} -{"line": "38235 اسبک (اَ بَ) (اِ.) پره و دندانة کلید. 1"} -{"line": "38236 اسبید ( اِ ) (ص .) سفید. 1"} -{"line": "38237 است ( اَ ) (فع رابطه .) سوم شخص مفرد از مصدر «اَستن » [ = هستن . ] (زمان حال فعل «بودن »): هوا روشن است . 1"} -{"line": "38238 است (اِ) [ ع . ] (اِ.) کون، دبر، نشیمن، نشستگاه، کفل، مقعد. 1"} -{"line": "38239 است ( است .) (اِ.) 1 - استخوان . 2 - هستة میوه . 1"} -{"line": "38240 است ( است .) (اِ.) استر. 1"} -{"line": "38241 استات (اَ س ِ) [ فر. ] ( اِ.) نمک مشتق از اسید استیک مانند استات سرب، استات مس، استات آهن و غیره، نمکی که از اسید استیک حاصل شود. 1"} -{"line": "38242 استاخ ( اُ ) (حامص .) 1 - دلیری، جسارت . 2 - شوخی، بی ادبی . 3 - محرمی، یگانگی . 1"} -{"line": "38243 استاد ( اُ ) [ په . ] (اِ. ص .) = اوستاد. اوستا. استا: 1 - آموزنده، معلم، آموزگار. 2 - مدرس دانشگاه ها. 3 - حاذق، ماهر، سررشته دار در کاری، چیره دست . ؛ استاد علم کردن دزدیدن خیاط ها از سر پارچه . ؛ استاد چسک آن که در کار دیگران بی جهت مداخله کند. 4 - خط یا نقطه یا سطحی که آن را مأخذ کار قرار دهند، الگو، دلیل . 5 - مقیاس فلزات قیمتی که ملاک مسکوکات محسوب می شود. 6 - عنوانی بود برای برخی درجه داران در سپاه ینی چری عثمانی . 1"} -{"line": "38244 استادن (اِ دَ) (مص ل .) نک ایستادن . 1"} -{"line": "38245 استادکار ( استادکار .) (ص فا.) 1 - ماهر و مسلط و متخصص در صنعتی یا حرفه ای . در لفظ عامیانه اوساکار. 2 - کارفرما. 1"} -{"line": "38246 استادی ( اُ ) (حامص .)1 - مهارت . 2 - زیرکی، تدبیر. 1"} -{"line": "38247 استادیوم ( اِ ) [ انگ . ] (اِ.)ورزشگاه، زمین ورزش . 1"} -{"line": "38248 استار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ستر؛ پرده ها. 1"} -{"line": "38249 استار ( اِ )(اِ.) وزنی برابر چهار مثقال، یا چهار مثقال و نیم ؛ استیر. 1"} -{"line": "38250 استارت (اِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - حرکت کردن و به حرکت درآوردن . 2 - لحظة حرکت ورزشکاران د ر ورزش های دو و میدانی، دوچرخه سواری، شنا و همانند آن، شروع . 1"} -{"line": "38251 استاره (اِ رِ) (اِ.) ستاره . 1"} -{"line": "38252 استالاکتیت ( اِ ) [ فر. ] (اِ.)ستون آهکی مخروطی شکل معلق در سقف غارها که در نتیجة چکیدن قطره های آب در سقف غار به وجود می آید، چکیده . 1"} -{"line": "38253 استالاگمیت ( اِ ) [ فر. ] (اِ.) مخروط های آهکی کف غارها که در اثر چکیدن قطره های آب آهکی از سقف غارها و یا از نوک مخروط های استالاکتیت در کف غار تشکیل می شود، چکیده . 1"} -{"line": "38254 استام ( اُ ) (اِ.) زین و یراق اسب . 1"} -{"line": "38255 استام (اِ) (اِ.) سیخی که در تون حمام و تنور نانوایی به کار می رود؛ کفچة آتشدان، آتش کش، بیلچه، خاک انداز. 1"} -{"line": "38256 استامبولی ( استامبولی .) (اِ.) ظرفی فلزی که برای بردن گل و گچ در بنایی به کار برند. 1"} -{"line": "38257 استامبولی (اِ بُ) (ص نسب .) = استانبولی . اسلامبولی : 1 - آن چه منسوب به استامبول باشد. 2 - از مردم استامبول (ترکیه )، اهل استامبول . 1"} -{"line": "38258 استامبولی پلو ( استامبولی پلو . پُ لُ) (اِمر.) نوعی پلو که در آن گوجه فرنگی یا رب گوجه فرنگی و سیب زمینی پلویی و پیازداغ و گوشت خرد کرده می ریزند. 1"} -{"line": "38259 استامپ (اِ سْ مْ) [ فر. ] (اِ.)1 - مُهر، مُهری که روی کاغذ می زنند. 2 - جعبه ای کوچک حاوی بالشتک آغشته به جوهر، جوهرگین . (فره ). 1"} -{"line": "38260 استامینوفن (اَ نُ فِ) [ انگ . ] (اِ.) دارویی که به عنوان مسکن و تب بر تجویز می شود. 1"} -{"line": "38261 استان ( اَ ) (اِ.) جای خواب، آرامگاه . 1"} -{"line": "38262 استان ( اِ ) (ص .) به پشت خوابیده . 1"} -{"line": "38263 استان ( اُ ) [ په . ] (اِ.)بخشی از کشور که شامل چندین شهرستان می شود. 1"} -{"line": "38264 استاندار ( اُ ) [ په . ] (اِ.)حاکم ایالت، فرمانروای یک استان . 1"} -{"line": "38265 استاندارد ( اِ ) [ فر. ] (اِ.) نمونه تصویب شده، قاعده . 1"} -{"line": "38266 استانداری ( اُ ) [ په . ] (اِ.) اداره ای که کارهای یک استان در آن جا انجام می شود. 1"} -{"line": "38267 استانه (اَ نِ) (اِ.) جای خواب و آرام، آرامگاه . 1"} -{"line": "38268 استباق (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) پیشی جستن، پیشی گرفتن . 1"} -{"line": "38269 استبانه (اِ تِ نِ یا نَ) [ ع . استبانة ] 1 - (مص ل .) پیدا شدن، آشکار گشتن، هویدا شدن . 2 - (مص م .) پیدا کردن، آشکار کردن . 3 - به جای آوردن، دانستن، شناختن . 4 - (اِمص .) هویدایی، ظهور. 1"} -{"line": "38270 استبداد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خود رأی بودن، خودسری . 2 - فرمانروایی مطلق یک حزب . 3 - ظلم و تعدی . 1"} -{"line": "38271 استبداع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) نو شمردن، بدیع دانستن . 1"} -{"line": "38272 استبدال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)1 - عوض کردن، بدل نمودن . 2 - چیزی را به جای چیزی دیگر خواستن . 1"} -{"line": "38273 استبر (اِ تَ) (ص .) نک ستبر. 1"} -{"line": "38274 استبراء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) برائت جُستن، پاکی خواستن . 1"} -{"line": "38275 استبرق (اِ تَ رَ) (اِ.) معرب استبرک . 1 - دیبا، دیبای ستبر، پارچه ای که با زر و ابریشم بافته شود. 2 - نام دو گونه درختچه که در نقاط گرمسیری می رویند. از گیاهان کائوچویی ایران هستند. 1"} -{"line": "38276 استبرک (اِ تَ رَ) (اِ.) نک اسبترق . 1"} -{"line": "38277 استبشار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شاد شدن، شادی کردن . 2 - (اِمص .) گشاده رویی . 1"} -{"line": "38278 استبصار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) طلب بصیرت کردن . 2 - (اِمص .) بینا گردیدن . 3 - شناسایی . 1"} -{"line": "38279 استبعاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بعید دانستن، دور از قبول . 1"} -{"line": "38280 استبقاء (اِ ت ِ) [ ع . ] (مص م .) زنده نگه داشتن، باقی گذاشتن . 1"} -{"line": "38281 استتار (اِ ت ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پوشیده شدن، پنهان شدن . 2 - (مص م .)پنهان کردن . 1"} -{"line": "38282 استتباع (اِ ت ِ تْ) [ ع . ] (مص م .)به پیروی دعوت کردن . 1"} -{"line": "38283 استتمام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به پایان بردن، به سر آوردن . 1"} -{"line": "38284 استثقال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) سنگین شمردن، گران داشتن . 1"} -{"line": "38285 استثمار (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بهره برداری کردن از دسترنج دیگری . 1"} -{"line": "38286 استثناء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - جدا کردن، بیرون آوردن . 2 - ان شاءاللهگفتن . ج . استثناعات . 1"} -{"line": "38287 استثنائی ( استثنائی .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - کسی که هوش زیادی دارد. 2 - کودن، کم ذهن . 3 - بی - مانند، بی همتا. 1"} -{"line": "38288 استجابت (اِ تِ بَ) [ ع . ] (مص م .) پاسخ گفتن، پذیرفتن . 1"} -{"line": "38289 استجاره (اِ تِ رِ) [ ع . استجارة ] (مص م .) 1 - پناه خواستن . 2 - کرایه کردن . 1"} -{"line": "38290 استجازه (اِ تِ ز) [ ع . استجازة ] (مص م .) اجازه خواستن، رخصت طلبیدن . ج . استجازات . 1"} -{"line": "38291 استجلاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)کشاندن، جلب کردن . 1"} -{"line": "38292 استجهال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)خود را به نادانی زدن . 1"} -{"line": "38293 استحاضه (اِ تِ ض ِ) [ ع . استحاضة ] (مص ل .) خون آمدن از رحم پس از ایام حیض . 1"} -{"line": "38294 استحالت (اِ تِ لَ) [ ع . استحالة ] نک استحاله . 1"} -{"line": "38295 استحاله (اِ تِ لِ) [ ع . استحالة ] 1 - (مص ل .) دگر گشتن، دگرگون شدن .2 - (اِمص .) دگرگونی . 1"} -{"line": "38296 استحباب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خوب و نیکو شمردن . 2 - مستحب دانستن . 1"} -{"line": "38297 استحثاث (اِ تِ) [ ع . ] (مص م ) 1 - استخراج . 2 - برانگیختن . 3 - جمع آوری کردن . 1"} -{"line": "38298 استحداث (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تازه پیدا کردن . 2 - نوآوردن . ج . استحداثات . 1"} -{"line": "38299 استحسان (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نیکو شمردن . 2 - پسندیدن، نیکو جلوه دادن . 1"} -{"line": "38300 استحضار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به حضور خواستن . 2 - یادآوری کردن . 3 - یاد آوردن . 4 - (اِمص .) آگاهی . 1"} -{"line": "38301 استحفاظ (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نگهبانی خواستن . 2 - نگهداری کردن . 3 - یاد گرفتن . 4 - (اِمص .) نگهبانی، حفظ . 1"} -{"line": "38302 استحقار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خوار شمردن . 2 - (اِمص .) خواری . ج . استحقارات . 1"} -{"line": "38303 استحقاق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)شایسته بودن . 2 - (اِمص .) شایستگی، لیاقت . ج . استحقاقات . 1"} -{"line": "38304 استحلاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - شیرین شمردن . 2 - شیرین داشتن . 1"} -{"line": "38305 استحلاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)سوگند خواستن، قسم دادن . 1"} -{"line": "38306 استحلال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)حلالی طلبیدن . 1"} -{"line": "38307 استحمام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) به حمام رفتن . 1"} -{"line": "38308 استحواذ (اِ تِ حْ) [ ع . ] (مص ل .) غلبه کردن، چیره شدن . 1"} -{"line": "38309 استحکام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)محکم شدن، استوار شدن . 2 - (اِمص .) استواری . ج . استحکامات . 1"} -{"line": "38310 استحیاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) شرم داشتن، شرم کردن . 1"} -{"line": "38311 استحیاء ( استحیاء .) [ ع . ] (مص م .) زنده نگه داشتن . 1"} -{"line": "38312 استخاره (اِ تِ رِ) [ ع . استخارة ] 1 - (مص م .) طلب خیر کردن . 2 - (مص ل .) برای انجام کاری با قرآن فال گرفتن . 3 - فال نیک زدن، ج . استخارات . 1"} -{"line": "38313 استخبار (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) آگاهی جستن، ج . استخبارات . 1"} -{"line": "38314 استخدام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به خدمت گرفتن، به کار گماشتن . 1"} -{"line": "38315 استخر (اِ تَ) (اِ.) 1 - آبگیر، تالاب . 2 - حوض بزرگ که آب بسیار در آن جمع کنند و در آن انواع ورزش های آبی نمایند. 1"} -{"line": "39649 امنیه (اَ یِّ) [ ازع . ] ( اِ.) ژاندارم . 1"} -{"line": "38316 استخراج (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بیرون کشیدن، به درآوردن . 1"} -{"line": "38317 استخفاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) پنهان شدن، نهان گشتن . 1"} -{"line": "38318 استخفاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)سبک داشتن، خوار شمردن . ج . استخفافات . 1"} -{"line": "38319 استخلاص (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خلاصی طلبیدن . 2 - (مص م .) رهایی بخشیدن . 3 - (اِمص .) رهایی، خلاص . ج . استخلاصات . 1"} -{"line": "38320 استخلاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) جانشین ساختن، جانشین کردن . 1"} -{"line": "38321 استخوان (اُ تُ خا) [ په . ] (اِ.) 1 - مادة سختی است که در ساختمان بدن مهره داران به کار رفته است و محل اتکای عضلات و مخاط ها ودیگر قسمت های نرم بدن است .استخوان های بدن انسان و دیگر استخوان داران به دو دستة دراز و پهن تقسیم می شوند. در وسط استخوان مادة نرمی قرار گرفته که مغز استخوان نامیده می شود، استخوان ها به وسیلة مفاصل با یکدیگر مرتبط هستند. 2 - هسته : استخوان خرما. 3 - نژاد، نسل . 4 - اصیل . 5 - پایة بنا، بنیاد ساختمان . ؛ استخوان سبک کردن کنایه از: زیارت رفتن، بخشیده شدن گناهان . ؛ استخوان لای زخم گذاشتن الف - کار را ناقص انجام دادن . ب - کسی را در نگرانی و اضطراب نگه داشتن . ؛ استخوان نرم کردن با زحمت بسیار صاحب تجربه شدن . ؛ استخوان در گلو گرفتن رنج و محنت کشیدن . ؛ استخوان پیش اسب، کاه پیش سگ وضع و ترتیبی سخت نادرست و نابسامان . 1"} -{"line": "38322 استخوان بندی ( استخوان بندی . بَ) (اِمر.) اسکلت، کالبد. 1"} -{"line": "38323 استخوان ترکاندن ( استخوان ترکاندن . تِ دَ) (مص ل .) رشد کردن، بزرگ شدن . 1"} -{"line": "38324 استخوان خرد کردن ( استخوان خرد کردن . خُ. کَ دَ) (مص ل .) با زحمت زیاد صاحب تجربه شدن . 1"} -{"line": "38325 استخوان دار ( استخوان دار .) (ص .) کنایه از: آدم اصیل و خانواده دار. 1"} -{"line": "38326 استخوان کاری ( استخوان کاری .)(حامص .) خاتم سازی، خاتم کاری . 1"} -{"line": "38327 استخوانی ( استخوانی .) (ص .) 1 - (عا.) لاغر، نحیف . 2 - رنگ استخوانی (کرم مایل به سفید). 1"} -{"line": "38328 استداره (اِ تِ رِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد گشتن، گرد برآمدن . 2 - به شکل دایره بودن . 1"} -{"line": "38329 استدامه (اِ تِ مِ) [ ع . استدامة ] 1 - (مص م .) همیشه خواستن، پیوسته خواستن، دوام چیزی را خواستن . 2 - به درنگ انداختن . 3 - (مص ل .) همیشه بودن . 4 - (اِمص .) همیشگی . 1"} -{"line": "38330 استدانه (اِ تِ نِ) [ ع . استدانة ] (مص م .) وام خواستن، قرض طلبیدن، وام گرفتن . 1"} -{"line": "38331 استدبار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پشت کردن . مق استقبال . 2 - (مص م .) آخرکار را ملاحظه کردن . 1"} -{"line": "38332 استدراج (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بتدریج بالا بردن .2 - بتدریج نزدیک گردانیدن . 3 - (مص ل .) ظاهر شدن کرامات از غیر مؤمن . 4 - بیچاره گردانیدن . 1"} -{"line": "38333 استدراک (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فهمیدن، درک کردن . 2 - اعتراض کردن، خرده گرفتن . 3 - آوردن بیتی که مصراع اول مدح و مصراع دوم ذم باشد یا برعکس . 4 - تصحیح کردن . 5 - جبران کردن . 1"} -{"line": "38334 استدعا (اِ تِ) [ ع . استدعاء ] 1 - (مص ل .) فراخواندن، خواهش کردن . 2 - (اِ.) خواهش . 1"} -{"line": "38335 استدلال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دلیل خواستن . 2 - دلیل آوردن . ج . استدلالات . 1"} -{"line": "38336 استدن (اِ تَ دَ) (مص م .) ستُدن، گرفتن . 1"} -{"line": "38337 استذراء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) به کسی پناه بردن، در پناه کسی رفتن . 1"} -{"line": "38338 استذکار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاد کردن . 2 - (اِمص .) یادآوری، یاد کرد. ج . استذکارات . 1"} -{"line": "38339 استر (اَ تَ) [ په . ] (اِ.) قاطر. 1"} -{"line": "38340 استرئوسکپ (اِ تِ رِ ئُ کُ) [ فر. ] ( اِ.) دستگاهی که در آن دو تصویر متساوی روی هم قرار گرفته باشد، در آن صورت بنابر خاصیت رؤیت مضاعف، تصویر برجسته به نظر می رسد. 1"} -{"line": "38341 استراتوس (اِ تِ) [ فر. ] (اِ.) ابری لایه لایه که پهنة آسمان را می پوشاند و معمولاً باران - زاست، ابر لایه ای . 1"} -{"line": "38342 استراتوسفر (اِ تِ تُ فِ) [ فر. ] ( اِ.) طبقه ای از جو (اتمسفر) که بالای 10 تا 12 کیلومتر قرار دارد و حرارت در آن جا همواره ثابت است . 1"} -{"line": "38343 استراتژی (اِ تِ تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نقشه و هدایت عملیات جنگی . 2 - نقشه، ترفند، راهبرد (فره ). 3 - هر طرح درازمدت برای هدفی خاص : استراتژی اقتصادی، استراتژی نظامی . 1"} -{"line": "38344 استراحت (اِ تِ) [ ع . استراحة ] 1 - (مص ل .) آرامیدن، آسایش خواستن . 2 - (اِمص .) آسایش، آسودگی . 1"} -{"line": "38345 استراق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دزدیدن . 2 - (مص ل .) دزدیده کاری کردن . 1"} -{"line": "38346 استراق سمع ( استراق سمع سَ) [ ع . ] (مص م .) پنهانی به سخن کسی گوش کردن . 1"} -{"line": "38347 استرجاع (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)رجوع کردن، طلب بازگشت کردن . 2 - داده ای را بازپس گرفتن . 3 - (مص ل .) هنگام شنیدن خبر مرگ کسی، انالله و اناالیه راجعون گفتن . 1"} -{"line": "38348 استرحام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) رحمت خواستن . مرحمت طلبیدن . 1"} -{"line": "38349 استرخاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سست شدن، نرم گشتن، فروهشتن . 2 - (اِمص .) سستی، فروهشتگی . 1"} -{"line": "38350 استرداد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) پس گرفتن . 1"} -{"line": "38351 استردن (اُ تُ دَ) (مص م .) 1 - تراشیدن موی . 2 - پاک کردن . 3 - محو ساختن . 1"} -{"line": "38352 استرزاق (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) روزی خواستن، طلب روزی کردن . 1"} -{"line": "38353 استرسال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به نرمی سخن گفتن . 2 - موی سر را به طرف پایین انداختن . 1"} -{"line": "38354 استرشاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) رشوه طلبیدن . 1"} -{"line": "38355 استرشاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) راهنمایی خواستن، راه راست جستن . ج . استرشادات . 1"} -{"line": "38356 استرضاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)طلب خشنودی کردن . 2 - خشنود کردن . 3 - (اِمص .) خشنودی . ج . استرضاعات . 1"} -{"line": "38357 استرضاع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) دایه گرفتن برای شیر دادن به کودک . 1"} -{"line": "38358 استرعاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نگهبان خواستن . 2 - طلب توجه کردن . 1"} -{"line": "38359 استرفونیک (اِ تِ رُ فُ) [ انگ . ] (اِ.) سیستم ضبط یا پخش صوت که در آن از چند کانال صوتی استفاده شود و صدای آن به وسیلة دو یا چند بلندگو قابل پخش باشد، چندآوا، چندآوایی . (فره ). 1"} -{"line": "38360 استرلاب (اُ تُ) [ معر. ] (اِمر.) نک اسطرلاب . 1"} -{"line": "38361 استرلینگ (اِ تِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - مسکوک نقره در انگلستان (قرون وسطی ). 2 - واحد پول رسمی انگلستان . 3 - کشورهایی که معاملات خارجی آن ها توسط لیرة استرلینگ صورت می گیرد؛ مق . گروه دلار. 1"} -{"line": "38362 استره (اُ تُ رِ) ( اِ.) تیغ، ابزاری که با آن موی سر و صورت را تراشند. 1"} -{"line": "38363 استره لیسیدن ( استره لیسیدن . دَ) (مص ل .) کنایه از: دلیری کردن، جانبازی کردن . 1"} -{"line": "38364 استرواح (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آسایش جستن . 2 - (مص ل .) آسایش یافتن، برآسودن . 3 - بو گرفتن، گندیدن . 1"} -{"line": "38365 استرون (اَ تَ وَ) (ص .) نازا، زنی که بچه نیاورد. 1"} -{"line": "38366 استریل (اِ تِ) [ فر. ] (ص .) بی ثمر، بی بار، عقیم، نازا، سترون (فره )، عاری از میکروب . 1"} -{"line": "38367 استریلیزه (اِ تِ ز) [ فر. ] (ص .) ضدعفونی شده، سترون ساز (فره ) . 1"} -{"line": "38368 استریو (اِ تِ یُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی دستگاه صوتی که توانایی پخش یا ضبط صدا را در دو یا چند جهت دارد. 1"} -{"line": "38369 استریپ تیز (اِ تِ) [ انگ . ] (اِ.) نمایشی که در آن فرد مرحله به مرحله و به تدریج همراه با موسیقی لباس هایش را از تن درمی آورد. 1"} -{"line": "38370 استزادت (اِ تِ دَ) [ ع . ] (مص م .) نک استزاده . 1"} -{"line": "38371 استزاده (اِ تِ د) [ ع . استزادة ] 1 - (مص م .) فزون خواستن، فزونی طلبیدن . 2 - مقصر شمردن . 3 - (مص ل .) شکوه کردن، دلتنگی نمودن، ج . استزادات . 1"} -{"line": "38372 استزاره (اِ تِ رِ) [ ع . استزارة ] (مص م .) طلب زیارت کسی کردن، دیدار خواستن . 1"} -{"line": "38373 استسعاد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نیکبختی خواستن . 2 - مبارک شمردن . 3 - یاری خواستن . 4 - (مص ل .) نیکبخت شدن . 1"} -{"line": "38374 استسقاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) طلب آب یا باران کردن . 2 - (اِ.) نوعی بیماری که بیمار عطش زیاد دارد و آب بسیار می خواهد. 1"} -{"line": "38375 استسلام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) تسلیم شدن، به چیزی گردن نهادن . 1"} -{"line": "38376 استشاره (اِ تِ رِ) [ ع . استشارة ] 1 - (مص م .) نظر دیگری را خواستن، مشورت کردن . 2 - (اِمص .) رایزنی، مشورت . ج . استشارات . 1"} -{"line": "38377 استشراق (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) شرق شناسی، خاورشناسی . 1"} -{"line": "38378 استشعار (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ترس به دل نهفتن . 2 - به خود بازآمدن . ج . استشعارات . 1"} -{"line": "38379 استشفاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) شفا خواستن، بهبود خواستن . 1"} -{"line": "38380 استشفاع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) طلب شفاعت کردن، شفاعت خواستن . 1"} -{"line": "38381 استشهاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شهادت طلبیدن، شاهد خواستن . 2 - شاهد آوردن . 3 - گفته های کسی را به عنوان شاهدذکر کردن . 4 - شاهد خواستن برای اثبات دعوی . 1"} -{"line": "38382 استصباح (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - روشنایی کردن . 2 - چراغ افروختن . 3 - روشنی جستن . 1"} -{"line": "38383 استصحاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به همراهی خواستن . 2 - یاری خواستن . 3 - با خود داشتن . ج . استصحابات . 1"} -{"line": "38384 استصغار (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کوچک شمردن . 2 - بی اهمیت داشتن . 3 - به حساب نیاوردن . 1"} -{"line": "38385 استصلاح (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) طلب صلاح و نیکی کردن . 1"} -{"line": "38386 استصواب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) صوابدید، مصلحت خواهی کردن . 1"} -{"line": "38387 استضائت (اِ تِ ئَ) [ ع . ] (مص م .) نک استضائه . 1"} -{"line": "38388 استضائه (اِ تِ ئِ) [ ع . استضائة ] 1 - (مص ل .) توانایی، قدرت داشتن . 2 - روشن شدن . 3 - (اِمص .) روشنی جویی . 1"} -{"line": "38389 استضعاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) ناتوان شمردن، ضعیف دانستن . 1"} -{"line": "38390 استضلال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) میل به سایه و در آن نشستن . 1"} -{"line": "38391 استطابه (اِ تِ ب یا بَ) [ ع . استطابة ] (مص م . ) 1 - پاکیزگی خواستن، پاکی جستن . 2 - پاک یافتن، پاکیزه دانستن . 1"} -{"line": "38392 استطاعت (اِ تِ عَ) [ ع . استطاعة ] (مص ل .) 1 - توانایی، قدرت داشتن . 2 - سرمایه داشتن . 1"} -{"line": "38393 استطاله (اِ تِ لِ یا لَ) [ ع . استطالة ] (مص ل .) 1 - دراز کشیدن .2 - فزونی کردن . 3 - گردنکشی کردن . 1"} -{"line": "38394 استطراد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از پیش دشمن گریختن و فریفتن او. 2 - از مطلب دور افتادن . 1"} -{"line": "38395 استطراف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نو شمردن . 2 - تازه و نو یافتن . 3 - شگفت داشتن . 1"} -{"line": "38396 استطلاع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آگهی جستن، اطلاع خواستن . 2 - پرسیدن . 1"} -{"line": "38397 استظهار (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کمک خواستن . 2 - (اِمص .) پشت گرمی . 1"} -{"line": "38398 استعادت (اِ تِ دَ) [ ع . استعادة ] (مص م .) نک استعاده . 1"} -{"line": "38399 استعاده (اِ تِ د) [ ع . استعادة ] 1 - (مص م .) بازگشت چیزی را خواستن . 2 - (مص ل .)عادت کردن . 1"} -{"line": "38400 استعاذه (اِ تِ ذ) [ ع . استعاذة ] (مص ل .) پناه جُستن، پناه بردن . 1"} -{"line": "38401 استعاره (اِ تِ رِ) [ ع . استعارة ] (مص م .) به عاریت گرفتن . 1"} -{"line": "38402 استعانت (اِ تِ نَ) [ ع . استعاثة ] (مص م .) یاری خواستن، کمک طلبیدن . 1"} -{"line": "38403 استعباد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) کسی را بندة خود ساختن، مانند بنده گردانیدن . 1"} -{"line": "38404 استعجاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)عجب شمردن، در شگفت شدن، به شگفت آمدن . 1"} -{"line": "38405 استعجال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کاری را به شتاب خواستن، به شتاب واداشتن . 2 - (مص ل .) شتافتن، شتاب کردن . 3 - (اِمص .) شتابزدگی . 1"} -{"line": "38406 استعجام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پوشیده شدن . 2 - ناتوان شدن به سخن گفتن، عاجز شدن در سخن . 3 - خاموش گشتن از پاسخ سایل 4 - بسته و مبهم شدم کلام . 1"} -{"line": "38407 استعداد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آماده شدن، مهیا گشتن . 2 - (اِمص .) آمادگی، توانایی . ج . استعدادات . 1"} -{"line": "38408 استعراب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عرب مآب گشتن . 2 - سخن فارسی را عربی کردن . 3 - دشنام دادن، فحش گفتن . 1"} -{"line": "38409 استعصام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - چنگ زدن . 2 - پناه آوردن . 1"} -{"line": "38410 استعطاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مهربانی خواستن . 2 - دل به دست آوردن . 1"} -{"line": "38411 استعظام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بزرگ شمردن، بزرگ داشتن . 2 - (مص ل .) بزرگ منشی و تکبر کردن . 1"} -{"line": "38412 استعفاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) تقاضای معافیت از انجام کار. ؛ استعفاء نامه نامه ای که تقاضای کناره گیری از شغل یا کار در آن نوشته شده است . 1"} -{"line": "38413 استعلاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برتری جستن . 2 - بزرگوار شدن . 3 - (اِمص .) بلندی، رفعت . 1"} -{"line": "38414 استعلاج (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درمان بیماری طلبیدن . 2 - (اِمص .) چاره جویی . 1"} -{"line": "38415 استعلام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) آگاهی خواستن، پرسش کردن . 1"} -{"line": "38416 استعمار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آبادانی خواستن . 2 - (اِمص .) آباد کردن کشور به ظاهر و غارت و چپاول آن در نهان . 1"} -{"line": "38417 استعمال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به کار بردن، کار کردن . 2 - گماشتن، به کار واداشتن . 1"} -{"line": "38418 استغاثت (اِ تِ ثَ) [ ع . استغاثة ] (مص م .) نک استغاثه . 1"} -{"line": "38419 استغاثه (اِ تِ ثِ) [ ع . استغاثة ] 1 - (مص م .) دادخواهی کردن، یاری طلبیدن . 2 - (اِمص .) دادخواهی . 3 - زاری، تضرع . 1"} -{"line": "38420 استغراب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) غریب شمردن، عجیب دانستن چیزی را، به شگفت آمدن از امری . 1"} -{"line": "38421 استغراق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) همه را فرا - گرفتن . 2 - (مص ل .) غرق شدن . 3 - سخت سرگرم کاری شدن . 1"} -{"line": "38422 استغفار (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بخشش و آمرزش خواستن . 2 - توبه کردن . 1"} -{"line": "38423 استغفرالله (اِ تَ فِ رُ لْ لا) [ ع . ] (شب جم .) 1 - برای طلب آمرزش به کار می رود. 2 - برای نفی و انکار به کار می رود. 3 - برای بیان خشم به کار می رود. 1"} -{"line": "38424 استغلاظ (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) غلیظ داشتن . 2 - (مص ل .) غلیظ شدن . 1"} -{"line": "38425 استغلال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) طلب غله کردن، غله گرفتن . 1"} -{"line": "38426 استغناء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی نیازی خواستن . 2 - توانگر شدن، مالدار شدن . 3 - (اِمص .) بی نیازی، توانگری (مادی یا معنوی ). 4 - وابستگی نداشتن، بی قید بودن . 5 - گذشتن، صرفنظر کردن . 1"} -{"line": "38427 استفادت (اِ تِ دَ) [ ع . استفادة ] (مص م .) نک استفاده . 1"} -{"line": "38428 استفاده (اِ تِ د) [ ع . استفادة ] (مص م .) سود بردن، فایده خواستن . 1"} -{"line": "38429 استفاضت (اِ تِ ضَ) [ ع . استفاضة ] (مص م .) نک استفاضه . 1"} -{"line": "38430 استفاضه (اِ تِ ض ِ) [ ع . استفاضة ] (مص م .) 1 - طلب فیض کردن . 2 - عطا خواستن . 3 - فاش و م نتشر شدن خبر. 1"} -{"line": "38431 استفتاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) فتوی خواستن . 1"} -{"line": "38432 استفتاح (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نصرت خواستن . 2 - گشایش طلبیدن . 3 - یاری خواستن . 1"} -{"line": "38433 استفراد (اِ تِ) 1 - (مص ل .) تنها شدن به چیزی، تنها رفتن پی کاری . 2 - تنها کردن کاری را. 3 - تنهائی خواستن، خواستار تنهائی بودن . 4 - (مص م .) کسی را از میان گروه به تنهایی برگزیدن . 1"} -{"line": "38434 استفراغ (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)1 - فراغت طلبیدن . 2 - قی کردن . 1"} -{"line": "38435 استفسار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)تفسیر خواستن . 2 - پرسیدن . 3 - (اِ مص .) پرسش . 4 - جستجو، تفحص . 1"} -{"line": "38436 استفعال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - طلب فعل کردن . 2 - نام یکی از باب های ده گانة ثلاثی مزید در صرف زبان عربی که با افزودن «اِست .» در آغاز فعل مجرد ساخته می شود و معنی آن درخواست چیزی کردن و خواستار آن چیز گردیدن است . چنان که استخراج به معنی بیرون آوردن است . 1"} -{"line": "38437 استفهام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) طلب فهم کردن . 2 - پرسیدن . 3 - (اِمص .) پرسش . 1"} -{"line": "38438 استقاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آب از چاه برکشیدن، آب کشیدن . 2 - آب خواستن، طلب آب . 3 - نوشاندن آب و شراب . 1"} -{"line": "38439 استقالت (اِ تِ لَ) [ ع . استقالة ] (مص م .) 1 - فسخ بیع را خواستار شدن، پایان گرفتن معامله را خواستن . 2 - خواستار عفو و بخشایش شدن . 1"} -{"line": "38440 استقامت (اِ تِ مَ) [ ع . استقامة ] 1 - (مص ل .) ایستادگی کردن، مقاومت کردن . 2 - (اِمص .) پایداری . 3 - راست ایستادن . 1"} -{"line": "38441 استقباح (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) زشت شمردن، قبیح داشتن . 1"} -{"line": "38442 استقبال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به پیشواز کسی رفتن . 2 - (اِمص .) پیشواز، پذیره . 3 - (ص .) آینده . 4 - روبروی هم قرار گرفتن دو ستاره . 5 - اینکه شاعری شعر در وزن و قافیة شعر شاعرِ دیگری بگوید. 1"} -{"line": "38443 استقبال کردن ( استقبال کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - پیشواز رفتن . 2 - پذیرفتن، پذیرش . 1"} -{"line": "38444 استقراء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جستجو کردن، تحقیق کردن . 2 - (اِمص .) در منطق ؛ پی بُردن به کل از جزء. 1"} -{"line": "38445 استقرار (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - برقرار کردن، پابرجا شدن . 2 - قرار یافتن . 1"} -{"line": "38446 استقراض (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) وام خواستن، قرض گرفتن . 2 - (اِمص .) وام خواهی . 1"} -{"line": "38447 استقص (اُ تُ قُ) [ معر. ] (اِ.) نک استقصات . 1"} -{"line": "38448 استقصاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کوشش تمام کردن . 2 - (اِمص .) پی جویی، تفحص . 1"} -{"line": "38449 استقصات (اُ تُ قُ صّ) [ معر. ] (اِ.) جِ اُستُقُص یا اسطقس . این کلمه در اصل یونانی است و به معنی ماده و اصل هر چیزی . (عناصر چهارگانه ). 1"} -{"line": "38450 استقصاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) میانه روی خواستن . 1"} -{"line": "38451 استقضاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م ) قضاوت خواستن، تقاضای حق خود را کردن . 1"} -{"line": "38452 استقلال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خودمختار بودن . 2 - ادارة کشور با اختیار و آزادی بدون مداخله کشورهای بیگانه . 1"} -{"line": "38453 استلات (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - غذای اطراف کاسه را با انگشت پاک کردن و خوردن . 2 - کنایه از: خوردن تا ته ظرف . 1"} -{"line": "38454 استلام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - لمس کردن، دست کشیدن به چیزی . 2 - بوسه دادن . 1"} -{"line": "38455 استلحاق (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فراخواندن کسانی را برای به هم آمدن، درخواست ملحق گردیدن . 2 - دعوی کردن که فرزند از آن من است، به خود نسبت دادن . 1"} -{"line": "38456 استلذاذ (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)1 - لذت خواستن . 2 - لذت بردن . 3 - خوشمزه یافتن . 1"} -{"line": "38457 استلزام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) همراه گرفتن . 2 - (اِمص .) لزوم، وجوب . 1"} -{"line": "38458 استلقاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)بر پشت خوابیدن، طاق باز خوابیدن . 1"} -{"line": "38459 استم (اِ تَ) (اِ.) ستم، ظلم . 1"} -{"line": "38460 استماع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) شنیدن، گوش دادن . 1"} -{"line": "38461 استمالت (اِ تِ لَ) [ ع . استمالة ] 1 - (مص م .) دلجویی کردن . 2 - (اِمص .) دلجویی، نوازش . 3 - (مص ل .) میل کردن به سویی . 1"} -{"line": "38462 استمتاع (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بهره جُستن . 2 - (اِمص .) برخورداری . 1"} -{"line": "38463 استمداد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) یاری خواستن . 1"} -{"line": "38464 استمرار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیوسته رفتن . 2 - همیشه روان بودن . 3 - (اِمص .) اتصال، پیوستگی . 1"} -{"line": "38465 استمراری (اِ تِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - مستمری، وظیفه، مقرری . 2 - حالت فعلی که مفهوم دوام و استمرار آن را در زمان گذشته یا حال برساند. 1"} -{"line": "38466 استمساک (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چنگ در زدن، تمسک جستن . 2 - (اِمص .) تمسک، اعتصام . 1"} -{"line": "38467 استملاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) املا پرسیدن . 1"} -{"line": "38468 استملاک (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) تملک، به ملک گرفتن، تصرف کردن . 1"} -{"line": "38469 استمناء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جلق زدن . 2 - (اِمص .) جلق زنی . 1"} -{"line": "38470 استمهال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) مهلت خواستن . 1"} -{"line": "38471 استن (اَ س ِ تُ) [ فر. ] (اِ.) = استون : مایعی است بی رنگ، فرار، سریع التبخیر و قابل اشتعال، با بوی اتری که از تقطیر یکی از استات ها به دست می آید و مانند یک حلال بکار می رود. 1"} -{"line": "38472 استن (اُ تُ) (اِ.) = استون : ستون، رکن . 1"} -{"line": "38473 استنابت (اِ تِ بَ) [ ع . استنابة ] (مص م .) به نیابت خواستن کسی را. 1"} -{"line": "38474 استناد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پشت دادن به چیزی . 2 - نسبت دادن . 3 - سند و مدرک نشان دادن . 1"} -{"line": "38475 استناره (اِ تِ رِ) [ ع . استنارة ] (مص ل .) 1 - روشن شدن . 2 - مدد خواستن به شعاع، روشنی جستن . 1"} -{"line": "38476 استنباء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) خبر جستن، در جستجوی خبر برآمدن، خبر پرسیدن . 1"} -{"line": "38477 استنباط (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بیرون آوردن چیزی . 2 - (اِمص .) ادراک و دریافت معنی و مفهوم چیزی بر اثر دقت و تیزهوشی . 1"} -{"line": "38478 استنبه (اِ تَ ب) 1 - (ص .) زشت، کریه . 2 - (اِ.) کابوس . 3 - دیو. 1"} -{"line": "38479 استنتاج (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) نتیجه گرفتن، نتیجه خواستن . 1"} -{"line": "38480 استنجاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رهایی یافتن . 2 - شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدان جا مالیدن . 1"} -{"line": "38481 استنجاح (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) برآورده شدن حاجتی را طلب کردن . 1"} -{"line": "38482 استنجاد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شجاع شدن . 2 - (مص م .) یاری خواستن . 1"} -{"line": "38576 اسفار ( اسفار .) [ ع . ] ( اِ.) جِ سفْر؛ نامه ها، کتاب ها. 1"} -{"line": "38483 استنزال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرو آوردن، فرو فرستادن . 2 - درخواست فرود آمدن . 3 - (مص ل .) از مرتبة خود فرو افتادن . 1"} -{"line": "38484 استنساخ (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)رونوشت برداشتن از نوشته یا کتابی، نسخه برداری . 1"} -{"line": "38485 استنسیل (اِ تَ یا تِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی کاغذ که با قلم خاصی بر آن می نگارند و با دستگاه تکثیر از آن نسخه برداری می کنند، کاغذ مومی . (فره ). 1"} -{"line": "38486 استنشاق (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آب یا مایع دیگری را به بینی کشیدن . 2 - چیزی را بو کردن . 1"} -{"line": "38487 استنطاق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به سخن آوردن . 2 - (اِمص .) بازپرسی . 1"} -{"line": "38488 استنکاح (اِ ت ِ) [ ع . ] (مص م .) عقد زناشویی بستن، طلب نکاح کردن . 1"} -{"line": "38489 استنکار (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - انکار کردن . 2 - نشناختن . 1"} -{"line": "38490 استنکاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از انجام کاری ننگ داشتن . 2 - سر باز زدن، رد کردن . 1"} -{"line": "38491 استه (اُ تِ) ( اِ.) کفل، سرین . 1"} -{"line": "38492 استه (اِ تُ) (ص .) نک استوه . 1"} -{"line": "38493 استه (اَ تِ) ( اِ.) 1 - دانه و هستة میوه ها. 2 - استخوان . 1"} -{"line": "38494 استهانت (اِ تِ نَ) [ ع . ] (مص م .) خوار شمردن، حقیر داشتن . 1"} -{"line": "38495 استهزاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بر کسی خندیدن، مسخره نمودن . 1"} -{"line": "38496 استهلال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ماه نو دیدن . 2 - (مص ل .) پدیدار شدن ماه نو. 1"} -{"line": "38497 استهلاک (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نیست کردن، هلاک کردن . 2 - نیست شدن . 1"} -{"line": "38498 استهوا (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هوس کردن . 2 - (مص م .) کسی را به هوس انداختن . 1"} -{"line": "38499 استواء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برابر شدن، مانند یکدیگر شدن . 2 - (اِمص .) قرار گرفتن، استقرار. 3 - (اِ.) در جغرافیا دایره ای فرضی که مانند کمربندی زمین را به دو نیمکرة شمالی و جنوبی تقسیم می کند. 1"} -{"line": "38500 استوار (اُ تُ) [ په . ] (ص مر.)1 - محکم، پایدار، سخت . 2 - مورد اعتماد، امین . 3 - درجه ای در ارتش، میان گروهبان و افسریار. 1"} -{"line": "38501 استوار داشتن ( استوار داشتن . تَ) (مص ل .) 1 - اعتماد داشتن، اعتماد کردن . 2 - باور کردن، درست پنداشتن . 1"} -{"line": "38502 استواران (اُ تُ) (اِ.) جِ اُستُوار؛ معتمدان، اَمینان . 1"} -{"line": "38503 استوارداشت (اُ تُ) (اِمص .) یقین، ایمان . 1"} -{"line": "38504 استوارنامه ( استوارنامه . مِ) (اِمر.) حکمی است که از طرف رؤسای کشورها به سفرا و مأمورین سیاسی داده می شود تا اعتبار آن ها را نزد رؤسای دول بیگانه استوار سازد. قبلاً به این سند اعتبارنامه گفته می شد. 1"} -{"line": "38505 استواری ( استواری .)1 - (حامص .)محکمی، سختی . 2 - ثبات، پایداری . 3 - امن یت، اطمینان . 1"} -{"line": "38506 استوان (اُ تُ) [ په . ] (ص مر.) 1 - استوار، پایدار. 2 - قابل اعتماد، امین . 3 - مضبوط . 1"} -{"line": "38507 استوانه (اُ تُ نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - ستون . 2 - جسمی که در دو سر آن دو دایره موازی یکدیگر باشند. 1"} -{"line": "38508 استودیو (اِ تُ) [ ایتا. ] (اِ.) 1 - کارگاه، اطاق کار. 2 - محل از پیش آماده شده برای ضبط و ثبت صدا و تصویر، کارگاه فیلمبرداری و ضبط صدا. 3 - کارگاه عکاسی . 1"} -{"line": "38509 استون (اُ) [ په . ] ( اِ.) ستون، پایه . 1"} -{"line": "38510 استوه (اُ)(ص .) 1 - مانده، درمانده . 2 - افسرده، ملول . 1"} -{"line": "38511 استپ (اِ ت ِ) [ فر. ] (اِ.) جلگة وسیع و بی - درخت، علفزار. 1"} -{"line": "38512 استپ (اِ سْ تُ) [ فر. ] فرمان ایست، بایست . 1"} -{"line": "38513 استکان (اِ تِ) [ روس . ] (اِ.) ظرف کوچک استوانه ای شکل از جنس شیشه یا بلور که معمولاً جهت نوشیدن چای به کار می رود. 1"} -{"line": "38514 استکانت (اِ تِ نَ) [ ع . استکانة . ] 1 - (مص ل .) زاری کردن . 2 - خضوع نمودن . 3 - (اِمص .) فروتنی . 1"} -{"line": "38515 استکانی زدن (اِ تِ . زَ دَ) [ روس - فا. ] (مص ل .) میخوارگی مختصر کردن . 1"} -{"line": "38516 استکبار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بزرگ د یدن کسی یا چیزی را . 2 - (مص ل .) تکبر کردن . 3 - خودنمایی، گردنکشی کردن . 1"} -{"line": "38517 استکتاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - طلب نوشتن چیزی را کردن . 2 - نسخه برداشتن، رونوشت برداشتن . 1"} -{"line": "38518 استکثار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) طلب فراوانی کردن . 2 - (اِمص .) زیادت طلبی . 1"} -{"line": "38519 استکراه (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ناپسند داشتن . 2 - ناخواسته به کاری واداشتن . 1"} -{"line": "38520 استکشاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - طلب کشف کردن . 2 - (اِمص .) جستجو، تجسس . 1"} -{"line": "38521 استکفاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) کارگزاری خواستن . 1"} -{"line": "38522 استکمال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کمال خواستن . 2 - کامل کردن . 1"} -{"line": "38523 استیجاب (اِ) [ ع . ] (مص ل .) سزاوار شدن، واجب و لازم دانستن امری یا چیزی . 1"} -{"line": "38524 استیجار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) اجاره کردن . 1"} -{"line": "38525 استیحاش ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)دلتنگ شدن . 2 - وحشت یافتن . 3 - رمیدن . 4 - (اِمص .) وحشت . 1"} -{"line": "38526 استیدن (اِ دَ) (مص م .) نک ستیدن، ستُدن . 1"} -{"line": "38527 استیذان ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) اجازه خواستن، اذن طلبیدن . 1"} -{"line": "38528 استیر ( اِ ) ( اِ.) یک چهلم من، سیر. 1"} -{"line": "38529 استیزه (اِ ز) (اِمص .) 1 - عناد، خصومت . 2 - جنگ . 3 - خشم، غضب . 1"} -{"line": "41260 بردنگ (بَ دَ) ( اِ.) تپه، پشته . 1"} -{"line": "38530 استیصال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)از ریشه کندن . 2 - (مص ل .) کنده شدن . 3 - درمانده و بیچاره شدن . 4 - (اِمص .) درماندگی، بیچارگی . 1"} -{"line": "38531 استیضاح ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) توضیح خواستن . 2 - (اِمص .) کاوش، بازخواست . 3 - توضیح خواستن نمایندگان مجلس از وزیری در مورد مطالبی . 1"} -{"line": "38532 استیعاب ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) گرفتن، فراگرفتن . 1"} -{"line": "38533 استیفاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تمام فراگرفتن . 2 - طلب تمام حق را کردن . 3 - (اِ.) شغل و وظیفة مستوفی . 4 - تصفیة حساب مالیات . 1"} -{"line": "38534 استیقاظ ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیدار بودن . هوشیار شدن . 2 - (اِمص .) بیداری، هوشیاری . 1"} -{"line": "38535 استیقان ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) به یقین دانستن، بی گمان شدن . 1"} -{"line": "38536 استیل ( اِ ) [ فر . ] ( اِ.) 1 - شکل، فرم، اندازه . 2 - نوعی مبل به سبک قدیم فرانسه . 3 - شیوه ای (معمولاً منحصر به فرد) در انجام مهارت های ورزشی . 1"} -{"line": "38537 استیل ( استیل .) [ انگ . ] (اِ.) فولاد ضدزنگ . 1"} -{"line": "38538 استیلا ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دست یافتن . 2 - (اِمص .) چیرگی، غلبه . 1"} -{"line": "38539 استیلن (اِ تِ لِ) [ فر. ] ( اِ.) گازی است هیدروکربن دار و بد بو، قابل احتراق و با شعلة سفید درخشان (وزن اتمی آن 26). 1"} -{"line": "38540 استیم ( اِ ) ( اِ.) چرک و عفونت زخم . 1"} -{"line": "38541 استیمان (اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - امان خواستن . 2 - در امان کسی درآمدن . 1"} -{"line": "38542 استیناس ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) انس گرفتن، خو گرفتن . 1"} -{"line": "38543 استیناف ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از سر گرفتن . 2 - مراجعه به دادگاه برای رسیدگی دوباره به پرونده . 1"} -{"line": "38544 استیهیدن (اِ دَ) (مص ل .) ستهیدَن، ستیزه کردن، لجاج کردن . 1"} -{"line": "38545 استیکال ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) به کسی اعتماد و تکیه کردن . 1"} -{"line": "38546 اسجاع ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سَجِع . 1 - آواز خوش پرندگان . 2 - سخن موزون . 1"} -{"line": "38547 اسحار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سَحَر؛ پاس آخر شب، بامداد. 1"} -{"line": "38548 اسحار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سحر؛ افسون ها، سحرها. 1"} -{"line": "38549 اسخان (اِ) [ ع . ] (مص م .) گرم کردن . 1"} -{"line": "38550 اسخیاء ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ سخی ؛ جوانمردان، سخاوتمندان . 1"} -{"line": "38551 اسد (اَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر درنده . 2 - نام یکی از صورت های فلکی که تقریباً در سمت الرأس قرار دارد و به صورت شیری تصویر شده است، ستارة پر نور این صورت فلکی، قلب الاسد نام دارد که حدود 71 سال نوری از خورشید فاصله دارد. 3 - پنجمین برج از برج های دوازده گانة سال . 1"} -{"line": "38552 اسداس (اَ) [ ع . ] جِ سَدَس . ؛ اسداس در اخماس زدن الف - شش در پنج زدن . ب - قمار کردن . ج - حیله کردن . 1"} -{"line": "38553 اسدال ( اِ) [ ع . ] (مص م .) فروهشتن، فروگذاشتن، آویختن (پرده ). 1"} -{"line": "38554 اسر (اَ سْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بند کردن، به اسیری گرفتن . 2 - (اِمص .) بردگی، اسارت . 1"} -{"line": "38555 اسراء (اُ سَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ اسیر؛ اسیران، گرفتاران . 1"} -{"line": "38556 اسراء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) در شب سیر کردن . 2 - (مص م .) به سیر درآوردن کسی در شب . 3 - معراج پیامبر اکرم (ص ). 1"} -{"line": "38557 اسرائیلیات ( اِ ) [ ع . ] (ص نسب .) جِ اسرائیلیه ؛ روایت ها و اخباری که از بنی اسرائیل در اخبار اسلامی آورده اند. 1"} -{"line": "38558 اسرار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جِ سرُ؛ رازها، نهانی ها، سرها. 2 - جِ سَرَر و سُرَر؛ خط ها و شکن های کف دست . 1"} -{"line": "38559 اسرار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - نهفتن . 2 - پوشیده با کسی سخن گفتن . 1"} -{"line": "38560 اسراع ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شتافتن . 2 - (مص م .) شتاباندن . 1"} -{"line": "38561 اسراف ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)از حد گذشتن . 2 - (اِمص .) زیاده روی . 3 - ولخرجی . 1"} -{"line": "38562 اسرافیل ( اِ ) [ ع . ] ( اِ.) فرشتة صور، فرشته مأمور دمیدن صور و برانگیختن مردگان در روز ر ستاخیز. 1"} -{"line": "38563 اسرب (اُ رُ) ( اِ.) نک سرب . 1"} -{"line": "38564 اسرع (اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - تندتر؛ زودتر. 2 - تندروتر. 1"} -{"line": "38565 اسرنج (اَ رُ) ( اِ.) اکسید سرب، گردی سرخ که در نقاشی از آن استفاده می کنند. 1"} -{"line": "38566 اسری (اَ را) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ اسیر؛ بردگان، اسیران . 1"} -{"line": "38567 اسطرلاب (اُ طُ) [ معر - یو. ] ( اِ.) ستاره سنج، ابزاری است که برای اندازه گیری محل وارتفاع ستارگان و دیگر اندازه گیری های نجومی بکار می رود. 1"} -{"line": "38568 اسطقس (اُ طُ قُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - این کلمه در اصل یونانی است به معنی م اده و اصل هر چیزی، عناصر چ ه ارگانه : آب، خاک، باد و آتش . 2 - استخوان بندی هر چیز. ج . اسطقسات . 1"} -{"line": "38569 اسطوره (اُ طُ رِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - افسانه، قصه . 2 - سخن بیهوده و پریشان . ج . اساطیر. 1"} -{"line": "38570 اسعاد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)نیکبخت گردانیدن . 2 - (اِمص .) مبارکی . 3 - یاری، کمک . 1"} -{"line": "38571 اسعار ( اَ ) [ ع . ] جِ سعر. 1 - نرخ ها، قیمت ها. 2 - ارزها (پول بیگانه ). 1"} -{"line": "38572 اسعاف ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) برآوردن، روا کردن (حاجت و مانند آن ). 1"} -{"line": "38573 اسعد (اَ عَ) [ ع . ] (ص تف .) خوشبخت تر. 1"} -{"line": "38574 اسغده (اَ سَ د) (ص .) ساخته، آماده و مهیا. 1"} -{"line": "38575 اسف (اَ سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اندوهگین شدن . 2 - حسرت خوردن . 3 - ( اِ.) اندوه شدید. 4 - افسوس، پشیمانی . 1"} -{"line": "38577 اسفار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ سَفَر؛ سفرها. 1"} -{"line": "38578 اسفار ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به روشنایی صبح درآمدن . 2 - روشن شدن صبح . 3 - آشکار شدن . 1"} -{"line": "38579 اسفرزه (اِ فَ ز) ( اِ.) گیاهی است از تیرة بارهنگ ها، در طب قدیم به عنوان مُسَکِّن و مسهل به کار می رفت . 1"} -{"line": "38580 اسفرغم (اِ فَ غَ یا فَ رَ غْ) ( اِ.) نک اسپرغم . 1"} -{"line": "38581 اسفرم (اِ فَ رَ) ( اِ.) نک اسپرغم . 1"} -{"line": "38582 اسفرود (اِ فَ) ( اِ.) سنگ خوارک، پرنده ای کوچکتر از کبک با پرهای سیاه و خاکستری، ابفهرود نیز گویند. 1"} -{"line": "38583 اسفست (اِ فَ) [ معر. ] ( اِ.) یونجه، اسپست . 1"} -{"line": "38584 اسفل (اَ فَ) [ ع . ] 1 - (ص تف .) پایین تر، زیرتر. 2 - مقعد، دبر. ج . اسافل . 1"} -{"line": "38585 اسفل السافلین ( اسفل السافلین لُ سّ فِ) (ص مر.) 1 - پست ترین مراتب . 2 - ضلالت، گمراهی . 3 - طبقة هفتم دوزخ، بدترین جای جهنم . 1"} -{"line": "38586 اسفلین (اَ فَ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - پایین ترین . 2 - هفتمین طبقة دوزخ که زیر همه طبقات است، اسفل سافلین . 1"} -{"line": "38587 اسفناج (اِ فَ یا فِ) ( اِ.) = اسپناج . اسپناخ . سپاناخ . اسپاناج : گیاهی است یک ساله دارای برگ های پهن و ساقه های سست و نازک، در پختن آش و پاره ای از غذاها مورد ا ستفاده قرار می گیرد. ؛ اسفناج سبز شدن از کلة کسی (کن .)تعجب شدید به کسی دست دادن . 1"} -{"line": "38588 اسفنج (اِ فَ) [ معر. ] ( اِ.) جانوری است گیاه شکل که در ته دریا به صورت دسته های چسبیده به سنگ ها زندگی می کند، دارای سوراخ ها و شکاف های بسیاری است . ابرکهن و ابرمرده نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "38589 اسفنج (اِ فَ) ( اِ.) ابر، وسیله ای که برای شستشو به کار می رود. 1"} -{"line": "38590 اسفند (اِ فَ)( اِ.) = اسپند. سپند: 1 - آخرین ماهِ سال شمسی . 2 - نام روز پنجم از هر ماه شمسی . 3 - یکی از امشاسپندان، نماد بردباری و نگاهبان زمین . 4 - گیاهی است با گل های ریز سفیدرنگ و دانه های سیاه که دانه های سیاه آن را برای دفعِ چشم زخم، روی آتش می ریزند. 1"} -{"line": "38591 اسفندان (اِ فَ) (اِ.) 1 - خردل . 2 - افرا. 1"} -{"line": "38592 اسفندیار (اِ فَ) [ په . ] ( اِ.) نام یکی از قهرمانان شاهنامه . 1"} -{"line": "38593 اسفهبد (اِ فَ بَ) [ معر. ] (ص مر.) 1 - سپاهبد، سپاهسالار. 2 - عنوان پادشاهان طبرستان . 1"} -{"line": "38594 اسفهسالار (اِ فَ) (ص مر.) سپاهسالار، سردار سپاه . 1"} -{"line": "38595 اسفیداج (اِ) [ معر. ] (اِمر.) = سپیتاگ . اسپیدگ . سپیده : نک سفیداب . 1"} -{"line": "38596 اسقاط ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ سقط ؛ کالاهای بد، دور انداختنی ها. 1"} -{"line": "38597 اسقاط ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) افکندن، انداختن . 2 - حذف کردن، از قلم انداختن . 3 - (اِمص .) فرسودگی . 1"} -{"line": "38598 اسقام (اِ) [ ع . ] (مص م .) بیمار کردن . 1"} -{"line": "38599 اسقف (اُ قُ) [ معر. ] ( اِ.) از یونانی گرفته شده به معنای پیشوای عیسوی که مرتبه اش از کشیش بالاتر است . 1"} -{"line": "38600 اسلاف ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ سلف ؛ پیشینیان، درگذشتگان . 1"} -{"line": "38601 اسلام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تسلیم شدن . 2 - فرمان بردن . 3 - (اِ.) دینی که محمدبن عبدالله (ص ) آورد. 1"} -{"line": "38602 اسلایب ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اسلوب ؛ اسلوب ها، روش ها، راه ها. 1"} -{"line": "38603 اسلاید ( اِ ) [ انگ . ] ( اِ.) تصویری که روی فیلم مثبت ظاهر می شود و به وسیلة پروژکتور بر پرده منعکس می شود یابادستگاه مخصوصی می توان آن را مشاهده کرد. 1"} -{"line": "38604 اسلحه (اَ لَ حِ) [ ع . ] ( اِ.) جِ سلاح ؛ ابزارهای جنگی . 1"} -{"line": "38605 اسلم (اَ لَ) [ ع . ] (ص تف .) سالم تر، درست تر، بی گزندتر. 1"} -{"line": "38606 اسلوب ( اُ ) [ ع . ] ( اِ.) شیوه، روش . 1"} -{"line": "38607 اسلوموشن (اِ لُ مُ ش ِ) [ انگ . ] حرکات کند برای پخش صحنه های حساس فیلم ها و مسابقات ورزشی جهت نشان دادن جزییات بیشتر صحنه ها. 1"} -{"line": "38608 اسلیمی ( اِ ) (ص نسب .) (اِمر.) نوعی از نقش و نگار، مرکب از ساقه های حلزونی شکل گل های مختلف با برگ های متنوع که در کتیبه ها، نقاشی ها، کاشی کاری ها و گچ بری ها ترسیم می کنند. 1"} -{"line": "38609 اسم ( اِ ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - کلمه ای که به وسیلة آن چیزی یا کسی را می خوانند، نام . 2 - عنوان . 3 - شهرت، آوازه . 4 - در دستور زبان فارسی قسمی از اقسام کلمه که بدان مردم یا جانور یا چیزی را نامند و معین کنند: مرد، زن، خانه، میز، کوه و دشت . ضح - در صرف عربی اسم قسمی از سه قسم کلمه است که بر معنایی مستقل دلالت کند و به زمانی خاص باز بسته نباشد. 5 - اسم ذات است مسما به اعتبار صفت و صفت یا با وجود است چون عالم و قدیم و یا با عدم است چون قدوس (تصوف ). ج . اسامی، اسماء. ؛ اسم آلت اسمی است که بر ابزار کار دلالت کند. ؛ اسم اشاره «این » و «آن » هرگاه مسبوق به اسم می باشد، اسم اشاره نامیده شود. نخستین برای اشاره به نزدیک و دومین برای اشاره به دور: این خانه، این میز، آن مرد، آن خیابان . ؛ اسم جمع اسم عام چون در صورت مفرد و در معنی جمع باشد: دسته، رمه . ؛ اسم بی مسمی نامی که معنی آن با چیز یا کسی که برای آن وضع شده است مطابق نباشد. ؛ اسم جنس اسمی است که بر افراد یک جنس دلالت کند و آن نه معرفه است نه نکره مانند: درخت، کوه، اسب و چون خواهند نکره شود «ی » بدان افزایند: درختی، کوهی، اسبی . ؛ اسم خاص آن است که بر فردی مخصوص و معین دلالت کند. مق . اسم عام . ؛ اسم ذات اسم چون قایم به ذات باشد و وجودش وابسته به دیگری نباشد آن را اسم ذات نامند. مق . اسم معنی . ؛ اسم زمان اسمی است که دلالت بر زمان کند. ؛ اسم مکان اسمی است که دلالت بر مکان کند. ؛ اسم فاعل اسمی است مشتق از فعل که بر کنندة کاری یا دارندة حالتی دلالت کند؛ صفت فاعلی . ؛ اسم مفعول اسمی است که دلالت می کند بر چیزی یا کسی که فعل بر او واقع شده است ؛ صفت مفعولی . ؛ اسم مصدر کلمه ای است مشتق از فعل که بر معنی مصدر دلالت کند (و آن جز مصدر و ریشة فعل است ). ؛ اسم مشتق اسمی که از مصدر یا ریشه ای جدا شده باشد مانند اسم فاعل که از امر یا ریشه و اسم مفعول که از مصدر (مرخم ) ساخته می شود. ؛ اسم معنی اسمی است که وجود مسمی آن به غیرش وابسته باشد. مق . اسم ذات : رنجش، دانش، سفیدی، هوش . 1"} -{"line": "38610 اسم شب (اِ مِ شَ) (اِمر.) کنایه از: کلمة رمزی که وسیلة شناسایی باشد. 1"} -{"line": "38611 اسم مستعار (اِ مِ مُ تِ) (اِ.) اسمی که شخص برای پنهان کردن هویت واقعی خود از آن استفاده می کند. 1"} -{"line": "38728 اشبال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - یاری کردن . 2 - روآوردن . 1"} -{"line": "38612 اسم نویسی (اِ نِ) [ ع - فا. ] 1 - (حامص ) نوشتن نام داوطلب یا نام خود در دفتر یک سازمان یا مدرسه و جز آن، نام نویسی، ثبت نام . 2 - (اِمر.) کار کسی که نام کسان را در دفتر ثبت می کند، مدت زمانی که نام نویسی جریان دارد. 1"} -{"line": "38613 اسم و رسم دار (اِ مُ رَ) (ص مر.) کنایه از: سرشناس، معروف . 1"} -{"line": "38614 اسمار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ سَمَر. 1"} -{"line": "38615 اسماع ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ سمع ؛ گوش ها. اسماع (اِ) (مص م .) 1 - شنوانیدن . 2 - سرود گفتن . 1"} -{"line": "38616 اسماً (اِ مَ ن ْ ) [ ع . ] (ق .) 1 - از جهت نام . 2 - (عا.) بدون پشتوانه، بدون اعتبار. 1"} -{"line": "38617 اسمر (اَ مَ) [ ع . ] (ص .) گندم گون . 1"} -{"line": "38618 اسموکینگ (اِ مُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی لباس مردانه که در مجالس تشریفاتی می پوشند. 1"} -{"line": "38619 اسناد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نسبت دادن چیزی به کسی . 2 - منسوب کردن حدیث به کسی . 1"} -{"line": "38620 اسنان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سن . 1 - دندان ها. 2 - دندانه داس . 3 - تیزی مهرة پشت . 4 - سال های زندگی . 1"} -{"line": "38621 اسنه (اَ س ِ نَّ) [ ع . اسنة ] (اِ.) ج . سنان ؛ دندان ها، سرهای نیزه ها، سرهای عصاها. 1"} -{"line": "38622 اسنی (اَ نا) [ ع . ] (ص تف .) 1 - سنی تر، عالیتر، بلندتر، اعلی . 2 - روشن تر. 1"} -{"line": "38623 اسهاب ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از اندازه گذشتن . 2 - سخن را دراز گردانیدن . 3 - (اِمص .) پُرگویی، اطناب . 4 - واگذاشتن چهارپایان سواری . 5 - بسیار بخشش کردن . 6 - شیر مکیدن بزغاله از مادر. 1"} -{"line": "38624 اسهال ( اِ ) [ ع . ] (اِمص .) شکم روی . 1"} -{"line": "38625 اسهام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سهم ؛ بهره ها، بخش ها. 1"} -{"line": "38626 اسهل (اَ هَ) [ ع . ] (ص تف .) نرم تر، آسان تر. 1"} -{"line": "38627 اسوء (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) بدتر، بتر. اسوء ؛ اسوء احوال : در بدترین حالات . 1"} -{"line": "38628 اسوار ( اَ ) (ص .) 1 - سوار. 2 - دلیر، آزاده . 1"} -{"line": "38629 اسوار (اُ یا اِ) [ معر. ] (ص .) سوار. ج . اساور، اساوره . 1"} -{"line": "38630 اسواران ( اَ ) (اِ.) 1 - جِ اسوار؛ برندگان اسب، فارسان . مق پیادگان . 2 - سپاهیان سواره (در زمان ساسانیان ). 1"} -{"line": "38631 اسواق ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سوق . 1"} -{"line": "38632 اسوت (اِ یا اُ وِ یا وَ) [ ع . اسوة ] 1 - (ص .) پیشوا، مقتدا. 2 - (اِ.) خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد. 1"} -{"line": "38633 اسود (اَ وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سیاه، سیاه چرده . 2 - مار بزرگ سیاه . 1"} -{"line": "38634 اسوه (اُ وِ) [ ع . ] (ص ) 1 - پیشوا، مقتداء. 2 - صبر، آنچه که بدان کسی را تسلی دهند. 1"} -{"line": "38635 اسپ ( اَ ) (اِ.) 1 - اسب، فرس . 2 - یکی از مهره های شطرنج . ؛ اسپ و فرزین نهادن مات کردن، مغلوب کردن (در شطرنج ). 3 - جزو دوم بسیاری از نام های کهن ایرانی : گشتاسپ، لهراسپ، جاماسپ و غیره . 1"} -{"line": "38636 اسپ دوم (اَ پِ دُ وَّ) (اِ.) یکی از صورت های فلکی شمالی . 1"} -{"line": "38637 اسپاس ( اِ ) (اِ.) نک سپاس . 1"} -{"line": "38638 اسپاسم ( اِ ) [ فر. ] (اِمص .)انقباض ناگهانی یک یا چند عضله که با درد شدیدی همراه است، تنجش، گرفت (فره ). 1"} -{"line": "38639 اسپان ( اَ ) (اِ.) شجاع ؛ یکی از صور فلکی جنوبی که دارای هشت ستاره می باشد. 1"} -{"line": "38640 اسپانسر (اِ س ِ) [ انگ . ] (ص فا.) سرمایه گذار، متعهد و ضامن، برپا کننده، بانی، حمایت - کنندة مالی در کارهای فرهنگی و هنری و ورزشی و... 1"} -{"line": "38641 اسپاه ( اِ ) (اِ.) سپاه، لشکر. 1"} -{"line": "38642 اسپاهبد (اِ بَ) [ په . ] نک سپهبد. 1"} -{"line": "38643 اسپاهی ( اِ ) (ص نسب .) سپاهی، لشکری . 1"} -{"line": "38644 اسپاگتی (اِ گِ) [ ایتا. ] (اِ.) غذایی شبیه ماکارونی مخصوص کشور ایتالیا که خمیر خوراکی آن به شکل رشته هایی به قطر باریک ولی عریض تر از ورمیشل و سفت و سخت (نه لوله ای مانند ماکارونی ) تهیه می شود، رشتار (فره ) . 1"} -{"line": "38645 اسپر (اِ پَ) (اِ.) سپر. 1"} -{"line": "38646 اسپرانتو (اِ پِ) [ فر. ] (اِ.) زبان بین المللی که قواعد آن بسیار ساده و آسان است و در سال 1887 توسط دکتر زامنهوف اختراع شد. 1"} -{"line": "38647 اسپرت (اِ پُ) [ انگ . ] ( اِ.) 1 - ورزش، انواع گوناگون ورزش . 2 - حالت غیررسمی لباس، کیف و غیره . 3 - ویژگی ماشینی که با تجهیزات و وسایلی تزیین شده باشد که مخصوص مسابقه است . 1"} -{"line": "38648 اسپردن (اِ پُ دَ) (مص م .) سپردن، سفارش کردن . 1"} -{"line": "38649 اسپردن (اِ پَ دَ) (مص ل .) پی سپر کردن، طی طریق کردن . 1"} -{"line": "38650 اسپرز (اِ پُ) (اِ.) سپرز، طحال . 1"} -{"line": "38651 اسپرس (اِ پِ رِ) (اِ.) گیاهیست از دستة پروانه - پرها با ساقه های نازک و برگ هایی که از سه برگچه تشکیل می شود. برای خوراک دام از آن استفاده می کنند. 1"} -{"line": "38652 اسپرسا (اَ پَ) (اِمر.)= اسپ ریس . اسب ریس : واحد اندازه گیری مسافت در ایران باستان و آن مسافتی بود که شخص رشید (یعنی کسی که به حد رشد رسیده باشد) در مدت دو دقیقه می توانست بپیماید. (این مقدار را برحسب تجربه معین کرده بودند که از هنگام پیدا شدن اولین شعاع خورشید تا نمایان شدن قرص تمام آن برای پیمودن چنین مسافتی لازم است .) بعضی آن را معادل 147 متر و برخی 185 متر دانسته اند ولی طبق نوشته های هرودتس و گزنفون و اراتستنس مقیاس مذکور را باید از 150 تا 189 متر دانست . سی اسپرسا معادل یک پرثنها (= فرسنگ ) بود. 1"} -{"line": "41262 بردوز (بَ) ( اِ.) اسب تندرو. 1"} -{"line": "38653 اسپرغم (اِ یا اَ پَ غَ) [ په . ] (اِ.)1 - هر گیاه خوشبو، ریحان . 2 - هر نوع گیاه . 3 - سبزه . 4 - میوه . 1"} -{"line": "38654 اسپرلوس (اِ پَ) ( اِ.) کاخ، سرای پادشاهان . 1"} -{"line": "38655 اسپرم (اِ پَ رَ) ( اِ.) هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد؛ ریحان . 1"} -{"line": "38656 اسپرم آب (اِ پَ رَ) (اِمر.) آبی که پاره ای داروها را در آن جوشانند و بدن بیماران را بدان شویند؛ حمام دوایی، نطول، بخت گاو نیز گویند. 1"} -{"line": "38657 اسپرماتوزوئید (اِ پِ تُ زُ) [ فر. ] ( اِ.)= اسپرم : نطفه، یاخته ای که در تخم یا نطفة برخی از موجودات نر وجود دارد. 1"} -{"line": "38658 اسپرهم (اِ پَ هَ) ( اِ.) نک اسپرغم . 1"} -{"line": "38659 اسپرود (اِ پَ) ( اِ.) سنگ خوارک . 1"} -{"line": "38660 اسپرک (اِ پَ رَ) ( اِ.) گیاهی است با برگ های باریک و دراز و گل خوشه ای زرد، در گل و برگ آن مادة زرد رنگی وجود دارد که در رنگرزی بکار می برند. اسفرک، سپرک، زریر نیز گویند. 1"} -{"line": "38661 اسپری (اِ پَ) (ص .) 1 - سپری، پایان یافته . 2 - نابود شده، معدوم . 1"} -{"line": "38662 اسپری (اِ پِ رِ) [ انگ . ] ( اِ.) 1 - وسیله ای حاوی مایع که با فشار دکمة آن مایع درونش به صورت ذرات ریز خارج می شود، افشانه (فره ). 2 - مایعی که به شکل پودر از این ظرف بیرون پاشیده می شود. 1"} -{"line": "38663 اسپنتمد (اِ پِ مَ) [ = اسپنتمذ، خرد مقدس ] 1 - (اِخ .) بخش سوم از پنج بخش گات ها. 2 - روز سوم از اندرگاه . 1"} -{"line": "38664 اسپند (اِ پَ) ( اِ.) نک اسفند. 1"} -{"line": "38665 اسپندارجشن ( اسپندارجشن . جَ) (اِمر.) جشنی در ایران باستان به سپندارمذروز (روز پنجم ) از ماه سپندارمذ. ابوریحان بیرونی گوید این جشن به زنان مخصوص بوده است و در این روز از شوهران خود هدیه می گرفتند، از این رو به جشن «مژده گیران » معروف بوده است . 1"} -{"line": "38666 اسپندارمذ ( اسپندارمذ . مَ) [ په . ] (اِمر.) = اسفندار. اسفندارمذ:1 - پنجمین امشاسپند از امشاسپندان دین زرتشتی، نگهبان زمین . 2 - آخرین ماه از سال شمسی ؛ اسفند. 3 - نام روز پنجم از هر ماه شمسی . 1"} -{"line": "38667 اسپندان (اِ پَ) ( اِ.) خردل . 1"} -{"line": "38668 اسپه (اِ پَ) (اِ.) سپاه . 1"} -{"line": "38669 اسپهبد (اِ پَ بَ) (اِمر.) اسپاهبد، سپهبد، سردار. 1"} -{"line": "38670 اسپوختن (اِ پُ تَ) (مص م .) سپوختن، سپوزیدن . 1"} -{"line": "38671 اسپک (اِ پَ) (اِمصغ .) = اسبک : 1 - اسب چوبین یا گلین که کودکان برای بازی می سازند. 2 - یکی از اندام های اسطرلاب . 3 - خیمه بزرگ . 1"} -{"line": "38672 اسپک ( اسپک .) [ از انگ . ] (اِ.) ضربة محکم و سریع به توپ برای رد کردن توپ به محوطة حریف از روی تور، اسبک، آبشار. 1"} -{"line": "38673 اسپکترسکپ (اِ پِ رُ کُ) [ فر. ] ( اِ.) دستگاهی است که برای تجزیة نور و تحقیق در طیف به کار می رود؛ طیف نما. 1"} -{"line": "38674 اسپید ( اِ ) (ص .) سپید، سفید. 1"} -{"line": "38675 اسپیدار ( اِ ) ( اِ.) درخت سفیدار. 1"} -{"line": "38676 اسپیدبا ( اِ ) ( اِ.) آش سفید، آش ماست . 1"} -{"line": "38677 اسپیده (اِ د) (اِمر.) 1 - سفیدة تخم مرغ . 2 - سپید چشم . 1"} -{"line": "38678 اسپیره (اِ رَ یا رِ) ( اِ.) نام دو گونه درختچه از تیرة گل سرخیان که مخصوص مرز فوقانی جنگل های شمال ایران می باشند و در جنگل های ارسباران و ییلاق های نور در 2800 متر ارتفاع دیده می شوند و در همدان و قم و تفرش و دماوند نیز دیده شده اند. 1"} -{"line": "38679 اسپیروژیر (اِ رُ) ( اِ.) این گیاه سردستة آلگ های سبز است که جزو ریسه دارانند. به صورت نوارهای باریک تا 15 سانتیمتری در جوی های آب دیده می شود که معمولاً آن را جل وزغ خوانند. ریسه هایش به علت داشتن ماده کلروفیل سبز رنگند. 1"} -{"line": "38680 اسکات ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) خاموش کردن، زبان بستن . 1"} -{"line": "38681 اسکادران ( اِ ) [ فر. ] ( اِ.) یگان تاکتیکی نیروی هوایی تقریباً معادل گردان . 1"} -{"line": "38682 اسکار ( اُ ) [ فر. ] ( اِ.) جایزه ای که از طرف آکادمی هنرهای سینمای آمریکا به عوامل مختلف تولید فیلم تعلق می گیرد. 1"} -{"line": "38683 اسکاف (اِ) [ ع . ] (ص .) کفشگر، کفشدوز. 1"} -{"line": "38684 اسکان ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ساکن کردن . 2 - خانه نشین کردن . 1"} -{"line": "38685 اسکاچ ( اِ ) (اِ.) 1 - مأخوذ از اسکاچ برایت که نام تجاری یک نوع لیف ظرفشویی است برای شستن ظروف آشپزخانه . 2 - مأخوذ از نام اسکاچ که نام تجارتی نوعی چسب است . نوار چسب بی رنگ . 3 - نوعی ویسکی . 4 - پارچة چهارخانه : دامن اسکاچ . 1"} -{"line": "38686 اسکدار (اَ کُ) [ معر. ] (اِمر.) 1 - قاصد، پیک، نامه بر. 2 - کیسه ای که قاصدها نامه ها را در آن می گذاشتند. 3 - منزلی که در آن نامه بر یا پیک، اسب خود را عوض می کرد. 1"} -{"line": "38687 اسکربوت (اِ کُ) [ فر. ] ( اِ.) = اسکوربوت : مرضی که بر اثر فقدان ویتامین ث در بدن پیدا شود. و علایم آن شل شدن لثه ها و ریختن دندان ها و خونریزی زیاد بر اثر جراحت مختصر است ؛ اسقربوط، فسادالدم . 1"} -{"line": "38688 اسکره (اُ کُ رِ) ( اِ.) کاسة سفالین، کاسة گلین . مسکره و سکوره نیز گویند. 1"} -{"line": "38689 اسکرین (اِ سْ کْ) [ فر. ] (اِ.) صفحة سفید و بزرگی برای نمایش فیلم، پردة سینما (فره ). 1"} -{"line": "38729 اشباه (اِ) [ ع . ] (مص ل .) به چیزی یا کسی مانند شدن . 1"} -{"line": "38730 اشباه ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شبیه ؛ مانندها، مثل ها. 1"} -{"line": "41263 بردک (بَ دَ) ( اِ.) چیستان، معما. 1"} -{"line": "38690 اسکلت (اِ کِ لِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - داربست یا چارچوبی از استخوان های مربوط به هم که به بدن جانوران شکل می بخشد، استخوان - بندی (فره ). 2 - (عا.) بسیار لاغر. 3 - چهار - چوب . 4 - استخوان بندی تحمل کنندة بار ساختمان . ؛ اسکلت بتونی ویژگی ساختمانی با اسکلت ساخته شده از بتون . ؛ اسکلت فلزی ویژگی ساختمانی با اسکلت ساخته شده از فلز. 1"} -{"line": "38691 اسکلرانشیم (اِ کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) بافت گیاهی دارای یاخته هایی با جدارة ضخیم و چوبی شده فاقد محتویات زنده یا مقدار کم آن . 1"} -{"line": "38692 اسکله (اِ کَ یا کِ لِ) [ معر. ] (اِ.) در اصل ایتالیایی به معنای بندر، بارانداز کشتی . 1"} -{"line": "38693 اسکن (اِ کَ) [ انگ . ] (اِ.) تصویری که به کمک اسکنر به دست می آید. 1"} -{"line": "38694 اسکناس (اِ کِ) [ روس . ] ( اِ.) پول کاغذی . 1"} -{"line": "38695 اسکندان (اِ کَ)(اِ.) 1 - قفل . 2 - کلیددان . 3 - قفل و کلید. 1"} -{"line": "38696 اسکندروس (اِ کَ رُ) ( اِ.) سیر. 1"} -{"line": "38697 اسکنر (اِ کَ نِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دستگاهی که می توان نوشته یا تصویری را به آن داد تا در حافظة کامپیوتر قرار دهد. 2 - دستگاهی که با استفاده از آن برشی از بدن انسان به تصویر کشیده می شود، اسکن . 1"} -{"line": "38698 اسکنه ( اسکنه .) ( اِ.) از اقسام پیوند برای اصلاح درخت و مرغوب ساختن میوة آن . 1"} -{"line": "38699 اسکنه (اِ کِ نِ) ( اِ.) ابزاری فلزی که نجّاران چوب را به وسیلة آن سوراخ می کنند، بیرم . 1"} -{"line": "38700 اسکنک (اِ کِ نِ) ( اِ.) نک اسکنه . 1"} -{"line": "38701 اسکواش (اِ کُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی ورزش دو یا چهار نفره با راکت و توپ مخصوص در سالنی کوچک که جای زدن توپ دیوارهای سالن است . 1"} -{"line": "38702 اسکوتر (اِ تِ) [ انگ . ] (اِ.) روروک، چرخ پایی، وسیلة بازی بچه ها با دو چرخ کوچک و یک دستة بلند و یک کف مستطیل شکل که با یک پا روی آن تکیه می کنند. 1"} -{"line": "38703 اسکورت (اِ کُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مشایعت، همراهی . 2 - عده ای سرباز مسلح که برای محافظت یا احترام، همراه شخصیت مهمی حرکت می کنند، همروان (فره ). 1"} -{"line": "38704 اسکولاستیک (اِ کُ) [ فر. ] (ص .) 1 - مدرسه - ای، متعلق به مدرسه های قرون وسطی . 2 - شعبه ای از فلسفه که در دوران قرون وسطی در مدرسه ها و دیرهای وابسته به کلیسا تدریس می شد. 1"} -{"line": "38705 اسکی ( اِ ) [ فر. ] ( اِ.) یکی از ورزش های زمستانی که با کفش و چوب مخصوص روی برف ایستاده سر می خورند. 1"} -{"line": "38706 اسکیت (اِ کِ) [ انگ . ] ( اِ.) صفحة مخصوصی به اندازة زیرة کفش با چرخ های کوچک که در زیر کفش می بندند و بر روی زمین سخت و هموار یا یخی سُر می خورند. 1"} -{"line": "38707 اسکیتینگ (اِ کِ) [ انگ . ] (اِمر.) نوعی ورزش برای تقویت پاها و حفظ تعادل که به وسیلة کفش های مخصوصی که در زیر هر یک چهار - چرخ کوچک تعبیه شده یا وسیله ای به نام تخته اسکیت، بر روی زمین سخت و هموار یا یخی انجام می شود. 1"} -{"line": "38708 اسکیزه (اِ ز) (اِمص .) 1 - جست و خیز و لگد انداختن چارپایان . 2 - جست و خیز کردن . 1"} -{"line": "38709 اسکیزوفرنی (اِ زُ فِ) [ فر. ] (اِ.) هر یک از انواع اختلال های شدید روانی که با بریدن از واقعیت، هذیان، توهم، خلق نامتناسب و رفتار آشفته همراه است . 1"} -{"line": "38710 اسکیزیدن (اِ دَ) (مص ل .) جفتک انداختن . 1"} -{"line": "38711 اسکیمو (اِ مُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - هر یک از مردمان ساکن شبه جزیرة آلاسکا، گروئتلند و جزایر اطراف قطب شمال . 2 - نوعی بستنی یخی . 1"} -{"line": "38712 اسگالش (اِ لِ) (حامص .) اندیشه، فکر، تفکر. 1"} -{"line": "38713 اسگدار (اَ گُ) نک اسکدار. 1"} -{"line": "38714 اسید ( اَ ) [ فر. ] (اِ.) هر جسم هیدروژن داری که به حالت محلول، یون هیدروژن (پروتون ) آزاد کند و به جای هیدروژن آن فلزی جانشین شود و تشکیل نمک دهد. بیشتر اسیدها خورنده هستند و مزة ترش دارند. 1"} -{"line": "38715 اسیر ( اَ ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرفتار. 2 - برده، بنده . ج . اسراء. 1"} -{"line": "38716 اسیری ( اسیری .) [ ع - فا. ] (حامص .) اسارت، اسیر شدن . 1"} -{"line": "38717 اش ( اَ ) [ په . ] (ضم .) ضمیر شخصی متصل سوم شخص مفرد و آن به صورت مفعولی (سپردش : بدو سپرد)، فاعلی (گفتش : گفت او را) یا اضافی (خانه اش، کتابش ) است . 1"} -{"line": "38718 اشادت (اِ دَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - محکم کردن، سفت کردن . 2 - نیرو دادن . 1"} -{"line": "38719 اشارات ( اِ ) [ ع . ] جِ اشاره . 1"} -{"line": "38720 اشارت (اِ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) با دست چیزی را نشان دادن . 2 - با حرکت دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن . 3 - (اِ.) دستور، فرمان . 4 - رمز، ایماء. 5 - (اِمص .) تقریر، بیان . اشاعت (اِ عَ) [ ع . اشاعة ] (مص م .) 1 - شایع کردن، پراکندن . 2 - فاش نمودن 1"} -{"line": "38721 اشاعه (اِ عَ یا عِ) [ ع . اشاعة ] (مص م .) نک اشاعت . 1"} -{"line": "38722 اشافی ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اشفی ؛ درفش کفش دوزان . 1"} -{"line": "38723 اشامت (اِ مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پراکنده کردن . 2 - درآمدن در کاری . 1"} -{"line": "38724 اشانتیون (اِ) [ فر. ] (اِ.) نمونه ای معمولا کوچک و مجانی از کالا که برای تبلیغ عرضه می شود، نمونه (فره ). 1"} -{"line": "38725 اشباح ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شبح .1 - کالبدها، تن ها. 2 - سایه ها. 3 - سیاهی ها که از دور دیده شود. 1"} -{"line": "38726 اشباع ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) سیر گردانیدن . 2 - (اِ.) پر و بسیار. 1"} -{"line": "38727 اشبال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شبل ؛ بچه شیر. 1"} -{"line": "38731 اشبه (اَ بَ) [ ع . ] (ص تف .) شبیه تر، ماننده تر، ماناتر. 1"} -{"line": "38732 اشتات ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شَتْ؛ پراکندگان . 1"} -{"line": "38733 اشتاد ( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - فرشته ای است در دین زردشتی . 2 - بیست و ششمین روز از هر ماه خورشیدی . 1"} -{"line": "38734 اشتالنگ (اِ لَ) (اِ.) نک آشتالنگ . 1"} -{"line": "38735 اشتباه (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پوشیده شدن . 2 - مانند شدن چیزی به چیز دیگر. 3 - (اِ.) سهو، خطا. 1"} -{"line": "38736 اشتباک (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به هم در شدن، به هم پیوستن، در آمیختن، شبکه شبکه شدن . 1"} -{"line": "38737 اشتداد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سخت شدن، محکم شدن . 2 - نیرو گرفتن . 3 - (اِمص .) نیرومندی . 1"} -{"line": "38738 اشتر (اَ تَ) [ ع . ] (ص .) کسی که پلک چشمش کفته باشد، دریده چشم . 1"} -{"line": "38739 اشتر (اُ تُ) ( اِ.) نک شتر. 1"} -{"line": "38740 اشتراء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خریدن . 2 - فروختن . 3 - معامله . 1"} -{"line": "38741 اشتراط (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) پیمان بستن، شرط کردن . 1"} -{"line": "38742 اشتراک (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - شریک شدن، شرکت کردن . 2 - (اِمص .) انبازی، شراکت . 1"} -{"line": "38743 اشتربان (اُ تُ) (ص مر.) نک شتربان . 1"} -{"line": "38744 اشترخان ( اشترخان .) (اِمر.) = شترخان : خوابگاه شتران . 1"} -{"line": "38745 اشترخوار ( اشترخوار . خا) (اِمر.) کنه . 1"} -{"line": "38746 اشتردل ( اشتردل . د) (ص .) 1 - ترسو. 2 - کینه توز. 1"} -{"line": "38747 اشترلک ( اشترلک لَ) (اِمر.) شترمرغ . 1"} -{"line": "38748 اشتروار ( اشتروار .) (اِمر.) اشتربار، یک بار شتر. 1"} -{"line": "38749 اشترک (اُ تِ رَ) (اِ مصغ .) 1 - شتر کوچک، شتربچه . 2 - خیزآب، موج دریا. 1"} -{"line": "38750 اشترگاو (اُ تُ) (اِمر.) زرافه . 1"} -{"line": "38751 اشترگاوپلنگ ( اشترگاوپلنگ . پَ لَ) (اِمر.) زرافه . 1"} -{"line": "38752 اشتعال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) افروختن . 2 - (مص ل .) شعله ور شدن . 3 - (اِمص .) بر - افروختگی . 1"} -{"line": "38753 اشتغال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) مشغول شدن، پرداختن . 1"} -{"line": "38754 اشتقاق (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکافتن، نیمة چیز ی را گرفتن .2 - بیرون آوردن کلمه ای از کلمة دیگر که در لفظ و معنی بین کلمه اصلی و کلمه دوم مناسبتی وجود داشته باشد. ج . اشتقاقات . 1"} -{"line": "38755 اشتلم (اُ تُ لُ) (اِ.) 1 - گرفتن چیزی به زور. 2 - لاف زدن . 3 - تندی، خشونت . 4 - ظلم، زور. 1"} -{"line": "38756 اشتلم کردن ( اشتلم کردن . کَ دَ) (مص ل .) خشونت ورزیدن . 1"} -{"line": "38757 اشتمال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فراگرفتن، دربرداشتن . 2 - (اِمص .) فراگرفتگی، احاطه . ج . اشتمالات . 1"} -{"line": "38758 اشتهاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آرزو کردن . 2 - میل به غذا داشتن . ؛ اشتهاء ی کسی را کور کردن میل به خوردن را در کسی از میان بردن . 1"} -{"line": "38759 اشتهار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) معروف گردیدن . 2 - (اِمص .) شهرت . 1"} -{"line": "38760 اشتود (اُ تَ وَ) = اشتوذ: 1 - (اِخ .) بخش دوم از پنج بخش گات ها. 2 - روز دوم از اندرگاه . 1"} -{"line": "38761 اشتک (اِ تَ) (اِ.) جامه ای که کودکان نوزاد را در آن پیچند، قنداق . 1"} -{"line": "38762 اشتکاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) گله کردن، گله مند شدن، شکایت کردن . 1"} -{"line": "38763 اشتیاق ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شوق داشتن، میل داشتن . 2 - (اِمص .) آرزومندی . جِ شوق . 1"} -{"line": "38764 اشتیم ( اِ ) (اِ.) نک اِستِم . 1"} -{"line": "38765 اشجار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شجر؛ درختان . 1"} -{"line": "38766 اشجع (اِ جَ) [ ع . ] (ص تف .) دلیرتر، شجاعتر. 1"} -{"line": "38767 اشخار ( اَ ) (اِ.) شخار. 1"} -{"line": "38768 اشخاص ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شخص . 1 - کالبدها. 2 - سیاهی ها. 3 - کسان، افراد. 1"} -{"line": "38769 اشخاص ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) روانه کردن، برانگیختن . 1"} -{"line": "38770 اشد (اَ شَ دّ) [ ع . ] (ص تف .) سخت تر، استوارتر، شدیدتر. 1"} -{"line": "38771 اشر (اَ شَ رّ) [ ع . ] (ص تف .) شریرتر، بدتر، شرورتر. 1"} -{"line": "38772 اشر (اَ ش ِ) [ ع . ] (ص .) 1 - متکبر، مغرور. 2 - پرنشاط . 1"} -{"line": "38773 اشرار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شریر؛ بدکاران . 1"} -{"line": "38774 اشراط ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شرط ؛ نشانه ها. 1"} -{"line": "38775 اشراف ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از بالا به زیر نگریستن . 2 - نزدیک شدن . 3 - (اِمص .) وقوف بر امری . 1"} -{"line": "38776 اشراق ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تابان گشتن، روشن شدن . 2 - (مص م .) روشن کردن . 3 - (اِمص .) تابش . 4 - نام فلسفه ای که براساس حکمت افلاطونی و نوافلاطونی و حکمت رایج در ایران بنا شده و راه رسیدن به حقایق را کشف و شهود می داند که مروج آن شیخ شهاب الدین سهروردی بود (قرن 6). 5 - مجازاًبه معنی الهام گرفتن . 1"} -{"line": "38777 اشربه (اَ رَ ب) [ ع . اشربة ] (اِ.) جِ شراب ؛ آشامیدنی ها، نوشیدنی ها. 1"} -{"line": "38778 اشرس (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - تندخو. 2 - دلیر، دلاور. 1"} -{"line": "38779 اشرف (اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) بزرگوارتر، شریفتر. 1"} -{"line": "38780 اشرفی ( اشرفی .) [ ع - فا. ] (اِمر.) نوعی سکه طلای ایرانی که سابقاً در ایران رواج داشته و وزن آن در اواخر قاجاریه 18 نخود بوده است . 1"} -{"line": "38781 اشعار ( اشعار .) [ ع . ] (اِ.) جِ شعر؛ موها. 1"} -{"line": "38782 اشعار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) آگاه کردن، خبر دادن . 1"} -{"line": "38783 اشعار ( اَ ) [ ع . ] جِ شعر؛ چامه ها، شعرها. 1"} -{"line": "38785 اشعب (اَ عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - قوچی که میان دو شاخ آن فراخ باشد، حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد. 2 - کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد. 1"} -{"line": "38786 اشعث (اَ عَ) [ ع . ] (ص .) ژولیده موی، آشفته موی . 1"} -{"line": "38787 اشعر (اَ عَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - شاعرتر. 2 - داناتر. 1"} -{"line": "38788 اشعر ( اشعر .) [ ع . ] (ص .) مردی که بدنش دارای موهای زیاد و یا بلند باشد. 1"} -{"line": "38789 اشعری ( اشعری .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به اشعر (یکی از قبایل عرب ). 2 - منسوب به فرقة اشعریه . 1"} -{"line": "38790 اشعه (اَ ش ِ عِّ) [ ع . ] (اِ.) جِ شعاع ؛ روشنی ها، پرتوها. 1"} -{"line": "38791 اشغال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مشغول ساختن . 2 - جایی را تصرف کردن . 1"} -{"line": "38792 اشغالگر ( اشغالگر . گَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) شخص یا نیرویی که جایی را به زور و برخلاف حق تصرف کند. 1"} -{"line": "38793 اشغر (اُ غُ) (اِ.) خارپشت . 1"} -{"line": "38794 اشفاق ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهربانی کردن . 2 - ترسیدن . 1"} -{"line": "38795 اشق (اَ شَ) [ ع . ] (ص تف .) دشوارتر، مشکل تر. 1"} -{"line": "38796 اشقر (اَ قَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سرخ موی . 2 - اسبی که یال و دم آن سرخ باشد. 1"} -{"line": "38797 اشقی (اَ قا) [ ع . ] (ص تف .) بدبخت تر، دل سخت تر. 1"} -{"line": "38798 اشقیاء ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شقی ؛ سیه روزان، بدبختان . 1"} -{"line": "38799 اشل (اَ شَ) [ ع . ] (ص .) مردی است که دست او شل باشد، آن که دستش معیوب و از کار افتاده باشد. 1"} -{"line": "38800 اشل (اِ ش ِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - امتیاز کارمند از نظر درجه و مقام اداری و دریافت حقوق، پایه، رتبه . (فره ). 2 - رابطة میان اندازة واقعی چیزی با اندازة نقشه و نمودار آن، مقیاس . (فره ). 1"} -{"line": "38801 اشم (اَ شَ مّ) [ ع . ] (ص .) مرد خودپسند، خودبین . 1"} -{"line": "38802 اشمئزاز (اِ مِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیزاری، نفرت داشتن . 2 - (اِمص .) اکراه، نفرت . 1"} -{"line": "38803 اشمام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بویانیدن . 2 - بو کردن . 1"} -{"line": "38804 اشمل (اَ مَ) [ ع . ] (ص تف .) شامل تر، فراگیرنده تر، ر سنده تر. 1"} -{"line": "38805 اشن ( اشن .) (ص .) نورس (خربزه و مانند آن ) نوباوه . 1"} -{"line": "38806 اشن (اَ شَ) (اِ.) جامة وارو، جامه ای که وارو به تن کرده باشند. 1"} -{"line": "38807 اشنا ( اشنا .) (اِ.) = آشنا: 1 - (اِ.) شنا، شناوری، آب ورزی . 2 - (ص فا.) شنا کننده، شناگر. 1"} -{"line": "38808 اشنا (اَ) (اِ.) گوهر گرانبها، گوهر گرانمایه . 1"} -{"line": "38809 اشنع (اَ نَ) [ ع . ] (ص تف .) زشت تر، ناهنجارتر، بدتر، قبیح تر، اشنع اعمال . 1"} -{"line": "38810 اشنو ( اُ ) (اِ.) نوعی سیگار که به نام شهر اشنو (اشنویه آذربایجان ) نامیده شده است . 1"} -{"line": "38811 اشنوسه (اُ س ِ) (اِمص .) عطسه . 1"} -{"line": "38812 اشهاد (اِ) (مص م .) 1 - گواه گرفتن . گواه گردانیدن، گواه آوردن . 2 - در فقه حضور دو گواه عادل در طلاق و گوش دادن آنان به صیغة طلاق . 1"} -{"line": "38813 اشهب (اَ هَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سیاه و سپید، خاکستری رنگ . 2 - اسب خاکستری . 1"} -{"line": "38814 اشهد (اَ هَ) [ ع . ] فعل متکلم وحده از شهادت به معنی : گواهی می دهم . ؛ اشهد گفتن به زبان راندن شهادتین : اَشْهَدُ اَنَُ لا' اِل'هَ اِلاَ الله. ؛ اشهد کسی را گفتن مرگ آن کس را حتمی دانستن . 1"} -{"line": "38815 اشهر (اَ هَ) [ ع . ] (ص تف .) نامدارتر، شناخته شده تر. 1"} -{"line": "38816 اشهل (اَ هَ) [ ع . ] (ص .) مردی که سیاهی چشم او به کبودی آمیخته باشد؛ میشی چشم . 1"} -{"line": "38817 اشهی (اَ ها) [ ع . ] (ص تف .) دلخواه تر مرغوبتر. 1"} -{"line": "38818 اشو (اَ) مقدس، پاک . 1"} -{"line": "38819 اشواط ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شَوْط ؛ دفعه، بار. 1"} -{"line": "38820 اشواق ( اَ ) [ ع . ] جِ شوق ؛ آرزو، آرزومندی ها. 1"} -{"line": "38821 اشواک ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شوک ؛ خارها. 1"} -{"line": "38822 اشوق (اَ وَ) [ ع . ] (اِ.) (ص تف .) شایسته تر، آرزومندتر. 1"} -{"line": "38823 اشپش (اِ پِ) (اِ.) شپش . 1"} -{"line": "38824 اشپون ( اِ ) [ روس . ] (اِ.) سرب باریکی که در حروف چینی دستی میان هر دو سطر نهند تا فاصلة مطلوب پیدا شود. 2 - واحد طول سطر. 1"} -{"line": "38825 اشپیختن (اِ تَ) (مص م .) 1 - پاشیدن، ریختن و پراکنده کردن . 2 - ترشح کردن . اشبیختن و اشپوختن و اشبوختن هم گویند. 1"} -{"line": "38826 اشپیل (اِ پِ) (اِ.) تخم ماهی . 1"} -{"line": "38827 اشک ( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - قطره، قطرة آب، چکه . 2 - سرشک، آب چشم که موقع گریستن از چشم جاری می شود. ؛ اشک تمساح ریختن اظهار همدردی و غمخواری کردن با کسی از روی ظاهر و به دروغ . ؛ اشک کسی دم مشکش بودن به مختصر ناملایمی گریه کردن، همواره آمادة گریستن (به طعنه یا تحقیر). 1"} -{"line": "38828 اشک (اَ) (اِ.) درختچه ای از تیرة پروانه واران که اصل آن از سیبری است و در ایران در نواحی استپی و کوهستان های خشک اطراف کرج می روید. 1"} -{"line": "38829 اشک (اَ) (اِخ .) = ارشک : نام مؤسس خاندان اشکانیان . عنوان هر یک از پادشاهان سلسلة مذکور. 1"} -{"line": "38830 اشکار ( اِ ) ( اِ.) شکار. 1"} -{"line": "38831 اشکاف ( اِ ) ( اِ.) رخنه، شکاف . 1"} -{"line": "38832 اشکاف ( اِ ) [ روس . ] ( اِ.) گنجه، قفسة دردار که در آن ظرف، لباس، کتاب و مانند آن را می گذارند. 1"} -{"line": "38833 اشکال ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ شکل . 1 - صورت ها، گونه ها، انواع . 2 - پیکرها. 1"} -{"line": "38834 اشکال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دشوار شدن . 2 - (اِمر.) پوشیده شدن کار. 3 - (اِمص .) دشواری . 4 - خرده گیری . 1"} -{"line": "38835 اشکال ( اشکال .) ( اِ.) پای بند ستور، شکال . 1"} -{"line": "38836 اشکال تراشیدن ( اشکال تراشیدن . تَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ایراد گرفتن . 1"} -{"line": "38837 اشکر (اَ کَ) [ ع . ] (ص تف .) سپاس دارتر، حق شناس تر. 1"} -{"line": "38838 اشکردن (اِ کَ دَ) (مص م .) نک شکردن . 1"} -{"line": "38839 اشکره (اِ کَ رِ) نک شکره . 1"} -{"line": "38840 اشکفت (اِ کَ) ( اِ.) 1 - شکاف، رخنه . 2 - غار، کهف . 1"} -{"line": "38841 اشکل (اِ کَ یا کِ) (ص .) اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد. 1"} -{"line": "38842 اشکل (اِ کَ) ( اِ.) 1 - پای بند ستور، ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند. 2 - مکر، حیله . 1"} -{"line": "38843 اشکل (اَ کَ) [ ع . ] (ص تف .) مشابه تر، مانندتر. 1"} -{"line": "38844 اشکل ( اشکل .) [ ع . ] دشوارتر، سخت تر، مشکل تر. 1"} -{"line": "38845 اشکل ( اشکل .) [ ع . ] (ص تف .) خوشگل تر، خوش صورت تر. 1"} -{"line": "38846 اشکل ( اشکل .) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که در وی سرخی و سفیدی با هم آمیخته باشد. 2 - کسی که در سفیدی چشمش اندکی سرخی باشد. 1"} -{"line": "38847 اشکله (اِ کِ لِ) (اِمر.) نک اشکلک . 1"} -{"line": "38848 اشکلک (اِ کِ لَ) (اِمر.) 1 - شکنجه . 2 - نوعی شکنجه و آن چوبی بوده که لای انگشتان متهمان می گذاشتند و فشار می دادند تا به جرم خود اقرار کنند. 3 - چوبی است به مقدار چهار انگشت که وسط آن باریک تر از دو سر وی است، و وسط آن طناب بندند، و آن برای اتصال دو قطعة خیمه به کار رود. 4 - در اصطلاح کشاورزی به قلمه های کوتاه گویند که برای ایجاد قلمستان غرس می شود. 1"} -{"line": "38849 اشکم (اِ کَ) ( اِ.) شکم، بطن . 1"} -{"line": "38850 اشکن (اِ کَ) (اِ.) = شکن : چین و شکن . 1"} -{"line": "38851 اشکنج (اِ کُ) (اِ.) نیشگون، وشکون . 1"} -{"line": "38852 اشکنه (اِ کَ نِ) (اِ.) 1 - چین، شکن . 2 - نوایی است از موسیقی قدیم . 3 - خورشی است از روغن و سبزی و پیاز و تخم مرغ و آرد. 1"} -{"line": "38853 اشکوب ( اَ ) (اِ.) 1 - سقف . 2 - هر مرتبه از پوشش خانه، طبقه ؛ اشکو و آشکو هم گویند. 1"} -{"line": "38854 اشکوبه (اَ ب) (اِ.) طبقه . 1"} -{"line": "38855 اشکوخ (اِ یا اُ) 1 - (اِمص .) لغزش . 2 - خزیدن . 3 - مجازاً: سهو، خطا. 1"} -{"line": "38856 اشکوخه (اِ خِ) (اِمص .) لغزش، زلت . 1"} -{"line": "38857 اشکوخیدن (اِ دَ) (مص ل .) 1 - لغزیدن . 2 - سکندری رفتن . 1"} -{"line": "38858 اشکیل ( اِ ) (اِ.) نک اشکل . 1"} -{"line": "38859 اشکیل (اِ کِ) (اِ.) = اشکال : پای بند ستور. 1"} -{"line": "38860 اشگفیدن (اِ گِ یا گَ دَ)(مص ل .)تعجب کردن، به حیرت افتادن . 1"} -{"line": "38861 اشیاء ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ شی ء؛ چیزها. 1"} -{"line": "38862 اشیاع ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ شیعه ؛ پیروان . 1"} -{"line": "38863 اشیب (اَ یَ) [ ع . ] (ص .) سفیدمو و پیر. 1"} -{"line": "38864 اشیم (اَ یَ) [ ع . ] (ص .) آن که نشان مادرزادی دارد، خال دار. 1"} -{"line": "38865 اصابت (اِ بَ) [ ع . اصابة ] (مص ل .) رسیدن، رسیدن تیر به هدف . 1"} -{"line": "38866 اصابع (اَ ب) ( اِ.) جِ اصبع ؛ انگشتان . 1"} -{"line": "38867 اصاغر (اَ غَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اصغر. 1 - خردسالان، کوچکان . مق اکابر. 2 - کهتران . 1"} -{"line": "38868 اصالت (اَ لَ) [ ع . اصالة ] (اِمص .) 1 - نژاده بودن، اصیل بودن . 2 - نجابت داشتن . 1"} -{"line": "38869 اصباح ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بامداد کردن . 2 - درآمدن بامداد. 1"} -{"line": "38870 اصبح (اَ بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خوب رو، زیبارو. 2 - مویی که سفید مایل به سرخ باشد. 1"} -{"line": "38871 اصبع (اِ بَ) [ ع . ] (اِ.) انگشت . ج . اصابع . 1"} -{"line": "38872 اصح (اَ صَ حّ) [ ع . ] (ص تف .) صحیح تر، درست تر. 1"} -{"line": "38873 اصحاب ( اَ ) [ ع . ] (ص .) جِ صاحب . 1 - یاران، دمسازان . 2 - مالکان، صاحبان . 1"} -{"line": "38874 اصحاب (اِ) [ ع . ] (مص م .) همراه کردن، به همراه فرستادن، یار کردن . 1"} -{"line": "38875 اصحاب الشمال ( اصحاب الشمال ُ ش ِ) [ ع . ] (اِمر.) دوزخیان . 1"} -{"line": "38876 اصحاب المیمنه ( اصحاب المیمنه ُ مِ مَ نِ) [ ع . ] (اِمر.) نیکو - کاران، بهشتیان . 1"} -{"line": "38877 اصدار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فرستادن . 2 - صادر کردن حکم . 3 - بازگردانیدن . 1"} -{"line": "38878 اصداغ (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ صدغ . 1 - بناگوش ها 2 - زلف ها، پیچه ها. 1"} -{"line": "38879 اصداف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ صدف . 1"} -{"line": "38880 اصدق (اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) راست تر، راستگوتر. 1"} -{"line": "38881 اصرار ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) پافشاری کردن . 1"} -{"line": "38882 اصطباح (اِ طِ) [ ع . ] (مص ل .) بامداد شرب خوردن، صبوحی کردن . 1"} -{"line": "38883 اصطبار (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) صبر کردن، 1"} -{"line": "38884 اصطبل (اِ طَ) [ معر - لا. ] (اِ.)=اسطبل : 1 - طویله . 2 - آخور. 1"} -{"line": "38885 اصطحاب (اِ طِ) [ ع . ] (مص ل .) یار و مصاحب یکدیگر شدن . 1"} -{"line": "38886 اصطخر (اِ طَ) [ معر. ] (اِ.) استخر. 1"} -{"line": "38887 اصطرلاب (اَ یا اُ طُ) [ معر - یو. ] نک اسطرلاب . 1"} -{"line": "38888 اصطفا (اِ طِ) [ ع . اصطفاء ] (مص م .) برگزیدن . 1"} -{"line": "38889 اصطلاح (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سازش کردن، صلح کردن . 2 - (اِ.) واژه ای که به علت کثرت استعمال عمومی، معنایی غیر از معنای اصلی خود را شامل می شود. 3 - لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و به کار برند. ج . اصطلاحات . 1"} -{"line": "38890 اصطلام (اِ طِ) [ ع . ] (مص م .) از بیخ برکندن چیزی را، از بن برکندن . 1"} -{"line": "38891 اصطناع (اِ طِ) [ ع . ] (مص م .)1 - نیکویی کردن، پروردن . 2 - برگزیدن . 3 - مقرب ساختن . 1"} -{"line": "38892 اصطکاک (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به هم مالیدن، به هم ساییدن . 2 - (اِمص .) مالش . 1"} -{"line": "38893 اصطیاد ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) صید کردن، شکار کردن . 1"} -{"line": "38894 اصعاب ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دشوار شدن . 2 - (مص م .) دشوار یافتن . 1"} -{"line": "38895 اصعاد ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .)بالا رفتن، صعود کردن . 1"} -{"line": "38896 اصعب (اَ عَ) [ ع . ] (ص تف .) دشوارتر، صعب تر. 1"} -{"line": "38897 اصغاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) گوش فرادادن . 1"} -{"line": "38898 اصغر (اَ غَ) [ ع . ] (ص تف .) خردتر، کوچکتر. 1"} -{"line": "38899 اصغران (اِ غَ) [ ع . ] دل و زبان . 1"} -{"line": "38900 اصفاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) برگزیدن کسی را، اختیار کردن . 1"} -{"line": "38901 اصفاد ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - بند سخت برنهادن . 2 - عطا دادن . 1"} -{"line": "38902 اصفر (اَ فَ) [ ع . ] (ص .) زرد، زردرنگ . 1"} -{"line": "38903 اصفرار (اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زرد شدن . 2 - (اِمص .) زردی . 1"} -{"line": "38904 اصفی (اَ فا) [ ع . ] (ص تف .) صافی تر، روشن تر، ناب تر. 1"} -{"line": "38905 اصفیاء ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ صفی ؛ پاکان، برگزیدگان . 1"} -{"line": "38906 اصل ( اَ ) [ ع . ] (اِ.)1 - ریشه، بنیاد. 2 - نژاد، گوهر. 1"} -{"line": "38907 اصلاب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ صلب ؛ پشت ها. 1"} -{"line": "38908 اصلاح ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - سر و سامان دادن، تصحیح کردن . 2 - کوتاه و مرتب کردن موی سر و صورت . 1"} -{"line": "38909 اصلاح دادن ( اصلاح دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) آشتی دادن، سازش دادن . 1"} -{"line": "38910 اصلان ( اَ ) [ تر. ] (اِ.) 1 - شیر بیشه . 2 - نامی از نام های مردان . 1"} -{"line": "38911 اصلاً (اَ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) هرگز، قطعاً، اساساً، ابداً. 1"} -{"line": "38912 اصلح (اَ لَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - نیکوتر، نکوکارتر. 2 - شایسته تر. 1"} -{"line": "38913 اصلع ( اَ ) [ ع . ] (ص .) تاس، کسی که موهای جلو سر وی ریخته باشد. 1"} -{"line": "38914 اصلم (اَ لَ) [ ع . ] (ص .) گوش بریده . 1"} -{"line": "38915 اصله (اَ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک درخت، یک نهال . 2 - واحد شمارش درختان . 1"} -{"line": "38916 اصم (اَ صَ مّ) [ ع . ] (ص .) کر، ناشنوا. جِ صم . 1"} -{"line": "38917 اصمام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کر شدن . 2 - (مص م .) کر گردانیدن . 1"} -{"line": "38918 اصناف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.)جِ صنف ؛ دسته ها، رسته ها. 1"} -{"line": "38919 اصنام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ صنم ؛ بُت ها. 1"} -{"line": "38920 اصهار (اِ.) [ ع . ] (مص ل .) به دامادی پیوستن . 1"} -{"line": "38921 اصهب (اَ هَ) [ ع . ] (ص .) موی سرخ به سفیدی آمیخته، می گون . 1"} -{"line": "38922 اصواب (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) صواب تر، درست تر، راست تر. 1"} -{"line": "38923 اصوات ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ صوت ؛ صداها. 1"} -{"line": "38924 اصوب (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) صواب تر، درست تر. 1"} -{"line": "38925 اصول ( اُ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اصل . 1 - ریشه ها، پایه ها. 2 - نژادها، گوهرها. 3 - علوم شرعی که از چهار اصل تشکیل می شود: کتاب، سنت، اجمعا، قیاس . ؛ اصول دین به عقیدة اهل سنت سه اصل است : توحید، نبوت، معاد و شیعه دو اصل عدل و امامت را بر آن افزوده و معتقد به پنج اصل است . 1"} -{"line": "38926 اصولاً (اُ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) اساساً، اصلاً. 1"} -{"line": "38927 اصولی ( اُ ) [ ع . ] (ص .) 1 - عالم به اصول فقه . 2 - در فارسی قانونمندی، از روی قاعده . 1"} -{"line": "38928 اصیل ( اَ ) [ ع . ] 1 - (ص .) پاک نژاد، نجیب . 2 - (اِ.) شبانگاه . جِ آصال . 1"} -{"line": "38929 اضائت (اِ ئَ) [ ع . اضائة ] 1 - (مص م .) روشن کردن . 2 - (مص ل .) روشن شدن . 3 - (اِمص .) روشنایی . 1"} -{"line": "38930 اضائه (اِ ئِ) [ ع . اضاعة ] نک اضائت . 1"} -{"line": "38931 اضاعت (اِ عَ) [ ع . اضاعة ] 1 - (مص م .) ضایع کردن . 2 - تَلَف کردن . 3 - (مص ل .) بسیار شدن آب و زمین کسی . 1"} -{"line": "38932 اضاعه (اِ عِ) [ ع . اضاعة ] نک اضاعت . 1"} -{"line": "38933 اضافت (اِ فَ) [ ع . اضافة ] نک اضافه . 1"} -{"line": "38934 اضافه (اِ فِ یا فَ) [ ع . اضافة ] (مص م .)1 - افزودن . 2 - در دستور زبان فارسی نسبت دادن کلمه ای است به کلمة دیگر برای تمام کردن معنی . 1"} -{"line": "38935 اضحی (اَ حا) [ ع . ] (اِ.) عیدقربان، دهم ذی حجه . 1"} -{"line": "38936 اضداد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ضد.1 - چیزهای مخالف و مغایر یکدیگر. 2 - آنان که با هم ناموافقند. 1"} -{"line": "38937 اضراب ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) روی گردانیدن، رخ تافتن . 1"} -{"line": "38938 اضرار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) ضرر رساندن، گزند رساندن . 1"} -{"line": "38939 اضراس (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ضرس ؛ دندان ها. 1"} -{"line": "38940 اضطراب (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پریشان حال شدن . 2 - لرزیدن . 3 - (اِمص .)آشفتگی، بی تابی . 1"} -{"line": "38941 اضطرار (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیچاره شدن . 2 - (اِمص .)درماندگی .3 - (مص م .) بیچاره کردن . 1"} -{"line": "38942 اضطراری ( اضطراری .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به اضطرار. 2 - ضروری، الزامی . 1"} -{"line": "38943 اضطرام (اِ ط ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زبانه زدن آتش . 2 - در رسیدن پیری . 1"} -{"line": "38944 اضعاف ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سُست کردن، ضعیف کردن . 2 - دو برابر کردن . 1"} -{"line": "38945 اضعف (اَ عَ) (ص تف .) سست تر، ناتوان تر. 1"} -{"line": "38946 اضل (اَ ض ِ) [ ع . ] (ص تف .) گمراه تر، به ضلالت تر. 1"} -{"line": "38947 اضلاع ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ضلع . 1 - پهلوها. 2 - در هندسه هر یک از خطوط جوانب یک سطح . 1"} -{"line": "38948 اضلال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) گمراه ساختن، به بیراهه افکندن . 1"} -{"line": "38949 اضمار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) نهفتن، نهان داشتن . 1"} -{"line": "38950 اضمحلال (اِ مِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیست شدن . 2 - از هم پاشیدن . 3 - (اِمص .) نابودی . 1"} -{"line": "38951 اضیاف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ضیف ؛ مهمان ها. 1"} -{"line": "38952 اضیق (اَ ض ِ) [ ع . ] (ص تف .) تنگ تر، دشوارتر. 1"} -{"line": "38953 اطابه (اِ ب یا بَ) [ ع . اطابة ] (مص م .) 1 - پاک کردن . 2 - خوشبوی کردن . 3 - حلال و پاکیزه کردن . 4 - خوشمزه کردن طعام . 1"} -{"line": "38954 اطاعت (اِ عَ) [ ع . اطاعة ] (مص م .) 1 - فرمان بردن، گردن نهادن . 2 - (اِمص .) فرمان بری . 1"} -{"line": "38955 اطاق ( اُ ) [ تر. ] (اِ.) حجره، خانه . 1"} -{"line": "38956 اطالت (اِ لَ) [ ع . اطالة ] نک اطاله . 1"} -{"line": "38957 اطاله (اِ لِ) [ ع . اطالة ] (مص م .) دراز کردن، به درازا کشیدن . 1"} -{"line": "38958 اطباء (اَ طِ بّ) [ ع . ] (اِ.) جِ طبیب ؛ پزشکان . 1"} -{"line": "38959 اطباع ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طبع ؛ سرشت ها، ذات ها. 1"} -{"line": "38960 اطباق (اَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ طَبَق . 1 - خوان ها، خوانچه ها. 2 - جِ طبقه ؛ مرتبه ها. 1"} -{"line": "38961 اطباق ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مطابقه کردن . 2 - برهم نهادن، جمع شدن برای کاری . 1"} -{"line": "38962 اطراء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نیک ستودن کسی را. 2 - تازه کردن . 1"} -{"line": "38963 اطراب ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کسی را به طرب آوردن . 2 - (مص ل .) سرود گفتن . 1"} -{"line": "38964 اطراح ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) دور انداختن . 1"} -{"line": "38965 اطراد ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) کسی را طرد کردن . 1"} -{"line": "38966 اطراد (اِ طِّ) [ ع . ] (مص ل .) روان شدن کار، راست آمدن . 1"} -{"line": "38967 اطراف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طرف ؛ کناره ها گوشه ها، پیرامون . 1"} -{"line": "38968 اطرش (اَ رَ) [ ع . ] کر؛ اصم . 1"} -{"line": "38969 اطروش (اَ) [ ع . ] (ص .) کر، اصم . 1"} -{"line": "38970 اطعام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) غذا دادن . 1"} -{"line": "38971 اطعمه (اَ عِ مِ) [ ع . اطعمة ] (اِ.) جِ طعام ؛ غذاها. 1"} -{"line": "38972 اطفاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) خاموش کردن . اطفال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طفل ؛ کودکان . 1"} -{"line": "38973 اطفاییه (اِ یِ یا یَ) [ ع . ] (ص نسب . اِمر.)آتش - نشانی، اداره ای که مأمور خاموش کردن آتش است . 1"} -{"line": "38974 اطلاع (اِ طِّ) [ ع . ] (مص ل .) آگهی یافتن، با خبر شدن . ج . اطلاعات . 1"} -{"line": "38975 اطلاعیه (اِ طِّ یُِ) [ ع . ] (ص نسب . اِمر.) ورقه ای که برای آگاه کردن دیگران از امری توزیع کنند. 1"} -{"line": "38976 اطلاق ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) رها کردن، آزاد کردن . 2 - به کار بردن واژه هایی در معنای مخصوص . 3 - (اِمص .) رهایی، آزادی . 1"} -{"line": "38977 اطلاقی ( اطلاقی .) [ ع - فا. ] (اِ.)کسی که از لشکریان نیست، آزاد از سپاهی گری . 1"} -{"line": "38978 اطلال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طلل ؛ آنچه از عمارت و بنا، برپا مانده باشد. 1"} -{"line": "38979 اطلس (اَ لَ) [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - پارچة ابریشمی . 2 - نام یکی از رب النوع های یونان قدیم که زمین را بر دوش خود حمل می کند. 3 - اولین مهرة گردن . 4 - نقشه جغرافی . 5 - سطح مقعر فلک نهم . 6 - نام اقیانوسی که بین اروپا و امریکا قرار دارد. 1"} -{"line": "38980 اطلسی ( اطلسی .) (اِ.)نوعی گل شیپوری با رنگ - های آبی، سفید، بنفش که دارای عطر ملایمی می باشد. 1"} -{"line": "38981 اطماع ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) به طمع افکندن . 1"} -{"line": "38982 اطماع ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طمع ؛ آزها، حرص ها. طمع ها. 1"} -{"line": "38983 اطمینان ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آرامش خاطر یافتن . 2 - (اِمص .) آرامش . 1"} -{"line": "38984 اطناب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طنب ؛ ریسمان ها، بندها. 1"} -{"line": "38985 اطناب ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بسیار گفتن . 2 - (اِمص .) پرگویی . 3 - تطویل کلام و مبالغه در آن به حدی که از اقتضای تفهیم مقصود تجاوز کند. مق ایجاز. 1"} -{"line": "38986 اطهار ( اَ ) [ ع . ] (ص .) جِ طاهر؛ پاکان . 1"} -{"line": "38987 اطهر (اَ هَ) [ ع . ] (ص تف .) طاهرتر، پاکتر. 1"} -{"line": "38988 اطواد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طُود؛کوه ها. 1"} -{"line": "38989 اطوار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طور. 1 - حال، وضع . 2 - در فارسی، حرکات و رفتار بی مزه . 1"} -{"line": "38990 اطول (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) طویل تر، درازتر. 1"} -{"line": "38991 اطیب (اَ یَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - خوشبوتر. 2 - حلال تر. 1"} -{"line": "38992 اظافیر ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.)جِ اظفار، ججِ ظُفُر؛ ناخن ها، چنگال ها. 1"} -{"line": "38993 اظفار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ظُفُر؛ ناخن ها. 1"} -{"line": "38994 اظلال ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ظل ؛ سایه ها. 1"} -{"line": "38995 اظلال ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) سایه افکندن . 1"} -{"line": "38996 اظلام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تاریک شدن . 2 - در تاریکی درآمدن . 3 - (مص م .) تاریک کردن . 1"} -{"line": "38997 اظهار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پدیدار کردن . 2 - بیان کردن . 3 - آگاه کردن . 4 - ( اِ.) قول، گفتار. ج . اظهارات . 1"} -{"line": "38998 اظهار لحیه کردن ( اظهار لحیه کردن ِ لِ یِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)اظهار فضل کردن، خودی نشان دادن . 1"} -{"line": "39093 اعلان ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آشکارا کردن . 2 - (اِ.) آگهی . 1"} -{"line": "38999 اظهارنامه ( اظهارنامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) فرم مالیاتی، فرمی که از طرف ادارة دارایی برای تعیین مالیات کسبه فرستاده می شود. 1"} -{"line": "39000 اظهر (اَ هَ) [ ع . ] (ص تف .) ظاهرتر، آشکارتر. ؛ اظهر من الشمس بسیار آشکار، کاملاً واضح . 1"} -{"line": "39001 اعاجم (اَ جِ) [ ع . ] جِ اعجم . 1"} -{"line": "39002 اعاجیب ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جِ اعجوبه . 2 - چیزهای شگفت آور. 1"} -{"line": "39003 اعادت (اِ دَ) [ ع . اعادة ] نک اعاده . 1"} -{"line": "39004 اعاده (اِ د) [ ع . اعادة ] 1 - (مص م .) بازگفتن، از سر گرفتن . 2 - بازگردانیدن . 3 - (اِمص .) برگشت . 1"} -{"line": "39005 اعادی ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اعداء. ججِ عدو؛ دشمنان . 1"} -{"line": "39006 اعاذه (اِ ذ) [ ع . اعاذة ] (مص م .) = اعاذت : پناه دادن، نگه داری کردن . 1"} -{"line": "39007 اعاره (اِ رِ) [ ع . اعارة ] (مص م .) عاریت دادن چیزی را به کسی، به عاریت سپردن، ایرمان دادن . 1"} -{"line": "39008 اعاشه (اِ ش ِ یا شَ) [ ع . اعاشة ] 1 - (مص ل .) زندگی کردن، معیشت کردن . 2 - (مص م .) زنده داشتن، زندگی بخشیدن . 3 - (اِ.) گذران . 1"} -{"line": "39009 اعاظم (اَ ظَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اعظم . 1 - بزرگتران، مهتران . 2 - بزرگان . 1"} -{"line": "39010 اعانت (اِ نَ) [ ع . اعانة ] نک اعانه . 1"} -{"line": "39011 اعانه (اِ نِ) [ ع . اعانة ] 1 - (مص م .) کمک کردن . 2 - (اِمص .) یاری، کمک . ج . اعانات . 1"} -{"line": "39012 اعباء ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عَب ؛ سنگین ها، بارها. 1"} -{"line": "39013 اعتاب ( اَ ) [ ع . ] جِ عتبه ؛ آستانه، درگاه . 1"} -{"line": "39014 اعتاق ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) رها کردن، آزاد کردن بنده . 1"} -{"line": "39015 اعتبار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پند گرفتن . 2 - ( اِ.) آبرو، قدر. 1"} -{"line": "39016 اعتبار کردن ( اعتبار کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - اعتماد کردن . 2 - عبرت گرفتن . 1"} -{"line": "39017 اعتبارنامه ( اعتبارنامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای که اعضای انجمن نظار امضا کنند و وکالت کسی را به اطلاع وزارت کشور و مجلس برسانند. 1"} -{"line": "39018 اعتداء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) ستم کردن . 1"} -{"line": "39019 اعتداد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به حساب آوردن . 2 - (مص ل .) اعتماد داشتن . 1"} -{"line": "39020 اعتدال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) میانه روی . 2 - ( اِ.) حد میانه . 1"} -{"line": "39021 اعتذار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پوزش خواستن . 2 - گِلِه کردن . 3 - (اِمص .) پوزش . 1"} -{"line": "39022 اعتراض (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نکته گیری نمودن .2 - تعرض کردن .3 - (اِمص .) واخواست . 1"} -{"line": "39023 اعتراف (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اقرار کردن . 2 - (اِمص .) اقرار. 1"} -{"line": "39024 اعتزاز (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) عزیز دانستن . 2 - (مص ل .) عزیز شدن . 3 - (اِمص .) عزت، ارجمندی . 1"} -{"line": "39025 اعتزال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - منزوی شدن . 2 - گوشه گرفتن . 3 - دارای آیین معتزله بودن . 1"} -{"line": "39026 اعتساف (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زور گفتن . 2 - بیراهه رفتن . 3 - (اِمص .) زورگویی . 1"} -{"line": "39027 اعتصاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) دست از کار کشیدن به منظور رسیدن به هدفی خاص . 1"} -{"line": "39028 اعتصام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) متوسل شدن . 2 - خود را نگاه داشتن . 3 - (اِمص .) پرهیز از گناه . 1"} -{"line": "39029 اعتضاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)1 - یاری کردن . 2 - بازوی کسی را گرفتن . 1"} -{"line": "39030 اعتقاد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) باور داشتن . 2 - گرویدن به یک دین . 3 - (اِمص .) باور، گروش . 1"} -{"line": "39031 اعتقال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بستن، بند کردن . 2 - (مص ل .) بسته شدن . 1"} -{"line": "39032 اعتلاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برتری یافتن . 2 - بلند شدن . 3 - (اِمص .) بلندی، برتری . 1"} -{"line": "39033 اعتلال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیمار شدن . 2 - بهانه آوردن . 3 - (مص م .) کسی را به کاری مشغول داشتن . 4 - ( اِ.) بیماری، مرض . 1"} -{"line": "39034 اعتماد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تکیه کردن . 2 - برگزیدن . 3 - کاری را به کسی واگذاشتن . 4 - (اِمص .) اطمینان . 1"} -{"line": "39035 اعتناء ( اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اهتمام ورزیدن به کاری . 2 - (مص ل .) توجه داشتن به کسی یا کاری . 1"} -{"line": "39036 اعتناق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)دست به گردن یکدیگر انداختن . 2 - امری را به گردن گرفتن . 3 - (اِمص .) نوازش . 1"} -{"line": "39037 اعتوار ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دست به دست دادن . 2 - به یکدیگر عطا کردن . 1"} -{"line": "39038 اعتکاف (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گوشه نشین شدن . 2 - (اِمص .) گوشه گیری . 1"} -{"line": "39039 اعتیاد ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) عادت کردن . 1"} -{"line": "39040 اعتیاض ( ا ِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به عوض خواستن . 2 - بدل دادن . 1"} -{"line": "39041 اعجاب ( ا ِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به شگفت آوردن . 2 - (مص ل .) متعجب شدن . 3 - (اِمص .) شگفتی . 4 - خودبینی، خودپسندی . 1"} -{"line": "39042 اعجاز ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) عاجز ساختن . 2 - کار دشوار و خلاف عادت انجام دادن . 3 - (اِمص .) عجز، ناتوانی . 1"} -{"line": "39043 اعجام ( ا ِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)نقطه نهادن حروف . 2 - (اِمص .) نقطه گذاری . 1"} -{"line": "39044 اعجب (اَ جَ) [ ع . ] (ص تف .) عجیب تر، شگفت آورتر. 1"} -{"line": "39045 اعجم (اَ جَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که نتواند فصیح سخن گوید. 2 - کسی که نتواند به زبانی غیرعربی سخن بگوید.3 - غیرعرب . ج . اعاجم . 1"} -{"line": "39094 اعلی (اَ لا) [ ع . ] 1 - (ص تف .) برتر، بلندتر. 2 - (ص .) برگزیده از هر چیز. 1"} -{"line": "39046 اعجمی ( اعجمی .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - غیر عرب . 2 - کسی که نتواند به شیوایی سخن گوید. 3 - ایرانی، فارسی . 1"} -{"line": "39047 اعجوبه (اُ ب) [ ع . اعجوبة ] (ص .) شگفت آور. ج . اعاجیب . 1"} -{"line": "39048 اعد (اَ عَ دّ) [ ع . ] (ص تف .) آماده تر، مهیاتر. 1"} -{"line": "39049 اعدا ( اَ ) [ ع . اعداء ] جِ عدو؛ دشمنان . 1"} -{"line": "39050 اعداد ( اَ ) [ ع . ] جِ عدد؛ ارقام، شماره ها. 1"} -{"line": "39051 اعداد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آماده کردن، بسیجیدن . 2 - ( اِ.) بسیج . 1"} -{"line": "39052 اعدام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نیست کردن، نابود گردانیدن . 2 - (مص ل .) تهیدست شدن . 1"} -{"line": "39053 اعدام ( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عدم ؛ نیست ها، نیستی ها. 1"} -{"line": "39054 اعدل (اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - دادگرتر، شایسته تر برای شهادت دادن . 2 - راست تر، خوش تر. 1"} -{"line": "39055 اعدی (اَ دا) [ ع . ] (ص تف .) دشمن تر، ستمکارتر. 1"} -{"line": "39056 اعذار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) عذر آوردن . 2 - پوزش خواستن . 3 - (اِمص .) پوزش، عذر. 1"} -{"line": "39057 اعراب ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درست سخن گفتن . 2 - ( اِ.) حرکت حرف آخر در کلمات عربی . 3 - حرکات حروف در کلمات . 1"} -{"line": "39058 اعرابی ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.)عرب بیابانی، صحرانشین . ج . اعراب . 1"} -{"line": "39059 اعراض ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عِرض . 1 - آبروها. 2 - خواسته ها. 1"} -{"line": "39060 اعراض ( اعراض .) [ ع . ] جِ عَرَض ؛ بیماری ها. 1"} -{"line": "39061 اعراض ( اِ ) [ ع . ] (اِ.) شیر پستان زن هنگامی که عصبی یا وحشت زده باشد یا غم و اندوه شدیدی به او دست داده باشد. خوردن شیر اعراض باعث ناخوشی کودک می شود. 1"} -{"line": "39062 اعراض ( اعراض . ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روی گردانیدن . 2 - برگشتن . 3 - نفرت داشتن . 4 - (اِمص .) نفرت، کراهت . 1"} -{"line": "39063 اعراف ( اَ ) [ ع . ] 1 - ( اِ.) جِ عُرف ؛ مکان های بلند. 2 - برزخ، مکانی بین بهشت و جهنم . 1"} -{"line": "39064 اعراق ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عِرق . 1 - رگ ها. 2 - کوه های بلند. 3 - ریشه های درخت . 1"} -{"line": "39065 اعرج (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) لنگ . 1"} -{"line": "39066 اعرف (اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - شناساتر، داناتر. 2 - شناخته تر، معروف تر. 1"} -{"line": "39067 اعز (اَ عَ زّ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - ارجمندتر، بزرگوارتر. 2 - نایاب تر. 1"} -{"line": "39068 اعزاز ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)عزیز داشتن، گرامی داشتن . 1"} -{"line": "39069 اعزام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) در فارسی به معنای فرستادن، روانه کردن . 1"} -{"line": "39070 اعزل (اَ زَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ابر بی باران . 2 - مرد بی سلاح . 1"} -{"line": "39071 اعزه (اَ عِ زِّ) [ ع . اعزة ] (ص .) جِ عزیز؛ ارجمندان، گرانمایگان، بزرگواران . 1"} -{"line": "39072 اعسار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تنگ دست شدن . 2 - ( اِمص .) تنگ دستی . 1"} -{"line": "39073 اعشار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عشر؛ یک دهم ها. 1"} -{"line": "39074 اعشی (اَ شا) [ ع . ] (ص .) شبکور. 1"} -{"line": "39075 اعصاب ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عصب . 1 - پی ها، عصب ها. 2 - (عا.) وضع روحی و روانی . 1"} -{"line": "39076 اعصار ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عصر؛ روزگاران، زمان ها، دورها. 1"} -{"line": "39077 اعصار (اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درآمدن در عصر. 2 - ( اِ.) گردباد. 1"} -{"line": "39078 اعصم (اَ صَ) [ ع . ] (ص .) اسبی که دو دستش سفید باشد. 1"} -{"line": "39079 اعضاء ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ عضو. 1 - اندام ها. 2 - کارمندان . 1"} -{"line": "39080 اعطاء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بخشیدن، دادن . 2 - (اِمص .) بخشش، دهش . 1"} -{"line": "39081 اعطاف ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهربانی و لطف کردن . 2 - توجه و میل کردن . 1"} -{"line": "39082 اعطیه (اَ یِ) [ ع . اعطیة ] (اِ.) جِ عطاء؛ بخشش ها، عطاها. 1"} -{"line": "39083 اعظام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بزرگ داشتن . 2 - (اِمص .) بزرگداشت . 1"} -{"line": "39084 اعظم (اَ ظَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - بزرگتر، بزرگوارتر. 2 - درشت تر. 1"} -{"line": "39085 اعقاب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ عَقِب . 1 - بازماندگان . 2 - فرزندان آینده . 1"} -{"line": "39086 اعلاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) بلند کردن، بالا بردن، برکشیدن . 1"} -{"line": "39087 اعلاق ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عِلْق . 1 - چیزهای نفیس . 2 - غلاف های شمشیر. 1"} -{"line": "39088 اعلال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) بیمار کردن . 1"} -{"line": "39089 اعلام ( اَ ) [ ع . ] جِ عَلَم . 1 - نشانه ها. 2 - بیرق ها. 1"} -{"line": "39090 اعلام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)آگاه کردن، هشدار دادن . 2 - (اِمص .) آگاهی . 1"} -{"line": "39091 اعلامیه (اِ مِ یِّ) [ ع . ] (ص نسب . اِمر.) مطلبی که به صورت کتبی یاشفاهی اعلام شود، آگهی، اطلاعیه، اعلان . 1"} -{"line": "39092 اعلامیه حقوق بشر ( اعلامیه حقوق بشر حُ قِ بَ شَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) اعلامیه ای است شامل یک مقدمه و 30 ماده که در آن به حقوق افراد انسانی بدون توجه به نژاد، رنگ، جنس و... اشاره شده است . اساس این اعلامیه همان «اعلامیة حقوق بشر» در مقدمة قانون اساسی 1791 فرانسه می باشد. در سال 1948، مجمع عمومی سازمان ملل اعلامیة جهانی حقوق بشر را تصویب و اعلام نمود، و از کلیة کشورهای عضو دعوت کرد که متن اعلامیه را منتشر کرده موجبات پخش و انتشار و تفسیر آن را مخصوصاً در مدارس و موسسات تربیتی و فرهنگی فراهم سازند. مادة اول آن می گوید که : «تمام افراد بشر آزاد به دنیا می آیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند و همه دارای عقل و وجدان می باشند. و باید نسبت به یکدیگر با روح برادری رفتار کنند». 1"} -{"line": "39095 اعم (اَ عَ مّ) [ ع . ] 1 - (ص تف .)عام تر، شامل تر. 2 - (ص .) گروه بسیار. 1"} -{"line": "39096 اعماء (اِ) [ ع . ] (مص م .) کور کردن . 1"} -{"line": "39097 اعمار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - آباد یافتن زمین را. 2 - بی نیاز ساختن کسی را. 3 - چیزی را مادام العمر به کسی دادن . 1"} -{"line": "39098 اعماق ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عمق ؛ تک ها، ته ها، رژف ها. 1"} -{"line": "39099 اعمال ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.)جِ عمل . 1 - کارها، کرده ها. 2 - شغل ها، پیشه ها. 3 - نواحی (حکومتی ). 1"} -{"line": "39100 اعمال ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) به کار بستن . 1"} -{"line": "39101 اعمش (اَ مَ) [ ع . ] (ص .) کسی که به سبب مرض، آب از چشمش جاری شود. 1"} -{"line": "39102 اعمی (اَ ما) [ ع . ] (ص .) کور، نابینا. 1"} -{"line": "39103 اعنات ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رنجانیدن، به رنج انداختن . 2 - کسی را در کاری دشوار افکندن . 1"} -{"line": "39104 اعناق ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عنق ؛ بداخلاق ها. 1"} -{"line": "39105 اعنق (اَ نَ) [ ع . ] (ص .) آن که گردن دراز دارد. 1"} -{"line": "39106 اعوان ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عون ؛ یاران . 1"} -{"line": "39107 اعوج (اَ وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کج، ناراست . 2 - بدخوی . 1"} -{"line": "39108 اعوجاج (اِ وِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)کج شدن . 2 - ( اِمص .) کج ی، ناراستی . 1"} -{"line": "39109 اعور (اَ وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - یک چشم . 2 - رودة کور، رودة وسطی . 1"} -{"line": "39110 اعیاء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خسته کردن . 2 - (مص ل .) دشوار شدن کار بر کسی . 1"} -{"line": "39111 اعیاد ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عید؛ جشن ها. 1"} -{"line": "39112 اعیان ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عین . 1 - بزرگان . 2 - اشراف . 3 - بناها، ساختمان ها، مصالح ساختمانی . 1"} -{"line": "39113 اعین (اَ یَ) [ ع . ] (ص .)آن که سیاهی چشمش درشت باشد، فراخ چشم . 1"} -{"line": "39114 اغاثه (اِ ثِ) [ ع . اغاثة ] 1 - (مص م .) به فریاد کسی رسیدن . 2 - (اِمص .) فریادرسی . 1"} -{"line": "39115 اغاره (اِ رِ یا رَ) [ ع . اغارة ] (مص م .) تاراج کردن، غارت کردن . 1"} -{"line": "39116 اغارید (اَ رِ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اُغروده ؛ آواز پرندگان . 1"} -{"line": "39117 اغانی ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اُغنیُِه . 1 - سرودها، آوازها. 2 - سازهای غیربادی . 1"} -{"line": "39118 اغبر (اَ بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گردآلود. 2 - خاکی رنگ، خاکی . 1"} -{"line": "39119 اغبرار (اِ ب) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خاک آلود شدن، گردآلود شدن . 2 - تیره رنگ شدن، خاک رنگ گشتن . 1"} -{"line": "39120 اغتباط (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - غبطه داشتن . 2 - به آرزو آمدن . 3 - شادمان و خوشحال شدن . 1"} -{"line": "39121 اغتذاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) غذا گرفتن . 1"} -{"line": "39122 اغتراب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از دیار خویش دور شدن . 2 - با بیگانگان ازدواج کردن . 1"} -{"line": "39123 اغترار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فریفته شدن، فریب خوردن، مغرور شدن . 2 - (اِمص .) فریفتگی . 1"} -{"line": "39124 اغتراف (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) با کف دست آب خوردن . 1"} -{"line": "39125 اغتسال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) سر و تن شستن، شستن . 1"} -{"line": "39126 اغتشاش (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آشفته شدن . 2 - (اِمص .) آشفتگی . 1"} -{"line": "39127 اغتصاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) غصب کردن . 1"} -{"line": "39128 اغتفار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آمرزیدن . 2 - (اِمص .) آمرزش . 1"} -{"line": "39129 اغتماس (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)فرو رفتن در آب . 1"} -{"line": "39130 اغتمام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) غمگین شدن . 1"} -{"line": "39131 اغتنام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) غنیمت شمردن . 1"} -{"line": "39132 اغتیاب ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) پشت سر کسی بد گفتن، غیبت کردن . 1"} -{"line": "39133 اغتیال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به ناگاه کسی را کشتن . 2 - فریب دادن . 3 - فربه شدن . 1"} -{"line": "39134 اغذیه (اَ یِ) [ ع . اغذیة ] (اِ.) جِ غذاء؛ خوردنی ها. 1"} -{"line": "39135 اغر (اُ غُ) [ تر. ] ( اِ.) برکت، شگون . 1"} -{"line": "39136 اغر (اَ غَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - سفید. 2 - اسبی که پیشانی اش سفید است . 3 - شهره، معروف . 1"} -{"line": "39137 اغر به خیر (اُ غُ. ب. خِ) [ تُر - ع . ] جملة دعایی به معنی : 1 - خیر پیش، به سلامت . 2 - روز به خیر، وقت به خیر. 1"} -{"line": "39138 اغرا ( اِ ) [ ع . اغراء ] 1 - (مص م .) شوراندن، تحریک کردن . 2 - (اِمص .) انگیزش . 1"} -{"line": "39139 اغراب (اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شگفت آوردن . 2 - تازه گفتن . 1"} -{"line": "39140 اغراس ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) درخت کاشتن . 1"} -{"line": "39141 اغراس ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ غرس ؛ درخت ها، نهال ها. 1"} -{"line": "39142 اغراض ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ غرض ؛ خواست ها، هدف ها. 1"} -{"line": "39143 اغراق ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) غرق کردن . 2 - (اِمص .) مبالغه کردن . 1"} -{"line": "39144 اغرب (اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) شگفت تر، غریب تر. 1"} -{"line": "39145 اغره (اَ غِ رِّ) [ ع . ] (ص . اِ.) ج . غریر. 1 - فریفتگان، مغروران . 2 - جوانان بی تجربه . 1"} -{"line": "39146 اغشاء ( اَ ) [ ع . ] (مص م .)پوشاندن، پوشانیدن . 1"} -{"line": "39147 اغصان ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ غُصن ؛ شاخه ها. 1"} -{"line": "39148 اغضاء ( اِ ) [ ع . ] 1 - چشم بستن، چشم بر هم نهادن . 2 - (اِمص .) چشم پوشی، گذشت . 1"} -{"line": "39149 اغفال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) غافل کردن، گول زدن . 1"} -{"line": "39150 اغلاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گران خریدن . 2 - گران کردن قیمت چیزی . 1"} -{"line": "39151 اغلاط (اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ غلط ؛ غلط ها، اشتباها. 1"} -{"line": "39207 افدم (اَ دُ) (ص .) نک آفدم . 1"} -{"line": "39152 اغلاق ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دربستن . 2 - سخن را پیچیده گفتن . 3 - (اِمص .) پیچیده گویی . 1"} -{"line": "39153 اغلال ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خیانت کردن . 2 - کینه ورزیدن . 1"} -{"line": "39154 اغلان ( اُ ) [ تر. ] ( اِ.) پسر، پسربچه . 1"} -{"line": "39155 اغلب (اَ لَ) [ ع . ] 1 - (ص تف .) بیشتر، اکثر. 2 - چیره تر. 1"} -{"line": "39156 اغلوطه (اُ طِ) [ ع . اغلوطة ] ( اِ.) 1 - سخن نادرست . 2 - سخنی که با آن کسی را گمراه سازند. 1"} -{"line": "39157 اغلی (اَ لا) [ ع . ] (ص تف .) گران بهاءتر، گرانتر. 1"} -{"line": "39158 اغما ( اِ ) [ ع . اغماء ] 1 - (مص ل .) بیهوش شدن، بیهوشی . 2 - (مص م .) بیهوش کردن . 1"} -{"line": "39159 اغماض ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) چشم پوشی کردن، نادیده گرفتن . 2 - (اِمص .) گذشت، چشم پوشی . 1"} -{"line": "39160 اغنا ( اِ ) [ ع . اغناء ] (مص م .) بی نیاز کردن . 1"} -{"line": "39161 اغنی ( اَ ) [ ع . ] (ص تف .) بی نیازتر، توانگرتر. 1"} -{"line": "39162 اغنیاء ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ غنی ؛ ثروتمندان . 1"} -{"line": "39163 اغنیه (اُ نِ یِّ) [ ع . ] (اِ.) آواز، سرود. ج . اغانی . 1"} -{"line": "39164 اغواء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)گمراه کردن، گول زدن . 1"} -{"line": "39165 اغور ( اُ ) [ تر. ] ( اِ.) نک اُغُر. 1"} -{"line": "39166 اغیار (اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ غیر؛ بیگانگان، دیگران، نامحرمان . 1"} -{"line": "39167 اغیر (اَ یَ) [ ع . ] (ص تف .) با غیرت تر. 1"} -{"line": "39168 اغیل ( اَ ) (اِ.) نک آغل . 1"} -{"line": "39169 اف ( اُ ) [ ع . ] (صت .)کلمه ای است که به هنگام اظهار افسرد گ ی، نفرت و کراهت استعمال کنند. 1"} -{"line": "39170 اف اف (اِ. اِ) (اِ.) نام تجارتی وسیله ای برقی برای باز کردن در ساختمان، در بازکن . (فره ). 1"} -{"line": "39171 افئده (اَ ئِ د یا دَ) [ ع . افئدة ] (اِ.) جِ فواد؛ دل ها، قلب ها. 1"} -{"line": "39172 افاده (اِ د) [ ع . افادة ] 1 - (مص م .) فایده رساندن، سود دادن . 2 - (اِمص .) تکبر، خودبینی . 1"} -{"line": "39173 افاضل (اَ ض ِ) [ ع . ] (اِ.) جِ افضل . 1 - برتران . 2 - دانشمندان . 1"} -{"line": "39174 افاضه (اِ ض ِ) [ ع . افاضة ] (مص م .) 1 - پر کردن ظرف تا لبریز شود. 2 - وارد شدن در سخن و حدیث . 3 - فیض رساندن، بهره . 1"} -{"line": "39175 افاعیل ( اَ ) [ ع . ] جِ افعال ؛ جج فعل ؛ فعل ها، کنش ها، کردارها. 1"} -{"line": "39176 افاقت (اِ قَ) [ ع . افاقة ] نک افاقه . 1"} -{"line": "39177 افاقه (اِ قِ) [ ع . افاقة ] 1 - (مص ل .) بهبود یافتن . 2 - به هوش آمدن . 3 - (اِمص .) بهبود. 4 - گشایش . 1"} -{"line": "39178 افام ( اِ ) ( اِ.) وام، دین . 1"} -{"line": "39179 افام ( اَ ) ( اِ.) رنگ . 1"} -{"line": "39180 افانین (اَ نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شاخه درخت . 2 - انواع سخن . 1"} -{"line": "39181 افاک (اَ فّ) [ ع . ] (ص .) آن که دروغ بسیار گوید. 1"} -{"line": "39182 افت ( اُ ) (ری . اِمص .) 1 - افتادن . 2 - کمی، نقصان . 1"} -{"line": "39183 افت و خیز (اُ تُ) (اِمر.) افتادن و برخاستن، به آهستگی رفتن و شتافتن . 1"} -{"line": "39184 افتا (اُ) [ ع . ] (مص ل .) فتوا دادن، حکم صادر کردن . 1"} -{"line": "39185 افتادن (اُ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - سقوط کردن . 2 - از پا درآمدن . 3 - روی دادن، واقع شدن . 4 - نصیب شدن، بدست آوردن . ؛ افتادن با کسی سر و کار داشتن با کسی . 1"} -{"line": "39186 افتاده (اُ د) (ص مف .) 1 - زمین خورده . 2 - از پا درآمده . 3 - فروتن، متواضع . 4 - مصروع، کسی که دچار صرع شده باشد. 5 - اطلاق شده . 1"} -{"line": "39187 افتادگی ( اُ ) (حامص .) 1 - فروتنی، تواضع . 2 - خواری، ذلت . 1"} -{"line": "39188 افتان ( اُ ) (ص فا.) در حال افتادن . ؛ افتان و خیزان راه رفتن آهسته و به حالت افتادن و برخاستن راه رفتن . 1"} -{"line": "39189 افتتاح (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گشودن، باز کردن . 2 - آغاز کردن . 1"} -{"line": "39190 افتتان (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - در فتنه افتادن . 2 - مفتون شدن . 1"} -{"line": "39191 افتخار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فخر کردن . 2 - (اِمص .) نازش . ج . افتخارات . 1"} -{"line": "39192 افتراء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) تهمت زدن، بهتان . 1"} -{"line": "39193 افتراس (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکار کردن . 2 - با نشانه چیزی را دریافتن . 1"} -{"line": "39194 افتراض (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) واجب گردانیدن، فریضه کردن . 1"} -{"line": "39195 افتراع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) دوشیزگی را برداشتن . 1"} -{"line": "39196 افتراق (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از یکدیگر جدا شدن . 2 - فرق گذاشتن . 1"} -{"line": "39197 افتضاح (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رسوا شدن . 2 - (اِمص .) بی آبرویی . 1"} -{"line": "39198 افتضاض (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دوشیزگی را ربودن . 2 - اندک اندک ریختن آب . 3 - سر آمدن عده زن . 1"} -{"line": "39199 افتعال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بهتان زدن . 2 - چیزی نو پدید آوردن . 3 - یکی از مصادر ثلاثی مزید در زبان عربی . 1"} -{"line": "39200 افتقاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گم کردن چیزی را. 2 - جستن گم شده را. 1"} -{"line": "39201 افتقار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ندار شدن، نیازمند گشتن . 2 - (اِمص .) فقر، تهیدستی . 1"} -{"line": "39202 افتکاک (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از هم جدا کردن . 2 - (مص م .) از گرو به در آوردن گروی . 1"} -{"line": "39203 افخم (اَ خَ) [ ع . ] 1 - (ص تف .)بزرگوارتر. 2 - (ص .) ارجمند. 1"} -{"line": "39204 افد (اَ) (ص .) عجیب، شگفت آور. 1"} -{"line": "39205 افدر (اَ دَ) ( اِ.) برادر پدر، عمو. 1"} -{"line": "39206 افدستا (اَ د) (اِمر.) ستایش شگفت، نیکوترین ستایش . 1"} -{"line": "39209 افرا ( اَ ) ( اِ.) درختی با برگ هایی مانند پنجة انسان . 1"} -{"line": "39210 افراختن (اَ تَ)(مص م .)بلند کردن، بالا بردن . 1"} -{"line": "39211 افراخته (اَ تِ) (اِ مف .) بلند کرده، بالا برده . 1"} -{"line": "39212 افراد ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ فرد. 1"} -{"line": "39213 افراد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یکی کردن، جدا کردن . 2 - (مص ل .) تنها به کاری روی آوردن . 1"} -{"line": "39214 افراز ( اَ ) [ په . ] (اِ.)1 - بلندی، فراز. 2 - کرسی، منبر. 1"} -{"line": "39215 افراز ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)جدا کردن، بیرون دادن . 1"} -{"line": "39216 افرازیدن (اَ دَ) (مص م .) 1 - بلند ساختن، افراشتن . 2 - زینت دادن . 1"} -{"line": "39217 افراشتن (اَ تَ) (مص م .) افراختن . 1"} -{"line": "39218 افراض ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جیره و مقرری به کسی دادن . 2 - (مص ل .) واجب شدن زکات بر مال . 3 - جدا کردن چیزی برای کسی . 1"} -{"line": "39219 افراط ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از حد درگذشتن . 2 - (اِمص .) زیاده روی . 1"} -{"line": "39220 افرنج (اِ رَ) [ معر. ] (ص نسب .) نک افرنگ . 1"} -{"line": "39221 افرند (اَ رَ) (اِ.) 1 - فر و شکوه . 2 - زیبایی . 1"} -{"line": "39222 افرندیدن (اَ رَ دَ) (مص م .) زینت دادن . 1"} -{"line": "39223 افرنگ (اَ رَ) (اِ.) تخت پادشاهی . 1"} -{"line": "39224 افرنگ ( افرنگ .) ( اِ.) 1 - فر و شکوه . 2 - زیبایی . 1"} -{"line": "39225 افرنگ ( افرنگ .) ( اِ.) فرنگستان، اروپا. 1"} -{"line": "39226 افروختن (اَ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .)روشن کردن . 2 - (مص ل .) روشن شدن . 3 - تند شدن آتش . 4 - خشمگین شدن . 1"} -{"line": "39227 افروخته (اَ تِ) (ص مف .) 1 - روشن شده . 2 - شعله ور شده . 3 - خشمگین . 1"} -{"line": "39228 افروز ( اَ ) (اِفا.) در کلمات مرکب به معنی افروزنده آید: آتش افروز، جهان افروز، دل - افروز. 1"} -{"line": "39229 افروزانیدن (اَ دَ) (مص م .) 1 - روشن کردن، درخشان ساختن . 2 - مشتعل کردن . 1"} -{"line": "39230 افروزش (اَ ز)(اِمص .)1 - افروختگی، روشنایی . 2 - اشتعال . 1"} -{"line": "39231 افروزنده (اَ زَ د) (ص فا.) 1 - روشن کننده . 2 - درخشنده . 3 - مشتعل کننده . 1"} -{"line": "39232 افروزه (اَ ز) (اِمر.) 1 - آتشگیره . 2 - فتیلة چراغ . 1"} -{"line": "39233 افروشه (اَ ش ِ) ( اِ.) نک آفروشه . 1"} -{"line": "39234 افروغ ( اَ ) ( اِ.) روشنایی، نور. 1"} -{"line": "39235 افزار ( اَ ) (اِ.) 1 - ابزار، آلت . 2 - ادویة خوشبو که در غذا ریزند. 1"} -{"line": "39236 افزایش (اَ یِ) (اِمص .) 1 - عمل افزون کردن . 2 - عمل افزون شدن . 1"} -{"line": "39237 افزودن (اَ دَ) 1 - (مص م .) زیاد کردن، بیشتر کردن . 2 - (مص ل .) زیاد شدن . 1"} -{"line": "39238 افزون ( اَ ) 1 - (ق .) بیش، زیاد، بسیار. 2 - در ترکیب با واژه های دیگر معنای افزاینده می دهد. 1"} -{"line": "39239 افزونی ( اَ ) (حامص .) بسیاری، فراوانی . 1"} -{"line": "39240 افساد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فساد کردن، برپا کردن فتنه . 2 - (اِمص .) تباهی، فساد. 1"} -{"line": "39241 افسار ( اَ ) (اِ.) تسمه و ریسمانی که به گردن اسب و الاغ می بندند. 1"} -{"line": "39242 افسار سر خود ( افسار سر خود . سَ رِ خُ) (ص .) کسی که فقط به رأی خود عمل می کند. 1"} -{"line": "39243 افسار پاره کردن ( افسار پاره کردن . رِ. کَ دَ) (مص ل .) سرپیچی کردن، یاغی شدن . 1"} -{"line": "39244 افسارگسیخته ( افسارگسیخته . گُ تِ) (ص .) گستاخ، بی - پروا، وحشی . 1"} -{"line": "39245 افسان ( اَ ) ( اِ.) سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند. 1"} -{"line": "39246 افسانه (اَ نِ) ( اِ.) قصه، داستان . 1"} -{"line": "39247 افسانه خواندن ( افسانه خواندن . خا دَ) (مص ل .) یاوه گفتن، بیهوده حرف زدن . 1"} -{"line": "39248 افسانه گو ( افسانه گو .) (ص فا.) 1 - داستان سرا. 2 - کنایه از: یاوه گو، بیهوده گو. 1"} -{"line": "39249 افساینده (اَ یَ د) (ص فا.) 1 - رام کننده .2 - افسونگر، جادوگر. 1"} -{"line": "39250 افساییدن (اَ دَ) (مص م .) 1 - رام کردن، مسخّر داشتن . 2 - جادو کردن . 1"} -{"line": "39251 افست (اُ س ِ) [ انگ . ] (اِ.) = آفست : نوعی از چاپ که نوشته و عکس را بر سطح لاستیکی یک استوانه (سیلندر) گردان برمی گرداند و سپس آن را با فشار استوانة دیگر روی کاغذ چاپ می کنند. ماشین معمولی چاپ افست دارای سه استوانه است . در چاپ افست نخست آن چه را که باید چاپ شود بر روی صفحه ای فلزی به نام زینگ منتقل می کنند، سپس این صفحه را با مواد شیمیایی به طوری حساس می کنند که فقط نوشته ها و تصاویر آن مرکب چاپ را به خود می گیرد. صفحة فلزی حساس را به دور نخستین استوانه می پیچند؛ نوشتة آن بر اثر فشار روی پوشش لاستیکی استوانة دوم برمی گردد. کاغذ سفید که متوالیاً به دور استوانة سوم می پیچد مطالب را از روی پوشش لاستیکی استوانة دوم می گیرد. سرعت کار ماشین های چاپ افست بیش از چاپ مسطح (حروفی ) می باشد. 1"} -{"line": "39252 افسر (اَ سَ) [ په . ] ( اِ.) تاج، دیهیم . 1"} -{"line": "39253 افسر (اَ سَ) ( اِ.) کسی که در ارتش درجه اش از ستوان به بالا باشد، صاحب منصب . 1"} -{"line": "39254 افسردن (اَ سُ دَ) [ په . ] (مص ل .)1 - پژمردن . 2 - اندوهگین شدن . 3 - منجمد گشتن .4 - دلسرد شدن . 1"} -{"line": "39255 افسرده (اَ سُ د) (ص مف .) 1 - پژمرده . 2 - اندوهگین . 3 - منجمد. 4 - دلسرد. 1"} -{"line": "39256 افسوس ( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - ریشخند، تمسخر. 2 - دریغ، حسرت . 3 - ظلم، ستم . 1"} -{"line": "39257 افسوس کردن ( افسوس کردن .کَ دَ) (مص م .) مسخره کردن، به ریشخند گرفتن . 1"} -{"line": "39258 افسون ( اَ ) (اِ.)1 - مکر، تزویر. 2 - سحر، جادو. 1"} -{"line": "39259 افسون دمیدن ( افسون دمیدن . دَ دَ)(مص ل .) سحر گفتن، جادو کردن . 1"} -{"line": "39260 افشاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) آشکار کردن، فاش نمودن . 1"} -{"line": "39261 افشار ( اَ ) (اِ.)گوشه ای است در دستگاه شور. 1"} -{"line": "39262 افشاری ( افشاری .) (ص نسب .اِمر.) یکی از آوازهای ایرانی، مغموم و دردناک، از متعلقات شور. 1"} -{"line": "39263 افشان ( اَ ) (ری . اِفا.) در بعضی کلمات مرکب به معنی افشاینده آید: آتش فشان، گل افشان، زرافشان . 1"} -{"line": "39264 افشاندن (اَ دَ) (مص م .) 1 - ریختن و پاشیدن . 2 - کنایه از: خرج کردن . 1"} -{"line": "39265 افشردن (اَ شُ دَ) (مص م .) 1 - عصاره گرفتن . 2 - محکم کردن . 1"} -{"line": "39266 افشرده (اَ شُ دَ یا د) (ص مف .) 1 - فشار داده شده . 2 - آبی که از فشردن میوه گیرند. 1"} -{"line": "39267 افشره (اَ شُ رِ) ( اِ.) آب میوه . 1"} -{"line": "39268 افشه (اَ ش ِ) (اِ.) گندم نیم کوفته، بلغور. 1"} -{"line": "39269 افشون ( اَ ) (اِ.) ابزاری چوبی با نوکی چهار یا پنج شاخه (مانند پنجة دست ) که به وسیلة آن غلة کوفته را به باد می دادند تا دانه را از کاه جدا سازد؛ انگشته، هم گویند. 1"} -{"line": "39270 افشک (اَ شَ) (اِ.) = افشنگ . افشنک . اپشک : شبنم، ژاله . 1"} -{"line": "39271 افصاح ( اِ.) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زبان آور شدن، شیوا شدن . 2 - (اِمص .) زبان آوری . 1"} -{"line": "39272 افصح (اَ صَ) [ ع . ] (ص تف .) زبان آورتر، شیواتر. 1"} -{"line": "39273 افضال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) افزون کردن . 2 - نیکویی و احسان کردن . 3 - سپاس نهادن . 4 - برتری داشتن . 5 - (اِمص .) بخشش . ج . افضالات . 1"} -{"line": "39274 افضل (اَ ضَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - برتر، فزون تر. 2 - فاضل تر. 3 - با فضلیت تر. ج . افاضل . 1"} -{"line": "39275 افطار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روزه شکستن . 2 - (اِمص .) روزه گشایی . 1"} -{"line": "39276 افطاری ( افطاری .) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِمر.) طعام و خوراکی که به هنگام افطار خورند. 1"} -{"line": "39277 افعال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ فعل ؛ کارها، کنش ها، کردارها. 1"} -{"line": "39278 افعال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - انجام دادن . 2 - یکی از باب های ثلاثی مزید فیه در زبان عربی . 1"} -{"line": "39279 افعی ( اَ ) (اِ.) نوعی مار سمی خطرناک که در دهانش علاوه بر دندان های کوچک تغذیه ای دو دندان قلاب مانند در آروارة بالا وجود دارد که به طرف عقب دهان خمیده است . درون این قلاب مجرایی است که به غدة زهر کشنده راه دارد. 1"} -{"line": "39280 افغان ( اَ ) (اِ.) = فغان : فریاد، زاری، ناله . 1"} -{"line": "39281 افق (اُ فُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کرانه، ناحیه . 2 - نیم دایره ای که در امتداد آن، چشم کرة زمین را می بیند. ج . آفاق . 1"} -{"line": "39282 افقه (اَ قَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - دانشمندتر، داناتر. 2 - فقیه تر. 1"} -{"line": "39283 افقی (اُ فُ) (ص نسب .) موازی، منسوب به افق . خط راست موازی سطح زمین . 1"} -{"line": "39284 افلاس ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)ورشکست شدن . 2 - (اِمص .)بی چیزی، تنگدستی . 3 - ورشکستگی . 1"} -{"line": "39285 افلاس نامه ( افلاس نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شهادت - نامه ای که در آن گروهی معتبر ورشکستگی و تهیدستی کسی را گواهی دهند. 1"} -{"line": "39286 افلاک ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ فلک ؛ چرخ ها، سپهرها، آسمان ها. 1"} -{"line": "39287 افلاکی ( اَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - ستارگان . 2 - فرشتگان . 1"} -{"line": "39288 افلح (اَ لَ) [ ع . ] (ص تف .) رستگارتر. 1"} -{"line": "39289 افلیج ( اِ ) [ ازع . ] (ص .) کسی که عضو یا اعضایی از بدنش فاقد حرکت و نیرو باشد. 1"} -{"line": "39290 افناء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) نیست کردن، نابود گردانیدن . 1"} -{"line": "39291 افنان ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ فنن ؛ شاخه ها. 1"} -{"line": "39292 افندی (اَ فَ) [ تر. ] ( اِ.) مأخوذ از لاتین، به طریق احترام به جای «آقا» به بزرگان اطلاق می شود. 1"} -{"line": "39293 افندی پیزی ( افندی پیزی .) [ تر - فا. ] (ص .) کسی که در ظاهر شجاع و دلیر بنماید ولی در باطن ترسو باشد. 1"} -{"line": "39294 افهام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) یاد دادن، فهماندن . 1"} -{"line": "39295 افهام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ فهم ؛ دانش ها، فهم ها. 1"} -{"line": "39296 افواج ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ فوج ؛ گروه . 1"} -{"line": "39297 افواه ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ فوه .1 - دهان ها. 2 - اصناف . 3 - ادویه های خوشبو که در اغذیه ریزند. 1"} -{"line": "39298 افول ( اُ ) [ ع . ] (مص ل .) فرو شدن، غروب شدن . 1"} -{"line": "39299 افچه (اَ چِ) (اِ.) مترسک که برای ترساندن جانوران وحشی در کشتزارها نصب کنند. 1"} -{"line": "39300 افژول ( اَ )(اِ. ص .)1 - تحریک، اصرار.2 - تقاضا. 3 - پریشان، پراکنده . 1"} -{"line": "39301 افژولنده (اَ لَ د) (ص فا.) 1 - تحریک کننده . 2 - پریشان کننده . 1"} -{"line": "39302 افژولیدن (اَ دَ)(مص م .)1 - برانگیختن . 2 - پریشان ساختن . 1"} -{"line": "39303 افژولیده (اَ د) (ص مف .) 1 - برانگیخته . 2 - پراکنده . 1"} -{"line": "39304 افک ( اِ ) [ ع . ] ( اِ.)دروغ، تهمت . 1"} -{"line": "39305 افکار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ فکر؛ اندیشه ها. 1"} -{"line": "39306 افکار عمومی ( افکار عمومی ِ عُ مُ) [ ع . ] (اِمر.) عکس العمل بخش عمده جامعه در برابر حوادثی که برای جامعه جنبة حیاتی دارد. 1"} -{"line": "39307 افکت (اِ فِ) [ انگ . ] (اِ.) هر عنصر صوتی یا تصویری که برای ایجاد تأثیر مشخصی به فیلم افزوده شود، جلوه . (فره ). 1"} -{"line": "39308 افکندن (اَ کَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - انداختن، پرت کردن . 2 - گستردن . 3 - از قلم انداختن، به حساب نیاوردن . 4 - شکست دادن . 5 - جا گرفتن، اقامت کردن . 1"} -{"line": "39309 افکنده (اَ کَ د) (ص مف .) 1 - انداخته، بر زمین زده . 2 - گسترده . 3 - به حساب نیامده، مطرود. 1"} -{"line": "39310 افکندگی (اَ کَ د) (حامص .) مَستی . 1"} -{"line": "39311 افگار (اَ) (ص .) آزرده، خسته، مجروح . 1"} -{"line": "39312 افگانه (اَ نِ) (اِ.) بچة نارسیده، جنین . 1"} -{"line": "39313 افیون ( اَ ) (اِ.) معرب واژة یونانی «اپیون » به معنای تریاک، شیرة خشخاش . 1"} -{"line": "39314 افیونی ( افیونی .) (ص نسب .) تریاکی، بنگی . 1"} -{"line": "39315 اق زدن (اُ. زَ دَ) (مص ل .) = عق : حال به هم خوردن، استفراغ . 1"} -{"line": "39316 اقارب (اَ رِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ اقرب ؛ خویشان، نزدیکان . 1"} -{"line": "39317 اقاقیا ( اَ ) (اِ.) معرب واژة یونانی اکیاکیا؛ درختی است خاردار با گل های خوشه ای سفید یا صورتی و خوشبو که چوبی سخت و محکم دارد. 1"} -{"line": "39318 اقالت (اِ لَ) [ ع . اقالة ] (مص م .) نک اقاله . 1"} -{"line": "39319 اقاله (اِ لِ) [ ع . اقالة ] 1 - (مص م .) بر هم زدن، فسخ کردن معامله با رضایت . 2 - بخشیدن . 3 - (اِمص .) گذشت . 1"} -{"line": "39320 اقالیم ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اقلیم ؛ کشورها. 1"} -{"line": "39321 اقامت (اِ مَ) [ ع . اقامة ] (مص ل .) 1 - جای گُزیدن، زیستن . 2 - به جا آوردن . 1"} -{"line": "39322 اقامه (اِ مِ یا مَ) [ ع . اقامة ] (مص ل .) اقامت . ؛ اقامه ء نماز تکبیری که برای برپا کردن نماز گویند. 1"} -{"line": "39323 اقانیم ( اَ ) [ معر. ] ( اِ.) جِ اقنوم . 1"} -{"line": "39324 اقانیم ثلاثه ( اقانیم ثلاثه ِ ثَ ثِ) [ معر. ] ( اِ.) اب، ابن، روح القدس . 1"} -{"line": "39325 اقاویل ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اقوال ؛ ججِ قول . 1"} -{"line": "39326 اقباض ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)به تصرف درآوردن . 2 - (اِمص .) داد و ستد قبض (در معاملات ). 1"} -{"line": "39327 اقبال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روی آوردن، پیش آمدن . 2 - روی آوردن بخت . 3 - (اِمص .) نیکبختی، بهروزی . 4 - ( اِ.) بخت، طالع . 1"} -{"line": "39328 اقبح (اَ بَ) [ ع . ] (ص تف .) قبیح تر، زشت تر، نازیباتر. 1"} -{"line": "39329 اقتباس (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گرفتن، اخذ کردن . 2 - آموختن . 3 - آوردن آیه ای از قرآن یا حدیثی در نظم و نثر. 4 - گرفتن مطلب از کتاب یا رساله ای . 1"} -{"line": "39330 اقتحام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بدون اندیشه دست به کاری زدن . 2 - خود را در سختی انداختن . ج . اقتحامات . 1"} -{"line": "39331 اقتداء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پیروی کردن . 2 - نماز گزاردن پشت سر امام جماعت . 3 - (اِمص .) پیروی . 1"} -{"line": "39332 اقتدار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) توانمند شدن . 2 - (اِمص .) توانایی، قدرت . ج . اقتدارات . 1"} -{"line": "39333 اقتراب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) نزدیک شدن . 1"} -{"line": "39334 اقتراح (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خواستن، آرزو کردن . 2 - بی اندیشه سخن گفتن و به قریحة خود امری تازه آوردن . 3 - برگزیدن چیزی . 4 - دربارة مسئله ای از دیگران نظر خواستن . 5 - (اِمص .) پرسش . ج . اقتراحات . 1"} -{"line": "39335 اقتراض (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) وام گرفتن، قرض کردن . ج . اقتراضات . 1"} -{"line": "39336 اقتراف (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کسب کردن، کسب معاش کردن . 2 - (مص ل .) گناه کردن . 3 - به جا آوردن . 4 - وزیدن . 1"} -{"line": "39337 اقتران (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) قرین شدن . 2 - نزدیک شدن ستاره ای به ستارة دیگر. 3 - (اِمص .) نزدیکی، پیوستگی . 1"} -{"line": "39338 اقتسام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پخش کردن، قسمت کردن . 2 - سوگند خوردن، قسم یاد کردن ؛ ج . اقتسامات . 1"} -{"line": "39339 اقتصاد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میانه روی در هر کاری . 2 - رعایت اعتدال در دخل و خرج . 3 - (اِمص .) میانه روی در هزینه ها، میان کاری . 4 - مجازاً صرفه جویی . ؛علم اقتصاد یکی از رشته های علوم اجتماعی است که در باب کیفیت فعالیت مربوط به دخل و خرج و چگونگی روابط مالی افراد جامعه با یکدیگر و اصول و قوانینی که بر امور مذکور حکومت می کند و وسایلی که باید در عمل با توجه به مقتضیات زمان و مکان اتخاذ شود تا موجبات سعادت و ترقی جامعه و رفاه و آسایش افراد آن تامین گردد، بحث می کند. 1"} -{"line": "39340 اقتصار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کوتاه کردن . 2 - بسنده کردن . 3 - (اِمص .) کوتاهی . 1"} -{"line": "39341 اقتصاص (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - قصاص کردن . 2 - قصه گفتن . 1"} -{"line": "39342 اقتضاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) وام خود را بازخواستن . 2 - (مص ل .) درخور بودن . 3 - (اِمص .) خواهش، درخواست . 4 - لزوم . 1"} -{"line": "39343 اقتضاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بریدن شاخه از درخت . 1"} -{"line": "39344 اقتطاع (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - جدا کردن . 2 - بریدن . 3 - قسمتی از چیزی را گفتن . 1"} -{"line": "39345 اقتطاف (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) میوه چیدن . 2 - (مص ل .) فرارسیدن موسم میوه چیدن . 1"} -{"line": "39346 اقتفاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پیروی کردن . 2 - (اِمص .) پیروی . 1"} -{"line": "39347 اقتناء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به دست آوردن و گرد کردن مال . 1"} -{"line": "39348 اقتناص (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکار کردن . 2 - کسب کردن . 1"} -{"line": "39349 اقحاط (اِ) [ ع . ] (مص ل .) به تنگی افتادن، در قحط شدن . 1"} -{"line": "39350 اقحام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) ناگاه کسی را در کاری افکندن . 1"} -{"line": "39351 اقحوان (اُ حُ) [ معر. ] (اِ.) 1 - بابونه . 2 - شکوفة ریحان و بابونه . 1"} -{"line": "39352 اقداح ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) عیب نمودن، بد گفتن . 1"} -{"line": "39353 اقداح ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ قدح ؛ کاسه ها. 1"} -{"line": "39354 اقدام ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ قدم ؛ گام ها. 1"} -{"line": "39355 اقدام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دست به کاری زدن . 2 - دلیری کردن . 3 - (اِمص .) دلیری . 1"} -{"line": "39356 اقدس (اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) پاکتر، مقدس تر. 1"} -{"line": "39357 اقدم (اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - پیشین تر، قدیم تر. 2 - مقدم تر. 1"} -{"line": "39358 اقراء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) خواندن، خواندن را یاد گرفتن . 1"} -{"line": "39359 اقرار ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بروز دادن، مقر آمدن . 2 - آشکار گفتن . 3 - برپا داشتن . 1"} -{"line": "39360 اقرارنامه ( اقرارنامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای که در آن اعترافات شخصی را نویسند و به امضای او رسانند، اعتراف نامه . 1"} -{"line": "39361 اقران ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ قرن . 1 - هم سالان، همسران . 2 - نزدیکان . 1"} -{"line": "39362 اقرب (اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) نزدیکتر. 1"} -{"line": "39363 اقرباء (اَ رِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ قریب ؛ نزدیکان، خویشاوندان . 1"} -{"line": "39364 اقرع (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) کل، کچل . 1"} -{"line": "39365 اقساط ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) داد دادن، عدل کردن . 2 - راست بخشیدن . 1"} -{"line": "39366 اقساط ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ قسط ؛ بهره ها، بخش ها. 1"} -{"line": "39367 اقسام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ قسم . 1 - بهره ها، بخش ها. 2 - گونه ها، جنس ها. 1"} -{"line": "39368 اقسام ( اقسام .) [ ع . ] (اِ.) جِ قسم ؛ سوگندها. 1"} -{"line": "39369 اقسام (اِ) [ ع . ] (مص م .) سوگند دادن، قسم دادن . 1"} -{"line": "39370 اقشعرار (اِ ش ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - موی بر اندام به پا خاستن . 2 - فراهم آمدن پوست ها از ترس . 1"} -{"line": "39371 اقصاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) دور کردن، راندن . 1"} -{"line": "39372 اقصر (اَ صَ) [ ع . ] (ص تف .) کوتاه تر، قصیرتر. 1"} -{"line": "39373 اقصی (اَ صا) [ ع . ] 1 - (ص تف .) دورتر. 2 - (ص .) دور. 1"} -{"line": "39374 اقطاب ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ قُطب . 1"} -{"line": "39375 اقطار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جِ قُطر؛ گوشه ها، اطراف . 2 - جِ قَطر؛ قطره ها، چکه ها. 1"} -{"line": "39376 اقطاع ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بخشیدن ملک یا قطعه زمینی از طرف سلطان به کسی که از درآمد آن زندگانی گذراند. 2 - سرزنش کردن . 1"} -{"line": "39377 اقطع (اَ طَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دست بریده، بی - دست . 2 - دزد، راهزن . ج . اقاطع . 1"} -{"line": "39378 اقعاد ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نشاندن، نشانیدن . 2 - خدمت کردن کسی را. 1"} -{"line": "39379 اقفار ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) تهی شدن، ویران گشتن . 1"} -{"line": "39380 اقفال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)قفل کردن . 2 - (مص ل .) حرکت کردن . 1"} -{"line": "39381 اقل (اَ قَ لّ) [ ع . ] (ص تف .) کمتر، اندک تر. 1"} -{"line": "39382 اقلاق ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بی آرام کردن، آرام بودن . 2 - جنبانیدن . 1"} -{"line": "39383 اقلال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کاستن . 2 - (مص ل .) بی چیز شدن . 1"} -{"line": "39384 اقلیت (اَ قَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - کم بودن . 2 - قسمت کمتر، بخش کمتر. 3 - گروهی از افراد یک کشور یا یک شهر که دین یا نژادشان با اکثریت مردم آن جا فرق داشته باشد. 1"} -{"line": "39385 اقلیم ( اِ ) [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - کشور، مملکت . 2 - ولایت . ج . اقالیم . 1"} -{"line": "39386 اقلیمیا (اِ) [ معر. ] (اِ.) = قلیمیا: خلطی که پس از گداختن طلا و نقره و دیگر فلزات در خلاص ماند و آن شامل انواع است : فضی (نقره ای )، ذهبی (طلایی )، نحاسی (مسی )، معدنی (کانی ). 1"} -{"line": "39387 اقمار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ قَمَر. 1 - ماه ها، سیارات کوچکی که به دور یکی از سیارات می گردند. 2 - در فارسی، کشورهای ضعیفی که از نظر سیاسی پیرو کشورهای قوی تر می باشند. 1"} -{"line": "39388 اقماع ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خوار کردن، حقیر گردانیدن . 2 - شکستن، مغلوب کردن . 3 - راندن، دفع کردن . 1"} -{"line": "39389 اقناع ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - قانع کردن . 2 - خشنود ساختن . 1"} -{"line": "39390 اقنظاف (اِ نِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) میوه چیدن . 2 - (مص ل .) فرارسیدن موسم میوه چیدن . 1"} -{"line": "39391 اقنوم ( اُ ) [ معر. ] (اِ.) 1 - شخص . 2 - اصل چیزی . ج . اقانیم . 1"} -{"line": "39392 اقواء ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - در جای خشک و خالی فرود آمدن . 2 - به پایان رسیدن توشه . 3 - نیازمند شدن . 4 - تهی دست شدن . 5 - از عیوب قافیه وآن اختلاف حرکت حذو و توجیه است . 1"} -{"line": "39393 اقوات ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ قوت ؛ توشه ها، خواربار. 1"} -{"line": "39394 اقوال ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ قول ؛ گفتارها. 1"} -{"line": "39395 اقوم (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) راست تر. 1"} -{"line": "39396 اقوی (اَ وا) [ ع . ] (ص تف .) قوی تر، تواناتر. 1"} -{"line": "39397 اقویا ( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ قوی ؛ نیرومندان . 1"} -{"line": "39398 اقیانوس ( اُ ) [ معر. ] ( اِ.) مأخوذ از یونانی . دریای بسیار بزرگ . 1"} -{"line": "39399 ال ( ال . ) [ ع . ] (حر. تعریف ) حرف تعریف است در عربی و آن چون بر اسمی نکره درآید، آن را معرفه سازد. 1"} -{"line": "39400 ال (اَ) (اِ.) درختی از تیرة زغال اخته ها که گاهی بعضی گونه هایش به صورت درختچه می باشند. گل هایش سفید یا زرد و میوه اش سفت و شامل یک هسته است . 1"} -{"line": "39401 ال . اس . دی (اِ. اِ) [ انگ . ]L.S.D (اِ.) نوعی مواد مخدر با خاصیت توهُّم زا که در کشورهای غربی مصرف فراوان دارد. 1"} -{"line": "39402 ال کردن (اِ. کَ دَ) (عا.) لاف زدن . ؛ ال کردن ُ بل کردن قمپز در کردن، ادعای بی مورد داشتن . 1"} -{"line": "39403 الا (اِ لّ) [ ع . ] (ق .) 1 - دلالت بر استثنا کند: مگر، بجز. 2 - جز، بدون . 3 - فقط، منحصراً. ؛ الا و بلّ ا بدون برو و برگرد، بی چون و چرا. 1"} -{"line": "39404 الا ( اَ ) [ ع . ] (شب جم .)حرف تنبیه است، بدان و آگاه باش ! هان !. 1"} -{"line": "39405 الابختکی (اَ لّ بَ تَ) [ ع - فا. ] (ق .) (عا.)= الابختی . الله بختی : از روی تصادف، اتفاقی، تصادفی، شانسکی، بدون فکر. 1"} -{"line": "39406 الاغ ( اُ ) [ تر. ] = اولاغ . اولاق : (اِ.) 1 - خر. 2 - (عا.) نفهم، احمق (نوعی دشنام ). 1"} -{"line": "39407 الامان (اَ اَ) [ ع . ] (شب جم .) زینهار! پناه ! 1"} -{"line": "39408 الان ( اَ ) [ ع . ] (ق .) این دم، اکنون . 1"} -{"line": "39409 الب ( اَ ) (ص .) 1 - شجاع . 2 - زورمند. 1"} -{"line": "39410 الباب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ لب ؛ خردها، مغزها. 1"} -{"line": "39411 البته (اَ بَ تِّ) [ ع . البتة ] (ق .) کلمة تأکید، به طور قطع . 1"} -{"line": "39412 البسه (اَ ب س ِ) [ ع . البسة ] (اِ.) جِ لباس . 1"} -{"line": "39413 التباس (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - درهم آمیختن . 2 - پوشیده شدن کار بر کسی . 3 - درهم آمیختگی . 1"} -{"line": "39414 التثام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) دهان بند بستن، لثام بستن . 1"} -{"line": "39415 التجاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پناه بردن، پناه جستن . 2 - (اِ.) پناه . 1"} -{"line": "39416 التجاج (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درهم شدن آوازها. 2 - درهم شدن امواج دریا. 1"} -{"line": "39417 التحاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) ریش برآوردن، لحیه پیدا کردن . 1"} -{"line": "39418 التحاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) از دین برگشتن، ملحد شدن . 1"} -{"line": "39419 التحاق (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) در رسیدن، پیوستن . 1"} -{"line": "39420 التحام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) به هم پیوستن، به هم چسبیدن، جوش خوردن (زخم یا چیز دیگر). 1"} -{"line": "39421 التذاذ (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) لذت بردن . 1"} -{"line": "39422 التزام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) همراه بودن، همراهی کردن .2 - (مص م .) ملزم شدن به امری . ج . التزامات . 1"} -{"line": "39423 التزام نمودن ( التزام نمودن . نِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به گردن افتادن . 1"} -{"line": "39424 التصاق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) چسبیدن، پیوستن . 2 - (اِمص .) پیوستگی، چسبندگی . 1"} -{"line": "39425 التفات (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بازنگریستن، روی کردن . 2 - (اِمص .) مهربانی، لطف . 3 - توجه . 1"} -{"line": "39426 التفاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) درهم پیچیدن، درهم شدن، تو در تو شدن . 1"} -{"line": "39427 التقاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دیدار کردن، یکدیگر را دیدن . 2 - پیوستن . 1"} -{"line": "39428 التقاط (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برچیدن، برگرفتن . 2 - مضمون و مطلبی را از جایی گرفتن . 1"} -{"line": "39429 التقاطی ( التقاطی .) [ ع - فا. ] (حامص .) گردآوری و پیوند غیراصولی چندین مجموعة ایدئولوژیکی و نظریه های نامتجانس . 1"} -{"line": "39430 التقام (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) فرو بردن، اوباردن، به دم در کشیدن . 1"} -{"line": "39431 التماس (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جستجو کردن، خواستن . 2 - (اِمص .) خواهش، در - خواست . 1"} -{"line": "39432 التماع (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درخشیدن . 2 - برافروختن . 1"} -{"line": "39433 التهاب (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زبانه زدن، افروخته شدن آتش . 2 - (اِمص .) برافروختگی . ج . التهابات . 1"} -{"line": "39434 التواء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیچ خوردن، پیچیده شدن . 2 - (اِمص .) پیچیدگی، پیچش، خمیدگی . 1"} -{"line": "39435 التیام (اِ تِ) [ ع . التئام ] 1 - (مص ل .) بهبود یافتن زخم . 2 - (مص م .) سازگاری میان دو چیز. 3 - (اِمص .) به هم پیوستگی . 1"} -{"line": "39436 الجاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - وادار ساختن کسی به کاری . 2 - پناه دادن . 3 - کار خود را به خدا سپردن . 1"} -{"line": "39437 الجار (اِ) [ تر. ] (اِ.) = ایلجار. یلجار: 1 - مردمانی که بیستگانی خوار نباشند و به حمیت وطن در مقابل دشمن به مدافعه پردازند و با لشکر ملوک همداستان شوند. 2 - اجتماع گروه بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری . 1"} -{"line": "39438 الجه (اُ جَ) [ تر. مغ . ] (اِ.) چپاول . 1"} -{"line": "39439 الحاح ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)اصرار کردن، پافشاری کردن . ج . الحاحات . 1"} -{"line": "39440 الحاد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از دین برگشتن، انکار خداوند کردن . 2 - (اِمص .) بی دینی، کفر. 1"} -{"line": "39441 الحاصل (اَ ص ِ) [ ع . ] (ق .) باری، خلاصه، القصه . 1"} -{"line": "39442 الحاق ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) در پیوستن، رسیدن به کسی یا چیزی . 2 - به هم پیوند دادن . 3 - (اِمص .) پیوستگی، اتصال . 1"} -{"line": "39443 الحال ( اَ ) [ ع . ] (ق .) اکنون، همین دم . 1"} -{"line": "39444 الحان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ لحن ؛ 1 - آوازها. 2 - نغمه های دل انگیز. 1"} -{"line": "39445 الحق (اَ حَ قّ) [ ع . ] (ق .) به راستی، حقیقتاً، بدون شک . ؛ الحق الحقُ والانصاف از روی حقیقت و انصاف، به درستی، واقعاً. 1"} -{"line": "39446 الحمد (اَ حَ) [ ع . ] 1 - مخفف الحمدالله: سپاس خدای را. 2 - سورة اول از قرآن کریم دارای هفت آیه، فاتحة الکتاب . 3 - شکر، سپاس . 1"} -{"line": "39447 الخ (اِ لِ) مخفف الی آخرة، تا پایان . 1"} -{"line": "39448 الدرم (اِ دُ رُ) [ تُر ] (مص ل .) لاف زدن . 1"} -{"line": "39500 الهه (اِ لا هِ) [ ع . ] (اِ.) مؤنث اله . 1"} -{"line": "42435 بیگار ( اِ.) کار بی مزد. 1"} -{"line": "39449 الدرم بلدرم کردن ( الدرم بلدرم کردن . ب دُ رُ. کَ دَ) [ تُر - فا. ] (مص ل .) 1 - لاف زدن . 2 - بدوبیراه گفتن با هدف ترساندن طرف مقابل . 1"} -{"line": "39450 الدنگ (اَ دَ) (عا.) (ص .) 1 - بی عار، ولگرد، بی غیرت . 2 - بی کاره، مفت خوار. 1"} -{"line": "39451 الرد (اَ رَ) (اِ.) جوالی بزرگ که از ریسمان به شکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند. 1"} -{"line": "39452 الزام ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - وادار کردن، به عهدة کسی قرار دادن .2 - لازم گردانیدن، واجب کردن . 1"} -{"line": "39453 الزامی ( الزامی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) اجباری . 1"} -{"line": "39454 الساعه (اَ سّ عِ) [ ع . الساعة ] (ق .) در ساعت، این ساعت . 1"} -{"line": "39455 السنه (اَ س ِ نِ) [ ع . السنة ] (اِ.) جِ لسان ؛ زبان . 1"} -{"line": "39456 الش دگش (اَ لِ دَ گِ) (اِ.) (عا.) 1 - مبادله . 2 - عمل دو کس که با یکدیگر آمیزش و مباشرت کنند. 1"} -{"line": "39457 الصاق ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) چسبانیدن . 1"} -{"line": "39458 الطاف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ لطف ؛ مهربانی ها. 1"} -{"line": "39459 العاب (اِ) [ ع . ] (مص م .) به بازی انگیختن . 1"} -{"line": "39460 الغ (اُ لُ) [ تر - مغ . ] (ص .) بزرگ، مهتر. 1"} -{"line": "39461 الغاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) لغو کردن، بیهوده شمردن . 1"} -{"line": "39462 الغرض (اَ غَ رَ) [ ع . ] (ق .) باری، خلاصه . 1"} -{"line": "39463 الغیاث ( اَ ) [ ع . ] (صت .) فریاد! وای ! 1"} -{"line": "39464 الف (اِ یا اَ) [ ع . ] (مص ل .) خو گرفتن، انس گرفتن . 1"} -{"line": "39465 الف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هِزار. ج . آلاف، الوف . 2 - هزاره . 1"} -{"line": "39466 الفاختن (اَ تَ) (مص م .) نک الفختن . 1"} -{"line": "39467 الفاظ ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ لفظ . 1 - واژه ها، کلمه ها. 2 - سخن ها، کلام . 1"} -{"line": "39468 الفبا (اَ لِ) [ ازع . ] (اِمر.) 1 - حروف تهجی . ضح - الفبا یا حروف هجای فارسی سی سه حرف است : ا، ء، ب، پ، ت، ث، ج، چ، ح، خ، د، ذ، ر، ز، ژ، س، ش، ص، ض، ط، ظ، ع، غ، ف، ق، ک، گ، ل، م، ن، و، ه، ی . 2 - مجموعة حروفی که با ترتیبی قراردادی مرتب شده و برای نوشتن یک زبان به کار می رود. 3 - راه و روش ابتدایی هر کاری . 1"} -{"line": "39469 الفت (اُ فَ) [ ع . الفة ] 1 - (مص ل .) معتاد شدن، انس گرفتن . 2 - (اِمص .) عادت، انس . 3 - دوستی، همدمی . 1"} -{"line": "39470 الفختن (اَ فَ تَ) (مص م .) اندوختن . 1"} -{"line": "39471 الفخته (اَ فَ تَ) (ص مف .) اندوخته، جمع کرده . 1"} -{"line": "39472 الفخدن (اَ فَ دَ) (مص م .) نک اندوختن . 1"} -{"line": "39473 الفغدن (اَ فَ دَ) (مص م .) اندوختن، جمع کردن . 1"} -{"line": "39474 الفنج ( الفنج .) (ص .) چسبیده، چسبناک . 1"} -{"line": "39475 الفنج (اَ فَ) (اِمص .) گردآوری، اندوختگی . 1"} -{"line": "39476 الفنجیدن (اَ فَ دَ) (مص م .) 1 - گرد آوردن، جمع کردن . 2 - کسب کردن . 1"} -{"line": "39477 الفینه (اَ نِ یا نَ) (اِ.) آلت مردی، نره، احلیل . 1"} -{"line": "39478 الفیه ( الفیه .) (اِ.) آلت مردی . 1"} -{"line": "39479 الفیه (اَ یَّ) [ ع . ] (ص نسب . اِ.) منسوب به الف، دارای هزار. 1"} -{"line": "39480 القاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - یاد دادن . 2 - افکندن، انداختن . 1"} -{"line": "39481 القاب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ لقب . 1"} -{"line": "39482 القاح ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)آبستن کردن، جفت - گیری . 1"} -{"line": "39483 القصه (اَ قِ صِّ) [ ع . القصة ] (ق .) خلاصه . 1"} -{"line": "39484 الله (اَ لْ لا) [ ع . ] (اِ.)ایزد، خدا، معبود یگانه . ؛ الله ُ اعلم خدا داناتر است . (هنگامی که نسبت به موضوعی شک و تردید است ). ؛ الله اکبر الف - خدا بزرگ تر است . (هنگام تعجب، عصبانیت و تأیید گفته می شود). ب - بخشی از اذان و نماز است . 1"} -{"line": "39485 الله بختی (اَلْ لا بَ) (ص نسب .) (عا.) تصادفی، اتفاقی . 1"} -{"line": "39486 اللهم (اَ لْ لا هُ) [ ع . ] (شب جم .) بار خدایا. ؛ اللهم صل علی محمد و آل محمد بار خدایا درود بفرست بر محمد و خاندان او. 1"} -{"line": "39487 اللهی (اَ لْ لا) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به الله، خدایی . 2 - مرد کامل، از نقص رسته . 1"} -{"line": "39488 الم (اَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (مص ل .) دردمند شدن . 2 - (اِمص .) رنجیدگی . 3 - (اِ.) درد، ج . آلام . 1"} -{"line": "39489 الم شنگه (اَ لَ شَ گِ) (اِ.) (عا.) جنجال، سر و صدا، هیاهو. 1"} -{"line": "39490 الماس ( اَ ) [ په . ] (اِ.) گرفته شده از یونانی ؛ از سنگ های گرانبها و کمیاب که دارای سختی و درخشندگی خاصی می باشد. 1"} -{"line": "39491 المام ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به حد بلوغ رسیدن . 2 - گناه صغیره کردن . 3 - فرود آمدن امر بر کسی . 1"} -{"line": "39492 المثنی (اَ لْ مُ ثَ نْ نا) [ ع . ] (اِ.) نسخة دوم، رونوشت . 1"} -{"line": "39493 المعیّت (اَ مَ یَُ ) (مص جع .) زیرکی تیزهوشی . 1"} -{"line": "39494 المپیاد (اُ لَ) [ فر. ] (اِ.) 1 - فاصلة چهار ساله میان مسابقات المپیک . 2 - هر یک از مسابقات جهانی در زمینة علوم . 1"} -{"line": "39495 المپیک (اُ لَ) [ فر. ] (اِ.) مسابقات و ورزش ها و بازی هایی که هر چهار سال یک بار با تشریفات خاصی در یونان قدیم انجام می شد. از سال 1896 م . این مسابقات مجدداً معمول گردید و جنبة بین المللی یافت . 1"} -{"line": "39496 النگو (اَ لَ) (اِ.) دستبند، دست برنجن . 1"} -{"line": "39497 اله (اِ لا هْ) [ ع . ] (اِ.) خدا، خداوند. 1"} -{"line": "39498 الهاء (اِ) [ ع . ] (مص م .) مشغول کردن . 1"} -{"line": "39499 الهام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) در دل افکندن . 2 - (مص ل .) در دل افتادن . ج . الهامات . 1"} -{"line": "39501 الهی (اِ لا) [ ع - فا. ] (ص نسب .) = الاهی : منسوب به الله، خدایی . 1"} -{"line": "39502 الو (اَ لُ) (اِ.) شعلة آتش، زبانة آتش . 1"} -{"line": "39503 الو ( الو .) [ فر. ] (اِ.) لفظی است که در شروع برقراری ارتباط تلفنی گفته می شود. 1"} -{"line": "39504 الوا (اَ) (اِ.) صمغی است بسیار تلخ ؛ صبر زرد. 1"} -{"line": "39505 الواح ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ لوح ؛ لوح ها، صفحه های فلزی، سنگی یا چوبی . 1"} -{"line": "39506 الوار ( اَ ) (اِ.) 1 - تیرهای بزرگ چوبی که در ساختن سقف خانه به کار می رفت . 2 - چوب های چهارتراش دراز و ضخیم . 1"} -{"line": "39507 الواط ( اَ ) (اِ.) جِ لوطی ؛ هرزه، گردنکش . 1"} -{"line": "39508 الوان ( اَ ) جِ لون ؛ رنگ ها. 1"} -{"line": "39509 الوس (اُ) [ تر. مغ . ] (اِ.) = اولوس : طایفه، قبیله، جماعت ؛ ج . الوسات . 1"} -{"line": "39510 الوف ( اَ ) [ ع . ] (ص .) خوگیر، مهرجوی . 1"} -{"line": "39511 الوف ( اُ ) [ ع . ] جِ الف . 1 - هزاران، هزارها. 2 - هزارگان . 1"} -{"line": "39512 الوهیت (اُ لُ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) خدایی، مقام الهی . 1"} -{"line": "39513 الویه (اَ یِ) [ ع . الویة ] (اِ.) جِ لوا؛ پرچم ها. 1"} -{"line": "39514 الپر (اَ پَ) (ص .) (عا.) 1 - زرنگ، زیرک . 2 - متقلب، پشت هم انداز. 1"} -{"line": "39515 الچخت (اَ چَ) (اِ.) طمع، امید، چشمداشت . 1"} -{"line": "39516 الک (اَ لَ) (اِ.) غربال . 1"} -{"line": "39517 الک دولک (اَ لَ. دُ لَ) (اِمر.) نوعی بازی کودکان در دو دستة مخالف توسط دو چوب بلند و کوتاه . 1"} -{"line": "39518 الکترال (اِ لِ تُ) [ فر. ] (ص .) انتخاباتی ؛کارت الکترال کارت انتخاباتی . 1"} -{"line": "39519 الکترو کاردیوگرافی (اِ لِ تِ رُ یُ گِ) [ فر. ] (اِ.) ثبت پتانسیل الکتریکی ناشی از فعالیت الکتریکی ماهیچة قلب روی نوار کاغذی متحرک به منظور مطالعة عمل ماهیچه قلب، قلب نگاری . (فره ). 1"} -{"line": "39520 الکتروامان (اِ لِ تِ رُ اِ) [ فر. ] (اِمر.) مغناطیس الکتریکی . 1"} -{"line": "39521 الکتروتراپی (اِ لِ تِ رُ تِ) [ فر. ] (اِمر.) معالجة ناخوشی ها به وسیلة برق . 1"} -{"line": "39522 الکترود (اِ لِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) عنصر رسانایی که از راه آن جریان الکتریکی به یک محیط وارد یا از آن خارج شود؛ الکترد. 1"} -{"line": "39523 الکتروسکپ (اِ لِ تِ رُ کُ) [ فر. ] (اِ.) آلت آزمایش وجود الکتریسیته که تشکیل شده است از یک شیشة دهانه بسته که میلة فلزی از دهانة چوپ پنبة آن عبور می کند و منتهی به دو باریکة زرورق فلزی است و مقداری آهک زنده در داخل شیشه (برای جذب بخار آب ) قرار داده اند. هنگام آزمایش این دو ورقة زرورق از یکدیگر دور می شوند؛ الکترسکپ، الکتریسیته نما. 1"} -{"line": "39524 الکترولیت (اِ لِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) جسمی که به وسیلة جریان برق تجزیه شود، مانند محلول نمک طعام که در اثر جریان الکتریسته به کلرو سدیم تجزیه می گردد، برق کاف (فره ). 1"} -{"line": "39525 الکترولیز (اِ لِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) عمل تجزیة شیمیایی به وسیلة برق، مانند: تجزیة آب در اثر جریان برق و یا تجزیه نمک طعام به کمک جریان الکتریسیته و غیره . 1"} -{"line": "39526 الکترومتر (اِ لِ تِ رُ مِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - آلتی است برای اندازه گرفتن مقدار برق در اجسامی که برق دارند. 2 - آلتی که برای اندازه گرفتن اختلاف سطح الکتریکی بکار می رود؛ برق سنج . 1"} -{"line": "39527 الکتروموتور (اِ لِ تِ رُ مُ تُ) [ فر. ] (اِ.)دستگاه مخصوصی که انرژی الکتریکی را به انرژی مکانیکی تبدیل می کند. 1"} -{"line": "39528 الکترون (اِ لِ تُ) [ فر. ] (اِ.) از ذرات بنیادی ماده و حاوی کمترین بار الکتریکی منفی و جزء سازندة همة اتم هاست . 1"} -{"line": "39529 الکترونیک (اِ لِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) بخشی از فیزیک که به مطالعة پدیده ها و دستگاه های الکترونی مانند ترانزیستور، کامپیوتر و غیره و نیز طراحی و ساخت کنترل و کاربرد وسایل مربوط می پردازد. 1"} -{"line": "39530 الکتریزه (اِ لِ تِ رِ ز) [ فر. ] (ص .) جسمی یا جرمی که بدان الکتریسیته وارد کنند و یا الکتریسیته را از آن عبور دهند. 1"} -{"line": "39531 الکتریسته (اِ لِ تِ تِ) [ فر. ] (اِ.) شکلی از انرژی که در بعضی از ذرات اتمی ایجاد می شود و قابل تبدیل به اشکال دیگر انرژی است . 1"} -{"line": "39532 الکتریکی (اِ لِ) [ فر - فا. ] (ص نسب .) منسوب به الکتریک، مربوط به الکتریسته . 1 - برقی . 2 - مغازه و دکان فروش و تعمیر لوازم برقی . 1"} -{"line": "39533 الکل (اَ کُ) [ فر. ع . الکحل ] (اِ.) 1 - جسمی است آلی، فرّار و دارای مزة تند که در پزشکی مورد استفاده قرار می گیرد. 2 - مشروب سکرآور مانند: شراب، ویسکی و عرق . 1"} -{"line": "39534 الکن (اَ کَ) [ ع . ] (ص .) کسی که دچار لکنت زبان است . 1"} -{"line": "39535 الکی (اَ لَ) (عا.) 1 - (ص .) بیخود، بیهوده، بی جهت . 2 - (ق .) دروغکی . 1"} -{"line": "39536 الگو ( اُ ) (اِ.) نمونه، طرح . 1"} -{"line": "39537 الگوریتم (اَ گُ) [ فر. ] (اِ.) فرایندهای متناهی برای حل نوعی از مسائل، خصوصاً روشی که در آن به طور متوالی یک فرایند پایه برای حل مسئله تکرار شود. 1"} -{"line": "39538 الی (اِ لا) [ ع . ] (حر اض .) 1 - به سوی . 2 - تا. 1"} -{"line": "39539 الی الحال (اِ لَ) [ ع . ] (ق .) تاکنون، تا این دم . 1"} -{"line": "39540 الیاف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ لیف ؛ تارها و رشته هایی که از گیاهان به دست می آید. 1"} -{"line": "39541 الیجه (اَ جِ) (اِ.) نوعی پارچة راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافند؛ الاجه . 1"} -{"line": "39542 الیز ( اَ ) (اِ.) 1 - جفتک زدن چهارپا. 2 - جفتک . 1"} -{"line": "39543 الیزیدن (اَ دَ) (مص ل .) نک آلیزیدن . 1"} -{"line": "39544 الیف ( اَ ) [ ع . ] (ص .) 1 - خوی گرفته، معتاد. 2 - همدم، دوست . 1"} -{"line": "39545 الیق (اَ یَ) [ ع . ] (ص تف .) درخورتر، سزاوارتر. 1"} -{"line": "39546 الیم ( اَ ) [ ع . ] (ص .) دردناک . 1"} -{"line": "39547 الین (اَ یَ) [ ع . ] (ص تف .) نرم تر، نرمخوتر. 1"} -{"line": "39548 الیناسیون (اِ یُ) [ از فر. ] (اِمص .) از خود بیگانگی . 1"} -{"line": "39549 الینه (اِ نِ) [ از فر. ] (ص .) از خود بیگانه . 1"} -{"line": "39550 الیه (اَ لْ یَ) 1 - دنبه . 2 - سرین . 1"} -{"line": "39551 ام (اُ مّ) [ ع . ] (اِ.) مادر. 1"} -{"line": "39552 ام . دبلیو (اِ دَ ب) [ انگ . ]M.W (اِ.) موج متوسط (رادیو). 1"} -{"line": "39553 ام .آر.آی (اِ) [ انگ . ]M.R.I (اِ.) نوعی تصویر - برداری برای تشخیص بیماری از طریق به ره گیری از تشکیل مغناطیسی هسته و بررسی اثر آن به یاری کامپیوتر، نمایش تشدید مغناطیسی . 1"} -{"line": "39554 ام .اس (اِ اِ) [ انگ . ]M.S (اِ.) بیماری عصبی پیش رونده ای که به تدریج باعث ضعف، اختلال های حسی و حرکتی، و اختلال در بینایی و گفتار می شود. 1"} -{"line": "39555 ام الخبائث (اُ مُّ لْ خَ ئِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مایة پلیدی ها. 2 - مجازاً شراب . 1"} -{"line": "39556 ام الفساد ( ام الفساد . فِ یا فَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) مایه و سبب تباهی و فساد. 2 - (ص .) فتنه انگیز. 1"} -{"line": "39557 ام القری ( ام القری . قُ را) [ ع . ] (اِ.) 1 - مهم ترین و ارزش مندترین سرزمین . 2 - مجازاً مکه . 1"} -{"line": "39558 ام المومنین ( ام المومنین . مُ مِ) [ ع . ] (اِ.) لقب هر یک از زنان پیغمبر اسلام . 1"} -{"line": "39559 ام الکتاب ( ام الکتاب . کِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قرآن . 2 - سورة فاتحه . 1"} -{"line": "39560 اما (اَ مّ) [ ع . ] (ق .) تفصیل و تأکید را رساند، ولی، ولیک، ولیکن . ؛ اما تو کار آوردن بهانه آوردن، ایراد گرفتن . 1"} -{"line": "39561 اماتت (اِ تَ) [ ع . اماتة . ] (مص م .) کشتن، بی جان کردن . 1"} -{"line": "39562 اماثل (اَ ثِ) [ ع . ] (ص .) جِ امثل . 1 - فضلا، هنرمندان . 2 - مانندها. 1"} -{"line": "39563 امارات ( اِ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اماره (امارت ). 1 - ولایت ها. 2 - فرمانفرمایی ها، سرداری ها. 1"} -{"line": "39564 امارات ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اماره . 1"} -{"line": "39565 امارت (اِ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) فرمانروایی . 2 - (اِ.) ناحیه ای که زیر فرمان امیری باشد. 1"} -{"line": "39566 اماره (اَ مّ رِ) [ ع . امارة ] (ص .) 1 - بسیار امر کننده، گمراه کننده . 2 - خواهش های شیطانی . 1"} -{"line": "39567 اماره (اِ رِ) [ ع . ] (اِ.) نشان، نشانه، علامت، ج . امارات . 1"} -{"line": "39568 اماله (اِ لِ) [ ع . امالة ] (مص م .) 1 - مایل کردن، خم دادن . 2 - تنقیه کردن . 3 - تبدیل حرف «آ» (الف ) به «ی ». مانند: رکاب = رکیب . 1"} -{"line": "39569 امام ( اَ ) [ ع . ] (ق .) پیش، جلو. 1"} -{"line": "39570 امام ( اِ ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - پیشوا، پیشرو. 2 - پیش نماز. 3 - پیر، شیخ . 1"} -{"line": "39571 امام زاده (اِ. د) [ ع - فا. ] (ص مر.) فرزند یا نوادة یکی از امامان دوازدگانه . 1"} -{"line": "39572 امامت (اِ مَ) [ ع . امامة ] (مص ل .) 1 - پیشوایی کردن . 2 - پیشنمازی . 1"} -{"line": "39573 امان ( اَ ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) بی ترسی، ایمنی . 2 - (اِ.) زنهار، پناه . 1"} -{"line": "39574 امان دادن (اَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مهلت دادن، فرصت دادن . 1"} -{"line": "39575 امانت (اَ نَ) [ ع . امانة ] 1 - (مص ل .) امین بودن . 2 - (اِمص .) راستی، درستکاری . 3 - استواری . 4 - سپرده، ودیعه . 1"} -{"line": "39576 امانت گزار ( امانت گزار . گُ) [ ع - فا. ] (ص .) امین، کسی که شرط امانت داری را به جا می آورد. 1"} -{"line": "39577 امانتی ( امانتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) مال یا چیزی که به عنوان امانت به کسی سپارند، ودیعه . 1"} -{"line": "39578 امانی ( امانی . ) [ ع . ] (اِ.) جِ امنیه ؛ آرزوها. 1"} -{"line": "39579 امانی ( اَ ) [ ع . ] (ص نسب .) امانتی . 1"} -{"line": "39580 اماکن (اَ کِ) [ ع . ] جِ امکنه . جج . مکان ؛ جاها، جای ها، سرزمین ها. ؛ اماکن متبرکه زیارتگاه ها و بناهای مقدس، قبور ائمه . 1"} -{"line": "39581 امت (اُ مّ) [ ع . امة ] ( اِ.) 1 - پیروان . 2 - گروه . ج . امم . 1"} -{"line": "39582 امتثال (اَ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرمان بردن . 2 - (اِمص .) فرمانبرداری . 1"} -{"line": "39583 امتحان (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آزمودن . 2 - (اِمص .) آزمایش، تجربه . ج . امتحانات . 1"} -{"line": "39584 امتداد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کشیده شدن، 2 - (اِمص .) کشش، درازی . 3 - طول . 1"} -{"line": "39585 امتزاج (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آمیخته شدن . 2 - (اِمص .) آمیختگی، آمیزش . 1"} -{"line": "39586 امتساک (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - چنگ زدن . 2 - نگاه داشتن . 1"} -{"line": "39587 امتصاص (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) مکیدن، مکیدن شیرة چیزی را. 1"} -{"line": "39588 امتعه (اَ تَ عَ) [ ع . امتعة ] ( اِ.) جِ متاع ؛ کالاها. 1"} -{"line": "39589 امتلاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پر شدن . 2 - (اِمص .) پری . 1"} -{"line": "39590 امتناع (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پرهیز کردن، سر باز زدن . 2 - (اِمص .) خودداری . 1"} -{"line": "39591 امتنان (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سپاس داشتن . 2 - منت نهادن . 3 - نعمت دادن . 1"} -{"line": "39592 امتهال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) مهلت دادن، زمان دادن . 2 - (اِمص .) آهستگی . 1"} -{"line": "39593 امتیاز (اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برتری داشتن . 2 - (اِمص .) برتری، مزیت . 3 - جواز، پروانه . 1"} -{"line": "39594 امثال (اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ مِثل ؛ مانندها، شبیه ها. ؛ امثال ذلک مانندهای آن . 1"} -{"line": "39595 امثاله (اَ لَ هُ) [ ع . ] (تعبیر قیدی .) مانندهای او (مذکر)، همانندهای آن . 1"} -{"line": "39596 امثالهم (اَ لَ هُ) [ ع . ] ( تعبیر قیدی .) مانند آن ها، نظایر آن ها. 1"} -{"line": "39597 امثل (اَ ثَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - گزیده تر، برتر، بهتر 2 - شریف تر. فاضل تر؛ ج . اماثل . 1"} -{"line": "39598 امثله (اَ ثِ لِ) [ ع . امثلة ] ( اِ.) جِ مثال ؛ 1 - فرمان ها. 2 - مانندها. 1"} -{"line": "39599 امجاد (اَ) [ ع . ] (ص .) جِ ماجد، مجید؛ بزرگواران . 1"} -{"line": "39600 امجاد (اِ) (مص م .) 1 - بزرگ داشتن، به بزرگی ستودن . 2 - بسیار بخشیدن . 1"} -{"line": "39601 امجد (اَ جَ) [ ع . ] (ص تف .) بزرگوارتر. 1"} -{"line": "39602 امحاء (اِ) [ ع . ] (مص م .) ناپدید کردن، نابود کردن . 1"} -{"line": "39603 امحاض (اِ) [ ع . ] (مص ل .) دوستی خالص کردن . 1"} -{"line": "39604 امحال ( اِ) امحال ع . امحال (مص ل .) 1 - قحطی و خشکسالی شدن . 2 - بی حاصل شدن . 1"} -{"line": "39605 امد (اَ مَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - نهایت، پایان . 2 - اجل . 1"} -{"line": "39606 امداد (اَ ) [ ع . ] ( اِ.) ج . مدد؛ یاران . 1"} -{"line": "39607 امداد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاری کردن، کمک رساندن . 2 - (اِمص .) یاری . 1"} -{"line": "39608 امر ( اَ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرمان دادن . 2 - (اِ.) دستور، حکم . جِ اوامر. ؛ امر و نهی کردن کسی را به اطاعت از خود واداشتن . 1"} -{"line": "39609 امرء (اَ رَ) [ ع . ] ( اِ.) مرد. 1"} -{"line": "39610 امراء (اُ مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ امیر؛ فرماندهان، امیران . 1"} -{"line": "39611 امرار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گذراندن . 2 - گذرانیدن وقت . 1"} -{"line": "39612 امراض (اَ) (اِ.) جِ مَرَض ؛ بیماری ها. 1"} -{"line": "39613 امرد (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی ریش، پسر.2 - پسر بدکار، مفعول . 1"} -{"line": "39614 امرداد (اَ مُ یا مِ) 1 - ( اِ.)مرداد. 2 - (ص .) بی - مرگی، نام یکی از هفت امشاسپندان، نماد جاویدانی اهورامزدا. نام هفتمین روز از هر ماه شمسی و نیز نام ماه پنجم از هر سال خورشیدی . 1"} -{"line": "39615 امرود ( اَ ) ( اِ.) = امروت : گلابی . 1"} -{"line": "39616 امروز ( اِ ) (ق مر.) روزی که در آن هستیم، همین روز، این روز. ؛ امروز و فردا کردن تعلل کردن، به دفع الوقت گذراندن . 1"} -{"line": "39617 امروزه (اِ ز) (ق مر.) این زمان، این عهد، همین عصر. 1"} -{"line": "39618 امزجه (اَ ز جِ) [ ع . امزجة ] (اِ.)جِ مزاج ؛ طبیعت ها، سرشت ها. 1"} -{"line": "39619 امس (اَ ) [ ع . ] (ق .) دیروز. 1"} -{"line": "39620 امساء (اِ ) [ ع . ] (مص ل .) شبانگاه کردن، در شبانگاه شدن . 1"} -{"line": "39621 امسال ( اِ ) (ق مر.) سالی که در آن هستیم، همین سال . 1"} -{"line": "39622 امساک ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نگاه داشتن . 2 - نخوردن غذا. 3 - (اِمص .) خودداری . 4 - بخل، خست . 1"} -{"line": "39623 امشاسپند (اَ مِ پَ) ( اِ.) = امشاسفند: هر یک از هفت فرشته آیین زردشتی : بهمن، اردیبهشت، شهریور، اسپندارمذ، خرداد، امرداد که در رأس آن ها اهورمزدا قرار دارد. 1"} -{"line": "39624 امشب (اِ شَ) (ق مر.) شبی که در آن هستیم . 1"} -{"line": "39625 امشی (اِ) [ انگ . ] (اِ.) محلول حشره کش . 1"} -{"line": "39626 امصار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ مصر؛ شهرها. 1"} -{"line": "39627 امضاء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گذرانیدن . 2 - جایز ش مردن . 3 - ( اِ.) نام خود را در زیر نوشته ای نوشتن ؛ دستینه . 1"} -{"line": "39628 امطار ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ مطر؛ باران ها. 1"} -{"line": "39629 امطار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) باران آمدن . 2 - (مص م .) بارانیدن . 1"} -{"line": "39630 امعاء ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ معی ؛ روده ها. 1"} -{"line": "39631 امعان ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دقت کردن . 2 - غور کردن . 3 - (اِمص .) دوراندیشی، دقت . 1"} -{"line": "39632 امغیلان (اَ مُّ غَ) ( اِ.) نک مغیلان . 1"} -{"line": "39633 امل (اَ مَ) [ ع . ] ( اِ.) امید، آرزو. ج . آمال . 1"} -{"line": "39634 امل (اُ مُّ) [ ع . ] (ص .) کهنه پرست، کسی که با تمدن و تجدد سازگار نباشد. 1"} -{"line": "39635 املاء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پر کردن . 2 - مطلبی را بیان کردن تا دیگری بنویسد. 3 - (اِمص .) درست نویسی، رسم الخط . 4 - دیکته . 1"} -{"line": "39636 املاح ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ملح . 1"} -{"line": "39637 املاق (اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی چیز شدن، درویش گردیدن . 2 - (اِمص .) تهیدستی، درویشی . 1"} -{"line": "39638 املال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) خسته کردن، ملول کردن . 1"} -{"line": "39639 املاک ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جِ ملک ؛ دارایی . 2 - جِ مَلِک ؛ شاهان . 1"} -{"line": "39640 املت (اُ لِ) [ فر. ] ( اِ.) خوراکی است فوری که بیشتر از تخم مرغ و گوجه فرنگی و روغن تهیه کنند. 1"} -{"line": "39641 املح (اَ لَ) [ ع . ] (ص تف .) نمکین تر، بانمک تر. 1"} -{"line": "39642 املس (اَ لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نرم . 2 - جای هموار. 3 - صاف، براق . 1"} -{"line": "39643 امم (اُ مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ امت . 1 - پیروان . 2 - گروه ها. 1"} -{"line": "39644 امن ( اَ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی ترس بودن . 2 - (اِمص .) اطمینان، آسایش . 1"} -{"line": "39645 امناء (اُ مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ امین . 1 - افراد مورد اطمینان . 2 - زنهارداران، امانت داران . 1"} -{"line": "39646 امنیت (اَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) در امان بودن . 1"} -{"line": "39647 امنیت (اُ یَّ) [ ع . امنیة ] ( اِ.) نک اُمنِیّه . 1"} -{"line": "39648 امنیه (اُ یِّ) [ ع . امنیة ] (اِ.) آرزو، امید. ج . امانی . 1"} -{"line": "39650 امه (اَ مَ یا مِ) [ ع . امة ] ( اِ.) پرستار، کنیز، خادمه . ج : اماء. 1"} -{"line": "39651 امهات (اُ مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ اُمَُهة . 1 - مادرها، مادران . 2 - اصول . 1"} -{"line": "39652 امهار (اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کابین کردن . 2 - نکاح دادن زنی را با غیری به مهر. 1"} -{"line": "39653 امهال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) مهلت دادن . 1"} -{"line": "39654 اموات ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ میُت ؛ مردگان، درگذشتگان . 1"} -{"line": "39655 امواج ( اَ ) [ ع . ] (اِ.)جِ موج ؛ خیزاب ها، موج ها. ؛ امواج الکترومغناطیسی امواج حامل انرژی . 1"} -{"line": "39656 اموال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ مال ؛ خواسته ها، مال ها. 1"} -{"line": "39657 امور ( اُ ) [ ع . ] (اِ.) جِ امر. 1 - کارها، عمل ها. 2 - شغل ها. 3 - حادثه ها. 1"} -{"line": "39658 اموسنی (اَ وِ) (اِ.) = آموسنی : هوو. 1"} -{"line": "39659 امپراتریس (اِ پِ تِ) [ از فر. ] (اِ.) = امپراطریس : زوجة امپراتور، ملکه، شهربانو. 1"} -{"line": "39660 امپراتور (اِ پِ) [ فر . ] ( اِ.) = امپراطور: 1 - عنوان فرمانروایان روم قدیم . 2 - شاهنشاه مقتدری که بر قلمروهای وسیعی سلطنت کند. 1"} -{"line": "39661 امپرسیونیست (اَ پِ) [ فر. ] (ص .) پیرو مکتب امپرسیونیسم . 1"} -{"line": "39662 امپرسیونیسم ( امپرسیونیسم . ) [ فر. ] ( اِ.) برگرفته از واژة فرانسوی امپرسیون به معنای احساس و تأثر. نام مکتبی ادبی و هنری در قرن 19 که هدف پیروانش رهایی از قواعد دست و پاگیر کلاسیسم و بیان تأثیر کلی و گذرای یک صحنه یا موضوع بوده است بدون پرداختن به جزییات . 1"} -{"line": "39663 امپریال (اَ پِ) [ فر. ] 1 - (ص .) امپراتوری، شاهنشاهی . 2 - (اِ.) سکه ای طلا که در دورة تزاری در روسیه رواج داشته است . 3 - نوعی بازی ورق . 1"} -{"line": "39664 امپریالیست (اَ پِ) [ فر. ] (ص .) هواخواه و طرفدار امپریالیسم . 1"} -{"line": "39665 امپریالیسم (اَ پِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - طرفداری از حکومت امپراطوری . 2 - سیاستی که بنایش بر تسلط یک کشور بر کشورهای دیگر باشد. 3 - نظام سرمایه داری پیشرفته مبتنی بر نفوذ و سلطة کشوری بر کشورهای دیگر. 1"} -{"line": "39666 امپکس (اَ پِ) [ انگ . ] ( اِ.) دستگاه یا سیستم ضبط مغناطیسی تصویر (در اصل نام تجارتی است ). 1"} -{"line": "39667 امکان ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) توانا گردانیدن بر امری . 2 - پا برجا کردن . 3 - دست یافتن . 4 - (مص ل .) ممکن بودن . 5 - (اِمص .) احتمال . 6 - توانایی . 1"} -{"line": "39668 امکن (اَ کَ) [ ع . ] (ص تف .) تواناتر، جادارتر. 1"} -{"line": "39669 امکنه (اَ کِ نِ) [ ع . امکنة ] (اِ.) جِ مکان ؛ جای ها، مکان ها. 1"} -{"line": "39670 امگا (اُ مِ) [ یو. ] (اِ.) بیست و چهارمین حرف الفبای یونانی . 1"} -{"line": "39671 امی (اُ مّ) [ ع . ] (ص نسب .) بی سواد. 1"} -{"line": "39672 امیال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ میل ؛ خواهش ها، کام ها. 1"} -{"line": "39673 امید (اُ مّ) (اِ.) 1 - آرزو. 2 - چشمداشت . 1"} -{"line": "39674 امیدلیس ( امیدلیس .) (ص .) کسی که خود را به چیزی امیدوار کند و به آن امید روز را بگذراند. 1"} -{"line": "39675 امیدوار ( امیدوار .)(ص مر.) 1 - آرزومند. 2 - متوقع، منتظر. 1"} -{"line": "39676 امیر ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) فرمانده، فرمانروا. 1"} -{"line": "39677 امیر حاجب ( امیر حاجب . جِ) (اِمر.) رییس تشریفات دربار. 1"} -{"line": "39678 امیرآخُر ( امیرآخُر . خُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کسی که به امور اصطبل می پردازد. 1"} -{"line": "39679 امیرالمؤمنین (اَ رُ یا رَ لْ مُ مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرمانروای مؤمنان، سرور مؤمنان . 2 - لقب حضرت علی (ع ) امام اول شیعیان . 1"} -{"line": "39680 امیرتومان (اَ) [ ع - تر. ] (اِمر.) فرماندة قشونی قریب 000/10 نفر، امیر لشکر. 1"} -{"line": "39681 امیری ( امیری .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) امیر بودن، امارت، حکمرانی . 2 - سرداری، سالاری . 3 - سروری، بزرگی . 4 - (ص نسب .) منسوب به امیر. 5 - (اِ.) آهنگی که بدان دوبیتی های امیر پازاواری مازندرانی را خوانند. 5 - (اِ.) نوعی ترمه که به دستور میرزا تقی خان امیرکبیر می بافتند. 1"} -{"line": "39682 امین ( اَ ) [ ع . ] (ص .) 1 - امانتدار، معتمد. 2 - وکیل، مباشر. 3 - مدیر. 4 - مرشد، مرد کامل . 1"} -{"line": "39683 ان (اِ) [ ع . ] (حر. شرط ) اگر. 1"} -{"line": "39684 ان (اَ) (اِ.) (عا.) پلیدی، نجاست، گه . 1"} -{"line": "39685 ان دماغ (اَ. دَ) (اِمر.) کثافات بینی، پلیدی جمع شده در بینی . 1"} -{"line": "39686 انا (اَ) [ ع . ] (ضم .) 1 - من . 2 - مخفف اناالحق (من خدایم ). 1"} -{"line": "39687 اناء ( اِ ) [ ع . ] ( اِ.) ظرف، سبو. 1"} -{"line": "39688 انابت (اِ بَ) [ ع . انابة ] 1 - (مص ل .) برگشتن از گناه، توبه کردن . 2 - (اِمص .) توبه، پشیمانی . 1"} -{"line": "39689 انابه (اِ ب) [ ع . انابة ] نک انابت . 1"} -{"line": "39690 انات ( اَ ) [ ع . اناة ] ( اِ.) 1 - توقف، آهستگی . 2 - بردباری، عمل . 3 - وقار. 1"} -{"line": "39691 اناث ( اِ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ انثی ؛ زنان . ؛ اناث و ذکور زنان و مردان . 1"} -{"line": "39692 انار ( اَ ) [ په . ] ( اِ.) = نار: درختچه ای از تیرة موردی ها دارای برگ های بیضوی و گل های قرمزرنگ . میوه اش درشت و دارای پوست سرخ و کلفت و دانه های آبدار و خوشمزه می باشد. 1"} -{"line": "39693 اناره (اِ رِ یا رَ) [ ع . انارة ] 1 - (مص م .) روشن کردن . 2 - (مص ل .) روشن شدن . 3 - آشکار گشتن . 4 - شکوفه کردن . 1"} -{"line": "39694 اناس ( اُ ) [ ع . ] ( اِ.) مردم، مردمان . 1"} -{"line": "39695 اناشید ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ انشوده ؛ اشعاری که در مدح یکدیگر خوانند؛ سرودها. 1"} -{"line": "39696 اناطه (اِ طِ یا طَ) [ ع . اباطة ] (مص م .) 1 - آویختن، معلق کردن . 2 - موکول کردن . 1"} -{"line": "39697 انالله و اناالیه راجعون (اِ نّ لِ لا وَ اِ نّ اِ لَ هِ. جِ) [ ع . ] (شب جم .) همه از خداییم و به سوی او بازمی گردیم . (هنگام وارد شدن مصیبت، شنیدن خبر مرگ، دیدن جنازه و مانند آن بر زبان می آورند). 1"} -{"line": "39698 انام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) آفریدگان، مخلوق . 1"} -{"line": "39699 انامل (اَ مَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ انمله ؛ سرانگشتان . 1"} -{"line": "39700 انامه (اَ مَ) [ ع . انام ] (اِج .) انام، مردم، مردمان . 1"} -{"line": "39701 انان (اَ نّ) [ ع . ] (ص .) بسیار نالنده، بسیار نال، بیش نالنده . 1"} -{"line": "39702 انانیت (اَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) خودبینی، غرور. 1"} -{"line": "39703 اناهید ( اَ ) ( اِ.) ناهید، زهره . 1"} -{"line": "39704 انباء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .)خبر دادن، آگهی دادن . 1"} -{"line": "39705 انباء ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ نباء؛ خبرها، آگاهی ها. 1"} -{"line": "39706 انبات (اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) رویانیدن . 2 - (مص ل .) رستن گیاه . 1"} -{"line": "39707 انبار ( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - جای انباشتن . 2 - کود. 3 - استخر، تالاب . 1"} -{"line": "39708 انباردن ( انباردن دَ) (مص م .) نک انباشتن . 1"} -{"line": "39709 انبارده (اَ د یا دَ) (اِمف . انباردن ) پرشده، مملو، انباشته . 1"} -{"line": "39710 انبارش (اَ رِ) (اِمص .) 1 - انبار کردن . 2 - چیزی که درون چیز دیگر را با آن پر کنند؛ حشو. 1"} -{"line": "39711 انباره (اَ رِ) دستگاهی که می توان در آن برق ذخیره کرد و در هنگام لزوم از آن استفاده کرد، آکومولاتور. 1"} -{"line": "39712 انبارگردانی (اَ گَ) (حامص .) صورت برداری از کالای موجود در انبار و ارزیابی موجودی آن . 1"} -{"line": "39713 انباز ( اَ ) (ص .) = امباز: 1 - شریک . 2 - دوست . 3 - مانند، همتا. 4 - محبوب، معشوق . 1"} -{"line": "39714 انبازی ( اَ ) (اِمص .)1 - شراکت، شریک بودن . 2 - همدستی، همکاری . 1"} -{"line": "39715 انباشتن (اَ تَ) (مص م .) پُر کردن . 1"} -{"line": "39716 انباشته (اَ تِ)(ص مف .) پر کرده، پر شده، مملو. 1"} -{"line": "39717 انباغ ( اَ ) (ص . اِ.) 1 - شریک، انباز. 2 - هوو. 1"} -{"line": "39718 انبان ( اَ ) [ په . ] (اِ.)1 - کیسه ای بزرگ . 2 - شکم، بطن . 1"} -{"line": "39719 انبان دوختن ( انبان دوختن . تَ) (مص ل .) برای خود سود و منفعتی در نظر گرفتن، منتظر سودی بودن . 1"} -{"line": "39720 انبجات (اَ بَ) [ معر. ] (اِ.) جِ انبج . انبه ها. مجازاً: به مطلق اشیایی که با عسل و مربا سازند، اطلاق کنند، به طوری که انجبات و مربیات مترادف محسوب شود. 1"} -{"line": "39721 انبر (اَ بُ) (اِ.) آلت فلزی دوشاخه که با آن آتش یا چیزی دیگر را برگیرند. 1"} -{"line": "39722 انبرده (اَ بَ د) (اِ.) تپه، تل . 1"} -{"line": "39723 انبره (اَ بُ رِ) (ص . اِ.) 1 - هر چیز موی ریخته را گویند عموماً و شتر موی ریخته مخصوصاً. 2 - اسب و شتر آبکش . 1"} -{"line": "39724 انبساط (اِ ب) [ ع . ] 1 - (مص ل .) باز شدن، گسترده شدن . 2 - شاد و خوشرو شدن . 3 - (اِمص .) شادمانی . 1"} -{"line": "39725 انبسته (اَ بَ تِ) (ص .) غلیظ و بسته و سفت شده مانند شیر، ماست، خون . 1"} -{"line": "39726 انبعاث (اِ ب) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برانگیخته شدن . 2 - روان شدن . 3 - فرستاده شدن، ج . انبعاثات . 1"} -{"line": "39727 انبه (اَ نِ) [ هند. ] (اِ.)درختی تناور، در جنگل - های هندوستان می روید میوه اش ابتداء ترش مز ه می باشد و بعد شیرین می شود و آن را خام می خورند و از آن مربا و ترشی هم درست می کنند. 1"} -{"line": "39728 انبوب (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فاصلة میان دو بند یا گره نی (نای ). 2 - هر چیز مجوف مانند نی (نای ). 3 - لوله (آب و غیره )؛ ج . انابیب . 1"} -{"line": "39729 انبودن ( انبودن .) (مص م .) آفریدن . 1"} -{"line": "39730 انبودن (اَ دَ) (مص م .) چیدن، روی هم گذاشتن . 1"} -{"line": "39731 انبوسیدن (اَ دَ) (مص ل .) بوجود آمدن، تولد. 1"} -{"line": "39732 انبوه ( اَ ) (ص .) 1 - بسیار، زیاد. 2 - پر، مملو. 1"} -{"line": "39733 انبوهی ( انبوهی .) (حامص .) 1 - بسیاری . 2 - کثرت جمعیت . 1"} -{"line": "39734 انبوی ( اَ ) 1 - (ص فا.) 1 - بوی دهنده (خوب یا بد). 2 - چیزی که بدبو باشد. 1"} -{"line": "39735 انبوییدن (اَ)(مص م .) بوییدن، استشمام کردن . 1"} -{"line": "39736 انبیاء ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نبی ؛ پیامبران . 1"} -{"line": "39737 انبیره (اَ رَ یا رِ) (اِ.) خلاشه و خاشاکی که پس از پوشش خانه بر بام اندازند تا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند. 1"} -{"line": "39738 انبیق (اَ) [ معر. ] (اِ.) ظرفی است برای تقطیر مایعات و گرفتن عصاره و عرق . 1"} -{"line": "39739 انتاج ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نتیجه دادن، نتیجه گرفتن . 2 - زمان زایمان چهارپایان . 1"} -{"line": "39740 انتباه (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آگاه شدن، عبرت گرفتن . 2 - (اِمص .) آگاهی، بیداری . 3 - تنبیه شدن . 1"} -{"line": "39741 انتجاع (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به طلب نیکویی واحسان شدن . 2 - در طلب آب و علف رفتن . 1"} -{"line": "39742 انتحار (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) خودکشی کردن . 1"} -{"line": "39743 انتحال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)به خود منسوب کردن . 2 - (اِمص .) سخن دیگری را به خود نسبت دادن . 1"} -{"line": "39744 انتخاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) برگزیدن . 1"} -{"line": "39745 انترن (اَ تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دانش آموز شبانه - روزی . 2 - کارآموز پزشکی در بیمارستان . 1"} -{"line": "39746 انترناسیونال (اَ تِ) [ فر. ] (ص .) بین الملل، جهانی، جهان وطنی . 1"} -{"line": "39747 انترپل (اِ تِ پُ) [ فر. ] (اِ.) اتحادیة همکاری بین المللی که براساس تشریک مساعی و همکاری متقابل دولت ها برای مبارزه با جرایم و مجرمین بین المللی و برقراری نظم و امنیت عمومی کشورها و استقرار عدالت تأسیس شده است و کشورهای عضو آن اطلاعات خود را در مورد جرایم، بدون درگیر شدن با موضوعات سیاسی و تشریفات اداری، مبادله و به یکدیگر کمک می کنند، پلیس بین المللی (فره ). 1"} -{"line": "39748 انتریک ( اَ ) [ فر. ] (اِ.) وقایع و حوادث مختلفی که به وسیلة آن ها مطلب اصلی پرورانده شود و گره یک قطعه را تشکیل دهد و بیننده را جلب کند و احساسات و عواطف را در او بیدار و تحریک کند. 1"} -{"line": "39749 انتزاع (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جدا کردن، کندن . 2 - گرفتن . 3 - (اِمص .) درآوردن جزیی از یک کل . ج . انتزاعات . 1"} -{"line": "39750 انتساب (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نسبت داشتن . 2 - نسبت دادن .3 - (اِمص .)پیوستگی، خویشی . 1"} -{"line": "39751 انتساخ (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) نسخه برداشتن از روی نوشته ای . 1"} -{"line": "39752 انتساق (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تنظیم شدن، مرتب شدن . 2 - (مص م .) نظم دادن . 1"} -{"line": "39753 انتسال (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) دارای نسل شدن، فرزنددار شدن . 1"} -{"line": "39754 انتشار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پراکنده شدن، شیوع یافتن . 2 - (اِمص .) پراکندگی . 3 - شیوع . 1"} -{"line": "39755 انتشارات ( انتشارات .) (اِ.) 1 - مجموعة آن چه به وسیلة یک موسسة یا نهادی چاپ و منتشر می شود. 2 - مجموعه ای که در زمینة امور چاپ و نشر فعالیت می کند، ناشر. 3 - مؤسسه یا محل نشر و فروش کتاب . جِ انتشار. 1"} -{"line": "39756 انتصاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گماشتن، نصب کردن . 2 - برپا ساختن . 3 - چیزی را جایی قرار دادن . 1"} -{"line": "39757 انتصاح (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) اندرز گرفتن، نصیحت پذیرفتن . 1"} -{"line": "39758 انتصار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاری دادن . 2 - (مص ل .) یاری یافتن . 3 - پیروزی یافتن . 1"} -{"line": "39759 انتصاف (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) حق خود را از کسی گرفتن، نصف چیزی را گرفتن . 1"} -{"line": "39760 انتطاق (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) کمر بستن، میان بستن . 1"} -{"line": "39761 انتظار (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) توقع داشتن، چشم به راه بودن . 2 - (اِمص .) نگرانی . 1"} -{"line": "39762 انتظام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) در رشته کشیدن مروارید. 2 - (مص ل .) نظم گرفتن . 3 - (اِمص .) ترتیب، نظم . 1"} -{"line": "39763 انتظامی ( انتظامی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به انتظام . ؛قوای انتظامی قوایی که حفظ نظم و آرامش مملکت به عهدة آن هاست مانند: ارتش، شهربانی، ژاندارمری . 1"} -{"line": "39764 انتعاش (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برخاستن، بلند شدن . 2 - نیکو حال شدن . 3 - با نشاط شدن . 4 - (اِمص .) بهبود. 5 - لذت بردن ج . انتعاشات . 1"} -{"line": "39765 انتفاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) نابود شدن، از میان رفتن . 1"} -{"line": "39766 انتفاخ (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) ورم کردن . نفخ کردن . 1"} -{"line": "39767 انتفاضه (اِ تِ ض ِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تکان دادن، لرزیدن . 2 - نام نهضت انقلابی مردم فلسطین . 1"} -{"line": "39768 انتفاع (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سود بردن، نفع کردن، نفع بردن . 2 - (اِ.) حقی که به موجب آن می توان از ملک دیگری استفاده کرد اما نمی توان آن را به شخص ثالث انتقال داد؛ ج . انتفاعات . 1"} -{"line": "39769 انتقاء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاک کردن 2 - بیرون آوردن مغز از استخوان .3 - برگزیدن . 1"} -{"line": "39770 انتقاب (اِ تِ) (مص ل .) روبند زدن، نقاب زدن . 1"} -{"line": "39771 انتقاد (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خالص کردن . 2 - جدا کردن خوب از بد. 3 - خرده گرفتن . 4 - برشمردن درستی ها و نادرستی های یک اثر ادبی یا هنری . 1"} -{"line": "39772 انتقاش (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) نقش پذیرفتن، نگار بستن، ج . انتقاشات . 1"} -{"line": "39773 انتقاص (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کم کردن . کم شمردن . 2 - (مص ل .) کم شدن، ناقص شدن . 3 - (اِمص .) کمی، نقصان . 1"} -{"line": "39774 انتقاض (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکستن . 2 - به هدر دادن، تباه نمودن . 3 - (مص ل .) تباه شدن . 1"} -{"line": "39775 انتقال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از جایی به جایی رفتن، کوچ کردن . 2 - (اِمص .) وا - گذاری، نقل مکان کردن . 1"} -{"line": "39776 انتقالی ( انتقالی .) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به انتقال : چک های انتقالی . 2 - منتقل شده . 3 - (حامص .) تغییر یافتن محل کار یک کارمند و منتقل شدن او از جایی به جای دیگر. 1"} -{"line": "39777 انتقام (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کینه کشیدن . 2 - (اِمص .) خونخواهی، کینه توزی . 1"} -{"line": "39778 انتلکتوئل (اَ نْ تِ لِ کْ تُ ئِ) [ فر. ] (ص .) روشنفکر. 1"} -{"line": "39779 انتماء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خود را به کسی نسبت دادن . 2 - (اِمص .) منسوب شدن . 1"} -{"line": "39780 انتهاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به پایان آمدن، به نهایت رسیدن . 2 - بازایستادن از کاری . 3 - آگهی رسیدن . 4 - (اِ.) پایان، آخر. 1"} -{"line": "39781 انتهاج (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راه جستن، در راه روشن رفتن . 2 - (اِمص .) سلوک، روش . 1"} -{"line": "39782 انتهاز (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) فرصت به دست آوردن، غنیمت شمردن . 1"} -{"line": "39783 انتهاض (اَ تِ) [ ع . ] (مص ل .) ایستادن، برخاستن . 1"} -{"line": "39832 اند (اَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عددی مبهم از سه تا نه . 2 - چند. 1"} -{"line": "39784 انتهاک (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ترنجیده و لاغر ساختن تب . 2 - زشت و آلوده شدن . 3 - (مص م .) دریدن پردة ناموس کسی . 1"} -{"line": "39785 انتکاث (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برگشتن از حاجت خود به سوی دیگر. 2 - شکافتن . 3 - شکستن عهد، پاره شدن ریسمان . 1"} -{"line": "39786 انتکاس (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) نگونسار شدن . 1"} -{"line": "39787 انتگرال (اَ تِ) [ فر. ] (اِ.) روشی در ریاضی برای جست و جوی تابع هایی که دیفرانسیل آن ها معلوم است . 1"} -{"line": "39788 انتیاب ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) پیاپی آمدن . 1"} -{"line": "39789 انتیم (اَ) [ انگ . ] 1 - درونی، ذاتی، محرمانه، صمیمی، دوست صمیمی . 2 - فهماندن، حالی کردن . 1"} -{"line": "39790 انثلام (اِ ثِ) [ ع . ] (مص ل .) رخنه دار شدن . 1"} -{"line": "39791 انثناء (اِ ثِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دو تا شدن، دو تایی شدن . 2 - واگردیدن، باز گردیدن . 1"} -{"line": "39792 انثی (اُ ثا) [ ع . ] (اِ.) ماده، زن، زنینه ؛ ج . اناث . 1"} -{"line": "39793 انجاء (اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رهانیدن، رهایی دادن . 2 - آشکار کردن . 1"} -{"line": "39794 انجاب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نجیب ؛ پاک نژادان . 1"} -{"line": "39795 انجاح ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .)1 - برآوردن حاجت . 2 - پیروز شدن . 1"} -{"line": "39796 انجاد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نجد. 1 - زمین بلند. 2 - آن چه بدان خانه را زینت کنند. 1"} -{"line": "39797 انجاز ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برآوردن نیاز. 2 - وفا کردن وعده . 1"} -{"line": "39798 انجاس (اَ) [ ع . ] جِ نجس ؛ پلیدی ها. 1"} -{"line": "39799 انجاس ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) نجس کردن، پلید ساختن . 1"} -{"line": "39800 انجال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نجل ؛ فرزندان، نسل ها. 1"} -{"line": "39801 انجام ( اَ ) [ په . ] (اِ.) پایان، انتها. 1"} -{"line": "39802 انجامیدن (اَ دَ) (مص ل .) 1 - پایان گرفتن . 2 - اجرا شدن . 3 - منجر شدن . 1"} -{"line": "39803 انجذاب (اِ جِ) [ ع . ] (مص ل .) کشیده شدن . 1"} -{"line": "39804 انجرار (اِ جِ) [ ع . ] (مص م .) کشیده شدن . 1"} -{"line": "39805 انجلاء (اِ جِ) [ ع . ] (مص ل .) روشن شدن، آشکار گشتن . 1"} -{"line": "39806 انجم (اَ جُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نجم ؛ ستارگان . 1"} -{"line": "39807 انجماد (اِ جِ) [ ع . ] (مص ل .) یخ بستن، جامد گردیدن . 1"} -{"line": "39808 انجمن (اَ جُ مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - مجمع، مجلس . 2 - گروه افرادی که برای هدفی مشترک گرد هم جمع شوند. ؛ انجمن خیریه انجمنی از افراد نیکوکار برای کمک به افراد ناچیز و فقیر. ؛ انجمن اولیاء و مربیان انجمن متشکل از اولیاء دانش آموزان و مدرسه برای همکاری در جهت پیشرفت و حل مشکلات آموزشی و پرورشی دانش آموزان . ؛ انجمن شهر انجمنی که نظارت بر کارهای مربوط به شهر و انتخاب شهردار را بر عهده دارد. 1"} -{"line": "39809 انجوخیدن (اَ دَ) (مص ل .) = انجخیدن : چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن . 1"} -{"line": "39810 انجیدن (اَ دَ) (مص م .) 1 - ریز ریز کردن . 2 - بیرون کشیدن . 3 - نیشتر زدن در حجامت . 4 - زخم زدن . 1"} -{"line": "39811 انجیر ( اَ ) (اِ.) = انجیل : تین، درختی از تیرة گزنه ها و جزو دستة توت ها دارای میوه ای شیرین و گوشت دار با ویتامین های A، B، C و بر خلاف توت یک پایه است و گل های نر و ماده اش بر روی یک درخت است . و انواع مختلفی دارد. 1"} -{"line": "39812 انجیربن ( انجیربن . بُ) (اِمر.) درخت انجیر. 1"} -{"line": "39813 انجیرخوار ( انجیرخوار . خا) (اِمر.) پرنده ای از راستة گنجشکان مانند سار، دارای منقاری نسبتاً قوی و تا حدی کج . 1"} -{"line": "39814 انجیردن (اَ دَ) (مص م .) = انجیر: سوراخ کردن، سفتن . 1"} -{"line": "39815 انجیل ( اِ ) [ معر. ] (اِ.) هر یک از چهار کتاب دینی مسیحیان : متی، مرقس، لوقا و یوحنا. ج . اناجیل . 1"} -{"line": "39816 انجین ( اَ ) 1 - (ص .) ریزه ریزه . 2 - (اِفا.) ریزه کننده . 1"} -{"line": "39817 انحاء ( اَ ) [ ع . ] جِ نحو. 1 - سوی ها. 2 - روش ها. 1"} -{"line": "39818 انحدار (اِ حِ) [ ع . ] (مص ل .) پایین آمدن، فرو شدن . 1"} -{"line": "39819 انحراف (اِ حِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کج شدن . 2 - کج رفتن . 3 - از راه راست منحرف شدن . 1"} -{"line": "39820 انحصار (اِ حِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - محدود بودن . 2 - مخصوص بودن کاری، به کسی یا شرکتی . 1"} -{"line": "39821 انحصارطلب ( انحصارطلب . طَ لَ) [ ع . ] (ص . اِ.) آن که می خواهد امتیازها و امکانات موجود را به تنهایی در اختیار داشته باشد. 1"} -{"line": "39822 انحصاری ( انحصاری .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به انحصار. 2 - منحصر، متعلق به شخص و مؤسسه یا گروهی معین . 1"} -{"line": "39823 انحطاط (اِ حِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پست شدن . 2 - (اِمص .) پستی . 1"} -{"line": "39824 انحلال (اِ حِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حل شدن، گشوده شدن . 2 - از هم پاشیدن . 3 - (اِمص .) ضعف، سستی . 4 - تعطیل . 1"} -{"line": "39825 انحناء (اِ حِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خم شدن، کج گردیدن . 2 - (اِمص .) خمیدگی، کجی . 3 - خمیدگی خط . 1"} -{"line": "39826 انحیاز ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) گرد آمدن، پیوسته شدن . 1"} -{"line": "39827 انخداع (اِ خِ) [ ع . ] (مص ل .) فریفته شدن، فریب خوردن . 1"} -{"line": "39828 انخزال (اِ خِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بازماندن از سخن . 2 - رفتن به سستی و درماندگی . 1"} -{"line": "39829 انخساف (اِ خِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ناپدید شدن، گرفته شدن . 2 - گرفتن ماه . 1"} -{"line": "39830 انخفاض (اِ خِ) [ ع . ] (مص ل .) پایین آمدن از رتبه بالا، پست شدن . ج . انخفاضات . 1"} -{"line": "39831 انخناق (اِ خِ) (مص ل .) خفه گردیدن . 1"} -{"line": "39833 اندا (اَ ) (اِ.) = انده .اندای : دوست، رفیق . 1"} -{"line": "39834 انداخت ( اَ ) (مص مر.) شور، مشورت . 1"} -{"line": "39835 انداختن (اَ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) افکندن، پرتاب کردن . 2 - چیزی را به هدف زدن، هدف قرار دادن . 3 - در جایی منزل کردن . 4 - راندن، طرد کردن . 5 - فرش کردن، گستردن . 6 - مقدّر ساختن .7 - (عا.) جنس نامرغوب را به جای جنس خوب فروختن، کلاه گذاشتن . 8 - طرح کردن، مطرح ساختن . 9 - (مص ل .) مشورت کردن . 10 - کاستن، کسر کردن . 1"} -{"line": "39836 انداختنی (اَ تَ)(ص .)بُنْجُل، جنس نامرغوب . 1"} -{"line": "39837 انداد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ندّ؛ مثل، مانند، همتا. 1"} -{"line": "39838 انداز ( اَ ) 1 - (اِمص .) قصد و میل حمله کردن . 2 - (اِ.) اندازه، مقیاس . 1"} -{"line": "39839 اندازه (اَ ز) (اِ.) 1 - مقدار. 2 - پیمانة هر چیز. 3 - قدر، مرتبه . 1"} -{"line": "39840 اندازه گرفتن ( اندازه گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) قیاس گرفتن . 1"} -{"line": "39841 اندام ( اَ ) (اِ.) 1 - تن، بدن . 2 - قد و قامت . 3 - هر یک از اعضای بدن ؛ عضو. ؛ اندام تناسلی قسمت های دستگاه تناسلی جانوران که در عمل جفت گیری و تولید مثل شرکت دارند. ؛ اندام حسی هر یک از اندام های تخصصی مانند: چشم، گوش، زبان و مانند آن . 1"} -{"line": "39842 اندام دادن ( اندام دادن . دَ)(مص ل .) نظم دادن، شکل دادن . 1"} -{"line": "39843 اندایش (اَ یِ) (اِمص .) گل کاری، گل مالی . 1"} -{"line": "39844 انداییدن (اَ دَ) (مص م .) اندادیدن، اندودن . گِل مالی کردن . 1"} -{"line": "39845 اندخس (اَ دَ) (ص .) پشت و پناه، حامی . 1"} -{"line": "39846 اندخسواره (اَ دَ رِ) (اِمر.) 1 - تکیه گاه، پناهگاه . 2 - قلعه، حصار. 1"} -{"line": "39847 اندخسیدن (اَ دَ دَ) (مص م .) 1 - پناه دادن، پشتیبانی کردن . 2 - پناه گرفتن . 1"} -{"line": "39848 اندر (اَ دَ) [ په . ] 1 - (حراض .) در، تو، در میان . 2 - گاه به صورت پیشوند بر سر افعال می آید و معنی داخل شدن می دهد؛ اندر آمدن، اندر افتادن . 1"} -{"line": "39849 اندر بای (اَ دَ) (ص .) لازم، ضروری . 1"} -{"line": "39850 اندراج (اِ د) [ ع . ] (مص ل .) داخل شدن، وارد گشتن . 1"} -{"line": "39851 اندراس (اِ د) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کهنه شدن، پاره پاره شدن . 2 - (اِمص .) کهنگی، پاره پاره شدگی . 1"} -{"line": "39852 اندرخور ( اندرخور . خُ) (ص .) درخور، سزاوار. 1"} -{"line": "39853 اندرز (اَ دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - پند، نصیحت . 2 - وصیت . 1"} -{"line": "39854 اندروا (ی ) (اَ دَ) [ په . ] (ص مر.) 1 - سرگشته . 2 - معلق، آویخته . 1"} -{"line": "39855 اندرون (اَ دَ) [ په . ] (اِ. ق .) 1 - داخل، درون . 2 - باطن، ضمیر. 3 - حرمسرا. 1"} -{"line": "39856 اندرونی ( اندرونی .) (ص نسب .) 1 - داخلی، درونی . 2 - (اِمر.) خانه ای که پشت خانة دیگر واقع باشد و مخصوص زن و فرزندان و خدمتگزاران است . مق بیرونی . 1"} -{"line": "39857 اندرگاه (اَ دَ) (اِمر.) پنج روزی که به آخر سال اضافه می کردند، خمسة مسترقه، پنجه دزدیده . 1"} -{"line": "39858 اندفاع (اِ د) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دور شدن، برکنار شدن . 2 - بازداشته شدن، برکنار شدن . 3 - در ایستادن، درآمدن . 1"} -{"line": "39859 اندمال (اِ د) [ ع . ] (مص ل .) بهتر شدن، بهبود یافتن . 1"} -{"line": "39860 اندمه (اَ دَ مَ) (اِ.) اندوهه، شرح و بیان سرگذشت ها و حوادث ناگوار. 1"} -{"line": "39861 اندوختن (اَ تَ) [ په . ] (مص م .)1 - جمع کردن، فراهم آوردن . 2 - ذخیره کردن . 3 - بهره بردن، سود بردن . 1"} -{"line": "39862 اندوخته (اَ تِ) (ص مف .) 1 - جمع شده . 2 - پس انداز شده . 1"} -{"line": "39863 اندود ( اَ ) (اِ.)ماده ای که به چیزی بمالند، مانند کاهگل که روی بام یا دیوار مالند. 1"} -{"line": "39864 اندودن (اَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آلودن . 2 - آب دادن فلزات . 3 - شیره و روغن مالیدن . 1"} -{"line": "39865 اندوده (اَ د) (ص مف .) مالیده شده، آغشته شده . 1"} -{"line": "39866 اندوزه (اَ ز) (اِمر.) اندوه، غم . 1"} -{"line": "39867 اندوه ( اَ ) [ په . ] (اِ.) غم، غصه . اَندُه نیز گویند. 1"} -{"line": "39868 اندوهناک ( اَ ) (ص مر.) اندوهگین، غمگین . 1"} -{"line": "39869 اندوهگین ( اَ ) (ص مر.) غمگین، غصه دار. 1"} -{"line": "39870 اندک (اَ دَ) (ص .) 1 - کم . 2 - کوتاه . 1"} -{"line": "39871 اندک اندک ( اندک اندک . اندک اندک .) (ق مر.) 1 - کم کم . 2 - به تدریج، رفته رفته . 1"} -{"line": "39872 اندکس (اَ د) [ فر. ] ( اِ.) = ایندکس : 1 - سبابه، انگشت شهادت، انگشتی (چاپ ). 2 - فهرست الفبایی نام ها و موضوع ها و عنوان ها و غیره که معمولاً در آخر کتاب می آید. (فره ). 2 - عدد یا علامتی که در سمت چپ یا راست و در بالا یا پایین عضوی از یک مجموعه یا جمله ای از دنباله نوشته می شود تا آن را از بقیة اعضا متمایز کند. (فره ). 3 - عددی که نسبت یا وضعیت یک شی ء ریاضی را در مقایسه با شی ء دیگر بیان کند. (فره ). 1"} -{"line": "39873 اندی ( اَ ) (ق .) 1 - آن گاه، آن لحظه . 2 - از این زمان، از این لحظه . 3 - آن قدر. 1"} -{"line": "39874 اندی ( اَ ) (ق .) 1 - امیدواری . 2 - شگفت، تعجب . 3 - بُوَد، باشد. 1"} -{"line": "39875 اندیشمند (اَ مَ) (ص مر.) 1 - متفکر. 2 - صاحب اندیشه و تفکر. 1"} -{"line": "39876 اندیشناک (اَ) (ص .)1 - مضطرب . 2 - ترسناک، بیمناک . 1"} -{"line": "39877 اندیشه (اَ ش ِ) 1 - (اِمص .)تفکر، تأمل . 2 - (اِ.) ترس، اضطراب . 1"} -{"line": "39878 اندیشه بردن ( اندیشه بردن . بُ دَ)(مص ل .) غم خوردن، نگران بودن . 1"} -{"line": "40116 اهلیت (اَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) شایستگی، لیاقت . 1"} -{"line": "39879 اندیشه داشتن (کسی را) ( اندیشه داشتن . تَ) (مص م .) مراقبت کردن، تیمار داشتن . 1"} -{"line": "39880 اندیشه کردن ( اندیشه کردن . کَ دَ) (مص ل .) بیمناک بودن، نگران بودن . 1"} -{"line": "39881 اندیشیدن (اَ دَ) (مص ل .) 1 - فکر کردن، تأمل کردن . 2 - ترس داشتن، ترسیدن . 1"} -{"line": "39882 اندیه (اَ یِ) [ ع . اندیة ] (اِ.) جِ ندی . 1 - شبنم ها، نم های صبحگاهی . 2 - خاک های نمناک . 1"} -{"line": "39883 اندیویدوالیست (اَ نْ دُ) [ فر. ] (ص .) پیرو نظریة اندیویدوالیسم . 1"} -{"line": "39884 اندیویدوالیسم ( اندیویدوالیسم . ) [ فر. ] (اِمص .) اصالت فرد، فردگرایی ؛ نظریه ای که کامروایی فردی را غایت عمل اجتماعی و زندگی می شمارد. 1"} -{"line": "39885 اندیک ( اَ ) (ق .) باشد که، بُوَد که . 1"} -{"line": "39886 اندیکاتور (اَ تُ) [ فر. ] (اِ.) دفتری که خلاصة نامه های فرستاده و رسیده را در آن ثبت کنند، نامه نما (فره ). 1"} -{"line": "39887 انذار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ترسانیدن، بیم دادن . 2 - آگاه کردن . 1"} -{"line": "39888 انر (اَ نَ) (ص .) زشت، بد، مهیب . 1"} -{"line": "39889 انرژی (اِ نِ) [ فر. ] (اِ.) نیرو، قدرت، توانایی انجام کار، کارمایه (فره ). ؛ انرژی اتمی نوعی انرژی که در واکنش های هسته ای آزاد می شود، انرژی هسته ای . ؛ انرژی خورشیدی انرژی تابشی پرتوهای خورشید. ؛ انرژی پتانسیل انرژی که اجسام بر اثر قرار گرفتن در وضع خاصی دارا می شوند. ؛ انرژی مکانیکی انرژی حاصل از عملیات مکانیکی . ؛ انرژی الکتریکی انرژی مربوط به بارهای برقی و حرکت آن ها که بر حسب وات ساعت یا کیلووات ساعت اندازه گیری می شود. ؛ انرژی جنبشی انرژی موجود در جسم در حال حرکت، انرژی سینتیک . 1"} -{"line": "39890 انزال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فرو فرستادن، فرودآوردن . 2 - خارج شدن منی . 1"} -{"line": "39891 انزجار (اِ ز ِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دوری کردن، رمیدن . 2 - بیزار بودن، 3 - (اِمص .) رمیدگی، نفرت . 1"} -{"line": "39892 انزعاج (اِ ز) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از جا کنده شدن . 2 - بی آرام شدن . 1"} -{"line": "39893 انزواء (اِ ز) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گوشه گرفتن، کناره رفتن . 2 - (اِمص .) گوشه گیری، گوشه - نشینی . 1"} -{"line": "39894 انس (اَ نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که بدو انس گیرند. 2 - گروهی که در یک جا مقیم باشند؛ ج . آناس . 1"} -{"line": "39895 انس ( اُ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خو گرفتن . 2 - (اِ مص .) عادت . 3 - آرامش . 1"} -{"line": "39896 انس ( اِ ) [ ع . ] (اِج .) مردم، آدمیان . 1"} -{"line": "39897 انساب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نَسَب . 1 - نژادها. 2 - خویشاوندها. 1"} -{"line": "39898 انسان ( اِ ) [ ع . ] (اِ.) آدمی، مردم، بشر. ج . اناس و آناس . 1"} -{"line": "39899 انسان العین (اِ نُ عَ) [ ع . ] (اِ.) مردمک چشم . 1"} -{"line": "39900 انسانیت (اِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - نوعدوستی، انسان بودن . 2 - اخلاق نیک . 1"} -{"line": "39901 انسباک (اِ س ِ) [ ع . ] (مص ل .) گداخته شدن، ذوب شدن . 1"} -{"line": "39902 انستیتو ( اَ ) [ فر. ] (اِ.) مؤسسة تربیتی و فرهنگی، مرکز علمی یا تحقیقاتی . 1"} -{"line": "39903 انسجام (اِ س ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - روان بودن، روان شدن آب یا اشک . 2 - روان بودن کلام و عاری بودن از تکلف و تصنع . 1"} -{"line": "39904 انسداد (اِ س ِ) [ ع . ] (مص ل .) بسته شدن . 1"} -{"line": "39905 انسدال (اِ س ِ) [ ع . ] (مص ل .) آویخته شدن . 1"} -{"line": "39906 انسراح (اِ س ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) واکرده شدن موی و فروهشته گردیدن . 2 - به پشت خوابیدن و پ اها را از هم گشاده کردن . 3 - برهنه شدن . 4 - (اِمص .) روانی، آسانی . 1"} -{"line": "39907 انسرینگ (اَ س ِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه پیغام گیر تلفنی یا تلفن دارای این سیستم که امکان ضبط پیغام را دارد. 1"} -{"line": "39908 انسلاخ (اِ س ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پوست انداختن . 2 - گذشتن (ماه )، سپری شدن . 3 - سخت شدن . 1"} -{"line": "39909 انسلاک (اِ س ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - داخل شدن، د ر آمدن در چیزی . 2 - به رشته کشیده شدن . 1"} -{"line": "39910 انسولین ( اَ سُ) [ انگ . ] (اِ.) ماده ای است که در بدن تولید گردد و قند خون را منظم سازد. 1"} -{"line": "39911 انسکاب (اِ س ِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ریختن . 2 - (مص ل .) ریخته شدن . 1"} -{"line": "39912 انشا ( اِ ) [ ع . انشاء ] 1 - (مص م .) آفریدن، به وجود آوردن . 2 - آغاز کردن . 3 - از خود چیزی گفتن . 4 - (اِمص .) سخن پردازی . 5 - (اِ.) نوشته . 1"} -{"line": "39913 انشاء (اَ) [ ع . ] جِ نشؤ؛ پروردگان، بالیدگان . 1"} -{"line": "39914 انشاءالله (اِ اَ لْ لا) [ ع . ] (شب جم .) 1 - اگر خدا بخواهد (هنگام اظهار امیدواری در مورد برآورده شدن حاجتی ). 2 - به امید خدا. 1"} -{"line": "39915 انشاد ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) شعر خواندن . 1"} -{"line": "39916 انشار (اِ) [ ع . ] (مص م .) زنده کردن . 1"} -{"line": "39917 انشراح (اِ ش ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گشاده شدن، باز شدن . 2 - (اِمص .) گشایش (دل ). 1"} -{"line": "39918 انشعاب (اِ ش ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شعبه شعبه گردیدن . 2 - (اِمص .) پراکندگی . 1"} -{"line": "39919 انشقاق (اِ ش ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شکافته شدن، ترک برداشتن . 2 - پراکنده شدن . 3 - (اِمص .) شکافتگی . 1"} -{"line": "39920 انشوده (اُ د یا دَ) [ ع . انشودة ] (اِ.) شعری که در مجلسی خوانند، سرود؛ ج . اناشید. 1"} -{"line": "39921 انصاب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نُصُب، مجسمه هایی که اعراب پیش از اسلام آن ها را پرستش می کردند. 1"} -{"line": "39922 انصات (اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خاموش شدن . 2 - گوش دادن . 1"} -{"line": "39923 انصار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناصر و نصیر. 1 - یاری کنندگان . 2 - گروهی از مردم مدینه که در هجرت رسول (ص ) از مکه به مدینه او را یاری کردند. 1"} -{"line": "39924 انصاف ( انصاف .) [ ع . ] 1 - (مص م .) داد دادن، عدل کردن . 2 - راستی نمودن . 3 - (اِمص .) عدل، داد. 1"} -{"line": "39925 انصاف (اَ) [ ع . ] جِ نصف ؛ نیم ها، نیمه ها. 1"} -{"line": "39926 انصاف (اِ) [ ع . ] (مص ل .) به نیمه رسیدن . نیمة چیزی را گرفتن . 1"} -{"line": "39927 انصافاً (اِ فَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی انصاف . 1"} -{"line": "39928 انصداع (اِ ص ِ) [ ع . ] (مص ل .) شکافته شدن، ترکیدن . 1"} -{"line": "39929 انصراف (اِ ص ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بازگشتن، مراجعت کردن . 2 - باز ماندن . 3 - از عقیدة خود برگشتن . 1"} -{"line": "39930 انصرام (اِ ص ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بریده شدن، قطع شدن . 2 - (اِمص .) بریدگی . 1"} -{"line": "39931 انضاج ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پختن گوشت و جز آن را. 2 - رسانیدن میوه را. 3 - (مص ل .) در پزشکی صلاحیت پیدا کردن خلط فاسد جهت دفع . 1"} -{"line": "39932 انضباط (اِ ض ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نظم داشتن . 2 - (اِمص .) نظم و ترتیب . 1"} -{"line": "39933 انضمام (اِ ض ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ضمیمه شدن . 2 - (اِمص .) پیوستگی . 1"} -{"line": "39934 انطاق (اِ) [ ع . ] (مص م .) به سخن آوردن، به نطق در آوردن کسی را. 1"} -{"line": "39935 انطباع (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نقش پذیرفتن . 2 - چاپ کردن . 3 - (اِ.) چاپ . 1"} -{"line": "39936 انطباق (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برابر شدن، یکسان گشتن . 2 - (اِمص .) برابری، یکسانی . ج . انطباقات . 1"} -{"line": "39937 انطفاء (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خاموش شدن آتش . 2 - (اِمص .) خاموشی . 1"} -{"line": "39938 انطلاق (اِ طِ) [ ع . ] (مص ل .) گشاده رو شدن، روان شدن، رها شدن . 1"} -{"line": "39939 انطماس (اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیست شدن، محو گر دیدن . 2 - (اِمص .) ناپیدایی . 1"} -{"line": "39940 انطواء (اِ طِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیچیده شدن، نوشته شدن . 2 - دربرداشتن . 1"} -{"line": "39941 انظار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نظر؛ نگاه ها. 1"} -{"line": "39942 انعام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نعم ؛ چارپایان . 1"} -{"line": "39943 انعام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نعمت بخشیدن . 2 - (اِمص .) دهش . 1"} -{"line": "39944 انعدام (اِ عِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) معدوم شدن، نابود شدن . 2 - (اِمص .) نیستی، نابودی . 1"} -{"line": "39945 انعزال (اِ عِ) [ ع . ] (مص ل .) گوشه گیر شدن، به کنار رفتن . 1"} -{"line": "39946 انعطاف (اِ عِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خم شدن، کج شدن . 2 - (اِمص .) خمیدگی . 3 - (اِ.) خم . 1"} -{"line": "39947 انعقاد (اِ عِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ب سته شدن پیمان . 2 - بسته شدن مایع . 1"} -{"line": "39948 انعکاس (اِ عِ) [ ع . ] (مص م .) بازتاباندن . 1"} -{"line": "39949 انغمار (اِ غِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به آب فرو شدن . 2 - فرو رفتن در کاری . 1"} -{"line": "39950 انغماس (اِ غِ) [ ع . ] (مص ل .) زیر آب رفتن . 1"} -{"line": "39951 انغوزه (اَ ز یا زَ) (اِ.) =انگژد. انگوژد. انگژه . انگوژه : صمغی است که از گیاه انگدان گیرند و به آن صمغ انجدان نیز گویند و آن به صورت دانه های صمغی به درشتی یک نخود تا یک گردو دیده می شود و به رنگ های زرد، قهوه ای و خاکستری و طعمش گس و تلخ و زننده و بویش شبیه سیر است . 2 - گردو. 1"} -{"line": "39952 انف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) بینی . 1"} -{"line": "39953 انفاد ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) نابود کردن، به پایان رسانیدن . 1"} -{"line": "39954 انفاذ ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - اجرا کردن فرمان . 2 - امضای عهد نمودن . 3 - فرستادن . 1"} -{"line": "39955 انفاس ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نفس ؛ دم ها، نفس ها. 1"} -{"line": "39956 انفاق ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) نفقه دادن، هزینه کردن . 1"} -{"line": "39957 انفال ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نَفَل ؛ غنیمت ها، بهره ها. 1"} -{"line": "39958 انفت (اَ نَ فَ) [ ع . انفتة ] 1 - (مص ل .) ننگ داشتن، کراهت داشتن . 2 - (اِ.) ننگ، عار. 3 - زیان، خسران . 1"} -{"line": "39959 انفتاح (اِ فِ) [ ع . ] (مص ل .) گشوده شدن، گشودن . 1"} -{"line": "39960 انفتاق (اِ فِ) [ ع . ] (مص ل .) شکافته گردیدن، جدا شدن . 1"} -{"line": "39961 انفجار (اِ فِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سپیده دم شدن . 2 - روان شدن آب . 3 - ترکیدن و باز شدن سر چیزی، ترکیدن بمب . 1"} -{"line": "39962 انفجار جمعیت ( انفجار جمعیت جَ یَُ) [ ع . ] (اِمر.) اصطلاحاً به رشد سریع جمعیت دنیا پس از انقلاب صنعتی به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم گفته می شود. 1"} -{"line": "39963 انفراج (اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی اندوه شدن . 2 - (اِمص .) وا شدن اندوه، گشایش (خاطر). 1"} -{"line": "39964 انفراد (اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تنها شدن . 2 - تنها کاری کردن . 3 - (اِمص .) یگانگی، تنهایی . 1"} -{"line": "39965 انفس (اَ فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نفس ؛ نفس ها، جان ها. 1"} -{"line": "39966 انفساخ (اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برانداخته شدن، به هم خوردن، برهم زده شدن (عقد بیع یا نکاح ). 2 - کار باز افتادن . 3 - (اِمص .) بهم خوردگی، باز افکندگی . 1"} -{"line": "39967 انفست (اَ فَ) (اِ.) تار عنکبوت . 1"} -{"line": "39968 انفصال (اِ فِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جدا شدن . 2 - بی کار شدن . 1"} -{"line": "39969 انفصالی ( انفصالی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منصوب به انفصال، برکنار شده : کارمند انفصالی . 2 - جدا شده : بخش انفصالی . 1"} -{"line": "39970 انفصام (اِ فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بریده و شکسته شدن . 2 - (اِمص .) شکستگی، قطع . 1"} -{"line": "39971 انفضام (اِ فِ) [ ع . ] (مص ل .) ترک خوردن، شکسته شدن . 1"} -{"line": "39972 انفطار (اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شکاف خوردن . 2 - (اِمص .) شکاف خوردگی . 1"} -{"line": "39973 انفعال (اِ فِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - انجام شدن کاری . 2 - اثر پذیرفتن . 3 - شرمنده شدن . 1"} -{"line": "39974 انفعالات ( انفعالات .) [ ع . ] (اِمص .) جِ انفعال . 1 - تأثرات . 2 - نفسانیاتی که اساس آن ها لذت دایم است . 1"} -{"line": "39975 انفعالی ( انفعالی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به انفعال، مربوط به انفعال : جنبش انفعالی . 2 - مبتنی بر خواسته های دیگران نه تصمیم گیری و ارادة شخصی . 1"} -{"line": "39976 انفلاق (اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شکافته شدن . 2 - (اِمص .) شکافتگی . 1"} -{"line": "39977 انفلوانزا (اَ فُ لُ اَ) [ فر. ] (اِ.) نوعی سرما - خوردگی شدید و مسری . 1"} -{"line": "39978 انفورماتیک (اَ فُ) [ فر. ] (اِ.) دانش دریافت و انتقال اطلاعات (کامپیوتر)، داده ورزی . (فره ). 1"} -{"line": "39979 انفکاک (اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از هم جدا شدن . 2 - (اِمص .) جدایی . 1"} -{"line": "39980 انفیه (اَ یّ) (اِ فِ) [ ع . ] (اِ.) گردی که بیشتر از تنباکو به دست می آید، عطسه آور و نشئه کننده می باشد. 1"} -{"line": "39981 انقاذ ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) رهانیدن، نجات یافتن . 1"} -{"line": "39982 انقاس ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقس ؛ مدادها، دوده ها. 1"} -{"line": "39983 انقاض ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سنگینی بار بر پشت . 2 - گرانبار ساختن . 3 - استخوان را در هم شکستن . 4 - باز کردن ریسمان . 1"} -{"line": "39984 انقباض (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) گرفته شدن، گرفتگی . 1"} -{"line": "39985 انقراض (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از میان رفتن . 2 - برچیده شدن، سپری شدن . 1"} -{"line": "39986 انقسام (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) بخش شدن، بخش پذیرفتن . 1"} -{"line": "39987 انقضاء (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) به سر آمدن، سپری شدن . 1"} -{"line": "39988 انقضاض (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - افتادن به سرعت (بنا و غیره ) 2 - رفتن ستاره، سقوط سریع ستاره ؛ ج . انقضاضات . 1"} -{"line": "39989 انقطاع (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) بریده شدن، گسستن . 1"} -{"line": "39990 انقلاب (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دگرگون شدن . 2 - زیر و رو شدن . 3 - قیام گروهی برای واژگون کردن یک حکومت . 4 - استفراغ، قی . 5 - نا - آرامی، بی قراری، هیجان . 6 - شورش، عصیان . 7 - تبدیل صورتی به صورت دیگر (فلسفه ). 1"} -{"line": "39991 انقلابی ( انقلابی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به انقلاب، شورشی . 2 - طرفدار انقلاب . 3 - انقلاب کننده . 1"} -{"line": "39992 انقلاع (اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) برکنده شدن، از بیخ برکنده شدن . 1"} -{"line": "39993 انقیاد ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) رام شدن، مطیع شدن . 2 - (اِمص .) فرمانبرداری . 3 - فروتنی . ج . انقیادات . 1"} -{"line": "39994 انماء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فاش کردن سخن به طرز سخن چینی . 2 - نمو دادن . 1"} -{"line": "39995 انموذج (اُ ذَ) [ ع . ] (اِ.) نمونه، نمودار. 1"} -{"line": "39996 انهاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آگاه کردن . 2 - رسانیدن خبر. 1"} -{"line": "39997 انهاب ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) به غارت دادن، به تاراج دادن . 1"} -{"line": "39998 انهاج ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) راه پیدا کردن، پیدا و گشاده شدن راه . 1"} -{"line": "39999 انهار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نهر؛ جوی ها. 1"} -{"line": "40000 انهاض ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) تحریک کردن، برانگیختن . 1"} -{"line": "40001 انهباط (اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) فرود آمدن، هبوط کردن . 1"} -{"line": "40002 انهتاک (اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) دریده شدن . 1"} -{"line": "40003 انهدام (اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) ویران شدن، فرو ریختن . 1"} -{"line": "40004 انهزام (اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) شکست یافتن، هزیمت یافتن . 1"} -{"line": "40005 انهضام (اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) هضم شدن . 1"} -{"line": "40006 انهمار (اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ریخته شدن آب یا باران . 2 - ویران شدن، فرو ریختن . 1"} -{"line": "40007 انهماک (اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کوشیدن در کاری . 2 - ستیزه کردن . 3 - سرگرم بودن به کاری . 1"} -{"line": "40008 انواء (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ. نوء، سقوط ستارة یکی از منازل بیست و هشت گانه و طلوع رقیب آن از مشرق . تازیان می پنداشتند که هرگاه ستاره ای از منزلی ساقط شود و ستارة دیگر در مقابل آن طلوع کند، ناچار باران و باد و گرما و یا سرما خواهد آمد. ؛علمِ انواء : یکی از علوم عهد جاهلیت عرب بود؛ هواشناسی از روی سقوط ستاره . 1"} -{"line": "40009 انوار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نور؛ روشنایی ها. 1"} -{"line": "40010 انوار ( انوار .) [ ع . ] (اِ.) جِ نَور؛ شکوفه ها. 1"} -{"line": "40011 انواع ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ نوع ؛ جنس ها، اقسام . 1"} -{"line": "40012 انوثت (اُ ثَ) [ ع . انوثة ] (مص ل .) ماده بودن، زن بودن . مق . ذکورت . 1"} -{"line": "40013 انور (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) روشن تر، درخشان تر. 1"} -{"line": "40014 انوشه (اَ شَ) [ په . ] (ص مر.) 1 - جاوید، بی - مرگ . 2 - خوش، خرم . 1"} -{"line": "40015 انوشه (اَ نَ شَ) (اِمر.) پادشاه نو، شاه جوان . 1"} -{"line": "40016 انوشک (اَ شَ) [ په . ] (ص مر.) نک انوشه . 1"} -{"line": "40017 انوق (اَ نُ) [ ع . ] (اِ.) عقاب . 1"} -{"line": "40018 انونث (اُ نَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ماده بودن . 2 - زن بودن . 1"} -{"line": "40019 انچوچک (اَ چَ) (ص .) 1 - هر چیز کوچک و خرد. 2 - آدم کوتاه قد. 3 - دانه ای کوچک شبیه دانه گلابی با پوسته محکم که همچون آجیل قابل خوردن می باشد. 1"} -{"line": "40064 انگلک کردن ( انگلک کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - با چیزی ور رفتن . 2 - در کاری دخالت کردن . 1"} -{"line": "40020 انژکتور (اَژِتُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سوخت پاش، پستانک سوراخ دار در مشعل گازوییلی که سوخت به شکل خاصی از آن به بیرون پاشیده می شود. 2 - دستگاه تزریق سوخت در موتورهای دیزلی یا بنزینی . 1"} -{"line": "40021 انژکسیون (اَ ژِ) [ فر. ] 1 - (مص ل .) آمپول زدن، تزریق . 2 - (اِ.) آمپول . 1"} -{"line": "40022 انکاح ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) زن را شوهر و مرد را زن دادن . 1"} -{"line": "40023 انکار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نپذیرفتن، حاشا کردن . 2 - (اِمص .) ابا، امتناع . 1"} -{"line": "40024 انکار آوردن ( انکار آوردن . وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) زیر بار نرفتن، نپذیرفتن . 1"} -{"line": "40025 انکر (اَ کَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - زشت تر، ناپسندتر، ناخوشتر. 2 - ناشناس تر. ؛ انکر الاصوات (عا.) گوشخراش، بدآواز، دارای صدای بد. 1"} -{"line": "40026 انکسار (اِ کِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شکسته شدن . 2 - (اِمص .) شکستگی . 1"} -{"line": "40027 انکساف (اِ کِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) افتادن سایة ماه بر خورشید. 2 - (اِ.) آفتاب گرفتگی . 1"} -{"line": "40028 انکشاف (اِ کِ) [ ع . ] (مص ل .) برهنه شدن، آشکار شدن . 1"} -{"line": "40029 انگ ( اَ ) (اِ.) نک تنبوشه . 1"} -{"line": "40030 انگ ( انگ .) (اِ.) نشان و علامتی که بر روی عدلهای تجارتی نویسند. 1"} -{"line": "40031 انگ ( انگ .) (اِ.) = انج . انغ : شیره، عصاره . 1"} -{"line": "40032 انگ ( انگ .) زنبور، زنبور عسل . 1"} -{"line": "40033 انگار ( اِ ) 1 - (اِ.) گمان، پندار. 2 - طرح ناتمام . 3 - (ق .) گویی، پنداری . ؛ انگار نه انگار تکیه کلامی دال بر بیهودگی کاری یا نفی مطلق تاثیر چیزی . 1"} -{"line": "40034 انگاردن (اِ دَ) (مص م .) پنداشتن، تصور کردن . 1"} -{"line": "40035 انگاره ( اِ رِ) (اِ.) 1 - پندار، وهم، گمان . 2 - داستان، سرگذشت . 3 - اندازه، مقیاس . 4 - حساب، دفتر حساب . 5 - طرح یا نقاشی نیمه - کاره . 1"} -{"line": "40036 انگاریدن (اِ دَ) (مص م .) نک انگاردن . 1"} -{"line": "40037 انگاشتن (اِ تَ) (مص م .) نک انگاردن . 1"} -{"line": "40038 انگاشته (اِ تِ) (ص مف .) پنداشته، تصور شده . 1"} -{"line": "40039 انگام ( اَ ) (اِ.) هنگام . 1"} -{"line": "40040 انگامه (اَ مِ) (اِ.) 1 - هنگامه . 2 - مجمع و انجمن بازیگران و قصه خوانان . 1"} -{"line": "40041 انگبین (اَ گُ یا گَ) (معر.) (اِ.) 1 - عسل . 2 - هر چیز شیرین . 3 - آهنگی است از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "40042 انگشت (اَ گُ) [ په . ] (اِ.) هر یک از اجزای متحرک پنجة دست و پای انسان که بر سر آن ها ناخن روییده است . ؛ انگشت به دهان (کن .) بسیار متعجب و حیران . ؛از هر انگشت کسی هزار هنر ریختن (کن .) بسیار هنرمند و کاردان بودن . 1"} -{"line": "40043 انگشت (اَ گِ) (اِ.) زغال، زگال . 1"} -{"line": "40044 انگشت رس (اَ گُ. رَ) (ص .) مورد اعتراض قرار گرفته شده، سزاوار ایراد و اعتراض . 1"} -{"line": "40045 انگشت شهادت ( انگشت شهادت شَ دَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) انگشت اشاره، انگشتی که بین انگشت میانی و شست قرار دارد. 1"} -{"line": "40046 انگشت نشان ( انگشت نشان . نِ) (ص مر.) مشهور، شناخته شده . 1"} -{"line": "40047 انگشت نما (ی ) ( انگشت نما (ی ) . نَ یا نُ) (ص مر.) معروف و مشهور. 1"} -{"line": "40048 انگشت نگاری ( انگشت نگاری . نِ)(اِمص .) ضبط کردن آثار خط های سر انگشتان . 1"} -{"line": "40049 انگشت پیچ (اَ گُ) 1 - (ص مر.) هر چیز غلیظ و سفت مانند عسل، شیره . 2 - معارض، مخالف . 3 - انعام اندک . 4 - (اِمر.) شرط، پیمان . 5 - نوعی حلوا. 6 - نوعی گز به صورت شیرة سفید رنگ غلیظ و چسبنده . 1"} -{"line": "40050 انگشت کش ( انگشت کش . کِ) (اِمف . ص مر.) مشهور، معروف . 1"} -{"line": "40051 انگشت گذاشتن ( انگشت گذاشتن . گُ تَ) (مص م .) 1 - برگزیدن . 2 - خرده گرفتن، ایراد گرفتن . 1"} -{"line": "40052 انگشت گزیدن (اَ گُ. گَ دَ)(مص ل .)1 - تأسف خوردن، حسرت خوردن . 2 - حیرت داشتن . 1"} -{"line": "40053 انگشتال (اَ گِ) (ص .) ضعیف و نحیف، بیمار. 1"} -{"line": "40054 انگشتانه (اَ گُ نِ یا نَ) (اِ.) 1 - ابزار فلزی، قالب سرِ انگشت، به هنگام دوختن چیزی بر سر انگشت می گذارند تا ته سوزن در انگشت فرو نرود. 2 - گلی است زینتی از تیرة میمون شبیه انگشتانه دارای رنگ های مختلف، برگ هایش بسیار تلخ و دارای مادة سمی شدیدی است که از آن ماده ای به نام دیژیتال می گیرند. 1"} -{"line": "40055 انگشتر (ی ) (اَ گُ تَ) (اِ.) حلقه ای (معمولاً) فلزی و گاه دارای نگین که برای زینت در انگشت می کنند. ؛ انگشتر (ی ) پا (کن .) چیزی بی مصرف . 1"} -{"line": "40056 انگشتو (اَ گُ) (اِمر.) نانی که بر روی آتش زغال پخته شود، انگشتوا. 1"} -{"line": "40057 انگشتو ( انگشتو .) (اِمر.) خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند. 1"} -{"line": "40058 انگشتوانه (اَ گُ نِ) (اِمر.) انگشتانه، قالب فلزی که به هنگام تیراندازی یا دوختن بر انگشت شَست می گذارند. 1"} -{"line": "40059 انگشتوانه (اَ گِ نِ) (اِمر.) کانون، منقل . 1"} -{"line": "40060 انگشتگر (اَ گِ گَ) (ص فا.) کسی که زغال سازد؛ زغال فروش . 1"} -{"line": "40061 انگل (اَ گُ) (اِ.) انگشت، اصبع . 1"} -{"line": "40062 انگل (اَ گَ) (اِ.) 1 - گیاه یا جانوری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او تغذیه کند. 2 - موجود زنده ای که روی پوست، داخل بدن انسان یا حیوانی زندگی کند. 3 - طفیلی، سرِخر، مزاحم، سربار. 1"} -{"line": "40063 انگلک (اَ گُ لَ) (اِ.) انگشت کوچک . 1"} -{"line": "44106 تلنگی (تُ لَ) (ص نسب .) نیازمند، گدا. 1"} -{"line": "40065 انگلیون (اَ گِ) (اِ.) 1 - انجیل . 2 - نوعی پارچة ابریشمین که انجیل را در آن می پیچیدند. 1"} -{"line": "40066 انگه (اِ گَ) (اِ.) 1 - زنی که شب زفاف همراه عروس به خانة داماد می رود. 2 - زن برادر. 3 - دایة خاتون . ینگه و ینگا، هم گویند. 1"} -{"line": "40067 انگور ( اَ ) (اِ.) 1 - میوة رز. 2 - درخت رز، مو. 1"} -{"line": "40068 انگول ( اَ ) (اِ.) انگشت . 1"} -{"line": "40069 انگوله (اَ لِ) (اِ.) = انگل . انگول : 1 - تکمه، دگمه . 2 - جا دگمه . 1"} -{"line": "40070 انگژ (اَ گَ) (اِ.) 1 - بیل . 2 - آلتی که پیل بانان با آن پیل را برانند؛ کجک . انگز هم گویند. 1"} -{"line": "40071 انگیختن (اَ تَ) (مص م .) 1 - جنباندن، تکان دادن .2 - بلند ساختن، برکشیدن . 3 - واداشتن، تحریک کردن . 4 - شورانیدن . 1"} -{"line": "40072 انگیز ( اَ ) 1 - (اِ.) آن چه که باعث انگیزش و تحریک باشد، محرک، انگیزه . 2 - (اِفا.) در ترکیب به جای اسم فاعل نشیند: اسف انگیز، غم انگیز، شورانگیز. 1"} -{"line": "40073 انگیزش (اَ ز) (اِمص .) تحریک، ترغیب، تحریض . 1"} -{"line": "40074 انگیزه (اَ ز) (اِمر.) باعث، سبب . 1"} -{"line": "40075 انگیزیسیون (اَ یُ) [ فر. ] (اِ.) تفتیش عقاید. 1"} -{"line": "40076 انگیل ( اَ ) (اِ.) نک اِنگُل . 1"} -{"line": "40077 انیاب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناب ؛ چهار دندان نیش . 1"} -{"line": "40078 انیت (اَ نِّ یَُ) [ ع . انیة ] (مص جع .) هستی، وجود؛ ج . انیات . 1"} -{"line": "40079 انیران ( انیران .) (اِمر.) 1 - (اِ.) نام فرشته ای در دین زردشتی . 2 - نام روز سی ام از هر ماه خورشیدی . 1"} -{"line": "40080 انیران ( اَ ) (اِمر.) غیر ایرانی . 1"} -{"line": "40081 انیس ( اَ ) [ ع . ] (ص .) همدم، همنشین . 1"} -{"line": "40082 انیسان (اَ نِ) (اِ.) 1 - افسانه . 2 - گفتار و سخن بیهوده . 1"} -{"line": "40083 انیق ( اَ ) [ ع . ] (ص .) 1 - خوش آیند.2 - شگفت - آور. 1"} -{"line": "40084 انیمیشن (اَ مِ ش ِ) [ انگ . ] (اِ.) شیوه ای در فیلمسازی که در آن با گرفتن عکس های پی در پی از عروسک، نقاشی، نوشته و مانند آن تصویر متحرک تهیه شده و فیلم ساخته می شود، تصاویر متحرک، پویانمایی . 1"} -{"line": "40085 انین (اَ نِ) [ ع . ] (اِ.) ناله، آواز سوزناک، آنین هم گویند. 1"} -{"line": "40086 اه ( اَ ) (صت .) برای اظهار نفرت و کراهت به کار آرند. 1"} -{"line": "40087 اهاب (اِ) [ ع . ] (اِ.) پوست، پوست دباغی نشده . 1"} -{"line": "40088 اهابت (اِ بَ) [ ع . اهابة ] (مص ل .) بانگ زدن، ترساندن . 1"} -{"line": "40089 اهالی ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اهل ؛ ساکنان، مردمان، کسان . 1"} -{"line": "40090 اهانت (اِ نَ) [ ع . اهانة ] (مص م .) توهین کردن، تحقیر کردن . 1"} -{"line": "40091 اهباط ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) فرود آوردن، هبوط دادن . 1"} -{"line": "40092 اهبت (اُ بَ) [ ع . اهبة ] (اِ.) 1 - ساز و برگ . 2 - آمادگی برای سفر و غیر آن . 1"} -{"line": "40093 اهتدا (اِ تِ) [ ع . اهتداء ] (مص ل .) راه یافتن، هدایت شدن . 1"} -{"line": "40094 اهتزاز (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به حرکت درآمدن . 2 - جنبیدن . 3 - (اِمص .) شادی . 1"} -{"line": "40095 اهتزاز نمودن ( اهتزاز نمودن . نِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شادمانی کردن . 1"} -{"line": "40096 اهتمام (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - توجه کردن . 2 - کوشش کردن . 3 - تیمار داشت .4 - کوشش، ج . اهتمامات . 1"} -{"line": "40097 اهتوخشی (اُ خُ) [ په . ] (اِ.) [ خوب ورزنده، نیکو کوشنده ] طبقة صنعتگر. 1"} -{"line": "40098 اهداء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) هدیه دادن، هدیه فرستادن . 1"} -{"line": "40099 اهداب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ هُدب . 1 - مژه های چشم . 2 - برگ های نازک و باریک . 3 - ریشة باریک جامه . 1"} -{"line": "40100 اهدار ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - هدر ساختن، پامال کردن . 2 - مباح کردن خون کسی . 1"} -{"line": "40101 اهداف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ هدف . 1"} -{"line": "40102 اهرام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ هرم . 1"} -{"line": "40103 اهرم (اَ رُ) (اِ.) میلة آهنی محکمی که می توان به وسیلة آن با انرژی کمتری اجسام سنگین را به ح رکت درآورد. 1"} -{"line": "40104 اهرمن (اَ رَ مَ) (اِ.) نک اهریمن . 1"} -{"line": "40105 اهرمن لاخ ( اهرمن لاخ .) (اِمر.) سرزمین اهریمن، جای شّر و فساد. 1"} -{"line": "40106 اهریمن (اَ مَ) (اِ.) = اهرن : 1 - (اِ.) شیطان . 2 - هر یک از شیاطین . 1"} -{"line": "40107 اهل ( اَ ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خانواده . 2 - مردمی که در یک جا ساکن باشند. 3 - (ص .) شایسته، سزاوار. 4 - نجیب، اصیل . 5 - آن که در جایی زاده شده . 6 - خواستار، وابسته یا معتاد به چیزی . 7 - آن که دارندة خصوصیتی است . ج . اهالی . 1"} -{"line": "40108 اهل الذمه (اَ لُ ذ مِّ) (اِمر.) اهل کتاب، از یهود و نصارا و زردشتیان که جزیه پردازند و در پناه مسلمانان باشند. 1"} -{"line": "40109 اهل بخیه (اَ لِ بَ یِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - اهل فن . 2 - رازدار. 1"} -{"line": "40110 اهل تمیز ( اهل تمیز ِ تَ) [ ع . ] (اِمر.) هوشیاران، دانشمندان . 1"} -{"line": "40111 اهل کتاب ( اهل کتاب ِ کِ) [ ع . ] (اِمر) پیروان مذاهبی که دارای کتاب هستند و عبارتند از:مسلمانان، یهودیان، زرتشتیان و مسیحیان . 1"} -{"line": "40112 اهلاً و سهلاً (اَ لَ نْ وَ سَ لَ نْ) [ ع . ] (شب جم .) مرحبا، خوش آمدید (به عنوان تعارف هنگام ملاقات ). 1"} -{"line": "40113 اهلاک ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) نابود کردن، از میان بردن . 1"} -{"line": "40114 اهله (اَ هِ لِّ) [ ع . اهلة ] (اِ.) جِ هلال ؛ ماه های نو. 1"} -{"line": "40115 اهلی ( اَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) رام و مطیع . 1"} -{"line": "40117 اهلیلجی (اِ لَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) اگر دو قوس از دایره - که هر یک از نصف دایره کمترند - بر شکلی محیط شوند و کوژی (یا انحداب ) آن ها به یک سمت نباشد آن را «اهلیلجی » گویند. 1"} -{"line": "40118 اهم ( اُ ) [ فر. ] (اِ.) واحد مقاومت الکتریکی است . 1"} -{"line": "40119 اهم (اَ هَ مّ) [ ع . ] (ص تف .) مهم تر، ضرورتر. 1"} -{"line": "40120 اهمال ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرو گذاشتن، سرسری کاری را انجام دادن . 2 - بی پروایی کردن . 3 - (اِمص .) سهل انگاری . ج . اهمالات . 1"} -{"line": "40121 اهمیت (اَ هَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) مهم بودن، بایسته بودن . 1"} -{"line": "40122 اهن و تلپ (اِ یا اُ هُ نُّ تُ لُ) (اِ.) (عا.) هارت و پورت، دبدبه و کبکبة بی اصل . 1"} -{"line": "40123 اهنود (اَ هُ وَ) (اِ.) 1 - بخش اول از پنج بخش گات ها. 2 - روز اول از پنجة دزدیده . 1"} -{"line": "40124 اهواء ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ هواء؛ آرزوها، میل ها. 1"} -{"line": "40125 اهورامزدا (اَ هُ مَ) [ په . ] (اِمر.) = اهورمزدا. هرمزد. اورمزد. هرمز. هورمزد: مرکب از اهورا به معنی سرور بزرگ و مزدا به معنی دانای کل . خدای بزرگ ایرانیان باستان و زردشتیان . خالق زمین و آسمان و آفریدگان . 1"} -{"line": "40126 اهون (اَ وَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - آسان تر. 2 - سست تر. 3 - پست تر، خوارتر. 1"} -{"line": "40127 او [ په . ] (ضم .) ضمیر منفصل، سوم شخص مفرد، اوی، وی . 1"} -{"line": "40128 او. آر. اس (اُ اِ) [ انگ . ]O.R.S (اِ.) محلولی حاوی قند و نمک های گوناگون که به بیمار مبتلا به اسهال می دهند تا آب و املاح از دست رفتة بدن او جبران شود. 1"} -{"line": "40129 اوا ( اَ ) (اِ.) آواز. 1"} -{"line": "40130 اوا ( اَ ) (اِ.) آش، ابا. 1"} -{"line": "40131 اواب (اَ وّ) [ ع . ] (ص .) توبه کار، توبه دار. 1"} -{"line": "40132 اوابد (اَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ آبده : جانوران وحشی، رمندگان، دد و دام . 1"} -{"line": "40133 اواخر (اَ خِ) [ ع . ] (ص .) جِ آخر؛ پایان ها. مق اوایل . 1"} -{"line": "40134 اواخی (اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ اَخیّه . 1 - طناب خیمه . 2 - عهد و حرمت . 1"} -{"line": "40135 اوارجه (اَ رِ جِ یا جَ) [ معر. ] (اِ.) نک اواره، اوارج . 1"} -{"line": "40136 اواره (اِ رِ یا رَ) [ معر. ] (اِ.) دفتر حسابی که حساب های پراکندة دیوانی را در آن نویسند؛ اوارجه، اوارج . 1"} -{"line": "40137 اواسط (اَ س ِ) [ ع . ] (ص .) جِ وسط ؛ 1 - میانه ها، میان ها. 2 - مردمان متوسط . 1"} -{"line": "40138 اواصر (اَ ص ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - قرابت، نزدیکی . 2 - (اِ.) زهدان . 3 - ریسمانی که دامن خیمه را با آن بندند. 1"} -{"line": "40139 اوام ( اَ ) (اِ.) وام، قرض . 1"} -{"line": "40140 اوام ( اَ ) (اِ.) رنگ، لون . 1"} -{"line": "40141 اوان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) هنگام، زمان . 1"} -{"line": "40142 اوانس (اَ نِ) [ ع . ] (اِ.) جِ آنسه ؛ خوش طبعان، نیک نفسان . 1"} -{"line": "40143 اوانی ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ آنیه ؛ ججِ اناء؛ آوندها، آبخورها. 1"} -{"line": "40144 اوایل (اَ یِ) [ ع . اوائل ] (صِ. اِ.) جِ اول . 1 - آغازها، پیش ها. 2 - پیشینیان . 1"} -{"line": "40145 اوب (اُ یا اَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بازگشتن، باز آمدن . 2 - (اِمص .) بازگشت . 1"} -{"line": "40146 اوبار ( اَ ) (اِفا.) = اوبارنده . اوباشتن . اباریدن : بلع کننده، بلعنده . 1"} -{"line": "40147 اوباردن (اَ دَ) (مص م .) اوباریدن، بلعیدن . 1"} -{"line": "40148 اوباش ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وَبْش ؛ فرومایگان، مردمان بی سر و پا. 1"} -{"line": "40149 اوبه (اَ ب) [ تر. ] (اِ.) چادر ترکمانان . 1"} -{"line": "40150 اوت (اِ.) هشتمین ماه سال فرنگی . 1"} -{"line": "40151 اوت (اُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - خارج از محدودة زمین بازی (ورزش ). 2 - (عا.) پرت، خارج از حد افتاده . 1"} -{"line": "40152 اوتاد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وتد. 1 - میخ ها. 2 - بزرگان طریقت . 1"} -{"line": "40153 اوثان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وثن ؛ بت ها. 1"} -{"line": "40154 اوج ( اَ ) [ معر. ] (اِ.) 1 - بلندی . 2 - طرف بالای هر چیز. 3 - بالاترین درجة ستاره . 4 - بلندترین حد آواز. 1"} -{"line": "40155 اوجا (اِ.) = اوجه : نام چند گونه درخت از تیرة نارونان که در قسمت های کم ارتفاع جنگل های شمالی ایران می رویند؛ وجه، لی وله، لو نیز گویند. 1"} -{"line": "40156 اوجاع ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وجع ؛ دردها. 1"} -{"line": "40157 اوجب (اَ یا اُ جَ) [ ع . ] (ص تف .)واجب تر، بایسته تر. 1"} -{"line": "40158 اوحال ( اُ ) [ ع . ] (اِ.) ج وَحَل ؛ گل چسبنده و رقیق که پا در آن گیر کند و بماند. 1"} -{"line": "40159 اوحد (اُ یا اَ حَ) [ ع . ] (ص تف .)یگانه، تنها، بی همتا. 1"} -{"line": "40160 اوداج ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ودج ؛ شاهرگ ها. 1"} -{"line": "40161 اودر (اَ دَ) (اِ.) برادر پدر، عمو. 1"} -{"line": "40162 اودیولوژی (اُ یُ لُ) [ فر. ] (اِ.) مطالعة اختلالات شنوایی از راه شناسایی سنجش کاستی عمکرد شنوایی و توان بخشی آن، شنوایی شناسی . (فره ). 1"} -{"line": "40163 اودیومتری (اُ یُ مِ) [ فر. ] (اِ.) اندازه گیری میزان شنوایی با استفاده از دستگاه شنوایی - سنجی، شنوایی سنجی .(فره ). 1"} -{"line": "40164 اوراد (اُ یا اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ورد؛ دعاها. 1"} -{"line": "40165 اوراق ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ ورق ؛ برگ ها، برگه ها. 2 - (عا.) کهنه، فرسوده . 3 - پریشان احوال، آشفته . ؛ اوراق بهادار برگ های سهام، سندهایی که معادل پولی آن را نظام بانکی هر کشور تضمین کرده است . ؛ اوراق ِ قرضه برگه های بهاداری که دولت یا شرکتی منتشر می کند و دارای مدت و نرخ بهرة ثابت و معین است . 1"} -{"line": "40166 اوراق چی ( اوراق چی .) [ ع - تر. ] (ص . اِ.) کسی که اجزای دستگاه یا ماشینی معمولاً فرسوده را از هم باز می کند و قطعة کارآمد آن را جداگانه می فروشد. 1"} -{"line": "40167 اوراق کردن ( اوراق کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) 1 - ورق ورق کردن، اجزای چیزی را از هم جدا کردن . 2 - با ضربه از پای درآوردن، ناقص کردن . 3 - روحاً و جسماً ذلیل و ناتوان کردن . 1"} -{"line": "40168 اورامن (اَ مَ) (اِ.) = اورامنان . اورامه : یکی از آهنگ های موسیقی قدیم که اشعار آن را به زبان پهلوی یا لهجه های محلی «فهلویات » می خواندند. اورامنان و اورامه هم گویند. 1"} -{"line": "40169 اورانوس ( اُ ) [ فر. ] (اِ.) اصل واژه لاتینی است . 1 - هفتمین سیاره از لحاظ بعُد فاصله نسبت به خورشید. 2 - رب النوع آسمان . 1"} -{"line": "40170 اورانیوم ( اُ ) [ فر. ] (اِ.) فلزی است گرانبها به رنگ خاکستری دارای تشعشعات رادیواکتیو که در طبیعت به صورت مرکب وجود دارد. 1"} -{"line": "40171 اوربیتال (اُ) [ فر. ] (اِ.) = اربیتال : تابعی موجی برای توصیف حالت انرژی مجاز الکترون در یک اتم یا مولکول . 1"} -{"line": "40172 اورع ( اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) پرهیزگارتر، پارساتر. 1"} -{"line": "40173 اورمز (اُ مَ یا مُ) (اِ.) نک اورمزد. 1"} -{"line": "40174 اورمزد (مَ یا مُ) (اِ.) 1 - اهورامزدا، خدای بزرگ . 2 - سیارة مشتری . 3 - نام اولین روز از هر ماه خورشیدی . 1"} -{"line": "40175 اورند (اَ رَ) (اِ.) مکر، حیله . 1"} -{"line": "40176 اورند (اَ رَ) (اِ.) فر، شکوه، شوکت . 1"} -{"line": "40177 اورندیدن (اَ رَ دَ) (مص ل .) گول زدن، مکر و خدعه کردن . 1"} -{"line": "40178 اورنگ ( اورنگ .) (اِ.) فر، شکوه، شأن . 1"} -{"line": "40179 اورنگ (اُ یا اَ رَ) (اِ.) مکر، فریب، حیله . 1"} -{"line": "40180 اورنگ (اَ یا اُ رَ) (اِ.) تخت پادشاهی، سریر. 1"} -{"line": "40181 اوره (اَ رَ یا اُ رِ) (اِ.) = ابره : رویة جامه و قبا. 1"} -{"line": "40182 اوره (رِ) [ فر. ] (اِ.) جوهر بول، ماده ای آبی رنگ، شور و تلخ تشکیل یافته از اکسیژن، ازت، هیدروژن و کربن . 1"} -{"line": "40183 اوروت ( اُ ) (ص .) برهنه، عریان . 1"} -{"line": "40184 اورولوژی (اُ رُ لُ) [ فر. ] (اِ.) شاخه ای از پزشکی که به بررسی و درمان بیماری های دستگاه ادراری هر دو جنس و اندام های تناسلی مردان می پردازد، میزراه پزشکی . (فره ). 1"} -{"line": "40185 اورژانس [ فر. ] (اِ.) 1 - فوریت، ضروری، لازم . 2 - بخشی از بیمارستان که به مداوای بیماران یا مجروحانی می پردازد که نیاز فوری به مراقبت های پزشکی دارند. 1"} -{"line": "40186 اورژینال (اُ) [ فر. ] (ص .) 1 - هر چیز اصل یا اصیل که تکثیر یا مشابه سازی شود، نسخة اصلی . 2 - هر چیز بدیع و نو که سابقه نداشته باشد، اولین، نخستین، اصیل . 1"} -{"line": "40187 اورک (اَ رَ) (اِ.) تاب . 1"} -{"line": "40188 اورکت (اُ وِ کُ) [ انگ . ] (اِ.) نیمتنة گرم معمولاً از پارچة بادوام که روی لباس های دیگر پوشیده می شود. 1"} -{"line": "40189 اوریت کردن (اُ رِ. کَ)(مص م .)1 - لخت کردن . 2 - پَر مرغ را کندن . 1"} -{"line": "40190 اوزار (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وِزْر. 1 - گناه ها. 2 - بارهای گران . 1"} -{"line": "40191 اوزالید (اُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - نمونة ظاهر شدة فیلم کتاب یا نشریه پیش از چاپ و انجام دادن آخرین اصلاحات در آن . 2 - نسخة تکثیر شدة نقشه ساختمانی یا پوستر (در اصل نام تجارتی است ). 1"} -{"line": "40192 اوزان (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وزن ؛ سنگینی ها. 1"} -{"line": "40193 اوساخ ( اُ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وسخ ؛ چرک ها. 1"} -{"line": "40194 اوساط (اُ یا اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ وسط ؛ میان ها، میانه ها. 1"} -{"line": "40195 اوساندن (اَ دَ) (مص م .) افشاندن . 1"} -{"line": "40196 اوسانه (اُ نِ) (اِ.) افسانه . 1"} -{"line": "40197 اوستا (اَ وِ) (اِ.) کتاب دینی زرتشتیان که شامل پنج بخش می باشد. 1 - یسنا. 2 - اوستا، ویسپَرد. 3 - وَندیداد. 4 - یشتا. 5 - خرده اوستا. 1"} -{"line": "40198 اوستا علم کردن (اُ. عَ لَ. کَ دَ) (مص ل .) از سر و ته لباس زدن . 1"} -{"line": "40199 اوستام (اَ) (اِ.) نک استام . 1"} -{"line": "40200 اوسط (اَ یا اُ سَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - پسندیده تر. 2 - برگزیده . 3 - میانه، میانین . 1"} -{"line": "40201 اوسع (اَ یااُ سَ) [ ع . ] (ص تف .) فراخ تر، وسیع تر. 1"} -{"line": "40202 اوسنه (او سَ نِ) (اِ.) افسانه . 1"} -{"line": "40203 اوشاق (اُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - پسر. 2 - غلام . 1"} -{"line": "40204 اوصاف (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وصف ؛ صفت ها، چگونگی ها. 1"} -{"line": "40205 اوصال (اَ یا اُ) [ ع . ] جِ وصل ؛ پیوندها، بندها. 1"} -{"line": "40206 اوصیاء (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وصی ؛ وکیل ها. 1"} -{"line": "40207 اوضاح (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وضح . 1 - پیری . 2 - سفیدی ماه و سفیدی پیشانی اسب . 3 - پیرایه ای از سیم . 1"} -{"line": "40208 اوضاع (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وضع . 1 - هیئت ها، شکل ها. 2 - احوال . ؛ اوضاع کسی را بی ریخت کردن آرامش کسی را به هم زدن، وضع کسی را به هم ریختن . ؛ اوضاع و احوال چگونگی کارها، کیفیت چیزی یا جایی . 1"} -{"line": "40209 اوضح (اَ یا اُ ضَ) [ ع . ] (ص تف .) آشکارتر، روشن تر. 1"} -{"line": "40210 اوطان (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وطن ؛ میهن ها. 1"} -{"line": "40211 اوعیه (اَ یا اُ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ وعاء. 1 - ظرف ها. 2 - مجاری ترشحی بدن . 1"} -{"line": "40212 اوغاد (اَ یا اُ ) [ ع . ] (ص .) جِ وَغد؛ کم خردان، ابلهان . 1"} -{"line": "40213 اوفر (اَ یا اُ فَ) [ ع . ] (ص تف .)1 - بیشتر، وسیع تر. 2 - زیاد، بسیار. 1"} -{"line": "40214 اوفی (اَ یا اُ) [ ع . ] (ص تف .) باوفاتر، وفادارتر. 1"} -{"line": "40215 اوقاب (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وَقْب . 1 - گودی که در آن آب جمع شود. 2 - هر گودی در اندام مانند گودی چشم . 1"} -{"line": "40216 اوقات (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وقت ؛ هنگام ها، روزگارها. ؛ اوقات تلخی مجازاً عصبانیت و ناراحتی . 1"} -{"line": "40217 اوقار (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وِقْر. 1 - بارهای سنگین . 2 - بارِ قاطر و اسب . 1"} -{"line": "40218 اوقاف (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وقف ؛ املاک و اموالی که برای کار خوب اختصاص دهند. 1"} -{"line": "40219 اول ( اَ وُ) [ ع . ] (اِ.) جِ اوایل . 1 - آغاز. 2 - نخست، نخستین . 1"} -{"line": "40220 اولاد [ ع . ] (اِ.) جِ ولد؛ فرزندان، بچه ها. 1"} -{"line": "40221 اولاً (اَ وَّ لَن ) [ ع . ] (ق .) نخست، نخستین . 1"} -{"line": "40222 اولتیماتوم ( اُ تُ) [ فر. ] (اِ.) آخرین شرطی که از طرف یک دولت (به طور تهدیدآمیز) به دولت دیگر ابلاغ شود، و در صورت عدم قبول طرف مقابل، قطع رابطة دو دولت و یا جنگ آغاز گردد، اتمام حجت، زنهاره (فره ). 1"} -{"line": "40223 اولوالالباب ( اولوالالباب . اَ) [ ع . ] (ص مر.) خردمندان، صاحبان اندیشه . 1"} -{"line": "40224 اولوالامر (اُ لُ لْ اَ) [ ع . ] (ص مر.) فرمانروایان، پیشوایان . 1"} -{"line": "40225 اولوالعزم ( اولوالعزم . عَ) [ ع . ] (ص مر.) مردمان با عزم، صاحبان عزم و اراده . 1"} -{"line": "40226 اولویت (ا ُ لَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) برتری داشتن . 1"} -{"line": "40227 اولی (اَ یا اُلا) [ ع . ] (ص تف .) سزاوارتر، صواب تر. 1"} -{"line": "40228 اولی (لا) [ ع . ] (ص .) نخستین، اولین . 1"} -{"line": "40229 اولیاء (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ولی . 1 - بزرگان . 2 - یاران، دوستان، عارفان . 1"} -{"line": "40230 اولیاءالله ( اولیاءالله . اُ لْ لا) [ ع . ] (ص مر.) 1 - دوستان خدا، مومنان . 2 - در تصوف، آنان که از جانب خدا مؤید به حالات و مکاشفاتی شده اند که دیگر خلایق را بدان ها دسترسی نیست . مقام اولیاء بعد از انبیاء است . 1"} -{"line": "40231 اولین (اَ وَّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) نخستین، پیشین . مق آخرین . 1"} -{"line": "40232 اولیه (اَ وَ یِّ) [ ع . اولیة ] (ص .) مؤنث اولی ؛ نخستین، پیشین . 1"} -{"line": "40233 اولیویه (اُ یِ) [ فر. ] (اِ.) = اُلویه : یکی از انواع سالادها که معمولاً از سیب زمینی، تخم مرغ، گوشت مرغ، خیارشور، سس و افزودنی های دیگر تهیه می شود. 1"} -{"line": "40234 اولیگارشی [ فر. ] (اِ.) گروه سالار، حکومتی که اختیار آن در دست چند خانوادة مقتدر باشد، حکومت اقلیت بر اکثریت بدون نظارت اکثریت . 1"} -{"line": "40235 اومانیست (اُ نِ) [ فر. ] (ص .) پیرو مکتب اومانیسم . 1"} -{"line": "40236 اومانیسم ( اومانیسم . ) [ فر. ] (اِ.) برگرفته از واژة لاتینی هومو ( Homo ) = انسان . انسان گرایی ؛ شامل هر نظام فسلفی یا اخلاقی می شود که آزادی و حیثیت انسان مرکزیت آن را تشکیل می دهند، یونانیان و رومیان قدیم پیرو اومانیسم بودند. این نام به طور اخص به نهضتی گفته می شود که در قرن 14 در اروپا به وجود آمد و آن نوعی طغیان علیه سلطة علمای دین و الهیات قرون وسطی بود. 1"} -{"line": "40237 اونس (اُ) [ فر. ] (اِ.) در انگلستان، وزنی معادل 35/28 گرم . 1"} -{"line": "40238 اونیفورم (اُ فُ) [ فر. ] (ص .) 1 - همشکل، همسان . 2 - لباس متحدالشکل . 1"} -{"line": "40239 اوهام (اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وهم ؛ گمان ها، خیالات، پندارها. 1"} -{"line": "40240 اوورتور (وِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - یک قطعه موسیقی که در آغاز اپرا یا نمایش نواخته می شود. 2 - قطعة توصیفی مستقلی که موضوع یا داستان خاصی را بیان کند. 1"} -{"line": "40241 اوپانیشاد (اُ نِ) (اِ.) از کتاب های مقدس هندوییزم که شامل رساله های فلسفی و دینی به زبان سانسکریت می باشد. 1"} -{"line": "40242 اوپن (اُ پِ) [ انگ . ] (ص .) باز: آشپزخانة اوپن . 1"} -{"line": "40243 اوپک (اُ پِ) [ انگ . O.P.E.C ] (اِ.)سازمان کشورهای صادرکنندة نفت با هدف ایجاد هماهنگی در سیاست نفتی . 1"} -{"line": "40244 اوژن (اَ یا اُ ژَ) (ص فا.) افکننده و اندازنده، شیر اوژن . 1"} -{"line": "40245 اوژنیدن (اَ ژَ دَ) (مص م .) اوژندن، افکندن . 1"} -{"line": "40246 اوکار ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وَکر؛ لانه ها، آشیانه ها. 1"} -{"line": "40247 اوکندن (اَ کَ دَ) (مص م .) = اوگندن : افکندن . 1"} -{"line": "40248 اویار ( اُ ) (اِ.) آبیار، میراب . 1"} -{"line": "40249 اویراه (اَ وِ) (ص .) بیراه، راه کج . 1"} -{"line": "40250 اویماق ( اُ ) [ تر - مغ . ] (اِ.) قبیله، طایفه، دودمان . 1"} -{"line": "40251 اپار ( اِ) ( اِ.) آویشن کوهی، ریحان معنبر و خوشبو. 1"} -{"line": "40252 اپتومتری (اُ تُ مِ) [ فر. ] (اِمص .) آزمایش چشم و ساختارهای مربوط به آن برای کشف اختلالات بینایی و تجویز عدسی های مناسب با دیگر وسایل کمک کننده به بینایی یا تمرین های چشمی برای جبران کاستی های دید، بینایی سنجی . (فره ). 1"} -{"line": "40253 اپتیک (اُ) [ فر. ] (اِ.) شاخه ای از علم فیزیک که به مطالعة خواص نور، تولید و انتشار آن در دستگاه های بینایی می پردازد. 1"} -{"line": "40254 اپرا (اُ پِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نمایشی که همراه با ساز و آواز و شعر باشد. 2 - محل اجراء این گونه نمایش ها. 1"} -{"line": "40301 اکتناز (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد آمدن مال . 2 - پر شدن هرچه باشد. 1"} -{"line": "40255 اپراتور (اُ پِ تُ) [ فر. ] (اِ.) شخص متصدی کار کردن با دستگاهی خاص مانند تلفن، کامپیوتر، چاپ و غیره، کاروَر. (فره ). 1"} -{"line": "40256 اپرت (اُ پِ رِ) [ فر. ] ( اِ.) نمایش اپرایی کوچکی که ارکستر آن آهنگ های عامیانه و تفریحی و سبک نوازد و جنبة شوخ و شاد داشته باشد. 1"} -{"line": "40257 اپسان ( اَ ) (اِ.) فسان، افسان، سنگی که با آن کارد و مانند آن را تیز کنند. 1"} -{"line": "40258 اپسیلن (اِ لُ) [ یو. ] (اِ.) 1 - پنجمین حرف الفبای یونانی . 2 - مجازاً به معنی بسیار اندک و ناچیز. 1"} -{"line": "40259 اپشک (اَ شَ) (اِ.) شبنم، ژاله . 1"} -{"line": "40260 اپل (اِ پُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بالشتکی که داخل آن را با ابر و پنبه و مانند آن پر می کنند و برای خوش حالت نشان دادن سرشانه ها از زیر به قسمت داخلی سرشانه یا میان رویه و آستری می دوزند. 2 - سردوشی افسری، شانه، د وش . 1"} -{"line": "40261 اپل (اَ پِ) [ انگ . ] (اِ.) از زبان های برنامه - نویسی کامپیوتر. 1"} -{"line": "40262 اپن (اُ پِ) [ انگ . ] (ص .) باز، گشوده، فاش، آزاد، بی دیوار، بی مانع، رو راست . 1"} -{"line": "40263 اپورتونیست (اُ پُ تُ) [ انگ . ] (ص .) پیرو اپورتونیسم . 1"} -{"line": "40264 اپورتونیسم ( اپورتونیسم .) [ انگ . ] (اِمص .) فرصت - طلبی، پی فرصت مناسب بودن برای رسیدن به اهداف شخصی بدون اعتقاد به اصولی خاص . 1"} -{"line": "40265 اپوزیسیون (اُ پُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - موضع گیری مخالف در برابر یک نظریه یا سیاست . 2 - حزب یا جبهة مخالف، گروه مخالف (فره ). 1"} -{"line": "40266 اپگانه (اَ نِ) (اِ.) بچة نارسیده که از شکم انسان یا حیوان بیفتد، آفگانه . 1"} -{"line": "40267 اپیدمی (اِ د) [ فر. ] (اِ.) عارضه یا بیماری عام، بیماری ای که به عموم مردم سرایت کرده باشد، مسری، همه گیر (فره ). 1"} -{"line": "40268 اپیدمیولوژی (اِ د یُ لُ) [ فر. ] (اِ.) مطالعة نحوة انتشار بیماری ها و عوامل بیماری زا یا هر عاملی که به سلامت مربوط باشد، همه گیرشناسی . (فره ). 1"} -{"line": "40269 اپیرانداخ (اَ رَ) (اِ.) = اپرانداخ : نک پرنداخ . 1"} -{"line": "40270 اپیزود (اِ زُ) [ فر. ] (اِ.) بخشی - گاهی مستقل - از یک مجموعة به هم پیوسته مانند فیلم یا قصه، قسمت، بخش . 1"} -{"line": "40271 اپیشه (اَ ش ِ) (ص مر.) بی کار. 1"} -{"line": "40272 اپیلاسیون (اِ یُ) [ فر. ] (اِمص .) عمل کندن یا از بین بردن موهای دست، پا و جز آن ها به وسیله بند، موم و یا وسایل دیگر. 1"} -{"line": "40273 اپیکوریسم (اِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مکتب فلسفی منسوب به اپیکور فیلسوف یونانی . 2 - مکتبی که هدف زندگی را درک لذات جسمانی و خوش باشی می داند. 1"} -{"line": "40274 اچه ( اَ چِ) [ تر. ] (اِ.) برادر بزرگ . 1"} -{"line": "40275 اژخ (اَ ژَ) (اِ.) نک زگیل . 1"} -{"line": "40276 اژدر (اَ دَ) (اِ.) 1 - ابزاری جنگی که با آن کشتی را غرق کنند. 2 - اژدها. 1"} -{"line": "40277 اژدرافکن ( اژدرافکن . اَ کَ) (ص فا. اِمر.) کشتی بخاری کوچک و دراز و بسیار سریع که اژدر به سوی کشتی های دشمن می افکند. 1"} -{"line": "40278 اژدها (اَ دَ) [ اَوِس . ] (اِمر.)=اژدرها. اژدر: ماری است افسانه ای با جثه ای بزرگ که بال ها و چنگ های قوی دارد و از دهانش آتش بیرون می جهد. 1"} -{"line": "40279 اژدهاک (اَ دَ) [ اوس . ] (اِمر.) 1 - اژدها. 2 - ضحاک . 1"} -{"line": "40280 اژدهای فلک (اَ دَ یِ فَ لَ) (اِمر.) تِنّین، نام یکی از صورت های فلک شمالی . 1"} -{"line": "40281 اژغ ( اَ ) [ په . ] (اِ.) نک اَزغ . 1"} -{"line": "40282 اژنگ (اَ ژَ) (اِ.) نک آژنگ . 1"} -{"line": "40283 اژکان ( اَ ) (ص .)تنبل، کاهل . اژکهان و اژکهن و اژهان و اژهن نیز گویند. 1"} -{"line": "40284 اژیر ( اَ ) (ص .) هوشمند، زیرک، آژیر. 1"} -{"line": "40285 اکابر (اَ ب) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ اکبر؛ بزرگان . 1"} -{"line": "40286 اکاذیب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اکذوبه ؛ دروغ ها، سخنان واهی . 1"} -{"line": "40287 اکاسره (اَ س ِ رِ) [ ع . اکاسرة ] ( اِ.) جِ کسری ؛ لقب پادشاهان ساسانی . 1"} -{"line": "40288 اکال (اَ کّ) [ ع . ] (ص .) 1 - پرخور، بسیار - خور. 2 - کنایه از: هوی و هوس . 1"} -{"line": "40289 اکالیپتوس ( اُ ) [ لا. ] ( اِ.) درختی از تیرة موردی ها، همیشه سبز با برگ های دراز و نوک تیز مانند بید. جوشاندة برگ های تازه یا خشک آن برای بیماری های تنفسی و انفلوانزا مفید است . 1"} -{"line": "40290 اکبر (اَ بَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - بزرگتر، 2 - پیرتر. ج . اکابر. 1"} -{"line": "40291 اکبیری ( اِ ) (ص نسب .) (عا.)زشت، بی ریخت . 1"} -{"line": "40292 اکتئاب (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اندوهگین شدن، بدحال گشتن از اندوه . 2 - دردمند شدن . 3 - (اِمص .) اندوهگینی . 4 - دردمندی . 1"} -{"line": "40293 اکتاف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ کتف ؛ شانه ها. 1"} -{"line": "40294 اکتحال (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) سرمه کشیدن . 1"} -{"line": "40295 اکتریس (اَ تِ) [ فر. ] ( اِ.) هنرپیشه زن . 1"} -{"line": "40296 اکتساء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) پوشیدن، در بر کردن . 1"} -{"line": "40297 اکتساب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کسب کردن، بدست آورن . 2 - اندوختن . ج . اکتسابات . 1"} -{"line": "40298 اکتسابی ( اکتسابی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به اکتساب، آن چه از راه سعی و کوشش به دست آید. مق فطری، بدیهی . 1"} -{"line": "40299 اکتشاف (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکافتن، کشف کردن . 2 - (اِمص .) کشف . 1"} -{"line": "40300 اکتفاء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بسنده کردن، کافی بودن . 2 - (اِمص .) بسندگی . 1"} -{"line": "40302 اکتناف (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - زیر پر گرفتن . 2 - احاطه کردن . 1"} -{"line": "40303 اکتناه (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) به کنه چیزی رسیدن، پی بردن به ماهیت امری . 1"} -{"line": "40304 اکتهال (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دو موی شدن . 2 - (اِمص .) دو مویی . 3 - میانه سالی . 1"} -{"line": "40305 اکتیو (اَ) [ انگ . ] (ص .) فعال، در حال کار، به کار انداخته شده، پر تکاپو. 1"} -{"line": "40306 اکثار ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بسیار کردن، افزودن . 2 - بسیار گفتن . 3 - (مص ل .) پرمایه شدن . 1"} -{"line": "40307 اکثر (اَ ثَ) [ ع . ] (ص تف .) بیشتر. 1"} -{"line": "40308 اکثراً (اَ ثَ رَ نْ) [ ع . ] (ق .) غالباً، بیشتر. 1"} -{"line": "40309 اکثریت (اَ ثَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - اکثر بودن . مق اقلیت . 2 - بیشتر افراد یک کشور، یک منطقه یا شهر که از جهت زبان، مذهب یا نژاد با هم وجه مشترکی دارند. مق اقلیت . 1"} -{"line": "40310 اکثم (اَ ثَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد بزرگ شکم . 2 - سیر شکم (از غذا). 1"} -{"line": "40311 اکحل (اَ حَ) [ ع . ] (ص .)1 - سیه چشم . 2 - چشم سرمه کشیده . 1"} -{"line": "40312 اکدر (اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - تیره تر. 2 - تیره رنگ . 1"} -{"line": "40313 اکدش (اَ دَ یا د) [ تر. ] (ص .) = یکدش . ایکدش . ایکدیج : 1 - دورگه . 2 - دو چیزکه با هم آمیخته شده باشند. 3 - محبوب، مطلوب . 1"} -{"line": "40314 اکذب (اَ ذَ) [ ع . ] (ص تف .) کاذب تر، دروغگوتر. 1"} -{"line": "40315 اکذوبه (اُ ب) [ ع . اکذبة ] (اِ.) دروغ، سخن بی پایه . ج . اکاذیب . 1"} -{"line": "40316 اکرام ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بزرگ داشتن، احترام کردن . 2 - نیکی کردن . 3 - (اِمص .) بزرگداشت، حرمت . 4 - احسان، نیکی . ج . اکرامات . 1"} -{"line": "40317 اکراه ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ناپسند داشتن . 2 - (اِ.) فشار، زور. 1"} -{"line": "40318 اکرم (اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .)1 - گرامی تر. 2 - آزاده تر، جوانمردتر. 3 - بزرگتر. 1"} -{"line": "40319 اکسون (اِ یا اَ) (اِ.) دیبای سیاه بسیار نفیس . 1"} -{"line": "40320 اکسپرس (اِ پِ رِ) [ فر. ] (اِ.) وسیلة نقلیة دارای حرکت سریع بدون توقف یا با توقف کم، سریع السیر. (فره ). 1"} -{"line": "40321 اکسپرسیونیسم (اِ کْ پِ رْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - فرضیه یا عمل مبتنی براظهار عواطف و احساسات . 2 - روشی در هنر که جهان را بیشتر از نظر عواطف و احساس می نگرد تا حقیقت واقع و خارج، هیجان نمایی (فره ). 1"} -{"line": "40322 اکسید ( اُ ) [ فر. ] ( اِ.) هر جسم بسیط که با اکسیژن ترکیب شده باشد. 1"} -{"line": "40323 اکسیداسیون ( اکسیداسیون .) [ فر. ] (اِ.) هر جسمی که از ترکیب شبه فلز با اکسیژن حاصل شود. 1"} -{"line": "40324 اکسیر ( اِ ) [ معر. ] (اِ.) 1 - ماده ای که ماهیت اجسام را تغییر دهد و با ارزش تر سازد مثلاً مس را طلا سازد. 2 - هر چیز مفید و کمیاب . 3 - دارویی که به عقیدة قدما هر مرضی را علاج می کرد. 1"} -{"line": "40325 اکسیژن (اُ ژِ) [ فر. ] (اِ.) گازی است بی رنگ، بی بو، بی طعم، کمی سنگین تر از هوا. در ترکیب با هیدروژن تشکیل دهندة آب ها و 21 درصد جّو است . 1"} -{"line": "40326 اکشف (اَ شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - اسبی که بیخ دُمش پ یچیده باشد.2 - کسی که موی پیشانی اش برگشته باشد. 1"} -{"line": "40327 اکشن (اَ کْ ش ِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - عمل، کردار، حرکت، حمله . 2 - فیلم پُر زد و خورد و پر - تحرک . 1"} -{"line": "40328 اکفاء ( اَ ) [ ع . ] (اِ.)جِ کفوء؛ همسران، مانندها. 1"} -{"line": "40329 اکل ( اَ ) [ ع . ] (مص م .) خوردن . 1"} -{"line": "40330 اکلیل ( اِ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاج، افسر. 2 - گردی است براق به رنگ های طلایی، نقره ای، سبز و غیره . 1"} -{"line": "40331 اکمال ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) کامل کردن، تمام نمودن . 1"} -{"line": "40332 اکمل (اَ مَ) [ ع . ] (ص تف .) تمامتر، کامل تر. 1"} -{"line": "40333 اکمه (اَ مَ) [ ع . ] (ص .) کور مادرزاد. 1"} -{"line": "40334 اکناف ( اَ ) [ ع . ] (اِ.)جِ کنف ؛ گوشه ها و کنارها، کرانه ها. 1"} -{"line": "40335 اکنون ( اَ ) (ق .) 1 - این دم . 2 - بنابراین . 1"} -{"line": "40336 اکو (اِ کُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بازگشت صوت پس از برخورد با مانع به طوری که با صوت ارسالی مخلوط نشود و صدای آن از صدای اول جدا شنیده شود، پژواک (فره ). 2 - دستگاهی برای پخش صدا که با تکرار منظم صدا آن را خوش طنین تر می کند. 1"} -{"line": "40337 اکواب ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ کوب ؛ جام ها، کوزه های بی دسته . 1"} -{"line": "40338 اکوان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ کون ؛ هستی ها. 1"} -{"line": "40339 اکوتوریسم (اِ کُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی جهانگردی به منظور بازدید از جاذبه های طبیعی که به حفظ محیط زیست نیز کمک می کند، طبیعت - گردی . (فره .) 1"} -{"line": "40340 اکوستیک (اِ کُ) [ فر. ] (اِ.) دانش مربوط به تولید و تراگسیل و دریافت اثرهای صوتی، نظیر جذب و بازتاب و شکست، صوت - شناسی . (فره ). 1"} -{"line": "40341 اکوسیستم (اِ کُ تِ) [ ع . ] (اِ.) مجموعة جانداران و مح یط طبیعی اعم از برکه، جنگل و کویر که در آن زیست می کنند. 1"} -{"line": "40342 اکول ( اَ ) [ ع . ] (ص .) پرخور، شکم باره . 1"} -{"line": "40343 اکولوژی (اِ کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) مطالعة روابط موجودات زنده با محیط و عادت ها و طرز زندگی آن ها، بوم شناسی، بوم شناخت .(فره ). 1"} -{"line": "40344 اکونومیسم (اِ کُ نُ) [ فر. ] (اِمص .) مقدم داشتن اقتصاد و تأمین معیشت بر سیاست و مبارزة سیاسی . 1"} -{"line": "40568 باخه (خِ) ( اِ.) لاک پشت، سنگ پشت . 1"} -{"line": "40752 بازداشت (مص مر.) 1 - جلوگیری . 2 - توقیف، حبس . 1"} -{"line": "40345 اکوکاردیوگرافی ( اکوکاردیوگرافی . یُ گِ) [ فر. ] (اِ.) ثبت و بررسی کارکرد قلب در حین ضربان با استفاده از امواج فراصوتی، پژواک نگاری قلب، پژوانگاری قلب . (فره ). 1"} -{"line": "40346 اکید ( اَ ) [ ع . ] (ص .) محکم، استوار، دستور قطعی . 1"} -{"line": "40347 اکیداً (اَ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) به تأکید، قطعاً. 1"} -{"line": "40348 اکیس (اَ یَ) [ ع . ] (ص تف .) زیرکتر، هشیارتر، داناتر. 1"} -{"line": "40349 اکیل ( اَ ) [ ع . ] (ص .) همکاسه، همخور. 1"} -{"line": "40350 اکیپ ( اِ ) [ فر. ] (اِ.) گروهی از افراد که کار مشترکی انجام می دهند، دسته، گروه . 1"} -{"line": "40351 اگر (اَ گَ) (حر.) 1 - شرط را می رساند. 2 - که، همانا. 3 - یا. 1"} -{"line": "40352 اگزما (اِ ز) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری جلدی که عوارض آن عبارت است از تورم پوست و سرخ شدن آن و بروز تاول های ریز که بعد از پوسته شدن خارش بسیار دارد و گاهی تاول ها آب پس می دهد. 1"} -{"line": "40353 اگزوز (اِ زُ) [ انگ . ] (اِ.) = اکزوز: 1 - دود حاصل از احتراق بنزین در ماشین . 2 - تخلیه . 3 - (عا.) تمام مسیر دود مذکور را گویند. 1"} -{"line": "40354 اگزیستانسیالیست ( اِ ) [ فر - انگ . ] (ص .) معتقد به فلسفة اگزیستانسیالیسم . 1"} -{"line": "40355 اگزیستانسیالیسم ( اگزیستانسیالیسم . ) [ فر - انگ . ] (اِ.) اصالت وجود، تقدم وجود، نام مکتبی فلسفی که هستی انسان را مرکز و غایت همة مسائل می داند. و عقیده دارد که چون هر انسانی وجود خاص خود را دارد با مفاهیم فلسفی و مابعدالطبیعه قابل تفسیر و توضیح نیست . 1"} -{"line": "40356 ای (اِ یا اَ) [ ع - فا. ] (صت . حر.) علامت ندا است که پیش از اسم درآید: ای حسن، ای پسر. 1"} -{"line": "40357 ای والله (اِ وَ لْ لا) [ ع . ] (جمله ) 1 - آفرین، بارک الله. 2 - درست است، راست است، همین طور است . 1"} -{"line": "40358 ایا ( اَ ) حرف ندا به معنای «ای ». 1"} -{"line": "40359 ایاب ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برگشتن، باز آمدن . 2 - (اِمص .) بازگشت . 1"} -{"line": "40360 ایادی ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ایدی ؛ ججِ یَد. 1 - دست ها. 2 - دستیاران . 3 - نعمت ها. 1"} -{"line": "40361 ایار ( اَ ) (اِ.) یکی از ماه های سریانی مطابق با ماه سوم بهار. 1"} -{"line": "40362 ایاز ( اَ ) (اِ.) = ایاس : 1 - نسیم، باد خنک . 2 - شبنم . 1"} -{"line": "40363 ایازی (اَ) (اِ.) = ایاسی : نقاب سیاهی که زنان بدان صورت خود را پوشانند. 1"} -{"line": "40364 ایاغ ( اَ ) [ تر. ] (اِ.) = ایاغ : 1 - هم پیاله . 2 - ساغر، پیالة شرابخوری . 3 - دوست و رفیق . 1"} -{"line": "40365 ایاقی (اَ) [ ع . فا. ] (ص نسب .) آبدار، شرابدار، آشپز، سفره چی، خدمتکار. 1"} -{"line": "40366 ایالت (اِ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اداره کردن، حکومت کردن . 2 - (اِمص .) فرمانروایی، حکومت . 3 - (اِ.) استان . ج . ایالات . 1"} -{"line": "40367 ایام (اَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ یوم . 1 - روزها. 2 - روزگارها، دوران . 1"} -{"line": "40368 ایام البیض (اَ یّ مُ لْ بَ یْ) [ ع . ] (اِمر.) سه روز از ماه که تمام شب های آن روشن است و آن سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه باشد. 1"} -{"line": "40369 ایام الله ( ایام الله . لا) [ ع . ] (اِ.) روزهایی که از نظر مذهبی و اعتقادی مهم اند. مانند روز عاشورا. 1"} -{"line": "40370 ایامی (اَ ما) [ ع . ] جِ ایم ؛ بیوه گان، بیوه زنان، زنان بی شوی . 1"} -{"line": "40371 ایتاء ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) دادن . 1"} -{"line": "40372 ایتام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ یتیم ؛ بی پدران و بی مادران . 1"} -{"line": "40373 ایتلاف (اِ یْ تِ) [ ع . ائتلاف ] 1 - (مص م .) با هم شدن، به هم پیوستن . 2 - الفت یافتن، مؤانست یافتن . 3 - (اِمص .) الفت، مؤانست، پیوستگی . 1"} -{"line": "40374 ایتمان (اِ تِ) [ ع . ائتمان ] (مص م .) استوار داشتن، امین کردن . 1"} -{"line": "40375 ایتوک (اِ) مژده، خبر خوش، نوید. 1"} -{"line": "40376 ایثار [ ع . ] (مص م .) 1 - بخشیدن . 2 - دیگری را بر خود برتری دادن . 3 - از خود گذشتن . 1"} -{"line": "40377 ایجاب [ ع . ] (مص م .) 1 - واجب کردن، لازم گردانیدن . 2 - پذیرفتن . 3 - طرف عقد واقع شدن . 1"} -{"line": "40378 ایجاد [ ع . ] 1 - (مص م .) بوجود آوردن، آفریدن . 2 - (اِمص .) آفرینش . 1"} -{"line": "40379 ایجاز [ ع . ] 1 - (مص م .) مختصر و کوتاه کردن . 2 - (اِمص .) کوتاه گویی . 1"} -{"line": "40380 ایجاع [ ع . ] (مص م .) به درد آوردن، دردمند کردن . 1"} -{"line": "40381 ایحاء [ ع . ] (مص م .) 1 - وحی فرستادن، الهام کردن . 2 - مطلبی را در ذهن یا دل کسی افکندن . 1"} -{"line": "40382 ایدئولوژی (د ئُ لُ) [ فر. ] (اِ.) انواع و اقسام سیستم های فکری و فلسفی و منجمله مذهب که به نو عی در تعیین خط مشی، عمل یا موضع گیری معتقدان به آن ها در مسایل سیاسی - اجتماعی مؤثر باشد. 1"} -{"line": "40383 ایدر (دَ) [ په . ] (ق .) 1 - این جا. 2 - اکنون، اینک . 1"} -{"line": "40384 ایدری ( ایدری .) (ص نسب .) 1 - اینجایی . 2 - این جهانی، دنیوی . 1"} -{"line": "40385 ایدز (اِ دْ) [ انگ . ]AIDS (اِ.) نوعی بیماری ویروسی که موجب مختل شدن مکانیسم دفاعی بدن شده و زمینه را برای ابتلاء به هر بیماری دیگر بوجود می آورد. این ویروس از طریق رابطة جنسی یا تزریق خون آلوده منتقل می شود. 1"} -{"line": "40386 ایده (د) [ فر. ] (اِ.) اندیشه، فکر، عقیده، تصور، رأی . 1"} -{"line": "40387 ایده آل ( ایده آل .) [ فر. ] (اِ.) کمال مطلوب، آرزوی عالی . 1"} -{"line": "40388 ایده آلیست ( ایده آلیست .) [ فر. ] (اِ.) طرفدار مکتب ایده آلیسم، آرمانخواه . 1"} -{"line": "40389 ایده آلیسم ( ایده آلیسم .) [ فر. ] (اِ.) 1 - اصالت تصور و خیال، فلسفه ای که تصور را اصل و حقیقت می شمارد. 2 - در هنر یعنی آفریدن آن چه که در ذهن است نه آنچه که واقعیت دارد. 1"} -{"line": "40390 ایده ئولوگ ( ایده ئولوگ . ئُ لُ) [ فر. ] (اِفا.) مسلک ساز، متفکران و فلاسفه و نظریه پردازانی که خالق ایده ئولوژی هستند. 1"} -{"line": "40391 ایدون ( اِ ) [ په . ] (ق .) 1 - این چنین، این گونه . 2 - اکنون، الحال . 1"} -{"line": "40392 ایدی ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ید؛ دست ها، دستان . 1"} -{"line": "40393 ایذاء [ ع . ] (مص م .) آزار رسانیدن، اذیت کردن . 1"} -{"line": "40394 ایر (اِ.) 1 - دمل و جوش های ریز با خارش و سوزش بسیار. 2 - آلت تناسلی مرد. 1"} -{"line": "40395 ایرا -2146826259 1"} -{"line": "40396 ایراث [ ع . ] (مص م .) وارث کردن، کسی را وارث قرار دادن . 1"} -{"line": "40397 ایراد [ ع . ] 1 - (مص م .)وارد ساختن، داخل کردن . 2 - خرده گرفتن، اعتراض کردن . 3 - (اِمص .) خرده گیری . ج . ایرادات . ؛ ایراد بنی اسراییلی خرده گیری به قصد بهانه جویی در مورد کارهای غیرمهم . 1"} -{"line": "40398 ایرانیت (اِ.) ورقه یا لوله ای ظریف و سبک که از مخلوط سیمان و پنبة کوهی ساخته می شود و در ساختمان سازی به کار می رود. 1"} -{"line": "40399 ایراه (اِ.) ساحل، کنار دریا. 1"} -{"line": "40400 ایراک حرف ربط به معنای زیراک . 1"} -{"line": "40401 ایرباس (اِ) [ انگ . ] (اِ.) هواپیمای مسافری با گنجایش زیاد برای حمل مسافر. 1"} -{"line": "40402 ایرمان (اِ.) مهمان، مهمان ناخوانده . 1"} -{"line": "40403 ایرمان سرا (سَ) (اِمر.) 1 - مهمانخانه . 2 - خانة عاریت . 3 - کنایه از: دنیا. 1"} -{"line": "40404 ایروپولی (رُ) (اِ.) نوعی بازی که در آن بازیکنان با انداختن تاس مهره های خود را بر روی یک صفحة شطرنجی حرکت می دهند و در مسیر حرکت با کارت هایی که ازرش پول دارد مکان هایی مانند هتل و فرودگاه را می خرند یا می فروشند یا اجاره می دهند. در پایان با ورشکسته شدن بقیه یک بازیکن برنده می شود. 1"} -{"line": "40405 ایز [ تر. ] (اِ.) نشان قدم، رد پا. ؛ ایز کسی را گرفتن رد پای کسی را گرفتن، کسی را پنهانی تعقیب کردن . ؛ ایز گم کردن الف - رد، رد پا را از بین بردن . ب - مردم را به اشتباه انداختن . 1"} -{"line": "40406 ایزد (زَ)(اِ.) 1 - فرشته، ملک . 2 - خدا، آفریدگار. 1"} -{"line": "40407 ایزولاسیون (زُ) [ فر. ] (اِمص .) پوششی در بام برای جلوگیری از نفوذ آب، عایق کاری، عایق بندی، بام پوش . (فره ). 1"} -{"line": "40408 ایزولاسیونیسم (زُ) [ انگ . ] (اِ.) کناره گیری، کناره خواهی . در اصطلاح سیاسی نظریه ای که نداشتن رابطة نزدیک با ملت های دیگر را راه بهتری برای حفظ منافع ملی می شمارد. 1"} -{"line": "40409 ایزوله (زُ لِ) [ فر. ] (ص .) 1 - عایق بندی شده (ساختمان ). 2 - مجازاً: منزوی . 1"} -{"line": "40410 ایزومر (زُ مِ) [ فر. ] (اِ.) چند جسم شیمیایی که ترکیب درصد و وزن مولکولی یکسان داشته باشند اما ساختار آن ها متفاوت باشد، همپاره (فره ). 1"} -{"line": "40411 ایزوگام (زُ) [ فر. ] (اِ.) نام تجارتی نوعی عایق آمادة ضد رطوبت جهت پوشاندن پشت بام و مانند آن، استخر و مانند آن . 1"} -{"line": "40412 ایسار [ ع . ] 1 - (مص ل .) فراخ دست شدن، توانگر گشتن . 2 - (اِ مص .) توانگری . 1"} -{"line": "40413 ایست [ انگ . ] 1 - (شب جم .) (اِ.) ایستادن، توقف . 2 - نقطة توقف (موسیقی ). 3 - فرمان توقف . ؛ ایست بازرسی محل ایستادن مأموران که وظیفة بررسی و تفتیش را بر عهده دارند. 4 - (اِمص .) توقف ناگهانی قلب . 1"} -{"line": "40414 ایستادن (دَ)(مص ل .)1 - برخاستن . 2 - توقف کردن . 3 - پایداری، عمل کردن . 1"} -{"line": "40415 ایستاده (د) (ص .) 1 - برپا، سرپا. 2 - مراقب . 3 - قائم . 4 - مأمور، موظف . 1"} -{"line": "40416 ایستادگی (د) (حامص .) مقاومت، پایداری . 1"} -{"line": "40417 ایستگاه (اِمر.) 1 - جای ایستادن، 2 - جای ایستادن وسایط نقلیه . ؛ ایستگاه فضایی ماهواره ای بزرگ و مجهز برای گردش بلندمدت در مدار زمین به صورت پایگاهی برای انجام مأموریت های اکتشافی، تحقیقات علمی، تعمیر ماهواره و مانند آن . ؛ ایستگاه صلواتی محل خاصی از جنبة مذهبی که در آن جا مواد خوراکی را با گفتن صلوات بدون پرداخت وجهی دریافت می کنند. 1"} -{"line": "40418 ایشان (ضم .) ضمیر شخصی، منفصل (جمع ذوی العقول ). الف - فاعلی : ایشان گفتند، ایشان رفتند. ب - اضافی : کتاب ایشان، خانة ایشان . 1"} -{"line": "40419 ایشک (شَ) [ تر. ] (اِ.) خر، الاغ . 1"} -{"line": "40420 ایشکچی ( ایشکچی .) [ تر. ] (اِمر.) دروازه بان . 1"} -{"line": "40421 ایشیک آقاسی [ تر. ] (اِ.) 1 - حاجب دربار، رییس دربار. 2 - داروغة دیوانخانه . 1"} -{"line": "40422 ایشیک خانه (نِ) [ تر - فا. ] (اِمر.) ادارة تشریفات سلطنتی . 1"} -{"line": "40423 ایصاء [ ع . ] (مص م .) 1 - وحی کردن، وحی قرار دادن . 2 - اندرز دادن، سفارش کردن . 1"} -{"line": "40424 ایصال [ ع . ] (مص م .) 1 - پیوند دادن، وصل کردن . 2 - رسانیدن . 1"} -{"line": "40425 ایضاح [ ع . ] (مص م .) روشن ساختن، واضح کردن . 1"} -{"line": "40426 ایضاً (اَ ضَ نْ) [ معر. ] (ق .) نیز، باز هم . 1"} -{"line": "40427 ایطاء [ ع . ] 1 - (مص م .) پایمال کردن . 2 - (اِ.) از عیوب قافیه و آن تکرار قافیه در شعر است . 1"} -{"line": "40428 ایعاد [ ع . ] (مص م .) بیم دادن، ترساندن . 1"} -{"line": "40750 بازخوانده (خا د) (ص مف .) منسوب، نسبت داده شده . 1"} -{"line": "40429 ایغار [ ع . ] (مص م .) 1 - تمام گرفتن عامل خراج را. 2 - دادن خراج به پادشاه در نهان و فرار از عمال آن . 3 - بخشیدن پادشاه زمینی را به شخصی بدون خراج . 1"} -{"line": "40430 ایغال [ ع . ] (مص م .) دور رفتن، به دور جای شدن . 1"} -{"line": "40431 ایفاء [ ع . ] (مص م .) 1 - وفا کردن . 2 - حق کسی را تمام دادن . 1"} -{"line": "40432 ایفاد [ ع . ] (مص م .) فرستادن، روانه کردن، ایفاد مراسله . 1"} -{"line": "40433 ایقاد [ ع . ] (مص م .) برافروختن، آتش افروختن . 1"} -{"line": "40434 ایقاد [ ع . ] (مص م .) فرستادن، روانه کردن . 1"} -{"line": "40435 ایقاظ ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ یَقِظ ؛ بیداران، هوشیاران . 1"} -{"line": "40436 ایقاظ ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بیدار کردن . 2 - آگاه کردن . 1"} -{"line": "40437 ایقاع [ ع . ] (مص م .) 1 - افکندن، درانداختن . 2 - یورش بردن، تاختن . 3 - گرفتار کردن کسی . 4 - هم آهنگ ساختن آوازها. ج . ایقاعات . 1"} -{"line": "40438 ایقان [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی گمان شدن، باور کردن . 2 - (اِمص .) باور، یقین . 1"} -{"line": "40439 ایل [ تر - مغ . ] (اِ. ص .)1 - دوست، یار، همراه . 2 - رام، مطیع . 3 - طایفه، قبیله . ج . ایلات . 1"} -{"line": "40440 ایلاء [ ع . ] (مص م .)1 - بر عهدة کسی قرار دادن . 2 - وصیت کردن . 1"} -{"line": "40441 ایلاج [ ع . ] (مص م .) در آوردن، داخل کردن . 1"} -{"line": "40442 ایلاد [ ع . ] (مص م .) زایاندن، زایانیدن . 1"} -{"line": "40443 ایلاف [ ع . ] 1 - (مص م .) دوست کردن، به هم پیوست دادن . 2 - (مص ل .) دوستی نمودن . 1"} -{"line": "40444 ایلاق ( اَ ) [ تر. ] (اِ.) ییلاق . 1"} -{"line": "40445 ایلام [ ع . ] (مص م .) به درد آوردن، دردمند کردن . 1"} -{"line": "40446 ایلام [ ع . ] (مص م .) به درد آوردن، به رنج افکندن . 1"} -{"line": "40447 ایلجار [ تر. ] (اِ.) = الجار: گردهمایی رعایا برای انجام کاری . 1"} -{"line": "40448 ایلخان [ تر - مغ . ] (اِمر.) 1 - رییس ایل، خان قبیله . 2 - عنوان سلاطین مغول ایران . 1"} -{"line": "40449 ایلخی [ تر. ] (اِمر.) رمة اسب . 1"} -{"line": "40450 ایلغار [ تر. ] (اِمر.) هجوم، یورش . 1"} -{"line": "40451 ایلغامیشی [ تر - مغ . ] (حامص .) 1 - هجوم بردن، ایلغار کردن . 2 - تجسُس، تفتیش . 1"} -{"line": "40452 ایلول [ سر. ] (اِ.) دوازدهمین ماه سال سریانی، مطابق سپتامبر فرنگی . 1"} -{"line": "40453 ایلچی [ تر. ] (اِمر.) = ایلجی : 1 - فرستادة مخصوص، سفیر. 2 - مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می کرد (ایلخانان، صفویه و قاجاریه )، ج . ایلچیان . 1"} -{"line": "40454 ایما [ ع . ایماء ] 1 - (مص م .) اشاره کردن . 2 - (اِمص .) اشاره، کنایه . 1"} -{"line": "40455 ایماق (اُ) [ تر. ] (اِ.) قبیله، دودمان . ج . ایماقات . 1"} -{"line": "40456 ایمان ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ یمین ؛ سوگندها. 1"} -{"line": "40457 ایمان [ ع . ] 1 - (مص م .) گرویدن، باور داشتن . 2 - ایمن کردن، امان دادن . 3 - (اِمص .) اعتقاد. 1"} -{"line": "40458 ایماژ [ فر. ] (اِ.) نقش، انگاره، تصویر ذهنی . 1"} -{"line": "40459 ایماژیسم [ فر. ] (اِ.) = تصویرگرایی : نام مکتبی در شعر که از مکتب کلاسیک و سمبولیسم فرانسه ناشی شده است و از ویژگی های آن شعر آزاد و بیان اندیشه ها و حالت های عاطفی و تصویرهای دقیق و روشن است . 1"} -{"line": "40460 ایمن (اَ مَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) جانب راست . 2 - (ص .) میمون، خجسته . 1"} -{"line": "40461 ایمن (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - محفوظ، مصون . 2 - سالم، در سلامت . 3 - رستگار. 1"} -{"line": "40462 ایمه (اِ مَ) [ په . ] (ق .) اکنون، این دم . 1"} -{"line": "40463 ایمونولوژی (مُ نُ لُ) [ فر. ] (اِ.) دانشی که به بررسی واکنش ایمنی جانداران در برابر آنتی ژن های بیگانه و نحوة ایجاد مصونیت در برابر عوامل بیماری زا می پردازد. 1"} -{"line": "40464 ایمیل (اِ مِ یْ) [ انگ . ] (اِ.) = ای میل : پست الکترونیکی . 1"} -{"line": "40465 این [ په . ] (ص . ضم .) 1 - ضمیر اشاره برای نزدیک . مق . آن . 2 - مورد اشاره یا گفتگو: این کار درست نیست . 1"} -{"line": "40466 این جانب (نِ) [ فا - ع . ] 1 - (ق .) این طرف، این سو. 2 - (اِمر.) شخص متکلم یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آورد. 1"} -{"line": "40467 این طور (طُ) [ فا - ع . ] (ق مر.) چنین، اینچنین . ؛که این طور در موردی گویند که خبر یا مطالبی برخلاف رضا و میل شنیده باشند. 1"} -{"line": "40468 ایناس [ ع . ] 1 - (مص م .) انس دادن . 2 - اُنس گرفتن . 3 - (اِمص .) دمسازی . 1"} -{"line": "40469 ایناغ ( اَ ) [ تر. ] (اِ.) نک ایناق . 1"} -{"line": "40470 ایناق ( اَ ) [ تر. ] (اِ.) ندیم، مقرب، مصاحب . ج . ایناقان . 1"} -{"line": "40471 اینان (ضم .) جِ این ؛ ضمیر اشاره برای اشخاص نزدیک . مق . آنان . 1"} -{"line": "40472 اینت (نَ یا نْ تْ) (شب جم .) 1 - این ترا، ترا این . 2 - زهی ! به به ! در مورد تعجب نیز به کار می رود. 1"} -{"line": "40473 اینترنت (تِ نِ تْ) [ انگ . ] (اِمر.) شبکة کامپیوتری جهانی برای مبادلة اطلاعات . 1"} -{"line": "40474 اینجا (ق .) 1 - این مکان، این محل . 2 - در این هنگام . 1"} -{"line": "40475 اینجو [ مغ . ] (اِ.) زمین خالصه ایلخانان مغول . 1"} -{"line": "40476 اینند (نَ) (اِ.) عددی مجهول میان سه تا ده . 1"} -{"line": "40477 اینچ [ انگ . ] (اِ.) واحد مقیاس طول در انگلستان معادل 54/2 سانتی متر. 1"} -{"line": "40478 اینچنین (چُ)(ق مر.)بدین نحو، به این طریق . 1"} -{"line": "40479 اینک (نَ) (ق مر.) 1 - اکنون، الحال . 2 - این است ! این ها! 1"} -{"line": "40480 ایهاالناس (اَ یُّ هَ نْ) [ ع . ] (ندا) ای مردمان، ای گروه مردم . 1"} -{"line": "40481 ایهام [ ع . ] (مص م .) 1 - به شک و گمان انداختن . 2 - آوردن کلمه ای که دارای دو معنی باشد: یکی نزدیک و دیگری دور. و ذهن شنونده ابتدا به طرف معنی نزدیک برود و سپس به معنی دور که مقصود گوینده است متوجه شود. ج . ایهامات . 1"} -{"line": "40482 ایوار (ق . اِ.) هنگام عصر، نزدیک غروب آفتاب . مق شبگیر. 1"} -{"line": "40483 ایواز (ص .) آراسته، پیراسته . 1"} -{"line": "40484 ایوان (اَ یا اِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - صفه، پیشگاه اتاق . 2 - بخشی از ساختمان که سقف دارد اما جلو آن باز است و در و پنجره ندارد و مشرف به حیاط است . 3 - کاخ . 1"} -{"line": "40485 ایچ (ق .) هیچ . 1"} -{"line": "40486 ایچکی (چَ) [ تر. مغ . ] (اِ.) مقرب، ندیم، خاص ؛ ج . ایچکیان . 1"} -{"line": "40487 ایژک (ژَ) (اِ.) شرارة آتش . 1"} -{"line": "40488 ایکس [ فر. ]X 1 - نام حرف بیست و چهارم الفبای فرانسه . 2 - حرفی که در معادلات ریاضی نشان دهندة مجهول است . 3 - مجازاً عنوانی برای شخص یا چیزی که مشخصاتش معلوم نیست . 1"} -{"line": "40489 ایگرگ (رِ) [ فر. ]Y 1 - نام حرف بیست و پنجم الفبای فرانسه . 2 - حرفی که در معادلات ریاضی نشان دهندة مجهول است . 3 - مجهولی دیگر 1"} -{"line": "40490 ب (حر.) دومین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابرِ عدد 2 می باشد. 1"} -{"line": "40491 ب (ب) (پیش .) 1 - بر سر اسم درآید (به جای تنوین منسوب عربی ) و از آن قید سازد: بیقین = یقیناً. 2 - بر سر اسم و حاصل مصدر درآید و قید سازد: بزودی . 3 - گاه بر سر اسم درآید و آن را صفت سازد: بهوش . 1"} -{"line": "40492 بآژیر (ب) (ص .) با احتیاط، دوراندیش . 1"} -{"line": "40493 بآیین (ب) (ص .) 1 - کامل . 2 - نیکو. 1"} -{"line": "40494 بأس (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - نیرو، شجاعت . 2 - خشم، غضب . 3 - سختی، شدت . 4 - بیم، ترس . 1"} -{"line": "40495 بؤس (بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - تنگی، سختی . 2 - فشار. ؛ نعم و بؤس نرمی و درشتی، سستی و سختی، ناز و تنگی . 1"} -{"line": "40496 بئر (ب) [ ع . ] ( اِ.) چاه . ج . آبار. 1"} -{"line": "40497 با ( اِ.) آش : شوربا. 1"} -{"line": "40498 با [ په . ] (پیش .) 1 - در اول اسم می آید و صفت می سازد: باهنر، باصفا. 2 - در اول مصدرهای عربی می آید و صفت می سازد: بااطلاع، بامعرفت . 1"} -{"line": "40499 با [ په . ] (حراض .) 1 - همراه . 2 - در مقابل، در ازا. 3 - بعلاوه . 4 - برای عطف می آید و به جای «و» می نشیند. 5 - دربارة، نسبت به . 1"} -{"line": "40500 با آب و تاب (بُ) (ص مر.) مفصل، با شرح جزییات . 1"} -{"line": "40501 با آب و رنگ ( با آب و رنگ ُ رَ) (ص مر.) 1 - گلگون . 2 - زیبا و قشنگ . 1"} -{"line": "40502 با خود (خُ) (ص .) با خویشتن، هوشیار. 1"} -{"line": "40503 با دندان (دَ) (ص .) استوار در کار، نیرومند. 1"} -{"line": "40504 با پرستیژ (پِ رِ) [ فا - فر . ] (ص مر.) باآبرو، بااعتبار، دارای شخصیت . 1"} -{"line": "40505 باآبرو (ص مر.) صاحب آبرو، آبرودار، باارزش، بااعتبار. 1"} -{"line": "40506 بائت (ئِ) [ ع . ] (ص .) آن چه شبی بر آن گذشته باشد (از گوشت و نان و غیره )، شب مانده، بیات ؛ مق . تازه . 1"} -{"line": "40507 باابهت (اُ بُ هَّ) [ ع - فا. ] (ص مر.) باشکوه، باجلال . 1"} -{"line": "40508 باادب (اَ دَ) (ص مر.) دارای ادب، مؤدب . مق بی ادب . 1"} -{"line": "40509 بااستخوان (اُ تُ خا) (ص مر.) 1 - نیرومند. 2 - اصیل، خانواده دار. 1"} -{"line": "40510 بااصل و نسب (اَ لُ نَ سَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) اصیل، خانواده دار، نجیب، بااصالت . مق . بی اصل و نسب . 1"} -{"line": "40511 بااطلاع (اِ طِّ) [ ع - فا. ] (ص مر.) مطلع، آگاه . 1"} -{"line": "40512 باانصاف (اِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) منصف، عادل . 1"} -{"line": "40513 باانضباط (اِ ض ِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - منضبط، مرتب . 2 - کسی که کاملاً مقررات نظام را مراعات کند. مق بی انضباط . 1"} -{"line": "40514 بااهمیت (اَ هَ مّ یَّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) ارجمند، باارزش . مق بی اهمیت . 1"} -{"line": "40515 باایمان [ فا - ع . ] (ص مر.) مؤمن، باعقیده . مق بی ایمان . 1"} -{"line": "40516 باب ( اِ.) = بابا. بابو: پدر. 1"} -{"line": "40517 باب (ص .) 1 - درخور، شایسته، لایق . 2 - مرسوم، معمول . ؛ باب طبع مطابق طبع . ؛ باب دندان هر چیز موافق با ذوق، غذای مطابق سلیقه . 1"} -{"line": "40518 باب [ ع . ] ( اِ.)1 - در، دروازه . 2 - بخشی از کتاب . 3 - تنگة میان دو خشکی . 4 - واحدی برای شمارش خانه و مغازه . 5 - قسم، گونه . 6 - بارة، خصوص : در باب فلانی . 7 - بارگاه سلطان . 1"} -{"line": "40519 باب الحوائج (بُ لْ حَ ئِ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - آستانة رفع حاجت ها. 2 - لقب حضرت موسی ابن جعفر امام هفتم شیعیان . 3 - لقب حضرت عباس ابن علی برادر امام حسین (ع ). 1"} -{"line": "40520 باب دندان (ب دَ) (ص مر.) چیزی که با ذوق و سلیقه جور دربیاید. 1"} -{"line": "40521 باب شدن (شُ دَ) (مص ل .) مد شدن، معمول شدن . 1"} -{"line": "40522 بابا ( اِ.) 1 - پدر. 2 - پدربزرگ . 3 - عنوانی برای عارفان و حکیمان : باباافضل، باباطاهر. 4 - شخص، کس (عنوانی غیرمحترمانه ). 1"} -{"line": "40523 باباآدم (دَ) (اِمر.) گیاه علفی پایا از تیرة مرکبان با برگ های پهن . 1"} -{"line": "40524 بابابزرگ (بُ زُ) (اِمر.) پدربزرگ، نیا. 1"} -{"line": "40525 باباشمل (شَ مَ) (ص . اِ.) 1 - کنایه از: شخص درشت اندام و دارای رفتار خشن و بی ادبانه . 2 - لوطی، جاهل . 1"} -{"line": "40526 باباغوری (اِمر.) (عا.) 1 - نوعی کوری که چشم ورم کرده، بزرگ تر از حد معمول می شود. 2 - نوعی مهرة گرد سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم بر گردن کودکان آویزند. 1"} -{"line": "40527 بابانوئل (ئِ) [ فر. ] (اِمر.) کسی که خود را در شب عی د میلاد مسیح به صورت پیرمردی سپید موی با جامه و شب کلاه سرخ درمی آورد و لباس نو و شیرینی و اسباب بازی برای کودکان می آورد. 1"} -{"line": "40528 بابانوروز (نُ) (اِمر.) در اصطلاح کودکان، پیری که به شب نوروز (شب اول سال ) جامة نو و شیرینی و بازیچه برای کودکان آرد. نظیر بابانوئل مسیحیان . 1"} -{"line": "40529 باباکرم (کَ رَ) [ فا - ع . ] (اِ.) نوعی رقص ایرانی . 1"} -{"line": "40530 بابت (بَ) [ ع . بابة ] ( اِ.) 1 - شایسته، سزاوار، درخور. 2 - از باب، در عوض، درخصوص . 3 - هم طراز، نظیر. 1"} -{"line": "40531 بابرکت (بَ رَ کَ) (ص مر.) 1 - دارای برکت . 2 - (عا.) هر چیز که بیش از تصور افزون آید مانند: غذا، پارچه و غیره . 1"} -{"line": "40532 بابزن (زَ) ( اِ.) سیخ کباب . 1"} -{"line": "40533 بابل (ب) ( اِ.) مغرب . 1"} -{"line": "40534 بابلی (ب) (ص نسب ) 1 - منسوب به بابل . 2 - کنایه از: جادوگر. 1"} -{"line": "40535 بابوفیسم (بُ) [ فر. ] ( اِ.) نام جنبشی انقلابی در فرانسة قرن 18 به رهبری فرانسوا نوئل بابوف که هدف آن ایجاد جمهوری برابری بود - رفتار یکسان با همة افراد در همة امور اجتماعی - بابوفی ها نمایندة ماتریالیسم قرن 18 فرانسه و اندیشه های انقلابی آن و نیز سردمدار تندروترین گرایش ها در انقلاب فرانسه بوده اند. این مکتب نخستین کوشش برای تبدیل سوسیالیسم به نظریة جنبش انقلابی بوده است . 1"} -{"line": "40536 بابونه (نِ) ( اِ.) گیاهی خوشبو و پُر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید. بابونک، بانونج، هم گفته می شود. 1"} -{"line": "40537 بابک (بَ) ( اِ.) پدر. 1"} -{"line": "40538 بابی (ص نسب .) منسوب به سید علی محمد باب، از فرقة بابیه . 1"} -{"line": "40539 باتجربه (تَ رِ ب) [ فا - ع . ] (ص مر.) مجرب، کاردان . 1"} -{"line": "40540 باتره (تَ رَ) ( اِ.) دف، دایره . 1"} -{"line": "40541 باتری [ فر. ] ( اِ.) = باطری : مجموعه ای است از چند واحد الکتروشیمیایی یا انباره که محل ذخیرة نیروی الکتریسته است . 1"} -{"line": "40542 باتلاق [ فر. ] ( اِ.) = باطلاق : پهنة زمینی که به علت نداشتن راه زه کشی، رطوبت در آن اشباع شده، به حالت سست و اسفنجی در آمده، گاه تمام یا بخشی از آن را آب فراگرفته، یا گیاهانی بر آن روییده است . 1"} -{"line": "40543 باتون [ فر. ] ( اِ.) = باتوم . باطوم : میلة کوتاهی از چوب یا لاستیک که پاسبانان بر کمر می آویزند و برای سرکوب کردن شورش و جنجال از آن استفاده می کنند. 1"} -{"line": "40544 باج [ په . ] (اِ.) کلیة دعاهای مختصر که زرتشیتان آهسته به زبان می رانند. واج و واژ و باژ نیز گویند. 1"} -{"line": "40545 باج ( اِ.) 1 - آنچه که در قدیم پادشاهان بزرگ از فرمانروایان زیردست می گرفتند. 2 - خراج، مالیات، عوارض . 3 - گمرک . 4 - جزیه . ؛ باج به شغال ندادن به زور و قلدری تسلیم نشدن . 1"} -{"line": "40546 باج بگیر (ب) (ص مر.) باج گیر، کسی که به سبب زور و نفوذ خود از دکان دارها و غیره وجوهی اخذ کند. 1"} -{"line": "40547 باج خانه (نِ) (اِمر.) گمرک، محل گرفتن باج . 1"} -{"line": "40548 باج سبیل (جِ س ِ) (اِمر.)با زور و قلدری و به ناحق پول و وجه یا جنس و امثال آن از کسی گرفتن و آن غالباً با «گرفتن » و «دادن » استعمال شود. 1"} -{"line": "40549 باجربزه (جُ بُ ز ِ) (ص مر.) لایق، شایسته، با قدرت، مدیر. 1"} -{"line": "40550 باجناق [ تر. ] (ص . اِ.) = باجناغ : دو مردی که با دو خواهر ازدواج کرده باشند، هم ریش . 1"} -{"line": "40551 باجه (جِ) ( اِ.) 1 - دریچه، روزنة بزرگ، گیشه . 2 - جایگاه مخصوص فروش بلیط، و یا دادن پول در بانک و پاکت های سفارشی در پست خانه و غیره . 1"} -{"line": "40552 باجی [ تر. ] ( اِ.) 1 - خواهر، همشیره . 2 - زنی ناشناس . 3 - خادمه . 1"} -{"line": "40553 باحال [ فا - ع . ] (ص مر.) شوخ و سرزنده، دل چسب، شاداب . 1"} -{"line": "40554 باحث (حِ) [ ع . ] (اِفا.) بحث کننده، جوینده . 1"} -{"line": "40555 باحجاب (حِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) دارای پوشش اسلامی . 1"} -{"line": "40556 باحفاظ (حِ) [ فا - ع . ] (ص .) با شرم، باحیا. 1"} -{"line": "40557 باحور [ ع . ] (اِ.) بخاری را گویند که در هوای گرم از زمین برخیزد، گرمای سخت . 1"} -{"line": "40558 باحورا [ ع . ] (اِ.) شدت حرارت در تموز است . 1"} -{"line": "40559 باحوصله (حُ صَ لِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) شکیبا، باصبر. 1"} -{"line": "40560 باحیثیت (حِ یَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) باآبرو، محترم، باشخصیت . مق بی حیثیت . 1"} -{"line": "40561 باخبر (خَ بَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) آگاه، مطلع . مق بی خبر. 1"} -{"line": "40562 باختر (تَ) ( اِ.) مغرب . 1"} -{"line": "40563 باختن (تَ) (مص ل .) 1 - مغلوب شدن در قمار یا بازی . 2 - از بین رفتن تمام یا بخشی از مال . 3 - بخشیدن . 4 - از شدت ترس یا نگرانی سُست شدن، گیج شدن . 5 - چرخ دادن . ؛قافیه را باختن اشتباه کردن، در غلط افتادن . 1"} -{"line": "40564 باخته (تِ) (ص مف .) 1 - مغلوب در بازی . 2 - شکست خورده در جنگ . 3 - آن چه در قمار ببازند. ؛ پاک باخته کسی که همة دار و ندار خود را باخته و دارایی خود را از دست داده باشد. 1"} -{"line": "40565 باخدا (خُ) [ فا - ع . ] (ص مر.) مؤمن، باتقوا، خداشناس . 1"} -{"line": "40566 باخرز (خَ) ( اِ.) مقامی از موسیقی . 1"} -{"line": "40567 باخل (خِ) [ ع . ] (ص .) گرسنه چشم، تنگ چشم . 1"} -{"line": "40569 باد [ په . ] ( اِ.) 1 - وزشی که در اثر جابجا شدن هوای گرم و سرد بوجود می آید. 2 - یکی از چهار عنصر (آب، باد، خاک و آتش ) نزد قدما. 3 - غرور، خودبینی . 4 - هدر، بیهوده . 5 - ورم، پف کردگی . 6 - هیچ، پوچ . 7 - آه و ناله . ؛ باد به آستین کسی کردن کنایه از: کسی را تحریک کردن، کسی را تشجیع کردن . ؛ باد به پیمانه پیمودن کنایه از: کار بیهوده انجام دادن . ؛ باد خوردن و کف ریدن کنایه از: گرسنگی کشیدن، هیچ نخوردن . 1"} -{"line": "40570 باد [ په . ] (پس .)در ترکیب با کلمة دیگر معنای دارندگی می دهد، آذرباد، گلباد. 1"} -{"line": "40571 باد آبله (ب لِ) (اِمر.) آبلة هلاک کننده . 1"} -{"line": "40572 باد آورد (وَ) (اِمر.) 1 - گیاهی است خاردار و سفید رنگ با ساقة راست و برگ های بزرگ پوشیده از تار و گل های سفید، سرخ یا بنفش . 2 - نوایی است از موسیقی . 1"} -{"line": "40573 باد آوردن (وَ دَ) (مص ل .) ورم کردن . 1"} -{"line": "40574 باد آورده (وَ د) (اِمر.) چیزی که بدون رنج به دست آمده باشد. 1"} -{"line": "40575 باد به دست (ب. دَ) (ص مر.) 1 - محروم، بدبخت . 2 - آدم بیهوده کار. 1"} -{"line": "40576 باد بودن (دَ) (مص ل .) هیچ بودن، پوچ بودن . 1"} -{"line": "40577 باد خان (اِمر.) بادخانه، بادگیر، گذرگاه باد. 1"} -{"line": "40578 باد دادن (دَ) (مص م .) 1 - از دست دادن، از دست رفتن . 2 - در معرض باد گذاشتن . 1"} -{"line": "40579 باد روزه (ز) (ق .) هر روزه . 1"} -{"line": "40580 باد سنجیدن (سَ دَ)(مص ل .)کار بیهوده کردن . 1"} -{"line": "40581 باد شرطه (د شُ طِ) (اِمر.) باد مساعد برای کشتیرانی . 1"} -{"line": "40582 باد شمال (د شُ) (اِمر.) باد صبا، صبا. 1"} -{"line": "40583 باد عقیم ( باد عقیم ِ عَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) بادی که برای هلاک قوم عاد فرستاده شد. 1"} -{"line": "40584 باد نشسته (نِ تِ) (ص مر.) کسی که غرور و تکبر از سرش به در رفته . 1"} -{"line": "40585 باد نوروز (د نُ)(اِمر.) لحنی از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "40586 باد و بروت (دُ بُ) (اِمر.) غرور، خودنمایی . 1"} -{"line": "40587 باد و بود (دُ) (اِمر.) 1 - مجازاً به معنای تکبر و خودبینی . 2 - هستی و لوازم آن . 1"} -{"line": "40588 باد کردن (کَ دَ) (مص م .)1 - باد زدن . 2 - فخر فروختن، فیس کردن . 3 - به فروش نرفتن کالا و ماندن روی دست صاحبش . 4 - کسی را به کاری صعب برانگیختن، تیر کردن . 5 - محو ک ردن . 6 - دمیدن در سازهای بادی و به صدا درآوردن آن ها. 1"} -{"line": "40589 باد گرفته (گِ رِ تِ) (ص مر.)متکبر، مغرور. 1"} -{"line": "40590 باد گشتن (گَ تَ) (مص ل .) هدر رفتن، برباد رفتن . 1"} -{"line": "40591 بادآس (اِمر.) آسیاب بادی . 1"} -{"line": "40592 بادآهنج (هَ) (اِمر) دریچه، روزنه، دریچه ای که برای وزیدن باد باز کنند، بادآهنگ نیز گویند. 1"} -{"line": "40593 بادآهنگ (هَ)(اِمر.)1 - صوت ونقش خوانندگی و گویندگی . 2 - انعکاس صدا، بادآهنج نیز گویند. 1"} -{"line": "40594 بادآور (وَ) (اِفا.) هر خوراکی که نفخ آورد. 1"} -{"line": "40595 باداباد (جملة دعاییه ) 1 - شدنی می شود، هر چه باید بشود می شود، علی الله (این ترکیب غالباً با «هرچه » استعمال می شود). 1"} -{"line": "40596 بادافراه ( اَ ) (اِمر.) جزا، کیفر بدی . 1"} -{"line": "40597 بادام ( اِ.) درخت یا درختچه ای از تیرة گل - سرخیان با میوه ای که تازه اش سبز و کرکدار است ولی به تدریج پوستش سخت می شود که مغز آن شیرین، خوراکی و روغن دار است . 1"} -{"line": "40598 بادامه (مِ) ( اِ.) 1 - پیلة ابریشم . 2 - هر جنس گرانبها و نفیس . 1"} -{"line": "40599 بادانگیز ( اَ ) (اِفا.) غرورآور، تکبرآور. 1"} -{"line": "40600 بادبادک (دَ) ( اِ.) بازیچه ای با یک چارچوب سبک و پوششی نازک از کاغذ یا مادة دیگر که به رنگ ها و شکل های گوناگون می سازند، گاه دنباله ای از حلقه های کاغذ رنگی بر آن می چسبانند، یک سرش را به ریسمان بلندی می بندند و در هوای بادی به پرواز درمی آورند. 1"} -{"line": "40601 بادبان (اِمر.) 1 - پارچه ای که به دکل کشتی بندند تا با وزیدن باد کشتی به حرکت درآید، شراع . 2 - آستین، گریبان، قبا. 3 - کنایه از: آدم سبکسری که با مردم موأنست کند. 4 - پیاله، ساغر. 5 - پس و پیش گریبان . 1"} -{"line": "40602 بادبانه (نِ) ( اِ.) سایه بان . 1"} -{"line": "40603 بادبر (بَ) (ص .) لاف زن . 1"} -{"line": "40604 بادبره (بَ رِ) (اِمر.) روز بیست و دوُم بهمن ماه . 1"} -{"line": "40605 بادبره (بُ) (اِمر.) 1 - پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخاندن دوک آن را به روی دوک نصب کنند. 2 - چرخ . 1"} -{"line": "40606 بادبز (بَ) (اِمر) بادوز، پاییز. 1"} -{"line": "40607 بادبزن ( ب زَ)(اِمر.) = بادبیزن : بادزن، مروحه، آ ن چه که بدان باد زنند و آن شامل چند نوع است : بادبزن برقی، بادبزن دستی و غیره . 1"} -{"line": "40608 بادخن (خَ) (اِمر.) نک بادخان . 1"} -{"line": "40609 بادخورک (خُ رَ) (اِمر.) پرستو. 1"} -{"line": "40610 باددست (دَ) (ص مر.) ولخرج، اسراف کننده . 1"} -{"line": "40611 باددستی ( باددستی .) (حامص .) ولخرجی، اسراف . 1"} -{"line": "40612 بادربا (دَ) (اِمر.) 1 - نانخورش . 2 - جایی که در آن نانخورش زیاد باشد. 1"} -{"line": "40613 بادریش (ص مر.) مغرور. 1"} -{"line": "40614 بادسار (ص مر.)1 - متکبر، بانخوت، گردنکش . 2 - سبکسر، بی وقار. 1"} -{"line": "40615 بادسایی (حامص .) تکبر، نخوت . 1"} -{"line": "40616 بادسرد (د سَ) (اِمر.) 1 - آه . 2 - آسیب، گزند. 1"} -{"line": "40617 بادسنج (سَ) ( اِ.) 1 - ابزاری برای اندازه گیری شدت و سرعت باد. 2 - کنایه : از: بیهوده کار، یاوه گو. 1"} -{"line": "40618 بادشکن (ش ِ کَ) (اِمر.) دارویی که نفخ شکم بنشاند. 1"} -{"line": "40619 بادغر (غَ) (اِمر.) 1 - رهگذر باد، بادخن . 2 - خانه تابستانی . 1"} -{"line": "40620 بادمجان (د) ( اِ.)= بادنجان : گیاه یک ساله از تیرة بادمجانیان دارای میوه ای با پوست ضخیم، بنفش تیره به شکل دراز یا کروی، پختة آن مصرف خوراکی دارد. باتنکان و بادنکان نیز گویند. ؛ بادمجان دورِ قاب چین کنایه از: آدم چاپلوس، متملق . 1"} -{"line": "40621 بادنما (نَ یا نِ یا نُ) (اِمر.) وسیله ای برای تعیین جهت وزش باد. 1"} -{"line": "40622 باده (د) [ په . ] ( اِ.) 1 - شراب، می . 2 - نوا و آهنگی از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "40623 باده خام ( باده خام .) (اِ. ص .) بادة بسیار قوی . 1"} -{"line": "40624 باده نوشی ( باده نوشی .) (حامص .) شراب خواری، می خواری . 1"} -{"line": "40625 باده پخته ( باده پخته . پُ خْ تِ) (اِ. ص .) شرابی که جوشیده باشد و دو سوم آن تبخیر شده، یک سوم آن بماند. در عربی مثلث گویند. 1"} -{"line": "40626 باده پرست ( باده پرست . پَ رَ) (ص فا.) شرابخوار. 1"} -{"line": "40627 باده پرستی ( باده پرستی . پَ رَ) (حامص .) شراب - خواری . 1"} -{"line": "40628 باده پیما ( باده پیما . پِ)(ص فا.)شرابخوار، می خوار. 1"} -{"line": "40629 باده گسار ( باده گسار . گُ) (اِفا.) می خوار، شراب - خوار. 1"} -{"line": "40630 باده گساری ( باده گساری .) (حامص .) شراب خواری، میخواری . 1"} -{"line": "40631 بادوام (دَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) محکم، استوار. 1"} -{"line": "40632 بادپیما (پِ)(ص مر.)1 - محروم، بی بهره . 2 - آن که کار بیهوده می کند. 1"} -{"line": "40633 بادکش (کَ یا کِ) (اِمر.) 1 - شاخ یا هر آلت میان تهی که حجام محل حجامت را با آن می مکید و بعد تیغ می زد. 2 - روزنه ای برای جریان یافتن باد که در سقف یا دیوار خانه تعبیه می کردند. 3 - دم زرگری و آهنگری . 1"} -{"line": "40634 بادکنک (کُ نَ) (اِمر.) 1 - نوعی اسباب بازی از جنس لاستیک و به شکل کیسه که آن را پر باد می کنند. 2 - کیسه ای پر از هوا در ماهیان . 1"} -{"line": "40635 بادگانه (نِ) (اِمر.) دریچة مشبکی که توسط آن از درون اتاق بیرون را توان دید و به عکس . 1"} -{"line": "40636 بادگیر (اِمر.) 1 - خانه یا مکانی که در معرض وزش باد باشد. 2 - حلقة فلزی که روی قلیان گذارند تا تنباکو و آتش را نگه دارد. 1"} -{"line": "40637 بادی (ص نسب .) منسوب به باد. ویژگی وسیله یا دستگاهی که با باد کار می کند یا به صدا درمی آید یا با باد پر می شود. 1"} -{"line": "40638 بادی [ ع . بادی ] (اِفا بدء.) 1 - آغاز کننده . 2 - آفریننده . 3 - نو بیرون آورنده . 4 - (اِ.) آغاز، شروع . 1"} -{"line": "40639 بادی بیلدینگ [ انگ . ] ( اِ.) تقویت عضلات بدن با حرکات قدرتی و رژیم غذایی مخصوص، پرورش اندام . (فره ). 1"} -{"line": "40640 بادی گارد [ انگ . ] ( اِ.) محافظ شخصی . 1"} -{"line": "40641 بادیه (یِ) [ ع . بادیة ] ( اِ.)1 - صحرا، بیابان . ج . بوادی . 2 - کاسه بزرگ . 1"} -{"line": "40642 باذل (ذ) [ ع . ] (ص .) بخشنده . 1"} -{"line": "40643 بار ( اِ.) 1 - اجازه، رخصت . 2 - اجازة حضور نزد شاه یا امیر. 3 - دفعه، مرتبه . 1"} -{"line": "40644 بار یافتن (تَ) (مص ل .) اجازة ورود به بارگاه شاه یافتن . 1"} -{"line": "40645 بار (رّ) [ ع . ] (ص .) نیکوکار. 1"} -{"line": "40646 بار (ص .) بزرگ، بزرگوار. 1"} -{"line": "40647 بار (پس .) به صورت پسوند در آخر برخی واژه ها معنای ساحل، کنار و انبوهی می دهد مانند: جویبار، زنگبار. 1"} -{"line": "40648 بار [ په . ] ( اِ.) 1 - آن چه که بر دوش انسان یا پشت چهارپا حمل شود. 2 - جرمی که در اثر اختلال دستگاه گوارش بر روی زبان پیدا شود. 3 - میوة درخت، بر. 4 - مترادف کار. 5 - سنگینی . 6 - گناه . 7 - بچه ای که در شکم مادر است . 8 - ثروت، تمول . 9 - مشقت، رنج . 10 - مسئولیت، تکلیف . ؛ بار خود را بستن کنایه از: سود کلان به دست آوردن (غالباً از راه های نامشروع ). ؛ بار خود را به منزل رساندن کنایه از: موفق شدن در کار خود. 1"} -{"line": "40649 بار [ فر. ] ( اِ.) میخانه، جایی که در آن سرپایی نوشابه و خوراک خورند. 1"} -{"line": "40650 بار آمدن (مَ دَ) (مص ل .) تربیت شدن (چه خوب چه بد). 1"} -{"line": "40651 بار آوردن (وَ دَ) (مص م .) 1 - تولید کردن، ایجاد کردن . 2 - تربیت کردن . 1"} -{"line": "40652 بار افتادن (اُ دَ) (مص ل .) درمانده شدن، ورشکست شدن . 1"} -{"line": "40653 بار بر کسی نهادن (بَ. کَ. نَ دَ) (مص ل .) تحمیل کردن . 1"} -{"line": "40654 بار بردن (بُ دَ) (مص م .) 1 - بر دوش کشیدن . 2 - بردباری کردن . 1"} -{"line": "40655 بار بستن (بَ تَ) (مص ل .) آماده برای سفر شدن . 1"} -{"line": "40656 بار خاطر (رِ طِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) مخل صحبت، آن که موجب مزاحمت هم نشینان گردد. 1"} -{"line": "40657 بار خواستن (خا تَ) (مص م .) اجازة ورود طلبیدن، اذن دخول خواستن . 1"} -{"line": "40658 بار و بندیل (رُ بَ) (اِمر) اسباب و اثاثیه . 1"} -{"line": "40659 بار کشیدن (کِ دَ) (مص ل .) ناز خریدن، ناز کشیدن . 1"} -{"line": "40660 باران ( اِ.) قطره های آبی که به صورت پیاپی از ابر می بارد. مجازاً: ریزش فراوان و پیاپی چیزی . ؛ باران آمدن و خون شستن کنایه از: بلای عظیم آمدن و باعث قتل عام شدن . 1"} -{"line": "40751 بازخوردن (خُ دَ) (مص ل .) روبرو شدن، برخورد کردن . 1"} -{"line": "44877 تیموک (ص .) بد اخم، ترشرو. 1"} -{"line": "40661 بارانداز (اَ) (اِمر.)1 - بخشی از ساحل یا بندرگاه ک ه کشتی ها بار خود را آنجا بر زمین گذارند. 2 - جایی که کاروان فرود می آید. 1"} -{"line": "40662 بارانی (ص نسب . اِمر.) 1 - مربوط به باران . 2 - تن پوشی که آب در آن نفوذ نکند. 1"} -{"line": "40663 باربد (بَ) ( اِ.) نام استاد نوازندگان دربار خسروپرویز. 1"} -{"line": "40664 باربر (بَ) (ص فا. اِمر.) باربرنده، حمال . 1"} -{"line": "40665 باربری (بَ) 1 - (حامص .) عمل و شغل باربر. 2 - (اِمر.) مؤسسه ای که امور حمل و نقل کالا را به عهده دارد. 1"} -{"line": "40666 باربند (بَ) (اِمر.) 1 - شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند. 2 - نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند. 3 - طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند. 1"} -{"line": "40667 بارجامه (مَ یا مِ) (اِمر.) جوال . 1"} -{"line": "40668 بارح (رِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - باد گرم تابستان . 2 - باد شدیدی که غبار برانگیزد. 3 - شکاری که از جانب راست به سوی چپ گذرد. 4 - طلوع ستارة منزل از موقع روشنایی بامداد در غیرموسم باران . 1"} -{"line": "40669 بارحه (رِ حِ) [ ع . بارحة ] ( اِ.) دوش، شب گذشته . 1"} -{"line": "40670 بارخانه (نِ)(اِمر.)1 - محلی که در آن مال التجاره نگه دارند، انبار. 2 - کیسه ای که خریدار اشیاء خریده را در آن جای دهد. 3 - بسته های کالا. 4 - چیزی که در آن پلیدی و نجاست پر کرده از خانه بیرون کشند. 1"} -{"line": "40671 بارخیمه (خَ یْ مِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - قرارگاه باج گیران در راه ها و گذرگاه ها. 2 - محصل مالیات، باج گیر. 1"} -{"line": "40672 بارد (رِ) [ ع . ] (ص .) 1 - سرد. 2 - بی ذوق، بی - احساس . 3 - یکی از مزاج های نه گانة طب قدیم . ج . بوارد. 1"} -{"line": "40673 باردار (اِفا.) 1 - میوه دار. 2 - آبستن، حامله . 1"} -{"line": "40674 بارداری (حامص .) حاملگی، آبستنی . 1"} -{"line": "40675 باردان ( اِ.) ظرف . 1"} -{"line": "40676 بارز (رِ) [ ع . ] (ص .) آشکار، هویدا. 1"} -{"line": "40677 بارزد (زَ) (اِمر.) گیاهی است از تیرة چتریان که دارای برگ های نسبتاً پهن با بریدگی های زیاد می باشد. گل هایش زرد و میوه اش به قطر دو میلی متر و درازی یک سانتیمتر است ؛ اثنان و اسنان نیز گویند. 1"} -{"line": "40678 بارش (رِ) (اِمص .) باریدن . 1"} -{"line": "40679 بارع (رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیکو. 2 - کسی که در دانش و کمال بر دیگری برتری دارد. 1"} -{"line": "40680 بارعام (رِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) اجازة ورود به همگان برای حضور در برابر شاه . 1"} -{"line": "40681 بارفتن (فَ تَ) [ ازفر. ] ( اِ.) فرآورده های بلوری مات به صورت ظروف و اشیاء تزیینی نیمه شفاف که از نوعی خاک چینی ساخته شده اند. 1"} -{"line": "40682 بارفروش (فُ) (ص فا.) آن که تره بار را کلی فروشد. 1"} -{"line": "40683 بارفیکس [ فر. ] ( اِ.) میله ای که به طور افقی روی دو پایة عمودی نصب شده و روی آن نرمش و ورزش خاصی انجام می دهند. 1"} -{"line": "40684 بارق (رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برق زننده، درخشنده . 2 - ابر با برق و درخشنده . 1"} -{"line": "40685 بارقه (ر ِ ق ِ) [ ع . بارقة ] (اِفا.) 1 - برق زننده، درخشنده . 2 - ابر با برق و درخشنده . 1"} -{"line": "40686 بارم (رِ) [ فر. ] ( اِ.) جدول یا مقیاس تعیین شده برای نمره گذاری، شمارک . (فره ). 1"} -{"line": "40687 بارمایه (یِ) (اِمر.) زادراه، توشه برای مسافرت . 1"} -{"line": "40688 بارنامه (مِ) (اِمر.) 1 - اجازه حضور به درگاه شاهان . 2 - برگه ای که در آن نوع کالا، وزن و مشخصات گیرنده و فرستنده کالا در آن نوشته شود. 3 - تجمل، تفاخر، غرور. 1"} -{"line": "40689 بارنهادن (نَ دَ) (مص م .) زادن، زاییدن . 1"} -{"line": "40690 باره (رِ) ( اِ.) 1 - دیوار قلعه، حصار. 2 - بارگی، اسب . 1"} -{"line": "40691 باره ( باره .) ( اِ.) 1 - دفعه، مرتبه . 2 - تحفه، ارمغان . 1"} -{"line": "40692 باره بند (رِ بَ) (اِمر.) طویله، اصطبل . 1"} -{"line": "40693 بارهنگ (هَ) (اِمر.) = بارتنگ : گیاهی با ساقه های نازک وبرگ های بیضی شکل، بلندیش تا نیم سانتی متر می رسد، دانه های ریز و لعاب دار دارد که خاصیت نرم کننده و ملین دارد. 1"} -{"line": "40694 بارو ( اِ.) دیوار، قلعه، حصار. 1"} -{"line": "40695 باروت [ تر - ع . ] ( اِ.) مخلوطی از نیترات پتاسیم، گرد زغال و گوگرد که آن را در لولة تفنگ، توپ و دیگر سلاح های آتشین می گذارند و نیز در آتش بازی به کار می برند. 1"} -{"line": "40696 بارور (وَ) (ص مر.) بارآور، مثمر، ثمر دهنده، میوه دار (درخت ). 1"} -{"line": "40697 باروزنه (زَ نِ) ( اِ.) از نواها و آهنگ های موسیقی . 1"} -{"line": "40698 بارومتر (رُ مِ) [ فر. ] ( اِ.) اسبابی برای اندازه گیری فشار جو، فشارسنج هوا، فشار - سنج . (فره ). 1"} -{"line": "40699 بارون (رُ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - از القاب اشراف زمین دار اروپا. 2 - عنوانی احترام آمیز برای مردان ارمنی، آقا. 1"} -{"line": "40700 باروک (رُ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - این واژه اولین بار در جواهرسازی به مروارید نامنظم و یا سنگی که تراش نامنظم خورده گفته می شد. 2 - نام مکتبی در معماری و موسیقی در قرن 16 میلادی که ویژگی های آن : تنوع در طراحی، تضاد و اختلاف بین قسمت های مختلف، فراوانی اشکال و در هم بودن شیوة ترکیب عناصر و... می باشد. 1"} -{"line": "40701 بارک الله (رِ یا رَ کَ لْ لا) [ ع . ] ( جملة دعایی .) = باریکلا: آفرین خدا بر تو باد. 1"} -{"line": "40702 بارکد (کُ) [ انگ . ] ( اِ.) مجموعه ای از اعداد و خطوط با پهناهای مختلف که روی محصولی ثبت شود؛ این مجموعه نشان دهندة اطلاعاتی دربارة موجودی کالا در انبار و نوع کالا و اطلاعات دیگر است، رمزینه . (فره ). 1"} -{"line": "40703 بارکش (کِ) (اِفا.) 1 - باربردار، حمال . 2 - چهارپا یا ارابه یا اتومبیلی که بار برد. 1"} -{"line": "40704 بارگاه (اِمر.) دربار و کاخ شاهان . 1"} -{"line": "40705 بارگی (رَ) ( اِ.) اسب . 1"} -{"line": "40706 بارگیر (اِ. ص .) بار برنده، هر حیوان بارکش . 1"} -{"line": "40707 بارگیر چوبین (رِ) (اِمر.) کِشتی . 1"} -{"line": "40708 باری (ق .)1 - یک بار، به هر حال، در هرصورت . 2 - دست کم، حداقل . ؛ باری به هر جهت به هر نحو که باشد، هرطور که پیش آید. 1"} -{"line": "40709 باری [ ع . ] (اِفا.) آفریننده، خالق . ؛ باری تعالی خدای متعال . 1"} -{"line": "40710 باری (ص نسب .) 1 - منسوب به بار، آن چه که برای حمل بار به کار رود: اتومبیل باری، اسب باری . 2 - سنگین، گران . 1"} -{"line": "40711 باریدن (دَ) (مص ل .) فرود آمدن باران، برف، تگرگ و مانند آن . 1"} -{"line": "40712 باریوم (یُ) [ فر. ] (اِ.) فلزی که در طبیعت به صورت کربنات و سولفات یافت می شود و آن به ر نگ سفید مایل به زرد است . چگالی آن 6/3 است و هیچ گونه اهمیت صنعتی ندارد و مانند کلسیم آب را به آسانی تجزبه می کند. از غیرمحلول ترین اجسام است و چون اشعة ایکس از آن نمی گذرد در عکس برداری از روده ها از آن استفاده می شود. 1"} -{"line": "40713 باریک (ص .) 1 - کم عرض، کم پهنا. 2 - نازک، دقیق . 1"} -{"line": "40714 باریک میان (ص .) کمر باریک . 1"} -{"line": "40715 باریک بین (اِفا.) خرده بین، کنجکاو. 1"} -{"line": "40716 باریک بینی (حامص .) دقت، کنجکاوی . 1"} -{"line": "40717 باریکی (اِمص .) دقت . 1"} -{"line": "40718 باز [ فر. ] ( اِ.) اجسامی جامد و سفیدرنگ و بسیار نمگیر که در آب بسیار حل می شوند و در اثر گرما خیلی زود گداخته می گردند. 1"} -{"line": "40719 باز (حر اض .) به سوی، به طرف . 1"} -{"line": "40720 باز [ په . ] ( اِ.) پرنده ای شکاری با چنگال های قوی و منقاری کوتاه و محکم . 1"} -{"line": "40721 باز [ په . ] 1 - پسوندی که به آخر برخی واژه ها افزوده می شود و معنای «تا این زمان » را می دهد مانند: از دیرباز. 2 - بر سر افعال درآید به معنی دوباره، از نو: بازگشتن، بازیافتن . 1"} -{"line": "40722 باز [ په . ] (ص .) گشاد، گشوده . 1"} -{"line": "40723 باز ( اِ.) واحد طول که دو نوع است : 1 - از سرِ انگشتان تا آرنج . 2 - فاصلة دو دست موقعی که از طرفین گشوده شود. 1"} -{"line": "40724 باز افتادن از چیزی (اُ دَ. اَ) (مص ل .) محروم شدن از چیزی، بی نصیب شدن از آن چیز. 1"} -{"line": "40725 باز خشین (ز خَ) (اِ. ص .) نوع بسیار خوب باز که پشت آن به رنگ کبود و چشم هایش سیاه می باشد. 1"} -{"line": "40726 باز راندن (دَ) (مص ل .) حکایت کردن، بیان کردن . 1"} -{"line": "40727 باز زدن (زَ دَ) (مص م .) کنار زدن، عقب زدن . 1"} -{"line": "40728 باز شدن (شُ دَ) (مص ل .) 1 - گشاده شدن . 2 - رفتن . 1"} -{"line": "40729 باز ماندن (دَ) (مص ل .) 1 - واماندن، پس افتادن . 2 - به جا ماندن . 1"} -{"line": "40730 باز نمودن (نِ دَ) (مص ل .) گفتن، شرح دادن . 1"} -{"line": "40731 باز کردن (کَ دَ)(مص م .)1 - چیدن، جدا کردن . 2 - پوست کندن . 1"} -{"line": "40732 باز یافتن (تَ) (مص م .) دوباره پیدا کردن . 1"} -{"line": "40733 بازآفرینی (فَ) (حامص .) دوباره آفریدن چیزی . 1"} -{"line": "40734 بازآمدن (مَ دَ) (مص ل .) دوباره آمدن، برگشتن . 1"} -{"line": "40735 بازآوردن (وَ دَ) (مص م .) برگرداندن، دوباره آوردن . 1"} -{"line": "40736 بازار [ په . ] ( اِ.) 1 - محل خرید و فروش کالا. 2 - نیرنگ، فریب . 3 - پیشامد، ماجرا. 4 - بهانه، بیهودگی . 5 - مجازاً ارزش و اعتبار. ؛ بازار شام کنایه از: شلوغی و ازدحام . 1"} -{"line": "40737 بازار داشتن (تَ)(مص ل .) طالب بودن، رابطه داشتن . 1"} -{"line": "40738 بازار شکستن (ش کَ تَ) (مص ل .) از رونق و رواج انداختن . 1"} -{"line": "40739 بازارچه (چِ) (اِمصغ .) بازار کوچک . 1"} -{"line": "40740 بازارگان (ص مر.) نک بازرگان . 1"} -{"line": "40741 بازارگرمی (گَ) (ص مر.) (عا.) زبان بازی برای تبلیغ متاع خود، مهارت در جلب مشتری . 1"} -{"line": "40742 بازاری (ص .)1 - اهل بازار، کاسب . 2 - مبتذل، اثری که در آن دقائق و احساسات هنری وجود نداشته باشد. 1"} -{"line": "40743 بازالت [ فر. ] (اِ.) یکی از سنگ های آذرین که دارای سختی نسبتاً زیاد است . رنگ آن سیاه و لبة بریدگی هایش کُند است . این سنگ در دستگاه شش وجهی و متبلور می شود. 1"} -{"line": "40744 بازتاب (اِمص .) 1 - برگشت، انعکاس . 2 - مجازاً: اثری که از چیزی در دیگران یا در محیط پدیدار شود. 3 - پاسخ غیرارادی موجود زنده به محرک (روانشناسی ). 1"} -{"line": "40745 بازجو (اِمر.) مأمور تحقیق . 1"} -{"line": "40746 بازجویی (حامص .) پرس و جو از متهم ؛ استنطاق . 1"} -{"line": "40747 بازخرید (خَ)(مص مر.) مزایای قانونی ای که یک کارگر یا کارمند پس از مدتی خدمت در یک سازمان یا شرکت دریافت می کند و از ادامة کار در آن سازمان دست می کشد. 1"} -{"line": "40748 بازخواست (خا)(مص مر.) پرسش، مؤاخذه . ؛ روز ِ بازخواست روز قیامت، روز رستاخیز. 1"} -{"line": "40749 بازخواندن (خا دَ) (مص م .) طلب کردن، خواستن . 1"} -{"line": "45059 جاجنب (جُ) (اِ.) خانه، جای نشستن . 1"} -{"line": "40753 بازداشتن (تَ) (مص م .) منع کردن، توقیف کردن . 1"} -{"line": "40754 بازداشتگاه (اِمر.) محلی که اشخاص توقیفی را موقتاً در آن زندانی کنند، زندان . 1"} -{"line": "40755 بازداشتی (ص نسب .) منسوب به بازداشت، دستگیر شده، توقیف شده . 1"} -{"line": "40756 بازدانستن (نِ تَ) (مص ل .) تشخیص دادن، از هم تمیز دادن . 1"} -{"line": "40757 بازدم (دَ) (اِمر.) خارج کردن هوا از ریه . 1"} -{"line": "40758 بازده (د) (اِمر.) نتیجة کار، راندمان . 1"} -{"line": "40759 بازدهی ( بازدهی .) (حامص . اِ.) 1 - توانایی نتیجه و محصول دادن . 2 - بازده (فیزیک ). 1"} -{"line": "40760 بازدید (مص مر.) دیدار کردن، دیدن . 1"} -{"line": "40761 بازرس (رِ)(اِفا. اِمر.)کسی که مأمور رسیدگی به کارهای یک فرد یا یک مؤسسه و اداره است . 1"} -{"line": "40762 بازرسی ( بازرسی .) (حامص .) عمل بازرس، تفتیش . 1"} -{"line": "40763 بازرگان (زَ) (اِمر.) بازارگان، تاجر. 1"} -{"line": "40764 بازسازی (حامص .) دوباره ساختن آن چه از بین رفته یا خراب شده است و یا مطلوب و مناسب نیست . 1"} -{"line": "40765 بازغ (ز) [ ع . ] (ص .) روشن، تابان . 1"} -{"line": "40766 بازل (ز) [ ع . ] (اِ. ص .) شتر قوی . ج بوازل . 1"} -{"line": "40767 بازمان (زْ) 1 - (اِ مص .) توقف، درنگ . 2 - (اِ.) مقدار ثابتی که برجای می ماند. 1"} -{"line": "40768 بازمانده (د) (ص مف .) 1 - عقب مانده . 2 - وارث . 1"} -{"line": "40769 بازنده (زَ د) (ص .) 1 - دارای باخت . 2 - شکست خورده، ناموفق، ناکام . 1"} -{"line": "40770 بازنشسته (نِ شَ تِ) (اِمف .) کسی که در پیری یا پس از مدتی طولانی یابه علل دیگراز کار برکنار شود واز حقوق بازنشستگی استفاده کند. 1"} -{"line": "40771 بازنشستگی (نِ شَ تِ)(حامص .) کناره گیری از خدمت در سن پیری، تقاعد. 1"} -{"line": "40772 بازنویسی (نِ) (حامص .) دوباره نوشتن، از نو تحریر کردن . 1"} -{"line": "40773 بازنگری (نِ گَ) (حامص .) 1 - تجدید نظر. 2 - بازبینی . 1"} -{"line": "40774 بازه (زَ) ( اِ.) چوبدستی . 1"} -{"line": "40775 بازه (ز) ( اِ.) 1 - فاصلة میان دو دیوار، پهنای کوچه . 2 - فاصلة میان دو کوه، دره . 1"} -{"line": "40776 بازو ( اِ.) 1 - قسمتی از دست که بین آرنج و شانه قرار دارد. 2 - واحد طول برابر با بازو. 3 - قدرت، نیرو. 4 - رفیق، مصاحب . 5 - آن که در سرود با کسی همراهی کند. 1"} -{"line": "40777 بازو دادن (دَ) 1 - (مص م .) یاری کردن، معاونت نمودن، 2 - (مص ل .) لم دادن . 1"} -{"line": "40778 بازو گشادن (گُ دَ) (مص ل .) 1 - باز کردن و کشیدن بازو. 2 - گشاده دست بودن . 1"} -{"line": "40779 بازوبند (بَ) (اِمر.) 1 - النگویی که به جای مچ بر بازو می بندند. 2 - نواری که به نشانة عزا، داشتن مأموریت ویژه، عضویت در جایی یا داشتن مقامی در ورزش به بازو می بندند . 3 - دعا یا قرانی که بر بازو می بندند، تعویذ. 4 - نوعی زره بازو. 1"} -{"line": "40780 بازپرس (پُ) ( اِ.) دادرسی که کارش پرسش از متهم، شاهدان و آگاهان و پژوهش و بررسی دربارة چگونگی واقع شدن یک جرم، پیشگیری از فرار متهم و از میان رفتن آثار جرم است، مستنطق . 1"} -{"line": "40781 بازپرسی ( بازپرسی .) (حامص .) 1 - پرسش مکرر. 2 - از نظر حقوقی، پرسشی است که بازپرس از مدعی و مدعی علیه یا متهم و یا مرتکب جرم کند و نتیجه را در پرسش نامه ای رسمی نویسد و آن گاه با توجه به جواب ها قرار صادر نماید، عمل بازپرس . 1"} -{"line": "40782 بازپسین (پَ) (ص نسب .) آخرین، واپسین . 1"} -{"line": "40783 بازکشیده (کِ د) (ص مف .) پهن کرده، مسطح . 1"} -{"line": "40784 بازگرد (گَ)(اِمص .) مراجعت، بازگشت . 1"} -{"line": "40785 بازگرداندن (گَ دَ) (مص م .) بازگردانیدن . 1"} -{"line": "40786 بازگردانیدن (گَ دَ) (مص م .) 1 - مرجوع کردن . 2 - پس فرستادن . 1"} -{"line": "40787 بازگشایی (گُ) (حامص .) دوباره فعال شدن اداره، مؤسسه و مانند آن . 1"} -{"line": "40788 بازگشت (گَ) (مص مر.) 1 - برگشت از جایی، مراجعت . 2 - رجوع از آهنگی به آهنگ مناسب دیگر (موسیقی ). 1"} -{"line": "40789 بازگشتن (گَ تَ) (مص ل .) 1 - برگشتن . 2 - پشیمان شدن . 1"} -{"line": "40790 بازگفت (گُ) (اِمص .) اعتراض . 1"} -{"line": "40791 بازگو کردن (دَ)(مص م .) روایت دوبارة مطلب . 1"} -{"line": "40792 بازی ( اِ.) 1 - فعالیت جسمی یا ذهنی برای سرگرمی یا تفریح . 2 - فعالیت ورزشی . 3 - قمار. 4 - اجرای نقش در یک نمایش یا یک فیلم . مجازاً کار بیهوده، فریب و نیرنگ . 1"} -{"line": "40793 بازی دادن (دَ) (مص م .) 1 - کسی را سرگرم ساختن . 2 - فریب دادن کسی . 1"} -{"line": "40794 بازی درآوردن (دَ. وَ دَ) (مص ل .) 1 - نمایش دادن . 2 - ادا درآوردن . 3 - بهانه تراشیدن و از انجام کار طفره رفتن . 4 - آزار دادن، اذیت کردن . 1"} -{"line": "40795 بازی کردن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - سرگرم شدن به بازی . 2 - مشغول شدن به چیزی برای گذراندن وقت . 3 - قمار کردن . 1"} -{"line": "40796 بازیافت (مص مر. اِمر.) 1 - آن چه که بی زحمت و رنج به دست آید. 2 - به دست آوردن مواد قابل استفاده از موادی که قبلاً مصرف شده اند. 3 - پیدا کردن و به دست آوردن آن چه گم شده است . 1"} -{"line": "40797 بازیچه (چِ) (اِمصغ .) 1 - آنچه با آن بازی می کنند. 2 - اسباب بازی . 3 - مسخره، ملعبه . 1"} -{"line": "40798 بازیکن (کُ) (ص . اِ.) 1 - کسی که در بازی شرکت می کند. 2 - بازیگر. 1"} -{"line": "40799 بازیگر (گَ) (ص فا.) 1 - هنرپیشه . 2 - بازیکن . 3 - مجازاً نیرنگ باز، فریب کار. 1"} -{"line": "40800 بازیگوش (ص مر.) بچه ای که بیشتر به فکر بازی باشد. 1"} -{"line": "40801 باس [ فر. ] ( اِ.) 1 - بم ترین صدای مرد در موسیقی . 2 - بم ترین و بزرگترین ساز زهی در ارکستر. 1"} -{"line": "40802 باستار (سْ) (عا.) =بیستار: (مبهمات ) فلان، بهمان . 1"} -{"line": "40803 باستان (ص . اِ.) قدیم، گذشته . 1"} -{"line": "40804 باستان شناسی (ش ِ) (اِمر.) دانشی که به شناسایی آثار و بناهای باستانی می پردازد. 1"} -{"line": "40805 باستان نامه (مِ) (اِمر.) کتابی که از گذشته حکایت کند، نامة باستان . 1"} -{"line": "40806 باستانی (ص نسب .) قدیمی، کهنه . 1"} -{"line": "40807 باستانی کار (ص . اِ.) آن که ورزش زورخانه ای انجام می دهد. 1"} -{"line": "40808 باستیون (سْ یُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بنای مرتفعی که در قلعه سازند. 2 - قلعه ای که در آن اسلحه و ابزار جنگی ذخیره کنند. 1"} -{"line": "40809 باسره (سَ رَ) [ په . ] ( اِ.) زمینی که برای کشت و زرع آماده کرده باشند، کشتزار. 1"} -{"line": "40810 باسری (سَ) (ص .) سپری، تمام . 1"} -{"line": "40811 باسط (س ِ) [ ع . ] (اِفا.) گستراننده، فراخی دهنده . 1"} -{"line": "40812 باسق (س ِ) [ ع . ] (ص .) بلند، دراز. 1"} -{"line": "40813 باسلق (لُ) ( اِ.) نوعی شیرینی که با نشاسته و شکر و مغز گردو به شکل لوله درست می کنند و به نخ می کشند. 1"} -{"line": "40814 باسمه (مِ) [ تر. ] ( اِ.) 1 - چاپ روی پارچه . 2 - عکس چاپ شده . 1"} -{"line": "40815 باسمه ای (مِ) [ تر - فا. ] (ص .) 1 - چاپی . 2 - کنایه از: ساختگی، قلابی . 1"} -{"line": "40816 باسمه تعالی (ب مِ هی تَ لا) [ ع . ] (شب جم .) به نام خدا که والاست . 1"} -{"line": "40817 باسور [ ع . ] (اِ.) نوعی از بیماری مقعد و بینی ؛ ج . بواسیر (مفرد کم استعمال است .) 1"} -{"line": "40818 باسک (سُ) ( اِ.) خمیازه، دهن دره . 1"} -{"line": "40819 باسکول [ فر. ] ( اِ.) دستگاهی است برای اندازه گیری وزن های سنگین تجاری، قپان . 1"} -{"line": "40820 باسیل [ فر. ] ( اِ.) باکتری دراز اندام و کشیده . 1"} -{"line": "40821 باشامه (مِ) ( اِ.) روسری زنان، چارقد. 1"} -{"line": "40822 باشتین ( اِ.) میوه، میوة درخت . 1"} -{"line": "40823 باشرف (شَ رَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) شرافتمند، شریف، بزرگوار. مق . بی شرف . 1"} -{"line": "40824 باشلق (لُ) [ تر. ] (اِ) 1 - کلاه . 2 - مجازاً به معنی مهریه . 1"} -{"line": "40825 باشلیق [ تر. ] (ص مر. اِمر.) سردار، سالار. 1"} -{"line": "40826 باشه (ش ِ) ( اِ.) یکی از پرندگان شکاری کوچکتر از باز، با چشمانی زرد رنگ، که رنگ پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید با لکه های حنایی است . قرقی، قوش . 1"} -{"line": "40827 باشکوه (شُ) (ص مر.) باعظمت، باابهت . 1"} -{"line": "40828 باشگاه (اِمر.) کلوپ، جایی برای ورزش و تفریح . 1"} -{"line": "40829 باشی [ تر. ] (ص .اِ.) سرور، رئیس، سردسته، سردار. 1"} -{"line": "40830 باصر (ص ِ) (اِفا. ص .) بیننده، بینا. 1"} -{"line": "40831 باصره (ص ِ) [ ع . ] ( اِ.) بینایی . 1"} -{"line": "40832 باطل (طِ) [ ع . ] (ص .) بیهوده، بی فایده . ج . اباطیل . 1"} -{"line": "40833 باطن (طِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - پنهان، درون چیزی . ج . بواطن . 2 - حقیقت، اصل . 1"} -{"line": "40834 باع [ ع . ] ( اِ.) 1 - اندازة دو دست که از هم گشوده باشد. 2 - فروشنده . 1"} -{"line": "40835 باعث (عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برانگیزنده . 2 - سبب، علت . 1"} -{"line": "40836 باعرضه (عُ ض ِ) [ فا - ع . ] (ص .) دارای عرضه . مق . بی عرضه . 1"} -{"line": "40837 باغ [ په . ] ( اِ.) زمینی که دور آن را دیوار کشیده و در آن میوه یا گل کاشته شده است، بوستان . ؛ توی باغ نبودن کنایه از: 1 - متوجه اصل مطلب نبودن . 2 - پخته نبودن . 1"} -{"line": "40838 باغ سیاوشان (غِ وَ) (اِمر.) نوایی در موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "40839 باغ شهریار ( باغ شهریار ِ شَ) (اِمر.) نوایی در موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "40840 باغ شیرین ( باغ شیرین ِ) (اِمر.) یکی از الحان باربدی . 1"} -{"line": "40841 باغبان [ په . ] (اِمر.) کسی که نگهبانی و پرورش گل های باغ را به عهده دارد. 1"} -{"line": "40842 باغنده (غَ یا غُ د یا دَ) ( اِ.) = پاغنده . باغند. پاغند: پنبة حلاجی کرده، پنبة زده شده . غنده و غند نیز گویند. 1"} -{"line": "40843 باغچه (چِ) (امصغ .) 1 - باغ کوچک . 2 - زمین کوچکی که در حیاط برای کاشتن گل و درخت و سبزی آماده کنند. 1"} -{"line": "40844 باغی [ ع . ] (اِفا.) سرکش، نافرمان . ج . بغاة . 1"} -{"line": "40845 بافت 1 - (مص مر.) بافتن، نسج . 2 - ( اِ.) مجموعة سلول هایی که در شکل و ساختمان شبیه هم می باشند و یک عمل مشترک راانجام م ی دهند؛ مانند بافت های ماهیچه ای . 3 - (ص مف .) بافته شده، بافته . 4 - مجازاً: ساختار و ویژگی های متعلق به یک مجموعه . 5 - مجموعة اجزا و عناصر تشکیل دهندة یک اثر. 1"} -{"line": "40846 بافتن (تَ) (مص م .) 1 - رشته های نخ یا پشم را به هم تابیدن . 2 - سخنان دروغ گفتن . 1"} -{"line": "40847 بافته (تِ) (ص مف .) 1 - تابیده شده . 2 - پارچه . 3 - فرش . ؛ بافته نبودن به پای کسی شایسته آن کس نبودن . 1"} -{"line": "40848 بافدم (دُ) (اِ) عاقبت، سرانجام . 1"} -{"line": "40849 بافکار (فْ) (ص فا.) = بافتکار: بافنده، جولاه، نساج . 1"} -{"line": "40850 باقر (قِ) [ ع . ] (ص .) شکافنده، گشاینده . 1"} -{"line": "40851 باقل (قِ) [ ع . ] (ص .) زمین گیاه برآوردة سبز شده . 1"} -{"line": "40852 باقلا ( اِ.) = باقالی : گیاه علفی یک ساله از تیرة پروانه داران که دانة آن شبیه لوبیا ولی بزرگتر و در شمار حبوبات است . 1"} -{"line": "40903 بالیدن (دَ) (مص ل .) 1 - رشد و نمو کردن . 2 - فخر کردن . 1"} -{"line": "40853 باقلوا (لَ) ( اِ.)نوعی شیرینی که از آرد گندم و شکر و روغن و مغزپسته و بادام درست می کنند. 1"} -{"line": "40854 باقی [ ع . ] (ص .) پاینده، جاوید. 1"} -{"line": "40855 باقیات [ ع . ] (ص . اِ.) جِ باقیه . ؛ باقیات صالحات عمل های نیک، کارهای نیکو. 1"} -{"line": "40856 بال [ ع . ] ( اِ.) خاطر، دل، جان . 1"} -{"line": "40857 بال ( اِ.) اندام پرواز در پرندگان، حشرات و خفاش . 1"} -{"line": "40858 بال بال زدن (زَ دَ) (مص ل .)1 - بال های خود را با تکان های ریز و پیاپی به هم زدن . 2 - دچار دلهره و حرکات تشنج آمیز بودن . 1"} -{"line": "40859 بالا (ص فا.) 1 - بالنده، نمو کننده . 2 - زبر، فوق . 3 - بلندی، ارتفاع . 4 - طول، درازا. 5 - پشته، تپه . 6 - قد و قامت . ؛ بالا بالاها پریدن کنایه از: بسیار جاه طلب بودن . 1"} -{"line": "40860 بالا دادن (دَ) (مص ل .) بزرگ نمودن، بزرگ جلوه دادن . 1"} -{"line": "40861 بالا غیرتاً (غِ رَ تَ نْ) [ فا - ع . ] (ق .) از روی جوانمردی و گذشت . 1"} -{"line": "40862 بالا نمودن (نِ دَ) (مص ل .) نشان دادنِ قد و قامت خود. 1"} -{"line": "40863 بالا کردن (کَ) (مص م .) بزرگ کردن (فرزند). 1"} -{"line": "40864 بالابان ( اِ.) طبل، نقاره . 1"} -{"line": "40865 بالابر (بَ) ( اِ.) آسانسور. 1"} -{"line": "40866 بالابلند (بُ لَ) (ص مر.) 1 - آن که قدش دراز باشد، بلندقد، بلندقامت . 2 - طولانی تر از حد معمول، دراز. 3 - کامل و بدون کم و کسر. 1"} -{"line": "40867 بالاتفاق (ب لْ اِ تِّ) [ ع . ] ( ق .) همگی، جمعاً. 1"} -{"line": "40868 بالاتنه (تَ نِ) (اِمر.) 1 - بخش بالایی تنه از کمر به بالا. 2 - بخشی از یک لباس که آن بخش از بدن را می پوشاند. 1"} -{"line": "40869 بالاخانه (نِ) (اِمر.) ساختمان کوچک با یک یا چند اتاق در قسمت فوقانی خانه و مستقل از آن . ؛ بالاخانه را اجاره دادن کنایه از: عقل سالم نداشتن، سخنان پریشان و نامربوط گفتن . 1"} -{"line": "40870 بالاخره (اَ خَ رَ یا رِ) [ ازع . ] (ق .) سرانجام، عاقبت، باری (فره ). 1"} -{"line": "40871 بالادست (دَ) (اِمر.) طرف بالاتر. 1"} -{"line": "40872 بالار (اِ.) = بالال : نک پالار. 1"} -{"line": "40873 بالارو (اِفا.) 1 - بالارونده . 2 - آسانسور. 1"} -{"line": "40874 بالان ( اِ.) دهلیز خانه . 1"} -{"line": "40875 بالانس [ فر. ] ( اِ.) 1 - تعادل . 2 - دستگاهی برای اندازه گیری جرم یا وزن، ترازو. (فره ). 3 - حالتی در یک واکنش شیمیایی که در آن واکنش دهنده ها و فرآورده های واکنش از قوانین پایستگی جرم و بار پیروی کنند، موازنه . (فره ). 1"} -{"line": "40876 بالاپوش (اِمر.) 1 - پوششی که هنگام خواب بر روی خود اندازند، لحاف . 2 - جامه ای که روی لباس های دیگر پوشند. 1"} -{"line": "40877 بالت (لِ) [ فر. ] (اِ.) یکی از هنرهای ترکیبی و آن تجسم و نمایش یک موضوع است به وسیلة نوعی رقص علمی و حرکات مشکل همراه با موزیک . 1"} -{"line": "40878 بالتبع (ب تَّ) [ ازع . ] (ق .) تبعاً، درنتیجه . 1"} -{"line": "40879 بالرین (لِ یَ) [ فر. ] ( اِ.) رقاصة حرفه ای . 1"} -{"line": "40880 بالش (لِ) (اِمص .) نمو، بالیدن . 1"} -{"line": "40881 بالش ( بالش .) [ تر - مغ . ] (اِ.) واحد مقیاس برای زر و سیم . 1"} -{"line": "40882 بالش ( بالش .) ( اِ.) = بالشت : وسیله ای به شکل کیسه چهارگوش که آن را با مادة نرمی مثل پر، پنبه، پشم شیشه یا اسفنج پر کرده و در هنگام خواب یا استراحت سر را روی آن می گذارند، متکا، مسند. 1"} -{"line": "40883 بالطبع (ب طَّ) [ ازع . ] ( ق .) طبعاً، از روی سرشت . 1"} -{"line": "40884 بالعکس (ب لْ عَ) [ ازع . ] ( ق .) برعکس، به عکس . 1"} -{"line": "40885 بالغ (لَ) (اِ.): نک پالغ . 1"} -{"line": "40886 بالغ (لِ) [ ع . ] (ق .) افزون، بیش . 1"} -{"line": "40887 بالغ ( بالغ .) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به حد بلوغ رسیده . 2 - رسا. 1"} -{"line": "40888 بالفرض (ب لْ فَ) [ ازع . ] ( ق .) فرضاً، از روی فرض . 1"} -{"line": "40889 بالفعل (ب لْ فِ) [ ع . ] (ق .) فعلاً، اکنون . 1"} -{"line": "40890 بالقوه (ب لْ قُ وِّ) [ ع . بالقوه . ] (ق .) به قوت، به حالت قوت . مق بالفعل . 1"} -{"line": "40891 بالماسکه (کِ) [ فر. ] (اِمر.) مجلس رقص که در آن با لباس مبدل و نقاب شرکت می کنند. 1"} -{"line": "40892 بالن (لُ) ( اِ.) از پستانداران دریایی با طول تا سی متر و وزن تا صدوپنجاه هزار کیلو گرم، وال . 1"} -{"line": "40893 بالنده (لَ د) (ص فا.) نمو کننده، نشو و نما - کننده . 1"} -{"line": "40894 بالنسبه (ب نْ نِ بَ) [ ازع . ] ( ق .) به طور نسبت و مقابله و قیاس . 1"} -{"line": "40895 بالنگ (لَ) ( اِ.) میوه ای از نوع مرکبات که پوست آن زبر و ضخیم و زرد رنگ است . 1"} -{"line": "40896 باله (لِ) ( اِ.) 1 - اندام بال مانندی است در ماهیان و برخی جانوران دریازی که جهت شنا و حفظ تعادل به کار می رود. 2 - [ فر. ] نمایش توأم با موسیقی و رقص . 1"} -{"line": "40897 بالو ( اِ.) زگیل، آزخ . 1"} -{"line": "40898 بالوایه (یِ) ( اِ.) پرستو. 1"} -{"line": "40899 بالوعه (عِ) [ ع . ] ( اِ.) چاه، فاضل آب . 1"} -{"line": "40900 بالون (لُ) [ فر. ] ( اِ.) کره ای بزرگ که پوشش آن از پارچه یا چرم غیرقابل نفوذ است و داخل آن را از گازهای سبک (سبک تر از هوا) پر کنند در نتیجه به آسمان صعود کند. 1"} -{"line": "40901 بالکانه (نِ) ( اِ.) 1 - پنجرة فلزی . 2 - بام، بام بلند. 1"} -{"line": "40902 بالکن (کُ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ایوان . مهتابی . 2 - طبقة بالای تئاتر یا سینما. 3 - ایوان کوچک جلوی کاشانه، ایوانک (فره ). 1"} -{"line": "40904 بالیده (د) (ص مف .) نمو کرده، رشد یافته . 1"} -{"line": "40905 بالین [ په . ] ( اِ.) بالش، بستر. 1"} -{"line": "40906 بالینی (ص نسب .) ( اِ.) 1 - منسوب به بالین . 2 - مطالعة ناخوشی های بیماران بستری و کلینیکی . 1"} -{"line": "40907 بالیه (یِ) [ ع . ] (ص .) کهنه . 1"} -{"line": "40908 بام ( اِ.) صبح، پگاه . 1"} -{"line": "40909 بام ( اِ.) پوشش بالایی ساختمان . 1"} -{"line": "40910 بامبو (اِ.) خیزران . 1"} -{"line": "40911 بامبول ( اِ.) حقه، تزویر. 1"} -{"line": "40912 بامداد [ په . ] (اِمر.) صبح، بام . 1"} -{"line": "40913 بامدادان (اِمر.) هنگام بامداد. 1"} -{"line": "40914 بامزد (زَ)( اِ.)طبل یا نقاره که بامداد می نواختند. 1"} -{"line": "40915 بامه (مَ)(اِ. ص .) ریش دراز و انبوه، مردی که ریش دراز دارد. 1"} -{"line": "40916 بامی (مَ) (ص .) درخشان، صفت و عنوان شهر بلخ . 1"} -{"line": "40917 بامیه (یِ) ( اِ.) 1 - گیاهی با برگ های پهن پنجه مانند، شبیه برگ ختمی، میوه اش سبز و دراز است، به صورت پخته شده و درخورشت مصرف می شود. 2 - نوعی شیرینی که از نشاسته و شکر و روغن و ماست درست کنند. 1"} -{"line": "40918 بان ( اِ.) صبح، پگاه . 1"} -{"line": "40919 بان ( اِ.) بانگ . 1"} -{"line": "40920 بان [ په . ] (پس .) در آخر کلمه افزوده می شود و معنی حفاظت و نگاهبانی را رساند: باغبان، دربان، دیده بان . 1"} -{"line": "40921 بان ( اِ.) درختی با برگ های سبز و لطیف و خوشبو که از دانه های آن روغن معطر می گیرند. 1"} -{"line": "40922 باند [ فر. ] ( اِ.) 1 - نوار، رشته . 2 - محل فرود هواپیما: باند فرودگاه . 3 - دسته، گروه : باند دزدان . 1"} -{"line": "40923 بانداژ [ فر. ] ( اِ.) زخم رو باز یا قسمتی از بدن را با نوار مخصوص بستن، باندپیچی (فره ). 1"} -{"line": "40924 باندرول (رُ) [ فر. ] ( اِ.) نوار یا کاغذ دراز و باریک که بر روی کالا چسبانند که نشانة کنترل کیفیت و بازرسی و نو بودن کالاست، برچسب (فره ). 1"} -{"line": "40925 بانمک (نَ مَ) (ص .) 1 - جذاب، گیرا، ملیح . 2 - برخوردار از ویژگی های جالب و خوشایند که دیگران را به خنده وامی دارد. 1"} -{"line": "40926 بانو [ په . ] ( اِ.) خانم . 1"} -{"line": "40927 بانک [ فر. ] ( اِ.) 1 - مؤسسه ای اقتصادی، ملی یا دولتی که مردم پول های خود را در آن به امانت سپارند و در موقع لزوم برداشت کنند. 2 - مجموعه ای است برای نگه داری منظم و قابل دسترس خون یا اعضای بدن . 3 - پولی که قماربازها وارد بازی می کنند. ؛ بانک اطلاعات مؤسسه یا بخشی از یک مؤسسه برای گردآوری پردازش، نگه داری و ارائة اطلاعات . ؛ بانک خون مؤسسه یا بخشی از یک مؤسسه برای گردآوری و نگه داری خون مورد نیاز بیماران . ؛ بانک مرکزی بانک دولتی که تنظیم و اجرای سیاست های بانکی و پولی کشور را بر عهده دارد. ؛ عابر بانک باجه ای در یک بانک، که مشرف به گذرگاه است و دارندة حساب می تواند با قرار دادن کارت ویژه ای در دستگاه خودکار آن از حساب خود پول دریافت یا به آن حساب پول پرداخت کند. 1"} -{"line": "40928 بانک داری [ فر - فا. ] 1 - (حامص .) فعالیت برای ادارة بانک . 2 - (اِ.) دانشی که به مطالعة فعالیت های بانکی یا اشتغال در آن جا می پردازد. 1"} -{"line": "40929 بانگ ( اِ.) آواز بلند، فریاد. 1"} -{"line": "40930 بانگ زدن (زَ دَ) (مص ل .) فریاد زدن، آواز بلند برآوردن . 1"} -{"line": "40931 باه [ ع . ] ( اِ.) غریزة جنسی، نیروی شهوت . 1"} -{"line": "40932 باهار ( اِ.) ظرف، آوند. 1"} -{"line": "40933 باهر (هِ) [ ع . ] (ص .) 1 - روشن، تابان . 2 - آشکار، هویدار. 1"} -{"line": "40934 باهم (هَ) 1 - (اِمر.) به اتفاق، با یکدیگر. 2 - (ص مر.) مجتمع، متحد. 1"} -{"line": "40935 باهه (هِ) ( اِ.) تالاب، آبگیر. 1"} -{"line": "40936 باهو ( اِ.) 1 - چوبدستی کلفت که شبانان و شتربانان بر دست گیرند. 2 - بازو. 1"} -{"line": "40937 باهوش (ص مر.) آن که دارای هوش قوی است، هوشمند. 1"} -{"line": "40938 باهک (هَ) ( اِ.) مردمک چشم . 1"} -{"line": "40939 باهکیدن (هَ دَ) (مص م .) شکنجه کردن، آزاردن . 1"} -{"line": "40940 باور (وَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - پذیرفتن سخن . 2 - یقین، اعتقاد. 1"} -{"line": "40941 باوقار (وِ) (ص مر.) متین، وزین . 1"} -{"line": "40942 باژ ( اِ.) خراج، مالیات . 1"} -{"line": "40943 باژ (پیش .) = واژ. باز: بر سر اسماء آید به معنی قلب و عکس و دیگرگونی : باژگونه، باژگون . 1"} -{"line": "40944 باژرنگ (رَ) ( اِ.) = بازرنگ : 1 - پستان بند زنان . 2 - سینه بند کودکان . 1"} -{"line": "40945 باژگون (ژِ)(ص مر.)سرنگون، وارون . باژگونه و بازگونه و واژگونه و واژگون و باشگون و باشگونه نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "40946 باک [ انگ . ] ( اِ.) مخزن سوخت موتور در اتومبیل، موتور و... 1"} -{"line": "40947 باک ( اِ.) 1 - ترس، بیم، پروا. 2 - نگرانی . 1"} -{"line": "40948 باکتری (تِ) [ فر. ] ( اِ.) میکروب ؛ موجود ریز ذره بینی که با چشم غیرمسلح دیده نمی شود. 1"} -{"line": "40949 باکتریولوژی ( باکتریولوژی . یُ لُ) [ فر. ] ( اِ.) شاخه ای از علم میکروب شناسی که به بررسی باکتری ها و راه های مقابله با آن ها یا استفاده از آن ها می پردازد، باکتری شناسی . 1"} -{"line": "40950 باکره (کِ رِ) [ ع . باکرة ] (ص .) دختر، دوشیزه . 1"} -{"line": "40951 باکس [ انگ . ] ( اِ.) جعبه . 1"} -{"line": "40952 باکفایت (کِ یَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کافی، باعرضه، شایسته . مق بی کفایت . 1"} -{"line": "45435 جصاص (جَ صّ) [ ع . ] گچ کار، گچ گر. 1"} -{"line": "40953 باکلاس (کِ) [ فا - فر. ] ( ص .) 1 - ویژگی آن که مقررات و آداب اجتماعی را به خوبی رعایت می کند. 2 - دارای کیفیت خوب یا مطلوب نسبت به مجموعة همانند خود. 1"} -{"line": "40954 باکوره (رِ یا رَ) [ ع . باکورة ] (ص .) 1 - اول هر چیز. 2 - میوة نورس، نوبر، ج . باکورات . بواکیر. 1"} -{"line": "40955 باکی [ ع . ] (اِفا.) گریه کننده ؛ ج . بکاة . 1"} -{"line": "40956 باگت (گِ) [ فر. ] ( اِ.) نوعی نان باریک لوله ای شکل . 1"} -{"line": "40957 بای [ تر. ] (ص .) مالدار، ثروتمند، غنی . 1"} -{"line": "40958 بای دادن (دَ) (مص ل .) 1 - باختن . 2 - رشوه دادن . 1"} -{"line": "40959 بای پس (پَ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی عمل جراحی که در آن برای تغییر مسیر یکی از جریان های طبیعی بدن مجرایی فرعی را در محل پیوند می زنند. 1"} -{"line": "40960 بایا (ص .) بایسته، لازم، واجب . 1"} -{"line": "40961 بایت [ انگ . ] ( اِ.) کوچکترین گروه واحد اطلاعاتی در یک کامیپوتر که ظرفیت حافظة کامپیوتر را با آن می سنجند. 1"} -{"line": "40962 باید (یَ) (ص .) بایست، بایستی، لازم است، ضروری است . 1"} -{"line": "40963 بایر (یِ) [ ع . بائر ] (ص .) خراب، لم یزرع . 1"} -{"line": "40964 بایس (یِ) [ ع . ] (ص .) بی نوا، ناتوان . 1"} -{"line": "40965 بایست (یِ) [ په . ] (ص .)ضرور، لازم، خواستن . 1"} -{"line": "40966 بایستن (یِ تَ) [ په . ] (مص ل .) لازم بودن، ضرورت داشتن . 1"} -{"line": "40967 بایسته (یِ تِ) [ په . ] (ص مف .) واجب، لازم . 1"} -{"line": "40968 بایع (یِ) [ ع . ] (اِفا.) فروشنده . 1"} -{"line": "40969 بایقوش ( اِ.) بوم، جغد. 1"} -{"line": "40970 بایکوت [ انگ . ] 1 - (مص م .) طرد کردن . 2 - (اِمص .) تحریم . 1"} -{"line": "40971 بایگان (ص مر.) کسی که نامه ها و سندهای اداری را در محلی ضبط کند. 1"} -{"line": "40972 بایگانی ( اِ.) جایی که در آن اسناد و مدارک اداری نگه داری می شود. 1"} -{"line": "40973 ببر (بَ) ( اِ.) جاندار پستاندار گوشتخوار از تیرة گربه سانان با پوست خزدار راه راه بومی آسیا. 1"} -{"line": "40974 ببر بیان (بَ رِ بَ) ( اِ.) جامه ای از پوست ببر که رستم هنگام جنگ به تن می کرد. 1"} -{"line": "40975 ببرگ (ب بَ) (ص .) مهیّا، فراهم بودن وسایل زندگی . 1"} -{"line": "40976 ببین و بترک (ب نُ ب تَ رَ) ( اِ.) نوعی مهره که برای دفع چشم زخم بر کلاه یا گردن کودکان آویزند. 1"} -{"line": "40977 بت (بُ) ( اِ.) 1 - تندیسی ساخته شده از سنگ، چوب، فلز یا هر چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که به جای خدا مورد پرستش قرار بگیرد. معبود. 2 - معشوق . 1"} -{"line": "40978 بتا (ب) [ یو. ] ( اِ.) 1 - نام حرف دوم یونانی . 2 - ذره ای با بار منفی شامل باریکه ای از الکترون ها که از اجسام رادیو اکتیو گسیل می شود. 3 - دومین ستارة هر صورت فلکی به لحاظ روشنایی . 1"} -{"line": "40979 بتاور (بَ وَ) ( اِ.) 1 - عاقبت، سرانجام . 2 - بآلاخره . 1"} -{"line": "40980 بتخانه (بُ نِ) (اِمر.) 1 - بتکده، جایی که در آن بت را نگهداری و پرستش می کنند. 2 - حرم، حرمسرا. 1"} -{"line": "40981 بتفاریق (ب تَ) [ فا - ع . ] (ق .) کم کم، بتدریج . 1"} -{"line": "40982 بتفوز (بَ) ( اِ.) 1 - گرداگرد دهان انسان و حیوان . 2 - پوز، پوزه . 1"} -{"line": "40983 بته (بُ تِّ) ( اِ.) نک بوته . ؛ از زیر بته درآمدن بی اصل و نسب بودن . 1"} -{"line": "40984 بته جقه ( بته جقه . جِ قُِ) [ فا - تر. ] (اِ.) نقشی زینتی شبیه سروی خمیده که بیشتر در صنعت قالی بافی، ترمه، زردوزی و مانند آن به کار می رود. 1"} -{"line": "40985 بتو (بَ) ( اِ.) 1 - قیف . 2 - گیره چوب یا ساقه گیاه . 3 - دستة هاون . 4 - هاون سنگی . 5 - سنگی که بر روی آن ادویه و چیزهای دیگر را سایند. 1"} -{"line": "40986 بتو (بَ ت ُ ) (اِ.) 1 - جایی که غالباً آفتاب در آن جا بتابد. 2 - مشرق . 1"} -{"line": "40987 بتول (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که از دنیا بریده و به خدا پیوسته و نیز از ازدواج خودداری کند. 2 - پارسا، پاکدامن، لقب حضرت فاطمه (ص ) و حضرت مریم . 1"} -{"line": "40988 بتون (ب تُ) [ فر. ] ( اِ.) از مصالح ساختمانی است که از شن و ماسه و سیمان و آب با اندازه های مختلف ساخته شود. 1"} -{"line": "40989 بتون آرمه ( بتون آرمه . مِ) (اِمر.) بتون مسلح، بتونی که در آن میله های آهنی گذارند تا استواری و مقاومت آن بیشتر گردد. 1"} -{"line": "40990 بتونه (بَ نِ) [ ازع . ] (اِ.) = بتانه : خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه، زامسقه . 1"} -{"line": "40991 بتکده (بُ کَ د) (اِمر.) بتخانه، بت پرستان . 1"} -{"line": "40992 بث الشکوی (بَ ثَّ شَ کْ وا) [ ع . ] (مص ل .) درد دل کردن، گله و شکایت کردن . 1"} -{"line": "40993 بث (بَ ثّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بیان کردن . 2 - آشکار کردن . 3 - برانگیختن . 1"} -{"line": "40994 بثر (بَ) [ ع . ] (اِ.) جوش و دانة ریز که روی پوست پیدا شود. 1"} -{"line": "40995 بج (بَ) ( اِ.) 1 - درون دهان . 2 - لُپ . 1"} -{"line": "40996 بجا (ب) (ص مر.) شایسته، لایق، درخور، به موقع . 1"} -{"line": "40997 بجا آوردن ( بجا آوردن . وَ دَ) (مص م .) 1 - انجام دادن . 2 - بازشناختن، دریافتن . 1"} -{"line": "40998 بجان آمدن (ب. مَ دَ) (مص ل .) به تنگ آمدن . 1"} -{"line": "40999 بجای (ب یِ) (حراض .) 1 - در حق کسی، برای کسی . 2 - از جهت، از حیث . 3 - در برابر، در مقابل (برای مقایسه ). 1"} -{"line": "45785 جولاهه (جُ هِ) نک جولاه . 1"} -{"line": "41000 بجده (بَ جْ دَ یا بُ جُ دَ) [ ع . ] ( اِ.) باطن و حقیقت کاری . 1"} -{"line": "41001 بجشک (ب جِ شْ) (اِ) پزشک، طبیب . 1"} -{"line": "41002 بجول (بُ جُ) ( اِ.) نک آشتالنگ . 1"} -{"line": "41003 بجکم (بَ کِ) ( اِ.) 1 - ایوان، بارگاه . 2 - خانه تابستانی که از همه طرف در و پنجره داشته باشد. بچکم، پچکم، بشکم و بیکم نیز گویند. 1"} -{"line": "41004 بحار (ب) [ ع . ] ( اِ.) جِ بحر؛ دریاها. 1"} -{"line": "41005 بحبوحه (بُ حِ) [ ع . ] ( اِ.) میان، وسط . 1"} -{"line": "41006 بحت (بَ) [ ع . ] (ص .) ناب، ساده، ویژه . 1"} -{"line": "41007 بحث (بَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مذاکره . 2 - گفتگو. 1"} -{"line": "41008 بحر (بَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - دریا. ج .بحار. 2 - وزن شعر. 1"} -{"line": "41009 بحران (بُ) [ ع . ] ( اِ.) آشفتگی و تغییر حالت ناگهانی، بالاترین مرحلة یک جریان . 1"} -{"line": "41010 بحرانی ( بحرانی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به بحران . 1 - تغییر حالت و آشفتگی مریض . 2 - وضع غیرعادی در امری از امور مملکتی . 1"} -{"line": "41011 بحلی (ب حِ) [ فا - ع . ] (مص ل .) حلالیت طلبیدن، حلال کردن . 1"} -{"line": "41012 بحمدالله (ب حَ د لْ لا) [ ع . ] (شب جم .) سپاس خدای را، ستایش خدای را. ؛ بحمدالله والمنة سپاس خدای را و منت از او. 1"} -{"line": "41013 بحور (بُ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بحر؛ دریاها. 1"} -{"line": "41014 بحیره (بُ حَ رِ) [ ع . بحیرة ] (اِمصغ .) دریاچه . 1"} -{"line": "41015 بخ (بَ) [ ع . ] (شب جم .) زه، خوشا. 1"} -{"line": "41016 بخار (بُ) [ ع . ] ( اِ.) گازی که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا در اثر حرارت از مایعات یا جامدات برخیزد و به هوا رود. 1"} -{"line": "41017 بخاری ( بخاری .) (ص نسب .) (اِمر.) دستگاهی که در زمستان برای گرم کردن هوای فضاهای بسته مثل اتاق، کلاس، مغاز، و... به کار برند و در آن با سوزاندن نفت، هیزم و غیره حرارت ایجاد شود. 1"} -{"line": "41018 بخت (بَ) ( اِ.) طالع، اقبال، مجازاً زناشویی در مورد دختر یا زن . 1"} -{"line": "41019 بخته (بَ تِ) (ص . اِ.) 1 - گوسفند سه ساله یا چهار ساله . 2 - فربه، چاق . 1"} -{"line": "41020 بخته کردن ( بخته کردن . کَ دَ)(مص ل .)قوام بخشیدن . 1"} -{"line": "41021 بختو (بُ تُ) ( اِ.) 1 - رعد، تندر. 2 - هر چیز غرنده . 1"} -{"line": "41022 بختور (بَ وَ) (ص .) خوشبخت، بختیار. 1"} -{"line": "41023 بختک (بَ تَ) ( اِ.) 1 - کابوس . 2 - موجودی خیالی . 1"} -{"line": "41024 بختی (بُ) ( اِ.) شتر قوی هیکل دو کوهانه . 1"} -{"line": "41025 بختیار (بَ) (ص مر.) با اقبال، خوشبخت . 1"} -{"line": "41026 بخرد (ب رَ) (ص مر.) خردمند، حکیم . 1"} -{"line": "41027 بخس (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زراعت دیم . 2 - ارزان، ناچیز. 1"} -{"line": "41028 بخسیدن (بَ دَ) (مص ل .) 1 - رنجیدن . 2 - پژمردن . 3 - گداختن . 1"} -{"line": "41029 بخسیده (بَ د)(ص مف .)1 - گداخته . 2 - پژمرده . 3 - رنجیده . 1"} -{"line": "41030 بخش (بَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - قسمت، بهره . 2 - تقسیم . 3 - در تقسیمات کشوری، از شهر کوچکتر و از ده بزرگتر که شامل چند روستا می شود. 4 - چند کشتی جنگی که تحت فرماندهی یک تن باشد؛ اسکادران . 5 - واحدی از یک سازمان که کار ویژه ای را بر عهده دارد. 6 - قسمتی از یک فصل کتاب . 7 - هجا (زبان شناسی ). 8 - جزء پسین بعضی از کلمه های مرکب : جانبخش، روحبخش . 1"} -{"line": "41031 بخش شدن (بَ. شُ دَ) (مص ل .) قسمت شدن، تقسیم شدن . 1"} -{"line": "41032 بخشایش (بَ یِ) [ په . ] (اِمص .) درگذشتن . عفو کردن . 1"} -{"line": "41033 بخشاینده (بَ یَ د) (ص فا.) عفو کننده، رحم کننده . 1"} -{"line": "41034 بخشدار (بَ) (ص فا. اِ.) کسی که از جانب وزارت کشور امور یک بخش را تحت نظر فرماندار ادراه کند. 1"} -{"line": "41035 بخشداری ( بخشداری .) 1 - (حامص .) عمل و شغل بخشدار. 2 - ( اِ.) محلی که بخشدار در آن حوزة خود را اداره کند. 1"} -{"line": "41036 بخشش (بَ ش ِ) [ په . ] 1 - (اِمص .)داد، دهش . 2 - انعام . 3 - ( اِ.) تقدیر، سرنوشت . 1"} -{"line": "41037 بخشنامه (بَ مِ) (اِمر.) حکم یا دستوری که از طرف مسؤلین سازمان برای اطلاع تمام کارکنان یک مؤسسه ابلاغ شود. 1"} -{"line": "41038 بخشودن (بَ دَ) (مص ل .) 1 - رحم کردن . 2 - بخشیدن . 1"} -{"line": "41039 بخشیدن (بَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - عطا کردن . 2 - عفو کردن . 1"} -{"line": "41040 بخشیده (بَ د) (ص مف .) 1 - عطا شده . 2 - عفو شده . 1"} -{"line": "41041 بخل (بُ) [ ع . ] ( اِ.) تنگ چشمی، خسُت . 1"} -{"line": "41042 بخو (بُ) ( اِ.) حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخا نیز گویند. 1"} -{"line": "41043 بخوبر (بُ خُ. بُ) (ص .) حقه باز، بدکار. 1"} -{"line": "41044 بخور (ب یا بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - هر ماده ای که در آتش ریزندو بوی خوش دهد. 2 - صمغ درخت روم که بخور آن خوشبو است . 3 - در فارسی، هر دارویی که جوشانده و بخار آن استشمام گردد. 4 - بخار آب گرم یا داروی جوشانده که برای مرطوب کردن و ضدعفونی کردن هوا مورد استفاده قرار گیرد. 1"} -{"line": "41045 بخور (بُ خُ) (ص .) 1 - رنگ خاکستری سیر. 2 - هر چیز به رنگ خاکستر. 1"} -{"line": "41046 بخیدن (بَ دَ) (مص م .) حلاجی کردن . 1"} -{"line": "41047 بخیده (بَ د)(ص مف .) پنبة زده شده ؛ حلاجی شده . 1"} -{"line": "41048 بخیل (بَ) [ ع . ] (ص .) چشم تنگ، خسیس . ج . بخلاء. 1"} -{"line": "41103 بدنام (بَ)(ص مر.) دارای شهرت بد، معروف به بدی . 1"} -{"line": "41104 بدنسل (بَ. نَ) [ فا - ع . ] (ص مر.)بدنژاد، بد اصل . 1"} -{"line": "46863 خره (خُ رُ) (اِ.) = خروه : خروس . 1"} -{"line": "41049 بخیه (بَ یِ) ( اِ.) 1 - کوکی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی بزنند. 2 - دوختن بخشی از بدن که در اثر عمل جراحی شکافته شده باشد. ؛ اهل بخیه اهل فن، صاحب سررشته، وارد به کار. ؛ بخیه به آب دوغ زدن کنایه از: زحمت بی هوده کشیدن، کاری بی حاصل کردن . 1"} -{"line": "41050 بخیه زدن ( بخیه زدن . زَ دَ) (مص م .) 1 - کوک زدن، دوختن . 2 - دوختن بخش جراحی شدة بدن . 1"} -{"line": "41051 بد (بَ) (ص .) زشت، ناپسند. 1"} -{"line": "41052 بد (بُ دّ) [ ع . ] ( اِ.) چاره، گریز. 1"} -{"line": "41053 بد (بَ یا بُ) [ په . ] 1 - (ص .) مهتر، سرور بزرگ . 2 - (پس .) دارنده، صاحب، خداوند مانند: سپهبد. 1"} -{"line": "41054 بد انداختن ( بد انداختن . اَ تَ)(مص ل .) 1 - بداندیشی کردن، بنای بدی کردن . 2 - آزار رساندن . 1"} -{"line": "41055 بد بردار (بَ. بَ) تحمل کنندة بدان، کسی که سعة صدر دارد. 1"} -{"line": "41056 بدآزمون ( بدآزمون . ز) (ص .) بدسابقه، نابکار. 1"} -{"line": "41057 بدآموزی ( بدآموزی .) (ص .) آموزش کارهای ناپسند و غیراخلاقی . 1"} -{"line": "41058 بداء (بَ) [ ع . ] (مص ل .) ظاهر گشتن، پیدا شدن . 1"} -{"line": "41059 بداخلاق ( بداخلاق . اَ) [ فا - ع . ] (ص .) تندخو، خشمگین . مق . خوش اخلاق . 1"} -{"line": "41060 بدانجام ( بدانجام . اَ)(ص مر.) بدعاقبت، بدفرجام . 1"} -{"line": "41061 بداهت (بَ هَ) [ ع . بداهة ] (مص ل .) سخن بی اندیشه گفتن، بی تأمل سخن گفتن . 1"} -{"line": "41062 بداهه (ب یا بَ هِ) [ ع . بداهة ] (اِ.) نک بداهت، بدیهه . 1"} -{"line": "41063 بداهه نوازی ( بداهه نوازی . نَ) (حامص .) ساختن آنی و فوری قطعات موسیقی . 1"} -{"line": "41064 بداهه پرداز ( بداهه پرداز . پَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که بدون مقدمه اثری هنری اعم از شعر، موسیقی، نقاشی و همانند آن خلق می کند. 1"} -{"line": "41065 بدایت (بَ یَ) [ ع . بدایة ] (اِمص .) آغاز، اوُل چیزی . 1"} -{"line": "41066 بدایع (بَ یِ) [ ع . بدائع ] ( اِ.) جِ بدیعه ؛ تازه ها، نوها. 1"} -{"line": "41067 بدبدک (بَ بَ دَ) ( اِ.) (اِمر.) هدهد. 1"} -{"line": "41068 بدترکیب ( بدترکیب . تَ) [ فا - ع . ] (ص .) زشت، ناپسند. 1"} -{"line": "41069 بدجنس ( بدجنس . جِ) [ فا - ع . ] (ص .) دارای اندیشه و رفتار بد، بدسرشت، بدذات . 1"} -{"line": "41070 بدحساب (بَ. حِ) (ص .) خصوصیات کسی که حساب و کتاب درستی ندارد و بدهی خود را به موقع پرداخت نمی کند. 1"} -{"line": "41071 بدخوی ( بدخوی .)(ص مر.)تندخو، زشت خوی . 1"} -{"line": "41072 بددل ( بددل . د) (ص مر.) 1 - بزدل، ترسو. 2 - بدگمان . 1"} -{"line": "41073 بدر (بَ) [ ع . ] ( اِ.) ماه شب چهارده، ماه کامل . 1"} -{"line": "41074 بدرام (بَ) (ص مر.) وحشی، سرکش . 1"} -{"line": "41075 بدرقه (بَ رَ ق ِ) [ ع . بدرقة ] 1 - ( اِ.) راهنما، راهبر. 2 - (اِمص .) مشایعت . 1"} -{"line": "41076 بدره (بَ رِ) [ ع . بدرة ] ( اِ.) همیان، کیسة پول . 1"} -{"line": "41077 بدرود (ب) ( اِ.) وداع، خداحافظی . 1"} -{"line": "41078 بدرود گفتن ( بدرود گفتن . گُ تَ) (مص ل .) خداحافظی ک ردن . 1"} -{"line": "41079 بدریخت ( بدریخت .) (ص .) بدقیافه، زشت، دارای وضع ظاهری ناخوشایند. 1"} -{"line": "41080 بدزهره (بَ زَ رِ) (ص مر.)ترسو، بددل . 1"} -{"line": "41081 بدست (بَ دَ) ( اِ.) وجب . 1"} -{"line": "41082 بدست شدن (ب دَ. شُ دَ) (مص ل .) بدست آمدن، حاصل شدن . 1"} -{"line": "41083 بدسگال (بَ. س ِ) (ص فا.) بداندیش، بدخواه . 1"} -{"line": "41084 بدشانس ( بدشانس .) (ص .) بداقبال، آن که اغلب حوادث ناگوار در زندگی اش رخ می دهد. مق . خوش شانس . 1"} -{"line": "41085 بدع (ب) [ ع . ] (ص .) تازه، نوآیین . ج . ابداع، بدَع . 1"} -{"line": "41086 بدعت (ب عَ) [ ع . بدعة ] ( اِ.) نوآوری، به ویژه رسم یا آیین تازه ای که مورد پذیرش قرار نگرفته یا مخالف سنت پذیرفته شده باشد. 1"} -{"line": "41087 بدعنق (بَ. عُ نُ) (ص مر.) بدخلق، بدرفتار. 1"} -{"line": "41088 بدقلق ( بدقلق . ق ِ لِ) [ فا - تر. ] (ص مر.) بهانه گیر، بدسلوک . 1"} -{"line": "41089 بدل (بَ دَ) [ ع . ] (ص .) کریم، شریف . ج . ابدال، بدلا. 1"} -{"line": "41090 بدل (بَ دَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - هر چیزی که به جای دیگری واقع شود. 2 - عوض، جانشین . ج . بُدلا. 1"} -{"line": "41091 بدلاء (بُ دَ) [ ع . ] جِ بدل، بدیل ؛ شریفان، کریمان . 1"} -{"line": "41092 بدلگام (بَ لِ) (ص مر.) 1 - حیوان سرکش . 2 - آدم گردنکش، یاغی . 1"} -{"line": "41093 بدلی (بَ دَ) [ ع - فا. ] (ص .) قلابی، غیراصلی . 1"} -{"line": "41094 بدلیجات ( بدلیجات .) [ ع - فا. ] (اِ.) جواهرات و زیورآلات بدلی و غیراصل . 1"} -{"line": "41095 بدمسب (بَ مَ سَّ) [ فا. ازع ] (ص مر.) (عا.) = بدمصب : بدمذهب . 1"} -{"line": "41096 بدمست ( بدمست . مَ) (ص مر.) کسی که در مستی عربده کشد و شرارت کند، آن که پس از مست شدن هرزه گویی کند. 1"} -{"line": "41097 بدمظنه ( بدمظنه . مَ ظَ نِّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بدگمان، بدظن . 1"} -{"line": "41098 بدمنظر ( بدمنظر . مَ ظَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) آنچه در نظر خوش نیاید. 1"} -{"line": "41099 بدمهر ( بدمهر . مِ) (ص مر.)1 - نامهربان . 2 - بد - اندیش . 1"} -{"line": "41100 بدمینتون (بَ تُ) [ انگ . ] ( اِ.) نوعی ورزش شبیه تنیس که دو یا چهار بازیکن دارد. 1"} -{"line": "41101 بدن (بَ دَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - ساختمان کامل یک موجود زنده . 2 - تن، پیکر. 1"} -{"line": "41102 بدن سازی (بَ دَ)(اِمر.) تمرین ها و ورزش های ویژه برای تقویت ماهیچه ها و ایجاد یا حفظ تناسب در اندام های بیرونی، پرورش اندام . 1"} -{"line": "41105 بدنما ( بدنما . نَ) (ص مر.) 1 - بدشکل، زشت . 2 - بسیار نازک و تُنُک . 3 - نشان دهندة تمام بدن . 1"} -{"line": "41106 بدنه (بَ دَ نِ یا نَ) [ ع . ] ( اِ.) تنه، پیکر. 1"} -{"line": "41107 بده بستان (ب د ب) (اِمص .) (عا.) 1 - داد و ستد، معامله . 2 - مبادله، رد و بدل . 3 - روابط پنهانی متقابل . 1"} -{"line": "41108 بدهکار (ب د) (ص فا.) 1 - دارای بدهی . 2 - مدیون . 1"} -{"line": "41109 بدهکاری ( بدهکاری .) (حامص .) عمل بدهکار، وامداری، قرض داری . مق بستانکاری . 1"} -{"line": "41110 بدهی ( بدهی .) ( اِ.) 1 - آنچه بدهکار باید به بستانکار بپردازد. 2 - قرض . 1"} -{"line": "41111 بدو ( بدو .) [ ع . ] ( اِ.) بادیه، صحرا. 1"} -{"line": "41112 بدو (بَ) [ ع . ] ( اِ.) اوُل، آغاز، ابتدا. 1"} -{"line": "41113 بدواً (بَ وَ نْ) [ ع . ] ( ق .) در آغاز، در ابتدا. 1"} -{"line": "41114 بدون (ب نِ) (ص . ق .) 1 - فاقد، بی بهره . 2 - بی (نشانة فقدان یا نبودن ). 1"} -{"line": "41115 بدوی ( بدوی .) [ ع . ] (ص نسب .) ابتدایی، آغازی . 1"} -{"line": "41116 بدوی (بَ دَ) [ ع . ] (ص نسب .) بیابانی . 1"} -{"line": "41117 بدویت (بَ دَ یَّ) [ ع . بدویة ] (اِمص .) 1 - بادیه نشینی، بیابان گردی . 2 - عقب ماندگی . 1"} -{"line": "41118 بدپیله ( بدپیله . لِ) (ص مر.) سمج، سخت انتقام . 1"} -{"line": "41119 بدکاره ( بدکاره . رِ) (ص مر.) 1 - آن که مرتکب کارهای بد شود، بدکردار. 2 - شریر، موذی . 3 - فاسق، زناکار، روسپی . 1"} -{"line": "41120 بدگل ( بدگل . گِ) (ص مر.) زشت، نازیبا. 1"} -{"line": "41121 بدگمان ( بدگمان . گُ)(ص مر.) 1 - کسی که سوءظن دارد. 2 - حسود. 3 - مغرض . 1"} -{"line": "41122 بدگوهر ( بدگوهر . گُ هَ)(ص مر.) بدنژاد. بدسرشت . 1"} -{"line": "41123 بدیع (بَ) [ ع . ] (اِ . ص .) 1 - نو، تازه . 2 - دانشی که به بیان زیبایی های صنایع شعری می پردازد. 3 - عجیب، نادر. 1"} -{"line": "41124 بدیل (بَ) [ ع . ] ( اِ.) عوض، جانشین . 1"} -{"line": "41125 بدیمن (بَ. یُ) (ص .) بدشگون، ناخجسته، شوم . 1"} -{"line": "41126 بدیهه (بَ هِ) [ ع . بدیهة ] ( اِ.) بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن . 1"} -{"line": "41127 بدیهی (بَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - روشن، آشکار. 2 - آن چه که عقل برای پذیرفتنش نیاز به استدلال ندارد. 1"} -{"line": "41128 بدیهیات (بَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ بدیهه . 1 - امور بدیهی، چیزهای کاملاً آشکار و واضح . 2 - وقایع غیرمنتظره . 1"} -{"line": "41129 بذال (بَ ذّ) [ ع . ] (ص .) بسیار بخشنده . 1"} -{"line": "41130 بذر (بَ) [ ع . ] ( اِ.) تخم، دانه . ج . بذور. 1"} -{"line": "41131 بذرافشانی ( بذرافشانی . اَ) [ ع - فا. ] (حامص .) تخم - افشانی، پاشیدن بذر. 1"} -{"line": "41132 بذل (بَ) [ ع . ] (مص ل .) بخشیدن، دادن . 1"} -{"line": "41133 بذله (بَ لِ) ( اِ.) شوخی، لطیفه . 1"} -{"line": "41134 بذله گوی ( بذله گوی .) [ فا. ] (اِفا.)آدم شوخ، خوش - محضر. 1"} -{"line": "41135 بذی (بَ) [ ع . ] (ص .) بی شرم، شوخی کن، ناسزاگو. 1"} -{"line": "41136 بر و بوم (بَ رُ) (اِمر.) زمین، سرزمین . 1"} -{"line": "41137 بر ( بر .) [ ع . ] (ص .) نیکوکار، نکوکردار. 1"} -{"line": "41138 بر (ب رِّ) [ ع . ] ( اِ.) نیکی، نیکوکاری . 1"} -{"line": "41139 بر یخ نوشتن (بَ. یَ. نِ وِ تَ) (مص ل .) کنایه از: به هیچ شمردن، نابوده انگاشتن . 1"} -{"line": "41140 بر (بُ) 1 - ریشة فعل «بریدن » 2 - عمل جدا کردن ورق های بازی . 3 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «برنده » آید: چوب بر، آهن بر. ؛ بر خوردن جابه جا و در هم آمیخته شدن کارها یا ورق های بازی . 1"} -{"line": "41141 بر (بَ رّ) [ ع . ] ( اِ.) خشکی، دشت، بیابان . 1"} -{"line": "41142 بر (بُ رّ) [ ع . ] (اِ.) گندم . 1"} -{"line": "41143 بر ( بر .) [ په . ] ( اِ.) بار درخت، میوه . 1"} -{"line": "41144 بر (بَ) ( اِ.) 1 - بالا. 2 - بلند. 3 - نزد. پیش . 4 - هنگام . 1"} -{"line": "41145 بر ( بر .) [ په . ] ( اِ.) 1 - سینه . 2 - آغوش، کنار. 3 - طرف، جانب . 4 - ضلع خارجی زمین یا ساختمان که به طرف کوچه یا خیابان راه باشد. 1"} -{"line": "41146 بر ( بر .) (اِ.) = بیر. ویر: 1 - حفظ . 2 - به خاطر نگاه داشتن . 1"} -{"line": "41147 بر اثر (بَ. اَ ثَ) [ فا - ع . ] (حراض .) از پی، به دنبال . 1"} -{"line": "41148 بر انگشت پیچیدن (بَ. اَ گُ. دَ) (مص ل .) بزرگ نمودن عیب و ایراد. 1"} -{"line": "41149 بر باد تند نشستن (بَ. د تُ. نِ شَ تَ) (مص ل .) خشمگین شدن، نهایت خشم . 1"} -{"line": "41150 بر باد دادن ( بر باد دادن . دَ) (مص م .) 1 - از دست دادن . 2 - تلف کردن . 3 - نابود ساختن . 1"} -{"line": "41151 بر باد رفتن ( بر باد رفتن . رَ تَ) (مص ل .) تلف شدن، ضایع گشتن . 1"} -{"line": "41152 بر باد رفته ( بر باد رفته . رَ تَ یا تِ) (ص مف .) نابود شده . 1"} -{"line": "41153 بر باد ساختن ( بر باد ساختن . تَ) (مص م .) خراب کردن . 1"} -{"line": "41154 بر باد سرد نشاندن ( بر باد سرد نشاندن . د سَ. نِ دَ) (مص م .) دلسرد کردن، نومید ساختن . 1"} -{"line": "41155 بر خود بستن (بَ. خُ. بَ تَ) (مص ل .) به خود نسبت دادن، تظاهر کردن . 1"} -{"line": "41156 بر در نشسته (بَ. دَ. نِ شَ تِ)(ص .) محتاج، نیازمند. 1"} -{"line": "41157 بر دست (بَ دَ) (ق .) حاضر، آماده . 1"} -{"line": "41158 بر زدن (بُ. زَ دَ) (مص م .) برهم زدن و زیر و رو کردن ورق ها پیش از بازی . 1"} -{"line": "41159 بر سر آمدن (بَ. سَ. مَ دَ)(مص ل .) 1 - غلبه یافتن، پیروز شدن . 2 - به پایا ن رسیدن . 3 - برتری یافتن . 1"} -{"line": "41160 بر سر آوردن ( بر سر آوردن . سَ. وَ دَ) (مص م .) برتر داشتن . 1"} -{"line": "41161 بر سری ( بر سری . سَ)(حر اض .)علاوه بر، اضافه بر. 1"} -{"line": "41162 بر کسی زدن (بَ. کَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - به او اعتناء کردن، به او توجه کردن . 2 - یورش بردن، حمله کردن . 1"} -{"line": "41163 بر کسی گرفتن ( بر کسی گرفتن . کَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) او را مقصر دانستن . 1"} -{"line": "41164 بر گردن گرفتن ( بَ . گَ دَ. گِ رِ تَ)(مص م .) به عهد گرفتن . 1"} -{"line": "41165 برء (بَ) [ ع . ] (مص م .) خلق کردن، آفریدن، از عدم به وجود آوردن . 1"} -{"line": "41166 برء (بُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به شدن، نیک شدن، شفا یافتن از مرض . 2 - (اِ مصِ.) بهی، بهبود. 1"} -{"line": "41167 برآسودن (بَ. دَ) (مص ل .) استراحت کردن، آسایش یافتن . 1"} -{"line": "41168 برآشفتن ( برآشفتن . شُ تَ) (مص ل .) خشمگین شدن، غضبناک گردیدن . 1"} -{"line": "41169 برآمدن ( برآمدن . مَ دَ) (مص ل .) 1 - بالا آمدن . 2 - طلوع کردن . 3 - طول کشیدن . 4 - بالغ شدن . 5 - روا شدن . 6 - حاصل شدن 7 - گذشتن . 8 - توان مقابله و رویارویی داشتن . 1"} -{"line": "41170 برآورد ( برآورد . وَ یا وُ) (مص مر.) تخمین زدن، تعیین ارزش چیزی بطور تقریبی . 1"} -{"line": "41171 برآورد کردن ( برآورد کردن . وُ کَ دَ) (مص م .) تخمین زدن . 1"} -{"line": "41172 برآوردن ( برآوردن . وَ دَ) (مص م .) 1 - بلند کردن، بالا بردن . 2 - اجابت کردن، انجام دادن . 3 - پروردن . 1"} -{"line": "41173 برآورده ( برآورده . وَ د)(ص مف .)1 - پرورش داده، برکشیده . 2 - اجابت شده . 1"} -{"line": "41174 برائت (بَ ئَ) [ ع . براءة ] 1 - (مص ل .)پاک شدن از عیب و تهمت، تبرئه شدن . 2 - خلاص شدن از قرض و دین، رها شدن . 3 - ( اِ.) اجازه . 4 - حواله . 5 - (اِمص .) رهایی، خلاصی . 6 - بیزاری، دوری . 7 - پاکی . 1"} -{"line": "41175 برابر (بَ بَ) (ص مر.) 1 - هم وزن، هم سنگ . 2 - مطابق، معادل . 3 - مساوی . 1"} -{"line": "41176 برابری جستن ( برابری . جُ تَ) (مص ل .) مقابله کردن . 1"} -{"line": "41177 برابری کردن ( برابری کردن . کَ دَ)(مص ل .) 1 - مطابقت داشتن . 2 - مقابله کردن . 1"} -{"line": "41178 برات (بَ) ( اِ.) نوشته ای است که به موجب آن دریافت یا پرداخت پول را به دیگری واگذار کنند. 1"} -{"line": "41179 برات شدن ( برات شدن . شُ دَ)(مص ل .) به دل خطور کردن . 1"} -{"line": "41180 برادر (بَ دَ) [ په . ] ( اِ.) پسر یا مردی که در پدر و مادر یا یکی از آن دو ب ا شخص مشترک باشد. 1"} -{"line": "41181 برادر اندر ( برادر اندر . اَ دَ) (اِمر.) برادری که با برادر دیگر یا خواهر خویش از یک پدر و مادر نباشند. 1"} -{"line": "41182 برادر خوانده ( برادر خوانده . خا د) (اِمر.) مردی که او را به اخوت برگزیده باشند. 1"} -{"line": "41183 براده (بُ د) [ ع . برادة ] ( اِ.) خرده ریز از چوب یا فلز که به هنگام تراشیدن یا بریدن بر جای می ماند؛ سوده . 1"} -{"line": "41184 براری (بَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بری ؛ صحراها، خشکی ها. 1"} -{"line": "41185 براز (بَ) ( اِ.) گُوِه، تکه چوبی که هنگام شکافتن چوب دیگر، در میان شکاف می گذارند. گاز و بغاز هم گویند. 1"} -{"line": "41186 براز (بُ) [ ع . ] ( اِ.) سرگین، مدفوع آدمی . 1"} -{"line": "41187 برازنده (بَ زَ دَ) (ص فا.) شایسته، زیبنده . 1"} -{"line": "41188 برازندگی (بَ زَ د)(حامص .)شایستگی، لیاقت . 1"} -{"line": "41189 برازیدن (بَ دَ) (مص ل .) سزاوار بودن، شایسته بودن . 1"} -{"line": "41190 براستا (ب) (حراض . مر.) = براستای : در حق، دربارة، درباب . 1"} -{"line": "41191 براطلاق (بَ. اِ) [ فا - ع . ] (ق .) کلاً، به تمامی . 1"} -{"line": "41192 براعت (بَ عَ) [ ع . براعة ] (مص ل .) = برائت : 1 - برتری و کمال از حیث زیبایی و دانش . 2 - پاک شدن از عیب و تهمت . 3 - خلاص شدن از وام و دین . 1"} -{"line": "41193 براعت استهلال ( براعت استهلال ِ اِ تِ) [ ع . ] (اِمر.)آن است که شاعر یا نویسنده در ابتدای شعر یا نوشتة خود، عباراتی را بیآورد که خواننده از همان آغاز دریابد که با چه نوعی از نوشته یا شعری سر و کار دارد. 1"} -{"line": "41194 برافتادن (بَ. اُ دَ) (مص ل .) از میان رفتن، از بین رفتن . 1"} -{"line": "41195 برافراشتن ( برافراشتن . اَ تَ) (مص م .) 1 - بالا بردن پرچم . 2 - بنا کردن ساختمان . 1"} -{"line": "41196 براق (بُ) (ص .) خشمگین، عصبانی . 1"} -{"line": "41197 براق ( براق .) ( اِ.) 1 - اسب تیزرو. 2 - مرکب رسول الله. 1"} -{"line": "41198 براق (بَ رَّ) [ ع . ] (ص .) درخشان، درخشنده . 1"} -{"line": "41199 براق شدن (بُ. شُ دَ) (مص ل .) خشمگین شدن، با خشم به کسی نگاه کردن . 1"} -{"line": "41200 بران (بُ رّ) (ص .) دارای خاصیت یا توانایی بریدن . 1"} -{"line": "41201 برانداختن (بَ اَ تَ) (مص م .)1 - از بین بردن . 2 - سرنگون کردن . 3 - سنجیدن . 1"} -{"line": "41202 براندی (ب) [ انگ . ] (اِ.) نوعی مشروب انگلیسی . 1"} -{"line": "41203 برانشی (ب) [ فر. ] ( اِ.) آب شش . 1"} -{"line": "41204 برانکار (ب) [ فر. ] ( اِ.) = برانکارد: تختی که بیماران و مجروحان را روی آن می خوابانند و حمل می کنند. 1"} -{"line": "41205 برانگیختن ( برانگیختن . اَ تَ)(مص م .) تحریض کردن، تحریک کردن . 1"} -{"line": "41206 برانگیخته ( برانگیخته . اَ تَ) (ص مف .) تحریک شده، تحریض گردیده . 1"} -{"line": "41207 برانی (ب رّ) (ص .) بی سواد، عامی . 1"} -{"line": "41208 براوو (ب وُ) [ فر. ] (صت .) آفرین، مرحبا. 1"} -{"line": "41259 بردن (بُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - پیروز شدن . 2 - تحمل کردن . 1"} -{"line": "41261 برده (بَ د) [ په . ] (ص .) 1 - غلام، کنیز. 2 - اسیر. 1"} -{"line": "41209 برای (بَ یِ) (حراض .) 1 - به علت، به سبب، به جهت (تعلیل را رساند). 2 - به خاطر. 3 - به منظور (در بیان هدف و مقصود از چیزی ). 4 - در برابر (در بیان برابری و تقابل ارزش و مقدار چیزی ). 5 - در مدت زمان، به مدت . 6 - نسبت به (در بیان رابطه و نسبت میان دو امر). 1"} -{"line": "41210 بربر (ب ب) (ق .) حالتی است برای نگاه کردن و آن مستقیم و معنی دار به کسی یا چیزی نگاه کردن است . 1"} -{"line": "41211 بربری (بَ بَ) ( اِ.) نوعی نان ایرانی گرد یا بیضی کلفت تر از تافتون با رویة معمولاً شیاردار. 1"} -{"line": "41212 بربریت (بَ بَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) توحش، وحشیگری . 1"} -{"line": "41213 بربستن (بَ بَ تَ) (مص م .) مقید کردن . 1"} -{"line": "41214 بربسته ( بربسته . بَ تِ) (ص .) جعلی، مجعول . 1"} -{"line": "41215 بربط (بَ بَ) [ معر. ] ( اِ.) عود، از آلات موسیقی شبیه تار که کاسه اش بزرگتر و دسته اش کوتاه تر است . 1"} -{"line": "41216 برتاختن ( برتاختن . تَ) (مص ل .) روا شدن، روا کردن . 1"} -{"line": "41217 برتافتن ( برتافتن . تَ) (مص ل .) 1 - برگردیدن . 2 - پیچیدن . 3 - تحمل کردن، تاب آوردن . 4 - توانایی داشتن، توان برابری داشتن . 1"} -{"line": "41218 برتافته ( برتافته . تِ) (ص مف .) 1 - برگشته . 2 - پیچیده . 3 - تاب آورده . 1"} -{"line": "41219 برتر (بَ تَ) (ص تف .) بالاتر، بلندتر. 1"} -{"line": "41220 برتری ( برتری .) (حامص .) 1 - بالاتری، بلندتری . 2 - اولویت، رجحان . 1"} -{"line": "41221 برتنی ( برتنی . تَ) (حامص .) غرور، خودبینی، خودنمایی . 1"} -{"line": "41222 برج (بَ) ( اِ.) کنایه از: هزینه های بی مورد و بی جا. 1"} -{"line": "41223 برج (بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جای بلندی که برای نگهبانی عمارت و قلعه درست کنند. 2 - قلعه، د ژ. 3 - هر یک از دوازده برج منطقة البروج که خورشید هر ماه در یکی از آن ها قرار می گیرد: 1 - حمل (فروردین ). 2 - ثور(اردیبهشت ). 3 - جوزا (خرداد). 4 - سرطان (تیر). 5 - اسد (مرداد). 6 - سنبله (شهریور). 7 - میزان (مهر). 8 - عقرب (آبان ). 9 - قوس (آذر). 10 - جدی (دی ). 11 - دلو (بهمن ). 12 - حوت (اسفند). ج . بروج، ابراج . 1"} -{"line": "41224 برج سازی (بُ) [ معر - فا. ] (حامص .) ساختن ساختمان های بلند و مرتفع در جوامع شهری . 1"} -{"line": "41225 برجا (بَ) (ق .) شایسته، سزاوار. 1"} -{"line": "41226 برجاس (بُ) [ ع . ] ( اِ.) هدف، نشانة تیر. آماجگاه . 1"} -{"line": "41227 برجستن (بَ جَ یا ج ِ تَ)(مص ل .)=برجهیدن : پریدن از پایین به بالا یا به عکس، جهیدن . 1"} -{"line": "41228 برجسته (بَ جَ یا جِ تِ) (ص .) 1 - جهیده . 2 - برآمده . 3 - ممتاز، عالی . 1"} -{"line": "41229 برجیس (ب) ( اِ.) سیارة مشتری، اورمزد. 1"} -{"line": "41230 برخ (بَ) ( اِ.) پاره، بهره . 1"} -{"line": "41231 برخاستن (بَ تَ) (مص ل .) 1 - ایستادن . 2 - بیدار شدن . 3 - طلوع کردن . 4 - از میان رفتن . 1"} -{"line": "41232 برخاستن از چیزی ( برخاستن از چیزی . اَ) (مص ل .) صرفنظر کردن از آن چیز. 1"} -{"line": "41233 برخاسته (بَ تِ) (ص مف .) ایستاده، برپا. 1"} -{"line": "41234 برخفچ (بَ خَ) ( اِ.) کابوس، بختک . 1"} -{"line": "41235 برخه (بَ خِ) ( اِ.) 1 - پاره ای از هر چیز. 2 - عدد کسری . 1"} -{"line": "41236 برخوابه (بَ خا ب یا بَ) (اِمر.) 1 - توشک، تشک . 2 - همخوابه، هم بستر. 1"} -{"line": "41237 برخور (بَ خُ) (ص فا.) 1 - بهره مند. 2 - شریک، انباز. 1"} -{"line": "41238 برخورد (بَ خُ) (مص مر. اِمص .) 1 - به هم رسانیدن دو چیز، تصادم . 2 - به هم رسیدن دو کس، تصادف، ملاقات . 1"} -{"line": "41239 برخوردار (بَ خُ) (ص فا.) بهره مند، کامیاب . 1"} -{"line": "41240 برخورداری ( برخورداری .) (حامص .) بهره مندی، کامیابی . 1"} -{"line": "41241 برخچ (بَ رَ) (ص .) ( اِ.) 1 - زشت، نازیبا. 2 - زبون، سست . 1"} -{"line": "41242 برخی (بَ) ( اِ.) بعضی، اندکی . 1"} -{"line": "41243 برخی ( برخی .) (ص .) فدا، فدایی، قربان . 1"} -{"line": "41244 برد ( برد .) [ ع . ] ( اِ.) نوعی پارچة کتانی راه راه، که یمانی آن معروف است . 1"} -{"line": "41245 برد (بُ) (مص مر.) 1 - عمل بردن (در بازی ) مق باخت . 2 - سود، نفع . 1"} -{"line": "41246 برد (بَ) [ ع . ] ( اِ.) سرما. 1"} -{"line": "41247 برد عجوز (بَ د عَ) [ ع . ] (ص .) سرمای پیره - زن، هفت روز آخر زمستان . 1"} -{"line": "41248 بردابرد (بَ بَ) 1 - (اِمر.) آشوب، غوغا. 2 - (شب جم .) دور شو! 1"} -{"line": "41249 بردابرد زدن ( بردابرد زدن . زَ دَ) (مص ل .) دور شوید دور شوید گفتن . 1"} -{"line": "41250 بردار و ورمال (بَ رُ وَ) (ص .) پاچه ورمالیده، ناقُلا. 1"} -{"line": "41251 برداشت (بَ) (مص مر.) 1 - جمع آوری محصول . 2 - صبر، بردباری . 3 - پیشرفت و ترقی . 4 - عمل گرفتن چیزی قبل از موقع پرداخت یا تقسیم . 1"} -{"line": "41252 برداشت کردن ( برداشت کردن . کَ دَ)(مص م .)1 - درو و جمع آوری محصول . 2 - تحمل کردن . 3 - تصور کردن، تصور. 1"} -{"line": "41253 برداشتن (بَ تَ) (مص م .) 1 - بلند کردن 2 - تحمل کردن . 3 - گرفتن . 4 - دزدیدن . 5 - از میان بردن . 6 - فراگرفتن . 1"} -{"line": "41254 بردبار (بُ) (ص مر.) 1 - بارکش . 2 - شکیبا. 1"} -{"line": "41255 بردباری ( بردباری .)(حامص .)1 - بارکشی . 2 - صبر، شکیبایی . 1"} -{"line": "41256 بردمنده (بَ. دَ مَ د) (ص فا.) 1 - دمنده . 2 - طلوع کننده . 3 - پیدا شونده . 1"} -{"line": "41257 بردمیدن ( بردمیدن . دَ دَ) (مص ل .) 1 - دمیدن . 2 - طلوع کردن . 3 - پدید شدن . 1"} -{"line": "41258 بردمیده ( بردمیده . دَ د) (ص مف .) 1 - دمیده . 2 - طلوع کرده . 3 - پدید شده . 1"} -{"line": "41264 بردگی (بَ د) (حامص .) 1 - بندگی، غلامی . 2 - اسارت . 1"} -{"line": "41265 بردیدن (بَ. دَ) (مص ل .) دور گشتن از راه اصلی . 1"} -{"line": "41266 بررسی (بَ رِ) (حامص .) رسیدگی، تحقیق . 1"} -{"line": "41267 بررسیدن (بَ. رِ دَ) (مص ل .) تحقیق کردن . 1"} -{"line": "41268 برره (بَ رَ رَ یا رِ) (اِ.) [ ع . بررة ] ؛ ج . بار؛ نیکوکاران، صالحان . 1"} -{"line": "41269 برروشن (بَ رْ رَ وِ شْ)(ص .)مؤمن، گرونده . ج . برروشنان . 1"} -{"line": "41270 برز (بَ) ( اِ.) 1 - کار، عمل . 2 - کشت، زراعت . 1"} -{"line": "41271 برز (بُ) ( اِ.) 1 - بلندی . 2 - قد، قامت . 3 - شکوه، عظمت . 1"} -{"line": "41272 برزخ (بَ زَ) [ ع . ] 1 - ( اِ.) حایل بین دو چیز. 2 - حد فاصل میان بهشت و جهنم . 3 - (ص .) ناراحت، عصبانی، ناخشنود. 1"} -{"line": "41273 برزدن (بَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - پهلو به پهلو زدن . 2 - برابری و همسری کردن . 1"} -{"line": "41274 برزن (بَ زَ) ( اِ.) کوی، محله . 1"} -{"line": "41275 برزنت (ب رِ ز) [ روس . ازهلندی ] (اِ.) نوعی پارچة ضخیم و خشن که برای ساختن چادر و روکش و مانند آن ها به کار می رود. 1"} -{"line": "41276 برزنده (بَ زَ د) ( اِ.) شاغِل . ج . برزندگان . 1"} -{"line": "41277 برزه (بَ ز) ( اِ.) 1 - کشت، کاشت . 2 - شاخة درخت . 1"} -{"line": "41278 برزه گاو ( برزه گاو .) (اِمر.) = ورزه گاو: گاوی که بدان زمین را شیار کنند، گاو زراعت، ورزاو. 1"} -{"line": "41279 برزکار (بَ) (ص فا.) کشاورز، برزیگر. 1"} -{"line": "41280 برزگر (بَ گَ) (ص فا.) زارع، کشاورز. برزیگر هم گویند. 1"} -{"line": "41281 برزیدن (بَ دَ) (مص م .) مواظبت کردن بر کاری . 1"} -{"line": "41282 برس (بَ) ( اِ.) چوبی که در بینی شتر کنند. 1"} -{"line": "41283 برس (بُ رُ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ابزاری برای مرتب کردن موی سر. 2 - ماهوت پاکن . 3 - مسواک . 4 - قلم موی درشت . 1"} -{"line": "41284 برسام (بَ) ( اِ.) درد سینه، التهاب پردة بین قلب و کبد. 1"} -{"line": "41285 برساوش (بَ وُ) [ معر - یو. ] ( اِ.) حامل رأس الغول، برندة سر دیو، یکی از صورت - های فلکی شمالی به صورت مردی که با دست چپ سر بریده دیوی را با موی گرفته و ستارگان آن بیست و شش باشند. 1"} -{"line": "41286 برسختن (بَ. سَ تَ) (مص م .) 1 - آزمودن . 2 - سنجیدن . 1"} -{"line": "41287 برسم (بَ سَ) [ په . ] ( اِ.) شاخة بریده ای (انار یا گز) که مؤبدان زرتشتی به هنگام نیایش در دست می گرفتند. 1"} -{"line": "41288 برسیان (بَ) ( اِ.) پرشیان . 1"} -{"line": "41289 برش (بُ رِ) 1 - (اِمص .) بریدن، بریدگی . 2 - کنایه از: زرنگی، کاردانی و توانایی زیاد در انجام کاری . 3 - ( اِ.) روش بریدن پارچه متناسب با لباس مورد نیاز. 1"} -{"line": "41290 برش (بُ) [ روس . ] ( اِ.) خوراک آبداری از گوشت، کلم، چغندر و احیاناً هویج . نوعی سوپ روسی . 1"} -{"line": "41291 برش کار (بُ رِ) (ص . اِ.) کسی که کارش بریدن قطعه های مصالح اعم از پارچه، آهن، نایلون و همانند آن در اندازه های مناسب برای تولیدی ها باشد. 1"} -{"line": "41292 برشتن (ب رِ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - بریان کردن . 2 - پختن . 1"} -{"line": "41293 برشته (ب رِ تِ) (ص مف .) 1 - بریان شده . 2 - تف داده، بو داده . 3 - پخته . 1"} -{"line": "41294 برشتوک (ب رِ) (اِ.) نوعی شیرینی که از آرد سرخ شده، روغن، شکر و بعضی مواد دیگر تهیه می شود. 1"} -{"line": "41295 برشدن (بَ. شُ دَ) (مص ل .) بالا رفتن . 1"} -{"line": "41296 برشده ( برشده . شُ د) (ص مف .) بالا رفته، بلند شده . 1"} -{"line": "41297 برشمردن ( برشمردن . ش ِ مُ دَ) (مص م .) 1 - شماره کردن، حساب کردن . 2 - صدا زدن، مخاطب قرار دادن . 1"} -{"line": "41298 برشکستن ( بَ . ش ِ کَ تَ) 1 - (مص ل .) دوری کردن، روی برتافتن . 2 - (مص م .) شمردن، حساب کردن . 1"} -{"line": "41299 برشکفتن ( برشکفتن . ش ِ کُ تَ) (مص ل .) کنایه از: شادمان شدن، به هیجان آمدن . 1"} -{"line": "41300 برص (بَ رَ) [ ع . ] ( اِ.) پیسی، پیسگی، کک و سفیدی که در بدن ظاهر شود. 1"} -{"line": "41301 برصاء (بَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث ابرص ؛ زنی که به بیماری پیسی دچار باشد. 1"} -{"line": "41302 برطرف (بَ طَ رَ) [ فا - ع . ] (ص .) از میان رفته، ناپدید شده . 1"} -{"line": "41303 برعمیاء (بَ عَ) [ فا - ع . ] (ق مر.) کورکورانه . 1"} -{"line": "41304 برعکس (بَ عَ) [ فا - ع . ] (ق مر.) برخلاف، به عکس آن چه گفته شد. 1"} -{"line": "41305 برغ (بَ) ( اِ.) بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در برابر آب ببندند، سد، برغاب . ورغ و وارغ نیز گویند. 1"} -{"line": "41306 برغست (بَ غَ) ( اِ.) گیاهی است خودرو و بیابانی با گل های ریز و سفید مانند اسفناج که در پختن بعضی از خوراک ها بکار می رود. ورغست، بلغست، پژند و مچه و هنجمک هم گویند. 1"} -{"line": "41307 برغلانیدن (بَ غَ دَ) (مص م .) = ورغلانیدن : برانگیختن، تحریض کردن . 1"} -{"line": "41308 برغمان (بَ غَ) ( اِ.) مار بزرگ، اژدها. 1"} -{"line": "41309 برغندان (بَ غَ) ( اِ.) 1 - جشن و مهمانی که در روزهای آخر ماه شعبان برپا کنند. 2 - شرابی که در روزهای آخر ماه شعبان می خوردند و تا اول شوال از نوشیدن آن پرهیز می کردند. 1"} -{"line": "41310 برغو (بُ) ( اِ.) بوق، شاخ میان تهی . 1"} -{"line": "41311 برغوث (بُ) [ ع . ] ( اِ.)کک، کیک . ج . براغیث . 1"} -{"line": "41312 برغول (بَ) ( اِ.) 1 - گندم نیم کوفته . 2 - آشی که با گندم نیم کوفته درست کنند. 1"} -{"line": "41456 بریه (بَ یِ) [ ع . بریة ] ( اِ.) خلق، مخلوق . ج . برایا. 1"} -{"line": "41313 برف (بَ) [ په . ] ( اِ.) آب منجمد که به صورت بلورهایی به شکل منشور مسدس - القاعده متبلور می گردد و در فصل سرما از ابرها به زمین می بارد. 1"} -{"line": "41314 برف پاک کن (بَ کُ) (اِفا. اِمر.) وسیله ای که روی شیشة اتومبیل قرار گرفته هنگام باریدن باران یا برف آن را به حرکت درآرند تا شیشه را پاک کند. 1"} -{"line": "41315 برفاب (بَ) (اِمر.) آب برف . 1"} -{"line": "41316 برفزود (بَ فُ) (ق .)بسیار، فراوان، بی شمار. 1"} -{"line": "41317 برفنج (بَ فَ) (اِ. ص .)1 - خشن . 2 - راه باریک و دشوار. 1"} -{"line": "41318 برفنجک (بَ فَ جَ) ( اِ.) کابوس . 1"} -{"line": "41319 برفک (بَ فَ) ( اِ.) 1 - ورقة نازکی از برف که در یخچال ها و دستگاه های سرد کننده ایجاد شود. 2 - نوعی بیماری که علامت آن غشای سفید رنگی است که مخاط زبان و دهان و حلق را می پوشاند، قلاع . 3 - نقطه های سفید یا نورانی متعدد بر صفحة تلویزیون یا رادار. 1"} -{"line": "41320 برق (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - درخشش، 2 - الکتریسته . 3 - صاعقه . 4 - جر قه ای که در اثر نزدیک شدن الکتریستة منفی و مثبت تولید شود. 5 - نوری که در اثر برخورد ابرها تولید شود. 6 - جریان الکتریسته ای که برای مصارف خانگی و صنعتی عرضه می شود. 1"} -{"line": "41321 برقع (بُ قَ) [ ع . ] ( اِ.) روی بند، نقاب . ج . براقع . 1"} -{"line": "41322 برقی (بَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - مربوط به برق . 2 - ویژگی آن چه با برق کار می کند. 3 - برق کار. 4 - (عا.) فوری، سریع . 1"} -{"line": "41323 برلیان (ب رِ) [ فر. ] ( اِ.) الماس تراش داده شده . 1"} -{"line": "41324 برم (بَ) [ په . ] ( اِ.) آبگیر، استخر، برکة آب . 1"} -{"line": "41325 برم (بَ رَ) (اِ.) 1 - چوبی که پارچه ای ملون بر بالای آن بندند و در میدان نصب کنند برای آگاه کردن مردم از کشتی پهلوانان . 2 - چوب بندی را گویند که تاک انگور و بیارة کدو و خیار و غیره را بالای آن گذارند؛ داربست . 1"} -{"line": "41326 برماسیدن (بَ دَ) (مص م .) 1 - لمس کردن . 2 - سودن عضوی بر عضو دیگر. 1"} -{"line": "41327 برمال (بَ) ( اِ.) سینة کوه، سرابالای کوه و پشته . 1"} -{"line": "41328 برمال ( برمال .) (اِمص .) گریز. 1"} -{"line": "41329 برمالیدن ( برمالیدن . دَ) (مص م .) 1 - نوردیدن، طی کردن . 2 - بالا زدن آستین و پاچة شلوار. 1"} -{"line": "41330 برماه (بَ) ( اِ.) = برمه : ابزاری که درودگران با آن تخته را سوراخ می کنند. 1"} -{"line": "41331 برمخییدن ( برمخییدن . مَ دَ) (مص ل .) 1 - خودسری و نافرمانی کردن . 2 - عاق شدن . 1"} -{"line": "41332 برمنشی (بَ مَ نِ) (حامص .) 1 - خودپسندی، تکبر. 2 - والامنشی . 1"} -{"line": "41333 برمچ (بَ مَ) ( اِ.) لمس، دست کشی . 1"} -{"line": "41334 برمچیدن (بَ. مَ دَ) (مص م .) نک برماسیدن . 1"} -{"line": "41335 برنا (بُ) [ په . ] (ص .) 1 - جوان . 2 - زیبا، خوب . برناه هم گفته می شود. 1"} -{"line": "41336 برناس (بَ) (ص .) غافل، نادان . 1"} -{"line": "41337 برنامه (بَ مِ) (اِمر.) 1 - عنوان . 2 - دستور کار یک مجلس ؛ خطابه، جشن . 3 - آن چه که از رادیو، تلویزیون و سینما پخش می شود. 4 - مجموعه کارهایی که به هدف مشخصی ختم شود. 1"} -{"line": "41338 برنامه ریزی ( برنامه ریزی .) (حامص .) طراحی و تنظیم مقررات برای اجرای یک کار یا برنامه ای . 1"} -{"line": "41339 برنامه نویسی ( برنامه نویسی . نِ) (حامص .) 1 - عمل نوشتن برنامه . 2 - آماده کردن و دستور کار مرحله به مرحله برای نوشتن و انجام گرفتن برنامه های کامپیوتری . 1"} -{"line": "41340 برنتابیدن (بَ. نَ دَ)(مص ل .) طاقت نیاوردن . 1"} -{"line": "41341 برنج (ب رِ) ( اِ.) = برنگ : آلیاژی مرکب از مس و قلع و روی . شصت و هفت درصد مس و سی و هفت درصد روی . 1"} -{"line": "41342 برنج ( برنج .)( اِ.)گیاهی یک ساله که در جاهای گرم و مرطوب می روید، دانة آن یکی از غذاهای اصلی می باشد و انواع مختلف دارد: استخوانی، بی نام، طارم، دم سیاه، چمپا، صدری و غیره . 1"} -{"line": "41343 برنج کوبی ( برنج کوبی .) (حامص .) 1 - کار و شغل برنج کوب، دنگ کاری . 2 - جدا کردن دانة برنج از پوست آن . 1"} -{"line": "41344 برنجار ( برنجار .) ( اِ.) نک برنجزار. 1"} -{"line": "41345 برنجن (بَ رَ جَ) (اِمر.) حلقه ای فلزی که زنان به مچ دست یا پا کنند. ورنجن، ورنجین و برنجین نیز گویند. 1"} -{"line": "41346 برنده (بَ رَ د) (ص .) 1 - دارای برد. 2 - پیروز، موفق . 1"} -{"line": "41347 برنده (بُ رَّ د) (ص .) 1 - دارای ویژگی یا توانایی بریدن . 2 - تیز، بران . 3 - جدی، مؤثر و سخت . 1"} -{"line": "41348 برندک (بَ رَ دَ) ( اِ.) تپه، پشته . 1"} -{"line": "41349 برنز (بُ رُ) [ فر. ] ( اِ.) آلیاژی که از آمیختن مس و قلع به دست می آورند، مفرغ . 1"} -{"line": "41350 برنس (بُ نُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - کلاه درویشی . 2 - جامه ای که کلاه بر سر آن باشد. 1"} -{"line": "41351 برنشاندن (بَ. نِ دَ) (مص م .) 1 - سوار کردن . 2 - به سلطنت رساندن . 1"} -{"line": "41352 برنشست ( برنشست . نِ شَ) 1 - ( اِ.) اسب . 2 - زمین . 3 - (اِمص .) سوارکاری، سواری . 1"} -{"line": "41353 برنشستن ( برنشستن . نِ شَ تَ) (مص ل .) 1 - سوار شدن . 2 - نشستن بر تخت شاهی . 1"} -{"line": "41354 برنشیت (بُ رُ) [ فر. ] ( اِ.) نوعی بیماری ناشی از آماس نایره که باعث گرفتگی صدا، سرفه های شدید، خروج خلط های ساده یا توأم با چرک و خون می شود؛ ورم ریه . 1"} -{"line": "41355 برنوشته (بَ نِ وِ تِ) (ص مف .) طی شده، پاره گشته . 1"} -{"line": "47123 خلاندن (خَ دَ) (مص م .) نک خلانیدن . 1"} -{"line": "41356 بره (بَ رِّ) ( اِ.) 1 - بچة گوسفند یا بچة آهو. 2 - برج حمل . اولین برج از دوازده برج منطقه البروج . 1"} -{"line": "41357 بره (بَ رِ) ( اِ.) روی قبا و کلاه و مانند آن . 1"} -{"line": "41358 برهان (بُ) [ ع . ] ( اِ.) دلیل، جهت . ج . براهین . 1"} -{"line": "41359 برهم (بَ هَ) (ص مر.) 1 - فراهم آمده، جمع شده . 2 - پریشان، مضطرب . 1"} -{"line": "41360 برهم بسته (بَ هَ. بَ تِ) (ص .) مجعول، ساختگی . 1"} -{"line": "41361 برهم خوردن ( برهم خوردن . خُ دَ) (مص ل .) پریشان شدن، مضطرب شدن . 1"} -{"line": "41362 برهم زدن ( برهم زدن . زَ دَ) (مص م .) 1 - مضطرب کردن . 2 - پریشان کردن . 3 - سرنگون کردن . 1"} -{"line": "41363 برهما (بَ رَ) ( اِ.) خدای متعال هندوان . 1"} -{"line": "41364 برهمایی ( برهمایی .)(ص نسب .) پیرو فرقة برهمایی . 1"} -{"line": "41365 برهمن (بَ رَ مَ) [ سنس . ] (ص . اِ.) = برهمند: 1 - عضو بالاترین طبقه در دین هندو. 2 - روحانی دین هندو. 1"} -{"line": "41366 برهنه (ب ِ رَ نِ) [ په . ] (ص .)1 - لخت، عریان . 2 - آشکار، پدیدار، فاش . 1"} -{"line": "41367 برهنگی ( برهنگی .) [ په . ] (حامص .) لختی، عریانی . 1"} -{"line": "41368 برهوت (بَ رَ) ( اِ.) 1 - وادی ای است در حَضَرموت . 2 - چاه مشهور به (بئر برهوت ) د ر جوار وادی برهوت . 3 - هر جایی که در آن گیاه یا جانوری نباشد. 1"} -{"line": "41369 برهود (بَ) ( اِ.) نیم سوخته، چیزی که نزدیک به سوختن رسیده و حرارت آتش رنگ آن را تغییر داده باشد. 1"} -{"line": "41370 برهودن (بَ هُ دَ) (مص ل .) نزدیک به سوختن رسیدن، در اثر حرارت تغییر رنگ دادن . 1"} -{"line": "41371 برهون (بَ هُ) ( اِ.) حصار، محوطه . 1"} -{"line": "41372 برهیختن (بَ تَ)(مص م .) ب رکشیدن، برآوردن . 1"} -{"line": "41373 برو (بُ) ( اِ.) ابرو. 1"} -{"line": "41374 برو بیا داشتن (بُ رُ. تَ) (مص ل .) کنایه از: فرّ و شکوه داشتن، اوضاع و احوال مناسب داشتن . 1"} -{"line": "41375 برواره (بَ رِ) ( اِ.) بالاخانه . 1"} -{"line": "41376 بروت (بُ)( اِ.)1 - سبیل . 2 - مجازاً کبر و غرور. 1"} -{"line": "41377 برودت (بُ دَ) [ ع . ] (مص ل .) سرد شدن، خنک شدن . 1"} -{"line": "41378 برودری (بُ رُ د) ( اِ.) گلدوزی، قلاب دوزی . 1"} -{"line": "41379 بروز (بُ) [ ع . ] (مص ل .) پیدا شدن، برون آمدن . 1"} -{"line": "41380 بروسین (بُ رُ) [ فر. ] (اِ.) شبه قلیایی که آن را از جوزالقی استخراج کنند. کریستال های آن استوانه ای شکل، بی رنگ و بی مزه است و از سمّهای مهلک محسوب می شود. 1"} -{"line": "41381 بروشور (بُ رُ) [ فر. ] ( اِ.) متن چاپی با تعداد صفحات معمولاً کم که اطلاعاتی دربارة ویژگی های کالا یا نمایش یا نمایشگاه و نظایر آن به دست دهد، دفترک (فره )، کاتالوگ . 1"} -{"line": "41382 بروفه (بُ یا بَ فِ) ( اِ.) دستار، کمربند، شال که بر سر یا کمر بندند. 1"} -{"line": "41383 برومند (بَ یا بُ مَ) (ص .) 1 - باردار، میوه دار. 2 - خرم، شاداب . 3 - کامیاب، برخوردار. 1"} -{"line": "41384 برومندی ( برومندی .) (اِمص .) 1 - بارداری، ثمر داشتن . 2 - تمتع . 1"} -{"line": "41385 برون ( برون .) ( اِ.) بیرون، خارج . 1"} -{"line": "41386 برون (بُ) (حر اض .) برای، به جهت . 1"} -{"line": "41387 برپا (بَ) (ص . ق .) 1 - ایستاده، سر پا. 2 - برقراری، برجای . 1"} -{"line": "41388 برپا داشتن (بَ. تَ) (مص م .) 1 - برقرار ساختن . 2 - برپا کردن جشن و شادمانی . 1"} -{"line": "41389 برچسب (بَ. چَ) (اِمر.) تکه ای کاغذ که بر آن نوع جنس ومحل ساخت و دیگر مشخصات را نوشته یا چاپ کنند و روی کالا چسبانند، اتیکت . 1"} -{"line": "41390 برچه (بَ چَ) ( اِ.) نیزة کوچک . 1"} -{"line": "41391 برچک (بَ چَ) (اِ.) تیغة شمشیر. 1"} -{"line": "41392 برچیدن ( برچیدن . دَ) (مص م .) 1 - دانه چیدن . 2 - برگزیدن . 3 - جمع کردن . 4 - تعطیل کردن، منحل کردن . 1"} -{"line": "41393 برچیدگی (بَ د) (حامص .) 1 - دانه از زمین برداشتن . 2 - گرد کردن . 3 - تعطیل کردن . 1"} -{"line": "41394 برک (بَ رَ) ( اِ.) ستارة سهیل . 1"} -{"line": "41395 برک ( برک .) ( اِ.) نوعی پارچة ضخیم که در خراسان از پشم شتر یا کرک بز با دست بافند و از آن جامة زمستانی دوزند. 1"} -{"line": "41396 برکاست (بَ) (ص .) کاستی، کمی . 1"} -{"line": "41397 برکامه (بَ مِ) (ق .) علی رغم، برخلاف . 1"} -{"line": "41398 برکاپوز (بَ)(اِمر.) اطراف دهان، پک و پوز. 1"} -{"line": "41399 برکت (بَ رَ کَ) [ ع . برکة ] (مص ل .) 1 - نمو کردن وافزودن . 2 - افزایش . 3 - یمن، خجستگی . 4 - نیکبختی . ج . برکات . 1"} -{"line": "41400 برکشیدن ( برکشیدن . کِ دَ) (مص م .) 1 - بالا کشیدن چیزی . 2 - پیشرفت کردن، بلند مرتبه ساختن . 3 - چین دار کردن . 1"} -{"line": "41401 برکشیده ( برکشیده . کِ د) (ص مف .) 1 - بالا کشیده، ترقی کرده . 3 - نواخته، پرورده . 4 - ساخته و برپا شده . 1"} -{"line": "41402 برکمینه ( برکمینه . کَ نِ)(ق مر.) دست کم، حداقل . 1"} -{"line": "41403 برکه (ب کِ) [ ع . برکة ] ( اِ.) آبگیر، تالاب . 1"} -{"line": "41404 برکی (بَ رَ) (ص نسب . اِمر.) بافته ای از پشم شتر که درویشان از آن کلاه دوزند. 1"} -{"line": "41405 برگ (بَ) ( اِ.) 1 - توشه، آذوقه . 2 - اسباب و اثاثیة زندگی . 3 - میل، آرزو. 4 - اسباب و سامان . 1"} -{"line": "41406 برگ ( برگ .) [ په . ] ( اِ.) 1 - اندامی از گیاه که از جوانه های روی ساقه یا شاخه پدید می آید، بلگ . 2 - واحدی برای کاغذ یا آنچه به صورت کاغذ است، ورق، ورقه . 1"} -{"line": "41407 برگ بو ( برگ بو .) (اِمر.) گیاهی از تیرة غارها جزو تیره های نزدیک به آلاله ها که به صورت درختچه می باشد. 1"} -{"line": "41408 برگ بید (بَ گِ) (اِمر.) نوعی از پیکان شبیه برگ بید. 1"} -{"line": "41409 برگ زدن (بَ. زَ دَ) (مص ل .) حقه زدن (در بازی ورق ). 1"} -{"line": "41410 برگ سبز (بَ گِ سَ) (اِمر.) مجازاً هدیة کوچک و ناچیز. 1"} -{"line": "41411 برگاشتن (بَ تَ) (مص م .) برگردانیدن . 1"} -{"line": "41412 برگبالان (بَ) ( اِ.) حشراتی که بال های آن ها مانند برگ گل نازک و لطیف است . 1"} -{"line": "41413 برگذار کردن (بَ. گُ. کَ دَ) (مص م .) سپری کردن، به پایان بردن . 1"} -{"line": "41414 برگردان (بَ. گَ) (ص مف .) 1 - برگردانده شده . 2 - ترجمه شده . 1"} -{"line": "41415 برگرداننده ( بَ گَ نَ د) (ص فا.) 1 - رد کننده، برگشت دهنده . 2 - تغییر دهنده . 3 - واژگون کننده . 4 - مترجم . 1"} -{"line": "41416 برگردانیدن (بَ گَ دَ) (مص م .) 1 - برگشت دادن . 2 - پشت و رو کردن . 3 - ترجمه کردن . 4 - بازپس بردن . 5 - مجازاً استفراغ کردن . 1"} -{"line": "41417 برگردانیده (بَ گَ د) (ص مف .) 1 - برگشت داده، رد کرده . 2 - واپس برده . 3 - پشت و رو کرده، واژگون شده . 4 - ترجمه شده . 1"} -{"line": "41418 برگردیدن ( برگردیدن . گَ دَ) (مص ل .) 1 - مراجعت کردن . 2 - تغییر یافتن . 3 - واژگون شدن . 1"} -{"line": "41419 برگرفتن ( برگرفتن . گِ رِ تَ) (مص م .) 1 - برداشتن . 2 - از جایی به جایی نقل کردن . 3 - جدا کردن، منشعب کردن . 4 - آغاز کردن . 5 - دور کردن . 6 - ربودن . 1"} -{"line": "41420 برگرفته ( برگرفته . گِ رِ تِ) (ص مف .) 1 - برداشته شده . 2 - ربوده . 3 - رانده، محو شده . 1"} -{"line": "41421 برگریزان (بَ) (اِمر.) زمانی که برگ های درختان به زمین فرومی ریزد، پاییز، خزان . 1"} -{"line": "41422 برگزار (بَ گُ) (ص .) اجرا شده، انجام شده . 1"} -{"line": "41423 برگزاری ( برگزاری .) (حامص .) برگزار شدن یا برگزار کردن . 1"} -{"line": "41424 برگزیدن (بَ. گُ دَ) (مص م .) 1 - انتخاب کردن . 2 - ترجیح دادن . 1"} -{"line": "41425 برگزیده ( برگزیده . گُ د) (ص مف .) 1 - انتخاب شده . 2 - ترجیح داده شده . 1"} -{"line": "41426 برگستوان (بَ گُ) (اِمر.) 1 - زره . 2 - پوششی که در قدیم به هنگام جنگ بر روی اسب می افکندند یا خودشان می پوشیدند. 1"} -{"line": "41427 برگشت (بَ گَ)(مص مر. اِمص .)1 - بازگشت، رجعت . 2 - آن چه از حساب برگردانند. 1"} -{"line": "41428 برگشتن ( برگشتن . گَ تَ) (مص ل .) 1 - رجعت کردن . 2 - منصرف شدن . 3 - تغییر یافتن . 4 - واژگون شدن . 1"} -{"line": "41429 برگشته ( برگشته . گَ تِ) (ص مف .) نابود شده، زیر و زبر شده . 1"} -{"line": "41430 برگشته اختر ( برگشته اختر . گَ تَ. اَ تَ) (ص .) بدبخت، بداقبال . 1"} -{"line": "41431 برگماشتن ( برگماشتن . گُ تَ)(مص م .) = برگماردن : مأمور کردن، منصوب کردن . 1"} -{"line": "41432 برگه (بَ گِ) ( اِ.) مجازاً قطعه کاغذ یا مقوا برای نوشتن یادداشت . 2 - مدرک . 3 - میوة گوشتالوی هسته دار که هستة آن را بیرون آورده آن را خشک کنند. 4 - فرم (فره ). 1"} -{"line": "41433 برگه دان ( برگه دان .) (اِ.) جعبه یا قفسة کشوداری که برگه ها را در آن قرار می دهند. 1"} -{"line": "41434 برگچه (بَ چِ) (اِمصغ .) تقسیمات کوچکتر یک پهنة برگ، برگک، برگ کوچک . 1"} -{"line": "41435 بری (بَ) [ ع . بری ء. ] (ص .) بی گناه، مبرا، پاک . مق . گناهکار. 1"} -{"line": "41436 بری (بَ رِّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) بیابانی، دشتی . 1"} -{"line": "41437 بری ء (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی گناه . 2 - بیزار، برکنار. 1"} -{"line": "41438 بریان (ب) (ص .) 1 - برشته . 2 - کباب شده . 1"} -{"line": "41439 بریج (ب) [ انگ . ] (اِ.) 1 - نوعی بازی ورق که چهار بازیکن دارد و دو به دو با هم بازی می کنند. 2 - در علم پزشکی نام دندان مصنوعی ای است که روی دو دندان طبیعی اطرافش تکیه داده می شود. 1"} -{"line": "41440 بریجن (ب جَ) (اِ.) = بریزن . برزن : تابة گلین یا سفالین که روی آن نان پزند؛ اجاق، تنور. 1"} -{"line": "41441 برید (بَ) [ معر. ] ( اِ.) نامه رسان، پیک، چاپار. 1"} -{"line": "41442 بریدن (بُ دَ) [ په . ] 1 - (مص م .) جدا کردن، پاره کردن . 2 - پیمودن، سپردن . 3 - نقب زدن، حفر کردن .4 - (مص ل .) خسته شدن، بی انگیزه شدن . 1"} -{"line": "41443 بریدن راه (بُ دَ نِ)(مص ل .)راهزنی، دزدی . 1"} -{"line": "41444 بریده (بُ د) (ص مف .) 1 - قطع کرده، جدا شده . 2 - شکافته شده . 3 - زخم شده . 4 - ختنه شده . 5 - خسته و ناتوان شده . 1"} -{"line": "41445 بریزن (بَ زَ) ( اِ.) غربال، غربیل . 1"} -{"line": "41446 بریشم (بَ شَ) ( اِ.) ابریشم . 1"} -{"line": "41447 بریشم زن ( بریشم زن . زَ) (ص فا.) نوازندة ابریشم . 1"} -{"line": "41448 بریشم نواز ( بریشم نواز . نَ) (ص فا.) نوازندة ابریشم، چنگی . 1"} -{"line": "41449 بریغ (ب) ( اِ.) خوشة انگور. 1"} -{"line": "41450 بریل (ب رِ) [ انگ . ] ( اِ.) خط ویژة نابینایان که حروف آن به صورت نقطه های برجسته است (برگرفته از نام لویی بریل موسیقی دان و معلم فرانسوی ). 1"} -{"line": "41451 برین (بَ) (ص نسب .) اعلی، بالایی . 1"} -{"line": "41452 برین (بُ) [ په . ] ( اِ.) قاش یا قاچ، بُرشی از خربزه یا هنداونه . 1"} -{"line": "41453 برینش (بُ نِ) (اِمص .) 1 - قطع، برش . 2 - راندن شکم، اسهال . 1"} -{"line": "41454 برینه (ب نَ) ( اِ.) سوراخ . 1"} -{"line": "41455 بریه (بَ یِّ) [ ع . بریة ] ( اِ.) صحرا، بیابان . ج . براری . 1"} -{"line": "48034 دروند (دَ وَ) (اِمر.) چنگک، قلاب . 1"} -{"line": "41457 بریگاد (ب) [ فر. ] (اِ.) 1 - واحد نظامی مرکب از دو فوج، تیپ . 2 - چندین واحد نظامی از یک صنف که تحت فرماندهی یک سرتیپ (ژنرال ) باشند. 1"} -{"line": "41458 بز ( بز .) (اِ.) = پژ. پج : 1 - پشتة بلند. 2 - تیغ کوه . 1"} -{"line": "41459 بز (بُ) ( اِ.) هر یک از گونه های جانوران پستان دار نشخوارکننده از تیره گاوان که جزو دام های اهلی تربیت می شود و از گوشت و پنیر و پشم و کرک آن استفاده می کنند و به هیئت وحشی نیز به نام بز کوهی وجود دارد. 1"} -{"line": "41460 بز (بَ) (اِ.) آیین، قاعده، طرز، روش . 1"} -{"line": "41461 بز (بَ زّ) [ ع . ] ( اِ.) جامة کتانی یا پنبه ای . 1"} -{"line": "41462 بز آوردن ( بز آوردن . وَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - به دست آوردن حداقل امتیاز. 2 - بد آوردن . 1"} -{"line": "41463 بز خر ( بز خر . خَ) (ص .) کسی که دنبال جنس ارزان و معامله های مناسب و پرسود می گردد. 1"} -{"line": "41464 بز خریدن ( بز خریدن . خَ دَ) (مص ل .) کنایه از: ارزان خریدن . 1"} -{"line": "41465 بز رقصاندن ( بز رقصاندن . رَ دَ) (مص ل .) کنایه از: بهانه های تازه و رنگارنگ آوردن . 1"} -{"line": "41466 بزاخفش (بُ ز اَ فَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) کنایه از: آدم ابلهی که برای تظاهر به فهمیدن کلام سرش را تکان می دهد. 1"} -{"line": "41467 بزاز (بَ زّ) [ ع . ] (ص .) پارچه فروش، جامه - فروش . 1"} -{"line": "41468 بزازی ( بزازی .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) پارچه - فروشی . 2 - ( اِ.) دکان پارچه فروشی . 1"} -{"line": "41469 بزاق (بُ) [ ع . ] ( اِ.) آب دهان، ترشحاتی که از غدد زیر زبانی ایجاد می شود. 1"} -{"line": "41470 بزان (بَ) (ص فا.) جهنده، جست زننده . 1"} -{"line": "41471 بزباش (بُ) ( اِ.) نوعی آبگوشت که با گوشت بُز، حبوبات، سبزی و مواد دیگر درست کنند. 1"} -{"line": "41472 بزداغ (ب یا بُ) ( اِ.) ابزاری که به وسیلة آن زنگ آیینه، تیغ و مانند آن را بزدایند. 1"} -{"line": "41473 بزدل (بُ. د) (ص مر.) ترسو، جبان . 1"} -{"line": "41474 بزرک (بَ رَ) ( اِ.) دانة گیاه کتان که از آن روغن گیرند. 1"} -{"line": "41475 بزرگ (بُ زُ) (ص .) 1 - دارای حجم، وسعت یا کمیت زیاد. 2 - برجسته، نمایان . 3 - بالغ، بزرگسال . 4 - دارای سن بیشتر. 5 - عنوان احترام آمیز برای پدر، مادر، دایی و... 6 - رییس، پیشوا. 1"} -{"line": "41476 بزرگ خوانده ( بزرگ خوانده . د)(ص .) نامبردار، مشهور. 1"} -{"line": "41477 بزرگ داشتن ( بزرگ داشتن . تَ) (مص م .) احترام گذاشتن، تکریم کردن . 1"} -{"line": "41478 بزرگ سال ( بزرگ سال .) (ص مر.) سالمند، مسن . 1"} -{"line": "41479 بزرگوار (بُ زُ) (ص مر.) 1 - شریف، محترم . 2 - باشکوه، با جلال . 1"} -{"line": "41480 بزغ (بَ زَ) ( اِ.) قورباغه . 1"} -{"line": "41481 بزغاله (بُ لِ) (اِمر.) بچة بز، بز خردسال . 1"} -{"line": "41482 بزغسمه (بَ زَ سَ مِ) (اِمر.) جلبک . 1"} -{"line": "41483 بزغه (بَ زَ غِ) ( اِ.) چلپاسه، مارمولک . 1"} -{"line": "41484 بزم (بَ) [ په . ] ( اِ.) جشن و طرب و مهمانی . 1"} -{"line": "41485 بزم آرا (ی ) ( بزم آرا .) (ص فا.) آن که مجلس عیش و مهمانی را آرایش می کند، بزم آراینده . 1"} -{"line": "41486 بزماورد (بَ وَ) [ په . ] ( اِ.) غذای حاضری، ساندویچ . 1"} -{"line": "41487 بزمجه (بُ مَ جِّ) ( اِ.) سوسمار. 1"} -{"line": "41488 بزمرغ (بُ مُ) (اِمر.) پرنده ای از راستة دوندگان جزو تیرة کازوآرها که وضع و شکل ظاهر آن کاملاً شبیه شترمرغ است ولی قد وی کمی از شترمرغ کوتاه تر و گردنش مخصوصاً از گردن شترمرغ قصیرتر است . ساق پای وی نیز از ساق پای شترمرغ کوتاه - تر می باشد. 1"} -{"line": "41489 بزمگاه (بَ) (اِمر.) مجلس شراب و جشن و جای عیش و شادمانی و ضیاف خانه . 1"} -{"line": "41490 بزن (ب زَ) (ص مر.) 1 - دلاور، شجاع . 2 - (فع .) دوم شخص مفرد امر حاضر از «زدن ». 1"} -{"line": "41491 بزن بهادر (ب زَ. بَ دُ) [ فا - تر. ] (ص مر.) بسیار شجاع، دلیر. 1"} -{"line": "41492 بزنگ (بَ زَ) ( اِ.) کلید. 1"} -{"line": "41493 بزنگاه (ب زَ) (اِمر.) 1 - جای راهزنی . 2 - کنایه از: موقعیت حساس . 1"} -{"line": "41494 بزه (بُ زَ یا ز) (اِ.) 1 - زمین پشته پشته و ناهموار. 2 - میوة خوشبوی . 1"} -{"line": "41495 بزه (ب ز) [ په . ] ( اِ.) 1 - گناه و خطا. 2 - جرم . 1"} -{"line": "41496 بزه کار ( بزه کار .) [ په . ] (ص فا.) گناهکار، مجرم . 1"} -{"line": "41497 بزوغ (بُ) [ ع . ] (مص ل .) برآمدن، تافتن، تابیدن (آفتاب و ستارگان ). 1"} -{"line": "41498 بزک (بَ زَ) ( اِ.) زینت و آرایش، توالت . 1"} -{"line": "41499 بزیدن (بَ دَ) (مص ل .) نک وزیدن . 1"} -{"line": "41500 بزیشه (بَ یا بُ ش) ( اِ.) تفالة کنجد. 1"} -{"line": "41501 بزیچه (بُ چِ) (اِمصغ .) 1 - بزغاله . 2 - سه پایة قصاب و سلاخ . 1"} -{"line": "41502 بس (بَ) (ص .) 1 - کافی . 2 - بسیار. 1"} -{"line": "41503 بس پاره (بَ رِ)(ص .) بسیار پرواز، تند پرواز. 1"} -{"line": "41504 بس کردن (بَ. کَ دَ) (مص ل .) بسنده کردن . 1"} -{"line": "41505 بسا (بَ) (ق .) بس، بسیار. 1"} -{"line": "41506 بساتین (بَ) [ معر. ] ( اِ.) جِ بستان ؛ بوستان ها. 1"} -{"line": "41507 بساردن (بَ یا ب دَ) (مص م .) شخم کردن، هموار کردن زمین شخم کرده . 1"} -{"line": "41508 بسارده (بَ یا ب د) (ص مف .) 1 - زمین شخم شده . 2 - زمین آبیاری شده برای کاشتن . 1"} -{"line": "41509 بساره (بَ یا ب رِ)( اِ.)1 - ایوان، صفه . 2 - بارگاه . 1"} -{"line": "41510 بساز (ب) (ص ) سازگار، قانع . 1"} -{"line": "41893 بنجیدن (بَ دَ) (مص م .) کمک کردن، یاری کردن . 1"} -{"line": "41511 بساز و بفروش (ب زُ ب) (ص فا. اِ.) آن که کارش ساختن خانه و فروختن آن می باشد. 1"} -{"line": "41512 بساز کردن ( بساز کردن . کَ دَ)(مص ل .) نیک ساختن . 1"} -{"line": "41513 بساط (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - گستردنی . 2 - شادروان . 3 - فراخی میدان . 4 - سفرة چرمین . 1"} -{"line": "41514 بساط انداختن ( بساط انداختن . اَ تَ) [ فا - ع . ] (مص م .) 1 - اسباب فروختنی را در مکانی پهن کردن . 2 - فرش انداختن . 1"} -{"line": "41515 بساط درآوردن (بَ. دَ. وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: اَلَم شنگه راه انداختن . 1"} -{"line": "41516 بساط کردن ( بساط کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) اسباب عیش و نوش را فراهم کردن . 1"} -{"line": "41517 بساط کشیدن ( بساط کشیدن . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بساط گستردن . 1"} -{"line": "41518 بساطت (ب طَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ساده بودن . 2 - خوشرویی . 1"} -{"line": "41519 بساطی (ب) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - خرده - فروش، خرازی فروش . 2 - کنایه از تریاکی و اهل عیش و نوش . 1"} -{"line": "41520 بساعت (بَ عَ) [ فا - ع . ] (ق .) فوری، آناً. 1"} -{"line": "41521 بسالت (بَ لَ) [ ع . ] (اِمص .) دلاوری، شجاعت . 1"} -{"line": "41522 بسام (بَ سّ) [ ع . ] (ص .) خندان، گشاده رو. 1"} -{"line": "41523 بسامان (ب) (ص مر.) 1 - مرتب، آماده . 2 - آسوده خاطر. 1"} -{"line": "41524 بسامانی (ب) (حامص .) اصلاح، درست کرداری . 1"} -{"line": "41525 بسامد (بَ مَ) (مص مر.) 1 - شمارش دفعه های چیزی در مدت معین یا دفعه های کاربرد واژه ای خاص در یک نوشته . 2 - فراوانی، وفور (ریاضی ). 3 - فرکانس (فیزیک ). 1"} -{"line": "41526 بسان (ب) (ق مر.) مانند، شبیه، نظیر. 1"} -{"line": "41527 بساوایی (ب) (حامص .) لمس . 1"} -{"line": "41528 بساونده (ب وَ د) (ص فا.) لمس کننده . 1"} -{"line": "41529 بساویدن (ب دَ) (مص م .) لمس کردن . 1"} -{"line": "41530 بساویده (ب د) (ص مف .) لمس شده . 1"} -{"line": "41531 بساک (بَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - تاجی از گل ها و ریاحین که پادشاهان و بزرگان روزهای عید و جشن و مردان در روز دامادی بر سر می گذاشتند. 2 - پرچم گل که دانه های گرده درون آن می باشد. 1"} -{"line": "41532 بسباس (بَ) (ص .) هرزه، یاوه، سخن یاوه . 1"} -{"line": "41533 بست (بُ) ( اِ.) 1 - گلزار. 2 - جایی که میوه های خوشبو در آن روید. 3 - محور سنگ آسیا. 4 - گندم بریان . 1"} -{"line": "41534 بست (بَ) 1 - (مص مر.) بستن، سد کردن . 2 - ( اِ.) حلقه یا نیم دایره ای که به چهارچوب در یا پنجره متصل است و چفت یا قفل در آن قرار می گیرد. 3 - هر نوع وسیله برای گرفتن و نگهداشتن چیزی . 4 - جایی که مردم برای ایمن ماندن از تعرض یا دادخواهی به آن جا پناهنده می شدند، جای تحصن . 5 - آن مقدار از تریاک یا شیره که هر بار به حقه می چسبانند. 1"} -{"line": "41535 بست زدن (بَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - پیوند زدن . 2 - (عا.) تریاک کشیدن . 1"} -{"line": "41536 بست نشستن (بَ. نِ شَ یا ش ِ تَ) (مص ل .) متحصن شدن . 1"} -{"line": "41537 بستاخ (بُ) (ص .) گستاخ . 1"} -{"line": "41538 بستار (ب) (ص . اِ.) 1 - سست، نااستوار. 2 - گرفتار، گرو. 1"} -{"line": "41539 بستان (بُ)( اِ.) 1 - باغ . 2 - باغ میوه . ج . بساتین . 1"} -{"line": "41540 بستانکار (ب) (ص فا.) طلبکار. 1"} -{"line": "41541 بستاوند (بُ وَ) ( اِ.) زمین پشته پشته . 1"} -{"line": "41542 بستر (ب تَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - تُشک، جای خواب . 2 - پهنه، ساحت . 3 - زمینه و امکان برای کاری . 4 - پهنه ای که آب بر آن جریان دارد. 1"} -{"line": "41543 بسترآهنگ ( بسترآهنگ . هَ) (اِ.) 1 - لحاف، نهالی . 2 - چادر شبی که بر روی بستر کشند. 1"} -{"line": "41544 بستری (ب تَ) (ص نسب .) مریض، بیمار، ناخوش . 1"} -{"line": "41545 بستن (بَ تَ) (مص م .) 1 - به بند کشیدن . 2 - منجمد کردن . 3 - نقاشی کردن . 4 - منجمد شدن . 5 - مغلوب کردن . 6 - نسبت دادن . 1"} -{"line": "41546 بستنی (بَ تَ) (اِمر.) مخلوطی از شیر و شکر و اسانس های مختلف میوه که در دستگاه مخصوص یخ می زند و می بندد و انواع گوناگون دارد: میوه ای، سنتی، چوبی، حصیری، کیم و غیره . 1"} -{"line": "41547 بسته (بَ تِ) (ص مف .) 1 - اسیر، دربند، مقید. 2 - منجمد شده . 3 - مجبور شده . 4 - مسدود، مقفل . 5 - سد شده، جلوگیری شده . 6 - فراز شده، مق . گشوده، باز. 1"} -{"line": "41548 بسته بندی ( بسته بندی . بَ) (حامص .) عمل بستن اشیا به صورت جعبه ها و قوطی ها و مانند آن . 1"} -{"line": "41549 بسته داشتن ( بسته داشتن . تَ)(مص م .) مقید ساختن . 1"} -{"line": "41550 بسته میان ( بسته میان .) (ص .) کنایه از: آمادة به خدمت . 1"} -{"line": "41551 بسته گیر ( بسته گیر .) (ص فا.) ضعیف کُش، کسی که به ضعیفان آزار می رساند. 1"} -{"line": "41552 بستو (بَ) ( اِ.) 1 - سبو، کوزة سفالین . 2 - چوبی که ماست را بر هم زنند تا مسکه و دوغ از هم جدا گردد. 1"} -{"line": "41553 بستوه (ب) (ص مر.) دلتنگ و ملول . 1"} -{"line": "41554 بستک (بُ تَ) (ص . اِ.) 1 - خادم، خدمتکار. 2 - چمچة کوچک . 1"} -{"line": "41555 بستگی (بَ تِ) (حامص .) 1 - رابطه، ارتباط، پیوستگی . 2 - استواری و استحکام . 3 - عقد، بند، علاقه . 1"} -{"line": "41556 بسد (بُ یا ب سَّ) [ په . ] ( اِ.) مرجان . 1"} -{"line": "41557 بسد (بُ) ( اِ.) گلزار، بُست . 1"} -{"line": "41558 بسر آوردن ( بسر آوردن . وَ دَ) (مص ل .) 1 - تحمل کردن . 2 - سازگار شدن، ساختن . 3 - به پایان رساندن . 1"} -{"line": "41559 بسر بردن ( بسر بردن . بُ دَ) (مص م .) 1 - گذراندن، سپری کردن وقت . 2 - بردن تا به انتها. 1"} -{"line": "41560 بسرآمدن (ب. سَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - به پایان رسیدن . 2 - مردن، درگذشتن . 3 - به هوش آمدن، به خود آمدن . 1"} -{"line": "41561 بسراق (بُ) (اِ.) زبرجد. 1"} -{"line": "41562 بسزا (ب سَ یا س) (ص مر.) سزاوار، شایسته . 1"} -{"line": "41563 بسط (بَ) [ ع . ] 1 - (مص م .)گستردن، پهن کردن . 2 - باز کردن . 3 - شرح دادن . 4 - (اِمص .) انتشار. 5 - فراخی، وسعت . 6 - آسوده شدن، آرامش خاطر. 7 - آرامش خاطری که سالک و عارف را دست دهد؛ مق قبض . 1"} -{"line": "41564 بسط (بُ سُ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بساط ؛ گستردنی ها. 1"} -{"line": "41565 بسط دادن (بَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - توسعه دادن . 2 - به تفصیل گفتن . 1"} -{"line": "41566 بسطت (بَ طَ) [ ع . بسطة ] ( اِ.) 1 - فراخی، گشادگی . 2 - وسعت دادن . 3 - فضیلت . 1"} -{"line": "41567 بسغ (بَ سَ) ( اِ.) 1 - اطاق فوقانی که دارای پنجره های متعدد برای نظاره و دخول هوا باشد. 2 - گنبد، سقف گنبدی . 1"} -{"line": "41568 بسغده (بَ سُ د) (ص مر.) 1 - آماده، مهیا. 2 - کسی که کارها را سامان دهد. 1"} -{"line": "41569 بسل (بُ) [ ع . ] (اِ.) جِ باسل ؛ شیران . شجاعان، دلیران . 1"} -{"line": "41570 بسل (بَ سَ) ( اِ.) پاشنه، عقب . 1"} -{"line": "41571 بسل (بَ) [ ع . ] (ص .) مرد ترش روی از خشم یا از شجاعت . 1"} -{"line": "41572 بسلانیدن (ب سَ دَ) (مص م .) پاره کردن . شکستن . 1"} -{"line": "41573 بسم الله (ب مِ لْ لا) [ ع . ] (جملة اسمی . فعل امر.) 1 - به نام خداوند، به نام خدا (جمله ای که فارسی زبانان هنگام شروع کاری یا قدم نهادن در جایی گویند). 2 - (عا.) بفرما میل کن، بخور. 3 - نوعی تعارف برای این که کسی پیشقدم شود: بفرمایید، پیش افتید. 4 - در موقع تعجب از چیزی و مخصوصاً شنیدن سخنی شگفت آور گویند و بیشتر افادة انکار و ناباوری کند. 5 - چشم بد دور، ماشاءالله. ؛از بای بسم الله تا تای تَمَُت از اول تا آخر. ؛اول بسم الله کنایه از: اول وقت، آغاز کار. 1"} -{"line": "41574 بسمل (ب مِ) [ ع . بسم الله ] (ص .) 1 - حیوان سر بریده و ذبح کرده . ضح - وجه تسمیه اش آن است که در وقت ذبح کردن «بسم الله الرحمن الرحیم » گویند. 2 - صاحب حلم، بردبار. 1"} -{"line": "41575 بسمل کردن ( بسمل کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ذبح کردن . 1"} -{"line": "41576 بسمه (بَ مِ) (اِ.) نک وسمه . 1"} -{"line": "41577 بسنج (ب سَ) ( اِ.) کک و مک، خشکی و لکه ای که روی صورت انسان پیدا شود. 1"} -{"line": "41578 بسنده ( بَ سَ د) 1 - (ص .)کافی، بس . 2 - شایسته . 1"} -{"line": "41579 بسنده کردن ( بسنده کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - قانع شدن، خشنود شدن . 2 - اکتفا کردن . 1"} -{"line": "41580 بسنگ (ب سَ) (ص .) باوقار، باشکوه . 1"} -{"line": "41581 بسودن (بَ دَ) (مص م .) 1 - دست سائیدن . 2 - سودن، لمس کردن . 1"} -{"line": "41582 بسوده (بَ د)(ص مف .)1 - دست زده .2 - مالیده . 3 - لمس کرده شده . 1"} -{"line": "41583 بسوق (بُ سُ) [ ع . ] (مص ل .) بالیدن، بالا برآوردن، بلند شدن . 1"} -{"line": "41584 بسک (بَ سَ) ( اِ.) اکلیل الملک، گیاهی است با برگ های کوچک مانند شبدر و خوشه های گل زرد، گل هایش معطر است . دم کردة آن (هر 20 گرم در یک لیتر آب ) برای اسهال خونی و ورم روده نافع است . 1"} -{"line": "41585 بسک (بُ سُ) (اِ.) 1 - پنبة پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن . 2 - موی مجعد؛ دم . 1"} -{"line": "41586 بسک (بَ) (اِ.) خمیازه . 1"} -{"line": "41587 بسکتبال (بَ کِ) [ انگ . ] (اِمر.) نوعی ورزش با توپ که در آن دو تیم پنج نفری در زمین مخصوص بازی می کوشند که توپ را با دست از حریف بگیرند و از یک سبد توری که بر پایه بلندی قرار دارد عبور دهند. 1"} -{"line": "41588 بسکتبالیست ( بسکتبالیست .) [ انگ . ] (ص فا.) ورزش کار یا بازیکنی که به ورزش بسکتبال می پردازد. 1"} -{"line": "41589 بسکله (بَ کِ لِ یا لَ) ( اِ.) چوبی که پشت در خانه ها اندازند تا در بسته شود، چوب پس درِ خانه و سرا. بشکل و بشکله و بشکنه نیز گویند. 1"} -{"line": "41590 بسی (بَ) (ق .) بسیاری، به اندازة زیاد. 1"} -{"line": "41591 بسیار (ب) [ په . ] (ص . ق .)زیاد، متعدد، فراوان، دارای کمیت بزرگ نامعلوم . 1"} -{"line": "41592 بسیاری (ب) (ق .) 1 - گروهی زیاد. 2 - مقداری زیاد. 1"} -{"line": "41593 بسیج (بَ) ( اِ.) 1 - فراهم آوردن، تهیه . 2 - رخت سفر.3 - آمادگی . 4 - تجهیزات .5 - قصد، ارا د ه . 6 - آماده کردن نیروهای نظامی و مانند آن برای جنگ . 1"} -{"line": "41594 بسیجیدن (بَ دَ) (مص م .) 1 - آماده شدن . 2 - قصد کردن . 3 - تدبیر کردن . 4 - سامان دادن . 1"} -{"line": "41595 بسیجیده (بَ د) (ص مف .) 1 - سامان داده شده . 2 - آماده، مهیا. 1"} -{"line": "41596 بسیدن (بَ دَ) (مص ل .) بس کردن . 1"} -{"line": "41597 بسیط (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گسترده . 2 - گشاد، پهن . 3 - خالص . 4 - ساده، بدون ترکیب . 1"} -{"line": "41598 بسیل (بَ) [ ع . ] (ص .) زشت رو. 1"} -{"line": "41599 بسیم (بَ) [ ع . ] (ص .) خوشرو، خندان . 1"} -{"line": "41600 بش ( بش .) (مص ل .) (ص .) گشاده روی، تازه روی، خوش منش . 1"} -{"line": "41601 بش (بُ) ( اِ.) = پش . فش . بشک : موی گردن اسب، یال . 1"} -{"line": "41602 بش (ب) ( اِ.) از اتباع خوش، خوش و بش . 1"} -{"line": "41603 بش (بَ) ( اِ.) هر بندی به ویژه بندی که از آهن، برنج و یا نقره که برای قفل کردن صندوق درست کنند. 1"} -{"line": "41604 بش باد (ب) (جملة فعلیه ) در موقعی که کسی به دشمنان دین لعنت فرستند، شنوندگان می گویند: بیش باد. 1"} -{"line": "41605 بشار (بَ) (ص .) زرکوب، سیم کوفت . 1"} -{"line": "41606 بشارت (بَ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) خبر خوش دادن، نوید دادن . 2 - ( اِ.) مژده، خبر خوش . 3 - نکویی، جمال . 1"} -{"line": "41607 بشاش (بَ شّ) [ ع . ] ( اِ.) گشاده روی، خوشروی، خوش منش . 1"} -{"line": "41608 بشاشت (بَ شَ) [ ع . ] (اِمص .) خوش رویی، سرزندگی . 1"} -{"line": "41609 بشاعت (بَ عَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از خوردن غذای بدمزه ناخوش شدن . 2 - بی مزه شدن . 1"} -{"line": "41610 بشاورد (بُ وَ) ( اِ.) زمین تپه ماهور، زمین ناهموار. 1"} -{"line": "41611 بشاک (بَ شّ) [ ع . ] (ص .) بسیار دروغگو، کذاب . 1"} -{"line": "41612 بشترم (بُ تُ یا تِ رَ) ( اِ.) = بشتر: جوش های ریز و متورم که روی پوست بدن ظاهر شود و خارش بسیار دارد. 1"} -{"line": "41613 بشتره (بُ تَ رِ) ( اِ.) نوعی حلوا. 1"} -{"line": "41614 بشتک (بُ یا بَ تَ) ( اِ.) خمرة کوچک . 1"} -{"line": "41615 بشخوار (ب یا بُ خا) (اِ.) بازماندة آب در ظرفی که از آن آب خورده باشند؛ بشخور، پیش خور. 1"} -{"line": "41616 بشر (ب) [ ع . ] (مص ل .) گشاده رویی، خوشرویی . 1"} -{"line": "41617 بشر (بَ شَ) [ ع . ] ( اِ.) مردم، آدمی، انسان . 1"} -{"line": "41618 بشردوستانه ( بشردوستانه . نِ) [ ع - فا. ] (ص .) دارای روش و شیوة دوست داشتن انسان ها، نوع - دوستانه، انسان دوستانه . 1"} -{"line": "41619 بشردوستی ( بشردوستی .) [ ع - فا. ] (حامص .) محبت داشتن نسبت به آدمیان، دوست داشتن نوع بشر، انسان دوستی . 1"} -{"line": "41620 بشره (بَ شَ رِ) [ ع . بشرة ] ( اِ.) 1 - بیرونی ترین بخش پوست گیاهان . 2 - بخش سطحی پوست بدن جانوران و انسان . 1"} -{"line": "41621 بشری (بُ را) [ ع . ] 1 - (مص م .) مژده دادن . 2 - (اِ.) مژده، مژدگانی . 1"} -{"line": "41622 بشریت (بَ شَ یَّ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - وضع یا کیفیت بشر بودن . 2 - نوع انسان، مجموعة انسان ها. 3 - منش یا رفتار انسانی، انسانیت . 1"} -{"line": "41623 بشقاب (بُ) ( اِ.) ظرف غذاخوری معمولاً گرد، کمابیش مسطح و لبه دار یا دارای شیبی اندک به طرف داخل . 1"} -{"line": "41624 بشقاب پرنده ( بشقاب پرنده . پَ رَ د) [ تر - فا. ] (اِ.) شی ء یا پدیده ای به شکل بشقاب که برخی در کشورهای مختلف مدعی دیدار آن هستند و بیشتر مردم گمان می کنند که از کرات دیگر آمده اند. 1"} -{"line": "41625 بشل (ب شَ) ( اِ.) 1 - درهم آمیخته، به هم چسبیده . 2 - درهم آمیختگی . 1"} -{"line": "41626 بشلیدن (بَ شَ دَ) (مص م .) درآویختن، بر هم چسبیدن . 1"} -{"line": "41627 بشم (بَ) (ص . اِ.) ملحد، بی دین . 1"} -{"line": "41628 بشم (بَ شَ) (ص .) 1 - سوگوار، ملول . 2 - ناگوار. 1"} -{"line": "41629 بشمه (بَ مِ) ( اِ.) پوست دباغی نشده . 1"} -{"line": "41630 بشن (بَ) ( اِ.) 1 - قد و قامت . 2 - بدن، تن . 3 - سینه، بَر. 1"} -{"line": "41631 بشنج (بَ شَ) ( اِ.) 1 - طراوت رخسار. 2 - آبرو. 1"} -{"line": "41632 بشنج (ب شَ) ( اِ.) نک بسَنج . 1"} -{"line": "41633 بشنجه (ب شَ جِ یا جَ) (اِ.) = پشنجه : 1 - افزاری که جولاهگان بدان آهار بر تانه مالند و آن دستة گیاهی است مانند جاروب برهم بسته . 2 - آهاری که بر تانه مالند. 1"} -{"line": "41634 بشنجیدن (ب شَ دَ) (مص م .) پاشیدن، ریختن . 1"} -{"line": "41635 بشنجیده (ب شَ د) (ص مف .) پاشیده . 1"} -{"line": "41636 بشنگ (ب ش ِ) ( اِ.) 1 - کلنگ . 2 - تیشة بنایی و نجاری . 1"} -{"line": "41637 بشوریدن (بُ دَ) (مص م .) لعن کردن، نفرین کردن . 1"} -{"line": "41638 بشول (بَ یا ب یا بُ) (ص .) 1 - چالاک . 2 - باهوش . 3 - کارساز. 1"} -{"line": "41639 بشولش (ب لِ) (اِمص .) 1 - کارسازی . 2 - چستی، مهارت . 3 - باهوشی . 1"} -{"line": "41640 بشولنده (ب لَ د)(ص فا.)1 - محرّک . 2 - کارساز. 3 - باهوش . 4 - دانا، بینا. 1"} -{"line": "41641 بشولیدن (ب دَ) (مص م .) 1 - حرکت دادن . 2 - کارسازی . 1"} -{"line": "41642 بشولیده (ب د) (ص مف .) 1 - بر هم زده . 2 - آشفته، پریشان . 3 - کارآزموده . 4 - دانا. 1"} -{"line": "41643 بشک (بَ) ( اِ.) 1 - شبنم . 2 - برف . 3 - تگرگ . 1"} -{"line": "41644 بشک (بُ) ( اِ.) زلف، موی مجعد. 1"} -{"line": "41645 بشکلیدن (ب کَ دَ) (مص م .) 1 - خراشیدن . 2 - سوراخ کردن . 3 - محاصره کردن .4 - گستردن، پهن کردن . 1"} -{"line": "41646 بشکم (بَ یا ب کَ) ( اِ.) = پشکم . پچکم : 1 - ایوان، صفه . 2 - خانه تابستانی که اطراف آن پنجره و بادگیر داشته باشد. 1"} -{"line": "41647 بشکن (ب کَ) ( اِ.) آوازی که از انگشتان شخص در حال رقص و غیر آن بیرون آید. 1"} -{"line": "41648 بشکه (بُ کِ) [ روس . ] ( اِ.) ظرف بزرگ شکم دار به شکل استوانه برای آب یا شراب، چلیک . 1"} -{"line": "41649 بشکوفه (ب فِ) ( اِ.) 1 - شکوفه . 2 - گل . 1"} -{"line": "41650 بشکول (ب یا بَ) (ص .) 1 - جَلد و هوشیار. 2 - نیرومند. 3 - حریص در کارها. 1"} -{"line": "41651 بشکولیدن (ب دَ) (مص م .) 1 - جلدی و چابکی نمودن . 2 - حریص بودن در کارها. 1"} -{"line": "41652 بشگرد (ب گَ) (اِ.) = بشگر: 1 - شکار. 2 - شکارگاه . 3 - شکاری، صیاد. 1"} -{"line": "41653 بشگیر (بَ) (اِ.) هوله، دستمال . 1"} -{"line": "41654 بشیر (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مژده رسان . 2 - نیکو - روی، خوبروی . 1"} -{"line": "41655 بشیز (بَ) ( اِ.) 1 - مطهره . 2 - ظرف آبی که از چرم ساخته باشند. 1"} -{"line": "41656 بصارت (بَ رَ) [ ع . بصارة ] (مص ل .) 1 - بینا شدن . 2 - دقیق دیدن . 3 - روشن بینی . 1"} -{"line": "41657 بصاق (بُ) [ ع . ] (اِ.) بزاق، آب دهان . 1"} -{"line": "41658 بصر (بَ صَ) [ ع . ] ( اِ.) دیده، چشم . ج . ابصار. 1"} -{"line": "41659 بصل (بَ صَ) [ ع . ] ( اِ.) پیاز. 1"} -{"line": "41660 بصل النخاع (بَ صَ لُ نْ نُ) [ ع . ] (اِمر.) قسمتی از محور مغزی نخاعی که نخاع شوکی را در قسمت بالا ختم می کند. این قسمت کمی قطرش بیشتر از سایر قسمت های نخاع شوکی است، پیاز مغز، پیاز تیرة مغز. 1"} -{"line": "41661 بصیر (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بیننده . 2- دانا. 3 - روشن بین . 1"} -{"line": "41662 بصیرت (بَ رَ) [ ع . بصیرة ] ( اِ.) 1 - بینش، بینایی . 2 - روشن بینی . 3 - دانایی . ج . بصایر. 1"} -{"line": "41663 بضاعت (ب یا بَ عَ) [ ع . بضاعة ] ( اِ.) 1 - سرمایه . 2 - مال، مکنت . 3 - متاع، کالا. ج . بضایع . 1"} -{"line": "41664 بضاعت مزجات ( بضاعت مزجات مُ) [ ع . ] (اِمر.) سرمایة کم . 1"} -{"line": "41665 بضع (ب) [ ع . ] ( اِ.) 1 - از سه تا ده، چند، اند. 2 - پاره ای از شب . 1"} -{"line": "41666 بضعه (بَ عَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - گوشت پاره . 2 - فرزند، جگرگوشه . 1"} -{"line": "41667 بضغ (بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - کابین، مهر. 2 - جماع . 3 - طلاق . 1"} -{"line": "41668 بط (بَ طّ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - مرغابی . 2 - صراحی شراب . 1"} -{"line": "41669 بط ء (بُ) (مص ل .) درنگ کردن، آهستگی کردن . 1"} -{"line": "41670 بطال (بَ طّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بیکار. 2 - یاوه گو. 1"} -{"line": "41671 بطالت ( بطالت .) [ ع . بطالة ] 1 - (مص ل .) دلیر شدن . 2 - (اِمص .) شجاعت، درگیری . 1"} -{"line": "41672 بطالت (بَ لَ) [ ع . بطالة ] 1 - (مص ل .) بیکاره بودن . 2 - (اِمص .) بیهوده گویی . 1"} -{"line": "41673 بطانه (ب نِ) [ ع . بطانة ] ( اِ.) 1 - دوستی بی آلایش . 2 - راز نهانی . 3 - محرم راز و اسرار. 4 - آستر. 1"} -{"line": "41674 بطحاء (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - رود بزرگ، رود وسیع . 2 - مجرای وسیع آب . ج . بطاح، بطائح . 1"} -{"line": "41675 بطر (بَ طَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - غرور داشتن . 2 - ناسپاسی کردن . 3 - سرمستی و شادی . 1"} -{"line": "41676 بطر گرفتن ( بطر گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مغرور شدن، سرمست شدن . 1"} -{"line": "41677 بطری (بُ) [ انگ . ] ( اِ.) ظرف استوانه ای شکل که دهانة آن باریک است و در آن مایعات ریزند. 1"} -{"line": "41678 بطریر (ب) [ ع . ] (ص .) مردم بی شرم زبان دراز منهمک در گمراهی . 1"} -{"line": "41679 بطریق (ب) [ معر. ] (ص . اِ.)1 - فرمانده سپاهیان رومی . 2 - کشیش مسیحی . ج . بطارقه . 1"} -{"line": "41680 بطش (بَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سخت گرفتن . 2 - خشم راندن . 3 - با خشم حمله کردن . 1"} -{"line": "41681 بطل (بَ طَ) [ ع . ] (ص .) پهلوان، دلیر، دلاور. ج . ابطال . 1"} -{"line": "41682 بطلان (بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - باطل شدن، تباه شدن . 2 - از کار افتادن . 3 - نادرستی، ناچیزی . 1"} -{"line": "41683 بطن (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - شکم . ج . بطون . 2 - درون، میان . 3 - قبیله، طایفه کوچک . 1"} -{"line": "41684 بطن (بَ طَ) [ ع . ] ( اِ.) شکم درد. 1"} -{"line": "41685 بطن (بَ طِ) (مص ل .) (ص .) 1 - مرد شکم پرست . 2 - مالدار. 3 - متکبر. 1"} -{"line": "41686 بطون (بُ) [ ع . ] (مص ل .) نهان شدن . 1"} -{"line": "41687 بطی ء (بَ) [ ع . ] (ص .) کند، آهسته . 1"} -{"line": "41688 بطین (ب) [ ع . ] (ص .) آن که شکمش بزرگ باشد، بزرگ شکم . 1"} -{"line": "41689 بعث (بَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برانگیختن . 2 - فرستادن . 3 - زنده کردن مردگان . 1"} -{"line": "41690 بعثت (ب ثَ) [ ع . بعثة ] (مص م .) 1 - برانگیختن . 2 - رستاخیز. 3 - فرستادن . 1"} -{"line": "41691 بعد (بَ) [ ع . ] (ق .) 1 - پس، سپس . 2 - به غیر از، به جز. 3 - پس از. ؛ بعد از نود و بوقی (عا.) پس از مدت های طولانی . 1"} -{"line": "41692 بعد (بُ) [ ع . ] ( اِ.)1 - دوری . 2 - جدایی . 3 - طول، عرض وعمق یا ارتفاع جسم . 4 - رأی، حزم . 1"} -{"line": "41693 بعداً (بَ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) پس از زمان مورد اشاره، سپس . 1"} -{"line": "41694 بعر (بَ) [ ع . ] (اِ.) پشک، پشکل، سرگین . 1"} -{"line": "41695 بعض (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - پاره ای از چیزی . 2 - گروهی از مردم . 1"} -{"line": "41696 بعضاً (بَ ضَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - به طور ناقص یا جزیی . 2 - به طور اتفاقی . 1"} -{"line": "41697 بعضی (بَ) [ ع - فا. ] ( اِ.) 1 - پاره ای از چیزی . 2 - گروهی از مردم . 1"} -{"line": "41698 بعل (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - شوهر، زوج . 2 - صاحب، خداوند. 3 - نام چند بُت از اقوام سامی، به ویژه فینیقی ها. ج . بعول، بعال . 1"} -{"line": "41699 بعلاوه ( بعلاوه .) [ ع . ] (ق .) افزون بر این، از این گذشته . 1"} -{"line": "41700 بعلاوه (ب عَ وِ) [ ع . ] ( اِ.) نام نشانه ای به شکل + که نشان می دهد کمیت های دو طرف آن با یکدیگر جمع می شود. 1"} -{"line": "41701 بعوض (بَ) [ ع . ] ( اِ.) پشه، حشرات موذی . 1"} -{"line": "41702 بعون الله (ب عُ نِ لْ لا) [ ع . ] (شب جم .) (ق .) به یاری خدا. 1"} -{"line": "41703 بعید (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دور. 2 - بیگانه . 1"} -{"line": "41704 بعیر (بَ) [ ع . ] ( اِ.) شتر، اشتر. 1"} -{"line": "41705 بغ (بَ) ( اِ.) 1 - خدا. 2 - ایزد، فرشته . 3 - بُت . فغ هم گویند. 1"} -{"line": "41706 بغ کردن (بُ. کَ دَ) (مص ل .) عبوس شدن، ترشرو شدن . 1"} -{"line": "41707 بغا (بَ) (ص .) 1 - مخنّث، هیز. 2 - روسپی . 1"} -{"line": "41708 بغات (بُ) [ ع . بغاة ] (ص .) جِ باغی .1 - سرکشان، ناف رمانان . 2 - کسانی از پیروان اسلام که ضد معصومین قیام نمایند، مانند خوارج . 1"} -{"line": "41709 بغاث (بُ یا بَ یا ب) [ ع . ] ( اِ.) مرغی با رنگ تیره کوچکتر از کرکس که به کُندی حرکت می کند. 1"} -{"line": "41710 بغاز (ب) ( اِ.) 1 - قطعه چوبی که کفاشان میان کفش و قالب گذارند. 2 - تکه چوبی که نجاران به وقت شکافتن چوب در شکاف آن گذارند. 1"} -{"line": "41982 به خشت فتادن (ب. خِ. فِ دَ)(مص ل .)متولد شدن، به دنیا آمدن . 1"} -{"line": "41711 بغاز (بُ) [ تر. ] ( اِ.) تنگه، باب، بخشی از دریا که دو خشکی را از هم جدا می نماید، یا دو دریا را به هم می پیوندد. 1"} -{"line": "41712 بغال (ب) [ ع . ] ( اِ.) جِ بغل ؛ استران . 1"} -{"line": "41713 بغامه (بَ مِ) ( اِ.) غول، غول بیابانی . 1"} -{"line": "41714 بغاوت (بُ وَ) [ ع . ] (اِمص .) سرکشی، یاغی گری . 1"} -{"line": "41715 بغبندی (بُ غْ بَ) ( اِ.) رختخواب پیچیده در چادرشب . 1"} -{"line": "41716 بغتةً (بَ غْ تَ تَ نْ) [ ع . ] (ق .)ناگهان، ناگهانی . 1"} -{"line": "41717 بغراو (بُ) ( اِ.) همهمه، بانگ و فریاد. 1"} -{"line": "41718 بغرنج (بُ رَ) ( اِ.) مشکل، دشوار. 1"} -{"line": "41719 بغستان (بَ غِ) ( اِ.) 1 - بتخانه، بتکده . 2 - خانة خدا. 3 - کوه بیستون . فغستان هم گفته شده . 1"} -{"line": "41720 بغض (بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - دشمنی، کینه . 2 - حالتی از گلو که شخص جلو گریة خود را بگیرد. 1"} -{"line": "41721 بغضاء (بَ) [ ع . ] ( اِ.) کینه و دشمنی شدید. 1"} -{"line": "41722 بغل (بَ) [ ع . ] ( اِ.) استر، قاطر. ج . بغال . 1"} -{"line": "41723 بغل (بَ غَ) ( اِ.) 1 - پهلو، کنار. 2 - جانب، طرف . 1"} -{"line": "41724 بغلطاق (بَ غَ) ( اِ.) 1 - کلاه . 2 - نوعی لباس گشاد، برگستوان . بغتان و بغلتان نیز گویند. 1"} -{"line": "41725 بغلک (بَ غَ لَ) ( اِ.) 1 - غده ای که زیر بغل پیدا شود. 2 - دامن لباس . 1"} -{"line": "41726 بغلی (بَ غَ) ( اِ.) 1 - نوعی قطع کتاب در اندازة تقریبی 8*12 سانتی متر. 2 - بطری کوچک مشروب . 1"} -{"line": "41727 بغند (بَ غَ) ( اِ.) چرم، پوست حیوان . 1"} -{"line": "41728 بغپور (بَ) (اِمر.)1 - پسر خدا.2 - لقب پادشاهان چین . فغفور و فغپور هم گفته اند. 1"} -{"line": "41729 بغچه (بُ چِ) [ تر. ] ( اِ.) = بقچه : پارچه بزرگی که در آن جامه و انواع قماش پیچند. سارغ هم گویند. 1"} -{"line": "41730 بغی (بَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستم کردن . 2 - (اِمص .) نافرمانی کردن، سرکشی . 1"} -{"line": "41731 بغیاز (بَ) ( اِ.) انعامی که به شاگرد دهند، شاگردانه . 1"} -{"line": "41732 بغیت (بَ یَّ) [ ع . بغیة ] ( اِ.) آرزو، خواهش . 1"} -{"line": "41733 بغیض (بَ) [ ع . ] (ص .)دشمن داشته، دشمن - روی . 1"} -{"line": "41734 بغیه (بُ غّ یَ) [ ع . بغیة ] ( اِ.) آرزو، خواهش . 1"} -{"line": "41735 بفتری (بَ تَ) (اِمر.) 1 - ابزار چوبی بافندگان . 2 - کارگاه بافندگی . 1"} -{"line": "41736 بفج (بَ) ( اِ.) 1 - کف دهان . 2 - آب دهان . بفج، بفچ هم گفته شده . 1"} -{"line": "41737 بفخم (بَ یا ب خَ) (ق .) فراوان، زیاد، بسیار. بفجم و فخم، پخم نیز گفته اند. 1"} -{"line": "41738 بقاء (بَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زیستن، زندگانی کردن . 2 - پایدار ماندن، دوام . 1"} -{"line": "41739 بقاع (ب) [ ع . ] ( اِ.) جِ بقعه ؛ خانه ها، سرای ها. 1"} -{"line": "41740 بقال (بَ قّ) [ ع . ] (ص . اِ.) خواربارفروش . 1"} -{"line": "41741 بقایا (بَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بقیه . 1 - باقی مانده ها. 2 - آثار، رسوم . 3 - مالیات پس افتاده . 1"} -{"line": "41742 بقر (بَ قَ) [ ع . ] ( اِ.) گاو نر. 1"} -{"line": "41743 بقعه (بُ عِ) [ ع . بقعة ] ( اِ.) 1 - قطعه ای از زمین . 2 - بنا، زیارتگاه . 3 - مزار ائمه و بزرگان دین . 4 - جای، مقام . ج . بقاع، بُقَع . 5 - اتاقکی که بر روی گور اولیا و قدیسان می سازند. 1"} -{"line": "41744 بقل (بَ) [ ع . ] (اِ.) هر گیاهی که زمین بدان سبز گردد، اسم عام سبزی ها و علوفه های خوراکی ؛ سبزی، تره ؛ ج . بقول . 1"} -{"line": "41745 بقم (بَ قَ) [ معر. ] ( اِ.) درختی بلند و تناور با گل های ریز و برگ هایی مانند برگ بادام، دارای میوه ای گرد و سرخ رنگ . از این درخت مادة رنگینی به نام هماتین یا هماتوکسیلین می گیرند که برای ساختن رنگ های بنفش، آبی، سرخ، خاکستری و سیاه استفاده می شود و در رنگرزی پارچه های ابریشمی و پشمی به کار می رود. 1"} -{"line": "41746 بقول (بَ) ( اِ.) بُنشن، ج . بقولات . 1"} -{"line": "41747 بقیة السیف (بَ یَّ تُ سْ سَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - کسانی که از دَم تیغ دشمن جان به در برده اند. 2 - بازمانده، بجا مانده . 1"} -{"line": "41748 بقیة الله (بَ یَّ تُ لْ لا) [ ع . ] (ص مر. اِمر.) باقی ماندة خدا، باقی گذاشتة خدا از چیزهای خوب و حلال . 1"} -{"line": "41749 بقیع (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جایی که در آن درختان گوناگون باشد. 2 - نام گورستانی در مدینه که آرامگاه بسیاری از نزدیکان پیامبر در آنجاست . 1"} -{"line": "41750 بقیه (بَ یِّ) [ ع . بقیة ] ( اِ.) 1 - به جا مانده، آن چه باقی مانده . 2 - دنباله، ادامه . 1"} -{"line": "41751 بل (بَ) [ ع . ] (حرف عطف .) بلکه . 1"} -{"line": "41752 بل ( بل .) (اِ.) پاشنة پای . 1"} -{"line": "41753 بل ( بل .) 1 - پیشوندی است که بر سر برخی واژه ها می آید و معنای بسیاری و فراوانی می دهد، مانند بُلکامه : یعنی بسیار هوس . 2 - در آغاز اسامی خاص می آید مانند: بلحسن = بوالحسن = ابوالحسن . یا در اول اسماء معنی عربی می آید مانند: بلعجب = ابوالعجب یا بلهوس = بوالهوس درمی آید. 3 - ( اِ.) (عا.) چیزی که از روی هوا گرفته شود، گرفتن، چیزی را از روی هوا قاپ زدن . 4 - کنایه از: سوءاستفاده کردن از موضوعی . 1"} -{"line": "41754 بل گرفتن (بُ. گِ رِ تَ) (مص م .) (عا.) 1 - چیزی را از روی هوا گرفتن . 2 - مجازاً از یک فرصت مناسب به نفع خود سود جستن . 1"} -{"line": "41755 بلا (بَ) [ ع . بلاء ] ( اِ.) 1 - آزمایش . 2 - سختی، گرفتاری . 3 - مصیبت، آفت . 4 - بدبختی ای که بدون انتظار و بی سبب بر سر کسی وارد آید. 5 - ظلم، ستم . ؛ بلا بر سر کسی آوردن کسی را گرفتار زحمت کردن . 1"} -{"line": "41756 بلا (ب) [ ع . ] (پیش .) بی، بدون : این کلمه بر سر اسماء و مصادر عربی درآید مانند: بلاتردید، بلاتشبیه . 1"} -{"line": "41757 بلااستثناء ( بلااستثناء . اِ تِ) [ ع . ] (ق .) بدون استثناء. 1"} -{"line": "41758 بلااستفاده ( بلااستفاده . اِ تِ د یا دَ) [ ع . ] (ق .) بی - فایده، بی بهره مق . مفید، سودمند. 1"} -{"line": "41759 بلاتکلیف ( بلاتکلیف . تَ) [ ع . ] (ص .)آن که نداند چه کار باید بکند، بدون تکلیف . 1"} -{"line": "41760 بلاج (بَ) ( اِ.) بوریا، حصیر. 1"} -{"line": "41761 بلاد (ب) [ ع . ] ( اِ.) جِ بلدة . 1 - شهرها. 2 - نواحی . 1"} -{"line": "41762 بلادت (بَ دَ) [ ع . بلادة ] (مص ل .) 1 - کند ذهن بودن . 2 - کودنی . 1"} -{"line": "41763 بلادر (بَ دَ یا دُ) 1 - زینت آلات زنان، زرینه و پیرایة زنان (عموماً). 2 - زرینه ای که زنان بر سر بندند (خصوصاً). 1"} -{"line": "41764 بلاده (بَ د)(ص .) = بلایه : 1 - بدکار. 2 - فاسق . 3 - روسپی . 1"} -{"line": "41765 بلارج (بَ رَ) ( اِ.) لک لک . 1"} -{"line": "41766 بلارک (بَ رَ)( اِ.) = بلالک :1 - فولاد جوهردار. 2 - شمشیر جوهردار. پرالک و بلالک هم گفته شده . 1"} -{"line": "41767 بلاشرط (ب شَ) [ ع . ] (ق .) بدون شرط، به طور مطلق . 1"} -{"line": "41768 بلاشک ( بلاشک . شَ) [ ع . ] (ق .) بدون شک، بی تردید، بدون شبهه . 1"} -{"line": "41769 بلاغ (بَ) [ ع . ] 1 - (مص م .)رسانیدن . 2 - (اِمص .) پیام رسانی . 1"} -{"line": "41770 بلاغت (بَ غَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فصیح بودن، رسایی سخن . 2 - آوردن کلام با مقتضای مقام، بدون ضعف تألیف . 1"} -{"line": "41771 بلافاصله (ب ص ِ لِ) [ ع . ] (ق .) فوری، بی - وقفه . 1"} -{"line": "41772 بلال (بَ) ( اِ.) 1 - آذربویه . 2 - ذرت . 1"} -{"line": "41773 بلامانع (ب نِ) [ ع . ] (ق .) به آسانی، به راحتی، بدون مشکل . 1"} -{"line": "41774 بلانسبت ( بلانسبت . نِ بَ) [ ع . ] (ق .) بدون نسبت . ضح - در استعمال کلمه یا جمله ای نا به جا و غیرمناسب برای این که به مخاطب برنخورد گویند. 1"} -{"line": "41775 بلاهت (بَ هَ) [ ع . بلاهة ] (اِمص .) 1 - کم خردی . 2 - ضعف تدبیر، سستی رأی . 1"} -{"line": "41776 بلاچین (بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) بلاگردان . 1"} -{"line": "41777 بلاگ (ب) [ انگ . ] (اِ.) مخفف وب لاگ ؛ نوعی سایت اینترنتی شخصی که در آن آثار، نقطه نظرها، تصاویر شخصی یا عمومی صاحب سایت درج شده است . 1"} -{"line": "41778 بلاگردان (بَ. گَ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - دفع کنندة بلا. 2 - حافظ . 3 - چیزی که بلا را از آدمی دور گرداند، صدقه، قربانی . 1"} -{"line": "41779 بلبال (بَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) شدت اندوه و غم . وسوسه . 2 - (اِمص .) برانگیختگی، تحریک - کردگی . 1"} -{"line": "41780 بلبال (ب) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سخت اندوهگین ش دن . 2 - وسوسه ناک شدن . 3 - (مص م .) برانگیختن، تحریک کردن . 1"} -{"line": "41781 بلبرینگ (بُ ب) [ انگ . ] (اِمر.)کاسة ساچمه ای که برای کم کردن نیروی اصطکاک و تبدیل لغزیدن به چرخیدن در قسمت های مختلف گردندة ماشین ها و ابزارها از آن استفاده کنند. 1"} -{"line": "41782 بلبشو (بَ بَ)( اِ.) آشفتگی، بی نظمی، آشوب ؛ هرج و مرج . 1"} -{"line": "41783 بلبل (بُ بُ) ( اِ.) پرنده ای کوچک از تیرة توکا با سطح پشتی قهوه ای خوش رنگ و یک دست و سطح شکمی مایل به خاکستری کم رنگ که در ناحیة گلو و شکم به سفیدی می گراید. به خاطر آواز زیبایش معروف است . 1"} -{"line": "41784 بلبله (بُ بُ لِ) ( اِ.) 1 - ظرف آب لوله دار. 2 - کوزه شراب . 3 - قهوه جوش . 1"} -{"line": "41785 بلخ (بَ) ( اِ.) کدویی که در آن شراب کنند. 1"} -{"line": "41786 بلخم (بَ خَ) ( اِ.) فلاخن، سنگ انداز. 1"} -{"line": "41787 بلد (بَ لَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - شهر. ج . بلاد، بلدان . 2 - زمین، ناحیه . 3 - آن که راه را می شناسد و دیگران را راهنمایی می کند. 1"} -{"line": "41788 بلدرچین (بَ یا ب دَ) ( اِ.) نک کرک . 1"} -{"line": "41789 بلده (بَ لَ د) [ ع . بلدة ] ( اِ.) 1 - شهر. ج . بلاد. 2 - ناحیه، زمین . 1"} -{"line": "41790 بلدیه (بَ لَ یّ) [ ازع . ] ( اِ.) شهرداری . 1"} -{"line": "41791 بلسک (ب لِ یا بُ لُ) ( اِ.) 1 - سیخ آهنی که یک سر آن پهن باشد برای جدا کردن نان از تنور. 2 - سیخ کباب . 1"} -{"line": "41792 بلسک (بَ لَ) (اِ.) = بلشک : پرستو. 1"} -{"line": "41793 بلشویسم (بُ ش ِ) [ روس . ] ( اِ.) اصول عقیدتی که به وسیلة لنین و براساس اصول مارکسیسم تدوین و تنظیم شد و مورد پذیرش حزب کمونیست اتحاد شوروی سابق قرار گرفت . ویژگی های این تفکر عبارت است از: اعتقاد به مارکسیسم و ترکیب آن با سنت مردم باوری ( پوپولیسم ) روسی و داشتن سازمان متمرکز حزبی، انقلاب خواهی و مبارزه با رفرمیسم . 1"} -{"line": "41794 بلشویک ( بلشویک .) [ روس . ] (ص .) پیرو مرام بلشویسم . 1"} -{"line": "41795 بلع (بَ) [ ع . ] (مص م .) فرو بردن، به گلو فرو بردن . 1"} -{"line": "41796 بلعجب (بُ عَ) [ ع . ] (ص مر.) = بوالعجب . ابوالعجب : پر شگفتی، عجیب . 1"} -{"line": "41797 بلعم (بَ عَ) [ ع . بلعوم ] (ص .) مرد بسیار خوار، کسی که غذا را به تندی بلعد. 1"} -{"line": "41798 بلعیدن (بَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - در حلق فرو بردن . 2 - خوردن . 1"} -{"line": "41799 بلغاء (بُ لَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ بلیغ ؛ سخندانان، سخن سنجان . 1"} -{"line": "41800 بلغار (بُ) ( اِ.)پوست های رنگین دباغی شدة خوشبوی . 1"} -{"line": "41890 بنجل (بُ جُ) (ص .) (عا.) کالایی که به فروش نر فته و روی دست صاحبش مانده باشد. 1"} -{"line": "41892 بنجک (بُ جَ) ( اِ.) پنبة زده شده و گلوله شده برای رشتن . بندک و بندش هم گفته شده . 1"} -{"line": "41801 بلغار ( بلغار .) ( اِ.) 1 - هر یک از ساکنان بومی کشور بلغارستان یا فرزندانشان . 2 - قومی از نژاد اسلاو. 3 - قومی از نژاد ترک که در سده های اول میلادی به دشت های روسیه رانده شدند. 4 - هر یک از افراد آن قوم . 1"} -{"line": "41802 بلغاق (بُ) ( اِ.) آشوب، شور و غوغای بسیار. 1"} -{"line": "41803 بلغاک (بُ) ( اِ.) آشوب، فتنه . 1"} -{"line": "41804 بلغده (بَ غَ د) (ص .) بالای هم نهاده، جمع کرده . 1"} -{"line": "41805 بلغس (بَ غَ) ( اِ.) نک برغست . 1"} -{"line": "41806 بلغم (بَ غَ) ( اِ.) 1 - ترشحات لزج سلول های بدن . 2 - از اخلاط چهارگانة بدن در طب قدیم که غلبة آن سُستی و بی حالی می آورد. 1"} -{"line": "41807 بلغندر (بَ غَ دَ) (ص . اِ.) 1 - بی قید، بی بند و بار. 2 - بی دین . 3 - تن پرور. 1"} -{"line": "41808 بلغنده (بَ غُ یا غَ د)( اِ.)1 - جامه دان . 2 - بغچه . 3 - هر چیز بسته شده . 1"} -{"line": "41809 بلغه (بُ غَ) [ ع . بُلغَة ] ( اِ.) غذای یک روزه . 1"} -{"line": "41810 بلغور (بَ یا بُ) ( اِ.) 1 - گندم نیم کوفته . 2 - آشی که از گندم مذکور پزند. 3 - سخنان درهم برهم . 4 - هر چیز درهم شکسته . 1"} -{"line": "41811 بلغور کردن ( بلغور کردن . کَ دَ) (مص ل .) سخنان فرد دیگری را بدون فهمیدن مطلب بیان کردن . 1"} -{"line": "41812 بلغونه (بُ نِ) ( اِ.) سرخاب . 1"} -{"line": "41813 بلف زدن (ب لُ. زَ دَ) [ انگ - فا. ] (مص ل .) لاف زدن، حرف تو خالی زدن، یک دستی زدن . 1"} -{"line": "41814 بلفرخج (بُ فَ خَ) (ص .) بد، زشت، پلید. 1"} -{"line": "41815 بلق (بَ لَ یا لْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیسه گردیدن، سپید دست و پا شدن تا ران . 2 - (اِمص .) پیسگی، سیه سپیدی، ابلقی . 1"} -{"line": "41816 بلل (بَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تری، نم، نمناکی . 2 - چیز اندک . 3 - بلل مشتبه (فق .) رطوبت شبهه ناک که در زیر جامة نایم دیده شود. 1"} -{"line": "41817 بلم (بَ لَ) ( اِ.) قایق، کرجی . 1"} -{"line": "41818 بلماج (بُ لْ یا لَ) (اِ.) نوعی از کاچی که آش بی گوشت رقیق آبکی باشد؛ اماج . 1"} -{"line": "41819 بلمه (بَ مِ) ( اِ.) 1 - ریش بلند و انبوه . 2 - مردی که ریش بلند و انبوه داشته باشد. بامه هم گفته شده . 1"} -{"line": "41820 بلنج (بَ لَ) ( اِ.) 1 - اندازه، مقدار. 2 - مبلغ . 1"} -{"line": "41821 بلند (بُ لَ) (ص .) 1 - دارای کشیدگی زیاد به سوی بالا. 2 - دارای فاصله زیاد از زمین . 3 - دراز، کشیده . 4 - دارای دامنة زیاد. 5 - دارای ارزش، یا اهمیت یا اعتبار معنوی . 1"} -{"line": "41822 بلند کردن ( بلند کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - برداشتن و بالا بردن . 2 - دزدیدن . 1"} -{"line": "41823 بلندآوازه ( بلندآوازه . ز) (ص مر.) معروف، نامدار، مشهور. 1"} -{"line": "41824 بلندبالا ( بلندبالا .) (ص مر.) بلند قد، بلند قامت . 1"} -{"line": "41825 بلندپایه ( بلندپایه . ی ِ) (ص مر.) 1 - مرتفع، عالی . 2 - صاحب شأن . 1"} -{"line": "41826 بلندپرواز ( بلندپرواز . پَ) (ص مر.) آن که آرزوی ترقی بسیار دارد. 1"} -{"line": "41827 بلندگو ( بلندگو .) ( اِ.) وسیله ای به شکل شیپور برای انتقال صوت به مسافت دور. 1"} -{"line": "41828 بلندی ( بلندی .) 1 - (ص نسب .) علو، بالایی . مق . پستی، کوتاهی . 2 - ارتفاع . 3 - درازی، طول . 4 - بزرگی، عظمت . 5 - (اِ.) قله (کوه ). 6 - نجد. مق . غور. 7 - اوج، ذروه . 1"} -{"line": "41829 بلندین (بَ یا ب لَ) (اِ.) = پلندین : 1 - پیرامون در خانه، آستانه . 2 - چوب بالایین در خانه . 1"} -{"line": "41830 بله (بَ لِ) (ق .) آری، بلی . 1"} -{"line": "41831 بله (بُ لْ) [ ع . ] ( اِ.) ابله، کم خردان . 1"} -{"line": "41832 بله بران (بَ ل ِ. بُ) (اِمر) (عا.) صحبت ها و قول و قرارهای قبل از عروسی بین خانواده - های عروس و داماد. 1"} -{"line": "41833 بلهاء (بَ) [ ع . ] (ص .) زن کم خرد، زن ساده دل . 1"} -{"line": "41834 بلهانه (بُ نِ) [ ع - فا. ] 1 - (ق مر.) به طور بلاهت و بی تمیزی . 2 - (ص .) شبیه و مانند بله . 1"} -{"line": "41835 بلهوس (بُ هَ وَ) [ ع . ] (ص .)پرهوس، هوسکار. 1"} -{"line": "41836 بلوا (بَ) [ ع . بلوی ] ( اِ.) 1 - شورش، آشوب . 2 - سرکشی . 1"} -{"line": "41837 بلوایه (بَ یِ) (اِمر.) پرستو. 1"} -{"line": "41838 بلور (بُ یا بَ) [ معر. ] ( اِ.) 1 - نوعی شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دوپلمب ساخته شود. 2 - کنایه از: شفاف . 1"} -{"line": "41839 بلورجات ( بلورجات .) [ معر. ] (اِ.) انواع ظرف ها و اشیاء ساخته شده از بلور و شیشه . 1"} -{"line": "41840 بلورین ( بلورین .) [ معر - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به بلور، ساخته شده از بلور، بلوری . 2 - جلیدیه . ؛ دست ِ بلورین دستی که مانند بلور صاف و شفاف است . 1"} -{"line": "41841 بلوز (بُ) [ فر. ] ( اِ.) پیراهن نیم تنه . 1"} -{"line": "41842 بلوز (بَ) (اِ.) سفرة بزرگ . 1"} -{"line": "41843 بلوط (بَ) [ په . ] ( اِ.) درختی است تناور با برگ های شکافدار و گل های دراز و آویخته و زردرنگ .میوه اش بیضی شکل است و درون آن د انه ای قرار دارد که هم آن را بریان کرده می خورند و هم از آرد آن نان می پزند. چوبش سخت و محکم است، از آن در نجاری و ساختن قایق استفاده می شود. در تنه و شاخه های این درخت ماده ای به نام مازو وجود دارد که از آن در طب و داروسازی و نیز ساختن مرکب استفاده می کنند. 1"} -{"line": "41844 بلوغ (بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به سر رسیدن . 2 - رسیدن به سن رشد. 3 - رسیدگی . 4 - سن قانونی . 1"} -{"line": "41845 بلوند [ فر. ] (ص .) رنگی است نزدیک به زرد، بور و طلایی . 1"} -{"line": "41891 بنجه (بُ جِ یا جَ) (اِ.) = پنجه . پنچه : پیشانی، ناصیه . 1"} -{"line": "41846 بلوچ (بَ) (اِ.) 1 - علامتی که بر تیزی طاق و ایوان نصب کنند. 2 - تاج خروس . 3 - صفحة نازکی که بر روی ساقة عمودی در جایی مرتفع آن را قرار دهند و آن به سهولت گردش می کند و معبر باد را نشان می دهد. 4 - پارچة گوشتی که بر ختنه گاه زنان می باشد و بریدن او سنت است . 5 - نام یکی از طوایف ایران ساکن بلوچستان . 1"} -{"line": "41847 بلوک (بُ لُ) ( اِ.) 1 - ناحیه ای شامل چند قریه و ده . 2 - جماعت، دسته . 1"} -{"line": "41848 بلوک ( بلوک .) [ فر. ] ( اِ.) 1 - چند کشور متحد که دارای مرام و روش سیاسی یکسان باشند. 2 - قطعة زمین . 3 - قطعه ای از مصالح ساختمانی . 4 - ظرفی که در آن شراب خورند. 1"} -{"line": "41849 بلوی (بَ وا) [ ع . ] (اِمص .) 1 - آزمایش، آزمون . 2 - سختی، گرفتاری . 3 - شورش . 1"} -{"line": "41850 بلک (ب) ( اِ.) شرارة آتش . 1"} -{"line": "41851 بلک (ب لَ) ( اِ.) 1 - تحفه، ارمغان . 2 - میوة تازه . 3 - جامة نو. 1"} -{"line": "41852 بلک (بُ) ( اِ.) چشم درشت برآمده . 1"} -{"line": "41853 بلک (ب لَ) ( اِ.) مخففِ بیلک، تیر، پیکان . 1"} -{"line": "41854 بلکامه (بُ مِ) (ص مر. اِمر.) پرآرزو، بسیار کام . 1"} -{"line": "41855 بلکفد (بُ کَ) ( اِ.) رشوه . 1"} -{"line": "41856 بلکن (بَ کَ یا بُ لُ کَ) ( اِ.) 1 - منجنیق . 2 - سر دیوار. 1"} -{"line": "41857 بلکه (بَ کِ) (ق .) 1 - شاید. 2 - به علاوه . 3 - باشد که . 4 - برخلاف، برعکس . 1"} -{"line": "41858 بلکک (ب کَ) ( اِ.) آب نیم گرم . بلکل و بنکل هم گفته اند. 1"} -{"line": "41859 بلی (بَ) (ق .) بله، آری . 1"} -{"line": "41860 بلی (ب لا) [ ع . ] (اِمص .) کهنگی، آوارگی . 1"} -{"line": "41861 بلیت (ب) [ فر. ] ( اِ.) = بلیط : تکه کاغذ چاپ شده برای ورود به سینما، اتوبوس، هواپیما، راه آهن و غیره . 1"} -{"line": "41862 بلید (بَ) [ ع . ] (ص .) کند ذهن، کودن . 1"} -{"line": "41863 بلیغ (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زبان آور. 2 - رسا، شیوا. 1"} -{"line": "41864 بلیه (بَ یِّ) [ ع . ] ( اِ.) گرفتاری، سختی . ج . بلایا. 1"} -{"line": "41865 بم (بَ) ( اِ.) صدای درشت و خشن آدمی و ساز. مق . زیر. 1"} -{"line": "41866 بمب (بُ) [ فر. ] ( اِ.) محفظه ای پر شده از مواد منفجره که پس از پرتاب و برخورد با هدف منفجر می شود. ؛ بمب آتش زا بمبی پر شده با مخلوطی از بنزین ژلاتینی شده و مجهز به یک چاشنی . ؛ بمب خوشه ای بمبی شامل تعداد زیادی بمب های کوچک که هنگام فرود در منطقة وسیعی پراکنده شوند و دارای زمان انفجار متغیر باشند. ؛ بمب ساعتی بمبی که بر اثر اتصال به یک مدار الکتریکی با ایجاد جرقه ای از طریق چاشنی، مواد منفجرة داخلی آن در زمان معینی منفجر شود. ؛ بمب شیمیایی بمبی حاوی یک عامل شیمیایی مانند گاز جنگی یا پردة دود یا مادة آتش زا. ؛ بمب ناپالم بمبی محتوی نوعی ترکیب مایع که پس از پرتاب و برخورد به هدف مادة ژلاتینی تولید کند و با شعله و حرارت زیاد بسوزد. ؛ بمب هیدروژنی بمبی که از یک بمب اتمی و مجموعه ای از عناصر سبک تشکیل شده باشد و در آن از شکاف عناصر سبک به عنوان منبع انرژی استفاده شود. 1"} -{"line": "41867 بمب افکن ( بمب افکن . اَ کَ) [ فر - فا. ] (اِمر.) هواپیمای جنگی مخصوص حمل و افکندن بمب . 1"} -{"line": "41868 بمباران ( بمباران .) [ فر - فا. ] (اِمر.) بمباردمان ؛ فرو ریختن پیاپی بمب از هواپیما بر روی اهداف از پیش تعیین شده . 1"} -{"line": "41869 بن ( بن .) [ فر. ] ( اِ.) تکه کاغذ چاپی که دارندة آن می تواند به موجب آن از کالا یا خدمتی استفاده کند. 1"} -{"line": "41870 بن (ب) [ ع . ] (ص .) ابن، پسر. 1"} -{"line": "41871 بن (بُ) [ په . ] ( اِ.) 1 - ریشه، بنیاد. 2 - پایان، آخر. 3 - سوراخ مقعد. 4 - انقیاد. 1"} -{"line": "41872 بن بست (بُ بَ) (ص مر.) فاقد راه خروج . 1"} -{"line": "41873 بن دندان (بُ نِ دَ) (اِمر.) 1 - ریشه دندان . 2 - لثه . 3 - قصد، اراده . 4 - فرمانبرداری و اطاعت با میل و رغبت . 1"} -{"line": "41874 بنا (بَ نّ) [ ع . ] ( اِ.) کارگر ساختمانی ماهر که زیر نظر معمار یا مهندس کارهای ساختمانی انجام می دهد. 1"} -{"line": "41875 بنا (بَ) [ ع . بناء ] ( اِ.) ساختمان، ج . ابینه . 1"} -{"line": "41876 بنا گذاشتن (بَ. گُ تَ)(مص م .)بنیاد گذاشتن، اساس گذاشتن . 1"} -{"line": "41877 بناب (بُ) ( اِ.) قعر آب، ته آب . 1"} -{"line": "41878 بنات (بَ) [ ع . ] (اِ.) جِ بنت ؛ دختران . 1"} -{"line": "41879 بنات النعش (بَ تُ نَّ) [ ع . ] (اِمر.) دو صورت فلکی : 1 - دب اکبر (خرس بزرگ، هفت اورنگ مهین ). 2 - دب اصغر (خرس کوچک، هفت اورنگ کوچک ). 1"} -{"line": "41880 بناغ (بَ) ( اِ.) 1 - تار ابریشم، تار ریسمان . 2 - ریسمان خام که دور دوک پیچند. 1"} -{"line": "41881 بناغ (بَ) (اِ. ص .) هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند. 1"} -{"line": "41882 بنام (ب) (ص .)1 - همنام . 2 - معروف، مشهور. 1"} -{"line": "41883 بنان (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - سرانگشت . 2 - انگشت . 1"} -{"line": "41884 بناور (بُ وَ) (ص .) 1 - هر چیز ریشه دار. 2 - عمیق، گود. 3 - دُمل بزرگ و سخت . 1"} -{"line": "41885 بناگوش ( بُ ) ( اِ.)1 - نرمة گوش . 2 - پس گوش . 1"} -{"line": "41886 بنبل (بَ بَ) ( اِ.) 1 - هر نوع ترشی (عموماً). 2 - سیب ترشی (خصوصاً). 1"} -{"line": "41887 بنت (ب) [ ع . ] ( اِ.) دختر. ج . بنات . 1"} -{"line": "41888 بنجاق (بُ) [ تر. ] = بنجق . بنجوق : 1 - (اِ.) حلقه ها، گوی های الوان . 2 - قطعات شیشه ای ک ه برای زینت اسبان و استران به کار رود. 3 - (ص .) اسب زینت شده با بنجاق . 1"} -{"line": "41889 بنجشک (بَ جِ) ( اِ.) گنجشک . 1"} -{"line": "41980 به (ب) [ په . ] (ص .) خوب، نیک . 1"} -{"line": "41894 بند (بَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - زنجیر و ریسمانی که بر پای و دست اسیران بندند. 2 - گره . 3 - محل به هم پیوستن دو چیز. 4 - مفصل . 5 - هر یک از فصول و فقرات نامه ها، قوانین و لوایح . 6 - سدی که در پیش آب بندند. 7 - حبس . 8 - نیرنگ، فریب . 9 - عهد، پیمان . 1"} -{"line": "41895 بند آمدن ( بند آمدن . مَ دَ)(مص ل .) 1 - بازایستادن . 2 - بسته شدن . 3 - متوقف شدن . 1"} -{"line": "41896 بند آوردن ( بند آوردن . وَ دَ) (مص م .) 1 - جلوی جریان چیزی را گرفتن . 2 - مقاومت نشان دادن و ماندن در جایی . 1"} -{"line": "41897 بند انداختن (بَ. اَ تِ) (مص م .) برچیدن موی چهرة زنان به وسیلة بند. 1"} -{"line": "41898 بند زدن (بَ. زَ دَ)(مص م .) ظرف های شکسته را پیوند زدن . 1"} -{"line": "41899 بند شدن (بَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - چسبیدن . 2 - محکم شدن . 1"} -{"line": "41900 بند شهریار (بَ د شَ)(امر.) یکی از آهنگ های موسیقی قدیم ایران . 1"} -{"line": "41901 بند ناف (بَ د) (اِمر.) رشته ای که جنین را در پستانداران به جفت متصل می کند و رابط بین مادر و جنین است . 1"} -{"line": "41902 بند و بست (بَ دُ بَ)(اِمر.)1 - توطئه، ساخت و پاخت، دست به یکی کردن . 2 - ترتیب، انتظام . 1"} -{"line": "41903 بند کردن (بَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - اسیر کردن . 2 - محکم گرفتن . 3 - محکم کردن . 1"} -{"line": "41904 بنداد (بُ) (اِمر.) 1 - بنیاد، اساس . 2 - اصل هر چیز. 1"} -{"line": "41905 بندار (بُ) (ص مر.)1 - مالدار، مایه دار. 2 - کیسه دار، خانه دار. 3 - دوا فروش . 4 - ری شه دار. 5 - نام طبقه ای از طبقات عالی اجتماعی در قدیم که لباس مخصوص به خود را داشتن . 1"} -{"line": "41906 بنداق (بَ) (اِ.) کلاهی دراز شبیه به تاجی که درویشان و قلندران بر سر گذارند. 1"} -{"line": "41907 بندانداز (بَ. اَ) (ص فا.) سلمانی زن . 1"} -{"line": "41908 بنداوسی (ب اُ) ( اِ.) درمی بود پنج برابر دینار. پیداوسی هم گفته شده . 1"} -{"line": "41909 بندباز (بَ) (ص فا.) کسی که روی طناب بازی می کند و نمایش می دهد. 1"} -{"line": "41910 بندبازی ( بندبازی .) (حامص .) ریسمان بازی، آکروباسی، نوعی نمایش ورزشی که در آن شخص بر روی بند هنرنمایی کند. 1"} -{"line": "41911 بندتنبانی ( بندتنبانی . تُ) (ص نسب .) (عا.) 1 - سخن سبک و بی معنی . 2 - جلف و کوچه بازاری . 1"} -{"line": "41912 بندر (بَ دَ) ( اِ.) محلی است در ساحل دریا یا رودخانه که محل توقف و بارگیری است، بندرگاه، لنگرگاه . 1"} -{"line": "41913 بندرگاه ( بندرگاه .) (اِمر.) 1 - بندر. 2 - لنگرگاه کشتی در کنار دریا. 1"} -{"line": "41914 بندزن ( بندزن . زَ) (ص فا.) آن که ظروف شکسته را پیوند می زد. 1"} -{"line": "41915 بندش (بَ دَ) ( اِ.) پنبة حلاجی کرده و گلوله ساخته به جهت رشتن . 1"} -{"line": "41916 بندق (بُ دُ) [ ع . ] ( اِ.) گلولة گلین یا سنگی یا سربی و یا غیر آن . ج . بنادق . 1"} -{"line": "41917 بندمه (بَ د مِ) (اِ.) = بندیمه : تکمه، گوی گریبان . 1"} -{"line": "41918 بنده (بَ د) [ په . ] ( اِ.) 1 - مخلوق خداوند. 2 - برده . 3 - نوکر، غلام . 4 - مطیع، فرمانبردار. 5 - من، اینجانب . 1"} -{"line": "41919 بندهشن (بُ دَ هِ شْ)1 - اصل آفرینش، آفرینش نخستین . 2 - نام یکی از کتاب های دینی زرتشتی که حاوی اساطیرِ مربوط به خلقت جهان می باشد. از این کتاب دو نسخه موجود است . یکی بندهشن هندی و یکی بندهشن ایرانی . 1"} -{"line": "41920 بندوق (بَ یا بُ) (اِ.) = بندق : تفنگ . ج . بنادیق . 1"} -{"line": "41921 بندک (بَ دَ) ( اِ.) نک بُنجک . 1"} -{"line": "41922 بندکش (بَ. کَ یا کِ) ( ص فا.) کارگری که پر کردن درزهای نمای ساختمان را انجام می دهد. 1"} -{"line": "41923 بندکشی ( بندکشی .) (حامص .) پر کردن درزهای نمای ساختمان با سیمان و ... . 1"} -{"line": "41924 بندگاه (بَ) (اِمر.) مفصل، محل اتصال دو استخوان . 1"} -{"line": "41925 بندگی (بَ د) [ په . ] (حامص .) 1 - غلامی، بنده بودن . 2 - نوکری . 3 - عبودیت . 4 - اطاعت، فرمانبرداری . 1"} -{"line": "41926 بندی (بَ) (ص نسب .) 1 - اسیر، گرفتار. 2 - زندانی . ج . بندیان . 1"} -{"line": "41927 بندی خانه ( بندی خانه . نِ) (اِمر.) زندان، بندخانه . 1"} -{"line": "41928 بندیل (بَ) (اِ.) (عا.) 1 - وسیله و بار سفر. 2 - واحد شمارش ورق فلزی . 1"} -{"line": "41929 بندیمه (بَ مَ یا مِ) (اِ.)= بندمه . بندنه . بندینه : 1 - تکمه . 2 - گوی گریبان . 1"} -{"line": "41930 بندیوان (بَ د) (اِمر.)= بندی بان : زندان بان . 1"} -{"line": "41931 بنزن (بَ زَ یا ز) [ فر. ] ( اِ.) مایعی بی رنگ و با بوی تند مخصوص که کمی سبک تر از آب است و در آن حل نمی شود ولی حلالی بسیار خوب است و از مشتقات نفت و قطران می باشد. بسیار فرُار و سریع و در صنعت اهمیت بسیار دارد. 1"} -{"line": "41932 بنزین (ب) [ فر. ] ( اِ.) از فرآورده های نفتی که از تقطیر نفت خام به دست می آید و جهت سوخت وسایل نقلیه استفاده می شود. 1"} -{"line": "41933 بنساله (بُ لِ) (ص مر.) کهن، سالخورده . 1"} -{"line": "41934 بنشن (بُ شَ) ( اِ.) حبوبات مانند نخود، لوبیا، عدس، ماش، باقلا و غیره . 1"} -{"line": "41935 بنصر (ب ص ِ) [ ع . ] ( اِ.) انگشت میانة کوچک و وسطی . ج . بناصر. 1"} -{"line": "41936 بنطیقسطی (بَ قُ) [ معر. ] (اِ.)به معنی پنجاهمین (روز) نزد یهودیان، جشنی به یاد روزی که خدا الواح را به موسی فرستاد. نزد عیسویان، جشنی که در پنجاهمین روز پس از «پاک » به یاد نزول روح القدوس به حواریون برپا شود. 1"} -{"line": "41981 به جا آوردن (ب. وَ دَ) (مص م .) 1 - شناختن، به یاد آوردن . 2 - انجام دادن . 1"} -{"line": "41937 بنفش (بَ نَ) (اِ.) 1 - رنگی است فرعی که از ترکیب دو رنگ اصلی قرمز و آبی بدست آید. 2 - نوعی از جواهر کریمه . 1"} -{"line": "41938 بنفش (بَ نَ) ( اِ.) کبود رنگ . رنگی غیراصلی که از ترکیب دو رنگ قرمز و آبی به دست آید. 1"} -{"line": "41939 بنفشه (بَ نَ ش ِ) [ په . ] ( اِ.) گیاهی است کوتاه با ساقه های باریک و برگ های متناوب، دارای پنج گلبرگ می باشد، گل هایش کوچک و به رنگ بنفش و زرد و سفید. این گل در بهار پیش از سایر گل ها می روید و بسیار خوشبو است . 1"} -{"line": "41940 بنفوز (بُ فُ) ( اِ.) پوز، پوزه . 1"} -{"line": "41941 بنلاد (بُ) (اِمر.) 1 - دیوار، پی، بنیاد. 2 - پشتیبان . 1"} -{"line": "41942 بنه (بَ نِ) ( اِ.) درختی است مانند پستة معمولی که آن را پسته وحشی هم گویند. بلندی اش تا چهار متر می رسد. گل این درخت به رنگ قرمز است که از آن در رنگرزی استفاده می شود. از پوست این درخت ماده ای بد ست می آید به نام سقز، از این رو به آن درخت سقز هم می گویند. 1"} -{"line": "41943 بنه ( بنه .) (اِمر.) بیخ درخت، اصل، ریشه . 1"} -{"line": "41944 بنه (بَ نَ یا نِ) (اِ.) طناب باریک . 1"} -{"line": "41945 بنه (بُ نِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - بار و اسباب سفر. 2 - مال، دارایی . 3 - زاد، توشه . 4 - جفت . 5 - رخت و لباس . 6 - لانه و آشیانه مرغ . 7 - خانه، شبستان . 1"} -{"line": "41946 بنه کن ( بنه کن . کَ) (اِمر.) حرکت دسته جمعی یک خانواده یا یک دسته از جایی به جایی . 1"} -{"line": "41947 بنو (بُ) ( اِ.) = بنوه : خرمن گندم و جو و کاه و مانند آن . 1"} -{"line": "41948 بنوا دادن (ب نَ. دَ) (مص ل .) گِرو دادن . 1"} -{"line": "41949 بنوان (بَ یا بُ) (ص مر. اِمر.) نگه دارندة زراعت، نگهبان خرمن . 1"} -{"line": "41950 بنوان (بُ) (ص مر. اِمر.) نگاه دارندة اسباب و اموال، نگهبان . 1"} -{"line": "41951 بنوت (بُ نُ وَّ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پسری . 2 - پسرخواندگی . 1"} -{"line": "41952 بنوره (بُ وَ رَ یا رِ) (اِمر.) بنای عمارت و دیوار، بنیاد، بنلاد. 1"} -{"line": "41953 بنون (بَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ابن . پسران . 1"} -{"line": "41954 بنچاق (بُ) [ تر. ] ( اِ.) قباله، سند قدیمی، سند مالکیت غیررسمی . بُنْجَه هم گفته شده . 1"} -{"line": "41955 بنک ( بنک .) (اِ.) = بنه : جای، مکان، جایی که نقد و جنس در آن نهند، بنگاه . 1"} -{"line": "41956 بنک (بُ نَ)( اِ.)1 - ردّ پا. 2 - نشان و اثر هر چیز. 1"} -{"line": "41957 بنک (بَ نَ) (اِ.) 1 - نوعی از قماش اطلس که بر آن گل های زربفت باشد. 2 - گل ها و نشان ها که بر روی مهوشان از نوشیدن شراب بهم رسد، عرق که بر پیشانی ایشان نشیند. 1"} -{"line": "41958 بنکدار (بُ نَ) (ص فا.) عمده فروش، کسی که جنس را به طور عمده می فروشد. 1"} -{"line": "41959 بنکران (بُ کَ) ( اِ.) ته دیگ، هر چیز چسبیده به ته دیگ . 1"} -{"line": "41960 بنکن (بُ کَ) ( اِ.) کج بیل باغبانی . 1"} -{"line": "41961 بنگ (بَ) ( اِ.) 1 - شاهدانه . 2 - گردی که از کوبیدن برگ ها و سرشاخه های گلدار شاهدانه می گیرند که به خاطر داشتن مواد سمی مخدر است، حشیش . 1"} -{"line": "41962 بنگاب (بَ) (اِمر.) مایعی که با جوشاندنِ برگ شاهدانه در آب یا شیر بدست می آورند و مانند مُسکرات می نوشند. 1"} -{"line": "41963 بنگار (ب نِ) (ص .) منقش . 1"} -{"line": "41964 بنگاه (بُ) (اِمر.) 1 - سرای، خانه . 2 - جای داد و ستد. 3 - سازمان، مؤسسه . 4 - انبار، مخزن . 5 - جای بند و ساز و برگ سپاه . ؛ بنگاه سخن پراکنی ایستگاه فرستندة رادیویی . ؛ بنگاه خیریه سازمانی که داوطلبانه به نیازمندان یاری می رساند. ؛ بنگاه شادمانی موسسه ای که در جشن ها برنامه های تفریحی اجرا می کند. 1"} -{"line": "41965 بنگره (بَ گَ رِ) ( اِ.) لالایی، آوازی که زنان برای خواباندن طفل می خوانند. 1"} -{"line": "41966 بنگله (بَ گَ لِ یا لَ) (اِ.) 1 - خانة نئین . 2 - خانة ییلاقی . 1"} -{"line": "41967 بنگه (بَ گَ یا گِ) (اِ.) = بانگه : 1 - آواز، نعره . 2 - کشیدن آواز. 1"} -{"line": "41968 بنی آدم (بَ دَ) [ ع . ] ( اِ.) انسان، آدمیزاد. 1"} -{"line": "41969 بنی بشر (بَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرزندان بشر. 2 - انسان، آدم . 1"} -{"line": "41970 بنیاد (بُ) [ په . ] (اِمر.) 1 - شالوده، اساس . 2 - بیخ، پایه . 1"} -{"line": "41971 بنیاد برانداختن ( بنیاد . بَ رَ تَ) (مص م .) خراب کردن، منهدم کردن . 1"} -{"line": "41972 بنیان (بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - شالوده . 2 - بنیاد. 3 - بنا. 1"} -{"line": "41973 بنیت (ب یَ) [ ع . بنیة ] ( اِ.) 1 - ساختمان، بنا. 2 - فطرت . 3 - توانایی . 1"} -{"line": "41974 بنیز (ب) (ق مر.) 1 - هرگز، حاشا. 2 - زود، به شتاب . 3 - ایضاً، نیز. 1"} -{"line": "41975 بنیه (بُ یِّ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - توان، توانایی . 2 - ساخت . 3 - نهاد، آفرینش . 1"} -{"line": "41976 بنیچه (بُ چِ یا چَ) (اِمصغ .) (اِ.) 1 - جمعی که دیوانیان بر اصناف حرفت و املاک می بندند، ارزیابی مالیاتی دسته جمعی یک ده و امثال آن . 2 - تعهد اهالی هر ده مبنی بر آماده کردن عده ای سرباز برای حکومت . 1"} -{"line": "41977 به ( به .) ( اِ.) درختی است مانند درخت سیب که پشت برگ هایش کرک دار است . میوه اش زرد و خوشبو و کرکدار که در پاییز می رسد. میوه و تخم میوه اش برای سینه و ریه نافع است . 1"} -{"line": "41978 به صرافت کاری افتادن (ب. صِ فَ تِ اُ دَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) به انجام کاری وسوسه شدن . 1"} -{"line": "41979 به (ب) (حراض .) 1 - به وسیلة، توسط . 2 - سوگند، قَسم مانند: به خدا، به جان تو. 3 - به سویی، به طرف . 4 - برای، به خاطر. 5 - بر روی، بر. 1"} -{"line": "41983 به دست گرفتن (ب. دَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) پیشه کردن، در پیش گرفتن . 1"} -{"line": "41984 به سر بردن (ب. سَ. بُ دَ) (مص ل .) 1 - گذراندن . 2 - به جا آوردن وعده . 1"} -{"line": "41985 به سر رسیدن ( به سر رسیدن . رَ یا رِ دَ)(مص ل .) به پایان رسیدن . 1"} -{"line": "41986 به سر شدن ( به سر شدن . شُ دَ) (مص ل .) به پایان رسیدن، تمام شدن . 1"} -{"line": "41987 به طور کلی (ب طُ رِ کُ لّ) [ ع . ] (ق مر.) از هر لحاظ، من حیث المجموع . 1"} -{"line": "41988 به لیمو (ب) [ فا - سنس . ] (اِ.) 1 - درختچه ای از تیرة شاه پسندیان که برگ های آن طعم تند و کمی تلخ دارد و گل های کوچکش به صورت سنبله های متعدد در انتهای محور ساقه می روید. 2 - شربتی که از جوشاندن میوة به و اضافه کردن آب لیمو تهیه می شود. 1"} -{"line": "41989 به مجرد (ب. مُ جَ رَُ د) [ فا - ع . ] (ق مر.) در حال، بلافاصله . 1"} -{"line": "41990 به هم برآمدن (ب. هَ. بَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - دلتنگ شدن، اندوهگین گشتن . 2 - خشمگین شدن . 1"} -{"line": "41991 به هم خوردن ( به هم خوردن . خُ دَ) (مص ل .) 1 - برخورد کردن . 2 - انحلال یک حزب یا گروه ... 3 - بد - حال شدن . 1"} -{"line": "41992 به هم زدن ( به هم زدن . زَ دَ) (مص م .)1 - خراب کردن . 2 - باطل کردن . 3 - منحل کردن . 4 - آمیختن . 5 - دوستی را با کسی قطع کردن . 1"} -{"line": "41993 به چیز داشتن (ب . تَ) (مص ل .) در شمار آن چیز آوردن . 1"} -{"line": "41994 بها (بَ) ( اِ.) قیمت، ارزش، نرخ . 1"} -{"line": "41995 بها آوردن ( بها آوردن . وَ دَ) (مص ل .) ارزش داشتن . 1"} -{"line": "41996 بهاء (بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - روشنی، درخشندگی . 2 - زیبایی، نیکویی . 3 - زینت، آرایش . 4 - رونق . 1"} -{"line": "41997 بهادر (بَ دُ) [ تر. ] (ص .) دلیر، دلاور، شجاع . 1"} -{"line": "41998 بهار ( بهار .) ( اِ.) بتخانه، بتکده . 1"} -{"line": "41999 بهار (بَ) [ په . ] ( اِ.) اولین فصل سال شامل سه ماه : فروردین، اردیبهشت و خرداد. 1"} -{"line": "42000 بهار دادن ( بهار . دَ) (مص ل .) در فصل بهار، با لشکر در جایی اقامت کردن . 1"} -{"line": "42001 بهار نارنج (بَ. رِ) ( اِ.) شکوفه نارنج که در عطرسازی، ساختن اسانس و تهیه مربا کاربرد دارد. 1"} -{"line": "42002 بهاربند ( بهاربند . بَ) ( اِ.) 1 - جای بستن چارپایان در بهار و تابستان که سقف ندارد. 2 - خانة هواگیر ویژة فصل بهار. 1"} -{"line": "42003 بهارخواب ( بهارخواب . خا) ( اِ.) ایوان سرپوشیده ای که بخشی از اطرافش باز است، مهتابی . 1"} -{"line": "42004 بهارستان (بَ رِ) (اِمر.) بتخانه، بتکده . 1"} -{"line": "42005 بهاره (بَ رِ) (اِمر.) 1 - کشت و زراعتی که در فصل بهار انجام می شود. 2 - شکوفة درخت به ویژه مرکبات . 1"} -{"line": "42006 بهاریه (بَ یِّ) ( اِ.) اشعاری که دربارة فصل بهار گفته شود. 1"} -{"line": "42007 بهاز (ب) ( اِ.) اسب نجیب و اصیل که برای جفت گیری آن را در میان گلة اسب رها کنند. 1"} -{"line": "42008 بهانه (بَ نِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - عذر نابجا. 2 - بازخواست . 3 - سبب، باعث . 1"} -{"line": "42009 بهایم (بَ یِ) [ ع .بهائم ] ( اِ.) جِ بهیمه ؛ چار - پایان، ستوران . 1"} -{"line": "42010 بهایی (بَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به بهاء. 2 - پیرو آیین بهاء، پیروان میرزا حسینعلی نوری، معروف به بهاءالله که بعد از باب کار وی را دنبال کرد و کتب و رسالات بسیاری نوشت که مهمترین آنها کتاب ارض اقدس است . 1"} -{"line": "42011 بهایی ( بهایی .) (ص نسب .) گرانبها، پرقیمت، فروشی، قابل سودا، نوعی پارچة بغدادی . 1"} -{"line": "42012 بهبود (ب) (مص مر.) 1 - خوب شدن، نیکو شدن . 2 - سلامت، تندرستی . 1"} -{"line": "42013 بهبودی ( بهبودی .) (حامص .) 1 - خوبی، نیکی . 2 - تندرستی . 1"} -{"line": "42014 بهت (بَ یا بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سرگشته ماندن، خیره شدن . 2 - عاجز شدن، درمانده گشتن . 1"} -{"line": "42015 بهت (بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - کذب، دروغ . 2 - افترا. 1"} -{"line": "42016 بهتان (بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دروغ بستن، دروغ زدن . 2 - افتراء، نسبت بد دادن . 1"} -{"line": "42017 بهتر (ب تَ) (ص تف .) 1 - نیکوتر، خوب تر. 2 - زیباتر، جمیل تر. 3 - شایسته تر، لایق تر. 4 - با کیفیت خوب تر. 1"} -{"line": "42018 بهترین ( بهترین .) (ص عالی .) 1 - نیکوترین، خوب ترین . 2 - زیباترین، قشنگ ترین . 3 - شایسته ترین، لایق ترین . 1"} -{"line": "42019 بهجت (ب یا بَ جَ) [ ع . بهجة ] 1 - (مص ل .) شادمان شدن . 2 - (اِمص .) زیبایی . 3 - سرور، شادی . 1"} -{"line": "42020 بهدار (ب) (ص فا.) مأمور بهداری که عهده دار رسیدگی به بهداشت مردم مخصوصاً اهالی روستا و قصبات است . 1"} -{"line": "42021 بهداری ( بهداری .) (حامص .) وزارت یا اداره ای که عهده دار رسیدگی به امور بهداشت و سلامتی مردم است . 1"} -{"line": "42022 بهداشت (ب)(اِمر.)حفظ تندرستی و سلامت . 1"} -{"line": "42023 بهدانه (ب نِ) (اِمر.) دانة میوة به که در طب قدیم مستعمل بوده . 1"} -{"line": "42024 بهدین (ب) [ په . ] (اِمر.) 1 - دین نیک، آیین خوب . 2 - دین زردشتی . 1"} -{"line": "42025 بهر (حر اض .) برای، جهت . 1"} -{"line": "42026 بهر (بَ) [ په . ] ( اِ.)1 - بهره، نصیب . 2 - بخشی از شبانروز. 3 - پاره، جزو. 1"} -{"line": "42027 بهرام (بَ) [ په . ] ( اِ.) در آیین زردشتی یکی از ایزدان است وی یار ایزدمهر و پاسبان عهد و پیمان و موکل به روز بیستم هر ماه شمسی (موسوم به بهرام ) است . 1"} -{"line": "42074 بوالعجب (بُ لْ عَ جَ) [ ع . ] (ص .) شگفت آور، شعبده، پر از شگفتی . 1"} -{"line": "42028 بهرمان (بَ رَ)( اِ.)1 - نوعی یاقوت سرخ . 2 - پارچة ابریشمین رنگین ؛ بهرمن نیز گویند. 1"} -{"line": "42029 بهرمه (بَ رَ مَ یا مِ) (اِ.) = برمه . پرمه . پرما: (نج .) متة درودگران . 1"} -{"line": "42030 بهره (بَ رِ) [ په . ] ( اِ.)1 - نصیب، قسمت . 2 - سود، نفع . 3 - حاصل، محصول . 4 - حاصل قست . 1"} -{"line": "42031 بهره برداری ( بهره برداری . بَ) (حامص .) 1 - استفاده از سود چیزی . 2 - عمل برداشتن حاصل زراعت . 3 - سهم گرفتن . 4 - به فروش رساندن محصول کارخانه یا معدن . 1"} -{"line": "42032 بهره ور ( بهره ور . وَ) (ص مر.)1 - بهره بر. 2 - بهره - دار، بافایده . 3 - سودبرنده . 4 - کامیاب . 1"} -{"line": "42033 بهروج (ب رُ) (اِمر.) = بهرو: 1 - نوعی بلور کبود شفاف و کم قیمت . 2 - کندر هندی . 1"} -{"line": "42034 بهروز (ب) 1 - (اِمر.) روز خوب، روز خوش . 2 - نوعی بلور کبود و شفاف و کم قیمت . 3 - کندر هندی . 4 - (ص مر.)نیک روز، خوش اختر، نیک بخت . 1"} -{"line": "42035 بهروزی ( بهروزی .)(حامص .) خوشبختی، سعادت . 1"} -{"line": "42036 بهرک (بَ رَ) ( اِ.) پینة دست یا پا. 1"} -{"line": "42037 بهزاد (ب) (ص مف .) نیک نژاد، نیکوتبار. 1"} -{"line": "42038 بهش (بَ) [ ع . ] (ص .) مرد خندان و گشاده رو. 1"} -{"line": "42039 بهشت (ب هِ) [ په . ] ( اِ.)جایی خوش آب وهوا و سرسبز و خرم و سرشار از خوبی ها و لذت ها که پاداش پس از مرگ است، فردوس، جنت، مینو، خلد. 1"} -{"line": "42040 بهق (بَ هَ) [ معر. ] ( اِ.) خال ها و نقطه های سیاه و سفید روی بدن، لک و پیس . کک و مک . بهک نیز گویند. 1"} -{"line": "42041 بهله (بَ لِ) ( اِ.)دستکش چرمی که میرشکاران ب رای نگهداشتن باز بر روی دست بر دست می کردند. 1"} -{"line": "42042 بهلول (بُ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد خنده رو. 2 - نیکوکار. 3 - بزرگ طایفه . 1"} -{"line": "42043 بهم (ب هَ) (ص مر.) 1 - با هم، همراه .2 - تنگدل، محزون . 1"} -{"line": "42044 بهمان (بَ) (مبهم ) شخص یا شی ء مجهول . 1"} -{"line": "42045 بهمن (بَ مَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - یکی از امشاسپندان . 2 - دوّمین روز از هر ماه خورشیدی . 3 - یازدهمین ماه سال خورشیدی و دومین ماه زمستان . 4 - تودة بزرگ برفی که در اثر صدا یا هر محرک دیگر از کوه فرو می ریزد. 5 - از الحان قدیم ایرانی . 6 - گیاهی دو ساله و سبز رنگ با گلی زرد که ریشة آن مصرف دارویی دارد. 1"} -{"line": "42046 بهمنجنه (بَ مَ جَ نِّ) [ معر. ] (اِمر.) جشنی که در دومین روز از ماه بهمن (که به همین نام می باشد) در ایران باستان برگزار می شد. 1"} -{"line": "42047 بهمنش (ب مَ نِ) (ص مر.) = وهمنش : دارای منش نیک، دارای اندیشة خوب . 1"} -{"line": "42048 بهنانه (بَ نَ) ( اِ.) بوزینه، میمون . پهنانه هم گویند. 1"} -{"line": "42049 بهنانه (بَ نَ یا نِ ) [ ع . بهنانة ] ( اِ.) 1 - زن خوشروی و نرم گفتار. 2 - زن خوشبوی . 1"} -{"line": "42050 بهو (بَ) ( اِ.) 1 - صفه . 2 - ایوان . 3 - کوشک . 4 - بالاخانه . 1"} -{"line": "42051 بهک (بَ هَ) ( اِ.) لک و پیس، کک و مک . 1"} -{"line": "42052 بهی (ب) (اِمر.) به، آبی . 1"} -{"line": "42053 بهی (بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نیکو، زیبا. 2 - روشن، تابان . 1"} -{"line": "42054 بهیار (ب) ( اِ.) پرستار، آن که پس از طی دوره های خاصی اجازه دارد بخشی از وظایف پرستاران را انجام دهد. 1"} -{"line": "42055 بهیج (بَ) [ ع . ] (ص .) شادمان، خوشحال . 1"} -{"line": "42056 بهیزک (ب زَ) [ په . ] ( اِ.) پنج روز آخر سال . به نام های : اهنود، اشتود، سپنتمد، و هوخشتر، و هیشتوایشت، که مأخوذ از نام پنج فصل گاثه ها می باشد. در ایران باستان هر ماه سی روز بوده است بنابراین به آخر سال یعنی پایان اسفند، پنج روز می افزودند تا سال سیصدوشصت وپنج روز کامل شود. در فارسی پنجه یا پنجة دزدیده و پنجک، و در عربی خمسه مسترقه و در پهلوی بهیزک یا وَهیچک و اندرگاه نامیده اند. 1"} -{"line": "42057 بهیمه (بَ مِ) [ ع . بهیمة ] ( اِ.) چهارپا، ج . بهایم . 1"} -{"line": "42058 بهین (ب) (ص نسب .) برگزیده، منتخب . 1"} -{"line": "42059 بهینه (ب نِ) (ص نسب .) بهین . 1"} -{"line": "42060 بهیه (ب یَّ) [ ع . بهیّة ] (ص .) 1 - روشن، تابان . 2 - نیکو، زیبا. 1"} -{"line": "42061 بو 1 - ( اِ.) آن چه به وسیلة بینی و حس شامه احساس شود. 2 - امید، آرزو. 3 - عطر. 4 - (مص م .) درک کردن، دریافتن . 1"} -{"line": "42062 بو [ ع . ] ( اِ.) در آغاز کنیه های عربی می آید: بوالقاسم، بوالفضل . 1"} -{"line": "42063 بو بردن (بُ دَ) (مص م .) فهمیدن، پی به موضوعی سرُی بردن . 1"} -{"line": "42064 بو گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) گندیدن، فاسد شدن . 1"} -{"line": "42065 بوآ (بُ) [ انگ . ] ( اِ.) نوی مار عظیم الجثه از تیرة اژدر ماران . این جانور زنده زا است . 1"} -{"line": "42066 بواب (بَ وّ) [ ع . ] (ص .) دربان، نگهبان . 1"} -{"line": "42067 بواد (بُ) (فعل دعایی از بودن ) بُوَد، باشد. 1"} -{"line": "42068 بوادر (بَ د) [ ع . ] (ص .) ج . باردة . 1 - تندی و تیزی چشم . 2 - تیزی شمشیر. 3 - شتابزدگی . 1"} -{"line": "42069 بوادی (بَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بادیه ؛ صحراها. 1"} -{"line": "42070 بوار (بَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نیست شدن، هلاک گشتن . 2 - نیستی، کساد. 1"} -{"line": "42071 بوارد (بَ رِ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بارد، بارده . 1 - شمشیرهای بران . 2 - چیزهای سرد و خنک . 3 - غنیمت های با رنج . 1"} -{"line": "42072 بواسیر (بَ) [ ع . ] ( اِ.) زخم و ورم رگ های مقعد که حاد آن موجب خونریزی می شود و با عمل جراحی معالجه می شود. 1"} -{"line": "42073 بواصل (ب ص ِ) [ فا - ع . ] (ق .) نقداً، نقد، دستادست . 1"} -{"line": "42075 بوالفضول (بُ لْ فُ) [ ع . ] (ص .) بیهوده گو. 1"} -{"line": "42076 بوب (بو یا بُ) [ په . ] ( اِ.) فرش، بساط خانه . 1"} -{"line": "42077 بوبر (بُ) ( اِ.) هدهد. 1"} -{"line": "42078 بوبرد (بُ) ( اِ.) بلبل . 1"} -{"line": "42079 بوبه (ب) ( اِ.) هدهد. 1"} -{"line": "42080 بوبک (بَ) ( اِ.) نک پوپک . 1"} -{"line": "42081 بوبین [ فر. ] ( اِ.) قرقره ای که به دور آن سیم روپوش دار پیچیده شده است و برای تغییر مقدار جریان برق در موتورها و دستگاه های برقی به کار می رود. 1"} -{"line": "42082 بوتان [ فر. ] (اِ.) گازی بی رنگ و خفه کننده که جهت سوخت و ساخت لاستیک مصنوعی به کار می رود. 1"} -{"line": "42083 بوتراب (تُ) [ ع . ] ( اِ.) پدر خاک، کنیة حضرت آدم . 1"} -{"line": "42084 بوته (تِ) ( اِ.) 1 - گیاهی پر شاخ و برگ که زیاد بلند نشود. 2 - بچة آدمی و دیگر حیوانات . 3 - نقش و نگار روی پارچه . 4 - کنایه از: زلف و گیسو. 1"} -{"line": "42085 بوته (تَ یا تِ) (معر.) ( اِ.) ظرفی که طلا و نقره را در آن ذوب کنند: بوته زرگری . 1"} -{"line": "42086 بوتیمار ( اِ.) مرغی است ماهیخوار با منقار کشیده و گردن دراز و دم کوتاه و پرهایی به رنگ سبز و سفید و آبی، در کنار رودخانه ها می نشیند و ماهی شکار می کند. می گویند با وجود تشنگی شدید، آب نمی خورد زیرا می ترسد که آب جهان تمام شود، از این رو غمخورک و غمخوارک هم نامیده می شود. 1"} -{"line": "42087 بوتیک [ فر. ] (اِ.) مغازه ای که در آن لباس، کفش، عطر و مانند آن فروخته می شود. 1"} -{"line": "42088 بوج (بَ) (اِ.) = بوچ : 1 - تکبر، غرور. 2 - خودنمایی . 3 - کروفر. 1"} -{"line": "42089 بوجار (ص .)کسی که غلات و حبوبات را الک می کند. 1"} -{"line": "42090 بوجاری (حامص .) الک کردن غلات و حبوبات . 1"} -{"line": "42091 بوجه (ب وَ) [ ع - فا. ] (ق .) شایسته، آنچنان که باید. 1"} -{"line": "42092 بود (مص مر.) 1 - وجود. 2 - هستی، سرمایه . بو دادن (دَ) (مص ل .) تفت دادن چیزی روی آتش، مانند تخمه و فندق و پسته و بادام و ذرت . 1"} -{"line": "42093 بودار (اِفا.) سخنی که در آن کنایه و منظوری غیر از ظاهر سخن، نهفته باشد. 1"} -{"line": "42094 بودجه (جِ) [ فر. ] ( اِ.) مجموع درآمدها و هزینه های یک کشور، وزارتخانه، اداره، خانواده و یک فرد. 1"} -{"line": "42095 بودن (دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - وجود داشتن، هستی . 2 - حاضر بودن . 3 - اقامت داشتن . 1"} -{"line": "42096 بودنی (دَ)( اِ.)1 - پیشامد، ماجرا. 2 - سرنوشت . 1"} -{"line": "42097 بوده (د) (ص مف .) 1 - وجود داشته، موجود. 2 - واقع شده، حادث گشته . 1"} -{"line": "42098 بودیسم [ فر. ] (اِ.) اصول و اعتقاد دین بودایی . 1"} -{"line": "42099 بور [ په . ] (ص .) 1 - سرخ کم رنگ . 2 - اسب سرخ . 3 - کسی که از عهده انجام کار برنیامده و شرمنده شده باشد. 1"} -{"line": "42100 بور شدن (شُ دَ) (مص ل .) خوار شدن، کنف شدن . 1"} -{"line": "42101 بوران [ تر. ] ( اِ.) 1 - باران یا برفی که با باد باشد. 2 - باد شدیدی که برف های کوه را از جایی به جایی منتقل کند. 1"} -{"line": "42102 بورانی (اِمر.) نان خورشی که از اسفناج و کدو و بادنجان با ماست و کشک درست کنند. 1"} -{"line": "42103 بورس [ فر. ] ( اِ.) 1 - خرید و فروش اوراق بهادار، بها بازار (فره ). 2 - کمک هزینة پرداختی به دانشجو جهت تحصیل، راتبه (فره ). 1"} -{"line": "42104 بوروکرات (رُ کْ) [ فر. ] (ص .) 1 - معتقد به مقررات و تشریفات اداری . 2 - دارای شغلی در دستگاه اداری . 1"} -{"line": "42105 بوروکراسی (رُ کْ) [ فر. ] ( اِ.) دیوانسالاری ؛ حکومت سازمان های اداری بر جامعه . 1"} -{"line": "42106 بورژوا [ فر. ] (ص .) ثروتمند، دارندة سرمایه و ابزار تولید. 1"} -{"line": "42107 بورژوازی [ فر. ] ( اِ.) طبقة سرمایه داری که با در دست داشتن وسایل تولید و سرمایه، زندگی مرفه دارد. 1"} -{"line": "42108 بورک (رَ) ( اِ.) 1 - زنگار. 2 - کَپَک . 1"} -{"line": "42109 بورک ( بورک .) ( اِ.) 1 - سنبوسه . 2 - آشی که با آرد گندم می پزند. 1"} -{"line": "42110 بورک ( بورک .) ( اِ.) پولی که قماربازان پس از بردن به رسم انعام به حاضران دهند. 1"} -{"line": "42111 بوریا [ ع . ] ( اِ.) حصیر، حصیری که از نی شکافته می بافند. 1"} -{"line": "42112 بوز (ص .) 1 - اسب تندرو. 2 - مرد تیزهوش . 1"} -{"line": "42113 بوز ( بوز .) (اِ.) زنبور سیاه . 1"} -{"line": "42114 بوز (بَ بُ) (اِ.) = بوزک . بوز: 1 - کفک . 2 - تنة درخت . 1"} -{"line": "42115 بوزه (ز) ( اِ.) شرابی که از آرد برنج و ارزن و جو تهیه کنند. 1"} -{"line": "42116 بوزکند (کَ) (اِمر.) صفه، ایوان . 1"} -{"line": "42117 بوزینه (نِ) ( اِ.) میمون . 1"} -{"line": "42118 بوس ( اِ.) بوسه . 1"} -{"line": "42119 بوستان [ په . ] (اِمر.) 1 - جایی که گل های خوشبو در آن بسیار باشد. 2 - باغ مصفا. 1"} -{"line": "42120 بوستان افروز (اَ) ( اِ.) گل تاج خروس . 1"} -{"line": "42121 بوستر (تِ) [ انگ . ] (اِ.) وسیله ای که فرکانس های رادیویی را تقویت می کند و معمولاً برای دریافت بهتر تصاویر تلویزیونی به کار می رود. 1"} -{"line": "42122 بوسلیمان (سُ لَ) [ ع . ] ( اِ.)هُدهُد، مرغ سلیمان . 1"} -{"line": "42123 بوسلیک (سَ) ( اِ.) نام یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی . 1"} -{"line": "42124 بوسه (س ِ) ( اِ.) 1 - تماس لب های کسی بر لب، گونه، دست و پای کس دیگر یا چیز مقدس از روی محبت و احترام و عشق یا چاپلوسی . 2 - ماچ . 1"} -{"line": "42125 بوسیدن (دَ)(مص م .) بوسه دادن، ماچ کردن . 1"} -{"line": "42126 بوش ( اِ.)1 - کرّ و فر. 2 - خودنمایی، خودآرایی . 1"} -{"line": "42127 بوش (بُ وِ) [ په . ] (اِمص .) 1 - بودن، کون . 2 - وجود هستی . 3 - تقدیر، سرنوشت . 1"} -{"line": "42128 بوش [ فر. ] (اِ.) قطعة استوانه ای تو خالی که میله یا محوری در آن می چرخد. 1"} -{"line": "42129 بوش (اِ.) [ معر. ] گیاهی که از آن شیاف سازند و سابقاً آن را از «دربند» می آوردند و بوش دربندی می گفتند. 1"} -{"line": "42130 بوشاسب [ په . ] ( اِ.)خواب دیدن، رؤیا.بوشاسپ، بشاسب، بشاسپ و گوشاسب نیز گویند. 1"} -{"line": "42131 بوغ [ معر. ] ( اِ.) بوق . 1"} -{"line": "42132 بوغاز [ ع . ] ( اِ.) تنگه، باب، بغز هم گویند. ج . بواغیز. 1"} -{"line": "42133 بوف ( اِ.) جغد. 1"} -{"line": "42134 بوفالو (بُ لُ) ( اِ.) جانوری است پستاندار از تیرة گاوان و دستة جفت سمان با شاخ های هلالی . 1"} -{"line": "42135 بوفه (فِ) [ فر. ] ( اِ.)1 - قفسة ظروف، چینی جا (فره ). 2 - محل فروش نوشابه و خوراکی در مکان های عمومی . 1"} -{"line": "42136 بوق ( اِ.) 1 - نای، نای بزرگ . 2 - دستگاهی در وسایل نقلیه که با به صدا درآوردن آن به دیگران اخطار می دهند. 3 - نوعی از شیپور کوتاه که شکارچیان برای راندن شکار از محلی به محل دیگر به کار برند، نفیر. 4 - صدای ممتد یا مقطع سوت مانندی که از گوشی تلفن شنیده می شود. 5 - میوة خشکی شبیه قیف که از یک طرف می شکافد. 6 - (عا.) کنایه از: آدم ابله و خونسرد. ؛ بوق زدن در هزیمت کار احمقانه کردن . ؛ بوق سحر صبح بسیار زود، هنگام سحر. ؛ بوق سگ دیر وقت شب، نزدیک سحر. 1"} -{"line": "42137 بوقتب (قَ تَ) [ ع . ابوقَتَب ] ( اِ.) 1 - پدرپالان، پالان دار. 2 - کنایه از: مردم احمق و نادان . 1"} -{"line": "42138 بوقلمون (قَ لَ) [ معر. ] ( اِ.) 1 - دیبای رومی رنگارنگ، پارچه ای که نمایش چند رنگ بدهد. 2 - پرنده ای از راسته ماکیان با گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی . 1"} -{"line": "42139 بوقماش (قُ) [ ع . ابوقماش ] ( اِ.) نک بوقَتَب . 1"} -{"line": "42140 بول [ ع . ] ( اِ.) پیشاب، ادرار، شاش . 1"} -{"line": "42141 بولتن (بُ لْ تَ) [ انگ . ] ( اِ.) گزارش کوتاه چاپی (یا تکثیر شده ) رویدادها و خبرهای یک مؤسسه، خبرنامه (فره ). 1"} -{"line": "42142 بولدوزر (دُ ز) [ انگ . ] (اِ.) ماشین سنگین زنجیردار با قدرت زیاد که با تیغة فولادی سپر مانند جلوی خود، خاک و مصالح روی زمین را جا به جا می کند، هموارساز (فره ). 1"} -{"line": "42143 بولوار [ فر. ] ( اِ.) خیابان پهنی که وسط آن درخت و گل و گیاه باشد و به دو قسمت مساوی تقسیم شود، چارباغ (فره ). 1"} -{"line": "42144 بولینگ [ انگ . ] ( اِ.) نوعی بازی که در آن بازیکنان باید نشانه های چوبی بطری مانند را با پرتاب گوی سرنگون کنند. 1"} -{"line": "42145 بوم [ په . ] ( اِ.) 1 - سرزمین، ناحیه . 2 - زمین شیار نکرده . 3 - جا، مقام . 4 - سرشت، طبیعت . 5 - پارچه قاب گرفته ای که روی آن نقاشی کنند. 6 - زمینة پارچة زردوزی شده . 1"} -{"line": "42146 بوم ( اِ.) جغد. 1"} -{"line": "42147 بومادران (دَ) (اِمر.) گیاهی از تیرة مرکبان دارای ساقه های بلند و برگ های بسیار بریده و گل های خوشه ای مرکب . ارتفاعش تا 70 سانتی متر می رسد. رنگ گل هایش سفید یا صورتی و گلبرگ هایش ریز و خوشبوست، علف هزار برگ، زهرة القندیل . 1"} -{"line": "42148 بومره (مَ رَّ) [ ع . ابومرة ] ( اِ.) ابلیس، شیطان . 1"} -{"line": "42149 بومهن (مَ هَ) ( اِ.) زمین لرزه، زلزله . 1"} -{"line": "42150 بومی (ص نسب .) منسوب به بوم، اهل محل، اهل ناحیه، محلی . 1"} -{"line": "42151 بون ( اِ.) بچه دان، زهدان . 1"} -{"line": "42152 بون (بَ) [ ع . ] (اِ.) دوری، جدایی . 1"} -{"line": "42153 بون (اِ.) = بن : نهایت و پایان هر چیز، بیخ . 1"} -{"line": "42154 بونکر (بُ کِ) [ انگ . ] (اِ.) مخزن ثابت یا متحرک ذخیرة مواد فله ای مانند سیمان و گندم . 1"} -{"line": "42155 بوژ ( اِ.) 1 - گرداب . 2 - سنگینی حال و تب و حرارت بدن . 1"} -{"line": "42156 بوژنه (نِ) ( اِ.) 1 - شکوفه، شکوفة درخت . 2 - غنچه . 1"} -{"line": "42157 بوک (بُ) (شب جم .) شاید که، مگر. 1"} -{"line": "42158 بوکان ( اِ.) زهدان، رحم . 1"} -{"line": "42159 بوکس (بُ) [ فر. ] ( اِ.) ورزشی که در آن ورزشکار با استفاده از مشت با ورزشکار دیگر مبارزه می کند، مشت زنی . 1"} -{"line": "42160 بوکسور (بُ سُ) (ص فا.) ورزشکاری که با استفاده از مشت به مبارزه با ورزشکار دیگر بپردازد، مشت زن . 1"} -{"line": "42161 بوکشیدن (کِ دَ) (مص م .) 1 - بوی چیزی را استشمام کردن . 2 - پی به مطلبی بردن . 1"} -{"line": "42162 بوکه (بُ کِ) 1 - کلمة تمنی '، کاشکی . 2 - (ق .) مگر. 1"} -{"line": "42163 بوگندو (گَ) (اِصت .) 1 - دارای بوی بسیار بد. 2 - جهت ابراز تنفر به کسی یا چیزی گفته می شود. 1"} -{"line": "42164 بوی سوز (اِمر.) مجمر، آتشدان . 1"} -{"line": "42165 بویا [ په . ] (ص .) خوشبو، معطر. 1"} -{"line": "42166 بویایی (حامص .)یکی از حواس پنجگانة انسان، شامُه . 1"} -{"line": "42167 بویناک (ص مر.)دارای بوی بد، بدبو، متعفن . 1"} -{"line": "42168 بویه (یِ) ( اِ.) 1 - آرزومندی . 2 - آرزو. 1"} -{"line": "42169 بوییدن (دَ) (مص م .) 1 - بو کردن، استشمام کردن . 2 - بو دادن . 1"} -{"line": "42170 بُل (بُ) (ص .) احمق، نادان . 1"} -{"line": "42171 بپا (ب) (ص مر.) (عا.) مراقب، نگهبان . 1"} -{"line": "42172 بچاپ بچاپ (ب ب) [ فا - تر. ] (اِمص .) (عا.) دزدی و غارت، سوءاستفادة مالی . 1"} -{"line": "42275 بی پروا (پَ) (ص مر.) بی باک، نترس . 1"} -{"line": "42173 بچل (بَ چَ) (ص .) شخصی که پیوسته لباس خود را ضایع کند و چرک و ملوث سازد. 1"} -{"line": "42174 بچه (بَ چِّ) ( اِ.) 1 - کودک، طفل . 2 - فرزند. 1"} -{"line": "42175 بچه باز ( بچه باز .) (ص فا.) آن که تمایل به آمیزش جنسی با پسر بچه ها دارد. 1"} -{"line": "42176 بچه بازی ( بچه بازی .) (حامص .) 1 - بازی کودکانه . 2 - عمل بچه باز. 3 - (عا.) رفتار نامناسب و نسنجیده . 4 - (عا.) آسان پنداشتن کار و جدی نگرفتن آن . 1"} -{"line": "42177 بچه دان ( بچه دان .) (اِمر.) رحم، زهدان . 1"} -{"line": "42178 بچه ننه ( بچه ننه . نَ نِ) (ص .) کنایه از: آدم ترسو، بی کفایت و وابسته به دیگران . 1"} -{"line": "42179 بچگانه (بَ چِّ نِ) (ص .) مربوط یا منسوب به بچه مجازاً نسجیده، احمقانه . 1"} -{"line": "42180 بژ (ب) [ فر. ] (ص .) قهوه ای خیلی کم رنگ، یشم طبیعی . 1"} -{"line": "42181 بژ (بَ) ( اِ.) برف و دمه . 1"} -{"line": "42182 بژهان (بُ) (اِ.) = پژهان : صفتی است در آدمی که خوبی دیگران را برای خود نیز خواهد و این صفت برخلاف حسد ممدوح است چه حسود صفات خوب دیگران را فقط از برای خود خواهد اما بژهان چنین نیست، غبطه . 1"} -{"line": "42183 بژکم (بَ کَ) 1 - (اِ.) منع، بازداشت . 2 - (ص .) بازدارنده، مانع . 1"} -{"line": "42184 بژکول ( بَ کُ) (ص .) = بشکول : 1 - مرد قوی هیکل و جلد. 2 - رنجکش . 3 - حریص در کارها. 1"} -{"line": "42185 بک (بُ) (اِ.) 1 - نوعی کوزة دهن تنگ که گردنش کوتاه و شکمش پهن و گرد است، تنگ . 2 - نوعی غلیان سفالین، غلیان بک . غلیان بک : نوعی غلیان سفالی . 1"} -{"line": "42186 بک (ب) (اِ.) انگشت، زغال، زگال . 1"} -{"line": "42187 بک (بَ) [ انگ . ] ( اِ.) در فوتبال به بازیکنان مدافع گفته می شود که جلویِ دروازه بان و پشت سر بازی کنان دیگر قرار دارند. 1"} -{"line": "42188 بک (بَ) ( اِ.) 1 - قورباغه، وزغ . 2 - گریزگاه . 3 - جنگل، بیشه . 4 - دشت غیر مزروع . 5 - خیار دشتی . 1"} -{"line": "42189 بک هند (بَ هَ) [ انگ . ] (اِ.) ضربه ای که به توپ با پشت راکت در بازی هایی چون تنیس و تنیس روی میز زده می شود. 1"} -{"line": "42190 بک ولک (بُ کُ لُ) = پک و لک : 1 - (ص .) ناهموار، درشت . 2 - (اِ.) بی عقلی . 3 - بی هنری . 1"} -{"line": "42191 بکاء (بُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)گریستن . 2 - (اِمص .) گریه . 1"} -{"line": "42192 بکار آمده (ب د) (اِمف .) 1 - کار کرده، با - تجربه . 2 - به درد بخور. 1"} -{"line": "42193 بکارت (ب رَ) [ ع . بکارة ] 1 - (مص ل .) دوشیزه بودن . 2 - (اِمص .) دختری . 3 - تازگی . 1"} -{"line": "42194 بکبکه (بَ بَ کِ) ( اِ.) 1 - نان خورشی که از کشک و روغن آمیخته سازند. 2 - فساد کننده . 3 - در عربی به معنی ازدحام، رفت و آمد. 1"} -{"line": "42195 بکتاش (بَ) (اِمر.) 1 - هر یک از خادمان یک امیر. 2 - بزرگ ایل و طایفه . 1"} -{"line": "42196 بکتر (بَ تَ) ( اِ.) زره، لباس جنگی ساخته شده از آهن و فولاد. 1"} -{"line": "42197 بکر (ب) [ ع . ] (ص .) 1 - دختر دوشیزه . 2 - تازه، دست نخورده . 3 - اندیشه نو. 1"} -{"line": "42198 بکره (بُ رِ یا رَ) [ ع . بکرة ] (اِ.) بامداد پگاه، پگاه . 1"} -{"line": "42199 بکسل (بُ س) [ انگ . ] ( اِ.) عمل یا فرایند یدک کشیدن یک وسیله نقلیه با وسیلة نقلیة دیگر. 1"} -{"line": "42200 بکسور (بُ سُ) [ انگ . ] ( اِ.) مشت زن . 1"} -{"line": "42201 بکلی (ب کُ لّ) [ فا - ع . ] (ق مر.) کلاً، تماماً. 1"} -{"line": "42202 بکم (بُ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ابکم ؛ گنگان، لالان . ؛صم و بکم کران و گنگان . 1"} -{"line": "42203 بکم (بَ کَ) ( اِ.) نک بقم . 1"} -{"line": "42204 بکم (بَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گنگ شدن . 2 - (اِمص .) گنگی . 1"} -{"line": "42205 بکنک (بَ نَ) (ص .) حیوان دم بریده . 1"} -{"line": "42206 بکور (بُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پگاه خاستن . 2 - بامداد رفتن . 3 - بامداد کردن . 4 - (ا ِمص .) پگاه خیزی، سحرخیزی . 1"} -{"line": "42207 بگاه (ب) (ق مر.) 1 - به وقت، به موقع . 2 - صبح زود، هنگام فجر. 1"} -{"line": "42208 بگشن (ب گُ) (ص .) نَرخواه . 1"} -{"line": "42209 بگماز (ب) ( اِ.) 1 - شراب، باده . 2 - پیالة شراب . 3 - باده گساری . 1"} -{"line": "42210 بگماز کردن ( بگماز کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - مجلس شراب داشتن . 2 - مهمانی دادن . 1"} -{"line": "42211 بگنی (بَ گَ) ( اِ.) شرابی که از برنج و ارزن و جو و مانند آنها سازند. 1"} -{"line": "42212 بگوبخند (بُ ب خَ) (اِمص .) گفتگوی همراه با شوخی و خنده . 1"} -{"line": "42213 بگومگو (بُ مَ) (اِمص .) گفتگوی همراه با خشم، جر و بحث . 1"} -{"line": "42214 بگونیا (ب) [ فر. ] ( اِ.) گیاهی است زینتی دارای گل های زیبای سرخ یا سفید یا صورتی این گیاه اصلش از آمریکای مرکزی است و در حدود 400 گونه از آن شناخته شده است . 1"} -{"line": "42215 بگیر بگیر (ب. ب) (اِمر.) بازداشت عده ای از مردم، توقیف افراد بسیار. 1"} -{"line": "42216 بی 1 - نشانه نفی و سلب که بر سر اسم درآید و کلمه را صفت سازد: بی کار، بی چاره . 2 - گاه بر سر اسم درآید و قید مرکب سازد: بی شک، بی گفت و گو. 1"} -{"line": "42217 بی آلایش (یِ) (ص .) 1 - خالص و پاک . 2 - مجازاً صاف و ساده، بی ریا. 1"} -{"line": "42218 بی اختیار (اِ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - بی اراده . 2 - بدون فکر و تصمیم قبلی . 1"} -{"line": "42219 بی ادب (اَ دَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بی دانش . 2 - بی تربیت . 3 - گستاخ، جسور. 1"} -{"line": "42220 بی اندام (اَ) (ص مر.) نامتناسب، ناموزون . 1"} -{"line": "42221 بی انصاف (اِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که از راه عدالت منحرف گردد. 2 - ظالم، ستمکار، بیدادگر. 1"} -{"line": "42222 بی انضباط (اِ ض ِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که در هیچ چیز نظم ندارد. 2 - بی عصمت، بی تربیت، بی نظم . 1"} -{"line": "42223 بی باک (ص مر.) بی ترس، دلاور. 1"} -{"line": "42224 بی برگ (بَ) (ص مر.) بینوا، فقیر. 1"} -{"line": "42225 بی برگی ( بی برگی .) (حامص ) فقر، نیازمندی . 1"} -{"line": "42226 بی بضاعت (بَ عَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) تهیدست، کم سرمایه . 1"} -{"line": "42227 بی بند و بار (بَ دُ) (ص مر.) لاابالی، بی قید. 1"} -{"line": "42228 بی بها (بَ) (ص مر.) 1 - بی ارزش، بی قیمت . 2 - پُربها، گرانبها، آنقدر که نتوان برایش قیمتی تعیین کرد. 1"} -{"line": "42229 بی بی [ تر. ] ( اِ.) 1 - کدبانو. 2 - مادربزرگ . 3 - از خال های ورق که میان شاه و سرباز جای دارد. 1"} -{"line": "42230 بی تا (ص مر.) بی مانند، بی نظیر. 1"} -{"line": "42231 بی جهت (جَ هَ) [ فا - ع . ] (ق مر.) 1 - بی سبب، بدون دلیل، بی علت . 2 - بیهوده . 1"} -{"line": "42232 بی جگر (جِ گَ) (ص ) 1 - ترسو. 2 - بدون رنج و زحمت . 1"} -{"line": "42233 بی حد (حَ) (ص مر. ق مر.) 1 - بی اندازه، بی شمار. 2 - بی کران، غیرمحدود. 1"} -{"line": "42234 بی حساب (حِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بی اندازه . 1"} -{"line": "42235 بی حمیت (حَ یَّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بی غیرت . 1"} -{"line": "42236 بی خطر (خَ طَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بدون آسیب . 2 - بی ارزش . 1"} -{"line": "42237 بی خود (خُ) (ص مر.) 1 - بی هوش، بی حال . 2 - بی اختیار، بلااراده . 3 - شوریده . 4 - (عا.) بیهوده، بی فایده . 1"} -{"line": "42238 بی خیال (ص مر.) 1 - بی فکر، بی اندیشه . 2 - غافل . 3 - بی غم، لاقید. 1"} -{"line": "42239 بی درنگ (دَ رَ) (ق مر.) بی تأمل، فوراً. 1"} -{"line": "42240 بی دریغ (دَ) (ق مر.) 1 - بی مضایقه . 2 - بدون ملاحظه و خودداری . 1"} -{"line": "42241 بی دست و پا (دَ تُ) (ص .) مجازاً فاقد زیرکی ی ا ورزیدگی لازم برای کار و فعالیت، دست و پاچلفتی . 1"} -{"line": "42242 بی دستگاه (دَ) (ص مر.) بی سر و سامان، بی سرمایه . 1"} -{"line": "42243 بی دولتی (دُ لَ) (اِمص .) بدبختی، اِدبار. 1"} -{"line": "42244 بی ربط (رَ) [ فا - ع . ] 1 - (ق مر.) بدون ارتباط، بی رابطه . 2 - بی اساس، مهمل . 1"} -{"line": "42245 بی رحم (رَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - سخت دل، شقی، قسی . 2 - ظالم، ستمکار. 1"} -{"line": "42246 بی رنگ (رَ) (ص مر.) 1 - بدون رنگ . 2 - عالم وحدت . 3 - کنایه از: ساده و بی آلایش . 1"} -{"line": "42247 بی رگ (رَ) (ص مر.) بی غیرت . 1"} -{"line": "42248 بی ریش (ص مر.) مخنُث، اَمْرَد. 1"} -{"line": "42249 بی سامان (ص مر.) 1 - بی نظم و ترتیب . 2 - فقیر، درویش . 1"} -{"line": "42250 بی سامانی (حامص .)1 - بی ترتیبی .2 - درویشی . 3 - بی خانمانی . 1"} -{"line": "42251 بی سر و پا (سَ رُ) (ص مر.) 1 - فرومایه، پست، دنی . 2 - ناتوان، عاجز. 1"} -{"line": "42252 بی سنگ (سَ) (ص مر.) 1 - بی ارزش، سبُک . 2 - بی طاقت . 1"} -{"line": "42253 بی سکه (س کِّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - زر و سیمی که بر آن چیزی نقش نشده باشد. 2 - کنایه از: بی اعتبار، بی قدر. 1"} -{"line": "42254 بی سکه کردن ( بی سکه کردن . کَ دَ) [ فا - ع . ] (مص م .) بی ارزش کردن، بی اعتبار کردن . 1"} -{"line": "42255 بی سیم (اِمر.)دستگاه فرستندة امواج الکترو - مغناطیسی که بدون نیاز به ارتباط از راه سیم کار می کند. 1"} -{"line": "42256 بی شبهه (شُ هَ یا هِ) [ فا - ع . ] (ق مر.) 1 - بی شک و تردید. 2 - بی اشتباه . 1"} -{"line": "42257 بی شرف (شَ رَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بی - آبرو، بی عزت . 2 - بی ناموس . 1"} -{"line": "42258 بی شعور (شُ) [ فا - ع . ] (ص مر.) نادان، بی - عقل، احمق . 1"} -{"line": "42259 بی طرف (طَ رَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - کسی که تعصب ندارد. 2 - دولتی که در سیاست های جهانی داخل دسته بندی ها نشود و جانب بعضی دولت ها را نگیرد. 1"} -{"line": "42260 بی عار [ فا - ع . ] (ص مر.) کسی که از کارهای ناشایست ننگ نداشته باشد. 1"} -{"line": "42261 بی عدیل (عَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) بی مانند، بی نظیر. 1"} -{"line": "42262 بی عرضه (عُ ض ِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) ناتوان، بی مصرف، بیکاره . 1"} -{"line": "42263 بی قرار (قَ) (ص مر.) 1 - ناپایدار، بی ثبات . 2 - بی صبر، ناشکیبا. 1"} -{"line": "42264 بی محل (مَ حَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بی ارزش، بی اعتبار. 1"} -{"line": "42265 بی مر (مَ) (ص مر.) بی حد، بی حساب . 1"} -{"line": "42266 بی معرفت (مَ رِ فَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - فاقد معرفت . 2 - فاقد شناخت یا آگاهی لازم نسبت به ارزش های جامعه . 3 - دارای رفتار مغایر با آن ارزش ها. 1"} -{"line": "42267 بی ناخن (خُ یا خَ) (ص مر.) بی انصاف، کسی که نفعش به کسی نمی رسد. 1"} -{"line": "42268 بی ناموسی (حامص .) 1 - انجام کار خلاف و یا نامشروع که باعث بدنامی و بی آبرویی می شود. 2 - بی ناموس بودن . 1"} -{"line": "42269 بی نمک (نَ) (ص مر.) 1 - آن چه نمک ندارد. 2 - آن که شکل یا حرکاتش توجه کسی را جلب نکند. 1"} -{"line": "42270 بی نوا (نَ) (ص مر.) 1 - بی چیز، تهی دست . 2 - بی چاره، بی سامان . 3 - ناتوان، درمانده . 1"} -{"line": "42271 بی همال (ب هَ) (ص مر.) بی همتا، بی مانند. 1"} -{"line": "42272 بی هوده (د)(ص .) = بیهده :1 - باطل . 2 - بی - ثمر، بی فایده . 3 - بی معنی، پوچ، یاوه . 1"} -{"line": "42273 بی هوش (ص مر.) 1 - کندذهن، کندفهم . 2 - آن که طبیعتاً یا با داروی بیهوشی، حواس خود را از دست داده باشد و درد را احساس نکند. 1"} -{"line": "42274 بی هوشی (حامص .) 1 - بی هوش بودن . 2 - بی فراستی، بی ادراکی . ؛ داروی بی هوشی دارویی که به واسطة آن شخصی را بی هوش کنند. 1"} -{"line": "42276 بی چون (ص مر.) 1 - بی مانند، بی نظیر. 2 - خدای تعالی . 1"} -{"line": "42277 بی کار (ص مر.) کسی که کاری ندارد. 1"} -{"line": "42278 بی کاره (رِ یا رَ)(ص مر.)1 - بی کار. 2 - بی هنر. 3 - ولگرد. 4 - بی فایده، بی مصرف . 1"} -{"line": "42279 بیا 1 - فعل امر از آمدن . 2 - (شب جم .) موافقت، همراهی کن، ملاحظه کن . 3 - (عا.) برای تحقیر و توهین معمولاً با نشان دادن انگشت شست . 1"} -{"line": "42280 بیابان [ په . ] (اِمر.) صحرای بی آب و علف، دشت لم یزرع . 1"} -{"line": "42281 بیابان گرد (گَ) (ص مر.) بدوی، چادرنشین . 1"} -{"line": "42282 بیات ( بیات .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شب ماندن در جایی . 2 - شبیخون زدن . 1"} -{"line": "42283 بیات (بَ) (ص .) فاقد تازگی (در مورد مواد پختنی ). 1"} -{"line": "42284 بیات ( بیات .) ( اِ.) گوشه ای از موسیقی ایرانی . 1"} -{"line": "42285 بیات اصفهان ( بیات اصفهان ِ اِ فَ)(اِمر.)یکی از گوشه - های همایون . 1"} -{"line": "42286 بیات ترک ( بیات ترک . تُ) (اِمر.) آوازی است بسیار یکنواخت و عامه پسند. 1"} -{"line": "42287 بیاره (بَ رَ یا رِ) (اِ.) گیاهی که ساقة بلند و مستقیم ندارد و شاخه های آن روی زمین افتد مانند کدو، خربزه و غیره ؛ بوته . 1"} -{"line": "42288 بیاستو (بَ تُ) ( اِ.)1 - خمیازه . 2 - بوی دهان . 1"} -{"line": "42289 بیاض (بَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - سفیدی . 2 - دفتر سفید که در آن چیزی ننوشته اند. 3 - دفتر بغلی . 4 - کتاب دعا. 1"} -{"line": "42290 بیاضی (بَ) (اِ.) کتاب و دفتری که از طول باز می شود و از عرض، شیرازه بندی و ته بندی می شود. 1"} -{"line": "42291 بیاع (بَ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) فروشنده، سوداگر. 1"} -{"line": "42292 بیان (بَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیدا شدن، آشکار شدن .2 - (اِمص .) شرح، توضیح . 3 - زبان آوری، فصاحت . 4 - ( اِ.) علمی است که آوردن یک معنی به طرق گوناگون را می آموزد. 1"} -{"line": "42293 بیانیه (بَ یِ) [ ع . ] (اِ.) اطلاعیه یا نوشته ای که از سوی سازمان، حزب یا شخص مسئولی صادر شود. 1"} -{"line": "42294 بیاوار (ب) ( اِ.) شغل، کار سخت . 1"} -{"line": "42295 بیب ( اِ.) نک بید. 1"} -{"line": "42296 بیت (ب یا بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - خانه، اتاق . ج . بیوت . 2 - دو مصراع از شعر. ج . ابیات . 1"} -{"line": "42297 بیت الحرام (ب تُ لْ حَ) [ ع . ] (اِمر.) خانة مقدس و محترم، بقعة متبرک . 1"} -{"line": "42298 بیت العتیق (ب ِ ت ُ عَ) [ ع . ] ( اِ.)خانة کهن، کعبه . 1"} -{"line": "42299 بیت الغزل ( بیت الغزل . غَ زَ) [ ع . ] (اِمر.) بیت منتخب یک غزل . 1"} -{"line": "42300 بیت الله ( بیت الله . لْ لا) [ ع . ] (اِمر.)خانة خدا، کعبه . 1"} -{"line": "42301 بیت المال ( بیت المال . لْ) [ ع . ] (اِمر.) خزانة کل مملکت . 1"} -{"line": "42302 بیت المعمور ( بیت المعمور . مَ) [ ع . ] ( اِ.) خانه ای است در آسمان چهارم . 1"} -{"line": "42303 بیتوته (بَ تَ یا ب تِ) [ ع . بیتوتة ] 1 - (مص ل .) شب ماندن در جایی . 2 - شب زنده - داری . 3 - (اِمص .) شب ماندگی . 1"} -{"line": "42304 بیتوته کردن ( بیتوته کردن . کَ دَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) 1 - شب در جایی ماندن . 2 - تا صبح بیدار بودن . 1"} -{"line": "42305 بیجاده (د) ( اِ.) نوعی از سنگ های قیمتی مانند یاقوت ؛ کهربا. 1"} -{"line": "42306 بیجه (ب جَ) ( اِ.) 1 - مقداری از کالا که بدون وزن کردن و شمردن، خرید و فروش شود. 2 - مقدار زمینی که بتوان در آن صد من بذر کاشت . 1"} -{"line": "42307 بیجک (جَ) ( اِ.) فاکتور، کاغذی که در آن فروشنده نوع، مقدار و قیمت کالا را می نویسد. 1"} -{"line": "42308 بیخ ( اِ.) 1 - اصل، اساس . 2 - ریشة گیاه . 1"} -{"line": "42309 بیخ زدن (زَ دَ) (مص ل .) 1 - ریشه زدن . 2 - نقش زدن . 1"} -{"line": "42310 بیخ کردن (کَ دَ) (مص ل .) ریشه دوانیدن . 1"} -{"line": "42311 بیختن (تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - الک کردن، 2 - غربال کردن . 1"} -{"line": "42312 بیخته (تِ) (ص مف .) الک شده . 1"} -{"line": "42313 بیخو (خُ یا خَ) (ص مر.) زمینی که از علف و گیاهان هرزه پاک شده باشد. 1"} -{"line": "42314 بید [ په . ] ( اِ.) درختی است از تیرة بیدها، بی میوه، سایه دار، دارای شاخه های مستقیم و بلند. چوبش کم دوام است از پوست آن ماده ای به نام سالیسین به دست می آید که تب بُر است . 1"} -{"line": "42315 بید ( اِ.) = پت : حشره ای است ریز با بال های باریک که پارچه های پشمین را می خورد بیو، بیب، بیتک هم گفته شده . 1"} -{"line": "42316 بید برگ (بَ) (اِمر.) نوعی از پیکانِ تیر که به شکل برگ بید است . 1"} -{"line": "42317 بیداء (بَ یا ب یْ) [ ع . ] (اِ.) بیابان، ج . بیداوات . 1"} -{"line": "42318 بیداد [ په . ] ( اِ.) ستم، ظلم . 1"} -{"line": "42319 بیدار (ص .) 1 - کسی که در خواب نباشد؛ مق خوابیده . 2 - آگاه، هوشیار. 1"} -{"line": "42320 بیداربخت (بَ) (ص مر.) خوشبخت، نیک - اختر. 1"} -{"line": "42321 بیداردل (د) (ص مر.) دل آگاه، هوشیار. 1"} -{"line": "42322 بیدخ (دَ) (ص .) تند و جلد. 1"} -{"line": "42323 بیدخت (ب دُ) (اِمر.) سیاره زهره، ناهید. 1"} -{"line": "42324 بیدخشت (خِ) (اِمر.) شکرکی که روی درخت بید بوجود می آید. از آن برای نرم کردن، سفید و شیرین کردن دارو استفاده می کنند. 1"} -{"line": "42325 بیدر (بَ یا ب یْ دَ) [ ع . ] (اِ.) خرمن (جو، گندم ). خرمنگاه ؛ ج . بیادر. 1"} -{"line": "42326 بیدستر (دَ تَ) (اِمر.) پستانداری از راستة جوندگان که نسبتاً بزرگ است با وزن بیست کیلوگرم و قد هفتادوپنج سانتیمتر، موهای بدنش زیباست و به همین مناسبت شکار می شود. سگ آبی . 1"} -{"line": "42327 بیدق (دَ) [ معر. ] ( اِ.) 1 - پیاده . 2 - یکی از مهره های شطرنج . ج . بیادق . 3 - راهنما در سفر. 1"} -{"line": "42328 بیدل (د) (ص مر.) 1 - آزرده . 2 - عاشق، دلداده . 1"} -{"line": "42329 بیدلا (د) (اِمر.) هذیان، سخنان بی معنی . 1"} -{"line": "42330 بیدمال (اِمص .) پاک کردن زنگ از روی آیینه، شمشیر و سلاح های دیگر به وسیلة چوب بید و چوب های دیگر. 1"} -{"line": "42331 بیدمشک (مُ یا مِ) (اِمر.) درختی است از گونة بید، با شکوفه های معطر که عرق آن نشاط آور است . 1"} -{"line": "42332 بیر (اِ.) حفظ، از بر کردن، حافظه . 1"} -{"line": "42333 بیر (اِ.) جامة خواب، نهالی و توشک، بستر. 1"} -{"line": "42334 بیر ( اِ.) 1 - رعد و برق . 2 - صاعقه، طوفان . 1"} -{"line": "42335 بیر [ ع . بئر ] (اِ.) چاه . 1"} -{"line": "42336 بیرانه (نِ) ( اِ.) نک ویرانه . 1"} -{"line": "42337 بیراه (ص مر.) 1 - گمراه، منحرف از راه . 2 - بی انصاف . 3 - آن که کارهای ناشایسته کند. 1"} -{"line": "42338 بیراهه (هِ) (اِمر.) 1 - راه کج . 2 - بیابانی که راه به جایی نداشته باشد. 1"} -{"line": "42339 بیرزد (زَ) (اِ.) = بارزد. پیرژد. بیرزه . بیرزی . بارزد: برادة فلزات . 1"} -{"line": "42340 بیرق (ب رَ) [ تر. ] ( اِ.)پرچم درفش . ج . بیارق . 1"} -{"line": "42341 بیرقدار (ب رَ) [ تر - فا. ] (اِفا.) علمدار، پرچمدار. 1"} -{"line": "42342 بیرم (ب یا بَ یا رَ) ( اِ.) پارچة نخی نازک . 1"} -{"line": "42343 بیرو 1 - (اِمر.) کیسه، کیسة پول . 2 - (ص مر.) بی شرم، پُررو. 1"} -{"line": "42344 بیرون [ په . ] ( اِ.) 1 - خارج . 2 - ظاهر چیزی . 3 - محلی که برای وقت گذرانی به آن جا می روند. 1"} -{"line": "42345 بیرون آمدن (مَ دَ) (مص ل .) 1 - خارج شدن . 2 - نمایان شدن . 3 - سرکشی کردن . 1"} -{"line": "42346 بیرونی (ص نسب .) 1 - خارجی . 2 - بخشی از عمارت که مخصوص پذیرایی مهمانان بوده است . 3 - بیگانه . 1"} -{"line": "42347 بیزار (ص مر.) بی میل، متنفر. 1"} -{"line": "42348 بیزنده (زَ د) (ص فا.) غربال کننده . 1"} -{"line": "42349 بیزیدن (دَ) (مص م .) نک بیختن . 1"} -{"line": "42350 بیزیده (د) (ص مف .) بیخته . 1"} -{"line": "42351 بیس بال (ب سْ) [ انگ . ] (اِمر.) از ورزش های گروهی با توپ که شبیه بازی چوگان است . 1"} -{"line": "42352 بیسار (ب) ( اِ.) نک بیستار. 1"} -{"line": "42353 بیست [ په . ] ( اِ.) 1 - برابر با دو ده، نوزده به اضافة یک . 2 - کنایه از: بسیار عالی . 1"} -{"line": "42354 بیست و چهارساعته (تُ چِ عَ تِ) [ فا - ع . ] 1 - در تمام مدت شبانه روز. 2 - مجازاً: همیشه، دائم . 1"} -{"line": "42355 بیستار ( اِ.) واژه ایست مانند: فلان، که اشاره به یک چیز یا شخص مجهول و نامعلوم است . 1"} -{"line": "42356 بیستم (تُ) (ص .) دارای رتبه با شمارة بیست . 1"} -{"line": "42357 بیستمین (تُ) (ص نسب .) منسوب به بیستم، آن که یا آن چه در مرتبة بیست باشد. 1"} -{"line": "42358 بیستگانی (اِمر.) حقوق و مقرری به سپاهیان . 1"} -{"line": "42359 بیسراک (سُ) ( اِ.) 1 - شتر جوان قوی . 2 - استر، قاطر. 1"} -{"line": "42360 بیسکویت [ فر. ] ( اِ.) نوعی شیرینی که خشک و کم وزن است . 1"} -{"line": "42361 بیش [ په . ] (ق .) افزون، زیاد. 1"} -{"line": "42362 بیش تر (تَ) (ص تف .) افزون تر، زیادتر. 1"} -{"line": "42363 بیشمار (شُ) (ص مر.) 1 - بی حساب، بی اندازه . 2 - بسیار زیاد. 1"} -{"line": "42364 بیشه (ش ِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - نیزار، نیستان . 2 - جنگل کوچک . 1"} -{"line": "42365 بیشینه (ب نِ یا نَ) (ص نسب . اِمر.) بیشترین مقدار ممکن . 1"} -{"line": "42366 بیص (ب) [ ع . ] ( اِ.) تنگی، گرفتاری . 1"} -{"line": "42367 بیضاء (بَ) [ ع . ] (ص .) سفید، روشن . 1"} -{"line": "42368 بیضه (بَ یا ب ض ِ یا ضَ) [ ع . بیضة ] (اِ.) 1 - تخم مرغ . 2 - خایه، خصیه . 3 - کلاهخود. ؛ بیضه در کلاه داشتن کنایه از: رسوا شدن، مفتضح شدن . 1"} -{"line": "42369 بیضه آوردن ( بیضه آوردن . وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بچه از تخم درآوردن . 1"} -{"line": "42370 بیضوی (ب یا بَ ضَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به بیضه . 1 - به شکل تخم مرغ . 2 - یکی از اشکال هندسی . 1"} -{"line": "42371 بیضی (ب) [ ع . ] (اِمر.) یکی از اشکال هندسی که کشیده تر از دایره بوده و دارای دو کانون می باشد. 1"} -{"line": "42372 بیطار (ب) [ معر. ] (ص .) دامپزشک . ج . بیاطره . 1"} -{"line": "42373 بیطره (بَ یا ب طَ رَ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) دام پزشکی . 1"} -{"line": "42374 بیع (ب) [ ع . ] (مص م .) 1 - فروختن . 2 - خریدن . 1"} -{"line": "42375 بیعانه (ب نِ) (اِمر.) پول پیش، پولی که خریدار پیش از خرید به فروشنده می دهد. 1"} -{"line": "42376 بیعت (ب عَ) [ ع . بیعة ] 1 - (مص ل .) پیمان بستن . 2 - (اِ.) عهد، پیمان . 3 - (اِ.) معبد یهود و نصاری ؛ ج . بیعات . 1"} -{"line": "42377 بیعت شکستن ( بیعت شکستن . ش کَ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پیمان شکستن، بر هم زدن قرارداد. 1"} -{"line": "42378 بیعت گرفتن ( بیعت گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عهد و پیمان از کسی گرفتن . 1"} -{"line": "42379 بیغار (ب) ( اِ.) سرزنش، طعنه . 1"} -{"line": "42380 بیغاره (ب رِ) نک بیغار. 1"} -{"line": "42381 بیغال ( اِ.) نیزه، رمح . 1"} -{"line": "42382 بیغوش (ب) ( اِ.) بایغوش . 1"} -{"line": "42383 بیغوله (ب لِ) ( اِ.) 1 - کُنج، گوشه . 2 - ویرانه . 1"} -{"line": "42384 بیفتک (تِ) [ فر. ] ( اِ.) قطعه ای نازک از گوشت گاو که آن را سرخ کنند. 1"} -{"line": "42434 بیکینی [ فر. ] (اِ.) مایو دو تکه . 1"} -{"line": "48037 دروگر (د رُ گَ) (ص .) درو کننده . 1"} -{"line": "42385 بیل ( اِ.) ابزاری دارای دسته بلند و صفحه ای پهن و قاشق مانند که برای جا به جا کردن خاک و گل به کار می رود. 1"} -{"line": "42386 بیل مز (مَ) [ تر. ] ( اِ.) ابله، زبان نفهم . 1"} -{"line": "42387 بیلاخ (اِصت .) (عا.) = بیلَخ : به طعنه به کسی گویند که دست به کار نسنجیده ای زده و شکست خورده است . (معمولاً همراه با بالا بردن انگشت شست ). 1"} -{"line": "42388 بیلان [ فر. ] ( اِ.) صورت ریز دارایی و بدهی شرکت ها و مؤسسات که معمولاً در آخر سال مالی تهیه شود، ترازنامه (فره ). 1"} -{"line": "42389 بیلسته (لَ تِ) ( اِ.) وجب، شبر. 1"} -{"line": "42390 بیله (لِ) (اِمر.) 1 - پیکانی که مانند بیل می ساختند. 2 - پارو. 1"} -{"line": "42391 بیلک ( بیلک .) (اِمصغ .) 1 - نوعی پیکان شبیه بیل کوچک . 2 - تیر دو شاخه . 1"} -{"line": "42392 بیلک (لَ) ( اِ.) 1 - منشور پادشاهان . 2 - قبالة خانه و باغ و مانند آن . 1"} -{"line": "42393 بیلیارد [ فر. ] ( اِ.)= بلیارد: نوعی بازی روی میزهای مخصوص پوشانده از ماهوت با چهار سوراخ در چهار گوش و دو سوراخ در حدوسط طولی دو طرف و تعدادی گوی در روی میز و چوب هایی در دست بازیکنان که می باید با دقت و مهارت توسط چوب گوی ها را در سوراخ اندازند. 1"} -{"line": "42394 بیلیون [ فر. ] ( اِ.) عددی معادل هزارمیلیون . 1"} -{"line": "42395 بیم [ په . ] ( اِ.) ترس، خوف . 1"} -{"line": "42396 بیمار (ص .) 1 - مریض، دردمند. 2 - ناتوان، رنجور. 1"} -{"line": "42397 بیمارستان (رِ) (اِمر.) جایی که بیماران را در آنجا بستری و معالجه کنند، مریض خانه . 1"} -{"line": "42398 بیمارغنج (غَ) (ص مر.) 1 - علیل، رنجور، همیشه بیمار. 2 - کسی که بیماری او از روی ناز و غمزه باشد. 1"} -{"line": "42399 بیمناک (ص مر.) 1 - ترسنده، بیم دارنده . 2 - ترسناک . 1"} -{"line": "42400 بیمه (مِ) ( اِ.) عقدی است که به موجب آن یک طرف (بیمه گر) تعهد می کند در ازای پرداخت وجه (حق بیمه ) از طرف دیگر (بیمه گذار) در صورت وقوع حادثه خسارت وارده بر او را جبران کند و انواع مختلف دارد: آتش سوزی، اتومبیل، از کار افتادگی، حوادث، عمر، اتکایی، بیکاری و غیره . ؛ بیمه اجتماعی بیمه ای که گروه شغلی یا اجتماعی معینی را به طور دست جمعی و بدون استثناء دربرمی گیرد. ؛ بیمه شخص ثالث نوعی بیمة اتومبیل که بیمه گر تعهد می کند در صورتی که بیمه گذار موجب مرگ یا نقص عضو کسی شود دیة آن را به وارث بپردازد. ؛ بیمه خویش فرما بیمه ای که در آن شخص بدون وابستگی به سازمان معینی با پرداخت پول خود را بیمه کند. 1"} -{"line": "42401 بین (بَ یا ب) [ ع . ] (مص .) جدایی . 1"} -{"line": "42402 بین (ب) [ ع . ] ( اِ.) میان، فاصلة میان دو چیز. 1"} -{"line": "42403 بین (بَ یِّ) [ ع . ] (ص .) هویدا، واضح . 1"} -{"line": "42404 بین الملل (ب نُ لْ مِ لَ) [ ع . ] (ق مر. ص مر.) میان ملت ملت های مختلف . 1"} -{"line": "42405 بینا [ په . ] (ص فا.) 1 - بیننده، بصیر. 2 - آگاه، هوشیار. 1"} -{"line": "42406 بینابین (بَ یا ب ب) [ ع - فا. ] (ق مر.) میانه، حد وسط، بین بین . 1"} -{"line": "42407 بینات (بَ یِّ) [ ع . ] (اِ.) جِ. بینه ؛ دلیل های آشکار، براهین واضح . 1"} -{"line": "42408 بینایی (حامص .) 1 - بینندگی، بصیرت . 2 - قوة باصره . 1"} -{"line": "42409 بینش (نِ) (اِمص .) 1 - رؤیت . 2 - بصیرت . 1"} -{"line": "42410 بینه (بَ یِّ نِ) [ ع . بینة ] ( اِ.) دلیل آشکار، برهان واضح . ج . بینات . 1"} -{"line": "42411 بینونت (بَ یا ب نَ) [ ع . بینونة ] (اِمص .) جدایی، مفارقت . 1"} -{"line": "42412 بینی و بین الله (ب یْ یُ ب یْ نُ لْ لا) [ ع . ] (عا.) سوگند گونه ای برای تأکید ادعای خود یا پرسیدن حقیقت از کسی . 1"} -{"line": "42413 بیو ( اِ.) نک بید. 1"} -{"line": "42414 بیواره (رِ) (ص .)1 - بی کس، غریب . 2 - بی قدر، بی اعتبار. 1"} -{"line": "42415 بیواز ( اِ.) شب پره، خفاش . 1"} -{"line": "42416 بیوت (بُ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بیت ؛ خانه ها، اتاق ها. ج . بیوتات . 1"} -{"line": "42417 بیوتات (بُ) [ ع . ] ( اِ.) خانه ها، اتاق ها. 1"} -{"line": "42418 بیور (وَ) [ په . ] ( اِ.) عددی معادل ده هزار. 1"} -{"line": "42419 بیوس (بَ)( اِ.)1 - چشمداشت، توقع . 2 - طمع . 3 - امید، آرزو. 1"} -{"line": "42420 بیوسنده (بَ سَ د) (ص فا.) 1 - چشم به راه . 2 - متوقع، طمعکار. 1"} -{"line": "42421 بیوسیدن (بَ دَ) (مص م .) 1 - انتظار داشتن . 2 - چشم داشتن . 3 - طمع داشتن . 1"} -{"line": "42422 بیوشیمی [ فر. ] ( اِ.) بخشی است از علم شیمی که به مطالعة پدیده های حیاتی می پردازد. 1"} -{"line": "42423 بیولوژی [ فر. ] ( اِ.) زیست شناسی . 1"} -{"line": "42424 بیوه (وِ) (ص . اِ.) زن بی شوهر، مرد بی زن . 1"} -{"line": "42425 بیوک (بُ) [ تر. ] (ص . اِ.) بزرگ، مهتر. 1"} -{"line": "42426 بیوگ (بَ) [ سنس . ] ( اِ.) عروس . 1"} -{"line": "42427 بیوگانی (بَ) (حامص .) عروسی، نکاح . 1"} -{"line": "42428 بیوگرافی [ فر. ] ( اِ.) کتابی که در آن زندگی نامه شخصیتی شرح داده شده باشد، سرگذشت، شرح حال، زندگی نامه . (فره ). 1"} -{"line": "42429 بیچاره (رِ) (ص .) 1 - شخصی که دچار وضع بدی شده است . 2 - شخص ناتوان و درمانده، بی نوا. 1"} -{"line": "42430 بیژه (ژِ) (ص .) 1 - خالص، بی غش . 2 - خاص، ویژه . 1"} -{"line": "42431 بیک (ب) [ تر. ] ( اِ.) = بیگ : 1 - بزرگ زاده، شاهزاده . 2 - رییس قبیله . 3 - فرماندة سپاه . 1"} -{"line": "42432 بیکبار (به یکبار) (ب) (ق .) ناگهان . 1"} -{"line": "42433 بیکران (کَ) (ص مر.) بی پایان، نامحدود. 1"} -{"line": "42436 بیگانه (نِ) [ په . ] (ص مر. اِمر.)1 - غریب، ناآشنا. 2 - خارجی، اجنبی . 1"} -{"line": "42437 بیگلر (لَ) [ تر. ] (ص مر.) 1 - امیر. 2 - بزرگ شهر یا طایفه . 1"} -{"line": "42438 بیگلربیک (لَ ب) [ تر. ] (اِمر.) رییس کدخدایان . 1"} -{"line": "42439 بیگم (ب گُ) [ تر. ] (ص . اِ.) خانم، خاتون، بانو. 1"} -{"line": "42440 بیگودی [ فر. ] (اِ.) نوعی وسیلة استوانه ای کوچک از جنس فلز یا پلاستیک جهت حالت دادن موها. 1"} -{"line": "42441 ت (حر.) چهارمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر عدد 400 می باشد. 1"} -{"line": "42442 ت (ضم .) ضمیر متصل شخصی، دوم شخص مفرد. و آن بر دو گونه است : الف - اضافی : کتابت . ب - مفعولی : گفتمت . 1"} -{"line": "42443 تأبی (تَ أَ بّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سرکشی کردن، سرباز زدن . 2 - (اِمص .) سرکشی، گردنکشی . 1"} -{"line": "42444 تأبید (تَ) [ ع . ] (مص م .) جاوید کردن، جاودانه کردن . 1"} -{"line": "42445 تأتی (تَ أَ تّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آماده شدن، حاصل گشتن کار، دست دادن، فراهم آمدن . 2 - رفق و نرمی کردن . 1"} -{"line": "42446 تأثر (تَ أَ ثُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - اندوهگین شدن . 2 - اثر پذیرفتن . 1"} -{"line": "42447 تأثل (تَ أَ ثُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - محکم و استوار شدن . 2 - بزرگ شدن . 1"} -{"line": "42448 تأثم (ثَ أَ ثُّ) [ ع . ] (مص ل .) باز ایستادن از گناه، توبه کردن . 1"} -{"line": "42449 تأثیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - اثر کردن . 2 - نفوذ کردن ج . تَأثیرات . 1"} -{"line": "42450 تأثیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) با اصل و استوار کردن . 1"} -{"line": "42451 تأثیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) کسی را به گناه نسبت دادن . 1"} -{"line": "42452 تأجیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) مهلت دادن . 1"} -{"line": "42453 تأحد (تَ أَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) یگانه شدن، یکی شدن . 1"} -{"line": "42454 تأخر (تَ أَ خُّ) [ ع . ] (مص ل .) پس ماندن، عقب افتادن . 1"} -{"line": "42455 تأخی (تَ أَ خّ) [ ع . ] (مص ل .) برادری کردن دو گروه با هم . 1"} -{"line": "42456 تأخیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دیر کردن . 2 - دیر آمدن . 3 - (اِمص .) دیرکرد. 1"} -{"line": "42457 تأدب (تَ أَدُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرهنگ آموختن . 2 - باادب شدن . 1"} -{"line": "42458 تأدیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تربیت کردن . 2 - تنبیه کردن . 1"} -{"line": "42459 تأدیه (تَ یِ) [ ع . تأدیة ] 1 - (مص م .) گزاردن، پرداختن . 2 - (اِمص .) پرداخت . 1"} -{"line": "42460 تأذن (تَ أَ ذُّ) [ ع . ] (مص م .) آگاهانیدن، آگاه کردن . 1"} -{"line": "42461 تأذی (تَ أَ ذّ) [ ع . ] (مص ل .) آزرده شدن، آزار دیدن . 1"} -{"line": "42462 تأزش (ز) (اِمص .) تاختن، یورش . 1"} -{"line": "42463 تأسف ( تَ أَ سُُ) [ ع . ] (مص ل .) دریغ خوردن، اندوه خوردن . 1"} -{"line": "42464 تأسی (تَ أَ سّ) [ ع . ] (مص ل .) پیروی کردن، اقتدا کردن . 1"} -{"line": "42465 تأسیس (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بنیاد نهادن . 2 - (اِمص .) بنیانگذاری . 1"} -{"line": "42466 تأصل (تَ أَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) با اصل گردیدن، ثابت و راسخ شدن . 1"} -{"line": "42467 تألف (تَ أَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) دوست شدن، الفت یافتن، دمساز شدن . 1"} -{"line": "42468 تألم (تَ أَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) اندوهگین شدن، دردمندی نمودن . 1"} -{"line": "42469 تأله (تَ أَ لِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پرستیدن . 2 - خدا شدن، الاهیت را به خود بستن . 3 - (اِمص .) خداپرستی . 4 - پارسایی . 1"} -{"line": "42470 تألیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فراهم آوردن، گرد آوردن . 2 - نوشتن کتاب . 1"} -{"line": "42471 تألیف کردن ( تألیف کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نوشتن کتاب . 1"} -{"line": "42472 تأمر (تَ أَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) فرمان راندن . 1"} -{"line": "42473 تأمل (تَ أَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) نیک نگریستن، اندیشه کردن . 1"} -{"line": "42474 تأمل کردن ( تأمل کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) درنگ کردن . 1"} -{"line": "42475 تأمیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) به امارت گماردن، امیر کردن . 1"} -{"line": "42476 تأمیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) امیدوار ساختن، آرزومند کردن . 1"} -{"line": "42477 تأمین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ایمن کردن، آرام دادن . 2 - حفظ کردن . 1"} -{"line": "42478 تأمینات (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تأمین . شعبه ای در ادارة شهربانی در گذشته، که امروزه به نام آگاهی معروف است . 1"} -{"line": "42479 تأنس (تَ أَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) انس گرفتن، خوی گرفتن . 1"} -{"line": "42480 تأنق (تَ أَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دقت زیاد در کاری . 2 - از روی حکمت کاری را انجام دادن . 1"} -{"line": "42481 تأنی (تَ أَ نِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درنگ کردن . 2 - سستی کردن، تأخیر کردن . 1"} -{"line": "42482 تأنیث (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - علامت مؤنث به کلمه عربی ملحق کردن . 2 - مؤنث خواندن . 3 - مادگی . 1"} -{"line": "42483 تأنیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) دمساز کردن، انس دادن . 1"} -{"line": "42484 تأهب (تَ أَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) آماده شدن، تهیه دیدن . 1"} -{"line": "42485 تأهل (تَ أَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) زن گرفتن، ازدواج . 1"} -{"line": "42486 تأهیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) ارزانی داشتن، سزاوار شمردن، سزاوار کردن . 1"} -{"line": "42487 تأویل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بازگردانیدن . 2 - تفسیر کردن، بیان کردن . 3 - (اِمص .) شرح و بیان کلمه یا کلام به طوری که غیر از ظاهر آن باشد، تعبیر. ج . تأویلات . 1"} -{"line": "42488 تأکد (تَ أَ کُّ) (مص ل .) استوار شدن، محکم شدن . 1"} -{"line": "42489 تأکید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - استوار کردن . 2 - عهد یا کلام خود را محکم کردن . 1"} -{"line": "42490 تأیید (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نیرو دادن، کمک کردن، توفیق دادن . 2 - (اِمص .) توفیق . 3 - درست دانستن یا مناسب تشخیص دادن سخن یا عملی . 1"} -{"line": "42491 تأییدیه (تَ یِ یا یَ) [ ع . ] (اِ.) نوشته ای که در آن درستی مطلبی یا صلاحیت کسی در موردی تأیید شده باشد. 1"} -{"line": "42492 تئاتر (تَ) [ فر. ] (اِ.) = تیاتر. تآتر: 1 - اجرای زندة نمایشنامه . 2 - ساختمان یا تالاری که در آن نمایش اجرا شود، نمایش سرا. (فره ). 1"} -{"line": "42493 تئوری ( تِ ئُ ) [ فر. ] (اِ.) 1 - علم نظری، فرضیه . 2 - مجموعة معلومات که بعضی امور و حوادث را تشریح می کند، نظریه (فره ). 1"} -{"line": "42494 تئوریسین (تِ ئُ یَ) [ فر. ] (اِ.) کسی که دربارة مسائل اجتماعی یا سیاسی یا علمی نظریه های جدید ارائه دهد، نظریه پرداز (فره ). 1"} -{"line": "42495 تئوریک (تِ ئُ) [ فر. ] (ص نسب .) مربوط به نظریه، غیرتجربی، نظری . (فره ). 1"} -{"line": "42496 تئوکراسی (تِ ئُ کِ) [ فر. ] (اِمر.) دولتی که از اختلاط قدرت های دینی و سیاسی به وجود آید؛ حکومت دینی ؛ مانند حکومت امویان و عباسیان . 1"} -{"line": "42497 تا [ په . ] (حر رب .) به معانی : 1 - اگر، مگر. 2 - همین که، بی درنگ . 3 - عاقبت . 4 - زنهار، مبادا. 1"} -{"line": "42498 تا [ په . ] (اِ.) مثل، مانند. 1"} -{"line": "42499 تا [ په . ] (اِ.) تخته، ورق، طاق، طاقه . 1"} -{"line": "42500 تا [ په . ] (حر اض .) به معنی نهایت و انتها. 1"} -{"line": "42501 تا [ په . ] (اِ.) 1 - خمیدگی کاغذ و پارچه، شکن . 2 - لا، ورق . 3 - فرد، یک، نقیض جفت .4 - لنگه چیزی، نیمة بار. 1"} -{"line": "42502 تا (اِ.) 1 - تار، مو. 2 - تار، سیم . 1"} -{"line": "42503 تا [ په . ] (اِ.) عدد، شمار. 1"} -{"line": "42504 تا شدن (شُ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - دولا شدن . 2 - چین برداشتن . 1"} -{"line": "42505 تا کردن (کَ دَ) (مص م .) (عا.) رفتار کردن . 1"} -{"line": "42506 تاب 1 - (اِ.) حرارت، گرمی . 2 - فروغ، روشنی . 3 - (ص فا.) در بعضی ترکیبات به معنی «تابنده » آید: شب تاب، عالم تاب . 1"} -{"line": "42507 تاب 1 - (اِ.) پیچ و خمی که در ریسمان و زلف و امثال آن باشد. 2 - خلل، فساد. 3 - خشم، قهر. 4 - غم، رنج . 5 - کجی (در چشم )، اعوجاج . 6 - (ص فا.) در بعضی ترکیبات به معنی «تابنده » آید: ریسمان تاب . 1"} -{"line": "42508 تاب (اِ.) 1 - توان، توانایی . 2 - طاقت، پایداری . 3 - صبر، شکیبایی . 4 - رنج . 5 - پیچش، اضطراب . 1"} -{"line": "42509 تاب (اِ.) طنابی که دو سر آن را به درخت یا امثال آن ببندند و در میان آن بنشینند و در هوا به عقب و جلو روند. 1"} -{"line": "42510 تاب آوردن (وَ دَ) (مص ل .) تحمل کردن، طاقت آوردن . 1"} -{"line": "42511 تاب بازی (حامص .) بازی و تفریح کردن با تاب . 1"} -{"line": "42512 تاب برداشتن (بَ تَ) (مص ل .) پیچیدن چوب یا تختة تر پس از خشک شدن . ؛ تاب برداشتن چشم کج شدن چشم . 1"} -{"line": "42513 تاب خوردن (دَ) (مص ل .) 1 - در تاب نشستن و در هوا به جلو و عقب رفتن . 2 - پیچ و خم پیدا کردن . 1"} -{"line": "42514 تاب خورده (د) (ص مف .) پیچیده، تابیده شده . 1"} -{"line": "42515 تاب دادن (دَ) (مص م .) 1 - تافتن، پیچ دادن، خماندن . 2 - زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن . 3 - چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن . 4 - پرتو افکندن، روشن ساختن . 1"} -{"line": "42516 تاب داده ( تاب داده .) (ص مف .) پیچیده، به هم بافته . 1"} -{"line": "42517 تاب داشتن (تَ) (مص ل .) 1 - طاقت داشتن، تحمل داشتن . 2 - در رنج بودن، درد داشتن . 1"} -{"line": "42518 تاب و توان (بُ تَ) (اِمر.) قدرت، نیروی مقاومت . 1"} -{"line": "42519 تاب و توش (بُ) (اِمر.) 1 - تاب و توان . 2 - وسایل زندگی، اسباب معیشت . 1"} -{"line": "42520 تاباق (اِ.) چوب دستی را گویند و آن چوب گنده ای است که بیشتر قلندران بر دست گیرند. 1"} -{"line": "42521 تابان (ص فا.) روشن، درخشان . 1"} -{"line": "42522 تاباندن (دَ) (مص م .) 1 - روشن ساختن، برافروختن . 2 - تاب دادن، پیچ و خم دادن . 3 - گرم کردن، تافتن . 4 - اعراض کردن . 1"} -{"line": "42523 تابانیدن (دَ) (مص م .) نک تاباندن . 1"} -{"line": "42524 تاباک (اِ.) = تاپاک . تپاک . تپ : 1 - تپیدن و اضطراب و بی قراری . 2 - تب داشتن . 1"} -{"line": "42525 تابخانه (نِ) (اِمر.) 1 - خانه ای که دیوارهای آن آینه کاری شده باشد. 2 - حمام، گرمابه . 3 - خانة زمستانی که با بخاری و یا تنور گرم شود. 4 - شبستان . 1"} -{"line": "42526 تابدار (ص فا.) 1 - تاب خورده، پیچ خورده . 2 - روشن، درخشان . 1"} -{"line": "42527 تابدان (اِمر.) 1 - گلخن حمام . 2 - کوره آهنگری و مسگری . 3 - پنجره یا دریچه ای که برای استفاده از روشنایی آفتاب در دیوار تعبیه کنند. 1"} -{"line": "42528 تابزن (زَ) (ص فا. اِمر.) = تاب زننده : سیخ کباب . 1"} -{"line": "42529 تابستان (ب) (اِمر.) دومین فصل سال، فصل گرما، صیف . 1"} -{"line": "42530 تابش (ب) (اِمص .) روشنی، فروغ، درخشش . 1"} -{"line": "42531 تابع (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پس رو، پیرو. 2 - فرمان بردار، مطیع . 3 - در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد ک ه تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد؛ نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع » گویند. ؛ تابع مهمل لفظ مهملی است که بعد از یک لفظ موضوع می آید و اغلب حروف آن با حروف متبوعش یکی است . مثل : چراغ مراغ، کتاب متاب، دهاتی مهاتی . 1"} -{"line": "42625 تاریک دل (د) (ص مر.) سیاه دل، بدذات . 1"} -{"line": "42532 تابع شدن ( تابع شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پیرو شدن . 2 - بنده و فرمانبردار گشتن . 1"} -{"line": "42533 تابعه (ب عِ) [ ع . ] (اِفا.) به باور قدما جن یا پری که همزاد انسان باشد. 1"} -{"line": "42534 تابعی (ب یّ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به تابع، آن که اصحاب رسول (ص ) را دیده . 1"} -{"line": "42535 تابعیت (ب یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - پیروی کردن، اطاعت کردن . 2 - از افراد یک کشور و دولت بودن . 1"} -{"line": "42536 تابعین (ب) [ ع . ] (اِ.) جِ تابع . 1 - تابعان . 2 - آنان که اصحاب رسول را دیده باشند. 1"} -{"line": "42537 تابل (ب) [ ع . ] (اِ.)چیزهایی که برای خوشبو کردن غذا به کار برند. ج . توابل . 1"} -{"line": "42538 تابلو (لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - صفحة نقاشی . 2 - تخته ای سیاه یا سبز در کلاس درس . 3 - صفحه ای از جنس فلز، پلاستیک ... که نام یا مشخصات محلی روی آن قید شده باشد. 4 - (عا.) بسیار متمایز و مشخص . 1"} -{"line": "42539 تابن (ب) [ ع . ] (اِفا.) کاه دهنده . 1"} -{"line": "42540 تابناک (ص مر.) روشن، درخشان، تابدار. 1"} -{"line": "42541 تابنده (بَ د) (ص فا.) 1 - تابان، درخشان . 2 - گرما دهنده . 3 - پیچان، در تب و تاب . 4 - ریسنده، ریسمان باف . 1"} -{"line": "42542 تابندگی (بَ د) (حامص .) تشعشع، پرتو - افشانی . 1"} -{"line": "42543 تابه (ب یا بَ) [ په . ] (اِ.) = تاوه : 1 - ظرف فلزی پهن که برای پختن گوشت، ماهی، کوکو و غیره به کار می رود. 2 - آلتی است که در آن دانة گندم و حبوب دیگر را بریان کنند. 3 - خشت پخته، آجر بزرگ . 4 - شیشة تابدان . تابه تا (ب یا بَ) (ص مر.) 1 - لنگه به لنگه، آن چه که یک شکل نباشد. 2 - لوچ، چپ، تابدار. 1"} -{"line": "42544 تابو [ فر . ] (اِ.) 1 - تحریم اجتماعی یک عمل یا یک کلمه به طور رسمی . 2 - شخص، چیزی یا جایی که برای افراد یک قبیله تحریم شود. 3 - هر چیز نذری یا مقدسی که نزدیک شدن و دست زدن به آن ممنوع باشد. 1"} -{"line": "42545 تابوت [ ع . ] (اِ.) صندوق فلزی یا چوبی که مرده را در آن گذارند. 1"} -{"line": "42546 تابوغ [ تر. مغ . ] (اِ.) سلام خاص که مغولان سلاطین و خوانین را می دادند، بدین طریق که با سر برهنه یک گوش را به دست گرفته کرنش می کردند. 1"} -{"line": "42547 تابوک (بُ) (اِ.) بالاخانة کوچک، غرفه . 1"} -{"line": "42548 تابی (تَ اَ بّ) [ ع . ] (مص م .) کسی را به پدری گرفتن . 1"} -{"line": "42549 تابیدن (دَ) (مص م .) 1 - پیچیدن، پیچ دادن . 2 - دوری جستن . 3 - تاب آوردن، ایستادگی . 1"} -{"line": "42550 تابیدن ( تابیدن .) (مص ل .) 1 - درخشیدن . 2 - گرم شدن . 1"} -{"line": "42551 تابین (ب) (اِ.) زیردست، سربازی که درجه ندارد. 1"} -{"line": "42552 تاتا (اِ.) گرفتگی زبان، لُکنت . 1"} -{"line": "42553 تاتار (اِ.) نامی که در گذشته به مغول اطلاق می شد. 1"} -{"line": "42554 تاتلی (تِ لِ) (اِ.) سفره، خوان . 1"} -{"line": "42555 تاتو (اِ.) اسب کوتولة پُر یال و دُم بریده . 1"} -{"line": "42556 تاتو (اِ.) نوعی پستاندار که بدنش مانند حلقه های زره از فلس پوشیده شده است و در آمریکای جنوبی دیده می شود. 1"} -{"line": "42557 تاتوره (رِ) (اِ.) زنجیر یا ریسمانی که بر پای اسب و استر بندند. 1"} -{"line": "42558 تاتوره ( تاتوره .) (اِ.) گیاهی از تیرة بادنجان با برگ های درشت و بدبو و گل های شیپوری قرمز یا سفید. 1"} -{"line": "42559 تاتول (ص .) 1 - کسی که دهانش کج شده باشد. 2 - گیج، بیهوش . خل، ابله . 1"} -{"line": "42560 تاتی (اِ.) راه رفتن به شیوة کودکان . 1"} -{"line": "42561 تاج [ معر. ] (اِ.) 1 - کلاه جواهرنشان که پادشاهان بر سر گذارند، افسر. 2 - هر چیز مانند تاج . 3 - کلاه ترک ترک درویشان، کلاه قاب دوزی شدة صوفیان . 4 - قسمت آشکار و مریی دندان که از لثه خارج و از مینا پوشیده است . 1"} -{"line": "42562 تاج الملوک (جُ لْ مُ) [ ع . ] (اِمر.) گیاهی است پایا از تیرة آلاله ها و به ارتفاع یک متر که به طور خودرو در نقاط مرطوب و کوهستانی می روید. گل هایش نسبتاً درشت و زیبا و به رنگ های آبی و ارغوانی و سفید دیده می شود. از برگ های تازه و ریشة این گیاه در تداوی استفاده می کنند و انواع مختلف دارد. 1"} -{"line": "42563 تاج خروس (خُ) (اِمر.) گیاهی یک ساله با گل های سرخ که بلندی آن به یک متر می رسد و ا نواع مختلف دارد. 1"} -{"line": "42564 تاج و تخت (جُ تَ) [ معر - فا. ] (اِمر.) 1 - افسر و سریر. 2 - (مج .) پادشاهی، سلطنت . 1"} -{"line": "42565 تاج گذاری (گُ) [ معر - فا. ] (حامص .) آیین بر سر نهادن تاج و بر تخت نشستن پادشاهی نو. 1"} -{"line": "42566 تاجدار (ص فا.) 1 - دارندة تاج، نگاه دارندة افسر. 2 - پادشاه، سلطان . 3 - بزرگ، سرور. 1"} -{"line": "42567 تاجر (جِ) [ ع . ] (اِفا.) بازرگان . سوداگر. ج . تجار. 1"} -{"line": "42568 تاجور (وَ) (ص مر.) 1 - دارای تاج . 2 - پادشاه، سلطان . 1"} -{"line": "42569 تاجیک (اِ.) 1 - غیرترک و عرب، آن که به زبان فارسی تکلم کند. 2 - سکنة کنونی کشور تاجیکستان . 1"} -{"line": "42570 تاخ (اِ.) نک تاغ . 1"} -{"line": "42571 تاخت (اِ.) 1 - دویدن اسب . 2 - دو، دویدن . 3 - حمله کردن، هجوم آوردن . ؛ تاخت و تالان تاخت و تاز و غارت . 1"} -{"line": "42572 تاخت زدن (زَ دَ) (مص م .) مبادله کردن چیزی با چیز دیگر. 1"} -{"line": "42573 تاخت کردن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - دویدن، تازیدن . 2 - دواندن اسب . 1"} -{"line": "42574 تاختن (تَ) (مص ل .) 1 - تند رفتن، دویدن . 2 - هجوم کردن . 3 - غارت کردن . 1"} -{"line": "42575 تاخته (تِ) (ص مف .) 1 - دویده . 2 - غارت شده . 1"} -{"line": "42576 تاختگاه (اِمر.) 1 - جایی برای تمرین اسب - سواری . 2 - خطی که اسب های دونده در اسب دوانی در آن می دوند. 1"} -{"line": "42577 تاخیره (رِ) (اِ.) بخت، طالع، سرنوشت . 1"} -{"line": "42578 تار (اِ.) 1 - رشته، نخ . 2 - یکی از سازهای ایرانی با یک کاسه، پنج تار و دسته ای بلند. 1"} -{"line": "42579 تار [ هن د . ] (اِ.) =تال : نام درختی است بلند و تناور در هندوستان با ساقه های بلند و برگ های درازی شبیه پنجة آدمی . 1"} -{"line": "42580 تار [ په . ] (ص .) تیره، تاریک . 1"} -{"line": "42581 تار شدن (شُ دَ) (مص ل .) تیره شدن، تاریک گشتن . 1"} -{"line": "42582 تار و تنبک (رُ تُ بَ) (اِمر.) 1 - تار همراه تنبک . 2 - آلات ضرب و نوازندگی . 1"} -{"line": "42583 تار و تور ( تار و تور .) (ص مر.) 1 - بسیار تیره . 2 - ذره ذره، ریزه ریزه . 1"} -{"line": "42584 تار و مار ( تار و مار .) (اِمر.) = تال و مال : پراکنده، از هم پاشیده . 1"} -{"line": "42585 تار و مار شدن ( تار و مار شدن . شُ دَ) (مص ل .) از هم پاشیده شدن . 1"} -{"line": "42586 تار و پود (رُ) (اِمر.) 1 - تارهای طول و عرض پارچه . 2 - اساس و پایة هر چیز. 1"} -{"line": "42587 تارا (اِ.) ستاره . 1"} -{"line": "42588 تارات [ ع . ] (اِ.) جِ تارة ؛ دفعات، بارها. 1"} -{"line": "42589 تاراج (اِ.) 1 - غارت، چپاول . 2 - یغما کردن . 1"} -{"line": "42590 تاراجگر (گَ) (ص فا.) غارتگر، یغماگر. 1"} -{"line": "42591 تاراجیدن (دَ) (مص م .) نک تاراج . 1"} -{"line": "42592 تاران (ص .) تار، تاریک . 1"} -{"line": "42593 تاراندن (دَ) (مص م .) 1 - دور کردن . 2 - ترسانیدن . 1"} -{"line": "42594 تارانده (د یا دَ) ( ص مف .) 1 - پراکنده، متفرق . 2 - دور کرده . 3 - ترسانیده . 1"} -{"line": "42595 تاراننده (نَ د) (ص فا.) 1 - دور کننده . 2 - ترساننده . 1"} -{"line": "42596 تارانیدن (دَ) (مص م .) نک تاراندن . 1"} -{"line": "42597 تاربام (اِمر.) صبح زود که هنوز هوا تاریک باشد. 1"} -{"line": "42598 تارتار (اِ. ص .) پاره پاره، ریزه ریزه . 1"} -{"line": "42599 تارتن (تَ)1 - (ص فا.)بافنده . 2 - (اِ.) عنکبوت . 3 - کرم ابریشم . 1"} -{"line": "42600 تارس (رِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) مرد با سپر، سپردار. 1"} -{"line": "42601 تارم (رَ یا رُ)(اِ.)1 - خانة چوبین . 2 - چوب بست که برای انگور و دیگر گیاهان رونده درست کنند. 1"} -{"line": "42602 تارمی (رَ) (اِمر.) نرده ای از چوب یا آهن که جلو باغ یا ایوان سازند. 1"} -{"line": "42603 تارمیغ (اِمر.) بخاری که در زمستان بر روی هوا پدید آید و مانند دودی شود و اطراف را تیره و تاریک سازد. تمن، ماغ، میغ و نژم نیز گویند. 1"} -{"line": "42604 تاره (رِ یا رَ) (اِ.) نک تارم . 1"} -{"line": "42605 تاره (رِ یا رَ) (ص .) تار، تاریک، تاری . 1"} -{"line": "42606 تاره ( تاره .) [ ع . تارة ] (اِ.) دفعه، مرتبه، مره . ج . تارات . 1"} -{"line": "42607 تارو (اِ.) کنه که بر گاو و دیگر جانوران چسبد. 1"} -{"line": "42608 تارون (ص فا.) = تاران : تیره و تاریک، تاری . 1"} -{"line": "42609 تارک (رَ) (اِمصغ .) 1 - فرق سر، میان سر آدمی . 2 - کلاهخود. 1"} -{"line": "42610 تارک (رِ) [ ع . ] (اِفا.)رهاکننده، ترک کننده . ؛ تارک دنیا آن که از دنیا روی برگرداند، زاهد، پارسا. ؛ تارک صلاة آن که نماز نگزارد. 1"} -{"line": "42611 تارک نشین ( رَ. نِ) (ص فا.) بالانشین، بلندپایه، والامقام . 1"} -{"line": "42612 تاری (ص نسب .) 1 - تیره، تار.2 - پلید، ناپاک . 1"} -{"line": "42613 تاری ( تاری .) (ص نسب .) 1 - آبی که از درخت تار حاصل کنند و آن شربتی باشد که نشأة باده در سر آورد. 2 - درخت تار. 1"} -{"line": "42614 تاری ( تاری .) (حامص .) 1 - کژی، نادرستی . 2 - گمراهی . 1"} -{"line": "42615 تاری ( تاری .) [ تر. قس . تنگری ] (اِ.) خدا. 1"} -{"line": "42616 تاریخ [ ع . ] 1 - (مص م .) زمان چیزی را معین کردن . 2 - (اِ.) عددی که زمان را نشان بدهد. 3 - سرگذشت ها و حوادث پیشینیان . ج . تواریخ . ؛ تاریخ باستان (قدیم ) دربارة ادواری از ازمنة بسیار قدیم بحث می کند و تا انقراض امپراتوری روم غربی به سال 476 م . خاتمه می یابد. ؛ تاریخ قرون وسطی دربارة ادواری بحث می کند که مابین تاریخ قدیم و تاریخ جدید قرار دارد. ؛ تاریخ جدید از زمان کشف قارة امریکا آغاز می شود. ؛ تاریخ معاصر از حوادث زمان ما یا منسوب به ازمنه ای که هنوز شواهد و آثار آن موجود است بحث می کند. 1"} -{"line": "42617 تاریخ جلالی (خِ جَ) (ص نسب .) منسوب به ملکشاه سلجوقی است که در زمان وی وضع شده و سرآغاز آن سالِ 471 ه .ق ./ 1079 م . می باشد. از این تاریخ به بعد، نوروز که زمان معینی نداشته ثابت گردیده، روز اول سال قرار گرفت . که به نوروز سلطانی معروف شد. 1"} -{"line": "42618 تاریخ رومی (خِ) (ص نسب .) تاریخ اسکندر؛ تاریخی که مبدأ آن سال 312 پیش از میلاد است . 1"} -{"line": "42619 تاریخ میلادی ( تاریخ میلادی .) (ص نسب .) تاریخی که زمان شروع آن تولد حضرت عیسی می باشد. 1"} -{"line": "42620 تاریخ هجری ( تاریخ هجری . هِ) (ص نسب .) تاریخی که مبدأ آن سال هجرت حضرت محمد (ص ) از مکه به مدینه می باشد که برابر با سال 622 میلادی است . 1"} -{"line": "42621 تاریخچه (چِ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) تاریخ کوتاه و مختصر. 1"} -{"line": "42622 تاریخی [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - قدیمی، بسیار قدیمی . 2 - سزاوار ثبت شدن در تاریخ . 1"} -{"line": "42623 تاریک [ په . ] (ص .) 1 - تیره، تار. 2 - سیاه . 1"} -{"line": "42624 تاریک خانه (نِ)(اِمر.) اتاق ویژه ای در عکاسی برای ظاهر کردن فیلم . 1"} -{"line": "42626 تاریک و روشن (کُ رُ شَ) (ص .) دارای روشنایی اندک . 1"} -{"line": "42627 تاریکا (حامص .) (عا.) تاریکی، ظلمت . 1"} -{"line": "42628 تاریکان (ق مر.) به هنگام تاریکی . 1"} -{"line": "42629 تاریکی (حامص .) 1 - تیرگی، سیاهی . 2 - گرفتگی چهره در اثر خشم یا اندوه . 3 - جهل، نادانی، بی خبری . 4 - آشفتگی . 1"} -{"line": "42630 تاز (اِ.) 1 - امرد، مخنث . 2 - فرومایه، سفله . 3 - محبوب، معشوق . 1"} -{"line": "42631 تاز (ص فا.) در ترکیب معنای «تازنده » می دهد: پیشتاز، اسب تاز. 1"} -{"line": "42632 تازان 1 - (ص فا.) در حال تاختن . 2 - (ق .) به تاخت، باسرعت . 1"} -{"line": "42633 تازاندن (دَ) (مص م .) دواندن، تاختن . 1"} -{"line": "42634 تازانده (د) (ص مف .) دوانیده، دوانده . 1"} -{"line": "42635 تازانه (نِ) (اِ.) شلاق، تازیانه . 1"} -{"line": "42636 تازانیدن (دَ) (مص م .) دواندن، دوانیدن . 1"} -{"line": "42637 تازبازی (حامص .) بچه بازی، غلامبارگی . 1"} -{"line": "42638 تازنده (زَ د) (ص فا.) 1 - دونده، تندرو. 2 - دواننده . 1"} -{"line": "42639 تازنگ (زَ) (اِ.) ستونی از گچ و سنگ که زیر سقف خانه می زنند. 1"} -{"line": "42640 تازه (ز) 1 - (ص .) نو، جدید. 2 - مجازاً خرم، شاداب . 3 - بدیع . 4 - (ق .) اخیر، اخیراً. ؛ تازه به دوران رسیده کنایه از: کسی که تازه به مقامی رسیده و خود را گم کرده، ندید بدید، نوکیسه . 1"} -{"line": "42641 تازه بهار ( تازه بهار . بَ) (اِمر.) 1 - گل نوشکفته . 2 - نوبهار. 3 - زمین آرایش یافته از بهار مجدد. 1"} -{"line": "42642 تازه خط ( تازه خط . خَ) (ص مر.) پسری که تازه پشت لبش مو روییده . 1"} -{"line": "42643 تازه عروس ( تازه عروس . عَ) [ ع - فا. ] (ص .) زنی که به تازگی ازدواج کرده است، نوعروس . 1"} -{"line": "42644 تازه نفس ( تازه نفس . نَ فَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کسی که تازه به کاری پرداخته و هنوز خسته نشده است . 1"} -{"line": "42645 تازه وارد ( تازه وارد . رِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) غریب، ناشناس . 1"} -{"line": "42646 تازه کردن ( تازه کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - زنده کردن . 2 - بارونق کردن . تعمیر کردن . 1"} -{"line": "42647 تازگی (ز) 1 - (حامص .) تازه بودن، نو. 2 - خرمی، طراوت . 3 - (ق .) جدیداً، اخیراً. 1"} -{"line": "42648 تازگی کردن (ز. کَ دَ)(مص ل .) 1 - گشاده رویی کردن . 2 - گرم پرسیدن، خوش آمد گفتن . 1"} -{"line": "42649 تازی (اِ.) سگ شکاری . 1"} -{"line": "42650 تازی (ص .) 1 - عرب، عربی . 2 - زبان عربی . 1"} -{"line": "42651 تازیانه (نِ) (اِ.) شلاق، تسمة چرمی که با آن چهارپایان را هنگام تاختن بزنند. 1"} -{"line": "42652 تازیدن (دَ) 1 - (مص ل .) تاختن، دویدن . 2 - حمله کردن . 3 - (مص م .) دوانیدن . 1"} -{"line": "42653 تازیک (اِ. ص .) تازی، عرب . 1"} -{"line": "42654 تاس (اِ.) 1 - اضطراب، بی تابی . 2 - اندوه . 1"} -{"line": "42655 تاس (ص .) بی مو، سر تاس . 1"} -{"line": "42656 تاس (اِ.) 1 - مکعبی کوچک دارای شش سطح که روی هر سطح تعدادی نقطه وجود دارد. به تعداد عددی که تاس نشان می دهد، مهره را در بازی نرد، حرکت می دهند. 2 - کاسة مسی، بادیه . 1"} -{"line": "42657 تاس بین (ص فا.) دعانویس . 1"} -{"line": "42658 تاسانیدن (دَ) (مص م .) خفه کردن، بی تابی کردن . 1"} -{"line": "42659 تاسع (س ِ) [ ع . ] (اِ.) نهم . 1"} -{"line": "42660 تاسه (س ِ) (اِ.) 1 - اندوه، ملالت . 2 - اضطراب، بی تابی . 3 - ویار، میل شدید به خوردن بعضی از میوه ها یا خوراکی ها که بیشتر به خانم های آبستن دست می دهد. 1"} -{"line": "42661 تاسه ( تاسه .) (اِمص .) نفس زدن پیاپی انسان و حیوان از کثرت گرما یا تلاش . 1"} -{"line": "42662 تاسوعا [ ع . ] (اِ.) روز نهم ماه محرم . 1"} -{"line": "42663 تاسیدن (دَ) (مص ل .) 1 - اندوهناک شدن . 2 - بی قرار شدن . 3 - ویار کردن . 1"} -{"line": "42664 تاش (اِ.) 1 - کک و مک . 2 - ماه گرفتگی . 1"} -{"line": "42665 تاش [ تر. ] (اِ.) 1 - یار، دوست . 2 - در فارسی پسوندی است که در آخر برخی واژه ها معنای «هم » می دهد. مانند: خیلتاش = همقطار. 1"} -{"line": "42666 تاشک (شَ) (ص .) 1 - چابک، چالاک . 2 - ماست چکیده . 1"} -{"line": "42667 تاشکل (کِ) (اِ.) نک زگیل . 1"} -{"line": "42668 تاغ (اِ.) درختی با برگ های مثلثی شکل و گل های خوشه ای . 1"} -{"line": "42669 تاغ (اِ.) تخم مرغ . 1"} -{"line": "42670 تافتان (اِ.) = تافتون : نوعی نان نسبتاً نازک و پهن که بر دیوارة تنور پخته می شود. 1"} -{"line": "42671 تافتن (تَ) (مص م .) 1 - پیچیدن، تاب دادن . 2 - سرپیچی کردن . 3 - درخشیدن . 4 - تاب آوردن . 5 - گراییدن، روی آوردن . 1"} -{"line": "42672 تافتن ( تافتن .) [ په . ] (مص ل .) 1 - برافروختن، روشن شدن . 2 - گرم گردیدن . 1"} -{"line": "42673 تافته (تِ) (ص مف .) 1 - برافروخته، روشن شده . 2 - گداخته، گرم شده . 3 - آسیب دیده، کوفته . 4 - رنجیده، آزرده . 5 - پیچیده شده، تاب داده . 1"} -{"line": "42674 تافته ( تافته .) (اِ.) نوعی پارچة ابریشمی . 1"} -{"line": "42675 تافشک (فَ) (اِ.) موریانه . 1"} -{"line": "42676 تاق (اِ.) نک تاغ . 1"} -{"line": "42677 تاقدیس (اِمر.) = طاقدیس : 1 - مانند تاق، به شکل تاق . 2 - در دانش زمین شناسی به چین - خوردگی های تاق مانند زمین گفته می شود. 3 - تخت تاقدیس، نام تخت خسروپرویز که از عجایب زمان وی شمرده می شد. 1"} -{"line": "42678 تال (اِ.) نک تار. 1"} -{"line": "42679 تال (اِ.) طبق فلزی . 1"} -{"line": "42680 تالاب (اِ.) آبگیر، استخر، برکه . 1"} -{"line": "42681 تالار (اِ.) اتاق بزرگ، سالن . 1"} -{"line": "42682 تالاسمی (س ِ) [ فر. ] (اِ.) بیماری خونی ارثی خطرناکی که باعث ناهنجاری هایی در هموگولوبین گلبول قرمز می شود و در نتیجه عامل کم خونی می گردد. 1"} -{"line": "42683 تالاموس [ فر. ] (اِ.) هر یک از دو تودة خاکستری که در طرفین بطن سوم مغز قرار دارد و بخشی از دیوارة جانبی حفرة بطن سوم را تشکیل می دهد، نَهَنج . (فره ). 1"} -{"line": "42684 تالان [ مغ . ] (اِ.) تاراج . 1"} -{"line": "42685 تالان [ فر. ] (اِ.) واحد وزنی در یونان قدیم . 1"} -{"line": "42686 تالانک (نَ) (اِ.) شَلیل . 1"} -{"line": "42687 تالی [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - از پی رونده . 2 - دنبال، دوّم . 1"} -{"line": "42688 تالیه (یِ) [ ع . تالیة ] (ص .) مؤنث تالی . ج . توالی . 1"} -{"line": "42689 تام (مّ) [ ع . ] (ص .) تمام، کامل . 1"} -{"line": "42690 تام الاختیار (مُّ لْاِ) [ ع . ] (ص مر.) آن که اختیار کامل در امری دارد. 1"} -{"line": "42691 تامر (مِ) [ ع . ] (ص .) خرمافروش . 1"} -{"line": "42692 تان (اِ.) دهان، فم . 1"} -{"line": "42693 تان (اِ.) تار؛ مق . بود. رشته ای چند که جولاهگان از پهنای کار زیاد آورند و آن را نبافند. 1"} -{"line": "42694 تانستن (نِ تَ) (مص ل .) توانستن . 1"} -{"line": "42695 تانسوخ [ مغ . ] (اِ.) = تنسوخ . تنسخ . تانکسوق . تنکسوق . تنسق : چیز نفیس، تحفة نایاب که به عنوان هدیه برای بزرگان برند. 1"} -{"line": "42696 تانژانت [ فر . ] (اِ.) خطی است که فقط در یک نقطه به منحنی برخورد می کند. 1"} -{"line": "42697 تانک [ انگ . ] (اِ.) 1 - منبع بزرگ معمولاً استوانه ای جهت ذخیره مایعاتی مانند: آب، نفت و ... 2 - از وسایط نقلیة جنگی زنجیردار که بدنة آن زره پوش و مجهز به توپ و مسلسل است . 1"} -{"line": "42698 تانکر (کِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی خودرو باری که بر روی شاسی آن مخزنی فولادی برای حمل مایعات نصب شده باشد، باری مخزنی . (فره ). 1"} -{"line": "42699 تانگو ( تانگو .) [ اسپا. ] (اِ.) نامی از رقص های آرام دونفره . 1"} -{"line": "42700 تانگو (گُ) (ص .) سرتراش، حجام . توانگو و تونگو نیز گویند. 1"} -{"line": "42701 تاه (اِ.) زنگی که بر روی شمشیر و امثال آن نشیند. 1"} -{"line": "42702 تاه (اِ.) 1 - لای . 2 - فرد. 1"} -{"line": "42703 تاهو (هُ) (اِ.) شراب، عرق . 1"} -{"line": "42704 تاو (اِ.) 1 - تاب، روشنایی . 2 - حرارت، گرمی . 3 - تاب، توان . 1"} -{"line": "42705 تاواتاو (اِمر.) قدرت، توانایی . 1"} -{"line": "42706 تاوان [ په . ] (اِ.) 1 - غرامت، جریمه . 2 - عوض، بدل . 1"} -{"line": "42707 تاوان دادن (دَ) (مص م .) 1 - جریمه دادن . 2 - عوض دادن . 1"} -{"line": "42708 تاوستن (وِ تَ) (مص ل ) توانستن . 1"} -{"line": "42709 تاول (وَ یا وِ) (اِ.) برآمدگی و تورم پوست بر اثر سوختگی یا ساییدگی . 1"} -{"line": "42710 تاول (وِ) (اِ.) خر و گاو جوان . 1"} -{"line": "42711 تاویدن (دَ) (مص ل .) تاب آوردن، تحمل کردن . 1"} -{"line": "42712 تاپ [ انگ . ] (ص .) عالی، برتر. 1"} -{"line": "42713 تاپ تاپ (اِصت . اِمر.) صدای زدن کف دست به متکا یا بالشت یا بر پشت کسی و مانند آن . 1"} -{"line": "42714 تاپ تاپ عباسی (عَ) (اِمر.) نوعی بازی است که کودکان می کنند. 1"} -{"line": "42715 تاپال (اِ.)1 - سرگین گاو، تپاله . 2 - تنة درخت . 1"} -{"line": "42716 تاپو (اِ.) خمرة سفالی بزرگ که در آن آرد و گندم ذخیره کنند. 1"} -{"line": "42717 تاچه (چِ) (اِمصغ .) یک لنگه از خورجین، جوال، کیسه ای بزرگ که بر پشت چهارپایان برای حمل بار قرار دهند. 1"} -{"line": "42718 تاژ (اِ.) 1 - خیمه، سراپرده . 2 - لطیف، نازک . 1"} -{"line": "42719 تاژک (ژَ) (اِ.) رشتة دراز و باریک که در برخی جانوران تک سلولی و نیز بعضی باکتری ها وجود دارد و جانور با تکان دادن آن حرکت می کند. 1"} -{"line": "42720 تاک [ په . ] (اِ.) درخت انگور. 1"} -{"line": "42721 تاکتیک [ فر. ] (اِ.) 1 - به کار انداختن قوای مختلف نظامی در جنگ .2 - شیوه های عملی اجرای یک برنامة سیاسی که ممکن است در ظاهر با اصل طرح هماهنگ نباشد. 1"} -{"line": "42722 تاکس (کْ) [ فر. ] (اِ.) نرخ، قیمت ثابت هر چیز. 1"} -{"line": "42723 تاکسی [ فر. ] (اِ.) اتومبیل کرایه ای که مسافران را در داخل شهر از نقطه ای به نقطة دیگر برد. ؛ تاکسی متر دستگاهی که در تاکسی نصب می شود برای نشان دادن مقدار مسافت پیموده شده تا براساس آن نرخ کرایة مسافر تعیین شود. ؛ تاکسی تلفنی نوعی تاکسی که به وسیلة تلفن آن را فرامی خوانند، آژانس . ؛ تاکسی سرویس نوعی تاکسی که در مسیر ویژه ای رفت و آمد می کند. 1"} -{"line": "42724 تای (اِ.) 1 - لای . 2 - فرد. 3 - نصف خروار. 1"} -{"line": "42725 تای (اِ.) طاقه . 1"} -{"line": "42726 تایب (یِ) [ ع . تائب ] (اِفا.) توبه کار، نادم . 1"} -{"line": "42727 تایر (یِ) [ انگ . ] (اِ.) = طایر: لاستیک رویی چرخ وسایل نقلیه . 1"} -{"line": "42728 تایق (یِ) [ ع . تائق ] (اِفا.) آرزومند، شایق . 1"} -{"line": "42729 تایم اوت (یْ اُ تْ) [ انگ . ] (اِ.) توقف بازی یا مسابقه برای مدتی کوتاه با اعلام داور و درخواست مربی به منظور تذکر نکات فنی به بازیکنان، درنگ . (فره ). 1"} -{"line": "42730 تایمر (مِ) [ انگ . ] (اِ.) سوییچ ساعتی، نوعی ابزار که به وسیلة آن می توان دستگاهی را در فاصلة زمانی معینی روشن یا خاموش کرد. 1"} -{"line": "42731 تایه (یِ) [ ع . تائه ] (اِفا.) 1 - متکبر، لاف زن . 2 - سرگشته، حیران . 3 - هلاک شونده . 1"} -{"line": "42732 تایپ [ انگ . ] (اِ.) 1 - ماشین تحریر. 2 - نوشتن به وسیلة ماشین تحریر یا کامپیوتر. 1"} -{"line": "42733 تایچ (یِ) [ ع . تائج ] (اِفا.) تاجدار، تاجور. 1"} -{"line": "42734 تایچه (چِ) نک تاچه . 1"} -{"line": "42735 تاییدن (دَ) (مص ل .) تأمل کردن . 1"} -{"line": "42736 تب (تَ) (اِ.) 1 - بالا بودن دمای بدن در اثر بیماری . 2 - مجازاً هیجان، شور و حال . 1"} -{"line": "42737 تب بر (تَ. بُ) (ص فا.) چیزی که تب را قطع کند. 1"} -{"line": "42738 تب خال (تَ) (اِ.) تاولی که بر اثر تب در کنار لب و دهان بوجود می آید. 1"} -{"line": "42739 تب لرزه (تَ لَ ز) (اِمر.) نک مالاریا. 1"} -{"line": "42740 تب و تاب (تَ بُ) (اِمر.) سوز و گداز، هیجان . 1"} -{"line": "42741 تب یازه (تَ زَ) (اِمر.) تب لرزه، تب و لرز. 1"} -{"line": "42742 تباب (تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زیانکار شدن، خسران یافتن . 2 - هلاک شدن . 3 - (اِمص .) زیانکاری . 4 - هلاکت . 1"} -{"line": "42743 تبادر (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیشی گرفتن . 2 - شتافتن . 3 - بدون اندیشیدن، معنی را از لفظ فهمیدن . 1"} -{"line": "42744 تبادل (تَ دُ) [ ع . ] (مص م .) معاوضه، عوض و بدل کردن . 1"} -{"line": "42745 تبار (تَ) (اِ.) اصل، نژاد. 1"} -{"line": "42746 تبار ( تبار .) [ ع . ] (اِ.) هلاک، هلاکت . 1"} -{"line": "42747 تبارک (تَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فال نیک گرفتن به چیزی . 2 - بابرکت شدن . 3 - خجسته گردیدن . ؛ تبارک الله پاک و منزه است خداوند (برای بیان تحسین یا تعجب شدید نسبت به کسی یا چیزی گفته می شود). ؛ تبارک و تعالی بزرگ و بلندمرتبه است خداوند. 1"} -{"line": "42748 تباسیدن (تَ دَ) (مص ل .) بی خود گشتن، از شدت گرما بی هوش شدن . 1"} -{"line": "42749 تباشیر (تَ) (اِ.) 1 - ماده ای سفید رنگ که از درون نی هندی گیرند. در گذشته در طب به کار می رفت . 2 - اول صبح، اول هر چیزی . 3 - خبر خوش، مژده . 1"} -{"line": "42750 تباعت (تَ عَ) [ ع . ] (مص ل .) پیروی کردن . 1"} -{"line": "42751 تباعد (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) از یکدیگر دوری کردن . 1"} -{"line": "42752 تبانی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر هم دست شدن برای انجام کاری . 1"} -{"line": "42753 تباه (تَ) [ په . ] (ص .) فاسد، ضایع . 1"} -{"line": "42754 تباه ساختن (تَ. تَ) (مص م .) تباه کردن . 1"} -{"line": "42755 تباهانیدن (تَ دَ) (مص م .) 1 - پوسیده کردن . 2 - ویران کردن . 3 - فاسد ساختن . 1"} -{"line": "42756 تباهچه (تَ چِ) (اِ.) گوشت پختة نرم و نازک . 1"} -{"line": "42757 تباهکار ( تباهکار .) (ص فا.) فاسد، گناهکار. 1"} -{"line": "42758 تباهی ( تباهی .) (حامص .) 1 - فساد. 2 - نابودی . 1"} -{"line": "42759 تباکی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) گریة دروغی . 1"} -{"line": "42760 تبایع (تَ یُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم داد و ستد کردن . 2 - بیعت کردن . 1"} -{"line": "42761 تباین (تَ یُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جدا شدن از یکدیگر. 2 - اختلاف داشتن، تفاوت . 1"} -{"line": "42762 تبتل (تَ بَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) از دنیا بریدن و به خدا پیوستن . 1"} -{"line": "42763 تبتیل (تَ) [ ع . ] (مص ل .) بریدن از دنیا. 1"} -{"line": "42764 تبجیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) بزرگ داشتن، احترام کردن . 1"} -{"line": "42765 تبحج (تَ بَ حُ ج ُ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فخر کردن، مباهات . 2 - شادی کردن . 1"} -{"line": "42766 تبحر (تَ بَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) بسیار دانا بودن، در علمی مهارت بسیار داشتن . 1"} -{"line": "42767 تبختر (تَ بَ تُ) [ ع . ] (مص ل .) خرامیدن، نازیدن . 1"} -{"line": "42768 تبخیر (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بخار کردن . 2 - بخور دادن . 1"} -{"line": "42769 تبدد (تَ بَ دُّ) (مص ل .) متفرق شدن، پریشان گشتن . 1"} -{"line": "42770 تبدل (تَ بَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) دگرگون شدن، بدل شدن . 1"} -{"line": "42771 تبدیل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دیگرگون کردن، بدل کردن . 2 - (اِمص .) دگرگون سازی . ج . تبدیلات . 1"} -{"line": "42772 تبذل (تَ بَ ذُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بخشیدن، اعطا کردن . 2 - (مص ل .) خوشرویی کردن . 3 - (اِمص .) خوش رویی، گشاده رویی . 1"} -{"line": "42773 تبذیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) پراکندن، زیاد خرج کردن . 1"} -{"line": "42774 تبر (تَ بَ) [ په . ] (اِ.) ابزاری فولادی که با آن هیزم، چوب و مانند آن را خرد می کنند. 1"} -{"line": "42775 تبرء (تَ بَ رُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیزار شدن . 2 - (اِمص .) بیزاری . 1"} -{"line": "42776 تبرئه (تَ رِ ئِ) [ ع . تبرئة ] (مص م .) 1 - پاک کردن . 2 - رفع اتهام کردن . 1"} -{"line": "42777 تبرا (تَ بَ رّ) [ ع . تبراء ] (مص ل .) دوری کردن، بیزاری جستن . 1"} -{"line": "42778 تبرج (تَ بَ رُّ) [ ع . ] (مص م .) نشان دادن زن زینت خود به دیگران . 1"} -{"line": "42779 تبرخون (تَ بَ) (اِ.) 1 - نک عناب . 2 - چوبی سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست گیرند. 1"} -{"line": "42780 تبرز (تَ بَ رُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برتری یافتن، پیشی جستن . 2 - برآمدن به صحرا برای قضای حاجت . 3 - (اِمص .) فزونی، برتری ؛ ج . تبرزات . 1"} -{"line": "42781 تبرزد (تَ بَ زَ) (اِ.) = طبرزد: 1 - قند یا نبات سفت و سخت . 2 - نمک بلوری . 1"} -{"line": "42782 تبرزین (تَ بَ) (اِمر.) نوعی سلاح به شکل تبر که در گذشه در پهلوی زین می بستند یا درویشان در دست می گرفتند. 1"} -{"line": "42783 تبرع (تَ بَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) برای رضای خدا کار کردن . 1"} -{"line": "42784 تبرم (تَ بَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) به ستوه آمدن، ملول شدن . 1"} -{"line": "42785 تبرک (تَ بَ رُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) مبارک شمردن . 2 - برکت یافتن . 3 - (ص .) هر چیز مبارک و خوش یمن . 1"} -{"line": "42786 تبرک (تَ رَ) (اِ.) قلعه، دژ. 1"} -{"line": "42787 تبری (تَ بَ رّ) [ ع . ] (مص ل .) نک تبرُا. 1"} -{"line": "42788 تبرید (تَ) [ ع . ] (مص م .) خنک کردن، سرد کردن . 1"} -{"line": "42789 تبریز (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بیرون آوردن، آشکار کردن، پیشی گرفتن . 2 - (اِ.) نام مرکز استان آذربایجان شرقی . 1"} -{"line": "42790 تبریزی ( تبریزی .) (ص نسب .) 1 - اهل تبریز. 2 - (اِ.) درختی شبه صنوبر با تنة راست و بلند که رنگ پوست و چوبش سفید می باشد و بلندی اش تا 20 متر می رسد. 1"} -{"line": "42791 تبریک (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شادباش گفتن . 2 - (اِمص .) شادباش، تهنیت . 1"} -{"line": "42792 تبست (تَ بَ)(ص .) تباه و ضایع، از کار افتاده . 1"} -{"line": "42793 تبسط (تَ بَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پهناور شدن . 2 - گستردگی . 3 - گردش، تفرج . 4 - گستاخی، بی پروایی . 1"} -{"line": "42794 تبسم (تَ بَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) لبخند زدن . 1"} -{"line": "42795 تبسیدن (تَ دَ) (مص ل .) گرم شدن . 1"} -{"line": "42796 تبش (تَ ب) (اِمص .) 1 - گرمی، حرارت . 2 - تابش، فروغ . 1"} -{"line": "42797 تبشی (تَ) (اِ.) سینی، طَبَق فلزی . 1"} -{"line": "42798 تبشیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) بشارت دادن، مژده آوردن . 1"} -{"line": "42799 تبصبص (تَ بَ صْ بُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دم جنبانیدن . 2 - (اِمص .) چاپلوسی . 1"} -{"line": "42800 تبصر (تَ بَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) بینا شدن، شناسا گردیدن . 1"} -{"line": "42801 تبصره (تَ ص ِ رِ) [ ع . تبصرة ] 1 - (مص م .) بینا گردانیدن . 2 - پند گرفتن . 3 - (اِمص .) توضیحی که برای روشن شدن بعضی از مواد قانون، به آن افزوده می شود. 1"} -{"line": "42802 تبصیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) بینا کردن، شناسا گردانیدن . 1"} -{"line": "42803 تبطر (تَ بَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) سرکشی کردن، سرمستی کردن . 1"} -{"line": "42804 تبطل (تَ بَ طُّ) [ ع . ] (اِمص .)کاهلی، بیکارگی . 1"} -{"line": "42805 تبطل ( تبطل .) [ ع . ] (مص ل .) شجاع و دلیر شدن . 1"} -{"line": "42806 تبطیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) باطل کردن، باطل ساختن . 1"} -{"line": "42807 تبطین (تَ) [ ع . ] (مص م .) آستر کردن جامه را. 1"} -{"line": "42808 تبع (تُ بَّ) [ ع . ] (اِ.) عنوان پادشاهان یمن ؛ ج . تبابعه . 1"} -{"line": "42809 تبع (تَ بَ) [ ع . ] (ص .) جِ تابع ؛ پیروان، چاکران . 1"} -{"line": "42810 تبع ( تبع .) [ ع . ] (اِمص . اِ.) پیروی، پس روی . 1"} -{"line": "42811 تبعت (تَ ب عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نتیجه ناگوار، نتیجه بد. 2 - رنج، سختی . 1"} -{"line": "42812 تبعض (تَ بَ عُّ) [ ع . ] (مص ل .) پاره پاره شدن . 1"} -{"line": "42813 تبعه (تَ بَ عِ) [ ع . تبعة ] (ص . اِ.) جِ تابع . 1 - پیروان . 2 - اهالی یک مملکت . 1"} -{"line": "42814 تبعیت (تَ بَ یَّ) [ ع . تبعیة ] (اِمص .) پیروی، دنباله روی . 1"} -{"line": "42815 تبعید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دور کردن، راندن . 2 - کسی را از شهر بیرون کردن، به جاهای دوردست فرستادن . 1"} -{"line": "42816 تبعیض (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تقسیم و جدا کردن بعضی را از بعضی . 2 - (اِمص .) بعضی را بر بعضی برتری دادن . ؛ تبعیض نژادی برتر شمردن نژادی نسبت به نژاد دیگر. 1"} -{"line": "42817 تبغیض (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دشمن گردانیدن کسی را با دیگری . 2 - (اِمص .) ایجاد دشمنی ؛ ج . تبغیضات . 1"} -{"line": "42818 تبقیه (تَ یَ یا یِ) [ ع . تبقیة ] (مص م .) گذاشتن، بجا ماندن، ماندن، باقی گذاشتن . 1"} -{"line": "42819 تبلج (تَ بَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) دمیدن، روشن شدن . 1"} -{"line": "42820 تبلد (تَ بَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کاهلی کردن . 2 - دریغ خوردن . 3 - کُندذهنی نشان دادن . 1"} -{"line": "42821 تبلور (تَ بَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) بلوری شدن جسم . 1"} -{"line": "42822 تبلیغ (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رسانیدن پیام یا خبر. 2 - موضوعی را به اطلاع عموم رسانیدن . ج . تبلیغات . 1"} -{"line": "42823 تبلیغات ( تبلیغات .) [ ع . ] (مص . اِ.) ج . تبلیغ . 1 - هر گونه فعالیتی که در جهت هواداری یا مخالفت کسی یا چیزی باشد. 2 - اداره ای که وظیفة آن پخش اخبار و پیام ها و مطالب دیگر به وسیلة مطبوعات، رادیو، تلویزیون و غیره میان مردم است . 1"} -{"line": "42824 تبنجه (تَ بَ جِ) (اِ.) = تپانچه : سیلی که به صورت زنند؛ تپانچه، طپانچه . 1"} -{"line": "42825 تبنک ( تبنک .) (اِ.) 1 - آوازی را گویند که بلند و تند باشد. 2 - دف، دهل . 1"} -{"line": "42826 تبنک (تَ بَ) (اِ.) قالبی که در آن فلز گداخته ریزند. 1"} -{"line": "42827 تبنگو (تَ بَ) (اِ.) 1 - زنبیل، سبد. 2 - ظرفی که در آن نان یا غله ریزند. 1"} -{"line": "42828 تبنی (تَ بَ نّ) [ ع . ] (مص ل .) به فرزندی پذیرفتن، پسرخواندگی . 1"} -{"line": "42829 تبه (تَ بَ) (ص . اِ.) تباه . 1"} -{"line": "42830 تبوراک (تَ) (اِ.) 1 - طبل کوچک . 2 - دف، دایره . 1"} -{"line": "42831 تبویب (تَ) [ ع . ] (مص م .) باب باب کردن کتاب و نوشته، تقسیم کردن کتاب به فصول . 1"} -{"line": "42832 تبکیت (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خاموش کردن، زبان بند کردن . 2 - زدن کسی را به شمشیر و چوب دستی . 3 - پیش آمدن کسی را به مکروه . 4 - غلبه کردن به حجت . 1"} -{"line": "42833 تبکیر (تَ) [ ع . ] (مص ل .) زود برخاستن، پگاه برخاستن . 1"} -{"line": "42834 تبیان (تِ) [ ع . ] (مص ل .) روشن کردن، آشکار ساختن معنی . 1"} -{"line": "42835 تبیره (تَ رِ) (اِ.) دهل، کوس، طبل دو سر. 1"} -{"line": "42836 تبیره زن ( تبیره زن . زَ) (ص فا.) نوازندة تبیره . 1"} -{"line": "42837 تبین (تَ بَ یُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بجای آوردن، شناختن . 2 - هویدا شدن، پیدا گشتن . 3 - (مص م .) پیدا کردن، آشکار کردن . 1"} -{"line": "42838 تبییض (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سفید کردن . 2 - پاکنویس کردن . 1"} -{"line": "42839 تبیین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بیان کردن . 2 - روشن کردن، توضیح . 1"} -{"line": "42840 تتابع (تَ بُ) [ ع . ] (مص ل .) پیاپی شدن . 1"} -{"line": "42841 تتارچه (تُ چَ) (اِ.) نوعی تیر که پیکان ویژه ای دارد. 1"} -{"line": "42842 تتبع (تَ تَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - در پی رفتن، جستجو کردن . 2 - تحقیق کردن . 1"} -{"line": "42843 تتربو (تَ رَ) (اِ.) = تتره : شوخی، مسخرگی . 1"} -{"line": "42844 تتری (تُ یا تَ) (اِ.) سماق . 1"} -{"line": "42845 تتق (تُ تُ) (اِ.) چادر، پردة بزرگ . 1"} -{"line": "42846 تتماج (تُ) [ تر. ] (اِ.) نوعی آش که با آرد گندم می پزند. 1"} -{"line": "42847 تتمه (تَ تِ مِّ) [ ع . تتمة ] (اِ.) باقی مانده از چیزی . 1"} -{"line": "42848 تتمیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خشک کردن گوشت پاره پاره . 2 - خشک کردن خرما. 1"} -{"line": "42849 تتمیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) به پایان رساندن، تمام کردن . 1"} -{"line": "42850 تثاقل (تَ قُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سنگین شدن . 2 - (اِمص .) سنگینی . 1"} -{"line": "42851 تثاوب (تَ وُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دهن دره کردن، خمیازه کشیدن . 2 - (اِ.) دهن دره، خمیازه . 1"} -{"line": "42852 تثبت (تَ ثَ بُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پابرجا بودن . 2 - آهستگی کردن، درنگ کردن . 3 - (اِمص .) پایداری . 1"} -{"line": "42853 تثبط (تَ ثَ بُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - وقوف داشتن بر کاری . 2 - باز ایستادن از کاری، توقف و فروماندن . 1"} -{"line": "42854 تثبیت (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پابرجا کردن . 2 - آهستگی کردن . 1"} -{"line": "42855 تثبیط (تَ) [ ع . ] (مص ل .) توقف کردن، درنگ کردن . 1"} -{"line": "42856 تثریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) نکوهیدن، سرزنش کردن . 1"} -{"line": "42857 تثقل (تَ ثَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) گران شدن . 1"} -{"line": "42858 تثقیب (تَ قِ) [ ع . ] (مص م .) سوراخ کردن . 1"} -{"line": "42859 تثقیف (تَ) (مص م .) راست کردن، بار آوردن . 1"} -{"line": "42860 تثقیل (تَ) [ ع . ] (مص .) سنگین کردن، گرانبار کردن . 1"} -{"line": "42861 تثلیث (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سه بخش کردن . 2 - در مسیحیت به اقنوم سه گانه «پدر، پسر، روح القدوس » قائل بودن . 1"} -{"line": "42862 تثمیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) به ثمر رسانیدن، سود دادن . 1"} -{"line": "42863 تثمین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بها کردن، قیمت کردن . 2 - هشت سو کردن، هشت گوش ساختن . 1"} -{"line": "42864 تثنی (تَ ثَ نِّ) [ ع . ] (مص ل .) خمیدن، دوتا شدن . 1"} -{"line": "42865 تثنیه (تَ یِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دو تا کردن . 2 - علامت تثنیه «ان » یا «ین » را به کلمة عربی الحاق کردن . 1"} -{"line": "42866 تجا (تَ) (ص .) تند و تیز. 1"} -{"line": "42867 تجادل (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم ستیزیدن، جدال کردن . 1"} -{"line": "42868 تجاذب (تَ ذُ) [ ع . ] (مص ل .) کشیده شدن از دو سر. 1"} -{"line": "42869 تجار (تُ جّ) [ ع . ] (ص .) جِ تاجر؛ بازرگانان . 1"} -{"line": "42870 تجارب (تَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ تجربه ؛ آزمایش ها، آزمون ها. 1"} -{"line": "42871 تجارت (تِ رَ) [ ع . ] (مص ل .) بازرگانی کردن، دادوستد، سوداگری . 1"} -{"line": "42872 تجارتخانه ( تجارتخانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که در آن به کارهای بازرگانی بپردازند و درآمد حاصل کنند. 1"} -{"line": "42873 تجارتی ( تجارتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به تجارت، مربوط به امور بازرگانی . 1"} -{"line": "42874 تجاره (تَ رَ) (اِ. ص .) کره اسبی که هنوز بر آن زین نگذاشته باشند. 1"} -{"line": "42875 تجاسر (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) دلیری کردن، گستاخی کردن، سرکشی کردن . 1"} -{"line": "42876 تجافی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بر جای قرار نگرفتن . 2 - دوری کردن . 1"} -{"line": "42877 تجالد (تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) جنگ کردن . 1"} -{"line": "42878 تجانب (تَ نُ) [ ع . ] (مص ل .) دوری جستن، دور شدن . 1"} -{"line": "42879 تجانس (تَ نُ) [ ع . ] (مص ل .) از یک جنس بودن، هم جنس بودن . 1"} -{"line": "42880 تجاهر (تَ هُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آشکار کردن . 2 - ظاهر شدن . 1"} -{"line": "42881 تجاهل (تَ هُ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به نادانی زدن . 1"} -{"line": "42882 تجاوب (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) جواب گفتن . 1"} -{"line": "42883 تجاور (تَ وَ) [ ع . ] (مص ل .) همسایه و مجاور بودن . 1"} -{"line": "42884 تجاوز (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) درگذاشتن، فراگذاشتن . 1"} -{"line": "42885 تجبر (تَ جَ بُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خود را بزرگ نشان دادن . 2 - (اِمص .) سرکشی، گردنکشی . 3 - زورگویی . 1"} -{"line": "42886 تجبیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - هر چیز شکسته را بستن . 2 - شکسته بندی . 1"} -{"line": "42887 تجدد (تَ جَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نو شدن، تازه شدن . 2 - گرایش به نو شدن و نوخواهی . 1"} -{"line": "42888 تجدید (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نو کردن، از سر گرفتن . 2 - (اِمص .) نوسازی، از سرگیری . ؛ تجدید خاطره به یاد آوردن آن . ؛ تجدید فراش دوباره زن گرفتن . ؛ تجدید نظر بررسی مجدد. ؛ تجدید ِ قوا سر و سامان دادن تجهیزات و افراد. 1"} -{"line": "42889 تجدیدی ( تجدیدی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به تجدید. 2 - شاگردی که از عهدة امتحان چنان که باید برنیامده و باید دوباره امتحان دهد. 1"} -{"line": "42890 تجذیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از ریشه کندن، بریدن . 2 - عددی را در خود ضرب کردن . 1"} -{"line": "42891 تجر (تَ جَ) (اِ.) کاخ زمستانی . 1"} -{"line": "42892 تجربت (تَ رِ بَ) [ ع . تجربة ] (مص م .) نک تجربه . 1"} -{"line": "42893 تجربه (تَ رِ ب) [ ع . تجربة ] 1 - (مص م .) آزمودن، آزمایش کردن . 2 - (اِمص .) آزمایش . ج . تجارب . 1"} -{"line": "42894 تجرد (تَ جَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) ج . تجردات . 1 - زن نداشتن . 2 - پیراستن . 3 - برهنه گردیدن . 1"} -{"line": "42895 تجرع (تَ جَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جرعه جرعه نوشیدن آب یا... 2 - فرو خوردن خشم . 1"} -{"line": "42896 تجرم (تَ جَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گذشتن، به سر آمدن . 2 - گناه کردن . 1"} -{"line": "42897 تجری (تَ جَ رِّ) [ ع . تجرء ] (مص ل .) 1 - دلیری کردن، شجاعت . 2 - نافرمانی، سرپیچی . 1"} -{"line": "42898 تجریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) آزمودن، آزمایش کردن . 1"} -{"line": "42899 تجرید (تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تنهایی گزیدن . 2 - (مص م .) پیراستن، تجرید معانی . 3 - پوست کندن . 4 - برهنه کردن . 5 - گوشه گرفتن، تنهایی . 6 - درآوردن شمشیر از غلاف . 7 - (اِمص .) پیرایش . 1"} -{"line": "42900 تجریع (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کم کم نوشانیدن . 2 - فرو خوردن خشم . 1"} -{"line": "42901 تجزی (تَ جَ زّ) [ ع . ] (مص ل .) قسمت شدن، بهره شدن . 1"} -{"line": "42902 تجزیه (تَ یِ) [ ع . تجزیة ] (مص م .) 1 - جزء جزء کردن چیزی، پاره های یک جسم مرکب را از هم جدا کردن . 2 - تحلیل مفردات عبارت ها و جمله ها طبق قواعد صرف، بدون در نظر گرفتن رابطه و ترکیب آن ها (دستور). 3 - تبدیل یک جسم به چند جسم ساده تر مانند ت بدیل آب به آکسیژن و ئیدروژن . 1"} -{"line": "42903 تجسد (تَ جَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) جسمیت یافتن، به صورت جسم درآمدن . 1"} -{"line": "42904 تجسس (تَ جَ سُّ) [ ع . ] (مص م .) جستجو کردن، دنبال چیزی گشتن . 1"} -{"line": "42905 تجسم (تَ جَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) تناور شدن، دارای جسم شدن، تصویر ذهنی . 1"} -{"line": "42906 تجشم (تَ جَ شُّ) [ ع . ] (مص ل .) رنج کشیدن، به رنج افتادن . 1"} -{"line": "42907 تجصیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) گچ اندود کردن . 1"} -{"line": "42908 تجعد (تَ جَ عُّ) [ ع . ] (اِ.) پیچ و تاب پیدا کردن مو. 1"} -{"line": "42909 تجعید (تَ) [ ع . ] (مص م .) پیچ دار کردن، جعد دادن . 1"} -{"line": "42910 تجفاف (تِ) [ ع . ] (اِ.) خفتان، برگستوان . 1"} -{"line": "42911 تجفف (تَ جَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) خشک شدن . 1"} -{"line": "42912 تجلد (تَ جَ لُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چابکی نمودن . 2 - (اِمص .) چابکی، نیرومندی . 1"} -{"line": "42913 تجلی (تَ جَ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پدید آمدن، نمایان شدن . 2 - (اِمص .) هویدایی . 1"} -{"line": "42914 تجلید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - جلد کردن (کتاب و م انند آن ). 2 - پوست کندن یا پوست پوشانیدن بر چیزی . 1"} -{"line": "42915 تجلیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) بزرگ داشتن، احترام گذاشتن . 1"} -{"line": "42916 تجلیه (تَ یَ یا یِ) [ ع . تجلیة ] (مص م .) 1 - روشن کردن، پیدا کردن، زدودن . 2 - تهذیب ظاهر است به سبب استعمال نوامیس و احکام الهی و امتثال اوامر و نواهی خداوند. 1"} -{"line": "42917 تجمش (تَ جَ مُّ) (مص ل .) 1 - بازی کردن . 2 - مغازله کردن . 1"} -{"line": "42918 تجمع (تَ جَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) گرد آمدن، جمع شدن . 1"} -{"line": "42919 تجمل (تَ جَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زینت یافتن . 2 - اسباب و اثاثة گرانبها داشتن . 1"} -{"line": "42920 تجمیع (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گرد کردن، بسیار گرد کردن . 2 - (مص ل .) به نماز جمعه حاضر شدن . 3 - (اِمص .) گردآوری . 1"} -{"line": "42921 تجمیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) زینت دادن، آراستن . 1"} -{"line": "42922 تجن (تَ جَ) (اِ.) 1 - نهری که از رود جدا کنند. 2 - نام رودی در مازندران . 1"} -{"line": "42923 تجنب (تَ جَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) دوری جستن، دوری کردن . 1"} -{"line": "42924 تجنن (تَ جَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) دیوانگی ورزیدن . 1"} -{"line": "42925 تجنی (تَ جَ نّ) (مص م .) گناه بستن، جنایت نهادن . 1"} -{"line": "42926 تجنیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) دور کردن، پرهیز دادن . 1"} -{"line": "42927 تجنیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بال قرار دادن . 2 - بر دو کف دست تکیه کردن و گشاده داشتن بازو (هنگام سجده ). 1"} -{"line": "42928 تجنید (تَ) [ ع . ] (مص م .) لشکر آراستن، لشکر گرد کردن . 1"} -{"line": "42929 تجنیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از جنس هم قرار دادن 2 - با چیزی مانند شدن . 3 - در ریاضی عدد صحیح را هم جنس عدد کسری کردن . 4 - در علم بدیع از صنایع لفظی است و در آن کوشش می شود الفاظی در کلام آورده شود که دارای صورت یکسان و معنای متفاوت باشند. 1"} -{"line": "42930 تجهز (تَ جَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) آماده شدن، مهیا گشتن . 1"} -{"line": "42931 تجهیز (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آراستن، آماده کردن . 2 - آماده کردن لشکر. 1"} -{"line": "42932 تجهیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) نادان شمردن . 1"} -{"line": "42933 تجوز (تَ جَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آسان گرفتن، آسان فراگرفتن . 3 - عفو کردن (گناه را). 4 - سخنی به مجاز گفتن . 5 - سبک گزاردن (نماز را)؛ ج . تجوزات . 1"} -{"line": "42934 تجوع (تَ جَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) گرسنگی کشیدن، به خود گرسنگی دادن . 1"} -{"line": "42935 تجوهر (تَ جَ یا جُ هَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جوهر داشتن . 2 - (اِمص .) جوهریت، حقیقت جوهری اشیاء. 3 - ؛ تجوهر اشیاء : ذاتیات و حقایق جوهری اشیا، آن چه جوهریت جوهر به آن بستگی دارد. 1"} -{"line": "42936 تجوید (تَ) [ ع . ] (مص م .)1 - نیکو کردن . 2 - نیک گفتن . 3 - (اِ.) علم درست ادا کردن حروف و کلمات قرآن . 1"} -{"line": "42937 تجویز (تَ) [ ع . ] (مص م .) روا شمردن، روا کردن . 1"} -{"line": "42938 تجویف (تَ) [ ع . ] (مص م .) خالی کردن . 1"} -{"line": "42939 تجیر (تَ) (اِ.) حصیر نیی که دور محوطه نصب کنند. 1"} -{"line": "42940 تحادث (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) هم سخن شدن، با هم سخن گفتن . ج . تحادثات . 1"} -{"line": "42941 تحارب (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم جنگیدن . 1"} -{"line": "42942 تحاسد (تَ سُ) [ ع . ] (مص م .) بر یکدیگر حسد ورزیدن . 1"} -{"line": "42943 تحاشی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) پرهیز کردن، خودداری کردن . 1"} -{"line": "42944 تحالف (تَ لُ) [ ع . ] (مص م .) با هم سوگند خوردن . 1"} -{"line": "42945 تحامق (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به نادانی زدن . 1"} -{"line": "42946 تحامل (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رنج کار سختی را پذیرفتن . 2 - بیش از توان کسی از او کار کشیدن . 3 - مشقت، رنج . 1"} -{"line": "42947 تحامی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) پرهیز کردن، خود را نگاه داشتن . 1"} -{"line": "42948 تحاور (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر سخن گفتن . 1"} -{"line": "42949 تحاویل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دگرگون کردن . 2 - (مص ل .) یک سال در میان زراعت کردن . 1"} -{"line": "42950 تحاکم (تَ کُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم به پیش قاضی رفتن . 1"} -{"line": "42951 تحبب (تَ حَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) دوستی جستن، دوستی ورزیدن . 1"} -{"line": "42952 تحبیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) دوستی کردن، دوست گردانیدن . 1"} -{"line": "42953 تحبیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نیکو کردن، بیاراستن . 2 - نیکو نوشتن . 1"} -{"line": "42954 تحبیس (تَ) [ ع . ] (مص م .)بند کردن، بازداشتن . 1"} -{"line": "42955 تحت (تَ) [ ع . ] (ق .) زیر، پایین . 1"} -{"line": "42956 تحت الامر (تَ تَ لْ اَ) [ ع . ] (ق مر.) زیر فرمان، تحت امر. 1"} -{"line": "42957 تحت الحفظ ( تحت الحفظ . حِ) [ ع . ] (ق مر.) در حالی که مورد حفاظت نگهبانان است . 1"} -{"line": "42958 تحت الحمایه ( تحت الحمایه . حِ یَ) [ ع . تحت الحمایة ] (ص .) در پناه (فره .)، در حمایت . 1"} -{"line": "42959 تحت الحنک ( تحت الحنک . حَ نَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - زیر چانه . 2 - بخشی از دستار یا عمامه که پس از گذراندن از زیر چانه، به دور سر می بندند. 1"} -{"line": "42960 تحت الشعاع (تَ تَ شُّ) [ ع . ] 1 - (ق مر.) زیر پرتو. 2 - اجتماع آفتاب و ماه در یک برج (نجوم .) 3 - آن چه که بر اثر پیدایش چیزی دیگر از رونق افتاده . 1"} -{"line": "42961 تحت الفظی (تَ تُ لْ لَ) [ ع - فا. ] (ص .) ویژگی ترجمه یا معنایی که کلمه به کلمه و بدون توجه به معنای کلی اثری ترجمه یا تفسیر شده است . 1"} -{"line": "42962 تحت نظر (تَ تِ نَ ظَ) [ ع . ] (اِمر.) تحت مراقبت، زیرنظر. 1"} -{"line": "42963 تحتانی (تَ) (ص نسب .) فرودین، زیری . 1"} -{"line": "42964 تحتم (تَ حَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لازم گشتن . 2 - چیزی را بر خود واجب کردن . 3 - شادمانی کردن . 1"} -{"line": "42965 تحجب (تَ حَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) در پرده شدن، محجوب گشتن . 1"} -{"line": "42966 تحجر (تَ حَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) سنگ شدن، مانند سنگ سخت شدن . 1"} -{"line": "42967 تحجم (تَ حَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بیرون برآمدن هرچیز. 2 - حجامت کردن . 3 - برآمدن پستان . 1"} -{"line": "42968 تحجیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) در پرده کردن، بازداشتن . 1"} -{"line": "42969 تحدب (تَ حَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گوژ شدن . 2 - برجسته بودن . 3 - (اِمص .) برجستگی، برآمدگی . 1"} -{"line": "42970 تحدث (تَ حَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) سخن گفتن، حدیث کردن . 1"} -{"line": "42971 تحدر (تَ حَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرو ریختن، فرو دویدن . 2 - سرازیر شدن، به نشیب آمدن . 3 - (اِمص .) فروریزی ؛ ج . تحدرات . 1"} -{"line": "42972 تحدی (تَ حَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برابری کردن در کاری . 2 - نبرد جستن، به نبرد خواندن . 3 - فزونی جستن . 4 - (مص م .) قصد کردن چیزی را. 5 - پیش خواندن . 1"} -{"line": "42973 تحدیث (تَ) [ ع . ] (مص ل .) سخن گفتن، حدیث کردن . 1"} -{"line": "42974 تحدید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برای چیزی حد و مرز تعیین کردن . 2 - تیز کردن کارد و مانند آن . 1"} -{"line": "42975 تحدیق (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - تیز نگریستن، تند نگاه کردن، چشم هشتن . 2 - گرد کسی بر آمدن . 1"} -{"line": "42976 تحذق (تَ حَ ذُّ) [ ع . ] (مص ل .) خود را حاذق و زیرک وانمودن بدون آنکه باشند. 1"} -{"line": "42977 تحذیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ترسانیدن . 2 - پرهیز دادن . 1"} -{"line": "42978 تحرج (تَ حَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گناهکار شدن . 2 - پرهیز کردن از گناه . 3 - توبه کردن . 4 - برآمدن از تنگی . 1"} -{"line": "42979 تحرر (تَ حَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) آزاد گردیدن . 1"} -{"line": "42980 تحرز (تَ حَ رُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خود را نگه داشتن . 2 - خودداری کردن . 1"} -{"line": "42981 تحرس (تَ حَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) در پناه شدن . 2 - پاس داشتن . 3 - (اِمص .) پاسداری . 1"} -{"line": "42982 تحرص (تَ حَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) منتظر فرصت بودن . 1"} -{"line": "42983 تحرض (تَ حَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) برانگیخته شدن . 1"} -{"line": "42984 تحرق (تَ حَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) سوخته شدن، سوختن . 1"} -{"line": "42985 تحرم (تَ حَّ رُ) [ ع . ] (مص ل .) حرمت داشتن . 1"} -{"line": "42986 تحرمز (تَ حَ مُ) [ معر. از حرامزاده ] (مص جع .) 1 - حرام زادگی کردن . 2 - ذکی گردیدن، باهوش کردن . 1"} -{"line": "42987 تحرک (تَ حَ رُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جنبیدن . 2 - (اِمص .) جنبش . 1"} -{"line": "42988 تحری (تَ حَ رِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جستن . 2 - حقیقت را جستجو کردن . 3 - درنگ کردن . 4 - تأمل کردن . 5 - پیدا کردن قبله . 1"} -{"line": "42989 تحریر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نوشتن . 2 - آزاد کردن بنده . 3 - خالص کردن . 4 - (اِمص .) کشش صدا هنگام آواز. 1"} -{"line": "42990 تحریریه (تَ یِّ) [ ع . ] (ص نسب .) مؤنث تحریری (منسوب به تحریر). ؛ تحریریه هیئت تحریریه : هیئت نویسندگان یک روزنامه، یک مجله و مانند آن . 1"} -{"line": "42991 تحریز (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - در نگهداری چیزی مبالغه کردن . 2 - پناه دادن . 3 - محکم کردن . 1"} -{"line": "42992 تحریش (تَ) [ ع . ] (مص م .) فتنه انگیختن، چند نفر را به هم انداختن . 1"} -{"line": "42993 تحریص (تَ) [ ع . ] (مص م .) آزمند ساختن، برانگیختن . 1"} -{"line": "42994 تحریض (تَ) [ ع . ] (مص م .) برانگیختن، به شوق آوردن . 1"} -{"line": "42995 تحریف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گردانیدن . 2 - تغییر دادن اصل کلام . 1"} -{"line": "42996 تحریق (تَ) [ ع . ] (مص م .) سوزانیدن . 1"} -{"line": "42997 تحریم (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) حرام کردن، ناروا شمردن . 2 - (اِمص .) قطع یا محدود کردن مناسبات تجارتی و سیاسی به عنوان اقدام تنبیهی توسط یک یا چند دولت علیه کشوری که قوانین بین المللی را نقض کرده است : تحریم اقتصادی، تحریم سیاسی، تحریم تسلیحاتی و مانند آن . 1"} -{"line": "42998 تحریمه (تَ مِ) [ ع . ] (مص ل .) تکبیری که بعد از نیت نماز گویند که با گفتن آن هر کلامی را که غیر از نماز باشد، بر خود حرام کرده باشند. 1"} -{"line": "42999 تحریک (تَ) [ ع . ] (مص م .) جنبانیدن، به حرکت درآوردن . 1"} -{"line": "43000 تحزب (تَ حَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) گروه گروه شدن، دسته دسته شدن . 1"} -{"line": "43001 تحزن (تَ حَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) اندوه خوردن، اندوه بردن . 1"} -{"line": "43002 تحزین (تَ) [ ع . ] (مص م .) اندوهگین کردن کسی را. 1"} -{"line": "43003 تحسر (تَ حَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حسرت خوردن . 2 - اندوه بردن . 3 - (اِ.) رنج، اندوه . 4 - افسوس، پشیمانی . 1"} -{"line": "43004 تحسیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مانده کردن . 2 - دریغ خورانیدن دیگری را. 3 - حقیر داشتن . 4 - آزردن . 1"} -{"line": "43005 تحسین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آفرین گفتن . 2 - نیکو کردن، به نیکی نسبت دادن . 1"} -{"line": "43006 تحشیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بسیار جمع کردن، گرد آوردن . 2 - تنگ داشتن نفقه بر اهل و فرزندان و غیره . 1"} -{"line": "43007 تحشیه (تَ یِ) [ ع . تحشیة ] (مص م .) نوشتن حاشیه بر کتاب . 1"} -{"line": "43008 تحصل (تَ حَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حاصل بودن، به حصول پیوستن . 2 - گرد آمدن . 3 - ثابت گردیدن . 1"} -{"line": "43009 تحصن (تَ حَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) به جایی پناه بردن، بست نشستن . 1"} -{"line": "43010 تحصیل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به دست آوردن . 2 - دانش آموختن . 3 - (اِمص .) کسب . 1"} -{"line": "43011 تحصیل دار ( تحصیل دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - مالیات بگیر، جمع کنندة مالیات . 2 - مأمور گردآوری اموال یا طلب های یک مؤسسه یا اداره . 1"} -{"line": "43012 تحصیل کرده ( تحصیل کرده . کَ د) [ ع - فا. ] (ص فا.) دارای سواد و آموزش عالی . 1"} -{"line": "43013 تحصیلات ( تحصیلات .) [ ع . ] (اِ.) جِ تحصیل . 1 - آن چه در یک موسسة آموزشی تحصیل شده است . 2 - آموزش . 1"} -{"line": "43014 تحصین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - استوار کردن، محکم گردانیدن . 2 - گرداگرد شهر یا قلعه را حصار کردن . 1"} -{"line": "43015 تحضر (تَ حَ ضُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) حاضر کردن . 2 - (مص ل .) حاضر شدن . 1"} -{"line": "43016 تحضیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) آماده کردن . 1"} -{"line": "43017 تحضیض (تَ) [ ع . ] (مص م .) برانگیختن، ترغیب کردن . 1"} -{"line": "43018 تحف (تُ حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تحفه ؛ ارمغان ها. 1"} -{"line": "43019 تحفظ (تَ حَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - هوشیار بودن و پرهیز کردن . 2 - خویشتن داری . 1"} -{"line": "43020 تحفل (تَ حَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - محفل ساختن، دور هم جمع شدن . 2 - پُر شدن مجلس از مردم . 1"} -{"line": "43021 تحفه (تُ فِ) [ ع .تحفة ] (اِ.) 1 - هدیه، ارمغان . 2 - کمیاب، گران ب ها. ج . تحف . 1"} -{"line": "43022 تحفیظ (تَ) [ ع . ] (مص م .) یاد دادن کتاب و جز آن به کسی . 1"} -{"line": "43023 تحفیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) زینت دادن، آراستن . 1"} -{"line": "43024 تحقد (تَ حَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) کینه گرفتن . 1"} -{"line": "43025 تحقق (تَ حَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) درست شدن، حقیقت پیدا کردن . 1"} -{"line": "43026 تحقیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) خوار کردن، کوچک شمردن . 1"} -{"line": "43027 تحقیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - درست کردن . 2 - درستی امری را بررسی کردن . 1"} -{"line": "43028 تحلق (تَ حَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) حلقه حلقه نشستن مردم، گرد درگرفتن . 1"} -{"line": "43029 تحلل (تَ حَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حلال طلبیدن، بحلی خواستن . 2 - با دادن کفاره از قید سوگند رها شدن . 1"} -{"line": "43030 تحلم (تَ حَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بردباری نمودن، حلم ورزیدن . 2 - به تکلف بردباری نمودن . 1"} -{"line": "43031 تحلی (تَ حَ لّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زیور بستن . 2 - زینت یافتن، آراسته شدن . 1"} -{"line": "43032 تحلیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) سوگند دادن . 1"} -{"line": "43033 تحلیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - حل کردن، تجزیه کردن . 2 - روا شمردن، حلال کردن . 1"} -{"line": "43034 تحلیه (تَ یِ) [ ع . تحلیة ] (مص م .) زیور بر نهادن، زینت دادن . 1"} -{"line": "43035 تحمل (تَ حَ مُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برتافتن، تاب داشتن . 2 - شکیب داشتن . 3 - (اِمص .) توانایی، طاقت . 4 - شکیبایی . 5 - قبول رنج . 1"} -{"line": "43036 تحمید (تَ) [ ع . ] (مص م .) ستودن، ستایش کردن . 1"} -{"line": "43037 تحمیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) سرخ کردن . 1"} -{"line": "43038 تحمیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) نسبت حماقت به کسی دادن، احمق شمردن . 1"} -{"line": "43039 تحمیل (تَ) [ ع . ] (مص م .)1 - بار کردن . 2 - کاری را به زور به عهدة کسی گذاشتن . 1"} -{"line": "43473 تستر (تَ سَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) پوشیده گشتن . 1"} -{"line": "43040 تحنف (تَ حَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) به دین حق گرویدن، به راه راست رفتن . 1"} -{"line": "43041 تحنن (تَ حَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهربانی کردن . 2 - آرزومند شدن . 1"} -{"line": "43042 تحنی (تَ حَ نّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهر ورزیدن . 2 - خمیده شدن، کج گردیدن . 1"} -{"line": "43043 تحول (تَ حَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گشتن، گردیدن . 2 - دیگرگون شدن . 1"} -{"line": "43044 تحویل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - جابه جا کردن . 2 - تغییر دادن . 3 - سپردن کاری یا چیزی به کسی . 1"} -{"line": "43045 تحویلدار ( تحویلدار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که پول یا چیز دیگری به وی سپرده شود تا در موقع لزوم از او بگیرند. 1"} -{"line": "43046 تحکر (تَ حَ کُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) احتکار کردن . 2 - (مص ل .) افسوس خوردن . 1"} -{"line": "43047 تحکم (تَ حَ کُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زور گفتن، به میل خود رفتار کردن . 2 - حکم عادلانه کردن . 3 - (اِمص .) زورگویی و تعدی . 4 - حکومت، فرمانروایی . 1"} -{"line": "43048 تحکیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کسی را حاکم یا داور کردن .2 - در فارسی به معنای استوار کردن . 1"} -{"line": "43049 تحیات (تَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ تحیت . 1"} -{"line": "43050 تحیت (تَ یَّ) [ ع . تحیة ] (مص م .) درود گفتن، سلام گفتن . جِ تحیُات . 1"} -{"line": "43051 تحیر (تَ حَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) سرگشته شدن، حیران گشتن . 1"} -{"line": "43052 تحیز (تَ حَ یُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جای گرفتن، جاگزین شدن . 2 - به کرانه شدن، به گوشه رفتن . 3 - فراهم آمدن . 4 - (اِمص .) جایگزینی ؛ ج . تحیزات . 1"} -{"line": "43053 تخادع (تَ دُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یکدیگر را فریفتن . 2 - (مص ل .) خود را فریب خورده وا نمودن در صورتی که نباشند؛ ج . تخادعات . 1"} -{"line": "43054 تخاذل (تَ ذُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سست شدن پا. 2 - یکدیگر را فروگذاشتن و یاری نکردن . 1"} -{"line": "43055 تخاره (تَ رِ یا رَ) (اِ.) = تخاری : اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان ) پرورش یافته : اسب تخاری . 1"} -{"line": "43056 تخاریب (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تخروب .1 - سوراخ - ها. 2 - خانه های زنبور، لانه های زنبور. 1"} -{"line": "43057 تخاصم (تَ صُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم جنگیدن، پیکار کردن . 1"} -{"line": "43058 تخاطب (تَ طُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر رو در رو سخن گفتن . 1"} -{"line": "43059 تخاقوی ئیل (تَ قُ ئ) [ تر. ] (اِ.) سال مرغ، دهمین سال از سال های دوازده گانه ترکی . 1"} -{"line": "43060 تخالط (تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر معاشرت و آمیزش کردن . 1"} -{"line": "43061 تخالف (تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) با همدیگر خلاف کردن . 1"} -{"line": "43062 تخبط (تَ خَ بُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تباه کردن . 2 - خرد را تباه کردن . 3 - (مص ل .) بر گزاف و بیراه رفتن . 1"} -{"line": "43063 تخبیر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خبر دادن، آگاه کردن، آگاهانیدن . 2 - (اِمص .) آگاهی ؛ ج . تخبیرات . 1"} -{"line": "43064 تخت (تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - کرسی، نشیمنگاه . 2 - جایگاه ویژة پادشاه به هنگام بارعام . 3 - نشیمنگاهی با چهارپایه از جنس چوب یا فلز به شکل های مستطیل یا مربع . 4 - هر جای مسطح و برابر و هموار. 5 - کف کفش . 1"} -{"line": "43065 تخت اردشیر ( تخت اردشیر اَ دَ) (اِ.) نوایی است در موسیقی . 1"} -{"line": "43066 تخت به تخت ( تخت به تخت . ب. تخت به تخت ) (اِمر.) طاقه طاقه، واحدی برای شمارش جامه و پارچه . 1"} -{"line": "43067 تخت خام ( تخت خام ِ) (اِمر.) 1 - چرم دباغی شده . 2 - جاهل، نادان . 1"} -{"line": "43068 تخت خواب ( تخت خواب ِ خا) (اِمر.) تخت چوبی یا فلزی که روی آن می خوابند. ؛ تخت خواب تاشو تخت خوابی که بتوان سطح و پایة آن را روی یکدیگر جمع کرد و از آن به عنوان مبل استفاده کرد. 1"} -{"line": "43069 تخت روان ( تخت روان رَ) (اِمر.) کجاوه، تختی که در گذشته پادشاهان روی آن می نشستنند و غلامان آن را بر دوش گرفته راه می رفتند. 1"} -{"line": "43070 تخت شدن ( تخت شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - هموار شدن . 2 - به غایت نشئه شدن . 1"} -{"line": "43071 تخت طاقدیس ( تخت طاقدیس ) (اِمر.) 1 - گوشه ای در دستگاه سه گاه . 2 - نام یک لَحْن از سی لَحن باربد. 1"} -{"line": "43072 تخت گاه ( تخت گاه .) (اِمر.) 1 - محل تخت . 2 - محل جلوس شاه . 3 - پایتخت . 1"} -{"line": "43073 تخت گیر ( تخت گیر .) (ص فا.) پادشاه . 1"} -{"line": "43074 تخته (تَ تِ) (اِ.) 1 - چوب پهن و مسطح . 2 - صفحه . 3 - تابوت . 4 - واحد شمارش برای قالی و پارچه . 5 - هر چیز مسطح و صاف . 1"} -{"line": "43075 تخته بند ( تخته بند . بَ) (اِمر.) 1 - پارچة نازکی که به وسیلة آن تخته ای را به دست یا هر عضو شکسته می بندند. 2 - زندانی، اسیر. 1"} -{"line": "43076 تخته زر ( تخته زر . زَ) (اِمر.) شمش زر. 1"} -{"line": "43077 تخته سنگ ( تخته سنگ . سَ) (اِمر.) سنگ بزرگ با سطح هموار. 1"} -{"line": "43078 تخته سیاه ( تخته سیاه .) (اِمر.) صفحة مسطح چوبی تیره رنگ که در کلاس درس با گچ جهت درس دادن بر آن می نویسند. 1"} -{"line": "43079 تخته شدن ( تخته شدن . شُ دَ) (مص ل .) بسته شدن، تعطیل شدن . 1"} -{"line": "43080 تخته شنا ( تخته شنا . ش ِ) (اِمر.) تخته ای باریک و دراز با پایه ای کوتاه که ورزشکار دست ها را به آن تکیه می دهد و به ورزش شنا می پردازد. 1"} -{"line": "43081 تخته قاپو ( تخته قاپو .) (ص .) ساکن در نقطة معین . 1"} -{"line": "43129 تخلیف ( تخلیف .) [ ع . ] 1 - (مص م .) سپس انداختن کسی را، واپس هشتن، باز پس گذاشتن . 2 - (اِمص .) بازپس گذاری، ج . تخلیفات . 1"} -{"line": "43082 تخته نرد ( تخته نرد . نَ) (اِمر.) آلت مخصوص بازی نرد و آن شامل دو قطعة مستطیل شکل است که به وسیلة لولا به هم متصل شده اند. دو سر هر قطعه به شش خانه تقسیم گردیده و مهره های بازی به ترتیبی خاص در این خانه ها قرار می گیرند. 1"} -{"line": "43083 تخته پاک کن ( تخته پاک کن . کُ ) (اِمر.) قطعه ای اسفنج یا نمد که از آن برای پاک کردن تخته سیاه یا وایت برد استفاده می کنند. 1"} -{"line": "43084 تخته پوست ( تخته پوست .) (اِمر.) پوست تخت، پوست خشک شدة گوسفند که بر روی آن نشینند. 1"} -{"line": "43085 تخته پوست انداز ( تخته پوست انداز . اَ) (ص فا.) 1 - کنایه از: کسی که ناخوانده به جایی رود. 2 - کنایه از: مزاحم، سربار. 1"} -{"line": "43086 تخته کردن ( تخته کردن . کَ دَ) (مص م .) بستن، تعطیل کردن . 1"} -{"line": "43087 تخته کلاه ( تخته کلاه . کُ) (اِمر.) نوعی تنبیه مجرم و آن کلاه بزرگ چوبی بوده که بر سر مجرم می گذاشتند و در شهر می دوانیدند، مردم نیز همراه وی دویده هیاهوکنان مسخره اش می کردند. 1"} -{"line": "43088 تخته گاز ( تخته گاز .) [ فا - فر. ] (ق .) 1 - با فشار آخرین حد پدال گاز به طوری که وسیلة نقلیه بسیار تند حرکت کند. 2 - (عا.) بسیار تند و سریع . 1"} -{"line": "43089 تخجم (تَ خَ جُّ) [ ع . ] ( ص .)نامبارک، نافرخنده . 1"} -{"line": "43090 تخجیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) شرمنده کردن . 1"} -{"line": "43091 تخدیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سست کردن . 2 - بی حس کردن . 1"} -{"line": "43092 تخدیش (تَ) [ ع . ] (مص م .) خدشه دار ساختن . 1"} -{"line": "43093 تخریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) ویران کردن، خراب کردن . 1"} -{"line": "43094 تخریج (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - یاد دادن، آموختن . 2 - بیرون آوردن . 3 - بیرون کردن، نفی بلد. 1"} -{"line": "43095 تخریق (تَ) [ ع . ] (مص م .) پاره کردن، درانیدن . 1"} -{"line": "43096 تخس (تُ) (ص .) (عا.) 1 - بچة شیطان و بازیگوش . 2 - حرف نشنو، سرکش . 1"} -{"line": "43097 تخس (تَ) (اِ.) 1 - گرما، حرارت . 2 - تپش قلب از رنج و اندوه . 1"} -{"line": "43098 تخس کردن (تَ. کَ دَ) (مص م .) تقسیم کردن، قسمت کردن . 1"} -{"line": "43099 تخسیر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هلاک کردن، نابود گردانیدن . 2 - به زیان انداختن . 3 - (اِمص .) کمی . 1"} -{"line": "43100 تخش (تَ) (اِ.) 1 - تیر. 2 - کمان . 3 - فشفشه . 4 - صدر مجلس . 1"} -{"line": "43101 تخشایی (تُ) 1 - (حامص .) کوشایی و چالاکی . 2 - (اِ.) کارخانة اسلحه سازی . 1"} -{"line": "43102 تخشع (تَ خَ شُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فروتنی کردن . 2 - تضرع کردن . 1"} -{"line": "43103 تخشیدن (تُ دَ) (مص ل .) کوشیدن، کوشش کردن . 1"} -{"line": "43104 تخصص (تَ خَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به چیزی مخصوص شدن . 2 - در کاری مهارت داشتن . 1"} -{"line": "43105 تخصیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) ویژه گردانیدن، خاص کردن . 1"} -{"line": "43106 تخضع (تَ خَ ضُّ) [ ع . ] (مص ل .) فروتنی کردن . 1"} -{"line": "43107 تخضیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) رنگ کردن، خضاب کردن . 1"} -{"line": "43108 تخطئه (تَ طِ ئِ ) [ ع . ] (مص م .) خطاکار خواندن . کسی را به خطا نسبت دادن . 1"} -{"line": "43109 تخطی (تَ خَ طِّ) [ ع . ] (مص ل .) از حدّ خود گذشتن . 1"} -{"line": "43110 تخطیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - راه راه بافتن . 2 - خط دار کردن چیزی را؛ ج . تخطیطات . 1"} -{"line": "43111 تخفی (تَ خَ فّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نهان گردیدن، پوشیده گردیدن . 2 - (اِمص .) پوشیدگی . 1"} -{"line": "43112 تخفیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سبک کردن . 2 - کم کردن قیمت چیزی . 3 - مختصر کردن کلمه با ساکن کردن، حذف تشدید یا کم کردن یکی از حروف، برای سهولت تلفظ یا ضرورت شعری . 1"} -{"line": "43113 تخفیفه (تَ فِ) (اِ.) دستار کوچکی که هنگام خواب به سر پیچند. 1"} -{"line": "43114 تخلج (تَ خَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) جنبیدن، لرزیدن . 1"} -{"line": "43115 تخلخل (تَ خَ خُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جدا شدن اجزاء و ذرات جسمی از هم . 2 - خلخال به پای کردن . 3 - بزرگ شدن حجم جنس بدون آن که جسم دیگری به آن اضافه شود. 1"} -{"line": "43116 تخلس (تَ خَ لُّ) [ ع . ] (مص م .) ربودن . 1"} -{"line": "43117 تخلص (تَ خَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رهایی جستن . 2 - گریز زدن به مدح ممدوح (در شعر). 3 - بیتی که شاعر نام شعری خود را در آن آورد. 4 - نام یا لقبی که شاعر برای خود انتخاب می کند. 1"} -{"line": "43118 تخلف (تَ خَ لُّ) [ ع . ] (مص م .) خلاف کردن، خلاف وعده کردن . 1"} -{"line": "43119 تخلف ( تخلف .) [ ع . ] (مص ل .) سپس ماندن، واپس کشیدن، بازماندن، دنبال افتادن . 1"} -{"line": "43120 تخلق (تَ خَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .)1 - خوی گرفتن . 2 - خوش خو شدن . 1"} -{"line": "43121 تخلل (تَ خَ لُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به میان مردم رفتن . 2 - در چیزی رخنه کردن . 3 - (مص م .) خلال کردن دندان . 1"} -{"line": "43122 تخله (تَ لَ) (اِ.) 1 - نعلین، عصا. 2 - تراشه و ریزة هر چیزی . 1"} -{"line": "43123 تخلی (تَ خَ لِّ) [ ع . ] (مص ل .) خالی شدن . 1"} -{"line": "43124 تخلید (تَ) [ ع . ] (مص م .) جاودانه کردن . 1"} -{"line": "43125 تخلیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رها کردن . 2 - خلاصه و مختصر کردن . 3 - خالص کردن . 1"} -{"line": "43126 تخلیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - درهم کردن، مخلوط کردن . 1"} -{"line": "43127 تخلیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از هم باز کردن، جدا نمودن . 2 - شعری را در بحر ثقیل و وزن ناخوش سرودن . 1"} -{"line": "43128 تخلیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) کسی را جانشین خود قرار دادن . 1"} -{"line": "43130 تخلیق (تَ لِ) [ ع . ] (مص م .) خوشبوی ساختن . 1"} -{"line": "43131 تخلیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خلال کردن دندان . 2 - داخل هم کردن انگشتان دست هنگام وضو گرفتن برای رسیدن آب لای انگشتان . 1"} -{"line": "43132 تخلیه (تَ یِ) [ ع . تخلیة ] (مص م .) 1 - تهی کردن، خالی کردن . 2 - خارج کردن چیزی یا کسی از جایی . 1"} -{"line": "43133 تخم (تُ) [ په . ] (اِ.) 1 - نطفه . 2 - بیضة ماکیان و غیر آن . 3 - اصل، نسب، نژاد. 4 - بذر گیاه . ؛ تخم ِ چیزی را ملخ خوردن کنایه از: نایاب بودن . 1"} -{"line": "43134 تخم جن (تُ مِ جِ)(اِمر.) (کن .) 1 - کودک ناآرام . 2 - بچة زبر و زرنگ . 3 - لفظ محبت آمیز میان دوستان نزدیک . 1"} -{"line": "43135 تخم لق شکستن (تُ مِ لَ. ش ِ کَ تَ) (مص ل .) فرصت دادن، رو دادن، خشت کج نهادن . 1"} -{"line": "43136 تخم مرغ ( تخم مرغ ِ مُ) (اِمر.) بیضة مرغ، تخم ماکیان . 1"} -{"line": "43137 تخمار (تُ) (اِ.) تیری که به جای پیکان گرهی داشته باشد. 1"} -{"line": "43138 تخماق (تُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - قطعه چوب سنگین دسته دار که با آن کلوخ یا چیز دیگر را می کوبند. 2 - افزار چوبی که بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرو رود و استوار باشد. 1"} -{"line": "43139 تخمدان (تُ) (اِمر.) 1 - عضوی در پستانداران که نطفه در آن منعقد می شود. 2 - قسمت اصلی گل که در آن یک یا چند تخمک وجود دارد. 1"} -{"line": "43140 تخمه (تُ مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - اصل، نسب . 2 - دانه های داخل خربزه، هندوانه و کدو که آن ها را تف داده و آجیل سازند. 1"} -{"line": "43141 تخمه (تُ خَ مِ) [ ع . ] (اِ.) سوءهاضمه . 1"} -{"line": "43142 تخمک (تُ مَ) (اِمر.) یاختة جنسی و تولید مثل در زن . 1"} -{"line": "43143 تخمی (تُ) (ص .) 1 - ویژگی حیوانی که از نژاد بهتر است و برای تولید مثل از آن استفاده می شود. 2 - ویژگی گیاهی مناسب برای گرفتن تخم به منظور استفاده در کاشت بعدی (کشاورزی ). 3 - (عا.) به درد نخور، ساختگی، بی فایده . 1"} -{"line": "43144 تخمیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سرشتن، مایه زدن . 2 - رسیدن شراب . 3 - ترشیده شدن . 1"} -{"line": "43145 تخمیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پنج قسمت کردن، پنج تایی کردن . 2 - شعر مخمس سرودن . 1"} -{"line": "43146 تخمین (تَ) [ ع . ] (مص م .) با حدس و گمان اندازة چیزی را معین کردن . 1"} -{"line": "43147 تخنیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خفه کردن . 2 - در علم عروض، حذف کردن «م » از اول «مفاعیلن ». 1"} -{"line": "43148 تخوم (تُ خُ) [ ع . ] (اِ.) حد فاصل میان دو زمین . 1"} -{"line": "43149 تخویف (تَ) [ ع . ] (مص م .) ترسانیدن . 1"} -{"line": "43150 تخیر (تَ خَ یُّ) [ ع . ] (مص م .) برگزیدن، انتخاب کردن . 1"} -{"line": "43151 تخیل (تَ خَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) خیال کردن، پنداشتن . 1"} -{"line": "43152 تخییر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برتری دادن . 2 - حق انتخاب دادن . 1"} -{"line": "43153 تخییل (تَ) [ ع . ] (مص م .) به خیال افکندن . 1"} -{"line": "43154 تدابیر (تَ) [ ع . ] (مص . اِ.) جِ تدبر. 1 - اندیشه ها. 2 - پایان بینی ها. 1"} -{"line": "43155 تداخل (تَ خُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درهم شدن . 2 - درهم خوردن . 1"} -{"line": "43156 تدارک (تَ رُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فراهم کردن . 2 - تلافی کردن . 1"} -{"line": "43157 تداعی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - یکدیگر را خواندن . 2 - با هم دعوا کردن . 1"} -{"line": "43158 تداعی معانی ( تداعی معانی ِ مَ) [ ع . ] (مص ل .) از یک معنی پی به معنی دیگر بردن . 1"} -{"line": "43159 تدافع (تَ فُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دفاع کردن . 2 - یکدیگر را پس زدن . 1"} -{"line": "43160 تداول (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) دست به دست شدن، رایج شدن . 1"} -{"line": "43161 تداوی (تَ) [ ع . ] (مص م .) درمان کردن، معالجه کردن . 1"} -{"line": "43162 تدبر (تَ دَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) اندیشه کردن . 1"} -{"line": "43163 تدبیر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به پایان کاری اندیشیدن . 2 - اندیشیدن . 3 - مشورت کردن . 4 - (اِمص .) پایان بینی . 5 - شور، مشورت . 1"} -{"line": "43164 تدثر (تَ دَ ثُّ) [ ع . ] (مص م .) خود را در جامه پیچیدن . 1"} -{"line": "43165 تدخین (تَ) [ ع . ] (مص م .) دود کردن، کشیدن سیگار و مانند آن . 1"} -{"line": "43166 تدرب (تَ دَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بار آمدن، خو گرفتن . 2 - آمیختن . 1"} -{"line": "43167 تدرج (تَ دَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) اندک اندک و آهسته آهسته پیش رفتن . 1"} -{"line": "43168 تدریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بار آوردن، خو گرفتن . 2 - آموزانیدن، آموختن . 1"} -{"line": "43169 تدریج (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درجه به درجه پیش رفتن . 2 - آهسته آهسته کاری را انجام دادن . 1"} -{"line": "43170 تدریس (تَ) [ ع . ] (مص م .) درس دادن . 1"} -{"line": "43171 تدفق (تَ دَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) جهیدن آب، روان گشتن آب با سرعت و فشار. 1"} -{"line": "43172 تدفین (تَ) [ ع . ] (مص م .) به خاک سپردن، دفن کردن . 1"} -{"line": "43173 تدقیق (تَ) [ ع . ] (مص ل .) دقت کردن، دقیق شدن در کاری . 1"} -{"line": "43174 تدلی (تَ دَ لِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بسیار نزدیک شدن . 2 - فروتنی کردن . 1"} -{"line": "43175 تدلیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فریب دادن . 2 - پنهان کردن عیب کسی . 1"} -{"line": "43176 تدمیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) هلاک کردن . 1"} -{"line": "43177 تدنی (تَ دَ نّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نزدیک آمدن . 2 - پایین آمدن، پست شدن . 1"} -{"line": "43178 تدنیس (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شوخگین کردن، به چرک آلودن، ریمناک کردن . 2 - (اِمص .) شوخگینی، چرکینی ؛ ج . تدنیسات . 1"} -{"line": "43179 تدهین (تَ) [ ع . ] (مص م .) چرب کردن، روغن مالی کردن . 1"} -{"line": "43180 تدویر (تَ) [ ع . ] (مص م .) گرد کردن، درست کردن . 1"} -{"line": "43181 تدوین (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فراهم آوردن . 2 - تألیف کردن . 3 - (اِمص .) گردآوری . 4 - تألیف . 1"} -{"line": "43182 تدین (تَ دَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) دین داشتن . 1"} -{"line": "43183 تذبذب (تَ ذَ ذُ) [ ع . ] (مص ل .) دو دل شدن، مردد بودن . 1"} -{"line": "43184 تذرو (تَ) (اِ.) قرقاول . 1"} -{"line": "43185 تذلل (تَ ذَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) خواری نمودن، فروتنی کردن . 1"} -{"line": "43186 تذلیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) خوار کردن . 1"} -{"line": "43187 تذنیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) دنباله دار کردن . 1"} -{"line": "43188 تذهیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) زر گرفتن، زراندود کردن . 1"} -{"line": "43189 تذکار (تَ) [ ع . ] (مص م .) ذکر کردن، به یاد آوردن . 1"} -{"line": "43190 تذکر (تَ ذَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به یاد آمدن . 2 - پند گرفتن . 3 - یادآور شدن . 1"} -{"line": "43191 تذکره (تَ کِ رِ) [ ع . تذکرة ] (اِ.) 1 - آنچه موجب یادآوری شود. 2 - گذرنامه . 3 - کتابی که در آن زندگی نامة شعرا، دانشمندان و... نوشته شده باشد. 1"} -{"line": "43192 تذکیر ( تذکیر .) [ ع . ] (مص م .) کلمه ای را مذکر ساختن ؛ ج . تذکیرات . 1"} -{"line": "43193 تذکیر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاد کردن، به یاد آوردن، پند دادن . 2 - (اِمص .) یادآوری پند - دهی . ج . تذکیرات . 1"} -{"line": "43194 تذییل (تَ) [ ع . ] (مص م .) ا - دامن دار کردن . 2 - مطلبی را در پایین صفحة کتاب نوشتن . 1"} -{"line": "43195 تر (تَ) [ په . ] 1 - (ص .) تازه، جدید. 2 - آبدار، خیس . 1"} -{"line": "43196 تر ( تر .) (ص .) 1 - نیکو، زیبا. 2 - آلوده، ناپاک مانند: تر دامن . 1"} -{"line": "43197 تر [ په . ] (پس .) علامت صفت تفضیلی : بهتر، سپیدتر، درازتر. 1"} -{"line": "43198 تر زدن (تِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - اسهالی بودن مزاج . 2 - مجازاً کاری را بد و ناشیانه انجام دادن . 1"} -{"line": "43199 تر و چسبان (تَ رُ چَ) (ق مر.) سریع، بی درنگ . 1"} -{"line": "43200 ترا (تَ) (اِ.) دیوار بلند و محکم . 1"} -{"line": "43201 تراب (تُ) [ ع . ] (اِ.) خاک زمین . جِ اتربه . 1"} -{"line": "43202 تراب (تَ) (اِ.) چکه، ترشح . 1"} -{"line": "43203 ترابیدن (تَ دَ) (مص ل .) نک تراویدن . 1"} -{"line": "43204 تراجع (تَ جُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بازگشتن . 2 - در کاری به یکدیگر مراجعه کردن . 1"} -{"line": "43205 تراجم (تَ جُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به هم دشنام دادن . 2 - به یکدیگر سنگ انداختن . 1"} -{"line": "43206 تراجم (تَ جِ) [ ع . ] (اِ.)جِ ترجمه . 1 - گزارش ها. 2 - شرح حال ها. 1"} -{"line": "43207 تراخم (تَ خُ) [ فر. ] (اِ.) از بیماری های چشم و آن متورم شدن پردة چشم و بروز جوش هایی در داخل پلک است . 1"} -{"line": "43208 تراخی (تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درنگ کردن . 2 - (اِ.) درنگ . 1"} -{"line": "43209 ترادف (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) پشت سر هم قرار گرفتن، پیاپی شدن . 1"} -{"line": "43210 تراز (تَ) (اِ.) 1 - زینت . 2 - نقش و نگار پارچه . 3 - ابزاری در بنُایی که به وسیلة آن ناهمواری سطح چیزی را مشخص می کنند. 4 - مانده، تتمه . 5 - تفاوت بین کل اقلام بستانکار و بدهکار در هر حساب (حسابداری ). 1"} -{"line": "43211 تراز ( تراز .) [ په . ] (اِ.) پارچة ابریشمی . 1"} -{"line": "43212 تراز کردن ( تراز کردن . کَ دَ) (مص م .) تعیین کردن پستی و بلندی سطح چیزی و برطرف کردن آن . 1"} -{"line": "43213 ترازنامه ( ترازنامه . مِ یا مَ) (اِمر.) بیلان ؛ نوشته ای که در آن میزان درآمد، دارایی، بدهی و بستانکاری یک مؤسسه در یک دورة معین در آن ثبت شده باشد. 1"} -{"line": "43214 ترازو (تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - ابزاری برای وزن کردن اجسام . 2 - نام هفتمین برج از دوازده برج منطقه البروج که خورشید در حرکت ظاهری خود مهر ماه در این برج دیده می شود. 1"} -{"line": "43215 تراس (تُ) [ ع . ] (اِ.) ج . تُرُس . زمین سخت و محکم . 1"} -{"line": "43216 تراس (تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بهارخواب . 2 - ایوان وسیع، مهتابی . 1"} -{"line": "43217 تراست (تِ) [ انگ . ] (اِ.) اتحادیه ای مرکب از چند مؤسسة صنعتی یا مالی برای در دست گرفتن قیمت ها و کاستن از میزان رقابت ها. 1"} -{"line": "43218 تراسخ (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) انتقال یافتن نفس انسانی به جسم معدنی . 1"} -{"line": "43219 تراشه (تَ ش ِ) (اِ.) 1 - تراشیده شده، براده . 2 - قاچ (هندوانه یا خربزه ). 3 - قطعة کوچکی از سیلیس با مدارهای الکتریکی مجتمع که در ساخت رایانه ها به کار رود. (فره ). 1"} -{"line": "43220 تراشیدن (تَ دَ) (مص م .) 1 - ستردن موی به وسیلة تیغ از بدن . 2 - سابیدن چوب یا فلز به وسیلة سوهان یا رنده . 1"} -{"line": "43221 تراشیده (تَ د) (ص مف .) هرچیزی که آن را تراش داده باشند مانند: چوب، تخته و غیره . 1"} -{"line": "43222 تراضی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) از هم خشنود شدن . 1"} -{"line": "43223 ترافع (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم به پیش قاضی رفتن . 1"} -{"line": "43224 ترافق (تَ فُ) (مص ل .) با هم دوست شدن . 1"} -{"line": "43225 ترافیک (تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - رفت و آمد وسایل نقلیه در خیابان، شدآمد (فره ). 2 - راه بندان . 1"} -{"line": "43226 ترام (تِ) [ فر. ] (اِ.) خانه های ریز روی عکس، شیشه و غیره . 1"} -{"line": "43227 تراموای (تِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی وسیلة نقلیة عمومی که روی خط های آهن در سطح شهر با نیروی برق حرکت می کند، قطار خیابانی (فره ). 1"} -{"line": "43228 ترانزیت (تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - عبور کالا از کشوری به کشور دیگر بدون پرداخت گمرگ . 2 - بخشی از جابه جایی مسافر و کالا بین مبدأ و مقصد که مستلزم عبور از کشور ثالث باشد، گذری . (فره ). 1"} -{"line": "43229 ترانزیستور (تِ تُ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی برای توسعه دادن نوسانات الکتریکی به وسیلة عمل شارژ الکترونیکی در جسم نیم هادی کریستالین . 1"} -{"line": "43230 ترانسفر (تِ فِ) [ انگ . ] (اِمص .) انتقال دادن، بردن، جابه جا کردن (مثل انتقال شخص از یک حالت مکان به حالت مکان دیگر). 1"} -{"line": "43231 ترانسفورماتور (تِ فُ تُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی ک ه برای افزودن یا کاستن الکتریسته به کار رود، مبدل (فره ). 1"} -{"line": "43232 ترانه (تَ نِ) [ اوس . ] (اِ.) 1 - تصنیف ؛ قطعه ای کوتاه برای خوانده شدن همراه با سازهای موسیقی . 2 - دوبیتی . 3 - تر و تازه . 4 - زیباروی . 1"} -{"line": "43233 ترانه زدن ( ترانه زدن . زَ دَ) (مص ل .) آواز خواندن . 1"} -{"line": "43234 تراورس (تِ وِ) [ فر. ] (اِ.) تخته های چوبی ضخیم که در زیر ریل های راه آهن به طور عرضی قرار می دهند، ریل بند (فره ). 1"} -{"line": "43235 تراوش (تَ وُ) (اِمص .) ترشح، چکه . 1"} -{"line": "43236 تراویح (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ترویحه . 1 - نشست ها، نشستن ها. 2 - چهار رکعت نماز شب . 1"} -{"line": "43237 تراویدن (تَ دَ) (مص ل .) تراوش کردن و چکیدن آب و مانند آن . 1"} -{"line": "43238 تراژدی (تِ ژِ) [ فر. ] (اِ.)1 - نمایش نامة غم انگیز. 2 - فاجعه، مصیبت . 1"} -{"line": "43239 تراک (تَ) (اِ.) صدای شکستن یا شکافتن چیزی . 1"} -{"line": "43240 تراکتور (تِ تُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی ماشین جهت کارهای کشاورزی . 1"} -{"line": "43241 تراکم (تَ کُ) [ ع . ] (مص ل .) انباشته شدن، انبوه شدن . 1"} -{"line": "43242 ترایب (تَ) [ ع . ترائب ] (اِ.) جِ. تریبه . 1"} -{"line": "43243 ترب (تُ رُ) (اِ.) گیاهی است یک ساله با برگ های درشت و ریشة چغندر مانند به رنگ های سفید و سیاه که دارای طعم تند و تیزی می باشد. 1"} -{"line": "43244 ترب (تَ) (اِ.) 1 - مکر، حیله، زرق، تزویر. 2 - گزاف، گزافه . 3 - زبان آوری، چرب زبانی . 4 - حرکت از روی ناز یا قهر. 1"} -{"line": "43245 ترب (تِ) [ ع . ] (ص .) همزاد، همال، همسال . 1"} -{"line": "43246 تربانتین (تِ رِ) (اِ.) صمغ حاصل از اقسام درختان کاج که از آن اسانس تربانتین و کولوفان استخراج می کنند که در طب به کار روند؛ سقز، جوهر سقز، راطینا، راتینه، راتینج نیز گویند. 1"} -{"line": "43247 تربت (تُ بَ) [ ع . تربة ] (اِ.) 1 - خاک . 2 - گور، قبر. 1"} -{"line": "43248 تربسه (تَ بَ سَ) (اِ.) نک قوس قزح . 1"} -{"line": "43249 تربص (تَ رَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) چشم داشتن، انتظار کشیدن . 1"} -{"line": "43250 تربچه (تُ رُ چِ) (اِمصغ .) گونه ای ترب است، کوچکتر از ترب که ریشة آن قرمز است . 1"} -{"line": "43251 تربی (تَ رَ بِّ) [ ع . ] (مص م .) پرورش دادن . 1"} -{"line": "43252 تربیت (تَ یَ) [ ع . تربیة ] (مص م .) 1 - پروردن . 2 - ادب و اخلاق را به کسی آموختن . ؛ تربیت بدنی سازمانی که برنامه ریزی و اجرای امور ورزشی را بر عهده دارد. ؛ تربیت معلم مرکزی که دانشجویان را برای تدریس در مدارس یا دانشگاه ها آموزش می دهد، دانش سرا. 1"} -{"line": "43253 تربیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چهار بخش کردن . 2 - در علم نجوم، روشن بودن یک چهارم سطح ماه در شب های هفتم و بیست و یکم هر ماه قمری . 1"} -{"line": "43254 ترت و مرت (تَ تُ مَ) 1 - (ص مر.) تارومار. 2 - پراکنده، پریشان . 3 - (اِمر.) تاخت وتاراج . 1"} -{"line": "43255 ترتب (تَ رَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پشت سر هم قرار گرفتن . 2 - در جای خود واقع شدن . 1"} -{"line": "43256 ترتوف (تَ) [ ع . ] (اِ.) سیب زمینی ترشی . 1"} -{"line": "43257 ترتیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) سامان دادن، نظم دادن . 1"} -{"line": "43258 ترتیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - حُسن کلام . 2 - قرآن را با قرائت درست و آهنگ نیک تلاوت کردن . 1"} -{"line": "43259 ترجح (تَ رَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) چربیدن، فزونی جستن . 1"} -{"line": "43260 ترجمان (تَ جُ) [ ع . ] (ص .) 1 - مترجم، گزارنده . 2 - بازگو کننده، بیان کننده . 1"} -{"line": "43261 ترجمه (تَ جَ یا جُ مِ) [ ع . ترجمة ] 1 - (مص م .) روایت کردن مطلبی از زبانی به زبان دیگر.2 - ذکر کردن سیرت و اخلاق و نسب کسی . 3 - (اِمص .) گزارش . 1"} -{"line": "43262 ترجی (تَ رَ جِّ) [ ع . ] (مص ل .) امید داشتن . 1"} -{"line": "43263 ترجیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) برتری داشتن . 1"} -{"line": "43264 ترجیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برگردانیدن . 2 - آواز را در گلو گردانیدن . 1"} -{"line": "43265 ترجیع بند ( ترجیع بند . بَ) (اِمر.) شعری دارای چند بند با یک وزن واحد که هر بند با قافیة تازه شروع شود، و یک بیت در میان بندها عیناً تکرار شود. 1"} -{"line": "43266 ترح (تَ رَ) [ ع . ] (اِ.) اندوه، حزن . 1"} -{"line": "43267 ترحال (تَ) [ ع . ] (مص ل .) کوچیدن، بار بستن . 1"} -{"line": "43268 ترحل (تَ رَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) کوچ کردن . 1"} -{"line": "43269 ترحم (تَ رَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) مهربانی کردن، رحم کردن . 1"} -{"line": "43270 ترحم فرستادن ( ترحم فرستادن . فِ رِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) طلب آمرزش کردن . 1"} -{"line": "43271 ترحیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) خوشامد گفتن . 1"} -{"line": "43272 ترحیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رحم کردن . 2 - طلب آمرزش کردن . 1"} -{"line": "43273 ترخان (تَ) [ تر - مغ . ] (اِ.)لقبی برای شاهزادگان ترک و مغول که از پرداخت باج و مالیات معاف بودند و هرگاه که می خواستند بدون اجازه به حضور سلطان می رفتند. 1"} -{"line": "43274 ترخص (تَ رَ خُّ) [ ع . ] (مص ل .) رخصت یافتن، اجازه گرفتن . 1"} -{"line": "43330 ترفیه (تَ) [ ع . ] (مص م .) آسایش دادن . 1"} -{"line": "43275 ترخوانه (تَ خا نِ) (اِ.) نوعی خوراک ساخته شده از گندم و شیر که آن را پخته به شکل گلوله درمی آورند و خشک کرده برای زمستان نگه می دارند. 1"} -{"line": "43276 ترخون (تَ) (اِ.) گیاهی با برگ های دراز و باریک و ساقة نازک و راست که بوی خوش و مزة تند دارد و برای یبوست مفید است . 1"} -{"line": "43277 ترخون ( ترخون .) (ص مر.) مردم خونی و بی باک و دزد و اوباش . 1"} -{"line": "43278 ترخیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ارزان کردن . 2 - مرخص کردن . 1"} -{"line": "43279 ترخیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دنبالة چیزی را بریدن . 2 - نرم کردن آواز. 3 - انداختن «ن » از آخر مصدر و ساختن مصدر مرخم . 1"} -{"line": "43280 ترد (تُ) (ص .) (عا.) 1 - تر و تازه . 2 - هر چیزی که زود شکسته گردد. 1"} -{"line": "43281 تردامن (تَ. مَ) (ص مر.) فاسق، فاجر. 1"} -{"line": "43282 تردد (تَ رَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) آمد و شد کردن . 2 - دو دل شدن . 3 - اسهال . 1"} -{"line": "43283 تردست (تَ. دَ) (ص مر.) 1 - چابک، زرنگ . 2 - ماهر. 3 - شعبده باز. 1"} -{"line": "43284 تردستی ( تردستی . دَ) (حامص .) 1 - چالاکی . 2 - مهارت . 3 - شعبده بازی، حقه بازی . 1"} -{"line": "43285 تردماغ ( تردماغ . د) (ص مر.) بانشاط، سرزنده . 1"} -{"line": "43286 تردید (تَ) [ ع . ] (مص م .) دو دل کردن . 1"} -{"line": "43287 ترذیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) پست شمردن، خوار داشتن ؛ ج . ترذیلات . 1"} -{"line": "43288 ترزبان (تَ. زَ) (ص مر.) خوش سخن، فصیح . 1"} -{"line": "43289 ترس (تَ) 1 - (اِ.) بیم، هراس . 2 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «ترسنده » آید: خداترس . 1"} -{"line": "43290 ترس (تُ) [ ع . ] (اِ.) سپر. ج . اتراس . 1"} -{"line": "43291 ترس ( ترس .) [ ع . ] (اِ. ص .) زمین سخت، محکم ج . تُرُس، اتراس . 1"} -{"line": "43292 ترسا (تَ) [ په . ] (ص فا.) 1 - ترسنده . 2 - مسیحی . 1"} -{"line": "43293 ترساندن (تَ دَ) (مص م .) بیم دادن . 1"} -{"line": "43294 ترساننده (تَ نَ د) (ص فا.) آن که دیگری را بترساند. 1"} -{"line": "43295 ترسانیدن (تَ دَ) (مص م .) نک ترساندن . 1"} -{"line": "43296 ترسایی (تَ) (اِمص .) مسیحیت، مسیحی بودن . 1"} -{"line": "43297 ترسل (تَ رَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) نامه نوشتن، نامه نگاری . 1"} -{"line": "43298 ترسم (تَ رَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ظاهر پرستیدن . 2 - سالوسی کردن . 1"} -{"line": "43299 ترسناک (تَ) (ص مر.) خوف انگیز، ترس - آور. 1"} -{"line": "43300 ترسو (تَ) (ص .) ترسنده، کم جرأت، کم دل . 1"} -{"line": "43301 ترسکار (تَ) 1 - (ص فا.) پارسا، خداترس . 2 - (اِ.) نوعی جامة ویژه که ایرانیان قدیم هنگام نیایش به تن می کردند. 1"} -{"line": "43302 ترسیدن (تَ دَ) (مص ل .) بیم داشتن، ترس داشتن . 1"} -{"line": "43303 ترسیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نشان گذاشتن . 2 - رسم کردن . 1"} -{"line": "43304 ترش (تُ) [ په . ] (ص .) یکی از مزه ها، هرچه که طعم سرکه لیموترش و ... داشته باشد، ضد شیرین . 1"} -{"line": "43305 ترش رو (تُ رْ یا رُ) (ص مر.) بدخو. 1"} -{"line": "43306 ترشا (تُ) (ص فا.) سوزشی که بر اثر ترشح اسید معده در مری و ناحیة سینه احساس می شود. 1"} -{"line": "43307 ترشح (تَ رَ شُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - تراویدن . 2 - پاشیده شدن . 1"} -{"line": "43308 ترشک (تُ شَ) (اِ.) گیاهی مانند شبدر با گل های زرد یا سرخ . 1"} -{"line": "43309 ترشی (تُ) (اِ.) کلیة مواد غذایی که مزة ترش دارند و مقداری از اسیدهای مختلف در ترکیبشان وجود دارد. ترشی ها را به عنوان چاشنی غذا به کار می برند. ؛ ترشی انداختن کنایه از: بلااستفاده و عاطل گذاشتن . 1"} -{"line": "43310 ترشیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پروردن . 2 - اندک اندک شیر دادن مادر به بچه تا نیروی مکیدن بگیرد. 3 - لیسیدن ماده آهو چرک نوزاد خود را. 1"} -{"line": "43311 ترصد (تَ رَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - چشم داشتن . 2 - مراقب بودن . 1"} -{"line": "43312 ترصیع (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جواهر نشاندن بر چیزی . 2 - آوردن کلماتی در دو مصراع یا دو جمله که از نظر وزن و سجع یکی باشند. 1"} -{"line": "43313 ترصیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - منظم گردانیدن . 2 - استوار شدن، محکم شدن . 1"} -{"line": "43314 ترضیه (تَ یِ) [ ع . ترضیة ] (مص م .) راضی کردن . 1"} -{"line": "43315 ترعه (تُ عِ) [ ع .ترعة ] 1 - کانال، آبراه بزرگ و عمیقی که بین دو دریا برای عبور کشتی ها ساخته شود. 2 - در. 3 - دهانة حوض یا استخر. 1"} -{"line": "43316 ترعیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) ترساندن . 1"} -{"line": "43317 ترغ (تُ رْیا تُ رُ) (اِ. ص .) اسب سرخ رنگ . 1"} -{"line": "43318 ترغده (تَ رَ د) (اِ.) به هم کشیده، دردناک شدن عضوی از بدن . 1"} -{"line": "43319 ترغو (تَ) (اِ.) نوعی از حریر سرخ رنگ . 1"} -{"line": "43320 ترغیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) به رغبت آوردن، خواهان کردن . 1"} -{"line": "43321 ترف (تَ) (اِ.) کشک سیاه، قره قروت . 1"} -{"line": "43322 ترف (تَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) شادخواری، خوشگذرانی . 1"} -{"line": "43323 ترف با ( ترف با .) (اِ.) آشی که در آن قره قروت بریزند. 1"} -{"line": "43324 ترفع (تَ رَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برتری نمودن، بلندی جستن . 2 - سربلندی، غرور. 1"} -{"line": "43325 ترفق (تَ رَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهربانی کردن . 2 - همراهی کردن . 1"} -{"line": "43326 ترفنج (تَ فَ) (اِ.) راه باریک و دشوار. 1"} -{"line": "43327 ترفند (تَ فَ) 1 - (ص .) بیهوده . 2 - (اِ.) تزویر، حیله . 1"} -{"line": "43328 ترفه (تَ رَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) آسایش داشتن . 1"} -{"line": "43329 ترفیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) بالا بردن، برکشیدن . 1"} -{"line": "43331 ترقب (تَ رَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .)1 - چشم داشتن، انتظار داشتن . 2 - مراقب بودن . 1"} -{"line": "43332 ترقص (تَ رَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) رقصیدن، رقص کردن . 1"} -{"line": "43333 ترقه (تَ رَ قِّ) (اِ.) نوعی وسیلة بازی که دارای مادة منفجرة ضعیفی است و بر اثر ضربه یا انفجار تولید صدا می کند. 1"} -{"line": "43334 ترقوه (تَ قُ وِّ) [ ع . ترقوة ] (اِ.) هر یک از دو استخوان بالای سینه یکی در چپ یکی در راست که از یک طرف به شانه و از طرف دیگر به جناغ سینه وصل می شود. 1"} -{"line": "43335 ترقی (تَ رَ قّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بالا رفتن . 2 - به درجات عالی رسیدن . 1"} -{"line": "43336 ترقیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) اصلاح کردن، نیکو گردانیدن . 1"} -{"line": "43337 ترقیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاره دوختن، پنبه کردن . 2 - قطعات چهارگوش رنگارنگ را کنار هم قرار دادن و دوختن . 1"} -{"line": "43338 ترقیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) نوشتن، خط نوشتن . 1"} -{"line": "43339 ترلک (تِ لِ) (اِ.) ترلیک، قبای پیش باز آستین کوتاه . 1"} -{"line": "43340 ترم (تِ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از تقسیمات یک دورة تحصیلی که زمان آن مشخص باشد. 1"} -{"line": "43341 ترمز (تُ مُ) (روس .) (اِ.) وسیله ای در اتومبیل و ماشین های مشابه که با فشار دادن آن حرکت اتومبیل یا ماشین کند و یا متوقف می شود. ؛ ترمز دستی ترمزی است که علاوه بر ترمز پایی در اتومبیل تعبیه شده که به وسیلة دستگیره ای آن را می کشند. 1"} -{"line": "43342 ترمزاج (تَ مَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - خوش مزاج . 2 - سالم، تندرست . 1"} -{"line": "43343 ترمه (تِ مِ) (اِ.) نوعی پارچة گرانبها که از الیاف بسیار لطیف بافته شود. 1"} -{"line": "43344 ترمودینامیک (تِ مُ) [ انگ . ] (اِ.) شاخه ای از (علم ) فیزیک که به بررسی رابطة گرما و صورت های دیگر انرژی می پردازد. (فره ). 1"} -{"line": "43345 ترموستات (تِ مُ سْ) [ انگ . ] (اِ.) دریچه ای اتوماتیکی که نسبت به حرارت حساس است . این دریچه از مخزن سربسته ای تشکیل شده که در اطراف مخزن فنری قرار گرفته است که در گرما به علت انبساط مایع مخزن منبسط و در اثر سرما به دلیل منقبض شدن مایع، بسته می شود. 1"} -{"line": "43346 ترمومتر (تِ مِ) [ فر. ] (اِمر.) دماسنج، گرماسنج . 1"} -{"line": "43347 ترمیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) مرمت کردن، باسازی . 1"} -{"line": "43348 ترمینال (تِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - مکانی که مبدأ حرکت و مقصد وسایط نقلیة عمومی است، پایانه . (فره .) 2 - دستگاهی که به وسیلة آن اطلاعات به یک سیستم مخابراتی یا الکترونیکی وارد و خارج می شود. 1"} -{"line": "43349 ترن (تِ رَ) [ فر. ] (اِ.) قطار، راه آهن . 1"} -{"line": "43350 ترنا (تُ) (اِ.) شال کمر یا هر پارچه ای که آن را مانند گیسو بافته، شلاق مانندی درست کنند و در بازی ترنابازی، بازنده را با آن بزنند. 1"} -{"line": "43351 ترناس (تَ) (اِ.) نک ترنگ . 1"} -{"line": "43352 ترنانه (تَ نِ) (اِمر.) هر چیز که آن را با نان بخورند، مانند: ماست، شیر. 1"} -{"line": "43353 ترنج (تُ رُ یا رَ)(اِ.) 1 - چین و شکن . 2 - سخت در هم فشرده . 1"} -{"line": "43354 ترنج ( ترنج .) (اِ.) نقشی است در میانة قالی یا قالیچه که آمیزه ای است از گل و برگ و شاخه های اسلیمی . 1"} -{"line": "43355 ترنج (تُ رَ) (اِ.) 1 - بالنگ . 2 - میوة درخت بالنگ . 1"} -{"line": "43356 ترنجبین (تَ رَ جَ) [ معر. ] (اِمر.) شیرابه های برگ و ساقه های گیاه خارشتر که ملین بوده و جوشاندة آن برای سرفه و درد سینه مفید است . 1"} -{"line": "43357 ترنجیدن (تُ رُ یا تَ رَ دَ) (مص ل .) 1 - سخت درهم کشیده شدن . 2 - پُرچین و شکن شدن . 1"} -{"line": "43358 ترنجیده (تَ رَ د) (ص مف .) سخت درهم کشیده شده . 1"} -{"line": "43359 ترنم (تَ رَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) سراییدن، آواز خواندن . 1"} -{"line": "43360 ترنگ (تُ رَ) (اِ.) = تورنگ : تذرو، قرقاول . 1"} -{"line": "43361 ترنگ (تَ رَ) (اِ.) 1 - صدای زه کمان هنگام انداختن تیر، صدای برخورد گُرز و شمشیر و سپر. 2 - آواز تار و تنبور. 1"} -{"line": "43362 ترنگاترنگ (تَ رَ تَ رَ) (اِمر.) 1 - صدای چلة کمان . 2 - آوای تارهای ساز. 1"} -{"line": "43363 تره (تَ رِ) (اِ.) گیاهی است دوساله بدون ساقه با برگ های دراز که جزء سبزی های خوردنی است . 1"} -{"line": "43364 تره بار (تَ رِ) (اِمر.) انواع سبزی های خوردنی و میوه . 1"} -{"line": "43365 تره تیزک (تَ رِ. تِ زَ) (اِمر.) گیاهی است یک ساله با برگ های بیضی شکل، جزء سبزی های خوردنی است که مزه ای تند و تیز دارد. 1"} -{"line": "43366 ترهات (تُ رَّ) [ ع . ] (اِ.) جِ ترهه ؛ بیهوده ها، سخنان بیهوده . 1"} -{"line": "43367 ترهب (تَ رَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پارسا شدن، راهب شدن . 2 - پرستش . 1"} -{"line": "43368 ترهه (تُ رَّ هِ) [ ع . ترهة ] (اِ.)=تره : 1 - بیهوده، یاوه . 2 - سخن بیهوده . ج . ترهات . 1"} -{"line": "43369 ترهیب (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ترسانیدن . 2 - (مص ل .) بدحال شدن . 1"} -{"line": "43370 تروح (تَ رَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آسایش جستن . 2 - باد زدن . 1"} -{"line": "43371 ترور (تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - هراس، هراس افکندن، ایجاد وحشت کردن . 2 - کشتن ناگهانی یک فرد بدون آن که فرد مورد نظر فرصتی برای دفاع یا مقابله داشته باشد. ؛ ترور شخصیت با دروغ و جوسازی شخصیت اجتماعی کسی را زیر سوال بردن و وجهة اجتماعی او را مخدوش کردن . 1"} -{"line": "43372 تروریست ( تروریست .) [ فر. ] (اِ.) آن که اقدام به سوء قصد یا کشتن کسی می کند (سیاسی ). 1"} -{"line": "43373 تروریسم ( تروریسم .) [ فر. ] (اِ.) به کارگیری ترور به عنوان شیوة عمل برای دست یافتن به هدف که معمولاً دلایل سیاسی و عقیدتی دارد. 1"} -{"line": "43374 ترومبون (تِ رُ بُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از سازهای بادی مسی که صدای آن شبیه ترمپت ولی قوی تر و بهتر از آن است و غالباً نواهای باشکوه و پرصدا را اجرا می کند. 1"} -{"line": "43375 ترومپت (تِ رُ پِ) [ فر. ] (اِ.) یکی از سازهای بادی شبیه سرنا و شیپور. 1"} -{"line": "43376 ترونده (تَ وَ د) (ص مر.) نوباوه، میوة نورس . 1"} -{"line": "43377 تروی (تَ رَ وّ) [ ع . ] (مص ل .) اندیشه کردن، تأمل کردن در امری . 1"} -{"line": "43378 ترویج (تَ) [ ع . ] (مص م .) رواج دادن . 1"} -{"line": "43379 ترویح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به کسی راحتی دادن . 2 - باد زدن . 1"} -{"line": "43380 ترویه (تَ یِ) [ ع . ترویة ] (مص م .) سیراب کردن، آب برای سفر برداشتن . 1"} -{"line": "43381 ترپک (تَ پَ) (اِ.) قره قورت، کشک سیاه . 1"} -{"line": "43382 ترک (تَ رَ) (اِ.) شکاف، رخنه . 1"} -{"line": "43383 ترک ( ترک .) (اِ.) هر صدا و آوازی که از شکستن و ترکیدن چیزی آید. 1"} -{"line": "43384 ترک ( ترک .) [ ع . ] (مص م .) واگذاشتن، رها کردن . 1"} -{"line": "43385 ترک ( ترک .) (اِ.) کسی که پشت سر سوار (اسب، موتور و...) می نشیند. 1"} -{"line": "43386 ترک (تُ) (اِ.) زیباروی، معشوق . 1"} -{"line": "43387 ترک (تَ) (اِ.) ترگ، کلاهخود، مغفر. 1"} -{"line": "43388 ترک جوش (تُ) (اِمر.) آبگوشتی که گوشت آن نیم پخته باشد، گوشت نیم پخته . 1"} -{"line": "43389 ترک خوردن (تَ رَ. خُ دَ) (مص ل .) (عا.) شکاف برداشتن . 1"} -{"line": "43390 ترک کردن (تَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) واگذاشتن، رها کردن . 1"} -{"line": "43391 ترکان (تَ) [ تر. ] (اِ. ص .) 1 - ملکه، شهربانو. 2 - لقب زنان ارجمند، بی بی، بیگم . 1"} -{"line": "43392 ترکانیدن (تَ رَ دَ) (مص م .) = ترکاندن : 1 - ترک دادن، شکاف دادن . 2 - منفجر کردن . 1"} -{"line": "43393 ترکب (تَ رَ کُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) استوار شدن، برهم نشستن .2 - (اِمص .) سواری . 1"} -{"line": "43394 ترکتاز (تُ) (اِ.) 1 - حمله . 2 - جولان . 1"} -{"line": "43395 ترکتازی ( ترکتازی .) (اِمص .) 1 - تاخت آوردن . 2 - غارتگری . 1"} -{"line": "43396 ترکش (تَ کَ یا کِ) (اِمر.) 1 - تیردان، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند. 2 - هر تکه ای از نارنجک، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد. 1"} -{"line": "43397 ترکش گر (تَ کِ. گَ) (ص فا.) سازندة ترکش . 1"} -{"line": "43398 ترکمون زدن (تِ رِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) کاری را به ناشیانه ترین شکل انجام دادن، گند زدن، تِر زدن . 1"} -{"line": "43399 ترکه (تَ کِ) (اِ.) 1 - شاخة باریک و دراز که از درخت بریده باشند. 2 - مجازاً لاغر، باریک اندام . 1"} -{"line": "43400 ترکه (تَ رِ کِ) [ ع . ترکة ] (اِ.) میراث، مالی که از مرده به جا مانده باشد. 1"} -{"line": "43401 ترکی (تُ) (ص نسب .) 1 - ترک بودن . 2 - کنایه از: سفید و زیبا بودن . 1"} -{"line": "43402 ترکیب (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بر هم نشاندن چیزی بر چیزی . 2 - آمیخته کردن . 3 - (اِمص .) آمیزش، اختلاط . 4 - در شیمی تبدیل چند جسم به جسم سنگین تر. 5 - در علم دستور تحلیل عبارت ها و جمله ها از لحاظ روابط کلمات طبق قواعد نحو. مق . تجزیه . 1"} -{"line": "43403 ترکیب بند ( ترکیب بند . بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شعری است دارای چند بند در یک بحر که هر بند دارای قافیه ای جداگانه باشد و در آخر هر بند یک بیت آورده می شود که برخلاف ترجیع بند، تکراری نیست . 1"} -{"line": "43404 ترکیدن (تَ رَ دَ) (مص ل .) 1 - شکافته شدن . 2 - منفجر شدن . 1"} -{"line": "43405 ترکیده (تَ رَ د) (ص مف .) 1 - شکافته شده . 2 - منفجر شده . 1"} -{"line": "43406 ترگل ور گل (تَ گُ وَ گُ) (ص مر.) سرزنده، شاداب، با طراوت، زیبا، آراسته . 1"} -{"line": "43407 ترگون (تَ) (اِ.) تسمة رکاب . 1"} -{"line": "43408 تریاق (تَ) [ معر. ] (اِ.) پادزهر، پازهر. 1"} -{"line": "43409 تریان (تَ یا تِ) (اِ.) 1 - طبق چوبین . 2 - طبقی که از شاخ بید بافند. 1"} -{"line": "43410 تریاک (تَ)(اِ.)1 - پادزهر. 2 - شیره ای است که از تیغ زدن غوزة گیاه خشخاش به دست می آید. 1"} -{"line": "43411 تریبه (تَ بَ یا ب) [ ع . تریبة ] (اِ.) استخوان سینه، جناغ ؛ ج . ترایب . (ترائب .) 1"} -{"line": "43412 تریت (تَ یا تِ) (اِ.) = ترید: ریز کردن نان در دوغ، شیر، آب گوشت و مانند آن . 1"} -{"line": "43413 تریج (تِ) (اِ.) لبة پایین جامه و قبا، تریز، تیریز. 1"} -{"line": "43414 تریشه (تَ ش ِ) (اِ.) تراشه ؛ هر چیز خرده ریز مانند خرده کاغذ، چوب و... 1"} -{"line": "43415 تریشین (تِ) [ فر. ] (اِ.) یکی از کرم های طفیلی از خانوادة نماتودها که در انسان مرض تریشینوز را به وجود می آورد. این جانور کرم کوچک نخی شکل و باریکی است که حداکثر طولش در حدود 6 میلیمتر است . 1"} -{"line": "43416 تریل (تِ رِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی موتور سیکلت پر قدرت با چرخ های بزرگ و لاستیک آجدار جهت مسابقه و رانندگی در مسیرهای ناهموار و گل آلود. 1"} -{"line": "43417 تریلوژی (تِ لُ) [ فر. ] (اِ.) اثری دارای سه بخش مستقل ولی مضمونی واحد و ارتباطی نزدیک به هم، سه بخشی . 1"} -{"line": "43470 تست (تِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - نوع خاصی از آزمایش که بنای آن بر طرح پرسش های کوتاه و جواب های مختلف است . 2 - مجموعة پرسش های چند گزینه ای (فره ). 3 - آزمایش، آزمون . 1"} -{"line": "43418 تریلی (تِ رِ) [ انگ . ] (اِ.) = تریلر: 1 - کامیونی با کفة بارگیر طویل و مجزا که به پشت آن بسته می شود جهت حمل بارهای حجیم و سنگین . 2 - وسیلة باربری چرخ داری که آن را به پشت ماشین یا تراکتور می بندند و می کشند. 1"} -{"line": "43419 تریلیون (تِ) [ فر. ] (اِ.) عددی معادل یک میلیارد میلیارد. 1"} -{"line": "43420 ترینه (تَ نِ) نک ترخوانه . 1"} -{"line": "43421 تریو (تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - قطعه ای که برای سه ساز یا سه نوازنده ساخته شده باشد. 2 - آواز سه نفری . 1"} -{"line": "43422 تریو (تَ) (اِ.) پارچه و جامة سفید باریک . 1"} -{"line": "43423 تریوه (تَ رِ وَ) (اِ.) راه ناهموار و پست و بلند. 1"} -{"line": "43424 تریکو (تِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی پارچه که از نخ های معمولاً پشمی یا الیاف مصنوعی بافته می شود و به صورت کشباف است . 1"} -{"line": "43425 تز (تَ) (اِ.) پرنده ای به اندازة گنجشک که آوازی خوش دارد؛ صعوه . 1"} -{"line": "43426 تز (تَ) (اِ.) داندانة کلید، پره کلید. 1"} -{"line": "43427 تز ( تز .) (ص .) تاس، کچل . 1"} -{"line": "43428 تز (تِ) [ فر. ] (اِ.) پایان نامه ؛ رساله ای که دانشجو پس از به پایان رساندن تحصیلات در رشتة تحصیلی خود می نویسد. 1"} -{"line": "43429 تزاجر (تَ جُ) [ ع . ] (مص ل .) همدیگر را از انجام کاری نهی کردن . 1"} -{"line": "43430 تزاحم (تَ حُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد آمدن مردم در یک جا. 2 - به یکدیگر زحمت دادن . 1"} -{"line": "43431 تزار (تِ) [ روس . ] (اِ.) عنوان پادشاهان گذشته روسیه ؛ قیصر. 1"} -{"line": "43432 تزاوج (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم جفت و قرین شدن . 2 - زناشویی . 1"} -{"line": "43433 تزاید (تَ یُ) [ ع . ] (مص ل .) زیاد شدن، افزون گشتن . 1"} -{"line": "43434 تزجیه (تَ یِ) [ ع . ] (مص م .) روزگار گذرانیدن . 1"} -{"line": "43435 تزریق (تَ) [ ع . ] (مص م .) وارد کردن داروهای مایع به وسیلة سرنگ در بدن . 1"} -{"line": "43436 تزریقی ( تزریقی .) [ ع - فا. ] (ص .) معتاد؛ کسی که مواد مخدر را به وسیلة سرنگ داخل رگ خود می کند. 1"} -{"line": "43437 تزلزل (تَ زَ زُ) [ ع . ] (مص ل .)جنبیدن، لرزیدن . 1"} -{"line": "43438 تزمل (تَ زَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) در جامه پیچیده شدن . 1"} -{"line": "43439 تزمیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) به جامه پیچیدن . 1"} -{"line": "43440 تزهد (تَ زَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) زهد ورزیدن، پارسا شدن . 1"} -{"line": "43441 تزهید (تَ) [ ع . ] (مص م .) زاهد کردن، پارسا خواندن . 1"} -{"line": "43442 تزوج (تَ زَ وّ) [ ع . ] (مص ل .) نک تزاوج . 1"} -{"line": "43443 تزود (تَ زَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) توشه ساختن، توشه برگرفتن . 1"} -{"line": "43444 تزویج (تَ) [ ع . ] (مص م .) همسر گرفتن، جفت گرفتن . 1"} -{"line": "43445 تزویر (تَ) [ ع . ] (مص م .) مکر کردن، فریب دادن . 1"} -{"line": "43446 تزکیه (تَ یِ) [ ع . تزکیة ] (مص م .) پاکیزه گردانیدن . 1"} -{"line": "43447 تزین (تَ زَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) آراسته شدن، زینت یافتن . 1"} -{"line": "43448 تزیید (تَ) [ ع . ] (مص م .) زیاد کردن، افزودن . 1"} -{"line": "43449 تزییف (تَ یِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ناخالص کردن مسکوک . 2 - کوچک کردن . 3 - مردود گردانیدن . 1"} -{"line": "43450 تزیین (تَ) [ ع . ] (مص م .) زینت دادن، زیور کردن . 1"} -{"line": "43451 تس (تَ) (اِ.) تپانچه، سیلی . 1"} -{"line": "43452 تسابق (تَ بُ) [ ع . ] (مص ل .) پیشی گرفتن بر یکدیگر. 1"} -{"line": "43453 تسارع (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) شتافتن، سرعت گرفتن . 1"} -{"line": "43454 تسافل (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) فرود آمدن . 1"} -{"line": "43455 تساقط (تَ قُ) (مص ل .) سقوط کردن، فروافتادن . 1"} -{"line": "43456 تسالم (تَ لُ) [ ع . ] (مص م .) صلح کردن، با هم سازش کردن . 1"} -{"line": "43457 تسامح (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) آسان گرفتن، مدارا کردن . 1"} -{"line": "43458 تسامع (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) از همدیگر خبر شنیدن . 1"} -{"line": "43459 تساهل (تَ هُ) [ ع . ] (مص ل .) سهل گرفتن بر یکدیگر. 1"} -{"line": "43460 تساوی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) برابر شدن با هم . 1"} -{"line": "43461 تسایر (تَ یُ) [ ع . ] (مص م .) روان کردن . 1"} -{"line": "43462 تسبب (تَ سَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سبب شدن . 2 - سبب جستن، راه جستن . 3 - زحمت کشیدن . 1"} -{"line": "43463 تسبیت (تَ) [ ع . ] (مص م .) سبب ساختن . 1"} -{"line": "43464 تسبیح (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خدا را به پاکی یاد کردن . 2 - سبحان الله گفتن . 3 - (اِ.) در فارسی دانه های به رشته کشیده شده ای که هنگام ذکر و دعا در دست گیرند. 1"} -{"line": "43465 تسبیح گفتن ( تسبیح گفتن . گُ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نیایش خدای را کردن . 1"} -{"line": "43466 تسبیحات ( تسبیحات .) [ ع . ] (اِ.) جِ تسبیح . ؛ تسبیحات اربعه عبارت سبحان الله والحمدلله و لا اله الا الله و اللهاکبر که در رکعت های سوم و چهارم نماز معمولاً سه مرتبه قبل از رکوع خوانده می شود. 1"} -{"line": "43467 تسبیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) به هفت بخش در آوردن چیزی را، بر هفت رکن تقسیم کردن، هفت جزء کردن چیزی را. 1"} -{"line": "43468 تسبیغ (تَ) [ ع . ] (مص م .) نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنان که در «فاعلاتن »، «فاعلاتان » می شود. 1"} -{"line": "43469 تسبیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) چیزی را در راه خدا به رایگان بخشیدن . 1"} -{"line": "43471 تست (تُ) [ انگ . ] (ص .) برشته . 1"} -{"line": "43472 تستر (تُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی که با آن نان را گرم یا برشته کنند، برشته کن (فره ). 1"} -{"line": "43474 تسترغیده (تُ تُ دَ یا د) (اِمف .) درهم فشرده، ترنجیده . 1"} -{"line": "43475 تستیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) پوشانیدن، در پرده داشتن . 1"} -{"line": "43476 تسجیع (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با سجع سخن گفتن . 1"} -{"line": "43477 تسجیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ثابت و استوار کردن . 2 - مهر کردن قباله . 1"} -{"line": "43478 تسحب (تَ سَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) ناز کردن، دلبری کردن . 1"} -{"line": "43479 تسخر ( تسخر .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رام شدن . 2 - بی مزد کار کردن . 1"} -{"line": "43480 تسخر (تَ سَ خُّ) [ ع . ] (مص م .)مسخره کردن، ریشخند کردن . 1"} -{"line": "43481 تسخط (تَ سَ خُّ) [ ع . ] (مص ل .) خشم گرفتن، ناخشنود گشتن . 1"} -{"line": "43482 تسخیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رام کردن، مغلوب کردن .2 - کار بی مزد کردن . 1"} -{"line": "43483 تسخین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گرم کردن، بر گرمی چیزی افزودن . 2 - گرمی خوردن، داروی گرم خوردن ؛ مق . تبرید. 1"} -{"line": "43484 تسدید (تَ) [ ع . ] (مص م .) استوار کردن . 1"} -{"line": "43485 تسدیس (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شش گوشه ساختن چیزی . 2 - (اِ.) فاصلة میان دو ستاره که به اندازة بُرج باشد. 3 - قرار گرفتن ماه در نقطه ای که فاصلة آن تا خورشید 60 درجه باشد. 1"} -{"line": "43486 تسریح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رها ساختن، گسیل کردن . 2 - طلاق دادن زن . 3 - گشودن و شانه زدن موی . 1"} -{"line": "43487 تسریع (تَ) [ ع . ] (مص ل .) شتاب آوردن . 1"} -{"line": "43488 تسطیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) هموار کردن، پهن کردن . 1"} -{"line": "43489 تسطیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خط کشی کردن . 2 - سطربندی کردن . 1"} -{"line": "43490 تسع (تِ) [ ع . ] (اِ.) عدد نُه . 1"} -{"line": "43491 تسعون (تِ) [ ع . ] (اِ.) عدد نود. 1"} -{"line": "43492 تسعیر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نرخ گذاشتن برای چیزی، بها تعیین کردن . 2 - (اِ.) تبدیل ارز. 1"} -{"line": "43493 تسعین (تِ) [ ع . ] نود (90). 1"} -{"line": "43494 تسفسط (تَ سَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) سفسطه کردن، استدلال باطل کردن . 1"} -{"line": "43495 تسفطط (تَ سَ طُ) (مص ل .) 1 - احمق شدن . 2 - هذیان گفتن . 3 - انکار حقایق کردن، سوفسطایی کردن . 1"} -{"line": "43496 تسفل (تَ سَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرود آمدن . 2 - پست شدن . 1"} -{"line": "43497 تسقیه (تَ یِ) [ ع . تسقیة ] (مص م .) آب دادن، سیراب کردن . 1"} -{"line": "43498 تسلسل (تَ سَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) پیوسته شدن، پشت سر هم بودن . 1"} -{"line": "43499 تسلط (تَ سَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) چیره شدن، غلبه یافتن . 1"} -{"line": "43500 تسلی (تَ سَ لِّ) [ ع . ] (مص ل .) از اندوه رها شدن . 1"} -{"line": "43501 تسلیت (تَ یَ) [ ع . تسلیة ] (مص م .) دلخوشی دادن، رهایی بخشیدن از اندوه . 1"} -{"line": "43502 تسلیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) سلاح پوشانیدن، سلاح دادن . 1"} -{"line": "43503 تسلیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) گماشتن، چیره دست کردن، مسلط ساختن . 1"} -{"line": "43504 تسلیم (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گردن نهادن . 2 - سلام گفتن . 3 - پذیرفتن شکست و متوقف کردن جنگ . 4 - (اِ.) حالت اطاعت و فرمانبرداری . 5 - (ص .) مطیع، فرمانبردار. 1"} -{"line": "43505 تسمه (تَ مِ) (اِ.) بند چرمی که بدان چیزی را بندند. ؛ تسمه از گُردة کسی کشیدن الف - کارهای پرمشقت به کسی تحمیل کردن . 2 - کسی را مرعوب کردن . 1"} -{"line": "43506 تسمیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مسمط ساختن شعر. 2 - آویختن چیزی . 1"} -{"line": "43507 تسمین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فربه ساختن . 2 - روغن دار کردن . 1"} -{"line": "43508 تسمیه (تَ یِ) [ ع . تسمیة ] (مص م .) نام نهادن، نامیدن . 1"} -{"line": "43509 تسنن (تَ سَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیرو سنت بودن . 2 - عقیدة کسانی که پس از پیامبر، ابوبکر را خلیفه می دانند. 1"} -{"line": "43510 تسنیم (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پُر کردن ظرف . 2 - (اِ.) نام چشمه ای در بهشت . 1"} -{"line": "43511 تسهیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) آسان کردن . 1"} -{"line": "43512 تسهیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سهم بندی کردن . 2 - پارچه را نقش دار ساختن . 1"} -{"line": "43513 تسو (تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - وزنی است برابر وزن چهار جو. 2 - یک بخش از 24 بخش شبانه روز، که یک ساعت باشد. 3 - یک بخش کوچک از هر چیزی . 1"} -{"line": "43514 تسوق (تَ سَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) بازاریابی کردن، بازارگرمی . 1"} -{"line": "43515 تسویت (تَ) [ ع . ] (مص م .) برابر کردن . 1"} -{"line": "43516 تسوید (تَ) [ ع . ] (مص م .) سیاه کردن . 1"} -{"line": "43517 تسویف (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - تأخیر کردن، درنگ کردن . 2 - کار را به فردا گذاشتن . 3 - وعده های دروغ دادن . 1"} -{"line": "43518 تسویل (تَ) [ ع . ] (مص م .) به گمراهی افکندن، آراستن چیزی برای اغوا کردن . 1"} -{"line": "43519 تسویه (تَ یِ) [ ع . تسویة ] (مص م .) برابر ساختن، مساوی کردن . 1"} -{"line": "43520 تسکین (تَ) [ ع . ] (مص م .) آرام کردن، ساکن کردن . 1"} -{"line": "43521 تسییر (تَ) [ ع . ] (مص م .) راندن، روانه کردن، بیرون کردن . 1"} -{"line": "43522 تش ( تش .) (اِ.) تیشة درودگری . 1"} -{"line": "43523 تش (تَ) (اِ.) آتش . 1"} -{"line": "43524 تشابه (تَ بُ) (مص ل .) به هم مانند بودن . 1"} -{"line": "43525 تشاجر (تَ جُ) (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با هم نزاع کردن . 1"} -{"line": "43526 تشارک (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم شریک کردن . 1"} -{"line": "43527 تشاعر (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) تظاهر به شاعری کردن . 1"} -{"line": "43528 تشاغل (تَ غُ) [ ع . ] (مص ل .) خود را مشغول ساختن، خود را به کاری مشغول نشان دادن . 1"} -{"line": "43738 تعذیر (تَ) [ ع . ] (مص ل .) عذر آوردن . 1"} -{"line": "43529 تشاهد (تَ هُ) [ ع . ] (مص ل .) یکدیگر را دیدار کردن . 1"} -{"line": "43530 تشاور (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم مشورت کردن . 1"} -{"line": "43531 تشاکل (تَ کُ) [ ع . ] (مص ل .) مانند هم شدن . 1"} -{"line": "43532 تشاکی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) از یکدیگر شکایت کردن، گله کردن . 1"} -{"line": "43533 تشبث (تَ شَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) چنگ زدن به چیزی، چیزی را دست آویز قرار دادن . 1"} -{"line": "43534 تشبه (تَ شَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) مانند بودن، شبیه بودن . 1"} -{"line": "43535 تشبیب (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - یاد جوانی کردن . 2 - آوردن ابیاتی در ذکر عشق و جوانی یا وصف طبیعت در ابتدای قصیده . 1"} -{"line": "43536 تشبیه (تَ) [ ع . ] (مص م .) چیزی را به چیز دیگر مانند کردن . 1"} -{"line": "43537 تشت (تَ) (اِ.) ظرف فلزی یا پلاستیکی بزرگ و پهن و اندکی گود که در آن لباس می شویند. 1"} -{"line": "43538 تشت وخایه (تَ تُ یِ یا یَ) (اِمر.) 1 - نوعی بازی و آن چنان است که خایه ای (تخم مرغی ) را خالی کنند و از شبنم پر سازند و راه آن را محکم کنند و در هوای گرم در تشتی مسی گذارند و اگر هوا گرم نباشد اندکی آتش در زیر تشت افروزند. چون تشت گرم شود، تخم مرغ به جانب هوا پران گردد. 2 - کنایه از: زمین و آسمان (چه مدت ها زمین را در میان آسمان می پنداشتند). 3 - نام طلسمی است . ؛ علم تشت وخایه : علم نجوم . 1"} -{"line": "43539 تشتت (تَ شَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) پراکنده ساختن . 1"} -{"line": "43540 تشتخانه (تَ نَ یا نِ) (اِمر.) 1 - اطاقی که تشت و آفتابه در آن گذارند. 2 - اطاق خواب . 3 - جامة خواب از توشک و لحاف و نهالی و مانند آن . 4 - مبرز، مستراح . 1"} -{"line": "43541 تشتخوان (تَ خا) (اِمر.) 1 - تشت و سینی غذا. 2 - خوانی که بر آن طعام چینند. 1"} -{"line": "43542 تشتر (تِ یا تُ تَ) (اِ.) = تیشتر: 1 - نام ایزد موکل بر باران که با دیو خشکسالی می جنگد. 2 - شعْرای یمانی ؛ ستاره ای پر نور در صورت فلکی سگ بزرگ . 1"} -{"line": "43543 تشتک (تَ تَ) (اِمصغ .) 1 - تشت کوچک . 2 - قطعة کوچک و فلزی که لبة آن برگشته و دندانه دار است و به عنوان در روی شیشة محتوی نوشابه و مایعات دیگر قرار می گیرد. 1"} -{"line": "43544 تشتیت (تَ) [ ع . ] (مص م .) پراکندن . 1"} -{"line": "43545 تشجیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) دلیر کردن، جرأت دادن . 1"} -{"line": "43546 تشحیذ (تَ) [ ع . ] (مص م .) تیز کردن . 1"} -{"line": "43547 تشخص (تَ شَ خُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بزرگی یافتن، برجسته شدن . 2 - (اِمص .) شخصیت . 3 - امتیاز. 1"} -{"line": "43548 تشخیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر. 2 - شناختن کسی یا چیزی . 1"} -{"line": "43549 تشدد (تَ شَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) سخت شدن، سختی کردن . 1"} -{"line": "43550 تشدید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سخت گرفتن . 2 - استوار کردن . 3 - تکرار کردن یک حرف، با گذاشتن نشانه (ُ) بر بالای آن . 1"} -{"line": "43551 تشر (تَ شَ) (اِ.) (عا.) کلمه ای که از روی خشم به کسی گفته شود، عتاب، پرخاش . 1"} -{"line": "43552 تشرف (تَ شَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) بزرگوار شدن، بزرگی یافتن . 1"} -{"line": "43553 تشریح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شرح دادن . 2 - کار کردن بر روی کالبد مردة انسان برای شناسایی و شرح عمل اعضا، کالبدشکافی . 1"} -{"line": "43554 تشرید (تَ) [ ع . ] (مص م .) راندن . 1"} -{"line": "43555 تشریع (تَ) [ ع . ] (مص م .) شریعت آوردن، آیین نهادن . 1"} -{"line": "43556 تشریف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بزرگ داشتن . 2 - خلعت دادن . 1"} -{"line": "43557 تشریفات (تَ) [ ع . ] (اِ.) آداب و رسوم خاص در پذیرایی های مهم و رسمی . جِ تشریف . 1"} -{"line": "43558 تشریق (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - روشن کردن . 2 - به سوی مشرق توجه کردن . 3 - نهادن پاره های گوشت در آفتاب تا خشک شود. ایام تشریق : سه روز پس از عید قربان که در آن، در قدیم گوشت های قربانی را خشک می کردند. 1"} -{"line": "43559 تشرین (تِ) [ معر. ] (اِ.) نام دو ماه از ماه های رومی، تشرین اوُل و تشرین دوم که بین ایلول و کانون اول واقع اند. 1"} -{"line": "43560 تشریک ( تشریک . ) [ ع . ] (مص م .) شراک بستن نعلین، بستن بند نعلین . 1"} -{"line": "43561 تشریک (تَ) [ ع . ] (مص م .) شریک کردن، شرکت دادن . 1"} -{"line": "43562 تشعب (تَ شَ عُّ) [ ع . ] (مص ل .) شاخه شاخه شدن، پراکنده گردیدن . 1"} -{"line": "43563 تشعشع (تَ شَ شُ) [ ع . ] (مص ل .) پرتو افکندن . 1"} -{"line": "43564 تشفع (تَ شَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) شفاعت کردن . 1"} -{"line": "43565 تشفی (تَ شَ فِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شفا یافتن، بهبود جستن . 2 - آرامش خاطر یافتن . 1"} -{"line": "43566 تشفیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) شفیع قرار دادن . 1"} -{"line": "43567 تشقیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) شکافتن، نیک بشکافتن . 1"} -{"line": "43568 تشلیخ (تَ) [ معر. ] (اِ.) سجاده، جانماز. 1"} -{"line": "43569 تشمر (تَ شَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) نک تشمیر. 1"} -{"line": "43570 تشمیر (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دامن بالا زدن، دامن در چیدن . 2 - آماده کاری شدن . 3 - به سرعت گذشتن . 1"} -{"line": "43571 تشمیزج (تَ زَ) [ معر. چشمیزک ] (اِمصغ .) دارویی که در چشم ریزند؛ چشمیزک، سیاه دانه . 1"} -{"line": "43572 تشمیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) در آفتاب نهادن . 1"} -{"line": "43573 تشمیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) بو کردن، بوییدن . 1"} -{"line": "43574 تشنج (تَ شَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - انقباضات پی درپی و غیرارادی ماهیچه ها. 2 - در فارسی به معنای ناآرامی، آشفتگی . 1"} -{"line": "44054 تلان (تَ لّ) (ص .) بسیار فربه، چاق . 1"} -{"line": "43575 تشنه ( تشنه .) [ په . ] (ص .) 1 - انسان یا حیوانی که به آب نیاز دارد. 2 - بسیار مشتاق . 1"} -{"line": "43576 تشنگی (تِ نِ یا نَ) [ په . ] (حامص .) عطش، حالت و کیفیت تشنه . 1"} -{"line": "43577 تشنیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) بد گفتن از کسی، رسوا ساختن . 1"} -{"line": "43578 تشهد (تَ شَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - طلب گواهی کردن . 2 - گفتن شهادتین . 3 - گفتن شهادتین در نماز پس از دو سجدة رکعت دوم و رکعت آخر. 1"} -{"line": "43579 تشهی (تَ شَ هِّ) [ ع . ] (مص ل .) میل داشتن به چیزی . 1"} -{"line": "43580 تشهیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مشهور کردن . 2 - رسوا کردن . 1"} -{"line": "43581 تشوش (تَ شَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) شوریده شدن . 1"} -{"line": "43582 تشوف (تَ شَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) خودآرایی، خودنمایی . 1"} -{"line": "43583 تشوق (تَ شَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) آرزومند شدن . 1"} -{"line": "43584 تشوه (تَ شَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) از شکل افتادن، خود را ناشناس کردن . 1"} -{"line": "43585 تشوید (تَ) [ ع . ] (مص ل .) برآمدن آفتاب . 1"} -{"line": "43586 تشویر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - اشاره کردن . 2 - شرمنده ساختن . 3 - اضطراب . 1"} -{"line": "43587 تشویش (تَ) [ ع . ] (مص م .) شوریده کردن، اضطراب . 1"} -{"line": "43588 تشویق (تَ) [ ع . ] (مص م .) آرزومند کردن، به شوق افکندن . 1"} -{"line": "43589 تشویه (تَ) [ ع . ] (مص م .) زشت کردن روی . 1"} -{"line": "43590 تشک (تُ شَ) (اِ.) زیرانداز، بستر، رختخواب . 1"} -{"line": "43591 تشکر (تَ شَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) شکر کردن، سپاسگزاری . 1"} -{"line": "43592 تشکل (تَ شَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) صورت پذیرفتن، شکل گرفتن . 1"} -{"line": "43593 تشکچه ( تشکچه . چِ) (اِمصغ .) زیرانداز کوچک معمولاً چهارگوش از یک مادة نرم و دارای پوشش که بر روی آن می نشینند. 1"} -{"line": "43594 تشکک (تَ شَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) به شک افتادن، گمان کردن . 1"} -{"line": "43595 تشکی (تَ شَ کِّ) [ ع . ] (مص ل .) شکایت کردن، گله کردن . 1"} -{"line": "43596 تشکیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) شکل دادن به چیزی، سازمان دادن . 1"} -{"line": "43597 تشکیلات (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تشکیل . سازمان های مختلف، ادارات و مؤسسات . 1"} -{"line": "43598 تشکیک (تَ) [ ع . ] (مص م .) در شک انداختن، شک آوردن . 1"} -{"line": "43599 تشی (تَ) (اِ.) خارپشت، تیرانداز. 1"} -{"line": "43600 تشیخ (تَ شَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) شیخ شدن، پیر گردیدن . 1"} -{"line": "43601 تشیع (تَ شَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیروی کردن . 2 - مذهب شیعه داشتن . 1"} -{"line": "43602 تشیید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - استوار کردن . 2 - بلند کردن، برافراشتن . 1"} -{"line": "43603 تشییع (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بدرقه رفتن . 2 - جنازه را تا محل دفن همراهی کردن . 1"} -{"line": "43604 تصابی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عشق بازی، هوس رانی . 2 - کارهای کودکانه کردن . 1"} -{"line": "43605 تصاحب (تَ حُ) [ ع . ] (مص م .) در تصرف خود آوردن، صاحب شدن . 1"} -{"line": "43606 تصادف (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برخورد کردن . 2 - پیش آمدن، رخ دادن . 1"} -{"line": "43607 تصادق (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درست شدن . 2 - راست آمدن . 1"} -{"line": "43608 تصادم (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) به هم کوفتن، سخت به هم خوردن دو چیز. 1"} -{"line": "43609 تصاریف (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تصریف ؛ پیشامدها، حوادث زمانه . 1"} -{"line": "43610 تصاعد (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) صعود کردن، بالا رفتن . 1"} -{"line": "43611 تصافح (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) دست دادن، دست هم رابه هنگام دیدار فشردن . 1"} -{"line": "43612 تصافی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با هم دوستی خالصانه کردن . 1"} -{"line": "43613 تصالح (تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم آشتی کردن . 1"} -{"line": "43614 تصامم (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به کری زدن، تظاهر به ناشنوایی کردن . 1"} -{"line": "43615 تصانیف (تَ) [ ع . ] (مص . اِ.) جِ تصنیف . 1"} -{"line": "43616 تصاول (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) بر یکدیگر جستن و یورش بردن . 1"} -{"line": "43617 تصاویر (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تصویر. 1 - صورت ها. 2 - پرده های نقاشی . 1"} -{"line": "43618 تصبر (تَ صَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) صبر کردن، شکیبایی کردن . 1"} -{"line": "43619 تصحیح (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درست کردن، صحیح کردن غلط های نوشته ای . 2 - (اِمص .) غلط گیری . 1"} -{"line": "43620 تصحیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خطا خواندن . 2 - تغییر دادن واژه با کاستن یا افزودن نقطه های آن . 1"} -{"line": "43621 تصدر (تَ صَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) بالا نشستن، در صدر مجلس جای گرفتن . 1"} -{"line": "43622 تصدق (تَ صَ دُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) صدقه دادن . 2 - (اِمص .) صدقه، بلاگردان . 1"} -{"line": "43623 تصدی (تَ صَ دِّ) (مص ل .) عهده دار کاری شدن، مسؤلیت کاری را پذیرفتن . 1"} -{"line": "43624 تصدیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آغاز کردن . 2 - در صدر مجلس نشاندن . 3 - در آغاز کتاب یا نامه مطلبی را نوشتن . 1"} -{"line": "43625 تصدیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) دردسر دادن، باعث زحمت شدن . 1"} -{"line": "43626 تصدیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) باور کردن، به راست و درست بودن مطلبی گواهی دادن . 1"} -{"line": "43627 تصرف (تَ صَ رُّ) [ ع . ] (مص م .) به دست آوردن، مالک شدن . 1"} -{"line": "43628 تصرم (تَ صَ رُّ) (مص ل .) 1 - چابکی کردن . 2 - بریده شدن . 3 - پایداری و بردباری کردن . 1"} -{"line": "43629 تصریح (تَ) [ ع . ] (مص م .) روشن گفتن، آشکار ساختن . 1"} -{"line": "43630 تصریف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برگردانیدن . 2 - مشتق ساختن واژه ای از ریشه یا مصدر. 1"} -{"line": "43631 تصعد (تَ صَ عُّ) (مص ل .) بالا رفتن . 1"} -{"line": "43632 تصعید (تَ) [ ع . ] (مص ل .) بالا رفتن، صعود کردن . 1"} -{"line": "43633 تصغیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کوچک کردن . 2 - کوچک کردن معنی واژه ای به وسیلة ادات تصغیر، مانند «چه » «ک ». 1"} -{"line": "43634 تصفح (تَ صَ فُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چیزی را به دقت نگریستن . 2 - کتابی را صفحه به صفحه و به دقت مطالعه کردن . 1"} -{"line": "43635 تصفیق (تَ) [ ع . ] (مص ل .) دست زدن . 1"} -{"line": "43636 تصفیه (تَ یِ) [ ع . تصفیة ] (مص م .) 1 - پاک کردن، صاف کردن . 2 - پالایش . 1"} -{"line": "43637 تصلب (تَ صَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) سخت شدن . 1"} -{"line": "43638 تصلف (تَ صَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) لاف زدن، تملّق گفتن . 1"} -{"line": "43639 تصمیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) اراده کردن، آهنگ انجام کاری کردن . 1"} -{"line": "43640 تصنع (تَ صَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) حالتی را به طور ساختگی به خود گرفتن، ظاهرسازی . 1"} -{"line": "43641 تصنعی (تَ صَ نُّ) [ ع . ] (ص نسب .) ساختگی، مصنوعی . 1"} -{"line": "43642 تصنیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) ساختن، مهیا کردن . 1"} -{"line": "43643 تصنیف (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دسته دسته کردن . 2 - نوشتن کتاب یا رساله . 3 - (اِ.) نوعی شعر که با آهنگ خوانده شود. ج . تصانیف . 1"} -{"line": "43644 تصوب (تَ صَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .)فرو شدن، فرود آمدن . 1"} -{"line": "43645 تصور (تَ صَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) پنداشتن، صورت کسی یا چیزی را به ذهن آوردن . 1"} -{"line": "43646 تصوف (تَ صَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) صوفی شدن، به عرفان پرداختن . 1"} -{"line": "43647 تصون (تَ صَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) خودداری نمودن از عیب . 1"} -{"line": "43648 تصویب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - راست و درست دانستن . 2 - رای موافق دادن مجلس یا هیأت وزیران به لایحه ای . 1"} -{"line": "43649 تصویر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) صورت کسی یا چیزی را کشیدن . 2 - (اِمص .) تصویرگری، صورت سازی . ج . تصاویر. 3 - صورتی که بر کاغذ، دیوار و غیره کشند. 4 - شرح دادن، شرح و بیان . ؛ تصویر سه بعدی تصویری که عمق و حجم را نشان می دهد. 1"} -{"line": "43650 تصویربرداری ( تصویربرداری . بَ) (حامص .) تهیة تصاویر به وسیلة فیلمبرداری، عکاسی یا نقاشی . 1"} -{"line": "43651 تصویرگری ( تصویرگری . گَ) (حامص .) 1 - تهیة تصاویر از عکس، نقاشی و همانند آن . 2 - تصویرسازی . 1"} -{"line": "43652 تضاحک (تَ حُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم خندیدن . 1"} -{"line": "43653 تضاد (تَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ضد یکدیگر بودن . 2 - (اِمص .) ناسازگاری . 1"} -{"line": "43654 تضارب (تَ رُ) [ ع . ] (مص م .) یکدیگر را زدن، زد و خورد کردن . 1"} -{"line": "43655 تضاریس (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تضریس . چیزهای دندانه دار. 1"} -{"line": "43656 تضاعف (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) دو چندان شدن . 1"} -{"line": "43657 تضافن (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) به هم یاری رساندن . 1"} -{"line": "43658 تضامن (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) ضامن یکدیگر شدن . 1"} -{"line": "43659 تضجر (تَ ضَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) اظهار آزردگی کردن از اندوه . 1"} -{"line": "43660 تضرر (تَ ضَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) زیان دیدن . 1"} -{"line": "43661 تضرع (تَ ضَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زاری کردن . 2 - التماس کردن . 1"} -{"line": "43662 تضرم (تَ ضَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شعله ور شدن آتش . 2 - برافروخته شدن از خشم . 1"} -{"line": "43663 تضریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سخن چینی کردن . 2 - فتنه انگیختن . 1"} -{"line": "43664 تضریس (تَ) [ ع . ] (مص م .) دندانه دار کردن . 1"} -{"line": "43665 تضعیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دو برابر کردن . 2 - ضعیف کردن . 1"} -{"line": "43666 تضلیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) گمراه کردن . 1"} -{"line": "43667 تضمن (تَ ضَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) در برداشتن، شامل بودن . 1"} -{"line": "43668 تضمین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بر عهده گرفتن تاوان، ضمانت کردن . 2 - بیتی یا مصراعی که شاعری از شاعر دیگر در شعر خود بیاورد. 1"} -{"line": "43669 تضوع (تَ ضَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) دمیدن، بوی پراکندن . 1"} -{"line": "43670 تضییع (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ضایع کردن، تباه ساختن . 2 - مهمل و بیکار کردن . 1"} -{"line": "43671 تضییف (تَ) [ ع . ] (مص ل .) مهمان داری کردن . 1"} -{"line": "43672 تضییق (تَ) [ ع . ] (مص م .) تنگ کردن، تنگ گرفتن . 1"} -{"line": "43673 تطابق (تَ بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم برابر شدن . 2 - همداستان گشتن . 1"} -{"line": "43674 تطاول (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گردنکشی کردن . 2 - دست درازی کردن و تعدی کردن . 1"} -{"line": "43675 تطایر (تَ یُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پریدن . 2 - پراکنده شدن . 3 - (اِمص .) پرش . 4 - پراکندگی . 1"} -{"line": "43676 تطبب (تَ طَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) طبابت کردن، پزشکی کردن . 1"} -{"line": "43677 تطبیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) برابر ساختن دو چیز با یکدیگر. 1"} -{"line": "43678 تطرق (تَ طَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - راهپیمایی کردن . 2 - راه یافتن . 1"} -{"line": "43679 تطریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) به طرب آوردن کسی . 1"} -{"line": "43680 تطفل (تَ طَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) طفیلی بودن، بدون دعوت همراه کسی به جایی رفتن . 1"} -{"line": "43681 تطلیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رها کردن . 2 - طلاق دادن . 1"} -{"line": "43682 تطمیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) به طمع انداختن . 1"} -{"line": "43683 تطهر (تَ طَ هُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پاک شدن، سرو تن شستن . 2 - (اِمص .) شست وشو. 1"} -{"line": "43684 تطهیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) پاک کردن، پاکیزه ساختن . 1"} -{"line": "43685 تطور (تَ طَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) گونه گونه شدن، حال به حال شدن . 1"} -{"line": "48038 درویدن (د رَ دَ) (مص م .) درو کردن . 1"} -{"line": "43686 تطوع (تَ طَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرمانبرداری کردن . 2 - عمل مستحبی انجام دادن . 1"} -{"line": "43687 تطوف (تَ طَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) طواف کردن، چرخ زدن . 1"} -{"line": "43688 تطول (تَ طَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - منت نهادن بر کسی . 2 - فزونی جستن . 1"} -{"line": "43689 تطویل (تَ) [ ع . ] (مص ل .) دراز کردن، طول دادن . 1"} -{"line": "43690 تطیب (تَ طَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) عطر زدن، خود را خوشبو کردن . 1"} -{"line": "43691 تطیر (تَ طَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) به فال بد گرفتن، از پرواز مرغ فال زدن . 1"} -{"line": "43692 تطییب (تَ) [ ع . ] (مص م .) پاکیزه گردانیدن . 1"} -{"line": "43693 تطیین (تَ) [ ع . ] (مص م .) به گل اندودن، اندود کردن . 1"} -{"line": "43694 تظاهر (تَ هُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خودنمایی کردن . 2 - پشت هم شدن، یکدیگر را یاری کردن . 1"} -{"line": "43695 تظاهرات (تَ هُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ تظاهر. 2 - در فارسی به معنای راهپیمایی دسته جمعی . 1"} -{"line": "43696 تظرف (تَ ظَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زیرکی نمودن . 2 - ظرافت ورزیدن . 1"} -{"line": "43697 تظلم (تَ ظَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ستم کشیدن . 2 - داد خواستن . 1"} -{"line": "43698 تظلیل (تَ) [ ع . ] (مص ل .) سایه افکندن، سایبان درست کردن . 1"} -{"line": "43699 تعاتب (تَ تُ) [ ع . ] (مص ل .) از یکدیگر گله کردن، به هم پرخاش کردن . 1"} -{"line": "43700 تعادل (تَ دُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) با هم برابر شدن . 2 - (اِمص .) برابری . 3 - هنگامی جسمی در تعادل است که منتجة همة نیروهای وارد بر آن برابر صفر باشد (فیزیک ). 4 - وضعیتی که شخص در آن حالت مطلوب و طبیعی دارد و در برابر محرک ها واکنش طبیعی از خود نشان می دهد (روانشناسی ). 5 - کامل نشدن واکنش شیمیایی در اثر پیدایش واکنش معکوس که در پایان دو واکنش با سرعت مساوی انجام می گیرد و دستگاه بی تغییر می ماند (شیمی ). 6 - تناسب (هنر). 1"} -{"line": "43701 تعادی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دشمنی ورزیدن . 2 - با هم دویدن . 3 - تباه شدن . 4 - دور شدن از گروه . 1"} -{"line": "43702 تعارض (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) متعرض یکدیگر شدن، ناسازگاری کردن . 1"} -{"line": "43703 تعارف (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خوشامد گفتن . 2 - پیشکش دادن . 3 - اظهار آشنایی کردن . 4 - در فارسی به معنی اغراق در ادای احترام و سپاسگزاری . ؛ تعارف ِ شاه عبدالعظیمی تعارف ظاهری و غیرواقعی، تعارف توخالی . 1"} -{"line": "43704 تعاریض (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سخن را روشن نگفتن . 2 - به کنایه سخن گفتن . 1"} -{"line": "43705 تعاضد (تَ ضُ) [ ع . ] (مص ل .) به یکدیگر یاری رساندن . 1"} -{"line": "43706 تعاطف (تَ طُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر مهربانی کردن . 1"} -{"line": "43707 تعاطی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با هم در امری مشورت کردن . 1"} -{"line": "43708 تعاقب (تَ قُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از پی هم آمدن . 2 - کسی را دنبال کردن . 1"} -{"line": "43709 تعاقد (تَ قُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم پیمان بستن . 1"} -{"line": "43710 تعال (تَ) [ ع . ] فعل است به معنای بیا. 1"} -{"line": "43711 تعالی (تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بلند پایه گردیدن . 2 - (اِمص .) بلندی، برتری . 1"} -{"line": "43712 تعالیق (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تعلیقه . 1"} -{"line": "43713 تعامی (تَ مِ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به کوری زدن . 1"} -{"line": "43714 تعاند (تَ نُ) [ ع . ] (مص ل .) عناد ورزیدن . 1"} -{"line": "43715 تعانق (تَ نُ) [ ع . ] (مص ل .) دست در گردن هم انداختن . 1"} -{"line": "43716 تعاهد (تَ هُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم عهد بستن . 1"} -{"line": "43717 تعاون (تَ وُ) [ ع . ] (مص م .) به هم یاری کردن . 1"} -{"line": "43718 تعاونی ( تعاونی .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب و مربوط به تعاون . 2 - مجموعه ای که با کمک اعضای آن و برای تأمین منافع همة اعضا تشکیل می شود (اقتصاد). 1"} -{"line": "43719 تعاویذ (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تعویذ. 1"} -{"line": "43720 تعب (تَ عَ) [ ع . ] (اِمص .) خستگی، رنج . ج . اتعاب . 1"} -{"line": "43721 تعبد (تَ عَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عبادت کردن . 2 - بندگی کردن . 1"} -{"line": "43722 تعبس (تَ عَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) ترشروی گردیدن . 1"} -{"line": "43723 تعبید (تَ) [ ع . ] (مص م .) به بندگی گرفتن، کسی را بندة خود کردن . 1"} -{"line": "43724 تعبیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به عبارتی مقصود خود را بیان کردن . 2 - خواب را تفسیر کردن . 1"} -{"line": "43725 تعبیه (تَ یِ) [ ع . تعبیة ] (مص م .) آراستن، آماده کردن . 1"} -{"line": "43726 تعجب (تَ عَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) به شگفت آمدن . 1"} -{"line": "43727 تعجیب (تَ عَ) [ ع . ] (مص م .) به شگفت آوردن، به حیرت درآوردن . 1"} -{"line": "43728 تعجیز (تَ) [ ع . ] (مص م .) درمانده کردن . 1"} -{"line": "43729 تعجیل (تَ) [ ع . ] (مص ل .) شتاب کردن . 1"} -{"line": "43730 تعداد (تِ) [ ع . ] (مص م .) شماره کردن . 1"} -{"line": "43731 تعدد (تَ عَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) زیاد شدن عدد. 1"} -{"line": "43732 تعدی (تَ عَ دِّ) [ ع . ] (مص ل .) تجاوز کردن . 1"} -{"line": "43733 تعدید (تَ) [ ع . ] (مص م .) شماره کردن . 1"} -{"line": "43734 تعدیل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) راست کردن، معتدل کردن . 2 - (اِمص .) تقسیم کردن از روی عدالت . 3 - راست کار خواندن، پارسا داشتن . 4 - کم کردن . 1"} -{"line": "43735 تعدیه (تَ یِ) [ ع . تعدیة ] (مص م .) 1 - کسی را از کاری منصرف کردن . 2 - فعل لازم را متعدی کردن . 3 - گذرانیدن . 1"} -{"line": "43736 تعذر (تَ عَ ذُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دشوار شدن . 2 - عذر آوردن، امتناع ورزیدن . 1"} -{"line": "43737 تعذیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) عذاب کردن . 1"} -{"line": "43739 تعرب (تَ عَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) عرب شدن . 1"} -{"line": "43740 تعرض (تَ عَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به کاری پرداختن . 2 - دست درازی کردن . 1"} -{"line": "43741 تعرف (تَ عَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آشنا شدن، شناخته گردیدن . 2 - شناختن، پژوهیدن . 1"} -{"line": "43742 تعرفه (تَرِ فِ) [ ع . تعرفة ] 1 - (مص م .) معرفی کردن، شناساندن . 2 - (اِ.) فهرست قیمت کالاها. 3 - صورت مالیات و عوارضی که به اجناس تعلق گیرد. 1"} -{"line": "43743 تعرق (تَ عَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) عرق کردن . 1"} -{"line": "43744 تعریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به عربی ترجمه کردن . 2 - واژه ای غیر عربی را به شکل عربی درآوردن . 1"} -{"line": "43745 تعریض (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به کنایه سخن گفتن . 2 - عریض کردن . 1"} -{"line": "43746 تعریف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - معرفی کردن . 2 - حقیقت چیزی را بیان کردن . 3 - ستایش کردن، تمجید کردن . 4 - بازگو کردن، نقل کردن . 5 - معرفه بودن (دستور). 1"} -{"line": "43747 تعریق (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شراب را با کمی آب مخلوط کردن . 2 - عرق کردن . 1"} -{"line": "43748 تعریک (تَ) [ ع . ] (مص م .) گوشمالی دادن . 1"} -{"line": "43749 تعزی (تَ عَ زّ) [ ع . ] (مص ل .) شکیب ورزیدن، شکیبایی کردن . 1"} -{"line": "43750 تعزیت (تَ یِ) [ ع . تعزیة ] (مص م .) تسلیت دادن، دلجویی کردن . 1"} -{"line": "43751 تعزیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) گوشمالی دادن، ادب کردن . 1"} -{"line": "43752 تعزیرات ( تعزیرات .) [ ع . ] (اِ.) جِ تعزیر. نهادی که در آن جا میزان مجازات افراد خاطی تعیین و اجرا می شود. 1"} -{"line": "43753 تعزیز (تَ) [ ع . ] (مص م .) ارجمند گردانیدن، عزیز کردن . 1"} -{"line": "43754 تعزیه (تَ یِ) [ ع . تعزیة ] (مص م .) عزاداری کردن . 1"} -{"line": "43755 تعزیه خوان ( تعزیه خوان . خا) (ص فا.) کسی که در تعزیه وظیفه ای را ایفا کند و اشعار مخصوص را خواند. 1"} -{"line": "43756 تعزیه گردان ( تعزیه گردان . گَ) (ص فا.) 1 - کارگردان تعزیه، مدیر تعزیه . 2 - گردانندة امری، چرخانندة دستگاهی . 1"} -{"line": "43757 تعسر (تَ عَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) دشوار شدن، سخت شدن . 1"} -{"line": "43758 تعسف (تَ عَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) بی راهه رفتن، بدون تأمل به کاری پرداخت ن . 1"} -{"line": "43759 تعسیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) دشوار ساختن . 1"} -{"line": "43760 تعشق (تَ عَ شُّ) [ ع . ] (مص ل .) عاشقی کردن . 1"} -{"line": "43761 تعصب (تَ عَ صُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از چیزی سخت جانبداری کردن . 2 - (اِمص .) حمیت، عصبیت . 3 - سخت گیری . 1"} -{"line": "43762 تعطف (تَ عَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهر ورزیدن . 2 - به سویی خم شدن . 3 - ردا به خود پیچیدن . 1"} -{"line": "43763 تعطل (تَ عَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) بی کار شدن، بی کار ماندن . 1"} -{"line": "43764 تعطیر (تَ) [ ع . ] (مص م .)خوشبو گردانیدن، عطر زدن . 1"} -{"line": "43765 تعطیل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دست از کار کشیدن . 2 - (اِمص .) بیکاری . 1"} -{"line": "43766 تعظیم (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بزرگ داشتن، احترام کردن . 2 - (اِمص .) بزرگداشت . 1"} -{"line": "43767 تعفف (تَ عَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) پارسایی کردن . 1"} -{"line": "43768 تعفن (تَ عَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) گندیدن، بد بو گشتن . 1"} -{"line": "43769 تعفیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) به خاک مالیدن، خاک آلود کردن . 1"} -{"line": "43770 تعقب (تَ عَ قُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تتبع کردن . 2 - مؤاخذه کردن . 1"} -{"line": "43771 تعقل (تَ عَ قُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اندیشه کردن . 2 - (اِمص .) خردمندی . 1"} -{"line": "43772 تعقیب (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دنبال کردن، از پی چیزی رفتن . 2 - (اِ.) دعایی که بعد از نماز خوانند. 3 - (اِمص .) پی گرد، پی گیری یا جست و جوی کسی به وسیلة نیروی انتظامی یا مقامات قضایی . 1"} -{"line": "43773 تعقید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گره زدن، بسته کردن . 2 - شعر یا سخن پیچیده گفتن . 1"} -{"line": "43774 تعقیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) عقیم کردن، نازا ساختن . 1"} -{"line": "43775 تعلق (تَ عَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دلبستگی داشتن . 2 - آویخته شدن . 1"} -{"line": "43776 تعلل (تَ عَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درنگ کردن . 2 - بهانه آوردن . 1"} -{"line": "43777 تعلم (تَ عَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) آموختن، دانش آموختن . 1"} -{"line": "43778 تعلیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) علف به چهارپایان دادن . 1"} -{"line": "43779 تعلیق (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آویزان کردن . 2 - چیزی در زیر کتاب یا نوشته ای نوشتن . 3 - (اِ.) نام یکی از خطوط اسلامی منشعب از نسخ با شیوة ایرانی . 4 - (اِمص .) آویزان بودن، آویختگی . 5 - انجام نشدن کاری یا بلاتکلیف ماندن امری بدون مشخص بودن زمان قطعی انجام یافتن آن . 1"} -{"line": "43780 تعلیق زدن ( تعلیق زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ثبت کردن، یادداشت کردن . 1"} -{"line": "43781 تعلیقه (تَ قِ) [ ع . تعلیقة ] (اِ.) شرحی که در حاشیه کتاب یا رساله نوشته شود. ج . تعالیق . 1"} -{"line": "43782 تعلیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) علت آوردن . 1"} -{"line": "43783 تعلیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) یاد دادن . 1"} -{"line": "43784 تعلیمی (تَ) [ ع - فا. ] 1 - (اِ.) تسمه ای که به لگام اسب بندند. 2 - عصای سبکی که به دست گیرند. 1"} -{"line": "43785 تعمد (تَ عَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) از روی عمد کاری را انجام دادن . 1"} -{"line": "43786 تعمداً (تَ عَ مُّ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) آگاهانه، دانسته . 1"} -{"line": "43787 تعمق (تَ عَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) ژرف اندیشیدن . 1"} -{"line": "43788 تعمل (تَ عَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به زحمت انداختن برای انجام کاری . 1"} -{"line": "43789 تعمم (تَ عَ مُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دستار بستن، عمامه بستن . 2 - (اِمص .) دستاربندی، عمامه بندی ؛ ج . تعممات . 1"} -{"line": "43790 تعمید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به عمد کاری را انجام دادن . 2 - غسل دادن کودکان و کسانی که به دین مسیح می گروند. 1"} -{"line": "43791 تعمیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آباد کردن . 2 - مرمت کردن خرابی . 1"} -{"line": "43792 تعمیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) ژرف اندیشی . 1"} -{"line": "43793 تعمیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) عمومیت دادن . 1"} -{"line": "43794 تعمیه (تَ یِ) [ ع . تعمیة ] (مص م .) 1 - کور کردن، نابینا ساختن . 2 - معما گفتن . 1"} -{"line": "43795 تعنت (تَ عَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خواری و مشقت کسی را خواستن . 2 - عیب جویی کردن از کسی . 1"} -{"line": "43796 تعنیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - درشتی کردن . 2 - سرزنش کردن . 1"} -{"line": "43797 تعهد (تَ عَ هُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کاری را به عهده گرفتن . 2 - عهد بستن، 3 - (اِمص .) غمخواری . 1"} -{"line": "43798 تعهد کردن ( تعهد کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - به عهده گرفتن . 2 - نگاهداری، تیمار داشتن . 1"} -{"line": "43799 تعود (تَ عَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) خو گرفتن، خود را به کاری عادت دادن . 1"} -{"line": "43800 تعویذ (تَ) [ ع . ] (اِ.) دعایی که برای رفع بلا و دفع چشم زخم به گردن یا بازو بندند. 1"} -{"line": "43801 تعویض (تَ) [ ع . ] (مص م .) بدل کردن، عوض کردن . ؛ تعویض روغنی جایی که روغن موتور، فیلتر هوا و مانند آن را در ماشین عوض می کنند. 1"} -{"line": "43802 تعویق (تَ) [ ع . ] (مص ل .) به تأخیر انداختن کاری . 1"} -{"line": "43803 تعویل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به صدای بلند گریه کردن . 2 - از کسی یاری خواستن . 1"} -{"line": "43804 تعکف (تُ عَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) گوشه گرفتن، خلوت گزیدن . 1"} -{"line": "43805 تعیش (تَ عَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خوش زیستن، خوش گذراندن . 2 - (اِ.) گذران . 1"} -{"line": "43806 تعین (تَ عَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بزرگی و دارایی یافتن . 2 - به چشم دیدن . 1"} -{"line": "43807 تعییب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - معیوب ساختن . 2 - به عیب نسبت دادن . 1"} -{"line": "43808 تعییر (تَ) [ ع . ] (مص م .) سرزنش کردن . 1"} -{"line": "43809 تعیین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - معین کردن . 2 - مخصوص کردن . 3 - برگماشتن . 1"} -{"line": "43810 تغابن (تَ بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به یکدیگر ضرر رساندن در معامله . 2 - افسوس خوردن . 1"} -{"line": "43811 تغار (تَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست ریزند. 2 - ظرفی گلین که در آن آرد گندم و جو را خمیر کنند. 1"} -{"line": "43812 تغافل (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به غفلت زدن . 1"} -{"line": "43813 تغامز (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) چشمک زدن، غمزه آمدن . 1"} -{"line": "43814 تغایر (تَ یُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - با هم مغایرت داشتن . 2 - بر یکدیگر رشک بردن . 1"} -{"line": "43815 تغذی (تَ غَ ذِّ) [ ع . ] (مص ل .) غذا خوردن . 1"} -{"line": "43816 تغذیه (تَ یِ) [ ع . تغذیة ] 1 - (مص م .) خورانیدن، غ ذا دادن . 2 - (اِمص .) خوردن . 1"} -{"line": "43817 تغرب (تَ غَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) از وطن دور شدن، غربت گزیدن . 1"} -{"line": "43818 تغرید (تَ) [ ع . ] (مص ل .) آواز خواندن پرندگان . 1"} -{"line": "43819 تغریر (تَ) [ ع . ] (مص م .) به خطر انداختن . 1"} -{"line": "43820 تغریق (تَ) [ ع . ] (مص م .) غرق کردن، در آب فرو بردن . 1"} -{"line": "43821 تغزل (تَ غَ زُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) غزل سرایی کردن، شعری عاشقانه گفتن . 2 - عشق ورزیدن . 3 - (اِمص .) غزل سرایی . 1"} -{"line": "43822 تغسیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) غسل دادن . 1"} -{"line": "43823 تغشی (تَ غَ شِّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پوشیدن . 2 - فرو رفتن . 1"} -{"line": "43824 تغضن (تَ غَ ضُّ) [ ع . ] (مص ل .) چین و چروک افتادن پوست بدن یا جامه . 1"} -{"line": "43825 تغطی ( تَ غَ) [ ع . ] (مص م .) پوشاندن، مستور کردن . 1"} -{"line": "43826 تغطیه (تَ یِ یا یَ) [ ع . تغطیة ] (مص م .) پوشیدن، مستور داشتن . 1"} -{"line": "43827 تغلب (تَ غَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) پیروز شدن، غالب شدن . 1"} -{"line": "43828 تغلیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) چیره کردن . 1"} -{"line": "43829 تغلیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) به غلط نسبت دادن، به غلط انداختن . 1"} -{"line": "43830 تغلیظ (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - غلیظ کردن . 2 - سخن درشت گفتن . 1"} -{"line": "43831 تغلیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) بستن . 1"} -{"line": "43832 تغمد (تَ غَ مُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پوشاندن، فروپوشیدن . 2 - ظرف را پر کردن . 1"} -{"line": "43833 تغنج (تَ غَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) ناز و کرشمه کردن . 1"} -{"line": "43834 تغنی (تَ غَ نِّ) [ ع . ] (مص ل .) سرود خواندن، شعر را به آواز خواندن . 1"} -{"line": "43835 تغنی ( تغنی .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) توانگر شدن، بی نیاز شدن . 2 - (اِمص .) توانگری، بی نیازی . 1"} -{"line": "43836 تغنیه (تَ یِ) [ ع . تغنیة ] (مص ل .)آواز خواندن . 1"} -{"line": "43837 تغوط (تَ غَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پلیدی انداختن . 2 - مدفوع کردن . 1"} -{"line": "43838 تغیب (تَ غَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) غیب شدن، ناپدید گشتن . 1"} -{"line": "43839 تغیر (تَ غَ یُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دگرگون شدن . 2 - برآشفتن . 3 - (اِمص .)گردش . 4 - (اِ.) پرخاش . 1"} -{"line": "43840 تغیط (تَ غَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) خشم گرفتن . 1"} -{"line": "43841 تغییر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دیگرگون ساختن . 2 - (اِمص .) گردش، دگرگونی . 1"} -{"line": "43842 تف (تَ) (اِ.) 1 - حرارت، گرمی . 2 - روشنی، پرتو، نور. 1"} -{"line": "43843 تف (تُ) (اِ.) آب دهان . 1"} -{"line": "43844 تف مالی (تُ) (حامص .) (عا.) 1 - به آب دهان آغشته کردن چیزی، تف مالیدن . 2 - سرسری شستن ظرف و امثال آن . 1"} -{"line": "43845 تفأل (تَ فَ أُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فال زدن . 2 - (اِمص .) فال گویی، فال اندازی . 3 - (اِ.) فال، شگون . ج . تفألات . 1"} -{"line": "43846 تفاح (تُ فّ) [ ع . ] (اِ.) سیب . 1"} -{"line": "43847 تفاحش (تَ حُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ناسزا گفتن . 2 - از حد گذشتن . 1"} -{"line": "43848 تفاخر (تَ خُ) [ ع . ] (مص م .) به یکدیگر فخر کردن، به خود نازیدن . 1"} -{"line": "43849 تفادی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) دوری گزیدن، پرهیز نمودن . 1"} -{"line": "43850 تفارق (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) از هم جدا شدن . 1"} -{"line": "43851 تفاریق (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تفریق ؛ پراکنده ها، چیزهای پراکنده، اندک اندک . 1"} -{"line": "43852 تفاسخ (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر در فسخ معامله هم رأی شدن . 1"} -{"line": "43853 تفاسیر (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تفسیر؛ گزارش ها. 1"} -{"line": "43854 تفاصح (تَ صُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تظاهر به فصیح بودن . 2 - (اِمص .) چرب زبانی . 1"} -{"line": "43855 تفاصیل (تَ) [ ع . ] (مص . اِ.) جِ تفصیل . 1 - شرح و بسط ها. 2 - فصل های جدا از هم . 1"} -{"line": "43856 تفاضل (تَ ضُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بر یکدیگر برتری جستن . 2 - (اِمص .) برتری، فزونی، پیشی . 3 - حاصل تفریق (ریاضی ). 1"} -{"line": "43857 تفاعل (تَ عُ) [ ع . ] 1 - (مص .) اظهار آن چه در باطن نیست . 2 - (اِ.) در صرف عربی یکی از باب های ثلاثی مزیدفیه . 1"} -{"line": "43858 تفاغ (تَ یا تِ) (اِ.) قدح شراب . 1"} -{"line": "43859 تفال (تُ) (اِ.) آب دهن که از اثر مزة چیزی به هم رسد، تف . 1"} -{"line": "43860 تفالج (تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) اظهار فالج بودن کردن . 1"} -{"line": "43861 تفاله (تُ لِ) [ ع . ] (اِ.) باقی ماندة میوه و هر چیز دیگری پس از فشردن و گرفتن آبش . 1"} -{"line": "43862 تفانی (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یکدیگر را نابود کردن . 2 - (مص ل .) با هم نیست شدن . 1"} -{"line": "43863 تفاهم (تَ هُ) [ ع . ] (مص م .) یکدیگر را فهمیدن . 1"} -{"line": "43864 تفاوت (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) از هم جدا و دور شدن، فرق و اختلاف دایمی داشتن . 1"} -{"line": "43865 تفاوی (تَ) [ ع . ] (مص م .) مساعده دادن به کارگر و زارع . 1"} -{"line": "43866 تفت (تَ) 1 - (ص .) گرم . 2 - (اِ.) گرمی، حرارت . 3 - حرارت ناشی از خشم . 4 - با شتاب، تند و تیز. 5 - خرام، خرامان . 1"} -{"line": "43867 تفت (تَ) (اِ.) سبد چوبین که در آن میوه جا دهند. 1"} -{"line": "43868 تفتان (تَ) 1 - (ص .) هر چیز گرم شده از آفتاب یا آتش . 2 - (اِ.) قسمی از نان ؛ تافتون . 1"} -{"line": "43869 تفتت (تَ فَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .)ریز ریز شدن . 1"} -{"line": "43870 تفتح (تَ فَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) گشوده شدن، باز شدن . 1"} -{"line": "43871 تفتق (تَ فَ تُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شکافتن، شکاف خوردن، کفتن، کافتن . 2 - (اِمص .) شکافتگی ؛ ج . تفتقات . 1"} -{"line": "43872 تفتن (تَ تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرم شدن . خشمناک گردیدن . 2 - گداخته شدن در آتش . 1"} -{"line": "43873 تفته (تَ تِ) (ص مف .) 1 - بسیار گرم شده . 2 - گداخته شده . 1"} -{"line": "43874 تفته (تَ تِ یا تَ) 1 - (اِمف .) تابیده . 2 - (اِ.) تار عنکبوت . 1"} -{"line": "43875 تفتی (تَ فَ تّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - باز ایستادن دختر از لهو و بازی با کودکان . 2 - جوانمردی نمودن . 3 - ورزشکار بودن . 1"} -{"line": "43876 تفتیت (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ریز ریز کردن، از هم پاشیدن . 2 - (مص ل .) شکسته و ریزه شده . 1"} -{"line": "43877 تفتیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) باز کردن، گشودن . 1"} -{"line": "43878 تفتیدن (تَ دَ) (مص ل .) نک تفتن . 1"} -{"line": "43879 تفتیده (تَ د) (ص مف .) نک تفته . 1"} -{"line": "43880 تفتیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) سست گردانیدن . 1"} -{"line": "43881 تفتیش (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تفحص کردن، جستجو کردن . 2 - (اِمص .) بازرسی، پژوهش . ؛ تفتیش عقاید پرس و جو دربارة عقاید دینی و سیاسی مردم برای شناسایی مخالفان . ؛ تفتیش بدنی الف - گشتن لباس و بدن کسی . ب - بازرسی بدنی . 1"} -{"line": "43882 تفتیق (تَ) [ ع . ] (مص ل .) کهنه شدن، شکافتن، دریدن . 1"} -{"line": "43883 تفتین (تَ) [ ع . ] (مص م .) آشوب کردن، فتنه انداختن . 1"} -{"line": "43884 تفتیک (تَ) (اِ.) کرک، پشم نرم زیر موهای بز که از آن در بافتن شال استفاده می کنند. 1"} -{"line": "43885 تفتیک ( تفتیک .) [ ع . ] (مص م .) 1 - از هم جدا کردن . 2 - جدا کردن پنبه از دانه . 1"} -{"line": "43886 تفجر (تَ فَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - روان شدن . 2 - دمیدن صبح . 3 - جوانمردی کردن . 1"} -{"line": "43887 تفجع (تَ فَ جّ) [ ع . ] (مص ل .) دردمند شدن . 1"} -{"line": "43888 تفجیر (تَ) (مص م .) روان کردن، گشوده کردن، آب بدوانیدن ؛ ج . تفجیرات . 1"} -{"line": "43889 تفحص (تَ فَ حُّ) [ ع . ] (مص م .) جستجو کردن، تحقیق کردن . 1"} -{"line": "43890 تفخر (تَ فَ خُّ) [ ع . ] (مص ل .) بزرگی کردن . 1"} -{"line": "43891 تفخیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) بزرگ داشتن، بزرگ گردانیدن . 1"} -{"line": "43892 تفدیه (تَ یِ) [ ع . تفدیة ] (مص م .) فدیه دادن . 1"} -{"line": "43893 تفرث (تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) شوریدن دل زن باردار. 1"} -{"line": "43894 تفرج (تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از تنگی و دشواری بیرون آمدن . 2 - گردش، سیر. 1"} -{"line": "43895 تفرجگاه ( تفرجگاه .) [ ع - فا. ] (اِمر.) گردشگاه، جای تفرج . 1"} -{"line": "43896 تفرد (تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) یگانه بودن، تنها شدن . 1"} -{"line": "43897 تفرس (تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص م .) با هوشیاری دریافتن و فهمیدن . 1"} -{"line": "43898 تفرع (تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) شاخه شاخه شدن . 1"} -{"line": "43899 تفرعن (تَ فَ عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مانند فرعون متکبر و ستمکار بودن . 2 - ستمکار گردیدن . 3 - (اِمص .) خودپرستی، تکبر. 1"} -{"line": "43900 تفرغ (تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فارغ شدن از کاری . 2 - در کاری جدیت کردن . 1"} -{"line": "43901 تفرق (تَ فَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) پراکنده شدن، جدا شدن . 1"} -{"line": "43902 تفرقه (تَ رِ قِ) [ ع . تفرقة ] (مص م .) پراکندن، جدایی انداختن . 1"} -{"line": "43903 تفریج (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گشودن . 2 - برطرف کردن اندوه . 3 - پیر شدن . 1"} -{"line": "43904 تفریح (تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شادمانی نمودن . 2 - (مص م .) شادمان ساختن . 1"} -{"line": "43905 تفریح گاه ( تفریح گاه .) [ ع - فا. ] (اِمر.) محل تفریح، گردش گاه . 1"} -{"line": "43906 تفریحات ( تفریحات .) [ ع . ] (مص . اِ.) جِ تفریح . ؛ تفریحات سالم تفریحی که به سلامت شخص یا ارزش های اخلاقی جامعه زیان نرساند. 1"} -{"line": "43907 تفرید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - یگانه کردن . 2 - گوشه گزینی . 1"} -{"line": "43908 تفریض (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - واجب گردانیدن چیزی . 2 - جداجدا کردن . 3 - رخنه نمودن . 4 - آشکار نمودن . 1"} -{"line": "43909 تفریط (تَ) [ ع . ] (مص م .) کوتاهی کردن، ضایع کردن . 1"} -{"line": "43910 تفریغ (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خالی کردن ظرف از آنچه در آن است . 2 - پرداختن و فراغت از کاری . 1"} -{"line": "43911 تفریق (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جدا کردن . 2 - کم کردن عدد کوچکتر از بزرگتر. 3 - (اِمص .) جدایی . 4 - کاهش . 1"} -{"line": "43912 تفزع (تَ فَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) ترسیدن . 1"} -{"line": "43913 تفس (تَ) (اِ.) گرمی . 1"} -{"line": "43914 تفسان (تَ) (ص فا.) چیزی که از گرمی آفتاب یا آتش داغ شده باشد. 1"} -{"line": "43915 تفسره (تَ س رِ) [ ع . ] (اِ.) پیشاب بیمار که پزشک از آزمایش آن پی به بیماری می برد. 1"} -{"line": "43916 تفسه (تَ یا تُ س) (اِ.) 1 - لکة سیاهی که روی چهره پیدا شود. 2 - خواستن هر چیزی، ویار. 3 - اندوه و بی تابی . 1"} -{"line": "43917 تفسید (تَ) [ ع . ] (مص م .) تباه کردن . 1"} -{"line": "43918 تفسیدن (تَ دَ) (مص ل .) گرم شدن از تف آتش یا آفتاب . 1"} -{"line": "43919 تفسیده (تَ د) (ص مف .) گرم شده، گداخته . 1"} -{"line": "43920 تفسیر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شرح کردن، بیان کردن . 2 - (اِمص .) گزارش . 3 - بیان و تشریح معنی و لفظ آیات قرآن . ؛ تفسیر به رأی الف - تفسیر قرآن براساس ذوق و نظر شخصی و نه حقایق آن . ب - تفسیر سخن یا امری مطابق میل خود. 1"} -{"line": "43921 تفسیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) فاسق شمردن . 1"} -{"line": "43922 تفسیله (تَ لِ) (اِ.) نوعی پارچة ابریشمی که از آن جامه و غیره دوزند. 1"} -{"line": "43923 تفش (تَ) (اِ.) سرزنش، طعنه . 1"} -{"line": "43924 تفشه (تَ ش یا شَ) (اِ.) طعنه، سرزنش . 1"} -{"line": "43925 تفصی (تَ فَ صِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از تنگی و دشواری رها شدن . 2 - دربارة چیزی کنجکاوی کردن . 1"} -{"line": "43926 تفصیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - جدا کردن . فصل فصل کردن . 2 - شرح دادن . 1"} -{"line": "43927 تفصیله (تَ لِ یا لَ) [ ع . تفصیلة ] (اِ.) 1 - قطعه ای پارچه . 2 - برشی از جامه . 1"} -{"line": "43928 تفصیلی (تَ) [ ع - فا. ] (ص .) مفصل، مشروح . 1"} -{"line": "43929 تفضل (تَ فَ ضُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برتری یافتن . 2 - نیکی کردن . 3 - (اِمص .) فزونی، برتری . 4 - نیکی، لطف . 1"} -{"line": "43930 تفضیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) رسوا کردن . 1"} -{"line": "43931 تفضیض (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نقره کوب کردن، سیم اندود کردن . 2 - آب نقره دادن . 1"} -{"line": "43932 تفضیل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) برتری دادن . 2 - بسط دادن، شرح دادن . 3 - (اِمص .) شرح و بسط . 1"} -{"line": "43933 تفطن (تَ فَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) دریافتن، با هوشیاری مطلبی را فهمیدن . 1"} -{"line": "43934 تفظیع (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فظیع گردانیدن، زشت و سخت کردن . 2 - به زشتی نسبت دادن . 3 - (اِمص .) زشتی، شناعت ؛ ج . تفظیعات . 1"} -{"line": "43935 تفقد (تَ فَ قُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دلجویی کردن . 2 - (اِمص .) بازجست، واجست . 1"} -{"line": "43936 تفقه (تَ فَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) فقه آموختن، دانشمندی جستن . 1"} -{"line": "43937 تفلون (تِ لُ) [ فر - انگ . ] (اِ.) نامی تجاری مشتق از ماده ای پلاستیکی که برای ایجاد پوشش های بسیار مقاوم در برابر گرما و عوامل شیمیایی مورد استفاده قرار می گیرد. 1"} -{"line": "43938 تفنن (تَ فَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گوناگون شدن . 2 - به سرگرمی های مختلف مشغول شدن . 1"} -{"line": "43939 تفنه (تَ نَ) (اِ.) تار عنکبوت . 1"} -{"line": "43940 تفنگ (تُ فَ) (اِ.) جنگ افزاری که با آن گلوله را به مسافت دور و نزدیک پرتاب می کنند و انواع مختلف دارد: دولول، سرپر، بادی، کمرشکن، شکاری و مانند آن . 1"} -{"line": "43941 تفنگ چی ( تفنگ چی .) [ فا - تر. ] (ص نسب .) آن که در دسته ای نظامی با تفنگ می جنگد یا نگهبانی می دهد. 1"} -{"line": "43942 تفهم (تَ فَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) دریافتن، فهمیدن . 1"} -{"line": "43943 تفهیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) فهمانیدن، حالی کردن . 1"} -{"line": "43944 تفو (تُ) (اِ.) 1 - آب دهان . 2 - برای تحقیر و توهین به کسی یا چیزی گویند. 1"} -{"line": "43945 تفوق (تَ فَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) برتری یافتن . 1"} -{"line": "43946 تفوه (تَ فَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) سخن گفتن، لب به سخن باز کردن . 1"} -{"line": "43947 تفویت (تَ) [ ع . ] (مص م .) از دست دادن . 1"} -{"line": "43948 تفویض (تَ) [ ع . ] (مص م .) واگذار کردن، سپردن . 1"} -{"line": "43949 تفک (تُ فَ) (اِمر.) تفنگ، تفنگ بادی . 1"} -{"line": "43950 تفکر (تَ فَ کُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اندیشه کردن . 2 - (اِمص .) اندیشه . 1"} -{"line": "43951 تفکه (تَ فَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - میوه خوردن . 2 - شوخ بودن، شوخی کردن . 3 - لذت بردن . 1"} -{"line": "43952 تفکی (تُ فَ) (ص .) (عا.) سست، بی دوام . 1"} -{"line": "43953 تفکیر (تَ) [ ع . ] (مص ل .) اندیشیدن . 1"} -{"line": "43954 تفکیک (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) از هم جدا کردن، بازگشادن . 2 - (اِمص .) جدایی، گشودگی . 3 - گرفتن سند جداگانه برای بخشی از یک ساختمان . 1"} -{"line": "43955 تفیدن (تَ دَ) (مص ل .) گرم شدن، داغ گشتن . 1"} -{"line": "43956 تق (تَ یا تِ قّ) (ص .) صدایی که از شکستن چیزی یا برخورد دو جسم سخت یا افتادن جسمی به وجود می آید. ؛ تق و لق الف - نیمه تعطیل . ب - زهوار دررفته، فرسوده . ؛ تق ِ تق چیزی درآمدن الف - صدای چیزی درآمدن . ب - افشا شدن امری نهانی . 1"} -{"line": "43957 تق تق (تَ تَ) (اِصت .) آواز به هم خوردن کوبة در و مانند آن . 1"} -{"line": "43958 تقا (تِ) [ ع . تقاء ] (اِمص .) پرهیزکاری . 1"} -{"line": "43959 تقابل (تَ بُ) [ ع . ] (مص ل .) برابر شدن، رو به روی هم واقع شدن . 1"} -{"line": "43960 تقاتل (تَ تُ) [ ع . ] (مص م .) یکدیگر را کشتن . 1"} -{"line": "43961 تقادم (تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) دیرینه شدن، دیرینگی . 1"} -{"line": "43962 تقادم ( تقادم .) [ ع . ] (اِ.) جمع تقدمه، پیشکش، هدیه . 1"} -{"line": "43963 تقادیر (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تقدیر. 1"} -{"line": "43964 تقارب (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .)1 - به هم نزدیک شدن . 2 - نام یکی از بحور شعر به معنی متقارب . 1"} -{"line": "43965 تقارن (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) قرین شدن با یکدیگر. 1"} -{"line": "43966 تقاسم (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم بخش کردن . 2 - با هم قسم خوردن . 1"} -{"line": "43967 تقاص (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) قصاص گرفتن از هم . 2 - تاوان گرفتن . 3 - معامله به مثل کردن . ؛ تقاص پس دادن مجازات شدن، تاوان دادن . 1"} -{"line": "43968 تقاضا (تَ) [ ع . ] (مص ل .) درخواست کردن . 1"} -{"line": "43969 تقاضی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) نک تقاضا. 1"} -{"line": "43970 تقاطر (تَ طُ) [ ع . ] (مص ل .) قطره قطره آمدن . 1"} -{"line": "43971 تقاطع (تَ طُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) یکدیگر را قطع کردن، قطع کردن دو خط یکدیگر را. 2 - (اِمص .) برخورد، قطع . 1"} -{"line": "43972 تقاعد (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بازایستادن از کاری . 2 - بازنشسته شدن . 1"} -{"line": "43973 تقاعس (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از کاری سر باز زدن . 2 - عقب ماندن، به تأخیر افتادن . 3 - طفره رفتن . 1"} -{"line": "43974 تقامر (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر شرط بستن و قمار کردن . 1"} -{"line": "43975 تقاوی (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) مساعده دادن به کارگر و زارع . 2 - (اِمص .) پیش پرداخت، مساعده . 1"} -{"line": "43976 تقبل (تَ قَ بُّ) [ ع . ] (مص م .) پذیرفتن، به عهده گرفتن . 1"} -{"line": "43977 تقبل الله (تَ قَ بَّ لَ لْ لا) [ ع . ] (جملة دعایی ) خدا بپذیرد، ایزد بپذیرد. 1"} -{"line": "43978 تقبیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) زشت شمردن، زشت کردن . 1"} -{"line": "43979 تقبیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) بوسه زدن، بوسیدن . 1"} -{"line": "43980 تقتیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - در دادن نَفَقه به عیال و اولاد سخت گرفتن . 2 - بو بلند کردن از غذا، گوشت . 1"} -{"line": "43981 تقدس (تَ قَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پاک بودن . 2 - پارسا بودن . 1"} -{"line": "43982 تقدم (تَ قَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) پیش افتادن، جلو رفتن . 1"} -{"line": "43983 تقدمه (تَ د مِ) [ ع . تقدمة ] 1 - (مص م .) پیشکش کردن . 2 - (اِ.) پیشکش . 3 - مبلغ معینی که به عنوان مساعده و برحسب قرار معین مالک در آغاز مال به زارع می دهد و هنگام برداشت پس می گیرد. 1"} -{"line": "43984 تقدیر (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه گرفتن . 2 - (اِ.) فرمان خدا، سرنوشت . 3 - (مص ل .) ارج نهادن . 1"} -{"line": "43985 تقدیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) پاک خواندن، پاک شمردن . 1"} -{"line": "43986 تقدیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پیشکش کردن، هدیه دادن . 2 - پیش انداختن . 1"} -{"line": "43987 تقرب (تَ قَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نزدیک شدن . 2 - خویشاوند شدن . 3 - نزد کسی شأن و مرتبه داشتن . 1"} -{"line": "43988 تقرر (تَ قَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) استوار گشتن . 1"} -{"line": "43989 تقریب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نزدیک کردن . 2 - چهار نعل تاختن اسب . 3 - قربانی کردن . 1"} -{"line": "43990 تقریر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برقرار کردن . 2 - بیان کردن . 1"} -{"line": "43991 تقریض (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بریدن، قطع کردن . 2 - شعر گفتن . 3 - مدح کردن . 4 - ذم گفتن (اضداد). 1"} -{"line": "43992 تقریظ (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ستودن . 2 - مطلبی را در تجمید کتاب یا نوشته ای نوشتن . 1"} -{"line": "43993 تقریع (تَ) [ ع . ] (مص م .) سرزنش کردن . 1"} -{"line": "43994 تقزز (تَ قَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پرهیزگار شدن . 2 - کناره کردن از گناه . 3 - رمیده شدن طبع از چیزی . 1"} -{"line": "43995 تقس کردن (تَ. کَ دَ) (مص م ) نک تَخس کردن . 1"} -{"line": "43996 تقسم (تَ قَ سُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پراکنده گشتن . 2 - (مص م .) پراکنده کردن . 1"} -{"line": "43997 تقسه (تَ قَ سُّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پراکنده کردن . 2 - (مص ل .) پراکنده گشتن . 1"} -{"line": "43998 تقسیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) قسط قسط کردن، قسط بندی . 1"} -{"line": "44055 تلاهی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) یکدیگر را سرگرم ساختن . 1"} -{"line": "43999 تقسیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قسمت کردن . 2 - بخش کردن عددی بر عدد دیگر. 3 - توزیع کردن، پخش کردن . 1"} -{"line": "44000 تقشف (تَ قَ شُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به کم ساختن، زندگی مرتاضی را پیشه کردن . 2 - (اِمص .) تنگی معشیت، درویشی . 1"} -{"line": "44001 تقشیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) پوست کردن، پوست کندن . 1"} -{"line": "44002 تقصی (تَ قَ صِّ) [ ع . ] (مص ل .) به نهایت چیزی رسیدن، دور شدن . 1"} -{"line": "44003 تقصیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کوتاه کردن . 2 - سستی ورزیدن، کم کاری کردن . 3 - گناه، جرم . 1"} -{"line": "44004 تقصیر افتادن ( تقصیر افتادن . اُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کوتاهی شدن، سستی رفتن . 1"} -{"line": "44005 تقضی (تَ قَ ضّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گذشتن، سپری شدن . 2 - نابود گردیدن . 1"} -{"line": "44006 تقطر (تَ قَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - چکیدن، چکیده شدن . 2 - به پهلو افتادن . 1"} -{"line": "44007 تقطع (تَ قَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) بریده شدن، از هم بریدن . 1"} -{"line": "44008 تقطیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) رو ترش کردن، گره به پیشانی زدن . 1"} -{"line": "44009 تقطیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چکانیدن . 2 - فرایند تبدیل گاز یا بخار به مایع . 1"} -{"line": "44010 تقطیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاره پاره کردن . 2 - تجزیه کردن شعر به اجزا و ارکان عروضی برای معین کردن موزون یا ناموزون بود شعر. 3 - کنایه از: پیمودن . 1"} -{"line": "44011 تقعر (تَ قَ عُّ) [ ع . ] (مص ل .) گود شدن . 1"} -{"line": "44012 تقعیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) گود کردن . 1"} -{"line": "44013 تقفل (تَ قَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) بسته شدن در، قفل شدن . 1"} -{"line": "44014 تقلا (تَ قَ لّ) [ ع . تقلی ] (مص ل .) کوشش و تلاش کردن . 1"} -{"line": "44015 تقلب (تَ قَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دگرگون شدن . 2 - در کاری به سود خود و به زیان دیگری تصرف کردن . 1"} -{"line": "44016 تقلد (تَ قَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گردن بند به گردن انداختن . 2 - پذیرفتن . 1"} -{"line": "44017 تقلص (تَ قَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) به هم پیوستن، در هم کشیدن . 1"} -{"line": "44018 تقلی (تُ) [ تر. ] (اِ.) گوسفند شش ماهه . 1"} -{"line": "44019 تقلیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) دگرگون کردن، وارونه کردن . 1"} -{"line": "44020 تقلید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گردن بند به گردن انداختن . 2 - پیروی کردن . 3 - کار به عهدة کسی گذاشتن . 1"} -{"line": "44021 تقلیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) از بیخ و بن برکندن، ریشه کن ساختن . 1"} -{"line": "44022 تقلیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) کاهش دادن، کاستن . 1"} -{"line": "44023 تقنین (تَ) [ ع . ] (مص م .) قانون گذاشتن . 1"} -{"line": "44024 تقنینیه (تَ یَّ) [ ع . تقنینیة ] (ص نسب .) مؤنث تقنینی . دورة تقنینیه، مجالس تقنینیه . قوة تقنینیه : یکی از قوای سه گانة کشور که عامل تشکیل حکومت صحیح است و آن شامل مجلس شورایی است مرکب از نمایندگان ملت که وضع قوانین را به عهده می گیرد؛ قانون گذاری . 1"} -{"line": "44025 تقهقر (تَ قَ قُ) [ ع . ] (مص ل .)به عقب برگشتن، واپس رفتن . 1"} -{"line": "44026 تقوی (تَ وا) [ ع . ] (اِمص .) پرهیزکاری، اطاعت از خدا. 1"} -{"line": "44027 تقویت (تَ یَ) [ ع . تقویة ] (مص م .) نیرو دادن . 1"} -{"line": "44028 تقویم (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بهاء جنسی را تعیین کردن . 2 - راست کردن . 3 - تعیین اوقات و زمان ها. 4 - (اِ.) گاهنامه . 1"} -{"line": "44029 تقی (تَ یّ) [ ع . ] (ص .) پرهیزگار. ج . اتقیاء. 1"} -{"line": "44030 تقید (تَ قَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) پابند چیزی شدن . 1"} -{"line": "44031 تقیل (تَ قَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیروی کردن . 2 - همانند شدن . 3 - در نیمه روز خوابیدن . 1"} -{"line": "44032 تقیه (تَ یِّ) [ ع . تقیة ] (مص ل .) 1 - پرهیز کردن . 2 - خودداری از آشکار کردن مذهب خویش برای حفظ جان . 1"} -{"line": "44033 تقیید (تَ) [ ع . ] (مص م .) در بند کردن، مقید ساختن . 1"} -{"line": "44034 تل (تَ) (اِ.) پسر امرد مزلف و مضخم، تگل . 1"} -{"line": "44035 تل (تَ لّ) [ ع . ] (اِ.) پشته، تپة بلند. ج . تلال . 1"} -{"line": "44036 تلاتوف (تَ) (ص .) 1 - کسی که خود را کثیف و ناپاک نگاه دارد. 2 - شور و غوغا. 1"} -{"line": "44037 تلاج (تَ) (اِ) بانگ، مشغله شور و غوغا. 1"} -{"line": "44038 تلاحق (تَ حُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به هم رسیدن . 2 - از پی هم آمدن . 1"} -{"line": "44039 تلازم (تَ زُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - همراه بودن . 2 - به یکدیگر وابسته بودن . 1"} -{"line": "44040 تلاش (تَ) (اِ.) کوشش، سعی . 1"} -{"line": "44041 تلاشی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) از هم پاشیده شدن . 1"} -{"line": "44042 تلاصق (تَ صُ) [ ع . ] (مص ل .) به هم چسبیدن، متصل شدن . 1"} -{"line": "44043 تلاطف (تَ طُ) [ ع . ] (مص ل .) به یکدیگر مهربانی کردن، با هم خوش رفتاری کردن . 1"} -{"line": "44044 تلاطم (تَ طُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به هم خوردن . 2 - به یکدیگر لطمه زدن . 1"} -{"line": "44045 تلاعب (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) بازی کردن . 1"} -{"line": "44046 تلاعن (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) یکدیگر را لعن کردن . 1"} -{"line": "44047 تلافی (تَ) [ ع . ] (مص م .)دریافتن، جبران کردن . 1"} -{"line": "44048 تلاقی (تَ) [ ع . ] (مص م .) دیدار کردن . 1"} -{"line": "44049 تلال (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تل ؛ پشته ها. 1"} -{"line": "44050 تلالؤ (تَ لَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) درخشیدن، برق زدن . 1"} -{"line": "44051 تلالا (تَ) (اِ.) 1 - رکن تقطیع موسیقی قدیم . 2 - صوت، خوانندگی، آواز. 1"} -{"line": "44052 تلامذه (تَ مِ ذ) [ ع . تلامذة ] (اِ.) جِ تلمیذ؛ شاگردان . 1"} -{"line": "44053 تلامیذ (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تلمیذ؛ شاگردان . 1"} -{"line": "44056 تلاوت (تَ وَ) [ ع . ] (مص م .) خواندن، قرائت کردن . 1"} -{"line": "44057 تلبث (تَ لَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) درنگ کردن . 1"} -{"line": "44058 تلبس (تَ لَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لباس پوشیدن . 2 - آمیخته و مبهم شدن کار. 1"} -{"line": "44059 تلبیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نیرنگ ساختن . 2 - پوشاندن، حقیقت را پنهان کردن . 1"} -{"line": "44060 تلثم (تَ لَ ثُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بوسه زدن . 2 - دهان بند زدن . 1"} -{"line": "44061 تلجئه (تَ جِ ئِ) [ ع . تلجئة ] (مص م .) 1 - قرار دادن مال برای بعضی از وارثان دون بعض . 2 - واگذار کردن زمین خود به دیگری و بدین نحو تحت حمایت او درآمدن ؛ التجاء. 1"} -{"line": "44062 تلجلج (تَ لَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مردد بودن . 2 - در گفتن سخنی تردید داشتن . 1"} -{"line": "44063 تلخ (تَ) [ په . ] (ص .) 1 - دارای مزة غیرمطبوع، بدمزه . 2 - زننده، سخت، سخن تلخ . 3 - تندخو، بدخلق . 1"} -{"line": "44064 تلخه (تَ خِ) (اِمر.) 1 - تلخک . 2 - صفرا، زرداب . 1"} -{"line": "44065 تلخک (تَ خَ) (اِمصغ .) 1 - مصغر تلخ . 2 - خربزة تلخ . 3 - کاسنی . 1"} -{"line": "44066 تلخیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) خلاصه کردن . 1"} -{"line": "44067 تلذذ (تَ لَ ذُّ) [ ع . ] (مص ل .) لذت بردن . 1"} -{"line": "44068 تلسک (تِ لِ) (اِ.) خوشة کوچک انگور که جزو خوشة بزرگ است . 1"} -{"line": "44069 تلسکوپ (تِ لِ) [ فر. ] (اِ.) دوربین بزرگ که با آن ستارگان را رصد می کنند. 1"} -{"line": "44070 تلطف (تَ لَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) نرمی کردن، مهربانی کردن . 1"} -{"line": "44071 تلطیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - لطیف کردن . 2 - زیبا ساختن . 1"} -{"line": "44072 تلعب (تَ لَ عُّ) [ ع . ] (مص ل .) بازی کردن . 1"} -{"line": "44073 تلعت (تَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشیب، سرازیر. 2 - سیل گیر. 3 - دهانة رودخانه . 1"} -{"line": "44074 تلعثم (تَ لَ ثُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درنگ کردن . 2 - تأمل کردن . 1"} -{"line": "44075 تلعلم (تَ لَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) توقف کردن، درنگ کردن در کار. 1"} -{"line": "44076 تلف (تَ لَ) [ ع . ] (مص ل .) هلاک شدن، نابود شدن . 1"} -{"line": "44077 تلف کردن (تَ لَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - به هدر دادن . 2 - نابود کردن . 1"} -{"line": "44078 تلفت (تَ لُ فّ) [ ع . ] (مص ل .) نیک نگریستن، به چپ و راست نگاه کردن، خیره شدن . 1"} -{"line": "44079 تلفظ (تَ لَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بر زبان آوردن کلمه . 2 - سخن گفتن . 1"} -{"line": "44080 تلفن (تِ لِ فُ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی که به وسیلة آن می توان اصوات و مکالمات را به مسافت دور انتقال داد یا دریافت کرد. 1"} -{"line": "44081 تلفن خانه ( تلفن خانه . نِ) [ فر - فا. ] (اِمر.) 1 - ادارة تلفن . 2 - اتاقی که دارای انشعابات تلفن باشد و برقراری تماس های تلفنی را بر عهده داشته باشد. 1"} -{"line": "44082 تلفن همراه ( تلفن همراه هَ) [ انگ فا. ] (اِ.) نک موبایل . 1"} -{"line": "44083 تلفن چی ( تلفن چی .) [ فر - تر. ] (ص نسب .) مأمور تلفن، آن که مسئول برقرار کردن ارتباط های تلفنی یا پاسخ گویی به تماس های تلفنی اداره یا سازمانی است . 1"} -{"line": "44084 تلفنی ( تلفنی .) [ فر - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به تلفن : پیغام تلفنی . 2 - (ق .) با استفاده از تلفن، به وسیلة تلفن . 1"} -{"line": "44085 تلفیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) پیچیدن، درنوردیدن . 1"} -{"line": "44086 تلفیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) به هم بستن، به هم پیوستن، مرتب کردن . 1"} -{"line": "44087 تلقاء (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دیدار کردن، رو به رو شدن . 2 - (اِمص .) دیدار. 3 - جای دیدار. 1"} -{"line": "44088 تلقب (تَ لَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) لقب یافتن، دارای لقب گردیدن . 1"} -{"line": "44089 تلقن (تَ لَ قُّ) [ ع . ] (مص م .) فراگرفتن، فهمیدن . 1"} -{"line": "44090 تلقی (تَ لَ قِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آموختن . 2 - ملاقات کردن، برخورد کردن . 3 - (اِمص .) فراگیری، آموزشی . 4 - دیدار، برخوردن، پذیرش . 1"} -{"line": "44091 تلقیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) لقب دادن . 1"} -{"line": "44092 تلقیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بارور کردن درخت خرمای ماده به وسیلة داخل کردن مایة خرمای نر به درون آن . 2 - واکسن زدن . 1"} -{"line": "44093 تلقین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فهماندن . 2 - کسی را وادار به گفتن کلامی کردن . 1"} -{"line": "44094 تلمبار (تَ لَ) (اِ.) = تلنبار: 1 - هر چیز که روی هم ریخته و انبار شده باشد. 2 - جایی که در آن کرم ابریشم را پرورش دهند. 1"} -{"line": "44095 تلمبه (تُ لُ ب) [ تر. ] (اِ.) دستگاهی که به وسیلة آن مایعات و گازها را از منبعی بیرون کشند. 1"} -{"line": "44096 تلمذ (تَ لَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) شاگردی کردن . 1"} -{"line": "44097 تلمع (تَ لَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) روشن شدن، درخشیدن . 1"} -{"line": "44098 تلمق (تَ لَ مُّ) [ ع . ] (مص م .) خوردن . 1"} -{"line": "44099 تلمیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نگاه تند و آنی به چیزی افکندن . 2 - اشاره کردن . 3 - اشاره کردن شاعر در شعر به داستان یا مثلی مشهور یا آوردن اصطلاحات علمی در شعر. 1"} -{"line": "44100 تلمیذ (تِ) [ ع . ] (اِ.) شاگرد، دانش آموز. ج . تلامذه، تلامیذ. 1"} -{"line": "44101 تلنگ (تُ لَ) (اِ.) 1 - نیاز، ضرورت . 2 - میل، خواهش . 1"} -{"line": "44102 تلنگ (تَ لَ) (اِ.) میوه ای است شبیه به شفتالو. 1"} -{"line": "44103 تلنگ (تِ لِ) (اِ.) بشکن . 1"} -{"line": "44104 تلنگ دررفتن ( تلنگ دررفتن . دَ. رَ تَ) (مص ل .) (عا.) 1 - گوزیدن . 2 - در انجام کاری ضعیف و ناتوان شدن . 1"} -{"line": "44105 تلنگر (تَ لَ گُ) (اِ.) ضربه زدن با سر انگشت به کسی یا چیزی . 1"} -{"line": "44107 تله (تَ لِ) (اِ.) دام، ابزاری برای گرفتن حیوانات . 1"} -{"line": "44108 تله بست (تَ لِ بَ) (اِمر.) چوب بست . 1"} -{"line": "44109 تله تایپ ( تله تایپ .) [ انگ . ] (اِمر.) دستگاهی است شبیه ماشین تحریر که سیم های برقی آن را به ماشین تحریر دیگری نظیر خود آن در نقطة دیگر وصل کنند و چون مطالبی به وسیلة ماشین اول نوشته شود ماشین دومی رونوشت آن را به طور خودکار حاضر می کند. 1"} -{"line": "44110 تله تکس (تِ لِ تِ) [ انگ . ] (اِ.) سیستمی که اطلاعات مورد نیاز روزانه را از قبیل اجناس و ساعت پرواز هواپیما و اخبار مهم سیاسی به صورت نوشته روی صفحه تلویزیون ظاهر کند، پیام نما. (فره ). 1"} -{"line": "44111 تله پاتی (تِ لِ) [ فر. ] (اِمر.) انتقال و ارتباط فکر از راه دور، دورآگاهی (فره ). 1"} -{"line": "44112 تلهب (تَ لَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) زبانه کشیدن آتش . 1"} -{"line": "44113 تلهف (تَ لَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) افسوس خوردن . 1"} -{"line": "44114 تلو (تِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دنبال، پس . 2 - بچة شتر که دنبال مادر خود می رود. 1"} -{"line": "44115 تلواسه (تَ س ِ) (اِ.) = تالواسه : 1 - اضطراب، بی قراری . 2 - اندوه، ملالت . 1"} -{"line": "44116 تلوتلو (تِ تِ) (اِمر.) حرکت به چپ و راست مانند راه رفتن اشخاص مست . 1"} -{"line": "44117 تلوث (تَ لَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) آلوده شدن . 1"} -{"line": "44118 تلون (تَ لَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) رنگ به رنگ گشتن، هر لحظه به رنگی درآمدن . 1"} -{"line": "44119 تلوک (تَ لُ) (اِ.) نشانه، هدف . 1"} -{"line": "44120 تلویح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - اشاره کردن، با اشاره فهماندن . 2 - سخنی را در ضمن سخن دیگر به کنایه بیان داشتن . 1"} -{"line": "44121 تلویزیون (تِ لِ یُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی است که تصاویر اشیاء و اشخاص را از مسافت دور به وسیلة امواج الکترونیکی انتقال دهد. 1"} -{"line": "44122 تلویم (تَ) [ ع . ] (مص م .) سرزنش کردن . 1"} -{"line": "44123 تلوین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رنگ به رنگ کردن . 2 - اسلوب سخن را تغییر دادن و متنوع ساختن . 3 - غذاهای گوناگون حاضر کردن . 1"} -{"line": "44124 تلپ (تِ لِ) (ص .) 1 - تالاپ . 2 - ویژگی آن که خود را به دیگران تحمیل می کند. ؛ تلپ شدن سربار شدن . 1"} -{"line": "44125 تلکس (تِ لِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه ارتباطی برای ارسال و دریافت پیام که با گرفتن شمارة مخاطب دستگاه تله تایپ آن به کار می افتد و پیام را ثبت می کند. 1"} -{"line": "44126 تلکه (تَ لَ کِ) (اِ.) (عا.) پول یا جنسی که با مکر و فریب از دیگری بگیرند. 1"} -{"line": "44127 تلکه کردن ( تلکه کردن . کَ دَ) (مص ل .) باج گرفتن، رشوه گرفتن . 1"} -{"line": "44128 تلگراف (تِ لِ) [ فر. ] (اِمر.) دستگاهی است که به وسیلة آن اخبار و مطالب را از راه دور مخابره کنند. 1"} -{"line": "44129 تلگرام (تِ لِ) [ فر. ] (اِمر.) مطلبی که به وسیلة تلگراف مخابره و بر کاغذی نوشته شده باشد. 1"} -{"line": "44130 تلی (تُ) (اِ.) 1 - کیسه ای که در آن اسباب خیاطی را بگذارند. 2 - دست افزار حجام . 1"} -{"line": "44131 تلیبار (تَ) (اِ.) نک تلمبار. 1"} -{"line": "44132 تلید (تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مال کهنه و قدیمی و موروثی . 2 - غیر عربی که در میان عرب پرورش یافته باشد. 1"} -{"line": "44133 تلین (تَ لَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نرم شدن . 2 - چاپلوسی کردن . 1"} -{"line": "44134 تلیین (تَ) [ ع . ] (مص م .) نرم گردانیدن . 1"} -{"line": "44135 تم (تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - موضوع اساسی، مایه . 2 - زمینه . 1"} -{"line": "44136 تم (تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - تیرگی چشم، بیماری ای که باعث نابینایی و کمی دید می شود. 2 - تاریکی، سیاهی . 1"} -{"line": "44137 تماثل (تَ ثُ) [ ع . ] (مص ل .) مانند هم شدن، ه مچون یکدیگر گردیدن . 1"} -{"line": "44138 تماثیل (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تمثال . 1 - نگارها. 2 - مجسمه ها، پیکرها. 1"} -{"line": "44139 تماخره (تَ خَ رِ) (اِمص .) 1 - مزاح، خوش - طبعی . 2 - مطایبه . 1"} -{"line": "44140 تمادح (تَ دُ) [ ع . ] (مص م .)یکدیگر را ستودن . 1"} -{"line": "44141 تمادی (تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) طول دادن، به درازا کشیدن . 2 - مداومت کردن بر کاری . 1"} -{"line": "44142 تمار (تَ مّ) [ ع . ] (اِ.) خرمافروش . 1"} -{"line": "44143 تمارض (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به بیماری زدن . 1"} -{"line": "44144 تمازج (تَ زُ) [ ع . ] (مص ل .) آمیخته شدن، مخلوط شدن . 1"} -{"line": "44145 تمازح (تَ زُ) [ ع . ] (مص ل .) مزاح کردن با هم . 1"} -{"line": "44146 تماس (تَ سّ) [ ع . ] (مص ل .) یکدیگر را مس کردن، به هم مالیده شدن . 1"} -{"line": "44147 تماسخ (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) انتقال نفس به بدن حیوان دیگر غیر انسان . 1"} -{"line": "44148 تماسک (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خود را نگاه داشتن . 2 - چنگ در زدن و آویختن . 1"} -{"line": "44149 تماسیح (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تمساح . 1"} -{"line": "44150 تماشا (تَ) [ ع . تماشی ] 1 - (مص م .) دیدن، نگاه کردن . 2 - (مص ل .) گردش کردن، راه رفتن . 1"} -{"line": "44151 تماشاخانه ( تماشاخانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که در آن هنرپیشگان داستانی را به نمایش درآوردند، تأتر. 1"} -{"line": "44152 تماشاچی ( تماشاچی .) [ ع - تر. ] (ص مر. اِمر.) کسی که نمایش، بازی یا مسابقه ای را تماشا کند. 1"} -{"line": "44153 تماشاگر ( تماشاگر . گَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) بیننده، ناظر، کسی که تماشا می کند. 1"} -{"line": "44154 تماشی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با هم راه رفتن . 1"} -{"line": "44155 تمالک (تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) خویشتن دار بودن . 1"} -{"line": "44156 تمام (تَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کامل، درست . 2 - بی - عیب . 3 - رسا. 4 - همه، همگی . 1"} -{"line": "44157 تمام رخ (تَ. رُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نقش یا تصویری که از روبرو باشد. مق نیم رخ . 1"} -{"line": "44158 تماماً (تَ مَ نْ) [ ع . ] (ق .) همه، همگی، کلاً جمعاً. 1"} -{"line": "44159 تمامت (تَ مَ) [ ع . تمامة ] (مص ل .) 1 - تمام کردن، کامل کردن . 2 - همه . 1"} -{"line": "44160 تمامی (تَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - به سر آمدن . 2 - رسیدگی، رسایی . 1"} -{"line": "44161 تمامی ( تمامی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - تمام، همه . 2 - پایان . 1"} -{"line": "44162 تمایز (تَ یُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم فرق داشتن . 2 - جدا شدن . 1"} -{"line": "44163 تمایل (تَ یُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - اظهار میل و رغبت کردن . 2 - به سوی چیزی کج شدن . 3 - (اِمص .) گرایش، میل . 4 - عاطفه، احساس . 1"} -{"line": "44164 تمایم (تَ یِ) [ ع . تمائم ] (اِ.) جِ تمیمه . 1"} -{"line": "44165 تمبر (تَ) [ فر. ] (اِ.) تکه کاغذی کوچک و چسبناک که ادارة پست چاپ و در مقابل اخذ حق حمل و نقل نامه ها و غیره به نامه و محمول الصاق کند. 1"} -{"line": "44166 تمت (تَ مَّ) [ ع . ] (فع .) به پایان رسید، تمام شد (در آخر کتاب ها و رساله ها نوشته شود). 1"} -{"line": "44167 تمتع (تَ مَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) برخوردار شدن، بهره مند شدن . 1"} -{"line": "44168 تمتم (تُ تُ) (اِ.) منگوله ای که از موی دم گاومیش هندی درست می کردند و آن را بر سر نیزه یا گردن اسب می بستند. 1"} -{"line": "44169 تمتمام (تَ تَ) [ ع . ] (ص .) کسی که به علت تند حرف زدن، سخنش فهمیده نمی شود. 1"} -{"line": "44170 تمثال (تَ) [ ع . ] (مص ل .) مثل زدن، مثل آوردن . 1"} -{"line": "44171 تمثال (تِ) [ ع . ] (اِ.) صورت، نگار، مجسمه . ج . تماثیل . 1"} -{"line": "44172 تمثل (تَ مَ ثُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - داستان زدن، مثال آوردن . 2 - شبیه چیزی شدن . 3 - قصاص گرفتن . 1"} -{"line": "44173 تمثیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مثال آوردن . 2 - تشبیه کردن . 1"} -{"line": "44174 تمجمج (تَ مَ جْ مُ) [ ع . ] (مص ل .) سخن را نامفهوم ادا کردن . 1"} -{"line": "44175 تمجید (تَ) [ ع . ] (مص م .) ستودن، تعریف کردن . 1"} -{"line": "44176 تمحق (تَ مَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نابود شدن . 2 - سوختن . 1"} -{"line": "44177 تمحل (تَ مَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حیله کردن . 2 - کسی را به تکلف انداختن . 1"} -{"line": "44178 تمحیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آزمودن . 2 - پاکیزه کردن . 3 - کاستن . 4 - گوشت را از چربی و پی جدا کردن . 1"} -{"line": "44179 تمدد (تَ مَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) دراز شدن، کشیده شدن . 1"} -{"line": "44180 تمدن (تَ مَ دُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شهرنشین شدن . 2 - (اِ.) همکاری مردم یک جامعه برای ترقی و پیشرفت . 1"} -{"line": "44181 تمدیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) مدح کردن . 1"} -{"line": "44182 تمدید (تَ) [ ع . ] (مص م .) کشیدن، دراز کردن . 1"} -{"line": "44183 تمر ( تمر .) [ ع . ] (اِ.) خرما. 1"} -{"line": "44184 تمر (تَ) (اِ.) آب مروارید، یکی از بیماری های چشمی که بیشتر در سنین بالا بروز می کند و باعث کم شدن نیروی دید می شود. 1"} -{"line": "44185 تمر ( تمر .) (اِ.) درختی است با برگ های دراز و متناوب که هر برگ بیش از بیست تا سی برگچه دارد، گل هایش زرد یا سرخ رنگ است . میوه اش سرخ و ترش مزه است که در غلافی بزرگ جا دارد، برای قلب و معده مفید است . 1"} -{"line": "44186 تمرد (تَ مَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) سرپیچی کردن، نافرمانی . 1"} -{"line": "44187 تمرغ (تَ مَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) در خاک غلتیدن، از درد به خود پیچیدن . 1"} -{"line": "44188 تمرکز (تَ مَ کُ) (مص جع .) گرد آمدن در یک جا، گرد آوردن در یک جا. 1"} -{"line": "44189 تمرگیدن (تَ دَ) (مص ل .) (عا.) نشستن، در موقع تحقیر گفته می شود. 1"} -{"line": "44190 تمرین (تَ) [ ع . ] (مص م .) عادت دادن، آشنا ساختن کسی به کاری . 1"} -{"line": "44191 تمزیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) پاره کردن، دریدن جامه . 1"} -{"line": "44192 تمساح (تِ) [ ع . ] (اِ.) جانوری است خزنده و سخت پوست دارای چهار دست و پا، در آب به راحتی شنا می کند، اما همیشه در آب نمی ماند، تخم هایش را در خشکی می گذارد. این حیوان دارای فک و دندان های بسیار نیرومند می باشد، کروکودیل . 1"} -{"line": "44193 تمسح (تَ مَ سُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دست مالیدن به چیزی، مسح کردن . 2 - روغن مالی کردن بدن . 1"} -{"line": "44194 تمسخر (تَ مَ خُ) [ ع . ] (مص م .) مسخره کردن، ریشخند زدن . 1"} -{"line": "44195 تمسک (تَ مَ سُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چنگ زدن، دستاویز قرار دادن . 2 - (اِ.) سند، حجت . 1"} -{"line": "44196 تمشا (تِ) [ ع . تمشاء ] (مص ل .) راه رفتن . 1"} -{"line": "44197 تمشک (تَ مِ) (اِ.) میوه ای است مانند توت و توت فرنگی به رنگ قرمز مایل به مشکی با مزة ترش و شیرین که از بوتة تمشک به دست می آید. بوتة این میوه ساقة بلند و تیغ دار و در هم پیچیده دارد که با برگ های کوچک به طور خودرو در جاهای گرم و مرطوب می روید، دارای ویتامین C و قند بوده، ملین و اشتهاآور می باشد. 1"} -{"line": "44198 تمشی (تَ مَ شّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راه رفتن، گام زدن . 2 - (اِمص .) پیاده روی . 1"} -{"line": "44199 تمشیت (تَ ش یَ) [ ع . تمشیة ] (مص م .) 1 - روان ساختن، به راه انداختن . 2 - سر و سامان دادن . 1"} -{"line": "44200 تمضمض (تَ مَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) مضمضمه کردن، آب در دهان گردانیدن . 1"} -{"line": "44201 تمعطی (تَ مَ طّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دراز کشیدن . 2 - خرامیدن . 3 - خمیازه کشیدن . 1"} -{"line": "44202 تمغا (تَ) [ مغ . ] (اِ.) 1 - مُهر، داغ . 2 - مهری که در قدیم پادشاهان مغول به فرمان های خود می زده اند. 3 - باج، خراج . 1"} -{"line": "44203 تمغاجی (تَ) (اِمر.) مأمور گرفتن باج و خراج در زمان ایلخانان مغول . 1"} -{"line": "44204 تملص (تُ مَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رهایی یافتن، رستن . 2 - لیز خوردن، از دست افتادن . 1"} -{"line": "44205 تملق (تَ مَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن . 1"} -{"line": "44206 تملک (تَ مَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) دارا شدن، مالک شدن . 1"} -{"line": "44207 تملیت (تَ) (اِ.) یک لنگة بار، بار کمی که بر بالای استر یا الاغ بگذارند و بر روی آن نشینند. 1"} -{"line": "44208 تملیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نمک ریختن . 2 - سخن ملیح گفتن . 1"} -{"line": "44209 تملیک (تَ) [ ع . ] (مص م .) دارا کردن، مالک گردانیدن . 1"} -{"line": "44210 تمنا (تَ مَ نّ) [ ع . ] (اِمص .) درخواست، خواهش . 1"} -{"line": "44211 تمنده (تَ مَ د) (ص فا.) کسی که زبانش در سخن گفتن می گیرد. 1"} -{"line": "44212 تمنع (تَ مَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - استوار شدن . 2 - بازایستادن . 1"} -{"line": "44213 تمنه (تَ مَ نَ) (اِ.) سوزن لحاف دوزی . 1"} -{"line": "44214 تمنی (تَ مَ نِّ) [ ع . ] (مص ل .) آرزو کردن، آرزو داشتن . 1"} -{"line": "44215 تمنیت (تَ نِ یَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آرزومند کردن . 2 - مَنی خارج کردن . 1"} -{"line": "44216 تمنیع (تَ) [ ع . ] (مص م .) بازداشتن، منع کردن . 1"} -{"line": "44217 تمهد (تَ مَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گسترده شدن . 2 - آسان شدن . 3 - توانا شدن بر چیزی . 1"} -{"line": "44218 تمهل (تَ مَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) کاری را به آهستگی انجام دادن، درنگ کردن . 1"} -{"line": "44219 تمهید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گسترانیدن . 2 - آسان ساختن . 3 - فراهم کردن . 1"} -{"line": "44220 تمهیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) زمان دادن، مهلت دادن . 1"} -{"line": "44221 تموج (تَ مَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) موج زدن . 1"} -{"line": "44222 تموز (تَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - گرمای سخت، زمان بودن خورشید در برج سرطان . 2 - نام ماه اول تابستان و ماه دهم از ماه های رومیان . 1"} -{"line": "44223 تمول (تَ مَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) توانگر شدن، ثروتمند شدن . 1"} -{"line": "44224 تموک (تَ) (اِ.) نوعی تیر که دارای پیکان پهن باشد. 1"} -{"line": "44225 تمویل (تَ) [ ع . ] (مص م .) مال کردن ؛ به قوة دو رسانیدن، عددی را در نفس خود ضرب کردن . 1"} -{"line": "44226 تمویه (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - زراندود کردن . 2 - دروغی را حق جلوه دادن . 1"} -{"line": "44227 تمک (تَ مَ) [ ع . ثمک ] (اِ.) گیاهی از تیرة چتریان که دارای برگ های طویلی است و در غالب نقاط می روید. دم کردة آن به عنوان مدر و ضد روماتیسم در تداوی قدیم مصرف می شده ؛ ابرة الراعی، حربث . 1"} -{"line": "44228 تمکن (تَ مَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جاگیر شدن . 2 - دارای جاه و مقام شدن . 3 - توانا شدن . 1"} -{"line": "44229 تمکین (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فرمان بردن . 2 - پابرجا کردن، به کسی فرمان دادن . 1"} -{"line": "44230 تمیز (تَ) [ ع . تمییز ] 1 - (مص م .) بازشناختن . 2 - جدا کردن . 3 - (ص .) پاکیزه، پاک . 4 - تشخیص دادن، فرق گذاشتن . 1"} -{"line": "44231 تمیز (تَ مَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) جدا شدن، فرق یافتن . 1"} -{"line": "44232 تمیم (تَ) [ ع . ] (ص .) 1 - تمام و کامل . 2 - استوار، سخت . 1"} -{"line": "44233 تمیمه (تَ مِ) [ ع . تمیمة ] (اِ.) طلسمی که برای دفع چشم زخم به گردن اطفال آویزند. ج . تمایم . 1"} -{"line": "44234 تمییز (تَ) [ ع . ] (مص م .) نک تمیز. 1"} -{"line": "44235 تن (تُ) [ فر. ] (اِ.) مقیاس وزن برابر 1000 کیلوگرم . 1"} -{"line": "44236 تن ( تن .) [ فر. ] (اِ.) درجة بلندی و کوتاهی صدا و آوازها، صدا، صوت، پرده (فره ). 1"} -{"line": "44237 تن ( تن .) [ فر. ] (اِ.) 1 - گوشت ماهی که به صورت فشرده کنسرو شود. 2 - نوعی ماهی . 1"} -{"line": "44238 تن (تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - بدن . 2 - جسم . 3 - نفر، شخص . 1"} -{"line": "44239 تن آسان ( تن آسان .) (ص مر.) 1 - آسوده، مرفه . 2 - تن درست، سالم . 3 - تن پرور، خوش گذران . 1"} -{"line": "44240 تن آسانی (تَ) (حامص .) 1 - آسودگی، رفاه . 2 - تندرستی . 3 - خوشگذرانی، تن پروری . 1"} -{"line": "44241 تن بها (تَ. بَ) (اِمر.) پولی که کسی برای آزاد شدن کسی دیگر از زندان در صندوق دادگستری گذارد؛ وجه الکفاله . 1"} -{"line": "44242 تن تن (تَ تَ) (اِمر.) 1 - وزن اجزای آواز موسیقی . 2 - از ارکان تقطیع . 3 - نغمه، سرود. 1"} -{"line": "44243 تن در دادن (تَ. دَ. دَ) [ ع . ] (مص ل .) پذیرفتن، به امری یا کاری رضایت دادن . 1"} -{"line": "44244 تن زدن (تَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - خاموش شدن، سکوت کردن . 2 - خودداری کردن، امتناع کردن . 1"} -{"line": "44245 تن پرور (تَ. پَ وَ) (ص فا.)تن آسا، خوش - گذران . 1"} -{"line": "44246 تن پوش (تَ) (اِمر.) لباس و جامه . 1"} -{"line": "44247 تناجی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با هم راز گفتن . 1"} -{"line": "44248 تناد (تَ دّ) [ ع . ] (مص ل .) از یکدیگر رمیدن، پراکنده شدن . 1"} -{"line": "44249 تنادی (تَ) [ ع . ] (مص م .) یکدیگر را ندا کردن، هم را خواندن . 1"} -{"line": "44250 تنازع (تَ زُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر پیکار کردن . 1"} -{"line": "44251 تنازل (ت زُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیکار کردن . 2 - فرود آمدن . 3 - استعفا کردن . 4 - فروتنی کردن . 1"} -{"line": "44301 تنجیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ناپاک کردن . 2 - پلید خواندن، ناپاک شمردن . 1"} -{"line": "44302 تنجیم (تَ) [ ع . ] (مص م .) رصد کردن ستارگان . 1"} -{"line": "44252 تناسب (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .)1 - نسبت و رابطه داشتن میان دو کسی یا دو چیز. 2 - مراعات النظیر، نام صنعتی است در شعر، و آن آوردن کلماتی است که با هم نسبت داشته باشند، مانند: اسب و زین، ماه و خورشید. 1"} -{"line": "44253 تناسخ (تَ سُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - یکدیگر را باطل ساختن . 2 - انتقال روح شخص مرده به بدن انسانی دیگر. 1"} -{"line": "44254 تناسق (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) نظم و ترتیب یافتن . 1"} -{"line": "44255 تناسل (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) فرزند زادن، تولید نسل . 1"} -{"line": "44256 تناشد (تَ شُ) [ ع . ] (مص ل .) بر هم خواندن، با هم سرودن . 1"} -{"line": "44257 تناصح (تَ صُ) [ ع . ] (مص ل .) یکدیگر را اندرز دادن، به هم پند گفتن . 1"} -{"line": "44258 تناصر (تَ صُ) [ ع . ] (مص م .) همدیگر را یاری کردن . 1"} -{"line": "44259 تناصف (تَ صُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم انصاف داشتن . 2 - با هم نصف کردن . 1"} -{"line": "44260 تناصی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) موی پیشانی همدیگر را گرفتن در جنگ و درگیری . 1"} -{"line": "44261 تناظر (تَ ظُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به یکدیگر نگریستن . 2 - با هم بحث و گفتگو کردن . 1"} -{"line": "44262 تنافر (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) دوری جُستن، از یکدیگر بیزاری جستن . 1"} -{"line": "44263 تنافس (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) رغبت کردن در کاری از روی رقابت و همچشمی به منظور پیشی گرفتن . 1"} -{"line": "44264 تنافور (تَ فُ) [ په . ] (اِ. ص .)=تناپور. تناپوهر: در دین زرتشتی نام گناهی است که گناهکار مرتکب آن نمی تواند از پُل چینود بگذرد، گناه نابخشودنی . 1"} -{"line": "44265 تنافی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با هم مخالف شدن، یکدیگر را نفی کردن . 1"} -{"line": "44266 تناقض (تَ قُ) [ ع . ] (مص ل .) ضد یکدیگر بودن . 1"} -{"line": "44267 تناهی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به پایان رسیدن، به نهایت رسیدن .2 - بازایستادن . 1"} -{"line": "44268 تناوب (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) به نوبت کاری را انجام دادن . 1"} -{"line": "44269 تناور (تَ وَ)(ص مر.) 1 - تنومند، فربه . 2 - قوی جثه . 1"} -{"line": "44270 تناول (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .)1 - گرفتن، برداشتن . 2 - غذا خوردن . 1"} -{"line": "44271 تناوم (تَ وُ) [ ع . ] (مص م .) خود را به خواب زدن . 1"} -{"line": "44272 تناکح (تَ کُ) [ ع . ] (مص ل .) زن خواستن . 1"} -{"line": "44273 تناکر (تَ کُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خود را به نادانی زدن . 2 - دشمنی ورزیدن دو قوم با یکدیگر. 1"} -{"line": "44274 تنبان (تُ) (اِ.) 1 - زیر جامه، ازار. 2 - شلوار. ؛ تنبان کسی دو تا شدن کنایه از: پولدار شدن . 1"} -{"line": "44275 تنباکو (تَ) (اِ.) گیاهی است یک ساله، بومی قارة امریکا که به وسیلة اسپانیایی ها به اروپا برده شده . از گونة توتون است که برگ آن را خشک کرده و به وسیلة دود کردن، استعمال می شود، دارای مادة سمی نیکوتین است . 1"} -{"line": "44276 تنبسه (تَ بَ سَ) (ا.) فرش، قالی . 1"} -{"line": "44277 تنبل (تَ بَ) (ص .) تن پرور، کاهل . 1"} -{"line": "44278 تنبل (تِ بَ) (ص .) کوتاه قد. 1"} -{"line": "44279 تنبل (تَ یا تُ بُ) (اِ.) 1 - مکر، حیله . 2 - افسون، جادو. 1"} -{"line": "44280 تنبلیت (تَ بَ) (اِ.) = تملیت : 1 - بار کوچکی که بر بار بزرگ بندند و گاه بر بالای چاروا نهند و بر روی آن سوار شوند. 2 - یک لنگ بار، عدل . 1"} -{"line": "44281 تنبنده (تَ بَ د) 1 - (ص فا.) جنبنده، لرزنده . 2 - (اِ.) بنایی که در حال فرو ریختن باشد. 1"} -{"line": "44282 تنبه (تَ نَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) بیدار شدن، هوشیار شدن . 1"} -{"line": "44283 تنبه (تَ بَ) (اِ.) چوب پشت در، کلون . 1"} -{"line": "44284 تنبور (تَ) [ په . ] (اِ.) سازی است مانند سه تار دارای کاسه ای کوچک و دسته ای دراز. 1"} -{"line": "44285 تنبوشه (تَ بُ ش ِ) (اِ.) لولة سفالین که در زیر خاک یا میان دیوار کارمی گذاشتند تا آب از آن عبور کند. 1"} -{"line": "44286 تنبوک (تَ) (اِ.) 1 - یک طرف زین با دامنه تسمة رکاب . 2 - کباده . 1"} -{"line": "44287 تنبک (تُ بَ) (اِ.) یکی از سازها که به آن ضرب هم گویند. آن را از چوب و سفال یا فلز سازند و در یک سوی آن پوستی نازک کشند و به هنگام نواختن آن را در زیر بغل گرفته با سر انگشتان می نوازند. 1"} -{"line": "44288 تنبگ (تَ بَ) (اِ.) طبق چوبی بزرگ که بقالان در آن میوه یا اجناس دیگر ریزند. 1"} -{"line": "44289 تنبیدن (تَ دَ) (مص ل .) 1 - جنبیدن . 2 - فرو ریختن ساختمان . 1"} -{"line": "44290 تنبیده (تَ د) (ص مف .) 1 - جنبیده، لرزیده . 2 - بنایی که سقف و دیوارهای آن فروریخته . 1"} -{"line": "44291 تنبیه (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آگاه کردن . 2 - مجازات کردن . 1"} -{"line": "44292 تنته (تَ تِ) (اِ.) پردة عنکبوت . 1"} -{"line": "44293 تنتور (تَ) [ فر. ] (اِ.) الکل یا اتر که از عناصر فعال مواد معدنی، نباتی و حیوانی استخراج می شود. 1"} -{"line": "44294 تنجز (تَ نَ جُّ) [ ع . ] (مص م .) روا کردن، خواستار روا کردن حاجت شدن . 1"} -{"line": "44295 تنجس (تَ نَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) نجس شدن، پلید گشتن . 1"} -{"line": "44296 تنجع (تَ نَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به دنبال آب و علف رفتن . 2 - به نزد کسی به نیت نیکی یافتن رفتن . 1"} -{"line": "44297 تنجنده (تَ جَ دَ یا د) (ص فا.) = تنجیدن : به خود پیچنده، درهم فشرده، ترنجنده . 1"} -{"line": "44298 تنجیدن (تَ دَ) (مص ل .) درهم فشرده شدن، به خود پیچیدن . 1"} -{"line": "44299 تنجیده (تَ د) (ص مف .) به خود پیچیده، در هم فشرده . 1"} -{"line": "44300 تنجیز (تَ) [ ع . ] (مص م .) روا کردن، رو - گردانیدن . 1"} -{"line": "44303 تنحل (تَ نَحُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نسبت دادن . 2 - شعر یا، نوشته ای را به خود یا کسی نسبت دادن . 3 - مذهبی را اختیار کردن . 1"} -{"line": "44304 تنحنح (تَ نَ نُ) [ ع . ] (مص ل .) آواز از سینه برآوردن . 1"} -{"line": "44305 تنحی (تَ نَ حِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دور شدن، دوری جستن . 2 - (اِمص .) دوری . 1"} -{"line": "44306 تنحیه (تَ یِ یا یَ) [ ع . تنحیة ] (مص م .) دور کردن، دور ساختن . 1"} -{"line": "44307 تنخواه (تَ خا) (اِمر.) 1 - سرمایه، پول نقد. 2 - مال و متاع . 1"} -{"line": "44308 تنخواه گردان ( تنخواه گردان . گَ) (اِمر.) پولی که در صندوق اداره یا هر شرکتی می گذارند تا در مواقع ضروری از آن استفاده کنند. 1"} -{"line": "44309 تند (تُ) (ص .) 1 - تیز، برنده . 2 - جلد، چالاک . 3 - طعمی که دهان رابسوزاند، مانند: طعم فلفل . 4 - بلندی، تپه . 5 - بدخو، خشمگین . 1"} -{"line": "44310 تند و خند (تُ دُ خَ) (ص مر.) تار و مار، از هم پاشیده . 1"} -{"line": "44311 تندآب ( تندآب .) (اِمر.) 1 - تیزآب . 2 - آبی که با سرعت زیاد جریان داشته باشد. 1"} -{"line": "44312 تندباد ( تندباد .) (اِمر.) باد تند و سخت که با رعد و برق شدید همراه است، توفان . 1"} -{"line": "44313 تندخو (ی )( ((.) (ص مر.)بدخلق، خشمگین . 1"} -{"line": "44314 تندر (تُ دَ) (اِ.) رعد، آسمان غرش . 1"} -{"line": "44315 تندرست (تَ دُ رُ) (ص مر.) سالم، صحیح . 1"} -{"line": "44316 تندرو (تُ. رُ) (ص فا.) 1 - آن که در حرکت و رفتن سریع باشد. 2 - بی باک، بی پروا. 1"} -{"line": "44317 تندس (تَ د) (اِ.) نک تندیس . 1"} -{"line": "44318 تندسه (تَ س ِ) (اِ.) نک تندیسه . 1"} -{"line": "44319 تندم (تَ نَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) پشیمان شدن، پشیمانی خوردن . 1"} -{"line": "44320 تنده (تُ د) (اِ.) سرازیری، سراشیبی . 1"} -{"line": "44321 تنده (تُ دَ) (اِ.) برگِ نورسته، غنچه . 1"} -{"line": "44322 تندور (تُ دُ) (اِ.) نک تندر. 1"} -{"line": "44323 تندی (تُ) (حامص .) 1 - تیزی، برندگی . 2 - چابکی، چالاکی . 3 - ترش رویی، بدخُلقی . 1"} -{"line": "44324 تندیاز (تُ) (ص فا.) زودرس، زودیاب . 1"} -{"line": "44325 تندیدن (تُ دَ) (مص م .) 1 - تندی کردن، درشتی کردن، خشم گرفتن . 2 - سر زدن غنچه و شکوفه و برگ درخت، تژ زدن، جوانه زدن . 1"} -{"line": "44326 تندیس (تَ) (اِمر.) 1 - صورت، تصویر. 2 - مجسمه . 1"} -{"line": "44327 تندیسه (تَ) (اِمر.) نک تندیس . 1"} -{"line": "44328 تنذیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) ترسانیدن . 1"} -{"line": "44329 تنزل (تَ نَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) نزول کردن، پایین آمدن . 1"} -{"line": "44330 تنزه (تَ نَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دوری جستن، دوری کردن از بدی، پاک شدن . 2 - تفرج، گردش . 1"} -{"line": "44331 تنزیب (تَ) (اِ.) 1 - پارچه نخی نازک و سفید که از آن پیراهن دوزند. 2 - پارچة سفید نخی و نازک که روی زخم می گذارند. 1"} -{"line": "44332 تنزیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) کاستن، کم گردانیدن . 1"} -{"line": "44333 تنزیل (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرود آوردن . 2 - مرتب ساختن . 3 - (اِ.) قرآن . 4 - سودی که به پول وام داده تعلق گیرد، پولی که از مبلغ برات یا سفته پیش از سررسید کسر می کنند. 1"} -{"line": "44334 تنزیه (تَ) [ ع . ] (مص م .) کسی را از عیب و آلودگی دور کردن . 1"} -{"line": "44335 تنسته (تَ نَ تَ یا تِ) (اِ.) بافتة عنکبوت . 1"} -{"line": "44336 تنسق (تَ سُ) (اِ.) معرب تنسخ، هر چیز گرانبها و نفیس . 1"} -{"line": "44337 تنسم (تَ نَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جستجو کردن . 2 - دم زدن، نفس کشیدن . 1"} -{"line": "44338 تنسک (تَ نَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) عابد شدن، پارسا شدن . 1"} -{"line": "44339 تنسیق (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نظم دادن . 2 - به هم پیوستن . 1"} -{"line": "44340 تنشیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) شادی کردن، شادمان کردن . 1"} -{"line": "44341 تنشیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خشک کردن آب یا رطوبت چیزی . 2 - خشک شدن شیر در پستان . 1"} -{"line": "44342 تنصر (تَ نَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مسیحی شدن، نصرانی گردیدن . 2 - به کسی یاری رساندن . 1"} -{"line": "44343 تنصیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) کسی را مسیحی گردانیدن . 1"} -{"line": "44344 تنصیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آشکار کردن معنی کلام . 2 - نسبت دادن حدیث به کسی که حدیث از او روایت شده . 1"} -{"line": "44345 تنصیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) دو نیمه شدن . 1"} -{"line": "44346 تنضید (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - روی هم چیدن . 2 - مرتب کردن . 1"} -{"line": "44347 تنطق ( تنطق .) [ ع . ] (مص ل .) کمر بستن . 1"} -{"line": "44348 تنطق (تَ نَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) سخن گفتن، نطق کردن . 1"} -{"line": "44349 تنظیف (تَ) [ ع . ] (مص م .) پاک کردن، پاکیزه ساختن . 1"} -{"line": "44350 تنظیم (تَ) [ ع . ] (مص م .)1 - نظم دادن . 2 - پیوند دادن . 1"} -{"line": "44351 تنعم (تَ نَ عُّ) [ ع . ] (مص ل .) به ناز و نعمت زیستن . 1"} -{"line": "44352 تنعم راندن ( تنعم راندن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)خوش - گذرانی کردن، عیاشی کردن . 1"} -{"line": "44353 تنغص (تَ نَ غُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - تیره شدن . 2 - تیره و ضایع شدن زندگی . 1"} -{"line": "44354 تنغیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تیره گردانیدن . 2 - بر هم زدن عیش کسی . 1"} -{"line": "44355 تنفذ (تَ نَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) نفوذ داشتن، نفوذ یافتن . 1"} -{"line": "44356 تنفر (تَ نَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) نفرت داشتن، رمیدن، بیزار بودن . 1"} -{"line": "44357 تنفس (تَ نَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .)1 - نفس کشیدن . 2 - تفرج کردن . 3 - استراحت و تعطیل بین ساعت های درس و کار مجلس، انجمن یا دادگاه . 1"} -{"line": "44358 تنفیذ (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نفوذ دادن . 2 - روان و اجرا کردن فرمان . 1"} -{"line": "44359 تنقاد (تَ) [ ع . ] (مص م .) جدا کردن پول سره از ناسره . 1"} -{"line": "44360 تنقب (تَ نَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) روبند بستن . 1"} -{"line": "44361 تنقل (تَ نَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از جایی رفتن . 2 - نقل و آجیل خوردن . 1"} -{"line": "44362 تنقیح (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاکیزه کردن . 2 - اصلاح کردن کلام از عیب و نقص . 1"} -{"line": "44363 تنقیص (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کم شمردن . 2 - ناقص کردن . 1"} -{"line": "44364 تنقیط (تَ) [ ع . ] (مص م .) حروف را نقطه دار کردن . 1"} -{"line": "44365 تنقیه (تَ یِ) [ ع . تنقیة ] (مص م .) 1 - پاک کردن، پاکیزه ساختن . 2 - لای روبی قنات و راه آب . 3 - وارد کردن داروی مایع به رودة بزرگ از راه مقعد. 1"} -{"line": "44366 تنمر (تَ نَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) مانند پلنگ شدن . 1"} -{"line": "44367 تنمیه (تَ مِ یِ) [ ع . تنمیة ] 1 - (مص م .) نمو دادن . 2 - افروختن آتش . 3 - (اِمص .) رشد، نمو. 1"} -{"line": "44368 تننده (تَ نَ د) (ص فا.) بافنده، تارتن . 1"} -{"line": "44369 تنندو (تَ نَ) (اِ.) عنکبوت، تارتن . 1"} -{"line": "44370 تنه ( تنه .) (اِ.) تار عنکبوت . 1"} -{"line": "44371 تنه (تَ نِ) (اِ.) 1 - تن، بدن . 2 - ساقة درخت . 1"} -{"line": "44372 تنها (تَ) 1 - (ص .) یگانه، بدون همراه و همدم . 2 - (ق .) فقط . 1"} -{"line": "44373 تنهایی ( تنهایی .) (حامص .) 1 - یگانه بودن، تنها بودن . 2 - خلوت . 1"} -{"line": "44374 تنو (تَ نُ) (اِ.) نیرو، توانایی . 1"} -{"line": "44375 تنودن (تَ دَ) (مص م .) نک تنیدن . 1"} -{"line": "44376 تنور (تَ نُّ) [ ع . ] (مص م .) نوره کشیدن، واجبی کشیدن . 1"} -{"line": "44377 تنور (تَ) (اِ.) محل پختن نان در خانه یا نانوایی . 1"} -{"line": "44378 تنور (تَ نَ وُّ) (اِ.) [ ع . ] (مص ل .) روشن شدن . 1"} -{"line": "44379 تنوره (تَ رِ) (اِ.) 1 - دودکش، لولة حلبی که روی سماور گذارند تا دود را خارج کند. 2 - سوراخ بالای آسیا که آب از آن روی پره های آسیا ریزد. 1"} -{"line": "44380 تنوز (تَ نُ) (اِ.) شکاف، چاک، تنوزه هم گویند. 1"} -{"line": "44381 تنوع (تَ نَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) گوناگون شدن . 1"} -{"line": "44382 تنوق (تَ نَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نیکو گردانیدن غذا و لباس . 2 - خوش سلیقگی . 3 - رنج بردن . 4 - مدارا کردن . 5 - مبالغه کردن . 6 - مهارت و استادی به کار بردن . 1"} -{"line": "44383 تنومند (تَ مَ) (ص مر.) 1 - تناور. 2 - فربه، چاق . 1"} -{"line": "44384 تنویر (تَ) [ ع . ] (مص م .) روشن کردن . 1"} -{"line": "44385 تنویر ( تنویر .) [ ازع . ] 1 - (مص م .) نوره کشیدن، واجبی کشیدن . 2 - (اِ.) واجبی، نوره . 1"} -{"line": "44386 تنویم (تَ) [ ع . ] (مص م .) خوابانیدن . 1"} -{"line": "44387 تنوین (تَ) [ ع . ] (مص م .) دو زَبَر یا دو زیر یا دو پیش که به آخر کلمات عربی در حالت نصبی، جری و رفعی افزوده می شود. 1"} -{"line": "44388 تنویه (تَ یِ) [ ع . ] (مص م .) بلندآوازه گردانیدن، نام کسی را به نیکی بردن، ستودن . 1"} -{"line": "44389 تنک (تُ نُ) (ص .) 1 - نازک و لطیف . 2 - پهن . 1"} -{"line": "44390 تنکبیز (تُ نُ) (ص فا. اِ.) = تنک بیزنده : غربال، موبیز. 1"} -{"line": "44391 تنکر (تَ نَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ناشناس بودن . 2 - به حال زشت و ناخوش درآمدن . 1"} -{"line": "44392 تنکه (تُ نُ کِ یا کَ) (اِ.) 1 - شلوار کوتاه که تا سر زانو باشد. 2 - شلوار کوتاه زنانه یا مردانه . 1"} -{"line": "44393 تنکه (تَ کِ یا کَ) (اِ.) قرص رایج از زر و سیم و مس . 1"} -{"line": "44394 تنکیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) مجهول کردن، ناشناس ساختن . 1"} -{"line": "44395 تنکیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) واژگون کردن، سرازیر ساختن . 1"} -{"line": "44396 تنکیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) عقوبت کردن . 1"} -{"line": "44397 تنگ ( تنگ .) (اِ.) 1 - لنگة بار، عدل، جوال . 2 - تسمه ای که به کمر اسب یا الاغ بندند. 3 - آن چه که بدان چیزهایی را تحت فشار قرار دهند مانند قید صحافی . 4 - بار، حمل . 1"} -{"line": "44398 تنگ (تُ) (اِ.) کوزه ای از جنس سفال یا بلور که قسمت پایین آن بزرگ و بالای آن تنگ و باریک باشد. 1"} -{"line": "44399 تنگ ( تنگ .) [ په . ] 1 - (ص .) باریک، کم عرض . 2 - جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جا گیرد. 3 - (اِ.) دره . 1"} -{"line": "44400 تنگ ( تَ ) (ص .) 1 - بسیار نزدیک، چسبان . 2 - نایاب . 1"} -{"line": "44401 تنگ آمدن ( تنگ آمدن . مَ دَ) (مص ل .) 1 - خسته شدن، درمانده شدن . 2 - دلگیر شدن . 3 - نزدیک شدن . 1"} -{"line": "44402 تنگ تنگ (تَ. تَ) (ق .) بار بار، بسیار زیاد. 1"} -{"line": "44403 تنگ حال ( تنگ حال .) (ص .) نادار، بی بضاعت . 1"} -{"line": "44404 تنگ داشتن ( تنگ داشتن . تَ) (مص ل .) بر کسی سخت گرفتن . 1"} -{"line": "44405 تنگ سالی (تَ) (حامص .) خشک سالی، کمیابی و گرانی ارزاق . 1"} -{"line": "44406 تنگ چشم ( تنگ چشم . چَ یا چِ) (ص مر.) بخیل، ممسک . 1"} -{"line": "44407 تنگ چشمی ( تنگ چشمی . چَ) (اِمص .) بُخل، حسادت . 1"} -{"line": "44408 تنگ کسی گرفتن ( تنگ کسی گرفتن . کَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) (عا.) احتیاج شدید و فوری به توالت رفتن . 1"} -{"line": "44409 تنگ کلاغ پر ( تنگ کلاغ پر . کَ. پَ) (ق مر.) (عا.) آخر شب، نزدیکی های صبح . 1"} -{"line": "44410 تنگاتنگ (تَ. تَ) (ص مر.) بسیار نزدیک و بدون فاصله، بسیار تنگ . 1"} -{"line": "44411 تنگان (تَ) (اِمر.) طبق چوبی . 1"} -{"line": "44412 تنگبار (تَ) (ص مر.) 1 - کسی که هیچ کس را نزد خود نپذیرد. 2 - صعب العبور. 1"} -{"line": "44413 تنگدست ( تنگدست . دَ)(ص مر.)کنایه از: تهی دست، فقیر. 1"} -{"line": "44414 تنگدستی ( تنگدستی . دَ) (حامص .) تهی دستی، بی چیزی . 1"} -{"line": "44415 تنگدل ( تنگدل . د) (ص مر.) اندوهگین، افسرده . 1"} -{"line": "44416 تنگری (تَ گَ) [ تُر ] (اِ.) خدا. 1"} -{"line": "44417 تنگساری (تَ) (اِمص .) بدخویی . 1"} -{"line": "44418 تنگنا (تَ) (اِمر.) 1 - تنگی، ضیق . 2 - جای تنگ . 1"} -{"line": "44419 تنگه (تَ یا تِ گَ) (اِ.) 1 - مقداری از زر و سیم . 2 - قطعه ای کوچک از طلا و نقره . 1"} -{"line": "44420 تنگه (تَ گِ) (اِمر.) شاخه ای از دریا واقع بین دو خشکی که دو دریا را به هم می پیوندد. 1"} -{"line": "44421 تنگوزییل (تَ) [ تُر. ] (اِمر.) سال خوک، نام سال دوازدهم از سال های دوازده گانة ترکی . 1"} -{"line": "44422 تنگی (تَ) (حامص .) 1 - کم عرضی، کم پهنایی . 2 - سختی، رنج . 3 - ق حطی . 1"} -{"line": "44423 تنگیاب (تَ) (ص مر.) کمیاب، نادر. 1"} -{"line": "44424 تنی (تَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به یک تن . 2 - از یک پدر. مق ناتنی . 1"} -{"line": "44425 تنیدن (تَ دَ) (مص م .) 1 - بافتن . 2 - تار بافتن عنکبوت یا کرم ابریشم . 1"} -{"line": "44426 تنیده (تَ د) (ص مف .) بافته، منسوج . 1"} -{"line": "44427 تنیزه (تَ زَ یا ز) (اِمصغ .) دامن (دشت، کوه )، دامنه . 1"} -{"line": "44428 تنیس (تِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی ورزش که دو یا چهار نفر به وسیلة راکت و توپ کوچک در محوطه ای با ابعاد مشخص که با یک پردة توری کوتاه به دو قسمت تقسیم شده است بازی می کنند. ؛ تنیس روی میز پینگ پنگ . 1"} -{"line": "44429 تنین (تَ نِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اژدها. 2 - ماهی . ج . تنانین . 3 - نام یکی از صورت های فلکی نیمکرة شمالی آسمان . 1"} -{"line": "44430 ته (تُ) (اِصت .) آب دهن، خدو. 1"} -{"line": "44431 ته (تَ) (اِ.) پایین، زیر، قعر. 1"} -{"line": "44432 ته بندی (تَ. بَ) (حامص .) 1 - خوردن اندکی غذا برای رفع گرسنگی . 2 - ته دوزی کتاب یا دفتر. 1"} -{"line": "44433 ته دوزی (تَ) (حامص .) دوختن ورق های کتاب به وسیلة نخ یا سیم . 1"} -{"line": "44434 ته دیگ (تَ) (اِمر.) ورقه ای از برنج، سیب - زمینی یا نان که در ته دیگ چسبیده و برشته شده باشد. 1"} -{"line": "44435 ته رنگ (تَ. رَ) (اِمر.) آستر، رنگی که ابتدا به روی تابلو می زنند و بعد رنگ اصلی را به کار می برند. 1"} -{"line": "44436 ته صدا (تَ. صِ) (اِ.) صدای اندکی خوش، آواز اندکی خوش . 1"} -{"line": "44437 ته نشست (تَ. نِ شَ) 1 - (مص مر.) رسوب کردن مواد موجود در آب ها. 2 - (اِمر.) ماده ای که در آب رودها و مرداب ها و دریاها رسوب می شود. 3 - طبقه ای از زمین که نتیجة رسوب مواد محلول یا مخلوط در آب دریاها و رودهاست . 4 - آن چه ته نشین می شود. 1"} -{"line": "44438 ته نشین ( ته نشین . نِ) (اِمر.) 1 - آن چه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد، ته نشست . 2 - آن چه براثر رسوب کردن باقی می ماند، رسوب . 1"} -{"line": "44439 ته چین (تَ) (اِمر.) خوارکی از پلو که در میان آن تکه های بزرگ گوشت یا مرغ نهاده و پخته باشند. 1"} -{"line": "44440 ته کشیدن (تَ. کَ دَ) (مص ل .) تمام شدن، به پایان رسیدن . 1"} -{"line": "44441 تهاتر (تَ تُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دعوی بین دو کس که ادعای هر دو طرف باطل شود. 2 - معاملة جنس با جنس . 1"} -{"line": "44442 تهاجم (تَ جُ) [ ع . ] (مص ل .) هجوم بردن، حمله کردن . 1"} -{"line": "44443 تهافت (تَ فَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیاپی افتادن . 2 - بر یکدیگر افتادن . 1"} -{"line": "44444 تهالک (تَ لُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) باز افتادن، افتادن، تساقط . 2 - تمایل یافتن در حین راه رفتن . 3 - آزمند شدن، حریص شدن بر چیزی . 4 - کوشش کردن به شتاب در امری . 5 - (اِمص .) آزمندی ؛ ج . تهالکات . 1"} -{"line": "44445 تهانی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) ج . تهنیت ؛ شادباش ها، تبریک ها. 1"} -{"line": "44446 تهاون (تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کوتاهی کردن، سهل انگاری کردن . 2 - خوار شمردن . 1"} -{"line": "44447 تهاویل (تَ) [ ع . ] جِ تهویل . 1"} -{"line": "44448 تهبج (تِ هَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) آماسیدن، آماس کردن . 1"} -{"line": "44449 تهتک (تَ هَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دریده شدن پرده . 2 - رسوایی . 1"} -{"line": "44450 تهجد (تَ هَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خوابیدن در شب، بیدار شدن در شب، شب زنده داری . 2 - نماز شب . 1"} -{"line": "44451 تهجّی (تَ هَ جّ) [ ع . ] (مص م .) هجی کردن حروف . 1"} -{"line": "44452 تهجیه (تَ یِ) [ ع . تهجیة ] (مص م .) شمردن حرف ها. 1"} -{"line": "44453 تهدد (تَ هَ دُّ) [ ع . ] (مص م .) ترساندن . 1"} -{"line": "44454 تهدی (تَ هَ دّ) [ ع . ] (مص ل .) راه یافتن . 1"} -{"line": "44455 تهدید (تَ) [ ع . ] (مص م .) ترسانیدن، بیم دادن . 1"} -{"line": "44456 تهذیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) پاکیزه کردن، پاک داشتن . 1"} -{"line": "44457 تهزز (تَ هَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) به جنبش درآوردن، جنبیدن . 1"} -{"line": "44458 تهزیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) لاغر کردن . 1"} -{"line": "44459 تهلکه (تَ لُ کِ) [ ع . تهلکة ] (مص ل .) هلاک شدن، نابود گشتن . 1"} -{"line": "44460 تهلیل (تَ) [ ع . ] (مص ل .) لااله الاالله گفتن . 1"} -{"line": "44461 تهم (تَ) (ص .) 1 - پرزور، نیرومند. 2 - شجاع، دلیر. 1"} -{"line": "44462 تهم (تُ هَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تهمت . 1"} -{"line": "44463 تهمت (تُ مَ) [ ع . تهمة ] (اِ.) بدگمانی، افترا. 1"} -{"line": "44464 تهمتن (تَ هَ تَ) (ص مر.) 1 - دارای تنی نیرومند. 2 - شجاع، لقب رستم . 1"} -{"line": "44465 تهنیت (تَ یَ) [ ع .تهنئة ] (مص ل .) شادباش گفتن، مبارک باد گفتن . 1"} -{"line": "44466 تهور (تَ هَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ویران شدن . 2 - بی باکی کردن . 1"} -{"line": "44467 تهوع (تَ هَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) به هم خوردن دل، بالا آوردن غذا. 1"} -{"line": "44468 تهوید (تَ) (مص ل .) 1 - آواز به گلو برگردانیدن به نرمی . 2 - نیکو کردن آواز، سرود گفتن، اشغال یافتن به سرود و سماع، نرم بانگ کردن . 1"} -{"line": "44469 تهویل (تَ) [ ع . ] (مص م .) به ترس افکندن . 1"} -{"line": "44470 تهویه (تَ یِ) [ ع . تهویة ] (مص م .) هوا را عوض کردن، خنک کردن هوا. 1"} -{"line": "44471 تهک (تَ هَ) (اِ.) غبار، خاک زمین . 1"} -{"line": "44472 تهک (تُ یا تِ هِ) [ په . ] (ص .) 1 - خالی . 2 - برهنه، عریان . 1"} -{"line": "44473 تهکم (تَ هَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دست انداختن . 2 - خشم گرفتن . 3 - پشیمانی خوردن . 4 - ویران شدن . 1"} -{"line": "44474 تهی (تُ) (ص .) خالی . 1"} -{"line": "44475 تهیؤ (تَ هَ یُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آماده بودن، ساخته شدن . 2 - (اِمص .) آمادگی . 1"} -{"line": "44476 تهیج (تَ هَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) برانگیخته شدن، به هیجان آمدن . 2 - (اِمص .) برانگیختگی، هیجان ؛ ج . تهیجات . 1"} -{"line": "44477 تهیدست (تُ دَ) (ص مر.) تنگدست، فقیر. 1"} -{"line": "44478 تهیه (تَ هِ یِّ) [ ع . تهیة ] 1 - (مص م .) آماده کردن، ساختن . 2 - (اِمص .) آمادگی، بسیج . 1"} -{"line": "44479 تهیگاه (تُ) (اِمر.) 1 - پهلوی راست و چپ شکم . 2 - بین دنده و لگن خاصره . 1"} -{"line": "44480 تهییج (تَ) [ ع . ] (مص م .) برانگیختن، به هیجان آوردن . 1"} -{"line": "44481 تو (تَ یا تُ) (اِ.) 1 - تابش، فروغ، حرارت . 2 - تاب، پیچ . 3 - برکه، تالاب . 1"} -{"line": "44482 تو لب رفتن ( تو . رَ تَ) (مص ل .) مأیوس شدن، دمق شدن . 1"} -{"line": "44483 تو لک رفتن ( تو . رَ تَ) (مص ل .) 1 - پر ریختن مرغ در فصل معینی از سال . 2 - مجازاً دمق شدن . 1"} -{"line": "44484 تو (تُ) [ په . ] (ضم .) ضمیر شخصی منفصل دوم شخص مفرد. 1"} -{"line": "44485 تو (اِ.) اندرون، درون چیزی . 1"} -{"line": "44486 تو (اِ.) = توی . توه : پرده . 1"} -{"line": "44487 تو در تو (دَ) (ق مر.) 1 - لا به لا، داخل هم . 2 - پی در پی، دنبال یکدیگر . 1"} -{"line": "44488 تو دل برو (د بُ رُ) (ص .) (عا.) دوست داشتنی، جذاب . 1"} -{"line": "44489 توأم [ ع . ] (ص . اِ.) دوقلو، همزاد، دو چیز با هم و همراه . 1"} -{"line": "44490 توأمان [ ع . ] (ص . اِ.) تثنیة توأم . دو همراه . 1"} -{"line": "44491 تواب (تَ وّ) [ ع . ] (ص .) 1 - توبه پذیرنده . 2 - از صفات خداوند. 3 - توبه کننده . 1"} -{"line": "44492 توابع (تَ ب) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ تابع . 1 - چاکران . 2 - پس روان . 1"} -{"line": "44493 توابل (تَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ تابل ؛ ادویه هایی که در غذا می ریزند، مانند: فلفل، زیره . 1"} -{"line": "44494 تواتر (تَ تُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پی درپی شدن . 2 - پیاپی رسیدن . 1"} -{"line": "44495 تواجد (تَ جُ) [ ع . ] (مص ل .) شور نمودن، وجد کردن 1"} -{"line": "44496 توارث (تَ رُ) [ ع . ] (مص م .) ارث بردن از یکدیگر. 1"} -{"line": "44497 توارد (تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیاپی وارد شدن . 2 - مانند بودن شعر دو شاعر هم در لفظ هم در معنا، بدون اطلاع داشتن هیچ - کدام از یکدیگر. 1"} -{"line": "44498 تواره (تُ رِ) (اِ.) 1 - اتاقی که در آن سرگین چارپایان و کاه و غیره ریزند. 2 - بته های خار که بالای دیوار و گرد باغ و پالیز قرار می دهند. 1"} -{"line": "44499 تواری (تَ) [ ع . ] (مص ل .) پنهان شدن، نهفته گشتن . 1"} -{"line": "44500 توازن (تَ زُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هم وزن شدن، هم سنگ گردیدن . 2 - (اِمص .) هم - وزنی، هم سنگی . ج . توازنات . 1"} -{"line": "44501 توازی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم مقابل گردیدن . 2 - برابر شدن . 1"} -{"line": "44502 تواصل (تَ صُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به یکدیگر رسیدن، به هم پیوستن . 2 - (اِمص .) به هم پیوستگی . ج . تواصلات . 1"} -{"line": "44503 تواضع (تَ ضُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فروتنی کردن، از جای خود برخاستن برای احترام دیگری . 2 - (اِمص .) فروتنی، کم زنی . ج . تواضعات . 1"} -{"line": "44504 تواطؤ (تَ طُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سازش کردن با هم، موافقت کردن همدیگر در امری، همدست شدن . 2 - (اِمص .) موافقت، سازش . 1"} -{"line": "44505 تواعد (تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) با هم وعده کردن . 1"} -{"line": "44506 توافر (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) بسیار شدن . 1"} -{"line": "44507 توافق (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم متفق شدن . 2 - موافقت کردن با یکدیگر. 1"} -{"line": "44508 توافی (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - وفا به عهد کردن با یکدیگر. 2 - با هم تمام کردن . 1"} -{"line": "44509 توالت (لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - آرایش چهره و سر. 2 - مستراح . 1"} -{"line": "44510 توالد (تَ لُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از یکدیگر زادن . 2 - بسیار فرزند آوردن . 1"} -{"line": "44511 توالی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) پیاپی رسیدن . 1"} -{"line": "44512 توان (تَ) (اِ.) نیرو، زور. 1"} -{"line": "44513 توان بخشی (تَ بَ) (حامص .) بازگرداندن تن درستی و عمل کرد طبیعی عضو آسیب - دیده یا شخص بیمار در کوتاه ترین مدت، بازتوانی . 1"} -{"line": "44514 توانا (تَ) (ص فا.) 1 - نیرومند. 2 - قادر. 1"} -{"line": "44515 توانایی ( توانایی .) (حامص .) نیرومندی، قدرت . 1"} -{"line": "44516 توانستن (تَ نِ تَ) [ په . ] (مص ل .) توانایی داشتن، قادر بودن . 1"} -{"line": "44517 توانچه (تَ چِ) (اِ.) نک تپانچه . 1"} -{"line": "44518 توانگر (تَ گَ) [ په . ] (ص فا.) 1 - توانا. 2 - ثروتمند. 1"} -{"line": "44519 توانگری ( توانگری .) [ په . ] (حامص .) 1 - توانایی . 2 - ثروتمندی . 1"} -{"line": "44520 توانی (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سست شدن . 2 - سستی کردن . 1"} -{"line": "44521 تواهه (تَ هِ) (اِ.) نوعی از خوراک که با گوشت و بادنجان درست کنند. 1"} -{"line": "44522 توبال (اِ.) نک توپال . 1"} -{"line": "44523 توبان (اِ.) 1 - شلوار. 2 - تُنِکِه، شلوار کوتاه که کشتی گیران هنگام کشتی پوشند. 1"} -{"line": "44524 توبتو (ب) (ق مر.) 1 - متوالی، پی درپی، 2 - گوناگون، متنوع . 1"} -{"line": "44525 توبره (رِ) (اِ.) 1 - کیسه ای که مسافران و شکارچیان ابزار کار و خوراک خود را در آن گذارند. 2 - کیسه ای بنددار که در آن کاه و جو ریزند و به گردن چارپایان بندند تا از آن بخورند. 1"} -{"line": "44526 توبه (تُ ب) [ ع . توبة ] (مص ل .) پشیمان شدن از گناه . 1"} -{"line": "44527 توبه (تَ بَ) (اِ.) رنگین کمان، قوس قزح . 1"} -{"line": "44528 توبیخ (تُ) [ ع . ] (مص م .) نکوهیدن، سرزنش کردن . 1"} -{"line": "44529 توت (اِ.) میوه ای است آب دار و شیرین، ادرار - آور و دارای ویتامین های B و C . درختش بزرگ با برگ های نسبتاً پهن است که به مصرف خوراک کرم ابریشم می رسد. 1"} -{"line": "44530 توتالیتر (تِ) [ فر. ] (اِ.) آن دسته از رژیم های استبدادی که در آن ها تمام شئون جامعه تحت تسلط یک فرد یا حزب می باشد. 1"} -{"line": "44531 توتم (تُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) چیزی که به عنوان سمبل گروه مورد پرستش قرار گیرد. 1"} -{"line": "44532 توته (تُ تَ یا تِ) (اِ.) گوشت زاید پلک چشم، جوش پلک، تراخم . 1"} -{"line": "44533 توتون (اِ.) گیاهی است با برگ های درشت و پهن و گل های سبز یا سرخ، بلندی ساقه اش تا یک متر هم می رسد. خشک شده آن را به صورت توتون سیگار، غلیان و چپق دود می کنند. این گیاه بومی امریکاست و دارای ماده نکوتین می باشد. 1"} -{"line": "44534 توتک (تَ) (اِ.) طوطی . 1"} -{"line": "44535 توتک ( توتک .) (اِ.) نوعی نی لبک، که چوپانان می نوازند. 1"} -{"line": "44536 توتک ( توتک .) (اِ.) نان کوچک قندی . 1"} -{"line": "44537 توتک ( توتک .) (اِ.) گنجینه، صندوق پول . 1"} -{"line": "44538 توتیا (اِ.) 1 - سرمه، اکسید روی و سرب که در کوره های ذوب سرب و روی به دست می آید. برای معالجة امراض چشم و نیز تقویت آن به کار می رود. 2 - خارپشت دریایی، جانوری است از نوع خارپوستان با بدن کروی شکل که به سنگ ها و علف ها و دیگر جانوران دریایی می چسبد و از گیاهان دریایی و جلبک ها تغذیه می کند. 1"} -{"line": "44539 توثیق (تُ) [ ع . ] (مص م .) اطمینان کردن . 1"} -{"line": "44540 توج (اِ.) بهی، به، آبی . 1"} -{"line": "44541 توجبه (جَ ب) (اِ.) سیل، سیلاب . 1"} -{"line": "44542 توجع ( تَ وَ جُُ) [ ع . ] (مص ل .)1 - دردناک شدن، ا ز درد نالیدن .2 - با کسی اظهار همدردی کردن . 1"} -{"line": "44543 توجه (تَ وَ جُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - روی کردن . 2 - روی گردانیدن به سوی چیزی . 1"} -{"line": "44544 توجیه (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کسی را به سوی دیگری فرستادن .2 - نیک بیان کردن مطلبی . 3 - (عا.) سعی در موجه جلوه دادن کار یا حرف نابجا. 1"} -{"line": "44545 توحد (تَ وَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) تنها شدن . 1"} -{"line": "44546 توحش (تَ وَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - وحشی گردیدن . 2 - ترسیدن، رمیدن . 1"} -{"line": "44547 توحل (تَ وَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) به گل آلوده شدن، گل آلود شدن . 1"} -{"line": "44548 توحی (تَ وَ حِّ) [ ع . ] (مص ل .) شتافتن . 1"} -{"line": "44549 توحید (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - یکتا کردن . 2 - خدا را یگانه دانستن . 1"} -{"line": "44550 توخالی [ فا - ع . ] (ص .) 1 - آن چه درونش خالی است، پوک . مق تو پُر. 2 - (عا.) بی - ارزش، پوچ . 1"} -{"line": "44551 توختن ( توختن .) (مص م .) نک دوختن . 1"} -{"line": "44552 توختن (تَ) (مص م .) 1 - جستن، خواستن . 2 - گزاردن، ادا کردن . 3 - ب ه دست آوردن، اندوختن . 1"} -{"line": "44553 توخته (خِ یا خْ تِ) (ص مف .) 1 - جسته . 2 - ادا شده، گزارده . 1"} -{"line": "44554 تود (اِ.) نک توت . 1"} -{"line": "44555 تودد (تَ وَ دُّ) [ ع . ] (مص م .) اظهار دوستی کردن . 1"} -{"line": "44556 تودره (دَ رِ) (اِ.) نک هوبره . 1"} -{"line": "44557 توده (د) (اِ.) 1 - هر چیز روی هم ریخته . 2 - انبوه خلق، جمعیت مردم . 1"} -{"line": "44558 توده شناسی ( توده شناسی . ش) (حامص .) دانشی که به شناسایی آداب و رسوم و ترانه های تودة مردم می پردازد. 1"} -{"line": "44559 تودهنی (تُ دَ هَ) (اِمر.) پاسخ محکم و دندان شکن . 1"} -{"line": "44560 تودیع (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - وداع کردن، بدرود گفتن . 2 - سپردن چیزی نزد کسی . 1"} -{"line": "44561 تور (اِ.) 1 - پارچة نخی نازک و لطیف و سوراخ سوراخ . 2 - نوعی دام برای صید ماهی و پرندگان، بافته شده از نخ های محکم . ؛ تور کردن شکار کردن . 1"} -{"line": "44562 تور [ فر. ] (اِ.) گردش، سیر، مسافرت، هر نوع سفر برنامه ریزی شده به یک یا چند مقصد و برگشت به مبدأ، گشت (فره ). 1"} -{"line": "44563 تور (تُ) (ص .) تیره و تاریک . 1"} -{"line": "44564 تور (تَ وَ) (اِ.) نک تبر. 1"} -{"line": "44565 تورات (تُ) [ ع . توراة ] (اِ.) 1 - به معنی اخص، به اسفار خمسة عهد عتیق (تکوین، خروج، احبار، عدد و تثنیه )، انبیا (ابراهیم، اسحاق، یعقوب و ایام بنی اسراییل در برسینا) و توصیه های موسوی در اخلاق و شرایع اطلاق می شود. 2 - همة کتاب مقدس را به خطا تورات نامند. 1"} -{"line": "44566 تورب [ فر. ] (اِ.) نوعی زغال طبیعی به رنگ قهوه ای تیره که صدی پنجاه تا صدی شصت جزو کربن دارد و از خزه ای مخصوص تولید می شود. 1"} -{"line": "44567 توربوترن (تُ بُ تِ رَ) [ فر. ] (اِ.) قطاری با موتور توربینی و سرعت زیاد. 1"} -{"line": "44568 توربین [ فر. ] (اِ.) نوعی ماشین مولد نیرو که پره های آن با نیروی آب یا بخار به حرکت درمی آید و به وسیلة آن، دستگاه مولد برق به کار می افتد. 1"} -{"line": "44569 تورع (تَ وَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) پرهیز کردن، دوری جستن . 1"} -{"line": "44570 تورق (تَ وَ رُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ورقه ورقه شدن جسمی . 2 - برگ خوردن شتر و غیره . 1"} -{"line": "44571 تورم (تَ وَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ورم کردن . 2 - انتشار بی رویة اسکناس بدون تناسب با پشتوانه . 1"} -{"line": "44572 تورنسل (نِ سُ) [ فر. ] (اِ.) جسمی که از تخمیر گل سنگ ها به وسیلة ادرار یا به مجاورت آمونیاک و کربنات و پتاس ایجاد می شود. تورنسل در محیط اسیدی به رنگ سرخ و در محیط قلیایی به رنگ آبی درآید. 1"} -{"line": "44573 تورنمنت (تُ نُ مِ) [ انگ . ] (اِ.) مسابقاتی بین چند تیم که معمولاً در یک رشتة ورزشی و به صورت حذفی برگزار می شود، مسابقات چند جانبه (فره ). 1"} -{"line": "44574 تورنگ (رَ) (اِ.) خروس صحرایی، تذرو. 1"} -{"line": "44575 توره (تُ رَ) شغال، تورک هم گویند. 1"} -{"line": "44576 توریث (تُ) [ ع . ] (مص م .) ارث گذاشتن . 1"} -{"line": "44577 توریدن (دَ) (مص ل .) 1 - شرمنده گردیدن . 2 - رمیدن . 1"} -{"line": "44578 توریست [ فر. ] (اِ.) جهانگرد، سیاح، گردشگر (فره ). 1"} -{"line": "44579 توریسم [ فر. ] (اِمص .) مسافرت به منظور تفریح و تجارت و بازدید و غیره، گردشگری، ج هانگردی . (فره ). 1"} -{"line": "44580 توریه (تُ یِ) [ ع .توریة ] (مص م .) پوشانیدن حقیقت . 1"} -{"line": "44581 توز (اِ.) = توژ: پوست درخت خدنگ . 1"} -{"line": "44582 توزع (تَ وَ زُّ) [ ع . ] (مص ل .) پراکنده شدن . 1"} -{"line": "44583 توزنده (زَ د) (ص فا.) 1 - جستجو کننده . 2 - ادا کننده، گزارنده . 3 - اندوزنده . 1"} -{"line": "44584 توزه (تُ زَ یا ز) (اِمر.) پوست درخت خدنگ، ت وز. 1"} -{"line": "44585 توزی (ص نسب .) 1 - پارچة کتانی که در شهر توز (از شهرهای قدیم فارس ) می بافتند. 2 - جامة تابستانی . 1"} -{"line": "44586 توزیدن (دَ) (مص م .) نک توختن . 1"} -{"line": "44587 توزیع (تُ) [ ع . ] (مص م .) پراکنده ساختن، تقسیم کردن . 1"} -{"line": "44588 توزین (تُ) [ ع . ] (مص م .) وزن کردن . 1"} -{"line": "44589 توسرخ (سُ) (اِ.) میوه ای است از جنس مرکبات شبیه پرتقال و لیمو طعم آن ترش و شیرین است و گوشت آن سرخ است . 1"} -{"line": "44590 توسط (تَ وَ سُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میان دو یا چند چیز واقع شدن، در میان نشستن . 2 - میانجی شدن میان دو یا چند تن . 3 - (اِمص .) میانجی گری، وساطت . 1"} -{"line": "44591 توسع (تَ وَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) فراخ گشتن، وسعت یافتن . 1"} -{"line": "44592 توسعه (تُ س ِ عِ) [ ع . توسعة ] 1 - (مص م .) گشاد کردن، فراخ کردن، وسعت دادن . 2 - (اِمص .) گشادی، فراخی . 3 - ترقی، پیشرفت . 1"} -{"line": "44593 توسعه طلبی ( توسعه طلبی . طَ لَ) (اِمص .) گسترش قدرت و قلمرو دولتی به زیان دولت ها و کشورهای دیگر. 1"} -{"line": "44594 توسل (تَ وَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) دست به دامان شدن . 1"} -{"line": "44595 توسم (تَ وَ سُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به فراست دریافتن . 2 - وسمه کشیدن . 1"} -{"line": "44596 توسن (تُ سَ)(ص .) 1 - وحشی، رام ناشونده . 2 - اسب سرکش و رام ناشدنی . 1"} -{"line": "44597 توسنی ( توسنی .) (حامص .) سرکشی، نافرمانی . 1"} -{"line": "44598 توسکا (اِ.) درختی است جنگلی با برگ های نسبتاً پهن که در جاهای مرطوب و کنار نهرها می روید، پوست آن خاکستری تیره و چوب آن سرخ رنگ است . 1"} -{"line": "44599 توسیط (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - میانجی گری کردن . 2 - چیزی را از وسط دو نیم کردن . 1"} -{"line": "44600 توسیع (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فراخ کردن . 2 - توانگر کردن . 1"} -{"line": "44601 توسیم (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - داغ و نشان گذاشتن . 2 - در موسم حاضر شدن . 1"} -{"line": "44602 توش (اِ.) 1 - تاب، طاقت، نیرو. 2 - تن، بدن . 3 - خوراک، لوازم زندگی . 1"} -{"line": "44603 توشقان ئیل [ تر. ] (اِمر.) سال خرگوش، سال چهارم از سال های دوازده گانه . 1"} -{"line": "44604 توشمال (تُ) (اِ.) خوانسالار. 1"} -{"line": "44605 توشه (ش ِ) (اِ.) 1 - خوراک اندک . 2 - خوراکی که مسافران همراه خود برند. 1"} -{"line": "44606 توشک (شَ) (اِ.) نک تشک . 1"} -{"line": "44607 توشکان (اِ.) گلخن، آتشدان گرمابه . 1"} -{"line": "44608 توشی (اِ.) مهمانی که در آن هر کس خوراک خود را با خود بیاورد. 1"} -{"line": "44609 توشیح (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آراستن، زینت دادن . 2 - نوشته ای را به مهر و امضای خود آراستن . 3 - گفتن شعری که وقتی حروف اول هر بیت یا مصراع را جمع و ترکیب کنند اسم شخص یا اسم چیزی به دست آید. 1"} -{"line": "44610 توشیم (تُ) [ ع . ] (مص م .) خال کوبیدن . 1"} -{"line": "44611 توصل (تَ وَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رسیدن، پیوستن . 2 - به چیزی دست یافتن . 1"} -{"line": "44612 توصیف (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - وصف کردن . 2 - ستودن . 1"} -{"line": "44613 توصیه (تُ یِ) [ ع . توصیة ] (مص م .) 1 - سفارش کردن . 2 - اندرز دادن . 1"} -{"line": "44614 توضؤ (تَ وَ ضُّ) [ ع . ] (مص ل .) وضو گرفتن . 1"} -{"line": "44615 توضیح (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - روشن کردن، آشکار ساختن . 2 - شرح دادن . ؛ توضیح المسائل کتاب یا کتابچه ای که مجتهدان دربارة مسائل شرعی و فقهی می نویسند. 1"} -{"line": "44824 تیرکش (کَ) نک ترکش . 1"} -{"line": "44616 توطئه (تُ طِ ئِ) [ ع . توطئة ] (مص م .) 1 - آماده کردن . 2 - مقدمه چیدن برای انجام کاری، زمینه سازی . 1"} -{"line": "44617 توطن (تَ وَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) وطن گزیدن، جای گزیدن . 1"} -{"line": "44618 توطین (تَ یا تُ) [ ع . ] (مص م .) دل بستن، دل نهادن . 1"} -{"line": "44619 توعد (تَ وَ عُّ) [ ع . ] (مص م .) ترساندن . 1"} -{"line": "44620 توعل (تَ وَ عُّ) [ ع . ] (مص ل .) بالا رفتن از کوه . 1"} -{"line": "44621 توغ [ تر. ] (اِ.) 1 - پرچم . 2 - عَلَم بزرگی که بر سر آن پنجه است و در ایام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند. 1"} -{"line": "44622 توغل (تَ وَ غُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دور رفتن . 2 - فرو رفتن در امری . 3 - مبالغه کردن . 1"} -{"line": "44623 توف (تُ) (اِ.) سر و صدا، غلغله . 1"} -{"line": "44624 توفال (اِ.) تخته های نازک و باریکی که به سقف اتاق می کوبند و سپس روی آن را کاهگل و گچ می مالند. 1"} -{"line": "44625 توفان (اِ.) 1 - باد سخت . 2 - جوش و خروش . 1"} -{"line": "44626 توفر (تَ وَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) احترام گذاشتن، حرمت نگاه داشتن . 1"} -{"line": "44627 توفی (تُ وَ فّ) [ ع . ] (مص ل .) درگذشتن، مردن . 1"} -{"line": "44628 توفیدن (دَ) (مص ل .) 1 - فریاد کردن . 2 - خروشیدن . 1"} -{"line": "44629 توفیر (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - زیاد کردن . 2 - حق کسی را تمام دادن . 3 - فرق داشتن، تفاوت . 4 - اندوختن مال . 1"} -{"line": "44630 توفیق (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - موافق گردانیدن . 2 - مدد کردن . 3 - دست یافتن . 1"} -{"line": "44631 توقد (تَ وَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) برافروختن، شعله ور شدن آتش . 1"} -{"line": "44632 توقر (تَ وَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بردبار شدن، آهستگی کردن . 2 - سنگینی کردن . 3 - (اِمص .) سنگینی، گرانمایگی . 1"} -{"line": "44633 توقع (تَ وَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) چشم داشتن، انتظار به دست آوردن چیزی یا انجام کاری را داشتن . 1"} -{"line": "44634 توقف (تَ وَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ایستادن . درنگ کردن . 2 - ثابت ماندن . 1"} -{"line": "44635 توقی (تَ وَ قّی ) [ ع . ] (مص ل .) پرهیزکردن، خود را حفظ کردن . 1"} -{"line": "44636 توقیت (تُ) [ ع . ] (مص م .) وقت معین کردن . 1"} -{"line": "44637 توقیر (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بزرگ داشتن، تعظیم کردن . 2 - بردبار شمردن . 1"} -{"line": "44638 توقیع (تُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نشان گذاشتن بر چیزی . 2 - نوشتن چیزی ذیل کتاب . 3 - امضا کردن نامه و فرمان . 4 - (اِ.) فرمان شاهی، طغرای شاهی . 5 - دستخط . 1"} -{"line": "44639 توقیف (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بازداشت کردن . 2 - ضبط کردن، قضبه کردن . 3 - واقف گردانیدن . 1"} -{"line": "44640 تول (تُ) (اِ.) رم، وحشت . 1"} -{"line": "44641 تولا (تَ وَ لّ) [ ع . تول'ی ] (مص ل .) نک تول'ی . مق تبری '. 1"} -{"line": "44642 تولب (لَ) (ق مر.) مأیوس، دَمق . 1"} -{"line": "44643 تولد (تَ وَ لُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زاییده شدن . 2 - پدید آمدن، به وجود آمدن . 1"} -{"line": "44644 توله (لِ) (اِ.) نوزاد سگ . 1"} -{"line": "44645 تولک (لَ) (ص .)1 - زیرک، چابک . 2 - مرغ پر - ریخته . 1"} -{"line": "44646 تولی (تَ وَ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دوستی کردن . 2 - (مص م .) ولی قرار دادن . 1"} -{"line": "44647 تولی ( تولی .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پشت کردن، برگشتن . 2 - (اِمص .) برگشت . 1"} -{"line": "44648 تولیت (تُ لِ یَ) [ ع . تولیة ] (مص م .) 1 - والی گردانیدن، رسیدگی به امری را به عهده کسی گذاشتن . 2 - به عهده گرفتن املاک موقوفه . 1"} -{"line": "44649 تولید (تُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پدید آوردن . 2 - زادن . 3 - (اِمص .) زایش . 4 - ایجاد. 1"} -{"line": "44650 تومان [ تر - مغ . ] (اِ.) ده ریال . 1"} -{"line": "44651 تون (اِ.) آتشدان حمام، گلخن . 1"} -{"line": "44652 تون آپ [ انگ . ] (اِمص .) تنظیم کلی موتور با دستگاه الکترونیکی . 1"} -{"line": "44653 تون تاب (ص فا.) کسی که در آتشدان حمام، آتش افروزد. 1"} -{"line": "44654 تونل (نِ) [ فر. ] (اِ.) گذرگاه ساخته شده در اعماق زمین و زیر کوه که برای عبور قطارها، اتومبیل ها، استخراج مواد معدنی و غیره احداث کنند، دالانه (فره ). 1"} -{"line": "44655 تونیک (تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بلوز یا ژاکت کوتاه زنانه تا بالای ران که معمولاً با شلوار یا دامن پوشیده می شود. 2 - داروی بهداشتی مقوی . 3 - نت پایة یک قطعه موسیقی . 4 - نت اول در یک گام . 1"} -{"line": "44656 توهم (تَ وَ هُّ) [ ع . ] (مص ل .) گمان بردن، پنداشتن . 1"} -{"line": "44657 توهیم (تُ) [ ع . ] (مص م .) به وهم انداختن . 1"} -{"line": "44658 توهین (تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خوار کردن، خوار داشتن . 2 - سُست کردن . 1"} -{"line": "44659 توپ [ تر. ] (اِ.) = طوپ : 1 - یکی از سلاح های آتشین جنگی که توسط آن گلوله های بزرگ را به مسافت دور پرتاب کنند. 2 - گوی لاستیکی انباشته از باد که با آن بازی کنند. 3 - واحد شمارشی برای پارچه . 4 - (عا.) کنایه از: وضعِ مالی خوب . ؛ توپ کسی پر بودن کنایه از: خشمگین بودن کسی که به حقانیت مدعای خ ود سخت مطمئن باشد. 1"} -{"line": "44660 توپ زدن (زَ دَ) (مص ل .) در بازی قمار، روی دست حریف رفتن بدون این که دست شخص بهتر از دست حریف باشد، بلوف . 1"} -{"line": "44661 توپ و تشر (پُ تَ شَ) (مص ل .) (عا.) سخنان درشت و سخت . 1"} -{"line": "44662 توپال (اِ.) ریزه هایی از مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن بریزد. 1"} -{"line": "44663 توپخانه (نِ) [ تر - فا. ] (اِمر.) 1 - محل حفاظت توپ ها. 2 - واحدی در نظام که وظیفة آن تیراندازی با توپ است . 1"} -{"line": "44664 توپوزی (اِ.) (عا.) 1 - تودهنی . 2 - سخن تند و تحقیرآمیز. 1"} -{"line": "44665 توپولوژی (تُ پُ لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - علم بررسی خواصی از فضاها که با کشیدن یا فشردن تغییر نم ی کند. 2 - خانواده ای از زیرمجموعه های یک مجموعه که نسبت به اجتماع دلخواه و اشتراک متناهی بسته است و خود مجموعه و مجموعة تهی را نیز در بر می گیرد. (فره ). 1"} -{"line": "44666 توپچی [ تر. ] (اِمر.) سربازی که مأمور تیراندازی با توپ است . 1"} -{"line": "44667 توپیدن (دَ) (مص ل .) (عا.) کلمات درشت و سرزنش آمیز را با لحن تند به کسی گفتن . 1"} -{"line": "44668 توچال (تُ) (اِ.) 1 - یخچال طبیعی در کوه ها و دره هایی که برف های دایمی دارند. 2 - نام یکی از کوه های رشته کوه البرز در شمال تهران . 1"} -{"line": "44669 توک [ تر. ] (اِ.) 1 - یک دسته موی و پشم . 2 - موی پیشانی . 3 - کاکل اسب . 1"} -{"line": "44670 توکا (اِ.) پرنده ای از راستة گنجشکان با منقاری مخروطی شکل دارای پرهایی به رنگ سبز و خاکستری . 1"} -{"line": "44671 توکسی کولوژی (تُ کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) شاخه ای از دانش که به مطالعة زهرها و کنش های آن ها و ترکیب و خواص آن ها می پردازد، سم شناسی . (فره ). 1"} -{"line": "44672 توکسین (تُ) [ فر. ] (اِ.) سمی است که از میکروب ها تولید شود، زهرابه (فره ). 1"} -{"line": "44673 توکل (تَ وَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به دیگری اعتماد کردن . 2 - کار خود را به خدا واگذاشتن . 3 - واگذاشتن کار به وکیل . 1"} -{"line": "44674 توکید (تُ) [ ع . ] (مص م .) استوار کردن . 1"} -{"line": "44675 توکیل (تُ) [ ع . ] (مص م .) کسی را وکیل خود کردن . 1"} -{"line": "44676 تویدن (تَ دَ) (مص ل .) گرم شدن، داغ گشتن . 1"} -{"line": "44677 تویل (تَ) (ص .) 1 - کسی که موهای جلو سرش ریخته باشد. 2 - پیشانی، فرق سر. 1"} -{"line": "44678 تویی 1 - (ص نسب .) ویژگی آن چیزی که در تو یا داخل قرار می گیرد. 2 - (اِ.) تیوپ . 1"} -{"line": "44679 تپاله (تَ لِ) (اِ.) پهن گاو. 1"} -{"line": "44680 تپاندن (تَ دَ) (مص م .) چپاندن، چیزی را به زور در ظرفی جا دادن . 1"} -{"line": "44681 تپانچه (تَ چِ)(اِمر.)1 - سیلی، آسیب . 2 - نوعی اسلحة گرم . 1"} -{"line": "44682 تپانیدن (تَ دَ) (مص م .) نک تپاندن . 1"} -{"line": "44683 تپاک (تَ) (اِ.) اضطراب، بی قراری . 1"} -{"line": "44684 تپش (تَ پِ) (اِمص .) اضطراب، بی قراری . 1"} -{"line": "44685 تپق (تُ پُ) (اِ.) لغزش ناگهانی زبان هنگام حرف زدن . 1"} -{"line": "44686 تپل (تُ پُ) (ص .) (عا.) چاق، فربه . 1"} -{"line": "44687 تپنکوز (تَ پَ کُ) (ص .) کودن، احمق . 1"} -{"line": "44688 تپنگ (تَ پَ) (اِ.) نک تبنک . 1"} -{"line": "44689 تپه (تَ پِّ) (اِ.) پشتة بلند خاک یا شن، تل . 1"} -{"line": "44690 تپیدن (تَ دَ) (مص ل .) 1 - بی قراری کردن، زدن نبض و قلب . 2 - لرزیدن . 3 - از جای جستن . 1"} -{"line": "44691 تژ (تِ) (اِ.) برگ درخت یا گیاه نورسته . 1"} -{"line": "44692 تک ( تک .) [ قس . تق ] (اِصت .) 1 - زدن دست بر کنار تخته نرد که کعبتین درست بنشیند. 2 - هر قسم زدن (عموماً). 1"} -{"line": "44693 تک (تُ) (اِ.) 1 - منقار مرغ، نوک پرنده . 2 - تیزی سر چیزی مانند نوک سوزن و خنجر. 1"} -{"line": "44694 تک ( تک .) (اِ.) 1 - گیاهی است که در گندم زار روید و آن سخت تر از گیاه گندم باشد. 2 - گیاهی است که در میان آب روید و در مصر از آن کاغذ می ساختند، حفأة . 1"} -{"line": "44695 تک ( تک .) (ص . اِ.) تنها، یگانه . 1"} -{"line": "44696 تک ( تک .) [ په . ] (اِ.) دو، دویدن . 1"} -{"line": "44697 تک (تَ) [ په . ] (ص .) اندک، کم، قلیل . 1"} -{"line": "44698 تک (تِ) (اِ.) ساج . 1"} -{"line": "44699 تک تک (تَ تَ) (ق مر.) یکی یکی، فرداً فرد. 1"} -{"line": "44700 تک لپه (تَ. لَ پِ) (اِمر.) گیاهی که دانة آن دارای یک بخش یا یک لپه است مانند گندم . 1"} -{"line": "44701 تک یاخته (تَ. تِ) (اِمر.) موجود زندة تک سلولی . 1"} -{"line": "44702 تکاب (تَ) (اِ.) 1 - زمینی که آب در آن بماند. 2 - دره . 3 - ته آب، قعر آب . 4 - جنگ، نبرد. 1"} -{"line": "44703 تکاتب (تَ تُ) [ ع . ] (مص ل .) نامه نوشتن به یکدیگر. 1"} -{"line": "44704 تکاثر (تَ ثُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - افزون گشتن، فراوان شدن . 2 - بر زیادی مال فخر کردن . 1"} -{"line": "44705 تکاثف (تَ ثُ) [ ع . ] (مص ل .) انبوه شدن، ستبر گشتن . 1"} -{"line": "44706 تکاسل (تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) کاهلی نمودن، خود را به کسالت زدن . 1"} -{"line": "44707 تکافو (تَ فُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با هم برابر شدن . 2 - بس بودن . 1"} -{"line": "44708 تکالیف (تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تکلفه ؛ کارهای سخت، مشقت ها. 1"} -{"line": "44709 تکامل (تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) به کمال رسیدن، کامل شدن . 1"} -{"line": "44710 تکان (تَ) (اِ.) حرکت، جنبش . 1"} -{"line": "44711 تکاندن (تَ دَ)(مص م .)حرکت دادن، جنباندن . 1"} -{"line": "44712 تکاننده (تَ نَ د) (ص فا.) حرکت دهنده، جنباننده . 1"} -{"line": "44713 تکانیدن (تَ دَ) (مص م .) نک تکاندن . 1"} -{"line": "44714 تکانیده (تَ د) (ص مف .) تکانده . 1"} -{"line": "44715 تکاور (تَ وَ) (ص مر.) 1 - دونده . 2 - اسب تندرو. 3 - افراد ورزیده و آموزش دیدة نظامی برای عملیات جنگی . 1"} -{"line": "44716 تکاپو (ی ) (تَ) (اِمر.) 1 - رفت و آمد به شتاب . 2 - جست و جوی بسیار. 1"} -{"line": "44717 تکاید (تَ یُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - یکدیگر را فریب دادن . 2 - دشواری نمودن . 3 - رنجانیدن . 1"} -{"line": "44718 تکبر (تَ کَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) بزرگی نمودن . 1"} -{"line": "44719 تکبیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بزرگ شمردن . 2 - اللهاکبر گفتن . 1"} -{"line": "44720 تکبیرة الاحرام (تَ رَ تُ لْ اِ) [ ع . ] (اِمر.) یکی از مقدمات نماز. نمازگزار پیش از نماز و پس از اذان چهار تکبیر (اللهاکبر) باید بگوید و آخرین تکبیر را به قصد ورود در نماز بر زبان جاری سازد و سپس نماز را آغاز کند. 1"} -{"line": "44721 تکثر (تَ کَ ثّ) [ ع . ] (مص ل .) بسیار شدن، زیاد شدن . 1"} -{"line": "44722 تکثیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) بسیار کردن . 1"} -{"line": "44723 تکحل (تَ کَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) سرمه کشیدن . 1"} -{"line": "44724 تکدر (تَ کَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) تیره شدن، کدر شدن . 1"} -{"line": "44725 تکدی (تَ کَ دِّ) [ ع . ] (مص ل .) گدایی کردن . 1"} -{"line": "44726 تکدیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تیره ساختن . 2 - دلتنگ کردن . 1"} -{"line": "44727 تکذیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) دروغ شمردن، منکر شدن . 1"} -{"line": "44728 تکرار (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دوباره کردن . 2 - دوباره گفتن . 1"} -{"line": "44729 تکرر (تَ کَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) دوباره شدن . 1"} -{"line": "44730 تکرم (تَ کَ رُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اظهار کرم کردن، کرم کردن به تکلیف . 2 - جوانمردی نمودن . 3 - (اِمص .) اظهار کرم ؛ ج . تکرمات . 1"} -{"line": "44731 تکریر (تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کاری را دوباره انجام دادن . 2 - سخنی را دوباره گفتن . 3 - آوردن دو یا چند کلمه به یک معنی . 1"} -{"line": "44732 تکریم (تَ) [ ع . ] (مص م .) گرامی داشتن . 1"} -{"line": "44733 تکس (تَ کَ) (اِ.) نک تکژ. 1"} -{"line": "44734 تکسر (تَ کَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) شکسته شدن . 1"} -{"line": "44735 تکسیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن . 2 - مساحت کردن . 1"} -{"line": "44736 تکعیب (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چهارگوشه ساختن چیزی . 2 - پر کردن ظرف . 3 - عددی را به توان سه رسانیدن . 1"} -{"line": "44737 تکفل (تَ کَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) کفیل شدن، متعهد گشتن . 1"} -{"line": "44738 تکفیر (تَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پوشاندن، کفاره دادن . 2 - کسی را کافر و بی دین خواندن . 1"} -{"line": "44739 تکفین (تَ) [ ع . ] (مص م .) کفن کردن مرده . 1"} -{"line": "44740 تکل (تَ کَ) (اِ.) 1 - گوسفند شاخ دار. 2 - جوان بلندقد. 1"} -{"line": "44741 تکل (تَ کْ لْ) [ انگ . ] (اِ.) گرفتن یا دور کردن توپ از پای حریف یا دراز کردن پا در حالتی که بدن تقریباً به حالت خوابیده و موازی با سطح زمین درآید. 1"} -{"line": "44742 تکلان (تَ) [ ع . ] (مص م .) اعتماد کردن . 1"} -{"line": "44743 تکلتو (تَ کَ تُ) (اِ.) نمدی که زیر زین بر پشت اسب می اندازند. 1"} -{"line": "44744 تکلس (تَ کَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) آهک شدن . 1"} -{"line": "44745 تکلف (تَ کَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به رنج افکندن . 1"} -{"line": "44746 تکلم (تَ کَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) سخن گفتن . 1"} -{"line": "44747 تکلیس (تَ) [ ع . ] (مص م .) آهک مالی کردن، به جسمی گرما دادن تا مانند آهک شود. 1"} -{"line": "44748 تکلیف (تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به رنج افکندن . 2 - بار کردن . 3 - (اِ.) وظیفه ای که باید انجام داد. 1"} -{"line": "44749 تکلیم (تَ) [ ع . ] (مص ل .) با کسی سخن گفتن . 1"} -{"line": "44750 تکمار (تُ) (اِ.) تیری که بر سر آن پیکان نباشد. 1"} -{"line": "44751 تکمله (تَ مَ یا مِ لِ) [ ع . تکملة ] (اِ.) 1 - تتمه، متمم . 2 - بخش پایانی و قسمت آخر کتاب، مقاله و هر نوشتة دیگر. 1"} -{"line": "44752 تکمه (تِ مِ) (اِ.) ابریشم زردوزی . 1"} -{"line": "44753 تکمیل (تَ) [ ع . ] (مص م .) تمام کردن، رسا کردن . 1"} -{"line": "44754 تکند (تَ کَ) (اِ.) آشیانة مرغ خانگی، لانة مرغ . 1"} -{"line": "44755 تکنوازی (تَ نَ) (حامص .) نواختن قطعه ای موسیقی تنها به وسیلة یک ساز. 1"} -{"line": "44756 تکنولوژی (تِ نُ لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مطالعة فنون و ابزار و ماشین آلات و مواد اولیه . 2 - تجهیزات و روش های علمی که در حیطة خاصی به کار برده شود، فناوری . (فره ). 1"} -{"line": "44757 تکنوکرات (تِ نُ کِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - کارشناس فنی به ویژه در جایگاه مدیریتی و اجرایی، فن سالار. 2 - هوادار فن سالاری . (فره ). 1"} -{"line": "44758 تکنی کالر (تِ لِ) [ انگ . ] (اِ.) شیوة فیلمبرداری و چاپ و نمایش فیلم به صورت رنگی . 1"} -{"line": "44759 تکنیسین (تِ یَ) [ فر. ] (اِ.) شخصی معمولاً با مدرک کاردانی که در فن یا صنعتی دارای تخصص و تجربة علمی باشد، فن ورز.(فره ). 1"} -{"line": "44760 تکنیک (تِ) [ فر. ] (اِ.) فنی، کار فنی، مجموعة روش هایی که بر شناخت علمی مبتنی است، فن (فره ). 1"} -{"line": "44761 تکه (تِ کِّ) (اِ.) قطعه، پاره ای از چیزی . 1"} -{"line": "44762 تکه (تَ کِّ) (اِ.) بز نر، بزی که پیشاپیش گله حرکت کند. 1"} -{"line": "44763 تکه تکه ( تکه تکه . تکه تکه .) (ص مر.) قطعه قطعه، پاره پاره . 1"} -{"line": "44764 تکو (تَ) (اِ.) 1 - موی در هم پیچیده . 2 - نان روغنی . 1"} -{"line": "44765 تکواندو (تِ دُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی ورزش و روش دفاع فردی بدون سلاح . 1"} -{"line": "44766 تکون (تَ کَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) به وجود آمدن، هستی یافتن . 1"} -{"line": "44767 تکوک (تَ) (اِ.) جام، ظرفی ساخته شده از طلا و نقره که در آن شراب نوشند. 1"} -{"line": "44768 تکوین (تَ) [ ع . ] (مص م .) آفریدن، به وجود آوردن . 1"} -{"line": "44769 تکژ (تَ کَ) (اِ.) هستة انگور. 1"} -{"line": "44770 تکیدن (تَ دَ) (مص ل .) دویدن، تاختن . 1"} -{"line": "44771 تکیده (تَ د) (ص .) ضعیف، لاغر، شکسته . 1"} -{"line": "44772 تکیز (تَ) (اِ.) نک تکژ. 1"} -{"line": "44773 تکیف (تَ کَ یُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لذت بردن . 2 - صفت و حالتی به خود گرفتن . 2 - عیبناک شدن . 3 - شناختن کیفیت چیزی . 1"} -{"line": "44774 تکیه (تَ یِ) [ ع . تکیة ] 1 - (مص ل .) پشت دادن به چیزی . 2 - (اِ.) جایی وسیع برای انجام مراسم عزا و روضه خوانی . 1"} -{"line": "44775 تکیه گاه ( تکیه گاه .) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - جای تکیه دادن . 2 - پشتی . 3 - پشت و پناه . 4 - آن چه وزن جسمی را تحمل کند (فیزیک ). 1"} -{"line": "44776 تکییف (تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نیک بریدن . 2 - کیفیتی معلوم قرار دادن برای شی ء. 1"} -{"line": "44777 تگ (تَ) (اِ.) نک تک . 1"} -{"line": "44778 تگاب (تَ) (اِمر.) = تگاو: 1 - قیف . 2 - پرده ای است در موسیقی . 1"} -{"line": "44779 تگرگ (تَ گَ) (اِ.) قطره های یخ بستة باران که از آسمان فرو ریزد. 1"} -{"line": "44780 تگل (تِ گَ) (اِ.) پینه، تکه پارچه ای که با آن بخش پاره شدة جامه را دوزند. 1"} -{"line": "44781 تگین (تَ گِ) [ تر. ] (ص .) 1 - خوش ترکیب، زیبا شکل . 2 - پهلوان، دلاور. 3 - در ترکیب نام های ترکی آید: سبکتگین . 1"} -{"line": "44782 تی (تِ) (ص .) مخفف تهی . 1"} -{"line": "44783 تی ان تی (اِ ) [ انگ . ]T.N.T (اِ.) تری نیترو - تولوئن ؛ جسم بلورین زردرنگ، کمی محلول در آب که مادة منفجرة بسیار قوی است . 1"} -{"line": "44784 تی تی (اِ.) خمیری که آن را به شکل جانوران برای بچه ها درست می کنند. 1"} -{"line": "44785 تی تیش مامانی (ص مر.)نو و زیبا (واژة کودکانه در مورد صفت جامه که در بزرگ ترها برای ریشخند و تعریض به کار می رود)، نازک نارنجی . 1"} -{"line": "44786 تی شرت (ش ِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی پیراهن جلو بسته و معمولاً آستین کوتاه و گشاد تابستانی . 1"} -{"line": "44787 تیار (تَ یّ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - موج دریا. 2 - لاف زدن . 3 - متکبر و مغرور. 1"} -{"line": "44788 تیار (تِ یّ) (اِ. ص .) 1 - مهیا، ساخته . 2 - مالش دادن، لوله ساختن تریاک . 1"} -{"line": "44789 تیاسر (تَ سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به طرف چپ مایل شدن . مق تیامن . 2 - (اِ.) سمت چپ . 1"} -{"line": "44790 تیامن (تَ مُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به طرف راست مایل شدن . 2 - (اِ.) سمت راست . 1"} -{"line": "44791 تیان (تِ) (اِ.) دیگ دهان گشاد، پاتیل . 1"} -{"line": "44792 تیانچه (تِ چِ) (اِمصغ .) پاتیل کوچک . 1"} -{"line": "44793 تیب (ص .) سرگشته، مدهوش . 1"} -{"line": "44794 تیبا (اِ.) غمزه، عشوه . 1"} -{"line": "44795 تیتال (اِ.) 1 - فریب، مکر. 2 - چاپلوسی . 1"} -{"line": "44796 تیتر [ فر. ] (اِ.)1 - عنوان . 2 - عیارسنجی (شیمی ). 1"} -{"line": "44797 تیتراژ [ فر. ] (اِ.) عنوان بندی . 1"} -{"line": "44798 تیج (تِ) (اِ.) 1 - جوانه، جوانه درخت . 2 - ابریشم خام . 1"} -{"line": "44799 تیجان [ ع . ] (اِ.) جِ تاج ؛ افسرها. 1"} -{"line": "44800 تیخ (اِ.) = تیغ : هرچیز که سر آن تیز باشد. 1"} -{"line": "44801 تیر [ په . ] (اِ.) 1 - چوب راست و باریک با نوکی آهنین و تیز که با کمان آن را پرتاب کنند. 2 - گلوله ای که از تفنگ، توپ و مانند آن ها شلیک می شود. ؛ تیر کسی به سنگ خوردن کنایه از: ناکام شدن، در نقشة خود شکست خوردن . 1"} -{"line": "44802 تیر [ په . ] (اِ.) 1 - ماه چهارم از هر ماه شمسی . 2 - پاییز، خزان . 3 - نام روز سیزدهم از هر ماه خورشیدی . 1"} -{"line": "44803 تیر (اِ.) سیارة عُطارد. 1"} -{"line": "44804 تیر (اِ.) راست . 1"} -{"line": "44805 تیر (اِ.) بخش، بهره، نصیب . 1"} -{"line": "44806 تیر کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - نشان کردن، هدف قرار دادن . 2 - کسی را تحریک کردن، به کاری واداشتن . 1"} -{"line": "44807 تیر کشیدن (کِ دَ) (مص ل .) درد گرفتن عضوی از بدن انگار که سوزنی در آن فرو می کنند. 1"} -{"line": "44808 تیرآهن (هَ) (اِمر.) آهنی با ضخامت بالا که دارای کاربردهای ساختمانی و صنعتی است . 1"} -{"line": "44809 تیراژ [ فر. ] (اِ.) شمارگان، واحدی برای شمارش روزنامه، مجله و کتابی که در یک نوبت به چاپ می رسد، شمار (فره ). 1"} -{"line": "44810 تیراژه (ژَ یا ژِ) (اِ.) = تیراژی : رنگین کمان، قوس و قزح . 1"} -{"line": "44811 تیربار (اِ.) سلاح خودکار آتشین، مسلسل سنگین . 1"} -{"line": "44812 تیرباران (اِمر.) کشتن محکومین با گلوله . 1"} -{"line": "44813 تیرتخش (تَ) (اِمر.) تیر آتشبازی، آنچه که به شکل های مختلف درست کرده، در آن باروت می ریزند و به هنگام جشن ها با آن ها آتش بازی راه می اندازند. 1"} -{"line": "44814 تیررس (رَ) (اِ.) مقدار مسافتی که تیر بتواند به هدف برسد. 1"} -{"line": "44815 تیرست (رَ) (اِ.) سیصد، عدد سیصد. 1"} -{"line": "44816 تیرم (تِ رَ) [ تر. ] (اِ. ص .) بانوی بزرگ حرم پادشاه، خاتون . 1"} -{"line": "44817 تیره (رِ) (ص .) تاریک، سیاه . 1"} -{"line": "44818 تیره ( تیره .) (اِ.) 1 - دسته ای از مردم که از یک نژاد باشند. 2 - دودمان، خانواده . 1"} -{"line": "44819 تیره روز ( تیره روز .) (ص مر.) بدبخت . 1"} -{"line": "44820 تیره پشت ( تیره پشت . پُ) (اِمر.) ستون فقرات، 33 مهره که از زیر گردن تا کمر قرار دارد. 1"} -{"line": "44821 تیروئید [ فر. ] (اِ.) غده ای است در زیر گلو که ماده ای به نام تیروکسین را در خون ترشح می کند. بزرگ شدن بیش از اندازة این غده، گواتر نامیده می شود. اگر مادة ترشحی این غده کم شود باعث باد کردن پوست بدن می شود. بریدن این غده در پستانداران پیش از بلوغ باعث کوتاهی قد و توقف رشد غدد تناسلی می شود، سپردیس (فره ). 1"} -{"line": "44822 تیرک (رَ) (اِمصغ .) 1 - تیر کوچک . 2 - ستون چادر و خیمه . 3 - جهش خون از رگ یا آب از آبدزدک یا سوراخ مشک و مانند آن . 1"} -{"line": "44823 تیرک زدن (رَ. زَ دَ) (مص ل .) جهیدن آب یا مایعی دیگر از سوراخی ریز. 1"} -{"line": "44825 تیرکمان (کَ) (اِمر.) بازیچة کودکان به صورت قطعة کوچک چرم یا لاستیکی که دو سوی آن را با کش به دو شاخة کوچکی می بندند و با آن سنگریزه پرتاب کنند. 1"} -{"line": "44826 تیرگان (رْ یا رَ) (اِ.) جشنی که ایرانیان در روز سیزده از ماه تیر (تیر روز) برپا می کنند. 1"} -{"line": "44827 تیریز (تِ) (اِ.) 1 - چاک جامه . 2 - بال و پر مرغان . 3 - شاخ جامه . 1"} -{"line": "44828 تیز (اِ.) باد صداداری که از مقعد خارج شود. 1"} -{"line": "44829 تیز [ په . ] (ص .) 1 - بُرنده . 2 - هر چیز که مزه آن تند باشد و زبان را بسوزاند، مانند فلفل . 3 - هوشیار، مراقب .4 - (ق .) (عا.)سریع، فوری . 1"} -{"line": "44830 تیز (ق .ص .)1 - تندخو، بدخو.2 - زرد، بی رنگ . 1"} -{"line": "44831 تیز کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - برنده کردن . 2 - خشمگین کردن . 1"} -{"line": "44832 تیزاب (اِمر.) اسیدنیتریک، مایعی است بی رنگ و تندبو. همة فلزات غیر از طلا را آب می کند. اگر با اسیدکلریدریک آمیخته شود، تیزآب سلطانی می شود که طلا را هم آب می کند. 1"} -{"line": "44833 تیزبین (ص فا.) دقیق، کنجکاو. 1"} -{"line": "44834 تیزتاو (ص مر.) تندخو، بدخو. 1"} -{"line": "44835 تیزدست (دَ) (ص مر.) ماهر، استاد. 1"} -{"line": "44836 تیزدندان (دَ)(ص مر.)کنایه از: آزمند، حریص . 1"} -{"line": "44837 تیزر (ز) [ انگ . ] (اِ.) 1 - آگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگی های جذاب کالا یا برنامه ای را در تلویزیون به نمایش گذارد، آگهی تبلیغاتی تلویزیونی . (فره ). 2 - صحنة آغازی کوتاه و جالب توجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوان بندی یا همراه با آن برای جلب نظر تماشاچی به نمایش درآید، سرآغاز. (فره ). 1"} -{"line": "44838 تیزمغز (مَ) (ص مر.) برّنده، تندخو. 1"} -{"line": "44839 تیزنا (اِمر.) لبة تیز تیغ . 1"} -{"line": "44840 تیزهوش (ص مر.) هوشیار، هوشمند. 1"} -{"line": "44841 تیزویر (حامص .) تیزهوش، هوشیار. 1"} -{"line": "44842 تیزپا (ص مر.) چابک . 1"} -{"line": "44843 تیس (تَ) [ ع . ] (اِ.) بز نر. 1"} -{"line": "44844 تیسر (تَ یَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) آسان شدن . 1"} -{"line": "44845 تیسیر (تَ) [ ع . ] (مص م .) آسان کردن، سهل کردن . 1"} -{"line": "44846 تیشتر (تَ) (اِ.) نک تُشتر. 1"} -{"line": "44847 تیشه (ش ِ) [ په . ] (اِ.) ابزاری فلزی که نوک آن پهن و تیز است و در نجاری و سنگ تراشی به کار می رود. ؛ تیشه به ریشة خود زدن کنایه از: خود را به آستانه نابودی کشاندن . 1"} -{"line": "44848 تیغ [ په . ] (اِ.) 1 - شمشیر، هر چیز بُرُنده . 2 - خار. 3 - بلندی کوه . 4 - شعاع آفتاب . ؛ تیغ کسی بریدن کنایه از: کارآیی داشتن، قدرت داشتن . 1"} -{"line": "44849 تیغ زدن (زَ دَ) 1 - (مص م .) دمیدن آفتاب . 2 - (عا.) از کسی پول یا مالی را به زور یا نیرنگ گرفتن . 1"} -{"line": "44850 تیغ زن (زَ) (ص فا.) شمشیرزن . 1"} -{"line": "44851 تیغ نمودن (نِ دَ) (مص م .) تهدید کردن . 1"} -{"line": "44852 تیغال (اِ.) 1 - آشیانة مرغان . 2 - دارویی که در گیاهی خاردار تولید می شود. 1"} -{"line": "44853 تیغه (غِ) [ په . ] (اِ.) 1 - هر چیز تیغ مانند. 2 - دیوار کم قطر و نازک . 1"} -{"line": "44854 تیف (اِ.) خار، خس . 1"} -{"line": "44855 تیفوس [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری عفونی که با تب همراه است . میکروب آن از طریق نیش زدن شپش وارد خون می شود. 1"} -{"line": "44856 تیفویید [ فر. ] (اِ.) نک حصبه . 1"} -{"line": "44857 تیقظ (تَ یَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) بیدار شدن از خواب، هوشیار گردیدن . 1"} -{"line": "44858 تیقن (تَ یَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) بی گمان شدن، یقین داشتن . 1"} -{"line": "44859 تیل (اِ.) خال، نقطه . 1"} -{"line": "44860 تیلا (اِ.) چرخ رسن تابی . 1"} -{"line": "44861 تیلر (لِ) [ انگ . ] (اِ.) تراکتور کوچکی که راننده به دنبال آن می رود و آن را هدایت می کند و از آن برای انجام کارهای سبک در مزارع استفاده می شود. 1"} -{"line": "44862 تیله (لِ) (اِ.) گلولة کوچک سنگی یا شیشه آبی که کودکان با آن بازی کنند. 1"} -{"line": "44863 تیم (اِ.) کاروانسرای بزرگ . 1"} -{"line": "44864 تیم (اِ.) اندوه، دلتنگی . 1"} -{"line": "44865 تیم [ انگ . ] (اِ.) یک دستة ورزشکار از یک رشتة ورزشی . 1"} -{"line": "44866 تیم بان (اِ.) کاروانسرادار. 1"} -{"line": "44867 تیما (تَ) [ ع . تیماء ] (اِ.) دشت، بیابان . 1"} -{"line": "44868 تیماج (اِ.) پوست بز دباغی شده . 1"} -{"line": "44869 تیمار (اِ.) 1 - خدمت و غمخواری . 2 - فکر، اندیشه . 3 - پرستاری . 1"} -{"line": "44870 تیمارخوار (خا) (اِ.) 1 - غمخوار. 2 - پرستار. 1"} -{"line": "44871 تیماردار (ص فا.) 1 - غمخوار. 2 - پرستار، خدمتکار. 1"} -{"line": "44872 تیمارستان (رِ) (اِمر.) جای نگهداری و مداوای دیوانگان . 1"} -{"line": "44873 تیمر (مَ) (اِ.) گیاهی از تیرة شاه پسند که به صورت درخت یا درختچه می باشد. اصل آن از هندوستان است و در نواحی جنوبی ایران نیز یافت می شود. برگش بیضوی کامل و پوست آن در تداوی به عنوان مدر مستعمل است . 1"} -{"line": "44874 تیمسار (اِمر.) عنوانی در ارتش برای افسران از سرتیپ به بالا. 1"} -{"line": "44875 تیمم (تَ یَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از روی قصد و عمد کاری کردن . 2 - به جای وضو، در هنگام نبودن آب یا بیماری، از خاک استفاده کردن، به این صورت که دست ها را بر خاکی که آلوده نباشد می زنند و بعد آن را به صورت و پشت دست ها می کشند. 1"} -{"line": "44876 تیمن (تَ یَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) همایون داشتن، خجسته داشتن . 1"} -{"line": "44878 تیمچه (چِ) (اِمصغ .) 1 - کاروان سرای کوچک . 2 - بازار. 1"} -{"line": "44879 تین [ ع . ] (اِ.) انجیر. 1"} -{"line": "44880 تین ایجر (اِ جِ) [ انگ . ] جوانانی که سن آن ها بین سیزده تا نوزده سال است . 1"} -{"line": "44881 تینر (نِ) [ انگ . ] (اِ.) مایة رقیق کنندة مواد. 1"} -{"line": "44882 تیه [ ع . ] 1 - (اِمص .) گمراهی، سرگردانی . 2 - خودپسندی . 3 - (اِ.) بیابان بی آب و علف که در آن سرگردان شوند. 1"} -{"line": "44883 تیهو (تِ) [ په . ] (اِ.) پرنده ای است مانند کبک که کمی از آن کوچکتر است، ولی گوشتش خوشمزه تر است . رنگ پرهایش خاکستری مایل به زرد و زیر بال هایش سیاه است . 1"} -{"line": "44884 تیو (اِ.) تاب، طاقت، توانایی . 1"} -{"line": "44885 تیول (تُ یُ) [ تر. ] (اِ.) واگذاری زمین و ملک به کسی از طرف پادشاه که آن شخص از طریق مالیات آن ملک برای خود درآمدی فراهم می آورد. 1"} -{"line": "44886 تیوپ [ انگ . ] (اِ.) = تیوب : تویی لاستیک چرخ اتومبیل . ؛ تیوپ لس نوعی تایر بدون تیوپ که خود آن از هوا پر می شود. 1"} -{"line": "44887 تیپ [ فر. ] (اِ.) 1 - نمونة شاخص از یک دسته، نوع، جنس و صنف . 2 - واحدی در نظام کمتر از لشکر، بیشتر از هنگ . 1"} -{"line": "44888 تیپا (اِ.)ضربه ای که با نوک پنجه پا زده می شود. 1"} -{"line": "44889 تیپاکس [ انگ . ] (اِ.)نام تجارتی برای مؤسسه - های پست خصوصی . 1"} -{"line": "44890 تیک آف (تِ) [ انگ . ] (اِمص .) 1 - یک باره به حرکت درآوردن اتومبیل یا موتور سیکلت به شکلی که چرخ های آن از زمین اندکی فاصله بگیرد. 2 - از زمین برخاستن یا بلند کردن هواپیما. 3 - پریدن یا بلند شدن از تختة شیرجه یا تختة پرش . 1"} -{"line": "44891 تیک تاک (ص .) = تیک تیک : صدای یکنواخت ساعت یا هر صدایی که شبیه آن باشد. 1"} -{"line": "44892 تیکه (کِّ) (عا.) 1 - تکه . 2 - هر چیز درخور و مناسب . 1"} -{"line": "44893 تیکوز (اِ.) کشک . 1"} -{"line": "44894 ث (حر.) پنجمین حرف از الفبای فارسی است که در حساب ابجد برابر 500 می باشد. این حرف در واژه های فارسی وجود ندارد. اما در اوستایی و پارسی باستان وجود داشته . 1"} -{"line": "44895 ثؤلول (ثُ) [ ع . ] (اِ.) آژخ، زگیل ؛ ج . ثا´ لیل . 1"} -{"line": "44896 ثابت (ب) [ ع . ] (اِ فا.) 1 - پابرجا، برقرار. 2 - پایدار، بادوام . 3 - محقق، مدلل . 4 - مثبت . 1"} -{"line": "44897 ثابت رأی ( ثابت رأی . رَ) [ ازع . ] (ص مر.) آن که در عقیدة خود پابرجاست، ثابت عقیده . 1"} -{"line": "44898 ثابت شدن ( ثابت شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) محقق شدن . 1"} -{"line": "44899 ثابت قدم ( ثابت قدم . قَ دَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - پابرجا، متین . 2 - ثابت رای . 1"} -{"line": "44900 ثابت کردن ( ثابت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - مدلل ساختن . 2 - محق شمردن . 1"} -{"line": "44901 ثاد [ ع . ] (اِ.) نَم . 1"} -{"line": "44902 ثار [ ع . ] 1 - (مص ل .) کینه کشیدن . 2 - (اِ.) خون . 3 - کینه . 1"} -{"line": "44903 ثارالله (رَ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) کین خواه خداوند، کسی که از دشمنان خدا انتقام گیرد. 1"} -{"line": "44904 ثاقب (قِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روشن، درخشان . 2 - روشن کننده . 3 - نافذ، سوراخ کننده . 4 - ستارة روشن . 1"} -{"line": "44905 ثالث (لِ) [ ع . ] (ص .)1 - سوم . 2 - آن که نه مدعی و نه مدعی علیه است و دعوی مابه الادعا کند. 1"} -{"line": "44906 ثالث ثلاثه (لِ ثِ ثَ ثِ) [ ع . ] (ص .) یکی از سه اقنوم (اَب، ابن، روح القدوس ). 1"} -{"line": "44907 ثالثاً (لِ ثَ نْ) [ ع . ] بار سوم، سه دیگر. 1"} -{"line": "44908 ثالوث [ ع . ] (اِ.) آن چه مرکب از سه باشد. ؛ ثالوث اقدس اب . ابن . روح القدس (در آیین نصاری ). 1"} -{"line": "44909 ثامن (مِ) [ ع . ] (اِ.) هشتم، هشتمین . 1"} -{"line": "44910 ثانوی (نَ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) دومی، دومین . 1"} -{"line": "44911 ثانویه (نَ یِّ) [ ع . ثانویة ] (ص نسب .) مؤنث ثانوی . 1"} -{"line": "44912 ثانی [ ع . ] (اِ.) دوم . 1"} -{"line": "44913 ثانیاً (یَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - دوم . 2 - بار دوم . 1"} -{"line": "44914 ثانیه (یِ) [ ع . ] (اِ.) یک شصتم دقیقه . 1"} -{"line": "44915 ثانیه شمار ( ثانیه شمار . شُ) [ ع - فا. ] (ص فا. اِمر.) عقربة کوچک ساعت که ثانیه ها را معلوم می دارد. 1"} -{"line": "44916 ثاولوجیا (اِ.) = اثولوجیا: 1 - علم الهی (اخص )، الهیات . 2 - علم کلام . 1"} -{"line": "44917 ثاوی [ ع . ] (اِفا.)1 - فرودآینده . 2 - اقامت (دراز) کننده، مقیم . 1"} -{"line": "44918 ثایر (یِ) [ ع . ثائر ] 1 - (اِفا.) انتقام گیرنده . 2 - (اِ.) خشم . 1"} -{"line": "44919 ثایره (یِ رِ) [ ع . ثائرة ] 1 - (اِفا.) مؤنث ثایر. 2 - (اِ.) هیجان . 1"} -{"line": "44920 ثبات (ثَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بر جای ماندن، پایدار بودن . 2 - دوام یافتن، پایدار بودن . 3 - (اِمص .) پایداری . ؛ ثبات عزم راسخ عزمی، ثابت عزمی . ؛ ثبات قدم استقامت، پایداری . 1"} -{"line": "44921 ثبات (ثَ بّ) [ ع . ] (ص .) ثبت کننده، کارمندی که نامه ها را در دفتری مخصوص ثبت می کند. 1"} -{"line": "44922 ثبات (ثُ) (اِ.) دردی که آدمی را از حرکت بازدارد. 1"} -{"line": "44923 ثبات کردن ( ثبات کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص ل .) پایداری کردن، استقامت ورزیدن . 2 - ثابت شدن، پایدار ماندن . 3 - مقاومت کردن . 4 - (اِمص .) پایداری، استقامت . 1"} -{"line": "44924 ثبت (ثَ بَ) [ ع . ] (ص .) مورد اعتماد، کسی که قول او حجت باشد. 1"} -{"line": "45056 جاجا 1 - (اِمر.) آوازی است که بدان مرغ را به لانه رانند. 2 - (ق مر.) جابه جا، مکان تا مکان . 1"} -{"line": "44925 ثبت (ثَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) قرار دادن، بر جای بودن . 2 - (اِمص .) استواری، پایداری . 3 - نوشتن . 4 - (اِ.) حجت، دلیل . 5 - مهر توقیع . 6 - (ص .) مرد معتمد، استوار. 7 - مرد دلاور. 8 - ثابت رأی . 9 - (اِمف .) قرار داده شده . 10 - در حقوق نوشتن قراردادها و مشخصات املاک در دفاتری که از طرف دولت برای این امور ثبت شده . ثبت مربوط به قراردادها را ثبت اسناد و ثبت مربوط به املاک را ثبت املاک نامند. 1"} -{"line": "44926 ثبت اسناد ( ثبت اسناد ِ اَ) (اِمر.) اداره ای که ثبت معاملات و نقل و انتقال های مربوط به املاک و مستغلات را به عهده دارد. 1"} -{"line": "44927 ثبت املاک ( ثبت املاک ِ اَ)(اِمر.)ثبت کردن مشخصات ملک ها و آن بر دو قسم است : ؛ ثبت املاک عادی، ثبت ملکی که به موجب درخواست مالک در نقطه ای از کشور که ثبت املاک اجباری است، به عمل آید. ؛ ثبت املاک عمومی ثبت ملکی که به موجب اظهارنامة ادارة ثبت و دعوت از مالک در نقطه ای از کشور که ثبت املاک اجباری است به عمل آید. 1"} -{"line": "44928 ثبت برداشتن ( ثبت برداشتن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) صورت برداشتن، سیاهه برداشتن . 1"} -{"line": "44929 ثبت کردن ( ثبت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مطلبی را در دفتری یادداشت کردن . 1"} -{"line": "44930 ثبوت (ثُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) استوار شدن، استقرار یافتن . 2 - بر جای ماندن، ایستادن . 3 - ثابت شدن امری با دلیل و برهان . 4 - (اِمص .) پایداری، دوام . 5 - استواری، استقرار. 6 - تحقق . 1"} -{"line": "44931 ثبوتی ( ثبوتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) اثباتی . مق سلبی . ؛ صفات ثبوتی صفاتی که حق تعالی دارا است . مانند: قادر، عالم، ازلی، ابدی، صادق . 1"} -{"line": "44932 ثبوتیه (ثُ یِّ) [ ع . ثبوتیة ] (ص نسب .) مؤنث ثبوتی . مق سلبیه . 1"} -{"line": "44933 ثبور (ثُ بُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بازداشتن . 2 - هلاک کردن . 3 - (مص ل .) زیان کشیدن . 4 - هلاک گردیدن . 5 - (اِ.) عذاب . 1"} -{"line": "44934 ثخذ (ثَ خِّ) [ ع . ] (اِ.) صورت و جملة هفتم از صور و جمل هفت گانة جمل (ابجد). 1"} -{"line": "44935 ثخن (ثِ خَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستبر و سخت گردیدن . 2 - (اِ.) ستبری، ضخامت، کلفتی . 3 - غلظت . 4 - سختی . 1"} -{"line": "44936 ثخونت (ثُ نَ) [ ع . ثخونة ] (مص ل .) ستبر و سخت گردیدن . 1"} -{"line": "44937 ثخین (ثَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ستبر، سخت . 2 - محکم، استوار. 3 - غلیظ . 4 - حلیم، بردبار. 1"} -{"line": "44938 ثدی (ثَ یاثِ یا ثَ دا) [ ع . ] (اِ.) پستان . 1"} -{"line": "44939 ثرا (ثَ) [ ع . ثراء ] 1 - (مص ل .) ثروتمند شدن، بی نیاز شدن . 2 - (اِمص .) دارایی، توانگری . 1"} -{"line": "44940 ثرم (ثَ) [ ع . ] (مص م .) شکستن دندان کسی به وسیلة زدن . 1"} -{"line": "44941 ثروت (ثَ وَ) [ ع . ثروة ] (اِ.) 1 - بسیاری تعداد مردم . 2 - شبی که ماه و صورت فلکی ثریا (پروین ) با هم باشند. 1"} -{"line": "44942 ثروت ( ثروت .) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دارایی، توانگری . 2 - (اِ.) مال بسیار. 1"} -{"line": "44943 ثروتمند (ثَ وَ مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) دارا، توانگر. 1"} -{"line": "44944 ثروتمندی ( ثروتمندی .) [ ع - فا. ] (حامص .) توانگری . 1"} -{"line": "44945 ثری (ثَ را) [ ع . ] (اِ.)1 - تری، رطوبت . 2 - خاک نمناک . 3 - زمین، خاک . ؛ از ثری تا به ثریا از زمین تا بالای آسمان . 1"} -{"line": "44946 ثریا (ثُ رَ یّ) [ ع . ] 1 - چلچراغ . 2 - پروین، یکی از صورت های فلکی . 1"} -{"line": "44947 ثرید (ثَ) [ معر. ] (اِ.) تریت، نانی که در آبگوشت یا شیر و غیره بخیسانند و بخورند. 1"} -{"line": "44948 ثعالب (ثَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثعلب ؛ روباهان . 1"} -{"line": "44949 ثعالبی ( ثعالبی .) [ ع . ] (ص نسب .) فروشنده پوست روباه . 1"} -{"line": "44950 ثعبان (ثُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مار بزرگ . 2 - اژدها. 1"} -{"line": "44951 ثعلب (ثَ لَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی است از ردة تک لپه ای ها که گونه هایش تیرة ثعلب را به وجود می آورد. این گیاه دارای گل های خوشه ای صورتی و سفید است و خاصیت دارویی دارد. 1"} -{"line": "44952 ثعلب (ثَ لَ) [ ع . ] (اِ.) روباه . 1"} -{"line": "44953 ثغر (ثَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دندان های جلو. 2 - سوراخ . 3 - سرحد، مرز. ج . ثغور. 1"} -{"line": "44954 ثغور (ثُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ ثغر؛ دندان ها، دندان های پیشین . 2 - سرحدها، مرزها. 1"} -{"line": "44955 ثفل (ثُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کنجاره، تفاله . 2 - آن چه از مایعی ته نشین شود. 3 - تیرگی شیر و روغن . 4 - آن چه از معده دفع شود. 1"} -{"line": "44956 ثقات (ثَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ ثقه ؛ معتمدان . 1"} -{"line": "44957 ثقافت (ثَ فَ) [ ع . ] (مص ل .)1 - زیرک و چالاک شدن . 2 - استاد و ماهر شدن . 1"} -{"line": "44958 ثقال (ثَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شُتر آهسته رو. 2 - زن فربه کفَل . 1"} -{"line": "44959 ثقالت (ثَ لَ) [ ع . ] (مص ل .) سنگین شدن، گران شدن . 1"} -{"line": "44960 ثقب (ثَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) سوراخ کردن . 2 - (اِ.) سوراخ، رخنه . 1"} -{"line": "44961 ثقب (ثُ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثقبه ؛ سوراخ ها. 1"} -{"line": "44962 ثقبه (ثُ ب) [ ع . ثقبة ] (اِ.) سوراخ . 1"} -{"line": "44963 ثقة الاسلام (ثَ قِ تُ لْ اِ) [ ع . ] (اِمر.) مورد اعتماد اسلام (عنوانی احترام آمیز برای روحانیان مسلمان ). 1"} -{"line": "44964 ثقت (ثِ قَ) [ ع . ثقة ] 1 - (مص ل .) اعتماد کردن، به کسی اعتماد داشتن . 2 - (ص .) کسی که مردم به او اعتماد کنند. 3 - (اِ.) اطمینان، استواری . 1"} -{"line": "44965 ثقل (ثُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تفاله هر چیزی . 2 - دُرد شراب . 1"} -{"line": "45057 جاجل (جُ) (اِ.) رختخواب . 1"} -{"line": "48039 درویزه (دَ ز) (اِ.) نک دریوزه . 1"} -{"line": "44966 ثقل (ثِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گران شدن . 2 - ظاهر شدن آبستنی زن . 3 - (اِمص .) سنگینی، گرانی . 4 - (اِ.) رخت و بار و بنة مسافر. 5 - کالای خانه . 6 - گناه، اثم . 7 - گنج زمین . 8 - دفینة زمین . ؛ ثقل سامعه سنگینی گوش . ؛ ثقل معده سوء هاضمه . ؛ قوة ثقل قوة جاذبة زمین . ؛ مرکز ثقل نقطه ای است که همة قوة جاذبه وارد از زمین در آن جا تمرکز یابد. 1"} -{"line": "44967 ثقل (ثَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گران شدن . 2 - (مص م .) آزمودن وزن چیزی در دست . 1"} -{"line": "44968 ثقل (ثِ قَ) [ ع . ] (مص ل .) سنگین شدن . 1"} -{"line": "44969 ثقل کردن (ثِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) سخت شدن فضول در معده و اجابت نکردن آن با درد شکم . 1"} -{"line": "44970 ثقلان (ثَ قَ) [ ع . ] (اِ.) انسان و جن . 1"} -{"line": "44971 ثقلت (ثَ قَ لَ) [ ع . ثقلة ] (اِمص .) 1 - گرانی . 2 - گرانی طعام . 1"} -{"line": "44972 ثقه (ثِ قِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اعتماد کردن . 2 - (اِ.) کسی که مورد اعتماد باشد. 1"} -{"line": "44973 ثقوب (ثَ) [ ع . ] (ص .) هیمة خشک و کوچک که با آن آتش افروزند؛ آتشگیر. 1"} -{"line": "44974 ثقوب (ثُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شعله ور شدن آتش، روشن شدن ستاره . 2 - نافذ رای گردیدن . 1"} -{"line": "44975 ثقوب ( ((.) [ ع . ] (اِ.) جِ ثقب ؛ سوراخ ها. 1"} -{"line": "44976 ثقیف (ثَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زیرک، چالاک . 2 - ماهر، حاذق . 3 - نام یکی از قبایل عرب ساکن بین طائف و مکه . 1"} -{"line": "44977 ثقیل (ثَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گران، سنگین . مق خفیف، سبک . 2 - گران جان . 3 - سخت بیمار. 4 - یکی از هفده بحر اصول موسیقی . 1"} -{"line": "44978 ثقیله (ثَ لِ) [ ع . ثقیلة ] (ص .) مؤنث ثقیل . ؛اجسام ِ ثقیله اجسامی وزین مانند خاک و سنگ . 1"} -{"line": "44979 ثلاث (ثَ) [ ع . ] (اِ.) سه، سه تا. 1"} -{"line": "44980 ثلاثه (ثَ ثِ) [ ع . ] (اِ.) سه . 1"} -{"line": "44981 ثلاثه غساله ( ثلاثه غساله ء. غَ سُ لِ) [ ع . ] (اِ.) سه گانة شوینده و آن سه جام شراب باشد که به هنگام صبح نوشند و شویندة معده و برطرف کننده غم باشد. 1"} -{"line": "44982 ثلاثون (ثَ) [ ع . ] (اِ.) سی . 1"} -{"line": "44983 ثلاثی (ثَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - سه تایی . 2 - کلمة سه حرفی در صرف . 1"} -{"line": "44984 ثلاثین (ثَ) [ ع . ] (اِ.) سی . 1"} -{"line": "44985 ثلث (ثُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک سوم . 2 - دو دانگ . 3 - نام یکی از خطوط اسلامی . 4 - یک سوم ترکة موصی در زمان فوت . 1"} -{"line": "44986 ثلثان (تُ لُ) [ ع . ] (اِ.) دو سه یک، دو حصه از جملة سه حصه . 1"} -{"line": "44987 ثلج (ثَ) [ ع . ] (اِ.) برف . 1"} -{"line": "44988 ثلم (ثَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رخنه کردن . 2 - شکستن . 1"} -{"line": "44989 ثلمت (ثُ مَ) [ ع . ] (اِ.) سوراخ، رخنه، ترک . 1"} -{"line": "44990 ثلّه (ثُ لَّ) [ ع . ] (اِ.) گروه مردم، جمعیت . 1"} -{"line": "44991 ثمار (ثِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثمر، ثمره ؛ میوه ها. 1"} -{"line": "44992 ثمان (ثَ) [ ع . ] (اِ.) هشت . 1"} -{"line": "44993 ثمانون (ثَ) [ ع . ] (اِ.) هشتاد. 1"} -{"line": "44994 ثمانی (ثَ) [ ع . ] (اِ.) هشت . 1"} -{"line": "44995 ثمانین (ثَ) [ ع . ] (اِ.) هشتاد. 1"} -{"line": "44996 ثمانیه (ثَ یِ) [ ع . ] (اِ.) هشت . 1"} -{"line": "44997 ثمر (ثَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میوه، بار. 2 - حاصل، نتیجه . 1"} -{"line": "44998 ثمره (ثَ مَ ر ِ) [ ع . ثمرة ] (اِ.) واحد ثمر. 1 - یک دانه میوه . 2 - نتیجه، حاصل . 3 - نسل، فرزند. 1"} -{"line": "44999 ثمن (ثَ مَ) [ ع . ] (اِ.) بها، نرخ . ج . اثمان . 1"} -{"line": "45000 ثمن (ثُ) [ ع . ] (اِ.) هشت یک، یک هشتم (18). سه تسو؛ ج . اثمان . 1"} -{"line": "45001 ثمن بخس (ثَ مَ نِ بَ) [ ع . ] (اِ.) کم بها، بی - ارزش . 1"} -{"line": "45002 ثمین (ثَ) [ ع . ] (ص .) گران بها، گران قیمت . 1"} -{"line": "45003 ثنا (ثَ) [ ع . ثناء ] (اِ.) 1 - آفرین، تحسین . 2 - مدح، ستایش . 3 - سپاس، شکر. 4 - دعا. 1"} -{"line": "45004 ثناخوان ( ثناخوان . خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) مداح، ستایشگر. 1"} -{"line": "45005 ثناگستری ( ثناگستری . گُ تَ) [ ع - فا. ] (حامص .) مداحی، ستایشگری . 1"} -{"line": "45006 ثناگویی ( ثناگویی .) [ ع - فا. ] (حامص .)1 - مداحی، ستایشگری . 2 - دعاگویی . 1"} -{"line": "45007 ثنایا (ثَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثنیه . دندان های تیز پیشین، دندان های نیش . 1"} -{"line": "45008 ثنوی (ثَ نَ یِّ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به ثنویه . نک ثنویه . 1"} -{"line": "45009 ثنویت (ثَ نَ یَُ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - دوگانگی . 2 - دوگانه پرستی . 1"} -{"line": "45010 ثنویه (ثَ یِّ) [ ع . ثنویة ] (ص . اِ.) گروهی که به دو مبدأ خیر و شر اعتقاد دارند، دوالیسم . 1"} -{"line": "45011 ثواب (ثَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مزد، پاداش . 2 - احسان . ؛ ثواب کردن و کباب شدن عمل نیک شخص با سوءظن و عکس العمل ناخوشایند مواجه شدن . 1"} -{"line": "45012 ثواب کار (ثَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که عمل نیکو و خیر کند. 1"} -{"line": "45013 ثواب کاری ( ثواب کاری .) [ ع - فا . ] (حامص .)نیکویی، عمل درخور پاداش نیک . 1"} -{"line": "45014 ثوابت (ثَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ ثابته ؛ ستارگان ثابت که مانند سیارات حرکت انتقالی ندارند. 1"} -{"line": "45015 ثواقب (ثَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثاقب . 1 - روشنی ها. 2 - ستاره های درخشان . 1"} -{"line": "45016 ثوالث (ثُ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثالث . یک شصتم ثانیه . 1"} -{"line": "45058 جاجم (جِ) (اِ.) نک جاجیم . 1"} -{"line": "45060 جاجیم (اِ.) نوعی فرش که از نخ های رنگین پنبه ای یا پشمی بافته می شود. 1"} -{"line": "45061 جاحد (حِ) [ ع . ] (اِفا.) انکار کننده حق کسی با وجود دانستن آن . 1"} -{"line": "45017 ثوانی (ثَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثانیه . ؛ ثوانی نجوم هر چه به زیر فلک قمر پیدا آید از چیزهای نورانی جز برق و صاعقه و از آن جمله است : انسی، جابیه، حربه، ذوذنب، ذوذؤابه، شهب، طیفور، عمود، فارس، قصعی، عصباحی، نیازک و روی ؛ و از آن روز آن ها را ثوانی نجوم گویند که در دلایل و احکام در مرتبة ثانی اند، و احکام و دلایل اولیه نجوم را باشد. 1"} -{"line": "45018 ثوب (ثُ) [ ع . ] (اِ.) جامه، لباس . 1"} -{"line": "45019 ثور (ثُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گاو نر. 2 - نام یکی از صورت های فلکی و دومین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود در اردیبهشت ماه در این برج دیده می شود. 1"} -{"line": "45020 ثوران (ثَ وَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - هیجان، به هیجان آمدن . 2 - برخاستن گرد و غبار. 3 - برپا شدن فتنه . 1"} -{"line": "45021 ثورت (ثُ رَ) [ ع . ثورة ] (اِمص .) 1 - هیجان . 2 - شورش، غوغا. 3 - انبوهی مال و مردم . 4 - کین، کینه . 1"} -{"line": "45022 ثول (ثَ) [ ع . ] (مص ل .) احمق شدن، دیوانه شدن . 1"} -{"line": "45023 ثوم [ ع . ] (اِ.) سیر (خوردنی ). 1"} -{"line": "45024 ثکل (ثَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مصیبت از دست دادن فرزند. 2 - گم کردن دوست . 3 - (اِمص .) فرزند مردگی . 4 - مرگ، هلاک . 1"} -{"line": "45025 ثکلی (ثَ لا) [ ع . ] (ص .) مؤنث ثکل . 1 - زن فرزند مرده، بچه کم کرده ؛ ج . ثکالی . 2 - زن عزیز مرده، زن گم کرده دوست . 1"} -{"line": "45026 ثیاب (ثِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ثوب . 1"} -{"line": "45027 ثیابی (ثِ) [ ع . ] (ص نسب .) بزاز، جامه دار. 1"} -{"line": "45028 ثیب (ثَ یِّ) [ ع . ] (ص .) 1 - زن بیوه . 2 - مرد زن دیده، که اکنون بی زن است . مق پسر، عزب . 1"} -{"line": "45029 ثیبه (ثَ یِّ ب) [ ع . ثیبة ] (ص .) مؤنث ثیب، زن شوی دیده و از شوهر جدا مانده . خواه به طلاق و خواه به مرگ شوی، بیوه . مق باکره، دوشیزه . 1"} -{"line": "45030 ثیبوبت (ثَ بَ) [ ع . ثیبوبة ] (مص ل .) حالتی که پس از ثیبه شدن برای زن پیدا می شود. 1"} -{"line": "45031 ثیل [ ع . ] (اِ.) گیاهی است از تیرة گندمیان، پنجه مرغ . 1"} -{"line": "45032 ج (حر.) یکی از حروف صامت، ششمین حرف از الفبای فارسی است که در حساب ابجد برابر عدد 3 می باشد. گاهی به «ز» و گاهی به «گ » تبدیل می شود. 1"} -{"line": "45033 جا [ په . ] (اِ.) 1 - مکان، موضع . 2 - رختخواب، بستر. 3 - منزل، مأوا. 4 - ظرف، بشقاب . 5 - قدر، منزلت . ؛از جا دررفتن کنایه از: عصبانی شدن، خشمگین شدن . ؛ جا تر است و بچه نیست کنایه از: فرد مورد نظر دررفته، آن شی ء از میان رفته . 1"} -{"line": "45034 جا زدن (زَ دَ) (مص م .) 1 - جنس بدلی یا نامرغوب را به جای مرغوب و اصلی به کسی دادن یا فروختن، قالب کردن . 2 - از ترس، نظر و تصمیم خود را عوض کردن . 3 - کسی را به جای دیگری معرفی کردن . 1"} -{"line": "45035 جا افتادن (اُ دَ) (مص ل .) 1 - با محیط یا شغل تازه سازگار شدن . 2 - در جای خود قرار گرفتن استخوان جابه جا شده . 3 - خوب پخته شدن غذا، به ویژه آش و مانند آن . 4 - با تجربه شدن، به کمال رسیدن . 1"} -{"line": "45036 جا خالی کردن (کَ دَ) (مص ل .) خود را کنار کشیدن . 1"} -{"line": "45037 جا خوردن (خُ دَ) (مص ل .) یکه خوردن، تعجب کردن . 1"} -{"line": "45038 جا خوش کردن (خُ. کَ دَ) (مص ل .) 1 - در جایی به خوشی اقامت کردن .2 - کنایه از: بسیار ماندن در جایی . 1"} -{"line": "45039 جا داشتن (تَ)(مص ل .)1 - گنجایش داشتن، ظرفیت داشتن . 2 - نگاهبان ساختن . 3 - (عا.) سزاوار بودن . 1"} -{"line": "45040 جا کردن (کَ دَ) (مص م .) گنجاندن . 1"} -{"line": "45041 جا گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - در جایی استقرار یافتن . 2 - جایی را به خود اختصاص دادن . 1"} -{"line": "45042 جاآمدن (مَ دَ) (مص ل .) 1 - بهبود یافتن . 2 - به هوش آمدن، به خود آمدن . 1"} -{"line": "45043 جاآوردن (وَ یا وُ دَ) (مص م .) شناختن دریافتن . 1"} -{"line": "45044 جاافتاده (اُ د) (ص مف .) آدم پخته و به کمال رسیده . 1"} -{"line": "45045 جاانداختن (اَ تَ) (مص م .) 1 - رختخواب انداختن . 2 - استخوان جابه جا شده را در جای خود قرار دادن . 3 - از قلم انداختن، چیزی را فراموش کردن . 1"} -{"line": "45046 جابر (ب) [ ع . ] (اِفا.) سمتگر، ستمکار. 1"} -{"line": "45047 جابرانه (ب نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.) ظالمانه، ستمکارانه . 1"} -{"line": "45048 جابلسا (بُ) (اِ.) کنایه از: حد نهایی غرب . 1"} -{"line": "45049 جابلقا (بُ) (اِ.) کنایه از: حد نهایی شرق . 1"} -{"line": "45050 جابه جا (ب) (ق .) فوری، بلافاصله، که بیشتر با فعل مردن به کار برده می شود. 1"} -{"line": "45051 جابه جا شدن (ب. شُ دَ) (مص ل .) 1 - نقل مکان کردن . 2 - از محل خود خارج شدن استخوان . 1"} -{"line": "45052 جابه جا کردن (ب. کَ دَ) (مص م .) 1 - نقل، انتقال . 2 - مرتب کردن، منظم کردن . 3 - پنهان کردن . 4 - ذخیره کردن . 1"} -{"line": "45053 جات (پس جمع .) تازیان بعض کلمات فارسی مختوم به « ه » غیرملفوظ را تعریب کرده به «ات » جمع بسته اند و ایرانیان این گونه جمع معرب را از آنان اقتباس کرده و کلمات دیگر (اعم از فارسی و عربی و غیره ) را نیز به همان سیاق استعمال کرده اند. عوام به سیاق کلمات فوق، کلماتی را هم که مختوم به « ه » غیرملفوظ نیستند ولی به حروف مصوت «ا» یا «ی » ختم شوند به «جات » جمع بسته اند (برای احتراز از التقای دو حرف مصوت ): مرباجات، طلاجات، دواجات . 1"} -{"line": "45054 جاثلیق (ثِ) [ معر. ] (اِ.) پیشوای ترسایان . 1"} -{"line": "45055 جاثم (ثِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بر سینه خفته . 2 - هلاک شده . 1"} -{"line": "45062 جاحظ (حِ) [ ع . ] (ص .) مردی که چشمش درشت و برآمده باشد. 1"} -{"line": "45063 جاخالی [ فا - ع . ] (اِ.) 1 - جایی که در آن چیزی یا کسی نباشد. 2 - قسمت سفید و بدون نوشته ای از کاغذ که هنگام حذف حرف یا کلمه یا عبارتی معمولاً نقطه چین نشان داده می شود. 3 - هدیه ای که بعد از رفتن کسی به مسافرت یا رفتن دختر به خانة بخت برای خانواده اش می برند. 1"} -{"line": "45064 جاخالی انداختن (اَ تَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) در بازی والیبال توپ را به نقاطی که حریف خالی کرده است انداختن . 1"} -{"line": "45065 جاخاکستری (کِ تَ) (اِمر.)ظرفی که خاکستر (سیگار و مانند آن ) در آن ریزند. 1"} -{"line": "45066 جاخسوک (اِ.) داس، ابزاری که با آن علف را درو کنند. 1"} -{"line": "45067 جادار (ص فا.) فراخ، وسیع . 1"} -{"line": "45068 جاده (دِّ) [ ع . ] (اِ.) شاهراه، راه بزرگ . ؛ جاده صاف کن کنایه از: آن که وسیلة پیشرفت یا پیروزی دیگران را فراهم می کند. 1"} -{"line": "45069 جادو 1 - (ص .)افسونگر. 2 - (اِ.)سحر، ساحری . 3 - (کن .) چشم معشوق . 4 - دلفریب . 5 - محیل، مکار. 1"} -{"line": "45070 جادو جنبل (جَ بَ) (اِمر.) (عا.) 1 - سحر، جادو. 2 - عنوانی تحقیرآمیز برای جادو. 1"} -{"line": "45071 جادوگر (گَ) (ص فا.) ساحر، افسونگر. 1"} -{"line": "45072 جادوگری ( جادوگری .) (حامص .) سحر. 1"} -{"line": "45073 جادویی 1 - (حامص .) سحر، ساحری . 2 - (ص .) عجیب، شگفت آور. 1"} -{"line": "45074 جادی [ ع . ] (اِ.) زعفران . 1"} -{"line": "45075 جاذب (ذ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جذب کننده . 2 - رباینده . 1"} -{"line": "45076 جاذبه (ذ ب) [ ع . جاذبة ] (اِفا.) نیرویی که اجسام را به طرف خود می کشد. 1"} -{"line": "45077 جاذبیت (ذ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) کشندگی، دلربایی . 1"} -{"line": "45078 جار (اِ.) فریاد، بانگ . 1"} -{"line": "45079 جار [ ع . جاری ] (ص .) آب روان یا هر مایع که روان باشد، جاری . 1"} -{"line": "45080 جار [ ع . ] (اِ.) 1 - همسایه . 2 - شریک . 1"} -{"line": "45081 جار [ هند. ] (اِ.) چلچراغ . 1"} -{"line": "45082 جار (رّ) [ ع . ] (اِفا.) جر دهنده، حرفی که مدخول خود را جر دهد. مدخول را مجرور گویند و مجموع را جار و مجرور. 1"} -{"line": "45083 جار زدن (زَ دَ) (مص ل .) خبری را با صدای بلند در کوچه و خیابان به اطلاع مردم رساندن . 1"} -{"line": "45084 جار و جنجال کردن (رُ جَ. کَ دَ) (مص ل .) هیاهو کردن . 1"} -{"line": "45085 جار کشیدن (کَ یا کِ دَ) (مص ل .) فریاد زدن . 1"} -{"line": "45086 جاربلجار (بُ) [ تر. ] (اِمر.) طلب و وعده . 1"} -{"line": "45087 جارحه (رِ حِ یا حَ) [ ع . جارحة ] 1 - (اِفا.) مؤنث جارح . جراحت کننده . 2 - (اِ.) اسب ماده ؛ ج . جوارح . 3 - اندام آدمی، دست و اعضای دیگر. 4 - جانور شکاری از مرغ (شکره ) و سگ و دد؛ ج . جوارح . 1"} -{"line": "45088 جارف (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) زمین کن . 2 - (اِ.) مرگ و میر. 1"} -{"line": "45089 جارو (اِمر.) جاروب، درمنه . 1"} -{"line": "45090 جارو (اِمر.) = جاروب : وسیله ای برای رُفتن خاک و خاشاک که از گیاه مخصوص جارو درست کنند. ؛ جارو برقی دستگاهی برقی دارای صفحة برس و لوله ای بلند و محفظة خالی که خاک و خاشاک را درون خود می مکد. 1"} -{"line": "45091 جارور (رُ) (اِ. ص .) 1 - بداختر. 2 - سال قحطی و سختی . 1"} -{"line": "45092 جارچی [ تر. ] (اِمر.) کسی که خبر یا حکمی را با صدای بلند در کوچه و خیابان به گوش مردم می رساند. 1"} -{"line": "45093 جارکش (کِ یا کَ) (ص فا.) کسی که به آواز بلند مردم را به امری دعوت کند، جارزن، جارکشنده . 1"} -{"line": "45094 جاری (اِ.) (عا.) دو زن که همسرِ دو برادر باشند. 1"} -{"line": "45095 جاری [ ع . ] 1 - (ص .) روان . 2 - زمانی که در آن هستیم . 1"} -{"line": "45096 جاری شدن (شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) روان شدن . 1"} -{"line": "45097 جاریه (یَ یا یِ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (ص .) مؤنث جاری . 2 - کنیز. 3 - کشتی . 4 - آفتاب . 5 - آب روان . ؛سننِ جاریه عادات و رسوم رایج . 1"} -{"line": "45098 جاز [ انگ . ] (اِ.) موسیقی ارکستری است که از تطابق موسیقی آوازی و ضربی سیاهان افریقا در امریکا به وجود آمده و معمولا برای رقص نواخته می شود. 1"} -{"line": "45099 جازم (ز) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قاطع، کسی که در قصد خود تردید نکند. 2 - قطع کننده، برنده . 1"} -{"line": "45100 جازمه (ز مِ) [ ع . جازمة ] (اِفا.) 1 - مونث جازم . 2 - حرفی که چون بر فعل درآید آخر آن را ساکن گرداند. 1"} -{"line": "45101 جاست (اِ.) جایی که انگور را در آن لگد زنند تا شیرة آن برآید. 1"} -{"line": "45102 جاسر (س ) [ ع . ] (ص .) جسور، بی باک . 1"} -{"line": "45103 جاسوس [ ع . ] (ص .) خبرچین، آن که خبر یا پیغامی را از جایی به جای دیگر می برد. ج . جواسیس . 1"} -{"line": "45104 جاش (اِ.) غلة پاک کرده . 1"} -{"line": "45105 جاشدان (اِمر.) 1 - انبارغله، 2 - صندوقچة نان . 1"} -{"line": "45106 جاشو (اِ.) کسی که در کشتی کار می کند. 1"} -{"line": "45107 جاعل (عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گرداننده، سازنده . 2 - جعل کننده . 1"} -{"line": "45108 جاف (اِ.) زن بدکار، فاحشه . جاجاف، جفجاف نیز گویند. 1"} -{"line": "45109 جافی [ ع . ] (اِفا.) جفاکار. 1"} -{"line": "45110 جالب (لِ) [ ع . ] (اِفا.) جلب کننده، دلربا. 1"} -{"line": "45111 جالس (لِ) [ ع . ] (اِ.) نشیننده، نشسته . 1"} -{"line": "45112 جاله (لِ یا لَ) (اِ.) قطعاتی از چوب و تخته که به مشک های پر باد بندند و در آب اندازند و روی آن نشسته از آب عبور کند. 1"} -{"line": "45113 جالی [ ع . ] (اِفا.) 1 - روشن، واضح . 2 - جلا - دهنده، پاک کننده . ؛ ادویة جالی : دواهایی که عفونت های جلدی را با آن پاک کنند، ضد - عفونی های جلدی . 1"} -{"line": "45114 جالیز (اِ.) کشتزار خربزه، هندوانه و خیار و مانند آن . 1"} -{"line": "45115 جالیزکاری (حامص .) زراعت خربزه، هندوانه و غیره . 1"} -{"line": "45116 جالینوس (اِ.) 1 - نوایی است از موسیقی قدیم . 2 - نام طبیب معروف یونانی . 1"} -{"line": "45117 جالیه (یِ یا یَ) [ ع . ] (اِفا.) مؤنث جالی . غریبانی که از وطن خود هجرت کرده اند. 1"} -{"line": "45118 جام [ په . ] (اِ.) 1 - پیاله، ساغر. 2 - هر یک از صفحات بزرگ و برش نخوردة آیینه یا شیشه . 3 - جایزه ای که در مسابقات ورزشی به برندگان داده می شود. ؛ جام جهانی مجموعه مسابقاتی که معمولاً در یک رشتة ورزشی میان تیم های برگزیده از قاره های مختلف برگزار می شود. ؛ جام حذفی مجموعه مسابقاتی که معمولاً در یک رشتة ورزشی برگزار می شود و در طی آن ت یم های بازنده از دور خارج می شوند. 4 - ظرفی برنجین که در آن آب خورند. 1"} -{"line": "45119 جام جم (مِ جَ) (اِمر.) جام گیتی نما، جام جهان نما. جامی که جمشید چهارمین پادشاه پیشدادی اختراع کرد و در آن اوضاع جهان را مشاهده می کرد، این جام بعدها به کیخسرو و دارا رسید. در عرفان از این جام به دل تعبیر می شود. 1"} -{"line": "45120 جام زدن (زَ دَ) (مص ل .) شراب خوردن . 1"} -{"line": "45121 جام نمودن (نِ دَ) (مص ل .) وعدة عشرت دادن، سرِ دوستی داشتن . 1"} -{"line": "45122 جاماندن (دَ) (مص ل .) فراموش شدن چیزی در جایی . 1"} -{"line": "45123 جامة نادوخته ( جامة نادوخته ء ت ) (اِمر.) کفن . 1"} -{"line": "45124 جامخانه (اِمر.) آیینه خانه، اطاقی که به دیوارهای آن آیینه نصب کرده باشند. 1"} -{"line": "45125 جامد (مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - یخ بسته، منجمد. 2 - آن چه که زنده نیست و رُشد ندارد مانند سنگ . 1"} -{"line": "45126 جامع (مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) جمع کننده، گرد - آورنده . 2 - (ص .) تمام، کامل . 3 - (اِ.) مسجدی که در آن نماز جمعه گزارند. 1"} -{"line": "45127 جامع الاطراف (مِ عُ لْ اَ) [ ع . ] (ص مر.) کامل از هر نظر. 1"} -{"line": "45128 جامع الشرایط (مِ عُ شَّ یِ) [ ع . ] (ص مر.) دارای شرایط کافی برای انجام کاری یا پذیرش مسئولیتی یا داشتن مقامی . 1"} -{"line": "45129 جامعه (مِ عِ) [ ع . جامعة ] (اِ.) گروه مردم یک شهر، کشور، جهان یا صنفی از مردم مانند جامعة بشریت، سیاه پوستان، هنری، و... ؛ جامعه مدنی جامعه ای که بر مبنای خواست آزادانه و آگاهانة اکثریت مردم در شکل گیری حکومت و رعایت حقوق بشر و قانون مندانه اداره می شود. ؛ جامعه بی طبقه جامعه ای که طبقات در آن وجود ندارد و همة افراد از جهت درآمد و ثروت و امتیاز با هم برابرند. ؛ جامعه مصرفی جامعه ای که در آن بیش تر از تولید مصرف می کنند. 1"} -{"line": "45130 جامعه شناسی ( جامعه شناسی . ش) (حامص . اِمر.) دانشی که بررسی و تحقیق دربارة مظاهر مختلف حیات اجتماعی انسان را از طریق علمی مورد مطالعه قرار می دهد. 1"} -{"line": "45131 جامل (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گله شتر یا شتربانان . 2 - قبیله بزرگ . 1"} -{"line": "45132 جامه (مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - لباس، تن پوش . 2 - جام، صراحی . 3 - پارچه، پارچة نادوخته . ؛ جامه عباسیان کنایه از: لباس سیاه . ؛ جامه فرو نیل کردن کنایه از: سیاه کردن لباس به نشانة عزادار شدن . ؛ جامه قبا کردن کنایه از: پیراهن دریدن از شدت شور و وجد یا اندوه . 1"} -{"line": "45133 جامه دار ( جامه دار .) (ص فا.) کارگری که در حمام جامه های مردم را نگه می دارد. 1"} -{"line": "45134 جامه دان ( جامه دان .) (اِمر.) 1 - صندوقی که در آن جامه ها را گذارند. 2 - اتاقی که در آن جامه ها را حفظ کنند. 1"} -{"line": "45135 جامه دران ( جامه دران . دَ) 1 - (ص فا.) در حال جامه دریدن از روی بی قراری و غم و یا وجد. 2 - (اِ.) گوشه ای در دستگاه شور و همایون و افشاری . 3 - از الحان قدیم ایرانی . 1"} -{"line": "45136 جامه دریدن ( جامه دریدن . دَ دَ) (مص م .) بی تاب شدن، ناشکیبایی کردن . 1"} -{"line": "45137 جامه کن ( جامه کن . کَ) (اِمر.) سربینه، رخت کن حمام . 1"} -{"line": "45138 جامه کوب ( جامه کوب .) (ص فا.) رخت شوی، گازر. 1"} -{"line": "45139 جامکاری 1 - (اِمص .)آیینه کاری . 2 - (مص م .) آیینه کاری کردن . 1"} -{"line": "45140 جامگی (مِ) (اِ.) مستمری، مواجب . 1"} -{"line": "45141 جامگی خوار ( جامگی خوار . خا)(اِ. ص .)خدمتکار، نوکر، خدمتکاری که حقوق می گیرد. 1"} -{"line": "45142 جان [ په . ] (اِ.) 1 - روح انسانی . 2 - نفس . ؛ جان دادن و قبض را گرفتن کنایه از: مردن، جان به عزراییل تسلیم کردن . ؛ جان به طاق افکندن کنایه از: حالت احتضار و مرگ داشتن . 1"} -{"line": "45143 جان آفرین (فَ)(ص فا.)خالق روح، آفریدگار. 1"} -{"line": "45144 جان آهنج (هَ) (اِمر.) آنچه جان آدمی را بگیرد. 1"} -{"line": "45145 جان افشاندن (اَ دَ)(مص ل .) مردن، جان دادن . 1"} -{"line": "45146 جان اوبار (اَ یا اُ) (ص فا.) بلع کنندة جان، جان گیر. 1"} -{"line": "45147 جان باز (ص فا.) کسی که جان خود را فدا کند. 1"} -{"line": "45148 جان بازی (حامص .) 1 - فداکاری . 2 - دلیری، شجاعت . 1"} -{"line": "45149 جان بر کف (بَ کَ) [ فا - ع . ] (ص .) ویژگی آن که در راه آرمان یا رسیدن به هدف حتی از جان خود می گذرد. 1"} -{"line": "45150 جان بردن (بُ دَ) (مص ل .) سالم ماندن، زنده ماندن . 1"} -{"line": "45433 جشیر (جَ) (اِ.) جولاهه، بافنده . 1"} -{"line": "45151 جان به سر شدن (ب. سَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - سخت بی تاب شدن . 2 - به حال مرگ افتادن . 1"} -{"line": "45152 جان بوز (اِمر.) خانه و حفاظ . 1"} -{"line": "45153 جان جانی (ص مر.) (کن .) بسیار عزیز، صمیمی . 1"} -{"line": "45154 جان دادن (دَ) (مص ل .) 1 - مردن . 2 - مجازاً، نهایت تلاش و کوشش را کردن . 1"} -{"line": "45155 جان دار (ص فا.) 1 - زنده، موجود زنده . 2 - قادر، توانا. 1"} -{"line": "45156 جان دارو (اِمر.) نوشدارو، داروی جان بخش . 1"} -{"line": "45157 جان ستان (س ) (ص فا.) جان ستاننده، قاتل . 1"} -{"line": "45158 جان سخت (سَ) (ص مر.) مقاوم در برابر سختی ها. 1"} -{"line": "45159 جان سختی ( جان سختی .) (حامص .) استقامت در مشقات . 1"} -{"line": "45160 جان سپار (سَ یا س ) (ص فا.) فدایی . 1"} -{"line": "45161 جان سپاری ( جان سپاری .) (حامص .) فداکاری . 1"} -{"line": "45162 جان سپردن (سَ یا س پُ دَ) (مص ل .) مردن . 1"} -{"line": "45163 جان فزا (ی ) (فَ) (ص فا.) 1 - افزایندة جان، آن چه که موجب نشاط روان شود. 2 - آب حیات، آب زندگانی . 1"} -{"line": "45164 جان فشاندن (فَ یا فِ دَ) (مص ل .) جان خود را فدا کردن . 1"} -{"line": "45165 جان پناه (پَ) (اِمر.) 1 - پناه جان، محافظ جان . 2 - موضعی از خاک که سرباز در پناه آن بتواند عملیات نظامی کند؛ پناهگاه . 1"} -{"line": "45166 جان کندن (کَ دَ) (مص ل .) مردن . 1"} -{"line": "45167 جان گرفتن (گِ ر تَ) (مص ل .) 1 - زندگانی یافتن . 2 - نیرو گرفتن پس از بیماری . 1"} -{"line": "45168 جانان (اِمر.) معشوقه، محبوب . 1"} -{"line": "45169 جانانه (نِ) (اِمر.) 1 - معشوق، محبوب . 2 - درست و حسابی، سخت و کامل . 1"} -{"line": "45170 جانب (نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پهلو، طرف . 2 - سوی، جهت . 3 - ناحیه . ج . جوانب . 1"} -{"line": "45171 جانب دار (نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) حمایت کننده، طرفدار. 1"} -{"line": "45172 جانب داری ( جانب داری .) [ ع - فا. ] (حامص .) طرفداری، حمایت . 1"} -{"line": "45173 جانخانی (اِ.) نوعی کیسة بزرگ . 1"} -{"line": "45174 جاندانه (نِ) (اِ.) آن بخش از جمجمه که در کودکی نرم است . 1"} -{"line": "45175 جانشین (نِ) (ص فا.) 1 - قائم مقام . 2 - ولیعهد. 1"} -{"line": "45176 جانشینی ( جانشینی .) (حامص .) قائم مقامی . 1"} -{"line": "45177 جانفرسا (ی ) (فَ) (ص فا.) جان فرساینده، خسته کننده . 1"} -{"line": "45178 جانفشانی (فَ یا فِ) (حامص .) جان فدا کردن . 1"} -{"line": "45179 جانماز (نَ) (اِمر.) فرشی کوچک که بر کف اتاق یا زمین گسترند و روی آن نماز گزارند، سجاده . ؛ جانماز آب کشیدن تظاهر به پاکی و تقدس کردن . 1"} -{"line": "45180 جانور (نِ وَ) (اِص .) 1 - زنده، جاندار. 2 - حیوان . ؛ جک و جانور جانوران گوناگون به ویژه حشرات موذی . 1"} -{"line": "45181 جانورشناسی ( جانورشناسی . ش) (حامص .) علمی که موجودات زندة حیوانی رامورد مطالعه قرار می دهد، معرفة الحیوان . 1"} -{"line": "45182 جانکاه (ص فا.) بسیار رنج دهنده . 1"} -{"line": "45183 جانگداز (گُ) (ص فا.) گدازنده جان، بسیار دردناک . 1"} -{"line": "45184 جانگزا (ی ) (گَ) (ص فا.) آنچه روح و جان را بیازارد. 1"} -{"line": "45185 جانی (ص نسب .) گرامی، عزیز. 1"} -{"line": "45186 جانی [ ع . ] (اِفا.) جنایتکار. 1"} -{"line": "45187 جانیه (یِ) [ ع . جانیة ] (اِفا.) مؤنث جانی، زن جنایت کار، زن تبهکار. 1"} -{"line": "45188 جاه (اِ.) مقام، منزلت . 1"} -{"line": "45189 جاه طلب (طَ لَ) [ معر. ] (ص فا.) دوستدار مقام و درجه . 1"} -{"line": "45190 جاهد (هِ) [ ع . ] (اِفا.) جهد کننده، کوشا. 1"} -{"line": "45191 جاهل (هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نادان . 2 - (عا.) لات، لوطی . 1"} -{"line": "45192 جاهلیت (هِ یَّ) [ ع . جاهلیة ] (مص جع .) 1 - نادانی . 2 - دورة پیش از اسلام که عرب بت پرستی می کرد. 1"} -{"line": "45193 جاودان (وِ) (ص مر.) جاویدان . 1"} -{"line": "45194 جاودانه (وِ نِ) (ص مر.) جاویدان . 1"} -{"line": "45195 جاورد (وَ) (اِ.) قسمی خار سفید رنگ، ثغام . 1"} -{"line": "45196 جاورس (وَ) (اِ.) نک گاورس . 1"} -{"line": "45197 جاوید [ په . ] (ص .) ابدی، دایم . 1"} -{"line": "45198 جاویدان [ په . ] (ص مر.) جاودان . 1"} -{"line": "45199 جاویدن (دَ) [ په . ] (مص م .) جویدن . 1"} -{"line": "45200 جاپیچ (ص فا.) جاکش، دلال محبت، پاانداز. 1"} -{"line": "45201 جاچ (اِ.) نک جاش . 1"} -{"line": "45202 جاکش (کَ یا کِ) (ص فا.) کسی که امکانات ارضاء شهوت دیگران را فراهم آورد؛ دلال محبت . 1"} -{"line": "45203 جاکشی (کِ) (حامص .)عمل و شغل جاکش . 1"} -{"line": "45204 جاگیر (ص فا.) 1 - آن چه جایی را اشغال کند. 2 - شاغل . 1"} -{"line": "45205 جای باش (اِمر.) 1 - محل اقامت . 2 - خانه، سرا، منزل . 1"} -{"line": "45206 جایب (یِ) [ ع . جائب ] (اِفا.) خبررسنده از دور. 1"} -{"line": "45207 جایخی (یَ) (اِ.) 1 - قسمت بالای یخچال خانگی که آب در آن یخ می زند. 2 - ظرفی که برای درست کردن یخ آب در آن می ریزند. 3 - یخدان . 1"} -{"line": "45208 جایر (یِ) [ ع . جائر ] (اِفا.) 1 - ستمکار، ظالم . 2 - آن که از راه حق به راه باطل میل کند. 1"} -{"line": "45209 جایز (یِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روا. 2 - مباح . 3 - نافذ. ؛ جایز ُ جایز الخطا لغزش پذیر، دارای احتمال و امکان اشتباه . 1"} -{"line": "45210 جایزه (یِ ز) [ ع . جائزة ] مؤنث جایز. انعام، پاداش . ج . جوایز. 1"} -{"line": "45211 جایع (یِ) [ ع . جائع ] (ص . اِ.) گرسنه، . ج . جایعین . 1"} -{"line": "45212 جایگاه (اِمر.) محل، مکان . 1"} -{"line": "45213 جایگزین (گُ) (ص فا.) کسی که جایی را برای خویش انتخاب کند، آن که یا آن چه که در جایی استقرار یابد. 1"} -{"line": "45214 جایی (اِ.) مستراح . 1"} -{"line": "45215 جبا (جِ) [ ع . ] (اِ.) باج، خراج . 1"} -{"line": "45216 جبابره (جَ ب ر یا رَ) [ ع . جبارة ] (ص . اِ.) جِ جبار. 1 - گردنکشان . 2 - شجاعان، دلاوران . 3 - پادشاهان مستبد. 1"} -{"line": "45217 جبار (جَ بّ) [ ع . ] 1 - (ص .)قاهر، ستمگر.2 - مرد بلند قامت و قوی . 3 - یکی از صفات خدای تعالی است . 4 - نام یکی از صورت های فلکی جنوبی، دو ستارة پُر نور آن ابط الجوزا و قدم الجبار می باشد. 1"} -{"line": "45218 جبال (جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جبل ؛ کوه ها. 1"} -{"line": "45219 جبان (جَ) [ ع . ] (ص .) ترسو. 1"} -{"line": "45220 جبایت (ج یَ) [ ع . جبایة ] (مص م .) مالیات گرفتن، باج و خراج . 1"} -{"line": "45221 جبت (جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بت، صنم . 2 - سحر. 3 - ساحر. 4 - کسی که خیری در او نیست . 1"} -{"line": "45222 جبر (جَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کسی را به انجام کارهایی واداشتن . 2 - اصلاح کردن با زور و قهر. 3 - (اِ.) اکراه، ناچاری . 4 - نام یکی از مباحث ریاضی . 5 - شکسته بندی . 1"} -{"line": "45223 جبران (جُ) [ ع . ] (مص م .) تلافی کردن . 1"} -{"line": "45224 جبروت (جَ بَ) [ ع . ] (اِ.) قدرت و عظمت . 1"} -{"line": "45225 جبریه (جَ یَ) [ ع . ] (اِ.) مجبره : نام یکی از فرقه های اسلام که انسان را صاحب اختیار در اعمال خودش نمی داند و همة اعمال را به ارادة خداوند نسبت می دهد. 1"} -{"line": "45226 جبرییل (جِ رَ) [ عبر. ] (اِ.) = جبراییل :یکی از فرشتگان مقرب . 1"} -{"line": "45227 جبسین [ معر. ] (اِ.) = جیبسین : گچ، حبص . 1"} -{"line": "45228 جبغوت (جَ)(اِ.) 1 - پشم و پنبه که درون لحاف و ت وشک کنند. 2 - هرچیز آکنده از پشم و پنبه مانند توشک و بالش . جغبوت، جغبت و چغبت و چغبوت و چبغوت و چبغت نیز گویند. 1"} -{"line": "45229 جبلت (ج ب لَُ) [ ع . ] (اِ.) نهاد، سرشت، منش . 1"} -{"line": "45230 جبلی (جِ ب لِّ) [ ع . ] (ص نسب .) ذاتی، فطری، غریزی . 1"} -{"line": "45231 جبن (جُ) [ ع . ] (اِ.) ترس . 1"} -{"line": "45232 جبه (جُ بِّ) [ ع . جبة ] (اِ.) جامة گشاد و بلند که بر روی جامه های دیگر پوشند. 1"} -{"line": "45233 جبهه ( جبهه .) [ ع . ] (اِ.) پیشانی صورت فلکی شیر، و آن منزل دهم از منازل قمر است . 1"} -{"line": "45234 جبهه (جَ هَ یا جِ هِ ) [ ع . جبهة ] (اِ.) 1 - پیشانی، جبین . 2 - بخش جلوی محل جنگ . 3 - گروه متحدی از احزاب یا سازمان های گوناگون که در جهت اهداف سیاسی مشترکی فعالیت می کنند: جبهة آزادی بخش فلسطین . 4 - محل برخورد یا منطقة مرزی دو توده هوای متفاوت یا دارای اختلاف دمای زیاد. 5 - دسته، گروه، مردم . 6 - رییس قوم . 1"} -{"line": "45235 جبهه گرفتن ( جبهه گرفتن . گِ رِ تَ)(مص ل .) مخالفت کردن . 1"} -{"line": "45236 جبون (جَ بُ) [ ع . ] (ص .) ترسو، بزدل . 1"} -{"line": "45237 جبیره (جَ رَ یا رِ) [ ع . جبیرة ] (اِ.) تخته های باریک و نوارهایی که شکسته بند بدان ها محلی از بدن را که استخوانش شکسته می بندد، تخته بند. ج . جبائر (جبابر). 1"} -{"line": "45238 جبین (جَ) [ ع . ] (اِ.)پیشانی، یک طرف پیشانی . 1"} -{"line": "45239 جبین (جُ بّ) (اِ.) = چپین : طبق چوبین، سله . 1"} -{"line": "45240 جت (جِ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از اسباب هایی که به وسیلة خروج ناگهانی و پرفشار سیال از دهانة مخزن کار کند. مانند: هواپیمای جت یا توربوجت . 1"} -{"line": "45241 جثه (جُ ثِّ) [ ع . جثة ] (اِ.) بدن، تن . 1"} -{"line": "45242 جحد (جَ) [ ع . ] (مص م .) انکار کردن . 1"} -{"line": "45243 جحود (جُ حُ) (مص م .) انکار کردن، امری را دیده و دانسته منکر شدن . 1"} -{"line": "45244 جحیم (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (اِ.) جهنم، دوزخ . 2 - جای بسیار گرم . 1"} -{"line": "45245 جخت (جَ) (ق .) دقیقاً، درست . 1"} -{"line": "45246 جخت ( جخت .) (اِ.) عطسة دوم، متضاد صبر، که آن را به فال نیک می گیرند. 1"} -{"line": "45247 جخش (جَ) (اِ.) = جخج : نوعی تورم در گلو که درد ندارد. 1"} -{"line": "45248 جد (جَ دّ) [ ع . ] (اِ.) پدربزرگ، نیا. ج . اجداد. 1"} -{"line": "45249 جد (جِ دّ) [ ع . ] (مص ل .) کوشیدن، سعی کردن . 1"} -{"line": "45250 جد ( جد . ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بهره، نصیب . 2 - کنار رود. 3 - بخت . 1"} -{"line": "45251 جدا (جُ) (ص .) 1 - سوا، دور از هم . 2 - تنها، منفرد. 3 - ممتاز، مشخص . 1"} -{"line": "45252 جدار (جِ) [ ع . ] (اِ.) دیوار. 1"} -{"line": "45253 جدال (جِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نبرد کردن . 2 - (اِمص .) دشمن . 3 - (اِ.) جنگ، ستیز. 1"} -{"line": "45254 جدامیشی (جَ) [ مغ - فا. ] (حامص .) جادوگری به وسیلة سنگ جده (=یده ). ضح . - مغولان و ترکان معتقد بودند که توسط چنین سحری می توانند طوفان های برف را در وسط تابستان ایجاد کنند. 1"} -{"line": "45255 جداول (جَ وِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جدول . 1"} -{"line": "45256 جداً (جِ دَّ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - به راستی، بدون شوخی . 2 - با سعی و کوشش . 3 - به تأکید. 1"} -{"line": "45257 جداگانه (جُ نِ) (ص مر.) 1 - تنها. 2 - قطعه قطعه . 1"} -{"line": "45258 جدایی (جُ) (حامص .) 1 - دور از هم بودن . 2 - تنهایی . 1"} -{"line": "45259 جدب (جَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تنگسالی، بی - حاصلی . 2 - عیب کردن . 3 - نازایی . 1"} -{"line": "45260 جدت (جَ دَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نو بودن، تازگی . 2 - توانگری . 1"} -{"line": "45261 جدد (جَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - راه راست . 2 - زمین رست . 3 - هامون، زمین هموار درشت . 1"} -{"line": "45262 جدر (جَ) [ ع . ] (اِ.) دیوار. ج . جدار. 1"} -{"line": "45434 جص (جَ) [ معر. ] (اِ.) گچ . 1"} -{"line": "45263 جدران (جُ) [ ع . ] (اِ.) جِ جَدر؛ دیوارها. 1"} -{"line": "45264 جدری (جُ دَ) [ ع . ] (اِ.) آبله، نوعی آبله که بر پاهای کودکان پدید آید، چیچک . 1"} -{"line": "45265 جدع (جَ) [ ع . ] (مص م .) بریدن و قطع کردن . 1"} -{"line": "45266 جدل (جَ دَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - ستیزه، کشمکش . 2 - بحث و گفتگو. 1"} -{"line": "45267 جدل کردن ( جدل کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - جنگ کردن . 2 - بحث و گفتگو کردن . 1"} -{"line": "45268 جده (ج دِّ) [ ع . ] (اِ.) مادربزرگ . 1"} -{"line": "45269 جدول (جَ وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نهر کوچک . 2 - جوی آب . 3 - لبة جوی آب .4 - مربعی شطرنجی که بر خانه های آن حرف یا عدد نویسند. ؛ جدول ضرب جدولی که در آن حاصل ضرب اعداد را می نویسند. ؛ جدول ِ کلمات متقاطع جدولی که برای سرگرمی طررح ریزی می شود و باید خانه های آن را با کلمات مربوط به پاسخ سوالات مطرح شده تکمیل کرد. 5 - طرح، نقشه . 6 - نمودار. 1"} -{"line": "45270 جدول بندی (جَ وَ بَ) [ ع - فا. ] (حامص .) نهرسازی . 1"} -{"line": "45271 جدوی (جَ دْ وا) [ ع . ] (اِ.) 1 - بخشش و عطا. 2 - فایده، سود. 3 - پیشکش، هدیه . 1"} -{"line": "45272 جدی (جُ دَ) [ ع . ] (اِ.) ستارة قطبی، ستاره ای در انتهای دُم خرس کوچک با اختلاف کمتر از 1 درجه از محل واقعی قطب شمال .میخگاه، سپاهبد و سپاهبدان هم گفته شده . 1"} -{"line": "45273 جدی (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بزغاله، برج دهم از بروج دوازده گانه . 2 - هزارة برانگیخته شدن زرتشت . 1"} -{"line": "45274 جدیت (جِ دّ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) کوشش . 1"} -{"line": "45275 جدید (جَ) [ ع . ] (ص .) تازه، نو. 1"} -{"line": "45276 جدیر (جَ د) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - چاردیواری . 2 - سزاوار، شایسته . 1"} -{"line": "45277 جدیری (جُ دَ) [ ع . ] (اِ.) آبله مرغان . 1"} -{"line": "45278 جذاب (جَ ذّ) [ ع . ] (ص .) جذب کننده، رباینده . 1"} -{"line": "45279 جذابیت (جَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) دلربایی، زیبایی . 1"} -{"line": "45280 جذاذ (جُ) [ ع . ] (اِ.) ریز، خرده پاش . 1"} -{"line": "45281 جذاع (جَ) [ ع . ] (مص ل .) دشمنی کردن . 1"} -{"line": "45282 جذام (جُ) [ ع . ] (اِ.) خوره، آکله ؛ نوعی بیماری عفونی و مزمن که ایجاد زخم و جراحت کرده و در بعضی اعضای بدن با ایجاد بی حسی، موجب فساد آن عضو می شود. 1"} -{"line": "45283 جذب (جَ) [ ع . ] (مص م .) به سوی خود کشیدن، ربودن . 1"} -{"line": "45284 جذبه (جَ ب) [ ع . جذبة ] (اِمص .) 1 - کشش، ربایش . 2 - (عا.) با هیبت، با اُبُهُت . 1"} -{"line": "45285 جذر (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بن، ریشه، اصل . 2 - در ریاضی عددی که در نفس خود ضرب شود. ؛ جذر اَصَم عددی که وقتی جذر آن را بگیریم، عدد تقریبی بدست می آید نه کامل . 1"} -{"line": "45286 جذع (جِ) [ ع . ] (اِ.) تنة درخت . 1"} -{"line": "45287 جذل (جَ ذَ) [ ع . ] (مص ل .) شادمانی کردن، نشاط . 1"} -{"line": "45288 جذوب (جَ ذُ) [ ع . ] (ص .) بسیار کشنده . 1"} -{"line": "45289 جذوه (جَ وَ یا وِ) [ ع . جذوة ] (اِ.) 1 - پارة آتش، اخگر. 2 - پارة هر چیز. 1"} -{"line": "45290 جر (جِ رّ) (اِ) صدای پاره شدن پارچه . 1"} -{"line": "45291 جر (جُ) (اِ.) اسب . 1"} -{"line": "45292 جر (جَ رّ) [ ع . ] (مص م .) کشیدن، فرو کشیدن . 1"} -{"line": "45293 جر (جَ) (اِ.) 1 - شکاف، رخنه . 2 - شکاف زمین . 1"} -{"line": "45294 جر خوردن (جِ. خُ دَ) (مص ل .) (عا.) پاره شدن . 1"} -{"line": "45295 جر زدن (جِ. زَ دَ) [ ع . ] (مص ل .) (عا.) دبه درآوردن، لجبازی کردن . 1"} -{"line": "45296 جرأت (جُ أ) [ ع . ] (اِمص .) دلیری، پردلی . 1"} -{"line": "45297 جرا (جِ) [ ع . جری ] (اِ.) راتبه، وظیفة جنسی، اجرا، جیره . 1"} -{"line": "45298 جرا (جَ) [ ع . ] (اِ.) نفقه، آن چه بدان معاش گذرانند، اخراجات . 1"} -{"line": "45299 جراب (جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - انبان ؛ توشه دان . 2 - غلاف . 1"} -{"line": "45300 جرابه (جَ ب یا بَ) (اِ.) جوراب ساق کوتاه . 1"} -{"line": "45301 جراثقال (جَ اَ) [ ع . ] (اِمر.) جرثقیل . 1"} -{"line": "45302 جراثیم (جَ) [ ع . ] جِ جرثومه . 1"} -{"line": "45303 جراح (جَ رّ) [ ع . ] (ص فا.) پزشکی که به علاج بیماری هایی می پردازد که نیاز به شکافتن بدن باشد. 1"} -{"line": "45304 جراح (جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جراحت ؛ زخم ها. 1"} -{"line": "45305 جراحت (جِ حَ) [ ع . ] (اِ.) زخم، خستگی . ج . جراحات . 1"} -{"line": "45306 جراحی (جَ رّ) [ ع - فا. ] (حامص .) (اِ.) رشته ای از علم پزشکی که با قطع و برداشتن یا ترمیم اعضای ناسالم و معیوب به منظور بهبود حال بیمار سر و کار دارد. 1"} -{"line": "45307 جراد (جَ) [ ع . ] (اِ.) ملخ . 1"} -{"line": "45308 جرار (جَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - انبوه، بیشمار. 2 - به سوی خود کشنده . 1"} -{"line": "45309 جراره (جَ رِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوعی از عقرب زرد و درشت که دُمش را برزمین می کشد و زهر شدیدی دارد. 2 - کنایه از: زلف معشوق . 1"} -{"line": "45310 جراسک (جَ سَ) (اِ.) نک جرواسک . 1"} -{"line": "45311 جرانغار (جَ) [ مغ . ] (اِ.) جانب دست چپ، میسره ؛ مق . برانغار. 1"} -{"line": "45312 جراید (یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جریده . 1 - روزنامه ها. 2 - دفترها. 1"} -{"line": "45313 جرایر (یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جریره ؛ گناهان . 1"} -{"line": "45314 جرایم (یِ) [ ع . جرائم ] (اِ.)جِ جریمه . 1 - گناهان . 2 - مجازات های نقدی . 1"} -{"line": "45315 جرب (جُ رَ) (اِ.) دُرّاج، پرنده ای است شبیه کبک . 1"} -{"line": "45316 جرب (جَ رَ) [ ع . ] (اِ.) نک گری . 1"} -{"line": "45317 جرباء (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آسمان . 2 - ناحیه ای از آسمان که در آن فلک ماه و آفتاب می گردد. (به باور قدما). 1"} -{"line": "45318 جربز (جُ بُ) [ معر. ] (ص .) گربز، فریبنده، خدعه کننده . 1"} -{"line": "45319 جربزه (جُ بُ ز) [ ع . ] (اِمص .) 1 - زیرکی، خدعه . 2 - توانایی برای انجام کاری . 1"} -{"line": "45320 جرت و قوز (جِ تُ) (ص مر.) (عا.) سبک سر و بی ادب که به سر و وضع و لباس خود مغرور باشد. 1"} -{"line": "45321 جرثقیل (جَ ثَ) [ ع . ] (اِ.) دستگاهی که با آن می توان بارهای سنگین را به حرکت درآورد. 1"} -{"line": "45322 جرثوم (جُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) اصل، ریشه . 2 - خاک اطراف ریشة درخت . 3 - خانة مورچه . 4 - میکروب، انگل . 5 - (ص .) اصیل، نجیب . ج . جراثیم . 1"} -{"line": "45323 جرثومه (جُ ثُ مِ) 1 - اصل و بیخ هر چیز. 2 - ماده . 3 - تخم . ؛ جرثومه فساد مایة تباهی . 1"} -{"line": "45324 جرح (جَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - باطل کردن گواهی و شهادت . 2 - زخم زدن، بد گفتن . 1"} -{"line": "45325 جرح (جُ) [ ع . ] (اِ.) زخم . 1"} -{"line": "45326 جرد (جَ رَ) (ص .) زخمی، مجروح . 1"} -{"line": "45327 جرد (جَ) (اِ.) تخت پادشاهی . 1"} -{"line": "45328 جرد ( جرد .) (اِ.)پرنده ای کبود رنگ که پیوسته در کنار آب نشیند، خرچال . 1"} -{"line": "45329 جرد ( جرد .) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمین هموار بی گیاه . 2 - جامة کهنه ؛ ج . جرود. 1"} -{"line": "45330 جرد (جَ رِ) [ ع . ] (ص .) بی گیاه . 1"} -{"line": "45331 جرد (جُ) [ ع . ] (اِ.) ج . اجرد؛ بی مویان، خرد مویان، کوتاه مویان . 1"} -{"line": "45332 جرده (جُ د) (اِ. ص .) اسب اخته شده، اسبی که پدرش عربی و مادرش از نژاد دیگر باشد. 1"} -{"line": "45333 جرده (جَ د) (اِ. ص .) اسب زرد رنگ . 1"} -{"line": "45334 جرذ (جُ رِ) [ ع . ] (اِ.) نوعی موش صحرایی . ج . جرذان . 1"} -{"line": "45335 جرز (جِ) (اِ.) دیوار اطاق و ایوان . 1"} -{"line": "45336 جرز (جَ) (اِ.) = چرز: پرنده ای است که حباری گویند. 1"} -{"line": "45337 جرز (جَ یا جُ رَ یا رُ) [ ع . ] (اِ.) زمینی که بر وی گیاه نروید. 1"} -{"line": "45338 جرس (جَ) (اِ.) 1 - (مص ل .) سخن گفتن . 2 - نغمه سرودن . 3 - (اِ.) آواز نرم 1"} -{"line": "45339 جرس (جَ رَ) [ ع . ] (اِ.) زنگ، درای . 1"} -{"line": "45340 جرس زدن یا جنباندن ( جرس زدن یا جنباندن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اظهار وجود کردن . 1"} -{"line": "45341 جرشفت (جَ شَ) (اِ.) هجو، شعری که در هجو کسی بگویند. 1"} -{"line": "45342 جرعه (جُ عَ) [ ع . جرعة ] 1 - (مص ل .) کم کم نوشیدن . 2 - (اِ.) آن مقدار از آب یا هر چیز مانند آن که یک بار بیآشامند. 1"} -{"line": "45343 جرعه ریز ( جرعه ریز .) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) آن که جرعه (شراب و مانند آن ) ریزد. 2 - (اِمر.) جامی باشد ناوچه دار و آن دو قسم است : بزرگ و کوچک . با بزرگ آن زنان در حمام آب بر سر ریزند و با کوچک آن دارو و شربت و غیره در گلوی اطفال کنند. 1"} -{"line": "45344 جرعه نوش ( جرعه نوش .) [ ع - فا. ] (ص فا.) شرابخوار. 1"} -{"line": "45345 جرعه کش ( جرعه کش . کِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) ریزه خوار، طفیلی . 1"} -{"line": "45346 جرقه (جِ رَ قِّ) (اِ.) 1 - ریزة آتش که از زغال یا هیزم در حالِ سوختن به هوا بجهد. 2 - برق آنی و کوچک که از اتصال ناگهانی دو سیم برق بوجود می آید. 1"} -{"line": "45347 جرم (جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جسم . 2 - رنگ . 3 - هر یک از اجرام آسمانی . 1"} -{"line": "45348 جرم (جُ) [ ع . ] (اِ.) گناه، بزه . 1"} -{"line": "45349 جرم (جِ) [ ع . ] (اِ.) دُرد، ته نشست هر چیزی . 1"} -{"line": "45350 جرم نهادن (جُ. نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مجرم شناختن . 1"} -{"line": "45351 جرنده (جِ رَ د) (اِ.) غضروف . 1"} -{"line": "45352 جرنگ (جَ رَ) [ عا. جرینگ ] (ا ِ .) 1 - صدای زنگ و طاس و امثال آن ها. 2 - آواز زدن شمشیر و تیغ و خنجر وغیره . 1"} -{"line": "45353 جرنگی (جِ رِ) (ق .) جیرنگی، نقد، پول نقد. 1"} -{"line": "45354 جره (جُ رِّ) (اِ.) 1 - جنس نر جانوران از هر نوع . 2 - باز نر. 1"} -{"line": "45355 جره (جَ رِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دام برای شکار آهو و غیره . 2 - خرمهره . 3 - سبو. 1"} -{"line": "45356 جره (جُ رِ) (ص مر.) نوجوان . 1"} -{"line": "45357 جرو (جَ) (اِ.) 1 - هرچیز کوچک . 2 - بچة سگ یا شیر. 1"} -{"line": "45358 جرواسک (جَ سَ) (اِ.) = جیرجیرک . چَزد: حشره ای شبیه ملخ اما کوچکتر از آن که صدای بلندی دارد، در اواخر خرداد و اوایل تیر شروع به خواندن می کند. 1"} -{"line": "45359 جرور ( جرور .) (اِ.) چاه عمیق . 1"} -{"line": "45360 جرور (جَ) [ ع . ] (ص .) سرکش (اسب ). 1"} -{"line": "45361 جروم (جُ رُ) [ معر. ] (اِ.) جِ جَرْم، معرب گرم ؛ زمین بسیار گرم . 1"} -{"line": "45362 جرگ (جُ) (اِ.) صحرا، دشت . 1"} -{"line": "45363 جرگه (جَ گِ) (اِ.) 1 - گروه، دسته، عده ای از مردم . 2 - نوعی شکار که در آن صید را سواره و پیاده در میان گرفته، صید کنند. 1"} -{"line": "45364 جری (جَ) [ ع . ] (ص .) گستاخ، بی باک . 1"} -{"line": "45365 جری (جِ) (اِ.) ممال کلمة اجراء به معنی مستمری، راتبه . 1"} -{"line": "45366 جریان (جَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - روان شدن (آب و هر چیز مانند آن ). 2 - واقع شدن امری . 3 - دست به دست شدن پول . 1"} -{"line": "45367 جریب (جَ) [ معر. ] (اِ.) 000/100 مترمربع، واحدی برای اندازه گیری زمین . 1"} -{"line": "45368 جریبانه (جَ نِ) [ معر - فا. ] (ق مر.) مالیات یا عوارضی که به وسیلة اندازه گرفتن زمین تعیین می شود. 1"} -{"line": "45369 جریح (جَ) [ ع . ] (ص .) مجروح . 1"} -{"line": "45370 جریحه (جَ حِ) [ ع . ] (اِ.) زخم . 1"} -{"line": "45371 جریحه دار ( جریحه دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) مجروح . 1"} -{"line": "45372 جرید (جَ) [ ع . ] (ص .) تنها، تنهارو، منفرد. 1"} -{"line": "45373 جریده (جَ د) [ ع . جریدة ] (اِ.) 1 - دفتر. 2 - روزنامه . 3 - عده ای سوار بدون پیاده . 4 - مجازاً س بکبار، مجرّد. 1"} -{"line": "45374 جریر (جَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) رسنی که شتر را به جای افسار باشد. 2 - (ص .) جاری، روان . 3 - تندزبان، گویا. 1"} -{"line": "45375 جریره (جَ رِ) [ ع . جریرة ] (اِ.) گناه، جنایت . 1"} -{"line": "45376 جریم (جَ) [ ع . ] (ص .) ستبر، بزرگ جسم . 1"} -{"line": "45377 جریم ( جریم .) [ ع . ] (ص .) گناهکار، مجرم . 1"} -{"line": "45378 جریمه (جَ مِ) [ ع . جریمة ] (ص .) تاوان نقدی که از مجرم گیرند. 1"} -{"line": "45379 جز (جُ) (حراستث .) غیر، مگر، لا، الا، به استثنای . 1"} -{"line": "45380 جز (جِ) (اِ.) 1 - صدایی که از تماس آب با آتش یا فلز گداخته برخیزد. 2 - صدای تف دادن چیزی در روغن . 1"} -{"line": "45381 جز زدن (جِ. زَ دَ)(مص ل .) ناله و زاری کردن . 1"} -{"line": "45382 جزء (جُ) [ ع . ] (اِ.) بخشی از چیزی، پاره ای از شی ء مق کل . ج . اجزاء. 1"} -{"line": "45383 جزء (جُ) [ ع . ] (اِ.) بخشی از چیزی، پاره ای از شی ء. ج . اجزاء. 1"} -{"line": "45384 جزئی (جُ) [ ع . ] (ص نسب .) اندک، کم . 1"} -{"line": "45385 جزئیات (جُ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ جزئیه . 1"} -{"line": "45386 جزئیه (جُ یَّ یا یُِ) [ ع . ] (ص نسب .) مؤنث جزئی . مق کلیه . 1"} -{"line": "45387 جزا (جَ) [ ع . جزاء ] 1 - (مص م .) مکافات . 2 - (اِمص .) پاداش . 3 - (اِ.) کیفر. 1"} -{"line": "45388 جزالت (جَ لَ) [ ع . جزالة ] 1 - (ص .) استوار بودن . 2 - (اِمص .) استواری، محکم بودن الفاظ . 1"} -{"line": "45389 جزایر ( جَ یِ) [ ع . جزائر ] (اِ.) جِ جزیره ؛ آبخست ها، جزیره ها. 1"} -{"line": "45390 جزدر (جَ دَ) (اِ.) = جزدره : دنبة برشته کرده . 1"} -{"line": "45391 جزر (جَ زَ) [ معر. ] (اِ.) گزر، هویج . 1"} -{"line": "45392 جزر (جَ) [ ع . ] (مص ل .) پایین رفتن آب دریا. 1"} -{"line": "45393 جزع (جَ یا جِ) [ ع . ] (اِ.) مهره اسب یمانی آمیخته از دو رنگ سیاه و سفید. 1"} -{"line": "45394 جزع (جَ زَ) [ ع . ] (مص ل .) بی تابی کردن، ناشکیبایی کردن . 1"} -{"line": "45395 جزعین (جَ ع ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) از جنس جزع . 1"} -{"line": "45396 جزغال (جِ) (اِ.) دنبة برشته شده . 1"} -{"line": "45397 جزغاله (جِ ل ) (اِ.) 1 - دنبة برشته شده . 2 - هرچیز برشته شده . جزدر و جزدره نیز گویند. 1"} -{"line": "45398 جزل (جَ) [ ع . ] (ص .) 1 - استوار، محکم . 2 - بزرگ، عظیم . 3 - سخن فصیح و محکم . 1"} -{"line": "45399 جزم (جَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قطع کردن . 2 - عزم انجام کاری کردن بی تردید. 3 - ساکن گردانیدن آخرین حرف کلمه یا حذف آن براساس قواعد صرفی . 1"} -{"line": "45400 جزم (جَ) [ ع . ] (اِ.) قلم . 1"} -{"line": "45401 جزو (جُ) [ ع . جزء ] (اِ.) 1 - نک جزء جز. 2 - سالک راه خدا. 1"} -{"line": "45402 جزور (جَ) [ ع . ] (اِ.) شتر. 1"} -{"line": "45403 جزوع (جُ) [ ع . ] (مص ل .) بی تابی کردن، ناشکیبایی کردن . 1"} -{"line": "45404 جزوع (جَ) (ص .) ناشکیبا. 1"} -{"line": "45405 جزوه (جُ وِ) [ ع . جزوة ] (اِ.) 1 - دسته ای از کاغذ چاپ شده یا با دست نوشته شده . 2 - بخشی از کتاب . 3 - دفترچه . 1"} -{"line": "45406 جزیره (جَ رِ) [ ع . جزیرة ] (اِ.) آبخوست ؛ قطعه زمینی که گرداگرد آن را آب فرا گرفته باشد. ج . جزایر. 1"} -{"line": "45407 جزیل (جَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار، فراوان . 2 - استوار، محکم . 1"} -{"line": "45408 جزیه (جِ یِ) [ معر. ] (اِ.) خراجی که اهل کتاب سالانه به دولت اسلامی می پرداختند. 1"} -{"line": "45409 جس (جَ) [ ع . ] (مص م .)مس کردن، برماسیدن . 1"} -{"line": "45410 جساد (جَ) (اِ.) زعفران . 1"} -{"line": "45411 جسارت (جَ رَ) [ ع . جسارة ] (مص ل .) دلیر شدن، گستاخی کردن . 1"} -{"line": "45412 جسامت (جَ مَ) [ ع .جسامة ] (مص ل .) تنومند شدن، تناور گردیدن . 1"} -{"line": "45413 جست وخیز (جَ تُ) (اِمص .) پرش . 1"} -{"line": "45414 جستار (جُ) (اِمص .) بحث . 1"} -{"line": "45415 جستجو (جُ تِ) (اِمص .) = جست وجوی : 1 - طلب . 2 - کوشش برای یافتن چیزی . 1"} -{"line": "45416 جستن (جُ تَ) (مص م .) 1 - طلب کردن . 2 - جستجو کردن . 3 - یافتن . 1"} -{"line": "45417 جستن (جَ تَ) (مص م .) 1 - پریدن، جهیدن . 2 - گریختن . 3 - خلاص شدن . 1"} -{"line": "45418 جسته (جَ تِ)(ص مف .) 1 - طلب شده . 2 - یافته . 1"} -{"line": "45419 جسته جسته (جَ تِ. جَ تِ) (ق .) اندک اندک، تدریجاً. 1"} -{"line": "45420 جسته گریخته ( جسته گریخته . گُ تِ) (ق .) 1 - گه گاه، به ندرت . 2 - کم و بیش . 1"} -{"line": "45421 جسد (جَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کالبد، بدن . 2 - در فارسی : جسم انسان مرده . ج . اجساد. 1"} -{"line": "45422 جسر (جِ) [ ع . ] (اِ.) پل . 1"} -{"line": "45423 جسم (جِ) [ ع . ] (اِ.) بدن . 1"} -{"line": "45424 جسمانی ( جسمانی .) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به جسم، جسمی . مق روحانی . 1"} -{"line": "45425 جسور (جَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گستاخ . 2 - دلیر. 1"} -{"line": "45426 جسک (جَ) (اِ.) = جَسگ : 1 - رنج، آزار. 2 - ناخوشی، آفت . 1"} -{"line": "45427 جسیم (جَ) [ ع . ] (ص .) تناور، ستبر. 1"} -{"line": "45428 جش (جَ) (اِ.) مهره ای شیشه ای به رنگ کبود که برای دفع چشم زخم به لباس کودکان دوزند. 1"} -{"line": "45429 جشان (جَ) [ په . ] (اِ.) گز استادان خیاط و بنا، چوبی که بدان زمین و امثال آن را پیمایند. 1"} -{"line": "45430 جشن (جَ) (اِ.) 1 - مجلس شادی و شادمانی . 2 - مهمانی . 3 - سور و سرور. 1"} -{"line": "45431 جشن (جَ شَ) (اِ.) تب، بالا رفتن دمای بدن . 1"} -{"line": "45432 جشنواره (اِمر.) جشنی (معمولاً) فرهنگی که در فاصله های زمانی معین برگزار می شود. 1"} -{"line": "45436 جعال (جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اجرتی که به سپاهیان در زمان جنگ دهند. 2 - اجرت عامل، حق العمل . 1"} -{"line": "45437 جعال (جَ عّ) [ ع . ] (ص .) جعل کننده، دروغ پرداز. 1"} -{"line": "45438 جعاله (جُ لِ) [ ع . ] 1 - مزد، حق العمل . 2 - نوعی قرارداد با بانک جهت گرفتن وام برای کارهای جزیی ساختمانی . 1"} -{"line": "45439 جعبه (جَ ب) [ ع . جعبة ] (اِ.) 1 - تیردان . 2 - صندوقچه، هر چیز قوطی مانند. ؛ جعبه سیاه اسبابی به صورت یک واحد کامل الکترونیکی در وسی له های پرنده برای گردآوری اطلاعات از عملکرد وسیله در جریان پرواز، به ویژه در فهم علت سقوط . ؛ جعبه تقسیم قاب سرپوشیده ای برای انتقال یا انعشاب مدارهای الکترونیکی . ؛ جعبه ابزار جعبه ای برای نگهداری و حمل ابزارهای دستی . 1"} -{"line": "45440 جعد (جَ) [ ع . ] (اِ.) موی پیچیده، موی تاب - دار. 1"} -{"line": "45441 جعشوش (جُ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - گدا. 2 - مرد پست و زشت روی . 3 - مرد دراز و کوتاه . ج . جعاشیش . 1"} -{"line": "45442 جعفر (جَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رود، نهر. 2 - ماده شتر پر شیر. 1"} -{"line": "45443 جعفری ( جعفری .) (ص نسب .) مذهب شیعة امامیه، منسوب به امام جعفر صادق (ع ) امام ششم . 1"} -{"line": "45444 جعفری (جَ فَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - یکی از سبزی های خوردنی است با ساقه های نازک راست و برگ های بریده که گل هایش سفید رنگ و چتری است، آهن، فسفر و ویتامین - های A.B.C. را نیز دارا می باشد. 2 - نوعی سکة زر. 3 - نوعی گل زردرنگ که در باغچه کارند. 1"} -{"line": "45445 جعل (جَ) [ ع . ] (مص ل .) برگردانیدن، تقلب کردن . 1"} -{"line": "45446 جعل (جُ عَ) [ ع . ] (اِ.)سرگین غلطان، حشره ایست که روی مدفوع حیوانات می نشیند. 1"} -{"line": "45447 جعلق (جُ عَ لَّ) (ص .) آدم بی سر و پا. 1"} -{"line": "45448 جغ (جُ) (اِ.) 1 - یوغ، چوبی که بر گردن گاو قلبه کش و زراعت کننده نهند. 2 - چوبی که دوغ را بدان زنند تا مسکه برآید. 1"} -{"line": "45449 جغاله (جُ) (اِ.) دستة پرندگان . 1"} -{"line": "45450 جغبوت (جَ)(اِ.) = جغبت :پنبة لحاف و تشک و نهالی . 1"} -{"line": "45451 جغجغه (جِ جِ غِ) (اِ.) نوعی اسباب بازی کودکان شبیه قوطی که موقع تکان دادن صدا از آن برآید. 1"} -{"line": "45452 جغد (جُ) (اِ.) پرنده ای است با صورتی پهن، منقاری خمیده و چشم هایی درشت و پاهای بزرگ، در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه گوش گربه قرار دارد، در ویرانه ها زندگی می کند و به نحوست معروف است، بوم و بوف هم گویند. 1"} -{"line": "45453 جغرات (جُ) (اِ.) ماست، ماست چکیده . 1"} -{"line": "45454 جغرافی (جُ) [ معر - یو. ] (اِمر.) دانشی است که در بارة زمین و تقسیمات طبیعی، سیاسی، جغرافی و انسانی آن بحث می کند و آن شامل اقسامی است . 1"} -{"line": "45455 جغرافیا ( جغرافیا .) (اِ.) نک جغرافی . 1"} -{"line": "45456 جغه (جِ غِّ) (اِ.) 1 - تاج، افسر. 2 - هر چیز تاج مانند که به کلاه نصب کنند. 1"} -{"line": "45457 جف (جَ فَّ) [ ع . ] (ص .) خشک، بی آب، پژمرده . 1"} -{"line": "45458 جف (جُ فّ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - هر چیز تُهی . 2 - سالخورده، کهن . 1"} -{"line": "45459 جفا (جَ) [ ع . جفاء ] (مص م .) 1 - آزردن، بی مهری کردن . 2 - بی وفایی کردن . 1"} -{"line": "45460 جفاف (جَ) [ ع . ] (مص ل .) خشک شدن . 1"} -{"line": "45461 جفاله (جُ لِ یا لَ) [ ع . جفالة ] (اِ.) 1 - گروه مردم، جماعت . 3 - دسته مرغان (فارسی ). 1"} -{"line": "45462 جفت ( جفت .) [ په . ] (اِ.) 1 - زوج، دو عدد از یک چیز. 2 - زن و شوهر، همسر. 3 - همتا، همانند. 4 - همراه، همدم . 1"} -{"line": "45463 جفت (جُ) (اِ.) عضوی عروقی که در هنگام بارداری، از طریق بند ناف مواد لازم را به جنین رسانده و مواد دفعی را می گیرد. 1"} -{"line": "45464 جفت (جَ) (اِ.) = جفته . چفته : نک چفت . 1"} -{"line": "45465 جفت گیری کردن (جُ. کَ دَ) (مص ل .) آمیزش، جماع کردن حیوانات . 1"} -{"line": "45466 جفته (جَ تَ یا تِ) (ص .) خمیده، کج . 1"} -{"line": "45467 جفته (جُ تَ یا تِ) (اِ.) 1 - لگد اسب و شتر و غیره، جفتک . 2 - سرین، کفل . 3 - گره ریسمان . 1"} -{"line": "45468 جفتک (جُ تَ) (اِ.) لگد حیوانات . 1"} -{"line": "45469 جفر (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - علمی که به کمک آن امور پنهانی و آینده را بازگویند. 2 - چاه فراخ . 1"} -{"line": "45470 جفن (جَ فْ) [ ع . ] 1 - پلک چشم . 2 - غلاف شمشیر. ج . اجفان، جفون، اجفن . 1"} -{"line": "45471 جفنگ (جَ فَ)(ص .) (عا.) بیهوده، بی معنی . 1"} -{"line": "45472 جفون (جُ فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ جَفن، پلک چشم . 1"} -{"line": "45473 جل (جَ لَّ) [ ع . ] (فع .) بزرگ است، کبیر است . ؛ جل الخالق بزرگ است آفریننده . ؛ جل جلاله بزرگ است شکوه او (خدای ). 1"} -{"line": "45474 جل (جُ لّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پارچه از هر جنس . 2 - پوششی برای چارپایان، پالان . 1"} -{"line": "45475 جل (جَ) (اِ.) نک چکاوک . 1"} -{"line": "45476 جل و پلاس (جُ لُ پَ) (اِمر.) اسباب و اثاثیة ناچیز و کم ارزش . 1"} -{"line": "45477 جلا (جَ) [ ع . جلاء ] (مص م .) 1 - واضح و روشن کردن . 2 - صیقل دادن . 1"} -{"line": "45478 جلا (جَ) [ ع . ] (مص ل .) کوچ کردن، از وطن دور شدن، آوارگی . 1"} -{"line": "45479 جلاء (جِ) [ ع . ] (اِ.) سرمه، کحل . 1"} -{"line": "45480 جلاب (جُ لّ) [ ع . ] [ معر. ] (اِمر.) گلاب . 1"} -{"line": "45481 جلاب (جَ لّ) [ ع . ] (ص .) جلب کننده . 1"} -{"line": "45482 جلاجل (جَ جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جلجل . 1 - زنگوله ها. 2 - دف، دایرة زنگوله دار. 3 - سینه بند اسب یا شتر که به آن زنگوله های کوچک بسته باشند. 4 - نام مرغی خوش آواز. 1"} -{"line": "45483 جلاد (جَ لّ) [ ع . ] (ص .) مأمور تازیانه زدن یا کشتن محکومان، دژخیم . 1"} -{"line": "45484 جلادت (جَ دَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چابک بودن . 2 - (اِمص .) چابکی . 1"} -{"line": "45485 جلافت (جَ فَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - میان تهی بودن . 2 - بدخُلقی کردن . 3 - سبکسری، بی - خردی . 1"} -{"line": "45486 جلال (جَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - بزرگی، عظمت . 2 - شکوه . 1"} -{"line": "45487 جلالت (جَ لَ) [ ع . جلالة ] (مص ل .) بزرگواری . 1"} -{"line": "45488 جلاهق (جَ هِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - کمان گروهه . 2 - مهره و گلولة گلی که با کمان گروهه پرتاب کنند. 1"} -{"line": "45489 جلب (جَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کشیدن، ربودن . 2 - بازداشت، دستگیری . 1"} -{"line": "45490 جلب (جَ لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - هر چیز فاسد. 2 - حقه باز. 3 - زن بدکار. 1"} -{"line": "45491 جلب کردن (جَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - کشانیدن، آوردن . 2 - دستگیر کردن، بازداشت کردن . 1"} -{"line": "45492 جلباب (جَ) (اِ.) 1 - جامه گشاد. 2 - چادر زنان . 1"} -{"line": "45493 جلبک (جُ بَ) (اِ.) نوعی رُستنی بدون ریشه و ساقه و برگ، به رنگ سبز و گاهی قهوه ای یا سرخ که روی آب ها و تنه درختان به وجود می آید. 1"} -{"line": "45494 جلبیز (جَ) 1 - (اِ.) کمند. 2 - (ص .) مفسد، غماز. جلویز و جلیز نیز گویند. 1"} -{"line": "45495 جلجل (جُ جُ) [ ع . ] (اِ.) زنگوله، زنگ . 1"} -{"line": "45496 جلد (جِ) [ ع . ] 1 - پوست . 2 - چیزی که کتاب، دفتر و مانند آن را پوشش دهد، جلد کتاب، جلد دفتر. ؛ توی جلد کسی رفتن کسی را وسوسه کردن و از کاری منصرف ساختن یا به کاری برانگیختن . 1"} -{"line": "45497 جلد (جَ) [ ع . ] (ص .) چابک . 1"} -{"line": "45498 جلدی (جَ) [ ع - فا. ] (حامص .) چالاکی، چستی . 1"} -{"line": "45499 جلدی (جِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) بیماری های پوستی . 1"} -{"line": "45500 جلسا (جُ لَ) [ ع . ] جِ جلیس ؛ همنشینان . 1"} -{"line": "45501 جلسه (جَ لَ س ) [ ع . جلسة ] 1 - (مص ل .) نشستن . 2 - (اِ.) یک نشست، یک بار نشستن . 3 - مجمع، انجمن . ج . جلسات . 1"} -{"line": "45502 جلف (جِ) [ ع . ] (ص .) 1 - سبکسر، بی خرد. 2 - احمق، ابله . 3 - میان تهی . 4 - بی ادب . 1"} -{"line": "45503 جلفی ( جلفی .) [ ع - فا. ] (حامص .) سبکسری . 1"} -{"line": "45504 جلق (جَ) [ ع . ] (مص ل .) ارضاء کردن غریزه جنسی به روش غیرطبیعی، استمناء. 1"} -{"line": "45505 جلقاب (جُ) (اِ.) پارچة کهنه . 1"} -{"line": "45506 جلنبر (جُ لُ بُ) (ص .) = جلمبر: آدم ژنده - پوش و ژولیده . 1"} -{"line": "45507 جله ( جله .) [ ع . جلة ] (اِ.) 1 - ظرف مایعات مانند خم، کدوی شراب . 2 - کدوی بزرگ از تمر و خرما. 1"} -{"line": "45508 جله (جُلِّ) (اِ.) گره، گره ریسمان . 1"} -{"line": "45509 جلو (جُ یا جِ لُ) [ تر. جیلاو ] 1 - (ق .) پیش، مقابل . 2 - (اِ.) لگام مرکوب، عنان، افسار. 3 - پیش از دیگران یا دیگر چیزها. 1"} -{"line": "45510 جلو (جَ) (ص .) شوخ و شنگ . 1"} -{"line": "45511 جلو ( جلو .) (اِ.) سیخ کباب (چوبی یا آهنی ). 1"} -{"line": "45512 جلوبر شدن ( جلوبر شدن . بُ شُ دَ) (مص ل .) مورد حمله و هجوم واقع شدن . 1"} -{"line": "45513 جلوبندی ( جلوبندی . بَ) [ تر - فا. ] (اِ.) مجموعة اهرم ها و قطعات قسمت جلو خودرو که تنظیم حرکت چرخ ها و چرخش آن ها را بر عهده دارد. 1"} -{"line": "45514 جلوت (جَ وَ) [ ع . ] (مص م .) آشکار کردن . 1"} -{"line": "45515 جلوخان (جُ یا جِ لُ) [ تر - فا. ] (اِ.) پیشگاه خانه . 1"} -{"line": "45516 جلودار (جُ لُ) [ تر - فا. ] (ص فا. اِمر.) 1 - کسی که زمام اسب ارباب خود را در دست گرفته راه برد. 2 - طلایه، پیش قراول . ؛ جلودار کسی بودن توان مبارزه با آن کس را داشتن . 1"} -{"line": "45517 جلوس (جُ) [ ع . ] (مص ل .) نشستن . 1"} -{"line": "45518 جلوه (جِ وِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خود را نشان دادن . 2 - آشکار ساختن . 3 - تابش انوار الهی بر قلب عارف . 1"} -{"line": "45519 جلوگیر (جُ یاجِ لُ) [ تر - فا. ] (ص فا.) مانع . 1"} -{"line": "45520 جلوگیری ( جلوگیری .) (حامص .) ممانعت . 1"} -{"line": "45521 جلویز (جَ)= جلبیز. جلیز: 1 - کمند، مقود. 2 - (ص .) مفسد، غمار. 3 - برگزیده، منتخب . 1"} -{"line": "45522 جلگه (جُ گِ) (اِ.) زمین صاف و هموار. 1"} -{"line": "45523 جلی (جَ لّ) [ ع . ] (ص .) 1 - آشکار، روشن . 2 - صیقل داده شده . 1"} -{"line": "45524 جلیت (جَ لّ یَ) [ ع . ] نک جلیه . 1"} -{"line": "45525 جلیتقه (جِ قِ) [ تر. ] (اِ.) نیم تنة کوتاه بی آستین که روی پیراهن پوشند. 1"} -{"line": "45526 جلید (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یخ . 2 - شبنم . 1"} -{"line": "45527 جلید (جَ) [ ع . ] (ص .) چالاک، چابک . 1"} -{"line": "45528 جلیس (جَ) [ ع . ] (ص .) همنشین، مصاحب . 1"} -{"line": "45529 جلیل (جَ) [ ع . ] (ص .) باشکوه . 1"} -{"line": "45530 جلیل (جُ لَ) (اِ.) پرده، پوشش مهد و کجاوه . 1"} -{"line": "45531 جلیه (جَ) [ ع . ] (اِ.) یخ، شبنمی که یخ زده باشد. 1"} -{"line": "45532 جلیه (جَ یِّ) [ ع . ] 1 - واضح، آشکار. 2 - حقیقت امر. 1"} -{"line": "45533 جم (جُ) (اِ.) حرکت، تکان کم . 1"} -{"line": "45534 جم (جَ) (اِ.) مخفف جمشید، پسر طهمورث، چهارمین پادشاه پیشداد ی . 1"} -{"line": "45535 جماد (جَ) [ ع . ] (اِ.) هر موجود بی جان و بی حرکت . ج . جمادات . 1"} -{"line": "45536 جمادی (جَ) (اِ.) ماه پنجم و ششم از ماه های قمری : جمادی الاول، جمادی الثانی . 1"} -{"line": "45537 جمار (جَ) [ ع . ] (اِ.) گروهی از مردم که در جایی گرد آیند، جماعت . 1"} -{"line": "45538 جمار (جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جمره ؛ سنگریزه ها. 1"} -{"line": "45539 جماز (جَ مّ) [ ع . ] (ص .) تندرو، سریع السیر. 1"} -{"line": "45540 جمازه (جَ مّ ز) [ ع . جمازة ] (اِ.) شتر تیزرو. 1"} -{"line": "45541 جماش (جَ مّ) (ص .) 1 - شوخ، مست . 2 - فریبنده . 3 - آرایش کننده . 1"} -{"line": "45542 جماع (جِ) [ ع . ] (مص ل .) نزدیکی کردن مرد با زن . 1"} -{"line": "45543 جماعت (جَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه، گروهی از مردم . 2 - اطرافیان، کسان . 3 - صنف . 1"} -{"line": "45544 جمال (جَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زیبا بودن . 2 - (اِمص .) زیبایی . 1"} -{"line": "45545 جمال (جَ مّ) [ ع . ] (ص .) شتربان، ساربان . 1"} -{"line": "45546 جمان (جُ) [ ع . ] (اِ.) مروارید، لؤلؤ. 1"} -{"line": "45547 جماهیر (جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جمهور؛ توده ها. 1"} -{"line": "45548 جمبوری (جَ) [ انگ . ] (اِ.) اجتماع پیشاهنگان نقاط مختلف در یک محل، کنگره پیشاهنگان . 1"} -{"line": "45549 جمجمه (جُ جُ مِ) [ ع . جمجمة ] (اِ.) کاسة سر. 1"} -{"line": "45550 جمد (جَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یخ . 2 - برف . 1"} -{"line": "45551 جمرات (جَ مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جمره ؛ جمرات حج سه م وضع است در منی و مکه که آن ها را جمرة الاولی، جمرة الوسطی و جمرة العقبه گویند و حاجیان در آن ها باید جمره (سنگریز ه ) بریزند. 1"} -{"line": "45552 جمره (جَ رِ) [ ع . جمرة ] (اِ.) 1 - تکه ای آتش . 2 - سنگ ریزه . 3 - در فارسی، بخاری که در آخر زمستان از زمین بلند می شود، که حمل بر نفس کش یدن زمین است . 1"} -{"line": "45553 جمست (جَ مَ) (اِ.) جوهری است فرومایه و کم قیمت و رنگش کبود مایل به سرخ و زرد و سفید باشد. گمست و جمشت نیز گویند. 1"} -{"line": "45554 جمشاک (جَ) (اِ.) کفش، پای افزار. چمشاک و جمشک نیز گویند. 1"} -{"line": "45555 جمع (جَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گرد کردن . 2 - فراهم کردن، فراهم آوردن . 3 - آسوده (صفتی است برای خاطر): خاطرجمع . 4 - (اِ.) انجمن، مجمع . 5 - گروه، جمعیت . 6 - مجموع، همه . 7 - یکی از چهار عمل اصلی و آن افزودن دو یا چند عدد است به یکدیگر. 8 - کلمه ای که بر دو به بالا دلالت دارد (دستور). 1"} -{"line": "45556 جمع آوری ( جمع آوری . وَ) (حامص .) 1 - جمع کردن، گ رد کردن، فراهم آوردن . 2 - پیش گیری از انتشار یا گسترش . 3 - نظم دادن به چیزهای آشفته و در هم بر هم . 1"} -{"line": "45557 جمعه (جُ عِ) [ ع . جمعة ] (اِ.) هفتمین روز هفته مسلمانان . 1"} -{"line": "45558 جمعیت (جَ یَّ) [ ع . جمعیة ] (مص ل .) 1 - گرد هم آمدن، مجتمع شدن . 2 - گروه مردم . 1"} -{"line": "45559 جمل (جَ مَ) [ ع . ] (اِ.) شتر. 1"} -{"line": "45560 جمل (جُ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمان ضخیم . 2 - طناب کشتی . 3 - حساب حروف ابجد. 1"} -{"line": "45561 جمله (جُ لِ) [ ع . جملة ] (اِ.) 1 - همگی، همه . 2 - کلام و سخنی که معنی داشته و کامل باشد (دستور). 3 - سخن، کلام . 4 - تماماً، سراسر. 5 - خلاصه، مجمل . 1"} -{"line": "45562 جملگی (جُ لَ یا لِ) [ ع - فا. ] (ق .) همگی . 1"} -{"line": "45563 جمنده (جُ مُ د یا دَ) 1 - جنبنده، متحرک . 2 - دابه، چهارپا. 3 - شپش . 1"} -{"line": "45564 جمهره (جَ هَ رِ یا رَ) [ ع . جمهرة ] (اِ.) تودة ریگ . 1"} -{"line": "45565 جمهور (جُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - توده، گروه، جماعت مردم . ج . جماهیر. 2 - معظم از هر چیزی . 1"} -{"line": "45566 جمهوری ( جمهوری .) [ ع . ] (اِ.) نوعی از حکومت که رییس آن از سوی مردم کشور برای مدتی محدود برگزیده شود و آن انواع مختلف دارد: جمهوری اسلامی، جهموری سوسیالیستی، جمهوری دموکراتیک، جهموری فدرال و غیره . 1"} -{"line": "45567 جمهوریت (جُ یَّ) [ ع . جمهوریة ] (مص جع .) حکومت جمهوری . 1"} -{"line": "45568 جموح (جُ) [ ع . ] (مص ل ) 1 - سرکشی کردن اسب . 2 - (ص .) اسب سرکش و تندرو. 1"} -{"line": "45569 جمود (جُ) (مص ل .) جامد شدن . 1"} -{"line": "45570 جمیع (جَ) [ ع . ] (ق .) همگی، همگان . 1"} -{"line": "45571 جمیعاً (جَ عَ نْ) [ ع . ] (ق .) همگی، همگان . 1"} -{"line": "45572 جمیل (جَ) [ ع . ] (ص .) زیبا، نیکو. 1"} -{"line": "45573 جمیله (جَ لِ) [ ع . جمیلة ] (ص .) زن زیبارو. 1"} -{"line": "45574 جن (جِ نّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پری، موجود نامریی . 2 - شکوفه . 3 - اول هر چیزی . ؛ جن و بسم الله کنایه از: دو شخص یا شی ء مخالف و ضد یکدیگر. 1"} -{"line": "45575 جن (جَ) (اِ.) طرف، جانب، سوی . 1"} -{"line": "45576 جن زده (جِ زَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) کسی که دچار صرع باشد، دیوانه . 1"} -{"line": "45577 جناب (جَ) [ ع . ] (اِ.)1 - درگاه، آستانه . 2 - واژه ای ا ست که برای احترام، پیش از نام بزرگان گفته می شود. 1"} -{"line": "45578 جناب عالی (جَ) [ از ع . ] (اِمر.) واژة احترام آمیز و رسمی برای مخاطب قرار دادن فرد. 1"} -{"line": "45579 جنابت (جَ بَ) [ ع . جنابة ] (مص ل .) 1 - دور شدن . 2 - نجس شدن، جُنب شدن . 1"} -{"line": "45580 جنابه (جُ ب یا بَ) (ص .) توأم، دوقلو. 1"} -{"line": "45581 جنات (جَ نّ) [ ع . ] (اِ.) جِ جنت . 1 - بهشت ها. 2 - بوستان ها. 1"} -{"line": "45582 جناح (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بال . 2 - هر یک از دو طرف لشکر. 1"} -{"line": "45583 جناح (جُ) [ معر. ] (اِ.) گناه، بزه . 1"} -{"line": "45584 جنازه (جَ یا جِ ز) [ ع . جنازة ] (اِ.) جسد مرده . 1"} -{"line": "45585 جناس (جِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - همجنس بودن . 2 - آوردن دو یا چند کلمه که در لفظ یکی و در معنی مختلف باشند. 1"} -{"line": "45586 جناع (جَ) (اِ.) دامن زین، طاق پیشین زین . 1"} -{"line": "45587 جناغ (ج ) (اِ.) 1 - استخوانی به شکل عدد 7 که جلوی سینة مرغ قرار دارد، استخوانی در جلو سینة انسان که از پایین به دنده ها و در بالا به استخوان های ترقوه وصل می شود. 2 - سه پایه . 3 - شرط و گروی که دو کس با هم بندند، جناب . 1"} -{"line": "45588 جناغ شکستن ( جناغ شکستن . ش کَ تَ) (مص ل .) شرط بندی کردن دو تن با شکستن جناغ مرغ . 1"} -{"line": "45589 جنان (جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جنت . 1"} -{"line": "45590 جنان (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دل، قلب . 2 - درون چیزی، باطن . 3 - شب، تاریکی شب ؛ ج . اجنان . 1"} -{"line": "45591 جنایت (جِ یَ) [ ع . ] (مص ل .) گناه کردن . ج . جنایات . 1"} -{"line": "45592 جنب (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پهلو، کنار. 2 - سمت . 1"} -{"line": "45593 جنب (جُ نُ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که به علت خروج منی، غُسل بر او واجب است . 2 - بیگانه، بعید، دور. 1"} -{"line": "45594 جنباندن (جُ دَ) (مص م .) حرکت دادن، تکان دادن . 1"} -{"line": "45595 جنبانیدن (جُ دَ) (مص م .) نک جنباندن . 1"} -{"line": "45596 جنبش (جُ ب) [ په . ] (اِمص .) 1 - حرکت، تکان . 2 - لرزش . 1"} -{"line": "45597 جنبنده (جُ بَ د) (ص فا.) متحرک . 1"} -{"line": "45598 جنبه (جَ ب یا بَ) [ ع . جنبة ] (اِ.) 1 - پهلو، طرف، جهت، ناحیه . 2 - ظرفیت، طاقت، توان . 3 - جلوه ای خاص از محتوای یک چیز. 4 - حالت، ویژگی، خاصیت . 1"} -{"line": "45599 جنبه داشتن ( جنبه داشتن . تَ) (ص .) (عا.) ظرفیت داشتن . 1"} -{"line": "45600 جنبیدن (جُ دَ) (مص ل .) 1 - حرکت کردن . 2 - لرزیدن . 1"} -{"line": "45601 جنت (جَ نَّ) [ ع . جنة ] (اِ.) 1 - بهشت، فردوس . 2 - بوستان، باغ . 1"} -{"line": "45602 جنتلمن (جِ تِ مَ) [ انگ . ] (ص .) باتربیت، باوقار، نجیب، نجیب زاده . 1"} -{"line": "45603 جنجال (جَ یا جِ) (اِ.) 1 - شور و غوغا، داد و فریاد. 2 - بحث و مجادلة شدید همراه با شایعات . 1"} -{"line": "45604 جنجالی ( جنجالی .) (ص نسب .) 1 - کسی که جنجال برپا کند، آن که داد و فریاد کند. 2 - پرسر و صدا. 1"} -{"line": "45605 جنحه (جُ حِ) [ ع . ] (اِ.) گناه، بزه کوچک . 1"} -{"line": "45606 جند (جُ) [ معر. گند ] (اِ.) لشگر، سپاه، ج . جنود. 1"} -{"line": "45607 جندار (جِ) [ معر. ] (اِ.) سربازی که مأمور حفاظت فرمانده قشون حاکم و جزو آنان است، نگهبان . ج . جنادره . 1"} -{"line": "45608 جندبیدستر (جُ د دَ تَ) [ معر ] (اِمر.) = جندبادستر. گندبیدستر: بیضة بیدستر است که سابقاً در تداوی ضددردهای عصبی و ناراحتی های روحی و ضایعات سیفلیسی و امراض عفونی دیگر به کار می رفته است ؛ خصیة الکلب البحر، خایة سگ آبی . 1"} -{"line": "45609 جندر (جَ دَ) (اِ.) رخت، جامه . 1"} -{"line": "45610 جندره (جَ دَ رِ) (اِ. ص .) 1 - ناتراشیده، هر چیز پرچین و چروک . 2 - چوبی که با آن رخت و فرش را مالند. 1"} -{"line": "45611 جنده (جِ د) (ص .) (عا.) فاحشه، روسپی . 1"} -{"line": "45612 جندک (جَ دُ) (اِ.) مسکوک مسین کوچک که کمتر از نیم پول، قیمت داشته است . 1"} -{"line": "45613 جندی (جُ) [ معر - فا. ] (ص نسب ) 1 - لشکری، سپاهی . 2 - زنی روسپی که در میان لشکریان به کار می پردازد. 1"} -{"line": "45614 جنرال (جِ نِ) [ انگ . ] نک ژنرال . 1"} -{"line": "45615 جنس (جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صنف، دسته . 2 - کالا. 3 - در منطق، هر آن چه که انواع زیادی را شامل شود، مانند حیوان، که شامل انسان و دیگر جانوران است . 1"} -{"line": "45616 جنسی (جِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) آنچه مربوط به امور شهوانی است . 1"} -{"line": "45617 جنسیت (جِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - چگونگی جنس . 2 - زن یا مرد بودن افراد. 1"} -{"line": "45618 جنم (جَ نَ) (اِ.) 1 - ذات، سرشت . 2 - صورت، قیافه . 1"} -{"line": "45619 جنه (جُ نَّ) [ ع . جنة ] (اِ.) سپر. 1"} -{"line": "45620 جنه (جِ نَّ) [ ع . ] (ق .) دیوانگی . 1"} -{"line": "45621 جنوب (جَ یا جُ) [ ع . ] (اِ.) یکی از چهار جهت اصلی که مقابل شمال است . 1"} -{"line": "45622 جنوب (جُ) [ ع . ] (ص .اِ.) جِ جنب . 1 - پهلوها، کنارها. 2 - جهت ها و نواحی . 1"} -{"line": "45623 جنود (جُ) [ ع . ] (اِ.) جِ جند؛ لشکرها، سپاه ها. 1"} -{"line": "45624 جنون (جُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دیوانگی، تباه گشتن عقل . 2 - شیفتگی، اشتیاق . 3 - کم عقلی، نادانی . 1"} -{"line": "45625 جنون آمیز ( جنون آمیز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) آمیخته به دیوانگی . 1"} -{"line": "45626 جنون آور ( جنون آور .) (ص فا.) آن چه تولید دیوانگی کند. 1"} -{"line": "45627 جنگ (جُ) (اِ.) 1 - کشتی . 2 - دفتری که در آن اشعار و مطالب دیگر نوشته شود. 3 - مجموعه ای از برنامه ها دربارة موضوعی خاص مانند: جُنگ هنر. 4 - آلبوم عکس ها و تصویرها. 1"} -{"line": "45628 جنگ (جَ) (اِ.) 1 - جدال، ستیز. مق آشتی . 2 - ناسازگاری، کشمکش . 3 - برخورد مسلحانه . مق صلح . ؛ جنگ زرگری جنگ ساختگی و مصلحتی با کسی برای فریب دادن دیگران . ؛ جنگ روانی تبلیغات و سایر اقدامات طرح - ریزی شده که به منظور نفوذ در عقاید، احساسات، رفتار و تمایلات گروه های هدف اجرا می شود. ؛ جنگ سرد جنگی که ضمن آن کشورها به جای توسل به زور به جنگ های تبلیغاتی و روانی علیه یکدیگر اکتفا می کنند. 1"} -{"line": "45629 جنگاور (جَ وَ) (ص فا.) جنگجو، شجاع . 1"} -{"line": "45630 جنگاوری ( جنگاوری .) (حامص .) شجاعت . 1"} -{"line": "45631 جنگل (جَ گَ) (اِ.)زمین وسیعی که از درخت های انبوه و بسیار پوشیده باشد. 1"} -{"line": "45632 جنگل بان ( جنگل بان .) (ص مر.)آن که مأمور حفاظت از جنگل است . 1"} -{"line": "45633 جنگل بانی ( جنگل بانی .) (حامص .) 1 - شغل و عمل جنگل بان .2 - اداره ای از شعب وزارت کشاورزی که مراقبت از جنگل ها را به عهده دارد. 1"} -{"line": "45634 جنگلی (جَ گَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به جنگل . 2 - آن که در جنگل زندگی می کند. 1"} -{"line": "45635 جنگنده (جَ گَ د یا دَ) (اِفا.) آن که می جنگد، رزم کننده . 1"} -{"line": "45636 جنگولک بازی (جَ لَ) (اِمص .) (عا.) = جنغولک بازی : شلوغ کردن و سر و صدای بچگانه راه انداختن . 1"} -{"line": "45637 جنگی (جَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به جنگ . 1"} -{"line": "45638 جنگیدن (جَ دَ) (مص ل .) نبرد کردن، رزم کردن . 1"} -{"line": "45639 جنی (جَ) [ ع . ] (ص .) چیده شده . 1"} -{"line": "45640 جنیبت (جَ بَ) [ ع . ] (اِ.) یدک، اسب کتل . 1"} -{"line": "45641 جنین (جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچیز پوشیده . 2 - موجودی که هنوز در رحم مادر به رشد خود ادامه می دهد. 1"} -{"line": "45642 جنیه (جُ نَ) [ ع . ] (اِ.) لیرة مصری برابر با 100 غرش یا 1000 ملیم . 1"} -{"line": "45643 جه (جِ) [ په . ] (ص .) 1 - زن بدکار، روسپی . 2 - دختر اهریمن . 1"} -{"line": "45644 جهات (جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جهت . 1"} -{"line": "45645 جهاد (جِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کارزار کردن . 2 - جنگیدن در راه حق . ؛ جهاد اصغر جنگ با دشمنان دین خدا. ؛ جهاد اکبر جنگ با نفس و تحمل رنج برای مبارزه با امیال نفسانی . 1"} -{"line": "45646 جهار (جِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آشکار کردن . 2 - بلند کردن آواز. 3 - کسی را رویارو و بی حجاب دیدن . 4 - جنگ تن به تن کردن . 5 - آشکارا. 1"} -{"line": "45647 جهاراً (جِ رَ) [ ع . ] (ق .) آشکارا. 1"} -{"line": "45648 جهارت (جَ رَ) [ ع . جهارة ] (مص ل .) نک جهار. 1"} -{"line": "45649 جهاز ( جَ یا جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ساز و برگ . 2 - اسباب و اثاثیه . 3 - مجموعة اعضایی که در بدن عمل معینی راانجام می دهند، جهاز هاضمه . 4 - اثاثیه ای که عروس با خود به خانة داماد می برد. 5 - پالان شتر. 6 - دستگاه . 1"} -{"line": "45650 جهال (جُ هّ) [ ع . ] (اِ.) جِ جاهل ؛ نادانان . 1"} -{"line": "45651 جهالت (جَ لَ) [ ع . جهالة ] (مص ل .) نادان بودن . 1"} -{"line": "45652 جهان (جَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عالم، دنیا. 2 - زمین . 1"} -{"line": "45653 جهان (جَ یا جِ) (ص فا.) جهنده . 1"} -{"line": "45654 جهان بین ( جهان بین .) (اِمر.) کنایه از: چشم، دیده . 1"} -{"line": "45655 جهان نما (ی ) ( جهان نما . نَ یا نُ یا نِ) (اِمر.) نقشة جغرافیا که زمین را به صورت دو نیمکرة شمالی و جنوبی نشان می دهد. 1"} -{"line": "45656 جهان وطنی ( جهان وطنی . وَ طَ) (اِمر.) مکتبی که هواداران آن خواهان از میان برداشتن مرزهای ملی و تشکیل یک حکومت جهانی هستند، انترناسیونال . 1"} -{"line": "45657 جهان پهلوان ( جهان پهلوان . پَ لَ) (ص مر.) (اِمر.) بزرگترین پهلوان، قهرمان دنیا. 1"} -{"line": "45658 جهان گشا (ی ) ( جهان گشا . گُ) (ص فا.) کشورگیر. 1"} -{"line": "45659 جهان گشایی ( جهان گشایی . گُ) (حامص .) جهانگیری . 1"} -{"line": "45660 جهانبان ( جهانبان .) (ص مر.) خداوند. 1"} -{"line": "45661 جهانبانی ( جهانبانی .) (حامص .) سلطنت، پادشاهی . 1"} -{"line": "45662 جهاندار ( جهاندار .) (ص فا.) 1 - پادشاه . 2 - نام یزدان . 3 - صفت برای خداوند. 1"} -{"line": "45663 جهانداری ( جهانداری .) (حامص .) سلطنت . 1"} -{"line": "45664 جهاندن (جَ دَ) (مص م .) خیزاندن، تازاندن . 1"} -{"line": "45665 جهاندیده (جَ د) (ص مر.) 1 - جهانگرد. 2 - باتجربه . 1"} -{"line": "45666 جهانگرد ( جهانگرد . گَ) (ص فا.) سیاح، کسی که زیاد سفر می کند. 1"} -{"line": "45667 جهانگردی ( جهانگردی . گَ) (حامص .) سیاحت . 1"} -{"line": "45668 جهانگیر ( جهانگیر .) (ص فا.) گیرندة جهان . 1"} -{"line": "45669 جهانیدن (جَ دَ) (مص م .) نک جهاندن . 1"} -{"line": "45670 جهبذ (جِ بَ) [ معر. ] (ص . اِ.) 1 - گهبد، دانشمند بزرگ . ج . جهابذه . 2 - واسطه و دلالی که مؤدیان مالیات، مالیات خود را توسط او به دیوان می پرداختند. 1"} -{"line": "45671 جهت (جِ هَ) [ ع . جهة ] (اِ.)1 - سوی، طرف . 2 - در علم جغرافی هر یک از جهات اربعه . 3 - روی . 4 - ناحیه . ج . جهات . 1"} -{"line": "45672 جهد (جَ) [ ع . ] (مص ل .) کوشیدن، رنج بردن . 1"} -{"line": "45673 جهد (جُ) [ ع . ] (اِمص .) توانایی، استقامت . 1"} -{"line": "45674 جهر (جَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) با صدای بلند خواندن . 2 - (اِ.) آشکار. 1"} -{"line": "45675 جهش (جَ یا جِ هِ) (اِمص .) جست و خیز. 1"} -{"line": "45676 جهل (جَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نادان بودن . 2 - (اِمص .) نادانی . 1"} -{"line": "45677 جهلا (جُ هَ) [ ع . جهلاء ] (ص . اِ.) جِ جاهل و جهول ؛ نادان . 1"} -{"line": "45678 جهله (جَ هَ لِ) [ ع . جهلة ] (اِ.) جِ جاهل . 1"} -{"line": "45679 جهنده (جَ هَ د ) (ص فا.) جست و خیزکننده . 1"} -{"line": "45680 جهنم (جَ هَ نَّ) [ معر. ] (اِ.) دوزخ . ؛ جهنم را جلو چشم کسی آوردن (کن .) کسی را به شدت زجر دادن . ؛ سر به جهنم زدن (کن .) بسیار گران شدن . 1"} -{"line": "45681 جهود (جُ) (ص . اِ.) یهود، یهودی . 1"} -{"line": "45682 جهودانه (جُ نِ) 1 - (اِمر.) عَسَلی، پارچة زردی که جهودان برای بازشناخته شدن از مسلمانان بر دوش خود می دوختند. 2 - (ق مر.) مانند جهودان، جهودی . 1"} -{"line": "45683 جهوری (جَ وَ) [ ع . ] (ص .) بلندآواز. 1"} -{"line": "45684 جهول (جَ) [ ع . ] (ص .) نادان، بی خرد. 1"} -{"line": "45685 جهیدن (جَ دَ) (مص ل .) جست زدن . 1"} -{"line": "45686 جهیر (جَ) [ ع . ] (ص .) بلندآواز. 1"} -{"line": "45687 جهیز (جَ) (اِ.) واژه ای است گرفته شده از عربی به معنی اسباب و اثاثیه ای که عروس با خود به خانه داماد می برد. 1"} -{"line": "45688 جهیز (جَ) [ ع . ] (اِ.) اسب چابک و تندرو. 1"} -{"line": "45689 جهیزیه (جَ یّ) نک جَهیز. 1"} -{"line": "45690 جو (اِ.) = جوغ . یوغ . جغ . جوه : چوبی که به وقت شیار کردن زمین بر گردن گاو گذارند. 1"} -{"line": "45691 جو (جُ) (اِ.) گیاهی از خانوادة گندمیان جزو دستة غلات که دارای سنبلة ساده ای است . 1"} -{"line": "45692 جو [ په . ] (اِ.) رود کوچک . 1"} -{"line": "45693 جو (جَ وّ) [ ع . ] 1 - هوای گرداگرد زمین، اتمسفر. 2 - کنایه از: اوضاع و احوال . 1"} -{"line": "45694 جواب (جَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پاسخ . 2 - آن چه پس از حل مسئله یا معادله به دست می آید. 3 - (اِمص .) جبران، تلافی . 4 - نتیجة آزمایش یا آزمون . 1"} -{"line": "45695 جواب کردن ( جواب کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به کسی جواب رد دادن . 1"} -{"line": "45696 جواد (جَ) [ ع . ] (ص .) بخشنده، راد. 1"} -{"line": "45697 جواد (جَ وّ) [ ع . ] (ص .) بسیار بخشنده . 1"} -{"line": "45698 جواد (جَ) [ ع . ] (ص .) اسب تندرو. 1"} -{"line": "45699 جوار (جِ) [ ع . ] (اِ.) همسایگی، نزدیکی . 1"} -{"line": "45700 جوارح (جَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جارحه . 1 - اندام ها. 2 - مرغان شکاری . 1"} -{"line": "45701 جوارش (جَ رِ) [ معر. گوارش ] (اِ.) 1 - نوعی حلوا. 2 - ترکیبی است که به جهت هضم طعام خورند. 3 - معجونی مفرح و مقوی و محلل ریاح و مصلح اغذیه . 1"} -{"line": "45702 جواری (جَ) (اِ.) ذرت، بلال . 1"} -{"line": "45703 جواری (جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جاریه . 1 - کنیزکان . 2 - کشتی های بزرگ . 1"} -{"line": "45704 جواز (جَ) (اِ.) = گواز: چوبدستی که با آن گاو و خر را رانند. 1"} -{"line": "45705 جواز (جَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اجازه دادن، رخصت دادن . 2 - (اِ.) گذرنامه، پاسپورت .3 - (مص ل .) گذشتن، گذشتن از جایی . 1"} -{"line": "45706 جواز (جُ) (اِ.) 1 - هاون سنگین و چوبین، مهراس . 2 - چوبی که ستوران را بدان رانند. 1"} -{"line": "45707 جواسق (جَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ جوسق . 1"} -{"line": "45708 جوال (جَ وّ) [ ع . ] (ص .) بسیار جولان کننده . 1"} -{"line": "45709 جوال (جُ یا جَ) (اِ.) 1 - کیسه، کیسه بزرگ ساخته شده از پارچة خشن . 2 - پارچة خشن و یا ضخیم . 3 - یک لنگه بار. 4 - بدن (انسان ). 5 - چیزی گشاده . ؛در جوال کسی نگنجیدن فریب کسی را نخوردن . 1"} -{"line": "45710 جوال دوز ( جوال دوز .) (اِمر.) سوزن بزرگی که برای دوختن جوال و پارچه های ضخیم به کار می رود. 1"} -{"line": "45711 جوال رفتن ( جوال رفتن . رَ تَ) (مص ل .) با کسی مقابله و معارضه کردن و از پسش برآمدن . 1"} -{"line": "45712 جواله (جَ لِ یا لَ) [ ع . جوالة ] (اِ.) بسیار جولان کننده، بسیار گردنده . 1"} -{"line": "45713 جوامع (جَ مِ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ جامعه و جامع . 1"} -{"line": "45714 جوان (جَ) [ په . ] (ص . اِ.) هر چیز کم سن . مق پیر. 1"} -{"line": "45715 جوانب (جَ نِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جانب ؛ کناره ها. 1"} -{"line": "45716 جوانمرد (جَ مَ) (ص مر.) کریم، بخشنده . 1"} -{"line": "45717 جوانمردی ( جوانمردی .) (حامص .) بخشندگی، سخاوت . 1"} -{"line": "45718 جوانه (جَ نِ) (اِ.) شاخة تازة درخت . 1"} -{"line": "45719 جواهر (جَ هِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ جوهر؛ گوهران . 2 - هر یک از سنگ های گرانبها مانند الماس یاقوت، زمرد و مانند آن که به عنوان زینت و زیور به کار می رود. 1"} -{"line": "45720 جواهرآلات ( جواهرآلات .) [ ع . ] (اِ.) اشیاء زینتی که از جواهر می سازند. 1"} -{"line": "45721 جواهرات ( جواهرات .) [ ع . ] (اِ.) جِ جواهر. جج . جوهر. 1"} -{"line": "45722 جوایز (جَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جایزه . 1"} -{"line": "45723 جوب (اِ.) جوی . 1"} -{"line": "45724 جوجادو (جَ یا جُ) (اِمر.) حبه ای است شبیه به جو و باریک تر و درازتر از آن . 1"} -{"line": "45725 جوجه (جِ) (اِ.) 1 - نوزاد پرندگان . 2 - نوزاد مرغ خانگی . ؛ جوجه سوخاری خوراکی که تکه های جوجة مرغ را در آرد سوخاری می غلتانند و سپس سرخ می کنند. ؛ جوجه کباب خوراکی از قطعه های بریده شدة مرغ یا جوجه مرغ در مخلوطی از پیاز و زعفران و آب لیمو که به سیخ می کشند و کباب می کنند. ؛ جوجه ماشینی جوجه ای که به وسیلة ماشین جوجه کشی تولید شده است . 1"} -{"line": "45726 جوجه تیغی ( جوجه تیغی .) (اِمر.) حیوانی پستاندار و حشره خوار با بدنی پوشیده از تیغ های تیز که به عنوان وسیلة دفاعی از آن استفاده می کند. 1"} -{"line": "45727 جوجه خروس ( جوجه خروس . خُ) (اِمر.) کنایه از: جوانِ تازه به دوران رسیده . 1"} -{"line": "45728 جوجه فکلی ( جوجه فکلی . فُ کُ) (اِمر.) تازه به دوران رسیده، ندید بدید. 1"} -{"line": "45729 جوجه کشی ( جوجه کشی . کِ)(حامص .) عمل خواباندن بعضی مرغ خانگی، بوقلمون کبوتر و جزو آن ها روی تخم تا جوجه تولید شود. ؛ماشین جوجه کشی ماشینی که به وسیلة حرارت معینی که به تخم بعض طیور می دهد، تولید جوجه کند. 1"} -{"line": "45730 جوخه (جُ خِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - فوج، گروه . 2 - کوچکترین واحد نظامی که تعداد افراد آن بیش از هشت نفر است . 1"} -{"line": "45731 جود [ ع . ] (اِ.) 1 - بخشش، کرم . 2 - جوانمردی . 1"} -{"line": "45732 جودان (جَ یا جُ) (اِمر) 1 - نوعی کافور به غایت خوشبو که آن را خورند؛ مق . کافور میت . 2 - نوعی از چوب بید که از آن دستة بیل سازند، جودانک . 3 - سیاهی ای شبیه به دانة جو در میان دندان اسب و خر و مانند آن که جوانی و پیری آن ها را از آن شناسند. 4 - جنسی از انار که دانة آن خشک و بی آب باشد؛ جودانه . 1"} -{"line": "45733 جودان ( جودان .) [ = جو + دان، پس . مکان ] (اِمر.) چینه دان مرغ . 1"} -{"line": "45734 جودت (جُ دَ) [ ع . جودة ] (مص ل .) نیک بودن، نیکو گشتن . 1"} -{"line": "45735 جودر (جُ دَ) (اِ.) نک جوذر. 1"} -{"line": "45784 جولاه (جُ) 1 - (ص .) بافنده، نساج . 2 - (اِ.) عنکبوت . 1"} -{"line": "45736 جودو (جُ دُ) [ انگ . ] (اِ.) از روش های دفاع فردی و ورزش های رزمی برای به هم زدن تعادل، بلند کردن و زمین زدن حریف . 1"} -{"line": "45737 جوذر (جُ ذَ) [ ع . ] (اِ.) گاو، بچه گاو وحشی . 1"} -{"line": "45738 جور (جُ وْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستم کردن، ظلم کردن . 2 - (اِ.) ستم، ظلم . 1"} -{"line": "45739 جور (اِ.) 1 - نوع، گونه . 2 - منظم، مرتب . 1"} -{"line": "45740 جور کردن (کَ دَ) (مص م .) یکسان کردن، یکنواخت گردانیدن . 1"} -{"line": "45741 جوراب (اِ.) پوششی که آن را از نخ های پنبه ای یا پشمی و یا ابریشمی بافند و پا را با آن پوشانند. ؛ جوراب شلواری جورابی که همراه با شلواری از همان جنس و چسبیده به آن بافته شده باشد. 1"} -{"line": "45742 جوربور (اِمر.) تذرو، قرقاول . 1"} -{"line": "45743 جوز (جُ) [ معر. ] (اِ.) گردو. 1"} -{"line": "45744 جوز هندی (جُ ز هِ) (اِمر.) نک نارگیل . 1"} -{"line": "45745 جوزا (جُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دو پیکر، نام یکی از صورت های فلکی جنوب شرقی .2 - نام سومین برج از منطقة البروج که خورشید در حرکت ظاهری خود در خردادماه در این صورت فلکی دیده می شود. 3 - نام هشتمین منزلِ ماه که عرب آن را نثره گوید. 1"} -{"line": "45746 جوزاغند (جُ غَ) (اِمر.) هلو یا شفتالوی خشک کرده که مغز گردو در میان آن آکنده باشند. 1"} -{"line": "45747 جوزبویا (جَ یا جُ ز) (اِمر.) [ معر. ] گیاهی از تیرة بسباسه ها که درختی است دو پایه به ارتفاع 8 تا 10 متر، دارای برگ های دایمی و کامل و پایا و ساده و متناوب و بیضوی و نوک تیز بدون گوشوارک و نسبتاً ضخیم است ؛ جوزالطیب، بسباسه، گوزبویا، جوزبوآ نیز گویند. 1"} -{"line": "45748 جوزغند (غَ) (اِمر.) جوزاغند. 1"} -{"line": "45749 جوزغه (جُ زَ غِ) [ معر. ] (اِ.) غلاف پنبه . 1"} -{"line": "45750 جوزن (جَ یا جُ زَ) (ص فا. اِمر.) = جوزننده : طایفه ای در هند که دانة جو و گندم را به زعفران زرد کنند و افسونی بر آن خوانند و کسی را که خواهند مسخر خود سازند از آن دانه ها بر وی زنند، ساحر، افسونگر. 1"} -{"line": "45751 جوزه (جَ ز یا زَ) [ ع . جوزة ] (اِ.) 1 - واحد جوز، یک گردو. ؛ جوزه مطلقه : واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال . ؛ جوزه ملکبه : واحد وزن معادل شش درخمی . ؛ جوزه نبطیه : واحد وزن معادل یک بندقه و به قولی یک مثقال . 1"} -{"line": "45752 جوزهر (جُ زَ هَ) [ ع . ] (اِمر.) فلک اول، فلک قمر. 1"} -{"line": "45753 جوزینه (جَ نِ) (اِ.) نک گوزینه . 1"} -{"line": "45754 جوسق (جُ سَ) [ معر. ] (اِ.) کوشک، قصر، کاخ . 1"} -{"line": "45755 جوسنگ (جُ سَ) (اِمر.) مقدار یک جو. 1"} -{"line": "45756 جوسه ( جُ س ) (اِ.) 1 - کوشک، قصر. 2 - بالاخانه . 1"} -{"line": "45757 جوش 1 - (اِمص .) جوشش، غلیان . 2 - آشفتگی . 3 - هیجان، اضطراب . 4 - (اِ.) دانه ای ریز که بر پوست بدن ظاهر می شود. 5 - شورش دل . 1"} -{"line": "45758 جوش (اِ.) نک گوش . 1"} -{"line": "45759 جوش بره (بَ رَ یا رِ) (اِمر.) آشی است که آن را از خمیر گندم به شکل قطعات مثلث و مربع سازند و از گوشت و سبزی و مصالح دیگر پر کنند و در آب جوشانند و ماست و کشک بر آن ریخته صرف کنند. 1"} -{"line": "45760 جوش خوردن (خُ دَ) (مص ل .) 1 - به هم چسبیدن، به هم پیوند خوردن . 2 - سر گرفتن معامله . 1"} -{"line": "45761 جوش دادن (دَ) (مص م .) به هم پیوستن دو چیز سخت (مخصوصاً فلز)، لحیم کردن . 1"} -{"line": "45762 جوش زدن ( جوش زدن . زَ دَ) 1 - (مص ل .) (عا.) خشمگین شدن، داد و فریاد کردن . 2 - (مص م .) جوش دادن . 1"} -{"line": "45763 جوش کوره (رِ یا رَ) (اِمر.) مواد مختلفی که در نتیجة ذوب سنگ های معدنی در کوره متحجر شوند و باقی مانند؛ اقلیمیا، کلیمیا نیز گویند. 1"} -{"line": "45764 جوش گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) مضطرب شدن . 1"} -{"line": "45765 جوشاندن (دَ) (مص م .) به جوش آوردن هر مایع به وسیلة حرارت . 1"} -{"line": "45766 جوشانده (د) (ص مف .) گیاهی دارویی که آن را در آب جوشانیده سپس آب آن را صاف کرده برای معالجه به کار برند. 1"} -{"line": "45767 جوشانیدن (دَ) (مص م .) نک جوشاندن . 1"} -{"line": "45768 جوشاک (اِمص .) جوشیدن (مایعات )، جوشش . 1"} -{"line": "45769 جوشش (ش ) (اِمص .) 1 - عمل جوشیدن . 2 - خونگرمی، مهربانی . 3 - سازش، همدمی . 1"} -{"line": "45770 جوشن (جُ شَ) [ ع . ] (اِ.) زره، لباس ویژه جنگ . 1"} -{"line": "45771 جوشن ور ( جوشن ور . وَ) [ ع - فا. ] (اِ. ص .) جوشن دار، دارای جوشن . 1"} -{"line": "45772 جوشکاری (حامص .) جوش دادن قطعات فلزی، لحیم کاری . 1"} -{"line": "45773 جوشی (ص .)عصبانی، کسی که زود خشمگی ن می شود. 1"} -{"line": "45774 جوشیدن (دَ) (مص ل .) 1 - به جوشش آمدن . 2 - فوران کردن آب از زمین . 1"} -{"line": "45775 جوشیده مغز (د. مَ) (ص مر.) 1 - خشمناک . 2 - هوشیار. 1"} -{"line": "45776 جوع [ ع . ] (اِ.) گرسنگی . 1"} -{"line": "45777 جوعان (جُ) [ ع . ] (ص .) گرسنه . 1"} -{"line": "45778 جوغ (اِ.) 1 - چوبی که روی گردن جفت گاو می گذاشتند و گاوآهن را بدان می بستند تا زمین را شیار زده و شخم کنند. 2 - جوی آب . 1"} -{"line": "45779 جوغن (جَ غَ) (اِ.) هاون سنگی . 1"} -{"line": "45780 جوف (جُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فراخ شدن . 2 - (اِ.) شکم و داخل هر چیزی .3 - زمین فراخ و وسیع . 1"} -{"line": "45781 جوق [ تر. ] 1 - (اِ.) گروه . 2 - (ص .) بسیار کثیر. 1"} -{"line": "45782 جوقه (قِ) [ تر. ] (اِ.) دسته، گروه . 1"} -{"line": "45783 جولان (جُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تاختن، تاخت زدن . 2 - (اِمص .) تاخت و تاز. 1"} -{"line": "45786 جولخ (جو یا جُ لَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - نوعی پارچة پشمین خشن که از آن خ و رجین و جوال درست کنند. 2 - جامه پشمین که درویشان و قلندران پوشند. 1"} -{"line": "45787 جولخی (جُ لَ) [ معر. ] (ص نسب .) پشمینه - پوش، جولقی . 1"} -{"line": "45788 جوله (جو یا جُ لِ) (اِ.) سبزه، چمن . 1"} -{"line": "45789 جوله (جُ لَ) (ص .) بافنده، جوله . 1"} -{"line": "45790 جوله (جُ لِ یا لَ) (اِ.) 1 - تیردان، ترکش . 2 - خارپشت بزرگ . 1"} -{"line": "45791 جولیدن (جُ دَ) نک ژولیدن . 1"} -{"line": "45792 جولیک (جُ) (ص .) رند، زیرک . 1"} -{"line": "45793 جون (جُ) [ ع . ] (ص .) سیاه . 1"} -{"line": "45794 جون (جَ وَ) (اِ.) چوبی که در زیر آن غلطک ها نصب کرده و بر گردن گاو می بستند و بر بالای غله ای که از کاه جدا نشده بود می گرداندند تا غله از کاه جدا شود. 1"} -{"line": "45795 جوندگان (جَ وَ دَ یا د) (اِ.) 1 - جِ جونده . 2 - دسته ای از پستانداران تیزدندان که دندان های پیشین آن ها پیوسته رشد می کند، به طوری که جانور ناچار است برای کوتاه کردن آن ها هر چیز را که در دسترس می یابد بجود، مانند: موش، سنجاب . 1"} -{"line": "45796 جوهر (جُ هَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - اصل و عصارة هر چیز. 2 - هر چیزی که قایم به ذات خودش است . 3 - هر سنگ گرانبها. 1"} -{"line": "45797 جوهردار ( جوهردار .) [ معر - فا. ] (ص مر.) 1 - نژاده، اصیل . 2 - مستعد، کاری . 3 - شمشیر و تیغ آبداده و تیز. 1"} -{"line": "45798 جوهرفرد ( جوهرفرد فَ) (اِ.) کوچکترین بخش هر جسم که دیگر قابل تجزیه نباشد. 1"} -{"line": "45799 جوهری (جُ هَ) [ معر. ] (ص نسب .) 1 - هر چیز جوهردار. 2 - جواهرفروش . 1"} -{"line": "45800 جوژک (جُ ژَ) (ا.) جوجه . 1"} -{"line": "45801 جوگندمی (جُ گَ دُ) 1 - (ص نسب .) منسوب به جوگندم . 2 - (کن .) موی سر و ریش که سیاه و سفید باشد. 1"} -{"line": "45802 جوگی [ هن د . ] (اِ.) یوگی، مرتاض هندی . 1"} -{"line": "45803 جویا (ص فا.) جوینده، جستجو کننده . 1"} -{"line": "45804 جویان (ص فا.) جستجو کننده . 1"} -{"line": "45805 جویبار (اِمر.) 1 - کنار جوی . 2 - جوی بزرگی که از جوی های کوچک تشکیل شده باشد. 1"} -{"line": "45806 جویدن (جَ دَ) (مص م .) غذا یا هر چیز دیگر را زیر دندان له کردن . 1"} -{"line": "45807 جویده (جَ د) (ص مف .) آن چه که زیر دندان نرم و خرد شده باشد. 1"} -{"line": "45808 جوین (جَ یا جُ) (ص نسب .) منسوب به جو، آنچه که از جو سازند: نان جوین . 1"} -{"line": "45809 جوینده (یَ د) (ص فا.) جستجو کننده . 1"} -{"line": "45810 جُرده (جُ د) (اِ.) برهنگی . 1"} -{"line": "45811 جک ( جک .) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی به شکل اهرم که برای بالا بردن و نگاه داشتن اشیاء سنگین مانند اتومبیل و غیره به کار برند. 1"} -{"line": "45812 جک (جَ)(اِ.) = چک :1 - برات . 2 - شب پانزدهم ش عبان، شب برات . 1"} -{"line": "45813 جکوزی (جَ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجارتی نوعی وان حمام که با پاشیدن آب همراه با هوا از منفذهای متعدد گرداب ایجاد می کند و به وسیلة جریان آب ماهیچه ها را مالش می دهد، آبزن (فره ) . 1"} -{"line": "45814 جگاره (جَ رَ یا رِ) (اِ.) نک جدکاره . 1"} -{"line": "45815 جگر تشنه ( جگر . تِ نِ)(ص مر.) بسیار مشتاق . 1"} -{"line": "45816 جگر (جَ یا جِ گَ) [ په . ] (اِ.) کبد، یکی از اعضای داخلی بدن انسان و حیوان به رنگ سرخ تیره که نقش مهمی در سیستم گوارشی بدن دارد. ؛ جگر به دندان گرفتن (کن .) تحمل کردن، شکیبایی کردن . ؛ جگر ِ کسی آتش گرفتن (کن .) الف - احساس تشنگی شدید کردن . ب - احساس دلسوزی یا ناراحتی شدید کردن . 1"} -{"line": "45817 جگر خوردن ( جگر خوردن . خُ دَ) (مص ل .) 1 - رنج کشیدن . 2 - غصه خوردن . 1"} -{"line": "45818 جگرآور ( جگرآور . وَ) (ص فا.) پردل، دلیر. 1"} -{"line": "45819 جگربند ( جگربند . بَ) (اِمر.) 1 - دل و جگر و شش و مجموع آن . 2 - فرزند. 1"} -{"line": "45820 جگرتاب ( جگرتاب .) (ص فا.) جگرسوز. 1"} -{"line": "45821 جگرخراش ( جگرخراش . خَ) (ص فا.) عذاب دهنده . 1"} -{"line": "45822 جگرکی (جِ گَ رَ) (ص نسب .) کسی که دل و جگر گوسفند را کباب می کند و می فروشد. 1"} -{"line": "45823 جگرگوشه (ج گَ. ش ) (اِمر.) فرزند. 1"} -{"line": "45824 جگن (جَ گَ) (اِ.) 1 - گیاهی است باتلاقی که دارای الیاف محکم می باشد، ژگن و گجن هم گویند. 2 - پوشال . 1"} -{"line": "45825 جگوار (جَ) (اِ.) پستاندار گوشتخوار از تیرة گربه سانان . دارای جثه ای درشت تر از پلنگ . یوزپلنگ آمریکا. 1"} -{"line": "45826 جی جی باجی (ق .) جان جانی، صمیمیت زیاد بین خانم ها. 1"} -{"line": "45827 جیب (جَ یا جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گریبان، یخه . ج . جیوب . 2 - سینه، دل . 1"} -{"line": "45828 جیب (اِ.) کیسه مانندی که به لباس می دوزند تا در آن پول یا کیف پول و امثال آن را قرار دهند. ؛ جیب خود را پر کردن (کن .) مال اندوختن (از راه نامشروع ). ؛ جیب کسی را زدن پول کسی را دزدیدن . ؛ توی جیب خود گذاشتن (کسی را). (کن .) بسیار قوی تر یا زرنگ تر بودن (از کسی ). ؛ جیب خالی، پز عالی (کن .) در حال تنگدستی ظاهری آراسته داشتن . 1"} -{"line": "45829 جیب بر (بُ) (ص فا.) دزدی که پول و مال کسان را از جیب آنان برباید، کیسه بر. 1"} -{"line": "45830 جیب برکشیدن (جِ یا جَ. بَ کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) در لاک خود فرورفتن، گوشه گرفتن . 1"} -{"line": "45831 جیبی [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - آن چه در جیب جا می گیرد، مناسب جیب . 2 - قطع کتاب در اندازة 11 * 5/16 سانتی متر. 1"} -{"line": "45832 جیحون (جَ یا جِ) [ ع . ] (اِ.) رود، رودخانه . 1"} -{"line": "45833 جید (جَ یِّ) [ ع . ] (ص .) نیکو، نیک . ج . جیاد. 1"} -{"line": "45834 جید (جِ) [ ع . ] (اِ.) گردن . ج . اجیاد و جیود. 1"} -{"line": "45835 جیر [ ع . ] (اِ.) آهک زنده . 1"} -{"line": "45836 جیر و ویر کردن (رُ .کَ دَ) (مص ل .) داد و فریاد کردن . 1"} -{"line": "45837 جیر (اِ.) پوست دباغی شدة نرم که از آن لباس، کفش، کیف و غیره تهیه کنند. 1"} -{"line": "45838 جیر [ طبر. گیل ] 1 - (ص . ق .) زیر. 2 - نازک . 3 - (اِ.) جیغ . 1"} -{"line": "45839 جیران (جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جار؛ همسایگان . 1"} -{"line": "45840 جیران (جَ یا جِ) [ تر. ] (اِ.) آهو، غزال . 1"} -{"line": "45841 جیرجیر (اِ.) صدای بعضی پرندگان و حشرات مانند گنجشک و سوسک . 1"} -{"line": "45842 جیرجیرو (ص .) آدم پر سر و صدا. 1"} -{"line": "45843 جیرجیرک (رَ) (اِ.) نک جرواسک . 1"} -{"line": "45844 جیره (رِ) (اِ.) جنس (از خوردنی و نوشیدنی و پوشاک ) یا پولی که به مزدوران و سربازان دهند. مق مواجب . 1"} -{"line": "45845 جیره خوار ( جیره خوار . خا) (ص فا.) 1 - کسی که جیره دریافت می کند. 2 - مجازاً نوکر. 1"} -{"line": "45846 جیزگر (گَ) (اِ. ص .) رباخوار، نزول خوار. 1"} -{"line": "45847 جیش (جَ یا جِ) [ ع . ] (اِ.) لشکر، سپاه . 1"} -{"line": "45848 جیغ (اِ.) (عا.) فریاد، هر صدای بلند. 1"} -{"line": "45849 جیغ زدن (زَ دَ) (مص ل .) فریاد کشیدن . 1"} -{"line": "45850 جیغو (ص .) (عا.) آدم پر سر و صدا. ؛ جیغ جیغو بسیار جیغ کشنده . 1"} -{"line": "45851 جیف (جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جیفه . 1"} -{"line": "45852 جیفه (جِ فِ) [ ع . ] (اِ.) مردار، لاشه . هرچیز پست و ناپایدار. 1"} -{"line": "45853 جیل [ ع . ] (اِ.) گروه، دسته . 1"} -{"line": "45854 جیم (اِ.) نام حرف ششم الفبای فارسی . ؛ جیم شدن گریختن، پنهان شدن . 1"} -{"line": "45855 جین [ انگ . ] (اِ.) 1 - نوعی پارچة کتانی ضخیم و محکم که از آن لباس دوزند. 2 - شش عدد از هر چیز. 1"} -{"line": "45856 جیوش (جُ) [ ع . ] (اِ.) جِ جیش . 1"} -{"line": "45857 جیوه (وِ) [ معر. ] (اِ.) سیماب، فلزی است نقره ای رنگ که از مادة معدنی شنجرف به دست می آید و گاهی به طور خالص در طبیعت وجود دارد. وزن مخصوصش 6/13 است که در دمای 357 درجه به جوش می آید و در تقریباً 40 زیر صفر درجه منجمد می گردد. 1"} -{"line": "45858 جیپ [ انگ . ] (اِ.) نوعی اتومبیل محکم و سبک که برای گذشتن از جاده های ناهموار ساخته شده است . 1"} -{"line": "45859 جیک (اِ.) یک جانب قاب که با آن بازی کنند. 1"} -{"line": "45860 جیک جیک (اِ.) 1 - آواز مرغان . 2 - سخنی که فهمیده نشود، کلام غیرفصیح . 1"} -{"line": "45861 جیک زدن (زَ دَ) (مص ل .) اعتراض کردن . ؛ جیک زدن کسی در نیامدن جرئت اعتراض نداشتن، تحمل کردن و هیچ نگفتن . 1"} -{"line": "45862 ح (حر.) هشتمین حرف از الفبای فارسی، برابر با عدد 8 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "45863 حاتم (تِ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - حاکم، قاضی . 2 - غُراب، زاغ . (حاج (جّ) [ ع . ] (اِفا.)) حج کننده، حج گزار. ج . حجاج . 1"} -{"line": "45864 حاجات [ ع . ] (اِ.)جِ حاجت ؛ نیازها، خواهش ها. 1"} -{"line": "45865 حاجب (جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابرو. 2 - پرده دار، دربان . 1"} -{"line": "45866 حاجت برداشتن ( حاجت . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مراد خواستن، نیاز بردن . 1"} -{"line": "45867 حاجت (جَ) [ ع . حاجة ] (اِ.) 1 - ضرورت، نیاز. 2 - امید، آرزو. ج . حاجات، حوائج . 1"} -{"line": "45868 حاجت داشتن ( حاجت داشتن . تَ) [ ع - فا . ] (مص ل .) احتیاج داشتن، نیازمند بودن . 1"} -{"line": "45869 حاجت روایی ( حاجت روایی . رَ) [ ع - فا . ] (حامص .) 1 - برآمدن حاجت . 2 - برآوردن حاجت، روا کردن حاجت . 1"} -{"line": "45870 حاجتمند ( حاجتمند . مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - تهی - دست . 2 - نیازمند. 1"} -{"line": "45871 حاجز (جِ) 1 - (اِفا.) جدا کنندة دو چیز، آنچه میان دو چیز واقع شود، مانع، حایل . 2 - (اِ.) پردة میان اعضای سینه و اعضای شکم . 1"} -{"line": "45872 حاجی [ ازع . ] (ص نسب .) کسی که در مکه مراسم حج به جا آورد.نک حاج . مؤنث آن حاجیه . ؛ حاجی مکه (عا.) در مورد کسی گویند که به جایی می رود و تا دیری باز - نمی گردد. 1"} -{"line": "45873 حاجی فیروز (اِمر.) مردی که از چند روز مانده به نوروز تا پایان نوروز، چهره خود را سیاه کرده و لباس قرمز می پوشد و در کوچه و خیابان ها دایره به دست می خواند و می رقصد، آمدن نوروز رابه مردم یادآوری کرده، پول می گیرد. 1"} -{"line": "45874 حاجی لک لک (لَ لَ) (اِمر.) نک لک لک . 1"} -{"line": "45875 حاد (دّ) [ ع . ] (ص .) 1 - تند، برنده . 2 - طعم تند. 3 - بحرانی، خطرناک . 1"} -{"line": "45876 حادث (د) [ ع . ] (اِفا.) تازه، نو. 1"} -{"line": "45877 حادثه (د ثِ) [ ع . حادثة ] (اِفا.) 1 - آن چه نو پدید آمده . 2 - رویداد، اتفاق . ج . حادثات، حوادث . 1"} -{"line": "45878 حادثه جو ( حادثه جو . ) [ ع - فا . ] (ص فا.) آن که همواره در پی حوادث و وقایع تازه است، آن که از مخاطرات نترسد. 1"} -{"line": "45879 حادی [ ع . ] (ا ِ فا.) شتر ران، کسی که با خواندن شترها را می راند. 1"} -{"line": "45880 حاذق (ذ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ماهر، استاد. 2 - دانا. 1"} -{"line": "45881 حار (رّ) [ ع . ] (ص .) گرم، سوزان . 1"} -{"line": "45882 حارب (رِ) [ ع . ] (اِفا.) جنگنده، رزم کننده . 1"} -{"line": "45883 حارث (رِ) [ ع . ] (اِفا.) برزگر، کشاورز. ج . حراث . 1"} -{"line": "45884 حارس (رِ) [ ع . ] (اِفا.) پاسدار، پاسبان . ج . حراس، احراس . 1"} -{"line": "45885 حاره (رِّ) [ ع . حارة ] (ص .) نک حارُ. 1"} -{"line": "45886 حازم (ز) [ ع . ] (اِفا.) دوراندیش، هوشیار. 1"} -{"line": "45887 حاس (سّ) [ ع . ] (اِفا.) حس کننده . مق . محسوس . 1"} -{"line": "45888 حاسب (س ِ) [ ع . ] (اِفا.)حساب کننده، شمارگر. ج . حاسبین . 1"} -{"line": "45889 حاست (سَّ) [ ع . ] (اِفا.) حس کننده . 1"} -{"line": "45890 حاسد (س ) [ ع . ] (اِفا.)1 - بدخواه . 2 - رشک - برنده . 1"} -{"line": "45891 حاسر (س ِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی زره . 2 - بی خود. 3 - برهنه . 1"} -{"line": "45892 حاسه (سِّ) [ ع . حاسة ] (اِفا.) نک حاس . 1"} -{"line": "45893 حاشا [ ع - فا. ] (ق .) هرگز، مبادا. ؛ حاشا و کلا اصلاً، ابداً، هرگز. ؛دیوار حاشا بلند است به سهولت می توان موضوع را انکار کرد. 1"} -{"line": "45894 حاشا کردن (کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .)انکار کردن . 1"} -{"line": "45895 حاشیه (یِ) [ ع . حاشیة ] (اِ.) 1 - کناره، کناره لباس، ناحیه و غیره . 2 - شرحی که بر کنارة رساله یا کتاب نویسند. 3 - اطرافیان از اهل و عیال و خدمتگزاران . 4 - مصاحبان، همدمان . 1"} -{"line": "45896 حاشیه رفتن ( حاشیه رفتن . رَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) از موضوع اصلی خارج شدن . 1"} -{"line": "45897 حاشیه نشین ( حاشیه نشین . نِ) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - آن که در فعالیت گروهی شرکت نمی کند. 2 - آن که در حاشیه شهر سکونت دارد. 3 - کسی که در کنار مجلس نشیند. 1"} -{"line": "45898 حاصد (ص ) [ ع . ] (اِفا.) دروگر. ج . حصاد. 1"} -{"line": "45899 حاصر (ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - محاسب، شمارنده . 2 - آن چه یا آن که سد نماید. 1"} -{"line": "45900 حاصر ( حاصر .) [ ع . ] (اِفا.) حصیر بافنده . 1"} -{"line": "45901 حاصل (ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به دست آمده . 2 - نتیجه، ثمره . 3 - نفع سود. 4 - مالیات، خراج . 5 - باقی مانده . ؛ حاصل ضرب نتیجه ای که از عمل ضرب کردن عددی در عدد دیگر به دست آید. ؛ حاصل مصدر کلماتی که دال بر معنی مصدر باشند ولی از فعل مشتق نباشند. مانند: نیکی، بدی، دیوانگی . 1"} -{"line": "45902 حاصلخیز ( حاصلخیز .) [ ع - فا. ] (ص مر.) بارور، برومند. 1"} -{"line": "45903 حاضر (ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آماده، مستعد. 2 - موجود. 3 - کسی که در حضور است . مق . غایب . 1"} -{"line": "45904 حاضر غیاب ( حاضر غیاب . ) [ ع . ] (مص ل .) خواندن نامه های جمعی برای تعیین کسانی که غایبند؛ چنان که معلم شاگردان را و صاحب منصب سربازان را. 1"} -{"line": "45905 حاضرجواب ( حاضرجواب . جَ) [ ع . ] (ص مر.) کسی که مهیای جواب گفتن است . 1"} -{"line": "45906 حاضرجوابی ( حاضرجوابی . جَ) [ ع - فا . ] (حامص .) 1 - پاسخ دادن بدون اندیشه، زود جواب گفتن . 2 - بذله گویی . 1"} -{"line": "45907 حاضری ( حاضری .) (اِ.) غذای (مص ل .) مختصر، غذایی که احتیاج به پخت وپز ندارد. 1"} -{"line": "45908 حاضریراق ( حاضریراق . یَ) [ ع - تر. ] (ص مر.) مهیا، آماده . 1"} -{"line": "45909 حاضنه (ضَ نِ) [ ع . حاضنة ] (ص فا.) دایه، پرستار کودک . 1"} -{"line": "45910 حافد (فِ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - فرزندزاده . 2 - خدمتکار. ج . حفده . 1"} -{"line": "45911 حافر (فِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) حفر کننده . 2 - (اِ.) سُم . ج . حوافر. 3 - کفش چوبی . 1"} -{"line": "45912 حافظ (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگهبان، حارس . 2 - از بَر کنندة قرآن . 1"} -{"line": "45913 حافظه (فِ ظِ) [ ع . حافظة ] (اِفا.) ذهن، قوه ای که ضبط و نگهداری مطالب را به عهده دارد. 1"} -{"line": "45914 حافه (فِ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - فرزندزاده . 2 - خدمتکار. ج . حفده . 1"} -{"line": "45915 حافی [ ع . ] (اِفا.) پابرهنه . ج . حفاة . 1"} -{"line": "45916 حاق (قّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - واقع و حقیقت مطلب . 2 - وسط چیزی، میان شی . 1"} -{"line": "45917 حاقد (قِ) [ ع . ] (اِفا.) کینه جوی، بداندیش . 1"} -{"line": "45918 حاقن (قِ) [ ع . ] (اِفا.) آن که وی را بول به شتاب گرفته باشد، حبس کنندة ادرار. 1"} -{"line": "45919 حال [ ع . ] (اِ.) 1 - کیفیت چیزی . 2 - زمان حاضر. 3 - وضعیت جسمی یا روحی انسان . 4 - در عرفان، وضعیتی که موجب صفای قلب سالک شود. ؛ حال ِ کسی را جا آوردن کنایه از: کسی را تنبیه کردن . ؛به هم خوردن حال ِ کسی الف - تغییر حال دادن . ب - غش کردن . ج - استفراغ کردن . 1"} -{"line": "45920 حال [ ع . ] (اِفا.) حلول کننده، فرود آینده . 1"} -{"line": "45921 حال آمدن (مَ دَ) (مص ل .) بهبود یافتن، چاق شدن . 1"} -{"line": "45922 حال آوردن (وَ دَ) [ ع - فا. ] ( مص م .) ایجاد حال و سرخوشی کردن . 1"} -{"line": "45923 حال داشتن (تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - ذوق داشتن . 2 - حوصله داشتن . 3 - خوب بودن . 1"} -{"line": "45924 حال کردن (کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شاد و خوش بودن، لذت بردن . 1"} -{"line": "45925 حالا [ ع . حالاً ] (ق .) اکنون، در این وقت . 1"} -{"line": "45926 حالا حالا (ق مر.) (عا.) مأخوذ از عربی به معنی به این زودی . 1"} -{"line": "45927 حالت (لَ) [ ع . حالة ] (اِ.) 1 - چگونگی، وضع . 2 - خوشی، سرمستی . 3 - کیفیت نواختن قطعات موسیقی به شرط حفظ اصل آن . 4 - در نمایش تجسم افکار و احساسات به وسیلة حرکات متناسب چهره و بدن . 5 - در عرفان، وجد، طرب . 1"} -{"line": "45928 حالق (لِ) [ ع . ] (اِفا.) ماده و دوایی که زایل کننده و سترندة موی باشد مانند زرنیخ و نوره و سفید آب و خاکستر و غیره، حلاق . 1"} -{"line": "45929 حالک (لِ) [ ع . ] (ص .) بسیار تیره . 1"} -{"line": "45930 حالی (ق .) = حالا: 1 - همین که، به محض این که . 2 - آن گاه، آن زمان . 1"} -{"line": "45931 حالی ( حالی .) [ ع . ] (اِفا.) آراسته، مزین، متحلی . 1"} -{"line": "45932 حالی شدن (شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) فهمیدن، درک کردن . 1"} -{"line": "48138 دست نماز ( دست نماز . نَ) (اِمر.) وضو. 1"} -{"line": "45933 حالی کردن (کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) فهماندن، فهمانیدن . 1"} -{"line": "45934 حالیا (ق .) اکنون، حالا. 1"} -{"line": "45935 حامد (مِ) [ ع . ] (اِفا.) ستاینده، ستایشگر. 1"} -{"line": "45936 حامض (مِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) ترش، ترش مزه . 1"} -{"line": "45937 حامل (مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حمل کننده . 2 - آبستن . 3 - برای نوشتن نت، پنج خط افقی موازی را که به فاصلة مساوی رسم شده باشد به کار می برند و نت را در روی خطوط و مابین آن ها می نویسند. مجموع این پنج خط را حامل می گویند. 1"} -{"line": "45938 حامله (مِ لِ) [ ع . حاملة ] (اِفا.) مؤنث حامل . آبستن، زن باردار. 1"} -{"line": "45939 حامی [ ع . ] (اِفا.) نگهبانی کننده، حمایت کننده . 1"} -{"line": "45940 حانوت [ ع . ] (اِ.)1 - دکان . 2 - میکده .ج . حوانیت . 1"} -{"line": "45941 حاوی [ ع . ] (اِفا.) دربردارنده، شامل . 1"} -{"line": "45942 حاکم (کِ) [ ع . ] (اِ. ص . اِفا.) 1 - فرماندار، والی . ج . حکام . 2 - قاضی، داور. 3 - آن که بر دیگران حکومت کند. ؛ حاکم شرع عالمی روحانی که بر امور شرعی مردم حکومت کند. 1"} -{"line": "45943 حاکمیت (کِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - حاکم بودن، مسلط بودن . 2 - اعمالی که دولت ها برای اعمال قدرت و حل مسایلی که به حفظ نظم عمومی وابسته است انجام دهند. ؛ حاکمیت ِ ملی حقی است که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته است و به موجب آن ملت ها باید برسرنوشت خود حاکم باشند و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر را ندارد. 1"} -{"line": "45944 حاکی [ ع . ] (اِفا.) حکایت کننده، بیان کننده . 1"} -{"line": "45945 حایر (یِ) [ ع . حائر ] (اِفا.) سرگشته، سرگردان . 1"} -{"line": "45946 حایز (یِ) [ ع . حائز ] (اِفا.) 1 - دربردارنده، دارا. 2 - گردآورنده، جامع . 1"} -{"line": "45947 حایض (یِ) [ ع . حائض ] (اِفا. ص .) زنی که در حالت حیض است، بی نماز. 1"} -{"line": "45948 حایط (یِ) [ ع . حائط ] (اِ.) دیوار. 1"} -{"line": "45949 حایل (یِ) [ ع . حائل ] (ص .) 1 - مانع میان دو چیز. 2 - جداکننده . 1"} -{"line": "45950 حایک (یِ) [ ع . حائک ] (اِفا. ص .) جولاه، بافنده . 1"} -{"line": "45951 حب (حَ بّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچیز گرد کوچک که کمابیش به اندازة نخودی باشد، دانه . 2 - قرص . ج . حبوب، جج . حبوبات . 1"} -{"line": "45952 حب (حُ بّ) [ ع . ] (اِ.) محبت، عشق . ؛ حب الوطن میهن دوستی، وطن پرستی . 1"} -{"line": "45953 حبائل (حَ ئِ) [ ع . ] جِ حباله، دام ها. 1"} -{"line": "45954 حباب (حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - برآمدگی کوچک که به علت سقوط چیزی در آب ایجاد می شود. در فارسی آب سوار گویند. 2 - روپوش شیشه ای که روی چراغ گذارند. 1"} -{"line": "45955 حباب (حِ) [ ع . ] (مص م .) دوست داشتن . 1"} -{"line": "45956 حباحب (حُ حِ) [ ع . ] (اِ.) کرم شب تاب . 1"} -{"line": "45957 حبال (حِ) [ ع . ] (اِ.)جِ حبل ؛ ریسمان ها، رشته ها. 1"} -{"line": "45958 حباله (حِ لِ) [ ع . حبالة ] (اِ.) 1 - قید، بند. 2 - دام . ؛ حباله نکاح قید ازدواج . 1"} -{"line": "45959 حبایل (حَ یِ) [ ع . حبائل ] (اِ.) جِ حباله . 1"} -{"line": "45960 حبذا (حَ بَّ) [ ع . ] (فعل ) چه خوب است، چه نیکوست، آفرین، خوشا. 1"} -{"line": "45961 حبر (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مداد، مرکب . 2 - دانشمند یهود. 1"} -{"line": "45962 حبس (حَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زندانی کردن، بازداشتن . 2 - (اِ.) زندان . 1"} -{"line": "45963 حبسگاه (حَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) زندان، محبس، ندامتگاه . 1"} -{"line": "45964 حبسیه (حَ یِّ) [ ع . حبسیة ] (اِ.) شعری که شاعر در مدت زندانی بودن در وصف حال خود گفته باشد. ج . حبسیات . 1"} -{"line": "45965 حبق (حَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر گیاه مابین درخت و علف ؛ بته، بوته . 2 - پودنة بری . 1"} -{"line": "45966 حبل ( حبل .) [ ع . ] 1 - (اِمص .) آبستنی . 2 - (اِ.) بچه ای که در شکم مادر است . 1"} -{"line": "45967 حبل (حِ) [ ع . ] (ص .اِ.) 1 - دانشمند. 2 - زیرک، داهیه ؛ ج . حبول . 1"} -{"line": "45968 حبل (حَ) [ ع . ] (اِ.) رشته، ریسمان . ج . احبال، حبال . 1"} -{"line": "45969 حبلی (حُ لا) [ ع . ] (ص .) آبستن . 1"} -{"line": "45970 حبه (حَ بِّ) [ ع . حبة ] (اِ.) 1 - یک دانه، یک حب . ج . حبات . 2 - مقدار کم، اندکی . 3 - یک ششمِ دانگ . 1"} -{"line": "45971 حبوب (حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حبه و حب . 1"} -{"line": "45972 حبوه (حَ وَ) [ ع . حَبْوة ] 1 - (مص م .) بخشیدن، عطا کردن . 2 - (ص .) لاغری زیاد. 3 - بازداشتن . 1"} -{"line": "45973 حبک (حُ بُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حبیکه . 1 - مسیر ستاره ها. 2 - چین و شکن مو و مانند آن . 1"} -{"line": "45974 حبیب (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دوست، یار. 2 - معشوق، محبوب . 1"} -{"line": "45975 حتف (حَ) [ ع . ] (اِ.) مرگ، موت . 1"} -{"line": "45976 حتم (حَ) [ ع . ] (ص .) لازم، بایسته . 1"} -{"line": "45977 حتم (حَ) [ ع . ] (مص ل .) لازم کردن . 1"} -{"line": "45978 حتماً (حَ مَ نْ) [ ع . ] (ق .) بی شک، یقیناً. 1"} -{"line": "45979 حتمی (حَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - قطعی، یقینی . 2 - بایسته، ضروری . 1"} -{"line": "45980 حتوف (حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حتف ؛ مرگ ها، هلاک ها. 1"} -{"line": "45981 حتی (حَ تّا) [ ع . ] (حراض .) تا، تا آن که . 1"} -{"line": "45982 حتی الامکان (حَ تَّ لْ اِ) [ ع . ] (ق .) تا بتوان (فره )، تا آن جا که ممکن است، تا دست دهد. 1"} -{"line": "45983 حتی المقدور ( حتی المقدور . مَ) [ ع . ] (ق مر.) تا می شود، تا بتوان، تا حد توانایی . 1"} -{"line": "45984 حث (حَ ثّ) [ ع . ] (مص م .) برانگیختن، تشویق کردن . 1"} -{"line": "45985 حج (حَ جّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قصد کردن . 2 - قصد زیارت کعبه کردن . 1"} -{"line": "45986 حج کول (حَ. کُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کسی که خود توانایی مالی برای رفتن به حج را ندارد و از طریق گدایی کردن از دیگران، امکان رفتن به حج را فراهم کند. 1"} -{"line": "45987 حجاب (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پرده، ستبر. 2 - نقابی که زنان چهرة خود بدان پوشانند، روبند، برقع . 3 - چادری که زنان سرتاپای خود را بدان پوشانند. 1"} -{"line": "45988 حجاب (حُ جّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاجب ؛ پرده داران . 1"} -{"line": "45989 حجابت (حِ بَ) [ ع . حجابة ] (اِمص .)1 - پرده - داری . 2 - دربانی . 1"} -{"line": "45990 حجاج (حَ جّ) [ ع . ] (ص .) بسیار حج کننده . 1"} -{"line": "45991 حجاج (جُ جّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاج ؛ کسانی که حج گزارند. 1"} -{"line": "45992 حجار (حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ حجر؛ سنگ ها. 1"} -{"line": "45993 حجار (حَ جّ) [ ع . ] (ص . اِ.) سنگتراش . 1"} -{"line": "45994 حجاره (حِ رِ) [ ع . حجارة ] ( اِ.) جِحجر ؛ سنگ ها. 1"} -{"line": "45995 حجاز (حِ) [ ع . ] (اِ.)یکی از دوازده مقام موسیقی . 1"} -{"line": "45996 حجام (حَ جّ) [ ع . ] (ص فا.) حجامت کننده، کسی که کارش حجامت کردن و خون گرفتن است . 1"} -{"line": "45997 حجامت (حِ مَ) [ ع .حجامة ] (مص م .) بادکش کردن و خون گرفتن از بدن از طریقِ مکیدن به وسیلة شاخ و تیغ زدن بر محل مکیده شده . 1"} -{"line": "45998 حجب (حَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پوشانیدن . 2 - منع کردن . 1"} -{"line": "45999 حجب (حُ) [ ع . ] (اِ.) شرم، حیا. 1"} -{"line": "46000 حجب (حُ جُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حجاب ؛ پرده ها. 1"} -{"line": "46001 حجت (حُ جَّ) [ ع . حجة ] (اِ.) 1 - دلیل، برهان . 2 - سبب، موجب . 3 - یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان . 1"} -{"line": "46002 حجت الاسلام (حُ جَّ تُ لْ اِ) [ ع . حجة - الاسلام ] لقبی است که به برخی روحانیان عالی مقام و فقها می دهند. ؛ حجت الاسلام والمسلیمن عنوانی برای علمای دینی که از جهت علم و مقام پایین تر از آیت الله است . 1"} -{"line": "46003 حجت القائم ( حجت القائم . ئِ) [ ع . حجة القائم ] (اِمر.) لقب خاص امام دوازدهم شیعه، حجت عصر، مهدی موعود. 1"} -{"line": "46004 حجت گرفتن (حُ جَّ. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - تضمین گرفتن، متعهد ساختن . 2 - دلیل آوردن . 3 - بهانه کردن، بهانه قرار دادن . 1"} -{"line": "46005 حجج (حُ جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حجت ؛ دلایل . 1"} -{"line": "46006 حجر (حَ جَ) [ ع . ] (اِ.) سنگ . ج . احجار. 1"} -{"line": "46007 حجر (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کنار، بغل . 2 - خرد. 3 - پناه . 1"} -{"line": "46008 حجر (حَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - منع کردن، باز - داشتن . 2 - منع کردن دادگاه و قاضی کسی را از تصرف در اموال خویش . 1"} -{"line": "46009 حجرات (حُ جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حجره . 1"} -{"line": "46010 حجره (حُ رِ) [ ع . حجرة ] (اِ.) خانه، اتاق . ج . حجرات . 1"} -{"line": "46011 حجز (حَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باز داشتن . 2 - در میان آمدن . 1"} -{"line": "46012 حجل (حَ جَ) [ ع . ] (اِ.) کبک . کبک نر. 1"} -{"line": "46013 حجله (حِ لِ) [ ع . حجلة ] (اِ.) اتاق آراسته و مزین برای عروس و داماد در شب اول عروسی . 1"} -{"line": "46014 حجم (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - برآمدگی و کُلفتی چیزی . 2 - مقداری از فضا که جسم آن را اشغال می کند. 1"} -{"line": "46015 حجی (حَ) [ ع . ] (ص .) سزاوار، شایسته . 1"} -{"line": "46016 حجیج (حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاج . 1"} -{"line": "46017 حجیم (حَ) [ ع . ] (ص .) دارای حجم، جسمی که حجمش زیاد باشد. 1"} -{"line": "46018 حد (حَ دّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حایل میان دو چیز. 2 - انتها، کرانه . 3 - تیزی . 4 - اندازه . 5 - کیفر و مجازات شرعی . 1"} -{"line": "46019 حداء (حُ یا حِ) [ ع . ] (اِ.) سرود و آوازی که ساربانان هنگام راندن شتر می خوانند. 1"} -{"line": "46020 حداثت (حَ ثَ) [ ع . حداثة ] 1 - (مص ل .) نو شدن، تازه گردیدن . 2 - (اِمص .) نوی، تازگی . 3 - نوخاستگی، نوجوانی . 4 - (اِ.) ابتدای هرچیز، اول هر امر. 1"} -{"line": "46021 حداد (حَ دّ) [ ع . ] (ص .) آهنگر، آهن فروش . 1"} -{"line": "46022 حدایق (حَ یِ) [ ع . حدائق ] (اِ.) جِ حدیقه ؛ باغ ها. 1"} -{"line": "46023 حدب (حَ دَ) [ ع . ] (اِمص .) گوژپشتی . 1"} -{"line": "46024 حدبه (حَ یا حُ دَ بَ) [ ع . حدبة ] (اِمص .) 1 - گوژپشتی . 2 - برآمدگی (در زمین و مانند آن ). 1"} -{"line": "46025 حدت (حِ دَّ) [ ع . حدة ] (اِمص .) 1 - تندی، تیزی . 2 - خشم، غضب . 1"} -{"line": "46026 حدث (حَ دَ) [ ع . ] (ص . اِ.)1 - امری که تازه واقع شده، نو. 2 - امری که در سنت و شرع معروف نباشد . 3 - برنا، جوان . 4 - نوزاد. 5 - غایط . 1"} -{"line": "46027 حدثان (حَ دَ) [ ع . ] (اِ.) پیشامدها، حوادث . 1"} -{"line": "46028 حدثان (حِ) [ ع . ] (اِ.) آغاز، ابتداء چیزی . 1"} -{"line": "46029 حدج (حَ) [ ع . ] (اِ.) کجاوه، هودج . 1"} -{"line": "46030 حدس (حَ) [ ع . ] (مص م .) گمان بردن، تخمین زدن . 1"} -{"line": "46031 حدقه (حَ دَ قِ) [ ع . حدقة ] (اِ.) 1 - مردمک چشم . ج . حدقات، احداق . 2 - در فارسی، کاسة چشم . 1"} -{"line": "46032 حدو (حَ) [ ع . ] (مص ل .) راندن شتر با آواز و سرود. 1"} -{"line": "46033 حدوث (حُ) [ ع . ] (مص ل .) نو پیدا شدن، تازه واقع شدن . 1"} -{"line": "46034 حدود (حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حد؛ اندازه ها. 1"} -{"line": "46035 حدوداً (حُ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) تقریباً، در حدود. 1"} -{"line": "46036 حدی (حُ) [ ع . حداء ] (اِ.) سرود و آوازی که ساربانان عرب خوانند تا شتران تیزتر روند. 1"} -{"line": "46037 حدیث (حَ) [ ع . ] 1 - (ص .) تازه، جدید. 2 - (اِ.) خبر. 3 - خبری که از رسول (ص ) و ائمه نقل کنند. ج . احادیث . 1"} -{"line": "46038 حدید (حَ) [ ع . ] 1 - (ص .) تیز، برنده . 2 - (اِ.) آهن . 1"} -{"line": "46039 حدیده (حَ د) [ ع . حدیدة ] (اِ.) 1 - صفحه ای فلزی و سوراخ دار که فلزات را با گذرانیدن از آن به شکل میلة نازک و مفتول درآورند. 2 - ابزاری که به وسیلة آن میلة فلزی را رِزوه کرده به شکل پیچ درآورند. 1"} -{"line": "46040 حدیقه (حَ قِ) [ ع . حدیقة ] (اِ.) باغ، بوستان . ج . حدایق . 1"} -{"line": "46041 حذاء (حِ) [ ع . ] 1 - (ق .) روبرو، برابر. 2 - (اِ.) کفش . 3 - (مص ل .) روبرو شدن . 1"} -{"line": "46042 حذاقت (حَ یا حِ قَ) [ ع . حذاقة ] (اِمص .) مهارت، چیره دستی . 1"} -{"line": "46043 حذر (حَ ذَ)(مص ل .)1 - پرهیز کردن . 2 - ترسیدن . 1"} -{"line": "46044 حذر (حَ ذ) [ ع . ] (ص .) پرهیزنده، پرهیز - کننده، ترسنده، ترسان . 1"} -{"line": "46045 حذف (حَ) [ ع . ] (مص م .) انداختن، افکندن . 1"} -{"line": "46046 حذق (حَ یا حِ) [ ع . ] (اِمص .) مهارت، چیره - دستی، استادی . 1"} -{"line": "46047 حذو (حَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برابر کردن . 2 - پیروی، تتبع کردن (شاعر یا نویسنده ای را). 1"} -{"line": "46048 حذور (حَ) [ ع . ] (ص فا.) ترسنده، پرهیزکننده . 1"} -{"line": "46049 حر (حُ ر یا رّ) [ ع . ] (ص . اِ.) آزاده، آزاده مرد. 1"} -{"line": "46050 حر (حَ ر یا رّ) [ ع . ] (اِ.) گرما، گرمی . 1"} -{"line": "46051 حراب (حِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جنگیدن، محاربه . 2 - (اِ.) جِ حربه . 1"} -{"line": "46052 حراث (حَ رّ) [ ع . ] (ص .) برزگر، کشاورز. 1"} -{"line": "46053 حراث (حُ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حارث . 1"} -{"line": "46054 حراثت (حِ ثَ) [ ع . حرائة ] (مص ل .) کشاورزی کردن، شخم زدن . 1"} -{"line": "46055 حراج (حَ) [ ع . ] (اِمص .) چیزی را با مزایده به فروش گذاشتن . 1"} -{"line": "46056 حرارت (حَ رَ) [ ع . حرارة ] (اِ.) 1 - گرما، گرمی . 2 - تندی، تیزی . 1"} -{"line": "46057 حراس (حُ رّ) [ ع . ] (ص . اِ.)جِ حارس ؛ پاسبانان، نگاهبانان . 1"} -{"line": "46058 حراست (حِ سَ) [ ع . حراسة ] (اِمص .) نگاهبانی، پاسبانی . 1"} -{"line": "46059 حراص (حِ) [ ع . ] (ص .) جِ حریص ؛ آزمندان . 1"} -{"line": "46060 حراف (حَ رّ) [ ازع . ] (ص .) پرگوی، پرچانه . 1"} -{"line": "46061 حرافت (حَ فَ) [ ع .حرافة ] 1 - (مص ل .) تند بودن، زبانگز بودن . 2 - (اِمص .) تیزی، زبان - گزی، تندمزگی . 1"} -{"line": "46062 حراق (حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آب بسیار شور. 2 - اسب تندرو. 1"} -{"line": "46063 حراق (حَ رّ) [ ع . ] (ص .) بسیار سوزان . 1"} -{"line": "46064 حراقه (حُ قِ یا قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوختة چخماق . 2 - شعله . 1"} -{"line": "46065 حرام (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ناروا، ناشایست . 2 - کاری که اسلام از نظر شرعی آن را منع کرده و ارتکاب آن گناه باشد. مق حلال . 3 - ضایع، تباه . 1"} -{"line": "46066 حرام خوار ( حرام خوار . خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که مال حرام می خورد. 2 - رشوه خوار، رشوه گیر. 3 - مفت خور، تنبل . 1"} -{"line": "46067 حرامزاده ( حرامزاده . د) [ ع - فا. ] (ص مر.)1 - فرزند نامشروع، ناپاک زاده . مق . حلال زاده . 2 - (کن .) بسیار زرنگ و زیرک، بسیار محیل . 1"} -{"line": "46068 حرامی (حَ) 1 - (ص نسب .) حرامکار. 2 - (اِ.) دزد، راهزن . 1"} -{"line": "46069 حراک (حَ) [ ع . ] (اِمص .) جنبش . 1"} -{"line": "46070 حرب (حَ) [ ع . ] (اِ.) جنگ، نبرد. 1"} -{"line": "46071 حرباء (حَ) [ ع . ] (اِ.) آفتاب پرست . 1"} -{"line": "46072 حربه (حَ ب) [ ع . حربة ] (اِ.) سلاح . 1"} -{"line": "46073 حرث (حَ) [ ع . ] (مص م .) شخم زدن . 1"} -{"line": "46074 حرج (حَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تنگی، فشار. 2 - جای تنگ . 3 - گناه، بزه . 1"} -{"line": "46075 حرجول (حَ) [ ع . حرجل ] (اِ.) نوعی ملخ، میگو. 1"} -{"line": "46076 حرز (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای استوار. 2 - پناهگاه . 1"} -{"line": "46077 حرس (حَ) [ ع . ] (مص م .) نگاهبانی کردن . 1"} -{"line": "46078 حرس (حَ رِ) (اِفا. ص .) پاسبان، نگاهبان . 1"} -{"line": "46079 حرشف (حَ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فلس ماهی . 2 - ملخ که هنوز بال در نیاورده باشد. 1"} -{"line": "46080 حرص (حِ) [ ع . ] (اِ.) آز، آزمندی . 1"} -{"line": "46081 حرص خوردن (حِ. خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - خشمگین شدن . 2 - به خود فشار آوردن . 1"} -{"line": "46082 حرص و جوش (حِ صُ) (اِمر.)خشم و نگرانی . 1"} -{"line": "46083 حرصاء (حُ رَ) [ ع . ] (ص .) جِ حریص ؛ آزمندان . 1"} -{"line": "46084 حرض (حَ رَ) [ ع . ] (اِ.) هلاک، موت . 1"} -{"line": "46085 حرف (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر یک از واحدهای الفبا. ج . حروف، احراف . 2 - سخن، گفتار. 3 - در دستور زبان کلمه ای که معنی مستقل ندارد و تنها برای پیوند دادن کلمه ها یا جمله ها یا نسبت دادن کلمه ای به کلمة دیگر به کار می رود مانند: با، از، تا، که، را... ؛ حرف ِ خود را به کرسی نشاندن کنایه از: سخن خود را به دیگران قبولاندن . ؛ حرف توی دهان کسی گذاشتن کنایه از: سخنی را به کسی تلقین کردن . 1"} -{"line": "46086 حرف (حِ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حرفه ؛ پیشه ها، صنعت ها. 1"} -{"line": "46087 حرف حساب (حَ فِ حِ)(ص مر.)سخن معقول و منطقی، سخن صریح و بدو ن مجامله . 1"} -{"line": "46088 حرف درآر (حَ. دَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) شایعه ساز، دروغ پرداز، مفتری . 1"} -{"line": "46089 حرف زدن ( حرف زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سخن گفتن . 1"} -{"line": "46090 حرف زور ( حرف زور ) [ ع - فا. ] (ص مر.) سخن ناحق، سخن تحکم آمیز و ناروا. 1"} -{"line": "46091 حرف شنو ( حرف شنو . ش نُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) معقول، سر به راه، نصیحت پذیر. مق . حرف نشنو. 1"} -{"line": "46092 حرف گیر ( حرف گیر .) [ ع - فا. ] (ص فا.) نکته گیر، عیب جو. 1"} -{"line": "48233 دشنگی (دَ شَ) (اِ.) روزگار، دنیا. 1"} -{"line": "46093 حرف گیری ( حرف گیری .) [ ع - فا. ] (اِمص .) خرده گیری، عیب جو. 1"} -{"line": "46094 حرفه (حِ فِ) [ ع . حرفة ] (اِ.) پیشه، کار. 1"} -{"line": "46095 حرق (حَ) [ ع . ] (مص م .) سوختن، سوزانیدن . 1"} -{"line": "46096 حرقت (حُ قَ) [ ع . حرقة ] (اِمص .) 1 - سوزش، سوختگی . 2 - حرارت، گرمی . 1"} -{"line": "46097 حرقفه (حِ قَ فَ یا فِ) [ ع . حرقفة ] (اِ.) خاصره . 1"} -{"line": "46098 حرم (حَ رَ) (اِ.) 1 - گرداگرد خانه . 2 - اندرون خانه . 3 - گرداگرد کعبه و اماکنِ مقدس . 4 - جای اهل و عیالِ مرد. 1"} -{"line": "46099 حرمان (حِ) [ ع . ] (مص ل .) بی بهره بودن، بیرون ماندن . 1"} -{"line": "46100 حرمت (حُ مَ) [ ع . حرمة ] (اِ.) 1 - آبرو، عزت . 2 - آن چه که محترم داشتن و نگه داشتن آن واجب باشد. 1"} -{"line": "46101 حرمسرا (ی ) (حَ رَ. سَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محل زنان حرم . 1"} -{"line": "46102 حرمله (حَ مَ لِ یا لَ) [ ع . حرملة ] (اِ.) توت - فرنگی درختی . 2 - قضبان . 1"} -{"line": "46103 حره (حُ رّ) [ ع . حرة ] (اِ.) زن آزاده . 1"} -{"line": "46104 حره (حَ رَّ) [ ع . ] (اِ.) سنگستان . 1"} -{"line": "46105 حروب (حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حرب ؛ جنگ ها، رزم ها، کارزارها. 1"} -{"line": "46106 حرور (حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گرما، حرارت آفتاب . 2 - باد گرم . 1"} -{"line": "46107 حروف (حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ حرف ؛ حرف ها. 2 - هر یک از قطعه های ریخته گری یا شکل های ترسیمی که در حروفچینی یا ماشین نویسی به کار رود. ؛ حروف ِ الفبا نشانه هایی که واژه های یک زبان به وسیلة آن ها نوشته می شود. ؛ حروف ِ ایتالیک نوعی حروف چاپی لاتینی و یونانی به شکل خوابیده . ؛ حروف ِ ایرانیک نوعی حروف چاپی فارسی به شکل خوابیده . 1"} -{"line": "46108 حروفچین ( حروفچین .) [ ع - فا. ] (ص فا.) کارگر چاپخانه که حرف های سربی را برای چاپ کردن طبق نمونه می چیند که امروزه این کار توسط کامپیوتر و با برنامة خاص خود انجام می گیرد. 1"} -{"line": "46109 حروم (حُ رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حریم . 1"} -{"line": "46110 حرون (حَ) [ ع . ] (ص .) اسب یا استر سرکش . 1"} -{"line": "46111 حرکات (حَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حرکت . 1 - جنبش ها. 2 - کارها، اعمال . 1"} -{"line": "46112 حرکت (حَ رَ کَ) [ ع . حرکة ] 1 - (مص ل .) تکان خوردن، جنبیدن . 2 - جابه جا کردن، تکان دادن . 3 - جنبش، فعالیت . 4 - رفتار، عمل . 5 - (اِ.) هر یک از سه نشانة نوشتاری واکه های کوتاه شامل فتحه، کسره و ضمه . 6 - خروج از حالت موجود به طور تدریج (فلسفه ). 1"} -{"line": "46113 حری (حَ) [ ع . ] (ص .) سزاوار، شایسته . 1"} -{"line": "46114 حریت (حُ رّ یَّ) [ ع . حریة ] (اِمص .) آزادگی، آزادمنشی . 1"} -{"line": "46115 حریر (حَ) [ ع . ] (اِ.)1 - پرنیان، ابریشم . 2 - پارچة ابریشمین . 1"} -{"line": "46116 حریره (حَ رِ) [ ع . حریرة ] (اِ.) 1 - قطعه حریر. 2 - خوراکی رقیق از آرد برنج، شکر و مغز بادام، معمولاً برای کودکان شیرخوار و بیماران . 1"} -{"line": "46117 حریز (حَ) [ ع . ] (ص .) سخت محکم، جای امن . 1"} -{"line": "46118 حریص (حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آزمند. 2 - سخت خواستار چیزی و شتابناک برای دست یافتن به او. 1"} -{"line": "46119 حریف (حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - هم پیشه، همکار. 2 - هماورد. 3 - هم پیاله . 1"} -{"line": "46120 حریق (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوزش . 2 - زبانة آتش . 1"} -{"line": "46121 حریم (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پیرامون و گرداگرد خانه . 2 - مکانی که حمایت و دفاع از آن واجب باشد. ج . احرم . حروم . 1"} -{"line": "46122 حزار (حَ زّ) [ ع . ] (ص .) کسی که مقدار محصول زمین یا میوة درختی را تخمین زند. 1"} -{"line": "46123 حزام (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چه که به آن چیزی را ببندند. 2 - تنگ اسب . 1"} -{"line": "46124 حزب (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه، دسته . 2 - هر یک از 120 جزو قرآن مجید. 1"} -{"line": "46125 حزب الله (حِ بُ) [ ع . ] (اِمر.) حزبی که اعضای آن فقط معتقد به اسلام و تابع مکتب الله هستند. 1"} -{"line": "46126 حزر (حَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه گرفتن به حدس، تخمین زدن . 2 - در علم نجوم تقدیر ستارگان . 1"} -{"line": "46127 حزم (حَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - استواری . 2 - پیش - بینی، دوراندیشی . 1"} -{"line": "46128 حزن (حَ یا حُ زَ) [ ع . ] (اِ.) اندوه . 1"} -{"line": "46129 حزیران (حَ) [ ع - سر . ] (اِ.) ماه نهم از سال سریانی، بین ایار و تموز. 1"} -{"line": "46130 حزین (حَ) [ ع . ] (ص .) اندوهناک، غمگین . 1"} -{"line": "46131 حس (حِ سّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دریافتن، ادراک کردن . 2 - (اِمص .) دریافت، ادراک . 1"} -{"line": "46132 حساب (حِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شماره کردن . 2 - (اِمص .) شماره، اندازه . 3 - (اِ.) دانش ریاضی . 4 - تخمین، برآورد. 5 - بدهی، قرض . ؛ حساب ِ کار خود را کردن متوجه خطر یا دشواری کار شدن . ؛ حساب ِ کار دست کسی بودن هوشیار بودن . 1"} -{"line": "46133 حساب بردن ( حساب بردن . بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) ترسیدن، ترس داشتن . 1"} -{"line": "46134 حساب برگرفتن ( حساب برگرفتن . بَ. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) قیاس کردن . 1"} -{"line": "46135 حساب رس ( حساب رس . رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که کارش رسیدگی به حساب های یک مؤسسه یا دفترهای حسابداری آن است . 1"} -{"line": "46136 حساب سازی ( حساب سازی .) [ ع - فا. ] (اِمص .) تنظیم کردن صورت حساب های غیرواقعی . 1"} -{"line": "46137 حسابدار ( حسابدار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) (ص مر.) کسی که حساب معاملات و دخل و خرج اداره یا مؤسسه ای را در دفاتر مخصوص ضبط کند. 1"} -{"line": "46138 حسابگر ( حسابگر . گَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که همة جوانب امور را دقت کند و بسنجد. 1"} -{"line": "46139 حسابی ( حسابی .) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به حساب . 2 - (ص .) دارای نظام و اصول درست . 3 - (ق .) به طور کامل . 1"} -{"line": "46140 حساد (حُ سّ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ حاسد. بد - خواهان، بداندیشان . 1"} -{"line": "46141 حسادت (حَ دَ) [ ع . حسادة ] (مص ل .) رشک بردن، حسد بردن . 1"} -{"line": "46142 حساس (حَ سّ) [ ع . ] (ص .) 1 - حس کننده، دریابنده . 2 - کسی که موضوعی را زود درک کند. 3 - در فارسی : زود رنج . 1"} -{"line": "46143 حساسیت (حَ سّ یَّ) [ ع . حساسیة ] (مص جع .) 1 - حساس بودن . 2 - تأثر شدید در مقابل یک عامل خارجی ؛ آلرژی . 1"} -{"line": "46144 حسام (حُ) [ ع . ] (اِ.) شمشیر بران، شمشیر تیز. 1"} -{"line": "46145 حسان (حِ) [ ع . ] جِ حسن و حسناد؛ نیکوان، خوبرویان . 1"} -{"line": "46146 حسب (حَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شمردن، شماره کردن . 2 - (اِمص .) شرافت، بزرگی . 1"} -{"line": "46147 حسب (حَ سَ) [ ع . ] (ق .) وفق، طبق . 1"} -{"line": "46148 حسبان (حِ) [ ع . ] (اِمص .) گمان، گمان کردن، پنداشتن . 1"} -{"line": "46149 حسبان (حُ) [ ع . ] (اِمص .) شمارش، حساب . 1"} -{"line": "46150 حسبت (حِ بَ) [ ع . حسبة ] (اِ.) 1 - مزد، اجر. 2 - ثواب از خدای . 1"} -{"line": "46151 حسد (حَ سَ) [ ع . ] (مص ل .) رشک بردن . 1"} -{"line": "46152 حسد بردن ( حسد بردن . بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رشک بردن . 1"} -{"line": "46153 حسر (حَ) [ ع . ] (مص م .) برهنه کردن . 1"} -{"line": "46154 حسر ( حسر .) [ ع . ] (مص م .) بریدن . 1"} -{"line": "46155 حسران (حَ) [ ع . ] (ص فا.) آن که حسرت برد، افسوس خور. 1"} -{"line": "46156 حسرت (حَ رَ) [ ع . حسرة ] (اِ.) افسوس، دریغ . 1"} -{"line": "46157 حسل (حِ) [ ع . ] (اِ.) بچة سوسمار. 1"} -{"line": "46158 حسم (حَ) [ ع . ] (مص م .) بریدن . 1"} -{"line": "46159 حسن (حَ سَ) [ ع . ] (ص .) نیکو، جمیل . ج . حِسان . 1"} -{"line": "46160 حسن (حُ) [ ع . ] (اِمص .) زیبایی، نیکویی، خوبی . 1"} -{"line": "46161 حسناء (حَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث حَسَن، زن خوب روی . 1"} -{"line": "46162 حسنه (حَ سَ نِ) [ ع . حسنة ] (اِ.) کار نیک، عمل خیر. 1"} -{"line": "46163 حسنی (حُ نا) [ ع . ] (ص .) مؤنث «احسن ». 1 - نیکوتر. 2 - (اِ.) عاقبت نیکو. 3 - کار نیک . 4 - رؤیت خدا. 5 - فیروزی . 6 - شهادت . ؛اسماء حسنی نام های خدا که شمارة آن ها 99 است، مانند رحیم، کریم، رازق و غیره . 1"} -{"line": "46164 حسود (حَ) [ ع . ] (ص .) کسی که به برتری دیگران رشک می برد. 1"} -{"line": "46165 حسی (حِ یِّ) [ ع . ] (ص نسب .) آن چه با حس ظاهری درک شود؛ مقابل عقلی . 1"} -{"line": "46166 حسیب (حَ) [ ع . ] (ص .) حساب کننده، محاسب . 1"} -{"line": "46167 حسیر (حَ) [ ع . ] (ص .) درمانده، حسرت خور. 1"} -{"line": "46168 حسین (حُ سَ یا س ِ) [ ع . ] (ص .) مصغر حسن . 1"} -{"line": "46169 حسینقلی خانی (حُ س قُ) (ص نسب .) (عا.) کنایه از: هرج و مرج . 1"} -{"line": "46170 حسینیه (حُ س ِ یِ) [ ع . ] (ص نسب . اِمر.) محلی است که مراسم عزاداری حضرت سیدالشهدا حسین بن علی (ع ) در آن جا برگزار می شود، تکیه . 1"} -{"line": "46171 حشا (حَ) [ ع . ] (اِ.) درون، اندرون . 1"} -{"line": "46172 حشاش (حَ شّ) [ ع . ] (ص .) 1 - جمع کننده یا فروشندة علف خشک . 2 - معتاد به حشیش . 1"} -{"line": "46173 حشر (حَ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه، دسته . 2 - ارتش نامنظم و چریکی . 1"} -{"line": "46174 حشر (حَ) [ ع . ] (مص م .) گرد آوردن مردم، برانگیختن . 1"} -{"line": "46175 حشرات (حَ شَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حشره ؛ ردة بزرگی از بندپاییان که به واسطة داشتن شش پا از بندپاییان دیگر متمایزند، بدین جهت آن ها را شش پاییان نیز نامیده اند. 1"} -{"line": "46176 حشره (حَ شَ رَ یا رِ) [ ع . حشرة ] (اِ.) یک فرد از ردة حشرات . 1"} -{"line": "46177 حشره کش ( حشره کش . کُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) هر یک از مواد سمی به شکل گرده یا محلول یا گاز که برای از بین بردن حشرات به کار رود. 1"} -{"line": "46178 حشری (حَ شَ) [ ع . ] (ص نسب .) شهوتران . 1"} -{"line": "46179 حشف (حَ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خرمای بد، خرمای بسیار پست . 2 - سخن ناسودمند. 1"} -{"line": "46180 حشفه (حَ شْ فِ یا فَ) [ ع . حشفة ] (اِ.) 1 - ریشه های گیاه که پس از درو در زمین باقی ماند.2 - قسمت انتهای قدامی آلت مرد که کمی حجیم تر از تنه می باشد. 1"} -{"line": "46181 حشل (حَ شَ) (اِ.) (عا.) = هچل : خطر. 1"} -{"line": "46182 حشم (حَ شَ) [ ع . ] (اِ.) خویشان و بستگان و خدمتگزاران شخص . 1"} -{"line": "46183 حشمت (حِ مَ) [ ع . حشمة ] (اِ.) عظمت، شکوه . 1"} -{"line": "46184 حشو (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه که با آن درون چیزی را پر کنند. 2 - مردم فرومایه و پست . 3 - کلام زاید که در وسط جمله واقع شود و حذف آن به معنای جمله لطمه ای وارد نکند. 1"} -{"line": "46185 حشیش (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گیاه خشک . 2 - بنگ ؛ سرشاخه های گل دار گیاه شاهدانه که پس از خشک کردن و آماده کردن به طرق مخصوص آن را به صورت جویدن یا تدخین مورد استفاده قرار می دهند. 1"} -{"line": "46186 حشیشی ( حشیشی .) [ ع - فا. ] (ص .) معتاد به حشیش . 1"} -{"line": "46187 حصاة (حَ) [ ع . ] (اِ.) سنگریزه . 1"} -{"line": "46188 حصاد (حَ یا حِ) [ ع . ] (مص م .) درو کردن . 1"} -{"line": "46189 حصار (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دیوار، دیوارِ قلعه . 2 - بارو، باره . 1"} -{"line": "46190 حصار دادن ( حصار دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) محاصره کردن، در محاصره قرار دادن . 1"} -{"line": "46191 حصاری (حِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - زندانی، محصور. 2 - منسوب به شهر حصار در ماورالنهر که زیبارویانش معروف بودند. 1"} -{"line": "46192 حصافت (حَ فَ) [ ع . حصافة ] (مص ل .) عقل و رأی نیکو و استوار داشتن . 1"} -{"line": "46193 حصان (حِ) [ ع . ] (ص .) اسب نجیب و نیرومند، اسب نر، اسب تکاور. 1"} -{"line": "46194 حصانت (حَ نَ) [ ع . حصانة ] (مص ل .) استوار بودن، محکم بودن . 1"} -{"line": "46195 حصب (حَ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آتشگیره، فروزینه، بوته . 2 - سنگریزه . 1"} -{"line": "46196 حصباء (حَ) [ ع . ] (اِ.) سنگریزه . 1"} -{"line": "46197 حصبه (حَ ب) [ ع . حصبة ] (اِ.) بیماری که در اثر خوردن آب، سبزی یا میوة آلوده به وجود می آید. 1"} -{"line": "46198 حصد (حَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درو کردن محصول . 2 - (اِ.) درو. 1"} -{"line": "46199 حصر (حَ صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به سخن درماندن . 2 - تنگدل شدن . 3 - (اِمص .) تنگدلی . 1"} -{"line": "46200 حصر (حَ) [ ع . ] (مص م .) محاصره کردن، احاطه کردن . 1"} -{"line": "46201 حصرم (حِ رِ) [ ع . ] (اِ.) غورة انگور، میوه نارس . 1"} -{"line": "46202 حصص (حِ صَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حصه ؛ بهره ها، برخه ها. 1"} -{"line": "46203 حصص (حَ صَ) [ ع . ] (اِ.) موی رفتگی از سر. 1"} -{"line": "46204 حصن (حِ) [ ع . ] (اِ.) دژ، قلعه . 1"} -{"line": "46205 حصه (حِ صِّ) [ ع . حصة ] (اِ.) بهره، نصیب . ج . حصص . 1"} -{"line": "46206 حصول (حُ) [ ع . ] (مص ل .) به دست آمدن . 1"} -{"line": "46207 حصون (حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حصن ؛ دژها، پناهگاه ها. 1"} -{"line": "46208 حصی (حَ صا) [ ع . ] (اِ.) 1 - سنگریزه . 2 - شمار بسیار. 1"} -{"line": "46209 حصید (حَ) [ ع . ] (ص .) آنچه که از مزرعه درو شده باشد. 1"} -{"line": "46210 حصیر (حَ) [ ع . ] (اِ.) بوریا، فرشی که از نی یا برگ خرما بافته شده باشد. 1"} -{"line": "46211 حصیف (حَ) [ ع . ] (ص .) خردمند، درست - رای . 1"} -{"line": "46212 حصین (حَ) [ ع . ] (ص .) استوار، محکم . 1"} -{"line": "46213 حض (حَ) [ ع . ] (مص م .) برانگیختن، تحریک کردن . 1"} -{"line": "46214 حضار (حُ ضّ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ حاضر؛ حاضران در مجلس . 1"} -{"line": "46215 حضارت (حَ یا حِ رَ) [ ع . حضارة ] (اِمص .) شهرنشینی، ساکن شدن در شهر. 1"} -{"line": "46216 حضانت (حِ نَ) [ ع . حضانة ] (اِمص .) پرستاری، در کنار گرفتن . 1"} -{"line": "46217 حضر (حَ ضَ) [ ع . ] (اِ.)1 - جای حضور. 2 - منزل . 3 - شهر. 1"} -{"line": "46218 حضرات (حَ ضَ) [ ازع . ] (اِ.) جِ حضرت . 1 - اشخاص حاضر و موجود. 2 - برای تعظیم کسان استعمال می شود. 1"} -{"line": "46219 حضرت (حَ رَ) [ ع . حضرة ] (اِ.)1 - قرب، حضور. 2 - آستانه درگاه . 3 - کلمه ای است که برای احترام پیش ازنام قدیسان و بزرگان می آید . ؛ حضرت عباسی الف - به حضرت عباس قسم . ب - به صورت راست و درست . 1"} -{"line": "46220 حضرتی ( حضرتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) درباری، منسوب به دربار. 1"} -{"line": "46221 حضری (حَ ضَ) [ ع . ] (ص نسب .) شهرنشین . 1"} -{"line": "46222 حضن (حِ) [ ع . ] (اِ.) بغل، آغوش . 1"} -{"line": "46223 حضور (حُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حاضر شدن . 2 - (اِمص .) وجود، ظهور. 3 - (اِ.) درگاه، آست ان . ؛ حضور ُ غیاب حاضر و غایب کردن، شناختن کسانی که حاضرند و کسانی که غایبند. 1"} -{"line": "46224 حضیض (حَ ض ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرود، پستی . 2 - جای پست در زمین یا پایین کوه . 1"} -{"line": "46225 حط (حَ طّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرو آوردن . 2 - (مص ل .) فرو آمدن . 1"} -{"line": "46226 حطام (حُ) [ ع . ] (اِ.) ریزة گیاه خشک، پاره و شکسته از چیزی خشک . 1"} -{"line": "46227 حطب (حَ طَ) [ ع . ] (اِ.) هیزم، هیمه . 1"} -{"line": "46228 حطم (حَ) [ ع . ] (مص م .) درهم شکستن . 1"} -{"line": "46229 حظ (حَ ظّ) [ ع . ] (اِ.) بهره، نصیب . ج . حظوظ . 1"} -{"line": "46230 حظر (حَ) [ ع . ] (مص م .) منع کردن، بازداشتن . 1"} -{"line": "46231 حظیره (حَ رِ) [ ع . حظیرة ] (اِ.) 1 - محوطه، چهاردیواری . 2 - جایی که برای محفوظ ماندن چارپایان از باد و سرما درست کنند. 1"} -{"line": "46232 حظیظ (حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - متمتع، بابهره . 2 - کامیاب، خوشبخت . 1"} -{"line": "46233 حظیه (حَ یِّ) [ ع . حظیة ] (ص .) زن گرامی دلارام . 1"} -{"line": "46234 حف (حَ) [ ع . ] (مص م .) گرد گرفتن، گرد چیزی برآمدن . 1"} -{"line": "46235 حفاء (حَ) (اِ.) 1 - پاپیروس . 2 - لوئی . 1"} -{"line": "46236 حفار (حَ فّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که پیشه اش کندن زمین و کاوش کردن آن است . 2 - گورکن، قبرکن . 3 - باستان شناسی که برای به دست آوردن اشیا عتیقه زمین را حرف کند. 1"} -{"line": "46237 حفاظ (حِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نگاه داشتن، نگاه داری کردن . 2 - (اِ.) ستر، پرده . 1"} -{"line": "46238 حفاظت (حِ ظَ) [ ع . حفاظة ] (مص م .) نگاه داشتن . 1"} -{"line": "46239 حفاوت (حَ وَ) [ ع . حفاوة ] (مص ل .) مهربانی کردن، احوالپرسی . 1"} -{"line": "46240 حفایر (حَ یِ) [ ع . حفائر ] (اِ.) جِ حفیره ؛ گودال ها. 1"} -{"line": "46241 حفد (حَ فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حافد. 1 - خدمتکاران . 2 - یاران، دوستان . 3 - فرزندزادگان . 1"} -{"line": "46242 حفر (حَ) [ ع . ] (مص م .) کندن، گود کردن . 1"} -{"line": "46243 حفره (حُ رِ) [ ع . حفرة ] (اِ.) 1 - گودال، سوراخ . 2 - قبر. ج . حفر. 1"} -{"line": "46244 حفظ (حِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نگاهبانی کردن، نگه داری کردن . 2 - به ذهن سپردن، در حافظه نگاه داشتن . 3 - (اِ.) یاد، ذهن . 4 - جلوگیری از ایجاد خدشه یا آشفتگی . 1"} -{"line": "46245 حفل (حَ) [ ع . ] (مص ل .) انبوه شدن، گرد آمدن . 2 - (اِ.) جمعیت، گروه . 1"} -{"line": "46246 حفی (حَ) [ ع . ] (ص .) مهربان، دلسوز. 1"} -{"line": "46247 حفید (حَ) [ ع . ] (اِ.) زاده، پسرِ پسر. 1"} -{"line": "48234 دشوار (دُ) [ په . ] (ص مر.) سخت، مشکل . 1"} -{"line": "46248 حفیره (حَ رِ) [ ع . حفیرة ] (اِ.) 1 - گودال، مغاک . 2 - قبر، گور. ج . حفایر. 1"} -{"line": "46249 حفیظ (حَ) [ ع . ] (ص .) نگاهبان، نگاهدار. 1"} -{"line": "46250 حفیظت (حَ ظَ) [ ع . حفیظة ] (اِ.) خشم، غضب . 1"} -{"line": "46251 حق (حَ قّ) [ ع . ] 1 - (ص .) راست، درست . 2 - (اِ.)راستی، درستی . 3 - عدل، انصاف . 4 - نصیب، بهره . 5 - ملک و مال . 1"} -{"line": "46252 حق آب و گل ( حق آب و گل ِ بُ گِ) (اِمر.) (عا.)صاحب امتیاز بودن به دلیل سکونت دیرینه در جایی . 1"} -{"line": "46253 حق البوق (حَ قُّ لْ) [ ع . ] (اِمر.) (عا.) 1 - رشوه، انعام . 2 - باج . 1"} -{"line": "46254 حق التألیف (حَ قُّ تَُ) [ ع . ] (اِمر.) مزد و پاداش و پولی که به مؤلفان در ازای تألیف کتابی پرداخته می شود. 1"} -{"line": "46255 حق التدریس ( حق التدریس ُ . تَّ) [ ع . ] (ص مر.) وجهی که در ازای تدریس به استاد و آموزگار پرداخت شود، آموزانه (فره ). 1"} -{"line": "46256 حق الزحمه ( حق الزحمه ُ. زَّ مِ) [ ع . ] (ص مر.) دستمزد. 1"} -{"line": "46257 حق السکوت ( حق السکوت ُ سُُ) [ ع . ] (ص مر.) پول یا مالی که برای پنهان نگه داشتن رازی به کسی داده شود. 1"} -{"line": "46258 حق الله ( حق الله ُ لا) [ ع . ] (اِمر.) اجرای اوامر خدا و طاعت و عبادت او. 1"} -{"line": "46259 حق الناس ( حق الناس ُ نُ) [ ع . ] (اِمر.) حقی که افراد نسبت به یکدیگر دارند و باید رعایت کنند. 1"} -{"line": "46260 حق به جانب (حَ قّ. ب. نِ) (ص مر.) دارای ظاهر مظلوم و محق . 1"} -{"line": "46261 حق تعالی (حَ تَ لا) [ ع . ] (اِمر.) خدا که والاست، پروردگار والامقام . 1"} -{"line": "46262 حق حساب ( قُِ حِ) [ ع . ] (اِمر.) باج، رشوه . 1"} -{"line": "46263 حق شناس (حَ. ش ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - معتقد به حقیقت و راستی . 2 - خداشناس . 1"} -{"line": "46264 حق گو (ی ) (حَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)1- حقیقت - گوی، راست گوی . 2 - مرغ حق، مرغ شباویز. 1"} -{"line": "46265 حقابه (حَ قّ ب یا بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) حقی نسبت به سهمی از آب قنات و غیره . 1"} -{"line": "46266 حقارت (حَ رَ) [ ع . حقارة ] (اِمص .) خواری، پستی، زبونی . 1"} -{"line": "46267 حقانی (حَ قّ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به حق ؛ راست و درست، از روی حق . 1"} -{"line": "46268 حقانیت (حَ قّ یَّ) [ ع . حقانیة ] (مص جع .) 1 - حق داشتن، حق بودن . 2 - درستی و راستی . 1"} -{"line": "46269 حقاً (حَ قَّ نْ) [ ع . ] (ق .) به راستی و درستی . 1"} -{"line": "46270 حقایق (حَ یِ) [ ع . حقائق ] (اِ.) جِ حقیقت ؛ نصیب، بهره . 1"} -{"line": "46271 حقد (حِ) [ ع . ] (اِمص .) کینه ورزی، عناد. ج . احقاد، حقود. 1"} -{"line": "46272 حقن (حَ) [ ع . ] (مص م .) بازداشتن، نگاه - داشتن . 1"} -{"line": "46273 حقنه (حُ نِ) [ ع . حقنه ] (اِ.) اماله، وارد کردن داروی مایع از طریق مقعد. 1"} -{"line": "46274 حقه (حُ قِّ) [ ع . حقة ] 1 - (اِ.) ظرف کوچکی برای نگهداری جواهر یا اشیاء دیگر. 2 - کوزه مانندی کوچک از جنس سفال یا چینی که روی آن سوراخ ریزی دارد، آن را به سر وافور نصب می کنند برای کشیدن تریاک . 3 - (ص .) حیله گر، زرنگ . 1"} -{"line": "46275 حقه باز ( حقه باز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - شعبده باز. 2 - مکار، فریب دهنده . 1"} -{"line": "46276 حقه بازی ( حقه بازی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - شعبده بازی . 2 - مکاری . 1"} -{"line": "46277 حقود (حَ) [ ع . ] (ص .) کینه ورز، پرکینه . 1"} -{"line": "46278 حقوق (حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حق . 1 - راستی ها، درستی ها. 2 - وظایف، تکالیف . 3 - در فارسی به معنای دستمزد. 4 - مجموعة قوانین، قواعد و رسوم لازم الاجرایی که به منظور استقرار نظم در جوامع انسانی وضع یا شناخته شده است . ؛ حقوق اجتماعی مجموعة حقوق فرد در پیوند با اجتماع . ؛ حقوق بازنشستگی حقوقی که کارمند یا کارگر در دوران بازنشستگی می گیرد. ؛ حقوق بشر مجموعة حقوق و اختیاراتی که به یک شخص به عنوان انسان و بدون در نظر گرفتن نژاد، ملیت، تابعیت یا جنس او داده می شود. ؛ حقوق بین الملل شاخه ای از علم حقوق که از قانون های حاکم بر روابط کشورها گفتگو می کند. 1"} -{"line": "46279 حقوق بگیر ( حقوق بگیر . ب) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که هر ماه حقوق دریافت می کند. 1"} -{"line": "46280 حقوق دان ( حقوق دان .) [ ع - فا. ] (ص فا.) متخصص در رشته حقوق . 1"} -{"line": "46281 حقیر (حَ) [ ع . ] (ص .) ذلیل، خوار، زبون . 1"} -{"line": "46282 حقیق (حَ) [ ع . ] (ص .) سزاوار، لایق . 1"} -{"line": "46283 حقیقت (حَ قَ) [ ع . حقیقة ] 1 - (اِمص .) راستی، درستی . 2 - (اِ.) اصل هر چیز. 1"} -{"line": "46284 حقیقتاً (حَ قَ تَ نْ) [ ع . حقیقهً ] (ق .) به درستی، از روی حقیقت . 1"} -{"line": "46285 حقیقی (حَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - واقعی، اصلی . 2 - راست و درست . 1"} -{"line": "46286 حل (حَ لّ) [ ع . ] (مص م .)1 - گشودن، باز کردن . 2 - گداختن . 1"} -{"line": "46287 حل (حِ لّ) [ ع . ] (مص ل .)حلال شدن، حرمت . 1"} -{"line": "46288 حل کردن (حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - گشودن . 2 - آمیختن . 1"} -{"line": "46289 حلاج (حَ لّ) [ ع . ] (ص فا.) پنبه زن، نداف . 1"} -{"line": "46290 حلاف (حَ لّ) [ ع . ] (ص .) آن که قسم بسیار یاد کند، بسیار سوگند خورنده . 1"} -{"line": "46291 حلاق (حَ لّ) [ ع . ] (ص فا.) سلمانی، موتراش . 1"} -{"line": "46292 حلاقت (حِ قَ) [ ع . حلاقة ] (اِمص .) سر - تراشی، شغل حلاق . 1"} -{"line": "46293 حلال (حَ لّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار گشاینده . 2 - ماده ای که مادة دیگر را در خود حل کند. 1"} -{"line": "46294 حلال (حَ) [ ع . ] (ص .) روا، جایز، شایست . 1"} -{"line": "46295 حلال زاده (حَ. د) [ ع - فا. ] (ص مر.) فرزندی که انعقاد نطفة وی به طریق مشروع انجام گرفته باشد. مق . حرام زاده . 1"} -{"line": "46296 حلال کردن (حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - جایز شمردن . 2 - بخشودن، گذشت کردن . 1"} -{"line": "46297 حلاوت (حَ وَ) [ ع . حلاوة ] (مص ل .) شیرین بودن . 1"} -{"line": "46298 حلایل (حَ یِ) [ ع . حلائل ] (اِ.) جِ حلیله ؛ زنان شوی دار. 1"} -{"line": "46299 حلب (حَ) [ ع . ] (مص م .) دوشیدن شیر. 1"} -{"line": "46300 حلب (حَ لَ) [ ع . ] (اِ.) ظرف مکعب مستطیل از جنس حلب . 1"} -{"line": "46301 حلبه (حَ بَ یا ب) [ ع . حلبة ] 1 - (اِمص .) مسابقة اسب دوانی . 2 - (اِ.) اسبان مسابقه . 1"} -{"line": "46302 حلبی (حَ لَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به حلب . 2 - ورقة آهنی که روی آن را با قلع اندود کنند تا در مقابل رطوبت محفوظ ماند. 1"} -{"line": "46303 حلزون (حَ لَ) [ ع . ] (اِ.) جانوری از ردة شکم - پاییان ج زو شاخة نرم تنان که در حدود 3500 گونه از آن شناخته شده و در سراسر کرة زمین در خشکی و کنار نهرها زیست می کنند وبرخی از گونه های آن دریازی هستند، لیسک . 1"} -{"line": "46304 حلف (حَ) [ ع . ] (مص ل .) سوگند خوردن، قسم یاد کردن . 1"} -{"line": "46305 حلف (حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوگند، قسم . 2 - عهد، پیمان . ج . احلاف . 1"} -{"line": "46306 حلفاء (حَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی که از آن حصیر سازند. 1"} -{"line": "46307 حلق (حَ) [ ع . ] (اِ.) بخشی از لولة گوارشی که بین دهان و مری قرار دارد، گلو. 1"} -{"line": "46308 حلق ( حلق .) [ ع . ] (مص م .) تراشیدن موی . 1"} -{"line": "46309 حلق گشادن ( حلق گشادن . گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) گفتگو کردن . 1"} -{"line": "46310 حلقه به گوش ( حلقه . ب) [ ع - فا. ] (ص مر.) مطیع، فرمانبردار. 1"} -{"line": "46311 حلقه (حَ قِ) [ ع . حلقة ] (اِ.) 1 - هرچیز مدور و دایره شکل که میانش خالی باشد. 2 - دایره . 3 - انجمن، مجلس، گروه . 4 - زره . 1"} -{"line": "46312 حلقه نامزدی ( حلقه نامزدی زَ) (اِمر.) حلقه ای معمولاً از طلا که مرد و زن در هنگام نامزدی در انگشت یکدیگر کنند. 1"} -{"line": "46313 حلقوم (حُ) [ ع . ] (اِ.) گلو؛ مجرای غذا از دهان به معده . 1"} -{"line": "46314 حلل (حُ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حله . 1 - زیورها، پیرایه ها. 2 - لباس های نو، جامه ها. 3 - برده های یمانی . 1"} -{"line": "46315 حلم (حُ) [ ع . ] (اِ.) آن چه در خواب بینند. 1"} -{"line": "46316 حلم (حِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بردباری کردن . 2 - (اِمص .) بردباری . 1"} -{"line": "46317 حله (حِ لِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کوی، محله . 2 - محل گرد آمدن . 1"} -{"line": "46318 حله (حُ لِّ) [ ع . حلة ] (اِ.) 1 - جامة نو. 2 - لباسی که بدن را بپوشاند. 1"} -{"line": "46319 حلوا (حَ) [ ع . حلواء ] (اِ.) خوراکی که به وسیلة آرد و روغن و شکر و مواد دیگر تهیه کنند. ؛ حلوا کسی را خوردن کنایه : از شاهد مرگ او بودن . ؛ حلوا . حلوا . کردن کنایه از: عزیز و گرامی داشتن . 1"} -{"line": "46320 حلوان (حُ) [ ع . ] (اِ.) عطا، پاداش، مژدگانی . 1"} -{"line": "46321 حلول (حُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرود آمدن در جایی، وارد شدن به کسی . 2 - داخل شدن روح کسی در کس دیگر. 1"} -{"line": "46322 حلی (حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حَلی ؛ زیورها، آرایش ها. 1"} -{"line": "46323 حلیب (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر تازه دوشیده . 2 - شراب خرما. 1"} -{"line": "46324 حلیت (حِ لِّ یَُ) [ ع . حلیة ] (مص ل .) حلال بودن، روا بودن . 1"} -{"line": "46325 حلیت (حِ یَ) [ ع . حلیة ] (اِ.) زیور، آرایش . 1"} -{"line": "46326 حلیف (حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - هم عهد، هم سوگند. 2 - یار، دستیار. 1"} -{"line": "46327 حلیل (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حلال، روا. 2 - شوهر، زوج . 1"} -{"line": "46328 حلیله (حَ لِ یا لَ) [ ع . حلیلة ] (اِ.) زن شرعی مرد، همسر. ج . حلایل . 1"} -{"line": "46329 حلیم (حَ) [ ع . ] (اِ.) بردبار. ج . احلام . 1"} -{"line": "46330 حلیمه (حَ مِ) [ ع . حلیمة ] (ص .) زن بردبار. 1"} -{"line": "46331 حلیه (حِ یِ) [ ع . حلیة ] (اِ.) زینت، زیور، جِ حلی . 1"} -{"line": "46332 حمأه (حَ) [ ع . حمأة ] (اِ.) گل سیاه، لجن . 1"} -{"line": "46333 حما (حَ) [ ع . ] (اِ.) خویشاوند زن و شوهر. 1"} -{"line": "46334 حماء (حِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دفاع کردن از کسی . 2 - پشتیبانی کردن . 1"} -{"line": "46335 حماحم (حَ حِ) [ ع . ] (اِ.) نوعی پونه با برگ های پهن . 1"} -{"line": "46336 حمار (حِ) [ ع . ] (اِ.) خر، ج . حمیر. 1"} -{"line": "46337 حماسه (حَ س ) [ ع . حماسة ] 1 - (مص ل .) دلیری کردن . شجاعت نمودن . 2 - (اِ.) شعر رزمی . 1"} -{"line": "46338 حماقت (حَ قَ) [ ع . حماقة ] (اِمص .)کم خردی، بی خردی . 1"} -{"line": "46339 حمال (حَ مّ) [ ع . ] (ص .) باربر. 1"} -{"line": "46340 حماله (حِ لِ یا لَ) [ ع . حمالة ] (اِ.) بند شمشیر. ج . حمایل . 1"} -{"line": "46341 حمام (حَ مّ) [ ع . ] (اِ.) گرمابه . ج . حمامات . ؛ حمام ِ زنانه کنایه از: جای شلوغ و پر سر و صدا. (حمام (حِ) [ ع . ] (اِ.)) مرگ، موت . 1"} -{"line": "46342 حمام (حَ) [ ع . ] (اِ.) کبوتر. ج . حمائم . 1"} -{"line": "46343 حمام گرفتن ( حمام گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به حمام رفتن . 1"} -{"line": "46344 حمامی ( حمامی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - گرمابه دار، گرمابه بان . 2 - حقو قی که به گرمابه دار ده یا قریه دهند. 1"} -{"line": "46345 حمایت (حِ یَ) [ ع . حمایة ] (اِمص .) پشتیبانی . 1"} -{"line": "46346 حماید (حَ یِ) [ ع . حمائد ] (اِ.) جِ حمیده ؛ خوبی ها، خصلت های نیکو. 1"} -{"line": "46453 حیاصه (صَ) [ ع . حیاصة ] (اِ.) دوالی که بدان تنگ زین بندند. 1"} -{"line": "46347 حمایل (حَ یِ) [ ع . حمائل ] (اِ.) 1 - بند شمشیر و آن چه به شانه و پهلو آویزند. 2 - قرآن کوچکی که به بغل آویزند. 1"} -{"line": "46348 حمایل کردن ( حمایل کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) از شانه یکبری آویختن . 1"} -{"line": "46349 حمحم (حِ حِ یا حُ حُ) [ ع . ] (اِ.) گل گاوزبان . 1"} -{"line": "46350 حمد (حَ) [ ع . ] (اِمص .) ستایش، ثناگویی . 1"} -{"line": "46351 حمدان (حَ) [ ع . ] (اِ.) آلت تناسلی مرد. 1"} -{"line": "46352 حمدونه (حَ نِ) [ ع . حمدونة ] (اِ.)بوزینه، میمون . 1"} -{"line": "46353 حمر (حُ مُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حمار؛ خران، دراز - گوشان . 1"} -{"line": "46354 حمر (حُ) [ ع . ] (ص . اِ.) ج . احمر. 1 - سرخ ها. 2 - سرخرویان . 3 - سرخ پوستان . 1"} -{"line": "46355 حمراء (حَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث احمر، سرخ - رنگ . 1"} -{"line": "46356 حمرت (حُ رَ) [ ع . حمرة ] 1 - (اِمص .) سرخی، قرمزی . 2 - (اِ.) رنگ سرخ، قرمز. 3 - نوعی آماس در بدن، باد سرخ، سرخ باد. 1"} -{"line": "46357 حمزه (حَ زَ یا ز) [ ع . حمزة ] (اِ.) 1 - تره تیزک . 2 - از اعلام مردان است . 1"} -{"line": "46358 حمق (حُ) [ ع . ] (اِمص .) بی خردی، نادانی . 1"} -{"line": "46359 حمقاء (حُ مَ) [ ع . ] (ص .) جِ احمق ؛ بی خردان . 1"} -{"line": "46360 حمقاء (حَ) [ ع . ] (ص .) زن کم خرد، زن کم عقل . 1"} -{"line": "46361 حمل (حَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بره . 2 - صورت فلکی بره ؛ اولین برج از بروج دوازده گانه می باشد. خورشید در حرکت ظاهری خود در فروردین م اه در این برج دیده می شود. 1"} -{"line": "46362 حمل (حَ یا حِ) (اِ.) [ ع . ] 1 - (مص م .) بردن چیزی از جایی به جایی . 2 - (اِ.) بار. ج . احمال . 1"} -{"line": "46363 حمل کردن (حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .)1 - بردن چیزی از جایی به جای دیگر. 2 - تصور کردن، در وهم افتادن . 1"} -{"line": "46364 حملات (حَ مَ) [ ع . ] (مص . اِ.)جِ حمله ؛تاخت ها، ت اختن ها. 1"} -{"line": "46365 حملان (حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ستور باردار که به کسی بخشند. 2 - مزد باربری . 1"} -{"line": "46366 حمله (حَ لِ یا لَ) [ ع . حملة ] 1 - (مص ل .) آهنگ جنگ کردن، هجوم بردن، 2 - (اِ.) هجوم، یورش . 3 - غش (پزشکی ). 4 - دفعه . 1"} -{"line": "46367 حمله (حَ مَ لَ) [ ع . حملة ] (ص . اِ.) جِ حامل ؛ حمل کنندگان، برندگان . 1"} -{"line": "46368 حمه (حُ مَ یا مِ) [ ع . حمة ] (اِ.) زهر، سم . نیش کژدم . 1"} -{"line": "46369 حموضت (حُ ضَ) [ ع . حموضة ] (مص ل .) ترش شدن . 1"} -{"line": "46370 حمول (حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بارکش . 2 - بردبار، شکیبا. 1"} -{"line": "46371 حمی (حُ ما) [ ع . ] (اِ.) تب . 1"} -{"line": "46372 حمیت (حَ یَّ) [ ع . حمیة ] (اِمص .) 1 - مروت، جوانمردی . 2 - غیرت، رشک . 1"} -{"line": "46373 حمید (حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پسندیده، ستوده . 2 - مبارک، فرخنده . 1"} -{"line": "46374 حمیده (حَ د) [ ع . حمیدة ] (ص .) ستوده، پسندیده . 1"} -{"line": "46375 حمیر (حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حِمار. 1"} -{"line": "46376 حمیراء (حُ مَ) [ ع . ] (ص .) مصغر حمراء، زن سرخ روی . 1"} -{"line": "46377 حمیم (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خویشاوند، نزدیک . 2 - دوست، صدیق . ج . احماء. 1"} -{"line": "46378 حمیه (حَ مْ یَ) [ ع . حَمیة ] (مص م .) 1 - پرهیز دادن . 2 - آن چه که نگه داشته شود. 1"} -{"line": "46379 حنا (حِ یا حَ) [ ع . حناء ] (اِ.) درختچه ای است با برگ هایی شبیه برگ انار که گل هایش سفید و خوشبو است . برگ های آن را آسیاب کرده و به شکل گرد در می آورند و برای رنگ کردن موی سر، ناخن یا دست و پا به کار می برند. ؛ حنا ی کسی رنگ نداشتن کنایه از: از احترام و اعتنای دیگران برخوردار نبودن . 1"} -{"line": "46380 حناجر (حَ جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ حنجره . 1"} -{"line": "46381 حناط (حَ نّ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که جسد مرده را حنوط کند. 2 - گندم فروش . 1"} -{"line": "46382 حنان (حَ نّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بخشاینده . 2 - بسیار مهربان . 1"} -{"line": "46383 حنان (حَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - رحمت، بخشایش . 2 - مهربانی . 1"} -{"line": "46384 حنانه (حَ نّ نِ) [ ع . حنانة ] (ص .)بسیار ناله کننده . 1"} -{"line": "46385 حنایا (حَ یا حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حنیه ؛ کمان . 1"} -{"line": "46386 حنبل (حَ بَ) [ ع . ] (ص نسب .) مرد کوتاه قد بزرگ شکم . 1"} -{"line": "46387 حنبلی (حَ بَ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به فرقة حنبلیه از فرق مهم اهل سنت . 1"} -{"line": "46388 حنث (حِ) [ ع . ] (اِ.) گناه، بزه . 1"} -{"line": "46389 حنجره (حَ جَ) [ ع . حنجرة ] (اِ.) نای، حفره ای که در عقب دهان و در زیر حلق واقع است و صوت از آن خارج می شود. 1"} -{"line": "46390 حنظل (حَ ظَ) [ ع . ] (اِ.) هندوانة ابوجهل، میوه ای است به شکل هندوانه، کوچکتر از نارنج با رنگی زرد و طمعی بسیار تلخ . 1"} -{"line": "46391 حنفی (حَ نَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به ابوحنیفه، یکی از چهار مذهب اهل تسنن . 1"} -{"line": "46392 حنق (حَ نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کینه، دشمنی . 2 - خشم شدید. 1"} -{"line": "46393 حنوط (حَ) [ ع . ] (اِ.) دارویی معطر مانند کافور که پس از غسل میت به جسد می زنند تا دیرتر متلاشی شود. 1"} -{"line": "46394 حنون (حَ) [ ع . ] (ص .) مهربان، باشفقت . 1"} -{"line": "46395 حنک (حَ نَ) [ ع . ] (اِ.) زیر گلو، ج . احناک . 1"} -{"line": "46396 حنیف (حَ نِ) [ ع . ] (ص .) 1 - راست، مستقیم . 2 - معتقد به اسلام . 1"} -{"line": "46397 حنین (حَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بانگ کردن از شادی یا اندوه . 2 - مهر، اشتیاق . 1"} -{"line": "46398 حوا (حَ وّ) [ ع . ] (ص .) زن گندمگون . 1"} -{"line": "46399 حوادث (حَ د) [ ع . ] (اِ.) جِ حادثه ؛ پیشامدها، وقایع . 1"} -{"line": "49485 رزمدار ( رزمدار .) (ص فا.) جنگاور. 1"} -{"line": "46400 حواری (حَ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - یار مخلص . 2 - کسی که پیغمبر را یاری کند. 3 - هر یک از یاران عیسی که مبلغ دین او بودند. ج . حواریون، حواریین . 1"} -{"line": "46401 حواس (حَ سّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاسه ؛ قوای مدرکه . ؛ حواس ظاهری پنج حس بیرونی که عبارتند از: بینایی (باصره )، چشایی (ذائقه )، شنوایی (سامعه )، بویایی (شامه )، بساوایی (لامسه ). 1"} -{"line": "46402 حواشی (حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاشیه . 1"} -{"line": "46403 حواصیل (حَ) [ ع . ] (اِ.) = حواصل : غم - خورک، ماهی خور. 1"} -{"line": "46404 حوافر (فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ حافر؛ حفر کنندگان . 1"} -{"line": "46405 حوالت (حَ لَ) [ ع . حوالة ] (اِ.) 1 - چیزی که به کسی واگذار شود. 2 - پول یا کالایی که به موجب نوشته ای به شخص واگذار شود تا برود از دیگری دریافت کند. 1"} -{"line": "46406 حواله (حَ لِ یا لَ) [ ع . حوالة ] نک حوالت . 1"} -{"line": "46407 حواله کرد (حَ لِ کَ) [ ع . فا. ] (اِمر.) پول یا چیزی که پرداخت آن به دیگری واگذار می شود. 1"} -{"line": "46408 حوالی (حَ) [ ع . ] (اِ.) گرداگرد، پیرامون . 1"} -{"line": "46409 حوایج (حَ یِ) [ ع . حوائج ] (اِ.) جِ حاجت . 1 - نیازها، احتیاج ها. 2 - کارهای لازم . 1"} -{"line": "46410 حوت [ ع . ] (اِ.) 1 - ماهی . ج . احوات . 2 - یکی از صورت های فلکی که دوازدهمین بُرج از بروج دوازده گانة منطقة البروج می باشد. در اسفندماه خورشید در این برج دیده می شود. 1"} -{"line": "46411 حور [ ع . ] (اِ.) 1 - زن سیاه چشم . 2 - زن زیباروی . 1"} -{"line": "46412 حوراء [ ع . ] (ص .) 1 - زن سیاه چشم . 2 - زن بهشتی . 1"} -{"line": "46413 حوری [ ع - فا. ] (ص نسب .) زن بهشتی . 1"} -{"line": "46414 حوزه (حُ ز) [ ع . حوزة ] (اِ.) 1 - ناحیه . 2 - جانب، طرف . 3 - میان مملکت . ؛ حوزه علمیه مرکز تحصیل علوم دینی . 1"} -{"line": "46415 حوش (حُ) [ ع . ] (اِ.) گرداگرد، پیرامون . 1"} -{"line": "46416 حوصله (حُ صَ لِ) [ ع . حوصلة ] (اِ.) 1 - چینه دان مرغ . 2 - صبر و تحمل . 1"} -{"line": "46417 حوض (حُ) [ ع . ] (اِ.) آبگیر، تالاب . ج . حیاض . 1"} -{"line": "46418 حوض خانه (حُ. نِ یا نَ) [ ع - فا . ] (اِمر.) زیرزمین خانه که در آن حوض باشد. 1"} -{"line": "46419 حوضه (حُ ض یا ضَ)(اِ.) [ ع . ] 1 - ناحیه یا منطقه ای که آب های آن به یک جا می ریزد. 2 - ناحیه ای که از آب یک رودخانه مشروب می شود. 1"} -{"line": "46420 حوضچه (حُ چِ) [ ع - فا . ] (اِمصغ .) 1 - حوض کوچک . 2 - لگنچه . 1"} -{"line": "46421 حوقله (حَ قَ لَ یا حُ قَ لِ) [ ع . حوقلة ] (مص ل .) لا حول و لا قوة الا بالله گفتن . 1"} -{"line": "46422 حول (حُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) قدرت، توانایی . 2 - (اِ.) قوه، نیرو. 3 - پیرامون، گرداگرد. 4 - سال، سنه . ج . احوال . 1"} -{"line": "46423 حول (حَ وَ) [ ع . ] (مص ل .) کج بین شدن . 1"} -{"line": "46424 حول (حِ وَ) [ ع . ] (مص ل .) رفتن از جایی به جایی . 1"} -{"line": "46425 حوله (حُ لِ) (اِ.) = هوله : پارچه ای که با آن صورت و دست ها را پاک و خشک کنند. 1"} -{"line": "46426 حومه (مِ) [ ع . حومة ] (اِ.)اطراف و گرداگرد شهر. 1"} -{"line": "46427 حک (حَ کّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ساییدن . 2 - تراشیدن . 1"} -{"line": "46428 حکام (حُ کّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاکم ؛ فرمانروایان، ولات، استانداران . 1"} -{"line": "46429 حکاک (حَ کّ) [ ع . ] (ص فا.) کسی که شکل یا نوشته ای را بر فلز یا نگین انگشتری حک کند. 1"} -{"line": "46430 حکاکی ( حکاکی .) [ ع - فا. ] (حامص .) حک کردن . 1"} -{"line": "46431 حکایت (حِ یَ) [ ع . حکایة ] 1 - (مص م .) نقل کردن مطلب یا داستانی . 2 - (اِ.) داستان، سرگذشت، قصه . 1"} -{"line": "46432 حکفرما (حُ. فَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) حکمران . 1"} -{"line": "46433 حکم (حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - امر، فرمایش . 2 - داوری، قضاوت . 3 - منشور، فرمان . 1"} -{"line": "46434 حکم (حَ کَ) [ ع . ] (ص .) داور. 1"} -{"line": "46435 حکم (حِ کَ) [ ع . ] (اِ.) جِ. حکمت ؛ اندرزها، پندها. 1"} -{"line": "46436 حکماء (حُ کَ) [ ع . ] (اِ.) ج . حکیم . 1"} -{"line": "46437 حکماً (حُ مَ نْ) [ ع . ] (ق .) ظاهراً، به احتمال قوی . 1"} -{"line": "46438 حکمت (حِ مَ) [ ع . حکمة ] (اِمص .) 1 - علم، دانش . 2 - راستی، درستی . 3 - کلام موافق حق . 1"} -{"line": "46439 حکمران (حُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) حاکم، والی . 1"} -{"line": "46440 حکمرانی ( حکمرانی .) [ ع - فا. ] (حامص .) حکومت، فرمانروایی . 1"} -{"line": "46441 حکمفرمایی (حُ فَ) [ ع - فا. ] (حامص .) حکمرانی . 1"} -{"line": "46442 حکمیت (حَ کَ یَّ) [ ع . حکمیة ] (مص جع .) میانجی گری، داوری . 1"} -{"line": "46443 حکه (حِ کَّ) [ ع . حِکَّة ] (اِ.) خارش . 1"} -{"line": "46444 حکومت (حُ مَ) [ ع . حکومة ] (مص ل .) 1 - حُکم دادن، فرمان کردن . 2 - فرمانروایی . 1"} -{"line": "46445 حکیم (حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دانشمند. 2 - فیلسوف . 3 - طبیب . ج . حکماء. 1"} -{"line": "46446 حکیم باشی ( حکیم باشی .) [ ع - تر. ] (ص مر.) پزشک، رییس پزشکان . 1"} -{"line": "46447 حی (حَ یّ) [ ع . ] (ص .) زنده . ج . احیا. 1"} -{"line": "46448 حی وحاضر (حَ یُ ض ) [ ازع . ] (ص مر.) زنده و حاضر. 1"} -{"line": "46449 حیا (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - باران . 2 - فراخی سال . 1"} -{"line": "46450 حیاء (حَ) [ ع . ] (اِمص .) شرمساری، خجلت . ؛ حیاء را خوردن و آبرو را قی کردن کنایه از: بسیار گستاخ و وقیح و بی حیا بودن . 1"} -{"line": "46451 حیات (حَ) [ ع . حیاة ] 1 - (مص ل .) زنده بودن . 2 - (اِمص .) زندگانی . 1"} -{"line": "46452 حیازت (حَ زَ) [ ع . حیازة ] (مص م .) 1 - رجوع کردن . 2 - به دست آوردن . 1"} -{"line": "46454 حیاض (حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ حوض . 1"} -{"line": "46455 حیاط (حَ) (اِ.) صحن خانه، زمین برابر ساختمان که دور آن دیوار باشد. 1"} -{"line": "46456 حیاط خلوت ( حیاط خلوت . خَ وَ) (اِمر.) حیاط کوچک در پشت خانة مسکونی و مستقل از حیاط بزرگ . 1"} -{"line": "46457 حیاکت (کَ) [ ع . حیاکة ] 1 - (مص م .) بافتن . 2 - (اِمص .) بافندگی، جولاهی . 1"} -{"line": "46458 حیث (حِ) [ ع . ] (اِ.)1 - جا، هر جا. 2 - جهت، لحاظ . 1"} -{"line": "46459 حیثیت (حِ یَّ) [ ع . حیثیة ] (مص جع .) اعتبار، آبرو. ج . حیثیات . 1"} -{"line": "46460 حیدر (حِ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر. 2 - لقب علی بن ابی طالب . 1"} -{"line": "46461 حیران (حِ) [ ع . ] (ص .) سرگردان، سرگشته . 1"} -{"line": "46462 حیرت (حِ رَ) [ ع . حیرة ] (اِمص .) سرگشتگی، سرگردانی . 1"} -{"line": "46463 حیرت آور ( حیرت آور . وَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) تعجب - آور، شگفت انگیز. 1"} -{"line": "46464 حیرت زده ( حیرت زده . زَ د) [ ع - فا. ] (ص مر.) متحیر، سرگشته . 1"} -{"line": "46465 حیز (حَ یَّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای، مکان . 2 - کرانه، جهت . 1"} -{"line": "46466 حیزوم (حَ زُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - وسطِ سینة ستور که جای بستن تنگ است . 2 - زمین مرتفع . 1"} -{"line": "46467 حیص (حِ) [ ع . ] (مص ل .) کنار افتادن، به یک سو شدن . 1"} -{"line": "46468 حیص و بیص ( حیص و بیص ُ ب) [ ع . ] (اِمر.) گیر و دار، تنگی و گرفتاری . 1"} -{"line": "46469 حیض (حِ) [ ع . ] (مص ل .) عادت ماهانه زنان . 1"} -{"line": "46470 حیطه (طِ) [ ع . حیطة ] 1 - (اِ.) احاطه شده . 2 - (مص م .) حفظ کردن، در پناه خود درآوردن . 1"} -{"line": "46471 حیف (حِ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - ظلم، جور. 2 - افسوس، دریغ . ؛ حیف ِ نان نوعی توهین دربارة کسی که آن قدر نالایق است که لیاقت نان خوردن هم ندارد. 1"} -{"line": "46472 حیل (حِ یَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حیله ؛ چاره ها. 1"} -{"line": "46473 حیلت (لَ) [ ع . حیلة ] (اِمص .) نک حیله . 1"} -{"line": "46474 حیله (لِ) [ ع . حیلة ] (اِمص .)1 - قدرت، توانایی . 2 - چاره . 3 - فریب، نیرنگ . 1"} -{"line": "46475 حیله گر ( حیله گر . گَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) نیرنگ باز، مکار. 1"} -{"line": "46476 حین (حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هلاک، مرگ . 2 - محنت . 1"} -{"line": "46477 حین [ ع . ] (اِ.) هنگام، وقت . ج . احیان . 1"} -{"line": "46478 حیه (حَ یَّ) [ ع . حیة ] (اِ.) مار، افعی . ج . حیات . 1"} -{"line": "46479 حیوان (حِ) [ ع . ] (اِ.) جانور. ج . حیوانات . 1"} -{"line": "46480 خ (حر.) حرف نهم از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر عدد «600» می باشد. 1"} -{"line": "46481 خا ( ص فا.) در ترکیب به معنی «خاینده » آید، آن که چیزی را بخاید: انگشت خا، شکرخا. 1"} -{"line": "46482 خاب (ص . اِ) بازپس افکنده . 1"} -{"line": "46483 خابیه ( یَ یا یِ) [ ع . خابئة ] (اِ.) خم، خنب . 1"} -{"line": "46484 خاتم (تِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) ختم کننده . 2 - (اِ.) پایان، عاقبت . 1"} -{"line": "46485 خاتم (تَ) [ ع . ] (اِ.)1 - انگشتری . 2 - مهر، نگین . ج . خواتم . 3 - آخری، آخرین . 4 - اشیایی مثل قاب عکس، جای قلم و مانند آن که بر روی آن با عاج، استخوان، فلز و چوب زینت کاری و نقش و نگار شده باشد. 1"} -{"line": "46486 خاتم کاری (تَ) [ ع - فا. ] (حامص .) شغل و عمل خاتم کار، خاتم بندی . 1"} -{"line": "46487 خاتمه (تِ مِ یا مَ) [ ع . خاتمة ] (اِفا.) مؤنث خاتم، پایان، انجام . ج . خواتیم . 1"} -{"line": "46488 خاتمه دادن ( خاتمه دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پایان دادن امری را، به پایان رسانیدن . 1"} -{"line": "46489 خاتون [ تر. ] (اِ.) 1 - بانوی بزرگ زاده . 2 - کدبانو، بی بی . 1"} -{"line": "46490 خاثر (ثِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسته، دلمه شده . 2 - شوریده دل . 3 - تباه عقل گشته . 1"} -{"line": "46491 خاج [ ارمن . ] (اِ.) 1 - صلیب، چلیپا. 2 - یکی از خال های ورق، گشنیز. 1"} -{"line": "46492 خاج (اِ.) نرمة گوش که در آن گوشواره کنند. 1"} -{"line": "46493 خاخام [ عبر. ] (اِ.) عنوان پیشوایان دینی یهود؛ ربانی . 1"} -{"line": "46494 خاد (اِ.) زغن . 1"} -{"line": "46495 خادر (د) [ ع . ] (ص .) 1 - پرده نشین . 2 - سست، کسل . 3 - متحیر، سرگشته . 1"} -{"line": "46496 خادع (د) [ ع . ] (اِفا. ص .)فریبنده، خدعه کننده . 1"} -{"line": "46497 خادم (د) [ ع . ] (اِفا.) خدمتگزار، مستخدم . ج . خُدّام . 1"} -{"line": "46498 خادمه (د مِ) [ ع . خادمة ] (اِفا.) خدمتکار زن، کنیز، کلفت . ج . خادمات . 1"} -{"line": "46499 خاده (د) (اِ.) هر چوب راست و بلند. 1"} -{"line": "46500 خار [ په . ] (اِ.) 1 - گیاهی که دارای شاخه های باریک و نوک تیز و خراشنده است، شوک . 2 - هر یک از سیخ های نوک شاخه های درختان، تیغ درخت . 3 - هر چیز نوک تیز و خراشنده . 4 - هر یک از تیغ های مهرة گردن . 1"} -{"line": "46501 خارا [ په . ] (اِ.) 1 - نوعی سنگ سخت، گرانیت . 2 - نوعی پارچة ابریشمی موجدا ر. 1"} -{"line": "46502 خاراندن (دَ) (مص م .) = خارانیدن : با سرِ ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری ) را برای برطرف کردن خارش کشیدن . 1"} -{"line": "46503 خارانو (اِ.) جوجه تیغی . 1"} -{"line": "46504 خاربست (بَ) (اِمر.) پرچین، پرچینی ساخته شده از خار و خاشاک . 1"} -{"line": "46505 خاربن (بُ) (اِمر.) بوتة خار، گیاه خاردار. 1"} -{"line": "46506 خارج (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) خروج کننده . 2 - (اِ.) بیرون، ظاهر چیزی . 1"} -{"line": "46507 خارج خواندن ( خارج خواندن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خارج شدن خواننده از آهنگ موسیقی . 1"} -{"line": "46508 خارج شدن ( خارج شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - بیرون شدن، بیرون رفتن (از خانه، شهر و غیره .) 2 - ترک کردن (اداره، موسسه و غیره ). 1"} -{"line": "46509 خارجه (رِ جِ) [ ع . خارجة ] (اِ.) 1 - مؤنث خارج . (در زبان فارسی به همین صورت پذیرفته شده صرف نظر از تَأنیث آن ). 2 - خارج از مملکت، بیگانه . 1"} -{"line": "46510 خارجی (رِ) خارجی [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - بیرونی . 2 - بیگانه . 3 - در قدیم به مخالفان خلیفه می گفتند. ج . خوارج . 1"} -{"line": "46511 خارخار (اِ.) 1 - خارش بدن . 2 - دلواپسی، اضطراب . 1"} -{"line": "46512 خارخسک (خَ سَ)(اِمر.) 1 - گیاهی است بیابانی با شاخه هایی که روی زمین می خوابد و خارهای سه پهلو دارد. 2 - (کن ) شخص مزوّر و مردم آزار. 1"} -{"line": "46513 خارستان (رِ) (اِمر.) جای پرخار، خارسان . 1"} -{"line": "46514 خارش (رِ) 1 - (اِمص .) خاریدن . 2 - (اِ.) گر، بیماری پوستی که با خارش همراه است . 1"} -{"line": "46515 خارشتر (شُ تُ) (اِمر.) گیاهی است خاردار با گل های خوشه ای به رنگ سرخ یا سفید و برگ های کرکدار، عرق آن برای شستشوی کلیه مفید است . 1"} -{"line": "46516 خارق (رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پاره کننده . 2 - (اِ.) هر چه که برخلاف نظم طبیعی باشد. 1"} -{"line": "46517 خاره (رِ) (اِ.) نک خارا. 1"} -{"line": "46518 خارپشت (پُ) (اِمر.) جوجه تیغی . 1"} -{"line": "46519 خارکش (کُ) (ص فا. اِمر.) = خارکشنده : کفشی که روی موزه به پا کنند؛ سرموزه . 1"} -{"line": "46520 خارکن (کَ) 1 - (ص فا.) کسی که خار را از زمین می کند. 2 - (اِ.) آهنگی در موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "46521 خاریدن (دَ) 1 - (مص ل .) خارش کردن، احساس خارش داشتن . 2 - (مص م .) خاراندن، دفع خارش کردن . 1"} -{"line": "46522 خاز (اِ.) چرک، ریم . 1"} -{"line": "46523 خاز (اِ.) نوعی پارچة کتانی مانند متقال . 1"} -{"line": "46524 خازن (ز) [ ع . ] (اِفا. اِ.) 1 - خزانه دار. 2 - نام قطعه ای است در بعضی از دستگاه های برقی که انرژی به صورت برق در آن ذخیره می شود. 1"} -{"line": "46525 خازنه (زَ نِ) (اِمر.) خواهرزن . 1"} -{"line": "46526 خازه (ز) (اِ.) 1 - سرشته، خمیر کرده . 2 - گِلی که مخصوص مالیدن به دیوار بود. 1"} -{"line": "46527 خاستن (تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - برپا شدن، بلند شدن . 2 - پدید آمدن . 3 - عاید شدن، فایده داشتن . 1"} -{"line": "46528 خاسته (تِ) (ص مف .) 1 - بلند شده . 2 - پدید آمده . 1"} -{"line": "46529 خاستگاه (اِمر.)جایی که چیزی ازآن برمی خیزد یا در آن پدید می آید، منشأ، منبع . 1"} -{"line": "46530 خاسر (س ِ) [ ع . ] (اِفا.) زیانکار، زیان رسیده . 1"} -{"line": "46531 خاسی ء (س ِ) [ ع . ] (ص .) رانده شده، دور داشته . 1"} -{"line": "46532 خاش (اِ.) عاشق شوریده . 1"} -{"line": "46533 خاش (اِ.) = خش . خشو. خوشه : مادرزن، مادر شوهر. 1"} -{"line": "46534 خاش (اِ.) ریزة چوب و علف . 1"} -{"line": "46535 خاشاک (اِ.) ریزة چوب و علف و کاه . 1"} -{"line": "46536 خاشع (ش ِ) [ ع . ] (اِفا.) فروتنی کننده . 1"} -{"line": "46537 خاشه (ش ِ) (اِ.) نک خاشاک . 1"} -{"line": "46538 خاشک (شَ) (اِ.) نک خاشاک . 1"} -{"line": "46539 خاص (صّ) [ ع . ] (ص .) 1 - ویژه، برگزیده . 2 - منفرد، ممتاز. 3 - برگزیدة قوم . ؛ خاص و عام همة افراد، افراد برگزیده و افراد عادی . 1"} -{"line": "46540 خاصره (ص رِ) [ ع - خاصرة . ] (اِ.) استخوانی است مسطح و پهن و درشت که به دور خود پیچ خورده و شبیه به یک بال می باشد و آن استخوان با استخوان دیگر نظیر خود، استخوان خاجی لگن خاصره را می سازد. 1"} -{"line": "46541 خاصه (صِّ) [ ع . خاصة ] 1 - (اِ.) خاص، ویژه . 2 - خویش و مقرب کسی . 3 - برگزیدة قوم . ج . خواص . 4 - (ق .) مخصوصاً، به ویژه . 1"} -{"line": "46542 خاصه گرفتن ( خاصه گرفتن . گِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نزدیک کردن، مقرب ساختن . 1"} -{"line": "46543 خاصگی (ص ) [ ع - فا. ] (ص .)1 - ندیم، مقرب . 2 - خزینه دار. 3 - کنیزک زیبا.4 - هرچیز نفیس . 1"} -{"line": "46544 خاصیت (یَّ) [ ع . خاصیة ] (اِ.) 1 - سرشت، خوی . 2 - فایده، اثر. ج . خصائص . 1"} -{"line": "46545 خاضع (ض ) [ ع . ] (اِفا.) فروتنی کننده . 1"} -{"line": "46546 خاطب (طِ) [ ع . ] (اِفا. ص .)1 - خطیب، سخنران . ج . خطباء. 2 - خواستگار. 1"} -{"line": "46547 خاطر (طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه که در دل گذرد. 2 - دل، ضمیر. 3 - ذهن، حافظه . 1"} -{"line": "46548 خاطر آزرده ( خاطر آزرده . زُ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) ملول، متأثر. 1"} -{"line": "46549 خاطرآسوده ( خاطرآسوده . د) [ ع - فا. ] (ص مف .) بی دغدغه، کسی که او را رنجی و ناراحتی نباشد. 1"} -{"line": "46550 خاطرآشفته ( خاطرآشفته . شُ تِ) [ ع - فا. ] (ص مف .) کسی که خاطرش پریشان باشد، پریشان دل . 1"} -{"line": "46551 خاطرات ( خاطرات .) [ ع . ] (اِ.) جِ خاطره ؛ مجموعة رویدادها و سرگذشت های مربوط به یک شخص یا یک دوره . 1"} -{"line": "46552 خاطرجمع ( خاطرجمع . جَ) [ ع . ] (ص مر.) آسوده، بی تشویش . 1"} -{"line": "46553 خاطرخواه ( خاطرخواه . خا) [ ع - فا. ] (ص .) عاشق، محب . 1"} -{"line": "46554 خاطرخواهی ( خاطرخواهی . خا) [ ع - فا. ] (حامص .) عشق، علاقه، محبت . 1"} -{"line": "46555 خاطرنشان ( خاطرنشان . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) یادآور. 1"} -{"line": "46556 خاطره (طِ رِ) [ ع . ] (اِ.) ضمیر، اندیشه و خیال، یادبود، یادگار، آن چه بر کسی گذشته و اثرش در ذهن مانده . 1"} -{"line": "46557 خاطف (طِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن چه که چشم را خیره کند. 2 - تیری که به زمین بخورد و سپس به سوی هدف رود. 1"} -{"line": "46558 خاطی [ ع . خاطی ء ] (اِفا.) خطاکننده، خطاکار. 1"} -{"line": "46559 خافض (فِ) [ ع . ] (اِفا.) پست کننده، خوار - کننده . 1"} -{"line": "49486 رزمناو ( رزمناو .) (اِمر.) کشتی جنگی . 1"} -{"line": "46560 خافق (فِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - مضطرب . 2 - غایب، پنهان . 3 - خالی . 1"} -{"line": "46561 خافقین (فِ قِ) [ ع . ] (اِ.) مشرق و مغرب، خاور و باختر. 1"} -{"line": "46562 خاقان [ تُر - معر. ] (اِ.) لقبی برای پادشاهان چین و ترکستان . ج . خواقین . 1"} -{"line": "46563 خال [ ع . ] (اِ.) نقطة سیاه یا لکه ای که روی پوست بدن یا چیزی دیگر ظاهر شود. ج . خیلان . 1"} -{"line": "46564 خال [ ع . ] (اِ.) دایی، خالو. 1"} -{"line": "46565 خالب (لِ) [ ع . ] (ص فا.) فریبنده . 1"} -{"line": "46566 خالد (لِ) [ ع . ] (ص .) پاینده، جاوید. 1"} -{"line": "46567 خالص (لِ) [ ع . ] (ص .) بی آمیغ، بی آلایش . 1"} -{"line": "46568 خالصه (لِ ص ) [ ع . خالصة ] (اِ.) زمینی که متعلق به دولت باشد. 1"} -{"line": "46569 خالق (لِ) [ ع . ] (اِفا.) آفریننده، خلق کننده . 1"} -{"line": "46570 خاله (لِ) [ ع . خالة ] (اِ.)خواهر مادر. ج .خالات . 1"} -{"line": "46571 خاله زنک ( خاله زنک . زَ نَ) (ص مر.) (کن .) شخص دارای رفتار و گفتار مبتذل، سخن چین و پی گیر موضوع های بی اهمیت و غیرجدی . 1"} -{"line": "46572 خالو (اِ.) دایی، برادر مادر. 1"} -{"line": "46573 خالکوبی (حامص .) عمل نقش زنی به وسیلة سوزن بر پوست بدن . 1"} -{"line": "46574 خالی [ ع . ] (ص .) 1 - تهی . 2 - آزاد، رها. 1"} -{"line": "46575 خالی بندی (بَ) (حامص .) لاف زنی، دروغ - گویی . 1"} -{"line": "46576 خالی کردن (کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - تهی کردن . 2 - خلوت کردن . 1"} -{"line": "46577 خالیه (لِ یَ) [ ع . خالیة ] (ق .) گذشته، قدیم . 1"} -{"line": "46578 خام (ص .) 1 - ناپخته . 2 - چرم دباغی نشده . 3 - بی تجربه . 4 - ناپیراسته . 1"} -{"line": "46579 خام درایی (دَ) (اِمص .) بیهوده گویی . 1"} -{"line": "46580 خام طبع (طَ) (ص مر.) کسی که اندیشه های بیهوده دارد. 1"} -{"line": "46581 خام طمع (طَ مَ) (ص مر.) کسی که آرزوهای بیهوده در سر می پروراند. 1"} -{"line": "46582 خامد (مِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - خاموش، ساکت، آرمیده . 2 - بی حرکت، بی جنبش . 1"} -{"line": "46583 خامدست (دَ) (ص مر.) ناشی، ناوارد در کار. 1"} -{"line": "46584 خامش (مُ) (ص .) نک خاموش . 1"} -{"line": "46585 خامل (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - گمنام . 2 - بی قدر، فرومایه . 1"} -{"line": "46586 خامه (مِ) (اِ.) 1 - ابریشم خام . 2 - سرشیر. 3 - قلم . 4 - توده، تل ریگ . 1"} -{"line": "46587 خامه زن ( خامه زن . زَ) (ص فا.) نقاش، صورتگر. 1"} -{"line": "46588 خاموش (ص .) ساکت، آرام . 1"} -{"line": "46589 خان [ تر. ] (اِ.) رییس، سرور. 1"} -{"line": "46590 خان و مان (نُ) (اِمر.) دار و ندار، خانه و هر آن چه که متعلق به آن است . 1"} -{"line": "46591 خان (اِ.) 1 - خانه، سرا. 2 - لانة زنبور. 3 - شیارهای داخل لولة اسلحه . 1"} -{"line": "46592 خان خانی [ تر - فا. ] (حامص .) حکومتی با دولت مرکزی ضعیف، که هر بخش از کشور برای خود امیری داشته باشد. 1"} -{"line": "46593 خان غرد (غَ) (اِمر.) خانة تابستانی . 1"} -{"line": "46594 خاندان (اِمر.) خانواده، دودمان . 1"} -{"line": "46595 خانقاه [ معر. ] (اِمر.) 1 - خانه، سرا. 2 - محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند. 1"} -{"line": "46596 خانم (نُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - زن بزرگ زاده . 2 - عنوانی که برای احترام، پیش یا پس از نام زنان گفته می شود. 1"} -{"line": "46597 خانم بازی (نُ) (حامص .) عشقبازی و آمیزش جنسی با زنانی که همسر شخص نیستند. 1"} -{"line": "46598 خانمان (نْ یا نُ) (اِمر.) نک خان و مان . 1"} -{"line": "46599 خانمان سوز ( خانمان سوز .) (ص فا.) امری که سبب از بین رفتن خانمان شود، خانمان برانداز. 1"} -{"line": "46600 خانمی (نُ) (ص .) ویژگی زنی که دارای شخصیت و بزرگواری و بزرگ منشی باشد. 1"} -{"line": "46601 خانه (نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - اتاق . 2 - سرای، دار. ؛ خانه بخت رفتن کنایه از: شوهر کردن . 1"} -{"line": "46602 خانه به دوش ( خانه به دوش . ب) (ص مر.) آواره . 1"} -{"line": "46603 خانه خدا ( خانه خدا خُ) (اِمر.) صاحبخانه . 1"} -{"line": "46604 خانه خراب ( خانه خراب . خَ) (ص مر.) 1 - تهیدست، بدبخت . 2 - نوعی نفرین دال بر آرزوی بدبختی کسی . مق . خانه آبادان . 1"} -{"line": "46605 خانه دار ( خانه دار .) (ص مر.) کسی که به کارهای خانه پردازد، زنی که امور خانه را با نظم و اقتصاد اداره کند. 1"} -{"line": "46606 خانه داری ( خانه داری .) (حامص .) 1 - هنر ادارة خانه یا مجموعة آگاهی های مربوط به آن مانند: آشپزی، خیاطی ... 2 - شغل و عمل خانه دار. 1"} -{"line": "46607 خانه زاد ( خانه زاد .) (ص مف .) فرزند خدمتکار که در خانة ارباب به دنیا آمده باشد. 1"} -{"line": "46608 خانه شاگرد ( خانه شاگرد . گِ) (ص مر.) پسری که کارهای خانه را انجام دهد، شاگردخانه . 1"} -{"line": "46609 خانه نشین ( خانه نشین . نِ) (ص فا.) منزوی، گوشه - نشین . 1"} -{"line": "46610 خانواده (نْ یا نِ د) (اِمر.) 1 - اهل خانه، اهل البیت . 2 - مجموعة افراد دارای پیوند سببی یا نسبی که در زیر یک سقف زندگی می کنند. 3 - مجموعه خویشاوندان، خاندان . 4 - تیره، خاندان . 1"} -{"line": "46611 خانوادگی (نْ یا نِ د) (ص نسب .) مربوط یا منسوب به خانواده . 1"} -{"line": "46612 خانوار (نِ) (اِمر.) = خانه وار: تعداد افراد یک خانواده . 1"} -{"line": "46613 خانگاه (اِمر.) نک خانقاه . 1"} -{"line": "46614 خانگی (نِ یا نَ) (ص نسب .) 1 - منسوب و مربوط به خانه . 2 - آن چه در خانه تهیه کنند. 3 - حیوانی که در خانه نگهداری شود. 1"} -{"line": "46615 خانی [ تر - فا. ] (ص .) 1 - زری که در ماوراء - النهر رایج بوده . 2 - زر خالص . 1"} -{"line": "46616 خانی (اِ.) 1 - چشمه . 2 - حوض . 1"} -{"line": "46617 خانیچه (چِ یا چَ) (اِمصغ .)1 - چشمة کوچک . 2 - حوض کوچک . 1"} -{"line": "46618 خاور (وَ) (اِ.) 1 - مغرب . 2 - مشرق . 1"} -{"line": "46619 خاوران (وَ) [ په . ] (اِ.) 1 - مغرب . 2 - مشرق . 1"} -{"line": "46620 خاوند (وَ) (اِ.) خداوند، صاحب . 1"} -{"line": "46621 خاوندگار (وَ) (اِمر.) خداوندگار. 1"} -{"line": "46622 خاویار (اِ.) تخم نوعی سگ ماهی که بسیار مقوی و گرانبهاست . 1"} -{"line": "46623 خاویه (وِ یَ یا یِ) [ ع . خاویة ] (ص .) زمین خالی (از سکنه .) 1"} -{"line": "46624 خاک [ په . ] (اِ.) 1 - رویة زمین که باعث رویاندن نباتات می شود، تراب . 2 - مملکت، کشور. 3 - گور، قبر، گورستان . 4 - چیز بی قدر ؛ خاک بر سر شدن کنایه از: سخت بی نوا شدن، دچار رویدادی بسیار غم انگیز شدن . ؛ به خاک افتادن کنایه از: زبون شدن . ؛ به خاک افکندن کنایه از: شکست دادن . 1"} -{"line": "46625 خاک انداز (اَ) (اِمر.) بیلچه ای دارای دستة کوتاه که از فلز یا پلاستیک سازند و با آن آشغال و غیره را به کمک جارو جمع کنند. 1"} -{"line": "46626 خاک دان (اِمر.) 1 - محل ریختن خاک و خاکروبه، مزبله . 2 - کنایه از: دنیا، جهان عالم . 1"} -{"line": "46627 خاک و خل (کُ خُ) (اِمر.) گرد و خاک انباشته بر کف زمین های خاکی . 1"} -{"line": "46628 خاک کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - به خاک سپردن، دفن کردن . 2 - در کُشتی، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن . 1"} -{"line": "46629 خاکرو (ص مر.) مجازاً متواضع، فروتن . 1"} -{"line": "46630 خاکروبه (ب) (اِمر.) خاشاک و آشغال که به سبب روفتن جایی گرد آید. 1"} -{"line": "46631 خاکریز (اِ.) 1 - سنگر. 2 - محلی که خاک در آن ریزند. 1"} -{"line": "46632 خاکسار (ص مر.) 1 - مانند خاک . 2 - افتاده، فروتن . 3 - (کن .) پست، خوار، ذلیل . 1"} -{"line": "46633 خاکستر (کِ تَ) (اِ.) گردی که پس از سوختن چوب، زغال و غیره به جای ماند. 1"} -{"line": "46634 خاکسترنشین ( خاکسترنشین . نِ) (ص مر.) فقیر، بیچاره . 1"} -{"line": "46635 خاکستری ( خاکستری .) (ص نسب .) به رنگ خاکستر. 1"} -{"line": "46636 خاکشیر (اِ.) = خاکشی . خاکشو. خاکژی : گیاهی است خودرو که ارتفاع آن به نیم متر می رسد. شاخه خایش باریک و برگ های دراز و گل های کوچک و زرد دارد. دانه های آن سرخند و در غلافی جا دارند. ملین و طبع خنک دارد و در تابستان بیشترمصرف می شود. 1"} -{"line": "46637 خاکشیرمزاج (مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - سازگار با خلق های گوناگون . 2 - (کن .) بچه باز. 1"} -{"line": "46638 خاکه (کِ) (اِ.) 1 - خرده های بسیار ریز هر چیز. 2 - خاک مانند و نرم، ساییده شده : خاکه زغال، خاکه قند. 1"} -{"line": "46639 خاکی (ص نسب .) 1 - منسوب به خاک، زمینی . مق آبی . 2 - ساکن کرة زمین، آدمی . ج . خاکیان . 3 - (کن .) درویش . 1"} -{"line": "46640 خاگ [ په . ] (اِ.) تخم مرغ . 1"} -{"line": "46641 خاگینه (نِ) (اِمر.) خوراک ساده ای که از مخلوط کردن زرده و سفیدة تخم مرغ و سرخ کردن آن در روغن درست می شود. 1"} -{"line": "46642 خایب (یِ) [ ع . خائب ] (ق .) ناامید. 1"} -{"line": "46643 خایسک (یِ) (اِ.) پتک . 1"} -{"line": "46644 خایض (یِ) [ ع . خائض ] (اِفا.) فرورونده . 1"} -{"line": "46645 خایف (یِ) [ ع . خائف ] (ص .) ترسیده، ترسان . 1"} -{"line": "46646 خاین (یِ) [ ع . خائن ] (اِفا.) خیانتکار. 1"} -{"line": "46647 خایه (یِ) [ په . ] (اِ.) 1 - تخم، تخم مرغ . 2 - تخم انسان یا حیوان نر. ؛ خایه کسی را مالاندن کنایه از: چاپلوسی کردن، تملق اغراق آمیز کردن . ؛مثل خایه حلاج لرزیدن به شدت ترسیدن . 1"} -{"line": "46648 خایه مال ( خایه مال .) (ص فا.) چاپلوس، متملق . 1"} -{"line": "46649 خاییدن (دَ) (مص م .) جویدن . 1"} -{"line": "46650 خباثت (خَ ثَ) [ ع . خباثة ] (اِمص .) پلیدی، ناپاکی . 1"} -{"line": "46651 خباز (خَ بّ) [ ع . ] (ص .) نانوا. 1"} -{"line": "46652 خبازی (خَ بّ) [ ع - فا. ] (حامص .) نانواگری . 1"} -{"line": "46653 خباط (خُ) [ ع . ] (اِ.) حالت شبیه دیوانگی، شوریدگی مغز، شوریده مغزی، پری زدگی . 1"} -{"line": "46654 خباک (خَ) (اِ.) 1 - چهاردیواری سرگشاده که گاو و گوسفند و دیگر چارپایان را در آن نگاه داری کنند. 2 - کنایه از: جای خفه و تنگ . 1"} -{"line": "46655 خبایا (خَ) [ ع . ] (اِ.)جِ خبیئه ؛ پوشیده ها، نهفته ها. 1"} -{"line": "46656 خبایث (خَ یِ) (ص . اِ.) جِ خبیث . 1"} -{"line": "46657 خبب (خَ بَ) [ ع . ] (مص ل .) تیز دویدن، پویه . 1"} -{"line": "46658 خبث (خ َ بَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) پلیدی، نجاست . 2 - (اِ.) جرمی که از فلزات پس از گ د اختن آن ها در کوره باقی ماند. 3 - چیزی که از آن فایده ای برده نشود. 1"} -{"line": "46659 خبث (خُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پلیدی، ناپاکی . 2 - بدذاتی، بدسرشتی . 1"} -{"line": "46660 خبجه (خَ جِ) (اِ.) نک تمر. 1"} -{"line": "46661 خبر (خَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آگاهی، اطلاع . 2 - گفتاری که از پیامبر یا امام نقل شود.3 - کلمه ای است در جمله که حالت یا صفت مبتداء را بیان می کند. 4 - در صنعت چاپ مطلبی که برای حروفچینی فرستاده می شود. 5 - اتفاق، حادثه . 6 - (عا.) هشیار، مطلع . 1"} -{"line": "46662 خبرت (خِ یاخُ رَ) [ ع . خبرة ] (اِمص .) 1 - دانا و آزموده بودن . 2 - دانایی، تجربه . 1"} -{"line": "46719 خدر (خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پرده . 2 - پرده ای که برای دختران و زنان در یک طرف خانه بزنند. ج . اخدار، خدور. 1"} -{"line": "46663 خبردار ( خبردار .) [ ع - فا. ] 1 - (ص مر.) باخبر، آگاه . 2 - (اِ.) وضع یا کیفیت ایستادن به حالت راست، پاها چسبیده به هم و دست ها چسبیده به پهل و و سر در حالت قایم . 1"} -{"line": "46664 خبرنگار ( خبرنگار . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) (ص مر.) کسی که اخبار را برای روزنامه و مجله یا جهت خبرگزاری تهیه کند. 1"} -{"line": "46665 خبره (خِ یا خُ رِ) [ ع . خبرة ] 1 - (مص م .) دانستن حقیقت و کنه چیزی را. 2 - (ص .) آگاه، دانا. 1"} -{"line": "46666 خبرچین (خَ بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) جاسوس، آن که رفتار و گفتار کسی را برای دیگران نقل کند. 1"} -{"line": "46667 خبرگزاری ( خبرگزاری . گُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) سازمانی که خبرها را کسب و منتشر کند. 1"} -{"line": "46668 خبز (خُ) [ ع . ] (اِ.) نان . 1"} -{"line": "46669 خبط (خَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - به بیراهه رفتن، کژروی . 2 - سهو، اشتباه . 1"} -{"line": "46670 خبل (خَ بَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - دچار جنون شدن . 2 - فلج شدن . 1"} -{"line": "46671 خبل (خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فاسد کردن، تباه کردن . 2 - (اِمص .) فساد، تباهی . 1"} -{"line": "46672 خبن (خَ) [ ع . ] (مص م .) پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی . 1"} -{"line": "46673 خبوک (خَ) (ص .) محکم، استوار. 1"} -{"line": "46674 خبک (خَ بَ) (اِ.) فشردگی گلو، خفگی . 1"} -{"line": "46675 خبیئه (خَ ئِ یا ئَ ) [ ع . خبیئة ] (ص . اِ.) پنهان، مخفی . 1"} -{"line": "46676 خبیث (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پلید، ناپاک . 2 - بد سیرت . ج . خبثاء. 1"} -{"line": "46677 خبیر (خَ) [ ع . ] (ص .) آگاه، ج . خبراء. 1"} -{"line": "46678 ختار (خَ یا خُ) (اِ.) پاک کردن باغ و زراعت از خار و دیگر گیاهان خودرو. 1"} -{"line": "46679 ختام (خِ) [ ع . ] (اِ.) پایان، آخر، انجام . 1"} -{"line": "46680 ختان (خِ) [ ع . ] (مص م .) ختنه کردن . 1"} -{"line": "46681 ختایی (خَ) (ص نسب .) 1 - از مردم ختا. 2 - یکی از طرح های اساسی و قراردادی هنرهای تزیینی ایرانی که در قالی و کاشی و تذهیب به کار رود و آن طرح نموداری است از شاخة درخت یا بوته با گل و برگ و غنچه . 1"} -{"line": "46682 ختل (خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فریفتن، گول زدن . 2 - (اِ.) فریب، افسون . 1"} -{"line": "46683 ختلان (خَ) (اِ.) نام ناحیه ای از بدخشان در ماورالنهر که اسبان خوب و زنان زیبارویش معروف بودند. 1"} -{"line": "46684 ختلی (خَ) (ص نسب .) منسوب به ختلان . 1"} -{"line": "46685 ختم (خَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به پایان رساندن، به سر آوردن . 2 - مهر کردن نامه یا هر چیز دیگر. 3 - قرآن را از اوّل تا آخر خواندن . 4 - مجلس عزاداری، مجلس ترحیم . 1"} -{"line": "46686 ختمخالی (خَ)(ص .)(عا.) خال خالی، راه راه، دارای لکه های غیر از رنگ اصلی متن . 1"} -{"line": "46687 ختن (خَ تَ) (اِ.) داماد. 1"} -{"line": "46688 ختنبر (خَ تَ بَ) (ص .) تهیدستی که لاف توانگری زند. 1"} -{"line": "46689 ختنه (خَ نِ) [ از ع . ] (مص م .) بریدن غلاف سر آلت مرد. 1"} -{"line": "46690 ختنه سوران ( ختنه سوران .) [ ع - فا. ] (اِمر.) جشنی که برای ختنه کردن کودکان برپا دارند. 1"} -{"line": "46691 خجاره (خَ یا خُ رِ) (ص .) اندک . 1"} -{"line": "46692 خجالت (خِ لَ) [ ع . ] (اِمص .) شرمساری، شرمزدگی . 1"} -{"line": "46693 خجالت زده ( خجالت زده . زَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) شرمسار، خجل . 1"} -{"line": "46694 خجسته (خُ جَ تِ) (ص .) 1 - مبارک، میمون . 2 - نیک، خوب . 1"} -{"line": "46695 خجسته ( خجسته .) (اِ.) گل همیشه بهار. 1"} -{"line": "46696 خجستگی (خُ جَ تَ یا تِ) (حامص .) فرخندگی، مبارکی . 1"} -{"line": "46697 خجل (خَ جَ) [ ع . ] (اِمص .) شرمساری، شرمندگی . 1"} -{"line": "46698 خجل (خَ جِ) [ ع . ] (ص .) شرمنده، شرمسار. 1"} -{"line": "46699 خجلان (خَ) [ ع . ] (ص .) شرمگین، شرمسار. 1"} -{"line": "46700 خجلت (خِ لَ) [ ع . خجلة ] (اِمص .) شرمندگی، شرمساری . 1"} -{"line": "46701 خجول (خَ) [ ع . ] (ص .) شرمگین، شرمنده . 1"} -{"line": "46702 خجک (خَ جَ)(اِ.) 1 - لکه، داغ . 2 - خال سفیدی که در چشم پیدا شود. 1"} -{"line": "46703 خجیر (خُ) (ص .) 1 - خوب، نیک . 2 - زیبا، خوبرو. 1"} -{"line": "46704 خد (خَ دّ) [ ع . ] (اِ.) چهره، رخسار. ج . خدود. 1"} -{"line": "46705 خدا (خُ) [ په . ] (اِ.) 1 - آفرینندة جهان . 2 - مالک، صاحب . 1"} -{"line": "46706 خدابیامرز ( خدابیامرز . مُ)(ص مر.)مرحوم، شادروان، مغفور. (در مورد مرده گویند). 1"} -{"line": "46707 خداحافظ ( خداحافظ . فِ) (اِمر.) بدرود، تودیع . 1"} -{"line": "46708 خدارت (خِ رَ) [ ع . خدر ] (اِمص .) پرده نشینی (زن )، مخدره بودن . 1"} -{"line": "46709 خداع (خِ) [ ع . ] (اِمص .)فریبکاری، فریب آوری . خداع (خَ دّ) [ ع . ] (ص فا.) فریبکار، فریفتار، سخت مکار. 1"} -{"line": "46710 خدام (خُ دّ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ خادم ؛ خدمتکاران، خدمتگزاران . 1"} -{"line": "46711 خداوند (خُ وَ) (اِمر.) 1 - صاحب، مالک . 2 - پادشاه 3 - آفریدگار. 1"} -{"line": "46712 خداوندگار ( خداوندگار .) (اِمر.) 1 - مالک، صاحب . 1"} -{"line": "46713 خداوندی ( خداوندی .) (حامص .) 1 - مالکیت، صاحب بودن . 2 - پادشاهی . 3 - الوهیت . 1"} -{"line": "46714 خداوکیلی (خُ. وَ) (ق مر.) به راستی، درحقیقت . 1"} -{"line": "46715 خداپرست ( خداپرست . پَ رَ) (ص فا.) آن که خدا را پرستش کند. 1"} -{"line": "46716 خدایگان (خُ) (اِمر.) 1 - مالک بزرگ . 2 - پادشاه بزرگ . 1"} -{"line": "46717 خدایی (خُ) (حامص .) الوهیت، خداوندی . 1"} -{"line": "46718 خدر (خَ دَ) [ ع . ] (اِمص .) سستی، به خواب رفتن اعضای بدن . 1"} -{"line": "46720 خدره (خُ رِ) (اِ.) 1 - ریزه و خرده . 2 - شرارة آتش . 1"} -{"line": "46721 خدش (خَ) [ ع . ] (اِ.) اثری که از زخم یا خراش باقی بماند. 1"} -{"line": "46722 خدشه (خَ ش ) [ ع . خدشة ] (اِ.) خراش . 1"} -{"line": "46723 خدعه (خُ عِ) [ ع . حدعة ] (اِ.) مکر، حیله و فریب . 1"} -{"line": "46724 خدم (خَ دَ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ خادم ؛ خدمتکاران، چاکران . 1"} -{"line": "46725 خدمت (خِ مَ) [ ع . خدمة ] (اِمص .) 1 - بندگی، چاکری . 2 - (عا.) خدمت نظام وظیفه . ؛ خدمت به کران بردن به پایان رساندن خدمت، کامل کردن خدمت . ؛ خدمت (کسی ) رسیدن کنایه از: الف - دیدار کردن با کسی . ب - کسی را به شدت تنبیه کردن . 1"} -{"line": "46726 خدمتکار ( خدمتکار .) [ ع - فا. ] (ص .) نوکر، چاکر. 1"} -{"line": "46727 خدمتگزار ( خدمتگزار . گُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) نوکر، مستخدم . 1"} -{"line": "46728 خدمه (خَ دَ مِ) [ ع . خدمة ] (اِ. ص .) جِ خادم ؛ خدمتکار. 1"} -{"line": "46729 خدن (خِ) [ ع . ] (اِ.) دوست، یار. ج . اخدان . 1"} -{"line": "46730 خدنگ (خَ دَ) (اِ.) درختی است با چوبی بسیار سخت و محکم که از آن نیزه و تیر و زین اسب درست کنند. 1"} -{"line": "46731 خدو (خَ) (اِ.) آب دهان، بزاق . 1"} -{"line": "46732 خدوک (خَ)1 - (ص .)آشفته، پریشان . 2 - آزرده - خاطر از حسد. 3 - (اِ.) رشک، حسد. 4 - غصه، اندوه . 1"} -{"line": "46733 خدیش (خَ) (ص . اِ.) 1 - بزرگِ خانه . 2 - بانوی خانه . 1"} -{"line": "46734 خدیعت (خَ عَ) [ ع . خدیعة ] (اِ.) فریب، دستان، افسون . ج . خدایع . 1"} -{"line": "46735 خدیو (خَ) [ په . ] (اِ.) پادشاه . 1"} -{"line": "46736 خذلان (خَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - بی بهره گی از کمک و یاری . 2 - درماندگی، ضعف . 1"} -{"line": "46737 خر خاکی (خَ) (اِمر.) جانوری است از دستة بندپایان با اندامی کوچک و خاکستری رنگ که در جاهای نمور و تاریک زندگی می کند. 1"} -{"line": "46738 خر (خَ) [ په . ] (اِ.) پستانداری از راستة فردسمان جزو خانوادة اسبان . حیوانی بارکش دارای گوش های دراز و یال کوتاه، درازگوش . ؛ خر آوردن و باقالی بار کردن کنایه از: دچار دردسر و رسوایی شدن . ؛ خر خود راندن کنایه از: تنها به مسایل خود توجه کردن . ؛ خر رنگ کردن کنایه از: مردم ساده را فریفتن . 1"} -{"line": "46739 خر ( خر .) به صورت پیشوند در آغاز برخی واژه ها می آید که معنی بزرگ و نتراشیده و ناهموار می دهد: خرپشته، خرمهره . 1"} -{"line": "46740 خر (خِ) (اِ.) (عا.) گلو. خر به خر گرفتن : (عا.) گلاویز شدن . 1"} -{"line": "46741 خر (خَ رّ) (اِ.) 1 - گِل تیره و چسبنده . 2 - دُرد شراب . 1"} -{"line": "46742 خر تو خر (خَ. خَ) (اِمر.) (عا.) هرج و مرج . 1"} -{"line": "46743 خر دجال (خَ رِ دَ جّ) (اِخ .) خری که دجال کذاب در هنگام ظهور امام زمان (عج ) بر آن سوار می شود که از هر موی آن آوایی افسون کننده برمی خیزد. پشکل این خر در نظر مردم خرما جلوه می کند، مردم از پی آن می دوند و جمع می کنند و پس از خوردن درمی یابند که خرما نیست، پشکل است . 1"} -{"line": "46744 خر در چمن (خَ . دَ. چَ مَ) (اِمر.) (عا.) 1 - آواز ناهموار و خشن . 2 - هرج و مرج . 1"} -{"line": "46745 خر کردن (خَ. کَ دَ) (مص م .) فریب دادن، فریفتن . 1"} -{"line": "46746 خراب (خَ)1 - (ص .) ویران .2 - (اِمص .)ویرانی . 3 - سیاه مست . 1"} -{"line": "46747 خراب آباد (خَ) (اِ.) کنایه از: دنیا. 1"} -{"line": "46748 خرابات (خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ خرابه ؛ ویرانه ها. 2 - میخانه، میکده . 3 - قمارخانه . 4 - در عرفان، مقام و مرتبة ویرانی عادات نفسانی . 1"} -{"line": "46749 خرابه (خَ ب) [ ع . خرابة ] (اِ.) ویرانه، ویرانة به جا مانده از آبادی . 1"} -{"line": "46750 خراج (خُ) [ ع . ] (اِ.) دمل، دانه و جوشی که روی پوست بدن پیدا شود. 1"} -{"line": "46751 خراج (خَ) (اِ.) مالیات، مالیات ارضی، باج . 1"} -{"line": "46752 خراج برگرفتن (خَ. بَ. گِ رِ تَ) (مص م .) از پرداخت مالیات معاف کردن . 1"} -{"line": "46753 خراج گزار ( خراج گزار . گُ) (ص فا.) مالیات دهنده، باج دهنده . 1"} -{"line": "46754 خراد (خَ رّ) (ص .) نک خرُاط . 1"} -{"line": "46755 خراز (خَ رّ) [ ع . ] (ص فا.)1 - موزه دوز، مَشک - دوز. 2 - آن که مهره و آینه و گردن بند و مانند آن فروشد. 1"} -{"line": "46756 خرازی (خَ رّ) [ ع - فا. ] (اِمر.) دکانی که در آن مهره، آینه، گردن بند و زیورآلات زنانه به فروش می رسد. 1"} -{"line": "46757 خراس (خَ) (اِمر.) آسیایی که با نیروی چهارپا یا خر کار می کند. 1"} -{"line": "46758 خراسان (خُ) 1 - مشرق . مق بابل، مغرب . 2 - نغمه ای است از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "46759 خراش (خَ) (اِ.) بریدگی زخم . 1"} -{"line": "46760 خراشاندن (خَ دَ) (مص م .) خراش دادن . 1"} -{"line": "46761 خراشنده (خَ شَ د) (ص فا.) خراش دهنده . 1"} -{"line": "46762 خراشیدن (خَ دَ) (مص م .) ایجاد بریدگی و زخم کردن . 1"} -{"line": "46763 خراص (خَ رّ) [ ع . ] (ص .) دروغ باف، دروغ - زن . 1"} -{"line": "46764 خراط (خَ رّ) [ ع . ] (ص .) چوب تراش، کسی که با دستگاه چوب تراشی اشیاء چوبی درست می کند. 1"} -{"line": "46765 خراطیم (خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ خرطوم . 2 - مجازاً به معنی بزرگان، مهتران . 1"} -{"line": "46766 خراطین (خَ) [ معر. خراتین ] (اِ.) کرمی دراز و سرخ رنگ که در جاهای نمناک و مرطوب بوجود می آید. 1"} -{"line": "46767 خرافات (خُ) [ ع . ] (اِ.) جِ خرافت . 1 - سخنان بی اصل . 2 - افسانه ها. 1"} -{"line": "46768 خرافت (خُ فَ) [ ع . خرافة ] (اِ.) 1 - سخن بیهوده، حدیث باطل . 2 - افسانه، اسطوره . 1"} -{"line": "46815 خرده گیر ( خرده گیر .) (ص فا.) عیب جو، ایرادگیر. 1"} -{"line": "46769 خرام (خَ یا خِ) (اِ.) 1 - رفتار از روی ناز و زیبایی . 2 - وفای به وعده . 3 - نوید، مژده . 1"} -{"line": "46770 خرامان (خُ) (ص فا.) رونده با ناز و تکبر و تبختر. 1"} -{"line": "46771 خرامنده (خُ مَ د) (ص فا.) آن که با ناز و تکبر راه رود. 1"} -{"line": "46772 خرامیدن (خُ دَ) (مص ل .) راه رفتن از روی ناز. 1"} -{"line": "46773 خرامیده (خَ د) (ص مف .) به ناز و تکبر و زیبایی و وقار رفته . 1"} -{"line": "46774 خرامین (خَ) (اِ.) نوعی علف . 1"} -{"line": "46775 خراید ( خَ یِ) [ ع . خرائد ] (اِ.) جِ خریده . 1 - لؤلؤهای ناسفته . 2 - دوشیزگان، زنان شرمگین . 1"} -{"line": "46776 خرب (خَ رِ) [ ع . ] (ص .) ویران . 1"} -{"line": "46777 خرب (خَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خراب شدن، ویران شدن . 2 - از تصرفات عروضی است مرکب از خرم و کف . 1"} -{"line": "46778 خربت (خَ بَ) (اِمر.) سوراخ پهن . 1"} -{"line": "46779 خربزه (خَ بُ ز) (اِ.) گیاهی است از تیرة کدوییان که میوه اش درشت و شیرین و آب دار است . ؛ پوست خربزه زیر پای کسی گذاشتن کنایه از: وسیلة اغفال کسی را فراهم کردن و او را دچار لغزش ساختن . 1"} -{"line": "46780 خربط (خَ بَ) 1 - (اِ.) مرغابی بزرگ . 2 - (ص .) ابله، نادان . 1"} -{"line": "46781 خربق (خَ بَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی است از تیرة آلاله ها، دارای برگ های دراز و ساقة کوتاه، با گل های پنج برگ و سرخ کم رنگ و بیخ دراز مانند پیاز و ریشه های باریک، طعم آن تلخ است و انواع بسیار دارد که مهمترین آن ها دو نوع سیاه و سفید است . 1"} -{"line": "46782 خربله (خَ بَ لَ) (اِ.) دولاب، چرخ چاه . 1"} -{"line": "46783 خربنده (خَ بَ د) (اِ.)1 - نگاهبان خر، خرکچی . 2 - کسی که خر را کرایه دهد. 1"} -{"line": "46784 خربندگی (خَ بَ د) (حامص .) 1 - نگهبانی از خر. 2 - کرایه دادن خر. 1"} -{"line": "46785 خربیواز (خَ) (اِمر.) شب پرة بزرگ، خفاش . 1"} -{"line": "46786 خرت و پرت (خِ تُ پِ) (اِمر.) (عا.) خرده ریز. 1"} -{"line": "46787 خرتال (خَ) (اِ.) = خرطال : پوست گاو که آن را از طلا یا نقره پر کنند. 1"} -{"line": "46788 خرج (خُ) [ ع . ] (اِ.) نک خرجین . 1"} -{"line": "46789 خرج (خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هزینه . 2 - حق کار و زحمت . 3 - نفقه . 4 - مادة منفجره برای پرتاب گلوله و مانند آن . 1"} -{"line": "46790 خرجی (خَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) هزینه، هزینة زندگی . ؛ خاصه خرجی ول خرجی تبعیض آمیز، بذل و ب خشش اسراف آمیز و معمولاً غیرعادلانه . 1"} -{"line": "46791 خرجین (خُ) (اِ.) کیسه مانندی که بر پشت چهارپا می گذارند و از دو طرف آویزان شده در آن اجناس را قرار می دهند. 1"} -{"line": "46792 خرحمالی (خَ. حَ) (حامص .) (عا.) زحمت مفت، عمل بی اجر. 1"} -{"line": "46793 خرخاش (خَ) (اِ.) 1 - نگرانی، اضطراب . 2 - غوغا، جنجال . 1"} -{"line": "46794 خرخر (خُ خُ) (اِ.) آوازی که از گلوی فشرده یا در خواب از گلوی شخص خفته و بعضی حیوانات برآید. 1"} -{"line": "46795 خرخره (خِ خِ رِ) (اِ.) (عا.) گلو، حنجره . ؛تا خرخره زیر قرض بودن کنایه از: بسیار مقروض بودن . 1"} -{"line": "46796 خرخشه (خَ خَ شَ) (اِ.) نک خرخاش . 1"} -{"line": "46797 خرد (خُ) [ په . ] (ص .) 1 - کوچک . 2 - کم سال، کودک . 1"} -{"line": "46798 خرد (خ ِ رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عقل . 2 - ادراک، دریافت . 1"} -{"line": "46799 خرد (خَ) (اِ.) گل و لای، لجن . 1"} -{"line": "46800 خرد کردن (خُ. کَ دَ) (مص م .) 1 - از هم پاشیدن، ریزریز کردن . 2 - کشتن، نابود کردن . 1"} -{"line": "46801 خرداد (خُ) [ په . ] (اِ.) 1 - نام یکی از امشاسپندان و ایزد موکل بر آب . 2 - ماه سوم از سال شمسی . 3 - نام روز ششم از هر ماه خورشیدی . 1"} -{"line": "46802 خردادگان (خُ) (اِمر.) جشنی در ایران باستان که در روز خرداد - ششمین روز از ماه خرداد - به مناسبت برابر شدن نام روز با نام ماه برپا می کنند. 1"} -{"line": "46803 خردسال (خُ) (ص مر.) کم سال، اندک سال، کودک . ج . خردسالان . 1"} -{"line": "46804 خردل (خَ دَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی است از تیرة چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب اما کوچکتر از آن و گل هایی به رنگ زرد. دانه های آن طعمی تند دارند که اشته اآور می باشد. 1"} -{"line": "46805 خردما (خُ) (اِ.) جانوری خوش آواز و خوش رنگ . 1"} -{"line": "46806 خردمند (خِ رَ مَ) [ په . ] (ص مر.) عاقل، دانا. 1"} -{"line": "46807 خرده (خُ د) 1 - (اِ.) ریزه، خرد. 2 - پول، طلا، دارایی . 3 - (ص .) شکسته، مغلوب . 4 - خطا، اشتباه . 5 - شرارة آتش . ؛ یک خرده عا.) اندکی، کمی . 1"} -{"line": "46808 خرده باج ( خرده باج .) (اِمر.) عوارض متفرقه . 1"} -{"line": "46809 خرده بورژوا ( خرده بورژوا .) [ فا - فر. ] (اِمر.) لایة زیرین بورژوازی که افراد آن با وجود داشتن ابزار تولیدیا سرمایه شخصی ناگزیرند برای گذراندن زندگی کار کنند و اغلب به وسیلة سرمایه داران استثمار می شوند، طبقة متوسط شهری . 1"} -{"line": "46810 خرده بینی ( خرده بینی .) (حامص .) 1 - هوشمندی، فراست . 2 - ایرادگیری . 1"} -{"line": "46811 خرده حساب ( خرده حساب . حِ) (اِمر.) 1 - بدهکاری یا بستانکاری اندک . 2 - (کن .) کینه یا دشمنی شخصی . 1"} -{"line": "46812 خرده ریز ( خرده ریز .) (اِمر.) (عا.) 1 - اشیاء کم ارزش، چیزهای کم فایده یا بیهوده . 2 - باقی ماندة هر چیز، آشغال . 1"} -{"line": "46813 خرده فرمایش ( خرده فرمایش . فَ یِ) (اِمر.) (عا.) دستورهای مختلف . فرمایش های پیاپی و خسته کننده . 1"} -{"line": "46814 خرده مردم ( خرده مردم . مَ دُ) (اِمر.) مردم طبقه سوم، مردم بی اسم و رسم . 1"} -{"line": "46816 خرز (خَ) [ ع . ] (اِ.) مهره، آن چه که مانند مهره به رشته کشند. 1"} -{"line": "46817 خرزه (خَ ز) (اِ.) آلت تناسلی مرد. 1"} -{"line": "46818 خرزهره (خَ زَ رِ) (اِمر.) گیاهی است بوته مانند دارای شاخه های باریک با گل های سفید و سرخ و برگ های دراز و تلخ و سمی که از گیاهان زینتی است . 1"} -{"line": "46819 خرس (خِ) (اِ.) پستانداری است از راستة گوشت خواران تنومند و قوی، با بدنی پُر پشم که می تواند روی دو پا بایستد و از درخت بالا رود. ؛ با خرس توی جوال رفتن کنایه از: با شخص نامناسبی سر و کار پیدا کردن . 1"} -{"line": "46820 خرس (خَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) گنگی . 1"} -{"line": "46821 خرست (خَ رَ) (ص .) سیاه مست، طافح . 1"} -{"line": "46822 خرسند (خُ سَ) (ص .) خشنود، قانع . 1"} -{"line": "46823 خرسنگ (خَ سَ) (اِمر.) سنگ بزرگ، ناهموار. 1"} -{"line": "46824 خرسک (خِ سَ) (اِمصغ .) 1 - خرس کوچک، بچه خرس . 2 - قالی ضخیم و پشم بلند و سنگین و بدنقشه در ابعاد مختلف . 1"} -{"line": "46825 خرش (خُ رُ) (اِ.) خروش . 1"} -{"line": "46826 خرش (خَ) [ ع . ] (اِ.) متاع بی ارزش . 1"} -{"line": "46827 خرشاد (خُ) (اِ.) خورشید. 1"} -{"line": "46828 خرطبع (خَ. طَ) [ فا - ع . ] (ص .) احمق، گول . 1"} -{"line": "46829 خرطوم (خُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بینی فیل . 2 - بینی دراز. 1"} -{"line": "46830 خرف (خَ) [ ع . ] (مص م .) میوه چیدن . 1"} -{"line": "46831 خرف (خَ رِ) [ ع . ] (ص .) مرد کم عقل و پیر. 1"} -{"line": "46832 خرف (خَ رَ) [ ع . ] (اِ.) تباهی خرد در اثر پیری . 1"} -{"line": "46833 خرفت (خِ رِ) (ص .) (عا.) 1 - ابله، نادان . 2 - کندذهن . 1"} -{"line": "46834 خرفستر (خَ رَ تَ)(اِ.)1 - جانور موذی و زیانکار مانند مار، عقرب . 2 - حیوان زیانکار اهریمنی . 1"} -{"line": "46835 خرفه (خُ فِ یا فَ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیره ای به نام خرفه، جزو ردة جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است . تخم آن در پزشکی به کار می رود. پرپهن، فرفهن، فرفین، بوخله، خفرج و بقلة الحمقاء نیز گویند. 1"} -{"line": "46836 خرفهم (خَ. فَ) (اِمص .) (عا.) فهماندن به احمق، تفهیم موضوع به بی خرد. 1"} -{"line": "46837 خرفک (خَ فَ) (اِ.) جرقة (آتش )، برق (آتش ). 1"} -{"line": "46838 خرق (خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پاره کردن، درانیدن . 2 - (اِ.) درز، شکاف، رخنه . 1"} -{"line": "46839 خرق (خَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خرقه . 1"} -{"line": "46840 خرق (خَ یا خُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نادانی، ضعف رای . 2 - درشتی . 1"} -{"line": "46841 خرقه (خِ قِ) [ ع . خرقة ] (اِ.) 1 - جامه ای که از تکه پارچه های گوناگون دوخته شود. 2 - جبة مخصوص درویشان . 3 - (کن .) جسد، تن . 4 - خال . ج . خَرَق . ؛ خرقه تهی کردن کنایه از: مردن . ؛ خرقه درانداختن از خود بیرون شدن، مجرد شدن . 1"} -{"line": "46842 خرقه باز ( خرقه باز .) (ص .) (کن .) عاشق، شیدا، مرید. 1"} -{"line": "46843 خرقه دوختن ( خرقه دوختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - کسب اعتبار و آبرو کردن . 2 - ریا کردن، تظاهر کردن . 1"} -{"line": "46844 خرقه سوختن ( خرقه سوختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - بی اعتنایی به نام و ننگ و بی اعتبار داشتن آن . 2 - ترک ریا کردن . 3 - نهایت شوق و وجد. 1"} -{"line": "46845 خرم (خُ رَّ) (ص .) شاد، شادمان . 1"} -{"line": "46846 خرما (خُ) [ په . ] (اِ.) درختی است از تیرة گرمسیری دارای میوه ای گوشت دار با هستة سخت و پوست نازک، بسیار شیرین و خوش طعم . 1"} -{"line": "46847 خرمالو (خُ) (اِ.) درختی است جزو تیره های نزدیک به تیرة زیتونیان دارای برگ های درشت و میوه ای با پوست نازک و نارنجی رنگ، طعم آن در ابتدا گس و پس از رسیدن شیرین می شود. 1"} -{"line": "46848 خرمدان (خُ رَ) (اِمر.) کیسه ای چرمین که درویشان و مسافران بر پهلو بندند و پول و اشیاء دیگر را در آن ریزند. 1"} -{"line": "46849 خرمن (خَ مَ) (اِ.) 1 - تودة هر چیز. 2 - محصول گندم یا جو یا برنج و دیگر غلات که روی هم انباشته باشند، تودة غله که هنوز آن را نکوفته و جدا نکرده باشند. 3 - هالة ماه . 1"} -{"line": "46850 خرمنکوب ( خرمنکوب .) (اِمر.) دستگاه یا ماشینی که غلُه را از پوست و ساقه جدا می کند. 1"} -{"line": "46851 خرمنگاه ( خرمنگاه .) (اِمر.) جایی که کشاورزان در آن جا غلة خود را خرمن می کنند. 1"} -{"line": "46852 خرمهره (خَ. مُ رِ) (اِمر.) 1 - نوعی مهرة درشت به رنگِ سفید یا آبی که آن را بر گر دن خر و اسب و استر آویزند. 2 - نوعی بوق . 1"} -{"line": "46853 خرموش (خَ) (اِمر.) نوعی موش بزرگ . 1"} -{"line": "46854 خرمگاه (خُ رَّ) (اِمر.) خرگاه . 1"} -{"line": "46855 خرمگس (خَ. مَ گَ) (اِمر.) نوعی مگس که بزرگتر از مگس های معمولی است و دارای خرطومی کوتاه است . ؛ خرمگس ِ معرکه الف - مزاحم . ب - بیگانه . 1"} -{"line": "46856 خرناس (خُ) (اِ.) خرخر موجود خوابیده . 1"} -{"line": "46857 خرنای (خُ) (اِ.) 1 - کرنای . 2 - لحن و سرودی از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "46858 خرنبار (خَ رَ) (اِمر.) 1 - مجرمی را سوار خر کردن و در اطراف شهرگردانیدن . 2 - جمعیت، ازدحام مردم . 1"} -{"line": "46859 خرند (خَ رَ) (اِ.) ردیفی از آجر که روی زمین، کنار نهر یا باغچه، پهلوی هم چینند. 1"} -{"line": "46860 خرنه (خُ نَ یا نِ) (اِصت .) غرش جانوران مانند گربه و ببر. 1"} -{"line": "46861 خره (خَ رَ) (اِ.) گِل و لای چسبنده . 1"} -{"line": "46862 خره ( خره .) (اِ.) 1 - توده، تلمبار، روی هم چیده شده . 2 - ردیف، قطار، پهلوی هم چیده شده . 1"} -{"line": "46864 خره (خُ رِّ) [ په . ] (اِ.) 1 - فَرهُ، نوعی عنایت خداوندی که معتقد بودند شامل حال پادشاهان و مردان نیک و برگزیده می شود. 2 - نور، فروغ . 3 - بخش، حصه، نصیب . 1"} -{"line": "46865 خره (خُ رِ) (اِ.) مدار یا گردش آب (در مورد آبیاری به کار می رود). 1"} -{"line": "46866 خرو (خُ) (اِ.) نک خروس . 1"} -{"line": "46867 خروار (خَ) (اِ.) 1 - آن مقدار بار که بر پشت خر حمل کنند. 2 - واحدی است برای وزن . 1"} -{"line": "46868 خروج (خُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بیرون شدن . 2 - طغیان کردن . 1"} -{"line": "46869 خروس (خُ) (اِ.) مرغ نر خانگی از راستة ماکیان . ؛ خروس بی محل (عا.) کنایه از: کسی که کارها را بی موقع و بی جا انجام دهد. ؛ خروس جنگی الف - خروسی که برای خروس بازی تربیت کنند. ب - آدم شرور و دعواطلب . 1"} -{"line": "46870 خروس بازی ( خروس بازی .) (اِمر.) نوعی سرگرمی که در آن خروس ها را با هم به جنگ وامی دارند. 1"} -{"line": "46871 خروس خوان ( خروس خوان . خا) (اِمر.) هنگام سحر (زمانی که خروس می خواند). 1"} -{"line": "46872 خروس کولی (خُ. کُ) (اِمر.) پرنده ای است وحشی مانند خروس، دارای چشم های درشت و پای های دراز و بال های بزرگ و دم پهن و کاکلی از پر بر سر دارد. 1"} -{"line": "46873 خروسک (خُ سَ) (اِمصغ .) 1 - خروس کوچک . 2 - بیماری ای است که غالباً کودکان بدان مبتلا می شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا به طور مخصوص شبیه به صدای خروس از گلوی او خارج گردد. 1"} -{"line": "46874 خروش (خُ) (اِ.) بانگ، فریاد. 1"} -{"line": "46875 خروشان ( خروشان .) (ص فا.) فریادکنان، نالان . 1"} -{"line": "46876 خروشیدن (خُ دَ) (مص ل .) بانگ برزدن، فریاد کشیدن . 1"} -{"line": "46877 خروه (خُ) (اِ.) 1 - خروس . 2 - تاج خروس . 1"} -{"line": "46878 خروهه (خُ هَ یا هِ) (اِ.) = خروسه . خروسک : جانوری است که صیادان کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده در دام افتند؛ پایدام، ملواح . 1"} -{"line": "46879 خروچ (خُ) (اِ.) نک خروس . 1"} -{"line": "46880 خرویله (خَ لِ) (اِ.) 1 - بانگ و فریاد بلند. 2 - صدای گریة بلند. 1"} -{"line": "46881 خرپا (خَ) (اِمر.) داربستی از چوب یا آهن به شکل مثلث که زیر سقف، پل و مانند آن قرار می دهند. 1"} -{"line": "46882 خرپشته ( خرپشته . پُ تِ) (اِمر.) 1 - پشتة بزرگ . 2 - خیمه . 3 - طاق، ایوان . 4 - نوعی جوشن . 1"} -{"line": "46883 خرپول ( خرپول .)(ص مر.) (عا.) پول دار، ثروتمند. 1"} -{"line": "46884 خرچال (خَ)(اِمر.) 1 - مرغابی بزرگ . 2 - هوبره . 1"} -{"line": "46885 خرچنگ (خَ چَ) [ په . ] (اِمر.) 1 - جانوری است دوزیست با چنگال های بلند که به یک پهلو حرکت می کند. 2 - یکی از صورت های فلکی منطقة البروج ؛ چهارمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید تیرماه در این برج دیده می شود. 1"} -{"line": "46886 خرچنگ قورباغه ( خرچنگ . غِ) (اِمر.) (عا.) نا - خوانا، بدخط . 1"} -{"line": "46887 خرک (خَ رَ) (اِمصغ .) 1 - خر کوچک . 2 - چهارپایه ای چوبین که در ورزش آن را به کار برند. 3 - آلتی کوچک، استخوانی یا چوبی، که روی کاسة تار نصب کنند و سیم های تار را روی آن عبور دهند. 1"} -{"line": "46888 خرک ( خرک .) (اِ.) تخمه که در گلو آید؛ جخج . 1"} -{"line": "46889 خرکار (خَ) (ص فا.) (عا.) آن که بسیار کار کند. 1"} -{"line": "46890 خرکچی (خَ رَ) (ص .) آن که خر را کرایه دهد؛ خربنده . 1"} -{"line": "46891 خرکی (خَ رَ)(ص نسب .)(عا.) احمقانه : شوخی خرکی کردن . 1"} -{"line": "46892 خرگاه (خَ) (اِمر.) خیمة بزرگ، سراپرده . 1"} -{"line": "46893 خرگه (خَ گَ) (اِ.) نک خرگاه . 1"} -{"line": "46894 خرگواز (خَ) (اِمر.) چوبی که با آن گاو و خر را برانند، جواز، گواز. 1"} -{"line": "46895 خرگوش (خَ) (اِ.) پستانداری علفخوار جزو راستة جوندگان با گوش های دراز و دو دست های کوتاه تر از پاها که بسیار تند می دود. 1"} -{"line": "46896 خرگوشک (خَ شَ) نک بارهنگ . 1"} -{"line": "46897 خریدار (خَ) (ص فا.) مشتری، خرید کننده . 1"} -{"line": "46898 خریداری ( خریداری .) (حامص .) خرید. 1"} -{"line": "46899 خریدن (خَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - با پرداخت پول چیزی از کسی گرفتن، بیع . 2 - (کن .) نجات دادن . 1"} -{"line": "46900 خریده (خَ دَ) [ ع . خریدة ] (ص .) 1 - مروارید ناسفته . 2 - دختر نارسیده . 3 - زن شرمگین . ج . خرائد. 1"} -{"line": "46901 خریر (خَ رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صدای آب و وزش باد. 2 - جای پست . 3 - خِرخِر، صدایی که از گلوی شخص خوابیده برآید. 1"} -{"line": "46902 خریش ( خریش .) (اِ.) ریشخند، استهزا. 1"} -{"line": "46903 خریش (خَ) (اِ.) خراش . 1"} -{"line": "46904 خریشیدن (خَ دَ) (مص م .) خراشیدن . 1"} -{"line": "46905 خریشیده (خَ د) (ص مف .) خراشیده . 1"} -{"line": "46906 خریطه (خَ طِ) [ ع . خریطة ] (اِ.) 1 - کیسه ای که از چرم یا پوست درست کنند. 2 - نقشة جغرافیا. ج . خرائط . 1"} -{"line": "46907 خریف (خَ) [ ع . ] (اِ.) پاییز، خزان . 1"} -{"line": "46908 خز (خَ زّ) (اِ.) جانوری است پستاندار و گوشتخوار شبیه سمور با دُمی دراز و پرمو و پوستی به رنگ قهوه ای یا خاکستری که بسیار گران بهاست . 1"} -{"line": "46909 خز (خَ زّ) [ ع . ] (اِ.) ابریشم، پارچه ای که از ابریشم و پشم بافته باشند. 1"} -{"line": "46910 خزان (خَ) (اِ.) پاییز، خریف . 1"} -{"line": "46911 خزانه (خِ نِ) [ ع . خزانة ] (اِ.) گنجینه، جایی که در آن پول ها و اشیاء گرانبها را نگهداری می کنند. ج . خزاین . 1"} -{"line": "47018 خصب (خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکوفة خرما. 2 - درخت خرما. 1"} -{"line": "46912 خزانه دار ( خزانه دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - ر ی یس خزانه . 2 - تحویل دار. 1"} -{"line": "46913 خزانه داری ( خزانه داری .) [ ع - فا. ] (حامص .) عمل و شغل خزانه دار. 1"} -{"line": "46914 خزاین (خَ یِ) (اِ.) جِ خزانه . 1"} -{"line": "46915 خزدوک (خَ) (اِ.) خبزدو یا سرگین غلطان . 1"} -{"line": "46916 خزر (خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تنگی چشم . 2 - با گوشة چشم نگریستن . 1"} -{"line": "46917 خزر (خَ زَ) (اِ.) قومی که در سواحل غربی دریای خزر می زیستند و امروزه از میان رفته اند. 1"} -{"line": "46918 خزعبل (خَ یا خُ زَ عْ بَ) [ ع . ] (اِ.)سخن بیهوده و مضحک . ج . خزعبلات . 1"} -{"line": "46919 خزف (خَ زَ) [ ع . ] (اِ.) سفال، هر چیز گلی که در آتش پخته شده باشده . 1"} -{"line": "46920 خزن (خَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - اندوختن مال . 2 - پوشیده داشتن راز. 3 - نگهداری زبان از سخن گفتن . 1"} -{"line": "46921 خزنده (خَ زَ دَ یا د) (ص فا.) جانوری که روی زمین بخزد. 1"} -{"line": "46922 خزندگان (خَ زَ دَ) (اِ.) جِ خزنده ؛ در اصطلاح حیوان شناسی به جانورانی که به دلیل کوتاهی دست و پا شکمشان روی زمین کشیده می شود گفته می شود. بعضی هم دست و پا ندارند. 1"} -{"line": "46923 خزنه (خَ زَ نِ) [ ع . خزنة ] (اِ.) جِ خازن ؛ گنجوران . 1"} -{"line": "46924 خزه (خَ ز) (اِ.) نوعی رستنی نهانزا که ساقه و برگ دارد اما گل و ریشه ندارد. بعضی از آن ها ساقه هم ندارند. 1"} -{"line": "46925 خزوک (خَ) (اِ.) خبزدو؛ سرگین غلطان . 1"} -{"line": "46926 خزی (خِ) [ ع . ] (مص ل ) 1 - خوار شدن، پست شدن . 2 - خواری، رسوایی . 1"} -{"line": "46927 خزیدن (خَ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - روی سینه و شکم خود را به روی زمین کشیدن . 2 - آهسته به جایی درآمدن و در کنجی نهان شدن . 1"} -{"line": "46928 خزینه (خَ نِ) [ ع . ] (اِ.) مال اندوخته شده، گنجینه، خزانه . 1"} -{"line": "46929 خس (خَ) 1 - (اِ.) خار و خاشاک . 2 - (ص .) پست، فرومایه . 1"} -{"line": "46930 خس ( خس .) [ ع . ] (اِ.) کاهو، کوک . 1"} -{"line": "46931 خسار (خَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گمراه گشتن . 2 - زیان بردن . 3 - هلاک شدن . 4 - زیان، گمراهی . 1"} -{"line": "46932 خسارت (خَ رَ) [ ع . خسارة ] (اِمص .) زیانکاری، زیانمندی . 1"} -{"line": "46933 خساست (خَ سَ) [ ع . خساسة ] (اِمص .) پستی، فرومایگی . 1"} -{"line": "46934 خسباندن (خُ دَ) (مص م .) خواباندن . 1"} -{"line": "46935 خسبیدن (خُ دَ) (مص ل .) خفتن، به خواب رفتن . 1"} -{"line": "46936 خست (خِ سَّ) [ ع . خسة ] (اِمص .) 1 - پستی، فرومایگی . 2 - تنگ چشمی . 1"} -{"line": "46937 خستر (خَ تَ) (اِ.) نک خرفستر. 1"} -{"line": "46938 خستن (خَ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) مجروح کردن . 2 - (مص ل .) آزرده شدن . 1"} -{"line": "46939 خسته (خَ تِ) 1 - (ص مف .) مجروح، آزرده . 2 - فرسوده رنجدیده . 3 - (اِ.) زمینی که از بسیاری آمد و شد خاک آن کوفته و نرم شده باشد. 1"} -{"line": "46940 خسته ( خسته .) (اِ.) هسته . 1"} -{"line": "46941 خستو (خَ) (ص .) مقر، معترف . ج . خستوان . 1"} -{"line": "46942 خستوانه (خُ یا خَ تَ نِ) (اِ.) 1 - جامة پشمی خشن . 2 - خرقه . 1"} -{"line": "46943 خستگی (خَ تِ) (حامص .) 1 - زخم، جراحت . 2 - رنجیده بودن از کار بسیار. 1"} -{"line": "46944 خسر (خُ) ( خسر .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زیان کردن . 2 - زیانکاری . 1"} -{"line": "46945 خسر (خُ سُ) (اِ.) 1 - پدرزن . 2 - پدرشوهر. 1"} -{"line": "46946 خسران (خُ) [ ع . ] (اِمص .) زیانکاری، زیانمندی . 1"} -{"line": "46947 خسرانی (خُ سُ) (ص نسب .) منسوب به پدرزن یا پدرشوهر. 1"} -{"line": "46948 خسرو (خُ) [ په . ] (اِ.) 1 - پادشاه بزرگ . 2 - پادشاه . 1"} -{"line": "46949 خسروانی (خُ رَ) 1 - (ص نسب .) شاهانه . 2 - (اِ.) نوعی سرود به نثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسروپرویز می خواند. 3 - دینار شاهانه . 1"} -{"line": "46950 خسروی (خُ رَ)(ص نسب .)1 - شاهانه . 2 - درخور پادشاه . 1"} -{"line": "46951 خسف (خَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ناپدید کردن . 2 - به زمین فرو شدن . 1"} -{"line": "46952 خسودن (خُ دَ) (مص م .) درو کردن . 1"} -{"line": "46953 خسوف (خُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ناپدید شدن . 2 - واقع شدن زمین میان ماه و خورشید که موجب تیره شدن ماه می شود. 1"} -{"line": "46954 خسک (خَ سَ) (اِمصغ .) 1 - خار کوچک . 2 - خس، خار. 3 - خار سه پهلو. 4 - خار فلزی سه گوش که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند. 1"} -{"line": "46955 خسیس (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - فرومایه . 2 - بخیل . ج . خساس، اخسه . 1"} -{"line": "46956 خسیسه (خَ س ) [ ع . خسیسة ] (ص .) مؤنث خسیس، ج . خسایس . 1"} -{"line": "46957 خش (خَ) (اِ.) 1 - مادرزن . 2 - مادرشوهر. 1"} -{"line": "46958 خش (خَ) (اِ.) = خاشه : ریزه، خاشه . 1"} -{"line": "46959 خشاب (خَ) (اِ.) جعبه ای است فلزی حاوی گلوله ها که آن را در سلاح های گرم جای دهند و گلوله به توالی از آن وارد لوله می شود. 1"} -{"line": "46960 خشاب (خَ شّ) [ ع . ] (اِ.) چوب فروش، هیزم - فروش . 1"} -{"line": "46961 خشانیدن (خَ دَ) (مص م .) 1 - با دندان زخم کردن . 2 - خاییدن . 1"} -{"line": "46962 خشب (خَ شَ) [ ع . ] (اِ.) چوب، چوب خشک . 1"} -{"line": "46963 خشت (خِ) (اِ.) 1 - آجر خام . 2 - نیزة کوچک . 3 - یکی از نقش های چهارگانة ورق بازی . ؛ خشت در آب زدن کنایه از: کار بیهوده کردن . 1"} -{"line": "46964 خشتمال (خِ) (ص فا.) آن که شغلش درست کردن خشت است، خشت زن . 1"} -{"line": "46965 خشته (خِ یا خَ تِ) (ص .) بینوا، بی چیز. 1"} -{"line": "47019 خصل (خَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) داو، گرو، آن چه که بر سر آن قمار کنند. 2 - (مص م .) بریدن، جدا کردن . 1"} -{"line": "46966 خشتک (خِ تَ) (اِمصغ .) پارچه ای که میان دو پاچه شلوار دوزند. ؛ خشتک ِ کسی را جر دادن کنایه از: آبروی کسی را بردن، به باد فحش و فضاحت گرفتن . 1"} -{"line": "46967 خشتی (خِ) (ص نسب .) 1 - خانه ای که از خشت سازند. 2 - هر چیز چهارگوش، مربع . 3 - قطع کتاب در اندازة رقعی با طول و عرض مساوی . 1"} -{"line": "46968 خشخاش (خَ)(اِ.)گیاهی است از تیرة کوکناریان دارای ساقة باریک و برگ های طویل و درشت . میوة خشخاش به شکل حقه است که با تیغ زدن آن شیره ای سفید بیرون دهد که پس از خشک شدن به رنگ قهوه ای درآید و همان است که آن را تریاک گویند. 1"} -{"line": "46969 خشدامن (خُ مَ) (اِ.) = خشتامن : مادرزن، مادرشوهر. 1"} -{"line": "46970 خشم (خَ) [ په . ] (اِ.) غضب، قهر. 1"} -{"line": "46971 خشمگین ( خشمگین .) (ص مر.) غضبناک، خشمناک . 1"} -{"line": "46972 خشن (خَ ش ) [ ع . ] (ص .) 1 - درشت، زبر. 2 - تندخو، نامهربان . 1"} -{"line": "46973 خشن (خَ شَ) (ص .) 1 - مرغابی ای بزرگ تیره رنگ و سفید سر. 2 - بازی که نه سفید باشد نه سیاه . 1"} -{"line": "46974 خشن ( خشن .) گیاهی است از انواع بوریا که از آن جامه بافند و درویشان پوشند. 1"} -{"line": "46975 خشنسار (خَ شَ) [ = خشن + سار = سر ] (اِمر.) نوعی مرغابی بزرگ که سری سفید دارد و تنش تیره گون است و به سیاهی زند. 1"} -{"line": "46976 خشنو (خُ) (ص .) خشنود. 1"} -{"line": "46977 خشنود ( خشنود .) [ په . ] (ص .)1 - راضی . 2 - شادمان . 1"} -{"line": "46978 خشنودی ( خشنودی .) (حامص .) 1 - خرسندی . 2 - شادمانی . 1"} -{"line": "46979 خشنگ (خَ شَ) (ص .) کچل . 1"} -{"line": "46980 خشودن (خُ یا خَ دَ) (مص م .) بریدن شاخه های زیادی درخت . 1"} -{"line": "46981 خشوع (خُ) [ ع . ] (اِمص .)1 - فروتنی . 2 - اطاعت . 1"} -{"line": "46982 خشونت (خُ نَ)(اِمص .) 1 - درشتی، ناهمواری . 2 - تندخویی، بی رحمی . 1"} -{"line": "46983 خشوک (خُ) (ص .) فرزند نامشروع، حرامزاده . 1"} -{"line": "46984 خشک دماغ ( خشک . د) (ص مر.) اندوهگین، غمناک . 1"} -{"line": "46985 خشک (خُ) [ په . ] (ص .) 1 - بدون رطوبت و نم . 2 - پژمرده . 3 - متعصب، بدون انعطاف و نرمی . 4 - خالی از سبزه و گیاه . 5 - آن چه که درونش آب نباشد، بی آب . 6 - بدون ترشح طبیعی . ؛ خشک و تر با هم سوختن کنایه از: گناهکار و بی گناه به یکسان مجازات شدن . 1"} -{"line": "46986 خشک آخر ( خشک آخر . خُ) (اِمر.) کنایه از: کسی که چیزی نداشته باشد. 1"} -{"line": "46987 خشک افزار ( خشک افزار . اَ) (اِمر.) دانه های خشک خوردنی مانند عدس، نخود. 1"} -{"line": "46988 خشک بازه (خُ. ز) (اِمر.) شاخه های خشک که از درخت ببرند. 1"} -{"line": "46989 خشک جان (خُ) (اِمر.) 1 - بی هنر، بی فضل . 2 - بی خبر از عشق . 1"} -{"line": "46990 خشک ریش ( خشک ریش .) (اِمر.) 1 - زخم و جراحت . 2 - حیله و نفاق . 1"} -{"line": "46991 خشک سر (خُ سَ)(ص مر.)1 - تندخو، سودایی . 2 - بیهوده گو. 3 - بی عقل، خشک مغز. 4 - سبک وزن . 1"} -{"line": "46992 خشک مغز ( خشک مغز . مَ) 1 - تندخو. 2 - احمق، خل . 1"} -{"line": "46993 خشکار (خُ) (اِمر.) = خشگار: 1 - آردی که سبوس نگرفته باشند. 2 - نانی که از آرد مذکور گیرند. 3 - نوعی شیرینی که از آرد مذکور سازند و در ولایات شمالی در شهرهای ساحلی بحر خزر مصرف کنند. 1"} -{"line": "46994 خشکامار (خُ) (اِمر.) پی جویی، تفحّص . 1"} -{"line": "46995 خشکانج (خُ نَ) (ص .) بسیار لاغر. 1"} -{"line": "46996 خشکاندن (خُ دَ) (مص م .) خشکانیدن . 1"} -{"line": "46997 خشکانیدن (خُ دَ) (مص م .) خشک کردن، آب و رطوبت چیزی را گرفتن . 1"} -{"line": "46998 خشکبار (خُ) (اِمر.) میوه های خشک شده مانند توت، آلو، زردآلو و هلو. 1"} -{"line": "46999 خشکسار (خُ) (اِمر.) سرزمینی که از آب بی بهره است، زمین بی آب و گیاه ؛ خشک - زار، خشک سر. 1"} -{"line": "47000 خشکسالی ( خشکسالی .) (حامص .) سال قحطی، سالی که در آن باران نبارد. 1"} -{"line": "47001 خشکنان ( خشکنان .) (اِمر.) 1 - نانی که با آرد و روغن و شکر پزند. 2 - نانی که بدون خورش بخورند. 1"} -{"line": "47002 خشکنای (خُ) (اِمر.) = خشکنا: نای گلو، حلقوم، گلو. 1"} -{"line": "47003 خشکه (خُ کِ) (اِ.) 1 - هرچیز خشک . 2 - آردی که سبوس آن را نگرفته باشند. 3 - فولاد. 4 - پلوی بدون روغن . 5 - بهای چیزی به نقد. 1"} -{"line": "47004 خشکه مقدس ( خشکه مقدس . مُ قَُ دَ) [ فا - ع . ] (ص .) ویژگی آن که در انجام امور مذهبی به ظواهر توجه دارد نه به باطن یا در ظواهر امور دینی سخت گیر است . 1"} -{"line": "47005 خشکیدن (خُ دَ) (مص ل .) پژمرده شدن . 1"} -{"line": "47006 خشکیده (خُ د) (ص مف .) پژمرده . 1"} -{"line": "47007 خشیت (خَ یَ) [ ع . خشیة ] (مص ل .) ترسیدن، بیم داشتن . 1"} -{"line": "47008 خشیج (خَ) (اِ.) نک آخشیج . 1"} -{"line": "47009 خشین (خَ)(ص .) هرچیز تیره رنگ، کبودرنگ . 1"} -{"line": "47010 خشینه (خَ نِ) (ص ) نک خشین . 1"} -{"line": "47011 خصا (خَ) [ ع . خصاء ] (مص م .) اخته کردن، خایه کشیدن . 1"} -{"line": "47012 خصاف (خَ صّ) [ ع . ] (ص .) پینه دوز. 1"} -{"line": "47013 خصال (خِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خصلت ؛ خوی ها، عادات . 1"} -{"line": "47014 خصام (خِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خصم . 1 - دشمنان . 2 - جنگجویان، ستیزه کاران . 1"} -{"line": "47015 خصایص (خَ یِ) [ ع . خصائص ] (اِ.) جِ خصیصه ؛ شایستگی ها، ویژگی ها. 1"} -{"line": "47016 خصایل (خَ یِ) [ ع . خصائل ] (اِ.) جِ خصیلت ؛ خصلت ها، صفات . 1"} -{"line": "47017 خصب (خِ) [ ع . ] (اِ.) فراوانی گیاه و سبزه، خوبی سال . 1"} -{"line": "47020 خصلت (خَ لَ) [ ع . خصلة ] (اِ.) خوی، صفت . ج . خصال . 1"} -{"line": "47021 خصم (خَ) [ ع . ] (اِ.) دشمن، ج . خصام، خصوم . 1"} -{"line": "47022 خصمانه (خَ نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.) از روی دشمنی، از روی خصومت . 1"} -{"line": "47023 خصوص (خُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ویژه ساختن . 2 - خاص بودن . 3 - (اِمص .) گزیدگی، ویژگی . 1"} -{"line": "47024 خصوصاً (خُ صَ نْ) [ ع . ] (ق .) به طور خصوصی، علی الخصوص، به ویژه . 1"} -{"line": "47025 خصوصی (خُ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - شخصی، داخلی . 2 - محرمانه و غیرعلنی . 3 - خاص، ویژه . 4 - مربوط به اشخاص حقیقی و حقوقی خارج از نظارت یا حوزة کارهای دولت . مق دولتی . 1"} -{"line": "47026 خصوصیت (خُ یَّ) [ ع . خصوصیة ] (اِمص .) 1 - ویژگی، اختصاص . 2 - آشنایی، دوستی . 1"} -{"line": "47027 خصوم (خَ) [ ع . ] (اِ.) دشمن، منازع . 1"} -{"line": "47028 خصوم (خُ) [ ع . ] (اِ.) جِ خصم ؛ دشمنان، پیکارجویان، منازعان . 1"} -{"line": "47029 خصومات (خُ) [ ع . ] جِ خصومت ؛ دشمنی ها، عداوت ها. 1"} -{"line": "47030 خصومت (خُ مَ) [ ع . خصومة ] (اِمص .) دشمنی، عداوت . 1"} -{"line": "47031 خصی (خَ یّ) [ ع . ] (ص .) اخته ؛ مردی که بیضه اش را کشیده باشند. 1"} -{"line": "47032 خصیب (خَ) [ ع . ] (ص .) پرآب، فراوان . 1"} -{"line": "47033 خصیله (خَ لِ یا لَ) [ ع . خصیلة ] (اِ.) 1 - قطعة گوشت پی دار، گوشتی که در آن عصب باشد؛ ج . خصیل : خصائل . 2 - دستة مو، موی درهم پیچیده . 1"} -{"line": "47034 خصیم (خَ) [ ع . ] (ص .) دشمن، ج . خصماء. 1"} -{"line": "47035 خصیه (خُ یِ) [ ع . ] (اِ.) بیضه، خایه . 1"} -{"line": "47036 خضاب (خِ) [ ع . ] (اِ.) حنا، آن چه که موی سر و صورت یا پوست بدن را با آن رنگ کنند. 1"} -{"line": "47037 خضر (خَ ضَ) [ ع . ] (مص ل .) سبز شدن، به رنگ برگ درخت درآمدن . 1"} -{"line": "47038 خضر (خَ ض ) [ ع . ] 1 - (ص .) سبز. 2 - (اِ.) شاخة درخت . 3 - زراعت . 4 - جای بسیار سبز. 1"} -{"line": "47039 خضراء (خَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اخضر. 1"} -{"line": "47040 خضرت (خُ رَ) [ ع . خضرة ] 1 - (اِمص .) سبزی، گندمگونی . 2 - رنگ سبز. 3 - (اِ.) سبزه . 1"} -{"line": "47041 خضوع (خُ) [ ع . ] (مص ل .) فروتنی کردن، تواضع کردن . 1"} -{"line": "47042 خضیب (خَ) [ ع . ] (ص .) حنا بسته، خضاب کرده . 1"} -{"line": "47043 خط (خَ طّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اثر و نشانة قلم بر کاغذ و غیره . 2 - نوشته . 3 - نویسندگی . 4 - فرمان . 5 - کنایه از: موی صورت که تازه در آمده . 6 - فاصلة بین دو نقطه (ریاضی ). 7 - مسیر ویژة رفت و آمد پیوستة یک یا چند وسیلة نقلیه . 8 - خوشنویسی . 9 - مرام، مسلک . 10 - دستگاه انتقال یا جابه جایی چیزی در مسیر یا منطقه ای مشخص به وسیلة لوله ها، سیم ها و مانند آن ها: خط گاز، خط لوله . 11 - ردیف، صف . ؛ خط و نشان کشیدن (کن .) تهدید کردن . ؛ خط بر آب دادن (کن .) ناپایدار و از بین رفتنی . ؛ خط خرچنگ قورباغه (کن .) شیوة نوشتن ناشیانه، ناهموار و بد. ؛ در خط بودن (کن .) در امان بودن، تحت حضانت بودن . 1"} -{"line": "47044 خط دادن (خَ طّ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - نوشته دادن، تعهد کتبی دادن . 2 - هدایت کردن، سمت و سو دادن . 3 - اقرارنامه دادن، اعتراف کردن . 1"} -{"line": "47045 خط زدن (خَ طّ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) حذف کردن . 1"} -{"line": "47046 خط کش (خَ کَ یا کِ) (ص فا.) (اِمر.) ابزاری که برای ترسیم خط راست و نیز اندازه گیری طول به کار می رود. ؛ خط کش تِ (تی ) خط کشی که بر سر آن یک خط کش کوچکتر با زاویة قائم، متصل شده و در کشیدن رسم های دقیق به کار می رود. و به دلیل شباهت به حرف انگلیسی ( T ) به این نام نامیده می شود. 1"} -{"line": "47047 خطاء (خَ) [ ع . ] (اِ.) سهو، گناه غیرعمد. 1"} -{"line": "47048 خطاب (خَ طّ) [ ع . ] (ص .) بسیار خطاب کننده . 1"} -{"line": "47049 خطاب (خِ) [ ع . ] (اِ.) سخنی که رویاروی گفته شود. 1"} -{"line": "47050 خطابت (خَ بَ) [ ع . خطابة ] 1 - (مص ل .) خطبه خواندن . 2 - (اِمص .) سخنرانی . 1"} -{"line": "47051 خطاف (خَ طّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پرستو. 2 - چنگال درندگان . 3 - چنگک . ج . خطاطیف . 1"} -{"line": "47052 خطام (خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - افسار، مهار. 2 - زهِ کمان . 1"} -{"line": "47053 خطب (خَ) [ ع . ] (اِ.) کار بزرگ، امر مهم . 1"} -{"line": "47054 خطبا (خُ طَ) [ ع . خطباء ] (اِ.) جِ خطیب ؛ سخنرانان . 1"} -{"line": "47055 خطبت (خُ بَ) [ ع . خطبة ] (اِمص .) خواستگاری . 1"} -{"line": "47056 خطبه (خُ ب) [ ع . خطبة ] (اِ.) سخنرانی، وعظ ج . خطب . ؛ خطبه عقد جملاتی به زبان عربی که هنگام عقد ازدواج و برای مشروعیت دادن به آن گفته می شود. 1"} -{"line": "47057 خطر (خَ طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه مایه هلاکت باشد. 2 - بیم تلف شدن . 3 - ارزش، شرف . ج . اخطار. 1"} -{"line": "47058 خطرناک ( خطرناک .) (ص .) هولناک، پرخطر. 1"} -{"line": "47059 خطره (خَ رَ یا رِ) [ ع . خطرة ] (مص ل .) به دل گذشتن . 1"} -{"line": "47060 خطف (خَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ربودن، به سرعت ربودن چیزی . 2 - خیره کردن برق چشم را. 1"} -{"line": "47061 خطل (خَ طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سخن بسیار و بیهوده . 2 - احمقی، شتابکاری . 1"} -{"line": "47062 خطمی (خَ یا خِ یّ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی از تیرة پنیرکیان، دارای ساقة ضخیم و بلند، برگ هایش پهن و ستبر و ریشه اش دراز و دوکی شکل و آبدار است . ریشة آن در پزشکی مصرف فراوان دارد. 1"} -{"line": "47063 خطه (خِ طِّ) [ ع . خطة ] (اِ.) 1 - پاره ای زمین . 2 - شهر بزرگ . 3 - ناحیه، کشور. ج . خطط . 1"} -{"line": "47064 خطوات (خُ طُ) [ ع . ] (اِ.) جِ خطوه ؛ گام ها، قدم ها. 1"} -{"line": "47122 خلالوش (خَ) (اِ.) غلغله، فتنه و آشوب . 1"} -{"line": "47065 خطور (خُ) [ ع . ] (مص ل .) به دل گذشتن، به خاطر آمدن . 1"} -{"line": "47066 خطوط (خُ) [ ع . ] (اِ.) جِ خط . 1 - خط ها. 2 - بنفشه ها. 3 - رشته ها، راه ها. 1"} -{"line": "47067 خطوه (خُ وِ) [ ع . خطوة ] (اِ.) گام، قدم . ج . خطوات . 1"} -{"line": "47068 خطی (خَ طِّ) [ ع - فا. ] (ص نسب ) 1 - دست - نوشته . 2 - منسوب به خطّ، سرزمینی در ساحل بحرین . 1"} -{"line": "47069 خطیئه (خَ ئِ) [ ع . خطیئة ] (اِ.) گناه، خطا. ج . خطایا. 1"} -{"line": "47070 خطیب (خَ) [ ع . ] (ص .) واعظ، سخنران . ج . خطباء. 1"} -{"line": "47071 خطیر (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - باارزش، ارجمند. 2 - پرخطر، دشوار. 1"} -{"line": "47072 خف (خَ) (اِ.) آتشگیره، گیاه خشک که زود آتش بگیرد. 1"} -{"line": "47073 خف (خِ فِّ) [ ع . ] (ص .) سبک، خفیف . 1"} -{"line": "47074 خفاء (خَ) [ ع . ] (اِمص .) پوشیدگی، نهانی . 1"} -{"line": "47075 خفاش (خُ فّ) [ ع . ] (اِ.) پستانداری است شبیه موش که دست و پای وی با پردة نازکی به هم متصل و به شکل بال است که با آن پرواز می کند. چشم هایش ضعیف است و به همین دلیل روزها را در تاریکی به سر می برد. 1"} -{"line": "47076 خفاف (خَ فّ) [ ع . ] (ص .) کفش فروش، کفش دوز. 1"} -{"line": "47077 خفایا (خَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خفیه، خفی ؛ نهفته ها، نهان ها. 1"} -{"line": "47078 خفت (خِ فَّ) [ ع . خفة ] (اِمص .) 1 - سبکی . 2 - خواری، ذلت . 1"} -{"line": "47079 خفت (خُ) (مص مر) 1 - خفتن . خفت و خیز: همخوابی با کسی، جماع . 2 - آهستگی، مدارا. 3 - اضطراب، بی قراری . 1"} -{"line": "47080 خفتان (خَ یا خِ) (اِ.) زره یا لباس جنگی . 1"} -{"line": "47081 خفتانه (خِ نِ) (اِ.) پوشش، پالان . 1"} -{"line": "47082 خفتانیدن (خُ دَ) (مص م .) 1 - خوابانید. 2 - غلطانیدن . 1"} -{"line": "47083 خفتن (خُ تَ) [ په . ] (مص ل .) خوابیدن، خواب کردن . 1"} -{"line": "47084 خفته (خُ تِ)(ص مف .)خوابیده، به خواب رفته . 1"} -{"line": "47085 خفتو (خُ) (اِ.) بختک . 1"} -{"line": "47086 خفتک (خُ تَ) (اِ.) بختک . 1"} -{"line": "47087 خفج (خَ) (اِ.) بختک، کابوس . 1"} -{"line": "47088 خفدان (خَ) (اِ.) نک خفتان . 1"} -{"line": "47089 خفرق (خَ رَ) (ص ) نک خَفْرگ . 1"} -{"line": "47090 خفرگ (خَ رَ) (ص .) 1 - پلید، گنده . 2 - سست - رگ، بی غیرت . 1"} -{"line": "47091 خفض (خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (مص م .) فرود آوردن . 2 - (اِمص .) فراخی عیش، خوشگذرانی . 1"} -{"line": "47092 خفقان (خَ فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تپیدن . 2 - (اِمص .) تپش دل، اضطراب . 3 - جو ترس و وحشت، اختناق . 1"} -{"line": "47093 خفه (خَ فِ) [ په . ] (ص .) = خپه . خبه : 1 - گلو فشرده، کسی که به خفگی دچار شده باشد. 2 - تاریک، دلگیر. 3 - دارای رطوبت و گرما یا آلودگی زیاد. 4 - (عا.) ساکت باش . 1"} -{"line": "47094 خفچه (خَ چِ) (اِ.) شوشة زر و سیم، طلا و نقرة گداخته که در ناوچة آهنین ریخته باشند. 1"} -{"line": "47095 خفی (خَ) [ ع . ] (ص .)1 - نهان، پنهان . 2 - گوشه - گیر. 1"} -{"line": "47096 خفیدن (خَ دَ) (مص ل .) عطسه کردن . 1"} -{"line": "47097 خفیر (خَ) [ ع . ] (ص .) نگهبان، حامی . 1"} -{"line": "47098 خفیف (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سبک، دارای وزن اندک . 2 - دارای شدت کم . 3 - خوار، زبون . 4 - مختصر، اندک . 5 - یکی از بحرهای نوزده گانة شعر. 1"} -{"line": "47099 خفیف العنان (خَ فُ لْ عِ) [ ع . ] (ص .) کنایه از: چابکسوار. 1"} -{"line": "47100 خفیه (خُ یِ) [ ع . خفیة ] 1 - (مص ل .) پنهان شدن . 2 - (اِمص .) پوشیدگی . 1"} -{"line": "47101 خل (خَ) [ ع . ] (اِ.) سرکه . 1"} -{"line": "47102 خل (خِ) (اِ.) = خله . خیل . خلم : خلطی که از بینی انسان یا جانوران برآید. 1"} -{"line": "47103 خل (خِ لّ) [ ع . ] (اِ. ص .)دوست، دوست صمیمی . 1"} -{"line": "47104 خل (خُ) (ص .) (عا.)1 - ابله، احمق . 2 - دیوانه . 1"} -{"line": "47105 خل ( خل .) (اِ.) خاکستر. 1"} -{"line": "47106 خل ( خل .) (ص .) = خوهل : کج، خمیده . 1"} -{"line": "47107 خلاء (خَ) [ ع . ] (اِ.)1 - جای خلوت . 2 - مستراح . 3 - فضا، فضای خالی از هوا. 1"} -{"line": "47108 خلاب (خَ) (اِمر.) باتلاق، لجنزار. 1"} -{"line": "47109 خلاب (خِ) [ ع . ] (مص م .) فریفتن، مکر و حیله نمودن . 1"} -{"line": "47110 خلاشمه (خِ مِ یا مَ) (اِ.) نوعی بیماری است که بین بینی و گلو به سبب سوءهاضمه بوجود می آید. 1"} -{"line": "47111 خلاشه (خَ ش ) (اِ.) خاشاک . 1"} -{"line": "47112 خلاص (خَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رهایی یافتن . 2 - (اِمص .) رهایی، رستگاری . 1"} -{"line": "47113 خلاص (خِ) [ ع . ] (ص .) بی غش، ناب، ناآمیخته (طلا، نقره، روغن و جز آن ). 1"} -{"line": "47114 خلاصه (خُ ص ِ) [ ع . خلاصة ] (اِ.ص .)1 - سخن کوتاه، باری، به هر حال . 2 - برگزیده، خالص . 1"} -{"line": "47115 خلاعت (خَ عَ) [ ع . خلاعة ] 1 - (مص ل .) افسار گسیختن، افسار برگرفتن . 2 - (اِمص .) خودکامی، خویشتن کامی . 3 - نابسامانی، پریشانی . 1"} -{"line": "47116 خلاف (خِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) ناسازی، مخالفت . 2 - (ص .) ضد، مخالف . 3 - ناحق، دروغ . 1"} -{"line": "47117 خلافت (خِ فَ) [ ع . خلافة ] (اِمص .) خلیفگی، جانشینی پیغمبر. 1"} -{"line": "47118 خلافکار (خَ) [ ع - فا . ] (ص فا.) آن که خلاف می کند، آن که رفتار نادرست و ناروا دارد، متخلف . 1"} -{"line": "47119 خلاق (خَ لّ) [ ع . ] (ص .) آفریننده، مبدع . 1"} -{"line": "47120 خلال (خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چوب باریکی که لای چیزی گذارند. 2 - چوب باریکی که با آن خردة غذای مانده در لای دندان ها را خارج کنند. 3 - میانة چیزی . 1"} -{"line": "47121 خلال (خِ) [ ع . ] (اِ.) ج . خلل ؛ تباهی ها، فسادها. 1"} -{"line": "47124 خلانیدن ( خلانیدن .) (مص م .) فرو کردن، فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز. 1"} -{"line": "47125 خلایق (خَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خلیقه . 1 - طبیعت ها، سرشت ها. 2 - مخلوقات، مردم . 1"} -{"line": "47126 خلت (خِ لَّ) [ ع . خُلَّة ] (اِ.) دوستی، برادری . 1"} -{"line": "47127 خلجان (خَ لَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لرزیدن، تکان خوردن . 2 - اضطراب . 3 - (اِ.) میل خاطر، خواهش چیزی . 1"} -{"line": "47128 خلخال (خَ) [ ع . ] (اِ.) حلقه ای فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند. ج . خلاخیل . 1"} -{"line": "47129 خلد ( خلد .) [ ع . ] (اِ.) پستانداری است که از حشرات تغذیه می کند و چشمان وی ضعیف است و در زیر زمین زیست می نماید؛ انگشت برک . 1"} -{"line": "47130 خلد (خُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دوام، بقا. 2 - بهشت . 1"} -{"line": "47131 خلر (خُ لَ) (اِ.) گیاهی است جزو دستة پیچی های دارای برگ های کوچک و گل های سفید یا آبی و یا زرد که دانة آن خوردنی است . 1"} -{"line": "47132 خلس (خَ) [ ع . ] (مص م .) ربودن . 1"} -{"line": "47133 خلسه (خَ س ِ) [ ع . خلسة ] 1 - (اِمص .) ربودگی . 2 - (اِ.) فرصت مناسب . 1"} -{"line": "47134 خلش (خَ لِ) (اِمص .) فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز در جایی . 1"} -{"line": "47135 خلشک (خَ لُ) (اِ.) کوزة گلی منقش . 1"} -{"line": "47136 خلص (خُ لَّ) [ ع . ] (ص .) جِ خالص . 1"} -{"line": "47137 خلط (خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه با چیز دیگر آمیخته شده باشد. 2 - هر یک از سرشت های چهارگانه : خون، بلغم، سودا، صفرا. ج . اخلاط . 1"} -{"line": "47138 خلط (خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آمیختن، درهم آمیختن . 2 - (اِمص .) آمیزش، اختلاط . 1"} -{"line": "47139 خلطه (خُ طَ یا طِ) [ ع . خلطة ] (اِمص .) آمیزش، معاشرت . 1"} -{"line": "47140 خلع (خُ) [ ع . ] (مص م .) طلاق گرفتن زن از شوهر با بخشیدن مهر خود یا با دادن مال . 1"} -{"line": "47141 خلع (خَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کندن، برکندن . 2 - جدا کردن . 3 - برکنار کردن کسی از شغل . 1"} -{"line": "47142 خلع عذار کردن (خَ عِ عِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بی شرمی کردن، افسارگسیختگی کردن . 1"} -{"line": "47143 خلعت (خِ عَ) [ ع . خلعة ] (اِ.) جامة دوخته که بزرگی به کسی بخشد. ج . خِلَع . 1"} -{"line": "47144 خلف (خُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - وفا نکردن به عهد. 2 - دروغ گفتن . 1"} -{"line": "47145 خلف (خَ) [ ع . ] (ق .) واپس . 1"} -{"line": "47146 خلف (خَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانشین، بازمانده . 2 - فرزند، فرزند شایسته . ج . اخلاف . 1"} -{"line": "47147 خلق (خَ لِ) [ ع . ] (ص .) نیکخوی، خوش - خوی . 1"} -{"line": "47148 خلق (خُ) [ ع . ] (اِ.) خوی، عادت، ج . اخلاق . 1"} -{"line": "47149 خلق (خَ لَ) [ ع . ] (ص .) کهنه، ژنده . ج . خلقان . 1"} -{"line": "47150 خلق (خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آفریدن . 2 - (اِمص .) آفرینش .3 - (اِ.)آفریده، مخلوق .4 - مردم، انسان . 1"} -{"line": "47151 خلقان (خَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ خَلَق ؛ کهنه ها، ژنده ها. 1"} -{"line": "47152 خلقت (خِ قَ) [ ع . خلقة ] (اِمص .) آفرینش، فطرت . 1"} -{"line": "47153 خلل (خَ لَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تباهی، فساد. 2 - پراکندگی، تفرق . 1"} -{"line": "47154 خلم (خِ) (اِ.) خشم، غضب . 1"} -{"line": "47155 خلم (خِ) (اِ.) 1 - خلط غلیظی که از بینی آدمی و جانوران ریزد؛ آب بینی ستبر. 2 - گل تیرة چسبنده . 1"} -{"line": "47156 خلنج (خَ لَ) [ معر. ] (اِ.) نک خَلَنگ . 1"} -{"line": "47157 خلنجبین (خِ لَ جَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شربتی که از سرکه و انگبین یا شکر و قند سازند؛ سکنجبین . 1"} -{"line": "47158 خلنده (خَ لَ د) (ص فا.) آن چه که در چیزی فرو رود. 1"} -{"line": "47159 خلنگ (خَ لَ) (ص .) دو رنگ، ابلق . 1"} -{"line": "47160 خلنگ ( خلنگ .) (اِ.) گیاهی است که نوعی از آن به صورت درخت یا درختچه می باشد که از چوب آن کاسه و قدح می سازند و نوعی از آن علفی می باشد به رنگ های سرخ، زرد و سفید. 1"} -{"line": "47161 خلنگ (خِ لِ) (اِ.) = خلنج : گرفتن اعضا و کندن به ناخن . 1"} -{"line": "47162 خله (خَ لِ) (اِ.) پاروی قایق رانی . 1"} -{"line": "47163 خله (خِ لَّ) [ ع . خلة ] (اِمص .) مصادقت، برادری . 1"} -{"line": "47164 خله (خُ لَّ) [ ع . خلة ] (اِمص .) 1 - دوستی، صداقت . 2 - خصلت . 1"} -{"line": "47165 خله ( خله .) (اِ.) هر چیز نوک تیز که جایی بخلد و فرو رود مانند سوزن، جوال دوز. 1"} -{"line": "47166 خله (خُ لِ) (اِ.) قارچ، سماروغ . 1"} -{"line": "47167 خلو (خِ) [ ع . ] (ص .) 1 - تهی، خالی . 2 - بیزار. 1"} -{"line": "47168 خلو (خُ لُ وّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خالی شدن، تهی گشتن . 2 - تنها بودن . 1"} -{"line": "47169 خلوت (خَ وَ) [ ع . خلوة ] 1 - (مص ل .) تنها نشستن، تنهایی گزیدن . 2 - (اِمص .) تنهایی، انزوا. 3 - کم رفت و آمد، کم جمعیت . 1"} -{"line": "47170 خلوت خانه ( نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - جای آسایش . 2 - اطاق مخصوص . 3 - شبستان . 4 - نمازخانه . 1"} -{"line": "47171 خلوتی ( خلوتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - محرم . 2 - گوشه نشین . 1"} -{"line": "47172 خلود (خُ) [ ع . ] (مص ل .) همیشه بودن، جاوید بودن . 1"} -{"line": "47173 خلوص (خُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پاکی، بی آلایشی . 2 - یکدلی . 1"} -{"line": "47174 خلوق (خَ) (اِ.) بوی خوش . 1"} -{"line": "47175 خلولیا (خُ) (اِ.) مالیخولیا. 1"} -{"line": "47176 خلیج (خَ) [ ع . ] (اِ.) بخشی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد و سه طرف آن خشکی باشد. 1"} -{"line": "47177 خلیدن (خَ دَ) (مص ل .) فرو رفتن چیزی نوک تیز در چیز دیگر. 1"} -{"line": "47178 خلیده (خَ د) (ص مف .) 1 - فرورفته . 2 - زخم شده . 1"} -{"line": "49590 رشوت (رِ وَ) نک رشوه . 1"} -{"line": "47179 خلیش (خَ) (اِ.) باتلاق، گل و لای چسبنده . 1"} -{"line": "47180 خلیش ( خلیش .) (اِمص .) شور و غوغا، آشوب . 1"} -{"line": "47181 خلیط (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آمیخته . 2 - آمیزشکار. 3 - انباز. 1"} -{"line": "47182 خلیع (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خلع شده . 2 - پریشان . 3 - نابه فرمان . 4 - خودکام . 1"} -{"line": "47183 خلیفه (خَ فِ) [ ع . خلیفة ] (اِ.) 1 - جانشین، قائم مقام . 2 - پیشوای مسلمانان . ج . خلفاء، خلائف . 1"} -{"line": "47184 خلیق (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خوش خلق، خوش - خوی . 2 - سزاوار، شایسته . 1"} -{"line": "47185 خلیقه (خَ قِ) [ ع . خلیقة ] (اِ.) 1 - سرشت، ذات . 2 - خوی، عادت . ج . خلائق . 1"} -{"line": "47186 خلیل (خَ) [ ع . ] (ص . اِ.) دوست خالص، صادق . ج . اخلاء. 1"} -{"line": "47187 خلیه (خَ یِّ) [ ع . خلیة ] (اِ.) کندوی عسل . 1"} -{"line": "47188 خم (خَ) 1 - (ص .) کج . 2 - پیچ و تاب . 3 - (اِ.) طاق ایوان . 4 - خانة زمستانی . 5 - گره ابرو، اخم . 1"} -{"line": "47189 خم (خُ) (اِ.) 1 - ظرف سفالینی بزرگ که در آن آب، سرکه، یا شراب ریزند. 2 - کوس، طبل . 1"} -{"line": "47190 خم دادن (خَ. دَ) 1 - (مص م .) کج کردن . 2 - (مص ل .) مطیع شدن، نرمی نشان دادن . 1"} -{"line": "47191 خم گرفتن (خَ. گِ رِ) (مص ل .)کج شدن، گوژ شدن . 1"} -{"line": "47192 خماخسرو (خُ خُ رُ) (اِمر.) یکی از آهنگ های موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "47193 خمار (خَ مّ) [ ع . ] (ص .) شراب فروش، باده - فروش . 1"} -{"line": "47194 خمار (خُ) [ ع . ] (اِ.) دردسر و ملالی که پس از مستی عارض شخص می شود. 1"} -{"line": "47195 خماری (خُ) [ ع - فا. ] (حامص .) ملامت و دردسری که به علت عدم دسترسی فرد معتاد به مواد مخدر بوجود می آید. 1"} -{"line": "47196 خماسی (خُ) (ص نسب .) 1 - پنج جزوی، آن چه دارای پنج جزو باشد. 2 - کلمة پنج حرفی . 1"} -{"line": "47197 خماندن (خَ دَ) (مص م .) نک خمانیدن . 1"} -{"line": "47198 خمانیدن (خَ دَ) (مص م .) خم کردن، کج گردانیدن . 1"} -{"line": "47199 خماهان (خُ) (اِ.) نک خماهن . 1"} -{"line": "47200 خماهن (خُ هَ) (اِ.) نوعی سنگ آهن به رنگ تیره که ساییدة آن را برای درمان جرب به کار می بردند. 1"} -{"line": "47201 خمخانه (خُ نِ) (اِمر.) 1 - سردابی که خم های باده را در آن جا گذارند. 2 - میخانه، میکده . 1"} -{"line": "47202 خمر (خَ) [ ع . ] (اِ.) شراب، نوشابة مستی آور. 1"} -{"line": "47203 خمره (خُ رِ) (اِ.) خم کوچک، خمچه . 1"} -{"line": "47204 خمریه (خَ) [ ع . ] (اِ.) شعری که در وصف شراب سروده شود. 1"} -{"line": "47205 خمس (خُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک پنجم هر چیز. 2 - یک پنجم درآمد یا غنایم که مسلمانان باید به امام یا جانشین او بپردازند. ج . اخماس . 1"} -{"line": "47206 خمسه (خَ) [ ع . خمسة ] (اِ.) 1 - پنج . 2 - پنج انگشت . مسترقه . 1"} -{"line": "47207 خمسه مستسرقه ( خمسه مستسرقه ء مُ تَ رِ قِ) [ ع . ] (اِمر.) نک پنجه دزدیده . 1"} -{"line": "47208 خمش (خَ مُ) (ص .) خاموش . 1"} -{"line": "47209 خمل (خَ) [ ع . ] (اِ.) ریشه، پرز، خواب (مخمل، ماهوت و مانند آن ). 1"} -{"line": "47210 خمود (خُ) [ ع . ] (اِمص .) خاموشی . 1"} -{"line": "47211 خموش (خَ) (ص .) خاموش . 1"} -{"line": "47212 خمول (خُ) [ ع . ] (مص ل .) گمنام شدن، بی نام گردیدن . 1"} -{"line": "47213 خمپاره (خُ رِ) (اِمر.) 1 - نوعی گلوله که به وسیلة خمپاره انداز پرتاب شود. 2 - گلوله ای که جهت آتش بازی سازند و در هوا منفجر گردد و به چند رنگ درآید. 1"} -{"line": "47214 خمپاره انداز ( خمپاره انداز . اَ) (ص فا. اِمر.) سلاحی شبیه توپ که دارای لوله ای کوتاه و دهانه ای فراخ است و به وسیلة آن خمپاره را پرتاب کنند. 1"} -{"line": "47215 خمک (خُ مَ) (اِ.) دف و دایرة کوچکی که چنبر آن از برنج یا روی باشد. 1"} -{"line": "47216 خمیازه (خَ ز) (اِ.) 1 - حالتی که به سبب خستگی، اختلال در خواب و کسالت در شخص ایجاد شود به طوری که به فاصلة کوتاه و ناخودآگاه دهان تا حد ممکن باز شده، دست ها کشیده و سینه منبسط گردد. 2 - دهان دره . 1"} -{"line": "47217 خمیدن (خَ دَ) (مص ل .) 1 - کج شدن . 2 - لنگیدن . 1"} -{"line": "47218 خمیده (خَ د) (ص مف .) خم شده، مایل . 1"} -{"line": "47219 خمیر (خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چیز که با آب مخلوط و غلیظ شود. 2 - آرد جو یا گندم که برای پختن نان یا شیرینی با آب آمیخته باشند. 1"} -{"line": "47220 خمیره (خَ رِ) [ ع . خمیرة ] (اِ.) 1 - خمیرترش . 2 - سرشت، طبع . 1"} -{"line": "47221 خمیرگیر ( خمیرگیر .) (ص فا.) کسی که در دکان نانوایی خمیر نان را به عمل آورد. 1"} -{"line": "47222 خمیس (خَ) [ ع . ] (اِ. ق .) 1 - پنجشنبه . 2 - لشکر، سپاه مرکب از مقدمه، میمنه، میسره، قلب و ساقه . ج . اخمساء و اخمسه . 1"} -{"line": "47223 خمیص (خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - باریک، نزار. 2 - باریک میان . 1"} -{"line": "47224 خن (خَ) (اِ.) 1 - خانه . 2 - خانة طبقة پایین کشتی . 1"} -{"line": "47225 خنازیر (خَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خنزیر. 1 - خوک ها. 2 - غده های سختی که در زیر گلو و گردن به وجود می آید. 1"} -{"line": "47226 خناس (خَ نّ) [ ع . ] (ص . اِ.) شیطان، اهریمن . 1"} -{"line": "47227 خناق (خُ) [ معر. ] (اِ.) دیفتری . 1"} -{"line": "47228 خناک (خُ) (اِ.) نک دیفتری . 1"} -{"line": "47229 خنب (خُ) (اِ.) خم . 1"} -{"line": "47230 خنبره (خُ بَ رِ) (اِمر.) خمره، خم کوچک . 1"} -{"line": "47231 خنبه (خُ ب) (اِ.) 1 - خم بزرگ . 2 - گودال یا چهاردیواری که در آن غله ریزند. 1"} -{"line": "47232 خنثی (خُ ثا) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی است که نه مرد باشد نه زن . 2 - بی فایده، بیهوده . 1"} -{"line": "47233 خنج (خَ) (اِ.) 1 - شادی، طرب . 2 - نفع، فایده . 1"} -{"line": "47234 خنجر (خَ جَ) [ ع . ] (اِ.) سلاحی به اندازة کارد که نوک تیز دارد و تیغه اش کج و برنده است . 1"} -{"line": "47235 خنجک (خَ جَ) (اِ.) نک خارخسک . 1"} -{"line": "47236 خنجیر (خِ یا خَ) 1 - بوی تیزی که از سوختن استخوان، چرم، پشم و پنبة چرب چراغ خاموش گشته و مانند آن برآید. 2 - هر چیز تند و تیز. 1"} -{"line": "47237 خندان (خَ) 1 - (ص فا.) خنده کننده . 2 - (ق .) در حال خندیدن . 3 - شکوفه کننده . 4 - هر چیز شکفته، مانند غنچه، انار، پسته . 1"} -{"line": "47238 خندریس (خَ دَ) [ ع . ] (اِ.) شراب کهنه . 1"} -{"line": "47239 خندستان (خَ د یا دَ) (اِمر.) 1 - افسوس، سخره، لاغ . 2 - مجلس مسخرگی، معرکة مسخرگی . 3 - کنایه از: لب و دهان معشوق . 1"} -{"line": "47240 خندق (خَ دَ) [ معر. ] (اِ.) گودالی که گرداگرد شهر، قلعه و مانند آن درست می کردند تا مانع از ورود دشمن و سیل گردد. ج . خنادق . 1"} -{"line": "47241 خنده (خَ د) [ په . ] (اِ.) حالتی در انسان که به سبب شادی و نشاط ایجاد شودولب ها و دهان گشا د گردند. ؛ از خنده روده بر شدن کنایه از: خندة شدید و ممتد کردن . 1"} -{"line": "47242 خنده خریش ( خنده خریش . خَ) (ص مر.) کسی که مردم به او بخندند و مسخره اش کنند. 1"} -{"line": "47243 خنده رو (ی ) ( خنده رو .) (ص مر.) کسی که دارای چهره بشاش است . 1"} -{"line": "47244 خندوتند (خَ دُ تَ)(اِمر.)1 - زیر و زبر.2 - تار و - مار، پراکنده . 1"} -{"line": "47245 خنزر پنزر (خِ ز. پِ ز) (اِمر.) (عا.) خِرت و پرت، اجناس کم بها. 1"} -{"line": "47246 خنزر پنزری ( خنزر پنزری .) (ص نسب .) (عا.) دست - فروش، کسی که اجناس کم بهاء می فروشد. 1"} -{"line": "47247 خنزیر (خِ) [ ع . ] (اِ.) خوک ؛ ج . خنازیر. 1"} -{"line": "47248 خنس (خِ نِ) (اِ) (عا.) گرفتاری، درماندگی . 1"} -{"line": "47249 خنصر (خِ ص ) [ ع . ] (اِ.) انگشت خرد، کلیک، کالوج، کابلیج . 1"} -{"line": "47250 خنور (خَ) (اِ.) ظرف سفالی مانند کاسه، کوزه و امثال آن . 1"} -{"line": "47251 خنک (خُ نُ) (شب جم .)خوشا؛ آفرین . 1"} -{"line": "47252 خنک (خُ نَ)(ص .) 1 - سرد مطبوع . 2 - خوب، خوش . 1"} -{"line": "47253 خنگ ( خنگ .) (ص .) (عا.) کودن، کم عقل، گیج . 1"} -{"line": "47254 خنگ (خِ) (اِ.) اسب سفید موی . 1"} -{"line": "47255 خنگ بید ( خنگ بید .) (اِمر.) 1 - خار. 2 - خار سفید. 1"} -{"line": "47256 خنگ و لوک (خِ گُ) (ص مر.) کسی که در همه چیز عاجز باشد و کاری از او برنیاید. 1"} -{"line": "47257 خنگال (خِ.) (اِمر.) سوراخی که نشانة تیر باشد. 1"} -{"line": "47258 خنگسار ( خنگسار .)(ص مر.)کسی که همة موی های سرش سفیده شده باشد. 1"} -{"line": "47259 خنیا (خُ) (اِ.) سرود، نغمه، آواز. 1"} -{"line": "47260 خنیاگر ( خنیاگر . گَ) (ص فا.) آوازخوان . 1"} -{"line": "47261 خنیدن (خَ دَ) (مص ل .) 1 - پیچیدن آواز. 2 - شهرت پیدا کردن . 1"} -{"line": "47262 خنیده (خُ د یا دَ) (ص .) پسندیده . 1"} -{"line": "47263 خنیده (خَ د یا دَ) 1 - (اِمف .) سروده، خوانده شده . 2 - دانای در کار سرود، موسیقی دان . 3 - (اِ.) صدا و آوازی که در میان دو کوه و گنبد و مانند آن پیچد. 1"} -{"line": "47264 خنیده ( خنیده .) (اِمف .) معروف، شهرت یافته . 1"} -{"line": "47265 خه (خَ) (شب جم .) کلمة تحسین، زه ! خهی ! خوشا! مرحبا! 1"} -{"line": "47266 خهی ( خهی .) (شب جم .) نک خه . 1"} -{"line": "47267 خو (اِ.) 1 - علف هرزه . 2 - هر گیاه که خود را به درخت پیچد. 1"} -{"line": "47268 خو (اِ.) خوی، سرشت . 1"} -{"line": "47269 خو باز کردن (کَ دَ) (مص ل .) ترک عادت کردن . 1"} -{"line": "47270 خوء (خُ) (اِ.) کفل اسب . 1"} -{"line": "47271 خواب (خا) [ په . ] 1 - (اِ.) حالتی توأم با آسایش و آرامش که بر اثر از کار بازماندن حواس ظاهر در انسان و حیوان پدید آید. 2 - (ص .) غافل، بی خبر. 3 - جهتی که پرز، مو یا پشم در آن به آسانی روی هم افتد. ؛ خواب خرگوشی کنایه از: غفلت و بی خبری . ؛ خواب هفت پادشاه را دیدن کنایه از: به خواب عمیق فرو رفتن . 1"} -{"line": "47272 خواب بستن ( خواب بستن . بَ تَ) (مص م .) خواب کسی را آشفتن . 1"} -{"line": "47273 خواب نما ( خواب نما . نَ) (ص فا.) الهام شدن چیزی در خواب . 1"} -{"line": "47274 خواب گزار (خا. گُ) (ص فا.) معبر، تعبیرکننده خواب . 1"} -{"line": "47275 خواباندن (خا دَ) (مص م .) نک خوابانیدن . 1"} -{"line": "47276 خوابانیدن (خا دَ) (مص م .) 1 - کسی را خواب کردن . 2 - باعث زانو زدن (شتر). 3 - تعطیل کردن (کارخانه و مانند آن ). 1"} -{"line": "47277 خوابک (خا بَ) (اِ.) رؤیا، رؤیا خوش . 1"} -{"line": "47278 خوابگاه (خا) (اِمر.) = خوابگه : 1 - جای خواب . 2 - محلی برای خوابیدن یک عده . ؛در خوابگاه خار داشتن کنایه از: بی قرار بودن . 1"} -{"line": "47279 خوابیدن (خا دَ) (مص ل .) 1 - به خواب رفتن . 2 - آرام گرفتن . 1"} -{"line": "47280 خواتم (خَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خاتمه . 1 - پایان ها، انجام ها. 2 - مهرها، نگین ها. 3 - انگشتری ها. 1"} -{"line": "47281 خواتین (خَ) [ معر. ] (اِ.) جِ خاتون ؛ زنان بزرگ . 1"} -{"line": "47282 خواجه (خا جِ) (ص .) 1 - بزرگ، سرور. 2 - مالدار، دولتمند. 3 - اخته، مردی که خایه اش را کشیده باشند. 1"} -{"line": "47283 خواجه تاش ( خواجه تاش .) [ فا - تر. ] (ص مر.) غلامان و نوکران یک شخص . 1"} -{"line": "47284 خواجه سرا ( خواجه سرا . سَ) (ص مر. اِمر.) 1 - نوکر محرم . 2 - غلامی که خایة او را کشیده باشند. 1"} -{"line": "50245 زاد [ ع . ] (اِ.) توشه، خوراک اندک . 1"} -{"line": "47285 خواجه کردن ( خواجه کردن . کَ دَ) (مص م .) اخته کردن . 1"} -{"line": "47286 خواجگی (خا جِ) (حامص .) 1 - بزرگی، ریاست . 2 - سوداگری . 1"} -{"line": "47287 خوار (خا) [ په . ] (ص .) 1 - آسان، سهل . 2 - پست، زبون . 1"} -{"line": "47288 خواربار (خا) (اِمر.) 1 - آنچه خورده شود. 2 - ارزاق . 1"} -{"line": "47289 خوارج (خَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خارجه . گروهی از سپاهیان امام علی (ع ) که در جنگ صفین از بیعت با آن حضرت خارج شدند. 1"} -{"line": "47290 خوارق (خَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خارق . 1 - آنچه که خلاف عادات مردم باشد. 2 - کرامات اولیا. 1"} -{"line": "47291 خوارکار (خا) (ص فا.) آسانگیر، سهل انگار. 1"} -{"line": "47292 خوازه (خا ز)(اِ.) 1 - طاق نصرت، چوب بستی برای چراغانی و آذین بندی . 2 - قبه ای از گل ها و ریاحین . 3 - خواهش، میل . 1"} -{"line": "47293 خواست (خا) (مص مر.) خواستن . 1"} -{"line": "47294 خواستار (خا) (ص فا.) 1 - خواهنده، طلب - کننده . 2 - طالب زناشویی . 1"} -{"line": "47295 خواستن (خا تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - خواهش کردن . 2 - آرزو داشتن، طلبیدن . 3 - اراده کردن . 4 - قصد داشتن . 1"} -{"line": "47296 خواسته (خا تِ) [ په . ] 1 - (ص مف .) طلب شده . 2 - اراده شده . 3 - (اِ.) مال، ثروت . 4 - امر مورد دعوی . 1"} -{"line": "47297 خواستگار (خا)(ص فا.) 1 - خواهنده . 2 - طالب زناشویی . 1"} -{"line": "47298 خواستگاری ( خواستگاری .) (حامص .) به دختر یا زنی پیشنهاد ازدواج دادن . 1"} -{"line": "47299 خواص (خَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خاصه . 1 - مقربان، نزدیکان . 2 - برگزیدگان قوم . 3 - ویژگی ها. 1"} -{"line": "47300 خواطر (خَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خاطر؛ اندیشه ها. 1"} -{"line": "47301 خوافی (خَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خافیه ؛ پنهان ها، نهان ها. 1"} -{"line": "47302 خوال (خا) (اِ.) = خوار: 1 - خوردنی . 2 - دوده ای که برای ساختن مرکب سیاه از دود چراغ گیرند. 1"} -{"line": "47303 خوالستان (خا لِ) (اِمر.) دوات، ظرفی کوچک که مرکُب را در آن ریزند. 1"} -{"line": "47304 خوالیگر (خا گَ) (ص .) آشپز، طباخ . 1"} -{"line": "47305 خوان ( خوان .) (اِ.) 1 - خار و خلاشه . 2 - گیاه خودرو، علف هرزه . 1"} -{"line": "47306 خوان ( خوان .) 1 - ریشة «خواندن ». 2 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «خواننده » آید: تعزیه - خوان، روضه خوان و مانند آن . 1"} -{"line": "47307 خوان (خا) [ په . ] (اِ.) 1 - سفره . 2 - طبق بزرگ چوبین . 3 - خوردنی . 1"} -{"line": "47308 خوان سالار (خا) (اِمر.) رییس آشپزخانه . 1"} -{"line": "47309 خوان یغما ( خوان یغما ِ یَ) [ فا - تُر ] (اِمر.) 1 - سفره ای که برای عموم مردم بگسترانند و صلای عام در دهند. 2 - مجازاً غارت، چپاول . 1"} -{"line": "47310 خوانا ( خوانا .) (ص .) 1 - خواننده . 2 - خط و نوشته ای که به راحتی خوانده شود. 1"} -{"line": "47311 خواندن (خا دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - قرائت کردن . 2 - آواز خواندن . 3 - دعوت کردن . 4 - آموختن، یاد گرفتن . 5 - فهمیدن، تشخیص دادن . 1"} -{"line": "47312 خواندنی (خا دَ) (ص لیا.) چیزی که شایستة خواند باشد، قابل قرائت . 1"} -{"line": "47313 خوانده (خا د) (ص مف .) 1 - قرائت شده . 2 - دعوت شده . 3 - احضار شده، فراخوانده . 1"} -{"line": "47314 خوانچه (خا چِ) (اِمر.) 1 - خوان کوچک . 2 - طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی، میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند. 1"} -{"line": "47315 خواه (خا) 1 - (ریش .) امر و ریشة «خواستن » 2 - (ص فا.) در برخی ترکیبات به معنی «خواهنده » آید: خیرخواه، هواخواه . 3 - (ص مف .) در بعضی کلمات به معنی «خواسته » آید: دلخواه . 1"} -{"line": "47316 خواهان (خا) (ص فا.)1 - خواستار. 2 - مشتاق . 3 - مدعی . 1"} -{"line": "47317 خواهر (خا هَ) [ په . ] (اِ.) دختری که با شخص از طرف پدر یا مادر یا هر دو مشترک باشد؛ همشیره . ج . خواهران . 1"} -{"line": "47318 خواهرخوانده ( خواهرخوانده . خا د) (اِمر.) دختر یا زنی که شخص او را به خواهری پذیرفته باشد. 1"} -{"line": "47319 خواهش (خا هِ)(اِمص .) 1 - خواست . 2 - تضرع، التماس . 3 - میل، رغبت . 1"} -{"line": "47320 خواهشمند ( خواهشمند . مَ) (ص مر.) درخواست - کننده، متقاضی . 1"} -{"line": "47321 خواهشگر ( خواهشگر . گَ)(ص فا.) شفیع، شفاعت - کننده . 1"} -{"line": "47322 خواهشگری ( خواهشگری . گَ) (حامص .) شفاعت . 1"} -{"line": "47323 خوب [ په . ] (ص .) 1 - نیکو، پسندیده . 2 - زیبا، ج . خوبان . 1"} -{"line": "47324 خوب رو (ی ) (ص مر.) زیبا، نیکوروی . ج . خوبرویان . 1"} -{"line": "47325 خوبی (حامص .) 1 - نیک بودن، پسندیده بودن . 2 - زیبایی، جمال . 1"} -{"line": "47326 خود (خُ) [ په . ] (ضم .) 1 - ضمیر مشترک که در میان متکلم، مخاطب و غایب مشترک است و همیشه مفرد آید. 2 - شخص، ذات، وجود. 1"} -{"line": "47327 خود (اِ.) کلاه فلزی که سربازان به هنگام جنگ یا تشریفات نظامی بر سر گذارند. 1"} -{"line": "47328 خودبین ( خودبین .) (ص فا.) مغرور، متکبر. 1"} -{"line": "47329 خودتراش ( خودتراش . تَ) (ص فا.) اسبابی که با آن ریش و سبیل را می تراشند، ماشین اصلاح . 1"} -{"line": "47330 خودخواه ( خودخواه . خا) (ص فا.) خودپرست، متکبر. 1"} -{"line": "47331 خودخور ( خودخور . خُ) (ص فا.) (عا.) کسی که غصه بسیار می خورد. 1"} -{"line": "47332 خوددار ( خوددار .) (ص فا.) 1 - بردبار، شکیبا. 2 - کسی که خود را از انجام عمل ناپسند نگه می دارد. 1"} -{"line": "47333 خودداری ( خودداری .) (حامص .) 1 - بردباری . 2 - امتناع، سرپیچی . 1"} -{"line": "50504 زرگون (زَ) (ص مر.) زردرنگ . 1"} -{"line": "47334 خودرای ( خودرای . رَ) (ص مر.) آن که به فکر خود کار کند و به رأی دیگران اعتنا نکند. 1"} -{"line": "47335 خودرو ( خودرو . رُ ) 1 - (اِ.) اتومبیل . 2 - (ص فا.) آنچه که به خودی خود راه بیفتد. 1"} -{"line": "47336 خودرو ( خودرو . رُ) (ص فا.) 1 - گیاهی که به خودی خود روییده شود. 2 - کسی که تعلیم و تربیتی ندیده . 1"} -{"line": "47337 خودسر ( خودسر . سَ) (ص مر.) 1 - مستبد. 2 - سرکش . 3 - بی باک . 1"} -{"line": "47338 خودسری ( خودسری . سَ) (حامص .) 1 - خودرایی . 2 - تمرد. 3 - گستاخی . 1"} -{"line": "47339 خودشیرینی ( خودشیرینی .) (حامص .) چاپلوسی، شیرین زبانی، لوس بازی . 1"} -{"line": "47340 خودفروش ( خودفروش . فُ) (ص فا.) آن که خود را در معرض استفادة شهوت دیگران قرار دهد و از این طریق کسب معاش کند، فاحشه، روسپی . 1"} -{"line": "47341 خودمانی (خُ د)(ص نسب .)خودی، خصوصی، بی تعارف و تکلف . 1"} -{"line": "47342 خودمختار ( خُ. مُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) ناحیه یا کشوری که در برخی امور داخلی دارای استقلال می باشد و در برخی امور دیگر تابع دولت مرکزی . 1"} -{"line": "47343 خودنویس ( خودنویس . نِ) (ص فا. اِمر.) نوعی قلم دارای محفظه ای که جوهر را در آن می ریزند. 1"} -{"line": "47344 خودپرست ( خودپرست . پَ رَ) (ص فا.) متکبر، خود - خواه . 1"} -{"line": "47345 خودکار ( خودکار .) (ص مر.) 1 - دستگاه و آلتی به خودی خود کار می کند، اتوماتیک . 2 - مداد خودنویس . 1"} -{"line": "47346 خودکام ( خودکام .) (ص مر.) 1 - خودسر، خودرای . 2 - هوی پرست . 1"} -{"line": "47347 خودکامه ( خودکامه . مِ) (ص مر.) 1 - خودسر. 2 - شهربان، مرزبان . 1"} -{"line": "47348 خودکامگی ( خودکامگی . مِ) (حامص .) 1 - خودسری . 2 - هوی پرستی . 1"} -{"line": "47349 خودکشی ( خودکشی . کُ) (حامص .) 1 - خود را به وسیله ای کشتن، انتحار. 2 - (کن .) کار زیاد کردن، کوشش بسیار کردن . 1"} -{"line": "47350 خودی (خُ) (ص نسب .) آشنا. 1"} -{"line": "47351 خودی ( خودی .) (حامص .) 1 - خودسری . 2 - انانیت، هستی . 1"} -{"line": "47352 خور (خُ) (اِخ .) خورشید، آفتاب . 1"} -{"line": "47353 خور ( خور .) 1 - (اِ.) ریشة خوردن، خوراک . 2 - خوردنی . 3 - (ص فا.) در ترکیب به معنی خورنده آید: باده خور، میراث خور. 1"} -{"line": "47354 خورابه (خُ ب) (اِمر.) 1 - سوراخی که در بندی که بر جوی بسته اند ایجاد شود و آب اندک اندک از آن خارج شود. 2 - جوی کوچکی که برای زراعت از نهر جدا کنند. 1"} -{"line": "47355 خوراندن (خُ دَ) (مص م .) نک خورانیدن . 1"} -{"line": "47356 خورانیدن (خُ دَ)(مص م .)به خوردن واداشتن . 1"} -{"line": "47357 خوراک (خُ) (اِمر.) طعام، خوردنی . 1"} -{"line": "47358 خورجین (خُ) نک خرجین . 1"} -{"line": "47359 خورخجیون (خُ خُ وَ) (اِ.) کابوس، بختک . 1"} -{"line": "47360 خورد (خُ) (اِ.) خوراک، طعام . 1"} -{"line": "47361 خوردن (خُ دَ) [ په . ] 1 - (مص م .)فرو بردن غذا از گلو. 2 - نوشیدن . 3 - (عا.) سوء استفادة مالی به هنگام تصدی شغلی . 4 - شکست خوردن، مغلوب شدن . 5 - مناسب بودن، جور بودن . 6 - ساییدن (فنی ). 7 - (مص ل .) تصادف کردن . 8 - اصابت کردن . 9 - مقارن شدن، همزمان شدن . ؛ خوردن و خوابیدن کنایه از: بیکار و بی عار زندگی کردن . 1"} -{"line": "47362 خورده (خُ د) (ص مف .) چیزی که از گلو فرو رفته و بلعیده شده . 1"} -{"line": "47363 خوردی (خُ رْ د) (اِ.) غذای آبکی، مانند آش و آبگوشت . 1"} -{"line": "47364 خورش (خُ رِ) [ په . ] 1 - (اِمص .) خوردن . 2 - (اِ.) خوردنی، طعام . 3 - آنچه با نان یا برنج خورند. خورشت نیز گویند. 1"} -{"line": "47365 خورشید (خُ) [ په . ] (اِ.) 1 - ستاره ای که سیارات منظومة شمسی به گرد آن می چرخند. 2 - هر ستاره ای که مرکز یکی از منظومه ها باشد. 1"} -{"line": "47366 خورند (خُ رَ) (اِمر.) درخور، مناسب . 1"} -{"line": "47367 خورنق (خَ وَ نَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - کاخ باشکوه . 2 - نام قصر باشکوهی در جده که به دستور پادشاه آن نعمان، برای بهرام گور ساخته شد. 1"} -{"line": "47368 خورنگاه (خُ رَ) (اِ.) نک خورنق . 1"} -{"line": "47369 خوره (خُ رِّ) [ په . ] (اِ.) نک خرّه . 1"} -{"line": "47370 خوره (خُ رِ) (اِ.) جذام . 1"} -{"line": "47371 خوزی (ص نسب .) از مردم خوزستان . 1"} -{"line": "47372 خوست (خُ)(ص .) 1 - جزیره . 2 - کوفته، پایمال شده . 1"} -{"line": "47373 خوش (خُ) [ په . ] (ص .) 1 - خوب، نیک . 2 - شاد، شادمان . 1"} -{"line": "47374 خوش ( خوش .) (ص .) خشک، خشکیده . 1"} -{"line": "47375 خوش ( خوش .) (اِ.) = خوشه . خشو: 1 - مادر زن . 2 - مادر شوهر. 1"} -{"line": "47376 خوش آمد ( خوش آمد . مَ)(مص مر. اِمر.) = خوشامد: س خنی مبنی بر تبریک و تهنیت و تعارف . 1"} -{"line": "47377 خوش آیند ( خوش آیند . یَ) (ص فا.) = خوشایند: مقبول، دلپذیر، پسندیده . 1"} -{"line": "47378 خوش بین ( خوش بین . )(ص فا.) کسی که به سرنوشت و پیش آمدها بدگمان نباشد. 1"} -{"line": "47379 خوش حال ( خوش حال .) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - شاد، شادمان، بشاش .2 - کامران، کامروا. 3 - نیکبخت، سعادتمند . 1"} -{"line": "47380 خوش حساب ( خوش حساب . حِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کسی که وام و بدهی خود را در سر وعده پرداخت کند. 1"} -{"line": "47381 خوش خوراک ( خوش خوراک . خُ) (ص مر.) کسی که خوب غذا بخورد، خوشخوار. 1"} -{"line": "47382 خوش خوشک ( خوش خوشک . خُ شَ) (ق مر.) اندک - اندک، کم کم . 1"} -{"line": "47383 خوش خیم ( خوش خیم .) (ص مر.) 1 - خوش خلق، نیک نهاد. 2 - در اصطلاح پزشکی : بی خطر. 1"} -{"line": "50760 زوان (زَ) (اِ.) زبان . 1"} -{"line": "47384 خوش دامن ( خوش دامن . مَ) (اِمر) نک خُشدامن . 1"} -{"line": "47385 خوش رکاب ( خوش رکاب . رِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) مرکوبی که نیکو سواری دهد و تند رود. 1"} -{"line": "47386 خوش مزه ( خوش مزه . مَ ز) (ص مر.) آن چه که دارای طعم و مزة نیک باشد. 1"} -{"line": "47387 خوش نشین ( خوش نشین . نِ) (ص فا.) 1 - آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند. 2 - در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع . 3 - به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند. 1"} -{"line": "47388 خوش یمن (خُ. یُ) [ فا - ع . ] (ص مر.) خجسته . 1"} -{"line": "47389 خوشاب ( خُ ) (ص مر.) 1 - آبدار. 2 - تر و تازه . 1"} -{"line": "47390 خوشانیدن ( خُ دَ) (مص م .) خشک کردن . 1"} -{"line": "47391 خوشباش (خُ) (اِمر.) تهنیت، تبریک . 1"} -{"line": "47392 خوشبخت ( خوشبخت . بَ) (ص مر.) نیک بخت، خوش اقبال . 1"} -{"line": "47393 خوشدلی ( خوشدلی . د) (حامص .) شادی، سرور. 1"} -{"line": "47394 خوشنوا ( خوشنوا . نَ)(ص مر.) خوش آواز، خوش - نغمه . 1"} -{"line": "47395 خوشنویس ( خوشنویس . نِ) (ص فا.) خطّاط . 1"} -{"line": "47396 خوشه (ش ) (اِ.) 1 - چندین دانة میوه که به هم پیوسته و از شاخة درخت یا ساقة گیاه آویزان باشد. 2 - سُنبله، ششمین بُرج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود شهریور ماه در این برج دیده می شود. 1"} -{"line": "47397 خوشه چین ( خوشه چین .)(ص فا.)1 - آن که خوشه های غلات یامیوه های درختان را می چیند. 2 - آن که پس از درو و جمع آوری محصول خوشه های باقی مانده را برای خود جمع می کند. 3 - آن که از هرجا چیزی (مادی یا معنوی ) برای خود اندوخته کند. 1"} -{"line": "47398 خوشگل ( خوشگل . گِ) (ص مر.) زیبا، قشنگ . 1"} -{"line": "47399 خوشگوار ( خوشگوار . گُ) (ص فا.) خوش مزه، گوارا. 1"} -{"line": "47400 خوشی (خُ) (حامص .) 1 - نیکی، خوبی . 2 - شادمانی . 1"} -{"line": "47401 خوشیدن (دَ) [ په . ] (مص ل .) خشک شدن، خشکیدن . 1"} -{"line": "47402 خوشیده (د) (ص مف .) خشک شده، خشکیده . 1"} -{"line": "47403 خوص [ ع . ] (اِ.) برگ درخت خرما. 1"} -{"line": "47404 خوض (خُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فرو رفتن در آب . 2 - در فکر فرو رفتن . 1"} -{"line": "47405 خوف (خُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) بیمناکی . 2 - (اِ.) ترس، بیم . 1"} -{"line": "47406 خوفناک ( خوفناک .) [ ع - فا. ] (ص مر.) ترسناک، مهیب . 1"} -{"line": "47407 خول (خَ وَ) [ ع . ] (اِ.) خَدَم و حَشَم . 1"} -{"line": "47408 خول (اِ.) پرنده ای است کوچک و خوش آواز و تیزپرواز. 1"} -{"line": "47409 خول (خَ) [ ع . ] (مص ل .) نیک پرستاری کردن . 1"} -{"line": "47410 خون [ په . ] (اِ.) مایعی سرخ رنگ که در رگ های بدن جانوران جریان دارد و تغذیة بدن از آن تأمین می شود. خون مرکب از گلبول های سرخ و سفید است . ؛ خون به پا کردن کنایه از: جنگ و جدال سخت و خونین برپا کردن . ؛ خون خود را کثیف کردن کنایه از: عصبانی شدن . 1"} -{"line": "47411 خون آشام (ص فا.) 1 - خونخوار. 2 - بی رحم، سنگ دل . 1"} -{"line": "47412 خون افشان (اَ) (ص فا.) خونریز، بی رحم . 1"} -{"line": "47413 خون سیاوش (نِ وُ) (اِمر.) نک خون سیاوشان . 1"} -{"line": "47414 خون سیاوشان (وُ) (اِمر.) صمغی است سرخ رنگ از درخت شیان که بومی هند و حبشه و زنگبار می باشد. 1"} -{"line": "47415 خون کردن (کَ دَ) (مص ل .) قتل کردن . 1"} -{"line": "47416 خون گرم (گَ) (ص مر.) 1 - جانوری که خونش گرم باشد. 2 - کنایه از: بامحبت . 1"} -{"line": "47417 خوناب (اِمر.) 1 - خون آمیخته به آب . 2 - اشک خونین . 1"} -{"line": "47418 خونابه (ب) (اِمر.) 1 - خون آمیخته به آب . 2 - اشک خونین . 3 - مایعی که پس از انعقاد خون روی آن می ماند. 1"} -{"line": "47419 خونبها (بَ) (اِمر.) دیه، پولی که در ازای خون مقتول به بازماندگان او دهند. 1"} -{"line": "47420 خونخواهی (خا) (حامص .) انتقام، کینه جویی . 1"} -{"line": "47421 خوند (خُ) (اِمر.) = خداوند: خداوند، امیر، مخدوم . 1"} -{"line": "47422 خوندگار (خُ د) (ص مر.) 1 - مخدوم، خداوندگار، سرور. 2 - عنوان هر یک از پادشاهان آل عثمان . 1"} -{"line": "47423 خونریز (ص فا.) 1 - کسی که مردم را بکشد. 2 - سفاک . 1"} -{"line": "47424 خونسرد (سَ)(ص مر.) 1 - بردبار، کسی که زود خشمگین نشود. 2 - جانوری که حرارت بدنش با حرارت محیط تغییر می کند. مانند بعضی از خزندگان . 1"} -{"line": "47425 خونی (ص نسب .) 1 - قاتل، کشنده . 2 - جنگجو. 1"} -{"line": "47426 خونین جگر (جِ گَ) (ص مر.) اندوهگین، پ ُ ر - اندوه . 1"} -{"line": "47427 خوهل (خُ) (ص .) کج، کژ. 1"} -{"line": "47428 خوهلگی (خُ لِ) (حامص .) کجی . 1"} -{"line": "47429 خوچ (اِ.) 1 - تاج خروس . 2 - ترک، کلاهخود. 1"} -{"line": "47430 خوک [ ع . ] (اِ.) پستانداری از راستة سم داران که در هر دست و پا دارای چهار انگشت است و همه چیز می خورد. 1"} -{"line": "47431 خوک دانی (ص مر. اِمر.) 1 - محلی که خوکان در آن زندگی کنند. 2 - (کن .) جایی کثیف و نامناسب برای زندگی و سکونت . 1"} -{"line": "47432 خوگر (گَ) (ص فا.) عادت کرده . 1"} -{"line": "47433 خوی (اِ.) عادت، خصلت . 1"} -{"line": "47434 خوی (خُ) (اِ.) عَرَق . 1"} -{"line": "47435 خوید (اِ.) بر وزنِ بید: گیاه نورسته . 1"} -{"line": "47436 خویش (خیش ) [ په . ] 1 - (اِ.) از افراد خانواده و خاندان . ج . خویشان . 2 - ضمیر مشترک برای اول شخص و دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع . 1"} -{"line": "47437 خویشاوند (وَ) (اِ.) قوم و خویش . 1"} -{"line": "47438 خویشتن (تَ) 1 - (اِ.) شخصیت، ذات . 2 - (ضم .) ضمیر مشترک برای اول، دوم و سوم شخص مفرد و جمع . 1"} -{"line": "47439 خویشتن دار ( خویشتن دار .) (ص فا.) نک خوددار. 1"} -{"line": "47440 خویشتن داری ( خویشتن داری .) (حامص .) نک خودداری . 1"} -{"line": "47441 خویشکار (ص .)1 - کشاورز، دهقان . 2 - وظیفه - شناس . 1"} -{"line": "47442 خویشکاری (حامص .) 1 - وظیفه شناسی . 2 - پارسایی، تدین . 1"} -{"line": "47443 خویشکاری (حامص .) کشاورزی، دهقانی . 1"} -{"line": "47444 خویشی (حامص .) خویشاوندی، قرابت . 1"} -{"line": "47445 خِمار (خِ) [ ع . ] (اِ.) روبند، روسری . 1"} -{"line": "47446 خپله (خِ پِ لِ) (ص .) (عا.) چاق و قدکوتاه . 1"} -{"line": "47447 خپک (خَ پَ) (اِ.) نک خبک . 1"} -{"line": "47448 خپیدن (خَ دَ) (مص ل .) خفه شدن . 1"} -{"line": "47449 خی (اِ.) 1 - خیک، مشک . 2 - کیسه . 1"} -{"line": "47450 خیابان (اِ.) جاده، راه عریض و هموار در شهر که مردم از آن عبور کنند و اطراف آن مغازه یا خانه باشد. 1"} -{"line": "47451 خیار [ په . ] (اِ.) گیاهی از تیرة کدوییان که اقسام گوناگون دارد و میوه اش دراز و سبز است و در اکثر سالادها مصرف زیادی دارد. خیار [ ع . ] (مص ل .) 1 - اختیار داشتن . 2 - داشتن اختیار برای بر هم زدن معامله یا قرارداد. 3 - برگزیده . 1"} -{"line": "47452 خیاره (رِ) [ ع . خیارة ] (ص .) هرچیز لطیف و ظریف و برگزیده، منتخب . 1"} -{"line": "47453 خیارک (رَ) (اِمصغ .) ورم و دملی به شکل خیار که در غده های لنفاوی کشالة ران ظاهر شود و تولید درد کند. 1"} -{"line": "47454 خیاط (خَ یّ) [ ع . ] (ص فا.) درزی، کسی که لباس می دوزد. 1"} -{"line": "47455 خیاط ( خیاط .) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه بدان جامه دوزند. 2 - سوزن . 3 - گذرگاه، معبر. 1"} -{"line": "47456 خیاطت (طَ) [ ع . خیاطة ] (اِمص ) دوزندگی، خیاطی . 1"} -{"line": "47457 خیال [ ع . ] (اِ.) 1 - گمان، وهم . 2 - آنچه که در خواب دیده شود. 3 - یکی از حدود اسماعیلیان . 1"} -{"line": "47458 خیام (خَ یّ) [ ع . ] (ص .)خیمه دوز، خیمه فروش . 1"} -{"line": "47459 خیانت (نَ) [ ع . خیانة ] (اِمص .) 1 - غدر، مکر. 2 - نقض عمد. 3 - نادرستی، دَغَلی . 1"} -{"line": "47460 خیبت (خَ یا خِ بَ) [ ع . خیبة ] (اِمص .) 1 - ناامیدی . 2 - زیانکاری . 1"} -{"line": "47461 خیدن (دَ) (مص ل .) خمیدن . 1"} -{"line": "47462 خیده (د) (ص مف .) خمیده . 1"} -{"line": "47463 خیر (خَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) نیکویی . 2 - پاداش، پاداش نیک . 3 - (ص .) صواب . 4 - بابرکت . 1"} -{"line": "47464 خیر (خَ یِّ) [ ع . ] (ص .) نیکوکار، سخت نیک . 1"} -{"line": "47465 خیر (خِ) (ص .) 1 - خیره، سرگشته . 2 - عبث، بیهوده . 1"} -{"line": "47466 خیرات (خِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ خیره ؛ کارهای نیکو، اعمال پسندیده . 1"} -{"line": "47467 خیرخواه (خِ یا خَ. خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که نیکی دیگران را خواهد، خیراندیش . 1"} -{"line": "47468 خیرخیر (خِ خِ) (ق مر.) بیهوده، بی سبب . 1"} -{"line": "47469 خیره ( خیره .) [ ع . خیرة ] (ص .) 1 - نیکو، نیکوکار. 2 - منتخب، برگزیده . 3 - کار نیک ؛ ج . خیرات . 1"} -{"line": "47470 خیره ( خیره .) (اِ.) = خیرو. خیری : گل همیشه بهار. 1"} -{"line": "47471 خیره (رِ) (ص .) 1 - سرگشته، شگفت زده . 2 - لجوج . سرکش . 3 - ناتوان، سُست . 4 - بیهوده، دروغ . 1"} -{"line": "47472 خیره کش ( خیره کش . کُ) (ص فا.) ظالم، بی رحم . 1"} -{"line": "47473 خیرگی (رِ) (حامص .) 1 - سرگشتگی . 2 - لجبازی . 3 - گستاخی، شجاعت . 1"} -{"line": "47474 خیری (خِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گل شب بو. 2 - گل همیشه بهار. 1"} -{"line": "47475 خیری (اِ.) صفه، ایوان، رواق . 1"} -{"line": "47476 خیریه (خَ یا خِ یِّ) [ ع . خیریة ] (ص نسب .) مؤنث خیری ؛ وابسته به خیر: امور خیریه (کارهایی که نفع و خیر همه در آن باشد). 1"} -{"line": "47477 خیز 1 - (اِمص .) برخاستن . 2 - جستن، جهش . 3 - (ص .) بلندی، طاق یا ایوان . 1"} -{"line": "47478 خیزاب (اِمر.) موج، کوهة آب . 1"} -{"line": "47479 خیزان (ص فا.) جهنده . 1"} -{"line": "47480 خیزران (خَ یا خِ زَ) (اِ.) قسمی نی مغزدار که دارای ساقه های راست و محکم و بلند و خوشرنگ است . از شاخه های آن عصا و چوبدست سازندواز برگ وپوست آن ریسمان و فرش بافند. 1"} -{"line": "47481 خیزیدن (دَ) (مص ل .) 1 - لغزیدن . 2 - آهسته به جایی درشدن . 3 - جهیدن، بستن . 1"} -{"line": "47482 خیس (ص .) مرطوب، تر. 1"} -{"line": "47483 خیس کردن (کَ دَ)(مص م .) 1 - مرطوب کردن . 2 - کنایه از: شاشیدن از شدت ترس . 1"} -{"line": "47484 خیساندن (دَ) (مص م .) خیسانیدن . 1"} -{"line": "47485 خیسانیدن (دَ) (مص م .) تر کردن، مرطوب ساختن . 1"} -{"line": "47486 خیش [ په . ] (اِ.) گاوآهن . 1"} -{"line": "47487 خیش (اِ.) 1 - پارچه ای خشن از کتان . 2 - پرده ای از کتان که آن را در اتا ق می آویختند و برای خنک شدن، آن را نمناک می کردند. 1"} -{"line": "47488 خیشخانه (نِ) (اِمر.) خانة تابستانی که از نی یا پارچة کتان درست می کردند و بر آن آب می پاشیدند تا در اثر وزش باد از هوای خنک آن استفاده کنند. 1"} -{"line": "47489 خیشوم (خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بینی . 2 - بن بینی . ج . خیاشیم . 1"} -{"line": "47490 خیط (خَ یا خِ) [ ع . ] (اِ.) رشته، سلک . ج . اخیاط . 1"} -{"line": "47491 خیط (اِ.) = خیت : خط دایره مانند که روی زمین کشند. 1"} -{"line": "47492 خیط شدن (شُ دَ) (مص ل .) (عا.) بور شدن، شرمنده گشتن . 1"} -{"line": "47493 خیل (خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه اسبان . 2 - گروه سواران . ج . اخیال، خیول . 1"} -{"line": "47494 خیلاء (خَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - عجب، خودبینی . 2 - گردنکشی . 1"} -{"line": "47495 خیلتاش (خِ) [ ع - تر. ] (اِمر.) 1 - فرماندة سواران . 2 - همقطار، هم گروه . 1"} -{"line": "47496 خیلخانه (خِ نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) خاندان، دودمان، طایفه . 1"} -{"line": "47497 خیلی (خَ یا خِ) [ ع - فا. ] (ق .) 1 - گروهی، عده ای . 2 - بسیار، فراوان . 1"} -{"line": "47498 خیم [ په . ] (اِ.) 1 - خوی، طبیعت . 2 - استفراغ، قی . 1"} -{"line": "47499 خیم (اِ.) 1 - زخم، جراحت . 2 - چرک گوشة چشم . 1"} -{"line": "47500 خیم (خِ یَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خیمه ؛ چادرها، سراپرده ها. 1"} -{"line": "47501 خیمه (خِ مِ) [ ع . خمیة ] (اِ.) چادر، سراپرده . ؛ خیمه روی آب زدن کنایه از: کار بی ثبات یا زیان آور کردن . 1"} -{"line": "47502 خیمه شب بازی ( خیمه . شَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نمایش عروسکی . یکی از هنرهای نمایشی که در آن عروسک ها را از پشت پرده یا خیمة کوچکی به وسیلة سیم یا نخ به حرکت درآورند و یک تن از داخل خیمه به زبان آن ها سخن گوید. 1"} -{"line": "47503 خیمه زدن ( خیمه زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - چادر زدن . 2 - در جایی ساکن شدن . 3 - فنُی در کشتی . 1"} -{"line": "47504 خیو [ په . ] (اِ.) آب دهان، تف . خدو و خوی نیز گویند. 1"} -{"line": "47505 خیول (خُ) [ ع . ] (اِ.) جِ خیل . 1 - گروه اسبان . 2 - گروه سواران . 3 - لشکرها، سپاه ها. 1"} -{"line": "47506 خیک (اِ.) مَشک، ظرف چرمین که در آن آب، دوغ، روغن و مانند آن ریزند. 1"} -{"line": "47507 خیکچه (چِ) (اِمصغ .) خیک کوچک . 1"} -{"line": "47508 خیکی (ص نسب .) 1 - منسوب به خیک، در خیک نهاده : پنیر خیکی . 2 - (کن .) شخص بسیار چاق . 1"} -{"line": "47509 د (د) (ق .) (عا.) برای تأکید قبل یا بعد از فعل امر درآید: د برو، د زود باش، نزن د. 1"} -{"line": "47510 د (حر.) حرف دهم از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد 4 می باشد. 1"} -{"line": "47511 د.د.ت . (د د تَ) [ فر. ] (اِ.) گرد سفید رنگ، تقریباً بی بو و سمی که به عنوان حشره کش و آفت کش به کار می رود. 1"} -{"line": "47512 دأب (دَ) [ ع . ] (اِ.) عادت، خوی، شأن . 1"} -{"line": "47513 داء [ ع . ] (اِ.) 1 - بیماری، مرض، رنجوری . 2 - درد، رنج . ج . ادواء. 1"} -{"line": "47514 داء [ ع . ] (اِ.) بیماری، مرض . 1"} -{"line": "47515 داءالثعلب (ءُ ثَّ لَ) [ ع . ] (اِمر.) بیماری ریزش موی سر. 1"} -{"line": "47516 دائرة البروج (ئِ رَ تُ لْ بُ) [ ع . ] (اِمر.) مدار حرکت ظاهری خورشید و آن عبارت از دوازده بُرجی است که خورشید - از دید یک ناظرِ زمینی - هر ماه در یکی از آن ها قرار می گیرد. 1"} -{"line": "47517 دائرة العلوم ( دائرة العلوم . عُ) [ ع . ] (اِمر.) دانشنامه، کتابی دربردارندة اطلاعاتی دربارة موضوعات مختلف علمی، ادبی، هنری که بیشتر به ترتیب الفبایی تنظیم می شود. 1"} -{"line": "47518 دائم الخمر (ئِ مُ لْ خَ) [ ع . ] (ص مر.) اَلْکُلی، معتاد به شراب یا هر نوشابة الکلی دیگر. 1"} -{"line": "47519 دائم الصوم (ئِ مُ صَّ) [ ع . ] (ص مر.) آن که پیوسته روزه دارد. 1"} -{"line": "47520 دابة الارض (بَّ تُ لْ اَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - موریانه . 2 - جانوری عظیم الجثه که در آخرالزمان پدید آید وآن نشانة نزدیکی قیامت است ؛ دابة الساعه . 1"} -{"line": "47521 دابة الساعه (بَّ تُ سُ عَ) [ ع . دابة الساعة ] (اِمر.) نک دابة الارض . 1"} -{"line": "47522 دابر (ب) [ ع . ] (ص فا.) 1 - تابع، پیرو. 2 - دنباله، گذشته . 3 - آخرِ هر چیز. 1"} -{"line": "47523 دابه (بَّ) [ ع . دابة ] (اِ.) 1 - هر حیوانی که روی زمین راه رود. 2 - چارپا. ج . دواب . 1"} -{"line": "47524 داثر (ثِ) [ ع . ] (ص .) کهنه، مندرس . 1"} -{"line": "47525 داج [ ع . ] (ص .) تاریک . 1"} -{"line": "47526 داخل (خِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) در آینده، درون آینده . ج . دواخل . 2 - (اِ.) درون، تو. 1"} -{"line": "47527 داخله (خِ لِ یا لَ) [ ع . داخلة ] 1 - (اِفا.) مؤنث داخل، مق خارجه . 2 - (اِ.) درون، اندرون . 3 - درون یک کشور یا ناحیه . ؛وزارت داخله وزا ر ت کشور. 1"} -{"line": "47528 داخلی (خِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - درونی، اندرونی . 2 - مربوط به داخل یک کشور یا یک ناحیه یا یک مؤسسه و غیره . 1"} -{"line": "47529 داد (مص مر.)، (اِ.) 1 - عطا کردن . 2 - بخشش، عطا. 3 - بهره، نصیب . 4 - گوشه ای در دستگاه ماهور. ؛ داد و ستد دادن و گرفتن . 1"} -{"line": "47530 داد و ستد (دُ س ِ تَ) (مص مر.) 1 - فروش و خرید، معامله، تجارت . 2 - دادن و گرفتن . 1"} -{"line": "47531 داد [ په . ] (اِ.) 1 - قانون . 2 - عدالت، انصاف . 3 - بانگ، فغان . ؛ داد سخن دادن سخنوری کردن، نطق کردن . ؛ داد کسی به هوا رفتن فریادش برخاستن . 1"} -{"line": "47532 داد دادن (دَ) (مص م .) 1 - اجرای عدالت کردن . 2 - قطع نزاع کردن . 1"} -{"line": "47533 داد و قال (دُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) داد و فریاد، قیل و قال . 1"} -{"line": "47534 دادآفرین (فَ) (ص فا.) 1 - آن که عدالت ایجاد کند. 2 - از نام ها و صفات باری تعالی . 3 - یکی از گوشه های موسیقی . 1"} -{"line": "47535 دادا [ تر. ] (اِ.) خدمتکار، کنیز، کسی که نگهداری از فرزندان را به عهده دارد. 1"} -{"line": "47536 دادائیسم [ فر. ] (اِ.)مکتبی است زاییدة اضطراب و هرج و مرج حاصل از خرابی و آدم کشی و بیداد جنگ جهانی اول . دادائیسم متأثر از سبک فوتوریسم که به سبک سورئالیسم منتهی شد. 1"} -{"line": "47537 دادار (اِ.) (عا.) نک دودور. 1"} -{"line": "47538 دادار (ص .) 1 - آفریننده . 2 - بخشاینده . 1"} -{"line": "47539 داداش [ تر. ] (اِ.) برادر. 1"} -{"line": "50761 زوانه (زَ نِ) (اِ.) زبانه . 1"} -{"line": "47540 دادباخته (تِ یا تَ) (ص مف .) کسی که حکم به نفع او نباشد، محکوم علیه، مق داد برده . 1"} -{"line": "47541 دادبرده (بُ د) (ص مف .) کسی که حکم به نفع او داده شده باشد. مق داد باخته . 1"} -{"line": "47542 دادبک (بگ ) (بَ) [ فا - تر. ] (اِمر.) = دادبیگ : متصدی عدلیه، رئیس قضات، امیر - داد، میرداد. 1"} -{"line": "47543 دادخواست (خا) (اِمر.) عرضحال، نوشته ای که به موجب آن از دادگاه تقاضای رسیدگی به امری می شود. 1"} -{"line": "47544 دادخواه ( دادخواه .) (ص فا.) کسی که به او ظلم شده و تقاضای رسیدگی می کند. 1"} -{"line": "47545 دادخواهی ( دادخواهی .) (حامص .) عمل دادخواه، به حاکم یا قاضی شکایت بردن، تظلم . 1"} -{"line": "47546 دادر (دَ) (اِ.) 1 - برادر. 2 - دوست . 1"} -{"line": "47547 دادرس (رِ یا رَ)(ص فا.) کسی که به دادخواهی رسیدگی کند. 1"} -{"line": "47548 دادرسی ( دادرسی .) (حامص .) 1 - به داد مظلوم رسیدن . 2 - رسیدگی به دادخواهی دادخواه، محاکمه . 1"} -{"line": "47549 دادستان (س ) (ص فا. اِ.) 1 - اجراکنندة عدالت . 2 - نمایندة دولت در دادگاه که وظیفه اش صدور حکم و نظارت بر اجرای آن است . 3 - مدعی العموم . 1"} -{"line": "47550 دادستانی ( دادستانی .)(اِ.) 1 - شغل دادستان . 2 - محل دادگاه، دادسرا. 1"} -{"line": "47551 دادسرا (سَ) (اِمر.) اداره ای در دادگستری که تحت نظر دادستان کار کند، ادارة مدعی عمومی . 1"} -{"line": "47552 دادن (دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - چیزی را به کسی سپردن . 2 - بخشیدن . 3 - زدن . 4 - حمله کردن . 5 - خوراندن . 6 - برآوردن، رویاندن . 1"} -{"line": "47553 دادنامه (مِ) (اِمر.) ورقه ای که حکم دادگاه را بر آن نوشته باشند. 1"} -{"line": "47554 داده (د) (ص فا.) 1 - آن که اجرای عدالت کند، عادل . 2 - خدای تعالی . 3 - روز چهاردهم از ماه های ملکی . 1"} -{"line": "47555 داده (د) 1 - (ص مف .) بخشیده، عطا شده . 2 - (اِ.) اطلاع، خبر. 3 - قسمت، سرنوشت . 4 - پول یا سندی که به بانکی داده می شود تا به حساب پرداختی برند. 1"} -{"line": "47556 دادو (اِ.) غلام (عموماً) هر غلامی که از کودکی خدمت کسی کرده (خصوصاً). 1"} -{"line": "47557 دادور (وَ)(ص مر.) 1 - قاضی . 2 - خدای تعالی . 1"} -{"line": "47558 دادگان (اِ.) جِ دَدَه . 1"} -{"line": "47559 دادگاه (اِمر.) 1 - محل دادرسی . 2 - اداره ای دادگستری که به دادخواست ها رسیدگی می شود، محکمه، عدالتخانه . 1"} -{"line": "47560 دادگاه صحرایی (هِ صَ) (اِمر.) دادگاهی که به محض دستگیری متهم و بدون گذراندن مرحله های بازجویی و بازپرسی تشکیل و حکم دادگاه در همان جلسه صادر و بی درنگ اجرا می شود. 1"} -{"line": "47561 دادگاهی (ص مر.) مجبور به حضور در دادگاه برای محاکمه شدن . 1"} -{"line": "47562 دادگر (گَ) [ په . ] (ص فا.) 1 - داددهنده، عادل . 2 - یکی از صفات باری تعالی . 1"} -{"line": "47563 دادگستر (گُ تَ) (ص فا.) 1 - آن که اجرای عدالت کند، عادل . 2 - خدای تعالی . 1"} -{"line": "47564 دادگستری ( دادگستری .) (اِمر.) وزارتخانه یا اداره ای که به امور حقوقی و جزایی رسیدگی می کند. 1"} -{"line": "47565 دادیار (اِمر.) معاون دادستان . 1"} -{"line": "47566 دار و دسته (رُ دَ تِ) (اِمر.) (عا.) 1 - دسته، گروه . 2 - اطرافیان شخص، طرفداران . 1"} -{"line": "47567 دار [ ع . ] (اِ.) جایی که در آن سکونت کنند، سرای، خانه . 1"} -{"line": "47568 دار (اِ.) 1 - چوبی که مجرمانِ محکوم به مرگ را از آن حلق آویز می کنند. 2 - درختی که میوه نمی دهد. 1"} -{"line": "47569 دار [ په . ] (ص فا.) 1 - در ترکیب گاه به معنی «دارنده » آید: آب دار، پول دار. 2 - در ترکیب به معنی «نگاهدارنده » آید: خزانه دار، راه دار. 1"} -{"line": "47570 دار زدن (زَ دَ) (مص م .) به دار آویختن . 1"} -{"line": "47571 دار و گیر (رُ) (اِمر.) 1 - توقیف و مقید کردن اشخاص . 2 - جنگ، جدال، هنگامه، معرکه . 1"} -{"line": "47572 دارا [ په . ] (ص فا.) 1 - دارنده . 2 - مال دار. 3 - خدای تعالی . 1"} -{"line": "47573 دارابی (اِ.) میوه ای از نوع مرکبات، کمی بزرگ تر از پرتقال، با طع م ی ترش و شیرین . 1"} -{"line": "47574 دارات (اِ.) کر و فر، شکوه و عظمت . 1"} -{"line": "47575 دارافزین (اَ) (اِ.) = داربزین . داروزین : 1 - نرده ای که جلو اتاق یا ایوان درست کنند. 2 - تکیه گاه، طارمی . 1"} -{"line": "47576 دارالا´خره (رُ لْ خَ رَ) [ ع . دارالا´خرة ] (اِمر.) خانة آخرت، جهان پس از مرگ . 1"} -{"line": "47577 دارالادب (رُ لْ اَ دَ) [ ع . ] (اِمر.) مدرسه، مجلس ادب و دانش . 1"} -{"line": "47578 دارالاسلام ( دارالاسلام . اِ) [ ع . ] (اِمر.) کشوری که براساس قوانین اسلامی اداره می شود. 1"} -{"line": "47579 دارالاماره ( دارالاماره . اِ رَ) [ ع . دارالامارة ] (اِمر.) 1 - سرای امیر. 2 - شهرِ محل اقامت امیر یا سلطان . 1"} -{"line": "47580 دارالانشاء ( دارالانشاء . اِ) [ ع . ] (اِمر.) دبیرخانه . 1"} -{"line": "47581 دارالبقاء (رُ بَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - سرای پایداری . 2 - (کن .) عالم آخرت، جهان دیگر. مق دارالفناء. 1"} -{"line": "47582 دارالترجمه (رُ تَّ جُ مَ) [ ع . ] (اِمر.) جایی که در آن کتب و نوشته ها را از زبانی به زبان دیگر ترجمه کنند. 1"} -{"line": "47583 دارالحزن (رُ لْ حُ) [ ع . ] (اِمر.) سرای اندوهناک، بیت الحزن . 1"} -{"line": "47584 دارالحکومه ( دارالحکومه . حُ مِ) [ ع . دارالحکومة ] (اِمر.) استانداری . 1"} -{"line": "47585 دارالخرج ( دارالخرج . خَ) [ ع . ] (اِمر.) ادارة مالیات . 1"} -{"line": "47586 دارالخلافه ( دارالخلافه . خِ فَ) [ ع . دارالخلافة ] (اِمر.) 1 - شهرِ محل اقامت خلیفة اسلام . 2 - پایتخت سلطان . 1"} -{"line": "47587 دارالسلام (رُ سَّ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - جای سلامت . 2 - پایتخت . 3 - بهشت . 1"} -{"line": "47588 دارالشفاء (رُ شُِ) [ ع . ] (اِمر.)بیمارستان، مریض - خانه . 1"} -{"line": "47589 دارالعجزه (رُ لْ عَ جَ ز) [ ع . دارالعجزة ] (اِمر.) جایی که کوران و عاجزان را در آن نگه داری کنند، جای بینوایان، نوانخانه . 1"} -{"line": "47590 دارالعلم (رُ لْ عِ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - مدرسة عالی، دانشگاه . 2 - کتابخانه . 1"} -{"line": "47591 دارالعلوم (رُ لْ عُ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - جایی که در آن علوم عالی تدریس کنند. 2 - شهری که در آن حوزة علمیه دایر باشد. 3 - کتابخانه . 1"} -{"line": "47592 دارالغرور ( دارالغرور . غُ) [ ع . ] (اِمر.) کنایه از: این دنیا. 1"} -{"line": "47593 دارالفناء ( دارالفناء . فَ) [ ع . ] (اِمر.)1 - سرای نیستی . 2 - کنایه از: دنیا. 1"} -{"line": "47594 دارالفنون ( دارالفنون . فُ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - مدرسه ای که در آن فن های مختلف آموزند. 2 - مدرسه ای که د ر تهران به اهتمام میرزا تقی خان امیرکبیر در محل کنونی دبیرستان امیرکبیر دایر گردید. 1"} -{"line": "47595 دارالقرار ( دارالقرار . قَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - جای آسایش و راحت . 2 - نام یکی از بهشت های هشتگانه . 1"} -{"line": "47596 دارالمجانین ( دارالمجانین . مَ) [ ع . ] (اِمر.) تیمارستان، محل نگهداری دیوانگان . 1"} -{"line": "47597 دارالمرز ( دارالمرز . مَ) [ ع - معر. ] (اِمر.) 1 - شهری که در مرز واقع شده باشد. 2 - نامی برای گیلان، مازندران و استرآباد. 1"} -{"line": "47598 دارالملک ( دارالملک . مُ) [ ع . ] (اِمر.) پایتخت کشور. 1"} -{"line": "47599 دارالنعیم (رُ نَّ) [ ع . ] (اِمر.) بهشت . 1"} -{"line": "47600 دارایی (اِمر.) 1 - ثروت، مال . 2 - داشت، نگه داشت، نگهبانی . 3 - پارچه ای ابریشمین رنگارنگ موج دار. 4 - وزارتخانه ای که وظیفه اش محاسبه و وصول مالیات می باشد. 1"} -{"line": "47601 دارباز (ص فا.) = داربازنده : کسی که روی ریسمان حرکات جالب انجام دهد؛ بندباز، ریسمان باز. 1"} -{"line": "47602 داربست (بَ) (اِمر.) چوب بند، چوب بست . 1"} -{"line": "47603 داربو (اِمر.) عود، داروی خوشبو که در آتش ریزند. 1"} -{"line": "47604 داربوی (اِمر.) چوب عود، شاخة عود. 1"} -{"line": "47605 دارت (رْ) [ انگ . ] (اِ.) اسباب ورزش و بازی به صورت صفحه ای با دایره های تو در تو (یا شماره ) که توسط پیکانی از فاصله ای معین به سوی صفحه نشانه گیری می کنند. 1"} -{"line": "47606 دارجلینگ (جِ) [ هند. ] (اِ.) نام تجاری نوعی چای مرغوب که در شمال هند کشت می شود. 1"} -{"line": "47607 دارحلقه (حَ قِ) [ ع - فا. ] (اِ.) یکی از اسباب های ژیمناستیک شامل دو حلقة آویخته از میله ای به ارتفاع 5/5 متر که ورزشکار با گرفتن حلقه ها و آویزان شدن از آن به اجرای حرکات نمایشی می پردازد. 1"} -{"line": "47608 دارخال (اِمر.) 1 - درختی که آن را پیوند نکرده باشند. 2 - درخت تازه نشانده شده . 1"} -{"line": "47609 داردار (ق مر.) درنگ و کندی در انجام کار. 1"} -{"line": "47610 داردار کردن (کَ دَ) (مص م .) به صبر و درنگ واداشتن . 1"} -{"line": "47611 دارس (رِ) [ ع . ] (اِفا.) کهنه، فرسوده . 1"} -{"line": "47612 دارشکنک (ش کَ نَ) (اِمر.) دارکوب . 1"} -{"line": "47613 دارنده (رَ د یا دَ) (ص فا.) 1 - آن که چیزی را دارد، صاحب، مالک، خداوند. 2 - چیزدار، ثروتمند، مال دار. 1"} -{"line": "47614 داره (رِ یا رَ) (اِ.) وظیفه، راتبه . 1"} -{"line": "47615 دارو [ په . ] (اِ.) 1 - آن چه پزشک برای درمان بیمار تجویز می کند. 2 - درمان . 1"} -{"line": "47616 داروبرد (بَ) (اِمر.) کر و فر، گیرودار. 1"} -{"line": "47617 داروخانه (نِ) (اِمر.) دواخانه، محل فروش دارو، دراگ استور. 1"} -{"line": "47618 داروزین (وِ ز) (اِ.) نک دارافزین . 1"} -{"line": "47619 داروساز (ص فا.) کسی که دارو می سازد، آن که دوا تهیه می کند، دواساز. 1"} -{"line": "47620 داروسازی 1 - (حامص .) عمل داروساز. 2 - (اِمر.) کارخانه ای که در آن دارو تهیه می کنند. 1"} -{"line": "47621 داروغه (غِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - رییس پاسبانان . 2 - محافظ قریه یا شهر. 1"} -{"line": "47622 داروگر (گَ) (ص .) داروساز، داروفروش . 1"} -{"line": "47623 داروینیسم [ انگ . ] (اِ.) عقاید چارلز داروین (1802 - 1889) طبیعی دان انگلیسی که اساس آن اعتقاد به تکامل جانداران از ساده به پیچیده است . 1"} -{"line": "47624 دارچین (اِمر.) درختی است که بیشتر در هندوستان و چین می روید، جزو ردة دولپه ای های جدا گلبرگ می باشد و همیشه سبز است . گل های منظم و سفید مایل به زرد دارد، پوست آن را هم که قهوه ای رنگ است دارچین می گویند که به عنوان نوعی ادویه خوشبو در بعضی از غذاهامی ریزن د. از داروهای گیاهی خوشبو نیز محسوب می شود. 1"} -{"line": "47625 دارکوب (اِمر.) پرنده ای که بر تنة درختان می نشیند و با منقار محکم و بلند خود از کرم های موجود در آن تغذیه می کند. 1"} -{"line": "47626 داس (اِ.) ابزاری آهنی و سرکج شبیه هلال ماه که دسته ای چوبی دارد، لبة آن تیز و دندانه دار است که با آن محصولات کشاورزی را درو می کنند. 1"} -{"line": "47627 داستار (ص . اِ.) = داسار: دلال، سمسار. 1"} -{"line": "47628 داستان (اِ.) 1 - سرگذشت . 2 - قصه، حکایت . 3 - مشهور، زبانزد خاص و عام . 1"} -{"line": "51261 سبکدل ( سبکدل . د) (ص .) خوشحال . 1"} -{"line": "47629 داستان زدن (زَ دَ) (مص ل .) 1 - مَثَل زدن، مثال آوردن . 2 - حکایت کردن . 1"} -{"line": "47630 داستان سرایی (سَ) (حامص .) قصه گویی، افسانه پردازی . 1"} -{"line": "47631 داستان شدن (شُ دَ) (مص ل .) شهره شدن، مشهور گشتن . 1"} -{"line": "47632 داستانی (ص نسب .) منسوب به داستان، قصه ی ی، روایی، اساطیری . مق تاریخی . 1"} -{"line": "47633 داسغاله (لِ) (اِ.) نک داسکاله . 1"} -{"line": "47634 داسکاله (لِ) (اِمصغ .) داس کوچک . داسخاله و داسغاله نیز گویند. 1"} -{"line": "47635 داش (اِ.) کوره، کورة کوزه گری یا آجرپزی . 1"} -{"line": "47636 داش مشدی (مَ) (اِمر.) (عا.) 1 - لوطی و پهلوان محله . 2 - آن که غرور جوانی دارد. 1"} -{"line": "47637 داشاد (اِ.) 1 - عطا، بخشش . 2 - پاداش، مزد. 1"} -{"line": "47638 داشبرد (بُ) [ انگ . ] (اِ.) صندوق کوچکی در داخل اتومبیل که در سمت راست فرمان تعبیه شده و محل قرار دادن ابزار کوچک و مورد لزوم اتومبیل است . 1"} -{"line": "47639 داشت 1 - (مص مر.) داشتن . 2 - پرورش، تربیت . 3 - بخشش، انعام . 4 - (اِ.) طاقت، زور. 5 - ملک، دارایی . 1"} -{"line": "47640 داشتن (تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - دارا بودن . 2 - نگاه داشتن . 3 - به شمار آوردن، گرفتن . 4 - پنداشتن . 5 - طول کشیدن . 6 - مشغول بودن . 7 - وادار کردن . 1"} -{"line": "47641 داشتنی (تَ) (ص لیا.) 1 - لایق داشتن، درخور داشتن . 2 - نگاهداشتن، حفظ کردن . 1"} -{"line": "47642 داشته (تِ) [ په . ] 1 - (اِمف .) آن چه که در تصرف شخص درآمده . 2 - نگاه داشته، محفوظ . 3 - (اِ.) دارایی . 4 - (ص .) کهنه، فرسوده، ضایع شده . 1"} -{"line": "47643 داشخار (اِمر.) = داشخال : چرک آهن، ریم - آهن، جنت الحدید. 1"} -{"line": "47644 داشن (شَ) [ په . ] (اِمص .) 1 - داشتن . 2 - عطا، بخشش . 1"} -{"line": "47645 داعی [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که مردم را به دین خود دعوت کند. 2 - دعا کننده . 3 - یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان . ج . دعاة . 1"} -{"line": "47646 داعی الدعاة (یَ دَّ) [ ع . ] (اِمر.) یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان، که رییس مجلس دعوت بوده و روزهای معینی در هفته تشکیل می شد. این مقام پایین تر از «امام » و بالاتر از «داعی کبیر» بود. 1"} -{"line": "47647 داعی الله (یُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) 1 - خوانندة خدا. 2 - پیغامبر اسلام (ص ). 1"} -{"line": "47648 داعیه (یَ یا یِ) [ ع . داعیة ] (اِ.) سبب، موجب . ج . دواعی . 1"} -{"line": "47649 داغ [ په . ] (اِ.) سوزاندن جایی از بدن حیوان یا برده با آهن تفته و مانند آن . 1"} -{"line": "47650 داغ [ تر. ] (اِ.) کوه، جبل . 1"} -{"line": "47651 داغ [ په . ] (ص .) 1 - بسیار گرم، سوزان . 2 - (مجازاً) پررونق . 3 - هیجان انگیز. ؛ داغ دل کسی را تازه کردن باعث یادآوری و تجدید غمی شدن که او در گذشته تحمل کرده است . ؛ داغ چیزی را به دل کسی گذاشتن کسی را از داشتن چیز دلخواهش محروم کردن . ؛ داغ پیشانی نشانی که به سبب سجده کردن بسیار در پیشانی می افتد. 1"} -{"line": "47652 داغ دیدن (دَ) (مص ل .) مصیبت دیدن، سوگوار شدن . 1"} -{"line": "47653 داغ دیده (د) (ص مف .) مصیبت زده . 1"} -{"line": "47654 داغ و درفش (غُ د رَ) (اِمر.) آهن تفته و سیخ سرخ کرده . 1"} -{"line": "47655 داغ کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - بسیار گرم کردن . 2 - سوزاندن موضعی به وسیلة آلتی فلزی که در آتش سرخ شده . 1"} -{"line": "47656 داغان (ص .) (عا.) از هم پاشیده، متلاشی شده . 1"} -{"line": "47657 داغان کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - متفرق کردن، پریشان ساختن . 2 - خرد کردن . ؛درب و داغان کردن خرد و پریشان کردن . 1"} -{"line": "47658 داغدار (ص فا.) داغدیده . 1"} -{"line": "47659 داغسر (سَ) (ص مر.) کچل، بی مو. 1"} -{"line": "47660 داغلمه (لَ مِ) (اِ.) نک داغمه . 1"} -{"line": "47661 داغمه (مِ) (اِ.) 1 - خشکی لَب یا پوست . 2 - سفتی روی زخم . 3 - روغن بسته شده . 1"} -{"line": "47662 داغول (ص .) نک دغول . 1"} -{"line": "47663 داغینه (نَ یا نِ) (ص نسب .) کهنه، مستعمل . 1"} -{"line": "47664 دافع (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دفع کننده، دورکننده . 2 - حامی . ج . دافعون . 1"} -{"line": "47665 دافعه (فِ عِ) [ ع . دافعة ] (اِفا.) دفع کننده، برطرف کننده . 1"} -{"line": "47666 دافق (فِ) [ ع . ] (اِفا.) آب که به شدت از محل ریزد، ریزان . 1"} -{"line": "47667 داقو [ تر. ] (اِ.) 1 - تیر بی پر. 2 - بالاپوش ؛ کینک، یاپونچی . 1"} -{"line": "47668 دال (اِ.) 1 - عقاب . 2 - مرغی لاشخور از نوع کرکس . 1"} -{"line": "47669 دال (لّ) [ ع . ] (اِفا.) دلالت کننده، هدایت کننده، نشان دهنده . 1"} -{"line": "47670 دال خال (اِمر.) نهال نو نشانده و پیوند نکرده . 1"} -{"line": "47671 دالامب و دولومب (بُ) (اِصت .) (عا.) = دامبول . دیمبول : صدای ناشی از نواختن سازهای موسیقی . 1"} -{"line": "47672 دالان (اِ.)1 - راهرو سرپوشیده .2 - کوچة سر - پوشیده . 1"} -{"line": "47673 دالان دار (ص فا.) محافظ کاروانسرا. 1"} -{"line": "47674 دالان داری (اِمر.) پولی که دالاندار به عنوان انعام از خریداران اجناس کاروانسرا می گرفت . 1"} -{"line": "47675 دالای (اِ.) = دولای : 1 - اقیانوس . 2 - دریا. 1"} -{"line": "47676 دالایی لاما (اِمر.) رییس روحانیان تبت . 1"} -{"line": "47677 دالبر (بُ) (ص مف .) برشی به شکل هفت «7» و هشت «8» که جهت زیبایی در لبة بعضی از لباس های زنانه و یا پرده داده می شود. 1"} -{"line": "47678 دالبوزه (ز) (اِمر.) پرستو. دالبوز و دالبزه نیز گویند. 1"} -{"line": "48040 درویش (دَ) [ په . ] (ص .) 1 - فقیر، تهیدست . 2 - صوفی، قلندر. 1"} -{"line": "47679 داله (لِ یا لَ) [ ع . دالة ] 1 - (اِفا.) مؤنث دال ؛ راهنما، هادی . 2 - (اِ.) آشنایی . 3 - ناز. 4 - جرأت، گستاخی . 1"} -{"line": "47680 دام [ په . ] (اِ.) 1 - جانوران بی آزاری مانند آهو، گوزن . 2 - جانور اهلی . 1"} -{"line": "47681 دام [ په . ] (اِ.) بند، تله، تور ماهیگیری . 1"} -{"line": "47682 دام ظله (مَ ض لُِ) [ ع . ] (جملة دعایی ) سایه اش پاینده باد، بر دوام و پایدار باد سایة وی . 1"} -{"line": "47683 داماد [ په . ] (اِ.) 1 - مرد تازه زن گرفته . 2 - شوهر دختر یا خواهر. 1"} -{"line": "47684 دامت افاضاته (مَ اِ تُ) [ ع . ] (جملة فعلی دعایی ) پیوسته باد فیض رسانی های او (در خطاب به علما نویسند). 1"} -{"line": "47685 دامت برکاتة (مَ بَ رَ تُ) [ ع . ] (جملة فعلی دعایی ) بر دوام و پیوسته باد برکت های او. (پس از ذکر یا ثبت نام فقیهی یا مجتهدی زنده استعمال شود). 1"} -{"line": "47686 دامت تأییدانه (مَ تَ تُ) [ ع . ] (جملة فعلی دعایی ) پیوسته و بر دوام باد تأییدهای او (مرد). 1"} -{"line": "47687 دامت دولته (مَ دُ لَ تُ) [ ع . ] (جملة فعلی دعایی ) پیوسته باد دولت و نیک بختی او (مرد). 1"} -{"line": "47688 دامت شوکته (مَ شُ کَ تُ) [ ع . ] (جملة دعایی ) پیوسته باد شوکت او (مرد). ؛ دامت شوکته شوکتها پیوسته باد شوکت او (زن ). 1"} -{"line": "47689 دامدار (ص فا.) کسی که به خرید و فروش حیوانات اهلی می پردازد. 1"} -{"line": "47690 دامداری (حامص .) نگاه داری و پرورش جانوران اهلی مانند گوسفند، گاو، اسب، شتر و مانند آن ها. 1"} -{"line": "47691 دامع (مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اشک ریز، اشک - فشان، سرشک بار. 2 - خاک نمناک . 1"} -{"line": "47692 دامغه (مِ غِ یا غَ) [ ع . دامغة ] (اِ.) شکستگی ای است که به دماغ رسد. 1"} -{"line": "47693 دامغول (اِ.) غده های زیر پوستی که درد ندارد. 1"} -{"line": "47694 دامن خشک ( دامن . خُ) (ص مر.) پاکدامن، پرهیزکار، مق تَردامن . 1"} -{"line": "47695 دامن (مَ) (اِ.) = دامان : 1 - بخش پایین جامه . 2 - کنارة هر چیز. 3 - گستره، پهنه . 4 - آغوش، بغل . ؛ دامن آلوده بدکار، بدنام . ؛ دامن از چیزی برافشاندن ترک آن چیز کردن . ؛ دامن افشاندن الف - کوچ کردن، سفر کردن . ب - ترک کردن، روگرداندن . ؛ دامن به کمر زدن کنایه از: آماده شدن برای انجام کاری . ؛پا در دامن کشیدن یا آوردن کنایه از: الف - ترک آمد و شد کردن . ب - قرار داشتن . ج - کناره گرفتن . 1"} -{"line": "47696 دامن داشتن ( دامن داشتن . تَ) (مص ل .) کنایه از: توانگری . 1"} -{"line": "47697 دامن درکشیدن ( دامن درکشیدن . دَ. کِ دَ) (مص ل .) 1 - خودداری کردن . 2 - دوری کردن . 1"} -{"line": "47698 دامن زدن ( دامن زدن . زَ دَ) (مص م .) 1 - باد زدن به آتش برای شعله ور ساختن . 2 - کنایه از: کمک کردن به برپایی فتنه و آشوب . 1"} -{"line": "47699 دامن گرد کردن ( دامن گرد کردن . گِ. کَ دَ) (مص ل .) آماده شدن برای ترک کردن و رفتن . 1"} -{"line": "47700 دامنه (مَ نِ) (اِ.) کناره، حاشیه . 1"} -{"line": "47701 دامنه دار ( دامنه دار .) (ص مر.) دارای وسعت، گسترده . 1"} -{"line": "47702 دامنگیر ( دامنگیر .) (ص فا.) 1 - باعث گرفتاری و ماندگی . 2 - آن چه که شخص را وادار به حمایت و نگهداری از کسی یا چیزی می کند. 1"} -{"line": "47703 دامنی (مَ) (ص نسب . اِمر.) سرانداز زنان، مقنعه . 1"} -{"line": "47704 داموز (وَ) (اِمر.) 1 - سبد 2 - پاروی بزرگ برف روبی . 1"} -{"line": "47705 دامپروری (پَ وَ)(حامص .) پرورش و تکثیر جانوران اهلی . 1"} -{"line": "47706 دامپزشک (پِ ز) (اِمر.) پزشک مخصوص جانوران . 1"} -{"line": "47707 دامگاه (اِمر.) جایی که برای شکار کردن جانوران دام گذارند. 1"} -{"line": "47708 دامیار (ص مر.) شکارچی . 1"} -{"line": "47709 دامیه (یَ یا یِ) [ ع . دامیة ] (اِ.) سرشکستگی که از وی خون آید، زخم خون افشان . 1"} -{"line": "47710 دان 1 - ریشة دانستن . 2 - (فع .) مفرد امر حاضر از «دانستن » 3 - (ص فا.) در ترکیبات به معنی «داننده » آید: حساب دان، ریاضی دان . قدردان . 1"} -{"line": "47711 دان (اِ.) 1 - دانه . 2 - بذر گیاه . ؛ دان پاشیدن کنایه از: تطمیع کردن و به جانب خود آوردن . 1"} -{"line": "47712 دانا [ په . ] (ص فا.) عالم، دانشمند. ج . دانایان . 1"} -{"line": "47713 دانایی [ په . ] (حامص .) 1 - آگاهی، وقوف . 2 - علم، دانش . 1"} -{"line": "47714 دانجه (جِ)(اِمصغ .) = دانچه : عدس، مرجمک . 1"} -{"line": "47715 دانس [ فر. ] (اِ.) رقص . 1"} -{"line": "47716 دانستن (نِ تَ) [ په . ] (مص ل .)1 - با خبر شدن . 2 - شناختن . 3 - توانستن . 4 - به حساب آوردن، پنداشتن . 5 - فهمیدن . 1"} -{"line": "47717 دانسته (نِ تِ یا تَ) (ص مف .) 1 - آن چه که مورد آگاهی و اطلاع است . 2 - معلوم . 3 - مشهور. 4 - توانسته . 1"} -{"line": "47718 دانسینگ (نْ) [ فر. ] (اِ.) مجلس رقص، جای رقص دسته جمعی . 1"} -{"line": "47719 دانش (نِ) [ په . ] (اِمص .) علم، معرفت . 1"} -{"line": "47720 دانش آموز ( دانش آموز .) (ص فا.) 1 - آن که علم آموزد. 2 - شاگرد مدرسه . 1"} -{"line": "47721 دانش پژوه ( دانش پژوه . پِ یا پَ)(ص فا.)علم جوینده، طالب علم . 1"} -{"line": "47722 دانشجو ( دانشجو .) (ص فا.) 1 - طالب علم، جویندة علم . 2 - شاگرد دورة آموزش عالی . ج . دانشجویان . 1"} -{"line": "47723 دانشسرا ( دانشسرا . سَ) (اِمر.) 1 - محل فراگیری دانش . 2 - مدرسه ای که معلم و دبیر برای آموزشگاه ها تربیت می کند. 1"} -{"line": "48035 درونسل (دَ رُّ نَ) [ ع . ] (اِمر.) بچه و فرزند، زاد و ولد، زه و زاری . 1"} -{"line": "47724 دانشق (نِ شَ) [ تر. ] (اِ.) = دانشمق : 1 - اجتماع برای مشورت، کنکاج . 2 - مجلس مشورت، مجلس عام . 1"} -{"line": "47725 دانشمند ( دانشمند . مَ) (ص مر.) = دانشومند: عالم، دانا. 1"} -{"line": "47726 دانشنامه ( دانشنامه . مِ) (اِمر.) 1 - گواهی نامه ای که به دانشجو، پس از اتمام دانشکده داده می شود. 2 - دایرة المعارف . 1"} -{"line": "47727 دانشور ( دانشور . وَ) (ص مر.) دانشمند. 1"} -{"line": "47728 دانشومند (نِ مَ) (ص مر.) دانشمند، عالم، دانا، دانشور. 1"} -{"line": "47729 دانشکده ( دانشکده . کَ د) (اِمر.) 1 - محل دانش . 2 - هر یک از شعب دانشگاه، دانشکدة ادبیات، دانشکدة پزشکی . 1"} -{"line": "47730 دانشگاه ( دانشگاه .) (اِمر.) 1 - جای دانش، محل تعلیم و تعلم دانش . 2 - مؤسسة علمی وسیع شامل چند دانشکده و مؤسسه . 1"} -{"line": "47731 دانشگر ( دانشگر . گَ) (ص فا.) دانشمند، دانا. 1"} -{"line": "47732 دانشی (نِ) [ په . ] (ص نسب .) دانا، دانشمند. 1"} -{"line": "47733 دانشیار (نِ) (اِمر.) معاون استاد دانشگاه . 1"} -{"line": "47734 دانق (نِ) [ معر. ] (اِ.) یک ششم درهم . 1"} -{"line": "47735 داننده (نَ د یا دَ) (ص فا.) 1 - واقف، آگاه . 2 - عالم، بامعرفت . ج . دانندگان . 1"} -{"line": "47736 دانه (نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - هستة میوه . 2 - یک عدد از غله، حب . 1"} -{"line": "47737 دانه دانه ( دانه دانه . دانه دانه .)(اِمر.)یکایک، یکی یکی، هر یک پس از دیگری . دانه کردن ( دانه دانه . کَ دَ) (مص م .) پراکنده کردن . 1"} -{"line": "47738 دانک (نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - هر نوع دانه . 2 - آشی که با گندم و جو و ماش و عدس و مانند آنها پزند. 1"} -{"line": "47739 دانگ (نْ) [ په . ] (اِ.) بخش، بهره، حصه، قسمی از چیزی، یک ششم چیزی . 1"} -{"line": "47740 دانگانه (نِ) (اِمر.) 1 - پولی که در یک گردش دسته جمعی از افراد گروه گرفته می شود. 2 - چیزی که یک ششم دانگ بیارزد. 1"} -{"line": "47741 دانگاه (اِ.) کالا، ابزار. 1"} -{"line": "47742 دانی (اِفا. ص .) نزدیک ؛ ج . دناة (دنات ). 1"} -{"line": "47743 دانی [ ع . ] (ص .) پست، فرومایه . 1"} -{"line": "47744 داه (اِ.) 1 - دایه . 2 - پرستار. 3 - زن باردار. 1"} -{"line": "47745 داهل (هُ) [ معر. ] (اِ.) نک داهول . 1"} -{"line": "47746 داهول (اِ.) مترسکی که در مزارع برای شکار کردن یا رماندن حیوانات نصب می کنند. 1"} -{"line": "47747 داهی [ ع . ] (ص .) زیرک، باهوش . ج . دهات . 1"} -{"line": "47748 داهیم (اِ.) نک دیهیم، تاج . 1"} -{"line": "47749 داهیه (یِ) [ ع . داهیة ] (ص .) زیرک، باهوش . 1"} -{"line": "47750 داو (اِ.) نوبت، نوبت بازی یا تیراندازی . 1"} -{"line": "47751 داو دادن (دَ) (مص م .) حق تقدم برای حریف قایل شدن . 1"} -{"line": "47752 داو زدن (زَ دَ) (مص ل .) 1 - به نوبت خود بازی کردن . 2 - ادعای امری کردن . 3 - نقش نشستن به مراد، به هدف رسیدن . 1"} -{"line": "47753 داودار (ص فا.) مدعی، ادعا کننده . 1"} -{"line": "47754 داودی (وُ) (اِ.) نک داوودی . 1"} -{"line": "47755 داور (وَ) [ په . ] (ص .) قاضی، حکم . 1"} -{"line": "47756 داوری ( داوری .) [ په . ] 1 - (حامص .) قضاوت کردن . 2 - شکایت کردن . 3 - ستیزه، جنگ . 4 - (اِ.) واقعه . 1"} -{"line": "47757 داوطلب (طَ لَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) آن که به ارادة خویش آماده شود که کاری را بر عهده گیرد. 1"} -{"line": "47758 داوودی (اِ.)نوعی گل درشت و پُر پر به رنگ - های سرخ، زرد و سفید. 1"} -{"line": "47759 داویافتن (تَ) (مص ل .) نقش نشستن به مراد، به هدف رسیدن . 1"} -{"line": "47760 داوین (اِ.) = داون : یکی از جامه های زنان (در ردیف سماخچه و پیرهن نام برند). 1"} -{"line": "47761 دای (اِ.) هر چینه و طبقه از دیوار گلی . 1"} -{"line": "47762 دایب [ ع . ] (اِ.) عادت، خو. 1"} -{"line": "47763 دایر (یِ) [ ع . دائر ] (ص . اِفا.)1 - گردنده . 2 - آباد، معمور. 3 - رایج، متداول . 4 - گردان، چرخنده . 5 - متعلق، وابسته . 1"} -{"line": "47764 دایر شدن ( دایر شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - به گردش افتادن، به جریان افتادن . 2 - آباد شدن، معمور شدن . 1"} -{"line": "47765 دایر کردن ( دایر کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - به گردش انداختن . 2 - آباد کردن . 1"} -{"line": "47766 دایرة المعارف (یِ رَ ةُ لْ مَ رِ) [ ع . ] (اِمر.) کتابی که تمام لغات و اصطلاحات علمی و ادبی یک زبان به ترتیب حروف هجا در آن ضبط شده است، فرهنگ ن امه، آنسیکلوپدی . 1"} -{"line": "47767 دایره (یِ رِ) [ ع . دائرة ] 1 - (اِفا.) دورزننده، گردنده . 2 - (اِ.) شکلی گرد که فاصلة هریک از نقاط محیط آن نسبت به نقطة مرکزی مساوی باشد. ج . دوایر. 3 - یکی از سازهای ضربی . 4 - شعبه ای از یک اداره . 5 - مجازاً، حوزه میدان . 1"} -{"line": "47768 دایره زن ( دایره زن . زَ) (ص فا.) آن که دایره نوازد. 1"} -{"line": "47769 دایره زنگی ( دایره زنگی . زَ) (اِمر.) یکی از سازهای ضربی که به دور آن زنگ ها یا حلقه های فلزی آویخته اند. 1"} -{"line": "47770 دایم (یِ) [ ع . دائم ] 1 - (ق .) همیشه، همواره . 2 - (ص .) جاوید، پایدار. 1"} -{"line": "47771 دایم الخمر (یِ مُ لْ خَ) [ ع . ] (ص مر.) آن که معتاد به نوشیدن الکل باشد، مدمن . 1"} -{"line": "47772 داین (یِ) [ ع . دائن ] (اِفا.) وام دهنده، قرض - دهنده . 1"} -{"line": "47773 دایناسور (سُ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از خزندگان خشکی دوران اولیه به طول یک تا سی متر که برخی گوشت خوار و برخی گیاه خوار بوده اند و نسل شان در طول تکامل حیات منقرض گشته است . 1"} -{"line": "47774 دایه (یِ) [ په . ] (اِ.) 1 - شیردهنده، پرستار کودک . 2 - قابله . ؛ دایه دلسوزتر از مادر آن که به دروغ خود را مهربان و فداکار جلوه دهد. 1"} -{"line": "47775 دایگان (یِ) (اِ.) جِ دایه ؛ شیردهندگان . 1"} -{"line": "47776 دایگانی ( دایگانی .) (حامص .) 1 - پرورش کودک . 2 - دلسوزی و محبت مادری . 1"} -{"line": "47777 دایگی (یِ) (حامص .) شیر دادن و پرستاری از کودک . 1"} -{"line": "47778 دایی (اِ.) برادر مادر، خال . 1"} -{"line": "47779 دب (دُ بّ) [ ع . ] (اِ.) خرس . ج . ادباب . 1"} -{"line": "47780 دب (دَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نرم رفتن . 2 - سرایت کردن . 1"} -{"line": "47781 دب اصغر (دُ ب اَ غَ) [ ع . ] (اِمر.) خرس کوچک، یکی از صورت های فلکی دور قطبی . ستارة قطبی در انتهای دُم آن است که به آن بنات النعش صغری، هفت اورنگ کهین، هفت برادران هم گویند. 1"} -{"line": "47782 دب اکبر (دُ بِّ اَ بَ) [ ع . ] (اِمر.) خرس بزرگ ؛ یکی از صور فلکی دور قطبی، بنات النعش کبری . 1"} -{"line": "47783 دباب (دَ بّ) [ ع . دَبُابَة ] (اِ.) 1 - تانگ، اتومبیل جنگی . 2 - مجازاً غلام باره . 1"} -{"line": "47784 دباغ (دَ بّ) [ ع . ] (ص .) پوست پیرا، چرمگر. 1"} -{"line": "47785 دباغت (دَبّ غَ) [ ع . ] (مص م .) پرداخت کردن پوست حیوانات . 1"} -{"line": "47786 دباله (دَ لَ) (اِ.) تُرنج . 1"} -{"line": "47787 دبداب (دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طبل، دهل . ج . دبابیت . 2 - شأن، شوکت، شکوه . 1"} -{"line": "47788 دبدبه (دَ دَ ب) [ ع . دبدبة ] (اِ.) عظمت، شکوه . 1"} -{"line": "47789 دبر (دُ بُ) [ ع . ] (اِ.) عقب، پشت . ج . ادبار. 1"} -{"line": "47790 دبران (دَ بَ) [ ع . ] (اِ.) ستارة سرخ رنگی از قدر اول واقع در چشم صورت فلکی «گاو» یا «ثور»، دیدة گاو، عین الثور. 1"} -{"line": "47791 دبز (دَ) (ص .) کلفت، درشت، هنگفت (پارچه ). 1"} -{"line": "47792 دبس (دَ بْ یا ب) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیرة خرما، دوشاب خرما. 2 - شیرة انگبین . 1"} -{"line": "47793 دبستان (دَ ب)(اِمر.)مدرسة ابتدایی، آموزشگاه نوآموزان که بالاتر از کودکستان و پایین تر از دبیرستان است . 1"} -{"line": "47794 دبش (د) (ص .) 1 - عالی، بسیار خوب . 2 - گس، دارای مزة تُرش . 1"} -{"line": "47795 دبغ (دَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پیراستن پوست . 2 - رنگ سبز دادن جامه را. 1"} -{"line": "47796 دبغ (د) [ ع . ] (اِ.) آن چه با آن پوست را پیرایند. 1"} -{"line": "47797 دبق (د بْ) [ ع . ] (اِ.) سریشم، دانة سبزرنگ سیاهی که بر تنة درختانی مانند امرود جا می گیرد. این دانه پس از خشک شدن، پوستش درهم کشیده و تیره رنگ می شود که در میان آن مادة لزجی وجود دارد. در فارسی، مویزه و مَویزک عسلی گویند. 1"} -{"line": "47798 دبنگ (دَ بَ) (ص .) (عا.) احمق، کودن . 1"} -{"line": "47799 دبنگوز (دَ بَ) (ص .) 1 - دبنگ . 2 - الدنگ، پفیوز، تنبل . 1"} -{"line": "47800 دبه (دَ بِّ) [ ع . دبة ] (اِ.) 1 - ظرف روغن . 2 - مجازاً بیضه، خایه . 3 - (مج .) اثاثه، لوازم . ؛ دبه و زنبیل گرفتن کنایه از: گدایی کردن، به دست آوردن روزی با زحمت و رنج . 1"} -{"line": "47801 دبه در آوردن ( دبه در آوردن . دَ. وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به بهانه ای از انجام تعهد خود سر باز زدن . 1"} -{"line": "47802 دبور (دَ) [ ع . ] (اِ.) بادی که از مغرب می وزد. 1"} -{"line": "47803 دبور (دَ) (ص .) (عا.) لات، بی سر و پا. 1"} -{"line": "47804 دبوس (دَ) (اِ.) گرز آهنی، در عربی با تشدید «ب » خوانده می شود. 1"} -{"line": "47805 دبوسک (دَ سَ) (اِ.) پنیرک . 1"} -{"line": "47806 دبوکی (دَ) (اِ.) نک دبوسک . 1"} -{"line": "47807 دبیب (دَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خزیدن، به نرمی رفتن . 2 - (اِ.) هر چیزی که آن را نرم کوفته باشند. 3 - هوام ریز که در آب پرواز کند. 1"} -{"line": "47808 دبیت (دَ) (اِ.) نوعی پارچة نخی که بیشتر برای آستر لباس از آن استفاده کنند. 1"} -{"line": "47809 دبیر (دَ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - نویسنده، کاتب . 2 - کسی که در دبیرستان تدریس کند. 1"} -{"line": "47810 دبیرخانه ( دبیرخانه . نِ) (اِمر.) بخشی از اداره که وظیفة وارد یا صادر کردن نامه ها را دارد. 1"} -{"line": "47811 دبیرستان (دَ رِ) (اِمر.) مدرسه ای که دانش - آموزان در آن تحصیل کنند که بالاتر از دبستان و پایین تر از دانشگاه می باشد، مدرسة متوسطه . 1"} -{"line": "47812 دبیقی (دَ) (اِ.) پارچه ای است از نوع حریر نازک که در مصر می بافند. 1"} -{"line": "47813 دثار (د) [ ع . ] (اِ.) روپوش، لباسی که روی لباس های دیگر پوشند. 1"} -{"line": "47814 دثور (دُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کهنه گردیدن رسم . 2 - چرکین شدن جامه . 3 - زنگ آلوده گردیدن شمشیر. 4 - ناپدید شدن نشان، زود فراموش شدن . 1"} -{"line": "47815 دج (د) (ص .) جامد. 1"} -{"line": "47816 دجاج (دُ یا دَ) [ ع . ] (اِ.) ماکیان، مرغ خانگی . 1"} -{"line": "47817 دجال (دَ جّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار دروغگو. 2 - فریب دهنده . 3 - شخصی که می گویند پیش از حضور مهدی موعود پیدا می شود و بسیاری از مردم فریبش را می خورند. 1"} -{"line": "47818 دجاله (دَ جّ لِ یا لَ) [ ع . دجالة ] (اِ.) گروه بزرگ، دستة عظیم . 1"} -{"line": "47819 دجی (دُ جا) [ ع . ] (اِ.) ج . دجیه ؛ تاریکی ها. 1"} -{"line": "47820 دخ (دَ) (اِ.) صف، رده . 1"} -{"line": "47821 دخ (دُ) (اِ.) دختر، بنت . 1"} -{"line": "47822 دخال (دَ خّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که در کارها دخل وتصرف کند. 2 - سود ورز. 3 - گوش بر. 1"} -{"line": "47823 دخالت (د لَ) [ ع . دخالة ] (مص ل .) مداخله کردن . 1"} -{"line": "47824 دخان (دُ) [ ع . ] (اِ.) دود. ج . ادخنه . 1"} -{"line": "47825 دخانیات (دُ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ دخانیه ؛ اقسام توتون و تنباکو که برای دود کردن استعمال کنند. 1"} -{"line": "47826 دخت (دُ خْ) [ په . ] (اِ.) دختر. 1"} -{"line": "47827 دختر (دُ تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - فرزند مادینه، بنت، دخت . 2 - دوشیزه، زن مرد ندیده . 1"} -{"line": "47828 دختراندر ( دختراندر . اَ دَ) (اِمر.) دختری که از شوهر دیگر یا زن دیگر باشد. 1"} -{"line": "47829 دخترخانم ( دخترخانم . نُ) (اِمر.) دوشیزة نوجوان . 1"} -{"line": "47830 دختری (دُ تَ) (حامص .) دوشیزگی، بکارت . 1"} -{"line": "47831 دختندر (دُ خْ تَ دَ) (اِ.) نک دختراندر. 1"} -{"line": "47832 دخش (دَ) (اِ.) 1 - آغاز، ابتداء. 2 - آغاز معامله . 3 - دستلاف . 1"} -{"line": "47833 دخش ( دخش .) (ص .) تیره و تاریک . 1"} -{"line": "47834 دخش ( دخش .) [ ع . ] (مص ل .) داخل شدن، درآمدن . 1"} -{"line": "47835 دخل (دَ) [ ع . ] (اِ.) درآمد، عایدی . 1"} -{"line": "47836 دخله (دُ لَ) [ ع . دُخلَة ] (اِ.) باطن، درون . 1"} -{"line": "47837 دخم (دَ) [ په . ] (اِ.) دخمه . 1"} -{"line": "47838 دخمسه (دَ مَ س ) [ ع . دخمسة ] (مص م .) فریب دادن، گول زدن . 1"} -{"line": "47839 دخمه (دَ مِ) (اِ.) سردابه ای که جسد مردگان را در آن نهند. 1"} -{"line": "47840 دخن (خُ) [ ع . ] (اِ.) ارزن . 1"} -{"line": "47841 دخنه (دُ نَ یا نِ) [ ع . دخنة ] (اِ.) 1 - رنگ تیره . 2 - آن چه که برای دود دادن خانه به کار برند. 1"} -{"line": "47842 دخو ( دخو .) (ص .) ساده لوح، کودن . 1"} -{"line": "47843 دخو (دَ) (اِمر.) دهخدا، کدخدا. 1"} -{"line": "47844 دخول (دُ) [ ع . ] (مص ل .) داخل شدن، درآمدن . 1"} -{"line": "47845 دخیل (دَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بیگانه ای که وارد قومی شود وبه آنان مُنتسب شود.2 - کلمه ای که از یک زبان وارد زبان دیگری شود. 3 - پناهنده . 1"} -{"line": "47846 دخیل بستن ( دخیل بستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بستن بندی به ضریح یکی از بقاع متبرکه به منظور برآورده شدن حاجت . 1"} -{"line": "47847 دد (دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - جانور درنده . 2 - جانورِ غیراهلی . 1"} -{"line": "47848 ددر (دَ دَ) (اِ.) در تداول کودکانه : بیرون . 1"} -{"line": "47849 ددر رفتن ( ددر رفتن . رَ تَ) (مص ل .) 1 - بیرون رفتن . 2 - (عا.) خروج زنی بدکار به منظوری نامشروع . 1"} -{"line": "47850 ددری (دَدَ) (ص نسب .) 1 - کودکی که میل دارد غالباً به کوچه و خیابان رود. 2 - کنایه از: زنی که گاه گاه از خانه به در رود و با مردان بیگانه درآمیزد. 3 - شخص هرزه و بدعمل . 1"} -{"line": "47851 دده (دَ دَ) [ تُر. ] (اِ.) پرستار کودک که زن باشد. ج . ددگان، دادگان . 1"} -{"line": "47852 دده (دَ د) [ په . ] (اِ.) 1 - جانور درنده . 2 - قلندر. 1"} -{"line": "47853 ددیگر (دُ گَ) (ق .) = دودیگر: دوم، ثانیاً. 1"} -{"line": "47854 در (دَ رّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر، فراوانی شیر. 2 - نیکی، نیکی بسیار. 3 - غنیمت . 1"} -{"line": "47855 در (دُ رّ) [ ع . ] (اِ.) مروارید. ج . دُرَر. 1"} -{"line": "47856 در ( در .) (اِ.) پشه . 1"} -{"line": "47857 در هم شدن ( در . شُ دَ)(مص ل .) 1 - مخلوط شدن . 2 - آشفته شدن، عصبانی گشتن . 1"} -{"line": "47858 در ( در .) (اِ.) دره : (کوه ). 1"} -{"line": "47859 در (دَ) [ په . ] (اِ.) = درب : 1 - داخل، درون . 2 - دربار. 3 - فصل (کتاب ). 4 - موضوع، مطلب . 5 - حرف اضافه . 1"} -{"line": "47860 در جمله (دَ. جُ لِ) [ فا - ع . ] (ق .) خلاصه، بالاخره . 1"} -{"line": "47861 در هم کردن ( در . کَ دَ) (مص م .) 1 - مخلوط کردن . 2 - آشفته کردن . 1"} -{"line": "47862 در ( در .) [ په . ] (اِ.) آن چه که از چوب یا آهن و غیره سازند و در دیوار و اشکاف و صندوق و جز آن ها کار گذارند و باز و بسته شود. ؛این در و آن در این طرف و آن طرف، این جا و آن جا. ؛ در باغ سبز نشان دادن کنایه از: وعده های فریبنده و پوچ دادن . ؛ در به روی همان پاشنه بودن کنایه از: وضع عوض نشدن . ؛ در و تخته به هم جور بودن کنایه از: سازگار و هماهنگ بودن . 1"} -{"line": "47863 در هم (دَ هَ) (ص مر.) آمیخته، مخلوط . 2 - آشفته، شوریده . 1"} -{"line": "47864 در به در (دَ. ب. دَ) (ص مر.) کسی که از خانه و خاندان خود آواره شده . 1"} -{"line": "47865 در جوال کردن (دَ. جَ. کَ دَ) (مص م .) فریب دادن . 1"} -{"line": "47866 در خانه (دَ نِ یا نَ) (اِ.) 1 - دربار پادشاهی، سرای سلطنتی . 2 - دارالحکومه، استانداری (قاجاریه ). 3 - جایی که آدمی در آن سکنی کند؛ منزل . 4 - دولت، درب خانه . 1"} -{"line": "47867 در دم (دَ دَ) (ق مر.) بی درنگ، همان دم، در زمان، فوراً. 1"} -{"line": "47868 در ساختن (دَ. تَ) (مص ل .) سازگار شدن، سازگاری . 1"} -{"line": "47869 در سرآمدن (دَ. سَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - سقوط کردن . 2 - دچار دردسر شدن . 1"} -{"line": "47870 در شدن (دَ. شُ دَ) (مص ل .) داخل شدن، به درون رفتن . 1"} -{"line": "47871 در غلبکن (دَ غَ یا غُ کَ) (اِمر.) در پنجره دار. 1"} -{"line": "47872 در پیش کردن (دَ. کَ دَ) (مص م .) اسیر کردن . 1"} -{"line": "47873 در کردن (دَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - بیرون کردن . 2 - گنجانیدن، داخل کردن . 1"} -{"line": "47874 درآمد (دَ. مَ) (اِمر.) 1 - دخل، عایدی . 2 - شروع، ابتدا. 1"} -{"line": "47875 درآمدن (دَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - داخل شدن . 2 - بیرون آمدن . 3 - نزدیک شدن . 1"} -{"line": "47876 درآوردن (دَ. وَ دَ) (مص م .) 1 - داخل کردن . 2 - بیرون آوردن . 3 - (عا.) کسب کردن، به دست آوردن . 1"} -{"line": "47877 درآویختن (دَ. تَ) (مص م .) 1 - گلاویز شدن، چنگ زدن . 2 - آویزان شدن . 1"} -{"line": "47878 درا (دَ) (اِ.) نک درای . 1"} -{"line": "47879 دراج (دُ رّ) [ ع . ] (اِ.) پرنده ای است شبیه کبک، اما چاق تر که بال هایش خال های سیاه و سفید دارد. 1"} -{"line": "47880 درادوزا (دَ رّ) (ص فا.) 1 - دراننده و دوزنده . 2 - باتجربه، کارکشته . 1"} -{"line": "47881 دراری (دَ رِ) [ ع . ] (اِ.) ستارگان درخشان . 1"} -{"line": "47882 دراز (د) [ په . ] (ص .) طولانی، طویل، کشیده . 1"} -{"line": "47883 دراز دادن ( دراز دادن . دَ) (مص ل .) طول دادن، به درازا کشاندن . 1"} -{"line": "47884 دراز کردن ( دراز کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - طولانی کردن . 2 - به فلک بستن . 1"} -{"line": "47885 دراز گوش ( دراز گوش .) (اِمر.) 1 - الاغ، خر. 2 - خرگوش . 1"} -{"line": "47886 درازا ( درازا .) (اِ.) درازی، کشیدگی . 1"} -{"line": "47887 درازدست ( درازدست . دَ) (ص مر.) متجاوز، حریص، طماع . 1"} -{"line": "47888 درازدستی ( درازدستی . دَ)(حامص .)1 - تجاوز، تعدی . 2 - دست به مال و ناموس مردم دراز کردن . 1"} -{"line": "47889 درازنای ( درازنای .) (اِمر.) درازا، طول . 1"} -{"line": "47890 درازنفس ( درازنفس . نَ فَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) (کن .) پرگوی، پرحرف . 1"} -{"line": "47891 درازی ( درازی .) (حامص .) درازا، طول . 1"} -{"line": "47892 دراست (د سَ) [ ع . دراسة ] (مص ل .) 1 - دانش آموختن . 2 - به درس رو آوردن . 1"} -{"line": "47893 دراعه (دُ رّ عِ) [ ع . دراعة ] (اِ.) جامة دراز که مشایخ و زهاد به تن کنند. 1"} -{"line": "47894 درافتادن (دَ. اُ دَ) (مص ل .) 1 - درگیر شدن، حمله ور شدن . 2 - روی آوردن . 1"} -{"line": "47895 درام (د) [ فر. ] (اِ.)1 - نمایشنامه . 2 - نمایشنامه ای که در آن همه گونه رویدادی وجود دارد، چه غم انگیز، چه شادی آور. 1"} -{"line": "47896 دراماتیک (د) [ فر. ] (ص نسب .) نمایشی مربوط به درام . 1"} -{"line": "47897 دراندن (دَ دَ) (مص م .) درانیدن . 1"} -{"line": "47898 درانیدن (دَ دَ) (مص م .) پاره کردن، چاک دادن . 1"} -{"line": "47899 دراهم (دَ هِ) [ ع . ] (اِ.) جِ درهم . 1"} -{"line": "47900 دراک (دَ رّ) [ ع . ] (ص .) کسی که امور را دریابد، نیک دریابنده . 1"} -{"line": "47901 دراگ استور (د اِ تُ) [ انگ . ] (اِ.) داروخانة بزرگ که در آن علاوه بر دارو اجناس دیگری مانند لوازم آرایش، اسباب بازی و اشیای لوکس و غیره نیز می فروشند. 1"} -{"line": "47902 درای (دَ) (اِ.) 1 - زنگ بزرگ، جرس . 2 - پُتک آهنگران . 1"} -{"line": "47903 درایت (د یَ) [ ع . درایة ] 1 - (اِمص .) دریافت، آگاهی . 2 - (اِ.) مزاج، عادت . 3 - سرشت، نهاد. 4 - (مص م .) دانستن، دریافتن . 1"} -{"line": "47904 دراییدن (دَ دَ) (مص ل .) سخن گفتن، سخنِ بی معنی گفتن . 1"} -{"line": "47905 درب (دَ رْ) [ ع . ] (اِ.) درِ بزرگ، دروازة شهر یا قلعه . ج . دروب . 1"} -{"line": "47906 دربا (دَ) نک دربایست . 1"} -{"line": "47907 درباختن (دَ تَ) (مص م .) 1 - باختن، از دست دادن . 2 - بازی کردن . 3 - خرید و فروش کردن . 1"} -{"line": "47908 دربار (دَ) (اِمر.) بارگاه، کاخ شاهی . 1"} -{"line": "47909 درباز کن ( درباز کن . کُ) (اِمر.) آلتی برای باز کردن در بطری، کنسرو و امثالهم . 1"} -{"line": "47910 دربان (دَ) (اِمر.) نگهبان . 1"} -{"line": "47911 دربایست (دَ یِ) (اِمص .) 1 - ضرورت، نیازمندی . 2 - سزاواری، شایستگی . 1"} -{"line": "47912 دربت (دُ بَ) [ ع . دُربة ] (اِ.) 1 - عادت، خو. 2 - تجربه . 3 - دلیری، هوشیاری . 1"} -{"line": "47913 دربست (دَ بَ) 1 - (ص مف .) آن چه (خانه، اتومبیل کرایه و غیره ) که همة آن در اختیار یک تن یا یک خانواده باشد. 2 - (ق .) تمام یک چیز، کامل . 1"} -{"line": "47914 دربند (دَ بَ د) (حراض . مر.) در قید، درصدد، به قصد. ضح - به این معنی لازم الاضافه است . ؛ دربند چیزی بودن بدان علاقه داشتن . 1"} -{"line": "47915 دربند (دَ بَ) (اِمر.) 1 - کوچة بن بستی که در داشته باشد. 2 - دره، راه میان دو کوه . 3 - قلعه . 1"} -{"line": "47916 دربندان (دَ. بَ) (اِمر.) 1 - حصارداری . 2 - تحصن، قلعه بندان . 1"} -{"line": "47917 دربه (دُ ب یا بَ) [ ع . دربة ] 1 - (مص م .) آزمودن، آزمایش کردن . 2 - (اِمص .) کار آزمودگی، خیرگی . 3 - خو گرفتگی . 1"} -{"line": "47918 دربی (د) [ انگ . ] (اِ.) 1 - مسابقة اسب دوانی ویژة اسب های سه ساله . 2 - رقابت ورزشی همراه با تعصب بین دو تیم همشهری . 1"} -{"line": "47919 درج (دَ رْ) [ ع . ] (مص م .) گنجاندن و داخل کردن مطلبی در کتاب یا هر نوشتة دیگر. 1"} -{"line": "47920 درج (دَ رْ) [ ع . ] (اِ.) نامه، طومار. 1"} -{"line": "47921 درج (دُ رْ) [ ع . ] (اِ.) صندوقچه، جعبه ای کوچک برای نگهداری جواهر و زینت آلات و عطرها. 1"} -{"line": "47922 درج (دَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ درجه . 1 - نردبان ها. 2 - پایه ها. 3 - مقام ها. 1"} -{"line": "47923 درجات (دَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ درجه . 1"} -{"line": "47924 درجه (دَ رَ جِ) [ ع . درجة ] (اِ.) 1 - پایه، رتبه . 2 - نردبان . 3 - حد و اندازة چیزی . 4 - مقام، منزلت . 5 - مرتبة نظامی . 6 - واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل 1360 یک دور کامل . 7 - بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله به ساده ترین صورت . 8 - هر بخشی از 360 بخش محیط دایره . ج . درجات . 1"} -{"line": "47925 درجه دار ( درجه دار .) [ ع - فا. ] (ص فا. اِمر.) 1 - دارای درجه و رتبه . 2 - مدرج، دارای تقسیمات جزیی . 3 - فردی که دارای درجة نظامی است . 1"} -{"line": "47926 درخت (د رَ) [ په . ] (اِ.) گیاه بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. ج . درختان . 1"} -{"line": "47927 درخت سنبه ( درخت سنبه ِ سُ ب) (اِمر.) نک دارکوب . 1"} -{"line": "47928 درختچه ( درختچه . چِ) (اِمصغ .) 1 - درخت کوچک . 2 - درخت کوچکی به ارتفاع یک تا پنج متر که معمولاً تنة مشخص ندارد و از قاعده منشعب است . 1"} -{"line": "47929 درختکاری ( درختکاری .) (حامص .) کاشت درخت یا درختچه، نهال کاری . 1"} -{"line": "47930 درخش (دَ یا د رَ) (اِ.) 1 - فروغ، روشنایی . 2 - برق، آذرخش . 1"} -{"line": "47931 درخشان (دَ یا د رَ) (ص فا.) تابان، روشنی دهنده . 1"} -{"line": "47932 درخشش (دَ یا د رَ ش ) (اِمص .)روشنی دادن . 1"} -{"line": "47933 درخشنده (دَ یا د رَ شَ د) (ص فا.) تابنده . 1"} -{"line": "47934 درخشندگی (دَ یا د رَ شَ د) (حامص .) تابندگی، پرتوافکنی . 1"} -{"line": "47935 درخشیدن (دَ یا د رَ دَ) (مص ل .) 1 - روشن شدن . 2 - تابیدن . 1"} -{"line": "47936 درخمی (دَ رَ) (اِ.) = درهمی : واحد وزن معادل یک مثقال، مساوی هیجده قیراط و هفتاد و دو جو. بعضی آن را معادل یک درم دانسته اند. 1"} -{"line": "47937 درخواست ( درخواست .) (اِمر.) تقاضا، تقاضانامه . 1"} -{"line": "47938 درخواست (دَ. خا) (مص مر.) خواستن، خواهش . 1"} -{"line": "47939 درخور (دَ. خُ) (ص فا.) مناسب، سزاوار. 1"} -{"line": "47940 درخورد (دَ. خُ) (ص مر.) نک درخور. 1"} -{"line": "47941 درد (دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - رنج، آزار. 2 - ناخوشی، بیماری . 3 - محنت، اندوه . 1"} -{"line": "47942 درد (دُ رْ دْ) (اِ.) رسوب و ته نشستِ مایعات، به ویژه شراب . 1"} -{"line": "47943 دردآشام ( دردآشام .) (ص فا.) آن که جام باده را تا ته بنوشد. 1"} -{"line": "47944 دردآلود (دَ) (ص مف .) = دردآلوده : دردناک، دردمند. 1"} -{"line": "47945 دردا (دَ) (اِصت .) کلمة دال بر افسوس : دریغا؛ آه ! 1"} -{"line": "47946 دردار (دَ) [ معر. ] (اِمر.) 1 - درخت پشه، شجرة البق . 2 - سفیدار. 1"} -{"line": "47947 دردانه (دُ نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - مروارید، یکتا. 2 - (کن .) بسیار گرامی . 1"} -{"line": "47948 دردمند (دَ. مَ) (ص مر.) 1 - مصیبت کشیده . 2 - بیمار، ناخوش . 1"} -{"line": "47949 دردمندی ( دردمندی .) (حامص .) 1 - درد داشتن . 2 - بیماری . 1"} -{"line": "47950 دردناک (دَ) (ص مر.) دردآور، الیم . 1"} -{"line": "47951 درده (دُ د یا دَ) (اِ.) دردی شراب و روغن و مانند آن . 1"} -{"line": "47952 دردو (د دُ) (ص .) (عا.) شوخ چشم، بی حیا. 1"} -{"line": "47953 دردکش (دُ. کِ) (ص فا.)1 - کسی که شراب را تا ته پیاله با درد می نوشد. 2 - شرا ب خوار، باده خوار. 3 - به معنی شراب ساز هم گفته شده . 1"} -{"line": "47954 دردی (دُ) (ص نسب .) آن چه ته نشین شود از روغن و شراب ؛ درد. 1"} -{"line": "47955 درر (دُ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ دُرُ؛ درها، مرواریدها. 1"} -{"line": "47956 دررسیدن (دَ. رِ دَ) (مص ل .) 1 - رسیدن، به موقع رسیدن . 2 - فراهم شدن . 1"} -{"line": "47957 دررفتن (دَ .رَ تَ) (مص ل .) (عا.) 1 - گریختن . 2 - گسیختن . 3 - از انجام کاری شانه خالی کردن . 4 - در انجام معامله ای به توافق رسیدن . 5 - جابه جا شدن مفاصل در اثر ضربه . 1"} -{"line": "47958 درز (دَ رْ زْ) (اِ.) 1 - شکاف باریک . 2 - واحد مساحت تقریباً معادل 21 متر. 1"} -{"line": "47959 درز کردن ( درز کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) فاش شدن راز یا خبر. 1"} -{"line": "47960 درز گرفتن ( درز گرفتن . گِ رِ تَ)(مص م .) 1 - دوختن شکاف جامه . 2 - (عا.) کوتاه کردن سخن برای جلوگیری از فاش شدن رازی . 1"} -{"line": "47961 درزن (دَ رْ زَ) (اِ.) سوزن . 1"} -{"line": "47962 درزه (دَ ز یا زَ) (اِ.) = درز: 1 - چاک دوخته . (پارچه )، درز. 2 - دختر خردسال . 1"} -{"line": "47963 درزه ( درزه .) (اِ.) = درژه : تودة علف، پشتة خار و خاشاک . 1"} -{"line": "47964 درزی (دَ رْ) (ص نسب .) خیاط . 1"} -{"line": "47965 درس (دَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دانش آموزی، آموزش . 2 - (مص م .) آموختن، تعلیم دادن . 3 - (اِ.) هر بخش از کتاب که در یک نوبت آموخته شود ج . دروس . 1"} -{"line": "47966 درس خوانده (دَ. خا د) (ص مف .) تحصیل کرده، باسواد، با شعور و فهمیده . 1"} -{"line": "47967 درسار (دَ) (اِمر.) 1 - درساره، دیواری که جلو درِ خانه یا قلعه درست کنند. 2 - پرده ای که جلوی در خانه بیاویزند. 1"} -{"line": "47968 درست (دُ رُ) [ په . ] (ص .) 1 - کامل، بی عیب، سالم . 2 - امین، استوار. 3 - زرِ تمام عیار، سکّه سالم . 1"} -{"line": "47969 درستکار ( درستکار .) (ص فا.) 1 - آن که کارهایش به راستی و درستی انجام گیرد، درست کردار. 2 - امین، معتمد. 1"} -{"line": "47970 درستی (دُ رُ) [ په . ] (مص ل .) 1 - درستکاری . 2 - تندرستی، سلامت . 1"} -{"line": "47971 درشت (دُ رُ) [ په . ] (ص .) 1 - زبر، خشن . 2 - ناهموار. 3 - دشوار، سخت . 4 - نگران، آشفته . 1"} -{"line": "47972 درشت خو ( درشت خو .)(ص مر.) تندخوی، بدخلق . 1"} -{"line": "47973 درشتی ( درشتی .) (حامص .) 1 - زبری، ناهمواری . 2 - ترشرویی . 1"} -{"line": "47974 درشکه (دُ رُ کِ) [ مأخوذ از روسی . ] (اِ.) گردونة چهارچرخه که با اسب کشیده می شود و اتاقکی برای حمل مسافر دارد. 1"} -{"line": "47975 درشکه چی ( درشکه چی .) (ص فا.) آن که درشکه را می راند. 1"} -{"line": "47976 درع (د) [ ع . ] (اِ.) زره، جامة جنگی که از حلقه های آهنی سازند. ج . دروع . 1"} -{"line": "47977 درغم (دَ غَ)(اِ.)نام نوایی از آهنگ های موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "47978 درغوش (دَ) (ص . اِ.) درویش، نیازمند، محتاج، تهیدست . 1"} -{"line": "48036 درونه (دَ نَ یا نِ) [ سنس . ] (اِ.) 1 - کمان حلاجی . 2 - هر چیز که به شکل کمان باشد. 3 - قوس قزح . 1"} -{"line": "47979 درفش (د رَ) (اِ.) آلتی آهنین و نوک تیز شبیه جوالدوز اما ضخیم تر از آن با دسته ای چوبی که کفّاشان از آن برای سوراخ کردن چرم و دوخت و دوز کفش استفاده می کنند. 1"} -{"line": "47980 درفش ( درفش .) (اِ.) پرچم، علم . 1"} -{"line": "47981 درفشان (دُ یا دَ رَ) (ص فا.) درخشان . 1"} -{"line": "47982 درفشی (د رَ) (ص .) رسوا، انگشت نما. 1"} -{"line": "47983 درفشیدن (دُ یا دَ رَ دَ) (مص ل .) درخشیدن . 1"} -{"line": "47984 درفنجک (دَ فَ جَ) (اِ.) بختک . 1"} -{"line": "47985 درقه (دَ قِ) [ ع . درقة ] (اِ.) سپر، سپری که از پوست گاومیش یا کرگدن درست کنند. 1"} -{"line": "47986 درلک (د لِ) (اِ.) = درلیک : جامة کوتاه قد آستین کوتاه پیش باز؛ لباچه، صدره، شاماکچه . 1"} -{"line": "47987 درم (د رَ) [ یو . ] (اِ.) 1 - مسکوک نقره . 2 - واحد وزن معادل شش دانگ . 1"} -{"line": "47988 درم گزین ( درم گزین . گُ) [ یو - فا. ] (ص فا.) صراف . 1"} -{"line": "47989 درمان (دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - علاج، چاره . 2 - دوا، دارو. 1"} -{"line": "47990 درماندن (دَ دَ) (مص ل .) بیچاره شدن، ناتوان گشتن . 1"} -{"line": "47991 درمانده (دَ د) (ص مف .) ناتوان، فرومانده . ج . درماندگان . 1"} -{"line": "47992 درماندگی (دَ د) (حامص .) بیچارگی، ناتوانی . 1"} -{"line": "47993 درمانگاه (دَ) (اِمر.) محل مداوا در بخش های مختلف بیمارستان که بیماران را سرپایی معاینه کنند و نسخه دهند، مطب در بیمارستان، بیمارستان کوچک که بیش از دو یا سه تخت ندارد. 1"} -{"line": "47994 درمسنگ (د رَ. سَ) [ یو - فا. ] (اِمر.) وزن یک درم . 1"} -{"line": "47995 درمل (دُ مُ) (اِ.) نک دُلمُل . 1"} -{"line": "47996 درمنه (د یا دَ مَ نِ) (اِ.) گیاهی است خودرو با ساقه راست و محکم و برگ های ریز و بریده که در بیابان ها می روید، از بوته اش جاروب درست می کنند یا در تنورها و کوره ها می سوزانند، شیره اش نیز در طب مورد استفاده قرار می گیرد. 1"} -{"line": "47997 درن (دَ رَ) [ ع . ] (اِ.) چرک، ریم . 1"} -{"line": "47998 درنا (دُ) [ تر. ] (اِ.) پرنده ای وحشی و حلال گوشت، با پاهای بلند، گردنِ دراز و دُم کوتاه . بیشتر در کنار آب ها می نشیند. 1"} -{"line": "47999 درنا ( درنا .) (اِ.) فوطه و دستار تافته و به هم پیچیده که بدان کسی را کتک زنند. 1"} -{"line": "48000 درنده (دَ رَّ دَ یا د) (ص فا.) وحشی، پاره کننده . 1"} -{"line": "48001 درنفس (دَ. نَ فَ) [ فا - ع . ] (ق .) دردَم، فوری، بی درنگ . 1"} -{"line": "48002 درنوردیدن (دَ. نَ وَدَ) (مص م .) 1 - درهم پیچیدن . 2 - سپری کردن . 3 - پیمودن، طی کردن راه . 1"} -{"line": "48003 درنوشتن (دَ. نِ وِ تَ) (مص م .) درنوردیدن . 1"} -{"line": "48004 درنگ (د رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - توقف، سکون . 2 - آهستگی، کندی . 3 - آسایش، راحتی . 1"} -{"line": "48005 درنگ کردن ( درنگ کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - کُندی کردن . 2 - دیر کردن . 1"} -{"line": "48006 درنگی ( درنگی .)(حامص .)1 - آهستگی . 2 - تأخیر. 1"} -{"line": "48007 درنگی ( درنگی .) (ص .) 1 - کندرو، سست . 2 - پابر جا، استوار. 3 - به درازا کشیده . 1"} -{"line": "48008 درنگیدن (د رَ دَ) (مص ل .) درنگ کردن . 1"} -{"line": "48009 دره (دَ رِ یا رِّ) [ اوس . ] (اِ.) راه میان دو کوه . 1"} -{"line": "48010 دره (دَ رَ) (اِ.) شکم، شکنبه . 1"} -{"line": "48011 دره (د رَ) [ ع . درّة ] (اِ.) تازیانه، شلاق . 1"} -{"line": "48012 درهم (د هَ) [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - مسکوک نقره . ج . دراهم . 2 - واحد وزن، برابر با 48 جو. 1"} -{"line": "48013 درو (د رُ) (اِمص .) بریدن ساقه های گندم، برنج و مانند آن . 1"} -{"line": "48014 دروا (دَ) (ص مر.) نک اندروا. 1"} -{"line": "48015 دروا کردن (دَ. کَ دَ) (مص م .) برداشتن، به هوا بلند کردن . 1"} -{"line": "48016 درواخ (دَ) (اِ.) 1 - استوار، محکم . 2 - سالم، تندرست . 1"} -{"line": "48017 دروازه (دَ ز) (اِمر.) 1 - در بزرگ، درب . 2 - جایی در دو سوی میدان فوتبال و برخی بازی های دیگر که بازیکنان می کوشند توپ را در آن وارد کنند. 1"} -{"line": "48018 دروانه (دَ نِ) (اِمر.) دریچه ای که بر بام خانه درست کنند و از آن جا با نردبان روی بام روند. 1"} -{"line": "48019 درواژ (دَ) (ق .) سرنگون، سرگشته . 1"} -{"line": "48020 دروب (دُ) [ ع . ] جِ درب ؛ دروازه ها. 1"} -{"line": "48021 درود (دُ) [ په . ] (اِ.) 1 - دعا، ستایش . 2 - سلام، رحمت . 1"} -{"line": "48022 درود ( درود .) (اِ.) 1 - چوب، تخته . 2 - درخت بریده شده . 1"} -{"line": "48023 درودن (دُ دَ) (مص م .) درو کردن، بریدن گیاهان با داس . 1"} -{"line": "48024 درودگر ( درودگر . گَ) (ص .) نجار. 1"} -{"line": "48025 درودگری ( درودگری .) (حامص .) نجاری . 1"} -{"line": "48026 دروس (دُ) [ ع . ] (اِ.) جِ درس . 1"} -{"line": "48027 دروش (د رُ) (اِ.) نک درفش . 1"} -{"line": "48028 دروغ (دُ) [ په . ] (اِ.) سخن ناراست، خلاف حقیقت، کذب . مق راست . ؛ دروغ شاخدار کنایه از: دروغ بزرگ . ؛ دروغ مصلحت آمیز دروغی که به خاطر فرو نشاندن فتنه و آشوب و پیشگیری از آسیب و زیان گفته می شود. 1"} -{"line": "48029 دروغ پرداز ( دروغ پرداز . پَ) (ص فا.) کسی که دروغ گوید. 1"} -{"line": "48030 دروغگو (ی ) ( دروغگو .) (ص فا.) کاذب، دروغ - گوینده . 1"} -{"line": "48031 درون ( درون .) (اِ.) دعایی که زردشتیان خوانند و بر خوردنی ها دمند و سپس خورند. 1"} -{"line": "48032 درون (دَ) (اِ.) داخل، میان چیزی . 1"} -{"line": "48033 دروند (دُ وَ) [ په . ] (اِمر. ص مر.) کافر، بی دین، مرتد. 1"} -{"line": "48041 درویشی ( درویشی .) (حامص .) 1 - فقر، تهیدستی . 2 - گوشه نشینی . 3 - تصوف، عرفان . 1"} -{"line": "48042 درپی (دَ) (اِ.) پینه، وصله، تکه ای پارچه که بر پارگی جامه دوزند. 1"} -{"line": "48043 درک (دَ رَ) [ ع . ] (اِ.) نهایت عمق و گودی چیزی مانند ته دریا، قعر جهنم و غیره . 1"} -{"line": "48044 درک (دَ رْ) [ ع . ] (اِمص .) دریافت، اندریافت . ج . ادراکات . 1"} -{"line": "48045 درکات (دَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ درکه . 1"} -{"line": "48046 درکشیدن (دَ. کِ دَ) (مص م .) 1 - نوشیدن . 2 - حرکت کردن . 3 - پایین کشیدن . 1"} -{"line": "48047 درکه (دَ رَ کِ) [ ع . درکة ] (اِ.) 1 - ته . 2 - سرازیری . 3 - طبقة دوزخ . ج . درکات . 1"} -{"line": "48048 درگاه (دَ رْ) [ په . ] (اِ.) 1 - بارگاه . 2 - پیشگاه، آستانة در. 1"} -{"line": "48049 درگاهی ( درگاهی .) (اِمر.) تورفتگی در یک دیوار از کف زمین تا بلندی قد انسان به صورت اشکاف یا دولابچة بدون در. 1"} -{"line": "48050 درگذاشتن (دَ. گُ تَ) (مص م .) بخشیدن، عفو کردن . 1"} -{"line": "48051 درگذشت (دَ. گُ ذَ) (مص مر.) مرگ، وفات . 1"} -{"line": "48052 درگذشتن (دَ. گُ ذَ تَ) (مص ل .) 1 - عبور کردن . 2 - گذشت کردن، بخشیدن . 3 - مُردن . 1"} -{"line": "48053 درگرفتن (دَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - تأثیر کردن، اثر کردن . 2 - روشن شدن، شعله ور شدن . 3 - در پیش گرفتن، آغاز کردن . 4 - پذیرفتن . 1"} -{"line": "48054 درگه (دَ گَ) (اِمر.) درگاه . 1"} -{"line": "48055 درگیر (دَ) (اِمر.) 1 - گرفتار. 2 - مشغول . 3 - آغاز زد و خورد. 1"} -{"line": "48056 درگیر شدن ( درگیر شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - دچار شدن . 2 - شروع شدن جنگ . 1"} -{"line": "48057 دری (دُ رِّ) [ ع . ] (ص نسب .) روشن، درخشنده، درخشان . 1"} -{"line": "48058 دری ( دری .) (ص نسب .) منسوب به دره (کوه ): کبک دری . 1"} -{"line": "48059 دری وری (دَ. وَ) (اِمر.) (عا.) سخنان بیهوده، حرف های بی سر و ته . 1"} -{"line": "48060 دری (دَ) 1 - (ص نسب .) درباری، منسوب به دربار. 2 - زبانی دنبالة دری قدیم که در عهد ساسانیان به موازات «پهلوی » رایج بود و پس از اسلام زبان رسمی و متداول ایران گردید. 1"} -{"line": "48061 دریا (دَ) [ په . ] (اِ.) آب زیادی که محوطة وسیعی را فرا گرفته باشد و به اقیانوس راه دارد، بحر. 1"} -{"line": "48062 دریابار ( دریابار .) (اِمر.) 1 - ساحل، کنار دریا. 2 - شهری که در ساحل دریا باشد. 1"} -{"line": "48063 دریابان ( دریابان .) (اِمر.) صاحب منصبی در نیروی دریایی، امیرالبحر دوم . 1"} -{"line": "48064 دریابیگ ( دریابیگ . ب) [ فا - تر. ] (اِمر.) رییس دریا، دریاسالار، امیرالبحر. 1"} -{"line": "48065 دریادار ( دریادار .) (ص فا.) افسر نیروی دریایی که درجة او برابر با درجة سرتیپ است . 1"} -{"line": "48066 دریاسالار ( دریاسالار .) (اِمر.) صاحب منصب نیروی دریایی که درجة او برابر با درجة سپهبد است . 1"} -{"line": "48067 دریافت (دَ) (مص مر.) 1 - دریافتن، گرفتن چیزی . 2 - گرفتن پول، اخذ وجه . 1"} -{"line": "48068 دریانورد ( دریانورد . نَ وَ) (ص فا.) 1 - آن که با کشتی دریا را طی کند. 2 - ملاح . 1"} -{"line": "48069 دریاچه ( دریاچه . چِ) (اِمصغ .) دریای کوچکی که به اقیانوس راه ندارد. 1"} -{"line": "48070 دریاکش (دَ کِ یا کَ) (ص فا.) = دریاکشنده : شراب خواری که دیر مست شود. 1"} -{"line": "48071 دریاکنار ( دریاکنار . کِ) (اِمر.) ساحل دریا، لب دریا. 1"} -{"line": "48072 دریبل (د) [ انگ . ] (اِمص .) = دریبلینگ : پیش بردن و عبور دادن توپ با ضربه های آهسته و در فاصله های کوتاه با استفاده از مهارت های ش خصی از مقابل بازیکن تیم مقابل . 1"} -{"line": "48073 دریدن (دَ دَ) (مص م .) 1 - پاره کردن . 2 - شکافتن، چاک کردن . 1"} -{"line": "48074 دریده (دَ د) (ص مف .) 1 - پاره شدن . 2 - (ص .) (عا.) بی شرم، پررو. 1"} -{"line": "48075 دریدگی (دَ د)(حامص .) 1 - پاره شدگی، پارگی . 2 - (عا.) بی شرمی . 1"} -{"line": "48076 دریغ (د یا دَ)(اِ.)1 - افسوس، اسف . 2 - کلمه ای که در حسرت و افسوس استعمال شود. 1"} -{"line": "48077 دریغ خوردن ( دریغ خوردن . خُ دَ) (مص ل .) متأسف شدن، حسرت خوردن . 1"} -{"line": "48078 دریغ داشتن ( دریغ داشتن . تَ) (مص م .) مضایقه کردن چیزی از کسی . 1"} -{"line": "48079 دریغا ( دریغا .) (شب جم .) ای دریغا! ای افسوس . 1"} -{"line": "48080 دریل (د رِ) [ انگ . ] (اِ.) مته برقی . 1"} -{"line": "48081 دریواس (دَ) (اِمر.) 1 - چهارچوب درِ خانه . 2 - چهار طرف در خانه . 1"} -{"line": "48082 دریوزه (دَ ز) (اِ.) 1 - فقر، تهیدستی . 2 - گدایی . 1"} -{"line": "48083 دریوزگی (دَ ز) (حامص .) 1 - فقیری، بینوایی . 2 - گدایی . 1"} -{"line": "48084 دریوش (دَ) (اِ.) گدا، درویش . 1"} -{"line": "48085 دریچه (دَ چِ)(اِمصغ .) 1 - در کوچک . 2 - پنجره . 1"} -{"line": "48086 دز (دُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مقدار تجویز شده در یک یا چند وعده، از جمله مقدار خاصی از دارو یا مقدار معینی از اشعه، چنده، مقدار مصرف . (فره ). 1"} -{"line": "48087 دزد (دُ) [ په . ] (ص . اِ.) کسی که مال یا پول دیگری را مخفیانه ببرد. 1"} -{"line": "48088 دزدافشار ( دزدافشار . اَ) (ص مر.) شریک دزد. 1"} -{"line": "48089 دزدکش ( دزدکش . کِ یا کَ) (اِمر.) شکار دزدکش : چنان است که عده ای آهسته و مخفیانه خود را به شکار - که در حال خفتن است - می رسانند و آن را صید می کنند؛ ماهرخ . 1"} -{"line": "48090 دزدکی (دُ دَ) (ق مر.) پنهانی، مخفیانه . 1"} -{"line": "48137 دست نشانده ( دست نشانده . نِ د) (ص مف .) فرمانبردار، تابع . 1"} -{"line": "48091 دزدگیر (دُ)(اِمر.) اسباب برقی یا الکترونیکی که برای پیشگیری از دزدی نصب می شود تا با کشیدن آژیر یا روشن شدن چراغ دیگران را متوجه سرقت بکند. 1"} -{"line": "48092 دزدی (دُ) (حامص .) سرقت . 1"} -{"line": "48093 دزدیدن (دُ دَ) (مص ل .) بردن مال یا پول دیگران به طور مخفی . 1"} -{"line": "48094 دزدیده (دُ د)1 - (ص مف .) مال یا پول دزدیده شده . 2 - (ق .) به طور پنهانی . 1"} -{"line": "48095 دزک (د زَ) (اِمصغ .) دز کوچک، قلعة کوچک . 1"} -{"line": "48096 دزک (دَ زَ) (اِ.) دستارچه، دستمال . 1"} -{"line": "48097 دس (دَ یا د) (اِ.) دیس، نظیر، مانند. 1"} -{"line": "48098 دساتیر (دَ) [ معر. ] (اِ.) جِ دستور؛ دستورها. 1"} -{"line": "48099 دسامبر (د مْ بْ) (اِ.) دوازدهمین ماه فرنگی مطابق آذر و دی . 1"} -{"line": "48100 دسایس (دَ یِ) [ ع . دسائس ] (اِ.) جِ دسیسه . 1"} -{"line": "48101 دست افشاندن ( دست . اَ دَ) (مص ل .) 1 - رقص و پایکوبی کردن .2 - صرفنظر کردن، دست برداشتن . 1"} -{"line": "48102 دست (دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عضوی از بدن انسان از شانه تا سر انگشتان . 2 - مسند. 3 - قاعده، روش . 4 - واحدی برای شمارش اقلامی مانند: لباس، فنجان . 5 - نوبت، دفعه . 6 - توانایی، قدرت . 7 - دسته، جناح، لشکر. ؛ دست به بغل تعظیم کردن، کرنش نمودن . ؛ دست ُ پا چلفتی کنایه از: بی عرضه، نالایق، بی دست و پا. ؛ دست از پا درازتر کنایه از: بی نصیب، ناموفق، ناکام . ؛ دست از پا خطا نکردن کنایه از: هیچ کار ناشایستی نکردن . ؛ دست به سیاه و سفید نزدن کنایه از: هیچ کاری نکردن . ؛ دست داشتن دخالت داشتن . ؛ دست . دست کردن طول دادن، بی مورد کش دادن . ؛ دست کج دزد. ؛ دست زدن الف - با دست لمس کردن . ب - اقدام کردن . 1"} -{"line": "48103 دست آختن ( دست آختن . تَ) (مص ل .) دست برآوردن، تصرّف کردن، تغییر دادن . 1"} -{"line": "48104 دست آموز ( دست آموز .) (ص مف .) تربیت یافته، اهلی، انس گرفته . 1"} -{"line": "48105 دست افزار (دَ. اَ) (اِمر.) افزاری که در دست گیرند و با آن کار کنند. 1"} -{"line": "48106 دست افشار ( دست افشار . اَ)(اِمر.)1 - میوه ای که با دست بفشارند و آبش را بگیرند. 2 - زر خالص . 1"} -{"line": "48107 دست افشان ( دست افشان . اَ) (ص فا.) در حال رقص و نشاط . 1"} -{"line": "48108 دست انبویه (دَ. اَ یِ) (اِمر.) نک دستنبو. 1"} -{"line": "48109 دست انداختن ( دست انداختن . اَ تَ) (مص م .) (عا.) ریشخند کردن، به تمسخر گرفتن . 1"} -{"line": "48110 دست انداز ( دست انداز . اَ) (ص فا.) رقص کننده، کسی که از فرط شادی دست افشانی می کند. 1"} -{"line": "48111 دست انداز ( دست انداز . اَ) (اِمر) 1 - ناهمواری های خیابان . 2 - کنایه از: مشکل، گرفتاری . 1"} -{"line": "48112 دست اندازی ( دست اندازی . اَ)(حامص .) تعدی، تجاوز. 1"} -{"line": "48113 دست باز (دَ) (ص فا.) باسخاوت، بخشنده . 1"} -{"line": "48114 دست باز داشتن ( دست باز داشتن . تَ) (مص م .) رها کردن، دست برداشتن . 1"} -{"line": "48115 دست باز کردن (از چیزی )( دست باز کردن . کَ دَ) (مص م .) رها کردن آن چیز. 1"} -{"line": "48116 دست باف ( دست باف .) (ص مف .) 1 - با دست بافته شده . 2 - مجازاً مفت، آسان . 1"} -{"line": "48117 دست بردن ( دست بردن . بُ دَ) (مص ل .) 1 - چیره شدن بر حریف، گرو بردن . 2 - پیشی گرفتن . 1"} -{"line": "48118 دست برنجن ( دست برنجن . بَ رَ جَ) (اِمر.) دستبند، النگو. 1"} -{"line": "48119 دست بند ( دست بند . بَ) (اِمر.) 1 - النگو. 2 - آلتی فلزی که بر دست مجرمان و متهمان زنند. 3 - نوعی رقص . 1"} -{"line": "48120 دست به آب ( دست به آب . ب) (اِمر.) قضای حاجت، عمل دفع . 1"} -{"line": "48121 دست بوسی ( دست بوسی .) (حامص .) به خدمت رسیدن، تعظیم کردن . 1"} -{"line": "48122 دست تنگ ( دست تنگ . تَ) (ص مر.) تنگدست، فقیر. 1"} -{"line": "48123 دست جنباندن (جنبانیدن ) ( دست جنباندن . جُ دَ) (مص ل .) کنایه از: فرار کردن . 1"} -{"line": "48124 دست خالی ( دست خالی .) [ فا - ع . ] (ص مر.) تهی - دست . ؛ دست خالی خالی برگرداندن کسی را ( کن .) مأیوس برگرداندن او را. 1"} -{"line": "48125 دست خط ( دست خط . خَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) نامه یا نوشته ای که کسی با دست خط نوشته باشد. دست نوشت نیز گویند. 1"} -{"line": "48126 دست خوان (دَ خا) (اِمر.) سفره و دستار - خوان، پیش انداز، دستارخوان . 1"} -{"line": "48127 دست خوش کردن ( دست خوش . خُ. کَ دَ) (مص ل .) مهارت یافتن . 1"} -{"line": "48128 دست خوش ( دست خوش . خُ) (ص مر.) 1 - بازیچه، مسخره . 2 - رام، مطیع، زبون . 1"} -{"line": "48129 دست خوش ( دست خوش . خُ) 1 - (اِمر.) پولی که از طرف برنده در قمار به عنوان انعام به دیگری داده شود. 2 - (شب جم .) کلمة تحسین به معنی، آفرین، مرحبا. 1"} -{"line": "48130 دست دادن ( دست دادن . دَ) (مص ل .) 1 - بیعت کردن، پیمان بستن . 2 - میسر شدن، حاصل شدن . 3 - اتفاق افتادن . 4 - فرصت به دست آوردن . 1"} -{"line": "48131 دست دستی (دَ دَ) (ص نسب .) (عا.) 1 - سرسری، سطحی . 2 - بیهوده، بی جهت . 1"} -{"line": "48132 دست مایه ( دست مایه . یِ) (اِمر.) سرمایه . 1"} -{"line": "48133 دست مردی ( دست مردی . مَ) (حامص .) 1 - یاری، مددکاری . 2 - کنایه از: قدرت، قوت . 1"} -{"line": "48134 دست مزد ( دست مزد . مُ) (اِمر.) مزدی که به کسی در مقابل کار وی دهند، حق الزحمه . 1"} -{"line": "48135 دست موزه ( دست موزه . ز یا زَ) (اِمر.) 1 - تحفه، ارمغان . 2 - دست آویز، 3 - آلت، وسیله . 1"} -{"line": "48136 دست میان ( دست میان .) (اِمر.) غلاف و کمر شمشیر. 1"} -{"line": "48139 دست نویس ( دست نویس . نِ) (ص مر.) نسخه ای از یک اثر که نویسنده با دست نوشته است . 1"} -{"line": "48140 دست پاچه ( دست پاچه . چِ یا چَ) (ص مر.) عجول، شتابزده . 1"} -{"line": "48141 دست پاچگی ( دست پاچگی . چِ) (حامص .) شتابزدگی . ؛ با دست پاچگی با عجله، با شتاب . 1"} -{"line": "48142 دست پخت ( دست پخت . پُ) (ص فا.) غذایی که کسی با دست خود پخته باشد. 1"} -{"line": "48143 دست پسودن ( دست پسودن . پَ دَ) (مص ل .) درنگ کردن، وقت کشتن . 1"} -{"line": "48144 دست پیش کردن ( دست پیش کردن . کَ دَ) (مص ل .) کاری را آغاز کردن، پیشدستی کردن . 1"} -{"line": "48145 دست چپی ( دست چپی چَ)(ص فا.) چپ گرا، چپ رو. 1"} -{"line": "48146 دست چین ( دست چین .) (ص مر.) برگزیده، منتخب . 1"} -{"line": "48147 دست کج (دَ. کَ) (ص مر.) 1 - کسی که دست او کج و معوج باشد. 2 - کنایه از: دزد، جیب بر. 1"} -{"line": "48148 دست کشیدن (دَ. کِ دَ) 1 - (مص ل .) دست مالیدن . 2 - ترکِ چیزی گفتن . 3 - (مص م .) تربیت کردن، پرورش دادن . 1"} -{"line": "48149 دست گرفتن (دَ. گِ رِ تَ) (مص م .) 1 - منع کردن . 2 - مدد کردن . 3 - پیمان بستن . 4 - (عا.) مسخره کردن . 1"} -{"line": "48150 دست گزیدن ( دست گزیدن . گُ دَ) (مص ل .) صدر مجلس طلبیدن، مسند خواستن . 1"} -{"line": "48151 دست گزیدن ( دست گزیدن . گَ دَ) (مص ل .) دریغ خوردن، افسوس خوردن، تأسف داشتن . 1"} -{"line": "48152 دست گزین ( دست گزین . گُ) 1 - (ص مف .) آن چه که با دست آن را انتخاب کرده باشند؛ دست چین . منتخب، برگزیده . 2 - (ص فا.) آن که پیوسته خواهد در مسند و صدر مجلس نشیند. 3 - اسب جنیبت، اسب کوتل . 1"} -{"line": "48153 دست گشادن ( دست گشادن . گُ دَ) (مص م .) 1 - باز کردن دست مقید. 2 - جوانمردی کردن، بخشش نمودن . 1"} -{"line": "48154 دست یافتن ( دست یافتن . تَ) (مص ل .) 1 - چیره شدن . 2 - رسیدن، پیدا کردن . 1"} -{"line": "48155 دستادست (دَ دَ) (ق مر.) معاملة نقد. 1"} -{"line": "48156 دستار (دَ) (اِمر.) عمامه، پارچه ای که به دور سر پیچند. 1"} -{"line": "48157 دستاران (دَ) (اِمر.) 1 - مزدی که پیش از کار کردن به مزدور دهند. 2 - شاگردانه . 1"} -{"line": "48158 دستاربند (دَ. بَ) (اِمر.) 1 - آن که دستار بندد، معمم . 2 - عالم، دانشمند، فقیه . 3 - صاحب مسند. 1"} -{"line": "48159 دستارخوان (دَ. خا) (اِمر.) 1 - سفره، سفره بزرگ . 2 - دستمال سفره . 1"} -{"line": "48160 دستارچه (دَ چِ) (اِمصغ .) دستار یا عمامة کوچک . 1"} -{"line": "48161 دستاس (دَ) (اِمر.) آسی که با نیروی دست می چرخد و کار می کند. 1"} -{"line": "48162 دستاسنگ (دَ سَ)(اِمر.) قلاب سنگ، فلاخن . 1"} -{"line": "48163 دستاسین (دَ سْ) (اِ.) آردی که با آس دستی درست شده باشد. 1"} -{"line": "48164 دستاق (دُ) [ تر. ] (اِ.) محبوس، بندی، زندانی . 1"} -{"line": "48165 دستان (دَ) (اِ.) 1 - سرود، نغمه . 2 - نیرنگ، فریب . 3 - مخفف داستان . 4 - لقب زال پدر رستم . 1"} -{"line": "48166 دستان زدن (دَ . زَ دَ) (مص ل .) سرودن، نغمه خواندن . 1"} -{"line": "48167 دستبرد ( دستبرد . بُ) (مص مر.) 1 - نیرو، دلیری . 2 - دزدی، چپاول . 3 - مهارت . 1"} -{"line": "48168 دسترس (دَ. رِ یا رَ) (اِ.) توانایی، توانمندی . 1"} -{"line": "48169 دسترنج ( دسترنج . رَ) (اِمر.) 1 - مزد کار. 2 - چیزی که بر اثر کار و تلاش به دست می آید. 1"} -{"line": "48170 دستره (دَ تَ رِ) (اِمر.) داس کوچک دندانه دار. 1"} -{"line": "48171 دستشویی (دَ) (اِمر.) جایی دارای شیر آب که در آن جا دست و روی را می شویند، توالت . 1"} -{"line": "48172 دستغاله ( دستغاله . لِ) (اِ.) نک داسکاله . 1"} -{"line": "48173 دستفال ( دستفال . ) (اِمر.) نک دستلاف . 1"} -{"line": "48174 دستفروش ( دستفروش . فُ) (اِمر.) (ص فا.) فروشندة دوره گرد، آن که اجناسی را در دست گیرد و در کوچه و بازار برای فروش عرضه دارد. 1"} -{"line": "48175 دستلاف ( دستلاف .) (اِمر.) پولی که از اولین فروش جنس به دست آید. 1"} -{"line": "48176 دستمال ( دستمال .) (اِمر.) پارچه ای برای پاک کردن دست و دهان، یا چیزهای دیگر. 1"} -{"line": "48177 دستمال ( دستمال .) (ص مف .) 1 - با دست مالیده شده . 2 - مجازاً مغلوب . ؛ دستمال ابریشمی یا یزدی برداشتن کنایه از: شروع به چاپلوسی و تملق کردن . 1"} -{"line": "48178 دستمال کاغذی ( دستمال کاغذی . غَ) (اِمر.) قطعه کاغذ مربعی شکل یا لوله ای که به جای دستمال ولی برای یک بار مصرف به کار برند. 1"} -{"line": "48179 دستمالی ( دستمالی .)(حامص .)1 - عمل دست مالیدن به چیزی . 2 - استعمال چیزی و مبتذل کردن آن . 1"} -{"line": "48180 دستنبو ( دستنبو . تَ) (اِ.) 1 - میوه ای زرد رنگ و خوشبو شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد. 2 - میوه یا هر چیز خوشبو که برای معطر شدن در دست گیرند. 1"} -{"line": "48181 دسته (دَ تِ) (اِ.) 1 - آن چه مانند دست باشد. 2 - آن قسمت از اشیاء مانند شمشیر، اره، تیشه، خنجر و کارد که به دست گیرند. 3 - گروهی از مردم که در جایی گرد آیند. 4 - واحدی از ورزشکاران که با هم در انواع ورزش همکاری کنند. 5 - مجموعه ای از یک چیز. 1"} -{"line": "48182 دسته بندی ( دسته بندی . بَ)(حامص .) هماهنگ شدن گروهی برای انجام دادن امری . 1"} -{"line": "48183 دسته فراش ( دسته فراش . فَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) جاروب بلند دسته دار. 1"} -{"line": "48184 دستوار ( دستوار .) (اِمر.) چوبدستی، عصا. 1"} -{"line": "48185 دستوانه ( دستوانه . نِ)(اِمر.)1 - دستبند. 2 - ساعدبند آهنین که در روز جنگ در دست می کردند. 1"} -{"line": "48186 دستور (دَ) (اِمر.) 1 - فرمان، امر. 2 - وزیر، مشاور. 3 - قاعده، روش . 4 - اجازه، پروانه . 5 - برنامه . 1"} -{"line": "48187 دستورالعمل (دَ رُ لْ عَ مَ) [ معر. ] (اِمر.) دستور کار، دستور. 1"} -{"line": "48188 دستوری (دَ) (اِ.) فرمان، اجازه . 1"} -{"line": "48189 دستک (دَ تَ) (اِ.) دفترچه ای که حساب های خرده ریز را در آن نویسند. 1"} -{"line": "48190 دستک زدن (دَ تَ. زَ دَ) (مص ل .) کف زدن بر طبق حرکات پا. 1"} -{"line": "48191 دستکار (دَ) (اِمر.) ساخته شده با دست . 1"} -{"line": "48192 دستکش (دَ کَ یا کِ) (اِمر.) پوشاک نخی، ابریشمی، پشمی، چرمی یا پلاستیکی که با آن دست را به منظور گرم نگه داشتن و یا محافظت کردن بپوشانند. 1"} -{"line": "48193 دستکش (دَ کِ) 1 - (ص .) رام، مطیع، زبون . 2 - (اِ.) نوعی نان . 1"} -{"line": "48194 دستگاه (دَ) (اِمر.) 1 - ثروت . 2 - نیرو، توانایی . 3 - یک آهنگ کامل موسیقی . 4 - هر مجموعه ابزار و آلاتی که برای انجام کاری فراهم شده باشد. 5 - دسترس، دسترسی . 6 - شکوه، جلال . 7 - مساعدت، فرصت مناسب . 8 - پیروزی . 9 - مجازاً رژیم، نظام، حکومت . 1"} -{"line": "48195 دستگذار (دَ گُ) 1 - (ص فا.) مددکار، ممد، معاون . 2 - (ص مف .) آن چه بر دست جای گیرد. 3 - تحفه، یادگار. 1"} -{"line": "48196 دستگرا (دَ گَ) (اِ.) آزمودن، آزمایش، امتحان . 1"} -{"line": "48197 دستگرای (دَ گِ) (ص مف .) مغلوب، زبون . 1"} -{"line": "48198 دستگرد (دَ گِ) [ په . ] (اِ.) 1 - قریه . 2 - زمین ناهموار. 3 - زمین و ملک زراعتی . 4 - بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه ها باشد. دستگره و دسکره و دستجرد نیز گویند. 1"} -{"line": "48199 دستگردان (دَ. گَ) (اِ.) چیزی که به عاریت گیرند. 1"} -{"line": "48200 دستگزار ( دستگزار . گُ) (ص .) مددکار، یاری رسان . 1"} -{"line": "48201 دستگیر ( دستگیر .) 1 - (ص فا.) کسی که دست دیگران را بگیرد، مددکار. 2 - فریادرس . 3 - (ص مف .) گرفتار، اسیر. 4 - مرشد، مراد. 1"} -{"line": "48202 دستگیره ( دستگیره . رِ) (اِمر.) (ص مف .) 1 - آلتی که پشت در نصب کنند و برای باز کردن و بستن در، آن را به دست گیرند. 2 - تکه ای پارچه که در آشپزخانه به دست گیرند و با آن ظرف غذا را از روی اجاق برمی دارند. 1"} -{"line": "48203 دستگیری ( دستگیری .) (حامص .) 1 - کمک، اعانت . 2 - اسیر کردن . 1"} -{"line": "48204 دستی (دَ) [ معر. ] (ص نسب .) = دستیج : 1 - منسوب به دست، مربوط به دست . 2 - ظرفی که با دست می توان برداشت و استفاده کرد. 3 - دستینه، دست برنجن . دستی و پشت دستی : در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند گویند و مراد آن است که پیش تو پشت دست بر زمین گذاشتیم (بدین وسیله غایت عجز خود را نمایند). 1"} -{"line": "48205 دستی دستی ( دستی دستی . دَ)(ق مر.)1 - عبث، بیهوده . 2 - عامداً، قاصداً. 1"} -{"line": "48206 دستیابی (دَ) (حامص .) دست یافتن، به دست آوردن . 1"} -{"line": "48207 دستیار ( دستیار .) (اِمر.) معاون . 1"} -{"line": "48208 دستیاره ( دستیاره . رِ) (اِمر.) دستبند، دست برنجن . 1"} -{"line": "48209 دستینه (دَ نِ) (اِمر.) 1 - دستبند. 2 - فرمان پادشاه . 3 - امضاء. 1"} -{"line": "48210 دسر (د س ) [ فر . ] (اِ.) آن چه که در پایان غذا می خورند مانند میوه، شیرینی، ژله یا لرزانک و غیره، پس غذا (فره ). 1"} -{"line": "48211 دسم (دَ س ) [ ع . ] (ص .) چرب، پرروغن . 1"} -{"line": "48212 دسه (دَ سَ یا س ) (اِ.) = دسک : گلولة ریسمانی . 1"} -{"line": "48213 دسومت (دُ مَ) [ ع . دسومة ] 1 - (مص ل .) چرب بودن . 2 - (اِمص .) چربناکی . 3 - (اِ.) چربی . 1"} -{"line": "48214 دسک (دَ) (اِ.) = دشک . دسه : رشته و ریسمان تابیده . 1"} -{"line": "48215 دسکره (دَ کَ رِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - قریه . 2 - صومعه، دیر. 3 - خانه هایی که در آن ها اسباب عیش و طرب فراهم باشد. ج . دساکر. 1"} -{"line": "48216 دسی لیتر ( دسی لیتر .) [ فر. ] (اِ.) یک دهم لیتر. 1"} -{"line": "48217 دسی متر ( دسی متر . مِ) [ فر . ] (اِمر.) یک دهم متر. 1"} -{"line": "48218 دسی گرم (د. گِ رَ) [ فر. ] (اِ.) یک دهم گرم . 1"} -{"line": "48219 دسیسه (دَ س ) [ ع . دسیسة ] (اِ.) حیله و مکر. 1"} -{"line": "48220 دسیسه بازی ( دسیسه بازی .) [ ع - فا. ] (اِمر.) دست زدن به دسیسه های گوناگون برای دست یافتن به هدف . 1"} -{"line": "48221 دسین (دَ) (اِ.) = دسینه : خُم شراب، سرکه و غیره . 1"} -{"line": "48222 دش (دُ) [ په . ] پیشوندی که در آغاز برخی واژه ها می آید و معنای بد و زشت می دهد. مانند: دشنام . 1"} -{"line": "48223 دشت ( دشت .) (اِ.) 1 - دستلاف . 2 - پیش مزد. 3 - (عا.) فروش اول هر کاسب . ؛ دشت کردن نخستین بار پول گرفتن، فروختن جنس اولین بار در هر روز. ؛ دشت کسی را کور کردن کنایه از: اولین بار فروش از او نسیه خریدن، موجب کسادی کار او شدن . 1"} -{"line": "48224 دشت (دَ) [ په . ] (اِ.) صحرا، زمین پهناور و ناهموار. 1"} -{"line": "48225 دشت بان (دَ) (ص مر. اِمر.) نگاهبان دشت، پاسبان کشتزار و مزرعه . 1"} -{"line": "48226 دشتان (دَ) [ په . ] (ص .) حالت زنی که دچار عادت ماهانه باشد، حایض . 1"} -{"line": "48227 دشتی (دَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به دشت ؛ صحرایی . 2 - نام یکی از آوازهای ایرانی . 1"} -{"line": "48228 دشخوار (دُ خا) [ په . ] (ص مر.) سخت، مشکل . 1"} -{"line": "48229 دشمن (دُ مَ) [ په . ] (اِ.) آن که بد فرد دیگری را خواهان است ؛ عدو. 1"} -{"line": "48230 دشمنی ( دشمنی .)(حامص .)1 - عداوت، خصومت . 2 - کر اهت، نفرت . 1"} -{"line": "48231 دشنام (دُ) (اِمر.) فحش، ناسزا. 1"} -{"line": "48232 دشنه (دَ یا د نِ) (اِ.) خنجر. 1"} -{"line": "48235 دشپیل (دُ) (اِمر.) = دشپل : غده، دژپیه . 1"} -{"line": "48236 دشک (دَ) (اِ.) 1 - رشتة تابیده که بر سوزن کشند. 2 - ریسمان خام . 1"} -{"line": "48237 دعا (دُ) [ ع . دعاء ] (اِمص .) نیایش، طلب حاجت از خدا. ج . ادعیه . 1"} -{"line": "48238 دعاب (دَ عّ) [ ع . ] (ص .) 1 - شوخی کننده، لاغ گوی . 2 - شوخ . 1"} -{"line": "48239 دعابه (دَ عّ ب یا بَ) [ ع . دعابة ] 1 - (مص ل .) مداعبت، شوخی کردن، لاغ گفتن . 2 - (اِمص .) شوخی . 1"} -{"line": "48240 دعات (دُ) [ ع . ] (ص .) جِ داعی . 1"} -{"line": "48241 دعام (د) [ ع . ] (اِ.) 1 - ستون، پایة چوب بست . 2 - بزرگ قوم، سروران ؛ ج . دعائم (دعایم ). 1"} -{"line": "48242 دعاوی (دَ) [ ع . ] (اِ.) جِ دعوی . 1 - ادعاها. 2 - مرافعه ها. 3 - اسباب، وسایل . 1"} -{"line": "48243 دعایم (دَ یِ) [ ع . دعائم ] (اِ.) جِ دعام و دعامه . 1 - ستون ها. 2 - بزرگان قوم، سروران . 1"} -{"line": "48244 دعب (دَ) [ ع . ] (ص .) شوخی، مزاح . 1"} -{"line": "48245 دعت (دَ عَّ) [ ع . دعة ] (اِ.) 1 - سکینه، راحت، خفض عیش . 2 - سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن . 1"} -{"line": "48246 دعج (دَ) [ ع . ] (اِمص .) سیاه چشمی . 1"} -{"line": "48247 دعوا (دَ) [ ع . دعوی ] (اِ.) پرخاش، دشمنی، زد و خورد. ؛ دعوا (دَ) ی حیدر و نعمتی مشاجرة خونین و طولانی و معمولاً بی هدف . 1"} -{"line": "48248 دعوت (دَ وَ) [ ع . دعوة ] (مص م .) خواندن، خواندن کسی به مهمانی یا جایی . 1"} -{"line": "48249 دعوی (دَ) [ ع . ] (مص م .) ادعا کردن، خواستن . 1"} -{"line": "48250 دعی (دَ) (ص .) پسر خوانده ؛ ج . ادعیاء 1"} -{"line": "48251 دغ (دَ) (ص .) داغ . 1"} -{"line": "48252 دغا (دَ) (ص .) 1 - ناراست، نادرست . 2 - سیم و زر ناخالص . 3 - دغل . 1"} -{"line": "48253 دغدغه (دَ غْ دَ غِ) [ ع . دغدغة ] (اِ.) نگرانی، بیم، تشویش . 1"} -{"line": "48254 دغسر (دَ سَ) (ص .) کچل . 1"} -{"line": "48255 دغل (دَ غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تغییر دادن چیزی برای گمراه ساختن خریدار. 2 - مکر و حیله . 1"} -{"line": "48256 دغل ( دغل .) [ ع . ] (ص .) مزور، حیله گر. 1"} -{"line": "48257 دغلی ( دغلی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - ناراستی، نادرستی . 2 - مکاری . 3 - حرامزادگی . 1"} -{"line": "48258 دغمسه (دَ مَ س ) (اِ.) گرفتاری، مشکلات . 1"} -{"line": "48259 دغول (دَ) (ص .) مکار، حیله گر. 1"} -{"line": "48260 دف (دَ فّ) [ معر. ] (اِ.) یکی از سازهای ضربی . ؛ دف کسی را تر کردن کنایه از: 1 - بی اثر کردن کار کسی . 2 - رسوا ساختن . 1"} -{"line": "48261 دفاتر (دَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ دفتر. 1"} -{"line": "48262 دفاع (د) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از دستبرد دشمن حفظ کردن . 2 - (مص م .) بازداشتن، پس زدن . 3 - پاسخ طرف مقابل در هر دعوی . 4 - جنگی که مسلمانان با کافران کنند برای جلوگیری از حملة آنان . 1"} -{"line": "48263 دفاین (دَ یِ) [ ع . دفائن ] (اِ.) جِدفینه ؛ اندوخته ها، گنجینه ها. 1"} -{"line": "48264 دفتر (دَ تَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - دستة کاغذ سفید ته دوزی شده به شکل کتاب که در آن مطلب نویسند. 2 - جایی که در آن کارهای اداری یا بازرگانی انجام گیرد. 3 - جزوه، کتاب . 1"} -{"line": "48265 دفتر معین [ ع . ] ( دفتر معین مُ) (اِمر.) از دفترهای تجارتی که در آن حساب ها به طور تفکیک در صفحه های جداگانه ثبت و نگه داری می شود. 1"} -{"line": "48266 دفتر کل ( دفتر کل کُ) (اِمر.) دفتری که هر مؤسسه بازرگانی باید آن را نگه داری و هر هفته لااقل یک بار داد و ستدش را با تفکیک موضوع در آن ثبت کند. 1"} -{"line": "48267 دفترخانه ( دفترخانه . نِ) [ معر . ] (اِمر.)اداره ای وابسته به ادارة ثبت که در آن اسناد انواع معاملات یا ازدواج وطلاق را ثبت کنند، دفتر اسناد رسمی، محضر. 1"} -{"line": "48268 دفتردار ( دفتردار .) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - کسی که مسئول نوشتن و تنظیم و نگه داری دفترهای یک مؤسسه است . 2 - مدیر یا صاحب دفترخانه . 1"} -{"line": "48269 دفترچه ( دفترچه . چِ) (اِمصغ .) دفتر کوچک . ؛ دفترچه پس انداز دفترچه ای که بانک یا مؤسسة مالی به هر دارندة حساب پس انداز می دهد و در آن مبلغ موجودی و دریافتی یا پرداختی را ثبت می کند. 1"} -{"line": "48270 دفتریار ( دفتریار .) (اِمر) یکی از کارمندان دفتر - خانه (دفتر اسناد رسمی ) که سمت معاونت دفترخانه را دارد. 1"} -{"line": "48271 دفته (دَ تِ) (اِ.) آلتی فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان پارچه هنگام بافتن پارچه آن را در دست گیرند و روی پود را می کوبند تا آن چه بافته شده جابه جا و محکم شود. 1"} -{"line": "48272 دفزک (دَ زَ) (ص .) 1 - گنده، ستبر. 2 - فربه . 1"} -{"line": "48273 دفع (دَ) [ ع . ] (مص م .)1 - پس زدن .2 - دور کردن . 1"} -{"line": "48274 دفعتاً (دَ عَ تَ نْ) [ ع . دفعة ] (ق .) ناگهان، یکباره . 1"} -{"line": "48275 دفعه (دَ عِ) [ ع . دفعة ] (ق .) بار، نوبت، مرحله . 1"} -{"line": "48276 دفق (دَ) [ ع . ] (مص م .) ریختن، ریزانیدن . 1"} -{"line": "48277 دفن (دَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به خاک سپردن مرده . 2 - پنهان کردن . 1"} -{"line": "48278 دفنوک (دَ) (اِ.) غاشیه، زین پوش . 1"} -{"line": "48279 دفیله (د) [ فر. ] (اِ.) رژه . 1"} -{"line": "48280 دفین (دَ) [ ع . ] (ص مف .) پنهان شده در زیر خاک، مدفون . 1"} -{"line": "48281 دفینه (دَ نِ) [ ع . دفینة ] (اِ.) گنج یا پولی که در زمین دفن کرده باشند. ج . دفاین . 1"} -{"line": "48282 دق (د ق یا قّ) [ ع . ] (ص .) 1 - باریک . 2 - اندک، کم . 1"} -{"line": "48283 دق (دَ) (اِ.) = دک : خواستن، سؤال کردن، گدایی کردن . 1"} -{"line": "51262 سبکسر ( سبکسر . سَ) (ص مر.) نک سبکبار. 1"} -{"line": "48284 دق (دَ قّ) [ ع . ] (مص م .) کوبیدن، کوفتن . 1"} -{"line": "48285 دق الباب (دَ قُّ لْ) (مص م .) بر در کوفتن . 1"} -{"line": "48286 دق دلی (د قِ د) (ص مر.) خشم ناشی از رنج و اندوه . 1"} -{"line": "48287 دق و لق (دَ قُّ لَ قُ) (ص مر.) 1 - خشک و خالی، بی آب و علف . 2 - بی موی . دغ و لغ و دک و لک نیز گویند. 1"} -{"line": "48288 دق کردن (د. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مردن، از غصه مردن . 1"} -{"line": "48289 دقاق (دَ قّ) [ ع . ] (اِ.) آردفروش . 1"} -{"line": "48290 دقاق (دُ) [ ع . ] 1 - (اِ.)باریکی . 2 - (ص .) باریک، دقیق . 3 - خرده ریز. 1"} -{"line": "48291 دقایق (دَ یِ) [ ع . دقائق ] (اِ.) جِ دقیقه . 1"} -{"line": "48292 دقت (د قَّ) [ ع . دقة ] (اِمص .) 1 - باریکی، نازکی . 2 - باریک بینی، نازک اندیشی . 1"} -{"line": "48293 دقل (دَ قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خرمای بد و پست . 2 - خرما. 1"} -{"line": "48294 دقمصه (دَ مَ ص یا صَ) (اِ.) (عا.) دردسر، موجب دردسر. 1"} -{"line": "48295 دقیق (دَ) [ ع . ] (ص .) 1 - باریک، نازک . 2 - خرد، کوچک . 1"} -{"line": "48296 دقیقه (دَ قِ یا قَ) [ ع . دقیقة ] (اِ.) 1 - یک ششم ساعت . 2 - نکته، نکته باریک . 3 - یک شصتم از یک درجه . ج . دقائق . 1"} -{"line": "48297 دقیقی (دَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به دقیق ؛ آردفروش . 1"} -{"line": "48298 دل (د) [ په . ] (اِ.) 1 - از اندام های درونی بدن جانداران که ماهیچه ای بوده و با حرکتی یکنواخت و پیاپی، خون را در بدن به گردش درمی آورد. 2 - (عا.) شکم . 3 - خاطر، ضمیر. 4 - دلیری، شهامت . ؛ دل دادن و قلوه گرفتن کنایه از: گرم گفتگوی دوستانه یا عاشقانه بودن . 1"} -{"line": "48299 دل (دَ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)ناز کردن . 2 - (اِ.) ناز، کرشمه . 3 - روش نیکو، سیرت نیک . 1"} -{"line": "48300 دل باختن (د. تَ) (مص ل .) شیفته شدن، عاشق شدن . 1"} -{"line": "48301 دل آشوب (د) (ص فا.) 1 - آن چه یا آن که موجب آشوب و ناراحتی گردد. 2 - درختی است که برگ های آن پنج شاخه است . 1"} -{"line": "48302 دل افگار (د. اَ) (ص مر.) آزرده، دلتنگ . 1"} -{"line": "48303 دل بستن (د. بَ تَ) (مص ل .) انس گرفتن، علاقمند شدن . 1"} -{"line": "48304 دل تنگ ( دل تنگ . تَ) (ص .) اندوهیگن، آزرده، ناخوشایند، افسرده . 1"} -{"line": "48305 دل تُنُک (د. تُ نُ) (ص .) کم حوصله، کم - ظرفیت . 1"} -{"line": "48306 دل جویی ( دل جویی .) (حامص .) 1 - تسلی . 2 - مهربانی، نوازش . 3 - مرغوبیت . 1"} -{"line": "48307 دل خراش ( دل خراش . خَ) (ص فا.) آن چه شخص را آزرده و رنجیده سازد. 1"} -{"line": "48308 دل خسته ( دل خسته . خَ تِ) (ص مر.) 1 - غمگین، اندوهناک . 2 - دل آزرده . 3 - بیمار. 1"} -{"line": "48309 دل خواه ( دل خواه . خا) (ص مف .) 1 - هرچیز که مطلوب باشد. 2 - آرزو. 1"} -{"line": "48310 دل دادن ( دل دادن . دَ) 1 - (مص ل .) عاشق شدن . 2 - توجه بسیار کردن . 3 - (مص م .) دلیر ساختن . 4 - دلداری دادن . 1"} -{"line": "48311 دل مرده ( د . مُ د)(ص مر.) افسرده، بی انگیزه . 1"} -{"line": "48312 دل نمودگی (د. نِ د)(اِمص .) شفقت، مهربانی . 1"} -{"line": "48313 دل و دماغ (د لُ دَ) (اِمر.) حوصله و شوق . ؛از دل و دماغ افتادن بی حوصله و دلسرد شدن . 1"} -{"line": "48314 دل پر (د پُ) (ص مر.) 1 - بسیار غمگین، اندوهگین . 2 - خشمگین، غضبناک . 1"} -{"line": "48315 دل پیچه (د. چِ) (اِمر.) 1 - احساس درد و پیچش در روده ها. 2 - اسهال، شکم روش . 1"} -{"line": "48316 دل کشیدن ( دل کشیدن . کِ دَ) (مص ل .) میل داشتن، جذب شدن . 1"} -{"line": "48317 دل کندن ( دل کندن . کَ دَ) (مص ل .) قطع علاقه کردن، ترک کردن . 1"} -{"line": "48318 دل گرفتن (د. گِ رِ تَ) (مص ل .) کنایه از: شجاع شدن، روحیه گرفتن . 1"} -{"line": "48319 دلار (دُ) [ انگ . ] (اِ.) واحد پول ایالات متحدة آمریکا. 1"} -{"line": "48320 دلارا (ی ) (د) (ص فا.) = دل آرا: 1 - کسی یا چیزی که سبب سرور و نشاط گردد. 2 - معشوق، زیبا، محبوب . 1"} -{"line": "48321 دلارام (د) (ص مر.) = دل آرام : 1 - آرامش - بخشندة دل . 2 - دلبر. 1"} -{"line": "48322 دلازار (د)(ص فا.) = دل آزار: 1 - آن چه موجب آزردن خاطر باشد. 2 - معشوق ستمگر. 3 - بی رحم . 1"} -{"line": "48323 دلال (دَ لّ) [ ع . ] (ص .) واسطه، واسطه در خرید و فروش . 1"} -{"line": "48324 دلال (دَ) [ ع . ] (اِ.) ناز، کرشمه . 1"} -{"line": "48325 دلالت (د لَ) [ ع . دلالة ] (مص م .) راهنمایی کردن، راه نمودن . 1"} -{"line": "48326 دلاله (دَ لَ یا لِ) [ ع . دلالة ] (ص .) زنی که برای مردان زن پیدا می کند. 1"} -{"line": "48327 دلام (د) (اِ.) 1 - نیزة کوتاه . 2 - مکر، فریب . 1"} -{"line": "48328 دلاور (د وَ) (ص مر.) = دل آور: 1 - دلیر، شجاع . 2 - جنگجو، غازی . 1"} -{"line": "48329 دلاویز (د) (ص فا. ص .) = دل آویز: 1 - مطلوب، مرغوب . 2 - خوشبو، معطر. 1"} -{"line": "48330 دلاک (دَ لّ) [ ع . ] (ص .)1 - کیسه کش . 2 - موی تراش، سلمانی . 1"} -{"line": "48331 دلایل (دَ یِ) [ ع . دلائل ] (اِ.) جِ دلالت . 1"} -{"line": "48332 دلب (دُ) [ ع . ] (اِ.) چنار. 1"} -{"line": "48333 دلباخته ( دلباخته . تِ) (ص .) عاشق، شیفته . 1"} -{"line": "48334 دلباز (د) (ص مر.) 1 - جای وسیع و باصفا. 2 - بلیغ، زبان آور. 3 - شبعده باز. 1"} -{"line": "48335 دلبر (د بَ) (ص فا.) محبوب، معشوق . 1"} -{"line": "48336 دلبری ( دلبری .) (حامص .) معشوقی، محبوبی . 1"} -{"line": "48337 دلبسته ( دلبسته . بَ تِ) (ص مف .) 1 - عاشق، شیدا. 2 - گرفتار، ستمکش . 1"} -{"line": "48338 دلبند ( دلبند . بَ) (ص مر.) عزیز، محبوب . 1"} -{"line": "51713 سرپیچی ( سرپیچی .) (حامص .) نافرمانی . 1"} -{"line": "48339 دلتا (د) [ فر. ] (اِ.) 1 - حرف چهارم از الفبای یونانی. 2- قطعه خاک جزیره مانندی به شکل مثلث در مصب رود که از مواد سیلابی و رسوبی تشکیل می شود. 1"} -{"line": "48340 دلخور ( دلخور . خُ) (ص مر.) رنجیده، ناراحت . 1"} -{"line": "48341 دلخوری ( دلخوری . خُ) (حامص .) رنجیدگی، آزردگی . 1"} -{"line": "48342 دلخوشکنک (د خُ کُ نَ) (اِمر.) آن چه که موقتاً مایة دلخوشی باشد ولی پایه و اساسی نداشته باشد. 1"} -{"line": "48343 دلخوشی ( دلخوشی . خُ) (حامص .) 1 - خوشحالی، شادمانی . 2 - خشنودی . 1"} -{"line": "48344 دلداده ( دلداده . د) (ص مف .) 1 - عاشق، دلباخته . 2 - علاقه مند، مشتاق . 1"} -{"line": "48345 دلدادگی ( دلدادگی . د) (حامص .) عاشق شدن . 1"} -{"line": "48346 دلدار ( دلدار .)(ص فا.)1 - معشوق .2 - دلیر، دلاور. 1"} -{"line": "48347 دلداری ( دلداری .) (حامص .) تسلی دادن، غم - خواری . 1"} -{"line": "48348 دلدل (دُ دُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خارپشت بزرگ تیرانداز. 2 - نام اسبی که امیر مصر به پیغمبر (ص ) هدیه داده بود. 1"} -{"line": "48349 دلریش ( د )(ص مر.)1 - آن که قلبش مجروح باشد. 2 - عاشق . 1"} -{"line": "48350 دلسرد ( دلسرد . سَ) (ص مر.) 1 - بی شوق، بی میل . 2 - مأیوس، ناامید. 1"} -{"line": "48351 دلشده ( دلشده . شُ د) (ص مف .) عاشق، دلباخته . 1"} -{"line": "48352 دلفین (دُ) [ یو. ] (اِ.) 1 - نوعی پستاندار دریایی بزرگ و بسیار باهوش . 2 - یکی از صورت های فلکی شمالی . 1"} -{"line": "48353 دلق (دَ لَ) [ معر دله . ] (اِ.) گربة صحرایی، دله . 1"} -{"line": "48354 دلق (دَ) [ ع . ] (اِ.) خرقه، جامة درویشان . 1"} -{"line": "48355 دلقک (دَ قَ) (اِ.) لوده، مسخره، کسی که با کارهای خنده آور مردم را بخنداند. در اصل مسخره ای بوده در دربار سلطان محمود غزنوی که طلخک نامیده می شد. 1"} -{"line": "48356 دلمل (دُ مُ) (اِ.) = درمل : 1 - غلة نارس . 2 - نخود و لوبیای سبز که هنوز در غلاف باشند. 1"} -{"line": "48357 دلمه (دُ مَ یا مِ) (اِ.) نوعی خوراک مرکب از برنج، گوشت چرخ کرده، لپه، سبزی مخصوص و غیره که در برگ مو، برگ کلم و غیره پیچند و پزند. 1"} -{"line": "48358 دلمه ( دلمه .) (اِ.) کیسة پولی که در جشن عروسی یا اعیاد سال به مهمان و مدعوان دهند. 1"} -{"line": "48359 دلمک (دُ مَ) (اِ.) = دلمه : شیری است که بعد از مایه زدن بسته شود، پنیرتر، دلمه . 1"} -{"line": "48360 دلنشین (د. نِ) (ص فا.) 1 - خوش آیند، آن چه در دل نشیند. 2 - مؤثر. 1"} -{"line": "48361 دلنگ (د لَ یا لِ) (ص .) آویخته . 1"} -{"line": "48362 دلنگان (د لَ) (ص .) نک دلنگ . 1"} -{"line": "48363 دله (دَ لَ یا لِ) (ص .) (عا.) 1 - چشم چران . 2 - هرزه، ولگرد. 1"} -{"line": "48364 دله ( دله .) (اِ.) ظرفی مانند کوزه، دبه . 1"} -{"line": "48365 دله دزد ( دله دزد . دُ)(ص مر.) دزد چیزهای بی - ارزش و کم بها. 1"} -{"line": "48366 دلهره (د هُ رِ) (اِ.) (عا.) اضطراب، نگرانی . 1"} -{"line": "48367 دلو (دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ظرف آبکشی، سطل . 2 - نام یازدهمین برج از برج های دوازده گانه منطقه البروج که خورشید در حرکت ظاهری خود در بهمن ماه در این برج دیده می شود. 1"} -{"line": "48368 دلواپس (د پَ) (ص مر.) (عا.) 1 - نگران، آشفته . 2 - چشم به راه . 1"} -{"line": "48369 دلپذیر ( دلپذیر . پَ)(ص مف .) 1 - مطبوع، پسندیده . 2 - مسلّم، یقین . 1"} -{"line": "48370 دلک (دَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به دست مالیدن، مالش دادن . 2 - (اِمص .) مالش . 1"} -{"line": "48371 دلکش (د. کَ) 1 - (ص فا.) دلپذیر، خوشایند. 2 - (اِ.) گوشه ای در دستگاه ماهور. 1"} -{"line": "48372 دلکو (د کُ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه قطع و وصل جریان برق است در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده : قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باتری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سرشمع هاست . که اولی به وسیلة پلاتین و دومی توسط چکش برق انجام می گیرد. 1"} -{"line": "48373 دلگرم ( دلگرم . گَ) (ص مر.) امیدوار، متکی . 1"} -{"line": "48374 دلگرمی ( دلگرمی . گَ)(حامص .) امیدواری، اعتماد. 1"} -{"line": "48375 دلگی (دَ لِ) (حامص .) (عا.) 1 - دله بودن . 2 - چشم چرانی، حیزی . 1"} -{"line": "48376 دلیجان (د) [ فر. ] (اِ.) کالسکة بزرگ برای حمل و نقل مسافر در قدیم . 1"} -{"line": "48377 دلیر (د) (ص .) 1 - دلاور. 2 - بی باک، گستاخ . 1"} -{"line": "48378 دلیری ( دلیری .)(حامص .) 1 - دلاوری، شجاعت . 2 - جرأت، جسارت . 1"} -{"line": "48379 دلیل (دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مرشد، راهنما. 2 - راه، طریق . 3 - جهت، سبب . 4 - آن چه که برای اثبات امری به کار برند. ج . ادلاء ادله . 1"} -{"line": "48380 دم (دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - نفس، هوایی که با نفس کشیدن به داخل ریه فرستاده می شود. 2 - لحظه، هنگام . 3 - کنار و لبة چیزی . 4 - دهان . 5 - کنایه از: نخوت و تکبر. 6 - بانگ، خروش . 7 - بوی، عطر. 1"} -{"line": "48381 دم ( دم .) [ ع . ] (اِ.) خون . ج . دماء. 1"} -{"line": "48423 دمدمی (دَ دَ) (ص نسب .) (عا.) کسی که هر آن عقیده اش تغییر می کند. 1"} -{"line": "48424 دمده (د مُ د) [ فر. ] (ص .) از مد افتاده . 1"} -{"line": "48425 دمر (دَ مَ) (ص .) (عا.) روی سینه و شکم دراز کشیده . 1"} -{"line": "48426 دمساز ( دمساز .) (ص فا.) 1 - همدم، همراز. 2 - موافق، سازگار. 1"} -{"line": "48427 دمش (دَ مِ) 1 - (اِ.) عمل دمیدن . 2 - (اِ.) نفس، دمام . 1"} -{"line": "48428 دمع (دَ) [ ع . ] (اِ.) = دمعه : اشک، سرشک . ج . دموع . 1"} -{"line": "48429 دمعه (دَ عِ یا عَ) [ ع . دمعة ] (اِ.) اشک، سرشک . 1"} -{"line": "48382 دم (دُ) [ په . ] (اِ.) = دنب : زایده ای است کم و بیش دراز که از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه به وجود آمده است . در جانوران چهارپا به شکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان به شکل پرهایی که در پایان بدن آن روییده . ؛ دم اسبی الف - نوعی بستن موی سر از پشت که شبیه دم اسب باشد. ب - باران شدید و مداوم . ؛ دم بر زمین زدن کنایه از: تسلیم شدن . ؛ دم گاوی به دست آوردن : کنایه از: وسیلة درآمد یا مقامی به دست آوردن . ؛ دم خروس کنایه از: نادرستی یا دروغگویی . ؛ با دم خود گردو شکستن کنایه از: نهایت شادمانی داشتن . 1"} -{"line": "48383 دم بخت (دَ مِ بَ) (ص مر.) دختری که زمان شوهر کردنش فرا رسیده . 1"} -{"line": "48384 دم بر زدن ( دم بر زدن . بَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - نفس تازه کردن، آسودن . 2 - حرف زدن . 1"} -{"line": "48385 دم برآوردن (دَ. بَ. وَ دَ) 1 - (مص ل .) تنفس . 2 - سخنن گفتن . 3 - (مص م .) نیست ونابود کردن . 1"} -{"line": "48386 دم بریده ( دُ . بُ د)(ص مف .) کنایه از: شخص زرنگ و آب زیر کاه . 1"} -{"line": "48387 دم جنبانک (دُ. جُ نَ) (اِمر.) پرنده ای است کوچک از راستة سبک بالان جزو گروه دندانی نوکان، خاکستری رنگ به اندازة گنجشک که غالباً در کنار آب می نشیند و دم خود را تکان می دهد. دمتک و دمسنجد و طرغلودیس و عصفورالشوک نیز گویند. 1"} -{"line": "48388 دم خوردن (دَ. خُ دَ) (مص ل .) فریب خوردن . 1"} -{"line": "48389 دم دادن ( دم دادن . دَ) (مص ل .) مغرور کردن . 1"} -{"line": "48390 دم در کشیدن ( دم در . دَ.کِ دَ) (مص ل .) 1 - سکوت کردن، خاموش شدن . 2 - مردن، نفس بند آمدن . 1"} -{"line": "48391 دم زدن (دَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - نفس کشیدن، نفس تازه کردن . 2 - حرف زدن . 3 - ادعا کردن . 4 - کنایه از: تأخیر کردن . 1"} -{"line": "48392 دم سرد ( دم سرد . سَ) (ص .) مأیوس، ناامید. 1"} -{"line": "48393 دم قیچی (دَ. قِ) (اِمر.) قطعه های کوچک اضافی که در جریان برش پارچه، کاغذ و مقوا و غیره به وجود می آید. 1"} -{"line": "48394 دم لابه (دُ ب) (اِمص .) تملق، چاپلوسی . دمن (دَ مَ) (اِ.) دامن . 1"} -{"line": "48395 دم و دستگاه (دَ مُ دَ) (اِمر.) هیبت، جلال، شکوه . 1"} -{"line": "48396 دم پخت (دَ پُ) (اِمر.) نک دمپختک . 1"} -{"line": "48397 دم کردن (دَ. کَ دَ) 1 - (مص ل .) اشباع شدن مکانی از بخار به طوری که تنفس در آن مشکل باشد. 2 - (مص م .) چای، قهوه و مانند آن را در قوری دارای آب گرم کردن بطوری که طعم مطبوعی یا بد؛ جوشاندن چای و مانند آن . 3 - برنج را پس از آبکش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ آتش ریختن تا آب خشک گردد و برنچ بپزد. 1"} -{"line": "48398 دم کرده (دَ. کَ د) (اِمر.) هر نوع محلول دارویی گیاهی که از ریختن در آب جوش حاصل می شود. 1"} -{"line": "48399 دم کل (دُ. کُ) (ص مر.) 1 - کوتاه دم . 2 - بی دم . 1"} -{"line": "48400 دم کلفت (دُ. کُ لُ) (ص مر.) (عا.) 1 - پول دار، ثروتمند. 2 - مرد معتبر، بااعتبار. 1"} -{"line": "48401 دم گاو (دُ مِ) (اِمر.) گاودم، دوال و تسمه ای که آن را به شکل دم گاو تابند و مانند تازیانه به کار برند. 1"} -{"line": "48402 دم گرفتن (دَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - هم آواز شدن . 2 - دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن . 1"} -{"line": "48403 دم گرگ (دُ مِ گُ) (اِ.) 1 - کنایه از: صبح کاذب . 2 - یکی از منازل قمر؛ شوله، دنبال گرگ، ذنب السرحان . 1"} -{"line": "48404 دما (دَ) (اِ.) اندازة گرمی یا سردی یک جسم بر حسب مقیاس های قراردادی . 1"} -{"line": "48405 دماء (د) [ ع . ] (اِ.) جِ دم ؛ خون ها. 1"} -{"line": "48406 دماثت (دَ ثَ) [ ع . دَماثَة ] (مص ل .) نرم خو شدن، نرم خویی . 1"} -{"line": "48407 دمادم (دَ دَ) (ق مر.) لبالب، لبریز. 1"} -{"line": "48408 دمادم (دَ دَیا دُ دُ) (ق مر.) پی درپی، لحظه به لحظه . 1"} -{"line": "48409 دمار (دَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تباه، هلاک . 2 - انتقام . 1"} -{"line": "48410 دماسنج (دَ. سَ) (اِ.) میزان الحراره، آلتی جهت اندازه گرفتن درجة حرارت . 1"} -{"line": "48411 دماغ (د یا دَ) [ ع . ] (اِ.) مغز سر. 1"} -{"line": "48412 دماغ (دَ) (اِ.) بینی . ؛ دماغ چاق بودن کنایه از: تندرست و خوشحال بودن . ؛از دماغ فیل افتادن کنایه از: خود را معتبر و والامقام پنداشتن، متکبر بودن . ؛ دماغ کسی سوختن کنایه از: ناکام و ناامید شدن . 1"} -{"line": "48413 دماغه (دَ غِ) (اِ.) 1 - هر چیز پیش آمده ای که شبیه دماغ باشد. 2 - پیش رفتگی خشکی در دریا. 1"} -{"line": "48414 دمامت (دَ مَ) [ ع . دمامَة ] (مص ل .) 1 - بدمنظر شدن . 2 - زشت رویی . 1"} -{"line": "48415 دمامه (دَ مَ یا مِ) (اِ.) نقاره، کوس . 1"} -{"line": "48416 دمان (دَ) (ص .) خروشنده، غرنده . 1"} -{"line": "48417 دماگوژی (د گُ ژِ) [ فر . ] (اِ.) این واژه از اصل یونانی «دماگوگیا» به معنای «رهبری مردم » گرفته شده است اما رفته رفته در زبان سیاسی امروز معنای عوام فریبی و مردم - فریبی به خود گرفته است . 1"} -{"line": "48418 دمبدم (دَ ب یا بَ دَ) (ق مر.) لحظه به لحظه، دمادم . 1"} -{"line": "48419 دمبرگ (دُ بَ) (اِمر.) دنبالة باریکی که برگ را به ساقه پیوند دهد. 1"} -{"line": "48420 دمبل (دَ ب)(اِمر.)آلتی است که در ورزش های بدنی به خصوص زیبایی اندام به کار رود. 1"} -{"line": "48421 دمدمه (دَ دَ مِ) [ ع . دمدمة ] (اِ.) 1 - با خشم سخن گفتن . 2 - شهرت، آوازه . 3 - صدا، آواز. 4 - افسون، مکر. 1"} -{"line": "48422 دمدمه دادن ( دمدمه دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) افسون خواندن، سحر کردن . 1"} -{"line": "48430 دمغ (دَ مَ) [ ع . ] (ص .)(عا.)سرشکسته، شرمسار. 1"} -{"line": "48431 دمغازه (دُ ز) (اِ.) 1 - بیخ دم . 2 - استخوان میان دم جانور. 1"} -{"line": "48432 دمل (دُ مَ یا مَّ) [ ع . ] (اِ.) زخم عفونی شده روی پوست که ورم کرده و در آن چرک و خونابه باشد. 1"} -{"line": "48433 دمن (د مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ج . دمنه . 2 - در فارسی به معنای دشت و صحرا. 1"} -{"line": "48434 دمنده (دَ مَ د)(ص فا.)1 - فوت کننده .2 - وزنده، خروشنده . 3 - نمو کننده . 1"} -{"line": "48435 دمنه (د نِ) [ ع . دمنة ] (اِ.) 1 - آثار به جا مانده از خانه و آبادی . 2 - در فارسی به معنی دشت و صحرا. 1"} -{"line": "48436 دمه ( دمه .) (اِ.) لبة چیزی مانند دم تیغ . 1"} -{"line": "48437 دمه ( دمه .) (اِ.) دم آهنگری . 1"} -{"line": "48438 دمه (دَ مِ) (اِ.) باد سخت با برف و سرما. 1"} -{"line": "48439 دمور (دُ) [ ع . ] (اِمص .) تباهی، هلاکت . 1"} -{"line": "48440 دموکرات (د مُ) [ فر. ] (ص .) طرفدار حکومت دمکراسی . 1"} -{"line": "48441 دموکراتیک (د مُ) [ فر. ] (ص نسب .) منسوب به دموکراسی . 1"} -{"line": "48442 دموکراسی (د مُ) [ فر. ] (اِمر.) حکومت مردم بر مردم، حکومتی که در آن دولتمردان از طریق مردم یا نمایندگان مردم انتخاب می شوند. 1"} -{"line": "48443 دموی (دَمَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به دم، خونی . 1"} -{"line": "48444 دمپایی (دَ) (اِ.) 1 - کفش راحتی که در خانه به پا کنند. 2 - آن چه که دم پا یا دم در گسترند. 1"} -{"line": "48445 دمپختک (دَ پُ تَ) (اِمر.) برنجی که آبکشی نشده باشد و گاه به آن عدس، لوبیا، ماش یا باقلا بیفزایند. 1"} -{"line": "48446 دمکش (دَ کِ) (ص فا.) 1 - کمک آوازه خوان، کسی که پس از آوازه خوان دیگر آواز خواند تا او نفسی تازه کند. 2 - تشکچه ای که برای دم کشیدن برنج بر روی دیگ می گذارند. 1"} -{"line": "48447 دمگاه (دَ) (اِمر.) 1 - محل کار گذاشتن دم در کنار کوره . 2 - کوره، کوره زرگران و آهنگران و مسگران . 1"} -{"line": "48448 دمیدن (دَ دَ)(مص ل .)1 - فوت کردن در چیزی . 2 - وزیدن . 3 - روییدن، سر از خاک درآوردن . 4 - طلوع کردن . 5 - خروشیدن . 6 - خشمگین شدن . 1"} -{"line": "48449 دمیده (دَ د) (ص مف .) 1 - فوت کرده، پف کرده . 2 - وزیده . 3 - روییده . 4 - طلوع کرده . 1"} -{"line": "48450 دمیم (دَ مِ) [ ع . ] (ص .) بدمنظر، زشت رو. 1"} -{"line": "48451 دن ( دن .) (اِ.) فریاد و غوغای توأم با نشاط . 1"} -{"line": "48452 دن (دَ) [ ع . ] (اِ.) خم قیراندود که بزرگتر از سبو باشد. 1"} -{"line": "48453 دن ژوان (دُ ژُ) [ فر. ] (اِ.) کنایه از: کسی که به زن بارگی و جلب توجه زنان شهرت دارد. 1"} -{"line": "48454 دن کیشوت (دُ شُ) [ اسپا. ] (اِ.) کنایه از: کسی که دستخوش آرمان های غیرعملی و توهم - های پهلوانی است . 1"} -{"line": "48455 دنائت (دَ ئَ) [ ع . دنائة ] (اِمص .) پستی، نانجیبی . 1"} -{"line": "48456 دنان (دَ) (ص فا.) خرامان، رفتار از روی خرامیدن و ناز. 1"} -{"line": "48457 دنانیر (دَ) [ ع . ] (اِ.) ج . دینار. 1"} -{"line": "48458 دنب (دُ) (اِ.) دم . ؛ دنب کسی را در بشقاب گذاشتن به مسخره کسی را احترام کردن . 1"} -{"line": "48459 دنبال (دُ) (اِمر.) 1 - دم، دنب . 2 - عقب یا پس چیزی . 1"} -{"line": "48460 دنباله (دُ لِ) (اِمر.) 1 - دم . 2 - دم مانند، هر چیز شبیه به دم . 3 - پی، پس، پیرو، عقب . 4 - بقیة چیزی، پس مانده . 1"} -{"line": "48461 دنباله دار ( دنباله دار .) (ص فا.) 1 - هر چیز که دنباله و بقیه داشته باشد. 2 - هر چیز که دارای دم باشد. 1"} -{"line": "48462 دنبالچه ( دنبالچه . چِ) (اِمصغ .) آخرین استخوان مهره ای که در انسان از التیام چهار یا پنج مهره به وجود آمده . وجود این استخوان در انسان به جای دم در حیوانات می باشد. 1"} -{"line": "48463 دنبره (دَ بَ رِ) نک تنبور. 1"} -{"line": "48464 دنبلان (دُ بَ) (اِ.) بیضة چهارپایان حلال گوشت . 1"} -{"line": "48465 دنبلان (دُ بَ) (اِمر.)1 - خایة گوسفند. 2 - نوعی قارچ خوراکی . 1"} -{"line": "48466 دنبه (دُ ب) (اِ.) 1 - دمبه، جزیی از بدن گوسفند که به جای دم در انتهای خلفی تنة او آویخته و محتوی چربی است . 2 - پیه، چربی . ؛ دنبه گذار کردن نوعی رَمل و جادو برای از میان برداشتن یا آسیب رساندن به کسی . با دُنبه آدمکی درست می کردند و با نیت آسیب رساندن به آن شخص، آدمک را می سوزاندند. ؛ دنبه دادن کنایه از: فریب دادن، فریفتن . 1"} -{"line": "48467 دنج (د) (اِ.) (عا.) جای خلوت و آرام . 1"} -{"line": "48468 دنح (د) [ معر. عبر. اِرمی . دنحا ] (اِ.) روز ششم ماه کانون الا´خر روزة عید دنح مسیحیان است . گویند که یحیی بن زکریا، در این روز مسیح را در آب معمودیه به نهر اردن غسل تعمید داد. 1"} -{"line": "48469 دند (دَ) (ص .) احمق، کودن . 1"} -{"line": "48470 دند ( دند .) (اِ.) 1 - استخوان پهلو، دنده . 2 - دندان . 3 - افزاری است جولاهگان را و آن چوبی است دندانه دندانه به عرض پارچه ای که بافند و از هر دندانه تاری می گذرانند. 1"} -{"line": "48471 دندان (دَ) [ په . ] (اِ.) بخش سخت و محکم در دهان جانوران که عمل جویدن را انجام می دهد. ؛ دندان کسی گیر کردن کنایه از: عاشق یا خواهان شدن . ؛ دندان تیز کردن کنایه از: آماده یا خواستار به دست آوردن چیزی شدن . ؛ دندان روی جگر گذاشتن کنایه از: شکیبایی کردن . ؛ دندان کندن (کشیدن ) کنایه از: صرف نظر کردن، قطع علاقه کردن . 1"} -{"line": "48472 دندان آفریز ( دندان آفریز .) (اِمر.) نک دندان آپریش . 1"} -{"line": "48473 دندان آپریش ( دندان آپریش .) (اِمر.) خلال . 1"} -{"line": "48474 دندان زدن ( دندان زدن . زَ دَ) 1 - گزیدن . 2 - گاز زدن . 3 - (کن .) خصومت ورزیدن، کینه خواستن . 4 - (کن .) برابری کردن . 5 - (کن .) چسبیدن . 6 - میل کردن، طمع کردن . 1"} -{"line": "48475 دندان مزد ( دندان مزد . مُ) (اِمر.) پول یا جنسی که پس از اطعام مساکین به آنان دهند. 1"} -{"line": "48476 دندان نمودن ( دندان نمودن . نِ دَ)(مص ل .) خشم نشان دادن، ترسانیدن . 1"} -{"line": "48477 دندان نهادن ( دندان نهادن . نَ دَ) (مص م .) کنایه از: 1 - قبول کردن . 2 - رغبت نمودن . 3 - طمع بستن . 1"} -{"line": "48478 دندان پزشک ( دندان پزشک . پِ ز) (اِمر.)کسی که دندان رامعالجه کند، طبیب دندان . 1"} -{"line": "48479 دندان پزشکی ( دندان پزشکی . دندان پزشکی .) 1 - (حامص .) عمل و شغل دندان پزشک، طبابت دندان . 2 - (اِمر.) مطّب دندان پزشک . 1"} -{"line": "48480 دندان گرد ( دندان گرد . گِ) (ص مر.) حریص، سخت گیر در معامله، طمّاع . 1"} -{"line": "48481 دندانه (دَ نِ) (اِ.) هر چیز شبیه به دندان . 1"} -{"line": "48482 دندنه (دَ دَ نِ یا نَ) [ ع . دندنة ] 1 - (مص ل .) با خود سخن نرم گفتن .2 - (اِ.) صدای مگس و زنبور. 3 - سخن آهسته و زیر لبی که فهمیده نشود. 1"} -{"line": "48483 دنده (دَ د) (اِ.) 1 - هر یک از استخوان های خمیدة قفسة سینه که از پشت به مهره ها وصل می شود. 2 - وسیله ای برای حرکت یا تغییر دادن سرعت در اتومبیل . ؛ از دنده چپ بلند شدن کنایه از: سر حال نبودن . 1"} -{"line": "48484 دندیدن (دَ دَ) (مص ل .) غرغر کردن، زیر لب با خشم سخن گفتن . 1"} -{"line": "48485 دنس (دَ نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چرکین، پلید، ریمناک . 2 - زشت خوی، بد خلق ؛ ج . ادناس . 1"} -{"line": "48486 دنن (دَ نَ) (مص ل .) گوژپشت شدن، خمیده شدن . 1"} -{"line": "48487 دنه (دَ نِ یا نَ) (اِمص .) 1 - خوشحالی، شادی . 2 - زمزمة خوشحالی . 1"} -{"line": "48488 دنو (دُ نُ) [ ع . ] (مص ل .) نزدیک شدن، نزدیک بودن . 1"} -{"line": "48489 دنگ (دَ) (ص .) ابله، کودن . 1"} -{"line": "48490 دنگ (دَ یا د) (اِ.) دستگاه قالی کوبی . 1"} -{"line": "48491 دنگ و فنگ (دَ گُ فَ) (اِمر.) (عا.) 1 - رفت و آمد، بیا و برو. 2 - تجمل، جاه و جلال . 1"} -{"line": "48492 دنگ کسی گرفتن (دَ گِ کَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) (عا.) هوس بی موقع برای انجام کاری کردن . 1"} -{"line": "48493 دنگال (دَ) (ص .) وسیع، جادار. 1"} -{"line": "48494 دنگاله (دَ لِ) (اِمر.) قندیل، آبی که به علت سرمای زمستان، در هنگام چکیدن یخ زده باشد. 1"} -{"line": "48495 دنگل (دَ گَ یا گِ) (ص .) 1 - احمق، نادان . 2 - دیوث . 3 - بی اندام . 1"} -{"line": "48496 دنگل ( دنگل .) [ تر. ] (اِ.) = دنکل : اجتماع، گرد هم نشستن در مجلس . 1"} -{"line": "48497 دنگی (دَ) (ص نسب .) 1 - دنگ کوب . (هوا) 2 - با سر به طرف پایین رفتن هواپیما و مجدد بازگشتن (به وسیلة دستة فرمان ). 1"} -{"line": "48498 دنی (دَ یّ) [ ع . ] (ص .) پست، ضعیف . 1"} -{"line": "48499 دنیا (دُ) [ ع . ] (اِ.) جهانی که در آن هستیم، کرة زمین . ؛ دنیا را آب ببرد او را خواب می برد کنایه از: الف - به خواب سنگین فرو رفته است . ب - از همه چیز و همه کس غافل است . 1"} -{"line": "48500 دنیاوی (دُ) (ص نسب .) منسوب به دنیا؛ دنیایی . 1"} -{"line": "48501 دنیدن (دَ دَ) (مص ل .) خرامیدن، بانشاط راه رفتن . 1"} -{"line": "48502 دنیی (دُ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به دنیا، دنیوی . 1"} -{"line": "48503 ده (د) [ په . ] (اِ.) روستا، آبادی کوچک . 1"} -{"line": "48504 ده (دَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی پس از نه . 1"} -{"line": "48505 ده دلی (دَ د) (حامص .) تشویش، اضطراب . 1"} -{"line": "48506 ده دهی (دَ دَ) (ص نسب .) زر و سیم تمام عیار. 1"} -{"line": "48507 ده رگه (دَ رَ گِ) (ص مر.) (کن .) 1 - بسیار دلاور و شجاع . 2 - غیرتمند. 3 - کاری، کارآمد. 1"} -{"line": "48508 ده نه (دَ نُ) (اِ.) 1 - زیور و آرایش زنان . 2 - نقصان، کاهش . 3 - هر دو چیز که در کیفیت و کمیت به یکدیگر نزدیک باشد. 4 - عدد نود (90 = 9 * 10). تسعین . 1"} -{"line": "48509 ده ودار (د هُ) (اِمر.) داروگیر، کروفر. 1"} -{"line": "48510 ده وگیر (د هُ) (اِمر.) گیرودار، جنگ . 1"} -{"line": "48511 ده پنجی (دَ پَ) (ص نسب .) زر و سیمی که نصف آن با فلز دیگر مخلوط باشد. 1"} -{"line": "48512 ده کیا (د) (اِمر.) رئیس ده، دهخدا. 1"} -{"line": "48513 دهاء (دَ) [ ع . ] (اِمص .) زیرکی، هوشمندی . 1"} -{"line": "48514 دهات (دُ) [ ع . ] (ص .) جِ داهی ؛ زیرکان، هوشمندان . 1"} -{"line": "48515 دهاده (د د) (اِمر) زد و خورد، هیاهو. 1"} -{"line": "48516 دهار (د) (اِ.) 1 - شکاف کوه . 2 - دره . 1"} -{"line": "48517 دهاز (دَ) (اِ.) بانگ، فریاد. 1"} -{"line": "48518 دهاق (د) [ ع . ] (ص .) پر، لبریز. 1"} -{"line": "48519 دهاقین (دَ) [ معر. ] (اِ.) جِ دهقان ؛ دهقانان . 1"} -{"line": "48520 دهان (دَ) [ په . ] (اِ.) = دهن : قسمت مقدم و فوقانی لولة گوارشی که توسط لب ها به خارج باز می شود و در آن اندام های مختلف مانند دندان ها و زبان و غیره وجود دارد. غذا داخل آن می شود و پس از جویده شدن به وسیلة لولة مخصوصی وارد معده می گردد و همچنین صوت از آن خارج می شود. ؛ دهان خود را آب کشیدن کنایه از: استغفار کردن . 1"} -{"line": "48521 دهان (دَ هّ) [ ع . ] (ص .) روغن فروش . 1"} -{"line": "48522 دهان دره ( دهان دره . دَ رِ)(اِمص .) 1 - گشودن دهان به سبب غلبة خواب یا خماری یا تنبلی . 2 - خمیازه . 1"} -{"line": "48523 دهانه (دَ نِ) (اِمر.) 1 - لگام اسب . 2 - مدخل، ورودی . 1"} -{"line": "48524 دهباشی (دَ) [ فا - تر. ] (اِمر.) فرماندة ده سرباز. 1"} -{"line": "48525 دهخدا (ی ) (د خُ) (اِ.) کدخدا. 1"} -{"line": "48526 دهدار (د) (ص فا.) کدخدا. 1"} -{"line": "48527 دهر (دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روزگار، زمانه . 2 - عهد، دوره . 1"} -{"line": "48528 دهره (دَ رَ یا رِ) (اِ.) = داره . دهار: 1 - نوعی حربة دسته دار که دسته اش آهنین و سرش مانند داس است . 2 - داس . 3 - شمشیر کوچک دو د مه که سر آن مانند سر سنان باریک و تیز می باشد. 1"} -{"line": "48529 دهری (دَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) کسی که زمان را ازلی و ابدی می داند و همة حوادث را ناشی از زمان می داند، ملحد، طبیعی . 1"} -{"line": "48530 دهستان (د هِ) (اِمر.) مجموعة چند ده نزدیک به هم . 1"} -{"line": "48531 دهش (د هِ) [ په . ] (اِمص .) بخشش، کرم . 1"} -{"line": "48532 دهش (دَ هَ) [ ع . ] (اِ.) سطوت خاصی است که خرد محب را از جهت هیبت محبوب خود مصدوم کند. 1"} -{"line": "48533 دهشت (دَ شَ) (اِمص .)1 - سرگشتگی، حیرت . 2 - تعجب، شگفتی . 3 - اضطراب . 4 - ترس، خوف . («دَهَش » از عربی به معنی سرگشتگی، حیرت، سراسیمگی ). 1"} -{"line": "48534 دهشت انگیز ( دهشت انگیز . اَ) (ص فا.) ترس آور، وحشت انگیز. 1"} -{"line": "48535 دهشتناک ( د شَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) خوفناک، ترسناک . 1"} -{"line": "48536 دهق (دَ هَ) [ ع . ] (ص .) دو چوب که با آن ساق پا را شکنجه کنند. 1"} -{"line": "48537 دهقان (د) [ معر. ] (اِمر.) 1 - صاحب ده . 2 - کشاورز. 3 - روستایی . 4 - حافظ سنن و روایات ایرانی . ج . دهاقنه، دهاقین . 1"} -{"line": "48538 دهقنت (دَ قَ نَ) [ ع . دهقنة ] (اِمص .)1 - صاحب ده بودن، دهداری . 2 - ریاست ده، کدخدایی . 1"} -{"line": "48539 دهل (دُ هُ) (اِ.) طبل بزرگ، کوس . ؛ دهل دریده کنایه از: رسوا، مفتضح . 1"} -{"line": "48540 دهل زن ( دهل زن . زَ) (ص فا.) آن که دهل می نوازد. 1"} -{"line": "48541 دهلیز (د) [ معر. ] (اِمر.) راهرو، دالان، ج . دهالیز. 1"} -{"line": "48542 دهلیزی ( دهلیزی .) (ص نسب .) 1 - منسوب به دهلیز. 2 - سخن بی معنی، گفتار بی فایده . 1"} -{"line": "48543 دهم (دَ هُ) (ص .) عدد ترتیبی برای ده، در مرحلة ده، عاشر. 1"} -{"line": "48544 دهمین ( دهمین .) (ص نسب .) در مرحلة دهم، دهمی . 1"} -{"line": "48545 دهن (دُ هْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روغن . 2 - چربی . ج . ادهان . 1"} -{"line": "48546 دهن چاییدن (دَ هَ. دَ) (مص ل .) (عا.) کنایه از: از عهده برنیامدن، بی پاسخ گذاشتن . 1"} -{"line": "48547 دهناء (دَ) [ ع . ] (اِ.) بیابان، فلات . 1"} -{"line": "48548 دهه (دَ هِ) (اِمر.) 1 - ده واحد از چیزی . 2 - ده روز از ماه . 3 - هر ده سال . 1"} -{"line": "48549 دهور (دُ) [ ع . ] (اِ.) جِ دهر. 1"} -{"line": "48550 دهکده (د کَ د) (اِمر.) ده، قریه، روستا. 1"} -{"line": "48551 دهگان (د) (اَمر.) نک دهقان . 1"} -{"line": "48552 دهیاء (دَ هْ) [ ع . ] (ص .) سخت، شدید، بلای سخت . 1"} -{"line": "48553 دو چند (دُ. چَ) (ق مر.) مضاعف، دو برابر. 1"} -{"line": "48554 دو ( دو .) (اِمص .) راه رفتن به سرعت، دویدن . 1"} -{"line": "48555 دو زانو شدن (دُ. شُ دَ) (مص ل .) کنایه از: مؤدبانه نشستن در برابر کسی که مقام بالاتری دارد. مقابلِ مربع نشستن . 1"} -{"line": "48556 دو رنگ (دُ رَ) (ص مر.) 1 - هر چیزی که دارای دو رنگ باشد، ابلق . 2 - منافق، مزور. 1"} -{"line": "48557 دو (دُ)(اِ.)نوبت، نوبت بازی در قمار و مانند آن . 1"} -{"line": "48558 دو برادران (دُ. بَ دَ) (اِمر.) دو ستارة روشن که بر سینة دب اصغر است ؛ فرقدان . 1"} -{"line": "48559 دو به هم زن (دُ. ب. هَ. زَ) (ص مر.) فتنه گر. 1"} -{"line": "48560 دو به هم زنی ( دو به هم زنی .) (حامص .)ایجاد اختلاف و نزاع کردن . 1"} -{"line": "48561 دو تا (دُ) (ص مر.) دولا، خمیده . 1"} -{"line": "48562 دو ترکه ( دو ترکه . تَ کِ) (ق مر.) به صورت دو نفر که پشت سر یکدیگر و با هم بر اسب، دوچرخه یا موتور سوار شده اند. 1"} -{"line": "48563 دو خواهر (دُ خا هَ) (اِمر.) دو ستارة شعرای شامی و شعرای یمانی . 1"} -{"line": "48564 دو دل (دُ. د) (ص مر.) مردد، بی ثبات . 1"} -{"line": "48565 دو دلی ( دو دلی .) (حامص .) شک و تردید. 1"} -{"line": "48566 دو پهلو (دُ. پَ) (ص مر.) کنایه از: دارای دو مفهوم متفاوت . 1"} -{"line": "48567 دوآتشه ( دوآتشه . تَ ش ) (ص .) 1 - دو بار پخته شده یا در معرض آتش قرار گرفته . 2 - کاملاً برشته . 3 - دو بار تقطیر شده : عرق دو آتشه . 4 - تند و افراطی . 1"} -{"line": "48568 دوئل (دُ ئِ) [ فر . ] (اِ.) جنگ تن به تن بین دو تن به تلافی توهین و اعادة حیثیت . 1"} -{"line": "48569 دوا (دَ) [ ع . دواء ] (اِ.) 1 - دارو. ج . ادویه . 2 - (عا.) مواد مخدر. 1"} -{"line": "48570 دواب (دَ بْ یا بّ) [ ع . ] (اِ.) جِ دابه ؛ چهارپایان، حیوانات بارکش . 1"} -{"line": "48571 دوات (دَ) [ ع . ] (اِ.) ظرفی که در آن مرکب ریزند. 1"} -{"line": "48572 دواتگر (دَ گَ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - کسی که دوات می سازد؛ دویت گر. 2 - کسی که سماور و سینی و ظروف دیگر سازد. 3 - کسی که اشیاء فلزی را لحیم کند. 1"} -{"line": "48573 دواج (دَ) [ طبر. ] (اِ.) لحاف، روانداز. 1"} -{"line": "48574 دوادو (دَ دَ وْ) (ق مر) 1 - دوندگی . 2 - مجازاً سعی، کوشش . 1"} -{"line": "48575 دوار (دَ وّ) [ ع . ] (ص .) بسیار گردنده . 1"} -{"line": "48576 دوار (دَ یا دُ) [ ع . ] (اِ.) گردش سر، سرگیجه . 1"} -{"line": "48577 دواری (دَ) (اِ.) مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج «شیانی » بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت به وزن یک درهم ). 1"} -{"line": "48578 دوازده امامی ( دوازده . اِ) (اِمر.) مسلمان شیعه معتقد به امامت علی بن ابی طالب و یازده فرزند و فرزند زاده اش . 1"} -{"line": "48579 دوازده (دَ دَ) (اِ.) عدد اصلی میان یازده و سیزده . 1"} -{"line": "48580 دواعی (دَ) [ ع . ] (اِ.) جِ داعیه ؛ سبب ها، انگیزه ها. 1"} -{"line": "48581 دوال پا ( دوال .) (ص مر.) کسی که پاهایش لاغر و دراز مانند دوال باشد. 1"} -{"line": "48582 دوال (دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - تسمه . 2 - تازیانة چرمی . ؛ بر طبل کسی دوال زدن کنایه از: از شهرت کسی استفاده کردن . 1"} -{"line": "48583 دوالک (دَ لَ) (اِمصغ .) دوال کوچک و کوتاه . 1"} -{"line": "48584 دوالک باختن ( دوالک باختن . تَ) (مص ل .) حیله ورزیدن، مکر کردن . 1"} -{"line": "48585 دوالک باز ( دوالک باز .) (ص .) حیله گر. 1"} -{"line": "48586 دوالی (دَ) (ص .) 1 - (کن .) رام، اهلی . 2 - حیله گر، مکار. 3 - شعبده باز. 1"} -{"line": "48587 دوام (دَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پایداری، ثبات . 2 - استمرار، همیشگی . 1"} -{"line": "48588 دوان (دَ) (ص فا.) دونده، در حال دویدن . 1"} -{"line": "48589 دواندن (دَ دَ) (مص م .) دوانیدن . 1"} -{"line": "48590 دوانه (دَ نِ) (ق .) شتابان، دوان . 1"} -{"line": "48591 دوانیدن (دَ دَ) (مص م .) 1 - کسی یا جانوری را به دویدن واداشتن، اسب را به تاخت درآوردن . 2 - بیرون کردن . 1"} -{"line": "48592 دواهی (دَ) [ ع . ] (اِ.)جِ داهیه . 1 - کارهای سخت، امور عظیم . 2 - بلاها. 1"} -{"line": "48593 دواوین (دَ) [ معر. ] (اِ.) جِ دیوان . 1"} -{"line": "48594 دوایر (دَ یِ) [ ع . دوائر ] (اِ.) جِ دایره . 1"} -{"line": "48595 دوبال (دُ) [ قس . دوبل ] (اِ.) مکر، حیله . 1"} -{"line": "48596 دوبرجی (دُ بُ) (ص مر.) 1 - کبوتری که در کبوترخان مقیم نماند. 2 - کنایه از: زن بلهوس، روسپی . 1"} -{"line": "48597 دوبل (دُ بَ) (ص .) بی وفا. 1"} -{"line": "48598 دوبل (دَ یا دُ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خوک نر. 2 - خر کوچک اندام . 1"} -{"line": "48599 دوبل [ فر . ] (ص .) دو برابر، مضاعف . 1"} -{"line": "48600 دوبلاژ [ فر. ] (اِ.) برگرداندن مکالمة فیلم از زبانی به زبانی دیگر. 1"} -{"line": "48601 دوبله (بْ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - فیلم ترجمه شده، دوبلاژ. 2 - توقف اتومبیلی به موازات اتومبیل دیگر. 3 - به شکل دو برابر. 1"} -{"line": "48602 دوبلور (لُ) [ فر. ] (ص . اِ.) آن که در برگردان فیلم به زبان دیگر به جای هنرپیشة اصلی حرف می زند. 1"} -{"line": "48603 دوبلکس (لِ) [ ازفر. ] (ص .) 1 - دارای اتاق هایی در دو طبقه با یک پلکان داخلی . 2 - دارای دو واحد جداگانه در یک دستگاه که هر یک می تواند جداگانه به کار افتد. 1"} -{"line": "48604 دوبنده (دُ بَ د) (اِ.) لباس مخصوص کشتی به شکل شلوارکی متصل به بالاتنه ای رکابی . 1"} -{"line": "48605 دوبیتی (دُ ب) [ فا - ع . ] (ص نسب .) 1 - شعری دارای دو بیت یا چهار مصراع که مصراع های اول و دوم و چهارم دارای یک قافیه هستند. 2 - یکی از گوشه های چهارگاه . 1"} -{"line": "48606 دوبین (دُ) (ص فا.) لوچ، کسی که اشیاء را دوتا می بیند. 1"} -{"line": "48607 دوتخمه ( دوتخمه . تُ مِ) (ص مر.) 1 - هر گیاه و جانور که از دو جنس مختلف بوجود آمده باشد. 2 - مولودی که پدر او سیاه و مادرش سفید باشد یا بعکس ؛ دو تیره . 3 - حرامزاده، خشوک . 1"} -{"line": "48608 دوتهی ( دوتهی . تَ) (ص مر.) لباس آستر شده . 1"} -{"line": "48609 دوجین (دُ) [ فا - فر . ] (ق مر.) دوازده عدد از یک شی ء، بستة دوازده تایی . 1"} -{"line": "48610 دوحه (دَ حِ) [ ع . دوحة ] (اِ.) درخت بزرگ و پرشاخه . 1"} -{"line": "48611 دوخاتون (دُ) [ فا - تر. ] کنایه از: 1 - دو سیاهی چشم، م ردمک های چشم . 2 - آفتاب و ماه . 1"} -{"line": "48612 دوخت (مص مر.) دوختن . ؛ دوخت ُ دوز دوختن . 1"} -{"line": "48613 دوختن (تَ) [ په . ] 1 - دو تکه پارچه را به وسیلة سوزن و نخ به هم پیوستن . 3 - با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن . 1"} -{"line": "48614 دود [ په . ] (اِ.) جسمی تیره و بخاری شکل و شبیه ابر که به سبب سوخت اشیاء پدید آید و به هوا رود. ؛ دود از بینی برآمدن کنایه از: غمگین شدن، خشمگین شدن . ؛ دود از کنده بلند شدن کنایه از: از ریشه مایه گرفتن، از اصل بزرگتر سرچشمه گرفتن 1"} -{"line": "48615 دودآهنگ (هَ) (اِمر.) دودکش، تنوره . 1"} -{"line": "48616 دودمان (د) (اِمر.) خاندان، طایفه . 1"} -{"line": "48617 دوده (د) [ په . ] (اِمر.) 1 - دودمان . 2 - ماده ای سیاه و نرم که از دود مواد نفتی، حاصل شود. 1"} -{"line": "48618 دودوزه بازی کردن (دُ. ز. کَ دَ) (ص مر.) کنایه از: با هر دو طرف معامله یا مبارزه همدست شدن و هر دو را فریب دادن . 1"} -{"line": "48619 دودکش (کِ) (ص فا. اِ.) 1 - آن چه که دود را کشد. 2 - لوله و منفذی که دود از آن بالا رود مانند لوله مطبخ، حمام، بخاری و غیره . 1"} -{"line": "48620 دودگون (ص مر.) تیره، تار. 1"} -{"line": "48621 دور [ په . ] (ص .) آن چه از ما فاصله ای زمانی یا مکانی دارد. 1"} -{"line": "48622 دور (دُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - گردش . 2 - حرکت دورانی چیزی . 3 - نوبت . 4 - پیرامون، محیط . 5 - عصر، زمان . 1"} -{"line": "48623 دوراغ (اِ.) دوغ و ماستی که آب آن را کشیده باشند. 1"} -{"line": "48624 دوران (دَ وَ) [ ع . ] (اِمص .) گردش، چرخش . 1"} -{"line": "48625 دوران (دُ) (اِ.) روزگار، عهد، دوره، عصر. 1"} -{"line": "48626 دوراندیش (اَ) (اِ.) (ص فا.) 1 - عاقبت اندیش . 2 - محتاط . 1"} -{"line": "48831 دیمه (مِ یا مَ) (اِ.) روشنی، ضیاء. 1"} -{"line": "48627 دورباش (اِمر.) 1 - نیزه ای دوشاخه با چوبی جواهرنشان که در قدیم پیشاپیش شاهان می برده اند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را به کنار کشند. 2 - تبرزین . 1"} -{"line": "48628 دوربین (اِ.) نوعی وسیله برای گرفتن عکس یا فیلم برداری یا دیدن اجسام دور. 1"} -{"line": "48629 دوربین 1 - (ص فا.) عاقبت اندیش . 2 - نوعی بیماری چشم که شخص دور را بهتر می بیند. 1"} -{"line": "48630 دورنما (نَ) (ص فا.) (اِمر.) 1 - پردة نقاشی یا عکس که منظره ای دور رانشان دهد. 2 - منظره، چشم انداز. 1"} -{"line": "48631 دورنویس (نِ) (اِ.) نک فاکس . 1"} -{"line": "48632 دورنگار (نِ) (اِ.) نک فاکس . 1"} -{"line": "48633 دوره (دُ رِ) [ ع . دورة ] (اِمص .) مدت زمان معین . 1"} -{"line": "48634 دوره کردن ( دوره کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - درس را مرور کردن . 2 - محاصره کردن . 1"} -{"line": "48635 دورو (دُ) 1 - (ص .) دارای پشت و روی یکسان . 2 - (عا.) دارای رفتار ریاکارانه، منافق . 1"} -{"line": "48636 دورگه (دُ رَ گِ) (ص مر.) انسان یا جانوری که پدر و مادرش از دو نژاد باشند. 1"} -{"line": "48637 دورگیر (دُ یا دَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - ساقی . 2 - میخواره . 3 - کنایه از: پادشاه . 1"} -{"line": "48638 دوری (دُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) دورانی . 2 - (اِمر.) بشقاب بزرگ مقعر. 1"} -{"line": "48639 دوز (ری . اِفا.) 1 - در ترکیب به معنی «دوزنده » می آید: 2 - (عا.) کلک، حقه بازی ؛ دوز ُ کلک حقه بازی و تقلب . 1"} -{"line": "48640 دوز و کلک (زُ کَ لَ) (اِمر.) (عا.) حیله، توطئه . 1"} -{"line": "48641 دوز چیدن (دَ) (مص ل .) توطئه چیدن، کَلَک زدن . 1"} -{"line": "48642 دوزخ (زَ) [ په . ] (اِمر.) جهنم . 1"} -{"line": "48643 دوزکومی (حامص .) (عا.) نک دوستکامی . 1"} -{"line": "48644 دوس (دُ یا دَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پامال کردن چیزی را. 2 - پست کردن . 3 - صیقل دادن (شمیشر و جز آن ). 4 - زدودن . 5 - (اِمص .) پستی، خواری . 1"} -{"line": "48645 دوسانیدن (دَ)(مص م .) 1 - چسبانیدن . 2 - خود را به کسی وابستن . 1"} -{"line": "48646 دوست (ص .) 1 - یار، همدم . 2 - عاشق . 3 - معشوق . 1"} -{"line": "48647 دوستاق بان [ تر - فا. ] (ص مر.) زندانبان . 1"} -{"line": "48648 دوستدار (ص مر.) یار مهربان، دوست موافق . 1"} -{"line": "48649 دوستکام (ص مر.) 1 - یار مهربان . 2 - معشوق . 1"} -{"line": "48650 دوستکامی (اِ.) ظرف بزرگ مسی پایه دار که در آن شراب یا نوشیدنی ریخته در مجالس می گذارند. 1"} -{"line": "48651 دوستکامی (حامص .) با دوستان یا به یاد ایشان شراب خوردن . 1"} -{"line": "48652 دوستگان (تَ) (اِ.) معشوق . 1"} -{"line": "48653 دوسره (دُ سَ رِ) (ص مر.) دو طرفه، دو جهتی : بلیط دو طرفه . 1"} -{"line": "48654 دوسنده (سَ د) (ص فا.) 1 - چسبناک، چسبنده . 2 - زمینِ لیز. 1"} -{"line": "48655 دوسیدن (دَ)(مص ل .)چسبیدن، چسبیدن برای مکیدن . 1"} -{"line": "48656 دوسیه (دُ س یِ) [ فر. ] (اِ.) پرونده . 1"} -{"line": "48657 دوش [ په . ] (اِ.) کتف، شانه . 1"} -{"line": "48658 دوش [ په . ] (ق .) شب گذشته . 1"} -{"line": "48659 دوش (اِ.) آلتی مشبک مانند سر آب پاش که در گرمابه به شیر آب بندند و در زیر آن شستشو کنند. ؛ دوش گرفتن : حمام کردن . 1"} -{"line": "48660 دوشا 1 - (ص فا.) دوشنده . 2 - (ص .) قابلِ دوشیدن . 3 - هر حیوانی که شیر دهد. 1"} -{"line": "48661 دوشاب (اِمر.) 1 - انگور. 2 - شیرة انگور. 1"} -{"line": "48662 دوشس (ش ) [ فر. ] (اِ.) زن دوگ . 1"} -{"line": "48663 دوشنبه (دُ شَ ب) [ فا - عبر. ] (اِمر.) روز سوم از ایام هفته . 1"} -{"line": "48664 دوشه (ش ) (اِمر.) ظرفی که در آن شیر بدوشند. 1"} -{"line": "48665 دوشک (شَ) [ تر. ] (اِ.) توشک، تشک . 1"} -{"line": "48666 دوشیدن (دَ) [ په . ] (مص م .) بیرون آوردن شیر از پستان . 1"} -{"line": "48667 دوشیزه (ز) (اِمصغ .) دختر، دختر شوهر نکرده . 1"} -{"line": "48668 دوشین (ش ) (ص نسب .) دیشبی . 1"} -{"line": "48669 دوغ (اِ.) ماستی که در آن آب ریخته و به هم زده باشند. ؛ دوغ ُ دوشاب برای کسی فرق نداشتن کنایه از: خوب و بد را تمیز ندادن . 1"} -{"line": "48670 دوغاب (اِمر.) 1 - آب دوغ . 2 - هر چیزی که در آن آب ریزند تا همچون دوغ سفید و آبکی شود. 3 - آب مخلوط با آهک که با آن دیوارها را رنگ کنند. 1"} -{"line": "48671 دوغبا (اِمر.) آشی که در آن ماست ریزند، آش ماست . 1"} -{"line": "48672 دوغو (اِمر.) ته نشستی که پس از گداختن روغن و کره در ته ظرف باقی ماند. 1"} -{"line": "48673 دوقلو (دُ) [ تر. ] (ص مر.) = دوغلو: دو کودک که همزمان از یک شکم زاییده شوند. 1"} -{"line": "48674 دول (دَ وَ) (اِ.) (عا.) مماطله، تأخیر در اجرای امری . 1"} -{"line": "48675 دول (دُ) (اِ.) 1 - ظرف چرمین یا فلزی که با آن آب کشند. 2 - ظرفی که در آن شیر دوشند. 3 - سبد. 4 - برج دلو. 5 - (کن .) آلت رجولیت . 1"} -{"line": "48676 دول (دُ وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ دولت . 1"} -{"line": "48677 دولاب (اِمر.) 1 - چرخ چوبی با ریسمان و سطل که به وسیلة آن از چاه آب کشند. 2 - گنجة کوچک دردار که توی دیوار درست کنند. 1"} -{"line": "48678 دولت ( دولت .) [ ع . ] (اِ.) 1 - حکومت، سلطنت، هیئت وزیران . 2 - سعادت، طالع . 3 - جاه، مکنت . 4 - مدد، کمک . 1"} -{"line": "48679 دولت (دُ لَ) [ ع . دولة ] (اِمص .) 1 - گردش خوشبختی و ثروت و دارایی از شخصی به شخص دیگری . 2 - نیکبختی، خوش اقبالی . 1"} -{"line": "48680 دولتخواه ( دولتخواه . خا) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - طرفدار حکومت . 2 - خیراندیش، خیرخواه . 1"} -{"line": "52686 سیه کار (یَ) (ص .) نک سیاهکار. 1"} -{"line": "48681 دولتمند ( دولتمند . مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)1 - خوشبخت سعادتمند. 2 - توانگر، ثروتمند. 1"} -{"line": "48682 دولتی (دُ لَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - وابسته به حکومت، قدرتمند. 2 - سعادتمند. 1"} -{"line": "48683 دولچه (چِ یا چَ) (اِمصغ .) دول کوچک، ظرف آب (اعم از بلوری، چینی و مسی ) پارچ . 1"} -{"line": "48684 دولک (دُ لَ) (اِ.) چوب بزرگ در بازی «الک دولک »؛ مق . الک . 1"} -{"line": "48685 دوما [ روس . ] (اِ.)مجلس نمایندگان ملت در کشور روسیه . 1"} -{"line": "48686 دومان [ مغ . دومن ] (اِمر.) طوفان . 1"} -{"line": "48687 دومیخ (دُ) (اِمر.) کنایه از: قطب شمال و قطب جنوب ؛ قطبین . 1"} -{"line": "48688 دومینو (دُ نُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی به وسیلة مهره . 1"} -{"line": "48689 دون (ص .) فرومایه، پست . 1"} -{"line": "48690 دون (ق .) پایین، فرود. 1"} -{"line": "48691 دونگ (دَ وَ) (اِ.) (عا.) دروغ، نیرنگ . 1"} -{"line": "48692 دوومیدانی (دُ. وَ مِ) (اِمر.) مسابقه ورزشی شامل چند رشته مانند: اقسام دو، پرش و پرتاب . 1"} -{"line": "48693 دوپینگ (دُ) [ انگ . ] (اِ.) استفادة ورزشکار از داروی نیروزا و تقویتی پیش از شرکت در مسابقه، زورافزای (فره ). 1"} -{"line": "48694 دوپیکر ( دوپیکر . پِ کَ) (اِ.) جوزا، سومین برج از برج های دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود در خردادماه در این برج دیده می شود. 1"} -{"line": "48695 دوچرخه (دُ چَ خِ) (اِمر.) نوعی وسیلة نقلیه دارای دو چرخ یکی در عقب و یکی در جلو، و دو رکاب و یک زنجیر که با فشار رکاب به وسیلة پا زنجیر به گردش در می آید و در نتیجه این وسیله به حرکت درمی آید . 1"} -{"line": "48696 دوک (اِ.) آلتی که با آن نخ ریسند. 1"} -{"line": "48697 دوک [ فر. ] (اِ.) یکی از القاب اشراف اروپا. 1"} -{"line": "48698 دوکارد (دُ) (اِمر.) مقراض، جلمان . 1"} -{"line": "48699 دوگانه (دُ نِ) (اِ.) دو جام شراب که پیاپی خورند. 1"} -{"line": "48700 دوگاه (دُ) (اِمر.) اولین شعبه از شعب بیست و چهارگانة موسیقی است و آن از اسامی دساتین است که پارسیان نهاده اند. 1"} -{"line": "48701 دوی (دَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مریض، ناخوش . 2 - آن که ملازم مکانش باشد. 3 - آن چه باطنش فاسد باشد. مکان دوی : 1 - ناموافق برای صحت بدن . 2 - مکار، حیله گر. 1"} -{"line": "48702 دویدن (دَ دَ) [ په . ] (مص ل .) رفتن به تعجیل، شتابان تاختن . 1"} -{"line": "48703 دویک (دُ یَ) (اِمر.) 1 - کنایه از: دم آخر مردن . 2 - بحر سوم از هفده بحر اصول موسیقی . 3 - نشان دادن هر یک از دو طاس یک خال را در بازی تخته نرد. 1"} -{"line": "48704 دّر یتیم (دُ رِّ یَ) [ ع . ] (ص مر.) گوهر نایاب و یگانه . 1"} -{"line": "48705 دپارتمان (د تِ) [ فر. ] (اِ.) بخش سازمان یافتة اداری، بخش یا قسمتی از یک مؤسسه (فره ). 1"} -{"line": "48706 دپو (د پُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - انبار اجناس، مخزن . 2 - محل تجمع وسایل و افراد یا نیروها برای انجام کاری . 3 - کارگاه تعمیر و توقف لکوموتیو و نگه داری تجهیزات و انباشت پارسنگ، آمادگاه (فره ). 1"} -{"line": "48707 دچار (دُ) (اِ.) برخورد ناگهانی، تصادم ناگهانی . 1"} -{"line": "48708 دچار ( دچار .) (ص .) گرفتار، مبتلا. 1"} -{"line": "48709 دژ (د) = (اِ.) دز: حصار، قلعه . 1"} -{"line": "48710 دژ (دُ) [ په . ] پیشوندی که در آغاز کلمات به معنی بد و زشت آید: دژآگاه، دژخیم . 1"} -{"line": "48711 دژآباد ( دژآباد .) (ص مر.) خشمگین، غضبان . 1"} -{"line": "48712 دژآلود ( دژآلود .) (ص مف .) 1 - خشمگین . 2 - بدخُلق، تندخو. 1"} -{"line": "48713 دژآهنگ ( دژآهنگ . هَ) (ص مر.) نک دژآگاه . 1"} -{"line": "48714 دژآگاه ( دژآگاه .) (ص مر.) 1 - بَددل، بداندیش . 2 - بدخوی . 3 - به خشم آمده . 1"} -{"line": "48715 دژبان (د) (اِمر.) 1 - نگاهبان دژ، کوتوال . 2 - هر یک از افراد دژبانی . 1"} -{"line": "48716 دژبانی ( دژبانی .)(حامص .)نگاهبانی دژ، کوتوالی . 1"} -{"line": "48717 دژبانی ( دژبانی .)(اِمر.) بخشی کوچکی از سازمان ارتش که وظیفة مراقبت از اعمال افسران و سربازان را به عهده دارد. 1"} -{"line": "48718 دژبراز (دُ. بُ) (ص مر.) 1 - بدنما، نازیبا. 2 - زشت خو، خام طمع . 1"} -{"line": "48719 دژبرو ( دژبرو . بُ) (ص مر.) 1 - بدخو، زشت . 2 - خشم آلود، غضبناک . 1"} -{"line": "48720 دژخیم ( دژخیم .) (ص مر.) 1 - بدنهاد، زشتخو. 2 - جلاد، زندان بان . 1"} -{"line": "48721 دژدار ( دژدار .) (ص فا.) نگاهبان قلعه . 1"} -{"line": "48722 دژم (دُ ژَ) (ص مر.) 1 - افسرده، دلتنگ . 2 - خشمگین، آشفته . 1"} -{"line": "48723 دژمان (دُ) (ص مر.) متأسف، اندوهگین . 1"} -{"line": "48724 دژنام (دُ) (ص مر.) دشنام، فحش . 1"} -{"line": "48725 دژوان (دُ ژْ) (اِ.) دریغ، افسوس . 1"} -{"line": "48726 دژپسند ( دژپسند . پَ سَ)(ص فا.) بدپسند، دشوار - پسند. 1"} -{"line": "48727 دژپیه ( دژپیه . یِ) (اِمر.) غده های زیرپوستی . 1"} -{"line": "48728 دژک (دُ ژَ) (اِمصغ .) 1 - غده . 2 - آبله، تاول . 1"} -{"line": "48729 دژکام (دُ) (ص مر.) 1 - اندوهگین، تلخ کام . 2 - خشمگین . 3 - زاهد، پرهیزکار. 1"} -{"line": "48730 دک (دَ) (اِ.) گدا. 2 - (ص .) گدایی . 1"} -{"line": "48731 دک ( دک .) (اِ.) سر، رأس . 1"} -{"line": "48732 دک ( دک .) 1 - (اِ.) پی دیواری که چینه بر بالای آن نهند، پایه، بنیان . 2 - (ص .) محکم، استوار. 1"} -{"line": "48733 دک ( دک .) [ ع . ] (مص م .) 1 - ویران ساختن ساختمان و دیوار، کوبیدن . 2 - هموار ساختن پستی و بلندی زمین . 3 - دفع کردن . 1"} -{"line": "48734 دک زده (دَ زَ د) (ص مف .) کسی که ریش و سبیل و مژه و ابرو را تراشیده باشد؛ چار ضرب زده . 1"} -{"line": "48735 دک و پوز (دَ کُ پُ) (اِمر.) (عا.) سر و پوز، دک و دهان . 1"} -{"line": "48736 دک کردن (دَ. کَ دَ) (مص م .) (عا.) کسی را با ترفند از جایی راندن . 1"} -{"line": "48737 دکا گرم (د. گِ رَ) [ فر. ] (اِمر.) وزنی است معال ده گرم . 1"} -{"line": "48738 دکالیتر (د) [ فر. ] (اِمر.) مقیاسی است معادل ده لیتر. 1"} -{"line": "48739 دکان (دُ کّ) [ ع . ] (اِ.) مغازه، فروشگاه . ج . دکاکین . ؛درِ دکان کسی تخته شدن کنایه از: بازار کسی بی رونق شدن . 1"} -{"line": "48740 دکاکین (دَ) [ ع . ] (اِ.) جِ دکان . 1"} -{"line": "48741 دکتر (دُ تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - کسی که بالاترین مراحل علمی را طی کرده و در رشته ای به درجة اجتهاد رسیده باشد. 2 - پزشک، داروساز. 1"} -{"line": "48742 دکترا ( دکترا .) [ فر. ] (اِ.) درجة دکتری، اجتهاد. 1"} -{"line": "48743 دکترین (دُ تُ رِ یْ) [ فر. ] (اِ.) نظریه، فکر، اندیشه . 1"} -{"line": "48744 دکش (دَ کِ) (ص .) (عا.) سست و بلند قد (شخص ). 1"} -{"line": "48745 دکل (دَ کَ) (اِ.) 1 - تیر بلندی در عرشة کشتی که بادبان را بر آن نصب کنند. 2 - تیر بلند فلزی یا چوبی برای نگه داشتن چیزی در ارتفاع . 1"} -{"line": "48746 دکل ( دکل .) (ص .) = دگل : 1 - زمخت، گنده . 2 - امردی که ریش او تمام برنیامده باشد و دست و پای بزرگ و گنده داشته باشد. 1"} -{"line": "48747 دکلته (د کُ تِ) [ فر. ] (ص . اِ.) لباس زنانه که قسمت بالاتنة آن باز است . 1"} -{"line": "48748 دکلمه (د لَ مِ) [ فر. ] (اِ.) خواندن مطلبی با صدایی بلند و حالتی تأثیرگذار. 1"} -{"line": "48749 دکه (دَ ک ِّ یا ک َّ ) (اِ.) بز کوهی، تکه . 1"} -{"line": "48750 دکه ( دکه .) [ ع . دکة ] 1 - دکان کوچک . 2 - از ادات تمسخر و توهین . 1"} -{"line": "48751 دکور (د کُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مجموعة اشیاء و اثاثیه در صحنة نمایش و مانند آن . 2 - مجموعة وسایل و اثاثیة خانه . 1"} -{"line": "48752 دکوراسیون (د کُ یُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - عمل تزیین ص حنة نمایش یا سینما. 2 - منظرة یک صحنه . 1"} -{"line": "48753 دکوپاژ (د کُ) [ فر. ] (اِمص .) بخش بندی نماهای یک فیلمنامه و ذکر جزییات فنی فیلم . 1"} -{"line": "48754 دکیسه (دَ کّ س ) (ا ِ صت .) (عا.) از ادات تمسخر و توهین . 1"} -{"line": "48755 دگراندیش (د گَ اَ) (ص .) دارای اندیشة متفاوت با اندیشة حاکم بر جامعه . 1"} -{"line": "48756 دگردیسی (د گَ)(حامص .) بعضی دگرگونی ها در برخی حیوانات در طول مراحل رشد. 1"} -{"line": "48757 دگش (دَ گِ) [ تر. ] (اِ.) عوض کردن . 1"} -{"line": "48758 دگم (دُ) [ فر . ] (ص فا.) 1 - آن که متعصب در عقاید خود است . 2 - در سیاست در مورد کسانی به کار می رود که بدون دلیل و پایه و اساسی روی عقاید خود پافشاری می کنند. 1"} -{"line": "48759 دگمه (دُ مِ) (اِ.) = دکمه . تکمه : پولکی که روی بعضی از نقاط لباس جهت زیبایی و یا برای وصل کردن دو قسمت آن می دوزند. 1"} -{"line": "48760 دگنگ (دَ گَ نَ) (اِ.) نوعی چماق زرین که در زمان صفویه و قاجاریه، مأمورین تشریفات به دست می گرفتند. 1"} -{"line": "48761 دی (د یْ) (اِ.) 1 - دهمین ماه هر سال شمسی . 2 - نامِ روزهای هشتم، پانزدهم و بیست و سوم هر ماه شمسی . 1"} -{"line": "48762 دی ( د) [ په . ] (ق .) 1 - روز گذشته، دیروز. 2 - شب گذشته . 1"} -{"line": "48763 دی . وی . دی . [ انگ D.V.D . ] (اِ.) نوعی دیسک فشرده که با سیستم دیجیتال قابل ضبط و پخش است و تصاویر را با دقت بیشتری نشان می دهد. 1"} -{"line": "48764 دی به آذر (دَ. ب. ذَ) (اِمر.) نام روز هشتم از هر ماه شمسی . 1"} -{"line": "48765 دی به مهر (دَ. ب. مِ) (اِمر.) 1 - نامِ روز پانزدهم از هر ماه شمسی . 2 - جشنی که در روز پانزدهم ماه دی برپا می کنند. 1"} -{"line": "48766 دیابت (ب) [ فر. ] (اِ.) مرضی که به واسطة زیاد شدن مقدار قند خون تولید می گردد که موجب تشنگی مفرط و فزونی تولید پیشاب می شود، بیماری قند (فره ). 1"} -{"line": "48767 دیار (دَ یّ) [ ع . ] (اِ.) کس، کسی . 1"} -{"line": "48768 دیار ( دیار .) [ ع . ] (ص .) دیرنشین، ساکن دیر و صومعه . 1"} -{"line": "48769 دیار [ ع . ] (اِ.) 1 - خانه، محل، مسکن . 2 - شهر، قبیله . 1"} -{"line": "48770 دیافراگم [ فر. ] (اِ.) 1 - سوراخ جلو دوربین عکاسی که کوچک و بزرگ می شود، میان بند (فره ). 2 - حجاب حاجز، پردة دل، پردة بین دو سوراخ بینی . 1"} -{"line": "48771 دیالوگ (لُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - مکالمه، گفت و گوی دو جانبه . 2 - اثر ادبی که به صورت گفت و گو ارائه شود. 1"} -{"line": "48772 دیالکتیک (لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - روش بحث و مناظره . 2 - بحث، جدل . 1"} -{"line": "48773 دیان (دَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - قاضی . 2 - پاداش - دهنده، به حساب رسنده . 1"} -{"line": "48774 دیانت (نَ) [ ع . دیانة ] 1 - (اِمص .) دینداری . 2 - (اِ.) آیین خداپرستی . 1"} -{"line": "48775 دیبا [ په . ] (اِ.) پارچة ابریشمی رنگین . 1"} -{"line": "48776 دیباج [ معر. ] (اِ.) دیبا. 1"} -{"line": "48777 دیباجه (جِ) [ معر. دیباجه ] (اِ.) 1 - واحد دیباج . 2 - آغاز کتاب . 3 - مجموعة صحبت های بین شخصیت های یک نمایشنامه . 1"} -{"line": "48778 دیبادین (دَ یا د) (اِمر.) نک دَی به دین . 1"} -{"line": "48779 دیباچه (چِ) (اِ.) نک دیباجه . 1"} -{"line": "48780 دیبه (د بَ هْ) (اِ.) دیبا. 1"} -{"line": "48781 دیت (د یَ) [ ع . دیة ] (اِ.) دیه . 1"} -{"line": "48782 دیجور (دَ) [ ع . ] (ص .) سیاه، تاریک . 1"} -{"line": "48783 دیجیتال [ انگ . ] (ص .) ویژگی سیگنال یا دستگاهی که تغییرات ناپیوسته دارد و فقط می تواند دو مقدار داشته باشد، به صورت عدد یا رقم . مق آنالوگ . 1"} -{"line": "48784 دید (مص مر.) دیدن، رؤیت کردن . 1"} -{"line": "48785 دید (اِ.) 1 - بینایی، نظر. 2 - تخمین، حدس . 1"} -{"line": "48786 دید زدن (زَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - تخمین زدن قیمت چیزی، برآورد کردن حاصل زراعت . 2 - چشم چرانی . 1"} -{"line": "48787 دیدار [ په . ] (اِمص .)1 - دیدن، رؤیت . 2 - چهره، سیما. 3 - بصیرت، بینایی . 4 - (ص .) پدیدار، مریی . 5 - نظارت، مصلحت . 1"} -{"line": "48788 دیدن (دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - نگاه کردن . 2 - زیارت کردن . 3 - عیادت کردن . 4 - صلاح دانستن، مصلحت دیدن . 1"} -{"line": "48789 دیدن (دَ دَ) [ ع . دیدان ] (اِ.) خوی، عادت، روش . 1"} -{"line": "48790 دیده (د) 1 - (اِ.) چشم، عین . ج . دیدگان . 2 - (ص مف .) رؤیت شده، منظور. 3 - نگاه، نظر. 4 - مردمک چشم . ؛ دیده سپید کردن کنایه از: کور شدن از شدت چشم به راهی . (دیده بان ( دیده .) (ص مر.) = دیدبان) : 1 - مأموری که بالای دیدگاه ایستد و هرچه از دور بیند به مافوق خود خبر دهد. 2 - نگاهبان، قراول . 1"} -{"line": "48791 دیده بر کردن ( دیده بر کردن . بَ. کَ دَ)(مص ل .) چشم باز کردن، بیدار شدن . 1"} -{"line": "48792 دیدگاه (اِمر.) 1 - جای پاسبانی دیدبان . 2 - منظره، چشم انداز. 1"} -{"line": "48793 دیر (دَ یا د) [ معر. ] (اِ.) صومعه، محل عبادت راهبان مسیحی . ؛ دیر خراب آباد کنایه از: دنیا، جهان مادی . ؛ دیر مغان معبد زردشتیان . 1"} -{"line": "48794 دیرانی (دَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به دیر. 2 - دیرنشین . 1"} -{"line": "48795 دیرباز (ق مر.) زمان دور و دراز، زمان پیشین . 1"} -{"line": "48796 دیرمدار (مَ) (ص .) کهنه، قدیمی . 1"} -{"line": "48797 دیرند (رَ) (ق .) 1 - مدت دراز. 2 - بادوام . 1"} -{"line": "48798 دیرپای (ص فا.) پایدار، بادوام . 1"} -{"line": "48799 دیرک (رَ) (اِمصغ .) تیر بسیار بزرگ، تیرک . 1"} -{"line": "48800 دیرکرد (کَ) (مص مر.) = دیر کردن : عقب افتادن، تأخیر. 1"} -{"line": "48801 دیرگاه (ص مر.) 1 - زمان قدیم . 2 - دیروقت . 1"} -{"line": "48802 دیریاز (ص فا.) آن چه که مدتی دراز بکشد، کهن، قدیمی . 1"} -{"line": "48803 دیرین (ص نسب .) کهنه، قدیم . 1"} -{"line": "48804 دیرین شناسی (ش ) (اِمر.) فسیل شناسی . 1"} -{"line": "48805 دیرینه (نِ) (ص نسب .) دیرین . 1"} -{"line": "48806 دیز (اِ.) 1 - رنگِ اسب یا استر. 2 - شبیه، مانند. 3 - دژ، قلعه . 1"} -{"line": "48807 دیز (اِ.) = دیزی . دیزندان : نوعی دیگ و پاتیل . 1"} -{"line": "48808 دیز (یِ) (اِ.) یکی از علامات تغییردهنده که قبل از نوت ها گذاشته شود. این علامت صدای نوت را نیم پرده بالا برده آن را زیر می کند؛ مق . بم . 1"} -{"line": "48809 دیزاین [ انگ . ] (اِ.) 1 - طرح . 2 - طراحی . 1"} -{"line": "48810 دیزج (دَ زَ) (اِ.) دیزه . 1"} -{"line": "48811 دیزل (ز) [ آلما. ] (اِ.) دستگاه موتورهای روغنی که به وسیلة «دیزل » آلمانی اختراع گردیده و در آن ها انواع روغن و نفت را به جای بنزین به کار برند. 1"} -{"line": "48812 دیزندان (زَ) (اِمر.) سه پایه ای آهنین که دیگ مسین را بر بالای آن گذارند و طعام پزند. 1"} -{"line": "48813 دیزه (ز) (اِ.) 1 - رنگ، رنگ سیاه و کبود. 2 - اسبی که رنگش سیاه یا خاکستری باشد. دیزج و دیزک هم گفته شده . 1"} -{"line": "48814 دیزی (اِمر.) ظرف سفالین یا سنگی که در آن معمولاً آبگوشت پزند. 1"} -{"line": "48815 دیس (اِ.) رنگ، لون . 2 - شبیه، نظیر. 1"} -{"line": "48816 دیس پسوند شباهت و لیاقت : طاقدیس، تندیس . 1"} -{"line": "48817 دیسانتری (تِ) (اِ.) [ معر. ذوسنطاریا ] اسهال خونی . 1"} -{"line": "48818 دیسک [ فر. ] (اِ.) 1 - هر نوع صفحة گرد و تخت آهنین . 2 - صفحه ای گرد و غضروفی در میان مهره ها که جابه جایی آن ایجاد درد می کند. 3 - نوعی صفحة گرد با وزنی حدود دو کیلوگرم که در ورزش پرتاب دیسک از آن استفاده می کنند. 4 - حافظة جانبی کامپیوتر برای نگه داری سیستم ها و برنامه ها یا داده ها. 1"} -{"line": "48819 دیسکت (کِ) [ فر. ] (اِ.) صفحه ای از جنس پلاستیک با پوششی مغناطیسی برای ذخیرة اطلاعات در کامپیوتر. 1"} -{"line": "48820 دیسیپلین [ فر. ] (اِ.) انضباط، نظم و ترتیب . 1"} -{"line": "48821 دیشلمه (لَ مِ) [ تر. ] (ص مر.) چایی که شکر یا قند در آن حل نکرده باشند، قندپهلو. 1"} -{"line": "48822 دیفتری (تِ) [ فر. ] (اِ.) بیماری ای که در گلو پدید آید و حلق و حنجره و قصبة الریه را مبتلا کند. 1"} -{"line": "48823 دیفرانسیل (یِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاهی در اتومبیل که نیروی لازم را به چرخ ها منتقل می سازد. 2 - در ریاضی حاصل ضرب مشتق تابع در نمو متغیر مستقل . (فره ). 1"} -{"line": "48824 دیفروجس (جِ) (اِ.) نک دیفروغس . 1"} -{"line": "48825 دیفروغس (غِ) [ معر - یو. ] (اِ.) جسمی که پس از ذوب مس و طلا و نقره در ته کوره یا بوته باقی ماند. 1"} -{"line": "48826 دیلاق (د) [ تر. ] (عا.) 1 - قد بلند. 2 - مجازاً بی قابلیت . 1"} -{"line": "48827 دیلم (د لَ) (اِ.) 1 - دربان، زندانبان . 2 - غلام . 3 - نام ناحیه و قومی در گیلان . 1"} -{"line": "48828 دیلم ( دیلم .) (اِ.) میله ای آهنی برای سوراخ کردن دیوار یا حرکت دادن اجسام سنگین . 1"} -{"line": "48829 دیلماج (د) [ تر. ] (ص .) مترجم . 1"} -{"line": "48830 دیم (د) [ ع . دیمة ] (ص .) زراعتی که آن را آبیاری نکنند بلکه با آب باران سیراب شود. 1"} -{"line": "48832 دیمه ( دیمه .) (اِ.) کلیسا، معبد، بیعه . 1"} -{"line": "48833 دیمه ( دیمه .) [ ع . دیمة ] (اِ.) بارانی است که همیشه می آید در آرامش، بی رعد و برق یا درنگ می کند پنج شش روز؛ ج . دیَم، دَیم . 1"} -{"line": "48834 دیمومت (د یا دَ مَ) [ ع . دیمومة ] 1 - (مص ل .) همیشه بودن، خلود. 2 - (اِمص .) همیشگی، دوام . 1"} -{"line": "48835 دیمی (د) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - غله ای که فقط با آب باران نمو کرده باشد. 2 - (عا.) بی مطالعه، الکی، خود بار آمده . 1"} -{"line": "48836 دین (دَ یا د) [ ع . ] (اِ.) قرض، وام . ج . دیون . 1"} -{"line": "48837 دین [ په . ] (اِ.) 1 - آیین، کیش . 2 - راه، روش . 3 - نام روز بیست وچهارم از هر ماه شمسی و نیز نام یکی از ایزدان زردشتی که نگهبان همین روز می باشد. 1"} -{"line": "48838 دین دار (ص فا.) 1 - کسی که دارای دین و آیینی باشد، متدین . 2 - متدین به دین اسلام . 3 - متقی، با تقوی . 1"} -{"line": "48839 دین پژوه (پَ) 1 - (ص فا.) پژوهندة دین، جویندة دین . 2 - (اِمر.) روز پانزدهم از هر ماه ملکی . 1"} -{"line": "48840 دینار (اِ.) 1 - سکة طلا، مسکوک زر. 2 - واحد پول کنونی دولت عراق . 1"} -{"line": "48841 دیناری (ص نسب .) 1 - پارچه ای است ابریشمین . 2 - نوعی شراب لعلی . 1"} -{"line": "48842 دینام [ فر . ] (اِ.) دستگاهی که نیروی مکانیکی را به نیروی الکتریکی تبدیل کند و بالعکس . 1"} -{"line": "48843 دینامیت [ فر . ] (اِ.) ماده ای قابل انفجار مرکب از نیتروگلیسرین و ماده ای متخلخل که موجب انفجار می گردد. 1"} -{"line": "48844 دینامیک [ فر . ] (اِ.) 1 - پر از نیرو، متحرک، پویا. 2 - بخشی از علم مکانیک که حرکات را مورد مطالعه قرار می دهد، مبحث حرکت اجسام . 1"} -{"line": "48845 دینه (نِ) (ص نسب .) دیروزی، دیروزین . 1"} -{"line": "48846 دیه (د ه ْ ) (اِ.) ده، روستا. 1"} -{"line": "48847 دیه (د یِ ) [ ع . دیة . ] (اِ.) خونبها. 1"} -{"line": "48848 دیهول (اِ.) = داهول : تاج مرصع . 1"} -{"line": "48849 دیهیم (د) [ یو. ] (اِ.) 1 - تاج، کلاهِ زرنشان . 2 - نوعی از گل آذین مانند آذین خوشه ای که گل های آن در یک سطح قرار دارد. 1"} -{"line": "48850 دیو [ په . ] (اِ.) 1 - موجودی خیالی شبیه به انسان، اما بسیار تنومند و زشت دارای شاخ و دُم . 2 - ابلیس، شیطان . 1"} -{"line": "48851 دیوار [ په . ] (اِ.) 1 - جداری از سنگ، چوب، آجر و غیره که اطراف خانه، زمین و باغ و غیره به جهت محصور کردن و حفاظت آن بنا می کنند. 2 - حایل میان دو چیز. ؛ دیوار کسی کوتاه بودن کنایه از: زبون و ناتوان بودن . ؛ دیوار حاشا بلند بودن کنایه از: همه چیز را آسان انکار کردن . 1"} -{"line": "48852 دیوان (اِ.) 1 - مجموعة اشعار یک شاعر (به صورت کتاب ). 2 - وزارتخانه (در قدیم ). 3 - دفتر محاسبه . 4 - دولت . 5 - اداره (قدیم ). 6 - خزانه داری . ؛ دیوان سیاه کردن کنایه از: گناه کردن . 1"} -{"line": "48853 دیوان خانه (نِ) (اِمر.) عدلیه، دادگستری (صفویان و قاجاریان ). 1"} -{"line": "48854 دیوان نویس (نِ) (ص فا.) = دیوان - نویسنده : منشی دیوان . 1"} -{"line": "48855 دیوانه (نِ یا نَ) 1 - (ص مر.) همچون دیو، مانند دیوان . 2 - بی عقل، بی خرد، مجنون . ؛ دیوانه ء کسی بودن کنایه از: عاشق و بی قرار بودن کسی . 1"} -{"line": "48856 دیوانگی (نِ) (ص مر.) بی عقل، بی خرد. 1"} -{"line": "48857 دیوباد (اِمر.) 1 - گردباد. 2 - جنون، دیوانگی . 1"} -{"line": "48858 دیوث (دَ یّ) [ ع . ] (ص .) بی غیرت . 1"} -{"line": "48859 دیوجامه (مِ) (اِمر.) نوعی جامة خشن جنگی . 1"} -{"line": "48860 دیوجان (ص مر.) 1 - شیطان صفت . 2 - سخت جان . 3 - بی رحم . 1"} -{"line": "48861 دیود (یُ) [ فر. ] (اِ.) وسیله ای الکترونیکی برای یک طرفه کردن جریان الکتریکی . 1"} -{"line": "48862 دیودار (ص فا.) دیوانه، مصروع . 1"} -{"line": "48863 دیودل (د) (ص مر.) 1 - سیاه دل . 2 - شجاع، دلیر. 1"} -{"line": "48864 دیوسار (ص مر.) 1 - دیو مانند. 2 - (کنا .) بدخو، تندخو. 3 - زشت . 1"} -{"line": "48865 دیولاخ (اِمر.) 1 - جای دیو. 2 - جای دور و پَرت . 1"} -{"line": "48866 دیون (دُ) [ ع . ] (اِ.) جِ دین ؛ وام ها، قرض ها. 1"} -{"line": "48867 دیوه (وَ یا وِ) (اِ.) 1 - دیوک، زالو. 2 - کرم ابریشم . 1"} -{"line": "48868 دیوپا (اِمر.) عنکبوت بزرگ . 1"} -{"line": "48869 دیوچه (چِ) 1 - زالو. 2 - بیت، بید، حشره ای که پارچه های ابریشمی را می خورد و خراب می کند. 1"} -{"line": "48870 دیوک (وَ) (اِمصغ .) دیوچه، دیوِ کوچک . 1"} -{"line": "48871 دیوکلوچ (کُ) (ص مر.) کودک جن زده . 1"} -{"line": "48872 دیویزیون [ فر. ] (اِ.) واحدی نظامی، لشکر. 1"} -{"line": "48873 دیپرس (رِ) [ انگ . ] (اِمص .) فشار دادن، پایین فشردن، افسرده کردن، غمگین کردن . 1"} -{"line": "48874 دیپلم (لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - گواهی نامه (تحصیلی ). 2 - پروانه . 1"} -{"line": "48875 دیپلمات (لُ) [ فر. ] (اِمر.) سیاستمدار. 1"} -{"line": "48876 دیپلماتیک (لُ) [ فر. ] (ص مر.) مربوط به دیپلمات . 1"} -{"line": "48877 دیپلماسی (لُ) [ فر. ] (اِمر.) علم سیاست . 1"} -{"line": "48878 دیپلمه (لُ مِ) [ فر. ] (ص مر.) آن که دارای دیپلم است، دارندة گواهینامه . 1"} -{"line": "48879 دیپورت (پُ) [ انگ . ] (اِمص .) رفتار کردن، سلوک کردن، از کشور میزبان اخراج کردن . 1"} -{"line": "48880 دیک [ ع . ] (اِ.) خروس، خروه . 1"} -{"line": "48881 دیکتاتور (تُ) [ فر. ] (اِ.) خودرأی، مستبد. 1"} -{"line": "48882 دیکته (تِ) [ فر . ] (اِ.) مطلبی که کسی بخواند و دیگری بنویسد. 1"} -{"line": "48883 دیکسیونر (یُ نِ) [ فر. ] (اِ.) فرهنگ لغت . 1"} -{"line": "48884 دیگ [ په . ] (اِ.) ظرفی که در آن غذا پزند. ؛ دیگ را بار گذاشتن کنایه از: کار را شروع کردن . 1"} -{"line": "48885 دیگ افزار (اَ) (اِمر.) = دیگ اوزار. دیگ ابزار: داروهای خوشبویی که در دیگ خوراک پزی ریزند مانند فلفل، زردچوبه، زیره، قرنفل، دارچین، هل و غیره ؛ توابل . 1"} -{"line": "48886 دیگ جوش (اِمر.) نوعی آش کم بها که فقیران و معمولاً درویشان خانقاه خورند. ؛ دیگ جوش هم زدن کنایه از: وقت تلف کردن . 1"} -{"line": "48887 دیگ نهادن (نَ دَ) (مص ل .) 1 - نهادن دیگ بر روی آتش، دیگ بار کردن . 2 - (کن .) کر و فر و خودنمایی کردن، لاف زدن . 1"} -{"line": "48888 دیگ پختن (پُ تَ) (مص ل .) کنایه از: دربارة کسی فکر یا تصمیمی داشتن . 1"} -{"line": "48889 دیگدان (اِمر.)1 - جای گذاشتن دیگ، دیگپایه . 2 - سه پایه . 3 - اجاق، آتشدان . 1"} -{"line": "48890 دیگر (گَ) 1 - (ق .) علاوه بر این، باز. 2 - (ص .) شخص یا چیزی علاوه بر شخص و چیزی که پیشتر بیان کرده اند، غیر. 1"} -{"line": "48891 دیگرگون (گَ) (ص مر.) = دگرگون . دیگرگونه : 1 - رنگی دیگر. 2 - جور دیگر، طور دیگر، نوع دیگر. 3 - سرنگون، واژگون . 4 - مضطرب، شوریده . 1"} -{"line": "48892 دیگنیه (گِ نِ) (ق .) دیروزی، کهنه . 1"} -{"line": "48893 دیگپایه (یَ یا یِ) (اِمر.) 1 - سه پایة آهنین که دیگ را روی آن می گذارند. 2 - نامِ ستاره ای است در صورت فلکی چنگ رومی، نسرواقع . 1"} -{"line": "48894 دیگچه (چِ یا چَ) (اِمصغ .) دیگ کوچک . نوعی غذا که از شیر و برنج و گلاب و شکر به عنوان غذای نذری پزند و بین مستمندان تقسیم کنند. 1"} -{"line": "48895 ذ (حر.) یازدهمین حرف از الفبای فارسی، برابر با عدد 700 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "48896 ذؤابه (ذُ ب یا بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پیشانی . 2 - محل روییدن موی بر پیشانی . 3 - شریف و اعلای هر چیز. 4 - ارجمندی . 1"} -{"line": "48897 ذئب (ذ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گرگ . 2 - از صورت های فلکیِ جنوبی . ج . ذئاب، ذؤبان . 1"} -{"line": "48898 ذا [ ع . ] (اِ.) صاحب، خداوند، مالک . 1"} -{"line": "48899 ذابح (ب) [ ع . ] (اِفا.) سربرنده، ذبح کننده . 1"} -{"line": "48900 ذابل (ب) [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - پژمرده، پلاسیده . 2 - لاغر، نزار. 3 - خشک شده از عطش . 1"} -{"line": "48901 ذابه (ب) [ ع . ] (اِفا.) سربرنده، ذبح کننده . 1"} -{"line": "48902 ذات [ ع . ] 1 - (پش .) پیشوندی است به معنای صاحب، دارنده . مؤنثِ «ذو». 2 - (اِ.) حقیقت هر چیز.3 - فطرت، جبلت . ذات 4 - جسم . 5 - جوهر، گوهر. 1"} -{"line": "48903 ذات البروج (تُ لْ بُ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - دارندة برج ها، صاحب برج ها. 2 - در نجوم قدیم فلک هشتم محسوب می شده . 1"} -{"line": "48904 ذات البین ( ذات البین . بَ) [ ع . ] (اِمر.) آنچه میان دو کسی باشد از خوبی و بدی، شادی و اندوه . 1"} -{"line": "48905 ذات الجنب ( ذات الجنب . جَ) [ ع . ] (اِمر.) سینه پهلو، درد پهلو. 1"} -{"line": "48906 ذات الریه (تُ رّ یِ) [ ع . ذات الرئة ] (اِمر.) عفونت و التهاب در نسج ریه خصوصاً به وسیلة میکربی به نام پنوموکوک . 1"} -{"line": "48907 ذات الصدور (تُ صُّ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - افکار، اندیشه ها. 2 - حاجت ها. 1"} -{"line": "48908 ذات الکرسی (تُ لْ کُ) [ ع . ] (اِ.) خداوند کرسی، دارندة کرسی، نامِ یکی از صورت های فلکیِ دور قطبی و آن تصویر زنی است که روی صندلی نشسته است، و دارای 55 ستاره می باشد. 1"} -{"line": "48909 ذاتی [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به ذات، متعلق به ذات . 1"} -{"line": "48910 ذاخر [ ع . ] (اِفا.) مال اندوز، گنج نهنده . 1"} -{"line": "48911 ذال [ ع ] (اِ.) حرف نهم از الفبای عربی و حرف یازدهم از الفبای فارسی . 1"} -{"line": "48912 ذاهب (هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رونده، گذرنده . 2 - کوشنده . 1"} -{"line": "48913 ذاهل (هِ) [ ع . ] (اِفا.) فراموش کننده . 1"} -{"line": "48914 ذاکر (کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ذکرکننده، یادکننده . 2 - آن که ذکر مصیبت سیدالشهداء و اهل بیت را کند، روضه خوان . 1"} -{"line": "48915 ذایب (یِ) [ ع . ذائب ] (اِفا.) ذوب شونده، گدازان . 1"} -{"line": "48916 ذایع (یِ) [ ع . ذائع ] (اِفا. ص .) آشکار، فاش . 1"} -{"line": "48917 ذایق (یِ) [ ع . ذائق ] (اِفا.) چشنده، مزه گیرنده . 1"} -{"line": "48918 ذایقه (یِ قِ) [ ع . ذائقة ] (اِ.) حسی که به وسیلة آن طعم و مزة اغذیه و مواد دیگر درک می شود. 1"} -{"line": "48919 ذب (ذَ بّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) راندن، دفع کردن . 2 - (اِمص .) منع، دفع . 1"} -{"line": "48920 ذباب (ذُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مگس . 2 - زنبور. 1"} -{"line": "48921 ذباله (ذُ لِ) [ ع . ذبالة ] (اِ.) ج . ذبیل، آشغال . 1"} -{"line": "48922 ذباله (ذُ لَ) [ ع . ذبالة ] (اِ.) فتیلة شمع یا چراغ . 1"} -{"line": "48923 ذباله دان ( ذباله دان .) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که در آن آشغال ریزند. 1"} -{"line": "48924 ذبایح (ذَ یِ) [ ع . زبائح ] (اِ.) جِ ذبیحه ؛ سر بریده ها، بسمل کرده ها. 1"} -{"line": "48925 ذبح (ذ بْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بریدنِ سرِ گاو و گوسفند و مانند آن، بسمل کردن . 2 - خفه کردن، خبه کردن . 3 - پاره کردن . 4 - (ص .) ذبح شده، سر بریده . 1"} -{"line": "48926 ذبح (ذُ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گزر دشتی، زردک صحرایی . 2 - نوعی قارچ، قسمی سماورغ . 3 - گیاهی است شیرین و آن را گلی سرخ است و شترمرغ خورد. 1"} -{"line": "48927 ذبحه (ذُ حَ یا حِ) [ ع . ذُبحة ] (اِ.) ورمی باشد به هر دو جانب حلقوم، درد گلو. 1"} -{"line": "48975 ذم (ذَ مّ) [ ع . ] (اِمص .) نکوهش، بدگویی . 1"} -{"line": "48928 ذبذبه ( ذبذبه .) [ ع . ذبذبة ] 1 - (مص ل .) جنبیدن چیزی که در هوا آویخته باشد. 2 - (مص م .) جنبانیدن، حرکت دادن . 3 - (اِمص .) جنبش . 1"} -{"line": "48929 ذبذبه (ذَ ذَ بَ یا ب) [ ع . ذبذبة ] 1 - (مص ل .) دو دلی کردن، تردد داشتن . 2 - (مص م .) دو دل کردن کسی را در کاری . 3 - (اِمص .) دودلی، تردد. 1"} -{"line": "48930 ذبل (ذَ بْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گوش ماهی . 2 - سنگِ لاک پشت . 1"} -{"line": "48931 ذبل ( ذبل .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پژمردن . 2 - باریک میان شدن . 1"} -{"line": "48932 ذبول (ذَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پژمرده . 2 - کاهیده، لاغر شده . 1"} -{"line": "48933 ذبول (ذُ) [ ع . ] (مص ل .) پژمردن، خشکیده شدن، پژمرده گی . 1"} -{"line": "48934 ذبیح (ذَ) [ ع . ] (ص .) گلو بریده، سر بریده . 1"} -{"line": "48935 ذخایر (ذَ یِ) [ ع . ذخائر ] (اِ.) جِ ذخیره ؛ اندوخته ها. 1"} -{"line": "48936 ذخر (ذُ خْ) [ ع . ] (اِ.) ذخیره، نگه داشته شده برای روز مبادا. ج . اذخار. 1"} -{"line": "48937 ذخیره (ذَ رِ) [ ع . ذخیرة ] (اِ.) 1 - پس انداز، اندوخته . ج . ذخایر. 2 - آن که می تواند در صورت غیبت یا کناره گیری عضوی از یک گروه جانشین او شود. 3 - آن که به خاطر به وجود آمدن نیاز جنگی به خدمت در ارتش فراخوانده شود. 4 - (کن .) معلومات، افکار. 5 - (کن ) پول، مال، طلا. 1"} -{"line": "48938 ذخیره سازی ( ذخیره سازی .) [ ع - فا. ] (اِمص .) عمل ذخیره کردن . 1"} -{"line": "48939 ذخیره نهادن ( ذخیره نهادن . نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پس انداز کردن، ذخیره کردن . 1"} -{"line": "48940 ذر (ذَ رّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مورچه . 2 - غبار پراکنده در هوا. 1"} -{"line": "48941 ذرء (ذَ) [ ع . ] (مص م .) آفریدن، خلق . 1"} -{"line": "48942 ذرات (ذَ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذره . 1"} -{"line": "48943 ذراری (ذَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذریه . 1 - فرزندان، اولاد. 2 - زنان . 1"} -{"line": "48944 ذراریح (ذَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذراح و ذروح ؛ نوعی حشرة بالدار به رنگ آبی یا سبز. این حشره دارای دو شاخک و شش دست و پا و مفاصل متعدد است و سم شدیدی دارد؛ آله کلو. 1"} -{"line": "48945 ذراع (ذ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بازو. 2 - آرنج . 3 - واحدی برای طول، از نوک انگشتان تا آرنج . 1"} -{"line": "48946 ذرت (ذُ رَّ) [ ع . ذرة ] (اِ.) گیاهی است از تیرة غلات که یک پایه است و برگ هایش پهن و دراز می باشد. دانه های آن گرد و سخت به رنگ های سفید، زرد یا قهوه ای مایل به قرمز است، دانه های ذرت را به صورت آرد درآورده به عنوان مغذی مصرف می کنند، بلال، گندم مکه . 1"} -{"line": "48947 ذرخش (ذَ رَ) (اِ.) نک آذرخش . 1"} -{"line": "48948 ذرع (ذَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه گرفتن پارچه و مانند آن با ذراع . 2 - (اِ.) واحدی برای طول، برابر با 04/1 متر، گز. ؛ ذرع نکرده پاره کردن کنایه از: نیندیشیده و نسنجیده عمل کردن . ؛ ذرع ُ پیمان کردن اندازه گرفتن، گز کردن . 1"} -{"line": "48949 ذرق (ذُ رَ) [ ع . ] (اِ.) شبدر وحشی . 1"} -{"line": "48950 ذره (ذَ رِّ) [ ع . ذرة ] (اِ.) 1 - مورچه . 2 - هر چیز بسیار ریز، هر یک از اجسام بسیار ریز که درهوا هنگام تابش نور دیده می شود. 3 - مقیاسی است معادل یک صدم جو. ج . ذر. ذرات . 1"} -{"line": "48951 ذره بین ( ذره بین .) [ ع - فا. ] (اِ.) عدسی شیشه ای یا بلوری، که دو سطح آن محدب است و چیزهای ریز را بزرگ نشان دهد. 1"} -{"line": "48952 ذره بینی (ذَ رِّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) آن چه که جز با ذره بین نتوان دید. 1"} -{"line": "48953 ذرور (ذَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - داروی خشک، سوده یا کوفته شده، پراکندنی یا پاشیدنی در زخم و جراحات . ج . ذرورات . 2 - نوعی بوی خوش، عطر. ج . اذره . 1"} -{"line": "48954 ذروه (ذ وِ) [ ع . ذروة ] (اِ.) 1 - نوک کوه، قله . 2 - تارک سر. 3 - بالای هر چیز. 1"} -{"line": "48955 ذریات (ذُ رّ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذریه . 1"} -{"line": "48956 ذریت (ذُ رّ یَّ) [ ع . ذریة ] (اِ.) نک . ذریه . 1"} -{"line": "48957 ذریره (ذَ رَ یا رِ) [ ع . ذریرة ] (اِ.) 1 - داروی خشک، ذرور. 2 - نوعی بوی خوش، عطر. 3 - گل شیپوری ایتالیایی . 1"} -{"line": "48958 ذریع (ذَ) [ ع . ] (ص .) 1 - تیزرو، سبک سیر. 2 - فراخ گام . 3 - فاش . 4 - فراوان، بسیار. 1"} -{"line": "48959 ذریعه (ذَ عِ) [ ع . ذریعة ] (اِ.) وسیله، واسطه، دست آویز. ج . ذرایع . 1"} -{"line": "48960 ذریه (ذُ رِّ یُِ) [ ع . ذریة ] (اِ.) نسل فرزندان . ج . ذراری و ذریات . 1"} -{"line": "48961 ذق ذق کردن (ذُ. ذُ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) سوزش کردن جراحت . 1"} -{"line": "48962 ذق زدن (ذ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) گریه کردن و بهانه گرفتن . 1"} -{"line": "48963 ذقن (ذَ قَ) [ ع . ] (اِ.) زنخ، چانه . ج . اذقان . 1"} -{"line": "48964 ذل (ذُ لّ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - خواری، ذلت، 2 - رامی، فروتنی . 1"} -{"line": "48965 ذل (ذ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نرم و رام گردیدن . 2 - (اِمص .) نرمی، رفق . 3 - مهربانی . 4 - (اِ.) طور، روش . ج . اذلال . 1"} -{"line": "48966 ذلاقت (ذَ قَ) [ ع . ذلاقة ] (اِمص .) فصاحت، شیوایی گفتار. 1"} -{"line": "48967 ذلالت (ذَ یا ذُ لَ) [ ع . ذلالة ] (اِمص .) خواری، ذلت . 1"} -{"line": "48968 ذلت (ذ لَ) [ ع . ذلة ] (اِمص .) خواری، زبونی . 1"} -{"line": "48969 ذلق (ذ لِ) [ ع . ] (ص .) چیره زبان، تیززبان . 1"} -{"line": "48970 ذلول (ذَ) [ ع . ] (ص .) رام، مطیع . ج . اذلة و ذُلُل . 1"} -{"line": "48971 ذلک (ذا لِ) [ ع . ] (ص . اِ.) این . 1"} -{"line": "48972 ذلیق (ذَ) [ ع . ] (ص .) زبان آور، فصیح . 1"} -{"line": "48973 ذلیل (ذَ) [ ع . ] (ص .) خوار، زبون . ج . اَذلاّ ء یا اَذلّه . ؛ ذلیل مرده دشنامی است کسان را. 1"} -{"line": "48974 ذلیلی (ذَ) [ ع - فا. ] (حامص .) ذلت، خواری . 1"} -{"line": "48976 ذماء (ذ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جنبیدن، حرکت کردن . 2 - قوی تر گردیدن . 3 - آشکار کردن قوت دل را. 4 - (اِ.) قوت دل، رمق . 1"} -{"line": "48977 ذمام (ذ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حق، واجب . 2 - حرمت، آبرو . 3 - زینهار، امان . 1"} -{"line": "48978 ذمایم (ذَ یِ) [ ع . ذمائم ] (اِ.) جِ ذمیمه . نکوهیده ها. 1"} -{"line": "48979 ذمه (ذ مِّ) [ ع . ذمة ] (اِ.) 1 - کفالت، ضمانت . 2 - عهد، پیمان . ؛ اهل ذمه اهل کتاب از زرتشتیان، یهودیان و ترسایان که در سرزمین مسلمان زندگی کنند (با شروط ذمه ). 1"} -{"line": "48980 ذمی (ذ مّ) [ ع . ] (ص نسب .) غیرمسلمانی که به علت پرداخت جزیه، جان و مالش در پناه اسلام است . 1"} -{"line": "48981 ذمیم (ذَ) [ ع . ] (ص .) زشت، نکوهیده . 1"} -{"line": "48982 ذمیمه (ذَ مِ) [ ع . ذمیمة ] (ص .) مؤنثِ ذَمیم . 1"} -{"line": "48983 ذن (ذ) (اِ.) از مذهب های بودایی که دستیابی به نور حقیقی را تنها از راه تفکر و مکاشفة شهودی مستقیم ممکن می داند. 1"} -{"line": "48984 ذنابه (ذُ بَ یا ب) [ ع . ذنابة ] (اِ.) 1 - پایان هر چیزی . 2 - دنبال چیزی . 3 - خلاصه . 1"} -{"line": "48985 ذنب (ذَ ن َ ) [ ع . ] (اِ.) د م، د نبال . ج . اذناب . 1"} -{"line": "48986 ذنب (ذَ) [ ع . ] (اِ.) گناه، خطا. 1"} -{"line": "48987 ذنوب (ذُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذنب ؛ گناها، جرم ها، خطاها. 1"} -{"line": "48988 ذهاب (ذَ) [ ع . ] (مص ل .) رفتن، شدن، گذشتن . 1"} -{"line": "48989 ذهاب ( ذهاب .) [ ع . ] (اِ.) جِ ذهبه ؛ باران های ریز و بسیار. 1"} -{"line": "48990 ذهاب (ذ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذهب . 1 - زرده های تخم مرغ . 2 - پیمانه های اهل یمن . 1"} -{"line": "48991 ذهب (ذَ هَ) [ ع . ] (اِ.) زر، طلا، عسجد. 1"} -{"line": "48992 ذهبی ( ذهبی .) [ ع . ] (ص نسب .) طلایی، زرین . 1"} -{"line": "48993 ذهن (ذ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فهم، دریافت . 2 - حافظه، یاد. 3 - هوش، خرد. ج . اذهان . 4 - باطن، درون . 1"} -{"line": "48994 ذهنی ( ذهنی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) درونی، باطنی . 1"} -{"line": "48995 ذهنیت (ذ یَّ) [ ع . ذهنیة ] 1 - (اِ.) نوع تفکر، بینش . 2 - (اِمص .) ذهنی بودن . مق عینیت . 1"} -{"line": "48996 ذهول (ذُ) [ ع . ] (مص ل .) فراموش کردن، غافل شدن . 1"} -{"line": "48997 ذهینه (ذ یِّ) [ ع . ذهنیة ] (ص نسب .) مؤنث ذهنی . (در علم منطق قضیه ای است که مصادیق و محکوم علیه و موضوع آن در ذهن باشد مانند قضیة «دونقیض با هم جمع نگردند.» موضوع - که نقیضان است - در ذهن است ). 1"} -{"line": "48998 ذو (اِ.) [ ع . ] صاحب، دارنده . در عربی در حالت رفع «ذو» و در حالت جر «ذی » و در حالت نصب «ذا» می گویند. 1"} -{"line": "48999 ذوات (ذَ) [ ع . ] جِ ذات . 1 - خداوندان، صاحبان . 2 - حقایق، ماهیات . 1"} -{"line": "49000 ذوات الاذناب (ذَ تُ اَ) [ ع . ] 1 - (ص مر.) صاحبان دم . دمداران . 2 - (اِمر.) ستارگان دنباله دار. 1"} -{"line": "49001 ذوات الاربع ( ذوات الاربع . اَ بَ) [ ع . ] (اِمر.) چارپایان . 1"} -{"line": "49002 ذوات الارحام ( ذوات الارحام . اَ) [ ع . ] (ص مر.) اقربا، خویشاوندان . 1"} -{"line": "49003 ذوات الصدور ( صُّ) [ ع . ] (اِ.) نک ذات - الصدور. 1"} -{"line": "49004 ذوالاقتدار (ذُ لْ اِ تِ) [ ع . ] (ص مر.) دارای قدرت، مقتدر. 1"} -{"line": "49005 ذوالاکرام ( ذوالاکرام . اِ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - خداوند احسان . 2 - صفتی است از صفات خدای تعالی . 1"} -{"line": "49006 ذوالبحرین ( ذوالبحرین . بَ رَ) [ ع . ] (اِمر.) شعری که دارای دو بَحر شعری باشد. 1"} -{"line": "49007 ذوالبحور ( ذوالبحور . بُ حُ) [ ع . ] (ص مر.) شعری که دارای سه بحر شعری یا بیشتر باشد. 1"} -{"line": "49008 ذوالجلال ( ذوالجلال . جَ) [ ع . ] (ص مر.) از صفات خداوند، دارندة جلال، صاحب بزرگواری . 1"} -{"line": "49009 ذوالحجه ( ذوالحجه . حَ جَُ) [ ع . ذوالحجة ] (اِمر.) = ذی الحجه : آخرین ماه از سال قمری . 1"} -{"line": "49010 ذوالعرش ( ذوالعرش . عَ) [ ع . ] (ص مر.) از صفات خداوند به معنای صاحب سریر، دارند ة تخت . 1"} -{"line": "49011 ذوالفقار ( ذوالفقار . فَ) [ ع . ] (اِ.)نام شمشیر منبه بن حجاج (عاص بن منبه ) که به روز بدر کشته شد و آن شمشیر را رسول اکرم (ص ) برای خویش گزید و سپس آن را در غزوة احد به علی (ع ) عطا فرمود. گفته اند که چون بر پشت ذوالفقار خراش های پست و هموار بود، آن را بدین نام خواندند. 1"} -{"line": "49012 ذوالقافیتین ( ذوالقافیتین . فْ یَ تَ) [ ع . ] (اِمر.) نک ذوقافیتین . 1"} -{"line": "49013 ذوالقدر ( ذوالقدر . قَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - توانا. 2 - صاحب بزرگواری . 1"} -{"line": "49014 ذوالقربی ( ذوالقربی . قُ با) [ ع . ] (اِمر.) خویش، خویشاوند؛ جِ ذوی القربی . 1"} -{"line": "49015 ذوالقعده ( ذوالقعده . قَ دَ) [ ع . ذوالقعدة ] (اِمر.) = ذی القعده : ماه یازدهم از سال قمری . 1"} -{"line": "49016 ذوالقوافی ( ذوالقوافی . قَ) [ ع . ] (ص مر.) شعری که بیش از دو قافیه داشته باشد. 1"} -{"line": "49017 ذواللسانین ( ذواللسانین . لِ نَ) [ ع . ] (ص مر.) کسی که به دو زبان سخن گوید و نویسد. 1"} -{"line": "49018 ذوالمجد ( ذوالمجد . مَ) [ ع . ] (ص مر.) دارندة مجد و بزرگی . 1"} -{"line": "49019 ذوالمن ( ذوالمن . مَ ن ْ یا نُ) [ ع . ] (ص مر.) از صفات خداوند به معنی دارندة نعمت ها. 1"} -{"line": "49020 ذوالمناقب ( ذوالمناقب . مَ قِ) [ ع . ] (ص مر.) صاحب منقبت ها، خداوند هنرها و کارهای نیکو. 1"} -{"line": "49021 ذوالمنن ( ذوالمنن . مِ نَ) [ ع . ] (ص مر.) نک ذوالمن . 1"} -{"line": "49022 ذوالمکارم ( ذوالمکارم . مَ رِ) [ ع . ] (ص مر.) صاحب مکرمت ها، خداوند کرم ها. 1"} -{"line": "49023 ذوالنور (ذُ نّ) [ ع . ] (ص مر.) خداوند روشنایی . 1"} -{"line": "49024 ذوالنون (ذُ نُّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صاحب ماهی . 2 - لقب حضرت یونس (ص ) به خاطر رفتن در شکم ماهی . 1"} -{"line": "49025 ذوالوجهین (ذُ لْ وَ هَ) [ ع . ] (ص مر.) شعری که محتمل دو معنای مدح و هجو باشد. 1"} -{"line": "49026 ذوایب (ذَ یِ) [ ع . ذوائب ] (اِ.) جِ ذؤابه . 1 - پیشانی ها. 2 - روییدنگاه های موی بر پیشانی . 3 - گیسوان . 1"} -{"line": "49027 ذوب (ذُ) [ ع . ] (مص ل .) گداختن، آب شدن . 1"} -{"line": "49028 ذوب کردن (ذُ. کَ دَ) [ فا - ع . ] (مص م .) 1 - گداخته کردن، آب کردن . 2 - درجة حرارت موادی مانند سنگ، یخ، فلز و غیره را بالا بردن تا گداخته شود و سیلان یابد. 1"} -{"line": "49029 ذوبان (ذَ وَ) [ ع . ] (مص ل .) آب شدن، گداختن . 1"} -{"line": "49030 ذوبحرین (بَ رَ) [ ع . ] (اِمر.) نک ذوالبحرین . 1"} -{"line": "49031 ذوجسدین (جَ سَ دَ یا د) [ ع . ] (ص مر.) 1 - دارند ة جسد. 2 - هر جسمی که مرکب از دو عنصر از عناصر چهارگانه باشد. 3 - سیارة عطارد از آن روی که خانة او جوزا (جسدین یا دوپیکر می باشد). 1"} -{"line": "49032 ذوحسب (حَ سَ) [ ع . ] (ص مر.)دارایِ نژاد نیک . 1"} -{"line": "49033 ذوحق (حَ قّ) [ ع . ] (ص مر.) نک ذی حق . 1"} -{"line": "49034 ذوحیات (حَ) [ ع . ] (ص مر.) نک ذی حیات . 1"} -{"line": "49035 ذوحیاتین (حَ تَ) [ ع . ] (اِ. ص .) صاحب دو زندگانی، دوزیستان . در اصطلاح جانور - ش ناسی جانورانی که ابتدا در آب زندگی می کنند و هنگامی که نموشان کامل شد از آب خارج می شوند و در خشکی ادامه حیات می دهند، مانند: غورباقه . 1"} -{"line": "49036 ذوزنقه (زَ نَ قِ) [ ع . ذوزنقة ] (اِ.) شکلی است چهارضلعی که فقط دو ضلع آن با هم موازی هستند. 1"} -{"line": "49037 ذوسنطاریا (س ) [ معر. ] (اِ.) اسهال خونی . 1"} -{"line": "49038 ذوعقل (عَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - صاحب خرد. 2 - آن که خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حق نزد او آیینة خلق باشد. (ذوالعقل ). 1"} -{"line": "49039 ذوفقار (فِ) [ ع . ] (ص مر.) ذی فقار. 1"} -{"line": "49040 ذوفنون (فُ) [ ع . ] (ص مر.) = ذی فنون : دارندة فن ها، پُرهنر، هنرمند. 1"} -{"line": "49041 ذوق (ذُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) چشیدن . 2 - (اِمص .) چشایی . 3 - در فارسی نشاط، بشاشت، خوشی . 4 - علاقه و استعداد برای یادگیری . 5 - لذت . 6 - اولین مرحله از مراحل شهود. ؛ ذوق کسی را کور کردن او را دلسرد و بی علاقه کردن . ؛تو ذوق زدن الف - ناخوشایند بودن . ب - تولید نفرت کردن . ج - حال کسی را گرفتن . ؛ ذوق و شوق علاقه و اشتیاق فراوان . 1"} -{"line": "49042 ذوق زده ( ذوق زده . زَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - کسی که بر اثر شنیدن خبری خوش دچار هیجان و نشاط شده باشد. 2 - ویژگی چهره ای که در آن شادی نمایان است . 1"} -{"line": "49043 ذوق یافتن ( ذوق یافتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) درک کردن، حس کردن . 1"} -{"line": "49044 ذوقافیتین (فْ یَ تَ یا تِ) [ ع . ] (ص مر.) شعری که دارای دو قافیه باشد. 1"} -{"line": "49045 ذوقی ( ذوقی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) مبتنی بر ذوق، سلیقه ای . 1"} -{"line": "49046 ذوقیات ( ذوقیات .) [ ع . ] کارهای ذوقی، فعالیت - هایی که باعث ارضای روحی یا سرگرمی می شود. 1"} -{"line": "49047 ذومطلعین (مَ لَ عَ یا عِ) [ ع . ] (ص مر.) قصیده ای که دو مطلع دارد. 1"} -{"line": "49048 ذونسب (نَ سَ) [ ع . ] (ص مر.) دارای اصلی شریف، صاحب نسب عالی . 1"} -{"line": "49049 ذووجهین (وَ هَ یا هِ) [ ع . ] (ص مر.) دارای دو وجه یا معنی . 1"} -{"line": "49050 ذوی الاوتار (ذَ وِ لْ اَ) [ ع . ] (ص مر.) آلات موسیقی زهی . 1"} -{"line": "49051 ذوی العقول (ذَ وِ لْ عُ قُ) [ ع . ذوالعقول ] (ص مر.) خردمندان، بخردان . 1"} -{"line": "49052 ذوی القربی ( ذوی القربی . قُ با) [ ع . ذووالقربی ] (ص مر.) نزدیکان، خویشان . 1"} -{"line": "49053 ذکاء (ذَ) [ ع . ] (اِمص .) هوشمندی، تیزهوشی . 1"} -{"line": "49054 ذکاء (ذُ) [ ع . ] (اِ.) آفتاب، خورشید. 1"} -{"line": "49055 ذکاوت (ذَ وَ) [ ازع . ] (اِمص .) تیزهوشی . 1"} -{"line": "49056 ذکر (ذَ کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نر، نرینه . ج . ذکور. 2 - آلت تناسلی مرد. 1"} -{"line": "49057 ذکر (ذ) [ ع . ] 1 - (مص م .)یاد کردن، بیان کردن . 2 - (اِمص .) یادآوری . 3 - نام، آوازه . 4 - شرح حال، ترجمة احوال . 5 - پند، موعظه . ؛ ذکر جمیل یاد نیکو. ؛ ذکر خیر یاد نیکو. ؛ ذکر جلی ذکری که صوفیان به آواز بلند ادا کنند. ؛ ذکر خفی ذکری که صوفیان در دل گویند. ؛ ذکر مصیبت بیان کردن مصائب ائمه به ویژه امام حسین (ع ). ؛ ذکر خیر کسی را گفتن از وی به نیکی یاد کردن . 1"} -{"line": "49058 ذکر (ذُ) [ ع . ] 1 - (اِ.)یادگار.2 - حفظ . 3 - (اِمص .) تذکر، یادآوری . 1"} -{"line": "49059 ذکر سایر (ذ رِ یِ) [ ع . ] (اِمر.) شهرت . 1"} -{"line": "49060 ذکر کردن (ذ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - یاد کردن، نام بردن . 2 - بیان کردن . 3 - تسبیح گفتن، تهلیل . 1"} -{"line": "49061 ذکران (ذُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذَکَر؛ نران، نرینگان، ذکور. مق اناث . 1"} -{"line": "49062 ذکور (ذُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذکر؛ مردان، نران . 1"} -{"line": "49063 ذکی (ذَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زیرک، هوشیار. 2 - تند - بوی . 1"} -{"line": "49064 ذکیه (ذَ یِّ) [ ع . ذکیة ] (ص .) مؤنث ذکی . 1"} -{"line": "49065 ذی [ ع . ] (اِ.) دارنده، خداوند، صاحب . در فارسی بیشتر ذی گفته می شود و درست است زیرا در فارسی عوامل رفع، نصب و جر نیست مانند:ذی حیات، ذیحق، ذیجاه . 1"} -{"line": "49066 ذی جود [ ع . ] (ص .) بخشنده، سخی . 1"} -{"line": "49202 رامیار (ص مر.) رمه یار؛ چوپان، شبان . 1"} -{"line": "49067 ذی حساب (حِ) [ ع . ] (اِمر.)1 - صاحب حساب . 2 - نمایندة وزارت دارایی در یک مؤسسة دولتی . 1"} -{"line": "49068 ذی حق (حَ قّ) [ ع . ] (ص مر.) دارندة حق، برحق . 1"} -{"line": "49069 ذی حیات (حَ) [ ع . ] (ص مر.) دارای حیات، زنده، جاندار. 1"} -{"line": "49070 ذی ربط (رَ) [ ع . ] (ص مر.) دارای رابطه با موضوع مورد نظر. 1"} -{"line": "49071 ذی روح [ ع . ] (ص مر.) دارای روح، جاندار. 1"} -{"line": "49072 ذی شعور (شُ) [ ع . ] (ص مر.) دارندة شعور، صاحب ادراک . 1"} -{"line": "49073 ذی صلاحیت (صَ حِ یَّ) [ ع . ] (ص مر.) دارای صلاحیت، دارای شایستگی برای مداخله در امری یا انجام کاری . 1"} -{"line": "49074 ذی عقل (عَ) [ ع . ] (ص مر.) خردمند، دارندة عقل، بخرد؛ ج . ذوی العقول . 1"} -{"line": "49075 ذی علاقه (عَ قَ یا قِ) [ ع . ذی علاقة ] (ص مر.) صاحب علاقه، دلبسته . 1"} -{"line": "49076 ذی فقار (فِ) [ ع . ] (ص مر.) مهره دار. 1"} -{"line": "49077 ذی فن (فَ نّ) [ ع . ] (ص مر.) نک ذوفنون . 1"} -{"line": "49078 ذی قعده (قَ دَ) [ ع . ذی القعدة ] (اِ.) نک ذوالقعده . 1"} -{"line": "49079 ذی قیمت (قَ یا قِ مَ) [ ع . ذی قیمة ] (ص مر.) قیمتی، باارزش، گرانبها. 1"} -{"line": "49080 ذی نفع (نَ) [ ع . ] (ص مر.) نفع داشتن در کاری . 1"} -{"line": "49081 ذی نفوذ (نُ) [ ع . ] (ص .) دارای قدرت، متنفذ. 1"} -{"line": "49082 ذیل (ذَ یا ذ یْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دامن جامه ؛ پایین هر چیز. 2 - آخر هر چیز. ج . اذیال . 3 - دنباله، پایین . 4 - دامنه . 5 - بخشی در پایین کتاب که برای توضیح بعضی مطالب متن نویسند. 6 - رساله یا کتابی که در تکمیل مطالب کتاب دیگر نویسند. 1"} -{"line": "49083 ذیلاً (ذَ یا ذ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - در ذیل، در پایین . 2 - بعد از این، سپس . 1"} -{"line": "49084 ر (رِ) [ فر. ] (اِ.) دومین نت از نت های هفتگانة موسیقی غربی . 1"} -{"line": "49085 ر (حر.) دوازدهمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد 200 می باشد. 1"} -{"line": "49086 رآکتور (تُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی که در آن واکنش شیمیایی انجام شود، واکنشگاه . (فره ). ؛ رآکتور هسته ای دستگاه یا محیطی که در آن واکنش شکافت هسته ای به صورت مهار شده انجام شود، رآکتور اتمی . 1"} -{"line": "49087 رأس (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سر. 2 - بزرگ و مهترِ قوم . 3 - واحدی برای شمارش چهارپایان . 4 - بلندی ج . روؤس (رئوس ). 1"} -{"line": "49088 رأس الجدی ( رأس الجدی ُ لْ ج َ دَ) [ ع . ] (اِمر.) بخشی از منطقة البروج به محاذات اول برج جدی . ورود خورشید به این منطقه برابر با اول زمستان است . 1"} -{"line": "49089 رأس السرطان ( رأس السرطان ُ لْ سَ رَ) [ ع . ] (اِمر.) بخشی از منطقة البروج به محاذات اول برج سرطان . ورود خورشید به این منطقه، اول تابستان است . 1"} -{"line": "49090 رأس المال ( رأس المال ُ) [ ع . ] (اِمر.) اصل سرمایه، مایه . 1"} -{"line": "49091 رأفت (رَ فَ) [ ع . رأفة ] (اِمص .) 1 - مهربانی . 2 - رحم، ترحم . 1"} -{"line": "49092 رأی (رَ) [ ع . ] (اِ.) نک رأی . ج . آراء. 1"} -{"line": "49093 رأی العین ( رأی العین ُ لْ عَ) [ ع . ] (مص ل .) به چشم دیدن . 1"} -{"line": "49094 رؤساء (رُ ؤَ) (اِ.) جِ رییس، سران، بزرگان، مهتران . 1"} -{"line": "49095 رؤیا (رُ) [ ع . ] (اِ.) آن چه انسان در خواب بیند. 1"} -{"line": "49096 رؤیت (رُ یَ) [ ع . رؤیة ] 1 - (مص م .) دیدن . 2 - (اِمص .) دیدار، دید. 3 - (اِ.) چهره . رئالیسم (رِ) [ فر. ] (اِمر.) واقع بینی، حقیقت - جویی، نمایاندن مناظر زندگی بی کم و زیاد و دخل و تصرف . 1"} -{"line": "49097 رئوس (رُ) [ ع . رُؤس ] (اِ.) جِ رأس . 1 - سرها. 2 - اصول . 1"} -{"line": "49098 رئوف (رَ) [ ع . ] (ص .) = روؤف : مهربان، مشفق . 1"} -{"line": "49099 رئیس (رَ) [ ع . ] (ص .) آن که در رأس اداره یا کاری قرار گیرد؛ بزرگ، پیشوا. 1"} -{"line": "49100 رئیس الرؤسا (رَ سُ رُ ؤَ) [ ع . ] (ص مر.) سرور سروران، مهتر مهتران . 1"} -{"line": "49101 رئیس الوزراء (رَ سُ لْ وُ زَ) [ ع . ] (ص مر.) نخست وزیر (فره )، صدراعظم، وزیر اعظم . 1"} -{"line": "49102 رئیس جمهور (رَ جُ) (اِ.) شخصی که از سوی انتخاب کنندگان مسئولیت اجرایی کشور را بر عهده دارد. 1"} -{"line": "49103 را [ په . ] (حر.) 1 - نشانة مفعول صریح یا بی واسطه (مستقیم ): خانه را خریدم، کتاب را دادم . 2 - اختصاص را رساند به معنی برای : منت خدای را. 3 - دربارة، در حق : و آن آنچنان بود که ایشان موسی را گفتند پیس است . 4 - برای اعتراض و تمسخر یا تنبیه بعد از اسم و در جملة بی فعل می آید: آقا را! 1"} -{"line": "49104 رائی [ ع . ] (اِفا.) بیننده ؛ مق . مرئی، دیده شده . 1"} -{"line": "49105 راب [ ع . ] (اِ.) پدراندر. 1"} -{"line": "49106 راب (اِ.) جانور نرم تن از ردة شکم پایان، شبیه حلزون . 1"} -{"line": "49107 رابح (ب) [ ع . ] (اِفا.) سودبخش، سودآور، نافع . 1"} -{"line": "49108 رابض (ب) [ ع . ] (اِ.) شیر درنده . 1"} -{"line": "49109 رابط (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیوند دهنده .2 - واسطة میان دو تن . 1"} -{"line": "49110 رابطه (ب طِ) [ ع . رابطة ] (اِ.) پیوند، بستگی . 1"} -{"line": "49111 رابع (ب) [ ع . ] (ص .) چهارم، چهارمی . 1"} -{"line": "49112 رابعاً (ب عَ نْ) [ ع . ] (ق .) چهارمین . 1"} -{"line": "49113 رابه (بِّ) [ ع . رابة ] مادراندر، زن پدر. 1"} -{"line": "49114 راتب (تِ) [ ع . ] (ص .) دایم، برقرار. 1"} -{"line": "49115 راتب (تِ) [ ع . ] (اِ.) جیره، مستمری . 1"} -{"line": "49116 راتع (تِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - چراکننده، چرنده . 2 - کسی که در نعمت و آسایش باشد. 1"} -{"line": "49117 راتق (تِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که پارگی را درست کند. 2 - عالِم به انجام کار. 1"} -{"line": "49118 راجح (جِ) [ ع . ] (اِفا.) غالب آمده، چربیده . 1"} -{"line": "49119 راجز (جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آنکه شعری از بحر رجز بخواند. 2 - کسی که رجز خواند، ارجوزه خوان . 1"} -{"line": "49120 راجع (جِ) [ ع . ] (اِفا.) برگشت کننده، بازگردنده . 1"} -{"line": "49121 راجل (جِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که پیاده راه رود، پیاده . 1"} -{"line": "49122 راجه (جِ) (اِ.) عنوانی برای حاکم یا فرمانروا در هندوستان . 1"} -{"line": "49123 راجی (جِ) [ ع . ] (ص .) امیدوار، امید دارنده . 1"} -{"line": "49124 راح [ ع . ] (اِ.) 1 - شادمانی . 2 - باده، شراب . 1"} -{"line": "49125 راحة الحلقوم (حَ تُ لْ حُ) [ ع . ] (اِمر.) نوعی شیرینی که از نشاسته و شکر تهیه کنند. 1"} -{"line": "49126 راحت (حَ) [ ع . راحة ] (اِمص .)آسودگی، آسایش . 1"} -{"line": "49127 راحت باش ( راحت باش .) (اِمر.) فرمانی که نشانة پایان یافتن یا تعطیل کوتاه مدت تمرین نظامی است . 1"} -{"line": "49128 راحل (حِ) [ ع . ] (اِفا.) کوچ کننده، رحلت کننده . ج . راحلین . 1"} -{"line": "49129 راحله (حِ لِ) [ ع . راحلة ] (اِ.) مَرْکب، چهارپای بارکش . 1"} -{"line": "49130 راحم (حِ) [ ع . ] (اِفا.) رحم کننده، بخشاینده . 1"} -{"line": "49131 راخ (اِ.) اندوه، غم . 1"} -{"line": "49132 راد [ په . ] (ص .) 1 - جوانمرد، بخشنده . 2 - دانشمند، دانا. 1"} -{"line": "49133 رادار [ فر. ] (اِ.) 1 - سیستمی که در آن از باریکه های امواج الکترومغناطیسی با بسامدهای رادیویی بازتابیده از سطح اشیا برای آشکارسازی آن ها استفاده شود (فره ). 2 - مجازاً به معنی جاسوس، خبرچین . 1"} -{"line": "49134 رادبو (اِمر.) داربوی، عود. 1"} -{"line": "49135 رادع (د) [ ع . ] (اِفا.) بازدارنده . 1"} -{"line": "49136 رادمنش (مَ نِ) (ص مر.) دارای طبع و منش جوانمردان . 1"} -{"line": "49137 رادی (حامص .) 1 - جوانمردی . 2 - بخشندگی . 3 - شجاعت . 1"} -{"line": "49138 رادی [ ع . ] (اِفا.) ساقط، افتاده . 1"} -{"line": "49139 رادیاتور (تُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی است که برای خنک کردن موتورهای احتراقی مورد استفاده قرار می گیرد. 1"} -{"line": "49140 رادیو (یُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاه گیرنده که صوت را از فواصل دور ضبط و پخش کند. 1"} -{"line": "49141 رادیواکتیو ( رادیواکتیو . اَ) [ فر. ] (اِمر.) جسمی که دارای تشعشعات اتمی (آلفا، بتا، گاما) باشد، پرتوزا (فره ). 1"} -{"line": "49142 رادیوتراپی ( رادیوتراپی . تِ) [ فر. ] (اِمر.) درمان بیماری با استفاده از پرتوهای نافذ مانند پرتوهای ایکس و آلفا و بتا و گاما که یا از دستگاه تابیده می شوند یا از داروهای حاوی مواد نشان دار شده ساطع می شوند، پرتودرمانی (فره ). 1"} -{"line": "49143 رادیوسکوپی ( رادیوسکوپی . کُ) (اِمر.) بررسی تصویر پرتو ایکس روی پرده یا صفحة حساس، پرتوبینی . (فره ). 1"} -{"line": "49144 رادیوضبط ( رادیوضبط . ضَ) [ فر - ع . ] (اِمر.) دستگاه گیرندة امواج صوتی و ضبط و پخش ن وار . 1"} -{"line": "49145 رادیولوژی ( رادیولوژی . لُ) [ فر. ] (اِمر.) شاخه ای از پزشکی که با استفاده از پرتو ایکس و انواع پرتوها به تشخیص و درمان بیماری کمک می کند، پرتوشناسی (فره ). 1"} -{"line": "49146 رادیولوژیست ( رادیولوژیست .لُ) [ فر. ] (اِمر.) = رادیولگ : پرتوشناس (فره ). 1"} -{"line": "49147 رادیولگ ( رادیولگ . لُ) [ فر. ] (اِمر.) پرتوشناس، رادیولوژیست . 1"} -{"line": "49148 رادیوم (یُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری است طبیعی و کمیاب و پرقیمت . دارای تشعشع خاص که در 1898 به وسیلة مادام کوری و شوهرش در معادن اورانیوم کشف گردید. این عنصر جسمی است سفید و درخشنده و موجد حرارت . 1"} -{"line": "49149 رادیوگرافی ( رادیوگرافی . گِ) [ فر. ] (اِمر.) شیوة بررسی بدن با تاباندن پرتوهای ایکس بر آن و تولید تصویرهایی بر روی کلیشه یا پرده های حساس، پرتونگاری (فره ). 1"} -{"line": "49150 رادیکال [ فر. ] (ص .) 1 - ریشه ای، اساسی . 2 - طرف دار اصلاحات کامل در امور کشور. 3 - دراصطلاح ریاضی : علامت جذر و کعب . 4 - ریشة n ام یک عدد یا یک عبارت که با علامت ّنشان داده شود. 1"} -{"line": "49151 رادیکالیسم [ فر. ] (ص مر.) 1 - بنیادگرایی . 2 - تندروی . 1"} -{"line": "49152 راز [ په . ] (اِ.) مطلب پوشیده، امر پنهان . 1"} -{"line": "49153 راز (اِ.) = رز: رنگ، لون . 1"} -{"line": "49154 راز [ معر. ] (اِ.) 1 - یکی از آلات بنایان ج . رازه . 2 - گلکار، طیان . 1"} -{"line": "49155 رازبان (ص مر.) 1 - رازدار. 2 - در گذشته به کسی که عرایض حاجتمندان را به عرض شاه و امیر می رسانید می گفتند. 1"} -{"line": "49156 رازق (ز) [ ع . ] (اِفا.) روزی دهنده، روزی - رسان . 1"} -{"line": "49157 رازقی ( رازقی .) (اِ. ص .) 1 - نام گلی است سفید و کوچک و پرپر و خوشبو که از آن عطر هم می گیرند. 2 - نوعی انگور که دانه های ریز دارد. 1"} -{"line": "49158 رازقیه (ز یِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جامه کتانی سفید. 2 - باده، می، شراب . 1"} -{"line": "49159 رازک (زَ) (اِ.) گیاهی است از تیرة گزنه ها از دستة شاهدانه ها. نباتی است دو پایه و بالارونده و پیچنده . بوی گل هایش معطر و مطبوع و شبیه بوی سنبل الطیب و طعم آن ها تلخ و بااحساس سوزش و گرما همراه است . حشیشة الدینار، جنجل و همل نیز نامیده می شود. 1"} -{"line": "49160 رازی (ص نسب .) منسوب به ری، اهل ری . 1"} -{"line": "49259 راژ (اِ.) تودة غلة پاک شده و از کاه برآمده . 1"} -{"line": "49161 رازیانه (نِ) (اِ.) بادیان، والان ؛ گیاهی است خوشبو با دانه های ریز که برای نفخ مفید است . 1"} -{"line": "49162 راسب (س ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) ته نشین شونده، ته نشین گردیده . 2 - (اِ.) درد که در ته ظرف ماند. 3 - مادة دارویی که در ته لولة آزمایش یا ته بالن و دیگر ظروف آزمایشگاهی ته نشین شود. 4 - گل و لای و دیگر مواد مخلوط با آب که در بستر رودخانه ها و کف دریاچه ها و دریاها رسوب کند. 1"} -{"line": "49163 راست [ په . ] 1 - (ص .) بی انحراف، مستقیم . 2 - سالم، بی عیب . 3 - صواب، درست . 4 - (ق .) درست، دقیقاً. 5 - (اِ.)مقابل چپ . 6 - (اِ.) اصطلاحی است سیاسی که به افراد محافظه کار مخالف با هرگونه دگرگونی و تحولات انقلابی اطلاق می شود این اصطلاح ب رگرفته از انقلاب فرانسه است که در مجمع ملی آن محافظه کارها در سمت راست مجلس می نشستند. ؛ راست و ریس آماده و فراهم . 1"} -{"line": "49164 راست پنجگاه (پَ)(اِمر.)یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی است و آن از لحاظ مقام با ماهور اختلافی ندارد. معمولاً راست پنجگاه را در تار در مایة «وفا» و در ویولن در مایة «سل » یا «لا» می نوازند. 1"} -{"line": "49165 راست آمدن (مَ دَ) (مص ل .) سازگار شدن، هماهنگی یافتن . 1"} -{"line": "49166 راست بین (ص فا.) حقیقت بین . 1"} -{"line": "49167 راست خانه (نِ یا نَ) (ص مر.) کنایه از: 1 - شخصی که با همه کس از قرار راستی و درستی و امانت و دیانت رفتار کند. 2 - هر چیز راست و درست . 1"} -{"line": "49168 راست راستکی (تَ)(ص مر.)حقیقی، واقعی . 1"} -{"line": "49169 راست روده (د) (اِمر.) قسمت انتهایی رودة بزرگ که به مخرج ختم می شود، رودة مستقیم، رکتوم . 1"} -{"line": "49170 راست کردن (کَ دَ)(مص ل .) 1 - آماده شدن، آماده کردن . 2 - ترتیب دادن . 3 - مُسخّر کردن . 4 - (عا.) میل کردن، هوس کردن . 5 - مطابق کردن، برابر کردن . 1"} -{"line": "49171 راستا (اِ.) 1 - راستی . 2 - راست، جانب راست . 3 - امتداد. 1"} -{"line": "49172 راستاحسینی (حُ س ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - (عا.) راست و درست، ساده و بی ریا. 2 - (اِمر.) مقامی است در موسیقی . 1"} -{"line": "49173 راسته (تِ) 1 - (ص .) راست، مقابل چپ . 2 - عادل . 3 - (اِ.) صِنف، رده . 4 - محله، ناحیه 5 - (عا.) گوشتی که به طور مستقیم و در دو جانب ستون فقرات حیوان قرار دارد. 6 - یکی از مدارج تقسیم بندی گیاهان یا جانوران . 1"} -{"line": "49174 راستی (حامص .) 1 - صداقت . 2 - حقیقت، درستی . 1"} -{"line": "49175 راستین (ص نسب .) حقیقی، واقعی . 1"} -{"line": "49176 راسخ (س) [ ع . ] (ص .) استوار، پایدار، ج . راسخون، راسخین . 1"} -{"line": "49177 راسو (اِ.) موش خرما؛ حیوانی است پستاندار و گوشت خوار با پوزة باریک و موهای سفید یا زرد. 1"} -{"line": "49178 راش (اِ.) 1 - تودة غلة پاک شده . 2 - انبار غله . 3 - نام درختی جنگلی که چوب بسیار محکمی دارد و در کوهستان های شمال ایران می روید. 1"} -{"line": "49179 راشد (ش ِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به راه راست رونده . 2 - راه راست یافته . 1"} -{"line": "49180 راشی [ ع . ] (اِفا.) رشوه دهنده و رشوه گیرنده . راشیتیسم [ فر. ] (اِ.) عارضة نرم شدن استخوان های بدن که بر اثر کمبود ویتامین D و کمبود املاح کلسیم در بدن حاصل می شود. 1"} -{"line": "49181 راصد (ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مراقب، چشم دارنده . 2 - چشم به راه . 3 - منجم، اخترشمار. ج . راصدین . 1"} -{"line": "49182 راضع (ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شیرخوار. 2 - بخیل، خسیس . 1"} -{"line": "49183 راضی [ ع . ] (ص .) خشنود، قانع . 1"} -{"line": "49184 راعی [ ع . ] (اِفا.) 1 - چرانندة گله . 2 - پشتیبان، نگهبان . 3 - حاکم، والی . 1"} -{"line": "49185 راغ (اِ.) 1 - مرغزار. 2 - دامن کوه . 3 - صحرا. 1"} -{"line": "49186 راغب (غِ) [ ع . ] (اِفا.) مایل، خواهان . ج . راغبین . 1"} -{"line": "49187 رافض (فِ) [ ع . ] (اِفا.) ترک کننده، رهاکننده . 1"} -{"line": "49188 رافضه (فِ ض ) [ ع . رافضة ] 1 - (اِفا.) مؤنث رافض . 2 - گروهی که به پیشوای خویش پشت کرد ه و او راترک کنند. 1"} -{"line": "49189 رافضی ( فِ) [ ع . ] (ص .) 1 - ترک کننده . 2 - اصطلاح سنّییان دربارة شیعه به علت ترک رأی صحابه در بیعت با ابوبکر و عمر . 1"} -{"line": "49190 رافع (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بالابرنده، بلند کننده . 2 - بردارندة قصه به شاه یا امیر، عرض حال دهنده . 1"} -{"line": "49191 راقد (قِ) [ ع . ] (ص فا.) خوابنده، خوابیده . 1"} -{"line": "49192 راقم (قِ) [ ع . ] (اِفا.) نویسنده، محرر. 1"} -{"line": "49193 راقی [ ع . ] (اِفا.) 1 - بالا رونده، جلو رونده . 2 - افسونگر. 3 - تحصیل کرده . 1"} -{"line": "49194 رالی [ انگ . از فر. ] 1 - نوعی مسابقة اتومبیل - رانی با مساحت طولانی که در جاده ها و با قوانین مشخص از نظر سرعت و زمان و مسیر مسابقه برگزار می شود. 2 - در ورزش هایی مانند بدمینتون و تنیس رد و بدل کردن متوالی توپ بین حریفان تا کسب امتیاز. 1"} -{"line": "49195 رام [ په . ] (ص .) 1 - مطیع، فرمانبردار. 2 - خو گرفته، آموخته . 3 - در آیین زردشتی، یکی از ایزدان و نام بیست ویکم از هر ماه شمسی . 1"} -{"line": "49196 رامح (مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیزه زن . 2 - نیزه دار. 1"} -{"line": "49197 رامش (مِ) [ په . ] 1 - (اِمص .) آرامش، آسودگی . 2 - (اِ.) طرب، شادی . 1"} -{"line": "49198 رامشگر (مِ گَ) (ص .) خواننده و نوازنده . 1"} -{"line": "49199 رامشی (مِ) (ص نسب .) نوازنده، خواننده . 1"} -{"line": "49200 رامی [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی ورق . 1"} -{"line": "49201 رامی [ ع . ] (اِفا.) 1 - پرتاب کننده . 2 - تیرانداز. 1"} -{"line": "49203 ران (ص فا.) در ترکیب به معنی «راننده » آید: کالسکه ران، سخنران، قایقران . 1"} -{"line": "49204 ران [ په . ] (اِ.) قسمتی از پا یا اندام خلفی جانوران که بین مفصل زانو و مفصل خاصره قرار دارد؛ فخذ، آلست . 1"} -{"line": "49205 رانت [ فر. ] (اِ.) درآمدی که از فرصت ها و موقعیت های برتر به دست آمده باشد، ثروت حاصل از کار غیرتولیدی و بادآورده . 1"} -{"line": "49206 راند [ فر. ] (اِ.) دور بازی، مرحله ای از یک مسابقه . 1"} -{"line": "49207 راندمان (د) [ فر. ] (اِ.) کارکرد، نتیجة کار. 1"} -{"line": "49208 راندن (دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - بیرون کردن . 2 - راه انداختن چهارپا. 3 - طرد کردن . 1"} -{"line": "49209 رانده (د) (ص مف .) طرد شده . 1"} -{"line": "49210 رانش (نِ) (اِمص .) 1 - راندن . 2 - حرکت، جابجایی . 1"} -{"line": "49211 راننده (نَ د) (ص فا.) آن که وسایل نقلیه را می راند، شوفر. 1"} -{"line": "49212 رانندگی (نَ د) (حامص .) عمل و شغل راننده . 1"} -{"line": "49213 رانکی (نَ) (اِ.) تسمة عقب پالان که بر ران چهارپا قرار گیرد، پاردم . ؛ رانکی کسی بودن کنایه از: منحرف شدن از جادة عفاف یا دیانت . 1"} -{"line": "49214 رانگا [ روس . ] (اِ.) = رامکا: سینی فلزی مستطیل که حروف چیده شدة دستی را در آن گذارند. 1"} -{"line": "49215 رانین (نَ یا نِ) (اِ.) 1 - شلوار. 2 - نوعی زره، که هنگام جنگ ران ها را با آن می پوشانیدند. 1"} -{"line": "49216 راه (اِ.) = رای . راج . راجه : پادشاه هندوستان . 1"} -{"line": "49217 راه [ په . ] (اِ.) 1 - جاده، گذرگاه . 2 - قانون، روش . 3 - پردة موسیقی، نغمه . 1"} -{"line": "49218 راه انجام (اَ) (اِمر.)1 - اسباب سفر. 2 - مرکب - سواری . 3 - پیک، قاصد. 1"} -{"line": "49219 راه بریدن (بُ دَ) (مص ل .) 1 - راه پیمودن . 2 - دزدی از مسافران، راهزنی . 1"} -{"line": "49220 راه دادن (دَ) (مص ل .) رخصت دادن . 1"} -{"line": "49221 راه داشتن (تَ) (مص ل .) قطع طریق کردن، راهزنی کردن . 1"} -{"line": "49222 راه راه (ص .) دارای خطوط موازی . 1"} -{"line": "49223 راه نرفته (نَ رَ تِ) (ص مر.) تجربة نادیده . 1"} -{"line": "49224 راه نشین (نِ) (ص فا.) 1 - گدای سر راه . 2 - غریب، بی کس . 1"} -{"line": "49225 راه و رسم (هُ رَ) (اِمر.) شیوه، روش، طریق . 1"} -{"line": "49226 راه و چاه (هُ) (اِمر.) روش، طریقه . 1"} -{"line": "49227 راه وبیراه (هُ) 1 - (اِ.) راه های اصلی و فرعی . 2 - (ق .) گاه و بیگاه، در هر فرصت . 1"} -{"line": "49228 راه پیما (پَ یا پِ) (ص فا.) 1 - راه پیماینده، راه رونده . 2 - مسافر. 3 - تندرو، سریع السیر. ج . راه پیمایان . 1"} -{"line": "49229 راه گرفتن (گِ رِ تَ) (مص م .) راه را سد کردن، سر راه را گرفتن . 1"} -{"line": "49230 راه گستر (گُ تَ) (ص فا.) تندرو، راهوار. 1"} -{"line": "49231 راه گیر (ص فا.) = راه گیرنده : 1 - راه رو، مسافر. 2 - راهزن، قاطع طریق . 1"} -{"line": "49232 راهب (هِ) [ ع . ] (اِ.) عابد مسیحی، پارسا و گوشه نشین . جِ رهبان، راهبین . 1"} -{"line": "49233 راهبر (بَ) (ص فا.) آن که کسی را در راهی هدایت کند، هادی، دلیل، راهنما. 1"} -{"line": "49234 راهبه (هِ ب) [ ع . راهبة ] (ص .) زن ترسای پارسا ج . راهبات . 1"} -{"line": "49235 راهدار (ص .)1 - نگهبان راه . 2 - راهزن . 3 - راه - راه، مخطط . 1"} -{"line": "49236 راهداری 1 - (حامص .) نگهبانی راه . 2 - دزدی، راهزنی . 3 - (اِمر.) ادارة نگهبانی و محافظت راه . 1"} -{"line": "49237 راهرو (رُ)(ص فا.) 1 - سالک . 2 - مسافر، عارف . 1"} -{"line": "49238 راهزن (زَ)(ص فا.) 1 - دزدی که اموال مسافران را غارت می کند. 2 - نغمه خوان، سرودگوی . 1"} -{"line": "49239 راهن (هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گرو گذارنده . 2 - رهن گذارنده . 3 - ثابت، دایم . 1"} -{"line": "49240 راهنامه (مِ) (اِمر.) 1 - نقشة راه . 2 - سفرنامه . 1"} -{"line": "49241 راهنما (نَ) (ص فا.) 1 - پیشوا، هادی . 2 - بلد، بلد راه، کسی که مسیر را می داند. 1"} -{"line": "49242 راهنمایی ( راهنمایی .) (حامص .) عمل راهنما، هدایت، راهبری . ؛ ادارة راهنمایی و رانندگی اداره ای که موظف به انتظام رفت و آمد و عبور و مرور وسایل نقلیه است . 1"} -{"line": "49243 راهنمون (نَ) (ص مر.) راهنما، راهبر. 1"} -{"line": "49244 راهنورد (نَ وَ) (ص فا.) 1 - مسافر، پیک . 2 - تندرونده . 1"} -{"line": "49245 راهوار (ص مر.) تندرو. 1"} -{"line": "49246 راهواره (رِ) (اِمر.) سوغات سفر، ره آورد. 1"} -{"line": "49247 راهوی (هُ) (اِ.) یکی از آهنگ های موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "49248 راهگان (ص مر.) رایگان . 1"} -{"line": "49249 راهگذار (گُ) (ص فا.) 1 - عابر. 2 - مسافر. 1"} -{"line": "49250 راهی (ص نسب .)1 - مسافر، رونده . 2 - راه نشین . 3 - فرستاده . 1"} -{"line": "49251 راود (وَ) (اِ.) سبزه زار، چراگاه . 1"} -{"line": "49252 راوق (وُ) [ معر. ] (اِ.) نک راوَک . 1"} -{"line": "49253 راوچه (وْ چِ)(اِ.) نوعی انگور، انگور پیش رس . 1"} -{"line": "49254 راوک (وَ) 1 - (اِ.) ظرفی که در آن شراب را صاف کنند. 2 - (ص .) صاف، لطیف . 3 - شراب صاف و بی دُرد. 1"} -{"line": "49255 راوی [ ع . ] (اِفا.) روایت کننده . ج . روات . 1"} -{"line": "49256 راویه (یَ یا یِ) [ ع . راویة ] (اِ.) 1 - مشک بزرگی که در آن آب را حمل و نقل کنند. 2 - چارپایی که مشک آب را بر آن بار کنند. 1"} -{"line": "49257 راپرت (پُ) [ فر. ] (اِ.) گزارش، سخن چینی . 1"} -{"line": "49258 راپرتچی ( راپرتچی .) [ فر - تر. ] (اِفا.) 1 - گزارش گر. 2 - خبرچین، جاسوس . 1"} -{"line": "49260 راک (اِ.) رشتة سوزن، نخ . 1"} -{"line": "49261 راک [ انگ . ] (اِ.) نوعی رقص پر جنب و جوش . 1"} -{"line": "49262 راک (اِ.) کاسة چوبی، آبخوری . 1"} -{"line": "49263 راک [ په . ] (اِ.) گوسفند جنگی، قوچ . 1"} -{"line": "49264 راکاره (رِ) (ص .) زن بدکاره، روسپی . 1"} -{"line": "49265 راکب (کِ) [ ع . ] (اِفا.) سوار، سواره . 1"} -{"line": "49266 راکت (کِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ابزاری به شکل یک صفحة توری گرد مسطح دارای دستة بلند که در بازی تنیس مورد استفاده قرار می گیرد. 2 - موشک . 1"} -{"line": "49267 راکد (کِ) [ ع . ] (اِفا.) ایستاده، بی حرکت . 1"} -{"line": "49268 راکع (کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رکوع کننده، 2 - فروتنی . 1"} -{"line": "49269 راگو (گُ) [ فر . ] (اِ.) غذایی که از گوشت ران گوساله یا گوسفند، هویج، سیب زمینی، لوبیا سبز و مانند آن ها تهیه شود. 1"} -{"line": "49270 رای (اِ.) راه، طریق . 1"} -{"line": "49271 رای [ هند. ] (اِ.) نک راجه . 1"} -{"line": "49272 رای [ ع . رأی ] (اِ.) 1 - اندیشه، فکر. 2 - تدبیر. 3 - عقیده، اعتقاد. 4 - شور، مشورت . 5 - قصد، عزم . 1"} -{"line": "49273 رایات [ ع . ] (اِ.) جِ رایت ؛ درفش ها، بیرق ها، علم ها. 1"} -{"line": "49274 رایانه (نِ) (اِ.) نک کامپیوتر. 1"} -{"line": "49275 رایت (یَ) [ ع . رایة ] (اِ.) پرچم، درفش . 1"} -{"line": "49276 رایج (یِ) [ ع . ] (اِفا.) جاری، روان . 1"} -{"line": "49277 رایح (یِ) [ ع . رائح ] (اِفا.) 1 - بو دهنده . 2 - بو کننده . 1"} -{"line": "49278 رایحه (یِ حِ) [ ع . رایحة ] (اِ.) بوی، بوی خوش . 1"} -{"line": "49279 راید (یِ) [ ع . رائد ] (اِفا.) 1 - پیشرو. 2 - جوینده . 3 - جاسوس . 4 - کسی که او را برای یافتن جای مناسب از پیش می فرستادند. 1"} -{"line": "49280 رایزن (زَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - مشاور. 2 - آن که در سفارت خانة دولتی در امور (فرهنگی، تجاری، نظامی ) مشغول باشد. 1"} -{"line": "49281 رایزنی ( رایزنی .) [ ع - فا. ] (حامص .) مشاورت . 1"} -{"line": "49282 رایش (یِ) [ ع . رائش ] (اِفا.) واسطة میان رشوه گیرنده و رشوه دهنده . 1"} -{"line": "49283 رایش ( رایش .) [ ع . ] (اِ.) تیر با پر. 1"} -{"line": "49284 رایض (یِ) [ ع . رائض ] (اِفا.) رام کنندة ستوران . 1"} -{"line": "49285 رایع (یِ) [ ع . رائع ] (اِفا.) 1 - رساننده، بالنده . 2 - زیبا. 1"} -{"line": "49286 رایق (یِ) [ ع . رائق ] (اِفا.) 1 - صاف، صافی . 2 - خوش آیند. 1"} -{"line": "49287 رایکا (اِ.) پسر. پسر محبوب، معشوق . 1"} -{"line": "49288 رایگان (یِ) (ص مر.) 1 - مفت، مجانی . 2 - باطل، بیهوده . 1"} -{"line": "49289 رب (رَ بّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خداوند. 2 - مالک، ارباب . 1"} -{"line": "49290 رب ( رُ) [ ع . ] (اِ.) آب گوجه فرنگی، انار و غیره را گرفته می جوشانند و از آن مادة غلیظ و خوش رنگی به دست می آید که برای خوش رنگ و خوشمزه شدن انواع غذاها از آن استفاده می کنند. 1"} -{"line": "49291 رب الارباب (رَ بُّ لْ اَ رْ) [ ع . ] (اِمر.) خداوند، خداوند جان، خدای بزرگ . 1"} -{"line": "49292 رب النوع ( رب النوع . نُ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - خدای نوع، خدای هر یک از انواع موجودات به عقیدة برخی ملل باستانی، مانند خدای آب، آتش، زمین ... 2 - فرشتة موکل بر هر یک از انواع موجودات . نمونة روحانی و جاودانی موجودات در عالم معنا که محافظ نوع خود در جهان مادی می باشند. 1"} -{"line": "49293 رب دشامبر (رُ دُ) [ فر. ] (اِمر.) لباس خانه . 1"} -{"line": "49294 ربا (رِ) [ ع . ] (اِ.) پولی که بستانکار از بدهکار بابت منافعِ پول خود می گیرد. 1"} -{"line": "49295 رباب (رَ) [ ع . ] (اِ.) ابر، ابرسفید. 1"} -{"line": "49296 رباب (رَ یا رُ) [ ع . ] (اِ.) از آلات موسیقی زهی، مانند طنبور که با دست یا آرشه نواخته می شود. 1"} -{"line": "49297 رباح ( رباح .) [ ع . ] (اِ.) جِ ربح ؛ سودها. 1"} -{"line": "49298 رباح (رَ) [ ع . ] (اِ.) خمر، شراب . 1"} -{"line": "49299 رباخوار (رِ. خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) نزول خور، آن که ربا خورد. 1"} -{"line": "49300 رباط (رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رشته، پیوند. 2 - نسج غضروفی و لیفی شکل که سبب ارتباط انساج مختلف و استحکام آن ها در جای خود می شوند. 3 - گروه اسبان . 4 - گروه سواران . 5 - جایی که در کنار جاده جهت استفاده کاروانیان سازند، کاروان سرا. ج . رباطات . 1"} -{"line": "49301 رباط (رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رشته، بند. 2 - زردپی . 3 - کاروانسرا. 4 - جایی که برای فقرا یا صوفیان ساخته شود. 1"} -{"line": "49302 رباع (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نیکویی حال . 2 - شأن . 3 - طریقه، روش . 1"} -{"line": "49303 رباع (رُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چهارگان، چهارچهار. 2 - چهارخال تاس در بازی نرد. 3 - هر چیز که مشتمل بر چهار قسمت باشد. 1"} -{"line": "49304 رباعی (رُ) [ ع . ] (ص نسب .) هر آن چه که از چهار جزء تشکیل شده ؛ چهارتایی . 1"} -{"line": "49305 رباعی ( رباعی .) [ ع . ] (اِ.) شعری دارای چهار مصراع که مصراع های اول و دوم و چهارم هم قافیه و بر وزن «لاحول ولا قوة الابالله» باشند. 1"} -{"line": "49306 رباعیات (رُ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ رباعیه (رباعی ). 1 - اشعار چهار مصراعی . 2 - دندان های اربعة انسان بین ثنایا و انیاب . 1"} -{"line": "49307 ربانی (رَ بّ) [ ع . ] (ص نسب .) عابد، عارف، خداشناس . ج . ربانیون، ربانیین . 1"} -{"line": "49308 ربایش (رُ یِ) (اِمص .) ربودن . 1"} -{"line": "49309 رباینده (رُ یَ د) (ص فا.) 1 - جذب کننده . 2 - دزد. 1"} -{"line": "49310 ربایندگی (رُ یَ د) (حامص .) عمل رباینده . 1"} -{"line": "49311 ربح (رِ) [ ع . ] (اِ.) سود. ج . ارباح . 1"} -{"line": "53353 شمیم (شَ) [ ع . ] (اِ.) بوی خوش . 1"} -{"line": "49312 ربض (رَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دیوار گرداگرد شهر. 2 - جای گوسفندان . 1"} -{"line": "49313 ربط (رَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بستن، پیوند دادن . 2 - (اِمص .) بستگی، پیوستگی . 1"} -{"line": "49314 ربط (رُ بُ) (مص ل .) (اِ.) ج . رباط . 1 - کاروانسراها. 2 - پیوندها. 3 - زردپی ها. 1"} -{"line": "49315 ربع (رُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک چهارم . 2 - یک چهارم یک ساعت، پانزده دقیقه . 1"} -{"line": "49316 ربع (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سرا، خانه . 2 - جای فرود آمدن ج . ربوع . ارباع . 1"} -{"line": "49317 ربقه (رِ قِ) [ ع . ربقة ] (اِ.) حلقه، حلقة طناب . 1"} -{"line": "49318 ربن (رَ بَّ) [ ع . ] (اِ.) مجتهد یهوده، مفتی یهودان . 1"} -{"line": "49319 ربه (رَ بَ یا ب) [ ع . ربة ] (اِ.) مؤنث رب، بتی به صورت زن ساخته شده . 1"} -{"line": "49320 ربو (رَ) [ ع . ] (اِ.) پشته، بلندی . 1"} -{"line": "49321 ربو ( ربو .) [ ع . ] (اِ.) تنگی نفس، آسم . 1"} -{"line": "49322 ربوب (رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ رب . 1"} -{"line": "49323 ربوبت (رُ بَ) [ ع . ربوبة ] (اِمص .) خدایی . 1"} -{"line": "49324 ربوبی (رُ) [ ع . ] (ص نسب .) خدایی، الهی . 1"} -{"line": "49325 ربوبیت (رُ یَّ) [ ع . ربوبیة ] (مص جع .) خدایی، خداوندی، پروردگاری . 1"} -{"line": "49326 ربوخه (رَ خَ یا خِ) (اِ.) 1 - خوشی عموماً، لذت . 2 - لذتی که به وقت جماع دست دهد. 1"} -{"line": "49327 ربودن (رُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - دزدیدن . 2 - جذب کردن . 1"} -{"line": "49328 ربوده (رُ د یا دَ) (ص مف .) 1 - دربرده . 2 - تاراج شده . 3 - مجذوب . 1"} -{"line": "49329 ربوشه (رُ ش ) (اِ.) سرپوش زنان، مقنعه . 1"} -{"line": "49330 ربون (رَ) (اِ.) پولی که پیش از کار به مزدور دهند. 1"} -{"line": "49331 ربوه (رَ وَ یا وِ) (اِ.) پشته، بلندی . 1"} -{"line": "49332 ربیئه (رَ ئَ یا ئِ) [ ع . ربیئة ] (ص . اِ.) 1 - دیده بان . 2 - طلایه . 1"} -{"line": "49333 ربیب (رَ) [ ع . ] (اِ.) پسر زن از شوهر پیشین . 1"} -{"line": "49334 ربیبه (رَ بَ یا ب) [ ع . ربیبة ] (اِ.) دختر زن از شوهر سابق . 1"} -{"line": "49335 ربیع (رَ) [ ع . ] (اِ.) فصل بهار. 1"} -{"line": "49336 ربیع خوردن ( ربیع خوردن . خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مجازاً سبزه خوردن، علف خوردن . 1"} -{"line": "49337 رت (رُ یا رَ) (ص .) 1 - لخت، برهنه . 2 - تهی، خالی . 1"} -{"line": "49338 رتاتیو (رُ) [ فر. ] (اِ.) ماشین چاپ سریع که علاوه بر چاپ، برش کاغذ و دسته کردن آن را نیز خود انجام می دهد و معمولاً با بوبین (قرقره ) کار می کند. 1"} -{"line": "49339 رتبه (رُ بَ یا ب) [ ع . رتبة ] (اِ.) 1 - درجه، منزلت، مقام . 2 - درجه ای از درجات اداری، فرهنگی، قضایی یا نظامی که حقوق ماهیانه خاص به حساب آن تعلق می گیرد. اشل، پایه . ج . رتب . 1"} -{"line": "49340 رتق (رَ) [ ع . ] (مص م .) بستن، دوختن . 1"} -{"line": "49341 رتوش (رُ) [ فر. ] (اِ.) دستکاری عکس و فیلم برای زیباتر کردن آن، پرداخت (فره ). 1"} -{"line": "49342 رتیل (رُ تِ یْ) [ ع . رتیلاء ] (اِ.) جانوری است از شاخة بندپایان شبیه به عنکبوت با شکمی بزرگ و پاهایی کوتاه که سم کشنده ای دارد. 1"} -{"line": "49343 رث (رَ) [ ع . ] (ص .) کهنه، پوسیده، فرسوده . ج . رثاث . 1"} -{"line": "49344 رثاء (رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گریستن بر مرده . 2 - سوک سرود، شعر گفتن برای مرده با تأسف و اندوه . 3 - (اِمص .) مرده ستایی، مویه گری . 1"} -{"line": "49345 رثاثه (رَ ثَ) [ ع . رثاثة ] (اِمص .) 1 - پوسیدگی . 2 - بدحالی . 1"} -{"line": "49346 رج (رَ) (اِ.) 1 - صف، رده . 2 - ریسمان . 1"} -{"line": "49347 رجاء (رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) امیدوار شدن، امید داشتن . 2 - (اِمص .) امیدواری، توقع . 3 - (اِ.) امید، آرزو. 1"} -{"line": "49348 رجاء ( رجاء .) [ ع . ] (اِ.) ناحیه ؛ ج . ارجاء. 1"} -{"line": "49349 رجاحت (رَ حَ) [ ع . رجاحة ] 1 - (مص ل .) فزون آمدن، چربیدن . 2 - (اِمص .) فزونی، فضیلت، برتری . 1"} -{"line": "49350 رجاف (رُ) [ ع . ] (اِ.) آواز و صدای کوس و نقاره . 1"} -{"line": "49351 رجال (رِ) [ ع . ] (اِ.)جِ رجل . 1 - مردان . 2 - بزرگان . 1"} -{"line": "49352 رجال الغیب (رِ لُ لْ غَ) [ ع . ] (اِمر.) هفت تن از مردان خدا که زنده اند ولی به چشم جهانیان دیده نمی شوند. 1"} -{"line": "49353 رجاله (رَ جّ لِ) [ ع . رجالة ] (اِ.) جِ راجل . 1 - پیادگان . 2 - اوباش، فرومایگان . 1"} -{"line": "49354 رجب (رَ جَ) [ ع . ] (اِ.) ماه هفتم از سال قمری . 1"} -{"line": "49355 رجحان (رُ) [ ع . ] (اِمص .) برتری، فزونی . 1"} -{"line": "49356 رجز (رِ یا رُ) [ ع . ] (اِمص .) پلیدی، بت - پرستی . 1"} -{"line": "49357 رجز (رَ جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شعری که به هنگام جنگ هر یک از طرفین در ستایش قوم و افتخارات خویش می خوانند. 2 - یکی از بحرهای شعر که از تکرار سه یا چهار بار «مستفعلن » به دست می آید. 1"} -{"line": "49358 رجزخوانی ( رجزخوانی . خا) [ ع - فا. ] (حامص .) خود - ستایی . 1"} -{"line": "49359 رجس (رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پلیدی . 2 - گناه . 1"} -{"line": "49360 رجع (رَ) [ ع . ] (مص ل .) برگشتن، بازگشتن . 1"} -{"line": "49361 رجعت (رَ عَ) [ ع . رجعة ] (مص ل .) 1 - بازگشت . 2 - بازگشت مرد به سوی زن طلا ق دادة خود. 1"} -{"line": "49362 رجغک (رَ غَ) (اِ.) نک رجک . 1"} -{"line": "49363 رجل (رَ جُ) [ ع . ] (اِ.) مرد. ج . رجال . 1"} -{"line": "49364 رجل (رِ) [ ع . ] (اِ.) پا، پای . ج . اَرجُل . 1"} -{"line": "49365 رجم (رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سنگسار کردن . 2 - دشنام دادن . 3 - طرد کردن، راندن . 1"} -{"line": "49366 رجه (رَ جِ) (اِ.) 1 - ریسمان، بند رخت . 2 - ریسمانی که در بنایی به کار می رود. 1"} -{"line": "49367 رجوع (رُ) [ ع . ] (مص ل .) بازگشتن، برگشتن . 1"} -{"line": "49368 رجولیت (رُ یَّ) [ ع . رجولة ] (مص جع .) 1 - مرد بودن . 2 - مردی، مردانگی . 1"} -{"line": "49369 رجوم (رُ جُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سنگسار کردن . 2 - راندن . 3 - دشنام دادن . 1"} -{"line": "49370 رجک (رَ جَ) (اِ.) آروغ . 1"} -{"line": "49371 رجیم (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سنگسار شده . 2 - رانده، مطرود. 3 - نفرین شده . 1"} -{"line": "49372 رحا (رَ) (اِ.) نک رحی . 1"} -{"line": "49373 رحال (رَ حّ) [ ع . ] (ص .) نیک دانا و ماهر در پالان نهادن ؛ ج . رحاله . 1"} -{"line": "49374 رحال ( رحال .) [ ع . ] (ص .) بسیار سفر کننده ؛ ج . رحاله . 1"} -{"line": "49375 رحال (رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رحل . 1 - پالان شتر. 2 - اسباب و اثاث سفر. 1"} -{"line": "49376 رحب (رَ) [ ع . ] (ص .) فراخ، گشاده . 1"} -{"line": "49377 رحبه (رَ حَ بَ یا ب) [ ع . رحبة ] (اِ.) 1 - زمین وسیع پرگیاه . 2 - ساحت خانه . 3 - وسط سرای . ج . رحاب . 1"} -{"line": "49378 رحل (رَ) [ ع . ] (مص ل .) کوچ کردن، رحلت کردن . 1"} -{"line": "49379 رحل ( رحل . ) [ ع . ] (اِ.)1 - اسباب و اثاث . 2 - منزل، مأوا. 3 - پالان شتر. 4 - وسیله ای که قران یا کتاب را هنگام خواندن روی آن می گذارند. ج . رحال . 1"} -{"line": "49380 رحلت (رِ لَ) [ ع . رحلة ] (مص ل .) 1 - کوچیدن، کوچ کردن . 2 - مردن . 1"} -{"line": "49381 رحلی (رَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی قطع کتاب یا نشریه برابر با 22 * 25 سانتی متر. ؛ رحلی بزرگ قطع کتاب در اندازة 34 * 58 سانتی متر. ؛ رحلی کوچک قطع کتاب در اندازة 16 * 27. 1"} -{"line": "49382 رحم (رَ حْ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهربانی . 2 - بخشودن، گذشتن . 1"} -{"line": "49383 رحم (رَ حِ) [ ع . ] (اِ.) زهدان، بچه دان . 1"} -{"line": "49384 رحمان (رَ) [ ع . رحمن ] (ص .) 1 - مهربان . 2 - بخشاینده، از صفات خداوند. 1"} -{"line": "49385 رحمت (رَ مَ) [ ع . رحمة ] (اِمص .) 1 - مهربانی، دلسوزی . 2 - بخشایش، عفو. 1"} -{"line": "49386 رحمت العالمین (رَ مَ تُ لْ لَ) [ ع . رحمة العالمین ] (ص مر.) موجب رحمت جهانیان (پیغامبر اسلام ). 1"} -{"line": "49387 رحمت اللهعلیه ( رحمت اللهعلیه . لا عَ لَ ) [ ع . رحمة الله علیه ] بخشایش خدای بر او باد (جملة دعایی ). 1"} -{"line": "49388 رحموت (رَ حَ) [ ع . ] (اِمص .) بخشودگی، مهربانی . 1"} -{"line": "49389 رحی (رَ حا) [ ع . ] (اِ.) آسیا. 1"} -{"line": "49390 رحیب (رَ) [ ع . ] (ص .) فراخ، گشاده . رحیق (رَ) [ ع . ] 1 - (ص .) خالص . 2 - (اِ.) شراب بی غش و ناب . 1"} -{"line": "49391 رحیل (رَ) [ ع . ] (مص ل .) کوچ کردن، کوچیدن . 1"} -{"line": "49392 رحیم (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مهربان . 2 - بخشاینده، از صفات خداوند. 1"} -{"line": "49393 رخ (رَ) (اِ.) 1 - رخنه، شکاف . 2 - خط هایی که از کشیدن سوهان بر روی فلزات ایجاد شود. 1"} -{"line": "49394 رخ (رُ) (اِ.) 1 - گونه، چهره، هر یک از دو طرف گونه . 2 - سوی، طرف . 3 - عنان اسب، افسار. 1"} -{"line": "49395 رخ ( رخ .) [ معر. ] (اِ.) یکی از مهره های شطرنج که به شکل برج است . 1"} -{"line": "49396 رخ ( رخ .) [ ع . ] (اِ.) پرنده ای موهوم و بزرگ مانند سیمرغ و عنقا. 1"} -{"line": "49397 رخ ( رخ .) (ص . اِ.) جنگجو، پهلوان . 1"} -{"line": "49398 رخ فروز (رُ. فُ) 1 - (ص فا.) آن که چهرة خویش نماید. 2 - (اِمر.) روز هفتم از ماه های ملکی . 3 - (اِ.) دستینه ای که آن را چهارتو مانند ریسمانی تابیده باشند. 1"} -{"line": "49399 رخاء (رُ) [ ع . ] (اِ.) باد نرم . 1"} -{"line": "49400 رخاء (رَ) [ ع . ] (اِمص .) فراوانی نعمت، فراخ شدن زندگانی . 1"} -{"line": "49401 رخام (رُ) [ ع . ] (اِ.) مرمر، سنگ مرمر. 1"} -{"line": "49402 رخاوت (رَ وَ) [ ع . رخاوة ] (اِمص .) سستی، نرمی . 1"} -{"line": "49403 رخبین (رُ) (اِ.) 1 - کشک، قره قروت . 2 - ماست چکیده . 1"} -{"line": "49404 رخبینه (رُ نِ) (اِ.) نک رخبین . 1"} -{"line": "49405 رخت (رَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - لباس، جامه . 2 - کالا، متاع . 3 - بار و بنه . 1"} -{"line": "49406 رخت انداختن ( رخت انداختن . اَ تَ) (مص ل .) اقامت کردن، فرود آمدن . 1"} -{"line": "49407 رخت بربستن ( رخت بربستن . بَ. بَ تَ) (مص ل .) 1 - آمادة سفر شدن . 2 - مردن، درگذشتن . 1"} -{"line": "49408 رخت برگرفتن ( رخت برگرفتن . بَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) کوچ کردن . 1"} -{"line": "49409 رخت ساختن ( رخت ساختن . تَ) (مص ل .) آماده شدن، آماده سفر شدن . 1"} -{"line": "49410 رخت شو (ی ) (رَ) (ص فا.) آن که لباس ها را شوید. 1"} -{"line": "49411 رخت کن ( رخت کن . کَ) (اِمر.) اتاقی که در آن لباس از تن درآورند و در جارختی گذارند، جایی از گرمابه که در آن لباس ها را از تن درآورند. 1"} -{"line": "49412 رخت گرداندن ( رخت گرداندن . گَ دَ) (مص ل .) جابه جا شدن، نقلِ مکان کردن . 1"} -{"line": "49413 رخسار (رُ) (اِمر.) روی، چهره . 1"} -{"line": "49414 رخساره (رُ رِ) (اِمر.) رخسار. 1"} -{"line": "49415 رخش ( رخش .) (اِ.) رنگ سرخ و سفید درهم آمیخته . 1"} -{"line": "49416 رخش ( رخش .) (اِ.) 1 - اسب . 2 - نام اسب رستم دستان . 1"} -{"line": "49417 رخش (رَ خْ) [ اَوس . ] (اِ.) 1 - روشنایی، پرتو. 2 - صاعقه، برق . 1"} -{"line": "49418 رخشان (رَ) (ص فا.) رخشنده، تابان . 1"} -{"line": "49419 رخشنده (رَ شَ د) (ص فا.) درخشنده، تابنده . 1"} -{"line": "49420 رخشیدن (رَ دَ)(مص ل .) تابیدن، پرتو افکندن . 1"} -{"line": "49421 رخص (رَ) [ ع . ] (ص .) نرم و نازک . 1"} -{"line": "49422 رخص (رُ) [ ع . ] (اِمص .) ارزانی، کم بهایی . 1"} -{"line": "49484 رزمجویی ( رزمجویی .) (حامص .) جنگجویی . 1"} -{"line": "49423 رخصت (رُ صَ) [ ع . رخصة ] 1 - (اِمص .) اجازه، دستور، اذن . 2 - (اِ.) جواز، پروانه . 1"} -{"line": "49424 رخمه (رَ مِ) [ ع . رخمة ] (اِ.) کرکس، لاشخوار. 1"} -{"line": "49425 رخنه (رِ نِ) (اِ.) سوراخ، شکاف . 1"} -{"line": "49426 رخنه (رُ نَ یا نِ) (اِ.) کاغذ. 1"} -{"line": "49427 رخو (رِ) [ ع . ] (ص .) سست . 1"} -{"line": "49428 رخوت (رِ وَ) [ ع . رخوة ] (اِمص .) سستی . 1"} -{"line": "49429 رخچ (رُ) (اِ.) فرق سر، تارک . 1"} -{"line": "49430 رخیدن (رَ دَ) (مص ل .) تند نفس کشیدن به سبب حمل باری سنگین . 1"} -{"line": "49431 رخیص (رَ) [ ع . ] (ص .) ارزان، کم بها. 1"} -{"line": "49432 رخیم (رَ) [ ع . ] (ص .) نرم آواز. 1"} -{"line": "49433 رد (رَ) [ په . ] (ص .) 1 - جوانمرد، راد. 2 - دانا، بخرد. 3 - سرور، پیشوای دینی زردشتیان . 1"} -{"line": "49434 رد (رَ د یا دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پس دادن، بازگردانیدن . 2 - (اِ.) اثر پای، نشانة قدم . 1"} -{"line": "49435 رد زدن (رَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) رد پای کسی را گرفتن . 1"} -{"line": "49436 رد شدن ( رد شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - گذشتن، عبور کردن . 2 - پذیرفته نشدن . 1"} -{"line": "49437 رداء (رَ) [ ع . ] (اِ.) بالاپوش، جبُه . ج . اردیه . 1"} -{"line": "49438 رداء افشاندن ( رداء افشاندن . اَ دَ) [ ع - فا. ] (اِ.) (مص ل .) 1 - ستردن گرد و خاک از رداء. 2 - کنایه از: توجه به ظاهر. 1"} -{"line": "49439 ردائت (رَ ئَ) [ ع . ردائة ] (اِمص .) 1 - فساد، تباهی . 2 - پستی، بدی . 1"} -{"line": "49440 رداس (رَ دّ) [ ع . ] (ص فا.) مرد سنگ انداز. 1"} -{"line": "49441 ردع (رَ دْ) [ ع . ] (مص م .) بازداشتن، منع کردن . 1"} -{"line": "49442 ردف (رِ دْ) [ ع . ] (ص .) 1 - پیرو، تابع . 2 - ترک، کسی که پشت سرِ سوار می نشیند. 3 - هر الف و واو و یای ماقبل «روی » مانند شجاع، نفور، بغیر چنین قافیه ای را «مُردَف » خوانند. 1"} -{"line": "49443 ردم (رَ) [ ع . ] (مص م .) رخنه بستن، پینه کردن، درپی کردن . 1"} -{"line": "49444 ردن (رُ) [ ع . ] (اِ.) بن آستین و تریز. ج . ادان . 1"} -{"line": "49445 ردنگت (رِ دَ گُ) [ فر. ] (اِ.) قسمی جامة مردانه مانند پالتو، طویل تر و عریض تر از بالاپوش معمولی . 1"} -{"line": "49446 رده (رَ د) (اِ.) 1 - صف، قطار، دسته . 2 - هر چیز که در یک راسته باشد. 1"} -{"line": "49447 رده (رِ یا رَ دِّ) [ ع . ] (مص ل .) از دین برگشته . 1"} -{"line": "49448 رده بندی ( رَ د بَ) (حامص .) طبقه بندی . 1"} -{"line": "49449 ردود (رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ رد. 1"} -{"line": "49450 ردی (رَ) [ ع . رداء ] (اِ.) بالاپوش . 1"} -{"line": "49451 ردی (رَ دا) [ ع . ] (اِمص .) هلاک، تباهی . 1"} -{"line": "49452 ردیف (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رده، رسته . 2 - کلمه یا کلماتی که عیناً در آخرِ مصراع ها تکرار شود. 3 - پایه و رکن اساسی موسیقی ملی ایران است که به «مقام »، «دایرة ملایم » و «آواز»، تقسیم می شود، دستگاه . 1"} -{"line": "49453 رذالت (رَ لَ) [ ع . ] (اِمص .) فرومایگی . 1"} -{"line": "49454 رذایل (رَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رذیله ؛ فرومایگی ها، پستی ها. 1"} -{"line": "49455 رذل (رَ) [ ع . ] (ص .) فرومایه، پست . 1"} -{"line": "49456 رذیل (رَ) [ ع . ] (ص .) فرومایه، دون . 1"} -{"line": "49457 رذیلت (رَ لَ) [ ع . رذیلة ] (اِمص .) فرومایگی، پستی . 1"} -{"line": "49458 رز (رَ) (اِ.) 1 - درخت انگور. 2 - انگور. 1"} -{"line": "49459 رز ( رز .) (اِ.) زهر هلاهل . 1"} -{"line": "49460 رز (رُ) [ فر. ] (اِ.) گل سرخ . 1"} -{"line": "49461 رزء (رُ) [ ع . ] (اِ.) مصیبت بزرگ، پیش آمد بد. ج . ارزاء 1"} -{"line": "49462 رزاز (رَ زّ) [ ع . ] (ص .) 1 - برنج کوب . 2 - برنج - فروش . 1"} -{"line": "49463 رزازی ( رزازی .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .)برنج کوبی . 2 - برنج فروشی . 3 - (اِمر.) دکان برنج فروش . 1"} -{"line": "49464 رزاق (رَ زّ) [ ع . ] (ص .) روزی دهنده . 1"} -{"line": "49465 رزانت (رَ نَ) [ ع . رزانة ] (مص ل .) باوقار بودن، سنگین بودن . 1"} -{"line": "49466 رزایا (رَ) [ ع . ] (اِ.) ج . زریئه، رزیه ؛ پیش - آمدهای ناگوار. 1"} -{"line": "49467 رزبان (رَ) (ص مر.) 1 - محافظ باغ انگور. 2 - باغبان . 1"} -{"line": "49468 رزبن (رَ. بُ) (اِمر.) درخت رز، نهال رز. 1"} -{"line": "49469 رزد (رَ) نک رژد. 1"} -{"line": "49470 رزرو (رِ ز) [ فر. ] (اِ.) 1 - یدک . 2 - (در بازی های تی می ) بازیکنی که در مواقع لزوم با نظر مربی جانشین بازیکن اصلی تیم شود. ذخیره (فره ). 3 - آن چه که برای استفادة کسی کنار گذاشته می شود. 1"} -{"line": "49471 رزق (رِ) [ ع . ] (اِ.) روزی . 1"} -{"line": "49472 رزم (رَ) (اِ.) جنگ، نبرد. 1"} -{"line": "49473 رزم آزما ( رزم آزما . زْیا ز) (ص فا.) جنگ آزموده . 1"} -{"line": "49474 رزم آزما (ی ) ( رزم آزما .)(ص فا.)1 - پهلوانی که در رزم هنرمند باشد. 2 - فرماندهی که مقدمات جنگ را آماده سازد. 1"} -{"line": "49475 رزم آزمودن ( رزم آزمودن . زْ یا ز دَ) (مص ل .) جنگ کردن . 1"} -{"line": "49476 رزم آور (وَ) (ص فا.) جنگجو، جنگاور. 1"} -{"line": "49477 رزم توز ( رزم توز .) (ص فا.) جنگجو. 1"} -{"line": "49478 رزم توزی ( رزم توزی .) (حامص .) جنگجویی . 1"} -{"line": "49479 رزم زن ( رزم زن . زَ) (ص فا.) جنگاور. 1"} -{"line": "49480 رزم نامه ( رزم نامه . مِ) (اِمر.) داستان جنگی (معمولا منظوم ). 1"} -{"line": "49481 رزم یوز (رَ) (ص فا.) جنگجوی . 1"} -{"line": "49482 رزم یوش ( رزم یوش .) (ص فا.) جنگجوی . 1"} -{"line": "49483 رزمجو ( رزمجو .) (ص فا.) جنگجو. 1"} -{"line": "49487 رزمه (رَ مِ) [ ع . رزمة ] (اِ.) بقچة لباس . 1"} -{"line": "49488 رزمکار ( رزمکار .) (ص فا.) جنگجو. 1"} -{"line": "49489 رزمگاه ( رزمگاه .) (اِمر.) میدان جنگ . 1"} -{"line": "49490 رزمگه ( رزمگه . گَ) (اِمر.) رزمگاه . 1"} -{"line": "49491 رزمی (رَ) 1 - (ص نسب .) جنگجوی . 2 - (اِ.) نام عمومی نوعی ورزش شامل، کاراته، تکواندو، کونک فو. 1"} -{"line": "49492 رزنانس (رِ زُ نّ) [ فر. ] (اِ.) طنین اندازی، انعکاس صوت و تموج آن . 1"} -{"line": "49493 رزه (رَ ز) (اِ.) حلقه ای که برای قفل کردن در، قفل را از آن رد کنند. 1"} -{"line": "49494 رزیئه (رَ ئِ یا ئَ) [ ع . رزیئة ] (اِ.) مصیبت عظیم، پیش آمد ناگوار. ج . رزایا. 1"} -{"line": "49495 رزیدن (رَ دَ) (مص م .) رنگ کردن . 1"} -{"line": "49496 رزیدنت (رِ د) [ انگ . ] (اِ.) پزشکی که مشغول گذراندن دورة تخصصی است، دستیار. 1"} -{"line": "49497 رزیستانس (رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مقاومت، پایداری . 2 - مقاومت جسم هادی الکتریک در برابر جریان برق . 1"} -{"line": "49498 رزین (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - محکم، استوار. 2 - باوقار، سنگین . 1"} -{"line": "49499 رزین (رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - صمغ، سقز. 2 - روکش چرخ بعضی وسایل نقلیة موتوری . 1"} -{"line": "49500 رزیه (رَ یَّ) [ ع . رزیئة ] (اِ.) مصیبت عظیم، پیش آمد ناگوار؛ ج . رزایا. 1"} -{"line": "49501 رس ( رس .) (ص .) حریص، حریص به خوردن . 1"} -{"line": "49502 رس ( رس .) [ ع . ] (مص م .) 1 - بند کردن و بازداشتن کسی را. 2 - اصلاح کردن میان قومی را. 3 - افساد کردن (از اضداد است ) 4 - چاه کندن . 5 - در زیر خاک پنهان کردن چیزی را. 6 - در گور کردن مرده را. 7 - دانستن امور قوم و خبر آن ها. 1"} -{"line": "49503 رس (رُ) (اِ.) 1 - خاک مخصوص کوزه گری . 2 - (ص .) محکم، سخت ؛ رس کسی را بالا آوردن کنایه از: او را اذیت و آزار کردن . ؛ رس کسی را کشیدن او را بی نهایت خسته کردن . 1"} -{"line": "49504 رس (رَ) (اِ.) ریسمان . 1"} -{"line": "49505 رسا (رَ) (ص فا.) 1 - بلند. 2 - رسنده . 3 - بالغ . 4 - تندهوش . 1"} -{"line": "49506 رسالت (رِ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیغام بردن . 2 - (اِمص .) پیامبری . 3 - پیام آوردن از جانب خداوند. 1"} -{"line": "49507 رساله (رِ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کتاب، جزوه . 2 - نامه، نوشته . 1"} -{"line": "49508 رسام (رَ سّ) [ ع . ] (ص .) رسم کننده، نقاش . 1"} -{"line": "49509 رسان (رَ یا رِ) (ص فا.) در ترکیب به معنی «رساننده » آید: نامه رسان، روزی رسان . 1"} -{"line": "49510 رساندن (رَ یا رِ دَ) (مص ل .) 1 - چیزی یا خبری را به کسی دادن . 2 - پروراندن . 1"} -{"line": "49511 رساننده (رَ یا رِ نَ یا نِ د) (ص فا.) کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند. 1"} -{"line": "49512 رسانه (رِ نِ) (اِ.) هر وسیلة انتقال دهنده . 1"} -{"line": "49513 رسانه (رَ نِ) (اِ.) اندوه، حسرت . 1"} -{"line": "49514 رسانیدن (رَ یا رِ دَ) (مص م .) نک رساندن . 1"} -{"line": "49515 رسایل (رَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رساله . 1"} -{"line": "49516 رسایی (رَ یا رِ) (حامص .) کمال، بلوغ . 1"} -{"line": "49517 رست (رَ) (اِ.) صف . 1"} -{"line": "49518 رستاخیز (رَ) (اِمر.) رستخیز، قیامت، به پا خاستن مردگان . 1"} -{"line": "49519 رستاد (رَ) (اِ.) جیره، مقرری . 1"} -{"line": "49520 رستار (رَ) (ص مر.) رستگار. 1"} -{"line": "49521 رستاق (رُ) [ معر. ] (اِ.) ده، روستا. 1"} -{"line": "49522 رستخیز (رَ سْ) (اِمر.) نک رستاخیز. 1"} -{"line": "49523 رستخیز برآوردن ( رستخیز برآوردن . بَ. وَ دَ) (مص ل .) هلاک کردن، دمار برآوردن . 1"} -{"line": "49524 رستخیز نمودن ( رستخیز نمودن . نِ دَ)(مص م .) برانگیختن . 1"} -{"line": "49525 رستم (رُ تَ) [ په . ] 1 - (اِ.) جهان پهلوان ایران از مردم زابلستان که دارای قدرتی فوق بشری بود. 2 - (ص .) شجاع، دلیر، پهلوان . ؛ رستم و یک دست اسلحه کنایه از: تنها وسیله یا امکان موجود. 1"} -{"line": "49526 رستن (رَ تَ) (مص ل .) نجات یافتن، رها شدن . 1"} -{"line": "49527 رستن (رُ تَ) [ په . ] (مص ل .) روییدن، نمو کردن . 1"} -{"line": "49528 رستنی ( رستنی .) (ص .) گیاه، روییدنی . 1"} -{"line": "49529 رسته (رَ تِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - صف، قطار. 2 - دکان های واقع شده در یک ردیف در بازار. 3 - دسته و گروهی که هم شغل باشند. 1"} -{"line": "49530 رستوران (رِ) [ فر. ] (اِ.) جایی که در آن غذا می خورند، غذاخوری (فره ). 1"} -{"line": "49531 رستگار (رَ) (ص فا.) رها شونده . 1"} -{"line": "49532 رستگاری ( رستگاری .) (حامص .) رهایی، نجات - یافتگی . 1"} -{"line": "49533 رستی (رُ) (ص نسب .) منسوب به رست . 1 - آن چه از خاک و گل رست تعبیه کنند. 2 - زمین هایی که جنس آن ها از رست باشد. 3 - سنگ هایی که مادة اصلی آن ها رست باشد. 1"} -{"line": "49534 رستی (رُ) 1 - (حامص .) چیرگی . 2 - دلیری . 3 - آسایش، راحتی . 4 - (اِ.) روزی، رِزق . 1"} -{"line": "49535 رستی خوار ( رستی خوار . خا) (ص فا.)= رستی - خوارنده : 1 - روزی خوار، روزی خور. 2 - بهره برنده، متمتع . 1"} -{"line": "49536 رسخ (رَ) [ ع . ] (اِمص .) تعلق گرفتن روح انسانی پس از مفارقت بدن به جسمی جمادی . 1"} -{"line": "49537 رسد (رَ سَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - بهره، نصیب به حصه . 2 - سهم مالیاتی . 1"} -{"line": "49538 رسد ( رسد .) (اِ.) دسته، واحدی نظامی شامل سه جوخه . 1"} -{"line": "49539 رسداق (رُ) [ معر. ] (اِ.) نک رستاق . 1"} -{"line": "49588 رشن ( رشن .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهمان ناخوانده گردیدن . 2 - داخل کردن سگ و مانند آن سر خود را در ظرف . 1"} -{"line": "49540 رسغ (رُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (اِ.) پیوندگاه کف دست و پا به ساق، استخوان های خرد مچ دست و پا. ؛ رسغ پا مچ پا. ؛ رسغ دست مچ دست . 2 - (اِمص .) سستی و فروهشتگی دست و پای ستور. 1"} -{"line": "49541 رسل (رُ سُ) [ ع . ] (اِ.) جِ رسول ؛ پیامبران . 1"} -{"line": "49542 رسم (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روش، قاعده، آیین . 2 - عادت، عُرف . 3 - دستور، ترتیب . 4 - نشانی سرای و منزل . 1"} -{"line": "49543 رسم ( رسم .) [ ع . ] (مص ل .) کشیدن شکل یا خطی روی کاغذ، نوشتن، خط کشیدن . 1"} -{"line": "49544 رسم الخط ( رسم الخط ُ لْ خَ) [ ع . ] (مص مر.) طرز نوشتن کلمه یا کلمات . 1"} -{"line": "49545 رسماً (رَ مَ نْ) [ ع . ] (ق مر.) به طور رسمی، برابر با اصول و مقررات پذیرفته شده، در عمل . مق اسماً. 1"} -{"line": "49546 رسمی (رَ) 1 - (ص .) معمول، متداول . 2 - (ق .) خشک، به صورت جدی و برابر با مقررات . مق خودمانی، دوستانه . 1"} -{"line": "49547 رسمیت (رَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) رسمی بودن . 1"} -{"line": "49548 رسن (رَ سَ) [ ع . ] (اِ.) ریسمان، طناب . 1"} -{"line": "49549 رسوا (رُ) (اِ.) بدنام، بی حُرمت . 1"} -{"line": "49550 رسوایی ( رسوایی .) (حامص .) بدنامی . 1"} -{"line": "49551 رسوب (رُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ته نشین شدن، ته نشینی . 2 - (اِ.)دُرد، ته نشست . 1"} -{"line": "49552 رسوخ (رُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ثابت و استوار شدن . 2 - (اِ.) نفوذ، رخنه . 1"} -{"line": "49553 رسول (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قاصد، پیک . 2 - سفیر. 3 - پیغامبر، نبی . 1"} -{"line": "49554 رسوم (رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ رسم ؛ آیین ها، عادات . 1"} -{"line": "49555 رسید (رِ یا رَ) 1 - (مص مر.) رسیدن . 2 - (اِ.) نوشته ای که به موجب آن دریافت کنندة پول یا شی ء، دریافت آن را تأیید می کند.، قبض . 1"} -{"line": "49556 رسیدن (رَ دَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آمدن، وارد شدن . 2 - پیوند، تلاقی . 3 - پخته شدنِ میوه . 4 - کامل شدن، بالغ شدن . 5 - مواظبت کردن . 6 - اثر کردن، تأثیر گذاشتن . 1"} -{"line": "49557 رسیده (رَ د) (ص مف .) 1 - آمده، وارد. 2 - متصل، پیوسته .3 - پخته، پخته شده . 4 - کامل و بالغ شده . 1"} -{"line": "49558 رسیدگی (رَ د) (حامص .) 1 - پختگی و پخته شدن میوه .2 - بلوغ . 3 - تحقیق و دقت در امری . 1"} -{"line": "49559 رسیل (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - فرستاده شده . 2 - هم آواز. 3 - دمساز، موافق . 1"} -{"line": "49560 رش (رَ) (اِ.) نک ریش . 1"} -{"line": "49561 رش ( رش .) (اِ.) نوعی جامة ابریشمین گرانبها. 1"} -{"line": "49562 رش (رَ) (اِ.) 1 - پشته، تپه . 2 - زمین پشته پشته . 1"} -{"line": "49563 رش ( رش .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چکیدن آب و خون و اشک . 2 - باران اندک و ریزه باریدن . 3 - (اِ.) باران ریزه، باران اندک ؛ ج . رشاس . 1"} -{"line": "49564 رش (رَ شّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آب پاشیدن . 2 - آب زدن به متاع برای سنگین شدن آن . 1"} -{"line": "49565 رش ( رش .) (اِ.) 1 - بازو. 2 - واحد طول، از نوک انگشت میانه تا آرنج . 1"} -{"line": "49566 رش (رَ) [ په . ] (اِخ .) نام روز هجدهم از هر ماه شمسی . 1"} -{"line": "49567 رش (رُ) (اِ.) چشم غره، نگاه خشمگین . 1"} -{"line": "49568 رشاء (رِ) [ ع . ] (اِ.) ریسمان . ج . ارشیه . 1"} -{"line": "49569 رشاد (رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از گمراهی درآمدن، به راه راست رفتن . 2 - (اِمص .) راستی، رستگاری . 1"} -{"line": "49570 رشادت (رَ دَ) [ ازع . ] (اِمص .) دلیری، شجاعت . 1"} -{"line": "49571 رشاش (رَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه از خون و اشک و آب و غیره بچکد. 1"} -{"line": "49572 رشاقت (رَ قَ) [ ع . رشاقة ] (مص ل .) نیک اندام بودن . 1"} -{"line": "49573 رشت (رَ شْ) (اِ.) 1 - آن چه که از جایی فرو می ریزد، آوار. 2 - خاکروبه، گرد و غبار. 3 - مرکز استان گیلان . 1"} -{"line": "49574 رشت (رُ شْ) (اِ.) روشنایی، فروغ . 1"} -{"line": "49575 رشتن (رِ تَ) (مص م .) تافتن، تابیدن . 1"} -{"line": "49576 رشتن (رُ تَ) (مص ل .) افروختن، تافتن . 1"} -{"line": "49577 رشته (رِ تِ) (ص مف .) 1 - تافته تابیده شده . 2 - (اِ.) ریسمان . 3 - تار، نخ . 4 - فرقه، سلسله . ؛ رشته ها را پنبه کردن کنایه از: نتیجه و حاصل کاری را از میان بردن . 1"} -{"line": "49578 رشته فرنگی ( رشته فرنگی . فَ رَ) (اِمر.) ماکارونی . 1"} -{"line": "49579 رشته پلو ( رشته پلو . پُ) (اِمر.) نوعی پلو که در آن رشته، گوشت و گاه کشمش یا خرمای سرخ کرده می ریزند. 1"} -{"line": "49580 رشتی (رَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به رشت، از مردم رشت . 2 - آن چه که در رشت ساخته شود. 3 - (حامص .) فروتنی، خاکساری . 4 - (اِ.) آن که لجن پاک کند و خاک و خاکروبه برد. 1"} -{"line": "49581 رشح (رَ شْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تراویدن آب . 2 - (اِمص .) تراوش . 1"} -{"line": "49582 رشحه (رَ حِ) [ ع . رشحة ] (اِ.) آب، چکه . 1"} -{"line": "49583 رشد (رُ شْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به راه راست رفتن، هدایت شدن . 2 - بالیدن، نمو کردن . 3 - (اِمص .) نمو، ترقی . 1"} -{"line": "49584 رشد (رَ شَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هدایت داشتن، به راه راست شدن . 2 - (اِمص .) هدایت . مق . گمراهی، ضلال . 1"} -{"line": "49585 رشف (رَ) [ ع . ] (مص م .) مکیدن آب یا مایعی دیگر را، نوشیدن همة آبی را که در ظرف است . 1"} -{"line": "49586 رشق (رَ شْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تیرانداختن . 2 - (اِمص .)تیراندازی کردن . 3 - (اِ.)آواز کلک . 1"} -{"line": "49587 رشن (رَ شْ) [ په . ] (اِ.) 1 - نامِ روز هجدهم از هر ماه شمسی .2 - فرشتة عدالت، ایزدی که روز سوم پس از مرگ، سر پلِ چینْود به اعمال خوب و بد در گذشتگان رسیدگی می کند. 1"} -{"line": "49589 رشنیق (رَ) (ص .) عامی، غیر سید (مخصوصاً طالب علم غیر سید). 1"} -{"line": "49591 رشوه (رِ یارُ وِ) [ ع . رشوة ] (مص م .) دادن پول یا مال دیگر به کسی برای انجام کارِ ناحق . 1"} -{"line": "49592 رشوه خوار ( رشوه خوار . خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) رشوه گیر، کسی که رشوه دریافت می کند. 1"} -{"line": "49593 رشک ( رشک .)(ص .) مردی که ریش انبوه دارد. 1"} -{"line": "49594 رشک (رِ شْ) (اِ.) تخم شپش . 1"} -{"line": "49595 رشک (رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - حسد، غبطه . 2 - غیرت . 1"} -{"line": "49596 رشکن (رَ کِ)(ص نسب .) 1 - حسود. 2 - باغیرت . 1"} -{"line": "49597 رشکور (رَ وَ) (ص مر.) رشکن . 1"} -{"line": "49598 رشید (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - رشد یافته، رستگار. 2 - دلیر. 3 - نیک اندام، راست قامت . 1"} -{"line": "49599 رشیق (رَ) [ ع . ] (ص .) خوش اندام . 1"} -{"line": "49600 رصاد (رَ صّ) [ ع . ] (ص .) 1 - رصد کننده . 2 - رصد خانه . 3 - پاسبان، شبگرد. 1"} -{"line": "49601 رصاص (رَ) [ ع . ] (اِ.) سرب . 1"} -{"line": "49602 رصانت (رَ نَ) [ ع . رصانة ] 1 - (مص ل .) محکم بودن . 2 - (اِمص .) استواری . 1"} -{"line": "49603 رصد (رَ صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نظر دوختن، مراقب بودن . 2 - (اِ.) جایی که در آن با ابزار نجومی به مطالعة ستارگان می پردازند. 1"} -{"line": "49604 رصدبستن ( رصدبستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تعیین کردن مختصات و حرکات ستارگان در رصدخانه . 1"} -{"line": "49605 رصدبند ( رصدبند . بَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) ستاره - شناس . 1"} -{"line": "49606 رصدخانه ( رصدخانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که در آن به نگاه کردن و مطالعة ستارگان می پردازند. 1"} -{"line": "49607 رصدی ( رصدی .) [ ع - فا. ] (ص نسب ) 1 - عالم هیئت، رصدکننده . 2 - راهدار، محافظ راه . 3 - باجگیر. 1"} -{"line": "49608 رصف (رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پیچیدن پی را بر پیکان تیر. 2 - پای بر پای پیچیدن . 3 - سنگ بر هم نهادن در بنا. 1"} -{"line": "49609 رصف (رَ صَ) [ ع . ] (اِ.) آبی که از کوه بر سنگی ریزد. 1"} -{"line": "49610 رصید (رَ) [ ع . ] (ص .) مراقب، مواظب . 1"} -{"line": "49611 رصین (رَ) [ ع . ] (ص .) محکم، پابرجا. 1"} -{"line": "49612 رضا (رِ) [ ع . رضاء ] 1 - (اِمص .) خشنودی . 2 - صلاحدید. 1"} -{"line": "49613 رضا دادن ( رضا دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) راضی شدن، رضایت دادن . 1"} -{"line": "49614 رضاع (رِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شیر خوردن کودک از پستان مادر. 2 - شیر دادن به کودکی که مادرش فاقد شیر طبیعی می باشد. 3 - بچة شیرخوار را به دایه سپردن . 1"} -{"line": "49615 رضاعت (رِ عَ) [ ع . رضاعة ] 1 - (مص ل .) شیر خوردن کودک از پستان مادر. 2 - (اِمص .) شیرخوارگی . 1"} -{"line": "49616 رضایت (رِ یَ) [ ع . ] (اِمص .)1 - قبول، رضامندی . 2 - خوشحالی، خشنودی . 3 - رخصت، اجازه . 1"} -{"line": "49617 رضایت بخش ( رضایت بخش . بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) راضی کننده، رضایت بخشنده . 1"} -{"line": "49618 رضایت نامه ( رضایت نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِ.) نوشته ای که در آن کسی رضایت و خشنودی خود را از کار یا رفتار دیگری اعلام می کند. 1"} -{"line": "49619 رضخ (رَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) عطای اندک دادن . 2 - (اِ.) سهمی از غنایم جنگی برای کسانی که در جنگ شرکت کرده اند. 1"} -{"line": "49620 رضع (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - شیرخواره . 2 - بخیل، ناکس . 1"} -{"line": "49621 رضوان (رِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خشنود شدن . 2 - (اِ.) بهشت، نگهبان بهشت . 1"} -{"line": "49622 رضوی (رَ یا رِ ضَ) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به امام رضا(ع ). 2 - (اِمر.) یکی از گوشه های شور (موسیقی ). 1"} -{"line": "49623 رضی (رَ) [ ع . ] (ص .) مرد خشنود. 1"} -{"line": "49624 رضیع (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - شیرخواره . 2 - برادر هم شیر. 1"} -{"line": "49625 رطب (رَ طْ) [ ع . ] (ص .) تر و تازه . 1"} -{"line": "49626 رطب (رُ طَ) [ ع . ] (اِ.) خرمای تازه . 1"} -{"line": "49627 رطل (رَ طْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - واحدی است برای وزن . 2 - در فارسی معنای پیالة شراب می دهد. 1"} -{"line": "49628 رطل کشیدن ( رطل کشیدن . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شراب خوردن . 1"} -{"line": "49629 رطوبت (رُ بَ) [ ع . رطوبة ] 1 - (مص ل .) تر شدن . 2 - (اِمص .) نمناکی، تری . 1"} -{"line": "49630 رعات (رُ) [ ع . رعاة ] (اِ.) جِ راعی ؛ چوپان ها. 1"} -{"line": "49631 رعاع (رَ) [ ع . ] (ص .) مردم پست . 1"} -{"line": "49632 رعاف (رُ) [ ع . ] (مص ل .) خون دماغ شدن . 1"} -{"line": "49633 رعایا (رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ رعیت . 1"} -{"line": "49634 رعایت (رِ یَ) [ ع . رعایة ] 1 - (مص م .) نگاه داشتن حق و حرمت کسی . 2 - (اِمص .) نگه - داری، پاسبانی . 3 - ملاحظه، احترام . 4 - چرانیدن گوسفندان و حیوانات گیاه خوار. 1"} -{"line": "49635 رعب (رُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ترسیدن . 2 - (اِ.) ترس . 1"} -{"line": "49636 رعد (رَ) [ ع . ] (اِ.) تندر، آسمان غرنبه . 1"} -{"line": "49637 رعدآسا ( رعدآسا .) [ ع - فا. ] (ص مر.) مانند رعد، همچون تندر. 1"} -{"line": "49638 رعده (رِ دَ یا د) [ ع . رعدة ] (اِمص .) لرزه، جنبش، تشنج . 1"} -{"line": "49639 رعشه (رَ ش ِ) [ ع . رعشة ] 1 - (مص ل .) لرزیدن . 2 - (اِمص .) ارزش . 1"} -{"line": "49640 رعناء (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خودپسند، متکبر. 2 - در فارسی به معنای خوش قد و قامت . 1"} -{"line": "49641 رعنایی (رَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - خودآرایی . 2 - خودبینی . 3 - خوش قامتی، زیبایی . 1"} -{"line": "49642 رعونت (رُ نَ) [ ع . رعونة ] (اِمص .) 1 - خود - پسندی . 2 - خودآرایی . 3 - کم ع قلی . 1"} -{"line": "49643 رعی (رَ) [ ع . ] (مص م .) چرانیدن . 1"} -{"line": "49644 رعیت (رَ یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عموم مردم . 2 - کسانی که به کِشت و زرع برای یک مالک می پردازند. 3 - بنده، مردم تحت فرمان پادشاه . 1"} -{"line": "49646 رغادت (رَ دَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - فراوانی .2 - خوشی و آسایش . 1"} -{"line": "49647 رغام (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خاک . 2 - خاک نرم . 3 - ریگ آمیخته به خاک . 1"} -{"line": "49648 رغایب (رَ یِ) [ ع . رغائب ] (اِ.) ج . رغیبه . 1 - چیزهای مرغوب و پسندیده . 2 - عطاها، دهش ها. 3 - شب جمعة اول ماه رجب . 4 - لیلة رغایب . 1"} -{"line": "49649 رغبت (رِ بَ) [ ع . رغبة ] 1 - (مص ل .) خواستن . 2 - (اِمص .) میل . ج . رغبات . 1"} -{"line": "49650 رغد (رَ غَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - فراوانی . 2 - خوشی . 1"} -{"line": "49651 رغم (رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برخلاف میل کسی عمل کردن . 2 - غلبه کردن، به خاک مالیدن . 1"} -{"line": "49652 رغیب (رَ) [ ع . ] (ص .) پسندیده، مطلوب . 1"} -{"line": "49653 رغیف (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گردة نان . 2 - گلولة خمیر. ج . ارغفه . رغفان . 1"} -{"line": "49654 رف (رَ) (اِ.) طاقچه . 1"} -{"line": "49655 رفاء (رَ) [ ع . ] (ص فا.) (اِمص .) پیوستگی، سازگاری . 1"} -{"line": "49656 رفاء (رَ فّ) [ ع . ] (ص .) رفوگر، رفوکننده . 1"} -{"line": "49657 رفات (رُ) [ ع . ] (اِ.) پوسیده، شکسته . 1"} -{"line": "49658 رفاده (رِ دَ یا د) [ ع . رفادة ] (اِ.) 1 - زخم بند. 2 - زین . 1"} -{"line": "49659 رفاغ (رَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - فراخی . 2 - خوشگذرانی . 1"} -{"line": "49660 رفاق (رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رفقه . یاران، همراهان . 1"} -{"line": "49661 رفاقت (رِ قَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دوستی کردن، همراهی کردن . 2 - (اِمص .) همراهی، یاری . 1"} -{"line": "49662 رفاه (رَ) [ ع . ] (اِمص .) آسودگی، تن آسانی . 1"} -{"line": "49663 رفت وآمد (رَ تُ مَ) (مص مر.) رفتن و آمدن، ایاب و ذهاب . 1"} -{"line": "49664 رفت وروب (رُ تُ) (مص مر.) روبیدن، جارو کردن . 1"} -{"line": "49665 رفتار (رَ) (اِمص .) 1 - روش . 2 - طرز حرکت، سلوک . 1"} -{"line": "49666 رفتن (رُ تَ) (مص م .) نک روبیدن . 1"} -{"line": "49667 رفتن (رَ تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - روان شدن، حرک ت کردن . 2 - کوچ کردن، رحلت کردن . 3 - گذش تن، سپری شدن . 4 - مردن . 5 - تأثیر کردن . 6 - شدن، گذشتن . 7 - صورت پذیرفتن، انجام گرفتن . 9 - (عا.) شبیه بودن . 10 - بی حال شدن . 11 - انجام دادن . 12 - قطع شدن، بریده یا کنده شدن . 1"} -{"line": "49668 رفتنی (رَ تَ) (ص لیا.) 1 - حرکت کردنی . 2 - درگذشتنی . 3 - فناپذیر، مردنی . 1"} -{"line": "49669 رفته (رَ تِ) (ص مف .) 1 - روانه شده . 2 - کوچ کرده .3 - گذشته، سپری شده .4 - درگذشته، مرده . 1"} -{"line": "49670 رفته (رُ تِ) (ص مف .) روبیده . 1"} -{"line": "49671 رفته رفته (رَ تِ. رَ تِ) (ق مر.) اندک اندک، به تدریج . 1"} -{"line": "49672 رفتگر (رُ گَ) (ص .) مأمور شهرداری که به تمیز کردن کوچه ها و خیابان ها می پردازد. 1"} -{"line": "49673 رفد (رَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) عطا کردن، بخشش کردن، 2 - یاری کردن، کمک کردن . 3 - (اِمص .) بخشش، 4 - یاری . 1"} -{"line": "49674 رفراندوم (رِ دُ) [ فر. ] (اِ.) همه پرسی، رأی گیری از عموم مردم برای انجام کاری . 1"} -{"line": "49675 رفرف (رَ رَ) [ ع . ] (اِ.) فرش، گستردنی . 1"} -{"line": "49676 رفرم (رِ فُ) [ فر. ] (اِ.) تغییر، اصلاح . 1"} -{"line": "49677 رفض (رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - واگذاشتن، ترک کردن . 2 - دور افکندن، طرد کردن . 1"} -{"line": "49678 رفع (رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بالا بردن، برکشیدن . 2 - ترقی دادن . 3 - برطرف کردن . 1"} -{"line": "49679 رفعت (رَ عَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بلندمرتبه شدن . 2 - (اِمص .) والایی، بزرگواری . 1"} -{"line": "49680 رفق (رِ فْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مدارا کردن . 2 - (اِمص .) مدارا. 1"} -{"line": "49681 رفقاء (رُ فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ رفیق ؛ دوستان، یاران . 1"} -{"line": "49682 رفقه (رَ یارِ یا رُ قِ) [ ع . رفقة ] (اِ.)همسفران، گروه همراه . ج . رفاق . 1"} -{"line": "49683 رفل (رَ) [ ع . ] (مص ل .) خرامیدن، به ناز رفتن . 1"} -{"line": "49684 رفلکس (رِ لِ) [ انگ . ] (اِ.) فعالیتی خودکار یا غیرارادی که از طریق مدارهای عصبی نسبتاً ساده روی دهد، بی آن که لزوماً شعور در آن دخالت داشته باشد، بازتاب . (فره ). 1"} -{"line": "49685 رفو (رُ) [ معر. ] (اِ.) دوخت دررفتگی ها و پارگی های پارچه یا فرش به طوری که به آسانی قابل تشخیص نباشد. 1"} -{"line": "49686 رفوزه (رِ ز) [ فر. ] (اِمف .) رد شده در امتحان . 1"} -{"line": "49687 رفوگر (رَ گَ) (ص شغل .) آن که رفو کند. 1"} -{"line": "49688 رفیده (رَ دَ یا د) (اِ.) بالش کوچکی که خمیر نان را بر بالای آن گسترانند و بر تنور بندند. 1"} -{"line": "49689 رفیع (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بلند، مرتفع . 2 - بلند - قدر. 1"} -{"line": "49690 رفیق (رَ) [ ع . ] (ص .) دوست، یار، همنشین، همدم . ج . رفقاء. ؛ رفیق نیمه راه کنایه از: کسی که به همراهی خود تا پایان ادامه ندهد. 1"} -{"line": "49691 رفیق باز ( رفیق باز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) (عا.) کسی که به دوستی ودوستان اهمیت بسیار می دهد. 1"} -{"line": "49692 رفیقه (رَ قِ) [ ع . رفیقة ] (اِ.) مؤنث رفیق، دختر یا زنی که با مردی که همسرش نیست، رابطة عاشقانه داشته باشد. 1"} -{"line": "49693 رق (رِ قّ) [ ع . ] (اِمص .) بندگی، بنده شدن . 1"} -{"line": "49694 رق ( رق .) [ ع . ] (اِ.) هر چیز نازک، پوست نازک که بر آن چیزی نویسند. 1"} -{"line": "49695 رقاب (رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رقبه . 1 - گردن ها. 2 - پس گردن ها. 1"} -{"line": "49696 رقابت (رَ بَ) [ ع . رقابة ] (مص ل .) هم چشمی کردن . 1"} -{"line": "49697 رقاد (رُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) غنودن . 2 - (اِ.) خواب . 1"} -{"line": "49698 رقاراق (رَ) (اِ.) صدای دست و پای ستور. 1"} -{"line": "49699 رقاص (رَ قّ) [ ع . ] (ص .) رقص کننده . 1"} -{"line": "49700 رقاصه (رَ ص ) [ ع . رقاصة ] (اِ.) مؤنث رقاص . زنی که کارش رقصیدن باشد. 1"} -{"line": "49701 رقاصک (رَ قَّ صَ) [ ع - فا. ] (اِمص .) پاندول ساعت . 1"} -{"line": "49702 رقاع (رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ رقعه ؛ نامه ها، نوشته ها. 2 - پینه هایی که بر جامه زنند. 3 - نام نوعی خط که ابن مقله اختراع کرد. 1"} -{"line": "49703 رقاق (رُ) [ ع . ] 1 - (ص .) نازک . 2 - (اِ.) نان لواش . 1"} -{"line": "49704 رقایم (رَ یَ) [ ع . رقائم ] (اِ.) جِ رقیمه ؛ نامه ها. 1"} -{"line": "49705 رقبا (رُ قَ) [ ع . رقباء ] (اِ.) جِ رقیب . 1"} -{"line": "49706 رقبات (رَ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ رقبه . 1"} -{"line": "49707 رقبه (رَ قَ ب) [ ع . رقبة ] (اِ.) 1 - گردن . 2 - بنده، غلام . 3 - مِلکی که به کسی سپرده می شودکه تا پایان عمر از آن بهره ببرد. 1"} -{"line": "49708 رقبی (رُ با) [ ع . ] (اِ.) حق انتفاعی که به موجب عقدی از جانب مالک برای مدتی معین به شخصی داده شود. 1"} -{"line": "49709 رقت (رِ قَّ) [ ع . رقة ] (اِمص .) 1 - نازکی . 2 - نرمی و لطافت . 3 - مهربانی . 4 - آبکی بودن . 1"} -{"line": "49710 رقت انگیز ( رقت انگیز . اَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) چیزی که ترحم و دلسوزی شخص را تحریک کند. 1"} -{"line": "49711 رقت بار ( رقت بار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) برانگیزانندة ترحم و دلسوزی . 1"} -{"line": "49712 رقص (رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)جنبیدن . 2 - حرکاتی موزون همراه آهنگ موسیقی اجرا کردن ؛ پای کوفتن . 3 - (اِمص .) پایکوبی . ؛ خوش رقص ی خوش خدمتی تا حد شتابزدگی چاپلوسانه . 1"} -{"line": "49713 رقصیدن (رَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) پای کوفتن، رقص کردن . 1"} -{"line": "49714 رقعه (رُ عِ یا عَ) [ ع . رقعة ] (اِ.) 1 - تکه، قطعه . 2 - پینه که به جامه دوزند، وصله . 3 - قطعه کاغذی که روی آن نویسند. 4 - نامه، مکتوب . ج . رقاع و رُقع . 1"} -{"line": "49715 رقعه نویس ( رقعه نویس . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) نامه - نویس . 1"} -{"line": "49716 رقعی (رُ) (اِ.) قطع کتاب در اندازة 14 * 22 سانتی متر. 1"} -{"line": "49717 رقم (رَ قَ) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - نشان، علامت . 2 - خط، نوشته . 3 - عدد، نشانة اعداد. ج . ارقام . 1"} -{"line": "49718 رقم آموز ( رقم آموز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که نوشتن یا نقاشی می آموزد. 2 - آنکه حساب آموزد. 1"} -{"line": "49719 رقم زدن ( رقم زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)1 - نوشتن . 2 - نقاشی کردن . 1"} -{"line": "49720 رقم زده ( رقم زده . زَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - نوشته شده . 2 - نقاشی شده . 1"} -{"line": "49721 رقم نویس ( رقم نویس . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.)1 - نویسنده . 2 - محاسب . 3 - حکاک . 1"} -{"line": "49722 رقمکار ( رقمکار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که پیشه اش رقم زدن و نشان کردن حروف و علامت است . 2 - حکاک . 3 - محاسب . 4 - نویسنده، کاتب . 1"} -{"line": "49723 رقود (رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ راقد؛ خوابیدگان . 1"} -{"line": "49724 رقوم (رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ رقم . 1"} -{"line": "49725 رقیب (رَ قِ) [ ع . ] (ص .)1 - نگهبان، پاسبان . 2 - مراقب، مواظب . 3 - در فارسی : رقابت کننده . 1"} -{"line": "49726 رقیت (رِ قّ یَّ) [ ازع . ] (اِمص .) بندگی، غلامی . 1"} -{"line": "49727 رقیع (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که وصله کند، آن که پینه دوزد. 2 - آن که نویسد، رقعه نویس . 3 - احمق، گول . 1"} -{"line": "49728 رقیق (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نازک . 2 - نرم . 3 - آبکی . 1"} -{"line": "49729 رقیق الفکر (رَ قُ لْ فِ) [ ع . ] (ص مر.) نازک - اندیش . 1"} -{"line": "49730 رقیم (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوشته شده، نوشته . 2 - نامه . 3 - دوات . 1"} -{"line": "49731 رقیمه (رَ مِ) [ ازع . ] (اِ.) 1 - نوشته . 2 - مراسله . 1"} -{"line": "49732 رقیه (رُ یِ) [ ع . رقیة ] (اِ.) 1 - دعا، تعویذ. 2 - افسون . 1"} -{"line": "49733 رل (رُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - وظیفه ای که بازیگر یا هنرپیشه بر عهده دارد. 2 - وظیفه، عمل . 3 - آلتی که راننده به وسیلة آن ماشین را به هر طرف که بخواهد حرکت دهد، فرمان . 1"} -{"line": "49734 رله (رِ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاه تقویت کنندة امواج صوتی . 2 - دستگاه تکرار کنندة صوتی یا تصویری . 3 - دستگاه تبدیل مدار الکتریکی . 4 - تقویت امواج صوتی یا تصویری . 1"} -{"line": "49735 رم (رَ) (اِمص .) ترس، فرار. 1"} -{"line": "49736 رم ( رم .) (اِ.) گلة چارپایان، رمه . 1"} -{"line": "49737 رم (رِ) (اِ.) مخففِ ریم، چرک . 1"} -{"line": "49738 رم (رَ یا رُ) (اِ.) گرداگرد دهان . 1"} -{"line": "49739 رم (رِ مّ) [ ع . ] 1 - (اِ.) آب آورد. 2 - کاه ریزه هایی که بر زمین قرار گیرد. 3 - مغز استخوان . 4 - (اِمص .) تری، نمی . 1"} -{"line": "49740 رم ( رم .) [ ع . ] 1 - (اِ.) چیز، شی ء. 2 - چاره، حیله . 3 - (مص م .) اصلاح کردن، نیکو کردن چیز. 4 - گرفتن ستور چوب ها را به دهان و خوردن . 5 - (مص ل .) پوسیده شدن استخوان، پوسیدن . 1"} -{"line": "49741 رم دادن (رَ. دَ) (مص م .) ترساندن، گریزاندن . 1"} -{"line": "49742 رماتیسم (رُ) [ فر. ] (اِ.) درد مفاصل . 1"} -{"line": "49743 رماح (رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رمح ؛ نیزه ها. 1"} -{"line": "49744 رماد (رَ) [ ع . ] (اِ.) خاکستر. ج . اَرمِدَه . 1"} -{"line": "49745 رمارم (رَ رَ) (ق مر.) 1 - دسته دسته، گروه گروه . 2 - مقابل، برابر. 3 - پیاپی، پی در پی . 1"} -{"line": "49746 رماس (رَ) (اِ.) مصطکی ؛ صمغی سفید رنگ و نرم و خوشبو، شیرین و چسبنده که از درختی در شام به دست می آید. 1"} -{"line": "49747 رمال (رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رمل . 1 - ریگ ها. 2 - ریگستان ها. 1"} -{"line": "49748 رمال (رَ مّ) [ ع . ] (ص .) فالگیر. 1"} -{"line": "49749 رمالی ( رمالی .) [ ع - فا. ] (حامص .) فالگیری . 1"} -{"line": "49750 رمام (رِ) [ ع . ] (اِ.)جِ رمه ؛ استخوان های پوسیده . 1"} -{"line": "49751 رمان (رُ) [ فر. ] (اِ.) داستان، داستانِ بلند خیالی . 1"} -{"line": "49752 رمان (رُ مّ) [ ع . ] (اِ.) درخت انار. 1"} -{"line": "49753 رمانتیک (رُ) [ فر. ] (ص .) داستانی، افسانه ای، شاعرانه . 1"} -{"line": "49754 رماندن (رَ دَ)(مص م .)1 - ترساندن، گریزاندن . 2 - متنفر ساختن . 1"} -{"line": "49755 رمانس (رُ) [ فر. ] (اِ.) آهنگی حساس و عاشقانه برای ساز یا آواز. 1"} -{"line": "49756 رمانی (رُ مّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به رمان ؛ بسیار سرخ . 1"} -{"line": "49757 رمانیدن (رَ دَ) (مص م .) نک رماندن . 1"} -{"line": "49758 رماک (رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ. رمکه ؛ مادیان ها. 1"} -{"line": "49759 رمایه (رِ یِ) [ ع . رمایة ] (مص ل .) تیر انداختن . 1"} -{"line": "49760 رمبیدن (رُ دَ) (مص ل .) خراب شدن، فرو ریختن سقف و دیوار. 1"} -{"line": "49761 رمح (رُ مْ) [ ع . ] (اِ.) نیزه . 1"} -{"line": "49762 رمد (رَ مَ) [ ع . ] (اِ.) درد چشم . 1"} -{"line": "49763 رمز (رَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پوشیده گفتن . 2 - (اِمص .) ایماء، اشاره . 3 - (اِ.) راز نهفته . 4 - نشانه و علامت مخصوص . 1"} -{"line": "49764 رمس (رَ مْ) [ ع . ] (اِ.) گور. 1"} -{"line": "49765 رمش (رَ مِ) (اِمص .) رمیدن، ترس . 1"} -{"line": "49766 رمص (رَ مَ) [ ع . ] (اِ.) چرک خشک کنج چشم . 1"} -{"line": "49767 رمض (رَ مْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سنگریزه . 2 - آفتاب سوزان . 3 - باران آخر تابستان . 1"} -{"line": "49768 رمضاء (رَ) [ ع . ] (اِ.) ریگ تافته، ریگ گرم . 1"} -{"line": "49769 رمضان (رَ مَ) (اِ.) ماه نهم از سال قمری . 1"} -{"line": "49770 رمق (رَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاب، توان . 2 - باقیماندة جان . 1"} -{"line": "49771 رمق ( رمق .) [ معر. ] (اِ.) گله، رمه . 1"} -{"line": "49772 رمق (رَ) [ ع . ] (مص ل .) نگریستن، نگاه کردن . 1"} -{"line": "49773 رمل ( رمل .) [ ع . ] 1 - (مص م .) حصیر بافتن . 2 - بحری از نوزده بحر شعر مبتنی بر تکرار شش یا هشت بار فاعلاتن در هر بیت . 3 - بحر شانزدهم از اصول موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "49774 رمل (رَ مْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شن، ریگ نرم . 2 - فنی برای پیشگویی و طالع بینی . 1"} -{"line": "49775 رمل (رَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - باران کم . 2 - فزونی، زیادی . 1"} -{"line": "49776 رمه (رَ مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گلة گاو و گوسفند و اسب . 2 - گروه مردم . 1"} -{"line": "49777 رمه (رِ مِّ یا مَُ) [ ع . رمة ] (اِ.) 1 - استخوان پوسیده . 2 - مورچة پردار. 3 - کرمک چوب - خوار. 4 - خاک نمناک . 5 - مغز استخوان . 1"} -{"line": "49778 رمه (رُ مَّ) [ ع . رمة ] (اِ.) 1 - پارة رسن پوسیده، ریسمان پاره . 2 - پیشانی . 1"} -{"line": "49779 رموز (رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ رمز؛ رازها، نهفته ها. 1"} -{"line": "49780 رموک (رَ) (ص فا.) جانوری که زود رم می کند. 1"} -{"line": "49781 رمک (رَ مَ) (اِ.) نک رمه . 1"} -{"line": "49782 رمکان (رَ مْ) (اِ.) موی زهار. 1"} -{"line": "49783 رمی (رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - افکندن . 2 - تیر انداختن . 1"} -{"line": "49784 رمیدن (رَ دَ) (مص ل .) 1 - ترسیدن و گریختن . 2 - نفرت داشتن . 1"} -{"line": "49785 رمیم (رَ) [ ع . ] (ص .) پوسیده . 1"} -{"line": "49786 رنب (رُ نْ) (اِ.) موی زهار. 1"} -{"line": "49787 رنبه (رُ ب) (اِ.) نک رنب . 1"} -{"line": "49788 رنج (رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - آزار، آزردگی . 2 - اندوه، درد. 3 - تلاش، کوشش . 1"} -{"line": "49789 رنج بردن (رَ. بُ دَ) (مص ل .) 1 - آزار دیدن، درد کشیدن . 2 - غصه خوردن . 1"} -{"line": "49790 رنجبر (رَ بَ) (ص فا.) 1 - زحمتکش . 2 - کارگر. 1"} -{"line": "49791 رنجش (رَ جِ) (اِمص .) دلتنگی . 1"} -{"line": "49792 رنجه (رَ جِ) [ په . ] (ص .) نک رنجور. 1"} -{"line": "49793 رنجور (رَ) (ص مر.) 1 - رنج کشیده . 2 - دردمند، بیمار. 3 - غمگین، آزرده . 1"} -{"line": "49794 رنجیدن (رَ دَ) (مص ل .) آزرده شدن . 1"} -{"line": "49795 رنجیده (رَ د یا دَ) (ص مف .) آرزده، دلتنگ . 1"} -{"line": "49796 رند (رَ نْ) (اِ.) نک رنده . 1"} -{"line": "49797 رند (رِ نْ) [ معر. ] (ص .) 1 - زرنگ، زیرک . 2 - بی قید، لاابالی . 3 - در تصوف، کسی که باطنش سالم تر از ظاهرش باشد. 1"} -{"line": "49798 رنده (رَ د) (اِ.) 1 - ابزاری که با آن چوب و تخته را تراشند. 2 - ابزاری برای خرد کردن سیب زمینی، پیاز و... 1"} -{"line": "49799 رندی (رِ) (حامص .) 1 - زیرکی . 2 - بی قیدی . 1"} -{"line": "49800 رندیدن (رَ دَ) (مص م .) 1 - تراش دادن، تراشیدن . 2 - صیقل دادن . 3 - صاف و هموار کردن . 1"} -{"line": "49801 رنسانس (رُ نِ) [ فر. ] (اِ.) دورة احیاء و تجدد در ادبیات، صنایع و علوم اروپا در اواخر قرن 15 و اوایل قرن 16. 1"} -{"line": "49802 رنگ برآمیختن ( رنگ . بَ. تَ) (مص ل .) فتنه کردن . 1"} -{"line": "49803 رنگ ( رنگ .) (اِ.) 1 - شُتر قوی که برای بچه زادن نگه می دارند. 2 - بز کوهی . 1"} -{"line": "49804 رنگ ( رنگ .) [ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای که از معدن یا گیاه یا با عمل شیمیایی به صورت پودر یا مایع تهیه کنند و برای نقاشی به کار برند. 2 - صورت ظاهر هر چیزی که دیده شود مانند: سفیدی و سبزی و سرخی و غیره . 1"} -{"line": "49805 رنگ (رَ) (اِ.) از ادات تشبیه که معنای مثل و مانند می دهد: گلرنگ . 1"} -{"line": "49806 رنگ (رِ) (اِ.) آهنگ ضربی و نشاط آور. 1"} -{"line": "49807 رنگ ( رنگ .) (اِ.) 1 - رنج، محنت . 2 - عیب . 3 - حیله، مکر. 4 - سود، بهره . 1"} -{"line": "49808 رنگ آمیز ( رنگ آمیز .)(ص فا.) 1 - نقاش . 2 - حیله گر، مکار. 1"} -{"line": "49809 رنگ آور ( رنگ آور . وَ) (ص مر.) فریبنده، حیله گر. 1"} -{"line": "49810 رنگ آوردن ( رنگ آوردن . وَ یا وُ دَ)(مص ل .) 1 - خجل شدن . 2 - خشمگین شدن . 1"} -{"line": "49811 رنگ باختن ( رنگ باختن . تَ)(مص ل .) بی رنگ شدن . 1"} -{"line": "49812 رنگ به رنگ ( . ب ِ . رنگ به رنگ )(ص مر.) رنگارنگ . 1"} -{"line": "49813 رنگ رنگ ( رنگ رنگ . رنگ رنگ ) (ص مر.) رنگارنگ، جورواجور. 1"} -{"line": "49814 رنگ شدن ( رنگ شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) فریب خوردن . 1"} -{"line": "49815 رنگ وارنگ ( رنگ وارنگ . رنگ وارنگ .) (ص مر.) (عا.) رنگا - رنگ . 1"} -{"line": "49816 رنگ پریده ( رنگ پریده .پَ د) (ص مف .) کمرنگ شده . 1"} -{"line": "49817 رنگ کردن ( رنگ کردن . کَ دَ) (مص م .) (عا.) فریب دادن، گول زدن . 1"} -{"line": "49818 رنگارنگ ( رنگارنگ . رنگارنگ .)(ص مر.)1 - دارای رنگ - های مختلف، گوناگون، ملون . 2 - جوراجور، نوع به نوع . 1"} -{"line": "49819 رنگرز ( رنگرز . رَ) (ص فا.) کسی که کارش رنگ کردن نخ، پارچه و... می باشد. 1"} -{"line": "49820 رنگرزی ( رنگرزی . رَ) 1 - (حامص .) عمل و شغل رنگرز. 2 - (اِمر.) دکان رنگرز. 1"} -{"line": "49821 رنگریز ( رنگریز .) (ص فا.) نک رنگرز. 1"} -{"line": "49822 رنگین (رَ) (ص نسب .) ملون، گوناگون . 1"} -{"line": "49823 رنگین کمان ( رنگین کمان . کَ) (اِمر.) قوس قزح . 1"} -{"line": "49824 رنین (رَ) [ ع . ] (اِ.) نالة زار. 1"} -{"line": "49825 ره (رَ) نک راه . 1"} -{"line": "49826 ره آورد ( ره آورد . وَ) (اِمر.) سوغات، ارمغان . 1"} -{"line": "49827 ره بردن (رَ. بُ دَ) (مص ل .) راه پیدا کردن، پی بردن . 1"} -{"line": "49828 ره نشین (رَ نِ) (ص فا.) نک راه نشین . 1"} -{"line": "49829 ره کردن (رَ. کَ دَ) (مص م .) رام کردن . 1"} -{"line": "49830 ره کوبیدن (رَ. دَ) (مص ل .) طی طریق کردن . 1"} -{"line": "49831 ره گو (ی ) (رَ) (ص فا.) خنیاگر. 1"} -{"line": "49832 رها (رَ) (ص فا.) خلاص شده . 1"} -{"line": "49833 رهاب (رَ) (اِ.) نک رهاوی . 1"} -{"line": "49834 رهان (رِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شرط بستن . 2 - هر نوع برد و باخت و گروبندی، مراهنه . 1"} -{"line": "49835 رهان ( رهان .) [ ع . ] (اِ.) جِ رهن ؛ گرو. 1"} -{"line": "49836 رهاندن (رَ دَ) (مص م .) نجات دادن، خلاص کردن . 1"} -{"line": "49837 رهانده (رَ د) (ص مف .) نجات داده شده، خلاص کرده . 1"} -{"line": "49838 رهاننده (رَ نَ د) (ص فا.) نجات دهنده، خلاص کننده . 1"} -{"line": "49839 رهانیدن (رَ دَ) (مص م .) رهاندن . 1"} -{"line": "49840 رهاو (رَ) (اِ.) نغمه و آهنگی است از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "49841 رهاوی (رَ) (اِ.) آوازی است که در آخر افشاری نواخته می شود. 1"} -{"line": "49842 رهایش (رَ یِ) (اِمص .) نجات، خلاص . 1"} -{"line": "49843 رهایی (رَ) (حامص .) خلاص . 1"} -{"line": "49844 رهبان (رُ) [ ع . ] (ص .) راهب . ج . رهابین . 1"} -{"line": "49845 رهبان (رَ) [ ع . ] (ص .) زاهد، ترسا، کسی که از خدا بسیار بترسد. 1"} -{"line": "49846 رهبانیت (رَیا رُ یَّ) [ ع . رهبانیة ] (اِمص .) طریقة راهبان، گوشه نشینی و ترک دنیا. 1"} -{"line": "49847 رهبت (رَ بَ) [ ع . رهبة ] (اِ.) بیم، ترس . 1"} -{"line": "49848 رهبر (رَ بَ) (ص فا.) پیشوا. 1"} -{"line": "49849 رهبری (رَ بَ) (حامص .) راهبری . 1"} -{"line": "49850 رهرو (رَ هْ رُ) نک راهرو. 1"} -{"line": "49851 رهروی (رَ هْ رَ) (حامص .) راهروی . 1"} -{"line": "49852 رهزن (رَ زَ) (ص فا.) نک راهزن . 1"} -{"line": "49853 رهزنی (رَ زَ) (حامص .) نک راهزنی . 1"} -{"line": "49854 رهط ( رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه، گروه مردم . 2 - قبیله، عشیره . 1"} -{"line": "49855 رهن (رَ هْ) [ ع . ] (اِ.) گرو، گرو گذاشتن . ج . رهان، رهون . 1"} -{"line": "49856 رهنما (رَ نَ یا نِ یا نُ) (ص فا.) نک راهنما. 1"} -{"line": "49857 رهنمون (رَ نُ) (ص فا.) هادی . 1"} -{"line": "49858 رهنمونی ( رهنمونی .)(حامص .)1 - هدایت . 2 - بدرقه . 1"} -{"line": "49859 رهنورد (رَ نَ وَ) (ص فا.) نک راهنورد. 1"} -{"line": "49860 رهو (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طریقه، روش، قاعده . 2 - رفتار نرم . 3 - گشادگی میان هر دو پای . 3 - جماعت مردم . 4 - درنا، کلنگ . 1"} -{"line": "49861 رهوار (رَ) (ص مر.) نک راهوار. 1"} -{"line": "49862 رهگذار (رَ گُ) (ص فا.) 1 - عابر. 2 - مسافر. 3 - پاسبان . 1"} -{"line": "49863 رهگذر (رَ گُ ذَ) (اِمر.) معبر، گذرگاه . 1"} -{"line": "49864 رهگیر (رَ)(ص فا.) 1 - مسافر، سیاح . 2 - راهزن . 1"} -{"line": "49865 رهی (رَ)(ص نسب .) 1 - راهرو، مسافر. 2 - غلام، بنده . 1"} -{"line": "49866 رهیافت (رَ) (اِمص .) راه پرداختن به یک مسئله یا موقعیت یا شیوة تفکر دربارة آن ها، رویکرد. 1"} -{"line": "49867 رهیدن (رَ دَ) (مص ل .) آزاد شدن . 1"} -{"line": "49868 رهیده (رَ د) (ص مف .) نجات یافته . 1"} -{"line": "49869 رهیق (رَ) [ ع . ] (اِ.) خمر، باده . 1"} -{"line": "49870 رهین (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرو گذاشته شده . 2 - کفیل، ضامن . 1"} -{"line": "49871 رو [ په . ] (اِ.) 1 - رخ، چهره . 2 - سطح، رویه . 3 - نما، طرف بیرون چیزی . ؛ رو ی کسی را سفید کردن کنایه از: الف - مایه سربلندی او شدن . ب - از او در بدی پیشی گرفتن . ؛ رو ی کسی را کم کردن از گستاخی او جلوگیری کردن . 1"} -{"line": "49872 رو آوردن (وَ یا وُ دَ) (مص ل .) 1 - توجه کردن، میل کردن . 2 - پرورش دادن . 1"} -{"line": "49873 رو انداختن (اَ تَ)(مص ل .) (عا.) سؤال کردن . 1"} -{"line": "49874 رو به راه (ب) (ص مر.) آماده، مهیا. 1"} -{"line": "49875 رو دادن (دَ) (مص ل .) گستاخ کردن، پُررو کردن . 1"} -{"line": "49876 رو داشتن (تَ) (اِمص .) شرم نکردن، گستاخ بودن . 1"} -{"line": "49877 روا (رَ) [ په . ] (ص .) 1 - جایز. 2 - حلال . 3 - سزاوار. 1"} -{"line": "49878 رواء (رِ) [ ع . ] (اِ.)ریسمانی که بدان بار بر پشت ستور بندند. 1"} -{"line": "49879 رواء (رُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) زیبارویی، جمال . 2 - (اِ.) دیدار نیکو. 3 - چهره، صورت . 4 - آبرو. 1"} -{"line": "49880 روابط (رَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ رابطه ؛ پیوندها، پیوستگی ها. 1"} -{"line": "49881 روات (رُ) [ ع . رواة ] (اِ.) جِ راوی ؛ روایت کننده ها. 1"} -{"line": "49882 رواتب (رَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ راتب و راتبه ؛جیره ها، مستمری ها. 1"} -{"line": "49883 رواج (رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جریان داشتن، روان بودن . 2 - (اِمص .) رونق . 1"} -{"line": "49884 رواح (رَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) اول شب . 2 - (مص ل .) شبانگاه شدن . 1"} -{"line": "49885 رواحل (رَ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ راحله ؛ مرکبان . 1"} -{"line": "49886 روادید (رَ) (اِمر.) امضاء یا عبارتی که نوشته ای را تأیید کرده و به آن اعتبار می بخشد. 1"} -{"line": "49887 روارو (رَ) (اِمص .) آمد و شد مردم در جایی، کثرت آمد و شد. 1"} -{"line": "49888 روارو زدن ( روارو زدن . زَ دَ) (اِمص .) فریاد زدن، فریاد بُرو بُرو زدن . 1"} -{"line": "49889 رواق (رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ایوان . 2 - پیشگاه خانه . 3 - سایبان . 1"} -{"line": "49890 رواقی ( رواقی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) پیرو مکتب رواقیان . (رواقیان گروهی بودند که حوزه درسشان در یکی از رواق های شهر آتن منعقد می شد). 1"} -{"line": "49891 روال (رَ) (عا.) (اِ.) قاعده، روش . 1"} -{"line": "49892 روال (رُ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) آب دهان (ستور و غیره ). 1"} -{"line": "49893 روان ( رَ )(ص فا.) 1 - رونده . 2 - جاری . 3 - در حال رفتن . 1"} -{"line": "49894 روان ( روان .) [ په . ] (اِ.) روح، نفس ناطقه . 1"} -{"line": "49895 روان ( روان .) (ق .) بی درنگ، بلافلاصله . 1"} -{"line": "49896 روان درمانی (رَ. دَ) (حامص .) درمان بیماران بر مبنای تحلیل تعارض های موجود در روان آنان و تحلیل مسائل بیماران در ارتباط با دیگران . 1"} -{"line": "49897 روان ساختن ( روان ساختن . تَ) (مص م .) 1 - فرستادن، روانه کردن . 2 - جریان دادن، حرکت دادن . 1"} -{"line": "49898 روان نویس ( روان نویس . نِ) (اِ.) نوعی قلم که مرکب آن در کارخانه پر شده است و نرم و راحت می نویسد. 1"} -{"line": "49899 روان پریشی ( روان پریشی . پَ) (حامص .) برهم - خوردگی تعادل روانی که به سازمان شخصیت بیمار آسیب می رساند و به صورت نا راحتی، ناتوانی یا تعارض با فرهنگ و رفتار پذیرفته شده در جامعه بروز می کند، پسیکوز. 1"} -{"line": "49900 روان پزشک ( روان پزشک . پِ ز) (اِ.) پزشکی که در رشتة روان پزشکی تخصص گرفته است . 1"} -{"line": "49901 روان پزشکی ( روان پزشکی . روان پزشکی .) (حامص . اِ.) شاخه ای از پزشکی که به شناسایی و درمان بیماری های روانی می پردازد. 1"} -{"line": "49902 روان کاوی ( روان کاوی .) (حامص .) روشی در روان - شناسی و درمان بیماری های روانی که اساس آن کاوش در گذشتة بیمار، روابط خانوادگی، عشق و رویاهای او برای یافتن علت بیماری است . 1"} -{"line": "49903 روانداز (اَ) (اِ.) آنچه که به هنگام خواب به روی خود اندازند. 1"} -{"line": "49904 روانشناس ( روانشناس . ش ) (ص فا.) عالم به علم روانشناسی . 1"} -{"line": "49905 روانشناسی ( روانشناسی . روانشناسی . ) (حامص .) دانش مطالعه و شناخت روان و مسایل مربوط به آن . 1"} -{"line": "49906 روانه ( روانه .) (ق .) زود، فوری . 1"} -{"line": "49907 روانه (رَ نِ) 1 - (ص فا.) روان، راهی . 2 - (اِ.) ارسال . 1"} -{"line": "49908 روانی (رَ) (ص .) 1 - مربوط و متعلق به روان . 2 - دستخوش بیماری روانی . 1"} -{"line": "49909 روایا (رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ راویه . 1"} -{"line": "49910 روایت (رِ یَ) [ ع . روایة ] 1 - (مص م .) نقل کردن مطلب، خبر یا حدیث . 2 - نقلِ خبر و حدیث از پیغمبر یا امام . 3 - (اِ.) داستان . 1"} -{"line": "49911 روایح (رَ یِ) [ ع . روائح ] جِ رایحه . 1"} -{"line": "49912 روایی (رَ) (حامص .) رونق، رواج . 1"} -{"line": "49913 روباز (ص مر.) 1 - بی حجاب . 2 - آن چه که بالای آن باز و گشاد باشد: کالسکة روباز. 1"} -{"line": "49914 روبالشی (لِ) (اِمر.) پارچة دوخته شده مانند کیسه که بالش را در آن قرار می دهند. 1"} -{"line": "49915 روبان [ فر. ] (اِ.) نوار. 1"} -{"line": "49916 روباه [ په . ] (اِ.) جانوری است پستاندار و گوشت خوار با دُمی بزرگ و پُرمو به رنگ - های سیاه، زرد و یا سرخ . 1"} -{"line": "49917 روبل (اِ.) واحد پول روسیه و بعضی از کشورهای مشترک المنافع . 1"} -{"line": "49918 روبنا (بَ) (اِ.) 1 - آن بخش از ساختمان که بر روی زیربنا ساخته می شود. 2 - هر یک از نهادهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه، روساخت . 1"} -{"line": "49919 روبند (بَ) (اِمر.) پارچه ای که زنان به وسیلة آن صورت خود را پوشانند. 1"} -{"line": "49920 روبیدن (دَ) (مص م .) جاروب کردن . 1"} -{"line": "49921 روت کانال [ انگ . ] (اِمص .) عصب کشی (دندانپزشکی ). 1"} -{"line": "49922 روتختی (تَ) (اِمر.) پارچه ای که برای حفظ رختخواب از گرد وغبار روی تختخواب کشند. 1"} -{"line": "49923 روتین (رُ) [ فر. ] (ص . اِ.) کاری که به طور منظم یا به طور معمول و مکرر انجام می شود. 1"} -{"line": "49924 روح (رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بوی خوش . 2 - نشاط، آسایش . 3 - مهربانی . 1"} -{"line": "49925 روح (رُ) [ ع . ] (اِ.) روان، جان . ؛ روح کسی خبر نداشتن مطلقاً بی اطلاع بودن . 1"} -{"line": "49926 روح الامین (رُ حُ لْ. اَ) [ ع . ] (اِ.) جبرئیل . 1"} -{"line": "49927 روح القدس ( روح القدس . قُ دُ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - روان پاک، جبرئیل . 2 - اُقنوم سوم نزد مسیحیان . 1"} -{"line": "49928 روحانی (رُ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به روح . 1 - پیشوای مذهبی . 2 - پارسا. 1"} -{"line": "49929 روحیه (یِّ) [ ع . ] (ص نسب .)1 - مؤنث روحی، کیفیات روحیه . 2 - مجموعة کیفیات نفسانی و حالات روانی یک فرد. ج . روحیات . 1"} -{"line": "49930 روخ چکاد (چَ) (ص مر.) کسی که جلوی سرش مو ندارد. 1"} -{"line": "49931 رود (اِ.) 1 - ساز، ساز زهی . 2 - سرود. 1"} -{"line": "49932 رود جامگان (مِ) (اِمر.) جِ رود جامه . 1"} -{"line": "49933 رود (اِ.) فرزند، پسر یا دختر. 1"} -{"line": "49934 رود [ په . ] (اِ.) نهر، جوی . 1"} -{"line": "49935 رود جامه (مِ) (اِمر.) ساز زهی . 1"} -{"line": "49936 رودبار [ په . ] (اِمر.) ساحلِ رود، کنار رود. 1"} -{"line": "49937 رودخانه (نِ) (اِمر.) رود، نهر بزرگ . 1"} -{"line": "49938 رودربایستی (دَ یِ) (اِمص .) = رودروایستی : شرم حضور، مأخوذ به حیا شدن . 1"} -{"line": "49939 رودساز (ص فا.) نوازنده، رامشگر. 1"} -{"line": "49940 رودست (دَ) (ص ) بالادست، بالاتر. 1"} -{"line": "49941 رودل (د) (اِمر.) اختلال دستگاه گوارش، پُری معده . 1"} -{"line": "49942 رودلاخ (اِمر.) جایی که در آن چند رود جاری باشد. 1"} -{"line": "49943 رودنواز (نَ) (ص فا.) نوازنده . 1"} -{"line": "49944 روده (د) (اِ.) لوله مانندی باریک و بلند از انتهای معده تا مقعد. ؛ یک روده ء راست نداشتن کنایه از: بسیار دروغگو بودن، هرگز یک کلمة راست نگفتن . 1"} -{"line": "49945 روده دراز ( روده . د) (ص مر.) (عا.) پرحرف، پرچانه . 1"} -{"line": "49946 رودگر (گَ) (ص .) زهتاب، سازندة تارهای ساز و زه کمان . 1"} -{"line": "49947 روز [ په . ] (اِ. ق .) زمانی که از طلوع آفتاب آغاز و به غروب آفتاب ختم شود، نهار. مق شب، لیل . 1"} -{"line": "49948 روز سوختن (تَ) (مص ل .) وقت گذرانیدن . 1"} -{"line": "49949 روز ماه (اِمر.) حساب روز و ماه و سال . 1"} -{"line": "49950 روز پسین (ز پَ) (اِمر.) کنایه از: رستاخیز. 1"} -{"line": "49951 روزافزون (اَ) (ص مر.) آن چه که هر روز افزایش یابد. 1"} -{"line": "49952 روزانه (نِ) (ص مر.) مربوط به روز، وابسته به روز. 1"} -{"line": "49953 روزبان (ص مر.)1 - حاجب، دربان . 2 - چاوش . 3 - جلاد. 1"} -{"line": "49954 روزبه (ب) (ص مر.) خوشبخت . 1"} -{"line": "49955 روزخون (اِمر.) یورش ناگهانی بر دشمن در روز، مقابل شبیخون . 1"} -{"line": "49956 روزشمار (شُ) (اِمر.) گاهنامه، تقویم . 1"} -{"line": "49957 روزمره (مَ رِّ) [ فا - ع . ] (ق مر.) روزانه، هر روزه . 1"} -{"line": "49958 روزن (رَ زَ) [ په . ] (اِ.) 1 - منفذ، سوراخ . 2 - دریچه . 1"} -{"line": "49959 روزنامه (مِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - نشریه ای که هر روز چاپ می شود و در آن اخبار و رویدادهای آن روز نوشته می شود. 2 - نامة اعمال . 3 - دفتر حساب بازرگان . 1"} -{"line": "49960 روزنامه نویس ( روزنامه نویس . نِ) (حامص .) کسی که مقالات یا اخبار روزنامه را تهیه می کند. 1"} -{"line": "49961 روزه (ز) (اِ.) یکی از شعائر مذهبی است و آن خودداری از آشامیدن و خوردن سایر مبطلات مربوط به آن است از اذان صبح تا اذان مغرب . 1"} -{"line": "49962 روزه خوار ( روزه خوار . خا) (ص فا.) آن که در ماه رمضان روزه نگیرد. 1"} -{"line": "49963 روزپیکر (پَ یا پِ کَ) (ص مر.) کنایه از: آدم درست و بی غل و غش . 1"} -{"line": "49964 روزگار (ز) [ په . ] (اِمر.) 1 - دوره، عصر. 2 - دنیا. 3 - زمان، وقت . 1"} -{"line": "49965 روزگار بردن ( روزگار بردن . بُ دَ) (مص ل .) 1 - در انتظار ماندن . 2 - عمر ضایع کردن . 1"} -{"line": "49966 روزگار رفته ( روزگار رفته . رَ تِ) (ص مر.) کنایه از: 1 - بخت برگشته، بی اقبال . 2 - کسی که عمرش بیهوده سپری شده . 1"} -{"line": "49967 روزگار شمردن ( روزگار شمردن . ش ِ دَ) (مص ل .) چندی به سر بردن، چند صباحی عمر کردن . 1"} -{"line": "49968 روزگار کردن ( روزگار کردن . کَ دَ) (مص ل .) درنگ کردن، توقف کردن . 1"} -{"line": "49969 روزگار یافتن ( روزگار یافتن . تَ) (مص ل .) مهلت یافتن . 1"} -{"line": "49970 روزی (اِمر.) 1 - توشه، غذای روزانه . 2 - نصیب، بهره . 1"} -{"line": "49971 روزیدن (دَ) (مص ل .) روشن شدن، تافتن . 1"} -{"line": "49972 روزینه (نِ) (اِمر.) روزی . 1"} -{"line": "49973 روستا (اِ.) ده، قریه . 1"} -{"line": "49974 روستایی (ص نسب .) کشاورز، دهقان . 1"} -{"line": "49975 روسری (سَ) (اِمر.) پارچه ای معمولاً سه گوش یا چهارگوش (به صورت سه تا شده ) که زنان سر و گردن خود را با آن می پوشانند. 1"} -{"line": "49976 روسفید (س ) (ص مر.) بی گناه، صوابکار. 1"} -{"line": "49977 روسپی (سْ) [ په . ] (ص .) زن بدکاره . 1"} -{"line": "49978 روسیاه (ص مر.) کنایه از: گناهکار، شرمسار. 1"} -{"line": "49979 روش (رَ وِ)1 - (اِمص .) عمل رفتن . 2 - خرامش . 3 - (اِ.) معبر. 4 - طرز، رسم . 1"} -{"line": "49980 روش (رُ) 1 - روشنایی . 2 - (ص .) روشن . 1"} -{"line": "49981 روشان (رَ) (ص .) نک روشن . 1"} -{"line": "49982 روشن (رَ شَ) [ په . ] (ص .) 1 - درخشان، تابان . 2 - آشکار، واضح . 1"} -{"line": "49983 روشن (رَ وِ شْ) [ په . ] 1 - (اِمص .) حرکت، گردش . 2 - (اِ.) طرز، روش . 1"} -{"line": "49984 روشن بین (رَ شَ)(ص فا.)1 - دانا. 2 - روشنفکر. 1"} -{"line": "49985 روشن بینی ( روشن بینی .) (حامص .) 1 - دانایی . 2 - روشنفکری . 1"} -{"line": "49986 روشن فکر ( روشن فکر . فِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - دارای اندیشه های روشن . 2 - متجدد. 1"} -{"line": "49987 روشن قیاس ( روشن قیاس .) [ فا - ع . ] (ص مر.) تیزفهم، زیرک . 1"} -{"line": "49988 روشن چراغ ( روشن چراغ . چِ) (اِمر.) نوایی است از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "49989 روشن گری ( روشن گری . گَ) (حامص .) رفع ابهام، ایضاح . 1"} -{"line": "49990 روشنا (رَ شَ) (اِمر.) فروغ، روشنایی . 1"} -{"line": "49991 روشناس (ش ِ) (ص فا.) 1 - سرشناس، مشهور. 2 - ستاره . 1"} -{"line": "49992 روشناسی ( روشناسی .) (حامص .) معرفت، شناخت . 1"} -{"line": "49993 روشنایی (رُ شَ) (حامص .) روشنی . مق . تاریکی . 1"} -{"line": "49994 روشندان ( روشندان .) (اِمر.) چراغدان . 1"} -{"line": "49995 روشندل ( روشندل . د) (ص مر.) 1 - عارف، آگاه . 2 - (کن .) نابینا، کور. 1"} -{"line": "49996 روشندلی ( روشندلی . د) (حامص .) آگاهی . 1"} -{"line": "49997 روضه (رَ ض ) [ ع . روضة ] (اِ.) 1 - باغ، گلزار. ج . ریاض، روضات . 2 - مطالب و اشعاری که هنگام عزا و سوگواری بالای منبر می خوانند. 1"} -{"line": "49998 روضه خوان ( روضه خوان . خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) شخصی معمولاً در لباس روحانی که کارش خواندن روضه است . 1"} -{"line": "49999 روضه گاه ( روضه گاه .) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - باغ . 2 - بهشت . 1"} -{"line": "50000 روع (رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ترسیدن . 2 - (اِ.) ترس . 1"} -{"line": "50001 روغ (اِ.) آروغ . 1"} -{"line": "50002 روغان [ ع . ] (اِمص .) حیله گری . 1"} -{"line": "50003 روغن (رُ غَ) [ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای چرب که از شیر، دنبه یا پیه گاو و گوسفند یا از گیاهان روغنی می گیرند. 2 - مایع چربی که از سه گروه اساسی تشکیل می شود: روغن چرب ثابت، روغن کانی و روغن اسانس . ؛ روغن ریخته را نذر امامزاده کردن مال از دست رفته را به کسی بخشیدن . 1"} -{"line": "50004 روغن سوزی (رُ غَ) (حامص .) 1 - نوعی اشکال فنی در موتور که باعث سوختن روغن همراه با سوخت موتور می شود. 2 - (عا.) کنایه از: بی رمق شدن . 1"} -{"line": "50005 روغناس (رُ) (اِ.) نک روناس . 1"} -{"line": "50006 روفتن (تَ) (مص م .) نک روبیدن . 1"} -{"line": "50007 روفرشی (فَ) (ص نسب .) 1 - پارچه ای که روی فرش می گسترند تا از تابش آفتاب در امان باشد. 2 - دم پایی یا کفش راحتی که در خانه به پا کنند. 1"} -{"line": "50008 رول (رُ) [ فر. ] 1 - (اِ.) واحد شمارش چیزی که به صورت استوانه پیچیده شده است، توپ، غلتک (فره ). 2 - (ص .) دارای بسته - بندی استوانه ای . 1"} -{"line": "50009 رول پلاک ( رول پلاک . پِ) [ فر. ] (اِمر.) ساختار پلاستیکی یا چوبی تو خالی برای محکم کردن پیچ در نقطه ای که به وسیلة مته سوراخ شده است . 1"} -{"line": "50010 رولت (لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی دستگاه قمار که دارای شماره هایی است . آن را می چرخانند و روی شماره ایی که خواهد ایستاد شرط بندی می کنند. 2 - نوعی شیرینی خامه ای . 3 - نوعی خوراکی که گوشت، پنیر... را لای خمیر نان می پیچند و آن را یا سرخ می کنند یا می پزند. 4 - چرخ کوچک دندانه داری همراه با یک دسته برای انتقال طرح یا الگو روی پارچه یا کاغذ. 1"} -{"line": "50011 روم (اِ.) موی زهار. 1"} -{"line": "50012 روماتولوژی (رُ تُ لُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از شاخه های فوق تخصصی طب داخلی که به تشخیص و درمان بیماری های التهابی بافت همبند به ویژه مفاصل می پردازد. 1"} -{"line": "50013 روماتیسم (رُ) [ فر. ] (اِ.) مرضی که به سبب دردهای عارض در مفاصل مشخص است . 1"} -{"line": "50014 رومال (ص فا. اِ.) پارچه ای که با آن روی و دست را پاک کنند؛ روپاک . 1"} -{"line": "50015 رومان (رُ) [ فر. ] (اِ.) نک رمان . 1"} -{"line": "50016 رومبا [ فر. ] (اِ.) رقصی که اصل آن از آمریکای جنوبی است . 1"} -{"line": "50017 رومی [ ع - فا ] (ص نسب .) 1 - منسوب به روم . 2 - سفیدپوست . 3 - کنایه از: روز. 1"} -{"line": "50018 رومی خو (ص مر.) کسی که در صورت لزوم خوی و خصلت خود را عوض می کند. 1"} -{"line": "50019 رون (رَ وَ) (اِ.) آزمایش . 1"} -{"line": "50020 رون [ په . ] (حراض .) سبب، جهت . 1"} -{"line": "50021 روناس (اِ.) گیاهی است پایا، دارای برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد که از ریشة آن مادة قرمز رنگی به دست می آید که در رنگرزی به کار می رود. 1"} -{"line": "50022 رونجو (رَ وَ) (اِ.) موریانه، کرم چوب خوار. 1"} -{"line": "50023 رونخواه (رَ وَ خا) (ص فا.) گدا، گدای دوره گرد. 1"} -{"line": "50024 روند (رَ وَ) (اِ.) رفتار، طریقه . 1"} -{"line": "50025 رونده (رَ وَ د) (ص فا.) 1 - عابر. 2 - راهرو، سالک . ج . روندگان . 1"} -{"line": "50026 رونق (رُ نَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - فروغ، روشنایی . 2 - زیبایی، جمال . 3 - رواج . 1"} -{"line": "50027 رونما (نَ یا نِ) (اِ.) پول یا هدیه ای که به هنگام دیدن روی عروس یا نوزاد دهند. 1"} -{"line": "50028 رونهادن (نَ دَ) (مص ل .) توجه کردن به جایی . 1"} -{"line": "50029 رونوشت (نِ وِ) (اِمر.) کپی، نوشته ای که از روی نوشتة دیگر بنویسند. 1"} -{"line": "50030 رونویسی (نِ) (حامص .) رونوشت برداشتن، نسخه برداشتن . 1"} -{"line": "50031 روهینا (اِ.) = روهنی : شمشیر، شمشیر جوهردار. 1"} -{"line": "50032 روپوش (اِ.) نوعی لباس بلند و گشاد که روی لباس پوشند. 1"} -{"line": "50033 روپوشه (ش ) (اِمر.) چادر، روبنده . 1"} -{"line": "50034 روپوشیدن (دَ) (مص ل .) مخفی گشتن . 1"} -{"line": "50035 روپیه (رُ یِ) (اِ.) واحد پول هندوستان . 1"} -{"line": "53843 صاین ( صاین .) [ مع . ] (ص .) نیک . 1"} -{"line": "50036 روژ (رُ) [ فر. ] 1 - (اِ.) ماده ای آرایشی که زنان به لب یا گونه مالند. 2 - (ص .) سرخ، قرمز. 1"} -{"line": "50037 روکار (اِمر.) نما، نمای ساختمان . 1"} -{"line": "50038 روکش (کِ یا کَ) (اِ.) کاغذ یا پارچه ای که با آن چیزی را بپوشانند. 1"} -{"line": "50039 روگردان (گَ) (ص فا.) نک روی گردان . 1"} -{"line": "50040 روی (اِ.) رو. 1"} -{"line": "50041 روی [ په . ] (اِ.) فلزی خاکستری رنگ که از آن در ساختن ظروف استفاده می کنند. 1"} -{"line": "50042 روی (رَ وِ یّ) [ ع . ] (اِ.) آخرین حرف اصلی قافیه . 1"} -{"line": "50043 روی آوردن (وَ یا وُ دَ) (مص ل .) 1 - توجه کردن . 2 - پناهنده شدن . 1"} -{"line": "50044 روی برتافتن (بَ. تَ) (مص ل .) دوری کردن . 1"} -{"line": "50045 روی داشتن (تَ)(مص ل .)وجهی داشتن، روا بودن . 1"} -{"line": "50046 روی دیدن (دَ) (مص ل .) روا داشتن، صواب دانستن . 1"} -{"line": "50047 روی نمودن (نُ دَ) (مص ل .) 1 - توجه کردن . 2 - اتفاق افتادن . 3 - در خاطر گذشتن . 1"} -{"line": "50048 روی نهادن (نَ دَ) (مص ل .) 1 - توجه کردن . 2 - واقع شدن . 1"} -{"line": "50049 روی هم (یِ هَ) (ق مر.) جمعاً، مجموعاً. 1"} -{"line": "50050 روی هم رفته ( روی هم رفته هَ. رَ تِ) (ق مر.) کلاً. 1"} -{"line": "50051 روی گر (گَ) (ص ) 1 - کسی که ظروف رویین می سازد. 2 - کسی که ظروف فلزی را صیقل داده سفید می کند. 1"} -{"line": "50052 روی گردان (گَ) (ص فا.) 1 - دوری کننده . 2 - سرکش . 1"} -{"line": "50053 روی گرداندن (گَ دَ) (مص ل .) پشت کردن، دوری کردن . 1"} -{"line": "50054 روی گشاده (گُ د) (ص مف .) بشاش، خوشرو. 1"} -{"line": "50055 رویا (رُ) [ ع . رؤیا ] (اِ.) آن چه انسان در خواب بیند. 1"} -{"line": "50056 رویاروی (ق مر.) روبرو، مقابل . 1"} -{"line": "50057 رویان 1 - (ص فا.) روینده . 2 - (اِ.) جنین . 1"} -{"line": "50058 رویاندن (دَ) (مص م .) نک رویانیدن . 1"} -{"line": "50059 رویانیدن (دَ) (مص م .) رشد دادن . 1"} -{"line": "50060 رویت (رَ یَّ) [ ع .رویة ] (اِ.) 1 - اندیشه در امور، فکر، تأمل . 2 - با تفکر و تأمل شعری گفتن . مق . بداهت . 1"} -{"line": "50061 رویخی (یَ) (اِمر.)لرزانک ؛ نوعی دسر ساخته شده از نشاسته و شکر. 1"} -{"line": "50062 رویداد (اِ.) (اِمص .) واقعه، حادثه . 1"} -{"line": "50063 رویش (یِ) (اِمص .) روییدن، نمو. 1"} -{"line": "50064 روین (رُ وَ) (اِ.) نک روناس . 1"} -{"line": "50065 رویه (رَ وِ یِّ) [ ع . رویة ] (اِ.) اندیشه، فکر. 1"} -{"line": "50066 رویه (یِ) (اِ.) 1 - روی، صورت . 2 - شکل، هیئت . 3 - نما، طرفِ بیرون هر چیزی . 4 - سطح . 1"} -{"line": "50067 رویه ( رویه .) (اِ.) روش . 1"} -{"line": "50068 رویگری (گَ)(حامص .)عمل و شغل رویگری . 1"} -{"line": "50069 رویی (ص نسب .)آن چه در سطح چیزی جای گیرد. 1"} -{"line": "50070 روییدن (دَ) (مص ل .) ن مو کردن، رشد کردن . 1"} -{"line": "50071 رویین (ص نسب .) 1 - آن چه که از روی ساخته شده باشد. 2 - محکم، استوار. 1"} -{"line": "50072 رویین تن (تَ) (ص مر.)کسی که بدنی نیرومند و آسیب ناپذیر دارد. 1"} -{"line": "50073 رویین خم (خُ) (اِمر.) 1 - کوس . 2 - نوعی شیپور بزرگ و خمیده . 1"} -{"line": "50074 رویینه (نِ) 1 - ساخته شده از روی . 2 - محکم، استوار. 1"} -{"line": "50075 رپرتوار (رِ پِ رْ تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - فهرست، جدول . 2 - دفتری که آن را به ترتیب حروف تهجی تقسیم کرده اند و برای ثبت نام و امور دیگر به کار آید؛ دفتر نماینده . 1"} -{"line": "50076 رچک (رَ چَ) (اِ.) آروغ . 1"} -{"line": "50077 رژد (رَ ژْ) (ص .) 1 - پرخور. 2 - آزمند. 1"} -{"line": "50078 رژه (رَ یا رِ ژِ) (اِ.) 1 - صف، رده . 2 - عبور صف های سربازان از برابر پادشاه یا فرمانده . 1"} -{"line": "50079 رژیسور (رِ سُّ) [ فر. ] (ص . اِ.) آن که اجرای نمایشنامه را رهبری کند؛ صحنه گردان . 1"} -{"line": "50080 رژیم (رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - حکومت، نوع حکومت . 2 - دستورالعمل برای غذا خوردن . 3 - طریقه، روش، قاعده . 1"} -{"line": "50081 رژیمان (رِ) [ فر. ] (اِ.) هنگ، فوج . 1"} -{"line": "50082 رک (رُ) (ق .) صریح، بی پرده . 1"} -{"line": "50083 رک گویی (رُ) (حامص .) (عا.) با صراحت سخن گفتن، صاف و پوست کنده حرف زدن . 1"} -{"line": "50084 رکاب (رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حلقه ای فلزی در دو طرف زین که سوار هنگام سوار شدن پا را در آن قرار می دهد. ج . رُکَب . 2 - پله مانندی از فلز در بخش ورودی و خروجی اتوبوس . ؛پا در رکاب بودن حاضر بودن، آماده بودن . ؛ رکاب گران کردن تند راندن . 1"} -{"line": "50085 رکاب جنباندن ( رکاب جنباندن . جُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حرکت کردن . 1"} -{"line": "50086 رکابدار ( رکابدار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - خادمی که رکاب اسب را می گیرد تا آقایش سوار شود. 2 - خدمتکار، پیاده ای که همراه مخدوم سوار خویش راه رود. 3 - کسی که به تیمار اسب می پردازد، مهتر. 1"} -{"line": "50087 رکابی (رِ) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِ.) 1 - اسب یدک، کتل . 2 - شمشیری که پهلوی اسب بندند؛ زیر رکابی . 3 - پیاله، نعلبکی . 4 - طبقچه . 5 - سپاهی پیاده . 6 - سفره دار. 7 - ویژگی لباسی (اعم از پیراهن، زیرپیراهن، شلوار و مانند آن ) که با نوارهایی جلو و عقب آن ها را به هم وصل کنند. 8 - یکی از استخوان های زیر گوش است که در گوش میانی بین زایدة عدسی استخوان سندانی و پنجرة بیضی قرار دارد و دارای سه قسمت سر و قاعده و شاخه های قدامی و خلفی می باشد؛ رکاب الاذن، عظم رکابی . 1"} -{"line": "50088 رکاکت (رَ کَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - سستی . 2 - سُست رأیی، کم خردی . 1"} -{"line": "50089 رکز (رَ کْ) [ ع . ] (مص م .) ثابت کردن، به پای کردن . 1"} -{"line": "50090 رکض (رَ) [ ع . ] (مص ل .) دویدن، تاختن . 1"} -{"line": "50091 رکضت (رَ ضَ) [ ع . رکضة ] (اِمص .) جنبش، حرکت . 1"} -{"line": "50092 رکعت (رَ عَ) [ ع . رکعة ] (اِ.) مجموع حالت نمازگزار از قیام (ایستادن )، رکوع (پشت خم کردن )، سجده (پیشانی بر زمین نهادن )، توأم با قرائت (در دو رکعت اول ) یا تسبیح (در رکعت سوم به بعد) و اذکار مربوط، هر قیام از نماز که در آن رکوع باشد. 1"} -{"line": "50093 رکلام (رِ) [ فر. ] (اِ.) اعلان، آگهی . 1"} -{"line": "50094 رکن (رُ کْ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پایه، ستون . 2 - جزو بزرگتر و قوی تر از هر چیز. 3 - حجرالاسود؛ سنگی که به دیوار کعبه نصب است و حاجیان آن را هنگام طواف لمس می کنند. ج . ارکان . 1"} -{"line": "50095 رکو (رُ) (اِ.) نک رگو. 1"} -{"line": "50096 رکوب (رُ) [ ع . ] (مص ل .) سوار شدن . 1"} -{"line": "50097 رکود (رُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ساکن شدن، ایستادن . 2 - برجای بودن . 3 - کساد. 1"} -{"line": "50098 رکورد (رِ کُ رْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نهایی ترین امتیاز در یک بازی . 2 - حد نصاب هر چیز. 1"} -{"line": "50099 رکوع (رُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خم شدن . 2 - پشت خم کردن در نماز به نحوی که پشت وی افقی و محاذی زمین و کف دست روی سر زانو قرار گیرد . 3 - فروتنی کردن . 1"} -{"line": "50100 رکون (رُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آسودن، آرام یافتن . 2 - به سوی کسی یا چیزی متمایل شدن . 1"} -{"line": "50101 رکوه (رَ وِ) [ ع . رکوة ] (اِ.) کوزة آبخوری . 1"} -{"line": "50102 رکیب (رِ) [ ع . ] (اِ.) رکاب . 1"} -{"line": "50103 رکین (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - استوار، محکم . 2 - پابرجا. 3 - باوقار. 1"} -{"line": "50104 رکیه (رَ یِّ یا یَ) [ ع . رکیة ] (اِ.) چاه، بئر؛ ج . رکایا، رکی . 1"} -{"line": "50105 رکیک (رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سست، سست رأی، کم عقل . 2 - پست، حقیر. 3 - زشت، سخیف . 1"} -{"line": "50106 رگ (رَ) (اِ.) 1 - مجرای خون در بدن . 2 - نژاد، اصل . 3 - غیرت . ؛ رگ خواب نقطة ضعف . ؛ رگ خواب کسی را به دست آوردن کنایه از: نقطة ضعف کسی را شناختن و از آن استفاده کردن . 1"} -{"line": "50107 رگ خفتن ( رَ . خُ تَ)(مص ل .) غیرتی نشدن، رگ غیرت به جوش نیامدن . 1"} -{"line": "50108 رگ زدن ( رگ زدن . زَ دَ) (مص م .) خون گرفتن از رگ . 1"} -{"line": "50109 رگ نهادن (رَ. نَ دَ) (مص ل .) کنایه از: گردن نهادن، تسلیم شدن . 1"} -{"line": "50110 رگ کردن ( رگ کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) جاری شدن شیر از پستان . 1"} -{"line": "50111 رگبار (رَ) (اِمر.) 1 - باران تند و شدید. 2 - شلیک پیاپی گلوله . 1"} -{"line": "50112 رگبی (رَ) [ انگ . ] (اِ.) = راگبی : فوتبال آمریکایی، نوعی ورزش که بین دو گروه پانزده نفره به همراه توپی بیضی شکل در میدانی به شکل مستطیل برگزار م ی شود. 1"} -{"line": "50113 رگزن (رَ زَ) (ص فا.) = رگ زننده : آن که شغلش زدن رگ است ؛ فصاد. 1"} -{"line": "50114 رگل (رِ گْ) [ فر. ] (اِ.) عادت ماهانة زنان . 1"} -{"line": "50115 رگلاتور (رِ گْ تُ) [ فر. ] (اِ.) وسیلة تنظیم کننده در انواع ماشین یا دستگاه . 1"} -{"line": "50116 رگلاژ (رِ گْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تنظیم قطعات یک ماشین یا دستگاه . 2 - خط کش کاغذی . 3 - اندازه گرفتن مساحت بین دوربین و موضوع عکس به وسیلة «تله متر». 1"} -{"line": "50117 رگلمان (رِ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تنظیم، ترتیب . 2 - دستور. 3 - آیین نامه . 1"} -{"line": "50118 رگه (رَ گِ یا گَ) (اِمر.) 1 - هرچیز که مانند رگ باشد مانند: رگة دیوار، رگة قالی . 2 - رشته معدنی، قسمتی از تشکیلات و ترکیبات معدنی قابل استفاده که به صورت رگه ها و رشته هایی درون طبقات دیگر زمین قرار گرفته اند. 1"} -{"line": "50119 رگو (رُ یا رِ) (اِ.) 1 - پارچه یا جامة کهنه . 2 - کرباس . رگوک، رگوه و رگوی نیز گویند. 1"} -{"line": "50120 ری (رَ یا رِ) (اِ.) واحدی برای وزن برابر با چهار مَن تبریز: دوازده کیلو. 1"} -{"line": "50121 ری (رِ) (اِ.) افزونی، برکت . 1"} -{"line": "50122 ریا [ ع . ریاء ] (مص ل .) تظاهر، دورویی . 1"} -{"line": "50123 ریاح [ ع . ] (اِ.) جِ ریح ؛ بادها. 1"} -{"line": "50124 ریاحین (رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ریحان . 1"} -{"line": "50125 ریاست (رَ یا رِ سَ) [ ع . رئاسة ] (اِمص .) سروری، فرماندهی . 1"} -{"line": "50126 ریاض [ ع . ] (اِ.) جِ روضه ؛ باغ ها. 1"} -{"line": "50127 ریاضت (ضَ) [ ع . ریاضة ] (اِمص .) 1 - رنج کشیدن برای تهذیب نفس . 2 - ورزش، تمرین . 3 - کوشش، سعی . 1"} -{"line": "50128 ریاضی [ ع . ] (ص نسب .)1 - منسوب به ریاضت . 2 - نزد قدما یکی از شعب حکمت نظری که اصول آن عبارت است از: الف - هندسه . ب - علم عدد. ج - نجوم . د - علم تألیف . 1"} -{"line": "50129 ریاع (رَ یّ) [ ع . ] (ص .) ارزیاب محصول . 1"} -{"line": "50130 ریال (اِ.) واحد پول ایران . 1"} -{"line": "50131 ریان (رَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - سیراب . 2 - تر و تازه، شاداب . 1"} -{"line": "50132 ریب (رَ یا رِ یْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دو دل شدن . 2 - (اِمص .) دو دلی . 3 - (اِ.) شک . 1"} -{"line": "50133 ریبت (رَ یا رِ بَ) [ ع . ریبة ] 1 - (اِمص .) بدگمانی . 2 - (اِ.) شک . 1"} -{"line": "50134 ریبوزم (بُ زُ) [ فر. ] (اِ.) اندامک درون یاخته ای که عمدتاً از رِنا (RNA) تشکیل شده و جایگاه سنتز پروتئین است، رِناتن . (فره ). 1"} -{"line": "50135 ریتم [ فر. ] (اِ.) 1 - وزن موسیقی شامل توالی ضربات آهنگ، تأکید و سرعت آن ها. 2 - لحن، آهنگ . 1"} -{"line": "50136 ریث (رَ یا رِ) [ ع . ] (اِمص .) درنگ کردن . 1"} -{"line": "50137 ریث (رَ یِّ) (ص .) کندرو، بطی، درنگ کار. 1"} -{"line": "50138 ریح (رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - باد. 2 - نسیم . 3 - دردی که در شکم یا پیوندگاه اندام بروز کند. 1"} -{"line": "50139 ریحان (رَ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر گیاه خوشبو، اسپرغم . 2 - از سبزی های خوردنی با ساقة نازک و برگ های پهن . 1"} -{"line": "50140 ریحانه (رَ یا رِ نِ) [ ع . ریحانة ] (اِ.) دستة ریحان . 1"} -{"line": "50141 ریحانی (رَ یا رِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به ریحان . 2 - شراب صاف شده . 3 - از خطوط اسلامی . 1"} -{"line": "50142 ریخ (خْ) (اِ.) نک ریغ . 1"} -{"line": "50143 ریخت (خْ) (اِ.) (عا.) شکل و قیافه . ؛ ریخت کسی از دنیا برگشتن کنایه از: بسیار بدشکل و بدقواره شدن . 1"} -{"line": "50144 ریخت و پاش (تُ)(مص مر.) 1 - کارهای در هم و بر هم . 2 - زیاده روی در خرج . 1"} -{"line": "50145 ریختن (تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - سرازیر کردن آب یا هر مایع دیگری . 2 - پاشیدن . 3 - پراکنده ساختن . 4 - انداختن، افکندن . 1"} -{"line": "50146 ریخته (تِ) (ص مف .) 1 - انداخته شده، پاشیده شده . 2 - ذوب شده . 1"} -{"line": "50147 ریخته گر ( ریخته گر . گَ) (ص فا.) کسی که فلزات را ذوب کرده و در قالب می ریزد. 1"} -{"line": "50148 ریختگی (رِ تِ) 1 - (حامص .) ریزش . 2 - در قالب قرار گرفتن فلز. 1"} -{"line": "50149 ریخن (خِ) (ص نسب .) کسی که اسهال دارد. 1"} -{"line": "50150 ریدمان (د) (اِمص .) 1 - ریدن . 2 - مدفوع . 3 - (عا.) انجام کاری یا گفتن چیزی از روی ناشی گری که باعث خرابی شود. 1"} -{"line": "50151 ریدمان کردن ( ریدمان کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) کاری را از روی ناشی گری خراب کردن . 1"} -{"line": "50152 ریدن (دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - مدفوع کردن، تخلیة شکم کردن . 2 - کنایه از: خرابکاری کردن، کثافت کاری کردن . 1"} -{"line": "50153 ریده (د یا دَ) (اِمف .) تخلیة شکم کرده، مدفوع کرده . 1"} -{"line": "50154 ریدک (رِ دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - پسر جوان امرد، بی ریش . 2 - غلامی که در دربار شاهان و بزرگان به خدمت مشغول بودند. 1"} -{"line": "50155 ریز (ص .) خرد، کوچک . 1"} -{"line": "50156 ریز (اِ.) کام، آرزو. 1"} -{"line": "50157 ریزبار (ص فا. اِ.) 1 - ابری که باران ریز فرو ریزد. 2 - باران تند دارای قطرات ریز. 1"} -{"line": "50158 ریزبین (اِ.) میکروسکوپ . 1"} -{"line": "50159 ریزه (ز) (ص . اِ.) ریز. 1"} -{"line": "50160 ریزه کاری (ز)(حامص .) ظریف کاری، دقیق - کاری . 1"} -{"line": "50161 ریزوم (زُ) [ فر. ] (اِ.) ساقة زیرزمینی بعضی از گیاهان . 1"} -{"line": "50162 ریس 1 - (اِ.) نخ تابیده . 2 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «ریسنده » آید: پشم ریس، نخ ریس . 1"} -{"line": "50163 ریس (رِ) (اِ.) = ریش : شوربای غلیظی که بر بای شله پلو و کشک و امثال آن ریزند. 1"} -{"line": "50164 ریستن (تَ) (مص ل .) گریه کردن . 1"} -{"line": "50165 ریستن ( ریستن .) (مص ل .) ریدن . 1"} -{"line": "50166 ریسمان (اِ.) رشته، طناب . 1"} -{"line": "50167 ریسه (س ) (اِمص .) 1 - تار، رشته . 2 - پشت سر هم قرار گرفتن . 1"} -{"line": "50168 ریسه رفتن ( ریسه . رَ تَ) (مص ل .) (عا.) از حال رفتن به سبب خنده بسیار. 1"} -{"line": "50169 ریسه داران ( ریسه داران .)(اِ.)گیاهانی که از سلول های ساده تشکیل شده فاقد ریشه و برگ و ساقه می باشند. 1"} -{"line": "50170 ریسه شدن ( ریسه شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) پشت سر هم قرار گرفتن . 1"} -{"line": "50171 ریسوگراف (سُ گِ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری دستگاه تکثیر معمولاً انبوه که از روی یک نسخة اصلی بر روی کاغذ مخصوص تهیه می شود. 1"} -{"line": "50172 ریسک [ فر. ] (اِ.) خطر، احتمال خطر. 1"} -{"line": "50173 ریسی (اِمر.) نوعی انگور. 1"} -{"line": "50174 ریسیدن (دَ) (مص ل .) رشتن . 1"} -{"line": "50175 ریسیور (وِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه تبدیل کنندة فرکانس در مجموعة دریافت کنندة تصاویر ماهواره ای . 1"} -{"line": "50176 ریش [ په . ] (اِ.) 1 - موهای صورت مردان . 2 - موی بلندی که بر چانه و زیر چانه برخی جانوران می روید. ؛ ریش گرو گذاشتن (کن .) تعهد اخلاقی سپردن . ؛ ریش و قیچی را به دست کسی دادن (کن .) در کاری به کسی اختیار کامل دادن . ؛ به ریش کسی خندیدن (کن .) او را مسخره کردن . 1"} -{"line": "50177 ریش [ په . ] (اِ.) جراحت، زخم . 1"} -{"line": "50178 ریش بابا (اِمر.) نوعی انگور با دانه های درشت و دراز. 1"} -{"line": "50179 ریش تراش (تَ) (اِمر.) اسباب معمولاً برقی برای تراشیدن موی صورت . 1"} -{"line": "50180 ریش ریش (ص مر.) پاره پاره، چاک چاک . 1"} -{"line": "50181 ریش سفید (س ) (ص مر.) مرد سالخورده دارای تجربه و آگاهی . 1"} -{"line": "50182 ریش و پشم (شُ پَ) (اِمر.) موی معمولاً بلند و انبوه سر و صورت . 1"} -{"line": "50183 ریشاریش (ق مر.) جنگ تن به تن . 1"} -{"line": "50184 ریشخند (خَ) (اِمص .) استهزا. 1"} -{"line": "50185 ریشمال (ص مر.) بی حمیت . 1"} -{"line": "50186 ریشمالی (حامص .) بی حمیتی . 1"} -{"line": "50187 ریشه (ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عضو اصلی گیاه که زیر زمین قرار دارد و آب و مواد لازم را به گیاه می رساند. 2 - اصل هر چیز. ؛ ریشه کسی را خشکاندن کنایه از: آن را یکسره از میان بردن . 1"} -{"line": "50188 ریشه کن کردن ( ریشه کن کردن . کَ. کَ دَ) (مص م .) از بین بردن، نابود کردن . 1"} -{"line": "50189 ریشه یابی ( ریشه یابی .) (حامص .) پیدا کردن منشأ و علت اصلی امری . 1"} -{"line": "50190 ریشو (ص مر.) مردی که ریش دارد. 1"} -{"line": "50191 ریشیدن (دَ) (مص ل .) زخم شدن . 1"} -{"line": "50192 ریشیدن ( ریشیدن .) (مص ل .) ریشه ریشه کردن . 1"} -{"line": "50193 ریع (رَیا رِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نمو کردن . 2 - (اِمص .) افزونی . 1"} -{"line": "50194 ریع کردن (رَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) زیاد شدن غله . 1"} -{"line": "50195 ریعان (رَ یَ) [ ع . ] (اِ.) اول هر چیز و بهترین آن . 1"} -{"line": "50196 ریغ (اِ.) کینه، نفرت . 1"} -{"line": "50197 ریغ (اِ.) دامن کوه، صحرا. 1"} -{"line": "50198 ریغ (اِ.) = ریق : (عا.) مدفوع، گه . ؛ ریغ ش در آمدن ریغ کنایه از: ضعیف و ناتوان گردیدن . ؛ ریغ رحمت را سر کشیدن : کنایه از: مردن، فوت کردن . 1"} -{"line": "50199 ریغماسی (ص .) آدم ضعیف و لاغر. 1"} -{"line": "50200 ریغو (ص .) (عا.) 1 - کسی که اسهال دارد و نمی تواند خود را کنترل کند. 2 - کنایه از: آدم ضعیف . 1"} -{"line": "50201 ریق (رِ) [ ع . ] (ق .) ناشتا. 1"} -{"line": "50202 ریل (رَ یا رِ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از تیرهای آهنی که در مسیر راه آهن روی زمین کار گذارند تا واگن از روی آن حرکت کند. 1"} -{"line": "50203 ریلکس (لَ) [ انگ . ] (ص .) آرام و بدون دغدغه . 1"} -{"line": "50204 ریم (رِ) [ په . ] (اِ.) چرک، عفونت . 1"} -{"line": "50205 ریم آهن ( ریم آهن . هَ) (اِمر.) آن چه که از آهن پس از ذوب در کوره باقی می ماند یا به هنگام پتک زدن از آن فرو می ریزد. 1"} -{"line": "50206 ریم آهنگ ( ریم آهنگ . هَ) (اِمر.) آن چه که با آن چرک چیزی را پاک کنند. 1"} -{"line": "50207 ریمازه (ز) (اِ.) جامه . 1"} -{"line": "50208 ریمل (مِ) [ فر. ] (اِ.) نام تجاری ماده ای که با آن مژه ها را آرایش می کنند. 1"} -{"line": "50209 ریمن (مَ) (ص .) حیله گر. 1"} -{"line": "50210 ریمن (مِ) (ص نسب .) چرک آلود. 1"} -{"line": "50211 ریمه (مِ) (اِ.) چرک کنج چشم و میان مژگان . 1"} -{"line": "50212 ریمیا [ معر. ] (اِ.) یکی از علوم خفیه و از علوم خمسة محتجبه قدما است ؛ علم شعبده . 1"} -{"line": "50213 رین (رَ یا رِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) چرک، ریم . 2 - زنگ . 3 - حجابی است بر دل که کشف آن جز به ایمان نبود و آن حجاب کفر و ضلالت است . 3 - (مص ل .) غالب شدن گناه بر دل . 1"} -{"line": "50214 رینگ [ فر. ] (اِ.) 1 - میدان مسابقه مشت زنی که گرداگرد آن را طناب کشیده اند. 2 - حلقة چدنی که پیستون را روی سیلندر نگه می دارد و از ورود گاز به داخل کارتل یا روغن به داخل محفظة سیلندر جلوگیری می کند. 3 - حلقة فلزی چرخ خودرو که تایر روی آن نصب می شود. 1"} -{"line": "50215 ریه (یِ) [ ع . رئة ] (اِ.) شُش . 1"} -{"line": "50216 ریو [ هن د . ] (اِ.) مکر، حیله . 1"} -{"line": "50217 ریواس (اِ.) گیاهی است با ساقة سفید و برگ های بزرگ و پهن، مزة ترش دارد و دارای مقدار زیادی ویتامین C می باشد. 1"} -{"line": "50218 ریواندر (د) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی برای عقب بردن نوار ویدئویی، برگردان . (فره ). 1"} -{"line": "50219 ریونجو (وَ) (اِ.) = رونجو. رونجه : موریانه . دیوک . ارضه . 1"} -{"line": "50220 ریوند (وَ) (اِ.) نک ریواس . 1"} -{"line": "50221 ریوه (وِ) (اِ.) 1 - پشته، گریوه . 2 - مکر، حیله . 1"} -{"line": "50222 ریوی (یَ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به ریه . 1"} -{"line": "50223 ریپ زدن (زَ دَ) (مص ل .) با حرکت های مقطع و نامتوازن کار کردن یا پیش رفتن . 1"} -{"line": "50224 ریچار (اِ.) 1 - مربا. 2 - هر خوراکی که از چند چیز سازند. 1"} -{"line": "50225 ریچال (اِ.) = لیچار. لیچال : سخنان بیهوده و نامربوط . 1"} -{"line": "50226 ریچال بافتن ( ریچال بافتن . تَ) (مص ل .) (عا.) سخن بیهوده گفتن . 1"} -{"line": "50227 ریژ (اِ.) زمین پشته پشته . 1"} -{"line": "50228 ریژ (اِ.) کام، آرزو، هوس . 1"} -{"line": "50229 ریکا (اِ.) 1 - پسر. 2 - محبوب و معشوق . 1"} -{"line": "50230 ریگ (اِ.) سنگریزه، شن . ؛ ریگ در روغن کردن 1 - کار باطل کردن . 2 - چیزی یا کاری را خراب کردن . ؛ ریگ توی کفش داشتن کنایه از: دنبال غرض خاصی بودن، نقشة مخفیانه ای داشتن . 1"} -{"line": "50231 ریگزار (اِمر.) زمین پر از ریگ . 1"} -{"line": "50232 ز (حر.) سیزدهمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد 7 می باشد. 1"} -{"line": "50233 زئولوژی (زُ ئُ لُ) [ فر. ] (اِمر.) حیوان شناسی، جانورشناسی . 1"} -{"line": "50234 زائو (ص فا.) (عا.) زن تازه زایمان کرده . 1"} -{"line": "50235 زابرا (ب) (ص .) = زابه راه . زاو را: 1 - گرفتار، دچار دردسر، درمانده . 2 - آواره . 3 - سرگردان، معطل . 1"} -{"line": "50236 زابغر (غ ) (اِ.) آن باشد که کسی دهان خود پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد. زابگیر و زبغر و زبگر نیز گویند. 1"} -{"line": "50237 زابل (بُ) (اِ.) 1 - گوشه ای است از موسیقی (در سه گاه، چهارگاه ). 2 - نام شهری در استان سیستان و بلوچستان . 1"} -{"line": "50238 زاج [ په . ] (ص .) زائو. 1"} -{"line": "50239 زاج [ معر. ] (اِ.) معرب زاگ ؛ جسمی است معدنی و بلوری شکل به رنگ های سفید، کبود، سبز، سیاه، که مزة آن شیرین و قابض است و معمولاً در آب حل می شود. 1"} -{"line": "50240 زاج سور (اِمر.)جشنی که به هنگام حمام رفتن زن تازه زایمان کرده برپا می کنند. 1"} -{"line": "50241 زاجر (جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - منع کننده، بازدارنده . 2 - بانگ زننده . 1"} -{"line": "50242 زاجل (جِ) [ ع . ] 1 - (اِفا. ص .) مرد بلند آواز. 2 - (اِ.) یکی از آهنگ های موسیقی . 1"} -{"line": "50243 زاد 1 - (ص مف .) مخفف زاده، زاییده شده : آدمی زاد، پری زاد. 2 - (اِ.) سن و سال، عمر. 1"} -{"line": "50244 زاد (ص .) آزاد، آزاده . 1"} -{"line": "50246 زاد را شدن (شُ دَ) (مص ل .) = زابرا شدن : ناگریز از ترک جای مألوف گردیدن . 1"} -{"line": "50247 زاد بر زاد (بَ) (ق مر.) پشت بر پشت، نسل بر نسل . 1"} -{"line": "50248 زاد و بود (دُ) (اِمر.) همة سرمایه . 1"} -{"line": "50249 زاد و رود ( زاد و رود .) (اِمر . ) فرزندان، نسل . 1"} -{"line": "50250 زاد و ولد ( زاد و ولد ُ وَ لَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) فرزند، نسل . 1"} -{"line": "50251 زادبوم (اِمر.) زادگاه، میهن . 1"} -{"line": "50252 زادخرد (خُ) (ص مر.) کم سال . 1"} -{"line": "50253 زادخور (خُ) (ص مف .) پیر، سالخورده . 1"} -{"line": "50254 زادخوست (خُ) (ص مف .) سالخورده، فرتوت . 1"} -{"line": "50255 زادروز (اِمر.) روز به دنیا آمدن . 1"} -{"line": "50256 زادن (دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - تولد یافتن، فرزند به دنیا آوردن . 2 - پیدا شدن . 3 - فرزند آوردن . 1"} -{"line": "50257 زاده (د) (ص مف .) 1 - تولد یافته . 2 - پیدا شده . 1"} -{"line": "50258 زادگاه (اِمر.) محل تولد، وطن، میهن . 1"} -{"line": "50259 زار [ په . ] (ص .) 1 - ناتوان، ضعیف . 2 - زبون، درمانده . 1"} -{"line": "50260 زار (اِ.) گریة با سوز و گداز. 1"} -{"line": "50261 زار [ په . ] (پس .) پسوند مکان که انبوهی و فراوانی را می رساند: برنج زار، بنفشه زار. 1"} -{"line": "50262 زار زار (ق .) به حال زاری، به حالت خواری و زبونی . 1"} -{"line": "50263 زار و نزار (رُ نَ) (ص مر.) لاغر و ضعیف، افسرده و رنجور. 1"} -{"line": "50264 زاراغنگ (غَ) (اِ.) زمین سخت . 1"} -{"line": "50265 زارج (رِ) (اِ.) زرشک . 1"} -{"line": "50266 زارع (رِ) [ ع . ] (اِفا.) کشاورز. 1"} -{"line": "50267 زارنده (رَ د) (ص فا.) زاری کننده . 1"} -{"line": "50268 زاره (رِ) (اِ.) زاری، ناله . 1"} -{"line": "50269 زاری (حامص .) خواری، زبونی . 1"} -{"line": "50270 زاری (اِمص .) 1 - گریه سوزناک . 2 - بانگ و فغان . 1"} -{"line": "50271 زاریانه (نَ یا نِ) (ص نسب . اِمر.) سبب و باعث ناله و زاری . 1"} -{"line": "50272 زاریدن (دَ) (مص ل .) زاری کردن . 1"} -{"line": "50273 زاستر (تَ) (ق مر.) 1 - از آن سوتر. 2 - دورتر. 3 - بالاتر. 1"} -{"line": "50274 زاغ 1 - (اِ.)کلاغ سیاه، غراب . 2 - (ص .) کبود. 3 - (کن .) فتنه . ؛ زاغ سیاه کسی را چوب زدن کنایه از: بدون اطلاع او و برای کنجکاوی در کارش، او را تعقیب کردن . 1"} -{"line": "50275 زاغ دل (د)(ص مر.)(کن .) سیاه دل، سخت دل . 1"} -{"line": "50276 زاغ رنگ (رَ) (ص مر.) هر چیز سیاه . 1"} -{"line": "50277 زاغ زبان (زَ) (ص مر.) 1 - کسی که نفرینش مؤثر باشد. 2 - کنایه از: قلم . 1"} -{"line": "50278 زاغ سار (ص مر.) کنایه از: سخت دل و ظالم . 1"} -{"line": "50279 زاغ فعل (فِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) مجازاً بدکردار. 1"} -{"line": "50280 زاغ و زوغ (غُ) (اِ.) (عا.) 1 - فرزندان خردسال و اقوام نزدیک کسی . 2 - شور و غوغا و آشوب . 3 - گریه و ناله . 1"} -{"line": "50281 زاغ پا (اِمر.) کنایه از: سرزنش . 1"} -{"line": "50282 زاغ گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) طعنه زدن . 1"} -{"line": "50283 زاغر ( غَ) (اِ.) چینه دان، ژاغر و جاغر هم گویند. 1"} -{"line": "50284 زاغنول (اِمر.) آلتی است آهنی، سر کج و دسته دار که با آن زمین را بکنند. 1"} -{"line": "50285 زاغه (غِ) (اِ.) 1 - سوراخی که در کوه، تپه یا بیابان برای استراحت چهارپایان آماده کنند. 2 - کنایه از: چهاردیواری محقر و تنگ جهت زندگی فقرا. 1"} -{"line": "50286 زاغه نشین ( زاغه نشین . نِ) (ص مر.) 1 - ساکن زاغه . 2 - (کن .) بینوا، تهی دست . 1"} -{"line": "50287 زاغور (وَ) (اِ.) لک لک . 1"} -{"line": "50288 زاغول (ص .) زاغ چشم . 1"} -{"line": "50289 زاغولو (ص .) (عا.) کسی که چشمان زاغ دارد. 1"} -{"line": "50290 زاغوک (اِمر.) گلی که به جهت کمان گروهه گلوله کرده باشند؛ مهرة کمان گروهه . 1"} -{"line": "50291 زاغچه (چِ) (اِمصغ .) پرنده ای است از راستة کلاغ ها، کمی کوچک تر از کلاغ با پاهایی داراز و قوی . 1"} -{"line": "50292 زاغکی (غَ) (ص نسب .) به رنگ زاغک، سیاه . 1"} -{"line": "50293 زافه (فِ) (اِ.) گیاهی است شبیه به سیر کوهی که بوی ناخوشی دارد. 1"} -{"line": "50294 زافه ( زافه .) (اِ.) خارپشت . 1"} -{"line": "50295 زاق (اِ.) بچة هر چیز. 1"} -{"line": "50296 زاقدان (اِمر.) بچه دان، زهدان . 1"} -{"line": "50297 زال (ص .) 1 - پیر، فرتوت . 2 - کسی که موهای سر و ابرو و مژگانش سفید باشد. 3 - نام پدر رستم . 1"} -{"line": "50298 زالزالک (لْ لَ) (اِ.) = گیاکل . کویچ . عوسج : درخت کوچکی است از تیرة گل سرخیان، دارای شاخه های خاردار و گل های سفید و میوه های زرد و نارنجی شبیه ازگیل اما کوچک تر. 1"} -{"line": "50299 زالو (اِ.) جانوری است آبزی از ردة کرم های حلقوی که در دو سر بدن دارای بادکش هایی است که به وسیلة آن ها خود را به حیوانات می چسباند و خون آنان را می مکد. 1"} -{"line": "50300 زالی (حامص .) 1 - پیری، فرتوتی . 2 - سفیدی بیش از حد. 1"} -{"line": "50301 زاماسکه (کِ) [ روس . ] (اِ.) ماده ای که قبل از رنگ کاری در، پنجره، میز و غیره ترتیب دهند تا به وسیلة آن ناهمواری آن شی ء را برطرف کنند و سپس آن را رنگ نمایند. این ماده در نگه داری شیشه های عمارت و الصاق آن ها ب ه پنجره نیز به کار می رود. زامبوسکه و زاموسقه نیز گویند. 1"} -{"line": "50302 زامهران (مَ) (اِ.) پادزهر، نوشدارو. 1"} -{"line": "50303 زامیاد [ په . ] (اِ.) 1 - نام روز بیست و هشتم از هر ماه شمسی . 2 - در آیین زردشتی، ایزد موکل بر زمین . 1"} -{"line": "50304 زانو [ په . ] (اِ.) مفصل بین ران و ساق پا. 1"} -{"line": "50305 زانو زدن (زَ دَ) (مص ل .) 1 - نشستن روی زانو. 2 - کنایه از: تسلیم شدن . 1"} -{"line": "50306 زانی [ ع . ] (اِفا.) زناکار. ج . زناة . 1"} -{"line": "50307 زانیه (یِ) [ ع . زانیة ] (اِفا.) مؤنث زانی . زنی که به طریق حرام با مردی آمیزش کند. 1"} -{"line": "50308 زاهد (هِ) [ ع . ] (ص .) پارسا، عابد، آن که دنیا و خوشی های آن را برای آخرت ترک می گوید. 1"} -{"line": "50309 زاهر (هِ) [ ع . ] (ص .) روشن و صاف، درخشان . 1"} -{"line": "50310 زاهری (هِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) (اِمر.) 1 - گیاه خوشبو. 2 - بوی خوش . 1"} -{"line": "50311 زاهق (هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رونده . 2 - نیست شونده . 3 - باطل، بیهوده . 1"} -{"line": "50312 زاهو [ زائو ] (ص مر.) نک زائو. 1"} -{"line": "50313 زاهوخانه (نِ) (اِمر.) زایشگاه . 1"} -{"line": "50314 زاو (اِ.) 1 - شکاف، رخنه . 2 - درة کوه . 1"} -{"line": "50315 زاو (ص .) قوی، نیرومند. 1"} -{"line": "50316 زاور ( زاور .) (اِ.) زهره، ناهید. 1"} -{"line": "50317 زاور ( زاور .) (اِ.) حیوان سواری و بارکش، راحله . 1"} -{"line": "50318 زاور ( زاور .) (اِ.) علتی است که آن را آب سیاه گویند. 1"} -{"line": "50319 زاور (وَ) (ص فا.) = زواره : خادم، خدمتکار. 1"} -{"line": "50320 زاولانه (ز وْ نَ) (اِ.) بندی آهنی که با آن دست و پای گناهکاران یا چهارپایان را می بستند. 1"} -{"line": "50321 زاووش (اِ.) سیارة مشتری، پنجمین سیارة منظومة شمسی . 1"} -{"line": "50322 زاووق [ معر. ] (اِ.) جیوه . 1"} -{"line": "50323 زاویه (یِ) [ ع . زاویة ] 1 - (اِ.) کنج، گوشه . 2 - کرانه . 3 - خانه . 4 - خلوتخانه ای در خانقاه مخصوص عبادتِ زاهدان . 5 - در ریاضی شکلی که از تقاطع دو خط یا دو سطح پدید آید، گوشه باز (فره ). 6 - گونیا. 7 - جامه و پلاس و باروبنة درویشان . 1"} -{"line": "50324 زاویه نشین ( زاویه نشین . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) گوشه گیر، منزوی . 1"} -{"line": "50325 زاپاس [ روس . ] (اِ.) ذخیره، یدکی . 1"} -{"line": "50326 زاک (اِ.) نک زاج . 1"} -{"line": "50327 زاکون (اِ.) قاعده، قانون، رسم . 1"} -{"line": "50328 زاکی [ ع . ] (اِفا.) 1 - پاکیزه و نیکو. 2 - کسی که در رفاه و نعمت به سر برد. 3 - نمو کننده . 1"} -{"line": "50329 زاکیه (یِ) [ ع . زاکیة ] (ص .) مؤنث زاکی، ج . زاکیات . 1"} -{"line": "50330 زاگاب (اِمر.) مرکب سیاه . 1"} -{"line": "50331 زایا (ص فا.) زاینده، آن که تولید می کند. 1"} -{"line": "50332 زایاندن (دَ) (مص م .) یاری دادن به زائو به هنگام زادن . 1"} -{"line": "50333 زایجه (یِ جِ) (اِ.) 1 - لوحه ای مربع یا گِرد که جای سیارات و بروج دوازده گانه روی آن نقش شده و از آن برای احکام نجومی یا بدست آوردن حکم طالع استفاده می کردند. 2 - شکلی است دارای 123 خانه که از آن حالت ماه و سال و مولود استخراج می شود. 1"} -{"line": "50334 زاید (یِ) [ ع . ] (ص .) 1 - اضافه . 2 - غیرلازم . 3 - فراوان . 1"} -{"line": "50335 زایدالوصف ( زایدالوصف ُ لْ وَ) [ ع . ] (ص مر.) بیش از حد بیان، وصف ناشدنی . 1"} -{"line": "50336 زایده (یِ د) [ ع . ] (اِفا.) مؤنث زاید. 1"} -{"line": "50337 زایر (یِ) [ ع . زائر ] (اِفا.) زیارت کننده . ج . زوّار. 1"} -{"line": "50338 زایش (یِ) (اِمص .) عمل زاییدن . 1"} -{"line": "50339 زایشگاه (یِ) (اِمر.) بخش مخصوص زایمان در بیمارستان . 1"} -{"line": "50340 زایل (یِ) [ ع . زائل ] (اِفا.) زوال یابنده . 1"} -{"line": "50341 زایمان (اِمص .) زاییدن . 1"} -{"line": "50342 زایچه (چَ) (اِ.) ورقه ای که هنگام تولد کودک نوشته شود و ادارة آمار طبق آن شناسنامه صادر می کند. 1"} -{"line": "50343 زاییدن (دَ) (مص م .) تولید مثل کردن . 1"} -{"line": "50344 زباد (زَ) [ ع . ] (اِ.) مادة معطری که از حیوانی به همین نام گرفته می شود. 1"} -{"line": "50345 زبال (ز یا زُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه که مورچه به دهان بردارد. 2 - هر چیز اندک . 1"} -{"line": "50346 زباله (زُ لِ) [ ع . زبالة ] (اِ.) 1 - آب کم . 2 - چیز اندک . 3 - در فارسی آشغال، خاکروبه . 1"} -{"line": "50347 زباله دان ( زباله دان .) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - مزبله، جای انداختن زباله . 2 - جای بسیار کثیف . 1"} -{"line": "50348 زبان (زَ) [ په . ] (اِ.) = زفان . زوان : 1 - عضوی عضلانی ماهیچه ای و متحرک در دهان که از آن برای چشیدن مزه ها، بلع غذا و حرف زدن استفاده می شود. 2 - مجموعة نشانه های آوایی و خطی که برای بیان اندیشه و برقراری ارتباط به کار می رود. 3 - مجموعة رمزها و نشانه هایی که برای یک معنی خاص به کار می رود. 4 - نوعی شیرینی که شبیه به زبان است . ؛ زبان کسی مو در آوردن کنایه از: از شدت تکرار کردن یا بسیار گفتن، به جان آمدن . ؛ زبان را گاز گرفتن پس گرفتن سخن . ؛ زبان زرگری زبانی غیرمعمول و تصنعی . 1"} -{"line": "50349 زبان آور ( زبان آور . وَ) (ص مر.) 1 - خوش بیان . 2 - شاعر، سخنور. 1"} -{"line": "50350 زبان باز ( زبان باز .) (ص فا.) (عا.) چاپلوس . 1"} -{"line": "50351 زبان بر ( زبان بر . بُ) 1 - (ص فا.) کنایه از: عطا، بخشش (که به وسیلة آن زبان طعن را قطع کنند.) 2 - (اِمص .) کنایه از: خاموش کردن مدعی به دلایلی که دیگر نتواند سخن گوید. 1"} -{"line": "50352 زبان بستن ( زبان بستن . بَ تَ) (مص ل .) خاموش شدن، سکوت کردن . 1"} -{"line": "50353 زبان بند ( زبان بند . بَ) (ص فا. اِمر.) = زبان بندنده : نوعی افسون که به توسط آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید. 1"} -{"line": "54462 طرغان (طَ) [ تر. ] (اِ.) انبوه لشکر. 1"} -{"line": "50354 زبان دادن ( زبان دادن . دَ) (مص ل .) 1 - وعده دادن، نوید دادن . 2 - اجازه دادن . 1"} -{"line": "50355 زبان در قفا ( زبان در قفا . دَ. قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) گیاهی است از تیرة آلاله ها از دستة خربقی ها که دارای برگ های متناوب و منشعب به انشعابات پنجه ای شکل می باشد. گل هایش دارای تقارن سطحی است و در روی ساقه قرار گرفته ؛ زبان پس قفا، گل هزار نک، رجل القبره نیز گویند. 1"} -{"line": "50356 زبان دراز ( زبان دراز . د) (ص مر.) گستاخ . 1"} -{"line": "50357 زبان ریختن ( زبان ریختن . تَ)(مص ل .)(عا.) چرب - زبانی کردن، با چرب زبانی درخواست خود را مطرح کردن . 1"} -{"line": "50358 زبان شناسی ( زبان شناسی . ش ) (اِمر.) علمی که به مطالعة زبان می پردازد. 1"} -{"line": "50359 زبان گنجشک ( زبان گنجشک . گُ جِ) (اِمر.) درختی است وحشی با برگ های دندانه دار و گل های قرمز مایل به قهوه ای . برگ های این درخت مسهل است . 1"} -{"line": "50360 زباناً (زَ نَنْ) [ ع - فا. ] (ق .) به صورت شفاهی . 1"} -{"line": "50361 زباندان ( زباندان .) (ص فا.) 1 - خوش بیان . 2 - آن که به جز زبان مادری خود یک یا چند زبان دیگر بداند. 1"} -{"line": "50362 زبانران ( زبانران .) (ص فا.) 1 - پرگوی . 2 - فضول . 1"} -{"line": "50363 زبانزد ( زبانزد . زَ) (ص مف .) معروف، مشهور. 1"} -{"line": "50364 زبانه (زَ نِ) (اِ.) 1 - هر چیز که مانند زبان باشد. 2 - زبانة ترازو، زبانة قفل . 1"} -{"line": "50365 زبانه زدن ( زبانه زدن . زَ دَ) (مص ل .) مشتعل شدن . 1"} -{"line": "50366 زبانگیر ( زبانگیر .) (ص فا.) جاسوس، سخن چین . 1"} -{"line": "50367 زبانگیری ( زبانگیری .) (مص ل .) جاسوسی . 1"} -{"line": "50368 زبانی (زَ) (ص نسب .) شفاهی . 1"} -{"line": "50369 زبانی ( زبانی .) [ ع . جِ. زبنی یا زبنیة، از زبن به معنی رفع و برداشتن ؛ در فارسی مفرد گیرند ] (اِ.) وکیل دوزخ، موکل آتش ؛ ج . زبانیان . 1"} -{"line": "50370 زبانیه (زَ یَ یا یِ) [ ع . زبانیة ] (اِ.) جِ زبنیه . 1 - سرکشان . 2 - مردم سخت و درشت . 3 - سرهنگان . 4 - بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند به سبب آن که دوزخیان را به دوزخ رانند. 1"} -{"line": "50371 زبد (زَ بَ) (اِ.) کف . 1"} -{"line": "50372 زبده (زُ د) [ ع . زبدة ] (اِ.) 1 - برگزیده از هر چیز. 2 - خلاصه . 1"} -{"line": "50373 زبر (زَ یا ز بَ) 1 - (حراض .) بالا، فوق . 2 - (اِ.) حرکت فتحه ( - ). 1"} -{"line": "50374 زبر (ز) (ص .) خشن، درشت . 1"} -{"line": "50375 زبر (زُ بُ) [ ع . ] (اِ.) ج . زبور. 1"} -{"line": "50376 زبرتنگ (اِمر.) = برتنگ : تنگی که بر بالای اسب بندند؛ مق . زیر تنگ . 1"} -{"line": "50377 زبرجد (زَ بَ جَ) [ ع . ] (اِ.) سنگی است قیمتی که در جواهرسازی مورد استفاده قرار می گیرد که مهم ترین آن به رنگ سبز می باشد. 1"} -{"line": "50378 زبردست (ز بَ دَ) (ص .) 1 - توانا، زورمند. 2 - ماهر، حاذق . 3 - مافوق . 4 - بالای مجلس . 1"} -{"line": "50379 زبردستی ( زبردستی .) (حامص .) توانایی، مهارت . 1"} -{"line": "50380 زبرپوش (ز یا زَ بَ) (ص فا.) 1 - لحاف . 2 - بالاپوش، جبه . 1"} -{"line": "50381 زبرین (زَ بَ) (ص نسب .) فوقانی . 1"} -{"line": "50382 زبزب (زَ زَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانوری است شبیه به گربه . 2 - نوعی کشتی . 1"} -{"line": "50383 زبل (ز ب) (ص .) هوشیار، زرنگ . 1"} -{"line": "50384 زبنیه (ز یَ یا یِ) [ ع . زبنیة ] (اِ.) 1 - سرکش، متمرد. 2 - سخت، شدید. 3 - سرهنگ سلطان . 4 - هر یک از فرشتگان شکنجه ؛ ج . زبانیه . 1"} -{"line": "50385 زبور (زَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - نوشته، کتاب . 2 - نام کتاب حضرت داوود از پیامبران بنی اسرائیل . 1"} -{"line": "50386 زبون (زَ) (ص .) 1 - ضعیف، درمانده . 2 - خوار، حقیر. 1"} -{"line": "50387 زبون گیری ( زبون گیری .)(حامص .) 1 - ضعیف کُشی . 2 - ضعیف شمردن، خوار دانستن . 1"} -{"line": "50388 زبونی ( زبونی .) (حامص .) بیچارگی، عجز. 1"} -{"line": "50389 زبیب (زَ) [ ع . ] (اِ.) انگور خشک، انجیر، خرمای خشک . 1"} -{"line": "50390 زبیل (زَ یا ز) [ ع . ] (اِ.) زنبیل، سبد. 1"} -{"line": "50391 زج (زَ) (اِ.) قره قروت . 1"} -{"line": "50392 زج (زُ جّ) (اِ.) تیری که پیکان آن از استخوان یا عاج فیل و مانند آن باشد. 1"} -{"line": "50393 زجاج (زُ) [ ع . ] (اِ.) شیشه . 1"} -{"line": "50394 زجاجه (زُ جِ) [ ع . زجاجة ] (اِ.) پیالة بلور. 1"} -{"line": "50395 زجاجی (زُ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به زجاج، شیشه ای . 1"} -{"line": "50396 زجاجیه (زُ یِّ) [ ع . زجاجیة ] (اِ.) مایع ژلاتین مانندی که بین عدسی و شبکیه قرار دارد. 1"} -{"line": "50397 زجر (زَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) منع کردن . 2 - راندن، طرد کردن . 3 - بانگ زدن . 4 - (اِمص .) نهی . 5 - (اِ.) شکنجه، آزار. 1"} -{"line": "50398 زجل (زَ جَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آواز خواندن . 2 - (اِ.) آواز. 3 - طرب، نشاط . 4 - نوعی شعر. 1"} -{"line": "50399 زجه (زَ جِ) (ص .) زاج، زچه، زن زائو. 1"} -{"line": "50400 زحاف (ز) [ ع . ] (اِ.) هر تغییری در اصولِ افاعیل عروضی با کاستن یا اضافه کردن یک یا چند حرف . 1"} -{"line": "50401 زحام (ز) [ ع . ] (اِمص .) انبوهی، ازدحام . 1"} -{"line": "50402 زحف (زَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دور شدن از اصل . 2 - فرو افتادن تیر نشانه . 3 - (اِمص .) دوری . 4 - هر تغییر که در اصول افاعیل عروض داده شود. 1"} -{"line": "50454 زرت (ز) 1 - (اِ.) زرشک . 2 - (ق .) (عا.) به طور ناگهانی، غفلتاً. ؛ زرت و زورت (کن .) سخن یاوه و بیهوده . 1"} -{"line": "50455 زرتشتی (زَ تُ) (ص نسب .) = زردشتی : کسی که دارای دین زرتشت است . 1"} -{"line": "50403 زحل (زُ حَ) [ ع . ] (اِ.) کیوان ؛ ششمین سیاره از سیارات منظومه شمسی، دارای حلقه ای نورانی و زیبا. حرکت وضعی اش ده ساعت و چهارده دقیقه و حرکت انتقالی اش بیست و نه سال و نیم می باشد، در نجوم قدیم جزء ستارگان نَحس به شمار می آمد. 1"} -{"line": "50404 زحمت (زَ مَ) [ ع . زحمة ] 1 - (مص ل .) انبوه کردن . 2 - (اِمص .) ازدحام . 3 - رنج و آزردگی . 4 - (اِ.) بیماری . 5 - در فارسی : دردسر. 1"} -{"line": "50405 زحیر (زَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ناله، زاری . 2 - پیچش شکم . 1"} -{"line": "50406 زخ (زَ) (اِ.) 1 - ناله، آواز حزین . 2 - بانگ، بانگ جرس . 1"} -{"line": "50407 زخار (زَ خّ) [ ع . ] (ص .) 1 - پر و لبریز. 2 - پر آب و مواج . 1"} -{"line": "50408 زخارف (زَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ زخرف . 1"} -{"line": "50409 زخاره (زَ رِ) (اِ.) شاخة درخت . 1"} -{"line": "50410 زخرف (زُ رُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طلا، زر. 2 - نقش و نگار. 1"} -{"line": "50411 زخم (زُ) [ ع . زهم ] (اِ.) (عا.) طعم و بویی که از سفیدة تخم مرغ خام یا از گوشت خام هنگام پختن در آب برآید. 1"} -{"line": "50412 زخم (زَ) [ په . ] (اِ.) 1 - خراش یا بریدگی هر بخشی از بدن . 2 - مجروح . 3 - ضربه . ؛ به زخم کاری زدن کنایه از: برای آن کار مورد بهره برداری قرار دادن . 1"} -{"line": "50413 زخم آور (زَ خْ. وَ) (ص فا.) مطرب، کسی که بر ساز زَخمه می زند. 1"} -{"line": "50414 زخم خوردن ( زخم خوردن . خُ دَ) (مص ل .) مجروح شدن . 1"} -{"line": "50415 زخم زدن ( زخم زدن . زَ دَ) (مص م .) جراحت وارد کردن . 1"} -{"line": "50416 زخم و زیلی ( زخم و زیلی ُ) (ص مر.) (عا.) پر از زخم و خراش یا جای ضربه . 1"} -{"line": "50417 زخم کردن ( زخم کردن . کَ دَ) (مص ل .) جنگ کردن . 1"} -{"line": "50418 زخمه (زَ مِ) (اِ.) مضراب، آلت کوچکی که به وسیلة آن سازهای سیمی رامی نوازند. 1"} -{"line": "50419 زخمه ساختن ( زخمه ساختن . تَ) (مص ل .) آهنگ ساختن . 1"} -{"line": "50420 زخمی (زَ) (ص نسب .) مجروح . 1"} -{"line": "50421 زخیدن (زُ دَ) (مص ل .) غُرغُر کردن، ناله کردن . 1"} -{"line": "50422 زد و بند (زَ دُ بَ)(اِمر.) (عا.) توطئه، توطئه - چینی . 1"} -{"line": "50423 زد (زَ) (اِ.) صمغ . 1"} -{"line": "50424 زد و خورد (زَ دُ خُ) (اِمر.) درگیری، نزاع . 1"} -{"line": "50425 زداینده (زَ یَ دَ یا د) (ص فا.) 1 - پاک کننده . 2 - جلا دهنده . 1"} -{"line": "50426 زداییدن (زَ دَ) (مص م .) زدودن . 1"} -{"line": "50427 زدر (ز دَ) (ص .) مخفف از در؛ شایسته، سزاوار. 1"} -{"line": "50428 زدن (زَ دَ) [ په . ] 1 - (مص م .) کوفتن، آسیب رساندن . 2 - یورش بردن، حمله کردن . 3 - دزدیدن . 4 - ضرب سکه . 5 - چیره شدن . 6 - برابری کردن . 7 - (عا.) نامیزان بودن، درست نبودن . 8 - (مص ل .) ضربان یافتن : زدن دل . 9 - الصاق کردن، چسباندن . 10 - قرار دادن، نصب کردن . 11 - نواختن آلات موسیقی . 1"} -{"line": "50429 زده شدن (زَ د. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) بیزار شدن . 1"} -{"line": "50430 زدودن (زُ دَ) (مص م .) 1 - پاک کردن . 2 - صیقل دادن . 1"} -{"line": "50431 زدوده (زُ د یا دَ) (ص مف .) 1 - پاک شده . 2 - صیقل یافته . 3 - محو شده . 1"} -{"line": "50432 زدگی (زَ د) (حامص .) 1 - خراش یا پارگی اندک در سطح چیزی . 2 - حالت نارضایتی و نومیدی و خستگی . 1"} -{"line": "50433 زر جعفری (زَ رِ جَ فَ) (اِ. ص .) 1 - زر خالص . 2 - زر منسوب به جعفر برمکی که پس از رسیدن به وزارت دستور داد تا سکه ها را از زر خالص بزنند. 1"} -{"line": "50434 زر (زَ) (ص .) پیر، فرتوت . 1"} -{"line": "50435 زر دوز (زَ) 1 - (ص فا.) آن که با تارهای زرد گلابتون پارچه و جامه را نقش دوز، چکن دوز. 2 - (ص مف .) پارچة زردوزی شده . 1"} -{"line": "50436 زر (زَ) (اِ.) فلزی زردرنگ و گران قیمت که برای ساختن زیورآلات و سکه مورد استفاده قرار می گیرد. 1"} -{"line": "50437 زر ورق (زَ وَ رَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) کاغذ زردرنگ و نازکی که به صورت ورقة زر برای بسته - بندی و تزیین یا زرکوبی جلد کتاب سازند. ؛لای زر ورق بزرگ شدن در ناز و نعمت پرورش یافتن . 1"} -{"line": "50438 زراب (زَ) (اِمر.) آب طلا. 1"} -{"line": "50439 زراب ( زراب .) (اِ.) کنایه از: شراب زرد رنگ . 1"} -{"line": "50440 زراج (زَ) (اِ.) زرشک . 1"} -{"line": "50441 زراد (ز رّ) [ معر. ] (ص .) سازندة زره . 1"} -{"line": "50442 زرادخانه ( زرادخانه . نِ) [ معر. ] (اِمر.) انبار مهمات و اسلحه . 1"} -{"line": "50443 زراعت (ز عَ) [ ع . زراعة ] (اِمص .) کشاورزی . 1"} -{"line": "50444 زراغن (زَ غَ) (اِ.) زمینِ سخت، ریگزار. 1"} -{"line": "50445 زرافشان (زَ. اَ) 1 - (ص مف .) چیزی که ریزة زر یا گرد زر بر آن افشانده باشند. 2 - (اِمص .) شاباش، نثار کردن زر و سیم . 1"} -{"line": "50446 زرافشانی ( زرافشانی .) (حامص .) زر پراکندن . 1"} -{"line": "50447 زرافه (زَ فِ) [ ع . ] (اِ.) = زراف : حیوانی است پستان دار و نشخوارکننده و بزرگ جثه به اندازة شتر، گردن دراز و دست های بلند و پاهای کوتاه دارد. در فارسی اشترگاوپلنگ و شترگاوپلنگ هم گفته می شود. 1"} -{"line": "50448 زراق (زَ رّ) [ ع . ] (ص .) فریبنده، ریاکار. 1"} -{"line": "50449 زراقه (زَ رّ قِ یا قَ) [ ع . زراقة ] (اِ.) آب دزدک . 1"} -{"line": "50450 زراندود (زَ. اَ) (ص مف .) هر چیز آمیخته شده با طلا. 1"} -{"line": "50451 زراه (زَ) [ په . ] (اِ.) دریا. 1"} -{"line": "50452 زرباف (زَ) (ص مف .) نک زربفت . 1"} -{"line": "50453 زربفت (زَ. بَ) (اِ) پارچه ای که در آن رشته های طلا به کار برده باشند. 1"} -{"line": "50503 زرگنج (زَ گُ) (اِ.) کاسة سفالین بزرگ . 1"} -{"line": "50456 زرتک (زَ تَ)(اِمر.) 1 - آب زعفران . 2 - زرشک . 1"} -{"line": "50457 زرخرید (زَ. خَ) (ص مف .) غلام و کنیزی که خریده شود. 1"} -{"line": "50458 زرخیز (زَ) (ص مر.) 1 - معدنی که دارای طلا باشد. 2 - زمینی که از آن سود بسیار به دست آید: خطة زرخیز. 1"} -{"line": "50459 زرد (رَ رْ) (ص .) هر چیز که به رنگ زر باشد. 1"} -{"line": "50460 زرد ملیجه (زَ د مَ جِ) (اِ.) نوعی قطعة موسیقی ضربی متداول در گیلان . 1"} -{"line": "50461 زرداب ریز ( زرداب .) 1 - (ص فا.) بدخویی کننده، خشم گیرنده . 2 - (اِمص .) خونریزی . 1"} -{"line": "50462 زرداب (زَ) (اِمر.) صفراء، مایع زردرنگی که از کبد ترشح می شود. 1"} -{"line": "50463 زردالو ( زردالو .) (اِمر.) درختی است از تیرة گل سرخیان جزو دستة بادامی ها که دارای میوة شفت می باشد. 1"} -{"line": "50464 زردرویی ( زردرویی .)(حامص .)شرمندگی، خجالت . 1"} -{"line": "50465 زردشتی (زَ دُ) (ص نسب .) نک زرتشتی . 1"} -{"line": "50466 زردفام ( زردفام .) (ص مر.) آن چه به رنگ زرد باشد، زردرنگ . 1"} -{"line": "50467 زردنبو (زَ دَ) (ص .) (عا.) مردنی، ضیعف و زردچهره . 1"} -{"line": "50468 زرده (زَ د) 1 - (اِمر.) قسمت زردرنگ درون تخم مرغ . 2 - (اِ. ص .) اسب زردرنگ . 1"} -{"line": "50469 زردپاره ( زردپاره . زردپاره رَ یا رِ) (اِمر.) پارچه ای زردرنگ که یهودیان در قدیم برای بازشناختن از مسلمانان به جامة خود می دوختند. 1"} -{"line": "50470 زردپی ( زردپی . پِ)(اِمر.)رباط، رشته های زرد - رنگ که استخوان ها را به هم پیوند می دهد. 1"} -{"line": "50471 زردچوبه ( زردچوبه . ب) (اِمر.) گیاهی علفی و پایا از تیرة زنجبیلی ها جزو راستة تک لپه ای ها. قسمت مورد استفادة این گیاه ریزوم آن است که پس از خارج کردن از زمین ریشه های آن را جدا ساخته و با آب می شویند. سپس در آب جوش قرار داده و در گرمای خورشید خشک می کنند؛ زرچوبه، زردچوب، زرده چوب و اصل الزعفران نیز می گویند. 1"} -{"line": "50472 زردک (زَ دَ) [ په . ] (اِمصغ .) نوعی هویج . 1"} -{"line": "50473 زردگوش (زَ) (ص مر.) کنایه از: منافق . 1"} -{"line": "50474 زردی (زَ) (اِمر.) یرقان . 1"} -{"line": "50475 زرروب (زَ) (ص فا.) کسی که خرده ها و ریزه های زر جمع کند. 1"} -{"line": "50476 زرزر (ز ز) (اِصت .) نق، غرولند، آواز نامطبوع . 1"} -{"line": "50477 زرزوری (زُ زُ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به زورزور، مرغی شبیه به گنجشک . 2 - مجازاً ضعیف، ناتوان . 1"} -{"line": "50478 زرشک (ز رِ) (اِ.) 1 - درختچه ای است با برگ های دندانه دار و گل های خوشه ای زرد رنگ که میوة آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی است . ر یشه و برگ و میوة آن به مصارف دارویی و خوراکی می رسد. 2 - (عا.) لفظی حاکی از خشم و اعتراض مترادف «آی زکی ». 1"} -{"line": "50479 زرشک پلو ( زرشک پلو . پُ لُ) (اِمر.) نوعی پلو که در آن گوشت (معمولاً مرغ ) زرشک و زعفران می ریزند. 1"} -{"line": "50480 زرشکی ( زرشکی .) (ص نسب .) (اِمر.) به رنگ زرشک (سرخ متمایل به کبود). 1"} -{"line": "50481 زرع (زَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کشاورزی کردن . 2 - (اِمص .) کشاورزی . 3 - (ص .) کاشته . کشت . 1"} -{"line": "50482 زرعیار (زَ رِ یّ) (اِ. ص .) زر خالص . 1"} -{"line": "50483 زرغون (زَ رْ) (اِ.) = زرگون . زرعونی : نام معجونی مرکب از قند قوام آمده و ادویه که برای تقویت مهره ها به کار می بردند. 1"} -{"line": "50484 زرفشان (زَ فِ) 1 - (ص مف .) زرافشان . 2 - (اِمص .) روز نهم از ماه های ملکی . 1"} -{"line": "50485 زرفین (زُ رْ) (اِ.) نک زلفین . 1"} -{"line": "50486 زرفین وار ( زرفین وار .) (ص مر.) 1 - مانند زرفین . 2 - یک چشم . 1"} -{"line": "50487 زرق (زَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) تزریق . 2 - (اِمص .) کبودی . 3 - دورویی، نفاق . 1"} -{"line": "50488 زرنگ (زَ رَ) (اِ.) 1 - درختی است کوهی، بسیار محکم و از آن تیر و نیزه و گوی چوگان و جناغ زین سازند؛ درخت گز. 2 - زردچوبه . 1"} -{"line": "50489 زرنگ (زَ رَ) (ص .) تازه، نو. 1"} -{"line": "50490 زرنگ ( زرنگ .) (اِ.) گلة اسب . 1"} -{"line": "50491 زرنگ (زَ یا ز رَ) (ص .) زیرک، باهوش . 1"} -{"line": "50492 زرنگار (زَ نِ) (ص مف .) 1 - زینت داده شده با زر. 2 - چیزی که با آب طلا نقاشی شده . 3 - طلاکوب . 1"} -{"line": "50493 زرنیخ (زَ) [ په . ] (اِ.) سولفات ارسنیک، جسمی است معدنی مرکب از گوگرد و ارسنیک . 1"} -{"line": "50494 زره (ز رِ) (اِ.) جامة جنگ دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که در هنگام جنگ آن را روی لباس های دیگر می پوشیدند. 1"} -{"line": "50495 زره پوش ( زره پوش .) (ص مف .) 1 - کسی که زره بر تن کرده . 2 - تانک . 1"} -{"line": "50496 زروان (زَ یا زُ) [ په . ] (اِ.) در اوستا چند بار زروان را در ردیف دیگر ایزدان نام برده اند و از آن فرشتة زمانة بیکرانه اراده شده است . 1"} -{"line": "50497 زرک (زَ رَ) (اِ.) یک قلم از هفت قلم مواد آرایشی زنانه و آن خالی بود که به وسیلة سرمه روی صورت ایجاد می کردند. 1"} -{"line": "50498 زرکش (زَ کَ یا کِ) (ص فا.) آن که تارهای زر به پارچه کشد. 1"} -{"line": "50499 زرکند (زَ کَ) (ص ) چیزی که در آن پاره هایی از طلا به کار رفته باشد. 1"} -{"line": "50500 زرکوب (زَ)1 - (ص فا.) کسی که شغلش طلا - کوبی است . 2 - (ص مف .) طلاکاری شده . 3 - در صحافی ویژگی جلد کتابی که شکل ها و حروف روی آن زرکوبی شده است . 1"} -{"line": "50501 زرکوبی ( زرکوبی .) (حامص .) طلاکاری . 1"} -{"line": "50502 زرگر (زَ گَ) سازندة زیورآلات طلایی . 1"} -{"line": "50505 زری (زَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به زر، طلایی . 2 - پارچه یا لباسی که در آن نخ های طلایی به کار رفته است . 3 - نامی برای زنان . 1"} -{"line": "50506 زریر (زَ) (اِ.) گیاهی است دارای ساقة کوتاه و گل های زردرنگ و برگ های زرد مایل به سفید که در رنگ کردن پارچه و لباس استعمال می شود. 1"} -{"line": "50507 زرین (زَ رِّ) (ص نسب .) منسوب به زر، طلایی . 1"} -{"line": "50508 زریون (زَ) (ص مر.) زرد رنگ . 1"} -{"line": "50509 زشت (ز شْ) [ په . ] (ص .) 1 - بدنما، بدگل . 2 - ناپسند، قبیح . 1"} -{"line": "50510 زشت یاد (ز) (اِمر.) گفتار بد دربارة کسی، غیبت . 1"} -{"line": "50511 زشتی ( زشتی .) (حامص .) 1 - بدمنظری . 2 - ناپسندی . 1"} -{"line": "50512 زعارت (زَ رَ) [ ع . زعارة ] (مص ل .) بدخویی، بدخلقی . 1"} -{"line": "50513 زعاف (زُ) [ ع . ] (ص .) مهلک، کشنده . 1"} -{"line": "50514 زعامت (زَ مَ) [ ع . زعامة ] (اِمص .) ریاست . 1"} -{"line": "50515 زعر (زَ عْ) [ ع . ] (مص ل .) پراکنده شدن . 1"} -{"line": "50516 زعفران (زَ فَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی است پایا از تیرة زنبقی ها با برگ های دراز و سبز و گل های زرد یا سرخ خوش بو که تارهای نازک زرد رنگ در میان آن قرار دارد. 1"} -{"line": "50517 زعم (زَ عْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به عهده گرفتن . 2 - (اِمص .) کفالت . 1"} -{"line": "50518 زعم (زَ یا ز یا زُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گمان بردن . 2 - (اِ.) گمان . 1"} -{"line": "50519 زعماء (زُ عَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ زعیم . 1"} -{"line": "50520 زعیم (زَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کفیل . 2 - پیشوا، رهبر، بزرگ قوم . 1"} -{"line": "50521 زغار ( زغار .) (اِ.) سختی و محنت . 1"} -{"line": "50522 زغار (زَ) 1 - زمین نمناک . 2 - لکه یا چربی که در چیزی نمایان باشد. 1"} -{"line": "50523 زغار ( زغار .) (اِ.) فریاد و فغان . 1"} -{"line": "50524 زغاره ( زغاره .) (اِ.) سرخاب ؛ غازه، گلگونه . 1"} -{"line": "50525 زغاره ( زغاره .) (اِ.) 1 - ارزن . 2 - نانی که از ارزن پزند. 1"} -{"line": "50526 زغال (زُ) (اِ.) چوب سوخته که پیش از خاکستر شدن آن را خاموش کنند. 1"} -{"line": "50527 زغال اخته ( زغال اخته . اَ تِ) (اِمر.) درختچه ای است با برگ های کوچک، میوة آن سرخ رنگ و گوشت دار شبیه سنجد است که از آن کمپوت و مربا درست می کنند یا به صورت خشک شده مصرف می کنند. 1"} -{"line": "50528 زغال دانی ( زغال دانی .) (اِ.) 1 - محلی که در آن زغال انبار و نگه داری می کنند. 2 - (عا.) جای کوچک و کثیف . 1"} -{"line": "50529 زغال سنگ ( زغال سنگ . سَ) (اِمر.) جسمی است سیاه و براق با درصد بالایی از کربن خالص که از بقایای درختان و گیاهانی که قرن ها پیش در زیرزمین مانده اند تشکیل می شود. 1"} -{"line": "50530 زغاک (زَ) (اِ.) شاخة درخت انگور. 1"} -{"line": "50531 زغراش (زَ) (اِ.) خرده ریزهای پوست که پوستین دوزان به دور اندازند. 1"} -{"line": "50532 زغن (زَ غَ) (اِ.) پرنده ای است گوشتخوار از دستة بازها اما کوچک تر از باز. 1"} -{"line": "50533 زغند (زَ غَ) (اِ.) آواز بلند. 1"} -{"line": "50534 زغنگ (زَ غَ) (اِ.) یک چشم به هم زدن . 1"} -{"line": "50535 زغوته (زَ تِ) (اِ.) نخ یا ریسمان که دور دوک پیچیده باشند. 1"} -{"line": "50536 زفاف (ز) [ ع . ] (مص م .) عروس را به خانة شوهر فرستادن . ؛ شب زفاف شب عروسی . 1"} -{"line": "50537 زفان (زَ) (اِ.) زبان . 1"} -{"line": "50538 زفانه (زَ نِ) (اِ.) نک زبانه . 1"} -{"line": "50539 زفت (زُ فْ) (ص .) 1 - خسیس، بخیل . 2 - ترشروی، تندخو. 1"} -{"line": "50540 زفت (زَ فْ) (ص .) 1 - درشت، ستبر. 2 - پر، لبریز. 3 - تندمزه . 1"} -{"line": "50541 زفت (ز فْ) (اِ.) نوعی صمغ گیاهی که بر روی پارچه می مالند، و برای معالجه بر موضع مورد نظر می چسبانند. 1"} -{"line": "50542 زفر (زَ فَ) [ په . ] (اِ.) دهان . 1"} -{"line": "50543 زفرات (زَ فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ زَفرَة ؛ آه های بلند و آتشین . 1"} -{"line": "50544 زفرین (زُ فْ) (اِ.) حلقه ای که بر چهارچوب در نصب کنند؛ زلفین . 1"} -{"line": "50545 زفیر (زَ) [ ع . ] (مص ل .) دم برآوردن . 1"} -{"line": "50546 زق (زَ قّ) [ ع . ] (مص ل .) خوراک دادن مرغ به جوجه . 1"} -{"line": "50547 زق زقو (ز ز) (ص .) (عا.) آن که زیاد نق می زند و بهانه می گیرد. 1"} -{"line": "50548 زقوم (زَ قُّ) [ ع . ] (اِ.) نامِ درختی است در جهنم که میوه های تلخ بار می آورد. 1"} -{"line": "50549 زل (ز لّ) [ ازع . ] (اِ.) تیزی و حدُت گرما. ؛ زل آفتاب نهایت سوزندگی و تابش آفتاب . 1"} -{"line": "50550 زل (زُ) (اِ.) (عا.) نگاه خیره و کنجکاوانه یا گستاخانه . 1"} -{"line": "50551 زل (زَ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِمص .) لغزش . 1"} -{"line": "50552 زلات (زَ لّ) [ ع . ] (اِ.) جِ زلت . 1 - لغزش ها، خطاها. 2 - ولیمه ها، مهمانی ها. 1"} -{"line": "50553 زلازل (زَ ز) [ ع . ] (اِ.) جِ زلزله . 1"} -{"line": "50554 زلال (زُ) [ ع . ] (ص .) آب صاف و گوارا. 1"} -{"line": "50555 زلالی (زَ) [ ع . ] (اِ.) ج . زلِّیّه ؛ گستردنی، بساط . 1"} -{"line": "50556 زلالیه (زُ یِّ) [ ع . زلالیة ] (اِ.) مایعی است شفاف که فضای بین قرنیه و زجاجیه را پر می کند. 1"} -{"line": "50557 زلت (زَ لَّ) [ ع . زلة ] 1 - (مص ل .) لغزیدن، خطا کردن . 2 - (اِمص .) لغزش . 3 - (اِ.) خطا. 4 - مهمانی . 1"} -{"line": "50558 زلزال (ز) [ ع . ] (مص م .) جنبانیدن . 1"} -{"line": "50559 زلزله (ز لْ ز لِ) [ ع . زلزلة ] 1 - (اِمص .) لرزش . 2 - (اِ.) تکان و جنبش شدید یا خفیف پوستة کرة زمین . 1"} -{"line": "54924 عجل (عِ جْ) [ ع . ] (اِ.) گوساله . 1"} -{"line": "50560 زلزله خیز ( زلزله خیز .) [ ع - فا. ] (ص .) ویژگی مناطقی از زمین که بر روی کمربند زلزله واقعند و در آن ها زلزله بسیار روی می دهد. 1"} -{"line": "50561 زلزله نگاری ( زلزله نگاری . نِ) [ ع - فا. ] (حامص .) ثبت ارتعاشات زلزله و تعیین مرکز پیدایش آن و اندازه گیری شدت آن . 1"} -{"line": "50562 زلف (زُ لْ) (اِ.) گیسو، موی سر. 1"} -{"line": "50563 زلف (زُ لَ) [ ع . ] (اِ.) ج . زُلْفَة ؛ پاره ای از شب، اول شب . 1"} -{"line": "50564 زلفین (زُ) (اِ.) = زورفین . زُرْفین : 1 - حلقه ای که زنجیر یا چفت را در آن می انداختند. 2 - زلف معشوق . 1"} -{"line": "50565 زلفین بستن ( زلفین بستن . بَ تَ)(مص م .) انتقام گرفتن . 1"} -{"line": "50566 زلق (زَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِمص .) لغزش . 3 - استمناء. 1"} -{"line": "50567 زلل (زَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِمص .) لغزش . 3 - (اِ.) خطا. 1"} -{"line": "50568 زلم زیمبو (زَ لَ بُ) (اِمر.) (عا.) اسباب و آلات بازیچه مانند و غالباً زاید که برای زیور به خود می آویزند یا بی هوده در جایی نگه می دارند. 1"} -{"line": "50569 زله ( زله .) (اِ.) حشره ای است شبیه ملخ و سبز رنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند؛ سوسک و زنجره و جزد و چزد نیز گویند. 1"} -{"line": "50570 زله (زَ لِّ) [ ع . زلة ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِ.) خطا. 3 - مهمانی عروسی . 4 - آن چه از خوردنی که از مهمانی با خود برند. 1"} -{"line": "50571 زلیفن (زَ فَ) (اِ.) 1 - ترس، بیم . 2 - کینه، انتقام . 1"} -{"line": "50572 زم (زَ) [ په . ] (اِ.) سرما، سردی . 1"} -{"line": "50573 زم (زَ) (اِ.) گوشت درون و بیرون دهان . 1"} -{"line": "50574 زمار (ز) [ ع . ] (ص .) نای زن، نی نواز. 1"} -{"line": "50575 زمار ( زمار .) [ ع . ] (اِ.) بانگ شترمرغ . 1"} -{"line": "50576 زماره (زَ مّ رِ یا رَ) [ ع . زمارة ] (اِ.) نوعی نای که نوازند. 1"} -{"line": "50577 زمام (ز) [ ع . ] (اِ.) مهار، عنان . 1"} -{"line": "50578 زمامدار ( زمامدار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) سیاستمدار، پیشوا. 1"} -{"line": "50579 زمامداری ( زمامداری .) [ ع - فا. ] (حامص .) سیاستمداری، پیشوایی . 1"} -{"line": "50580 زمان (زَ) [ په . ] (اِ.) 1 - وقت، هنگام . 2 - دور، عهد. 3 - مدت، فصل . 4 - مهلت . ؛ زمان گرینویچ مرجع مقایسه ای زمان مناطق مختلف کرة زمین بر مبنای نصف النهار گرینویچ که در حمل و نقل بین المللی و پرواز هواپیماها به کار رود و 5/3 ساعت عقب تر از زمان در تهران است . 1"} -{"line": "50581 زمان خواستن ( زمان خواستن . خا تَ) (مص ل .) مهلت خواستن . 1"} -{"line": "50582 زمانه (زَ نِ) (اِ.) روزگار، دهر. 1"} -{"line": "50583 زمانه (زَ نَ) [ ع . زمانة ] (اِ.) 1 - آفت . 2 - نقص بعض اعضا. 3 - تعطیل قوی . 4 - حب، محبت . 1"} -{"line": "50584 زمترا (زَ مَ) (اِ.) تمسخر. 1"} -{"line": "50585 زمخت (زُ مُ) (ص .) (عا.) 1 - گس، هر چه که طعمی گس داشته باشد. 2 - درشت، ناهنجار. 3 - بخیل . 1"} -{"line": "50586 زمر (زَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نای زدن . 2 - (اِ.) صورت ؛ ج . زمور. 1"} -{"line": "50587 زمردین (زُ مُ رُّ) [ معر - فا. ] (ص نسب .)منسوب به زمرد، زمردی، ساخته شده از زمرد. 1"} -{"line": "50588 زمره (زُ رِ) [ ع . زمزمة ] (اِ.) گروه، جماعت . 1"} -{"line": "50589 زمرّد (زُ مُ رُّ) [ معر - یو. ] (اِ.) یکی از سنگ های قیمتی به رنگ سبز که در جواهرسازی به کار می رود. 1"} -{"line": "50590 زمزمه (زَ زَ مِ) [ ع . زمزمة ] = زمزم : 1 - (مص ل .) ترنم کردن . 2 - (اِ.) نغمه . 3 - دعایی که زردشتیان آهسته و زیر لب خوانند. 4 - هر آوازی که به آهستگی خوانده شود. 1"} -{"line": "50591 زمستان (زَ یا ز مِ) [ په . ] (اِمر.) چهارمین فصل از فصل های سال . 1"} -{"line": "50592 زمستان خواب ( زمستان خواب . خا) (ص .) ویژگی جانورانی که در طول زمستان به خواب زمستانی می روند. 1"} -{"line": "50593 زمن (زَ مِ) [ ع . ] (ص .) زمین گیر، بر جای مانده . 1"} -{"line": "50594 زمن (زَ مَ) [ ع . ] (اِ.) وقت، هنگام . ج . ازمان، ازمن . 1"} -{"line": "50595 زمهریر (زَ هَ) (اِمر.) 1 - سرمای بسیار سخت . 2 - جای بسیار سرد. 1"} -{"line": "50596 زمیر (زَ) [ ع . ] (ص .) کوتاه قد. 1"} -{"line": "50597 زمین (زَ) [ په . ] (اِ.)1 - سومین سیاره از سیارات منظومه شمسی به نسبت دوری از خورشید. 2 - مساحتی از خاک که در آن کشت و زرع می کنند. 3 - خاک . ؛ زمین و زمان کنایه از: همه جا و همه چیز. ؛ زمین را به آسمان دوختن کنایه از: دست به کار محال زدن و به قصد پیروز شدن از هیچ تلاشی فرو گذار نکردن . 1"} -{"line": "50598 زمین خوار ( زمین خوار . خا) (اِ.) کسی که زمین های بایر و بی صاحب را از راه های نامشروع تصرف می کند و به دیگران می فروشد. 1"} -{"line": "50599 زمین خیز ( زمین خیز .) (ص .)1 - عجیب، شگفتی آور. 2 - محصول کشاورزی . 1"} -{"line": "50600 زمین دار ( زمین دار .) (ص فا.) 1 - مالک . 2 - مرزبان . 1"} -{"line": "50601 زمین دوز ( زمین دوز .) 1 - (اِ.) نوعی خیمه . 2 - (ص مر.) محکم، استوار. 1"} -{"line": "50602 زمین شناسی ( زمین شناسی . ش ) 1 - (حامص .) مطالعة زمین و دگرگونی های آن . 2 - (اِ.) علمی که موضوع آن زمین و دگرگونی های مربوط به آن است . 1"} -{"line": "50603 زمین لرزه ( زمین لرزه . لَ ز) (اِمر.) زلزله . 1"} -{"line": "50604 زمین گیر ( زمین گیر .) (ص فا.) درمانده، ناتوان . 1"} -{"line": "50605 زن (زَ) [ په . ] 1 - انسان ماده . 2 - همسر. 1"} -{"line": "50606 زن بابا (زَ) (اِمر.) نامادری . 1"} -{"line": "50607 زن بر (زَ بَ) (ص .) دلال محبت، پاانداز. 1"} -{"line": "50608 زن به مزد (زَ. ب. مُ) (ص مر.) دیوث، قواد. 1"} -{"line": "50609 زن به مزدی ( زن به مزدی .)(حامص .) جاکشی، قوادی . 1"} -{"line": "50610 زن جلب (زَ جَ لَ) [ فا - ع . ] (اِ. ص .) ویژگی مردی که زنش بدکاره است . 1"} -{"line": "50611 زن ذلیل (زَ. ذَ) [ ع - فا. ] (عا.) ویژگی آن که از زنش می ترسد و مطیع و فرمان بردار مطلق اوست . 1"} -{"line": "50612 زن سالاری ( زن سالاری .) (اِمر.) نظام اجتماعی که در آن قدرت در دست زنان است . 1"} -{"line": "50613 زن قحبه ( زن قحبه . قَ بَ یا ب) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - آن که زن وی روسپی باشد. 2 - دشنامی است مردان را، زن جلب . 1"} -{"line": "50614 زن کردن (زَ. کَ دَ) (مص م .) ازدواج کردن . 1"} -{"line": "50615 زناء (ز) [ ع . ] (مص ل .) آمیزش نامشروع مرد و زن . 1"} -{"line": "50616 زنابیر (زَ) [ ع . ] (اِ.) جِ زنبور. 1"} -{"line": "50617 زناج (زُ نّ) (اِ.) جگرآکند. 1"} -{"line": "50618 زنادیق (زَ) [ ع . ] (اِ.) جِ زندیق . 1"} -{"line": "50619 زنار (زُ نّ) [ یو. ] (اِ.) 1 - رشته ای که مسیحیان به وسیلة آن صلیب را به گردن آویزند. 2 - کُستی ؛ شالی که زردشتیان به کمر بندند. 1"} -{"line": "50620 زنار بستن ( زنار بستن . بَ تَ) [ یو - فا. ] (مص ل .) کنایه از: کافر شدن . 1"} -{"line": "50621 زناشویی (زَ) (حامص .) ازدواج، برقراری رابطة زن و شوهری . 1"} -{"line": "50622 زنباره (زَ رِ) (ص مر.) زن باز، مردی که آمیزش با زنان را بسیار دوست دارد. 1"} -{"line": "50623 زنبارگی (زَ رَ یا رِ) (حامص .) بُلهوسی، زن - دوستی . 1"} -{"line": "50624 زنبر (زَ بَ) (اِ.) (عا.) ظرفی مستطیل شکل که هر گوشة آن یک دستگیره دارد و به وسیلة آن خاک، خشت و مانند آن راجابه جا کنند. 1"} -{"line": "50625 زنبری (زَ بَ) (اِ.) کشتی، جهاز بزرگ . 1"} -{"line": "50626 زنبق (زَ بَ) (اِ.) گیاهی است پایا از راستة تک لپه ای ها جزو گروهی که جام و کاسة رنگین دارند و سردستة زنبقی ها می باشند. این گیاه دارای ساقة زیرزمینی نشاسته دار و گل های رنگین معطر است . 1"} -{"line": "50627 زنبور (زَ) [ ع . زُنبور ] (اِ.) حشره ای است از گروه نازک بالان با نیشی قوی که به صورت گروهی زندگی می کند و به چند نوع تقسیم می شود. 1 - زنبور سیاه . 2 - زنبور طلایی . 3 - زنبور عسل . 1"} -{"line": "50628 زنبوره (زَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - نوعی زنبور سیاه بزرگ . 2 - نوعی توپ کوچک، زنبورک کمانی آهنین و نوک تیز، زنبورک . 3 - سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند (بیشتر در هند)؛ کنگری . 4 - کنایه از: گروه بسیار، مردم انبوه . 1"} -{"line": "50629 زنبورک (زَ رَ) (اِمصغ .)1 - زنبور کوچک . 2 - نوعی توپ کوچک که در زمان صفویه و قاجاریه به شتر می بستند. 3 - کمانی آهنین و نوک تیز. 1"} -{"line": "50630 زنبوری (زَ) (اِ.) 1 - به شکل زنبور. 2 - نوعی پارچة توری درشت بافت . 3 - نوعی چراغ روشنایی . 1"} -{"line": "50631 زنبیل (زَ) (اِ.) سبدی که از الیاف گیاهی بافند. 1"} -{"line": "50632 زنج (زَ نْ) (اِمص .) گریه، ناله . 1"} -{"line": "50633 زنج (ز) (اِ.) زاج سفید. 1"} -{"line": "50634 زنج (زُ) (اِ.) صمغ درخت . 1"} -{"line": "50635 زنجاب (زُ یا ز) (اِمر.) = زنج آب : 1 - زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده . 2 - ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخم های جلدی ملتهب . 1"} -{"line": "50636 زنجبیل (زَ جِ) (اِ.) گیاهی است پایا، دارای برگ های دراز و باریک، گل هایش خوشه ای و زردرنگ، ارتفاعش تا یک متر می رسد. قسمت مورد استفادة این گیاه ریزوم آن است که همان زنجبیل معروف است، طعمش تند و سوزان است، در قدیم برای درمان سرماخوردگی از آن استفاده می شد. 1"} -{"line": "50637 زنجره (ز جَ رِ) (اِ.) حشره ای است دارای بال نازک و شفاف، روی درختان زندگی می کند و آوازی بلند و طولانی دارد. 1"} -{"line": "50638 زنجموره (زَ جِ یا جَ رِ)(اِ.) آه و ناله، گریه و زاری . 1"} -{"line": "50639 زنجه (زَ جِ) (اِ.) 1 - مویه، ناله . 2 - درد شکم . 1"} -{"line": "50640 زنجی (زَ نْ) (ص نسب .) نک زنگی . 1"} -{"line": "50641 زنجیر (زَ) [ په . ] (اِ.) رشته ای است فلزی متصل به هم . 1"} -{"line": "50642 زنجیربان ( زنجیربان .) (ص مر.) (اِمر.) زندانبان . 1"} -{"line": "50643 زنجیرزنی ( زنجیرزنی . زَ) (حامص . اِ.) مراسم عزاداری به ویژه در ماه محرم که در آن عزاداران به صورت گروهی در دسته های نامنظم با زنجیر به کتف و پشت و سر خود می کوبند. 1"} -{"line": "50644 زنجیره (زَ رِ) (اِ.) 1 - رشته، هر چیز شبیه به زنجیر. 2 - چرخه ؛ مجموع فرایندهای مرتبط با هم . 3 - شیارهای لبة سکه . 1"} -{"line": "50645 زنجیری (زَ) (ص نسب .) دیوانه، خطرناک . 1"} -{"line": "50646 زنخ (زَ نَ) (اِ.) چانه . 1"} -{"line": "50647 زنخ بر خود زدن ( زنخ بر خود زدن . بَ. خُ. زَ دَ) (مص ل .) شرمنده شدن، سرافکنده شدن . 1"} -{"line": "50648 زنخ زدن ( زنخ زدن . زَ دَ) (مص ل .) 1 - سخن بیهوده گفتن، چانه زدن . 2 - سرزنش کردن، طعنه زدن . 1"} -{"line": "50649 زنخ نرم داشتن (بودن ) ( زنخ نرم داشتن . نَ. تَ) (مص ل .) کنایه از: موافق بودن، سازگار بود ن . 1"} -{"line": "50650 زنخدان ( زنخدان .) (اِمر.) چانه . 1"} -{"line": "50651 زنخدان گشادن ( زنخدان گشادن . گُ دَ) (مص ل .) کنایه از: به جلوه درآوردن زیبایی و حُسن . 1"} -{"line": "50762 زواه (ز) (اِ.) غذایی که برای زندانیان و اسیران درست کنند. 1"} -{"line": "50652 زند ( زند .) (اِ.) 1 - آهنی که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد، چخماخ . 2 - چوب آتش زنه که آن ر ا بر چوب دیگر سایند تا آتش بوجود بیاید. چوب بالایین را «زند» و چوب زیرین را «پازند» نامند. 1"} -{"line": "50653 زند ( زند .) [ ع . ] (اِ.) ساعد، بنددست . 1"} -{"line": "50654 زند ( زند .) (ص .) 1 - بزرگ، عظیم . 2 - نیرومند. 1"} -{"line": "50655 زند (زَ) (اِ.) 1 - تفسیر، شرح . 2 - تفسیر اوستا. 1"} -{"line": "50656 زندان (ز) [ په . ] (اِ.) جایی برای نگهداری گناهکاران . 1"} -{"line": "50657 زندانبان ( زندانبان .) (ص مر.) نگهبان زندان . 1"} -{"line": "50658 زندانی ( زندانی .) (ص نسب .) کسی که در محبس باشد. 1"} -{"line": "50659 زندخوان (زَ خا) کنایه از: 1 - بلبل . 2 - زرتشتی . 1"} -{"line": "50660 زندقه (زَ دَ قِ) [ ع . زندقة ] (مص ل .) باطناً کافر بودن و تظاهر به ایمان کردن . 1"} -{"line": "50661 زنده (زَ د) (ص .) ژنده ؛ بزرگ، عظیم . 1"} -{"line": "50662 زنده ( زنده .) (اِ.) آتش زنه . 1"} -{"line": "50663 زنده دل ( زنده . د) (ص مر.) 1 - روشن دل . 2 - شاد، خوش مشرب . 1"} -{"line": "50664 زنده پیل (زَ د) [ په . ] (اِمر.) فیل بزرگ . 1"} -{"line": "50665 زندواف (زَ) (ص مر.) 1 - سرودخوان . 2 - خوش آواز. 3 - بلبل . 1"} -{"line": "50666 زندگانی (ز دَ یا د) (مص ل .) 1 - زیستن . 2 - عمر. 1"} -{"line": "50667 زندگی ( زندگی .) [ په . ] (حامص .) 1 - زنده بودن، زیست، حیات . 2 - مدت عمر. 3 - وضع مالی . 4 - مال و منال . 1"} -{"line": "50668 زندگینامه ( زندگینامه . مِ) (اِمر.) شرح حال، گزارشی از رویدادهای زندگی یک یا چند تن . 1"} -{"line": "50669 زندیق (ز) [ معر. ] (اِ.) 1 - کافر، بی دین . 2 - به پیروان «مانی » گفته اند. 1"} -{"line": "50670 زنقه (زَ نَ قَ یا قِ) [ ع . زنقة ] (اِ.) کوچة تنگ و باریک . 1"} -{"line": "50671 زنمرد (زَ مَ) (اِ.) ازدواج . 1"} -{"line": "50672 زنمه (زَ نَ مَ یا مِ) [ ع . زنمة ] (اِ.) پاره ای از گوش شتر یا گوسفند که بریده آویزان کنند. 1"} -{"line": "50673 زننده (زَ نَ د) (ص فا.) 1 - نامطبوع، زشت . 2 - نوازندة ساز. 1"} -{"line": "50674 زنندگی (زَ نَ دَ یا د) (حامص .) زشتی . 1"} -{"line": "50675 زنهار (ز) نک زینهار. 1"} -{"line": "50676 زنهاری (ز)(ص .) کسی که امان و پناه بخواهد. 1"} -{"line": "50677 زنودن (زَ دَ) (مص ل .) زنوییدن . 1"} -{"line": "50678 زنویه (زَ یِ) (اِمص .) زوزه کشیدن سگ . 1"} -{"line": "50679 زنوییدن (زَ دَ) (مص ل .) زوزه کشیدن سگ . 1"} -{"line": "50680 زنگ (زَ) [ په . ] (اِ.) آلتی فلزی که به گردن چهارپایان آویزان کنند. 1"} -{"line": "50681 زنگ ( زنگ .) (اِ.) 1 - اکسید آهن، ماده ای سبز رنگ که در اثر ترکیب اکسیژن و آهن بوجود می آید. 2 - پرتو ماه و آفتاب . 3 - زنگی، سیاه پوست . 4 - کنایه از: غم، اندوه، شب، تیرگی . 1"} -{"line": "50682 زنگ تفریح (زَ گِ تَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) فاصلة کوتاه پس از پایان یک جلسه درس که به شاگردان امکان می دهد از کلاس بیرون بروند و به بازی یا استراحت پردازند. 1"} -{"line": "50683 زنگ زدن (زَ. زَ دَ) (مص ل .) زنگار گرفتن فلز و آیینه و مانند آن . 1"} -{"line": "50684 زنگار (زَ) (اِ.) زنگ فلزات، آیینه و جز آن . 1"} -{"line": "50685 زنگاری ( زنگاری .) (ص نسب .) سبزرنگ . 1"} -{"line": "50686 زنگدار (زَ) (ص فا.) طنین دار. 1"} -{"line": "50687 زنگدان (زَ) (اِمر.) جلاجل . 1"} -{"line": "50688 زنگل (زَ گُ) (اِمر.) زنگوله . 1"} -{"line": "50689 زنگلیچه (زَ گُ چَ یا چِ) (اِمصغ .) زنگ خرد، جرس کوچک . 1"} -{"line": "50690 زنگوله (زَ لِ یا لَ) (اِمر.) زنگ های کوچک که به گردن چهارپایان آویزند. 1"} -{"line": "50691 زنگی (زَ) (ص نسب .) سیاه پوست . 1"} -{"line": "50692 زنگی مزاج (زَ. مِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کسی که همواره شاد و خوشحال باشد. 1"} -{"line": "50693 زنگیچه (زَ چِ یا چَ) (اِمصغ .) مرفق، ابتدای ساعد و دست . 1"} -{"line": "50694 زنیان (ز) (اِ.) = ژنیان . زینان . زینیان : تخمی است که آن را بر روی خمیر نان پاشند؛ نانخواه . 1"} -{"line": "50695 زنینه (زَ نَ یا نِ) (ص نسب . اِمر.) زن، امرأه . 1"} -{"line": "50696 زنیکه (ز کِ) (اِمصغ .) (عا.) = زنکه : برای تحقیر و توهین زن گویند. 1"} -{"line": "50697 زه ( زه .) [ متر. معر. زیق ] (اِ.) کنارة چیزی . 1"} -{"line": "50698 زه ( زه .) 1 - (اِمص .) زاییدن . 2 - تراوش آب از درز چیزی . 3 - (اِ.) نطفه . 4 - بچه . 5 - چشمه . 1"} -{"line": "50699 زه ( زه .) (اِ.) چلة کمان . 1"} -{"line": "50700 زه (ز) (شب جم .) از ادات تحسین به معنی خوشا، آفرین . 1"} -{"line": "50701 زه بند (ز بَ) (اِمر.) نوعی گردن بند. 1"} -{"line": "50702 زه زدن (ز. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) از پا درآمدن، از میدان به در رفتن . 1"} -{"line": "50703 زه کردن ( زه کردن . کَ دَ) (مص م .) آبستن کردن . 1"} -{"line": "50704 زه کشی (ز. کَ یا کِ) (حامص .) خشکاندن آب زمین . 1"} -{"line": "50705 زه کشیدن ( زه کشیدن . کَ یا کِ دَ) (مص ل .) 1 - کشیدن زه کمان . 2 - (مص م .) (عا.) سخت شدن جراحت، تیر کشیدن عضلات . 1"} -{"line": "50706 زه گرفته (ز گِ رِ تِ) (ص مف .) 1 - آبستن شده، بار گرفته (زن یا جانور ماده ). 2 - زمینی که شایستگی کشت و زرع پیدا کرده . 1"} -{"line": "50707 زهاب (ز) (اِمر.) 1 - آبی که از شکاف سنگ یا چشمه تراوش کند. 2 - چشمة جوشان . 1"} -{"line": "50708 زهاد (زُ هّ) [ ع . ] (ص .) جِ زاهد؛ پارسایان . 1"} -{"line": "50763 زوایا (زَ) [ ع . ] (اِ.) جِ زاویه ؛ گوشه ها. 1"} -{"line": "50709 زهادت (زَ دَ) [ ع . زهادة ] 1 - (مص ل .) زهد ورزیدن، رغبت نکردن به دنیا. 2 - (اِمص .) بی میلی به جهان، پرهیزگاری، پارسایی . 1"} -{"line": "50710 زهار (ز) (اِ.) آلت تناسلی مرد یا زن و حوالی آن که موی از آن روید، شرمگاه . 1"} -{"line": "50711 زهازه (ز ز) (شب جم .) از ادات تحسین به معنای : آفرین ! 1"} -{"line": "50712 زهتاب (ز) (ص فا.) کسی که شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشتة تافته از رودة گوسفند و حیوانات دیگر است . 1"} -{"line": "50713 زهد (زُ) [ ع . ] (اِمص .) پرهیزکاری . 1"} -{"line": "50714 زهدان (ز) (اِمر.) بچه دان . 1"} -{"line": "50715 زهدان نهادن ( زهدان نهادن . نَ دَ) (مص ل .) کنایه از: عاجز شدن در جنگ . 1"} -{"line": "50716 زهر ( زهر .) [ ع . ] (اِ.) شکوفة درخت و گیاه . ج . ازهار، زهور. 1"} -{"line": "50717 زهر (زَ) [ په . ] (اِ.) مادة سمی . ؛ زهر هلاهل زهر جانوری افسانه ای که گفته شده بسیار کشنده است . ؛ زهر چشم گرفتن بسیار ترساندن . ؛ زهر مار کردن کنایه از: خوردن (در مقام دشنام و تحقیر). ؛ زهر ماری کنایه از: مشروب الکلی . 1"} -{"line": "50718 زهرآگین ( زهرآگین .) (ص مر.) زهرآلود. 1"} -{"line": "50719 زهرا (زَ) [ ع . زهراء ] (ص .) مؤنث ازهر، درخشنده، درخشنده روی . 1"} -{"line": "50720 زهراب (زَ) (اِمر.) 1 - آب زهرآلود. 2 - مایه ای که شیر را پنیر کند. 1"} -{"line": "50721 زهرابه (زَ ب) (اِمر.) سمی که از میکرب ها ترشح شود. 1"} -{"line": "50722 زهرباد (زَ) (اِمر.) دیفتری . 1"} -{"line": "50723 زهربار ( زهربار .) (ص فا.) کشنده، مهلک . 1"} -{"line": "50724 زهرخند ( زهرخند . خَ) (اِمر.) خنده ای که از روی خشم کنند. 1"} -{"line": "50725 زهره (زُ رِ) [ ع . زهرة ] (اِ.) ناهید؛ دومین سیارة منظومة شمسی به نسبت فاصله از خورشید. 1"} -{"line": "50726 زهره (زَ رِ یا رَ) (اِ.) 1 - کیسة صفراء. 2 - مایع زرد رنگ و تلخ موجود در کیسة صفرا. ؛ زهره ترک شدن (عا.) به شدت ترسیدن . 1"} -{"line": "50727 زهره ( زهره .) [ ع . زهرة ] (اِ.) واحد زهر؛ یک شکوفه . 1"} -{"line": "50728 زهره باختن (زَ رِ. تَ) (مص ل .) بسیار ترسیدن . 1"} -{"line": "50729 زهره داشتن ( زهره داشتن . تَ) (مص ل .) دل و جرأت داشتن . 1"} -{"line": "50730 زهره رخ (زُ رِ. رُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) دارای چهره ای مانند زهره، ناهید رخسار، زهره - جبین . 1"} -{"line": "50731 زهره ساز ( زهره ساز .) [ ع - فا. ] (ص مر.) خوش - خوان . 1"} -{"line": "50732 زهره طبع ( زهره طبع . طَ) [ ع . ] (ص مر.) خوش منش . 1"} -{"line": "50733 زهرچشم (زَ چَ یا چِ) (اِمر.) نگاهی که از روی خشم و غضب کنند. 1"} -{"line": "50734 زهزاد (ز) (اِمر.) زن و فرزند، نسل، فرزند. 1"} -{"line": "50735 زهم (زُ) [ ع . ] (اِ.) بوی بد، گند. 1"} -{"line": "50736 زهمت (زُ مَ) [ ع . زهمة ] (اِ.) باد گنده، بوی ریم و چربش، بوی گوشت چرب متعفن . 1"} -{"line": "50737 زهه (ز هَ یا هِ) (اِمص .) به دست آوردن نتیجه از درآمیختن نر و ماده ؛ نتاج، تخم گیری . 1"} -{"line": "50738 زهو (زَ هْ وْ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درخشیدن . 2 - وزیدن . 3 - ناز کردن . 4 - تکبر کردن . 1"} -{"line": "50739 زهوار (ز) (اِمر.) 1 - نوار باریکی از چرم یا چیز دیگر که با آن حاشیه یا کنارة چیزی را دوزند. 2 - چوب های باریکی که در اطراف چهارچوب در و پنجره کوبند. 1"} -{"line": "50740 زهوق (زُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بیرون رفتن . 2 - نابود گشتن . 3 - باطل شدن . 1"} -{"line": "50741 زهک (ز هَ) (اِمصغ .) شیر زنان یا جانوران دیگر نو زاییده ؛ آغوز، فله . 1"} -{"line": "50742 زهکونی (ز) (حامص .) تیپا، اردنگ . 1"} -{"line": "50743 زهگیر (ز) (اِ.) انگشتانه ای از چرم یا استخوان که درِ آن را در انگشت کرده، زه کمان را می کشیدند. 1"} -{"line": "50744 زهی (ز) (شب جم .) 1 - از ادات تحسین به معنای آفرین ! 2 - از ادات تأسف به معنای افسوس ! 1"} -{"line": "50745 زهی ( زهی .) (ص نسب .) 1 - حیوان آماده برای آبستن شدن . 2 - حیوان نو زاییده . 1"} -{"line": "50746 زهی ( زهی .) (ص نسب .) هر سازی که دارای زه باشد. 1"} -{"line": "50747 زهیدن (ز دَ) (مص ل .) زاییدن . 1"} -{"line": "50748 زو (اِ.) بازی ای گروهی که در آن یک نفر در حالی که نفس خود را حبس کرده و با گفتن کلمة «زو» به سمت گروه مقابل می رود و تا وقتی که بدون نفس کشیدن این کلمه را بر زبان می آورد می تواند اعضای گروه مقابل را بزند و از بازی خارج کند مگر این که خود به وسیلة آن ها گرفته شود و نتواند فرار کند. 1"} -{"line": "50749 زو (زُ) (اِ.) دریا. 1"} -{"line": "50750 زو کشیدن (کِ دَ) (مص ل .) (عا.) اصطلاحی است در باز الک دولک که طرف مغلوب باخته باید در مسافت معینی بدون تازه کردن نفس بدود. 1"} -{"line": "50751 زواج (زَ) [ ع . ] (اِمص .) زناشویی . 1"} -{"line": "50752 زواده (زَ د) [ ع . ] (اِ.) زاد و توشة سفر. 1"} -{"line": "50753 زوار (زُ وّ) [ ع . ] (ص . اِ.) زیارت کنندگان . 1"} -{"line": "50754 زوار (زَ) (ص . اِ.) خدمتکار، پرستار. 1"} -{"line": "50755 زوار (زَ وَّ) [ ع . ] (ص .) بسیار زیارت کننده . 1"} -{"line": "50756 زوار (ز) نک زهوار. 1"} -{"line": "50757 زوار دررفته (زَ. دَ رَ تِ)(ص مر.)(عا.) فرسوده، از کار افتاده . 1"} -{"line": "50758 زوال (زَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیست شدن، از بین رفتن . 2 - متمایل شدن آفتاب از وسط آسمان به سوی مغرب . 3 - (اِمص .) نقصان . 4 - ناپایداری . 5 - نیستی . 6 - خرابی . 7 - (اِ.) آفت، بلا. 1"} -{"line": "50759 زواله (زَ لِ) (اِ.) گلولة خمیر که به مقدار یک قرص نان ساخته باشند. 1"} -{"line": "50764 زواید (زَ یِ) [ ع . زوائد ] (اِ.) جِ زایده . 1"} -{"line": "50765 زوبع (زُ بَ) [ ع . ] (اِ.) شیطان، ابلیس . 1"} -{"line": "50766 زوبین (اِ.) نیزه کوچک . 1"} -{"line": "50767 زوج (زُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شوهر. 2 - عددی که بر 2 بخش پذیر باشد. 1"} -{"line": "50768 زوجات (زَ یا زُ) [ ع . ] (اِ.) جِ زوجه ؛ همسران . 1"} -{"line": "50769 زوجه (زُ جِ) [ ع . زوجة ] (اِ.) همسر. 1"} -{"line": "50770 زوجین (زُ جِ) [ ع . ] (اِ.) تثنیه زوج، زن و شوهر. 1"} -{"line": "50771 زود [ په . ] (ق .) تند، سریع . 1"} -{"line": "50772 زودازود (ق مر.) شتابان، با عجله . 1"} -{"line": "50773 زودانداز ( اَ ) (اِ. ص .) شعر یا سخنی که به بدیهه و بی تأمل گفته شود. 1"} -{"line": "50774 زودباور (وَ) (ص مر.) ساده لوح . 1"} -{"line": "50775 زودخیز (ص فا.) کنایه از: خدمتگزار. 1"} -{"line": "50776 زودرس (رَ یا رِ) (ص فا.) آن چه که پیش از موقع مقرر به دست آید. 1"} -{"line": "50777 زودرنج (رَ) (ص مر.) آن که زود متأثر و رنجیده خاطر شود، نازک دل، حساس . 1"} -{"line": "50778 زودگذر (گُ ذَ) (ص فا.) آن چه که به سرعت محو شود. 1"} -{"line": "50779 زودیاب (ص فا.) تیزهوش . 1"} -{"line": "50780 زور (زَ وَ) (ص . ق .) فوق، زبر. 1"} -{"line": "50781 زور (زَ یا زُ) (اِ.) (زردشتی ) آبی است که به دست یکی از موبدان، پاک و مقدس شده، خوردنی مایع و آبکی ؛ مق . می زد. 1"} -{"line": "50782 زور [ ع . ] (اِ.) دروغ، باطل . 1"} -{"line": "50783 زور [ په . ] (اِ.) نیرو، توانایی . 1"} -{"line": "50784 زور آوردن (وَیا وُ دَ) (مص ل .) 1 - فشار دادن . 2 - ستم کردن . 1"} -{"line": "50785 زور زدن (زَ دَ) (مص ل .) (عا.) نهایت تلاش خود را کردن . 1"} -{"line": "50786 زورآزما (ی ) (ز) (ص فا.) آن که زور و نیروی خویش را به معرض آزمایش درآورد. 1"} -{"line": "50787 زورآزمایی (ز) (حامص .) دست و پنجه نرم کردن . 1"} -{"line": "50788 زورآور (وَ) (ص فا.) زورمند، نیرومند. 1"} -{"line": "50789 زورآوری (وَ)(حامص .)نیرومندی، پهلوانی . 1"} -{"line": "50790 زوراء (زَ یا زُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چاه عمیق . 2 - کمان . 3 - قدح . 1"} -{"line": "50791 زورخانه (نِ) (اِمر.) محل مخصوص ورزش های باستانی، باشگاه . 1"} -{"line": "50792 زورزورکی (رَ) (ق مر.) (عا.) به زور. 1"} -{"line": "50793 زورفین (زُ فِ) نک زلفین . 1"} -{"line": "50794 زورق (زُ رَ) [ ع . ] (اِ.) قایق . 1"} -{"line": "50795 زورقی ( زورقی .) [ ع - فا. ] (اِ.)نوعی از کلاه قلندران که شبیه به زورق است . 1"} -{"line": "50796 زورنیم (زَ وَ) (اِ.) پارچه ای که به اندام خاصی از جانب پشت بر گریبان جامه دوزند. 1"} -{"line": "50797 زورچپانی (چَ) (حامص .) [ ع . ] (عا.) = زور - تپانی : اصرار و پافشاری یا اعمال زور و فشار برای انجام گرفتن کاری . 1"} -{"line": "50798 زورکی (رَ) (ق مر.) (عا.) به زور. 1"} -{"line": "50799 زوزه (ز) (اِ.) ناله، نالة سگ و شغال . 1"} -{"line": "50800 زوش (ص .)1 - تندخو، خشمگین . 2 - نیرومند. 1"} -{"line": "50801 زوش (زَ یا زُ) [ ع . ] (ص .) بندة فرومایه . 1"} -{"line": "50802 زوفا [ ع . ] (اِ.) گیاهی است پایا از تیرة نعناعیان که به حالت خودرو می روید.ریشه اش ض خیم و منشعب و ساقه هایش نسبتاً چوبی و برگ هایش کوچک و متقابل و نوک تیز و بسیار معطر می باشد. گل هایش زیبا و معطر است . اسانس این گیاه مشابه اسانس نعناع است و مصرف طبی دارد. 1"} -{"line": "50803 زولبیا (اِ.) نوعی شیرینی است که برای تهیة آن نشاسته و ماست را مخلوط کنند و سپس در شربت، شکر، آب و گلاب قرار می دهند. 1"} -{"line": "50804 زوم [ انگ . ] (اِ.) نوعی عدسی با فاصلة کانونی متغیر. ؛ زوم کردن الف - تغییر دادن فاصلة کانونی عدسی زوم برای تطبیق با موضوع مورد نظر عکاس یا فیلمبردار. ب - (مجازاً) خیره شدن، با توجه نگاه کردن در چیزی . 1"} -{"line": "50805 زون (اِ.) بهره، قسمت . 1"} -{"line": "50806 زونا (زُ) (اِ.) بیماری پوستی که عامل ویروس آبله مرغان است که به صورت تاول ها یا دانه هایی در امتداد یک عصب پوستی پدیدار می شود و با درد زیادی همراه است . 1"} -{"line": "50807 زونکن (زُ کَ) [ آلما . ] (اِ.) نام تجاری وسیله ای معمولاً مقوایی و ضخیم با میله هایی فنردار، مخصوص نگه داری سندها و اوراق اداری برای پیشگیری از پراکنده شدن آن ها، پَروَندن (فره ). 1"} -{"line": "50808 زویج (زَ) (اِ.) = زویش : نوعی خوراک که از قطعات رودة گاو یا گوسفند آکنده از پیه و گوشت تهیه کنند. 1"} -{"line": "50809 زک (زَ) (اِ.) سخنی که از روی خشم در زیر لب گویند. 1"} -{"line": "50810 زکاب (زَ) (اِمر.) مرکب سیاه که با آن چیز نویسند. 1"} -{"line": "50811 زکات (زَ) [ ع . زکاة ] (اِ.) 1 - خلاصة چیزی . 2 - بخشی از مال که به مستمند و درویش دهند. 1"} -{"line": "50812 زکاره (زَ رِ) (ص .) خیره سر. 1"} -{"line": "50813 زکال (زُ) (اِ.) زُگال ؛ ذغال . 1"} -{"line": "50814 زکام (زُ) [ ع . ] (اِ.) بیماری واگیردار که در اثر سرماخوردگی بوجود می آید که با آب ریزش و گرفتگی بینی همراه است . 1"} -{"line": "50815 زکان (زَ) (ص فا.) کسی که از روی خشم یا دلتنگی با خود حرف بزند. 1"} -{"line": "50816 زکند (زُ کَ) (اِ.) کاسة سفالین . 1"} -{"line": "50817 زکوة (زَ کا) [ ع . ] (اِ.) نک زکات . 1"} -{"line": "50818 زکی (زَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک، پاکیزه . 2 - پارسا. ج . ازکیاء. 1"} -{"line": "50819 زکی (ز کّ) (شب جم .) (عا.) هنگام اعتراض همراه با انکار و تعجب به کار می رود، دکی . 1"} -{"line": "50820 زکیدن (زَ دَ)(مص ل .) از روی خشم و دلتنگی با خود حرف زدن . 1"} -{"line": "50821 زکیه (زَ یِّ) [ ع . زکیة ] (ص .) مؤنث زکی . 1"} -{"line": "50822 زگال (زُ) (اِ.) زغال . 1"} -{"line": "50823 زگالاب (زُ) (اِمر.) مرکبی سیاه که با آن نویسند. 1"} -{"line": "50824 زگوند (ز گُ) [ از آلما. ] (اِ.) علامتی به شکل « » که در بالا و سمت راست حروف مشخص کنندة نمادهای ریاضی قرار می گیرد و آن ها را از نمادهای متناظرشان متمایز می کند. 1"} -{"line": "50825 زگیل (ز) (اِ.) برجستگی کوچک روی پوست . 1"} -{"line": "50826 زی [ ع . ] (اِ.) هیئت، شکل . 1"} -{"line": "50827 زی (حراض .) سوی، طرف . 1"} -{"line": "50828 زیاد [ ع . ] (ص . ق .) بسیار، فراوان . 1"} -{"line": "50829 زیادت (دَ) [ ع . زیادة ] 1 - (مص ل .) افزون شدن . 2 - (اِمص .) افزونی . 1"} -{"line": "50830 زیاده (د) [ ع . زیادة ] افزونی . 1"} -{"line": "50831 زیارت (رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دیدار کردن . 2 - رفتن به مکان مقدس . 1"} -{"line": "50832 زیارت نامه ( زیارت نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) دعای ویژه ای که در هنگام زیارت جایی خوانده می شود. 1"} -{"line": "50833 زیان (اِ.) 1 - خسارت . 2 - آسیب . 3 - کاستی . 1"} -{"line": "50834 زیان کار (ص فا.) خسران دیده، زیانگر. 1"} -{"line": "50835 زیب (اِ.) آرایش، زینت . 1"} -{"line": "50836 زیبا (ص فا.) 1 - شایسته، زیبنده . 2 - نیکو، جمیل . 1"} -{"line": "50837 زیبق (زَ یْ بَ) [ ع . ] (اِ.) جیوه . 1"} -{"line": "50838 زیبق کردن ( زیبق کردن . کَ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) 1 - جیوه مالیدن به شیشه برای ساختن آیینه . 2 - نابود کردن . 1"} -{"line": "50839 زیبنده (بَ د) (ص فا.) 1 - سزاوار. 2 - آراسته . 1"} -{"line": "50840 زیبندگی (بَ دَ یا د)(حامص .) 1 - شایستگی . 2 - برازندگی . 1"} -{"line": "50841 زیبیدن (ز دَ) (مص ل .) سزاوار بودن، برازنده بودن . 1"} -{"line": "50842 زیت (زَ یا ز) [ ع . ] (اِ.) روغن زیتون . 1"} -{"line": "50843 زیتون (زَ یا ز) [ ع . ] (اِ.) درختی است با تنة ناصاف و دارای شکاف های مشخص، ولی در گیاهان جوان صاف و رنگی مایل به سبز دارد. میوة این درخت سبز و گوشت دار شبیه به آلوچه است که روغن فراوان دارد و ملین است . ؛ زیتون پرورده میوة زیتون که هستة آن را درآورده و داخل آن را از دانه های خشک شدة انار ترش و گردوی کوبیده پر کرده باشند. 1"} -{"line": "50844 زیتونی ( زیتونی .) [ ع . ] (ص نسب .) سبز مایل به زرد. 1"} -{"line": "50845 زیج (اِ.) معرب زیگ، جدولی برای تعیین احوال و حرکات ستارگان . 1"} -{"line": "50846 زید (زَ یا ز) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نمو کردن، افزون شدن . 2 - (مص م .) نمو دادن . 3 - نامی است از نام های مردان . 1"} -{"line": "50847 زیر [ په . ] (ق .) 1 - پایین . 2 - صدای نازک . ؛ زیر بار رفتن کار یا وضع سختی را پذیرفتن . ؛ زیر پا گذاشتن بی اعتنایی کردن، اهمیت ندادن . ؛ زیر چیزی را زدن آن را انکار کردن . ؛ زیر سیبلی رد کردن نادیده گرفتن . 1"} -{"line": "50848 زیر آمدن (مَ دَ) (مص ل .) مغلوب شدن، باختن . 1"} -{"line": "50849 زیر سبیلی (س ) (ق مر.) (عا.) نادیده، به روی خود نیاوردن . 1"} -{"line": "50850 زیر و بالا (رُ) (ص مر.) سخن ناراست، سخن آمیخته به دروغ . 1"} -{"line": "50851 زیرا (حر رب .) از این جهت . 1"} -{"line": "50852 زیرافکن (اَ کَ) (ص مف . اِ.) 1 - تشک، نهالی . 2 - مقامی است در موسیقی . 1"} -{"line": "50853 زیرانداز (اَ) (اِ.) تشک . 1"} -{"line": "50854 زیراک [ په . ] (حر رب .) زیرا. 1"} -{"line": "50855 زیراکس (کْ سْ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجارتی دستگاهی است که برای اولین بار فتوکپی به صورت خشک را متداول کرد، فتوکپی . 1"} -{"line": "50856 زیربنا (بَ) [ فا - ع . ] (اِ.) 1 - مساحت ساختمان . 2 - زمینی که در آن ساختمان بنا شده است . 3 - اساس، بنیان، زیرساخت . 1"} -{"line": "50857 زیرجامه (مِ یا مَ) (اِمر.) جامة نازکی که زیر شلوار پوشند، زیرشلواری . 1"} -{"line": "50858 زیرخاکی (ص نسب . اِ.) اشیای عتیقه که از زیر خاک بیرون آورند. 1"} -{"line": "50859 زیرخرد (خُ) (اِمر.) لحنی است از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "50860 زیردریایی (دَ) (اِمر.) نوعی کشتی که مجهز به وسایل و جنگ افزارهای لازم است که می تواند در زیر آب و در جهت دلخواه حرکت کند. 1"} -{"line": "50861 زیردست (دَ)(ص مر.)1 - فرمانبردار، خدمتگزار. 2 - ذلیل، پست . 1"} -{"line": "50862 زیرزمین (زَ) (اِمر.) طبقه ای از خانه که پایین تر از سطح زمین قرار دارد. 1"} -{"line": "50863 زیرسیگاری (اِ.) ظرف کوچکی برای ریختن خاکستر سیگار، جاسیگاری . 1"} -{"line": "50864 زیرلفظی (لَ) [ فا - ع . ] (اِ.) (عا.) پول یا هدیه ای که هنگام مراسم عقد از طرف خانوادة داماد به عروس داده می شود تا او رضایت خود را برای ازدواج اعلام کند. 1"} -{"line": "50865 زیرنویس (نِ) (اِمر.) توضیحی که دربارة موضوعی از متن در زیر صفحة متن داده می شود. 1"} -{"line": "50866 زیره (رِ)(اِ.)1 - قسمت زیرین هر چیزی . 2 - قسمت تحتانی کفش . 1"} -{"line": "50867 زیره ( زیره .) (اِ.) = ژیره : گیاهی علفی و یکساله، دارای ساقه های سبز و برگ های بریده و گل های سفید. میوه هایش ریز و معطراست . 1"} -{"line": "50868 زیرپوش (اِ.) لباس نازکی که در زیر لباس های دیگر پوشند، زیرپیراهن . 1"} -{"line": "50869 زیرچاق (اِمر.) 1 - کمان کم زور. 2 - کنایه از: کسی که هر چه بدو فرمان دهند انجام دهد. 1"} -{"line": "51164 ساکن (کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بی حرکت . 2 - مقیم، سکونت داشتن . 1"} -{"line": "50870 زیرچشمی (چَ) (ق .) نگاه کردن به حالتی که دیگران متوجه نشوند. 1"} -{"line": "50871 زیرک (رَ) (ص .) باهوش، زرنگ . 1"} -{"line": "50872 زیرک سار ( زیرک سار .) (ص مر.) باهوش . 1"} -{"line": "50873 زیرکش (کَ یا کِ) (اِمر.) یکی از مقامات موسیقی قدیم ؛ حسینی . 1"} -{"line": "50874 زیرکی (رَ) (حامص .) هوشیاری . 1"} -{"line": "50875 زیزفون (زُ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة پنیرکیان، برگ هایش منفرد کامل و دندانه دار و به شکل قلب در قاعده قرار دارند ولی برگ های انتهای ساقه نوک تیزند و گل هایش به رنگ سفید است . ضح . همین کلمه است که به صورت «زیرفون » تحریف شده . 1"} -{"line": "50876 زیست (مص مر.) زندگی، حیات . 1"} -{"line": "50877 زیست شناسی (ش ) (اِ.) دانشی که دربارة موجودات زنده بحث می کند. 1"} -{"line": "50878 زیستن (تَ) (مص ل .) زندگانی کردن . 1"} -{"line": "50879 زیغ (اِ.) حصیر، بوریا. 1"} -{"line": "50880 زیغ (زَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میل کردن . 2 - میل کردن به سوی پستی و شک . 3 - میل کردن از حق . 4 - (اِمص .) انحراف از راه راست . 5 - شک، ریب . 1"} -{"line": "50881 زیغال (اِ.) قدح . 1"} -{"line": "50882 زیغگر (گَ) (ص .) حصیرباف . 1"} -{"line": "50883 زیف (زَ) (اِ.) گناه، بزه، بی ادبی . 1"} -{"line": "50884 زیف (ز یا زَ) [ ع . ] (ص .) ناسره، قلب (زر، سیم، پول ). 1"} -{"line": "50885 زیلو (اِ.) گلیم . 1"} -{"line": "50886 زیمله (زَ یْ مَ) (اِ.) کجاوه مانندی که برای حمل بار بر پشت الاغ می بستند. 1"} -{"line": "50887 زین (زَ یا ز یْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آراستن . 2 - (اِمص .) نیکویی . 1"} -{"line": "50888 زین [ په . ] (اِ.) نشیمنی ساخته شده از چرم و چوب که به هنگام سواری بر پشت اسب می نهند. 1"} -{"line": "50889 زین کوهه (نْ. هِ) (اِمر.) برآمدگی جلو و عقب زین . 1"} -{"line": "50890 زینان = زنیان . زینیان : (اِ.) تخمی است که بر روی نان پاشند؛ نانخواه . 1"} -{"line": "50891 زینت (نَ) [ ع . زینة ] (اِمص .) آرایش، آن چه با آن آرایش کنند. 1"} -{"line": "50892 زینه (نِ) (اِ.) پله، پلکان . 1"} -{"line": "50893 زینهار (یْ) [ په . ] = زنهار: 1 - (اِ.) پناه، امان، مهلت . 2 - ضمانت . 3 - امانت . 4 - شبه جمله که برای تنبیه و تحذیر گویند به معنای دور باش، حذر کن . 1"} -{"line": "50894 زینهار خوردن ( زینهار خوردن . خُ دَ) (مص ل .) پیمان شکستن . 1"} -{"line": "50895 زینهارخوار ( زینهارخوار . خا) (ص فا.) 1 - پیمان - شکن . 2 - خائن در امانت . 1"} -{"line": "50896 زینهارخواری ( زینهارخواری . خا)(حامص .) عهدشکنی، خیانت . 1"} -{"line": "50897 زینهاردار ( زینهاردار .) (ص فا.) وفادار، پای بند به عهد و پیمان . 1"} -{"line": "50898 زینهارداری ( زینهارداری .) (حامص .) 1 - وفاداری . 2 - امانت . 1"} -{"line": "50899 زینهاری ( زینهاری .) (ص نسب .) 1 - آن که عهد و پیمان بندد. 2 - کسی که امان و پناه بخواهد. 1"} -{"line": "50900 زینک (نْ کْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - روی . 2 - فلزی که روی آن عکس بگیرند و در چاپ و گراور - سازی از آن استفاده کنند. 1"} -{"line": "50901 زیور (وَ) (اِ.) هر آن چه که با آن چیز دیگری را آرایش کنند. 1"} -{"line": "50902 زیورآلات ( زیورآلات .) (اِمر.) مجموعة آن چه که برای زیباتر شدن به خویشتن می آویزند. 1"} -{"line": "50903 زیپ [ از انگ . ] (اِ.) وسیله ای است که برای به هم پیوستن دو لبة پارچه، چرم، مشماع، جیر و... به لباس، چمدان، ساک و... می دوزند. این وسیله متشکل از دو نوار باریک از جنس پارچة محکم است که از یک قاعده به یکدیگر وصلند و در طول آن ها یک ردیف دندانة منظم فلزی یا پلاستیکی قرار دارد. برای بستن زیپ، زایدة کوچکی را که در محل اتصال دو نوار قرار دارد، بالا می کشند تا دندانه ها در هم فرو روند. 1"} -{"line": "50904 زیچ (ص .) خوش طبع . 1"} -{"line": "50905 زیگزاک [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی دوخت دندانه دار شبیه به هفت و هشت های به هم پیوسته . 2 - مسیر یا امتدادی به صورت هفت و هشت . 1"} -{"line": "50906 س (حر.) حرف پانزدهم از الفبای فارسی، برابر با عدد 60 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "50907 سآمت (سَ مَ) [ ع . سآمة ] (اِمص .) دلتنگی، ملامت . 1"} -{"line": "50908 سؤر (سُ) [ ع . ] (اِ.) پس ماندة طعام و شراب . 1"} -{"line": "50909 سا (اِ.) نوعی پارچه لطیف گرانبها. 1"} -{"line": "50910 سا (اِ.) نک ساو. 1"} -{"line": "50911 سا از ادات تشبیه، به معنای : شبیه، مانند. 1"} -{"line": "50912 ساباط [ ع . ] (اِ.) سایبان، دالان سر پوشیده . 1"} -{"line": "50913 سابح (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شناکننده، شناور. 2 - تندرونده، تندرو. ج . سابحات 1"} -{"line": "50914 سابحات (ب) [ ع . ] (اِفا.) فرشتگانی که میان زمین و آسمان تسبیح کنند. 1"} -{"line": "50915 سابحه (ب حَ یا حِ) [ ع . سابحة ] (اِفا.) مؤنث سابح ؛ 1 - شناور، شناکننده، 2 - کشتی، 3 - ستاره ؛ ج . سابحات، سوابح . 1"} -{"line": "50916 سابرقان (بُ) [ معر. ] (اِ.) آهن سخت و خشک . شابرقان و شابورقان نیز گویند. 1"} -{"line": "50917 سابری (ب) (ص . اِ.) 1 - نوعی جامة ابریشمی لطیف و گرانمایه . 2 - هر چیز نازک . 1"} -{"line": "50918 سابع (ب) [ ع . ] (ص .) هفتم، هفتمین . 1"} -{"line": "50919 سابق (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیشی گیرنده . 2 - قبلی، گذشته . 1"} -{"line": "50920 سابق الذکر (ب قُ لْ ذ) [ ع . ] (ص مر.)پیش - گفته، مذکور. 1"} -{"line": "50921 سابقاً (ب قَ نْ) [ ع . ] (ق .) قبلاً، پیش از این . 1"} -{"line": "51166 ساکنی ( ساکنی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - آرامش . 2 - منزل کردن، استقرار. 1"} -{"line": "50922 سابقه (ب قَ یا قِ) [ ع . سابقة ] (اِفا.) مؤنث سابق . 1 - سبقت گیرنده . 2 - (اِ.) پیشینه، اعمالی که در گذشته انجام شده . 1"} -{"line": "50923 سابقه دار ( سابقه دار .) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - باسابقه . 2 - دارای پیشینه نیک یا بد. 1"} -{"line": "50924 سابقه سالار ( سابقه سالار .) [ ع - فا. ] (ص مر.) کاروان - سالار، پیشرو قافله . 1"} -{"line": "50925 سابقین (ب قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ سابق . 1 - پیشینیان . 2 - مردگان . 3 - کسانی که پیش از آغاز جنگ - های پیامبر، اسلام آورده اند. 1"} -{"line": "50926 سابوتاژ (بُ) [ فر ] (اِ.) خرابکاری عمده در کارخانه، معادن، قطار آهن و غیره ؛ تخریب پل ها، جاده ها و غیره . 1"} -{"line": "50927 سابوته (تَ) (اِ.) زن پیر. 1"} -{"line": "50928 سابوره (رَ) (ص .) مخنث، هیز، امرد. 1"} -{"line": "50929 سابیدن (دَ) (مص مر.) (عا.) نک ساییدن . 1"} -{"line": "50930 ساتر (تِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) پوشاننده، پنهان - کننده . 2 - (اِ.) پوشش . 1"} -{"line": "50931 ساتراب (تْ) [ یو. ] (اِ.) والی، حاکم . 1"} -{"line": "50932 ساتن (تَ) [ فر. ] (اِ.) نوعی پارچة نخی مانند اطلس . 1"} -{"line": "50933 ساتگنی (گِ) [ تر. ] (اِ.) = ساتگینی . ساتگن : پیاله بزرگ، قدح شراب خواری . 1"} -{"line": "50934 ساتگینی آوردن ( ساتگینی آوردن . وَ یا وُ دَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) بساط میگساری گستردن . 1"} -{"line": "50935 ساج (اِ.) معرب ساک . 1 - درختی است بلند با چوبی سیاه رنگ . 2 - سنگی که با آن شمشیر را صیقل دهند. 3 - تابة نان پزی . 1"} -{"line": "50936 ساج [ ع . ] (اِ.) چادر سبز یا سیاه . 1"} -{"line": "50937 ساج (اِ.) مرغ کنجدخوار. 1"} -{"line": "50938 ساجد (جِ) [ ع . ] (اِفا.) سجده کننده . 1"} -{"line": "50939 ساجور [ ع . ] (اِ.) تکة چوب که با ریسمان به گردن سگ بندند، قلادة سگ . ج . سواجیر. 1"} -{"line": "50940 ساجگون (ص .) به رنگ ساج، تیره فام . 1"} -{"line": "50941 ساحت (حَ) [ ع . ساحة ] (اِ.) 1 - فضای خانه، حیاط . 2 - زمینی که سقف نداشته باشد. 3 - درگاه، آستانه . 1"} -{"line": "50942 ساحر (حِ) [ ع . ] (اِفا.) افسونگر، فریبنده . 1"} -{"line": "50943 ساحره (حِ رِ یا رَ) [ ع . ساحرة ] (اِفا.) مؤنث ساحر. زن جادوگر. ج . ساحرات، سواحر. 1"} -{"line": "50944 ساحری (حِ) [ ع - فا. ] (حامص .) جادوگری، سحر کردن . 1"} -{"line": "50945 ساحل (حِ) [ ع . ] (اِ.) کنار دریا یا رود، کرانه . ج سواحل . 1"} -{"line": "50946 ساحل نشین ( ساحل نشین . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که کنار آب زندگی می کند (اعم از دریا، دریاچه، رودخانه ). 1"} -{"line": "50947 ساخارین [ فر. ] (اِ.) گرد بسیار سفید و شیرینی است که در آب به دشواری و در الکل به خوبی حل گردد و مصرف طبی دارد. 1"} -{"line": "50948 ساخت 1 - (مص مر.) ساختن، صنعت . 2 - (اِ مص .) آمادگی . 3 - (اِ.) ساز، سامان . 4 - ساز و برگ اسب . 5 - ساختار. 1"} -{"line": "50949 ساخت و ساز (تُ) (اِمص .) آمادگی، کار ساختگی . 1"} -{"line": "50950 ساخت و پاخت (تُ) 1 - (اِمر.) قرار پنهانی، زد و بند پنهانی . 2 - (عا.) گاوبندی . 1"} -{"line": "50951 ساختار (اِمر.) 1 - چگونگی ساختمان چیزی . 2 - ترتیب اجزا و بخش های یک جسم . 1"} -{"line": "50952 ساختارگرایی (گِ یا گَ) (حامص .) 1 - نظریه ای که در آن روابط انسانی بیش تر با نمادگرایی منطقی تفسیر و توجیه می شود. 2 - شیوة تجزیه و تحلیل زبان براساس توصیف ویژگی های ساخت و نظام آن . 1"} -{"line": "50953 ساختمان (تِ) 1 - (اِمص .) بنا کردن . 2 - (اِ.) بنا، عمارت، معماری . 3 - نهاد، سرشت . 1"} -{"line": "50954 ساختن (تَ) [ په . ] (مص مر.) 1 - بنا کردن . 2 - اختراع کردن . 3 - آفریدن . 4 - آماده کردن . 5 - پختن . 6 - جعل کردن . 7 - نواختن، ساز زدن . 8 - سازگاری کردن، تحمل کردن . 9 - (عا.) استعمال مواد مخدّر و نشئه شدن . 1"} -{"line": "50955 ساخته (تَ یا تِ) (ص مف .) 1 - بنا شده، درست شده . 2 - اختراع شده . 3 - آفریده . 4 - آماده . 5 - پخته . 6 - مصنوعی، جعلی . 7 - سازگار، متحد. 1"} -{"line": "50956 ساخته آمدن ( ساخته آمدن . مَ دَ) (مص ل .) آماده شدن . 1"} -{"line": "50957 ساخته رنگ ( ساخته رنگ . رَ) (ص مر.) کنایه از: موافق، مناسب . 1"} -{"line": "50958 ساخته کاچار ( ساخته کاچار .) (ص مر.) با اسباب و وسایل . 1"} -{"line": "50959 ساختکاری (حامص .) آمادگی، آراستن . 1"} -{"line": "50960 ساختگی (تَ یا تِ) 1 - (حامص .) مجهز بودن، آمادگی . 2 - (ص .) مصنوعی، تقلبی . 1"} -{"line": "50961 ساختگی کردن ( ساختگی کردن . کَ دَ) (مص ل .) تهیة لوازم و وسایل . 1"} -{"line": "50962 ساخر (خِ) [ ع . ] (اِفا.) سخره کننده، مسخره کننده . 1"} -{"line": "50963 ساخره (خِ رِ یا رَ) [ ع . ساخرة ] (اِفا.) 1 - مؤنث ساخر. 2 - کشتی باد موافق یافته : ج . سواخر. 1"} -{"line": "50964 ساخط (خِ) [ ع . ] (اِفا.) خشمگین . 1"} -{"line": "50965 ساخلو ( لُ) [ تر. ] (اِ.) پادگان، گروهی سرباز که در یک مکان ساکن شوند و به محافظت آن بپردازند. 1"} -{"line": "50966 ساخن (خُ) [ ع . ] (اِفا.) گرم، حار؛ ج . سُخّان . 1"} -{"line": "50967 ساد (ص .) مخفُفِ ساده، ناآمیخته، بی نقش و نگار. 1"} -{"line": "50968 ساد (اِ.) خوک نر، گراز. 1"} -{"line": "50969 ساد [ ع . ] (اِفا.) 1 - سد کننده . 2 - استوار. 3 - راست گفتار. 1"} -{"line": "50970 سادات [ ع . ] (ص . اِ.) جِ سادة . 1 - بزرگان . 2 - اولاد پیامبر. 1"} -{"line": "50971 سادس (د) [ ع . ] (عد. ص .) ششم، ششمین . 1"} -{"line": "50972 سادن (د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حاجب، دربان . 2 - خادم معبد. 1"} -{"line": "50973 ساده ( ساده .) (ص مف .) ساییده شده . 1"} -{"line": "50974 ساده (دَ یا د) (ص .) 1 - بی نقش و نگار. 2 - پاک، خالص . 3 - ساده لوح، ابله، نادان . 4 - بسیط، بدون ترکیب . 5 - آسان . 6 - عادی، معمولی . 7 - پسری که هنوز ریش درنیاورده . 8 - بدون زینت و زیور. 9 - صاف و هموار. 10 - لغزان، لغزنده . 11 - بی چین و گره . 12 - تراشیده، سترده . 1"} -{"line": "50975 ساده ( ساده .) (ق .) ایستاده، مخففِ ستاده . 1"} -{"line": "50976 ساده (دَ یا د) [ ع . ] (اِ.) جِ سائد (ساید). 1 - مهتران . 2 - فرزندان رسول اکرم و ائمة اطهار؛ ج . سادات . 1"} -{"line": "50977 ساده تن ( ساده تن . تَ) (ص مر.) 1 - پاکیزه تن . 2 - امرد. 1"} -{"line": "50978 ساده جگر ( ساده جگر . جِ)(ص مر.) بی مکر و حیله . 1"} -{"line": "50979 ساده دل ( ساده دل . د) (ص مر.) 1 - زودباور. 2 - احمق . 1"} -{"line": "50980 ساده رخ ( ساده رخ . رُ) (ص مر.) بی ریش . 1"} -{"line": "50981 ساده رنگ ( ساده رنگ . رَ) (ص مر.) بی رنگ، پاکیزه . 1"} -{"line": "50982 ساده رو ( ساده رو .) (ص مر.) بی ریش و امرد. 1"} -{"line": "50983 ساده زنخ ( ساده زنخ . زَ نَ) (ص مر.) جوانی که هنوز ریش درنیاورده . 1"} -{"line": "50984 ساده لوح ( ساده لوح . لَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - با - خلوص . 2 - ساده دل . 3 - ابله . 1"} -{"line": "50985 ساده نمک ( ساده نمک . نَ) (ص مر.) زیبا، بانمک . 1"} -{"line": "50986 ساده نویسی ( ساده نویسی . نِ) (حامص .) استفاده از جملات ساده و روان در نوشتن . 1"} -{"line": "50987 ساده پرست ( ساده پرست . پَ رَ) (ص فا.) غلامباره . 1"} -{"line": "50988 ساده کار ( ساده کار .) (ص مر.) بی ریش، امرد. 1"} -{"line": "50989 ساده کردن ( ساده کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - سهل کردن، آسان نمودن . 2 - پاک کردن، خالی کردن . 3 - اطلس کردن، ستردن نقش و نگار. 4 - ستردن موی، تراشیدن موی . 5 - چیزی را از چیزی جدا کردن مثلاً طلا را از نقره و عسل را از موم . 1"} -{"line": "50990 سادگی (دَ یا د) (حامص .) 1 - بدون نقش و نگار. 2 - خالص و بی غش . 3 - ساده لوحی 4 - همواری، صافی . 5 - آسانی، سهولت . 6 - بدون زینت و زیور. 1"} -{"line": "50991 سادیست [ فر. ] (ص .) کسی که مبتلی به سادیسم است . 1"} -{"line": "50992 سادیسم [ فر. ] (اِ.) 1 - شهوت رانی توأم با بی رحمی و شقاوت . 2 - جنون آزار دیگران، دگر آزاری (فره ). 1"} -{"line": "50993 سار (اِ.) شتر. 1"} -{"line": "50994 سار (پس .) 1 - در آخر بعض کلماتِ مرکب به معنی «سر» آید: سبکسار. 2 - در آخر بعضی کلمات مرکب پسوند مکان است که بیشتر معنای کثرت و انبوهی را می رساند. چشمه - سار. 3 - از ادات تشبیه که معنای مانند و شبیه را می رساند: بادسار. 1"} -{"line": "50995 سار [ ساره . ] (اِ.) پرده . 1"} -{"line": "50996 سار [ اوست . ] 1 - (اِ.) رنج، محنت، آزار. 2 - (ص .) رنجور. 1"} -{"line": "50997 سار [ په . ] (اِ.) پرنده ای است شبیه گنجشک اما بزرگتر از آن که بیشتر به شکار ملخ می پردازد. 1"} -{"line": "50998 سارا (ص .) خالص، بی غل و غش . 1"} -{"line": "50999 ساران (اِ.) ابتداء، آغاز. 1"} -{"line": "51000 ساربان (ص .) نگهبان شتر، شتربان . 1"} -{"line": "51001 ساربانگ (نَ) (اِمر.) یکی از آهنگ های موسیقی . 1"} -{"line": "51002 سارخک (رَ) (اِ.) پشه . 1"} -{"line": "51003 ساردین [ فر. ] (اِ.) نک تن . انواع ماهی کوچک که به صورت کنسرو مصرف می شود. 1"} -{"line": "51004 سارس مخفف (S.A.R.S) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بیماری تنفسی حاد که توسط ویروس سارس ایجاد می شود. از علایم این بیماری تب، اختلالات تنفسی، لرزه، دردهای عضلانی، سردرد و کاهش اشتهاست . بیشتر مرگ و میر ناشی از آن در بیماران بالای 65 سال رخ می دهد، عامل سارس یک کوروناویروسی است که در مارس 2003 اولین مورد آن در هتل آپارتمان های هنگ هنگ مشاهده شد. 1"} -{"line": "51005 سارغ (رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خورندة خوشة انگور با بن . 2 - در فارسی : نوشنده . 1"} -{"line": "51006 سارغ (رُ یا رِ) (اِ.) نک ساروق . 1"} -{"line": "51007 سارق (رِ) [ ع . ] (اِفا.) دزد. ج . سارقین . 1"} -{"line": "51008 سارنگ (رَ) (اِ.) 1 - سار. 2 - سازی است مانند کمانچه که با آرشه نواخته می شود. 1"} -{"line": "51009 ساره (رَ) (اِ.) 1 - پرده . 2 - رشوه . 1"} -{"line": "51010 سارو (اِ.) پرنده ای است سیاه رنگ کمی بزرگتر از سار که خال های سفید هم دارد. 1"} -{"line": "51011 ساروج (اِ.)مخلوطی است از آهک و خاکستر که در ساختن حوض، گرمابه و بنای ساختمان به کار می بردند. 1"} -{"line": "51012 ساروق (اِ.) 1 - بقچه . 2 - سفره . 1"} -{"line": "51013 سارونه (نَ) (اِ.) درخت انگور. 1"} -{"line": "51014 ساروی (رَ) (ص نسب .) 1 - متعلق به شهر ساری در مازندران . 2 - اهل ساری . 1"} -{"line": "51015 سارک (رَ) (اِ.) سار سیاه . 1"} -{"line": "51016 ساری [ هن . ] (اِ.) نوعی لباس لطیف و بلند که زنان هندوستان و پاکستان پوشند. 1"} -{"line": "51017 ساری (اِ.) پرنده ای است کوچک و خوش - آواز، دارای پرهای سیاه و خال های سفید. 1"} -{"line": "51018 ساری [ ع . ] (اِفا.) 1 - سرایت کننده . 2 - رونده در شب . 1"} -{"line": "51019 ساریخ (اِ.) = سالیخ : نوعی سلاح و آن چوبی باشد که بر سر آن چند زنجیر کوتاه تعبیه کنند و بر سر هر زنجیر گویی از فولاد نصب کنند. 1"} -{"line": "51020 ساریق = ساریگ (از برزیلی ): (اِ.) پستانداری از راستة کیسه داران به جثة یک گربه که گوشتخوار و بومی آمریکای جنوبی است، شب ها برای شکار از لانه اش خارج می شود و دارای دندان های نیش برنده است . 1"} -{"line": "51167 ساگ [ معر. ] (اِ.) نوعی خورشت مانند آش که بیشتر در مازندران متداول است . 1"} -{"line": "51021 ساز (اِ.) 1 - هریک از آلات موسیقی . 2 - وسایل زندگی . 3 - سامان، نظم و ترتیب . 4 - استعداد، آمادگی . 5 - ابزار، آلت . 6 - نغمة موسیقی، آهنگ . 7 - تجهیزات جنگی، جنگ - افزار. 8 - جامه، لباس . 9 - مکر، حیله، فریب . ؛ به ساز کسی رقصیدن کنایه از: بازیچة کسی شدن، ندانسته از کسی فرمان بردن . 1"} -{"line": "51022 ساز دادن (دَ) (مص م .) 1 - نواختن ساز. 2 - آماده ساختن . 3 - ابداع کردن . 4 - نظم و ترکیب دادن، آراستن . 1"} -{"line": "51023 ساز زدن (زَ دَ) (مص ل .) 1 - نواختن وسیلة موسیقی . 2 - کنایه از: بهانه گرفتن . 1"} -{"line": "51024 ساز و باز (زُ) (ص فا.) = ساز و بازنده : بندباز، ریسمان باز. 1"} -{"line": "51025 ساز و نوا (زُ نَ) (اِمر.) ساز و آواز، ساز و سرور. 1"} -{"line": "51026 ساز کردن (کَ دَ) 1 - (مص م .) آماده کردن، مهیا کردن . 2 - آفریدن، بوجود آوردن . 3 - (مص ل .) قصد کردن و عزم کردن . 1"} -{"line": "51027 سازدهنی (دَ هَ) (اِمر.) ساز بادی زبانه دار کوچکی به شکل مستطیل که به وسیلة دم و بازدم نواخته می شود. 1"} -{"line": "51028 سازش (ز) (اِمص .) 1 - توافق، سازگاری . 2 - صلح . 3 - خوش رفتاری . 1"} -{"line": "51029 سازشکار (ز شْ) (ص فا.) 1 - آن که سازش می کند. 2 - اهل بند و بست . 1"} -{"line": "51030 سازق (ز)(اِ.) نوعی سقز که از شکاف درخت سرو به دست آید و چون آن را مشتعل کنند مانند مشعل می سوزد. 1"} -{"line": "51031 سازمان (زْ) (اِمر.)1 - مجموعة شعب و کارمندان یک اداره یا مؤسسه، تشکیلات . 2 - مجموعة هدف مندی که پیرو یک نظام است . 3 - ساختار. 1"} -{"line": "51032 سازمان ملل متحد (نِ مِ لَ لِ مُ تَّ حِ) (اِمر.) سازمانی بین المللی که بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم برقرار شد و جانشین جامعة ملل گردید. ساختمان عمارت سازمان ملل در سال 1952 به اتمام رسید و اولین مجمع عمومی آن در نیویورک در سپتامبر 1952 تشکیل جلسه داد. منشور سازمان ملل متحد مرکب است از یک مقدمه، 19 فصل و 111 ماده که هدف آن عبارت است از حفظ صلح و امنیت بین المللی و توسعة روابط دوستانه بین کشورها و تأمین همکاری برای حل مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و بشردوستانة بین المللی و دارای مجمعی است که نمایندگان همة کشورهای عضو در آن مجمع شرکت دارند. 1"} -{"line": "51033 سازمند (مَ) (ص مر.) 1 - ساخته و آماده . 2 - سازگار. 3 - سزاوار. 1"} -{"line": "51034 سازندگی (زَ د) (حامص .) ساختن، سازنده بودن . 1"} -{"line": "51035 سازه (ز) (اِمر.) 1 - ساختار، ساختمان . 2 - عامل (ریاضی ). 3 - واحد نحوی زبان (زبان - شناسی ). 1"} -{"line": "51036 سازه ( سازه .) [ طبر. ] (اِ.) جاروب، جارور. 1"} -{"line": "51037 سازو (زُ)(اِ.)لیف خرما، ریسمانی که از الیاف خرما بافته شود، ریسمان علفی و محکم . 1"} -{"line": "51038 سازوبرگ (زُ بَ) (اِمر.) تجهیزات، ابزار و آلات . 1"} -{"line": "51039 سازور (زْ وَ) (ص مر.) آماده . 1"} -{"line": "51040 سازوکار (زُ) (اِمر.) نک مکانیسم . 1"} -{"line": "51041 سازگار (زْ) (ص فا.) 1 - سازش کننده . 2 - موافق . 3 - همآهنگ . 4 - گوارا. 5 - سزاوار. 6 - قانع، خرسند. 1"} -{"line": "51042 سازگاری ( سازگاری .) (حامص .) 1 - سازش . 2 - توافق . 3 - هماهنگی . 4 - قناعت . 1"} -{"line": "51043 سازگر (گَ) (ص فا.) نک سازگار. 1"} -{"line": "51044 ساس (اِ.) حشره ای از راستة نیم بالان، بزرگتر از کک که لای درز تشک و متکا و شکاف اشیاء چوبی مخفی می شود و شب خارج شده و به انسان نیش می زند. 1"} -{"line": "51045 ساسات [ روس . ] (اِ.) دریچة کوچکی است در دستگاه کاربوراتور در جلوی لولة هوا. معمولاً ه نگام روشن کردن ماشین اگر بنزین موجود در کاربوراتور تبخیر شده باشد ساسات را می کشند و بعداً موتور را روشن می کنند. 1"} -{"line": "51046 ساسان [ ع . ] (ص فا.) گدایی کننده، گدا. 1"} -{"line": "51047 ساستا [ اوس . ] (اِ.) 1 - بی رحم، ظالم . 2 - اهریمن . 1"} -{"line": "51048 ساسون [ روس . ] (اِمر.) نوعی دوخت درز و چین در لباس زنانه . 1"} -{"line": "51049 ساسی (اِ.) گدا. ج . ساسیان . 1"} -{"line": "51050 ساطع (طِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تابان . 2 - برافراشته . 3 - آشکار. 4 - پراکنده . 1"} -{"line": "51051 ساطور [ ع . ] (اِ.) ابزاری آهنی و پهن و دسته - دار شبیه کارد. 1"} -{"line": "51052 ساعت (عَ) [ ع . ساعة ] (اِ.) 1 - واحدی برای زمان برابر با یک بیست و چهارم شبانه روز. 2 - هنگام، زمان . 3 - زمان اندک . 4 - رستاخیز، روز قیامت . 1"} -{"line": "51053 ساعد (عِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) از آرنج تا مچ دست . 2 - (اِفا.) یاری دهنده . 1"} -{"line": "51054 ساعده (عِ دَ یا د) [ ع . ساعدة ] (اِ.) 1 - شیر بیشه . 2 - بازوی چرخ چاه . 3 - مجرای آب به سوی نهر یا دریا؛ سواعد. 1"} -{"line": "51055 ساعی [ ع . ] (اِفا.) 1 - کوشا، سعی کننده . 2 - شتابنده . 3 - سخن چین . 1"} -{"line": "51056 ساغر (غَ) (اِ.) پیالة شرابخواری، جام . 1"} -{"line": "51057 ساغرکش ( ساغرکش . کِ) (ص فا.) شرابخوار. 1"} -{"line": "51058 ساغرکشی ( ساغرکشی . کِ) (حامص .) میخوارگی . 1"} -{"line": "51059 ساغرگیر (غَ) (ص فا.) باده خوار. 1"} -{"line": "51060 ساغری ( ساغری .) [ تر. ] (اِ.) 1 - پوست دباغی شده اسب یا خر. 2 - پوست کفل اسب یا خر. 3 - نوعی کفش که طُلاُب پوشند. 1"} -{"line": "51061 ساغری پوش ( ساغری پوش .) [ تر - فا. ] (ص فا.)پارچه - ای که کفل اسب را بپوشاند. 1"} -{"line": "51165 ساکن گشتن ( ساکن گشتن . گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مسکن گزیدن . 2 - آرام شدن، آرامش یافتن . 1"} -{"line": "55162 عطیت (عَ یَّ) [ ع . عطیة ] نک عطیه . 1"} -{"line": "51062 سافر (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سفرکننده . ج . سفره، سفار. 2 - رسول، سفیر. 3 - کاتب . ج . سفره . 4 - زن گشاده روی . ج . سوافر. 5 - اسب کم گوشت . 6 - فرشته ای که اعمال بندگان را نگاه می دارد. 1"} -{"line": "51063 سافل (فِ) [ ع . ] (ص .) 1 - فرود، پایین . 2 - فرومایه، پست . جِ سفله . 1"} -{"line": "51064 سافله (فِ لَ) [ ع . سافلة ] (اِ.) مقعد. 1"} -{"line": "51065 ساق [ ع . ] (اِ.)1 - از زانو تا مچ پا. 2 - تنة درخت . 3 - پایین هرچیز. 1"} -{"line": "51066 ساق [ تر. ] (ص .) سالم، بی عیب . 1"} -{"line": "51067 ساقب (قِ) [ ع . ] (ص .) 1 - نزدیک . 2 - دور (اضداد.) 1"} -{"line": "51068 ساقدوش (قْ) [ تر - فا. ] (اِ.) کسی که شب عروسی دوش به دوش داماد حرکت می کند. 1"} -{"line": "51069 ساقط (قِ) [ ع . ] (ص .) 1 - فرودافتاده . 2 - فرومایه، ناکس . 1"} -{"line": "51070 ساقط شدن ( ساقط شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - افتادن . 2 - حذف شدن . 1"} -{"line": "51071 ساقط کردن ( ساقط کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - افکندن . 2 - کسی را از شغل خود برکنار کردن . 1"} -{"line": "51072 ساقه (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندامی از گیاه که برگ ها و جوانه ها و میوه ها روی آن قرار می گیرند. 2 - پایه، اساس . 1"} -{"line": "51073 ساقه (قَ) [ ع . ساقة ] (اِ.) دنباله سپاه . 1"} -{"line": "51074 ساقور [ ع . ] (اِ.) 1 - گرمی، حرارت . 2 - آهنی که با آن چارپایان را داغ کنند. 3 - نوعی زخم و جراحت . 1"} -{"line": "51075 ساقی [ ع . ] (اِفا.) کسی که آب یا شراب به دیگران دهد. 1"} -{"line": "51076 ساقی نامه (مِ) [ ع - فا. ] (اِ مر.) نوعی مثنوی در بحر متقارب که در آن شاعر ساقی را مخاطب قرار می دهد و به بی ثباتی و ناپایداری این جهان اشاره می کند. 1"} -{"line": "51077 سال [ په . ] (اِ.) 1 - مدت زمان گردش زمین به دور خورشید که برابر است با 12 ماه یا 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 46 ثانیه . 2 - سن، عمر. 3 - زمانه . 4 - تاریخ . ؛ سال هجری شمسی سال ایرانی که از اول فروردین شروع می شود. ؛ سال قمری سال قمری اسلامی که از اول محرم آغاز می شود. ؛ سال میلادی سال مسیحی که از اول ژانویه (11 دی ) آغاز می شود. 1"} -{"line": "51078 سال [ فر. ] (اِ.) اطاق بزرگ، تالار. 1"} -{"line": "51079 سال دادن (دَ) (مص ل .) به یاد مرده یک سال پس از مرگ او اطعام کردن . 1"} -{"line": "51080 سال زده (زَ د یا دَ) (ص مف .) (عا.) 1 - آفت - دیده، آسیب دیده (محصول ). 2 - درختان میوه ای که بار نداده باشند. 1"} -{"line": "51081 سال شمار (شُ) (اِ.) تقویم . 1"} -{"line": "51082 سال گردش (گَ د) (اِمص .) گردش سال، تحویل سال . 1"} -{"line": "51083 سال گرفتن (گِ رِ تَ) (مص م .) مراسم سالگرد شخص مرده را برگزار کردن . 1"} -{"line": "51084 سال گره (گِ رِ) (اِمر.) روز شروع سال نو از عمر کسی، جشن تولد. 1"} -{"line": "51085 سالاد [ فر. ] (اِ.) مخلوطی از سبزی های پخته یا خام یا محصولات گوشتی که با سس مخصوص خورده می شود. 1"} -{"line": "51086 سالار [ په . ] (اِمر.) سردار، سپهسالار. 1"} -{"line": "51087 سالار (ص مر.) 1 - سالخورده . 2 - کهن . 1"} -{"line": "51088 سالاری (حامص .) 1 - مهتری، ریاست، پادشاهی . 2 - پیری، سالخوردگی . 1"} -{"line": "51089 سالانه (نِ) (ص .) 1 - آن چه که یک بار در سال صورت گیرد. 2 - سالیانه . 1"} -{"line": "51090 سالب (لِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - سلب کننده . 2 - رباینده . 3 - برهنه کننده . ج . سلاب . 1"} -{"line": "51091 سالج (لِ) (اِ.) بیدمشک . 1"} -{"line": "51092 سالخداه (خُ) (ص مر.) = سال خدا: 1 - دارای شرف . 2 - نیکبخت . 1"} -{"line": "51093 سالخرد (خُ) (ص مر.) کم سال، کم سن . 1"} -{"line": "51094 سالخورد (ص مف .) سالخورده . 1"} -{"line": "51095 سالخورده (د) (ص مف .) 1 - پیر، کهنسال . 2 - کهنه، قدیمی . 1"} -{"line": "51096 سالخوردگی (دَ یا د) (حامص .) 1 - پیری . 2 - فرسودگی . 1"} -{"line": "51097 سالدات [ روس . ] (اِ.) سرباز. 1"} -{"line": "51098 سالف (لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گذشته، پیشین . 2 - پیش رفته . 1"} -{"line": "51099 سالم (لِ) [ ع . ] (ص .)1 - بی عیب . 2 - تندرست . 1"} -{"line": "51100 سالمند (مَ) (ص مر.) پیر، سالخورده . 1"} -{"line": "51101 سالن (لُ) [ فر. ] (اِ.) تالار، محوطه ای برای اجتماع افراد زیاد. 1"} -{"line": "51102 سالنامه (مِ یا مَ) (اِمر.) 1 - تقویم . 2 - دفتری که وقایع سال در آن ثبت شود و هر سال منتشر شود. 3 - سالنما. 1"} -{"line": "51103 سالو (اِ.) جامة سفید و تنگ که از آن دستار و لباس زنانه درست می کردند. 1"} -{"line": "51104 سالوس (ص .) 1 - ریاکار. 2 - شیاد. 3 - چرب - زبانی . 4 - چرب زبان . 1"} -{"line": "51105 سالوسی (حامص .)1 - تملق . 2 - فریب، نیرنگ . 1"} -{"line": "51106 سالوک (ص .) 1 - فقیر، درویش . 2 - راهزن، دزد. 1"} -{"line": "51107 سالک (لَ)(اِ.) زخمی که در پوست بدن خاصه صورت پیدا می شود. گاه یک سال بهبودی آن طول می کشد ولی جای آن باقی می ماند. 1"} -{"line": "51108 سالک (لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رونده، مسافر. 2 - زاهد، عارف . 1"} -{"line": "51109 سالگرد (گَ) (اِمر.) زمانی از سال که یک یا چند سال از واقعه ای گذشته باشد. 1"} -{"line": "51110 سام [ ع . ] (اِ.) سبیکة زر و سیم . 1"} -{"line": "51111 سام [ ع . ] (اِ.) خیزران (واحد آن سامه ). 1"} -{"line": "51112 سام (مّ) [ ع . ] (ص .) 1 - زهردار، ذوسم . 2 - سام ابرص . 1"} -{"line": "51113 سام (اِ.) 1 - بیماری . 2 - ورم . 1"} -{"line": "51114 ساماخچه (چَ یا چِ) (اِ.) = ساماکچه . شاماخچه . شاماکچه . سماخچه . سماچه : سینه بند زنان . 1"} -{"line": "51115 سامان [ په . ] (اِ.) 1 - اسباب، لوازم . 2 - وسایل زندگی، باروبنه . 3 - متاع، کالا. 4 - آراستگی، نظم . 5 - رواج و رونق . 6 - آرام، قرار. 7 - مکان، محل . 8 - تدارک . 1"} -{"line": "51116 سامان شدن (شُ دَ) (مص ل .) درست شدن کار. 1"} -{"line": "51117 سامبا [ فر. ] (اِ.) رقص پر شور و پرتحرک برگرفته از رقص محلی برزیل . 1"} -{"line": "51118 سامر (مِ) [ ع . ] (اِفا.) قصه گو، افسانه گو. 1"} -{"line": "51119 سامع (مِ) [ ع . ] (اِفا.) شنونده ؛ ج . سُمّاع، سمعه و سامعون . 1"} -{"line": "51120 سامعه (مِ عِ یا عَ) [ ع . سامعة ] (اِفا، سامعه اِ.) 1 - گوش . 2 - قوة شنوایی . 1"} -{"line": "51121 سامه (مَّ) [ ع . سامة ] (اِ.) خاصه، خاص ؛ مق . عامه . 1"} -{"line": "51122 سامه (مِ) (اِ.) 1 - پیمان، عهد. 2 - سوگند. 3 - قرض، دین . 4 - پناه، پناهگاه . 1"} -{"line": "51123 سامورایی [ فر. از ژاپنی . ] جنگجوی حرفه ای متعلق به طبقة آریستوکراسی نظامی در ژاپن قدیم . 1"} -{"line": "51124 سامک (مِ) [ ع . ] (ص .) مرتفع . (سامکات (مِ) [ ع . ] (اِ.))دو ستارة سماک رامح و سماک اعزل در صورت های فلکی عوّا و سُنبله . 1"} -{"line": "51125 سامی [ ع . ] (ص .) بلندمرتبه . 1"} -{"line": "51126 سان 1 - (اِ.) طرز، روش . 2 - قاعده، قانون . 3 - رسم، عادت . 4 - پسوند شباهت : دیوسان . 5 - در اصطلاح ارتش بازدید سپاهیان از طرف فرمانده است به این طریق که فرمانده از برابر صف سربازان که به طور منظم ایستاده اند عبور می کند. 1"} -{"line": "51127 سان (اِ.) 1 - سوهان . 2 - سنگی که با آن کارد و شمشیر و غیره را تیز کنند. 1"} -{"line": "51128 سان (اِ.) بهره، پاره . 1"} -{"line": "51129 سانتر [ فر. ] (اِمص .) 1 - ارسال توپ برای بازیکن خودی . (فوتبال ). 2 - بازیکنی که معمولاً جلوتر از دیگران بازی می کند و در پرتاپ توپ و پرش ها شرکت می کند. (بسکتبال ). 1"} -{"line": "51130 سانترالیسم (نْ تِ) [ انگ . ] (اِ.) مرکزگرایی ؛ نوعی نظام حکومتی که در آن همة امور کشور از یک مرکز رهبری می شود، نقطه مقابل کشورهایی که به صورت فدرال یا حکومت های ایالتی و ولایتی اداره می شوند. 1"} -{"line": "51131 سانتروزم (تِ رُ زُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از اندامک های درون یاخته ای که در تقسیم سلولی فعالانه شرکت می کند، میان تن . (فره ). 1"} -{"line": "51132 سانتریول (تِ رِ یُ) [ فر. ] (اِ.) ذرة مرکزی میان تن، میانک . (فره ). 1"} -{"line": "51133 سانتی مانتال [ فر. ] (ص .) 1 - دارای ظاهری آراسته و رفتاری همراه با ظرافت . 2 - دارای روحیه ای ظریف و احساساتی . 1"} -{"line": "51134 سانتی متر (مِ) [ فر. ] (اِ.) واحد اندازه گیری طول معادل یک صدم متر. 1"} -{"line": "51135 سانتیگراد (گِ) [ فر. ] (اِمر.) 1 - صد درجه ای . 2 - گرماسنجی که دارای صد درجه است . 1"} -{"line": "51136 سانح (نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - واقعه (اعم از خیر و شر) ج . سوانح . 2 - انسان یا جانوری که از سمت راست شخص برآید. مق بارح . ( سانح سانحه (نِ حَ یا حِ) [ ع . سانحة ] (اِفا.)) واقعه، رویداد. 1"} -{"line": "51137 ساندویچ (نْ د) [ انگ مأخوذ از نام واضع آن . ] (اِ.) بزم آورد، قطعة نانی که آن را به دو قطعه بخش کرده داخل آن را سس یا کره مالیده گوشت، تخم مرغ پخته، خیارشور، گوجه - فرنگی و غیره جای دهند. 1"} -{"line": "51138 سانس (نْ) [ فر. ] (اِ.) زمانی برای نمایش فیلم یا تئاتر، جلسه، نوبت (فره ). 1"} -{"line": "51139 سانسور (نْ) [ فر. ] (اِ.)کنترل و بازرسی حاکمیت بر فعالیت سیاسی، اجتماعی و... خاصه فرهنگی، بررسی (فره ). 1"} -{"line": "51140 سانسورچی ( سانسورچی .) [ فر - تر. ] (اِمر.) کسی که کارش سانسور کردن است، مأمور سانسور. 1"} -{"line": "51141 سانیده (نْ یَ د)(اِفا.)آن که چیزی را می ساید و نرم می کند. 1"} -{"line": "51142 ساهر (هِ) [ ع . ] (اِفا.) بیدار. 1"} -{"line": "51143 ساهره (هِ رَ) [ ع . ساهرة ] (اِفا.) 1 - چشمة روان . 2 - دشت خوفناک، دوزخ . 1"} -{"line": "51144 ساهی [ ع . ] (اِفا.) 1 - غافل . 2 - فراموشکار. 1"} -{"line": "51145 ساو (ص .) خالص، ناب، بدون آمیختگی . 1"} -{"line": "51146 ساو (اِ.) خراج، باج . 1"} -{"line": "51147 ساو (اِ.) برادة زر، ریزه زر. 1"} -{"line": "51148 ساوآهن (هَ) (اِمر.) ریزة آهن . 1"} -{"line": "51149 ساوری (وَ) [ تر - مغ . ] (اِ.) باج و خراج . 1"} -{"line": "51150 ساوه (وَ) (اِ.) برادة طلا. 1"} -{"line": "51151 ساویدن (دَ) (مص م .) نک ساییدن . 1"} -{"line": "51152 ساویده (دَ) (اِ مف .) ساییده . 1"} -{"line": "51153 ساویز (ص .) نیکخوی . 1"} -{"line": "51154 ساویس (وِ) (اِ.) 1 - پنبه زده شده که لای جامه بگذارند. 2 - هر چیز گرانبها. 1"} -{"line": "51155 ساپورت (پُ) [ انگ . ] 1 - (اِمص .) پشتیبانی، حمایت . 2 - (اِ.)نوعی جوراب محکم و بلند. 1"} -{"line": "51156 ساچمه (مَ یا مِ) [ تر. ] = صاچمه : (اِ.) گلوله ای ریز سربی مخصوص تفنگ های شکاری . 1"} -{"line": "51157 ساچوق [ تر. ] (اِ.)حقوق و عوارض مخصوص پذیرایی . 1"} -{"line": "51158 ساچی (ص .) سفید. 1"} -{"line": "51159 ساک [ فر. ] (اِ.) چمدان، جامه دان . 1"} -{"line": "51160 ساکارز (رُ) [ فر. ] (اِ.) ماده ای که از نیشکر تهیه شود و از نظر شیمایی شبیه چغندر است، قند نیشکر. 1"} -{"line": "51161 ساکب (کِ) [ ع . ] (اِفا.) ریزان، فروریزنده . 1"} -{"line": "51162 ساکت (کِ) [ ع . ] (اِفا.) خاموش، آرام، بی - صدا. 1"} -{"line": "51163 ساکسفون (سُ فُ) [ فر. ] (اِ.) = ساکسفن : یکی از سازهای بادی که آن را از مس سازند و تیغة فلزی نازکی دارد که تولید صدا کند. 1"} -{"line": "51168 سایبان (یَ یا یِ) (اِمر.) سایه بان، چتر، چادر یا چیز دیگری که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند. سایوان و سایه گاه نیز گفته اند. 1"} -{"line": "51169 سایح (یِ) [ ع . سائح ] (اِفا.) سیاحت کننده، جهانگرد. 1"} -{"line": "51170 ساید (یَ) (اِ.) چرکی که از آهن بیرون آرند. 1"} -{"line": "51171 ساید بای ساید [ انگ . ] (اِ. ص .) یخچال و فریرزی (یخ زن ) که از پهلو به هم چسبیده باشد، یخچال - یخ زن همبر. (فره ). 1"} -{"line": "51172 سایر (یِ) [ ع . سائره ] (اِفا.) 1 - سیر کننده . 2 - جاری، روان . 3 - همه . 4 - بقیة چیزی . 5 - مشهور. 1"} -{"line": "51173 سایز [ انگ . ] (اِ.) اندازه . 1"} -{"line": "51174 سایس (یِ) [ ع . سائس ] (اِفا.) 1 - ادب کننده . 2 - رام کننده . 1"} -{"line": "51175 سایش (یِ) (اِمص .) عمل ساییدن . 1"} -{"line": "51176 سایق (یِ) [ ع . سائق ] (اِفا.) محرک، سوق - دهنده . 1"} -{"line": "51177 سایل (یِ) [ ع . سائل ] (اِفا.) 1 - سؤال کننده . 2 - گدا. 1"} -{"line": "51178 سایم (یِ) [ ع . سائم ] (اِفا.) چرنده . ج . سوایم (سوائم ). 1"} -{"line": "51179 ساینده (یَ د) (ص فا.) آن چه که چیزی را می ساید و نرم می کند. 1"} -{"line": "51180 سایه (یَیا یِ) [ په . ] (اِ.) 1 - محیط تاریکی که در اثر قرار گرفتن جسم تیره در برابر نور ایجاد می شود. 2 - پناه، حمایت . 3 - شبح . ؛ سایه کسی را با تیر زدن کنایه از: سخت با او دشمن بودن . ؛زیر سایه کسی بودن مورد حمایت و توجه او بودن . 1"} -{"line": "51181 سایه آمیز ( سایه آمیز .) (ص .) مجازاً، ناخالص . 1"} -{"line": "51182 سایه افکندن ( سایه افکندن . اَ کَ دَ) (مص ل .) حمایت کردن . 1"} -{"line": "51183 سایه خشک ( سایه خشک . خُ) (ص مر.) تنبل . 1"} -{"line": "51184 سایه روشن ( سایه روشن . رُ شَ) (اِمر.) 1 - تاریکی، روشنی . 2 - فضایی که بخش هایی از آن تیره یا تاریک و بخش های دیگرش روشن است . 3 - خط ها و سایه هایی که برآمدگی ها و فرورفتگی های اشیاء و چگونگی تابش نور بر آن ها را در یک تصویر نشان دهد (نقاشی ). 4 - زمانی که روشنایی روز یا تاریکی شب هنوز به طور کامل بر هوا غالب نشده است . 1"} -{"line": "51185 سایه زده ( سایه زده . زَ دَ) (ص مف .) جن زده . 1"} -{"line": "51186 سایه شکن ( سایه شکن . ش کَ)(ص فا.) روشن کننده . 1"} -{"line": "51187 سایه پوش ( سایه پوش .) (اِ.) سایبان . 1"} -{"line": "51188 سایه گرفتن ( سایه گرفتن . گِ رِ تَ)(مص ل .) پناه بردن . 1"} -{"line": "51189 ساییدن (دَ)(مص م .) 1 - کوبیدن و نرم کردن . 2 - به هم مالیدن . 3 - سوهان زدن . 4 - صیقل دادن 5 - لمس کردن . 1"} -{"line": "51190 سب (سَ بّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دشنام دادن . 2 - (اِ.) دشنام، لعن و نفرین . 1"} -{"line": "51191 سبابه (سَ بّ ب) [ ع . سبابة ] (اِ.) دومین انگشت، انگشت اشاره . 1"} -{"line": "51192 سبات (سُ) [ ع . ] (اِ.) خواب، خواب سبک . 1"} -{"line": "51193 سباح (سَ بّ) [ ع . ] (ص .) شناور، بسیار شناکننده . 1"} -{"line": "51194 سباحت (حَ) [ ع . سباحة ] (مص ل .) شنا کردن . 1"} -{"line": "51195 سباروک (سَ) (اِ.) کبوتر. 1"} -{"line": "51196 سباشی (سُ) (اِمر.) رییس نظمیه . 1"} -{"line": "51197 سباع (س ) [ ع . ] (اِ.) جِ سبع ؛ درندگان . 1"} -{"line": "51198 سباعی (سُ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به سبعه . هفت تایی . 1"} -{"line": "51199 سباق (س ) [ ع . ] (مص ل .) پیشی گرفتن . 1"} -{"line": "51200 سبال (س ) [ ع . ] (اِ.) ج . سبلت ؛ موی پشت لب مرد. 1"} -{"line": "51201 سبال زدن ( سبال زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: استهزا کردن . 1"} -{"line": "51202 سبال مالیدن ( سبال مالیدن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: لاف زدن، ادعا کردن . 1"} -{"line": "51203 سباک (سَ بّ) [ ع . ] (ص .) ریخته گر، زرگر. 1"} -{"line": "51204 سبای (سُ) [ تر. ] (ص .) سواری که مایحتاج خود را به فتراک بسته و مسلح و مکمل یراق می راند ؛ سبای سوار زبده سوار. 1"} -{"line": "51205 سبب (سَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - علت . 2 - نسبتِ خویشاوندی . 3 - وسیله . 4 - طریق . 5 - در عروض نوعی هجای بلند یا دو هجای کوتاه پیاپی . 6 - طناب، ریسمان . 1"} -{"line": "51206 سبت (سَ) [ ع . ] (اِ.) شنبه، نخستین روز هفته . 1"} -{"line": "51207 سبت (سُ بَّ) [ ع . سبة ] (اِ.) ننگ و عار. 1"} -{"line": "51208 سبحات (سُ بُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ سبحه . 2 - انوار الهی، جلال و عظمت خدای تعالی . (سبحان (سُ) [ ع . ] (مص ل .) )1 - پاکیزه کردن . 2 - به پاکی یاد کردن خداوند. ؛ سبحات الله الف - خداوند پاک و منزه از عیب و نقص است . ب - کلمه ای است از برای شگفتی و تعجب . 1"} -{"line": "51209 سبحانی (سُ) [ ع . ] (ص نسب .) الهی، خدایی . 1"} -{"line": "51210 سبحه (سُ حَ) [ ع . ] (اِ.)1 - دعا، ذکر. 2 - تسبیح . 1"} -{"line": "51211 سبد (سَ بَ) (اِ.) ظرفی که از الیاف گیاهی یا شاخه های نازک درست کنند. 1"} -{"line": "51212 سبز (سَ) [ په . ] (ص .) 1 - رنگی که از ترکیب آبی و زرد به دست می آید. 2 - تر و تازه، شاداب . 1"} -{"line": "51213 سبزخط ( سبزخط . خَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) موهایی که تازه بر روی و پشت لب نوجوانان پدید آید. 1"} -{"line": "51214 سبزفام ( سبزفام .)(ص مر.) سبز رنگ، هر چیزی که به رنگ سبز باشد. 1"} -{"line": "51215 سبزقبا ( سبزقبا . قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) پرنده ایست حلال گوشت، کوچک تر از کلاغ با پرهای سبز و سرخ، کلاغ سبز هم گویند. 1"} -{"line": "51216 سبزه زار ( سبزه زار .) (اِمر.) علفزار. 1"} -{"line": "51259 سبکبار ( سبکبار .) (ص مر.) 1 - سبک وزن . 2 - مجازاً، فارغ، آسوده . 1"} -{"line": "55164 عظام (عُ) [ ع . ] (ص .) کلان، بزرگ . 1"} -{"line": "51217 سبزه گلخن ( سبزه گلخن . گُ خَ) (اِمر.) 1 - گیاهی که بر روی سرگین روید که آن را برای گرم کردن حمام جمع می کردند. 2 - مجازاً زن زیبا از خاندان پست . 3 - مال دنیا. 1"} -{"line": "51218 سبزپا (سَ) (ص مر.) شوم، بدقدم . 1"} -{"line": "51219 سبزپری ( سبزپری . پَ) (اِمر.) بهار. 1"} -{"line": "51220 سبزک (سَ زَ) (اِ.) 1 - سبزه . 2 - صراحی که از شیشة سبز ساخته باشند. 3 - بنگ، حشیش . سبزه (سَ زَ یا ز) (اِمر.) 1 - چمن . 2 - نوعی کشمش سبز. 3 - گندم گون، کسی که رنگ پوستش اندکی تیره باشد. 4 - گندم یا عدس که ایرانیان جهت پیشواز عید نوروز آن را رویانده و سبز می کنند، سبزة عید. 1"} -{"line": "51221 سبزی ( سبزی .) (اِ.) صراحی . 1"} -{"line": "51222 سبزی (سَ) 1 - (حامص .) سبز بودن . 2 - طراوات، شادابی . 3 - (اِ.) گیاهی که خام یا پختة آن را می خورند. مانند: نعناع، ترخون، ریحان و جزو آن ها. ؛ سبزی خوردن هر یک از سبزی هایی که به صورت خام خورده می شود. ؛ سبزی پاک کن سبزی کنایه از: متملق، چاپلوس . 1"} -{"line": "51223 سبزینه (سَ نِ)1 - (ص نسب .)منسوب به سبز، سبزرن گ، سبزگون . 2 - (اِمر.) مادة سبزرنگی که در حفره های گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های گیاهان می شود، کلرفیل، خضرة الورق . 1"} -{"line": "51224 سبط (س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوه، فرزندزاده . 2 - قبیله . ج . اسباط . 1"} -{"line": "51225 سبع (سَ) [ ع . ] (اِ.) عدد هفت . 1"} -{"line": "51226 سبع (سَ بُ) [ ع . ] (ص .) درنده . 1"} -{"line": "51227 سبع الثمانی (سَ عُ لْ ثَ) [ ع . ] (اِ.) سورة فاتحه به دو دلیل : 1 - هفت آیه دارد و در هر نماز دوبار خوانده می شود. 2 - دوبار بر پیامبر (ص ) نازل شده است . 1"} -{"line": "51228 سبع شداد (سَ عِ ش ) [ ع . ] (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان . 1"} -{"line": "51229 سبعه (سَ عَ) [ ع . سبعة ] (اِ.) عدد هفت . 1"} -{"line": "51230 سبعون (سَ) [ ع . ] (اِ.) عدد هفتاد. 1"} -{"line": "51231 سبعین (سَ) [ ع . ] (اِ.) عدد هفتاد. 1"} -{"line": "51232 سبق (سَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه بر سر آن در مسابقة اسب دوانی و تیراندازی شرط بندند. 2 - مقداری از کتاب که در یک جلسه درس داده شود. ج . اسباق . 1"} -{"line": "51233 سبق (سَ بْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سبقت گرفتن . 2 - (اِمص .) سبقت . 1"} -{"line": "51234 سبق بردن ( سبق بردن . بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) پیشی گرفتن، پیروز شدن . 1"} -{"line": "51235 سبق ورمایه ( سبق ورمایه . وَ یِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شرط، پیمانی بین دو نفر برای مسابقه در اسب دوانی و تیراندازی . 1"} -{"line": "51236 سبقت (س قَ) [ ازع . ] (مص ل .) پیشی گرفتن، تقدم جستن .(سبق دادن ( سبقت . دَ) [ ع - فا. ] )(مص م .) درس دادن . 1"} -{"line": "51237 سبل (سُ بُ) [ ع . ] (اِ.) جِ. سبیل ؛ راه ها. 1"} -{"line": "51238 سبل (سَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بارانی که از ابر برآمده و تا زمین نرسیده باشد. 2 - بینی . 3 - دشنام . 4 - خوشه، سنبل . 5 - پردة چشم که از ورم عروق چشم که در سطح ملتحمه است واقع شود و بدان در پیش نظر غباری پدید آید. 6 - موی و رگه ای سرخ که در چشم پدید آید. 1"} -{"line": "51239 سبلت (سَ لَ) [ ع . سبلة ] (اِ.) موی پشت لب، سبیل . 1"} -{"line": "51240 سبلت (بر) کندن ( سبلت (بر) کندن . بَ کَ دَ) 1 - (مص م .) کندن سبلت و بروت کسی یا خود را. 2 - حسرت دادن . 3 - (مص ل .) حسرت خوردن . 1"} -{"line": "51241 سبنج (س بَ) (اِ.) چوبی دراز که بر یک سر آن گاوآهن نصب کنند و سر دیگر آن را بر یوغ بندند و زمین را شیار کنند؛ چوب قلبه . 1"} -{"line": "51242 سبو (سَ) (اِ.) 1 - کوزة سفالی . 2 - ظرف شراب . 1"} -{"line": "51243 سبو شکستن (سَ. ش کَ تَ) (مص ل .) 1 - نومید شدن . 2 - اظهار عجز کردن . 1"} -{"line": "51244 سبوح (سُ بُّ) [ ع . ] (ص .) خدای تعالی (زیرا او را تسبیح گویند.) 1"} -{"line": "51245 سبوکش ( سبوکش . کِ) (ص فا.) 1 - شرابخوار. 2 - کسی که کوزة شراب را حمل می کند. 3 - مجازاً، بنده، اسیر. 1"} -{"line": "51246 سبک (سَ بُ) [ په . ] 1 - (ص .) کم وزن . 2 - چست، چالاک . 3 - شخص بی وقار.4 - مجرد. 5 - (ق .) زود، بی درنگ . 6 - سبکبال، بی غم . 1"} -{"line": "51247 سبک (سَ بْ) [ ع . ] 1 - (اِ.) طرز، شیوه . 2 - روشی خاص که هنرمند ادراک و احساس خود را بیان می کند. 3 - (مص م .) فلز ذوب شده را در قالب ریختن . 1"} -{"line": "51248 سبک خیز ( سبک خیز .) (ص فا.) تیز و تند. 1"} -{"line": "51249 سبک داشتن ( سبک داشتن . تَ) (مص م .) 1 - خوار شمردن . 2 - (مص ل .) مسامحه کردن . 1"} -{"line": "51250 سبک دست ( سبک دست . دَ) (ص مر.)1 - ماهر. 2 - تر - دست . 3 - خوش یُمن . 1"} -{"line": "51251 سبک روح ( سبک روح .) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - خوشحال، خندان . 2 - بی تکلف، بی تکبر. 3 - چست، چالاک . (سبکسار ( سبک روح .) )(ص مر.) 1 - خوار، فرومایه . 2 - بی وقار. 3 - بی خرد. 1"} -{"line": "51252 سبک سایه ( سبک سایه . یَ یا یِ) (ص مر.) کنایه از: زودگذر. 1"} -{"line": "51253 سبک سنگین کردن ( سبک سنگین کردن . سَ. کَ دَ) (مص مر.) (عا.) سنجیدن، تأمل کردن . 1"} -{"line": "51254 سبک شناسی (سَ. ش ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جنبه ای از ادبیات که به بررسی و مطالعه در سبک شاعر و یا نویسنده ای معین یا آثار ادبی یک دورة تاریخی می پردازد. 1"} -{"line": "51255 سبک عنان ( سبک عنان . عِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) تندرو. 1"} -{"line": "51256 سبک لقا ( سبک لقا . لِ) [ فا - ع . ] (ص مر.)گشاده - رو، بشاش . 1"} -{"line": "51257 سبک مغز ( سبک مغز . مَ) (ص مر.) سبکسر، سفیه، سبک عقل، کم خرد. 1"} -{"line": "51258 سبک کار ( سبک کار .) (ص فا.) چالاک . 1"} -{"line": "51260 سبکبال ( سبکبال .) (ص مر.) 1 - پرندة تیزپر. 2 - فارغ، آسوده . 1"} -{"line": "51263 سبکپا ( سبکپا .) (ص مر.) 1 - تندرو، چالاک . 2 - گریز پا. 1"} -{"line": "51264 سبکی ( سبکی .) (حامص .) بی خِردی، بی وقاری . 1"} -{"line": "51265 سبیل (س ) (اِ.) موی پشت لب . ؛ سبیل کسی را چرب کردن کنایه از: به او رشوه دادن . ؛ سبیل کسی را دود کردن کنایه از: او را تنبیه کردن . 1"} -{"line": "51266 سبیل (سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - راه . 2 - روش . ؛فی سبیل الله آن چه در راه خدا گذاشته اند و هر کس می تواند از آن بهره برد. 1"} -{"line": "51267 سبیل راندن ( سبیل راندن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) انفاق کردن، مالی یا چیزی را به نیت بخشیدن . 1"} -{"line": "51268 سبیل کردن ( سبیل کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) چیزی را به رایگان در اختیار همه گذاشتن . 1"} -{"line": "51269 سبیلو (س ) (ص مر.) دارای سبیل پرپشت . 1"} -{"line": "51270 سبیکه (سَ کَ) [ ع . سبیکة ] (اِ.) قطعة طلا یا نقره ای که آن را گداخته و در قالب ریخته باشند. 1"} -{"line": "51271 ست (سَ تّ) [ ع . ] (اِ.) سخن زشت، عیب . 1"} -{"line": "51272 ست (س ) [ ع . ] (اِ.) شش، عدد شش . 1"} -{"line": "51273 ست ( ست .) [ فر. ] (اِ.) 1 - مجموعه . 2 - سری، دست . ؛ ست کردن مجموعه ای را به صورت هماهنگ به کار بردن . 3 - در ورزش هایی مانند تنیس و بدمینتون یک دور بازی . 1"} -{"line": "51274 ستا (سَ) 1 - (اِمص .) ستایش . 2 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «ستاینده » آید: خودستا. 1"} -{"line": "51275 ستا (سَ یا سُ) (اِ.) مخفف اوستا. 1"} -{"line": "51276 ستا (س ) (اِمر.) تنبوری که سه تار داشته باشد. 1"} -{"line": "51277 ستاد (س ) (اِ.) مرکز فرماندهی . 1"} -{"line": "51278 ستادن (س دَ) (مص ل .) ایستادن . 1"} -{"line": "51279 ستار (سَ تّ) [ ع . ] (ص .) بسیار پوشاننده . ؛ ستار العیوب الف - پوشانندة عیب ها. ب - صفتی از صفت های خدا. 1"} -{"line": "51280 ستار (س ) [ ع . ] (اِ.) پوشش . 1"} -{"line": "51281 ستارة قطبی ( ستارة قطبی ء قُ) (اِمر.) ستاره ای است کم نور در انتهای دُم صورت فلکی دُب اصغر (خرس کوچک ) که با اختلاف کمتر از یک درجه از محل واقعی قطب شمال قرار دارد. 1"} -{"line": "51282 ستاره (س رِ) [ په . ] (اِ.) 1 - اجرام نورانی در آسمان که نورشان به علت حرارت زیادشان می باشد، بسته به شدت حرارت رنگ ستاره ها فرق می کند. 2 - جرقه . ؛ ستاره سهیل بودن کنایه از: کم پیدا و دیریاب بودن . 1"} -{"line": "51283 ستاره دنباله دار ( ستاره دنباله دار دُ لِ) (اِمر.) جرمی ابر مانند با هسته ای نورانی که مداری متغیر به دور خورشید دارد و هنگامی که مدارش از نزدیک خورشید می گذرد دنباله ای درخشان از خود آشکار می کند. 1"} -{"line": "51284 ستاره شمردن ( ستاره شمردن . شُ مَ یا مُ دَ) (مص ل .) کنایه از: شب زنده داری کردن . 1"} -{"line": "51285 ستاره شناس ( ستاره شناس . ش ) (ص فا.) منجم . 1"} -{"line": "51286 ستاغ (س ) (اِ.) = استاغ : 1 - کره اسب که هنوز بر پشتش زین نگذاشته باشند. 2 - اسب نازاینده . 3 - زن نازا، عقیم . 1"} -{"line": "51287 ستاغ ( ستاغ .) (اِ.) شتر شیردهنده . 1"} -{"line": "51288 ستام (س ) (اِ.) زین و یراق اسب . 1"} -{"line": "51289 ستان (سَ یا س ) (ص .) به پشت خوابیده . 1"} -{"line": "51290 ستان ( ستان .) (اِ.) آستانه (در)، کفش کن . 1"} -{"line": "51291 ستان (س ) [ په . ] (پس .) 1 - پسوند مکان . الف - به اسم ذات پیوندد دال بر بسیاری و فراوانی دارد: بوستان، گلستان، نیستان . ب - به اسم معنی پیوندد و افادة محل کند:فرهنگستان، دادستان . ج - به اسم خاص پیوندد و افادة محل کند:بلوچستان، کردستان، افغانستان . 2 - پسوند زمان : تابستان، زمستان . 1"} -{"line": "51292 ستان ( ستان .) (ری . اِفا.) در ترکیب به معنی «ستاننده » آید: دلستان، جانستان . 1"} -{"line": "51293 ستاندن (س دَ) (مص م .) گرفتن، بازگرفتن . 1"} -{"line": "51294 ستانه (سَ یا س نِ) (اِ.) نک آستانه . 1"} -{"line": "51295 ستاوند (سُ یا سَ وَ) (اِ.) 1 - صفة بلندی که سقف آن را به ستون هاافراشته باشند. 2 - بالا - خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده باشد. 1"} -{"line": "51296 ستاوه (سَ وَ یا وِ) (اِ.) مکر، حیله . 1"} -{"line": "51297 ستاک (س ) (اِ.) شاخة نورسته . 1"} -{"line": "51298 ستایش (س یِ) [ په . ] (اِمص .) 1 - مدح . 2 - پرستش . 3 - شکر، سپاس . 1"} -{"line": "51299 ستایشگاه ( ستایشگاه .) (اِمر.) 1 - محل ستایش . 2 - بخشی از قصیده و غزل که شاعر در آن از نسیب و تشبیب به ستایش ممدوح گریز زند، شریطه، مخلص . (ستایشگر ( ستایشگاه . گَ) )(ص فا.) ستایش کننده، ستاینده، کسی که دیگری را بستاید. 1"} -{"line": "51300 ستاییدن (س دَ) [ په . ] (مص م .) ستایش کردن . 1"} -{"line": "51301 ستبر (س تَ) [ په . ] (ص .) 1 - بزرگ، گنده . 2 - سفت، محکم . 3 - فربه، چاق . 4 - ضخیم، کلفت . 1"} -{"line": "51302 ستبر روی ( ستبر روی .) (ص مر.) بی شرم . 1"} -{"line": "51303 ستبری ( ستبری .) (حامص .) = ستبرا: 1 - بزرگی، درشتی . 2 - محکمی . 3 - فربهی . 1"} -{"line": "51304 ستدن (س تَ دَ) [ په . ] (مص م .)نک ستاندن . 1"} -{"line": "51305 ستر (س تْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پوشش، حجاب . 2 - پرده . 1"} -{"line": "51306 ستر (سَ تَ) (اِ.) استر، بغل . 1"} -{"line": "51307 ستردن (س تُ دَ) (مص م .) 1 - تراشیدن . 2 - پاک کردن . 3 - محو کردن . 1"} -{"line": "51308 ستره (سُ رِ یا رَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که بدان پوشیده شوند. ج . بستر. 1"} -{"line": "51309 سترون (سَ تَ وَ) (ص .) نازا، عقیم، زنی که بچه نیاورد. 1"} -{"line": "51310 سترونی ( سترونی .) (حامص .) نازایی . 1"} -{"line": "51311 سترگ (سُ یا سَ یا س تُ) [ په . ] (ص .) 1 - بزرگ، عظیم . 2 - بزرگ جُثه . 3 - ستیزه جو. 4 - خشمگین، لجوج . 5 - مغرور، خود بزرگ بین . 1"} -{"line": "51312 ستم (س تَ) [ په . ] (اِ.) ظلم . 1"} -{"line": "51313 ستمکار ( ستمکار .) (ص فا.) متعدی، ظلم کننده . 1"} -{"line": "51314 ستمگر ( ستمگر . گَ) (ص فا.) ظالم . 1"} -{"line": "51315 ستمگری ( ستمگری .) (حامص .) ظلم . 1"} -{"line": "51316 ستن آوند (سُ تُ وَ) (اِمر.) = ستناوند. استوناوند. ستاوند. ستافند: 1 - بالا خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده بود. 2 - بالاخانه . 3 - صفة بلندی که سقف آن را بر ستونی افراشته باشند. 1"} -{"line": "51317 ستنبه (س تَ ب) (ص .) 1 - تنومند، قوی هیکل . 2 - بد هیبت، ترسناک . 1"} -{"line": "51318 سته (س تُ) (ص .) ستوه، خسته، درمانده . 1"} -{"line": "51319 سته (س تَ) (اِمص .) لجاج، عناد. 1"} -{"line": "51320 ستهنده (س تِ هَ دَ یا د) (ص فا.) ستیزه - کننده، جدال کننده . 1"} -{"line": "51321 ستوان (سُ) 1 - (ص مر.) استوار محکم . 2 - امین . 3 - (اِ.) درجه ای است از درجات افسری . 1"} -{"line": "51322 ستودان (سُ) [ په . ] (اِمر.) = استودان . استخوان دان : 1 - گورستان زردشتیان . 2 - چاهی در گورستان زردشتیان که استخوان مرده را پس از خورده شدن گوشت وی توسط لاشخوران در آن اندازند. 1"} -{"line": "51323 ستودن (سُ دَ) [ په . ] (مص م .) مدح کردن، ستایش کردن . 1"} -{"line": "51324 ستوده (سُ د) (ص مف .) مدح شده، ستایش شده . 1"} -{"line": "51325 ستور (سُ) [ په . ] (اِ.) چهارپا، حیوان بارکش . 1"} -{"line": "51326 ستوربان ( ستوربان .) (ص مر.) کسی که به امور چهارپایان رسیدگی می کند. 1"} -{"line": "51327 ستون (سُ) (اِ.) 1 - پایة سنگی یا چوبی یا سیمانی که در زیر بنا سازند. 2 - دیرک خیمه . 3 - دسته ای از سربازان که پشت سر هم در یک خط حرکت کنند. 1"} -{"line": "51328 ستون فقرات ( ستون فقرات فَ قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) ستون مهره ها، تیرة پشت . ستونی مرکب از 33 قطعه استخوان به نام مهره یا فقره که به طور عمودی بر روی هم در پشت انسان قرار دارند. 1"} -{"line": "51329 ستونه (سُ نِ یا نَ) [ په . ] 1 - ستون . 2 - حمله و گریز در مسیری مستقیم و ستون مانند. 1"} -{"line": "51330 ستوه (سُ) [ په . ] نک استوه . 1"} -{"line": "51331 ستوهانیدن (سُ دَ) (مص م .) به ستوه آوردن . 1"} -{"line": "51332 ستوهی (سُ) (حامص .) 1 - خستگی . 2 - درماندگی، ناتوانی . 3 - پریشانی . 4 - دلتنگی، افسردگی . 1"} -{"line": "51333 ستوهیدن (سُ دَ) (مص ل .) 1 - خسته شدن . 2 - افسرده گشتن . 3 - پریشان شدن . 1"} -{"line": "51334 ستی ( ستی .) (اِ.) زنی که خود را با شوهرش - که مرده باشد - در آتش اندازد و بسوزد. 1"} -{"line": "51335 ستی (سَ) (اِ.) فولاد، آهن . 1"} -{"line": "51336 ستیر (سَ) [ ع . ] (ص .) کسی که عیب و خطای دیگری را می پوشاند. 1"} -{"line": "51337 ستیر (س تِ) (اِ.) استیر؛ یک چهارم من . 1"} -{"line": "51338 ستیز (س ) (اِ.) 1 - جنگ . 2 - ناسازگاری، لجاجت . 3 - خشم . 4 - سرکشی، نافرمانی . 1"} -{"line": "51339 ستیزه (س ز) [ په . ] (اِ.) نک ستیز. 1"} -{"line": "51340 ستیزکار ( ستیزکار .) (ص فا.) ستیزه کار، جنگجو، سرکش، ناسازگار. 1"} -{"line": "51341 ستیزگر ( ستیزگر . گَ) (ص فا.) ستیزه گر، لجوج، متمرد. 1"} -{"line": "51342 ستیزیدن (س دَ) (مص ل .) نک ستیهدن . 1"} -{"line": "51343 ستیغ (س ) 1 - (ص .) هر چیز راست و بلند ایستاده . 2 - (اِ.) بلندی سر کوه . 1"} -{"line": "51344 ستیم (س ) (اِ.) زخم، چرک و خون . 1"} -{"line": "51345 ستیهیدن (س دَ)(مص ل .)= ستهیدن : 1 - ستیزه کردن . 2 - نافرمانی کردن . 3 - لجاج کردن . 1"} -{"line": "51346 سج (سَ) (اِ.) روی، رخساره . 1"} -{"line": "51347 سجاحت (س حَ) [ ع . سجاحة ] (مص ل .) 1 - خوش خو شدن . 2 - تابان شدن . 1"} -{"line": "51348 سجاد (سَ جّ) [ ع . ] (ص .) بسیار سجده کننده . 1"} -{"line": "51349 سجاده (سَ جّ د) [ ع . سجادة ] (اِ.) جانماز، پارچه یا فرشی که روی آن نماز گزارند. 1"} -{"line": "51350 سجاف (س ) [ ع . ] (اِ.) پارچة باریکی که در حاشیه جامه دوزند. 1"} -{"line": "51351 سجال (س ) [ ع . ] (اِ.) جِ سَجْل ؛ دلو بزرگ . 1"} -{"line": "51352 سجام (سَ) (اِ.) سرمای سخت . 1"} -{"line": "51353 سجانیدن (سَ دَ) (مص م .)سرد کردن چیزهای گرم . 1"} -{"line": "51354 سجاوندی (سَ وَ) (ص .) آراستن کتاب با طلا. 1"} -{"line": "51355 سجایا (سَ) [ ع . ] (اِ.) جِ سجیه ؛ طبایع . 1"} -{"line": "51356 سجد (سَ جَ) (اِ.) سرمای سخت . 1"} -{"line": "51357 سجده (سَ دَ یا د) [ ع . سجدة ] (مص ل .) پیشانی بر زمین نهادن هنگام نماز. 1"} -{"line": "51358 سجع (سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بانگ کردن کبوتر. 2 - (اِمص .) موزون و مقفی بودن سخن . 3 - کلمات هم آهنگ که در آخر جمله - های یک عبارت می آورند. 1"} -{"line": "51359 سجل (س جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دفتر احکام . 2 - حکم و فتوای قاضی .3 - در فارسی به معنای شناسنامه . 1"} -{"line": "51360 سجل کردن ( سجل کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - تأیید کردن، تصدیق کردن . 2 - ثبت کردن . 1"} -{"line": "51361 سجن (س جْ) [ ع . ] (اِ.) زندان . 1"} -{"line": "51362 سجود (سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سجده کردن . 2 - (اِمص .)پرستش، پیشانی بر زمین گذاشتن برای عبادت یا اظهار فروتنی . 1"} -{"line": "51363 سجیدن (سَ دَ) (مص ل .) سرمای سخت شدن . 1"} -{"line": "51364 سجیل (س جُ) [ ع . ] (اِ.) پاره گِل خشک شده که مانند سنگ باشد. 1"} -{"line": "51365 سجین (س جُ) [ ع . ] (اِ.) نام جایی در دوزخ . 1"} -{"line": "51366 سجیه (سَ جّ یَّ) [ ع . سجیة ] (اِ.) خلق، عادت . 1"} -{"line": "51367 سحا (س ) [ ع . سحاء ] (اِ.) 1 - مهرنامه . 2 - عنوان نامه . 1"} -{"line": "51368 سحاب (سَ) [ ع . ] (اِ.) ابر، واحد سحابه . ج . سحایب . 1"} -{"line": "51369 سحابه (سَ ب یا بَ) [ ع . سحابة . ] (اِ.)قطعه ای از ابر. 1"} -{"line": "51370 سحابی (سَ) (ص .) 1 - منسوب به سحاب ؛ ابری . 2 - ابر مانندی متشکل از گازهای بسیار رقیق و کم دما که در اثر نور ستارگان مجاور خود قابل رؤیت می شوند. 1"} -{"line": "51371 سحار (سَ حّ) [ ع . ] (ص .) افسونگر، جادوگر. 1"} -{"line": "51372 سحر (سَ حَ) [ ع . ] (اِ.)پیش از صبح، سپیده - دم . 1"} -{"line": "51373 سحر (س ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جادو کردن . 2 - (اِمص .) جادوگری . 3 - (اِ.) جادو. 4 - هر آن چه که در آن فریبندگی و گیرندگی خاص باشد. 1"} -{"line": "51374 سحر حلال (س رِ حَ) [ ع . ] (اِمر.) کنایه از : کلام موزون فصیح . 1"} -{"line": "51375 سحره (سُ حَ رَ یا رِ) [ ع . سحرة ] (اِ.) ج . ساحر؛ جادوگران . 1"} -{"line": "51376 سحق (سَ) [ ع . ] (مص م .) کوبیدن، نرم کردن . 1"} -{"line": "51377 سحی (س ) [ ع . سحاء ] (اِ.) مُهرِ نامه، نشان نامه . 1"} -{"line": "51378 سحیق (سَ حِ) [ ع . ] (ص .) 1 - سوده، نرم شده . 2 - دور، دوردست . 1"} -{"line": "51379 سخ (سُ) (ص .) خوب . 1"} -{"line": "51380 سخاء (سَ) [ ع . ] (اِمص .) بخشش، کرم . 1"} -{"line": "51381 سخافت (سَ فَ) [ ع . سخافة ] 1 - (مص ل .) کم عقل بودن . 2 - (اِمص .) کم عقلی . 1"} -{"line": "51382 سخاوت (سَ وَ) [ ع . سخاوة ] (اِمص .) بخشش . 1"} -{"line": "51383 سخت (سَ) (ص .) 1 - محکم، استوار. 2 - دشوار. 3 - درشت . 4 - خسیس . 5 - سنگدل . 6 - (ق .) فراوان . 7 - به طور جدی . 8 - علاج - ناپذیر، صعب العلاج . 8 - غیرمؤدبانه، توهین - آمیز. 1"} -{"line": "51384 سخت افزار ( سخت افزار . اَ)(اِمر.)1 - قطعه ها و بخش های ثابت الکترونیکی و برقی کامپیوتر. 2 - قطعه و دستگاه های فلزی یک ماشین . 1"} -{"line": "51385 سخت جان ( سخت جان .) (ص مر.) 1 - پُرطاقت . 2 - خسیس . 1"} -{"line": "51386 سخت رو ( سخت رو .) (ص مر.) 1 - ترشرو، بَداخم . 2 - زشت . 3 - گستاخ، بی شرم . 1"} -{"line": "51387 سخت سر ( سخت سر . سَ) 1 - (ص مر.) استوار. 2 - لجوج . 3 - (اِ.) نام قدیم رامسر. 1"} -{"line": "51388 سخت لگام ( سخت لگام . لِ) (ص مر.) سرکش . 1"} -{"line": "51389 سخت پا ( سخت پا .) (ص مر.) پایدار. 1"} -{"line": "51390 سخت پیشانی ( سخت پیشانی .) (ص مر.) بی باک . 1"} -{"line": "51391 سخت کمان ( سخت کمان . کَ) (ص مر.) 1 - تیرانداز ماهر. 2 - بی رحم و سنگدل . 1"} -{"line": "51392 سخت کوش ( سخت کوش .) (ص فا.) بسیار کوشا، پرسعی . 1"} -{"line": "51393 سختن (سَ تَ) (مص م .)سنجیدن، وزن کردن . 1"} -{"line": "51394 سخته (سَ تَ یا تِ) (ص مف .) وزن شده . 1"} -{"line": "51395 سختو (سُ) [ معر. ] (اِ.) 1 - قسمی خوراک . طرز تهیة آن چنین است که رودة گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته به روغن بریان کنند. 2 - کنایه از: آلت تناسلی مرد، قضیب . 1"} -{"line": "51396 سختگیر ( سختگیر .) (ص فا.) 1 - آن که بر دیگران سخت می گیرد.2 - باریک بین، دقیق . 3 - حریص . 4 - بهانه گیر. 1"} -{"line": "51397 سختی (سَ)(حامص .)1 - پایداری . 2 - مشکل، دشواری . 3 - بخل . 4 - بی رحمی . 5 - زحمت . 6 - گرفتاری، رنج . 7 - تهیدستی .8 - آسیب، بلا. 1"} -{"line": "51398 سختیان (سَ) (اِ.) چرم، پوست دباغی شده . 1"} -{"line": "51399 سخره (سُ رَ یا رِ) [ ع . سخرة ] (ص .) 1 - زیر - دست . 2 - مسخره . 3 - کسی که به کار بی مزد گمارده شود. 4 - (اِ.) کار بی مزد و اجرت . 1"} -{"line": "51400 سخره گیر ( سخره گیر .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که مردم را به بیگاری می گیرد. 2 - کسی که به زیر دستانش سخت می گیرد. 1"} -{"line": "51401 سخریه (سُ یِّ) [ ع . سخریة ] (اِ.) ریشخند، استهزاء. 1"} -{"line": "51402 سخط (سَ خَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خشم گرفتن . 2 - کراهت داشتن . 1"} -{"line": "51403 سخن (سُ خَ) [ په . ] (اِ.) 1 - کلام، گفتار. 2 - نطق، بیان . 3 - اراده، آرزو. 1"} -{"line": "51404 سخن فروش ( سخن فروش . فُ) (ص فا.) 1 - شاعر. 2 - متملق . 1"} -{"line": "51405 سخن پراکنی ( سخن پراکنی . پَ کَ)(اِمر.)پخش همگانی گ فتارهای رادیویی . 1"} -{"line": "51406 سخن چین ( سخن چین .) (ص فا.) خبربَر، جاسوس . 1"} -{"line": "51407 سخندان ( سخندان .) (ص فا.) 1 - ادیب، سخن - شناس . 2 - شاعر. 1"} -{"line": "51408 سخنران ( سخنران .) (ص فا.) سخن راننده، ناطق، خطیب . 1"} -{"line": "51409 سخنرانی ( سخنرانی .) 1 - (حامص .) نطق کردن، خطبه خواندن . 2 - (اِمر.) جایی که در آن گروهی برای شنیدن سخنان سخنران حاضر می شوند. 1"} -{"line": "51410 سخنور ( سخنور . وَ) (ص مر.) 1 - ادیب . 2 - شاعر. 1"} -{"line": "51411 سخنگو (ی ) (ص فا.)1- سخن گوینده، ناطق . 2 - آن که از طرف جمعی صحبت می کند. 1"} -{"line": "51412 سخون (سُ خُ) (اِ.) سخن . 1"} -{"line": "51413 سخونت (سُ نَ) [ ع . سخونة ] 1 - (مص ل .) گرم شدن . 2 - (اِمص .) گرمی، حرارت . 1"} -{"line": "51414 سخی (سَ) [ ع . ] (ص .) بخشنده، کریم . 1"} -{"line": "51415 سخیف (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ناقص عقل . 2 - ضعیف . 3 - پَست . 1"} -{"line": "51416 سد (سَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بستن . 2 - (اِ.) بند، حایل میان دو چیز. 3 - دیواری که برای جلوگیری از سیل یا ذخیره کردن آب می سازند. ؛ سد سکندر کنایه از: سد یا مانع استوار و محکم . 1"} -{"line": "51417 سداد (سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راست و درست بودن . 2 - استقامت داشتن . 3 - (اِمص .) راستی . 4 - استقامت . 1"} -{"line": "55407 عنتر (عَ تَ) [ ع . ] (اِ.) نک انتر. 1"} -{"line": "51418 سدانت (سَ نَ) [ ع . سدانة ] (مص م .) پرده - داری کردن . 1"} -{"line": "51419 سدت (سُ دَّ) [ ع .سدة ] (اِ.) درگاه، پیشگاه . 1"} -{"line": "51420 سدر (س دْ) [ ع . ] (اِ.) درختی است گرمسیری و بسیار تناور. می گویند تا سه هزار سال عمر می کند.میوه اش کوچک وخوردنی و به اندازة سنجد است . برگ آن را پس از خشک کردن می سایند و در حمام موی سر یا بدن را با آن می شویند. 1"} -{"line": "51421 سدره (س رَ یا رِ) [ ع . سدرة ] (اِ.) یک درخت سدر. 1"} -{"line": "51422 سدره (سُ رِ یا رَ) (اِ.) پیراهن سفید بی آستین که زردشتیان زیر لباس پوشند. 1"} -{"line": "51423 سدره نشین ( سدره نشین . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کنایه از: فرشتة مقرب . 1"} -{"line": "51424 سده (سَ دَ یا د) (اِمر.) 1 - یک صد سال، قرن .2 - نام جشنی منسوب به هوشنگ، دومین پادشاه پیشدادی که آن را در روز دهم از ماه بهمن برگزار می کنند. 1"} -{"line": "51425 سده (سُ دَّ) [ ع . سدة ] (اِ.) 1 - آن چه که بر آن نشینند مانند منبر. 2 - در خانه، پیشگاه . 3 - رواق خانه . 1"} -{"line": "51426 سدکیس (سَ) (اِ.) قوس و قزح . 1"} -{"line": "51427 سدید (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - محکم، استوار. 2 - راست و درست . 1"} -{"line": "51428 سدیم (سُ یُ) [ فر. ] (اِ.) فلزی است نقره ای، دارای جلای فلزی ولی در مجاورت اکسیژن خیلی زود کدر می گردد و آن چنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده می شود و از آب سبک تراست . 1"} -{"line": "51429 سذاب (سَ) (اِ.)سداب ؛ گیاهیست بدبو و تلخ . 1"} -{"line": "51430 سر به راه ( سر . ب) (ص مر.)مطیع، فرمانبردار. 1"} -{"line": "51431 سر خوردن (سُ. دَ) (مص ل .) لیز خوردن . 1"} -{"line": "51432 سر برتافتن ( سر . بَ تَ) (مص ل .) سرپیچی کردن . 1"} -{"line": "51433 سر ( سر .) (اِ.) شرابی که از برنج سازند. 1"} -{"line": "51434 سر (سَ رْ) [ په . ] (اِ.) 1 - از اعضای بدن شامل گردن به بالا. 2 - رییس، مهتر. 3 - فکر، اندیشه . 4 - زور، قوت . 5 - پسوندی است که در موارد ذیل استعمال شود. الف : پسوند زمان : پیرانه سر. ب :پسوند مکان : رامسر. ؛ سر و دستار نمودن کنایه از: خودنمایی کردن . 1"} -{"line": "51435 سر و کار (سَ رُ) (اِمر.) 1 - کار. 2 - معامله . 1"} -{"line": "51436 سر ( سر .) (اِ.) نوعی ماهی . 1"} -{"line": "51437 سر ( سر .) (ص .) سرخ، سرخ رنگ . 1"} -{"line": "51438 سر (سُ) (اِ.) کفشی که از ریسمان بافند؛ موزه . 1"} -{"line": "51439 سر (س رُ) [ ع . ] (اِ.) راز. 1"} -{"line": "51440 سر باز زدن (سَ. زَ دَ) (مص ل .) نافرمانی کردن، تمرد، سرکشی، طغیان . 1"} -{"line": "51441 سر باز نهادن ( سر باز نهادن . نَ دَ) (مص ل .) استراحت کردن . 1"} -{"line": "51442 سر بر خط نهادن ( سر بر خط نهادن . بَ. خَ. نَ دَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) فرمانبردار شدن، مطیع شدن . 1"} -{"line": "51443 سر بر زدن ( سر بر زدن . بَ زَ دَ)(مص ل .) 1 - روییدن . 2 - آشکار شدن . 3 - طلوع کردن . 1"} -{"line": "51444 سر بر کردن ( سر بر کردن . بَ کَ دَ) (مص ل .) سربلند کردن، سر درآوردن . 1"} -{"line": "51445 سر برداشتن ( سر برداشتن . بَ تَ)(مص ل .) قیام کردن، شورش کردن . 1"} -{"line": "51446 سر بردن ( سر بردن . بُ دَ) (مص ل .) مجازاً، تند رفتن . 1"} -{"line": "51447 سر به زیر ( سر به . ب) (ص مر.) کنایه از: محجوب، فروتن . 1"} -{"line": "51448 سر به هوا ( سر به . ب هَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بی توجه، بازی گوش، بی دقت . 1"} -{"line": "51449 سر به نیست ( سر به نیست . ب) (ص مر.) (عا.) نابود، معدوم . 1"} -{"line": "51450 سر حلقه ( سر حلقه . حَ قِ) [ فا - ع . ] (اِ. ص .) سر - دسته، سرپرست و بزرگتر یک دسته از مردم . 1"} -{"line": "51451 سر خود گرفتن (سَ رِ خُ. گِ رِ تَ) (مص ل .) پیِ کار خود رفتن . 1"} -{"line": "51452 سر خوردن ( سر خوردن . دَ) (مص ل .) (عا.) دلزده شدن، ناامید شدن . 1"} -{"line": "51453 سر درآوردن ( سر درآوردن . دَ وَ یا وُ دَ) (مص ل .) (عا.) پی بردن، باخبر شدن . 1"} -{"line": "51454 سر دواندن (سَ. دَ دَ) (مص م .) (عا.) کسی را با وعده های دروغ سرگردان کردن . 1"} -{"line": "51455 سر زدن ( سر زدن . زَ دَ) (مص ل .) 1 - روییدن گیاه از خاک . 2 - طلوع کردن آفتاب . 3 - به احوالپرسی کسی رفتن . 4 - وارسی کردن . 1"} -{"line": "51456 سر شدن (سَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - برتری یافتن . 2 - تمام شدن، پایان یافتن . 1"} -{"line": "51457 سر و سامان (سَ رُ) (اِمر.) 1 - آراستگی، نظم و ترتیب . 2 - اسباب و لوازم زندگی . 1"} -{"line": "51458 سر و سر داشتن (سَ رُ س رّ. تَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) رابطه داشتن، رابطة پنهانی داشتن . 1"} -{"line": "51459 سر و مر (سُ رُ مُ) (ص مر.) (عا.) سالم، تندرست . 1"} -{"line": "51460 سر و کله زدن (سَ رُ. کَ لُِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) بحث کردن، گفتگو کردن . 1"} -{"line": "51461 سر و کیسه کردن (سَ رُ س . کَ دَ) (مص م .) (کن .) با فریب و نیرنگ دارایی کسی را یکباره از دستش ربودن . 1"} -{"line": "51462 سر کیسه کردن ( سر کیسه کردن . سَ یا س. کَ دَ)(مص م .) اخاذی کردن، با فریب و نیرنگ دارایی کسی را گرفتن . 1"} -{"line": "51463 سر یکی کردن (سَ. یِ. کَ دَ)(مص ل .) (عا.) متحد شدن . 1"} -{"line": "51464 سرآب ( سرآب .) (اِمر.) 1 - سرچشمه . 2 - جایی که آب از رودخانه به جوی می آید. 1"} -{"line": "51465 سرآخر ( سرآخر . خُ) (اِمر.) رییس اصطبل . 1"} -{"line": "51466 سرآزاد ( سرآزاد .) (ص مر.) نجات یافته . 1"} -{"line": "51467 سرآغاز ( سرآغاز .) (اِمر.) دیباچه، مقدمه، هرچه با آن چیزی شروع شود. 1"} -{"line": "51468 سرآمد ( سرآمد . مَ) (ص مر.) برگزیده، بالاتر، نخبه . 1"} -{"line": "51469 سرآمدن ( سرآمدن . مَ دَ) (مص ل .)به پایان رسیدن . 1"} -{"line": "51470 سرآوردن ( سرآوردن . وَ یا وُ دَ) (مص م .) به پایان رسانیدن . 1"} -{"line": "51471 سرا (سَ) (اِ.)= سرای : 1 - خانه، مکان . 2 - بنای عالی . 3 - پسوند مکان : کاروانسرا. 1"} -{"line": "51472 سراء (سَ رّ) [ ع . ] (اِمص .) شادمانی . 1"} -{"line": "51473 سراب (سَ) [ ع . ] (اِ.) زمین صاف و هموار که در اثر گرمای زیاد، از فاصلة دور به نظر آب می نماید. 1"} -{"line": "51474 سرابیل (سَ) [ ع . ] (اِ.) جِ سَربال ؛ جامه، پوشاک . 1"} -{"line": "51475 سراج (سَ رّ) [ ع . ] (ص .) زین ساز، آن که زین سازد و فروشد. 1"} -{"line": "51476 سراج (س ) [ ع . ] (اِ.) چراغ . 1"} -{"line": "51477 سرادق (سُ د) [ معر. ] (اِ.) 1 - سراپرده، خیمه . 2 - چادری که بالای صحن خانه کشند. ج . سرادقات . 1"} -{"line": "51478 سرازیر (سَ) (ص مر.) رو به پایین، سراشیب . 1"} -{"line": "51479 سرازیر شدن ( سرازیر شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - رو به پایین رفتن . 2 - سرنگون گشتن . 1"} -{"line": "51480 سرازیری ( سرازیری .) 1 - (حامص .) سراشیبی . 2 - (اِ.) سراشیب . 1"} -{"line": "51481 سراسر (سَ سَ) (ق مر.) تمام، همه . 1"} -{"line": "51482 سراسیمه (سَ مِ)(ص مر.)= سرآسیمه :هراسان، سرگردان، آشفته و سرگشته، پریشان حال . 1"} -{"line": "51483 سراسیمه وار ( سراسیمه وار .)(ق مر.) با عجله و شتاب . 1"} -{"line": "51484 سراسیمگی (سَ مَ یا مِ) (حامص .) آشفتگی، پریشانی . 1"} -{"line": "51485 سراشک (سَ شَ) (اِ.) پشه . 1"} -{"line": "51486 سراشیب (سَ) (ص مر.) نک سرازیر. 1"} -{"line": "51487 سراشیبی ( سراشیبی .) (حامص .) نک سرازیری . 1"} -{"line": "51488 سراغ (سُ) (اِ.) 1 - نشان، علامت . 2 - نشان و رَدّ پا. 1"} -{"line": "51489 سراغوش (سَ) (اِمر.) نک سراگوش . 1"} -{"line": "51490 سرافراز (سَ . اَ) (ص فا.) مفتخر، سربلند. 1"} -{"line": "51491 سرافکنده ( سرافکنده . اَ کَ دَ یا د) (ص مف .) 1 - شرمسار. 2 - فروتن . 1"} -{"line": "51492 سرافکندگی ( سرافکندگی . اَ کَ دَ یا د) (حامص .) 1 - شرمساری . 2 - فروتنی . 1"} -{"line": "51493 سرامیک (س ) [ فر. ] (ص .)مربوط به سفال - سازی، صفت سفال سازی، سفالی، آن چه از سفال ساخته شود. 1"} -{"line": "51494 سرانجام ( سرانجام . اَ) (ق مر.) عاقبت، پایان . 1"} -{"line": "51495 سرانداز (سَ . اَ) (ص مر.) 1 - پاکباخته، از جان گذشته . 2 - سیاه مست . 3 - کسی که از روی ناز و نخوت بخرامد. 1"} -{"line": "51496 سراندرون (سَ . اَ دَ) (ص مر.)مرموز، حیله گر. 1"} -{"line": "51497 سراندن (سُ دَ) (مص م .) سُر دادن، چیزی را روی زمین یا میز یا سطح همواری لغزاندن و به جلو راندن . 1"} -{"line": "51498 سرانه (سَ نَ یا نِ) 1 - (ق مر.) یکی یکی . 2 - (اِ.) مالیاتی که از هر فرد گیرند. 1"} -{"line": "51499 سراویل (سَ) (اِ.) جِ سروال ؛ شلوار، زیر جامه . 1"} -{"line": "51500 سراً و جهراً (س رُ نْ وَ جَ رَ نْ) (ق مر.) در نهان و آشکار. 1"} -{"line": "51501 سراپا (سَ) (اِمر.) سرتاپا، سرتاپای انسان، قد و بالا، اندام . 1"} -{"line": "51502 سراپرده (سَ پَ دَ یا د) (اِمر.) پرده سرای . 1"} -{"line": "51503 سراچه (سَ چَ یا چِ)(اِمصغ .)1 - سرای کوچک . 2 - خلوت خانه . 3 - صندوقچه ای که درون صندوق بزرگی قرار گیرد. 1"} -{"line": "51504 سراکوفت (سَ) (اِمص .) سرزنش، توبیخ . 1"} -{"line": "51505 سراکونی (سَ) (ص .) سراکون، سرنگون، واژگون . 1"} -{"line": "51506 سراگوش (سَ) (اِمر.) 1 - روسری، چارقد. 2 - بافته ای از مروارید که در قدیم بر سر می گذاشتند و دنبالة آن پارچه درازی بوده که گیسو را می پوشاند. 1"} -{"line": "51507 سرایان (سَ) (ص فا.) سراینده، در حال سرودن . 1"} -{"line": "51508 سرایت (سَ یَ) [ ع . سرایة ] 1 - (مص ل .) اثر کردن . 2 - (اِمص .) اثر، تأثیر. 3 - انتقال بیماری به دیگری . 1"} -{"line": "51509 سرایدار (سَ) (ص فا.) خانه دار، دربان، آن که خانه را می پاید. 1"} -{"line": "51510 سرایش (سَ یا سُ یِ) 1 - (اِمص .) سرودن . 2 - (اِ.) نغمه، سرود. 1"} -{"line": "51511 سراینده (سَ یا سُ یَ دَ یا د) (ص فا.) سرودگوی، نغمه پرداز. 1"} -{"line": "51512 سرایه (سَ یَ یا یِ) 1 - (اِمص .) سرودن . 2 - (اِ.) آواز دسته جمعی، کُر. 1"} -{"line": "51513 سرایی (سَ) (ص نسب .) غلامان حرم و دربار. 1"} -{"line": "51514 سراییدن (سَ دَ) (مص م .) نک سرودن . 1"} -{"line": "51515 سرب (س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گلة آهو، دستة پرندگان . 2 - دل، قلب . 1"} -{"line": "51516 سرب (سُ) (اِ.) فلزی است نرم و چکش خور به رنگ خاکستری که در طبیعت به طور آزاد موجود نیست . 1"} -{"line": "51517 سرب (سَ رَ) [ ع . ] (اِ.) راه زیرزمینی . 1"} -{"line": "51518 سربار (سَ) (ص .) طفیلی، باعث زحمت . 1"} -{"line": "51519 سرباز (سَ) (ص مر.) 1 - هر یک از افراد سپاه و لشکر. 2 - چیزی که سرش باز باشد، سرگشاده . 3 - جایی که سقف نداشته باشد. 1"} -{"line": "51520 سربازخانه ( سربازخانه . نَ یا نِ) (اِمر.) محلی که سربازان در آن جا تعلیمات نظامی ببینند. 1"} -{"line": "51521 سربال (س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پیراهن، قمیص . 2 - پوشاک، جامه ؛ ج . سرابیل . 1"} -{"line": "51522 سربتو (سَ. ب) (ص مر.) 1 - سربه زیر، کم - حرف . 2 - متفکر. 3 - حیله گر. 1"} -{"line": "51523 سربخش ( سربخش . بَ) (ص مف .) بهره، قسمت . 1"} -{"line": "51524 سربرغ (سَ بَ) (اِمر.) جایی که آب از چشمه یا رودخانه در تالاب و برغ رَوَد و در آن جا جمع گردد. 1"} -{"line": "56011 غندش (غُ د) (اِ.) پنبة گلوله شده . 1"} -{"line": "51525 سربرگ ( سربرگ . بَ) (اِمر.) 1 - کاغذی که نام و مشخصات یک مؤسسه یا شخص بر بالای آن چاپ شده است . 2 - بخش بالایی و جدا شدنی ورقه های امتحانی که امتحان شونده نام و مشخصات خود را بر آن می نویسد. 1"} -{"line": "51526 سربسته ( سربسته . بَ تَ یا تِ) (ص مف .) مخفی، پوشیده . 1"} -{"line": "51527 سربسر ( سربسر . ب. سَ) (ق مر.) 1 - همه، سراسر. 2 - برابر. 1"} -{"line": "51528 سربلند ( سربلند . بُ لَ) (ص مر.) 1 - سرافراز. 2 - آبرومند، عالی . 1"} -{"line": "51529 سربند ( سربند . بَ) (اِمر.) 1 - روسری زنان . 2 - شال و دستار مردانه . 3 - آن چه سر را با آن ببندند. 1"} -{"line": "51530 سربه مهر ( سربه مهر . ب مُ) (ص مر.) دست نخورده . 1"} -{"line": "51531 سربها ( سربها . بَ) (اِمر.) خون بها، دیه . 1"} -{"line": "51532 سربیله ( سربیله . لَ یا لِ) (اِمر.) پیکان پهن، تیر دو شاخه، بیلک هم گویند. 1"} -{"line": "51533 سربینه ( سربینه . نَ یا نِ) (اِمر.) رخت کن حمام . 1"} -{"line": "51534 سرتابیدن ( سرتابیدن . دَ) (مص ل .) نافرمانی کردن . 1"} -{"line": "51535 سرتافتن ( سرتافتن . تَ) (مص ل .) سرپیچی کردن . 1"} -{"line": "51536 سرتق (س تِ) (ص .) (عا.) پُررو، لجوج . 1"} -{"line": "51537 سرتیر (سَ) (ق مر.) تند، سریع . 1"} -{"line": "51538 سرتیز ( سرتیز .) (ص مر.) زود خشم، تندخو. 1"} -{"line": "51539 سرتیپ (سَ) (اِمر.) درجه ای در نظام، بالاتر از سرهنگ . 1"} -{"line": "51540 سرج (سَ) [ ع . ] (اِ.) زین، زین اسب . 1"} -{"line": "51541 سرجغرات (سَ جَ) (اِمر.) سرشیر. 1"} -{"line": "51542 سرجمع (سَ جَ) [ فا - ع . ] 1 - (ق .) جمعاً، روی هم رفته . 2 - (اِ.) جزو. 3 - (ص .) برگزیده، نخبه . 1"} -{"line": "51543 سرجمله (سَ. جُ لِ) [ فا - ع . ] 1 - (ق .) به طور کلی، جملگی . 2 - (ص .) برگزیده، بهترین . 1"} -{"line": "51544 سرجنبان ( سرجنبان . جُ) (ص فا.) بزرگتر صنف یا طایفه، سردسته . 1"} -{"line": "51545 سرجه (سَ جَ یا جِ) (اِ.) کاسة مسین گردی که در ته آن سوراخی است و آن کاسه را در کاسة بزرگتری که پر از آب است قرار دهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده می کنند. 1"} -{"line": "51546 سرجوخه ( سرجوخه . خَ یا خِ ) (اِمر.) نظامی ای که یک جوخه را اداره کند، و آن پایین ترین درجة نظامی است . 1"} -{"line": "51547 سرحال ( سرحال .) (ص مر.) (عا.) خوشحال، شاد. 1"} -{"line": "51548 سرحان (س ) [ ع . ] (اِ.) گرگ ؛ ج . سراحین . 1"} -{"line": "51549 سرحد ( سرحد . حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) مرز. ج . سرحدات . 1"} -{"line": "51550 سرحددار ( سرحددار . حَ) [ فا - ع . ] (ص فا.) مرزبان . 1"} -{"line": "51551 سرخ (سُ) [ په . ] (اِ.) رنگ قرمز. 1"} -{"line": "51552 سرخ رگ (سُ. رَ) (اِمر.) شریان، رگ جهنده، رگی که خون را از قلب به قسمت های مختلف بدن می رساند. 1"} -{"line": "51553 سرخ شدن (سُ . شُ دَ) (مص ل .) 1 - کنایه از: خشمگین شدن . 2 - شرمسار شدن . 1"} -{"line": "51554 سرخاب (سُ) (اِمر.) ماده ای سرخ رنگ که زنان به گونة خود مالند، گلگونه . 1"} -{"line": "51555 سرخابی ( سرخابی .) (ص . اِ.) 1 - مربوط به سرخاب . 2 - رنگ سرخ مایل به بنفش که از ترکیب مساوی رنگ های قرمز و آبی ساخته می شود. 3 - صورتی مایل به قرمز. 1"} -{"line": "51556 سرخاره (سَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - سوزن زرینی که زنان به جهت زینت بر سر زنند و مقنعه را با آن بر لچک بند کنند تا نیفتد. 2 - پنجه مانندی از استخوان که بدان تن را خارند. 1"} -{"line": "51557 سرخاریدن (سَ. دَ) (مص ل .) کنایه از: تعلل ورزیدن . 1"} -{"line": "51558 سرخانه (سَ نِ یا نَ) (ص مر.) 1 - کمال هر چیز؛ حد نصاب . 2 - آواز بلند. ؛ داماد سرخانه دامادی که در خانة پدر و مادر عروس زندگی کند. 1"} -{"line": "51559 سرخجه (سُ خِ جِ) (اِمصغ .) بیماری ای حاد و ساری که با دانه های سرخ رنگی روی پوست همراه است، سرخک . 1"} -{"line": "51560 سرخر (سَ. خَ) (ص مر.) (عا.) مزاحم، سربار. 1"} -{"line": "51561 سرخرمن (سَ خَ مَ) (اِمر.) حقوق و عوارضی که کدخدا از رعایا می گیرد. 1"} -{"line": "51562 سرخس (سَ رَ) (اِ.) گیاهی است از ردة نهان - زادان آوندی که سردستة گروهی از آن ها به نام گروه سرخس ها می باشد. این گیاه دارای ساقه های زیرزمینی است که از فواصل مختلف آن برگ های هوایی خارج می شوند. 1"} -{"line": "51563 سرخوان (سَ خا) (ص فا.) = سر خواننده : 1 - خواننده ای که به خواندن آغاز کند. 2 - کسی که پیش خوانی کند و دیگران ذکر گویند؛ سرذاکر. 3 - فاتحه که بر سر قبر مردگان خوانند. 1"} -{"line": "51564 سرخوانی ( سرخوانی خا) 1 - (حامص .) خواندن آواز پیش از آواز دیگران . 2 - سرودگویی، تغنی . 3 - خواندن سرنوشت کسان . 4 - پیش - خوانی تا دیگران ذکر گویند. 5 - استهزاء، تمسخر. 6 - فاتحه خوانی بر سر قبور مردگان . 7 - (اِ.) ابتدای خوانندگی، پیش درآمد. 1"} -{"line": "51565 سرخور (سَ) (ص فا.) آن که بدقدم است و اطرافیانش زود می میرند. 1"} -{"line": "51566 سرخوش (سَ)(ص مر.) خوشحال، شادمان . 1"} -{"line": "51567 سرخک (سُ خَ) (اِ.) مرضی عفونی واگیر و همه گیر که مصونیت می دهد. 1"} -{"line": "51568 سرخیل ( سرخیل . خِ) (ص مر. اِمر.) آن که در رأس خیل قرار دارد، سردسته . 1"} -{"line": "51569 سرد (سَ) [ په . ] (ص .) 1 - خنک، دمای کم . 2 - بی مِهر. 3 - سخن بی مزه، بی معنی . 1"} -{"line": "51570 سرد شدن ( سرد شدن . شُ دَ) (مص ل .) کنایه از: 1 - مردن . 2 - ناامید شدن . 1"} -{"line": "51571 سرد یافتن (سَ. تَ) (مص ل .) سرد شدن، احساس سرما کردن . 1"} -{"line": "51572 سرداب (سَ) (اِمر.) اطاقی در زیر زمین خانه برای استفاده از خنکی آن در تابستان برای نگهداری غذا و چیزهای فاسد شدنی . 1"} -{"line": "51573 سردابه (سَ بَ یا ب) (اِمر.) نک سرداب . 1"} -{"line": "51574 سردار (سَ) [ په . ] (ص فا.) فرمانده قشون، سالار. 1"} -{"line": "51575 سرداری ( سرداری .) (ص نسب .) نوعی لباس بلند مردانه که پشتش چین داشته روی لباس های دیگر می پوشیدند. 1"} -{"line": "51576 سرداری ( سرداری .) (حامص .) سالاری، مهتری . 1"} -{"line": "51577 سرداور ( سرداور . وَ) (ص مر. اِمر.) داور سوم است که طرفین دعوی مشترکاً او را تعیین می کنند، حکم مشترک . 1"} -{"line": "51578 سردبیر (سَ. دَ) (اِمر.) شخصی که مقالات و اخبار روزنامه یا مجله زیر نظر او تهیه و تنظیم شود. 1"} -{"line": "51579 سردر ( سردر . دَ) (اِمر.) بالای در، آستانة خانه . 1"} -{"line": "51580 سردرختی ( سردرختی . د رَ) (اِمر.) هر میوه ای که از درخت به دست آید مثل سیب وگلابی و زردآلو. 1"} -{"line": "51581 سردرگم ( سردرگم . دَ . گُ) (ص مر.) سرگردان، حیران . 1"} -{"line": "51582 سردستی ( سردستی . دَ) (ص .) سرسری، ناقص . 1"} -{"line": "51583 سردسیر (سَ) (اِمر.) ییلاق، جای سرد. 1"} -{"line": "51584 سردفتر (سَ. دَ تَ) (اِمر.) مدیر و مسئول دفترخانة اسناد رسمی . 1"} -{"line": "51585 سردم ( سردم . دَ) (اِمر.) 1 - قهوه خانه . 2 - محلی که در آن درویشان گرد هم می آیند، خانقاه . 3 - جایی در زورخانه که مرشد متناسب با حرکات ورزشکاران ضرب می زند و می خواند. 1"} -{"line": "51586 سردماغ ( سردماغ . د یا دَ) (ص مر.) (عا.) بانشاط، شادمان، سرحال . 1"} -{"line": "51587 سردمدار (سَ دَ) (ص فا.) سردسته، رییس . 1"} -{"line": "51588 سرده (سَ دَ یا د)(اِ.) 1 - نوع، قسم . 2 - نوعی از خربزه . 3 - قدحی که بدان شراب خورند. 4 - ساقی . 1"} -{"line": "51589 سردهی ( سردهی . د) (ص فا.) ساقیگری . 1"} -{"line": "51590 سردوشی ( سردوشی .) (اِمر.) پاگون، پارچة باریکی روی شانة لباس های نظامی برای نصب درجه . 1"} -{"line": "51591 سرراست (سَ) 1 - (ص مر.) راست و مستقیم . 2 - (ق مر.) کامل، بی کم و کاست . 1"} -{"line": "51592 سرراهی ( سرراهی .) (ص نسب .) نوزادی که کنار راه گذارند تا کسی او را ببرد و بزرگ کند. 1"} -{"line": "51593 سررسید ( سررسید . رَ یا رِ) (اِمر.) زمان پرداخت پولی که از بانک به عنوان وام گرفته شده . 1"} -{"line": "51594 سررسیدن ( سررسیدن . رَ یا رِ دَ) (مص ل .) ناگهان رسیدن . 1"} -{"line": "51595 سررشته ( سررشته . رِ تِ یا تَ) (اِمر.) 1 - سرنخ . 2 - اطلاع، آگاهی . 1"} -{"line": "51596 سررشته دار ( سررشته دار . سررشته دار .) (ص فا.) 1 - دفتردار. 2 - حسابدار. 1"} -{"line": "51597 سررفتن ( سررفتن . رَ تَ) (مص ل .) 1 - لبریز شدن، پُر شدن . 2 - به پایان رسیدن . 3 - بی حوصله شدن . 1"} -{"line": "51598 سرزده ( سرزده . زَ د) (ق مر.) ناگهانی، بی خبر. 1"} -{"line": "51599 سرزمین ( سرزمین . زَ) (اِمر.) مرز و بوم . 1"} -{"line": "51600 سرزنده ( سرزنده . ز دَ یا د) (ص مر.) شادمان، سرحال . 1"} -{"line": "51601 سرزنش (سَ زَ نِ) (اِمص .) طعنه، ملامت . 1"} -{"line": "51602 سرسام (سَ) (اِ.) 1 - هذیان . 2 - مننژیت . 3 - (عا.) سردرد. 1"} -{"line": "51603 سرسام آور ( سرسام آور . وَ) (ص فا.) آن چه که موجب سرسام شود. 1"} -{"line": "51604 سرسبز ( سرسبز . سَ) (ص مر.) 1 - تر و تازه، دارای طراوت . 2 - (کن .) شاد، خوشحال . 3 - (کن .) کامکار، صاحب دولت . 1"} -{"line": "51605 سرسخت ( سرسخت . سَ) (ص مر.) 1 - لجوج . 2 - پرطاقت . 1"} -{"line": "51606 سرسرا ( سرسرا . سَ) (اِمر.) راهرو. 1"} -{"line": "51607 سرسری ( سرسری . سَ) (ص نسب .) بی تأمل، بدون فکر کردن . 1"} -{"line": "51608 سرسلسله ( سرسلسله . س س لِ) (ص مر.) [ فا - ع . ] بانی و مؤسس یک سلسله یا یک طایفه، رییس و پیشوا و بزرگتر یک فرقة مذهبی . 1"} -{"line": "51609 سرسنگین ( سرسنگین . سَ) (ص مر.) بی اعتناء، بی توجه و نامهربان . 1"} -{"line": "51610 سرسپردن (سَ . س پُ دَ) (مص ل .) تسلیم شدن، فرمان بردن . 1"} -{"line": "51611 سرسپرده ( سرسپرده . س پُ د) (ص مف .) تسلیم شده، فرمانبردار. 1"} -{"line": "51612 سرسیلندر ( سرسیلندر . لَ) [ فا - فر. ] (اِمر.) سرپوشی که در انتهای فوقانی سیلندرها قرار می دهند. 1"} -{"line": "51613 سرشاخ ( سرشاخ .) (اِمر.) 1 - نوک شاخة درخت . 2 - شاخة باریک و نازک . 3 - نوک شاخ حیوان . 4 - گلاویز شدن دو کشتی گیر با هم . 1"} -{"line": "51614 سرشاخ شدن ( سرشاخ شدن . شُ دَ) (مص ل .) گلاویز شدن، درگیر شدن . 1"} -{"line": "51615 سرشار (سَ) (ص مر.) لبریز. 1"} -{"line": "51616 سرشت (س رِ) (اِ.) نهاد، فطرت . 1"} -{"line": "51617 سرشتن (س رِ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آغشته کردن، مخلوط کردن . 2 - خمیر کردن . 3 - آفریدن . 1"} -{"line": "51618 سرشته (س رِ تِ) (ص مف .) 1 - آمیخته، آغشته . 2 - خمیر گشته . 3 - آفریده . 1"} -{"line": "51619 سرشماری (سَ . شُ) (حامص .) شمارش افراد یک شهر یا کشور. 1"} -{"line": "51620 سرشناس ( سرشناس . ش ) (ص مر.) معروف . 1"} -{"line": "51621 سرشو(ی ) (سَ) = سرشوینده : 1 - (ص فا.) آن که سر دیگری را بشوید. 2 - سرتراش، حجام . 3 - (اِمر.) نوعی گل سفید رنگ که بدان سر و بدن را شویند؛ گل سرشوی . 1"} -{"line": "51622 سرشک (س رِ) (اِ.) قطرة اشک . 1"} -{"line": "51623 سرشکسته (سَ. ش کَ تِ)(ص مف .)سرافکنده، خجل . 1"} -{"line": "56012 غندماش (غُ) (اِمر.) لوبیا. 1"} -{"line": "51624 سرشکن ( سرشکن . ش کَ) (ص فا.) (عا.) تقسیم وجه یا جنسی میان گروهی . 1"} -{"line": "51625 سرشکن کردن ( سرشکن کردن . ش کَ. کَ دَ) (مص م .) (عا.) تقسیم کردن . 1"} -{"line": "51626 سرشکوان (س رِ) (اِمر.) پرده ای که در شب زفاف پیش عروس آویزند. 1"} -{"line": "51627 سرشیر ( سرشیر .) (اِمر.) چربی ای که روی شیر که نخست گرم و سپس سرد شده باشد بندد، مایه . 1"} -{"line": "51628 سرصفحه ( سرصفحه . صَ حِ یا حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) آن چه بر بالای صفحه و جدا از متن صفحه نوشته شده است . 1"} -{"line": "51629 سرطان (سَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خرچنگ . 2 - برج چهارم از بروج دوازده گانة منطقه البروج، که خورشید در حرکت ظاهری خود تیرماه در این برج قرار می گیرد. 1"} -{"line": "51630 سرطان ( سرطان .) [ ع . ] (اِ) نام عمومی تمامی تومورهای بدخیم . 1"} -{"line": "51631 سرعت (سُ عَ) [ ع . سرعة ] 1 - (مص ل .) تند رفتن . 2 - (اِمص .) تندی . 1"} -{"line": "51632 سرعشر (سَ عَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) نقش و نشانی است که در حاشیة قرآن کنند به جهت تعیین هر ده آیه . 1"} -{"line": "51633 سرغلیان (س .َ غَ) (اِ.) حقة بالای غلیان که تنباکو را در آن می گذارند. 1"} -{"line": "51634 سرغچ (سَ غِ) (اِ.) کاسة چوبین . 1"} -{"line": "51635 سرغین (سَ) (اِ.) سرنا. 1"} -{"line": "51636 سرفه (سُ فِ) (اِ.) صدایی که در اثر خارش حلق و خروج هوای ریه از سینه بیرون می آید و بیشتر در اثر بیماری های ریوی تولید می شود. 1"} -{"line": "51637 سرفیدن (سُ دَ) (مص ل .) سرفه کردن . 1"} -{"line": "51638 سرقت (س قَ) (مص م .) دزدی، دزدی کردن . 1"} -{"line": "51639 سرقفلی (سَ قُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) حق پیشه و کسب با سرقفلی واگذار می شود و اجاره ای هم تعیین می گردد ومالک نمی تواند بدون تسویه حساب سرقفلی ملک خود را بفروشد. 1"} -{"line": "51640 سرلاد (سَ) (اِمر.) = سرلاد: ردة فوقانی دیوار، سر دیوار؛ مق . بنلاد. دیوار. 1"} -{"line": "51641 سرلشکر (سَ . لَ کَ) (اِمر.) فرمانده لشکر، بالاتر از سرتیپ . 1"} -{"line": "51642 سرلوحه ( سرلوحه . لَ حَ یا حِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - عنوان . 2 - اصل، اساس . 1"} -{"line": "51643 سرم (س رَ) (اِ.) تسمه، دوال . 1"} -{"line": "51644 سرم (س رُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - خون آبکی . 2 - دارویی مایع حاوی مواد قندی یا ویتامین ها یا سایر داروهای حیاتی که جهت جلوگیری از بیماری یا برای ادامه حیات از محفظه ای شیشه ای یا پلاستیکی به وسیلة لولة پلاستیکی توسط سرنگ مخصوص از طریق سرخ رگ به بدن بیمار تزریق می شود. 1"} -{"line": "51645 سرم دست (س رَ . دَ) [ تر - فا. ] (ص مر.) کسی که از کار کردن زیاد دستهایش پینه بسته باشد. 1"} -{"line": "51646 سرما (سَ) [ په . ] (اِ.) سردی، ضدگرما. 1"} -{"line": "51647 سرماریزه (سَ زَ یا ز) (اِمر.) دانه های تگرگ ریز. 1"} -{"line": "51648 سرماهی (سَ) (اِمر.) ماهیانه، شهریه . 1"} -{"line": "51649 سرمایه (سَ یَ یا یِ) (اِمر.) 1 - مال، دارایی . 2 - دارایی خواه مادی یا معنوی . 3 - مالی که عواید پولی به دست دهد. 1"} -{"line": "51650 سرمایه داری ( سرمایه داری .) (حامص . اِ.) 1 - قدرت سرمایه ها و سرمایه داران . 2 - نظام اقتصادی که در آن ابزار تولید و توزیع عمدتاً خارج از اختیار دولت و متعلق به گروه خاصی است که براساس رقابت و جلب نفع شخصی عمل می کنند. 1"} -{"line": "51651 سرمد (سَ مَ) [ ع . ] (ص .) پیوسته، جاوید، همیشه، دایم . 1"} -{"line": "51652 سرمدی (سَ مَ) [ ع . ] (ص نسب .) دایمی، همیشگی . 1"} -{"line": "51653 سرمست (سَ . مَ) (ص مر.) 1 - سرخوش، با - نشاط . 2 - مغرور. 1"} -{"line": "51654 سرمستی ( سرمستی .) (حامص .) 1 - سرخوشی . 2 - غرور. 1"} -{"line": "51655 سرمش (س مِ) (اِ.) زردالوی خشک . 1"} -{"line": "51656 سرمشق (سَ . مَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - خطی که استاد محض نمونه برای شاگردان نویسد تا از روی آن مشق کنند. 2 - نمونه، الگو. 1"} -{"line": "51657 سرمقاله ( سرمقاله . مَ لِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) مقالة مهمی که در اولین ستون اولین صفحة روزنامه یا مجله درج شود. 1"} -{"line": "51658 سرمنزل ( سرمنزل . مَ ز) (اِمر.) [ فا - ع . ] جای فرود آمدن مسافر یا کاروان در میان راه، منزل، مسکن . 1"} -{"line": "51659 سرمه (سُ مَ یا مِ) (اِ.) گرد نرم شدة سولفور آهن یا نقره که برای سیاه کردن مژه ها و پلک ها به کار می رود. ؛ سرمه به چشم کور کشیدن کنایه از: کار بیهوده کردن . 1"} -{"line": "51660 سرنا (سُ) (اِ.) = سورنا. سرنای . سورنای : نوعی ساز بادی . ؛ سرنا را از سر گشادش زدن کنایه از: کاری را نادرست و ناشیانه انجام دادن . 1"} -{"line": "51661 سرناد (س رِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی ترانه و آواز عاشقانه که هنگام شب در بیرون خانة محبوبی جهت اظهار عشق و علاقة قلبی خوانده شود. 1"} -{"line": "51662 سرناوی (سَ رْ) (اِ. ص .) سرجوخة نیروی دریایی . 1"} -{"line": "51663 سرناچی (سُ) [ فا - تر. ] (ص نسب .) کسی که سرنا بنوازد. 1"} -{"line": "51664 سرند (سَ رَ) (اِ.) 1 - غربالی سیمی دارای سوراخ های نسبتاً بزرگ که با آن غلات را پاک کنند. 2 - نوعی غربال که بدان خاک و شن را می بیزند. 1"} -{"line": "51712 سرپیچ ( سرپیچ .) (اِمر.) 1 - آن چه که بر سر چیزی می پیچند. 2 - دستار، عمامه . 3 - زینتی از زر و سیم و جواهر که در جلو عمامه و دستار قرار دهند. 4 - یکی از اجزای چراغ نفتی که فتیله در آن جا می گیرد و آن را به بدنة چراغ نصب کنند و لوله روی آن قرار گیرد. 5 - وسیلة گود شیارداری از جنس عایق که لامپ درون آن می پیچد و به سیم برق وصل می شود. 1"} -{"line": "51665 سرند (س رَ) (اِ.) 1 - تاب، ارجوحه . 2 - ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین می نشیند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند، به سوی خود کشد و او را بگیرد. 3 - فنی است از جملة فنون کشتی گیری و آن چنان است که کشتی گیر پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آن را به عربی شغزبیه نامند. 1"} -{"line": "51666 سرنشین (سَ. نِ) (ص فا.) 1 - مسافر. 2 - آن که سوار درشکه، اتومبیل، هواپیما و غیره شود. 1"} -{"line": "51667 سرنهادن ( سرنهادن . نَ دَ) (مص ل .) فرمانبرداری کردن . 1"} -{"line": "51668 سرنوبه ( سرنوبه . نَ یا نُ بَ یا ب) (اِمر.) رییس پاسبانان . 1"} -{"line": "51669 سرنوشت ( سرنوشت . نِ وِ) (اِمر.) تقدیر. 1"} -{"line": "51670 سرنگ (سُ رَ) [ فر. ] (اِ.) تلمبة کوچک شیشه - ای یا پلاستیکی برای تزریق دارو به داخل بدن . 1"} -{"line": "51671 سرنگون (سَ. نِ) (ص مر.) واژگون . 1"} -{"line": "51672 سرنی (س ) (اِ.) نک سرنا. 1"} -{"line": "51673 سرنیزه (سَ. نِ یا نَ ز یا زَ) (اِمر.) آلتی فولادین و نوک تیز که آن را بالای نیزه یا تفنگ نصب کنند. 1"} -{"line": "51674 سره (سَ رَ یا رِ)1 - (ص .) نیکو، خوب . 2 - خالص، بی عیب . 3 - برگزیده . 4 - (اِ.) زر تمام عیار. 1"} -{"line": "51675 سره (سُ رَّ) [ ع . سرة ] (اِ.) ناف . 1"} -{"line": "51676 سره سره (سَ رَ یا رِ. سره سره . ) (ق مر.) خوب و از روی دقت . 1"} -{"line": "51677 سره مرد (سَ رَ یا رِ. مَ)(ص مر.) 1 - جوانمرد، نیکخواه . 2 - کارساز. 3 - برگزیده، دانا. 1"} -{"line": "51678 سرهال (سَ) (ص مر.) سرگردان . 1"} -{"line": "51679 سرهم بندی (سَ رِ هَ. بَ) (حامص .) (عا.) کاری را سرسری انجام دادن . 1"} -{"line": "51680 سرهنگ (سَ . هَ) (اِمر.) 1 - فرمانده، فرمانده قشون . 2 - افسری که درجة او بالاتر از سرگرد است . 1"} -{"line": "51681 سرو (سَ رْ) [ په . ] (اِ.) درختی است مخروطی شکل که در نواحی کوهستانی شمالی ایران می روید. سرو آزاد، سرو سهی، سرو ناز و زادسرو هم گفته اند. 1"} -{"line": "51682 سرو (سُ) [ په . ] (اِ.) 1 - شاخ جانوران، شاخک حشرات . 2 - پیالة شراب . 1"} -{"line": "51683 سرو بر کردن (سُ رُ. بَ. کَ دَ) (مص ل .) شاخ برافراشتن، اظهار وجود کردن . 1"} -{"line": "51684 سرو چمان (سَ وِ چَ)(ص مر.) سرو خرامان، سرو خوش رفتار، کنایه از: معشوق خوش قد و بالا. 1"} -{"line": "51685 سروا ( سروا .) (ص مر.) عمارتی که پیشگاه آن گشاده بود. 1"} -{"line": "51686 سروا (سَ) (اِ.) شعر. 1"} -{"line": "51687 سرواد (سَ) (اِ.) شعر. 1"} -{"line": "51688 سرواده (سَ دَ) (اِ.) 1 - شعر. 2 - قافیة شعر. 1"} -{"line": "51689 سروال (س ) [ معر. ] (اِ.) شلوار. 1"} -{"line": "51690 سروان (سَ) (اِ.) افسری که دارای درجة بالاتر از ستوان و پایین تر از سرگرد است و فرماندهی یک گروهان را بر عهده دارد. 1"} -{"line": "51691 سرود (سُ) [ په . ] (اِ.) 1 - آواز نشاط انگیز یا مهیج . 2 - شعر حماسی که با آهنگ خوانده شود. 3 - آواز یا نغمة طرب انگیز که چند تن با هم و با یک آهنگ بخوانند. 1"} -{"line": "51692 سرودن (سُ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - آواز خواندن . 2 - شعر گفتن . 1"} -{"line": "51693 سروده (سُ دَ یا د) (ص مف .) 1 - خوانده شده، گفته شده . 2 - شعر، شعر ساخته شده . 1"} -{"line": "51694 سرودی (سُ) (ص نسب .) سرودگوی . 1"} -{"line": "51695 سرور (سَ وَ) (ص مر.) پیشوا، رییس . 1"} -{"line": "51696 سرور (سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شاد شدن . 2 - (اِمص .) شادمانی . 1"} -{"line": "51697 سروش (سُ) [ په . ] (اِ.) 1 - فرشته . 2 - نام روز هفدهم از هر ماه شمسی . 3 - در آیین زردشتی، نماد فرمانبرداری از اهورامزدا که به امر حساب و کتاب در روز رستاخیز می پردازد. 1"} -{"line": "51698 سروقت (سَ وَ) [ فا - ع . ] (اِ.) 1 - سراغ، پرسش، جستجو. 2 - جایگاه، مقام . ؛ سروقت کسی رفتن به سراغ وی رفتن . 1"} -{"line": "51699 سرون (سُ یا سَ) (اِ.) 1 - شاخ جانوران . 2 - آنتن . 1"} -{"line": "51700 سرون (سُ) (اِ.) کفل . 1"} -{"line": "51701 سروی (سُ یا سَ) (اِ.) شاخ جانوران . 1"} -{"line": "51702 سرویس (س ) [ فر. ] (اِ.) 1 - زمان کار. 2 - شستشو و تعمیر اتومبیل و ماشین های دیگر. 3 - اتومبیلی که در ساعات کا ر در خدمت یک فرد، یا مؤسسه یا سازمان باشد. 4 - مجموعة ظرف و امثال آن، سری . 5 - مؤسسه بزرگی که به یکی از امور اجتماعی یا سیاسی و... اختصاص دارد «سرویس خبری ». 6 - (عا.) تنبیه . 1"} -{"line": "51703 سرپاس ( سرپاس .) (اِمر.) رییس پاسبانان، سر دستة نگهبانان . 1"} -{"line": "51704 سرپاسبان ( سرپاسبان .) (اِمر.) گروهبان شهربانی . 1"} -{"line": "51705 سرپاش (سَ) (ص فا. اِمر.) = سرپاشنده : گرز گران، عمود. 1"} -{"line": "51706 سرپایان (سَ) (اِمر.) 1 - عمامه، دستار. 2 - کلاهخود، خود. 3 - کلاهی نرم که زیر کلاهخود بر سر می نهادند تا خود سر را آزار نکند. 4 - شمله و علاقة دستار و مغفر. 1"} -{"line": "51707 سرپایی ( سرپایی .) (ص نسب .) کفش راحتی . 1"} -{"line": "51708 سرپر ( سرپر . پُ) (ص مر.) نوعی تفنگ که باروت یا گلولة آن از سر لوله به داخل فرستاده می شود. 1"} -{"line": "51709 سرپرست ( سرپرست . پَ رَ) (ص مر.) عهده دار، مسئول . 1"} -{"line": "51710 سرپنجه ( سرپنجه . پَ جَ یا جِ) 1 - (اِمر.) سر - انگشتان . 2 - نیرو، قدرت . 3 - (ص .) زورمند، ستمگر. 1"} -{"line": "51711 سرپوش ( سرپوش .) (اِ.) 1 - آن چه بر سر دیگ، کاسه و مانند آن گذارند تا محتوی آن محفوظ بماند. 2 - مقنعة زنان، سرانداز. 1"} -{"line": "51714 سرپیچیدن ( سرپیچیدن . دَ) (مص ل .) سرپیچی کردن . 1"} -{"line": "51715 سرچرخی (سَ چَ) (ص نسب . اِمر.) مالیاتی که بابت چاه وصول شود. 1"} -{"line": "51716 سرچنگ ( سرچنگ . چَ)(اِمر.)1 - سرپنجه . 2 - سیلی . 1"} -{"line": "51717 سرچین (سَ) (ص مف .) = سرچیده : 1 - آن چه که با دست چیده باشند. 2 - هر چیز خوب و مرغوب و برگزیده (میوه و غیره ). 1"} -{"line": "51718 سرک (سَ رَ) (اِمصغ .) 1 - سر کوچک . 2 - اضافه، اضافه بار. 1"} -{"line": "51719 سرک کشیدن (سَ رَ. کَ یا کِ دَ) (مص ل .) (عا.) دزدیده و پنهانی به جایی نظر انداختن . 1"} -{"line": "51720 سرکا (س ) (اِ.) تُرشی، سرکه . 1"} -{"line": "51721 سرکار (سَ) (اِمر.) 1 - کلمه ای که به عنوان احترام به اشخاص گویند: سرکار آقا، سرکار خانم . 2 - سرکار عنوان رسمی درجه داران و افسران تا ردة سرهنگی . 1"} -{"line": "51722 سرکتاب (سَ . کِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) (عا.) فال از روی کتاب . 1"} -{"line": "51723 سرکردن ( سرکردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - مدارا کردن، با کسی ساختن . 2 - شروع کر دن . 1"} -{"line": "51724 سرکرده ( سرکرده . کَ د) (اِمر.) رییس، سردسته . 1"} -{"line": "51725 سرکش (سَ . کَ یا کِ) (ص فا.) عاصی، یاغی . 1"} -{"line": "51726 سرکشی ( سرکشی .) (حامص .) 1 - نافرمانی . 2 - بازرسی، رسیدگی . 1"} -{"line": "51727 سرکشیدن (سَ. کَ یا کِ دَ) (مص ل .) 1 - نافرمانی کردن . 2 - رسیدگی کردن . 3 - نوشیدن . 1"} -{"line": "51728 سرکه (س کِ) (اِ.) مایعی است اسیدی بسیار تُرش و با بوی تند و زننده که از انگور، خرما، انجیر، گرفته می شود و طبیعت آن سرد و خشک است . ؛ سرکه فروختن کنایه از: ترشرویی کردن . ؛ مثل سیر و سرکه جوشیدن کنایه از: ناآرام بودن، در تب و تاب بودن . 1"} -{"line": "51729 سرکوب (سَ) (اِمر.) 1 - جای بلند مانند: قلعه، برج . 2 - سرزنش، طعنه . 1"} -{"line": "51730 سرکوب کردن ( سرکوب کردن . کَ دَ) (مص م .) مغلوب کردن . 1"} -{"line": "51731 سرکوبه (سَ بَ یا ب) (اِ.) گرز. 1"} -{"line": "51732 سرکوفت (سَ) (اِمر.) سرزنش . 1"} -{"line": "51733 سرگذشت (سَ . گُ ذَ) (اِ.) 1 - رویداد، واقعه . 2 - شرح حال . 1"} -{"line": "51734 سرگران ( سرگران . گِ) (ص مر.) 1 - خشمگین، بی مهر. 2 - متکبر. 3 - ناخشنود. 4 - مست . 1"} -{"line": "51735 سرگرای ( سرگرای . گَ) (ص فا.) 1 - بی قرار. 2 - نافرمان . 1"} -{"line": "51736 سرگرد ( سرگرد . گُ) (اِمر.) افسری که درجه اش بالاتر از سروان و پایین تر از سرهنگ دوم است . 1"} -{"line": "51737 سرگردان ( سرگردان . گَ) (ص مر.)سرگشته، آواره . 1"} -{"line": "51738 سرگرم ( سرگرم . گَ) (ص مر.) مشغول . 1"} -{"line": "51739 سرگرمی ( سرگرمی . گَ) (اِ.) آن چه موجب مشغولیت و تفریح باشد. 1"} -{"line": "51740 سرگره ( سرگره . گِ رِ) (اِمر.) گره یا دانه ای که بر سر تسبیح ببندند. 1"} -{"line": "51741 سرگروه ( سرگروه . گُ) (اِمر.) سردسته، رییس قوم . 1"} -{"line": "51742 سرگزیت ( سرگزیت . گَ) (اِمر.) جزیه، باج . 1"} -{"line": "51743 سرگزید ( سرگزید . گَ) (اِمر.) نک سرگزیت . 1"} -{"line": "51744 سرگزین ( سرگزین . گُ) (اِمر.) انتخاب تعدادی دام (گاو، گوسفند، اسب ...) توسط عمال حاکم که از گله جدا می کردند و می بردند و آن رسمی معمول بود. 1"} -{"line": "51745 سرگشاده ( سرگشاده . گُ د) (ص .) صریح، بی پرده . 1"} -{"line": "51746 سرگشته ( سرگشته . گَ تَ) (ص مف .) 1 - سرگردان . 2 - آواره . 1"} -{"line": "51747 سرگشتگی ( سرگشتگی . گَ تِ) (حامص .)1 - سرگردانی، آشفتگی . 2 - آوارگی . 1"} -{"line": "51748 سرگیجه ( سرگیجه . جِ) (اِمر.) حالتی که به انسان دست می دهد و تصور می کند که همه چیز دور او می چرخد. 1"} -{"line": "51749 سرگین (س یا سَ) [ په . ] (اِ.) فضلة چارپایان، پهن، تاپاله . 1"} -{"line": "51750 سری (س رُِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به سر؛ مخفی ؛ پوشیده . 1"} -{"line": "51751 سری (س ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سلسله، رشته . 2 - ردیف . 1"} -{"line": "51752 سری (سَ) (حامص .) مهتری، سروری . 1"} -{"line": "51753 سریال (س ) [ فر. ] (ص .) آن چه مجموعه ای را بسازد یا متعلق به مجموعه ای باشد، زنجیره (فره )، پشت سر هم، مسلسل، به صورت سری . 1"} -{"line": "51754 سریان (سَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - هنگام شب رفتن . 2 - اثر کردن چیزی در چیزی . 1"} -{"line": "51755 سریت (سَ یَّ) [ ع . سریة ] (اِ.) لشکری که پیغامبر (ص ) شخصاً در آن حضور نداشت . 1"} -{"line": "51756 سریت (سُ رِّ یَُ) [ ع . سریة ] (ص نسب . اِ.) کنیزی که برای جماع و تمتع باشد؛ ج . سراری . 1"} -{"line": "51757 سریدن (سُ دَ ) (مص ل .)سر خوردن، لغزیدن . 1"} -{"line": "51758 سریر (سَ) [ ع . ] (اِ.) تخت، تخت پادشاهی، اریکه . 1"} -{"line": "51759 سریرت (سَ رَ) [ ع . سریرة ] (اِ.) 1 - راز. 2 - باطن، نیت . ج . سرائر. 1"} -{"line": "51760 سریری (سَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .)1 - منسوب به سریر. 2 - معالجات بالینی . 1"} -{"line": "51761 سریش (س رِ) (اِ.) ریشة گیاهیست که آن را آرد می کنند و از خمیر آن ماده ای چسبناک به دست می آورند. 1"} -{"line": "51762 سریشم (س شُ) (اِ.) نک سریش . 1"} -{"line": "51763 سریشیدن (س دَ) (مص م .) نک سرشتن . 1"} -{"line": "51764 سریع (سَ) [ ع . ] 1 - (ص .) تند رونده، شتابنده . 2 - چست و چالاک . 3 - (اِ.) ی کی از بحرهای عروضی بر وزن «مفتعلن مفتعلن فاعلان ». 1"} -{"line": "51765 سریع الانتقال (سَ عُ لْ. اِ تِ) [ ع . ] (ص مر.) تیزهوش، تندفهم . 1"} -{"line": "51766 سریع السیر (سَ عُ سَّ) [ ع . ] (ص مر.) تندرو. 1"} -{"line": "51767 سرین (سُ رِ) (اِ.) کفل . 1"} -{"line": "51768 سرین (سَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به سر، طرف سر. 2 - بالش، متکا. 1"} -{"line": "51769 سرینگاه ( سرینگاه .) (اِمر.) 1 - نشستگاه، محل جلوی . 2 - تخت، سریر. 1"} -{"line": "51770 سریچه (سَ چَ یا چِ) (اِمر.) مرغ سقا. 1"} -{"line": "51771 سزا (س ) 1 - (ص .) لایق، سزاوار. 2 - (اِ.) پاداش، جزا. 1"} -{"line": "51772 سزار (س ) [ فر. ] (اِ.) عنوان امپراتوران روم . 1"} -{"line": "51773 سزارین (س یَ) [ فر. ] (اِ.) عمل جراحی جهت خروج نوزاد از شکم و زایمان های غیرطبیعی . ژول سزار قیصر روم به این طریق به دنیا آمده و نام این عمل از نام او گرفته شده است . 1"} -{"line": "51774 سزاوار (س ) (ص مر.) لایق، مناسب . 1"} -{"line": "51775 سزیدن (س دَ) (مص ل .) 1 - سزاوار بودن . 2 - جایز بودن . 1"} -{"line": "51776 سس (سُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی چاشنی خمیری شکل برای تکمیل طعم غذا. 1"} -{"line": "51777 سس (س ) (اِ.) گیاهی است از تیرة پیچکیان که جزو نباتات عالیة طفیلی است و چون بیشتر به گیاه شبدر حمله می کند آن را پیچ شبدر نیز گویند. سس به وسیلة مکینه هایی مواد غذایی گیاه میزبان را اخذ می کند و آن را زرد رنگ می سازد و از بین می برد، حامول . 1"} -{"line": "51778 سست (سُ) [ په . ] 1 - (ص .) بی دوام، پایدار. 2 - ضعیف ناتوان . 3 - نرم، ملایم . 4 - تنبل . 5 - بی معنی . 6 - (ق .) آهسته، کند. 1"} -{"line": "51779 سست رگ ( سست رگ . رَ) (ص مر.) 1 - بی غیرت، بی - حمیت . 2 - کاهل . 1"} -{"line": "51780 سست ریش ( سست ریش .) (ص مر.) ضعیف النفس، ساده لوح . 1"} -{"line": "51781 سست زخم ( سست زخم . زَ) (ص مر.) نبضی که سست می زند. 1"} -{"line": "51782 سستی (سُ)(حامص .)1 - ناپایداری .2 - ناتوانی . 3 - نرمی . 4 - تنبلی . 5 - تأمل، درنگ . 6 - کندی . 1"} -{"line": "51783 سشوار (س شُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی برای خشک کردن موی سر. 1"} -{"line": "51784 سطاره (سَ طّ رِ یا رَ) [ ع . سطارة ] (اِ.) افزار جدول کشان، مسطر. 1"} -{"line": "51785 سطح (سَ طْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بام . 2 - روی هر چیز که هموار و پهن باشد. 1"} -{"line": "51786 سطر (سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک خط از نوشته ای . 2 - رده، صف ؛ ج . سطور، اسطار. 1"} -{"line": "51787 سطرلاب (سُ طُ) نک اسطرلاب . 1"} -{"line": "51788 سطل (سَ طْ) [ ع . ] (اِ.) دلو، ظرفی برای حمل و نقل آب و سایر مایعات . 1"} -{"line": "51789 سطوت (سَ وَ) [ ع . سطوة ] 1 - (مص ل .)حمله کردن . 2 - غلبه یافتن . 3 - (اِمص .) حمله . 4 - قهر، غلبه . 5 - وقار، ابهت . 1"} -{"line": "51790 سطوح (سُ) (اِ.) جِ سطح . 1"} -{"line": "51791 سطور (سُ) [ ع . ] (اِ.) جِ سطر. 1"} -{"line": "51792 سعادت ( سَ دَ) [ ع . سعادة ] (اِمص .) 1 - خوشبختی . 2 - خجستگی . 1"} -{"line": "51793 سعادتمند (سَ دَ مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) نیکبخت، خوشبخت . 1"} -{"line": "51794 سعال (سُ) [ ع . ] (اِ.) سرفه . 1"} -{"line": "51795 سعانین (سَ) [ معر. ] (اِ.) عیدی که مسیحیان در روز یکشنبة قبل از عید فصح برگزار می کنند. 1"} -{"line": "51796 سعایت (سَ یَ) [ ع . سعایة ] 1 - (مص ل .) سخن چینی کردن . 2 - بدگویی کردن . 3 - (اِ مص .) سخن چینی . 4 - بدگویی، تهمت . 1"} -{"line": "51797 سعت (س عَ) [ ع . سعة ] (اِمص .) 1 - فراخی، گشادگی . 2 - توانگری، توانایی . 1"} -{"line": "51798 سعتر (سَ تَ) [ ع . ] (اِ.) مَرزه، گیاهیست بیابانی خوشبو با برگ های ریز و گل های کبود که طعم تندی دارد، خوردنی ست در طب هم بکار می رود. 1"} -{"line": "51799 سعتری ( سعتری .) (ص نسب .) زن شهوت پرست، زن هم جنس باز. 1"} -{"line": "51800 سعد (سَ) [ ع . ] (ص .) مبارک، خجسته . 1"} -{"line": "51801 سعدالاخبیه (سَ دُ لْ اَ یَ) [ ع . ] (اِ.)منزل بیست و پنجم از منازل قمر. 1"} -{"line": "51802 سعدالسعود (سَ دُ سُّ) [ ع . ] 1 - (اِ.) سیارة مشتری . 2 - منزل بیست و چهارم از منازل . 1"} -{"line": "51803 سعدان (سُ) [ ع . ] (اِ.) گیاهیست خاردار که شتر آن را با رغبت می خورد. 1"} -{"line": "51804 سعدین (سَ دَ) [ ع . ] (اِ.) دو سیارة سعد: زهره و مشتری . 1"} -{"line": "51805 سعر (س ) [ ع . ] (اِ.) نرخ، ج . اسعار. 1"} -{"line": "51806 سعف (سَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسباب خانه، کالای منزل . 2 - جهاز عروس . 3 - شاخة درخت خرما که از برگ دور شده باشد. 4 - برگ درخت خرما؛ ج . سعوف . 1"} -{"line": "51807 سعفص (سَ فَ) [ ع . ] (اِ.) یکی از ترکیبات جمل (ابجد) شامل : س ع ف ص . 1"} -{"line": "51808 سعله (سَ لَ یا لِ) [ ع . سعلة ] (اِ.) سعال، سرفه . 1"} -{"line": "51809 سعه (سَ عَ) [ ع . سعة ] (اِمص .) نک سعت . 1"} -{"line": "51810 سعود (سُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خوشبخت شدن . 2 - مبارک شدن . 1"} -{"line": "51811 سعوط (سَ) [ ع . ] (اِ.) عطسه آور (دارو)، معطس . 1"} -{"line": "51812 سعی (سَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کار کردن، کوشش کردن . 2 - قصد کردن . 3 - دویدن بین صفا و مروه . 1"} -{"line": "51813 سعید (سَ) [ ع . ] (ص .) سعادتمند، خوشبخت . 1"} -{"line": "51814 سعیر (سَ) [ ع . ] (اِ.)1 - آتش افروخته . 2 - زبانة آتش . 1"} -{"line": "51815 سغ ( سغ .) (اِ.) سوراخ . 1"} -{"line": "51816 سغ ( سغ .) (اِ.) شاخ گاو. 1"} -{"line": "51817 سغ (سَ) (اِ.) سقف، سقف خانه، گنبد. 1"} -{"line": "51818 سغبه (سُ بَ) (ص .) 1 - فریب خورده . 2 - مسخره . 3 - گرسنگی . 1"} -{"line": "51819 سغدی (سُ) (ص نسب .) منسوب به سغد. 1"} -{"line": "51820 سغر (سُ غُ) (اِ.) خارپشت . 1"} -{"line": "51821 سغری (سَ غَ) (اِ.) نک ساغری . 1"} -{"line": "51822 سفاح (سَ فّ) [ ع . ] (ص .) 1 - خونریز. 2 - بسیار بخشنده . 3 - فصیح، سخنور. 1"} -{"line": "51823 سفاد (س ) [ ع . ] (مص ل .)جفتگیری حیوانات . 1"} -{"line": "51824 سفارت (س رَ) [ ع .سفارة ] 1 - (اِمص .) میانجی گری، وساطت . 2 - شغل و وظیفة سفیر. 1"} -{"line": "51825 سفارتخانه (س رَ. نَ یا نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محلی که در آن سفیر و کارمندانش به اجرای امور سیاسی مربوط به کشور خویش مشغول هستند، کنسولگری . 1"} -{"line": "51826 سفارش (س رِ) (اِمص .) 1 - دستور دادن . 2 - دستور برای انجام کار یا نگهداری از چیزی . 1"} -{"line": "51827 سفاری (س ) (اِ.) = سپاری : ساق خوشة گندم، جل . 1"} -{"line": "51828 سفال (سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پست شدن، بی قدر گشتن . 2 - (اِمص .) پستی، دنائت . 1"} -{"line": "51829 سفال (سُ یا س ) (اِ.) 1 - گل پخته . 2 - هرچیز که از گل ساخته باشند. 1"} -{"line": "51830 سفال (سُ) (اِ.) پوست گردو، پسته، بادام، فندق و پوست انار خشک . 1"} -{"line": "51831 سفالت (سَ لَ) [ ع . سفالة ] 1 - (مص ل .) حقیر شدن . 2 - (اِمص .) حقارت . 1"} -{"line": "51832 سفاله (سُ لَ یا لِ) [ ع . سفالة ] (اِ.) ته و فرود چیزی . 1"} -{"line": "51833 سفالگر (سُ گَ) (ص فا.) کسی که ظروف سفالین سازد. 1"} -{"line": "51834 سفالین (سُ) (ص نسب .) هرچیز ساخته شده از سفال . 1"} -{"line": "51835 سفاهت (س هَ) [ ع . سفاهة ] 1 - (مص ل .)بی - خردی کردن . 2 - (اِمص .) بی خردی . 1"} -{"line": "51836 سفاک (سَ فّ) [ ع . ] (ص .) خونریز. 1"} -{"line": "51837 سفاین (سَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ سفینه . 1 - کشتی ها. 2 - دفاتر. 1"} -{"line": "51838 سفت (سُ یا س ) [ په . ] (اِ.) دوش، کتف . 1"} -{"line": "51839 سفت (سُ) (اِ.) سوراخ، رخنه . 1"} -{"line": "51840 سفت ( سفت .) (ص .) 1 - ستبر. 2 - محکم . 1"} -{"line": "51841 سفت زن (س زَ) (ص فا.) (عا.) کسی که در مباشرت قوی بود، آن که به نیرو جماع کند. 1"} -{"line": "51842 سفت کاری ( سفت کاری .) (حامص .) انجام دادن کارهای پی سازی، دیوارچینی و پوشاندن سقف ساختمان . مق نازک کاری . 1"} -{"line": "51843 سفت گر (سُ. گَ) (ص .) کسی که مروارید و مرجان و مانند آن ها را سوراخ کند. 1"} -{"line": "51844 سفتن (سُ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) سوراخ کردن . 2 - (مص ل .) سوراخ شدن . 1"} -{"line": "51845 سفته (س تَ یا تِ) (ص .) 1 - ستبر، غلیظ . 2 - محکم . 3 - جامة هنگفت و ستبر.4 - (اِ.) تیر، پیکان نوک تیز. 1"} -{"line": "51846 سفته (سُ تَ) (ص مف .) 1 - سوراخ کرده . 2 - کنایه از: سخن تازه . 1"} -{"line": "51847 سفته (سُ تَ یا س تِ) (اِ.) 1 - سندی که به موجب آن مقدار بدهی و زمان پرداخت آن معین می گردد. 2 - دشت، اولین فروش کاسب . 1"} -{"line": "51848 سفته گوش (سُ تَ) (ص مف .) 1 - کسی که گوشش را سوراخ کرده باشند. 2 - کنایه از: برده، غلام . 1"} -{"line": "51849 سفر (س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کتاب، کتاب بزرگ . 2 - هر یک از پنج کتاب اول عهد قدیم تورات . 1"} -{"line": "51850 سفرا (سُ فَ) [ ع . سفراء ] (اِ.)جِ سفیر؛ رسولان، ایلچیان . 1"} -{"line": "51851 سفرجل (سَ فَ جَ) [ ع . ] (اِ.) به، درختِ به . 1"} -{"line": "51852 سفره (سُ رِ) [ ع . سُفَرة ] (اِ.) پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند. ؛ سفره ابوالفضل سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع ) شده است . ؛ سفره عقد سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان و قرآن و برخی خوراکی که بیشتر جنبة نمادی دارد، می گذارند. 1"} -{"line": "51853 سفره خانه ( سفره خانه . نِ) (اِمر.) اتاق غذاخوری، ناهارخوری . 1"} -{"line": "51854 سفری (سَ فَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - لوازم سفر. 2 - مسافر. 3 - شاعرانی که در لشکر - کشی ها پادشاه را همراهی می کردند. 1"} -{"line": "51855 سفساف (سَ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - نابکار، هیچکاره . 2 - سخن بیهوده و بی معنی . 1"} -{"line": "51856 سفسطه (سَ سَ طِ) (اِ.) مغالطه کردن برای وارونه نشان دادن حقایق . 1"} -{"line": "51857 سفسطی (سَ فْ سَ) [ ع . ] (ص نسب .) سو - فسطایی، منسوب به سفسطه، آن که سفسطه کند (پیرو مکتب سوفسطایی ). 1"} -{"line": "51858 سفط (سَ فَ) [ معر. ] (اِ.) سبد، زنبیل . 1"} -{"line": "51859 سفل (س یا سُ) [ ع . ] (اِمص .) پستی . 1"} -{"line": "51860 سفله (س یا سُ) [ ع . سفلة ] (ص .) 1 - پست، فرومایه . 2 - بدسرشت . ج . سفلگان . 1"} -{"line": "51861 سفلگی (س لَ یا لِ) [ ع - فا. ] (حامص .) پستی، حقارت . 1"} -{"line": "51862 سفلی (سُ لا) [ ع . ] (ص .)مؤنث اسفل، پست - تر، پایین تر. 1"} -{"line": "51863 سفلی (سُ یا س یُ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به سفل، پایینی . 1"} -{"line": "51864 سفن (سَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پوستِ سخت، پوست ماهی یا نهنگ . 2 - تیشة چوب تراشی . 1"} -{"line": "51865 سفه (سَ فَ) [ ع . ] (اِمص .) کم خردی . 1"} -{"line": "51866 سفهاء (سُ فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ سفیه . 1"} -{"line": "51867 سفوف (سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آرد بیخته . 2 - هر داروی کوبیده که خشک مصرف کنند. 1"} -{"line": "51868 سفچ (سَ) (اِ.) = سفج . سفجه . سفچه : 1 - خربزة نارس . 2 - شراب مثلث . 1"} -{"line": "51869 سفک (سَ فْ) [ ع . ] (مص م .) ریختن، ریختن آب یا خون . 1"} -{"line": "51870 سفید (س یا سَ) [ په . ] (ص .) = سپید: 1 - آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض . مق . سیاه . اسود. 2 - (کن .) ظاهر، نمایان . سفید و اسپید و سپی نیز گویند. 1"} -{"line": "51871 سفیداب ( سفیداب .) (اِمر.) 1 - پودر سفیدی که زنان به صورت خود مالند. 2 - گرد سفیدی که از بعضی مواد گرفته می شود و در نقاشی مورد استفاده قرار می گیرد. 1"} -{"line": "51872 سفیدبخت ( سفیدبخت . بَ) (ص مر.) خوشبخت . 1"} -{"line": "51923 سلاخ (سَ لّ) [ ع . ] (ص .) کسی که پوست حیوانات ذبح شده را می کند. 1"} -{"line": "51873 سفیده (س یا سَ د یا دَ) (اِ.) مادة پروتئیدی لزج آب مانند حول زردة تخم که بر اثر حرارت منع قد و سفید رنگ می شود، اسپیده . 1"} -{"line": "51874 سفیدک (س دَ) (اِ.) 1 - نوعی بیماری قارچی که در آغاز لکه های کوچک سفیدی به طور پراکنده روی برگ به وجود می آید و تدریجاً تمام برگ و گاه سطح ساقة گیاه را می پوشاند. 2 - دانه های بسیار ریز سفیدی که بر روی چیزی ظاهر می شود. 1"} -{"line": "51875 سفیدکاری ( سفیدکاری .) (حامص .) گچکاری . 1"} -{"line": "51876 سفیدکاسه ( سفیدکاسه . سَ یا س ) (ص مر.) جوانمرد، بخشنده . 1"} -{"line": "51877 سفیدگر ( سفیدگر . گَ)(ص شغل .)آن که ظرف های مسین را سفید کند. 1"} -{"line": "51878 سفیر (سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرستاده . 2 - میانجی . 3 - نماینده یک دولت در کشور دیگر. 1"} -{"line": "51879 سفیل (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پست، زبون . 2 - بدبخت . 1"} -{"line": "51880 سفین (سَ فِ) [ ع . ] (ص .) شکافنده . 1"} -{"line": "51881 سفینه (سَ نَ یا نِ) [ ع . سفینة ] (اِ.) 1 - کشتی . 2 - جُنگ، مجموعه ای شامل اشعار. 1"} -{"line": "51882 سفیه (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نادان . 2 - احمق . 3 - ابله . 1"} -{"line": "51883 سفیهی (سَ) [ ع - فا. ] (حامص .) جهالت، نادانی، بلاهت . 1"} -{"line": "51884 سق (سَ قّ) (اِ.) (عا.) سقف دهان، کام . ؛ سق کسی را با چیزی برداشتن سخت عادت داشتن شخص به آن چیز. 1"} -{"line": "51885 سق زدن (سَ. زَ دَ) (مص م .) (عا.) خوردن . 1"} -{"line": "51886 سق سیاه (سَ قِّ) (ص .)(عا.) کسی که نفرینش د ر حق دیگران عملی شود. 1"} -{"line": "51887 سقا (سَ قّ) [ ع . سقاء ] (ص .) فروشندة آب . 1"} -{"line": "51888 سقاخانه (سَ. نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) فرورفتگی کوچکی در دیوار مشرف به برخی گذرگاه ها که در آن آب برای نوشیدن مردم گذاشته می شد و از نوعی حرمت دینی برخوردار بود. 1"} -{"line": "51889 سقاط (سُ) [ ع . ] (ص .) افتاده، ریخته . 1"} -{"line": "51890 سقامت (سَ مَ) [ ع . سقامة ] (مص ل .) بیمار شدن، مریض شدن، بیماری . 1"} -{"line": "51891 سقایت (س یا سَ یَ) [ ع . سقایة ] 1 - (اِ.) جای آب دادن یا آب خوردن . 2 - ظرف آب یا شراب . 3 - (مص م .) آب یا شراب به دیگران دادن . 1"} -{"line": "51892 سقر (سَ قَ) [ ع . ] (اِ.) دوزخ، جهنم . 1"} -{"line": "51893 سقراق (سَ) [ تر. ] (اِ.) = سغراق : کاسه و کوزة لوله دار. 1"} -{"line": "51894 سقرگه (سَ قَ گَ) [ ع . فا ] (اِمر.) دوزخ، جهنم . 1"} -{"line": "51895 سقز (سَ قِّ) (اِ.) صمغ، صمغ درخت . 1"} -{"line": "51896 سقط (سَ یا س قْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بچة نارس یا مرده که پیش از فرا رسیدن هنگام ولادت از شکم مادر خارج شود. 2 - برف . 3 - شبنم . 1"} -{"line": "51897 سقط (سَ قَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خطا. 2 - کالای پست . 3 - (اِمص .) رسوایی، فضیحت . 1"} -{"line": "51898 سقط فروش ( سقط . فُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) خرده فروش . 1"} -{"line": "51899 سقط شدن ( سقط شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - بی فایده شدن . 2 - مردن . 1"} -{"line": "51900 سقط همت (سَ قَ. هِ مَُ) [ ع . ] (ص مر.)پست - همت . 1"} -{"line": "51901 سقط کاری ( سقط کاری .) [ ع - فا. ] (حامص .) آجر - کاری، به کار بردن آجر و سنگ در ساختمان . 1"} -{"line": "51902 سقط گفتن ( سقط گفتن . گُ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) دشنام دادن . 1"} -{"line": "51903 سقطه (سَ طَ) [ ع . سقطة ] (اِ.) 1 - خطا، لغزش . 2 - واقعة شدید. 1"} -{"line": "51904 سقلاب (سَ) [ معر. ] (اِ.) = سگ لاب، . سگ لاو: سگ آبی . 1"} -{"line": "51905 سقلاطون (س یا سَ) [ معر. ] (اِ.) نوعی پارچة ابریشمی به رنگ سرخ یا کبود. 1"} -{"line": "51906 سقلمه (سُ قُ مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.) = سقرمه : ضربتی که با مشت به پهلوی کسی زنند. 1"} -{"line": "51907 سقم (سُ قْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیمار بودن . 2 - نادرست بودن . 3 - (اِ مص .) بیماری، مرض . 1"} -{"line": "51908 سقنقور (سَ قَ) (اِ.) نوعی خزنده از تیرة سوسماران . رنگ پوست آن در قسمت پشت غالباً صورتی و گاهی زرد با نوارهای تیره است، پوست شکمش سفید می باشد. قد سقنقور حداکثر ممکن است تا 25 سانتیمتر برسد؛ اسقنقور، ریگ ماهی، سقنقر، نهنگ دشتی، ورل ماهی، سقنس نیز گویند. 1"} -{"line": "51909 سقوط (سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) افتادن . 2 - (اِ مص .) افتادگی . 1"} -{"line": "51910 سقیم (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بیمار. 2 - نادرست . ج . سقام . 1"} -{"line": "51911 سل (سَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برکشیدن شمشیر، کارد و غیره . 2 - بریدن رگ . 3 - داغ کردن . مخصوصاً داغ کردن شریان صدغ که درد شقیقه و خیالات و منع نزول آب را نافع است . 1"} -{"line": "51912 سل ( سل .) [ ع . ] (اِ.) ظرفی که در روی طعام و جز آن نهند؛ ج . سلال . 1"} -{"line": "51913 سل ( سل .) (اِ.) 1 - پُل چوبی . 2 - قایق . 1"} -{"line": "51914 سل (سُ) [ فر. ] (اِ.) پنجمین نُت از نُت های هفتگانة موسیقی . 1"} -{"line": "51915 سل ( سل .) [ هند. ] (اِ.) = سیل . شل : سلاحی است مانند زوبین هندوان را. 1"} -{"line": "51916 سل ( سل .) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه بیرون کشیده شود از چیزی . 2 - نطفه . 1"} -{"line": "51917 سل ( س ) (اِ.) مرضی است عفونی و واگیردار که بیشتر ریه و غدد لنفاوی به آن دچار می شوند. عامل آن باسیلی است به نام باسیل کخ . 1"} -{"line": "51918 سل ( سل .) [ ع . ] (ص .) مرد دندان ریخته . 1"} -{"line": "51919 سلاب (س ) [ ع . ] (اِ.) جامة سیاه، جامة ماتم . 1"} -{"line": "51920 سلاح (س ) [ ع . ] (اِ.) ابزار جنگ . 1"} -{"line": "51921 سلاحشور (س ) [ ع - فا. ] (ص فا.) نک سلحشور. 1"} -{"line": "51922 سلاحشوری ( سلاحشوری .) [ ع - فا. ] (حامص .) نک سلحشوری . 1"} -{"line": "51924 سلاخ خانه ( سلاخ خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کشتارگاه . 1"} -{"line": "51925 سلاست (سَ سَ) [ ع . سلاسة ] 1 - (مص ل .)رام شدن . 2 - (اِمص .) نرمی . 3 - روانی کلمات . 1"} -{"line": "51926 سلاسل (سَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ سلسله ؛ زنجیرها. 1"} -{"line": "51927 سلاف (سُ لّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - می، باده . 2 - آن چه چکد از انگور پیش از فشاردن . 1"} -{"line": "51928 سلاله (سُ لَ یا لِ) [ ع . سلالة ] (اِ.) نسل، فرزند، نطفه . 1"} -{"line": "51929 سلام (سَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - درود گفتن . 2 - بی گزند شدن . 3 - گردن نهادن . ؛ سلام علیک درود بر تو باد. ؛ سلام علیکم درود بر شما. 1"} -{"line": "51930 سلامانه (سَ نَ یا نِ) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - مالیاتی که به مناسبت بارعام پادشاه یا به سبب دریافت خبر سلامت او می پرداختند. 2 - سلامی . 3 - حقوق و عوارضی که برای مباشر یا مستأحر به مناسبت نخستین بازدیدی که از ده می کرد، از دهقانان گرفته می شد (بیشتر در کردستان ). 1"} -{"line": "51931 سلامت (سَ مَ) [ ع . سلامة ] 1 - (مص ل .) بی - عیب شدن . 2 - رهایی یافتن . 3 - (اِمص .) امنیت . 4 - تندرستی . 5 - نجات، رستگاری . 6 - خالص از بیماری، شفا. 1"} -{"line": "51932 سلامی (سُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - استخوان سپل شتر. 2 - استخوان انگشتان دست و پا؛ ج . سلامیات . 1"} -{"line": "51933 سلانه سلانه (سَ لّ نِ . سَ لّ نِ)(ق مر.) (عا.) آرام آرام، با طمأنینه . 1"} -{"line": "51934 سلاک (سَ) (اِ.) شوشة طلا و نقره که گداخته و در ناوچة آهنین ریخته باشند. 1"} -{"line": "51935 سلاک (سَ لّ) [ قس . مکاری ] (اِ.) کرایه . 1"} -{"line": "51936 سلب (سَ لْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کندن، جدا کردن . 2 - ربودن . 3 - (ص .) ربوده شده . 4 - کنده شده . 5 - به قهر گرفته شده . 1"} -{"line": "51937 سلب (سَ لَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی جامة درشت مانند جوشن که در روز جنگ می پوشیدند. 1"} -{"line": "51938 سلبی (سَ لْ) [ ع . ] (ص .) منسوب به سلب، نفیی، منفی . 1"} -{"line": "51939 سلحشور (سَ لَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) جنگاور، دلاور. 1"} -{"line": "51940 سلحشوری ( سلحشوری .) [ ع - فا. ] (حامص .) جنگاوری، دلاوری . 1"} -{"line": "51941 سلحفاه (سُ لَ) [ ع . ] (اِ.) سنگ پشت . 1"} -{"line": "51942 سلخ ( سلخ .) [ ع . ] (اِ.) روز آخر ماه . 1"} -{"line": "51943 سلخ (سَ لْ) [ ع . ] (مص م .) پوست کندن . 1"} -{"line": "51944 سلس (سَ لِ) [ ع . ] (ص .) 1 - نرم و آسان . 2 - رام . 3 - روان . 1"} -{"line": "51945 سلس (سَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نرم بودن . 2 - رام بودن . 3 - (اِمص .) نرمی، آسانی . 1"} -{"line": "51946 سلسال (سَ) [ ع . ] (اِ. ص .) آب روان و گوارا. 1"} -{"line": "51947 سلسبیل (سَ سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نرم . 2 - روان . 3 - گوارا. 4 - نام چشمه ای در بهشت . 1"} -{"line": "51948 سلسل (سَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آب گوارا. 2 - شراب خوشگوار. 1"} -{"line": "51949 سلسله (س س لَ یا لِ) [ ع . سلسلة ] (اِ.) 1 - زنجیر. ج . سلاسل . 2 - خاندان . 1"} -{"line": "51950 سلسله جنبان ( سلسله جنبان . جُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) محرک، باعث . 1"} -{"line": "51951 سلطان (سُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) تسلط، فرمانروایی . 2 - (اِ.) قدرت . 3 - حجت، برهان .4 - (ص .) پادشاه . 1"} -{"line": "51952 سلطان راندن ( سلطان راندن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به هیجان آمدن، جوشش نشان دادن . 1"} -{"line": "51953 سلطانی ( سلطانی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به سلطان . 2 - نوعی کتاب در قطع 30 * 50 سانتی متر. 3 - نوعی کباب برگ که پهن تر و عالی تر از انواع دیگر است . 1"} -{"line": "51954 سلطانیات (سُ یّ) [ ع . ] (ص نسب . اِ.) ج . سلطانیه . مکاتبات شاهی، نامه های رسمی و دولتی ؛ مق . اخوانیات . خالصه ها (دولتی ). 1"} -{"line": "51955 سلطقی (سَ طَ) (اِ.) نوعی از پوشش قلندران است که پاره ها از آن آویخته باشد. 1"} -{"line": "51956 سلطنت (سَ طَ نَ) [ ع . سلطنة ] 1 - (مص ل .) پادشاهی کردن . 2 - (اِمص .) پادشاهی، حکومت . 3 - تجاوز، غلبه . 4 - دراز زبانی . 1"} -{"line": "51957 سلطه (سُ طَ) [ ع . سلطة ] (اِمص .) 1 - قدرت، تسلط . 2 - (اِ.) فرمانروایی، پادشاهی . 1"} -{"line": "51958 سلعت (س عَ) [ ع . سلعة ] (اِ.) متاع، کالای تجارت . 1"} -{"line": "51959 سلعت (سَ عَ) [ ع . سلعة ] (اِ.) 1 - سر - شکستگی هر مقدار که باشد؛ ج . سلعات، سلاع . 2 - آن که پوست بشکافد. 3 - آژخ که بی درد بر اندام پدید آید. 4 - خنازیر. 1"} -{"line": "51960 سلف (سَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گذشته . 2 - کسی که در گذشته می زیسته . 3 - وامی که برای وام دهنده نفعی ندارد و وام گیرنده همان مبلغ را که گرفته پس دهد. 4 - نوعی معامله که بهای جنس را بیش از تحویل جنس بپردازند. 1"} -{"line": "51961 سلف سرویس (س . س ) [ انگ . ] (اِمر.) رستورانی که در آن مشتریان خود غذاها را بردارند و وجه آن را به صندوق پردازند و سر میز صرف کنند، رستوران خویش یار، غذاخوری خویش یار (فره ). 1"} -{"line": "51962 سلف (سَ لِ) [ ع . ] (اِ.)= سَلِف . سلْف : پوست . 1"} -{"line": "51963 سلف (سَ لْ) (اِ.) باجناق، دو مرد که با دو خواهر ازدواج کرده باشند. 1"} -{"line": "51964 سلفیدن (سُ لْ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - سرفه کردن . 2 - پولی به عنوان رشوه یا تعارف پرداختن، پولی را به اجبار دادن . 1"} -{"line": "51965 سلم (س ) [ ع . ] (اِ.) آشتی . 1"} -{"line": "51966 سلم (سُ لَّ) [ ع . ] (اِ.) نردبان، پلکان ؛ ج . سلالم، سلالیم 1"} -{"line": "51967 سلم (سَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گردن نهادن، تحت اختیار درآمدن .2 - پرداختن بهای جنس بیش از تحویل گرفتن آن . 1"} -{"line": "51968 سلمانی (سَ) (ص نسب .) آرایش گر. 1"} -{"line": "52063 سموت (سَ) (اِ.) نک فتراک . 1"} -{"line": "51969 سلمه (سَ مَ یا مِ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة اسفناجیان یکساله و علفی که گل هایش منظم و کاملند و جزو سبزی های صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف می شود. دانه اش قی آور است ؛ سرمه، قطف، سرمج، سرمق نیز گویند. 1"} -{"line": "51970 سلمک (سَ مَ) (اِ.) آوازی است از جملة شش آواز موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "51971 سلنج (س لُ) (ص مر.) لب شکری، کسی که یکی از دو لب او چاک داشته باشد. 1"} -{"line": "51972 سلندر (سَ لَ دَ) (ص .) (عا.) سرگردان . 1"} -{"line": "51973 سله ( سله .) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است علفی از تیرة صلیبیان که چهار گونه از آن تاکنون شناخته شده و در نواحی جنوبی اروپا و شمال آفریقا و جنوب غربی آسیا پراکنده اند؛ زله . 1"} -{"line": "51974 سله (سَ لَّ یا لُِ) [ ع . سلة ] (اِ.) سبد، زنبیل . 1"} -{"line": "51975 سلو (سُ لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تک نوازی . 2 - تک - خوانی . 1"} -{"line": "51976 سلوت (سَ وَ) [ ع . سلوة ] (اِمص .) 1 - شادی، خوشی . 2 - آرامش خاطر. 1"} -{"line": "51977 سلوفون (س ِ لُ فُ) [ انگ / فر. ] (اِ.) = سلوفان . سلفون : نام تجاری مادة شفاف و نازکی از جنس سلولز که در بسته بندی و جلدسازی کاربرد دارد. 1"} -{"line": "51978 سلول (س لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - یاخته، عنصر اصلی بدن در موجودات زنده . 2 - حجره ؛ اتاق کوچکی که زندانی در آن نگهداری می شود. 1"} -{"line": "51979 سلولز (س لُ لُ) [ فر. ] (اِ.) جسمی است جامد، بی بو، بی طعم و سفید رنگ، در آب و الکل حل نمی شود، به طور طبیعی در سلول - های گیاهان وجود دارد که مهم ترین عنصر ساختمانِ آن هاست . 1"} -{"line": "51980 سلوک (سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) در پیش گرفتن راهی . 2 - (اِمص .) روش، رفتار. 3 - طی مدارج توسط سالک به مقام وصل و فنا. 1"} -{"line": "51981 سلوی (سَ وا) [ ع . ] (اِ.) 1 - مایة تسلی . 2 - عسل . 3 - بلدرچین . 1"} -{"line": "51982 سلک (سَ) [ ع . ] (مص م .)1 - در کشیدن چیزی در چیزی . 2 - ملازم شدن با چیزی . 1"} -{"line": "51983 سلک (س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نخ، رشته ای که چیزی را بدان بکشند. 2 - صف، رده . 1"} -{"line": "51984 سلک (س یا سَ) (اِ.) آبراهه، ناودان . 1"} -{"line": "51985 سلک (سُ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کبک بچة نر. 2 - بچة سنگ خوار. 1"} -{"line": "51986 سلیح (س ) (اِ.) سلاح . 1"} -{"line": "51987 سلیحدار (س ) [ ع - فا. ] (ص .) سلاحدار. 1"} -{"line": "51988 سلیس (سَ) [ ع . ] (ص .) نک سلس . 1"} -{"line": "51989 سلیط (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - فصیح، تیززبان . 2 - تیز و تند از هر چیز. 1"} -{"line": "51990 سلیطه (سَ طَ یا طِ) [ ع . سلیطة ] (ص .) زن زبان دراز، زن بدزبان . 1"} -{"line": "51991 سلیطه گری ( سلیطه گری . گَ) [ ع - فا. ] (حامص .) زبان درازی، بدزبانی . 1"} -{"line": "51992 سلیقه (سَ قِ) [ ع . سلیقة ] (اِ.) 1 - طبع، سرشت . 2 - ذوق . 1"} -{"line": "51993 سلیل (سَ) [ ع . ] (ص .) برکشیده (شمشیر و مانند آن ). 1"} -{"line": "51994 سلیل ( سلیل .) [ ع . ] (اِ.) 1 - بچه، فرزند (آدمی و جانوران ). 2 - شراب خالص . 3 - کوهان شتر. 4 - محل روان شدن آب در وادی . 5 - درخت تاک . 6 - مغز حرام، نخاع . 1"} -{"line": "51995 سلیله (سَ لَ یا لِ) [ ع . سلیلة ] (اِ.) دختر. 1"} -{"line": "51996 سلیم (سَ) [ ع . ] (ص .) سالم، بی عیب . ؛ سلیم النفس نیک سرشت، پاک نهاد (فره ). 1"} -{"line": "51997 سلیمانی (سُ لِ یا لَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به سلیمان . نوعی شمشیر. 2 - گونه ای سنگ آذرین . از خواص این سنگ آن است که بر اثر سایش و اصطکاک خاصیت فسفرسانس پیدا می کند و روشنی خاص نشان می دهد و چون سختی جالب توجهی دارد جزو سنگ های زمینی و احجار کریمه به شمار می رود؛ حجر سلیمانی، سنگ سلیمانی . 3 - گونه ای از خرمای سفید است . 1"} -{"line": "51998 سلیک (سُ لَ) [ ع . ] (اِمصغ . سلک ) رشتة کوچک . 1"} -{"line": "51999 سم (سَ مّ) [ ع . ] (اِ.) زهر، مادة کشنده . ج . سموم . 1"} -{"line": "52000 سم (سُ مّ) [ په . ] 1 - (ص فا.) سُنب ؛ در ترکیب با واژه های دیگر معنای «سوراخ - کننده » می دهد. مانند آهن سم . 2 - (اِ.) قسمت انتهایی دست یا پای چهارپایان . 1"} -{"line": "52001 سم ( سم .) (اِ.) خانه ای زیر زمین که در بیابان ها برای مسافران می ساختند. 1"} -{"line": "52002 سم الخیط (سَ مُّ لْ) [ ع . ] (اِمر.) سوراخ سوزن . 1"} -{"line": "52003 سماء (سَ) [ ع . ] (اِ.) آسمان . ج . سماوات . 1"} -{"line": "52004 سمات (س ) [ ع . ] (اِ.)جِ سمت . 1 - علامت ها. 2 - آثار داغ ها. 1"} -{"line": "52005 سماجت (سَ جَ) [ ع . سماجة ] 1 - (مص ل .) زشت شدن . 2 - (اِمص .) زشتی، بی شرمی . 3 - در فارسی : پافشاری، یکدندگی . 1"} -{"line": "52006 سماحت (سَ حَ) [ ع . سماحة ] 1 - (مص ل .) جوانمرد گردیدن . 2 - (اِمص .) جوانمردی . 1"} -{"line": "52007 سماخچه (سَ چَ یا چِ) (اِمصغ .) = سماکچه . ساماخچه . سماچه : سینه بند زنان . 1"} -{"line": "52008 سماروغ (سَ) (اِ.) قارچ، قارچ خوراکی . 1"} -{"line": "52009 سماری (سُ) (اِ.) کشتی، جهاز، سفینه . 1"} -{"line": "52010 سماط (سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بساط، سفره . 2 - صف، رده . 1"} -{"line": "52011 سماع (سَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شنیدن . 2 - (اِمص .) شنوایی . 3 - (اِ.) آواز، سرود. 4 - وجد و سرور و پای کوبی صوفیه . 1"} -{"line": "52012 سماع (سَ مّ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که بسیار شنود (سخنان دیگران را). 2 - مطیع . 3 - جاسوس . 4 - یکی از مراتب دین مانی ؛ نغوشاک، نغوشا؛ ج . سماعون . 1"} -{"line": "52013 سماع الاغانی (سَ عُ لْ اَ) [ ع . ] (مص م .) شنیدن آوازها. 1"} -{"line": "52014 سماعی (سَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - هرآن چه شنیده شده باشد. 2 - بنا شده بر عادت . 3 - آن چه که مبنی بر قاعده نیست . 1"} -{"line": "52015 سماق (سُ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از ردة دو لپه ای ها که به شکل درخت یا درختچه دیده می شود. دارای برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای است . میوه اش کوچک و ترش مزه است . گرده میوه اش جهت چاشنی غذا به کار می رود، سماک، تتری، تتم . ؛ سماق مکیدن (عا.) وقت را به بیهوده گذراندن . 1"} -{"line": "52016 سمانه (سَ نَ یا نِ) (اِ.) سقف خانه . 1"} -{"line": "52017 سمانه ( سمانه .) (اِ.) بلدرچین . 1"} -{"line": "52018 سماوی (سَ) [ ع . ] (ص .) آسمانی . 1"} -{"line": "52019 سماک (سَ مّ) [ ع . ] (ص .) ماهی فروش . 1"} -{"line": "52020 سماک (س ) [ ع . ] (اِ.) سماکان ؛ نام دو ستاره، یکی به نام «سماک رامح » ستارة قرمزی در صورت فلکی «عوا» یا «گاوران » و دیگری به نام «سماک اعزل » ستارة سفیدی در صورت فلکی «سنبله » یا «خوشه ». 1"} -{"line": "52021 سماک ( سماک .) [ ع . ] (اِ.) آن چه بدان چیزی را بردارند و بلند کنند. 1"} -{"line": "52022 سماکار (سَ) (ص .) خدمتکار، خدمتکار میخانه . 1"} -{"line": "52023 سماکچه (سَ چَ یا چِ) (اِ.) سینه بند زنان . 1"} -{"line": "52024 سمایی (سَ) [ ع . ] (ص .) آسمانی . 1"} -{"line": "52025 سمبل (سَ بَ)(اِ.) (عا.)= سنبل : کار سرسری، سطحی . 1"} -{"line": "52026 سمبل کردن ( سمبل کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) کاری را سرسری و بدون دقت انجام دادن . 1"} -{"line": "52027 سمبول (سَ بُ) [ فر. ] (اِ.) مظهر، نماد، نشانه ای که نمایانگر معنایی پنهان باشد، رمز (فره ). 1"} -{"line": "52028 سمبولیسم ( سمبولیسم .) [ فر. ] (اِ.) 1 - نهضت ادبی که از اوایل قرن بیستم به عنوان عکس العمل ناتورالیسم در اروپا ایجاد شد. تحت تأثیر فلسفة ایده آلیسم بود، از متافزیک الهام می گرفت و می کوشید جهان را با نظر سمبولیک و روحانی بررسی کند، رمزگرایی، نمادگرایی (فره ). 2 - مجموعة نمادهایی که در آثار یک نویسنده یا شاعر یا دورة معین به کار رفته باشد، نمادگان . (فره ). 1"} -{"line": "52029 سمبولیک ( سمبولیک .) [ فر . ] (ص .) چیزی که دارای ارزش و کارایی خاص خود نیست و نشانه و مظهر چیز دیگری است، رمزی، نمادین (فره ). 1"} -{"line": "52030 سمت (سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راهی را در پیش گرفتن . 2 - به راه درست و میانه راه رفتن . 3 - (اِ.) راه، روش . 4 - قصد. 5 - طرف، جانب . ج . سموت . 1"} -{"line": "52031 سمت (س مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشان داغ . 2 - علامت، نشانه . 3 - عنوان . 4 - مقام . 1"} -{"line": "52032 سمت الرأس (سَ تُ رَّ) [ ع . ] (اِمر.) نقطه ای درآسمان که درست در امتداد سر شخص باشد. 1"} -{"line": "52033 سمت القدم (سَ تُ لْ قَ دَ) [ ع . ] (اِمر.) نک سمت الرأس . 1"} -{"line": "52034 سمج (س مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - زشت، ناپسند. 2 - بی حیا، پررو، ج . سماج . 1"} -{"line": "52035 سمج (سُ مْ) (اِ.) = سمچ : 1 - نقب، راه زیر - زمینی . 2 - سرداب . 3 - زندان زیرزمینی . 4 - آغل گوسفندان در زیرزمین یا در کوه . 1"} -{"line": "52036 سمح (سَ مِ) [ ع . ] (ص .)1 - بخشنده . 2 - آسان . 1"} -{"line": "52037 سمح (سَ مَ) [ ع . ] (مص ل .) جوانمرد گردیدن، اهل بخشش شدن . 1"} -{"line": "52038 سمح (سَ) [ ع . ] (ص .) جوانمرد، بخشنده . 1"} -{"line": "52039 سمر (سَ مَ) [ ع . ] (اِ.) افسانه . 1"} -{"line": "52040 سمر شدن (سَ مَ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مشهور شدن . 1"} -{"line": "52041 سمراء (سَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اسمر؛ زن گندم گون . 1"} -{"line": "52042 سمرت (سُ مْ رَ) 1 - (مص ل .) گندم گون بودن . 2 - (اِمص .) گندم گونی . 1"} -{"line": "52043 سمسار (س ) [ معر. ] (اِ.) واسطة خرید و فروش . 1"} -{"line": "52044 سمساری ( سمساری .)1 - (حامص .) دلالی، واسطه - گری . 2 - (اِمر.) دکان سمسار. 1"} -{"line": "52045 سمسمی (س س ) (ص نسب .) (عا.) شخص شل و سست، آن که کارها را به کندی و تأنی انجام دهد؛ فسفسی . 1"} -{"line": "52046 سمسول (سَ) (اِ.) بی شرمی، بی حیایی، شوخی . 1"} -{"line": "52047 سمط (س ) [ ع . ] (اِ.) گردن بند، رشتة مروارید یا مهره . 1"} -{"line": "52048 سمع (سَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) گوش، حس شنوایی . 2 - (مص م .) شنیدن . 1"} -{"line": "52049 سمعت (سَ عَ) [ ع . سمعة ] (اِ.) ریای در گفتار. 1"} -{"line": "52050 سمعک (سَ عَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) وسیله ای برای تقویت شنوایی . کسانی که گوششان سنگین است آن را در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند. 1"} -{"line": "52051 سمفونی (سَ فُ) [ فر. ] (اِ.) آهنگی که برای ارکستر کامل ساخته شود. 1"} -{"line": "52052 سمفونیک ( سمفونیک .) [ فر. ] (ص .) نظیر و معادل یا متناسب با سمفونی . 1"} -{"line": "52053 سمن (س مَ) [ ع . ] (اِمص .) فربهی، چاقی . 1"} -{"line": "52054 سمن (سَ مَ) [ په . ] (اِ.) یاسمن . 1"} -{"line": "52055 سمنامبولیسم (سُ) (اِ.) حرکت و راه رفتن شخص در حالی که در خواب طبیعی یا مغناطیسی است . 1"} -{"line": "52056 سمنبر (سَ مَ بَ)(ص مر.) آن که بدنی خوشبو و لطیف دارد. 1"} -{"line": "52057 سمنت (س مِ نْ) [ انگ . ] (اِ.) سیمان . 1"} -{"line": "52058 سمند (سَ مَ) (اِ.) اسبی که رنگش مایل به زردی باشد. 1"} -{"line": "52059 سمندر (سَ مَ دَ) (اِ.) جانوری دوزیست شبیه سوسمار، چهارپا دارد و رنگ پوستش تیره است با لکه های زرد. می گویند در آتش نمی سوزد. 1"} -{"line": "52060 سمنو (سَ مَ) (اِ.) نوعی شیرینی که از شیرة گندم سبز کرده و آرد می پزند و در سفرة هفت سین می گذارند. 1"} -{"line": "52061 سمو (سَ) (اِ.) گونه ای تره که خودرو است و در مزارع و نواحی کوهستانی می روید. 1"} -{"line": "52062 سمو (سُ مُ وّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بلند شدن، بلندی یافتن . 2 - (اِمص .) بلندی، رفعت . 1"} -{"line": "52064 سمور (سَ) [ په . ] (اِ.) پستانداری است گوشت خوار کوچک تر از روباه با بدنی باریک و کشیده، پوستش نرم و لطیف و گرانبهاست . 1"} -{"line": "52065 سموم (سَ) [ ع . ] (اِ.)باد گرم مهلک . ج . سمائم . 1"} -{"line": "52066 سموم (سُ) [ ع . ] (اِ.) جِ سم ؛ زهرها. 1"} -{"line": "52067 سمپاتیک (سَ) [ فر. ] 1 - (ص .) محبت آمیز، جالب توجه . 2 - (اِ.) دستگاه عصبی مرکزی که به شکل زنجیری در دو طرف ستون مهره ها قرار دارد. 1"} -{"line": "52068 سمپاش (سَ) [ ع - فا . ] (ص فا.) 1 - آن که سم را در جایی می پاشد. 2 - آلتی فلزی که در آن سم می ریزند و به وسیلة پاشیدن محتوی آن حشرات موذی و آفات را از بین می برند. 1"} -{"line": "52069 سمپوزیوم (سَ پُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - جمعیتی که به مباحثات دوستانة فلسفی و علمی می پردازد. 2 - انجمنی که در آن افراد راجع به موضوعی واحد به بحث و گفتگو می پردازند، هم نشست، محفل علمی (فره ). 1"} -{"line": "52070 سمچ گرفتن ( سمچ گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .)= سمج گرفتن : مشغول شدن افراد سپاهی به کندن سوراخ هایی در زیر قلعة دشمن . 1"} -{"line": "52071 سمک (سَ مَ) [ ع . ] (اِ.) ماهی . 1"} -{"line": "52072 سمی (سَ مّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - زهر - آلود. 2 - هر مادة کشنده . 1"} -{"line": "52073 سمی (سَ) [ ع . ] (ص .) همنام، هم اسم . 1"} -{"line": "52074 سمی (سَ مِ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - عالی، بلند. 2 - همنام، همتا. 1"} -{"line": "52075 سمیر (سَ) [ ع . ] 1 - (ص .) افسانه گو. 2 - (اِ.) زمانه، روزگار. 1"} -{"line": "52076 سمیرا (سُ) [ ع . ] (ص .) مصغر سمراء. زن گندم گون . 1"} -{"line": "52077 سمیع (سَ) [ ع . ] (ص .) شنوا. ج . سمعاء. (از اسماء خداوند). 1"} -{"line": "52078 سمین (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - فربه، چاق . 2 - سخن استوار، عالی . 1"} -{"line": "52079 سمینار (س ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دسته ای از دانشجویان با تحصیلات عالی که زیر نظر یک استاد، در رشته ای خاص به تحقیق و ایراد سخنرانی می پردازند، درس گروهی (فره ). 2 - محل گردهمایی محققین یک رشته . 3 - سلسله سخنرانی هایی دربارة موضوعی معین که بیشتر جنبة آموزشی و تبادل اطلاعات دارد و منظور از برگزاری آن نیل به مصوبة قانونی نیست ؛ این سخنرانی ها هم در سطح ملی و هم در سطح بین المللی تشکیل می شود و تعداد شرکت کنندگان در آن محدود ا ست، هم اندیشی . (فره ). 1"} -{"line": "52080 سن ( سن .) [ فر. ] (اِ.) صحنة نمایش . 1"} -{"line": "52081 سن (س ) (اِ.) حشره ای است ریز با بال های کوچک و دهانی خرطومی شکل که آفت گندم است . 1"} -{"line": "52082 سن (سَ) (اِ.) گیاهی است که بر درخت پیچد، عشقه، سرند، کشور. 1"} -{"line": "52083 سن (س نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دندان . 2 - عُمر. 1"} -{"line": "52084 سنا (سَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی است از تیرة پروانه واران (سبزی آساها) که دارای چند گونه است . برگ هایش متناوب و مرکب بدون برگچة انتهایی است . گل هایش زرد رنگ و میوه اش نیامک و محتوی چند دانه است . میوه و برگ مختلف سنا دوای تلخ مسهلی است که به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، عشرق . 1"} -{"line": "52085 سنا (س ) [ فر. ] (اِ.) مجلسی که اعضای آن از بزرگان و اعیان کشور برگزیده شوند. 1"} -{"line": "52086 سناء (سَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - روشنایی، فروغ . 2 - بلندی، رفعت . 1"} -{"line": "52087 سناتور (س ) [ فر. ] (اِ.) عضو مجلس سنا، نماینده مجلس اعیان . 1"} -{"line": "52088 سناد (س ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اختلاف داشتن . 2 - (اِمص .) اختلاف . 3 - در شعر عربی اختلاف حذو و اختلاف تأسیس است و در شعر پارسی اختلاف ردف است . 1"} -{"line": "52089 سنار (سَ) (اِ.) 1 - جایی در دریا که عمق آن اندک بوده و کشتی در آن جا به گل نشیند. 2 - مجازاً عاشق و گرفتار. 1"} -{"line": "52090 سناریست (س ) [ فر. ] (ص فا.) سناریو - نویس . 1"} -{"line": "52091 سناریو (س ) [ ایتا. ] (اِ.) فیلم نامه، داستان مخصوص فیلم سینما. 1"} -{"line": "52092 سنان (س ) [ ع . ] (اِ.) سرنیزه . 1"} -{"line": "52093 سنب (سُ) (اِفا.) در ترکیب به معنی «سنبنده » (سوراخ کننده ) آید. 1 - (اِ.) سم چارپایان . 2 - خانة زیرزمینی جهت درویشان . 3 - آغل گوسفندان، سمج . 1"} -{"line": "52094 سنباده (سُ د) [ معر. ] (اِ.) آلومینی است به رنگ های خاکستری، سرخ یا سیاه و بسیار سخت که برای صیقلی کردن و جلا بخشیدن به فلزات به کار می رود، سمباده و سنباذج نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "52095 سنبل (سَ بَ) (اِ.) (عا.) کار سرسری، سطحی . 1"} -{"line": "52096 سنبل (سُ بُ) [ ع . ] (اِ.) خوشه . 1"} -{"line": "52097 سنبل (سُ بُ) (اِ.) = زمبل . زمبول : گیاهی است از تیرة سوسنی ها دارای برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش . پیاز آن را در گلدان می کارند. 1"} -{"line": "52098 سنبل الطیب (سُ بُ لُ طّ) (اِمر.) گیاهی است علفی، پایا و خودرو، ریشه اش معطر و ساقه اش راست و برگ هایش متقابل . ریشه و ساقه های زیرین این گیاه دارای اسانس اسید والرینیک و اسید مالیک و مواد قندی است که در طب کاربرد فراوان دارد. 1"} -{"line": "52099 سنبله (سُ بُ لَ یا لِ) [ ع . سنبلة ] (اِ.) 1 - یک خوشه . 2 - از صورت های فلکی جنوبی و ششمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید شهریور ماه در آن دیده می شود. 1"} -{"line": "52100 سنبه (سُ بَ یا ب) (اِ.) = سمبه : میله ای فلزی برای پر کردن تفنگ های سر پر یا تمیز کردن لولة تفنگ ها. ؛ سنبه را پر زور دیدن مخاطب یا طرف معامله را مصالحه ناپذیر یافتن، خود را با شخص محکم و سمجی مواجه دیدن . 1"} -{"line": "52101 سنبوت (سَ) (اِ.) هیکل، نمود، نمودار. 1"} -{"line": "52102 سنبوسه (سَ سَ یا س ) (اِ.) 1 - هر چیز سه گوش . 2 - لچک زنانه . 3 - نوعی خوراک که خمیر آرد گندم را نازک و سه گوش می برند و در آن قیمة گوشت و لپه می پیچند و طبخ می کنند. 1"} -{"line": "52103 سنبک (سُ بُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کنار سم ستور. 2 - اول هر چیز. 3 - زمین صعب و کم فایده ؛ ج . سنابک . 1"} -{"line": "52104 سنبیدن (سُ دَ) (مص م .) = سنبانیدن : 1 - سوراخ کردن . 2 - کاویدن . 1"} -{"line": "52105 سنت (سُ نَّ) [ ع . سنة ] (اِ.) 1 - راه، روش، سیرت . 2 - آن چه که پیامبر و صحابه به آن عمل کرده باشند. 1"} -{"line": "52106 سنت کردن (سُ نَّ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ختنه کردن . 1"} -{"line": "52107 سنتز (سَ تِ) [ فر. ] (اِمص .) 1 - ترکیب عنصرها یا جسم های ساده با یکدیگر. 2 - آن چه از تقابل مؤثر آنتی تز بر تز حاصل می شود، هم نهاد، هم نهاده (شیمی ). 1"} -{"line": "52108 سنتو (س نْ تُ) [ انگ . ] (اِ.) سازمان پیمان مرکزی . اعضای این پیمان - ایران، انگلستان، پاکستان و ترکیه - بوده اند که در 21 اوت 1959 جانشین پیمان بغداد شد. امریکا بر این پیمان نظارت داشت، در مانورهای آن شرکت می کرد و به اعضای آن کمک نظامی می داد. این پیمان در سال 1979 به پایان رسید. 1"} -{"line": "52109 سنتور (سَ) (اِ.) از سازهای ایرانی به شکل ذوزنقه که دارای سیم های بسیاری است و به وسیله دو مضراب چوبی نواخته می شود. 1"} -{"line": "52110 سنتی (سُ نَّ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - ویژگی آن چه که ریشه در آداب و رسوم قدیم دارد یا از قدیم رایج بوده است . 2 - سنت گرا، پیرو سنت . 1"} -{"line": "52111 سنج (سَ) (اِ.) وزن، کیل . 1"} -{"line": "52112 سنج (س یا سَ) (اِ.) یکی از آلات موسیقی و آن دو صفحة مدور فلزی است که با دست به هم کوفته می شود. 1"} -{"line": "52113 سنجاب (سَ) (اِ.) پستانداری است از راستة جوندگان کمی کوچک تر از گربه با دُمی دراز و پر مو. 1"} -{"line": "52114 سنجاق (سَ یا سُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - درفش، رایت . 2 - یکی از تقسیمات ایالت در دولت عثمانی . 1"} -{"line": "52115 سنجاق (سَ نْ) [ تر. سنجق ] (اِ.) سیخکی فلزی مانند سوزن که در ته آن دگمه کوچکی تعبیه شده برای وصل دو شیئی مثل پارچه به هم . 1"} -{"line": "52116 سنجاق قفلی (سَ نْ. قُ) [ تر. ] (اِمر.) قطعه ای مفتول خمیده و نوک تیز که به یک سر آن قلابی وصل شده و سر دیگر در داخل آن بسته می شود و برای وصل کردن یا بستن چیزی به چیز دیگر به کار می رود. 1"} -{"line": "52117 سنجاقک (سَ قَ) [ تر - فا. ] (اِ.) حشره ای است از راستة برگ بالان که دارای چهار بال نازک طویل می باشد. نوزادش پس از خروج از تخم ابتدا آبزی است و پس از تبدیل شدن به جانور کامل از آب خارج می شود. 1"} -{"line": "52118 سنجد (س جِ) (اِ.)درختی است کوتاه و پر - خار، برگ هایش شبیه برگ بید و گل هایش خوشه ای سفید یا زرد، میوه اش کمی بزرگتر از فندق با پوسته قرمز رنگ و نازک و آردش نسبتاً شیرین است . بل، ضرع الکلیه، زقوم، پستانک، غبیده نیز نامیده می شود. 1"} -{"line": "52119 سنجر (سَ جَ) [ تر. ] (اِ.)پرنده ای است شکاری . 1"} -{"line": "52120 سنجش (سَ جِ) (اِمص .) عمل سنجیدن . 1"} -{"line": "52121 سنجق (سَ جُ) [ تر. ] (اِ.) نک سنجاق . 1"} -{"line": "52122 سنجه (سَ جَ یا جِ) (اِ.) سنگی برای وزن کردن اشیاء. 1"} -{"line": "52123 سنجیدن (سَ دَ) (مص م .) 1 - وزن کردن، اندازه گرفتن . 2 - ارزش چیزی را تعیین کردن . 3 - چیزی را با چیزی مقایسه کردن . 1"} -{"line": "52124 سنخ (س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بن دندان . 2 - اصل، بنیاد؛ ج . سنوخ، اسناخ . 3 - در فارسی به معنای نوع، جنس . 1"} -{"line": "52125 سند (س ) (اِ.) بچه ای که از سر راه بردارند، حرامزاده . 1"} -{"line": "52126 سند (سَ نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیزی که به آن اعتماد کنند. 2 - نوشته، مدرک ؛ ج . اسناد. 1"} -{"line": "52127 سندان (س ) (اِ.) 1 - ابزار آهنی ضخیم که آهنگران آهن را روی آن گذاشته و با پُتک می کوبند. 2 - تکه آهن زیر کوبة در. 1"} -{"line": "52128 سندره (سَ دَ رَ یا رِ) (ص .) = سنداره : حرامزاده . 1"} -{"line": "52129 سندروس (سَ دَ) [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - سرو کوهی . 2 - صمغی که از گونه ای سرو کوهی استخراج می شود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمناً از آن در ساختن دانة تسبیح یا گردن بند استفاده می کرده اند، از مخلوط سندروس و روغن بزرک روغنی به نام روغن کمان حاصل می کرده اند که از آن جهت چرب کردن کمان ها استفاده می شد؛ حجر السندوس . 3 - تبریزی . 4 - نارون . 1"} -{"line": "52130 سندس (سُ دُ) [ ع . ] (اِ.) پارچة ابریشمی زربفت . 1"} -{"line": "52131 سندل (سَ دَ) (اِ.) نوعی کفش که معمولاً چوبی است . 1"} -{"line": "52132 سنده (سَ دَ یا د) (اِ.) سندان آهنگران و مسگران . 1"} -{"line": "52133 سنده (س دَ یا س د) (اِ.) مدفوع آدم، گُه . 1"} -{"line": "52134 سندیکا (سَ) [ فر. ] (اِ.) اتحادیة صنفی برای دفاع از منافع اقتصادی مشترک افراد یک صنف . 1"} -{"line": "52135 سنفونی (اِ.) نک سمفونی . 1"} -{"line": "52136 سنقر (سُ قُ) [ تر. ] (اِ.) = سنقور: 1 - یکی از گونه های باز مناطق سردسیر. پرنده ای است بسیار زیبا و خوش خط و خال که لانه اش را در شکاف سنگ ها و صخره های مرتفع و غیرقابل عبور تهیه می کند. جزو بازهای سیاه چشم و از انواع دیگر بازها درشت تر و قوی تر است . شنقار. 2 - در موسیقی خط اتحادی است که ضرب ضعیف یا قسمت ضعیف ضرب را به ضرب قوی یا قسمت قوی ضرب دیگر مربوط و متحد می سازد. ؛نت سنقر شده نتی که قوت خود را از دست داده . 1"} -{"line": "52137 سنن (سُ نَ) [ ع . ] (اِ.) روش ها، رسم ها. جِ سنت . 1"} -{"line": "52138 سنه (س نَ یا نِ) [ ع . سنة ] (اِ.) 1 - اول خواب، چرت . 2 - غفلت . 1"} -{"line": "52139 سنه ( سنه .) [ ع . سنة ] (اِ.) سال، یک سال . 1"} -{"line": "52140 سنه (سَ نَ یا نِ) (اِ.) لعنت، نفرین . 1"} -{"line": "52141 سنوات (سَ نَ) [ ع . ] (اِ.) سال ها. جِ سنه . 1"} -{"line": "52142 سنوح (سُ) [ ع . ] (مص ل .) پیدا شدن، پدید آمدن، ایجاد شدن . 1"} -{"line": "52143 سنور (س نَُ) [ ع . ] (اِ.) گربه . 1"} -{"line": "52144 سنوی (سَ نَ) [ ع . ] (اِ.) منسوب به سنه . 1"} -{"line": "52145 سنگ (سَ) [ په . ] 1 - (ص .) وقار، اعتبار. 2 - (ق ) آهستگی، آرامش . 3 - نام عمومی مواد کانی است که به طور طبیعی به یکدیگر چسبیده و متراکم شده است و در نتیجه تودة نسبتاً سفتی را به وجود آورده است . 4 - وزنه ای جهت سنجش سنگینی . 5 - دو قطعه سنگ به ابعاد کوچک تر از سنگ آسیاب با حلقه ای در میان آن ها که زورخانه کاران به پشت خوابند و حلقه ها را به دست گیرند و سنگ ها را بالا و پایین برند. ؛از سنگ چشمه تراشیدن کنایه از: کار بیهوده انجام دادن . ؛ سنگ ُ سبو کردن کنایه از: متضاد بودن، ناساز بودن . ؛ سنگ کسی را به سینه زدن کنایه از: طرفداری و دلسوزی کردن از کسی بیش از خود او. ؛ سنگ مفت گنجشگ مفت کنایه از:استفاده از فرصت های مناسب . 1"} -{"line": "52146 سنگ انداختن ( سنگ انداختن . اَ تَ) (مص ل .) کنایه از: اشکال تراشی، مانع پیشرفت کار کسی شدن . 1"} -{"line": "52147 سنگ بسته ( سنگ بسته . بَ تِ) (ص مف .) = سنگ - بست : 1 - محوطه ای که با دیوار سنگی احاطه کرده باشند؛ سنگچین . 2 - استوار، محکم . 1"} -{"line": "52148 سنگ تاب ( سنگ تاب .) (ص مف .) پخته و برشته شده بر روی سنگ . 1"} -{"line": "52149 سنگ تراش ( سنگ تراش . تَ) 1 - (ص فا.) کسی که کارش کندن، تراشیدن، صیقلی کردن و شکل دادن سنگ هاست . 2 - (اِمر.) صورت فلکی کوچکی در آسمان نیم کرة جنوبی . 1"} -{"line": "52150 سنگ دوزی ( سنگ دوزی .) (اِمر.) طرح زینتی که با مهره، منجوق، پولک و سنگ های درخشان بر روی لباس دوخته می شود. 1"} -{"line": "52151 سنگ زر (سَ گِ زَ) (اِمر.) نک محک . 1"} -{"line": "52152 سنگ سپاهان (سَ گِ س )(اِمر.) سنگ سرمه، که سُرمة سپاهان معروف بوده و برای درمان و شفای چشم از آن استفاده می کردند. 1"} -{"line": "52153 سنگ صبور ( سنگ صبور صَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - سنگ اساتیری که غم های مردم را می شنید و غم خوار آنان بود (اصولاً سنگ به صبوری و تحمل مَثَل است ). 2 - مجازاً دوست شکیبا و دلسوز که به درد دل شخص گوش دهد. 1"} -{"line": "52154 سنگ فرش (سَ نْ . فَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) زمینی که روی آن را با سنگ مفروش کرده باشند. 1"} -{"line": "52155 سنگ نوشته (سَ . نِ وِ تِ) (اِمر.) سنگی که بر روی آن نوشته ای را کنده باشند، کتیبة سنگی . 1"} -{"line": "52156 سنگ پشت ( سنگ پشت . پُ) (اِمر.) لاک پشت . 1"} -{"line": "52157 سنگاب ( سنگاب .) (اِمر.) ظرف بزرگ آب از جنس سنگ که در مساجد و جاهایی مانند آن قرار می دادند. 1"} -{"line": "52158 سنگدان ( سنگدان .) (اِمر.) بخشی از لولة گوارش پرندگان و بسیاری از مهره داران که دارای الیاف ماهیچه ای قوی و سخت است جهت خرد کردن مواد غذایی . 1"} -{"line": "52159 سنگدل ( سنگدل . د) (ص مر.) کنایه از: بی رحم . 1"} -{"line": "52160 سنگدوله ( سنگدوله . لِ یا لَ) (اِمر.) گردباد، اعصار. سنگر (سَ گَ) (اِ.) پناهگاه، پناهگاهی به شکل گودال در زمین یا دیواری ساخته شده از سنگ و کیسه های پُر از شن . 1"} -{"line": "52161 سنگسار (سَ) (اِمر.) محکومی که او را تا کمر در خاک فرو می کردند و آن قدر با سنگ بر سر و رویش می کوفتند تا بمیرد. 1"} -{"line": "52162 سنگلاخ (سَ) (اِمر.) زمینی که در آن سنگ فراوان باشد، سنگستان . 1"} -{"line": "52163 سنگله (سَ گُ لَ) (اِمر.) نانی که از آرد ارزن پزند. 1"} -{"line": "52164 سنگواره (سَ رَ یا رِ) (اِمر.) فسیل، بقایای موجودات زندة گذشته های دور که به صورت سنگ درآمده باشد. 1"} -{"line": "52165 سنگچین ( سنگچین .) (حامص .) محصور کردن محلی با سنگ های درشت و خرد. 1"} -{"line": "52166 سنگک (سَ گَ) (اِ.)1 - نانی که بر روی سنگ - های خردوداغ در داخل تنور می پزند.2 - سنگ کوچک . 3 - تگرگ . 4 - ژاله . 1"} -{"line": "52167 سنگی (سَ) (ص نسب .) 1 - ساخته شده از سنگ . 2 - باوقار. 1"} -{"line": "52168 سنگین (سَ) (ص نسب .) 1 - از جنس سنگ . 2 - ثقیل، گران . 3 - باوقار. 4 - اثری هنری که فهمیدنش بر هر کسی ممکن نباشد. 1"} -{"line": "52169 سنی (سَ نِ یّ) [ ع . ] (ص .) رفیع، عالی . 1"} -{"line": "52170 سنی (سُ نّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - پیرو سنت پیغمبر. 2 - پیرو فرقه ای از مسلمانان که قایل به خلافت ابوبکر و جانشینان اویند. 1"} -{"line": "52171 سنی (س ) (اِ.) 1 - آهن . 2 - ریم آهن . 1"} -{"line": "52172 سه (س ) [ په . ] (اِ.) عددی بین دو و چهار، دو بعلاوة یک . ثلاث . ؛ سه به سی دادن کنایه از: معاملة پر سود کردن . ؛ سه شدن بد شدن، خراب شدن . 1"} -{"line": "52173 سه اسبه (س . اَ ب) (ق مر.) شتابان، تند. 1"} -{"line": "52174 سه ایوان دماغ (س . اِ نِ د) (اِمر.) محل فکر، محل خیال و محل حفظ ؛ سه غرفة دماغ، سه غرفة مغز. 1"} -{"line": "52175 سه تا ( سه تا .) (اِمر.) = ستا. ستار. ستاره : طنبوری است که سه تار به آن بسته باشند. 1"} -{"line": "52176 سه تا ( سه تا .) (اِمر.) = ستا: سه پیالة شراب که هر ناهار خورند تا غسل معده دهد؛ ثلاثة غساله . 1"} -{"line": "52177 سه تار ( سه تار .) (اِمر.) سازی است زهی مانند تار که کاسه اش کوچک تر است و با ناخن نواخته می شود. 1"} -{"line": "52178 سه تیغه ( سه تیغه . غِ) (ص نسب .) مجازاً ویژگی صورتی که ریش آن از ته تراشیده شده و کاملاً صاف و بی مو باشد. 1"} -{"line": "52179 سه خوان ( سه خوان . خا) (ص فا.) قایل به تثلیت، مسیحی . 1"} -{"line": "52180 سه خواهران ( سه خواهران .خا هَ) سه ستاره از بنات النعش ... 1"} -{"line": "52181 سه دختر ( سه دختر .دُ تَ) نک سه خواهران . 1"} -{"line": "52182 سه روح (س ) [ فا - ع . ] (اِمر.) موالید ثلاثه : جماد، نبات و حیوان . 1"} -{"line": "52183 سه شاخ (س ) (اِمر.) موالید ثلاثه : جماد، نبات و حیوان . 1"} -{"line": "52184 سه طلاق گفتن ( سه طلاق گفتن . طَ. گُ تَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) زن را سه بار طلاق دادن که رجوع به او جز با محلل جایز نیست . 1"} -{"line": "52185 سه فرزند ( سه فرزند . فَ زَ) (اِمر.) موالید ثلاثه : جماد، نبات و حیوان . 1"} -{"line": "52186 سه لایی (س لُ) (ص نسب .) منسوب به سه لا؛ دارای سه لا. ؛ تختة سه لایی : تخته ای مرکب از سه لای رویین، زیرین و میانین که جمعاً یک تختة نسبتاً نازک را تشکیل دهند و معمولاً در ساختن روکش میز، صندلی، پاراوان و غیره به کار می رود. 1"} -{"line": "52187 سه موالید (س مَ) [ فا - ع . ] (اِ.) موالید ثلاثه : جماد، نبات و حیوان . 1"} -{"line": "52188 سه پایه ( سه پایه . یِ یا یَ) (ص مر.) 1 - آن چه که دارای سه عدد پایه باشد: میز سه پایه . 2 - آلتی فلزی مرکب از سه عدد پایه متصل به دایره ای فوقانی که دیگ را بر آن گذارند و در زیر آن هیزم یا زغال افروزند، دیگدان . 3 - آلتی فلزی دارای سه عدد پایه که دوربین عکاسی را بر روی آن نصب کنند. 4 - آلتی دارای دو پایة چوبی ثابت و یک پایة چوبی متحرک که تابلو نقاشی را روی آن گذاشته کار کنند. 1"} -{"line": "52189 سه پرک ( سه پرک . پَ رَ) (اِمر.) = سه پره : خطی چند که قماربازان به جهت قماربازی بر زمین کشند. 1"} -{"line": "52190 سه پری ( سه پری . پَ) (اِ. ص .) 1 - تیری که سه پر مرغ داشته باشد. 2 - مجازاً: تیزرو. 1"} -{"line": "52191 سه پلشت ( سه پلشت . پِ لِ) (اِمر.) 1 - حالتی در قاب بازی که گودی همة قاب ها به سوی بالا باشد. 2 - (کن .) وضع بسیار ناخوشایند. 1"} -{"line": "52192 سه چرخه ( سه چرخه . چَ خِ) (اِمر.) وسیلة نقلیة بچه گانه با دو چرخ در عقب و یک چرخ فرمان در جلو که با پا زدن به حرکت درمی آید. 1"} -{"line": "52193 سه گان ( سه گان .) (ق مر.) سه بار، سه مرتبه، سه دفعه . 1"} -{"line": "52194 سه گاه ( سه گاه .) (اِمر.) یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که حزن آور است و از فراق و جور معشوق می گوید. 1"} -{"line": "52195 سه گوهر ( سه گوهر . گَ هَ) (اِمر.) کنایه از: موالید ثلاثه : جماد، نبات و حیوان . 1"} -{"line": "52196 سها (سُ) [ ع . ] (اِ.) ستاره ای کوچک و کم نور در صورت فلکی دب اکبر در انتهای ملاقه پهلوی عناق . 1"} -{"line": "52197 سهام (س ) [ ع . ] (اِ.) جِ سهم ؛ تیرها. 1"} -{"line": "52198 سهام ( سهام .) [ ع . ] (اِ.) جِ سهم . 1 - نصیب ها. 2 - برگه هایی مبنی بر شریک بودن در سرمایة کارخانه یا شرکت . 1"} -{"line": "52199 سهر (سَ هَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیدار ماندن شب . 2 - (اِمص .) بیداری . 1"} -{"line": "52200 سهر (سُ یا س ) 1 - (ص .) سرخ . 2 - (اِ.) گاو، گاو سرخ رنگ . 1"} -{"line": "52201 سهره (س رَ یا رِ) (اِ.) سیره، پرنده ای است کوچک و خوش آواز شبیه بلبل با پرهای زرد و سبز. 1"} -{"line": "52202 سهستن (سَ هِ تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - نمایان شدن، ظاهرشدن . 2 - نگریستن . 3 - ترسیدن، رمیدن . 1"} -{"line": "52203 سهل (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آسان . 2 - نرم، زمین ِ نرم . ؛ سهل العبور راهی که به آسانی از آن بتوان گذشت، آسان رو (فره ). ؛ سهل العلاج مرضی که به آسانی بتوان آن را مداوا کرد، آسان چاره (فره ). ؛ سهل الوصول آن چه که به آسانی به دست آید، آسان رس، آسان یاب (فره ). ؛ سهل القیاد فرمانبردار. 1"} -{"line": "52204 سهل انگار (سَ اِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که همه چیز را آسان انگارد. 1"} -{"line": "52205 سهم (سَ) [ په . ] (اِ.) ترس، هراس، هول . 1"} -{"line": "52206 سهم ( سهم .) [ ع . ] (اِ.) 1 - تیر؛ ج . سهام . 2 - بهره، نصیب . ؛ سهم الارث سهم هر یک از ورثه از ارثیه . 1"} -{"line": "52207 سهم زد ( سهم زد . زَ) (ص مف .) بیمناک . 1"} -{"line": "52208 سهمناک ( سهمناک .) (ص مر.) نک سهمگین . 1"} -{"line": "52209 سهمگین (سَ) [ په . ] (ص مر.) = سهمگن : خوفناک، ترس آور. 1"} -{"line": "52210 سهمیدن (سَ دَ) (مص ل .) سخت ترسیدن . 1"} -{"line": "52211 سهمیه (سَ یِّ) [ ازع . ] (ص نسب .) منسوب به سهم، مقدار و چیزی که نصیب و سهم کسی شود. 1"} -{"line": "52212 سهو (سَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فراموش کردن . 2 - خطاکردن . 3 - (اِمص .) فراموشی . 4 - خطا. ؛ سهو القلم لغزش قلم و اشتباه در تحریر. 1"} -{"line": "52213 سهواً (سَ وَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی خطا. 1"} -{"line": "52214 سهولت (سُ لَ) [ ع . سهولة ] 1 - (مص ل .) آسان شدن . 2 - نرم شدن . 3 - (اِمص .) آسانی . 4 - نرمی . 1"} -{"line": "52215 سهی (سَ) (ص .) 1 - راست، راست رسته . 2 - تازه . 1"} -{"line": "52216 سهی بالا ( سهی بالا .) (ص مر.) راست بالا. 1"} -{"line": "52217 سهیدن (سَ دَ) (مص م .) ترسیدن، بیم داشتن . 1"} -{"line": "52271 سودن (دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - ساییدن، لمس کردن . 2 - کوبیدن و خرد کردن . 3 - فرسودن . 4 - سوراخ کردن . 1"} -{"line": "52359 سوک ریش (ص مر.) کسی که چند مو مانند سوک بر رخ داشته باشد، کوسه، کوسج . 1"} -{"line": "52218 سهیل (سُ هَ) [ ع . ] (اِ.) بَرَک ؛ ستاره ای از قدر اول در نیم کرة جنوبی آسمان در صورت فلکی «کشتی » یا «سفینه » که در آخر فصل گرما طلوع می کند و میوه ها در آن وقت می رسند، و چون در یمن کاملاً مشهود است، آن را سهیل یمن یا سهیل یمانی خوانند. 1"} -{"line": "52219 سهیم (سَ) [ ع . ] (ص .) شریک . 1"} -{"line": "52220 سو [ په . ] (اِ.) جانب، طرف . 1"} -{"line": "52221 سو [ تر. ] (اِ.) آب . 1"} -{"line": "52222 سو (اِ.) نور، روشنایی . 1"} -{"line": "52223 سو (اِ.) طرز، روش . 1"} -{"line": "52224 سوء [ ع . ] (اِ.) 1 - بدی، شر. 2 - زشتی . 1"} -{"line": "52225 سواء (سَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) وسط، میانه . 2 - یکسان، برابر. 3 - (ق .) جز، مگر. 1"} -{"line": "52226 سوابق (سَ ب) [ ع . ] (اِ.) گذشته ها، سر - گذشت ها. جِ سابقه . 1"} -{"line": "52227 سواحل (سَ حِ) [ ع . ] (اِ.) کرانه های دریا. جِ ساحل . 1"} -{"line": "52228 سواد (سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سیاهی . 2 - نوشته . 3 - رونوشت . 4 - شبح . 5 - سیاهی شهر که از دور دیده شود. 6 - در فارسی به معنای خواندن و نوشتن . 7 - معلومات، آگاهی های علمی و ادبی . ؛ سواد کسی نم کشیدن کنایه از: سواد درستی نداشتن . 1"} -{"line": "52229 سوار (س ) [ ع . ] (اِ.) دستبند زنانه، دست برنجن . 1"} -{"line": "52230 سوار (سَ) [ په . ] (ص . اِ.) 1 - کسی که بر روی اسب و مانند آن نشیند و از جایی به جایی رود. 2 - (عا.) مسلط، چیره . 1"} -{"line": "52231 سوارنظام ( سوارنظام . نِ) [ ع - فا. ] (اِ.) بخشی از قشون که افراد آن سوار بر اسب بودند. 1"} -{"line": "52232 سواره (سَ رِ) (ص . اِ.) 1 - سوار. 2 - (ق .) مقابل پیاده . سواره 1"} -{"line": "52233 سواره (سُ رِ) [ فر. ] (اِ.) مهمانی شبانه همراه با رقص و موسیقی، شب نشینی مجلل . 1"} -{"line": "52234 سواری (س َ ) (اِمص .) 1 - سوار بودن .2 - تسلط، چیرگی . 3 - اتومبیل های سبک، اتومبیل های غیر از کامیون و باربری . 1"} -{"line": "52235 سوال (سُ) [ ع . سؤال ] (اِمص .) 1 - پرسش . 2 - درخواست، تقاضا. ج . سؤالات . 1"} -{"line": "52236 سوال کردن ( سوال کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) گدایی کردن، طلب کردن . 1"} -{"line": "52237 سوالمه (سَ لِ) [ ع . ] (اِفا. اِ.) جِ سالمه . 1 - بی عیب ها، بی نقص ها. 2 - بی زحاف ها (در علم عروض ). 1"} -{"line": "52238 سوانح (سَ نِ) [ ع . ] (اِ.) اتفاقات . جِ سانحه . 1"} -{"line": "52239 سواک (س ) [ ع . ] (اِ.) مسواک . 1"} -{"line": "52240 سوایم (سَ یِ) [ ع . ] (اِ.) گله های گاو، گوسفند و شتر. 1"} -{"line": "52241 سوبسید [ فر. ] (اِ.) کمک مالی دولت برای پایین آوردن قیمت مایحتاج ضروری مردم، یارانه . (فره ). 1"} -{"line": "52242 سوبژکتیو (ژِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ذهنی، نظری . 2 - شخصی، ذاتی . 1"} -{"line": "52243 سوت (اِ.) 1 - صدایی که با بیرون دادن نفس از دهان با لب غنچه شده یا با قرار دادن انگشت ها در دهان تولید شود. 2 - ابزاری که در آن دمند و آوایی برآورند؛ سوتک . 1"} -{"line": "52244 سوت و کور (تُ) (ص مر.) (عا.) 1 - کساد، بی رونق . 2 - بی سر و صدا، ساکت . 1"} -{"line": "52245 سوت کردن (کَ دَ) (مص م .) (عا.) پرت کردن، چیزی را به جای دوری انداختن . 1"} -{"line": "52246 سوت کشیدن (کَ یا کِ دَ) (مص ل .) با دهان سوت زدن . 1"} -{"line": "52247 سوتام (سُ) (ص .) چیز کم و اندک . 1"} -{"line": "52248 سوج (اِ.) سوز. 1"} -{"line": "52249 سوخاری [ روس . ] (اِ.) برشته . 1"} -{"line": "52250 سوخت (اِ.) مادة سوختنی مانند: نفت . 1"} -{"line": "52251 سوختن (تَ) [ په . ] (مص ل .) آتش گرفتن . 1"} -{"line": "52252 سوختنی ( سوختنی .) (ص .) قابل سوختن . 1"} -{"line": "52253 سوخته (سُ خْ تِ) (ص مف .) 1 - هر چیز آتش گرفته، محترق . 2 - مجازاً آزار کشیده، محنت رسیده از حوادث دوران یا عشق . 1"} -{"line": "52254 سوختگی (تَ یا تِ) (حامص .) 1 - عمل سوخته شدن . 2 - درد و مصیبتی که عارض شخص شود. 3 - اذیت و صدمه ای که به دل وارد آید. 1"} -{"line": "52255 سود [ په . ] (اِ.) 1 - فایده، نفع . 2 - ربح . 3 - حاصل، محصول . 4 - فتح، پیروزی . 1"} -{"line": "52256 سود خوردن (خُ دَ) (مص ل .) ربا خوردن . 1"} -{"line": "52257 سودا (سَ یا سُ) (اِ.) داد و ستد، خرید و فروش . 1"} -{"line": "52258 سودا (سُ) [ انگ . ] (اِ.) آب دارای گاز کربنیک . 1"} -{"line": "52259 سودا (سَ یا سُ) [ ع . سوداء ] (ص .) 1 - مؤنث اسود، سیاه . 2 - یکی از اخلاط چهارگانه که جای آن طحال است . 3 - وسواس . 4 - مالیخولیا، وهم . 5 - هوی و هوس . 6 - عشق . 1"} -{"line": "52260 سودا پختن ( سودا پختن . پُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیال باطل کردن . 1"} -{"line": "52261 سودا پیمودن ( سودا پیمودن . پَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیال فاسد کردن . 1"} -{"line": "52262 سودازده ( سودازده . زَ دَ یا د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - دیوانه . 2 - عاشق . 1"} -{"line": "52263 سودازدگی ( سودازدگی . زَ دَ یا د) [ ع - فا. ] (حامص .) دیوانگی، دیوانه بودن . 1"} -{"line": "52264 سوداپرست ( سوداپرست . پَ رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - شهوت پرست . 2 - خیالباف . 1"} -{"line": "52265 سوداگر ( سوداگر . گَ) (اِ.) بازرگان، تاجر. 1"} -{"line": "52266 سوداگری ( سوداگری . گَ) (حامص .) تجارت، بازرگانی . 1"} -{"line": "52267 سودخور (خُ) (ص فا.) رباخوار. 1"} -{"line": "52268 سودد (سُ دَ) [ ع . سؤدد ] (اِمص .) بزرگواری، مهتری . 1"} -{"line": "52269 سودمند (مَ) [ په . ] (ص مر.) 1 - آن چه سود دهد. 2 - مفید. 3 - بارور. 1"} -{"line": "52270 سودمندی ( سودمندی .) (حامص .) 1 - نفع . 2 - فایده . 3 - باروری . 1"} -{"line": "52518 سی [ په . ] (اِ.) سه برابر ده (30). 1"} -{"line": "52272 سوده (د یا دَ) 1 - (ص مف .) ساییده شده، لمس شده . 2 - کوفته . 3 - ریز شده، خرد شده . 4 - گداخته، مذاب . 5 - حک شده . 6 - محو شده . 7 - سوراخ شده، سفته . 8 - خرج شده . 9 - (اِ.) گرد و غبار. 1"} -{"line": "52273 سور (سُ وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ سوره . 1"} -{"line": "52274 سور [ په . ] (اِ.) 1 - جشن، ضیافت . 2 - عروسی . 1"} -{"line": "52275 سور [ ع . ] (اِ.) دیوار گرداگرد شهر. ج . اسوار و سیران . 1"} -{"line": "52276 سور (سُ) [ ع . سؤر ] (اِ.) پس ماندة طعام و شراب . (سور (ص .) = سول) : اسب و استر و خری که خط سیاهی از کاکل تا دمش کشیده باشد. 1"} -{"line": "52277 سور (اِ.) درختی است از ردة مخروطیان که دارای برگ های سوزنی طویل و همیشه سبز است . بیش از هزار سال عمر می کند. پوست این درخت قرمز و میوه هایش نیز قرمز تند و بیضی شکلند. چوبش نیز قرمز و زود صاف و پرداخت می شود. پاجوش های این درخت را معمولاً برای تکثیر به کار می برند، درخت سردار. 1"} -{"line": "52278 سور دادن (دَ) (مص ل .) مهمانی دادن . 1"} -{"line": "52279 سوراخ [ په . ] (اِ.) رخنه، شکاف . ؛ سوراخ موش داره، موش گوش داره کنایه از: توجه دادن به حفظ زبان و دور و بَر و ملاحظة فضول و خبرچین و مثل آن نمودن . ؛ سوراخ دعا را گم کردن کنایه از: مصلحت و خیر و راه را گم کردن . 1"} -{"line": "52280 سورت (سَ یا سُ رَ) [ ع . سورة ] (اِمص .) 1 - تندی، تیزی . 2 - شدت . 3 - هیبت . 1"} -{"line": "52281 سورتمه (مِ) [ تر. ] (اِ.) وسیلة نقلیة کوچکی که در مناطق سردسیر با سگ یا گوزن یا اسب، روی برف کشیده می شود. 1"} -{"line": "52282 سوررآلیسم [ فر. ] (اِ.) واقعیت برتر، مکتبی ادبی و هنری که معتقد بوده است به ارائة احساسات و تخیلات فارغ از هرگونه قید و بند - هنری، اجتماعی، عرفی - و بیان صادقانة عواطف . این مکتب در سال 1924 رسماً توسط آندره برتون موجودیت یافت . 1"} -{"line": "52283 سورسات (رَ) [ تر. ] (اِ.)1 - زاد و توشه . 2 - خواربار. 3 - ملزومات و تدارکاتِ کار. 1"} -{"line": "52284 سورن (رَ) [ تر. ] (اِ.) هجوم، حمله . 1"} -{"line": "52285 سوره (رَ یا رِ) [ ع . سورة ] (اِ.) هریک از فصل - های یکصد و چهارده گانة قرآن مجید. 1"} -{"line": "52286 سورچران (چَ) (ص فا.) مفت خور. 1"} -{"line": "52287 سورچرانی ( سورچرانی .)(حامص .) 1 - سور خوردن . 2 - مفتخوری . 1"} -{"line": "52288 سورچی [ تر. ] (ص نسب .) رانندة درشکه . 1"} -{"line": "52289 سوری 1 - (اِ.)گل سرخ، گل محمدی . 2 - شراب سرخ . 1"} -{"line": "52290 سوری (ص نسب .) نک سورچران . 1"} -{"line": "52291 سوز (اِ.) سوزش . 1"} -{"line": "52292 سوزان (ص فا.) 1 - سوزنده . 2 - ملتهب . 1"} -{"line": "52293 سوزاندن (دَ) (مص م .) سوزانیدن، آتش گرفتن، سوختن . 1"} -{"line": "52294 سوزاک (اِ.) یکی از امراض مقاربتی که واگیر دارد و نشانة آن چرک و سوزش در مجرای ادرار است . 1"} -{"line": "52295 سوزش (ز) (اِمص .) سوختن، التهاب . 1"} -{"line": "52296 سوزمانی (زْ) (اِمر.) زن کولی . 1"} -{"line": "52297 سوزن (زَ) [ په . ] (اِ.) 1 - میلة کوچک فلزی و نوک تیز که ته آن سوراخی دارد، نخ را از آن بگذرانند و آن در دوخت و دوز به کار می رود. 2 - میله ای که در اسلحة آتشی به فشنگ برخورد کرده آن را محترق سازد. 3 - (عا.) آمپول، سرنگ . ؛ جای سوزن سوزن انداختن نیست کنایه از: ازدحام و شلوغی جمعیت . 1"} -{"line": "52298 سوزنبان ( سوزنبان .) (ص مر.)مسئول ریل راه آهن . 1"} -{"line": "52299 سوزنده (زَ د یا دَ) (ص فا.) 1 - آن که یا آن چه سوزد. 2 - گرم . 3 - سوزاننده . 1"} -{"line": "52300 سوزنکاری (زَ) (حامص .) ریزدوزی و نقش و نگار انداختن روی پارچه با سوزن . 1"} -{"line": "52301 سوزنی (زَ) (اِمر.) پارچه ای از مخمل، شال یا ترمه که سوزن کاری شده باشد. 1"} -{"line": "52302 سوزه (زَ یا ز) (اِمص .) عمل سوختن . 1"} -{"line": "52303 سوزه ( سوزه .) (اِ.) تریز جامه، تک پارچه ای که در زیر بغل پیراهن یا میان شلوار دوزند. 1"} -{"line": "52304 سوزیان 1 - (اِمر.)نفع و ضرر.2 - مال و سرمایه . 3 - نیک و بد. 4 - راز. 5 - نام وننگ . 6 - سوغات . 7 - (ص مر.) مهربان، غمخوار. 1"} -{"line": "52305 سوس [ ع . ] (اِ.) بیب، کرمی که پارچه های پشمی و ابریشمی را تباه کند. 1"} -{"line": "52306 سوس [ ع . ] (اِ.) اصل، طبیعت . 1"} -{"line": "52307 سوسمار (اِ.) جانوری است خزنده، دارای چهار دست و پای کوتاه ودم دراز و دهان فراخ با دندان های ریز، سوسمارها انواع مختلف دارند. 1"} -{"line": "52308 سوسن (سَ) [ معر. ] (اِ.)گلی است بابرگ های دراز و باریک و گل های خوشبو به رنگ های مختلف . 1"} -{"line": "52309 سوسنبر (سَ بَ) [ په . ] (اِ.) گیاهی است شبیه نعناع با برگ های خوشبو و گل های سفید. 1"} -{"line": "52310 سوسه (سَ یا س ) (اِ.) (عا.) 1 - حقه، تزویر. 2 - دشواری، اشکال . 1"} -{"line": "52311 سوسه دواندن ( سوسه دواندن . دَ دَ) (مص ل .) (عا.) با بدگویی برای کسی تولید اشکال کردن . 1"} -{"line": "52312 سوسو زدن (زَ دَ) (مص ل .) روشنایی اندک که از دور دیده شود. 1"} -{"line": "52313 سوسک (اِ.) حشره ای است از راستة قاب - بالان که بدنی کشیده و قهوه ای دارد و بال هایش نیز همرنگ بدنش می باشد. چند هزار نوع از آن شناخته شده و بسیاری از آن ها حامل نطفة میکروب های مختلف است . سپیرک و سپیرو نیز نامیده می شود. 1"} -{"line": "52314 سوسیالیسم (سُ) [ فر. ] (اِ.) سیاستی است که بر اساس تقدم جامعه بر فرد و اولویت منافع و مصالح اجتماعی بر منافع فردی قرار گرفته است . 1"} -{"line": "52315 سوسیس (سُ) [ فر. ] (اِ.) از انواع فرآورده های گوشتی است که از گوشت چرخ کردة بسیار ریز و چربی و سویا درست شده است و با روکش نایلونی استوانه ای شکل عرضه می شود. 1"} -{"line": "52316 سوط (سَ) [ ع . ] (اِ.) تازیانه ؛ ج . اسواط . 1"} -{"line": "52317 سوغات (سَ یا سُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - هدیه، تحفه . 2 - ره آورد. 1"} -{"line": "52318 سوغان (سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دویدن اسب و شتر در پی هم . 2 - (مص م .) دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه . 1"} -{"line": "52319 سوغه (سَ غَ یا سُ غِ) (اِ.) مرسومی که سابقاً سپاهیان از علوفه و ماهیانة خود به نویسندگان می دادند. 1"} -{"line": "52320 سوف (اِ.) نوعی ماهی است . 1"} -{"line": "52321 سوفار (اِ.) ظرف گِلی، کاسه، کوزه . 1"} -{"line": "52322 سوفار (اِ.) 1 - سوراخ سوراخ شدن . 2 - بخش انتهایی تیر که در چلُة کمان گذاشته می شود. 1"} -{"line": "52323 سوفسطایی (سُ فِ سْ) [ ع . ] (ص نسب .) از فرقه سوفسطایی به معنی استاد، دانشور، زبردست و خردمند. جماعتی که در قرن 5 و 6 میلادی از اهل نظر در یونان پیدا شدند که جستجوی کشف حقیقت را ضروری نمی دانستند و پیروان و شاگردان خود را در فن جدل و مناظره ماهر می ساختند و شیوة ایشان سفسطه نامیده شد. 1"} -{"line": "52324 سوفلور (لُ) [ فر. ] (اِ. ص .) کسی که از پشت صحنة نمایش جمله و عبارت های نمایشنامه را به هنرپیشگان یادآوری کند. 1"} -{"line": "52325 سوفچه (چَ یا چِ) (اِ.) خرده و ریزه . 1"} -{"line": "52326 سوق [ ع . ] (اِ.) بازار؛ ج . اسواق . 1"} -{"line": "52327 سوق (سَ) [ ع . ] (مص م .) راندن . 1"} -{"line": "52328 سوق الجیش (سَ قُ لْ جَ) [ ع . ] (اِمص .)لشکر - کشی، استراتژی . 1"} -{"line": "52329 سوقه (قَ یا قِ) [ ع . سوقة ] (اِ.) 1 - رعیت . 2 - مردم فرومایه . 1"} -{"line": "52330 سول (اِ.) = سور: اسب و استر و خری که خط سیاهی از کاکل تا دمش کشیده باشد. 1"} -{"line": "52331 سول (سَ وَ) (اِ.) ناخن پای شتر. 1"} -{"line": "52332 سولاخ (اِ.) (عا.) سوراخ . 1"} -{"line": "52333 سولان (سُ) (اِ.) شولان ؛ کمند. 1"} -{"line": "52334 سولفات [ فر. ] (اِ.) سولفات ها نمک هایی هستند جامد، بیشتر سفید یا بی رنگ و بعضی ها رنگین . به طور کلی رنگ آن ها مربوط به فلزشان است . همة سولفات ها در آب حل می شوند و فقط سولفات سرب و باریم غیرمحلولند. در طبیعت به فراوانی یافت می شوند و انواع گوناگون دارند. 1"} -{"line": "52335 سولفور (فُ) [ فر . ] (اِ.) سولفورها نمک های اسید سولفوریک هستند که در طبیعت فراوان یافت می شوند. اجسامی هستند جامد و بلورین و از اکسیدها گدازپذیرترند. به جز سولفور سدیم و پتاسیم و آمونیم همة سولفور غیرمحلولند. سولفورها انواع گوناگون دارند. 1"} -{"line": "52336 سوله (لِ) (اِ.) نوعی اسکلت پیش ساخته برای ساختمان که به شکل خرپا زده شود. 1"} -{"line": "52337 سولوق [ تر - مغ . ] (اِ.) خورجینی که سابقاً در سفر همراه می برده اند. 1"} -{"line": "52338 سوم (س وُُ) (ص .) در مرتبة سه . نفر سوم، هفته سوم . 1"} -{"line": "52339 سون (ق .) شبیه . 1"} -{"line": "52340 سون (اِ.) طرف، سوی . 1"} -{"line": "52341 سونا (سُ) [ فر از فنلاندی . ] (اِ.) حمامی دارای اتاق یا اتاق های بسیار گرم و معمولاً حوضچة آب سرد که پس از ماندن در اتاق گرم و عرق ریختن، در حوضچة آب سرد غوطه می خورند و بر دو نوع است : سونای خشک و سونای بخار. 1"} -{"line": "52342 سونات [ فر. ] (اِ.) قطعه ای از موسیقی که برای یک یا دو ساز ساخته شود. 1"} -{"line": "52343 سونش (نِ) (اِ.) براده، ریزه های فلز. 1"} -{"line": "52344 سونوگرافی (سُ نُ گِ) [ فر. ] (اِ.) تهیة تصویر از ساختارهای درونی بدن با استفاده از امواج فراصوتی، صوت نگاری . (فره ). 1"} -{"line": "52345 سوهان (سُ) (اِ.) آلتی آجدار که برای ساییدن چوب یا فلز به کار می رود. 1"} -{"line": "52346 سوهان ( سوهان .) (اِ.) نوعی شیرینی . 1"} -{"line": "52347 سوهان آجین ( سوهان آجین .) (ص فا.) استاد سازندة سوهان . 1"} -{"line": "52348 سوپ [ فر. ] (اِ.) نوعی آش رقیق که قبل از غذا خورده شود. 1"} -{"line": "52349 سوپاپ [ فر. ] (اِ.) پولکی که روی دهانة دریچه های سر سیلندر قرار گرفته و دریچه ها را سد می کند. 1"} -{"line": "52350 سوپر (پِ) [ انگ . ] (ص .) 1 - عالی، برتر. 2 - بزرگ . 3 - (اِصت .) ویژگی هر نوع وسیلة نقلیة مسافربری که بزرگ تر و دارای امکانات بهتر و رفاه بیشتر است . 4 - سکسی . 1"} -{"line": "52351 سوپر مارکت ( پِ . کِ) [ انگ . ] (اِمر.) فروشگاه بزرگی که در آن کالاهای مختلف خاصه مواد غذایی بفروشند. 1"} -{"line": "52352 سوپرانو (سُ نُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - صدای زیر و ظریف زن یا پسربچه . 2 - صدای آواز زیر. 1"} -{"line": "52353 سوپروایزر ( سوپروایزر . ز) [ انگ . ] (اِمر.) کسی که رییس یا مسئول بخش خاصی از یک اداره به ویژه بخشی از بیمارستان است . 1"} -{"line": "52354 سوچه (چَ یا چِ) (اِ.) = سوجه . سوزه : 1 - پارچه ای چهار گوشه که در زیر بغل جامه دوزند؛ بغلک . 2 - پارچة مثلث متساوی - الساقین که از سر تریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند. 1"} -{"line": "52355 سوژه (ژِ) [ فر. ] (اِ.) موضوع، آن چه که دربارة آن بحث یا آزمایش کنند. 1"} -{"line": "52356 سوک (اِ.) 1 - مصیبت . 2 - غم، اندوه . 1"} -{"line": "52357 سوک (اِ.) 1 - سوی، جانب . 2 - (عا.) گوشه . 1"} -{"line": "52358 سوک (سُ) (اِ.) خارهای نازک و دراز که بر خوشه گندم یا جو می روید. 1"} -{"line": "52360 سوگ (اِ.) نک سوک . 1"} -{"line": "52361 سوگلی (سَ گُ) [ تر. ] (ص مر.) 1 - محبوب، عزیز دردانه . 2 - محبوب ترین زن حرمسرا. 1"} -{"line": "52362 سوگند (سَ یا سُ گَ) (اِمر.) 1 - قسم، اقرار و اعترافی که شخص از روی شرف و ناموس خود می کند و خدا یا بزرگی را شاهد می گیرد. 2 - گوگرد (سوگند خوردن در قدیم خوردن آب آمیخته با گوگرد بوده است . برای تشخیص گناهکار از بی گناه یعنی این که شخص متهم (اما بی گناه ) با خوردن آن اتفاقی برایش نمی افتاد). 1"} -{"line": "52363 سوگند بقراط ( سوگند بقراط بُ) (اِمر.) سوگندی که پزشکان یاد می کنند تا وظیفة خود را به درستی انجام دهند و آن منسوب است به بقراط پزشک معروف سدة پنجم پیش از میلاد. 1"} -{"line": "52364 سوگوار (ص مر.) 1 - مصیبت زده 2 - اندوهگین . 1"} -{"line": "52365 سوگواری (حامص .) عزاداری . 1"} -{"line": "52366 سوی (اِ.) جانب، سو. 1"} -{"line": "52367 سوی (سَ وِ یّ) [ ع . ] (ص .) برابر. 1"} -{"line": "52368 سویا (سُ) [ انگ / فر. ] (اِ.) گیاهی علفی و یکساله از تیرة پروانه واران با ساقه های پوشیده از تارهای سفید، برگ های متناوب و مرکب از سه برگچه، گل های سفید مایل به بنفش، میوة دارای نیام های دراز محتوی دو تا پنج دانه به بزرگی نخود که از برخی گونه های آن روغن می گیرند. این گیاه مصرف غذایی بسیار بالایی دارد. 1"} -{"line": "52369 سویت [ فر. ] (اِ.) 1 - قطعة موسیقی که شامل چند نمایشنامه است . 2 - آپارتمان کوچکی که کلیه امکانات رفاهی را در خود جای داده است، سراچه (فره ). 1"} -{"line": "52370 سویداء (سُ وَ یا وِ) [ ع . ] (اِمصغ .) 1 - دانة سیاه . 2 - نقطة سیاه دل . 1"} -{"line": "52371 سویق (سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آرد نرم (از جو، گندم و غیره )؛ ج . اسوقه . 2 - شراب، خمر. 1"} -{"line": "52372 سویچ [ انگ . ] (اِ.) 1 - دستگاه اتصال برق . 2 - کلیدی که در وسایل نقلیه موتوری باعث برقراری جریان برق می شود. 3 - انتخاب مسیر یا مدار و باز و بسته کردن و تغییر دادن عملکرد آن، سو دادن . (فره ). 1"} -{"line": "52373 سپار (س یا سُ) (اِ.) 1 - چرخُشت، ظرفی که در آن آب انگور گیرند. 2 - گاوآهن . 1"} -{"line": "52374 سپاردن (س دَ) [ په . ] (مص م .) سپردن . 1"} -{"line": "52375 سپاروک (سَ) (اِ.) کبوتر. 1"} -{"line": "52376 سپاس (س ) (اِ.) ستایش، شکر. 1"} -{"line": "52377 سپاسدار ( سپاسدار ) (ص فا.) حق شناس، شکر - گزار. 1"} -{"line": "52378 سپاسه (س س ) (اِ.) سپاس، شکر، حمد، لطف، شفقت . 1"} -{"line": "52379 سپاسگزار ( سپاسگزار . گُ) (ص فا.) سپاسدار، شاکر. 1"} -{"line": "52380 سپاه (س ) [ په . ] (اِ.) لشکر، قشون . 1"} -{"line": "52381 سپاه سالاری ( سپاه سالاری .) (حامص .) فرماندهی قشون . 1"} -{"line": "52382 سپاه شدن ( سپاه شدن . شُ دَ) (مص ل .) جمع آمدن . 1"} -{"line": "52383 سپاه کشی ( سپاه کشی . کِ یا کَ) (حامص .) حرکت دادن سپاه . 1"} -{"line": "52384 سپاهان ( سپاهان .) (اِ.) 1 - آهنگی از موسیقی . 2 - اصفهان . 1"} -{"line": "52385 سپاهدار ( سپاهدار .) (ص فا.) فرمانده قشون . 1"} -{"line": "52386 سپاهی ( سپاهی .) (ص .) هر فردی از سپاه . 1"} -{"line": "52387 سپتامبر (س ) [ فر. ] (اِ.)ماه نهم از سال میلادی . 1"} -{"line": "52388 سپر (س پَ) [ په . ] (اِ.) ابزاری جنگی از جنس فلز یا چرم که برای سالم ماندن از ضربات شمشیر و نیزه از آن استفاده می کردند. ؛ سپر بلای کسی شدن کنایه از: خطر یا دشواری مربوط به او را پذیرفتن . 1"} -{"line": "52389 سپر افکندن ( سپر افکندن . اَ کَ دَ) (مص ل .) تسلیم شدن . 1"} -{"line": "52390 سپردن (س پَیا پُ دَ)(مص م .) 1 - پیمودن، راه رفتن . 2 - پایمال کردن . 3 - گذراندن، بسر بردن . 1"} -{"line": "52391 سپردن ( سپردن .) (مص م .) 1 - واگذار کردن . 2 - سفارش کردن . 1"} -{"line": "52392 سپرده (س پَ دَ یاد) (ص مف .) 1 - طی کرده . 2 - پایمال گردیده . 1"} -{"line": "52393 سپرده (س پُ دَ یا د) 1 - (ص مف .) به امانت گذاشته . 2 - سفارش شده . 1"} -{"line": "52394 سپرز (س پُ) (اِ.) طحال . 1"} -{"line": "52395 سپرک (س پَ رَ) (اِ.) زریر، گیاهی است زرد رنگ که از آن برای رنگ کردن جامه استفاده می کنند. 1"} -{"line": "52396 سپری (س پَ) [ په . ] (ص مف .)تمام شده، به آخر رسیده . 1"} -{"line": "52397 سپری ( سپری .) (ص مف .) 1 - پایمال . 2 - نابود. 1"} -{"line": "52398 سپریدن (س پَ دَ)(مص م .)به انجام رساندن . 1"} -{"line": "52399 سپریغ (سَ یا سُ پَ) (اِ.) 1 - خوشة انگور و خرما. 2 - غوره، خوشة نارسیده انگور. 1"} -{"line": "52400 سپس (س پَ) (ق .) پس، بعد. 1"} -{"line": "52401 سپس رو (س پَ. رَ) (ص فا.) تابع، پیرو. 1"} -{"line": "52402 سپساپیشی (س پَ) (حامص .) تقدم و تأخر. 1"} -{"line": "52403 سپست (س پِ) (اِ.) یونجه . 1"} -{"line": "52404 سپسی (س پَ) (حامص .) تأخر. 1"} -{"line": "52405 سپل (سَ پَ) (اِ.) 1 - سم شتر. 2 - ناخن فیل . 1"} -{"line": "52406 سپلشت (س پِ لِ) (اِمر.) (عا.) = سپلشک : حادثة بد. 1"} -{"line": "52407 سپلشک آوردن ( سپلشک آوردن . وَ یا وُ دَ) (مص ل .) (عا.) بد آوردن . 1"} -{"line": "52408 سپنج (س پَ)(اِ.)1 - عاریت . 2 - خانة موقت . 1"} -{"line": "52409 سپنجی (س پَ) (ص نسب .) عاریتی . 1"} -{"line": "52410 سپند (س پَ) (اِ.) اسفند. 1"} -{"line": "52411 سپندآسا ( سپندآسا .) (ص مر.) سریع، چالاک . 1"} -{"line": "52412 سپندان ( سپندان .) (اِ.) خردَل که طبیعت آن گرم است . 1"} -{"line": "52413 سپه (س پَ) (اِ.) سپاه . 1"} -{"line": "52414 سپهبد (س پَ بُ) (اِمر.) سردار لشکر. 1"} -{"line": "52415 سپهر (س پِ) [ په . ] (اِ.) 1 - آسمان . 2 - فلک . 1"} -{"line": "52416 سپهسالار (س پَ)(ص .)فرمانده سپاه، درجه ای با لاتر از سرلشگر. 1"} -{"line": "52417 سپوختن (س تَ) [ په . ] (مص م .)نک اسپوختن . 1"} -{"line": "52418 سپوخته (س تَ یا تِ) (مف .) 1 - جماع شده . 2 - فرو کرده . 1"} -{"line": "52419 سپور (سُ) [ تر. ] (اِ.) رفتگر. 1"} -{"line": "52420 سپوز (س ) (ص فا.) در ترکیب به معنی «سپوزنده » آید: کین سپوز. 1"} -{"line": "52421 سپوزکار (گار) (ص فا.) کسی که در کارها تأخیر کند. 1"} -{"line": "52422 سپوزیدن (س دَ) (مص م .) نک اسپوختن . 1"} -{"line": "52423 سپوس (سُ یا سَ) (اِ.) 1 - پوست گندم یا جو. 2 - پوست آرد نشدة دانة غله . 1"} -{"line": "52424 سپوسه (سُ یا سَ س ) (اِ.) = سبوسه : 1 - پوست آرد نشدة جو یا گندم . 2 - شورة سر آدمی . 3 - خاک اره . 1"} -{"line": "52425 سپک تاکرا (س پَ) [ انگ از مالایایی و تایلندی . ] (اِ.) = سپک تکرا: ورزشی شبیه والیبال با ارتفاع تور کمتر و مقررات ویژة خود. در این ورزش بازیکنان اجازة ضربه زدن به توپ با تمامی اعضای بدن غیر از دست ها را دارند. 1"} -{"line": "52426 سپیتاک (س یا سَ) (اِمر.) نک سفیداب . 1"} -{"line": "52427 سپید (س یا سَ) (ص .) = اسپید. اسفید: سفید. 1"} -{"line": "52428 سپیدار (س ) (اِ.) درختی است از تیرة بیدها دارای گونه های مختلف، دو پایه و گل هایش کاملاً برهنه و بدون جام و کاسه و پرچم یا مادگی فقط برگک کوچکی در بغل دمگل خود دارد. بلندی آن تا بیست متر می رسد. 1"} -{"line": "52429 سپیدبخت (س . بَ) (ص مر.) نیکبخت . 1"} -{"line": "52430 سپیددست ( سپیددست . دَ) (ص مر.) 1 - بخشنده، جوانمرد. 2 - خجسته، خوش یُمن . 1"} -{"line": "52431 سپیدمهره ( سپیدمهره . مُ رِ) (اِمر.) نوعی از بوق و شیپور. 1"} -{"line": "52432 سپیده (س د) (ص مر.) روشنایی کمی که هنگام آغاز صبح در آسمان مشرق پدیدار می شود، سفیده . 1"} -{"line": "52433 سپیده دمان ( سپیده دمان . دَ) (ق مر.) سحرگاه . 1"} -{"line": "52434 سپیدپا ( سپیدپا .) (ص مر.) کنایه از: خوش قدم . 1"} -{"line": "52435 سپیدکاری ( سپیدکاری .) (حامص .) نیکوکاری، درستکاری . 1"} -{"line": "52436 سپیل (سَ) (اِ.) آواز مرغان . 1"} -{"line": "52437 سپیچه (سُ یا سَ یا س چِ) (اِ.) کفک سفید که بر روی خم شراب و سرکه بسته شود. 1"} -{"line": "52438 سک (سُ) (اِ.)چوبی نوک تیز که با آن چارپایان را برانند. 1"} -{"line": "52439 سک (س ) (اِ.) سرکه . 1"} -{"line": "52440 سک زدن (سُ. زَ دَ) (مص م .) 1 - راندن چارپا به وسیلة سک . 2 - مجازاً: تحریک کردن، اغوا نمودن . 1"} -{"line": "52441 سک سک (سُ سُ) (اِ.) یکی از بازی های کودکان، و آن نوعی قایم باشَک است . 1"} -{"line": "52442 سکار (س یا سَ یا سُ) (اِ.) 1 - زغال . 2 - زغال افروخته . 1"} -{"line": "52443 سکار آهنج (سُ هَ) (اِمر.) آهنی باشد سر کج که بدان گوشت از دیگ و نان از تنور درآورند. 1"} -{"line": "52444 سکارو (سُ) (اِمر.) نان و گوشتی که بر روی آتش بریان کنند. 1"} -{"line": "52445 سکاف (سَ کّ) [ ع . ] (ص .) کفش دوز. 1"} -{"line": "52446 سکافه (سُ فَ یا فِ) (اِ.) زخمه، مضراب . 1"} -{"line": "52447 سکان (سُ کّ) [ ع . ] (اِ.)اسباب هدایت وسیله - های شناور یا پرنده مثل کشتی و هواپیما. 1"} -{"line": "52448 سکان دار ( سکان دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) مأمور هدایت وسیله های شناور یا پرنده . 1"} -{"line": "52449 سکانس (س ) [ فر. ] (اِ.)1 - هریک از قسمت - های فیلم مربوط به یک صحنه، فصل (فره ). 2 - دستورالعمل ها و عملیات در یک برنامة کامپیوتری . 1"} -{"line": "52450 سکاهن (س هَ) (اِمر.) نوعی رنگ سیاه که از سرکه و آهن ترتیب دهند و بدان جامه و اشیاء دیگر را رنگ کنند و بیشتر کفشدوزان به جهت رنگ کردن چرم سازند؛ سرکه آهن . 1"} -{"line": "52451 سکاک (سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کارد و چاقوساز. 2 - آهنگر. 3 - کسی که سکه ضرب کند. 4 - سکه زن . 1"} -{"line": "52452 سکبا (س ) (اِ.) آش سرکه . 1"} -{"line": "52453 سکته (سَ تَ یا تِ) [ ع . سکتة ] 1 - (اِمص .) سکوت ناگهانی . 2 - (اِ.) بسته شدن ناگهانی بعضی رگ ها. 1"} -{"line": "52454 سکج (سَ کَ) (اِ.) مویز، انگور خشک کرده . 1"} -{"line": "52455 سکر (سُ) [ ع . ] (اِمص .) مستی . 1"} -{"line": "52456 سکرات (سَ کَ) [ ع . ] (اِ.) بی هوشی ای که به هنگام مرگ دست دهد. 1"} -{"line": "52457 سکران (سَ کْ) [ ع . ] (ص .) مست . 1"} -{"line": "52458 سکرت (سَ رَ) [ ع . سکرة ] (اِمص .) بی هوشی دم مرگ، بی هوشی در حال احتضار. 1"} -{"line": "52459 سکرت (س رِ) [ فر. ] (ص .) پوشیده، پنهان، مخفی، محرمانه . 1"} -{"line": "52460 سکرتر (س رِ تِ) [ فر. ] (اِ.) منشی، کارمندی که مستقیماً با رئیس کار می کند و در جریان تمام کارهای اداری او قرار دارد. 1"} -{"line": "52461 سکرجه (سُ کَ رَّ جَ یا جِ) [ معر. سکرچه ] (اِ.) 1 - ظرفی است کوچک که در آن نانخورش ها نهند و بر سر سفره گذارند. 2 - واحد وزن . 1"} -{"line": "52462 سکرفیدن (سَ کَ دَ) نک شکرفیدن . 1"} -{"line": "52463 سکره (سُ رَ یا رِ) (اِ.) [ معر. ] = اسکوره . اسکره . اسکرچه . سکرچه . سکرجه : 1 - کاسة گلی . 2 - پیاله ای است که مقداری معین جا بگیرد. 1"} -{"line": "52464 سکرکه (سُ کُ کَ) (اِ.) شرابی که از ارزن درست کنند. 1"} -{"line": "52465 سکس (س ) [ فر. ] (اِ.)1 - جنسیت (زن یامرد). 2 - جنس زن . 3 - روابط جنسی زن و مرد. 1"} -{"line": "52466 سکسک (سُ سُ) (اِ. ص .) 1 - زمین بد و نا - هموار. 2 - اسبی که بد و ناهموار راه رود. 1"} -{"line": "52601 سیر (پس .) پسوندی است دال بر مکان : سردسیر. 1"} -{"line": "52467 سکسکه (س س کِ) [ ع . سکسکة ] (اِ.) حالتی که بر اثر آن صداهایی کوتاه و متناوب از گلو برآید. 1"} -{"line": "52468 سکسکی (سُ سُ) (اِ.) زحمتی که انسان را در غایت ضعف پیدا شود و آن تپش دل است که به اندک جنبشی و حرکتی ایجاد گردد. 1"} -{"line": "52469 سکسی (س ) [ فر - فا. ] (ص نسب .) دارای جاذبه جنسی، شهوت انگیز. 1"} -{"line": "52470 سکن (سَ کَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جای گرفتن . 2 - آرمیدن . 3 - (اِ.) آن چه که به آن انس گیرند و آرامش پیدا کنند. 1"} -{"line": "52471 سکن (سَ) [ ع . ] (اِ.) قوت، خورش ؛ ج . اَسکان . 1"} -{"line": "52472 سکنات (سَ کِ) [ ع . ] (اِ.) سکون ها، استقامت ها. جِ سکنه . 1"} -{"line": "52473 سکنج (سَ کَ یا س کُ) (اِ.) 1 - سرفه . 2 - خراش . 3 - گزندگی . 1"} -{"line": "52474 سکنج (س کُ) [ = سه + کنج ] (ص .) لب و دهانی که دارای سه کنج باشد، لب شکری . 1"} -{"line": "52475 سکنجیدن (سَ کَ دَ یا س کُ دَ) 1 - (مص ل .) سرفه کردن . 2 - (مص م .) خراشیدن . 3 - گزیدن . 1"} -{"line": "52476 سکندر (س کَ دَ) (اِ.) لغزیدن، به سر درآمدن . 1"} -{"line": "52477 سکندری ( سکندری .) (حامص .) پا پیش خوردن . 1"} -{"line": "52478 سکندری خوردن ( سکندری خوردن . دَ) (مص ل .) با سر به زمین آمدن . 1"} -{"line": "52479 سکنه ( سکنه .) [ ع . سکنة ] (اِ.) 1 - حالتی که شخص در آن هست ؛ وضع . 2 - محل اتصال سر و گردن ؛ ج . سکنات . 1"} -{"line": "52480 سکنه (سَ کَ نِ یا نَ) [ ع . سکنة ] (اِ.) 1 - ساکنین . 2 - سکون، استقامت ؛ ج . سکنات . 1"} -{"line": "52481 سکنگبین (س کَ گَ یا گُ) (اِمر.) = سکنجبین : شربتی که از سرکه و انگبین و شکر درست کنند. 1"} -{"line": "52482 سکنی (سُ نا) [ ع . ] (اِ.) مسکن، جای اقامت . 1"} -{"line": "52483 سکه (سُ کَّ) [ ع . ] (اِ.) کوچه، کوی . 1"} -{"line": "52484 سکه (س کَُ یا کِّ) [ ع . سکة ] (اِ.) 1 - پول فلزین . 2 - هر چیز خوب و با رونق . ؛ سکه یک پول کنایه از: بی آبرو شده، مفتضح . 1"} -{"line": "52485 سکه زدن ( سکه زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پول فلزی درست کردن . 1"} -{"line": "52486 سکه شدن ( سکه شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رونق پیدا کردن . 1"} -{"line": "52487 سکو (س ) (اِ.) چنگک، ابزاری شبیه دست با چهار یا پنج شاخه که به وسیلة آن غله را به هوا می دادند تا دانه از کاه جدا شود. 1"} -{"line": "52488 سکو (سَ کّ) (اِ.) تختگاه، پله مانندی که کنار در خانه یا پای درختان درست کنند. 1"} -{"line": "52489 سکوا (س ) (اِ.) آش سرکه . 1"} -{"line": "52490 سکوبا (سُ) (اِ.) اسقف . 1"} -{"line": "52491 سکوت (سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خاموش شدن . 2 - (اِمص .) خاموشی . 1"} -{"line": "52492 سکولاریسم (س کُ) [ فر. ] (اِ.) = سکولاریزم : نظریه ای مبتنی بر جدایی سیاست از دین . 1"} -{"line": "52493 سکون (سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آرام گرفتن . 2 - جای گرفتن . 3 - (اِمص .) آرامش . 1"} -{"line": "52494 سکونت (سُ نَ) [ ع . سکونة ] 1 - (مص ل .) اقامت کردن، ماندن . 2 - (اِمص .) وقار، آرامش . 1"} -{"line": "52495 سکیز (س ) (اِ.) 1 - جست . 2 - جفتک . 1"} -{"line": "52496 سکیزان (س ) (ص فا.) در حال جهیدن، در حال جفتک زدن . 1"} -{"line": "52497 سکیزه (س زَ) (اِمص .) 1 - جست و خیز. 2 - جفتک اندازی . 1"} -{"line": "52498 سکیزیدن (س دَ) (مص ل .) اسکیزیدن، برجستن، جهیدن . 1"} -{"line": "52499 سکین (س کُِ) [ ع . ] (اِ.) کارد، چاقو. ج . سکاکین . 1"} -{"line": "52500 سکینه (سَ نَ یا نِ) [ ع . سکینة ] (اِ.) 1 - آرام، آرامش . 2 - وقار. 3 - آن چه که به دل آرامش و اطمینان بخشد. 1"} -{"line": "52501 سگ (سَ) [ په . ] (اِ.) پستانداری از راستة گوشتخواران که سردستة تیرة خاصی به نام سگ سانان می باشدو دارای نژادهای مختلف است که تاکنون 200 نژاد از آن شناخته شده، شامة وی بسیار قوی است و در کارهای مختلف خدمات با ارزشی به انسان می کند. ؛ سگ صاحبش را نشناختن کنایه از: آشفتگی و شلوغی و هرج و مرج بودن . ؛ مثل سگ و گربه بودن کنایه از: دو نفر که دشمن همیشگی یکدیگر باشند و پیوسته با هم جدال کنند. 1"} -{"line": "52502 سگ جان (سَ) (کن .) پُرطاقت، مقاوم . 1"} -{"line": "52503 سگ خور شدن ( سگ خور شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) حیف و میل شدن، به ناروا مصرف شدن . 1"} -{"line": "52504 سگ دو ( سگ دو . دُ) (ص فا.) کنایه از: فعالیت زیاد اما بی نتیجه . 1"} -{"line": "52505 سگ ماهی (سَ) (اِمر.) 1 - یکی از ماهی های حلال گوشت و فلس دار و استخوانی دریای مازندران که فلس هایش بزرگ است و به آسانی می افتد. 2 - ماهی خاویار. 1"} -{"line": "52506 سگال (س ) (اِ.) اندیشه . 1"} -{"line": "52507 سگالش (س لِ) (اِمص .) 1 - اندیشه کردن، چاره جویی . 2 - اندیشة بد. 1"} -{"line": "52508 سگاله (سَ لَ) (اِمر.) سرگین سگ . 1"} -{"line": "52509 سگالیدن (س دَ) (مص ل .) 1 - اندیشیدن . 2 - خصومت ورزیدن . 1"} -{"line": "52510 سگدست ( سگدست . دَ) (اِمر.) میله ای فلزی که حرکت را از فرمان به چرخ ها منتقل می کند. 1"} -{"line": "52511 سگدل (سَ د) (ص مر.) سخت دل، آزار - کننده، موذی . 1"} -{"line": "52512 سگرمه (س گِ مِ) (اِ.) (عا.) 1 - خطوط پیشانی . 2 - اَخم . 1"} -{"line": "52513 سگرو (سَ) (ص مر.) مردم آزار، غریب آزار. 1"} -{"line": "52514 سگسار (سَ) (ص مر.) 1 - آن که سری شبیه به سگ دارد.2 - مجازاً: حریص . 3 - دنیا - پرست . 1"} -{"line": "52515 سگک (سَ گَ) (اِمصغ .) نوعی قلاب چهار - گوش یا نیم دایره یا گرد برای بستن کفش، کیف، کمربند و... 1"} -{"line": "52516 سی (سَ یا س ) (اِ.) سنگ . 1"} -{"line": "52517 سی [ فر. ] (اِ.) هفتمین نُت موسیقی . 1"} -{"line": "52519 سی . پی . یو [ انگ . ]C.P.U (اِ.) بخشی از کامپیوتر که فرمان ها را پرداخت و اجرا می کند، واحد پردازش مرکزی . 1"} -{"line": "52520 سی .دی [ انگ . ]C.D نوعی دیسک برای ذخیره کردن اطلاعات، دیسک فشرده . 1"} -{"line": "52521 سی ء (سَ یِّ) [ ع . ] (ص . اِ.)1 - کار بد، ناپسند. 2 - گناه، خطا. 1"} -{"line": "52522 سی تی اسکن (اِ کَ) [ انگ . ]C.T.scan (اِ.) مغزنگاری کامپیوتری . 1"} -{"line": "52523 سی سی [ فر . ] (اِمر.) سانتیمتر مکعب (اختصاری ). 1"} -{"line": "52524 سی سی یو [ فر . ]C.C.U (اِمر.) بخش ویژة مراقبت از بیماران قلبی در بیمارستان . 1"} -{"line": "52525 سی پاره (رِ) (اِمر.) 1 - سی جزء قرآن مجید که هر جزو را علیحده جلد کرده باشند. 2 - قرآن مجید. 1"} -{"line": "52526 سیئات (سَ ی ِّ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سیئه ؛اعمال زشت . 1"} -{"line": "52527 سیئه (سَ یِّ ئَ) [ ع . سیئة ] (اِ.) مؤنث سی ء. 1 - کار بد، ناپسند. 2 - خطا، گناه . ج . سیئات . 1"} -{"line": "52528 سیا [ انگ . ] (اِ.) نام انگلیسی «سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا» CIA که فعالیت های جاسوسی و اطلاعات آمریکا را در خارج به عهده دارد. 1"} -{"line": "52529 سیابیدن (دَ) (مص م .) آراستن . 1"} -{"line": "52530 سیاتیک [ فر. ] 1 - (ص .) مربوط به تهیگاه . 2 - (اِ.) نام سیاتیک به عصب نسائی بزرگ اطلاق می شود. 3 - درد مربوط به عصب سیاتیک را نیز به نام سیاتیک خوانند و آن عبارت از درد شدیدی است که در سرتاسر این عصب حس می شود. 1"} -{"line": "52531 سیاح (سَ یّ) [ ع . ] (ص .) گردش گر، جهانگرد. 1"} -{"line": "52532 سیاحت (حَ) [ ع . سیاحة ] 1 - (مص ل .) گردش کردن، گشتن . 2 - (اِمص .) جهان گردی . 1"} -{"line": "52533 سیادت (دَ) [ ع . سیادة ] 1 - (مص ل .) سروری، شرف یافتن . 2 - (اِمص .) بزرگی، سروری . 1"} -{"line": "52534 سیار (اِ.) 1 - نانی که از آرد جو و آرد باقلا و ارزن پزند. 2 - کشکینه ؛ خورشی که از کشک تهیه کنند. 1"} -{"line": "52535 سیار (سَ یّ) [ ع . ] (ص .) بسیار سیر کننده . 1"} -{"line": "52536 سیاره (س رِ) (اِ.)گاورس ؛ گیاهی است خودرو شبیه جو که در کشتزار گندم می روید. 1"} -{"line": "52537 سیاره (سَ یّ رَ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) قمر، اجرامی که به دور ستارگان می چرخند. 1"} -{"line": "52538 سیاس (سَ یّ) [ ازع . ] (ص .) سیاستمدار. 1"} -{"line": "52539 سیاست (سَ) [ ع . سیاسة ] 1 - (مص م .) حکومت کردن . 2 - (اِمص .) حکومت . 3 - داوری . 4 - تنبیه . 1"} -{"line": "52540 سیاست راندن ( سیاست راندن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مجازات کردن، تنبیه کردن . 1"} -{"line": "52541 سیاست فرمودن ( سیاست فرمودن . فَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مجازات کردن از جانب بزرگان . 1"} -{"line": "52542 سیاسی [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به سیاست، مربوط به سیاست، امور سیاسی . 1"} -{"line": "52543 سیاط [ ع . ] (اِ.) جِ سوطه ؛ شلاق ها. 1"} -{"line": "52544 سیاف (سَ یّ) [ ع . ] (ص .) شمشیرزن . 1"} -{"line": "52545 سیاق [ ع . ] (اِ.) 1 - اسلوب، روش . 2 - فن تحریری محاسبات به روش قدیم و آن شامل علایمی اختصاری بود مأخوذ از اعداد عربی . ؛ سیاق کلام (سخن ) اسلوب سخن، طرز جمله بندی . 1"} -{"line": "52546 سیاقت (قَ) [ ع . سیاقة ] 1 - (مص م .) راندن (چهارپایان و غیره ). 2 - سخن راندن . 3 - حدیث گفتن . 1"} -{"line": "52547 سیال (سَ یّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار روان . 2 - روان، جاری . 1"} -{"line": "52548 سیالخ (سَ لِ) (اِ.) 1 - خارخسک . 2 - خارخسک مانندی سه پهلو که از آهن می سازند و بر سر راه دشمن و اطراف قلعه ها می ریختند. 1"} -{"line": "52549 سیان (سَ) (اِ.) عشقه، گیاهی که به درخت پیچد. 1"} -{"line": "52550 سیانور [ فر. ] (اِ.) نمک اسید سیانیدریک، سمی است خطرناک که برای ساختن مواد حشره کش و نیز در آبکاری برقی به کار می رود. 1"} -{"line": "52551 سیاه [ په . ] 1 - (ص .) آن چه به رنگ زغال است . متضاد سفید. 2 - تیره، تاریک . 3 - (اِ.) رنگ زغال . 4 - کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست . 5 - حبشی . 6 - شوم، بدیمن . ؛ سیاه بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند. 1"} -{"line": "52552 سیاه بازی (اِمر.) 1 - گونه ای نمایش سنتی که معمولاً در آن شخصی دارای غلامی سیاه - پوست و گیج و گول است که دست به کارهای خنده داری می زند. 2 - (کن .) عملیات از پیش طراحی شده برای فریب دیگری . 1"} -{"line": "52553 سیاه بند (بَ) (ص مر.) 1 - حقه باز.2 - تردست . 1"} -{"line": "52554 سیاه خانه (نَ یا نِ) (اِمر.) زندان . 1"} -{"line": "52555 سیاه درخت (د رَ) (اِمر.) 1 - درختچه ای از تیرة عناب ها که برگ هایش در شاخه های جوان متقابل و دندانه دار است . گل هایش خوشه ای و به رنگ زرد مایل به سبز است . میوة این گیاه به بزرگی یک نخود و طعمش تلخ و نامطبوع است . از میوة آن شیره ای به نام شیرة نرپرن می گیرند که مسهلی است قوی . 2 - درختی که میوه دهد؛ بارور. 1"} -{"line": "52556 سیاه دست (دَ) (ص مر.) 1 - بخیل، خسیس . 2 - پست، فرومایه . 3 - شوم، نامبارک . 1"} -{"line": "52557 سیاه دل (د) (ص مر.) بدگمان . 1"} -{"line": "52558 سیاه رو (ص مر.) کنایه از: بی آبرو. 1"} -{"line": "52559 سیاه رگ (رَ) (اِمر.) ورید. 1"} -{"line": "52560 سیاه زخم (زَ) (اِمر.) مرضی است عفونی که در انسان معمولاً زخمی موضعی و بدخیم تولید می کند و به ندرت اعضای داخلی روده و ریه را می گیرد. و معمولاً از گوسفندان به انسان سرایت می کند. 1"} -{"line": "52684 سینی (اِ.) ظرف مسطح و دوره دار که از فلز یا مواد دیگر ساخته می شود. 1"} -{"line": "56013 غنده (غَ د) (اِ.) بوی بد. 1"} -{"line": "52561 سیاه سر (سَ) = سیه سر: 1 - (ص مر.) آن چه که سرش سیاه باشد. 2 - (اِمر.) قلم (که سرش را در مرکب زنند). 3 - سیاه سار. 4 - (کن .) زن بیچاره و بینوا. 5 - گناهکار. 1"} -{"line": "52562 سیاه سرفه (سُ فِ یا فَ) (اِمر.) مرضی است عفونی و بسیار ساری که ویروسش بیشتر در حنجره، قصبة الریه، نایژه ها موضع می گیرد که باعث سرفه های شدیدی می شود. 1"} -{"line": "52563 سیاه سوخته (تِ تا تَ) (ص مر.) آن که در آفتاب سیاه شده باشد، بسیار سیاه . 1"} -{"line": "52564 سیاه قلم (قَ لَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) نوعی نقاشی که در آن فقط با قلم و مرکب سیاه یا مداد کار شده باشد. 1"} -{"line": "52565 سیاه مست (مَ) (ص مر.) بسیار مست . 1"} -{"line": "52566 سیاه مشق (مَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - تمرین خوشنویسی که در آن کلمات یا حروف به صورت تکراری و انبوه کنار یکدیگر نوشته شده باشند. 2 - کنایه از تمرین زیاد در یک حرفه یا هنر. 1"} -{"line": "52567 سیاه نامه (مِ) (اِمر.) گناهکار. 1"} -{"line": "52568 سیاه پستان (پِ) (ص مر.) 1 - کنایه از: زنی که توجهی به تربیت کودک خود ندارد. 2 - زنی که هر کودک شیر او را بخورد بمیرد. 1"} -{"line": "52569 سیاه پوست (اِمر.) هر یک از افراد یکی از چهار گروه بزرگ نژادهای انسانی، بومی قارة آفریقا که پوستی تیره، موهای مجعد و لب های کلفت برآمده دارند. 1"} -{"line": "52570 سیاه پوش 1 - (ص فا.) کنایه از: سوگوار. 2 - (اِ.) شبگرد، عسس . 1"} -{"line": "52571 سیاه چادر (دُ) (اِمر.) چادر سیاه، خیمه هایی تیره رنگ که صحرانشینان و دامداران در صحرا برای خود برپا می کنند. سیاه خیمه و سیاه خانه نیز می گویند. 1"} -{"line": "52572 سیاه چال (اِمر.) زندان تنگ و تاریک . 1"} -{"line": "52573 سیاه چرده (چَ د) (ص مر.) آن که رنگ چهره اش تیره باشد. 1"} -{"line": "52574 سیاه کار (ص .) بدکار، ظالم . 1"} -{"line": "52575 سیاه گلیم (گِ) (ص مر.) بدبخت . 1"} -{"line": "52576 سیاه گوش (اِمر.) جانوری است گوشت خوار شبیه شغال با پوستی قهوه ای و گوش های منگوله ای، معمولاً به دنبال شیر حرکت می کند تا بازماندة غذای او را بخورد. 1"} -{"line": "52577 سیاهه (هِ یا هَ)(اِ.) 1 - صورتحساب، نوشته ای که در آن موارد دخل و خرج را بنویسند. 2 - زن بدکاره . 1"} -{"line": "52578 سیاهک (هَ) (اِمصغ .) 1 - سیاه کوچک . 2 - قارچی است انگلی که نوعی از آن از تیرة اوستیلاژیناسه و نوع دیگرش از تیرة تیلتیاسه است، اراقوا. 3 - لیخنیس . 1"} -{"line": "52579 سیاهکاسه (سَ یا س ) (ص مر.) بخیل . 1"} -{"line": "52580 سیاهی (ص نسب .) 1 - منسوب به سیاه، وضعیت و کیفیت سیاه بودن . 2 - تاریکی . 3 - چیز تیره و نامشخص که معمولاً به علت دوری تشخیص آن دشوار است . ؛ سیاهی لشکر گروهی از مردم که تنها برای نمایش انبوهی و بسیاری جمعیت به کار گرفته می شوند. 1"} -{"line": "52581 سیاهی ده (د) (ص فا.) خجل سازنده . 1"} -{"line": "52582 سیب [ په . ] (اِ.) درختی است از تیرة گل سرخیان، برگ هایش بیضوی با دندانه های فاصله دار، میوه اش خوشبو و خوش طعم و بر چند قسم است . همة اقسام آن خوشبو، لطیف و مغذی است . ؛ مثل سیب که از وسط نصف کرده باشند کنایه از: عیناً شبیه کسی . 1"} -{"line": "52583 سیب (س ) (ص .) سرگشته، گیج . 1"} -{"line": "52584 سیب زمینی (زَ) (اِمر.) گیاهی است بوته مانند با برگ های بریده، دارای ساقه های زیرزمینی خوراکی که مانند غلات دارای ارزش غذایی فراوان است . 1"} -{"line": "52585 سیبرنتیک (ب نِ) [ فر. ] (اِ.) دانش اصول ارتباطات و کنترل . 1"} -{"line": "52586 سیبل (اِ.) [ فر. ] قطعه ای از تخته یا مقوا که برای تیراندازی هدف قرار دهند؛ نشانه، هدف . 1"} -{"line": "52587 سیبه (بَ) [ مغ . ] (اِ.) دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر. 1"} -{"line": "52588 سیتو (تُ) [ انگ . ] (اِ.) سازمان پیمان آسیای جنوب غربی یا پیمان مانیل . این پیمان در سال 1954 بین دولت های امریکا، استرالیا، بریتانیا، پاکستان، تایلند، فرانسه، فیلیپین و نیوزلند در مانیل پایتخت فیلیپین بسته شد. هدف این پیمان همکاری اقتصادی و نظامی بوده است . 1"} -{"line": "52589 سیتوپلاسم (تُ پِ) [ فر. ] (اِ.) بخشی از سلول که در اطراف هسته قرار دارد، سفیدة یاخته، میان یاخته (فره ). 1"} -{"line": "52590 سیج (اِ.) رنج، محنت . 1"} -{"line": "52591 سیج (سَ یا س ) (اِ.) مویز، انگور خشک شده . 1"} -{"line": "52592 سیجیدن (دَ) (مص ل .) بسیجیدن 1"} -{"line": "52593 سیخ [ سنس . ] (اِ.) 1 - هر چیز مستقیم و نوک تیز. 2 - آلتی فلزی که قطعات گوشت را بدان کشند و روی آتش کباب کنند. 3 - (ص . ق .) (عا.) راست، مستقیم . 1"} -{"line": "52594 سیخ زدن (زَ دَ) (مص م .) 1 - (عا.) کنایه از: اصرار کردن . 2 - تحریک کردن . 1"} -{"line": "52595 سیخ پر (پَ) (ص مر.) بچة پرنده که هنوز پرش خوب برنیامده و مانند خاری به نظر آید. 1"} -{"line": "52596 سیخگاه یافتن (تَ) (مص ل .) به نقطة ضعف کسی پی بردن . 1"} -{"line": "52597 سید (سَ یِّ) [ ع . ] (ص .) سرور، آقا، افرادی که نسب شان به پیغمبر (ص ) می رسد. ؛ سید المرسلین سرور فرستادگان (خدا) لقب محمد رسوالله (ص ). ؛ سید ُالشُهَدا الف - سرور شهیدان . ب - لقب حمزه عموی پیامبر اسلام . ج - به ویژه لقب امام حسین (ع ) امام سوم شیعیان . 1"} -{"line": "52598 سیده (سَ یِّ دَ یا د) [ ع . سیدة ] (ص .) مؤنث سید. 1"} -{"line": "52599 سیر (س یَ) [ ع . ] (اِ.) جِ سیرت ؛ روش ها. 1"} -{"line": "52600 سیر (اِ.) واحدی برای وزن برابر با 75 گرم . 1"} -{"line": "52602 سیر [ په . ] (اِ.) گیاهی است از تیرة سوسنی ها، علفی و پیازدار که شامل برگ های باریک دراز است . قسمت مورد استفادة آن همان قسمت غده های زیرزمینی وی است . برای سیر در تداوی اثر ضدعفونی کننده و اشتهاآور و ضد کرم و کم کنندة فشار خون ذکر شده است . به علت وجود مادة گوگرددار در اسانس سیر بوی بدی از آن استشمام می شود. ؛ سیر در لوزینه نهادن کنایه از: فریب دادن . ؛ از سیر تا پیاز کنایه از: همه چیز، تمام یک مطلب با جزییات آن . 1"} -{"line": "52603 سیر (سَ یا س ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راه رفتن، گردش کردن . 2 - (اِمص .) رفتار، گردش، حرکت . 1"} -{"line": "52604 سیر [ په . ] (ص .) 1 - کسی که معده اش از غذا پُر است . 2 - بیزار، متنفر. 3 - رنگ تند. 1"} -{"line": "52605 سیراب (ص مر.) پُر آب، سیر شده از آب، طراوت و آبداری . 1"} -{"line": "52606 سیرابی (اِ.) شکنبة گوسفند. 1"} -{"line": "52607 سیران (سَ یا س ) [ ازع . ] (اِمص .) گردش . 1"} -{"line": "52608 سیرت (رَ) [ ع . سیرة ] (اِ.) 1 - طریقه، روش . 2 - مذهب . 3 - خُلق و خو، عادت . 1"} -{"line": "52609 سیرسور (اِمر.) جشن سیر، جشنی که ایرانیان باستان در چهارمین روز از ماه دی برپا می کردند و سیر و گوشت و باده می خوردند. 1"} -{"line": "52610 سیرسیرک (رَ) (اِ.) زنجره . 1"} -{"line": "52611 سیرم (رُ) (اِ.) تسمه . 1"} -{"line": "52612 سیرمونی (حامص .) (عا.) سیری، سیر شدن . 1"} -{"line": "52613 سیرنگ (رَ) (اِ.) سیمرغ، عنقاء. 1"} -{"line": "52614 سیره (رِ) (اِ.) نک سُهره . 1"} -{"line": "52615 سیروس [ فر. ] (اِ.) 1 - ابری به شکل رشته های ظریف سفید یا تکه ها یا نوارهای باریک عمدتاً سفید جدا از هم ؛ این ابر جلوه ای ریسه دار یا گیسودار یا ابریشمی یا هر دو را دارد، پرسا. (فره ). 2 - در فارسی نامی از نام های مردان . 1"} -{"line": "52616 سیرک [ فر. ] (اِ.) نوعی نمایش که معمولاً در یک چادر بسیار بزرگ اجراء شود و در آن بازی با حیوانات و کارهای عجیب و اعمال خنده آور روی صحنه انجام دهند. 1"} -{"line": "52617 سیز (ص .) چابک، چالاک . 1"} -{"line": "52618 سیزده (دَ) [ په . ] (اِمر.) دوازده به علاوة یک (13). ؛ سیزده به در روز سیزدهم فروردین . می گویند نحس است و باید به دشت و صحرا رفت و نحسی آن را به در کرد. 1"} -{"line": "52619 سیس (اِ.) اسب جلد و تند و تیز. 1"} -{"line": "52620 سیستم (تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - روش، طریقه . 2 - دستگاه، نظام . 3 - مدل . 1"} -{"line": "52621 سیستماتیک ( سیستماتیک .) [ فر. ] (ص .) دارای ساختار و ن ظام، نظام مند. 1"} -{"line": "52622 سیستن (تَ) (مص ل .) جهیدن . 1"} -{"line": "52623 سیسمونی (اِ.) لوازم مورد نیاز نوزاد که معمولاً خانوادة عروس برای اولین زایمان فرزند دختر خودشان تهیه می کنند. 1"} -{"line": "52624 سیسنبر (سَ بَ) [ په . ] (اِ.) نک سوسنبر. 1"} -{"line": "52625 سیصد (صَ) (اِ.) سه بار صد (300)، دویست به اضافه صد. 1"} -{"line": "52626 سیطره (سَ طَ رَ یا رِ) [ ع . سیطرة ] 1 - (مص ل .) چیره شدن، غلبه یافتن . 2 - (اِمص .) تسلط، چیرگی . 1"} -{"line": "52627 سیغ (ص .) نیکو، خوب . 1"} -{"line": "52628 سیف (سَ یا س ) [ ع . ] (اِ.) شمشیر. 1"} -{"line": "52629 سیفلیس [ فر. ] (اِ.) بیماری واگیر که میکروب آن از طریق مقاربت و معاشرت با مبتلایان به سیفلیس سرایت می کند. این مرض به طور مادرزادی به افراد منتقل می شود، کوفت، آبله فرنگی . 1"} -{"line": "52630 سیفور (سَ یا س ) (اِ.) بافتة ابریشمی لطیف . 1"} -{"line": "52631 سیفون [ فر. ] (اِ.) لولة خمیده ای به شکل زانو که برای خالی کردن مایعات و جلوگیری از تصاعد گازهای داخلی منابع عفونی (توالت و غیره ) به کار برند، آبشویه (فره ). 1"} -{"line": "52632 سیل (سَ یا س ) [ ع . ] (اِ.) آب بسیار که بر اثر باران های شدید یا ذوب برف ها بوجود آمده باشد. 1"} -{"line": "52633 سیلاب ( سیلاب .) [ ع - فا. ] (اِمر.) نک سیل . 1"} -{"line": "52634 سیلابکند ( سیلابکند . کَ) [ ع - فا. ] (اِ.) کنده ها و شکاف هایی که به سبب سیلاب در روی زمین پدید آید. 1"} -{"line": "52635 سیلابگیر ( سیلابگیر .) (اِمر.) زمینی پست که آب سیل در آن جمع شود. 1"} -{"line": "52636 سیلان (سَ یَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روان شدن آب . 2 - (اِمص .) روانی . 1"} -{"line": "52637 سیلان (اِ.) 1 - شیره ای که از خرمای رسیده بچکد. 2 - نوعی دوشاب . 1"} -{"line": "52638 سیلندر (لَ) [ فر. ] (اِ.) 1 - لوله ای است استوانه ای شکل که در موتور اتومبیل تعبیه شده، در داخل سیلندر پیستون حرکت می کند و گاز موجود در سیلندر را به سمت ته سیلندر - که در اصطلاح سرسیلندر گویند - می راند و در آن متراکم می کند. 2 - نوعی کلاه استوانه ای دراز که با لباس رسمی می پوشند. 1"} -{"line": "52639 سیله (لَ یا لِ) (اِ.) گله و رمه . 1"} -{"line": "52640 سیلو [ فر. ] (اِ.) انبار مخصوص نگهداری غلات و مانند آن . 1"} -{"line": "52641 سیلک [ انگ . ] (اِ.) حریر، ابریشم . 1"} -{"line": "52642 سیلی (اِ.) ضربه ای که به وسیلة کف دست به چهرة کسی زنند؛ تپانچه . ؛ با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن کنایه از: در عین تنگدستی آبروداری کردن، به ظاهر خود را بی نیاز جلوه دادن . 1"} -{"line": "52682 سینوس [ فر. ] (اِ.) 1 - به طور کلی در هر مثلث قائم الزاویه نسبت ضلع روبروی زاویه را به وتر مثلث سینوس گویند. 2 - حفرة استخوان های پیشانی و فک اعلی . 1"} -{"line": "52685 سینیور (یُ) [ فر. ] (اِ.) از لقب ها و عنوان های اشرافی اروپایی، ارباب، آقا. 1"} -{"line": "56452 فراختن (فَ تَ) نک افراختن . 1"} -{"line": "52643 سیم [ په . ] (اِ.)1 - نقره . 2 - پول، وجه . 3 - فلزی قیمتی که در معادن به طور خالص یا به صورت ترکیب با فلزات دیگر (انتیمون، سرب ) یافت می شود و چون آن را با مس ترکیب کنند محکم تر می گردد و در صنعت کاربرد زیاد دارد. 4 - مفتول، رشتة باریک فلزی . 5 - یک یا مجموعة چند رشتة فلزی باریک و بلند با رسانایی زیاد جهت کاربردهای گوناگون (برق، تلفن و غیره ). 6 - تار یا زه ابزارهای موسیقی زهی . ؛ سیم کارت قطعة کوچک شامل مدارهای مختلف که در داخل تلفن همراه (موبایل ) قرار می دهند و به وسیلة آن تماس برقرار می شود که درواقع کارت مشخصة مشترک است و خرید و فروش سیم کارت از طریق این قطعه صورت می گیرد. ؛ سیم بکسل طناب سیمی ای که معمولاً یک سر آن را به خودرو معیوب و سر دیگر آن را به خودرو سالم می بندند تا آن را به دنبال خود بکشد. ؛ سیم باطری دو سیم با دو گیره در انتهای آن ها که با وصل کردن به قطب های مثبت و منفی باطری دو اتومبیل هنگامی که یکی از آن ها ضعیف یا عیب داشته باشد به کار می رود و به کمک آن اتومبیل دیگر را روشن می کند . ؛ سیم خاردار دو رشته سیم تابیده با گره های چند شاخة تیز که معمولاً به عنوان مانع عبور به دور زمین یا روی دیوار می کشند. ؛ سیم ظرف شویی نوارهای خیلی باریک فلزی که حالت تابیده دارد و برای شستن دیگ و قابلمه و مانند آن به کار می رود. 5 - تارهای سازهای زهی . ؛به سیم آخر زدن (کن .) تن به خطر دادن و آخرین چاره را آزمودن . ؛ سیم های کسی قاطی شدن (کن .) عقل خود را از دست دادن، خل شدن . 1"} -{"line": "52644 سیم (اِ.) چرک، خونابه . 1"} -{"line": "52645 سیم (اِ.) چوب هایی که برزگران بر دو طرف چوبی که بر گردن گاو زراعی گذارند، بندند؛ یوغ . 1"} -{"line": "52646 سیم تن (تَ) (ص مر.) کسی که تنِ سفید دارد. 1"} -{"line": "52647 سیم زده (مِ زَ د) (ص .) نقرة خالص . 1"} -{"line": "52648 سیم کشی (کِ) (حامص .) 1 - عمل و شغل سیم کش . 2 - مجموعة سیم ها و کلید و پریزهایی که به کمک آن ها برق یا تلفن را به نقاط مختلف ساختمان یا دستگاه می رسانند. 1"} -{"line": "52649 سیم کشیدن (کَ یا کِ دَ) (مص ل .) 1 - نصب سیم و تجهیزات وابسته برای ایجاد یک مدار یا شبکة تازه . 2 - (عا.) چرک کردن زخم در اثر آب آلوده یا سرما. 1"} -{"line": "52650 سیما (اِ) 1 - چهره، قیافه . 2 - علامت، هیئت . 1"} -{"line": "52651 سیماب (اِمر.) جیوه . 1"} -{"line": "52652 سیماب دل (د) (ص مر.) 1 - ترسو. 2 - قحبه . 1"} -{"line": "52653 سیماب شدن (شُ دَ) (مص ل .) کنایه از: 1 - بی قرار شدن . 2 - گریختن . 1"} -{"line": "52654 سیماب پا (ص مر.) کنایه از: گریزپا. 1"} -{"line": "52655 سیمان [ فر. ] (اِ.) سمنت، جسمی به صورت گرد که از مصالح مهم ساختمانی به شمار می رود که مخلوطی از خاک رس و سنگ آهک است که در کوره های مخصوص ساخته می شود، مخلوط آن با آب و ماسه پس از مدتی کم مانند سنگ سخت می شود. 1"} -{"line": "52656 سیمبر (بَ) (ص مر.) نک سیم تن . 1"} -{"line": "52657 سیمبر شدن ( سیمبر شدن . شُ دَ) (مص م .) کنایه از: جوان شدن . 1"} -{"line": "52658 سیمدار (ص فا.) پولدار. 1"} -{"line": "52659 سیمرغ (مُ) [ په . ] (اِمر.) مرغ افسانه ای و موهوم . 1"} -{"line": "52660 سیمه سار (مَ یا مِ) (ص مر.) حیران، سرگشته . 1"} -{"line": "52661 سیمگون (ص مر.) نقره گون، سفید فام . 1"} -{"line": "52662 سیمیا [ معر. ] (اِ.) عِلم حروف، علم طلسم و جادو. 1"} -{"line": "52663 سیمین (ص نسب .) 1 - نقره ای . 2 - سفید، روشن . 3 - خوب، ظریف . 1"} -{"line": "52664 سیمینه (نَ یا نِ) (ص نسب .) نک سیمین . 1"} -{"line": "52665 سین (اِ.) پانزدهمین حرف از الفبای فارسی، س . 1"} -{"line": "52666 سین جیم (اِمص .) سوال و جواب، مجازاً به معنی استنطاق و بازخواست . 1"} -{"line": "52667 سینجر (سَ یَ جُ) (اِ.) پارة آتش، اخگر. 1"} -{"line": "52668 سینما (نِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ملخص سینماتو - گراف و آن نمایش مناظر و اشیاء و اشخاص به روی پردة نمایش به وسیلة دستگاه مخصوص است . 2 - محل نمایش فیلم ؛ سینما اسکوپ نمایش فیلم بر پردة پهن . ؛ سینما تک سینمای کوچک که معمولاً در آن فیلم های هنری و معتبر نمایش داده می شود. 1"} -{"line": "52669 سینه (نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - بخشی از بدن که بین گردن و شکم محدود است . 2 - پستان . 1"} -{"line": "52670 سینه باز ( سینه باز .) (ص مر.) 1 - جامه ای که قسمت بر ابر سینة پوشنده گشاده باشد. 2 - دو رنگ، ابلق . 1"} -{"line": "52671 سینه بند ( سینه بند .) (اِمر.) پارچه ای که زنان پستان خود را بدان پوشانند؛ پستان بند، کُرست . 1"} -{"line": "52672 سینه خیز ( سینه خیز .) (اِمص .) حرکتی که ضمن آن بدن از پاها تا زیر سینه روی زمین است و شخص با بلند کردن سر و سینه و فشار دو دستش روی زمین خود را جلو می کشد. 1"} -{"line": "52673 سینه زن ( سینه زن . زَ) (ص فا.) آن که در ایام عزاداری خصوصاً عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع ) در دستة مخصوص با دست بر سینة برهنة خود زند (به علامت سوگواری ). 1"} -{"line": "52674 سینه پهلو ( سینه پهلو . پَ) (اِمر.) التهاب و عفونت نسج پوششی ریتین (جنب ها) ذات الجنب . 1"} -{"line": "52675 سینه چاک ( سینه چاک .) (ص مر.) 1 - کسی که سینة وی بر اثر ضربت چاک برداشته . 2 - (کن .) رنج دیده، آزار کشیده . 2 - مصیبت دیده . 3 - دل - سوخته، عاشق . 1"} -{"line": "52676 سینه کردن ( سینه کردن . کَ دَ)(مص ل .)1 - اصطلاحی است در تیراندازی، وقتی که تیر بعد از اصابت به زمین کمانه کرده به جای دیگر پرت می شود. 2 - تفاخر کردن، مغرور شدن . 1"} -{"line": "52677 سینه کش ( سینه کش . کِ) (ق مر.) جای هموار و معمولاً شیب دار. ؛ سینه کش آفتاب رو به آفتاب، در معرض آفتاب . ؛ سینه کش کوه : شیب تند و تیز کوه . 1"} -{"line": "52678 سینه کشیدن ( سینه کشیدن . کَ یا کِ دَ) (مص ل .) کنایه از: زور نمودن . 1"} -{"line": "52679 سینه گشادن ( سینه گشادن . گُ دَ) (مص ل .) 1 - (کن .) شاد شدن، انبساط خاطر. 2 - فخر نمودن . 1"} -{"line": "52680 سینور (اِ.)= سنور: 1 - مرز، حد. 2 - ماوراء، آن سو. 1"} -{"line": "52681 سینوزیت [ فر. ] (اِ.) ورم و التهاب حفره های استخوان های پیشانی و فک اعلی . 1"} -{"line": "52683 سینک [ انگ . ] (اِ.) لگن ظرف شویی، ظرف - شویی . (فره ). 1"} -{"line": "52687 سیه کاسه ( سیه کاسه . س ) (ص .) نک سیاه کاسه . 1"} -{"line": "52688 سیهک (یَ هَ) (اِمصغ .) دانة کوچک سیاهی که میان گندم و عدس روید. 1"} -{"line": "52689 سیو (وْ) (اِ.) سیب . 1"} -{"line": "52690 سیوارتیر (اِ.) از آهنگ های موسیقی قدیمی . 1"} -{"line": "52691 سیورسات (سُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - زاد و توشه . 2 - خواربار و علوفه که از روستاهای سر راه برای عبور لشکر یا موکب خان گرد می آوردند. 1"} -{"line": "52692 سیورغال ( سیورغال .) [ تر - مغ . ] (اِ.) عواید زمینی که به جای حقوق یا مستمری به اشخاص می بخشیدند؛ ج . سیورغالات . 1"} -{"line": "52693 سیورغامیش ( سیورغامیش .) [ مغ . ] (اِ.) = سیورغمیش : التفات، عنایت . 1"} -{"line": "52694 سیورمیش ( سیورمیش .) [ مغ . ] (اِ.) شادی و فریاد روز جنگ . 1"} -{"line": "52695 سیوف (سُ) [ ع . ] (اِ.) جِ سیف ؛ شمشیرها. 1"} -{"line": "52696 سیوکی (سُ) (حامص .) زمختی . 1"} -{"line": "52697 سیویل [ فر . ] (ص .) غیرنظامی، کشوری . 1"} -{"line": "52698 سیچ (اِ.) نظم و ترتیب . 1"} -{"line": "52699 سیچقان ئیل [ تر. ] (اِمر.) سال موش، نخستین سال از دور دوازده سالة ترکان و قبچاقیان و اویغوران . پس از استیلای مغول دورة دوازده سالة ترکان در ایران رواج یافت . این ترتیب در میان ترکان آسیای مرکزی از قدیم معمول بوده و سال مذکور از این قرار است : 1 - سیچقان ئیل (سال موش ). 2 - اورئیل (سال گاو). 3 - بارس ئیل (سال پلنگ ). 4 - توشقان ئیل (سال خرگوش ). 5 - لوی ئیل (سال نهنگ ). 6 - ئیلان ئیل (سال مار). 7 - یونت ئیل (سال اسب ). 8 - قوی ئیل (سال گوسفند). 9 - پیچی ئیل (سال گوسفند). 10 - تخاقوی ئیل (سال مرغ ). 11 - ایت ئیل (سال سگ ). 12 - تنگوزئیل (سال خوک ). 1"} -{"line": "52700 سیچیدن (دَ) (مص ل .) نک بسیجیدن . 1"} -{"line": "52701 سیک [ تر. ] (اِ.) آلت تناسلی مرد؛ ذکر. 1"} -{"line": "52702 سیکل [ فر. ] (اِ.) 1 - یک دورة حرکت، گردش، دوره .2 - دورة تحصیلات متوسطه (نظام قدیم ). 1"} -{"line": "52703 سیکی (س یَ) (ص نسب .) شراب، شرابی که به سبب جوشش دوسوم آن تبخیر شده باشد. 1"} -{"line": "52704 سیکی خوار ( سیکی خوار . خا) (ص فا.) شرابخوار. 1"} -{"line": "52705 سیگار [ فر. ] (اِ.) توتون ریز شده ای که در کاغذ نازکی لوله شده است و از انواع دخانیات به شمار آید، سیگارت . 1"} -{"line": "52706 سیگاری [ فر - فا. ] (ص نسب .) 1 - سیگارکش . 2 - سیگاری که در آن حشیش ریخته باشند. 3 - سیگار فروش . 1"} -{"line": "52707 سیگما [ فر. ] (اِ.) نمادی به شکل ن برای نشان دادن عمل جمع یا مجموع . (فره ). 1"} -{"line": "52708 سیگنال [ فر - انگ . ] (اِ.) امواج الکتریکی یا الکترومغناطیسی که برای جابه جایی اطلاعات استفاده می شود، نشانک . (فره ). 1"} -{"line": "52709 ش حرف شانزدهم از الفبای فارسی برابر با عدد 300 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "52710 ش [ په . ] (پس .) این نشانه به بن مضارع می پیوندد و معنای اسم مصدر می دهد: آفرینش، پرورش، آموزش . 1"} -{"line": "52711 ش [ په . ] (ضم .) ضمیر شخصی متصل سوم شخص مفرد است . 1 - به صورت مفعولی : «دادش ». 2 - به صورت فاعلی : «گفتش ». 3 - به صورت اضافی : «خانه اش ». 1"} -{"line": "52712 شآمت (شَ مَ) [ ع . شآمة ] (اِمص .) شئامت، بدبختی، شومی . 1"} -{"line": "52713 شأن (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کار، حال . 2 - امر بزرگ . ج . شئون (شؤون ). 1"} -{"line": "52714 شأو [ ع . ] 1 - (مص م .) سبقت گرفتن . 2 - کندن . 3 - (اِ.) غایت هر چیز. 4 - تک، ته . 5 - مهار شتر. 6 - به شکل شتر. 7 - خاک چاه . 8 - زنبیل . 1"} -{"line": "52715 شاب (بّ) [ ع . ] (ص .) مرد جوان . ج . شباب . 1"} -{"line": "52716 شاباش 1 - (شب جم .) از ادات تحسین، مخفف شادباش . آفرین، خوش باش . 2 - (اِ.)پولی که در عروسی به رقاص و مطرب می دهند یا بر سر عروس و داماد می ریزند. 1"} -{"line": "52717 شابلن (لُ) [ فر. ] (اِ.) وسیله ای به شکل صفحة فلزی یا پلاستیکی با سوراخ ها یا شکاف هایی به شکل حروف، اعداد یا شکل های گوناگون دیگر. 1"} -{"line": "52718 شابک (بَ) (اِ.) شمارة استاندارد بین المللی کتاب (اختصار). 1"} -{"line": "52719 شات [ ع . شاة ] (اِ.) گوسفند. 1"} -{"line": "52720 شاتوبریان (تُ ب) [ فر. ] (اِ.) نوعی غذا به صورت برش ضخیمی از فیلة گاو سرخ شده به همراه سیب زمینی سرخ کرده . 1"} -{"line": "52721 شاتون (تُ) [ فر. ] (اِ.) آلتی در موتور ماشین که حرکت را از پیستون به میل لنگ منتقل می سازد، دسته پیستون . 1"} -{"line": "52722 شاخ شانه کشیدن ( شاخ . کِ دَ)(مص ل .) تهدید کردن، قدرت خود را به رخ کشیدن . 1"} -{"line": "52723 شاخ [ په . ] (اِ.) 1 - شاخة درخت . 2 - نوعی ابزار دفاعی استخوان مانند که بالای سر حیواناتی مانند گاو و گوزن و... می روید. 3 - پاره، قطعه، شعبه . ؛ شاخ در آوردن کنایه از: بسیار تعجب کردن . ؛ شاخ ِ غول را شکستن کار فوق طاقت انجام دادن . ؛ با شاخ گاو درافتادن کنایه از: حد خود را نشناختن و با قوی تر از خود پنجه درافکندن . 1"} -{"line": "52724 شاخ به شاخ شدن (ب. شُ دَ) (مص ل .) مجادله کردن، دست به یقه شدن . 1"} -{"line": "52725 شاخ شانه (خْ نِ) (اِمر.) قسمی از گدایان که شاخ گوسفندی در یک دست و شانه ای در یک دست دیگر می گرفتند و آن شانه را بر شاخ می کشیدند تا صدای ناهنجاری برآید و مردم از آن صدا به ستوه آمده چیزی به آن ها بدهند. 1"} -{"line": "52726 شاخ شمشاد (خِ ش ) (ص مر.) 1 - کشیده، رعنا. 2 - بلندبالا و زیبا. 1"} -{"line": "52727 شاخابه (ب یا بَ) (اِمر.) 1 - جوی کوچکی که از رود یا دریا جدا گردد. 2 - خلیج . 1"} -{"line": "52728 شاخدار (ص فا.) = شاخ دارنده : 1 - حیوانی که شاخ دارد. 2 - تنة درختی که دارای شاخه باشد؛ شاخه دار. 3 - دیوث، قلتیان . 4 - نقرة پاک، سیم بی غش . 1"} -{"line": "52729 شاخسار (اِمر.) 1 - قسمت بالای درخت که پُر شاخه باشد. 2 - جای انبوهی از درختان بسیار شاخ . 3 - شاخة درخت . 1"} -{"line": "52730 شاخص (خِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) برآمده، مرتفع . 2 - برجسته، ممتاز. 3 - (اِ.) نمودار. 4 - نمونه، الگو، سرمشق . 5 - عددی که میانگین ارزش مجموعه ای از اقلام مرتبط با یکدیگر را برحسب درصدی از همان میانگین در فاصلة زمانی دو تاریخ بیان کند. 1"} -{"line": "52731 شاخه (خَ یا خِ) (اِ.) 1 - شاخه درخت . 2 - شعبه . 3 - بخش فرعی جدا شده از یک مجموعة اصلی . 4 - واحد شمارش تیرآهن، نبات و مانند آن . 5 - جام شراب که به شکل شاخ بود. 1"} -{"line": "52732 شاخچه بستن (خْ چِ. بَ تَ) (مص ل .) تهمت زدن . 1"} -{"line": "52733 شاد [ په . ] (ص .) خوش، خشنود. 1"} -{"line": "52734 شاد [ ع . ] (اِفا.) نادر، کمیاب . 1"} -{"line": "52735 شاد و شنگول (دُ شَ) (ص مر.) بشاش و سرحال . 1"} -{"line": "52736 شاداب (ص مر.) تازه، با طراوت، مسرور. 1"} -{"line": "52737 شادان (ص مر.) شاد و خوشحال، خرم، مسرور. 1"} -{"line": "52738 شادبهر (بَ) (ص مر.) کسی که قسمت و بهره اش از دنیا شادی است . 1"} -{"line": "52739 شادخه (خَ) [ ع . شادخة ] (ص .) سفیدی پیشانی اسب، که تا بینی آن رسیده با شد. 1"} -{"line": "52740 شادخوار (خا) 1 - (ص فا.) خوشگذران . 2 - شراب خوار. 3 - (ص .) خوشحال، شادمان . 1"} -{"line": "52741 شادروان (رَ) (ص مر.) مرحوم، آمرزیده . 1"} -{"line": "52742 شادروان (دُ یا دَ رْ) [ په . ] (اِ.) 1 - چادر، سراپردة بزرگ . 2 - فرش گران بها. 3 - شاه نشین . 1"} -{"line": "52743 شادمان 1 - (ص مر.) شاد، شادان، خوشحال . 2 - (ق .) از روی شادی با خوشحالی . 1"} -{"line": "52744 شادمانه (نِ یا نَ) 1 - (ص مر.) شادمان . 2 - (اِ.)جشنی که از روی شادی و نشاط گیرند. 1"} -{"line": "52745 شادن (د) [ ع . ] (اِ.) آهو بره . 1"} -{"line": "52746 شادورد (دْ وَ رْ) (اِ.) 1 - گستردنی، فرش . 2 - هاله، خرمن ماه . 3 - تخت پادشاهی . 4 - پرده ای از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "52747 شادکام (ص مر.) خوشحال، کامروا، کامران . 1"} -{"line": "52748 شادگونه (نِ) (اِمر.) 1 - پشتی، تکیه گاه . 2 - بالاپوش، جبه . 3 - تُشک . 1"} -{"line": "52749 شادیانه (نِ یا نَ) 1 - (اِمر.) آن چه از روی شادی باشد. 2 - (ص .) شاد. 3 - (اِ.) عیش، طرب . 1"} -{"line": "52750 شادیچه (چَ) (اِمر.) لحاف . 1"} -{"line": "52751 شاذ (ذّ) [ ع . ] (ص .) نادر، کمیاب . 1"} -{"line": "52752 شار (اِ.) 1 - شهر. 2 - کشور، مملکت : ایرانشار (ایرانشهر). 1"} -{"line": "52753 شار (اِ.) غل و غشی که در طلا و نقره و چیزهای دیگر کنند. 1"} -{"line": "52754 شار (اِ.) بنا، عمارت باشکوه . 1"} -{"line": "52755 شار (اِ.) = شاره : پارچه ای به غایت نازک و رنگین که بیشتر زنان از آن لباس می کردند و نیز جامة فانوس می ساختند. 1"} -{"line": "52756 شارب (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) نوشنده . 2 - (اِ.) سبیل، سبلت . 1"} -{"line": "52757 شارت و شورت (تُ) (اِمر.) (عا.) داد و فریاد، غوغا و تهدید. 1"} -{"line": "52758 شارح (رِ) [ ع . ] (اِفا.) شرح کننده، مفسر. 1"} -{"line": "52759 شارد (رِ) [ ع . ] (اِفا.) نافرمان، سرکش . 1"} -{"line": "52760 شارسان (رْ) (اِ.) = شارستان : 1 - قسمت اصلی شهر که دیوار گرداگرد آن است و ارگ درون آن واقع است . 2 - شهرستان . 1"} -{"line": "52761 شارع (رِ) [ ع . ] (اِفا.) آورندة دین . 1"} -{"line": "52762 شارع ( شارع .) [ ع . ] (اِ.) راه، خیابان . 1"} -{"line": "52763 شارف (رِ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که به زودی شریف گردد. 2 - قدیم، کهن . جِ شرف . 1"} -{"line": "52764 شارق (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) تابان، درخشان . 2 - (اِ.) آفتاب . 1"} -{"line": "52765 شارلاتان (رْ) [ فر. ] (ص .) حقه باز، شیاد، کلاهبردار. 1"} -{"line": "52766 شاره (رَ) (اِ.) دستار و چادر رنگین . 1"} -{"line": "52767 شارپ (رْ) [ انگ . ] (ص .) تیز، واضح، تیزهوش، زیرک، دقیق، هوشیار، پرحرارت، فعال، ناهنجار. 1"} -{"line": "52768 شارژ (رْ) [ فر. ] 1 - (اِ.) بار، حمل . 2 - مقدار برق لازم برای باتری . 3 - هزینه ای که ساکنان یک مجتمع مسکونی برای خدمات و نگه داری از مجتمع می پردازند، هزینة سرانة خدمات (فره ).4 - (ص .) پر، اشباع . 5 - در فارسی به معنای شاد، سرحال . 1"} -{"line": "52769 شارک (رَ) (اِ.) سار. 1"} -{"line": "52770 شاریدن (دَ) (مص ل .) = شریدن : 1 - سرازیر شدن و ریختن آب ؛ شریدن . 2 - تراویدن آب از جراحت . 1"} -{"line": "52771 شازده (د) (اِمر.) شاهزاده . 1"} -{"line": "52772 شاسی [ فر. ] (اِ.) 1 - چهارچوب، قاب . 2 - اسکلت اصلی اتومبیل که بخش های دیگر روی آن سوار می شود. 1"} -{"line": "52773 شاش (اِ.) ادرار، بول . ؛ شاش کسی کف کردن کنایه از: بالغ شدن و جنس مخالف طلبیدن . 1"} -{"line": "52774 شاش بند (بَ) (اِمر.) 1 - مرضی که بر اثر آن بول از مجری خارج نشود و شخص نتواند ادرار کند، حبس البول . 2 - (کن .) نهایت ترس و اضطراب . 1"} -{"line": "52775 شاشه (ش ) (اِ.) 1 - شاش، بول، گمیز. 2 - ترشح . 1"} -{"line": "52776 شاشو (ص فا.) 1 - آن که عادت به شاشیدن در بستر یا شلوار خود دارد. 2 - (کن .) تنبل، ترسو. 1"} -{"line": "52777 شاطر (طِ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - زیرک، باهوش . 2 - چابک . 3 - در فارسی کسی که در نانوایی نان به تنور زند. 1"} -{"line": "52778 شاطی ء [ ع . ] (اِ.) ساحل، کناره . 1"} -{"line": "56453 فراخته (فَ تِ) (ص مف .) نک افراخته . 1"} -{"line": "52779 شاعر (عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - داننده . 2 - کسی که شعر می گوید، دارای شعور. 1"} -{"line": "52780 شاعرانه (عِ نِ)[ ع - فا. ] 1 - (ق .) همانند شاعر. 2 - (ص .) مربوط به شاعران . 3 - عاشق، رمانتیک . 1"} -{"line": "52781 شاعره (عِ رَ یا رِ) [ ع . شاعرة ] (اِفا.) زنی که شعر گوید. 1"} -{"line": "52782 شاعی (اِفا.) 1 - پیرو، طرفدار. 2 - شیعه، شیعی . 1"} -{"line": "52783 شاغل (غِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به کار وادارنده . 2 - دارندة پیشه و کار. 1"} -{"line": "52784 شاغول (اِ.) ابزاری در بنایی برای تراز کردن دیوار و آن قطعه فلزی مخروطی شکل است که به انتهای ریسمان بنایی بسته می شود. 1"} -{"line": "52785 شاف (اِ.) نک شیاف . 1"} -{"line": "52786 شافع (فِ) [ ع . ] (اِفا.) شفاعت کننده . 1"} -{"line": "52787 شافعی (فِ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به مذهب شافعی . 2 - منسوب به محمدبن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافع هاشمی قرشی مطلبی، مکنی به ابوعبدالله. یکی از ائمه چهارگانه اهل سنت . 1"} -{"line": "52788 شافی [ ع . ] (اِفا.) 1 - شفا دهنده . 2 - راست، درست . 1"} -{"line": "52789 شاق [ ع . ] (ص .) دشوار، سخت . 1"} -{"line": "52790 شال (اِ.) نوعی پارچة ساده یا گلدار که از پشم یا کرک بافند. 1"} -{"line": "52791 شال و کلاه کردن (لُ کُ. کَ دَ) (مص ل .) 1 - لباس پوشیدن و عازم شدن . 2 - (مجازاً) تصمیم قطعی گرفتن، کمر همت بستن . 1"} -{"line": "52792 شالنگ (لَ) (اِ.) گلیمی که زیر دیگر فرش ها می اندازند. 1"} -{"line": "52793 شالنگی (لَ) (ص نسب . اِمر.) موتاب، ریسمان - تاب، کسی که ریسمان جهت خیمه و مانند آن تابد. 1"} -{"line": "52794 شالهنگ (هَ) 1 - (اِ.) گرو، گروگان، رهن . 2 - (ص .) سرکش، عاصی . 1"} -{"line": "52795 شالوده (دَ یا د) (اِ.) = شالده : بنیاد، اساس . 1"} -{"line": "52796 شالی [ سنس . ] (اِ.) برنجی که هنوز پوستش کنده نشده . 1"} -{"line": "52797 شالیزار (اِمر.) زمینی که در آن برنج کاشته باشند، کشتزار برنج . 1"} -{"line": "52798 شام [ په . ] (اِ.) 1 - آغاز شب، سرشب . 2 - غذایی که در شب خورند. 1"} -{"line": "52799 شاماخ (اِ.) = شاماک : 1 - سینه بند، پستان بند. 2 - نوعی غله که دانه های بسیار کوچک دارد. 1"} -{"line": "52800 شاماک (اِ.) = شاماخ : 1 - جامة کوچکی که مردم در وقت کار کردن پوشند. 2 - سینه بند زنان، پیش بند. 1"} -{"line": "52801 شاماکچه (چَ یا چِ) (اِمصغ .) = شاماخچه : سینه بند زنان، لبچه، صدره، درلک . 1"} -{"line": "52802 شاماکی (ص نسب . اِمر.) سینه بند زنان . 1"} -{"line": "52803 شامخ (مِ) [ ع . ] (ص .) مرتفع، بلند. 1"} -{"line": "52804 شامل (مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فراگیرنده . 2 - حاوی، در بردارنده . 1"} -{"line": "52805 شامه (مَ یا مِ)(اِ.) 1 - روسری، دستمال . 2 - پردة نازکی که روی برخی اعضای داخلی بدن مانند کلیه، شش و... قرار دارد. 1"} -{"line": "52806 شامه (مِّ) [ ع . شامة ] (اِ.) یکی از حواس پنجگانه که بوی ها را درک می کند. 1"} -{"line": "52807 شامورتی [ ارمن . ] (اِ.) 1 - جعبة مخصوص شعبده بازان و معرکه گیران . 2 - (کن .) حقه بازی . 1"} -{"line": "52808 شامپانی [ فر. ] (اِ.) نوعی شراب سفید کف دار گران بها که آن را اصلاً در «شامپانی » فرانسه از بهترین اقسام انگور تهیه کنند. 1"} -{"line": "52809 شامپو [ فر. ] (اِ.) نوعی مایع شست و شو دهنده . 1"} -{"line": "52810 شامگاه (اِمر.) 1 - هنگام شب، سرشب . 2 - مراسم دعای غروب در سربازخانه ها. 1"} -{"line": "52811 شامی (اِ.) نوعی کباب مرکب از گوشت کوبیده و آرد نخودچی که در روغن سرخ کنند. 1"} -{"line": "52812 شان 1 - (اِ.) خانة زنبور عسل . 2 - (ضم .) ضمیر متصل در دو حالت مفعولی «گفتشان »، اضافی «قلمشان ». 1"} -{"line": "52813 شانتاژ [ فر . ] (اِ.) هوچیگری، تلاش برای شکست رقیب از راه سفسطه، تهدید به افشاگری، تهییج و تحریک شنوندگان و جلوگیری از مطرح شدن یا اثر گذاشتن سخنان رقیب . 1"} -{"line": "52814 شاندن (دَ) (مص م .) 1 - شانه کردن . 2 - به هوا دادن خوشه های خرمن شده، برای جدا کردن دانه از کاه . 1"} -{"line": "52815 شانزده (دَ) (اِمر.) عدد اصلی پس از پانزده و پیش از هفده، شش بعلاوة ده . 1"} -{"line": "52816 شانس [ فر. ] (اِ.) 1 - بخت، اقبال . 2 - فرصت . 1"} -{"line": "52817 شانسی [ فر - فا. ] (ق مر.) از روی تصادف، برحسب تصادف . 1"} -{"line": "52818 شانل (نِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی طرح لباس زنانه . 2 - نوعی طرح زیورآلات . 1"} -{"line": "52819 شانه ( شانه .) [ په . ] ابزاری دندانه دار که با آن موی یا ریش را مرتب کنند. 1"} -{"line": "52820 شانه ( شانه .) (اِ.) خانة زنبور عسل . 1"} -{"line": "52821 شانه (نِ) (اِ.) استخوان کتف، دوش . ؛ شانه خالی کردن کنایه از: مسولیت کاری را نپذیرفتن . 1"} -{"line": "52822 شانه به سر ( شانه به سر . ب. سَ) (اِمر.) هدهد. 1"} -{"line": "52823 شانه کاری (نِ) (حامص .) درآویختن با کسی، زد و خورد کردن . 1"} -{"line": "52824 شانی (اِ.) = شیانی : درم ده هفت که در قدیم رایج بود. 1"} -{"line": "52825 شاه [ په . ] (اِ.)1 - سلطان، فرمانروا. 2 - هر چیز مهم و بزرگ . ؛ شاه رخ زدن کنایه از: الف - فرصت را غنیمت شمردن . ب - غلبه یافتن . ؛با شاه پالوده نخوردن کنایه از: خود را برتر از دیگران پنداشتن . 1"} -{"line": "52826 شاه اسپرغم (اِ پَ غَ) (اِمر.) = شاه سپرغم . شاه سفرم : ریحان . 1"} -{"line": "52827 شاه اندازی (اَ) (حامص .) 1 - خودپسندی . 2 - لاف و گزاف . 1"} -{"line": "52828 شاه بالا (اِمر.) ساق دوش . 1"} -{"line": "52829 شاه برانگیز (بَ اَ) (ص فا.) خلع کنندة شاه . 1"} -{"line": "52830 شاه بلوط (بَ) (اِمر.) درختی است بزرگ و زیبا و دارای برگ های بیضوی جزو دستة بلوط ها از ردة دولپه ای های بی گلبرگ . گل های نر و مادة این گیاه بر روی یک درخت قرار دارند. قسمت مورد استفادة این درخت پوست و چوب و برگ و میوة آن است . 1"} -{"line": "52831 شاه تره (تَ رَ یا رِ) [ معر. ] (اِ.) = شاهترج : گیاهی است از تیرة کوکناریان که علفی و یکساله است (برخی گونه ها نیز دو ساله اند.) ریشه اش سفید و ساقه بی کرک و برگ ها متناوب و دارای بریدگی های بسیار می باشد. گل هایش کوچک و سفید مایل به قرمز و دارای لکه های ارغوانی است . قسمت مورد استفادة این گیاه شاخه های گلدار آن است که به حالت تازه یا خشک مصرف می شوند. 1"} -{"line": "52832 شاه توت (اِمر.) گونه ای توت که از گیاهان مرغوب میوه دار است . اصل آن از ایران است و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده . میوة شاه توت بزرگ تر از توت سفید، رنگش قرمز تیره یا ارغوانی و مزه اش ترش و شیرین و مطبوع است . 1"} -{"line": "52833 شاه رش (رَ) (اِمر.) = شاه ارش . ارش : واحد طول و آن از سرانگشت میانین دست راست است تا سرانگشت میانین دست چپ، آن گاه که دست ها را از هم بگشایند و آن معادل پنج ارش کوچک است ؛ باع، قولاج . 1"} -{"line": "52834 شاه قام [ فا - ع . ] (اِمر.) = شاه قایم : پی در پی کشت گفتن به حریف، آن گاه که خود را در بازی شطرنج زبون بینند تا بدین وسیله فرصت ندهند که بازی دیگر کند و بازی قایم شود. 1"} -{"line": "52835 شاه مات (اِمر.) شه مات، هنگامی که «شاه » شطرنج مات شود. 1"} -{"line": "52836 شاه مقصودی (مَ) (اِمر.) نوعی تسبیح گرانبها. 1"} -{"line": "52837 شاه نشان (نِ) (ص فا.) بر تخت رسانندة شاه . 1"} -{"line": "52838 شاه نشین (نِ) (اِمر.) 1 - تخت، جای نشستن شاه . 2 - قسمتی از اتاق که سطح آن بالاتر از قسمت های دیگر بود، مخصوص نشستن بزرگان . 1"} -{"line": "52839 شاه پسند (پَ سَ) (اِمر.) گیاهی است زیبا که سردستة تیره شاه پسندها است و جزو ردة دولپه ای های پیوسته گلبرگ است . ساقة این گیاه چارگوش و زاویه دار و برگ هایش بیضوی دراز با دندانه های عمیق است . گل هایش به رنگ های سفید و قرمز و بنفش و زرد و آبی و غیره دیده شده است . 1"} -{"line": "52840 شاهباز (اِمر.) = شهباز: گونه ای باز بزرگِ شکاری به رنگ های زرد و سفید. 1"} -{"line": "52841 شاهبو (ی ) (اِمر.) 1 - بوی عنبر، عنبر. 2 - بوی مشک . 1"} -{"line": "52842 شاهجانی (ص نسب .) 1 - منسوب به شاهجان (شهر مرو). 2 - پارچه ای لطیف که در شهر مرو بافته می شد. 3 - پارچة لطیف (مطلقاً). 1"} -{"line": "52843 شاهد (هِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) گواه، گواهی دهنده . 2 - (اِ.) مثال . 3 - خوبروی . ج . شهود. 1"} -{"line": "52844 شاهدانه (نِ) [ په . ] (اِمر.) = شهدانه . شاهدانج : گیاهی است از تیرة گزنه ها، دو پایه، علفی، یکساله و دارای گونه های مختلف است . از دانة شاهدانه روغنی با بوی قوی و نامطبوع حاصل می گردد که به مصرف تهیة صابون های نرم و سوخت می رسد. از سر شاخه های گلدار آن بنگ و جرس گرفته می شود و کلمة حشیش نیز به سر شاخه های گل دار و همچنین فرآورده های آن اطلاق می شود. 1"} -{"line": "52845 شاهدخت (دُ) (اِمر.) دختر شاه، شاهزاده . 1"} -{"line": "52846 شاهدوش (هِ وَ) [ ع . فا. ] (ص مر. اِمر.) خوب - روی، خوش سیما. 1"} -{"line": "52847 شاهر (هِ) [ ع . ] (اِفا.) مشهور، معروف . 1"} -{"line": "52848 شاهراه (اِمر.) راهی که وسعت دارد، راه عام، جاده اصلی و بزرگ . 1"} -{"line": "52849 شاهرود (اِمر.) 1 - رود بزرگ . 2 - نوعی ساز. 1"} -{"line": "52850 شاهرگ (رَ) (اِمر.) شریانی است ضخیم که خون را از قلب به سر می رساند، رگ گردن . حبل الورید. 1"} -{"line": "52851 شاهسوار (سَ) (اِمر.) 1 - سوار دلاور و چالاک . 2 - اسب شاه . 1"} -{"line": "52852 شاهق (هِ) [ ع . ] (اِفا.) بلند، مرتفع . 1"} -{"line": "52853 شاهنشاه (هَ) (اِ. ص .) لقب شاه ایران، شاه شاهان، پادشاه بزرگ، شاهنشه و شهنشه نیز گویند. 1"} -{"line": "52854 شاهنگ (هَ) (اِمر.) ملکة زنبور عسل . 1"} -{"line": "52855 شاهوار (ص مر.) 1 - شایسته برای شاه . 2 - هر چیز خوب و گران بها، نفیس . 1"} -{"line": "52856 شاهورد (وَ) (اِمر.) خرمن ماه، هاله . 1"} -{"line": "52857 شاهپر (پَ) (اِمر.) = شهپر: بزرگترین پر در بال طیور؛ شاهبال، شهپر. 1"} -{"line": "52858 شاهپور (اِمر.) پسر شاه، شاهزاده . 1"} -{"line": "52859 شاهکار (اِمر.) کار بزرگ و نمایان، کاری که در آن هنرنمایی کرده باشند. 1"} -{"line": "52860 شاهی 1 - (ص نسب .) منسوب به شاه . 2 - (اِ مر.) واحد پول خُرد برابر با یک بیستم ریال که در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی رایج بود. 3 - تره تیزک . 1"} -{"line": "52861 شاهین (اِ.) 1 - از پرندگان شکاری شبیه به عقاب . 2 - زبانة ترازو. 1"} -{"line": "52862 شاپلاق [ تر. ] (اِ.) (عا.) = شپلاق . شپلق : سیلی توأم با صدا. 1"} -{"line": "52863 شاپو (پُ) [ فر. ] (اِ.) کلاه تمام لبه . 1"} -{"line": "52864 شاک (اِ.) بز نر، تکه . 1"} -{"line": "52865 شاکار (اِ.) بیگار، کار بی مزد. 1"} -{"line": "52866 شاکر (کِ) [ ع . ] (اِفا.) شکرکننده، سپاسگزار، ج . شاکرین . 1"} -{"line": "52867 شاکمند (مَ) (اِ.) نمدی که از پشم گوسفند یا کرک بز سازند. 1"} -{"line": "52868 شاکی [ ع . ] (اِفا.) شکایت کننده، گله کننده . 1"} -{"line": "52869 شاگرد (گِ) (اِ.) کسی که نزد دیگری علم و ادب یا هنر آموزد. 1"} -{"line": "52870 شاگردانه (گِ نِ) (اِمر.) = شاگردانگی : پولی که به رسم انعام به شاگرد می دهند. 1"} -{"line": "52871 شایان (ص فا.) سزاوار، شایسته . 1"} -{"line": "52872 شایانی (حامص .) سزاواری . 1"} -{"line": "52873 شایبه (یِ بَ یا ب) [ ع . شائبة ] (اِ.) 1 - عیب، آلودگی . 2 - شک، گمان . 1"} -{"line": "52874 شاید (یَ) (ادات احتمال، ق . شک و ظن ) محتمل است، ممکن است، احتمالاً، محتملاً. 1"} -{"line": "52875 شایستن (یِ تَ) [ په . ] (مص ل .) سزاوار بودن . 1"} -{"line": "52876 شایسته (یِ تِ) (ص .) 1 - سزاوار. 2 - محترم . 1"} -{"line": "52877 شایستگی (یِ تَ یا تِ) (حامص .) لیاقت . 1"} -{"line": "52878 شایع (یِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فاش، آشکار. 2 - پراکنده، رایج . 1"} -{"line": "52879 شایعات (یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ شایعه ؛ خبرهای شیوع یافته (راست یا دروغ ). 1"} -{"line": "52880 شایعه (یِ عَ یا عِ) [ ع . شایعة ] (اِ.) مؤنث شایع . خبری که شیوع یافته باشد. ج . شایعات . 1"} -{"line": "52881 شایق (یِ) [ ع . شائق ] (اِفا.) راغب، مشتاق . 1"} -{"line": "52882 شایگان [ په . ] (ص مر.) 1 - سزاوار. 2 - درخور شاه . 3 - هر چیز خوب و گران بها. 4 - فراخ . 5 - خزانه . 6 - گنج شاهانه . 7 - از عیوب قافیه است و آن تکرار علامت جمع باشد در قافیه . شایورد (یْ وَ) (اِمر.) 1 - هاله، خرمن ماه . 2 - پرده ای است از موسیقی . 1"} -{"line": "52883 شاییدن (دَ) (مص ل .) شایستن . 1"} -{"line": "52884 شب (شَ) [ په . ] (اِ.) زمانِ بین غروب خورشید تا سپیده دم . ؛ شب قدر شبی در ماه مبارک رمضان که در آن قرآن بر پیامبر (ص ) نازل شد. تاریخ دقیق آن معلوم نیست لذا شب های هفدهم، نوزدهم، بیست ویکم، بیست و سوم و بیست و هفتم را شب قدر دانسته اند، لیلة القدر. ؛ شب برات شب پانزدهم شعبان، شب قدر. ؛ شب شعر مراسم شبانه که در آن تعدادی شاعر شعرهای خود را برای حاضران می خوانند. 1"} -{"line": "52885 شب (شَ بّ) [ ع . ] (اِ.) نوعی از زاج که بیشتر در یمن به دست آید؛ شب یمانی، زاج سفید. 1"} -{"line": "52886 شب آویز (شَ) (اِمر.) = شباویز: مرغ حق، پرنده ای که شب هنگام از شاخه درختان آویزان می شود و می خواند. 1"} -{"line": "52887 شب افروز ( شَ . اَ) 1 - (ص فا.) هر چیز که در شب روشنایی داشته باشد. 2 - (اِ.) کرم شب تاب . 3 - ماه دهم از سال ملکی . 1"} -{"line": "52888 شب باره (شَ . رَ یا رِ) (ص مر.) 1 - شب دوست . 2 - زن بدکاره . 1"} -{"line": "52889 شب برات ( شب برات . ب یا بَ) [ فا - ع . ] شب پانزدهم شعبان . 1"} -{"line": "52890 شب بو ( شب بو .) (اِمر.) گیاهی است از تیرة صلبیان که زینتی است و به سبب دارا بودن گل های معطر و زیبا غالباً در باغچه ها کشت می شود. شب بوی، شقاری، شمشم، خمخم، خیرو، خیری نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "52891 شب تاب ( شب تاب .) (ص فا.) 1 - آن چه که در شب بدرخشد. 2 - شب چراغ . 3 - ماه، قمر. 4 - کرم شب تاب . 1"} -{"line": "52892 شب تاز ( شب تاز .) (اِمص .) تاخت ناگهانی در شب، شبیخون . 1"} -{"line": "52893 شب خانه (شَ نِ) (اِمر.) شبستان . 1"} -{"line": "52894 شب خواب (شَ خا) (ص فا.) 1 - آن که در شب جایی بخوابد. 2 - مجازاً: روسپی که شب نزد کسی خوابد (مق . تک خواب ). 3 - مردی که شبی با روسپی بیتوته کند. 1"} -{"line": "52895 شب رنگ (شَ. رَ) (ص مر.) 1 - دارای رنگ تیره . 2 - اسب تیره رنگ . 3 - (اِ.) سنگی است سیاه . 1"} -{"line": "52896 شب زنده دار ( شب زنده دار . ز د) (ص فا.) آن که شب را بیدار ماند. (به جهت عبادت، عشق، دزدی ). 1"} -{"line": "52897 شب غریب (شَ غَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) نان و حلوایی که در شب اول دفن میت به جهت ترویح روح او قسمت کنند. 1"} -{"line": "52898 شب نامه ( شب نامه . مِ) (اِمر.) هر نوشته ای که شب هنگام و پنهانی میان مردم پخش کنند. 1"} -{"line": "52899 شب نما (شَ . نَ) (ص فا.) 1 - آن چه به شب جلوه کند و بدرخشد. 2 - برطرف کنندة تاریکی . 1"} -{"line": "52900 شب نهه ( شَ نِ هَ یا هِ) (اِمر.) گنج زر و جواهری که در زیر زمین دفن کنند. 1"} -{"line": "52901 شب پره ( شب پره . پَ رِ) (اِ.) خفاش . 1"} -{"line": "52902 شب پوش ( شب پوش .) (اِمر.) 1 - لباس خواب . 2 - روسری که شب هنگام خوابیدن به سر بندند. 1"} -{"line": "52903 شب پوی ( شب پوی .) 1 - (ص فا.) شبرو. 2 - (اِمر.) صدای آرام پا. 1"} -{"line": "52904 شب پیما ( شب پیما . پَ یا پِ) (ص فا.) 1 - شب بیدار. 2 - عاشق مهجور و بی قرار. 1"} -{"line": "52905 شب چراغ ( شب چراغ . چِ) (اِمر.) 1 - هر گوهر آبدار و درخشنده . 2 - کرم شب تاب . 3 - چراغانی . 1"} -{"line": "52906 شب چره ( شب چره . چَ رِ) (اِمر.) آجیل و میوه که در شب نشینی می خورند. 1"} -{"line": "52907 شب کردن (شَ. کَ دَ) (مص ل .) شب را به روز آوردن . 1"} -{"line": "52908 شب کلاه ( شب کلاه . کُ) (اِمر.) کلاهی که در شب یا در موقع خواب به سر گذارند. 1"} -{"line": "52909 شب کور ( شب کور .) (اِمر.) 1 - کسی که شب جایی را نبیند. 2 - خفاش . 1"} -{"line": "52910 شب گذاشتن (شَ . گُ تَ) (مص ل .) شب را سر کردن . 1"} -{"line": "52911 شب گرد ( شب گرد . گَ) (ص فا.) 1 - شبرو. 2 - ماه . 3 - عسس، پاسبان . 4 - راه زن، دزد. 1"} -{"line": "52912 شباب (شَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - جوانی . 2 - پرده ای است از موسیقی . 1"} -{"line": "52913 شبادان (شَ) [ قس . شبستان ] (اِمر.) 1 - آن جا که شب آرام گیرند. 2 - زیرزمین عمیق خانه که در تابستان برای خنکی از آن استفاده کنند. 1"} -{"line": "52914 شباشب (شَ شَ) (اِمر. ق مر.) همة شب . 1"} -{"line": "52962 شبینه (شَ نِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به شب . 2 - خوراکی که از شب مانده باشد. 1"} -{"line": "52915 شباط (شُ) [ عبر. ] (اِ.) پنجمین ماه سال سریانی مأخوذ از نام یازدهمین ماه سال یهودیان که تقریباً بر آن منطبق است . این ماه در 31 ژانویة تقویم رومی شروع می شود و شامل 28 روز است و در هر چهار سال یک روز کبیسه بدین روزها افزوده می گردد. 1"} -{"line": "52916 شبان (شَ) [ په . ] (اِ.) چوپان . 1"} -{"line": "52917 شبانه (شَ نِ یا نَ) (ص مر.) مربوط یا متعلق به شب، در طول یک شب . 1"} -{"line": "52918 شبانه روز ( شبانه روز .) (اِمر.) 1 - شب و روز، بیست و چهار ساعت، یک شب و یک روز. 2 - همیشه، علی الاتصال . 1"} -{"line": "52919 شبانه روزی ( شبانه روزی .) (ص مر.) دارای فعالیت بی وقفه در تمام شب و روز. (شباهت (شَ هَ) [ ع . ]) (مص ل .) شبیه بودن، مانند بودن . 1"} -{"line": "52920 شبانگاه (شَ) (اِمر.) 1 - هنگام شب . 2 - جایگاه چهارپایان و گوسفندان در شب . 1"} -{"line": "52921 شباهنگ (شَ هَ) (اِمر.)1 - مرغ سحر. 2 - تیشتر، ستارة شعری '، ستارة صبح . 1"} -{"line": "52922 شباک (ش ) [ ع . ] ج . شبکه ؛ 1 - دام های صیادان . 2 - زمین چاه دار. 1"} -{"line": "52923 شبتک (شَ تَ) (اِ.) = شپتک : نوعی بازی و آن چنان است که به یک پای برجهند و لگد بر پشت و پهلوی هم زنند. 1"} -{"line": "52924 شبح (شَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تن، کالبد. 2 - سیاهی جسم که از دور به نظر رسد. ج . اشباح . 1"} -{"line": "52925 شبدر (شَ دَ)(اِ.)گیاهی است از تیرة پروانه - واران که ی کساله یا دوساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. برگ هایش مرکب از سه برگچه است . گل هایش سفید یا قرمز یا صورتی است . 1"} -{"line": "52926 شبدیز (شَ) (ص مر.) شب رنگ، سیه فام، نام اسب خسرو پرویز. 1"} -{"line": "52927 شبر (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حق نکاح، مهر، دست پیمان، کابین . 2 - زواج، نکاح . 1"} -{"line": "52928 شبر (شَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عطیه، بخشش . 2 - خیر، نیکی . 1"} -{"line": "52929 شبر (ش ) [ ع . ] (اِ.) وجب . 1"} -{"line": "52930 شبر (شَ بَّ) [ ع . ] (اِ.) حضرت امام حسن (ع ). 1"} -{"line": "52931 شبرم (شَ رَ) (اِ.) شیرک، گیاهی شیردار با ساقة سرخ رنگ که در کنار رودها می روید. 1"} -{"line": "52932 شبرو ( شبرو . رُ) (ص فا. اِ.) 1 - کسی که در شب راه برود یا سفر کند. 2 - اسبی که در شب خوب بدود. 3 - شب زنده دار، پارسا.4 - عسس، داروغه . 5 - راه زن، دزد. 6 - عیار. 1"} -{"line": "52933 شبروی ( شبروی . رَ) (حامص .) 1 - شبگردی، در شب سفر کردن . 2 - شب زنده داری، پارسایی . 3 - راه زنی، دزدی . 4 - عیاری . 1"} -{"line": "52934 شبست (ش ب) (ص .) 1 - ناپسند، زشت . 2 - هراسناک . 1"} -{"line": "52935 شبستان (شَ ب) (اِمر.) 1 - خوابگاه . 2 - حرمسرا. 3 - قسمی از مسجد که دارای سقف است . 1"} -{"line": "52936 شبع (شَ بَ) [ ع . ] (اِمص .) سیری . 1"} -{"line": "52937 شبغاز (شَ) (اِمر.) = شبغازه : جای خواب گوسفندان . 1"} -{"line": "52938 شبق (بَ) [ ع . ] (مص ل .) آرزومند گشتن به جماع، شدت شهوت . 1"} -{"line": "52939 شبل (ش ) [ ع . ] (اِ.) شیر بچه ای که شکار کند؛ بچه شیر؛ ج . شبال . 1"} -{"line": "52940 شبنم (شَ نَ) (اِمر.) قطره ای شبیه دانة باران که شب روی برگ گل و گیاه می نشیند. بشم، بژم، بشک، اپشک، افشک، افشنگ و ژاله نیز گفته اند. 1"} -{"line": "52941 شبه (شَ بَ یا ب) [ معر. ] (اِ.) نوعی سنگ و آن گونه ای لینیت است که در نتیجة تراکم ذرات کربن و تغییرات شیمیایی نسبتاً سخت شده و رنگ سیاه براقی دارد و در جواهر - سازی مصرف می شود. 1"} -{"line": "52942 شبه (ش ) [ ع . ] (اِ.) مثل، مانند. ج . اشباه . 1"} -{"line": "52943 شبه (شَ بَ) [ ع . ] (اِمص .) مشابهت . 1"} -{"line": "52944 شبهات (شُ بُ) (اِ.) جِ شبهه . 1"} -{"line": "52945 شبهت (شُ هَ) [ ع . شبهة ] 1 - (اِمص .) پوشیدگی امری . 2 - شک و گمان . 3 - اشک ال در تشخیص حق از باطل . 4 - (اِ.) مثل، مانند. 1"} -{"line": "52946 شبور (شَ بُّ) (اِ.) نای رویین، ، نفیر؛ ج . شبابیر. 1"} -{"line": "52947 شبور (شَ) (اِ.) شیپور. 1"} -{"line": "52948 شبک (شَ) [ ع . ] (مص م .) درآمیختن، به یکدیگر در آوردن چیزی را. 1"} -{"line": "52949 شبک (ش بْ) (اِ.) دوک، ریسه . 1"} -{"line": "52950 شبک (شَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دام صیاد. 2 - دندانه های شانه . 1"} -{"line": "52951 شبکند ( شبکند . کَ) (اِمر.) آشیانه . 1"} -{"line": "52952 شبکه (شَ بَ کَ یا کِ) [ ع . شبکة ] (اِ.) 1 - هر چیز سوراخ سوراخ . 2 - تور ماهی گیری . 3 - در فارسی چند مؤسسه یا دستگاه وابسته به هم را گویند که در یک رشته کار کنند. ؛ شبکه بانکی مجموعة سازمانی به هم پیوسته با هدف اجرای عملیات بانکی . ؛ شبکه کامپیوتری تعدادی کامپیوتر و دستگاه های جانبی که به وسیلة کابل یا خط تلفن یا سایر پیوندهای ارتباطی به یکدیگر متصل شده باشند. 1"} -{"line": "52953 شبکوک ( شبکوک .) (ص .) درویش، گدا. 1"} -{"line": "52954 شبکیه (شَ بَ یِّ) [ ع . شبکیة ] (ص نسب .) (اِ.) پرده ای است عصبی که داخلی ترین پرده های جدار کرة چشم را تشکیل می دهد. 1"} -{"line": "52955 شبگون ( شبگون .) 1 - (ص مر.) تیره . 2 - (اِمر.) گوهر شب چراغ . 1"} -{"line": "52956 شبگیر ( شبگیر .) 1 - (اِ.) سحر، سحرگاه . 2 - (حامص .) سفر کردن هنگام سحر. 1"} -{"line": "52957 شبگیر کردن ( شبگیر کردن . کَ دَ) (مص ل .) آخر شب از جایی به جایی رفتن . 1"} -{"line": "52958 شبگیران ( شبگیران .) (اِمر.) سحرگاه . 1"} -{"line": "52959 شبگیری ( شبگیری .) (حامص .) شب زنده داری . 1"} -{"line": "52960 شبیخون (شَ) (اِمر.) حملة ناگهانی در شب . 1"} -{"line": "52961 شبیر (شُ ب یا بَ) [ ع . ] (اِ.) سه نام پیامبر نهاده : حسن و حسین و محسن . 1"} -{"line": "52963 شبیه (شَ) [ ع . ] 1 - (ص .) مثل، مانند. 2 - (اِ.) تعزیه . 1"} -{"line": "52964 شبیه خوانی ( شبیه . خا) [ ع - فا. ] (حامص .) تعزیه خوانی . 1"} -{"line": "52965 شبیه گردان ( شبیه . گَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کارگردان نمایش های مذهبی . 1"} -{"line": "52966 شت (شَ) [ هند. ] (اِ.) کلمة تعظیم است و نخستین بار در دساتیر به کار رفته (به جای حضرت ) و به این معنی در نوشته های قدیم فارسی نیامده (هرچند در هندی اصالت دارد). 1"} -{"line": "52967 شت (شَ تّ) [ ع . ] (اِمص .) پراکندگی . 1"} -{"line": "52968 شت (شُ) [ روس . ] (اِ.) 1 - ماهوت پاک کن . 2 - بُرُس، برس نقاشی . 1"} -{"line": "52969 شتا (ش ) (ص .) گرسنه . 1"} -{"line": "52970 شتاء (ش ) [ ع . ] (اِ.) زمستان . 1"} -{"line": "52971 شتاب (ش) [ ع . ] (اِمص .)1 - عجله . 2 - چالاکی . 1"} -{"line": "52972 شتاب گرفتن ( شتاب گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - عجله کردن . 2 - سرعت گرفتن . 3 - جدا شدن . 1"} -{"line": "52973 شتابکاری ( شتابکاری .) (حامص .) عجله . 1"} -{"line": "52974 شتابیدن (ش دَ) (مص ل .) شتافتن . 1"} -{"line": "52975 شتات (شَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) پراکندگی . 2 - (ص .) پراکنده . 1"} -{"line": "52976 شتافتن (ش تَ) (مص ل .) 1 - عجله کردن . 2 - تند رفتن . 1"} -{"line": "52977 شتالنگ (ش لَ) (اِ.) 1 - استخوان پاشنة پا، کعب . 2 - بجول که با آن قمار کنند. 1"} -{"line": "52978 شتاک (ش ) (اِ.) شاخة درخت . 1"} -{"line": "52979 شتر (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - برگشتگی پلک چشم . 2 - فروهشتگی پلک پایین . 3 - انقطاع، بریدگی، انشقاق (لب زیرین و غیره ). 4 - عیب، نقص . 1"} -{"line": "52980 شتر (شُ تُ) [ په . ] (اِ.) پستانداری است نشخوارکننده از گروه سم داران بدون شاخ با پاهایی که دو انگشت دارد. این حیوان در برابر گرما و تشنگی بسیار مقاوم است . ؛ شتر دیدی، ندیدی سفارش به کتمان راز. شتر ؛ شتر سواری دولا دولا نمی شه کنایه از: تلاش بیهوده برای پنهان کاری . 1"} -{"line": "52981 شتر گاو پلنگ ( شتر گاو پلنگ . پَ لَ)(اِمر.) 1 - زرافه . 2 - کنایه از: ناهماهنگی و بی تناسبی . 1"} -{"line": "52982 شترخان ( شترخان .) (اِمر.) جای نگهداری شتران . 1"} -{"line": "52983 شتردل ( شتردل . د) (ص مر.) ترسو، بددل . 1"} -{"line": "52984 شترمرغ ( شترمرغ . مُ) (اِمر.) = اشترمرغ : پرنده ای است از راستة دوندگان که بلندی اش تا 3 متر می رسد. این پرنده دارای بال های کوچک است که هیچ وقت برای پرواز به کار نمی رود. وی به سرعت می دود و مادة آن در طول عمر فقط 20 تخم می گذارد. 1"} -{"line": "52985 شتره (ش تِ رَ یا رِ) (ص .) (عا.) شلَخته، بی نظم . 1"} -{"line": "52986 شتره زدن ( شتره زدن . زَ دَ) (مص ل .) (عا.) با کفش های پاره و قدم نامنظم راه رفتن . 1"} -{"line": "52987 شترکینه ( شترکینه . نِ) (ص مر.) پُرکینه . 1"} -{"line": "52988 شترگلو ( شترگلو . گَ) 1 - (ص مر.) آن چه که مانند گلوی شتر منحنی باشد. 2 - (اِمر.) راه آب زیرزمینی که با لوله یا تنبوشه های بزرگ در زیر نهر یا رودخانه به وسیلة دو چاه تعبیه کنند تا آب از یک سمت فرورود و از سمت دیگر بالا آید. چاه آب گیر را «نر» و چاه آب ده را «لاس » گویند، منگل . 1"} -{"line": "52989 شتل (شَ تَ) (اِ.) = شتلی : پولی که قمارباز پس از بردن، به صاحب خانه یا دیگران به رسم انعام می دهد. 1"} -{"line": "52990 شتم (شَ تْ) [ ع . ] (مص م .) دشنام دادن . 1"} -{"line": "52991 شته (شَ تَ یا تِ) (اِ.) حشره ای ریز که آفت درختان است . 1"} -{"line": "52992 شتوی (شَ تَ) [ ع . ] (ص نسب .) زمستانی . 1"} -{"line": "52993 شتک زدن (ش تَ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) سفت شدن ترشحات مایعات بر چیزی . 1"} -{"line": "52994 شتیت (شَ) [ ع . ] (ص .) پراکنده ؛ ج . شتی . 1"} -{"line": "52995 شج (شَ جّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن سر. 2 - شکافتن کشتی دریا را. 1"} -{"line": "52996 شجاج (ش ) [ ع . ] (مص م .) سر یکدیگر را شکستن . 1"} -{"line": "52997 شجاع (شُ) [ ع . ] (ص .) دلیر. 1"} -{"line": "52998 شجاع (شُ) (اِ.) از صورت های فلکی جنوبی . 1"} -{"line": "52999 شجاعت (شَ عَ) [ ع . شجاعة ] (اِمص .) دلیری، بی باکی . 1"} -{"line": "53000 شجام (شَ) (اِ.) سرما. 1"} -{"line": "53001 شجانیدن (شَ دَ) 1 - (مص م .) سرما دادن، سرد کردن . 2 - (اِمص .) سرما خوردن . 1"} -{"line": "53002 شجانیده (شَ دَ یا د) (ص مف .) 1 - سرما داده . 2 - سرما خورده . 1"} -{"line": "53003 شجر (شَ جَ) [ ع . ] (اِ.) درخت . ج . اشجار. 1"} -{"line": "53004 شجره نامه (شَ جَ رِ. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نسب - نامه . 1"} -{"line": "53005 شجری (شَ جَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به شجر؛ درختی، به شکل درخت . 2 - (اِ.) نوعی خط با حساب ابجد که آن را خط «سروی » هم نامند زیرا حروف آن به شکل درخت یا درخت سرو درمی آید و شباهت به خط میخی دارد و بسته به توافق طرفین خطوط مایل راست و چپ را شاخص کلمه یا حرف قرار می دهند. 1"} -{"line": "53006 شجن (شَ جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندوه . 2 - شاخه . 1"} -{"line": "53007 شجه (شَ جَّ) [ ع . شجة ] (اِ.) جراحت سر؛ ج . شجاج . 1"} -{"line": "53008 شجون (شُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) محزون شدن . 2 - (اِمص .) حزن، اندوهگینی . 1"} -{"line": "53009 شجیع (شَ) [ ع . ] (ص .) شجاع، دلاور. 1"} -{"line": "53010 شح (شُ حّ) [ ع . ] (مص ل .) بُخل، بُخل ورزیدن . 1"} -{"line": "53011 شحمه (شَ مَ یا مِ) [ ع . شحمة ] (اِ.) قطعه ای پیه . 1"} -{"line": "53012 شحنه (ش نَ یا نِ) [ تر - مغ . ] (اِ.) 1 - داروغه . 2 - حاکم نظامی . 1"} -{"line": "53013 شحنگی (ش نَ یا نِ) [ تر - فا. ] (حامص .) داروغگی . 1"} -{"line": "53014 شحیم (شَ) [ ع . ] (ص .) فربه، سمین . 1"} -{"line": "53015 شخ (شَ) (اِ.) 1 - سر کوه . 2 - استوار، محکم . 3 - زمین سخت و ناهموار. 1"} -{"line": "53016 شخ ( شخ .) (اِ.) 1 - شاخه . 2 - شاخ حیوانات . 1"} -{"line": "53017 شخ (شُ) (اِ.) چرک . 1"} -{"line": "53018 شخار (شَ) (اِ.) 1 - قلیایی که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود. 2 - نوشادر. 1"} -{"line": "53019 شخانه (شَ نَ یا نِ) (اِ.) شهاب . 1"} -{"line": "53020 شخاییدن (شَ دَ) (مص م .) 1 - خراشیدن . 2 - خلانیدن، فرو کردن . 1"} -{"line": "53021 شخج (شَ خَ) (اِ.) آهنگی است از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "53022 شخسار (شَ) (اِمر.) 1 - جای انبوه از درختان . 2 - سنگلاخ . 1"} -{"line": "53023 شخش (شَ خِ) (اِمر.) = شخیش : مرغکی است خوش آواز. 1"} -{"line": "53024 شخش ( شخش .) (ص .) کهنه، پوسیده . 1"} -{"line": "53025 شخش (شَ) (اِمص .) لغزش . 1"} -{"line": "53026 شخشانیدن (شَ دَ) (مص م .) سبب لغزیدن شدن . 1"} -{"line": "53027 شخشناک (شَ خْ شْ) (ص مر.) لغزان، لیز. 1"} -{"line": "53028 شخشنده (شَ شَ دَ یا د) (ص فا.) لغزنده . 1"} -{"line": "53029 شخشیدن (شَ دَ) (مص ل .) لیز خوردن . 1"} -{"line": "53030 شخص (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تن، کالبد انسان . 2 - آدمی، انسان . 1"} -{"line": "53031 شخصی ( شخصی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .)منسوب به شخص . 1 - خصوصی، فردی . 2 - غیرنظامی . 1"} -{"line": "53032 شخصیت (شَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - مجموعة خ صایص باطنی و رفتارهای اجتماعی یک شخص . 2 - مجموعة خصوصیات یک انسان . 1"} -{"line": "53033 شخلیدن (شَ دَ) (مص ل .) 1 - فریاد زدن . 2 - صفیر زدن . 3 - پژمردن . 1"} -{"line": "53034 شخم (شُ) (اِ.) زیر و رو کردن خاک و ایجاد شیار به وسیلة گاوآهن یا تراکتور برای کشت بذر. 1"} -{"line": "53035 شخن (شَ خَ) (اِ.) خراش، خراشیدگی . 1"} -{"line": "53036 شخودن (شُ دَ) (مص م .) 1 - خراشیدن، ریش کردن . 2 - آزردن . 1"} -{"line": "53037 شخوده (شُ دَ یا د) (ص مف .) خراشیده . 1"} -{"line": "53038 شخول (شُ) (اِ.) = شخیل . شخل : 1 - بانگ . 2 - سوت، صفیر. 3 - ناله . 4 - پژمردگی . 1"} -{"line": "53039 شخولیدن (شُ دَ) (مص ل .) = شخیلیدن : 1 - بانگ کردن . 2 - با آهنگ خواندن، سوت زدن . 3 - ناله کردن . 4 - غریدن رعد. 5 - پژمرده شدن . 1"} -{"line": "53040 شخولیدن ( شخولیدن .) (مص ل .) خراشیدن . 1"} -{"line": "53041 شخولیده (شُ د) (اِمف .) خراشیده . 1"} -{"line": "53042 شخکاسه (شَ سَ یا س) (اِ.)1 - تگرگ . 2 - ژاله . 1"} -{"line": "53043 شخیدن (شَ دَ) (مص ل .) شعله کشیدن . 1"} -{"line": "53044 شخیده (شَ دَ یا د) (ص مف .) شعله ور. 1"} -{"line": "53045 شخیص (شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - تنومند. 2 - بزرگوار ارجمند. 1"} -{"line": "53046 شد (شُ) (مص ل .) شدن، رفتن . 1"} -{"line": "53047 شد (شَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) محکم کردن، استوار ساختن . قوی کردن . 2 - بلند و پست کردن نغمه تا موافق مطلوب گردد؛ کوک کردن، اصطحاب . 3 - (مص ل .) دویدن . 4 - حمله کردن . 1"} -{"line": "53048 شداید (شَ یِ) [ ع . شدائد ] (اِ.) 1 - جِ شدت . 2 - جِ شدیده . 1"} -{"line": "53049 شدت (ش دَُ) [ ع . شدة ] (اِمص .) 1 - سختی، صلابت . 2 - تنگی، بدبختی . 1"} -{"line": "53050 شدن (شُ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - گردیدن، گشتن . 2 - انجام یافتن . 3 - دگرگون شدن . 4 - به پایان رسیدن . 5 - رفتن، گذشتن . 6 - گراییدن، میل کردن . 7 - تجاوز کردن . 8 - محو گشتن، زایل گردیدن . 9 - حصول یافتن . 1"} -{"line": "53051 شدن (شَ دَ) [ ع . ] (اِ.) مخفف شادن، آهوبره . 1"} -{"line": "53052 شده (شَ دِّ یا دَُ) (اِ.) 1 - چندرشته نخ به هم پیچیده ک به یک اندازه آن ها را بریده باشند. 2 - ریشه و طره . 3 - رشته ای که دانه های گرانبها را بدان کشیده و به گردن یا جامه آویزند. 1"} -{"line": "53053 شده (شُ د یا دَ) (ص مف .) 1 - گشته، گردیده . 2 - انجام یافته . 3 - رفته، گذشته . 1"} -{"line": "53054 شده بند (شُ دَ یا د . بَ) تاریخ نویس، مورخ . 1"} -{"line": "53055 شدو (شَ دْ) [ ع . ] (مص ل .) شعر یا آواز را با صدای بلند خواندن . 1"} -{"line": "53056 شدکار (شُ یا ش ) (اِ.) نک شدیار. 1"} -{"line": "53057 شدکیس (شَ) (اِ.) رنگین کمان . 1"} -{"line": "53058 شدیار (ش یا شُ) (اِ.) شیار، شخم، زمین شیار کرده . 1"} -{"line": "53059 شدیاریدن (شُ دَ) (مص م .) شیار کردن زمین . 1"} -{"line": "53060 شدید (شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سخت . 2 - قوی . 3 - فراوان . 4 - تند. 5 - ظالم . 1"} -{"line": "53061 شدیداللحن (شَ دُ لْ لَ) [ ع . ] (ص مر.) با لحن تند، زننده (فره ). 2 - درشت گوی (فره ). 1"} -{"line": "53062 شر (شَ رّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بدی . 2 - بدذاتی . 3 - فساد. 1"} -{"line": "53063 شراء (ش ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خریدن . 2 - (اِ مص .) خرید. 3 - فروش . 1"} -{"line": "53064 شراب (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوشیدنی . 2 - می . 3 - جام می . 4 - دارویی که از شکر یا عسل پخته درست کنند. ؛ شراب در سر داشتن کنایه از: مست بودن . 1"} -{"line": "53065 شراب زده ( شراب زده . زَ د) (ص مف .) 1 - کسی که بر اثر بسیار خوردن شراب، دیگر میلی به آن ندارد. 2 - مست، بسیار مست . 1"} -{"line": "53066 شرابدار ( شرابدار .) (ص فا.) ساقی . 1"} -{"line": "53067 شرابه (شَ رّ بَ یا ب) [ ع . شرابة ] (اِ.) رشته ها و منگوله هایی که از کنار و حاشیة چیزی آویزند. 1"} -{"line": "53068 شراحی (شَ) [ ع . ] (ص نسب .) نوعی کباب که از گوشت شرحه شرحه (تکه تکه ) می پختند و در سطل می نهادند. 1"} -{"line": "53069 شرار (شَ) [ ع . ] (اِ.) جرقه . 1"} -{"line": "53070 شرار (ش ) [ ع . ] (ص .) جِ شر. 1"} -{"line": "53071 شرار ( شرار .) [ ع . ] (مص ل .) بدی کردن . 1"} -{"line": "53072 شرارت (شَ رَ) [ ع . شرارة ] 1 - (مص ل .) بدی کردن . 2 - (اِمص .) فتنه انگیزی . 1"} -{"line": "53073 شراره (شَ رَ یا رِ) [ ع . شرارة ] (اِ.) واحد شرار، جرقه . 1"} -{"line": "53074 شراست (شَ سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بد - خویی کردن . 2 - (اِمص .) بدخویی، بدخلقی . 3 - نزاع، خلاف . 1"} -{"line": "53075 شراع (ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چیز برافراشته، بادبان کشتی . 2 - خیمه . 3 - سایبان . 1"} -{"line": "53076 شرافت (شَ فَ) [ ع . شرافة ] (اِمص .)بزرگواری . 1"} -{"line": "53077 شران (شُ رّ) (ص فا. حامص .) 1 - پیاپی ریزان و روان . 2 - باران . 1"} -{"line": "53078 شراک (ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بند کفش از دوال . ج . شرُک . 2 - گیاه خشک باران رسیده . 1"} -{"line": "53079 شراکت (ش کَ) (مص ل .) شریک شدن . 1"} -{"line": "53080 شرایط (شَ) [ ع . ] (اِ.) جِ شریطه ؛ پیمان ها، قراردادها، قرارها. 1"} -{"line": "53081 شرایع (شَ یِ) [ ع . شرائع ] (اِ.) جِ شریعت . 1"} -{"line": "53082 شرایین (شَ) [ ع . ] (اِ.) جِ شریان . 1"} -{"line": "53083 شرب (شُ) [ ع . ] (مص م .) آشامیدن . 1"} -{"line": "53084 شرب (شَ) (اِ.) پارچه ای از کتان بسیار نازک و گرانبها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود. 1"} -{"line": "53085 شربت (شَ بَ) [ ع . شربة ] (اِ.) در فارسی : 1 - نوشیدنی . 2 - آب آمیخته با شکر یا عصارة میوه . 1"} -{"line": "53086 شربتی ( شربتی .) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - پیاله، جام . 2 - ریسمانی بسیار باریک و نازک . 1"} -{"line": "53087 شرج (شَ رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آمیختن (گوشت پخته یا خام و مانند آن ). 2 - بند بستن خریطه را. 3 - دروغ بستن بر کسی . 1"} -{"line": "53088 شرجی (شَ) (ص .) آب و هوای گرم و مرطوب ویژة مناطق ساحلی . 1"} -{"line": "53089 شرح (شَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آشکار کردن . 2 - توضیح دادن . 3 - گشودن . 1"} -{"line": "53090 شرحه (شَ حَ یا حِ) [ ع . شرحة ] (اِ.) پارة گوشت . 1"} -{"line": "53091 شرخ (شَ رْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریشه، اصل . 2 - اول جوانی . 3 - کنارة برآمدة چیزی . 1"} -{"line": "53092 شرخر (شَ. خَ) (اِمر.) کسی که ملک و مال مورد اختلاف یا چک و سفتة برگشتی را از صاحبانشان به بهای ارزان می خرد. 1"} -{"line": "53093 شرذمه (ش ذ مِ یا مَ) [ ع . شرذمة ] (اِ.)1 - گروه اندک از مردم . 2 - مقدار کم از چیزی . 3 - قطعه، پاره . 1"} -{"line": "53094 شرر (شَ رَ) [ ع . ] (اِ.) پارة آتش که به هوا پرد. 1"} -{"line": "53095 شرزه (شَ ز) (ص .)1 - خشمناک . 2 - زورمند. 3 - تند و تیز. 1"} -{"line": "53096 شرشر (شُ. شُ) (اِصت .) صدای ریزش مایع رقیق . 1"} -{"line": "53097 شرط (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قرار، پیمان . 2 - الزام و تعلق امری به امر دیگر. 1"} -{"line": "53098 شرطه (شَ یا شُ طِ) [ هند ] (اِ.) باد موافق . 1"} -{"line": "53099 شرطی (شُ) (ص نسب . اِمر.) گروهی از برگزیدگان اعوان حاکمان و والیان ؛ ج . شرط 1"} -{"line": "53100 شرع (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دین . 2 - روش آیین . 1"} -{"line": "53101 شرعت (ش عَ) [ ع . شرعة ] (اِ.) 1 - شریعت، سنت . 2 - مثل . 3 - راهی که به سوی آب رود. 4 - عادت . 1"} -{"line": "53102 شرف (شَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - ارجمندی، بزرگواری . 2 - بلندی نسب . 3 - آبرو، عرض . 4 - قوت کوکب در برج و درجه ای از فلک . 1"} -{"line": "53103 شرفاء (شُ رَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ شریف ؛ بزرگان، نجیبان . 1"} -{"line": "53104 شرفاک (شَ) (اِ.) صدای پا. 1"} -{"line": "53105 شرفه (شَ فِ) (اِ.) 1 - صدای پا. 2 - مطلق آواز. 1"} -{"line": "53106 شرفه (شُ فَ) [ ع . شرفة ] (اِ.) کنگرة دیوار، کنگرة قصر. ج . شُرُفات . 1"} -{"line": "53107 شرفیاب (شَ رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که به شرف و افتخاری نایل آید. 2 - آن که به فرصت بزرگی می رسد. 1"} -{"line": "53108 شرفیابی ( شرفیابی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - نیل به شرف و افتخار. 2 - به خدمت بزرگی رسیدن . شرق (شَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برآمدن آفتاب . 2 - (اِ.) جای برآمدن آفتاب . 3 - یکی از جهات چهارگانه، مقابل غرب . 4 - روشنی آفتاب . 5 - سپیدی . 6 - خاور. 1"} -{"line": "53109 شرم (شَ) [ په . ] (اِ.) 1 - آزرم، خجلت . 2 - ناموس . 3 - آلت تناسلی . 1"} -{"line": "53110 شرمسار ( شرمسار .) (ص مر.)خجل، شرمنده، منفعل . 1"} -{"line": "53111 شرمنده (شَ مَ د) (ص مر.) خجل، شرمسار، شرمگین . 1"} -{"line": "53112 شرمگاه ( شرمگاه .) (اِمر.) آلت تناسلی (مرد یا زن .) 1"} -{"line": "53113 شرمگین ( شرمگین .) (ص مر.) خجل، شرمنده . 1"} -{"line": "53114 شرنگ (شَ رَ) (اِ.) 1 - سمُ، زهر. 2 - هر چیز تلخ . 3 - حنظل . 1"} -{"line": "53115 شره (شَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حریص شدن . 2 - (اِ.) حرص، آز. 1"} -{"line": "53116 شره (شَ رِ) [ ع . ] (ص .) حریص، میل فراوان، طمع . 1"} -{"line": "53117 شرو ور (ش رُُ وِ) (اِمر.) (عا.) سخنان مزخرف و بیهوده . 1"} -{"line": "53118 شرود (شُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رمیدن . 2 - طلب حق باشد به خلاص از آفات و حجاب و بی قراری اندر آن که همة بلاهای طالب از حجاب افتد. 1"} -{"line": "53119 شرود (شَ) [ ع . ] (ص .) رمنده، رم کننده ؛ ج . شُرُد. 1"} -{"line": "53120 شرور (شَ) [ ع . ] (ص .) بدکار. 1"} -{"line": "53121 شرور (شُ) [ ع . ] (مص ل .) رمیدن . 1"} -{"line": "53122 شروع (شُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آغاز کردن . 2 - (اِ.) آغاز، ابتدا. 1"} -{"line": "53123 شروق (شُ) [ ع . ] (مص ل .) طلوع . 1"} -{"line": "53124 شرک (ش ) [ ع . ] (اِمص .) برای خدا شریک قایل شدن . 1"} -{"line": "53125 شرک (شَ رَ) [ ع . ] (اِ.) دام (صید)؛ ج . شُرُک و اشراک . 1"} -{"line": "53126 شرکاء (شُ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ شریک . 1"} -{"line": "53127 شرکت (ش کَ) [ ع . شرکة ] 1 - (مص ل .) شریک شدن . 2 - (اِمص .) شراکت، انبازی . 3 - شراکت بین چند نفر که هر یک به میزان سرمایة خود سهم دارد. ؛ شرکت سهامی شخص حقوقی که حقوق و تعهدات آن مستقل از حقوق و تعهدات سهامداران باشد و فعالیت آن براساس مجوز دولت مشروعیت یابد. ؛ شرکت سهامی عام یکی از انواع شرکت های سهامی که قسمتی از سرمایة آن از طریق فروش سهام به غیر مؤسسان (مردم ) تأمین شود. ؛ شرکت با مسئولیت محدود شرکتی که با مشارکت حداقل دو نفر سهام دار تأسیس شود. هر یک از شرکا بدون این که سرمایه به سهام یا قطعات سهام تقسیم شده باشد فقط به میزان سرمایة خود مسئولیت داشته باشد. 1"} -{"line": "53128 شریان (ش یا شَ) [ ع . ] (اِ.) سرخ رگ، رگی که خون را از قلب به سایر نقاط بدن می رساند. 1"} -{"line": "53129 شریح (شُ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آلت تناسلی زن، شرم زن . 2 - از اعلام مردان است . 1"} -{"line": "53130 شریحه (شَ حَ یا حِ) [ ع . ] (اِ.) قطعة گوشت . 1"} -{"line": "53131 شریر (شَ) [ ع . ] (ص .) بدکار. ج . اشرار. 1"} -{"line": "53132 شریطه (شَ طَ یا طِ) [ ع . شریطة ] (اِ.) 1 - شرط و پیمان ؛ ج . شرایط (شرائط ). 2 - دعا یا نفرینی که شاعر در اواخر قصیده به صورت «تا فلان باشد فلان باد» می آورد؛ تأبید. 1"} -{"line": "53133 شریعت (شَ عَ) [ ع . شریعة ] (اِ.)1 - آیین، روش . 2 - سنت و آیین پیامبران . 1"} -{"line": "53134 شریف (شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بزرگوار، بلند قدر. 2 - پاک نژاد، گهری . 1"} -{"line": "53135 شرینگ (ش ) [ انگ . ] 1 - (اِ.) پارچه، لباس و غیره . 2 - (مص .) آب رفتن، کوچک شدن، تکیدگی، افت به معنای کاهش حجم مواد. 1"} -{"line": "53136 شریک (شَ) [ ع . ] (ص .) انباز، همدست . 1"} -{"line": "53137 شست (شَ) (اِ.) انگشت بزرگ و پهن دست یا پا، انگشت نر، انگشت ابهام . ؛ شست کسی خبردار شدن ناگهان پی بردن، به فراست دریافتن . 1"} -{"line": "53138 شست ( شست .) (اِ.) قلاب و تور ماهیگیری، دام، کمند. 1"} -{"line": "53139 شست و شو (ی ) (شُ تُ) (اِمر.) شستن چیزی . 1"} -{"line": "53140 شست گر ( شست گر . گَ) (ص مر.) کمان دار، تیر - انداز. 1"} -{"line": "53141 شستن (شُ تَ) [ په . ] (مص م .) چیزی را با آب پاکیزه ساختن . 1"} -{"line": "53142 شسته (شُ تِ) (ص مف .) 1 - پاک شده، آب کشیده . 2 - (اِ.) دستارچه . 1"} -{"line": "53143 شستی (شَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به شست . 2 - (اِ.) تخته ای بیضی یا مستطیل که رنگ های مختلف روی آن چیده شود. در یک گوشة شستی بریدگی ای وجود دارد که جای شست دست چپ نقاش است . نقاش به هنگام کار بر روی شستی به وسیلة قلم مو رنگ ها ی لازم را مخلوط می کند و رنگ منظور را آم اده می سازد و سپس آن را به کار می برد. 3 - اشاره با شست به سیمِ بم . 1"} -{"line": "53144 شش (ش ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی بین پنج و هفت . 1"} -{"line": "53145 شش و پنج بازی ( شش .) (حامص .) 1 - قمار - بازی . 2 - حیله گری . 1"} -{"line": "53146 شش (شُ) [ په . ] (اِ.) ریه، جگر سفید، دستگاه تنفسی در انسان و اغلب حیوانات . 1"} -{"line": "53147 شش انداز (ش اَ) (ص فا.) = شش اندازه : 1 - کسی که شش بجول بازی کند. 2 - کسی که نرد بازد، نراد. 3 - کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد. 4 - ماه شب چهارده، بدر. 5 - نوعی خورش که از تخم مرغ با پیاز ترتیب دهند. 1"} -{"line": "53148 شش بانو (ش ) (اِمر.) (کن .) شش سیاره : زحل، مشتری، مریخ، زهره، عطارد و قمر (در نظر قدما). 1"} -{"line": "53149 شش خانه ( شش خانه . نِ) (اِمر.) 1 - خیمه، پرده . 2 - خیمة مدور. 1"} -{"line": "53150 شش خنج ( شش خنج . خَ) (اِ.) گردکانی باشد که درون آن را خالی کنند و به جهت بازی قمار پر از سرب سازند. 1"} -{"line": "53151 شش دانگ ( شش دانگ .) (اِمر.) تمام چیزی . 1"} -{"line": "53152 شش سری ( شش سری . سَ) (ص نسب . اِمر.) زر خالص، طلای تمام عیار. 1"} -{"line": "53153 شش ضرب ( شش ضرب . ضَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - شش ضرب نتیجة خوب . 2 - (کن .) گوهر. 3 - زر، طلا. 4 - مشک . 5 - شکر. 6 - عسل . 7 - میوه . 1"} -{"line": "53154 شش و بش (ش شُ ب) (اِمر.) اصطلاحی دربازی نرد که یک طاس پنج خال و دیگری شش خال داشته باشد. 1"} -{"line": "53155 شش و پنج زن ( شش و پنج زن . زَ) (ص فا.) 1 - کنایه از: قمار باز و کسی که هر چه دارد در معرض تلف و نابودی می گذارد. 2 - کسی که از هر تعلقی آزاد است . 1"} -{"line": "53156 شش وپنج (ش شُ پَ) (اِمر.) 1 - اصطلاحی است در بازی نرد که یک تاس شش و یک تاس پنج بیاید. 2 - کنایه از: قمار و هر چیزی که در معرض تلف باشد. 1"} -{"line": "53157 شش پر ( شش پر . پَ) (اِمر.) 1 - نوعی گرز آهنین که دارای شش پهلو باشد. 2 - چوبدستی ضخیم و کوتاه دارای سری گرد که به وسیلة خطوط به شش قسمت شده و بر آن میخ های درشت کوبیده باشند. 1"} -{"line": "53158 ششدر ( ششدر . دَ) (اِمر.) 1 - هرچیز دارای شش در و شش جهت . 2 - در بازی نرد چنان است که یکی از بازیکنان، شش خانه مقابل مهره های حریف را گرفته باشد و او نتواند مهره های خود را حرکت دهد. 3 - (کن .) بسته بودن راه خروج و نجات . 1"} -{"line": "53159 ششدره (ش دَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - شش جهت . 2 - محل هلاک . 3 - عجز، زبونی . 1"} -{"line": "53160 ششلول ( ششلول . ) (اِمر.) نوعی سلاح گرم کوچک که جای شش فشنگ دارد. 1"} -{"line": "53161 ششلیک (ش ) [ تر. ] (اِمر.) نوعی خوراک از گوشت که به سیخ می کشند و روی آتش کباب می کنند. 1"} -{"line": "57510 قبایح (یِ) [ ع . قبائح ] (اِ.) ج . قبیحه . 1"} -{"line": "53162 ششه (شَ شَ یا ش ش ) (اِمر.) شش روز بعد از عید رمضان، که روزه داشتن در آن شش روز سنت است . 1"} -{"line": "53163 شصت (شَ) (اِ.)پنجاه به علاوة ده (60)، شش ده تا. 1"} -{"line": "53164 شط (شَ طّ) [ ع . ] (اِ.) رود بزرگ که وارد دریا شود. ج . شطوط . 1"} -{"line": "53165 شطاح (شَ طّ) [ ع . ] (ص .) گستاخ . 1"} -{"line": "53166 شطار (شَ طّ) [ ع . ] (ص .) 1 - شطرنج باز. 2 - قمارباز. 1"} -{"line": "53167 شطار ( شطار .) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار زیرک . 2 - بسیار خبیثت . 3 - چاقوکش . 1"} -{"line": "53168 شطارت (شَ رَ) [ ع . شطارة ] 1 - (مص ل .) شوخ و بی باک شدن . 2 - (اِمص .) شوخی، بی باکی، چالاکی، زرنگی . 3 - ترک موافقت مردمان به سبب خباثت و لئامت . 1"} -{"line": "53169 شطح (شَ) [ ع . ] (اِ.) حرف ها و سخن های به ظاهر کفرآمیزی که عارف از شدت وجد و حال بر زبان می راند. 1"} -{"line": "53170 شطحیات (شَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ شطحیه ؛ سخنانی که ظاهر آن خلاف شرع باشد. 1"} -{"line": "53171 شطر (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جزو، پاره . 2 - نیمة چیزی . 1"} -{"line": "53172 شطرنج (شَ رَ) [ معر. ] (اِ.) = شترنگ : نوعی بازی فکری به وسیلة مهره هایی با نام های شاه، وزیر، اسب، رخ، فیل، سرباز. 1"} -{"line": "53173 شطط (شَ طَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - دوری از حق . 2 - ستم، ظلم . 3 - زیادت . 1"} -{"line": "53174 شطن (شَ طَ) [ ع . ] (اِ.) ریسمان . 1"} -{"line": "53175 شعار (ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشانه، علامت . 2 - نشانه ای مخصوص که گروهی از مردم به وسیلة آن یکدیگر را بشناسند. 3 - لباس زیر. 4 - رسم، عادت . 1"} -{"line": "53176 شعاع (شُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نور خورشید. 2 - روشنایی، پرتو. 3 - نصف قطر، خطی مستقیم از مرکز دایره به نقطه ای از محیط دایره . 1"} -{"line": "53177 شعایر (شَ یِ) (اِ.) جِ شعاره، شعیره . 1 - نشانه ها، علامت ها. 2 - هر یک از مناسک حج . 3 - آداب و رسوم مذهبی یا ملی . 1"} -{"line": "53178 شعب (شَ عْ) [ ع . ] (اِ.) قبیلة بزرگ که از آن قبایلی چند منشعب شود. 1"} -{"line": "53179 شعب (ش عْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دره . 2 - ناحیه . 3 - قبیله . 1"} -{"line": "53180 شعب (شُ عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ شعبه ؛ شاخه ها. 1"} -{"line": "53181 شعبان (شَ) [ ع . ] (اِ.) ماه هشتم از سال قمری . 1"} -{"line": "53182 شعبده (شَ یا شُ بَ د) [ ع . شعبدة ] (اِ.) 1 - (مص ل .) تردستی کردن . 2 - (اِ.) حقه، نیرنگ . 1"} -{"line": "53183 شعبه (شُ بَ یا ب) [ ع . شعبة ] (اِ.) 1 - شاخه . 2 - جوی آبی که از یک نهر بزرگ جدا گردد. 3 - فرقه، دسته . 4 - فرعی که از اصلی جدا شود. ج . شعب . 1"} -{"line": "53184 شعث (شَ عِ) [ ع . ] (ص .) ژولیده موی . 1"} -{"line": "53185 شعر (ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سخن موزون . 2 - (عا.) حرف بی اساس . 1"} -{"line": "53186 شعر (شَ) [ ع . ] (اِ.) موی . 1"} -{"line": "53187 شعرا (شُ عَ) [ ع - فا. ] (ص . اِ.) جِ شاعر؛ گویندگان، چامه سرایان . 1"} -{"line": "53188 شعرباف (شَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که از موی یا ابریشم پارچه بافد، موی تاب . 1"} -{"line": "53189 شعری (ش را) [ ع . ] (اِ.) نام دو ستاره نورانی در دو صورت فلکی سگ بزرگ و سگ کوچک که به شعرای یمانی و شعرای شامی معروفند. 1"} -{"line": "53190 شعشع (شَ شَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نور افکندن . 2 - (ص .) تابنده . 1"} -{"line": "53191 شعشعانی (شَ شَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - تابنده . 2 - لطیف . 1"} -{"line": "53192 شعشعه (شَ شَ عَ یا عِ) [ ع . شعشعة ] (مص ل .) پراکنده شدن نور. 1"} -{"line": "53193 شعف (شَ عَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خوشحال شدن . 2 - (اِ مص .) خوشحالی . 1"} -{"line": "53194 شعفه (شَ عَ فَ یا فِ) [ ع . شعفة ] (اِ.) 1 - سر کوه، رأس جبل . 2 - پاره ای از موی مجتمع در سر. 3 - باران نرم . 4 - سر قلب، آن جا که به علاقة رگ آویزان است ؛ ج . شعف، شعوف، شاف، شعفات . 1"} -{"line": "53195 شعله (شُ لَ یا لِ) [ ع . شعلة ] (اِ.) 1 - زبانه آتش . 2 - فروغ، روشنی . 1"} -{"line": "53196 شعله ور ( شعله ور . وَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) چیزی که آتش در آن گرفته باشد، مشتعل . 1"} -{"line": "53197 شعواء (شَ) [ ع . ] (ص .) متفرق، منتشر. 1"} -{"line": "53198 شعوب (شُ) [ ع . ] (اِ.) جِ شعب ؛ قبایل بزرگ . 1"} -{"line": "53199 شعوبی ( شعوبی .) [ ع . ] (ص نسب .) کسی که عرب را پست شمارد. 1"} -{"line": "53200 شعور (شُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دریافتن . 2 - (اِ مص .) ادراک . 3 - آگاهی . 1"} -{"line": "53201 شعیر (شَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جو. 1"} -{"line": "53202 شغ (شَ) (اِ.) شاخ . 1"} -{"line": "53203 شغا (شَ) (اِ.) ترکش، تیردان . 1"} -{"line": "53204 شغار (شُ) (اِ.) خاکستر و بقایای حاصل از سوختن اشنان قصارین که حاوی مقداری کربنات پتاسیم است و به همین جهت در صابون سازی به کار می رود؛ سنگ گازران، حجرلوقواغرافس . 1"} -{"line": "53205 شغال (شَ) [ په . ] (اِ.) جانوری است پستاندار از راستة گوشت خواران شبیه به سگ، که دارای دُمی پُر مو می باشد. 1"} -{"line": "53206 شغالی (شَ) (اِمر.) نوعی از انگور. 1"} -{"line": "53207 شغب (شَ غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برانگیختن فتنه و فساد. 2 - (اِ.) آشوب، شور و غوغا. 1"} -{"line": "53208 شغربغر (شَ غَ بَ غَ) (ص مر.) پراکنده و پریشان . 1"} -{"line": "53209 شغل (شُ) [ ع . ] (اِ.) کار، پیشه . 1"} -{"line": "53210 شفا (ش ) [ ع . شفاء ] 1 - (مص ل .) تندرستی یافتن پس از بیماری . 2 - (اِمص .) بهبودی، تندرستی . 3 - (اِ.) درمان . 1"} -{"line": "53211 شفاخانه ( شفاخانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.)بیمارستان . 1"} -{"line": "53212 شفاعت (شَ عَ) [ ع . شفاعة ] 1 - (مص ل .) خواهش کردن . 2 - درخواست بخشش یا کمک کردن از کسی برای دیگری . 3 - (اِمص .) خواهش . 1"} -{"line": "53213 شفاف (شَ فّ) [ ع . ] (ص .) هرچیز لطیف و نازک که از پشت آن چیزهای دیگر دیده شود. 1"} -{"line": "53214 شفاهی (ش ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به شفاه، لبی، زبانی . 1"} -{"line": "53215 شفت (شَ) (ص .) 1 - ستبر، ناهموار. 2 - در اصطلاح گیاه شناسی میوة گوشتدار مانند: هلو، شفتالو، زردآلو. 1"} -{"line": "53216 شفتالو ( شَ) (اِمر.) درختی از تیرة گل سرخیان که از گونه های هلو به شمار می رود. میوه اش از هلو کوچک تر است . گل، برگ و دیگر اجزای این گیاه مانند هلوست . 1"} -{"line": "53217 شفترنگ (شَ رَ) (اِمر.) نوعی شلیل قرمز. 1"} -{"line": "53218 شفته (شَ تَ یا تِ) (اِ.) بیضه مانندی است از ریسمان که بر دوک پیچیده شود. 1"} -{"line": "53219 شفته (ش تِ) (اِ.) مخلوطی از آب و آهک و خاک و شن که در پی ریزی ساختمان به کار می رود. 1"} -{"line": "53220 شفرا (شَ) (اِ.) چاپلوسی، چرب زبانی . 1"} -{"line": "53221 شفره (شَ رَ یا رِ) [ ع . شفرة ] (اِ.) 1 - کارد بزرگ و پهن . 2 - تیزی شمشیر. 1"} -{"line": "53222 شفش (شَ) (اِ.) نی و چوبی که حلاج پنبه را با آن می زند. 1"} -{"line": "53223 شفش ( شفش .) (اِ.) 1 - شاخ درخت . 2 - شوشه، شفشه . 1"} -{"line": "53224 شفشاهنگ ( شَ هَ) (اِ.)1 - آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگران به وسیلة آن طلا و نقره را می کشند تا ب ه صورت سیمی باریک درآید. 2 - کمان حلاجی . 3 - شاخسار. 1"} -{"line": "53225 شفشه ( شفشه .) (اِ.) موی چندی از کاکل و زلف معشوق که بر روی او افتاده باشد. 1"} -{"line": "53226 شفشه (شَ ش ) (اِ.) 1 - شوشة طلا و نقره . 2 - شاخة راست و نازک درخت . 3 - چوبی که حلاجان با آن پنبه زنند. 1"} -{"line": "53227 شفع (شَ) [ ع . ] (اِ.) زوج (عدد)، جفت ؛ ج . اشفاع، شفاع . 1"} -{"line": "53228 شفعه (شُ عَ یا عِ) [ ع . شفعة ] (اِ.) حق همسایگی . 1"} -{"line": "53229 شفق (شَ فَ) [ ع . ] (اِ.) سرخی افق پس از غروب آفتاب . 1"} -{"line": "53230 شفقت (شَ فَ قَ) [ ع . شفقة ] (اِمص .) مهربانی، دلسوزی . 1"} -{"line": "53231 شفه (شَ فَ یا فِ) [ ع . شفة ] (اِ.) لَب . 1"} -{"line": "53232 شفوده (شُ دَ یا د) (اِ.) هفته، ایام هفته . 1"} -{"line": "53233 شفک (شُ فَ) (ص .) 1 - ابله، نادان . 2 - بی - هنر، جلف . 3 - فرسوده . 1"} -{"line": "53234 شفیع (شَ) [ ع . ] (ص .) شفاعت کننده، پایمرد. 1"} -{"line": "53235 شفیق (شَ) [ ع . ] (ص .) مهربان، دلسوز. 1"} -{"line": "53236 شق (شَ) [ ع . ] (اِ.) شکاف، چاک . 1"} -{"line": "53237 شق (ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ناحیه . 2 - کرانه، سو. 3 - نیمة چیزی . 4 - یک طرف بدن یا بار. 1"} -{"line": "53238 شق القمر (شَ قُّ لْ قَ مَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - شکافتن ماه که یکی از معجزات پیغمبر اسلام است . 2 - (عا.) کاری عجیب و خارق العاده . 1"} -{"line": "53239 شق و رق (شَ قُّ رَ قُ) (ص مر.) (عا.) راست و مستقیم . 1"} -{"line": "53240 شقاء (ش ) [ ع . ] (اِمص .) سختی، بدبختی . 1"} -{"line": "53241 شقاق (ش ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دشمنی ورزیدن . 2 - (اِمص .) دشمنی . 1"} -{"line": "53242 شقاقل (شَ قُ) (اِ.) زردک صحرایی ؛ گیاهیست از نوع هویج . 1"} -{"line": "53243 شقاوت (شَ وَ) [ ع . شقاوة ] 1 - (مص ل .) بدبخت شدن .2 - (اِمص .)بدبختی .3 - سخت - دلی . 1"} -{"line": "53244 شقایق (شَ یِ) (اِ.) گیاهی است یکساله از تیرة خشخاش که غالباً در مزارع و کشتزارها م ی روید. گلش منفرد و بزرگ و زیبا به رنگ قرمز است . 1"} -{"line": "53245 شقشقه (شَ شَ قَ یا ق ِ) [ ع . شقشقة ] (مص ل .) بانگ کردن شتر. 1"} -{"line": "53246 شقشقه (ش ش قِ یا قَ) [ ع . شقشقة ] (اِ.) چیزی مانند ریه که شتر هنگام هیجان از دهان خود خارج می کند. ج . شقاشق . 1"} -{"line": "53247 شقل (شَ) [ معر. ] (مص م .) سنجیدن، وزن کردن . 1"} -{"line": "53248 شقه (شَ قَّ یا قُِ) [ ع . شقة ] (اِ.) پاره ای از چیزی . 1"} -{"line": "53249 شقه کردن ( شقه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) دوپاره کردن . 1"} -{"line": "53250 شقی (شَ) [ ع . ] (ص .) بدبخت . 1"} -{"line": "53251 شقیق (شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن چه که از میان دو نیمه شده، هر یک از آن دو شقیق دیگری است . 2 - برادر ابی و امی . 3 - نظیر، مثل . 1"} -{"line": "53252 شقیقه (شَ قَ یا قِ) [ ع .شقیقة ] (اِ.) 1 - خواهر. 2 - گیج گاه، کنار پیشانی . ج . شقائق . 1"} -{"line": "53253 شل ( شل .) [ ع . ] (ص .) کسی که دست یا پایش ناقص باشد. 1"} -{"line": "53254 شل (شُ) (ص .)1 - نرم . 2 - وارفته . 3 - سست . 4 - آبکی . ؛ شل کن سفت کن درآوردن کنایه از: دستورهای متضاد دادن یا اعمال متناقض کردن . 1"} -{"line": "53255 شل (ش ) (اِ.) نیزة کوتاه . 1"} -{"line": "53256 شل (شَ) (اِ.) پوست نازک رنگینی که در میان درز کفش و موزه و یراق زین اسب نهاده بدوزند به جهت خوش آیندگی . 1"} -{"line": "53257 شل (شَ) (اِ.) ران، ران انسان یا حیوان . 1"} -{"line": "53258 شل و ول (شُ لُ وِ) (ص مر.) (عا.) 1 - سست و وارفته . 2 - آشفته، پریشان . 1"} -{"line": "53259 شلاق (شَ لّ) [ تر. ] 1 - (اِ.) تازیانه . 2 - (ص .) شوخ . 3 - مفسد. 1"} -{"line": "53260 شلاق کش ( شلاق کش . کَ یا کِ) [ تر - فا. ] (ق مر.) (عا.) سریع . 1"} -{"line": "53261 شلاقی ( شلاقی .) [ تر - فا. ] (ق مر.) به سرعت . 1"} -{"line": "53262 شلال (ش ) (اِ.) 1 - نوعی دوختن و آن چنان است که دو طرف پارچه را برهم نهند و کوک های خرد و ریز بر وی زنند بطوری که دو روی آن مشابه باشد، برخلاف بخیه که دو روی آن با یکدیگر مشابهت ندارد. 2 - بخیة درشت . 1"} -{"line": "53263 شلال ( شلال .) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه پراکنده، قوم متفرق . 2 - گروهی که شتران را برانند. 1"} -{"line": "53264 شلاله (شَ لَّ) [ ع . شلالة ] (اِ.) آبشار. 1"} -{"line": "53265 شلان بها (ش بَ) (اِ.) مالیاتی که به مناسبت اعیاد وصول می شد. 1"} -{"line": "53266 شلتاق (شَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - مرافعه، نزاع . 2 - غوغا، همهمه . 3 - تجاوز، تعدی . 1"} -{"line": "53267 شلتوک (شَ) (اِ.) برنجی که هنوز پوستش را نکنده باشند. 1"} -{"line": "53268 شلخته ( شلخته .) (اِ.) تیپا. 1"} -{"line": "53269 شلخته (شَ لَ تِ) (اِ.) (عا.) زنی که کارهایش بی نظم و ترتیب باشد. 1"} -{"line": "53270 شلختگی (شَ لَ تِ یا تَ) (حامص .) بی - نظمی، بی ترتیبی . 1"} -{"line": "53271 شلغم (شَ غَ) (اِ.) گیاهی است از تیرة صلبیان که دارای ریشه ای غده ای محتوی مواد ذخیره ای می باشد. دارای ویتامین C فراوان و املاح مفید برای بدن است . 1"} -{"line": "53272 شلف (شَ لْ) (ص .) زن بدکاره، فاحشه . 1"} -{"line": "53273 شلفیه (شَ یِّ) [ فا - ع . ] (اِ.) فرج زن . 1"} -{"line": "53274 شلم شوربا (شَ لَ) (ص مر.) (عا.) درهم و برهم، آشفته . 1"} -{"line": "53275 شلمابه (شَ لَ بَ یا ب) (اِمر.) = شلماب : 1 - آب شلغم . 2 - شلغم در آب جوشانیده . 1"} -{"line": "53276 شلنگ (شَ لَ) (اِ.) 1 - گام بلند. 2 - نوعی جست و خیز با گام های بلند به هنگام راه رفتن . ؛ شلنگ تخته انداختن الف - با حرکات بی قاعده و مستانه بالا و پایین جستن، رقص شتری کردن . ب - ول گشتن و همه جا رفتن . 1"} -{"line": "53277 شله (شَ لَّ) (اِ.) جایی که در آن آشغال و خاکروبه ریزند. 1"} -{"line": "53278 شله (شَ لَ یا لِ) (اِ.) قصاص . 1"} -{"line": "53279 شله (شُ لِّ) (اِ.) آش برنج، شوربا. 1"} -{"line": "53280 شله (شُ لَ یا لِ) (اِ.) 1 - جای خاکروبه و زباله . 2 - فرج (زن )، شرم زن . 3 - لته ای که زنان در ایام حیض در شرم خود نهند. 1"} -{"line": "53281 شله بریان ( شله بریان . ب) (اِمر.) نوعی غذا. طرز تهیة آن چنین است : گوشت را با نخود خیس کرده و پوست گرفته مانند آبگوشت بار کنند. پس از طبخ استخوان های آن را کشیده، مقداری مساوی گوشت و برنج علاوه کرده مانند دمپخت می پزند. آب آن که تمام شد، پیاز داغ روی آن داده زیره می پاشند. 1"} -{"line": "53282 شله زرد ( شله زرد . زَ) (اِمر.) نوعی غذای ایرانی به صورت شله ای که با برنج، شکر، گلاب و زعفران تهیه می شود و آن را با خلال پسته و بادام و دارچین تزیین می کنند. 1"} -{"line": "53283 شله قلمکار ( شله قلمکار . قَ لَ) (اِمر.) 1 - نوعی آش که در آن نخود پوست گرفته، عدس، لوبیا، گوشت، پیاز، برنج و سبزی می ریزند. 2 - (عا.) هر چیز قَر و قاطی . 1"} -{"line": "53284 شله کردن (شَ لِ. کَ دَ) (مص م .) قصاص کردن . 1"} -{"line": "53285 شلوار (شَ) (اِ.)نوعی لباس که معمولاً مردان پوشند و از کمر تا مچ پا را می پوشاند، تنبان . 1"} -{"line": "53286 شلوغ (شُ) (اِ.) (عا.) 1 - ازدحام . 2 - سر و - صدا. 3 - (ص .) جنجالی . 4 - پرحرف . 1"} -{"line": "53287 شلپ شلوپ (ش لِ. شُ) (اِ.) صدای دست و پا زدن در آب . 1"} -{"line": "53288 شلپوی (شَ پُ) (اِ.) صدای پا، صدای پای کسی که آهسته راه می رود. 1"} -{"line": "53289 شلک (شَ) (اِ.) زالو، زلو. 1"} -{"line": "53290 شلک (ش ) (اِ.) گل تیرة سیاه چسبنده . 1"} -{"line": "53291 شلکک (ش کَ) (اِ.) 1 - ناودان . 2 - سوراخ راه آب در ته دیوار. 1"} -{"line": "53292 شلیته (شَ تِ) (اِ.) = شلیطه : نوعی دامن کوتاه و گشاده و پرچین که در قدیم زنان روی شلوار می پوشیدند. 1"} -{"line": "53293 شلیدن (شَ دَ) (مص ل .) لنگ و ناقص راه رفتن . 1"} -{"line": "53294 شلیل (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جامه ای است که در زیر زره پوشند. 2 - زره کوچک که در زیر زره بزرگ پوشیده می شود. 1"} -{"line": "53295 شلیل (شَ) (اِ.) = شلیر: درختی است از تیرة گل سرخیان، میوة آن لطیف و شیرین و شبیه زردآلو و یکی از گونه های هلوست . شکیر، شفترنگ، شفرنگ، مالانک، تالانک، تالانه، نگینان و رنگینا نیز گفته شده . 1"} -{"line": "53296 شلینگ (ش ) [ انگ . ] (اِ.) پول انگلیسی معادل 120 لیرة استرلینگ . 1"} -{"line": "53297 شلیک (ش لُ) (اِ.) = شلک : صدای خالی شدن توپ یا تفنگ، رها کردن گلوله . 1"} -{"line": "53298 شم (شَ) (مص ل .) 1 - رمیدن . 2 - آشفته شدن . 1"} -{"line": "53299 شم (شَ مّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بوییدن . 2 - (اِ.) یکی از حواس پنجگانه که وظیفه اش درک بوی هاست . 3 - بو. 4 - ادراک . 1"} -{"line": "53300 شم ( شم .) (اِ.) چارق . 1"} -{"line": "53301 شم (شَ) (اِ.) ناخن . 1"} -{"line": "53302 شما (ش ) [ فر . ] (اِ.) تصویری کلی از چیزی بدون جزییات آن . 1"} -{"line": "53303 شماتت (شَ تَ) [ ع . شماتة ] 1 - (مص ل .) شاد شدن به غم دشمن . 2 - (مص م .) سرزنش کردن، سرزنش . 1"} -{"line": "53304 شماتیک (ش ) [ فر . ] (ص .) دارای طرح کلی ؛ مربوط به شما. 1"} -{"line": "53305 شماخ (شَ) (اِ.) نک شاماخ . 1"} -{"line": "53306 شمار (شُ) [ په . ] (اِ.)1 - حساب . 2 - حد، اندازه . 3 - عدد. 4 - نمره . 1"} -{"line": "53307 شمارخواه ( شمارخواه . خا) (ص فا.) = شمار - خواهنده : 1 - آن که حساب کارها و اعمال طلبد. 2 - خدای تعالی، دیان . 1"} -{"line": "53308 شماردن (شُ دَ) (مص م .) نک شمردن . 1"} -{"line": "53309 شماره (شُ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - عدد، شمار. 2 - عددی که نماد و نشانة چیزی است . 3 - عددی که نوبت یا رتبة کسی یا چیزی را نشان دهد. 4 - عددی که اندازة چیزی را نشان دهد. 5 - هر واحد از روزنامه، مجله و مانند آن . 1"} -{"line": "53351 شمیده (شَ دَ یا د) (ص مف .) 1 - رمیده، ترسیده . 2 - بیهوش شده . 3 - پریشان، آشفته . 1"} -{"line": "57763 قشر (قِ) [ ع . ] (اِ.) پوست . ج . قشور. 1"} -{"line": "53310 شماره گذاری ( شماره گذاری . گُ) 1 - (اِمص .) تعیین کردن یا نوشتن شمارة چیزی . 2 - (اِمر.) دایره ای در ادارة راهنمایی و رانندگی که کارش تعیین شمارة وسیلة نقلیه هاست . 1"} -{"line": "53311 شماس (شَ مّ) [ ع . ] (اِ.) از اصل سریانی به معنی خادم کلیسا، مقامی پایین تر از کشیش . 1"} -{"line": "53312 شماطه دار (شَ مّ طَ یا طِ) [ معر. ] (اِفا.) صدادار. 1"} -{"line": "53313 شمال (ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سمت روبروی ما وقتی که خورشید در سمت راستمان باشد. 2 - سمت چپ . 1"} -{"line": "53314 شماله (شَ لَ) (اِ.) شمع . 1"} -{"line": "53315 شمامه (شَ مّ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دستنبو. 2 - هر چیز خوشبو که در دست گیرند و ببویند. 3 - قندیل، چراغ دان . 1"} -{"line": "53316 شمان (شَ) (ص فا.) 1 - هراسان و بانگ کننده . 2 - رمنده . 3 - آشفته، پریشان . 1"} -{"line": "53317 شمانیدن (شَ دَ) (مص م .) 1 - به بانگ و غریو داشتن . 2 - رماندن . 3 - آشفته کردن . 4 - پریشان ساختن . 1"} -{"line": "53318 شماگنده (شَ گَ دَ یا د) (ص .) 1 - متعفن . 2 - زن بدبوی . 1"} -{"line": "53319 شمایل (شَ یِ) [ ع . شمائل ] (اِ.) 1 - جِ شمال و شمله ؛ طبع ها، خوی ها. 2 - شکل، صورت . 3 - تصویر بزرگان دینی و مذهبی . 1"} -{"line": "53320 شمت (شَ مَّ) [ ع . شمة ] (اِ.) 1 - (مص م .) واحد شم : یکبار بوییدن . (اِ.) 2 - بوی اندک . 3 - مقدار کم، اندک . 1"} -{"line": "53321 شمخال (شَ) [ ع . ] (اِ.) حربة آتشی سرپر که سربازان قدیم بکار می بردند. 1"} -{"line": "53322 شمد (شَ مَ) (اِ.) پارچة نازک سفید که هنگام استراحت روی خود اندازند. 1"} -{"line": "53323 شمد ( شمد .) (اِ.) = شمذ: نان سفید نیکو. 1"} -{"line": "53324 شمر (ش ) (اِ.) 1 - شمر بن ذی الجوشن قاتل امام حسین (ع ). 2 - (کن .) شخص بسیار خشن و سختگیر و ظالم و بدخو. ؛ شمر هم جلودار کسی نبودن کنایه از: هیچ چیز یا هیچ قدرتی توانایی ممانعت از خلاف کاری یا تندروی کسی را نداشتن . 1"} -{"line": "53325 شمر (شَ مَ) (اِ.) 1 - آبگیر. 2 - حوض کوچک . 1"} -{"line": "53326 شمردن (ش مُ دَ) [ په . ] (مص م .) = شمریدن : 1 - حساب کردن . 2 - به حساب آوردن . 1"} -{"line": "53327 شمرده (ش یا شُ مُ د یا دَ) (ص مف .) 1 - حساب کرده، شماره کرده . 2 - محسوب داشته . 1"} -{"line": "53328 شمس (شَ) [ ع . ] (اِ.) آفتاب، خورشید. 1"} -{"line": "53329 شمسه (شَ س ) [ ازع . ] (اِ.) 1 - خورشید مانندی که از فلز درست می کنند و بالای قبه یا جای دیگر نصب کنند. 2 - نقشی خورشید مانند که در تذهیب یا طراحی پارچه بکار می رود. 1"} -{"line": "53330 شمش (ش ) (اِ.) 1 - طلا و نفرة گداخته که در ناوچه ریخته و به شکل شوشه و میله درآورده باشند. 2 - هر فلزی که هنوز به آن شکل نداده یا با آن چیزی نساخته باشند. 1"} -{"line": "53331 شمشاد (ش ) [ په . ] (اِ.) درختی است از راستة دو لپه ای ها و دارای برگ های کوچک گرد که همیشه سبز است . چوب آن سخت و محکم است . شمشاد اناری، شمشاد نعناعی، شمشاد فرنگی، بقس، عثق و کیش نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "53332 شمشه (ش ش ) (اِ.) ابزاری از جنس چوب یا فلز مانند خط کش به درازی یک یا دو متر که برای تراز کردن آجرها به کار رود. 1"} -{"line": "53333 شمشیر (شَ) [ په . ] (اِ.)سلاحی آهنین و فولادین که دارای تیغه ای بلند و منحنی و برنده است . ؛ شمشیر را از رو بستن کنایه از: حالت تهدیدآمیز به خود گرفتن . ؛ شمشیر را غلاف کردن کنایه از: از تهدید دست کشیدن و از در سازش درآمدن . 1"} -{"line": "53334 شمع (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - موم . 2 - آلتی که از موم یا پیه سازند و در میان آن فتیله ای قرار دهند و آن را برفروزند تا روشنایی دهد. 3 - آلتی در انتهای سیلندر و روی سرسیلندر که روی موتور اتومبیل نصب می شود. 1"} -{"line": "53335 شمعدانی (شَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) گیاهی است از ردة دو لپه ای های جدا گلبرگ . گل هایش زیبا و به رنگ های سرخ یا صورتی یا ارغوانی یا سفید. از گل های زینتی است و قلمة آن را در گلدان یا باغچه می کارند. 1"} -{"line": "53336 شمعک (شَ عَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) 1 - شمع کوچک . 2 - ستونی کوچک برای محافظت بنا یا دیوار مشکوکی که بیم خرابی آن رود. 1"} -{"line": "53337 شمل (شَ مَ) (اِ.) چارق، کفش چرمی ساده . 1"} -{"line": "53338 شمل (شَ مْ یا مَ) [ ع . ] (اِ.) گروه، جماعت . 1"} -{"line": "53339 شمن (شَ مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - راهب بودایی یا برهمایی . 2 - بت پرست . 1"} -{"line": "53340 شمنده (شَ مَ د) (ص فا.) 1 - رمنده، ترسنده . 2 - بیهوش شونده . 3 - آشفته شونده . 1"} -{"line": "53341 شمنده ( شمنده .) (ص فا.) بوینده . 1"} -{"line": "53342 شمه (شَ مَّ) [ ع . شمة ] (اِ.) 1 - بوی خوش . 2 - اندک، کم . 1"} -{"line": "53343 شمه (ش مَ) (اِ.) 1 - اولین شیری که از گاو یا گوسفند پس از زاییدن دوشند. 2 - سرشیر. 1"} -{"line": "53344 شموس (شُ) [ ع . ] (ص .) سرکش، چموش . 1"} -{"line": "53345 شموس (شُ) [ ع . ] (اِ.) جِ شمس ؛ خورشیدها. 1"} -{"line": "53346 شمول (شُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرا گرفتن، احاطه کردن . 2 - (اِمص .) احاطه . 1"} -{"line": "53347 شمپانزه (شَ ز) [ فر. ] (اِ.) گونه ای از میمون انسان نما که بدون دم است و در جنگل های افریقا زندگی می کند. قدش از انسان کوتاه تر و بدنش از موهای دراز پوشیده شده است . 1"} -{"line": "53348 شمیدن (شَ دَ) (مص ل .) 1 - ترسیدن، رمیدن . 2 - بیهوش شدن . 3 - آشفته گشتن . 4 - بانگ و غریو برآوردن . 1"} -{"line": "53349 شمیدن (شَ دَ) (مص ل .) بوییدن . 1"} -{"line": "53350 شمیده ( شمیده . ) (ص مف .) بوییده، مشموم . 1"} -{"line": "53352 شمیز (شُ) [ فر. ] (اِ.) مقوا. 1"} -{"line": "53354 شن (ش ) (اِ.) خرده سنگ هایی که از ریگ نرم ترند. 1"} -{"line": "53355 شن زار (ش ) (اِمر.) بیابان پر شن . 1"} -{"line": "53356 شنا (ش ) (اِ.) حرکت انسان یا جانور در زیر یا روی آب با کمک حرکات منظم وهمآهنگ دست و پا که انواع مختلف دارد. ؛ شنا ی کرال معمول ترین و سریع ترین نوع شنا در آب که در آن دست ها هر بار که از آب بیرون می آیند از کنار گوش داخل آب می شوند و همزمان با آن پاها به صورت متناوب به آب ضربه می زنند و آن دو نوع است : الف - کرال پشت . ب - کرال سینه . ؛ شنا ی پروانه نوعی شنا که در آن شناگر مانند بال زدن پروانه هر دو دست خود را همزمان در آب فرو می کند و بیرون می آورد. ؛ شنا ی قورباغه نوعی شنا که مانند حرکات قورباغه با باز کردن دست ها و جمع کردن همزمان پاها و بالعکس همراه است . ؛ شنا ی زیرآبی نوعی شنا که با پیمودن مسافتی در زیر آب انجام می شود. ؛ شنا ی امدادی نوعی شنا که چهار نفر به صورت یک تیم به طور امدادی طول مسیر مسابقه را طی می کنند. ؛ شنا ی استقامت نوعی مسابقة شنا با مسافت های طولانی با انواع شناها که معمولاً در آب های آزاد صورت می گیرد. ؛ شنا ی مختلط نوعی مسابقة شنا که در آن از چهار نوع شنای مختلف کرال سینه، کرال پشت، قورباغه و پروانه استفاده می شود. ؛ شنا ی آزاد نوعی مسابقة شنا که شناگر برای طی کردن مسیر مسابقه آزاد است از انواع مختلف شنا استفاده کند. 1"} -{"line": "53357 شناخت (ش ) 1 - (مص م .) شناسایی . 2 - (اِمص .) دریافت . 3 - معرفت . 1"} -{"line": "53358 شناختن (ش تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - دانستن . 2 - اقرار کردن . 3 - دوستی داشتن . 1"} -{"line": "53359 شنار (شَ) (اِ.) شاخة نورسته . 1"} -{"line": "53360 شنار (شَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) عار، ننگ . 2 - زشت - ترین عیب . 3 - در فارسی، شوم، نامبارک . 1"} -{"line": "53361 شناس (ش ) (ص .) (عا.) آشنا. 1"} -{"line": "53362 شناسا (ش ) (ص فا.) 1 - شناسنده . 2 - دریافت - ک ننده . 1"} -{"line": "53363 شناسانیدن (ش دَ) (مص م .) = شناساندن : آشنا کردن، معرفی کردن . 1"} -{"line": "53364 شناسایی ( شناسایی .) (حامص .) 1 - آگاهی . 2 - معرفت، علم . 1"} -{"line": "53365 شناسنامه (ش مِ) (اِمر.) دفترچه ای صادره از طرف ادارة ثبت احوال که در آن مشخصات شخص از قبیل : نام، نام خانوادگی، نام پدر و مادر، تاریخ و محل تولد نوشته می شود. 1"} -{"line": "53366 شناسه (ش س ) (اِ.) جزیی از فعل است که در هر صیغه تغییر می کند و مفهوم شخص و عدد را به فعل می افزاید. 1"} -{"line": "53367 شناعت (ش عَ) [ ع . شناعة ] 1 - (مص ل .) زشت شدن . 2 - (اِمص .) زشتی، بدی . 1"} -{"line": "53368 شناه (ش هْ) (اِ.) نک شنا. 1"} -{"line": "53369 شناور (ش وَ) (ص مر.) 1 - چیزی که روی آب حرکت کند. 2 - چالاک . 3 - بی باک . 1"} -{"line": "53370 شناگر (ش گَ) (ص مر.) کسی که در آب شنا کند. 1"} -{"line": "53371 شنایع (شَ) [ ع . ] (اِ.) ج . شنیعه . 1 - زشتی ها، بدی ها، کارهای زشت . 2 - خطاها. 3 - فتنه ها، فسادها. 1"} -{"line": "53372 شنب (شَ یا شُ) (اِ.) گنبد، قبه . 1"} -{"line": "53373 شنبد (شَ بَ) (اِ.) شنبه . 1"} -{"line": "53374 شنبذ (شَ بَ) (اِ.) شنبه . 1"} -{"line": "53375 شنبلیله (شَ بَ لَ یا لِ) (اِ.) گیاهی است علفی و یکساله از تیرة سبزی آساها. برگ هایش متناوب و مرکب از سه برگچه است . گل هایش منفرد و به رنگ زرد روشن یا بنفش و یا مایل به رنگ سفید است . میوة این گیاه به نام خمیده و به طول 3 تا 10 سانتیمتر است . بویش قوی و طعمش تلخ و معطر است . 1"} -{"line": "53376 شنبه (شَ بَ یا ب) (اِ.) روز اول هفته مسلمانان و یهودیان . 1"} -{"line": "53377 شنج (شَ) (اِ.) 1 - سرین، کفل . 2 - دماغة کوه . 1"} -{"line": "53378 شندرغاز (ش دَ) (اِمر.) (عا.) چندرغاز، پول اندک و ناچیز. 1"} -{"line": "53379 شندف (شَ دَ) (اِ.) طبل، نقارة بزرگ . 1"} -{"line": "53380 شنعت (شُ عَ) [ ع . شنعة ] (اِمص .) 1 - زشتی، بدی، قبح . 2 - طعنه . 1"} -{"line": "53381 شنفتن (ش نُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - شنیدن . 2 - بوی کردن . 1"} -{"line": "53382 شنقصه (شَ قَ ص یا صَ) [ ع . شنقصة ] (مص م .) 1 - استقصای زیاده از حد کردن . 2 - جور و تعدی بی حد بر رعایا. 1"} -{"line": "53383 شنل (ش نِ) [ روس . ] (اِ.) پوشاک گشاد و بدون آستین که روی دوش اندازند. 1"} -{"line": "53384 شنه (شَ نَ یا نِ) (اِ.) لعنت، نفرین . 1"} -{"line": "53385 شنه ( شنه .) (اِ.) 1 - آواز و صدای چیزی (مانند صریر قلم و آواز نفیر و نای و سورنای ). 2 - آواز جانوران (اهلی و وحشی ). 1"} -{"line": "53386 شنه ( شنه .) (اِ.) آلتی است که برزیگران برای باد دادن غلة کوفته شده به کار برند تا غله از کاه جدا گردد؛ چارشاخ . 1"} -{"line": "53387 شنوا (ش نَ) (ص فا.) شنونده، سمیع . 1"} -{"line": "53388 شنوانیدن (شَ نَ دَ) (مص م .) 1 - به گوش رسانیدن . 2 - وادار به شنیدن کردن . 1"} -{"line": "53389 شنوایی (شَ یا ش )1 - (حامص .) عمل شنیدن . 2 - (اِ.) یکی از حواس ظاهره و آن شنیدن اصوات است . 1"} -{"line": "53390 شنود (شُ) 1 - (اِمص .) عمل شنیدن . 2 - (اِ.) دستگاه رسانه ای مخفی برای جاسوسی و کنترل مخالفان . 1"} -{"line": "53391 شنودن (شُ دَ) (مص م .) شنیدن . 1"} -{"line": "53392 شنوسه (ش س ) (اِ.) اِشنوسه، عطسه . 1"} -{"line": "53393 شنگ (شَ) (ص .) 1 - شوخ و شیرین رفتار. 2 - زیبا، ظریف . 3 - عیار. 4 - دزد. 5 - ابله، بی - فرهنگ . 1"} -{"line": "53394 شنگرف (شَ گَ) (اِ.) شنجرف، اکسید سرب که سرخ رنگ است و از آن در نقاشی استفاده م ی کنند. 1"} -{"line": "53395 شنگل (شَ گُ) (ص .) نک شنگول 1"} -{"line": "53396 شنگله (شَ گُ لَ یا لِ) (اِ.) 1 - خوشه . 2 - ریشة دستار یا جامه . 1"} -{"line": "53397 شنگول (شَ) (ص .) 1 - شوخ و ظریف . 2 - زیبا. 3 - عیار. 4 - سرمست، سرخوش . 1"} -{"line": "53398 شنگیدن (شَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - سرو گوش جنبیدن . 2 - میل به عمل خلاف داشتن . 1"} -{"line": "53399 شنگینه (شَ نَ یا نِ) (اِ.) 1 - چوب دستی که چارپایان را به وسیلة آن رانند. 2 - چوبی که گازران پارچه و لباس را به هنگام شست وشو با آن کوبند؛ کدین . 1"} -{"line": "53400 شنیدن (ش دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - گوش دادن . 2 - بوی چیزی را حس کردن . 3 - اطاعت کردن . 1"} -{"line": "53401 شنیع (شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زشت . 2 - هولناک . 1"} -{"line": "53402 شه (شُ) (اِ.) کلمه ای است که هنگام نفرت و بیزاری بر زبان آورند. 1"} -{"line": "53403 شه بندر (شَ. بَ دَ) (اِمر.)1 - رییس بازرگانان . 2 - رییس بندر. 1"} -{"line": "53404 شه تار (شَ) (اِمر.) اولین تار سازها. 1"} -{"line": "53405 شهاب (شَ) (اِ.) = شاه آب : آب سرخی که در مرتبة اول از گل کاجیره گیرنده . 1"} -{"line": "53406 شهاب (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شعلة آتش . 2 - ستارة روشن . 1"} -{"line": "53407 شهادت (شَ دَ) [ ع . شهادة ] (مص ل .) 1 - گواهی دادن . 2 - کشته شدن در راه خدا. 3 - کلمة اشهدان لااله الا الله. 1"} -{"line": "53408 شهادتین (شَ دَ تَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة شهادت، دو صیغة «اشهدان لا اله الا الله» و «اشهدان محمداً رسول الله». 1"} -{"line": "53409 شهامت (شَ مَ) [ ع . شهامة ] (اِمص .) دلیری . 1"} -{"line": "53410 شهباء (شَ) [ ع . ] (ص .) خال خالی، رنگ سفید که خال های سیاه داشته باشد. 1"} -{"line": "53411 شهبانو (شَ) (اِمر.) ملکه، همسر شاه . 1"} -{"line": "53412 شهد (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عسل . 2 - شیرینی . 1"} -{"line": "53413 شهر ( شهر .) [ ع . ] (اِ.) ماه . 1"} -{"line": "53414 شهر (شَ) [ په . ] (اِ.) 1 - آبادیی که جمعیت زیاد، خانه ها، مغازه ها و خیابان های بزرگ و وسیع داشته باشد. 2 - کشور. ؛ شهر هرت کنایه از: شهری که در آن نظم و قانون نیست . 1"} -{"line": "53415 شهر راندن ( شهر راندن . دَ) (مص ل .) کشورداری . 1"} -{"line": "53416 شهر فرنگ (شَ ر فَ رَ) (اِمر.) دستگاه نمایش قدیمی به صورت اتاقکی قابل حمل که تماشاگر با چسباندن چشم خود به دریچة آن فیلم یا تصویری را که به وسیلة ذره بین بزرگ شده بود تماشا می کرد. 1"} -{"line": "53417 شهر گشادن (شَ. گُ دَ) (مص م .) فتح کردن، کشور گرفتن . 1"} -{"line": "53418 شهرآشوب ( شهرآشوب .) (ص فا.) 1 - دارندة جمال و زیبایی بسیار که در حسن و جمال فتنة شهر باشد. 2 - یکی از آهنگ های موسیقی . 1"} -{"line": "53419 شهربانی ( شهربانی .) (حامص . اِمر.) اداره ای که وظیفة آن حفظ امنیت شهر و استقرار نظم و تعقیب بزهکاران است و آن تابع وزارت کشور است، نظمیه . 1"} -{"line": "53420 شهربند ( شهربند . بَ) 1 - (اِمر.) دیوار دور شهر. 2 - زندان . 3 - (ص مر.) زندانی . 4 - کسی که در محاصره افتاده باشد. 1"} -{"line": "53421 شهرت (شُ رَ) [ ع . شهرة ] 1 - (مص ل .)آشکار شدن . 2 - معروف گردیدن . 3 - (اِمص .) معروفیت . 1"} -{"line": "53422 شهرتاش (شَ) [ فا - تر. ] (ص مر.) همشهری . 1"} -{"line": "53423 شهردار ( شهردار .) [ په . ] (ص فا.) 1 - نگه دارندة شهر. 2 - رییس شهرداری . 1"} -{"line": "53424 شهرداری ( شهرداری .) 1 - (حامص .) عمل و شغل شهردار. 2 - (اِمر.) اداره ای از توابع وزارت کشور که در هر شهر برای پاکیزه نگاه داشتن خیابان ها و کوچه ها و پارک ها و تأمین روشنایی و تقسیم آب و احداث پارک ها و خیابان ها تحت نظر انجمن شهرو شهردار به اجرای وظیفة خود می پردازد، بلدیه . 1"} -{"line": "53425 شهرستان (شَ رِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - شهر بزرگ با توابع آن . 2 - هر یک از تقسیمات اداری استان که خود به چند بخش تقسیم می شود و زیر نظر فرماندار اداره می شود. 1"} -{"line": "53426 شهره (شُ رِ) (ص .) مشهور، نامی، نامدار، معروف . 1"} -{"line": "53427 شهروا (شَ) (ص .)1 - پولی که ارزش حقیقی آن کمتر از ارزش رسمی آن بوده . 2 - زر ناخالص . 1"} -{"line": "53428 شهرود (شَ) (اِمر.) 1 - سازی بود سیمی شبیه به عود. 2 - نوایی از آهنگ های قدیم . 1"} -{"line": "53429 شهروند (شَ وَ) (اِ.) 1 - کسی که در شهر زندگی می کند. 2 - اهل یک شهر یا یک کشور. 1"} -{"line": "53430 شهرک (شَ رَ) (اِمصغ .) 1 - شهر کوچک . 2 - مجموعة مسکونی دارای تأسیسات شهری (آب، برق، خیابان، فروشگاه )، که خانه ها، ساکنان یا مساحت کمی دارد و از لحاظ اداری بخشی از یک شهر به شمار می رود. 1"} -{"line": "53431 شهریار (شَ) [ په . ] (اِمر.) 1 - فرمانروای شهر. 2 - پادشاه . 3 - از نام های پسران . 1"} -{"line": "53432 شهریده (شَ دَ یا د) (ص مف .) 1 - پراکنده . 2 - پهن و پخش گردیده . 1"} -{"line": "53433 شهریه (شَ یَّ) [ ازع . ] (اِ.) پولی که بابت خدمتی پرداخت می شود. 1"} -{"line": "53434 شهریور (شَ وَ) [ په . ] (اِمر.)1 - ماه ششم از سال شمسی . 2 - نامِ روز چهارم از هر ماه شمسی . 3 - نام فرشته ای در دین زرتشت . 1"} -{"line": "53435 شهریورگان ( شهریورگان .) (اِمر.)جشنی که در شهریور روز «چهارمین روز ماه شهریور» در ایران باستان برگزار می گردید. 1"} -{"line": "53436 شهسوار (شَ سَ) (اِمر.) سوار دلیر و چالاک . 1"} -{"line": "53437 شهلا (شَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اشهل، زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و زیبا باشد. 1"} -{"line": "53438 شهله (شَ لَ) (اِ.) 1 - چربی گوشت . 2 - گوشت بسیار چرب . 1"} -{"line": "53439 شهم (شَ) (ص .) 1 - چالاک . 2 - تیز فهم . 1"} -{"line": "53440 شهمات (شَ) نک شاه مات . 1"} -{"line": "53441 شهناز (شَ) (اِمر.) یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی . 1"} -{"line": "53442 شهوانی ( شهوانی . ) (ص نسب .) 1 - آن چه که از روی شهوت باشد. 2 - آرزومند. 1"} -{"line": "53443 شهوت (شَ وَ) [ ع . شهوة ] (اِ.)1 - میل، خواهش نفس . 2 - میل شدید و غیرطبیعی به چیزی . 1"} -{"line": "53444 شهود (شُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حاضر شدن . 2 - دیدن . 1"} -{"line": "53445 شهود ( شهود . ) [ ع . ] (اِ.) جِ شاهد؛ گواهان . 1"} -{"line": "53446 شهور (شُ) [ ع . ] (اِ.) جِ شهر؛ ماه ها. 1"} -{"line": "53447 شهوی (شَ هَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به شهوت . 1"} -{"line": "53448 شهپر (شَ پَ) (اِمر.) 1 - بال بزرگ، شهبال . 2 - قسمتی از بال هواپیما که تغییر خط سیر هواپیما توسط آن انجام می شود. 1"} -{"line": "53449 شهپر گشادن ( شهپر گشادن . گُ دَ)(مص ل .) بال گشودن . 1"} -{"line": "53450 شهی (شَ) (ص .) 1 - منسوب به شاه . 2 - مطلوب، مرغوب . 1"} -{"line": "53451 شهید (شَ) [ ع . ] (ص .) کشته شده در راه خدا و دین و وطن . ج . شهدا. ج . شهدا. ؛ شهید کسی بودن سخت شیفتة کسی بودن . 1"} -{"line": "53452 شهیر (شَ) [ ع . ] (ص .) معروف، نامدار، نامور. 1"} -{"line": "53453 شهیق (شَ) [ ع . ] (مص ل .) نفس کشیدن . 1"} -{"line": "53454 شو (شُ یا شَ) (اِ.) شب، لیل . 1"} -{"line": "53455 شو (اِ.) شوی، شوهر. 1"} -{"line": "53456 شو (شُ) [ انگ . ] (اِ.) نمایش (به ویژه در تلویزیون ). 1"} -{"line": "53457 شو (اِ.) آهار که بر روی تار پارچه ای که می بافند، مالند. 1"} -{"line": "53458 شوا (ش ) (اِ.) پینة کف دست، آبله . 1"} -{"line": "53459 شوا (ش یا شُ) [ ع . شواء ] (اِ.) بریانی . 1"} -{"line": "53460 شوارع (شَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ شارع . جاده ها، راه ها. 1"} -{"line": "53461 شواظ (شُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شعلة آتش که بی دود باشد. 2 - حرارت آتش یا آفتاب . 3 - فریاد و دشنام . 1"} -{"line": "53462 شوال (شَ وّ) [ ع . ] (اِ.) ماه دهم از سال قمری . 1"} -{"line": "53463 شوال (شَ) (اِ.) شلوار، تنبان . 1"} -{"line": "53464 شوالیه (شُ یِ) [ فر. ] (اِ.) نجیب زاده ای که در قرون وسطی از طرف شاه منصب افتخاری گرفته باشد. 1"} -{"line": "53465 شوامخ (شَ مِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ شامخ و شامخه . 1"} -{"line": "53466 شوان (شَ) (اِ.) شبان . 1"} -{"line": "53467 شواهد (شَ هِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ شاهد؛ گواه ها. 1"} -{"line": "53468 شواهق (شَ هِ) [ ع . ] (اِ.) جِ شاهقه ؛ بلندی ها. 1"} -{"line": "53469 شوایب (شَ یِ) [ ع . شوائب ] (اِ.) جِ شایبه . 1"} -{"line": "53470 شوب (شَ) [ ع . ] (مص م .) آمیختن . 1"} -{"line": "53471 شوبک (بَ) [ معر. ] 1 - (اِمصغ .) چوبی که خمیر را بدان پهن می کنند؛ وردنه، چوبک . 2 - چوب پاسبانان . 1"} -{"line": "53472 شوت [ انگ . ] (اِ.) 1 - ضربه، پرتاب، شلیک (فره ). 2 - (عا.) پرت، بی خبر، نادان . ؛ شوت زباله روشی برای دفع زباله در برج های مسکونی . 1"} -{"line": "53473 شوخ (اِ) چرک، ریم . 1"} -{"line": "53474 شوخ (ص .) 1 - گستاخ، بی حیا. 2 - زنده دل، خوشحال . 3 - دزد. 4 - خوشگل . 1"} -{"line": "53475 شوخ دیده (دَ یا د) (ص مر.) بی شرم . 1"} -{"line": "53476 شوخ رو (ص مر.) گستاخ . 1"} -{"line": "53477 شوخ طبع (طَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بذله گو. 1"} -{"line": "53478 شوخ و شنگ (خُ شَ) (ص مر.) دارای حالت و رفتاری همراه با شادی و شادابی که موجب شادابی بیننده شود. 1"} -{"line": "53479 شوخ چشم (چَ یا چِ) (ص مر.) بی شرم . 1"} -{"line": "53480 شوخگن (گِ) (ص مر.) شوخگین . 1"} -{"line": "53481 شوخگین (ص مر.) چرکین . 1"} -{"line": "53482 شوخی (حامص .)1 - گستاخی، بی شرمی . 2 - خوشی، عشرت . 3 - مزاح، هزل . مق . جدی . ؛ شوخی خرکی کنایه از: شوخی دور از ادب و نزاکت . ؛ با کسی شوخی داشتن الف - با او صمیمی بودن . ب - سر به سر او گذاشتن . 1"} -{"line": "53483 شودر (شَ یا شُ دَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - چادر. 2 - لحاف . 1"} -{"line": "53484 شور (شَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مشورت کرد. 2 - (اِمص .) مشورت . 1"} -{"line": "53485 شور 1 - (اِ.) هیجان . 2 - غوغا. 3 - فتنه، آشوب . 4 - مخلوط خیار وگل کلم و کرفس و هویج و سبزی را در آب نمک خیساندن . 5 - (ص .) پرنمک . 6 - بدشگون . 1"} -{"line": "53486 شور (اِمص .) ورزیدن، به کار بردن، عمل کردن . 2 - (اِفا.) در ترکیبات به معنی «شورنده » آید: الف - (به کار برنده، ورزنده ): سلاحشور، سلحشور. ب - زیر و زبر کننده، برهم زننده : خاکشور. 1"} -{"line": "53487 شور زدن (زَ دَ) (مص ل .) (عا.) مضطرب بودن . 1"} -{"line": "53488 شور واشور (اِمص .) از دو دست لباس به نوبت یکی را شستن و یکی را پوشیدن . 1"} -{"line": "53489 شورا (شُ) [ ع . شوری ' ] 1 - (اِمص .) مشورت . 2 - (اِ.) هیئتی که برای مشورت کردن جمع می شوند. 1"} -{"line": "53490 شوراختر (اَ تَ) (ص مر.) بدطالع، بدبخت . 1"} -{"line": "53491 شورانیدن (دَ) (مص م .) 1 - آشوب کردن . 2 - به هیجان آورن، برانگیختن . 3 - دیوانه کردن . 4 - آلوده ساختن . 1"} -{"line": "53492 شورانیده (دَ یا د) (اِمف .) 1 - متلاطم . 2 - بر - انگیخته . 3 - دیوانه کرده . 4 - آمیخته . 5 - آلوده . 1"} -{"line": "53493 شوربا (اِمر.) آش ساده که با برنج و انواع سبزی پخته شود. 1"} -{"line": "53494 شوربخت (بَ) (ص مر.) بدبخت . 1"} -{"line": "53495 شوربختی ( شوربختی .) (حامص .) تیره بختی . 1"} -{"line": "53496 شوربوم (اِمر.) زمین شوره که در آن چیزی به عمل نیاید، شوره زار. 1"} -{"line": "53497 شورت (شُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - شلوار کوتاه . 2 - تنکه . ؛ شورت اسلیپ شورت کوتاه و چسبان . 1"} -{"line": "58639 لغوب (لَ) [ ع . ] (ص .) مرد سست و گول . 1"} -{"line": "53498 شورتکس (شُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری نوعی شورت سفت و محکم که خانم ها معمولاً هنگام عادت ماهانه می پوشند. 1"} -{"line": "53499 شورش (رِ) (اِمص .) 1 - آشوب و غوغا کردن . 2 - هیجان . 3 - آشفتگی . 1"} -{"line": "53500 شورش را درآوردن (رَ. دَ. وَ دَ) (مص ل .) (عا.)کار را به افراط کشیدن، از حد اعتدال خارج شدن . 1"} -{"line": "53501 شورم (شُ یا شو) (اِمر.) کوه، جبل . 1"} -{"line": "53502 شورنده (رَ د) (ص فا.) 1 - شست وشو دهنده . 2 - تعمید دهنده . 1"} -{"line": "53503 شوره (رِ) (اِ.) 1 - جسمی است سفید رنگ و شکننده و قابل حل در آب که ترکیبی است از پتاسیم و نیتروژن و اکسیژن . در صنایع شیشه سازی و باروت سازی از آن استفاده می کنند. 2 - پوسته های سفید رنگ و ریزی در موی سر. 1"} -{"line": "53504 شوره (رِ) (اِ.) خجالت، خجلت . 1"} -{"line": "53505 شورو (ش رُ) (اِ.) پوست بزغاله، چرم بزغاله . 1"} -{"line": "53506 شورومور (اِمر.) 1 - حقیر، ضعیف . 2 - شور و غوغا، آشوب . 1"} -{"line": "53507 شورچشم (چَ یا چِ) (ص مر.) کسی که از نگاه و نظرش به کسی یا چیزی زیان برسد. 1"} -{"line": "53508 شوریدن (دَ) (مص ل .) 1 - آشفته شدن . 2 - به هیجان آمدن . 3 - شورش کردن . 1"} -{"line": "53509 شوریدن (رِ دَ) (مص م .) شستن . 1"} -{"line": "53510 شوریده (دَ یا د) (ص مف .)1 - آشفته . 2 - عاشق . 3 - دیوانه . 1"} -{"line": "53511 شوریدگی (دَ یا د) (حامص .) 1 - آشفتگی . 2 - دیوانگی . 1"} -{"line": "53512 شوسه (شُ سِّ) [ فر. ] (اِ.) جاد ه ای که عملیات زیرسازی آن انجام شده باشد و به جای آسفالت روی آن شن ریخته باشند، جادة ساخته و پرداخته . 1"} -{"line": "53513 شوشه (ش ) (اِ.) 1 - طلا یا نقره که آن را گدازند و در ناوچه ریزند. 2 - هرچیز شبیه شمش . 3 - هر چیز طولانی وکوتاه . 4 - آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ بندد و آویزان شود. 5 - ریزة هر چیز. 1"} -{"line": "53514 شوشکه (کِ) (اِ.) شمشیر راست . 1"} -{"line": "53515 شوغ (اِ.) پینه و آبله ای که در کف دست به علت کار زیاد و در کف پا به علت زیاد راه رفتن به وجود می آید. 1"} -{"line": "53516 شوغ (اِ.) نک شوخ . 1"} -{"line": "53517 شوغا (شَ) (اِمر.) جای خوابیدن گاو و گوسفند در شب . 1"} -{"line": "53518 شوفاژ [ فر. ] (اِ.) 1 - گرمایش . 2 - هر یک از رادیاتورهای سیستم حرارت مرکزی . 1"} -{"line": "53519 شوفر (فُ یا فِ) [ فر. ] (اِ.) رانندة اتومبیل . 1"} -{"line": "53520 شوق (شَ) [ ع . ] (اِمص .) میل، رغبت . 1"} -{"line": "53521 شولا (شُ یا شَ) (اِ.) خرقه، جامة گشاد و بلندی که روی لباس های دیگر می پوشند. 1"} -{"line": "53522 شولان (شَ) (اِ.) کمند. 1"} -{"line": "53523 شوله ( شوله .) (اِ.) یک توپ پارچه که درویشان به جای پتو به کار برند. 1"} -{"line": "53524 شوله (شَ یا شُ لَ) (اِ.) جای آشغال و خاکروبه در کوچه . 1"} -{"line": "53525 شولک (لَ) [ سنس . ] (اِ.) اسب، اسب تندرو. 1"} -{"line": "53526 شولیدن (دَ) (مص ل .) 1 - پریشان گردیدن . 2 - درمانده شدن . 1"} -{"line": "53527 شولیده (د) (ص مف .) 1 - شوریده، پریشان . 2 - درمانده، حیران . 1"} -{"line": "53528 شوم (اِ.) نامبارک . 1"} -{"line": "53529 شوم اختر (اَ تَ) (ص مر.) بدبخت . 1"} -{"line": "53530 شومال (ص فا.) 1 - کسی که پارچه را آهار دهد. 2 - ابزاری که بدان پارچه را جلا دهند. 1"} -{"line": "53531 شومن (شُ مَ) [ انگ . ] (اِمر.) مردی که عهده دار اجرای برنامه ای (نمایش های تلویزیونی ) است . 1"} -{"line": "53532 شومی (اِ.) یک بغل غله که چاهخو و دشتبان هنگام برداشت و پیش از کوبیدن غله بردارند و آن عبارت از 5 - - 6 من تبریز غله است . 1"} -{"line": "53533 شومیز (اِ.) زمین شیار کرده و آماده برای زراعت . 1"} -{"line": "53534 شومیزیدن (دَ) (مص م .) 1 - شیار کردن . 2 - زراعت کردن . 1"} -{"line": "53535 شومینه (شُ نِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی بخاری که در داخل دیوار نصب می شود، هیمه سوز (فره ). 1"} -{"line": "53536 شونیز (اِ.) سیاه دانه . 1"} -{"line": "53537 شوهر (هَ) [ اوس . ] (اِ.) مردی که با زنی ازدواج کند، مرد زن دار، شوی، زوج . 1"} -{"line": "53538 شووینیسم (شُ وِ) [ فر . ] (اِمص .) قوم پرستی افراطی . این عنوان از نام نیکولا شوون یکی از سربازان بسیار وفادار ناپلئون گرفته شده است . 1"} -{"line": "53539 شوک (شُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ضربه، تکان شدید. 2 - حالتی ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای او رو به ضعف گذارد. 1"} -{"line": "53540 شوک (شَ) [ ع . ] (اِ.) خار. 1"} -{"line": "53541 شوکا (اِ.) کوچک ترین گوزن ایران از راستة جفت سمان دارای کفل سفید و دم کوتاه . 1"} -{"line": "53542 شوکت (شَ کَ) [ ع . شوکة ] (اِمص .) بزرگواری، جاه و جلال . 1"} -{"line": "53543 شوکران (شُ کَ) (اِ.) گیاهی است که مسمومیت حاصل از عصارة گیاه مزبور عوارض شدیدی را در انسان تولید می کند. 1"} -{"line": "53544 شوکه (شُ کِّ) [ فر. ] (ص .) دچار شوک شده . 1"} -{"line": "53545 شوی [ په . ] (اِ.) شوهر. 1"} -{"line": "53546 شوی (اِ.) گوشت کباب کرده، گوشت بریان . 1"} -{"line": "53547 شوی (شَ) (اِ.) پیراهن . 1"} -{"line": "53548 شوی دیده (د) (ص مر.) زنِ بیوه . 1"} -{"line": "53549 شوید (ش ) (اِ.) = شبت . شود. شویت . شبث : گیاهی است از تیرة چتریان و یکساله، ساقه - هایش راست و سبز رنگ و دارای برگ های ریز بریده وگل های چتری زردرنگ و تخم - های ریز. از جمله سبزی های خوردنی است . 1"} -{"line": "53550 شپ پوش (شَ) (اِمر.) = شب پوش : 1 - کلاه و طاقیه . 2 - بالاپوش . 3 - لحاف . 1"} -{"line": "53551 شپش (ش پِ) [ په . ] (اِ.) = اشپش : حشره ای از راستة نیم بالان که به علت زندگی انگلی فاقد بال شده و حامل میکروب برخی از امراض از قبایل تب زرد و تیفوس و غیره می باشد. دو نوع شپش دیده شده که تخم آن ها را رشک گویند. ؛ شپش توی جیب کسی سه قاب زدن در نهایت فقر و عسرت به سر بردن . 1"} -{"line": "53552 شپلاقی کردن (شَ پَ. کَ دَ) (مص م .) (عا.) بسیار کتک زدن . 1"} -{"line": "53553 شپلق (شَ پَ لَ) (اِ.) شاپلاق، سیلی، سیلی صدادار. 1"} -{"line": "53554 شپلیدن (ش پِ دَ) (مص ل .) 1 - سوت زدن . 2 - شیفته شدن . 1"} -{"line": "53555 شپوختن (ش تَ) (مص م .)پاشیدن، افشاندن . 1"} -{"line": "53556 شپیختن (ش تَ) نک شپوختن . 1"} -{"line": "53557 شپیل (ش ) (اِ.) سوت، سوتی که با دهان زنند. 1"} -{"line": "53558 شپیلنده (شَ لَ دَ یا د) (ص فا.) فشرنده . 1"} -{"line": "53559 شپیلیدن (شَ دَ) (مص م .) فشردن . 1"} -{"line": "53560 شک (شَ کّ) [ ع . ] (اِ.) گمان، دودلی . 1"} -{"line": "53561 شکا (شُ) (اِ.) بزکوهی . 1"} -{"line": "53562 شکار (ش ) [ په . ] (اِ.) 1 - صید، حیوانی که شکار شود. 2 - (عا.) ناراحت، رنجیده . 1"} -{"line": "53563 شکارچی ( شکارچی .) [ فا - تر. ] (ص نسب .) صیاد، شکارگر. 1"} -{"line": "53564 شکارگاه ( شکارگاه .) (اِمر.) محل شکار، جای صید کردن، نخجیرگاه . 1"} -{"line": "53565 شکاری ( شکاری .) (ص نسب .) 1 - هر چیز منسوب و مربوط به شکار. 2 - قالبی که نقش آن منظرة شکارگاه باشد. 3 - (ص .) شکار کننده . 1"} -{"line": "53566 شکاف (ش ) (اِ.) 1 - چاک، رخنه . 2 - گنجه . 1"} -{"line": "53567 شکافتن (ش تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) چاک دادن، پاره کردن . 2 - شکستن . 3 - (مص ل .) پاره شدن، شق شدن . 1"} -{"line": "53568 شکافته (ش تَ تِ) (ص مف .)1 - چاک خورده، پاره شده . 2 - شکسته . 1"} -{"line": "53569 شکافه (ش فَ یا فِ) (اِ.) مضراب، زخمه . 1"} -{"line": "53570 شکال (ش ) [ ع . ] (اِ.) پای بند ستور. 1"} -{"line": "53571 شکاویدن (ش دَ) (مص م .) 1 - شکافتن . 2 - نقب زدن . 1"} -{"line": "53572 شکاک (شَ کّ) [ ع . ] (ص .) بسیار شک کننده . 1"} -{"line": "53573 شکایت (ش یَ) [ ع . شکایة ] 1 - (مص ل .) گله کردن از کسی نزد دیگری . 2 - (اِمص .) داد - خواهی . 1"} -{"line": "53574 شکر (ش کَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عصارة شیرینی که از چغندر قند یا نیشکر گیرند. 2 - کنایه از: سخن شیرین . 3 - در ترکیب با برخی واژه ها معنای خوش و دلنشین می دهد. مانند: شکر - خواب، شکرخند، شکرلب . 1"} -{"line": "53575 شکر ( شکر .) پسوندی که معنای شکار کننده و نابود کننده می دهد، مانند: دشمن شکر. 1"} -{"line": "53576 شکر (شُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سپاسگزاری کردن . 2 - (اِمص .) سپاسگزاری . 3 - (اِ.) سپاس . 1"} -{"line": "53577 شکراب (ش کَ) (اِمر.) 1 - شربت ساخته شده از آب و شکر. 2 - کنایه از: به هم خوردن دوستی میان دو کس . 1"} -{"line": "53578 شکران (شُ) [ ع . ] (مص ل .) سپاسگزاری کردن، شکر گفتن ؛ مق . کفران . 1"} -{"line": "53579 شکرانه (شُ نِ) [ ع - فا. ] (اِ.) حق شکر، سپاسداری . 1"} -{"line": "53580 شکربار (ش کَ) (ص فا.) 1 - شکرریزنده . 2 - بسیار شیرین . 1"} -{"line": "53581 شکربوزه ( شکربوزه . زَ یا ز) [ سنس - فا. ] (اِمر.) = شکربیزه : قسمی شیرینی و آن چنین بود که در درون قطعاتی کوچک از خمیر آرد گندم، شکر و مغز بادام و پستة نیم کوفته انباشته و می پختند. 1"} -{"line": "53582 شکرخند ( شکرخند . خَ) 1 - (اِمر.) تبسم . 2 - (ص فا.) معشوقی که دارای تبسم شیرین است . 1"} -{"line": "53583 شکرخواب ( شکرخواب . خا) (اِمر.) خواب شیرین . 1"} -{"line": "53584 شکردن (ش کَ دَ) (مص م .) 1 - شکار کردن . 2 - شکستن . 1"} -{"line": "53585 شکررنگ (ش کَ. رَ) 1 - (ص مر.) ناخوش . 2 - خجل . 3 - (اِ.) نوعی رنگ سرخ . 1"} -{"line": "53586 شکرریز ( شکرریز .) [ سنس - فا. ] (ص فا. اِ.) 1 - شکرریزنده، شکرافشان . 2 - قناد، حلوایی . 3 - (کن .) سخن نغز. 4 - (کن .) آواز دلکش . 5 - نثاری که در عروسی بر سر داماد و عروس کنند. 6 - گریة شادی . 1"} -{"line": "53587 شکرزخمه ( شکرزخمه . زَ مِ) [ سنس - فا. ] (اِمر.) (کن .) رسیدن تیر به نشانه . 1"} -{"line": "53588 شکرشکن ( شکرشکن . ش کَ) (ص فا.) کنایه از: شیرین سخن . 1"} -{"line": "53589 شکرفنده (ش کَ فَ دَ یا د) (ص فا.) 1 - لغزنده . 2 - اسبی که زیاد سکندری می خورد. 1"} -{"line": "53590 شکرفیدن (ش کُ دَ) [ په . ] (مص ل .) لغزیدن، سکندری خوردن . 1"} -{"line": "53591 شکرلب (شَ یا ش کَ لَ) (ص مر.) 1 - کسی که یکی از دو لبش چاک داشته باشد. 2 - کنایه از: شیرین گفتار، معشوق . 3 - گونه ای نان شیرینی . 1"} -{"line": "53592 شکرنده (ش کَ رَ دَ یا د) (ص فا.)1 - شکار - کننده . 2 - درهم شکننده . 1"} -{"line": "53593 شکره (ش کَ رَ یا رِ) [ په . ] (ص .) شکار - کننده . 1"} -{"line": "53594 شکره دار (ش کَ رَ) (ص فا.) 1 - نگهبان و مربی مرغان شکاری . 2 - صیاد. 1"} -{"line": "53595 شکرپاره ( شکرپاره . رِ) [ سنس - فا. ] (اِمر.) 1 - قطعه ای از شکر. 2 - آن چه مانند شکر شیرین باشد. 3 - زردآلوی شیرین . 4 - قسمی شیرینی، طرز تهیة آن چنین است که مثلاً پنج سیر روغن را داغ کرده و به قدری آرد بریزند که مثل تر حلوا شود، آن وقت آن را کنار گذارند تا سرد گردد، سپس در میان سینی ریزند و خوب بمالند تا سفید شود و به عدد ده - دوازده سیر شکر را قوام آورند، سپس آن را تکان دهند تا سفت و سرد شود. آن گاه آن ها را مخلوط کنند و ته سینی را دارچین پاشیده و پهن کنند و یک دو سیر هم قند کوبیده روی آن پاشند. 1"} -{"line": "53646 شکوه (شُ هْ)(اِ.)1 - شوکت . 2 - مهابت، هیبت . 1"} -{"line": "53596 شکرپنیر ( شکرپنیر . پَ) (اِمر.) گونه ای نقل به شکل آب نبات های درشت و تقریباً چهار - گوش و مکعب شکل که با مواد معطر از قبیل زنجبیل و وانیل خوشبو و مطبوع شده و در شب های عزاداری به صورت نذر و خیرات پخش می کنند. 1"} -{"line": "53597 شکرک (ش کَ رَ) (اِمصغ .) لایة نازک شکر بر روی بعضی از تنقلات شیرین . 1"} -{"line": "53598 شکرگزار (شُ. گُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) سپاس گزار. 1"} -{"line": "53599 شکرین (شَ کَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به شکر، شکری . 2 - شیرین . 1"} -{"line": "53600 شکست (ش کَ) 1 - (مص مر.) شکسته شدن، مغلوبیت . 2 - (اِمص .) زیان، خسارت . 1"} -{"line": "53601 شکستن (ش کَ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) خرد کردن . 2 - مغلوب ساختن . 3 - تا کردن . 4 - شکار کردن . 5 - (مص ل .) خرد شدن . 6 - مغلوب شدن . 7 - تعظیم کردن، دو تا شدن . 8 - تکیده شدن . 1"} -{"line": "53602 شکسته (ش کَ تِ) 1 - (ص مف .) خرد شده . 2 - مغلوب شده . 3 - آسیب دیده، خراب شده . 4 - پیر شده . 5 - (اِ.) سست، بی بنیه . 6 - نوعی خط که در آن بیشتر حروف متصل نوشته می شود. 1"} -{"line": "53603 شکسته بند ( شکسته بند . بَ) (ص فا.) کسی که استخوان های شکسته یا از جا در رفته را جا می گذارد. 1"} -{"line": "53604 شکسته شدن ( شکسته شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - خرد شدن . 2 - پریشان شدن . 3 - پیر و تکیده شدن . 1"} -{"line": "53605 شکسته مزاج ( شکسته مزاج . مِ) [ فا - ع . ] (ص مر.)نا - خوش . 1"} -{"line": "53606 شکسته ناخن ( شکسته ناخن . خُ) (ص مر.) کنایه از: بی - استعداد. 1"} -{"line": "53607 شکسته نفسی ( شکسته نفسی . نَ) [ فا - ع . ] (حامص .) فروتنی، تواضع . 1"} -{"line": "53608 شکفانیدن (ش کُ دَ) (مص م .) رویانیدن . 1"} -{"line": "53609 شکفت (ش کَ) (اِ.) غار. 1"} -{"line": "53610 شکفتن (ش کُ تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - باز شدن غنچة گل و مانند آن . 2 - خندان شدن . 1"} -{"line": "53611 شکفته (ش کُ تِ) (مف .)1 - وا شده . 2 - خندان . 1"} -{"line": "53612 شکفه (ش کُ فَ یا فِ) (اِ.) شکوفه . 1"} -{"line": "53613 شکفیدن (ش کُ دَ) (مص ل .) 1 - باز شدن غنچه . 2 - خندان شدن . 1"} -{"line": "53614 شکل (شَ) [ ع . ] (مص ل .) پوشیده شدن امری . 1"} -{"line": "53615 شکل (شَ یا ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صورت، چهره . 2 - پیکر. 3 - نظیر، مانند. 4 - حالت، وضع، کیفیت . 5 - ترکیب و ساختار بیرونی چیزی . 1"} -{"line": "53616 شکلات (شُ کُ) [ فر. ] (اِ.) خمیر نسبتاً سفت شدة شکر و کاکائو و وانیل . 1"} -{"line": "53617 شکلاتی ( شکلاتی .) [ فر - فا. ] (ص نسب .) 1 - تهیه شده با شکلات . 2 - به رنگ قهوه ای روشن مانند رنگ شکلات . 1"} -{"line": "53618 شکله (ش لَ یا لِ) (اِ.) یک برش یا قاچ از هندوانه و مانند آن . 1"} -{"line": "53619 شکلک (ش لَ) [ ع - فا. ] (عا.) ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو. ؛ شکلک درآوردن ادا و اطوار درآوردن برای خنداندن و یا مسخره کردن . 1"} -{"line": "53620 شکم (شَ یا ش کَ) [ په . ] (اِ.) 1 - بخشی از بدن که بین قفسة سینه و لگن خاصره قرار دارد و شامل قسمت اعظم دستگاه گوارش و قسمت هایی از دستگاه ادرار است . 2 - باطن، درون . 3 - (عا.) آبستنی . 4 - واحدی برای شمارش تعداد زایمان . 5 - انحناء، قوس . ؛ شکم از عزا درآوردن کنایه از: خوراک خوشمزه و فراوان خوردن . ؛ شکم را صابون زدن کنایه از: خود را برای خوردن چیزی آماده کردن . 1"} -{"line": "53621 شکم بنده ( شکم بنده . بَ د) (ص مر.) 1 - پرخور، شکم پرست . 2 - (کن .) نوکری که به نان فقط چاکری کند. 1"} -{"line": "53622 شکم روش ( شکم روش . رَ وِ) (اِمر.) دفع مواد دفعی از روده به صورت مایع و مخلوط با ترشحات نسج پوششی روده به دفعات زیاد در شبانه - روز. 1"} -{"line": "53623 شکم پایان (ش کَ) (اِمر.) جانورانی که روی ماهیچه های شکم خود می خزندو راه می روند. 1"} -{"line": "53624 شکمبه (ش کَ بَ یا ب) (اِ.) معدة جانوران علفخوار. 1"} -{"line": "53625 شکمو (ش کَ) (ص مر.) (عا.) پرخور. 1"} -{"line": "53626 شکمی (ش کَ) (ص .) (عا.) بی حساب و کتاب، بی اساس . 1"} -{"line": "53627 شکن (ش کَ) (اِ.) 1 - تای و چین و چروک . 2 - پیچ و خم زلف . 3 - شکست در جنگ . 1"} -{"line": "53628 شکن در شکن (ش کَ. دَ. ش کَ) (ص مر.) پیچ در پیچ . 1"} -{"line": "53629 شکنج (ش کَ) (اِ.)1 - چین و چروک . 2 - پیچ و خم . 1"} -{"line": "53630 شکنج ( شکنج .) (اِ.) نوعی مار سرخ . 1"} -{"line": "53631 شکنجه (ش کَ جَ یا جِ) [ په . ] 1 - (اِمص .) آزردن، اذیت کردن . 2 - (اِ.) رنج، آزار. 1"} -{"line": "53632 شکنه (ش کَ نَ یا نِ) (اِ.) عشوه . 1"} -{"line": "53633 شکه (شُ کُ هْ) (اِ.) نک شکوه . 1"} -{"line": "53634 شکهان (ش کُ) (ص فا.)1 - ترسان . 2 - نگران . 1"} -{"line": "53635 شکهیدن (ش کُ دَ) (مص ل .) 1 - واهمه داشتن . 2 - مضطرب بودن . 1"} -{"line": "53636 شکوب (شُ) (اِ.) دستار. 1"} -{"line": "53637 شکوخنده (شُ خَ دَ یا د) (ص فا.) ترسنده . 1"} -{"line": "53638 شکوخیدن (ش دَ) (مص ل .) 1 - لغزیدن، سکندری خوردن . 2 - ترسیدن . 1"} -{"line": "53639 شکوخیده (شُ دَ یا د) (ص مف ) 1 - سکندری خورده، لغزیده . 2 - ترسیده . 1"} -{"line": "53640 شکور (شَ کُ) [ ع . ] (ص .) بسیار شُکر کننده . 1"} -{"line": "53641 شکوفا (شُ) (ص فا.) شکفنده، شکوفه - دهنده . 1"} -{"line": "53642 شکوفنده (ش فَ د) (ص فا.) 1 - شکوفه - دهنده . 2 - شکافنده . 1"} -{"line": "53643 شکوفه (ش فِ)(اِ.)اشکوفه، غنچه، گل درخت میوه دار. 1"} -{"line": "53644 شکوفه کردن ( شکوفه کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - شکوفه برآوردن درخت . 2 - استفراغ کردن . 1"} -{"line": "53645 شکوه (ش هْ) (اِ.) ترس . 1"} -{"line": "53647 شکوه (شَ یا ش وِ) [ ع - شکوة ] (اِمص .) 1 - شکایت . 2 - ناله . 1"} -{"line": "53648 شکوهیدن (شُ دَ) (مص ل .) محترم شدن . 1"} -{"line": "53649 شکوهیدن (ش دَ) (مص ل .) ترسیدن . 1"} -{"line": "53650 شکوی (شَ) [ ع . ] (اِمص .) شکایت . 1"} -{"line": "53651 شکیات (شَ کّ) [ ع . ] (ص نسب . اِ.) ج . شکیه . شک کردن های نمازگزار در عدد رکعت ها یا در اجرای جزئی از اجزای نماز و آن را احکامی مخصوص است . 1"} -{"line": "53652 شکیب (شَ) (اِ.) صبر، آرام . 1"} -{"line": "53653 شکیبا (شَ) (ص فا.) بردبار. 1"} -{"line": "53654 شکیبیدن (شَ دَ) (مص ل .) صبر کردن . 1"} -{"line": "53655 شکیر (شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ستور شیرده که علف اندک خورد و شیر بسیار دهد؛ شکور. 2 - سپاسگزار، شاکر. 1"} -{"line": "53656 شکیش (شَ) (اِ.) جوالی که از بوریا سازند. 1"} -{"line": "53657 شکیفتن (شَ تَ) (مص ل .) نک شکیبیدن . 1"} -{"line": "53658 شکیل (شَ) [ ع . ] (ص .) در فارسی : خوش - ریخت . 1"} -{"line": "53659 شکیل (ش ) [ ممال شکال ] (اِ.) 1 - ریسمانی که بر پای اسب و ستر بدخو بندند؛ چدار. 2 - زنجیری که بدان کارد و خنجر را به کمربند متصل کنند. 3 - سیخ آهنین یا چوبین که بدان اجزای در را به هم متصل سازند. 4 - (کن .) فریب، حیله، نیرنگ . 1"} -{"line": "53660 شگا (شَ) (اِ.) = شگا. شغا: تیردان . 1"} -{"line": "53661 شگال (شَ) (اِ.) نک شغال . 1"} -{"line": "53662 شگالیو (شُ) (اِ.) = سکالیو. سکارو. سکالو: آن چه که بر روی اخگر آتش پزند از نان و گوشت و جز آن . 1"} -{"line": "53663 شگرد (ش گِ) (اِ.) روش، راه، طریقه، طرز. 1"} -{"line": "53664 شگرف (ش گَ) (ص .)1 - نیکو، زیبا. 2 - بی - نظیر در خوبی و زیبایی . 3 - عجیب، طُرفه . 1"} -{"line": "53665 شگفت (ش گِ) [ په . ] 1 - (اِ.) تعجب، حیرت . 2 - معجزه . 3 - (ص .) عجیب . 1"} -{"line": "53666 شگفتن (ش گِ تَ) (مص .) شکیبیدن . 1"} -{"line": "53667 شگفتن ( شگفتن .) (مص ل .) تعجب کردن . 1"} -{"line": "53668 شگفتی (ش گِ) (حامص .) تعجب، حیرت . 1"} -{"line": "53669 شگفتیدن (ش گِ دَ) (مص ل .) تعجب کردن . 1"} -{"line": "53670 شگون (شُ) (اِ.) (عا.) فال نیک، خوش یُمن . 1"} -{"line": "53671 شی ء (شَ یا ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه که بتوان از آن اعلام و اخبار کرد، چیز. ج . اشیاء. 2 - مجهول (ریاضی ). 1"} -{"line": "53672 شیاد (شَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که دیوار را گچ یا کاهگل اندود می کند. 2 - حیله گر. 3 - ریاکار، مزور. 4 - کلاهبردار. 1"} -{"line": "53673 شیار (اِ.) خراش یا شکاف باریک روی چیزی . 1"} -{"line": "53674 شیاطین (شَ) [ ع . ] (اِ.) جِ. شیطان ؛ اهریمنان . 1"} -{"line": "53675 شیاع [ ع . ] (مص ل .)1 - مشایعت کردن، پیروی کردن . 2 - شایع شدن . 1"} -{"line": "53676 شیاف [ ع . ] (اِ.) 1 - داروی چشم . 2 - داروی جامد و مخروطی شکلی که از طریق مقعد استعمال شود. 1"} -{"line": "53677 شیان (اِ.) جزاء، پاداش . 1"} -{"line": "53678 شیانی (اِ.) نوعی مسکوک زر و سیم که در قدیم در خراسان رایج بود. 1"} -{"line": "53679 شیب (شَ یا ش ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سفید شدن موی . 2 - (اِمص .) پیری . 1"} -{"line": "53680 شیب (اِ.) پایین، سرازیری . 1"} -{"line": "53681 شیب (اِ.)1 - آمیختگی، امتزاج . 2 - تکان، لرزش . 3 - سرگشته، آشفته . 1"} -{"line": "53682 شیب (ش یْ) (اِ.) رشتة تازیانه . 1"} -{"line": "53683 شیب و تیب (ص مر.) 1 - سرگشته . 2 - آشفته . 1"} -{"line": "53684 شیبا (شَ یا ش ) 1 - (ص .) آشفته . 2 - شیفته، دیوانه . 3 - (اِ.) افعی . 1"} -{"line": "53685 شیبان (ص فا.) 1 - پریشان . 2 - درهم، آشفته . 3 - لرزان . 1"} -{"line": "53686 شیبانیدن (دَ) (مص م .) 1 - مخلوط کردن . 2 - فریفته ساختن . 3 - لرزانیدن . 1"} -{"line": "53687 شیبنده (بَ د) (ص فا.) 1 - آمیخته شونده . 2 - لرزنده . 1"} -{"line": "53688 شیبیدن (دَ) (مص ل .) 1 - درهم شدن، مخلوط شدن . 2 - شیفته شدن . 3 - لرزیدن . 4 - آشفته گشتن . 1"} -{"line": "53689 شیت (یَ) [ ع . شیة ] (اِ.) 1 - هر رنگ مخالف رنگ عمدة یک شی ء. 2 - علامت، نشان ؛ ج . شیات . 1"} -{"line": "53690 شیخ (شَ یا ش ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد پیر. 2 - مرد بزرگوار. 3 - مرشد، عالم . 4 - رییس طایفه . ج . شیوخ . 1"} -{"line": "53691 شیخ الشیوخ (ش خُ شُُ) [ ع . ] (اِ.) بزرگ و رئیس شیوخ . 1"} -{"line": "53692 شیخوخیت (ش یَُ) [ ع . شیخوخیة ] 1 - (مص جع .) پیر شدن . 2 - (اِمص .) پیر ی . 3 - مرشد بودن . 1"} -{"line": "53693 شید (شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندودن دیوار با گچ یا آهک . 2 - در فارسی به معنای مکر و حیله . 1"} -{"line": "53694 شید (ش ) (ص .) 1 - درخشنده، درخشان . 2 - نور، روشنایی . 3 - آفتاب . 1"} -{"line": "53695 شید آوردن (شَ. وَ یا وُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حیله کردن . 1"} -{"line": "53696 شیدا (شَ) (ص .) 1 - شیفته . 2 - دیوانه . 3 - آشفته از عشق . 1"} -{"line": "53697 شیدایی (شَ) (حامص .) 1 - شیفتگی . 2 - دیوانگی . 3 - عاشقی . 1"} -{"line": "53698 شیذر (ش ذَ) (اِ.) = شیذیر: خدای تعالی . 1"} -{"line": "53699 شیر [ په . ] (اِ.) مایعی سفید رنگ و مغذی با طعم شیرین که از پستان های پستانداران ماده پس از زایمان ترشح می شود. ؛ شیر پاک خورده کنایه از: اصیل و با اصل و نسب، با حسن نیت و خوش عمل . ؛ از شیر مرغ تا جان آدمیزاد کنایه از: چیزی که یافتنش در حکم محال باشد. 1"} -{"line": "53744 شیشه بر ( شیشه بر . بُ) 1 - (ص فا.) آن که کارش بریدن شیشه و نصب آن در پنجره یا در است . 2 - (اِ.) ابزار بریدن شیشه . 1"} -{"line": "53745 شیشه گر ( شیشه گر . گَ) (ص شغل .) کسی که آلات و ادواتی از شیشه درست کند. 1"} -{"line": "53746 شیشک (شَ) (اِ.) گوسفند شش ماهه یا یک ساله . 1"} -{"line": "53700 شیر [ په . ] (اِ.) 1 - پستانداری است وحشی و گوشت خوار از راستة گربه سانان که بسیار نیرومند و چابک است . نر آن یال دارد. 2 - (عا.) موفق، پیروز. ؛ شیر بچه کنایه از آن که با وجود جوانی بسیار شجاع و دلیر است . ؛ شیر کردن کسی برانگیختن آن کس، تشجیع و تحریک کردن وی . ؛ شیر و خط انداختن قرعه کشیدن یا فال زدن یا قمار کردن . (در سکه های رایج پیش از انقلاب اسلامی بر یک روی نقش شیر و خورشید و بر رویة دیگر ارزش سکه به خط عادی حک شده بود). 1"} -{"line": "53701 شیر (اِ.) ابزاری فلزی که به لوله های گاز یا آب برای باز یا بستن آن وصل می کنند. ؛ شیر فلکه شیر قطع و وصل یا تنظیم جریان سیال با دستة دایره ای شکل . 1"} -{"line": "53702 شیر تو شیر (ق مر.) (عا.) هرج و مرج، بلبشو. 1"} -{"line": "53703 شیر شدن (شُ دَ) (مص ل .) (عا.) دلیر شدن . 1"} -{"line": "53704 شیرابه (ب یا بَ) (اِ.) 1 - مایعی که در ساقة بعضی از گیاهان وجود دارد و گاهی بیرون می تراود. 2 - شیرة خشخاش . 1"} -{"line": "53705 شیرازه (زَ) (اِ.) ته بندی کتاب، عطف . 1"} -{"line": "53706 شیراوژن (اَ یا اُ ژَ) (ص فا.) شیرافگن . 1"} -{"line": "53707 شیربا (اِمر.) شیربرنج . 1"} -{"line": "53708 شیربرنج (ب رِ) (اِمر.) 1 - شیربا، خوراکی که با شیر و برنج درست کنند. 2 - کنایه از: کسی که رنگ پوستش زیاد سفید باشد. 1"} -{"line": "53709 شیربها (بَ) (اِمر.) پول یا چیز دیگر که داماد در وقت ازدواج به پدر و مادر عروس دهد. 1"} -{"line": "53710 شیرجه (جِ) (اِمر.) پرش از جایی مرتفع در آب . 1"} -{"line": "53711 شیرخشت (خِ) (اِمر.) شیره و صمغی است که از گیاهی در کوه های البرز و خراسان می روید تراوش می کند، طعمش شیرین و دارای قند و نشاسته و سقز است، در طب به عنوان ملین و مسهل به کار می رود. 1"} -{"line": "53712 شیرخوارگاه (خا) (اِمر.) مؤسسه ای که در آن از کودکان شیرخوار و بی سرپرست مراقبت می کنند. 1"} -{"line": "53713 شیردان (اِمر.) شکنبة بره و بزغاله و گوسفند. 1"} -{"line": "53714 شیردل (د) (اِمر.) شجاع، دلیر، دلاور. 1"} -{"line": "53715 شیرزده (زَ دَ یا د) (ص مر. اِمر.) کودکی که به هنگام شیرخوارگی کم شیر خورده لاغر و نزار شده باشد. ج . شیرزدگان . 1"} -{"line": "53716 شیرزن (زَ) (ص مر.) زن دلیر و بی باک . 1"} -{"line": "53717 شیرزنه (زَ نِ) (اِمر.) 1 - چوبی که با آن شیر یا دوغ را به هم می زنند تا مسکه از دوغ جدا شود. 2 - خمرة کره گیری . 1"} -{"line": "53718 شیرفهم کردن (فَ. کَ دَ) (مص م .)(عا.)فهماندن مطلب به شخص کُند ذهن . 1"} -{"line": "53719 شیرلان [ شیر + لان، پس . مک . ] (اِمر.) جایی که در آن شیر فراوان باشد؛ شیرناک . 1"} -{"line": "53720 شیرمال (ص مف . اِ.) نانی که از آرد گندم و شیر و روغن درست کنند. 1"} -{"line": "53721 شیرمرد (مَ) (ص مر.) مرد شجاع و بی باک . 1"} -{"line": "53722 شیرمست (مَ) (ص مر.) برّة گوسفند یا بز که شیر بسیار خورده و فربه گشته باشد. 1"} -{"line": "53723 شیره (رِ)(اِ.)1 - عصاره، افشره . 2 - مادة مخدری که از جوشاندن و صاف کردن سوخته های تریاک به دست می آورند. 1"} -{"line": "53724 شیره به شیره کردن (رَ یا رِ. ب. شیره به شیره کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) پیاپی زاییدن . 1"} -{"line": "53725 شیروانی (ص نسب .) 1 - پوششی که با چوب، حلب و آهن روی سقف بعضی از خانه ها سازند. 2 - نوعی خیمة چهارگوش . 1"} -{"line": "53726 شیروخورشید (رُ خُ) (اِمر.) نقش شیری ایستاده و شمشیر در دست که خورشیدی از پشتش می دمد و تا پیش از انقلاب اسلامی نشان رسمی دولت ایران بود. 1"} -{"line": "53727 شیرچی [ فا - تر ] (اِمر.)1 - صاحب شیره خانه . 2 - صاحب میخانه . 1"} -{"line": "53728 شیرک (رَ) (اِ.) 1 - شیره، عصاره . 2 - شیرة تریاک . 3 - شراب . 1"} -{"line": "53729 شیرک خانه ( شیرک خانه . نِ) (اِمر.) 1 - شیره کشی . 2 - میخانه . 1"} -{"line": "53730 شیرک شدن (رَ. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) گستاخ شدن . 1"} -{"line": "53731 شیرین (ص نسب .) 1 - هر چیزی که طعم قند و شکر داشته باشد. 2 - هر چیز مطبوع و لطیف و دلپذیر. 3 - (عا.) تمام، کامل . 4 - رونق، رواج . 5 - (اِ.) از نام های زنان . 1"} -{"line": "53732 شیرین بیان (بَ) (اِمر.) گیاهی است علفی و پایا از تیرة سبزی آساها. رنگ گل هایش مایل به آبی . ریشه و ساقة آن مصرف دارویی دارد. 1"} -{"line": "53733 شیرین دهن (دَ هَ) (ص مر.) خوش سخن . 1"} -{"line": "53734 شیرین عقل (عَ) (ص مر.) (کن .) کم عقل، ناقص عقل . 1"} -{"line": "53735 شیرین کاشتن (تَ) (مص ل .) (عا.) کاری را به بهترین وجه انجام دادن . 1"} -{"line": "53736 شیرینی (ص نسب . اِمر.) 1 - هرچیز که مزة قند و شکر و نبات دهد. مق تلخی و ترشی . 2 - خوردنی هایی که با شکر و روغن و آرد یا مواد دیگر به اقسام مختلف بسازند. 1"} -{"line": "53737 شیرینی خوردن (خُ دَ) (اِمر.) (عا.) زنی را برای مردی نامزد کردن . 1"} -{"line": "53738 شیرینی فروشی (اِمر.) مغازة قنادی، دکان فروش شیرینی . 1"} -{"line": "53739 شیز (اِ.) 1 - آبنوس . 2 - کمان . 1"} -{"line": "53740 شیزوفرنی (زُ فِ) [ فر. ] (اِ.) نک اسکیزوفرنی . 1"} -{"line": "53741 شیشلیک (اِ.)کباب معمولاً از گوشت گوسفند یا گاو به صورت قطعه های نازک ساطوری . 1"} -{"line": "53742 شیشه (ش ) (اِ.) جسمی است شفاف وشکننده و بی شکل که از ذوب کردن سیلیکات به دست می آید. 1"} -{"line": "53743 شیشه باز ( شیشه باز . ) (ص فا.) = شیشه بازنده : 1 - (کن .) محیل، حیله گر، دغاباز. 2 - آن که با گوی و ساغر شعبده بازی کند. 3 - آفتاب . 1"} -{"line": "53747 شیشک ( شیشک .) (اِ.) = شیشاک : رباب چهار تار. 1"} -{"line": "53748 شیشکی (شَ) (اِ.) (عا.) صدایی است که برای مسخره کردن کسی از دهن برآورند. 1"} -{"line": "53749 شیطان (شَ یا ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دیو، اهریمن . 2 - نافرمان . 3 - شرور. ؛ شیطان را درس دادن بسیار حیله گر بودن . 1"} -{"line": "53750 شیطانی ( شیطانی . ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - شیطنت . 2 - سرکشی . 3 - شرارت . 1"} -{"line": "53751 شیطنت (شَ یا ش طَ نَ) [ ع . شیطنة ] 1 - شیطانی . 2 - بازی و جنب و جوش که موجب آزار دیگران شود. 1"} -{"line": "53752 شیفت [ انگ . ] (اِ.) نوبت های زمانی معین برای کار در طول شبانه روز، نوبت . (فره ). 1"} -{"line": "53753 شیفتن (تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - دلباخته شدن، عاشق شدن .2 - آشفته شدن . 3 - حیران شدن . 1"} -{"line": "53754 شیفته (تَ یا تِ)(ص مف .) 1 - عاشق . 2 - آشفته . 3 - حیران . 1"} -{"line": "53755 شیفتگی (تَ یا تِ) (حامص .) 1 - دلباختگی، عاشقی . 2 - آشفتگی . 1"} -{"line": "53756 شیفر [ فر. ] (اِ.) 1 - عدد، رقم . 2 - نمره . 1"} -{"line": "53757 شیل (اِ.) سدی که در عرض رودخانه برای صید ماهی با چوب سازند؛ ج . (به عربی ) شیلات . 1"} -{"line": "53758 شیلات (اِ.) شرکتی که به صید و پرورش و فروش ماهی و فرآورده های مربوط به آن می پردازد. 1"} -{"line": "53759 شیلان [ مغ . ] (اِ.) 1 - موقع صرف ناهار و صلای طعام . 2 - سفرة امرا و بزرگان . 3 - طعام . 1"} -{"line": "53760 شیلنگ (لَ) [ آلما. ] (اِ.) لوله ای از جنس لاستیک که از آن برای انتقال آب، بنزین، هوا و... استفاده می کنند. 1"} -{"line": "53761 شیله و پیله (لَ یا لِ هُ. لَ یا لِ) (اِمر.) (عا.) مکر، نیرنگ . 1"} -{"line": "53762 شیم (اِ.) سیم ؛ نوعی ماهی سفید که پشتش خال های سیاه دارد. 1"} -{"line": "53763 شیمه (ش مَ) [ ع . شیمة ] (اِ.) خلق، خوی، عادت . 1"} -{"line": "53764 شیمی [ فر. ] (اِ.) علمی است که موضوع آن خواص ماده، ترکیب، تجزیه و تأثیر آنهاست . 1"} -{"line": "53765 شیمیست [ فر. ] (اِ.) شیمی دان . 1"} -{"line": "53766 شین (اِ.)نام شانزدهمین حرف الفبای فارسی، ش . 1"} -{"line": "53767 شین (شَ) [ ع . ] (اِ.) زشتی، عیب . 1"} -{"line": "53768 شیهه (شَ هِ) (اِ.) آواز اسب . 1"} -{"line": "53769 شیهه زدن ( شیهه زدن . زَ دَ) (مص ل .) فریاد زدن اسب . 1"} -{"line": "53770 شیهه کشیدن ( شیهه کشیدن . کَ یا کِ دَ) (مص ل .) نک شیهه زدن . 1"} -{"line": "53771 شیو (ش ) (اِ.) نک شیب . 1"} -{"line": "53772 شیوا [ په . ] (ص .) فصیح، بلیغ . 1"} -{"line": "53773 شیوانیدن (دَ) (مص م .) نک شیبانیدن . 1"} -{"line": "53774 شیوخ (شُ) [ ع . ] (اِ.) جِ شیخ . 1"} -{"line": "53775 شیوع (شُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فاش شدن . 2 - رایج شدن . 1"} -{"line": "53776 شیون (وَ) [ په . ] (اِ.) ناله و زاری . 1"} -{"line": "53777 شیون و شین (وَ نُ) (ص مر.) ناله و زاری و ندبه با صدای بسیار بلند. 1"} -{"line": "53778 شیونده (وَ دَ یا د) (ص فا.) 1 - برهم زننده، آمیزنده . 2 - لرزنده . 1"} -{"line": "53779 شیوه (وِ) (اِ.) 1 - طرز، راه و روش . 2 - خوی، عادی . 3 - ناز، کرشمه . 4 - مکر. 1"} -{"line": "53780 شیوه گر ( شیوه گر . گَ) (حامص .)1 - حیله گر. 2 - اهل ناز و کرشمه . 1"} -{"line": "53781 شیپسی [ روس . ] (اِ.) انبرکی که حروف چین سربی هنگام غلط گیری با آن حروف غلط را از صفحة چیده بیرون می کشد. 1"} -{"line": "53782 شیپور (شَ) (اِ.) = شبور: از سازهای بادی، دارای دهانه ای گشاد. 1"} -{"line": "53783 شیک [ فر. ] (ص .)1 - زیبا، قشنگ . 2 - ظریف . ؛ شیک و پیک بسیار مرتب و آراسته . 1"} -{"line": "53784 ص (حر.) هفدهمین حرف از الفبای فارسی برابر عدد 90 در حساب ابجد. این حرف در لغات اصیل فارسی یافت نمی شود و خاص لغات مأخوذ از عربی یا زبان های دیگر و یا مبدل لغات فارسی (صد = سد، شصت = شست ) است . 1"} -{"line": "53785 ص [ ع . ] (اِ.) نشانة اختصاری و رمز «صلی اللّه علیه ». گاه آن را به صورت ص . نویسند. 1"} -{"line": "53786 صاب [ ع . ] (اِ.) صبر زرد (گیا.). 1"} -{"line": "53787 صابر (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - صبر کننده و بردبار. 2 - یکی از نام های خداوند متعال . 1"} -{"line": "53788 صابوته (تَ یا تِ) (اِ.) زن پیر. 1"} -{"line": "53789 صابون [ یو. ] (اِ.) محصولی است ساخته شده از نمک های پتاسیم و اسیدهای چرب که در ترکیب با آب ایجاد کف می کنند و از آن برای شستشوی لباس و بدن استفاده می شود. ؛ صابون کسی به تن کسی خوردن کنایه از: با آن کس سر و کار داشتن و خسارت و آسیب دیدن . 1"} -{"line": "53790 صابون زدن (زَ دَ) [ یو - فا. ] (مص م .) شستن چیزی با صابون . ؛ صابون زدن به دل (عا.) امید چیزی را در سر پروراندن . 1"} -{"line": "53791 صابی (ب) [ ع . صابی ء ] (اِ. ص .) کسی که از دین خود برگشته و به دین دیگری گرویده باشد. 1"} -{"line": "53792 صاحب (حِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - معاشر. 2 - هم - صحبت، همراه . 3 - مالک . 1"} -{"line": "53793 صاحب مرده ( صاحب . مُ د) (ص مر.) 1 - بدون صاحب، آن که یا آن چه صاحبش مرده باشد. 2 - بدون صاحب نوعی نفرین به معنی کاش دارنده اش می مرد. 1"} -{"line": "53794 صاحب شریعت ( صاحب . شَ عَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - آن که شریعتی آورده، پیغمبر. 2 - پیغمبر اسلام . 1"} -{"line": "53795 صاحب منصب ( صاحب . مَ صَ) [ ازع . ] (اِمر.) کسی که دارای رتبه و مقامی دولتی باشد (اعم از کشوری و لشکری )، افسر. 1"} -{"line": "53796 صاحب الزمان ( صاحب الزمان ُ . زَّ) [ ع . ] 1 - (ص مر.) خداوند زمان، صاحب عهدودوران . 2 - لقب امام دوازدهم شیعیان حضرت مهدی ابن حسن (ع ). 1"} -{"line": "53797 صاحب الستر ( صاحب الستر ُ . سِّ) [ ع . ] (ص مر.) پرده دار. 1"} -{"line": "53798 صاحب امتیاز ( صاحب امتیاز . اِ) [ ازع . ] (اِ.) کسی که پروانة شرکت، کارخانه، روزنامه یا... به نام اوست . 1"} -{"line": "53799 صاحب برید ( صاحب برید . بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.)فرستندة پیک و قاصد. کسی که وقایع هر جایی را که در آن بوده می نوشت و برای پادشاه می فرستاد. 1"} -{"line": "53800 صاحب تصرف ( صاحب تصرف . تَ صَ رُّ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - مالک . 2 - مرشدی که بتواند در احوال تصرف کند. 1"} -{"line": "53801 صاحب جمع ( صاحب جمع . جَ) [ ازع . ] (اِ. ص .) 1 - در دورة مغول مأمور تشخیص مالیات و جمع - آوری آن . 2 - در دورة صفویه کسی که مسئول ضبط و تحویل نوعی ازاموال دیوانی بود. 1"} -{"line": "53802 صاحب جیش ( صاحب جیش . جِ یا جَ) [ ازع . ] (ص مر.) فرمانده قشون . 1"} -{"line": "53803 صاحب حالت ( صاحب حالت . لَ) [ ازع . ] (ص مر.)کسی که شور و شوق و عشقی دارد. 1"} -{"line": "53804 صاحب خانه ( صاحب خانه . نِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - مالک خانه . 2 - میزبان . 1"} -{"line": "53805 صاحب خبر ( صاحب خبر . خَ بَ) [ ازع . ] (ص مر.)1 - مطلع، آگاه . 2 - خبرنگار. 3 - پرده دار. 4 - جاسوس . 5 - نقیب . 6 - فرستاده، سفیر. 1"} -{"line": "53806 صاحب دل ( صاحب دل . د) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - دارای قریحة هنری و حساس . 2 - اهل حال، عارف (تصوف ). 1"} -{"line": "53807 صاحب دولت ( صاحب دولت . دَ یا دُ لَ) [ ازع . ] (ص مر.) 1 - نیکبخت . 2 - توانگر. 1"} -{"line": "53808 صاحب دیوان ( صاحب دیوان .) [ ع - فا. ] (ص مر.) عهده - دار خزانه و امور مالی دولت . 1"} -{"line": "53809 صاحب عزا ( صاحب عزا . عَ) [ ع . ] (ص مر.) آن که یکی از خویشاوندان نزدیکش فوت کرده، عزادار. 1"} -{"line": "53810 صاحب قران ( صاحب قران . قِ) [ ازع . ] (ص مر.) = صاحب القران : نیک طالع، خوش اقبال، کسی که در هنگام نطفه بستن یا به دنیا آمدنش، سیاراتی در قِران بوده باشند. 1"} -{"line": "53811 صاحب نسق ( صاحب نسق . نَ سَ) [ ازع . ] (ص مر. اِمر.) ماموری دولتی که موظف به تنظیم فهرست قیمت های جاری و مسکوکات بود. 1"} -{"line": "53812 صاحب نظر ( صاحب نظر . نَ ظَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - آن که در امر یا اموری دارای نظر صایب است . 2 - دیندار، متدین . 3 - عارف . 1"} -{"line": "53813 صاحب وقت ( صاحب وقت . وَ قْ) [ ازع . ] (ص .) عارف . 1"} -{"line": "53814 صاحب چراغ ( صاحب چراغ . چِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مجازاً عنوانی برای ائمه یا امام زاده ها. 1"} -{"line": "53815 صاحب کار ( صاحب کار .) [ ع - فا. ] (اِمر.) کارفرما. 1"} -{"line": "53816 صاحبقدم ( صاحبقدم . قَ دَ) [ ازع . ] (ص مر.) 1 - سالک . 2 - خوشقدم . 1"} -{"line": "53817 صاحبی ( صاحبی .) (ص نسب .) 1 - نوعی انگور درشت و سرخ رنگ . 2 - نوعی پارچه ابریشمی . 1"} -{"line": "53818 صادر (د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن چه که پدید آید. 2 - آن چه که حق ایجاد کرده . 3 - بیرون رونده . 4 - آن چه که از جایی به جایی (داخل مملکت و مخصوصاً خارج آن ) فرستاده شود. ج . صادرات . 1"} -{"line": "53819 صادرات ( صادرات .) [ ع . ] جِ صادره . 1 - آن چه از محلی خارج کنند و به جایی دیگر فرستند. 2 - کالایی که از کشوری به کشور دیگر ارسال شود. 1"} -{"line": "53820 صادق (د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - راستگو. 2 - راست و درست . 3 - پیدا و آشکار. 1"} -{"line": "53821 صارم (رِ) [ ع . ] (ص .) 1 - برنده، شمشیر برنده . 2 - مرد دلیر. 1"} -{"line": "53822 صاع (عْ) [ ع . ] (اِ.) پیمانه، پیمانه ای برابر با سه کیلوگرم، یک من تبریز. 1"} -{"line": "53823 صاعاً بصاعٍ (عَ نْ. ب عِ نْ) [ ع . ] (ق مر.) پیمانه به پیمانه . 1"} -{"line": "53824 صاعب (عِ) [ ع . ] (ص فا.) سخت گیر. 1"} -{"line": "53825 صاعد (عِ) (اِفا.) بالارونده، صعود کننده . 1"} -{"line": "53826 صاعقه (عِ قَ یا قِ) [ ع . ] (اِ.) آذرخش، آتشی که بر اثر رعدوبرق شدید پدید آید.ج . صواعق . 1"} -{"line": "53827 صاغ (ص .) خوب، سالم . 1"} -{"line": "53828 صاف [ ازع . ] (ص .) 1 - روشن، زلال . 2 - آفتابی . 3 - پاک، بی آلایش . 4 - هموار، بی چین و چروک . ؛ صاف و پوست کنده به طور صریح و آشکار. ؛ صاف و صوف منظم و مرتب . 1"} -{"line": "53829 صافکار (ص .) تعمیر کنندة بدنة خارجی اتومبیل . 1"} -{"line": "53830 صافی [ ع . ] 1 - (اِفا.) پاکیزه، خالص . 2 - (اِ.) شراب بی غش . 3 - پارچه یا ظرف مشبک مخصوصی که مایعات را از آن عبور داده صاف می کنند. 1"} -{"line": "53831 صافی شدن (شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) پاک شدن . 1"} -{"line": "53832 صالح (لِ) [ ع . ] (ص .) 1 - نیکوکار. 2 - شایسته، درخور. 3 - لایق . 4 - دارای اعتقاد و عمل درست دینی . ج . صالحین . 1"} -{"line": "53833 صالحه (لِ حِ یا حَ) [ ع . صالحة ] (اِفا.) مؤنث صالح . 1 - زن نیکوکار. 2 - عمل نیک، حسنه . ج . صالحات . 1"} -{"line": "53834 صامت (مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) بی صدا، خاموش . 2 - (اِ.) اموال غیر جاندار مانند زر و سیم، اسباب، جامه و خانه و غیره . 3 - حرفی که حرکت نداشته باشد. 1"} -{"line": "53835 صانع (نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آفریننده . 2 - سازنده، صنعتگر. 1"} -{"line": "53836 صایب (یِ) [ ع . صائب ] (ص .)درست و راست . 1"} -{"line": "53837 صایح (یِ) [ ع . صائح ] (اِفا.) صیحه زننده . 1"} -{"line": "53838 صاید (یِ) [ ع . ] (اِفا.) شکارکننده، شکاری . 1"} -{"line": "53839 صایغ (یِ) [ ع . صائغ ] (اِفا.) 1 - زرگر. 2 - ریخته گر. 1"} -{"line": "53840 صایل (یِ) [ ع . صائل ] (اِفا.) 1 - حمله برنده . 2 - گستاخ، سرکش . 1"} -{"line": "53841 صایم (یِ) [ ع . صائم ] (اِفا.) روزه دار. 1"} -{"line": "53842 صاین (یِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگاه دارنده . 2 - پرهیزگار. 1"} -{"line": "53844 صب (صَ بّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ریختن آب و مانند آن . 2 - (مص ل .) وارد آمدن مصیبت . 1"} -{"line": "53845 صباء (صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میل کردن به کودکی و کارهای کودکی . 2 - (اِمص .) کودکی . 1"} -{"line": "53846 صباح (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بامداد. 2 - سپیده دم . 3 - روز. ؛ صباح و مسا صبح و شب . ؛ چند صباح چند روز. ؛ هر چند صباح هر چند وقت یک بار. 1"} -{"line": "53847 صباح کردن (صَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) روز بخیر گفتن . 1"} -{"line": "53848 صباحت (صَ حَ) [ ع . صباحة ] 1 - (مص ل .) زیبا شدن، نیکوروی شدن . 2 - (اِمص .) زیبایی . 1"} -{"line": "53849 صبار (صَ) [ ع . ] (اِ.) بادی که از جانب شمال شرقی می وزد. 1"} -{"line": "53850 صبار (صَ بّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار شکیبا، شدیدالبصر. 2 - یکی از نام های خدای تعالی . 3 - کسی که ضمیرش در خدا و برای خدا و به وسیلة خداست . (تصوف ). 1"} -{"line": "53851 صبارا (صَ) [ ع . صبارة ] (اِ.) مالیخولیا. 1"} -{"line": "53852 صباره (صَ بَّ رَ یا رِ) [ ع . صبارة ] (ص .) 1 - بسیار صبرکننده، 2 - گوش خر (گیا). 1"} -{"line": "53853 صباغ (صَ بّ) [ ع . ] (ص .) رنگرز. 1"} -{"line": "53854 صباغت (صَ بّ غَ) [ ع . صباغة ] (اِمص .) رنگرزی . 1"} -{"line": "53855 صباغی (صَ بّ) [ ع - فا. ] (حامص .) رنگرزی . 1"} -{"line": "53856 صباوت (صَ وَ) [ ع . ] (اِمص .) کودکی . 1"} -{"line": "53857 صبایا (صَ) [ ع . ] ج . صبیه ؛ دختران . 1"} -{"line": "53858 صبب (صَ بَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) عاشق شدن . 2 - (اِمص .) عاشقی . 1"} -{"line": "53859 صبح (صُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بامداد. 2 - آغاز روز. ؛ صبح علی الطلوع صبح زود هنگام، طلوع خورشید. 1"} -{"line": "53860 صبح دوم ( صبح دوم ِ دُ وُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) صبح صادق که یک ساعت و نیم پیش از طلوع خورشید است . 1"} -{"line": "53861 صبح نشین ( صبح نشین . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) سحر - خیز. 1"} -{"line": "53862 صبح گاه ( صبح گاه .) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - هنگام صبح، بامدادان . 2 - برنامه ای که معمولاً هر روز در پادگان ها یا مراکز نظامی با بالا بردن پرچم و خواندن سرود و مراسم رژه انجام می شود. 1"} -{"line": "53863 صبحانه (صُ نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) غذایی که صبح می خورند، ناشتایی . 1"} -{"line": "53864 صبحدم ( صبحدم . دَ) [ ع - فا. ] (اِمر. ق مر.) هنگام صبح، سپیده دم . 1"} -{"line": "53865 صبر (صَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهیست با برگ های دراز و ضخیم و تیغ دار با گل های زرد رنگ . در جاهای گرم می روید و طعم تلخ دارد. 1"} -{"line": "53866 صبر ( صبر .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شکیبایی کردن . 2 - (اِمص .) بردباری . 3 - (عا.) عطسه . ؛ صبر ایوب کنایه از: شکیبایی بسیار زیاد. 1"} -{"line": "53867 صبر آوردن ( صبر آوردن . وَ یا وُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عطسه کردن . 1"} -{"line": "53868 صبغ (ص ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رنگ . 2 - نانخورش . 1"} -{"line": "53869 صبغ (صَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رنگ کردن . 2 - تعمید دادن . 1"} -{"line": "53870 صبغه (ص ِ غَ یا غِ ) [ ع . صبغة ] (اِ.) 1 - ماده ای که با آن چیزی را رنگ کنند. 2 - دین و ملت . 1"} -{"line": "53871 صبوح (صَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) هر چیزی که صبح بخورند یا بنوشند. 2 - (ق .) پگاه . 1"} -{"line": "53872 صبوحی ( صبوحی .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) شراب خوردن به وقت صبح . 2 - (ص نسب .) شرابی که صبح خورند. 3 - کسی که صبوحی خورد. 1"} -{"line": "53873 صبوحی ساختن ( صبوحی ساختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نوشیدن صبوحی . 1"} -{"line": "53874 صبوحی کردن ( صبوحی کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) صبوحی نوشیدن . 1"} -{"line": "53875 صبور (صَ) [ ع . ] (ص .) شکیبا، بردبار. 1"} -{"line": "53876 صبی (صَ یّ) [ ع . ] (اِ.) کودک، پسر بچه . ج . صبیان . 1"} -{"line": "53877 صبی (صَ با) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کار بچگانه کردن . 2 - با کودکان بازی کردن . 3 - به کودکی میل کردن . 1"} -{"line": "53878 صبی (ص با) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میل کردن به سوی جوانی و کودکی و بازی . 2 - (اِمص .) کودکی، طفلی، طفولیت . 1"} -{"line": "53879 صبی (صُ بّ) [ ع . صابی ] (ص .) پیرو فرقة صابئان ؛ صابی، ماندابی . 1"} -{"line": "53880 صبیان (ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ صبی ؛ کودکان، اطفال . 1"} -{"line": "53881 صبیح (صَ) [ ع . ] (ص .) خوبرو و سفید چهره . 1"} -{"line": "53882 صبیه (صَ یَّ) [ ع . صبیة ] (اِ.) مؤنث صبی، دختر بچه . 1"} -{"line": "53883 صحاب (ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ صاحب . 1"} -{"line": "53884 صحابت (صَ بَ) [ ع . صحابة ] 1 - (مص ل .) یار شدن . 2 - (اِمص .) یاری . 1"} -{"line": "53885 صحابه (صَ بَ یا ب) [ ع . صحابة ] (اِ.) 1 - یاران، همراهان . 2 - یاران پیغمبر. 1"} -{"line": "53886 صحابی (صَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به صحابه . 1"} -{"line": "53887 صحاح (صَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) تندرستی . 2 - (ص .) صحیح، درست . 1"} -{"line": "53888 صحاح (ص ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کتاب های شش گانة اهل سنت که در برگیرندة احادیث اسلامی است . 2 - چیزهای صحیح . جِ صحیح . 1"} -{"line": "53889 صحاری (صَ) [ ع . ] (اِ.) جِ صحرا؛ دشت ها، بیابان ها. 1"} -{"line": "53890 صحاف (ص ) [ ع . ] جِ صحیفه ؛ دفترها، کتاب ها. 1"} -{"line": "53891 صحاف (صَ حّ) [ ع . ] (ص .) کسی که کتاب را ته بندی و جلد می کند. 1"} -{"line": "53892 صحافی ( صحافی .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) ته بندی و جلد کردن کتاب . 2 - (اِمر.) دکان صحافی . 1"} -{"line": "53893 صحبت (صُ بَ) [ ع . صحبة ] 1 - (مص ل .) همدمی کردن . 2 - (اِمص .) یاری، همراهی . 3 - همخوابی . 4 - در فارسی به معنای : سخن گفتن، گفتگو. ؛ صحبت به میان آمدن موضوعی مطرح شدن و دربارة آن حرف زدن . ؛ صحبت کسی گل کردن گرم و صمیمانه شدن صحبت، با هم زیاد حرف زدن . 1"} -{"line": "53894 صحبت داشتن ( صحبت داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - همنشینی کردن . 2 - گفتگو کردن . 1"} -{"line": "53895 صحبتی ( صحبتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) همدم، هم صحبت . 1"} -{"line": "53896 صحت (ص حَ) [ ع . صحة ] 1 - (مص ل .) تندرست شدن . 2 - (اِمص .) تندرستی . ؛ صحت و سقم الف - درست یا نادرست . ب - تندرست یا بیمار. ؛ صحت آب گرم عبارت خوشامدگویی برای کسی که حمام کرده است به معنی : امیدوارم پس از حمام کردن تندرست باشید. 1"} -{"line": "53897 صحرا (صَ) [ ع . صحراء ] (اِ.) 1 - دشت . 2 - بیابان . صحرا ی کربلا کنایه از: جای فاقد آب و گیاه و دیگر امکانات . 1"} -{"line": "53898 صحراوی ( صحراوی .) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به صحرا. 2 - (اِ.) قسمی گرگ آدم خوار. 1"} -{"line": "53899 صحف (صُ حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ صحیفه، نامه ها. 1"} -{"line": "53900 صحن (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میان سرای، وسط حیات . 2 - فضا، میدان . 3 - قدح، بشقاب یا کاسة بزرگ . 1"} -{"line": "53901 صحنه (صَ نَ یا نِ) [ ع . صحنة ] (اِ.) 1 - زمین هموار. 2 - در فارسی به معنای محل نمایش نمایشنامه . 3 - کوچک ترین واحد کامل فیلم که مجموعه ای است از یک سلسه نما که به دنبال یکدیگر می آیند و تشکیل یک واقعه را می دهند. 4 - منظره ای واقعی یا خیالی که رویدادی را نشان می دهد. 1"} -{"line": "53902 صحنه سازی ( صحنه سازی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - آراستن صحنة نمایش یا فیلم با دکورهای مناسب . 2 - مجازاً به معنی ایجاد کردن وضعی ساختگی برای رسیدن به منظوری خاص . 1"} -{"line": "53903 صحنک (صَ نَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) طبق کوچک . 1"} -{"line": "53904 صحه (ص حَُ) [ ع . صحة ] نک . صحت . 1"} -{"line": "53905 صحو (صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هوشیار شدن . 2 - (اِمص .) هوشیاری، مقابل سُکر به معنی مستی . 1"} -{"line": "53906 صحیح (صَ) [ ع . ] 1 - (ص .) تندرست، سالم . 2 - بی عیب، درست . 3 - مطابق با حقیقت یا واقعیت . 4 - صفر و اعداد مثبت و منفی که جزء اعشاری نداشته باشند. 5 - (اِ.) نام هر یک از کتاب های شش گانة اهل تسنن که در برگیرندة احادیث اسلامی است : صحیح بخاری . 1"} -{"line": "53907 صحیفه (صَ فَ یا فِ) [ ع . صحیفة ] (اِ.) 1 - نامه، کتاب . 2 - ورق . 1"} -{"line": "53908 صخر (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تخته سنگ . 2 - نام دیوی که انگشتر حضرت سلیمان را دزدید. 1"} -{"line": "53909 صخره (صَ رِ) [ ع . صخرة ] (اِ.) سنگ بزرگ و سخت . 1"} -{"line": "53910 صد (صَ) [ په . ] (اِ.) 1 - ده برابر ده (100). 2 - خیلی زیاد. ؛ صد تا یه غاز بی ارزش، مبتذل . ؛ صد پاره چاک چاک، پاره پاره . ؛ صد البته به طور حتم، مسلماً، قطعاً. 1"} -{"line": "53911 صد (صَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) برگردانیدن . 2 - (مص ل .) اعراض کردن، دوری کردن . 1"} -{"line": "53912 صد در صد (صَ. دَ. صَ)( ق مر.) قطعاً، بی - شک . 1"} -{"line": "53913 صد شاخ (صَ) (ص مر.) پاره پاره . 1"} -{"line": "53914 صدا (صَ یا ص ) [ ع . ] (اِ.)1 - پژواک، انعکاس صوت . 2 - بانگ، آواز. 3 - آن چه که شنیده می شود. ؛ صدا ی چیزی را درنیاوردن کنایه از: دربارة آن با کسی سخن نگفتن و رازش را فاش نکردن . ؛ صدا ی کسی را درآوردن کنایه از: موجب خشم و اعتراض او شدن . ؛ صدا ی کسی از جای گرم درآمدن کنایه از: غافل و بی خبر بودن، از دشواری ها خبر نداشتن . 1"} -{"line": "53915 صدابرداری ( صدابرداری بَ) [ ع - فا. ] (حامص .) ضبط یا پخش صدای کسی یا چیزی هنگام اجرای برنامه با استفاده از دستگاه های مخصوص . 1"} -{"line": "53916 صدارت (ص رَ) [ ع . صدارة ] 1 - (اِمص .) وزارت . 2 - نخست وزیری . 1"} -{"line": "53917 صداع (صُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دردسر. 2 - موجب زحمت . 3 - مزاحمت . 1"} -{"line": "53918 صداق (صَ) [ ع . ] (اِ.) کابین، مهرزن . 1"} -{"line": "53919 صداقت (صَ قَ) [ ع . صداقة ] 1 - (مص ل .) دوستی داشتن . 2 - (اِمص .) دوستی . 1"} -{"line": "53920 صداگذاری ( صداگذاری . گُ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - ضبط صداهای مناسب هر یک از هنرپیشه ها یا موسیقی متن فیلم و هماهنگ کردن نوارهای صدا با نوار تصویر. 2 - افزودن صدای مناسب به فیلم . 1"} -{"line": "53921 صدد (صَ دَ) [ ع . ] (مص ل .) قصد کردن . 1"} -{"line": "53922 صدر (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سینه . 2 - اول هر چیزی . 3 - بالا، طرف بالا. 4 - پیشوا، بزرگ . ج . صدور. 1"} -{"line": "53923 صدراعظم ( صدراعظم اَ ظَ) [ ع . ] (اِ.) رییس الوزراء، نخست وزیر، خواجه بزرگ (قاجاریان ). 1"} -{"line": "53924 صدرنشین ( صدرنشین . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - بالا دست نشین . 2 - مقدم، پیشوا. 1"} -{"line": "53925 صدره (صُ رَ یا رِ) [ ع . صدرة ] (اِ.) 1 - بالای سینه . 2 - سینه بند. 1"} -{"line": "53926 صدری (صَ) (اِمر.) نوع مرغوبی از برنج که در شمال کشت می شود. 1"} -{"line": "53927 صدع (صَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکافتن چیزی . 2 - آشکار ساختن . 1"} -{"line": "53928 صدغ (صُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گیجگاه، شقیقه . 2 - موی بنا گوش . 1"} -{"line": "53929 صدف (صَ دَ) [ ع . ] (اِ.) گوش ماهی ؛ پوستة سختی که نوعی جانور نرم تن دریایی در آن زندگی می کند. انواع صدف وجود دارد از جمله : صدف خوراکی و صدف مرواریدی . 1"} -{"line": "53930 صدق (ص ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راست گفتن . 2 - (اِمص .) درستی و راستی . 1"} -{"line": "53931 صدق کردن (ص . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) درست درآمدن . 1"} -{"line": "53932 صدقاء (صُ دَ) [ ع . ] (اِ.) جِ صدیق . 1"} -{"line": "53933 صدقه (صَ دَ قِ) [ ع . صدقة ] (اِ.) آن چه از مال که برای رضای خدا به بینوایان دهند. 1"} -{"line": "53934 صدم (صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به هم کوفتن . 2 - (مص ل .) رسیدن کاری سخت . 1"} -{"line": "54217 ضحی (ضُ حا) [ ع . ] (اِ.) چاشتگاه، هنگام برآمدن آفتاب . 1"} -{"line": "53935 صدمت (صَ مَ) [ ع . صدمة ] 1 - (مص م .) کوفتن، کوفتن دو چیز به هم . 2 - (اِمص .) کوفتگی، آسیب . 3 - (اِ.) آزار، مصیبت . 1"} -{"line": "53936 صدمه (صَ دَ مِ) [ ع . صدمة ] نک . صدمت . 1"} -{"line": "53937 صده (صَ دَ یا د) (اِمر.) یک صد سال، قرن . 1"} -{"line": "53938 صدور (صُ) [ ع . ] (اِ.) جِ صدر؛ سینه ها. 1"} -{"line": "53939 صدور ( صدور .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) واقع شدن امری . 2 - نشأت یافتن . 3 - آشکار شدن . 4 - (مص م .) فرستاده شدن شیئی از جایی به جایی . 1"} -{"line": "53940 صدوق (صَ) [ ع . ] (ص .) بسیار راستگو. 1"} -{"line": "53941 صدید (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خونابه، خون به چرک آلوده . 2 - ناله و فریاد. 1"} -{"line": "53942 صدیع (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر دوشیدة سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد. 2 - شکافته، شکاف زده . 3 - نیمه از هر چیز شکافته، به دو نیم . 4 - صبح . 1"} -{"line": "53943 صدیق (ص دُ) [ ع . ] (ص .) بسیار راست گو. 1"} -{"line": "53944 صدیق (صَ) [ ع . ] (ص .) دوست، دوست خالص . 1"} -{"line": "53945 صدیقه (ص قِ) [ ع . ] (اِمر.) مؤنث صدیق . 1"} -{"line": "53946 صراح (صَ) [ ع . ] (ص .) خالص . 1"} -{"line": "53947 صراحت (صَ حَ) [ ع . صراحة ] (مص ل .) 1 - خالص و بی غش گردیدن . 2 - آشکار شدن . 1"} -{"line": "53948 صراحتاً (صَ حَ تَ نْ) [ ع . ] (ق .) آشکارا. 1"} -{"line": "53949 صراحی (صُ) [ ع . صراحیة ] (اِ.) ظرف شراب . 1"} -{"line": "53950 صراحی کشیدن ( صراحی کشیدن . کَ یا کِ دَ) [ ع - فا. ] شراب نوشیدن . 1"} -{"line": "53951 صراحیه (صُ یَ) [ ع . صراحیة ] (اِ.) 1 - شراب خالص . 2 - سخن خالص و بی آمیغ . 3 - ظرف شراب . 1"} -{"line": "53952 صراط (ص ) [ ع . ] (اِ.) راه، طریق . 1"} -{"line": "53953 صراف (صَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که پول نیک را از بد جدا کند. 2 - کسی که کارش داد و ستد انواع پول است . 1"} -{"line": "53954 صرافت ( صرافت .) [ ع . صرافة ] (اِمص .) شغل و پیشة صراف . 1"} -{"line": "53955 صرافت (ص فَ) (اِ.) قصد و نیت انجام کاری . 1"} -{"line": "53956 صرافی (صَ رّ) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) شغل و کار صراف . 2 - (اِ.) دکان صراف . 1"} -{"line": "53957 صرامت (صَ مَ) [ ع . صرامة ] 1 - (مص م .) بریدن، قطع کردن .2 - (اِمص .)دلیری، شجاعت . 3 - بُرندگی . 1"} -{"line": "53958 صرح (صَ) [ ع . ] (اِ.) قصر یا هر بنای بلند. 1"} -{"line": "53959 صرحه (صَ رْ حَ) [ ع . ] (اِ.) زمین صاف و هموار. 1"} -{"line": "53960 صرخ (صُ) (ص .) سرخ . 1"} -{"line": "53961 صرصر (صَ صَ) [ ع . ] (اِ.) باد تند و شدید. 1"} -{"line": "53962 صرصرتک ( صرصرتک . تَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) تیزرو. 1"} -{"line": "53963 صرع (صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بر زمین زدن، افکندن . 2 - دو مصراع گردانیدن هر بیت شعر را. 3 - دو لنگه کردن . 1"} -{"line": "53964 صرع زده ( صرع زده . زَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) غشی . 1"} -{"line": "53965 صرف (صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گردانیدن، برگردانیدن . 2 - منصرف کردن . 3 - به کار بردن . 4 - سره کردن زر و سیم . 5 - تبدیل پولی به پول دیگر 6 - سود. 1"} -{"line": "53966 صرف ( صرف .) [ ع . ] (اِ.)1 - گردش، گردش روزگار. 2 - علمی که به بحث دربارة اشتقاق و صیغه های کلمات عربی می پردازد. 1"} -{"line": "53967 صرف (ص ) [ ع . ] 1 - (ص .) خالص، هر چیز خالص و بی غش . 2 - (ق .) فقط . 1"} -{"line": "53968 صرف شدن (صَ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - به کار رفتن، مصرف شدن . 2 - طی شدن . 1"} -{"line": "53969 صرف کردن ( صرف کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - به کار بردن . 2 - خرج کردن . 3 - سود داشتن، سود کردن . 1"} -{"line": "53970 صرفاً (صِ فَ نْ) [ ع . ] (ق .) تنها، فقط . 1"} -{"line": "53971 صرفه (صَ فِ) [ ع . صرفة ] (اِ.) 1 - افزونی . 2 - بهره، فایده . 1"} -{"line": "53972 صرفه بردن ( صرفه بردن . بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سود بردن . 2 - سبقت جستن . 1"} -{"line": "53973 صرفه جو ( صرفه جو .) [ ع . ] (ص فا.) آن که در خرج کردن اندازه نگه دارد، مقتصد. 1"} -{"line": "53974 صرفه جویی ( صرفه جویی .) [ ع - فا. ] (حامص .) اندازه نگه داشتن، از حد خارج نشدن . 1"} -{"line": "53975 صرفه داشتن ( صرفه داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فایده داشتن . 1"} -{"line": "53976 صرلاب (صُ) (اِ.) نک . اسطرلاب . 1"} -{"line": "53977 صرم (صَ) [ ع . ] (مص م .) بریدن، قطع کردن . 1"} -{"line": "53978 صره (صُ رَّ) [ ع . صرة ] (اِ.) کیسة زر و سیم . 1"} -{"line": "53979 صریح (صَ) [ ع . ] 1 - (ص .) ظاهر. 2 - (ق .) بی پرده، رک . 1"} -{"line": "53980 صریحاً (صَ حَ نْ) [ ع . ] (ق .) آشکارا. 1"} -{"line": "53981 صریر (صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فریاد کردن . 2 - (اِ.) آواز قلم به وقت نوشتن . 1"} -{"line": "53982 صریمت (صَ مَ) [ ع . صریمة ] 1 - (مص ل .) دل بر انجام کاری نهادن، عزم جزم کردن . 2 - (اِ.) تودة ریگ . 1"} -{"line": "53983 صعب (صَ) [ ع . ] (ق .) دشوار، سخت . ؛ صعب ُالعبور جایی که عبور از آن مشکل باشد. ؛ صعب ُالمنال دست نیافتنی، دور از دست . ؛ صعب ُالعلاج مرضی که به سختی درمان پذیرد. ؛ صعب ُالوصول دارای امکان دستیابی دشوار. 1"} -{"line": "53984 صعتری (صَ تَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - شجاع و کریم . 2 - شوخ، بی باک . 1"} -{"line": "53985 صعداء (صُ عَ) [ ع . ] (اِ.) آه سرد، نفس بلند. 1"} -{"line": "53986 صعق (ص یا صَ عَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بیهوش گردیدن . 2 - فنا شدن در حق است هنگام تجلی ذات حق . 1"} -{"line": "53987 صعقه (صَ قَ یا قِ) [ ع . صعقة ] 1 - (مص ل .) بی هوش گردیدن . 2 - (اِمص .) بی هوشی . 1"} -{"line": "53988 صعلوک (صُ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - درویش . 2 - دزد. 1"} -{"line": "54314 ضیم (ض ) [ ع . ] (اِ.) ظلم، ستم . 1"} -{"line": "53989 صعوبت (صُ بَ) [ ع . صعوبة ] 1 - (مص ل .) دشوار شدن کار. 2 - (اِمص .) سختی، دشواری . 1"} -{"line": "53990 صعود (صُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بالا رفتن . 2 - (اِمص .) بالاروی . 1"} -{"line": "53991 صعوه (صَ وِ) [ ع . صعوة ] (اِ.) هر پرندة کوچک به اندازة گنجشک . 1"} -{"line": "53992 صعید (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خاک، خاکِ زمین . 2 - مکان پهن و فراخ . 1"} -{"line": "53993 صغار (ص ) [ ع . ] (ص .) جِ صغیر؛ خردان . 1"} -{"line": "53994 صغارت (صَ رَ) [ ع . صغارة ] 1 - (مص ل .) خوار شدن، کوچک شدن . 2 - (اِمص .) خردی . 1"} -{"line": "53995 صغر (صَ غَ) [ ع . ] (مص ل .) خرد گردیدن . 1"} -{"line": "53996 صغر (ص غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کوچک شدن . 2 - خوار شدن . 3 - (اِمص .) کم سالی، خردی، کوچکی . 1"} -{"line": "53997 صغری (صُ را) [ ع . ] (ص .) مؤنث اصغر. 1 - زن کوچک تر. 2 - هر چیز کوچک . 3 - قضیة اول در منطق . 1"} -{"line": "53998 صغو (صَ غْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میل کردن، رغبت داشتن . 2 - (اِمص .) رغبت، میل . 1"} -{"line": "53999 صغیر (صَ) [ ع . ] (ص .) کوچک، فرد. مق کبیر. ج . صغار. 1"} -{"line": "54000 صف (صَ فّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رده، رج، هر چیزی که با نظم و ترتیب در یک خط قرار گرفته باشد. 2 - گروه، دسته . 3 - ردیف، مرتبه . 4 - سورة شصت و یکم از قرآن کریم . 5 - جنگ . ج . صفوف . 1"} -{"line": "54001 صف ( صف .) [ ع . ] (اِ.) ایوان خانه و دالان، صفه . 1"} -{"line": "54002 صف آرا (ی ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که صف سربازان را آرایش دهد. 1"} -{"line": "54003 صف آرایی ( صف آرایی .) [ ع - فا. ] (حامص .)1 - تشکیل صف سربازان برای مبارزه . 2 - دسته بندی . 1"} -{"line": "54004 صف آشوب ( صف آشوب .) [ ع - فا. ] (ص فا.) دلاور. 1"} -{"line": "54005 صف آوار ( صف آوار .) [ ع - فا. ] (ص مر.) جنگجو. 1"} -{"line": "54006 صف زدن (صَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) صف کشیدن . 1"} -{"line": "54007 صف شکستن ( صف شکستن . ش کَ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پراکنده کردن صف (دشمن ). 1"} -{"line": "54008 صفا دادن (صَ . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - طراوت دادن . 2 - تراشیدن موی صورت . 1"} -{"line": "54009 صفا داشتن ( صفا داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پاک و بی غش بودن . 2 - زنده دل بودن . 1"} -{"line": "54010 صفا زدن (صَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خوش باد گفتن . 1"} -{"line": "54011 صفا کردن (صَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - آشتی کردن . 2 - عیش و عشرت کردن . 1"} -{"line": "54012 صفاء (صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پاک و بی غش شدن . 2 - (اِمص .) پاکیزگی . 3 - خلوص، یکرنگی . 4 - خوشی . 5 - طراوت . 1"} -{"line": "54013 صفار (صَ فّ) [ ع . ] (ص .)1 - رویگر. 2 - روی - فروش . 1"} -{"line": "54014 صفاصف (صَ صَ) [ ع - فا. ] (ق مر.) صف های پشت سر هم . 1"} -{"line": "54015 صفاق (ص ) [ ع . ] (اِ.) پرده ای است دوجداره و دارای ترشح مخصوص در بین دو جدار که منضم به اعضای داخل بطن و لگن می باشد، صفاق اصل مزودرمی دارد و لایة مجاور به احشاء آن را صفاق احشایی و لایة مجاور به عضلات شکم را صفاق جداری گویند. 1"} -{"line": "54016 صفاهان (ص ) (اِ.) 1 - سپاهان، اسم شهر اصفهان . 2 - یکی از نواهای موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "54017 صفاهانک (ص نَ) (اِمصغ .) یکی از دوازده مقام موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "54018 صفت (ص فَ) [ ع . صفة ] 1 - (مص م .) چگونگی کسی یا چیزی را گفتن . 2 - ستودن . 3 - (اِمص .) بیان حال . 4 - چگونگی، چونی . 5 - (اِ.) باطن، معنی . 6 - خلق و خوی . 7 - کلمه ای است که به اسم افزوده می شود تا حالت و چگونگی آن را بیان کند. ج . صفات . 1"} -{"line": "54019 صفت کردن ( صفت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - توصیف کردن . 2 - ستودن . 1"} -{"line": "54020 صفح (صَ فْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درگذشتن از گناه کسی . 2 - روی گردانیدن . 3 - (اِ.) طرف و کنارة چیزی . 1"} -{"line": "54021 صفحه (صَ حَ یا حِ) [ ع . صفحة ] (اِ.) 1 - رویه و سطح چیزی . ج . صفحات . 2 - کنارة چیزی، جانب . 3 - چهره، صورت . 4 - در فارسی هر یک از دو سوی یک ورق کاغذ، مقوا و مانند آن . 5 - صفحة مدوری که روی آن موسیقی یا آواز یا گفتار ضبط شده است و به کمک گرامافون به صدا درمی آید. 6 - منطقه، سرزمین . 7 - برگ، ورق . 1"} -{"line": "54022 صفحه آرایی ( صفحه آرایی .) [ ع - فا. ] صفحه آرایی اِمر.) عمل قرار دادن نوشته ها، تصویرها، شمارة صفحه و آماده کردن یک صفحه کتاب، روزنامه یا مجله . 1"} -{"line": "54023 صفحه کلاچ ( صفحه کلاچ . کِ) [ ع - فا. ] (اِ.) صفحة گردی در دستگاه کلاچ با رویه ای از مادة مقاوم در برابر سایش که اصطکاک ایجاد می کند و رابط بین چرخ لنگر و دیسک کلاچ است . 1"} -{"line": "54024 صفحه کلید ( صفحه کلید . کِ) [ ع - فا. ] صفحه کلید اِمر.) بخشی از یک دستگاه (ماشین تحریر، کامپیوتر و...) شامل دکمه هایی برای چاپ با نظمی ویژه که با فشار هر یک از آن ها عمل معینی انجام می گیرد (کی برد). 1"} -{"line": "54025 صفحه گذاشتن ( صفحه گذاشتن . گُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) پشت سر کسی حرف زدن . 1"} -{"line": "54026 صفدر (صَ دَ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - از هم درندة صف . 2 - شجاع . 1"} -{"line": "54027 صفر (صَ فَ) [ ع . ] (اِ.) دومین ماه سال قمری . 1"} -{"line": "54028 صفر (ص ) [ معر - سنس . ] (اِ.) 1 - خالی، تهی، پوچ . 2 - در اصطلاح ریاضی علامتی به شکل (0) که به خودی خود عدد نیست ولی اگر در طرف راست عددی قرار گیرد آن عدد را ده برابر می کند. 1"} -{"line": "54029 صفرا (صَ) [ ع .صفراء ] 1 - (ص .)مؤنث اصفر؛ زردرنگ . 2 - (اِ.) زرداب . 3 - مایعی زردرنگ و تلخ که از کبد ترشح می شود. 4 - مجازاً به معنی تندی . 1"} -{"line": "54030 صفرا جنبیدن ( صفرا جنبیدن . جُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خشمگین شدن . 1"} -{"line": "54031 صفرا شکستن ( صفرا شکستن . ش کَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - زا یل شدن صفرا. 2 - کنایه از: غذای کمی که پیش از غذا خورند. 1"} -{"line": "54032 صفرا کردن ( صفرا کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: استفراغ کردن . 2 - تندخویی کردن . 1"} -{"line": "54033 صفراشکن ( صفراشکن . ش کَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) غذا یا داروی زایل کنندة صفرا. 1"} -{"line": "54034 صفراوی ( صفراوی .) [ ع . ] (ص نسب .) = صفرایی : 1 - تندمزاج . 2 - زرد رنگ . 1"} -{"line": "54035 صفراکش ( صفراکش . کُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) زایل کنندة صفرا. 2 - (اِ.) کنایه از: غذای کمی که صبح خورند. 1"} -{"line": "54036 صفرت (صُ رَ) [ ع . صفرة ] 1 - (مص ل .) زرد شدن . 2 - (اِمص .) زردی . 1"} -{"line": "54037 صفصف (صَ صَ) [ ع . ] (اِ.) زمین هموار، زمین هامون و نرم . 1"} -{"line": "54038 صفع (صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) سیلی زدن کسی را. 2 - نرم پس گردنی زدن . 3 - (اِ.) پشت گردنی . 1"} -{"line": "54039 صفق (صَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دست بر دست زدن . 2 - دست بر دست هم زدن در معامله . 1"} -{"line": "54040 صفه (صُ فَّ) [ ع . صفة ] (اِ.) خانه تابستانی سقف دار. 1"} -{"line": "54041 صفو (صَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) روشنی . 2 - (ص .) خالص و برگزیدة چیزی . 1"} -{"line": "54042 صفوت (صَ وَ) [ ع . صفوة ] 1 - (ص .) خالص، ناب . 2 - برگزیده . 3 - (اِمص .) خلوص . 1"} -{"line": "54043 صفوف (صُ) [ ع . ] (اِ.) جِ صف ؛ رده ها، رسته ها. 1"} -{"line": "54044 صفی (صَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دوست یکدل . 2 - برگزیده و خالص از هرچیزی . 1"} -{"line": "54045 صفیحه (صَ حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شمشیر پهناور. 2 - سنگ پهن . 3 - روی پهن هر چیزی . 1"} -{"line": "54046 صفیر (صَ) [ ع . ] (اِ.)1 - بانگ و فریاد. 2 - سوت . 1"} -{"line": "54047 صقال (ص قُ) [ ع . ] (ص .) آن که آهن را روشن کند؛ روشنگر. 1"} -{"line": "54048 صقال (ص ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زدودن شمشیر و آینه و جز آن، صیقل زدن . 2 - (اِمص .) زدودگی، جلا. 1"} -{"line": "54049 صقال گرفتن (ص . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) زدوده شدن . 1"} -{"line": "54050 صقالت (ص لَ) [ ع . صقالة ] (اِمص .) صیقل خوردگی . 1"} -{"line": "54051 صقر (صَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - چرخ (جان .). 2 - هر مرغ شکاری از باز، شاهین و جز آن ؛ ج . اصقُر صُقور، صِقار، صِقاره، صُقر. 1"} -{"line": "54052 صقع (صُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کرانه . 2 - گوشة زمین، ناحیه . ج . اصقاع . 1"} -{"line": "54053 صقع (صَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - زدن کسی را، پا بر کسی زدن . 2 - بر خاک انداختن کسی را. 3 - رسیدن آتش آسمانی به کسی، بیهوش کردن صاعقه کسی را. 1"} -{"line": "54054 صقل (صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جلا دادن . 2 - (اِ مص .) جلا، پرداخت . 1"} -{"line": "54055 صقیل (صَ) [ ع . ] 1 - (ص .) زدوده شده، جلا یافته . 2 - (اِ.) شمشیر زدوده . 1"} -{"line": "54056 صلاء (صَ) [ ع . ] (مص م .) آواز دادن و دعوت مردم برای خوردن طعام یا انجام نماز. 1"} -{"line": "54057 صلابت (صَ بَ) [ ع . صلابة ] 1 - (مص ل .) سخت و استوار شدن . 2 - (اِمص .) استواری . 3 - مهابت . 1"} -{"line": "54058 صلات (صَ) [ ع . ] (اِ.) = صلاة . صلوة : 1 - نماز. 2 - دعا. ؛ صلات ظهر نماز ظهر. 1"} -{"line": "54059 صلات (ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ صل ؛ عطاها، جوایز. 1"} -{"line": "54060 صلاح (صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیکی کردن . 2 - نیک شدن . 3 - آشتی کردن . 4 - (اِمص .) نیکوکاری . 1"} -{"line": "54061 صلاح کردن ( صلاح کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) هم فکری کردن، مشورت کردن . 1"} -{"line": "54062 صلاحیت (صَ یَّ) [ ع . صلاحیة ] 1 - (مص ل .) شایسته بودن . 2 - (اِمص .) شایستگی . 1"} -{"line": "54063 صلایه (صَ یَ یا یِ) [ ع . صلایة ] (اِ.) سنگِ پهن و سخت . ؛ صلایه کردن دارو یا هر چیز دیگر را بر روی سنگ یا در هاون کوبیدن . 1"} -{"line": "54064 صلب (صَ) [ ع . ] (ص .) بردبار، صبور. 1"} -{"line": "54065 صلب (صُ) [ ع . ] 1 - (ص .) سخت، محکم . 2 - درشت . 3 - قوی . 4 - (اِ.) استخوان های پشت، کمر. 5 - مجازاً نطفه . 1"} -{"line": "54066 صلبوت (صَ) [ معرب . سر ] (اِ.) روز جمعه ای که عیسی را بر دار کردند؛ جمعة الصلبوت . 1"} -{"line": "54067 صلبیه (صُ ب یَّ) [ ع . صلبیة ] (اِ.) سفیدی چشم، پرده ای سفید و کدر در چشم که از الیاف محکم ساخته شده و قسمت اعظم کرة چشم را احاطه کرده است . 1"} -{"line": "54068 صلت (ص لَ) [ ع . صلة ] 1 - (مص م .) عطا دادن . 2 - (اِمص .) بخشش، انعام . 3 - (اِ.) جایزه . 1"} -{"line": "54069 صلح (صُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آشتی کردن . 2 - (اِمص .) آشتی، دوستی . 3 - (اِ.) عقدی که دو طرف در مورد بخشیدن چیزی یا گذشتن از حقی در مقابل هم تعهد می کنند. ؛ صلح نامه قراردادی که بین دو طرف جنگ یا دعوا نوشته یا شرایط تحت جنگ در آن قید می شود. 1"} -{"line": "54070 صلحاء (صُ لَ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ صلیح ؛ نیکو - کاران . 1"} -{"line": "54071 صلصال (صَ) [ ع . ] (اِ.) گِل خشک . 1"} -{"line": "54072 صلصل (صُ صُ) [ ع . ] (اِ.) فاخته . 1"} -{"line": "54073 صلصله (صَ لْ صَ لَ یا لِ) [ ع . صلصلة ] (اِ.) 1 - صدای جرس . 2 - صدای به هم خوردن زیور یا آهن و زنجیر. 1"} -{"line": "54074 صلع (صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ریختن موهای جلوی سر. 2 - (اِمص .) بی مویی جلوی سر. 1"} -{"line": "54075 صلعم (صَ عَ) [ ع . ] نشانة اختصاری «صلی الله علیه و سلم ». 1"} -{"line": "54076 صلف (صَ لَ) [ ع . ] (اِمص .) خودپسندی . 1"} -{"line": "54077 صلم (صَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - بریدگی، قطع (گوش و بینی ). 2 - در علم عروض اسقاط وتد مفعولات است، «مفمو» بماند. «فع لن » به جای آن بنهند و فع لن چون از مفعولات خیزد، آن را «اصلم » خوانند. 1"} -{"line": "54078 صله (ص لِ) [ ع . صلة ] نک . صلت . 1"} -{"line": "54079 صله خوردن ( صله خوردن . خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) جایزه گرفتن . 1"} -{"line": "54080 صله یافتن ( صله یافتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) جایزه ستدن . 1"} -{"line": "54081 صلوات (صَ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ صلات (صلاة ) ؛ 1 - نمازها. 2 - دعاها. 3 - درودها. 4 - اللهم صلی علی محمد وآله محمد. 1"} -{"line": "54082 صلواتی ( صلواتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) ویژگی چیزی که برای دریافت آن می توان صلوات فرستاد، رایگان . 1"} -{"line": "54083 صلی اللهعلیه و آله (صَ لَ لْ لا هُ عَ لَ هِ وَ لِ هِ) [ ع . ] (شب جم .) درود خداوند بر او و خاندانش باد. (پس از نام پیغمبر (ص ) برای احترام بیان می شود). 1"} -{"line": "54084 صلیب (صَ) [ معر. ] 1 - خاج، چلیپا. داری به شکل صلیب که حضرت عیسی (ع ) را به آن آویختند. 2 - نام یکی از صورت های فلکی جنوبی . ؛ صلیب سرخ مؤسسه ای جهانی با نشانه ای به شکل صلیب و به رنگ سرخ که کارش یاری رساندن به آسیب دیدگان از جنگ یا بلایای طبیعی است . 1"} -{"line": "54085 صم (صُ مّ) [ ع . ] (ص .) ج . اصم ؛ کرها. ؛ صم ٌ بکم کر و لال . مجازاً به معنی کاملاً خاموش و ساکت . 1"} -{"line": "54086 صماء (صَ مّ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اصم . 1 - زنِ کر. 2 - سخت و محکم . 1"} -{"line": "54087 صمات (صُ) [ ع . ] (اِمص .) خاموشی، سکوت . 1"} -{"line": "54088 صماخ (ص ) [ ع . ] (اِ.) پردة گوش، سوراخ گوش . 1"} -{"line": "54089 صمت (صُ یا صَ) [ ع . ] (اِمص .) سکوت، خاموشی . 1"} -{"line": "54090 صمد (صَ مَ) [ ع . ] (ص .)بی نیاز، آن که دیگران به او نیازمندند. از صفات خداوند. 1"} -{"line": "54091 صمصام (صَ) [ ع . ] (اِ.) شمشیر برنده، تیغی که خم نشود. 1"} -{"line": "54092 صمغ (صَ) [ ع . ] (اِ.) مایع چسبناک و لزجی که از بدنة برخی درختان خارج می شود. 1"} -{"line": "54093 صمم (صَ مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ناشنوا شدن . 2 - (اِمص .) ناشنوایی . 1"} -{"line": "54094 صموت (صُ) [ ع . ] (مص ل .) خاموش بودن . 1"} -{"line": "54095 صمیم (صَ) [ ع . ] (ص .) خالص، اصل و خالص هر چیزی . 1"} -{"line": "54096 صمیمانه (صَ نِ یا نَ) [ ع - فا. ] 1 - (ص مر.) صمیم، صمیمی . 2 - (ق مر.)از روی صمیمیت، خالصانه . 1"} -{"line": "54097 صناب (صَ) [ ع . ] (اِ.) نان خورشی که از خردل و زبیب ترتیب دهند. ؛ صناب بری : گونه ای تره - تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند. 1"} -{"line": "54098 صناج (صَ نّ) [ ع . ] (ص .) صنج زن، دف زن، چنگ زن . 1"} -{"line": "54099 صناعت (ص عَ) [ ع . صناعة ] (اِ.) 1 - حرفه . 2 - هنر. 1"} -{"line": "54100 صناعی (صَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به صناعت، صنعتی، مصنوعی . 1"} -{"line": "54101 صنایع (صَ یِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ صنیعه . 2 - جِ صنعت . 1"} -{"line": "54102 صنج (صَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - معرب سنج . 2 - دو قطعة دایرة فلزی که به وسیلة بندی به انگشتان پیوندد. 1"} -{"line": "54103 صندل (صَ دَ) [ فر. ] (اِ.) نوعی کفش بنددار تابستانی . 1"} -{"line": "54104 صندل ( صندل .) [ معر. ] (اِ.) درختی کوچک بومی هند که از قطعات ضخیم چوب آن وسایل چوبی می سازند. نمونه هایی از این گیاه از راه ارتباط با ریشه و حتی ساقة گیاهان گوناگون بخشی از دورة زیستی خود را به حالت انگلی می گذرانند. 1"} -{"line": "54105 صندلی (صَ دَ) (اِمر.) سندلی، وسیله ای که روی آن می نشینند. ؛ صندلی الکتریکی نوعی صندلی فلزی که از آن جریان برق عبور داده و برای اعدام به کار می برند. ؛ صندلی چرخ دار نوعی صندلی دارای چرخ برای افراد معمول و بیمارانی که قادر به حرکت نیستند، ویلچر. 1"} -{"line": "54106 صندوق (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جعبة بزرگ فلزی یا چوبی که کالای نفیس را در آن گذارند. 2 - محل دریافت یا پرداخت پول در بانک یا هر ادارة دیگر. ج . صنادیق . ؛ صندوق پست صندوق هایی که در کوچه و خیابان نصب می شود تا مردم پاکت های محتوی نامه را در آن اندازند. ؛ صندوق پستی جعبة کوچک شماره - داری است که در مناطق پستی برای توزیع مراسلات پستی شخصی یا حقوقی یا حقیقی به کار می رود. ؛ صندوق بازنشستگی مؤسسه ای که مسئولیت پرداخت مستمر حق بازنشستگی را بر عهده دارد. ؛ صندوق بین المللی پول سازمان اقتصادی جهانی . ؛ صندوق قرض الحسنه مؤسسه ای که وام بدون بهره در اختیار مردم قرار می دهد. 1"} -{"line": "54107 صندوق دار ( صندوق دار .) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - خزانه دار. 2 - کسی که در بانک یا هر جای دیگر مسئول دریافت و پرداخت پول است . 1"} -{"line": "54108 صندید (ص ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - مرد بزرگ . 2 - دلاور. ج . صنادید. 1"} -{"line": "54109 صنع (صُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ساختن، آفریدن . 2 - نیکویی کردن . 3 - (اِمص .) احسان . 4 - آفرینش . 1"} -{"line": "54110 صنعت (صَ عَ) [ ع . صنعة ] (اِ.) 1 - فن، پیشه . 2 - حیله، چاره . 1"} -{"line": "54111 صنعت ساختن ( صنعت ساختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حیله کردن . 1"} -{"line": "54112 صنعت کردن ( صنعت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - ظاهرسازی کردن، حیله کردن . 2 - بازی کردن . 1"} -{"line": "54113 صنعتکار ( صنعتکار .) [ ع - فا. ] (ص .)صنعتگر، صانع . 1"} -{"line": "54114 صنف (ص ) [ ع . ] (اِ.) رسته . ج . اصناف . 1"} -{"line": "54115 صنم (صَ نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بت . 2 - مجازاً: معشوق، زیبارو. 1"} -{"line": "54116 صنوبر (صَ نُ بَ) [ معر. ] (اِ.) درختی است از تیرة مخروطیان که همیشه سبز است و جزو درختان زینتی است . برگ های متناوب و سوزنی دارد و چوب آن در صنعت خاصه منبت کاری به کار می رود. 1"} -{"line": "54117 صنوج (صُ) [ ع . ] (اِ.) جِ صنج . 1 - صنج ها. 2 - حلقه های فرد که در دایرة دف نهند. 1"} -{"line": "54315 ضیمران (ض مَ یا مُ) [ ع . ] 1"} -{"line": "54118 صنوف (صُ) [ ع . ] (اِ.) جِ صنف . 1 - انواع، اقسام . 2 - دسته ها، رسته ها. 1"} -{"line": "54119 صنیع (صَ) [ ع . ] (ص .)1 - ساخته شده . 2 - پرورش داده شده . 3 - صیقل شده . 4 - ماهر در حرفه و پیشه . 5 - طعام . 1"} -{"line": "54120 صهباء (صَ) [ ع . ] (اِ.) شراب انگوری . 1"} -{"line": "54121 صهر (ص ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) خویشاوندی، قرابت . 2 - (اِ.) داماد، شوهرخواهر. 1"} -{"line": "54122 صهریح (صِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - ساروج . 2 - حوض آب . 3 - آواز آب . 1"} -{"line": "54123 صهل (صَ هْ) [ ع . ] (ص .) 1 - تیزی و حدّت آواز و سختی آن . 2 - گرفتگی صدا. 1"} -{"line": "54124 صهوات (صَ هَ) [ ع . ] (اِ.) جِ صهوه . 1 - بالای هرچیزی . 2 - جای نشستن سوار. 1"} -{"line": "54125 صهیل (صَ) [ ع . ] (اِ.) آواز اسب . 1"} -{"line": "54126 صهیونیسم (صَ) [ فر. ] (اِ.) جریانی که از اواخر قرن نوزدهم به منظور ایجاد یک میهن یهودی در فلسطین به وجود آمد. نام این مرام از کوه صهیون (آرامگاه داوود نبی ) در اورشلیم گرفته شده است . 1"} -{"line": "54127 صواب (صَ) [ ع . ] (ص .) 1 - راست و درست . 2 - سزاوار. 1"} -{"line": "54128 صوابدید (صَ) [ ع - فا. ] (اِمص .) نظرخواهی، مشورت . 1"} -{"line": "54129 صوادر (صَ د) [ ع . ] (اِ.) جِ صادر؛ فرستادگان . 1"} -{"line": "54130 صواع (ص ) [ ع . ] (اِ.) جام، پیمانه . 1"} -{"line": "54131 صوامع (صَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ صومعه، دیرها. 1"} -{"line": "54132 صوب (صَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) طرف . 2 - ناحیه . 3 - (ص .) راست، درست . 1"} -{"line": "54133 صوبه دار (صَ ب) [ ع - فا. ] (ص فا.) حاکم . 1"} -{"line": "54134 صوت (صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بانگ، آواز. 2 - نغمه، آواز. 1"} -{"line": "54135 صور [ ع . ] (اِ.) بوق، شاخی که در آن بدمند و از آن صدایی خارج شود. 1"} -{"line": "54136 صور (صُ وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ صورت ؛ 1 - نقش ها. 2 - قسم ها. 1"} -{"line": "54137 صورت (رَ) [ ع . صورة ] (اِ.) 1 - سیما، شکل . 2 - رخسار. 3 - پیکره، نقش . 4 - ظاهر. 5 - کیفیت، چگونگی . 6 - فهرست، لیست، سیاهه . 7 - در ریاضی بخشی از یک کسر که در بالای خط کسری نوشته می شود. 8 - چگونگی، کیفیت . 1"} -{"line": "54138 صورت انگیختن ( صورت انگیختن . اَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نقش زدن . 1"} -{"line": "54139 صورت برداشتن ( صورت برداشتن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نسخه برداری کردن . 1"} -{"line": "54140 صورت بستن ( صورت بستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - شکل گرفتن . 2 - به تصور درآمدن . 3 - ممکن شدن . 1"} -{"line": "54141 صورت جلسه ( صورت جلسه . جَ لِ س ) [ ع . ] (اِ.) نوشته ای که رویدادها و گفتگوهای جلسه در آن ثبت می شود، صورت مجلس . 1"} -{"line": "54142 صورت حساب ( صورت حساب . حِ) [ ازع . ] (اِمر.) نوشته ای که در آن بهای کالا یا خدمات خریداری شده ثبت شده است . 1"} -{"line": "54143 صورت دادن ( صورت دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) انجام دادن، عمل کردن . 1"} -{"line": "54144 صورت کردن ( صورت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به وهم انداختن، به گمان انداختن . 1"} -{"line": "54145 صورتگر ( صورتگر . گَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - نقاش . 2 - مجسمه ساز. 1"} -{"line": "54146 صوری [ ع . ] (ص نسب .) ظاهری . 1"} -{"line": "54147 صوف [ ع . ] (اِ.) پشم، از جنس پشم . 1"} -{"line": "54148 صوفی [ ع . ] (ص نسب .) 1 - پشمینه پوش . 2 - پیرو طریقة تصوف . 1"} -{"line": "54149 صوفیانه (یِ) [ ع - فا. ] 1 - (ص مر.) همچون صوفیان . 2 - (ق مر.) به شیوة صوفیان . 1"} -{"line": "54150 صوفیه (یِ) [ ع . صوفیه ] (اِ.) پیرو طریقة تصوف، طریقه ای معنوی که پیروان آن معتقدند به وسیله تصفیه باطن و تزکیه نفس انوار حقایق بر قلب شخص اشراق کند. 1"} -{"line": "54151 صوفیگری (گَ) [ ع - فا. ] (حامص .) تصوف . 1"} -{"line": "54152 صولت (صُ یا صَ لَ) [ ع . صولة ] 1 - (مص ل .) برجستن و حمله کردن . 2 - (اِمص .) هیبت . 3 - حمله . 4 - قدرت، نفوذ. 1"} -{"line": "54153 صولجان (صَ لَ) [ معر. ] (اِ.) معرب چوگان . 1"} -{"line": "54154 صوم (صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روزه گرفتن . 2 - (اِ.) روزه . 1"} -{"line": "54155 صومعه (صَ مَ عَ یا عِ) [ ع . صومعة ] (اِ.) 1 - عبادتگاه راهب در بالای کوه . 2 - دیر، خانقاه . 1"} -{"line": "54156 صک (صَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - چک، برات . 2 - نامه، قباله ؛ ج . اصک، صکوک، صکاک . ؛لیلة صک الف - شب برات، شب نیمة شعبان . ب - نوشتن چک را. 1"} -{"line": "54157 صکاک (صَ کّ) [ ع . ] (ص فا.) کسی که قباله های شرعی نویسد، قباله نویس، چک - نویس . 1"} -{"line": "54158 صیاح (ص ) [ ع . ] (مص ل .) بانگ کردن، آواز دادن . 1"} -{"line": "54159 صیاد (صَ یّ) [ ع . ] (ص .) شکارچی . 1"} -{"line": "54160 صیاغت (غَ) [ ع .صیاغة ] (اِمص .) 1 - ریخته گری . 2 - زرگری . 1"} -{"line": "54161 صیام (ص ) [ ع . ] (مص ل .) روزه داشتن . 1"} -{"line": "54162 صیانت (نَ) [ ع . صیانة ] 1 - (مص م .) حفظ کردن . 2 - خویشتن نگاهداشتن . 3 - (اِمص .) نگه داری . 1"} -{"line": "54163 صیت (ص ) [ ع . ] (اِ.) آوازه، شهرت . 1"} -{"line": "54164 صیحه (صَ حَ) [ ع . صیحة ] (اِ.) بانگ، فریاد. 1"} -{"line": "54165 صید (صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکار کردن . 2 - (اِ.) شکار. 3 - آن چه که شکار کنند. 1"} -{"line": "54166 صیدله (صَ دَ لَ) [ معر. ] 1 - (اِمص .) گیاه - شناسی . 2 - داروفروشی . عطاری . 1"} -{"line": "54167 صیرف (صَ رَ) [ ع . ] (ص .)1 - صراف . 2 - حیله گر. 1"} -{"line": "54168 صیصه (صَ صَ) [ ع . صیصة ] (اِ.) 1 - خار پس پای خروس، سیخک پشت پای خروس، خار خروس . 2 - شاخ گاو و آهو. 3 - حصار و هرچه که بد ان باز دارند چیزی را و به وی پناه گیرند. 4 - شبان . 5 - نیکو سیاست . 1"} -{"line": "54169 صیغه (غَ یا غِ) [ ع . صیغة ] (اِ.) 1 - هرچیز در قالب ریخته شده . 2 - ریخت، شکل . 3 - عقد موقت . 4 - صورتی از کلمه که شخص یا زمان فعل را نشان می دهد. 1"} -{"line": "54170 صیغه جاری کردن ( صیغه جاری کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) صیغة عقد ازدواج یا طلاق یا معامله را خواندن . 1"} -{"line": "54171 صیغه رو ( صیغه رو . رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) زنی که صیغة مردان شود. 1"} -{"line": "54172 صیغه سازی ( صیغه سازی .) [ ع - فا. ] (حامص .)درآوردن کلمه به صورت های گوناگون طبق قواعد صرف . 1"} -{"line": "54173 صیف (صَ یا ص ) [ ع . ] (اِ.) تابستان . 1"} -{"line": "54174 صیفی (صَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - تابستانی . 2 - زراعتی که در بهار و اوایل تابستان کارهای مقدماتی آن انجام شود و حاصلش در تابستان و اوایل پاییز به دست آید مانند: خربزه، هندوانه . ج . صیفی جات . 1"} -{"line": "54175 صیفی کاری ( صیفی کاری .) [ ع - فا. ] (حامص . اِمر.) 1 - عمل صیفی کار، زراعت محصولات تابستانی، کشت خربزه و هندوانه و خیار و مانند آن . 2 - کشت سبزی ها. 1"} -{"line": "54176 صیقل (صَ یا ص قَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که شمشیر و مانند آن را بزداید و جلا دهد، جلا دهنده، زداینده . 2 - در فارسی : زدودگی زنگ از فلزات و مانند آن . 1"} -{"line": "54177 صیقلی ( صیقلی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به صیقل، هر چیز زدوده و جلا یافته . 1"} -{"line": "54178 صینیه (یَّ) [ ع . صینیة ] (ص نسب .) مؤنث سینی ؛ انواع ظروف از صحن، قدح، صراحی و غیره که در قدیم از چین وارد می شد. 1"} -{"line": "54179 ض (حر.)هجدهمین حرف از الفبای فارسی، برابر با عدد 800 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "54180 ضابط (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگاه دارنده، حفظ کننده . 2 - شحنه . 3 - حاکم . ج . ضوابط . 1"} -{"line": "54181 ضابطه (ب طَ یا طِ) [ ع . ضابطة ] (اِ.) قاعده، دستور. 1"} -{"line": "54182 ضاجر (جِ) [ ع . ] (اِفا.) دلتنگ، بی آرام از غم . 1"} -{"line": "54183 ضاجع (جِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - مرد بر پهلو خوابیده . 2 - کاهل بسیار خسبنده . ج . ضواجع . 1"} -{"line": "54184 ضاحک (حِ) [ ع . ] (اِفا.) خندان، خندنده . 1"} -{"line": "54185 ضاحکه (حِ کَ یا کِ) [ ع . ضاحکة ] 1 - (اِفا.) مؤنث ضاحک . 2 - (اِ.) دندانی که وقت که خندیدن پیدا شود، یکی از چهار دندان که مابین انیاب و اضراس است . ج . ضواحک . 1"} -{"line": "54186 ضاد (اِ.) نام هجدهمین حرف از الفبای فارسی، ض . 1"} -{"line": "54187 ضار (رّ) [ ع . ] (اِفا.) زیانکار، مضر. ج . ضارین . 1"} -{"line": "54188 ضارب (رِ) [ ع . ] (اِفا.) زننده، کسی که می زند. ج . ضوارب . ضاربین . 1"} -{"line": "54189 ضاری [ ع . ] (اِ.) 1 - سگ شکاری . 2 - خون روان . 1"} -{"line": "54190 ضاری [ ع . ] (اِفا.) ضرررساننده، زیاندار. 1"} -{"line": "54191 ضاغط (غِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) افشرنده، فشارنده . 2 - (اِ.) دردی است که صاحبش پندارد که عضو دردمند را می فشرند. 1"} -{"line": "54192 ضافی [ ع . ] (اِفا. ص .) کامل، تمام . 1"} -{"line": "54193 ضال (لّ) [ ع . ] (اِفا.) گمراه . 1"} -{"line": "54194 ضاله (لِّ) [ ع . ضالة ] (ص .) 1 - مؤنث ضال، گم گشته . 2 - گمراه کننده . 1"} -{"line": "54195 ضامر (مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - باریک اندام . 2 - دقیق، لطیف . 1"} -{"line": "54196 ضامن (مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) کفیل، ضمانت - کننده، به عهده گیرندة غرامت . 2 - (اِ.) نوعی وسیلة دگمه مانند در بعضی ابزارها به ویژه چاقو. ؛ ضامن آهو لقب امام رضا (ع ). 1"} -{"line": "54197 ضایر (یِ) [ ع . ضائر ] (اِفا.) زیان رساننده، ضرر رساننده . 1"} -{"line": "54198 ضایع (یِ) [ ع . ضائع ] (اِفا.) 1 - تباه، تلف . 2 - بی فایده، بی ثمر. 3 - مهمل، بیکار. 1"} -{"line": "54199 ضایع کردن ( ضایع کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - خراب کردن، فاسد کردن . 2 - (عا.) کنف کردن، بور کردن . 1"} -{"line": "54200 ضایع گذاشتن ( ضایع گذاشتن . گُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اهمال کردن . 1"} -{"line": "54201 ضایعه (یِ عَ یا عِ) [ ع . ضایعة ] (اِفا.) مؤنث ضایع . 1 - از دست رفته، تلف شده . 2 - تباه شده، فاسد. 1"} -{"line": "54202 ضایق (یِ) [ ع . ضائق ] (اِفا. ص .) تنگ، کم - وسعت . 1"} -{"line": "54203 ضب (ضَ بّ) [ ع . ] (اِ.) سوسمار. 1"} -{"line": "54204 ضباط (ضَ بّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ضبط کننده . 2 - بایگان . 1"} -{"line": "54205 ضبط (ضَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) حفظ کردن، نگاه داشتن . 2 - گرفتن، در تصرف آوردن . 3 - (اِمص .) نگاه داری، حفظ . 1"} -{"line": "54206 ضبط صوت ( ضبط صوت صُ) [ ع . ] (اِمر.) دستگاهی الکتریکی یا الکترونیکی که می توان به کمک آن اصوات را روی نوار مخصوص ضبط و پخش کرد. 1"} -{"line": "54207 ضبط و ربط (ضَ طُ رَ) (حامص .) 1 - جمع و جور کردن . 2 - اداره و سرپرستی جایی یا کاری . 3 - یادداشت کردن . 1"} -{"line": "54208 ضجر (ضَ جَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نالیدن، اظهار دلتنگی کردن . 2 - بی قراری کردن . 1"} -{"line": "54209 ضجر (ضَ جِ) [ ع . ] (ص .) بی قرار، بی آرام . 1"} -{"line": "54210 ضجرت (ضُ رَ) [ ع . ضجرة ] 1 - (مص ل .) تنگدل شدن . 2 - (اِ.) ملال، اندوه . 1"} -{"line": "54211 ضجه (ضَ جَّ) [ ع . ضجة ] (اِ.) ناله، غوغا. 1"} -{"line": "54212 ضجور (ضَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دلتنگ، غمگین . 2 - خشمگین . 1"} -{"line": "54213 ضجیع (ضَ) [ ع . ] (ص .) هم بستر. 1"} -{"line": "54214 ضحاک (ضَ حَّ) [ ع . ] (ص .) بسیار خنده کننده . 1"} -{"line": "54215 ضحک (ض یا ضَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خندیدن . 2 - (اِمص .) خنده . 1"} -{"line": "54216 ضحکه (ضَ کَ یا کِ) [ ع . ضحکة ] (ص .) آن که بر وی خندند؛ مسخره . 1"} -{"line": "54218 ضخام (ضُ) [ ع . ] (ص .) فربه، بزرگ جثه . 1"} -{"line": "54219 ضخامت (ضَ مَ) [ ع . ضخامة ] 1 - (مص ل .) کلفت شدن، فربه شدن . 2 - (حامص .) کلفتی، ستبری . 1"} -{"line": "54220 ضخم (ضَ خَ) [ ع . ] (ص .) کلفت، ستبر. ج . ضِخام . 1"} -{"line": "54221 ضخم (ض خَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کلان و فربه گردیدن . 2 - تناور شدن . 3 - (اِمص .) فربهی، ستبری . 1"} -{"line": "54222 ضخیم (ضَ) [ ع . ] (ص .) تناور، ستبر، کلفت . 1"} -{"line": "54223 ضخیم دوزی ( ضخیم دوزی . ) [ ع - فا. ] (حامص .) دوختن لباس های کلفت . 1"} -{"line": "54224 ضد (ض دُ) [ ع . ] (ص .) 1 - مخالف . 2 - دشمن . 3 - ناهمگون، ناسازگار. ؛ ضد و نقیض ویژگی دو یا چند امر نسبت به هم، به طوری که با وجود یکی دیگر نمی تواند باشد. 1"} -{"line": "54225 ضدیت (ض دُ یَُ) [ ع . ضدیة ] (اِمص .) 1 - ضد هم بودن، مخالف هم بودن . 2 - دشمنی، ناسازگاری . 1"} -{"line": "54226 ضر (ضَ رّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زیان . 2 - سختی، تنگی . 3 - (مص ل .) زیان رسانیدن . 1"} -{"line": "54227 ضراء (ضَ رّ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - دشواری، تنگ دستی . 2 - گزند، آسیب . 3 - رنجوری . 4 - قحط . 1"} -{"line": "54228 ضراء (ضَ) [ ع . ] (مص ل .) نهان شدن، پنهان گشتن . 1"} -{"line": "54229 ضراب (ض ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با کسی شمشیر زدن، مضاربه کردن . 2 - برجهیدن گشن بر ماده . 1"} -{"line": "54230 ضراب (ضَ رّ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - بسیار زننده . 2 - کسی که سکه می زند. 3 - نوازنده . 4 - سخن - چین . 1"} -{"line": "54231 ضرابخانه ( ضرابخانه . نَ یا نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که در آن سکه می زدند. 1"} -{"line": "54232 ضرابی (ضَ رّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) کسی که پول سکه می زند. 1"} -{"line": "54233 ضرار (ض ) [ ع . ] (مص م .) زیان رسانیدن . 1"} -{"line": "54234 ضرارت (ضَ رَ) [ ع . ضرارة ] (مص ل .) نابینا شدن . 1"} -{"line": "54235 ضراط (ضُ) [ ع . ] (مص ل .) تیز دادن، گوزیدن . 1"} -{"line": "54236 ضراعت (ضَ عَ) [ ع . ضراعة ] (اِمص .) 1 - خواری . 2 - زاری . 1"} -{"line": "54237 ضراوت (ضَ وَ) [ ع . ضراوة ] (مص ل .) 1 - حریص شدن . 2 - معتاد گشتن . 1"} -{"line": "54238 ضرب (ضَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زدن، کوبیدن . 2 - (اِمص .) یکی از چهار عمل اصلی حساب . 3 - سکه زدن . 4 - طنبک یا دنبک . 5 - مَثَل آوردن، داستان زدن . 1"} -{"line": "54239 ضرب ( ضرب .) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، مثل . 2 - نوع، قسم . 1"} -{"line": "54240 ضرب الاجل ( ضَ بُ لْ . ا َ جَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) وقت تعیین کردن . 2 - (اِ.) در فارسی پا یان مهلت و مدت معین . 1"} -{"line": "54241 ضرب المثل ( ضرب المثل . مَ ثَ) [ ع . ] (مص ل .) مَثل زدن، مثل آوردن . 1"} -{"line": "54242 ضرب و شتم ( ضرب و شتم ُ شَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کتک زدن و دشنام دادن . 1"} -{"line": "54243 ضرب کردن (ضَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) دریدن، شکافتن . 2 - انجام دادن عمل ضرب . 1"} -{"line": "54244 ضربان (ضَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زدن (مطلق ). 2 - زدن قلب . 3 - (اِمص .) جهش، تپش قلب . 1"} -{"line": "54245 ضربت (ضَ بَ) [ ع . ضربة ] 1 - (مص م .) زدن . 2 - (اِ.) زخم . 1"} -{"line": "54246 ضربتی ( ضربتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) با فوریت و شدت . 1"} -{"line": "54247 ضربدر (ضَ دَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نشانه ای به شکل دو خط مایل متقاطع (*) . 1"} -{"line": "54248 ضربه (ضَ بَ یا ب) [ ع . ضربة ] 1 - (مص م .) زدن، یک بار زدن، ضربت . 2 - (اِ.) زخم . 3 - آسیب . ج . ضربات . 1"} -{"line": "54249 ضربه شست ( ضربه شست . شَ) [ ع - فا. ] (اِمص .) توانایی، نیرو. 1"} -{"line": "54250 ضربه فنی ( ضربه فنی . فَ نّ) (اِمر.) 1 - حالتی در کشتی، که ورزشکاری پشت حریف را به زمین بزند. 2 - حالتی در مشت زنی که ورزشکاری حریف را به زمین اندازد و او نتواند در زمان تعیین شده از جا برخیزد. 1"} -{"line": "54251 ضربی (ضَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - آواز یا آهنگی که وزن مرتب داشته باشد. 2 - نوعی طاق یا سقف محدب . 1"} -{"line": "54252 ضرر (ضَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص م .)زیان وارد آوردن . 2 - (اِ.) زیان . 1"} -{"line": "54253 ضرس (ض ) [ ع . ] (اِ.) دندان آسیا. ج . اضراس، ضروس . ؛ به ضرس قاطع از روی یقین، با کمال اطمینان . 1"} -{"line": "54254 ضرط (ضَ) [ ع . ] (مص ل .) گوز دادن، تیز دادن . 1"} -{"line": "54255 ضرطه (ضَ طِ) [ ع . ضرطة ] (اِ.) گوز، تیز. 1"} -{"line": "54256 ضرع (ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پستان (گاو و گوسفند و مانند آن ). 2 - شبرق (گیاه ). 3 - دوشیدنی، شیرده . 1"} -{"line": "54257 ضرع ( ضرع .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زاری کردن . 2 - فروتنی کردن . 1"} -{"line": "54258 ضرغام (ضَ) [ ع . ] (اِ.)= ضرغم : 1 - شیر درنده . 2 - دلاور، شجاع . 1"} -{"line": "54259 ضروب (ضُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ضرب . 1 - گونه ها، انواع . 2 - اجزای آخر بیت . 1"} -{"line": "54260 ضرور (ضَ) [ ع . ] (ص .) واجب، لازم . 1"} -{"line": "54261 ضرورت (ضَ رَ) [ ع . ضرورة ] (اِ.) 1 - نیاز، حاجت . 2 - اجبار، الزام . ج . ضرورات . 1"} -{"line": "54262 ضرورتاً (ضَ رَ تَنْ) [ ع . ضرورةً ] (ق .) از روی ضرورت . 1"} -{"line": "54263 ضروری (ضَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به ضرورت ؛ بایسته، لازم . 1"} -{"line": "54264 ضریب (ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکل، نوع . 2 - مانند، همتا. ج . ضرایب . 3 - حروف یا اعداد ثابتی که پیش از یک عبارت جبری نوشته می شود و باید در آن ضرب شود. 4 - کمیتی که ویژگی خاصی از یک ماده یا دستگاه را نشان می دهد و مقدار آن در شرایط معین ثابت است . 1"} -{"line": "54316 ط (حر.) نوزدهمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 9 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "54317 طاباق [ معر. ] (اِ.) = طابق : 1 - ظرف آهنی مدور که بر آن نان پزند، تابه . 2 - خشت پختة بزرگ، آجر بزرگ . 1"} -{"line": "58689 لم ( لم .) (ص .) پر، لبالب . 1"} -{"line": "54265 ضریبه (ضَ ب یا بَ) [ ع . ضریبة ] (اِ.) 1 - سرشت، خوی 2 - عایدی ضرابخانه، دخل دارالضرب . 3 - جزیه، گزیت . 4 - خراج زمین و مانند آن . 5 - گمرک . 6 - تیزی شمشیر، شمشیر. 7 - زخمگاه . 8 - (ص .) زده شده به شمشیر، کشته به شمشیر. 9 - عوارضی که برای تسعیر مالیاتی که در یک جا تعیین اما در جای دیگر پرداخته شده باشد، برقرار و معمول بود. 1"} -{"line": "54266 ضریح (ضَ) [ ع . ] (اِ.)1 - گور، قبر. 2 - ساختمانی که بر روی گور بزرگان مذهبی درست کنند. 1"} -{"line": "54267 ضریر (ضَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد کور، نابینا. 2 - نحیف . ج . اضراء، اضرار. 1"} -{"line": "54268 ضریع (ضَ) [ ع . ] (اِ.) نسج پوششی استخوان که لای ة نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود. 1"} -{"line": "54269 ضظع (ضَ ظَ) [ ع . ] (اِ.) هشتمین صورت از صور هفتگانة حروف ابجد (ض ظ ع ). 1"} -{"line": "54270 ضعف ( ضَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سست شدن، ناتوان گشتن . 2 - (اِمص .) سستی، ناتوانی . 1"} -{"line": "54271 ضعف (ض ) [ ع . ] (ص .) دوچندان، دو برابر. ج . اضعاف . 1"} -{"line": "54272 ضعف کردن (ضَ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) سست شدن، بی حال شدن . 1"} -{"line": "54273 ضعفا (ضُ عَ) [ ع . ضعفاء ] (اِ.) جِ ضعیف . 1"} -{"line": "54274 ضعیف (ضَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سست، ناتوان . 2 - عاجز. 3 - بیمار. ج . ضعفاء. 1"} -{"line": "54275 ضعیف البنیه (ضَ فُ لْ . بُ یِ) [ ع . ضعیف - البنیة ] (ص .) دارای بنیة ضعیف، بی حال و ناتوان، فاقد قوت . 1"} -{"line": "54276 ضعیف الجثه ( ضعیف الجثه . جُ ثِّ) [ ع . ضعیف - الجثة ] (ص .) دارای بدن کم قدرت و لاغر. 1"} -{"line": "54277 ضعیف النفس (ضَ فُ نَّ) [ ع . ] (ص م .)سست - اراده . 1"} -{"line": "54278 ضعیفه (ضَ فِ) [ ع . ] (ص .) مؤنث ضعیف . 1 - زن سست و ناتوان . 2 - زن، (مطلق ) زوجه . 1"} -{"line": "54279 ضغث (ض ِ یا ضَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) دستة گیاه خشک و تر به هم آمیخته یا در هم پیچیده . 2 - (ص .) پیچیده، درهم . 3 - کار آشفته . ج . اضغاث . 1"} -{"line": "54280 ضغط (ضَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فشار دادن . 2 - تنگ کردن . 3 - کوفتن . 1"} -{"line": "54281 ضغطه (ظُ طَ یا طِ) [ ع . ضغطة ] (اِمص .) 1 - فشار. 2 - سختی، تنگی . 3 - رنج، زحمت، مشقت . 4 - کراهت، اکراه . 1"} -{"line": "54282 ضغیر (ضَ) [ ع . ] (اِ.) هر دسته موی جداگانه بافته . 1"} -{"line": "54283 ضلال (ضَ) [ ع . ] (مص ل .) گمراه شدن . 1"} -{"line": "54284 ضلالت (ضَ لَ) [ ع . ضلالة ] 1 - (مص ل .) گمراه شدن . 2 - (اِمص .) گمراهی . 1"} -{"line": "54285 ضلع (ض ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کنار، جانب . 2 - استخوان پهلو. ج . اضلاع، ضلوع . 1"} -{"line": "54286 ضم (ضَ مّ) [ ع . ] (مص م .) گرد آوردن، جمع کردن . 1"} -{"line": "54287 ضماد (ض ) [ ع . ] (اِ.) مرهم، دارویی که روی زخم مالند. 1"} -{"line": "54288 ضمار (ض ) [ ع . ] 1 - (ص .) پنهان، مخفی . 2 - (اِ.) مالی که امیدی به وصول آن نرود. غالباً مالی غصب شده که شهود و بینه هم برای آن نباشد، ودیعه و امانتی که حافظ آن در مقام انکار برآید. 1"} -{"line": "54289 ضمان (ضَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پذیرفتن، بر عهده گرفتن وام دیگری را. 2 - (اِمص .) ضمانت . 3 - ملتزم شدن به این که هرگاه کسی به عهد خود وفا نکرد از عهدة خسارت برآید. 1"} -{"line": "54290 ضمانت (ضَ نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)متعهد شدن . کفالت کسی را کردن . 2 - (اِمص .) درستی یا صحت چیزی را یا کسی را یا گفته ای را متعهد شدن . 1"} -{"line": "54291 ضمانت نامه ( ضمانت نامه . مَ یا مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) سندی که به موجب آن شخصی شخص دیگر را ضمانت می کند. 1"} -{"line": "54292 ضمایر (ضَ یِ) [ ع . ضمائر ] (اِ.) جِ ضمیر. 1"} -{"line": "54293 ضمایم (ضَ یِ) [ ع . ضمائم ] (اِ.) جِ ضمیمه . 1"} -{"line": "54294 ضمن (ضَ مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بیمار در جای بمانده، زمین گیر. 2 - عاشق . 1"} -{"line": "54295 ضمن (ض ) [ ع . ] (اِ.) درون، میان . 1"} -{"line": "54296 ضمن (ضَ مَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برجای ماندن . 2 - عاجز شدن . 1"} -{"line": "54297 ضمناً (ض نَ نْ) [ ع . ] (ق .) در درون، در میان، در ضمن، در طی . 1"} -{"line": "54298 ضمه (ضَ مِّ) [ ع . ضمة ] (اِ.) یکی از حرکات که علامت آن « ُ » است . 1"} -{"line": "54299 ضمیر (ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - باطن انسان، اندرون دل . 2 - اندیشة نهفته، راز. 3 - کلمه ای که جانشین اسم می شود. 1"} -{"line": "54300 ضمیم (ضَ) [ ع . ] (ص .) همراه، صاحب 1"} -{"line": "54301 ضمیمه (ضَ مَ یا مِ) [ ع . ضمیمة ] (ص .) چیزی که به چیز دیگر پیوسته باشد، پیوست . ج . ضمایم . 1"} -{"line": "54302 ضمین (ضَ) [ ع . ] (ص .) کفیل، ضامن . 1"} -{"line": "54303 ضوء (ضَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روشن شدن . 2 - (اِ.) نور، روشنایی . 1"} -{"line": "54304 ضوضاء (ضَ یا ضُ) [ ع . ] (اِ.) شور و غوغا، هیاهو، بانگ . 1"} -{"line": "54305 ضیاء [ ع . ] (اِ.) نور، روشنایی . 1"} -{"line": "54306 ضیاع (ضَ) [ ع . ] (مص ل .) تباه شدن، تلف گردیدن . 1"} -{"line": "54307 ضیاع (ض یا ضَ) [ ع . ] (اِ.) ج . ضیعه ؛ آب و زمین، دارایی . 1"} -{"line": "54308 ضیافت (فَ) [ ع . ضیافة ] 1 - (مص ل .) مهمان شدن . 2 - (اِمص .) مهمانی، مهمانی باشکوه . 1"} -{"line": "54309 ضیعت (ضَ یا ض عَ) [ ع . ضیعة ] (اِ.) 1 - آب و زمین و مانند آن، زمین زراعتی . ج . ضیاع . 2 - مال، متاع . 1"} -{"line": "54310 ضیغم (ضَ غِ) [ ع . ] (اِ.) شیر درنده، شیر بیشه . 1"} -{"line": "54311 ضیف (ضَ یْ) [ ع . ] (اِ.) مهمان . ج . اضیاف، ضیوف . 1"} -{"line": "54312 ضیق (ضَ یِ) [ ع . ] (ص .) تنگ . مق وسیع . 1"} -{"line": "54313 ضیق (ضَ یا ض یِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تنگ شدن . 2 - بخیل گشتن . 3 - (اِمص .) تنگی، سختی . 1"} -{"line": "54318 طابع (ب) [ ع . ] 1 - (اِ.) سر ش ت، نهاد. 2 - (اِفا.) مهرزن . 3 - چاپ کننده، طبع کننده . ج . طابعین . 1"} -{"line": "54319 طابور [ تر. ] (اِ.) 1 - صف، فوج . 2 - کتیبه . 1"} -{"line": "54320 طاحونه (نَ یا نِ) [ ع . طاحونة ] (اِ.) آسیا، آس آب . ج . طواحین . 1"} -{"line": "54321 طار (اِ.) داریه زنگی . 1"} -{"line": "54322 طارف (رِ) [ ع . ] (اِ.) مال نو، مال تازه . 1"} -{"line": "54323 طارق (رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - راه رونده در شب . 2 - مجازاً: دزد، فالگیر. 3 - ستارة صبح . 1"} -{"line": "54324 طارم (رَ) [ معر. ] (اِ.) تارم ؛ خرگاه، سراپرده . 1"} -{"line": "54325 طارمی ( طارمی .) (ص نسب .) 1 - نردة چوبی یا آهنی که اطراف محوطه یا باغی نصب کنند. 2 - دست انداز. 1"} -{"line": "54326 طارونی (ص نسب .) نوعی جامة ابریشمی تیره گون . 1"} -{"line": "54327 طاری [ ع . ] (اِفا.) 1 - آینده . 2 - ناگاه در آینده . 3 - ناگاه روی داده، عارض . 4 - گذرنده غیر - مقیم . 1"} -{"line": "54328 طاس [ معر. ] (اِ.) 1 - طشت بزرگ . 2 - ظرفی که در حمام برای استفاده از آب به کار برند. 3 - پیاله، ساغر. 4 - آویزه های طلا یا نقره که بر علم آویزند. 1"} -{"line": "54329 طاس (ص .) سَر بی مو. 1"} -{"line": "54330 طاس (اِ.) مهره ای مکعب شکل که بر هر یک از شش طرف آن اعداد از یک تا شش نوشته شده است که در بازی نرد از آن استفاده می کنند. 1"} -{"line": "54331 طاس پلو (پُ لُ) (اِمر.) قسمی پلو. طرز تهیة آن چنین است که گوشت را ریزه ریزه کرده با دنبه و پیاز و قدری روغن هم داغ کرده در میان باطیة نازک گذارده، سرش را بسته و در وقت چلو دم کردن باطیه را ته دیگ گذارند و با ادویه دم کنند و اگر بخواهند، در موسم هر ترشی از آن ترشی زنند. 1"} -{"line": "54332 طاس کباب (کَ) (اِمر.) نوعی خوراک و آن کبابی است که در طاس (ظرف مسی ) پخته شود و سیب زمینی، به، هویج، آلو و سبزی های دیگر هم در آن داخل کنند و آن انواع مختلف دارد. 1"} -{"line": "54333 طاسباز (ص فا.) 1 - قمارباز. 2 - حقه باز، شعبده باز. 1"} -{"line": "54334 طاعات [ ع . ] (اِ.) جِ طاعت ؛ بندگی ها، عبادات . 1"} -{"line": "54335 طاعت (عَ) [ ع . طاعة ] 1 - (مص م .) فرمانبرداری کردن .2 - عبادت کردن .3 - (اِمص .) فرمانبرداری . 4 - عبادت . 1"} -{"line": "54336 طاعت ور ( طاعت ور . وَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)فرمانبردار. 1"} -{"line": "54337 طاعتدار ( طاعتدار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) مطیع، فرمانبردار. 1"} -{"line": "54338 طاعن (عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیزه زننده . 2 - طعنه - زننده، عیب جویی کننده . 1"} -{"line": "54339 طاعون [ ع . ] (اِ.) مرضی عفونی و واگیردار که موش صحرایی از عوامل انتقال آن به انسان است . 1"} -{"line": "54340 طاغوت [ ع . ] (اِ.) 1 - بت، هر معبود غیر از خدا. 2 - شیطان . 3 - سرکش متعدی . 1"} -{"line": "54341 طاغی [ ع . ] (اِفا.) 1 - نافرمان، سرکش . 2 - ستمکار، ظالم . 1"} -{"line": "54342 طافح (فِ) [ ع . ] (ص .) مست شرابخواره که از خود خبر ندارد. 1"} -{"line": "54343 طاق [ معر. ] (ص .) 1 - فرد. 2 - یکتا، بی مانند. 1"} -{"line": "54344 طاق (اِ.) 1 - تاک، مو. 2 - درختی که شاخه نداشته باشد. 1"} -{"line": "54345 طاق [ معر. ] (اِ.) 1 - سقف، سقف محدب . 2 - طیلسان، ردا. 3 - دست، طاقه . 4 - رف، طاقچه . 1"} -{"line": "54346 طاق باز (ق مر.) (عا.) ستان بر پشت . 1"} -{"line": "54347 طاق نما (نَ یا نُ) (اِمر.) 1 - ایوانی کم عرض که در جلو اطاق سازند. 2 - نمای دیوار به صورت طاق که عرض و پهنایی نداشته باشد. 1"} -{"line": "54348 طاق و طارم (قُ رُ) (اِمر.) = طاق و طرنب . طاق و ترنب . طاق و ترم : کروفر، طمطراق، فر و شکوه . 1"} -{"line": "54349 طاقت (قَ) [ ع . طاقة ] (اِ.) 1 - قدرت، توانایی . 2 - تحمل . 1"} -{"line": "54350 طاقت فرسا ( طاقت فرسا . فَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) طاقت فرسا ین ده : آن که طاقت و شکیب ببرد، آن چه که تاب و توان بزداید. 1"} -{"line": "54351 طاقدار (ص فا.) = طاق دارنده : 1 - آن چه دارای طاق است . 2 - دارای ایوان . 3 - مجازاً: نگهبان، محافظ . 1"} -{"line": "54352 طاقدیس 1 - (ص مر.) به شکل طاق . 2 - (اِ.) چین خوردگی های زمین که به شکل طاق است . 1"} -{"line": "54353 طاقه (ق ) [ ع . طاقة ] (اِ.) 1 - یک تار از ریسمان . 2 - واحدی برای شمارش پارچه یا جامه . 1"} -{"line": "54354 طاقچه (چِ) (اِمصغ .) رف، طاق کوچک . ؛ طاقچه بالا گذاشتن ناز کردن، فخر فروختن . 1"} -{"line": "54355 طاقچه پوش ( طاقچه پوش .) [ ع - فا. ] (ص فا.)پارچه ای که کف طاقچه را با آن می پوشیدند. 1"} -{"line": "54356 طاقی (حامص .) طاق بودن، مفرد بودن . 1"} -{"line": "54357 طاقی (اِ. ص نسب .) نوعی کلاه که به صورت طاق است . 1"} -{"line": "54358 طاقین (قِ) (ص نسب . اِ.) 1 - نوعی کلاه، طاقی . 2 - قبای دوتایی . 1"} -{"line": "54359 طاقیه (یِ) (اِ.) نوعی کلاه بلند مخروط شبیه به کلاه درویشان . 1"} -{"line": "54360 طالب (لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جوینده، خواهان . 2 - دانشجوی علوم دینی ؛ ج . طلاب . 1"} -{"line": "54361 طالبی (لِ) [ ع . ] (اِ.) نوعی خربزة پیش رس و شیرین و لطیف که قسمت خوراکی آن زرد یا سبز است . 1"} -{"line": "54362 طالح (لِ) [ ع . ] (اِفا.) مرد بدکردار، تبهکار. 1"} -{"line": "54363 طالسان (لِ) (اِ.) نک طیلسان . 1"} -{"line": "54364 طالع (لِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) طلوع کننده . 2 - (اِ.) بخت، اقبال . 1"} -{"line": "54365 طالع بین ( طالع بین .) [ ع - فا. ] (ص فا.) فالگیر. 1"} -{"line": "54366 طالع ور ( طالع ور . وَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)خوشبخت . 1"} -{"line": "54367 طالع گیری ( طالع گیری .) [ ع - فا. ] (حامص .) طالع - بینی . 1"} -{"line": "54368 طامات (مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ طامه ؛ 1 - بلاهای بزرگ، مصیبت عظیم . 2 - سخن های پریشان . 3 - احادیث و حکایات اختراعی . 1"} -{"line": "54369 طامح (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - زن نافرمان . 2 - زن چشم چران . 3 - خوب و عالی از هر چیز. 1"} -{"line": "54370 طامع (مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آزمند، حریص . 2 - امیدوار. 1"} -{"line": "54371 طامه (مِّ) [ ع . طامة ] (اِ.) 1 - بلای بزرگ . 2 - روز قیامت . 1"} -{"line": "54372 طاهر (هِ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک، پاکیزه . 2 - از نام های خداوند. 1"} -{"line": "54373 طاهره (هِ رِ یا رَ) [ ع . طاهرة ] (اِفا. ص .) مؤنث طاهر، زن پاک از پلیدی و عیوب . 1"} -{"line": "54374 طاووس [ معر. ] (اِ.) = طاوس : مرغی است از نوع ماکیان که پرهای زیبا دارد به ویژه نر آن که دُم چتری بسیار زیبایی دارد. پاهای این مرغ زیبا نیست که بر اساس برخی از افسانه ها ابلیس به صورت ماری بر پای آن پیچید و وارد بهشت شد. 1"} -{"line": "54375 طاووسی [ معر - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به طاوس . 2 - سبز زرین، سبز دینارگون . 3 - آن که به چند رنگ زند. 4 - نوعی جامة رنگین . 1"} -{"line": "54376 طایر (یِ) [ ع . طائره ] (اِفا.) 1 - پرواز کننده، پرنده . 2 - مرغ، ج . طیور. 1"} -{"line": "54377 طایع (یِ) [ ع . طائع ] (اِفا.) 1 - فرمانبردار، طبع، مطیع . 2 - خواهان، راغب . ج . طایعین . 1"} -{"line": "54378 طایف (یِ) [ ع . طائف ] (اِفا.) 1 - طواف - کننده . 2 - شبگرد. 1"} -{"line": "54379 طایفه (یِ فِ) [ ع . طائفة ] 1 - (اِفا.) مؤنث طایف . 2 - تیره، دسته . 3 - پاره ای از چیزی . ج . طوایف . 1"} -{"line": "54380 طایل (یِ) [ ع . طائل ] 1 - (اِفا.) برنده، قاطع . 2 - (اِ.) فزونی، مزیت . 3 - توانایی، قدرت . 4 - توانگری . 5 - فراخی، وسعت . 6 - فایده، سود. 1"} -{"line": "54381 طب (طِ بّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درمان کردن . 2 - (اِ.) معالجه . 3 - پزشکی . 1"} -{"line": "54382 طبابت (طِ بَ) [ ع . ] (اِمص .) عمل و شغل طبیب، مداوا و طرز معالجة امراض، پزشکی . 1"} -{"line": "54383 طباخ (طَ بّ) [ ع . ] (ص .) آشپز، خوالیگر. 1"} -{"line": "54384 طباطبایی (طَ طَ) [ ع - فا. ] (ص .) ویژگی آن که پدر و مادرش هر دو سید باشند. 1"} -{"line": "54385 طباع (طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ طبع ؛ سرشت ها، خوی ها. 1"} -{"line": "54386 طباع (طَ بّ) [ ع . ] (ص .) 1 - سازنده (هرچه که باشد). 2 - شمشیرساز. 3 - کوزه گر. 4 - تیزهوش . 1"} -{"line": "54387 طباعت (طِ عَ) [ ع . طباعة ] (اِمص .) 1 - چاپ کردن . 2 - شمشیرسازی . 1"} -{"line": "54388 طباق (طِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) سنجیدن و موافق کردن دو چیز با هم . 2 - (ص .) مطابق، برابر. 1"} -{"line": "54389 طبال (طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - منارة بلند ساخته بر کوه . 2 - هر بنای مرتفع . 3 - دیوار بلند. 4 - صومعه . 1"} -{"line": "54390 طبال (طَ بّ) [ ع . ] (ص .) طبل زن . 1"} -{"line": "54391 طبالی (طَ بّ) [ ع - فا. ] (حامص .) طبل - نوازی . 1"} -{"line": "54392 طبایع (طَ یِ) [ ع . طبائع ] (اِ.) جِ طبیعت ؛ سرشت ها، نهادها. 1"} -{"line": "54393 طبخ (طَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پختن . 2 - (اِ.) غذای پخته شده . 1"} -{"line": "54394 طبر (طَ بَ) (اِ.) تبر. 1"} -{"line": "54395 طبرخون ( طَ بَ ) (اِ.) 1 - عنّاب، درخت عنّاب . 2 - چوبدستی سرخ رنگ که در ق دیم به هنگام جنگ به دست می گرفتند. 1"} -{"line": "54396 طبرخون زدن ( طبرخون زدن . زَ دَ) (مص م .) هلاک ساختن . 1"} -{"line": "54397 طبری (طَ بَ) (ص نسب .) 1 - اهل طبرستان . 2 - لهجة مردم طبرستان . 1"} -{"line": "54398 طبطاب (طَ بْ) [ ع . طبطابه ] (اِ.)نوعی چوگان . 1"} -{"line": "54399 طبع ( طبع .) [ ع . ] (اِ.) 1 - ذات، سرشت . 2 - استعداد شعر گفتن داشتن . 1"} -{"line": "54400 طبع (طَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مهر کردن، سر زدن . 2 - نقش کردن . 3 - چاپ کردن . 1"} -{"line": "54401 طبع نواز ( طبع نواز . نَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) دلخواه . 1"} -{"line": "54402 طبع کردن (طَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) چاپ کردن . 1"} -{"line": "54403 طبعاً (طَ عَ نْ) [ ع . ] (ق .) طبیعتاً، به طبع، بالطبع . 1"} -{"line": "54404 طبعی (طَ) (ص نسب .) ذاتی، سرشتی . 1"} -{"line": "54405 طبق (طَ بَ) [ معر. ] (اِ.) ظرفی شبیه سینی اما بزرگ تر از جنس چوب یا فلز که با آن چیزهای خوردنی حمل کنند. 1"} -{"line": "54406 طبق بند (طَ. بَ) [ معر - فا. ] (ص مر.) چینی بندزن . 1"} -{"line": "54407 طبق زدن (طَ بَ. زَ دَ) [ معر - فا. ] مالیدن دو زن شرم خود را به یکدیگر ؛ سحق، مساحقه . 1"} -{"line": "54408 طبقات (طَ بَ) [ ع . ] (اِ.) جِ طبقه . 1 - درجات، مرتبه ها. 2 - گروه ها، جماعات . 1"} -{"line": "54409 طبقدار ( طبقدار .) [ معر - فا. ] (ص فا.) حمالی که بار مردم را با طبق حمل کند. 1"} -{"line": "54410 طبقه (طَ بَ قِ) [ ع . طبقة ] (اِ.) 1 - درجه، مرتبه . 2 - صنف، دسته . 3 - فضایی در یک ساختمان، میان دو سقف یا یک کف و یک سقف، اشکوب . 1"} -{"line": "54411 طبقه بندی ( طبقه بندی . بَ) [ ع - فا. ] (حامص .) صف بندی، رده بندی (فره ). 1"} -{"line": "54412 طبل (طَ) [ ع . ] (اِ.) یکی از آلات ضربی و رزمی و آن عبارت است از استوانه ای که در دو طرف آن پوست کشیده شده است . دُهل (یک رویه و دو رویه ). 1"} -{"line": "54413 طبل خوار ( طبل خوار . خا) [ ع - فا. ] (ص فا.)1 - پُر - خور. 2 - مفتخور. 1"} -{"line": "54414 طبل خوردن ( طبل خوردن . خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنابه از: 1 - رمیدن . 2 - خود را کنار گرفتن . 1"} -{"line": "54415 طبل زن ( طبل زن . زَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) طبال، دهل زن . 1"} -{"line": "54416 طبله (طَ لِ) [ ع . طبلة ] (اِ.)1 - صندوق کوچک . 2 - ج عبة عطار. 3 - طَبَق . 1"} -{"line": "54417 طبله کردن ( طبله کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) باد کردن و برآمدن گچ یا رنگ در اثر رطوبت یا علل دیگر. 1"} -{"line": "54418 طبلک (طَ لَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) 1 - طبل کوچک . 2 - جعبه ای که عطار در آن عطر را نگه می دارد. 3 - کلاه و تاج درویشان . 1"} -{"line": "54419 طبیب (طَ) [ ع . ] (اِ.) پزشک، حکیم . 1"} -{"line": "54420 طبیعت (طَ عَ) [ ع . طبیعة ] (اِ.) 1 - سرشت، خوی . 2 - آن بخش از جهان که ساخته دست آدمی نیست . 1"} -{"line": "54421 طبیعی (طَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به طبیعت . 2 - فطری، ذاتی . 3 - عالم علم طبیعی . 4 - کسی که امور جهان را به طبیعت نسبت می دهد و به خدا اعتقادی ندارد. 1"} -{"line": "54422 طحال (طَ) [ ع . ] (اِ.) اسپرز، سپرز؛ یکی از اعضای داخلی بدن انسان که در طرف چپ شکم قرار دارد و کار آن ذخیره کردن گلبول های سرخ است . 1"} -{"line": "54423 طحان (طَ حّ) [ ع . ] (ص .) آسیابان . 1"} -{"line": "54424 طحین (طَ) [ ع . ] (اِ.) آرد، گندم رقیق . 1"} -{"line": "54425 طخشیقون (طُ) [ معر. ] (اِ.) 1 - نام عمومی سم ها؛ زهر. 2 - سمی که در قدیم جهت زهرآلود کردن نوک نیزه ها و تیرها به کار می بردند و امروزه نیز بین قبایل وحشی آفریقای جنوبی و آمریکای جنوبی معمول است و از نوع کورار است . 1"} -{"line": "54426 طراح (طَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - نقاش، آن که طرح افکند، گرده ریز، نقشه ریز. 2 - آن که برای انجام کار یا فعالیتی برنامه ریزی کند یا مطلبی را تدوین کند. 1"} -{"line": "54427 طراحی ( طراحی .) [ ع - فا. ] (حامص .) کاری که طراح انجام می دهد. 1"} -{"line": "54428 طراد ( طراد .) [ ع . ] (مص م .) حمله آوردن بر یکدیگر. 1"} -{"line": "54429 طراد (طَ رّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار راننده . 2 - (اِ.) کشتی تندرو. 3 - جای فراخ . 1"} -{"line": "54430 طراد (طِ) [ ع . ] (اِ.) نیزة کوتاه که با آن شکار کنند. 1"} -{"line": "54431 طراده (طَ رّ د) [ ع . طرادة ] 1 - (اِفا.) مؤنث طراد. 2 - (اِ.) کشتی تندرو. 3 - قایق، زورق . 4 - علم، درفش . 1"} -{"line": "54432 طراده کش ( طراده کش . کَ یا کِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) علم دار. 1"} -{"line": "54433 طرار (طَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کیسه بر. 2 - عیار، دزد. 3 - حیله گر. 4 - تیززبان . 1"} -{"line": "54434 طراری ( طراری .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - کیسه - بری . 2 - حیله گری . 1"} -{"line": "54435 طراز (طَ رّ) [ ع . ] (ص .) نگارگر جامه . 1"} -{"line": "54436 طراز ( طراز .) [ ع . ] (اِ.) 1 - روش . 2 - طبقه، نوع . 1"} -{"line": "54437 طراز (طِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - نقش ونگار پارچه . 2 - حاشیة جامه . 3 - زین وبرگ اسب . 4 - گستردنی . 5 - موی . 6 - کارگاه شکرسازی . 7 - تار ریسمان . 1"} -{"line": "54438 طراز کردن (طِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - هموار کردن، هم سطح کردن . 2 - نقش و نگار زدن بر جامه . 1"} -{"line": "54439 طرازنده (طِ زَ د) (ص فا.) 1 - آرایش دهنده . 2 - نظم دهنده . 1"} -{"line": "54440 طرازگر ( طرازگر . گَ) [ معر - فا. ] (ص فا.)آرایش - دهنده . 1"} -{"line": "54441 طرازیدن (طِ دَ) (مص م .) 1 - آرایش کردن، آراستن . 2 - نظم و ترتیب دادن، نیکو ساختن . 1"} -{"line": "54442 طراف (طِ) [ ع . ] (اِ.) خرگاه ادیم، خیمة چرمین ؛ ج . طرف . 1"} -{"line": "54443 طرافت (طَ فَ) [ ع . طرافة ] (مص ل .)نو شدن . 1"} -{"line": "54444 طراقاطراق (طَ طَ) (اِمر. صت .) آوازها و صداهای پیاپی . 1"} -{"line": "54445 طراوت (طَ وَ) [ ع . طراوة ] 1 - (مص ل .) تر و تازه شدن . 2 - (اِمص .) تازگی . 1"} -{"line": "54446 طرایف (طَ یِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیزهای لطیف و خوش و پسندیده . 2 - مال های نو. ج . طریفه . 1"} -{"line": "54447 طرایق (طَ یِ) [ ع . طرائق ] (اِ.) جِ طریقه . 1"} -{"line": "54448 طرب (طَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شاد شدن . 2 - (اِمص .) شادی . 1"} -{"line": "54449 طرب شکار ( طرب شکار . ش یا شَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن چه که ایجاد شادی کند. 1"} -{"line": "54450 طربال (طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - منارة بلند ساخته بر کوه . 2 - هر بنای مرتفع . 3 - صومعه . 1"} -{"line": "54451 طرجهاله (طَ جَ لِ) [ ع . طرجهاره ] (اِ.) 1 - پیالة کوچک . 2 - قیف . 1"} -{"line": "54452 طرح (طَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) انداختن، دور کردن، افکندن . 2 - پیشنهاد کردن . 3 - نقاشی کردن . 4 - طرح اولیة چیزی را برداشتن . 5 - فروختن جنسی به زور به رعایا. 6 - گستردن، پهن کردن . 7 - (مص ل .) کناره گرفتن از کاری . 8 - (اِمص .) بیرون اندازی . 9 - (اِ.) نقاشی . 10 - صورت، پیکر. 1"} -{"line": "54453 طرح افکندن ( طرح افکندن . اَ کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) بنیان نهادن . 1"} -{"line": "54454 طرح دادن ( طرح دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .)1 - رو - گردانیدن . 2 - پیشنهاد دادن . 1"} -{"line": "54455 طرح ریختن ( طرح ریختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نقشه کشیدن، برنامه ریزی کردن . 1"} -{"line": "54456 طرح کردن ( طرح کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - دور انداختن . 2 - چیزی را به قهر نزد کسی انداختن . 3 - پی افکندن، نقشة کاری را کشیدن . 1"} -{"line": "54457 طرح کش ( طرح کش . کَ یا کِ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - نقاش . 2 - مغلوب، زبون . 1"} -{"line": "54458 طرد (طَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) راندن، دور کردن . 2 - تبعید کردن . 1"} -{"line": "54459 طرر (طُ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ طره . 1 - موی پیشانی ها. 2 - نقوش جام . 3 - کناره های بام . 1"} -{"line": "54460 طرز (طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکل، هیئت . 2 - سَبک، روش . 1"} -{"line": "54461 طرسوسی (طَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به شهر طرسوس (شهری قدیمی در آسیای صغیر). 2 - تقسیم شدنی . 3 - (حامص .) تقسیم شدن، تکه تکه شدن (می گویند شهر طرسوس مرز اسلام و کفر بوده و مسلمانان غنایم را در آن تقسیم می کرده اند). 1"} -{"line": "54463 طرغان بستن ( طرغان بستن . بَ تَ) [ تر - فا. ] (اِمص .) جمع آوری لشکر. 1"} -{"line": "54464 طرف (طَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانب، کرانه . 2 - سوی، جهت . 3 - (عا.) نزدیک به زمان خاصی یا حوالی آن . 4 - فرد شناخته شده و غایبی میان دو یا چند نفر، یارو. 5 - پاره، جزء. 6 - ناحیه، منطقه . 1"} -{"line": "54465 طرف (طَ رْ) [ ع . ] 1 - (اِ.) چشم، گوشة چشم . 2 - نگاه از گوشة چشم . 3 - پایان و کنارة چیزی . 4 - در فارسی به معنی کمربند و بند طلا یا نقره که بر کمر بندند هم گفته شده . 1"} -{"line": "54466 طرف (طُ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ طرفه ؛ چیزهای تازه و عجیب . 1"} -{"line": "54467 طرف بستن (طَ رْ. بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: سود بردن . 1"} -{"line": "54468 طرف شدن ( طرف شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) روبرو شدن، مواجه شدن . 1"} -{"line": "54469 طرف گرفتن ( طرف گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - جانبداری کردن . 2 - گوشه گرفتن . 3 - سرحدداری کردن . 4 - سود بردن از چیزی . 1"} -{"line": "54470 طرف یافتن (طَ رْ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) طرف بستن . 1"} -{"line": "54471 طرفاطرف (طَ. طَ) [ ع - فا. ] (ق مر.) دور، کنار. 1"} -{"line": "54472 طرفة العین (طَ فَ ةُ یا ةَ عَ) (مص م .) یک چشم برهم زدن، یک آن . 1"} -{"line": "54473 طرفدار (طَ رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - جانب دار، حامی . 2 - سرحددار. 1"} -{"line": "54474 طرفه (طُ فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیز تازه و نو و خوشایند. 2 - شی عجیب، شگفت آور. 3 - (ص .) معشوق . 4 - شعبده باز، حقه باز. 1"} -{"line": "54475 طرفه (طَ فِ) [ ع . طرفة ] 1 - (مص ل .) یک چشم به هم زدن . 2 - (اِمص .) خونریزی رگ - های قرنیة چشم که بر اثر ضربة وارد بر چشم عارض شود. 1"} -{"line": "54476 طرفگی (طُ فَ یا فِ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - شگرفی . 2 - بازیگری . 1"} -{"line": "54477 طرفگیر (طَ رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) طرفدار، جانبدار. 1"} -{"line": "54478 طرفیت (طَ رَ یَّ) (اِمص .) مأخوذ از عربی به معانی 1 - روبرو شدن . 2 - دشمنی، رویارویی . 1"} -{"line": "54479 طرفین (طَ رَ فِ) [ ع . ] (اِ.) دوطرف، دو جانب . 1"} -{"line": "54480 طرق (طَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .)زدن . 2 - (مص ل .) شاشیدن ستوران در آب . 1"} -{"line": "54481 طرق (طُ رُ) [ ع . ] (اِ.)جِ طریق ؛ راه ها، روش ها. 1"} -{"line": "54482 طرقاق (طَ) [ مغ . ] (ص .) محافظ (شبانه )، نگهبان، مراقب، پاسدار. 1"} -{"line": "54483 طرقانیدن (طَ دَ) (مص م .) ترکانیدن . 1"} -{"line": "54484 طرقه (طَ رَ قِّ) (اِ.) = ترقه : نوعی بازیچه برای بچه ها حاوی مقداری باروت که با آتش زدن منفجر شده و صدای زیادی می دهد. 1"} -{"line": "54485 طرلان (طَ) (اِ.) شاهباز. 1"} -{"line": "54486 طرنب (طُ رُ) (اِ.) خودنمایی . 1"} -{"line": "54487 طرنجیدن (طُ رَ دَ) ترنجیدن . 1"} -{"line": "54488 طره (طُ رَّ) [ ع . ] (اِ.)1 - کنارة هر چیزی، حاشیه . 2 - زلف، موی پیشانی . 3 - نقش و نگارجامه . 4 - حاشیة کتاب . 1"} -{"line": "54489 طره بازی ( طره بازی .) [ ع - فا. ] (حامص .) تُرنا بازی، نوعی بازی که در آن پارچه ای را مثل تازیانه تابیده و با آن بازنده را می زنند. 1"} -{"line": "54490 طره پوش ( طره پوش .) [ ع - فا. ] (ص فا.) دارندة طرّه . 1"} -{"line": "54491 طروب (طُ) [ ع . ] (اِ.) جِ طرب ؛ شادی ها. 1"} -{"line": "54492 طروب (طَ) [ ع . ] (ص .) مرد بسیار طرب، آن که پیوسته شاد بود. 1"} -{"line": "54493 طروق (طَ) [ ع . ] (ص .) راهرو، سالک . 1"} -{"line": "54494 طری (طَ) [ ع . ] (ص .) تر و تازه، شاداب . 1"} -{"line": "54495 طرید (طَ) [ ع . ] 1 - (ص .) مطرود، رانده شده . 2 - (اِ.) سخنی که شنونده از شنیدن آن بترسد و بگریزد. 1"} -{"line": "54496 طریدن (طَ دَ) (مص م .) دزدیدن . 1"} -{"line": "54497 طریف (طَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نو، تازه . 2 - غریب، نادر. 1"} -{"line": "54498 طریق (طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - راه . 2 - شیوه، روش . 3 - آئین، مسلک . 4 - حال، حالت . 5 - عادت، خو. 6 - پیشه، شغل . 1"} -{"line": "54499 طریقت (طَ قَ) [ ع . طریقة ] (اِ.) 1 - روش، سیرت . 2 - مسلک . 3 - سیرت اهل سلوک . 1"} -{"line": "54500 طریقه (طَ قِ) (اِ.) نک طریق . ج . طُرُق . 1"} -{"line": "54501 طریقون (طَ) [ ع . ] (اِ.) قمری . 1"} -{"line": "54502 طزر (طَ زَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - قصر. 2 - خانة زمستانی . 1"} -{"line": "54503 طسق (طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مقداری از خراج که به حسب سرجریب بر زمین زراعت و جز آن گیرند. 2 - سهمیة مالیاتی که به حبوبات (برحسب جریب ) تعلق می گرفت، صورت مالیاتی . 1"} -{"line": "54504 طشت (طَ) (اِ.) = تشت : 1 - ظرفی گود و بزرگ و گرد ویژة رخت شویی . 2 - یکی از لوازم آتشگاه . 3 - نوعی از آلات موسیقی . 1"} -{"line": "54505 طشت دار (طَ) (ص فا.) = طشت دارنده : 1 - خادمی که جهت شستن دست ها آب می ریزد. 2 - نگهبان و متصدی طشت خانه . 1"} -{"line": "54506 طعام (طَ) [ ع . ] (اِ.) خوراک، خوردنی . ج . اطعمه . 1"} -{"line": "54507 طعان (طَ) [ ع . ] (مص م .) نیزه زدن به یکدیگر. 1"} -{"line": "54508 طعم (طَ عْ) [ ع . ] (اِ.) مزه . ج . طعوم . 1"} -{"line": "54509 طعمه (طُ مَ) (اِ.) خوردنی، خوراک . 1"} -{"line": "54510 طعن (طَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نیزه زدن . 2 - سرزنش کردن . 3 - کنایه زدن . 1"} -{"line": "54511 طعن زدن ( طعن زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - سرزنش کردن . 2 - به سخن کنایه کسی را رنجاندن . 1"} -{"line": "54512 طعنه (طَ نِ) [ ع . طعنة ] (اِمص .) 1 - یک بار نیزه زدن . 2 - سرزنش کردن . 1"} -{"line": "54513 طغامه (طَ مَ یا مِ) [ ع . طغامة ] (ص .) مرد رذل، سفله ؛ ج . طغام . 1"} -{"line": "58853 لودگی (لُ دَ یا د) (حامص .) مسخرگی . 1"} -{"line": "54514 طغان (طُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - شاهین . 2 - نامی از نام های ترکی . 1"} -{"line": "54515 طغراء (طُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوعی خط که به شکل منحنی بالای نامه ها و فرمان ها نوشته می شد و حکم امضای پادشاه را داشت . 2 - فرمان، منشور. 1"} -{"line": "54516 طغرائی ( طغرائی .) [ تر - فا. ] (ص نسب .) 1 - نویسندة طغرا. 2 - رییس دیوان طغرا . 1"} -{"line": "54517 طغراکش ( طغراکش . کَ یا کِ) [ تر - فا. ] (ص فا.) نویسندة طغراء بر سر نامه ها و فرمان ها. 1"} -{"line": "54518 طغراکشی ( طغراکشی . کَ یا کِ) [ تر - فا. ] (حامص .) طغراء نویسی . 1"} -{"line": "54519 طغرل (طُ غْ رِ یا رُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - نوعی مرغی شکاری . 2 - نام چند تن از پادشاهان سلجوقی . 1"} -{"line": "54520 طغیان (طُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از حد خود گذشتن . 2 - نافرمانی کردن . 3 - بالا آمدن آب دریا. 4 - گستاخی کردن . 1"} -{"line": "54521 طف (طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانب، کنار، کرانه . 2 - ناحیه . 3 - بلندی از زمین . ج . طفوف . 1"} -{"line": "54522 طفره (طَ رِ) [ ع . طفرة ] (مص ل .) پریدن، پریدن از بلندی . 1"} -{"line": "54523 طفره رفتن ( طفره رفتن . رَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شاخه خالی کردن . 1"} -{"line": "54524 طفره زدن ( طفره زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - کوتاهی کردن در کار. 2 - در رفتن . 1"} -{"line": "54525 طفطفه (طَ یا طِ طَ فَ) [ ع . طفطفة ] (اِ.) 1 - تهیگاه . 2 - اطراف پهلو متصل اضلاع . 3 - هر گوشت پارة مضطرب، گوشت پارة نرم از نرمجای شکم ؛ ج . طفاطف . 1"} -{"line": "54526 طفل (طِ) [ ع . ] (اِ.) بچه، کودک . ج . اطفال . 1"} -{"line": "54527 طفلک (طِ لَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) 1 - کوچک . 2 - مجازاً: موجود معصوم و بی گناه، طفلی، حیوانی . 1"} -{"line": "54528 طفولیت (طُ یَّ) (مص جع .) دوران کودکی، خردسالی . 1"} -{"line": "54529 طفیل (طُ فَ یا فِ) [ ع . ] 1 - (ص .) مهمان ناخوانده . 2 - (اِ.) انگل . 1"} -{"line": "54530 طفیلی ( طفیلی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - انگل، مانند انگل . 2 - گیاه یا حیوانی که از گیاه یا حیوان دیگر تغذیه کند. 1"} -{"line": "54531 طل (طَ لّ) [ ع . ] (اِ.) باران ریز و نرم . ج . طلال . 1"} -{"line": "54532 طلا (طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زر؛ فلزیست زرد رنگ گران بها و کمیاب که بسیار شکل پذیر، چکش خوار و قابل تورق و مفتول شدن می باشد. در مجاورت آب و هوا نیز زنگ نمی زند. 2 - مجازاً گران بها، نایاب . 1"} -{"line": "54533 طلا گرفتن ( طلا گرفتن . گِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) زراندود کردن . 1"} -{"line": "54534 طلاء (طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچه که آن را بر چیزی مالند. 2 - دارویی که بر عضوی مالند. 3 - قطران . 1"} -{"line": "54535 طلاب (طِ) [ ع . ] (مص م .) خواستن حق خود را از کسی، مطالبه، باز جست کردن . 1"} -{"line": "54536 طلاب (طُ لّ) [ ع . ] (اِ.) جِ طالب . 1 - خواهندگان . 2 - محصلان علوم قدیمه . 1"} -{"line": "54537 طلاق (طَ) [ ع . ] (مص ل .) جدا شدن زن و شوهر. 1"} -{"line": "54538 طلاقت (طَ قَ) [ ع . طلاقة ] 1 - (مص ل .)گشاده - رو شدن . 2 - فصیح شدن . 3 - (اِمص .) گشاده - رویی . 4 - گشاده زبانی، فصاحت . 1"} -{"line": "54539 طلال (طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ طل ؛ باران های ریز. 1"} -{"line": "54540 طلال ( طلال .) [ ازع . ] (اِ.) جِ طل ؛ جاهای خراب . 1"} -{"line": "54541 طلاوت (طَ یا طِ وَ) [ ع . طلاوة ] (اِمص .) 1 - خوبی، نیکویی . 2 - شادی، شادمانی . 1"} -{"line": "54542 طلاکاری (طَ) [ ع - فا. ] (اِمص .) 1 - پوشاندن سطح چیزی با لایة نازکی از طلا. 2 - تزیین نسخه های خطی با آب طلا، نقره، شنگرف و لاجورد. 1"} -{"line": "54543 طلاکوبی ( طلاکوبی .) [ ع - فا. ] (اِمص .) کوبیدن فلزهای براق به ویژه طلا و نقره به صورت نقش های زینتی یا نوشته بر سطح دلخواه، زرکوبی . 1"} -{"line": "54544 طلایع (طَ یِ) [ ع . طلائع ] (اِ.) جِ طلیعه ؛ جلوداران . 1"} -{"line": "54545 طلایه (طُ یِ یا یَ) (اِ.) آن چه که بدان طلا کنند، دارویی که بر اندام مالند. 1"} -{"line": "54546 طلایه (طَ یِ یا یَ) [ ع . ] (اِ.) تحریف شدة طلیعة عربی، مقدمة لشکر، پیشروان لشکر که برای شناسایی اوضاع و احوال دشمن فرستاده می شوند. 1"} -{"line": "54547 طلایه دار ( طلایه دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - فرماندة مقدمة سپاه، رییس جلوداران . 2 - هر یک از افراد طلایه . 1"} -{"line": "54548 طلایگی (طَ یَ) [ ع - فا. ] (حامص .) طلایه بودن . 1"} -{"line": "54549 طلایی (طَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به طلا. 2 - ساخته شده از طلا. 3 - دارای رنگ زرد. 4 - (کن .) بسیار باشکوه . 1"} -{"line": "54550 طلب (طَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خواستن . 2 - (اِمص .) خواست، خواهش . 3 - در فارسی پولی که به عنوان قرض به کسی داده باشند. 1"} -{"line": "54551 طلب (طِ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد خواهان زنان . 2 - زن خواستة مرد، معشوق ؛ ج . اطلاب، طلبه . 1"} -{"line": "54552 طلب (طُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه طلب کنندگان . 2 - گروهی که در یک جا جمع شده باشند. 1"} -{"line": "54553 طلب طلب ( طلب طلب . طلب طلب .) [ ازع . ] (ق مر.) گروه گروه، دسته دسته . 1"} -{"line": "54554 طلبه (طَ لَ ب) [ ع . طلبة ] (اِ.) ج . طالب . 1 - دانشجوی علوم دینی . 2 - خواهندگان . 3 - دانش پژوهان . 1"} -{"line": "54555 طلبکار (طَ لَ) [ ع . ] (ص فا.) بستانکار. 1"} -{"line": "54556 طلبیدن (طَ لَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - خواستن . 2 - جُستن . 1"} -{"line": "54557 طلسم (طِ لِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - جادو. 2 - نوشته ها یا اشکالی غیرعادی برای ج ادو کردن چیزی یا کسی . 1"} -{"line": "54558 طلعت (طَ عَ) 1 - (مص م .) رؤیت کردن . 2 - (اِ مص .) رؤیت . 3 - (اِ.) روی . 4 - طلوع . 1"} -{"line": "54559 طلق (طَ) [ معر. ] (اِ.) معرب تلک ؛ سنگی معدنی که به رنگ سفید نقره ای شفاف و براق و قابل تورق است . 1"} -{"line": "54560 طلق ( طلق .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رها شدن، رها شدن زن از قید عقد ازدواج . 2 - (اِ.) درد. 3 - درد زادن . 1"} -{"line": "54561 طلق (طِ لْ) [ ع . ] (ص .) 1 - حلال، روا. 2 - خالص . 3 - چیزی که کس دیگری در آن شریک نباشد. 1"} -{"line": "54562 طلل (طَ لَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خرابه، نشان به جا مانده از یک خانه یا عمارت ویران . 2 - کالبد هر چیزی . ج . اطلال . 1"} -{"line": "54563 طلوع (طُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برآمدن آفتاب یا ستارگان . 2 - آشکار شدن . 1"} -{"line": "54564 طلی (طَ) [ ع . ] (اِ.) زر ورق . 1"} -{"line": "54565 طلی (طِ) (اِ.) طلا، زر. 1"} -{"line": "54566 طلیع (طَ) [ ع . ] (ص .) آن که از طرف محارب دیده بان است . 1"} -{"line": "54567 طلیعه (طَ عِ) [ ع . طلیعة ] (اِ.) مقدمة لشکر، جلوداران لشکر. 1"} -{"line": "54568 طلیق (طَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گشاده روی، بشاش . 2 - رها، آزاد. 1"} -{"line": "54569 طم و رم (طِ مُّ رِ مُ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - آب و خاک . 2 - خشک و تر. 3 - کم و زیاد، قلیل و کثیر. 4 - مال بسیار. 1"} -{"line": "54570 طمأنینه (طُ مَ نِ) [ ع . طمأنینة ] 1 - (مص ل .) آرام گرفتن، قرار گرفتن . 2 - (اِمص .) آرامش . 3 - قرار، سکون . 1"} -{"line": "54571 طماع (طَ مّ) [ ع . ] (ص .) بسیار طمع کننده . 1"} -{"line": "54572 طمث (طَ مْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) لمس کردن، مس کردن . 2 - (مص ل .) حایض شدن . 1"} -{"line": "54573 طمس (طَ مْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ناپدید کردن . 2 - هلاک کردن . 3 - (مص ل .) محو شدن . 1"} -{"line": "54574 طمطراق (طُ مْ طُ) [ ع . ] (اِ.)1 - کرّ و فرّ، شکوه . 2 - خودنمایی . 1"} -{"line": "54575 طمع (طَ مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - آزمند، حریص . 2 - امیدوار. 1"} -{"line": "54576 طمع (طَ مَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آزمند گردیدن . 2 - امید داشتن . 1"} -{"line": "54577 طمع بردن (طَ مَ. بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) طمع کردن، طمع بستن . 1"} -{"line": "54578 طمع بریدن ( طمع بریدن . بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - ترک آز کردن . 2 - قطع امید کردن . 1"} -{"line": "54579 طمیم (طَ) [ ع . ] (اِ.) برد سپید که مشاهد مشرفه را بدان می پوشانیدند و از آن لباس فاخر می کردند و نیز کفن مرده می ساختند. 1"} -{"line": "54580 طناب (طَ نّ) [ ع . ] (اِ.) مسافتی از زمین که معادل 809/0 جریب است . 1"} -{"line": "54581 طناب (طِ یا طَ) [ ع . ] (اِ.) ریسمان، رسن، رشتة کلفت . ؛ با طناب (پوسیدة ) کسی توی چاه رفتن کنایه از: فریب کسی را خوردن و به اعتماد او دست به کاری زدن . 1"} -{"line": "54582 طناب باز ( طناب باز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) بندباز، ریسمان باز. 1"} -{"line": "54583 طناب خور ( طناب خور . خُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) (عا.) گودی، عمق . 1"} -{"line": "54584 طناب زدن ( طناب زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پیمودن، اندازه گرفتن . 1"} -{"line": "54585 طناب نهادن ( طناب نهادن . نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) طناب زدن . 1"} -{"line": "54586 طناز (طَ نّ) [ ع . ] (ص .) 1 - شوخ، کرشمه . 2 - به ناز خرامنده . 3 - مسخره کننده . 1"} -{"line": "54587 طناف (طَ) (اِ.) (عا.) طناب . 1"} -{"line": "54588 طنان (طَ نّ) [ ع . ] (ص .) بلندآوازه . 1"} -{"line": "54589 طنب (طُ نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمان، ریسمان خیمه . 2 - میخ . 3 - عصب بدن . 1"} -{"line": "54590 طنبوب (طُ) [ ع . ] (اِ.) استخوان ساق ؛ ج . طنابیب . 1"} -{"line": "54591 طنبور (طَ) [ معر. ] (اِ.) تنبور. 1"} -{"line": "54592 طنبوره (طَ رِ) [ معر. ] طنبور. 1"} -{"line": "54593 طنبوری (طَ) [ معر. ] (ص نسب .) طنبور زن، نوازندة طنبور. 1"} -{"line": "54594 طنبک (طُ بَ) (اِ.) تنبک . 1"} -{"line": "54595 طنبی (طِ) (اِ.) تالار، اتاق بزرگ . 1"} -{"line": "54596 طنز (طَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ریشخند کردن، مسخره کردن . 2 - طعنه زدن . 3 - (اِمص .) طعنه . 4 - (اِ.) ناز و کرشمه . 5 - عملی که جنبه های نادرست یا ناروای پدیده ای را مورد مسخره قرار می دهد و هدف آن اصلاح است . (اعم از شعر، نثر و نمایش ). 1"} -{"line": "54597 طنطنه (طَ طَ نِ) [ ع . طنطنة ] 1 - (مص م .) به صدا درآوردنِ طشت، زنگ و مانند آن . 2 - (اِ.) صدای رود، طنبور و مانند آن . 3 - آوازه، کّر و فر. 1"} -{"line": "54598 طنفسه (طَ فَ س ِ یا سَ) [ ع . طنفسة ] (اِ.) 1 - بوریا مانندی از شاخه خرما، زیلو، فرش . 2 - نهالی، تشک . 3 - جامه . ج . طنافس . 1"} -{"line": "54599 طنفسه ( طنفسه .) [ ع . طنفسة ] (مص ل .) زشت - خوی گ ردیدن پس از نیک خویی . 1"} -{"line": "54600 طنین (طَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بانگ کردن مگس، ناقوس و... 2 - (اِ.) بانگ، صدا. 3 - نوسانات فرعی صدا، پژواک . 1"} -{"line": "54601 طهارت (طَ رَ) [ ع . طهارة ] 1 - (مص ل .) پاک گردیدن . 2 - غسل کردن، وضو گرفتن . 3 - (اِ مص .) پاکی . 1"} -{"line": "54602 طهارت کردن ( طهارت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پاک کردن، شستن اندامی که کثیف باشد. 1"} -{"line": "54603 طهارت گرفتن ( طهارت گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) شستشوی پس از دفع ادرار یا مدفوع . 1"} -{"line": "54604 طهر (طُ هْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پاک شدن . 2 - پاک شدن زن از حیض . 3 - (اِمص .) پاکی . 1"} -{"line": "54605 طهور (طَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) طهارت کردن . 2 - (ص .) آن چه که با آن طهارت کنند. 1"} -{"line": "54606 طو [ تر. ] (اِ.) ضیافت، جشن . 1"} -{"line": "54607 طواحن (طَ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ طاحنه ؛ دندان های آسیا. 1"} -{"line": "54608 طوارف (طَ رِ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - جِ طارف . 2 - چشم ها. 3 - خیمه ها و خرگاه های دامن واکرده جهت نگریستن ماوراء آن . 4 - ددان که شکار را بربایند. 1"} -{"line": "54609 طواشی (طَ) [ ع . ] (ص .) 1 - اخته، خایه کشیده . 2 - خواجه سرا. 1"} -{"line": "54610 طواغی (طَ) [ ع . ] (ص .) جِ طاغیه ؛ گستاخان، سرکشان . 1"} -{"line": "54611 طواف (طَ وّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار طوف کننده . 2 - خادمی که به مهربانی و عنایت خدمت کند. 3 - در فارسی : دوره گرد. 4 - عسس . 5 - دزد، راهزن . 1"} -{"line": "54612 طواف (طَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گرد چیزی گشتن . 2 - دور خانة خدا گشتن . 3 - (اِمص .) گردش، دور. 1"} -{"line": "54613 طواف کردن ( طواف کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) گرد چیزی گشتن، دور زدن . 1"} -{"line": "54614 طوال (طَ وّ) [ ع . ] (ص .) بسیار دراز. 1"} -{"line": "54615 طوایف (یِ) [ ع . طوائف ] (اِ.) جِ طایفه . 1"} -{"line": "54616 طوبی (با) [ ع . ] (ص .) مؤنث اطیب . پاکیزه، پاکیزه تر. 1"} -{"line": "54617 طوبی ( طوبی .) [ معر. ] (اِ.) 1 - خیر و خوشی، سعادت . 2 - بهشت . 3 - نام درختی در بهشت . 1"} -{"line": "54618 طور (طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوع، صنف . 2 - حالت، چگونگی . 3 - حد، اندازه . 1"} -{"line": "54619 طور [ معر. ] (اِ.) دام . 1"} -{"line": "54620 طورانی [ ع . ] 1 - (ص .) وحشی (مرغ، کبوتر، مردم ). 2 - (اِ.) کسی، احدی . 1"} -{"line": "54621 طوزغو [ تر. ] (اِ.) طعامی که پیشکش خویشاوندان و بزرگان کنند. 1"} -{"line": "54622 طوزلق (لُ) [ تر. ] (اِ.) خوراکی است که انواع مختلف دارد. 1"} -{"line": "54623 طوطی (اِ.) پرنده ای از راستة طوطیان، دارای پرهای سبز و زرد و قرمز و زبان گوشتی و منقار خمیده و قوی که می تواند اصوات را تقلید کند. 1"} -{"line": "54624 طوطی خط (خَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کنایه از: جوانی که تازه مو بر صورتش روییده . 1"} -{"line": "54625 طوطی مقال (مَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کنایه از: خوش سخن، فصیح . 1"} -{"line": "54626 طوطی وار (ص مر.) بی اندیشه و بدون تعقل به آموختن یا از بر کردن مطالب اکتفا کردن . 1"} -{"line": "54627 طوع (طُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرمان بردن . 2 - (اِمص .) فرمانبرداری . 1"} -{"line": "54628 طوف (طُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گرد چیزی گشتن . 2 - (اِمص .) گردش، گشت . 1"} -{"line": "54629 طوفان [ معر. ] (اِ.) 1 - باران فراوان و شدید. 2 - باد سخت . 3 - هر چیز شدید و بسیار. 1"} -{"line": "54630 طوق (طُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گردن بند 2 - هر آن چه که گرداگرد چیزی را فرا گیرد. 3 - خطی بر گرد گردن پرندگان مانند کبوتر و قُمری . ؛ طوق لعنت به گردن کسی انداختن او را گرفتار زحمت و ناراحتی طولانی کردن . 1"} -{"line": "54631 طوق بردن (طُ. بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) آن است که مبارزان هنرمند بر سر نیزه یا مناره حلقه ای نصب می کردند و از دور تیر می انداختند پس هر که تیرش از حلقه می گذشت آن حلقه مال وی می شد، حلقه - ربایی . 1"} -{"line": "54632 طوقه (طُ قِ) [ ع . طوقة ] (اِ.) 1 - حلقه . 2 - حلقة فلزی چرخ دوچرخه یا موتورسیکلت که لاستیک روی آن قرار می گیرد. 3 - بخش زیرین چاه که دارای قطر و گشادی بیشتر است . 1"} -{"line": "54633 طول (طَ یا طُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - زیادت، فزونی . 2 - علو. 3 - وسعت، فراخی . 4 - قدرت، توانگری . 1"} -{"line": "54634 طول [ ع . ] 1 - (مص ل .) دراز شدن، مدت دار شدن . 2 - (اِمص .) درازی . 1"} -{"line": "54635 طول ( طول .) [ ع . ] (مص ل .) 1 - منت نهادن بر کسی . 2 - فزونی جستن بر کسی . 3 - احسان کردن . 1"} -{"line": "54636 طول دادن (دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به تأخیر انداختن، به درازا کشاندن . 1"} -{"line": "54637 طولانی [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - دراز، طویل . 2 - دیر. 1"} -{"line": "54638 طولاً (لَ نْ) [ ع . ] (ق .) از طول، به درازا. مق عرضاً. 1"} -{"line": "54639 طومار [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - نامه، دفتر. 2 - نوشتة دراز. 1"} -{"line": "54640 طوی (طُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - جشن، شادی . 2 - ضیافت، مهمانی . 1"} -{"line": "54641 طویت (طَ یَّ) [ ع . طویة ] (اِ.)1 - نیت، اندیشه . 2 - راز، باطن . 1"} -{"line": "54642 طویل (طَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دراز، بلند. 2 - یکی از بحور شعر عرب که وزن آن چهار بار «فعولن مفاعیلن » است . 1"} -{"line": "54643 طویل المدت (طَ لُ لْ مُ دَّ) [ ع . ] (ص مر.) زمان زیاد، مدت طولانی . 1"} -{"line": "54644 طویله (طَ لِ) [ ع . طویلة ] 1 - (ص .) مؤنث طویل، زن دراز بالا. 2 - (اِ.) ریسمانی که با آن پای ستور را ببندند. 3 - در فارسی به معنی اصطبل . 1"} -{"line": "54645 طویله بستن ( طویله بستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیمه زدن . 1"} -{"line": "54646 طپان (طَ) 1 - (ص فا.) تپنده . 2 - (حامص .) بی قرار، مضطرب . 1"} -{"line": "54647 طپانچه (طَ چِ) (اِ.) نک تپانچه . 1"} -{"line": "54648 طی (طَ یّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درنوردیدن، پیمودن . 2 - پوشاندن، پنهان کردن . 3 - (اِ.) ضمن، لا، چیزی که لای چیز دیگر بپیچند. 1"} -{"line": "54649 طی الارض (طَ یُّ لْ اَ) [ ع . ] (ص مر.) نوعی کرامت خاص اولیا و عارفان و آن پیمودن مسافت زیادی است در مدتی کم . 1"} -{"line": "54650 طی کردن (طَ یّ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - گذشتن . 2 - درنوردیدن . 3 - مردن . 1"} -{"line": "54651 طیار (طَ یّ) [ ع . ] 1 - (ص .) پرواز کننده، پرنده . 2 - (اِ.) چُست و چالاک، تیزرو. 3 - ترازو، زبانة ترازو. 4 - (اِ.) نوعی کشتی . 1"} -{"line": "54652 طیاره (طَ یّ رَ یا رِ) [ ع . طیارة ] (ص .) مؤنث طیار. 1 - کشتی تیزرو. 2 - هواپیما. 1"} -{"line": "54653 طیاری (طَ یّ) (حامص .) (عا.) تریاک مالی . 1"} -{"line": "54654 طیاش (طَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - سبکسر. 2 - کسی که ارادة ثابت ندارد. 1"} -{"line": "54655 طیان (طَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد گرسنه . 2 - گلگر، گلکار، بناء. 1"} -{"line": "54711 ظلام (ظَ) [ ع . ] (ص .) پرستم، بسیار ستم . 1"} -{"line": "54656 طیب (طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پاکیزه شدن . 2 - خوشبو شدن . 3 - حلال شدن . 4 - (اِ.) بوی خوش . 5 - روا، حلال . 6 - پاک، پاکیزه . 7 - بهترین از هر چیز. 1"} -{"line": "54657 طیب (طَ یِّ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاکیزه . 2 - خوب . 3 - روا، حلال . 4 - خوشبو. 1"} -{"line": "54658 طیبات (طَ یِّ) [ ع . ] (ص .) جِ طیبه ؛ خوش طبعی ها، خوش منشی ها. 1"} -{"line": "54659 طیبت (طَ یْ بَ) [ ع . طیبة ] 1 - (اِمص .) مزاح . 2 - (ص .) حلال . 3 - خالص . 1"} -{"line": "54660 طیبه (طَ یّ ب یا بَ) [ ع . طیبة ] (ص .) 1 - مؤنث طیب . ج . طیبات . 2 - از اعلام زنان است . 1"} -{"line": "54661 طیت (طَ یَّ) [ ع . طیة طیت ] (اِ.) 1 - حاجت، نیاز. 2 - نیت، قصد. 1"} -{"line": "54662 طیر (طَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پریدن . 2 - ج . طایر؛ پرندگان . 1"} -{"line": "54663 طیران (طَ یَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پرواز کردن . 2 - (اِمص .) پرواز. 1"} -{"line": "54664 طیره (رِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) شرم، آزرم . 2 - آزردگی . 3 - (ص .)خجل، شرمنده . 4 - دلتنگ . 1"} -{"line": "54665 طیره ( طیره .) [ ع . طیرة ] (اِ.) فال بد. 1"} -{"line": "54666 طیره (طَ یْ رَ یا طِ یْ رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سبکی، سبکسری . 2 - خشم . 1"} -{"line": "54667 طیره شدن ( طیره شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خشمگین شدن . 1"} -{"line": "54668 طیره کردن ( طیره کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به خشم آوردن . 1"} -{"line": "54669 طیره گرفتن ( طیره گرفتن . گِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) غضبناک شدن . 1"} -{"line": "54670 طیره گری ( طیره گری . گَ) [ ع - فا. ] (حامص .) خشم، غضب . 1"} -{"line": "54671 طیش (طِ یْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سبک شدن . 2 - (اِمص .) بی عقلی، سبکسری . 3 - خشم، غضب . 4 - رنج . 5 - اضطراب . 1"} -{"line": "54672 طیطو (طَ یْ) (اِ.) نوعی مرغابی . 1"} -{"line": "54673 طیف (طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آمدن خیال در خواب . 2 - (اِ.) غضب، خشم . 3 - جنون، دیوانگی .4 - وسوسه . 5 - هر یک از هفت رنگی که بعد از تجزیه نور به دست می آید. 6 - مجازاً: نوع، گونه . 1"} -{"line": "54674 طیفور (طَ یا طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مرغی است خرد. 2 - پرنده (مطلق ). 1"} -{"line": "54675 طیلسان (طِ لِ) [ معر. ] (اِ.) ردا، جامة بلند و گشاد. 1"} -{"line": "54676 طیلسان دار ( طیلسان دار .) [ معر - فا. ] (ص فا.) کنایه از مرشد، پیر. 1"} -{"line": "54677 طین (طِ) [ ع . ] (اِ.) خاک . 1"} -{"line": "54678 طینت (نَ) [ ع . طینة ] (اِ.) 1 - سرشت، خمیره . 2 - خو، عادت . 1"} -{"line": "54679 طیور (طُ) [ ع . ] (اِ.) جِ طیر؛ پرندگان . 1"} -{"line": "54680 ظ (حر.) بیستمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 900 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "54681 ظئر (ظِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زن شیردار که بچة دیگری را شیر دهد، دایه . 2 - مهربان بر شخص و جز آن . 1"} -{"line": "54682 ظافر (فِ) [ ع . ] (اِفا.) ظفر یابنده، پیروز، فیروز. 1"} -{"line": "54683 ظالم (لِ) [ ع . ] (اِفا.) ستمکار، کسی که ظلم می کند. 1"} -{"line": "54684 ظاهر (هِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - پیدا، آشکار. 2 - روی بیرونی هر چیزی . 1"} -{"line": "54685 ظاهرالصلاح (هِ رُ صَّ) [ ع . ] (ص مر.) دارای ظاهر خوب و فریبنده . 1"} -{"line": "54686 ظاهراً (هِ رَ نْ) [ ع . ] (ق .) در ظاهر چنان که به نظر می رسد. 1"} -{"line": "54687 ظاهربین (هِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که فقط به ظواهر امر توجه دارد، آن که قادر به دقت در عمق مسایل نیست . 1"} -{"line": "54688 ظاهرسازی ( ظاهرسازی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - وضع یا حالتی غیرواقعی، تظاهر. 2 - آراستن و خوب جلوه دادن ظاهر. 1"} -{"line": "54689 ظاهری ( ظاهری .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به ظاهر. 2 - قشری . 3 - کسی که به ظاهر آیات قرآن توجه می کند. 1"} -{"line": "54690 ظبی (ظَ) [ ع . ] (اِ.) آهو، ج . ظب، ظباء، ظبیات . 1"} -{"line": "54691 ظرافت (ظَ فَ) [ ع . ظرافة ] 1 - (مص ل .) زیرک شدن . 2 - ماهر گردیدن . 3 - (اِمص .) زیرکی . 4 - مهارت . 5 - خوش زبانی، نکته سنجی . 6 - خوش اندامی، زیبایی . 1"} -{"line": "54692 ظرایف (ضَ یِ) [ ع - ظرائف ] (اِ.) جِ ظریفه ؛ نکته ها، لطیفه ها. 1"} -{"line": "54693 ظرباء (ظَ رِ بّ) [ ع . ] (اِ.) راسو. 1"} -{"line": "54694 ظرف (ظَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آوند، هر آن چه که در آن چیزی بگذارند. ج . ظروف . 2 - فاصلة زمانی . 1"} -{"line": "54695 ظرف شویی (ظَ) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) شست و شوی ظرف ها. 2 - (اِمر.) جای شستن ظرف ها در آشپزخانه . 1"} -{"line": "54696 ظرفاء (ضُ رَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ ظریف . 1"} -{"line": "54697 ظرفیت (ظَ یَّ) (مص جع .) مأخوذ از عربی به معانی 1 - گنجایش، تحمل . 2 - استعداد، قوه . 1"} -{"line": "54698 ظروف ( ظروف .) [ ع . ] (اِ.) جِ ظرف ؛ آوندها. 1"} -{"line": "54699 ظروف (ظُ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ ظریف . 1"} -{"line": "54700 ظریف (ظَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زیرک . 2 - خوش - طبع، لطیفه گو. 3 - زیبا، خوشگل . ج . ظرفاء. 1"} -{"line": "54701 ظریفی ( ظریفی .) [ ع - فا. ] (حامص .) خوش - طبعی . 1"} -{"line": "54702 ظعن (ظَ) [ ع . ] (مص ل .) رفتن، کوچ کردن . 1"} -{"line": "54703 ظعینه (ظَ نَ یا نِ) [ ع . ظعینة ] (اِ.) هودج، کجاوه . 1"} -{"line": "54704 ظفر (ظَ فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیروز شدن . 2 - (اِمص .) پیروزی . 1"} -{"line": "54705 ظفر (ظُ فُ) [ ع . ] (اِ.) ناخن، ج . اظفار. 1"} -{"line": "54706 ظفرتوز (ظَ فَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) پیروزمند. 1"} -{"line": "54707 ظل (ظِ لّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سایه . 2 - پناه، کنف . 3 - تیرگی شب . 1"} -{"line": "54708 ظلال (ظِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سایبان . 2 - سایة ابر. 1"} -{"line": "54709 ظلال ( ظلال .) [ ع . ] (اِ.) جِ ظل ؛ سایه ها. 1"} -{"line": "54710 ظلام (ظِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ظلمت ؛ سیاهی ها، تاریکی ها. 1"} -{"line": "54712 ظلام (ظَ لّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاریکی 2 - تاریکی اول شب . 1"} -{"line": "54713 ظلامه (ظُ مَ یا مِ) [ ع . ظلامة ظلامه ] 1 - (اِمص .) دادخواهی، مظلمه . 2 - (اِ.) آن چه به زور ستانده شود. 2 - ستم، ظلم . 1"} -{"line": "54714 ظلف (ظِ لْ) [ ع . ] (اِ.) سم شکافته مانند سم گاو و گوسفند و بز به خلاف اسب و خر و استر که آن ها را حافره گویند. 1"} -{"line": "54715 ظلم (ظُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستم کردن . 2 - (اِ.) بیداد، ستم . 1"} -{"line": "54716 ظلم (ظُ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ظلمت ؛ تاریکی ها. 1"} -{"line": "54717 ظلماء (ظَ) [ ع . ] (اِ.) تاریکی، ظلمت . 1"} -{"line": "54718 ظلمات (ظُ لَ یا لُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ظلمت ؛ تاریکی ها. 1"} -{"line": "54719 ظلمانی (ظُ) [ ع . ] (ص نسب .) تیره، تاریک . 1"} -{"line": "54720 ظلمت (ظُ مَ) [ ع . ظلمة ] (اِ.) تاریکی، ج . ظلمات . 1"} -{"line": "54721 ظلمه (ظَ لَ مِ یا مَ) [ ع .ظلمة ظلمه ] (ص . اِ.) جِ ظالم، ؛ ستمکاران . 1"} -{"line": "54722 ظلوف (ظُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ظلف ؛ سم های شکافته . 1"} -{"line": "54723 ظلول (ظُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ظل ؛ سایه ها. 1"} -{"line": "54724 ظلوم (ظَ) [ ع . ] (ص .) بسیار ستمکار. 1"} -{"line": "54725 ظلیح (ظَ لِ) [ ع . ] (ص .) چابک . 1"} -{"line": "54726 ظلیل (ظَ) [ ع . ] (ص .) جای سایه دار. 1"} -{"line": "54727 ظلیم ( ظلیم .) [ ع . ] (ص .) 1 - مظلوم، ستمدیده . 2 - بسیار ستمگر. 1"} -{"line": "54728 ظلیم (ظَ) [ ع . ] (اِ.) شترمرغ نر. 1"} -{"line": "54729 ظلیمه (ظَ مَ یا مِ) [ ع . ظلیمة ] (اِ.) دادخواهی . 1"} -{"line": "54730 ظماء (ظَ) [ ع . ] (مص ل .) تشنه شدن، سخت تشنه گردیدن . 1"} -{"line": "54731 ظن (ظَ نّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گمان بردن . 2 - متهم کردن . 3 - (اِ.) گمان، حدس . ج . ظنون . 1"} -{"line": "54732 ظنون (ظَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد بدگمان . 2 - مرد سست و ضعیف که نتوان بدو اعتماد کرد. 1"} -{"line": "54733 ظنون (ظُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ظن ؛گمان ها، پنداشت ها. 1"} -{"line": "54734 ظنین (ظَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مورد اتهام واقع شده . 2 - بدگمان نسبت به دیگران . 1"} -{"line": "54735 ظهار (ض ِ) [ ع . ] (مص ل .) با زن خود صیغة بیزاری ذیل را گفتن : «انت علی کظهرامی » یعنی چنان که مادر بر من حرام است تو نیز از این پس چنانی . در این حال زن بدو حرام می شود و تا کفاره ندهند حلال نگردند. 1"} -{"line": "54736 ظهاره (ظِ رِ) [ ع . ظهارة ] (اِ.) رویة جامه، ابره . 1"} -{"line": "54737 ظهر (ظُ) [ ع . ] (اِ.) میانة روز، نیمروز. 1"} -{"line": "54738 ظهر (ظَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پشت . 2 - (مص م .) یاری کردن . 1"} -{"line": "54739 ظهرنویسی ( ظهرنویسی . ن ) [ ع - فا. ] (حامص .) پشت - نویسی کردن چک و مانند آن . 1"} -{"line": "54740 ظهور (ظُ) [ ع . ] (مص ل .) آشکار شدن، نمایان شدن . 1"} -{"line": "54741 ظهیر (ظَ) [ ع . ] (ص .) پشتیبان، یاری کننده . 1"} -{"line": "54742 ظیان (ظَ یّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یاسمین دشتی، یاسمین بری . 2 - یاسمین زرد. 1"} -{"line": "54743 ع (عین ) (حر.) بیست و یکمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 70 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "54744 عابث (ب) [ ع . ] 1 - (اِفا.) بازی کننده . 2 - (ص .) بیهوده . 1"} -{"line": "54745 عابد (ب) [ ع . ] (اِفا.) پرستنده، عبادت کننده . 1"} -{"line": "54746 عابر (ب) [ ع . ] (اِفا.) راهگذر، گذرنده . ج . عابرین . 1"} -{"line": "54747 عاتر (تِ) [ ع . ] (ص فا.)شخص دارای خانواده . 1"} -{"line": "54748 عاتکه (تِ کِ یا کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کمانی که از کهنگی سرخ رنگ شده باشد. 2 - زن خوشبوی . 3 - از اسماء زنان . 1"} -{"line": "54749 عاتی [ ع . ] (اِفا.)1 - سرکش . 2 - جبّار، سنگدل . 1"} -{"line": "54750 عاج [ ع . ] (اِ.) 1 - بافت داخلی دندان که مینای دندان آن را در بر گرفته است . 2 - دندان فیل . 1"} -{"line": "54751 عاجز (جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ناتوان، ضعیف . 2 - فلج . ج . عجزه . 1"} -{"line": "54752 عاجل (جِ) [ ع . ] 1 - (ا ِ فا.) شتاب کننده . 2 - تند، سریع . 3 - (اِ.) این جهان، دنیا. 4 - اکنون، زمان حال . 1"} -{"line": "54753 عاجلاً (ج ِ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) فوری، به سرعت . 1"} -{"line": "54754 عاجین [ ع - فا. ] (ص نسب .) از جنس عاج . 1"} -{"line": "54755 عاد (دّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) شمارنده . 2 - (اِ.) عددی که مضرب عدد دیگر باشد. 1"} -{"line": "54756 عادات [ ع . ] (اِ.) ج . عادت . 1"} -{"line": "54757 عادت (دَ) [ ع . عادة ] (اِ.) 1 - آن چه که انسان به آن خو بگیرد. 2 - رسم، سنّت، رویة معمول . ج . عادات . 3 - قاعدگی زن، حیض . 4 - اعتیاد. ؛ عادت مألوف عادتی که بخشی از رفتار همیشگی شخص شده باشد. 1"} -{"line": "54758 عادت برداشتن ( عادت برداشتن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ترک عادت کردن . 1"} -{"line": "54759 عادتاً (دَ تَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی عادت، بنابر عادت . 1"} -{"line": "54760 عادل (د) [ ع . ] (اِفا.) دادگر، داد دهنده . ج . عدول . 1"} -{"line": "54761 عادلانه (د نِ) [ ع - فا. ] (ق .) از روی عدل و انصاف . 1"} -{"line": "54762 عادله (د لِ یا لَ) [ ع . عادلة ] (اِفا.) مؤنث عادل . ؛حکومت عادله حکومتی که اساس آن بر عدل باشد. ؛قیمت عادله قیمت متعارف به نرخ معمول بازار. 1"} -{"line": "54763 عادی [ ع . ] (اِفا.) 1 - متجاوز، ستمگر. 2 - دشمن . ج . عدات . 1"} -{"line": "54764 عادی [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به عادت ؛ آن چه که به آن عادت کرده باشند. 2 - در فارسی به معنای معمولی، پیش پا افتاده . 1"} -{"line": "54765 عادیه (یَ یا یِ) [ ع . عادیة ] (ص . اِ.) سخت دونده (شتر)؛ ج . عوادی . 1"} -{"line": "55163 عطیه (عَ یِّ) [ ع . ] (اِ.) بخشش، چیزی که به کسی بخشیده شود. 1"} -{"line": "54766 عادیه (یَّ یا یُِ) [ ع . عادیة ] (اِفا. اِ.) 1 - مؤنث «عادی »؛ متجاوزه، متعدیه . 2 - جماعتی که مستعد قتال باشند. 3 - بعد، دوری . 4 - شغلی که مرد را از هر کار باز دارد. 5 - ظلم، شر. 1"} -{"line": "54767 عاذل (ذ) [ ع . ] (اِفا.) سرزنش کننده، ملامت - کننده . 1"} -{"line": "54768 عار [ ع . ] (اِ.) عیب، ننگ، رسوایی . 1"} -{"line": "54769 عاربه (رِ ب) [ ع . عاربة ] (ص .) عرب خالص، عرب اصلی . 1"} -{"line": "54770 عارض (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) عرض کننده . 2 - سالار، لشکر و سپاه . 3 - شکایت کننده، شاکی . 4 - (اِ.) چهره، رخسار. 5 - پیشامد، حادثه . 1"} -{"line": "54771 عارض افروختن ( عارض افروختن . اَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: خشمگین شدن . 1"} -{"line": "54772 عارض شدن ( عارض شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پیش آمدن، رخ دادن . 2 - شکایت کردن، دادخواهی کردن . 1"} -{"line": "54773 عارضه (رِ ض ) [ ع . عارضة ] 1 - (اِفا.) مؤنث عارض . 2 - (اِ.) پیشامد، حادثه . 3 - بیماری، مرض . ج . عوارض . 1"} -{"line": "54774 عارضی ( عارضی .) [ ع - فا. ] (حامص .) عرض دادن لشکر، لشکرنویسی . 1"} -{"line": "54775 عارضی (رِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) عَرَضی، غیراصلی . 1"} -{"line": "54776 عارف (رِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - دانا، آگاه . 2 - خدا - شناس . 1"} -{"line": "54777 عارفانه (رِ نِ) [ ع - فا. ] (ق . ص .) 1 - مانند عارف ها. 2 - عرفانی . 1"} -{"line": "54778 عارفت (رِ فَ) [ ع . عارفة ] (اِمص .) نیکویی . 1"} -{"line": "54779 عارفه (رِ فِ یا فَ) [ ع . عارفة ] (اِفا.) 1 - مؤنث عارف، زن صوفی . 2 - (اِمص .) مهربانی، نیکویی ؛ ج . عوارف . 1"} -{"line": "54780 عاری [ ع . ] (ص .) 1 - برهنه، لخت . 2 - فاقد. 1"} -{"line": "54781 عاریت (یَ) [ ع . عاریة ] (اِ.) آن چه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن . 1"} -{"line": "54782 عاریتی ( عاریتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) ناپایدار. 1"} -{"line": "54783 عاریه (یِ) [ ع . عاریة ] (اِ.) نک عاریت . 1"} -{"line": "54784 عازف (ز) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نوازندة چغانه . 2 - سرودگوی . 1"} -{"line": "54785 عازم (ز) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قصد کننده، اراده کننده، کوشش کننده . 2 - در فارسی : مسافر، رونده . 1"} -{"line": "54786 عاشر (ش ) 1 - (اِفا.) ده یک گیرنده . 2 - (ص .) دهم، دهمین . 1"} -{"line": "54787 عاشق (ش ) [ ع . ] (اِفا.) دل داده، دل باخته . ج . عشاق . 1"} -{"line": "54788 عاشق پیشه (ش . ش ) [ ع - فا ] (ص مر.) آن که پیشه اش عاشقی است . 1"} -{"line": "54789 عاشق کش ( عاشق کش . کُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که عنایت و توجهی به عاشق خود ندارد. 1"} -{"line": "54790 عاشقانه (ش نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.) مانند عاشق ها، از روی عاشقی . 1"} -{"line": "54791 عاشورا [ ع . عاشوراء ] ( اِ.) روز دهم ماه محرم، روزی که امام حسین (ع ) به شهادت رسید. 1"} -{"line": "54792 عاشوروا [ ع - فا. ] (اِمر.) عاشوربا؛ آش نذری که روز دهم محرم می پزند. 1"} -{"line": "54793 عاصر (ص ) [ ع . ] (اِفا.) فشار دهنده، فشارنده . 1"} -{"line": "54794 عاصف (ص ) [ ع . ] 1 - (ص .) مایل، خمیده . 2 - تند، شدید. 3 - (اِ.) باد سخت و تند. ج . عواصف . 1"} -{"line": "54795 عاصم (ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگاهدارنده، حفظ کننده . 2 - بازدارنده، بازدارنده از لغزش و خطا. 1"} -{"line": "54796 عاصمه (ص مَ یا مِ) [ ع . عاصمة ] (اِفا.) 1 - مؤنث عاصم . 2 - پایتخت کشور، قاعدة مملکت . 1"} -{"line": "54797 عاصی [ ع . ] (اِفا.) 1 - سرکش، نافرمان . 2 - گناهکار. 1"} -{"line": "54798 عاطر (طِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بوی خوش دهنده . 2 - دوست دارندة عطر، عطر دوست . 1"} -{"line": "54799 عاطفت (طِ فَ) [ ع . عاطفة ] (اِ.) مهربانی، عطوفت . 1"} -{"line": "54800 عاطفه (طِ فِ) [ ع . عاطفة ] (اِ.) مهر، محبت . نک عاطفت . ج . عواطف . 1"} -{"line": "54801 عاطل (طِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بیکار، مهمل . 2 - بی معنی، بیهوده . 3 - بی پیرایه . 1"} -{"line": "54802 عافی [ ع . ] (اِفا.) عفو کننده . ج . عفات . 1"} -{"line": "54803 عافیت (یَ) [ ع . عافیة ] 1 - (اِمص .) سلامت، تندرستی . 2 - رستگاری . 3 - پارسایی . 4 - مجازاً محافظه کاری . 1"} -{"line": "54804 عاق (قّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ناخوش دارنده . 2 - آزاردهندة پدر و مادر. 1"} -{"line": "54805 عاق کردن (قّ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نفرین کردن پدر و مادر فرزند خود را. 1"} -{"line": "54806 عاقب (ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - از پی آینده . 2 - جانشین، قائم مقام . 1"} -{"line": "54807 عاقبت (ق بَ) [ ع . عاقبة ] (اِ.) آخر کار، پایان هر چیز. 1"} -{"line": "54808 عاقد (ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیمان کننده . 2 - کسی که قرارداد می بندد. 3 - اجرا کننده صیغة عقد. 1"} -{"line": "54809 عاقر (ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ق ربانی کنندة شتر. 2 - زنی که آبستن نشود. 1"} -{"line": "54810 عاقل (ق ) [ ع . ] (ص .) خردمند. 1"} -{"line": "54811 عاقلانه (ق نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.) از روی عقل، به شیوة عاقلان . 1"} -{"line": "54812 عاقله (ق لِ) [ ع . عاقلة ] 1 - (اِفا.) مؤنث عاقل . 2 - زن آرایشگر. 3 - (اِ.) خویشان و نزدیکان قاتل که پرداخت دیه یا خون بها بین ایشان تقسیم می شود. 1"} -{"line": "54813 عاقله مرد ( عاقله مرد مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) (عا.) کسی که دوران جوانی را گذرانده باشد. 1"} -{"line": "54814 عاقول [ ع . ] (اِ.) 1 - خار شتر. 2 - دریا، موج دریا. 1"} -{"line": "54815 عال (لْ) [ ع . ] (ص فا.) برافراشته . 1"} -{"line": "54816 عالم (لِ) [ ع . ] (اِفا.) دانا، دانشمند. 1"} -{"line": "54865 عبث (عَ بَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) انجام دادن کاری که فایدة آن نامعلوم باشد. 2 - (ص .) کار و تلاش بیهوده و بی فایده . 1"} -{"line": "54817 عالم (لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دنیا، هستی . 2 - موجودات . 3 - (عا.) نمادی برای بزرگی، عظمت . 4 - حیطه، محدوده ؛ عالم هنر، عالم مستی . 5 - حالت، وضعیت . 6 - هر کدام از دو جهان فانی و باقی، هر کدام از دنیا و آخرت . ؛ عالم و آدم کنایه از: همة مردم . 1"} -{"line": "54818 عالماً (لِ مَ) [ ع . ] (ق .) دانسته، آگاهانه . 1"} -{"line": "54819 عالمی (لَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به عالم، جهانی، سکنه جهان . ج . عالمیان . 1"} -{"line": "54820 عالمین (لَ) [ ع . ] (اِ.)جِ عالم ؛ جهان ها، گیتی ها. 1"} -{"line": "54821 عالی [ ع . ] (ص .) 1 - بلند، رفیع . 2 - شریف، بزرگوار. 1"} -{"line": "54822 عالی جناب (جِ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - آستانة بلند، آستان رفیع . 2 - عنوانی که هنگام خطاب افراد محترم به کار می رود. 1"} -{"line": "54823 عالی نسب (نَ سَ) [ ازع . ] (ص مر.) والاتبار، عالی نژاد. 1"} -{"line": "54824 عالیات [ ع . ] (ص . اِ.) جِ عالیه ؛ عتبات عالیات . 1"} -{"line": "54825 عام [ ع . ] (اِ.) سال . 1"} -{"line": "54826 عام (مّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) همه را فراگیرنده، شامل . 2 - (اِ.) همه، همگان، همگانی . 1"} -{"line": "54827 عام المنفعه (مُّ لْ مَ فَ عَ) [ ع . عام المنفعة ] (ص مر.) آن چه که سودش به عموم برسد. 1"} -{"line": "54828 عامد (مِ) [ ع . ] (اِفا.) قصد کننده، آهنگ - کننده . 1"} -{"line": "54829 عامداً (مِ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی قصد و عمد. 1"} -{"line": "54830 عامر (مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) آباد کننده . 2 - اقامت کننده در جای آباد. 3 - (ص .) معمور، آبادان . 1"} -{"line": "54831 عامره (مِ رَ یا رِ) [ ع . عامرة ] 1 - (اِفا.) مؤنث عامر. 2 - (ص .) معمور، آباد. 3 - پر، انباشته . 1"} -{"line": "54832 عامل (مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) عمل کننده . 2 - کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره کند. 3 - والی، حاکم . 4 - در قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات . 5 - (اِ.) هر عنصر ریاضی مانند عدد، حرف و عبارت که جزیی از یک حاصل ضرب باشد. 6 - نمایندة شرکت، سازمان یا ارگان دیگر برای فروش کالای آن ها. 1"} -{"line": "54833 عامه (مِّ) [ ع . عامة ] 1 - (اِفا.) همه، همگان . 2 - عموم مردم . 1"} -{"line": "54834 عامی ( عامی .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به عامه . 2 - در فارسی : جاهل، بی سواد. 1"} -{"line": "54835 عامیانه (نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.) مانند عوام و مردم بی سواد. 1"} -{"line": "54836 عاند (نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ستیز کننده . 2 - کسی که از راه راست برگردد و منحرف شود. ج . عواند. 1"} -{"line": "54837 عانه (نَ یا نِ) [ ع . عانة ] (اِ.) 1 - موی زهار. 2 - پشت زهار، دنبه . 1"} -{"line": "54838 عانی [ ع . عان ] (ص .) اسیر، بندی . 1"} -{"line": "54839 عانیه (یِ) [ ع . عانیة ] (ص .) 1 - مؤنث عانی ؛ زن بندی و گرفتار. 2 - زن (بدان جهت که چون شوی بر او ظلم کند کسی به فریادش نرسد)؛ ج . عوانی . 1"} -{"line": "54840 عاهت (هِ) [ ع . عاهة ] (اِ.)1 - آفت، بلا. 2 - آن چه که چیزی را تباه و فاسد کند. 1"} -{"line": "54841 عاهر (هِ) [ ع . ] (ص فا.) زناکار، فاسق . 1"} -{"line": "54842 عاکف (کِ) [ ع . ] (اِفا.) گوشه گیرنده، کسی که در مسجد یا هر جای دیگر برای عبادت گوشه بگیرد. 1"} -{"line": "54843 عاید (یِ) [ ع . عائد ] (اِفا.) عیادت کننده . 1"} -{"line": "54844 عاید (یِ) [ ع . عائد ] (اِفا.) 1 - عیادت کننده . 2 - بازگردانده، آن چه که به کسی بازگردد از پول یا چیز دیگر. 1"} -{"line": "54845 عاید شدن ( عاید شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نصیب شدن، به دست آمدن . 1"} -{"line": "54846 عایدات ( عایدات .) [ ع . عائدات ] (اِفا.) جِ عایده ؛ درآمدها. 1"} -{"line": "54847 عایدی ( عایدی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) درآمد، مستمری . 1"} -{"line": "54848 عایذ (یِ) [ ع . عائذ ] (اِفا.) پناه آورنده . 1"} -{"line": "54849 عایق (یِ) [ ع . عائق ] (اِفا.) 1 - باز دارنده، مانع . 2 - جسمی که حرارت یا جریان برق را از خود عبور ندهد. 1"} -{"line": "54850 عایل (یِ) [ ع . عائل ] (ص .) نیازمند، تهی - دست . 1"} -{"line": "54851 عایله (یِ لِ) [ ع . عائلة ] (اِ.) زن و فرزند، خانواده . 1"} -{"line": "54852 عایله مند ( عایله مند . مَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) دارای زن و فرزند، دارای افراد زیر سرپرستی . 1"} -{"line": "54853 عبا (عَ) [ ع . عباء ] (اِ.) جامة گشاد و بلند و جلو باز با آستین های کوتاه . 1"} -{"line": "54854 عباب (عُ) [ ع . ] (اِ.) سیل بزرگ . 1"} -{"line": "54855 عباد (عُ بّ) [ ع . ] (اِ.) جِ عابد؛ عبادت کنندگان . 1"} -{"line": "54856 عباد (عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبد؛ بندگان . 1"} -{"line": "54857 عباد (عَ بّ) [ ع . ] (ص .) بسیار عبادت کننده . 1"} -{"line": "54858 عبادات (عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبادت ؛ بندگی ها، اطاعت ها. 1"} -{"line": "54859 عبادت (عِ دَ) [ ع . عبادة ] 1 - (مص م .) بندگی کردن و پرستیدن خدا. 2 - (اِمص .) پرستش، بندگی . 1"} -{"line": "54860 عبارات (عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبارت . 1"} -{"line": "54861 عبارت (عِ رَ) [ ع . عبارة ] 1 - (مص م .) بیان کردن، تعبیر کردن سخن یا خواب . 2 - سخن گفتن . 3 - (اِ.) طرز بیان، ادای سخن . 4 - ترکیب چند کلمه یا جمله که دلالت بر معنی و مطلبی بکند. 1"} -{"line": "54862 عبارت کردن ( عبارت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) تعبیر کردن . 2 - (مص ل .) به کنایه سخن گفتن . 1"} -{"line": "54863 عباس (عَ بّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار ترشروی . 2 - شیر بیشه . 1"} -{"line": "54864 عباسی ( عباسی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) واحد پول رایج در زمان شاه عباس بزرگ . 1"} -{"line": "54866 عبد (عَ بْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بنده، برده، غلام . 2 - بندة خدا. ج . عباد. 1"} -{"line": "54867 عبدالله (عَ بْ دُ لْ لا) [ ع . ] 1 - (ص مر.) بندة خدا. ج . عبادالله. 2 - (اِمر.) نامی است از نام های مردان . 1"} -{"line": "54868 عبده (عَ بَ د) [ ع . عبدة ] (ص .) جِ عابد؛ پرستندگان . 1"} -{"line": "54869 عبر (عَ بْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) عبور کردن، گذشتن . 2 - درگذشتن، مردن . 3 - (مص م .) جاری کردن اشک . 1"} -{"line": "54870 عبر (عِ بَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبرت . 1"} -{"line": "54871 عبر ( عبر .) [ ع . ] (مص م .) تعبیر کردن خواب و مآل کار. 1"} -{"line": "54872 عبرات (عَ بَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبرة ؛ اشک ها، سرشک ها. 1"} -{"line": "54873 عبرانی (ع ِ) [ ع . ] (ص نسب .)1 - عبری، یهودی . 2 - زبان یهود؛ عبری . 1"} -{"line": "54874 عبرت (ع ِ رَ) [ ع . عبرة ] 1 - (مص ل .) پند گرفتن . 2 - (مص م .) ارزیابی کردن، سنجیدن . 3 - (اِ.) پند. 1"} -{"line": "54875 عبره (عَ رَ یا رِ) [ ع . عبرة ] (مص ل .)عبور کردن . 1"} -{"line": "54876 عبره ( عبره .) [ ع . عبرة ] (اِ.) 1 - اشک، سرشک . ج . عبرات و عبر. 2 - اندوه بی گریه . 1"} -{"line": "54877 عبره (عِ رَ یا رِ) [ ع . عبرة ] (اِمص .) عبرت . 1"} -{"line": "54878 عبره (عَ بَ رِ) [ ع . عبرة ] (اِمص .) ارزیابی محصول که به وسیلة معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد. 1"} -{"line": "54879 عبری (عِ) [ ع . ] (ص نسب .) نک عبرانی . 1"} -{"line": "54880 عبس (عَ بَ) [ ع . ] (اِمص .) ترشرویی . 1"} -{"line": "54881 عبس (عَ بْ) [ ع . ] (مص ل .) روی ترش کردن . 1"} -{"line": "54882 عبقری (عَ بْ قَ) [ ع . ] 1 - (ص .) بزرگ قوم . 2 - (اِ.) نوعی گستردنی از دیبای منقش . 3 - قوی، توانا. 4 - بهتر و کامل تر از هر چیزی . 1"} -{"line": "54883 عبهر (عَ هَ) [ ع . ] (اِ.) نرگس . 1"} -{"line": "54884 عبودت (عُ دَ) [ ع . عبودة ] (اِمص .) 1 - بندگی، غلامی . 2 - طاعت . 3 - پرستش . 1"} -{"line": "54885 عبودیت (عُ یَّ) [ ع . عبودیة ] (مص جع .) 1 - بندگی کردن، پرستش کردن . 2 - طاعت نمودن . 1"} -{"line": "54886 عبور (عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گذشتن، رد شدن . 2 - (مص م .) گذراندن . 1"} -{"line": "54887 عبور و مرور (عُ رُ مُ) [ ع . ] (اِمر.) رفت و آمد، آمد و شد. 1"} -{"line": "54888 عبوس (عَ) [ ع . ] (ص .) بسیار ترشروی، اخمو. 1"} -{"line": "54889 عبوس (عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روی ترش کردن . 2 - (اِمص .) ترشرویی . 1"} -{"line": "54890 عبید (عُ بَ یا ب) [ ع . ] بندة کوچک . 1"} -{"line": "54891 عبید (عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبد؛ بندگان . 1"} -{"line": "54892 عبیر (عَ) [ ع . ] (اِ.) ماده ای خوشبو مرکب از مشک و کافور. 1"} -{"line": "54893 عتاب (عِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خشم گرفتن . 2 - سرزنش کردن . 1"} -{"line": "54894 عتابی ( عتابی .) [ ع . ] (ص نسب .) نوعی پارچة موجدار و رنگارنگ شبیه اطلس که در عتابیه بغداد بافته می شد. 1"} -{"line": "54895 عتاد (عَ) [ ع . ] (اِ.) ساخت و سامان، آن چه جهت سفر و جز آن آماده سازند. 1"} -{"line": "54896 عتاق (عَ) [ ع . ] (مص ل .) آزاد شدن بنده و زرخرید از قید بندگی . 1"} -{"line": "54897 عتبات (عَ تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عتبه . ؛ عتبات عالیه کنایه از: آرامگاه امامان شیعه . 1"} -{"line": "54898 عتبه (عَ تَ ب) [ ع . عتبة ] (اِ.) آستانه، آستانة در، درگاه . 1"} -{"line": "54899 عترت (عِ رَ) [ ع . عترة ] (اِ.) فرزندان، اولاد، خانواده . 1"} -{"line": "54900 عتق (عِ تْ) [ ع . ] (مص ل .) آزاد شدن بنده و غلام . 1"} -{"line": "54901 عتل (عُ تُ) [ ع . ] (ص .)درشت گوی سخت آواز. 1"} -{"line": "54902 عتم (عَ) [ ع . ] (اِ.) زیتون . 1"} -{"line": "54903 عته (عَ تَ) [ ع . ] (اِمص .)بی خردی، سبک سری . 1"} -{"line": "54904 عتیب (عَ) نک عتاب . 1"} -{"line": "54905 عتید (عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آماده، مهیا، حاضر. 2 - تناور، تنومند، جسیم . 1"} -{"line": "54906 عتیق (عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - باستانی، کهنه . 2 - بهترین از هرچیزی، برگزیده . 3 - بندة آزاد شده . 4 - کریم، بزرگوار. 5 - شراب . 1"} -{"line": "54907 عتیقه (عَ قِ) [ ع . عتیقة ] 1 - (ص .) مؤنث عتیق . 2 - هرچیز گران قیمت و باارزش . 1"} -{"line": "54908 عثار (عِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لغزیدن و افتادن . 2 - (اِمص .) لغزش . 1"} -{"line": "54909 عثرات (عَ ثَ) [ ع . ] (اِمص .) ج . عثرت . 1"} -{"line": "54910 عثرت (عَ رَ) [ ع . عثرة ] (اِمص .) لغزش، خطا. 1"} -{"line": "54911 عثمان (عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جوجة هوبره . 2 - مار. 3 - بچه مار. 4 - از اعلام مردان است . 1"} -{"line": "54912 عثور ( عثور .) [ ع . ] (مص ل .) آگاه شدن، اطلاع یافتن . 1"} -{"line": "54913 عثور (عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لغزیدن، افتادن . 2 - (اِمص .) لغزش . 1"} -{"line": "54914 عجالتاً (عِ لَ تَ نْ) [ ع . عجالةً ] (ق .) 1 - فوراً، بی درنگ . 2 - حال، اکنون . 1"} -{"line": "54915 عجایب (عَ یِ) [ ع . عجائب ] (ص .) جِ عجیب ؛ چیزهای شگفت آور و بدیع . 1"} -{"line": "54916 عجب (عَ جَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) شگفتی، تعجب . 2 - (ص .) شگفت آور، عجیب . 1"} -{"line": "54917 عجب (عُ جْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)به خود نازیدن . 2 - (اِمص .) تکبر، خودبینی . 1"} -{"line": "54918 عجب داشتن ( عجب داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تعجب کردن، متعجب شدن . 1"} -{"line": "54919 عجبا ( عجبا .) [ ع - فا. ] (صت .) کلمه ایست که تعجب و شگفتی را رساند: شگفتا. 1"} -{"line": "54920 عجر (عُ جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عیب . 2 - حزن، اندوه . 1"} -{"line": "54921 عجز (عَ جْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ناتوان شدن، درماندن . 2 - (اِمص .) ناتوانی، درماندگی . 1"} -{"line": "54922 عجز (عَ جُ) [ ع . ] (اِ.)1 - دنبالة چیزی . 2 - سرین . 3 - آخرین کلمة مصراع دوم هر بیت شعر. 1"} -{"line": "54923 عجل (عَ جَ)[ ع . ] (اِ.) گل و لای سیاه و بدبو. ج . عجله . 1"} -{"line": "54925 عجله (عَ جَ لِ) [ ع . عجلة ] 1 - (مص ل .) شتاب کردن . 2 - (اِمص .) تعجیل، تندی . 3 - (اِ.) شتاب، سرعت . 1"} -{"line": "54926 عجم (عَ جْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نقطه گذاشتن . 2 - (اِ.) نقطه . 1"} -{"line": "54927 عجم (عَ جَ) [ ع . ] (ص .)1 - غیرعرب (مطلقاً). 2 - ایرانی (خصوصاً). 1"} -{"line": "54928 عجمت (عُ مَ) [ ع . عجمة ] (اِمص .) 1 - لکنت زبان . 2 - ابهام . 3 - عدم فصاحت . 1"} -{"line": "54929 عجمه (عَ مَ یا مِ) [ ع . عجمة ] (اِ.) 1 - یک هستة خرما. 2 - یک تکسک انگور. 3 - خرمابن که از هسته روید؛ ج . عجمات . 1"} -{"line": "54930 عجمی (عَ جَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به عجم . 1"} -{"line": "54931 عجن (عِ جْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سرشتن هر چیزی . 2 - خمیر کردن . 1"} -{"line": "54932 عجوزه (عَ ز) [ ع . عجوزة ] (ص .) زن پیر، گنده پیر. 1"} -{"line": "54933 عجول (عَ) [ ع . ] (ص .) شتابکار. 1"} -{"line": "54934 عجیب (عَ) [ ع . ] (ص .) شگفت آور. 1"} -{"line": "54935 عجین (عَ) [ ع . ] 1 - (ص .) سرشته شده . 2 - (اِ.) خمیر. 1"} -{"line": "54936 عد (عَ دّ) [ ع . ] (مص م .) شمردن . 1"} -{"line": "54937 عدات (عُ) [ ع . عداة ] (ص . اِ.) جِ عادی ؛ دشمنان . 1"} -{"line": "54938 عداد (عِ) [ ع . ] (اِ.) شمار، شماره . 1"} -{"line": "54939 عدالت (عَ لَ) [ ع . عدالة ] 1 - (مص ل .) عادل بودن، انصاف داشتن . 2 - (اِمص .) دادگری . 1"} -{"line": "54940 عدالتخانه ( عدالتخانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) عدلیه، دادگستری . 1"} -{"line": "54941 عداوت (عَ وَ) [ ع . عداوة ] (اِمص .) دشمنی، خصومت . 1"} -{"line": "54942 عدت (عُ دَّ) [ ع . عدة ] (اِ.) 1 - لوازم زندگانی . 2 - ساز و برگ جنگ . 1"} -{"line": "54943 عدد (عَ دَ) [ ع . ] (اِ.) شمار، شماره . 1"} -{"line": "54944 عدس (عَ دَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی یک ساله از تیرة پروانه واران، دانه هایش یکی از مواد عالی غذایی است . 1"} -{"line": "54945 عدسی ( عدسی .) [ ع - فا. ] ( ص نسب .) منسوب به عدس ؛ نوعی خوراکی که در آن عدس را با دسته ای از سبزی های معطر پخته سپس کوبیده و له می کنند و اگر پورة گوشت یا روغن در آن افزایند خوراکی لذیذ گردد. 1"} -{"line": "54946 عدسی ( عدسی .) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - قطعه ای بلور به شکل عدس که یکی از دو سطح آن یا محدب است یا مقعر، این قطعه در دوربین ها و ذره بین ها به کار می رود. 2 - جسمی عدسی شکل که پشت مردمک چشم و جلو مادة ژلاتین مانند حفرة درونی کره چشم قرار دارد. 1"} -{"line": "54947 عدل (عَ) (ق .) درست، دقیقاً، راست . 1"} -{"line": "54948 عدل (عَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دادگری کردن، داد دادن . 2 - (اِمص .) دادگری . 3 - (اِ.) داد. 1"} -{"line": "54949 عدل (عِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) یک لنگه از دو لنگة بار. 2 - (ص .) مثل و مانند چیزی در وزن و بها. 1"} -{"line": "54950 عدله (عَ دَ لِ) [ ع . عدلة ] (ص .) جِ عادل ؛ کسانی که برای شهادت دادن شایسته باشند. 1"} -{"line": "54951 عدلی (عَ دْ)(اِ.) 1 - نوعی سکه رایج در قدیم . 2 - عدل، لنگه بار. 1"} -{"line": "54952 عدلیه (عَ یِّ) [ ع . عدلیة ] (اِ.) ادارة دادگستری . 1"} -{"line": "54953 عدم (عَ دَ) [ ع . ] (اِمص .) نیستی، نابودی . 1"} -{"line": "54954 عدن (عَ دْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) همیشه بودن در جایی . 2 - (ص .) بهشت جاوید. 1"} -{"line": "54955 عده (عُ دِّ) [ ع . عدة ] (اِ.) نک عُدَّت . 1"} -{"line": "54956 عده (عِ دِّ) [ ع . عدة ] (اِ.) 1 - شمار، شماره . 2 - روزهای حیض زن . 3 - مدت زمانی پس از طلاق یا فوت شوهر که زن نباید شوهر کند. 1"} -{"line": "54957 عدو (عَ) [ ع . ] (اِ. ص .) دشمن، خصم . ج . اعداء. 1"} -{"line": "54958 عدواء (عُ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمین خشک، سخت . 2 - جایی که در آن آرامش نتوان یافت . 3 - دوری جا. 1"} -{"line": "54959 عدوان (عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دشمنی کردن . 2 - ستم کردن بر کسی . 3 - (اِ.) دشمنی، ظلم . 1"} -{"line": "54960 عدول (عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بازگشتن، برگشتن از ر اه . 2 - (اِمص .) بازگشت . 1"} -{"line": "54961 عدول ( عدول .) [ ع . ] (ص .) جِ عادل . 1 - عدل دهندگان . 2 - مردمان صالح برای شهادت در محضر قاضی یا حاکم . 1"} -{"line": "54962 عدوی ( عَ وا) [ ع . ] 1 - (اِمص .) سرایت بیماری و تجاوز آن . 2 - (اِ.) بیماری واگیردار. 1"} -{"line": "54963 عدوی (عُ دْ وا) [ ع . ] (حامص .) فساد، تباهی . 1"} -{"line": "54964 عدید (عَ) [ ع . ] 1 - (اِ.)شمار، شماره . 2 - (ص .) شمرده شده . 1"} -{"line": "54965 عدیده (عَ د) [ ع . عدیدة ] (ص .) 1 - شمرده شده . 2 - بسیار، فراوان . 1"} -{"line": "54966 عدیل (عَ) [ ع . ] (ص .) نظیر، مانند. 1"} -{"line": "54967 عدیم (عَ) [ ع . ] (ص .) نیست شده، نابود. 1"} -{"line": "54968 عدیم النظیر (عَ مُ نَّ) [ ع . ] (ص مر.) بی مانند. 1"} -{"line": "54969 عذاب (عَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) شکنجه، آزار. 2 - (اِ.) درد و رنج . 1"} -{"line": "54970 عذار (عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خط ریش . 2 - در فارسی به معنی رخسار، چهره . 3 - لگام اسب . 1"} -{"line": "54971 عذب (عَ ذْ بْ) [ ع . ] (ص .)1 - گوارا، خوشگوار. 2 - خوش، شیرین . 1"} -{"line": "54972 عذبه (عَ ذَ ب) [ ع . عذبة ] (اِ.)1 - شاخه درخت . 2 - خس و خاشاک . 1"} -{"line": "54973 عذر (عُ ذْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پوزش خواستن . 2 - (اِ.) بهانه، بهانه ای ک ه هنگام پوزش خواهی آورده می شود. 3 - (عا.) عادت ماهانه، رگل . 1"} -{"line": "54974 عذر نهادن (عُ. نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عذر پذیرفتن . 1"} -{"line": "54975 عذرا (عَ) [ ع . عذراء ] (ص .) 1 - بکر، دوشیزه . 2 - گوهر سوراخ نشده . 1"} -{"line": "54976 عذرت (عُ رَ) [ ع . عذرة ] 1 - (اِمص .) بکارت، دوشیزگی . 2 - (اِ.) دستة موی، کاکُل . 1"} -{"line": "54977 عذره (عَ ذ رِ یا رَ) [ ع . عذرة ] (اِ.) 1 - پلیدی، غایط . 2 - جایی که در آن کثافات دفع گردد. 3 - خرابه، ویرانه . ج . عذرات . 1"} -{"line": "54978 عذوبت (عُ بَ) [ ع . عذوبة ] 1 - (مص ل .) گوارا بودن . 2 - (اِمص .) گوارایی . 1"} -{"line": "54979 عذول (عَ) [ ع . ] (ص فا.)عیب جو و سرزنش - کننده . 1"} -{"line": "54980 عر زدن (عَ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) فریاد کشیدن . 1"} -{"line": "54981 عر و تیز کردن (عَ رُّ. زْ کَ دَ) (مص ل .) (عا.) عربده کشیدن، سر و صدا راه انداختن . 1"} -{"line": "54982 عراده (عَ د) [ ع . ] (اِ.) 1 - از ابزارهای جنگ شبیه به منجنیق که در قدیم برای پرتاب سنگ ازآن استفاده می کردند. 2 - واحد شمارش توپ . 1"} -{"line": "54983 عرار (عَ) [ ع . ] (اِ.) نرگس صحرایی . 1"} -{"line": "54984 عراضه (عُ ض ِ یا ضَ) [ ع . عراضة عراضه ] (اِ.) ره آورد (طعام و جز آن ). 1"} -{"line": "54985 عراف (عَ) [ ع . ] (ص .) غیبگو، جادوگر، ساحر. 1"} -{"line": "54986 عرافت (عِ فَ) [ ع . عرافة عرافت ] (مص ل .) 1 - تدبیر کار مردم کردن . 2 - غیب گویی کردن . 1"} -{"line": "54987 عراق (عِ یا عَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ساحل، کنارة آب . 2 - مقامی است در موسیقی . 1"} -{"line": "54988 عرایس (عَ یِ) [ ع . عرائس ] (اِ.) جِ عروس . 1"} -{"line": "54989 عرایض (عَ یِ) [ ع . عرائض ] (اِ.) جِ عریضه . 1"} -{"line": "54990 عرب (عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) تازی، از نژاد عرب . ؛به عرب ُ عجمی بند نبودن کنایه از: هیچ پشت و پناهی نداشتن . ؛ از بیخ عرب بودن کنایه از: الف - مطلقاً انکار کردن . ب - هیچ ندانستن . 1"} -{"line": "54991 عربده (عَ بَ د) [ ع . عربدة ] (اِمص .) 1 - تند - خویی، بدخلقی . 2 - داد و فریاد، نعره . 1"} -{"line": "54992 عربده جویی ( عربده جویی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - داد و فریاد و جار و جنجال راه انداختن . 2 - بدخویی، بدمستی . 1"} -{"line": "54993 عربه (عَ ب یا بَ) [ ع . عربة ] (اِ.) 1 - گردونه . 2 - کالسکه . 1"} -{"line": "54994 عربی (عَ رَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - از نژاد عرب . 2 - زبان مردم عرب . 1"} -{"line": "54995 عرج (عَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لنگ شدن، لنگیدن . 2 - (مص .) لنگی . 1"} -{"line": "54996 عرجون (عُ) [ ع . ] (اِ.) چوب خوشة خرما، بیخ خوشة خرما که خمیده و کج است . 1"} -{"line": "54997 عرس (عَ رْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ستون، ستون میان خیمه . 2 - ریسمان . 3 - کُره شتر خردسال . 1"} -{"line": "54998 عرس (عِ رْ) [ ع . ] (اِ.) زن شوهردار و مرد زن دار. 1"} -{"line": "54999 عرس (عُ) [ ع . ] (اِ.) عروسی، غذای عروسی . 1"} -{"line": "55000 عرش (عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تخت، تخت پادشاه . 2 - خیمه، چادر. 3 - سقف، سایبان . 4 - رکن . 5 - آسمان نهم، فلک الافلاک . ج . اعراش . عروش . عرشه . 1"} -{"line": "55001 عرشه (عَ رَ ش ) [ ع . ] (اِ.) جِ عرش . در فارسی ب - ه معنای قسمت بالای کشتی . 1"} -{"line": "55002 عرصات (عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عرصه . کنایه از: رستاخیز و صحرای محشر. 1"} -{"line": "55003 عرصه (عَ ص ) [ ع . عرصة ] (اِ.) 1 - حیاط، فضای خالی جلوی خانه . 2 - میدان . 3 - صحرا. ج . عرصات . ؛ عرصه را به کسی تنگ کردن در فشار و مضیقه قرار دادن . ؛ به عرصه رسیدن کسی الف - بزرگ شدن و از عهدة کارهای خود برآمدن . ب - به ثروت و قدرت رسیدن . 1"} -{"line": "55004 عرض (عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانب، طرف، کرانه . 2 - مال ملت، بیت المال . 1"} -{"line": "55005 عرض (عِ رْ) [ ع . ] (اِ.) آبرو، ناموس . 1"} -{"line": "55006 عرض (عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - متاع، کالا. 2 - نا - خوشی، بیماری . 3 - آن چه که دوام و بقا نداشته باشد. 4 - آن چه که قائم به دیگری است و از خود وجود مستقلی ندارد. 1"} -{"line": "55007 عرض (عَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آشکار کردن، نشان دادن . 2 - (اِمص .) بیان مطلب یا درخواستی با فروتنی و ادب . 3 - پهنا. 4 - مدت، زمان . 1"} -{"line": "55008 عرضه (عَ ض ) [ ع . عرضة ] 1 - (مص م .) به نمایش گذاشتن . 2 - (اِمص .) نمایش، ارائه . 1"} -{"line": "55009 عرضه (عُ ض ) [ ع . عرضة ] (اِ.) 1 - همت، لیاقت . 2 - طاقت، توانایی . 1"} -{"line": "55010 عرضگاه (عَ رَ یا رْ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محل سان دیدن و گرد آمدن لشکر. 1"} -{"line": "55011 عرضی (عَ رَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به عَرَض . 1"} -{"line": "55012 عرعر (عَ رْ عَ) (اِ.) درختی است بلند و تناور با برگ های بزرگ و برگچه های بسیار. 1"} -{"line": "55013 عرعر ( عرعر .) (اِصت .) بانگ خر، صدای الاغ . 1"} -{"line": "55014 عرف (عُ رْ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خوی، عادت . 2 - آن چه که در بین مردم پسندیده و متداول است . 3 - (اِمص .) نیکویی، بخشش . 1"} -{"line": "55015 عرفا (عُ رَ) [ ع . عرفاء ] (اِ.) ج ِ عریف . مردان دانا و آگاه . 1"} -{"line": "55016 عرفات (عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جای توقف حجاج در روز نهم ذی الحجه در نزدیکی مکه . 1"} -{"line": "55017 عرفان (عِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شناختن . 2 - (اِ مص .) خداشناسی . 1"} -{"line": "55018 عرفاً (عُ فَ نْ) [ ع . ] (ق .)از روی عرف، براساس رسم . 1"} -{"line": "55019 عرفه (عَ رَ فِ) [ ع . عرفة ] (اِ.) روز نهم ذی الحجه که حجاج در نزدیکی مکه توقف می کنند و بعضی از مراسم حج را به جا می آورند. 1"} -{"line": "55020 عرق (عِ رْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رگ . 2 - اصل، ریشه . ج . اعراق و عروق . 1"} -{"line": "55021 عرق (عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مایعی که از تقطیر جوشاندة برخی ازگیاهان مانند بیدمشک، کاسنی و ... به دست می آید. 2 - نوشابة الکل دار که از تقطیر کشمش، انگور و... به دست می آید. 3 - مایعی مرکب از: آب، نمک، اوره و... که از غده های زیرپوستی ترشح می شود. ؛ عرق کسی را در آوردن کنایه از: کسی را خسته و فرسوده کردن . 1"} -{"line": "55022 عرق جوش ( عرق جوش .) [ ع - فا. ] (اِمر.) جوش های ریزی که در اثر عرق زیاد روی پوست ایجاد می شود. 1"} -{"line": "55023 عرق خوری ( عرق خوری . خُ) [ ع - فا. ] (حامص .) می خواری، می گساری، نوشیدن نوشابه های الکلی . 1"} -{"line": "55024 عرق گز ( عرق گز . گَ) (اِمر.) نک عرق جوش . 1"} -{"line": "55025 عرق گیر ( عرق گیر .) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - زیرپیراهن . 2 - دستمال . 1"} -{"line": "55026 عرقه (عَ قِ) (ص .) (عا.) نک ارقه . 1"} -{"line": "55027 عرقوب (عُ) [ ع . ] (اِ.) عصب ضخیم بالای پاشنة پا؛ ج . عراقیب . 1"} -{"line": "55028 عرقچین ( عرقچین .) [ ع - فا. ] (اِ.) نوعی کلاه ساده از پارچة نازک که در زیر کلاه یا عمامه بر سر گذارند. 1"} -{"line": "55029 عرم (عَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عرمه ؛ سدها، بندها. باران های شدید. 1"} -{"line": "55030 عرمه (عَ رْ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تودة ریگ . 2 - جای گرد آمدن ریگ . 1"} -{"line": "55031 عرن (عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) ترکیدگی دست و پای ستور. 1"} -{"line": "55032 عرنین (عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بینی، استخوان پشت بینی . 2 - اول هر چیزی . 3 - سردار، بزرگ قوم . 1"} -{"line": "55033 عروج (عُ) [ ع . ] (مص ل .)بالا رفتن، به بلندی بر شدن . 1"} -{"line": "55034 عروج ( عروج .) [ ع . ] (اِمص .) لنگی، اعرجی . 1"} -{"line": "55035 عروس (عَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) زنِ تازه شوهر کرده . ج . عرائس . 2 - در فارسی : زنِ پسر. 3 - (ص .) بهترین، زیباترین . ؛ عروس هزار داماد کنایه از: دنیا و بی وفایی آن . 1"} -{"line": "55036 عروسک (عَ سَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) 1 - بازیچه ای به شکل انسان (یا حیوان ) جهت سرگرمی و بازی کودکان . 2 - مجازاً: دختر یا زنی زیبا و بسیار ظریف . ؛ عروسک گردانی نمایش های عروسکی که در آن عروسک ها را به وسیلة نخ هایی به حرکت درمی آورند. ؛ عروسک خیمه شب بازی کنایه از: شخص بی اراده که گوش به فرمان دیگران دارد. 1"} -{"line": "55037 عروسی (عَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - جشنی که به هنگام ازدواج برپا کنند. 2 - همسری دختر یا زنی با مرد. 1"} -{"line": "55038 عروض (عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دانش شناخت وزن شعر و تغییرات آن . 2 - جزو آخر از مصراع اول هر بیت . 1"} -{"line": "55039 عروضی ( عروضی .) [ ع . ] (ص نسب .) عالمِ علم عروض . 1"} -{"line": "55040 عروق (عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عرق . 1 - رگ ها. 2 - ریشه ها. 1"} -{"line": "55041 عروه (عُ رْ وِ) [ ع . عروة ] (اِ.) 1 - مال نفیس . 2 - آن چه که بشود به آن امید داشت و اطمینان کرد. 3 - دستآویز. 4 - دستة کوزه . 1"} -{"line": "55042 عری (عَ را) [ ع . ] (اِ.) باد سرد. 1"} -{"line": "55043 عری (عُ) [ ع . ] (اِمص .) برهنگی . 1"} -{"line": "55044 عریان (عُ) [ ع . ] (ص .) لخت، برهنه . 1"} -{"line": "55045 عریس (عَ) [ ع . ] (اِ.) عروس . 1"} -{"line": "55046 عریش (عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کجاوه، هودج . 2 - کلبه، کومه . 3 - چفت انگور. 1"} -{"line": "55047 عریض (عَ) [ ع . ] (ص .) پهن، پهناور. 1"} -{"line": "55048 عریضه (عَ ض ) [ ع . عریضة ] (اِ.) 1 - (ص .) مؤنث عریض . 2 - عرض حال، نامه یا در - خواستی که کسی به شخص بالاتراز خود می نویسد. 1"} -{"line": "55049 عریف (عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - شناسنده، عارف . 2 - کارگزار قوم . ج . عرفاء. 1"} -{"line": "55050 عرین (عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بیشه، انبوه درخت . 2 - جایگاه شیر و گرگ و کفتار. 1"} -{"line": "55051 عریکه (عَ کَ یا کِ) [ ع . عریکة ] (اِ.) خلق و خوی . 1"} -{"line": "55052 عز (عِ زّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ارجمند شدن، عزیز شدن . 2 - (اِمص .) ارجمندی . 1"} -{"line": "55053 عزا (عَ) [ ع . عزاء ] 1 - (مص ل .) شکیبایی کردن . 2 - (اِمص .) صبر و شکیبایی، شکیبایی در مصیبت . 3 - سوگواری . 4 - (اِ.) در فارسی به معنای سوگ، ماتم . 1"} -{"line": "55054 عزا گرفتن (عَ . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - برگزاری مراسم سوگواری . 2 - (عا.) به شدت غمگین بودن، غصه دار بودن . 1"} -{"line": "55055 عزازیل (عَ) [ عبر - ع . ] (اِ.) طبق روایات، یکی از سه فرشته (هاروت، ماروت، عزازیل ) که خدا آنان را به کرة زمین فرستاد تا مانند آدمیان زندگی کنند و از محرمات بپرهیزند والا تنبیه شوند. عزازیل پس از چندی چون دانست که از عهدة این امتحان برآمدن مشکل است اظهار عجز نمود و معاف شد، ولی دو تن دیگر به مأموریت خود ادامه دادند و فریب زنی را خوردند، شراب نوشیدند و به پادافره این کردار در چاه بابل معلق شدند و تا روز رستاخیز بدین حال خواهند ماند. 1"} -{"line": "55056 عزایم (عَ یِ) [ ع . عزائم ] (اِ.) ج . عزیمه . 1 - ارادة ثابت و محکم . 2 - افسون ها و دعاهایی که بر بیماران برای شفا یافتن می خوانند. 1"} -{"line": "55057 عزب (عَ زَ) [ ع . ] (ص .) مرد یا زن تنها و مجرّد. ج . عزاب . 1"} -{"line": "55058 عزب خانه ( عزب خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - خانه - ای که چند مرد مجرد در آن زندگی می کنند. 2 - جایی که مردها با زن ها رابطة نامشروع برقرار می کنند. 1"} -{"line": "55059 عزت (عِ زَّ) [ ع . عزة ] 1 - (مص ل .) سربلند شدن، گرامی شدن . 2 - (اِمص .) سربلندی، سرافرازی . 1"} -{"line": "55060 عزراییل (ع ) [ معر. ] (اِ.) ملقب به ملک الموت فرشتة مرگ و یکی از چهار ملک مقرب نزد مسلمانان . ؛ عزراییل را جواب کردن کنایه از: بیمار بدحالی که رو به بهبودی رفته باشد. 1"} -{"line": "55061 عزل (عَ زْ) [ ع . ] (مص م .) برکنار کردن، از کار بازداشتن . 1"} -{"line": "55062 عزلت (عُ زْ لَ) [ ع . ] (اِمص .) گوشه نشینی . 1"} -{"line": "55063 عزم (عَ زْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)قصد چیزی کردن، دل بر چیزی نهادن . 2 - (اِمص .) اراده، قصد. 1"} -{"line": "55064 عزوبت (عُ بَ) [ ع . عزوبة ] (اِمص .) مجردی، بی همسری . 1"} -{"line": "55065 عزی (عُ زّا) [ ع . ] (اِ.) یکی از دو بت معروف طایفة قریش (عرب ) در عهد جاهلیت و دیگری «لات » نام داشته و اعراب بت پرست آن ها را دختران خدا می دانستند. 1"} -{"line": "55066 عزیز (عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرامی، محبوب . 2 - ارجمند، بزرگوار. 3 - کمیاب، نادر. 1"} -{"line": "55067 عزیزدردانه ( عزیزدردانه . دُ نِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) مورد علاقه و توجه بسیار پدر و مادر و خویشاوندان، عزیز کرده . 1"} -{"line": "55068 عزیمت (عَ مَ) [ ع . عزیمة ] 1 - (مص ل .) قصد کردن . 2 - در فارسی به معنای سفر کردن، حرکت کردن . 1"} -{"line": "55069 عزیمت کردن ( عزیمت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - قصد کردن . 2 - حرکت کردن . 1"} -{"line": "55070 عساکر (عَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عسکر؛ لشکرها. 1"} -{"line": "55071 عسجد (عَ سْ جَ) [ ع . ] (اِ.) زر، گوهر. 1"} -{"line": "55072 عسر (عُ سْ) [ ع . ] (اِمص .)1 - سختی، دشواری . 2 - تنگدستی، فقر. 1"} -{"line": "55073 عسرت (عُ سْ رَ) [ ع . عسرة ] (اِمص .) 1 - تنگی، سختی . 2 - تنگدستی، بی چیزی . 1"} -{"line": "55074 عسس (عَ سَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عاس ؛ شبگردان، پاسبانان . ؛ عسس مرا بگیر کردن کنایه از: با رفتارهای عمدی، خود را لو دادن و گرفتار کردن . 1"} -{"line": "55075 عسعس (عَ سْ عَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تیره و تاریک شدن . 2 - (اِ.) گرگ . 1"} -{"line": "55076 عسل (عَ سَ) [ ع . ] (اِ.) مایع کم و بیش غلیظ و شربتی شکل و شیرینی که زنبوران عسل بر اثر جمع آوری نوش گل ها در کندو و به منظور تغذیة افراد کندو تهیه کنند. ؛ عسل مصفی عسلی که مومش را گرفته و تصفیه کرده باشند. ؛ عسل خربزه با هم نمی سازند کنایه از: عدم سازش و موافقت . 1"} -{"line": "55077 عسلی (عَ سَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - به رنگ عسل . 2 - پارچة زردی که یهودی ها برای مشخص بودن از مسلمانان بر شانة لباس خود می دوختند. 3 - میز کوچک . 1"} -{"line": "55078 عسکر (عَ کَ) [ ع . ] (اِ.) لشکر، سپاه ؛ ج . عساکر. 1"} -{"line": "55079 عسکری (عَ کَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به عسکر؛ لشکری، سپاهی . 1"} -{"line": "55080 عسکری ( عسکری .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به عسکر مکرم از شهرهای قدیم خوزستان . 2 - (اِ.) در فارسی نوعی انگور. 1"} -{"line": "55081 عسیر (عَ) [ ع . ] (ص .) سخت، دشوار. 1"} -{"line": "55082 عشا (عَ) [ ع . عشاء ] (اِ.) شام، غذای شب . 1"} -{"line": "55083 عشا (عِ) [ ع . عشاء ] (اِ.) اول شب، شامگاه . ؛ عشا ی ربانی دعا یا نماز ویژه مسیحیان . 1"} -{"line": "55084 عشاق (عُ شّ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ عاشق .1 - شیفتگان . 2 - یکی از دوازده مقام موسیقی ایرانی . 1"} -{"line": "55085 عشاوت (عَ وَ) [ ع . عشاوة ] (اِمص .) 1 - تیرگی چشم، ضعف بینایی . 2 - شبکوری . 1"} -{"line": "55086 عشایر (عَ یِ) [ ع . عشائر ] (اِ.) جِ عشیره ؛ قبایل، طوایف . 1"} -{"line": "55087 عشب (عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گیاه، گیاه تر؛ ج . اعشاب . 2 - یونجة وحشی . 1"} -{"line": "55088 عشر (عُ) [ ع . ] (اِ.) یک دهم، یک دهم چیزی . 1"} -{"line": "55089 عشر (عَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) عدد ده . 2 - (اِ.) هر ده آیه از قرآن مجید. 1"} -{"line": "55090 عشرت (عِ رَ) [ ع . عشرة ] (مص ل .) 1 - معاشرت کردن . 2 - خوشگذرانی، کامرانی . 1"} -{"line": "55091 عشرین (عِ) [ ع . ] (اِ.) بیست (20). 1"} -{"line": "55092 عشق (عِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به شدت دوست داشتن . 2 - (اِمص .) شیفتگی، دلدادگی . 3 - لذت، کیف . ؛ عشق افلاطونی عشقی که با گرایش های جنسی همراه نیست . 1"} -{"line": "55093 عشق باختن ( عشق باختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عشق ورزیدن، دوستی کردن . 1"} -{"line": "55094 عشقبازی ( عشقبازی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - اظهار محبت عاشقانه، عشق ورزی . 2 - رابطة جنسی، معاشقه . 1"} -{"line": "55095 عشقه (عَ شَ قِ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی است بالا - رونده با برگ های درشت و ساقه های نازک . میوة عشقه دارای اثر مسهلی است ولی خالی از سمیت نیست . 1"} -{"line": "55096 عشوا (عَ) [ ع . عشواء ] (ص .) مؤنث اعشی . 1 - شب کور. 2 - ماده شتری که جلوی خود را نبیند. 1"} -{"line": "55097 عشوه (عِ وِ) [ ع . عشوة ] (اِ.) 1 - کار پوشیده و پنهان . 2 - ناز، کرشمه . 1"} -{"line": "55098 عشوه خریدن ( عشوه خریدن . خَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فریب خوردن . 1"} -{"line": "55099 عشوه خواندن ( عشوه خواندن . خا دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سخن فریبنده گفتن . 1"} -{"line": "55100 عشوه خیز ( عشوه خیز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) فریبکار. 1"} -{"line": "55101 عشوه دادن ( عشوه دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - فریب دادن، گمراه کردن . 2 - فن آموختن، رمز آموختن . 1"} -{"line": "55102 عشیر (عَ) [ ع . ] (ص . اِ.)1 - خویش . 2 - دوست، معاشر. 3 - شوی زن . ج . عشراء. 1"} -{"line": "55103 عشیره (عَ رِ) [ ع . عَشیرَة ] (اِ.) قبیله، خویشان و نزدیکان . 1"} -{"line": "55104 عشیق (عَ) [ ع . ] (ص .) عاشق . 1"} -{"line": "55105 عشیه (عَ یَ) [ ع . عشیة ] (اِ.) آخر روز، غروب . 1"} -{"line": "55106 عصا (عَ) [ ع . ] (اِ.) چوبدستی، دستواره . ؛ عصا قورت دادن کنایه از: بسیار جدی و خشک بودن، نرمش نداشتن . ؛ عصا ی دست کسی بودن کنایه از: تکیه گاه کسی بودن، نگه دار و مددکار کسی بودن . 1"} -{"line": "55107 عصابه (عَ ب) [ ع . عصابة ] (اِ.) 1 - عمامه، دستار. 2 - گروه مردم . 1"} -{"line": "55108 عصار (عَ صّ) [ ع . ] (ص .) کسی که از دانه های روغنی روغن می گیرد. 1"} -{"line": "55109 عصاره (عُ رِ) [ ع . عصارة ] (اِ.) شیره، چکیده، فشرده . 1"} -{"line": "55110 عصاری (عَ صّ) [ ع - فا. ] (حامص .) روغن - گیری . 1"} -{"line": "55111 عصام (عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بند (مشک و جز آن ). 2 - دسته (کوزه، دلو). 1"} -{"line": "55112 عصب (عَ صَ) [ ع . ] (اِ.) پی، رشته های سفید رنگ متصل به مغز که حس و حرکت توسط آن ها صورت می گیرد. 1"} -{"line": "55113 عصبانی (عَ صَ) [ ع . ] (ص نسب .) خشمگین . 1"} -{"line": "55114 عصبت (عُ صْ بَ) [ ع . عصبة ] (اِ.) جمعیت، جماعت . 1"} -{"line": "55115 عصبه (عَ صَ بَ یا ب) [ ع . عصبة ] (اِ.) خویشاوندان شخص از سوی پدر. 1"} -{"line": "55116 عصبی (عَ صَ)(ص نسب .)1 - مربوط به عصب و سیستم اعصاب . 2 - عصبانی . 3 - عصبی - مزاج . 1"} -{"line": "55117 عصبیت (عَ صَ یَّ) [ ع . عصبیة ] (مص جع .) تعصب . 1"} -{"line": "55118 عصر (عَ صْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - غروب . 2 - روزگار، زمان، دوره . 3 - هر یک از تقسیمات یک دوره از تاریخ تمدن . 4 - سورة صدوسوم از قرآن کریم دارای سه آیه . 1"} -{"line": "55119 عصر ( عصر .) [ ع . ] (مص م .) فشردن، گرفتن آب میوه و جز آن . 1"} -{"line": "55120 عصرانه (عَ نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) غذایی که هنگام عصر خورند. 1"} -{"line": "55121 عصعص (عُ عُ) [ ع . ] (اِ.) دنبالچه ؛ ج . عصاعص . 1"} -{"line": "55122 عصفور (عُ) [ ع . ] (اِ.) گنجشک . ج . عصافیر. 1"} -{"line": "55123 عصمت (عِ صْ مَ) [ ع . عصمة ] 1 - (اِمص .) پاک دامنی، نگاهداری نفس از گناه و خطا. 2 - (اِ.) فرشتة اجتناب از گناه . 1"} -{"line": "55124 عصیان (عِ صْ) [ ع . ] (اِمص .) نافرمانی، سر - پیچی . 1"} -{"line": "55125 عصیب (عَ ص ) [ ع . ] (اِ.) نوعی خوراکی درست شده از روده گوسفند که آن را از دل و جگر انباشته باشند. 1"} -{"line": "55126 عصیده (عَ دَ یا د) [ ع . عصیدة ] (اِ.) نوعی حلوا که از آرد و روغن تهیه کنند؛ ج . عصائد (عصاید). 1"} -{"line": "55127 عصیر (عَ) [ ع . ] (اِ.) شیره و چکیدة چیزی . 1"} -{"line": "55128 عض (عَ ضّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گزیدن، به دندان گرفتن . 2 - (اِ.) سختی روزگار. 1"} -{"line": "55129 عض (عِ ضّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بدخو، زشت . 2 - فصیح، سخنور. 1"} -{"line": "55130 عضاده (عِ دَ یا د) [ ع . عضاده ] (اِ.) 1 - جانب هر چیز. 2 - ناحیه . 3 - هر یک از دو چوب که در دو جانب در نصب کنند. 4 - معاون، یاور. 5 - قطعه ای است مستطیلی که بر پشت اسطرلاب الصاق شده و آن را به جهت احکام به گردش درآورند. 5 - خط کشی است از چوب یا فنر که می تواند دور یکی از نقاط خود بچرخد و قطعه دیگر آن در حول صفحة مدرجی دوران کند. 1"} -{"line": "55131 عضاه (عِ) [ ع . ] (اِ.) هر درخت بزرگ خاردار. 1"} -{"line": "55132 عضبا (عَ ضْ) [ ع . عضباء ] (اِ.) 1 - ماده شتری که گوشش شکافته باشد. 2 - لقب ناقة حضرت رسول (ص ). 1"} -{"line": "55133 عضد (عَ ضُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) بازو. 2 - کنایه از: یار و یاور. 1"} -{"line": "55134 عضلات (عَ ضُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عضله ؛ ماهیچه ها. 1"} -{"line": "55135 عضلانی (عَ ضُ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به عضله . 2 - ماهیچه دار. 1"} -{"line": "55136 عضله (عَ ضُ لَ یا لِ) [ ع . عضلة ] (اِ.) ماهیچه . 1"} -{"line": "55137 عضو (عُ ضْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندام، هر یک از اجزای بدن . 2 - یک فرد از جماعت . ج . اعضاء. 1"} -{"line": "55138 عضویت (عُ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) عضو بودن، کارمند شدن . 1"} -{"line": "55139 عطا (عَ) [ ع . عطاء ] 1 - (مص م .) بخشیدن . 2 - (اِمص .) بخشش، دهش . 3 - (اِ.) آن چه که بخشیده شود؛ ج . عطیه . 1"} -{"line": "55140 عطار (عَ طّ) [ ع . ] (ص .) 1 - عطرفروش . 2 - داروفروش . 1"} -{"line": "55141 عطارد (عُ رُ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تیر؛ کوچک ترین سیارة منظومه شمسی و نزدیک ترین سیاره به خورشید. 2 - در اساطیر یونان، رب النّوع نویسندگی . 3 - در ادب فارسی دبیر فلک است . 1"} -{"line": "55142 عطالت (عَ لَ) [ ع . عطالة ] (اِمص .) بیکاری . 1"} -{"line": "55143 عطایا (عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عطیه ؛ بخشش ها، هدیه ها. 1"} -{"line": "55144 عطب (عَ طَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هلاک شدن . 2 - (اِمص .) هلاک، تباهی . 1"} -{"line": "55145 عطب (عَ یا عُ طُ) [ ع . ] (اِ.) پنبه . 1"} -{"line": "55146 عطر (عِ یا عَ طْ) [ ع . ] (اِ.) بوی خوش . 1"} -{"line": "55147 عطرآگین ( عطرآگین .) [ ع - فا. ] (ص مر.) دارای بوی خوش . 1"} -{"line": "55148 عطربیز (عَ طْ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن چه که بوی خوش می پراکند. 1"} -{"line": "55149 عطسه (عَ طْ س ) [ ع . عطسة ] (اِ.) اشنوسه ؛ هوایی که بر اثر سرماخوردگی یا هر نوع تحریک بینی به شدت و با سر و صدا از بینی خارج می شود. 1"} -{"line": "55150 عطش (عَ طَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تشنه شدن . 2 - (اِمص .) تشنگی . 1"} -{"line": "55151 عطشان (عَ طْ) [ ع . ] (ص .) 1 - تشنه . 2 - مشتاق، آرزومند. 1"} -{"line": "55152 عطف (عَ طْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مایل شدن به چیزی . 2 - کلمه ای را به وسیلة حرف ربط به کلمة قبلی ربط دادن . 3 - شیرازة کتاب . 1"} -{"line": "55153 عطف (عِ طْ) [ ع . ] (اِ.) جانب، پهلو، کرانه . 1"} -{"line": "55154 عطفه (عَ طَ فَ) [ ع . عطفة ] (اِ.) گیاهی است بی شاخ و برگ که بر درخت می پیچد. 1"} -{"line": "55155 عطفه (عَ طْ فِ یا فَ) [ ع . عطفة ] (اِ.) مهره ای جادویی برای افسون کردن مرد تا پای بند زن خود باشد. 1"} -{"line": "55156 عطل (عَ طِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی پیرایه . 2 - بیکار. ؛ حروف عطل حروف بی نقطه . 1"} -{"line": "55157 عطل (عَ طْ یا طَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بی پیرایه گردیدن (زن ). 2 - بی مال گردیدن . 3 - بی ادب گردیدن . 4 - بیکار ماندن . 1"} -{"line": "55158 عطلت (عُ طْ لَ) [ ع . عطلة ] (اِمص .) 1 - بیکاری . 2 - بی پیرایگی زن . 1"} -{"line": "55159 عطن (عَ طَ) [ ع . ] (اِ.) خوابگاه چهارپایان در نزدیکی آب . 1"} -{"line": "55160 عطوف (عَ) [ ع . ] (ص .) مهربان، مشفق . 1"} -{"line": "55161 عطوفت (عُ فَ) (اِمص .) مأخوذ از عربی . مهربانی، محبت . 1"} -{"line": "55165 عظام (عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عَظْم ؛ استخوان ها. 1"} -{"line": "55166 عظام (عِ) [ ع . ] (ص .) جِ عظیم ؛ بزرگان . 1"} -{"line": "55167 عظت (عِ ظَ) [ ع . عظة ] 1 - (مص م .) نصیحت کردن . 2 - (اِ.) نصیحت . 1"} -{"line": "55168 عظم (عَ ظْ) [ ع . ] (اِ.) استخوان . ج . عظام . 1"} -{"line": "55169 عظم (عِ ظَ) [ ع . ] (اِمص .) عظمت، بزرگی قد و مقام . 1"} -{"line": "55170 عظما (عُ ظَ) [ ع . عظماء ] (ص .) جِ عظیم ؛ بزرگان . 1"} -{"line": "55171 عظمت (عَ ظَ یا ظِ) [ ع . عظمة ] (اِمص .) 1 - بزرگی، بزرگواری . 2 - کبر، نخوت . 1"} -{"line": "55172 عظمت فروختن ( عظمت فروختن . فُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تکبر نمودن، به خود بالیدن . 1"} -{"line": "55173 عظمی (عُ ظْ ما) (ص .) مؤنث اعظم ؛بزرگ تر. 1"} -{"line": "55174 عظیم (عَ) [ ع . ] (ص .)1 - بزرگ . 2 - والا، بلند - قدر. 3 - فراوان، بسیار. 1"} -{"line": "55175 عفات (عُ) [ ع . عفاة ] (ص .)جِ عافی . 1 - آمرزنده، درگذرنده . 2 - مهمان، خواهندة روزی . 1"} -{"line": "55176 عفار (عَ) [ ع . ] (اِ.)1 - نام درختی است که چوبش بسیار قابل اشتعال است . 2 - نان بدون نانخورش . 1"} -{"line": "55177 عفاریت (عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عفریت . 1"} -{"line": "55178 عفاف (عِ یا عَ) [ ع . عفة ] (اِمص .) پاکدامنی، ترک شهوت . 1"} -{"line": "55179 عفت (عِ فّ) [ ع . ] (اِمص .) احتراز از محرمات خصوصاً از شهوات . پاکدامنی، پرهیزگاری، پارسایی . 1"} -{"line": "55180 عفج (عَ) (ص .) خراب، تباه . 1"} -{"line": "55181 عفج (عِ) [ ع . ] (اِ.) روده ای که طعام از معده در آن داخل گردد؛ ج . اعفاج . 1"} -{"line": "55182 عفریت (عِ) [ ع . ] (اِ.) موجود زشت و ترسناک، دیو، غول . ج . عفاریت . 1"} -{"line": "55183 عفریته (عِ تِ) [ ع . عفریتة ] (اِ.) مؤنث عفریت . 1"} -{"line": "55184 عفص (عَ فِ) [ ع . ] (ص .) 1 - تندمزه، گس . 2 - قابض . 1"} -{"line": "55185 عفن (عَ فِ) [ ع . ] (ص .) بدبو، گندیده . 1"} -{"line": "55186 عفو (عَ فْ وْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بخشودن، گذشت کردن . 2 - (اِمص .) بخشایش، گذشت . 1"} -{"line": "55187 عفونت (عُ نَ) [ ع . عفونة ] 1 - (مص ل .) فاسد شدن، بد طعم و بو شدن . 2 - (اِمص .) بدبویی، گندیدگی . 1"} -{"line": "55188 عفیف (عَ) [ ع . ] (ص .) پرهیزگار، پاکدامن . 1"} -{"line": "55189 عفیفه (عَ فِ) [ ع . عفیفة ] (ص .) مؤنث عفیف ؛ زن پاکدامن . 1"} -{"line": "55190 عق (عُ قّ) (اِ.) تهوع، قی . 1"} -{"line": "55191 عقاب (عِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)کیفر دادن، شکنجه دادن . 2 - (اِمص .) شکنجه، عذاب . 1"} -{"line": "55192 عقاب ( عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پرنده ای است شکاری با جثه ای بزرگ دارای منقاری خمیده، چشم هایی تیزبین و چنگال هایی نیر ومند. 2 - صورت فلکی بزرگی در آسمان استوا و در کهکشان راه شیری به شکل لوزی نسبتاً بزرگی که روشن ترین ستارة آن نَسر طایر نام دارد. 1"} -{"line": "55193 عقابین ( عقابین . بَ یا ب) [ ع . ] (اِ.) 1 - تثنیه عقاب ؛ دو عقاب . 2 - دو قطعه چوب که گناهکار را بر آن می بستند و تازیانه می زدند. 1"} -{"line": "55194 عقار (عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسباب و اثاث خانه . 2 - مِلک و زمین زراعتی . ج . عقارات . 1"} -{"line": "55195 عقار (عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اثاث خانه . 2 - مال برگزیده . 3 - می، شراب . 1"} -{"line": "55196 عقار (عَ قّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - درخت . 2 - گیاهی که برای مداوا به کار رود. 3 - مادة دارویی که به منظور معالجة مرضی تجویز گردد، دوا (مطلقاً)؛ ج . عقاقیر. 1"} -{"line": "55197 عقارب (عَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عقرب . 1 - عقرب ها. 2 - شداید. 3 - سخن چینی ها. 1"} -{"line": "55198 عقاقیر (عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عقار؛ داروها، گیاهان دارویی . 1"} -{"line": "55199 عقال (عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند. 2 - رشته ای که مردان عرب دور سر می بندند. 1"} -{"line": "55200 عقاید (عَ یِ) [ ع . عقائد ] (اِ.) جِ عقیده . 1"} -{"line": "55201 عقب (عَ قِ یا قَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پاشنة پا. 2 - فرزند، نسل ؛ ج . اعقاب . 3 - (ق .) در فارسی به معنای پشت سر. 4 - (ص .) دارای فاصلة دورتر یا کمی دورتر. 5 - (عا.) مقعد. 1"} -{"line": "55202 عقب افتاده ( عقب افتاده . اُ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - کسی که در انجام کار یا کسب دانش از دیگران عقب تر باشد. 2 - ناقص، معلول . 1"} -{"line": "55203 عقب مانده ( عقب مانده . د) [ ع - فا. ] (ص مف .) نک عقب افتاده . 1"} -{"line": "55204 عقب نشینی ( عقب نشینی . نِ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - ترک مواضع نظامی در هنگام جنگ . 2 - بازگشتن به عقب تر از جای خود یا دست کشیدن دایم یا موقت از آن چه دشوار یا نپذیرفتنی است . 1"} -{"line": "55205 عقب گرد ( عقب گرد . گَ) [ ع - فا. ] (مص مر.) 1 - برگشت به عقب و آن چنان است که شخص روی پنجة پای چپ نیم دایره به سمت چپ بچرخد و سپس پای راست را به پای چپ بپیوندد. 2 - به قهقرا برگشتن . 1"} -{"line": "55206 عقبدار ( عقبدار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) قسمتی از واحد نظامی که از عقب قوا حرکت می کند و محافظ عقب است ؛ موخرة الجیش . 1"} -{"line": "55207 عقبه (عَ قَ ب) [ ع . عقبة ] (اِ.) 1 - گردنه، راه سخت کوهستانی . 2 - کنایه از: کار سخت و دشوار. ج . عقبات . 1"} -{"line": "55208 عقبه (عُ قْ بَ) [ ع . عقبة ] (اِ.) 1 - نوبت . 2 - باقی - مانده هر چیزی . 1"} -{"line": "55209 عقبول (عُ) [ ع . ] (اِ.)1 - سختی، شدت . 2 - باقی - مانده تب و بیماری، 3 - تب خال . ج . عقابیل . 1"} -{"line": "55210 عقبی (عُ با) [ ع . ] (اِ.) 1 - آخرت، جهان دیگر. 2 - رستاخیز، قیامت . 1"} -{"line": "55211 عقد (عِ) [ ع . ] (اِ.) گردن بند. ج . عقود. 1"} -{"line": "55212 عقد (عُ قَ) [ ع . ] (اِ.) ج . عقده . 1"} -{"line": "55213 عقد (عَ قْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بستن، گره زدن . 2 - عهد و پیمان بستن . 3 - (اِ.) عهد، پیمان . 1"} -{"line": "55214 عقده (عُ د) [ ع . عقدة ] (اِ.) 1 - گره . 2 - حالت سرخوردگی و کینه به علّت دست نیافتن به مطلوب مورد نظر. ؛ عقده دل غم دل، غصة درونی . (عقده گشا ( عقده . گُ)) [ ع - فا. ] (ص فا.) گره گُشا، مشکل گُشا. 1"} -{"line": "55215 عقده گشایی ( عقده گشایی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - مشکل گشایی .2 - ارضاء امیال سرکوب شده . 1"} -{"line": "55216 عقرب (عَ قْ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کژدم ؛ جِ عقارب . 2 - نام صورتی فلکی در نیم کرة جنوبی آسمان و نام هشتمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود، آبان ماه در این برج قرار می گیرد. 1"} -{"line": "55217 عقربه (عَ رَ ب) [ ع - فا. ] (اِ.) هریک از میله - های باریک فلزی که روی صفحة ساعت نصب شده و با آن ها ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه ها را شمارند. 1"} -{"line": "55218 عقعق (عَ عَ) [ ع . ] (اِ.) عکُه، زاغ . 1"} -{"line": "55219 عقل (عَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دریافتن، فهمیدن . 2 - (اِ.) نیروی ادراک . ؛ عقل کل بسیار دانا و خردمند. ؛ عقل سلیم اندیشه و دریافت انسان سالم و طبیعی . ؛ عقل کسی پاره سنگ برداشتن کنایه از: کم عقل و سبک مغز بودن . ؛ عقل مردم در چشمشان است کنایه از: ظاهربینی مردم . 1"} -{"line": "55220 عقل ( عقل .) [ ع . ] (مص م .) بستن، بند کردن، بستن بازو و پای شتر. 1"} -{"line": "55221 عقلا (عُ قَ) [ ع . عقلاء ] (اِ. ص .) جِ عاقل ؛ خردمندان . 1"} -{"line": "55222 عقلانی (عَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب و مربوط به عقل . 1"} -{"line": "55223 عقم (عَ) [ ع . ] (اِمص .) نازایی، سترونی . 1"} -{"line": "55224 عقوبت (عُ بَ) [ ع . عقوبة ] (اِ.) کیفر، شکنجه . 1"} -{"line": "55225 عقود (عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عَقد؛ عهدها، پیمان ها. 1"} -{"line": "55226 عقود (عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عِقد؛ گردن بندها. 1"} -{"line": "55227 عقور (عَ) [ ع . ] (ص .) گزنده، گاز گیرنده . 1"} -{"line": "55228 عقوق (عُ) [ ع . ] (مص م .) نافرمانی کردن، آزردن پدر و مادر. 1"} -{"line": "55229 عقول (عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عقل . 1"} -{"line": "55230 عقوه (عَ وَ) [ ع . عقوة ] (اِ.) 1 - اطراف خانه . 2 - محله . 1"} -{"line": "55231 عقیان (عِ) [ ع . ] (اِ.) طلای خالص . 1"} -{"line": "55232 عقیب (عَ) [ ع . ] (ق .) دنبال، دنباله . 1"} -{"line": "55233 عقیدت (عَ دَ) [ ع . عقیدة ] (اِ.) باور، فکر، آن چه که انسان به آن باور دارد. 1"} -{"line": "55234 عقیده (عَ دَ یا د) [ ع . عقیدة ] (اِ.) نک عقیدت . 1"} -{"line": "55235 عقیق (عَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی سنگ قیمتی به رنگ های گوناگون که نوع بهتر آن سرخ رنگ است . 1"} -{"line": "55236 عقیل (عَ) [ ع . ] (ص .) خردمند، گرامی . 1"} -{"line": "55237 عقیله (عَ لَ) [ ع . عقیلة ] (اِ.) 1 - زانوبند شتر، پای بند. 2 - مانع و گره در کار. 1"} -{"line": "55238 عقیم (عَ) [ ع . ] (ص .) نازا، سترون . 1"} -{"line": "55239 علاء (عَ) [ ع . ] (اِمص .) بزرگی، شرف، بلندی . 1"} -{"line": "55240 علاج (عِ یا عَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درمان کردن . 2 - (اِمص .) درمان، معالجه . 3 - (اِ.) چاره . 1"} -{"line": "55241 علاف (عَ لّ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - علوفه فروش . 2 - برنج فروش . 3 - (عا.) بیکار، باطل . 1"} -{"line": "55242 علافی ( علافی .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) برنج - فروشی، علوفه فروشی . 2 - (عا.) هرزه گردی، بیهودگی، بیکاری . 1"} -{"line": "55243 علاقه (عَ قِ) [ ع . علاقة ] 1 - (مص م .) دوست داشتن . 2 - (اِمص .) دوستی . 3 - پیوند، ارتباط، وابستگی . جِ علائق . 1"} -{"line": "55244 علاقه (عِ قِ) [ ع . علاقة ] (اِ.) 1 - رشته و بندی که چیزی را به آن بیآویزند. 2 - بند کمان و تازیانه . 3 - میوه ای که از درخت آویزان باشد؛ جِ علائق . 1"} -{"line": "55245 علاقه بند ( علاقه بند . بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که از ابریشم رشته و قیطان می بافد. 1"} -{"line": "55246 علالا (عَ) (اِصت .) 1 - بانگ و شور و غوغا، علالوش . 2 - (کن .) سخن پهلودار. 1"} -{"line": "55247 علام (عَ لّ) [ ع . ] (ص .) دانشمند، بسیار دانا. 1"} -{"line": "55248 علامات (عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ علامت . 1"} -{"line": "55249 علامت (عَ مَ) [ ع . علامة ] (اِ.) 1 - نشان، نشانی . 2 - در فارسی به معنای پرچم، درفش . 3 - صلیب مانندی ساخته شده از آهن با تزئینات مخصوص به خود که در محرم هنگام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند. 1"} -{"line": "55250 علامت کش ( علامت کش . کَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)1 - علم - دار، کسی که پرچم را حمل می کند. 2 - کسی که در محرم علم را بر دوش گرفته پیشاپیش دسته حرکت می کند. 1"} -{"line": "55251 علامه (عَ لّ مِ) [ ع - علامة ] (ص .) دانشمند، بسیار دانا. 1"} -{"line": "55252 علان (عَ لّ) [ ع . ] (ص .) نادان، احمق . 1"} -{"line": "55253 علانیه (عَ یِ) [ ع . علانیة ] 1 - (مص ل .) ظاهر شدن، آشکار گشتن . 2 - (اِ.) آشکار، ظاهر. 1"} -{"line": "55254 علاوه (عِ یا عَ وِ) [ ع . علاوة ] (اِ.) سرباری، مازاد، اضافه . 1"} -{"line": "55255 علاوه کردن ( علاوه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) اضافه کردن، افزودن . 1"} -{"line": "55256 علایق (عَ یِ) [ ع . علائق ] جِ علاقه ؛ دلبستگی ها. 1"} -{"line": "55257 علایم (عَ یِ) [ ع - علائم . ] (اِ.) جِ علامت ؛ نشانه ها. 1"} -{"line": "55258 علت (عِ لَّ) [ ع . علة ] (اِ.) 1 - بیماری، ناخوشی . 2 - سبب، انگیزه . 3 - عذر، بهانه . ج . علل . 1"} -{"line": "55259 علت آوردن ( علت آوردن . وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - عذر خواستن . 2 - کاهلی کردن . 1"} -{"line": "55260 علجوم (عُ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قورباغة نر. 2 - مرغی است سفید رنگ . 1"} -{"line": "55261 علف (عَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گیاه . 2 - گیاه سبز، خوراک چهارپایان . ج . علوفه . ؛ علف زیر پای کسی سبز شدن کنایه از: انتظار طولانی و بیهوده کشیدن . ؛ علف خرس کنایه از: هرچیز مفت و بی ارزش . 1"} -{"line": "55262 علف خرس ( علف خرس خِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) گیاهی است خاردار، بوتة آن بزرگ و دارای برگ های بریده . 1"} -{"line": "55263 علف چر ( علف چر . چَ) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) علف - خوار. 2 - (اِ.) مقداری علف که جهت دسته ای از ستور صرف شود. 3 - مرتع . 1"} -{"line": "55264 علفزار ( علفزار .) [ ع - فا. ] (اِمر.) زمینی که بر آن علف های خودرو روییده است . 1"} -{"line": "55265 علفه (عَ لَ فَ یا فِ) [ ع . علفة ] (اِ.) 1 - آن چه که ستور آن را بخورد، گیاه . 2 - آن چه پادشاهان برای پذیرایی سفرا و لوازم نگاه - داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند. 3 - مالیاتی که برای تهیة خوراک عمال حکومت وصول می شد (تیموریان و صفویان ). 1"} -{"line": "55266 علق (عِ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چیز گران بها. 2 - جامة نفیس . 1"} -{"line": "55267 علق (عَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خون، خون بسته شده . 2 - مقداری گِل که به دست بچسبد. 3 - زالو. 1"} -{"line": "55268 علقم (عَ قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حنظل . 2 - هر چیز تلخ . 1"} -{"line": "55269 علقه (عُ لْ قَ) [ ع . علقة ] (اِ.) 1 - عشق، دلبستگی . 2 - گرانمایه از هر چیزی .3 - آن مقدار از علوفه که غذای یک روزة شتر باشد. 1"} -{"line": "55270 علقه مضغه (عَ لَ قِ. مِ غَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خون بسته شده . 2 - (ص .) در فارسی ؛ شخص پست و حقیری که خودنمایی می کند. 1"} -{"line": "55271 علل (ع لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ علت ؛ سبب ها. 1"} -{"line": "55272 علم (ع ِ لْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دانستن . 2 - یقین داشتن . 3 - (اِمص .) دانش، آگاهی . ج . علوم . 1"} -{"line": "55273 علم (عَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشانه، نشان . 2 - پرچم، رایت . 3 - بزرگ و مهتر قوم . 4 - نامی، مشهور. 5 - نقش ونگار جامه . 6 - صلیب مانندی از فلز با تزئینات خاص که ماه محرم هنگام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند. 1"} -{"line": "55274 علم افکندن ( علم افکندن . اَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: تسلیم شدن، شکست خوردن . 1"} -{"line": "55275 علم شدن (عَ لَ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مشهور شدن، سرشناس شدن . 1"} -{"line": "55276 علم شنگه ( علم شنگه . شَ نْ گِ) (اِ.) (عا.) = اَلَم شنگه : هیاهو، داد و فریاد. 1"} -{"line": "55277 علم نو کردن ( علم نو کردن . نُ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دوباره نیرو گرفتن . 1"} -{"line": "55278 علم کردن ( علم کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - برپا کردن، برافراشتن . 2 - آماده کردن، تهیه کردن . 3 - از سر و ته لباس زدن . 1"} -{"line": "55279 علماء (عُ لَ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ علیم ؛ دانایان، دانشمندان . 1"} -{"line": "55280 علن (عَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آشکار کردن، پیدا کردن . 2 - (مص ل .) آشکار گردیدن . 1"} -{"line": "55281 علن (عَ لِ) [ ع . ] (ص .) آشکار، هویدا. 1"} -{"line": "55282 علناً (عَ لَ نَنْ) [ ع . ] (ق .) به طور آشکارا، هویدا. 1"} -{"line": "55283 علنی (عَ لَ) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) آشکارا، هویدا. 2 - (ق .) به طور آشکارا. 1"} -{"line": "55284 عله (ع لُِ) [ ع . علة ] (اِ.) نک علت . ؛حروف عله الف، واو، یا ء. 1"} -{"line": "55285 علو (عِ یا عَ یا عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بلندترین و بهترین چیز. 2 - جای بلند، بالا. 1"} -{"line": "55286 علو (عُ لُ وّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بالا رفتن . 2 - بلند قدر شدن، مرتبه یافتن . 3 - (اِمص .) بزرگی، بلندی قدر. 1"} -{"line": "55287 علوفه (عُ فِ) [ ع . علوفة ] (اِ.) خوراک چهار - پایان . 1"} -{"line": "55288 علوم (عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ علم . 2 - مجموعة علم های تجربی . 1"} -{"line": "55289 علوی (عَ لَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به امام علی (ع )، کسانی که از اولاد امام علی (ع ) باشند. 1"} -{"line": "55290 علوی (عُ یا عِ لْ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) بالایی، از عالم بالا. 1"} -{"line": "55291 علک خاییدن ( علک . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سقز جویدن . 2 - کنایه از: بیهوده گفتن . 1"} -{"line": "55292 علک (عِ) [ ع . ] (اِ.) سقز، هر صمغی که در دهان بجوند. 1"} -{"line": "55293 علک خا ( علک خا .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که علک می جَوَد. 2 - کنایه از: بیهوده گو. 1"} -{"line": "55294 علی (عُ لا) [ ع . ] (اِ.) شرف، رفعت، بزرگواری . 1"} -{"line": "55295 علی (عَ یّ) [ ع . ] (ص .) شریف، بزرگوار. 1"} -{"line": "55296 علی البدل (عَ لَ لْ بَ دَ) [ ازع . ] (ص مر.) کسی که در کمیته یا هیأتی جانشین دیگری گردد، جانشین . 1"} -{"line": "55297 علی الحساب (عَ لَ لْ. حِ) [ ازع . ] (ق مر.) به صورت بخشی از پرداخت یا دریافت بدهی، مزد و مانند. 1"} -{"line": "55298 علی الخصوص ( علی الخصوص . خُ) [ ازع . ] (ق مر.) به ویژه، مخصوصاً. 1"} -{"line": "55299 علی الدوام (عَ لَ. دَُ) [ ازع . ] (ق مر.) همیشه، پیوسته . 1"} -{"line": "55300 علی السویه ( علی السویه . سَُ یَ) [ ازع . ] (ق مر.) 1 - مساوی، برابر. 2 - بی تفاوت . 1"} -{"line": "55301 علی الطلوع (عَ لَ لْ طُ) (ق .) برگرفته شده از عربی : سپیده دم . 1"} -{"line": "55302 علی الظاهر ( علی الظاهر . هِ) [ ازع . ] (ق مر.) برحسب ظاهر، به صورت . 1"} -{"line": "55303 علی القاعده ( علی القاعده . عِ د) [ ع . ] (ق مر.) بر - حسب ماعِده . 1"} -{"line": "55304 علی الله ( علی الله . لا) (ق مر.) گرفته شده از عربی به معنای 1 - پناه بر خدا، توکل به خدا. 2 - (عا.) هرچه باداباد. 1"} -{"line": "55305 علی اللهی ( علی اللهی .) (اِ.) فرقه ای که خدا را با نام علی خواند. 1"} -{"line": "55306 علی ای حال (عَ لا اَ یِّ) [ ع . ] (ق مر.) به هر حال، به هر تقدیر. 1"} -{"line": "55307 علی حده (عَ لا. حِ دَ) (ق مر.) گرفته شده از عربی به معنای جداگانه . 1"} -{"line": "55308 علی رغم ( علی رغم . رَ) (ق مر.) گرفته شده از عربی به معنای برخلاف، به ناخواست . 1"} -{"line": "55309 علی هذا (عَ لا ها) [ ع . ] (ق مر.) از آن رو، بنابراین . 1"} -{"line": "55310 علیا ( علیا .) [ ع . ] (ص تف .) مؤنث اعلی . 1 - بلندتر، بالاتر. 2 - هر جای بلند و مرتفع . 1"} -{"line": "55311 علیا (عُ لْ) [ ع . ] 1 - (ص .) جای بلند. 2 - (اِ.) آسمان . 3 - سر کوه . 1"} -{"line": "55312 علیامخدره (عُ مُ خَ دَّ رِ) [ ع . ] (اِ.) زن والامقام . 1"} -{"line": "55313 علیت (عِ یَّ) [ ع . علیة ] (مص جع .) علت بودن . 1"} -{"line": "55314 علیق (عَ لِ) [ ع . ] (اِ.) خوراک چهارپایان . 1"} -{"line": "55315 علیل (عَ) [ ع . ] (ص .) مریض، بیمار. 1"} -{"line": "55316 علیم (عَ) [ ع . ] (ص .) دانا، آگاه . 1"} -{"line": "55317 علیه (عَ لَ هِ) [ ع . ] (حر اض . و ضم .) 1 - بر او. 2 - در فارسی به معنای ضد او، به زیان او. 1"} -{"line": "55318 علیه (عَ لِ یَّ) [ ع . علیة ] (ص .) مؤنث علی ؛ بلند مرتبه، ارجمند، از اهل رفعت و شرف . 1"} -{"line": "55319 علیون (عِ لِّ ی ّ ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ عِلّیُ. 1 - بلندی - ها. 2 - عالی ترین درجات بهشت . 3 - ملکوت اعلی . 1"} -{"line": "55320 علیک السلام (عَ لَ یا لِ کِ یا کَ سَّ) [ ع . ] (شب جم .) در پاسخ به سلام کسی گفته می شود: درود بر تو باد. 1"} -{"line": "55321 علیین (عِ لّ یّ) [ ع . ] (اِ. ص .) نک علیون . 1"} -{"line": "55322 عماء (عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابر مرتفع . 2 - ابر باران - ریز. 3 - (تص .) مرتبت احدیت (تعاریفات، دکتر غنی، تاریخ تصوف 651). 1"} -{"line": "55323 عماد (عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تکیه گاه . 2 - بنای بلند. 1"} -{"line": "55324 عمار (عَ مّ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد با ایمان . 2 - بردبار، باوقار. 1"} -{"line": "55325 عمارات (عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عمارت . 1"} -{"line": "55326 عمارت (عِ رَ) [ ع . عمارة ] 1 - (مص م .) بنا کردن، آباد کردن . 2 - (اِمص .) آبادانی، تعمیر. 3 - (اِ.) ساختمان . ج . عمارات . 1"} -{"line": "55327 عماری (عَ) [ ع . عَمّاریة ] (اِ.) کجاوه، محمل، هودج . 1"} -{"line": "55328 عمال (عُ مّ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ عامل ؛ کارگزاران، گماشتگان . 1"} -{"line": "55329 عمامه (عِ مِ) [ ع . عمامة ] (اِ.) دستار، پارچه ای دراز که دور سر پیچند. 1"} -{"line": "55330 عمان (عَ مّ) [ ع - فا. ] (اِ.) عموها. 1"} -{"line": "55331 عمایت (عَ یَ) [ ع . عمایة و عماءة ] (اِمص .) 1 - گمراهی . 2 - لجاج، ستیهندگی . 1"} -{"line": "55332 عمد (عَ مَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی قایق که از تنة درخت و ریسمان می ساختند. 1"} -{"line": "55333 عمد (عَ مْ دْ) [ ع . ] (مص ل .) انجام دادن کاری با نیت و قصد. 1"} -{"line": "55334 عمداً (عَ مْ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی قصد و نیت . 1"} -{"line": "55335 عمده (عُ مْ د) [ ع . عمدة ] (اِ.) 1 - تکیه گاه . 2 - مهم، برجسته . 3 - در فارسی به معنی کلی و بسیار. 1"} -{"line": "55336 عمده فروشی ( عمده فروشی . فُ) [ ع - فا. ] (حامص .) فروش کالا به صورت کلی . مق خرده فروشی . 1"} -{"line": "55337 عمدی (عَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به عمد، از روی قصد و نیت نسبت به عمل و رفتار خود. مق سهوی . 1"} -{"line": "55338 عمر (عُ مْ) [ ع . ] (اِ.) زندگانی، مدت زندگانی . ؛ عمر نوح کنایه از: عمر طولانی . 1"} -{"line": "55339 عمران (عُ مْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آباد کردن . 2 - (اِمص .) آبادانی، آبادی . 1"} -{"line": "55340 عمره (عُ مْ رِ) [ ع . عمرة ] (اِ.) از اقسام حج که اعمال آن کمتر از حج تمتع می باشد. 1"} -{"line": "55341 عمری (عُ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که شخصی برای دیگری قرار می دهد در مدت طول عمر خود یا طول عمر طرف، نوعی حق انتفاع است به موجب عقدی از طرف مالک برای تمام مدت عمر یکی از طرفین معامله یا شخص ثابت . 1"} -{"line": "55342 عمق (عُ مْ) [ ع . ] (اِمص .) ژرفا، گودی . ج . اعماق . 1"} -{"line": "55343 عمل (عَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رفتار، کردار. ج . اعمال . 2 - شغل دیوانی، بخصوص در امور مالی . 3 - در موسیقی به معنی، بدیهه نوازی، ترکیب آهنگ . 1"} -{"line": "55344 عمل دادن (عَ مَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) والی گردانیدن، ولایت دادن . 1"} -{"line": "55345 عمل دار ( عمل دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) والی، حاکم، تحصیل دار مالیات . 1"} -{"line": "55346 عمل فرمودن ( عمل فرمودن . فَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شغل دادن . 1"} -{"line": "55347 عملاً (عَ مَ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) در عمل . مق اسماً. 1"} -{"line": "55348 عمله (عَ مَ لِ) [ ع . عملة ] (اِ. ص .) 1 - ج . عامل . 2 - در فارسی به معنی کارگر، مزدبگیر. 1"} -{"line": "55349 عمله و اکره ( عمله و اکره ُ اَ کَ رِ) (اِمر.) (عا.) کارگزاران کسی یا جایی، کارگران . 1"} -{"line": "55350 عملکرد ( عملکرد . کَ) [ ع - فا. ] (ص مف .) (عا.) کارکرد، نتیجة کار. 1"} -{"line": "55351 عملگی (عَ مَ لِ) [ ع - فا. ] (حامص .) کارگری . 1"} -{"line": "55352 عملی (عَ مَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - آن چه که به مرحلة عمل درمی آید. 2 - شدنی، قابل اجرا. 3 - (عا.) معتاد. 1"} -{"line": "55353 عمه (عَ مِّ) [ ع . عمة ] (اِ.) خواهر پدر. 1"} -{"line": "55354 عمو (عَ) (اِ.) = عم : برادر پدر. 1"} -{"line": "55355 عمو زنجیرباف (عَ زَ) (اِمر.) بازی جمعی کودکانه که در آن بازیکنان دست یکدیگر را می گیرند و با گفتن جمله هایی به دور یکی از بچه ها که در وسط نشسته می چرخند و همین طور همه به نوبت در وسط حلقه ای که تشکیل داده می نشینند. 1"} -{"line": "55356 عمود (عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ستون، پایه . 2 - گرز. 3 - شاهین ترازو. 4 - رییس و سرور قوم . 1"} -{"line": "55357 عموم (عُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شامل شدن، فرا گرفتن . 2 - (ق .) همه، تمام . 1"} -{"line": "55358 عمومی (عُ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به عموم، همگانی . 1"} -{"line": "55359 عمومیت (عُ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) عمومی بودن، همگانی بودن . 1"} -{"line": "55360 عمی (عَ ما) [ ع . ] (ص .) کور، نابینا. 1"} -{"line": "55361 عمی (عَ مِ) [ ع . ] (اِمص .) کوری، نابینایی . 1"} -{"line": "55362 عمیاء (عَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اعمی ؛ زن نابینا. 1"} -{"line": "55363 عمید (عَ) [ ع . ] (ص .) بزرگ و سرور قوم . 1"} -{"line": "55364 عمیق (عَ) [ ع . ] (ص .) ژرف، گود. 1"} -{"line": "55365 عمیم (عَ مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - تمام، کامل . 2 - شامل همه . 3 - هرچه فراهم آید و بسیار گردد. 1"} -{"line": "55366 عن (عَ نْ) (اِ.) مدفوع انسان . 1"} -{"line": "55367 عن قریب (عَ قَ) [ ع . ] (ق مر.) به زودی . 1"} -{"line": "55368 عناء (عَ) [ ع . ] (اِ.) رنج، زحمت، دردسر. 1"} -{"line": "55369 عناب (عَ نّ) [ ع . عُنّاب ] (اِ.) تبرخون ؛ درختی است با برگ های کوچک و بی کرک و شفاف . گل هایش کوچک و زرد رنگ و شامل دم گل بسیار کوتاه است . میوه اش شفت و مایل به قرمز، شفاف و کروی است که به بزرگی یک زیتون می رسد و دارای طمعی بسیار مطبوع است . عناب به عنوان ملین و مسکن سرفه به کار می رود. چوب آن سرخ رنگ و سخت می باشد. 1"} -{"line": "55370 عنابی ( عنابی .) [ ع - فا. ] (ص .) سرخ رنگ . 1"} -{"line": "55371 عناد (عِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ستیزه کردن، لجاج ورزیدن . 2 - (اِمص .) لجاج، سرکشی . 3 - ستیزه . 1"} -{"line": "55372 عنادل (عَ د) [ ع . ] (اِ.) جِ عندلیب ؛ بلبلان . 1"} -{"line": "55373 عناصر (عَ ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ عنصر. ؛ عناصر اربعه چهار عنصر قدما: آب، باد، خاک و آتش . 1"} -{"line": "55374 عناق (عِ) [ ع . ] (مص م .) یکدیگر را در آغوش گرفتن . 1"} -{"line": "55375 عنان (عِ) [ ع . ] (اِ.) لگام، زمام، افسار. 1"} -{"line": "55376 عنان باز کشیدن ( عنان باز کشیدن . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) باز ایستادن، توقف کردن . 1"} -{"line": "55377 عنان برشکستن ( عنان برشکستن . بَ. ش کَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) روی گرداندن . 1"} -{"line": "55378 عنان تافتن ( عنان تافتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - برگشتن . 2 - رو گرداندن . 1"} -{"line": "55379 عنان جنباندن ( عنان جنباندن . جُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) روانه شدن، حرکت کردن . 1"} -{"line": "55380 عنان دادن ( عنان دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - تاختن اسب . 2 - حمله کردن . 1"} -{"line": "55381 عنان ربودن ( عنان ربودن . رُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ابتکار عمل را به دست گرفتن . 1"} -{"line": "55382 عنان رها کردن ( عنان رها کردن . رَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تاختن، حمله کردن . 1"} -{"line": "55383 عنان زنان ( عنان زنان . زَ) [ ع - فا. ] (ق .) شتابان . 1"} -{"line": "55384 عنان سبک کردن ( عنان سبک کردن . سَ بُ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تند راندن . 1"} -{"line": "55385 عنان فرو گرفتن ( عنان فرو گرفتن . فُ. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - کُند کردن حرکت .2 - درنگ کردن، تأمل کردن . 1"} -{"line": "55386 عنان پیچ ( عنان پیچ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) سوارکار چیره دست . 1"} -{"line": "55387 عنان کشیدن ( عنان کشیدن . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) باز ایستادن، توقف کردن . 1"} -{"line": "55388 عنان گران کردن ( عنان گران کردن . گِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) توقف کردن . 1"} -{"line": "55389 عنان گرد کردن ( عنان گرد کردن . گِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - آماده شدن . 2 - آمادة حمله شدن . 1"} -{"line": "55390 عنان گردانیدن ( عنان گردانیدن . گَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) برگشتن . 1"} -{"line": "55391 عنان گرفتن ( عنان گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مهار کردن، رام کردن . 1"} -{"line": "55392 عنان گشادن ( عنان گشادن . گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تاختن، حمله کردن . 1"} -{"line": "55393 عنان گشاده ( عنان گشاده . گُ د) [ ع - فا. ] (ق .) تند، سریع . 1"} -{"line": "55394 عنانی کردن ( عنانی کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) رام کردن، مطیع کردن . 1"} -{"line": "55395 عناوین (عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عنوان . 1"} -{"line": "55396 عناک (عَ) [ ع . ] (اِ.) تودة ریگ . 1"} -{"line": "55397 عنایت (عِ یَ) [ ع . عنایة ] 1 - (مص ل .) توجه داشتن، دقت کردن . 2 - (مص م .) نگهداری کردن، حفاظت . 1"} -{"line": "55398 عنایت کردن ( عنایت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - توجه کردن . 2 - محبت کردن . 1"} -{"line": "55399 عنب (عِ نَ) [ ع . ] (اِ.) انگور. 1"} -{"line": "55400 عنبر (عَ نْ بَ) (اِ.) 1 - ماده ای خوش بو که از شکم نوعی ماهی به همین نام به دست می آید. 1"} -{"line": "55401 عنبربار ( عنبربار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) خوش بو، معطر. 1"} -{"line": "55402 عنبرسوز ( عنبرسوز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) ظرفی که در آن عنبر بسوزانند. 1"} -{"line": "55403 عنبری ( عنبری .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به عنبر. 1 - معطر، خوشبو. 2 - به رنگ عنبر، سیاه . 1"} -{"line": "55404 عنبرینه (عَ بَ نِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) گردنبندی که از عنبر درست کرده و به گردن می آویختند. 1"} -{"line": "55405 عنبیه (عِ نَ یِّ) [ ع . عنبیة ] (اِ.) پرده ای است در چشم شبیه دیافراگم در دوربین عکاسی که میزان ورود نور به چشم را تنظیم می کند. رنگ عنبیه در افراد متفاوت است . 1"} -{"line": "55406 عنت (عَ نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به رنج و دشواری افتادن . 2 - هلاک شدن . 3 - (اِمص .) تباهی، نیستی . 1"} -{"line": "55408 عند (عِ) [ ع . ] (حراض .) نزد، پیش، نزدیک . 1"} -{"line": "55409 عنداللزوم (عِ دَ لْ لُ) [ ازع . ] (ق مر.) وقت لزوم، هرگاه لازم شود. 1"} -{"line": "55410 عندالمطالبه (عِ دَ لْ مُ لِ بَ) [ ازع . ] (ق مر.) هنگام مطالبه، در هنگام خواستن . 1"} -{"line": "55411 عندلیب (عَ نْ دَ) [ ع . ] (اِ.) بلبل ؛ ج . عنادل . 1"} -{"line": "55412 عنصر (عُ نْ صُ) [ ع . ] (اِ.)1 - اصل، بن . 2 - ماده، جسم بسیط . 3 - جسمی که قابل تجزیه به عنصر دیگر نباشد. 1"} -{"line": "55413 عنصل (عُ نْ صُ) [ ع . ] (اِ.) پیاز. 1"} -{"line": "55414 عنعنه (عَ عَ نَ یا نِ) [ ع . عنعنة ] (مص م .) 1 - تلفظ کردن همزه مانند عین . 2 - نقل حدیث و روایت از چند تن به ترتیب از پایین به بالا. 1"} -{"line": "55415 عنف (عُ نْ) [ ع . ] (اِمص .) شدت، قساوت، درشتی . 1"} -{"line": "55416 عنفوان (عُ فُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اول جوانی . 2 - اول هر چیز. 1"} -{"line": "55417 عنق (عُ نُ) [ ع . ] (اِ.) گردن ؛ ج . اعناق . 1"} -{"line": "55418 عنقا (عَ نْ) [ ع . عنقاء ] (اِ.) سیمرغ، نام مرغی افسانه ای که زال پدر رستم را پرورد. جایگاه این مرغ در کوه البرز است . 1"} -{"line": "55419 عنن (عَ نَ) [ ازع . عنانة ] (اِ.) ناتوانی جنسی در مرد، عدم توانایی مقاربت در مرد. 1"} -{"line": "55420 عنوان (عُ یا عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دیباچه، سرآغاز کتاب یا نامه . 2 - نشانی، آدرس . 3 - واژه یا واژه هایی که مقام و منصب یا میزان تحصیلات کسی را نشان می دهد. 4 - دلیل . 5 - بهانه . 6 - وضع، حالت . 1"} -{"line": "55421 عنود (عُ) [ ع . ] (ص .) 1 - ستیزه کار. 2 - سرکش . 1"} -{"line": "55422 عنکبوت (عَ کَ) [ ع . ] (اِ.) حشرة کوچکی دارای چهار جفت پای دراز، در زیر شکمش غده هایی است که از آن ها لعابی ترشح می کند و تارهایی در کمال نظم می ت ند و به وسیله آن تارها شکار خود رابه دام می اندازد. ج . عناکب و عنکبوتان . 1"} -{"line": "55423 عنید (عَ) [ ع . ] (ص .)1 - ستیزکننده . 2 - ناسازگار . 3 - رو کنندة حق . 1"} -{"line": "55424 عنیف (عَ نِ) [ ع . ] (ص .) 1 - خشن، سخت . 2 - سختگیر. 1"} -{"line": "55425 عنین (عِ نِّ) [ ع . ] (ص .) مردی که توانایی جماع کردن ندارد. 1"} -{"line": "55426 عهد (عَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شناختن امری . 2 - حفظ کردن . 3 - (مص ل .) پیمان بستن . 4 - (اِ.) پیمان، میثاق . 5 - روزگار، عصر، دوره . 6 - به گردن گرفتن و ملتزم شدن امری، ضمان . ؛ عهد بوق یا دقیانوس کنایه از: زمان بسیار دور. 1"} -{"line": "55427 عهدنامه ( مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای که در آن شرایط پیمان را نویسند و امضا و مهر کنند، پیمان نامه . 1"} -{"line": "55428 عهده (عُ د) [ ع . عهدة ] (اِ.) 1 - کفالت، ضمان . 2 - ذمه . 3 - پیمان . 1"} -{"line": "55429 عهن (عِ) [ ع . ] (اِ.) پشم گوسفند و شتر و جز آن . 1"} -{"line": "55430 عهود (عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عهد. 1"} -{"line": "55431 عوا (عَ وّ) [ ع . ] (اِ.)گاوران ؛ نام یکی از صورت - های فلکی جنوبی به شکل مردی ایستاده که عصایی در دست دارد. 1"} -{"line": "55432 عوار (عَ یا عِ یا عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عیب، عیب و عار. 2 - دریدگی و پارگی در پارچه یا جامه . 1"} -{"line": "55433 عوارض (عَ رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ عارضه . حادثه، پیشامد. 2 - بیماری . 3 - در فارسی به معنای مالیات، باج . 1"} -{"line": "55434 عوارضی ( عوارضی .) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - جای دریافت عوارض . 2 - مأمور دریافت عوارض . 1"} -{"line": "55435 عوارف (عَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عارفه ؛ نیکویی ها. 1"} -{"line": "55436 عواریه (عَ یِّ) [ ع . ] (ص مر.) آب دیده، کثیف یا مچاله (کالا). 1"} -{"line": "55437 عواصف (عَ ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ عاصفه ؛ بادهای سخت و تند. 1"} -{"line": "55438 عواصم (عَ ص ) [ ع . ] (اِ.) ج . عاصمه . شهر، پایتخت . 1"} -{"line": "55439 عواطف (عَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عاطفه ؛ مهربانی ها، محبت ها. 1"} -{"line": "55440 عواقب (عَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عاقبت . 1"} -{"line": "55441 عواقد (عَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عاقده، عاقد. 1 - گره - زنندگان . 2 - عهد کنندگان . 1"} -{"line": "55442 عوالم (عَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عالَم . 1 - جهان ها. 2 - حالات مخصوص . 1"} -{"line": "55443 عوالی (عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عالیه . بلندی ها. 1"} -{"line": "55444 عوام (عَ مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ عامه ؛ همة مردم . 1"} -{"line": "55445 عوامل (عَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عامله، کارگران . 1"} -{"line": "55446 عوان (عَ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - میانه سال . 2 - در فارسی به معنای نگهبان، پاسبان . 1"} -{"line": "55447 عواید (عَ یِ) [ ع . عوائد ] (اِ.) جِ عائده ؛ 1 - در - آمدها، مداخل . 2 - فواید، منافع . 1"} -{"line": "55448 عوایق (عَ یِ) [ ع . عوائق ] (اِ.) جِ عائق و عائقه . 1 - موانع . 2 - مشکلات، سختی ها. 1"} -{"line": "55449 عوج (ع وَ) [ ع . ] (اِمص .) کجی، انحناء، خمیدگی . 1"} -{"line": "55450 عود (عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بازگشتن . 2 - (اِ مص .) بازگشت . 1"} -{"line": "55451 عود [ ع . ] (اِ.) 1 - چوب، شاخة بریده شده از درخت . 2 - بربط، از سازهای زهی با کاسه ای بیضی شکل و دسته ای سرکج . 3 - نامِ درختی که در هند می روید، چوب آن قهوه ای رنگ و خوش بو می باشد. 1"} -{"line": "55452 عودت (عُ دَ) [ ع . عودة ] 1 - (مص ل .) باز - گشتن، برگشتن . 2 - (اِمص .) بازگشت . 1"} -{"line": "55453 عودسوز [ ع - فا. ] (اِ.) ظرفی که در آن عود می سوزانند. 1"} -{"line": "55454 عور [ ع . ] (ص .) جِ اعور. 1 - یک چشم . 2 - در فارسی به معنی لخت، برهنه . 1"} -{"line": "55455 عورات (عَ وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عورت . پوشیده رویان، اهل حرم . 1"} -{"line": "58854 لور (اِ.) کمان حلاجی، کمان پنبه زنی . 1"} -{"line": "55456 عورت (عُ رَ) [ ع . عورة ] (اِ.) 1 - آلت تناسلی، شرمگاه . 2 - امری که انسان از آن شرم داشته باشد. 1"} -{"line": "55457 عورتینه (عَ یا عُ رَ نَ یا نِ) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِمر.) جنس زن و دختر؛ مق . مردینه، پسرینه . 1"} -{"line": "55458 عوسج (عَ یا عُ سَ) [ ع . ] (اِ.) خار درخت . 1"} -{"line": "55459 عوض (ع یا عَ وَ) [ ع . ] (اِ.) بَدَل، چیزی که به جای چیز دیگر داده شود. 1"} -{"line": "55460 عوضی ( عوضی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .)1 - اشتباهی، نادرست . 2 - (عا.) بدخُلق، بدرفتار. 3 - نالایق، بی شخصیت . 1"} -{"line": "55461 عون (عُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاری کردن، کمک کردن . 2 - (اِمص .) یاری، مساعدت . 3 - (ص .) یاور، پشتیبان ؛ ج . اعوان . 1"} -{"line": "55462 عویل (عَ وِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) صدا بلند کردن در گریه و زاری . 2 - (اِمص .) شیون و زاری . 1"} -{"line": "55463 عکاز (عُ کّ) [ ع . ] (اِ.) عصا. 1"} -{"line": "55464 عکاس (عَ کّ) [ ع . ] (اِ. ص .) آن که شغلش عکس برداری است . 1"} -{"line": "55465 عکس (عَ کْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) برگرداندن، وارونه کردن . 2 - تابیدن . 3 - (اِ.) تصویر انسان یا هر چیز دیگری که توسط دوربین عکاسی گرفته می شود. 1"} -{"line": "55466 عکس العمل (عَ سُ لْ عَ مَ) [ ع . ] (اِمر.) واکنش . 1"} -{"line": "55467 عکن (عُ کَ) [ ع . ] (اِ.) جِ عکنه ؛ چین های شکم ناشی از چاقی . 1"} -{"line": "55468 عکنه (عُ نَ یا نِ) [ ع . عنکة ] (اِ.) نورد شکم از فربهی ؛ ج . عُکن، اعکان . 1"} -{"line": "55469 عکه (عَ کِّ) (اِ.) عقعق، زاغ پیسه . 1"} -{"line": "55470 عیاد (عِ) [ ع . ] (اِمص .) بازگشت . 1"} -{"line": "55471 عیادت (عِ یا عَ دَ) [ ع . عیادة ] 1 - (مص ل .) به احوال پرسی بیمار رفتن . 2 - (اِمص .) ملاقات و احوال پرسی . 1"} -{"line": "55472 عیاذ (عِ یا عَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پناه بردن . 2 - (اِ.) پناه، پناهگاه . 1"} -{"line": "55473 عیار (عِ یا عَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه کردن . 2 - آزمودن صحت پیمانه . 3 - (اِ.) مقیاس برای اندازه گیری مقدار خالص طلا و نقره . 1"} -{"line": "55474 عیار (عَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - ولگرد. 2 - تندرو، چالاک . 3 - دزد، طرار. 4 - جوانمرد. 1"} -{"line": "55475 عیار گرفتن ( عیار گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) محک زدن، درصد عیار سکه را سنجیدن . 1"} -{"line": "55476 عیاش (عَ یّ) [ ع . ] (ص .) خوش گذران . 1"} -{"line": "55477 عیافت (عِ فَ) [ ع . عیافة ] (مص ل .) فال گرفتن از روی پرواز پرنده . 1"} -{"line": "55478 عیال (عِ یا عَ) [ ع . ] (اِ.) زن و فرزندان، اهل خانه . 1"} -{"line": "55479 عیال وار ( عیال وار .) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که خانواده و فرزند زیاد دارد. 1"} -{"line": "55480 عیالمند ( عیالمند . مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که دارای عیال باشد، عیال وار. 1"} -{"line": "55481 عیان (ع ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به چشم دیدن . 2 - (اِمص .) دیدار. 3 - (اِ.) یقین در دیدار و مشاهده . 4 - (ق .) ظاهر، آشکار. 1"} -{"line": "55482 عیب (عَ یا ع ) [ ع . ] (اِ.) نقص، نقیصه . ج . عیوب . 1"} -{"line": "55483 عیب جو (ی ) ( عیب جو .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که تفحص بدی ها و معایب دیگران کند، تا آن ها را آشکار سازد. 2 - بدگوی مردمان . 1"} -{"line": "55484 عیبناک ( عیبناک .) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - معیوب، دارای نقص . 2 - مقصر، گناهکار. 1"} -{"line": "55485 عیبه (عَ یا ع ب) [ ع . ] (اِ.) 1 - کیسة چرمی . 2 - جامه دان . 3 - صندوق . 1"} -{"line": "55486 عیث (عَ یا عِ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تباهی . 2 - زیان . 1"} -{"line": "55487 عید (ع ) [ ع . ] (اِ.) جشن، روز جشن، روزی که فرخنده و مبارک است . 1"} -{"line": "55488 عیدی ( عیدی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) هدیه ای که به مناسبت عید به کسی داده می شود. 1"} -{"line": "55489 عیسوی (سَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به عیسی (ع ). 2 - مسیحی، نصرانی، ترسا. ج . عیسویون، عیسویین . 1"} -{"line": "55490 عیش (عَ یا ع ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زندگی . 2 - طعام، خوراک . 3 - خوشی، خوش گذرانی، شادمانی . 1"} -{"line": "55491 عیشا [ ع . ] (اِ.) قرارگاه طفل در رحم مادر. 1"} -{"line": "55492 عین (ع ) (اِ.) بیست و یکمین حرف از الفبای فارسی . 1"} -{"line": "55493 عین (عَ یا ع ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چشم . 2 - چشمه . 3 - زر. 4 - ذات و نفس هر چیز. ؛ عین خیال کسی نبودن هیچ اهمیت ندادن . 1"} -{"line": "55494 عین الیقین (عَ نُ لْ یَ قِ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - پی بردن به ماهیت چیزی یا دیدن آن چیز. 2 - نزد اهل تصوف مرحلة دوم از یقین که صرفاً به سبب خلوص باطن سالک بسیاری از اسرار بر او هویدا می شود. 1"} -{"line": "55495 عیناً (عَ یا ع نَ نْ) [ ع . ] (ق .) مانند، بسیار شبیه . 1"} -{"line": "55496 عینهو (ع یْ نَ)(ق .)(عا.) کاملاً شبیه، درست مانند کسی یا چیزی دیگر. 1"} -{"line": "55497 عینک (عَ یا عِ نَ) [ ع - فا. ] (اِ.) یک جفت شیشه طبی که در قابی دارای دو دسته قرار گرفته، آن را به چشم می نهند برای کمک به چشم های ضعیف یا برای محافظت چشم در برابر نور شدید آفتاب . 1"} -{"line": "55498 عینکی ( عینکی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - آن که عینک به چشم می زند. 2 - آن که عادت به استفاده از عینک دارد. 1"} -{"line": "55499 عینی (عَ یا ع ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به عین . آن چه به چشم دیده شود، محسوس مق غیبی . 1"} -{"line": "55500 عیوب (عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عیب . 1"} -{"line": "55501 عیوق (عَ یُّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نام ستاره ای نورانی در صورت فلکی ارابه ران در امتداد کهکشان راه شیری . 2 - نماد فاصله و دوری . 1"} -{"line": "55502 عیون (عَ) [ ع . ] (ص .) شور چشم، بدچشم . 1"} -{"line": "55503 عیون (عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عین ؛ چشم ها. 1"} -{"line": "55504 غ (حر.) بیست و دومین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 1000 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "55505 غاب [ ع . ] (اِ.) سخن بیهوده، هذیان . 1"} -{"line": "55506 غاب [ ع . ] (اِ.) جِ غابه ؛ بیشه ها، نیستان ها. 1"} -{"line": "55507 غاب کردن (کَ دَ) (مص م .) خراب کردن . 1"} -{"line": "55508 غابر (ب) [ ع . ] (ص .) 1 - گذشته، مقابل حال و آینده . 2 - باقی، باقی مانده . 1"} -{"line": "55509 غابه (ب یا بَ) [ ع . غابة ] (اِ.) 1 - زمین پست و هموار 2 - نیزة دراز. 3 - بیشه درختان انبوه و درهم پیچیده . ج . غاب و غابات . 1"} -{"line": "55510 غاتی (ص .) (عا.) نک قاتی . 1"} -{"line": "55511 غادر (د) [ ع . ] (اِفا.) بی وفا، خیانتکار. 1"} -{"line": "55512 غادیه (یِ یا یَ) [ ع .غادیة ] 1 - (اِ.) ابر بامدادی . ج . غادیات و غوادی . 2 - بامداد. 3 - (اِفا.) مؤنث غادی، در بامداد رونده . 1"} -{"line": "55513 غاذی [ ع . ] (اِفا.) غذادهنده، قوت دهنده . 1"} -{"line": "55514 غار و غور (رُ) [ ع . ] (اِمر.) (عا.) = قار و قور: صدایی که در هنگام گرسنگی از شکم شنیده شود. 1"} -{"line": "55515 غار [ ع . ] (اِ.) شکاف، شکاف در کوه یا زمین . 1"} -{"line": "55516 غار [ ع . ] (اِ.) درختچه ای است از تیرة گل سرخیان و از دستة بادامی ها که منشأ آن را نواحی غربی آسیا (قفقازیه و ایران ) ذکر کرده اند ولی امروزه این گیاه را یا به جهت استفاده های دارویی آن یا به جهت زینت در غالب نقاط دنیا می کارند. برگ هایش متناوب، ساده، بی کرک، شفاف و دندانه دار با فاصلة زیاد و دارای دم برگ کوتاه است . درازی برگ آن بین 10 تا 20 سانتیمتر و پهنایش 4 تا 8 سانتیمتر است . میوه اش شفت و سیاه رنگ و دارای یک دانه و به ندرت دو دانه است . از برگ غار در پزشکی آب مقطر لوریه سریز تهیه می کنند که به مصارف دارویی می رسد؛ برگ بو، غار گیلاس، غار شیخی، غار کرزی نیز نامیده می شود. 1"} -{"line": "55517 غارب (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) غروب کننده . 2 - (اِ.) کوهان شتر. 1"} -{"line": "55518 غارت (رَ) [ ع . غارة ] (اِ.) چپاول کردن، به تاراج بردن . 1"} -{"line": "55519 غارتگر ( غارتگر . گَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که مال مردم را به تاراج برد. 2 - راهزن، دزد. 1"} -{"line": "55520 غارج (رِ) (اِ.) شرابی که به وقت صبح نوشند. 1"} -{"line": "55521 غارس (رِ) [ ع . ] (اِفا.) غرس کننده . 1"} -{"line": "55522 غارغارک (رَ) (اِمر.) آن چه سر و صدای زیاد و مزاحم داشته باشد (مانند بلندگو، رادیو، هواپیمای پر سر و صدا). 1"} -{"line": "55523 غاز (اِ.) 1 - چاک، شکاف . 2 - پنبه، وصله . 3 - پنبة حلاجی شده . 1"} -{"line": "55524 غاز (اِ.) نیاز، حاجت . 1"} -{"line": "55525 غاز (اِ.) مرغی است شبیه مرغابی امابزرگ تر از آن با گردنی دراز و وزنی حدود 12 کیلوگرم که مانند مرغابی و اردک غذایش را در آب جستجو می کند. ؛ غاز چراندن کنایه از: بر اثر بیکاری وقت خود را بیهوده تلف کردن . 1"} -{"line": "55526 غاز (اِ.) کوچک ترین واحد پول در عهد قاجاریه . 1"} -{"line": "55527 غاز کردن (کَ دَ) (مص م .) پنبه یا پشم را برای ریسیدن آماده کردن . 1"} -{"line": "55528 غازبین (ص فا.) کنایه از: بسیار لئیم . 1"} -{"line": "55529 غازبیکی (بَ) (اِمر.) واحدی برای مسکوک در عهد صفویه و آن را «پول » هم می گفتند و از مس سکه زده می شد و ده غاز بیکی معادل یک شاهی بوده است . 1"} -{"line": "55530 غازغاز (ص .) چاک چاک . 1"} -{"line": "55531 غازغان [ تر. ] (اِ.) دیگ بزرگ مسی . 1"} -{"line": "55532 غازل (ز) [ ع . ] (اِفا.) ریسنده . 1"} -{"line": "55533 غازمه (مِ) (اِ.) کبره، پینه . 1"} -{"line": "55534 غازه ( غازه .) (اِ.) صدا، آواز. 1"} -{"line": "55535 غازه (ز) (اِ.) گلگونه، سرخاب . 1"} -{"line": "55536 غازچران (چَ) (ص فا.) (عا.) کسی که کار بیهوده انجام می دهد. 1"} -{"line": "55537 غازی [ ع . ] (اِفا.) جنگ جو، کسی که در راه خدا می جنگد. 1"} -{"line": "55538 غازی (ص .) معرکه گیر، رسن باز. 1"} -{"line": "55539 غازی خیری (خَ) [ تر - ع . ] (اِمر.) 1 - پول طلایی که ترکان عثمانی در عراق رایج ساختند و قیمت آن برابر 84 غروش بود. 2 - هر گونه سکه از طلا یا مس که آب طلا روی آن داده باشند. 1"} -{"line": "55540 غازی عتیق (عَ) [ تر - ع . ] (اِمر.) پولی است که ترکان عثمانی در عراق رایج کردند و قیمت آن با 95 غروش رایج برابر بود. 1"} -{"line": "55541 غاسق (س ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) تاریک شونده . 2 - (اِ.)ماه . 3 - شب تاریک . 1"} -{"line": "55542 غاش (ص .) فریفته، عاشق . 1"} -{"line": "55543 غاش (اِ.) = غاوش : 1 - خیار بزرگی که برای تخم نگاه دارند. 2 - خوشة انگور نارسیده ؛ غوره . 1"} -{"line": "55544 غاش [ ع . ] (اِفا.) 1 - غش کننده . 2 - کسی که مردم را بفریبد. 1"} -{"line": "55545 غاشیه (یِ) [ ع . غاشیة ] (اِ.) 1 - سورة هشتادو هشتم از قرآن کریم دارای بیست و شش آیه . 2 - روپوش زین . 3 - قیامت . 1"} -{"line": "55546 غاشیه بر دوش ( غاشیه بر دوش . بَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) مطیع . 1"} -{"line": "55547 غاشیه دار ( غاشیه دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - خادم . 2 - مطیع . 1"} -{"line": "55548 غاشیه کش ( غاشیه کش . کِ) [ ع . ] (ص فا.) خادم . 1"} -{"line": "55549 غاشیه کشیدن ( غاشیه کشیدن . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خدمت کردن، فرمانبرداری کردن . 1"} -{"line": "55550 غاص (صّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - انباشته، پُر. 2 - گروه بسیاری از مردم که یک جا گِرد هم آیند. 1"} -{"line": "55551 غاصب (ص ) [ ع . ] (اِفا.) غصب کننده . 1"} -{"line": "55552 غاصبانه (ص نِ) [ ع - فا. ] (ق .) به صورت غصب، با زور. 1"} -{"line": "55553 غاغمیشی [ مغ . ] (اِ.) بی التفاتی ؛ مق . سیور غامیشی . 1"} -{"line": "55554 غافر (فِ) [ ع . ] (اِفا.) از نام های خداوند به معنای آمرزندة گناه . 1"} -{"line": "55555 غافل (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ناآگاه، بی خبر. 2 - نادان، بی خرد. 1"} -{"line": "55556 غافلگیر ( غافلگیر .) [ ع - فا. ] (ص .) شخصی که بی خبر با وضع یا کیفیتی مواجه شود. 1"} -{"line": "55557 غال (اِ.) 1 - غار، شکاف کوه . 2 - جای خواب گوسفندان در کوه . 3 - سوراخی در زمین که جانورانی مانند روباه و شغال در آن زندگی می کنند. 1"} -{"line": "55558 غال (اِ.) 1 - خانه، منزل . 2 - آشیانة زنبور. 1"} -{"line": "55559 غالب (لِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) غلبه کننده، چیره . 2 - (ص .) افزون، بسیار. 1"} -{"line": "55560 غالب آمدن ( غالب آمدن . مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) چیره شدن . 1"} -{"line": "55561 غالب کردن (لِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - پیروز کردن، غلبه دادن . 2 - (عا.) کالای بد را با نیرنگ و حقه به خریدار به جای کالای خوب فروختن . 1"} -{"line": "55562 غالباً (لِ بَ نْ) [ ع . ] (ق .) اغلب، بیشتر. 1"} -{"line": "55563 غالوک (اِ.) 1 - گلوله، گلولة کمان گروهه . 2 - کمان گروهه . 1"} -{"line": "55564 غالی [ ع . ] (اِفا.) 1 - غلو کننده . 2 - گران بها. 1"} -{"line": "55565 غالیدن (دَ) 1 - (مص ل .) غلطیدن . 2 - (مص م .) غلطاندن . 1"} -{"line": "55566 غالیه (یِ) [ ع . غالیة ] 1 - (ص .) مؤنث غالی، گران . 2 - (اِ.) بوی خوشی مرکب از مشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند. 1"} -{"line": "55567 غالیه اندایه ( غالیه اندایه . اَ یِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ابزاری که با آن غالیه را بر اندام می مالیدند. 1"} -{"line": "55568 غالیه اندوده ( غالیه اندوده . اَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - آن چه به غالیه اندوده باشد. 2 - سیاه . 1"} -{"line": "55569 غالیه بار ( غالیه بار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) کنایه از: بوی خوش دهنده . 1"} -{"line": "55570 غالیه سا ( غالیه سا .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - غالیه ساز. 2 - عطرفروش . 1"} -{"line": "55571 غالیه ساز ( غالیه ساز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) نک غالیه سا. 1"} -{"line": "55572 غالیه سودن ( غالیه سودن . دَ) [ ع - فا. ] 1 - ساییدن غالیه . 2 - عطر ساختن . 1"} -{"line": "55573 غامر (مِ) [ ع . ] (اِفا.) بایر، خراب . 1"} -{"line": "55574 غامض (مِ) [ ع . ] (اِفا.) دشوار، پوشیده . 1"} -{"line": "55575 غامی (ص .) ضعیف، ناتوان . 1"} -{"line": "55576 غامیش گذاشتن (گُ تَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) کنایه از: مزاحم شدن . 1"} -{"line": "55577 غان (اِ.) درختی است از تیرة پیاله داران و از دستة غان ها که دارای برگ هایی با دمبرگ دراز و دندانه دار و نوک تیز می باشد. از پوست آن در برخی نقاط مخصوصاً در روسیه نوعی قطران بنام قطران غان می گیرند. 1"} -{"line": "55578 غانم (نِ) [ ع . ] (اِ.) غنیمت گیرنده . 1"} -{"line": "55579 غانماً (نِ مَنْ) [ ع . ] (ق .) بهره گیرنده . ؛ سالماً غانماً تندرست و بهره گیرنده . 1"} -{"line": "55580 غانی [ ع . ] (ص .) 1 - بی نیاز. 2 - توانگر. 1"} -{"line": "55581 غانی [ ع . ] (ص .) سرود گوینده . 1"} -{"line": "55582 غانیه (یِ) [ ع . غانیة ] (ص .) مؤنث غانی 1 - زنی زیبا که نیاز به آرایش نداشته باشد. 2 - زن پاکدامن شوهردار. 1"} -{"line": "55583 غاو (اِ.) نک غال . 1"} -{"line": "55584 غاوش (وَ یا وُ) 1 - خیاری که برای تخم بگذارند تا بزرگ شود. 2 - خوشة انگور رسیده که برای تخم نگه دارند. غاوشو و غاش نیز گویند. 1"} -{"line": "55585 غاوشنگ (شَ) (اِمر.) چوبی که بدان گاو را رانند. 1"} -{"line": "55586 غاوی [ ع . ] (اِفا.) گمراه . ج . غاوون ؛ غوات . 1"} -{"line": "55587 غاژ (اِ.) زاغچه . 1"} -{"line": "55588 غاژ کردن (کَ دَ) (مص م .) نک غاز کردن . 1"} -{"line": "55589 غاژ کرده (کَ د) (ص مف .) پنبه یا پشم زده و مهیا برای رشتن . 1"} -{"line": "55590 غاژدن (دَ) (مص م .) نک غاز کردن . 1"} -{"line": "55591 غاک (اِ.) 1 - صدای کلاغ . 2 - فتنه و آشوب . 1"} -{"line": "55592 غایات [ ع . ] (اِ.) جِ غایت . پایان، نهایت ها. 1"} -{"line": "55593 غایب (یِ) [ ع . غائب ] (اِفا.) 1 - کسی که حضور نداشته باشد.2 - پنهان . 3 - سوم شخص . 1"} -{"line": "55594 غایب باز ( غایب باز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) شطرنج باز حرفه ای که از راه دور و به واسطة دیگری مهره ها را حرکت دهد و حریف را مات کند. 1"} -{"line": "55595 غایت (یَ) [ ع . غایة ] (اِ.) 1 - پایان، نهایت . 2 - مقصد، مقصود. ؛ غایت مطلوب نهایت آرزو، تمامی مطلوب . 1"} -{"line": "55596 غایر (یِ) [ ع . غائر ] 1 - (اِفا.) فرو شونده . 2 - (ص .) فرو رفتگی . 1"} -{"line": "55597 غایره (یِ رِ یا رَ) [ ع . غائرة ] 1 - (اِفا.) مؤنث غایر. 2 - (اِ.) گرمگاه . 3 - نیمروز. 1"} -{"line": "55598 غایط (یَ) [ ع . غائط ] (اِ.) 1 - زمین پست . 2 - مدفوع انسان . 1"} -{"line": "55599 غایط کردن ( غایط کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مدفوع کردن . 1"} -{"line": "55600 غایله (یِ لِ) [ ع . غائلة ] (اِ.) 1 - فساد، آشوب . 2 - آسیب، بلای ناگهانی . 1"} -{"line": "55601 غایی [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به غایت، نهایی . 1"} -{"line": "55602 غب (غِ بّ) [ ع . ] 1 - (ص .) یک روز در میان . 2 - (مص ل .) یک روز در میان آمدن تب . 1"} -{"line": "55603 غباد (غُ) (اِ.) = قباد: گونه ای ماهی بی فلس با گوشتی لذیذ که در خلیج فارس فراوان است . 1"} -{"line": "55604 غبار (غُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گرد، خاک نرم . 2 - نامی برای قلم و نوشته های بسیار ریز در خوش - نویسی . 1"} -{"line": "55757 غرگی (غَ رِّ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - فریفتگی . 2 - تکبر. 1"} -{"line": "55605 غبار برآمدن ( غبار برآمدن . بَ مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: کساد شدن، از رونق افتادن . 1"} -{"line": "55606 غبارروبی ( غبارروبی .) [ ع - فا. ] (حامص .) پاک کردن گرد و غبار، رفت و روب جایی . 1"} -{"line": "55607 غباری ( غباری .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به غبار. گردآلود، غبار آلوده . 2 - مجازاً: اندوه، رنج . 3 - خطی خفی در غایت نازکی و باریکی که به چشم عادی به زحمت دیده شود. 1"} -{"line": "55608 غباری گرفتن ( غباری گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اندوهناک شدن . 1"} -{"line": "55609 غباز (غُ) (اِ.) چوبدستی شبانان و قلندران . 1"} -{"line": "55610 غباوت (غَ وَ) [ ع . غباوة ] 1 - (مص ل .) کند ذهن شدن . 2 - ابله شدن . 3 - (اِمص .) گولی . 4 - احمقی، ابلهی . 1"} -{"line": "55611 غبب (غَ بَ) [ ع . ] (اِ.) نک غبغب . 1"} -{"line": "55612 غبرا (غَ) [ ع . غبراء ] (ص .) مؤنث اغبر، گرد - آلود، خاکی رنگ . 1"} -{"line": "55613 غبطه (غِ یا غَ طِ) [ ع . غبطة ] 1 - (مص ل .) رشک بردن بر سعادت و نیکی کسی بدون بدخواهی نسبت به آن شخص . 2 - شادمانی، خوشحالی . 1"} -{"line": "55614 غبغب (غَ غَ) [ ع . ] (اِ.) گوشت برجستة زیر چانه . ؛ باد به غبغب انداختن قیافه گرفتن، باد کردن . 1"} -{"line": "55615 غبن (غَ بْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زیان وارد کردن برکسی در معامله .2 - فریفتن . 3 - (مص ل .) زیان دیدن در خرید و فروش . 4 - (اِ.) ضرر، زیان . 5 - افسوس، دریغ . 1"} -{"line": "55616 غبنا (غَ) [ ع - فا. ] (صت .) دریغا! افسوسا! 1"} -{"line": "55617 غبوق (غَ) [ ع . ] (اِ.) شرابی که در شبانگاه نوشند. 1"} -{"line": "55618 غبوق (غُ) [ ع . ] (مص ل .) شراب شبانگاهی خوردن . 1"} -{"line": "55619 غبی (غَ یّ یا یْ) [ ع . ] (ص .) 1 - کندذهن، گول . 2 - نادان . 1"} -{"line": "55620 غبین (غَ) [ ع . ] 1 - (ص .) فریب خوردگی در خرید و معامله . 2 - (اِ.) زیان . 1"} -{"line": "55621 غت (غُ یا غَ) (ص .) 1 - جاهل، نادان . 2 - گول، کم فهم . 1"} -{"line": "55622 غث (غَ) [ ع . ] (ص .)1 - لاغر. 2 - سخن نادرست و سُست . 1"} -{"line": "55623 غثیان (غَ ثَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) استفراغ کردن . 2 - (اِ.) قی . 1"} -{"line": "55624 غجر (غَ جَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - کولی . 2 - فالگیر. 1"} -{"line": "55625 غجرچی ( غجرچی . جِ) [ تر. ] (ص نسب .) دلیل، بلد، راهنما. 1"} -{"line": "55626 غد (غَ) [ ع . ] (اِ.)1 - فردا. 2 - زمان دور. 3 - روز قیامت . 1"} -{"line": "55627 غد (غُ) (ص .) (عا.) 1 - یکدنده، خودرأی . 2 - مغرور. 1"} -{"line": "55628 غدا (غَ) [ ع . غداء ] (اِ.) بامداد. مق عشاء. 1"} -{"line": "55629 غدات (غَ) [ ع . غداة ] (اِ.) بامداد، بین صبح کاذب و صبح صادق . 1"} -{"line": "55630 غدار (غَ دّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی وفا. 2 - در فارسی به معنی مکار، حیله گر، پیمان شکن . 1"} -{"line": "55631 غداره (غَ دّ رِ) [ ع . ] (ص .) 1 - مؤنث غدار، زن بی وفا. 2 - زن حیله گر. 1"} -{"line": "55632 غداره ( غداره .)(اِ.)1 - مأخوذ از «کتارة » هندی، سلاحی شبیه به شمشیر اما پهن و راست . 2 - پیکان پهن، پیکان نیزه . 1"} -{"line": "55633 غداری ( غَ دُ ) [ ع - فا. ] (حامص .)1 - بی وفایی . 2 - حیله گری . 1"} -{"line": "55634 غدایر (غَ یِ) [ ع . غدائر ] (اِ.) جِ غدیره ؛ گیسوان بافته . 1"} -{"line": "55635 غدد (غُ دَ) [ ع . ] (اِ.) جِ غده . 1"} -{"line": "55636 غدر (غَ دْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی وفایی کردن، خیانت ورزیدن . 2 - (اِمص .) بی وفایی، خیانت . 3 - (اِ.) مکر، حیله . 1"} -{"line": "55637 غدره (غَ رِ) (اِ.) نک غداره . 1"} -{"line": "55638 غدرک ( غدرک .) (اِ.) نک غداره . 1"} -{"line": "55639 غدرک (غَ رَ) (اِ.) جامة روز جنگ . 1"} -{"line": "55640 غدنگ (غَ دَ) [ ع . ] (ص .) 1 - احمق، نادان . 2 - بدشکل، بد اندام . 1"} -{"line": "55641 غده (غُ دِّ) [ ع . غدة ] (اِ.) 1 - قطعه گوشتی سفت که در بدن به علت بیماری بوجود می آید. 2 - عضوی گِرد یا بیضی در بدن که از خود مایع مورد نیاز بدن را ترشح می کند. 1"} -{"line": "55642 غدو (غَ) [ ع . ] (مص ل .) آمدن کسی را به بامداد. 1"} -{"line": "55643 غدو (غُ دُ وّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - صبح رفتن . 2 - بیرون شدن . 1"} -{"line": "55644 غدیر (غَ) [ ع . ] (اِ.) آبگیر، تالاب . 1"} -{"line": "55645 غدیره (غَ رِ) [ ع . غدیرة ] (اِ.) گیسوی بافته . 1"} -{"line": "55646 غذا (غَ) [ ع . غذاء ] (اِ.) خوردنی، آن چه خورده شود. 1"} -{"line": "55647 غذاخوری ( غذاخوری . خُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مکانی معمولاً سرپوشیده برای خوردن غذا (کافه، رستوران و...). 1"} -{"line": "55648 غر (غِ) (ص .) (عا.) = قر: جنباندن جز یا تمام بدن از روی ناز ؛ غر و غربیله ناز و ادا و اطوار. ؛ غر و غمزه جنبانیدن جز یا تمام بدن از روی ناز و توأم با اشارة چشم و ابرو. ؛ غر و فر الف - آرایش و زینت . ب - غر و غمزه . 1"} -{"line": "55649 غر ( غر .) (ص .) 1 - شخصی که خصیه اش بزرگ شد. 2 - برآمدگی در اعضا. 3 - جمع کردن باد در دهان برای آن که با قبضة بسته بر آن زنند تا صدا کند. 1"} -{"line": "55650 غر ( غر .) (ص .) 1 - ترکیده و شکسته . 2 - فرو رفته بر اثر ضربه . 1"} -{"line": "55651 غر (غُ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - نیکو. 2 - بزرگوار. 3 - اسب پیشانی سفید. 1"} -{"line": "55652 غر (غُ) (اِصت .) آواز غوک، صدای وزغ . 1"} -{"line": "55653 غر ( غر .) (اِ.) مخفف غرد. خانة چوبین و نئین، به این معنی در ترکیب آید: بادغر. 1"} -{"line": "55654 غر (غَ) (ص .) 1 - قحبه، زن فاحشه . 2 - مخنث . 1"} -{"line": "55655 غر انداختن (غِ. اَ تَ) (مص م .) (عا.) چیزی را تا آخر مصرف کردن، تمام کردن . 1"} -{"line": "55758 غری (غُ) (حامص .) قری ؛ دبه خایگی، فتق . 1"} -{"line": "55656 غر زدن ( غر زدن . غر زدن .) (مص م .) قر زدن ؛ فریفتن دختر یا زنی برای کامجویی از او. 1"} -{"line": "55657 غر زدن (غُ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) با خشم و اعتراض زیر لب سخن گفتن . 1"} -{"line": "55658 غرا (غَ رّ) [ ع . غراء ] (ص .) مؤنث اغر. 1 - سفید و روشن و درخشان از هر چیزی . 2 - فصیح، بلیغ . 1"} -{"line": "55659 غراب (غُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زاغ . 2 - کلاغ . 1"} -{"line": "55660 غراب البین (غُ بُ لْ بَ) [ ع . ] (اِ.) زاغ جدایی، زاغی که عرب مشاهدة آن را شوم و سبب جدایی می داند. 1"} -{"line": "55661 غرابت (غَ بَ) [ ع . غرابة ] (مص ل .)1 - غامض بودن، پوشیده بودن . 2 - دور بودن . 1"} -{"line": "55662 غرابت داشتن ( غرابت داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عجیب بودن . 1"} -{"line": "55663 غرابی (غُ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - نوعی خرما. 2 - نوعی نان شیرینی . 1"} -{"line": "55664 غرابیل (غَ) [ ع . ] (اِ.) جِ غربال . 1"} -{"line": "55665 غرار (غِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دَم تیز شمشیر و نیزه . 2 - خواب اندک، هر چیز کم . 3 - کسادی بازار. 1"} -{"line": "55666 غرار (غَ رّ) [ ع . ] (ص .) مکار، بسیار فریبنده . 1"} -{"line": "55667 غرارت (غَ رَ) [ ع . غرارة ] 1 - (مص ل .) غافل شدن . 2 - فریب خوردن . 3 - (اِمص .) غفلت . 4 - بی تجربگی . 1"} -{"line": "55668 غراره ( غراره .)(اِ.)جوالی که در آن کاه می ریزند. 1"} -{"line": "55669 غراره ( غراره .) [ ع . ] نک غرارت . 1"} -{"line": "55670 غراره (غَ رِ یا رَ) (اِ.) عمل گرداندن آب در دهان برای شستشو. 1"} -{"line": "55671 غراش (غَ) (اِ.) 1 - زخم ناشی از خراشیدگی . 2 - قهر، خشم . 3 - اندوه . 1"} -{"line": "55672 غراشیدن (غَ دَ) 1 - (مص م .) خراشیدن . 2 - (مص ل .) خشم گرفتن . 3 - اندوه خوردن . 1"} -{"line": "55673 غراشیده (غَ د) (ص مف .) 1 - خراشیده . 2 - خشمگین . 1"} -{"line": "55674 غرام (غَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) شیفتگی، عشق . 2 - آز. 3 - (اِ.) هلاک، عذاب . 1"} -{"line": "55675 غرامات ( غ َ) [ ع . ] (اِ.) جِ غرامت . 1"} -{"line": "55676 غرامت (غَ مَ) [ ع . غرامة ] (اِ.) 1 - تاوان . 2 - (اِ مص .) مشقت، ضرر. 3 - پشیمانی . 4 - عذاب . 1"} -{"line": "55677 غرامت کشیدن ( غرامت کشیدن . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به عهده گرفتن غرامت . 1"} -{"line": "55678 غران (غُ رّ) 1 - (ص فا.) آواز گران و مهیب برآورنده . 2 - (ق .) در حال غریدن، فریادکنان . 1"} -{"line": "55679 غراورنگ (غَ رَ) (اِمر.) تخت بزرگ . 1"} -{"line": "55680 غراچه (غَ چِ) (ص .) نک غرچه . 1"} -{"line": "55681 غرایب (غَ یِ) [ ع . غرائب ] (ص .) جِ غریبه . 1"} -{"line": "55682 غرایز (غَ یِ) [ ع . غرائز ] (اِ.) جِ غریزه . 1"} -{"line": "55683 غرب (غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پنهان شدن . 2 - دور شدن . 3 - (اِ.) یکی از چهار جهت اصلی، جای فرو شدن آفتاب، باختر. 4 - سرزمین های واقع در غرب (اعم از اروپا آمریکا). 1"} -{"line": "55684 غربا (غُ رَ) [ ع . غرباء ] (ص .) جِ غریب . 1"} -{"line": "55685 غربال (غَ یا غِ) (اِ.) = گربال : وسیله ای مشبک یا س وراخ سوراخ برای جدا کردن اجزای ریز و درشت یک جسم، الک . 1"} -{"line": "55686 غربان (غَ) [ ع . ] (اِ.) جِ غراب . 1"} -{"line": "55687 غربت (غُ بَ) [ ع . غربة ] (مص ل .) دور شدن، دور شدن از شهر و دیار. 1"} -{"line": "55688 غربتی ( غربتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به غربت . 2 - کولی، قرشمال . 3 - بیگانه، اجنبی . ؛ غربتی بازی درآوردن فریاد و جنجال بی اندازه کردن . 1"} -{"line": "55689 غربزدگی (غَ زَ د) [ ع - فا. ] (حامص .) وضع یا کیفیت غرب زده شدن، پیروی از تمدن و فرهنگ کشورهای اروپایی . 1"} -{"line": "55690 غربچه (غَ بَ چَ یا چِ) (ص مر.) دشنام است به معنی فرزند زن بدکار. 1"} -{"line": "55691 غربی (غَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به غرب . 2 - از مردم شمال آفریقا. 3 - مراکشی . در اصطلاح مورخان عهد مغول به خراسان و مازندران و عراق و آذربایجان و موصل و گرجستان و روم شرقی اطلاق می شده . 1"} -{"line": "55692 غربیب (غِ ب) [ ع . ] (اِ.) نوعی انگور سیاه طائفی که از بهترین اقسام انگور است . 1"} -{"line": "55693 غربیل (غَ) (اِ.) (عا.) غربال . 1"} -{"line": "55694 غربیله (غَ لَ یا لِ) (اِ.) حرکت پیاپی قسمت تحتانی بدن مثل حرکت غربیل (غربال ). 1"} -{"line": "55695 غرتشن ( غُ تَ شَ) (ص .) (عا.) قلتشن ؛ زورگو. 1"} -{"line": "55696 غرتی (غِ) (ص .) (عا.) نک قرتی . 1"} -{"line": "55697 غرد (غَ) [ ع . ] (اِ.) خانة نیین، خانة مسقف به چوب، خانة تابستانی . 1"} -{"line": "55698 غردل (غَ رْ د) (ص مر.)ترسو، بی دل و جرأت . 1"} -{"line": "55699 غرده (غَ د) (اِ.) گردونة چوبین . 1"} -{"line": "55700 غرر (غَ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) هلاکت . 2 - خطر. 3 - (مص ل .) فریب خوردن . 1"} -{"line": "55701 غرر (غُ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ غُرَّه . 1 - برگزیده ها، عالی ها. 2 - سپیدی های پیشانی . ؛ درر غرر الف - مرواریدهای بهتر و برگزیده . ب - سخنان استوار و برگزیده . 1"} -{"line": "55702 غرر (غَ) [ ع . ] (اِ.) خانة نیین و خانة مسقف به چوب، خانه تابستانی . 1"} -{"line": "55703 غرزن (غَ زَ) (ص مر.) 1 - زن بدکاره، روسپی . 2 - مردی که زن بدکاره دارد. 1"} -{"line": "55704 غرس (غَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درخت کاشتن . 2 - (ص .) درخت نشانده، نهال . 1"} -{"line": "55705 غرس (غَ یا غِ) (اِ.) خشم، قهر. 1"} -{"line": "55706 غرش (غُ رِّ) (اِمص .) صدای مهیب، فریاد ترسناک . 1"} -{"line": "55707 غرشمار (غِ رِ) (ص .) نک غرشمال . 1"} -{"line": "55708 غرشمال (غِ رَ) (اِ. ص .) = قرشمال : 1 - کولی . 2 - کنایه از: خوش بنیه، لوند. 1"} -{"line": "56010 غندرود (غُ) (اِمر.) نفیر. 1"} -{"line": "55709 غرض (غَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مشتاق شدن . 2 - (اِمص .) آ رزومندی . 3 - (اِ.) هدف، نشانة تیر. 4 - هدف، مقصود. 5 - اراده، قصد. 6 - دشمنی، قصد بد. 1"} -{"line": "55710 غرض داشتن ( غرض داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - نیت بد داشتن . 2 - کینه داشتن . 1"} -{"line": "55711 غرض ورزی ( غرض ورزی . وَ) [ ع - فا. ] (حامص .) به کارگیری نیت های کینه جویانه، دوری از انصاف و بی طرفی . 1"} -{"line": "55712 غرغر (غَ غَ) (اِ.) گلو، ابتدای گلو از طرف دهان . 1"} -{"line": "55713 غرغر (غُ غُ) (اِمر.) سخنی که زیر لب از روی خشم گفته شود. 1"} -{"line": "55714 غرغره (غَ غَ رِ)(اِ.) = قرقره :چرخی که ریسمان دور آن پیچیده می شود برای بالا کشیدن چیزی . 1"} -{"line": "55715 غرغره ( غرغره .) (اِ.) خِرخِره، گلو، نای گلو. 1"} -{"line": "55716 غرغره ( غرغره .) [ ع . ] (مص ل .) آب یا مایع شستشو دهندة دهان را در گلو گردانیدن . 1"} -{"line": "55717 غرغرو (غُ غُ) (ص فا.) (عا.) آن که برای اظهار ناخشنودی بسیار غرغر کند. 1"} -{"line": "55718 غرغشه (غَ غَ ش ) (اِ.) جنجال، غوغا. 1"} -{"line": "55719 غرفج (غُ فَ) (اِ.) = گرفج : هر هیزمی که زود آتش در آن افتد. 1"} -{"line": "55720 غرفه (غُ فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بالاخانه، بام . 2 - اتاق یا قسمتی مجزا از یک سالن . 1"} -{"line": "55721 غرق (غُ رُ) [ تر. ] (اِ.) نک قرق . 1"} -{"line": "55722 غرق (غَ رْ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - در آب فرو رفتن، خفه شدن . 2 - کنایه از: محو چیزی شدن، بی نهایت جذب چیزی شدن . 1"} -{"line": "55723 غرقاب (غَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جای غرق شدن، جای عمیق در آب . مق . پایاب . 1"} -{"line": "55724 غرقه (غَ قِ) (ص .) در آب فرو رفته، غرق شده . 1"} -{"line": "55725 غرقی (غَ) (اِ.) 1 - زحمتی که در نگاهداری خرمن از آفت سیل متحمل شوند. 2 - در اصطلاح لوطیان : دخول . 1"} -{"line": "55726 غرم (غُ) (اِ.) 1 - میش کوهی . 2 - قوچ جنگی . 1"} -{"line": "55727 غرم ( غرم .) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاوان، هرچه ادا کردنش لازم باشد. 2 - وام، قرض . 1"} -{"line": "55728 غرما کردن (غُ رَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) تقسیم کردن طلبکاران مال بدهکار ور - شکسته ای را به نسبت طلب بین خود. 1"} -{"line": "55729 غرمج (غَ مَ) (اِ.) ارزن پخته به چربی یا به گوشت . 1"} -{"line": "55730 غرموت (غُ) = غرمود. قرموت : غذا و خوراک اسب . 1"} -{"line": "55731 غرنبش (غُ رُ ب) 1 - (اِمص .) غرنبیدن . 2 - (اِ.) آواز مهیب . 1"} -{"line": "55732 غرنبه (غُ رُ ب) 1 - (اِمص .) غرنبیدن . 2 - (اِ.) بانگ و فریاد، خروش . 1"} -{"line": "55733 غرنبیدن (غُ رُ دَ) (مص ل .) 1 - بانگ و خروش برآوردن . 2 - غوغا کردن . 1"} -{"line": "55734 غرند (غَ رَ) (ص .) دختری که در شب زفاف معلوم شود که باکره نیست . 1"} -{"line": "55735 غرنوق (غُ یا غِ) [ ع . ] (اِ.) پرنده ای است از راستة پا بلندان، دارای بال های دراز و ساق های طویل که به فارسی آن را کلنگ خوانند. غِرنیق، غُرنیق، غُرانق ؛ ج . غَرانیق، غَرانق و غَرانقه . 1"} -{"line": "55736 غرنگ (غَ رَ) (اِ.) صدایی که هنگام گریستن در گلو می پیچد. 1"} -{"line": "55737 غرنگیدن (غَ رَ دَ) (مص ل .) ناله کردن . 1"} -{"line": "55738 غره (غَ رِّ) [ ع . غرة ] 1 - (مص م .) گول زدن . 2 - (مص ل .) فریفته شدن . 3 - (اِمص .) بی - خبری، غفلت . 4 - (ص .) فریب خورده . 5 - گستاخ، مغرور. 1"} -{"line": "55739 غره (غُ رِّ) (اِ.) 1 - صدای رعد یا غرّش جانوران درنده . 2 - فریاد سهمناک . 1"} -{"line": "55740 غره (غُ رَّ) [ ع . غرة ] (اِ.) 1 - پیشانی . 2 - ماه نو. 3 - برگزیده و پسندیده از هر چیز. 4 - بزرگ و مهتر قوم . 5 - اول هر چیز. 1"} -{"line": "55741 غره کردن (غَ رِّ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) فریفتن، گول زدن . 1"} -{"line": "55742 غرو (غَ رْ) (اِ.) نای، نی میان تهی . 1"} -{"line": "55743 غرواش (غَ یا غُ) (اِ.) 1 - لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند. غرواس و غورواشی و غورواشه نیز گویند. 2 - زنجبیل شامی . 1"} -{"line": "55744 غروب (غُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرو رفتن و ناپدید شدن آفتاب یا هر ستارة دیگر. 2 - (اِ.) هنگام غروب آفتاب . 1"} -{"line": "55745 غرور (غُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فریب دادن . 2 - (مص ل .) به خود بالیدن . 3 - (اِمص .) تکبر، نخوت . 4 - فریفتگی . ؛ غرور ملی احساس سربلندی و افتخار نسبت به فرهنگ و توانایی های ملت خویش . 1"} -{"line": "55746 غرور خریدن ( غرور خریدن . خَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) متکبرانه رفتار کردن . 1"} -{"line": "55747 غرور خوردن ( غرور خوردن . خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فریب خوردن . 1"} -{"line": "55748 غرور دادن ( غرور دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) فریب دادن، گول زدن . 1"} -{"line": "55749 غرولند (غُ رُّ لُ) (اِمر.) (عا.) سخن آهسته از روی خشم و اعتراض . 1"} -{"line": "55750 غرولند زدن ( غرولند زدن . زَ دَ)(مص ل .)(عا.) آهسته سخن گفتن از سر خشم و اعتراض . 1"} -{"line": "55751 غرچه (غَ چِ) (ص .) 1 - بی غیرت، دیوث . 2 - ابله . 3 - ناتوان در مردی . 1"} -{"line": "55752 غرچه ( غرچه .) 1 - (ص .) اهل غرجستان . 2 - (اِ.) نوایی است در موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "55753 غرچک (غَ چَ) (ص .) نادان، ابله . 1"} -{"line": "55754 غرچگی ( غرچگی .) (حامص .) نادانی . 1"} -{"line": "55755 غرچی (غَ رَ) (ص .) 1 - کولی . 2 - کنایه از: زن بی شرم و پرهیاهو. 1"} -{"line": "55756 غرگی (غَ رَ) [ ع - فا. ] (حامص .) = غره : 1 - فریفتگی . 2 - مغروری، خودبینی، تکبر. 1"} -{"line": "55759 غری (غَ) (حامص .) غر بودن، قحبگی . 1"} -{"line": "55760 غریب (غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - هرچیز نادر و نو. 2 - دور از وطن . 3 - بیگانه . 1"} -{"line": "55761 غریب آمدن ( غریب آمدن . مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عجیب به نظر آمدن . 1"} -{"line": "55762 غریب زاده ( غریب زاده . د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - زادة کولی . 2 - کنایه از: حرامزاده . 1"} -{"line": "55763 غریب شمار ( غریب شمار . شُ) [ ع - فا. ] (اِ. ص .) گمنام، مجهول . 1"} -{"line": "55764 غریب گز ( غریب گز . گَ) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - حشره ای که به غریبه نیش می زند و بومیان نسبت به آن مصونیت دارند. 2 - عقرب . 3 - ساس، کَنِه . 1"} -{"line": "55765 غریبه (غَ ب) [ ع . غریبة ] (ص .) 1 - مؤنث غریب . 2 - زن دور از وطن . 1"} -{"line": "55766 غریبه ( غریبه .) [ ع - فا. ] (ص .) بیگانه، اجنبی، ناآشنا. 1"} -{"line": "55767 غریبی کردن (غَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سفر کردن . 2 - بیگانگی کردن . 3 - ترسیدن طفل از شخص ناشناس . 1"} -{"line": "55768 غریدن (غُ رّ دَ)(مص ل .)فریاد زدن، خروشیدن . 1"} -{"line": "55769 غریر (غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - به باطل امیدوار شده، فریفته . 2 - پذیرفتار. 3 - جوان ناآز موده . 1"} -{"line": "55770 غریزه (غَ ز) [ ع . غریزة ] (اِ.) سرشت، ذات . ؛ غریزه ی جنسی غریزة اطفاء شهوت که سبب تولید نسل و بقاع نوع است . 1"} -{"line": "55771 غریزی (غَ) [ ع . ] (ص نسب .) ذاتی . 1"} -{"line": "55772 غریق (غَ) [ ع . ] (ص .)غرق شده، در آب فرو - رفته . 1"} -{"line": "55773 غریم (غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بدهکار، وامدار. 2 - وام خواه، طلب کار. 1"} -{"line": "55774 غریو (غَ) (اِ.) 1 - فریاد، صدای غرش، صدای بم و گنگ بسیار بلند. 2 - گریه و زاری . 3 - نوایی است از موسیقی . 1"} -{"line": "55775 غریویدن (غَ دَ) (مص ل .) 1 - فریاد زدن . 2 - نالیدن و گریستن . 1"} -{"line": "55776 غریژنگ (غَ ژَ) (اِ.) = غریژن . غریزن . غلیزن : گل و لای سیاه که در بن حوض ها و ته تالاب ها و جوی ها است . 1"} -{"line": "55777 غزا (غَ) [ ع . غزاء ] (مص ل .) جنگ کردن، جنگ کردن با دشمن دین . 1"} -{"line": "55778 غزاء (غَ زّ) [ ع . ] (ص .) بسیار غزو کننده، بسیار جنگنده . 1"} -{"line": "55779 غزات (غَ) [ ع . غزاة ] (مص ل .) با دشمن دین جنگیدن . 1"} -{"line": "55780 غزارت (غَ رَ) [ ع . غزارة ] 1 - (مص ل .) فراوان شدن . 2 - (اِمص .) فراوانی . 1"} -{"line": "55781 غزال (غَ زّ) [ ع . ] (ص .) ریسمان تاب، ریسمان - باف، ریسمان فروش ؛ ج . غزالون، غزالین . 1"} -{"line": "55782 غزال (غَ) [ ع . ] (اِ.)1 - آهو. 2 - کنایه از: معشوق، زیبارو. 1"} -{"line": "55783 غزاله (غَ لِ) [ ع . ] (اِ.)1 - آهو برة ماده . 2 - آفتاب . 1"} -{"line": "55784 غزغن (غَ غَ) (اِ.) = غزغند: پوست غیر کیمخت که از آن کفش دوزند. 1"} -{"line": "55785 غزل (غَ زَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) عشق بازی کردن . 2 - حکایت کردن از عشق به زنان . 3 - (اِ.) شعری مرکب از چند بیت که دارای یک وزن بوده و آخر مصراع اول با آخر مصراع های دوم هم قافیه باشد. ؛ غزل خداحافظی را خواندن کنایه از: مردن، از دنیا رفتن . 1"} -{"line": "55786 غزل (غَ زْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ریسیدن . 2 - (اِ.) رشته، ریسمان . 1"} -{"line": "55787 غزل سرا ( غزل سرا . سَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)1 - غزل - گوی . 2 - مطرب . 1"} -{"line": "55788 غزل طراز ( غزل طراز . طَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) غزل - گوی . 1"} -{"line": "55789 غزل پرداز ( غزل پرداز . پَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - غزل سرا. 2 - مطرب . 1"} -{"line": "55790 غزلیات (غَ زَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ غزلیه . در تداول معمولاً در مورد جمع غزل به کار برند. 1"} -{"line": "55791 غزه (غَ ز) (اِ.) آواز، صدا. 1"} -{"line": "55792 غزه ( غزه .) (اِ.) بیخ دم حیوانات چرنده و پرنده . 1"} -{"line": "55793 غزو (غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جنگ کردن با دشمن . 2 - (اِ.) جنگ هایی که پیغمبر شخصاً در آن حضور داشتند. 1"} -{"line": "55794 غزوات (غَ زَ) [ ع . ] (اِ.) جِ غزوه . 1"} -{"line": "55795 غزوه (غَ وَ یا وِ) [ ع . ] (اِ.) یک غزو، یک بار جنگ کردن . 1"} -{"line": "55796 غزیر (غَ) [ ع . ] (ص .) بسیار از هر چیز، وافر. 1"} -{"line": "55797 غسات (غَ) [ ع . غساة . ] (اِ.) غوزة خرما، خرمای نارسیده . 1"} -{"line": "55798 غساق (غَ سّ) [ معر. ] 1 - (ص .) سرد و گندیده، بدبو. 2 - (اِ.) چرکِ زخم، هرچیز گندیده و بدبو. 1"} -{"line": "55799 غسال (غَ سّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار شوینده . 2 - جامه شوی . 3 - مرده شوی . 1"} -{"line": "55800 غسال خانه ( غسال خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مرده - شوی خانه . 1"} -{"line": "55801 غساله (غُ لِ یا لَ) [ ع . غسالة ] (اِ.) آبی که بدان دست و روی شویند. 1"} -{"line": "55802 غساک (غَ) (اِ.) بوی بد. 1"} -{"line": "55803 غسق (غَ سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تاریک شدن شب . 2 - (اِ.) تاریکی اول شب . 1"} -{"line": "55804 غسل (غُ سْ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - شستشو دادن با آب . 2 - شستشوی تن طبق آیین شرع . ؛ غسل ارتماسی فرو بردن تمام بدن یک مرتبه در آب . ؛ غسل ترتیبی شستن اعضای بدن به تدریج . بدین طریق که ابتدا سر و گردن و بعد نیمة راست بدن و سپس نیمة چپ آن شسته شود. 1"} -{"line": "55805 غسل خانه ( غسل خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - حمام . 2 - مستراح . 1"} -{"line": "55806 غسلین (غِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه شسته شود از جامه و مانند آن . 2 - آن چه از جراحت ها پس از شستن بیرون آید. 3 - آبی که بدان جراحت یا چیز دیگر را شسته باشند. 4 - آن چه از پوست و گوشت دوزخیان روان گردد. 1"} -{"line": "55807 غسول (غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آبی که بدان خود را شویند؛ ج . غسولات . 2 - خطمی . 3 - اشنان . 1"} -{"line": "55808 غسک (غَ سَ) (اِ.) ساس . 1"} -{"line": "55809 غسیل (غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - شسته . 2 - غسل داده شده . 1"} -{"line": "55810 غش (غَ) (اِمص .) گرفته شده از عربی به معنای بی هوشی، مدهوشی . ؛ غش ُ ریسه رفتن به خود پیچیدن بر اثر خندة شدید و طولانی . 1"} -{"line": "55811 غش (غِ شّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خیانت کردن . 2 - فریب دادن . 3 - کدورت . 4 - (مص م .) آمیختن هر چیز کم بها در هر چیز گرانبها و ناخالص کردن آن . 1"} -{"line": "55812 غش کردن (غَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) بیهوش شدن . 1"} -{"line": "55813 غش کردن (غِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیانت کردن، ناراستی کردن . 1"} -{"line": "55814 غشاء ( غشاء .) [ ع . ] (اِ.) پردة پوششی حول و درون برخی اندام های درونی و قسمت سطحی سیتوپلاسم سلول های حیوانی و پردة سلولزی حول سلول های گیاهی . 1"} -{"line": "55815 غشاء (غِ) [ ع . ] (اِ.) پرده، پوشش . 1"} -{"line": "55816 غشاوه (غَ یا غِ یا غُ وِ) [ ع . غشاوة ] (اِ.) 1 - پرده، پوشش . 2 - تیرگی چشم . 1"} -{"line": "55817 غشغرغ (غِ غِ رِ) (اِ.) (عا.) نک قشقرق . 1"} -{"line": "55818 غشم (غَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ستم، ظلم . 2 - (مص ل .) ستم کردن، ظلم کردن . 1"} -{"line": "55819 غشمشم (غَ شَ شَ) [ ع . ] (ص .) خودرأی، بی - باک . ؛ میرزا غشمشم مرد خودرأی، مرد خودآرا. 1"} -{"line": "55820 غشه رشه (غَ شَ رَ شَ یا ش ) (اِ.) یک دسته مردم بی سر و پا و پست، اوباش . 1"} -{"line": "55821 غشی (غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیهوش شدن . 2 - (اِمص .) بیهوشی . 1"} -{"line": "55822 غشی (غَ ش ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) کسی که بیماری صرع دارد، مصروع . 1"} -{"line": "55823 غصب (غَ صْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) چیزی را به زور گرفتن . 2 - (اِ.) هر آن چه که به زور گرفته شود. 1"} -{"line": "55824 غصن (غُ) [ ع . ] (اِ.) شاخة درخت . 1"} -{"line": "55825 غصه (غُ صِّ) [ ع . غصة ] (اِ.) 1 - آن چه در گلو گیر کند و فرو نرود. 2 - اندوه گلوگیر. 1"} -{"line": "55826 غصون (غُ) [ ع . ] (اِ.) جِ غصن . 1"} -{"line": "55827 غض (غَ ضّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فروخوابانیدن چشم را. 2 - فرو داشتن آواز. 1"} -{"line": "55828 غضاره (غَ رَ یا رِ) [ ع . غضارة ] (اِ.) 1 - سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم به کار برند؛ طین حر. 2 - کاسة بزرگ ؛ ج . غضائر (غضایر). 1"} -{"line": "55829 غضاضت (غَ ضَ) [ ع . غضاضة ] (اِمص .)1 - فرو خوابانیدن چشم . 2 - تر و تازه شدن . 3 - تازه روی شدن . 4 - خواری . 5 - نقصان . 1"} -{"line": "55830 غضب (غَ ضَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خشم گرفتن . 2 - (اِمص .) خشمگینی . 3 - (ا ِ.) خشم . 1"} -{"line": "55831 غضبان (غَ ضْ) [ ع . ] 1 - (ص .) خشمناک . 2 - در فارسی : منجنیق و سنگی که در منجنیق گذارند. 1"} -{"line": "55832 غضروف (غُ رُ) [ ع . ] (اِ.) استخوان نرم و سست مثل استخوان بینی و گوش . 1"} -{"line": "55833 غضن (غَ ضْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) باز داشتن . 2 - (اِ.) چین و شکن زره . 1"} -{"line": "55834 غضنفر (غَ ضَ فَ) [ ع . ] (اِ.) شیر درنده . 1"} -{"line": "55835 غضوب (غَ) [ ع . ] (ص .) خشمگین . 1"} -{"line": "55836 غطاء (غِ) [ ع . ] (اِ.) پرده، پوشش . 1"} -{"line": "55837 غطاس (غِ) [ ع . ] (اِ مص .) تعمید، غسل تعمید. 1"} -{"line": "55838 غطریف (غ طْ) [ ع . ] (ص .) 1 - مهتر. 2 - جوانمرد. 1"} -{"line": "55839 غطیط (غَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - غریدن شتر. 2 - خرخر کردن در خواب . 1"} -{"line": "55840 غفار (غَ فّ) [ ع . ] (ص .) از صفات خداوند به معنای آمرزنده . 1"} -{"line": "55841 غفج (غُ فْ) (اِ.) 1 - آبگیر، گودال . 2 - شمشیر آبدار. 3 - سندان آهنگری . 1"} -{"line": "55842 غفج ( غفج .) (اِ.) 1 - دستة مو. 2 - شاخ راست و نازک . 1"} -{"line": "55843 غفج کردن ( غفج کردن . کَ دَ) (م مص .) جدا کردن شاخه های راست و نازک و دسته کردن آن ها تا سپس در لیف پیچند و در خاک کنند. 1"} -{"line": "55844 غفجی ( غفجی .) (حامص .) عمق، ژرفا. 1"} -{"line": "55845 غفر (غَ فْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پوشاندن، چیزی را پوشاندن . 2 - (اِمص .) چشم پوشی از گناه، آمرزیدن . 1"} -{"line": "55846 غفر ( غفر .) [ ع . ] (اِ.) منزل پانزدهم ماه که سه ستارة کوچک است در برج میزان . 1"} -{"line": "55847 غفران (غُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چشم پوشیدن از گناه . 2 - (اِمص .) آمرزش . 1"} -{"line": "55848 غفلت (غِ لَ) [ ع . غفلة ] 1 - (مص م .) فراموش کردن، اهمال کردن . 2 - بی خبر شدن . 3 - (اِ مص .) فراموشی . 1"} -{"line": "55849 غفلتاً (غِ لَ تَ نْ) [ ع . غفلتةً ] (ق .) ناگهان، بی خبر. 1"} -{"line": "55850 غفه (غُ فِ یا فِّ) (اِ.)پوستین، پوستین نرم بره . 1"} -{"line": "55851 غفور (غَ) [ ع . ] (ص .) از صفات خداوند به معنای آمرزنده . 1"} -{"line": "55852 غفیر (غَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) غفران، مغفرت . 2 - (ص .) بسیار، فراوان . 1"} -{"line": "55853 غفیله (غُ فَ یا فِ لِ یا لَ) [ ع . غفیلة ] (اِ.) نمازی است از نمازهای نافله که میان نماز مغرب و عشا خوانده شود و آن دو رکعت است به ترتیبی خاص . 1"} -{"line": "55854 غل (غِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کینه داشتن . 2 - حسد بردن . 3 - (اِ.) کینه . 4 - حسد. 5 - دشمنی . 1"} -{"line": "55855 غل (غُ) [ ع . ] (اِ.)1 - گردن بند. 2 - بند و زنجیری که به گردن یا دست و پای مجرمان می بندند. 1"} -{"line": "55856 غل (غَ لّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دست کسی را به گردن بستن . 2 - بند بر دست و پای و گردن کسی گذاشتن . 1"} -{"line": "55857 غل خوردن (غ . خُ دَ) (مص ل .) (عا.) غلتیدن چ یزی گِرد. 1"} -{"line": "55858 غل دادن ( غل دادن . دَ) (مص م .) (عا.) غلتاندن . 1"} -{"line": "55859 غل زدن (غُ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) جوشیدن . 1"} -{"line": "55860 غل کردن (غُ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به بند کشیدن، اسیر کردن . 1"} -{"line": "55861 غلاء (غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گران شدن نرخ چیزی . 2 - (اِمص .) گرانی . 3 - قحطی، نایابی . 1"} -{"line": "55862 غلاب (غَ لّ) [ ع . ] (ص .) بسیار چیره دست . 1"} -{"line": "55863 غلات (غُ) [ ع . غلاة ] (ص .) جِ غالی . 1 - از حد درگذشتگان . 2 - کسانی که در عقاید مذهبی غلو کنند و از حد درگذرند: «علی اللهیه از غلاتند.» 1"} -{"line": "55864 غلات (غَ لّ) [ ع . ] (اِ.) جِ غله ؛ دسته ای از گیاهان تیرة گندمیان که دانه های برخی از آن ها را آرد کنند. 1"} -{"line": "55865 غلاظ (غِ) [ ع . ] (ص .) جِ غلیظ . 1"} -{"line": "55866 غلاف (غِ یا غَ) [ ع . ] (اِ.) پوشش، پوششی برای اشیایی مانند کتاب، شمشیر و... 1"} -{"line": "55867 غلاف کردن ( غلاف کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - در غلاف گذاشتن . 2 - در درگیری و جدال از حریف ترسیدن و کوتاه آمدن . 1"} -{"line": "55868 غلاله (غُ لِ) (اِ.) زلف . 1"} -{"line": "55869 غلاله (غَ لَ یا لِ) [ ع . غلالة ] (اِ.) لباس زیر، آن چه که زیر لباس پوشند. 1"} -{"line": "55870 غلام (غُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پسر، پسری که ریش در نیاورده باشد. 2 - بنده، اجیر، نوکر. 1"} -{"line": "55871 غلام بچه ( غلام بچه . بَ چِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) پسر نابالغ که در خانه بزرگان و شاهان قاجار خدمت می کردند، خانه شاگرد. 1"} -{"line": "55872 غلام گردش ( غلام گردش . گَ د) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - اتاقی که میان دو اتاق دیگر واقع باشد و به هر دو راه داشته باشد. 2 - ایوان و عمارت . 3 - دیوارپست حایل میان حرمسرا و دیوانخانه . 1"} -{"line": "55873 غلامباره ( غلامباره . رِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) امردپرست . 1"} -{"line": "55874 غلامبارگی ( غلامبارگی . رِ) [ ع - فا. ] (حامص .) شهوترانی با پسر بچه . 1"} -{"line": "55875 غلب (غُ لُ) (اِ.) = غلپ : نک غلپ . 1"} -{"line": "55876 غلباء (غَ لْ) [ ع . ] (ص .) 1 - باغ و مرغزار پر درخت . 2 - ستبر گردن . 1"} -{"line": "55877 غلبه (غَ لَ ب) [ ع . غلبة ] 1 - (مص ل .) پیروز گشتن، چیره شدن . 2 - (اِمص .) چیرگی، پیروزی . 3 - تسلط، استیلا. 4 - کثرت، فراوانی . 5 - (اِ.) گروه بسیار، جمعیت، ازدحام . 6 - بانگ، فریاد. 1"} -{"line": "55878 غلبه کن (غُ لْ ب کَ) (اِ.) (عا.) از بیخ کنده شدن . 1"} -{"line": "55879 غلبیر (غَ) (اِ.) غربال . 1"} -{"line": "55880 غلبیربند ( غلبیربند . بَ) (ص فا.) 1 - غربال بند. 2 - کولی، قرشمال، غرشمال . 1"} -{"line": "55881 غلت (غَ لَ) [ ع . ] (مص ل .) اشتباه کردن در حساب و شماره . 1"} -{"line": "55882 غلت (غَ لْ) (اِمص .) گشتن از یک پهلو به پهلوی دیگر. 1"} -{"line": "55883 غلتاق (غَ) (اِ.) = غلطاق : چوب بندی زین . ؛ کهنه غلتاق زن پیر بدسابقه . 1"} -{"line": "55884 غلتان (غَ) = غلطان : (ص فا.) 1 - چیزی که می غلتد، غلتنده . 2 - هرچیز گرد و مدور. 1"} -{"line": "55885 غلتانیدن (غَ دَ) (مص م .) از سمتی به سمت دیگر گرداندن . 1"} -{"line": "55886 غلتبان (غَ لْ تَ) 1 - (اِ.) سنگی به شکل استوانه که آن را روی بام های کاهگلی می غلتاندند تا کاهگل سفت شود. 2 - (ص .) مردی که آلت دست زنش باشد. 1"} -{"line": "55887 غلته (غَ یا غُ تِ) (اِ.) چوبی استوانه ای شکل که با آن خمیر نان را پهن کنند. 1"} -{"line": "55888 غلتک (غَ تَ) (اِ.) 1 - سنگی استوانه ای شکل که روی بام های کاهگلی می غلتانند تا کاهگل سفت و محکم شود، بام غلتان . 2 - وسیله ای برای تسطیح جاده و هموار ساختن آسفالت تازه خیابان ها. 3 - چوبی گرد و میان سوراخ که آن را پایة ارابه کنند. ؛روی غلتک افتادن کنایه از: پیشرفت کار سریع تر و آسان تر شدن . 1"} -{"line": "55889 غلتیدن (غَ دَ) (مص ل .) از پهلویی به پهلوی دیگر گشتن . 1"} -{"line": "55890 غلج (غَ) (اِ.) گره دوتا که به آسانی گشوده شود. 1"} -{"line": "55891 غلس (غَ لَ) [ ع . ] (اِ.) ظلمت پایان شب چون با سپیدی درآمیزد، شبگیر. 1"} -{"line": "55892 غلط (غَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اشتباه کردن . 2 - (ص .) نادرست . 3 - (اِ.) خطا. 4 - فضولی، تجاوز. ؛ چه غلط ها (کن .) چه فضولی ها. ؛ غلط چاپی غلطی که در چاپ به وسیلة حروفچین یا مصحح روی دهد. ؛ غلط مشهور (مصطلح ) کلمه ای که از لحاظ لغت و دستور زبان غلط ولی بسیار رایج و متداول است . 1"} -{"line": "55893 غلط افتادن ( غلط افتادن . اُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اشتباه پیدا شدن، خطا رخ دادن . 1"} -{"line": "55894 غلط انداز ( غلط انداز . اَ) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) آن چه که دیگران را به اشتباه بیندازد، دارای ظاهر آراسته و پرهیمنه ولی توخالی . 2 - (ص مف .) تیری که به نشانه نرسد. 1"} -{"line": "55895 غلط غلوط ( غلط غلوط . غُ) [ ازع . ] (عا.) 1 - (ص مر.) پر غلط، بسیار غلط . 2 - (ق مر.) با غلط بسیار. 1"} -{"line": "55896 غلط نامه ( غلط نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) فهرست غلط های کتاب یا رسالة چاپ شده که معمولاً در آخر کتاب افزایند، جدول خطا و صواب . 1"} -{"line": "55897 غلط گیری ( غلط گیری .) [ ع - فا. ] (حامص .) تصحیح نوشته یا گفتة کسی . 1"} -{"line": "55898 غلظ (غِ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستبر گردیدن . 2 - (اِمص .) ضخامت . 1"} -{"line": "55899 غلظت (غِ ظَ) [ ع . غلظة ] 1 - (مص ل .) غلیظ شدن، ستبر گردیدن . 2 - (اِمص .) ستبری . 1"} -{"line": "55900 غلغل (غُ غُ) 1 - حکایت صوت جوشیدن آب و شراب و جز آن، آواز جوشیدن دیگ . 2 - همهمه و فریاد. 3 - صوت پرندگان مانند بلبل . 1"} -{"line": "55901 غلغلاج (غُ غُ) (اِ.) چیزی را به زور و قوت تمام بر هوا انداختن . 1"} -{"line": "55902 غلغله (غُ غُ لِ) (اِ.) 1 - هیاهوی . 2 - هنگامه، آشوب . ؛ غلغله ء شام کنایه از: ازدحام شدید. 1"} -{"line": "55903 غلغلک (غِ غِ لَ) (اِمر.) به خنده آوردن کسی با تحریک زیر بغل یا شکمش . 1"} -{"line": "55904 غلغلکی ( غلغلکی .) (ص نسب .) کسی که در برابر غلغلک حساس باشد و زود به خنده بیفتد. 1"} -{"line": "55905 غلغونه (غُ نِ) (اِمر.) گلگونه، سرخاب . 1"} -{"line": "55906 غلفتی ( غلفتی .) الکی، بیهوده . 1"} -{"line": "55907 غلفتی (غِ لِ) (اِ.) پوست گوسفند یا هر حیوان دیگری که یکسره از بدن آن جدا کنند. 1"} -{"line": "55908 غلفتی زدن ( غلفتی زدن . زَ دَ) (مص ل .) (عا.) بدل چیزی را به جای اصل آن به کسی دادن . 1"} -{"line": "55909 غلفچ (غَ لَ) (اِ.) = غلفج : 1 - زنبور سرخ، زنبور عسل . 2 - زلو، زالو. 1"} -{"line": "55910 غلق (غَ لَ) [ ع . ] (اِ.) کلون، چوبی که بدان در را بندند. 1"} -{"line": "55911 غلق (غَ لِ) [ ع . ] (ص .) سخن دشوار و مشکل . 1"} -{"line": "55912 غلمان (غِ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ غلام . 2 - پسران خوب روی بهشتی . 1"} -{"line": "55913 غلمبه (غُ لُ ب) (اِ.) = غلنبه : 1 - هر چیز گرد و گلوله مانند که درشت و ناهموار باشد. 2 - جملات و عبارات مشکل و پیچیده که کسی برای اظهار فضل بیان می کند. 1"} -{"line": "55914 غلمه (غُ مَ یا مِ) [ ع . غلمة ] 1 - (مص ل .) تیز شهوت شدن (زن و مرد). 2 - (اِ مص .) تیزی شهوت جماع . 1"} -{"line": "55915 غلندوش (غَ لَ) (اِمر.) (عا.) کتف، دوش . 1"} -{"line": "55916 غله (غَ لِ) (اِ.) بی قراری . 1"} -{"line": "55917 غله (غَ لِّ یا لَُ) [ ع . غلة ] (اِ.) 1 - درآمد حاصل از کرایة مکان یا فروش زراعت . 2 - گندم، جو، شالی و حبوبات . ج . غلات . 1"} -{"line": "55918 غله (غُ لَّ) (اِ.) = غلة : شاماکچه که زیر زره پوشند؛ شعاری که زیر لباس پوشند. 1"} -{"line": "55919 غله باز دادن ( غله باز دادن . دَ) [ ع - فا. ] (م مص .) سود دادن، بهره دادن . 1"} -{"line": "55920 غله بوم ( غله بوم .) [ ع - فا. ] (اِمر.) ملک یا مزرعه ای که غله فراوان داشته باشد. 1"} -{"line": "55921 غله دان ( غله دان .) [ ع - فا. ] (اِمر.) انبار غله . 1"} -{"line": "55922 غله کردن ( غله کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) غله دادن زمین و ملک . 1"} -{"line": "55923 غلو (غُ لُ وّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از حد گذشتن . 2 - (اِمص .) تجاوز، مبالغه . 3 - در شعر، بیان اغراق آمیز صفتی که در واقعیت محال و غیرممکن باشد. 1"} -{"line": "55924 غلواء (غُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از حد درگذشتن . 2 - گذشتن جوانی . 1"} -{"line": "55925 غلوق (غُ) (اِ.) عوارضی که برای پذیرایی مأموران رسمی گرفته می شود. 1"} -{"line": "55926 غلول (غُ) [ ع . ] (اِ.) جِ غُّل . 1"} -{"line": "55927 غلپ (غُ لُ) (اِ.) = قلپ . غلب : یک جرعة بزرگ از آب یا مایعی دیگر که در دهان کنند. 1"} -{"line": "55928 غلچ (غَ) (اِ.) آن چه در را بدان بندند از قفل و زنجیر و غیره . 1"} -{"line": "55929 غلچ (غِ لَ) (اِ.) گره ای که به راحتی گشوده نشود. 1"} -{"line": "55930 غلچه (غَ چَ یا چِ) (ص .)1 - روستایی . 2 - اوباش . 1"} -{"line": "55931 غلچه ( غلچه .) (ص .) نامرد. 1"} -{"line": "55932 غلچگی (غَ چِ) (حامص .) 1 - روستایی بودن . 2 - زندگانی کردن مانند اوباش . 1"} -{"line": "55933 غلک (غُ لَّ) (اِ.) = قلک : کوزة سفالی کوچک که بچه ها پول خرد را در آن پس انداز می کنند. 1"} -{"line": "55934 غلی (غَ) [ ع . ] (مص ل .) جوشیدن . 1"} -{"line": "55935 غلیان (غَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به جوش آمدن . 2 - (اِمص .) جوشش . 3 - هیجان، جوش و خروش . 4 - تبدیل مایع به بخار. 1"} -{"line": "55936 غلیج (غَ) (اِ.) 1 - بیلی که با آن زمین را هموار کنند. 2 - بتی که تراشند. 1"} -{"line": "55937 غلیز (غَ یا غِ) (اِ.) گلیز، آب دهان بچه . 1"} -{"line": "55938 غلیظ (غَ) [ ع . ] (ص .)1 - کلفت، ستبر. 2 - خشن، درشت . 3 - ناگوار، دیرهضم . 4 - تیره . 5 - پرمایه، برعکس رقیق . 1"} -{"line": "55939 غلیغر (غِ غَ) (ص شغل .) گلکار، بنا. گلگیر و غلیگر و گلیگر نیز گویند. 1"} -{"line": "55940 غلیفی (غِ یا غَ) (ص .) کنایه دار. 1"} -{"line": "55941 غلیل (غُ) (اِ.) گلولة کمان گروهه . 1"} -{"line": "55942 غلیل (غَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تشنگی شدید. 2 - سوزش درون . 3 - دشمنی، حقه . 1"} -{"line": "55943 غلیواج (غَ)(اِ.) = غلیواژ: زغن، مرغ گوشت رُبا. 1"} -{"line": "55944 غلیژن (غَ ژَ) (اِ.) لجن، گِل و لای سیاهی که در ته حوض ها و جوی ها جمع می شود. 1"} -{"line": "55945 غم (غَ) [ ع . ] (اِ.) اندوه، حزن . 1"} -{"line": "55946 غم آهنج ( غم آهنج . هَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) بیرون کنندة غم . 1"} -{"line": "55947 غم انگیز (غَ. اَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که تولید غم کند، غم آور. 1"} -{"line": "55948 غم خورک ( غم خورک . خُ رَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) پرنده ای ا ز راستة بلندپایان که جثه ای بزرگ دارد و دارای نوکی مخروطی شکل و طویل است و گردنی بلند و عاری از پر دارد. پاهایش نیز دراز است . در کنار مرداب ها و رودخانه ها زندگی می کند. حیوانی است گوشه گیر و محتاط . 1"} -{"line": "55949 غم درکنک (غَ. دَ. کُ نَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) (عا.) داریه . 1"} -{"line": "55950 غم زده (غَ. زَ د یا دَ) [ ع - فا. ] (ص مف .) آن که غم به وی رسیده، محزون، مغموم . 1"} -{"line": "55951 غم فزا (ی ) (غَ. فَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که یا آن چه اندوه شخص را زیادتر کند. 1"} -{"line": "55952 غم نشان (غَ. نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) تسکین - دهندة غم . 1"} -{"line": "55953 غم کده ( غم کده . کَ د یا دَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - جایگاه غم، غمخانه . 2 - (کن .) دنیا، روزگار. 1"} -{"line": "55954 غم گسار ( غم گسار . گُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) آن چه که غم را ببرد. 2 - دوست، یار، همدم . 3 - غمخوار. 1"} -{"line": "55955 غم گساری ( غم گساری .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - غمخواری . 2 - دلسوزی، مهربانی . 1"} -{"line": "55956 غمار (غَ یا غُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه مردم . 2 - انبوهی، بسیاری . 1"} -{"line": "55957 غمار (غَ) [ ع . ] (اِ.) جِ غمر و غمره ؛ سختی ها، درشتی ها. 1"} -{"line": "55958 غماز (غَ مّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار سخن چین . 2 - اشاره کننده با چشم و ابرو. 1"} -{"line": "55959 غمازه (غَ مّ ز یا زَ) [ ع . غمازة ] (ص .) 1 - مؤنث غماز.2 - دختر نیکو پیکر در هنگام غمزه و اشاره . 1"} -{"line": "55960 غمازک (غَ مّ زَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) چوبکی که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک به آب فرو نرود و هرگاه ماهی به قلاب آویزد، آن چوبک فرو رود و معلوم شود که ماهی به قلاب آویخته است . 1"} -{"line": "55961 غمازی ( غَ مُ ) [ ع - فا. ] (حامص .) سخن چینی . 1"} -{"line": "55962 غمام (غَ) [ ع . ] (اِ.) ابر، ابر سفید. 1"} -{"line": "55963 غمخوار ( غمخوار . خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - آن که دارای غم و اندوه بود، مغموم . 2 - آن که در غم دیگری شریک باشد، دلسوز. 1"} -{"line": "55964 غمد (غِ) [ ع . ] (اِ.) نیام شمشیر، غلاف تیغ . 1"} -{"line": "55965 غمر (غَ مْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بالا آمدن و فرا گرفتن آب چیزی را. 2 - زیاده روی کردن در احسان به کسی . 1"} -{"line": "55966 غمر (غُ مْ) [ ع . ] (ص .) 1 - ناآزموده، بی تجربه . 2 - گول، احمق . 1"} -{"line": "55967 غمر (غَ مِ) [ ع . ] (ص .) آلوده به چربی، چربش آلود. 1"} -{"line": "55968 غمره (غَ رَ) [ ع . غمرة ] (اِ.) 1 - شدت، سختی . 2 - انبوهی مردم . 1"} -{"line": "55969 غمری (غَ مْ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - ناشی گری . 2 - غافلی، نادانی . 1"} -{"line": "55970 غمز (غَ مْ زْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) با چشم و ابرو اشاره کردن . 2 - سخن چینی کردن . 3 - (مص م .) آشکار کردن راز کسی . 4 - (اِ.) ناز و کرشمه . 1"} -{"line": "55971 غمزه (غَ ز) [ ع . غمزة ] 1 - (مص ل .) یک بار با چشم یا ابرو اشاره کردن . 2 - (اِمص .) اشارة با چشم و ابرو. 3 - پلک زدن از روی ناز و کرشمه . 1"} -{"line": "55972 غمزکاره ( غَ. رِ) [ ع - فا. ] (ص مر.)سخن چین . 1"} -{"line": "55973 غمس (غَ سْ) [ ع . ] (مص م .) کسی یا چیزی را در آب فرو کردن . 1"} -{"line": "55974 غمض (غَ ضْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آسان گرفتن بر کسی . 2 - چشم پوشی کردن . 3 - (اِمص .) آسان گیری . 4 - چشم پوشی . 1"} -{"line": "55975 غمنامه ( غمنامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نوشته ای که در آن رنج ها یا غم ها شرح داده شده است، تراژدی . 1"} -{"line": "55976 غمناک ( غمناک .) [ ع - فا. ] (ص مر.) غم آلود، غمگین . 1"} -{"line": "55977 غمنده (غَ مَ د) [ ع - فا. ] (ص مر.) غمگین . 1"} -{"line": "55978 غموس (غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کار سخت و دشوار. 2 - سوگند دروغ . 1"} -{"line": "55979 غموس (غُ) [ ع . ] (مص ل .)1 - فرو شدن، غایب شدن . 2 - به آب فرو رفتن . 1"} -{"line": "55980 غموض (غُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هامون شدن زمین . 2 - دور معنی و باریک شدن سخن . 3 - (اِمص .) پوشیدگی علم و هنر، مشکل هر فن . 1"} -{"line": "55981 غموضت (غُ ضَ) [ ع . غموضة ] 1 - (مص ل .) پوشیده شدن سخن و درک نشدن معنای آن . 2 - (اِمص .) پوشیدگی سخن . 1"} -{"line": "55982 غموم (غُ) [ ع . ] (اِ.) جِ غم . 1"} -{"line": "55983 غمکاه ( غمکاه .) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن چه یا آن که از غم بکاهد. 1"} -{"line": "55984 غمگن ( غمگن . گِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) غمگین . 1"} -{"line": "55985 غمگین ( غمگین .) [ ع - فا. ] (ص مر.) آن که دارای غم است، اندوهگین، مغموم . 1"} -{"line": "55986 غمین (غَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) اندوهناک، اندوهگین . 1"} -{"line": "55987 غن (غَ) (اِ.) 1 - سنگ عصاری . 2 - دست - آورنجن . 1"} -{"line": "55988 غنا (غَ) [ ع . غناء ] (اِمص .) توانگری . 1"} -{"line": "55989 غنا (غِ) [ ع . غناء ] 1 - (اِمص .) آوازخوانی . 2 - (اِ.) آواز خوش و طرب انگیز، سرود، نغمه . 1"} -{"line": "55990 غناوه (غُ وَ یا وِ) (اِ.) 1 - سازی است که مطربان نوازند. 2 - تاب خوردن . 1"} -{"line": "55991 غناگر ( غناگر . گَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) آوازه - خوان . 1"} -{"line": "55992 غنایم (غَ یِ) [ ع . غنائم ] (اِ.) جِ غنیمت . 1"} -{"line": "55993 غنایی (غِ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به غنا، شعری که بیانگر عواطف و احساسات باشد. 1"} -{"line": "55994 غنج ( غنج .) (اِ.) 1 - نوزاد حشره که به صورت کرم است . 2 - یکی از آفات سیب و گوجه . 1"} -{"line": "55995 غنج (غَ یا غِ) (اِ.) سرین، کفل . 1"} -{"line": "55996 غنج (غُ نْ) (ص .) به هم آمده و گِرد شده . 1"} -{"line": "55997 غنج ( غنج .) (پس .) پسوند دال بر آغشتگی و آلودگی : بیمارغنج . 1"} -{"line": "55998 غنج ( غنج .) (ص .) نیکو، خوش . 1"} -{"line": "55999 غنج (غَ نْ) (اِ.) جوال . 1"} -{"line": "56000 غنج ( غنج .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ناز کردن . 2 - (اِ.) ناز و کرشمه . 1"} -{"line": "56001 غنج ( غنج .) (اِ.) گلگونه، سرخاب، مجازاً آرایش . 1"} -{"line": "56002 غنج زدن (غَ. زَ دَ) (مص ل .) بسیار مشتاق و آرزومند چیزی بودن . 1"} -{"line": "56003 غنجار (غَ نْ) (اِ.) سرخاب . 1"} -{"line": "56004 غنجال (غَ نْ) (اِمر.) میوة ترش . 1"} -{"line": "56005 غنجموش (غَ) (اِ.) وزغ، غوک، قورباغه . 1"} -{"line": "56006 غنجه (غَ جِ) [ ع . ] (اِمص .) ناز و کرشمه . 1"} -{"line": "56007 غنجه غنجه (غِ جِ یا جَ) (اِمر.) پارچه ای لطیف که زنان از آن چارقد می ساختند. 1"} -{"line": "56008 غنجیدن (غَ یا غُ دَ) (مص ل .) 1 - ناز و غمزه کردن . 2 - بذله گویی کردن . 1"} -{"line": "56009 غند (غُ نْ) (ص .) هر چیز پیچیده و گلوله شده . 1"} -{"line": "56014 غنده ( غنده .) 1 - (ص .) هرچیز پیچیده و گلوله شده . 2 - (اِ.) پنبة گلوله کرده . 3 - عنکبوت . 1"} -{"line": "56015 غنم (غَ نَ) [ ع . ] (اِ.) گلة گوسفند. ج . اغنام . 1"} -{"line": "56016 غنه (غُ نِّ یا نَُ) [ ع . غنة ] (اِ.) 1 - آوازی که از بینی بیرون آید. 2 - تحریری است از موسیقی که در هنگام غنا و سراییدن به خیشوم بینی ادا کنند. ؛ارباب غنه آوازخوانان . 1"} -{"line": "56017 غنودن (غُ دَ) (مص ل .) خوابیدن، آرمیدن . 1"} -{"line": "56018 غنوده (غُ د) (ص مف .) 1 - به خواب رفته . 2 - آسوده . 1"} -{"line": "56019 غنوند (غُ وَ) (اِ.) پیمان، شرط . 1"} -{"line": "56020 غنویدن (غُ نُ دَ) (مص ل .) غنودن . 1"} -{"line": "56021 غنویده (غُ نُ دَ یا د) (ص مف .) 1 - خفته . 2 - آرمیده . 1"} -{"line": "56022 غنپز (غُ نْ پُ) (اِ.) (عا.) نک قمپز. 1"} -{"line": "56023 غنچة کبک دری ( غنچة کبک دری . کَ کِ دَ) (اِمر.) یکی از الحان باربدی . 1"} -{"line": "56024 غنچه (غُ چِ) (اِ.) 1 - گل ناشکفته . 2 - حباب آب . 3 - گنبد. 1"} -{"line": "56025 غنچه ( غنچه .) گلوله کرده، غنده . 1"} -{"line": "56026 غنچه خاطر ( غنچه خاطر . طِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) تنگدل، ملول . 1"} -{"line": "56027 غنچه خسب ( غنچه خسب . خُ) (ص فا.) کسی که به سبب سرما و نبودن روانداز دست و پای خود را جمع کرده بخوابد. 1"} -{"line": "56028 غنچه پیشانی ( غنچه پیشانی .) (ص مر.) 1 - ترش رو، عبوس . 2 - زشت روی . 1"} -{"line": "56029 غنگ (غَ) (اِ.) 1 - هاون چوبین یا سنگین . 2 - آواز بلند. ؛خر غنگ خر عصاری . 1"} -{"line": "56030 غنی (غِ نا) [ ع . ] 1 - (مص ل .) توانگر شدن . 2 - (اِمص .) بی نیازی، توانگری . 1"} -{"line": "56031 غنی (غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - توانگر. 2 - بی نیاز. 1"} -{"line": "56032 غنیم (غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - غنیمت . 2 - در فارسی به معنای دشمن . 3 - حریف در کُشتی . 1"} -{"line": "56033 غنیمت (غَ مَ) [ ع . غنیمة ] (اِ.) هر آن چه که در ج نگ از حریف شکست خورده به دست آید. 2 - در فارسی هر مالی که بدون زحمت به دست آمده باشد. 1"} -{"line": "56034 غنیمت شمردن ( غنیمت شمردن . شُ مُ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) فایده و سود دانستن . 1"} -{"line": "56035 غنینه (غَ نِ) (اِ.) لانة زنبور و مانند آن . 1"} -{"line": "56036 غنیه (غَ یَ یا یِ) [ ع . غنیة . ] 1 - (مص ل .) بی نیاز شدن، توانگر شدن . 2 - (اِمص .) بی نیازی، توانگری . 3 - (اِ.) چاره . 4 - (ص .) دارای جمال یا مال فراوان . 1"} -{"line": "56037 غو (غَ) (اِ.) = قو: قسمی قارچ خشک کرده که در آن از چخماق آتش افکنند و زود درگیرد. 1"} -{"line": "56038 غو (غَ) (اِ.) بانگ، فریاد. 1"} -{"line": "56039 غواشی (غَ) [ ع . ] (اِ.) جِ غاشیه . 1"} -{"line": "56040 غواص (غَ وّ) [ ع . ] (ص .) کسی که برای به دست آوردن مروارید، مرجان و مانند آن به زیر دریا می رود. 1"} -{"line": "56041 غوامض (غَ مِ) [ ع . ] (ص .) جِ غامض و غامضه . 1"} -{"line": "56042 غوانی (غَ) [ ع . ] (ص .) جِ غانیه . 1"} -{"line": "56043 غوایت (غَ یَ) [ ع . غوایة ] 1 - (مص ل .) گمراه شدن . 2 - (اِمص .) گمراهی . 1"} -{"line": "56044 غوت (اِ.) فلاخن . 1"} -{"line": "56045 غوث (غُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاری کردن، به فریاد رسیدن . 2 - (اِمص .) یاری . 1"} -{"line": "56046 غور (غُ یا غَ وْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرو شدن، فرو رفتن . 2 - دقت کردن در کاری، تفکر و تأمل کردن . 3 - (اِمص .) گودی، فرورفتگی . 4 - قعر هر چیز. 5 - دقت، تأمل . 6 - (اِ.) نشیب، زمین پست . 1"} -{"line": "56047 غور ( غور .) (ص .) مخنث، هیز. 1"} -{"line": "56048 غور کردن (غَ یا غُ وْ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) در عمق مطلبی دقت کردن، به دقت رسیدگی کردن . 1"} -{"line": "56049 غورت انداختن (اَ تَ) (عا.) دعوی باطل کردن، چیزی را از نیکی یا بدی به خود بستن . 1"} -{"line": "56050 غورمگس (مَ گَ) (اِ.) مگس های سبزرنگی که بر روی اجساد و بقایای حیوانات خصوصاً بر روی خون های خارج شده از بدن حیوانات پس از ذبح آن ها زندگی می کنند. 1"} -{"line": "56051 غوره (رِ) (اِ.) 1 - انگور نارسیده که ترش مزه است . 2 - هر میوة نارس . ؛آب غوره گرفتن (کن .) گریه کردن (در مقام سرزنش گویند). 1"} -{"line": "56052 غوره توتیا ( غوره توتیا .) (اِمر.) دارویی است که از آب غوره برای چشم سازند. 1"} -{"line": "56053 غورگاه (غَ وْ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - جای فرو رفتن آب، محل غور. 2 - جای نهان شدن . 3 - منزل، جایگاه . 1"} -{"line": "56054 غورگی (رِ یا رَ) (حامص .) نارسیدگی میوه، کالی . ؛از غورگی مویز بودن کنایه از: ناپخته و بی تجربه ادعای استادی و کارآزمودگی کردن . ؛در غورگی مویز کردن الف - پایمال کردن . ب - محروم کردن . 1"} -{"line": "56055 غوزه (ز) [ معر. ] (اِ.) 1 - غلاف پنبه . 2 - غلاف و پوست بعضی گیاهان مانند شقایق، خشخاش . 1"} -{"line": "56056 غوش (اِ.) 1 - سرگین حیوانات . 2 - نوعی چوب محکم که از آن زخمه می ساختند. 1"} -{"line": "56057 غوش (اِ.) = گوش : 1 - گوش، اذن . 2 - جایی از آلات موسیقی ذوات الاوتار که روده یا سیم بدان بندند. 1"} -{"line": "56058 غوشا (اِ.) 1 - سرگین، سرگین خشک شده حیوانات . 2 - جایی که دام های اهلی شب در آن به سر می برند. 1"} -{"line": "56059 غوشاد (اِ.) = غوشا: 1 - جای فرود آمدن کاروان . 2 - قافله گاه . 1"} -{"line": "56060 غوشت (شْ تْ) (ص .) 1 - برهنة مادرزاد. 2 - کسی که تنش مو ندارد. 1"} -{"line": "56061 غوشنگ (غُ شَ) (اِمر.) مهمیز. 1"} -{"line": "56062 غوشه (ش ) (اِ.) نک خوشه . 1"} -{"line": "56063 غوشه (شَ یا ش ) (اِ.) نوعی از طعام که آن را ترینه سازند. 1"} -{"line": "56064 غوشه کردن ( غوشه کردن . کَ دَ) (مص م .) دوانیدن دو اسب را با یکدیگر. 1"} -{"line": "56065 غوص (غُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرو رفتن در آب . 2 - داخل شدن در چیزی . 3 - تأمل کردن . 1"} -{"line": "56066 غوطه (غَ وْ طَ) [ ع . ] (اِ.) زمین پست و هموار. 1"} -{"line": "56067 غوطه (طِ) [ ع . ] (اِ.) فرو رفتن در آب . 1"} -{"line": "56068 غوطه خوردن ( غوطه خوردن . خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سر در آب فرو بردن . 2 - غرق شدن . 1"} -{"line": "56069 غوغا (غُ) [ ع . غوغاء ] (اِ.) 1 - مردم بسیار و درهم آمیخته . 2 - در فارسی به معنی جار و جنجال زیاد و فغان . 1"} -{"line": "56070 غوغاسالاری ( غوغاسالاری .) [ ع - فا. ] (اِمر.) حکومت یا سلطة اوباش . 1"} -{"line": "56071 غول (اِ.) 1 - آغُل گوسفند و گاو. 2 - گوش . 1"} -{"line": "56072 غول [ ع . ] 1 - (اِ.)موجودی افسانه ای که هیکلی درشت و ترسناک دارد. 2 - (ص .) بسیار بزرگ . ؛ غول بی شاخ و دم (عا.) شخص درشت اندام و بی ریخت . 1"} -{"line": "56073 غول (اِ.) = قول : 1 - دست و بازو. 2 - فوجی دارای سردار. 1"} -{"line": "56074 غولتاش (لْ) (اِ.) کلاهخود آهنین . 1"} -{"line": "56075 غولدنگ (لْ دَ) (اِ.) (عا.) آدم درشت هیکل و بدترکیب . 1"} -{"line": "56076 غوله (غُ لِ) (ص .) 1 - خام، نارس . 2 - بی عقل . 1"} -{"line": "56077 غولین (لِ) (اِ.) کوزة دهن گشاد. 1"} -{"line": "56078 غوچه (چِ) (ص .) لاف زن . 1"} -{"line": "56079 غوچی (غَ) (اِ.) گودال . 1"} -{"line": "56080 غوک (اِ.) قورباغه . 1"} -{"line": "56081 غوک (غَ وَ) (اِ.) زمین کنده، عمیق، گودال . 1"} -{"line": "56082 غوی (غَ) [ ع . ] (ص .) گمراه، بیراه . 1"} -{"line": "56083 غوی ( غوی .) [ ع . ] (ص .) لاغر، نحیف، ناتوان . 1"} -{"line": "56084 غپک (غَ پَ) (اِ.) گیاهی است که از آن بوریا بافند؛ لخ، روخ . 1"} -{"line": "56085 غژ (غَ) 1 - (اِ.) نشسته راه رفتن مانند اطفال یا معلولین . 2 - شل . 3 - فلج، کسی که خود را روی زمین می کشد. 1"} -{"line": "56086 غژب (غُ) (اِ.) 1 - حبة انگور. 2 - هستة انگور. 1"} -{"line": "56087 غژغژان (غَ غَ) (ق .) خزنده، در حال خزیدن . 1"} -{"line": "56088 غژم (غَ) (اِ.) خشم، قهر. 1"} -{"line": "56089 غژم (غُ) (اِ.) هر دانة میوة انگور که به خوشه متصل است، یک عدد از میوة انگور که به خوشه متصل است، یک حبه انگور؛ غژمه، حبه، گله، غجمه نیز گویند. 1"} -{"line": "56090 غژنده (غَ ژَ د) (ص فا.) رونده، خزنده . 1"} -{"line": "56091 غژک (غَ ژَ) (اِ.) = غجک . غچک . غیچک . قیچک : سازی است از مطلقات ذوات - الاوتار و آن دارای کاسه ای است و بر سطح آن پوست کشند و به کمانه در عمل آورند و بر روی آن ده وتر (سیم ) بندند. 1"} -{"line": "56092 غژیدن (غَ دَ) 1 - (مص ل .) خزیدن . 2 - به هم چسبیدن . 3 - (مص م .) طبقه طبقه روی هم گذاشتن . 1"} -{"line": "56093 غک (غَ یا غُ) (ص .) کوتاه و چاق . 1"} -{"line": "56094 غکه (غُ کِ) (اِ.) سکسکه . 1"} -{"line": "56095 غی (غَ یّ) 1 - (مص ل .) گمراه شدن . 2 - (اِ مص .) گمراهی . 3 - تباهی، فساد. 4 - هلاک، نابودی . 5 - (اِ.) نام جایی است در دوزخ . 1"} -{"line": "56096 غیاب [ ع . ] (مص ل .)غایب شدن، ناپدید شدن . 1"} -{"line": "56097 غیاباً (بَ نْ) [ ع . ] (ق .) در نهانی، در قفا. 1"} -{"line": "56098 غیاث [ ع . ] (اِ.) فریادرس، از نام های خداوند. 1"} -{"line": "56099 غیار (غِ) [ ع . ] (اِ.) عسلی ؛ پارچه ای زرد رنگ که جهودان به لباس خود می دوختند تا از مسلمانان قابل تشخیص باشند. 1"} -{"line": "56100 غیب (غِ یْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) غایب شدن . 2 - (ص .) ناپیدا، پنهان . 1"} -{"line": "56101 غیب زدن (غِ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) ناپدید شدن . 1"} -{"line": "56102 غیب شدن ( غیب شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ناپدید شدن . 1"} -{"line": "56103 غیب گویی ( غیب گویی .) [ ع - فا. ] (حامص .) خبر دادن از رازهای پنهان . 1"} -{"line": "56104 غیبت (غِ یْ بَ) [ ع . غیبة ] 1 - (مص ل .) ناپدید شدن . 2 - (اِمص .) ناپدیدی، عدم حضور. 1"} -{"line": "56105 غیبت ( غیبت .) [ ع . غیبة ] (مص ل .) بد گفتن پشت سر کسی، عیب کسی را در غیاب وی گفتن . 1"} -{"line": "56106 غیبه (غِ ب) (اِ.) 1 - پولک جوشن، تکه های آهنی که در جوش به کار می بردند. 2 - تیردان . 1"} -{"line": "56107 غیبوبت (غَ بَ) [ ع . غیبوبة ] 1 - (مص ل .) ناپدید شدن، نهان شدن . 2 - فرو شدن آفتاب . 3 - (اِ مص .) نهفتگی . 4 - غروب (ستارگان ). 5 - مفارقت، جدایی . 1"} -{"line": "56108 غیث (غِ یْ) [ ع . ] (اِ.) باران . 1"} -{"line": "56109 غیر ( غیر .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دگرگون گشتن . 2 - (اِمص .) تغییر حال . 1"} -{"line": "56110 غیر (غَ یا غ یْ) [ ع . ] 1 - (ق .) جز، سوا، مگر. 2 - دیگر. 3 - (ص .) بیگانه . 4 - در تصوف عالم کون که اسم غیریت و سوائیت بر او اطلاق کنند. 5 - جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب که معنای مخالف به کلمه می دهد و معادل پیشوند «نا» است : غیرجایز (ناروا)، غیرعادلانه (ظالمانه ). 1"} -{"line": "56111 غیرت ( غ رَ) [ ع . غیرة ] 1 - (مص ل .) رشک بردن . 2 - (اِمص .) حمیت، جرأت . 3 - ناموس پرستی . 4 - (اِ.) رشک . 1"} -{"line": "56112 غیرت آوردن ( غیرت آوردن . وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حسد بردن، غبطه خوردن . 1"} -{"line": "56113 غیرت نمودن ( غیرت نمودن . نِ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به رشک و حسد واداشتن . 1"} -{"line": "56114 غیرتی ( غیرتی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به غیرت، ناموس پرست . 1"} -{"line": "56115 غیرزاد ( غیرزاد .) [ ع - فا. ] (ص مف .) روسپی زاده، غیرزاده، حرامزاده . 1"} -{"line": "56349 فجایع (فَ یِ) [ ع . فجائع ] (اِ.) جِ فجیعه . 1"} -{"line": "56116 غیرمترقبه (غَ رِ مُ تَ رَ قِّ ب) [ ازع . ] (ص مر.) دور از انتظار، پیش بینی نشده . 1"} -{"line": "56117 غیرمنتظره ( غیرمنتظره مُ تَ ظِ رِ) (ص مر.) دور از انتظار، دور از پیش بینی . 1"} -{"line": "56118 غیری (غِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - شخص دیگر. 2 - بیگانه . 1"} -{"line": "56119 غیض (غِ یْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کم شدن آب و فرو نشستن آن . 2 - اندک . 1"} -{"line": "56120 غیظ (غِ یْ ظْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به خشم آوردن . 2 - (اِ.) خشم . 1"} -{"line": "56121 غیغاج (غِ) (ق .) نک قیقاج . 1"} -{"line": "56122 غیل [ ع . ] (اِ.)1 - درختان انبوه و درهم . 2 - ب یشة شیر. ج . اغیال، غیول . 3 - جنگل . 1"} -{"line": "56123 غیله (غ لِ) [ ع . غیلة ] (اِمص .) 1 - مکر، خدعه . 2 - ترور، قتل و کشتن ناگهانی . 1"} -{"line": "56124 غیم (غِ یا غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابر، ابر بارنده . 2 - مه . 1"} -{"line": "56125 غیمه (غَ یا غِ مَ یا مِ) [ ع . غیمة ] (اِ.) 1 - یک ابر، یک غیم . 2 - مهی غلیظ . 3 - یکی اسفنج . 1"} -{"line": "56126 غین (غَ یا غ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شوریدن دل . 2 - ابری شدن آسمان . 3 - (مص م .) مشغول کردن چیزی ذهن را. 4 - غلبه کردن شهوت بر دل کسی . 5 - (اِمص .) تشنه بودن . 1"} -{"line": "56127 غین (غَ) (اِ.) 1 - بیست و دومین حرف از الفبای فارسی . 2 - کنایه از بلبل : چون این حرف به حساب ابجد برابر با عدد 100 می باشد و بلبل را نیز هزار یا هزاردستان خوانند. 1"} -{"line": "56128 غیه (یِ) (اِ.) فریاد، جیغ و داد. 1"} -{"line": "56129 غیهب (غَ یا غِ هَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) سختی تاریکی شب . 2 - (ص .) سخت سیاه . ج . غیاهب . 1"} -{"line": "56130 غیو (غِ) (اِ.) آواز بلند. 1"} -{"line": "56131 غیوب (غَ) [ ع . ] (ص .) (مص ل .) غایب شدن، ناپدید شدن . 1"} -{"line": "56132 غیوث (غُ) [ ع . ] (اِ.) جِ غیث ؛ باران ها. 1"} -{"line": "56133 غیور (غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - با حمیت، ناموس - پرست . 2 - غیرتمند، پُر غیرت، مجازاً دلیر و شجاع . 1"} -{"line": "56134 غیورانه (غَ نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.) از روی غیرت، به شیوه و روش غیرتمند. 1"} -{"line": "56135 غیچ شدن (غ . شُ دَ) (مص ل .) سیخ شدن دست و جز آن، بی حرکت و خشک شدن موقت عضوی مانند دست یا پا. 1"} -{"line": "56136 غیژ (اِصت .) (عا.) آواز طولانی تند رفتن چیز سخت در هوا. 1"} -{"line": "56137 غیژان (غ ) 1 - (ص فا.) خیزنده . 2 - (ق .) در حال غیژیدن . 1"} -{"line": "56138 غیژاندن (غِ دَ) (مص م .) به خیزیدن واداشتن . 1"} -{"line": "56139 غیژنده (غِ ژَ د) (ص فا.) خزنده . 1"} -{"line": "56140 غیژیدن (غِ دَ) (مص ل .) = غزیدن : خزیدن، سینه خیز رفتن . 1"} -{"line": "56141 ف (حر.) بیست و سومین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 80 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "56142 فأس (فَ) [ ع . ] (اِ.) تبر، تیشه . 1"} -{"line": "56143 فؤاد (فُ) [ ع . ] (اِ.) دل، قلب ؛ ج . افئده . 1"} -{"line": "56144 فئتین (فِ ئَ تَ) [ ع . ] (اِ. تثنیة فئه ) 1 - دو گروه، دو دسته . 2 - دو دسته از لشکریان . 1"} -{"line": "56145 فئه (فِ ئَ یا ئِ) [ ع . فئة ] (اِ.) 1 - گروه، دسته . 2 - دسته ای از لشکریان . 1"} -{"line": "56146 فئودال (فِ ئُ) [ فر. ] (ص .) مالک، دارندة زمین های بسیار. 1"} -{"line": "56147 فئودالیته (فِ ئُ تِ) [ فر. ] (اِ.) حکومت ملوک الطوایفی، نوعی حکومت که زمین داران بزرگ قدرت را در دست دارند. 1"} -{"line": "56148 فئودالیسم (فِ ئُ) [ فر. ] (اِ.) نک فئودالیته . 1"} -{"line": "56149 فا [ فر. ] (اِ.) نت چهارم از هفت نت موسیقی . 1"} -{"line": "56150 فا (حراض .) 1 - با، به . 2 - به طرفِ، به سوی . 1"} -{"line": "56151 فا بردن (بُ دَ) (مص م .) بردن، باز بردن . 1"} -{"line": "56152 فابریک [ فر. ] (اِ.) 1 - کارخانه . 2 - در اصطلاح فنی آن چه که در کارخانة سازنده اصلی ساخته شده باشد، اصل . 1"} -{"line": "56153 فابریکی [ فر - فا. ] (ص مر.) 1 - ساخته شده در کارخانه . 2 - مربوط به کارخانه . 1"} -{"line": "56154 فاتح (تِ) [ ع . ] (اِفا.) گشاینده، تصرف کننده، پیروز. 1"} -{"line": "56155 فاتحانه (تِ نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.)پیروزمندانه، باپیروزی . 1"} -{"line": "56156 فاتحة الکتاب (تِ حَ تُ لْ کِ) [ ع . ] (اِ.) سورة حمد، اولین سورة قرآن، آغاز کتاب . 1"} -{"line": "56157 فاتحت (تِ حَ) [ ع . فاتحة ] نک فاتحه . 1"} -{"line": "56158 فاتحه (تِ حِ یا حَ) [ ع . فاتحة ] 1 - (اِفا.) مؤنث فاتح . 2 - (اِ.) آغاز کار، اول چیزی . 3 - دعای خیر برای مرده . ؛ فاتحه ی چیزی را خواندن (کن .) الف - دیگر امید بازیافتن چیزی را نداشتن . ب - مصرف کردن و به اتمام رساندن . ؛ فاتحه نخواندن برای کسی یا چیزی (کن .) اهمیت ندادن به کسی یا چیزی . 1"} -{"line": "56159 فاتحه خواندن ( فاتحه خواندن . خا دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خواندن سورة «الحمد» در مجلس سوگواری . 1"} -{"line": "56160 فاتر (تِ) [ ع . ] (ص .) 1 - سست، ضعیف . 2 - آب نیم گرم . 1"} -{"line": "56161 فاتق (تِ) [ ع . ] (اِفا.) شکافنده، پاره کننده . 1"} -{"line": "56162 فاتن (تِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فتنه انگیزنده . 2 - کسی که ارادة فجور با زنان کند. 3 - گمراه کننده . 4 - شیطان . 1"} -{"line": "56163 فاتوریدن (تُ دَ)(مص ل .) = فاتولیدن : 1 - دور شدن، حذر کردن، دوری گزیدن . 2 - رمیدن . 1"} -{"line": "56164 فاتک (تِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) یورش برنده، به ناگاه گیرنده . 2 - (ص .) دلیر، شجاع، خون ریز. 1"} -{"line": "56165 فاجر (ج ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گناهکار، تبهکار. 2 - زناکار. 1"} -{"line": "56166 فاجره (ج رِ) [ ع . فاجرة ] (اِفا.) مؤنث فاجر. 1"} -{"line": "56167 فاجع (ج ) [ ع . ] (اِفا.) درد آورنده، دردناک . 1"} -{"line": "56168 فاجعه (ج عَ یا ع ) [ ع . فاجعة ] (اِ.) بلای سخت، حادثة ناگوار؛ ج . فواجع . 1"} -{"line": "56169 فاجه (ج ) (اِ.) فاژ، فاژه ؛ خمیازه، دهان دره . 1"} -{"line": "56170 فاحش (ح ) [ ع . ] (ص .) 1 - زشت، قبیح . 2 - بسیار، زیاد، آن چه از حد بگذرد. 1"} -{"line": "56171 فاحشه (ح شَ یا ش ) [ ع . فاحشة ] 1 - (ص .) زن بدکاره، روسپی . 2 - (اِ.) کار بسیار زشت . ج . فواحش . 1"} -{"line": "56172 فاحشه خانه ( فاحشه خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) خانه ای که در آن زنان فاحشه با مردان هماغوشی می کنند، روسپی خانه، جنده خانه . 1"} -{"line": "56173 فاحشگی (ح ش ) [ ع - فا. ] (حامص .) عمل فاحشه، زناکاری . 1"} -{"line": "56174 فاخته (خْ تِ) [ ع . فاختة ] (اِ.) کوکو، پرنده ای است خاکی رنگ شبیه کبوتر و کمی کوچک تر از آن که دور گردنش طوقی سیاه دارد. 1"} -{"line": "56175 فاخته مهر ( فاخته مهر . م ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کنایه از: مردم بی مهر و وفا. 1"} -{"line": "56176 فاخر (خ ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نازنده، فخر کننده . 2 - (ص .) هر چیز گران بها و قیمتی . 1"} -{"line": "56177 فاخواستن (خا تَ)(مص م .)بازخواستن، باز - خواست کردن . 1"} -{"line": "56178 فاخور (خُ) (ص مر.) درخور، سزاوار. 1"} -{"line": "56179 فادج (دَ) (اِ.) = فاذج : سنگی است زرد مایل به سفیدی و سبزی و رنگ های دیگر بر او ظاهر است . در قدیم آن را دافع همة سموم می دانستند؛ پادزهر کانی، فادزهر معدنی . 1"} -{"line": "56180 فادزهر (زَ) (اِمر.) معرب پادزهر. 1"} -{"line": "56181 فادوسیدن (دُ دَ)(مص ل .)دوسیدن ؛ چسبیدن، چسبیدن چیزی به چیز دیگر. 1"} -{"line": "56182 فار [ فر. ] (اِ.) چراغ دریایی، فانوس دریایی . 1"} -{"line": "56183 فار (رّ) [ ع . ] (اِفا.) گریزنده، فرار کننده . 1"} -{"line": "56184 فار [ ع . ] (اِ.) موش . 1"} -{"line": "56185 فاراد [ فر. ] (اِ.) واحد اندازه گیری ظرفیت الکتریکی . 1"} -{"line": "56186 فارج (رِ) [ ع . ] (اِفا.) دورکننده اندوه، گشایندة غم . 1"} -{"line": "56187 فارد (رِ) [ ع . قس . فرید ] (اِ). یکی از بازی - های هفتگانة نرد، دور اول از بازی نرد (در قدیم ). 1"} -{"line": "56188 فارس (رِ) [ ع . ] (ص .) 1 - سوار، اسب سوار. 2 - جنگاور، دلیر. ج . فُرسان و فوارس . 1"} -{"line": "56189 فارس (رْ) 1 - (اِ.) قوم پارس که در جنوب ایران ساکن بودند. 2 - نام سرزمین پارس . 3 - (ص .) ایرانی . 1"} -{"line": "56190 فارس ( فارس .) (ص .) کسی که زبان مادری او فارسی باشد. 1"} -{"line": "56191 فارسی (ص نسب .) 1 - پارسی، ایرانی . 2 - زبان مردم ایران . ؛ فارسی امروز فارسی رایج زمان حال . ؛ فارسی باستان زبان دورة هخامنشیان . ؛ فارسی دَری زبان سده های سوم تا ششم هجری و زبان رایج افغانستان . ؛ فارسی میانه زبان فارسی دورة اشکانی و ساسانی . 3 - نوعی بُرش چوب در نجاری . 1"} -{"line": "56192 فارع (رِ) [ ع . ] (اِفا.) بالا رونده . 1"} -{"line": "56193 فارغ (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.)دست کشنده از کاری . 2 - (ص .) آسوده، رها شده . 1"} -{"line": "56194 فارغ الاکناف (رِ غُ لْ اَ) [ ع . ] (ص مر.)1 - محل امن . 2 - آسوده خاطر. 1"} -{"line": "56195 فارغ التحصیل (رِ غُ تَّ) [ ع . ] (اِفا.)کسی که دورة درس ی معینی را به پایان رسانده باشد. 1"} -{"line": "56196 فارغ شدن ( فارغ شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - آسوده شدن . 2 - زایمان کردن . 1"} -{"line": "56197 فارغبال (رِ) [ ع . فارغ البال ] (ص مر.) آسوده - خاطر. 1"} -{"line": "56198 فارق (رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) جداکننده، آن که بین حق و باطل فرق می گذارد. 2 - (اِ.) تفاوت بین دو امر. 1"} -{"line": "56199 فارقه (رِ قَ یا قِ) [ ع . فارقة ] (اِفا.) 1 - مؤنث فارق ؛ ج . فارقات . 2 - نشانه ای که برای امتیاز دو شی ء میان آن ها نهند. 3 - نشانه ای که معنی ای را از معنی دیگر جدا کند. 1"} -{"line": "56200 فارماکولوژی (کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) دانشی که به بررسی منشأ و ماهیت شیمیایی داروها، ویژگی ها و اثر آن ها بر موجودات زنده می پردازد، داروشناسی . 1"} -{"line": "56201 فارنهایت (رِ نْ یْ) [ آلما. ] (اِ.) واحدی برای اندازه گیری حرارت که در آن نقطه انجماد آب ْ32 بالای صفر و نقطة جوش آب ْ212 بالای صفر است . 1"} -{"line": "56202 فاروق [ ع . ] (ص .) 1 - جدا کنندة حق از باطل . 2 - تمیز دهنده و فرق گذارندة میان امور. 3 - مرد سخت ترسناک . 1"} -{"line": "56203 فاریاب (رْ) (اِ.) = فاریاو: زراعت آبی . 1"} -{"line": "56204 فاریدن (دَ) [ بخارایی ] (مص ل .) خوش آیند بودن، موافق طبع بودن، به دل نشستن . 1"} -{"line": "56205 فاز [ فر. ] (اِ.)1 - سیم برقی که دارای الکتریسیتة مثبت است . 2 - مرحله و دورة مشخص در یک فرآیند، گام . (فره ). 3 - منطقه . 1"} -{"line": "56206 فازمتر (مِ) [ فر. ] (اِ.) وسیله ای معمولاً به شکل پیچ گوشتی دارای لامپی کوچک که به وسیلة آن می توان وجود جریان برق را در پریز و... نشان داد. فازسنج، فازنما. 1"} -{"line": "56207 فازه (ز یا زَ) (اِ.) = فاژه : خیمه، چادر. 1"} -{"line": "56208 فاس (اِ.) (گیا.) 1 - گز. 2 - زبان گنجشک . 1"} -{"line": "56209 فاستاندن (س دَ) (مص م .) بازستاندن، باز - گرفتن . 1"} -{"line": "56210 فاستدن (س تُ دَ) (مص م .) نک فاستاندن . 1"} -{"line": "56211 فاستونی (سْ تُ) [ روس . ] (اِ.) پارچة پشمی یا نخی که بیشتر برای دوختن کت و شلوار به کار می رود. 1"} -{"line": "56212 فاسد (س ) [ ع . ] (ص .) 1 - ضایع، خراب . 2 - پوسیده، گندیده . 3 - پوچ . 4 - بی اثر. 5 - بد - خُلق . 6 - در فارسی به معنی زن بدکاره . 1"} -{"line": "58855 لور (اِ.) شوخی، بی حیایی . 1"} -{"line": "56213 فاسق (س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گناهکار، بدکار. 2 - در فارسی به معنی مردی که با زن شوهردار رابطة نامشروع دارد. 1"} -{"line": "56214 فاسق گرفتن ( فاسق گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رابطة نامشروع برقرار کردن زن شوهردار با مرد بیگانه . 1"} -{"line": "56215 فاسقه (س قَ یا قِ) [ ع . فاسقة ] (اِفا.) مؤنث فاسق . 1"} -{"line": "56216 فاسپردن (س پُ دَ) (مص م .) باز سپردن . 1"} -{"line": "56217 فاش [ ع . ] (ق .) = فاشی . فاشّ: 1 - آشکارا، هویدا. 2 - پراکنده . 1"} -{"line": "56218 فاشورانیدن (دَ) (مص م .)شوراندن، برانگیختن . 1"} -{"line": "56219 فاشوریدن (دَ) (مص ل .) تحریک شدن بر - انگیخته شدن . 1"} -{"line": "56220 فاشیست [ فر. ] (ص .)آن که پیرو مسلک سیاسی فاشیسم باشد. 1"} -{"line": "56221 فاشیسم [ فر. ] (اِ.)1 - نام نظام سیاسی اقتصادی ایتالیا که در عهد موسولینی پی ریزی ش د و از 1922 تا شکست ایتالیا در جنگ جهانی دوم قدرت را در دست داشتند. نام آن از یکی از نشان های ر وم قدیم به نام فاسکس گرفته شده است . 2 - نام عمومی برای هر رژیمی ک ه اساس آن بر دیکتاتوری، ترور، تعصبات نژادی، سانسور، اختناق و... استوار باشد. 1"} -{"line": "56222 فاصد (ص ) [ ع . ] (اِفا.) رگ زن، حجّام . 1"} -{"line": "56223 فاصل (ص ) [ ع . ] (اِفا.)جداکنندة دو چیز از هم . 1"} -{"line": "56224 فاصله (ص لَ یا لِ) [ ع . فاصلة ] 1 - (اِفا.) مؤنث فاصل . 2 - مسافت میان دو چیز. 1"} -{"line": "56225 فاصله گرفتن ( فاصله گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دوری کردن، پرهیز کردن . 1"} -{"line": "56226 فاضح (ض ) [ ع . ] (اِفا.)1 - آشکارکننده، پرده - دری کننده . 2 - روشن، آشکار. 1"} -{"line": "56227 فاضل (ض ) [ ع . ] (ص .) 1 - فزونی یابنده . 2 - دانشمند، صاحب هنر. 1"} -{"line": "56228 فاضل آمدن ( فاضل آمدن . مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - افزون شدن . 2 - برتری یافتن . 1"} -{"line": "56229 فاضلاب (ض ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - آب اضافه ای که از نهر یا رود به بیرون سرریز می کند. 2 - آب آلوده ای که از حمام ها و توالت ها و... به چاه سرازیر می شود. 1"} -{"line": "56230 فاطر (طِ) (اِفا.) 1 - آفریننده، خالق . 2 - روزه گشاینده، افطار کننده . 1"} -{"line": "56231 فاطمه (طِ مِ یا مَ) [ ع . فاطمة ] (اِفا. ص .) مؤنث فاطم . 1 - زنی که بچة دوساله را از شیر گرفته . 2 - از اعلام زنان است . 3 - نام دختر پیغمبر (ص ) و همسر علی (ع ) ملقب به زهراء. 1"} -{"line": "56232 فاعل (عِ) [ ع . ] (اِفا.)انجام دهنده، عمل کننده . 1"} -{"line": "56233 فافا (ص .) هر چیز خوب و بدیع و زیبا. 1"} -{"line": "56234 فاق (اِ.) 1 - شکاف میانِ قلم . 2 - شکاف میان ریش بلند. 3 - سوفار، بخش انتهایی تیر. 4 - وسط چلة کمان .5 - طول شلوار از خشتک تا کمر. 1"} -{"line": "56235 فاق [ ع . ] (اِ.) 1 - کاسة پر از طعام . 2 - روغن زیتون پخته . 3 - دشت هموار. 1"} -{"line": "56236 فاقت (قَ) [ ع . فاقة ] (اِ.) نک فاقه . 1"} -{"line": "56237 فاقد (ق ِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نایابنده، کسی که چیزی یا کسی را نداشته باشد. 2 - زنی که شوهر یا فرزند خود را از دست داده باشد. 1"} -{"line": "56238 فاقعه (ق عَ یا ع ) [ ع . فاقعة ] (اِ.) سختی، بلا. ج . فواقع . 1"} -{"line": "56239 فاقه (ق ِ) [ ع . فاقة ] (اِ.) فقر، تنگدستی . 1"} -{"line": "56240 فال [ ع . فأل ] (اِ.) 1 - پیش بینی، پیش گویی . 2 - هرچیزی که با آن فال بگیرند. 3 - بخت، طالع . ؛ هم فال ُ هم تماشا کنایه از: هم کار و هم سرگرمی . 1"} -{"line": "56241 فال (اِ.) 1 - قسمت های مساوی از یک چیز، مانند برش های یک اندازه از خربزه، گردو و ... 2 - بخش کوچک از یک چیز. 1"} -{"line": "56242 فال انداز (اَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)فالگیر، طالع بین . 1"} -{"line": "56243 فال فال (لْ. لْ) (ق مر.) بخش بخش، چند تا چند تا. 1"} -{"line": "56244 فالانژ (نْ ژْ) (اِ.) [ از فالانسخة اسپانیایی ] هر یک از افراد چماق دار سازمان یافته در گروه های فشار. مأخوذ از نام حزب فالانژ در اسپانیا که مانندفاشیست ها بر قدرت حاکمیت تکیه دادند. 1"} -{"line": "56245 فالج (لِ) [ ع . ] (اِ.) فلج، بیماری ای که موجب سست شدن و از کار افتادن عضوی از بدن می شود. 1"} -{"line": "56246 فالق (لِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) شکافنده . 2 - (اِ.) شکاف کوه . 3 - زمین پست میان دو پشته . 1"} -{"line": "56247 فالنامه (مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کتابی که در آن دستورات و آداب فال گرفتن نوشته شده است . فالوده (د) (اِ.) نک پالوده . ؛با شاه فالنامه نخوردن کنایه از: خود را بالاتر از دیگران دانستن و به آن ها اعتنایی نکردن . 1"} -{"line": "56248 فالکباز (لَ) (ص فا.) فالگیر. 1"} -{"line": "56249 فالگوش ایستادن (دَ) (مص ل .) 1 - در شب چهارشنبه سوری سر چهارراه ایستادن و به حرف های عابران گوش دادن و با تعبیر آن حوادث آینده را پیش گویی کردن . 2 - دزدیده گوش دادن به گفت و گوهای دیگران . 1"} -{"line": "56250 فالگیر [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که فال می گیرد، طالع بین . 1"} -{"line": "56251 فام 1 - پسوندی که در آخر برخی واژه ها می آید به معنای رنگ، نوع . 2 - مانند، شبیه . 1"} -{"line": "56252 فام (مْ) (اِ.) وام، قرض . 1"} -{"line": "56253 فامخواه (مْ خا) (ص فا.) وام خواه، بستانکار. 1"} -{"line": "56254 فامدار (مْ) (ص فا.) بدهکار، مدیون . 1"} -{"line": "56255 فامیل [ فر. ] (اِ.) خانواده، خویشاوند. 1"} -{"line": "56256 فانتزی (نْ تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - خیال، وهم . 2 - ذوق، تفنن . 3 - تجملی، زیبا. 1"} -{"line": "56350 فجر (فَ جْ) [ ع . ] (اِ.)سپیدی صبح، سپیده دم . 1"} -{"line": "56257 فانه (نِ) (اِ.) 1 - تکه چوبی که برای شکافتن چوب دیگر لای آن می گذارند. 2 - چوبی که پشت در می انداختند تا باز نشود. 3 - شمع ؛ چوبی که آن را بین دیوار و زمین مایل می کنند تا دیوار فرو نریزد. 1"} -{"line": "56258 فانوس [ یو. ] (اِ.) چراغی که برای روشن کردن مسافت زیادی بر بالای منار و جز آن نصب کنند. 1"} -{"line": "56259 فانوس دریایی ( س دَ) (اِمر.) چراغ دریایی، چراغی که بالای برج در بندرگاه نصب می کنند برای هدایت کشتی ها در شب . 1"} -{"line": "56260 فانوسقه (ق ) [ روس . ] (اِ.) = فانسقه . فانسخه : کمربند یا حمایل چرمی که در خانه های آن فشنگ جا می دهند. 1"} -{"line": "56261 فانی [ ع . ] (اِفا.) 1 - نابود شونده، نیست شونده . 2 - ناپایدار، بی ثبات . 1"} -{"line": "56262 فانید (اِ.) = فانیذ. پانیذ. پانید.: 1 - شکر سرخ یا زرد. 2 - قند سفید. 1"} -{"line": "56263 فاوا (ص .) شرمنده و رسوا. 1"} -{"line": "56264 فاژ (اِ.) خمیازه، دهن دره . 1"} -{"line": "56265 فاژیدن (دَ) (مص ل .)خمیازه کشیدن، دهن - دره کردن . 1"} -{"line": "56266 فاکت (کْ) [ انگ . ] (اِ.) نمونة تاریخی یا رویداد یا کلامی که نشان دهندة واقعیتی معّین باشد. 1"} -{"line": "56267 فاکتور (تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - برگه ای حاوی فهرست و قیمت اجناس فروخته شده که فروشنده به خریدار ارائه می کند، صورت - حساب، برگ خرید. (فره ). 2 - چند جمله ای یا عددی که چند جمله ای یا عددی مفروضی بر آن بخش پذیر باشد (ریاضی )، عامل . (فره ). 1"} -{"line": "56268 فاکس [ انگ . ] (اِ.) = فَکس : دستگاهی برای مخابرة تصویر نامه و اسناد و آن چه روی کاغذ آمده باشد، دورنگار (فره )، دورنویس، نمابر، پست تصویری . 1"} -{"line": "56269 فاکه (کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - میوه فروش . 2 - مرد خوش طبع . 1"} -{"line": "56270 فاکهه (کِ هِ) [ ع . فاکهة ] (اِ.) 1 - میوه ؛ ج . فواکه . 2 - نوعی حلوا. 1"} -{"line": "56271 فایبرگلاس (ب گِ) [ انگ . ] (اِ.) ماده ای مرکب از الیاف شیشه و رزین های پلیمری که در ساختن اشیاء مختلف از آن استفاده می شود، فیبر شیشه . 1"} -{"line": "56272 فایت (یِ) [ ع . فائت ] (ص .) از میان رفته، نیست شده . 1"} -{"line": "56273 فایتون [ انگ . ] (اِ.) درشکه . 1"} -{"line": "56274 فایح (یِ) [ ع . فائح ] (اِفا.) بوی خوش دهنده . 1"} -{"line": "56275 فایده (یِ د) [ ع . فائدة ] (اِ.) 1 - سود، بهره . 2 - سخن سودمند. ج . فواید. 1"} -{"line": "56276 فایز (یِ) [ ع . فائز ] 1 - (اِفا.) رهایی یابنده، رستگار شونده . 2 - (ص .) رستگار، پیروز. 1"} -{"line": "56277 فایض (یِ) [ ع . فائض ] 1 - (اِفا.) فیض دهنده، فیض رساننده . 2 - (اِ.) آبی که پس از از پُر شدن ظرف از اطراف آن فرو می ریزد. 1"} -{"line": "56278 فایق (یِ) [ ع . فائق ] 1 - (اِفا.) مسلط شونده، چیره شونده . 2 - (ص .) نیکو و برگزیده از هر چیزی . 1"} -{"line": "56279 فایقه (یِ قِ) [ ع . فائقه ] (اِفا.) مؤنث فائق، زنی که از حیث جمال بر همگان برتری داشته باشد. ؛ احترامات فایقه احترامات عالیه . 1"} -{"line": "56280 فایل [ انگ . ] (اِ.) محفظه ای کشویی برای نگه داری پرونده ها، پَروَنجا. (فره ). 1"} -{"line": "56281 فبها (فَ ب) [ ع . ] (شب ج .) چه بهتر! عالی . 1"} -{"line": "56282 فت (فَ) (ص .) (عا.) فت و فراوان : بسیار زیاد. 1"} -{"line": "56283 فت و فراوان (فَ تُّ فَ) (ق مر.) (عا.) بسیار زیاد، فراوان . 1"} -{"line": "56284 فتا (فَ) [ ع . فتاء ] 1 - (مص ل .)جوان شدن . 2 - کَرَم کردن . 3 - (اِمص .) جوانی . 4 - کَرَم، جوانمردی . 1"} -{"line": "56285 فتات (فُ) [ ع . فتاة ] (اِ.) 1 - ریزه و شکسته از هرچیز. 2 - ریزة نان . 1"} -{"line": "56286 فتاح (فَ تّ) [ ع . ] (ص .) 1 - گشاینده، نصرت - دهنده . 2 - حاکم، داور. (از اسماء الهی ). 1"} -{"line": "56287 فتادن (فُ یا فِ دَ) (مص ل .) نک افتادن . 1"} -{"line": "56288 فتاده (فُ یا فِ د) (ص .) نک افتاده . 1"} -{"line": "56289 فتارنده (فَ یا فِ رَ د) (ص فا.) 1 - شکافنده، درنده . 2 - جدا کننده . 3 - پاشنده، پراکنده کننده . 1"} -{"line": "56290 فتاریدن (فَ یا فِ دَ) (مص م .) نک فتالیدن . 1"} -{"line": "56291 فتاریده (فَ یا فِ د) (ص مف .) نک فتالیده . 1"} -{"line": "56292 فتال (فَ یا فِ) 1 - (اِمص .) از هم گسستن، بریدن . 2 - شکستن . 3 - در ترکیب با برخی واژه ها معنای از هم پاشنده، پراکنده کننده می دهد. 1"} -{"line": "56293 فتال (فَ تّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار تاب - دهنده . 2 - کسی که نخ و ریسمان و مانند آن ها را تاب داده و فتیله کند. 1"} -{"line": "56294 فتالنده (فَ یا فِ لَ د یا دَ) (ص فا.) 1 - پریشان کننده، از هم پاشنده . 2 - شکافنده . 1"} -{"line": "56295 فتالیدن (فَ یا فِ دَ) (مص م .) 1 - از جا کندن .2 - ریختن، افشاندن . 3 - دریدن، شکافتن . 4 - از هم گسستن . 5 - پریشان کردن، پراکنده کردن . 1"} -{"line": "56296 فتالیده (فَ یا فِ د) (ص مف .) 1 - برکنده شده . 2 - ریخته شده، افشانده . 3 - دریده، شکافته . 4 - جدا شده . 5 - از هم پاشیده، پراکنده شده . 1"} -{"line": "56297 فتان (فَ تّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار فتنه جو. 2 - بسیار زیبا و دل ربا. 1"} -{"line": "56298 فتانه (فَ تّ نِ) [ ع . فتانة ] (ص .) مؤنث فتان . 1"} -{"line": "56299 فتاوی (فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فتوی . 1"} -{"line": "56300 فتاک (فُ تّ) [ ع . ] (ص .) جِ فاتک ؛ دلیران . 1"} -{"line": "56301 فتح (فَ تْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) باز کردن، گشودن . 2 - تسخیر کردن، پیروز شدن . 3 - (اِ مص .) گشایش . 4 - پیروزی . 1"} -{"line": "56302 فتح الباب (فَ تْ حُ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گشودن در. 2 - آغاز کار. 1"} -{"line": "56303 فتحه (فَ حِ) [ ع . فتحة ] (اِ.) علامت حرکت فتح که بالای حرف گذاشته می شود، زبر؛ ج . فتحات . 1"} -{"line": "56304 فتر (فَ) [ ع . ] (اِمص .) ضعف، سستی . 1"} -{"line": "56305 فترات (فَ تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فترت . 1"} -{"line": "56306 فتراک (فِ) (اِ.) ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند. 1"} -{"line": "56307 فترت (فَ رَ) [ ع . فترة ] 1 - (اِمص .) سستی، ضعف . 2 - زمان بین دو نوبت تب . 3 - مدت زمان بین ظهور دو پیامبر یا بر تخت نشستن دو پادشاه . 1"} -{"line": "56308 فتردن (فَ تَ دَ) (مص م .) = فتریدن : 1 - شکافتن، پاره کردن . 2 - پراکنده کردن . 1"} -{"line": "56309 فتق (فَ تْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکافتن . 2 - گشودن، حل کردن . 3 - (اِمص .) گشادگی . 4 - (اِ.) هر جای گشاده و فراخ . 5 - غری، بیماری ورم بیضه . 1"} -{"line": "56310 فتل (فَ) [ ع . ] (مص م .) تافتن چیزی را. 1"} -{"line": "56311 فتلیدن (فَ تَ دَ) (مص م .) نک فتالیدن . 1"} -{"line": "56312 فتن (فِ تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فتنه . 1"} -{"line": "56313 فتنه (فِ تْ نِ) [ ع . فتنة ] 1 - (مص ل .) اختلاف رأی و نظر داشتن . 2 - گناه ورزی . 3 - (اِ.) آشوب . 4 - عذاب، رنج . 5 - گناه . 6 - ستیزه، خلاف . 7 - شگفتی . 8 - (اِمص .) دیوانگی . 1"} -{"line": "56314 فتنه شدن ( فتنه شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - شیفته شدن . 2 - آشوب برپا شدن . 1"} -{"line": "56315 فتنه نشان ( فتنه نشان . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آرام - کنندة آشوب و غوغا. 1"} -{"line": "56316 فتنه گشتن ( فتنه گشتن . گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نک فتنه شدن . 1"} -{"line": "56317 فته (فَ تِ) (اِ.) = پته : جواز، پروانه . 1"} -{"line": "56318 فتو (فُ تُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - عکاس . 2 - کارگاه عکاسی . 3 - استودیو، عکاسخانه . 1"} -{"line": "56319 فتوا (فَ) [ ع . ] (اِ.) نک فتوی . 1"} -{"line": "56320 فتوت (فُ تُ وَّ) [ ع . فتوة ] (اِمص .) 1 - جو ا نی . 2 - جوانمردی، کرم، بخشندگی . ؛ فتوت نامه کتابی که در آن اصول و آداب فتوت نوشته شده است . 1"} -{"line": "56321 فتوح (فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به دست آمدن غیر منتظرة چیزی . 2 - (اِمص .) گشایش . 3 - گشایش حالی که به سالک در مراحل سلوک دست دهد. 4 - (اِ.) نذر، مال یا چیزی که نذر عارف و سالک کنند. 1"} -{"line": "56322 فتوح ( فتوح .) [ ع . ] (اِ.) جِ فتح ؛ پیروزی ها، گشایش ها. 1"} -{"line": "56323 فتوحات ( فتوحات .) [ ع . ] (اِ.) جِ فتوح . 1 - پیروزی - ها، فتح ها. 2 - شهرهایی که با جنگ تصرف شده است . 1"} -{"line": "56324 فتوحی ( فتوحی .) (اِمر.) جامه ای که بر سینه پوشند؛ صدیر. 1"} -{"line": "56325 فتور (فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آرام شدن، سست شدن . 2 - آرام شدن پس از تندی و سختی . 3 - (اِمص .) بی حا لی، ضعف . 4 - کندی، آرامی . 1"} -{"line": "56326 فتور کردن ( فتور کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) غلو کردن، سخت از اندازه درگذشتن . 1"} -{"line": "56327 فتوره (فَ رِ) (اِ.) پارچه، قماش . 1"} -{"line": "56328 فتوشاپ (فُ تُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - کارگاه عکاسی . 2 - نام خاص یک برنامة کامپیوتری که مخصوص طراحی و کار با تصاویر است . 1"} -{"line": "56329 فتون (فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) در فتنه افتادن . 2 - دل باختن . 3 - (مص م .) در فتنه انداختن، به شگفت آوردن . 1"} -{"line": "56330 فتوکرومیک ( فتوکرومیک . کُ رُ) [ فر. ] (ص .) ویژگی ماده ای که رنگ آن در برابر نور تغییر می کند و با تابش بیشتر نور تیره تر می گردد. 1"} -{"line": "56331 فتوکپی (فُ تُ کُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - عمل عکس - برداری از سندی با دستگاهی مخصوص . 2 - دستگاهی که توسط آن ازاسناد عکس می گیرند. 3 - تصویری که به وسیلة آن دستگاه به دست می آید. 1"} -{"line": "56332 فتوی (فَ وا) [ ع . ] (اِ.) حکم و رأی فقیه و حاکم شرع . 1"} -{"line": "56333 فتک (فَ تْ) [ ع . ] (مص م .)1 - غافلگیر کردن . 2 - به ناگاه کشتن . 1"} -{"line": "56334 فتی (فَ تا) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - جوان . 2 - سخی، جوانمرد. 1"} -{"line": "56335 فتی شیست (فِ) [ فر. ] (ص .) کسی که علاقة شدید به یکی از اعضا یا البسة معشوق خود دارد. 1"} -{"line": "56336 فتی شیسم ( فتی شیسم .) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری روحی که مبتلایان به آن به یکی از اعضا یا البسة معشوق خود دل می بندند. 1"} -{"line": "56337 فتیان (فِ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ فتی . 1 - جوانان . 2 - جوانمردان . 1"} -{"line": "56338 فتیت (فَ) [ ع . ] 1 - (ص .) کوفته و ریزه ریزه کرده . 2 - نان خشک نرم ساییده . 1"} -{"line": "56339 فتیدن (فُ دَ) (مص ل .) افتادن . 1"} -{"line": "56340 فتیده (فُ د) (ص مف .) افتاده . 1"} -{"line": "56341 فتیل (فَ) [ ع . ] 1 - (ص .) تافته، مفتول . 2 - ریسمان باریک از پوست خرمابن . 3 - آن چه از چرک بدن که با انگشتان تابند. 1"} -{"line": "56342 فتیله (فِ لِ) [ ع . ] (اِ.) = پلیته : 1 - پنبه یا پارچة تابیده شده ای که از آن در چراغ های نفتی یا سوختن تدریجی هر مادة سوختنی دیگر استفاده می کنند. 2 - ریسمان مانندی است برای انفجار مواد منفجره از فاصلة دور. 1"} -{"line": "56343 فتیله کردن ( فتیله کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - تافتن، تابیدن . 2 - نام یکی از فنون کشتی . 1"} -{"line": "56344 فج (فَ) [ ع . ] (اِ.) راه فراخ و گشاده میان دو کوه . 1"} -{"line": "56345 فج (فُ یا فِ) (ص .) آن که لب زیرینش فروافتاده باشد. 1"} -{"line": "56346 فجأةً (فُ أَ تَ نْ) [ ع . ] (ق .) ناگهان . 1"} -{"line": "56347 فجا (فِ) [ ع . فجاء ] 1 - (مص م .) غافلگیر کردن و گرفتن . 2 - (ص .) ناگهانی . 1"} -{"line": "56348 فجار (فُ جّ) [ ع . ] (ص .) جِ فاجر. 1"} -{"line": "56351 فجره (فَ جَ رَ یا رِ) [ ع . فجرة ] (ص .) جِ فاجر. 1 - بدکاران، بدکرداران . 2 - زناکاران . 1"} -{"line": "56352 فجل (فَ جْ یا جَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نرم و فروهشته گردیدن . 2 - ستبر شدن، غلیظ گشتن . 1"} -{"line": "56353 فجور (فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گناه کردن، زنا کردن . 2 - (اِمص .) سرپیچی از حق، تباهکاری . 1"} -{"line": "56354 فجی ء (فَ) [ ع . ] (ص .) ناگهانی . 1"} -{"line": "56355 فجیع (فَ) [ ازع . ] (ص .) دردناک، ناگوار. 1"} -{"line": "56356 فجیعانه (فَ نَ یا نِ) [ ع - فا. ] (ق .) به نحوی دردناک، به زاری . 1"} -{"line": "56357 فجیعت (فَ عَ) [ ع . فجیعة ] (اِ.) 1 - سختی . 2 - اندوه، دردناک . ج . فجایع . 1"} -{"line": "56358 فجیعه (فَ عِ) [ ع . فجیعة ] (اِ.) نک فجیعت . 1"} -{"line": "56359 فحاش (فَ حّ) [ ع . ] (ص .) بدزبان، ناسزاگو. 1"} -{"line": "56360 فحاشی ( فحاشی .) [ ع - فا. ] (حامص .) بدزبانی، ناسزاگویی . 1"} -{"line": "56361 فحاوی (فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فحوی '. 1"} -{"line": "56362 فحش (فُ حْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بدی را از حد گذراندن، بسیار بد کردن . 2 - (اِ.) دشنام، ناسزا. 1"} -{"line": "56363 فحشا (فَ) [ ع . فحشاء ] (اِ.) 1 - گناه، کار زشت . 2 - زنا. 1"} -{"line": "56364 فحص (فَ حْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کاویدن، جستجو کردن . 2 - (اِمص .) کاوش، جستجو. 1"} -{"line": "56365 فحل (فَ حْ) [ ع . ] (ص .) 1 - گشن، جنس نر از هر حیوان . 2 - بسیار دانا. 3 - دلیر و نیرومند؛ ج . فحول . 1"} -{"line": "56366 فحم (فَ) [ ع . ] (اِ.) اخگر خاموش، انگشت . 1"} -{"line": "56367 فحول (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فحل . 1"} -{"line": "56368 فحولیت (فَ یَّ) [ ع . فحولة ] (مص جع .)نری، م ردانگی . 1"} -{"line": "56369 فحوی (فَ حْ وا) [ ع . ] (اِ.) مضمون، مفهوم سخن . 1"} -{"line": "56370 فخ (فَ) [ معر. ] (اِ.) دام، تله . ج . فخاخ، فخوخ . 1"} -{"line": "56371 فخار (فَ) [ ع . ] (مص ل .) نازیدن، بالیدن . 1"} -{"line": "56372 فخار (فَ خّ) [ ع . ] (ص .) بسیار فخر کننده . 1"} -{"line": "56373 فخار ( فخار .) [ ع . ] (اِ.) 1 - سفال، گل خشک . 2 - سبو. 3 - در فارسی به معنای کوزه گر. 1"} -{"line": "56374 فخامت (فَ مَ) [ ع . فخامة ] 1 - (مص ل .) ستبر گردیدن . 2 - بزرگوار گشتن، گرامی شدن . 3 - (اِمص .) بزرگواری . 1"} -{"line": "56375 فخت (فَ) (ص .) پخت، پهن، پخش . 1"} -{"line": "56376 فخذ (فَ یا فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ران . ج . افخاذ. 2 - خویشاوندان مرد که از نزدیک ترین عشیرة او باشد. ج . افخاذ. 1"} -{"line": "56377 فخر (فَ خْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)نازیدن، مباهات کردن . 2 - (اِمص .) بزرگ منشی، افتخار. 1"} -{"line": "56378 فخفره (فَ فَ رِ) (اِ.) 1 - سبوس آرد گندم یا جو. 2 - نخاله، زنگ زده . 3 - کهنه و مانده . 1"} -{"line": "56379 فخم (فَ خَ) [ ع . ] (اِ.) جرعه ای از آب . 1"} -{"line": "56380 فخم (فَ خْ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرامی، بزرگوار. 2 - سخن جزل و فصیح . 1"} -{"line": "56381 فخمنده (فَ مَ د) (ص فا.) کسی که پنبه را بزند تا پنبه را از دانه آن جدا کند. 1"} -{"line": "56382 فخمیدن (فَ دَ) (مص م .) جدا کردن پنبه از پنبه دانه . 1"} -{"line": "56383 فخور (فَ) [ ع . ] (ص .) بسیار فخر کننده . 1"} -{"line": "56384 فخیم (فَ) [ ع . ] (ص .) بزرگوار، گرامی . 1"} -{"line": "56385 فدا (فِ) [ ع . فداء ] 1 - (اِ.) آن چه که نثار می شود. 2 - (مص ل .) مالی یا چیزی را برای رهایی خود یا دیگری دادن . 3 - (اِ.) سربها، آن چه اسیران برای رهایی خود دهند. 1"} -{"line": "56386 فدا شدن ( فدا شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) در راه کسی یا هدفی جان خود را دادن، قربانی شدن . 1"} -{"line": "56387 فدایی ( فدایی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) کسی که جان خود را برای کسی یا هدفی بدهد. 1"} -{"line": "56388 فدراسیون (فِ یُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - اتحادیه ای مرکب از چند کشور یا استان . 2 - سازمان یا انجمنی که برای ادارة یک رشته ورزشی تشکیل می شود. 1"} -{"line": "56389 فدرال (فِ د) [ فر. ] (ص .) نوعی حکومت مرکب از دولت های مستقل ایالتی و یک دولت مرکزی که توسط مردم همة ایالت ها انتخاب می شود. 1"} -{"line": "56390 فدرنجک (فِ دْ رَ جَ) (اِ.) بختک، کابوس . 1"} -{"line": "56391 فدرنگ (فَ رَ) (اِ.) 1 - چوبی که پشت در می انداختند تا در باز نشود. 2 - چوبی که رختشوی ها رخت را به هنگام شستن به آن می کوبیدند. 1"} -{"line": "56392 فدره (فَ رِ یا رَ) (اِ.) بوریایی که از برگ خرما و غیره بافند و بر بالای چوب ها و پروارهای سقف اتاق ها اندازند و گل و خاک بر بالای آن ریزند. 1"} -{"line": "56393 فدفد (فَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فلات سخت و دشوار. 2 - دشت، زمین هموار. 1"} -{"line": "56394 فدوی (فَ دَ) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به فداء؛ فدایی، جان نثار. 2 - بنده، برده . 1"} -{"line": "56395 فدیات (فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فدیه . 1"} -{"line": "56396 فدیت (فِ یَ) [ ع . فدیة ] نک فداء. 1"} -{"line": "56397 فدیه (فِ یِ) [ ع . فدیة ] (اِ.) نک فداء. 1"} -{"line": "56398 فذلکه (فَ ذْ لَ کَ یا کِ) [ ع .فذلکة ] 1 - (مص م .) به پایان رسانیدن حساب . 2 - مطلبی را به اجمال آوردن . 3 - (اِ.) خلاصة کلام . 1"} -{"line": "56399 فر (فَ) (اِ.) پر. 1"} -{"line": "56400 فر (فَ رّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گریختن . 2 - (اِ مص .) گریز. 1"} -{"line": "56401 فر (فَ رْ یا رّ) [ په . ] (اِ.) 1 - فروغی ایزدی که بر دل هر کس بتابد اورا بر دیگران برتری می دهد. 2 - شکوه، جلال . 3 - زیبایی، برازندگی . 1"} -{"line": "56450 فراخا (فَ) (حامص .) فراخی، گشادگی . 1"} -{"line": "56451 فراخاستن ( فراخاستن . تَ) (مص ل .) قیام کردن، برخاستن . 1"} -{"line": "56402 فر (فِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی کوره یا اجاق در بسته برای پخت و پز. 2 - نوعی ابزار فلزی گرم شونده برای چین و شکن دادن به موی سر. 3 - ابزار مشابهی که در گل سازی برای شکل دادن به گل ها به کار می رود، اتوی گل سازی . 1"} -{"line": "56403 فر زدن (فِ. زَ دَ) [ فر - فا. ] (مص م .) آرایش کردن موی سر و ایجاد چین و شکن و تاب با آلات مخصوص . 1"} -{"line": "56404 فرآوردن (فَ وَ یا وُ دَ) (مص م .) حاصل کردن، به دست آوردن . 1"} -{"line": "56405 فرا (فَ رّ) [ ع . فرُاء ] (ص .) 1 - پوستین دوز، پوستین فروش . 2 - پوست پیرا، واتگر. 1"} -{"line": "56406 فرا (فَ) [ ع . = فراء ] (اِ.) گورخر. 1"} -{"line": "56407 فرا (فَ) [ اوس . ] 1 - (پ ی ش .) بر سر فعل درآید و آن در اصل به معنی به، به سوی، در باشد: فرارو. 2 - (حراض .) نزد، نزدیک : فرااو رفتم . 3 - به، با. 4 - سوی، جانب . 5 - (ص .)بلند، عالی . 6 - در میان : فراچنگ . 7 - دورتر یا بالاتر: فراتر. 8 - پیرامون، گرداگرد: فرابار. 1"} -{"line": "56408 فرا آب کردن (فَ. کَ دَ) (مص م .) نیست کردن، به نیستی افکندن . 1"} -{"line": "56409 فرا آوردن ( فرا آوردن . وَ یا وُ دَ) (مص م .) 1 - به دست آوردن . 2 - ساختن . 1"} -{"line": "56410 فرا آورده ( فرا آورده . وَ یا وُ د) (ص مف .) 1 - به دست آمده . 2 - محصول، ساخته شده . 1"} -{"line": "56411 فرا افکندن ( فرا افکندن . اَ کَ دَ) (مص م .) به میان آوردن . 1"} -{"line": "56412 فرا بردن (فَ . بُ دَ) (مص م .) پیش بردن . 1"} -{"line": "56413 فرا بریدن ( فرا بریدن . بُ دَ) (مص م .) 1 - به پایان رساندن . 2 - مسکوت گذاشتن مطلب یا کاری . 1"} -{"line": "56414 فرا دادن (فَ. دَ) (مص م .) 1 - بیان کردن . 2 - گردانیدن، متوجه کردن . 1"} -{"line": "56415 فرا داشتن ( فرا داشتن . تَ) (مص م .) 1 - بر سر دست گرفتن، بلند کردن . 2 - به سویی متوجه کردن . 3 - نگه داشتن . 1"} -{"line": "56416 فرا دید (فَ) (ق مر.) پدید، هویدا. 1"} -{"line": "56417 فرا رسیدن (فَ. رَ دَ) (مص ل .) نزدیک شدن و رسیدن وقت چیزی یا کاری . 1"} -{"line": "56418 فرا شدن (فَ. شُ دَ)(مص ل .)1 - داخل شدن، درآمدن . 2 - خشمگین شدن . 3 - رفتن . 1"} -{"line": "56419 فرا پشت کردن ( فرا پشت کردن . پُ. کَ دَ) (مص م .) بر دوش انداختن جامه و مانند آن . 1"} -{"line": "56420 فرا کردن (فَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - پیش آوردن . 2 - دست دراز کردن . 3 - برگزیدن . 4 - برانگیختن . 5 - بستن . 1"} -{"line": "56421 فرابر (فَ بَ) (اِ.) در هر میوه دو قسمت موجود است : یکی هسته، دیگری فرابر که از هر طرف هسته را فرا گرفته است . 1"} -{"line": "56422 فرابه (فَ ب) (ص مر.) پر آب . 1"} -{"line": "56423 فراتر ( فَ تَ) (ق .) 1 - پیش تر، جلوتر. 2 - نزدیک تر. 3 - بلندتر، بالاتر. 4 - باارزش تر. 1"} -{"line": "56424 فراته (فُ تِ) (اِ.) باسلق، نوعی شیرینی که با شیرة انگور و آرد گندم و نشاسته همراه با مغز گردو یا بادام درست کنند. 1"} -{"line": "56425 فراخ (فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فرخ ؛ جوجه . 1"} -{"line": "56426 فراخ (فَ) [ په . ] (ص .) 1 - گشاد، وسیع . 2 - پهناور، گسترده . 3 - بسیار فراوان . 4 - مسرور، شادمان . 5 - آسوده . 1"} -{"line": "56427 فراخ آستین ( فراخ آستین . خْ) (ص مر.) کنایه از: بخشنده، جوانمرد. 1"} -{"line": "56428 فراخ آهنگ ( فراخ آهنگ . هَ) (ص مر.) دورپرواز، تیری که هدف های دور را بزند. 1"} -{"line": "56429 فراخ ابرو ( فَ . اَ) (ص مر.)گشاده رو، خوش - رو. 1"} -{"line": "56430 فراخ بال (فَ) (ص مر.) آسوده خاطر. 1"} -{"line": "56431 فراخ بر ( فراخ بر . بَ) (ص مر.) فراخ سینه، پهن - سینه . 1"} -{"line": "56432 فراخ بین ( فراخ بین .) (ص فا.) بلندنظر، دارای وسعت دید. 1"} -{"line": "56433 فراخ دست (فَ . دَ) (ص مر.) 1 - کریم، بخشنده . 2 - توانگر، ثروتمند. 1"} -{"line": "56434 فراخ دهن ( فراخ دهن . دَ هَ) 1 - کسی که دهان گشاد دارد. 2 - کنایه از: آدم پر حرف . 1"} -{"line": "56435 فراخ دیده ( فراخ دیده . د) (ص مر.) نک فراخ بین . 1"} -{"line": "56436 فراخ رفتن ( فراخ رفتن . رَ تَ) (مص ل .) با شتاب رفتن، به عجله رفتن . 1"} -{"line": "56437 فراخ رو ( فراخ رو . رَ یا رُ) (ص فا.) 1 - به شتاب رونده، به عجله رونده . 2 - کسی که از حد خود تجاوز کند. 3 - ولخرج، اسراف کار. 1"} -{"line": "56438 فراخ رو ( فراخ رو .) (ص مر.) 1 - گشاده رو، خوش - رو. 2 - خوش گذران . 1"} -{"line": "56439 فراخ روزی ( فراخ روزی .) (ص مر.) کسی که رزق و روزی فراوان دارد. 1"} -{"line": "56440 فراخ روی ( فراخ روی . رَ) (حامص .) 1 - به شتاب رفتن . 2 - تجاوز از حد خود. 3 - ولخرجی، اسراف . 1"} -{"line": "56441 فراخ زیست ( فراخ زیست .) (ص مر.) آن که در نعمت و راحتی زندگی کند. 1"} -{"line": "56442 فراخ سال ( فراخ سال .) (ص مر.) سالی که در آن محصول فراوان باشد. 1"} -{"line": "56443 فراخ سخن ( فراخ سخن . سُ خَ) (ص مر.) پرحرف، پُرسخن . 1"} -{"line": "56444 فراخ شلوار ( فراخ شلوار . شَ) (ص مر.) 1 - کسی که شلوار گشاد دارد. 2 - کنایه از: تنبل، تن پرور. 1"} -{"line": "56445 فراخ شکم ( فراخ شکم . ش کَ) (ص مر.) 1 - کسی که شکم بزرگ دارد. 2 - کنایه از: پرخور، شکم پرست . 1"} -{"line": "56446 فراخ عیش ( فراخ عیش . عِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) نک فراخ روزی . 1"} -{"line": "56447 فراخ کام ( فراخ کام .) (ص مر.) 1 - خوشحال . 2 - توانگر، ثروتمند. 1"} -{"line": "56448 فراخ کندوری ( فراخ کندوری . کَ نْ دُ) (ص مر.) فراخ - سفره، بخشنده، جوانمرد. 1"} -{"line": "56449 فراخ کونی ( فراخ کونی .) (حامص .) 1 - گشادی مقعد. 2 - کنایه از: تنبلی، کاهلی . 1"} -{"line": "56454 فراخزیدن ( فراخزیدن . خَ دَ) (مص ل .) به پیش خزیدن . 1"} -{"line": "56455 فراخنا ( فراخنا .) 1 - (حامص .) فراخی، گشادگی . 2 - پهنا. 3 - (اِمر.) جای گشاد و وسیع . 1"} -{"line": "56456 فراخه (فَ خِ) (اِمص .) لرزه، رعشه . 1"} -{"line": "56457 فراخور (فَ خُ) (ص مر.)1 - درخور، سزاوار. 2 - متناسب . 1"} -{"line": "56458 فراخی (فَ) (حامص .) 1 - گشادگی، وسعت . 2 - پهنا. 3 - فراوانی . 1"} -{"line": "56459 فراخیدن (فَ دَ) (مص ل .) 1 - راست شدن موی بدن . 2 - از هم جدا شدن . 1"} -{"line": "56460 فرادر ( فرادر . دَ) (اِمر.) چوبی که در پس در خانه اندازند. 1"} -{"line": "56461 فرادی (فُ دا) [ ع . ] (ص .) ج . فَرَد؛ تک، تنها. ؛ نماز فرادی نمازی که تنها خوانده شود. مق نماز جماعت . 1"} -{"line": "56462 فرار (فَ رّ) [ ع . ] (ص .) بسیار گریزنده . 1"} -{"line": "56463 فرار (فِ یا فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گریختن . 2 - (اِمص .) گریز. 1"} -{"line": "56464 فرارون (فَ) (ص .) 1 - مترقی، پیش رو. 2 - خوب، عالی . 3 - راست، مستقیم . 4 - در اصطلاح نجوم به معنی سَعْد، اوج . 1"} -{"line": "56465 فراروی (فَ) 1 - (ق مر.) پیش روی، برابر. 2 - (ص مر.) سرشناس، معروف . 1"} -{"line": "56466 فراز (فَ) [ په . ] 1 - (اِ.) بلندی، اوج . 2 - سربالایی . 3 - (ص .) باز، گشاده . 4 - بسته . 5 - جمع . 6 - (ق .)کنار، نزد، پیش . 7 - نخست، ازل . 1"} -{"line": "56467 فراز ( فراز .) [ فر. ] (اِ.) جمله، عبارت . 1"} -{"line": "56468 فراز آمدن ( فراز آمدن . مَ دَ) (مص ل .) 1 - نزدیک شدن . 2 - رسیدن، دسترسی پیدا کردن . 3 - وارد شدن . 4 - بر شدن، بالا رفتن . 5 - بسته شدن . 6 - پدید آمدن . 1"} -{"line": "56469 فراز آوردن ( فراز آوردن . وَ یا وُ دَ) (مص م .) 1 - آوردن، پیش آوردن . 2 - یافتن، به دست آوردن . 3 - فراهم آوردن، گرد کردن . 1"} -{"line": "56470 فراز بردن (فَ . بُ دَ) (مص م .) نزدیک بردن، پیش بردن . 1"} -{"line": "56471 فراز بستن ( فراز بستن . بَ تَ) (مص م .) بستن . 1"} -{"line": "56472 فراز دادن ( فراز دادن . دَ) (مص م .) پس دادن . 1"} -{"line": "56473 فراز داشتن ( فراز داشتن . تَ)(مص م .)1 - پیش آوردن، نزدیک ساختن . 2 - پایین آوردن . 3 - در برابر چیزی نگه داشتن . 1"} -{"line": "56474 فراز رسیدن ( فراز رسیدن . رَ یا رِ دَ)(مص ل .) 1 - ر سیدن، نزدیک شدن . 2 - درآمدن، داخل شدن . 3 - فراهم آمدن، پیدا شدن . 1"} -{"line": "56475 فراز رفتن ( فراز رفتن . رَ تَ) (مص ل .) نزدیک رفتن . 1"} -{"line": "56476 فراز شدن ( فراز شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - نزدیک شدن . 2 - گشوده شدن . 3 - بسته شدن . 4 - برخاستن . 5 - داخل شدن . 6 - پیش رفتن . 1"} -{"line": "56477 فراز کردن ( فراز کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - باز کردن . 2 - بستن . 3 - نزدیک کردن . 4 - پیش آوردن، پیش بردن . 5 - ساختن . 1"} -{"line": "56478 فراز کشیدن ( فراز کشیدن . کِ دَ) (مص م .) 1 - پیش کشیدن، به سوی خود کشیدن . 2 - بیرون کشیدن . 1"} -{"line": "56479 فراز گرفتن ( فراز گرفتن . گِ رِ تَ) (مص م .) پس گرفتن، باز گرفتن . 1"} -{"line": "56480 فرازانیدن (فَ دَ) (مص م .) 1 - افراختن، بالا بردن . 2 - روشن کردن . 1"} -{"line": "56481 فرازنده (فَ زَ د) (ص فا.) 1 - بلند کننده . 2 - گشاینده . 3 - مسدود کننده . 1"} -{"line": "56482 فرازی (فَ) (حامص .) بلندی، سربالایی . 1"} -{"line": "56483 فرازیدن (فَ دَ) (مص م .) 1 - افراشتن . 2 - آراستن . 3 - گشودن . 4 - بستن . 1"} -{"line": "56484 فرازیده (فَ د) (ص مف .) 1 - افراشته، بالا - برده . 2 - بسته . 1"} -{"line": "56485 فراست (فَ سَ) [ ع . فراسة ] (مص ل .) 1 - سواری کردن . 2 - مهارت داشتن در اسب - شناسی . 1"} -{"line": "56486 فراست (فِ سَ) [ ع . فراسة ] 1 - (مص م .) ادراک و دریافتن باطن چیزی با دیدن ظاهر آن . 2 - (اِمص .) ادراک، دریافت . 3 - زیرکی، هوشیاری . 1"} -{"line": "56487 فراستو (فَ) (اِ.) پرستو. 1"} -{"line": "56488 فراستوک ( فراستوک .) (اِ.) پرستو. 1"} -{"line": "56489 فراسر (فَ سَ) (حراض . ق مر.) 1 - بالای سر، گرد سر. 2 - زیر سر. 1"} -{"line": "56490 فراش (فَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - گسترندة فرش . 2 - در فارسی به معنی پیشخدمت، خدمتکار. 1"} -{"line": "56491 فراش (فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بستر، رختخواب، هر چیز گستردنی . 2 - همسر. ؛ تجدید فراش کردن دوباره زن گرفتن، زن دیگر خواستن . 1"} -{"line": "56492 فراش باشی ( فراش باشی .) [ ع - تر. ] (اِمر.) رییس فراشان . 1"} -{"line": "56493 فراشتن (فَ تَ) (مص م .) افراشتن . 1"} -{"line": "56494 فراشته (فَ تِ) (ص مف .) افراشته . 1"} -{"line": "56495 فراشتک (فَ تُ) (اِ.) پرستو. 1"} -{"line": "56496 فراشه (فَ شَ یا ش ) [ ع . فراشة ] (اِ.) پروانه . 1"} -{"line": "56497 فراشیدن (فَ دَ) (مص ل .) نک فراخیدن . 1"} -{"line": "56498 فراص (فِ) [ ع . ] (ص .) 1 - درشت . 2 - سخت سرخ رنگ . 3 - جامه . 1"} -{"line": "56499 فراص ( فراص .) [ ع . ] (مص م .) مفارصه، به همدیگر نوبت آب دادن . 1"} -{"line": "56500 فراعنه (فَ عِ نِ یا نَ) [ ع . فراعنة ] (اِ.) جِ فرعون . 1"} -{"line": "56501 فراغ (فُ) [ ع . ] (اِ.) روشنایی، فروغ . 1"} -{"line": "56502 فراغ (فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فارغ شدن، دست از کار کشیدن . 2 - در فارسی به معنی آسوده شدن . 3 - (اِمص .) آسایش، آسودگی . 1"} -{"line": "56503 فراغ (فِ) [ ع . ] (اِ.) (اِ.) ظرف بزرگ، قدح بزرگ . 1"} -{"line": "56504 فراغ افتادن ( فراغ افتادن . اُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - آسوده شدن . خلاص شدن . 2 - کاری را به پایان رساندن و آسوده گشتن . 1"} -{"line": "56505 فراغ خطی (فَ. خَ طُ) [ ع - فا. ] (حامص .) رهایی، خلاص . 1"} -{"line": "56506 فراغبال ( فراغبال .) [ ع . فارغ البال ] (ص مر.) آسوده خاطر. 1"} -{"line": "56507 فراغت (فَ غَ) [ ع . فراغة ] 1 - (مص ل .) بی - تاب شدن . 2 - (اِمص .) بی تابی، ناشکیبایی . 3 - در فارسی به معنی آسودگی، آسایش . 1"} -{"line": "56508 فراغت خانه ( فراغت خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - جایی که در آن به عیش و عشرت پردازند. 2 - جایی که در آن به آسایش پردازند. 1"} -{"line": "56509 فراغت دادن ( فراغت دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - آرام کردن، آسایش دادن . 2 - فرصت دادن . 3 - بی نیاز کردن . 1"} -{"line": "56510 فراغت داشتن ( فراغت داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - آرامش داشتن . 2 - فرصت داشتن . 3 - فراموش کردن . 1"} -{"line": "56511 فرافر (فَ فَ) (اِ.) آواز نای و نفیر. 1"} -{"line": "56512 فرافکنی (فَ فِ کَ) (اِمص .) 1 - خوی و خصلت هایی خود را ناآگاهانه به دیگران نسبت دادن . 2 - تعارض ها و ستیزهای درونی خود را به دنیای خارج نسبت دادن . 1"} -{"line": "56513 فراق (فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جدا شدن، دور شدن . 2 - (اِمص .) جدایی، دوری . 1"} -{"line": "56514 فراماسون (فِ سُ) [ انگ . ] (اِ.) عضو جمعیت فراماسونری . 1"} -{"line": "56515 فراماسونری (فِ سُ نِ) [ انگ . ] (اِ.) شبکه های وسیعی از جمعیت اخوت پنهانی در سراسر جهان که خود را معتقد به قدرتی ماورای طبیعی، کتابی آسمانی، اطاعت از قانون کشور، برادری جهانی، آزادی و بردباری فکری می دانند ولی به خاطر مشهور بودن به توطئه، جاسوسی و زد و بند سیاسی در اغلب کشورها غیرقانونی شناخته شده اند. نظر به این که کلمة «فراماسون » فرانسوی و «فرامیسن » انگلیسی لفظی و معنوی با کلمة «فراموشی » رابطه دارد، در ایران این انجمن را «فراموشخانه » نامیده اند. 1"} -{"line": "56516 فرامش (فَ مُ) نک فراموش . 1"} -{"line": "56517 فرامشت ( فرامشت .) (ق مر.)در مشت، میان مشت . 1"} -{"line": "56518 فرامشت (فَ مُ) نک فراموش . 1"} -{"line": "56519 فراموش (فَ) [ په . ] (ص .) از یاد رفته، از خاطر محو شده . 1"} -{"line": "56520 فراموش خانه ( فراموش خانه . نِ) (اِمر.) این کلمه را به جای فراماسونری در فارسی به کار می برند. 1"} -{"line": "56521 فراموش کار ( فراموش کار .) (ص فا.) کم حافظه، کسی که چیزی را زود فراموش کند. 1"} -{"line": "56522 فرامین (فَ) [ معر. ] (اِ.) جِ فرمان . 1"} -{"line": "56523 فرانج (فَ نَ) (اِ.) کابوس، بختک . 1"} -{"line": "56524 فرانشیز (فِ) [ انگ . ] (اِ.) میزان (درصد) معافیت شخص بیمه شده از پرداخت هزینه خدمات بیمه . 1"} -{"line": "56525 فرانق (فُ نِ) [ ع . ] (اِ.) معرب پروانک . 1 - سیاه گوش، حیوانی که همراه شیر حرکت می کند و با صدای خود جانوران را از آمدن شیر باخبر می کند. 2 - راهنما و پیش رو لشکر. 1"} -{"line": "56526 فرانمودن (فَ نُ یا نِ دَ) (مص م .) 1 - آشکار کردن . 2 - نشان دادن . 1"} -{"line": "56527 فرانک (فِ) [ فر. ] (اِ.) واحد پول کشورهای فرانسه، سوئیس، بلژیک . 1"} -{"line": "56528 فراهت (فَ هَ) [ ع . فراهة ] (اِمص .) شادمانی، انبساط، نشاط . 1"} -{"line": "56529 فراهختن (فَ هِ تَ) (مص م .) نک فراهیختن . 1"} -{"line": "56530 فراهم (فَ هَ) (ص .) 1 - گردآمده، جمع شده . 2 - اندوخته شده . 1"} -{"line": "56531 فراهیختن (فَ تَ) (مص م .) 1 - برکشیدن . 2 - تربیت کردن، ادب آموختن . 1"} -{"line": "56532 فراهیخته (فَ تِ) (ص مف .) = فراهخته : 1 - برکشیده . 2 - تربیت شده، ادب آموخته . 1"} -{"line": "56533 فراواریدن (فَ دَ) (مص م .)فرو بردن، بلعیدن . 1"} -{"line": "56534 فراوان (فَ) (ص .) بسیار، زیاد. 1"} -{"line": "56535 فراوانی ( فراوانی .) (حامص .) بسیاری، وفور. 1"} -{"line": "56536 فراورده (فَ وَ یا وُ د) (ص مف .) نک فراآورده . 1"} -{"line": "56537 فراوند (فَ وَ) (اِمر.) چوب بزرگی که پشت در می انداختند تا در باز نشود. 1"} -{"line": "56538 فراویز (فَ) (اِ.) فرویز، پروز؛ سجاف، سجاف لباس . 1"} -{"line": "56539 فراپایه (فَ. یِ) (ص مر.) بلندپایه، گرانقدر. 1"} -{"line": "56540 فراپوشیدن ( فراپوشیدن . دَ) 1 - (مص ل .) پوشیدن . 2 - چشم پوشی کردن . 3 - (مص م .) پوشانیدن . 1"} -{"line": "56541 فراپیش ( فراپیش .) (ق .) پیش، جلو. 1"} -{"line": "56542 فراچیدن (فَ. دَ) (مص م .) برچیدن، جمع کردن . 1"} -{"line": "56543 فراک (فِ) [ فر. ] (اِ.) کت دنباله دار سیاه رنگ بلندی که در تشریفات و مراسم رسمی می پوشند. 1"} -{"line": "56544 فراک (فُ) 1 - (اِ.) پشت، ظهر. مق رو. 2 - (ص .) هیز، مخنث . 3 - پلید، پلشت . 1"} -{"line": "56545 فراکسیون (فِ یُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - گروه های همفکری که در داخل یک حزب یا مجمع به وجود می آیند. 2 - در علم ریاضی خارج قسمت دو کمیت، کسر، بَرخه . (فره ). 1"} -{"line": "56546 فراکشیدن (فَ. کَ یا کِ دَ) (مص م .) 1 - پیش کشیدن، به سوی خود کشیدن . 2 - بالا کشیدن . 1"} -{"line": "56547 فراکن ( فراکن . کَ) (اِ.) نک فرکن . 1"} -{"line": "56548 فراکندن ( فراکندن . کَ دَ)(مص م .)کندن، حفر کردن . 1"} -{"line": "56549 فراگذاشتن ( فراگذاشتن . گُ تَ) (مص م .) رها کردن . 1"} -{"line": "56550 فراگرفتن ( فراگرفتن . گِ رِ تَ) (مص م .) 1 - گرفتن، بازگرفتن . 2 - تصرف کردن . 3 - محاصره کردن . 4 - در برگرفتن، شامل شدن . 5 - آموختن، یاد گرفتن 6 - معلوم کردن . 7 - گسترش یافتن . 8 - پر کردن . 9 - عادت کردن . 1"} -{"line": "56551 فراید (فَ) [ ع . فرائد ] جِ فرید و فریده . 1"} -{"line": "56552 فرایض (فَ یِ) [ ع . فرائض ] (ص .) جِ فریضه . 1"} -{"line": "60363 مخ (مُ) (اِ.) 1 - زنبور. 2 - آتش . 1"} -{"line": "56553 فرایند (فَ یَ) مجموعة عملیات و مراحل لازم برای رسیدن به یک هدف مشخص . 1"} -{"line": "56554 فربه (فَ ب) [ په . ] (ص .)1 - پُرگوشت، چاق . 2 - عظیم، سنگین .3 - نیرومند.4 - سخت، شدید. 5 - آبادان، پر رونق . 6 - بسیار، فراوان . 7 - ضخیم، ستبر. 1"} -{"line": "56555 فربه کردن ( فربه کردن . کَ دَ) (مص م .) پروراندن و چاق کردن (گوسفند و مانند آن ). 1"} -{"line": "56556 فربهی (فَ ب) (حامص .) چاقی . مق لاغری . 1"} -{"line": "56557 فربی (فَ) (ص .) فربه، چاق . 1"} -{"line": "56558 فرت (فَ رْ) (اِ.) تار، تار جامه . 1"} -{"line": "56559 فرت فرت (فِ تْ فِ) (ق .) = فرت و فرت : تندتند، به شتاب . 1"} -{"line": "56560 فرتوت (فَ) (ص .) = فرتود: پیر، سالخورده و از کار افتاده . 1"} -{"line": "56561 فرتوک (فَ) (اِ.) پرستو. 1"} -{"line": "56562 فرتی (فِ رْ) (ق .) (عا.) به چابکی، به سهولت . 1"} -{"line": "56563 فرث (فَ) [ ع . ] (اِ.) سرگین در شکنبه . 1"} -{"line": "56564 فرج (فَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) گشایش، گشایش در کار و مشکل . 1"} -{"line": "56565 فرج (فَ رْ) (اِ.) ورج، ارج ؛ فره، شأن، شوکت، قدر. 1"} -{"line": "56566 فرج ( فرج .) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوراخ، شکاف . 2 - عورت زن، آلت تناسلی زن . 1"} -{"line": "56567 فرجار (فَ) [ ع . ] (اِ.) معرب پرگار. 1"} -{"line": "56568 فرجاری (فِ) [ معر. ] (ص نسب .) پرگاری، دایره ای . 1"} -{"line": "56569 فرجام (فَ رْ) [ په . ] (اِ.) 1 - پایان، انجام . 2 - نتیجه . 1"} -{"line": "56570 فرجام خواستن (خا تَ) (مص ل .) تقاضای تجدی دنظر در حکم صادره از طرف قاضی یا دادگاه . 1"} -{"line": "56571 فرجام دادن ( فرجام دادن . دَ) (مص ل .) نک فرجام خواستن . 1"} -{"line": "56572 فرجامگاه ( فرجامگاه .) (اِمر.) 1 - گور، قبر. 2 - روز رستاخیز، قیامت . 1"} -{"line": "56573 فرجه (فُ رْ جِ) [ ع . فرجة ] (اِ.) 1 - رخنه، شکاف ؛ ج . فُرُج . 2 - مهلت . 3 - فاصلة زاویة میان دو صفحه . 1"} -{"line": "56574 فرجی (فَ رَ) (اِ.) خرقه، نوعی لباس بلند. 1"} -{"line": "56575 فرح (فَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) شاد شدن، شادمان گردیدن، مسرور گشتن . 1"} -{"line": "56576 فرح بخش ( فرح بخش . بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن چه که شادی آورد، شادی بخش . 1"} -{"line": "56577 فرحت (فَ حَ) [ ع - فرحة . ] 1 - (اِمص .) شادی، ش ادمانی . 2 - (اِ.) مژدگانی . 1"} -{"line": "56578 فرخ (فَ رُّ) (ص .) 1 - خجسته، مبارک . 2 - زیبا. 1"} -{"line": "56579 فرخ (فَ رْ) [ ع . ] (اِ.) جوجه . 1"} -{"line": "56580 فرخ دیم (فَ رُّ. د) (ص مر.) زیباروی . 1"} -{"line": "56581 فرخ روز ( فرخ روز .) (اِ.) نام لحنی از سی لحن باربد. 1"} -{"line": "56582 فرخ فال (فَ رُّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) خوشبخت، نیک بخت . 1"} -{"line": "56583 فرخ لقا ( فرخ لقا . لِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) خوش - صورت، زیباروی . 1"} -{"line": "56584 فرخ پی (فَ رُّ. پِ) (ص مر.) خوش قدم . 1"} -{"line": "56585 فرخار (فَ) [ سغ . ] 1 - (اِ.) بتکده، بتخانه . 2 - شهری در تبت که بتخانه های آن معروف بوده . 1"} -{"line": "56586 فرخاردیس ( فرخاردیس .) (ص مر.) 1 - مانند بتخانه . 2 - مانند بتکده زیبا و آراسته . 1"} -{"line": "56587 فرخاش (فَ) (اِ.) نک پرخاش . 1"} -{"line": "56588 فرخال (فَ) (ص .) موی فروهشته که چین و شکن نداشته باشد. 1"} -{"line": "56589 فرختار (فُ رُ) (ص فا.) فروشنده . 1"} -{"line": "56590 فرخج (فَ رَ خْ) (ص .) 1 - زشت، نازیبا. 2 - نامتناسب، ناشایسته . 3 - ناپاک، پلید. 4 - سست، ضعیف . 1"} -{"line": "56591 فرخزاد ( فرخزاد .) (ص مف .) = فرخزاده : مبارک - زاده . 1"} -{"line": "56592 فرخسته (فَ خَ تِ) (ص مف .) خسته، کشته و بر زمین کشیده شده . 1"} -{"line": "56593 فرخش (فَ رَ خْ) پرخچ : کفل، سرین . 1"} -{"line": "56594 فرخشه (فَ رَ ش ) (اِ.) = فرخشته : لوزینه، نوعی شیرینی که با آرد، شکر، روغن و مغز بادام درست می کنند. 1"} -{"line": "56595 فرخمیدن (فَ دَ) = فخمیدن . فخمدان : (مص م .) پنبه را از پنبه دانه جدا کردن . 1"} -{"line": "56596 فرخنج (فَ رْ خَ) (اِ.) نصیب، بهره . 1"} -{"line": "56597 فرخنده (فَ رْ خُ د) (ص .) مبارک، خجسته . 1"} -{"line": "56598 فرخو (فَ رْ خُ) (اِمص .) = پرخو : 1 - بریدن شاخه های زائد درخت . 2 - وجین، کندن علف های هرز. 1"} -{"line": "56599 فرخواگ (فَ خا) (اِ.) قلیه و گوشتابه که بر بالای آن تخم مرغ بریزند و بخورند. 1"} -{"line": "56600 فرخویدن (فَ دَ) = پرخویدن : (مص م .) بریدن شاخه های زیادی درخت، پیراستن شاخه ها. 1"} -{"line": "56601 فرد (فَ رْ) [ ع . ] (ص .) 1 - تنها، یگانه . 2 - بی نظیر، بی مانند. 3 - یک بیت شعر. 4 - هر عددی که پس از تقسیم بر دو باقی مانده اش یک باشد. 1"} -{"line": "56602 فردا (فَ) [ په . ] (اِ.) 1 - روز بعد از امروز، روزی که پس از امروز خواهد آمد. 2 - کنایه از: آینده . 1"} -{"line": "56603 فردانی (فَ) [ ع . ] (ص نسب .) یگانه، بی نظیر. 1"} -{"line": "56604 فرداًفرد (فَ دَ نْ فَ) [ ع . ] (ق مر.) یکایک، یکی یکی . 1"} -{"line": "56605 فردایی ( فَ ) (ص نسب .) 1 - منسوب به فردا، آ ن چه که در آینده می آید. 2 - کنایه از: کسی که معتقد به جهان دیگر و پاداش و کیفر در آن است . 1"} -{"line": "56606 فردخانه (فَ رْ دْ. نِ) [ ع - فا. ] (اِ.) خلوت خانه، چله خانه، اطاقی در خانقاه برای چله نشستن . 1"} -{"line": "56607 فردر (فَ رْ دَ) (اِ.) = فردرد: چوبی که پشت در می انداختند تا در باز نشود. 1"} -{"line": "56608 فردوس (فِ دُ) 1 - باغ، بوستان . 2 - بهشت . 1"} -{"line": "56710 فرمان روا ( فرمان روا . رَ) (ص مر.) حاکم . 1"} -{"line": "56609 فردیت (فَ یَّ) [ ع . فردیة ] (مص جع .) 1 - یکتایی، یگانگی . 2 - طاق بودن . 1"} -{"line": "56610 فرز (فِ رْ) (ص .) (عا.) چابک، چالاک . 1"} -{"line": "56611 فرز ( فرز .) (اِ.) سبزی ای که در غایت تری و طراوت باشد. فرزد، فریز، فریس، فرزه، پریز، فریژ و فریج نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "56612 فرزام (فَ) (ص .) شایسته، سزاوار. 1"} -{"line": "56613 فرزان ( فرزان .) [ ع . ] (اِ.) معرب فرزین، مهرة وزیر در شطرنج . 1"} -{"line": "56614 فرزان (فَ) (ص .) عاقل، حکیم . 1"} -{"line": "56615 فرزانه ( فرزانه .) [ په . ] (ص .) دانشمند، حکیم . ج . فرزانگان . 1"} -{"line": "56616 فرزانگی (فَ رْ نِ) [ په . ] (حامص .) دانایی، حکمت . 1"} -{"line": "56617 فرزجه (فَ زَ جَ یا جِ) [ معر. ] (اِ.) آن چه زنان به خود برگیرند؛ شیاف، شافه، پرزه، پرزگ نیز گویند. 1"} -{"line": "56618 فرزد (فَ رَ زْ دْ) (اِ.) سبزه ای است بسیار تر و تازه و سبز. 1"} -{"line": "56619 فرزند (فَ زَ) [ په . ] (اِ.) بچة آدم، پسر یا دختر. 1"} -{"line": "56620 فرزند خوانده ( فرزند خوانده . خا د) [ په ] (اِمر.) پسر یا دختری که انسان او را به فرزندی خود قبول می کند. 1"} -{"line": "56621 فرزنگ (فَ رْ زَ) (اِ.) نک فرسنگ . 1"} -{"line": "56622 فرزی (فَ رْ) نک فرزین . 1"} -{"line": "56623 فرزین (فَ رْ) (اِ.) مهرة وزیر در بازی شطرنج . 1"} -{"line": "56624 فرزین بند ( فرزین بند . بَ) (اِ.) مهره ای که پشتیبان وزیر (فرزین ) باشد. 1"} -{"line": "56625 فرس (فَ رَ) [ ع . ] (اِ.) اسب . 1"} -{"line": "56626 فرس راندن (فَ رَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - اسب راندن . 2 - کنایه از: جستجو کردن، تفحص کردن . 1"} -{"line": "56627 فرس ماژور (فُ ژُ) [ فر. ] (اِ.) حالتی که شخص برخلاف میل مجبور به انجام یا ترک فعلی شود، قوة قهریه، زور و فشار به گونه ای که نتوان از آن اجتناب کرد. 1"} -{"line": "56628 فرس نامه (فَ رَ مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کتابی که از اسب، اندام و انواع آن بحث کند. 1"} -{"line": "56629 فرس نهادن (فَ رَ. نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شکست خوردن، درمانده شدن . 1"} -{"line": "56630 فرسان (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فارس . 1"} -{"line": "56631 فرسای (فَ) (ص فا.) در ترکیب به معنی فرساینده آید، به معانی ذیل ؛ الف - خسته - کننده، رنج دهنده . ب - محو کننده، نابود - کننده . ج - ساینده : گردون فرسای . 1"} -{"line": "56632 فرسایش (فَ یِ) (اِمص .) فرسودن . 1"} -{"line": "56633 فرساییدن (فَ دَ) (مص م .) فرسودن . 1"} -{"line": "56634 فرستادن (فِ رِ دَ) (مص م .) روانه کردن، راهی کردن . 1"} -{"line": "56635 فرستاده (فِ رِ د) (ص مف .) 1 - روانه کرده . 2 - سفیر. 3 - پیغامبر، رسول . 1"} -{"line": "56636 فرستنده (فِ رِ تَ د یا دَ) (ص فا.) 1 - آن که چیزی را به جایی می فرستد، گسیل دارنده . 2 - دستگاهی که به کمک امواج الکترومغناطیس، صوت یا تصویر قابل دریافت منتشر می کند. 1"} -{"line": "56637 فرسته (فِ رِ تِ) (ص مف .) نک فرستاده . 1"} -{"line": "56638 فرستو (فَ رَ) (اِ.) پرستو. 1"} -{"line": "56639 فرستوک (فَ رَ) (اِ.) پرستو. 1"} -{"line": "56640 فرستک (فِ رِ تَ) (اِ.) پرستو. 1"} -{"line": "56641 فرسخ (فَ رْ سَ) [ معر. ] (اِ.) نک فرسنگ . 1"} -{"line": "56642 فرسطو (فَ رَ) (اِ.) قپان . 1"} -{"line": "56643 فرسنگ (فَ سَ) [ په . ] (اِ.) = فرسخ : واحدی برای اندازه گیری مسافت، تقریباً شش کیلومتر. 1"} -{"line": "56644 فرسودن (فَ دَ) 1 - (مص ل .) ساییده شدن . 2 - کهنه و پوسیده شدن . 3 - (مص م .) ساییدن . 4 - کهنه و پوسیده کردن . 1"} -{"line": "56645 فرسوده (فَ د) (ص مف .) 1 - ساییده . 2 - کهنه و پوسیده شده . 3 - آزرده شده . 1"} -{"line": "56646 فرسپ (فَ رَ) (اِ.) = فرسب : 1 - شاه تیره، چوب بزرگی که در ساختن سقف خانه به کار می رود. 2 - پارچه های رنگارنگ که در نوروز و جشن های دیگر در و دیوار دکان ها و خانه ها را بدان آرایش کنند. 1"} -{"line": "56647 فرسک (فِ رِ) [ فر. ] (اِ.) نقاشی به وسیلة آب رنگ بر سطح گچی مرطوب دیوار. در فرسک سازی از آن جهت آب رنگ به کار می برند که رنگ ها از متن دیوار نفوذ کنند و جزو زمینه به نظر آیند. 1"} -{"line": "56648 فرش (فُ) (اِ.) شیری که از حیوان نوزاییده دوشند؛ آغوز، فله، فرشه نیز گویند. 1"} -{"line": "56649 فرش (فُ رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فراش . 1"} -{"line": "56650 فرش (فَ رْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چیز گستردنی . 2 - قالی . 1"} -{"line": "56651 فرشته (فِ رِ تِ) (اِ.) مَلَک، از موجودات روحانی و ملکوتی که به ستایش خداوند مشغولند و با چشم دیده نمی شوند. 1"} -{"line": "56652 فرشتوک (فَ رَ) (اِ.) پرستو. 1"} -{"line": "56653 فرشک (فَ رِ) (اِ.) سه چهار دانة انگور درهم بسته، غوره . 1"} -{"line": "56654 فرصاد (فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - درخت توت یا توت سرخ . 2 - میوة توت . 3 - رنگی است سرخ . 1"} -{"line": "56655 فرصت (فُ صَ) [ ع . فرصة ] (اِ.) 1 - وقت مناسب برای انجام دادن کاری . 2 - مجال، وقت . 1"} -{"line": "56656 فرصت دانستن ( فرصت دانستن . نِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) غنیمت شمردن . 1"} -{"line": "56657 فرصت شماردن ( فرصت شماردن . ش دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) وقت را غنیمت داشتن، فرصت را از دست ندادن . 1"} -{"line": "56658 فرصت طلبی ( فرصت طلبی . ط َ لَ) [ ازع . ] (حامص .) 1 - استفاده از هر زمان و فرصت مناسب برای رسیدن به مقاصد شخصی . 2 - تغییر جهت و نظر بر مبنا و فراخور دگرگونی اوضاع، اپورتونیسم . 1"} -{"line": "56711 فرمان روایی ( فرمان روایی . رَ) (حامص .) حکومت . 1"} -{"line": "56659 فرصت نگه داشتن ( فرصت نگه داشتن . نِ گَ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)1 - درنگ کردن، تأنی کردن . 2 - منتظر فرصت مناسب بودن . 1"} -{"line": "56660 فرصت کردن ( فرصت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مجال داشتن، وقت مناسب و کافی داشتن . 1"} -{"line": "56661 فرض (فَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) واجب گردانیدن . 2 - پنداشتن . 3 - (اِ.) آن چه که خداوند بر انسان واجب کرده . 4 - گمان، پندار. 1"} -{"line": "56662 فرض گزاردن (فَ. گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) واجب کردة خداوند را به جا آوردن، مانند: نماز خواندن . 1"} -{"line": "56663 فرضه (فُ ضَ یا ض ) [ ع . فرضة ] (اِ.) 1 - رخنه و سوراخی که از آن آب کشند. 2 - سوراخ پاشنة در. 3 - دهانة جوی . 4 - جای درآمدن به کشتی از لب دریا. 5 - دهان دوات . 1"} -{"line": "56664 فرضی ( فرضی .) [ ع . ] (ص نسب .) تصوری، خیالی . 1"} -{"line": "56665 فرضیات (فَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ فرضیه . 1"} -{"line": "56666 فرضیه (فَ یِّ) [ ع . فرضیة ] (اِ.) 1 - حدس، گمان . 2 - حدس و گمان دربارة یک موضوع علمی . 1"} -{"line": "56667 فرط (فَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشان راه . 2 - کسی که پیش از قوم حرکت می کند تا اسباب کار را تهیه کند. 1"} -{"line": "56668 فرط (فَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از حد گذشتن . 2 - چیره شدن . 3 - پیشدستی کردن . 4 - (اِمص .) زیاده روی . 5 - چیرگی . 6 - بسیاری، فراوانی . 1"} -{"line": "56669 فرع (فَ رْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه که از اصل چیزی جدا شود. 2 - شعبه، شاخه . 3 - سود پول . 1"} -{"line": "56670 فرعون (فِ عُ) [ معر. ] (اِ.) 1 - عنوان هر یک از پادشاهان قدیم مصر. 2 - مجازاً ستمکار، ظالم . 1"} -{"line": "56671 فرعی (فَ رْ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به فرع . 2 - غیراصلی . 1"} -{"line": "56672 فرغار (فَ رْ) (ص مف .) 1 - خیسانیده، خیسیده . 2 - سرشته . 1"} -{"line": "56673 فرغاردن (فَ رْ دَ) (مص م .) نک فرغاریدن . 1"} -{"line": "56674 فرغاریدن (فَ رْ دَ) (مص م .) 1 - خیسانیدن . 2 - سرشتن . 1"} -{"line": "56675 فرغانج (فَ) [ تر. ] (اِ.) = فرغانچ : مادة (گاو، خر) فربه پر گوشت . 1"} -{"line": "56676 فرغر (فَ غَ) (اِ.) 1 - جوی آب . 2 - خشک رود، جایی که آب از آن گذشته و مقدار کمی آب به جا مانده باشد. 3 - گودال، آبگیر. 1"} -{"line": "56677 فرغرده (فَ غَ د) (ص مف .) 1 - خیسانیده، تر شده . 2 - سرشته، خمیر کرده . 1"} -{"line": "56678 فرغن (فَ غَ) (اِ.) نک فرکن . 1"} -{"line": "56679 فرغند (فَ غَ) (ص .) 1 - پلید. 2 - گندیده، بد - بوی . 1"} -{"line": "56680 فرغنده (فَ غَ د) (ص .) نک فرغند. 1"} -{"line": "56681 فرغول (فَ) (اِ.) = فرغل : 1 - تأخیر، درنگ . 2 - اهمال، غفلت . 1"} -{"line": "56682 فرغیش (فَ رْ) (ص .) 1 - کهنه، فرسوده . 2 - جامة کهنه، پوستین کهنه . 1"} -{"line": "56683 فرفتن (فَ رِ تَ) (مص م .) نک فریفتن . 1"} -{"line": "56684 فرفته (فَ رِ تِ) (ص مف .) فریفته و فریب خورده . 1"} -{"line": "56685 فرفر (فِ فِ) (ق .) تندتند، باشتاب . 1"} -{"line": "56686 فرفره (فِ فِ رِ)(اِ.)هر چیز سبک و پردار که توسط باد دور خود بچرخد، بادفر و فرفروک نیز گفته اند. 1"} -{"line": "56687 فرفری (فِ فِ رْ) (ص نسب .) (عا.) موی مجعد، موی پر پیچ و تاب . 1"} -{"line": "56688 فرفوری (فُ) (اِ.) (ص نسب .) 1 - چینی (ظروف ). 2 - ظروف چینی ژاپن (خصوصاً). 1"} -{"line": "56689 فرق (فَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جدا کردن . 2 - از هم جدا کردن و امتیاز نهادن . 3 - (اِ مص .) جدایی . 4 - امتیاز، تفاوت . 1"} -{"line": "56690 فرق ( فرق .) [ ع . ] (اِ.) میان سر، تارک . 1"} -{"line": "56691 فرق زدن (فَ رْ قْ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سر نهادن . 1"} -{"line": "56692 فرق کردن ( فرق کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) امتیاز دادن، مشخص کردن . 1"} -{"line": "56693 فرقان (فُ رْ) [ ع . ] 1 - (ص .) آن چه که حق و باطل را از هم جدا کند. 2 - (اِ.) قرآن . 1"} -{"line": "56694 فرقت (فِ قَ) [ ع . فرقة ] (اِ.) نک فرقه . 1"} -{"line": "56695 فرقت (فُ قَ) [ ع . فرقة ] (اِمص .) جدایی، دوری . 1"} -{"line": "56696 فرقد (فَ قَ) [ ع . ] (اِ.) گوساله، گوسالة دشتی . 1"} -{"line": "56697 فرقد ( فرقد .) [ ع . ] (اِ.) دو برادران، نام دو ستاره بر سینة صورت فلکی خرس کوچک یا دُب اصغر. 1"} -{"line": "56698 فرقدان (فَ قَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة فرقد. نک فرقد. 1"} -{"line": "56699 فرقدین (فَ قَ دَ یا د) [ ع . ] (اِ.) نک فرقد. 1"} -{"line": "56700 فرقه (فِ رْ قِ) [ ع . فرقة ] (اِ.) دسته، گروه، طایفه . ج . فرق . 1"} -{"line": "56701 فرم (فُ رْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ریخت، شکل، وضع . 2 - جامة هم شکل . 3 - چند صفحه کتاب (معمولاً 8 تا 16) که با هم چاپ شود. 4 - برگ چاپی برای نوشتن اطلاعات خواسته شده، برگه (فره ) . 1"} -{"line": "56702 فرم (فَ رَ) (اِ.) اندوه، دلتنگی . 1"} -{"line": "56703 فرمالیته (فُ تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تشریفاتی . 2 - ظاهرسازی . 1"} -{"line": "56704 فرمالیسم (فُ) [ فر. ] (اِ.) شکل و قالبی که به وسیلة آن هنرمند منظور خود را بیان کند. 1"} -{"line": "56705 فرمان (فَ) [ په . ] (اِ.) 1 - دستور، امر، حکم . 2 - توقیع پادشاه . 3 - وسیلة کنترل اتومبیل، دوچرخه، موتورسیکلت . 1"} -{"line": "56706 فرمان بر ( فرمان بر . بَ) (ص فا.) 1 - فرمانبردار، مطیع . 2 - خادم، خدمتکار. 1"} -{"line": "56707 فرمان بردن ( فرمان بردن . بُ دَ) (مص ل .) اطاعت کردن، انقیاد نمودن . 1"} -{"line": "56708 فرمان راندن ( فرمان راندن . دَ) (مص ل .) حکومت کردن . 1"} -{"line": "56709 فرمان رسیدن ( فرمان رسیدن . رِ دَ) (مص ل .) 1 - رسیدن حکم و دستور. 2 - مجازاً: رسیدن وقت مرگ . 1"} -{"line": "56712 فرمان فرما (ی ) ( فرمان فرما . فَ) (ص فا.) فرمانروا، حاکم، پادشاه . 1"} -{"line": "56713 فرمان فرمایی ( فرمان فرمایی . فَ)(حامص .) فرمانروایی، حکومت . 1"} -{"line": "56714 فرمان کردن ( فرمان کردن . کَ دَ) (مص ل .) اطاعت کردن . 1"} -{"line": "56715 فرمان گذار ( فرمان گذار . گُ) (ص فا.) فرمانده . 1"} -{"line": "56716 فرمان گزار ( فرمان گزار . گُ) (ص مف .) فرمان پذیر. 1"} -{"line": "56717 فرمان یافتن ( فرمان یافتن . تَ) (مص ل .) 1 - دستور گرفتن . 2 - مجازاً: مردن، درگذشتن . 1"} -{"line": "56718 فرماندار ( فرماندار .) (اِ.) 1 - حاکم . 2 - مأموری که از طرف وزارت کشور ادارة امور شهر را به عهده دارد. 1"} -{"line": "56719 فرمانده ( فرمانده . د) (ص فا.) فرمان دهنده، کسی که فرمان بدهد. در ارتش مافوقی که به زیردستان فرمان دهد. 1"} -{"line": "56720 فرمانی ( فرمانی .) (ص .) فرمانبر، مطیع . 1"} -{"line": "56721 فرمایش (فَ یِ) (اِمص .) 1 - فرمودن . 2 - امر، حکم، دستور. 1"} -{"line": "56722 فرمایشی ( فرمایشی .) (ص نسب .) کاری که طبق حکم و دستور انجام شود و اصالت نداشته باشد. 1"} -{"line": "56723 فرمت (فُ مَ) [ فر. ] (اِمص .) 1 - تقسیم دیسک به بخش های نشان دار برای ذخیرة داده ها و بازیابی اطلاعات . 2 - نحوة آرایش داده ها برای ذخیره یا نمایش . 1"} -{"line": "56724 فرمن (فَ مَ)(اِ.) تیری است افقی در کمرکش دکل بیرق های بلند. 1"} -{"line": "56725 فرمودن (فَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - امر کردن، دستور دادن . 2 - گفتن . 1"} -{"line": "56726 فرموش (فَ) (اِ. ص .) نک فراموش . 1"} -{"line": "56727 فرمول (فُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نمونه، سرمشق، دستور (فره ). 2 - رمز. 3 - نشان دادن یک اصل یا رابطه ای معین با نمادهای ریاضی . 4 - نمایاندن یک ترکیب یا ساختمان شیمیایی با نمادها و علامات اختصاری . 1"} -{"line": "56728 فرمولر (فُ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مجموعة فرمول ها. 2 - مجموعة دستورهای ترکیب ادویه . 1"} -{"line": "56729 فرموک (فَ) (اِ.) 1 - گروهة ریسمان ریسیده که در دوک پیچیده باشند. 2 - چوبی به شکل مخروط که کودکان ریسمان پیچند و از دست گذارند تا در روی زمین به چرخ درآید. 1"} -{"line": "56730 فرمگین (فَ رَ) (ص مر.) = فرمگن : اندوهگین، دلتنگ . 1"} -{"line": "56731 فرن (فُ) [ ع . ] (اِ.) تابة سفالین که در آن نان پزند. 1"} -{"line": "56732 فرناد (فَ) [ سنس . ] (اِ.) پایاب . 1"} -{"line": "56733 فرناس (فَ) (ص .)1 - غافل، نادان . 2 - خواب آلود. 1"} -{"line": "56734 فرناس (فِ) (اِ.) 1 - مهتر روستاییان . 2 - شیر ستبر گردن و دلیر. 1"} -{"line": "56735 فرنج (فِ رِ) (اِ.) نیم تنة نظامی . 1"} -{"line": "56736 فرنج (فُ رُ) (اِ.) پیرامون دهان، گرداگرد دهان . 1"} -{"line": "56737 فرنجمشک (فَ رَ مُ) (اِ.) گیاهی پایا از تیرة نعناعیان که دارای شاخه های پرپشت و متعدد است و به حالت خودرو در اکثر نواحی معتدل آسیا و اروپا (از جمله ایران ) می روید. برگ های این گیاه متقابل بیضوی و قلبی شکل و دندانه دارند. ریشة این گیاه کوچک و استوانه ای شکل و سخت و منشعب است . گل هایش سفید یا گلی رنگند که به تعداد 6 تا 12 در کنارة برگ ها مجتمع گردیده اند. میوه اش فندقه و قهوه ای رنگ می باشد. این گیاه در طب به عنوان بادشکن و ضد تشنج و مقوی معده و معرق و زیاد کنندة ترشحات صفرا تجویز می شود. به علاوه در رفع سرگیجه، رفع حالت قی زنان باردار و بی خوابی و ضعف مصرف آن توصیه شده است ؛ فرنجمسک، فرنجموشک، افرنجمشک، ریحان قرنفلی، پلنگمشک، برنجمشک نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "56738 فرنجک (فَ رَ جَ) (اِ.) کابوس، بختک . 1"} -{"line": "56739 فرند (فَ رِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - پرند. 2 - جوهر تیغ و شمشیر. 3 - نوعی پارچة ابریشمی موج دار. 1"} -{"line": "56740 فرنگ (فَ رَ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نام عمومی هر یک از کشورهای اروپا و گاهی آمریکا. 2 - کشور فرانسه که مسکن قوم فرانک (قبیله ای از نژاد ژرمن ) است . 1"} -{"line": "56741 فرنگی ( فرنگی .) (ص نسب .) منسوب به فرنگ، اروپایی . 1"} -{"line": "56742 فرنگی مآب ( فرنگی مآب . مَ) [ فر - ع . ] (ص مر.) کسی که به آداب اروپاییان رفتار می کند، متجدد. 1"} -{"line": "56743 فرنی (فِ رْ) (اِ.) نوعی خوراک رقیق که از شیر، آرد برنج، شکر و گلاب درست کنند. 1"} -{"line": "56744 فره (فِ یا فَ رِ هْ) [ په . ] (ص .) 1 - بسیار، فراوان . 2 - خوب، پسندیده . 1"} -{"line": "56745 فره (فَ رِّ) (اِ.) نک فر. 1"} -{"line": "56746 فره (فَ رَ) (مص ل .) خرامیدن، تکبر کردن . 1"} -{"line": "56747 فره مند (فَ رَّ. مَ) (ص مر.) دارای فر، شکوهمند. 1"} -{"line": "56748 فره کشیدن (فَ رَ. کِ دَ) (مص ل .) چاپلوسی کردن، منّت کشیدن . 1"} -{"line": "56749 فرهانج ( فرهانج .) (اِ.) 1 - شاخة بزرگی که از درخت ببرند تا شاخه های دیگر برآید. 2 - شاخة درختی که به درخت دیگر پیوند کنند. 3 - شاخة درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از جای دیگر تتمة آن را بر آرند؛ عکیس . 1"} -{"line": "56750 فرهانج ( فرهانج .) (اِ.) پیرامون دهان از جانب بیرون . 1"} -{"line": "56751 فرهانج (فَ نَ) (اِ.) بختک، کابوس . 1"} -{"line": "56752 فرهست (فَ هَ) [ په . ] = فرهیست : 1 - (ص .) بسیار، زیاد. 2 - (اِ.) سحر، جادو. 1"} -{"line": "56753 فرهمند (فَ هَ مَ) (حراض .) نزدیک، قریب . 1"} -{"line": "56754 فرهنج (فَ هَ) (اِ.) فرهنگ . 1"} -{"line": "56755 فرهنجنده (فَ هَ جَ د) (ص فا.) ادب کننده، تربیت کننده . 1"} -{"line": "56756 فرهنجه (فَ هَ جِ) (ص .) 1 - با ادب . 2 - نیکو سیرت . 1"} -{"line": "56757 فرهنجیدن ( فَ هَ دَ) (مص م .)1 - تربیت کردن، علم آموختن . 2 - خوشخو کردن . 1"} -{"line": "56758 فرهنجیده (فَ هَ د) (ص مف .)تربیت شده، علم آموخته . 1"} -{"line": "56759 فرهنگ (فَ هَ) [ په . ] (اِ.) 1 - علم، دانش . 2 - تربیت، ادب . 3 - واژه نامه، کتاب لغت . 4 - عقل، خرد. 5 - تدبیر، چاره . 1"} -{"line": "56760 فرهنگ نویسی ( فرهنگ نویسی . نِ)(حامص .) شاخه ای از ادبیات که به گردآوری، پژوهش، رده بندی و تعریف واژه ها یک زبان یا یک رشته اختصاص دارد. 1"} -{"line": "56761 فرهنگستان ( فرهنگستان . گِ) [ په . ] (اِمر.) آکادمی، انجمن علمی فرهنگی . 1"} -{"line": "56762 فرهنگسرا ( فرهنگسرا . سَ) (اِ.) مؤسسه ای برای فعالیت های فرهنگی مراجعه کنندگان که معمولاً دارای کتابخانه، سینما، تماشاخانه، موزه، میدان های ورزشی و اسکان های دیگر است . 1"} -{"line": "56763 فرهنگنامه ( فرهنگنامه . مِ) (اِمر.) 1 - کتابی که شامل تعریف واژه ها و معرفی اعلام است . 2 - دایرة المعارف . 1"} -{"line": "56764 فرهنگی (فَ هَ) (ص نسب .) 1 - با فرهنگ، اهل علم . 2 - معلم، کسی که با علم و فرهنگ سر و کار دارد. 1"} -{"line": "56765 فرهی (فَ رَّ) (حامص .) 1 - دارای فره بودن . 2 - شوکت، جلال . 1"} -{"line": "56766 فرهیب (فَ) (اِ.) فریب، نیرنگ . 1"} -{"line": "56767 فرهیختن (فَ تَ) (مص م .) = فرهختن : 1 - ادب کردن، تربیت کردن . 2 - ادب آموختن، علم آموختن . 1"} -{"line": "56768 فرهیخته (فَ تِ) (ص مف .) = فرهخته : ادب آموخته، دانش آموخته، دارای فرهنگ والا. 1"} -{"line": "56769 فرهیختگی (فَ تِ) (حامص .)= فرهختگی : ادب آموختگی، علم آموختگی . 1"} -{"line": "56770 فرو (فُ) (ص ) 1 - پایین . 2 - به سوی پایین . 3 - به سوی درون یا ژرفا. 4 - دارای وضع یا حالت زیردست . 1"} -{"line": "56771 فرو (فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پوستین، پوستین روباه . 2 - جامه ای که از پوست جانوران سازند؛ ج . فِراء. 1"} -{"line": "56772 فرو (فِ رُّ) [ فر. ] (ص . اِ.) ترکیبی است از آهن با کمترین مقدار اکسیژن مانند اکسید فرو ( FeO ) که گرد سیاه رنگی است که از تجزیة کربنات آهن در پناه هوا و یا احیای اکسید آهن بر اثر ئیدروژن بدست می آید. 1"} -{"line": "56773 فرو آمدن ( فُ. مَ دَ)(مص ل .)1 - پایین آمدن . 2 - به منزل کسی وارد شدن . 1"} -{"line": "56774 فرو آوردن ( فرو آوردن . وَ یا وُ دَ) (مص م .) 1 - پایین آوردن . 2 - به منزل کسی وارد کردن . 1"} -{"line": "56775 فرو افکندن (فُ. اَ دَ)(مص م .)به زیر انداختن . 1"} -{"line": "56776 فرو باریدن ( فرو باریدن . دَ) (مص ل .) ریختن . 1"} -{"line": "56777 فرو بردن ( فرو بردن . بُ دَ) (مص م .) 1 - به پایین بردن . 2 - بلعیدن . 1"} -{"line": "56778 فرو خوردن (فُ. خُ دَ) (مص م .) 1 - بلعیدن، به حلق فرو بردن . 2 - مجازاً: تحمل کردن . 1"} -{"line": "56779 فرو داشت (فُ) (مص مر.) 1 - فرو گذاشتن، تقصیر، کوتاهی . 2 - انجام و آخر کار. 3 - تنزل، به پستی گراییدن . 1"} -{"line": "56780 فرو رفته (فُ. رَ تِ) (ص مف .) اندوهگین، مغموم . 1"} -{"line": "56781 فرو شدن (فُ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - پایین رفتن . 2 - به زیر رفتن . 3 - فرود رفت . 4 - غروب کردن، ناپدید شدن . 5 - داخل شدن . 6 - غوطه ور شدن . 7 - غرق شدن . 8 - انحطاط یافتن، سقوط کردن . 9 - نابود شدن . 10 - پوشیده ماندن . 1"} -{"line": "56782 فرو فرستادن (فُ. فِ رِ دَ) (مص م .) 1 - به پایین فرستادن . 2 - نازل کردن . 1"} -{"line": "56783 فرو نشاندن (فُ. نِ دَ) (مص م .) 1 - پایین آوردن . 2 - ته نشین کردن . 3 - کم کردن از شدت چیزی . 4 - خاموش کردن . 5 - آرام کردن، تسکین دادن . 1"} -{"line": "56784 فرو نشستن ( فرو نشستن . نِ شَ تَ) (مص ل .) 1 - پایین نشستن . 2 - ته نشین شدن . 3 - از شدت چیزی کم شدن . 4 - خاموش شدن . 5 - آرام شدن، تسکین یافتن . 1"} -{"line": "56785 فرو نهادن ( فرو نهادن . نَ دَ) (مص مر.) 1 - پایین نهادن . 2 - پایین آوردن . 3 - برکنار کردن . 4 - جای دادن، قرار دادن . 5 - اختصاص دادن . 1"} -{"line": "56786 فرو نوشتن ( فرو نوشتن . نِ وِ تَ) (مص م .) طی کردن، درنوردیدن . 1"} -{"line": "56787 فرو نگریدن ( فرو نگریدن . نِ گَ دَ) (مص ل .) نک فرو نگریستن . 1"} -{"line": "56788 فرو نگریستن ( فرو نگریستن . نِ گَ تَ) (مص ل .) 1 - به پایین نگاه کردن . 2 - تنگ چشم بودن . 1"} -{"line": "56789 فرو واریدن ( فرو واریدن . دَ) (مص م .) به دهان فرو بردن . 1"} -{"line": "56790 فرو کشتن ( فرو کشتن . کُ تَ) (مص م .) خاموش کردن . 1"} -{"line": "56791 فرو گذاردن ( فرو گذاردن . گُ دَ) (مص م .) 1 - ترک کردن، رها کردن . 2 - اِهمال کردن، کوتاهی کردن . 1"} -{"line": "56792 فروار (فَ) (اِ.) = پروار. فروال : بالاخانه، خانة تابستانی . 1"} -{"line": "56793 فروتر (فُ تَ) (ص تف .) پایین تر. مق بالاتر. 1"} -{"line": "56794 فروتن (فُ تَ) (ص مر.) متواضع، افتاده . 1"} -{"line": "56795 فروخت (فُ) (مص مر.) فروش، فروختن . مق خرید. 1"} -{"line": "56796 فروختار (فُ) (ص فا.) = فرختار: فروشنده . 1"} -{"line": "56797 فروختن ( فروختن .) (مص مر.) نک افروختن . 1"} -{"line": "56798 فروختن (فُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - دادن کالا به کسی در مقابل دریافت پول . 2 - وانمود کردن، به رخ کشیدن . 1"} -{"line": "56799 فروخته (فُ خْ تِ) (ص مف .) افروخته . 1"} -{"line": "56800 فروختگی (فُ تِ) (حامص .) نک افروختگی . 1"} -{"line": "56846 فروهشته ( فروهشته . هِ تِ) (ص مف .) 1 - فرو افتاده . 2 - سست . 3 - آویخته شده . 1"} -{"line": "56847 فروهلیدن ( فروهلیدن . هِ دَ) (مص م .) نک فروهشتن . 1"} -{"line": "56801 فرود (فُ) [ په . ] 1 - (اِ.) زیر، پایین . 2 - اندرون . 3 - بخش زیرین جایی . 4 - الگوهای ملودیک برای بازگشت به مُد اولیه یا مایة اصلی (موسیقی ). 5 - توالی آکوردها به عنوان پایان یا تقسیم یک قطعة موسیقیایی . 1"} -{"line": "56802 فرود آمدن ( فرود آمدن . مَ دَ) (مص ل .) پایین آمدن . 1"} -{"line": "56803 فرود آوردن ( فرود آوردن . وَ یا وُ دَ) (مص م .)1 - پایین آوردن . 2 - پیاده کردن . 1"} -{"line": "56804 فرود داشتن (فُ. تَ) (مص ل .) 1 - پایین داشتن . 2 - به آخر رسانیدن . 3 - نگه داشتن، محافظت کردن . 1"} -{"line": "56805 فرودست (فُ. دَ) (ص مر.) 1 - زیر دست . 2 - پست، فرومایه . 1"} -{"line": "56806 فرودستی ( فرودستی . دَ) (حامص .) پستی، حقارت . 1"} -{"line": "56807 فروده (فُ د یا دَ) 1 - (ص .) بریان کرده، برشته گردیده . 2 - (اِ.) چوبی که در پس درِ خانه اندازند. 1"} -{"line": "56808 فرودگاه (فُ) (اِمر.) 1 - محل فرود آمدن . 2 - محوطة مخصوص نشستن هواپیما. 1"} -{"line": "56809 فرودین (فَ رْ وَ دَ) (اِمر.) مخفّف فروردین . 1"} -{"line": "56810 فرودین (فَ وَ) 1 - (ص نسب .) زیرین، پایینی . 2 - (اِ.) چهارچوب، آستانة در. 1"} -{"line": "56811 فرور (فَ وَ) (اِ.) نک فروهر. 1"} -{"line": "56812 فرورد (فَ وَ) (اِ.) نک فروهر. 1"} -{"line": "56813 فروردگان (فَ وَ رْ دْ) (اِمر.) = فروردیان : جشنی بوده که ایرانیان به مدت ده شب و روز یعنی پنج روز آخر سال، پنج روز پنجة دزدیده یا خمسة مستسرقه به یاد فروهر در گذشتگان برپا می کردند. 1"} -{"line": "56814 فروردین (فَ وَ) [ په . ] (اِ.) 1 - اولین ماه از هر سال شمسی که خورشید در حرکت ظاهری خود در برج حَمَل (برّه ) قرار می گیرد. 2 - نام روز نوزدهم از هر ماه شمسی . 1"} -{"line": "56815 فروردینگان (فَ وَ) [ په . ] (اِ.) جشنی که ایرانیان در روز نوزدهم فروردین به یُمن برابر شدن نام ماه و نام روز و همچنین گرامی داشت ارواح درگذشتگان برپا می کردند. 1"} -{"line": "56816 فروزان (فُ) (ص فا.) تابان، درخشان . 1"} -{"line": "56817 فروزاندن (فُ دَ)(مص م .)= فروزانیدن : روشن کردن، درخشان کردن . 1"} -{"line": "56818 فروزانفر (فُ فَ) (ص مر.) دارای فر و شکوه و درخشان . 1"} -{"line": "56819 فروزش (فُ ز) (اِمص .) روشنایی، تابش . 1"} -{"line": "56820 فروزنده (فُ زَ د) (ص فا.) روشن کننده . 1"} -{"line": "56821 فروزیدن (فُ دَ) (مص م .) افروختن، روشن کردن . 1"} -{"line": "56822 فروزیده (فُ د) (ص مف .) افروخته، روشن شده . 1"} -{"line": "56823 فروزینه (فُ نِ) (اِمر.) آتشگیره، چیزی که با آن آتش روشن کنند. 1"} -{"line": "56824 فروش (فُ) (اِ.) 1 - فروختن . 2 - مقدار پول به دست آمده از فروختن کالا یا ارائه خدمت در یک روز یا ماه یا سال . 1"} -{"line": "56825 فروشدنگاه (فُ شُ دَ) (اِمر.) باختر، محل غروب . 1"} -{"line": "56826 فروشستن (فُ شُ تَ) (مص م .) 1 - شستن . 2 - محو کردن، پاک کردن . 1"} -{"line": "56827 فروشنده (فُ شَ د) (ص فا.) کسی که چیزی را بفروشد. 1"} -{"line": "56828 فروشک (فَ یا فُ شَ) (اِ.) غله ای که در آسیا اندازند تا خرد شود و بشکند و از آن طعام کرده بخورند، بلغور. 1"} -{"line": "56829 فروشگاه (فُ) (اِمر.) محل فروش اجناس، جای فروش، مغازه . 1"} -{"line": "56830 فروع (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فرع ؛ 1 - شاخه ها. 2 - ریشه هایی که از یک بیخ برآمده باشد. 3 - اموری که پیرو یک اصل باشند. 4 - علم فقه . 1"} -{"line": "56831 فروغ (فُ) (اِ.) روشنی، پرتو. 1"} -{"line": "56832 فروغمند ( فروغمند . مَ) (ص مر.) دارای فروغ، نورانی . 1"} -{"line": "56833 فروق (فَ) [ ع . ] (ص .) مرد ترسنده، ترسان . 1"} -{"line": "56834 فروقه (فُ قَ یا ق ) (ص .) به غایت ترسنده و جبان . 1"} -{"line": "56835 فرومالیدن ( فرومالیدن . دَ) (مص م .) 1 - مالیدن . 2 - مغلوب کردن، مجازات کردن . 3 - فشردن . 1"} -{"line": "56836 فروماندن ( فروماندن . دَ) (مص ل .) 1 - بیچاره شدن، ناتوان شدن . 2 - درنگ کردن . 3 - معزول شدن . 1"} -{"line": "56837 فروماندگی ( فروماندگی . د) (حامص .) 1 - بیچارگی، ناتوانی . 2 - درنگ . 1"} -{"line": "56838 فرومایه ( فرومایه . یِ) (ص مر.) 1 - دون، پست . 2 - خسیس، مفلس . 3 - نادان، بی هنر. 1"} -{"line": "56839 فرومایگی ( فرومایگی . یِ) (حامص .) پستی، رذالت . 1"} -{"line": "56840 فرومولیدن (فُ دَ) (مص ل .) 1 - به پایین خزیدن . 2 - درنگ کردن، تأخیر کردن . 1"} -{"line": "56841 فروند (فَ وَ) (اِ.) 1 - چوبی که در پس می انداختند تا در باز نشود. 2 - سکان کشتی . 3 - بادبان کشتی . 4 - واحد شمارش کشتی و هواپیما. 1"} -{"line": "56842 فرونده (فَ. وَ د) (اِ.) نک فروند. 1"} -{"line": "56843 فرونگر ( فرونگر . نِ گَ) (ص فا.) 1 - کسی که به پایین نگاه کند. 2 - تنگ چشم، دون همت . 1"} -{"line": "56844 فروهر (فَ رْ وَ هَ) [ په . ] (اِ.) در اوستا فَروَشی و در پارسی باستان فرورتی ؛ به موجب اوستا پنجمین نیروی مینوی از نیروهای پنجگانة تشکیل دهنده انسان است به معنای پشتیبان و محافظ انسان و همة آفرینش نیک اهورامزدا. فروهر هر موجودی پیش از خلقت مادی آن، در جهان مینوی وجود دارد و پس از خلقت مادی هر موجود فروهر آن از جهان مینوی فرود آمده و با آن همراه می شود. پس از مرگ هر موجود، فروهر آن دوباره به جهان فروهری باز می گردد. 1"} -{"line": "56845 فروهشتن (فُ. هِ تَ) 1 - (مص م .) پایین گذاشتن، بر زمین گذاشتن . 2 - آویزان کردن . 3 - (مص ل .) فرو افتادن . 4 - سست شدن . 5 - آویزان شدن . 1"} -{"line": "56848 فروهیختن ( فروهیختن . تَ) (مص م .) = فروهختن : فرو کشیدن، رو به پایین کشیدن . 1"} -{"line": "56849 فروهیده (فَ رُ د) (ص مر.)خردمند، پسندیده . 1"} -{"line": "56850 فروکش (فُ کِ یا کَ) 1 - (مص مر.) فرو کشیدن . 2 - (ص فا.) فرو کشنده . 1"} -{"line": "56851 فروکش شدن (فُ کِ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - در جایی فرود آمدن و ماندن . 2 - از شدت چیزی کم شدن . 1"} -{"line": "56852 فروکش کردن ( فروکش کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - مهار شدن . 2 - در جایی فرود آمدن و ماندن . 3 - از شدت و حدّت چیزی کم شدن . 1"} -{"line": "56853 فروکشیدن (فُ. کِ دَ) (مص م .) 1 - پایین کشیدن، فرود آوردن . 2 - در جایی فرود آمدن و اقامت کردن . 3 - خوردن، نوشیدن . 1"} -{"line": "56854 فروگذار کردن ( فروگذار کردن . گُ. کَ دَ) (مص ل .) کوتاهی کردن، مضایقه کردن . 1"} -{"line": "56855 فروگذاشت ( فروگذاشت . گُ) (مص مر.) 1 - غفلت، اهمال، کوتاهی . 2 - عفو، گذشت . 1"} -{"line": "56856 فروگذاشتن ( فروگذاشتن . گُ تَ) (مص م .) 1 - مضایقه کردن، اهمال کردن . 2 - رها کردن، ترک کردن . 3 - گذشت کردن . 4 - ضایع کردن . 5 - رخصت دادن . 1"} -{"line": "56857 فروگرفتن ( فروگرفتن . گِ تَ) (مص م .) 1 - تسخیر کردن، تصرف کردن . 2 - گرفتن، بازداشت کردن . 1"} -{"line": "56858 فرویش (فَ رْ) 1 - (اِ.) درنگ، تأخیر. 2 - غفلت . 3 - (ص فا.) غافل، اهمال کننده . 1"} -{"line": "56859 فرچه (فِ چ ) (اِ.) = فرشه : وسیله ای ساخته شده از یک دسته الیاف طبیعی یا مصنوعی که بر روی دسته ای کوچک و عمودی بسته شده برای مالیدن چیزی بر یک سطح یا غیر آن مثل : قلم مو، فرچة ریش تراشی، فرچه برای واکس زدن . 1"} -{"line": "56860 فرژ (فُ رُ) (اِ.) گیاهی است تلخ که جوشانده آن برای پیچش شکم مفید است . 1"} -{"line": "56861 فرکانس (فِ رِ نْ) [ فر. ] (اِ.) تکرار، تواتر، وفور، در اصطلاح فیزیک : حرکت و رفت و آمد متوالی، بسامد. 1"} -{"line": "56862 فرکن (فَ رْ کَ) (اِ.) 1 - زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد. 2 - جوی آب که تازه احداث شده باشد. 3 - کاریز آب . 1"} -{"line": "56863 فرکند (فَ رْ کَ) (اِ.) نک فرکن . 1"} -{"line": "56864 فرکندن (فَ کَ دَ) (مص م .) فرسودن . 1"} -{"line": "56865 فرکنده (فَ کَ د) (ص مف .) فرسوده، کهنه شده . 1"} -{"line": "56866 فرگرد (فَ رْ گَ) (اِ.) هر یک از فصول کتاب وندیداد. 1"} -{"line": "56867 فری (فَ یا فِ) (شب جم .) زه ! آفرین ! احسنت ! 1"} -{"line": "56868 فریاد (فَ) (اِ.) بانگ، آواز بلند. 1"} -{"line": "56869 فریاد برداشتن ( فریاد برداشتن . بَ تَ) (مص ل .) بانگ کردن، آواز بلند کردن . 1"} -{"line": "56870 فریاد خواستن ( فریاد خواستن . خا تَ) (مص ل .) داد خواستن، کمک خواستن . 1"} -{"line": "56871 فریاد خواندن ( فریاد خواندن . خا دَ) (مص ل .) نک فریاد خواستن . 1"} -{"line": "56872 فریاد داشتن ( فریاد داشتن . تَ) (مص ل .) نک فریاد برداشتن . 1"} -{"line": "56873 فریاد رسیدن ( فریاد رسیدن . رِ دَ) (مص م .) 1 - مدد کردن، یاری رساندن . 2 - داد دادن . 1"} -{"line": "56874 فریاد یافتن ( فریاد یافتن . تَ) (مص ل .) دادرس پیدا کردن . 1"} -{"line": "56875 فریادخوان ( فریادخوان . خا) (ص فا.) نک فریادخواه . 1"} -{"line": "56876 فریادخواه ( فریادخواه . خا) (ص فا.) دادخواه، مظلوم . 1"} -{"line": "56877 فریادرس ( فریادرس . رَ یا رِ) (ص فا.) 1 - یاری کننده . 2 - دادگر، دادرس . 1"} -{"line": "56878 فریادنامه ( فریادنامه . مِ) (اِمر.) شکایت نامه . 1"} -{"line": "56879 فریب (فِ یا فَ) [ په . ] (اِ.) مکر، حیله، نیرنگ . 1"} -{"line": "56880 فریب خوردن (فِ یا فَ. خُ دَ) (مص ل .) گول خوردن، فریفته گشتن . 1"} -{"line": "56881 فریب دادن ( فریب دادن . دَ) (مص م .) گول زدن، فریفتن . 1"} -{"line": "56882 فریب ساز ( فریب ساز .) (ص فا.) فریب دهنده، حیله گر. 1"} -{"line": "56883 فریبا (فِ یا فَ) 1 - (ص فا.) فریبنده، فریب دهنده . 2 - زیبا. 3 - (ص مف .) فریب خورده . 1"} -{"line": "56884 فریبان (فَ) (ص .) فریبنده . 1"} -{"line": "56885 فریباندن (فِ یا فَ دَ) (مص م .) فریب دادن . 1"} -{"line": "56886 فریبانیدن (فِ یا فَ دَ) فریب دادن . 1"} -{"line": "56887 فریبش (فَ ب) (اِمص .) فریب دادن . 1"} -{"line": "56888 فریبنده (فِ یا فَ بَ د) (اِفا.) فریب دهنده . 1"} -{"line": "56889 فریبکار (فَ) (ص فا.) مکار، غدار. 1"} -{"line": "56890 فریبگاه ( فریبگاه .) (اِمر.) 1 - جایی که در آن جا طلسم بسته باشند. 2 - طلسم . 1"} -{"line": "56891 فریبی (فِ یا فَ) (ص نسب .) حیله گر. 1"} -{"line": "56892 فریبیدن (فِ یا فَ دَ) (مص م .) فریفتن . 1"} -{"line": "56893 فرید (فَ) [ ع . ] (ص .) 1 - یگانه، بی همتا. 2 - گوهر یکتا و گران بها. 3 - (اِ.) گوهری که میان گردن بند آویزان کنند. 1"} -{"line": "56894 فریده (فَ د) [ ع . فریدة ] (ص .)1 - مؤنث فرید، ا ز نام های زنان . 2 - در فارسی به معنی : مغرور، متکبر. 1"} -{"line": "56895 فریرون (فَ) نک فرارون . 1"} -{"line": "56896 فریز (فَ) (اِ.) ستردن موی و پشم . 1"} -{"line": "56897 فریز (فَ) (اِ.) گوشتی که آن را خشک کرده باشند، گوشت قدید. فریس و فریش نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "56898 فریزر (فِ ز) [ انگ . ] (اِ.) نوعی یخچال با سرمای زیاد که مواد غذایی را در آن به منظور نگه داری در مدت طولانی منجمد می کنند، یخ زن (فره ) . 1"} -{"line": "56899 فریس (فَ) [ ع . ] (ص .) کشته و از هم دریده شدن . 1"} -{"line": "57060 فقدان (فِ یا فُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گم کردن، از دست دادن . 2 - (مص ل .) گم شدن . 1"} -{"line": "56900 فریس ( فریس .) [ ع . ] (اِ.) حلقه ای است از چوب که برای بستن بار در سر ریسمان بندند، چنبر. 1"} -{"line": "56901 فریسه (فَ س ) [ ع . فریسة ] (ص .) 1 - مؤنث فریس . 2 - شکاری که کشته و از هم دریده شده باشد. 1"} -{"line": "56902 فریسیموس (فَ) [ معر. ] (اِ.) نعوظ شدید و دردناک که در مرضای مبتلا به سوزاک و التهاب مثانه و نیز بر اثر مسمومیت از ذراریح و همچنین برخی ضایعات اعصاب نخاعی دیده می شود؛ فریسموس و اَفریسموس نیز گویند. 1"} -{"line": "56903 فریش (فَ) (شب جم .) آفرین ! احسنت ! 1"} -{"line": "56904 فریش ( فریش .) (ص .) 1 - پریشان، پراکنده . 2 - (اِ.) تاخت و تاز. 1"} -{"line": "56905 فریش (فِ) [ ع . فراش ] (اِ.) ممال فِراش . 1 - گستردنی، فرش . 2 - رختخواب، بستر. 1"} -{"line": "56906 فریشته (فِ تِ) (اِ.) فرشته، ملک . 1"} -{"line": "56907 فریضت (فَ ضَ) [ ع . فریضة ] (اِ.) نک فریضه . 1"} -{"line": "56908 فریضه (فَ ض ) [ ع . فریضة ] (اِ.) 1 - واجب، لازم . 2 - آن چه که خداوند انجام آن را بر انسان واجب کرده . 1"} -{"line": "56909 فریفتار (فِ یا فَ) (ص فا.) فریبنده . 1"} -{"line": "56910 فریفتاری ( فریفتاری .) (حامص .) فریبندگی . 1"} -{"line": "56911 فریفتن (فِ یا فَ تَ) 1 - (مص م .) فریب دادن، گول زدن . 2 - (مص ل .) فریب خوردن، گول خوردن . 1"} -{"line": "56912 فریفته (فِ یا فَ تِ) (ص مف .) 1 - فریب خورده، گول خورده . 2 - شیفته . 1"} -{"line": "56913 فریفتگار (فِ یا فَ) (ص فا.) فریبنده، حیله گر. 1"} -{"line": "56914 فریق (فَ) [ ع . ] (اِ.) گروه، گروه مردم . 1"} -{"line": "56915 فریقه (فَ قَ یا ق ) [ ع . فریقة ] (اِ.) 1 - عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گلة خود. 2 - نوعی طعام که از دانه شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند. 3 - شنبلیله . 1"} -{"line": "56916 فریقین (فَ قَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة فریق . 1 - دو گروه . 2 - کنایه از: شیعه و سنی . 3 - جن و انس . 1"} -{"line": "56917 فریم (فِ رِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دسته ای از بیت ها و بایت ها که برای انتقال در قالبی مشخص جمع شوند، قابک . (فره ). 2 - قاب عینک . 3 - هر قطعه از تصاویر فیلم یا اسلاید. 1"} -{"line": "56918 فریه (فِ رْ یَ) [ ع . ] (اِ.) دروغ، بهتان . 1"} -{"line": "56919 فریه (فَ رِ یِ) (اِ.) نفرین، لعنت . 1"} -{"line": "56920 فریه کردن ( فریه کردن . کَ دَ) (مص م .) نفرین کردن، لعنت کردن . 1"} -{"line": "56921 فریواندن (فِ یا فَ دَ) (مص م .) فریباندن، فریب دادن . 1"} -{"line": "56922 فریکاسه (فِ س ) [ فر. ] (اِ.) گوشتی که به قطعات بریده و در سسس پخته شده باشد و آن شامل انواع مختلف است . 1"} -{"line": "56923 فزا (فَ) (ری . اِفا.) در ترکیب به معنی فزاینده آید: جان فزا، روح فزا. 1"} -{"line": "56924 فزار (فَ) (اِ.) نک افزار. 1"} -{"line": "56925 فزاک (فَ) (ص .) نک فژاک . 1"} -{"line": "56926 فزایش (فَ یِ) (اِمص .) افزایش . 1"} -{"line": "56927 فزاینده (فَ یَ د) (ص فا.) افزاینده . 1"} -{"line": "56928 فزاییدن (فَ دَ) (مص ل .) افزودن . 1"} -{"line": "56929 فزاییده (فَ د) (ص مف .) افزوده . 1"} -{"line": "56930 فزرت (فِ ز) (اِ.) (عا.) زرْت ؛ رمق، توانایی . ؛ فزرت کسی قمصور شدن سخت عاجز و ناتوان شدن، از پا درآمدن . 1"} -{"line": "56931 فزرتی (فِ ز)(ص نسب .)(عا.)زپرتی ؛ سست، بی مقاومت، ناقابل . 1"} -{"line": "56932 فزع (فَ زَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ترس، بیم . 2 - ناله، زاری . 1"} -{"line": "56933 فزه (فَ ز) (ص .) زشت، پلید. 1"} -{"line": "56934 فزودن (فُ دَ) (مص م .) افزودن . 1"} -{"line": "56935 فزون (فُ) (ص .) نک افزون . 1"} -{"line": "56936 فزونی ( فزونی .) (ص .) نک افزونی . 1"} -{"line": "56937 فس فس (فِ سْ فِ) (ق .) (عا.) به کُندی، آرام آرام . 1"} -{"line": "56938 فس فس کردن ( فس فس کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) به کندی کاری را انجام دادن . 1"} -{"line": "56939 فساد (فَ یا فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تباه شدن . 2 - متلاشی شدن، از بین رفتن . 3 - (اِمص .) تباهی، خرابی . 4 - نابودی . 5 - (اِ.) فتنه، آشوب . 6 - لهو و لعب . 7 - کینه، دشمنی . 1"} -{"line": "56940 فسار (فَ) (اِ.) نک افسار. 1"} -{"line": "56941 فسان (فَ) (اِ.) افسان، سنگی که با آن کارد یا شمشیر را تیز کنند. 1"} -{"line": "56942 فسانه (فَ نِ) (اِ.) افسانه، داستان . 1"} -{"line": "56943 فساییدن (فَ دَ) (مص م .) = افساییدن : افسون کردن، جادو کردن . 1"} -{"line": "56944 فستق (فُ تُ) [ معر. ] (ص نسب .) پسته . 1"} -{"line": "56945 فستیوال (فِ) [ فر. ] (اِ.) جشنواره . 1"} -{"line": "56946 فسحت (فُ حَ) [ ع . فسحة ] (اِمص .) 1 - گشادگی، فراخی . 2 - گنجایش، وسعت . 1"} -{"line": "56947 فسخ (فَ سْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باطل کردن، نقض کردن .2 - جداجدا کردن . 3 - تباه گردانیدن . 1"} -{"line": "56948 فسراندن (فُ یا فِ سُ دَ) (مص م .) نک فسرانیدن . 1"} -{"line": "56949 فسرانیدن (فُ یا فِ سُ دَ) (مص م .) منجمد کردن، فسرده کردن . 1"} -{"line": "56950 فسردن (فَ یا فُ یا فِ سُ دَ) (مص ل .) = افسردن : یخ بستن، پژمردن . 1"} -{"line": "56951 فسرده (فَ یا فُ یا فِ سُ د) (ص مف .) = افسرده 1 - پژمرده . 2 - یخ زده، منجمد. 1"} -{"line": "56952 فسردگی (فُ یا فِ سُ د) (حامص .) افسردگی، پژمردگی . 1"} -{"line": "56953 فسطاط (فُ یا فِ) [ ع . ] (اِ.) خیمه، سراپرده . 1"} -{"line": "56954 فسفات (فُ) [ فر. ] (اِ.) هر یک از نمک های اسیدفسفریک که بیشتر برای کودهای شیمیای ی به کار می روند. 1"} -{"line": "60812 مرس ( مرس .) [ ع . ] (اِ.) طناب، ریسمان . 1"} -{"line": "56955 فسفر (فُ فُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری است جامد به رنگ های سفید، زرد، قرمز، قهوه ای، بنفش که بوی سیر می دهد و در آب حل نمی شود. چون در هوا فاسد می گردد آن را در آب نگه می دارند. 1"} -{"line": "56956 فسق (فِ سْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خارج شدن از راه صواب . 2 - انجام دادن کارهای زشت و ناروا. 3 - (اِ.) گناه . 1"} -{"line": "56957 فسقلی (فِ سْ قِ) (ص .) (عا.) کوچک، ریز اندام . 1"} -{"line": "56958 فسنجان (فِ س ) (اِ.) خورشی که از گوشت پرنده یا گوسفند با مغز گردو و روغن و رب انار تهیه کنند. 1"} -{"line": "56959 فسوس (فُ) (اِ.) 1 - افسوس، دریغ . 2 - ریشخند، استهزاء. 1"} -{"line": "56960 فسوسیدن (فُ دَ) (مص ل .) = افسوسیدن : 1 - دریغ و حسرت خوردن . 2 - ظرافت نمودن، مسخرگی کردن . 1"} -{"line": "56961 فسوق (فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیرون شدن از فرمان خدا. 2 - (اِمص .) انجام اعمال زشت و ناروا. 1"} -{"line": "56962 فسون (فُ) (اِ.) نک افسون . 1"} -{"line": "56963 فسون کردن ( فسون کردن . کَ دَ)(مص ل .) جادو کردن . 1"} -{"line": "56964 فسکل (فِ کِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسبی که در میدان، عقب همة اسبان بدود. 2 - کنایه از: فرومایه، پست . 1"} -{"line": "56965 فسیح (فَ) [ ع . ] (ص .) فراخ، جای فراخ و وسیع . 1"} -{"line": "56966 فسیل (فُ) [ فر. ] (اِ.) سنگواره، بقایای موجودات زندة دوران گذشته که در طبقات مختلف زمین به جا مانده است . 1"} -{"line": "56967 فسیله (فَ لِ) (اِ.) رمه، گله . 1"} -{"line": "56968 فسیله ( فسیله .) [ ع . فسیلة ] (اِ.) نهال خرما. ج . فسیل، فسائل . 1"} -{"line": "56969 فش (فَ) (اِ.) 1 - کاکل اسب . 2 - یال . 1"} -{"line": "56970 فش ( فش .) = وش : پسوندی که در آخر واژه می آید و معنای شباهت را می رساند. 1"} -{"line": "56971 فشار (فَ یا فِ) (اِ.) 1 - زور، سنگینی . 2 - اذیت، ایذا. 3 - رنج، درد. 1"} -{"line": "56972 فشاردن (فِ دَ) (مص م .) نک افشردن . 1"} -{"line": "56973 فشارده (فِ د) (ص مف .) افشرده . 1"} -{"line": "56974 فشارش (فِ رِ) (اِمص .) فشار دادن . 1"} -{"line": "56975 فشافاش (فَ) (اِ.) نک فشافش . 1"} -{"line": "56976 فشافش (فَ فِ) (اِ.) آواز پرتاب شدن پیاپی تیر از کمان . 1"} -{"line": "56977 فشست (فِ ش ) (اِ.) صدای فش فش مار هنگام حمله کردن . 1"} -{"line": "56978 فشفشه (فِ فِ ش ) (اِ.) ابزاری که در داخل آن مواد محترقه تعبیه شده و پس از احتراق به هوا رود. 1"} -{"line": "56979 فشل (فَ) [ ع . ] (اِ.) مرد بددل و ترسنده و سست . 1"} -{"line": "56980 فشل (فَ شَ) [ ع . ] (اِمص .) کاهلی، سستی . 1"} -{"line": "56981 فشل (فَ ش ) [ ع . ] (ص .) کاهل، ترسو. 1"} -{"line": "56982 فشل (فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پردة هودج . 2 - فرشی که زنان بر آن نشینند. 1"} -{"line": "56983 فشنگ (فَ یا فِ شَ) [ معر. ] (اِ.) لولة فلزی کوتاه حاوی باروت، چاشنی و گلوله . 1"} -{"line": "56984 فصاحت (فَ حَ) [ ع . فصاحة ] 1 - (مص ل .) فصیح بودن، زبان آور بودن . 2 - (اِمص .) روانی کلام، زبان آوری . 1"} -{"line": "56985 فصاد (فَ صّ) [ ع . ] (اِ.) رگ زن، کسی که کارش رگ زدن و خون گرفتن است . 1"} -{"line": "56986 فصال (فِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) از شیر باز - گرفتن کودک . 2 - (اِمص .) از شیر بازگیری . 1"} -{"line": "56987 فصح (فِ) [ معر. ] (اِ.) معرب فسح عبری . 1 - در نزد یهودان، جشن یادبود خروج بنی اسراییل از مصر. 2 - در نزد مسیحیان، جشن یادبود صعود عیسی (ع ). 1"} -{"line": "56988 فصحا (فُ صَ) [ ع . فصحاء ] جِ فصیح . 1"} -{"line": "56989 فصد (فَ صْ) [ ع . ] (مص م .) رگ زدن، خون گرفتن از طریق نیشتر زدن به رگ . 1"} -{"line": "56990 فصد کردن ( فصد کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) رگ زدن، خون گرفتن . 1"} -{"line": "56991 فصل (فَ صْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جدا کردن . 2 - خاتمه دادن به خصومت . 3 - (اِ.) مانع و حاجز میان دو چیز. 4 - محل اتصال دو استخوان . 5 - بخشی از کتاب یا رساله . 6 - هر یک از چهار فصل سال . 1"} -{"line": "56992 فصل الخطاب (فَ لُ لْ خِ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - هر کلام فصیح و روشن که حق رااز باطل جدا کند. 2 - کلمة «اما بعد» که خطیب بعد از ذکر مقدمه می گوید. 1"} -{"line": "56993 فصل نامه ( فصل نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نشریه ای که در هر فصل سال یک بار منتشر می شود. 1"} -{"line": "56994 فصل کردن (فَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - جدا کردن . 2 - حساب پس دادن، تصفیه حساب کردن . 1"} -{"line": "56995 فصوص (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فص . 1 - حدقة چشم . 2 - اصل و حقیقت امر. 3 - دانة سیر. 1"} -{"line": "56996 فصول (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فصل . 1"} -{"line": "56997 فصیح (فَ) [ ع . ] (ص .) زبان آور، خوش سخن . 1"} -{"line": "56998 فصیل (فَ) [ ع . ] (اِ.) دیوار کوتاه درون بارة شهر. 1"} -{"line": "56999 فضا (فَ) [ ع . فضاء ] (اِ.) 1 - مکان فراخ، زمین وسیع . 2 - کیهان، آن سوی جوّ. 1"} -{"line": "57000 فضاحت (فَ حَ) [ ع . فضاحة ] (اِمص .) رسوایی . 1"} -{"line": "57001 فضانورد (فَ. نَ وَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که با سفینة فضایی به فضا سفر می کند، فضاپیما، کیهان نورد. 1"} -{"line": "57002 فضایح (فَ یِ) [ ع . فضائح ] (اِ.) جِ فضیحت . 1"} -{"line": "57003 فضایل (فَ یِ) [ ع . فضائل ] (اِ.) جِ فضیلت . 1"} -{"line": "57004 فضایل خوان ( فضایل خوان . خا) [ ع - فا. ] (ص .) کسی که مدح خلفای راشدین را می خواند. 1"} -{"line": "57005 فضل (فَ ضْ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - کمال، افزونی . 2 - رجحان، برتری . 3 - نیکویی، بخشش . 4 - معرفت، دانش . 1"} -{"line": "57186 فهر (فِ) [ ع . ] (اِ.) سنگ، سنگ زیرین آسیا. 1"} -{"line": "57006 فضل فروش (فَ ضْ لْ. فُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که سعی می کند دانش خود را به رخ دیگران بکشد. 1"} -{"line": "57007 فضلا (فُ ضَ) [ ع . فضلاء ] (ص .) جِ فاضل . 1"} -{"line": "57008 فضلات (فَ ضَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فضله . 1"} -{"line": "57009 فضله (فَ ضْ لِ) [ ع . فضلة ] (اِ.) 1 - باقی مانده و بقیة چیزی . 2 - در فارسی به معنی مدفوع، سرگین . 1"} -{"line": "57010 فضلومند (فَ ضْ مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) = فضل اومند: دارای فضیلت و برتری . 1"} -{"line": "57011 فضه (فِ ضِّ) [ ع . فضة ] (اِ.) نقره، سیم . 1"} -{"line": "57012 فضوح (فُ) [ ع . ] (اِمص .) رسوایی، بدنامی . 1"} -{"line": "57013 فضول (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فَضل . 1"} -{"line": "57014 فضول ( فضول .) [ ع . ] (اِ.) 1 - باقی مانده مال بیش از حد نیاز. 2 - آن چه که به طور طبیعی از بدن دفع می شود. 3 - (اِمص .) یاوه گویی . 4 - در فارسی به معنی کسی که در کار دیگران دخالت می کند. 1"} -{"line": "57015 فضولات (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فضول . 1"} -{"line": "57016 فضولی (فُ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - مداخلة بی جهت در کار دیگران . 2 - یاوه گویی . 1"} -{"line": "57017 فضی (فِ ضّ) [ ع . ] (ص نسب .) از نقره (ساخته )، سیمین . 1"} -{"line": "57018 فضیحت (فَ حَ) [ ع . فضیحة ] (اِمص .) 1 - عیب . 2 - رسوایی، بدنامی ؛ ج . فضائح . 1"} -{"line": "57019 فضیلت (فَ لَ) [ ع . فضیلة ] (اِ.) 1 - رجحان، برتری . 2 - برتری در علم و دانش . 1"} -{"line": "57020 فطام (فِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) باز گرفتن طفل از شیر. 2 - (اِ.) زمان باز گرفتن کودک از شیر. 1"} -{"line": "57021 فطانت (فَ یا فِ نَ) [ ع . فطانة ] 1 - (مص م .) درک کردن، زیرک و دانا بودن . 2 - (اِمص .) ادراک، دریافت . 3 - زیرکی، هوشیاری . 1"} -{"line": "57022 فطر (فِ طْ) [ ع . ] (مص ل .) باز کردن روزه . 1"} -{"line": "57023 فطرت (فِ طْ رَ) [ ع . فطرة ] (اِ.) سرشت، طبیعت، صفت ذاتی . 1"} -{"line": "57024 فطرتاً (فِ رَ تَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی فطرت، بر مقتضای طبیعت و سرشت . 1"} -{"line": "57025 فطری (فِ طْ) [ ع . ] (ص نسب .) ذاتی، طبیعی . 1"} -{"line": "57026 فطریه (فِ طْ یِّ) [ ع . فطریة ] (اِ.) آنچه از پول یا جنس که باید در روز عید فطر به مستمندان داده شود. 1"} -{"line": "57027 فطن (فِ طَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فطنت . 1"} -{"line": "57028 فطن (فَ طِ) [ ع . ] (ص .) 1 - زیرک، باهوش . 2 - دانا. 1"} -{"line": "57029 فطنت (فِ طْ نَ) [ ع . فطنة ] (اِمص .)1 - زیرکی، هو شیاری . 2 - دانایی، ج . فطن . 1"} -{"line": "57030 فطور (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فَطْر؛ شکاف ها. 1"} -{"line": "57031 فطیر (فَ) [ ع . ] (اِ.) خمیری که خوب ور نیامده باشد. 1"} -{"line": "57032 فظ (فَ ظّ) [ ع . ] (ص .) درشت خو و بدزبان . 1"} -{"line": "57033 فظاظت (فَ ظَ) [ ع . فظاظة ] 1 - (مص ل .) درشت خوی و بد زبان شدن . 2 - (اِمص .) درشت خویی، بدزبانی . 1"} -{"line": "57034 فظاعت (فَ عَ) [ ع فظاعة . ] (اِمص .) شناعت، بدی . 1"} -{"line": "57035 فظیع (فَ) [ ع . ] (ص .) کاری که در شناعت و بدی از حد درگذشته . 1"} -{"line": "57036 فعال (فَ عّ) [ ع . ] (ص .) پُرکار، کوشا. 1"} -{"line": "57037 فعال (فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فعل ؛ کارها، رفتارها. 1"} -{"line": "57038 فعالانه (فَ عّ نِ) [ ع - فا. ] (ق مر.) با کوشایی، باپرکاری . 1"} -{"line": "57039 فعالیت (فَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) کوشش . 1"} -{"line": "57040 فعل (فِ عْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) انجام دادن، رفتار کردن . 2 - (اِمص .) عمل، رفتار. 3 - (اِ.) کلمه ای که دلالت بر انجام کار یا وقوع حالتی در یکی از زمان ها می کند. 1"} -{"line": "57041 فعلاً (فِ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - هنوز، تاکنون . 2 - اینک، حالا. 3 - به طور موقت، موقتاً، عجالتاً. 1"} -{"line": "57042 فعله (فَ عَ لِ) [ ع . فعلة ] (اِ.) جِ فاعل . 1 - کارگران، عمله . 2 - در فارسی به صورت مفرد به کار می رود. 1"} -{"line": "57043 فعلگی (فَ عْ لِ) (حامص .) از فعله عربی ؛ کارگری، مزد بگیری . 1"} -{"line": "57044 فعلی (فِ عْ) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به فعل . 2 - (ق .) کنونی، مربوط به حال . 1"} -{"line": "57045 فعلیه (فِ یِّ) [ ع . فعلیة ] (ص نسب .) مؤنث فعلی . 1"} -{"line": "57046 فغ (فَ) [ سغ . ] (اِ.) = بغ : 1 - بت، صنم . 2 - معشوق، دلبر. 3 - زیبارو. 1"} -{"line": "57047 فغان (فَ) (اِ.) = افغان : 1 - آه، ناله . 2 - بانگ، فریاد. 1"} -{"line": "57048 فغاک (فَ یا فُ)(ص .)1 - ابله، نادان . 2 - حرام - زاده . 1"} -{"line": "57049 فغستان (فَ غِ) (اِمر.) 1 - بتخانه، بتکده . 2 - حرمسرا. 3 - خوب رو، کنیز خوب رو. 1"} -{"line": "57050 فغفور (فَ غْ) (اِمر.) نک بغپور. 1"} -{"line": "57051 فغند (فَ غَ) (اِ.) رقص، جست و خیز. 1"} -{"line": "57052 فغواره (فَ غْ ر )(ص مر.) مانند بت یا مجسمه ساکت و بی روح . 1"} -{"line": "57053 فقار (فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فقاره ؛ مهره های پشت، مهره های ستون فقرات . 1"} -{"line": "57054 فقاره (فَ ر ِ) [ ع . فقارة ] (اِ.) مهرة پشت . 1"} -{"line": "57055 فقاع (فُ قّ) [ ع . ] (اِ.) معرب فوگان . شرابی که از جو یا مویز یا برنج گرفته شود. 1"} -{"line": "57056 فقاع گشودن ( فقاع گشودن . گُ دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) باز کردن سر شیشة شراب . 2 - (مص ل .) کنایه از: آروغ زدن . 3 - لاف زدن . 4 - تمتع بردن . 1"} -{"line": "57057 فقاعی ( فقاعی .) [ ع . ] (اِ. ص .) شراب فروش . 1"} -{"line": "57058 فقاهت (فَ هَ) [ ع . فقاهة ] (مص ل .) 1 - دانا شدن، عالم گشتن . 2 - فقیه شدن، فقیه بودن . 1"} -{"line": "57059 فقد (فَ قْ) [ ع . ] (مص م .) گم کردن، از دست دادن . 1"} -{"line": "57061 فقر (فَ قْ) [ ع . ] (اِمص .)تهیدستی، تنگدستی . 1"} -{"line": "57062 فقرا (فُ قَ) [ ع . فقراء ] (اِ. ص .) جِ فقیر؛ 1 - تهی دستان، تنگ دستان . 2 - عارفان، درویشان . 1"} -{"line": "57063 فقرات (فِ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فِقْره . 1"} -{"line": "57064 فقره (فِ قْ رَ) [ ع . فقرة ] (اِ.) مهرة پشت، هر یک از مهره های ستون فقرات . 1"} -{"line": "57065 فقط (فَ قَ) [ ع . ] (ق .) منحصراً، تنها. 1"} -{"line": "57066 فقع گشادن (فَ قَ. گُ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) نک فقاع گشودن . 1"} -{"line": "57067 فقه (فِ هْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دانستن، دریافتن . 2 - فقیه بودن . 3 - (اِ.) مجموع احکام عملی شرع . 1"} -{"line": "57068 فقه اللغه (فِ هُ لْ لُ قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مطالعة علمی یک زبان از طریق مقایسة متون گوناگون آن زبان . 2 - زبان شناسی تاریخی و تطبیقی . 1"} -{"line": "57069 فقها (فُ قَ) [ ع . فقهاء ] (ص . اِ.) جِ فقیه ؛ دانشمندان . 1"} -{"line": "57070 فقوص (فَ) [ ع . ] (اِ.) خیار چنبر. 1"} -{"line": "57071 فقید (فَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گم شده، از دست رفته . 2 - کنایه از: مرده، درگذشته . 1"} -{"line": "57072 فقیر (فَ) [ ع . ] (ص .) تهیدست، تنگدست . 1"} -{"line": "57073 فقیه (فَ) [ ع . ] (ص .) عالم به احکام شرع . 1"} -{"line": "57074 فلات (فَ) (اِ.) تار، تار پارچه . مقابل پود. 1"} -{"line": "57075 فلات ( فلات .) [ ع . فلاة ] (اِ.) 1 - دشت بی آب و علف . 2 - دشتی که ارتفاعش از دویست تا پنج هزار متر باشد. 1"} -{"line": "57076 فلاته (فَ یا فُ تِ) (اِ.) نک فراته . 1"} -{"line": "57077 فلاح (فَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - رستگاری . 2 - پیروزی، نجات . 1"} -{"line": "57078 فلاح (فَ لّ) [ ع . ] (ص .) کشاورز، برزگر. 1"} -{"line": "57079 فلاحت (فَ حَ) [ ع . فلاحة ] (اِمص .) کشاورزی، برزگری . 1"} -{"line": "57080 فلاخن (فَ خَ) (اِ.) = فلاخان : قلاب سنگ، ابزاری برای پرتاب کردن سنگ و آن رشته ای بوده که آن را از نخ یا ابریشم می بافتند، فلخم و فلخمه و فلماخن و فلخمان نیز گفته اند. 1"} -{"line": "57081 فلاد (فَ) (ص .) نک فلاده . 1"} -{"line": "57082 فلاده (فَ د) (ص .) بیهوده، بی فایده . 1"} -{"line": "57083 فلاسفه (فَ س فِ) [ ع . فلاسفة ] (اِ.) جِ فیلسوف . 1"} -{"line": "57084 فلاسک (فِ سْ کْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بطری، قمقمه . 2 - ظرفی در دار و دو جداره برای خنک نگه داشتن آب یا گرم نگه داشتن چای، دمابان (فره ). 1"} -{"line": "57085 فلاش (فِ) [ انگ . ] (اِ.) وسیله ای که بر دوربین عکاسی نصب می شود و هنگامی که نور کافی برای عکس گرفتن موجود نباشد معمولاً به طور خودکار همراه دوربین عمل می کند، درَخش (فره ). 1"} -{"line": "57086 فلاش بک ( فلاش بک . بَ) [ انگ . ] (اِ.) شگردی سینمایی در بیان داستان که طی آن فیلم، واقعة زمان حاضر را رها می کند و به نمایش حوادث گذشتة داستان می پردازد. 1"} -{"line": "57087 فلاش تانک ( فلاش تانک .) [ انگ . ] (اِ.) مخزن آب شست و شو دهندة توالت که وقتی دستة آن را بکشند یا بچرخانند، آب را با فشار در توالت تخلیه می کند و سپس به طور خودکار پر می کند. 1"} -{"line": "57088 فلاشر (فِ ش ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی که به طور متناوب و همزمان چراغ های راهنمای جلو و عقب خودرو را روشن و خاموش می کند. 1"} -{"line": "57089 فلاشری (فِ ش ) [ فر. ] (اِ.) مرضی مهلک مخصوص کرم ابریشم که معمولاً در آخرین مرحلة زندگی این کرم پیدا می شود. بر اثر این مرض کرم های ابریشم دراز اندام و بی حرکت شده بوی عفنی می دهند و پس از مردن سیاه می شوند. به همین جهت این مرض را سیاه میر نیز می گویند. 1"} -{"line": "57090 فلافل (فِ فِ) [ ع . ] (اِ.) غذایی شبیه کتلت که از نخود، گوشت، پیاز و ادویه تند تهیه می شود. 1"} -{"line": "57091 فلان (فُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شخص نامعلوم . 2 - جانشین کلمه ای رکیک که نخواهند از آن نام ببرند. ؛به فلان ش هم نبودن کنایه از: مطلقاً برایش اهمیت نداشتن . ؛به فلان گاو زدن کنایه از: هدر دادن، اتلاف کردن . 1"} -{"line": "57092 فلان فلان شده ( فلان فلان شده . فلان فلان شده . شُ د) [ ع - فا. ] (ص .)نوعی دشنام، خلاصه ای از چند فحش و ناسزا. 1"} -{"line": "57093 فلان و بهمان ( فلان و بهمان ُ بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) فلان کس، شخص یا اشخاص نامعلوم . 1"} -{"line": "57094 فلان و بهمدان ( فلان و بهمدان ُ بَ مَ) [ ع - فا. ] نک فلان و بهمان . 1"} -{"line": "57095 فلان و بیسار ( فلان و بیسار ُ .) [ ع - فا. ] (اِ.) (عا.) نک فلان و بهمان . 1"} -{"line": "57096 فلانل (فِ نِ) [ فر. ] (اِ.) پارچه ای لطیف و سبک که از پنبه یا پشم بافند. 1"} -{"line": "57097 فلانی [ ع - فا. ] (ص نسب .) نک فلان . 1"} -{"line": "57098 فلاپی درایو (فِ د) [ انگ . ] (اِ.) وسیله ای که داده ها را از روی دیسکت به حافظة کامپیوتر یا برعکس انتقال می دهد. 1"} -{"line": "57099 فلاپی دیسکت ( فلاپی دیسکت . کِ) [ انگ . ] (اِ.) صفحة پلاستیکی کوچک قابل انعطافی با پوشش مغناطیسی برای ذخیرة اطلاعات کامپیوتری . 1"} -{"line": "57100 فلاکت (فَ کَ) [ ازع . ] (اِمص .) 1 - بیچارگی، بدبختی . 2 - خواری، ذلت . 1"} -{"line": "57101 فلج (فَ لْ) (اِ.) قفل، زنجیر پشت در. 1"} -{"line": "57102 فلج (فَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کجی پای . 2 - در فارسی به معنی سستی و نق ص در اعضای بدن . 1"} -{"line": "57103 فلخم (فَ لْ خَ) (اِ.) = فلخمه : مشتة حلاجی که بر زه کمان می زنند تا پنبه حلاجی شود. 1"} -{"line": "57104 فلخودن (فَ دَ) (مص م .) = فلخیدن : پنبه دانه را از پنبه جدا کردن . 1"} -{"line": "57105 فلخوده (فَ د) (ص مف .) = فلخیده : پنبة زده شده و پاک شده . 1"} -{"line": "57106 فلدسپات (فِ د سْ) [ فر. ] (اِ.) نام گروهی از سنگ های آذرین که بسیار فراوانند و جزو عنصر اصلی سنگ های آذرین اعم از اسید قلیایی یا خنثی هستند. 1"} -{"line": "57107 فلذ (فَ) [ ع . ] (مص م .) جدا کردن پاره ای از مال برای کسی . 1"} -{"line": "57108 فلذ (فِ) [ ع . ] (اِ.) جگر شتر، جگر. 1"} -{"line": "57109 فلرزنگ (فَ لَ زَ) (اِ.) دستار یا پارچه ای که در آن خوراکی یا زر و سیم را می پیچیدند. 1"} -{"line": "57110 فلز (فِ لِ زّ) [ ع . ] (اِ.) جسمی است معدنی هادی الکتریسته که می توان آن را به شکل مفتول درآورد یا صفحه صفحه کرد مانند آهن، نقره و... 1"} -{"line": "57111 فلزات ( فلزات .) [ ع . ] (اِ.) جِ فلز. 1"} -{"line": "57112 فلزیاب ( فلزیاب .) [ ع - فا. ] (اِ.) دستگاه ردیاب و آشکار کنندة وجود فلز در زیر خاک یا داخل یک محموله . 1"} -{"line": "57113 فلس (فَ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پول سیاه، پشیز. 2 - پولک های روی پوست ماهی . 1"} -{"line": "57114 فلسفه (فَ لْ سَ فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حکمت، دانشی که موضوع آن هستی و وجود است . 2 - علت، دلیل . ؛ فلسفه بافی کنایه از: اظهار نظر دور از منطق . 1"} -{"line": "57115 فلش (فِ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تیر، پیکان، ناوک . 2 - چیزی که به شکل تیر باشد. 1"} -{"line": "57116 فلشک (فِ لِ) (اِ.) کوزه ای که برای کودکان نقاشی کنند. 1"} -{"line": "57117 فلغند (فَ لْ غَ) (اِ.) پرچین، خاربست . 1"} -{"line": "57118 فلفل (فِ لْ فِ) (اِ.) = پلپل : گیاهی است بالارونده و دارای ریشه های ساقه خیز و کوتاه که میوة آن ادویه ای است با طعم تند و سوزنده . 1"} -{"line": "57119 فلفلمویه (فِ فِ یَ یا یِ) (اِ.) درختچه ای است از تیرة کبابه ها که شباهت کاملی به گیاه تملول دارد. گیاهی است بالا رونده که به درختان مجاور خود متکی می شود. گل هایش به شکل سنبله های چسبیده به هم است و میوه اش بیضوی شکل و ریز و بسیار معطر است . این گیاه خاص هندوستان و جزایر اقیانوسیه و جزایر سند است و از آن مانند تملول استفادة دارویی به عمل می آید؛ دار فلفل، عرق الذهب، فلفل دراز، پیپل، پیپلی، فلفل مونیه، درخت فلفل مویه، فلفل مور، فلفلمونیه، درخت پیپلامور، بیبرآغاجی، پلپلمونیه نیز گویند. 1"} -{"line": "57120 فلق (فَ لْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکافتن، شکاف دادن . 2 - (اِ.) شکاف . 1"} -{"line": "57121 فلق (فَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سپیده دم . 2 - زمین پستِ بین دو پشته . 3 - شکاف کوه . 1"} -{"line": "57122 فلقه (فَ قَ یا ق ) [ ع . فلقة ] (اِ.) نیمة چیزی که از هم شکافته باشند. 1"} -{"line": "57123 فلنجیدن (فَ لَ نْ دَ) (مص م .) اندوختن، گرد آوردن . 1"} -{"line": "57124 فلنگ (فِ لِ) (اِ.) 1 - پالهنگ . 2 - کفش . 3 - (عا.) فرار. 1"} -{"line": "57125 فلنگ را بستن ( فلنگ را بستن . بَ تَ) (مص ل .) (عا.) گریختن، فرار کردن . 1"} -{"line": "57126 فله (فَ لُِ) (اِ.) اجناسی که به صورت کیلویی و غیر بسته بندی فروخته شود. 1"} -{"line": "57127 فله (فَ لَ یا فُ لَّ) (اِ.) آغوز، شیر اول گاو یا گوسفند پس از زاییدن . 1"} -{"line": "57128 فلوئور (فُ) [ فر. ] (اِ.) گازی است زرد رنگ که به وسیلة مواسان و دوار به صورت مایع درآمده است و بعداً آن را در ئیدروژن مایع به صورت جامد درآورده اند. وزن مخصوص آن 31 /1 و در منهای 187 درجه می جوشد و تنفس آن خطرناک است . 1"} -{"line": "57129 فلوت (فُ) [ فر. ] (اِ.) از سازهای بادی شبیه به نی که دهنی ندارد و نفس نوازنده از راه سوراخی که در کنار سر لوله تعبیه شده وارد ساز می شود. 1"} -{"line": "57130 فلوت (فُ لُ) [ فر. ] (اِ.) مجموع کشتی های جنگی یک دولت ؛ ناوگان . 1"} -{"line": "57131 فلورن (فُ لُ رَ) (اِ.) قطعه ای مسکوک (سابقاً از طلا و امروزه از نقره )، واحد پول در هلند. 1"} -{"line": "57132 فلوس (فُ) [ ع . ] (اِ.) درختی است به ارتفاع 10 تا 15 متر از تیرة سبزی آساها که به حالت وحشی می روید. برگ هایش بزرگ شامل 8 تا 16 برگچة سبز روشن است . گل آذینش خوشه ای و گل هایش زرد شفاف و میوه اش نیام و دراز است . قسمت مورد استفادة این گیاه مغز میوة ناشکوفای آن است . دانة فلوس سخت و شفاف و به رنگ بلوطی است . مغز آن طعمی شیرین ولی ناپسند دارد و تنها قسمت مورد استفادة میوه است . 1"} -{"line": "57133 فلونیا (فَ یا فِ) (اِ.) 1 - معجونی است که از تخم شاهدانه و شیرابة خشخاش می ساختند و به عنوان مسکر و مسکن به کار می رفته است ؛ فلونی . 2 - نوعی معجون مسکن و مخدر منسوب به فیلون تارسی پزشکی از معاصرین اعسطس (اوگوست ) امپراطور رم که جهت تسکین درد دندان و دل درد به کار می رفته است ؛ فلونیا الرومیه . 1"} -{"line": "57134 فلوکس (فُ لُ) [ فر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة پولمونیاسه جزو ردة دولپه ای های پیوسته گلبرگ که دارای برگ های کامل و متقابل است . جام گل پنج قسمتی و تخمدانش سه خانه ای است و در هر خانه یک تخم وجود دارد. گل آذینش خوشه ای است . این گیاه جزو گل های زینتی در باغچه ها کشت می شود. 1"} -{"line": "57135 فلک (فُ لْ) [ ع . ] (اِ.) کشتی، سفینه . 1"} -{"line": "57136 فلک (فَ لَ) (اِ.) فلکه، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند. 1"} -{"line": "57137 فلک ( فلک .) [ ع . ] (اِ.) آسمان، سپهر، گردون . 1"} -{"line": "57138 فلک نواز ( فلک نواز . نَ) [ ع - فا. ] (ص مف .) خوش - اقبال، کسی که سرنوشت به او روی خوش نشان داده . 1"} -{"line": "57139 فلکزده ( فلکزده . زَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - بدبخت . 2 - فقیر، تهیدست . 1"} -{"line": "57140 فلکه (فَ لَ کِ) [ ع . فلکة ] (اِ.) 1 - قطعه زمین گِرد. 2 - میدان . 3 - ابزاری برای تنبیه . نک فلک . 1"} -{"line": "57141 فلکی (فَ لَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به فلک، آسمانی . 2 - عالم علم فلک . 3 - منجم، ستاره شمار. 1"} -{"line": "57142 فلیل (فُ لَ یا لِ) (اِ.) روغن خوشبویی که از گل موتیا و جنبیلی در هند سازند. 1"} -{"line": "57143 فم (فَ) [ ع . ] (اِ.) دهان ؛ ج . افواه . 1"} -{"line": "57144 فمینیسم (فِ) [ فر. ] (اِ.) نهضت طرفداری از حقوق زن . 1"} -{"line": "57145 فن (فَ نّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آگاهی های مربوط به صنعت یا علم . 2 - حال، گونه . 3 - راه، روش . 4 - سرود طرب انگیز. 5 - در فارسی، حیله، نیرنگ، چاره . ج . فنون و افنان . 1"} -{"line": "57146 فن فروش (فَ نْ. فُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) حیلت گر، فریبکار. 1"} -{"line": "57147 فن و فن (فِ نُّ فِ) (اِ.) (عا.) صدای بینی در حالت گرفتگی و ذکام . 1"} -{"line": "57148 فن کوئل (فَ کُ ئِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه تهویه مطبوع که برای داخل ساختمان به کار می رود. 1"} -{"line": "57149 فنا (فَ) [ ع . فناء ] 1 - (مص ل .) نیست شدن، نابود شدن . 2 - (اِمص .) نیستی، نابودی . 1"} -{"line": "57150 فنا (فِ) [ ع . فناء ] (اِ.) پیش سرای که فراخ و گشاده باشد. 1"} -{"line": "57151 فناتیسم (فَ یا فِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تعصب دینی . 2 - جانبداری شدید از یک فرقه یا یک حزب . 1"} -{"line": "57152 فناتیک (فَ یا فِ) [ فر. ] (ص .) متعصب افراطی در دین و مذهب یا یک فرقه و حزب . 1"} -{"line": "57153 فنار (فَ) [ تر. ] (اِ.) چراغی که از اطراف محفوظ باشد؛ چراغ بادی . 1"} -{"line": "57154 فناوری (فَ وَ) (اِ.) 1 - تکنولوژی، علم به صنایع و حرفه ها. 2 - مجموع اصطلاحات فنی و صنعتی . 1"} -{"line": "57155 فناپذیر (فَ. پَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که فانی شود، فانی . 1"} -{"line": "57156 فنج (فَ یا فُ نْ) 1 - (ص .) کسی که بیماری ورم بیضه دارد. 2 - فتق، ورم بیضه . 1"} -{"line": "57157 فنج (فَ نْ) [ سنس . ] (ص .) بزرگ، کلان . 1"} -{"line": "57158 فنجان (فِ) [ ع . ] (اِ.) معرب پنگان، پیالة کوچک چینی یا بلوری برای نوشیدن چای یا قهوه . 1"} -{"line": "57159 فند (فَ نْ) (اِ.) نیرنگ، حیله . 1"} -{"line": "57160 فند (فَ نَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) دروغ، کذب . 2 - (اِ مص .) ناتوانی، درماندگی . 3 - ناسپاسی . 1"} -{"line": "57161 فندق (فُ دُ) [ ع . ] (اِ.) کاروانسرا؛ ج . فنادق . 1"} -{"line": "57162 فندق (فَ یا فُ دُ) (اِ.) درختی است از تیرة پیاله داران، دارای برگ های پهن و دندانه دار، دانة آن کوچک و گرد با پوست سخت و مغز آن خوش طعم است . 1"} -{"line": "57163 فندق زدن ( فندق زدن . زَ دَ) (مص ل .) بشکن زدن، با انگشتان دست صدا درآوردن . 1"} -{"line": "57164 فندق شکستن ( فندق شکستن . ش کَ تَ)(مص ل .) کنایه از: بوسه دادن و بوسه گرفتن . 1"} -{"line": "57165 فندقه (فَ یا فُ دُ قِ یا قَ) (اِ.) گونه ای میوة خشک ناشکوفا که میوه اش فقط حاوی یک دانه است و این دانه آزاد است و به انساج میوه اتصالی ندارد. بهترین نمونة این میوه ها فندق است . 1"} -{"line": "57166 فندقی کردن (فَ دُ . کَ دَ) (مص م .) حنا بستن، انگشتان را به رنگ فندق کردن . 1"} -{"line": "57167 فندک (فَ دَ) (اِ.) ابزاری فلزی که در آن سنگ مخصوص تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند. 1"} -{"line": "57168 فنر (فَ نَ) [ تر. فنار. ] (اِ.) ابزار فلزی پیچ در پیچ که دارای قوة ارتجاعی است . 1"} -{"line": "57169 فنطاس (فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حوضچه ای در کشتی که زهاب آب های کشتی در آن جمع گردد. 2 - بشکه ای در کشتی که در آن آب شیرین ریزند. 3 - کاسه ای که بدان آب شیرین تقسیم کنند؛ ج . فناطیس . 1"} -{"line": "57170 فنقلی (فِ نْ قِ) (ص .) (عا.) کوچک، ریز اندام . 1"} -{"line": "57171 فنن (فَ نَ) [ ع . ] (اِ.) شاخة درخت، شاخة نرم و باریک . ج . افنان . 1"} -{"line": "57172 فنودن (فُ دَ) (مص ل .) فریفته شدن، مغرور شدن . 1"} -{"line": "57173 فنومن (فِ نُ مِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - آنچه که به وسیلة حواس یا ضمیر انسان درک شود. 2 - امر طبیعی، پدیده، نمود. 3 - امری غیر عادی و نادر. 1"} -{"line": "57174 فنومنولوژی (فِ نُ مِ نُ لُ) [ فر. ] (اِ.) تحقیق فلسفی دربارة پدیده هایی که به روح ما عرضه می شود و شرح و بیان آنها. 1"} -{"line": "57175 فنون (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فن . 1"} -{"line": "57176 فنچ (فِ) [ انگ . ] (اِ.) پرنده ای کوچک تر از گنجشگ، دارای منقاری کوتاه و نیرومند. 1"} -{"line": "57177 فنک (فَ نَ) (اِ.) جانوری است شبیه روباه که پوستش سرخ رنگ و قیمتی می باشد. 1"} -{"line": "57178 فنگ (فَ نْ) (اِ.) زالو. 1"} -{"line": "57179 فنی (فَ نّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب و مربوط به فن . 2 - در فارسی کسی که در امور صنعتی مشغول به کار است . 1"} -{"line": "57180 فه (فِ یا فَ) [ طبر . ] (اِ.) 1 - چوب پهنی که کشتی بانان بدان کشتی را رانند. 2 - آهنی بیل مانند که در میان آن چوبی و بر دو طرف وی ریسمانی بندند. یک شخص سر چوب را و دو کس دیگر هر یک ریسمان را به دست گیرند و زمین شیار کرده را بدان هموار سازند. مجرفه، پل کش، فهد. 3 - تخته ای که برزیگران بدان زمین را هموار کنند. 1"} -{"line": "57181 فهارس (فَ رِ) [ معر. ] (اِ.) جِ فهرست . 1"} -{"line": "57182 فهام (فَ هّ) [ ع . ] (ص .) بسیار دانا. 1"} -{"line": "57183 فهامت (فَ مَ) [ ع . فهامة ] (مص م .) فهمیدن، درک کردن . 1"} -{"line": "57184 فهانه (فَ نِ) (اِ.) نک پانه . 1"} -{"line": "57185 فهد (فَ) [ ع . ] (اِ.) یوز، یوزپلنگ ؛ ج . فهود، افهد. 1"} -{"line": "57187 فهرست (فِ رِ) (اِ.) 1 - راهنمای کتاب که در آن فصل ها و موضوعات کتاب و صفحات مربوط به آنها در آن نوشته است . 2 - صورت اسامی چیزی . 1"} -{"line": "57188 فهل (فَ هْ) (ص .) گشاد، فراخ . 1"} -{"line": "57189 فهلویات (فَ لَ یّ) (اِ.) اشعار و ترانه هایی با اوزان عروضی یا هجایی که به زبان ها یا لهجه های محلی و روستایی سروده شده . 1"} -{"line": "57190 فهلویه (فَ لَ یِّ) [ معر. ] (اِ.) اشعار و ترانه هایی که به زبان ها و لهجه های محلی و روستایی سروده شده . 1"} -{"line": "57191 فهلویون (فَ لَ یُّ) [ معر. ] (ص نسب .) جِ فهلوی . 1"} -{"line": "57192 فهم (فَ هْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - درک کردن، دریافتن . 2 - (اِمص .) درک، دریافت . 3 - (اِ.) نیروی فهم و ادراک . جِ افهام . 1"} -{"line": "57193 فهماء (فُ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ فهیم . 1"} -{"line": "57194 فهماندن (فَ هْ نْ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نک فهمانیدن . 1"} -{"line": "57195 فهمانیدن (فَ هْ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مطلبی را به کسی حالی کردن . 1"} -{"line": "57196 فهمیدن (فَ هْ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) دریافت کردن، ادراک کردن . 1"} -{"line": "57197 فهمیده (فَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - دانا. 2 - باادب، نیک رفتار. 1"} -{"line": "57198 فهه (فِ هَ یا هِ) (اِ.) چوبی که کشتی بانان بدان کشتی رانند، پاروی کشتی . 1"} -{"line": "57199 فهیم (فَ) [ ع . ] (ص .) با فهم، دانا. 1"} -{"line": "57200 فوات (فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)مردن، درگذشتن . 2 - گذشتن زمان انجام کاری . 3 - (اِمص .) مرگ، نیستی . 4 - از دست رفتن فرصت . 1"} -{"line": "57201 فواتح (فَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فاتحه . 1"} -{"line": "57202 فواحش (فَ حِ) [ ع . ] (ص .) جِ فاحشه . 1"} -{"line": "57203 فواد (فُ) [ ع . فؤاد ] (اِ.) دل، قلب ؛ ج . افئده . 1"} -{"line": "57204 فواده (فَ دَ یا د) = فوده : (اِ.) خمیر خشکی که از آن آبکامه سازند. 1"} -{"line": "57205 فوارس (فَ رِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ فارس . 1"} -{"line": "57206 فواره (فَ وّ رِ) [ ع . فوارة ] 1 - (ص .) مؤنث فوار، بسیار جوشنده . 2 - (اِ.) چشمه ای که آب آن فوران کند. 3 - لوله ای که آب از آن با فشار به بیرون می جهد. 1"} -{"line": "57207 فواصل (فَ ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ فاصله . 1"} -{"line": "57208 فواضل (فَ ض ) [ ع . ] (اِ.) جِ فاضله ؛ بخشش - های بزرگ، عطاهای نیکو. 1"} -{"line": "57209 فواق (فُ) [ ع . ] (اِ.) سکسکه . 1"} -{"line": "57210 فواقع (فَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فاقعه ؛ سختی ها، بلاها. 1"} -{"line": "57211 فواکه (فَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فاکهه ؛ میوه ها. 1"} -{"line": "57212 فوایح (فَ یِ) [ ع . فوائح ] (اِفا.) جِ فایحه ؛ بوی خوش دهنده . 1"} -{"line": "57213 فواید (فَ یِ) [ ع . فوائد ] (اِ.) جِ فایده . 1"} -{"line": "57214 فوب (فُ) (اِ.) فوت، بادی که پس از خواندن دعا یا افسون با دهان به طرف کسی بدمند. 1"} -{"line": "57215 فوت (اِ.) بادی که از دهان بیرون کنند. 1"} -{"line": "57216 فوت [ انگ . ] (اِ.) واحد اندازه گیری طول برابر با 48/30 - سانتی متر. 1"} -{"line": "57217 فوت (فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مردن، درگذشتن . 2 - (اِمص .) مرگ، نیستی . 1"} -{"line": "57218 فوت شدن (فُ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مردن، درگذشتن . 2 - از بین رفتن، از دست رفتن . 1"} -{"line": "57219 فوت شدن (شُ دَ) (مص ل .) (عا.) به سرعت و به آسانی در ذهن جا گرفتن و حفظ شدن . 1"} -{"line": "57220 فوت و فن (فو تُ فَ نّ) [ فا - ع . ] (اِمر.) چم و خم کار، راز و رمز کار. 1"} -{"line": "57221 فوتبال [ انگ . ] (اِ.) از بازی های میدانی بسیار رایج که بین دو دسته 11 نفری در زمینی به مساحت 55 * 95 یا 90 * 120 - انجام می شود. این بازی با توپ و توسط پا انجام می گیرد. 1"} -{"line": "57222 فوتبال دستی (دَ) [ انگ - فا . ] (اِ.) نوعی بازی با وسیله ای میز مانند معمولاً چوبی و مستطیل شکل شبیه زمین فوتبال در اندازه های مختلف که از میله هایی دارای چند آدمک و دو دروازه تشکیل می شود و هر یک از بازیکنان سعی می کنند با چرخاندن میله ها و ضربه زدن به توپ توسط آدمک ها به دیگری گل بزند. 1"} -{"line": "57223 فوتبالیست [ انگ . ] (اِ.) بازیکن فوتبال . 1"} -{"line": "57224 فوتسال [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی فوتبال با مقررات و توپ ویژه که در سالن سرپوشیده بین دو تیم پنج نفره برگزار می شود، فوتبال سالنی . 1"} -{"line": "57225 فوته (تِ) (اِ.) 1 - دستار، حوله . 2 - لنگ حمام . 1"} -{"line": "57226 فوتوریسم (فُ تُ) [ فر . ] (اِ.) نام مکتبی در هنر، موسیقی و ادبیات در ایتالیا که از 1909 تا 1915 رواج داشته است، بنیانگذار این مکتب ف . ت . مارتینی شاعر ایتالیایی بوده است . ویژگی این مکتب رها کردن سنت ها و رسوم معمول، طرد تغزل از شعر، ایجاد سبکی نثر مانند، و بیان تلاش ها و سر و صداهای صنعتی زندگی نو می باشد. 1"} -{"line": "57227 فوتون (فُ تُ) [ انگ . ] (اِ.) کوانتوم انرژی تابش الکترومغناطیسی که ذره ای بدون جرم و سکون بار الکتریکی است . (فره ). 1"} -{"line": "57228 فوتک (تَ) (اِ.) 1 - نی کوتاهی که با آن به طرف چیزی فوت کنند. 2 - نی لبک . 1"} -{"line": "57229 فوتینا (تِ) (اِصت .) (عا.) واژه ای که معمولاً کودکان برای ریشخند، اعتراض یا انکار، در پاسخ همسالان یا در موقعیت های غیرجدی به کار می برند، در مفهوم «اشتباه می کنی، چنین نیست ». 1"} -{"line": "57230 فوج (فُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه، دسته . 2 - قسمتی از ارتش، هنگ ؛ ج . افواج . 1"} -{"line": "57231 فود (اِ.) پود. 1"} -{"line": "57232 فور (اِ.) بور، رنگ سرخ کم رنگ . 1"} -{"line": "57233 فور (فُ) [ ع . ] (اِ.) زود، سریع . 1"} -{"line": "57234 فور زدن (زَ دَ) (مص ل .) (عا.) تریاک کشیدن با وافور. 1"} -{"line": "57235 فوران (فَ وَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جوشیدن یا جهیدن آب از چشمه یا لوله . 2 - جهیدن رگ . 3 - (اِمص .) جوشش . 4 - جهش . 1"} -{"line": "57236 فورت (فَ رَ) [ ع . فورة ] (اِمص .) 1 - جوشش، حدُت . 2 - شدت خشم یا گرما. 1"} -{"line": "57237 فوردین (فَ وَ) (اِ.) نک فروردین . 1"} -{"line": "57238 فوری (ص نسب .) (عا.) وافوری، تریاکی . 1"} -{"line": "57239 فوری (فُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) کاری که باید به سرعت انجام شود. 2 - (ق .) به سرعت، بی درنگ . 1"} -{"line": "57240 فوریت (فُ یَ) [ ع . ] (اِمص .) وضع یا حالتی که نیازمند اقدام سریع و فوری باشد. ؛ فوریت پزشکی رویدادی ناگهانی و نامنتظر که نیاز به اقدام فوری داشته باشد. 1"} -{"line": "57241 فوریه (فِ وْ یِ) [ فر. ] (اِ.) دومین ماه سال فرنگی برابر با دهة دوم و سوم بهمن و دهة اول اسفند. 1"} -{"line": "57242 فوز (اِ.) = فوزه : 1 - پوز، گرداگرد دهن . 2 - آروغ . 1"} -{"line": "57243 فوز (فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیروزی یافتن . 2 - رستگار شدن . 3 - (اِمص .) پیروزی، فتح . 4 - رستگاری . 1"} -{"line": "57244 فوطه (طِ) [ معر. ] (اِ.) نک فوته . 1"} -{"line": "57245 فوطه کردن ( فوطه کردن . کَ دَ) [ معر - فا ] (مص م .) چاک دادن قبا. 1"} -{"line": "57246 فوفل (فِ یا فَ) (اِ.) درختی است از تیرة نخل ها که در مناطق گرم آسیا (هندوستان و جزایر سند و جاوه ) می روید. درختی است نسبتاً بلند و برگ هایش شانه ای هستند که در انتهای تنة برافراشته این درخت مانند تاجی قرار دارند. چوب این درخت را در نجاری های ظریف به کار می برند و از پوست آن الیاف قابل نساجی به دست می آورند و جوانة انتهایی تنة آن را به نام کلم فوفل - چون مانند پنیر نرم است - به مصرف تغذیه می رسانند. 1"} -{"line": "57247 فوق (فَ) [ ع . ] 1 - (ق .) بالا، زبر. 2 - (ص .) بهتر، افضل . 1"} -{"line": "57248 فوق الذکر (فُ قُ ذِّ) [ ع . ] (ص مر.) یاد شده در بالا. 1"} -{"line": "57249 فوق العاده (فَ قُ لْ د) [ ع . ] 1 - (ق مر.) غیرمعمول، غیرعادی . 2 - (اِمر.) پولی که علاوه بر حقوق به کسی داده شود. 1"} -{"line": "57250 فوقانی (فَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) بالایی، زبرین . 1"} -{"line": "57251 فولاد [ معر. ] (اِ.) = پولاد: آلیاژی سخت که مادة اصلی آن آهن و مقدار کمی کربن است . 2 - گرز. 1"} -{"line": "57252 فولادین (ص نسب .) منسوب به فولاد، ساخته شده از فولاد، پولادین، فولادی . 1"} -{"line": "57253 فولکلور (فُ لْ لُ) [ فر. ] (اِمر.) توده شناسی، علم به افسانه ها، باورها، ترانه ها، و... تودة مردم، فرهنگ مردم (فره ). 1"} -{"line": "57254 فوم [ ع . ] (اِ.) گندم و نخود و حبوب دیگر که از آن ها نان سازند. 1"} -{"line": "57255 فوم [ ع . ] (اِ.) سیر، ثوم (گیا.). 1"} -{"line": "57256 فونتیک (فُ نِ) [ فر. ] (ص .) علمی که به مطالعة اصوات، ترکیب آن ها و تلفظ های یک زبان می پردازد. 1"} -{"line": "57257 فونداسیون (فُ) [ فر. ] (اِ.) مجموعة مصالحی که در پی سازی ساختمان به کار رفته است، شالوده، پی سازی . 1"} -{"line": "57258 فونوگراف (فُ نُ گِ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی که اصوات را نخست ضبط و سپس بازگو می کند؛ دستگاه ضبط صوت . 1"} -{"line": "57259 فوه (فَ وَ) (اِ.) ورق طلا و نقره و مانند آن که در زیر نگین گذارند تا به صفا و رنگ آن بیفزاید. 1"} -{"line": "57260 فوهات (فُ وَّ) [ ع . ] (اِ.) ج . فُوُهه . 1 - دهانه کوه، راه، رودخانه . 2 - شورش، غوغا. 1"} -{"line": "57261 فوویسم [ فر. ] (اِ.) مکتب گروهی از نقاشان فرانسوی که در آثار خود دورگیری های زمخت و رنگ های تند و نامتعارف و شکل های ساده شده به کار می بردند و از سه بُعد نمایی و سایه روشن کاری پرهیز می جستند. 1"} -{"line": "57262 فوژان (اِ.) نعره، فریاد. 1"} -{"line": "57263 فوگان (فُ) (اِ.) نک فقاع . 1"} -{"line": "57264 فچفچه (فُ چْ فُ چِ)(اِ.)پچ پچ، پچپچه، سخنی که بر سر زبان ها افتاده باشد و مرد م درِ گوشی و آهسته به یکدیگر بگویند، نجوا. 1"} -{"line": "57265 فژ (فُ) (اِ.) بُش، پُش، فُش ؛ یال اسب . 1"} -{"line": "57266 فژ (فَ) (اِ.) چرک، ریم . 1"} -{"line": "57267 فژاک (فَ) (ص مر.) چرکین، پلید. 1"} -{"line": "57268 فژاگین (فَ) (ص مر.) = فژاگن : چرکین، چرک آلود. 1"} -{"line": "57269 فژه (فِ ژِ) (ص .) چرکین، چرک آلود. 1"} -{"line": "57270 فژولیدن (فَ دَ) (مص م .) افژولیدن، پریشان ساختن، پراکنده کردن . 1"} -{"line": "57271 فژولیدن (فِ دَ) (مص ل .) پژولیدن، پریشان شدن، پژمرده شده . 1"} -{"line": "57272 فک (فَ) [ ع . ] (اِ.) آرواره، چانه . 1"} -{"line": "57273 فک (فُ) (اِ.) پستانداری گوشتخوار از راستة پره پاییان که کاملاً به زندگی دریایی سازش یافته و در مصب رودخانه های بزرگ و مجاور سواحل زندگی می کند و فقط برای استراحت و تولید مثل به ساحل می آید. دست هایش کوتاه و به وسیلة پرده ای که انگشتان را به یکدیگر مربوط می کند تشکیل بالة شنا می دهد؛ سگ دریایی، گربة دریایی، شیر دریایی نیز گویند. 1"} -{"line": "57274 فک (فَ کّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جدا کردن دو چیز از هم . 2 - باز کردن، گشودن . 3 - خلاص کردن، رها کردن . 4 - از گرو در آوردن . 5 - لباس درآوردن . 1"} -{"line": "57275 فک و فامیل (فَ کُ) (اِمر.) (عا.) مجموعه خویشاوندان . 1"} -{"line": "57276 فکاهت (فَ هَ) [ ع . فکاهة ] (اِمص .) خوش - طبعی، مزاح . 1"} -{"line": "57277 فکاهی (فُ) [ ع . ] (ص .) خنده دار، نوشته یا گفته ای که بر اساس طنز و شوخی پرداخته شود. 1"} -{"line": "57278 فکر (فِ کْ) [ ع . ] (اِ.) اندیشه ؛ ج . افکار. 1"} -{"line": "57279 فکر (فِ کَ) [ ع . ] (اِ.) جِ فکرت . 1"} -{"line": "57280 فکرت (فِ کْ رَ) [ ع . فکرة ] (اِ.) اندیشه ؛ ج . فِکَر. 1"} -{"line": "57281 فکری (فِ کْ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - اهل فکر، اندیشمند. 2 - اندوهگین . 1"} -{"line": "57282 فکز (فَ) (اِ.) 1 - بینی دیگدان . 2 - دودکش (اجاق ). 1"} -{"line": "57283 فکسنی (فَ کَ سَ) (ص .) کهنه، فرسوده، درب و داغان . 1"} -{"line": "57284 فکل (فُ کُ) [ فر. ] (اِمر.) 1 - یقة عاریه که با دکمه به پیراهن وصل می شود. 2 - کراوات . 3 - موی آراسته و مرتب شدة جلو سر. 4 - پاپیون . 1"} -{"line": "57285 فکندن (فِ کَ دَ) (مص م .) نک افکندن . 1"} -{"line": "57286 فکنده سرین (فِ کَ د . سُ) (ص مر.) کسی که چهار زانو نشسته . 1"} -{"line": "57287 فکور (فَ) [ ع . فکیر ] (ص .) متفکر، اندیشمند. 1"} -{"line": "57288 فگار (فَ یا فِ) (ص .) نک افگار. 1"} -{"line": "57289 فگال (فَ یا فِ) (ص .) نک افگار. 1"} -{"line": "57290 فگانه (فَ نِ) (اِ.) نک آفگانه . 1"} -{"line": "57291 فی (فَ یْ) [ ع . فی ء ] (اِ.) 1 - سایه . 2 - غنیمت . 3 - دسته ای از پرندگان . 1"} -{"line": "57292 فی [ ع . ] (حر اض .) ظرف زمان و مکان به معنی در، اندر. 1"} -{"line": "57293 فی (اِ.) نرخ، قیمت بازاری . 1"} -{"line": "57294 فی الجمله (فِ لْ جُ مْ لِ) [ ع . ] (ق .) خلاصه، خلاصه کلام، اصل کلام . 1"} -{"line": "57295 فی مابین (بَ) [ ع . ] (ق مر.) در میان، دربین . 1"} -{"line": "57296 فی نفسه (نَ فْ س ) [ ع . ] (ق .)به خویش، به خودی خود. 1"} -{"line": "57297 فیار (اِ.) شغل، کار، عمل، پیشه . 1"} -{"line": "57298 فیاض (فَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار فیض - دهنده، بسیار بخشنده . 2 - جوانمرد. 3 - جوی پر آب . 1"} -{"line": "57299 فیافی (فَ فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فیفاء. 1"} -{"line": "57300 فیال (اِ.) تیری که پیکان آن دو شاخ باشد. 1"} -{"line": "57301 فیاوار (فَ) (اِ.) بیاوار؛ شغل، کار، پیشه . 1"} -{"line": "57302 فیبر [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی مقوای ضخیم که به جای تختة نازک در کارهای نجاری به کار رود. 2 - نسج، الیاف (فره ). 1"} -{"line": "57303 فیبرین [ فر. ] (اِ.) مادة آلبومینوئیدی مستخرج از خون که به شکل الیاف کش - داری در حالت مرطوب می باشد و در حالت خشک سخت و شکننده است . باید دانست که فیبرین در خون جاری وجود ندارد و فقط به هنگام انعقاد خون تولید می شود. 1"} -{"line": "57304 فیت [ انگ . ] (ص .) اندازه، مناسب . 1"} -{"line": "57305 فیج (فَ یا فِ) [ معر. ] (اِ.) پیک، قاصد. ج . فیوج . 1"} -{"line": "57306 فیحا (فَ) [ ع . فیحاء ] (اِ.) زمین فراخ . 1"} -{"line": "57307 فیر (اِ.) 1 - افسوس، تأسف . 2 - ریشخند، لاغ . 1"} -{"line": "57308 فیرنده (رَ د) (ص فا.) 1 - خرامنده، کسی که با ناز و تکبر راه می رود. 2 - مسخره کننده . 1"} -{"line": "57309 فیروز [ ع . ] (ص .) پیروز، برنده . 1"} -{"line": "57310 فیروزه (ز) (اِ.) پیروزه، از سنگ های گران بهای معدنی به رنگ آبی آسمانی . 1"} -{"line": "57311 فیروزی (اِ.) پیروزی . 1"} -{"line": "57312 فیریدن (دَ) (مص ل .) 1 - خرامیدن، با ناز و تکبر رفتار کردن . 2 - مسخره کردن . 1"} -{"line": "57313 فیزیوتراپی (یُ تِ) [ فر. ] (اِ.) عمل درمان بیماری، ضعف یا نقص های بدنی با انجام دادن حرکت های اصولی مفاصل و اندام ها به کمک اسباب های ویژه با یاری درمانگر، فیزیک درمانی . (فره ). 1"} -{"line": "57314 فیزیولوژی (یُ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم وظایف اعضاء بدن جانداران، علمی که دربارة طرز کار اعضا و دستگاه های بدن جانوران و ارتباط آن ها با یکدیگر بحث می کند، کار اندام شناسی، کار اندام (فره ). 1"} -{"line": "57315 فیزیولوژیست (یُ لُ) [ فر. ] (ص . اِ.) عالم فیزیولوژی، دانشمند علم وظایف الاعضایی . 1"} -{"line": "57316 فیزیوکرات (یُ کِ) [ فر. ] (ص .) کسی که طرفدار فیزیوکراسی است . 1"} -{"line": "57317 فیزیوکراسی (یُ کِ) [ فر. ] (اِ.) نظریه ای اقتصادی که طرفداران آن به پیروی دکتر کسنه کشاورزی را تنها منبع ثروت می دانند. 1"} -{"line": "57318 فیزیک [ فر. ] (اِ.) علمی که موضوع آن ویژگی های اجسام، انرژی و تأثیر آن ها بر یکدیگر است . 1"} -{"line": "57319 فیزیک دان [ فر - فا. ] (ص فا. اِ.) کسی که از علم فیزیک آگاه باشد. 1"} -{"line": "57320 فیس (اِ.) (عا.) تکبر، غرور. 1"} -{"line": "57321 فیس کردن (کَ دَ) (مص ل .) (عا.) فخر فروختن، تکبر کردن . 1"} -{"line": "57322 فیسو (ص فا.) (عا.) افاده کننده . 1"} -{"line": "57323 فیش [ فر. ] (اِ.) 1 - کاغذهایی در اندازه های کوچک که مطالب را روی آن می نویسند تا بعداً تنظیم و مرتب کنند. 2 - ورقه ای کاغذی یا مقوایی که روی آن مشخصات کتاب را نویسند. 3 - ورقه ای کاغذی که اطلاعاتی دربارة حقوق یا مالیات یا وجه پرداخت شده در آن ذکر شود، برگه . (فره ). 1"} -{"line": "57324 فیصل (فَ یا فِ صَ) [ ع . ] 1 - (اِ. ص .) حاکم، قاضی . 2 - (اِ.) داوری بین حق و باطل . 3 - شمشیر تیز. 1"} -{"line": "57325 فیصله (فَ یا فِ صَ لِ) [ ع . فیصل ] نک فیصل . 1"} -{"line": "57326 فیصله دادن ( فیصله دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) دعوا و مرافعه ای را خاتمه دادن . 1"} -{"line": "57327 فیصله یافتن ( فیصله یافتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خاتمه یافتن، به پایان رسیدن . 1"} -{"line": "57328 فیض (فَ یا فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بسیار شدن آب . 2 - (اِمص .) بسیاری، بسیاری آب . 3 - ریزش . 4 - بخشش، جود. 1"} -{"line": "57412 قاصی [ ع . ] (اِفا.) دورشونده، به نهایت رسنده . 1"} -{"line": "57329 فیضان (فَ یَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بسیار شدن آب و سرریز شدن آن، لبریز شدن . 2 - (اِ مص .) ریزش، ریزش آب . 1"} -{"line": "57330 فیفا (فَ) [ ع . فیفاء ] (اِ.) 1 - بیابان، بیابان بی آب . 2 - تخته سنگ نرم . 1"} -{"line": "57331 فیقره (فِ رَ) (اِ.) = فیقرا: صبرزرد، گیاهی است تلخ . 1"} -{"line": "57332 فیل [ معر. پیل ] (اِ.) 1 - پستانداری است عظیم الجثه و علف خوار با بینی درازی موسوم به خرطوم و دو دندان نیش به نام عاج که بسیار گران بهاست . 2 - یکی از مهره های شطرنج . ؛ فیل و فنجان دو چیز نامتناسب ازنظر اندازه . ؛ فیل کسی یاد هندوستان کردن کنایه از:به هوس چیزی یا وسوسة کاری افتادن . ؛ فیل هوا کردن کنایه از: کار شگفت انگیز، جالب توجه و پر هیاهو کردن . 1"} -{"line": "57333 فیلتر (تِ) [ فر. ] (اِ.) ابزاری برای تصفیة آب و مایعات دیگر، صافی، پالایه (فره ). 1"} -{"line": "57334 فیلسوف (اِ. ص .) مأخوذ از یونانی به معنی دوستدار حکمت . 1"} -{"line": "57335 فیلم [ فر. ] (اِ.)1 - نوار قابل انعطاف سلولوییدی که با امولسیون حساس در برابر نور پوشیده شده است و در عکاسی و فیلم برداری استفاده می شود. 2 - (فا) مجموع یک نمایش سینمایی . ؛ فیلم بازی کردن کنایه از: ظاهرسازی کردن، دغل بازی کردن . 1"} -{"line": "57336 فیلم برداری (بَ) [ فر - فا. ] (حامص .) 1 - عمل تهیة فیلم . 2 - ثبت پی در پی تصویر صحنه ها یا رویدادها توسط دوربین فیلم - برداری . 1"} -{"line": "57337 فیلمنامه (مِ) [ فر - فا. ] (اِمر.) داستان یا نوشته ای که براساس آن فیلم تهیه می شود، سناریو. 1"} -{"line": "57338 فیله (فِ لَ) [ ع . فیلة ] (ص .)1 - پست، فرو م ایه . 2 - کم عقل . 1"} -{"line": "57339 فیله (لِ) [ فر. ] (اِ.) راسته، گوشت دو طرف ستون فقرات گاو و گوسفند که برای کباب کردن مناسب تر است . 1"} -{"line": "57340 فیلک (فَ یا فِ لَ) (اِ.) بیلک، تیری که پیکان آن دو شاخ باشد. 1"} -{"line": "57341 فیلی 1 - ( ص نسب ) منسوب به فیل ؛ آنچه که به فیل مربوط است . 2 - (ص .) رنگ خاکستری با ته رنگ آبی . 1"} -{"line": "57342 فین (اِ.) (عا.) آب بینی، مَف . 1"} -{"line": "57343 فین فین (اِصت .) صدای مقطع بیرون راندن ها هوا از سوراخ بینی . 1"} -{"line": "57344 فین کردن (کَ دَ) (مص ل .) (عا.) تخلیه کردن آب بینی . 1"} -{"line": "57345 فینال [ فر. ] (اِ. ص .) 1 - آخر، آخرین، مرحلة نهایی، مرحلة پایانی . 2 - پایان مسابقه یا آخرین مسابقة ورزشی . 1"} -{"line": "57346 فینالیست [ فر. ] (اِ.) کسی که به آخرین مرحلة مسابقه راه پیدا کرده است . 1"} -{"line": "57347 فینه (نِ یا نَ) (اِ.) کلاهی پشمی سرخ (غالباً) که مصریان و بعضی هندیان (سابقاً ترکان عثمانی ) بر سر می گذارند. 1"} -{"line": "57348 فینگی (ص نسب .) کسی که آب بینیش غالباً فرو ریزد. 1"} -{"line": "57349 فیوز [ انگ . ] (اِ.) اسبابی که جهت جلوگیری از عبور جریان شدید الکتریسته در یک مدار به کار می رود. ؛ فیوز پراندن کنایه از: حیرت زده شدن . 1"} -{"line": "57350 فیوض (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فیض . 1"} -{"line": "57351 فیوضات (فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فیوض . جج فیض . 1"} -{"line": "57352 فیکس [ انگ . ] (ص .) ثابت، بدون حرکت . 1"} -{"line": "57353 فیگور گرفتن (گِ رِ تَ) [ فر - فا. ] (مص ل .) 1 - قیافه گرفتن، تکبر کردن . 2 - حالت خاص به خود گرفتن برای نشان دادن عضلات بدن در ورزش بدن سازی . 1"} -{"line": "57354 ق (حر.) بیست و چهارمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 100 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "57355 قاب [ ع . ] (اِ.) 1 - اندازه، مقدار. 2 - مابین قبضة کمان و گوشة آن . 1"} -{"line": "57356 قاب [ تر. ] (اِ.) 1 - بشقاب بزرگ و کم و بیش گود. 2 - جلد یا غلاف برخی چیزها، مانند: عینک، ساعت . 3 - جسم سخت از چوب یا غیر چوب بر گرد عکس، آینه و... که نگه - دارندة آن باشد، چارچوب . 1"} -{"line": "57357 قاب بازی (حامص .) = قاپ بازی : در عهد شاه عباس بزرگ معمول بود که با قاب (گوسفند) بازی می کردند. یک طرف قاب دزد و طرف دیگر آن عاشق نامیده می شد. 1"} -{"line": "57358 قاب دستمال (دَ) (اِمر.) دستمالی که در منزل برای پاک کردن یا خشک کردن به کار می رود. قابس (ب) [ ع . ] (اِفا.) سوزنده، درخشان . 1"} -{"line": "57359 قاب شور = قاب شوی : (ص فا.) (عا.) قاب دستمال . 1"} -{"line": "57360 قاب قوسین (ب قَ سَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - مقدار دو کمان . 2 - کنایه از: قرب و نزدیکی . 1"} -{"line": "57361 قابض (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گیرنده، در مشت گیرنده . 2 - در طب دارویی که یبوست ایجاد کند. 1"} -{"line": "57362 قابل (ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پذیرنده، قبول کننده . 2 - لایق، سزاوار. 3 - باتجربه، کارآزموده . 4 - بسیار، زیاد. 5 - آتیه، آینده . مق ماضی . 6 - ضامن . 7 - جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب به معنی «شایسته، درخور، مناسب »: قابل اعتماد، قابل اعتنا. 8 - جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب به معنی «دارای امکان و توانایی قبول کار یا حالتی »: قابل اجرا، قابل تحمل . 1"} -{"line": "57363 قابل دار ( قابل دار .) [ ع - فا. ] (ص مر.) باارزش، شایسته . (قابلمه (بْ لَ مِ) )[ تر. ] (اِ.) دیگ، دیگ در دار فلزی برای پختن غذا. 1"} -{"line": "57364 قابلق (لُ) [ تر. ] (اِ.) کیسه یا جعبة کوچک زرین مرصع به شکل قایق که در آن دستمال، عطر و ادویة مقوی می گذاشتند. 1"} -{"line": "57365 قابله (ب لَ یا لِ) [ ع . قابلة ] (اِفا.) 1 - پذیرنده . 2 - زن شایسته . 3 - ماما. 1"} -{"line": "57413 قاصیه (یَ یا یِ) [ ع . قاصیة ] 1 - (اِفا.) مؤنث قاصی . 2 - (اِ.) ناحیه، کرانه . 1"} -{"line": "57366 قابلیت (ب یَّ) (مص جع .) 1 - شایستگی . 2 - استعداد. 3 - استعداد قبول، منفعل شدن، انفعال . مق فاعلیت . 4 - امکان . 5 - هنر. 6 - معرفت . 7 - کفایت . 1"} -{"line": "57367 قابوق [ تر. ] (اِ.) پوست، قشر. 1"} -{"line": "57368 قاتق (تِ) [ تر. ] (اِ.)1 - ماست . 2 - (عا.) خورشت، خورشتی که با نان خورده شود. 1"} -{"line": "57369 قاتل (تِ) [ ع . ] (اِفا.) کُشنده . 1"} -{"line": "57370 قاتمه (مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - موی دم و یال اسب و استر. 2 - رشته و طنابی که از موی دم و یال اسب و استر بافند؛ بزمو، تاب . 1"} -{"line": "57371 قاتی [ تر - فا. ] (ص .) 1 - مخلوط، درهم . 2 - مجازاً خیلی صمیمی، دوستان خیلی نزدیک . 1"} -{"line": "57372 قاتی پاتی [ تر - فا. ] (ص م .) (عا.) درهم آمیخته، مخلوط . 1"} -{"line": "57373 قاتی کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - درهم و برهم کردن . 2 - دیوانه شدن، اختلال حواس پیدا کردن . 1"} -{"line": "57374 قادح (د) [ ع . ] (اِفا.) سرزنش کننده، طعنه زننده . 1"} -{"line": "57375 قادر (د) [ ع . ] (اِفا.) توانا، نیرومند. 1"} -{"line": "57376 قادر انداز ( قادر انداز . اَ)(ص فا.)تیرانداز و کمانداری ک ه تیر او خطا نکند. 1"} -{"line": "57377 قادم (د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آینده . 2 - مسافری که از سفر بازآید. 3 - پیشرو. (قاذورات [ ع . ] (اِ.) جِ قاذوره . پلیدی ها، نجاست ها. 1"} -{"line": "57378 قاذوره (رَ یا رِ) [ ع . قاذورة ] (اِ.) 1 - پلیدی، نجاست . 2 - بدخو. ج . قاذورات . 1"} -{"line": "57379 قار [ ع . ] 1 - (اِ.) قیر. 2 - دودة مرکب . 3 - (ص .) سیاه . 1"} -{"line": "57380 قار [ تر. ] 1 - (اِ.) برف . 2 - (ص .) سفید. 1"} -{"line": "57381 قار (رّ) [ ع . ] (اِفا.) قرارگیرنده، ثابت . (قاراشمیش [ تر. ]) (ص .) درهم و برهم، هرج و مرج . 1"} -{"line": "57382 قار و قور (رُ) (اِمر.) (عا.) = غار و غور: صدایی که از شکم شنیده می شود به ویژه در هنگام گرسنگی . 1"} -{"line": "57383 قارح (ر ِ) [ ع . ] (اِفا.) زخم زننده . 1"} -{"line": "57384 قارض (رِ) [ ع . ] (اِفا.) خاینده و جاونده مانند موش . 1"} -{"line": "57385 قارع (ر ِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کوبندة در و مانند آن . 2 - فال زننده به قرعه . 1"} -{"line": "57386 قارعه (رِ عِ یا عَ) [ ع . قارعة ] 1 - (اِفا.) مؤنث قارع . 2 - سختی، داهیه . 3 - (اِ.) رستاخیز، قیامت . 1"} -{"line": "57387 قارقارک (رَ) (اِمر.) = غارغارک : 1 - (کن .) وسیله ای که سر و صدای زیاد و مزاحم داشته باشد. 2 - بازیچه ای کودکانه که از آن صدایی شبیه، قارقار برمی خاست . 1"} -{"line": "57388 قارماق [ تر. ] (اِ.) چنگکی فلزی و نوک تیز که بر سر دام ماهی نصب کنند. 1"} -{"line": "57389 قاره (رَّ یا رُِ) [ ع . قارة ] (اِ.) هر یک از قطعات پنجگانة زمین . 1"} -{"line": "57390 قاروره (رَ یا رِ) [ ع . قاروة ] (اِ.) 1 - ظرفی شیشه ای که نمونه ادرار را در آن کرده نزد پزشک برای معاینه می بردند. 2 - نوعی پیکان . 1"} -{"line": "57391 قارون [ معر. ] 1 - (اِ.) طبق روایات، یکی از افراد بنی اسراییل (بعضی او را پسرعم حضرت موسی می دانند). وی جاه طلب و بخیل و حسود بود و همواره کار بنی اسراییل را آشفته و بی سامان می کرد. وی دارای ثروتی فراوان بود. 2 - (ص .) (کن .) کسی که دارای مال فراوان باشد. 1"} -{"line": "57392 قارچ (اِ.) گیاهی ست چتری شکل که برگ و ریشه ندارد و هر دو نوع سمی و خوراکی آن وجود دارد. 1"} -{"line": "57393 قاری [ ع . قاری ء ] (اِفا.) خواننده، خوانندة قرآن . 1"} -{"line": "57394 قاز (اِ.) = غاز: کمترین واحد پول، پشیز. 1"} -{"line": "57395 قازقان [ تر. ] (اِ.) = قازغان . قزقان . قزغان . خاژغان . غزغن . قازگان : دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند، پاتیل . 1"} -{"line": "57396 قاس [ تر. ] (اِ.) ابرو. 1"} -{"line": "57397 قاسر (س) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مانع . 2 - به زور بر کاری وادارنده . 1"} -{"line": "57398 قاسط (س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ظالم، ستمکار. 2 - بازگردنده از حق . ج . قاسطین . 1"} -{"line": "57399 قاسم (س ) [ ع . ] (اِفا.) بخش کننده، قسمت کننده . 1"} -{"line": "57400 قاسی [ ع . ] (ص .) سنگدل، بی رحم . 1"} -{"line": "57401 قاش قاش (ص مر. ق مر.) پاره پاره، قطعه قطعه . 1"} -{"line": "57402 قاشر (ش ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خراشنده و جدا کنندة پوست . 2 - دارویی که بر اثر سوزاندن قسمت های سطحی جلد قسمتی از آن را از قسمت های عمقی جلد جدا کند از قبیل قسط و زرآوند. 1"} -{"line": "57403 قاشق (شُ) [ تر. ] (اِ.) ابزاری ساخته شده از چوب، استیل، نقره و... با نوکی تقریباً بیضی شکل و گود و دسته ای نسبتاً بلند برای خوردن غذا. 1"} -{"line": "57404 قاشق زنی (شُ. زَ) [ تر - فا. ] (اِ.) از آیین های سنتی ایرانیان در شب چهارشنبه سوری . 1"} -{"line": "57405 قاشقک (شُ قَ) (اِمصغ .) 1 - قاشق کوچک . 2 - مضراب سنتور. 1"} -{"line": "57406 قاشقی (شُ) [ تر - فا. ] (ص نسب .) منسوب به قاشق . 1 - آلتی فلزین که گچ بران به کار برند. 2 - خیار خرد، خیارترشی . 3 - قسمی زدن بر پشت گردن، پس گردنی که با چهار انگشت زنند. 1"} -{"line": "57407 قاص (صّ) [ ع . ] (اِ.) قصه گو، داستان سرای . 1"} -{"line": "57408 قاصد (ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قصدکننده . 2 - پیک پیاده که نامه یا پیغامی را به مقصد دوری می برد. 1"} -{"line": "57409 قاصدک (ص دَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی گیاه علفی چتر مانند که میوه های آن را باد به آسانی به هر سوی برد، گل قاصد. 1"} -{"line": "57410 قاصر (ص ) [ ع . ] (اِفا.) کوتاهی کننده . 1"} -{"line": "57411 قاصره (ص رَ یا رِ) [ ع . قاصرة ] (اِفا.) مؤنث قاصر. زنی که جز شوهر خود به دیگری چشم ندارد. ج . قاصرات . 1"} -{"line": "57414 قاضی [ ع . ] (اِفا.) داور و حکم کننده . ؛تنها به قاضی رفتن کنایه از: به سخن و عقیدة مخالف توجه نکردن . 1"} -{"line": "57415 قاضی الحاجات (یُ لْ) [ ع . ] (ص .) برآورندة نیازها، نامی است از نام های خدای تعالی . 1"} -{"line": "57416 قاضی القضات ( قاضی القضات . قُ) [ ع . ] (ص مر. اِمر.) رییس قاضیان، قاضی اعظم . 1"} -{"line": "57417 قاضی عسکر (عَ کَ) [ ع . ] (اِمر.) کسی که مأمور اجرای مراسم دینی در ارتش است . 1"} -{"line": "57418 قاطبه (طِ بَ یا ب) [ ع . قاطبة ] (ق .) عموماً، همگی . 1"} -{"line": "57419 قاطر (طِ) [ تر. ] (اِ.) استر، حیوانی که از جفت گیری خر نر و اسب ماده بوجود آید. 1"} -{"line": "57420 قاطر ( قاطر .) (اِ.) گیاهِ خون سیاوشان . 1"} -{"line": "57421 قاطع (طِ) [ ع . ] (اِفا.) برنده، قطع کننده . 1"} -{"line": "57422 قاطع بودن ( قاطع بودن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) یقین داشتن . 1"} -{"line": "57423 قاطعیت ( قاطعیت . یَّ) [ ع . ] (مص جع .) قاطع بودن، با قدرت عمل کردن . 1"} -{"line": "57424 قاطن (طِ) [ ع . ] (اِفا.) ساکن، متوطن . ج . قطان . 1"} -{"line": "57425 قاع [ ع . ] (اِ.) زمین هموار، دشت . 1"} -{"line": "57426 قاعد (عِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) نشسته . 2 - کسی که از رفتن به جنگ خودداری کرده . 3 - (ص .) زنی که دیگر حیض نشود. 1"} -{"line": "57427 قاعدتاً (عِ دَ تَ نْ) [ ع . قاعدةً ] (ق .) 1 - بر طبق قاعده، اصلاً، اساساً. 2 - طبق معمول، معمولاً. 1"} -{"line": "57428 قاعده (عِ دَ یا د) [ ع . قاعدة ] 1 - (اِفا.) مؤنث قاعد. 2 - پایه، اساس . ج . قواعد. 3 - (ص .) زنی که دیگر حیض نشود و بچه نزاید. 1"} -{"line": "57429 قاعدگی (عِ دَ یا د) [ ع - فا. ] (حامص .) حیض، عادت ماهانة زنان . 1"} -{"line": "57430 قاف تا قاف (ق مر.) سراسر جهان . 1"} -{"line": "57431 قاف ودال (فُ) 1 - (اِمر.) علامت اختصاری «قول » و «دلیل ». هرزه گویی، هرزه کاری . 2 - (ص .) مزخرف، هرزه . 1"} -{"line": "57432 قافله (فِ لَ یا لِ) [ ع . قافلة ] (اِ.) کاروان . ج . قوافل . 1"} -{"line": "57433 قافله زن ( قافله زن . زَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)راهزن، دزد. 1"} -{"line": "57434 قافله سالار ( قافله سالار . ) [ ع - فا. ] (ص مر.)کاروانسالار، سردار قافله . 1"} -{"line": "57435 قافی [ ع . ] (اِفا.) از پی رونده، پیرو. 1"} -{"line": "57436 قافیه (فِ یَ یا یِ) [ ع . قافیة ] 1 - (اِفا.) از پی رونده . 2 - (اِ.) حرف یا کلمة آخر بیت در شعر. ؛ قافیه را باختن کنایه از: مغلوب شدن، فرصت را از دست دادن . ؛ قافیه به کسی تنگ شدن کنایه از: به زحمت و دردسر افتادن . 1"} -{"line": "57437 قاق (اِ.) برکة بزرگ . 1"} -{"line": "57438 قاق [ تر. ] 1 - (اِ.) گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده خورند، قدید. 2 - میوة خشک که هستة آن را درآورده بخشکانند. 3 - (ص .) خشک . 4 - اسبی که در مسابقه عقب می ماند. 1"} -{"line": "57439 قاق شدن (شُ دَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) 1 - عقب افتادن اسب در مسابقه . 2 - باختن در بازی . 3 - به خطا رفتن تیر. 1"} -{"line": "57440 قاقاله (لَ یا لِ) (عا.) (ص .) شخصی بسیار لاغر و نزار. 1"} -{"line": "57441 قاقم (قُ) [ ع . ] (اِ.) حیوانی است شبیه سنجاب دارای پوستی نرم و سفید که گران بهاست . 1"} -{"line": "57442 قاقم عارض ( قاقم عارض . رِ) (ص مر.) سپیدروی زیبا. 1"} -{"line": "57443 قال [ ع . ] (اِ.) 1 - گفتار، سخن . 2 - (مص ل .) گفتن . ؛ قال قول هیاهو، قال و قیل . ؛ قال و قیل هیاهو، سرو صدا. ؛ قال مقال گفتگو، همهمه . ؛ قال چیزی را کندن کنایه از: تمام کردن، به پایان رساندن . ؛ قال گذاشتن بیهوده منتظر گذاشتن . 1"} -{"line": "57444 قال چاق کردن (کَ دَ) [ ع - تر - فا. ] (مص ل .) (عا.) 1 - سر و صدا راه انداختن . 2 - نزاع کردن . 1"} -{"line": "57445 قالب (لِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - پیکر، هیکل . 2 - شکل، هیئت . 3 - آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش . 4 - واحدی برای قطعات بریدة معین ؛ قالب پنیر. 5 - جزو، رکن (علم عروض ). ؛ قالب تهی کردن الف - بی نهایت ترسیدن . ب - کنایه از: مردن . ؛ قالب کردن گول زدن خریدار و فروختن جنس نامرغوب به او. 1"} -{"line": "57446 قالب زنی ( قالب زنی . زَ) (حامص .) 1 - در قالب آوردن چیزی را. 2 - دروغ گویی، جعل . 3 - مهر کردن پارچه . 1"} -{"line": "57447 قالتاق [ تر. ] 1 - (اِ.) زین اسب . 2 - (ص .) آدم هفت خط و شارلاتان . 1"} -{"line": "57448 قالوس (اِ.) نام نوایی از موسیقی قدیم ایران . 1"} -{"line": "57449 قالپاق [ تر. ] (اِ.) 1 - کاسه ای فلزی که در وسط چرخ اتومبیل روی مهره ها وصل می شود. 2 - کلاه ترکان از پوست که پشم آن را باز نکرده باشند. 1"} -{"line": "57450 قالی (اِ.) فرش بزرگ . 1"} -{"line": "57451 قالیچه (چِ) (اِ.) قالی کوچک . 1"} -{"line": "57452 قامت (مَ) [ ع . قامة ] (اِ.) قد، اندام، تنة آدمی . ج . قامات . 1"} -{"line": "57453 قامت ( قامت .) [ ازع . قامة ] (اِ.) اذان خفیف که پس از اذان گویند. 1"} -{"line": "57454 قامت بستن ( قامت بستن . بَ تَ) (مص ل .) به نماز ایستادن . 1"} -{"line": "57455 قامع (مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) قاطع . 2 - شکننده، کوبنده . 3 - (ص .) رازدار. 1"} -{"line": "57456 قامه (مَ یا مِ) یکی از اجزا و عناصر خاتم . 1"} -{"line": "57457 قاموس [ ع . ] 1 - (اِ.) میانه دریا. 2 - کتاب لغت . 3 - (ص .) رازدار، صاحب سرُ. 4 - ذات، طبیعت . 5 - ذهنیت، نظر. 1"} -{"line": "57458 قامیش [ تر. ] (اِ.) = قمیش . غامیش : 1 - نی، قصب . 2 - نیستان . 1"} -{"line": "57459 قامیش گذاشتن (گُ تَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) (عا.) مزاحم شدن، سبب تصدیع گردیدن . 1"} -{"line": "57460 قانت (نِ) [ ع . ] (اِفا.) مطیع، فرمانبردار. 1"} -{"line": "57461 قانص (نِ) [ ع . ] (ص .) شکارچی، صیاد. 1"} -{"line": "57462 قانط (نِ) [ ع . ] (ص .) ناامید، نومید، مأیوس . ج . قانطین . 1"} -{"line": "57463 قانع (نِ) [ ع . ] (ص .) خرسند، راضی . 1"} -{"line": "57464 قانقاریا (نْ) (اِ.) = غانغاریا: فساد و عفونت، فساد و عفونتی که در قسمتی از عضله یا استخوان پیدا شود و آن را سیاه و فاسد کند. 1"} -{"line": "57465 قانون [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - قاعده، آیین . 2 - اصل و مقیاس چیزی . 3 - مقررات و احکام دولتی . 1"} -{"line": "57466 قانون [ ع . ] (اِ.) یکی از آلات موسیقی شبیه به سنتور که با انگشتان دست نواخته می شود. 1"} -{"line": "57467 قانون گذار (گُ) [ معر - فا. ] (ص فا.) آن که قانون وضع کند، مقنن . 1"} -{"line": "57468 قانونی [ معر - فا. ] (ص نسب .) منسوب به قانون، امری که طبق قانون انجام گیرد. مق غیرقانونی . 1"} -{"line": "57469 قاهر (هِ) [ ع . ] (ص فا.) چیره، غالب . 1"} -{"line": "57470 قاهره (هِ رِ یا رَ) [ ع . قاهرة ] (اِفا.) مؤنثِ قاهر. غالب، چیره . 1"} -{"line": "57471 قاورد (وَ) (اِ.) نوعی حلوا است . 1"} -{"line": "57472 قاولوغ [ تر. ] (اِ.) چنته، کیف . 1"} -{"line": "57473 قاووت (اِ.) = قاوت : مخلوط آرد حبوبات بو داده با شیرینی خشک، نرمة آرد نخودچی که با خاکه قند و نبات مخلوط کنند، پست، سویق . 1"} -{"line": "57474 قاپ (اِ.) = قاب : استخوانی کوچک در پاچة گوسفند که با آن نوعی قمار کنند. ؛ قاپ قاپ کسی را دزدیدن آن کس را فریفتن . 1"} -{"line": "57475 قاپ زدن (زَ دَ) (مص م .) ربودن چیزی به سرعت و ناگهانی . 1"} -{"line": "57476 قاپو [ تر. ] (اِ.) دروازه . 1"} -{"line": "57477 قاپوچی [ تر. ] (اِمر.) دربان، حاجب . 1"} -{"line": "57478 قاپی [ تر. ] (اِ.) = قاپو. قپو: دروازه، در بزرگ . 1"} -{"line": "57479 قاپیدن (دَ) (مص م .) نک قاپ زدن، ربودن . 1"} -{"line": "57480 قاچ [ تر. ] (اِ.)1 - یک بُرش از هندوانه یا خربزه . 2 - برآمدگی قسمت جلو زین . 3 - شکاف، ترک . 1"} -{"line": "57481 قاچ قاچ [ تر. ] (ص مر.) قطعه قطعه، ترک ترک . 1"} -{"line": "57482 قاچاق [ تر. ] (اِ.) خرید و فروش اجناس به طور غیرقانونی . 1"} -{"line": "57483 قاچاق شدن (شُ دَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) جیم شدن، در رفتن . 1"} -{"line": "57484 قاچاقچی [ تر. ] (ص مر.) کسی که به معاملات غیرقانونی می پردازد. 1"} -{"line": "57485 قاید (یِ) [ ع . قائد ] (اِفا.)پیشوا، رهبر، فرمانده، سردار. 1"} -{"line": "57486 قایف (یِ) [ ع . قائف ] (اِفا.) 1 - قیافه شناس . 2 - پی شناس، پی بر. ج . قافَه، قایفین (قائفین ). 1"} -{"line": "57487 قایق (یِ) [ تر. ] (اِ.) کشتی، زورق . 1"} -{"line": "57488 قایل ( ی ِ) [ ع . قائل ] (اِفا.) سخنگو، گوینده . 1"} -{"line": "57489 قایم (یِ) (ص .) (عا.) پنهان، مخفی . 1"} -{"line": "57490 قایم ( قایم .) [ ع . قائم ] (اِفا.) 1 - ایستاده، برپا. 2 - پایدار، استوار. 1"} -{"line": "57491 قایم الزاویه (یِ مُ زّ یَ) [ ع . قائم الزاویة ] (ص مر. اِمر.) شکلی که دارای زاویة قایم باشد، راست زاویه . 1"} -{"line": "57492 قایم شدن (یِ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - ثابت و برقرار گشتن . 2 - پنهان شدن . 1"} -{"line": "57493 قایم مقام ( قایم مقام . مَ) [ ع . قائم مقام ] (اِمر.) جانشین . 1"} -{"line": "57494 قایم موشک ( قایم موشک . شَ) (اِمر.) = قایم باشک : نوعی بازی برای بچه ها که در آن چشم های یک نفر را می بندند و دیگران پنهان می شوند و او باید آن ها را پیدا کند. 1"} -{"line": "57495 قایمه (یِ مَ یا مِ) [ ع . قائمه ] 1 - (اِفا.) مؤنث قایم . 2 - (اِ.) هر یک از دست و پای ستوران . 3 - نام زاویه ای که از عمود شدن خطی بر خط دیگر به وجود می آید و اندازة آن ْ90 می باشد. ج . قوائم . 1"} -{"line": "57496 قب (قَ بّ) [ ع . ] (اِ.) پارة گریبان پیراهن . 1"} -{"line": "57497 قبا (قَ) [ ع . قباء ] (اِ.) نوعی لباس بلند مردانه . 1"} -{"line": "57498 قبا زره زدن ( قبا زره زدن . ز رِ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سینه چاک کردن . 1"} -{"line": "57499 قبا کردن ( قبا کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) بریدن، چاک دادن . 1"} -{"line": "57500 قباارخالقی ( قباارخالقی . اَ لِ) [ ع - تر - فا. ] (ص مر.) دوره گردی که جامه های کهنه خرد و فروشد. 1"} -{"line": "57501 قباب (قِ) [ ع . ] (اِ.)گنبد و هر بنای گرد. ج . قبة . 1"} -{"line": "57502 قبابستن ( قبابستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - قبا پوشیدن و بستن دگمه های آن . 2 - آماده شدن، حاضر گشتن . 1"} -{"line": "57503 قباحت (قَ حَ) [ ع . قباحة ] (مص ل .) زشتی، زشت شدن . 1"} -{"line": "57504 قباراسته (قَ تِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) (عا.) بازاری، کاسب . 1"} -{"line": "57505 قباسوخته ( قباسوخته . تِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کنایه از: کسی که غم و اندوه خود را پنهان دارد و به خوشی و مسرت تظاهر نماید. 1"} -{"line": "57506 قباق (قَ) [ تر. ] (اِ.) = قپاق . قپق . قبق . قاپوق : چوبی بلند و عظیم که در میان میدان ها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده به پای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حوالة حلقه کنند و هرکس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد. 1"} -{"line": "57507 قبال (ق ) [ ع . ] (حراِض .) مقابل، برابر. 1"} -{"line": "57508 قباله (قَ لَ یا لِ) [ ع . قبالة ] (اِ.) سند. 1"} -{"line": "57509 قباله نهادن ( قباله نهادن . نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فهرست برداشتن، صورت برداشتن . 1"} -{"line": "57511 قبایل (قَ یِ) [ ع . قبائل ] (اِ.) جِ قبیله . 1"} -{"line": "57512 قبة الخضرا (ء) (قُ بَُ تُ لْ خَ) [ ع . ] (ص مر.) کنایه از: آسمان . 1"} -{"line": "57513 قبج (قَ بَ) [ معر. ] (اِ.) کبک . 1"} -{"line": "57514 قبح (قُ) [ ع . ] (اِمص .) زشتی، زشت بودن . 1"} -{"line": "57515 قبر (قَ) [ ع . ] (اِ.) گور. ج . قبور. 1"} -{"line": "57516 قبراق (قِ) [ تر. ] (ص .) چابک، چست . 1"} -{"line": "57517 قبرستان (قَ رِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که مردگان را در آن دفن کنند، گورستان . 1"} -{"line": "57518 قبرغه (قَ رُ یا رِ غَ یا غِ) [ تر. ] (اِ.) = قبرقه : پهلو، استخوان پهلو، دنده . 1"} -{"line": "57519 قبره (قُ بَّ رَ یا رِ) [ ع . قبرة ] (اِ.) چکاوک . 1"} -{"line": "57520 قبس (قَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شعله . 2 - پاره آتش . 1"} -{"line": "57521 قبض (قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گرفتن، به دست گرفتن . 2 - مردن . 3 - رسید، نوشته ای که به موجب آن نویسنده تحویل پول یا چیزی را اعلام می دارد (فارسی ). 3 - گرفتگی خاطر سالک و عارف . 4 - تصرف کردن، تملک کردن . 5 - (اِمص .) تعدی، زبردستی . 6 - گرفتگی، اندوه . 1"} -{"line": "57522 قبضه (قَ ضَ یا ض ) [ ع . قبضة ] (اِ.) 1 - یک مشت از هر چیزی . 2 - دستة شمشیر و کارد و مانند آن . 1"} -{"line": "57523 قبضه کردن ( قبضه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به دست گرفتن، قدرت را گرفتن . 1"} -{"line": "57524 قبقاب (قَ) [ ع . ] (اِ.) کفش چربی . 1"} -{"line": "57525 قبل (قِ بَ) [ ع . ] (حراض .) نزد، پیش . 1"} -{"line": "57526 قبل (قَ) [ ع . ] (ق .) پیش، مق بعد. 1"} -{"line": "57527 قبل (قُ بُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روبرو، پیش . 2 - جلو چیزی . 1"} -{"line": "57528 قبل منقل (قُ بُ مَ قَ) (اِمر.) اسباب و اثاثه (که بر ستور بار کنند.) 1"} -{"line": "57529 قبل کردن (قَ بَ. کَ رَ) [ ع - فا. ] (مص م .) محاصره کردن . 1"} -{"line": "57530 قبله (قَ لَ یا لِ) [ ع . قبلة ] (اِ.) نوعی از مهره که بدان مردان را بند کنند و نیز به جهت دفع چشم زخم بر گردن اسب بندند. 1"} -{"line": "57531 قبله (قُ لَ یا لِ) [ ع . قبلة ] (اِ.) بوسه . 1"} -{"line": "57532 قبله (قِ لَ یا لِ) [ ع . قبلة ] (اِ.) جهتی که هنگام نماز خواندن به آن رو می کنند. 1"} -{"line": "57533 قبله ساختن ( قبله ساختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پیش رو قرار دادن . 1"} -{"line": "57534 قبله کردن ( قبله کردن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)پیش رو داشتن . 1"} -{"line": "57535 قبله گاه ( قبله گاه .) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - مکان قبله، جای قبله . 2 - هر جا که وقت پرستش خدا بدان روی آورند. 3 - عنوانی است احترام آمیز در خطاب به پدر و بزرگان . 1"} -{"line": "57536 قبلیت (قَ یَّ) [ ازع . قبلیة ] (مص جع .) پیش بودن، تقدم . 1"} -{"line": "57537 قبه (قُ بَّ) [ ع . قبة ] (اِ.) برآمدگی، بنایی که سقف آن برآمده و گرد باشد. ج . قباب . 1"} -{"line": "57538 قبور (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قبر. 1"} -{"line": "57539 قبوض (قُ) [ ازع . ] (اِ.) جِ قبض ؛ رسیدها. 1"} -{"line": "57540 قبول (قُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - خوبی . 2 - زیبایی، جمال . 1"} -{"line": "57541 قبول ( قبول .) [ ع . ] (مص ل .) پیش آمدن . 1"} -{"line": "57542 قبول (قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پذیرفتن . 2 - (اِ مص .) پذیرایی، پذیرش . 1"} -{"line": "57543 قبول افتادن ( قبول افتادن . اُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مورد پسند واقع شدن . 1"} -{"line": "57544 قبول شدن ( قبول شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پذیرفته شدن . 2 - از عهدة امتحان بیرون آمدن . مق .رد شدن، مردود شدن . 1"} -{"line": "57545 قبول کردن ( قبول کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پسندیدن، پذیرفتن . 1"} -{"line": "57546 قبولاندن (قَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) = قبولانیدن : مورد قبول قرار دادن، مورد پذیرش قرار دادن . 1"} -{"line": "57547 قبولی ( قبولی .) [ ع - فا. ] (حامص .) پذیرش . 1"} -{"line": "57548 قبولیت (قَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) 1 - قبول . 2 - رضا. 3 - دریافت . 4 - اقرار. 1"} -{"line": "57549 قبچور (قُ) [ مغ . ] (اِ.) = قیچور. قوبجور: 1 - مالیات، باج . 2 - مالیات متعلق به مواشی و حیوانات . 1"} -{"line": "57550 قبیح (قَ) [ ع . ] (ص .) زشت . ج . قباح . 1"} -{"line": "57551 قبیل (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جماعت، گروه . 2 - گونه، ن وع . مثل : از این قبیل کتاب ها. 1"} -{"line": "57552 قبیله (قَ لَ یا لِ) [ ع . قبیلة ] (اِ.) طایفه، گروه . ج . قبایل . 1"} -{"line": "57553 قت (قَ) [ ع . ] (اِ.) یونجه، اسپست تر یا خشک . 1"} -{"line": "57554 قتال (قِ) [ ع . ] (مص ل .) کشتن، جنگ کردن . 1"} -{"line": "57555 قتال (قَ تّ) [ ع . ] (ص .) بسیار کشنده، بسیار قتل کننده . 1"} -{"line": "57556 قترماق (قُ تُ) [ تر. ] (ص .) بی مصرف، بیکار. 1"} -{"line": "57557 قتسز (قُ سُ) [ تر. ] (ص .) بدبخت . 1"} -{"line": "57558 قتق (قَ تِ) [ تر. ] (اِ.) = قاتق : 1 - ماست و کشک . 2 - ترشی ای که در آش کنند و نانخورش سازند. 1"} -{"line": "57559 قتل (قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کشتن . 2 - (اِمص .) کشتار. 1"} -{"line": "57560 قتلغ (قُ لُ) [ تر ] (ص .) = قوتلوغ . قوتلوق : مبارک، خجسته . 1"} -{"line": "57561 قتلگاه (قَ) [ ع - فا. ] (اِ.) جای کشته شدن، جای کشتار. 1"} -{"line": "57562 قتیل (قَ) [ ع . ] (ص .) کشته . 1"} -{"line": "57563 قجرچی (قَ جَ) [ مغ - تر. ] (ص .) دلیل، بلد، رابط . 1"} -{"line": "57564 قح (قُ) [ ع . ] (ص .) 1 - خالص، ساده . 2 - درشت خوی . 1"} -{"line": "57565 قحبه (قَ بَ یا ب) [ ع . قحبة ] (ص .) زن بدکار، روسپی . 1"} -{"line": "57566 قحبگی (قَ ب) [ ع - فا. ] (حامص .) زناکاری . 1"} -{"line": "57567 قحط (قَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - خشکسالی، بی - حاصلی . 2 - نایابی . 1"} -{"line": "57568 قحط الرجال ( قحط الرجال ُ رُِ) [ ع . ] (اِمر.) نایاب بودن مردان کارآمد. 1"} -{"line": "57569 قحط شدن ( قحط شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کمیاب شدن . 1"} -{"line": "57570 قحطی ( قحطی . ) [ ع - فا. ] (حامص .)1 - خشکسالی . 2 - نایابی . 1"} -{"line": "57571 قحف (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کاسة سر. ج . اقحاف . 2 - کاسة چوبی، کشکول . 1"} -{"line": "57572 قد ( قد .) [ ع . ] (اِ.) پوست بزغاله . 1"} -{"line": "57573 قد (قُ دّ) (ص .) (عا.) یکدنده، کله شق، سرسخت . 1"} -{"line": "57574 قد (قَ دّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندازه . 2 - قامت، بالا، برز. ؛ قد ُ نیم قد بزرگ و کوچک . 1"} -{"line": "57575 قد دادن (قَ. دَ) (مص ل .) 1 - اندازه بودن . 2 - رسیدن، درک کردن . 1"} -{"line": "57576 قد کشیدن (قَ. کِ دَ) (مص ل .) بزرگ شدن، رشد کردن . 1"} -{"line": "57577 قداره (قَ دّ رِ) [ معر. ] (اِ.) جنگ افزاری شبیه شمشیر پهن و کوتاه . ؛ قداره بستن برای کسی کنایه از: قصد جان کسی را داشتن . 1"} -{"line": "57578 قداره بندی ( قداره بندی . بَ) (اِمص .) عربده کشی، چاقوکشی، شرارت . 1"} -{"line": "57579 قداست (ق سَ) [ ع . ] (اِ.) وضع یا کیفیت مقدس بودن . 1"} -{"line": "57580 قدح (قَ دَ) [ ع . ] (اِ.) کاسه . ج . اقداح . 1"} -{"line": "57581 قدح (قَ) [ ع . ] (مص م .) عیب کردن، طعن کردن . 1"} -{"line": "57582 قدح کش (قَ دَ. کِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) شرابخوار، می خواره . 1"} -{"line": "57583 قدر (قَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سرنوشت، تقدیر. 2 - توانایی، قدرت . 1"} -{"line": "57584 قدر (قَ) [ ع . ] (اِ.)1 - اندازه چیزی . 2 - توانگری، توانایی . 3 - ارزش، اعتبار. 1"} -{"line": "57585 قدر ( قدر .) [ ع . ] (اِ.) میزان درخشندگی ظاهری س تاره ها. 1"} -{"line": "57586 قدر (قِ) [ ع . ] (اِ.) دیگ . ج . قدور. 1"} -{"line": "57587 قدر قدرت (قَ دَ . قُ رَ) [ ازع . ] (ص مر.) آن که قدرتش برابر قدرت قضا و قدر است . (برای شاهان آورده می شود). 1"} -{"line": "57588 قدرت (قُ رَ) [ ع . قدرة ] (مص ل .) توانایی داشتن، توانستن . 1"} -{"line": "57589 قدرمایه ( قدرمایه . یِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مایه کم، اندک مایه . 1"} -{"line": "57590 قدری (قَ) [ ع - فا. ] (ق مر.) مقداری، اندکی . 1"} -{"line": "57591 قدری (قَ دَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به قدر (معتقد به تقدیر و سرنوشت از پیش تعیین شده ). مق جبری . 1"} -{"line": "57592 قدس (قُ) [ ع . ] (اِمص .) پاکی . 1"} -{"line": "57593 قدسی مآب (قُ مَ) [ ازع . ] (ص مر.) آن که مقدس است (در احترام به روحانیان به کار می رود). 1"} -{"line": "57594 قدغن (قَ د غَ) [ تر. ] (اِ.) نهی، منع . 1"} -{"line": "57595 قدف (قَ) [ ع . ] (مص م .) ریختن . 1"} -{"line": "57596 قدقد (قُ قُ) (اِصت .) صدای مرغ خانگی . 1"} -{"line": "57597 قدم (قَ دَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پای، گام . ج . اقدام . 2 - واحد مسافت و آن فاصلة میان دو پایة یک فرد متوسط است به هنگام راه رفتن . 3 - (اِمص .) عمل، کار. 4 - ثبات و پایداری . ؛ قدم رنجه فرمودن کنایه از: تشریف آوردن . ؛ قدم کسی سبک بودن کنایه از: الف - خوش قدم بودن . ب - با آمدن خود موجب رونق کسب و کار شدن . 1"} -{"line": "57598 قدم (ق دَ) [ ع . ] (حامص .) 1 - سابقه در کار. 2 - قدیم بودن، ضد حدوث . 1"} -{"line": "57599 قدم افشردن (قَ دَ. اَ شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مقاومت کردن، پایداری کردن . 1"} -{"line": "57600 قدم بریدن ( قدم بریدن . بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ترک آمد و شد کردن . 1"} -{"line": "57601 قدم رنجه کردن (قَ دَ. رَ جِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) زحمت راهی را تحمل کردن . 1"} -{"line": "57602 قدما (قُ دَ) [ ع . قدماء ] جِ قدیم . 1"} -{"line": "57603 قدمت (قِ مَ) [ ع . قدمة ] (اِمص .) کهنگی، دیرینگی . 1"} -{"line": "57604 قدوس (قُ دُّ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک . 2 - مبارک . 1"} -{"line": "57605 قدوم (قُ) [ ع . ] (مص ل .) از سفر بازآمدن . 1"} -{"line": "57606 قدومه (قُ دُّ مَُ یا مِّ) (اِ.) گیاهی است از تیرة صلیبیان که علفی است و دارای گل های کوچک و زرد رنگ می باشد و معمولاً در کنار جاده ها روییده می شود. در این گیاه اسانس گوگردداری وجود دارد. دانه های آن به عنوان ضد اسکوربوت و مدر و خلط آور به صورت شربت یا دم کرده مصرف می شود و بیشتر در موارد گرفتگی صدا و بیماری های حنجره و غیره به کار می رود. میوة این گیاه خورجین است . 1"} -{"line": "57607 قدوه (قُ وِ) [ ع . قدوة ] (ص .) پیشوا، مقتدا. 1"} -{"line": "57608 قدک (قَ دَ) (اِ.) جامة کرباسی که آن را با نیل رنگ کرده باشند. 1"} -{"line": "57609 قدی (ق دّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) تمام قد. 1"} -{"line": "57610 قدی (قُ د ُِ )(حامص .)(عا.) یکدندگی، خودرایی . 1"} -{"line": "57611 قدید (قَ) [ ع . ] (اِ.) گوشت خشک کرده . 1"} -{"line": "57612 قدیر (قَ) [ ع . ] (ص .) 1 - توانا. 2 - یکی از نام های خداوند. 1"} -{"line": "57613 قدیس (ق دُِ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک، منزه . 2 - مؤمن، پارسا. 1"} -{"line": "57614 قدیم (قَ) [ ع . ] (ص .) دیرینه، پیشین . ج . قدماء. 1"} -{"line": "57615 قدیم و ندیم ( قدیم و ندیم ُ نَ) (ص مر.) ایام بسیار قدیم، زمان گذشته . 1"} -{"line": "57616 قدیمی ( قدیمی . ) [ ع . ] (ص نسب .)1 - دیرینه، کهنه . 2 - سال دیده، پیر. 1"} -{"line": "57617 قذال (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پس سر. 2 - بناگوش . 1"} -{"line": "57618 قذر (قَ ذَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پلید گردیدن . 2 - (اِمص .) پلیدی . 3 - (اِ.) چرک . 4 - غایط . ج . اقذار. 1"} -{"line": "57619 قذر (قَ ذ) [ ع . ] (ص .) پلید، چرکین . 1"} -{"line": "57620 قذف (قَ) [ ع . ] (مص ل .) استفراغ، بالا آوردن . 1"} -{"line": "57621 قذی (قَ ذا) [ ع . ] (اِ.) خاشاک ج . اقذاء. 1"} -{"line": "57622 قر (قِ) (اِ.) (عا.) ادا و اطوار، پیچ و تابی که به بدن می دهند. ؛ قر کمر انداختن کمر خود را با حرکات عشوه آمیز تکان دادن . 1"} -{"line": "57623 قر (قُ) (ص .) کسی که ورم بیضه دارد. 1"} -{"line": "57624 قر ( قر .) (ص .) (عا.) فرو رفته . 1"} -{"line": "57625 قر زدن (قُ. زَ دَ) (مص م .) نک غر زدن . 1"} -{"line": "57626 قر و غربیله (قِ رُ غَ لِ) (اِمر.) عشوه، قر و غمزه . 1"} -{"line": "57627 قر و غمزه آمدن ( قر و غمزه آمدن ُ غَ ز. مَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - ادا و اطوار درآوردن . 2 - اشکال تراشی کردن . 1"} -{"line": "57628 قر و فر ( قر و فر . فِ) (اِمر.) آرایش، توالت . 1"} -{"line": "57629 قرآن (قُ) [ ع . ] (اِ.) نام کتاب آسمانی مسلمانان که بر محمد (ص ) نازل شد. ؛ قرآن خدا که غلط نشده ! عبارت کنایی دال بر بی اهمیت بودن یا خالی از ایراد نبودن آن چه روی داده یا روی می دهد. نظر به اهمیت و بی غلط بودن قرآن . 1"} -{"line": "57630 قراء (قَ رّ) [ ع . ] (ص .) خوش خوان، نیکو خوانندة قرآن . 1"} -{"line": "57631 قراء (قُ رّ) [ ع . ] (ص .) ج . قاری . 1"} -{"line": "57632 قرائت (قَ ئَ) [ ع . قرائة ] (مص م .) خواندن کتاب و غیره . 1"} -{"line": "57633 قراب ( قراب .) [ ع . ] (اِ.) غلاف شمشیر، نیام . 1"} -{"line": "57634 قراب (قَ رّ) [ ازع . ] (اِ.) ظرف شیشه ای، قرابه . 1"} -{"line": "57635 قراب (قِ) [ ع . ] (مص ل .) پای برداشتن جهت جماع . 1"} -{"line": "57636 قرابت (قَ بَ) [ ع . قرابة ] (اِمص .) نزدیکی، خویشی . 1"} -{"line": "57637 قرابه (قَ رَّ ب) [ ع . ] (اِ.) شیشة شراب، صراحی . 1"} -{"line": "57638 قراثا (قَ) [ ع - فا. ] (اِ.) بهترین قسم خرما است . 1"} -{"line": "57639 قراح (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آب صاف پاکیزه که چیزی با وی نیامیخته باشد. 2 - زمین بی آب و گیاه . 1"} -{"line": "57640 قراد (قُ) [ ع . ] (اِ.) کنه . ج . قردان . 1"} -{"line": "57641 قرار (قَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پابرجا شدن، آرام گرفتن . 2 - (اِمص .) پایداری، استواری . 3 - (اِ.) صبر، شکیبایی . 4 - عهد، پیمان . 5 - حکم موقت . 1"} -{"line": "57642 قرار دادن ( قرار دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - برقرار کردن . 2 - آرام دادن . 1"} -{"line": "57643 قرار گرفتن ( قرار گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - ساکن شدن، آرام گرفتن . 2 - استوار شدن، محکم گشتن . 1"} -{"line": "57644 قرارداد ( قرارداد .) [ ع - فا. ] (اِمر.) پیمان، عهد. 1"} -{"line": "57645 قراسنقر (قُ سُ قُ) [ تر. ] (اِمر.) یکی از گونه های سنقر که سیاه رنگ است کنایه از: 1 - شب، لیل . 2 - غلام ترک . 1"} -{"line": "57646 قراسوران (قَ) [ تر. ] (اِ.) = قره سوران . قراسورن : سرهنگ محافظان قافله، آن که به سرکردگی گروهی از جانب پادشاه در راه ها نشیند تا قوافل را از منازل مخوف به سلامت بگذراند، امنیه . 1"} -{"line": "57647 قراضه (قُ ض ) [ ع . قراضة ] (اِ.) 1 - براده های فلز که هنگام تراشیدن می ریزد. 2 - هرچیزی که از شکل درآمده و خراب شده باشد. 1"} -{"line": "57648 قراطق (قَ طِ) [ معر. ] (اِ.)جِ قرطق یا قرطه . معرب کرته و کرتک . جامة یک لای بدون آستر. 1"} -{"line": "57649 قراغچی (قُ) [ تر - مغ . ] (ص مر.) = قراقچی . قرقچی : مأمور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی، قرقچی . 1"} -{"line": "57650 قراقروت (قَ قُ) [ تر. ] (اِمر.) = قره قوروت : کشک سیاه . 1"} -{"line": "57651 قران (قِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به هم نزدیک شدن، به هم پیوستن . 2 - اجتماع دو سیاره در یک بُرج . 1"} -{"line": "57652 قران (قِ) (اِ.) واحد پول ایران در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی و آن مسکوکی نقره بود به وزن 24 نخود، معادل یک ریال کنونی . ؛یک قران را دو قران کردن با زحمت بسیار سودی به دست آوردن . 1"} -{"line": "57653 قراول (قَ وُ) [ تر. ] (اِ.) نگهبان، دیدبان، پاسدار، مستحفظ . 1"} -{"line": "57654 قراول خانه ( قراول خانه . نِ) [ تر - فا. ] (اِمر.) 1 - مکانی بلند قریب یک فرسنگ بیرون شهر که شب و روز سربازان در آن مراقب بودند و چون سپاه دشمن را از دور می دیدند برای اطلاع مردم شهر آتش روشن می کردند یا به وسیله ای آنان را آگاه می ساختند. 2 - اطاقی که قراولان یک واحد نظامی در آن مستقرند، پاسدارخانه . 1"} -{"line": "57655 قرایح (قَ یِ) [ ع . قرائح ] (اِ.) جِ قریحه . 1"} -{"line": "57656 قراین (قَ یِ) [ ع . قرائن ] (اِ.) جِ قرینه . 1"} -{"line": "57657 قرب (قُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نزدیک شدن . 2 - (اِمص .) نزدیکی . 1"} -{"line": "57658 قربان (قُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) هرچیزی که به وسیلة آن به خداوند تقرب جویند. 2 - عنوانی برای نشان دادن ارادت و اخلاص به فردی که دارای مقام مهمی است . 3 - صدقه، تصدق . ؛ قربان صدقه کسی رفتن کنایه از: الف - اظهار محبت و اخلاص و ارادت کردن به کسی . ب - اصرار و التماس کردن به کسی . 4 - (مص ل .) نزدیک شدن . ؛ عید قربان روز دهم ذیحجه که حاجیان در مکه قربانی کنند. 1"} -{"line": "57659 قربان (قَ) (اِ.) کمان دان، جای کمان . 1"} -{"line": "57660 قربت (قُ بَ) [ ع . قربة ] (اِ.)خویشی، نزدیکی . 1"} -{"line": "57661 قربوس (قَ) [ ع . ] (اِ.) کوة زین . 1"} -{"line": "57662 قربی (قُ) [ ع . ] (اِ.) نزدیکی، خویشی . 1"} -{"line": "57663 قرة العین (قُ رَّ ةُ لْ عَ یْ) [ ع . ] (اِ.)1 - آنچه مایة روشنی چشم شود. 2 - مجازاً، فرزند. 1"} -{"line": "57664 قرت (قُ) [ تر. ] (اِ.) یک دم آب، جرعه . ؛ قرت . قرت جرعه جرعه . 1"} -{"line": "57665 قرت (قَ) (ص . اِ.) دیوث، قلتبان . 1"} -{"line": "57666 قرتی (قِ) (ص .) (عا.) جلف، سبک . 1"} -{"line": "62895 منغر (مُ غُ) (اِ.) جام بزرگ . 1"} -{"line": "57667 قرح (قَ) (اِ.) 1 - زخم . 2 - اثر گزیدگی سلاح . 3 - آبلة ریز که بر اندام برآید. 1"} -{"line": "57668 قرد (قِ) [ ع . ] (اِ.) بوزینه، میمون . ج . قرد. 1"} -{"line": "57669 قرسنه (قَ سَ نَ یا نِ) = کرسنه : (اِ.) چرک و ریمی که بر روی جراحت بسته و سخت شده باشد. 1"} -{"line": "57670 قرشت (قَ رَ شَ) (اِ.) ششمین صورت از صور هشتگانة حروف جمل . شامل : ق ر ش ت . 1"} -{"line": "57671 قرص (قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه دارای شکلی کمابیش شبیه دایره است : قرص ماه . 2 - مادة دارویی جامد قالبی در وزن ها و اندازه های مختلف . 1"} -{"line": "57672 قرص (قُ رْ) (ص .) (عا.) محکم، استوار. 1"} -{"line": "57673 قرض (قَ رْ) [ ع . ] (اِ.) وام، بدهی . ج . قروض . 1"} -{"line": "57674 قرض الحسنه (قَ ضُ لْ حَ سَ نِ) [ ع . ] (اِمر.) وام بدون بهره . 1"} -{"line": "57675 قرض و قوله (قَ ضُ لِ) (اِمر.) (عا.) قرض، بدهی . 1"} -{"line": "57676 قرطاس (قِ) [ ع . ] (اِ.) کاغذ. ج . قراطیس . 1"} -{"line": "57677 قرطعب (قِ طَ عَّ) [ ع . ] (اِ.) چیز اندک، شی ء قلیل . 1"} -{"line": "57678 قرطه (قُ طَ) [ معر. ] (اِ.) معرب کرته، نیم - تنه، جامه کوتاه . 1"} -{"line": "57679 قرع (قَ رْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قرعه زدن . 2 - ضربه زدن، کوفتن . 3 - ریختن موی سر. 1"} -{"line": "57680 قرعه (قُ عِ) [ ع . قرعة ] (اِ.) آنچه که با آن فال بزنند. 1"} -{"line": "57681 قرفه (قِ فَ یا فِ) [ ع . قرفة ] (اِ.) 1 - پوست درخت و جز آن . 2 - پوست درختی است شبیه به دارچین، دارچین . 1"} -{"line": "57682 قرق (قُ رُ) [ تر. ] (اِ.)جایی که مخصوص اشخاص خاصی باشد و از ورود دیگران به آنجا جلوگیری شود. 1"} -{"line": "57683 قرق کردن (قُ رُ. کَ دَ) [ تر - فا. ] (مص م .) جایی را خلوت کردن و مانع ورود دیگران شدن . 1"} -{"line": "57684 قرقاول (قَ وُ) (اِ.) تذرو، خروس کوهی، تورنگ . 1"} -{"line": "57685 قرقره (قِ قِ رِ) (اِ.) نک غرغره . 1"} -{"line": "57686 قرقره (قَ قَ رِ) (اِ.) نک غرغره . 1"} -{"line": "57687 قرقف (قَ قَ) [ ع . ] (اِ.) می، شراب . 1"} -{"line": "57688 قرقی (قِ) [ تر. ] (اِ.) باز، پرندة شکاری . 1"} -{"line": "57689 قرلی (قِ رِ) [ ع . ] (اِ.) پرنده ای است کوچک و ماهی خوار از راسته سبکبالان که در حواشی رودخانه ها و مرداب ها می زید. پنجه هایش مانند پنجة مرغابی جهت شنا در آب به وسیلة پرده ای به هم مربوط است . در حدود 90 گونه از این پرنده شناخته شده که همه متعلق به نواحی گرم اروپا و آسیا و آفریقا هستند، ابوالرقص . 1"} -{"line": "57690 قرمدنگ (قُ رُ دَ) (عا.) 1 - دیوث، بی غیرت . 2 - احمق . 1"} -{"line": "57691 قرمز (قِ مِ) [ سنس . ] (ص .) سرخ، یکی از رنگ های سه گانة اصلی . 1"} -{"line": "57692 قرمزی (قِ مِ) (اِ.) 1 - (ص نسب .) منسوب به قرمز. 2 - دیبای نازک سرخ رنگ . 1"} -{"line": "57693 قرمساق (قُ رُ) [ تر. ] (ص .) دیوث، بی ناموس . 1"} -{"line": "57694 قرمطه (قَ مَ طَ یا طِ) [ ع . قرمطة ] (مص ل .) 1 - تنگ و باریک نوشتن . 2 - نزدیک نهادن گام . 1"} -{"line": "57695 قرمطی (قَ مَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - یک تن از قرمطیان، پیرو فرقة قرامطه . 2 - مخالف مذهب و دین . 1"} -{"line": "57696 قرمه (قُ مِ) [ تر. ] (اِ.) گوشتی که آن را خرد و در روغن تفت می دهند تا بتوان برای مدتی آن را نگه داری و استفاده کرد. 1"} -{"line": "57697 قرمه سبزی ( قرمه سبزی . سَ) (اِمر.) نوعی خورش ایرانی با قطعات گوشت و لوبیا (معمولاً قرمز) و سبزی خرد کرده . 1"} -{"line": "57698 قرموت (قُ) [ تر. ] (اِ.) مخلوطی از کاه و جو و یونجه که به اسب دهند. 1"} -{"line": "57699 قرمپوف (قُ رُ پُ) (عا.) احمق، دیوث . 1"} -{"line": "57700 قرن (قَ رْ) [ ع . ] (اِ.) یک دورة صد ساله . ج . قرون . 1"} -{"line": "57701 قرن ( قرن .) [ ع . ] (اِ.) 1 - شاخ، سرون . 2 - تندی سر مردم که به منزلة جای سرون جانور است، زبر سر. 3 - گیسو، موی بافته . 4 - نوک مو. 5 - سر کوه . 6 - کرانة قرص آفتاب و بالای آن . 7 - آن چه نخست پیدا شود از شعاع آفتاب . 8 - رئیس قوم، مهتر. 1"} -{"line": "57702 قرن (قَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شتری که آن را با شتر دیگر به هم بسته باشند. 2 - ریسمانی که با آن دو شتر ببندند. 3 - ترکش . 4 - شمشیر. 5 - تیز. 1"} -{"line": "57703 قرن (قِ رَ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - نظیر، مانند. 2 - هم دست و حریف در شجاعت و کشتی و جز آن . 1"} -{"line": "57704 قرناق (قُ یا قِ) [ تر. ] (اِ.) خدمتکار، کنیزک . ج . (به سیاق فارسی ) قرناقان . 1"} -{"line": "57705 قرنطینه (قَ رَ نِ) [ فر. ] (اِ.) جایی که به علت شیوع بیماری مورد محافظت قرار می گیرد و ورود و خروج افراد کنترل می شود. 1"} -{"line": "57706 قرنفل (قَ رَ فُ) [ ع . ] (اِ.) میخک، گل میخک . 1"} -{"line": "57707 قرنیز (قَ) (اِ.) 1 - سایه بانی که از آجر و سیمان بالای پنجره ها و درهای ساختمان می سازند. 2 - نوار باریکی از سنگ، موزاییک و مانند آن در پایین دیوار که برای پیشگیری از کثیف شدن آن نصب می کنند. 1"} -{"line": "57708 قرنیطس (قَ طُ) [ معر. ] (اِ.) عقل، فهم، هوش . 1"} -{"line": "57709 قرنیه (قَ یِّ) [ ع . قرنیة ] (اِ.) لایة شفافی که در جلو چشم قرار دارد و نور را از خود عبور می دهد. 1"} -{"line": "57710 قره (قَ رَ) [ تر. ] (ص .) سیاه . 1"} -{"line": "57711 قره سواران ( قره سواران . سَ) [ تر - فا. ] (اِ.) گروهی که از طرف دولت مامور حفاظت راه ها و جاده ها می شوند تا مسافران و کاروان ها را از شر قاطعان طریق محفوظ دارند، امنیه، ژاندارم . 1"} -{"line": "57712 قره قاطی (قَ رَ) (ص مر.) آمیخته به هم . 1"} -{"line": "57764 قشری ( قشری .) [ ع . ] (ص نسب .)سطحی، ظاهری . 1"} -{"line": "57713 قره قروت (قَ رَ قُ) [ تر. ] (اِ.) یکی از انواع لبنیات به رنگ سیاه و بامزه بسیار ترش که از دوغ به دست می آید. 1"} -{"line": "57714 قره نی (قَ رَ. نِ) [ تر - فا. ] (اِ.) نی بزرگ که از چوب و فلز ساخته می شود. 1"} -{"line": "57715 قروت (قُ) [ تر. ] (اِ.) چیزی است که از دوغ به دست آید و آن چنین است که دوغ را جوش دهند تا بسته شود، باز به دست بر هم زنند تا ترش تر گردد. 1"} -{"line": "57716 قروح (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قرح ؛ ریش ها، زخم ها. 1"} -{"line": "57717 قروض (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قرض . 1"} -{"line": "57718 قروقر (قَ رُّ قُ) (اِصت . مر.) تندر، آسمان غرنبه . 1"} -{"line": "57719 قرون (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قرن . 1"} -{"line": "57720 قروهه (قُ هَ یا هِ) (اِ.) = گروهه . گورهه : گلوله (خواه از سنگ باشد، خواه از گل و خواه از چیزی دیگر). 1"} -{"line": "57721 قرچه (قَ رَ چَ) (اِ.) یکی از نغمات فرعی ایران که توسط آن می توان از سه گاه وارد شور شد. 1"} -{"line": "57722 قرچی (قُ) [ تر - مغ . ] (اِمر.) = قورچی : 1 - رئیس جبه خانه . 2 - جبه پوش، سلاحدار، مسلح . 1"} -{"line": "57723 قریب (قَ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - نزدیک . 2 - خویشاوند. 1"} -{"line": "57724 قریب الوقوع (قَ بُ لْ وُ) [ ع . ] (ص مر.) امکان یا احتمال اتفاق در آینده ای نزدیک . 1"} -{"line": "57725 قریحه (قَ حَ یا حِ) [ ع . قریحة ] (اِ.) طبع، ذوق . 1"} -{"line": "57726 قریر (قَ رِ) [ ع . ] (ص .)1 - روشن . 2 - خنک، سرد. 1"} -{"line": "57727 قریض (قَ) [ ع . ] 1 - (ص .) مقروض . 2 - (اِ.) شعر 1"} -{"line": "57728 قریع (قَ) [ ع . ] (ص . اِ.) سرور قوم، مهتر. 1"} -{"line": "57729 قرین (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - همسر، همدم . 2 - یار. 3 - نزدیک . ج . قرنا(ء)، اقران . 1"} -{"line": "57730 قرینه (قَ نِ) [ ع . قرینة ] (اِ.) 1 - زوجه . 2 - علامت واثر. 3 - شبیه . 4 - علامت و نشانه ای که دلیلی باشد برای پی بردن به چیزی . 1"} -{"line": "57731 قریه (قَ یِ) [ ع . قریة ] (اِ.) 1 - ده، دهکده . 2 - شهر. ج . قری . 1"} -{"line": "57732 قز (قَ زّ) [ معر. ] (اِ.) ابریشم . 1"} -{"line": "57733 قزاق (قَ زّ) [ تر. ] (اِ.) 1 - نام قومی از تاتار. 2 - نام قدیم سربازان روس . 1"} -{"line": "57734 قزاق ( قزاق .) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - ابریشم فروش، علاقه بند. 2 - آن که کرم ابریشم را تربیت می کند. 1"} -{"line": "57735 قزاوه (قَ وَ یا وِ) (اِ.) = قژاوه : کجاوه، مجمل . 1"} -{"line": "57736 قزاگند (قَ گَ) (اِ.) 1 - خفتان، لباس جنگ . 2 - نهالی، توشک . کژاغند و قزاگند و کزاگند و کجاکند نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "57737 قزح (قُ زَ) [ ع . ] (ص .) رنگارنگ . 1"} -{"line": "57738 قزل (قِ ز) [ تر. ] (اِ.) سرخ، قرمز. 1"} -{"line": "57739 قزل آلا ( قزل آلا .) [ تر - فا. ] (اِمر.) از انواع ماهی فلس دار از تیرة آزادماهیان دارای گوشت لذیذ که در آب شیرین زندگی می کند. 1"} -{"line": "57740 قزلباش ( قزلباش .) [ تر. ] (اِ.) 1 - هر فرد از گروه قزلباش (به طوایف ترک که با سلطان حیدر صفوی و مخصوصاً با پسر او شاه اسماعیل اول در ترویج مذهب شیعه و به دست آوردن سلطنت یاری کردند، اطلاق می شود. این طوایف به سبب کلاه سرخی که بر سر می گذاشتند بدین نام معروف شدند). 2 - مطلقاً سپاه ایران (صفویان ). 1"} -{"line": "57741 قزمیت (قُ زْ) (ص .) (عا.) زهوار در رفته، درب و داغون، فاقد کارآیی . 1"} -{"line": "57742 قزن قفلی (قَ زَ. قُ) [ تر - ع . ] (اِمر.) قسمی قلاب نر و مادة فلزی . 1"} -{"line": "57743 قس (قَ سّ) [ معر. ] (اِ.) 1 - روحانی مسیحی بین اسقف و شماس . 2 - کاهن . ج . قسوس . 1"} -{"line": "57744 قسام (ق سّ) [ ع . ] (ص .) 1 - قسمت کننده، بخش کننده . 2 - سوگند بسیار خورنده . 1"} -{"line": "57745 قسامه (قَ مِ) [ ع . قسامة ] (اِ.) گروهی که برای گرفتن چیزی سوگند بخورند و آن را بگیرند. 1"} -{"line": "57746 قساوت (قَ وَ) [ ع . قساوة ] (اِمص .) سنگدلی، سخت دلی . 1"} -{"line": "57747 قسب (قَ) [ ع . ] (ص .) صلب، سخت . 1"} -{"line": "57748 قسر (قَ) [ ع . ] (مص م .)به زور به کار واداشتن . 1"} -{"line": "57749 قسر (ق س ) (ص .) کسی که در قمار نه باخته و نه برده باشد. 1"} -{"line": "57750 قسر در رفتن ( قسر در رفتن . دَ. رَ تَ) (مص ل .) (عا.) از حادثه یا مهلکه ای جان سالم به در بردن . 1"} -{"line": "57751 قسط (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عدل و داد. 2 - بهره، نصیب . 3 - قسمتی از یک کل که در فاصله های مساوی با کمیت های مساوی دریافت یا پرداخت می شود. 1"} -{"line": "57752 قسطاس (قُ یا قِ) [ ع . ] (اِ.) ترازو، ترازوی بزرگ . 1"} -{"line": "57753 قسطی (قِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به قسط، چیزی که پول خرید آن به صورت قسط پرداخت می شود، تقسیط . 1"} -{"line": "57754 قسم (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بهره و نصیب . 2 - جزیی از کل . ج . اقسام . 1"} -{"line": "57755 قسم (قَ سَ) [ ع . ] (اِ.) سوگند. ج . اقسام . 1"} -{"line": "57756 قسمت (قِ مَ) [ ع . قسمة ] (اِ.) 1 - بهره، نصیب . 2 - جزء. 3 - سرنوشت، تقدیر. 1"} -{"line": "57757 قسمت کردن ( قسمت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) بخش کردن، تقسیم کردن . 1"} -{"line": "57758 قسنجه (قَ سَ جِ یا جَ) (اِ.) (عا.) مالش دل که از فرط میل و هوس به چیزی ایجاد می گردد. 1"} -{"line": "57759 قسوت (قَ وَ) [ ع . قسوة ] 1 - (مص ل .) سخت و درشت گردیدن . 2 - (اِمص .) سنگدلی . 1"} -{"line": "57760 قسی (قَ یّ) [ ع . ] (ص .) سخت و شدید، سخت دل . 1"} -{"line": "57761 قسیس (قِ سُِ ) [ معر. ] (ص .) کشیش، مهتر ترسایان . 1"} -{"line": "57762 قسیم (قَ س ) [ ع . ] 1 - (ص .) جمیل، زیبا. 2 - بخش کننده . 3 - (اِ.) نصیب، بهره . 1"} -{"line": "57765 قشعریره (قُ عَ رَ یا رِ) [ ع . قشعریرة ] 1 - (مص ل .) ناگاه مو بر بدن خاستن از احساس مکروهی یا از تصور آن . 2 - جمع شدن پوست بدن . 3 - (اِمص .) لرزش، لرزه، لرز. 1"} -{"line": "57766 قشقرق (قِ قِ رِ) [ تر. ] (اِ.) (عا.) جار و جنجال، داد و فریاد. 1"} -{"line": "57767 قشقه (قَ قِ یا قَ) [ ع . قشقة ] (اِ.) 1 - تیرگی نشان پیشانی اسب . 2 - در فارسی : نشانی که کافران بر پیشانی کنند از زعفران و صندل و غیره . 1"} -{"line": "57768 قشلاق (قِ) [ تر. ] (اِ.) گرمسیر، محل گرم که در زمستان به آنجا کوچ کنند. 1"} -{"line": "57769 قشم (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آبراهه . 2 - سرشت، طبیعت . 3 - پیه . 4 - گوشت پخته و سرخ شده . 1"} -{"line": "57770 قشم (قَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خوردن، بسیار خوردن . 2 - شکستن برگ خرما و نی و جز آن . 3 - گوشت پخته و سرخ شده . ج . قشوم . 1"} -{"line": "57771 قشنگ (قَ شَ) (ص .) ظریف، خوشگل، زیبا. 1"} -{"line": "57772 قشو (قَ) [ تر. ] (اِ.) آلت فلزی دندانه دار که بر بدن چارپایان می کشند. 1"} -{"line": "57773 قشور (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قشر. 1"} -{"line": "57774 قشون (قُ) [ تر. ] (اِ.) سپاه، لشگر. 1"} -{"line": "57775 قص (قَ) [ ع . ] (اِ.) استخوانی است پهن و میانی که در جلو استخوان بندی قفسة سینه واقع است . طولش در حدود 20 سانتیمتر و به شکل خنجر است و دارای یک دسته و یک تنه و یک انتها است که به زایدة خنجری موسوم است . استخوان جناغ، عظم قص، جناغ سینه . 1"} -{"line": "57776 قصاب (قَ صّ) [ ع . ] (ص . اِ.) نای زن، کسی که در نای می دمد. 1"} -{"line": "57777 قصاب ( قصاب .) [ ع . ] (ص . اِ.) گوشت فروش، کسی که چهارپایان (گاو و گوسفند و...) را ذبح می کند. 1"} -{"line": "57778 قصار (قِ) [ ع . ] (ص .) جِ قصیر. 1"} -{"line": "57779 قصار (قَ صّ) [ ع . ] (ص .) گازر، رخت شوی . 1"} -{"line": "57780 قصارت (قَ رَ) [ ع . قصارة ] (اِمص .) گازری، رخت شویی . 1"} -{"line": "57781 قصاص (قِ) [ ع . ] (مص م .) مجازات، کیفری همسنگ جُرم . 1"} -{"line": "57782 قصب (قَ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نی، هر گیاهی که ساقه آن مانند نی میان تهی باشد. 2 - یک نوع پارچة ظریف که از کتان می بافته اند. 3 - آبراهة آب و اشک . 4 - مروارید تر و آب دار. 1"} -{"line": "57783 قصب انجیر (قَ صَ اَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) انجیر خشک به رشته کشیده . 1"} -{"line": "57784 قصبات (قَ صَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قصبه . 1"} -{"line": "57785 قصبه (قَ صَ ب) [ ع . قصبة ] (اِ.) آبادی بزرگ که از چند ده تشکیل شده باشد. ج . قصبات . 1"} -{"line": "57786 قصبچه (قَ صَ چِ) [ ع - فا. ] (اِ.) پارچه ای از قسمی کتان . 1"} -{"line": "57787 قصد (قَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اراده کردن . 2 - (اِ مص .) میانه روی . 3 - از روی عمد و غرض . 1"} -{"line": "57788 قصر (قَ) [ ع . ] (اِ.) کوتاهی، سستی . 1"} -{"line": "57789 قصر ( قصر .) [ ع . ] (اِ.) کاخ، کوشک . ج . قصور. 1"} -{"line": "57790 قصر (قَ صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کوتاه بودن . 2 - (اِمص .) کوتاهی، مق . طول، درازی . 1"} -{"line": "57791 قصری (قَ) (ص نسب .) ظرفی فلزی یا لعابی که در آن پیشاب کنند. 1"} -{"line": "57792 قصص (قِ صَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قصه . 1"} -{"line": "57793 قصعه (قَ عَ) [ ع . قصعة ] (اِ.) کاسه و ظرفی که در آن غذا خورند. ج . قصاع . 1"} -{"line": "57794 قصه (قِ صِّ) [ ع . قصة ] (اِ.) 1 - حکایت، داستان . 2 - خبر، حدیث . 3 - بیان حال، بیان احوال . 4 - عریضه، عرض حال . 5 - سخن، حرف . ج . قصص . 1"} -{"line": "57795 قصه برداشتن ( قصه برداشتن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عرض حال دادن، دادخواهی نمودن . 1"} -{"line": "57796 قصه کردن ( قصه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شرح حال گفتن . 1"} -{"line": "57797 قصود (قُ) [ ع . ] (اِمص .) صحت عزیمت باشد بر طلب حقیقت مقصود. 1"} -{"line": "57798 قصور (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ. قصر؛ کاخ ها. 1"} -{"line": "57799 قصور ( قصور . ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کوتاهی کردن . 2 - از کاری باز ایستادن . 1"} -{"line": "57800 قصی (قَ یّ) [ ع . ] (ص .) دور، دور شونده . ج . اقصاء. 1"} -{"line": "57801 قصید (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نیزة شکسته . 2 - قصیده . 3 - شعر پاکیزه و نیکو. 4 - گوشت خشک . 5 - استخوان با مغز. 1"} -{"line": "57802 قصیده (قَ دَ یا د) [ ع . قصیدة ] (اِ.) نوعی شعر بلند که دو مصرع بیت اوّل با مصرع های دوم دیگر ابیات هم قافیه است و بیشتر برای بیان مدح و یا ذم و وعظ و حکمت به کار گرفته می شود. ج . قصاید. 1"} -{"line": "57803 قصیر (قَ) [ ع . ] (ص .) کوتاه . ج . قصار. 1"} -{"line": "57804 قصیل (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرآنچه از کشت مانند بوتة جو که سبز آن درو شود برای خوراک چهارپایان . 2 - جماعت، گروه . 1"} -{"line": "57805 قضاء (قَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به جا آوردن، گزاردن . 2 - داوری کردن . 3 - (اِ.) حکم، فرمان . 4 - سرنوشت، تقدیر. 1"} -{"line": "57806 قضاء کردن ( قضاء کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) انجام دادن عبادتی که در موقع خود انجام نشده باشد. 1"} -{"line": "57807 قضات (قُ) [ ع . قضاة ] (اِ.) جِ قاضی . 1"} -{"line": "57808 قضاقورتکی ( قضاقورتکی . تَ) [ ع - فا. ] (ص .) (عا.) به طور تصادفی، از روی پیشآمد، ناگهانی . 1"} -{"line": "57809 قضاوت (قَ وَ) [ ع . قضاوة ] 1 - (مص ل .) حکم کردن . 2 - (اِمص .) داوری . 1"} -{"line": "57810 قضایا (قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قضیه . 1"} -{"line": "57811 قضایی (قَ) [ ع . قضائی ] (ص نسب .) منسوب به قضا، مربوط به داوری و قضاوت . 1"} -{"line": "57812 قضاییه (قَ یِ یا یَ) [ ع . قضائیه ] (ص نسب .) مؤنث قضایی ؛ قوة قضاییه یکی از سه قوة اداره کننده کشور است و آن شامل کلیه دستگاه های دادگستری است . 1"} -{"line": "57813 قضب (قَ ضْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بریدن، قطع کردن . 2 - به تازیانه زدن . 1"} -{"line": "57814 قضب ( قضب .) [ ع . ] 1 - (اِ.) هر درخت دراز گسترده شاخ . 2 - شاخه ای که برای کمان بریده باشند. 3 - یونجه . 1"} -{"line": "57815 قضبان (قُ ضْ) [ ع . ] (اِ.) جِ قضیب . 1"} -{"line": "57816 قضیب (قَ ض ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شاخة درخت . 2 - آلت مرد. ج . قضبان . 1"} -{"line": "57817 قضیه (قَ یِّ) [ ع . قضیة ] (اِ.) 1 - حکم و فرمان . 2 - خبر. 3 - گفتاری که احتمال صدق و کذب هر دو در آن باشد. 1"} -{"line": "57818 قط (قَ طّ) [ ع . ] (اِمص .) برش بر پهنا. 1"} -{"line": "57819 قط زدن (قَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) بریدن سر قلم های خوشنویسی . 1"} -{"line": "57820 قط زن ( قط زن . زَ) [ ع - فا. ] (اِ.) چوب باریکی که نوک قلم را هنگام بریدن روی آن می گذارند. 1"} -{"line": "57821 قطا (قَ) [ ع . ] (اِ.) مرغ سنگخوار. 1"} -{"line": "57822 قطاب (قُ طّ) (اِ.) نوعی شیرینی که از آرد و شکر و روغن و گلاب و مغز پسته درست شود. 1"} -{"line": "57823 قطاب (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آمیختگی . 2 - گریبان . 1"} -{"line": "57824 قطابه (قُ بَ یا ب) [ ع . قطابة ] (اِ.) تکه ای گوشت، قطعه ای از گوشت . 1"} -{"line": "57825 قطار (قَ) [ ع . ] (اِ.)1 - یک رشته شتر. 2 - در فارسی نام وسیلة مسافربری، ترن . 3 - صف، ردیف . 1"} -{"line": "57826 قطاس (قُ) [ معر - یو. ] (اِ.) نام عام برای هر یک از پستانداران دریازی از راستة آب بازان . 1"} -{"line": "57827 قطاع (قَ طّ) [ ع . ] (ص .) بسیار برنده، قطع کننده . 1"} -{"line": "57828 قطاع (قُ طّ) [ ع . ] (اِفا.) جِ قاطع . 1"} -{"line": "57829 قطاف (قِ) [ ع . ] (اِ.) هنگام چیدن میوه . 1"} -{"line": "57830 قطان (قَ طّ) [ ع . ] (ص . اِ.) کسی که پنبه فروشد، پنبه فروش . 1"} -{"line": "57831 قطان (قُ طّ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ قاطن ؛ ساکنان، متوطنان . 1"} -{"line": "57832 قطایف (قَ یِ) (اِ.) 1 - جِ قطیفه . 2 - لوزینه، . 3 - نوعی حلوا. 1"} -{"line": "57833 قطب (قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ملاک و مدار چیزی . 2 - بزرگ و مهتر قوم . 3 - هر یک از طرفین محور کرة زمین که آن ها را قطب شمال و قطب جنوب می گویند. 4 - جزء رسانای یک دستگاه که جریان برق از آن خارج یا به آن وارد می شود. 1"} -{"line": "57834 قطب نما ( قطب نما . نَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ابزاری برای تعیین امتداد نصف النهار. 1"} -{"line": "57835 قطر (قِ) [ ع . ] (اِ.) مس، مس گداخته . 1"} -{"line": "57836 قطر (قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ناحیه، اقلیم . 2 - خطی که از مرکز دایره بگذرد و دو برابر شعاع است . 3 - ضخامت هر چیز. ج . اقطار. 1"} -{"line": "57837 قطر ( قطر .) [ ع . ] 1 - (اِ.) باران، آن چه بچکد، واحد: قطره . 2 - (مص ل .) چکیدن . 3 - (مص م .) چکاندن . ج . قطار. 1"} -{"line": "57838 قطرات (قَ طَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قطره . 1"} -{"line": "57839 قطران (قَ) [ ع . ] (اِ.)مایعی چسبنده که از تقطیر زغال سنگ به دست می آید و بوی بدی دارد. 1"} -{"line": "57840 قطرب (قُ رُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ناخوشی ای که با حرکات متوالی اندام ها و لرزش اعضا و فلج و عدم کنترل عضلات بدن همراه است . 2 - (ص .) مصروع . 1"} -{"line": "57841 قطره (قَ رِ) [ ع . قطرة ] (اِ.) چکه، مقدار کمی آب . ج . قطرات . 1"} -{"line": "57842 قطره دزد ( قطره دزد . دُ) [ ع - فا. ] (ص مر. اِمر.) 1 - (کن .) آفتاب، خورشید. 2 - ابر، سحاب . 1"} -{"line": "57843 قطره چکان ( قطره چکان . چِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) وسیله ای برای ریختن مایعات به صورت قطره قطره . 1"} -{"line": "57844 قطع (قَ) [ ع . ] (مص م .) بریدن، جدا کردن . 1"} -{"line": "57845 قطع ( قطع .) [ ع . ] (اِ.) 1 - برش، پاره . 2 - اندازة طول و عرض چیزی . 3 - جزم، یقین . 1"} -{"line": "57846 قطع طریق ( قَ عِ طَ) [ ع . قطع الطریق ] (مص ل .) دزدی، راهزنی . 1"} -{"line": "57847 قطع کردن ( قطع کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - بریدن . 2 - مسافت طی کردن . 1"} -{"line": "57848 قطعات (قَ طَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قطعه . 1"} -{"line": "57849 قطعاً (قَ عَ نْ) [ ع . ] (ق .) مطمئناً، یقیناً. در جملة منفی به معنی ابداً، هرگز و به هیچ وجه آید. 1"} -{"line": "57850 قطعنامه ( قطعنامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مکتوبی که در آن خواسته های اجتماع کنندگان نوشته شده است . 1"} -{"line": "57851 قطعه (قِ عِ) [ ع . قطعة ] (اِ.) 1 - پاره ای از هر چیز. 2 - حصه و بهره و قسمت . 3 - چند بیت هم وزن و هم قافیه است که قافیه را در مصراع اول بیت آن رعایت نکنند و در آن از یک مضمون بحث کنند. 4 - تکه ای از موسیقی که از چند جمله تشکیل می شود که هر یک از آن ها دارای معانی کاملی است . ج . قطعات . 1"} -{"line": "57852 قطعی (قَ) (ص نسب .) حتمی، یقینی . 1"} -{"line": "57853 قطعیت (قَ یِّ) (مص جع .) حتمی بودن . 1"} -{"line": "57854 قطف (قَ طْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چیدن، کندن . 2 - خراشیدن . 1"} -{"line": "57855 قطمیر (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پوست نازکی که بین خرما و هستة آن قرار دارد. 2 - کنایه از: چیز اندک . 1"} -{"line": "57856 قطن (قُ) [ معر. ] (اِ.) پنبه . 1"} -{"line": "57857 قطور (قَ) [ ع . ] (ص .) هر چیز ضخیم و کلفت . 1"} -{"line": "57858 قطیع (قَ) [ ع . ] (اِ.)1 - گله گوسفندان، رمة گاوان . 2 - آن چه از درخت بریده شود. 3 - بخش اول شب . 4 - همانند، همتا. 1"} -{"line": "57859 قطیعه (قَ عَ یا عِ) [ ع . قطیعة ] (اِ.) 1 - جدایی، بریدگی . 2 - گلة گاوان و گوسفندان . 3 - لشکر. 4 - قطعه ای از زمین و ملک که به کسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند. ج . قطایع . 1"} -{"line": "57860 قطیفه (قَ فَ یا فِ) [ ع . قطیفة ] (اِ.) 1 - حوله . 2 - چادرهای ورپیچیده . 1"} -{"line": "57861 قعب (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قدح بزرگ . 2 - کاسه ای که یک نفر را سیر کند. 1"} -{"line": "57862 قعبه (قَ ب یا بَ) [ ع . قعبة ] (اِ.) 1 - جعبه یا قوطی ای که زنان در آن مواد معطر می ریختند. 2 - قدح، قعب . 1"} -{"line": "57863 قعده (قَ دَ یا د) [ ع . قعدة ] (مص ل . اِمر.) 1 - یک بار نشستن . 2 - مرکب انسان . 1"} -{"line": "57864 قعده (قُ دَ یا د) [ ع . قعدة ] (اِ.) 1 - آن چه که روی آن نشینند از قبیل زین و غیره . 2 - مرکب که بر آن سوار شوند. 1"} -{"line": "57865 قعر (قَ عْ) [ ع . ] (اِ.) گودی و ته چیزی . 1"} -{"line": "57866 قعود (قُ) [ ع . ] (مص ل .) نشستن . 1"} -{"line": "57867 قفا (قَ) [ ع . قفاء ] (اِ.) 1 - پس گردن، پشت گردن . 2 - پشت . 3 - پی، دنبال . 4 - عقب . 1"} -{"line": "57868 قفا دریدن ( قفا دریدن . دَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - پاره کردن جامة کسی از پشت . 2 - کنایه از بی آبرو کردن (اشاره به داستان یوسف و زلیخا). 3 - جماع کردن از پشت . 1"} -{"line": "57869 قفار (قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قفر؛ بیابان ها. 1"} -{"line": "57870 قفدان (قَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - غلاف سرمه دان . 2 - کیسة چرمین که در آن عطریات و جز آن نهند. 1"} -{"line": "57871 قفر (قَ فْ) [ ع . ] (اِ.) بیابان بی آب و علف . ج . قفار. 1"} -{"line": "57872 قفس (قَ فَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - محفظه ای برای نگه داری پرندگان . 2 - استخوان جناغ سینه . 3 - زندان . 4 - هر جای تنگ . 1"} -{"line": "57873 قفسه (قَ فَ س ) [ ازع . ] (اِ.) وسیله ای از چوب، فلز یا پلاستیک، دارای صفحه های افقی با فواصلی معین برای چیدن مرتب و قابل دسترسی اشیاء، گنجه . ؛ قفسه ی سینه صندوقة سینه، قفس سینه . ؛ قفسه ی فلزی گنجه ای که از فلز ساخته شده باشد. 1"} -{"line": "57874 قفل (قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسبابی برای بستن چیزی و جلوگیری از دسترسی آزادانه به آن . 2 - اسبابی که جز با کلید یا رمز معینی باز نشود. 1"} -{"line": "57875 قفیز (قَ فِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - پیمانه . 2 - واحدی برای اندازه گیری زمین تقریباً برابر با 1500 متر. 1"} -{"line": "57876 قفیز سرآمدن ( قفیز سرآمدن . سَ. مَ دَ) [ معر - فا. ] (مص ل .) پُر شدن پیمانه، کنایه از: به پایان رسیدن عمر. 1"} -{"line": "57877 ققسی (قُ) (عا.) (اِ.) وقتی که اناری را به چند بخش تقسیم کنند، هر تکة آن را که شامل چند دانه با پوستة سفید آن است ققسی گویند. 1"} -{"line": "57878 ققنوس (قُ)(اِ.) = ققنس :مرغی است افسانه ای که منقارش سوراخ های فراوان دارد و آوازهای عجیب درمی آورد. هزار سال عمر می کند و چون مرگش فرا رسد هیزم بسیار جمع می کند و بر بالای آن می نشیند و آن قدر بال می زند تا هیزم آتش بگیرد و بسوزد و از خاکسترش ققنوس جدیدی به وجود می آید. 1"} -{"line": "57879 قل (ق ُ یا قِ لّ ) [ ع . ] (اِمص . ) 1 - کمی . 2 - تنگدستی . 1"} -{"line": "57880 قل (قُ) [ ع . ] 1 - (فع .) فعل امر از «قول » بگو. 2 - (اِ.) قول، گفتار. 1"} -{"line": "57881 قل ( قل .) (اِصت .) حبابی که بر اثر جوشیدن آب به سطح آید. 1"} -{"line": "57882 قل احمدی (قُ اَ مَ) (اِمر.) (لوطیان ) دست به زور تمام بر عضو کسی زدن، سقلمه . 1"} -{"line": "57883 قل خوردن (قِ. خُ دَ) (مص ل .) 1 - غلتیدن، روی زمین چرخ خوردن . 2 - راه رفتن، حرکت کردن (به طعنه در مورد شخص چاق ). 1"} -{"line": "57884 قل قل (قُ. قُ) (اِصت .) (عا.) = غل غل : جوش، صدای ترکیدن حباب های مایع جوشان . 1"} -{"line": "57885 قلائد (قَ ئِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قلاده . 1"} -{"line": "57886 قلاب (قُ لّ) [ ع . ] (اِ.) وسیله خمیدة سرکج برای گرفتن، کشیدن یا آویختن . 1"} -{"line": "57887 قلاب دوزی ( قلاب دوزی .) (اِ مص .) دوختن نقش و نگار با ابریشم یا خامه بر روی پارچه . 1"} -{"line": "57888 قلاب گرفتن ( قلاب گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) دو کف دست را بهم متصل کردن به طوری که دیگری بتواند پا بر روی آن گذارد و از دیوار بالا رود. 1"} -{"line": "57889 قلابی (قُ لّ) (ص نسب .) 1 - تقلبی . 2 - مکار، حقه باز. 1"} -{"line": "57890 قلاج (قَ) (اِ.) کلاغ، قلاغ . 1"} -{"line": "57891 قلاد (قِ) [ ع . ] (اِ.) تار روبین که بر حلقة گوشواره و حلقة بینی شتر پیچند. 1"} -{"line": "57892 قلاده (قَ دَ یا د) [ ع . قلادة ] (اِ.) 1 - گردن بند. 2 - زنجیری که بر گردن حیوانات یا مجرمین می بندند. 3 - واحدی برای شمارش گربه س انان . 1"} -{"line": "57893 قلاسنگ (قَ سَ) (اِ.) فلاخن . 1"} -{"line": "57894 قلاش (قَ لّ) [ تر. ] (ص .) کلاش . 1 - بیکاره، ولگرد. 2 - باده پرست، مفلس . 3 - حیله گر. 1"} -{"line": "57895 قلاشی (قَلّ) [ تر - فا. ] (حامص .) 1 - میخوارگی، باده پرستی . 2 - عیاری . 1"} -{"line": "57896 قلاع (قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قلعه . 1"} -{"line": "57897 قلاغ (قَ یا قُ) (اِ.) پیرامون دهان ؛ پوز، پوزه . 1"} -{"line": "57898 قلانسی (قَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به قلانس، کلاه دوز، کلاه فروش . 1"} -{"line": "57899 قلاوز (قَ وُ) [ تر. ] (ص .) 1 - دلیل، راهنما. 2 - محافظ، پاسبان . 1"} -{"line": "57900 قلاچ (قُ لّ) [ تر. ] (اِ.) جستن اسب و راه جسته جسته رفتن آن . 1"} -{"line": "57901 قلاچو (قَ) [ تر. ] (اِ.) = قلاجو: 1 - جام و ظرفی که از چرم می ساختند و در آن آب و شراب می نوشیدند از نوع آبخوری های چرم بلغاری . 2 - نهری که در آن ستوران در موسم سرما آب خورند. 1"} -{"line": "57902 قلب (قَ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عضوی ماهیچه ای که در سمت چپ قفسة سینه جا دارد و کارش رساندن خون به تمام نقاط بدن است . 2 - خاطر، ضمیر. 3 - دانش، علم . 4 - میان، وسط، درون، داخل . 5 - مرکز. 6 - میانة لشکر. 1"} -{"line": "58193 لئیم (لَ) [ ع . ] (ص .) فرومایه، پست . 1"} -{"line": "57903 قلب ( قلب .) [ ع . ] 1 - (مص م .) تغییر دادن و دیگرگون کردن چیزی . 2 - واژگون ساختن چیزی . 3 - در فارسی به معنی زر و سیم ناسره . 4 - (اِ.) نام یکی از صنایع شعری . 1"} -{"line": "57904 قلب الاسد (قَ بُ لْ اَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دل شیر، قلب اسد. 2 - نام ستاره ای به رنگ آبی - سفید و قدر 3/1 در میان صورت فلکی شیر یا اسد که 86 سال نوری با ما فاصله دارد. 1"} -{"line": "57905 قلب زدن ( قلب زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - سکة تقلبی زدن . 2 - تقلب کردن . 1"} -{"line": "57906 قلب شدن ( قلب شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دیگرگون شدن . 1"} -{"line": "57907 قلبه (قُ ب) (اِ.) چوبی که گاوآهن را به آن ببندند و به گردن گاو بگذارند. 1"} -{"line": "57908 قلت (قِ لَّ) [ ع . قلة ] (اِمص .)1 - کمی، اندکی . 2 - ندرت، نادری . 1"} -{"line": "57909 قلتاق (قَ) [ تر. ] (اِ.) بخشی از زین اسب که از چوب سازند، چوب زین . 1"} -{"line": "57910 قلتبان (قَ) (ص .) دیوث، بی غیرت . 1"} -{"line": "57911 قلتبانی ( قلتبانی .) (ص .) دیوثی . 1"} -{"line": "57912 قلتشن (قُ تَ شَ) (ص .) آدم نخراشیده و زمخت و زورگو. 1"} -{"line": "57913 قلج (قَ) [ تر. ] (اِ.) شمشیر. 1"} -{"line": "57914 قلج (قُ) (اِ.) چهارپایی (اسب، استر، خر) که دو پایش از هم جدا و دور باشد و مهره های زانوهایش نزدیک و به هم پیوسته، چنان که هنگام راه رفتن برهم ساید. 1"} -{"line": "57915 قلدر (قُ دُ) [ تر. ] (ص .) قوی، گردن کلفت . 1"} -{"line": "57916 قلزم (قُ زُ) [ ع . ] (اِ.) رود بزرگ، دریای پرآب . 1"} -{"line": "57917 قلع ( قلع .) [ ع . قلعی ] (اِ.) ارزیز؛ فلزی است قابل تورق، نرم و نقره ای رنگ . 1"} -{"line": "57918 قلع (قَ لْ) [ ع . ] (مص م .) از ریشه برآوردن . 1"} -{"line": "57919 قلعه (قَ عَ یا عِ) [ ع . قلعة ] (اِ.) دژ، حصار. ج . قلاع . 1"} -{"line": "57920 قلعه بیگی ( قلعه بیگی . بَ) [ ع - تر. ] (حامص .) قلعه داری، دژبانی . 1"} -{"line": "57921 قلعی (قَ) (اِ.) 1 - قلع . 2 - نوعی شمشیر. 1"} -{"line": "57922 قلق (قَ لِ) [ ع . ] (ص .) بی آرام . 1"} -{"line": "57923 قلق (قِ لِ) [ تر. ] (اِ.) عادت مخصوص، خوی خاص . 1"} -{"line": "57924 قلق (قَ لَ) [ ع . ] (اِمص .) بی آرامی، پریشانی . 1"} -{"line": "57925 قلق (قُ لُ) [ تر. ] (اِ.) رشوه، باج . 1"} -{"line": "57926 قلقل (قُ قُ یا قِ قِ) [ ع . ] (ص .) مرد چست سبکروح و ظریف . 1"} -{"line": "57927 قلقلی (قِ قِ) (ص .) (عا.) گرد، مدور (به زبان کودکان ). 1"} -{"line": "57928 قلقچی (قِ لِ) [ تر. ] (ص مر. اِمر.) نوکر، خدمتکار. 1"} -{"line": "57929 قلل (قُ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قله . 1"} -{"line": "57930 قلم (قَ لَ) [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - هر ابزاری که با آن بنویسند. 2 - نی تراشیده که با آن بنویسند. ؛ قلم به تخم چشم زدن کنایه از: کار نویسندگی یا قلم زنی کردن . 1"} -{"line": "57931 قلم برگرفتن (قَ لَ. بَ. گِ رِ تَ) [ معر - فا. ] (مص ل .) کنایه از: باج و خراج نگرفتن . 1"} -{"line": "57932 قلم بندی (قَ لَ. بَ) [ معر. ] (حامص .) عمل قلم بند و آن تهیه و ساختن قلم مو برای انواع نقاشی ها است . 1"} -{"line": "57933 قلم تراش ( قلم تراش . تَ) (اِمر.) چاقوی کوچک جیبی جهت تراشیدن قلم . 1"} -{"line": "57934 قلم دادن ( قلم دادن . دَ) (مص م .) به حساب آوردن، به شمار آوردن . 1"} -{"line": "57935 قلم در کشیدن ( قلم در کشیدن . دَ. کِ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) باطل گردانیدن . 1"} -{"line": "57936 قلم زده ( قلم زده . زَ د) [ معر - فا. ] (ص مف .) 1 - نوشته، مکتوب . 2 - منقش . 3 - فلزی که روی آن قلمزنی شده باشد. 1"} -{"line": "57937 قلم مو ( قلم مو .) [ معر. فا. ] (اِمر.) قلم مودار مخصوص رنگ، روغن که نقاشان به کار برند و آن انواع مختلف دارد. 1"} -{"line": "57938 قلم نی ( قلم نی . نِ) (اِمر.) قلمی که از ساقة نی تراشند و برای خوش نویسی به کار برند. 1"} -{"line": "57939 قلم کردن ( قلم کردن . کَ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) بریدن، قطع کردن . 1"} -{"line": "57940 قلماش (قَ) [ تر. ] (ص .) هرزه، بی معنی . 1"} -{"line": "57941 قلمداد ( قلمداد .) [ معر - فا. ] (ص مف .) محسوب، به شمار. 1"} -{"line": "57942 قلمدوش ( قلمدوش .) (اِمر.) سوار کردن بر شانه، غلندوش . 1"} -{"line": "57943 قلمرو ( قلمرو . رُ) [ معر - فا. ] (اِمر.) مملکت، حوزة فرمانروایی، حوزه عمل . 1"} -{"line": "57944 قلمزن ( قلمزن . زَ) [ معر - فا. ] (اِفا.) کاتب، نویسنده . 1"} -{"line": "57945 قلمزنی ( قلمزنی . زَ) [ معر. فا. ] (حامص .) 1 - عمل و شغل قلمزن . 2 - نویسندگی، کتابت . 3 - نقاشی . 4 - یکی از هنرهای زیباست و آن ایجاد نقوش جانوران، گیاهان و طرح های مختلف است به روی نقره، ورشو یا فلز دیگر. 1"} -{"line": "57946 قلمستان (قَ لَ مِ) [ معر. فا. ] (اِمر.) زمینی که در آن قلمه های درخت را کارند تا از چوب آن ها بعداً استفاده کنند. 1"} -{"line": "57947 قلمفرسایی (قَ لَ. فَ) [ معر - فا. ] (حامص .) طول و تفصیل دادن به مطلبی در نوشتن، نویسندگی . 1"} -{"line": "57948 قلمه (قَ لَ مِ) (اِ.) نهال . 1"} -{"line": "57949 قلمکار ( قلمکار .) [ معر - فا. ] (اِمر.) پارچه ای که با آلات چوبی دستی روی آن نقش و نگار چاپ کرده باشند. 1"} -{"line": "57950 قلمی (قَ لَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به قلم . 2 - نوشته، محرر. 3 - (عا.) لاغر، نازک . 1"} -{"line": "57951 قلنبه (قُ لُ ب) (ص .) نک غلمبه . 1"} -{"line": "57952 قلندر (قَ لَ دَ) [ معر. ] (ص .) 1 - شخص مجرد و بی قید. 2 - درویش . 1"} -{"line": "57953 قلنسوه (قَ لَ سُ وَ یا وِ) [ ع . قلنسوة ] (اِ.) کلاه دراز، ج . قلانس، قلانیس . 1"} -{"line": "57954 قله (قُ لَّ) (اِ.) اسبی که رنگش به زردی مایل باشد. 1"} -{"line": "57955 قله (قُ لُِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بالاترین بخش کوه . 2 - بالای هر چیزی . ج . قلل . 1"} -{"line": "57956 قله ( قله .) (اِ.) سبوی بزرگ . 1"} -{"line": "57957 قلوب (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قلب ؛ دل ها. 1"} -{"line": "57958 قلوه (قُ وِ) (اِ.) کلیه . 1"} -{"line": "57959 قلوه سنگ ( قلوه سنگ . سَ) (اِمر.) 1 - سنگ های کم و بیش درشت که از ریگ درشت تر ولی از قطعه سنگ کوچک ترند. 2 - قطعه ای سنگ نتراشیده . 1"} -{"line": "57960 قلپ (قُ لُ) (اِ.) (عا.) جرعه، مقدار آب یا هر مایعی که یک بار در دهان جا شود. 1"} -{"line": "57961 قلچماق (قُ چُ) [ تر. ] (ص .) نیرومند، قوی . 1"} -{"line": "57962 قلک (قُ لَّ) (اِ.) = غلک : ظرفی که کودکان پول خود رادر آن اندازند، جمع کنند. 1"} -{"line": "57963 قلیا (قَ) (اِ.) شخار؛ ماده ای که از اِشنان گرفته می شود و از آن در صابون سازی استفاده می کنند. 1"} -{"line": "57964 قلیان (قَ) [ ع . غلیان ] (اِ.) وسیله ای برای دود کردن تنباکو. 1"} -{"line": "57965 قلیج زدن (قَ. زَ دَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) (عا.) حقه زدن و فریب دادن . 1"} -{"line": "57966 قلیل (قَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کم، اندک . 2 - نادر، کمیاب . 1"} -{"line": "57967 قلیه (قَ یَ یا یِ) [ ع . قلیة ] (اِ.) پاره ای گوشت، قطعه ای گوشت . 2 - حبوبات و سبزی . 1"} -{"line": "57968 قلیچ (ق ) [ تر. ] (اِ.) = قیلیچ : شمشیر. 1"} -{"line": "57969 قمار (قُ) [ ع . ] (اِ.) هر نوع بازی که در آن پولی برده یا باخته شود. 1"} -{"line": "57970 قماش (قُ) [ ع . ] (اِ.)1 - خرده ریز از هر چیزی . 2 - رخت، کالا، اسباب خانه . 3 - در فارسی، پارچه، پارچة نخی . 1"} -{"line": "57971 قماط (قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی که با آن دست و پای گوسفند را بندند. 2 - پارچة عریضی که کودک را بدان پیچند. 1"} -{"line": "57972 قمبل (قُ بُ) (اِ.) کفل، سرین . 1"} -{"line": "57973 قمح (قَ مْ) [ ع . ] (اِ.) گندم . 1"} -{"line": "57974 قمحدوه (قَ مَ دُ وَ یا وِ) [ ع . قمحدوة ] (اِ.) استخوانی است فرد که در وسط و پشت سر واقع است و شکل آن مانند صدف است . سطح قدامی آن گود و در دو طرف آن چهار فرورفتگی است . 1"} -{"line": "57975 قمر (قَ مَ) [ ع . ] (اِ.) ماه . ج . اقمار. ؛ قمر در عقرب بودن کنایه از: بد یا آشفته بودن وضع . 1"} -{"line": "57976 قمراء (قَ) [ ع - فا. ] 1 - (ص .) مؤنث اقمر، سفید مایل به تیره . 2 - (اِ.) ماهتاب . 1"} -{"line": "57977 قمران (قَ مَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة قمر، ماه و آفتاب . 1"} -{"line": "57978 قمره (قَ رَ یا رِ) [ ع . قمرة ] (اِ.) 1 - قمارخانه . 2 - آخرین بازی نرد است که کسی بر سر خود یا یکی از اعضای خویش بسته باشد، دست خون . 1"} -{"line": "57979 قمرون (قَ) [ ع . ] (اِ.) ملخ دریایی، جرادالبحر، اربیان، روبیان . 1"} -{"line": "57980 قمری (قُ) [ ع . ] (اِ.) فاخته . 1"} -{"line": "57981 قمری (قَ مَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به قمر، ماهی . ؛ سال قمری سالی که طبق دوازده ماه قمری (گردش انتقالی ماه ) حساب شود. 1"} -{"line": "57982 قمصور (قَ) (ص .) (عا.) خراب، ویران . 1"} -{"line": "57983 قمطر (قِ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صندوقی که در آن کتاب را حفظ کنند. 2 - آوند شکر و نبات . 3 - چوبی که به شکل قید پای مجرمان را در آن بند کنند. 4 - مرد کوتاه . 1"} -{"line": "57984 قمطره (قِ مَ رَ یا رِ) [ ع . قمطرة ] (اِ.) صندوقی که در آن کتاب یا عطریات نگهدارند. 1"} -{"line": "57985 قمطریر (قَ طَ) [ ع . ] (ص .) سخت، شدید. 1"} -{"line": "57986 قمع (قَ مْ) [ ع . ] (مص م .) سرکوب کردن، خوار کردن . 1"} -{"line": "57987 قمع (قِ مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زدن با عمود. 2 - سرکوب کردن . 3 - خوار گردانیدن، ذلیل کردن . 4 - (اِمص .) سرکوبی . 5 - فرو نشاندگی . 1"} -{"line": "57988 قمقمام (قَ قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بزرگ و مهتر قوم . 2 - امر عظیم، عدد بسیار. 1"} -{"line": "57989 قمقمه (قُ قُ مِ) [ ع . ] (اِ.) ظرف آب مسافرتی . 1"} -{"line": "57990 قمل (قَ) [ ع . ] (اِ.) شپش . 1"} -{"line": "57991 قمه (قِ مَّ) [ ع . قمة ] (اِ.) جماعت مردم . ج . قمام . 1"} -{"line": "57992 قمه (قَ مِ) [ تر. ] (اِ.) سلاحی دو دَم شبیه شمشیر اما کوچکتر از آن . 1"} -{"line": "57993 قمپز (قُ پُ) (اِ.) غُنپز، غُمپز؛ لاف و گزاف، ادعا، فخر. 1"} -{"line": "57994 قمچی (قَ مْ) [ تر. ] (اِ.) تازیانه، شلاق . 1"} -{"line": "57995 قمیز (قَ) [ تر - مغ . ] (اِ.) 1 - نوعی شیر ترش که به جای مسکر می خورده اند. 2 - پیاله، ساغر، جام . 1"} -{"line": "57996 قمیش (قَ) (اِ.) (عا.) ادا و اطوار، ناز و کرشمه . 1"} -{"line": "57997 قمیص (قَ مِ) [ ع . ] (اِ.) پیراهن . 1"} -{"line": "57998 قمیطا (قُ مَ) [ ع . ] (اِ.) = قبیطا. قبیطی : نوعی حلوا که مردم بشرویه آن را حلوا مغزی گویند و از شیرة انگور و گاهی از شکر تنها و یا با شیرة انگور می سازند. 1"} -{"line": "57999 قنا (قَ) [ ع . ] (اِ.) خیزران . 1"} -{"line": "58000 قنا (قَ نّ) [ ع . قناء ] (ص .) آن که قنات حفر یا آن را لاروبی کند. 1"} -{"line": "58001 قنات (قَ) [ ع . قناة ] (اِ.) کاریز، مجرای آب زیرزمینی . 1"} -{"line": "58002 قناد (قَ نّ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - قندساز، حلواساز. 2 - شیرینی پز. 1"} -{"line": "58003 قنادی ( قنادی .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .)شیرینی - پزی . 2 - (اِمر.) دکان قناد، دکان شیرینی - فروشی . 1"} -{"line": "58004 قنادیل (قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قندیل . 1"} -{"line": "58005 قناره (قَ ر ) [ ع . قنارة ] (اِ.) چوبی یا آهنی دراز دارای میخ های بلند که در دکان قصابی گوشت را به آن آویزان می کنند. 1"} -{"line": "58006 قناری (قَ) (اِ.) پرنده ای است خوش آواز به اندازة گنجشک با پرهایی به رنگ های زرد روشن یا نارنجی یا خاکستری یا ابلق . 1"} -{"line": "58007 قناس (قِ) (ص .) (عا.) بدشکل، بدقواره . 1"} -{"line": "58008 قناص (قَ نّ) [ ع . ] (ص .) صیاد، شکارچی . 1"} -{"line": "58009 قناطر (قَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قنطره ؛ پل ها. 1"} -{"line": "58010 قناطیر (قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قنطار. 1"} -{"line": "58011 قناع (قِ) [ ع . ] (اِ.) پارچه ای که بدان زنان سر خود را پوشانند، روسری . 1"} -{"line": "58012 قناعت (قَ عَ) [ ع . قناعة ] (مص ل .)1 - خشنودی، خرسندی . 2 - رضا و تسلیم . 3 - صرفه جویی . 1"} -{"line": "58013 قناویز (قَ) (اِ.) نوعی پارچة ابریشمی ساده که بیشتر به رنگ سرخ است . 1"} -{"line": "58014 قنبرک (قَ بَ رَ)(اِ.)(عا.) گرد نشستن، چنبره . 1"} -{"line": "58015 قنبل (قَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه مردم . 2 - رمة اسب . ج . قنابل . 1"} -{"line": "58016 قنبل (قُ بُ) (اِ.) نک قُمبُل . 1"} -{"line": "58017 قنبله (قَ بَ لَ یا لِ) [ ع . قنبلة ] (اِ.) گلوله . 1"} -{"line": "58018 قند (قَ) (اِ.) معرب کند؛ جسم جامد سفید رنگ و شیرین حاصل از شیرة چغندر قند یا شکر که به آسانی در آب حل می شود. مجازاً: هر چیز بسیار شیرین . ؛ قند توی دل کسی آب شدن کنایه از: بسیار خشنود و خوشحال شدن . 1"} -{"line": "58019 قند داغ ( قند داغ .) (اِمر.) مقداری آب جوش که در آن قند حل کرده باشند. 1"} -{"line": "58020 قنداق (قُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - دستة تفنگ . 2 - پارچه ای که نوزاد را در آن می پیچند. 1"} -{"line": "58021 قنددان ( قنددان .) [ معر - فا. ] (ص فا. اِمر.) ظرفی که در آن قند ریزند. 1"} -{"line": "58022 قندران (قَ دَ) (اِ.) شیرابة مترشح از ساقة شنگ را گویند که بر اثر قطع ساقة گیاه ترشح می شود و در برابر هوا انجماد پیدا می کند و در ده ها زنان و دختران مانند سقز آن را می جوند، قندرون . 1"} -{"line": "58023 قندز (قُ د) [ معر. ] (اِ.) کهن دژ، قلعة قدیمی و مستحکم . 1"} -{"line": "58024 قندشکن ( قَ . ش کَ) [ معر - فا. ] (ص فا.اِمر.) 1 - ابزاری به صورت تیشة کوچک یا گازانبر با لبه های تیز برای شکستن قند. 2 - ابزاری بیشتر چکش مانند که با آن قند را به تکه های کوچک تقسیم می کنند. 1"} -{"line": "58025 قندپهلو (قَ. پَ) [ معر - فا. ] (ص مر.) استکان چایی که در کنارش ق ن د حبه بگذارند. 1"} -{"line": "58026 قندیل (قِ یا قَ) [ معر. ] (اِ.) شمع و چراغ . ج . قنادیل . 1"} -{"line": "58027 قنسول (قُ) (اِ.) نک کنسول . 1"} -{"line": "58028 قنطار (قَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - وزنی در حدود صد رطل . 2 - مال بسیار و پوست گاو که پر از زر باشد. 1"} -{"line": "58029 قنطر (قِ طِ) [ ع . ] (اِ.)1 - بلا، سختی . 2 - فاخته . 1"} -{"line": "58030 قنطره (قَ طَ رِ) [ ع . قنطرة ] (اِ.) پل . ج . قناطر. 1"} -{"line": "58031 قنفذ (قُ فُ) [ ع . ] (اِ.) خارپشت . ج . قنافذ. 1"} -{"line": "58032 قنق (قُ نُ) [ تر. = قونوق ] (اِ.) مهمان، مسافر. 1"} -{"line": "58033 قنوات (قَ نَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قنات . 1"} -{"line": "58034 قنوت (قُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تواضع، فرمان برداری . 2 - قیام در نماز. 1"} -{"line": "58035 قنوط (قُ) [ ع . ] (مص ل .) ناامیدی، ناامید شدن . 1"} -{"line": "58036 قنوع (قَ) [ ع . ] (ص .) قانع . 1"} -{"line": "58037 قنینه (ق نُِ نَ) [ ع . ] (اِ.)شیشه، شیشة شراب، صُراحی . 1"} -{"line": "58038 قهار (قَ هّ) [ ع . ] (ص .) غالب، پیروز. 1"} -{"line": "58039 قهر و تهر ( قهر ُ تَ) (ص .) (عا.) قهر توأم با خشم و اعتراض . 1"} -{"line": "58040 قهر و تند (قَ رُ تُ)(ص .)(عا.)خشم و غضب . 1"} -{"line": "58041 قهر (قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .)عذاب کردن، تنبیه ک ردن . 2 - (اِمص .) ظلم و زور. 3 - توانایی، چیرگی . 1"} -{"line": "58042 قهر کردن (قَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) مغلوب کردن، چیره شدن . 2 - (عا.) با کسی ترک معاشرت و گفتگو کردن . 1"} -{"line": "58043 قهراً (قَ رَ) [ ع . ] (ق .) از روی قهر، از روی اجبار. 1"} -{"line": "58044 قهرمان (قَ رَ)(ص .)1 - پهلوان، دلاور. 2 - رییس، سالار. 1"} -{"line": "58045 قهری (قَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) اضطراری، جبری . 1"} -{"line": "58046 قهریه (قَ یِّ) [ ع . قهریة ] (ص نسب .) مؤنث قهری . ؛ قوة قهریه زور، قدرت . 1"} -{"line": "58047 قهقرا (قَ قَ) [ ع . قهقری ] (اِ.) به عقب برگشتن، بازگشتن . 1"} -{"line": "58048 قهقهه (قَ قَ هِ) [ ع . قهقهة ] (مص ل .) با صدای بلند خندیدن . 1"} -{"line": "58049 قهندز (قُ هَ دَ) [ معر. ] (اِمر.) کهن دژ، دژ قدیمی . 1"} -{"line": "58050 قهوه (قَ وِ) [ ع . ] (اِ.) نوشیدنی که از جوشاندن ساییدة دانه های بو داده درخت قهوه به دست می آید. 1"} -{"line": "58051 قهوه ای ( قهوه ای .) [ ع . ] (ص .)رنگی که از ترکیب سیاه، سرخ و زرد به دست می آید، هم رنگ قهوه . 1"} -{"line": "58052 قهوه خانه ( قهوه خانه .) [ ع - فا. ] (اِ.) محلی برای نشستن، گفتگو کردن و نوشیدن چای و غذاهای ساده، چایخانه . 1"} -{"line": "58053 قهوه قجری ( قهوه قجری . قَ جَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) قهوة زهردار که سلاطین قاجار برای کشتن به کسی می دادند. 1"} -{"line": "58054 قهوه چی ( قهوه چی .) [ ع - تر. ] (اِفا.) آن که قهوه - خانه را اداره می کند، آبدارچی . 1"} -{"line": "58055 قو (اِ.) پرنده ای از جنس مرغابی شبیه غاز نسبتاً عظیم الجثه و بسیار زیبا. 1"} -{"line": "58056 قوا (قُ وا) [ ع . قوی ] (اِ.) جِ قوه ؛ نیروها، قوت ها. 1"} -{"line": "58057 قواد (قَ وّ) [ ع . ] (ص .) دیوث، قلتبان . 1"} -{"line": "58194 لا (ص فا.) پالاینده، صافی کننده . 1"} -{"line": "58058 قواره (قَ ر ) [ ع . قوارة ] (اِ.) مقدار پارچة بریده شده به اندازة یک دست لباس . 1"} -{"line": "58059 قواس (قَ وّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کمانگر، کمان - ساز. 2 - کماندار. 1"} -{"line": "58060 قواصف (قَ ص ) [ ع . ] (اِ.)جِ قاصف ؛باد سخت . 1"} -{"line": "58061 قواعد (قَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قاعده . 1"} -{"line": "58062 قوافل (قَ فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قافله . 1"} -{"line": "58063 قوافی (قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قافیه . 1"} -{"line": "58064 قوال (قَ وّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیارگو، خوش - صحبت . 2 - آواز خوان، کسی که در محافل اشعار را به آواز خوش بخواند. 1"} -{"line": "58065 قوالب (قَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قالب . 1"} -{"line": "58066 قوام (قِ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که کاری یا چیزی به آن قائم باشد. 1"} -{"line": "58067 قوام (قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مایة زیست . 2 - اصل چیزی . 3 - اعتدال . 4 - عدل . 5 - استواری، استحکام . 6 - راستی . 1"} -{"line": "58068 قوانین (قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قانون . 1"} -{"line": "58069 قواهر (قَ هِ) [ ع . ] (ص . اِ.) شیخ اشراق آن چه را که مشائیان عقل گفته اند نور قاهر نامیده است . کلمة قواهر که جمع قاهر است به طور مطلق بر عقول اعم از طولیة مترتبه و عرضیة متکافئه اطلاق شده است و هرگاه با قید سافله ذکر شود مراد عقول متکافئه است و هرگاه با جمله و قید اعلون (القواهرالاعلون ) گفته شود مراد عقول مرتبة طولیه است . ج . قاهر و قاهره . 1"} -{"line": "58070 قوباء [ ع . ] (اِ.) جوش های جلدی که بر اثر برخی امراض عفونی و به علت اختلالات عروقی عصبی تولید می شود. جوش های قوباء بر اثر فشار انگشت محو و پس از رفع فشار مجدداً هویدا می گردند. علت پیدایش قوباء را بیشتر به علت احتقان عروق جلدی می دانند. 1"} -{"line": "58071 قوت [ ع . ] (اِ.) خوردنی، طعام . 1"} -{"line": "58072 قوت (قُ وَّ) [ ع . قوة ] (اِ.) 1 - توانایی، قدرت . 2 - زور. ج قوی . 1"} -{"line": "58073 قور [ تر. ] (اِ.) سلاح . 1"} -{"line": "58074 قورباغه (غِ)(اِ.) جانور دوزیست از تیرة غوکان، معمولاً آبزی که دم و گردن ندارد دارای پوست صاف و دست و پای پره دار با جهش سریع . 1"} -{"line": "58075 قورت [ تر. غورت ] (اِ.) فرو دادن چیزی در گلو. 1"} -{"line": "58076 قورت انداختن (اَ تَ)(مص ل .) (عا.) لاف زدن، ادعا کردن . 1"} -{"line": "58077 قورت دادن (دَ) (مص م .)بلعیدن . 1"} -{"line": "58078 قورخانه (نِ) [ تر - فا. ] (اِمر.)کارخانة اسلحه - سازی . 1"} -{"line": "58079 قورمه (قُ مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.) = قرمه : 1 - گوشتی که خشک کنند و ذخیره نمایند، بهارخوش . 2 - گوشت بریان . 1"} -{"line": "58080 قورچی [ تر. ] (ص مر.) رییس اسلحه خانه . 1"} -{"line": "58081 قوری (اِ.) ظرفی کوچک، کمابیش استوانه یا کروی برای دم کردن چای . 1"} -{"line": "58082 قوریلتای (قُ) [ مغ . ] (اِ.) = قورلتای : اجتماعی عظیم از عموم شاهزادگان و ارکان مملکت که در موقع تعیین و نصب یکی از اعضای خاندان سلطنتی به سلطنت یا امری مهم منعقد می کرده اند، شورای بزرگ . 1"} -{"line": "58083 قوز (اِ.) = غوز: برآمدگی، برآمدگی غیرطبیعی پشت انسان . ؛ روی قوز افتادن از روی لجاجت یا مبارزه طلبی دست به کاری زدن . ؛ قوز بالا قوز کنایه از: دردسری علاوه بر دردسرهای قبلی، مصیبت پشت مصیبت . 1"} -{"line": "58084 قوزو (ص مر.) (عا.) = غوزو: کسی که پشتش قوز دارد. 1"} -{"line": "58085 قوزک (زَ) (اِمصغ .) قسمت برآمدة استخوان مچ پا. 1"} -{"line": "58086 قوزی (ص نسب .) = غوزی : گوژپشت، کسی که پشتش برآمدگی غیرطبیعی دارد. 1"} -{"line": "58087 قوس (قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کمان . 2 - نام یکی از صورت های فلکی جنوبی .3 - بخشی از محیط دایره . 1"} -{"line": "58088 قوس قزخ (قُ س . قُ زَ) [ ع . ] (اِمر.) رنگین کمان . 1"} -{"line": "58089 قوش [ تر. ] (اِ.) از مرغ های شکاری دارای نوک خمیده و محکم و پنجه های قوی . 1"} -{"line": "58090 قوشلامیش کردن (قُ. کَ دَ) [ تر - مغ - فا. ] (مص ل .) رفتن به سرزمینی گرم در زمستان . 1"} -{"line": "58091 قوصره (قَ صَ رَ) [ ع . قوصرة ] (اِ.) زنبیل، سبدی که در آن خرما ریزند. 1"} -{"line": "58092 قوطه (طَ یا طِ) [ ع . قوطة ] (اِ.) گوجه فرنگی . 1"} -{"line": "58093 قوطی [ تر. ] (اِ.) 1 - ظرفی برای نگه داری یا حمل چیزی به شکل هندسی منظم با ته مسطح . 2 - جعبه، به ویژه جعبة کوچک . ؛توی قوطی هیچ عطاری پیدا نشدن بسیار عجیب و غیرمنتظره بودن . 1"} -{"line": "58094 قوقسی (قُ قُ) (اِ.) = ققسی : هر یک از برچه های میوة انار را گویند که به وسیلة پردة نازک سفید رنگ سلولزی احاطه شده و از برچة مجاور مجزا شده است و حاوی دانه های انار است، یک تکه انار پوست کنده . 1"} -{"line": "58095 قوقه (قِ) (اِ.) نک قوقو. 1"} -{"line": "58096 قوقو (اِ.) تکمة کلاه و پیراهن . 1"} -{"line": "58097 قول (قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سخن، کلام، گفتار. 2 - آواز، گفتار ملحون . ج . اقوال . 1"} -{"line": "58098 قول دادن ( قول دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - وعده دادن . 2 - مقرر گردیدن، قرار دادن . 1"} -{"line": "58099 قول نامه (قُ. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای که خریدار و فروشنده به یکدیگر دهند پیش از معاملة قطعی تا در فاصلة بین قول و معاملة قطعی، فروشنده مورد معامله رابه دیگری نفروشد و خریدار سر موعد آن را بخرد. 1"} -{"line": "58100 قول گرفتن ( قول گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) پیمان گرفتن . 1"} -{"line": "58101 قوللر (لَ) [ تر. قللر ] (اِ.) غلامان سلطنتی . 1"} -{"line": "58195 لا [ فر. ] (اِ.) ششمین نُت در موسیقی . 1"} -{"line": "58102 قوللر آقاسی ( قوللر آقاسی .) [ تر. ] (اِمر.)مهتر غلامان، رییس غلامان . 1"} -{"line": "58103 قولنج (لِ) [ معر. ] (اِ.) گرفتگی، گرفتگی عضلات . 1"} -{"line": "58104 قولون [ معر. ] (اِ.) قسمتی از رودة فراخ که شامل سه بخش صاعد و افقی و نازل است . قولون صاعد در طرف راست شکم بالای روده و قولون نازل در سمت چپ به طرف پایین می رود. قولون افقی دنباله قولون صاعد است و به طور افقی در زیر معده قرار دارد. 1"} -{"line": "58105 قوم [ ع . ] (اِ.) 1 - زین پوش . 2 - نیی که میان آن کاواک نباشد. 1"} -{"line": "58106 قوم (قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه مردم . 2 - خویشاوندان . ج . اقوام . 1"} -{"line": "58107 قومش (مِ) (ص .) مقنی، چاه کن . 1"} -{"line": "58108 قومنی (مَ) [ = قومینی، معر. ] (اِ.) شرابی که از آرد جو و آرد ارزن و غیره سازند، بوزه . 1"} -{"line": "58109 قومیت (قُ یَّ) [ ع . قومیة ] (اِمص .) اشتراک گروهی از مردم در تاریخ و زبان و آداب و رسوم که عامل پیوند و اتحاد بین آنان است . 1"} -{"line": "58110 قوه (قُ وِّ) [ ع . قوة ] (ا ِ .) 1 - نیرو، انرژی، قدرت . 2 - آمادگی ذهنی، استعداد. 3 - هر کدام از توانایی های ذهنی یا جسمی انسان . 4 - از نظر سیاسی هر یک از سه نهاد حکومتی : قوة مقننه، قضاییه و مجریه . 1"} -{"line": "58111 قوهی (ص نسب .) = قهستان . قوهستان . کوهستان : 1 - منسوب به قهستان . 2 - نوعی از قماش و جامه که به احتمال قوی از پنبه ساخته می شده و ظاهراً باید از کرباس لطیف مشبک باشد که هنوز هم در حدود طبس می بافند و آن را تودار (تابدار) نامند. 1"} -{"line": "58112 قوچ [ تر. ] (اِ.) گوسفند شاخ دار. 1"} -{"line": "58113 قوی (قَ یّ) [ ع . ] (ص .)1 - نیرومند. 2 - سخت، محکم . 1"} -{"line": "58114 قوی ئیل (قُ یْ ئِ) [ تر. ] (اِمر.) یکی از دوازده سال دورة سنوات ترکان ؛ سال گوسفند. 1"} -{"line": "58115 قوی پنجه (قَ. پَ جِ یا جَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) آن که دارای زور بازوست . 1"} -{"line": "58116 قویم (قَ) [ ع . ] (ص .) 1 - راست، درست . 2 - خوش قد. 1"} -{"line": "58117 قپان (قَ) (اِ.) ترازوی بزرگ، مخصوص وزن کردن بارهای سنگین . 1"} -{"line": "58118 قپق اندازی (قَ پَ یاپُ. اَ) [ تر - فا. ] = قبق اندازی : (حامص .) گویی یا جامی زرین یا ظرفی پر از سکة طلا و مانند آن بر قپق نصب می کردند و سپس تیراندازان سوار چابک دست، آن را هدف قرار می دادند و هرکس که آن نشانه را به تیر می زد و از فراز قپق به زیر می آورد، جایزه ای گرانبها می گرفت . 1"} -{"line": "58119 قپه (قُ پِّ) (اِ.) جسم کوچک و محدب به شکل نیم کره یا دگمة برجسته که به جایی چسبیده باشد. 1"} -{"line": "58120 قپو (قَ) [ تر. ] (اِ.) = قاپو: دروازه . 1"} -{"line": "58121 قپوز (قُ پُ) [ تر. ] (اِ.) = قوپوز: آلتی موسیقی از ذوات الاوار و آن سازی بود مرکب از یک قطعة چوب مجوف بر شکل عودی کوچک، دارای پنج وتر. 1"} -{"line": "58122 قپی آمدن (قُ پّ. مَ دَ) (مص ل .) لاف زدن، ادعا کردن . 1"} -{"line": "58123 قچاق (قُ چّ) [ مغ . ] (ص .) 1 - چاق، فربه . 2 - باقدرت، توانا. 1"} -{"line": "58124 قی (قَ یا قِ) [ ع . قی ء ] (اِ.) استفراغ، تهوع . 1"} -{"line": "58125 قی کردن (قَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) استفراغ کردن . 1"} -{"line": "58126 قیادت (قِ دَ) [ ع . قیادة ] (مص م .) رهبری کردن، پیشوایی کردن . 1"} -{"line": "58127 قیاس (قِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سنجیدن، اندازه گرفتن . 2 - (اِ.) اندازه و مقدار. 3 - استخراج نتیجة جز ی ی از کلی . 1"} -{"line": "58128 قیاس گرفتن ( قیاس گرفتن . گِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سنجیدن، مقایسه کردن . 1"} -{"line": "58129 قیاصره (ص رِ) [ ع . قیاصرة ] (اِ.) جِ قیصر. 1"} -{"line": "58130 قیافه (فِ) [ ع . قیافة ] 1 - (اِمص .) اثرشناسی . 2 - (اِ.) شکل، صورت . 3 - اندام شخص . 1"} -{"line": "58131 قیافه گرفتن ( قیافه گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) خود را گرفتن، ژست گرفتن . 1"} -{"line": "58132 قیاقولان (اِ.) گرفتن گردن و سر حریف در زیر بغل و زور دادن . 1"} -{"line": "58133 قیام (قِ) [ ع . ] (مص ل .) به پا خاستن، ایستادن . 1"} -{"line": "58134 قیام و قعود (مُ قُ) [ ع . ] (اِ.) عمل برخاستن و نشستن . 1"} -{"line": "58135 قیامت (مَ) [ ع . قیامة ] (اِ.) 1 - روز رستاخیز. 2 - آشوب و فتنه . 1"} -{"line": "58136 قیامت کردن ( قیامت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) هنگامه به پا کردن، کار بزرگ کردن . 1"} -{"line": "58137 قیتول [ تر - مغ . ] (اِ.) 1 - محلی برای استراحت اردو. 2 - لشگرگاه، اردو. 1"} -{"line": "58138 قیح (قَ یا قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زردآب . 2 - ریم (چرک ) بی آمیزش . 3 - خون ریم، چرک، پلشت . 1"} -{"line": "58139 قید (ق ) [ ع . ] 1 - (اِ.) بند زنجیر. ج . اقیاد، قیود. 2 - شرط، عهد، پیمان . 3 - کلمه ای است که غیر از اسم کلمات دیگری مانند فعل و صفت، را به زمان، مکان یا حالت خاصی مقید سازد. 1"} -{"line": "58140 قیدبند ( قیدبند . بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) قلعه، حصار، دژ. 1"} -{"line": "58141 قیدخانه ( قیدخانه . نَ یا نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محبس، زندان . 1"} -{"line": "58142 قیر [ ع . ] (اِ.) جسم جامد یا نیمه جامد به رنگ سیاه مایل به قهوه ای که چسبنده است و بر اثر گرما نرم و سیُال می شود. 1"} -{"line": "58143 قیراسفهسلار (اِ فَ سَ) [ تر - فا. ] (اِمر.) محافظ سرحد مملکت و آن ظاهراً عنوانی بوده مثل «قیرخان » و مانند آن . 1"} -{"line": "58144 قیراط (ق ) [ معر - یو. ] (اِ.) واحدی برای وزن که بیشتر برای سنگ های قیمتی به کار می رود و برابر است با یک بیست و یکم مثقال . 1"} -{"line": "63001 مه (مَ) (اِ.) مخفف ماه . 1"} -{"line": "58145 قیراندود (اَ) [ معر - فا. ] (ص مف .) = قیراندوده : قیرمالیده، آغشته به قیر. 1"} -{"line": "58146 قیرس (رُ) [ معر. ] (اِ.) موم، شمع . 1"} -{"line": "58147 قیروان (قَ رَ) [ معر. ] (اِمر.) کاروان، قافله، گروه اسبان . 1"} -{"line": "58148 قیروطی [ معر - یو. ] (اِ.) = قیروتی : 1 - موم، شمع . 2 - مرهمی که آن را از روغن گل سرخ و اکلیل الملک و زعفران و کافور و موم سازند. 1"} -{"line": "58149 قیرگون [ معر - فا. ] (ص مر.) سیاه فام، به رنگ قیر. 1"} -{"line": "58150 قیرگونی [ معر - هند. ] (اِ.) وسیله ای برای عایق کاری ساختمان به صورت پوششی از گونی آغشته به قیر. 1"} -{"line": "58151 قیزه (قَ یا ق ) [ هند. ] (اِ.) لنکوته . ؛ قیزه کردن اسب بستن اسب به وضع خاص . 1"} -{"line": "58152 قیزه بندی ( قیزه بندی . بَ) [ هند - فا. ] (حامص .) بستن پارچه بر عورت و بند کردن سر دیگر آن به طرف سرین در کمر. 1"} -{"line": "58153 قیسی (قَ یا قِ یْ) (اِ.) نوعی از زردآلو. 1"} -{"line": "58154 قیش (قَ یا ق ) [ تر. ] (اِ.) 1 - چرم . 2 - تسمه، دوال کمر. 3 - چرمی که سلمانیان تیغ خود را بدان تیز کنند. 4 - کنایه از: نان خمیر و فطیر. 1"} -{"line": "58155 قیشور (قَ یا ق ) [ معر. ] (اِ.) سنگ پا. 1"} -{"line": "58156 قیصر (قَ یا ق صَ) [ معر - یو. ] (اِ.) لقب پادشاهان روم . ج . قیاصره . 1"} -{"line": "58157 قیصران ( قیصران .) [ معر - فا. ] (اِ.) پرده ای است از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "58158 قیصری ( قیصری .) [ معر - فا. ] (ص نسب .)منسوب به قیصر، سلطنتی، پادشاهی . 1"} -{"line": "58159 قیطان (ق ) [ ع . ] (اِ.) رشتة باریک که از ابریشم می بافند. 1"} -{"line": "58160 قیطران (قَ یا قِ طَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی از تیره شمعدانی ها که علفی و یکساله یا دو ساله است . گل هایش سفید و صورتی و یا ارغوانی است و به عنوان گیاه زینتی در باغچه ها نیز کشت می شود. و بعلاوه یکی از گیاهان مراتع است . انساج این گیاه به علت تانن فراوانی که دارد به عنوان قابض و بندآورندة خون مورد استفاده قرار می گیرد. 1"} -{"line": "58161 قیطس ( قَ طَ) [ یو. ] (اِ.) نام یکی از صور فلکی که به شکل نهنگ است . 1"} -{"line": "58162 قیطول (قَ یا ق ) (اِ.) قلعه، حصار. 1"} -{"line": "58163 قیظه (قَ یا ق ظَ یا ض ) (اِ.) لنگ مانندی که درویشان به کمر می بستند و عورت را بدان می پوشاندند و گاهی آن را از زیر بغل چپ و راست برده به پشت گردن گره می زدند، لنگوته . 1"} -{"line": "58164 قیف (اِ.) وسیله ای فلزی یا پلاستیکی یا شیشه ای یا کائوچویی که دهانة آن مخروطی شکل است و از پایین به لوله ای استوانه ای متصل می شودومایعات را به وسیلة آن می توان به راحتی در ظروف دهان تنگ ریخت . 1"} -{"line": "58165 قیفال (ق ) [ ع . ] (اِ.) رگِ بازو. 1"} -{"line": "58166 قیق (قَ یا ق ) [ ع . ] (اِصت .) فریاد و آواز بلند. 1"} -{"line": "58167 قیقاج (ق ) [ تر. ] (اِ.) کج، اریب . 1"} -{"line": "58168 قیل [ ع . ] (اِ.) گفتار، گفتگو. 1"} -{"line": "58169 قیل و قال (لُ) [ ازع . ] (اِ.) 1 - گفت و شنید، مباحثه . 2 - سر و صدا، جنجال . 1"} -{"line": "58170 قیلوله (قَ لَ یا لِ) [ ع . قیلولة ] (اِ.) خواب نیمروز، خواب پیش از ظهر. 1"} -{"line": "58171 قیم (قَ یِّ) [ ع . ] 1 - (ص .) راست، معتدل . 2 - (اِ.) متولی وقف . 3 - آن که عهده دار سرپرستی کودکی یتیم است . 4 - دلاک، کیسه کش . 1"} -{"line": "58172 قیماق (ق ) [ تر. ] (اِ.) سرشیر. 1"} -{"line": "58173 قیمت (ق مَ) [ ع . ] (اِ.) ارزش، نرخ . ؛ قیمت خون پدر کسی کنایه از: بهای بسیار گزاف . (قیمتی ( قیمت .)) [ ع - فا. ] (ص نسب .) گرانبها، با - ارزش . 1"} -{"line": "58174 قیمه (ق مِ) [ تر. ] (اِ.) گوشتی به صورت قطعه های ریز و کوچک بریده شود. 1"} -{"line": "58175 قیمه قیمه ( قیمه قیمه . قیمه قیمه .) [ تر . ] (ص مر.) ریز ریز، قطعه قطعه . 1"} -{"line": "58176 قیمه قیمه کردن ( قیمه قیمه کردن . قیمه قیمه کردن . کَ دَ) [ تر - فا . ] (مص م .) ریز ریز کردن، تکه تکه کردن . 1"} -{"line": "58177 قیمومت (ق مَ) [ ع . ] (مص ل .) قیم بودن . 1"} -{"line": "58178 قیمومیت (قَ یَّ) (مص جع .) قیم بودن، قائم بالذات بودن . 1"} -{"line": "58179 قین (قَ یا ق ) [ تر. ] (اِ.) شکنجه، عذاب . 1"} -{"line": "58180 قیه (ق یِ) (اِ.) (عا.) جیغی که از روی خوشحالی کشیده شود. 1"} -{"line": "58181 قیه کشیدن ( قیه کشیدن . کِ دَ) (اِ.) (عا.) داد و فریاد کردن . 1"} -{"line": "58182 قیود (قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قید. 1"} -{"line": "58183 قیوم (قَ یُّ) [ ع . ] (ص .) از نام های خداوند به معنای قائم به ذات . 1"} -{"line": "58184 قیپ (ص .) (عا.) پر، ممتلی . 1"} -{"line": "58185 قیچاجی (قَ) [ تر. ] (ص . اِ.) = قیچاچی : خیاط، دوزنده . 1"} -{"line": "58186 قیچک (چَ) (اِ.) = غیچک . غچک . غجک . غژک : نوعی کمانچه، یکی از آلات موسیقی که کاسة کوچک و دستة بلند دارد و با آرشه نواخته می شود. 1"} -{"line": "58187 قیچی (قِ) [ تر. ] (اِ.) ابزاری که به وسیلة آن پارچه، کاغذ و اشیاء دیگر را می برند و دارای دو شاخة برنده است که از وسط به یکدیگر وصل شده اند، مقراض . 1"} -{"line": "58188 ل (حر.) بیست و هفتمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 30 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "58189 لؤلؤ (لُ لُ) [ ع . ] (اِ.) مروارید؛ ج . لا´لی . 1"} -{"line": "58190 لؤم (لُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرومایه شدن . 2 - (اِمص .) فرومایگی، پستی . 1"} -{"line": "58191 لئام (لِ) [ ع . ] (ص .) جِ لئیم ؛ فرومایگان . 1"} -{"line": "58192 لئامت (لِ مَ) [ ع . لا´مة ] (اِمص .) بخیلی، فرومایگی . 1"} -{"line": "58196 لا (اِ.) قیچی . 1"} -{"line": "58197 لا (اِ.) 1 - تو، میان . 2 - تا، تای پارچه یا لباس . ؛ برای لا ی جِرز خوب بودن کنایه از: بی فایده و ناکارآمد بودن . 1"} -{"line": "58198 لا [ ع . ] 1 - (حر.) حرف نفی، نه . 2 - بر سر اسم درآید و معنی نا می دهد: لاادری، لا - مذهب . 1"} -{"line": "58199 لاابالی (اُ) [ ع . ] (ص مر.) در فارسی به معنای سهل انگار، بی قید. در عربی متکلم وحده از فعل مضارع (باک ندارم ). 1"} -{"line": "58200 لاادری (اَ) [ ع . ] (جملة فعلی : صیغة متکلم وحده ). نمی دانم . 1"} -{"line": "58201 لااقل (اَ قَ) [ ع . ] (ق مر.) دست کم . 1"} -{"line": "58202 لااله الاالله (اِ لا هَ اِ لَ لْ لا هْ) [ ع . ] جمله ای است به معنی (نیست خدایی مگر الله) که نخستین جملة اعتقادی اسلام است . اما در فارسی هنگام بروز واکنش های عاطفی (خشم، ناخشنودی، تعصب، ترس، استیصال و...) بیان می شود. 1"} -{"line": "58203 لاب (ق .) (عا.) کاملاً، کلاً. 1"} -{"line": "58204 لابث (ب) [ ع . ] (اِفا.) درنگ کننده . 1"} -{"line": "58205 لابد (بُ دّ) [ ع . ] (ق مر.) 1 - ناچار، ناگزیر. 2 - گویا، چنان که معلوم است . 1"} -{"line": "58206 لابراتوار (تُ) [ فر. ] (اِ.) آزمایشگاه، محلی که در آن آزمایش های علمی و فنی انجام می شود. 1"} -{"line": "58207 لابرلا (بَ) 1 - (ص مر.) تو بر تو. 2 - (اِمر.) نام نوعی حلوا. 1"} -{"line": "58208 لابس (ب) [ ع . ] (اِفا.) پوشنده (جامه )، جامه پوشیده . 1"} -{"line": "58209 لابلا (ب) (ص مر.) تو در تو. 1"} -{"line": "58210 لابه (ب) (اِ.) 1 - عجز، نیاز. 2 - التماس، زاری . 3 - خودستایی، تکبر. 1"} -{"line": "58211 لابی [ انگ . ] (اِ.) 1 - سرسرای بزرگ ورودی، تالار ورودی هتل و مهمان خانه (فره ). 2 - گروه یا جریانی که تلاش می کنند بر هیئت حاکمه یا بر کسانی در جهت منافع یا آرمان خود اثر بگذارد. 1"} -{"line": "58212 لابیدن ( لابیدن .) (مص ل .) خودستایی کردن، لاف و گزاف گفتن . 1"} -{"line": "58213 لابیدن (دَ) (مص ل .) لابه کردن، زاری کردن . 1"} -{"line": "58214 لابیرنت (رَ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ساختمانی که دهلیزهای اصلی وفرعی بسیار دارد. 2 - تودرتو، پیچ در پیچ . 1"} -{"line": "58215 لات (اِ.) (عا.) گل نرم و بدون شن و ماسه که آن را سیل یا رودخانه آورد. 1"} -{"line": "58216 لات (ص .) (عا.) 1 - فقیر، بی چیز. 2 - بی سر و پا، بی اصل و نسب، ولگرد. ؛ لات آسمان جل فقیر عور بی سروسامان . 1"} -{"line": "58217 لات و لوت (تُ) (ص مر.) (عا.) بی کار ه و فقیر. 1"} -{"line": "58218 لاتاری [ فر. ] (اِ.) نوعی بخت آزمایی و قرعه - کشی . 1"} -{"line": "58219 لاتو (اِ.) 1 - نردبان . 2 - پایه . 1"} -{"line": "58220 لاتین (اِ.) از زبان های هند و اروپایی، زبان باستانی مردم ایتالیا. 1"} -{"line": "58221 لاج (ص .) برهنه، عریان . 1"} -{"line": "58222 لاج (اِ.) سگ ماده . 1"} -{"line": "58223 لاج (اِ.) رشوه، پاره . 1"} -{"line": "58224 لاجرعه (جُ عَ یا عِ) [ ع . ] (ق .) یکسره و بدون تنفس نوشیدن . 1"} -{"line": "58225 لاجرم (جَ رَ) [ ع . ] (ق مر.) ناچار، ناگزیر. 1"} -{"line": "58226 لاجورد (وَ) (اِ.)لاژورد، از سنگ های معدنی که به رنگ آبی است . 1"} -{"line": "58227 لاجوردی (وَ) (ص نسب .) منسوب به لاجورد. 1 - رنگ لاجورد.2 - نوعی آبی مرکب از آبی مخلوط با مقداری کم قرمز. 3 - (کن .) آسمان . 1"} -{"line": "58228 لاجون (ص مر.) (عا.) ضعیف، بی بُنیه . 1"} -{"line": "58229 لاحد (حِ) [ ع . ] (اِفا.) گورکن، لحدساز. 1"} -{"line": "58230 لاحظ (حِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به دنبال چشم نگرنده . 2 - نگرنده . 1"} -{"line": "58231 لاحق (حِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که از پس چیزی آید و بدو پیوندد؛ رسنده، واصل . 2 - پیوند شونده، متصل، آینده، بعدی ؛ مق . سابق ؛ ج . لاحقین . 1"} -{"line": "58232 لاحول (حَ) [ ع . ] (جملة اسمی ) مختصر «لاحول ولا قوة الابالله) نیست نیرو و قوتی مگر خدای تعالی را. 1"} -{"line": "58233 لاخ (اِ.) یک عدد از هر چیز باریک و دراز مثل مو، ترکه . 1"} -{"line": "58234 لاخ (اِ.) سرزمین یا مکان انباشته از چیزی ناخوشایند. مثل سنگلاخ . 1"} -{"line": "58235 لاخه (خِ) (اِ.) پینه و پاره . 1"} -{"line": "58236 لاد (اِ.) 1 - دیوار، چینه . 2 - دیبای نازک و لطیف . 1"} -{"line": "58237 لادن (دَ) (اِ.) نوعی گل، دارای ساقة نازک و خزنده وبرگ های گرد و گل های نارنجی رنگ . 1"} -{"line": "58238 لاده (د) (ص .) بی عقل، احمق . 1"} -{"line": "58239 لاذب (ذ) [ ع . ] (اِفا.) چسبنده . 1"} -{"line": "58240 لاذع (ذ) [ ع . ] 1 - (ص فا.) سوزان، سوزنده . 2 - (اِ.) دردی است که صاحب آن می پندارد که عضو درمند می سوزد. 1"} -{"line": "58241 لارنژیت (رَ) [ فر. ] (اِ.) ورم و التهاب حنجره . 1"} -{"line": "58242 لارو (اِ.) موجود نابالغ برخی از جانوران (مانند حشرات ) که از تخم بیرون می آیند و پس از گذراندن زمان معین و در شرایطی ویژه بالغ می شوند. 1"} -{"line": "58243 لاروبی (حامص .) پاک کردن گل و لای، تنقیه . 1"} -{"line": "58244 لازب (ز) [ ع . ] (ص فا.) 1 - ثابت، پابرجا. 2 - چسبنده . 1"} -{"line": "58245 لازق (ز) [ ع . ] (اِفا.) چسبنده . 1"} -{"line": "58246 لازم (ز) [ ع . ] (ص فا.) 1 - واجب، ضروری . 2 - ثابت، استوار. 3 - آنچه همیشه با چیزی باشد. 1"} -{"line": "58247 لازم الاجراء (ز مُ لْ اِ) [ ع . ] (ص مر.) امری که اجرای آن واجب باشد. 1"} -{"line": "58248 لازمه (ز مِ) [ ع . لازمة ] (اِفا.) 1 - مؤنث لازم . 2 - مقتضی . 3 - مقرون، همراه . 1"} -{"line": "58301 لاله گشتن ( لاله گشتن . گَ تَ) (مص ل .) (کن .) سرخ شدن . 1"} -{"line": "58249 لازوق [ ع . ] 1 - (ص .) چسبنده . 2 - (اِ.) مرهمی که بر جراحت گذارند تا موقعی که بهبود یابد. 1"} -{"line": "58250 لاس (اِ.) دو چوب یا دو آهن یا دو سنگ و مانند آن ها را که در نجاری و فلزکاری یا حجاری طوری قرار دهند که دندانه های یکی در فرورفتگی های دیگری جای گیرد. آن را که در دیگری فرو رفته نر و زبانه و دیگری را لاس و کم گویند. ؛ نر و لاس کردن : جا دادن قسمت های برآمدة چوبی یا فلزی در فرو رفتگی های چوب یا فلز دیگر. 1"} -{"line": "58251 لاس (اِ.) (عا.) چاه آب ده . 1"} -{"line": "58252 لاس (اِ.) 1 - نوعی ابریشم ارزان . 2 - مادة هر حیوان . 1"} -{"line": "58253 لاس (اِ.) (عا.) عشقبازی از طریق لمس کردن و بوسیدن . 1"} -{"line": "58254 لاس زدن (زَ دَ) (مص ل .) لاسیدن، در آغوش کشیدن و بوسیدن . 1"} -{"line": "58255 لاسبیلی درکردن (س ِ دَ. کَ دَ) (مص م .) (عا.) سخنان توهین آمیز طرف یا اعتراض او را جواب ندادن . 1"} -{"line": "58256 لاستیک [ فر. ] (اِ.) مادة چرم مانند که از شیرة بعضی گیاهان گرفته می شود و پس از یک رشته اعمال صنعتی برای ساختن اشیاء مختلف به کار می رود. 1"} -{"line": "58257 لاسع (س ) [ ع . ] (اِفا.) گزنده، نیش زننده . 1"} -{"line": "58258 لاسکوی (سَ کَ) (اِ.) پرنده ایست کوچک و خوش آواز. 1"} -{"line": "58259 لاسیما ( س یَّ) [ ع . ] (ق .) به ویژه، به خصوص . 1"} -{"line": "58260 لاش (اِ.) = لش . لاشه : مردار، جیفه . 1"} -{"line": "58261 لاش (اِ.) تاراج، غارت، چپاول . 1"} -{"line": "58262 لاش و ماش (شُ) (ص مر.) باطل، بیهوده . 1"} -{"line": "58263 لاش کردن (کَ دَ) (مص م .) غارت کردن، یغما کردن . 1"} -{"line": "58264 لاشبرگ (بَ) (اِ مر.) لایة تیره رنگی که در نتیجة پوسیدگی برگ های تازه یا خشک و ساقه های جوان افتاده بر روی خاک جنگل به وجود می آید. 1"} -{"line": "58265 لاشخوار (شْ خا) 1 - (اِ.) جانوری که از اجساد حیوانات تغذیه می کند. 2 - آن که از راه های نامشروع زندگی کند. 1"} -{"line": "58266 لاشه (ش )(اِ.) = لاش : 1 - مردار، لاشه، جسد. 2 - پست، زبون . 3 - تاراج، غارت . 4 - مجازاً سند مالی باطل شده که از اعتبار ساقط یا پرداخت شده . 1"} -{"line": "58267 لاشک (شَ کّ) [ ع . ] (ق مر.) بی گمان، بی تردید. 1"} -{"line": "58268 لاشی (ص .) (عا.) 1 - نامرغوب . 2 - جنده، فاحشه . 1"} -{"line": "58269 لاشیدن (دَ)(مص م .)غارت کردن، تاراج کردن . 1"} -{"line": "58270 لاصق (ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - چسبنده، دوسنده . 2 - (صباحیه، اسماعیلیه ) یکی از مراتب پایین صباحیه که افراد آن بیعت کرده بودند بدون آنکه به اغراض و معتقدات این مذهب پی برده باشند. 1"} -{"line": "58271 لاطایل (یِ) [ ع . لاطائل ] (ص مر.) بیهوده، بی فایده، بدون نفع، سخنان بی معنی . 1"} -{"line": "58272 لاطایلات [ ع . لاطائلات ] (ص مر.) جِ لاطایل ؛ سخنان بیهوده و بی معنی . 1"} -{"line": "58273 لاطی [ ع . لاطی ء ] (اِفا.) امردباز، غلام باره . 1"} -{"line": "58274 لاعب (ع ) [ ع . ] (اِفا.) بازی کننده، بازیگر. 1"} -{"line": "58275 لاغ (اِ.) شوخی، مسخرگی . 1"} -{"line": "58276 لاغ (اِ.) شاخه ای از گیاه . 1"} -{"line": "58277 لاغر (غَ) (ص .) باریک، باریک اندام، نزار. 1"} -{"line": "58278 لاغیدن (دَ) (مص ل .)شوخی کردن، مسخرگی کردن . 1"} -{"line": "58279 لاغیر (غَ یْ) [ ع . ] (ق مر.) نه دیگری، نه چیز دیگر. 1"} -{"line": "58280 لاف [ په . ] (اِ.) 1 - خودستایی بی اصل و گزاف . 2 - رجز. 1"} -{"line": "58281 لاف زدن (زَ دَ) (مص ل .) خودستایی کردن غیرواقعی . 1"} -{"line": "58282 لاف و گزاف (فُ گَ) (اِمر.) سخنان بیهوده، ادعای بی اصل . 1"} -{"line": "58283 لافح (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به شمشیر زننده . 2 - سوزنده . 1"} -{"line": "58284 لافیدن (دَ) (مص ل .) لاف زدن . 1"} -{"line": "58285 لاق [ ازع . ] (ص .) (عا.) شایسته، سزاوار. 1"} -{"line": "58286 لاقح (قِ) [ ع . ] (اِ.) (اِفا.) 1 - آن چه نخل را بدان گشنی دهند. 2 - بادی که ابر پیدا کند و درخت را بارور سازد. 3 - آبستن کننده، 4 - آبستن شونده . 1"} -{"line": "58287 لاقه (قِ یا قَ) (اِ.) (عا.) تنگ، عدل، لنگه . 1"} -{"line": "58288 لاقید (قَ یْ) [ ع . ] (ص .) سهل انگار، بی اعتناء. 1"} -{"line": "58289 لاقیس [ ع . ] (ص .) وسوسه کننده . 1"} -{"line": "58290 لال (ص .) بی زبان، گنگ . 1"} -{"line": "58291 لال 1 - (ص .) سرخ، سرخ رنگ . 2 - (اِ.) لعل . 1"} -{"line": "58292 لال و پتی (لُ پَ)(ص مر.)آن که زبان او گیرد و بعضی حروف رانتواند از مخرج خود ادا کند. 1"} -{"line": "58293 لالا [ ع . ] (ص .) درخشنده . 1"} -{"line": "58294 لالایی (حامص .) 1 - غلامی، خدمتکاری . 2 - تربیت بزرگزادگان . 3 - (اِمر.) نوعی پارچة کم ارزش . 1"} -{"line": "58295 لالایی (ص نسب .) آوازی که مادران برای خواباندن کودک می خوانند. 1"} -{"line": "58296 لالنگ (لَ) نان پارة گدایی، غذایی که آدم های فقیر از مهمانی ها با خود ببرند. 1"} -{"line": "58297 لاله (لِ) (اِ.) 1 - نوعی گل سرخ رنگ که میان آن لکه های سیاه دارد. 2 - نوعی چراغ پایه دار که شمع را در آن می گذارند. 1"} -{"line": "58298 لاله زار ( لاله زار .) (اِ.) زمینی که در آن لاله بسیار روییده است . 1"} -{"line": "58299 لاله سرا ( لاله سرا . سَ) (اِمر.) غلامی که شرم وی را بریده باشند، خواجه سرا، خصی . 1"} -{"line": "58300 لاله عباسی ( لاله عباسی . عَ)(اِمر.)تیره ای از گیاهان ویژه نواحی گرمسیری درختی، علفی و بوته ای ؛ با گل های زیبای معطر قیفی شکل به رنگ های سرخ و زرد و سفید. 1"} -{"line": "58302 لالکا (لَ) [ ع . لالک ] (اِمر.) 1 - کفش، پای افزار. 2 - لاله گوش . 3 - تاج، تاج خ روس . 1"} -{"line": "58303 لالی (لَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ لؤلؤ؛ مرواریدها. 1"} -{"line": "58304 لام (اِ.)صفحة شیشه ای ظریف که نمونه های تهیه شده از جاندارهای ذره بینی یا برش های جانوری و گیاهی پیش از بررسی با میکروسکوپ روی آن قرار می گیرد. 1"} -{"line": "58305 لام (اِ.) لاف، گزاف . 1"} -{"line": "58306 لام [ ع . ] (اِ.) کالبد مردم، شخص . 1"} -{"line": "58307 لام (اِ.) خار، تیغ . 1"} -{"line": "58308 لام (اِ.) 1 - کمربند، میان بند. 2 - ژندة درویش . 1"} -{"line": "58309 لام (اِ.) نام بیست و هفتمین حرف از حروف الفبای فارسی . ؛ لام تا کام حرف نزدن هیچ نگفتن، دخالت نکردن . 1"} -{"line": "58310 لام آوردن (وَ دَ) (مص ل .) حیله کردن، تزویر کردن . 1"} -{"line": "58311 لام کشیدن (کِ دَ) (مص ل .) کشیدن خطی به صورت لام (ل ) از سپند سوخته و جز آن بر پیشانی کودکان و جز آنان برای دفع چشم زخم یا محبوبیت . 1"} -{"line": "58312 لاما [ فر. ] (اِ.) شتر بی کوهان . 1"} -{"line": "58313 لاما [ تبتی ] (اِ.) پیشوای مذهب لامایی . 1"} -{"line": "58314 لامانی 1 - (اِ.) لاف و گزاف دروغ . 2 - (ص .) چاپلوس، چاپلوسی . 1"} -{"line": "58315 لامح (مِ) [ ع . ] (اِفا.) درخشنده . 1"} -{"line": "58316 لامحاله (مَ لِ) [ ع . لامحالة ] (ق مر.) ناچار، ناگزیر. 1"} -{"line": "58317 لامذهب (مَ هَ) [ ع . ] (ص مر.) بی دین، ملحد. 1"} -{"line": "58318 لامروت (مُ رُ وَّ) [ ع . ] (ص مر.)نامرد، ناجوانمرد. 1"} -{"line": "58319 لامس (مِ) [ ع . ] (اِفا.) لمس کننده . 1"} -{"line": "58320 لامسه (مِ س ) [ ع . لامسة ] (اِ.) از حواس پنجگانة انسان که به وسیلة آن گرمی و سردی و زبری و نرمی اشیاء احساس می شود. 1"} -{"line": "58321 لامع (مِ) [ ع . ] (ص فا.) درخشان، روشن . 1"} -{"line": "58322 لامپ [ فر. ] (اِ.)وسیله ای که جریان الکتریسیته را تبدیل به نور و روشنایی می کند و انواع گوناگون دارد. 1"} -{"line": "58323 لامپا [ یو. ] (اِ.) چراغی که با نفت می سوزد و شامل لوله و سرپیچ می باشد، چراغ لامپا. 1"} -{"line": "58324 لامچه (مْ چِ) (اِمصغ .) اسپند سوخته با مشک و عنبر که برای دفع چشم زخم بر پیشانی و بناگوش اطفال به صورت لام می کشند. 1"} -{"line": "58325 لامک (مَ) (اِ.) پارچه ای که آن را روی دستار می بندند. 1"} -{"line": "58326 لان (اِ.) 1 - گودال، مغاک . 2 - بی وفایی . 1"} -{"line": "58327 لانجین (جِ) (اِ.) تغار، کاسة بزرگ . 1"} -{"line": "58328 لاندن (دَ) (مص م .) جنباندن، تکان دادن . 1"} -{"line": "58329 لانه (نِ) (اِ.) آشیانه، خانه . 1"} -{"line": "58330 لانه ( لانه .) (ص .) بیکار، کاهل، تنبل . 1"} -{"line": "58331 لانیدن (دَ) (مص م .)1 - جنبانیدن . 2 - افشاندن . 1"} -{"line": "58332 لاهوت [ ع . ] (اِفا.) عالم غیب، عالم الهی، جهان مینوی . 1"} -{"line": "58333 لاهوتی [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به لاهوت . مق ناسوت . 1"} -{"line": "58334 لاهوره (رِ) (اِ.) یک قاچ و برش از خربزه یا هندوانه . 1"} -{"line": "58335 لاو (اِ.) لو. ؛ به لاو دادن : مفت از چنگ دادن چیزی را. ؛ به لاو شدن : از دست رفتن، لو رفتن . 1"} -{"line": "58336 لاو (اِ.) خاک سفیدی که آن را گلابه سازند و خانه را بدان سفید کنند. 1"} -{"line": "58337 لاوه (وَ یا وِ)(اِ.)تملق، چرب زبانی، چاپلوسی . 1"} -{"line": "58338 لاوه گر ( لاوه گر . گَ) (ص فا.) = لابه گر: 1 - متملق، چاپلوس . 2 - تضرع کننده . 1"} -{"line": "58339 لاوک (وَ) (اِ.) تغار، ظرف بزرگ . 1"} -{"line": "58340 لاپ (عا.) = لاف :1 - لاف وگزاف . 2 - زیر حرف خود زدن . 1"} -{"line": "58341 لاپ آمدن (مَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - در قمار تقلب کردن و جر زدن . 2 - لاف و گزاف گفتن، کارهایی را به دروغ به خود نسبت دادن . 1"} -{"line": "58342 لاپه (پِ یا پَ) (اِ.) قطعة بریده از چوب و الوار. 1"} -{"line": "58343 لاپوشانی (حامص .) (عا.) با حیله و زرنگی عیب یا چیز ناخوشایندی را پوشاندن . 1"} -{"line": "58344 لاچین [ تر. ] (اِ.) 1 - شاهین شکاری . 2 - نامی از نام های مردان . 1"} -{"line": "58345 لاک [ فر. ] (اِ.) 1 - مادة شیمیایی رنگی که زنان برای تزیین به ناخن های بلند خود می زنند. 2 - مایع سفید رنگی که برای پوشاندن روی نوشته ها در غلط گیری به کار می رود. 3 - ماده ای که از ترکیب بعضی از اکسیدهای فلزی با مواد رنگی گیاهی به وجود می آید. 1"} -{"line": "58346 لاک (اِ.) لاوک، تغار، کاسة چوبی که در آن آرد را خمیر می کردند. 1"} -{"line": "58347 لاک (ص .) = لک . لکات : زبون، فرومایه، پست . 1"} -{"line": "58348 لاک پشت (کْ پُ) (اِ.) سنگ پشت، جانوری از ردة خزندگان که سردستة خاصی به نام خود وی (لاک پشت ) در این رده می باشد. صفت مشخص این خزنده وجود و نمو بسیار غلاف یا لاک است که برای حفاظت اعضا به کار می رود و دارای بخش پشتی و شکمی است و برحسب محیط زیستی به چهار دسته تقسیم می شوند: 1 - رودخانه ای . 2 - دریایی . 3 - خاکی . 4 - بی لاکان که لاک در آن ها از چندصد قطعه استخوان کوچک بوجود آمده و به طور ناقص رشد کرده اند. 1"} -{"line": "58349 لاکتاب (کِ) [ ع . ] (ص .) (عا.) بی دین، بی - مذهب . 1"} -{"line": "58350 لاکتوز (تُ) [ فر. ] (اِ.) قند شیر که به مقدار تقریبی 65 گرم در یک لیتر شیر وجود دارد. ماده ای است دوقندی جامد، سخت و متبلور که در آب حل می شود. 1"} -{"line": "58351 لاکردار (کِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) (عا.) بی - مروت، ناجوانمرد. 1"} -{"line": "58352 لاکش (کِ) (اِ.) مکانی که یک جانب دیواره دارد و جانب دیگر ندارد، رومی . 1"} -{"line": "58353 لاکی (ص .) دارای رنگ سرخ . 1"} -{"line": "58354 لای (اِ.) 1 - گل نرم ته نشین شده . 2 - دردی شراب . 3 - میان چیزی، توی چیزی . 1"} -{"line": "58355 لای چین کردن (کَ دَ) (مص م .) زنده کسی را به میان دیوار نهادن، گچ گرفتن . 1"} -{"line": "58356 لایتجزی (یَ تَ جَ زّا) [ ع . ] (ص .) جدانشدنی . 1"} -{"line": "58357 لایتغیر (یَ تَ غَ یُِ) [ ع . ] (ص مر.) تغییر ناپذیر. 1"} -{"line": "58358 لایتناهی (یَ تَ) [ ع . ] (ص مر.)بی انتها، بی نهایت . 1"} -{"line": "58359 لایجوز (یَ) [ ع . ] 1 - (جملة فعلی ) شایسته، نیست . 2 - (ص مر.) ناروا. 1"} -{"line": "58360 لایح (یِ) [ ع .لائح ] (اِفا.)1 - آشکار، پیداشونده . 2 - درخشان . 1"} -{"line": "58361 لایحصی (یُ صا) [ ع . ] (ص مر.) بی شمار، بی اندازه . 1"} -{"line": "58362 لایحه (یِ حِ) [ ع . لائحة ] (اِ.) مؤنث لایح . 1 - نوشته . 2 - طرح قانونی که از طرف دولت برای تصویب به مجلس فرستاده می شود. 1"} -{"line": "58363 لایزال (یَ) [ ع . ] (ص مر.) ابدی، پایدار. 1"} -{"line": "58364 لایشعر (یَ عَ) [ ع . ] (ص مر.) نادان . 1"} -{"line": "58365 لایعد (یُ عَ دّ) [ ع . ] (ص مر.)بی شمار، بی حد، فزون از شمار. 1"} -{"line": "58366 لایعقل (یَ قِ) [ ع . ] (ص مر.) نادان، بی خرد. 1"} -{"line": "58367 لایعلم (یَ لَ) [ ع . ] (ص مر.) نادان . 1"} -{"line": "58368 لایغفر (یُ فَ) [ ع . ] 1 - (جملة فع .) بخشوده نمی شود. 1"} -{"line": "58369 لایق (یِ) [ ع . لائق ] (اِفا.) سزاوار، شایسته . 1"} -{"line": "58370 لایقرأ (یُ رَ) [ ع . ] 1 - (جملة فعلی ) خوانده نمی شود. 2 - (ص .) ناخوانا، غیرقابل خواندن . 1"} -{"line": "58371 لایم (یِ) [ ع . لائم ] (اِفا.) ملامت کننده، نکوهنده . 1"} -{"line": "58372 لایموت (یَ) [ ع . ] (ص .) بی مرگ، بی موت . 1"} -{"line": "58373 لاین [ انگ . ] (اِ.) محدودة باریکی به عرض سه تا چهار متر در سطح سواره رو که دو طرف آن با خط کشی ممتد یا مقطع مشخص می شود و خودرو باید در آن حرکت کند، خط عبور. (فره ). 1"} -{"line": "58374 لاینحل (یَ حَ) [ ع . ] (ص .) حل ناشودنی . 1"} -{"line": "58375 لاینده (یَ د) (اِفا.) 1 - هرزه گوی . 2 - ناله کننده . 1"} -{"line": "58376 لاینفک (یَ فَ کّ) [ ع . ] (ص مر.) جدانشدنی، جدایی ناپذیر. 1"} -{"line": "58377 لاینقطع (یَ قَ طِ) [ ع . ] (ص مر.) مدام، پیوسته . 1"} -{"line": "58378 لاینی (یِ) (اِ.) جامة کوتاهی که درویشان و فقیران پوشند. 1"} -{"line": "58379 لایه (یِ) طبقه، طبقة زمین . 1"} -{"line": "58380 لایوصف (صَ) [ ع . ] (ص مر.) وصف ناشدنی . 1"} -{"line": "58381 لایچه (چَ یا چِ) (اِ مصغ .) آب و گل کم که سیاه و گندیده باشد. 1"} -{"line": "58382 لایی (اِمر.)1 - هر آنچه که لای چیزی بگذارند. 2 - پارچه ای که بین رویه و آستر لباس دوزند. 3 - (عا.) مخفی، پوشیده . 1"} -{"line": "58383 لاییدن (دَ) (مص ل .) 1 - ناله کردن، زوزه کشیدن سگ . 2 - هرزه گویی کردن . 1"} -{"line": "58384 لاییدن (دَ) (مص ل .) 1 - لاف زدن . 2 - زوزه و ناله کردن سگ . 1"} -{"line": "58385 لاییک [ فر. ] (ص .) = لائیک : غیرمذهبی . 1"} -{"line": "58386 لب (لُ بّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خالص و برگزیده از هر چیزی . 2 - مغز، مغز چیزی . 3 - عقل . ج . الباب . 1"} -{"line": "58387 لب (لَ) [ په . ] (اِ.) 1 - کنارة هر چیزی . 2 - بخش بیرونی دهان . ؛ لب چشمه بردن و تشنه برگرداندن کنایه از: رند و هوشیار و سیاست مدار بودن . 1"} -{"line": "58388 لب ( لب .) سیلی، تپانچه، کاج . ؛ تو لب رفتن شرمسار شدن، خجل شدن . ؛ لب تر کردن الف - سخن گفتن . ب - چیزی نوشیدن . ؛ لب گزیدن تأسف خوردن . 1"} -{"line": "58389 لب به لب (لَ. ب. لَ) (ص مر.) پر، مملو. 1"} -{"line": "58390 لب تر کردن ( لب تر کردن . تَ. کَ دَ)(مص ل .) 1 - کنایه از: آب آشامیدن . 2 - (عا.) اشاره مختصر که به انجام کاری منجر شود. 1"} -{"line": "58391 لب ترکاندن ( لب ترکاندن . تَ دَ) (مص ل .) (عا.) سخن گفتن . 1"} -{"line": "58392 لب خوانی ( لب خوانی . خا) (اِمر.) عمل دریافتن سخن گوینده از روی حرکت لب هایش . 1"} -{"line": "58393 لب دادن ( لب دادن . دَ) (مص ل .) بوسه دادن . 1"} -{"line": "58394 لب سنگ (لَ. سَ) (ص مر.) ساکت، خاموش . 1"} -{"line": "58395 لب سوز ( لب سوز .) (ص فا.) داغ . 1"} -{"line": "58396 لب شور ( لب شور .) (ص مر.) (عا.) دارای شوری اندک . 1"} -{"line": "58397 لب شکری ( لب شکری . ش کَ) (ص نسب .) شکافته لب، کسی که یکی از دو لب او شکاف مادر - زادی داشته باشد. 1"} -{"line": "58398 لب شیرین کردن ( لب شیرین کردن . کَ دَ) (مص ل .) تبسم کردن، شکرخند زدن . 1"} -{"line": "58399 لب قیطانی (لَ. قِ) (ص نسب .) آن که دارای لبی باریک مانند قیطان است . 1"} -{"line": "58400 لب نزدن (لَ. نَ زَ دَ) (مص ل .) (کن .) هیچ نخوردن . 1"} -{"line": "58401 لب پر زدن ( لب پر زدن . پَ. زَ دَ) (مص ل .) سر ریز شدن . 1"} -{"line": "58402 لب پریدگی ( لب پریدگی . پَ د) (حامص .) شکستگی لبة چیزی . 1"} -{"line": "58403 لب چره ( لب چره . چَ رِ) (اِمر.) نخود و کشمش و انواع میوه های خشک که در مجالس بزم و وقت صحبت با یاران صرف کنند، شب چره، تنقلات . 1"} -{"line": "58404 لب چین ( لب چین .) (اِمر.) قسمی کفش ستبر و خشن سربازی . 1"} -{"line": "58405 لب گردان ( لب گردان . گَ) (ص مف . اِ.) کاسه و مانند آن که دارای لبه هایی مایل به شیب داشته باشد. 1"} -{"line": "58406 لب گزیدن ( لب گزیدن . گَ دَ)(مص م .)تأسف خوردن، پشیمانی نمودن . 1"} -{"line": "58407 لباب (لُ) [ ع . ] (اِ.) خالص و برگزیده از هر چیزی . 1"} -{"line": "58408 لباد (لَ) (اِ.) جامه ای که در روزهای بارانی پوشند، لباده . 1"} -{"line": "58409 لباد (لُ) (اِ.) چوبی که بر گردن گاو گردونه و زراعت گذارند، یوغ . 1"} -{"line": "58410 لباده (لَ بّ د) [ ع . ] (اِ.) بارانی، بالاپوش بلند. (لباده در اصل به معنی بارانی نمدین است نظیر پوشش مخصوص شبانان و ساربانان که «نمدی » می گویند). 1"} -{"line": "58411 لباس (لِ) [ ع . ] (اِ.) پوشاک، رخت، جامه . ؛ لباس بعد از عید کنایه از: چیز خوبی که چون دیرتر از وقت مناسب به دست آید دیگر به درد نخورد. 1"} -{"line": "58412 لباسات (لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مکر، حیله . 2 - تملق، چاپلوسی . 1"} -{"line": "58413 لباشن (لَ شَ) (اِ.) حلقة ریسمانی که بر سر چوبی نصب کنند و لب بالای اسب و خر چموش را در آن ریسمان نهند و تاب دهند تا عاجز شود و حرکات ناپسند نکند. 1"} -{"line": "58414 لباقت (لَ قَ) [ ع . لباقة ] 1 - (مص ل .) زیرک شدن، ماهر گردیدن . 2 - (حامص .) چرب زبانی، زیرکی . 1"} -{"line": "58415 لبالب (لَ لَ) (ص مر.) پر، مالامال . 1"} -{"line": "58416 لباچه (لَ چِ) (اِ.) نوعی بالاپوش . 1"} -{"line": "58417 لبب (لَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سرسینه . 2 - دوال زیر شکم اسب که یک سرش به سینه بسته باشد و سر دیگرش به تنگ ؛ بربند. 1"} -{"line": "58418 لبث (لَ) [ ع . ] (مص ل .) درنگ کردن، مکث کردن . 1"} -{"line": "58419 لبخند ( لبخند . خَ) (اِ.) خندة کوتاهی که تنها موجب حرکت لب هامی شود، تبسم . 1"} -{"line": "58420 لبد (لَ بَ) [ ع . ] (اِ.) پشم گوسفند و شتر. 1"} -{"line": "58421 لبد (لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نمد، نمط . 2 - نمد زین . 1"} -{"line": "58422 لبریز (لَ) (ص .) لبالب، پر. 1"} -{"line": "58423 لبس (لِ) [ ع . ] (اِ.) جامه، لباس . 1"} -{"line": "58424 لبس (لَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پوشانیدن امر بر کسی، مشتبه ساختن . 2 - (اِ.) شبهه اشکال . 3 - (اِ.) مکر، حیله . 1"} -{"line": "58425 لبق (لَ ب) [ ع . ] (ص .) 1 - زیرک، ماهر. 2 - چرب زبان . 1"} -{"line": "58426 لبلاب (لَ بْ) [ ع . ] (اِ.) پیچک، عشقه . 1"} -{"line": "58427 لبن (لَ بَ) [ ع . ] (اِ.) شیر، شیر انسان یا حیوان . 1"} -{"line": "58428 لبنک (لَ بَ) (اِ.) موریانه . 1"} -{"line": "58429 لبنی (لَ بَ) [ ع . ] (اِ.) مربوط به فرآورده های شیر. 1"} -{"line": "58430 لبنیات (لَ بَ یّ) [ ع . ] (اِ.)شیر و محصولاتی که از شیر به دست آورند مانند ماست و پنیر و کره و خامه و... 1"} -{"line": "58431 لبه (لَ ب) (اِ.) 1 - کنار، حاشیه . 2 - طرف برندة کارد. 1"} -{"line": "58432 لبو (لَ) (اِ.) چغندر پخته . 1"} -{"line": "58433 لبون (لَ) [ ع . ] (ص .) شیردار (میش، شتر)، ج . لبان . لبن، لبائن . 1"} -{"line": "58434 لبوه (لَ وَ) [ ع . لبوة، لبؤة ] (اِ.) شیر ماده، مادینة اسد. 1"} -{"line": "58435 لبچور ( لبچور .) (ص مر.) آن که دارای لبی کلفت است، ستبر لب . 1"} -{"line": "58436 لبیب (لَ) [ ع . ] (ص .) خردمند، دانا. 1"} -{"line": "58437 لبیدن (لَ دَ) (مص ل .) سخنان لاف و گزاف گفتن . 1"} -{"line": "58438 لبینا (لَ) (اِ.) نام نوایی است از موسیقی . 1"} -{"line": "58439 لبیک (لَ بَّ) [ ع . ] (شب جم .) امر تو را اطاعت می کنم (ذکری که حاجیان در مراسم حج تکرار می کنند) . 1"} -{"line": "58440 لت ( لت .) 1 - (ص .) تکه و پاره از چیزی . 2 - (اِ.) واحدی برای اندازه گیری پارچه . 3 - یک ورق کاغذ. 4 - لنگه در، مصراع . 1"} -{"line": "58441 لت ( لت .) (اِ.) 1 - گرز، عمود. 2 - چماق . 1"} -{"line": "58442 لت (لَ) (اِ.) سیلی، چَک . 1"} -{"line": "58443 لت ( لت .) (اِ.) شکم، بطن . 1"} -{"line": "58444 لت انبار ( لت انبار . اَ) (ص مر.)شکم پرست، پرخور. 1"} -{"line": "58445 لت انبان ( لت انبان . اَ) (ص مر.) لت انبار. 1"} -{"line": "58446 لت خوردن ( لت خوردن . خُ دَ) (مص ل .) 1 - سیلی خوردن . 2 - زبون گشتن . 1"} -{"line": "58447 لت لت (لَ. لَ) (ص مر.) لخت لخت، پاره پاره . 1"} -{"line": "58448 لت و پار (لُ تُ) (ص مر.) (عا.) پاره پاره، قطعه قطعه . 1"} -{"line": "58449 لت و پار کردن ( لت و پار کردن . کَ دَ) (مص م .) (عا.) از هم دریدن و پاره پاره کردن . 1"} -{"line": "58450 لتراست (لِ س ) [ انگ . ] (اِ.) ورقه ای که حروف الفبا و نشانه های مختلف روی آن حک شده است که با فشار دادن آن نقش و حروف را به صفحة مورد نظر منتقل می کنند، حروف برگردان . 1"} -{"line": "58451 لترمه کردن (لَ تِ مِ. کَ دَ) (مص م .) آغشتن، آلودن . 1"} -{"line": "58452 لتره (لَ رَ یا رِ) (ص .) 1 - پاره پاره . 2 - کهنه . 1"} -{"line": "58453 لتره (لُ رِ) (اِ.) = لوترا، لوتره : زبان قراردادی میان دو یا چندتن برای آن که دیگران حرف هایشان را نفهمند.2 - دهن لق، کسی که هر چه بشنود همه جا بگوید. 1"} -{"line": "58454 لته (لَ تُِ) (اِ.) 1 - تکه پارچة کهنه . 2 - تخته های مستطیلی که در بعضی نقاط گیلان و مازندران به جای سفال پشت بام به کار برند. 3 - (عا.) لنگه در. 1"} -{"line": "58455 لته ( لته .) (اِ.) 1 - پالیز خربزه، هندوانه، خیار و غیره . 2 - کشتزار. 1"} -{"line": "58456 لتکا (لُ) [ روس . ] (اِ.) کرجی، قایق، بلم . 1"} -{"line": "58457 لثام (لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دهان بند. 2 - نقاب، روی بند. 1"} -{"line": "58458 لثغه (لُ غَ یا غِ) [ ع . لثغة ] (مص ل .) گرفتن زبان و شکستگی آن به طوری که حرف سین را ثاء یا راء را غین گویند و مانند آن . 1"} -{"line": "58459 لثم (لَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - با مشت بر بینی زدن . 2 - دهان بند نهادن . 3 - بوسه دادن . 1"} -{"line": "58460 لثه (لَ ثِ) [ ع . لثة ] (اِ.) گوشت بن دندان . 1"} -{"line": "58461 لج (لَ) (اِ.) لگد، تیپا. 1"} -{"line": "58462 لج (لَ) [ ع . لجُ ] (مص ل .) ستیزه کردن، پافشاری در عناد و کینه . ؛ سرِ لج لج افتادن (کن .) عصبانی شدن، مخالفت کردن . 1"} -{"line": "58463 لج باز (لَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) یک دنده، خودرأی . 1"} -{"line": "58464 لجاج (لَ) [ ع . ] (مص ل .) عناد، ستیزه . 1"} -{"line": "58465 لجاجت (لَ جَ) [ ع . لجاجة ] 1 - (مص ل .) ستیزه کردن . 2 - (اِمص .) یک دندگی . 1"} -{"line": "58466 لجاره (لَ جّ رِ) (ص .) پُر سر و صدا، بی شرم . 1"} -{"line": "58467 لجام (لِ) (اِ.) 1 - معرب لگام، دهانة اسب . 2 - آن چه که بدان فال بد گیرند. 1"} -{"line": "58468 لجستیک (لُ جِ) [ انگ . ] (اِ.) بخشی از علوم نظامی که به حمل و نقل افراد و تجهیزات ارتش اختصاص دارد. 1"} -{"line": "58469 لجلاج (لَ) (ص .) آن که زبانش به هنگام سخن گفتن بگیرد، الکن . 1"} -{"line": "58470 لجن (لَ جَ) گل سیاه که در ته مرداب، جوی و آب های راکد می ماند. 1"} -{"line": "58471 لجن مال (لَ جَ) (ص مف .) 1 - آن که یا آن چه به لجن مالیه شده . 2 - (کن .) بدنام شدن . 1"} -{"line": "58472 لجنه (لَ نَ یا نِ) [ ع . لجنة ] (اِ.) گروه مردم که برای کاری فراهم آیند و بدان رضا دهند، انجمن . 1"} -{"line": "58473 لجه (لُ جَّ) [ ع . ] (اِ.) میانة دریا. 1"} -{"line": "58474 لجوج (لَ) [ ع . ] (ص .) بسیار لج باز و یک دنده . 1"} -{"line": "58475 لجین (لُ جَ یا جِ) [ ع . ] (اِ.) سیم، نقره . 1"} -{"line": "58476 لحاظ (لِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به گوشة چشم نگریستن . 2 - (اِمص .) نگرش، دید، ملاحظه . 1"} -{"line": "58477 لحاف (لِ) [ ع . ] (اِ.) رواندازی آکنده از پشم یا پنبه که هنگام خوابیدن بر روی خود می اندازند. 1"} -{"line": "58478 لحاف کش ( لحاف کش . کِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) (کن .) جاکش، دیوث، قلبتان . 1"} -{"line": "58479 لحان (لَ حَ) [ ع . ] (ص .) آن که در قرائت و اعراب خطا کند. 1"} -{"line": "58480 لحد (لَ حَ) [ ع . ] (اِ.) گور، شکاف در گور که جای سر مرده است . 1"} -{"line": "58481 لحظ (لَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به گوشة چشم نگریستن چیزی را. 2 - (اِ.) چشم . ج الحاظ . 1"} -{"line": "58482 لحظه (لَ ظَ یا ظِ) [ ع . لحظة ] (اِ.) 1 - یک چشم به هم زدن . 2 - یک دم . ج . لحظات . 1"} -{"line": "58483 لحق (لَ حَ) [ ع . ] (مص م .) رسیدن، الحاق، آوردن . 1"} -{"line": "58484 لحم (لَ) [ ع . ] (اِ.) گوشت . ج . لحوم . 1"} -{"line": "58485 لحن (لَ حْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آواز خوش و موزون . 2 - سخن، معنی سخن . ج . الحان .3 - ویژگی یا چگونگی صدا یا موسیقی . 4 - صدایی با گام و ارتعاش معین . 5 - سبک یاشیوة بیان یک مطلب . 1"} -{"line": "58486 لحوق (لُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیوستن چیزی به چیزی، به هم رسیدن . 2 - باریک میان گردیدن . 1"} -{"line": "58487 لحیان (لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آب کم . 2 - گودالی که سیل کنده باشد. 1"} -{"line": "58488 لحیانی (لِ) [ ع . ] (ص .) مرد ریش دراز. 1"} -{"line": "58489 لحیم (لَ حِ) [ ع . ] 1 - (ص .) پرگوشت، فربه . 2 - (اِ.) جوشی مخصوص تعمیر ظروف مسی و برنجی . 1"} -{"line": "58490 لحیه (لِ یَ یا یِ) [ ع . لحیة ] (اِ.) ریش، محاسن . ج . لحی . 1"} -{"line": "58491 لحیه جنباندن ( لحیه جنباندن . جُ نْ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: سخن گفتن، اظهار فضل کردن . 1"} -{"line": "58492 لخ (لُ) (اِ.) نک لوخ . 1"} -{"line": "58493 لخا (لَ) (اِ.) کفش، پای افزار. 1"} -{"line": "58494 لخت ( لخت .) (ص .)1 - (عا.)شل، بی حال . 2 - تنبل و بیکاره . 3 - صفتی برای مو که نرم و افشان باشد. 4 - بسته، منعقد. 1"} -{"line": "58495 لخت (لُ) (ص .) برهنه، عریان . 1"} -{"line": "58496 لخت (لَ) (اِ.) جزو، نوع، قسم . 1"} -{"line": "58497 لخت ( لخت .) (اِ.) گرز، عمود. 1"} -{"line": "58498 لخت دوز (لَ) (ص فا.) پینه دوز، پاره دوز 1"} -{"line": "58499 لخت لخت ( لخت لخت . لَ) (ق مر.) قطعه قطعه، پاره پاره . 1"} -{"line": "58500 لخته (لَ تِ) (اِ.) پاره ای از هر چیز، تکه . 1"} -{"line": "58501 لخته ( لخته .) (ص .) بسته، منقعد، دلمه . 1"} -{"line": "58502 لختی (لُ) (حامص .) برهنگی، عوری . ؛ لختی پُختی برهنه و بی سر و پا. 1"} -{"line": "58503 لختی (لَ) (ق .) 1 - اندکی، کمی . 2 - بخشی، قسمتی . 1"} -{"line": "58504 لخج (لَ) (اِ.) زاج سیاه که رنگزران به کار برند. 1"} -{"line": "58505 لخشان (لَ) (ص .) 1 - لغزان . 2 - هموار. 1"} -{"line": "58506 لخشه (لَ ش ) (اِمص .) لرزه، جنبش . 1"} -{"line": "58507 لخشه ( لخشه .) (اِ.) شعلة آتش . 1"} -{"line": "58508 لخشک (لَ شَ) (اِ.) 1 - نوعی از آش که با رشته های پهنی که از خمیر آرد گندم به دست می آیند، پخته می شود. 2 - جای لیز و لغزنده . 1"} -{"line": "58509 لخشیدن (لَ دَ) (مص ل .) سُر خوردن، لیز خوردن . 1"} -{"line": "58510 لخشیدن (لَ دَ) (مص ل .) درخشیدن، تابیدن . 1"} -{"line": "58511 لخلخ (لَ لَ) (ص .) لاغر، ضعیف . 1"} -{"line": "58512 لخلخه (لَ لَ خَ یا خِ) [ ع . لخلخة ] (اِ.) ترکیبی است از عطریات مختلف (عود قماری، لادن، مشک، کافور و غیره ) که از آن گویی سازند و بویند. 1"} -{"line": "58513 لخم (لُ) (اِ.) (عا.) گوشت بی استخوان و بدون رگ و چربی و پی . 1"} -{"line": "58514 لخچه (لَ چِ) (اِ.) شعله و اخگر آتش . 1"} -{"line": "58515 لدادت (لِ دَ) [ ع .لدادة ] (مص م .) در لجاج بر خصم غلبه کردن . 1"} -{"line": "58516 لدغ (لَ دْ) [ ع . ] (مص م .) گزیدن، نیش زدن . 1"} -{"line": "58517 لدن (لَ دُ) [ ع . ] (ق .) نزد، نزدیک . 1"} -{"line": "58518 لدنی (لَ دُ نُِ ی ) [ ع . ] (اِ.) فطری، ذاتی . 1"} -{"line": "58519 لدی (لَ دا) [ ع . ] (ق .) 1 - نزد، نزدیک . 2 - وقت، هنگام . 1"} -{"line": "58520 لدیغ (لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مارگزیده . 2 - گزنده (مار و غیره ). 1"} -{"line": "58521 لذا (لِ) [ ع . ] (ق مر.) بدین جهت، از این رو. 1"} -{"line": "58522 لذات (لَ ذّ) [ ع . ] (اِ.) جِ لذت ؛ خوشی ها. 1"} -{"line": "58523 لذاع (لَ ذّ) [ ع . ] (ص .)1 - سوزاننده . 2 - گزنده . 1"} -{"line": "58524 لذایذ (لَ یِ) [ ع . لذائذ ] (اِ.) جِ لذیذ. 1"} -{"line": "58525 لذت (لَ ذَّ) [ ع . لذة ] (اِ.) خوشی . 1"} -{"line": "58526 لذیذ (لَ) [ ع . ] (ص .) گوارا، خوشمزه . ج . لذائذ. 1"} -{"line": "58527 لر (لُ)1 - (اِ.) مراد، مطلب . 2 - (ص .) ساده دل، سلیم . 1"} -{"line": "58528 لر (لَ) (اِ.) 1 - جوی، آب کند. 2 - زیر بغل . 3 - لاغر، ضعیف . 1"} -{"line": "58529 لرد (لِ) (اِ.) دُرد، ته نشستِ مایعات . 1"} -{"line": "58530 لرد (لَ)(اِ.) 1 - خارج، بیرون . 2 - میدان، صحرا. 1"} -{"line": "58531 لرد (لُ) [ انگ . ] (اِ.) عنوانی است اشرافی که در انگلستان به نجبا و بزرگ زادگان می دهند. 1"} -{"line": "58532 لرز (لَ رْ) (اِ.) لرزه، رعشه . 1"} -{"line": "58533 لرز کردن (لَ. کَ دَ) (مص ل .) لرزیدن بر اثر سرما یا تب . 1"} -{"line": "58534 لرزان (لَ) (ق .) لرزنده، در حال لرزیدن . 1"} -{"line": "58535 لرزاندن (لَ دَ) (مص م .) به لرزه درآوردن . 1"} -{"line": "58536 لرزانک (لَ نَ) (اِ.) ژله، خوراکی سرد که از آب یا آب میوه همراه با نشاسته و شکر تهیه می شود. 1"} -{"line": "58537 لرزانیدن (لَ دَ) (مص م .) نک لرزاندن . 1"} -{"line": "58538 لرزش (لَ ز) (اِمص .) لرزیدن . 1"} -{"line": "58539 لرزه (لَ ز) (اِمص .) لرزش، لرز، رعشه . 1"} -{"line": "58540 لرزیدن (لَ دَ) (مص ل .) جنبیدن، تکان خوردن . 1"} -{"line": "58541 لرک (لُ) (اِ.)شیر ترش که به سبب جوشیدن غلیظ شده باشد. 1"} -{"line": "58542 لرکش (لُ. کُ) (ص فا.) قسمی کشمش پست دارای هسته های درشت و سخت . 1"} -{"line": "58543 لری (لُ) (حامص .) 1 - منسوب به طایفة لُر. 2 - سادگی، ساده دلی . 1"} -{"line": "58544 لزاقت (لِ قَ) [ ع . لزاقة ] (اِمص .) چسبندگی . 1"} -{"line": "58545 لزج (لَ ز) [ ع . ] (ص .) لیز، چسبنده . 1"} -{"line": "58546 لزوم (لُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیوسته ماندن با کسی . 2 - لازم شدن، ضرورت . 1"} -{"line": "58547 لزوماً (لُ مَ نْ) [ ع . ] (ق .) ضرورتاً، حتماً. 1"} -{"line": "58548 لزگه (لَ گَ یا گِ) (اِ.) (عا.) تکه، قطعه، قاچ . 1"} -{"line": "58549 لزیر (لَ ز) (ص .) هوشمند، دانا. 1"} -{"line": "58550 لس (لَ) (ص .) سُست، تنبل . 1"} -{"line": "58551 لسان (لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زبان . ج . السنه، السن . 2 - سخن، کلام . 1"} -{"line": "58552 لسان الغیب (لِ نُ لْ غَ) [ ع . ] (ص مر. اِمر.) 1 - آن که اسرار نهانی و پنهان گوید. 2 - لقب خواجه شمس الدین محمد حافظ غزل سرای نامی ایران . 1"} -{"line": "58553 لست (لَ سْ) (ص .) 1 - خوب، نیکو. 2 - قوی . 1"} -{"line": "58554 لسع (لَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گزیدن (مار و عقرب و غیره ). 2 - اذیت کردن کسی را به زبان . 1"} -{"line": "58555 لسن (لَ س ِ) [ ع . ] (ص .) فصیح، زبان آور. 1"} -{"line": "58556 لسیع (لَ) [ ع . ] (ص .) گزیده (مار و کژدم ). 1"} -{"line": "58557 لسین (لَ س ) [ ع . ] (ص .) زبان آور، فصیح . 1"} -{"line": "58558 لش ( لش .) (اِ.) لاشه، جیفه . 1"} -{"line": "58559 لش (لُ) (اِ.) گل و لای تیره که در بن حوض و ته تالاب باشد، لجن . 1"} -{"line": "58560 لش (لَ) (ص .) بی کار، تنبل، بی عار. 1"} -{"line": "58561 لش بازی (لَ) (حامص .) (عا.) هرزگی، حرکاتِ جلف و سبک . 1"} -{"line": "58562 لش و لوش (لَ شُ)(ص مر.) بی غیرت، بی عار. 1"} -{"line": "58563 لش کش (لَ کِ یا کَ) (ص فا.) = لش کشنده : 1 - ارابه و جز آن که با آن لش گوسفند را به دکان های قصابی برند. 2 - مردی که لش گوسفند را به دوش در لش کش نهد یا از آن برگیرد و به دکان قصابی برد. 1"} -{"line": "58564 لش کشی (لَ. کِ) (حامص .) مرده کشی . 1"} -{"line": "58565 لشاب (لَ) (اِمر.) جایی که در آن آب ایستاده و در وی علف و نی بروید، باتلاق . 1"} -{"line": "58566 لشتن (لِ تَ) (مص م .) لیسیدن، لیس زدن . 1"} -{"line": "58567 لشن (لَ شَ) (ص .)1 - نرم . 2 - هموار. 3 - ساده، بی نقش و نگار. 1"} -{"line": "58568 لشک (لَ) (اِ.) 1 - پاره . 2 - شبنم . 1"} -{"line": "58569 لشک لشک (لَ. لَ)(ص مر.)پاره پاره، لخت - لخت . 1"} -{"line": "58570 لشکر (لَ کَ) (اِ.) 1 - سپاه . 2 - واحد نظامی که به طور متوسط شامل سه تیپ است . 1"} -{"line": "58571 لشکر شکوف ( لشکر شکوف . ش )(ص فا.)لشکر شکاف، دلیر. 1"} -{"line": "58572 لشکرآرایی ( لشکرآرایی .) (حامص .) آماده کردن سپاه . 1"} -{"line": "58573 لشکرگاه ( لشکرگاه .) (اِمر.) جایی که لشکر اقامت کند. 1"} -{"line": "58574 لشکرگشا (ی ) ( لشکرگشا . گُ) (ص فا.) فاتح . 1"} -{"line": "58575 لشکری ( لشکری .) (ص نسب .) سپاهی، سرباز. 1"} -{"line": "58576 لص (لَ یا لُ یا لِ صّ) [ ع . ] (اِ. ص .) دزد، سارق . ج . لصوص، الصاص . 1"} -{"line": "58577 لصق (لَ صْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چسبانیدن . 2 - پیوند دادن، لحیم کردن . 1"} -{"line": "58578 لطافت (لَ فَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نرمی و نازکی . 2 - زیبایی و نیکویی . 1"} -{"line": "58579 لطام (لِ) [ ع . ] (مص م .) تپانچه زدن یکدیگر را. 1"} -{"line": "58580 لطایف (لَ یِ) [ ع . لطائف ] (اِ.) جِ لطیفه . 1"} -{"line": "58638 لغو گفتن ( لغو گفتن . گُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بیهوده گفتن، سخن باطل گفتن . 1"} -{"line": "58581 لطایف الحیل (لَ یِ فُ لْ حِ یَ) [ ع .لطائف - الحیل ] (اِمر.) تدبیرها و چاره جویی های لطیف . 1"} -{"line": "58582 لطف (لُ طْ) [ ع . ] 1 - (اِمص .)نرمی، مهربانی، خوش رفتاری . ج . الطاف . 2 - کرم، بخشش . 1"} -{"line": "58583 لطف (لَ طَ) [ ع . ] (اِمص . از الطاف ) 1 - توفیق خدای . 2 - نرمی . 3 - نیکویی، بر، نیکوکاری . 4 - (اِ.) آن چه به کسی فرستند، هدیه . 1"} -{"line": "58584 لطفاً (لُ فَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی لطف، از روی مهربانی . 1"} -{"line": "58585 لطم (لَ طْ) [ ع . ] (مص م .) سیلی زدن . 1"} -{"line": "58586 لطمات (لَ طَ) [ ع . ] (اِ.) جِ لطمه . 1"} -{"line": "58587 لطمه (لَ مِ) [ ع . لطمة ] (اِ.)1 - صدمه . 2 - سیلی، تپانچه . 3 - آسیب . ج . لطمات . 1"} -{"line": "58588 لطمه خوردن ( لطمه خوردن . خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سیلی خوردن . 2 - صدمه دیدن، زیان دیدن . 1"} -{"line": "58589 لطیف (لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نرم و نازک . 2 - نیکو، نغز. 1"} -{"line": "58590 لطیفه (لَ فَ یا فِ) [ ع . لطیفة ] (اِ.) 1 - هر چیز نیکو. 2 - حکایت نغز و معنی دار. 3 - بذله، شوخی . 1"} -{"line": "58591 لطیم (لَ) [ ع . ] 1 - (ص .)اسب سفیدروی . 2 - (اِ.) اسب نهم در مسابقه . 3 - (ص .) آن که پدر و مادرش مرده باشند. 1"} -{"line": "58592 لطیمه (لَ مَ یا مِ) [ ع . لطیمة ] (اِ.) 1 - مشک . 2 - طبلة مشک . 1"} -{"line": "58593 لظی (لَ) [ ع . ] (اِخ .) 1 - طبقة پنجم از طبقات جهنم . 2 - دوزخ . 1"} -{"line": "58594 لعاب (لَ عّ) [ ع . ] (ص .) بازیگر، بازیکن . 1"} -{"line": "58595 لعاب (لُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آب دهن، هر آبی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد. 2 - روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی و مانند آن می کشند. 1"} -{"line": "58596 لعاب دار (لَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - دارای لعاب . 2 - لعابی . 1"} -{"line": "58597 لعاع (لُ) [ ع . ] (اِ.) گیاه نورسته، علف تازه روییده . 1"} -{"line": "58598 لعان (لَ عّ) [ ع . ] (ص .) بسیار لعن کننده، بسیار نفرین کننده . 1"} -{"line": "58599 لعان (لِ) [ ع . ] (مص م .) یکدیگر را لعن و نفرین کردن . 1"} -{"line": "58600 لعب (لَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - بازی . 2 - شوخی، مزاح . 1"} -{"line": "58601 لعب (لَ ع ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) بازی، لعب . 2 - لهو و لعب . 3 - بازی و لهو. 4 - (ص .) بازیگر. 1"} -{"line": "58602 لعبت (لُ بَ) [ ع . لعبة ] (اِ.) 1 - بازیچه، هر آن چیزی که با آن بازی کنند، عروسک . 2 - معشوق، بُت، دلبر. 1"} -{"line": "58603 لعبت باز (لُ بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) بازیگر، عروسک باز. 1"} -{"line": "58604 لعبه (لُ بَ) [ ع . لعبة ] 1 - (اِمص .) بازی . 2 - (اِ.) نوبت بازی . 3 - آنچه بدان بازی کنند مانند شطرنج . 4 - تمثال، پیکر. 5 - احمقی که او را ریشخند کنند. 6 - مهر گیاه . 1"} -{"line": "58605 لعل (لَ) [ معر. ] (اِ.) از سنگ های گرانبها به رنگ سرخ . 1"} -{"line": "58606 لعل سیراب ( لعل سیراب ) [ معر - فا. ] (اِ. ص .) لعل آبدار، لعل خوش رنگ . 1"} -{"line": "58607 لعل کردن ( لعل کردن . کَ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) قرمز کردن . 1"} -{"line": "58608 لعن (لَ) [ ع . ] (اِمص .) نفرین، دشنام . 1"} -{"line": "58609 لعنت (لَ نَ) [ ع . لعنة ] (اِمص .) نفرین، دشنام . 1"} -{"line": "58610 لعنتی ( لعنتی .) (ص .) [ ع - فا. ] سزاوار دشنام و نفرین . 1"} -{"line": "58611 لعوق (لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - لیسیدنی . 2 - دارویی که آن را بلیسند. ج . لعوقات . 1"} -{"line": "58612 لعیب (لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - همبازی . 2 - بازیگر. 1"} -{"line": "58613 لعین (لَ) [ ع . ] (ص .) نفرین شده، ملعون . 1"} -{"line": "58614 لغ (لَ) (ص .) 1 - زمینی که در آن علف و گیاه نروید، بیابان خشک بی گیاه . 2 - بی موی . 1"} -{"line": "58615 لغ (لِ) (ص .) لخت، برهنه . 1"} -{"line": "58616 لغات (لُ) [ ع . ] (اِ.) جِ لغت . 1"} -{"line": "58617 لغاز (لُ) (اِ.) گوشوار دیوار. 1"} -{"line": "58618 لغاز (لُ) [ ازع . ] (اِ.) (عا.) 1 - عیب، خرده . 2 - به کنایه از کسی بد گفتن . 1"} -{"line": "58619 لغام (لُ) (اِ.) لگام، دهنة اسب . 1"} -{"line": "58620 لغایت (لِ یَ) (ق .) تا پایان تاریخی معین، مثل لغایت سال 80 . 1"} -{"line": "58621 لغت (لُ غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زبان و کلام هر قوم . 2 - واژه، کلمه . ج . لغات . 1"} -{"line": "58622 لغت نامه ( لغت نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِ.) واژه نامه، فرهنگ، کتاب لغت . 1"} -{"line": "58623 لغز (لُ غُ) (اِ.) (عا.) خُرده، عیب، ایراد. 1"} -{"line": "58624 لغز (لُ غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیستان، سخن سر بسته و مشکل . 2 - راه های کج و معوج . 1"} -{"line": "58625 لغزان (لَ) (ص فا.) لیز، لغزنده . 1"} -{"line": "58626 لغزاندن (لَ دَ) (مص م .) لیز دادن، سر دادن . 1"} -{"line": "58627 لغزانیدن (لَ دَ) (مص م .) لغزاندن . 1"} -{"line": "58628 لغزخوانی (لُ غَ. خا) (حامص .) (عا.) عیب - گیری، طعنه زنی . 1"} -{"line": "58629 لغزش (لَ ز) (اِمص .) لغزیدن . 1"} -{"line": "58630 لغزنده (لَ زَ دَ یا د) (ص .) لیز. 1"} -{"line": "58631 لغزه (لَ زَ یا ز) (اِ.) (عا.) برشی از میوه، قطعه ای از پرتقال، لیمو و مانند آن : یک لغزه پرتقال . 1"} -{"line": "58632 لغزیدن (لَ دَ) (مص ل .) سُر خوردن و افتادن . 1"} -{"line": "58633 لغسر (لَ سَ) (ص مر.) کچل، بی موی . 1"} -{"line": "58634 لغم (لَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کفک انداختن شتر از دهان . 2 - خبر دادن از چیزی که یقین نداشته باشند. 1"} -{"line": "58635 لغن (لَ غْ) (اِ.) نان، خبز. 1"} -{"line": "58636 لغو (لَ غْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سخن بیهوده و باطل . 2 - آنچه که به حساب و شمار نیاید. 1"} -{"line": "58637 لغو شدن ( لغو شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) باطل شدن . 1"} -{"line": "58640 لغوب (لَ یا لُ) [ ع . ] (اِمص .) رنجوری، ماندگی . 1"} -{"line": "58641 لغونه (لَ نِ) (اِ.) آرایش، زینت . 1"} -{"line": "58642 لغوی ( لُ غَ یُ) [ ع . ] (ص نسب .)منسوب به لغت . 1 - لغت شناس . 2 - وابسته به لغت . ج . لغویون . 1"} -{"line": "58643 لغیط (لَ) [ ع . ] (مص ل .) بانگ کردن کبوتر و سنگخوار. 1"} -{"line": "58644 لف (لَ فّ) [ ع . ] (مص م .)پیچیدن، درنوردیدن . 1"} -{"line": "58645 لف لف خوردن (لَ لَ. خُ دَ)(مص م .) با تمام دهان خوردن . 1"} -{"line": "58646 لفاظ (لَ فّ) [ ع . ] (ص .) زبان باز، پُرحرف . 1"} -{"line": "58647 لفاظی ( لفاظی .) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) مربوط به لفظ . 2 - (اِ.) عمل بازی کردن با واژه ها، آوردن واژه های آهنگین یا دشوار برای فریفتن شنونده یا خواننده . 1"} -{"line": "58648 لفاف (لِ یا لَ فّ) [ ع . ] (اِ.) پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند. 1"} -{"line": "58649 لفافه (لَ فِ) [ ع . لفافة ] (اِ.) پارچه ای که روی چیزی پوشند. 1"} -{"line": "58650 لفایف (لَ یِ) [ ع . لفائف ] (اِ.) جِ لفافه . 1"} -{"line": "58651 لفت دادن (لِ. دَ) (مص م .) (عا.) طول دادن کاری . 1"} -{"line": "58652 لفت و لعاب (لِ تُ لُ) (اِمر.) (عا.) زرق و برق . 1"} -{"line": "58653 لفت و لیس کردن ( لفت و لیس کردن کَ دَ) (مص ل .) (عا.) اختلاس، پولی غیر قانونی و از راه نامشروع درآوردن . 1"} -{"line": "58654 لفتره (لَ تَ رَ یا رِ) (ص .) سفله، فرومایه، پست . 1"} -{"line": "58655 لفج (لَ) (اِ.) لب، لب ستبر. 1"} -{"line": "58656 لفجن (لَ جِ) (ص .) لفچن، کسی که لب بزرگ و ستبر دارد. 1"} -{"line": "58657 لفظ (لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - واژه، کلمه . 2 - سخن گفتن . ج . الفاظ . ؛ لفظ قلم صحبت کردن صحبت به شیوه و روش نوشتن . 1"} -{"line": "58658 لفچن (لَ چَ) (اِ.) = لفچ : 1 - زن بدکاره . 2 - گوشت بی استخوان . 1"} -{"line": "58659 لفچه (لَ چِ) (اِ.) = لفچ . لفج . لفجن : 1 - لب گنده . 2 - گوشت بی استخوان . 1"} -{"line": "58660 لفیف (لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گروه پراکنده از مردم . 2 - درپیچیده . ج . لفایف . 1"} -{"line": "58661 لق (لَ) (ص .) = لغ : 1 - نااستوار، هر چیزی که در جای خود محکم نباشد. 2 - بی موی . 3 - صحرای خشک و بی علف . 1"} -{"line": "58662 لق شدن (لَ. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) شل شدن، نااستوار شدن . 1"} -{"line": "58663 لقاء (لِ) [ ع . ] (مص م .) دیدار کردن، دیدار. 1"} -{"line": "58664 لقاح (لَ) [ ع . ] (مص ل .) آبستن شدن، بارور شدن . 1"} -{"line": "58665 لقاح (لِ) [ ع . ] (اِ.) آب نر، منی . 1"} -{"line": "58666 لقاطه (لُ طَ) [ ع . ] (اِ.) چیزی بی ارزش که روی زمین افتاده باشد. ج . القاط . 1"} -{"line": "58667 لقانطه (لُ طَ یا طِ) [ تر. ] (اِ.) رستوران، مهمان خانه . 1"} -{"line": "58668 لقب (لَ قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بَر نام، اسمی غیر از اسم اصلی که شخص به آن شهرت پیدا می کند. 2 - نامی که دلالت بر مدح یا ذم شخص کند. ج . القاب . 1"} -{"line": "58669 لقط (لَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از زمین برداشتن چیزی را. 2 - چیدن (دانه و غیره ). 1"} -{"line": "58670 لقطه (لُ قْ یا قَ طَ) [ ع . لقطة ] (اِ.) 1 - آن چه برچیده و برداشته شود (خوشه و جز آن ). 2 - بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند. 1"} -{"line": "58671 لقلق (لَ لَ) [ معر. ] (اِ.) لک لک . 1"} -{"line": "58672 لقلقه (لَ لَ قِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - آواز لک لک . 2 - هر آوازی که توأم با حرکت و اضطراب باشد. 1"} -{"line": "58673 لقلقو (لَ لَ) (ص .) (عا.) شُل، سُست، لرزان، صفتی برای افراد بسیار پیر و فرتوت . 1"} -{"line": "58674 لقمه (لُ مِ) [ ع . لقمة ] (اِ.) مقدار غذایی که یک بار در دهن گذاشته شود. ؛ لقمه گنده تر از دهان برداشتن کنایه از: تقبل کار و تعهد خارج از توان . ؛ لقمه را دور سر چرخاندن کنایه از: کار را از راه غلط و پردردسر انجام دادن . 1"} -{"line": "58675 لقمه شمار ( لقمه شمار . شُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که بی دعوت به مهمانی رود.2 - بخیل، خسیس . 1"} -{"line": "58676 لقمه لقمه ( لقمه لقمه . لقمه لقمه .) [ ع . ] (ق مر.) 1 - کم کم، اندک اندک . 2 - پاره پاره . 1"} -{"line": "58677 لقمه لقمه شدن ( لقمه لقمه شدن . لقمه لقمه شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تکه تکه شدن، پاره پاره شدن . 1"} -{"line": "58678 لقمه چیدن ( لقمه چیدن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: گدایی کردن . 1"} -{"line": "58679 لقمه گرفتن ( لقمه گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - لقمه ساختن برای کسی . 2 - کنایه از: کاری برای کسی در نظر گرفتن . 1"} -{"line": "58680 لقوه (لَ وِ) [ ع . لقوة ] (اِ.) نوعی بیماری که در صورت انسان باعث کج شدن لب ودهان و فک می شود. 1"} -{"line": "58681 لقیدن (لَ دَ) (مص ل .)= لغیدن : نااستوار بودن در جای خود، جنبیدن . 1"} -{"line": "58682 لقیده (لَ قّ دَ یا د) (ص مف .) شل و نااستوار شده در جای خود. 1"} -{"line": "58683 لقیط (لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - از زمین برگرفته . 2 - بچة افکنده که بردارند، کودک سر راهی . 3 - انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمی تواند مستقلاً زیست کند. ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود. 4 - حرامزاده . 1"} -{"line": "58684 لقیه (لُ یَ یا یِ) [ ع . لقیة ] (مص م .) 1 - یک بار دیدن . 2 - د یدار کردن، ملاقات کردن . 1"} -{"line": "58685 لقیه (لُ یَ) [ ع . ] (مص ل .) دیدن، دیدار کردن . 1"} -{"line": "58686 لله (لِ لْ لا) [ ع . ] (ق .) برای خدا، برای رضای خدا. 1"} -{"line": "58687 لله (لَ لِ) (اِ.) مردی که مربی و پرستار کودک است . 1"} -{"line": "58688 لم (لَ) [ ع . ] (حر نفی .) نه، نا. 1"} -{"line": "58690 لم (لِ مَ) [ ع . ] 1 - (ق . استفهام .) برای چه ؟ بهر چه ؟ 2 - (اِ.) سبب پرسی، سؤال . 1"} -{"line": "58691 لم (لَ) (اِ.) حالتی بین دراز کشیدن و نشستن . 1"} -{"line": "58692 لم (لِ) (اِ.) (عا.) فوت و فن کار، قِلِق کار. 1"} -{"line": "58693 لم دادن (لَ. دَ) (مص ل .) (عا.) تکیه دادن . 1"} -{"line": "58694 لم یزرع (لَ. یَ رَ) [ ع . ] (ص .) بایر، غیر قابل کشت . 1"} -{"line": "58695 لم یزل (لَ . یَ زَ) [ ع . ] (ص .) بی زوال، جاودان . 1"} -{"line": "58696 لماز (لَ مّ) [ ع . ] (ص .) نمُام، بدگوی، سخن - چین . 1"} -{"line": "58697 لماع (لَ مّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار درخشان . 2 - (اِ.) شمشیر درخشنده . 1"} -{"line": "58698 لمالم (لَ لَ) (ص .) لبالب، پر. 1"} -{"line": "58699 لمباندن (لُ دَ) (مص م .) (عا.) غذا را با حرص و عجله خوردن . 1"} -{"line": "58700 لمبر (لُ بَ) (اِ.) = لنبر: 1 - (عا.) تکان، لرزش . 2 - فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید (بنا). 1"} -{"line": "58701 لمبر ( لمبر .) (عا.) سرین، کفل . 1"} -{"line": "58702 لمتر (لَ تُ) (ص .) 1 - تنبل و بی غیرت . 2 - فربه، پرگوشت . 1"} -{"line": "58703 لمح (لَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دزدیده و باشتاب به چیزی نگاه کردن . 2 - درخشیدن . 1"} -{"line": "58704 لمحات (لَ مَ) [ ع . ] (اِ.) ج . لمحة . 1"} -{"line": "58705 لمحه (لَ حَ یا حِ) [ ع . لمحة ] (اِ.) 1 - زمان کم . 2 - یک بار و با شتاب به چیزی نگاه کردن . ج . لمحات . 1"} -{"line": "58706 لمحه لمحه ( لمحه لمحه . لمحه لمحه .) [ ع . ] (ق مر.) دمبدم، همیشه، همواره . 1"} -{"line": "58707 لمس ( لمس .) (ص .)(عا.)سُست، شُل، بی حس . 1"} -{"line": "58708 لمس (لَ) [ ع . ] (مص م .) دست مالیدن به چیزی . 1"} -{"line": "58709 لمس شدن ( لمس شدن . شُ دَ) (مص ل .) بی حس و حرکت شدن . 1"} -{"line": "58710 لمشک (لَ مِ) (اِ.) ماستی که در آن شیر و نمک بریزند و بخورند. 1"} -{"line": "58711 لمع (لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درخشیدن . 2 - (اِ مص .) درخشیدگی، درخشش . 1"} -{"line": "58712 لمعان (لَ مَ) [ ع . ] (مص ل .) درخشیدن، تابیدن . 1"} -{"line": "58713 لمعه (لُ عَ) [ ع . ] (اِ.)1 - پارة گیاه خشک . 2 - گروه مردم . 3 - موی سفید که میان موی سیاه باشد. ج . لمع . 1"} -{"line": "58714 لمعه (لَ عِ) [ ع . لمعة ] (اِ.) پرتو، روشنی . 1"} -{"line": "58715 لملمه (لُ لُ مَ یا مِ) (اِ.) انبوهی و ازدحام عدة بسیار از هر چیزی در حال جنبش . 1"} -{"line": "58716 لمپن (لُ پَ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - لات . 2 - پست - ترین فرد جامعه از قبیل چاقوکش، باج گیر، خبرچین و پاانداز. 1"} -{"line": "58717 لمیاء (لَ) [ ع . ] (ص . مؤنث المی ) زن سیاه لب یا گندم گون لب . 1"} -{"line": "58718 لمیت (لِ مّ یَّ) [ ع . لمیة ] (مص جع .) چرایی، کیفیت . 1"} -{"line": "58719 لمیدن (لَ دَ) (مص ل .) بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدد اعصاب و استراحت تکیه دادن، لم دادن . 1"} -{"line": "58720 لن (لَ) [ ع . ] (حر.) هرگز، هرگز نه . 1"} -{"line": "58721 لن ترانی (لَ تَ) [ ع . ] (جملة فعلیه .) 1 - هرگز مرا نبینی . 2 - (اِ.) (عا.) متلک، سخن درشت و پرخاش آمیز. 1"} -{"line": "58722 لنب (لُ) (اِ.) بزرگ و سنگین . 1"} -{"line": "58723 لنبان (لَ) (ص .) زن فاحشه ای که واسطه برای زن های دیگر می شود. 1"} -{"line": "58724 لنبر (لَ بَ) (ص .) مردم قوی هیکل و فربه و گنده . 1"} -{"line": "58725 لنبر (لُ بَ) (اِ.) ران، سرین . 1"} -{"line": "58726 لنبه (لُ ب) (ص .) نک لَنبر. 1"} -{"line": "58727 لنبوس (لُ) (اِ.) اندرون دهان، گردبرگرد رخساره از جانب درون، لب . 1"} -{"line": "58728 لنبک (لُ بَ) (ص .) نک لَنبر. 1"} -{"line": "58729 لنت (لِ) [ روس . ] (اِ.) نوار. 1"} -{"line": "58730 لنت ترمز (لِ. تُ مُ) [ روس . ] (اِمر.) نواری به شکل نیم دایره که روی کفشک ترمز بسته می شود و در وقت لازم به کاسة ترمز می چسبد و آن را از چرخیدن باز می دارد. 1"} -{"line": "58731 لنتر (لَ تَ) [ فر. ] (اِ.) نوعی چراغ به بزرگی کاسه ای بزرگ که در آن روغن یا پیه کنند و فتیله ای دارد و آن را با دو زنجیر از سقف آویزند. 1"} -{"line": "58732 لنتی (لِ) (اِ.) کبوتری که به مهربانی فرود آید و هر جا پیش آید بنشیند. 1"} -{"line": "58733 لنج (لُ نْ) (اِ.) لُپ . 1"} -{"line": "58734 لنج (لَ نْ) (اِ.) خرام، ناز. 1"} -{"line": "58735 لنج (لَ یا لِ) (اِمص .) بیرون کشیدن، بیرون بردن چیزی را از جایی به جایی . 1"} -{"line": "58736 لنج (لَ) (ص .) = لنگ : شل، اعرج، لنگ . 1"} -{"line": "58737 لنج ( لنج .) (اِ.) سدر. 1"} -{"line": "58738 لنجه (لُ جَ یا جِ) (اِ.) 1 - لب، لنج . 2 - گرد بر گرد دهان . 1"} -{"line": "58739 لنجه (لَ جِ) (اِ.) رفتاری از روی ناز و عشوه . 1"} -{"line": "58740 لنجیدن (لَ دَ) (مص م .) 1 - درآوردن، بیرون کشیدن . 2 - خرامیدن . 1"} -{"line": "58741 لند (لُ) (اِ.) سخن گفتن زیر لب از روی خشم و اوقات تلخی . 1"} -{"line": "58742 لند (لَ) (اِ.) 1 - پسر. 2 - آلت تناسل مرد. 1"} -{"line": "58743 لندره (لَ دَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - لباسی بوده مانند بارانی . 2 - دوخته ای از پارچه و چرم که روپوش کجاوه و امثال آن می کرده اند. 1"} -{"line": "58744 لندلند (لُ لُ) (اِمر.) غرغر. 1"} -{"line": "58745 لندلند کردن ( لندلند کردن . کَ دَ) (مص ل .) غرغر کردن . 1"} -{"line": "58746 لنده ره دوزی (لَ دَ رِ) (حامص .) گل و بوتة چرمین که به چادر و تجیری می دوزند. 1"} -{"line": "58747 لندهور (لَ د یا دَ) (ص .) (عا.) درشت اندام، قوی هیکل . 1"} -{"line": "58856 لور (اِ.) 1 - سیل، سیلاب . 2 - زمینی که آن را سیلاب کنده باشد. 1"} -{"line": "58748 لندوک (لَ) (عا.)1 - (ص .) دراز و لاغر. 2 - (اِ.) جوجة مرغ که هنوز پر بر نیاورده باشد. 1"} -{"line": "58749 لندیدن (لُ دَ) (مص ل .) غرغر کردن . 1"} -{"line": "58750 لنز (لِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - عدسی . 2 - عدسی نازک و بسیار شفافی از جنس پلاستیک یا شیشه نشکن که برای اصلاح شکست نور مستقیماً روی کرة چشم گذاشته می شود. 1"} -{"line": "58751 لنف (لَ) [ انگ . ] (اِ.) مایعی زرد رنگ یا بی رنگ و شفاف که در عروق لنفاوی جریان دارد، از جدار مویرگ ها به خارج می تراود و تنها دارای یک نوع گویچة سفید است . 1"} -{"line": "58752 لنکاک (لَ) (اِ.) سخن زشت و درشت . 1"} -{"line": "58753 لنگ (لَ) (ص .) انسان یا حیوان که پایش آسیب دیده باشد و نتواند به درستی راه رود. 1"} -{"line": "58754 لنگ ( لنگ .) (اِ.) = لنگه : آلت تناسل مرد، شرم مرد، نره . 1"} -{"line": "58755 لنگ (لِ) (اِ.) (عا.) هنگام، وقت . 1"} -{"line": "58756 لنگ ( لنگ .) (اِ.) 1 - پا. 2 - لنگه، لنگه بار. ؛ لنگ ِ کسی در هوا بودن کنایه از: وضع مبهم و نابسامان داشتن . 1"} -{"line": "58757 لنگ (لُ) (اِ.) پارچه ای که در گرمابه به کمر بندند. 1"} -{"line": "58758 لنگ انداختن (لُ . اَ تَ)(مص م .)1 - جدا کردن دو کشتی گیر در گود زورخانه با انداختن لنگ میان گود توسط مرشد. 2 - کنایه از: اظهار فروتنی کردن و تسلیم شدن . 1"} -{"line": "58759 لنگ ماندن (لَ. دَ) (مص ل .) (عا.) معطل ماندن، بیچاره شدن . 1"} -{"line": "58760 لنگ و لوک (لَ گُ) (ص مر.) آن که پا و دستش معیوب باشد. 1"} -{"line": "58761 لنگا (لِ) (ص .) کجی و انحنا در پارچه . 1"} -{"line": "58762 لنگا (لَ) (اِ.) 1 - چرم نرم . 2 - کفش . 1"} -{"line": "58763 لنگر (لَ گَ) [ یو. ] (اِ.) آهن زنجیرداری که برای نگاه داشتن کشتی به کار می رود. 1"} -{"line": "58764 لنگر انداختن ( لنگر انداختن . اَ تَ) [ یو - فا. ] (مص ل .) 1 - توقف کردن کشتی بندر. 2 - کنایه از: ماندن زیاد در جایی . 1"} -{"line": "58765 لنگر نگاه داشتن ( لنگر نگاه داشتن . نِ. تَ) [ یو - فا. ] (مص ل .) کنایه از: زمام اختیار را از دست ندادن . 1"} -{"line": "58766 لنگرگاه ( لنگرگاه .) [ یو - فا. ] (اِمر.) جای توقف کشتی در بندر. 1"} -{"line": "58767 لنگری (لَ گَ) [ یو - فا. ] (اِمر.) قاب بزرگ غذاخوری با سرپوش . 1"} -{"line": "58768 لنگه (لِ گِ) (اِ) 1 - یکی از دو قسمت بار، عدل، تاجه . 2 - فرد، نقیض جفت . 3 - یکی از دو قسمت در، لت، لخت، مصراع . 4 - عدیل، نظیر. 1"} -{"line": "58769 لنگه (لَ گِ یا گَ) (اِ.) = لنگ : آلت تناسل . 1"} -{"line": "58770 لنگه به لنگه ( لنگه به لنگه . ب. لِ گِ) (ص مر.) ناجور، ناهمگون . 1"} -{"line": "58771 لنگوته (لُ تَ یا تِ) [ هند. ] (اِ.) لنگی است کوچک که درویشان و فقیران و مردم بی سر و پا بر میان بندند. 1"} -{"line": "58772 لنگوته بستن ( لنگوته بستن . بَ تَ) [ هند - فا. ] (مص م .) (کن .)ترک دنیا کردن و عزلت گزیدن . 1"} -{"line": "58773 لنگیدن (لَ دَ) (مص ل .) لنگان لنگان راه رفتن . 1"} -{"line": "58774 لنینیسم (لِ) (اِ.) مکتبی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی مبتنی بر اصول و عقاید لنین . (1870 - 1924م ). 1"} -{"line": "58775 له (لِ) (ص .) کوبیده و نرم شده . 1"} -{"line": "58776 له (لَ) (اِ.) شراب، بادة انگوری . 1"} -{"line": "58777 له ( له .) [ ع . ] (ق .) برای او، به نفع او. 1"} -{"line": "58778 له (لُ) (اِ.) = آله . آلوه . اله : عقاب . 1"} -{"line": "58779 له شدن (لِ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - مضمحل گشتن . 2 - حسرت خوردن . 1"} -{"line": "58780 له له زدن (لَ لَ. زَ دَ) [ ازع . ] (عا.) 1 - بر اثر تشنگی مفرط زبان را پیاپی و به سرعت از دهان بیرون آوردن . 2 - بسیار تشنه بودن . 3 - زبان بیرون آوردن سگ و نفس زدن وی با صدا و سرعت براثر تشنگی یا گرما. 4 - ملتهب بودن از شدت گرما. 1"} -{"line": "58781 له و لورده (لِ هُ لَ وَ د) (ص مر.) (عا.) سخت کوفته و خسته . 1"} -{"line": "58782 لهاز (لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چوب پاره ای که به وسیلة آن سوراخ تبر و چرخ چاه را تنگ کنند. 2 - داغی که بر زیر گوش اشتر نهند. 1"} -{"line": "58783 لهاشم (لَ شُ) (ص .) هر چیز بد و زشت، زبون، پست . 1"} -{"line": "58784 لهانیدن (لِ دَ) (مص م .) له کردن . 1"} -{"line": "58785 لهب (لَ هَ) [ ع . ] (اِ.) شعلة آتش . 1"} -{"line": "58786 لهبان (لَ هَ) [ ع . ] (اِمص .) لهیب، زبانه زدن آتش . 1"} -{"line": "58787 لهبله (لَ بَ لِ) (ص .) ابله، نادان، احمق . 1"} -{"line": "58788 لهجه (لَ جِ) [ ع . لهجة ] (اِ.) 1 - زبان . 2 - طرز سخن گفتن و تلفظ . 3 - شعبه ای از زبان . 4 - تلفظ واژه های یک زبان به شیوة خاص یک منطقه . 1"} -{"line": "58789 لهذا (لِ ها) [ ع . ] (ق .) از این جهت، از این رو. 1"} -{"line": "58790 لهر (لَ هَ) (اِ.) 1 - شراب خانه، میخانه . 2 - فاحشه خانه . 1"} -{"line": "58791 لهر ( لهر .) (اِ.) موج آب، موج دریا. 1"} -{"line": "58792 لهف (لُ فَ) [ ع . ] (اِ.) صورتی که دختران از پارچه سازند و با آن بازی کنند. ج . لهفتان . 1"} -{"line": "58793 لهف (لَ) [ ع . ] (اِ.) حسرت، اندوه . 1"} -{"line": "58794 لهف (لَ هَ) [ ع . ] (مص ل .)1 - اندوهگین گردیدن، حسرت خوردن . 2 - افسوس خوردن، دریغ ورزیدن . 1"} -{"line": "58795 لهنج (لَ هَ) (اِ.) 1 - سنگی که گازران جامه بر آن زنند و شویند. 2 - فسان . 1"} -{"line": "58796 لهنه (لُ نَ) [ ع . لُهنَة ] (اِ.)1 - غذای کم و مختصر که سیر نکند. 2 - ارمغان، سوغات . 1"} -{"line": "58797 لهنه ( لهنه .) (اِ.) سنگ، حجر. 1"} -{"line": "58798 لهنه (لُ نِ) (ص .) ابله، احمق، نادان . 1"} -{"line": "58799 لهو (لَ وْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بازی کردن . 2 - (اِ.) آنچه مایة سرگرمی و بازی باشد. 3 - بازی، طرب، لعب . 1"} -{"line": "58800 لهوتن (لَ وْ تَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) مشغول - کننده، سرگرم کننده . 1"} -{"line": "58801 لهی (لِ) (اِ.) رخصت، اجازه . 1"} -{"line": "58802 لهیب (لَ) [ ع . ] (اِ.) شعله و زبانة آتش . 1"} -{"line": "58803 لهیدن (لِ دَ) (مص ل .) له شدن، له و په شدن . 1"} -{"line": "58804 لهیده (لِ د) (ص مف .) له شده، کوبیده شده . 1"} -{"line": "58805 لهیف (لَ) [ ع . ] (ص .)اندوهگین، دریغ خورنده . 1"} -{"line": "58806 لو ( لو .) (اِ.) = لب : شفه . 1"} -{"line": "58807 لو (لَ یا لُ) (اِ.) 1 - نوعی از حلوا. 2 - صفراء، زردآب . 1"} -{"line": "58808 لو ( لو .) (اِ.) پشته، بلندی . 1"} -{"line": "58809 لو ( لو .) [ ع . ] (حر. ربط . شرط ) اگر، گر. لولو. 1"} -{"line": "58810 لو (اِ.) خال (در بازی ورق ). ؛ یک لو ورقی که یک خال داشته باشد. ؛ دو لو ورقی که دو خال داشته باشد. 1"} -{"line": "58811 لو (لُ) (اِ.) دام، تله (این کلمه به تنهایی کاربرد ندارد.) ؛ لو دادن راز کسی را فاش کردن مشت کسی را باز کردن . ؛ لو رفتن گرفتار شدن به دلیل برملا شدن راز. 1"} -{"line": "58812 لو دادن (لُ. دَ) (مص م .) 1 - مشت کسی را باز کردن . 2 - اسرار قلبی یا خطای خود را فاش کردن . 1"} -{"line": "58813 لواء (لِ) [ ع . ] (اِ.) پرچم، بیرق . ج . الویة . 1"} -{"line": "58814 لواء بستن (لَ . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نصب کردن درفش پادشاهی . 1"} -{"line": "58815 لواحق (لَ حِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ لاحقه و لاحق . 1"} -{"line": "58816 لوازم (لَ ز) [ ع . ] (اِ.) جِ لازمه . 1 - چیزهای لازم، ضروریات . 2 - وسایل، آلات، ادوات . 1"} -{"line": "58817 لواش (لَ) (اِ.) نوعی نان نرم و نازک و پهن . 1"} -{"line": "58818 لواشک (لَ شَ) (اِ.) نوعی خوراکی پهن و نازک همانند لواش از میوه هایی ترش و آبدار که به عنوان چاشنی یا تنقلات به کار می رود. 1"} -{"line": "58819 لواط (لِ) [ ع . ] (مص م .) آمیزش جنسی دو انسان ذکور. 1"} -{"line": "58820 لواط (لَ وّ) [ ع . ] (ص .) غلامباره، شاهدباز. 1"} -{"line": "58821 لواطه (لَ طَ یا طِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درآمیختن با امرد، لواط . 2 - (اِمص .) غلامبارگی، شاهدبازی . 1"} -{"line": "58822 لواعب (لَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ لاعبه . 1"} -{"line": "58823 لواف (لَ وّ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - زیلوباف . 2 - سازندة لوازم چادر و خیمه . 2 - جوال باف . 1"} -{"line": "58824 لواقح (لَ قِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ لاقح و لاقحه ؛ آبستن کنندگان (بادها و جز آن ها). 2 - آبستن شدگان . 1"} -{"line": "58825 لوالوا (لَ لَ)(ص .)مرد سبک و بی وقار، جلف . 1"} -{"line": "58826 لوام (لَ وّ) [ ع . ] (ص .) بسیار نکوهنده، بسیار نکوهش کننده . 1"} -{"line": "58827 لوامع (لَ مِ) [ ع . ] (ص .) جِ لامعه، لامع ؛ درخشنده ها، رخشان ها. 1"} -{"line": "58828 لوامه (لَ وّ مَ یا مِ) [ ع . لوامة ] (ص .) بسیار ملامت کننده، نکوهنده . 1"} -{"line": "58829 لواهب (لَ هِ) [ ع . ] (ص .) جِ لاهب و لاهبه ؛ آتش های شعله زن . 1"} -{"line": "58830 لواهی (لَ) [ ع . ] (ص .) جِ لاهی و لاهیه ؛ بازدارنده ها، شواغل . 1"} -{"line": "58831 لوایح (لَ یِ) [ ع . لوائح ] (اِ.) جِ لایحه و لایح . 1"} -{"line": "58832 لوایم (لَ یِ) [ ع . لوائم ] (اِ.) جِ لائمه . 1"} -{"line": "58833 لوبشه (بَ شَ یا ش ِ) (اِ.) غلة کوفته شده که هنوز از کاه جدا نشده باشد. 1"} -{"line": "58834 لوبیا (اِ.) گیاه علفی بالارونده که به دور چوبی که در کنارش قرار می دهند می پیچد و بالا می رود. دانه های خوارکی آن در غلافی شبیه غلاف باقلا قرار دارد و انواع مختلف دارد: لوبیا سفید، لوبیا چیتی، لوبیا قرمز و... 1"} -{"line": "58835 لوت (ص .) برهنه، عریان . 1"} -{"line": "58836 لوت (اِ.) پسر ساده، امرد، تاز. 1"} -{"line": "58837 لوت [ فر. ] (اِ.) سازی است که در ایران به نام عود معروف می باشد. پیانونوازان فرانسوی در قرون 17 و 18 م . برای این ساز قطعات سبکی می ساختند که بعدها تحت عنوان پرلود، کورانت، ساراباند، کاوت، ژیگ و غیره ظاهر شد. 1"} -{"line": "58838 لوت (اِ.) غذا، خوردنی . 1"} -{"line": "58839 لوت باره (رِ) (ص مر.) پرخور، حریص . 1"} -{"line": "58840 لوت و پوت (تُ) (اِمر.) انواع طعام های لذیذ. 1"} -{"line": "58841 لوترا (تَ) (اِ.) نک لُتره . 1"} -{"line": "58842 لوتو (لُ تُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی بازی قمار است که به وسیلة کارت هایی که در آن شماره هایی ثبت شده انجام می گیرد. در این بازی گردونه ای اعداد مختلف را اعلام می کند که اگر با شماره های کارت ها موافق باشد صاحب کارت برنده اعلام می شود. 1"} -{"line": "58843 لوث (لَ) [ ع . ] (اِمص .) آلودگی، پلیدی . 1"} -{"line": "58844 لوث کردن ( لوث کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) آلوده کردن . 1"} -{"line": "58845 لوح (لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچه پهن باشد. 2 - تختة چوب و جز آن . ج . الواح . 1"} -{"line": "58846 لوح ناخوانده ( لوح ناخوانده خا د) [ ع - فا. ] (اِمف .) درس نخوانده . 1"} -{"line": "58847 لوحه (لَ حِ) [ ع . ] (اِ.) صفحة تصویر. 1"} -{"line": "58848 لوخ (ص .) خمیده، گوژپشت . 1"} -{"line": "58849 لوخ (اِ.) نوعی نی که در آب می روید. 1"} -{"line": "58850 لودر (لُ د) [ انگ . ] (اِ.) ماشینی دارای بیل بزرگ و گود برای برداشتن موادی مثل برف یا خاک و ریختن آن ها در جای دیگر، خاک بردار (فره ). 1"} -{"line": "58851 لوده ( لوده .) (عا.) خوش طبع، بذله گوی . 1"} -{"line": "58852 لوده (لَ د) (اِ.) سبد، کواره . 1"} -{"line": "58857 لور [ ماز - قزوینی . ] (اِ.) مادة پنیری که از شیر بریده حاصل شود، چون آب شیر را که مایع پنیر زده باشند و آب آن خارج شده، بجوشانند مایعی سفیدرنگ مانند پنیر به دست می آید که آن را لور گویند. 1"} -{"line": "58858 لورانک (نَ) (اِ.) دبة روغن . 1"} -{"line": "58859 لوره (رِ) (اِ.) نک لورکند. 1"} -{"line": "58860 لورک (رَ) (اِمصغ .) کمان حلاجی . 1"} -{"line": "58861 لورکند (کَ) (اِمر.) زمینی که سیلاب آن را کنده و گود کرده باشد. 1"} -{"line": "58862 لوری (اِ.) 1 - کولی، غربتی . 2 - نوازنده، خواننده . 3 - خوره، جذام . 1"} -{"line": "58863 لوز ( لوز .) (اِ.) موش . 1"} -{"line": "58864 لوز ( لوز .) (اِ.) چسب . 1"} -{"line": "58865 لوز ( لوز .) (اِ.) = لوزه : قسمی شیرینی که خود ا نواع مختلف دارد: لوز بادام، لوز شیرازی، لوز عسل، لوز نارگیل . 1"} -{"line": "58866 لوز ( لوز .) (ص . اِ.) امرد، تاز. 1"} -{"line": "58867 لوز (لُ یا لَ) (اِ.) بادام . 1"} -{"line": "58868 لوزالمعده (لُ زُ لْ مِ د) [ ع . ] (اِ.) اندام غده ای شکل بادامی که در زیر و پشت معده قرار دارد و ترشح خارجی آن شیرة لوزالمعده و ترشح داخلی آن انسولین است . 1"} -{"line": "58869 لوزه (لُ ز) (اِ.) هر یک از دو جسم بادامی شکل کوچک که از بافت لنفی تشکیل شده و در دو طرف حلق قرار دارد. 1"} -{"line": "58870 لوزی (لُ) (اِ.) چهار ضلعی که چهار ضلعش برابر است و زاویه های مقابل آن دو به دو مساوی باشند. 1"} -{"line": "58871 لوزینه (لُ یا لَ نِ) (اِ.) یک قسم شیرینی است که از شکر و گلاب و بادام و پسته ساخته شود. 1"} -{"line": "58872 لوس 1 - (اِ.) چاپلوس، چرب زبان . 2 - (عا.) (ص .) کسی که خود را بی جهت نزد دیگران عزیز می کند. 1"} -{"line": "58873 لوس (اِ.) = لس : چاشنی، مزه . 1"} -{"line": "58874 لوسانه (نِ) (اِ.) 1 - چاپلوسی . 2 - وسیلة فریب . 1"} -{"line": "58875 لوستر [ فر. ] (اِ.) 1 - حباب شیشه ای، چینی یا فلزی چراغ مخصوصاً نوعی که از سقف آویزان می شود. 2 - چراغی که دارای یک یا چند حباب است، نورافشان (فره ). 3 - جار. 1"} -{"line": "58876 لوسیدن (دَ) (مص ل .) چاپلوسی کردن . 1"} -{"line": "58877 لوش (اِ.) لجن، گل سیاه . 1"} -{"line": "58878 لوش (ص .) آن که دهانش کج باشد، کسی که به مرض جذام مبتلی باشد. 1"} -{"line": "58879 لوش (لَ یا لُ) (اِ.) خربزه ای که خراب شده و قابل خوردن نباشد. 1"} -{"line": "58880 لوش لوش (ص مر.) پاره پاره، قطعه قطعه . 1"} -{"line": "58881 لوشه (لَ یا لُ ش ) (اِ.) = لویشه . لبیشه : لب (حیوان و انسان )، لوچه . 1"} -{"line": "58882 لوطی (ص .) 1 - جوانمرد، بخشنده . 2 - غلامباره . 1"} -{"line": "58883 لوطی خور (خُ) (ص مف .) مورد سوءاستفاده قرار گرفته . 1"} -{"line": "58884 لوطی گری (گَ) (حامص .) جوانمردی . 1"} -{"line": "58885 لوعت (لَ عَ) [ ع . لوعة ] (مص ل .) 1 - بی تابی کردن . 2 - سوزش دل از غم یا عشق . 1"} -{"line": "58886 لوغیدن (دَ)(مص م .)1 - آشامیدن . 2 - دوشیدن . 1"} -{"line": "58887 لول (ص .) = لور: بی شرم، بی حیا. 1"} -{"line": "58888 لول (ص .) 1 - نشئه، سرمست، بانشاط . 2 - هر لوله از تریاک . 1"} -{"line": "58889 لول شدن (شُ دَ) (مص ل .) نشئه شدن، سرمست شدن . 1"} -{"line": "58890 لولا (لُ) (اِ.) قطعه ای فلزی که در یا پنجره را به چهارچوبه وصل کند. 1"} -{"line": "58891 لولا (لُ) [ ع . ] (حر.) اگر نه . 1"} -{"line": "58892 لولاگر (لُ. گَ) (ص شغل .) آن که لولا سازد، لولاساز. 1"} -{"line": "58893 لولب (لَ یا لُ لَ) (اِ.) آب بسیار که جهت بسیاری و تنگی دهانة کاریز یا ماسوره به هنگام جریان بگردد و به صورت نایژه باشد. 1"} -{"line": "58894 لوله (لِ)(اِ.)هرچیز میان تهی دراز و استوانه ای شکل . 1"} -{"line": "58895 لوله کردن ( لوله کردن . کَ دَ) (مص م .) در نوردیدن، درپیچیدن . 1"} -{"line": "58896 لولهنگ ( لُ لَ هِ) (اِ.) = لولهین . لولین . لولئین : آفتابه گلی، ابریق . ؛ لولهنگ کسی زیاد آب گرفتن کنایه از: دارای نفوذ و اعتبار بودن . 1"} -{"line": "58897 لولو (اِ.) شکل موهومی که بچه را با آن بترسانند. 1"} -{"line": "58898 لولو خرخره (خُ خُ رِ) (اِمر.) نک لولو. 1"} -{"line": "58899 لولی (ص نسب .)1 - کولی، بی خانمان . 2 - بی شرم، بی حیا. 1"} -{"line": "58900 لولیدن (دَ) (مص ل .) 1 - (عا.) در جای خود جنبیدن و پیچیدن . 2 - رفت و آمد کردن به آهستگی . 3 - نمو کردن کودک به طوری که خود بتواند راه برود. 1"} -{"line": "58901 لولیده (د) (اِمف .) 1 - (عا.) در جای خود جنبیده . 2 - به آهستگی رفت و آمد کرده . 1"} -{"line": "58902 لوم (لُ) [ ع . ] (مص م .) نکوهش، سرزنش . 1"} -{"line": "58903 لون (لُ) [ ع . ] (اِ.) رنگ، گونه . ج . الوان . 1"} -{"line": "58904 لونالون (لُ لُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) رنگارنگ، رنگ به رنگ . 1"} -{"line": "58905 لوند (لَ وَ) (ص .) 1 - روسپی، فاحشه . 2 - عشوه گر. 1"} -{"line": "58906 لووردراپه (وِ د پِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی پردة عمودی به صورت نوارهای باریک متعدد، پردآویز (فره ). 1"} -{"line": "58907 لوچ (ص .) (عا.) دوبین، احول . 1"} -{"line": "58908 لوچه (لُ چِ) (عا.) لب، لب کوچک . 1"} -{"line": "58909 لوژ [ فر. ] (اِ.) گردونه ای کوچک که روی آن نشینند و در پیست های اسکی روی برف سر خورند. 1"} -{"line": "58910 لوک (اِ.) آن که روی زانو و کف دست راه رود. 1"} -{"line": "58911 لوک (اِ.) نوعی شتر کم موی بارکش . 1"} -{"line": "58912 لوکس [ فر. ] (ص .) شیک، زیبا، قشنگ، پر - شکوه، تجملی . 1"} -{"line": "58913 لوکه ( لوکه .) (اصت .) آواز و نالة گربه و سگ . 1"} -{"line": "58914 لوکه (کِ یا کَ) 1 - آرد (مطقاً). 2 - آردی که از گندم و نخود بریان شده به دست آید؛ آرد پست . 1"} -{"line": "58915 لوکه ( لوکه .) (اِ.) پنبه که پنبه دانه را از آن جدا کرده باشند و هنوز حلاجی نشده باشد. 1"} -{"line": "58916 لوکیدن (دَ)(مص ل .)1 - چهار دست و پا رفتن . 2 - بد راه رفتن اسب و شتر که سوار را تکان دهد. 1"} -{"line": "58917 لوی (لَ وا) [ ع . ] (اِمص .) پیچش شکم و درد آن . 1"} -{"line": "58918 لوی ئیل [ تر. ] (اِمر.) سال نهنگ، سال پنجم از دورة دوازده سالة ترکان . 1"} -{"line": "58919 لوید (لَ) (اِ.) دیگ مسی بزرگ . 1"} -{"line": "58920 لویشه (لَ شَ یا ش ) (اِ.) ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند؛ لویش و لویشن و لبیشه و لبیشن و لباشه و لواشه و لباچه نیز می گویند. 1"} -{"line": "58921 لویه (یَ یا یِ) (اِ.) هر تا از پارچه و لباس، لای، تاه، تو. 1"} -{"line": "58922 لپ (لُ پّ) (اِ.) هر یک از دو سوی چهره، دو سوی دهان . ؛ لپ . لپ خوردن کنایه از: حریصانه و عجولانه خوردن . 1"} -{"line": "58923 لپان (لِ) (ص .) درخشان، درخشنده . 1"} -{"line": "58924 لپه (لَ پِّ) (اِ.) 1 - هر یک از دو نیمة دانة باقلا و نخود و لوبیا و دیگر حبوبات که قابل نیمه شدن باشند. 2 - برگ اولیه یا رویانی در دانه . 3 - فرآورده ای از نخود، به ویژه نخود سیاه . 1"} -{"line": "58925 لچ (لَ) (اِ.) چهره، رخ، رخسار. 1"} -{"line": "58926 لچ (لُ) (ص .) = لوچ . لوج : لخت، برهنه، عریان . 1"} -{"line": "58927 لچر ( لچر .) (اِ.) (عا.) متلک، لیچار. 1"} -{"line": "58928 لچر (لَ چَ یا چَّ) (ص .) (عا.) فرومایه، پست . 1"} -{"line": "58929 لچن (لُ چَ) (اِ.) قحبه، روسپی . 1"} -{"line": "58930 لچک (لَ چَ یا چَّ) [ تر. ] (اِ.) چارقد، روسری . ؛ لچک به سر کنایه از: زن، دشنامی است مردان ترسو و بی جربزه را. 1"} -{"line": "58931 لچکی ( لچکی .) (ص نسب .) منسوب به لچک . 1 - سه گوش، مثلث شکل . 2 - پارچه یا نقشی به صورت متساوی الاضلاع . 1"} -{"line": "58932 لژ (لُ) [ فر. ] (اِ.)1 - جایی خاص در تماشا - خانه ها. 2 - بخش ممتاز سالن سینما، دورترین بخش از پرده . 3 - جایگاه (فره ) . 1"} -{"line": "58933 لژن (لَ ژَ) (اِ.) لجن . 1"} -{"line": "58934 لژیون (لِ یُ) [ فر. ] (اِ.) از تقسیمات ارتش روم که از سه هزار تا شش هزار نفر تشکیل می شد. 1"} -{"line": "58935 لژیونر (لِ یُ نِ) [ فر. ] (اِ.) هر یک از افراد لژیون رومی . 1"} -{"line": "58936 لک ( لک .) (اِ.) قسمی رفتن شتر و اسب و جز آن ها میان یورتمه و قدم . 1"} -{"line": "58937 لک (لُ) [ افغا. ] (ص .) گنده و ناتراشیده . 1"} -{"line": "58938 لک ( لک .) (ص .) بی دست، دست بریده، اشل . 1"} -{"line": "58939 لک ( لک .) (اِ.) سخنان بیهوده و هرزه . 1"} -{"line": "58940 لک (لَ) (اِ.) اثری از کثیفی بر روی پارچه یا جامه . 1"} -{"line": "58941 لک ( لک .) (ص .) 1 - ابله، نادان . 2 - خسیس، فرومایه . 1"} -{"line": "58942 لک ( لک .) (اِ.) 1 - پارچه و لتة کهنه و پاره پاره . 2 - لباسی که روستاییان پوشند، خواه نو خواه کهنه . 1"} -{"line": "58943 لک (لِ) (اِ.) 1 - هوبره . 2 - مرغابی بزرگ . 1"} -{"line": "58944 لک ( لک .) (اِ.) دمل شکم و کند. 1"} -{"line": "58945 لک آوردن (لَ. وَ دَ) (مص ل .) (عا.) نقطه ای از سفیدی یا سیاهی و یا سرخی در چشم ظاهر شدن . 1"} -{"line": "58946 لک برداشتن (لَ. بَ تَ) (مص ل .) (عا.) قسمتی از میوه که بر اثر آسیب و فساد به رنگ دیگری درآمدن . 1"} -{"line": "58947 لک دیدن ( لک دیدن . د دَ) (مص ل .) دیدن لکه های خون غیر عادی در زنان که دلیل بیماری زنانه است . 1"} -{"line": "58948 لک زدن ( لک زدن . زَ دَ) (مص ل .) به سختی در آرزوی چیزی بودن . 1"} -{"line": "58949 لک شدن ( لک شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) رنگ نقطه ای از پارچه یا جامه به سببی به رنگ دیگر درآمدن، لکه دار شدن . 1"} -{"line": "58950 لک لک (لَ لَ) (اِ.) = لکلکه : 1 - سخنان هرزه و یاوه . 2 - پرنده ای است با پاهای بلند و گردن دراز که در جاهای بلند لانه درست می کند و خزندگان و حشرات را شکار می کند. 1"} -{"line": "58951 لک لکونه (لُ لُ نَ یا نِ) (عا.) حق و حساب . 1"} -{"line": "58952 لک و لک کردن (لِ کُ لِ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - کاری را آهسته و به تأنی انجام دادن . 2 - با رنج و تهیدستی عمر گذرانیدن . 1"} -{"line": "58953 لک و مک (لَ کُ مَ) (اِمر.) خال های سرخ و سیاه و متعدد و بدون برآمدگی بر پوست . 1"} -{"line": "58954 لک و پک (لُ کُ پُ) (ص مر.) هر چیز گنده و ناتراشیده . 1"} -{"line": "58955 لک و پک (لَ کُ. پَ) 1 - (اِمر.) اسباب و اثاثیة خانه . 2 - آمد و شد، تکاپو. 1"} -{"line": "58956 لک و پیس (لَ کُ) (اِمر.) (عا.) لکه هایی که در صورت و بدن انسان پیدا شود. 1"} -{"line": "58957 لک گذاشتن ( لک گذاشتن . گُ تَ) (مص م .) (کن .) متهم کردن، رسوا کردن . 1"} -{"line": "58958 لکا (لَ)(اِ.)1 - کفش، پای افزار، چارق . 2 - رنگ سرخ . 1"} -{"line": "58959 لکات (لَ) (اِ.) هر چیز پست و زبون . 1"} -{"line": "58960 لکات (لَ) (اِ.) یکی از چهار صورت ورق های بازی آس است که بر آن صورت زنی منقوش است (نظیر بی بی در بازی های دیگر). 1"} -{"line": "58961 لکات ( لکات .) (ص .) ضایع و زبون . 1"} -{"line": "58962 لکاته (لَ کّ تِ) (ص .) زن بی حیا، فاحشه . 1"} -{"line": "58963 لکالک کردن (لَ لَ. کَ دَ) (مص ل .) چانه زدن . 1"} -{"line": "58964 لکام (لُ) (ص .) بی ادب، بی حیا، بی شرم . 1"} -{"line": "58965 لکانه (لَ نِ) (اِ.) رودة گوسفند که آن را از گوشت سرخ کرده پر کرده باشند. 1"} -{"line": "58966 لکل (لِ کَ) (اِ.) گلابی . 1"} -{"line": "58967 لکلک (لِ لِ) (اِ.) = لکلکه : چوبکی است که بر دول آسیا طوری نصب کنند که چون آسیا به گردش درآید، سر آن چوب حرکت کند و به دول خورد و دول را بجنباند و دانه به تندی در گلوی آسیا ریزد. 1"} -{"line": "58968 لکلکانه (لُ لُ نَ یا نِ) (اِ.) 1 - پرداختی پس از پرداختی گزاف . 2 - اخذی پس از اخذی نامشروع . 3 - زیانی بر سر زیانی . 1"} -{"line": "58969 لکن (لا کِ) [ ع . ] (حر رب .) اما، لیکن، ولی . 1"} -{"line": "58970 لکنت (لُ نَ) [ ع . لکنة ] (اِمص .) گرفتگی زبان . 1"} -{"line": "58971 لکنته (لَ کَ تِ) (ص .) (عا.) قراضه، از کار افتاده . 1"} -{"line": "58972 لکه (لُ کَ یا کِ) (اِ.) نان قندی . 1"} -{"line": "58973 لکه (لَ ک ِّ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بخشی از یک سطح که براثر آلودگی به چیزی به رنگ دیگر درمی آید. 2 - اثر آلودگی چیزی . 3 - تغییر رنگ نقطه ای از سطح چیزی . 4 - مجازاً: آلودگی بدنامی . 1"} -{"line": "58974 لکه دار شدن ( لکه دار شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بی آبرو شدن . 1"} -{"line": "58975 لکه کردن (لُ کَ یا کِ. کَ دَ) (مص م .) (عا.) جمع کردن، توده کردن . 1"} -{"line": "58976 لکهن (لَ هَ) [ هند. ] (اِ.) روزه ای که هندوها می گیرند. 1"} -{"line": "58977 لکوموتیو (لُ کُ مُ) [ انگ . ] (اِ.) وسیله نقلیه موتوری که روی خط آهن حرکت می کند و برای کشیدن واگن های قطار به کار می رود. 1"} -{"line": "58978 لکین (لُ) (اِ.) نمد که از پشم گوسفند مالند. 1"} -{"line": "58979 لگ (لَ) (اِ.) رنج، محنت، الم . 1"} -{"line": "58980 لگاریتم (لُ) [ فر. ] (اِ.) نمادی است در ریاضی که نشان می دهد عدد A (مبنای لگاریتم ) به چه توانی برسد تا عدد معینی به دست آید. 1"} -{"line": "58981 لگام (لِ) (اِ.) دهنه، دهانه، افسار. 1"} -{"line": "58982 لگام انداختن ( لگام انداختن . اَ تَ) (مص م .) مرکب را از سرکشی باز داشتن . 1"} -{"line": "58983 لگام لیسیدن ( لگام لیسیدن . دَ) (مص ل .) (کن .) مطیع بودن، فرمانبردار بودن . 1"} -{"line": "58984 لگام پیچیدن ( لگام پیچیدن . دَ) (مص ل .) 1 - روی برگردانیدن . 2 - سر باز زدن، سرپیچی کردن . 1"} -{"line": "58985 لگام کشیدن ( لگام کشیدن . کِ دَ) (مص م .) 1 - متوقف ساختن . 2 - به زیر فرمان آوردن . 1"} -{"line": "58986 لگام گسیخته ( لگام گسیخته . گُ تِ یا تَ) (ص مف .) بی بند و بار، لاقید، لاابالی . 1"} -{"line": "58987 لگد (لَ گَ) (اِ.) 1 - ضربه ای که با پا زده شود. 2 - حرکت یا ضربة قهقرایی تفنگ یا توپ هنگام تیراندازی . ؛ لگد به بخت خود زدن به ضرر خود اقدام کردن . 1"} -{"line": "58988 لگد انداختن ( لگد انداختن . اَ تَ) (مص ل .) 1 - جفتک انداختن . 2 - کنایه از: سرکشی کردن . 1"} -{"line": "58989 لگدکوب ( لگدکوب .) 1 - (ص فا.) آن که لگد زند. 2 - (ص مف .) پایمال شده، لگد خورده . 3 - (اِمص .) پایمال کردن، کوفتن، لگد و غیره . 1"} -{"line": "58990 لگن (لَ گَ) (اِ.) ظرف بزرگ لبه دار. 1"} -{"line": "58991 لگنه (لِ نَ یا نِ) (اِ.) 1 - بیخ ران تا سر انگشتان پا. 2 - فنی است از کشتی . 1"} -{"line": "58992 لگو (لِ گُ) [ انگ ] (اِ.)اسباب بازی به صورت قطعه های کوچک چوب، فلز و مخصوصاً پلاستیک در شکل ها و رنگ های مختلف و قابل جفت شدن با یکدیگر برای ساختن بازیچه های گوناگون مثل خانه، صندلی و.... 1"} -{"line": "58993 لگوری (لَ) (ص .) (عا.) لقبی که به زنان بدکاره می دهند. 1"} -{"line": "58994 لی لی (اِ.) پوشال یا پیزر که به عنوان لایی به کار می رود. ؛ لی لی به لالای کسی گذاردن از کسی تعریف و تمجید کردن، کسی را بی خود لوس کردن، ناز او را کشیدن . 1"} -{"line": "58995 لی لی (ل ل ) (اِ.) نوعی بازی کودکانه که در آن تنها با یک پایشان حرکت و پای دیگر را بالا نگه می دارند. 1"} -{"line": "58996 لی لی حوضک (حُ ضَ) (اِ.) نوعی بازی برای کودکان بسیار خردسال که کف دست آن ها را قلقلک دهند و گویند: لی لی حوضک ... 1"} -{"line": "58997 لیات (لِ) [ انگ . ] (اِمص .) = لی آوت : صفحه آرایی (چاپ و نشر). 1"} -{"line": "58998 لیاقت (قَ) [ ع . لیاقة ] (مص ل .) سزاواری، شایستگی . 1"} -{"line": "58999 لیالی (لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ لیل ؛ شب ها. 1"} -{"line": "59000 لیان (لَ یا ل ) (ص .) درخشان، تابان . 1"} -{"line": "59001 لیبرال (ب) [ فر. ] (اِ.) آزادیخواه، طرفدار آزادی . 1"} -{"line": "59002 لیبرالیسم (ب) [ فر. ] (اِ.) نوعی منش و خط مشی آزاد سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و مذهبی که در آن فرد مخالف دخالت حاکمیت است . 1"} -{"line": "59003 لیبل (لِ ب) [ انگ . ] (اِ.) برچسب . 1"} -{"line": "59004 لیبیدن (دَ) (مص م .) جویدن، خاییدن . 1"} -{"line": "59005 لیت (لَ یا لِ) [ ع . ] (ق .) کاش، ای کاش . 1"} -{"line": "59006 لیت شدن (شُ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - آب افتادن میوه ای به سبب فشار چنان که به حد اضمحلال رسد، له شدن . 2 - بسیار پخته شدن بادنجان و کدو و بامیه به طوری که به لزجی گراید. 1"} -{"line": "59007 لیتر [ فر. ] (اِ.) واحدی برای اندازه گیری آب برابر با یک کیلوگرم . 1"} -{"line": "59008 لیته (تِ) (اِ.) 1 - بادمجان پخته . 2 - ترشی بادمجان . 1"} -{"line": "59009 لیتوگرافی (تُ گِ) [ فر. ] (اِ.) تهیه و کپی و مونتاژ فیلم و زینگ کارهای چاپی . 1"} -{"line": "59010 لیتک (تَ) (ص .) 1 - مفلس . 2 - بی سر و پا و لات . 1"} -{"line": "59011 لیث (لَ یا لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر، اسد. 2 - برج اسد. 1"} -{"line": "59012 لیدر (د) [ انگ . ] (اِ.) رهبر، سردسته . 1"} -{"line": "59013 لیر [ از آرا. ] (اِ.) آب غلیظی که از دهان و گوشه های لب فرو ریزد. و بیرون آید. 1"} -{"line": "59014 لیرت (رَ) (اِ.) 1 - خود آهنی که به هنگام جنگ بر سر گذارند، مغفر. 2 - نوعی از سلاح، عزاره . 1"} -{"line": "59015 لیره (رِ) [ انگ . ] (اِ.) واحد پول بریتانیا، ایرلند، مصر، سودان، سوریه، لبنان، ترکیه و قبرس . 1"} -{"line": "59016 لیره (ر یا رَ) [ ایتا. ] (اِ.) (اِ.) سکه ای که ارزش آن در ازمنه و امکنة مختلف فرق می کند. 1"} -{"line": "59017 لیز (ص .) سُر، لغزنده . 1"} -{"line": "59018 لیز خوردن (خُ دَ) (مص ل .) سر خوردن، لیزیدن . 1"} -{"line": "59019 لیزابه (بَ یا ب) (اِمر.) = لیزآب : 1 - آب لزج که از دهان و بینی انسان و جانوران برآید. 2 - آب لزج که از میوه (مثلاً هندوانه ای که زمستانی بر آن گذشته ) برآید. 1"} -{"line": "59020 لیزر (لِ ز) [ انگ . ] (اِ.) 1 - وسیله ای برای تولید پرتوهای نوری . 2 - پرتو باریک و پرقدرت نور تک رنگ که در اجسام مختلف نفوذ می کند و می تواند الماس را هم سوراخ کند و در پزشکی و صنعت کاربرد فراوان دارد. 1"} -{"line": "59021 لیزر (لِ ز) [ انگ . ] (اِ.) اسبابی که نوسان طبیعی اتم ها یا مولکول ها را در سطح های انرژی برای تولید تابش الکترومغناطیسی در ناحیه های نورمریی، فرابنفش یا فرا قرمز طیف مورد بهره برداری قرار می دهد. 1"} -{"line": "59022 لیزم (زُ) (اِ.) کباده کمان نرم که با آن تمرین کمان کشیدن کنند. 1"} -{"line": "59023 لیزیدن (دَ) (مص م .) لیز خوردن، سر خوردن . 1"} -{"line": "59024 لیس (اِ.) قسمی بازی و قمار با پول . 1"} -{"line": "59025 لیس 1 - (ری . اِمص .) لیسیدن : لفت و لیس . 2 - (ص فا.) در ترکیب به معنی لیسنده آید: کاسه لیس . 1"} -{"line": "59026 لیس بازی (حامص .) 1 - قسمی بازی و قمار با سکه بدین طریق که سکه را به فاصله ای اندازند و بعد با سکه ای دیگر آن را هدف قرار دهند. 2 - شیر یا خط بازی . 1"} -{"line": "59027 لیس پس لیس (پَ) (اِ.) نوعی بازی که در آن بازیکنان در پشت خط معینی می ایستند، یکی سکه یا شیئی دیگر را به جلو پرتاب می کند و دیگران می کوشند شی ء خود را هرچه نزدیک تر به آن پرتاب کنند تا برنده شوند. 1"} -{"line": "59028 لیسانس [ فر. ] (اِ.) 1 - پروانه . 2 - دانش نامه . 1"} -{"line": "59029 لیسانسیه (یِ) [ فر. ] (ص .) آن که دورة تحصیلات لیسانس را به پایان رسانیده . 1"} -{"line": "59030 لیست [ فر. ] (اِ.) فهرست، صورت اسامی افراد یا اشیا یا هر چیز دیگر، سیاهه، صورت . (فره ). ؛ لیست سیاه نام مخالفان و متهمان . 1"} -{"line": "59031 لیسه (س ) (اِ.) نوعی آفت درختانی مانند سیب و گوجه . 1"} -{"line": "59032 لیسه (سَ یا س ) (اِ.) سنگی که در آغل نسب کنند و بر سر آن نمک نهند تا چارپایان بلیسند. 1"} -{"line": "59033 لیسه ( لیسه .) (اِ.) ورقه ای است فولادی که سطح چوب را برای بطانه و رنگ هموار می کند. 1"} -{"line": "59034 لیسک (سَ) (اِ.) حلزون . 1"} -{"line": "59035 لیسیدن (دَ) (مص م .) زبان به چیزی مالیدن . 1"} -{"line": "59036 لیف (اِ.) 1 - کسیة صابون . 2 - پوست درخت خرما. ج . الیاف . 1"} -{"line": "59037 لیف زدن (زَ دَ) (مص م .) با لیف و صابون خود را شستن . 1"} -{"line": "59038 لیفتراک (تِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی چرثقیل برای بلند کردن و جابه جایی بارهای سنگین، افرازه . (فره ). 1"} -{"line": "59039 لیفه (فِ) (اِ.) جای بند یا کِش در کمر شلوار. 1"} -{"line": "59040 لیقه (قِ) [ ع . ] (اِ.) نخ ابریشم در هم پیچیده ای که در دوات می گذارند و مرکب را روی آن می ریزند. 1"} -{"line": "59041 لیقه دان ( لیقه دان .) [ ع - فا. ] (اِمر.) دوات مرکب و شنجرف . 1"} -{"line": "59042 لیل (لَ) [ ع . ] (اِ.) شب . ج . لیالی . 1"} -{"line": "59043 لیل السرا (لَ لُ سَّ) [ ع . ] (اِمر.) شب آخر ماه قمری که ماه در محاق است و دیده نمی شود. 1"} -{"line": "59044 لیل و نهار (لَ لُ نْ نَ) [ ع . ] (اِمر.) شب و روز. 1"} -{"line": "59045 لیلاج (لِ) (اِ.) کسی که در قمار چیره دست است . قمارباز ماهر. 1"} -{"line": "59046 لیلة الاسری (لَ لَ ةُ لْ اَ را) [ ع . ] (اِمر.) شب معراج پیغمبر. 1"} -{"line": "59047 لیلة البدر (لَ لَ ةُ لْ بَ) [ ع . ] (اِمر.) شب چهاردهم ماه که در آن قرص ماه کامل باشد. 1"} -{"line": "59048 لیلة القدر ( لیلة القدر . قَ) [ ع . ] (اِ.) شب عبادت و استغاثه، شب احیاء. 1"} -{"line": "59049 لیلة القضاء ( لیلة القضاء . قَ) [ ع . ] (اِمر.) شب برات . 1"} -{"line": "59050 لیلة المعراج ( لیلة المعراج . مِ) [ ع . ] (اِمر.) = لیلة الاسرا: شب معراج پیامبر اسلام . 1"} -{"line": "59051 لیلی (لِ)1 - (اِ.) از نواها و آهنگ های موسیقی قدیم . 2 - (اِخ .) نام یکی از عشاق تاریخ . 1"} -{"line": "59052 لیلی و مجنون (لِ یُ مَ) 1 - (اِ.) نام یکی از گوشه های همایون در موسیقی . 2 - (اِخ .) نام دو تن از عشاق تاریخ . 1"} -{"line": "59053 لیم (ص .) شوخ و ظریف و بذله گو. 1"} -{"line": "59054 لیمه (م یا مَ) 1 - چرک . 2 - کفش چرمین از چرم دباغت ناکرده . 1"} -{"line": "59055 لیمو (اِ.) میوه ای است از جنس مرکبات، پوستش نازک تر از پرتقال و دارای دو قسم ترش و شیرین می باشد. رنگ لیمو معمولاً زرد روشن است . ؛ لیمو عمانی لیمو ترش خشک شده که از آن به صورت چاشنی با غذا استفاده می کنند. 1"} -{"line": "59212 مازاد (اِ.) زیاده بر احتیاج . 1"} -{"line": "59056 لیموناد [ فر. ] (اِ.) نوشابه ای است گازدار با مزة شیرین و ترش . 1"} -{"line": "59057 لیمویی (ص نسب .) منسوب به لیمو؛ رنگ زرد روشن . 1"} -{"line": "59058 لیمیا [ معر. ] (اِ.) علم طلسمات، یکی از علوم خفیه . 1"} -{"line": "59059 لین (لَ یِّ) [ ع . ] (ص .) نرم، روان . 1"} -{"line": "59060 لینت (لِ نَ) [ ع . لینة ] (مص ل .)1 - نرم گردیدن، نرم شدن . 2 - مجازاً روانی شکم، کارکرد شکم . 1"} -{"line": "59061 لیو (اِ.) خورشید، آفتاب . 1"} -{"line": "59062 لیوان (اِ.) ظرف اغلب استوانه ای معمولاً بزرگتر از استکان یا فنجان برای نوشیدن مایعات . 1"} -{"line": "59063 لیوان [ معر. ] (اِ.) ایوان خیمة شاهی . 1"} -{"line": "59064 لیوه (وَ یا وِ) (ص .) 1 - فریبنده و چاپلوس . 2 - لوس، بی مزه . 3 - هرزه گو، هرزه گرد. 1"} -{"line": "59065 لیچ افتادن (اُ دَ) (مص ل .) 1 - فاسد شدن، گندیدن . 2 - آب آوردن و چرکین شدن زخم . 1"} -{"line": "59066 لیچار (اِ.)1 - (عا.)سخنان بیهوده وبی معنی . 2 - مربا. ریچار، ریچال، لیچال نیز گفته می شود. ؛ لیچار بار کسی کردن کنایه از: سخن درشت یا متلک نیش دار به کسی گفتن . 1"} -{"line": "59067 لیک [ ع . ] (حر رب .) مخفف لیکن . 1"} -{"line": "59068 لیکتور (تُ) [ فر. ] (اِ.) عنوان صاحب منصبی که پیشاپیش قاضیان و رجال عمدة روم قدیم حرکت می کرد و تبری را که بدان نوارها پیچیده بود، با خود می برد. 1"} -{"line": "59069 لیکن (کِ) [ ع . ] (ق .) اما، لکن . 1"} -{"line": "59070 لیکور (کُ) [ فر. ] (اِ.) نوشابة الکلی که در آن مواد خوشبو و شیرة میوه آمیخته باشند. 1"} -{"line": "59071 لیگ [ انگ . ] (اِ.) گروهی از تیم های ورزشی که به طور مرتب با یکدیگر مسابقه می دهند. 1"} -{"line": "59072 م (حر.) بیست و هشتمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 40 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "59073 مآب (مَ) [ ع . ] (اِ.) جای بازگشت . 1"} -{"line": "59074 مآخذ (مَ خِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مأخذ. 1"} -{"line": "59075 مآرب (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مأربه . 1"} -{"line": "59076 مآل (مَ) [ ع . ] (اِ.) عاقبت، سرانجام . 1"} -{"line": "59077 مأبون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) متهم، تهمت زده . 1"} -{"line": "59078 مأثر (مَ ثِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مأثره، کارهای نیک و پسندیده . 1"} -{"line": "59079 مأثور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) حدیث، سخن نقل کرده شده . 1"} -{"line": "59080 مأثوم (مَ) [ ع . ] (ص .) گناهکار، بزهکار. 1"} -{"line": "59081 مأجر (مَ جَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که اجاره شود، مکان اجاره ای ؛ ج . مآجر. 1"} -{"line": "59082 مأجور (مَ) [ ع . ] (ص .) دارای اجر و پاداش . 1"} -{"line": "59083 مأخذ (مَ خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای گرفتن چیزی . 2 - مصدر و اصل و بنیاد. ج . مآخذ. 1"} -{"line": "59084 مأخوذ (مَ) [ ع . ] (ص .) گرفته شده . 1"} -{"line": "59085 مأدبه (مَ دَ ب یا بَ) [ ع . مأدبة ] (اِ.) طعامی که در ضیافت و مجلس عروسی دهند؛ ولیمه ؛ ج . مآدب . 1"} -{"line": "59086 مأذنه (مَ ذَ نَ) [ ع . مأذنة ] (اِ.) جای اذان . ج . مآذن . 1"} -{"line": "59087 مأذون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اجازه داده شده . 2 - یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان . 1"} -{"line": "59088 مأربه (مَ رُ بَ) [ ع . ] (اِ.) نیاز، ضرورت و احتیاج . ج . مآرب . 1"} -{"line": "59089 مألوف (مَ) [ ع . ] (ص .) الفت گرفته، خو کرده . 1"} -{"line": "59090 مأمن (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) جای امن و پناهگاه . 1"} -{"line": "59091 مأمور (مَ) [ ع . ] (ص .) کسی که به او امر شده کاری انجام دهد. 1"} -{"line": "59092 مأموریت ( مأموریت . یَّ) [ ع . ] (اِ.) کاری که انجام آن از سوی مقامی واگذار و خواسته شده است . 1"} -{"line": "59093 مأمول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آرزو شده . 1"} -{"line": "59094 مأموم (مَ) [ ع . ] (اِ.) آنکه از امامی پیروی کند. 1"} -{"line": "59095 مأمون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) در امان، زنهار داده شده . 1"} -{"line": "59096 مأنوس (مَ) [ ع . ] (ص .) انس گرفته، خو کرده . 1"} -{"line": "59097 مأهول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مکانی که در آن گروهی سکونت داشته باشند. 1"} -{"line": "59098 مأوا (مَ) [ ع . مأوی ] (اِ.) پناهگاه . 1"} -{"line": "59099 مأکل (مَ کَ) [ ع . ] (اِ.) خوراکی و خوردنی . ج . مآکل . 1"} -{"line": "59100 مأکول (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) خورده شده . 2 - (ص .) قابل خوردن . 3 - خوشمزه، لذیذ. 1"} -{"line": "59101 مأیوس (مَ) [ ع . ] (ص .) ناامید، بی امید. 1"} -{"line": "59102 مؤاخذه (مُ خَ ذَ یا خِ ذ) [ ع . ] (مص م .) بازخواست کردن، سرزنش کردن . 1"} -{"line": "59103 مؤالفت (مُ آ لِ فَ) [ ع . مؤالفة ] (مص ل .) الفت گرفتن، خوی گرفتن . 1"} -{"line": "59104 مؤامره (مُ مَ رَ) [ ع . مؤامرة ] 1 - (مص م .) مشورت کردن، رأی زدن . 2 - (اِمص .) مشورت، رایزنی . 3 - تحقیق، مطالعه . 1"} -{"line": "59105 مؤانست (مُ آ نِ سَ) [ ع . مؤانسة ] (مص ل .) با هم انس و الفت داشتن . 1"} -{"line": "59106 مؤبد (مَ ءَ بَّ) [ ع . ] (ص .) همیشه و جاوید. 1"} -{"line": "59107 مؤتمر (مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِ.) محل اجتماع، کنفرانس . 1"} -{"line": "59108 مؤتمن (مُ تَ مِ) [ ع . ] (ص .) اعتماد کننده . 1"} -{"line": "59109 مؤتمن (مُ تَ مَ) [ ع . ] (ص مف .) اعتماد کرده شده، امین . 1"} -{"line": "59110 مؤثر (مُ ءَ ث ِّ ) [ ع . ] ( اِ فا .) اثر کننده، تأثیر - کننده . 1"} -{"line": "59111 مؤثر (مُ ءَ ثَّ) [ ع . ] (اِمف .) آن چه مورد تأثیر واقع شده . 1"} -{"line": "59112 مؤخر ( مُ ءَ خَُ) [ ع . ] (ص .) قسمت عقب چیزی . 1"} -{"line": "59113 مؤدب (مُ ءَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) ادب آموزنده، ادب آموز، تربیت کننده، مربی . ج . مؤدبین . 1"} -{"line": "59114 مؤدب (مُ ءَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) تربیت شده، ادب آموخته، باادب . 1"} -{"line": "59115 مؤدی (مُ ءَ د دا) [ ع . ] (اِمف .) تأدیه شده، پرداخت شده . 1"} -{"line": "59116 مؤدی (مُ ءَ دّ) [ ع . ] (ص .) ادا کننده، گزارنده . 1"} -{"line": "59117 مؤذن (مُ ءَ ذِّ) [ ع . ] (ص .) کسی که اذان می گوید. 1"} -{"line": "59118 مؤسس (مُ ءَ سِّ) [ ع . ] (ص .) بنیانگذار. 1"} -{"line": "59119 مؤسسه (مُ ءَ سِّ سَ یا س ) [ ع . مؤسسة ] (اِ.) بنگاه، سازمان، اداره . 1"} -{"line": "59120 مؤلف (مُ ءَ لِّ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - گردآورنده، فراهم آورنده . 2 - نویسندة کتاب . 1"} -{"line": "59121 مؤلم (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) دردآورنده، دردناک . 1"} -{"line": "59122 مؤمن (مُ مِ) [ ع . ] (ص .) دیندار، متدین . ج . مؤمنان، مؤمنون . 1"} -{"line": "59123 مؤنث (مُ ءَ نَّ) [ ع . ] (اِ.) جنس ماده . 1"} -{"line": "59124 مؤول (مُ ءَ وَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تأویل شده . 2 - (ص .) قابل تأویل . 1"} -{"line": "59125 مؤکد (مُ ءَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) تأکید کرده شده، استوار، محکم . 1"} -{"line": "59126 مؤید (مُ ءَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) تأیید کرده شده . 1"} -{"line": "59127 مؤید (مُ ءَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تایید کننده . 2 - محکم کننده، استوار دارنده . 1"} -{"line": "59128 ما (ضم .) ضمیر اوُل شخص جمع . 1"} -{"line": "59129 ماء [ ع . ] (اِ.) آب، آب آشامیدنی . ج . میاه، امواه . 1"} -{"line": "59130 ماءالشعیر (ءُ شَّ) [ ع . ] (اِ.) نوشابه گازدار غیرالکلی که از عصارة جوانه جو می سازند. 1"} -{"line": "59131 مائة (مِ اَ) [ ع . ] (اِ.) عدد صد. ج . مئات و مآت . 1"} -{"line": "59132 مابازاء (ب اِ) [ ع . ] (حر اض .) به جای، در عوض . 1"} -{"line": "59133 مابعد (بَ) [ ع . ] (ص مر.) آن چه که پس از چیزی می آید، پسین . 1"} -{"line": "59134 مابعدالطبیعه (بَ دُ طَّ عِ) [ ع . ] (اِمر.) آن چه فراتر از عالم طبیعت و ماده باشد، ماوراءالطبیعه، متافیزیک . 1"} -{"line": "59135 مابقی (بَ) [ ع . ] (اِ.) بقیه، باقی مانده . 1"} -{"line": "59136 مابه التفاوت (ب هُ تَّ وُ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که موجب کمی یا افزونی چیزی از چیز دیگر است . 1"} -{"line": "59137 مابون [ ع . مأبون ] (ص .) هیز، مخنث . 1"} -{"line": "59138 مابین (ب) [ ع . ] (ق .) وسط، میان، میانه . 1"} -{"line": "59139 مات (ص .) 1 - حیران، سرگشته . 2 - (اِ.) وضعیتی در بازی شطرنج که شاه قادر به هیچ حرکتی نیست و بازی به اتمام می رسد. 1"} -{"line": "59140 مات (ص .) تار، کدر. 1"} -{"line": "59141 مات کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - سرگردان کردن . 2 - مغلوب کردن شاه در بازی شط رنج . 1"} -{"line": "59142 ماتادور (دُ) [ فر. ] (اِ.) کسی که در میدان عمومی با گاو مبارزه می کند، گاوباز. 1"} -{"line": "59143 ماتحت (تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پایین، زیر. 2 - در فارسی به معنای مقعد. 1"} -{"line": "59144 ماترنگ (تُ یا تِ رَ) (اِ.) سوسمار، چلپاسه . 1"} -{"line": "59145 ماترک (تَ رَ) [ ع . ] (اِ.) میراث، آنچه که از شخص مرده به جا می ماند 1"} -{"line": "59146 ماتریالیسم (تِ) [ فر. ] (اِ.) ماده گرایی، نظریه ای که برطبق آن هیچ جوهری جز ماده وجود ندارد. 1"} -{"line": "59147 ماتریس [ فر. ] (اِ.) 1 - آرایه ای مستطیل شکل از اعداد شامل چند سطر و ستون (ریاضی ). 2 - بخشی از قالب برش کاری فلزات که معمولاً به صورت کاسه ای گود است و سنبه در آن می نشیند (فنی ). 3 - فرم نگاتیو جهت پرس کردن صفحات صوتی (فنی ). 4 - قالب مخصوص حروف سربی در چاپخانه . 1"} -{"line": "59148 ماتم (تَ) [ ع . ] (اِ.) غم، مصیبت، سوگ . 1"} -{"line": "59149 ماتم سرا ( ی ) ( ماتم سرا . سَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ماتمکده، عزاخانه . 1"} -{"line": "59150 ماتم گرفتن ( ماتم گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - غصه دار شدن . 2 - سوگواری کردن . 1"} -{"line": "59151 ماتیک [ فر. ] (اِ.) از انواع لوازم آرایش که با آن لب ها را رنگ کنند، روژ لب . 1"} -{"line": "59152 ماج (اِ.) ماه، قمر، مج . 1"} -{"line": "59153 ماجد (جِ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرامی، بزرگوار. 2 - خوشخو، بخشنده . 1"} -{"line": "59154 ماجرا (جَ) [ ع . ماجری ] (اِ.) سرگذشت . 1"} -{"line": "59155 ماجرا برداشتن ( ماجرا برداشتن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شرح واقعه ای را گفتن . 1"} -{"line": "59156 ماجرا راندن ( ماجرا راندن . نْ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - حکایت گفتن، سرگذشت تعریف کردن . 2 - حادثه ای ایجاد کردن . 1"} -{"line": "59157 ماجرا کردن ( ماجرا کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - درد دل کردن . 2 - شکوه و شکایت کردن . 1"} -{"line": "59158 ماحصل (حَ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فراهم شده، به دست آمده . 2 - خلاصه . 1"} -{"line": "59159 ماحضر (حَ ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه که حاضر و موجود است .2 - خوراک ساده، غذای آماده و حاضر. 1"} -{"line": "59160 ماحی [ ع . ] (اِفا.) محوکننده . 1"} -{"line": "59161 ماخ 1 - (ص .) خسیس، پست . 2 - (اِ.) سیم و زر قلب . 1"} -{"line": "59162 ماخور (اِ.) خرابات، میخانه . 1"} -{"line": "59163 ماخچی (اِ.) اسب دو رگه . 1"} -{"line": "59164 مادام [ ع . ] (ق .) تا وقتی که، تا زمانی که . 1"} -{"line": "59165 مادام [ فر. ] (اِ.) خانم، بانو، در خطاب به بانوان شوهردار غیر مسلمان . 1"} -{"line": "59166 مادام العمر (مُ لْ عُ) [ ع . ] (ق .) تا پایان زندگی، در سراسر زندگی . 1"} -{"line": "59167 مادح (د) [ ع . ] (اِفا.) ستایش کننده، مدح - کننده . 1"} -{"line": "59213 مازج (ز) [ ع . ] (اِفا.) آمیزنده، مخلوط کننده . 1"} -{"line": "59214 مازح (ز) [ ع . ] (اِفا.) مزاح کننده، بذله گو. 1"} -{"line": "59168 مادر (دَ) 1 - (اِ.) زنی که دارای فرزند است ؛ مام، والده، ام . 2 - (ص .) اصلی، اولیه، نخستین : صنایع مادر. 3 - زمین، خاک . ؛ مادر ِ فولادزره کنایه از: زن پیر و چاق و مهیب و بدجنس . 1"} -{"line": "59169 مادر اندر ( مادر اندر . اَ دَ) (اِ مر.) = مادندر: نامادری . 1"} -{"line": "59170 مادرانه ( مادرانه . ن ) (ص مر. ق مر.) مانند مادر، از روی مهر و سنجیدگی . 1"} -{"line": "59171 مادربزرگ ( مادربزرگ . بُ زُ) (اِمر.) 1 - مادر پدر، جدّة پدری . 2 - مادرِ مادر، جدّة مادری . 1"} -{"line": "59172 مادرخرج ( مادرخرج . خَ) (اِ.) کسی که عهده دار هزینه های همگانی یک گروه است و مبلغ آن را در پایان روز یا مراسم میان افراد سرشکن و از آنان دریافت می کند. 1"} -{"line": "59173 مادرخوانده ( مادرخوانده . خا د) (اِمر.) نامادری . 1"} -{"line": "59174 مادرزاد (ص مف .) مربوط یا منسوب به هنگام زاده شدن مثل : کور مادرزاد. 1"} -{"line": "59175 مادرزن سلام ( مادرزن سلام . زَ. سَ) [ فا - ع . ] (عا.) مرسوم است که صبح روز بعد از عروسی داماد با هدیه ای به دیدار مادر عروس می رود. در این دیدار داماد دست مادر عروس را می بوسد و از او هدیه ای دریافت می کند. 1"} -{"line": "59176 مادرسالاری ( مادرسالاری .) (حامص . اِ.) نوعی نظام اجتماعی که در آن مادر صاحب اختیار و رییس خانواده است . 1"} -{"line": "59177 مادرگان (دَ) (اِمر.) آن چه به فرزند رسیده باشد از مادر؛ مق .پدرگان . 1"} -{"line": "59178 مادموازل (ما ز) [ فر. ] (اِ.) دوشیزه، دختر خانم . 1"} -{"line": "59179 ماده (دِّ) [ ع . مادة ] (اِ.) 1 - اصل هر چیزی . 2 - آن چه که وزن داشته باشد و فضا را اشغال کند. 1"} -{"line": "59180 ماده (د) [ په . ] (ص .) مقابل نر. 1"} -{"line": "59181 ماده تاریخ ( ماده تاریخ .) (اِمر.) مجموع حروف بیت یا مصراع یا عبارتی که به حساب ابجد تاریخ واقعه ای را نشان دهد. 1"} -{"line": "59182 مادون [ ع . ] (ق .) فروتر، پایین تر. 1"} -{"line": "59183 مادگی (د) (اِ.) 1 - جای دکمه . 2 - آن بخشی از گیاه که مادة گل را تشکیل می دهد. 3 - عضو تولیدمثل در جنس ماده . 1"} -{"line": "59184 مادی (دّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - کسی که منشأ خلقت را ماده و تحولات طبیعی مربوط به آن می داند و قائل به خداوند نیست . 2 - (عا.) مال دوست، پول پرست . 1"} -{"line": "59185 مادیان (اِ.) اسب ماده . 1"} -{"line": "59186 مار [ سر. ] (اِ.) عنوانی است که در اول اسامی قدیسان آورند؛ مانند: ماربطرس . مار یعقوب . 1"} -{"line": "59187 مار (رّ) [ ع . ] مرور کننده، گذرنده . 1"} -{"line": "59188 مار (اِ.) جانوری است از راستة خزندگان با بدنی استوانه ای شکل و نرم که روی زمین می خزد و انواع مختلف دارد اعم از سمی یا غیرسمی . ؛ مار ِ خوش خط و خال کنایه از: شخص حیله گر و نادرست . 1"} -{"line": "59189 مار اسپند (اِ پَ) (اِ.) 1 - نام روز بیست و نهم از هر ماه شمسی . 2 - نام ایزد موکل بر آب . 1"} -{"line": "59190 مار افسای (اَ) (ص فا.) مارگیر، کسی که مار را افسون کند. 1"} -{"line": "59191 مارد (رِ) [ ع . ] (ص .) سرکش، گردنکش . ج . مرده . 1"} -{"line": "59192 ماردی (رِ) (ص .) سرخ، گلگون . 1"} -{"line": "59193 مارس [ تر. ] (اِ.) باخت در بازی تخته نرد، به ترتیبی که دو امتیاز حساب شود. 1"} -{"line": "59194 مارس [ فر. ] (اِ.) ماه سوم از سال فرنگی . 1"} -{"line": "59195 مارستان (رِ) (اِمر.) بیمارستان . 1"} -{"line": "59196 مارش [ فر. ] (اِ.) 1 - آهنگ موسیقی معمولاً دو یا چهار ضربی با ضربه های مقطع و محکم که به ویژه برای تنظیم حرکت قدم های دسته های نظامی و تهیج و تشجیع آنان نواخته می شود، موسیقی نظامی . 1"} -{"line": "59197 مارشال [ فر. ] (اِ.) سردار، سپهبد. 1"} -{"line": "59198 مارمالاد [ فر. ] (اِ.) نوعی مربای بسیار غلیظ که از انواع میوه به دست می آید. 1"} -{"line": "59199 مارمولک (لَ) (اِمر.) 1 - جانوری است خزنده که پوستش از پولک های شاخی پوشیده شده است . دارای دو زوج اندام حرکتی است، چلپاسه . 2 - کنایه : از آدم زیرک و آب زیرکاه . 1"} -{"line": "59200 ماره (رِ) (اِ.) 1 - آمار، دفتر حساب . 2 - مُهر. 1"} -{"line": "59201 مارپیچ (اِ.) شکل منحنی که پیوسته از یک قطب یا از یک نقطه دور یا به آن نزدیک می شود. 1"} -{"line": "59202 مارچوبه (ب یا بَ) (اِمر.) گیاهی است از تیرة سوسنی ها و از دستة مارچوبه ها که علفی و بالارونده و پایا و زیباست . گل هایش به رنگ سبز مایل به زرد است . میوه اش قرمز و محتوی دانه های متعدد است . ساقه های مارچوبه از سبزی های خوراکی لذید و مطلوب است . از ساقة زیرزمینی این گیاه استفادة دارویی به عمل می آید. 1"} -{"line": "59203 مارک [ فر. ] (اِ.) 1 - علامت و نشانه . 2 - علامت مخصوص هر کارخانه و مؤسسه . 3 - واحد پول آلمان . 1"} -{"line": "59204 مارکسیسم [ فر. ] (اِ.) مکتبی که زیر بنای علمی دو مکتب سیاسی سوسیالیسم وکمونیسم قرار گرفته است . مأخوذ از نام کارل مارکس فیلسوف آلمانی . 1"} -{"line": "59205 مارکی [ فر. ] (اِ.) عنوان نجبای اروپا، بین دوک و کنت . 1"} -{"line": "59206 مارکیز [ فر. ] (اِ.) زن مارکی . 1"} -{"line": "59207 مارگارین [ فر. ] (اِ.) کرة گیاهی که از روغن های گیاهی تصفیه شده ساخته می شود. 1"} -{"line": "59208 ماری (ص .) کشته شده، هلاک شده . 1"} -{"line": "59209 ماریره (رِ) (اِ.) نک مادر اندر. 1"} -{"line": "59210 ماز (اِ.) 1 - شکاف، ترک . 2 - چین و شکن . 1"} -{"line": "59211 ماز (اِ.) شبکه ای از دالان های پیچ در پیچ و گمراه کننده . 1"} -{"line": "59215 مازریون (زَ) (اِ.) = ماذریون : درختچه ای است شیره دار شبیه به درخت سماق، یک نوع از آن برگ های سفید و بزرگ دارد که مسهل است . 1"} -{"line": "59216 مازن (ز) (اِ.) = مازه : ستون مهره ها، تیرة پشت . 1"} -{"line": "59217 مازو (اِ.) شیرة درخت بلوط که از آن برای ساختن مرکب سیاه استفاده می کنند. 1"} -{"line": "59218 مازوت [ فر. ] (اِ.) یکی از هیدروکربورهای نفتی که در تصفیة خام پس از اتر و بنزین و نفت چراغ بدست می آید و چون سیاه رنگ است به نام نفت سیاه نیز موسوم است . این ماده ارزان ترین مادة سوختنی برای کورة حمام ها و تنور نانوایی ها و موتورهای دیزل می باشد؛ نفت سیاه . 1"} -{"line": "59219 مازوخیسم (زُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تمایل شخصی به لذت بردن از تحمل رنج و شکنجه ای که از فرد مورد علاقه اش به او می رسد. 2 - نوعی خودآزاری جنسی، خودآزاری (فره ) . 1"} -{"line": "59220 ماس ماسک (سَ)(اِمر.)(عا.)وسیلة بی اهمیت، ابزاری ب ی ارزش و ناکارآمد. 1"} -{"line": "59221 ماساژ [ فر. ] (اِ.) مالش بدن کسی با سر انگشتان دست جهت رفع خستگی او، مشت و مال . 1"} -{"line": "59222 ماساژور (ژُ) [ فر. ] (اِفا.) کسی که کارش ماساژ دادن دیگران است . 1"} -{"line": "59223 ماسبق (سَ بَ) [ ع . ] (ص .) گذشته، پیشینه . عطف به . مربوطه به گذشته، امری را به امر سابق پیوند دادن . 1"} -{"line": "59224 ماست [ سنس . ] (اِ.) از انواع لبنیات است که با مایه زدن شیر بسته و سفت می شود. ؛ ماست ها را کیسه کردن کنایه از: ترسیدن و کنار رفتن یا با احتیاط عمل کردن . 1"} -{"line": "59225 ماست مالی کردن (کَ دَ) (حامص .) رفع و رجوع کردن، لاپوشی کردن . 1"} -{"line": "59226 ماسلف (سَ لَ) [ ع . ] (اِ.) گذشته، ماسبق . 1"} -{"line": "59227 ماسوا (سوی ) (سَ) [ ع . ] (حر اض .) به غیر از آن، جز. 1"} -{"line": "59228 ماسور [ ع . ] (ص .) 1 - گرفتار، محبوس .2 - کسی که به احتباس بول مبتلی است . 1"} -{"line": "59229 ماسور (اِ.) = ماشور. ماشوره : چیزی در هم آمیخته . 1"} -{"line": "59230 ماسوره (رِ) = ماشوره : 1 - لولة باریک . 2 - نی باریک . 3 - آلتی است در چرخ خیاطی که نخ به آن پیچیده می شود. 4 - آلتی است در توپ و تفنگ . ماشوره هم گفته می شود. 1"} -{"line": "59231 ماسک [ فر. ] (اِ.) نقاب، روبند، صورتک . 1"} -{"line": "59232 ماسکه (س کِ) [ ع . ] (ص فا.) نگاه دارنده . 1"} -{"line": "59233 ماسیدن (دَ) (مص ل .) 1 - منجمد شدن، سفت شدن . 2 - صورت گرفتن، تحقق یافتن . 3 - (عا.) فایده داشتن . 1"} -{"line": "59234 ماسیده (د) (ص مف .) بسته، سفت شده . 1"} -{"line": "59235 ماش [ سنس . ] (اِ.)گیاهی است از تیرة پروانه - واران که دارای برخی گونه های پایاست . انواع بسیار از این گیاه وجود دارد و غالباً همراه یکی از غلات (گندم، جو) کاشته می شود. برگ ها و ساقه اش علوفة خوبی جهت دام ها هستند و دانه هایش در اغذیه مصرف می شود. 1"} -{"line": "59236 ماشاءالله (اَ لْ لا) [ ع . ] 1 - (جملة فعلی ) آن چه خدا خواست . 2 - در مورد تحسین و تعجب گفته می شود. 3 - برای دفع چشم زخم گویند. 1"} -{"line": "59237 ماشطه (ش طِ) [ ع . ماشطة ] (اِفا.) زن آرایشگر. 1"} -{"line": "59238 ماشه (ش ) (اِ.) 1 - انبر. 2 - آلتی است در اسلحة گرم که با کشیدن آن تیر شلیک می شود. 1"} -{"line": "59239 ماشو (اِ.) غربال و الکی که سوراخ های ریز دارد. ماشوب نیز گفته شده . 1"} -{"line": "59240 ماشور (اِ.) چیزهای درهم آمیخته . 1"} -{"line": "59241 ماشی [ ع . ] (اِفا.) 1 - رونده . 2 - سخن چین . 1"} -{"line": "59242 ماشین [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاهی که به وسیلة موتور یا دینام یا بدون آن حرکت می کند و کارهای مختلف انجام می دهد. 2 - وسیلة نقلیة موتوری، اتومبیل . 1"} -{"line": "59243 ماشین نویس (نِ) (اِ.) کسی که (معمولاً در اداره ها یا مؤسسه ها) نوشته ها را به وسیلة ماشین تحریر ماشین می کند. 1"} -{"line": "59244 ماشینی (ص .) 1 - مربوط یا منسوب به ماشین . 2 - انجام شده یا ساخته شده به وسیلة ماشین . 3 - همانند ماشین . 1"} -{"line": "59245 ماضی [ ع . ] (اِفا.) 1 - گذشته (زمان ). مق حال، مستقبل (آینده ). ضح - فعلی است که بر زمان گذشته دلالت کند: رفتم، نوشتم . گفت و آن شامل اقسام مختلف است . 2 - در گذشته، مرده . 3 - برنده، قاطع . 4 - مرد رسا در امور، کاربر. 1"} -{"line": "59246 ماعز (عِ) [ ع . ] (اِ.) واحد معز. 1 - یک بز. 2 - پوست بز. 3 - مرد درشت پی استوار خل ق ت . 1"} -{"line": "59247 ماعون [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه که از آن کمک جویند و سود برند. 2 - اسباب خانه مانند دیگ و تابه و غیره . 3 - معروف . 4 - زکات . 5 - طاعت . 6 - باران . 7 - آب . 1"} -{"line": "59248 ماغ (اِ.) 1 - مرغابی سیاه . 2 - مِه، بخار. 1"} -{"line": "59249 مافات [ ع . ] (اِمف .) از دست رفته . 1"} -{"line": "59250 مافنگی (فَ) (ص .)کسی که زود مریض می شود، ضعیف، مردنی . 1"} -{"line": "59251 مافوق (فَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بالا، بالادست . 1"} -{"line": "59252 مافیا [ ایتا. ] (اِ.) هر سازمان تروریستی مخفی . 1"} -{"line": "59253 ماقبل (قَ) [ ع . ] (ص .) پیش، گذشته . مق مابعد. 1"} -{"line": "59254 ماقوت (اِ.) نوعی حلوا که آن را با نشاسته و شکر تهیه کنند؛ ماقوتی . 1"} -{"line": "59255 مال [ ع . ] (اِ.) دارایی، ثروت . ج . اموال . 1"} -{"line": "59256 مال الاجاره (لُ لْ اِ رِ) [ ع . مال الاجارة ] (اِمر.) اجاره بها. 1"} -{"line": "59257 مال التجاره (لُ تِّ رِ) [ ع . مال التجارة ] (اِمر.) کالای بازرگانی . 1"} -{"line": "59350 ماچان (اِ. ص .) جای پست، پایین مجلس 1"} -{"line": "59258 مال بند (بَ) (اِمر.) چوب بلندی در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به طرفین آن می بستند. 1"} -{"line": "59259 مال خر (خَ) (ص فا.) 1 - کسی که اموال دزدی شده را می خرد. 2 - کسی که شغلش خریدن اسب و استر و مانند آن است . 1"} -{"line": "59260 مال رو (رُ) (ص مر.) راه باریکی که در اثر رفت و آمد چهارپایان درست شده باشد. 1"} -{"line": "59261 مالاریا (اِ.) تب نوبه ؛ بیماری گرمسیری که بر اثر گزش پشة آنوفل در بدن انسان پدید می آید و با تب و لرز و عرق شدید و متناوب همراه است . 1"} -{"line": "59262 مالامال (ص مر.) پر، لبریز. 1"} -{"line": "59263 مالاندن (دَ) (مص م .) 1 - مالیدن . 2 - (عا.) سخت تنبیه کردن . 1"} -{"line": "59264 مالباخته (تِ) (اِ.) کسی که مالش را از دست داده است . 1"} -{"line": "59265 مالت [ فر. ] (اِ.) جوانة غلات به ویژه جو. 1"} -{"line": "59266 مالح (لِ) [ ع . ] (ص .) شور، نمکین . 1"} -{"line": "59267 مالش (لِ) (اِمص .) 1 - لمس با دست . 2 - اصطکاک . 3 - مالیدن . 1"} -{"line": "59268 مالش دادن ( مالش دادن . دَ) (مص م .) 1 - مالیدن . 2 - تنبیه کردن . 1"} -{"line": "59269 ماله (لِ) (اِ.) 1 - افزاری که بنایان و گلکاران با آن کاهگل و گچ و آهن را بر دیوار و غیره مالند و آن را انواع است . 2 - تخته ای که برزیگران بر زمین شیار کرده کشند تا کلوخ های آن را نرم کنند و زمین را هموار سازند. 3 - افزاری که جولاهگان از خس مانند جاروب و لیف سازند و با آن تانه را آهار دهند؛ لیف جولاهگان . 1"} -{"line": "59270 ماله (لَ یا لِ) (ص .) پر، لبریز، لبالب ؛ مق . خوله . 1"} -{"line": "59271 مالک (لِ) [ ع . ] (ص .) 1 - صاحب، دارنده . 2 - حاکم، پادشاه . 3 - نگهبان دوزخ . 1"} -{"line": "59272 مالک الحزین (لِ کُ لْ حَ) [ ع . ] (اِ.) بوتیمار. 1"} -{"line": "59273 مالک الرقاب ( مالک الرقاب . رِ) [ ع . مالک الرقاب ] (ص مر.) مهتر، سرور. 1"} -{"line": "59274 مالکیت (لِ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) مالک بودن، مالکی . ضح - حقی است که انسان نسبت به شیئی دارد و می تواند هرگونه تصرفی در آن بکند به جز آن چه که مورد استثنای قانون باشد. 1"} -{"line": "59275 مالی [ ع . ] (اِفا.) پر کننده، پرشونده . 1"} -{"line": "59276 مالی (اِ.) عسل (در طب قدیم مستعمل است .) 1"} -{"line": "59277 مالیات (اِ.) 1 - پولی که دولت برای کارهای عمومی و ادارة کشور از مردم می گیرد، تاکس . 2 - باج، خراج . 1"} -{"line": "59278 مالیخولیا (اِ.) = ماخولیا: مأخوذ از یونانی ؛ نوعی بیمار مغزی که موجب ایجاد اوهام و خیالات می شود. 1"} -{"line": "59279 مالیدن (دَ) 1 - (مص ل .) تماس و ساییده شدن دو چیز. 2 - (مص م .) تنبیه کردن . 3 - (عا.) از بین رفتن، نیست شدن . 4 - (مص م .) نابود کردن . 1"} -{"line": "59280 مالیده (د) (ص مف .) 1 - تنبیه شده، مالش داده شده . 2 - (عا.) تلف شده، از بین رفته . 3 - مرتب شده . 1"} -{"line": "59281 مالیه (یِّ) [ ازع . ] 1 - (ص نسب .) مؤنث مالی . 2 - (اِ.) وجه نقد و املاک و مستغلات . 1"} -{"line": "59282 مام (اِ.) مادر. 1"} -{"line": "59283 ماما (اِ.) 1 - مادر. 2 - قابله . 1"} -{"line": "59284 ماماجیم جیم (اِمر.) (عا.) نوعی حلوا از جنس حلوا جوزی که آن را به صورت قرص های پهن و نازک (به بزرگی نان شیرمال و نازکتر از آن ) سازند و روی آن کنجد یا شاهدانه پاشند. 1"} -{"line": "59285 مامازی (اِ.) اولین مدفوعی که از شکم نوزاد بیرون می آید و رنگ آن سیاه و قهوه ای تیره است . 1"} -{"line": "59286 مامان [ فر. ] 1 - (اِ.) (در زبان کودکان ) مادر. 2 - (ص .) در تداول فارسی هر چیز خوب و قشنگ . 1"} -{"line": "59287 مامانی (ص نسب ) هر چیز خوب و قشنگ و دوست داشتنی . 1"} -{"line": "59288 ماماچه (چِ) (اِ.) قابله . 1"} -{"line": "59289 مامایی (حامص .) ماما بودن، قابلگی . 1"} -{"line": "59290 مامضی (مَ ضا) [ ع . ] (ص .) گذشته، آنچه گذشت . 1"} -{"line": "59291 ماموت [ فر. ] (اِ.) گونه ای فیل فسیل شده که در ابتدای دوران چهارم در اروپا و شمال آسیا می زیسته و بدنش پوشیده از موهای طویل بوده و عاج طویل و پیچیده ای داشته است . 1"} -{"line": "59292 مان [ په . ] 1 - (اِ.) اسباب و اثاثیه خانه . 2 - مثل و مانند. 3 - خانه . 4 - (پس .) به صورت پسوند در کلمات مرکب آید و به معنی محل، جا و خانه : دودمان . 5 - در بعضی کلمات به معنی «منش » و «اندیشه » آید: شادمان، قهرمان . 6 - از ریشه فعل اسم معنی (اسم مصدر) می سازد: زایمان، سازمان . 7 - از مصدر مرخم اسم ذات می سازد: ساختمان . 8 - در ضمیر شخصی متصل اول شخص جمع : الف - در حالت اضافی (ملکی ): کتابمان . ب - در حالت مفعولی : گفتمان (به ما گفت ). 1"} -{"line": "59293 مانا [ فر. ] (اِ.) نیروی مستقل مادی و روحانی که در همه جا پراکنده است و در همة شعارها و موجودات و اشیاء مقدس شرکت دارد. 1"} -{"line": "59294 مانا (اِ.) 1 - (ص .) شبیه، مانند، نظیر. 2 - (ق .) ادات تشبیه و تردید: گویی، پنداری . 1"} -{"line": "59295 مانتو (تُ) [ فر. ] (اِ.) لباس گشادی که روی لباس های دیگر پوشیده می شود، روپوش . 1"} -{"line": "59296 مانداب (اِمر.) جایی که آب آن راکد و متعفن باشد. 1"} -{"line": "59297 ماندن (دَ) [ په . ] 1 - (مص ل .) اقامت کردن . 2 - عقب افتادن . 3 - درمانده و ناتوان شدن . 4 - شبیه بودن، مانند بودن . 5 - تعجب کردن . 6 - شکیبیدن، صبر کردن . 7 - (مص م .) سپردن، واگذاردن . 8 - باقی گذاشتن، به جا گذاشتن . 1"} -{"line": "59298 ماندنی (دَ) (ص لیا.) 1 - کسی که زنده خواهد ماند. 2 - قابل دوام . 3 - مقیم، ماندگار. 1"} -{"line": "63100 مهنانه (مَ نِ) (اِ.) بوزینه، میمون . 1"} -{"line": "59299 مانده (د) (ص مف .) 1 - پابرجا، باقی . 2 - زیاد آمده . 3 - خسته، ناتوان . 1"} -{"line": "59300 مانده علی (د عَ) (اِمر.) (عا.) پدر و مادری که هر چه بچه پیدا کنند زود بمیرد، اسم بچة آخری را... اگر پسر باشد، «آقاماندی » یا «خدابگذار» یا «مانده علی » می نامند. 1"} -{"line": "59301 ماندولین (دُ) [ فر. ] (اِ.) ساز زهی مضرابی با کاسة طنین گرد، دستة کوتاه و چهار زوج سیم از فولاد. 1"} -{"line": "59302 ماندگار (د) (ص فا.) 1 - کسی که در جایی اقامت (دایم یا طولانی ) کند. 2 - پایدار، ماندنی . 1"} -{"line": "59303 مانستن (نِ تَ) (مص ل .) مانند شدن، مشابهت داشتن . 1"} -{"line": "59304 مانسته (نِ تِ) (ص مف .) مانند شده . 1"} -{"line": "59305 مانع (نِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) بازدارنده، منع کننده . ج . مانعون . 2 - (اِ.) اشکال، مزاحمت . ج . موانع . 1"} -{"line": "59306 مانند (نَ) از ادات تشبیه به معنی شبیه . 1"} -{"line": "59307 ماننده (نَ د) نک مانند. 1"} -{"line": "59308 مانه (نَ) (اِ.) لوازم خانه . 1"} -{"line": "59309 مانور (نُ وْ) [ فر. ] (اِ.) اجرای عملیات جنگی به طور نمایشی و تمرینی . 1"} -{"line": "59310 مانورک (رَ) (اِ.) چکاوک . 1"} -{"line": "59311 مانوی (نَ) (ص نسب .) پیرو دین مانی . 1"} -{"line": "59312 مانویه (نَ یُِ) (اِ.) پیروان مانی نقاش . 1"} -{"line": "59313 مانژ (نِ) [ فر. ] (اِ.) محوطه ای مخصوص تعلیم اسبان و سواران . 1"} -{"line": "59314 مانکن (کَ) [ فر. ] (اِ.) مجسمه ای به شکل انسان در فروشگاه ها که لباس را بر تن آن می کنند تا فرم و ریخت لباس بهتر دیده شود. 1"} -{"line": "59315 مانگ (اِ.) ماه، قمر. 1"} -{"line": "59316 مانگلای (گَ) [ مغ . ] (اِ.) 1 - پیشانی، جبهه . 2 - مقدمة لشکر، مقدمة الجیش . 1"} -{"line": "59317 مانی [ فر. ] (اِ.) = مانیا: 1 - دیوانگی، جنون . 2 - علاقة مفرط به چیزی یا عملی . 1"} -{"line": "59318 مانیتیسم [ فر. ] (اِ.) نیروی مغناطیسی در بدن انسان که می تواند دیگران را تحت تأثیر قرار بدهد. 1"} -{"line": "59319 مانیدن (دَ) 1 - (مص م .) گذاشتن و ترک کردن . 2 - (مص ل .) شبیه و مانند شدن . 1"} -{"line": "59320 مانیفست (فِ) [ انگ . ] (اِ.) بیانیه . 1"} -{"line": "59321 مانیکور [ فر. ] (اِ.) لاک ناخن، مرتب کردن ناخن . 1"} -{"line": "59322 ماه (اِ.) 1 - قمر زمین، سیارة کوچکی که به دور خود و دور زمین می گردد و از خورشید نور می گیرد. 2 - ماه نهم بارداری یا زمان زایمان . 3 - در ایران قدیم روز دوازدهم از هر ماه شمسی . 4 - (کن .) معشوق زیباروی . 5 - زیبا، قشنگ . 1"} -{"line": "59323 ماه روزه (ز) (اِمر.) حساب سال و ماه و روز، تاریخ . 1"} -{"line": "59324 ماه طلعت (طَ عَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) ماه چهر. 1"} -{"line": "59325 ماه نخشب ( ماه نخشب نَ شَ) (اِمر.) ماهی که مقنع قرن دوم ه . ق . تا مدت چهار ماه هر شب از چاهی که پایین کوه سیام بود برمی آورد و چهار فرسخ در چهار فرسخ روشنایی می داد. این ماه را ماه کش و ماه کاشغر و ماه مقنع و ماه مُزوَّز نیز گفته اند. 1"} -{"line": "59326 ماه گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - افتادن سایة زمین بر روی ماه . 2 - خسوف . 1"} -{"line": "59327 ماه گرفتگی (گِ رِ تِ) (اِ.) 1 - خسوف . 2 - لکة سرخی در پوست بدن به ویژه صورت، بر اثر رشد بیش از حد مویرگ های پوست . 1"} -{"line": "59328 ماهار (اِ.) مهار. 1"} -{"line": "59329 ماهانه (نِ) (اِ.) شهریه، پولی که هر ماه پرداخت می شود. 1"} -{"line": "59330 ماهتاب (اِمر.) نور ماه، پرتو ماه . 1"} -{"line": "59331 ماهر (هِ) [ ع . ] (ص .) استاد و چیره دست در کار. 1"} -{"line": "59332 ماهو (اِ.) 1 - زینت، آرایش . 2 - چوبدست ساربانان . 1"} -{"line": "59333 ماهوار 1 - (ص .) مانند ماه، مثل ماه . 2 - (اِ.) ماهیانه و شهریه . 1"} -{"line": "59334 ماهواره (رِ) 1 - (ص .) مانند، ماه، زیبا. 2 - (اِ.) اجرامی که به مدار زمین پرتاب می شوند جهت انتقال علایم رادیویی و تلویزیونی از نقطه ای به نقطة دیگر در روی زمین، قمر مصنوعی . 1"} -{"line": "59335 ماهوت (اِ.) نوعی پارچة ضخیم پُرزدار. 1"} -{"line": "59336 ماهوت پاک کن (کُ) (اِ.) آلتی بُرس مانند از موی اسب یا الیاف مصنوعی که با آن لباس یا کلاه را پاک می کنند. 1"} -{"line": "59337 ماهور (اِ.) از دستگاه های موسیقی . 1"} -{"line": "59338 ماهپاره (رِ) (ص مر.) زیبا. 1"} -{"line": "59339 ماهچه (چِ) (اِ.) سر علم به شکل هلال که آن را از طلا یا نقره می ساختند. 1"} -{"line": "59340 ماهی (اِ.) جانوری است آبزی و خونسرد با بدن پوشیده از فلس و چشمان مسطح که انواع گوناگون دارد. 1"} -{"line": "59341 ماهی تابه (ب) (اِمر.) ظرف فلزی پهن که در آن ماهی یا چیز دیگر سرخ می کنند، ماهی تاوه . 1"} -{"line": "59342 ماهیت (یَّ) [ ع . ] (اِ.) حقیقت و نهاد و ذات چیزی . 1"} -{"line": "59343 ماهیچه (چِ) (اِ.) بافت قابل انقباضی که بر حسب حرکت اندام های بدن جانوران می شود. 1"} -{"line": "59344 ماهیگیر (اِ.) کسی که کارش گرفتن ماهی است ؛ صیاد. 1"} -{"line": "59345 ماوراء (وَ) [ ع . ] (ق .) پشت سر، آنچه در پس و پشت چیزی قرار دارد. 1"} -{"line": "59346 ماوراءالطبیعه (وَ ءُ طَّ عِ یا عَ) [ ع . ] (اِ.) مابعدالطبیعه، متافیزیک . 1"} -{"line": "59347 ماورد (وَ) [ ع . ماءالورد ] (اِمر.) گلاب . 1"} -{"line": "59348 ماوقع (وَ قَ) [ ع . ] (اِ.) رویداد، آنچه که واقع شده . 1"} -{"line": "59349 ماچ (اِ.) بوسه، بوسه ای که معمولاً با صدا همراه است . ؛ ماچ مالی کردن پیاپی بوسیدن . 1"} -{"line": "59351 ماچه (چِ) (اِ.) مادینة برخی از پستانداران مثل الاغ یا سگ . 1"} -{"line": "59352 ماچیدن (دَ) (مص م .) بوسه زدن . 1"} -{"line": "59353 ماچین (اِ. ص .) چین بزرگ . 1"} -{"line": "59354 ماژ (اِ.) عیش، عشرت، خوشی . 1"} -{"line": "59355 ماژور (ژُ) [ فر. ] (اِ.) سرگرد، یاور. 1"} -{"line": "59356 ماژیک [ فر . ] (اِ.) نام تجارتی نوعی قلم دارای محفظة مرکب روغنی و نوک نمدی که بیشتر برای نوشتن خط درشت یا نقاشی و طراحی به کار می رود. 1"} -{"line": "59357 ماکارونی [ ایتا. ] (اِ.) خمیری که از نشاسته و زردة تخم مرغ درست می کنند و به اشکال مختلف درمی آورند، نی رشته (فره ). 1"} -{"line": "59358 ماکت (کِ) [ فر. ] (اِ.)نمونه ای با ابعاد کوچک تر از هر چیز. 1"} -{"line": "59359 ماکر (کِ) [ ع . ] (ص .) فریبنده، مکرکننده . 1"} -{"line": "59360 ماکروویو (رُ وِ یْ وْ) [ ازانگ . ] (اِ.) = مایکروویو. میکروویو: 1 - طول موج های الکترومغناطیسی در مخابرات بین شهری و بین قاره ای، کِه موج . 2 - وسیله ای برقی جهت پختن و گرم کردن سریع مواد غذایی . 1"} -{"line": "59361 ماکزیموم (مُ) [ فر. ] (اِ.) = ماکزیمم : حداکثر، بیشترین حد، بزرگترین مقدار در مجموعه ای از مقادیر، بیشینه (فره ). 1"} -{"line": "59362 ماکسی [ تر. ] (اِ.) پیراهن یا دامن زنانة بلند تا مچ پا. 1"} -{"line": "59363 ماکو (اِ.) 1 - وسیله ای در ماشین بافندگی که ماسوره بر روی آن قرار می گیرد. 2 - میله ای در چرخ خیاطی که قرقره بر روی آن قرار می گیرد. 1"} -{"line": "59364 ماکول (ص .) شکمخواره، پرخور. 1"} -{"line": "59365 ماکیان (اِ.) مرغ خانگی . 1"} -{"line": "59366 ماکیاولیسم (وِ) [ فر. ] (اِ.) مکتبی که در سیاست و ادارة مملکت استفاده از هر وسیله ای را مجاز می داند. «اصطلاح هدف وسیله را توجیه می کند»، بیان نسبتاً جامعی از اصول این مکتب است . این مکتب نشأت گرفته از افکار نیکولو ماکیاول تاریخ دان و سیاستمدار معروف ایتالیایی است که کتابی در این باب نوشته است . 1"} -{"line": "59367 ماگدالینین (یَ) [ فر. ] (اِ.) ششمین و آخرین تقسیم دورة پارینه سنگی از دوران چهارم که از هنرها و ابزارهای انسان های این دوره تصاویری بر روی عاج فیل و قاشق و سوزن و لوازم شکار که هنوز خشن هستند و صیقل نشده اند، به دست آمده است . 1"} -{"line": "59368 مایج (یِ) [ ع . مائج ] (اِفا.) موج زننده . 1"} -{"line": "59369 مایحتاج (یَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که مورد نیاز است . 1"} -{"line": "59370 مایدات (یِ) [ ع . مائدات . ] (اِ.) جِ مائده . 1"} -{"line": "59371 مایده (یِ دَ یا د) [ ع . مائدة ] (اِ.) 1 - خوردنی . 2 - خوان، سفره . ج . مائدات . موائد. 1"} -{"line": "59372 مایع (یِ) [ ع . مائع ] (ص . اِ.) هر جسم روان مثل آب . 1"} -{"line": "59373 مایل (یِ) [ ع . مائل ] (ص .) 1 - کج، خمیده . 2 - آرزومند، مشتاق . 3 - دارای شیب اندک . 1"} -{"line": "59374 مایل [ انگ . ] (اِ.) = میل : واحد اندازه گیری ط ول در کشورهای انگلیسی زبان . 1"} -{"line": "59375 مایملک (یَ لَ) [ ع . فعل ] (اِ.) دارایی، مال . 1"} -{"line": "59376 مایندر (یَ د) (اِ.) نک مادر اندر. 1"} -{"line": "59377 مایه (یِ) [ په . ] (اِ.)1 - اصل، اساس . 2 - واکسن . 3 - مال، ثروت . 4 - باعث . 1"} -{"line": "59378 مایه آمدن ( مایه آمدن . مَ دَ) (مص ل .) (کن .) بدگویی کردن، سعایت کردن . 1"} -{"line": "59379 مایه دار ( مایه دار .) (ص فا.) 1 - ثروتمند، توانگر. 2 - گروهی از سپاهیان که در پس لشکر جای دارند. 3 - غلیظ، مؤثر. 1"} -{"line": "59380 مایه کاری ( مایه کاری .) (حامص .) (عا.) فروش کالا به ق یمت خرید. 1"} -{"line": "59381 مایه کوبی ( مایه کوبی .)(مص ل .)تزریق مایه (واکسن ) به بدن به منظور پیشگیری یا معالجة ناخوشی ها، واکسیناسیون . 1"} -{"line": "59382 مایو (یُ) [ فر. ] (اِ.) لباس شنا. 1"} -{"line": "59383 مایونز (یُ نِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی سس که از تخم مرغ، روغن زیتون، سرکه و خردل درست می شود و به طور سرد مورد استفاده قرار می گیرد. 1"} -{"line": "59384 مباثت (مُ ثَّ) [ ع . مباثة ] (مص م .) 1 - سرّ خود را نزد کسی فاش کردن . 2 - از کسی غم - خواری و اندوه گساری طلبیدن . 1"} -{"line": "59385 مباح (مُ) [ ع . ] (ص .) روا، مجاز. 1"} -{"line": "59386 مباحث (مَ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مبحث . 1"} -{"line": "59387 مباحثه (مُ حَ ثَ یا ثِ) [ ع . مباحثة ] (مص ل .) گفتگو و بحث نمودن . 1"} -{"line": "59388 مبادرت (مُ د رَ) [ ع . مبادرة ] (مص ل .) 1 - پیشی گرفتن در کاری . 2 - اقدام کردن به کاری . 1"} -{"line": "59389 مبادله (مُ د لِ یا لَ) [ ع . مبادلة ] (مص م .) دو چیز را با هم عوض کردن . 1"} -{"line": "59390 مبادی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مبدأ. آغازها. 1"} -{"line": "59391 مبادی (مُ) [ ع . مبادی ] (اِفا.) آشکار کننده، ظاهر کننده . ؛ مبادی آداب کسی که رسوم و آداب را در معاشرت مراعات کند. 1"} -{"line": "59392 مبارات (مُ) [ ع . مباراة ] (مص ل .) بری شدن از یکدیگر، بیزار شدن از هم . 1"} -{"line": "59393 مبارز (مُ رِ) [ ع . ] (ص .) رزمنده، جنگجو. 1"} -{"line": "59394 مبارزه (مُ رِ ز) [ ع . مبارزة ] 1 - (مص ل .) جنگیدن، کارزار کردن . 2 - (اِمص .) محاربه . 1"} -{"line": "59395 مبارک (مُ رَ) (ص .) 1 - با برکت . 2 - خجسته، فرخنده . 1"} -{"line": "59396 مباسطت (مُ سَ طَ) [ ع . مباسطة ] (مص ل .) گشاده رویی کردن 1"} -{"line": "59397 مباسلت (مُ سَ لَ) [ ع . مباسلة ] (مص ل .) حمله کردن در جنگ . 1"} -{"line": "59398 مباسم (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) ج . مَبْسم . 1"} -{"line": "59399 مباشر (مُ ش ) [ ع . ] (ص .) 1 - عامل، فاعل، انجام دهنده . 2 - ناظر، کارفرما. 1"} -{"line": "59400 مباشرت (مُ ش رِ) [ ع . مباشرة ] (مص ل .) 1 - پیشکاری . 2 - کارگزاری . 3 - همکاری . 4 - همدستی . 1"} -{"line": "59401 مباضعت (مُ ضَ عّ) [ ع . مباضعة ] (مص ل .) جماع کردن، آرمیدن . 1"} -{"line": "59402 مباعدت (مُ عَ دَ) [ ع . مباعدة ] (مص م .) دور کردن . 1"} -{"line": "59403 مباغضت (مُ غَ ضَ) [ ع . مباغضة ] 1 - (مص ل .) دشمنی کردن با یکدیگر. 2 - (اِمص .) دشمنی . 1"} -{"line": "59404 مبال (مَ) [ ع . ] (اِ.) مستراح، جای ادرار کردن . 1"} -{"line": "59405 مبالات (مُ) [ ع . مبالاة ] (مص ل .) اندیشه و تفکر در کار. 1"} -{"line": "59406 مبالغ (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مبلغ . 1 - مقدارها. 2 - وجوه، پول ها. 1"} -{"line": "59407 مبالغت (مُ لِ غَ) [ ع . مبالغة ] (مص ل .) نک مبالغه . 1"} -{"line": "59408 مبالغه (مُ لِ غَ یا غ ) (مص ل .) 1 - بسیار کوشیدن . 2 - زیاده روی کردن . 1"} -{"line": "59409 مبانی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مبنی . عمارت ها، بنیادها. 1"} -{"line": "59410 مباهات (مُ) [ ع . مباهاة ] (مص ل .) 1 - تفاخر. 2 - خودبینی، غرور. 3 - سرفرازی . 1"} -{"line": "59411 مباهله (مُ هَ لِ) [ ع . ] (مص م .) بر یکدیگر لعنت کردن . 1"} -{"line": "59412 مباهی (مُ) [ ع . ] (ص .) 1 - مباهات کننده، فخر کننده . 2 - مغرور. 1"} -{"line": "59413 مباکات (مُ) [ ع . مباکاة ] (مص ل .) با هم گریستن . 1"} -{"line": "59414 مبایع (مُ یِ) [ ع . ] (اِفا.) خریدار، خرید کننده . ج . مبایعین . 1"} -{"line": "59415 مبایعه (مُ یِ عِ) [ ع . مبایعة ] 1 - (مص م .)خرید و فروش کردن . 2 - بیعت کردن . 3 - (اِمص .) خرید و فروش . 4 - بیعت . 1"} -{"line": "59416 مباینه (مُ یِ نَ یا نِ) [ ع . مباینة ] (مص ل .) جدا شدن . 1"} -{"line": "59417 مبتدا (مُ تَ) [ ع . مبتداء ] (اِ.) آغاز شده، چیزی که در ابتداء واقع شده باشد. 1"} -{"line": "59418 مبتدع (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ابداع کننده، اختراع کننده . 2 - بدعت گذارنده . 1"} -{"line": "59419 مبتدع (مُ تَ دَ) [ ع . ] (اِمف .) ابداع شده، اختراع شده . 1"} -{"line": "59420 مبتدی (مُ تَ) [ ع . ] (ص فا.) شروع کننده، آغازکننده . 2 - (ص .) تازه کار. 1"} -{"line": "59421 مبتذل (مُ تَ ذَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) در دسترس همگان . 2 - فرومایه، پیش پا افتاده، بی ارزش . 1"} -{"line": "59422 مبتر (مُ بَ تَّ) [ ع . ] (ص .) 1 - دم بریده، ناقص . 2 - بی فرزند. 1"} -{"line": "59423 مبتز (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) سلب شده به قهر، ربوده . 1"} -{"line": "59424 مبتسم (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) تبسم کننده . 1"} -{"line": "59425 مبتلا (مُ تَ) [ ع . مبتلی ] (اِ مف .) گرفتار، در بلا افتاده . 1"} -{"line": "59426 مبتنی (مُ تَ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) بنا کننده . 2 - (ص .) وابسته به چیزی . 1"} -{"line": "59427 مبتهج (مُ تَ هِ) [ ع . ] (ص .) شاد، خرم، مسرور. 1"} -{"line": "59428 مبتکر (مُ تَ کِ) [ ع . ] (ص .) کسی که چیز تازه ای به وجود آورده باشد. 1"} -{"line": "59429 مبثوت (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پراکنده، گسترده . 1"} -{"line": "59430 مبحث (مَ حَ) [ ع . ] (اِ.) بحث، گفتگو. ج . مباحث . 1"} -{"line": "59431 مبدء (مُ د) (اِفا.) 1 - آغاز کننده . 2 - آشکار کننده . 1"} -{"line": "59432 مبدء (مُ دَ) (اِمف .) 1 - آغاز شده . 2 - آشکار شده . 1"} -{"line": "59433 مبداء (مَ) [ ع . ] (اِ.) اول و نخستین هر چیز. ج . مبادی . 1"} -{"line": "59434 مبدد (مُ بَ دَّ) [ ع . ] (اِ مف . ص .) پریشان، پراکنده، متفرق . 1"} -{"line": "59435 مبدع (مُ د) [ ع . ] (ص .) کسی که چیز تازه ای بیاورد. 1"} -{"line": "59436 مبدل (مُ بَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) بدل شده، تبدیل شده . 1"} -{"line": "59437 مبدل (مُ بَ دِّ) (اِفا.) تغییردهنده، بدل کننده . 1"} -{"line": "59438 مبذر (مِ بَ ذِّ) [ ع . ] (اِ فا.) ولخرج . 1"} -{"line": "59439 مبذول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خرج شده، مصرف شده . 2 - بذل شده، بخشیده شده . 1"} -{"line": "59440 مبذول داشتن ( مبذول داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - بخشیدن . 2 - به عمل آوردن . 1"} -{"line": "59441 مبرا (مُ بَ) [ ع . ] (اِمف .) تبرئه شده، از تهمت پاک شده . 1"} -{"line": "59442 مبرات (مَ بَ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مبرة ؛ خیرات و اعمال خیر. 1"} -{"line": "59443 مبرت (مَ بَ رَّ) [ ع . مبرة ] 1 - (مص ل .) اطاعت از فرمان پدر و مادر. 2 - در فارسی به معنای کار خیر، نیکی کردن . 1"} -{"line": "59444 مبرح (مُ بَ رِّ) [ ع . ] (اِ فا.) آزار کننده، رنج دهنده . 1"} -{"line": "59445 مبرد (مُ بَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سرد کننده، خنک کننده . 2 - پایین آورندة درجة حرارت بدن . 3 - کاهندة تمایلات جنسی . 1"} -{"line": "59446 مبرد (مِ رَ) [ ع . ] (اِ.) سوهان . 1"} -{"line": "59447 مبرد (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) سبب خنکی بدن و جز آن . 1"} -{"line": "59448 مبرز (مُ بَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) برجسته، ممتاز. 1"} -{"line": "59449 مبرز (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) مستراح . 1"} -{"line": "59450 مبرقش (مُ بَ قَ) [ ع . ] (ص .) به رنگ های مختلف زینت یافته . 1"} -{"line": "59451 مبرم (مُ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) استوار، محکم . 2 - (ص .) (فا.) زیاد، وافر. 3 - (اِ.) پارچه ای که دو بافته باشند. 4 - رسن دو تا، برهم تافته . 1"} -{"line": "59452 مبرهن (مُ بَ هَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مدلل، با دلیل و برهان . 2 - آشکار، واضح . 1"} -{"line": "59453 مبرود (مَ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - سرد شده . 2 - آب سرد. 3 - نان که بر آن آب ریخته باشند. 1"} -{"line": "59454 مبرور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خوبی دیده . 2 - آمرزیده . 1"} -{"line": "63304 مولش (لِ) (اِمص .) درنگ، تأخیر. 1"} -{"line": "59455 مبروص (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آن که به بیماری برص مبتلی باشد. 1"} -{"line": "59456 مبرک (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جای خواب شتران ؛ ج . مبارک . 1"} -{"line": "59457 مبسام (مِ) [ ع . ] (ص .) مرد بسیار تبسم . 1"} -{"line": "59458 مبسم (مَ سَ) [ ع . ] (مص ل .) تبسم کردن . 1"} -{"line": "59459 مبسم (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) دندان های پیشین . 1"} -{"line": "59460 مبسوط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - باز شده، پهن شده . 2 - شرح و بسط داده شده . 1"} -{"line": "59461 مبشر (مُ بَ شَّ) [ ع . ] (اِمف .) بشارت داده شده، مژده داده . 1"} -{"line": "59462 مبشر (مُ بَ شِّ) [ ع . ] (اِفا.) مژده دهنده، بشارت دهنده . 1"} -{"line": "59463 مبصر (مُ ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیننده، با بصیرت، هوشیار. 2 - در فارسی، شاگردی که مسئول نظم کلاس است . 1"} -{"line": "59464 مبصر (مُ صَ) [ ع . ] (اِ مف .) دیده شده، منظور، مشهود. 1"} -{"line": "59465 مبضع (مِ ضَ) [ ع . ] (اِ.) نشتر فصاد. 1"} -{"line": "59466 مبطل (مُ طِ) [ ع . ] (اِفا.) باطل کننده، خراب - کننده . 1"} -{"line": "59467 مبطن (مُ بَ طَّ) [ ع . ] (اِمف . ص .)میان باریک . 1"} -{"line": "59468 مبطون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کسی که به درد شکم مبتلی شود. 2 - مبتلی به اسهال مزمن . 3 - کسی که همواره از او باد و غایط خارج شود و به اندازة یک نماز فرصت و مهلت نداشته باشد، چنین شخص باید برای هر نماز یک وضو بگیرد. 1"} -{"line": "59469 مبعث (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مکان بعثت . 2 - زمان بعثت . 1"} -{"line": "59470 مبعد (مُ بَ عَّ) (اِمف .) تبعید شده، نفی گردیده ؛ ج . مبعدین . 1"} -{"line": "59471 مبعوث (مَ) [ ع . ] (اِمف .) برانگیخته شده، فرستاده شده . 1"} -{"line": "59472 مبغض (مُ غَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دشمن داشته، مورد کینه . 2 - ناپسند داشته، مکروه ؛ ج . مبغضین . 1"} -{"line": "59473 مبغض (مُ غِ) (اِفا.) کینه ور، دشمن ؛ ج . مبغضین . 1"} -{"line": "59474 مبغوض (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مورد بغض و خشم واقع شده . 1"} -{"line": "59475 مبغی (مَ غا) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوع طلب . 2 - مکان طلب . 1"} -{"line": "59476 مبغی (مَ) [ ع . ] (اِمف . ص .) مطلوب ؛ ج . مباغی . 1"} -{"line": "59477 مبل (مُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی صندلی راحت که معمولاً بزرگ و نرم و دسته دار است . 1"} -{"line": "59478 مبل (مُ ب) [ ع . ابلال ] (اِفا.) 1 - ریزنده . 2 - ترکننده . 3 - اشکبار. 4 - شفا یافته . 1"} -{"line": "59479 مبلد (مُ بَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که خود را بر زمین زند. 2 - بخیل . 3 - بی توجه . 4 - ابر بی باران . 5 - اسبی که در دو سبقت نکند. 1"} -{"line": "59480 مبلغ (مُ بَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) تبلیغ کننده . 1"} -{"line": "59481 مبلغ (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) مقدار، شماره . ج . مبالغ . 1"} -{"line": "59482 مبلمان (مُ لِ) [ فر. ] (اِ.) مجموعه اثاثیة مورد نیاز یک محل (اداره، خانه و غیره ...). 1"} -{"line": "59483 مبله (مُ لِ) [ فر. ] (ص .) جایی که در آن از مُبل استفاده شده باشد، شامل اثاثیه . 1"} -{"line": "59484 مبلول (مَ) [ ع . ] (اِمف . ص .) نمدار، نمناک، مرطوب . 1"} -{"line": "59485 مبنی (مَ نا) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل بنا. 2 - بنیاد، اساس . 1"} -{"line": "59486 مبنی (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بنا کرده شده، بنا نهاده شده . 1"} -{"line": "59487 مبهج (مُ هِ) (اِفا.) شاد سازنده، مسرور کننده . 1"} -{"line": "59488 مبهم (مُ هَ) [ ع . ] (اِمف .) نامعلوم، مجهول، پیچیده، دارای ابهام . 1"} -{"line": "59489 مبهوت (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سرگردان، حیرت زده . 1"} -{"line": "59490 مبیت (مُ بَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آنکه ارادة کاری کند در شب و تصمیم گیرد. 2 - گفتگو کننده در شب . 3 - شبیخون آورنده . 1"} -{"line": "59491 مبیت (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای خواب . 2 - شب را گذراندن . 1"} -{"line": "59492 مبیض (مُ بَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جامة سفید پوشنده . 2 - سفید گرداننده (جامه و غیره ). 1"} -{"line": "59493 مبیع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - فروخته شده . 2 - خریده شده . 1"} -{"line": "59494 مبین (مُ) [ ع . ] (اِفا.) واضح کننده، آشکار کننده . 1"} -{"line": "59495 مبین (مُ بَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) بیان کننده، آشکار کننده . 1"} -{"line": "59496 مبین (مُ بَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) آشکار کرده شده . 1"} -{"line": "59497 متأثر (مُ تَ ءَ ثِّ) [ ع . ] (اِفا.) اندوهگین، متألم . 1"} -{"line": "59498 متأخر (مُ تَ ءَ خِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - درنگ کننده . 2 - معاصر، کسی که در زمان نزدیک به زمان حال می زیسته . 1"} -{"line": "59499 متأدب (مُ تَ ءَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) ادب آموخته . 1"} -{"line": "59500 متأدی (مُ تَ َء دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رسنده، واصل . 2 - رساننده . 1"} -{"line": "59501 متأسف (مُ تَ ءَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) محزون، مغموم . 1"} -{"line": "59502 متأسفانه ( متأسفانه . نِ) [ ع - فا. ] (ق .) با تأسف و افسوس، بدبختانه . 1"} -{"line": "59503 متأسی (مُ تَ ءَ سّ) [ ع . ] (اِفا.) پیروی کننده . 1"} -{"line": "59504 متألم (مُ تَ ءَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) اندوهناک، دردمند. 1"} -{"line": "59505 متأله (مُ تَ ءَ لِّ هْ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که به علم الهیات اشتغال دارد؛ عابد، زاهد. 1"} -{"line": "59506 متأمل (مُ تَ ءَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) متفکر، صاحب تدبیر. 1"} -{"line": "59507 متأنی (مُ تَ ءَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) درنگ کننده . 1"} -{"line": "59508 متأهل (مُ تَ ءَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) دارای اهل و عیال، دارای همسر. 1"} -{"line": "59509 متأکد (مُ تَ ءَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تأکید شده . 2 - استوار، محکم . 1"} -{"line": "59510 متاب (مَ) [ ع . ] (مص ل .) بازگشت از گناه . 1"} -{"line": "59511 متابع (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) پیروی کننده . 1"} -{"line": "59512 متابعت (مُ ب عَ) [ ع . متابعة ] (مص ل .) پیروی و فرمانبرداری کردن . 1"} -{"line": "59513 متابولیسم (مِ بُ) [ فر. ] (اِ.) مجموعة تغییرات فیزیکی و شیمیایی و ترکیبی و تخریبی در موجودات زنده، دگرگشت، سوخت و ساز (فره ). 1"} -{"line": "59514 متاره (مَ رَ یا رِ) [ ع . مطهره ] (اِ.) 1 - ظرفی که از چرم دوزند. 2 - آفتابه . 1"} -{"line": "59515 متارکه (مُ رِ کِ) [ ع . متارکة ] 1 - (مص م .) ترک جنگ ومخاصمه . 2 - (اِ.) جدایی زن و شوهر. 1"} -{"line": "59516 متاع (مَ) [ ع . ] (اِ.) اسباب، کالا. 1"} -{"line": "59517 متاعب (مَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ متعب ؛ رنج ها. 1"} -{"line": "59518 متافیزیک (مِ) [ فر. ] (اِ.)حکمت ماوراءالطبیعه، مابعدالطبیعه . 1"} -{"line": "59519 متالورژی (مِ لُ) [ فر. ] (اِ.) = متالوژی : دانش و فن استخراج، تصفیه، آلیاژسازی، شکل - دهی و بررسی ساختار و خواص فلزات . 1"} -{"line": "59520 متالیک (مِ) [ فر. ] (ص .) دارای جلا و درخششی مانند فلز. 1"} -{"line": "59521 متامورفوز (مِ مُ فُ) [ فر. ] (اِ.) نک دگردیسی . 1"} -{"line": "59522 متان (مِ) [ فر. ] (اِ.) گازی است بی بو و بی رنگ و قابل نفوذتر و سبک تر از هوا که اولین ترکیب سلسلة هیدروکربورهای اشباع شده است . این گاز در طبیعت از تجزیه و پوسیده شدن بقایای موجودات زنده خصوصاً فساد گیاهان در مرداب ها ح - اصل می شود و به همین جهت آن را به نام گاز مرداب ها نیز می نامند. 1"} -{"line": "59523 متانت (مَ نَ) [ ع . متانة ] (مص ل .) 1 - پایداری، استواری . 2 - سنگینی، وقار. 1"} -{"line": "59524 متبادر (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) پیشی گیرنده، چیزی که ناگهان به خاطر آید. 1"} -{"line": "59525 متبارک (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِفا.) پاک، منزه (خاص خدا). 1"} -{"line": "59526 متباعد (مُ تَ ع ) (اِفا.) دور شونده از هم، دور. 1"} -{"line": "59527 متباغض (مُ تَ غ ) [ ع . ] (اِفا.) دشمنی کننده . 1"} -{"line": "59528 متباین (مُ تَ ی ) [ ع . ] (اِفا.) متمایز، جدا از یکدیگر. 1"} -{"line": "59529 متبتل (مُ تَ بَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) برنده و منقطع از ماسوای خدا؛ ج . متبتلین . 1"} -{"line": "59530 متبحر (مُ تَ بَ حِّ) [ ع . ] (اِفا.) ماهر. 1"} -{"line": "59531 متبختر (مُ تَ بَ تِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که با تکبر و ناز راه می رود. 1"} -{"line": "59532 متبدد (مُ تَ ب دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تقسیم کننده به حصه ها. 2 - متفرق، پریشان . 1"} -{"line": "59533 متبدل (مُ تَ بَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بدل گیرنده چیزی را. 2 - تبدیل شونده ؛ ج . متبدلین . 1"} -{"line": "59534 متبر (مُ تَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) هلاک شده . 1"} -{"line": "59535 متبر (مُ تَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شکننده . 2 - هلاک کننده . 1"} -{"line": "59536 متبرع (مُ تَ بَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) نیکویی کننده برای رضای خدا. 1"} -{"line": "59537 متبرم (مُ تِ بَ رِّ) [ ع . ] (ص فا.) ملول، آزرده دل . 1"} -{"line": "59538 متبرک (مُ تَ بَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) خجسته، فرخنده . 1"} -{"line": "59539 متبسم (مُ تَ بَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) خندان، خنده رو. 1"} -{"line": "59540 متبصر (مَ تَ بَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) بصیر و دانا، دقیق ؛ ج . متبصرین . 1"} -{"line": "59541 متبع (مُ تَّ بَ) [ ع . ] (اِمف .) آن چه که در پی آن رفته باشند؛ کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند؛ پیشوا، مقتدا. ج . متبعین . 1"} -{"line": "59542 متبع (مُ تَّ ب) [ ع . ] (اِفا.) در پی رونده، پیرو. ج . متبعین . 1"} -{"line": "59543 متبلور (مُ تَ بَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) بلور شده، چیزی که شبیه بلور شده باشد. 1"} -{"line": "59544 متبوع (مَ) [ ع . ] (اِفا.) پیروی شده . 1"} -{"line": "59545 متبین (مُ تَ بَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آشکار شونده، پیدا، هویدا. 2 - آشکار کننده . ج . متبینین . 1"} -{"line": "59546 متتابع (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) پی درپی شونده، متوالی . 1"} -{"line": "59547 متتالی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) در پی یکدیگر شونده . 1"} -{"line": "59548 متتبع (مُ تَ تَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) تتبع کننده . 1"} -{"line": "59549 متجادل (مُ تَ د) (اِفا.) با هم خصومت کننده . 1"} -{"line": "59550 متجاسر (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) سرکش، دلیر. 1"} -{"line": "59551 متجانس (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) از یک جنس، مشابه . 1"} -{"line": "59552 متجاهر (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) آن که آشکارا فسق کند. 1"} -{"line": "59553 متجاهل (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که خود را به نادانی می زند. 1"} -{"line": "59554 متجاوز (مُ تَ وِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) از حد گذرنده، تجاوزگر. 2 - (ص .) افزون تر، بیش تر. 1"} -{"line": "59555 متجبره (مُ تَ جَ بِّ رِ) ) [ ع . متجبرة ] (اِ.) گروه ستمکاران . 1"} -{"line": "59556 متجدد (مُ تَ جَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) نوخواه، کسی که آداب و رسوم جدید را می پذیرد. 1"} -{"line": "59557 متجر (مَ جَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) تجارت، بازرگانی . 2 - (اِ.) کالا. 1"} -{"line": "59558 متجرد (مُ تَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برهنه گردنده . 2 - مجرد شونده . 1"} -{"line": "59559 متجرع (مُ تَ جَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جرعه جرعه خورنده آب و مانند آن . 2 - فرو خورندة خشم . ج . متجرعین . 1"} -{"line": "59560 متجره (مُ تَ جَ رُِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برهنه گردنده . 2 - مجرد شونده . 1"} -{"line": "59561 متجزی (مُ تَ جَ زِّ) (اِفا.) تجزیه شونده . 1"} -{"line": "59562 متجسس (مُ تَ جَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) جستجو کننده، تلاش کننده . 1"} -{"line": "59660 متسق (مُ تَّ س ) [ ع . ] (اِفا.) دارای نظم و ترتیب . 1"} -{"line": "59563 متجسم (مُ تَ جَ سِّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) جسم گیرنده . 2 - (ص .) تناور. 3 - آن که بر کاری و عملی بزرگ شود. ج . متجسمین . 1"} -{"line": "59564 متجشع (مُ تَ جَ شِّ) [ ع . ] (اِفا.) سخت حریص . ج . متجشعین . 1"} -{"line": "59565 متجشم (مُ تَ جَ شِّ) [ ع . ] (اِفا.) به تکلف کاری کننده . ج . متجشمین . 1"} -{"line": "59566 متجلب (مُ تَ جَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) جلب کننده، کشاننده . 1"} -{"line": "59567 متجلد (مُ تَ جَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) به تکلف چابکی نماینده . ج . متجلدین . 1"} -{"line": "59568 متجلی (مُ تَ جَ لّ) [ ع . ] (اِفا.) آشکار، آشکار شونده، ظاهر شونده . 1"} -{"line": "59569 متجمع (مُ تَ جَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) فراهم آمده، جمع گشته . 1"} -{"line": "59570 متجمل (مُ تَ جَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) زینت یافته، آراسته، صاحب تجمل . ج . متجملین . 1"} -{"line": "59571 متجنب (مُ تِ جَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) دوری کننده، احتراز کننده ؛ ج . متجنبین . 1"} -{"line": "59572 متجند (مُ تَ جَ نِّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) در زمرة لشکریان در آینده . 2 - (ص .) لشکری . ج . متجندین . 1"} -{"line": "59573 متحاب (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) یکدیگر را دوست گیرنده، دوست . 1"} -{"line": "59574 متحارب (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برافروزندة آتش جنگ . 2 - جنگ کننده . ج . متحاربین . 1"} -{"line": "59575 متحاسب (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) با یکدیگر حساب کننده . ج . متحاسبین . 1"} -{"line": "59576 متحاشی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) دور شونده، به یکسو شونده، کناره گیر. 1"} -{"line": "59577 متحاکم (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) با طرف دعوی نزد حاکم رونده . 1"} -{"line": "59578 متحتم (مُ تِ حَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) واجب کننده، لازم کننده . ج . متحتمین . 1"} -{"line": "59579 متحجر (مُ تَ حَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سنگ شده، سخت گشته . 2 - در فارسی به کسی گویند که حاضر به درک و پذیرش نوآوری ها نیست . 1"} -{"line": "59580 متحد (مُ تَّ حِ) [ ع . ] (اِفا.) پیوسته، متفق . 1"} -{"line": "59581 متحذر (مُ تِ حَ ذِّ) [ ع . ] (اِفا.) دوری کننده، ترسنده . 1"} -{"line": "59582 متحرز (مُ تَ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - در پناه شونده . 2 - خویشتن دار. ج . متحرزین . 1"} -{"line": "59583 متحرک (مُ تَ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) حرکت کننده، در حال حرکت و تکان . 1"} -{"line": "59584 متحری (مُ تَ حَ رّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جوینده . 2 - قصد کننده . 1"} -{"line": "59585 متحسر (مُ تَ حَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) دلگیر، حسرت خورنده . 1"} -{"line": "59586 متحصن (مُ تَ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) بست نشین، اعتصاب کننده . 1"} -{"line": "59587 متحقق (مُ تَ حَ قِّ) (اِفا.) راست و درست شونده . 1"} -{"line": "59588 متحلل (مُ تَ حَ ل ِّ ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیمارشونده . 2 - استثنا کننده در سوگند. 3 - بیرون آینده از قسم به کفاره . 4 - در فارسی تحلیل شونده . 1"} -{"line": "59589 متحلی (مُ تَ حَ لّ) [ ع . ] (اِفا.) زینت یافته، آراسته شونده . 1"} -{"line": "59590 متحمل (مُ تَ حَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بردبار، شکیبا. 2 - بردارندة بار. 1"} -{"line": "59591 متحمل شدن ( متحمل شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - تحمل کردن . 2 - (عا.) اعتنا نکردن، به روی خود نیاوردن . 1"} -{"line": "59592 متحنن (مُ تَ حَ نِّ) [ ع . ] (ص فا.) مهربان، مشفق . 1"} -{"line": "59593 متحول (مُ تَ حَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دیگرگون شونده . 2 - جابه جا شونده . 1"} -{"line": "59594 متحول (مُ تَ حَ وَّ) [ ع . ] (اِ.) محل تحول، مکان انتقال . 1"} -{"line": "59595 متحیر (مُ تَ حَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) سرگشته، حیران، حیرت زده . 1"} -{"line": "59596 متحیز (مُ تَ حَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) جای گزین . 1"} -{"line": "59597 متخادع (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) کسی که خود را فریب خورده وانماید. ج . متخادعین . 1"} -{"line": "59598 متخادم (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) کسی است که همیشه به خدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هواها و شوایب نفسانی باشد ولیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشد. گاه به سبب غلبة ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه به واسطة غلبة هوا خدمت او قبول نشود. 1"} -{"line": "59599 متخاصم ( مُ تَ صِ) [ ع . ] (اِفا.) دشمن، خصم . 1"} -{"line": "59600 متخذ (مُ تَّ خِ) [ ع . ] (اِمف .) گرفته شده . 1"} -{"line": "59601 متخصص (مُ تَ خَ صِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کارشناس، د ارای تخصص . 2 - خاص شده . 1"} -{"line": "59602 متخلخل (مُ تَ خَ خِ) [ ع . ] (اِفا.) شی ای که اجزای آن به هم متصل نباشد. 1"} -{"line": "59603 متخلص (مُ تَ خَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که اسم یا لقبی در شاعری برای خود انتخاب کرده باشد، دارای تخلص . 1"} -{"line": "59604 متخلف (مُ تَ خَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) خلاف کننده . 1"} -{"line": "59605 متخلق (مُ تَ خَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) خوی و عادت دیگری را گرفته . 1"} -{"line": "59606 متخلل (مُ تَ خَ لِ) [ ع . ] (ص .) دارای سوراخ ها، فضاهای خالی و حفره ها؛ سوراخ سوراخ . 1"} -{"line": "59607 متخیل (مُ تَ خَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خیال کننده . 2 - متکبر. 1"} -{"line": "59608 متد (مِ تُ) [ فر. ] (اِ.) روش، قاعده . 1"} -{"line": "59609 متداخل (مُ تَ خِ) [ ع . ] (اِفا.) داخل شده (در یکدیگر)، در میان آمده . 1"} -{"line": "59610 متدارک (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رسنده به چیزی . 2 - درک کننده، دریابنده ؛ ج . متدارکین . 3 - آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهوم ذم باشد و بقیة کلام به نحوی آورده شود که رفع توهم گردد. 1"} -{"line": "59661 متسلح (مُ تَ سَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) سلاح پوشنده . 1"} -{"line": "59611 متداعی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فرا خواننده . 2 - آن که با دیگری دعوی و مرافعه دارد. 3 - معنی ای که معنی دیگر را به خاطر آورد. 1"} -{"line": "59612 متدافع (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) دفع کنندة یکدیگر در کارزار؛ ج . متدافعین . 1"} -{"line": "59613 متداول (مُ تَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) آن چه معمول و مرسوم باشد. 1"} -{"line": "59614 متداوی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) آن که خود را معالجه کند. 1"} -{"line": "59615 متداین (مُ تَ یِ) [ ع . ] (اِفا.) به نسیه و وام خرید و فروش کننده باهم ؛ ج . متداینین . 1"} -{"line": "59616 متدبر (مُ تَ دَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) اندیشه کننده . 1"} -{"line": "59617 متدرج (مُ تَ دَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) آهسته و کم کم پیش رونده . 1"} -{"line": "59618 متدرجاً (مُ تَ دَ رِّ جَ نْ) [ ع . ] (ق .) به تدریج، آهسته آهسته . 1"} -{"line": "59619 متدرع (مُ تَ دَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) زره پوششنده، زره پوش . 1"} -{"line": "59620 متدلوژی (مِ تُ دُ لُ) [ فر. ] (اِ.) روش تحقیق در علوم، روش شناسی . 1"} -{"line": "59621 متدین (مُ تَ دَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) دیندار، با دیانت . 1"} -{"line": "59622 متذلل (مُ تَ ذَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) فروتن، خوار. 1"} -{"line": "59623 متذکر (مَ تَ ذَّ کِ) [ ع . ] (اِفا.) یادآوری کننده، به خاطر آورنده . 1"} -{"line": "59624 متر (مِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نواری باریک و درجه - بندی شده از فلز، پارچه یا جنس دیگر که برای اندازه گیری طول و عرض اشیاء استفاده می شود. 2 - واحد طول که تقریباً برابر است با یک چهل میلیونیم نصف النهار زمین . ؛ متر مربع واحد سطح و آن مربعی است به ضلع یک متر. ؛ متر مکعب واحد حجم و آن مکعبی است به ضلع یک متر. 1"} -{"line": "59625 مترادف (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پی درپی . 2 - هم معنی . 1"} -{"line": "59626 متراژ (مِ) [ انگ . ] (اِ.) اندازه، مساحت . 1"} -{"line": "59627 متراکم (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) انبوه شده، روی هم جمع شده . 1"} -{"line": "59628 متربد (مُ تَ رَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - متغیر. 2 - ترش رو. 3 - آسمان ابر دار. 1"} -{"line": "59629 متربص (مُ تَ رَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) منتظر، متوقع، چشم دارنده . 1"} -{"line": "59630 مترتب (مُ تَ رَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) ترتیب داده شده، پدید آمده . 1"} -{"line": "59631 مترجم (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که مطلبی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند. 1"} -{"line": "59632 مترجم (مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِمف .) از زبان دیگر گردانده، ترجمه شده . 1"} -{"line": "59633 متردد (مُ تَ رَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آمد و شد کننده . 2 - کسی که در امری به شک و تردید دچار است . 1"} -{"line": "59634 مترس (مَ تَ) (اِ.) مترسک، شکلی شبیه به انسان ساخته شده از چوب و پارچه که برای رماندن حیوانات زیانکار در کشتزارها نصب می کنند. 1"} -{"line": "59635 مترس (مِ رِ) [ فر. ] (اِ.) زنی که با مردی رابطة جنسی نامشروع دارد، معشوقه . 1"} -{"line": "59636 مترسل (مُ تَ رَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) نویسنده، دبیر. 1"} -{"line": "59637 مترشح (مُ تِ رَ شِّ) [ ع . ] (ص .) تراونده ؛ ترشح کننده . 1"} -{"line": "59638 مترصد (مُ تَ رَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) چشم به راه، منتظر. 1"} -{"line": "59639 مترقب (مُ تَ رَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) امیدوار، چشم به راه . 1"} -{"line": "59640 مترقی (مُ تَ رَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) پیشرفته، رشد کرده . 1"} -{"line": "59641 مترنم (مُ تَ رَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) آواز خواننده، زمزمه کننده . 1"} -{"line": "59642 مترهب (مُ تَ رَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) پرستش کننده، عابد. 1"} -{"line": "59643 مترو (مِ رُ) [ فر. ] (اِ.) راه آهنی که معمولاً زیرزمینی است و به عنوان یک وسیلة نقلیة عمومی در شهرهای بزرگ استفاده می شود. 1"} -{"line": "59644 مترون (مِ رُ) [ انگ . ] (اِ.) کسی که سرپرستی و نظارت پرستاران را بر عهده دارد. 1"} -{"line": "59645 متروپل (مِ رُ پُ) [ فر. ] (اِ.) حالت کشوری نسبت به کشورهای تابعة آن . 1"} -{"line": "59646 متروک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ترک شده، واگذاشته شده . 2 - باطل شده . 1"} -{"line": "59647 متزاید (مُ تَ یِ) [ ع . ] (اِفا.) افزون شونده . 1"} -{"line": "59648 متزایل (مُ تَ یِ) [ ع .متزائل ] 1 - (اِفا.) جدا شونده . 2 - (ص .) جدا. 1"} -{"line": "59649 متزعزع (مُ تَ زَ ز) [ ع . ] (اِفا.) جنبنده، لرزنده . 1"} -{"line": "59650 متزلزل (مُ تَ زَ ز) [ ع . ] (اِفا.) مضطرب، لرزنده . 1"} -{"line": "59651 متزهد (مُ تَ زَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) پارسا، زاهد. 1"} -{"line": "59652 متزوج (مُ تَ زَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) زن کننده، ازدواج کننده ؛ ج . متزوجین . 1"} -{"line": "59653 متزین (مُ تَ زَ یِّ) (اِفا.) زینت یابنده، آراسته . 1"} -{"line": "59654 متسابق (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) پیشی گیرنده (بر یکدیگر)؛ ج . متسابقین . 1"} -{"line": "59655 متساقط (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) بر هم فرو ریزنده . 1"} -{"line": "59656 متسالم (مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) آشتی کننده با دیگری، صلح کننده با یکدیگر. 1"} -{"line": "59657 متساوی (مُ تَ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) برابر شونده با هم . 2 - (ص .) برابر، یکسان، مساوی . ؛ متساوی الاضلاع شکلی دارای ضلع های برابر. ؛ متساوی الزاویه مثلثی دارای زاویه های یکسان . ؛ متساوی الساقین مثلثی دارای دو ساق برابر. 1"} -{"line": "59658 متسع (مُ تَّ س ) [ ع . ] (ص .) وسیع، گشاد. 1"} -{"line": "59659 متسع (مُ تَ سِّ) [ ع . ] (ص .) 1 - مسمطی که هر بندش دارای نه مصراع باشد. 2 - سطحی که نه ضلع متساوی آن را احاطه کند. 1"} -{"line": "59662 متسلط (مُ تَ سَ لَّ) [ ع . ] (اِفا.) غلبه کننده، مسلط . 1"} -{"line": "59663 متسلی (مُ تَ سَ لّ) [ ع . ] (اِفا.) تسلی داده، دل نواخته شده . 1"} -{"line": "59664 متسوق (مُ تَ سَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) بازاریاب، بازار گرم کن . 1"} -{"line": "59665 متشابه (مُ تَ ب) [ ع . ] 1 - (اِفا.) شبیه، مانند یکدیگر. 2 - (اِ.) آیاتی از قرآن که علاوه بر معنی ظاهری قابل تعبیر و تفسیر است . 1"} -{"line": "59666 متشابهات (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) جِ متشابهه . ؛آیات متشابهات آیه هایی از قرآن که معنی آن ها بر مردم آشکار نباشد. مق آیات محکمات . 1"} -{"line": "59667 متشابک (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - درهم آمیخته، مختلط . 2 - مشتبه . 1"} -{"line": "59668 متشاعر (مُ تَ ع ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که خود را شاعر پندارد. 2 - شاعرنما؛ ج . متشاعرین . 1"} -{"line": "59669 متشاغل «مُ تَ غ ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که از کاری روی برتابد و خود را به کار دیگر مشغول سازد. 1"} -{"line": "59670 متشافع (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) جفت پذیرنده . 1"} -{"line": "59671 متشاکل (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - موافقت کننده . 2 - چیزی که مانند و موافق چیزی دیگر باشد. 1"} -{"line": "59672 متشبث (مُ تَ شَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) آویخته، چنگ زننده . 1"} -{"line": "59673 متشبه (مُ تَ شَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) شبیه به چیزی، ماننده به چیزی . 1"} -{"line": "59674 متشتت (مُ تَ شَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) پراکنده . 1"} -{"line": "59675 متشخص (مُ تَ شَ خِّ) [ ع . ] (اِفا.) ممتاز، دارای تشخص . 1"} -{"line": "59676 متشرد (مُ تَ شَّ رِ) [ ع . ] (اِفا.) رمنده . 1"} -{"line": "59677 متشرع (مُ تَ شَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه به امور شرعی، معتقد به امور شرعی . 1"} -{"line": "59678 متشرف (مُ تَ شَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) صاحب تشرف، بزرگ منش ؛ ج . متشرفین . 1"} -{"line": "59679 متشعب (مُ تَ شَ عِّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) پراکنده شونده . 2 - (ص .) پراکنده، شاخ شاخ . 1"} -{"line": "59680 متشعث (مُ تَ شَ عِّ) [ ع . ] (اِفا.) متفرق، پراکنده . 1"} -{"line": "59681 متشمر (مُ تَ شَ مِّ) [ ع . ] (ص فا.) آماده، آماده برای انجام کار. 1"} -{"line": "59682 متشنج (مُ تَ شَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) لرزان، لرزنده، دارای تشنج . 1"} -{"line": "59683 متشهد (مُ تَ شَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) گویندة «اشهدان لااله الاللّه ». 1"} -{"line": "59684 متشهی (مُ تَ شَ هّ) [ ع . ] (اِفا.) خواهندة چیزی، رغبت کننده، آرزو دارند. 1"} -{"line": "59685 متشکر (مُ تَ شَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) سپاس دار، شکرگزار، آن که تشکر می کند و سپاس به جا می آورد. 1"} -{"line": "59686 متشکل (مُ تَ شَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) ساخته شده، صورت گرفته . 1"} -{"line": "59687 متشکک (مُ تَ شَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) گمان کننده، شک کننده، ج . متشککین . 1"} -{"line": "59688 متشکی (مُ تَ شَ کّ) [ ع . ] (اِفا.) شکایت کننده، گله کننده . 1"} -{"line": "59689 متصادف (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) روبرو شونده، مقابل شونده . 1"} -{"line": "59690 متصادم (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) به هم خورنده با چیزی، با هم زننده، با هم کوبنده ؛ ج . متصادمین . 1"} -{"line": "59691 متصاعد (مُ تَ ع ) [ ع . ] (اِفا.) بالارونده . 1"} -{"line": "59692 متصدی (مُ تَ صَ دّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که مباشر کار و شغلی است . 1"} -{"line": "59693 متصرف (مُ تَ صَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دست در کاری دارنده . 2 - کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد.3 - حاکم، والی . 4 - محصل مالیاتی محل . 5 - اسم متصرف آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند؛ مق . غیر متصرف . 1"} -{"line": "59694 متصف (مُ تَّ ص ) [ ع . ] (اِفا.) دارندة صفتی . 1"} -{"line": "59695 متصل (مُ تَّ ص ) [ ع . ] (اِفا.) پیوسته، نزدیک به هم . 1"} -{"line": "59696 متصلف (مُ تَ صَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) چاپلوسی کننده ؛ چاپلوس ؛ ج . متصلفین . 1"} -{"line": "59697 متصنع (مُ تَ صَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خویشتن آراینده . 2 - به تکلف نیکو سیرتی نماینده . 3 - آن که صنعتی یا هنری را به خود ببندد؛ ج . متصنعین . 1"} -{"line": "59698 متصور (مُ تَ صَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) تصور کننده، خیال کننده . 1"} -{"line": "59699 متصوف (مُ تَ صَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که اظهار تصوف و درویشی کند. 1"} -{"line": "59700 متصوفه (مُ تَ صَ وِّ فِ) [ ع . متصوفة ] (اِ.) گروه متصوفان . 1"} -{"line": "59701 متصید (مُ تَ صَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شکار جوینده . 2 - شکار کننده به حیله . 1"} -{"line": "59702 متضاد (مُ تَ دّ) [ ع . ] (اِفا.) ضد یکدیگر، مخالف هم . 1"} -{"line": "59703 متضاعف (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) دو چندان شونده . 1"} -{"line": "59704 متضرر (مُ تَ ضَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) زیان دیده، ضرر رسیده . 1"} -{"line": "59705 متضرع (مُ تَ ضَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) زاری کننده، فروتنی کننده . 1"} -{"line": "59706 متضمن (مُ تَ ضَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) در بر دارنده، شامل . 1"} -{"line": "59707 متطابق (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) برابر، همانند. 1"} -{"line": "59708 متطاوع (مُ تَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) مطیع، فرمانبردار. 1"} -{"line": "59709 متطرق (مُ تَ طَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) راه یابنده . 1"} -{"line": "59710 متظاهر (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) تظاهرکننده . 1"} -{"line": "59711 متظلم (مُ تَ ظَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) دادخواه، شکایت کننده . 1"} -{"line": "59712 متظلم شدن ( متظلم شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) درخواست رفع ظلم و ستم نمودن . 1"} -{"line": "59763 متفاوت (مُ تَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) تفاوت دارنده، از هم جدا. 1"} -{"line": "59713 متعادل (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دارای تعادل . 2 - دارای اعتدال . 1"} -{"line": "59714 متعارض (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) برخلاف یکدیگر. 1"} -{"line": "59715 متعارف (مُ تَ رِ یا رَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مرسوم، معمول، متداول . 2 - شناخته شده . 1"} -{"line": "59716 متعارفی ( متعارفی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به متعارف، مربوط به متعارف : ؛اصول متعارفی قضایایی هستند که به نفسه معلومند و اثبات آن ها احتیاج به قضیة دیگر ندارد. 1"} -{"line": "59717 متعاطف (مُ تَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) به یکدیگر مهربانی کننده . 1"} -{"line": "59718 متعاطی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) به دست گیرنده . 1"} -{"line": "59719 متعاقب (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) از پی هم آینده . 1"} -{"line": "59720 متعاقباً (مَُ تَ قَ بَ نْ) [ ع . ] (ق .) به زودی، پس از این، پیرو (فره ). 1"} -{"line": "59721 متعاقد (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِ.) آن که پیمان می بندد. 1"} -{"line": "59722 متعال (مُ تَ) [ ع . ] (ص .) بلند شونده، بلند - پایه، والا، برتر. 1"} -{"line": "59723 متعالی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) رفیع، بلندپایه . 1"} -{"line": "59724 متعامل (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) معامله کننده ؛ داد و ستد کننده . 1"} -{"line": "59725 متعاهد (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) آن که با دیگری عهد و پیمان بندد، هم عهد. 1"} -{"line": "59726 متعاون (مُ تَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) یاری کنندة و مددکار یکدیگر. 1"} -{"line": "59727 متعب (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تعب، رنج . 2 - جای تعب، محل رنج ؛ ج . متاعب . 1"} -{"line": "59728 متعبد (مُ تَ عَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) متدین، دیندار. 1"} -{"line": "59729 متعثر (مُ تَ عَ ثِّ) [ ع . ] (اِفا.) لغزنده، لغزش یابنده . 1"} -{"line": "59730 متعجب (مُ تَ عَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) حیران، حیرت زده، شگفت زده . 1"} -{"line": "59731 متعدد (مُ تَ عَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) بسیار، بی شمار. 1"} -{"line": "59732 متعدی (مُ تَ عَ دّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تجاوز - کننده، ستمگر. 2 - فعلی که تنها با فاعل معنای کامل ن داشته باشد و نیازمند به مفعول باشد. 1"} -{"line": "59733 متعذر (مُ تَ عَ ذِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - عذرآورنده، بهانه آورنده . 2 - سخت، دشوار. 1"} -{"line": "59734 متعرب (مُ تَ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) خود را به عرب مانند کننده ؛ ج متعربین . 1"} -{"line": "59735 متعرض (مُ تَ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اقدام کننده به کاری . 2 - اعتراض کننده . 1"} -{"line": "59736 متعرف (مُ تَ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - طلب کنندة چیزی به جهت شناختن آن . 2 - جستجو - کنندة گم شده . 3 - سالک که به اول وهله از شناخت خدا غافل بود و بزودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور و وسایط و روابط باز شناسد. 1"} -{"line": "59737 متعزز (مُ تَ عَ زِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - عزیز، ارجمند. 2 - قیمتی . 1"} -{"line": "59738 متعسر (مُ تَ عَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) سخت، دشوار. 1"} -{"line": "59739 متعسف (مُ تَ عَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیراهه رونده، منحرف (از راه ). 2 - آن که از طریق صواب عدول کند. 3 - ستمکار، ظالم ؛ ج . متعسفین . 1"} -{"line": "59740 متعشق (مُ تَ عَ شِّ) [ ع . ] (اِ.) عاشقی نماینده، عشق ورزنده ؛ ج . متعشقین . 1"} -{"line": "59741 متعصب (مُ تَ عَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که دارای تعصب باشد. 1"} -{"line": "59742 متعظ (مُ تَّ عِ) [ ع . ] (اِفا.) پند پذیرنده، کسی که پند و موعظه را بپذیرد. 1"} -{"line": "59743 متعفن (مُ تَ عَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) گندیده، بدبو. 1"} -{"line": "59744 متعلق (مُ تَ عَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آویزان، آویزنده . 2 - پیوسته، وابسته . 1"} -{"line": "59745 متعلقات (مُ تَ عَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) جِ متعلقه . 1 - وابسته ها. 2 - ضمایم . 1"} -{"line": "59746 متعلقه (مُ تَ عَ لِّ قِ) [ ع . ] (اِفا.) عیال، همسر. 1"} -{"line": "59747 متعلم (مُ تَ عَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) طالب علم، آموزنده . 1"} -{"line": "59748 متعمداً (مُ تَ عَ مِّ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) عمداً، از روی قصد و اراده . 1"} -{"line": "59749 متعمق (مُ تَ عَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که به عمق چیزی رسیده، ژرف اندیش ؛ ج . متعمقین . 1"} -{"line": "59750 متعمل (مُ تَ عَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کوشش کننده، ساعی . 2 - سختی کشیده . 3 - آن که به تکلف کاری انجام دهد؛ ج . متعملین . 1"} -{"line": "59751 متعنت (مُ تَ عَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.)آزاررسان، آزار - دهنده . 1"} -{"line": "59752 متعه (مُ عِ) [ ع . متعة ] (اِ.) 1 - آن چه که از آن برخوردار شود. 2 - زنی که برای تمتع به مدت معینی صیغه شود. 1"} -{"line": "59753 متعهد (مُ تَ عَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ضامن، برعهده گیرنده . 2 - دارای حس مسئولیت در برابر ادای وظیفه . 1"} -{"line": "59754 متعود (مُ تَ عَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) عادت کننده، خوگر. 1"} -{"line": "59755 متعین (مِ تَ عَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دارای ثروت یا مقام اجتماعی برجسته . 2 - ظاهر، آشکار. 3 - محقق، ثابت . 1"} -{"line": "59756 متغابن (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ضررکننده . 2 - افسوس خورنده . 1"} -{"line": "59757 متغایر (مُ تَ یِ) [ ع . ] (اِفا.) ضدهم، ناجور. 1"} -{"line": "59758 متغذی (مُ تَ غَ ذّ) [ ع . ] (اِفا.) خورنده . 1"} -{"line": "59759 متغلب (مُ تَ غَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) چیره شونده . 1"} -{"line": "59760 متغنج (مُ تَ غَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) ناز کننده، با ناز و کرشمه . 1"} -{"line": "59761 متغیر (مُ تَ غَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دگرگون شده، تغییر حال یافته . 2 - آشفته، مضطرب . 1"} -{"line": "59762 متفاخر (مُ تَ خِ) [ ع . ] (اِفا.) فخر کننده . 1"} -{"line": "59764 متفتت (مُ تَ فَ تِّ) [ ع . ] (ص .) شکسته، ریزه ریزه . 1"} -{"line": "59765 متفجع (مُ تَ فَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) دردمند شونده از سختی و اندوه . 1"} -{"line": "59766 متفحص (مُ تَ فَ حِّ) [ ع . ] (اِفا.) جستجو کننده، کاوش کننده . 1"} -{"line": "59767 متفرج (مُ تَ فَ رَّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل تفرج . 2 - مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد، محل سیر. 1"} -{"line": "59768 متفرج (مُ تَ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گشایش یابنده (از تنگی و دشواری ). 2 - گشایش خاطر یابنده . 3 - خوشی جوینده . 1"} -{"line": "59769 متفرد (مُ تَ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) کناره گیرنده . 1"} -{"line": "59770 متفرع (مُ تَ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) منشعب شده، شاخه شاخه شده . 1"} -{"line": "59771 متفرعن (مُ تَ فَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) متکبر، مغرور. 1"} -{"line": "59772 متفرق (مُ تَ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) پراکنده، پریشان . 1"} -{"line": "59773 متفرقه (مُ تَ فَ رِّ قِ) [ ع . متفرقة ] (اِفا.) 1 - مؤنث متفرق ؛ ج . متفرقات . 2 - اشخاص و اشیاء مختلف . 3 - اشخاص بیگانه . 1"} -{"line": "59774 متفطن (مُ تَ فَ طِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که امور را به زیرکی و هوش دریابد؛ زیرک و باهوش ؛ ج . متفطنین . 1"} -{"line": "59775 متفق (مُ تَّ فِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) با هم یکی شده، یک دل و یک جهت، متحد شده . 2 - (ص .) سازگار، همراه . 3 - مصمم، قصد کننده . ؛ متفق القول هم صدا، هم کلام . ؛ متفق الرأی همدستان، هم رأی . 1"} -{"line": "59776 متفقاً (مُ تَ فِ قَ نْ) [ ع . ] (ق .) به اتفاق، با هم . 1"} -{"line": "59777 متفقه (مُ تَ فَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که خود را فقیه معرفی کند. 2 - فقیه، دانشمند؛ ج . متفقهین . 1"} -{"line": "59778 متفنن (مُ تَ فَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که حرفه های گوناگون بلد باشد. 2 - کسی که به کاری یا هنری از روی تفنن بپردازد. 1"} -{"line": "59779 متفکر (مُ تَ فَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) اندیشمند. 1"} -{"line": "59780 متقابل (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) مقابل، روبروی، دارای تقابل . 1"} -{"line": "59781 متقابلاً (مُ تَ ب لَ نْ) [ ع . ] (ق .) در مقابل، درعوض . 1"} -{"line": "59782 متقادم (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) گذشته، پیشین . 1"} -{"line": "59783 متقارب (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نزدیک شونده، نزدیک به یکدیگر. 2 - نامِ یکی ازبحور شعر که از هشت فعولن تشکیل شده است . 1"} -{"line": "59784 متقارع (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قرعه زننده میان یکدیگر. 2 - نیزه زننده با هم . 1"} -{"line": "59785 متقارن (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) پیوسته، متحد به هم . 1"} -{"line": "59786 متقاصر (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) بازایستنده از امری، اظهار کوتاهی نماینده ؛ ج . متقاصرین . 1"} -{"line": "59787 متقاضی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) درخواست کننده . 1"} -{"line": "59788 متقاطر (مُ تَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قطره قطره چکیده . 2 - دسته های پیاپی آینده . 1"} -{"line": "59789 متقاطع (مُ تَ طِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) قطع کنندة یکدیگر. 2 - دو خط که به یکدیگر برسند و همدیگر را قطع کنند (هندسه ). 1"} -{"line": "59790 متقاعد (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قانع . 2 - بازنشسته . 3 - آمادة پذیرش . 1"} -{"line": "59791 متقال (مِ) [ ع . ] (اِ.) پارچة سفیدی که از نخ می بافند شبیه کرباس اما ظریف تر از آن است . 1"} -{"line": "59792 متقبل (مُ تَ قَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) برعهده گیرنده . 1"} -{"line": "59793 متقدم (مُ تَ قَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیشی گیرنده . 2 - دارای تقدم . 3 - زمان پیشین . 1"} -{"line": "59794 متقرب (مُ تَ قَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که به دیگری تقرب کند؛ نزدیکی جوینده ؛ ج . متقربین . 1"} -{"line": "59795 متقسم (مُ تَ قَ سِّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) پراکنده شونده . 2 - (ص .) پراکنده . 1"} -{"line": "59796 متقلب (مُ تَ قَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دگرگون کنندة هرچیزی . 2 - مردم نادرست و دغل . 1"} -{"line": "59797 متقلد (مُ تَ قَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که امری را بر گردن گرفته باشد. 1"} -{"line": "59798 متقن (مُ تْ قَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .)استوار گردیده، محکم شده . 2 - (ص .) محکم، استوار. 1"} -{"line": "59799 متقن (مُ تْ قِ) [ ع . ] (اِفا.) محکم کننده، استوارکننده . 1"} -{"line": "59800 متقوم (مُ تَ قّ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - راست شونده، قوام گیرنده . 2 - در فارسی قیمتی، گران بها. 1"} -{"line": "59801 متقی (مُ تَّ) [ ع . ] (اِفا.) پرهیزگار، پارسا. 1"} -{"line": "59802 متقیظ (مُ تَ قَ یِّ) [ ع . ] (ص فا.) بیدار، هوشیار. 1"} -{"line": "59803 متل (مُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) مهمان خانة کنار دریا، بین راه و اقامتگاه ییلاقی، راه سرا (فره ). 1"} -{"line": "59804 متل (مَ تَ) (اِ.) (عا.) 1 - افسانه، داستان کوتاه . 2 - مَثَل . 3 - سخنی که از روی شوخی گفته شود. 1"} -{"line": "59805 متلازم (مُ تَ ز) [ ع . ] 1 - (اِفا.) همراه باشنده . 2 - (ص .) همراه . ج . متلازمین . 3 - وابسته . 1"} -{"line": "59806 متلاشی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) از هم پاشیده . 1"} -{"line": "59807 متلاصق (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) به هم چسبنده، متصل ؛ ج . متلاصقین . 1"} -{"line": "59808 متلاطم (مُ تَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بر همدیگر لطمه زننده . 2 - امواج دریا درحال خروشیدن . 1"} -{"line": "59809 متلاقی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) با یکدیگر روبرو شونده، دو چیز که در یک نقطه به هم رسند. 1"} -{"line": "59810 متلالی (مُ تَ لَ) [ ع . متلألی ء ] (اِفا. ص .) درخشان، تابان . 1"} -{"line": "59811 متلبس (مُ تَ لَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) لباس پوشیده، به لباس کسی درآمده . 1"} -{"line": "59812 متلذذ (مُ تَ لَ ذِّ) [ ع . ] (اِفا.) لذت برنده . 1"} -{"line": "59813 متلف (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) تلف کننده، تباه کننده ؛ ج . متلفین . 1"} -{"line": "59814 متلفظ (مُ تَ لَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) سخن گوینده ؛ ج . متلفظین . 1"} -{"line": "59815 متلمذ (مُ تَ لَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) شاگرد، دانش آموز. 1"} -{"line": "59816 متلهف (مُ تَ لَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) اندوهگین، کسی که دریغ و افسوس می خورد. 1"} -{"line": "59817 متلون (مُ تَ لَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گوناگون . 2 - کسی که پی درپی تغییر عقیده بدهد. 3 - رنگارنگ . 1"} -{"line": "59818 متلک (مَ تَ لَ) (اِ.) (عا.) سخنی که از روی شوخی و طعنه به کسی گفته می شود. 1"} -{"line": "59819 متم (مُ تِ مّ) [ ع . ] (اِفا.) تمام کننده، کامل کننده . 1"} -{"line": "59820 متماثل (مُ تَ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) مانند هم، شبیه یکدیگر. 1"} -{"line": "59821 متمادی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) طولانی، دائمی . 1"} -{"line": "59822 متمارض (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که خود را به مریضی می زند. 1"} -{"line": "59823 متمازج (مُ تَ ز) [ ع . ] (اِفا.) به هم آمیزنده، مزج شونده . 1"} -{"line": "59824 متماس (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) یکدیگر را مس کننده، به هم پیوندنده . 1"} -{"line": "59825 متماسک (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خود را نگاه دارنده، خویشتن دار. 2 - چنگ در زننده ؛ ج . متماسکین . 1"} -{"line": "59826 متمایز (مُ تَ یِ) [ ع . ] (اِفا.) چیزی که از دیگری جدا و مشخص باشد. 1"} -{"line": "59827 متمایل (مُ تَ یِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) کج شده و خمیده شده . 2 - آن چه که به چیزی میل کند. 1"} -{"line": "59828 متمتع (مُ تَ مَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برخوردار از چیزی، بهره مند. 2 - کسی که عمره (زیارت بیت الله با شرایط خاص ) به جا آورد. 1"} -{"line": "59829 متمثل (مُ تَ مَ ثِّ) [ ع . ] (اِفا.) مثل آورنده . 1"} -{"line": "59830 متمدد (مُ تَ مَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کشیده شونده . 2 - قابل ارتجاع . 1"} -{"line": "59831 متمدن (مُ تَ مَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) شهرنشین، دارای تمدن . 1"} -{"line": "59832 متمرد (مُ تَ مَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) سرکش، نافرمان . 1"} -{"line": "59833 متمرکز (مُ تَ مَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - در مرکز جای گیرنده . 2 - فراهم آمده و جمع شده در یک نظام . 3 - متوجه و معطوف، دارای تمرکز. 1"} -{"line": "59834 متمسک (مُ تَ مَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - چنگ در زننده . 2 - بازدارنده . 1"} -{"line": "59835 متمشی (مُ تِ مَ شّ) [ ع . ] (اِفا.) رونده . 1"} -{"line": "59836 متملق (مُ تَ مَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) چاپلوس . 1"} -{"line": "59837 متملک (مُ تَ مَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) مالک شونده، متصرف . 1"} -{"line": "59838 متمم (مُ تَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تمام کنندة چیزی، کامل کننده . 2 - در دستور زبان کلمه ای که همراه حرف اضافه می آید و به فعل یا به صفت نسبت داده می شود. 3 - در ریاضی به هر یک از دو زاویه ای که مجموع اندازه های آن 90 درجه باشد. 4 - دنباله، بقیه . 1"} -{"line": "59839 متمنی (مُ تَ مَ نّ) [ ع . ] (اِفا.)1 - تمنا کننده . 2 - خواهشمند، مستدعی . 1"} -{"line": "59840 متمهد (مُ تَ مَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گسترنده . 2 - جاگیرنده . 3 - قادر (بر امری )؛ ج . متمهدین . 1"} -{"line": "59841 متموج (مُ تَ مَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) موج زننده، موج دار. 1"} -{"line": "59842 متمول (مُ تَ مَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) توانگر، ثروتمند. 1"} -{"line": "59843 متمکن (مُ تَ مَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) جاگرفته، جایگزین . 1"} -{"line": "59844 متمیز (مُ تَ مَ یِّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) جدا شونده . 2 - (ص ) جدا، ممتاز. 1"} -{"line": "59845 متن (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوشتة داخل صفحه که شامل حاشیه نمی شود.2 - زمین بلند. ج . متون . 1"} -{"line": "59846 متنازع (مُ تَ ز) [ ع . ] (اِفا.) کسی که با دیگری در نزاع و کشمکش است . 1"} -{"line": "59847 متناسب (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) دارای تناسب و شباهت با یکدیگر. 1"} -{"line": "59848 متناسق (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) با نسق و ترتیب، منظم، مرتب . 1"} -{"line": "59849 متنافر (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دو خط که نه متوازی باشند و نه متقاطع . 2 - دور شونده از یکدیگر. 1"} -{"line": "59850 متناقض (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) مخالف و ضد یکدیگر. 1"} -{"line": "59851 متناهی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) به پایان رسیده، آنچه انتها و پایان داشته باشد. 1"} -{"line": "59852 متناوب (مُ تَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) یکی پس از دیگری، آنچه به نوبت بیاید. 1"} -{"line": "59853 متناول (مُ تَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گیرندة چیزی . 2 - خورنده . 1"} -{"line": "59854 متنبه (مُ تَ نَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) بیدار، آگاه، تنبیه شده . 1"} -{"line": "59855 متنبی (مُ تَ نَ بّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که ادعای نبوت کند. 1"} -{"line": "59856 متنجز (مُ تَ نَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که از دیگری بخواهد تا حاجت وی روا کند. 2 - روا کنندة حاجت ؛ ج . متنجزین . 1"} -{"line": "59857 متنجس (مُ تَ نَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) نجس شونده، ناپاک . 1"} -{"line": "59858 متنزل (مُ تَ نَ زِّ) [ ع . ] (اِفا.) فرود آینده، نزول کننده . 1"} -{"line": "59859 متنزه (مُ تَ نَ زِّ) [ ع . ] (اِ.) محل باصفا؛ جای گردش و تفریح . 1"} -{"line": "59860 متنسک (مُ تَ نَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) پرستنده، عبادت کننده . 1"} -{"line": "59861 متنعم (مُ تَ نَ عِّ) [ ع . ] (اِفا.) توانگر، کسی که در ناز و نعمت است . 1"} -{"line": "59862 متنفذ (مُ تَ نَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) بانفوذ. 1"} -{"line": "63305 مولع (لِ) [ ع . ] (اِفا.) حریص، آزمند. 1"} -{"line": "59863 متنفر (مُ تَ نَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) نفرت دارنده، بیزار. 1"} -{"line": "59864 متنفس (مُ تَ نَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نفس کشنده، نفس کش . 2 - جاندار، زنده ؛ ج . متنفسین . 1"} -{"line": "59865 متنمر (مُ تَ نَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) خشمگین، زشت خو. 1"} -{"line": "59866 متنور (مُ تَ نَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) روشنی یابنده، دارای نور. 1"} -{"line": "59867 متنوع (مُ تَ نَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) گوناگون، دارای انواع، مختلف . 1"} -{"line": "59868 متنکر (مُ تَ نَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ناشناس . 2 - کسی که ظاهر خود را تغییر داده باشد تا آن که شناخته نشود. 1"} -{"line": "59869 مته (مَ تِّ) (اِ.) دستگاهی که با آن چوب، آهن، و دیوار را سوراخ کنند. 1"} -{"line": "59870 متهاجم (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) هجوم کننده، حمله کننده . 1"} -{"line": "59871 متهافت (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - لغزنده، لغزش کننده . 2 - پیاپی آینده ؛ ج . متهافتین . 1"} -{"line": "59872 متهاون (مُ تَ وِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که در کاری سُستی کند. 1"} -{"line": "59873 متهتک (مُ تَ هَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) رسوا شونده، متفضح . 1"} -{"line": "59874 متهجد (مُ تَ هَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که شب هاتا هنگام سحر به عبادت خدا پردازد، شب زنده - دار. 1"} -{"line": "59875 متهم (مُ تَّ هَ) [ ع . ] (اِمف .) بدنام و تهمت زده شده . 1"} -{"line": "59876 متهور (مُ تَ هَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) بی پروا، دلیر. 1"} -{"line": "59877 متهورانه (مُ تَ هَ وَُ نِ) [ ع - فا. ] (ق .) بی باکانه، گستاخانه . 1"} -{"line": "59878 متواتر (مُ تَ تِ) [ ع . ] (اِفا.) پی درپی، پیاپی . 1"} -{"line": "59879 متوارد (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) پیوسته، پی درپی . 1"} -{"line": "59880 متواری (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) پنهان شده، فراری . 1"} -{"line": "59881 متوازن (مُ تَ ز) [ ع . ] (اِفا.) هم وزن، برابر. 1"} -{"line": "59882 متوازی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برابر یکدیگر. 2 - دو خط برابر با هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی . ؛ متوازی الاضلاع چهار ضلعی ای که اضلاع آن دو به دو با هم موازیند. ؛ متوازی السطوح فضایی که دارای شش وجه است و هر دو وجه رو به رو متساوی و موازیند. 1"} -{"line": "59883 متواصل (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به هم رسنده . 2 - پیوسته، متوالی . 1"} -{"line": "59884 متواضع (مُ تَ ض ) [ ع . ] (اِفا.) فروتن، فروتنی کننده . 1"} -{"line": "59885 متواضعانه (مُ تَ ضِ نِ) [ ع - فا. ] (ق .) با فروتنی، به حال تواضع . 1"} -{"line": "59886 متواطی (مُ تَ) [ ع .متواطی ء ] (اِفا.) 1 - موافقت کننده با یکدیگر، سازوار. 2 - کلمه ای که معنیی عام و مشترک بین افرادی چند علی التساوی داشته باشد؛ مق . مشکک . 1"} -{"line": "59887 متوافق (مُ تِ فِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) یکی شونده (با هم ). 2 - (ص .) سازگار. 3 - در فارسی دو عدد را گویند که دارای یک یا چند مقسوم - علیه باشند، مانند: 15 و 9 که هر دو بر 3 بخش پذیرند. 1"} -{"line": "59888 متوالی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) پیاپی، پشت سرهم . 1"} -{"line": "59889 متوجه (مُ تَ وَ جَّ) [ ع . ] (اِ.) محل توجه . 1"} -{"line": "59890 متوجه (مُ تَ وَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - توجه کننده، روی کننده . 2 - با حواس متمرکز. 1"} -{"line": "59891 متوحد (مُ تَ وَ حِّ) [ ع . ] (اِفا.) یگانه، فرد. 1"} -{"line": "59892 متوحش (مُ تَ وَ حِّ) [ ع . ] (اِفا.) ترسیده، وحشت کرده . 1"} -{"line": "59893 متورط (مُ تَ وَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به ورطه افتنده، فرو رونده . 2 - به کار دشوار افتاده . 1"} -{"line": "59894 متورع (مُ تَ وَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) پارسا، پرهیزگار. 1"} -{"line": "59895 متورم (مُ تَ وَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) آماسیده، ورم کرده . 1"} -{"line": "59896 متوسد (مُ تَ وَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) تکیه کننده . 1"} -{"line": "59897 متوسط (مَ تَ وَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) میانه، میانه رو، میانگین . 1"} -{"line": "59898 متوسل (مُ تَ وَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که دست به دامان دیگری بزند، توسل جوینده . 1"} -{"line": "59899 متوشح (مُ تَ وَ شِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پوشندة جامه . 2 - آن که شمشیر به پهلو آویزد. 1"} -{"line": "59900 متوضا (مُ تَ وَ ضّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای وضو گرفتن . 2 - مستراح، مبال . 1"} -{"line": "59901 متوطن (مُ تَ وَ طِّ) [ ع . ] (اِفا.) اقامت کننده، مقیم شونده . 1"} -{"line": "59902 متوغل (مُ تَ وَ غِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیک مشغول شونده در کاری . 2 - دور رونده در شهرها؛ ج . متوغلین . 1"} -{"line": "59903 متوفر (مُ تَ وَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) حرمت نگاه دارنده . 1"} -{"line": "59904 متوفی (مُ تَ وَ فّا) [ ع . ] (اِمف .) مرده، فوت شده . 1"} -{"line": "59905 متوقد (مُ تَ وَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) افروزنده، فروزان، نورانی . 1"} -{"line": "59906 متوقع (مُ تَ وَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) امیدوار، چشم دارنده . 1"} -{"line": "59907 متوقف (مُ تَ وَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) درنگ کننده، در یک جا ایستاده . 1"} -{"line": "59908 متولد (مُ تَ وَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) زاییده شده، تولد یافته . 1"} -{"line": "59909 متولی (مُ تَ وَ لّ) [ ع . ] (اِفا.) سرپرست، مباشر، سرپرست املاک موقوفه . 1"} -{"line": "59910 متون (مُ) [ ع . ] (اِ.) جِ متن . 1"} -{"line": "59911 متوهم (مُ تَ وَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) گمان برنده، خیال کننده . 1"} -{"line": "59912 متوکل (مُ تَ وَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که به خدا توکل کند. 1"} -{"line": "59913 متکا (مُ تَ کّ) [ ع . ] (اِ.) بالش، تکیه گاه . 1"} -{"line": "60013 مجاهره (مُ هَ رَ) [ ع . مجاهرة ] (مص ل .) آشکار ساختن، علنی کردن . 1"} -{"line": "59914 متکاثر (مُ تَ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که بر دیگری در بسیاری مال غلبه کند و ببالد. 1"} -{"line": "59915 متکاثف (مُ تَ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) ستبر شده، ضخیم شده . 1"} -{"line": "59916 متکافی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) برابر، همسان . 1"} -{"line": "59917 متکامل (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) کامل شده، به کمال رسیده . 1"} -{"line": "59918 متکبر (مُ تَ کَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) خودبین، مغرور، دارای تکبر. 1"} -{"line": "59919 متکثر (مُ تَ کَ ثِّ) [ ع . ] (اِفا.) بسیار شونده، دارای کثرت . 1"} -{"line": "59920 متکحل (مُ تَ کَ حِّ) [ ع . ] (اِفا.) سرمه کشنده ؛ ج . متکحلین . 1"} -{"line": "59921 متکدی (مُ تَ کَ دّ) [ ع . ] (اِفا.) گدا. 1"} -{"line": "59922 متکرر (مُ تَ کَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دوبار کرده یا گفته شده . 2 - دو دله شونده، مردد؛ ج . متکررین . 1"} -{"line": "59923 متکسر (مُ تَ کَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) شکسته شونده . 1"} -{"line": "59924 متکفل (مُ تَ کَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) عهده دار؛ کفیل . 1"} -{"line": "59925 متکلف (مُ تَ کَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که کاری را متعهد شود و خود را در رنج و سختی بیندازد، دارای تکلف . 1"} -{"line": "59926 متکلف (مُ تَ کَ لَّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که کاری را متعهد شود و به رنج و زحمت انجام دهد. 2 - کسی که به رنج و زحمت شعر گوید. 1"} -{"line": "59927 متکلم (مُ تَ کَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) سخن گوینده . 1"} -{"line": "59928 متکون (مُ تَ کَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) موجود شده، به وجود آمده . 1"} -{"line": "59929 متکی (مُ تَّ) [ ع . متکی ء ] (اِفا.) تکیه کننده . 1"} -{"line": "59930 متکیف (مُ تَ کَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پذیرندة کیفیتی . 2 - در فارسی کیف برنده، نشأه برنده ؛ ج . متکیفین . 1"} -{"line": "59931 متیقظ (مُ تَ یَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) بیدار. 1"} -{"line": "59932 متیقن (مُ تَ یَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) محقق، بی شبهه و گمان . 1"} -{"line": "59933 متیقن (مُ تَ یَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به یقین دانسته، بی گمان دانسته . 2 - یقین، بی شبهه . 1"} -{"line": "59934 متیل (مِ) (اِ.) پارچه ای که روی بالش یا لحاف می کشند. 1"} -{"line": "59935 متیمن (مُ تَ یَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) مبارک و بابرکت . 1"} -{"line": "59936 متین (مَ) [ ع . ] (ص .) محکم، استوار، سخت . 1"} -{"line": "59937 متینگ (مِ) [ انگ . ] (اِ.) اجتماع، اجتماع مردم برای بحث و مذاکره دربارة مسائل اجتماعی . 1"} -{"line": "59938 مثاب (مُ) [ ع . ] (اِمف .) پاداش داده شده . 1"} -{"line": "59939 مثابت (مَ بَ) [ ع . مثابة ] (اِ.) 1 - محل اجتماعی مردم . 2 - حد، اندازه . 3 - مانند. 1"} -{"line": "59940 مثابرت (مُ بَ رَ) [ ع . مثابرة ] 1 - (مص ل .) پیوسته در کاری بودن . 2 - پیشی گرفتن . 3 - تحمل رنج و مشقت . 1"} -{"line": "59941 مثابه (مَ ب یا بَ) [ ع . مثابة ] (اِ.) 1 - جایگاه، منزلت . 2 - رتبه، درجه . 1"} -{"line": "59942 مثافنت (مُ فَ یا فِ نَ) [ ع . مثافنة ] (مص م .) 1 - مجالست کردن، هم زانو نشستن . 2 - یاری کردن . 1"} -{"line": "59943 مثال (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، شبیه . 2 - فرمان، حکم . ج . امثله . 3 - کلمه یا عبارتی که برای توضیح مطلبی یا قاعده ای آورده شود. 4 - شاهد. 5 - تصویر، تمثال . 6 - مجسمه، پیکر. 1"} -{"line": "59944 مثال دادن (مِ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فرمان دادن . 1"} -{"line": "59945 مثالب (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) ج . مثلبه ؛ عیب، نقص . 1"} -{"line": "59946 مثاله (مَ لَ یا لِ) [ ع . مثالة ] (اِفا.) 1 - فضل . 2 - حسن حال . 1"} -{"line": "59947 مثانه (مَ نِ) [ ع . مثانة ] (اِ.) کیسة عضلانی غشایی که ادرار پس از خروج از کلیه ها، در آن جمع می شود. 1"} -{"line": "59948 مثانی (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آیات قرآن . 2 - سورة فاتحه . 1"} -{"line": "59949 مثبت (مُ بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ثبت شده . 2 - استوار شده، برقرار. 3 - ثابت شده، مدلل . 4 - دارای جنبة موافقت و پذیرش . 5 - خوشایند و خوب . 6 - ویژگی کمیتی بزرگ تر از صفر (ریاضی ). 1"} -{"line": "59950 مثبت (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ثابت کننده، مدلل سازنده . 2 - استوار کننده . 3 - ثبت - کننده . ج . مثبتین . 1"} -{"line": "59951 مثبت (مُ ثَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - محکم کرده، استوار کرده . 2 - برجای داشته . 1"} -{"line": "59952 مثبت (مُ ثَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - محکم کننده، استوار کننده . 2 - برجا دارنده . 1"} -{"line": "59953 مثبوت (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پابرجا. 1"} -{"line": "59954 مثردیطوس (مَ رَ) [ معر. ] (اِ.) معجون ضد سمی که تهیه شدن آن را اول دفعه منسوب به مهرداد (میترادات ) پادشاه پنتوس از خاندان پارت می دانند؛ مثرودیطوس . 1"} -{"line": "59955 مثقال (مِ) [ ع . ] (اِ.) واحدی برای وزن معادل 116 سیر. ؛ مثقال ی هفت صنار فرق داشتن کنایه از: بسیار متفاوت بودن، بسیار برتر بودن . 1"} -{"line": "59956 مثقب (مُ ثَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) سوراخ کننده ؛ ج . مثقبین . 1"} -{"line": "59957 مثقب (مِ قَ) [ ع . ] (اِ.) مته و هر چیزی که سوراخ کند. 1"} -{"line": "59958 مثقب (مُ ثَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) سوراخ کرده شده . 1"} -{"line": "59959 مثقل (مُ ثَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) سنگین کننده، گران سنگ گرداننده . 1"} -{"line": "59960 مثقل (مُ قَ) [ ع . ] (اِمف .) بار سنگین، تحمیل شده، گرانبار. 1"} -{"line": "59961 مثقوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سوراخ شده، دارای ثقبه . 1"} -{"line": "59962 مثقول (مَ) [ ع . ] (ص .) سنگین، گران . 1"} -{"line": "59963 مثل (مُ ثُ) [ ع . ] (اِ.) ج . مثال ؛ مانندها، شبیه ها. 1"} -{"line": "60111 مجهود (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) کوشش کرده شده . 2 - (اِ.) جهد، کوشش، سعی . 1"} -{"line": "59964 مثل (مِ ثْ) [ ع . ] (حر رب .) مانند، نظیر، همتا. ج . امثال . ؛ مثل موم : بسیار نرم . ؛ مثل تیر : بسیار تند. ؛ مثل استخوان : بسیار لاغر. ؛ مثل بره :بسیار رام . ؛ مثل شیشه : بسیار شکننده . ؛ مثل آدم : شایستة آدمیزاد. 1"} -{"line": "59965 مثل (مَ ثَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سخن مشهور.2 - داستان، قصه . 3 - عبرت . 4 - پند، اندرز. 1"} -{"line": "59966 مثل آوردن ( مثل آوردن . وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نقل کردن، مثل زدن . 1"} -{"line": "59967 مثل زدن (مَ ثَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مطلبی را به عنوان مثل نقل کردن . 2 - چیزی را به صفتی شناختن (عموماً). 1"} -{"line": "59968 مثلاً (مَ ثَ لَ نْ) [ ع . ] به طور مثال . 1"} -{"line": "59969 مثلث (مُ ثَ لَّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکلی که دارای سه ضلع و سه زاویه باشد. 2 - عطری که از ترکیب سه مادة خوشبو درست شده باشد. 1"} -{"line": "59970 مثلثات (مُ ثَ لَ) [ ع . ] (اِمف . اِ.) 1 - جِ مثلث . 2 - بخشی از علم ریاضی که موضوعش مطالعه و تعیین روابط بین اضلاع و زوایای مثلث و تعیین عناصر نامعلوم یک مثلث از روی اندازه های معلوم آن است . 1"} -{"line": "59971 مثله (مُ لِ) [ ع . مثلة ] (اِ.) گوش و بینی بریده شده . 1"} -{"line": "59972 مثله کردن ( مثله کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - گوش هاوبینی کسی را بریدن . 2 - شکنجه دادن، عقوبت کردن . 1"} -{"line": "59973 مثمر (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) میوه دار، باردار، مفید. 1"} -{"line": "59974 مثمن (مُ ثَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - هشت تایی، هشت گوشه . 2 - فروخته شده . 1"} -{"line": "59975 مثنوی (مَ نَ) [ ع . ] (اِ.) مزدوج، دو دو، شعر متحدالوزنی که هر یک از ابیات آن دارای قافیة مخصوص به خود باشد. 1"} -{"line": "59976 مثنی (مُ ثَ نّا) [ ع . ] (اِ.) 1 - دو دو، دوتا دوتا. 2 - حرفی که دارای دو نقطه باشد. 1"} -{"line": "59977 مثنی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) ثناگوی، ستایشگر. 1"} -{"line": "59978 مثوبت (مَ بَ) [ ع . مثوبة ] (اِ.) پاداش، جزا. 1"} -{"line": "59979 مثول (مُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به حضور آمدن، به خدمت ایستادن . 2 - تشبیه کردن . 3 - افتادن از موضع و جای خود. 4 - چسبیدن به زمین . 5 - بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران . 1"} -{"line": "59980 مثوی (مَ وا) [ ع . ] (اِ.) منزل، مکان . 1"} -{"line": "59981 مثیب (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جزای نیک دهنده . 2 - عطا کننده . 1"} -{"line": "59982 مثیل (مَ) [ ع . ] (ص .) شبیه، مانند، همانند. 1"} -{"line": "59983 مج (مَ) (اِ.) = ماج : ماه، قمر. 1"} -{"line": "59984 مجاب (مُ) [ ع . ] (اِمف .) جواب داده، پاسخ داده شده . 1"} -{"line": "59985 مجاجه (مُ جَ یا جِ) [ ع . مجاجة ] 1 - (اِ.) آن چه از دهان بیرون ریزند. 2 - عصارة شی ء. 1"} -{"line": "59986 مجادله (مُ د لِ) [ ع . مجادلة ] (اِمص .) خصومت، جدال . 1"} -{"line": "59987 مجادیح ( م َ) [ ع . ] (اِ.) جِ مجد ح ؛ ستارگان مایل به غروب . 1"} -{"line": "59988 مجاذبت (مُ ذَ یا ذ بَ) [ ع . مجاذبة ] (مص م .) نزاع کردن و کشمکش کردن . 1"} -{"line": "59989 مجارات (مُ) [ ع . مجاراة ] (مص ل .) 1 - با هم رفتن . 2 - با هم برابری کردن . 3 - با یکدیگر سخن گفتن . 1"} -{"line": "59990 مجاری (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مجری ؛ محل جریان ها. 1"} -{"line": "59991 مجاز (مُ) [ ع . ] (اِمف .) اجازه داده شده . 1"} -{"line": "59992 مجاز (مَ) [ ع . ] (اِ.) غیر حقیقت، استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود به شرط آن که آن معنی از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد. 1"} -{"line": "59993 مجازات (مُ) [ ع . مجازاة ] 1 - (مص م .) جزا دادن، پاداش دادن . 2 - (اِمص .) کیفر. 1"} -{"line": "59994 مجازی (مَ) [ ع . ] (ص نسب .) غیرحقیقی . 1"} -{"line": "59995 مجاعت (مِ عَ) [ ع . مجاعة ] (اِمص .) گرسنگی . 1"} -{"line": "59996 مجال (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جولانگاه . 2 - فرصت . 1"} -{"line": "59997 مجالس (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مجلس . 1"} -{"line": "59998 مجالست (مُ لِ سَ) [ ع . مجالسة ] (مص ل .) همنشینی و معاشرت . 1"} -{"line": "59999 مجامع (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مجمع . 1"} -{"line": "60000 مجامعت (مُ مَ عَ) [ ع . مجامعة ] (مص م .) هم بستر شدن، جماع کردن . 1"} -{"line": "60001 مجاملت (مُ مَ لَ) [ ع . مجاملة ] (مص ل .) 1 - خوش رفتاری کردن . 2 - چرب زبانی کردن . 1"} -{"line": "60002 مجامله (مُ مِ لِ) [ ع . مجاملة ] (مص ل .) چرب زبانی، جمله پردازی . 1"} -{"line": "60003 مجان (مَ جّ) [ ع . ] (ص .) رایگان، دادن چیزی بدون دریافت بها. 1"} -{"line": "60004 مجان (مَ نّ) [ ع . ] (اِ.) ج . مجن . سپرها. 1"} -{"line": "60005 مجانب (مُ نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دور شونده، دوری گزیننده ؛ مق . مؤالف . 2 - در هندسه خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای در روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود، فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند. 1"} -{"line": "60006 مجانبت (مُ نَ بَ) [ ع . مجانبة ] (مص ل .) 1 - دوری گزیدن . 2 - هم پهلو شدن . 1"} -{"line": "60007 مجانس (مُ نِ) [ ع . ] (اِ فا.) همجنس . 1"} -{"line": "60008 مجانی (مَ جّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) رایگان، مفت . 1"} -{"line": "60009 مجانین (مَ) [ ع . ] (ص .) جِ مجنون ؛ دیوانگان . 1"} -{"line": "60010 مجاهد (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) جهادکننده در راه خدا. 1"} -{"line": "60011 مجاهده (مُ هَ د) [ ع . مجاهدة ] (مص ل .) کوشش و سعی بسیار کردن . 1"} -{"line": "60012 مجاهر (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - با کسی روبه رو جنگ کننده . 2 - دشمنی کننده . 3 - دشنام دهنده . 4 - آواز بلند کننده . 5 - آشکار کننده ؛ ج . مجاهرین . 1"} -{"line": "63569 میسر (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) قمار. 1"} -{"line": "60014 مجاهز (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حریف در قمار، حریف در بازی نرد و شطرنج . 2 - فراهم کنندة وسایل و اسباب کاری . 3 - مستوفی . 1"} -{"line": "60015 مجاهله (مُ هِ لِ) [ ع . مجاهلة ] (مص ل .) پافشاری کردن در جهل و نادانی . 1"} -{"line": "60016 مجاوبت (مُ وَ بَ) [ ع . مجاوبة ] (مص م .) یکدیگر را جواب دادن . 1"} -{"line": "60017 مجاور (مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) همسایه، همجوار، در کنار دیگری، کسی که به قصد ثواب در کنار یک بنای مقدس اقامت می کند. 1"} -{"line": "60018 مجاورت (مُ وَ رَ) [ ع . مجاورة ] (مص ل .) همسایگی، نزدیکی . 1"} -{"line": "60019 مجاوزت (مُ وَ زَ)(مص ل .)1 - از جایی گذشتن . 2 - عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی . 1"} -{"line": "60020 مجاول (مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) جولان کننده با هم (در نبرد). 1"} -{"line": "60021 مجبوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خصی کرده . 2 - در علم عروض جب انداختن هر دو سبب «مفاعلین » است، «مفا» بماند، فعل به سکون لام به جای آن بنهند و فعل چون از «مفاعلین » منشعب باشد، آن را مجبوب خوانند یعنی خصی کرده به سبب آن که هر دو سبب از آخر آن انداخته اند. 1"} -{"line": "60022 مجبور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ناگزیر، به زور بر کاری واداشته شده . 1"} -{"line": "60023 مجبول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آفریده شده، فطری قرار داده شده، سرشته . 1"} -{"line": "60024 مجتاز (مُ) [ ع . ] (اِمف .) گذرنده، رهسپار، راهگذار، عابر. 1"} -{"line": "60025 مجتبی (مُ تَ با) [ ع . ] (اِمف .) برگزیده، پسندیده . 1"} -{"line": "60026 مجتث (مُ تَ ثّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - از بیخ برکنده شده . 2 - نام یکی از بحور شعر بر وزن دو بار مفاعلن فعلاتن . 1"} -{"line": "60027 مجتری (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - محرک به اقدام کاری . 2 - گستاخ . 1"} -{"line": "60028 مجتلب (مُ تَ ل ) [ ع . ] (اِفا.) جلب کننده، کشنده . 1"} -{"line": "60029 مجتلب (مُ تَ لَ) [ ع . ] (اِمف .) جلب شده، استخراج شده . 1"} -{"line": "60030 مجتمع (مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِ.) محل اجتماع . 1"} -{"line": "60031 مجتمع (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِمف .) گردآمده، فراهم آمده . 1"} -{"line": "60032 مجتنب (مُ تَ ن ) [ ع . ] (اِفا.) دوری کننده، احتراز کننده ؛ ج . مجتنبین . 1"} -{"line": "60033 مجتهد (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بسیار کوشنده . 2 - کسی که در فقه به درجة اجتهاد رسیده باشد. 1"} -{"line": "60034 مجحوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پاک ببرده، فرا رفته از روی زمین . 2 - در علم عروض جحف آن است که «فاعلاتن » را خبن کنند تا «فعلاتن » بماند، آنگه فاصله از آن بیندازند «تن » بماند؛ «فع » به جای آن بنهند و «فع » چون از «فاعلاتن » خیزد آن را مجحوف خوانند. 1"} -{"line": "60035 مجد (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بزرگی، بزرگواری . 2 - جلال، سربلندی . 1"} -{"line": "60036 مجد (مُ جِ دّ) [ ع . ] (اِفا.) کوشش کننده، کوشا. 1"} -{"line": "60037 مجداب (مِ) [ ع . ] (اِ.) زمینی که هیچ چیز در آن نروید. 1"} -{"line": "60038 مجداف (م ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پاروی کشتی . 2 - بال مرغ . 1"} -{"line": "60039 مجدانه (مُ جِ دّ نِ یا نَ) [ ع - فا. ] (ق .) از روی کوشش، با کوشش . 1"} -{"line": "60040 مجدب (مُ دَ یا جَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) خشک و بی گیاه گردیده . 1"} -{"line": "60041 مجدد (مُ جَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) تجدیده شده، دوباره پیدا شده . 1"} -{"line": "60042 مجدد (مُ جَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نوکننده، تازه کننده . 2 - در هر قرن (صد سال ) فردی ظهور نماید و آیین اسلام را تازه کند که او را مجد نامند. 1"} -{"line": "60043 مجدداً (مُ جَ دَ دَ نْ) [ ع . ] (ق .) از نو، از سر نو. 1"} -{"line": "60044 مجدر (مُ جَ دَّ) [ ع . ] (اِمف ) 1 - آبله رو، آبله دار. 2 - به شکل صورت آبله دار. 1"} -{"line": "60045 مجدفه (مِ دَ فَ یا فِ) [ ع . مجدفة ] (اِ.) پاروی کشتی . 1"} -{"line": "60046 مجدود (مَ) [ ع . ] (ص .) بختیار، کامروا. 1"} -{"line": "60047 مجدور (مَ) [ ع . ] (ص .) آبله دار، آبله رو. 1"} -{"line": "60048 مجدوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بینی بریده . 1"} -{"line": "60049 مجذوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جذب شده . 1"} -{"line": "60050 مجذور (مَ) [ ع . ] (اِ.) نک جذر. 1"} -{"line": "60051 مجذوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آنکه مبتلی به مرض جذام است ؛ ج . مجذومین . 1"} -{"line": "60052 مجرا (مَ) [ از ع . ] (اِ.) نک مجری . 1"} -{"line": "60053 مجرب (مُ جَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) کارآزموده، باتجربه . 1"} -{"line": "60054 مجرح (مُ جَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - زخم زده، زخمی کرده . 2 - کسی که شهادتش رد شده . 3 - قسمی از نقش بریدگی بر کنار دریاچه . 1"} -{"line": "60055 مجرد (مُ جَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تنها. 2 - بی - همسر. 3 - دارای جنبة نظری . 1"} -{"line": "60056 مجردات (مُ جَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) جِ مجرده ؛ در فلسفه عقول و نفوس را گویند. 1"} -{"line": "60057 مجردی (مُ جَ رَّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) ستون بنا. 1"} -{"line": "60058 مجرفه (مِ رَ فَ) [ ع . مجرفة ] (اِ.) بیل . 1"} -{"line": "60059 مجرم (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) گناهکار. 1"} -{"line": "60060 مجره (مَ جَ رَّ) [ ع . مجرة ] (اِ.) کهکشان . 1"} -{"line": "60061 مجروح (مَ) [ ع . ] (اِمف .) زخمی، زخم خورده . 1"} -{"line": "60062 مجرور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پوست کنده شده . 1"} -{"line": "60063 مجرور ( مجرور .) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کشیده شده . 2 - کسره داده شده . 3 - هر یک از سازهای آرشه ای . 1"} -{"line": "60064 مجرگ (مَ رَ) (اِ.) = مچرگ : بیگار، کار مفت . 1"} -{"line": "60065 مجری (مِ) (اِ.) صندوقچة آهنی قفل دار. 1"} -{"line": "60112 مجهور (مَ) [ ع . ] (ص .) پیدا، آشکار، علنی . 1"} -{"line": "60066 مجری (مُ) [ ع . ] (اِفا.) اجراء کننده، انجام دهنده . ؛ مجری حکم (قانون ) کسی که حکم قانونی را به مرحلة اجرا درآورد. 1"} -{"line": "60067 مجری (مُ را) [ ع . ] (اِمف .) روان کرده شده . 1"} -{"line": "60068 مجری (مَ را) [ ع . ] (اِ.) محل جریان و عبور. ج . مجاری . 1"} -{"line": "60069 مجریه (مُ یِ یا یَ) [ ع . مجریة ] (اِفا.) مؤنث مجری . ؛قوة مجریه یکی از قوای سه گانة مملکت که موظف به اجرای قوانین و مقررات است و آن شامل رییس مملکت و هیئت وزیران است . مق مقننه و قضاییه . 1"} -{"line": "60070 مجزا (مُ جَ زّ) [ ع . ] (اِمف .) جدا شده، تجزیه شده . 1"} -{"line": "60071 مجزوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ساکن شده . 2 - بریده شده . 3 - یقین کرده شده . 1"} -{"line": "60072 مجس (مَ جَ سّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل نبض . 2 - سینه، جای نفس . 1"} -{"line": "60073 مجسطی (مِ جَ) [ یو. ] (اِ.) سونتاکسیس ماثماتیکا یا مجموعة ریاضی ؛ رساله ای است در نجوم تألیف کلاودیوس بطلمیوس - 150 - ق . م . - که بعدها توسط شارحین صفت عالی «مگستیه » یا «مجسطی » به آن داده شد. 1"} -{"line": "60074 مجسم (مُ جَ سَّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به صورت جسم درآورنده . 2 - آشکار کننده . 1"} -{"line": "60075 مجسم (مُ جَ سِّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به صورت جسم درآمده، دارای جسم، دارندة جسمیت، تناور. 2 - مصور. 3 - آشکار شده . 1"} -{"line": "60076 مجسمه (مُ جَ سَّ مِ) [ ع . ] (اِ.) تندیس، جسمی به شکل انسان یا حیوان که از سنگ، گچ یا فلز ساخته باشند. 1"} -{"line": "60077 مجصص (مُ جَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) گچ گرفته، گچ اندوده، گچ کاری شده . 1"} -{"line": "60078 مجصص (مُ جَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) گچ کار. 1"} -{"line": "60079 مجعد (مُ جَ عَّ) [ ع . ] (اِمف .) موی پیچ و تاب دار، موی ناصاف . 1"} -{"line": "60080 مجعول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ساخته شده، جعل شده . 1"} -{"line": "60081 مجفف (مُ جَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) خشک کرده شده . 1"} -{"line": "60082 مجفف (مُ جَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خشک کننده . 2 - دوایی که موجب از بین رفتن رطوبات یا تقلیل آن شود. 1"} -{"line": "60083 مجلبه (مَ لَ بَ یا ب) [ ع . مجلبة ] 1 - (مص م .) به سوی خود کشیدن، جلب کردن . 2 - (اِ.) وسیلة جلب . 1"} -{"line": "60084 مجلد (مُ جَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کتاب جلد کرده شده . 2 - واحدی برای شمارش کتاب . 1"} -{"line": "60085 مجلد (مُ جَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پوست کننده . 2 - صحاف . 1"} -{"line": "60086 مجلس (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل نشستن . 2 - محل اجتماع برای مشاوره و گفتگو. 3 - جلسه، نشست . 4 - بار، دفعه . ؛ مجلس شورا نهادی متشکل از نمایندگان مردم جهت قانون گذاری . ؛ مجلس خبرگان نهادی متشکل از نمایندگان انتخابی جهت تعیین رهبر یا شورای رهبری . ؛ مجلس ختم یا ترحیم اجتماعی معمولاً در مسجد جهت سوگواری شخص تازه درگذشته . 1"} -{"line": "60087 مجلس کردن ( مجلس کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) جمع شدن و گفتگو نمودن . 1"} -{"line": "60088 مجلسی (مَ لِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - شایسته یا مناسب مجلس . 2 - لباس یا هر چیزی که مخصوص مجالس مهم و رسمی باشد. 1"} -{"line": "60089 مجلل (مُ جَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) باشکوه، عظیم . 1"} -{"line": "60090 مجله (مَ جَ لِّ) [ ع . مجلة ] (اِ.) مجموعه ای از مقالات گوناگون که به طور هفتگی یا ماهانه چاپ می شود. 1"} -{"line": "60091 مجله ( مجله .) [ معر - عبر. ] (اِ.) نام عید یهودیان که در روز 14 ماه آذار منعقد می شد و آن را «بوری » نیز خوانند. 1"} -{"line": "60092 مجلی (مُ جَ لْ لا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - جلا داده شده . 2 - آشکار کرده شده . 1"} -{"line": "60093 مجلی (مُ جَ لّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) جلا دهنده . 2 - آشکار کننده . 3 - (اِ.) اسب اول که از همة اسبان در مسابقه پیش افتد. 1"} -{"line": "60094 مجمجه (مَ مَ جِ) [ ع . مجمجمة ] (مص م .) 1 - درست و رسا بیان نکردن خبر، پچپچه . 2 - بدون نقطه و اِعراب نوشتن کتاب . 1"} -{"line": "60095 مجمر (مِ مَ) [ ع . مجمرة ] (اِ.) منقل، آتش دان، عودسوز. 1"} -{"line": "60096 مجمز (مُ جَمِّ) [ ع . ] (ص .) شترسوار، جمازه سوار. 1"} -{"line": "60097 مجمع (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل اجتماع، محل گرد آمدن . 2 - نهادی که تصدی امور خاصی را بر عهده دارد. 1"} -{"line": "60098 مجمعه (مَ مِ عَ یا عِ) [ ع . مجمعة ] (اِ.) سینی بزرگ مسی . 1"} -{"line": "60099 مجمل (مُ مَ) [ ع . ] (اِمف .) مختصر، کوتاه . 1"} -{"line": "60100 مجمل (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) تحسین کننده، ستاینده . 1"} -{"line": "60101 مجملاً (مُ مَ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به طور اجمال، منحصراً. 1"} -{"line": "60102 مجموع (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) گرد آمده، گرد - آورده شده . 2 - (اِ.) حاصل جمع (ریاضی ). 3 - مجموعاً، همگی . 1"} -{"line": "60103 مجموعه (مَ عَ یا عِ) [ ع . ] (اِمف .) چیزهایی که در یک جا گرد آمده باشد. 1"} -{"line": "60104 مجن (مِ جَ) [ ع . ] (اِ.) سپر. 1"} -{"line": "60105 مجنب (مُ جَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دور کرده، پرهیز داده . 2 - آن بعد که یک پرده رد کرده باشد؛ مق . طنینی، بقیه . 1"} -{"line": "60106 مجنون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دیوانه، بی عقل . 2 - عاشق . 1"} -{"line": "60107 مجنی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) آن که مورد جنایت واقع شده . 1"} -{"line": "60108 مجهز (مُ جَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) مهیا کنندة اسباب، تجهیزکننده . 1"} -{"line": "60109 مجهز (مُ جَ هَّ) [ ع . ] (اِمف .) تجهیز شده، آماده . 1"} -{"line": "60110 مجهل (مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) بیابانی که نشانه ای در آن نباشد و مسافران راه به جایی نبرند. 1"} -{"line": "60113 مجهول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ناشناخته، نامعلوم . 1"} -{"line": "60114 مجهول الهویه (مَ لُ لْ هُ یِّ) [ ع . مجهول - الهویة ] (ص .) آن که یا آن چه هویت یا نام و نشان او نامعلوم باشد، ناشناس . 1"} -{"line": "60115 مجوز (مُ جَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) تجویز شده، روا داشته شده، اجازه نامه . 1"} -{"line": "60116 مجوس (مَ) [ معر. ] (ص .) نامی که عرب ها به زرتشتیان داده بودند. 1"} -{"line": "60117 مجوف (مَ جَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) کاواک، میان تهی . 1"} -{"line": "60118 مجون (مُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - سختی، درشتی . 2 - بی باکی . 1"} -{"line": "60119 مجی ء (مَ) [ ع . ] (مص ل .) آمدن ؛ مق . ذهاب . 1"} -{"line": "60120 مجیب (مُ) [ ع . ] (اِفا.) اجابت کننده، پاسخ دهنده، قبول کننده . 1"} -{"line": "60121 مجید (مَ) [ ع . ] (ص .) بزرگوار، گرامی . 1"} -{"line": "60122 مجیدن (مَ دَ) (مص ل .) بسودن، دست مالیدن، لمس کردن . 1"} -{"line": "60123 مجیر (مُ) [ ع . ] (اِفا.) پناه دهنده، فریادرس . 1"} -{"line": "60124 مجیز (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اجازه دهنده، رخصت دهنده . 2 - ولی و مصلح امر یتیم . 3 - بندة مأذون در تجارت . 1"} -{"line": "60125 مجیز (مَ) (اِ.) (عا.) تملق، چرب زبانی . ؛ مجیز کسی را گفتن تملق او را گفتن . 1"} -{"line": "60126 محابا (مُ) [ ع . محاباة ] (مص ل .) 1 - ترس، پروا، احتیاط، ملاحظه، طرفداری . 2 - کسی یا چیزی را ویژة خود ساختن . 1"} -{"line": "60127 محابات (مُ) [ ع . محاباة . ] 1 - (مص ل .) یاری کردن . 2 - طرفداری کردن از کسی، جانبداری کردن بر خلاف عدالت . 3 - منحرف شدن از عدل، میل به ناحق کردن . 4 - کسی را مخصوص خود کردن، ویژة خویش ساختن . احتیاط کردن، ملاحظه کردن . 5 - (اِمص .) یاری، طرفداری از کسی . 6 - احتیاط، ملاحظه . 1"} -{"line": "60128 محابس (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ محبس . 1"} -{"line": "60129 محاجه (مُ جِّ) [ ع . محاجة ] (مص ل .) 1 - حجت آوردن . 2 - دشمنی کردن . 3 - بحث همراه با پرخاش، بگومگو، یکی به دو. 1"} -{"line": "60130 محادثه (مُ د ثِ) [ ع . محادثة ] (مص ل .) با هم سخن گفتن . 1"} -{"line": "60131 محاذات (مُ) [ ع . محاذاة ] (مص ل .) مقابل چیزی قرار گرفتن، برابر هم قرار داشتن . 1"} -{"line": "60132 محاذی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روبرو شونده . 2 - مقابل، برابر. 1"} -{"line": "60133 محارب (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) جنگجو، نبردکننده . 1"} -{"line": "60134 محاربه (مُ رِ ب) [ ع . محاربة ] (مص ل .) جنگیدن، پیکار کردن . 1"} -{"line": "60135 محارست (مُ رَ سَ) [ ع . محارسة ] (مص م .) نگاهبانی کردن، پاسبانی کردن . 1"} -{"line": "60136 محارم (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ محرم . 1"} -{"line": "60137 محاره (مَ رَ یا رِ) [ ع . محارة ] 1 - (اِمص .) نقصان، کاهش . 2 - (اِ.) جای بازگشت . 3 - اندرون . 4 - پیوند کتف . 5 - صدف . 6 - (کن .) اندک . 1"} -{"line": "60138 محاریب (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ محراب . 1"} -{"line": "60139 محاسب (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) حساب کننده، حسابدار. 1"} -{"line": "60140 محاسبه (مُ س ب) [ ع . ] (مص م .) 1 - حساب کردن، رسیدگی به حساب . 2 - حساب چیز ی را نگه داشتن . ج . محاسبات . 1"} -{"line": "60141 محاسدت (مُ س دَ) [ ع . محاسدة ] (مص ل .) حسد ورزیدن، بدخواهی کردن . 1"} -{"line": "60142 محاسن (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ حسن . 1 - نیکویی - ها، خوبی ها. 2 - موی صورت، ریش و سبیل . 1"} -{"line": "60143 محاصره (مُ ص رِ) [ ع . محاصرة ] (مص م .) گرداگرد کسی یا جایی را گرفتن و راه را بر آن بستن . 1"} -{"line": "60144 محاضر (مَ ض ) [ ع . ] (اِ.) جِ محضر. 1"} -{"line": "60145 محاضرات (مُ ضَ یا ض ) [ ع . ] (مص اِ.) معلومات ادبی و تاریخی که در مجالس علما رد و بدل شود. جِ محاضره . 1"} -{"line": "60146 محاضره (مُ ض رِ) [ ع . ] (مص ل .) گفتگو و سؤال و جواب حضوری کردن . 1"} -{"line": "60147 محاط (مُ) [ ع . ] (اِمف .) احاطه شده . 1"} -{"line": "60148 محافظ (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) نگهبان، حافظ . 1"} -{"line": "60149 محافظت (مُ فَ ظَ) [ ع . محافظة ] 1 - (مص م .) نگاهبانی کردن، حفظ کردن . 2 - نگاه داشتن . 3 - (اِمص .) نگهبانی، حفاظت . 1"} -{"line": "60150 محافظه کار (مُ فَ یا فِ ظَ یا ظِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که طرفدار سنن و آداب گذشته است و با بدعت ها و تشکیلات جدید مخالفت می ورزد. 1"} -{"line": "60151 محافل (مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ محفل . 1"} -{"line": "60152 محاق (مُ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) پوشیده شده، احاطه شده . 2 - سه شب آخر ماه قمری که در آن ماه از چشم ناظر زمینی دیده نمی شود. 1"} -{"line": "60153 محال (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ محل . 1 - محل ها، جای ها. 2 - بلوک . 1"} -{"line": "60154 محال (مُ) [ ع . ] (اِمف .) نشدنی، غیرممکن . 1"} -{"line": "60155 محال اندیش ( محال اندیش . اَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که در امور محال تفکر کند. 1"} -{"line": "60156 محامات (مُ) [ ع . محاماة ] (مص م .) پشتیبانی کردن، طرفداری کردن . 1"} -{"line": "60157 محامد (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ محمدة ؛ کردارهایی که موجب ستایش شود، خصلت نیکو. 1"} -{"line": "60158 محامل (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ محمل . 1"} -{"line": "60159 محامی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حمایت کننده، دفاع کننده . 2 - وکیل دادگستری . 1"} -{"line": "60160 محاوره (مُ وِ رَ یا رِ) [ ع . محاورة ] (مص ل .) گفتگو کردن . 1"} -{"line": "60161 محاوله (مُ وِ لِ) [ ع . محاولة ] (مص ل .) 1 - تیز نگریستن به سوی چیزی . 2 - حیله کردن برای به دست آوردن چیزی . 1"} -{"line": "60162 محاکات (مُ) [ ع . محاکاة ] (مص م .) 1 - حکایت کردن با یکدیگر. 2 - مشابه کسی یا چیزی شدن . 1"} -{"line": "60163 محاکم (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ محکمه ؛ دادگاه ها. 1"} -{"line": "60164 محاکمه (مُ کِ مِ) [ ع . محاکمة ] (مص ل .) 1 - با کسی به دادگاه رفتن و برای هم اقامة دعوی کردن . 2 - دادرسی . 1"} -{"line": "60165 محب (مُ حِ بّ) [ ع . ] (اِفا.) دوست دارنده، دوستدار. 1"} -{"line": "60166 محبت (مَ حَ بَّ) [ ع . محبة ] (مص م .) مهربانی، لطف . 1"} -{"line": "60167 محبر (مُ حَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خوشنویس . 2 - آرایندة سخن و شعر. 1"} -{"line": "60168 محبره (مَ بَ رِ) [ ع . محبرة ] (اِ.) دوات و مرکب دان . ج . محابر. 1"} -{"line": "60169 محبس (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) زندان . ج . محابس . 1"} -{"line": "60170 محبل (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) هنگام باردار شدن، زمان آبستنی . 1"} -{"line": "60171 محبوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دوست داشته شده، معشوق . 1"} -{"line": "60172 محبوبه (مَ بَ یا ب) [ ع . محبوبة ] (اِمف .) معشوقه . 1"} -{"line": "60173 محبوبیت (مَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) محبوب بودن، مورد محبت بودن . 1"} -{"line": "60174 محبوس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گرفتار، زندانی . 1"} -{"line": "60175 محت (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - صلب و سخت از هر چیز. 2 - روز گرم . 3 - خردمند تیز خاطر. 4 - خالص از هرچیز. 1"} -{"line": "60176 محتاج (مُ) [ ع . ] (اِفا.) نیازمند. 1"} -{"line": "60177 محتاط (مُ) [ ع . ] (اِفا.) با احتیاط، احتیاط - کننده . 1"} -{"line": "60178 محتال (مُ) [ ع . ] (اِفا.) حیله گر، مکار. 1"} -{"line": "60179 محتاله (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - زن حیله گر. 2 - جاکش . 1"} -{"line": "60180 محتبس (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) بازداشت - کننده، بند کننده . 1"} -{"line": "60181 محتجب (مُ تَ جِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) پنهان شونده . 1"} -{"line": "60182 محتد (مَ تِ) [ ع . ] (اِ.) اصل، نسب . 1"} -{"line": "60183 محتد (مُ تَ دّ) [ ع . ] (اِفا.) خشم کننده . 1"} -{"line": "60184 محترث (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - احتراز کننده . 2 - خویشتن دار. 1"} -{"line": "60185 محترز (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) پرهیزکننده . 1"} -{"line": "60186 محترس (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) نگهبانی کننده، پاسبان . 1"} -{"line": "60187 محترف (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) پیشه ور، صنعتگر. 1"} -{"line": "60188 محترق (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) سوخته، سوزان . 1"} -{"line": "60189 محترقه (مُ تَ رِ قِ یا قَ) [ ع . محترقة ] (اِفا.) مؤنث محترق . ؛ مواد محترقه موادی که موجب سوزاندن اشیا و تولید حریق شود. 1"} -{"line": "60190 محترم (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) بزرگوار، مورد احترام . 1"} -{"line": "60191 محترمانه (مُ تَ رَ نِ) [ ع - فا. ] (ق .) بااحترام . 1"} -{"line": "60192 محتسب (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حساب کننده . 2 - داروغه، مأمور حکومت که وظیفه اش امر به معروف و نهی از منکر است . 1"} -{"line": "60193 محتشد (مُ تَ ش ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که در بذل مال و یاری دریغ نکند. 2 - آماده، مهیا. 1"} -{"line": "60194 محتشم (مُ تَ شَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - توانا و بزرگ . 2 - دارای خدم و حشم بسیار، باشکوه و جلال . 1"} -{"line": "60195 محتضر (مُ تَ ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به شهر آینده . 2 - حاضر شونده . 1"} -{"line": "60196 محتضر (مُ تَ ضَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که در حال احتضار و مرگ باشد. 1"} -{"line": "60197 محتقن (مُ تَ ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیماری که به حبس بول دچار شود. 2 - بیماری که برای بهبود از بند شدن بول حقنه گیرد. 3 - نسجی که در آن خون زیاد جمع شده باشد، نسجی که خون بیشتری در آن مانده باشد و در نتیجه دچار ازدیاد حجم شده باشد. 4 - جمع شونده، گرد آینده (شیر، خون ). 1"} -{"line": "60198 محتلب (مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) دوشنده . 1"} -{"line": "60199 محتلم ( مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) دستخوش احتلام، دستخوش انزال در خواب . 1"} -{"line": "60200 محتمل (مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - احتمال داشته شده . 2 - تحمل کرده شده . 1"} -{"line": "60201 محتوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) حتمی، ناگزیر. 1"} -{"line": "60202 محتوی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) حاوی، شامل . 1"} -{"line": "60203 محتکر (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که کالاها را در انبار نگه می دارد تا پس از گران شدن بفروشد. 1"} -{"line": "60204 محجب (مَ حَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در پرده کرده . 2 - بازداشته . 1"} -{"line": "60205 محجب (مُ جَ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده شده، پنهان . 1"} -{"line": "60206 محجر (مُ هَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سخت گردیده مانند سنگ . 2 - سنگ چین شده، با سنگ برآورده . 3 - خرمن ماه، هاله . در فارسی : محجور، ممنوع . 1"} -{"line": "60207 محجل (مَ حَ جَّ) [ ع . ] (ص .) اسبی که دست و پایش سفید باشد. 1"} -{"line": "60208 محجم (مِ جَ) [ ع . ] 1 - (ص .) رقیق، تنگ . 2 - (اِ.) آلت حجامت، شاخ حجامت . 1"} -{"line": "60209 محجن (مَ جَ) [ ع . ] (اِ.) هر چوب سرکج مانند چوگان . ج . محاجن . 1"} -{"line": "60210 محجه (مَ حَ جِّ) [ ع . محجة ] (اِ.) راه، میانة راه . 1"} -{"line": "60211 محجوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) باحجاب، شرمگین . 1"} -{"line": "60212 محجوج (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که توسط حجت و برهان مغلوب شده، مغلوب به دلیل . 1"} -{"line": "60213 محجور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شخص بالغی که توانایی ذهنی کافی ندارد و به حکم دادگاه زیر سرپرستی شخص دیگری قرار می گیرد. 1"} -{"line": "60214 محجوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مرد حجامت گرفته . 1"} -{"line": "60215 محدب (مُ حَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) گوژپشت و برآمده . 1"} -{"line": "60216 محدث (مُ دَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) چیزی که تازه پیدا شده . 2 - آن چه در کتاب و سنت و اجماع معروف نباشد. ج . محدثات . 1"} -{"line": "60217 محدث (مُ حَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) گردآورنده و بیان کنندة احادیث . 1"} -{"line": "60218 محدد (مُ حَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تعیین کنندة حد و کرانة چیزی . 2 - تیز کننده (کارد و جز آن ). 1"} -{"line": "60219 محدود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دارای حد و مرز. 1"} -{"line": "60220 محدودیت (مَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) 1 - محدود بودن . 2 - دارای حد بودن . 1"} -{"line": "60221 محذور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پرهیز شده، آنچه که از آن دوری کنند. 1"} -{"line": "60222 محذورات (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ محذوره . 1 - دوری شده ها. 2 - مشکلات، گرفتاری ها. 1"} -{"line": "60223 محذوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) حذف شده، انداخته شده . 1"} -{"line": "60224 محراب (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بالای خانه و صدر مجلس . 2 - جای ایستادن پیشنماز در مسجد. 3 - بخشی از یک عبادتگاه که در هنگام عبادت رو به آن می ایستند. ج . محاریب . 1"} -{"line": "60225 محرابی ( محرابی .) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به محراب . 2 - (اِ.) مسجد. 3 - نوعی شمشیر. 1"} -{"line": "60226 محرر (مُ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نویسنده، نگارنده . 2 - آزادکننده . 1"} -{"line": "60227 محرر (مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) نوشته شده . 1"} -{"line": "60228 محرز (مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) گرفته شده، به دست آورده شده . 1"} -{"line": "60229 محرز (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - احراز کننده، گرد آورنده . 2 - پناهگاه دهنده، در حرز کننده . 3 - استوار کننده . ج . محرزین . 1"} -{"line": "60230 محرض (مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آن که از عشق و اندوه گداخته باشد. 2 - مرد بر جای مانده که نتواند برخیزد. 3 - برانگیخته شده، ورغلانیده . ج . محرضین . 1"} -{"line": "60231 محرض (مُ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) تحریک کننده، ورغلاننده، مشوق . ج . محرضین . 1"} -{"line": "60232 محرف (مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) تحریف شده . 1"} -{"line": "60233 محرق (مُ حَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیک سوزاننده به آتش . 2 - آن چه موجب تشنگی گردد. 3 - دوایی را گویند که پس از مالیدن بر روی پوست بدن ایجاد سوزش و تحریک شدید کند، مانند: فرفیون، خردل و غیره . 1"} -{"line": "60234 محرق (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) سوزاننده . 1"} -{"line": "60235 محرق (مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سوخته شده . 2 - آب جوش داده به آتش . 1"} -{"line": "60236 محرقه (مُ رِ قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آتشگیره . 2 - بیماری تیفوس . 1"} -{"line": "60237 محرم (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - از اعضای نزدیک خانواده، کسی که ازدواج با او حرام باشد. 2 - کنایه از: زن، زوجه . 3 - خویشاوند، خویش . 4 - آشنا. 5 - هم راز. ج . محارم . 1"} -{"line": "60238 محرم (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که لباس احرام بر تن دارد. 1"} -{"line": "60239 محرم (مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) نام ماه اوُل از دوازده ماه قمری . 1"} -{"line": "60240 محرمات (مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِ مف .) 1 - چیزهای حرام . 2 - زنان حرم . 3 - در فارسی جامة راه راه الوان . ج . محرمه (محرم ). 1"} -{"line": "60241 محرمانه (مَ رَ نِ) [ ع - فا. ] (ق .) به طور سرّی، به صورت پنهانی . 1"} -{"line": "60242 محرمیت (مَ رَ یَّ) [ ازع . ] (حامص .) محرم بودن . 1"} -{"line": "60243 محرور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گرم شده از تب یا خشم . 1"} -{"line": "60244 محروس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نگاه داشته شده، حراست شده، حفظ شده . 1"} -{"line": "60245 محروسه (مَ سَ یا س ) [ ع . ] (اِمف .) مونث محروس . ؛ ممالک محروسه عنوانی که در عهد قاجار به کشور ایران داده بودند. 1"} -{"line": "60246 محروق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سوخته شده، افروخته شده . 1"} -{"line": "60247 محروم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بی نصیب، بی بهره . 1"} -{"line": "60248 محرومیت (مَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) محروم بودن، محرومی . 1"} -{"line": "60249 محرک (مُ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حرکت دهنده . 2 - تحریک کننده، برانگیزنده . 1"} -{"line": "60250 محرک (مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِ مف .) تحریک شده، برانگیخته . ج . محرکین . 1"} -{"line": "60251 محزون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) اندوهگین . 1"} -{"line": "60252 محسن (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) نیکوکار. 1"} -{"line": "60253 محسن (مُ سَ) [ ع . ] (اِمف .) احسان شده . ج . محسنین . 1"} -{"line": "60254 محسن (مُ حَ سَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نیکوساخته، زینت داده . 2 - تحسین شده . 1"} -{"line": "60255 محسنات (مُ حَ سَّ) [ ع . ] (اِمف .) جِ محسنه . صفات نیکو، کارهای نیک . 1"} -{"line": "60256 محسنه (مُ سَ نَ یا نِ) [ ع . محسنة ] (اِمف .) مؤنث محسن . 1 - زن احسان شده . 2 - خوبی، نیکی . 3 - صفت خوب، خصلت نیک . ج . محسنات . 1"} -{"line": "60257 محسوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شمرده شده، به حساب آمده . 1"} -{"line": "60258 محسود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مورد حسادت واقع شده . 1"} -{"line": "60259 محسور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دریغ خورنده . 2 - خیره چشم . 1"} -{"line": "60260 محسوس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) حس شده، دریافت شده . 1"} -{"line": "60261 محسوسات (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ محسوسه ؛ اموری که با حواس پنجگانه ادراک شوند. 1"} -{"line": "60262 محشر (مَ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای گرد آمدن مردم . 2 - روز قیامت . 3 - در فارسی به معنی خیلی عالی، بی نظیر. 1"} -{"line": "60263 محشور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) برانگیخته شده، گردهم جمع شده . 1"} -{"line": "60264 محشور بودن ( محشور بودن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) با هم بودن، همراه بودن . 1"} -{"line": "60265 محشور شدن ( محشور شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - گرد آمدن با کسی (کسانی ) در روز قیامت . 2 - معاشر شدن . 1"} -{"line": "60266 محشی (مُ حْ) [ ع . ] (اِمف .) کتابی که بر آن حاشیه نوشته شده . 1"} -{"line": "60267 محشی (مُ حَ شّ) [ ع . ] (اِفا.) حاشیه نویسنده بر کتابی . 1"} -{"line": "60268 محصد (مُ صَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - زراعت نادروة خشک شده . 2 - ریسمان محکم تافته . 3 - استوار، محکم . 1"} -{"line": "60269 محصر (مُ ص ) [ ع . ] (اِفا.) محاصره کننده . 1"} -{"line": "60270 محصص (مُ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) آشکار، ظاهر. 1"} -{"line": "60271 محصل (مُ حَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) حاصل کرده شده . معنی (معنای ) محصل : معنی مفید فایده، نتیجة کلام، ماحصل . 1"} -{"line": "60272 محصل (مُ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تحصیل کننده و گردآورنده . 2 - دانش آموز، دانشجو. 1"} -{"line": "60273 محصله (مُ حَ صَّ لَ یا لِ) [ ع . محصلة ] 1 - (اِمف .) مؤنث محصل، حاصل کرده شده . 2 - نتیجة کلام، ماحصل . 1"} -{"line": "60274 محصن (مُ صَ) [ ع . ] (اِمف .) مردی که ازدواج کرده باشد، مرد زن دار. ج . محصنات . 1"} -{"line": "60275 محصن (مِ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قفل 2 - زنبیل . 1"} -{"line": "60276 محصن (مُ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - استوار گرداننده . 2 - در حصن کننده . 3 - گرداگرد شهر را برآورنده . ج . محصنین . 1"} -{"line": "60277 محصنه (مُ صَ نَ) [ ع . ] (اِمف .) زنِ شوهردار. ج . محصنات . 1"} -{"line": "60278 محصود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) زراعت دروده، درو شده . 1"} -{"line": "60279 محصور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) محاصره شده . 1"} -{"line": "60280 محصول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حاصل شده، به دست آمده . 2 - حاصل زراعت و مانند آن . 1"} -{"line": "60281 محصون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) استوار شده (در حصار و جز آن ). 1"} -{"line": "60282 محض (مَ) [ ع . ] (اِ.) خالص، ناب، بدون ترکیب . 1"} -{"line": "60283 محضر (مَ ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل حضور. 2 - دفتر ثبت اسناد. ج . محاضر. 1"} -{"line": "60284 محضر کردن (مَ ضَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) محضر ساختن، استشهاد تهیه کردن، برای تأیید سخنی امضاء و شهادت جمع کردن . 1"} -{"line": "60285 محضردار ( محضردار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) صاحب دفتر اسناد رسمی، سردفتر. 1"} -{"line": "60286 محضور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حاضر شده . 2 - چیزی با بسیار آفت که پریان بر آن حاضر شوند. 1"} -{"line": "60287 محضون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در کنار گرفته . 2 - دربردارنده . 1"} -{"line": "60288 محط (مَ حَ طّ) [ ع . ] (اِ.) محل فرود آمدن . 1"} -{"line": "60289 محط (مَ حَ طّ) [ ع . ] (اِ.) محل فرود آمدن . ؛ محط رحال بارانداز کاروان . 1"} -{"line": "60290 محظور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) حرام شده، ممنوع . 1"} -{"line": "60291 محظوظ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بهره مند، کامروا. 1"} -{"line": "60292 محفظه (مَ فَ ظِ) [ ع . محفظة ] (اِ.) 1 - آنچه که در آن چیزی را نگهداری کنند. 2 - کیف دستی . 1"} -{"line": "60293 محفل (مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) انجمن، مجلس . ج . محافل . 1"} -{"line": "60294 محفه (مَ حَ فِّ) [ ع . محفة ] (اِ.) تخت روان، کجاوه . 1"} -{"line": "60295 محفور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حفر شده، کنده شده . 2 - کسی که دندان های وی خالی یا فرسوده شده . 1"} -{"line": "60296 محفوره (مَ رَ یا رِ) (اِ.) زیلو و قطیفة خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند. 1"} -{"line": "60297 محفوری ( محفوری .) [ ع . ] (اِ.) ظاهراً مالی بوده که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی می گرفتند. 1"} -{"line": "60298 محفوری (مَ) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به محفور. 2 - (اِ.) فرش های مخصوص از قبیل زیلو و قطیفة خواب دار و غیره که در شهر «محفوره » می بافتند. 1"} -{"line": "60299 محفوظ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نگاهداری شده، حراست شده . 2 - از بر شده . 1"} -{"line": "60300 محفوظات (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ. محفوظه . 1 - حفظ شده . 2 - آن چه در ذهن و یاد نگه داشته شده باشد. 1"} -{"line": "60301 محفوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گرداگرد. 1"} -{"line": "60302 محق (مُ حِ قّ) [ ع . ] (اِفا.) حق دارنده، دارای حق . 1"} -{"line": "60303 محق (مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تأخیر گردانیدن . 2 - محو کردن، پاک کردن . 3 - کاستن، کاهانیدن . 4 - (مص ل .) کاهیدن . 1"} -{"line": "60304 محقر (مُ حَ قَّ) [ ع . ] (اِفا.) ناچیز، کوچک . 1"} -{"line": "60305 محقق (مُ حَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) تحقیق کننده، اهل تحقیق . 1"} -{"line": "60306 محقق (مُ حَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - امر تحقیق شده، راست و درست . 2 - تحقیق یافته، به حقیقت پیوسته . 1"} -{"line": "60307 محل (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خشک سال رسیدن زمین را، قحط زده شدن . 2 - سعایت کردن نزد سلطان . 3 - (مص م .) رنج دادن کسی را به سعایت . 4 - (اِمص .) خشک سالی، قحط . 5 - (ص .) مرد بی خبر و بی فایده . 6 - (اِ.) مکر، فریب . 1"} -{"line": "60308 محل (مُ حِ لّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - از حرم بیرون آینده . 2 - مرد شکنندة حرمت حرام . 3 - مردی که هیچ بر عهدة خود ندارد. 4 - مردی که ماه حرام یا امر حرام را حرمت ننهد. 5 - گوسفند که چون گیاه بهار بخورد شیر فرود آرد. 1"} -{"line": "60309 محل (مَ حَ لّ) [ ع . ] (اِ.) جا، مکان . 1"} -{"line": "60310 محل نهادن (مَ حَ. نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) اهمیت دادن، اعتنا کردن . 1"} -{"line": "60311 محلب (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) انگبین . 1"} -{"line": "60312 محلب (مِ لَ) [ ع . ] (اِ.) ظرفی که در آن شیر دوشند، محلاب، شیردوشه . ج . محالب . 1"} -{"line": "60313 محلف (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) سوگند دهنده . 1"} -{"line": "60314 محلق (مِ لَ) [ ع . ] (اِ.) تیغی که بدان موی تراشند. 2 - گلیم درشت . 1"} -{"line": "60315 محلق (مُ حَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - موی سترده، موی تراشیده . 2 - خرمایی که ثلث آن پخته باشد. 3 - محل پرواز به بالا و دور زدن . 1"} -{"line": "60316 محلل (مُ حَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حل کننده، تحلیل برنده . 2 - مردی که با زن سه طلاقه ازدواج می کند و او را طلاق می دهد تا آن زن بتواند دوباره با همسر پیشین خود ازدواج کند. 1"} -{"line": "60317 محلل (مُ حَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تحلیل شده، تحلیل رفته . 2 - حلال گردانیده . 3 - هر آب که در آن شتران فرود آمده تیره و کدر ساخته باشند. 1"} -{"line": "60318 محله (مَ حَ لِّ) [ ع . محلة ] (اِ.) 1 - جای فرود آمدن . 2 - قسمتی از شهر، کوی، برزن . ج . محلات . 1"} -{"line": "60319 محلوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دوشیده شده . 1"} -{"line": "60320 محلوج (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پنبة حلاجی شده . 1"} -{"line": "60321 محلوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) موی سترده . 1"} -{"line": "60322 محلول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حل شده . 2 - چیزی که در مایعی حل شده باشد. 1"} -{"line": "60323 محلی (مُ حَ ل لا) [ ع . ] (اِمف .) به زیور آراسته شده . 1"} -{"line": "60324 محلی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شیرین گرداننده چیزی را. 2 - شیرین یابنده . 1"} -{"line": "60325 محمد (مُ حَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) ستوده شده، ستایش شده . 1"} -{"line": "60326 محمدت (مَ مِ دَ) [ ع . محمدة ] (اِ.) ستایش، مدح، ثنا. 1"} -{"line": "60327 محمر (مُ حَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سرخ کننده . 2 - دوایی که به قوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند. 1"} -{"line": "60328 محمل (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) هودج و کجاوه که بر شتر بندند. ج . محامل . 1"} -{"line": "60329 محمل گشادن ( محمل گشادن . گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: در جایی اقامت کردن . 1"} -{"line": "60330 محمم (مُ حَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که متعه دهد زن مطلقه را. 2 - کسی که روی را با زغال سیاه کند. 3 - سری که پس از ستردن بر آن موی برآید. 4 - جوجه ای که پر برآورد. 1"} -{"line": "60331 محمود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ستوده، ستایش کرده شده . 1"} -{"line": "60332 محمول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - باری که آن را بر پشت بردارند. 2 - گمان کرده شده . 1"} -{"line": "60333 محموله (مَ لِ) [ ع . محمولة ] (اِمف .) مؤنث محمول ؛ کالایی که در یک بسته، مجموعه یا نوبت از جایی به جایی حمل می شود. 1"} -{"line": "60334 محموم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) تب کرده، تب دار. 1"} -{"line": "60335 محن (مِ حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ محنت . 1"} -{"line": "60336 محنت (مِ نَ) [ ع . محنة ] (اِ.) رنج، سختی، زحمت . ج . محن . 1"} -{"line": "60337 محنت کشیدن ( محنت کشیدن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رنج بردن، زحمت کشیدن . 1"} -{"line": "60338 محنک (مُ حَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) مرد استوار به تجربه ها. 1"} -{"line": "60339 محو (مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ستردن، زایل کردن . 2 - نابود کردن . 3 - پاک کردن نوشته . 1"} -{"line": "60340 محور (مِ وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تیر چرخ که چرخ دور آن می گردد. 2 - خط فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد. 1"} -{"line": "60341 محوط (مُ حَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) گرداگرد چیزی برآینده، دیوار بست کننده . 1"} -{"line": "60342 محوطه (مُ حَ وِّ طِ) [ ع . محوطة ] (اِ.) زمینی که دور آن را دیوار کشیده باشند. 1"} -{"line": "60343 محول (مُ حَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سپرنده، تحویل دهنده . 2 - گرداننده، تغییر دهنده . 3 - حواله کننده . 4 - ناقه ای که آبستن شود بعد از گشن یافتن . 1"} -{"line": "60344 محول (مُ حَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) واگذار شده . 1"} -{"line": "60345 محوی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دربرگرفته شده . 2 - مضمون . 3 - سطح زیرین هر جسمی را محوی و سطح بالایین آن را حاوی نامند. 1"} -{"line": "60346 محک (مِ حَ کّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سنگ زر، سنگی که با آن عیار طلا را می آزمایند. 2 - آزمایش . 1"} -{"line": "60347 محکم (مُ کَ) [ ع . ] 1 - (ص .) سخت، استوار. 2 - شدید. 3 - با نیرو، قدرت یا فشار بسیار زیاد. 4 - (اِ.) آیاتی از قرآن که معنی اش روشن است و نیازی به تعبیر ندارد. 1"} -{"line": "60348 محکم (مُ حَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) مردی مسلمان که او را اختیار دهند میان قتل و کفر و او قتل را قبول کند و اسلام خویش راحفظ نماید. 1"} -{"line": "60349 محکم (مُ حَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) انصاف دهنده . 1"} -{"line": "60350 محکمات (مُ کَ) [ ع . ] (اِمف .) آیاتی که معنی آن صریح بود و نیازمند به تأویل نباشد. جِ محکمه (محکم ). 1"} -{"line": "60351 محکمه (مَ کَ مِ) [ ع . ] (اِ.) دادگاه، جای دادرسی . ج . محاکم . 1"} -{"line": "60352 محکوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که حکم علیه او صادر شده . 1"} -{"line": "60353 محکوک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سوده، ساییده، خراشیده، خاریده . 2 - نگینی که روی آن کنده باشند. 1"} -{"line": "60354 محکک (مُ حَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) خارش آورنده، دوایی که در تماس با پوست بدن تولید خارش کند مانند کبیکج و گزنه . 1"} -{"line": "60355 محیا (مَ) [ ع . ] (اِ.) زندگی، حیات . 1"} -{"line": "60356 محیر (مُ حَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) حیران کننده . 1"} -{"line": "60357 محیرالعقول (مُ حَ یِّ رُ لْ عُ) [ ع . ] (ص .) شگفت انگیز. 1"} -{"line": "60358 محیص (مَ) [ ع . ] 1 - (ص .) نیزه جلا داده . 2 - (اِمص .) خلاص، رهایی . 3 - (اِ.)گریزگاه 1"} -{"line": "60359 محیط (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فراگیرنده، احاطه کننده . 2 - پاره خطی که دور سطحی را فرا می گیرد. 3 - آگاه و باخبر. 1"} -{"line": "60360 محیق (مَ) [ ع . ] (اِ.) پیکان باریک و تیز. 1"} -{"line": "60361 محیل (مُ) [ ع . ] (اِفا.) حیله گر، مکار. 1"} -{"line": "60362 محیی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) احیاءکننده، زنده کننده . 1"} -{"line": "60364 مخ ( مخ .) (اِ.) 1 - لگام سنگین که بر اسب یا استر سرکش بزنند. 2 - بید (حشره ). 1"} -{"line": "60365 مخ (مُ خّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مغز، مغزسر. 2 - دو نیم کرة مغزی را گویند که قسمتی از دستگاه مرکزی اعصاب است و در کاسة سر و در قسمت بالا و جلو آن قرار گرفته است . 3 - اصل میانة هر چیز. ؛ مخ کسی را خوردن (کن .) با گفتگوی زیاد او را خسته کردن . ؛ مخ کسی سوت کشیدن (کن .) دچار شگفتی شدن . 1"} -{"line": "60366 مخابرات (مُ ب) (اِ.) جِ مخابره . تلفن خانه . ؛شرکت مخابرات شرکتی که مسئولیت تلگراف و تلفن و تلکس و مانند آن را به عهده دارد. 1"} -{"line": "60367 مخابره (مُ بَ رِ) [ ع . مخابرة ] (مص م .) 1 - خبر دادن و خبر گرفتن . 2 - مکالمه به وسیلة تلفن یا تلگراف . 1"} -{"line": "60368 مخاتلت (مُ تَ لَ) [ ع . مخاتلة ] (مص م .) فریفتن، یکدیگر را فریب دادن . 1"} -{"line": "60369 مخادع (مَ د) [ ع . ] (اِ.) ج . مِخْدع . صندوق - خانه، گنجینه . 1"} -{"line": "60370 مخادعه (مُ د عَ) [ ع . مخادعة ] (مص م .) یکدیگر را فریب دادن . 1"} -{"line": "60371 مخارج (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مخرج . هزینه، هزینة زندگی . 1"} -{"line": "60372 مخاریق (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مخراق . 1"} -{"line": "60373 مخازات (مُ) [ ع . مخازاة ] (مص م .) 1 - به ذلت افکندن . 2 - رسوا کردن . 1"} -{"line": "60374 مخازن (مَ ز) [ ع . ] (اِ.) جِ مخزن . خزانه ها، گنجینه ها. 1"} -{"line": "60375 مخاصم (مُ ص ) [ ع . ] (اِفا.) دشمنی کننده، دشمن . 1"} -{"line": "60376 مخاصمت (مُ ص مَ) [ ع . ] (مص ل .) نک مخاصمه . 1"} -{"line": "60377 مخاصمه (مُ ص مِ) [ ع . مخاصمة ] (مص ل .) دشمنی کردن، جنگیدن . 1"} -{"line": "60378 مخاض (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - درد زایمان . 2 - شتران آبستن . 1"} -{"line": "60379 مخاضرت (مُ ض رَ) [ ع . مخاضرة ] (مص م .) میوه های سبز نارسیدة بر درخت را فروختن . 1"} -{"line": "60380 مخاط (مُ) [ ع . ] (اِ.) پوشش منفذدار و مرطوب حفره های داخلی برخی اندام ها. 1"} -{"line": "60381 مخاطب (مُ طَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که با او سخن می گویند. 1"} -{"line": "60382 مخاطر (مُ طِ) [ ع . ] (اِفا.) آنکه خود را به خطر اندازد. 1"} -{"line": "60383 مخاطره (مُ طَ رَ یا رِ) [ ع . مخاطرة ] (مص ل .) خود را به خطر افکندن . 1"} -{"line": "60384 مخافت (مَ فَ) [ ع . مخافة ] (مص ل .) ترس، هراس . 1"} -{"line": "60385 مخالب (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مخلب ؛ چنگال ها. 1"} -{"line": "60386 مخالت (مُ لَ) [ ع . مخالة ] (مص ل .) گمان بردن . 1"} -{"line": "60387 مخالت (مُ لَّ) [ ع . مخالة ] 1 - (مص ل .) دوستی کردن با هم . 2 - (اِمص .) دوستی . 1"} -{"line": "60388 مخالست (مُ لَ یا لِ سَ) [ ع . مخالسة ] 1 - (مص ل .) شتاب کردن، عجله کردن . 2 - (اِمص .) شتاب، عجله . 1"} -{"line": "60389 مخالصت (مُ لَ صَ) [ ع . مخالصة ] (مص ل .) دوستی خالص و بی ریا. 1"} -{"line": "60390 مخالطت (مُ لَ طَ) [ ع . مخالطة ] (مص ل .) آمیزش و معاشرت داشتن . 1"} -{"line": "60391 مخالف (مُ لِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) خلاف کننده، ناموافق، ضد. 2 - (ص .) دشمن، خصم .3 - بر - عکس، واژگون . 1"} -{"line": "60392 مخالفت (مُ لَ فَ) [ ع . مخالفة ] (مص ل .) عدم موافقت، ضدیُت . 1"} -{"line": "60393 مخامرت (مُ مَ یا مِ رَ) [ ع . مخامرة ] 1 - (مص م .) آمیختن با هم، نزدیک شدن با یکدیگر، مخالطت کردن . 2 - (اِمص .) آمیزش، نزدیکی، مخالطت . 1"} -{"line": "60394 مخاوف (مَ وِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مخوف ؛ چیزهایی که ایجاد بیم و هراس کند. 1"} -{"line": "60395 مخایل (مَ یِ) [ ع . مخائل ] (اِ.) 1 - نشانه ها، علامت ها. 2 - ابرهایی که طلیعة باران هستند. ج مخیله . 1"} -{"line": "60396 مخبأ (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) جای پنهان کردن چیزی . 1"} -{"line": "60397 مخبر (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) خبررسان، خبر - دهنده . 1"} -{"line": "60398 مخبط (مُ خَ بَّ) [ ع . ] (ص .) دستخوش آشفتگی ذهنی، دستخوش خبط دماغ . 1"} -{"line": "60399 مخبول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آن که به فساد عقل و تباهی عضو دچار باشد. 2 - در علم عروض خبل اجتماع خبن و طی است در «مستفعلن »، «متعلن » بماند، «فعلتن » به جای آن بنهند و این فاصلة کبری است . 1"} -{"line": "60400 مخبون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - جامة در نوشته و دوخته . 2 - طعام پنهان کرده و ذخیره نهاده برای روزهای سختی . 3 - در علم عروض سبب خفیفی که در اول رکن باشد اسقاط حرف ساکن آن کرده شود چنان که از «فا» در فاعلاتن «الف » بیندازند «فعلاتن » شود. 1"} -{"line": "60401 مخت (مُ خْ) (اِ.) امید، امیدواری . 1"} -{"line": "60402 مختار (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اختیاردار، بااختیار. 2 - برگزیده و بهتر. 1"} -{"line": "60403 مختال (مُ) [ ع . ] (اِفا.) مرد متکبر و خودپسند. 1"} -{"line": "60404 مختبر (مُ تَ بَ) [ ع . ] (اِمف .)1 - آزموده، امتحان کرده . 2 - آگاهی یافته، خبردار. 1"} -{"line": "60405 مختتم (مُ تَ تَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) به پایان برده . 2 - (اِ.) پایان . مق مقدمه . 1"} -{"line": "60406 مخترع (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) اختراع کننده، ایجادکننده، آن که چیز جدیدی را اختراع کرده است . 1"} -{"line": "60407 مختص (مُ تَ صّ) [ ع . ] (اِمف .) اختصاص یافته، آنچه خاص کسی یا چیزی باشد. 1"} -{"line": "60408 مختصات (مُ تَ صّ) [ ع . ] (اِ.) مجموعة دو یا سه عددی که به کمک آنها وضع یک نقطه در صفحه یا در فضا یا بر روی کره مشخص می شود. 1"} -{"line": "60409 مختصر (مُ تَ صَ) [ ع . ] (اِمف .) کوتاه شده . 1"} -{"line": "60410 مختصم (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) با یکدیگر خصومت کننده . 1"} -{"line": "63876 نام بردار (بُ) (ص .) مشهور، نیک نام . 1"} -{"line": "60411 مختفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) پنهان شده، پنهان شونده . 1"} -{"line": "60412 مختل (مُ تَ لّ) [ ع . ] (اِمف .) تباه شده، آشفته و به هم خورده، دارای اختلال . 1"} -{"line": "60413 مختلس (مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) دزدی کننده، کسی که اختلاس می کند. 1"} -{"line": "60414 مختلط (مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) به هم آمیخته، درهم ریخته، مخلوط شده . 1"} -{"line": "60415 مختلف (مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) گوناگون، جورواجور. 1"} -{"line": "60416 مختنق (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) خفه شونده، گلوی فشرده شده . 1"} -{"line": "60417 مختوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مهر کرده شده . 2 - به آخر رسانیده شده . 1"} -{"line": "60418 مختون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ختنه شده . 1"} -{"line": "60419 مخدر (مُ خَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) سست کننده، آنچه که باعث رخوت و خواب و سستی اعصاب می شود، دارای ویژگی تخدیرکننده . 1"} -{"line": "60420 مخدرات (مُ خَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) جِ مخدره . 1"} -{"line": "60421 مخدره (مُ خَ دَّ رَ یا رِ) [ ع . مخدرة ] (اِمف .) زن باحجاب و پرده نشین . ج . مخدرات . 1"} -{"line": "60422 مخدع (مَ یا مِ یا مُ دَ) [ ع . ] (اِ.) صندوقخانه . ج . مخادع . 1"} -{"line": "60423 مخده (مَ خَ دَّ) [ ع . مخدة ] (اِ.) نازبالش، پشتی . 1"} -{"line": "60424 مخدوش (مَ) [ ع . ] (اِمف .) خراشیده شده، خدشه دار شده . 1"} -{"line": "60425 مخدوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خدمت کرده شده . 2 - سرور، آقا، ارباب . 1"} -{"line": "60426 مخذول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بی بهره، خوار شده . 2 - کسی که از یاری کردن به او خودداری کنند. 1"} -{"line": "60427 مخراش (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چوب سر کج . 2 - خط کش چرم دوزان . 1"} -{"line": "60428 مخراق (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد نیک اندام . 2 - جوانمرد. 3 - چیزی شبیه تازیانه که از پارچة دراز درهم بافته درست می کنند. 1"} -{"line": "60429 مخرب (مُ خَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) ویران کننده . 1"} -{"line": "60430 مخرج (مُ خَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) بیرون آمده، استخراج شده . 1"} -{"line": "60431 مخرج (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای خروج . 2 - عددی که در زیر خط کسری قرار گرفته است . 3 - جایگاه تولید هر یک از آواهای زبان . ج . مخارج . 1"} -{"line": "60432 مخرج (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) خراج دهنده، ادا کنندة باج . 1"} -{"line": "60433 مخرق (مُ خَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پاره پاره کننده، درنده . 2 - بسیار دروغگو. 1"} -{"line": "60434 مخرقه (مَ رَ قَ یا قِ) [ ع . مخرقة ] (اِ.) دروغ، نیرنگ . 1"} -{"line": "60435 مخرم (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) بینی کوه . 1"} -{"line": "60436 مخروب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) خراب شده، ویران شده . 1"} -{"line": "60437 مخروط (مَ) [ ع . ] (اِ.) از اشکال هندسی شبیه به کله قند که قائده اش دایره است و به نقطه ای در بالا که رأس نام دارد منتهی می شود. 1"} -{"line": "60438 مخروطات (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مخروطه . 1 - مخروط ها. 2 - بخشی از هندسه که دربارة خواص مقاطع مخروطی بحث می کند. 1"} -{"line": "60439 مخزن (مَ زَ) [ ع . ] (اِ.) گنجینه، انبار. ج . مخازن . ؛ مخزن کتاب محلی که در آن کتاب ها را در قفسه ها و دولاب ها به ترتیب چینند، گنجینه . 1"} -{"line": "60440 مخزوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سوراخ کرده، کسی که بینی اش سوراخ شده باشد. 1"} -{"line": "60441 مخزون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) در خزانه نهاده شده، ذخیره کرده شدن . 1"} -{"line": "60442 مخصب (مُ صَ) [ ع . ] (اِ.ظ ) مکانی که در آن خیر و برکت و فراوانی باشد. 1"} -{"line": "60443 مخصص (مُ خَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) خاص کرده شده، تخصیص یافته . 1"} -{"line": "60444 مخصوص (مَ) [ ع . ] (اِمف .) خاص، ویژه . 1"} -{"line": "60445 مخصوصاً (مَ صَ نْ) [ ع . ] (ق .) بویژه، بخصوص . 1"} -{"line": "60446 مخضرم (مُ خَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مرد ختنه ناکرده . 2 - سیاهی که پدرش سفیدپوست باشد. 3 - آن که دعوی نسبتی کند و دعوی او راست نباشد. 4 - آن که بخشی از عمر خود را در عهد جاهلیت و بخش دیگر را در دورة اسلام گذرانیده . 1"} -{"line": "60447 مخطط (مُ خَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) خط خط شده، خط دار، خط خطی . 1"} -{"line": "60448 مخطی (مُ خْ) [ ع . مخطی ء ] (اِفا.) خطاکار، گناهکار. 1"} -{"line": "60449 مخفف (مَ خَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سبک کننده . 2 - کاهنده . 1"} -{"line": "60450 مخفف (مُ خَ فَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تخفیف داده شده، سبک شده . 2 - (اِ.) حرف بدون تشدید. 3 - در فارسی گاهی بعضی حروف را حذف کنند و آن را مخفف نامند: همواره = هماره . سپاه = سپه . 1"} -{"line": "60451 مخفی (مَ یّ) [ ع . ] (ص . ق ) پنهان، پوشیده . 1"} -{"line": "60452 مخفیانه (مَ نِ) [ ع - فا. ] (ق .) پنهانی . 1"} -{"line": "60453 مخل (مُ خِ لّ) [ ع . ] (اِفا.) اخلال کننده، فاسدکننده . 1"} -{"line": "60454 مخلات (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - توبره . 2 - چنته . 1"} -{"line": "60455 مخلاف (مِ) [ ع . ] (اِ.) روستا، ده . 1"} -{"line": "60456 مخلب (مِ لَ) [ ع . ] (اِ.) چنگال، دندانه . ج . مخالب . 1"} -{"line": "60457 مخلخل (مُ خَ خَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) رخنه شده، دارای رخنه . 2 - خلخال به پا کرده . 3 - (اِ.) موضع خلخال در ساق پا. 1"} -{"line": "60458 مخلد (مُ خَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) جاوید، دایم . 1"} -{"line": "60459 مخلص (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) خلاصه . 1"} -{"line": "60460 مخلص (مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) بی ریا، صمیمی . 1"} -{"line": "60461 مخلص (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) خالص، صاف . 1"} -{"line": "60462 مخلط (مُ خَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آمیخته کننده . 2 - فساد کننده، تخلیط کننده، دو به هم زدن . 1"} -{"line": "60463 مخلف (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که کسی را جانشین خود کند، جانشین کننده . 2 - آن که وعدة خلاف کند. 3 - در فارسی : کبوتر بچه ای که پر بر پایش رسته باشد. 4 - پسر خوش شکل . 1"} -{"line": "60464 مخلف (مُ خَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که چیزی را از خود بجا می گذارد. 2 - آنکه کسی را خلیفه و جانشین خود کند. 1"} -{"line": "60465 مخلفات (مُخَ لَ فّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خوردنی هایی که با غذای اصلی مصرف می شود. 2 - وسیله های جانبی یا فرعی یک دستگاه . 1"} -{"line": "60466 مخلوط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آمیخته شده، به هم آمیخته، به گونه ای که قابل جداسازی باشند. مق . محلول . 1"} -{"line": "60467 مخلوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) برکنده شده، عزل شده، خلع شده . 1"} -{"line": "60468 مخلوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آفریده شده، موجود. 1"} -{"line": "60469 مخلی (مُ خَ ل لا) 1 - (اِمف .) خالی شده . 2 - رها شده . 3 - جای خالی . 1"} -{"line": "60470 مخمر (مُ خَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) سرشته شده، تخمیر شده . 1"} -{"line": "60471 مخمر (مُ خَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) تخمیرکننده . 1"} -{"line": "60472 مخمس (مُ خَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پنج تایی . 2 - شعری که هر بند آن پنج مصراع باشد. 1"} -{"line": "60473 مخمش (مُ خَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) خدشه وارد آمده، مخدوش . 1"} -{"line": "60474 مخمصه (مَ مَ صَ یا ص ) [ ع . مخمصة ] (اِ.) 1 - گرسنگی، خالی بودن معده . 2 - رنج، زحمت، گرفتاری . 1"} -{"line": "60475 مخمل (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) پارچة لطیف نخی یا ابریشمی که پرزهای نرم دارد. ؛ مخمل کبریتی مخمل دارای تار نخی و پود راه راه برجسته . 1"} -{"line": "60476 مخملک (مَ مَ لَ) [ ع - فا. ] (اِ.) بیماری واگیردار که عامل آن یک نوع استرپتوکوک است و دارای سمی است که تولید دانه های قرمزی می کند. 1"} -{"line": "60477 مخمور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مست، خمارآلود. 1"} -{"line": "60478 مخنث (مُ خَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مردی که در جماع ناتوان باشد و حالات زنانه داشته باشد. 2 - کنایه از: بی غیرت و بی حمیت . 1"} -{"line": "60479 مخنده (مَ خَ دَ یا د) (اِفا) 1 - جنبنده، حرکت کننده . 2 - خزنده . 3 - هوام . 4 - شپش . 1"} -{"line": "60480 مخنق (مُ خَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خفه کننده . 2 - در علم عروض «مفعولن » چون در حشو بیت افتد و از «مفاعیلن » منشعب باشد، آن را مخنق خوانند. 1"} -{"line": "60481 مخنقه (مَ نَ قَ یا ق ) [ ع . مخنقة ] (اِ.) قلاده، گردن بند. 1"} -{"line": "60482 مخنوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) خفه کرده شده، گلو افشرده . 1"} -{"line": "60483 مخوف (مَ) [ ع . ] (ص .) ترسناک . 1"} -{"line": "60484 مخچه (مُ چِ یا چَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) قسمتی از دستگاه مرکزی اعصاب که در زیر و عقب مخ قرار گرفته و مانند مخ (دماغ ) دارای قشر خاکستری رنگ در داخل است و به وسیلة سه زوج دنبالة فوقانی و تحتانی و میانی به مراکز اعصاب ارتباط دارد. عمل مخچه عبارت از تنظیم انقباضات عضلانی و تعادل بدن است . 1"} -{"line": "60485 مخیدن (مَ دَ) (مص ل .) 1 - جنبیدن، خزیدن . 2 - چسبیدن . 1"} -{"line": "60486 مخیده (مَ د) (اِمف .) جنبنده، خزنده . 1"} -{"line": "60487 مخیر (مُ خَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - عمل خیر کننده . 2 - سخی . 1"} -{"line": "60488 مخیر (مُ خَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) اختیار داده شده . 1"} -{"line": "60489 مخیز (مَ) (اِ.) مهمیز. 1"} -{"line": "60490 مخیط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دوخته شده . 1"} -{"line": "60491 مخیط (مِ یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوزن . 2 - محل عبور، گذرگاه . 1"} -{"line": "60492 مخیل (مُ خَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) خیال کننده . 1"} -{"line": "60493 مخیله (مُ خَ یِّ لِ) [ ع . مخیلة ] (اِ.) قوة تخیل و تصور. 1"} -{"line": "60494 مخیله (مَ لَ یا لِ) [ ع . مخیلة ] (اِ.) 1 - گمان، پندار. 2 - کبر، تکبر. 3 - ابری که آن را بارنده گمان برند. 1"} -{"line": "60495 مخیم (مُ خَ یَّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جایی که در آن خیمه زنند، خیمه گاه . 2 - اردوگاه، معسکر. 1"} -{"line": "60496 مد (مَ دّ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) کشش، کشیدگی . 2 - بالا آمدن آب دریا بر اثر جاذبة ماه و خورشید. 3 - (اِ.) علامتی به این شکل « مد » که بالای الف ممدوده گذاشته می شود. 1"} -{"line": "60497 مد (مُ) [ فر. ] (اِ.) سلیقه و روشی که باب روز است . اعم از طرز زندگی، سر و وضع ظاهری و غیره . و معمولاً گذراست و در زمان های مختلف تغییر می کند. 1"} -{"line": "60498 مداح (مَ دّ) [ ع . ] (ص .) بسیار ستایش کننده و مدح کننده . 1"} -{"line": "60499 مداخل (مَ خِ) [ ع . ] (اِ.) درآمد به ویژه درآمد فرعی و جانبی . 1"} -{"line": "60500 مداخله (مُ خِ لِ) [ ع . مداخلة ] (مص ل .) دخالت کردن، داخل شدن در کاری . 1"} -{"line": "60501 مداد (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مرکب . 2 - نوعی قلم که دارای مغزی به رنگ های مختلف است که از آن برای نوشتن یا نقاشی کردن استفاده می کنند. 1"} -{"line": "60502 مداد تراش ( مداد تراش . تَ) [ ع - فا. ] (اِ.) وسیله ای با یک تیغة ثابت یا چرخان برای تیز کردن یا تراشیدن نوک مداد. 1"} -{"line": "60503 مداد پاک کن ( مداد پاک کن . کُ) [ ع - فا. ] (اِ.) وسیله ای از ترکیبات لاستیک برای زدودن اثر مداد. 1"} -{"line": "60556 مدروس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کهنه، فرسوده شده . 1"} -{"line": "60557 مدرک (مُ رِ) [ ع . ] (اِ فا.) دریابنده، درک کننده . 1"} -{"line": "60605 مذاهب (مَ هِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مذهب . 1 - دین ها و آیین ها. 2 - روش ها، طریقه ها. 1"} -{"line": "60606 مذاکرات (مُ کِ) [ ع . ] (مص . اِ.) جِ مذاکره . 1"} -{"line": "60813 مرس (مَ رِ) [ ع . ] (ص .) باتجربه، کارآزموده . ج . امراس . 1"} -{"line": "60504 مدار (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای دور زدن و گردیدن . 2 - در اصطلاح جغرافیا عبارت از خطی است که سیارات به دور خورشید می پیمایند. ؛ مدار رأس الجدی مدار َ27 ْ23 عرض جنوبی کرة زمین که خورشید در روز اول دی ماه به آن عمود می تابد و منطقة معتدل جنوبی از پایین آن تا مدار جنوبگان را شامل می شود. ؛ مدار رأس السَّرطان مدار َ27 ْ23 عرض شمالی کرة زمین که خورشید در روز اول تیرماه بر آن عمود می تابد و منطقة معتدل شمالی از بالای آن تا مدار شمالگان را شامل می شود. 1"} -{"line": "60505 مدارا (مُ) (اِ.) همکاری، همراهی یا همزیستی با دیگران . 1"} -{"line": "60506 مدارا کردن ( مدارا کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نرمی کردن، خوشرفتاری نمودن . 1"} -{"line": "60507 مدارات (مُ) [ ع . مداراة ] 1 - (مص ل .) با کسی ملایمت و نرمی کردن . 2 - (اِمص .) نرمی، لطف، مهربانی . 1"} -{"line": "60508 مدارج (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مدرج ؛ درجه ها، پایه ها، رتبه ها. 1"} -{"line": "60509 مدارس (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مدرسه . 1"} -{"line": "60510 مدارک (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مدرک . 1"} -{"line": "60511 مداعبه (مُ ع ب) [ ع . مداعبة ] (مص ل .) شوخی کردن، مزاح کردن . 1"} -{"line": "60512 مدافع (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) دفاع کننده . 1"} -{"line": "60513 مدافعه (مُ فِ عَ یا عِ) [ ع . مدافعة ] (مص م .) 1 - یکدیگر را راندن و دور کردن . 2 - دفاع کردن . 1"} -{"line": "60514 مداقه (مُ قِّ) [ ع . مداقة ] (مص ل .) دقت کردن، باریک بینی کردن . 1"} -{"line": "60515 مدال (مِ) [ فر. ] (اِ.) نشان، نشان افتخار، نشان فلزی که برای قدردانی از خدمات کسی به او اعطا می شود. 1"} -{"line": "60516 مدالست (مُ لِ سَ) [ ع . مدالسة ] (مص م .) 1 - فریفتن . 2 - ستم کردن . 1"} -{"line": "60517 مدام (مُ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) همیشه، جاوید. 2 - (اِ.) شراب انگوری . 1"} -{"line": "60518 مدامع (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مدمع . 1 - چشمه ها. 2 - مجرای اشک . 3 - کُنج چشم . 1"} -{"line": "60519 مداهنه (مُ هِ نَ یا نِ) [ ع .مداهنة ] (مص ل .) 1 - خدعه کردن، دورویی کردن . 2 - چاپلوسی . 1"} -{"line": "60520 مداوا (مُ) [ ع . مداواة ] (مص م .) درمان کردن، دوا کردن . 1"} -{"line": "60521 مداولت (مُ وَ یا وِ لَ) [ ع . مداولة ] (مص ل .) 1 - مداومت . 2 - دور زدن . 3 - انقلاب زمانه . 1"} -{"line": "60522 مداوم (مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) دوام دهنده، ادامه دهنده . 1"} -{"line": "60523 مداومت (مُ وِ مَ) [ ع . مداومة ] (مص م .) دوام دادن، ادامه یافتن . 1"} -{"line": "60524 مدایح (مَ یِ) [ ع . مدائح ] (اِ.) جِ مدیحه، ستایش ها، مدیحه ها. 1"} -{"line": "60525 مداین (مَ یِ) [ ع . مدائن ] (اِ.) جِ مدینه . 1 - شهرها. 2 - نام شهر قدیمی تیسفون . 1"} -{"line": "60526 مدبر (مُ دَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) تدبیرکننده، صاحب تدبیر. 1"} -{"line": "60527 مدبر (مُ بَ) [ ع . ] (اِمف .) بخت برگشته، بدبخت . 1"} -{"line": "60528 مدبری (مُ بَ) [ ع - فا. ] (حامص .) بدبختی، بداقبالی . 1"} -{"line": "60529 مدبوغ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دباغت شده، دباغی گشته . 1"} -{"line": "60530 مدت (مُ دَّ) [ ع . مدة ] (اِ.) زمان، وقت . 1"} -{"line": "60531 مدثر (مُ دَّ ثُِ) [ ع . ] (اِفا.) لباس به خود پیچیده . 1"} -{"line": "60532 مدح (مَ) [ ع . ] (مص م .) ستودن، ستایش . 1"} -{"line": "60533 مدحت (مِ حَ) [ ع . مدحة ] (اِ.) نک مدح . 1"} -{"line": "60534 مدحور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) رانده، دور کرده . 1"} -{"line": "60535 مدخر (مُ دَّ خَ) [ ع . ] (اِمف .) اندوخته شده، پس انداز شده . 1"} -{"line": "60536 مدخل (مَ خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - راه داخل شدن . ج . مداخل . 2 - محل درآمد. 1"} -{"line": "60537 مدخل (مُ خِ) [ ع . ] (اِفا.) داخل کننده، درآورنده . 1"} -{"line": "60538 مدخنه (مِ خَ نَ) [ ع . مدخنة ] (اِ.) جای بخور، بوی سوز، مجمر. 1"} -{"line": "60539 مدخول (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) داخل شده، درآورده شده . 2 - (اِ.) جایی که چیزی در آن داخل شده باشد. 3 - (ص .) کسی که در عقل وی فساد بود. 4 - لاغر. ج . مدخولین . 1"} -{"line": "60540 مدد (مَ دَ) [ ع . ] (اِ مص .) یاری، دستگیری . 1"} -{"line": "60541 مددکار [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - یاری دهنده . 2 - مددکار اجتماعی . 1"} -{"line": "60542 مدر (مَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کلوخ، گل سخت . 2 - روستا، ده . 1"} -{"line": "60543 مدر (مُ د) [ ع . ] (اِ.) ادرار آور. 1"} -{"line": "60544 مدرار (مِ) [ ع . ] (ص .) بسیار ریزنده، بسیار بارنده . 1"} -{"line": "60545 مدرب (مُ دَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آن که به کاری عادت کرده کردن . 2 - ورزیده مجرب . 3 - گرفتار. 1"} -{"line": "60546 مدرج (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جای رفتن و گذشتن . ج . مدارج . 1"} -{"line": "60547 مدرج (مُ دَ رَّ) [ ع . ] (اِ مف .) درجه دار، پله پله شده . 1"} -{"line": "60548 مدرجه (مَ رَ جَ یا جِ) [ ع . مدرجة ] (اِ.) 1 - راه . 2 - وسیله و روشی که برای ترقی شخصی به کار رود. 1"} -{"line": "60549 مدرس (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جای درس گفتن . 1"} -{"line": "60550 مدرس (مُ دَ رِّ) [ ع . ] (اِ فا.) معلم . 1"} -{"line": "60551 مدرسه (مَ رَ س ) [ ع . مدرسة ] (اِ.) محل درس دادن و علم آموختن . ج . مدارس . 1"} -{"line": "60552 مدرن (مُ د) [ فر. ] (اِ.) تازه، باب روز. 1"} -{"line": "60553 مدرنیزه (مُ د ز) [ انگ . ] (ص .) مجهز یا نوسازی شده با وسیله ها، اسباب های سبک با کاربرد امروزی . 1"} -{"line": "60554 مدرنیست (مُ د) [ انگ . ] (ص .) نوگرا (فره ). 1"} -{"line": "60555 مدرنیسم (مُ د) [ فر. ] (اِ.) = مدرنیته : طرفداری از آن چه نو و بدیع باشد، راه و رسم جدید. 1"} -{"line": "60558 مدرک (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) دلیل، سند، مأخذ. ج . مدارک . ؛ مدرک تحصیلی نوشته ای رسمی که نشان می دهد شخصی دورة تحصیلی معینی را گذرانده است . ؛ مدرک ِ تخصصی نوشته ای که نشان می دهد شخصی تخصص در یک رشته عم لی یا فنی را گذارنده است . 1"} -{"line": "60559 مدرکات (مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) [ ع . ] (اِمف .) جِ مدرکه ؛ آن چه از اشیا ادراک شود. 1"} -{"line": "60560 مدرکه (مُ رِ کِ) [ ع . مدرکة ] (اِ.) ذهن، عقل، نیرویی در انسان که حقیقت چیزها با آن دریافت می شود. 1"} -{"line": "60561 مدری (مِ ی ' ) [ ع . ] (اِ.)1 - شانه . 2 - سیخ . 3 - شاخ (آهو، گوزن و جز آن ها). 4 - تخت . 1"} -{"line": "60562 مدعو (مَ عُ وّ) [ ع . ] (اِمف .) دعوت شده، خوانده شده . 1"} -{"line": "60563 مدعی (مُ دَّ عا) [ ع . ] (اِمف .) دعوی کرده شده، ادعا کرده شده . 1"} -{"line": "60564 مدعی (مُ دَّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خواهان . 2 - ادعا - کننده . 1"} -{"line": "60565 مدغم (مُ غَ) [ ع . ] (اِمف .) ادغام شده، حرفی که در حرف دیگر همجنس یا قریب المخرج داخل شود و یک حرف مشدد تلفظ گردد. مثلاً دال در «مدت ». 1"} -{"line": "60566 مدفع (مَ فَ) [ ع . ] (اِ.) جای گرد آمدن آب، مجرای آب . ج . مدافع . 1"} -{"line": "60567 مدفن (مَ فَ) [ ع . ] (اِ.) گور، جای دفن . 1"} -{"line": "60568 مدفوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دفع شده، رانده شده . 2 - گُه، نجاستی که از مقعد انسان خارج شود. 1"} -{"line": "60569 مدفون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دفن شده، به خاک سپرده شده . 1"} -{"line": "60570 مدقق (مُ دَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - باریک گردانیدن . 2 - کار دقیق کننده . 3 - نکته های دقیق پیدا کننده . 1"} -{"line": "60571 مدقوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کوفته شده . 2 - لاغر و باریک . 3 - آن که مرض دق دارد. 1"} -{"line": "60572 مدل (مُ د لّ) [ ع . ] (اِفا.) دلالت کننده، راهنما. 1"} -{"line": "60573 مدل (مُ د) [ فر. ] (اِ.) 1 - نمونه، سرمشق، الگو. 2 - هر چیز و هر کس اعم از مجسمه و انسان و غیره که در برابر هنرمند قرار گیرد تا از روی آن نقاشی کند یا مجسمه بسازد. 1"} -{"line": "60574 مدلس (مُ دَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که عیب کالای خود را از خریداران پنهان کند. 2 - خدعه کننده . 3 - کسی که خود را مقدس جلوه دهد و نباشد. 1"} -{"line": "60575 مدلل (مُ دَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) با دلیل آورده شده، دارای دلیل . 1"} -{"line": "60576 مدلهم (مُ لَ هِ) [ ع . ] (اِفا. ص .)1 - سیاه، تاریک . 2 - شب تاریک . 1"} -{"line": "60577 مدلول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دلالت کرده شده، رهنمون شده . 1"} -{"line": "60578 مدمج (مُ دَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) سخت محکم در آمده در چیزی . 1"} -{"line": "60579 مدمر (مُ دَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) هلاک کننده، دمار برآورنده . 1"} -{"line": "60580 مدمغ (مُ دَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - غذای چرب کرده شده . 2 - در فارسی : کسی که دماغ (تکبر) و نخوت دارد؛ پرنخوت، متکبر. 1"} -{"line": "60581 مدن (مُ دُ) [ ع . ] (اِ.) جِ مدینه ؛ شهرها. 1"} -{"line": "60582 مدنگ (مَ دَ) (اِ.) 1 - کلید، دندانة کلید. 2 - قفل، کلون . 1"} -{"line": "60583 مدنی (مَ دَ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - شهرنشین . 2 - آیاتی که در مدینه بر پیامبر (ص .) نازل شد. 1"} -{"line": "60584 مدنیت (مَ دَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) شهر - نشینی، تمدن . 1"} -{"line": "60585 مدهش (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) وحشت آور، هراسناک . 1"} -{"line": "60586 مدهن (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) چاپلوس، متملق . 1"} -{"line": "60587 مدهن (مُ دَ هَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) چرب کرده . 2 - به روغن طلا کرده . 3 - (ص .) چرب . 1"} -{"line": "60588 مدهوش (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بیهوش، سرگشته . 1"} -{"line": "60589 مدهون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - روغن مالیده . 2 - چرم، چرم رنگ شده . 1"} -{"line": "60590 مدور (مُ دَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) گرد، دایره ای . 1"} -{"line": "60591 مدون (مُ دَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) تدوین شده، گردآورده شده . 1"} -{"line": "60592 مدیتیشن (مِ تِ ش ) [ انگ . ] (اِمص .) نوعی روش تمرکز که هدف آن به دست آوردن آرامش و اصلاح کیفیات روانی است . 1"} -{"line": "60593 مدیح (مَ) [ ع . ] (اِ.) ستایش . 1"} -{"line": "60594 مدیحه (مَ حِ) [ ع . مدیحة ] (اِ.) ستایش . ج . مدایح . 1"} -{"line": "60595 مدیحه سرا ( مدیحه سرا . سَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که عادت یا گرایش به سرودن مدیحه دارد، مدیحه گو. 1"} -{"line": "60596 مدید (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کشیده شده، دراز، طولانی . 2 - نام یکی از بحور شعر بر وزن فاعلاتن فاعلن فاعلاتن . 1"} -{"line": "60597 مدیر (مُ) [ ع . ] (اِفا.) اداره کننده . ؛ مدیر عامل مدیری که از طرف هیئت مدیره برای ادارة امور جاری شرکت تعیین می شود. ؛ مدیر کل مدیری که امور یک ادارة کل در یک وزارتخانه یا مؤسسة بزرگ به عهده اوست . ؛ مدیر مسئول کسی که در مورد شغل یا فعالیت معینی مسئول پاسخگویی نزد مقام های دولتی است . 1"} -{"line": "60598 مدیریت (مُ یَّ) [ ع . ] 1 - (مص جع .) مدیر بودن، مدیری . 2 - علم و هنر متشکل کردن، همآهنگ کردن . 1"} -{"line": "60599 مدینه (مَ نِ) [ ع . مدینة ] (اِ.) شهر. ج . مدن، مداین . ؛ مدینه ی فاضله آرمان شهر. 1"} -{"line": "60600 مدیوم (مِ یُ) [ فر. ] (اِ.) واسطه، شخصی که واسطة احضار ارواح شود. 1"} -{"line": "60601 مدیون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) قرض دار، بدهکار. 1"} -{"line": "60602 مذاب (مُ) [ ع . ] (اِمف .) گداخته شده، آب شده . 1"} -{"line": "60603 مذاق (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طعم، مزه . 2 - محل قوة ذائقه . 3 - اندام چشایی . 1"} -{"line": "60604 مذال (مُ) [ ع . ] (اِمف .) دامن داده . 1"} -{"line": "60607 مذاکره (مُ کِ رِ) [ ع . مذاکرة ] (مص ل .) گفتگو کردن دربارة کاری یا امری . 1"} -{"line": "60608 مذبح (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) جای قربانی کردن، کشتارگاه . ج . مذابح . 1"} -{"line": "60609 مذبذب (مُ ذَ ذَ) [ ع . ] (اِمف .) در تردید و شک افتاده . 1"} -{"line": "60610 مذبذب (مُ ذَ ذ) [ ع . ] (اِفا.) مردُد، دو دل . 1"} -{"line": "60611 مذبوح (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گلو بریده، کشته شده، ذبح شده . 1"} -{"line": "60612 مذعان (مِ) [ ع . ] (ص .) منقاد، مطیع . 1"} -{"line": "60613 مذل (مُ ذ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) خوار دارنده . 1"} -{"line": "60614 مذلت (مَ ذَ لَّ) [ ع . مذلة ] (اِمص .) خواری، ذلیلی . 1"} -{"line": "60615 مذمت (مَ ذَ مَّ) [ ع . مذمة ] (اِمص .) نکوهش، سرزنش . 1"} -{"line": "60616 مذموم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نکوهیده، سرزنش شده . 1"} -{"line": "60617 مذنب (مُ نِ) [ ع . ] (اِفا.) گناهکار. 1"} -{"line": "60618 مذهب (مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دین، آیین . 2 - راه، روش . ج . مذاهب . 1"} -{"line": "60619 مذهب (مُ ذَ هَّ) [ ع . ] (اِمف .) زر اندود شده . 1"} -{"line": "60620 مذهبی (مَ هَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مربوط یا منسوب به مذهب . 2 - دیندار مؤمن و معتقد به مذهب . 1"} -{"line": "60621 مذوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) چشیده شده . 1"} -{"line": "60622 مذکر (مُ ذَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به یاد آورنده . 2 - وعظ کننده، واعظ . 1"} -{"line": "60623 مذکر (مُ ذَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نر. 2 - مربوط یا متعلق به جنس نر. 1"} -{"line": "60624 مذکور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ذکر شده، یاد شده . 1"} -{"line": "60625 مذیل (مُ ذَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دامن دار. 2 - کتاب یا رساله ای که در ذیل آن شرح داشته باشد. 1"} -{"line": "60626 مذیل (مَ ذَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که دامن جامه را بلند سازد. 2 - آنکه بر مطلبی یا کتابی ذیلی نویسد. 1"} -{"line": "60627 مر ( مر .) [ په . ] (اِ.) 1 - پیمانه، اندازه . 2 - شماره، حساب . 1"} -{"line": "60628 مر (مُ رّ) [ ع . ] (ص .) تلخ . 1"} -{"line": "60629 مر (مَ رّ) [ ع . ] (مص ل .) گذشتن، گذشتن بر چیزی . 1"} -{"line": "60630 مر (مَ) (حر.) 1 - به معنی برای . 2 - گاهی زائد است و تنها برای زینت کلام می آید. 1"} -{"line": "60631 مرء (مَ) [ ع . ] (اِ.) مرد، رجل . 1"} -{"line": "60632 مرآت (مِ) [ ع . مرآة ] (اِ.) آ ی ینه . ج . مرایا، مرائی . 1"} -{"line": "60633 مرأة (مَ ءَ) [ ع . ] (اِ.) زن . 1"} -{"line": "60634 مرئوس (مَ) [ ع . مرؤوس ] (اِمف .) زیردست، کسی که زیر دست رئیس کار می کند. 1"} -{"line": "60635 مرئی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) نمایان، پدیدار. 1"} -{"line": "60636 مرا (مَ) (ضم .+ علامت مفعول و غیره ) من را، آن را در موارد ذیل آید: 1 - به صورت مفعول . 2 - به صورت مسندالیه . 3 - به معنی «برای من ». 1"} -{"line": "60637 مراء (مِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستیزه کردن، جدال کردن . 2 - (اِ.) جدال، ستیزه . 1"} -{"line": "60638 مرائی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) ریاکار، متظاهر. 1"} -{"line": "60639 مرابح (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) سود گیرنده، ربح گیرنده ؛ ج . مرابحین . 1"} -{"line": "60640 مرابحه (مُ ب حِ) [ ع . مرابحة ] (مص م .) 1 - سود دادن، نفع دادن . 2 - ربح گرفتن . 1"} -{"line": "60641 مرابض (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) ج مربض . 1 - مأوای گوسفندان به شب . 2 - مأوای سباع مانند شیر و گرگ . 1"} -{"line": "60642 مرابط (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رابطه دارنده . 2 - مواظب و ملازم سرحد. 3 - مروج ایمان . 1"} -{"line": "60643 مرابطه (مُ بَ طَ یا طِ) [ ع . مرابطة ] (مص ل .) 1 - با هم رابطه داشتن . 2 - مداومت و مواظبت کردن . 1"} -{"line": "60644 مرابع (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ مَربَع . منازل، جای اقامت . 1"} -{"line": "60645 مرات (مَ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ. مرة ؛ دفعه ها، مرتبه ها. 1"} -{"line": "60646 مراتب (مَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرتبه . 1"} -{"line": "60647 مراتع (مَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرتع ؛ چراگاه ها. 1"} -{"line": "60648 مراثی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرثیه . 1"} -{"line": "60649 مراجع (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) در تداول فارسی به معنای مراجعه کننده، رجوع کننده . ج . مراجعین . 1"} -{"line": "60650 مراجع (مَ جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرجع . ؛ مراجع تقلید مجتهدانی که مردم از آنان در احکام شرعی تقلید کنند. ؛ مراجع قانون منابعی که قوانین از آن ها اقتباس و استنباط شده است . ؛ مراجع قانونی مؤسسات و اداراتی که بر طبق قانون برای مراجعة افراد به منظور تنظیم روابط افراد با همدیگر و روابط افراد با دولت تأسیس شده اند. 1"} -{"line": "60651 مراجعه (مُ جَ عَ یا عِ) [ ع . مراجعة ] (مص ل .) رجوع کردن، بازگشتن، رفتن به جایی یا نزد کسی برای انجام کاری . 1"} -{"line": "60652 مراحل (مَ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرحله ؛ منزل ها، مرحله ها. 1"} -{"line": "60653 مراحل نشین (مَ حِ. نِ) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) مسافر. 2 - هر یک از سیارات هفتگانه . 1"} -{"line": "60654 مراحم (مَ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرحمت . 1"} -{"line": "60655 مراد (مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - منظور، مقصود. 2 - خواسته، اراده شده . 1"} -{"line": "60656 مرادف (مُ د) [ ع . ] (اِفا.) هم معنی . 1"} -{"line": "60657 مرادفت (مُ د فَ) [ ع . مرادفة ] (مص ل .) پشت سر و ترک کسی سوار شدن . 1"} -{"line": "60658 مرار (مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرة ؛ دفعه ها، مرتبه ها. 1"} -{"line": "60659 مرارت (مَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) تلخی . 1"} -{"line": "60660 مراسل (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) نامه فرستنده ؛ ج . مراسلین . 1"} -{"line": "60716 مرتشی (مُ تَ) [ ع . ] (اِ فا.) رشوه گیرنده . 1"} -{"line": "60661 مراسله (مُ س لِ) [ ع . مراسلة ] 1 - (مص ل .) به هم نامه نوشتن، نامه فرستادن . 2 - (اِ.) نامه، مکتوب . ج . مراسلات . 1"} -{"line": "60662 مراسم (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرسوم . 1"} -{"line": "60663 مراضعه (مُ ضَ عَ یا ض عِ) [ ع . مراضعة ] (مص . م ) شیر دادن . 1"} -{"line": "60664 مراعات (مُ) [ ع . مراعاة ] (مص ل .) رعایت یکدیگر را کردن . ؛ مراعات النظیر در علم بدیع آوردن کلماتی که به گونه ای با یکدیگر مناسبت و ارتباط داشته باشند. 1"} -{"line": "60665 مراعی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرعی . 1"} -{"line": "60666 مراعی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) مراعات کننده . 1"} -{"line": "60667 مراغه (مَ غَ یا غ ) [ ع . مراغة ] (اِ.) جای غلتیدن ستوران . 1"} -{"line": "60668 مراغه کردن ( مراغه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به خاک غلتیدن . 1"} -{"line": "60669 مرافدات (مُ فَ یا فِ) [ ع . مرافداة ] (مص م .) معاونت کردن، یاری کردن . 1"} -{"line": "60670 مرافعه (مُ فِ عَ یا عِ) [ ع . مرافعة ] (مص ل .) نزاع کردن، درگیر شدن . 1"} -{"line": "60671 مرافق (مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرفق ؛ آرنج ها. 1"} -{"line": "60672 مرافقه (مُ فَ قَ یا قِ) [ ع . ] (مص ل .) دوست شدن، همراه شدن . 1"} -{"line": "60673 مراقب (مُ قِ) [ ع . ] (اِ فا.) نگهبان، مراقبت کننده . 1"} -{"line": "60674 مراقبت (مُ قِ بَ) [ ع . مراقبة ] (مص . ل .) 1 - نگاهبانی . 2 - دیده بانی کردن . 1"} -{"line": "60675 مراقبه (مُ قِ ب یا قَ بَ) [ ع . مراقبة ] (مص م .) 1 - مواظبت کردن . 2 - نگاهبانی کردن . 1"} -{"line": "60676 مراقد (مَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرقد. 1"} -{"line": "60677 مراقی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرقاة . هر ابزاری که با آن بالا روند مانند: نردبان، پله . 1"} -{"line": "60678 مرال (مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.) آهو، غزال . 1"} -{"line": "60679 مرام (مَ) [ ع . ] (اِ.) هدف، مقصود. 1"} -{"line": "60680 مرامات (مُ) [ ع . مراماة ] (مص - م .) همدیگر را تیر انداختن . 1"} -{"line": "60681 مراهق (مُ هِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پسر نزدیک به بلوغ . 2 - کسی که آخر وقت نماز خواند. 1"} -{"line": "60682 مراهنه (مُ هِ نِ) [ ع . مراهنة ] (اِمص .) 1 - گرو - گذاری . 2 - شرط بندی . 1"} -{"line": "60683 مراوده (مُ وِ د) [ ع . مراودة ] (مص ل .) دوستی و آمد و شد داشتن . 1"} -{"line": "60684 مراوغت (مُ وَ غَ) [ ع . مراوغة ] (مص ل .) 1 - عیب جویی کردن . 2 - کشتی گرفتن، زو ر آزمایی کردن . 3 - یکدیگر را فریب دادن . 1"} -{"line": "60685 مراکب (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرکب . 1"} -{"line": "60686 مراکردن (مِ کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پیکار کردن، جدال کردن . 2 - کوس برابری زدن . 1"} -{"line": "60687 مراکز (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرکز. 1"} -{"line": "60688 مرایا (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرآة . 1"} -{"line": "60689 مربا (مُ رَ بّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تربیت شده . 2 - (اِ.) نوعی خوردنی شیرین که از انواع میوه ها یا پوست مرکبات با شکر تهیه می شود. 1"} -{"line": "60690 مربح (مُ رَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) سود ده، نفع بخش، پُرسود. 1"} -{"line": "60691 مربط (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جای بستن . 1"} -{"line": "60692 مربع (مُ رَ بَّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چهارگوش . 2 - متوازی الاضلاعی که چهار ضلعش با هم برابر و زاویه هایش قائمه باشند. 1"} -{"line": "60693 مربع نشستن ( مربع نشستن . نِ شَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) چهارزانو نشستن . حالتی از نشستن برای مهتران و بزرگان که زیردستان در مقابلشان دو زانو می نشستند. 1"} -{"line": "60694 مربوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پرورده شده . 2 - بنده، عبد، مملوک ؛ ج . مربوبین . 1"} -{"line": "60695 مربوط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بسته شده، وابسته، دارای پیوند. 1"} -{"line": "60696 مربی (مُ رَ بّ) [ ع . ] (اِفا.) پرورش دهنده . 1"} -{"line": "60697 مربی (مُ رَ ب با) [ ع . ] (اِمف .) تربیت شده . 1"} -{"line": "60698 مرت (مَ رَّ) [ ع . مرة ] (اِ.) یک بار، یک دفعه . ج . مرات، مرار. 1"} -{"line": "60699 مرتاب (مُ) [ ع . ] (اِفا.) آن که در شک و تردید باشد. 1"} -{"line": "60700 مرتاح (مُ) [ ع . ] (ص .) بانشاط، شادان، مسرور. 1"} -{"line": "60701 مرتاض (مُ) [ ع . ] (اِفا.) ریاضت کش، ریاضت کشیده . 1"} -{"line": "60702 مرتب (مُ رَ تَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بانظم و ترتیب . 2 - ترتیب داده شده . 1"} -{"line": "60703 مرتباً (مُ رّ تَّ بَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - با ترتیب و نظم . 2 - پی در پی، پشت سر هم . 1"} -{"line": "60704 مرتبط (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) ربط داده شده، پیوسته . 1"} -{"line": "60705 مرتبه (مَ تَ بَ یا ب) [ ع . مرتبة ] (اِ.) پایه، منزلت . ج . مراتب . 1"} -{"line": "60706 مرتبه دار ( مرتبه دار . ) [ ع - فا. ] (ص فا.) صاحب منصب، صاحب مقام، مأمور تشریفات . 1"} -{"line": "60707 مرتجع (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بازگشت کننده . 2 - کهنه پسند. 1"} -{"line": "60708 مرتجل (مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِمف .) شعر یا سخنی که بی تأمل گفته شود. 1"} -{"line": "60709 مرتجلاً (مُ تَ جِ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) بدون تفکر و تأمل سخن گفتن . 1"} -{"line": "60710 مرتحل (مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) کوچ کننده، راهی شونده . 1"} -{"line": "60711 مرتد (مُ تَ دّ) [ ع . ] (اِفا.) برگشته از دین . 1"} -{"line": "60712 مرتدع (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) باز ایستنده از کاری . 1"} -{"line": "60713 مرتزق (مُ تَ زَ) [ ع . ] (اِمف .) هرچیز که از آن روزی خورند. 1"} -{"line": "60714 مرتسم (مُ تَ سَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - منقش . 2 - زردوزی شده . 3 - مرسوم . 1"} -{"line": "60715 مرتسم (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) نقش گیرنده، نفش پذیر. 1"} -{"line": "60717 مرتضوی (مُ تَ ضَ) (ص نسب ) 1 - منسوب به مرتضی (عموماً). 2 - منسوب به مرتضی علی (ع ). 1"} -{"line": "60718 مرتضی (مُ تَ ضا) [ ع . ] (اِمف .) پسندیده و برگزیده . 1"} -{"line": "60719 مرتع (مَ تَ) [ ع . ] (اِ.) چراگاه . ج . مراتع . 1"} -{"line": "60720 مرتعب (مُ تَ ع ) [ ع . ] (اِفا.) ترسنده، ترسان، خایف ؛ ج . مرتعبین . 1"} -{"line": "60721 مرتعش (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) لرزان، لرزنده، دارای ارتعاش . 1"} -{"line": "60722 مرتغب (مُ تَ غِ) [ ع . ] (اِفا.) تشویق کننده، برانگیزاننده . 1"} -{"line": "60723 مرتفع (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) بلند و رفیع، بلند شونده . 1"} -{"line": "60724 مرتفع ساختن ( مرتفع ساختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - برافراشتن، بلند کردن . 2 - برطرف کردن، از بین بردن، رفع شده . 1"} -{"line": "60725 مرتقب (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) دیده بان، چشم به راه . 1"} -{"line": "60726 مرتهن (مُ تَ هَ) [ ع . ] (اِمف .) گروگان، به رهن گرفته شده . 1"} -{"line": "60727 مرتکب (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) انجام دهندة کاری ناروا. 1"} -{"line": "60728 مرتکز (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) ثابت، مستقر، جایگزین . 1"} -{"line": "60729 مرتیکه (مَ کِ) (اِ.) (عا.) = مردیکه : مرد (در مقام تحقیر و توهین به کار می رود). 1"} -{"line": "60730 مرثیه (مَ یِ) [ ع مرثیة . ] (مص ل .) شعر یا سخنی که در مدح و سوگواری مرده خوانده شود. 1"} -{"line": "60731 مرج (مَ) (اِ.) 1 - مرز. 2 - زمینی که کناره های آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند. 1"} -{"line": "60732 مرج ( مرج .) [ ع . ] (مص م .) 1 - درهم و برهم کردن . 2 - ایجاد فساد کردن . 1"} -{"line": "60733 مرج ( مرج .) [ معر. ] 1 - (اِ.) چراگاه . 2 - (مص م .) به چراگاه فرستادن چرنده . 3 - ( مرج .) (مص ل .) چریدن چرنده . 1"} -{"line": "60734 مرجان (مَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی از جانوران دریایی شبیه به گیاه که مانند گیاه به زمین نمی چسبد. 1"} -{"line": "60735 مرجانه (مَ نِ) [ ع . مرجانة ] (اِ.) واحد مرجان ؛ مروارید کوچک . 1"} -{"line": "60736 مرجب (مُ رَ جَّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بزرگ و با هیبت . 2 - قربانی شده در ماه رجب . 1"} -{"line": "60737 مرجح (مُ رَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) برتری داده شده، ترجیح داده شده . 1"} -{"line": "60738 مرجز (مُ رَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کسی که برایش شعری در بحر رجز خوانده شده . 2 - سبک یکی از اقسام نثر و آن چنان است که کلمات دو عبارت هم وزن باشند نه هم سجع ؛ مق . نثر مسجع و نثر مرسل (عادی ). 1"} -{"line": "60739 مرجع (مَ جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل بازگشت، محل رجوع . ج . مراجع . 2 - شخص یا مقامی که می توان برای درخواستی به نزدش رفت . 3 - نوشته ای که برای به دست آوردن اطلاعاتی می توان به آن مراجعه کرد . ؛ مرجع تقلید مجتهدی که در موضوع های دینی از او پیروی می کنند. 1"} -{"line": "60740 مرجعیت (مَ جَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) 1 - مرجع بودن . 2 - مرجع تقلید بودن، مجتهد. 1"} -{"line": "60741 مرجل (مِ جَ) [ ع . ] (اِ.) دیگ . ج . مراجل . 1"} -{"line": "60742 مرجو (مَ) (اِ.) عدس . 1"} -{"line": "60743 مرجو (مَ جُ وّ) [ ع . ] (اِمف .) امید داشته شده . 1"} -{"line": "60744 مرجوح (مَ) [ ع . ] (اِمف .) رجحان داده، برتری داده شده ؛ ج . مرجوحین . 1"} -{"line": "60745 مرجوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بازگشت شده . 1"} -{"line": "60746 مرجوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سنگسار شده، رانده شده . 1"} -{"line": "60747 مرح (مَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شادمان شدن . 2 - خرامیدن به ناز. 3 - تباه شدن . 1"} -{"line": "60748 مرح (مَ رِ) [ ع . ] (ص .) متبختر از نشاط و فرح . 1"} -{"line": "60749 مرحب (مَ حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فراخی، سعه . 2 - نامی است از نام های مردان . 1"} -{"line": "60750 مرحبا (مَ حَ) [ ع . ] (شب جم .) آفرین ؛ کلمه ای که در تحسین استعمال می کنند. 1"} -{"line": "60751 مرحل (مَ حَ) [ ع . ] (اِ.) آنجا که کوچ کنند؛ مسکن . 1"} -{"line": "60752 مرحله (مَ حَ لَ یا لِ) [ ع . مرحلة ] (اِ.) منزل، منزلگاه . 1"} -{"line": "60753 مرحله دار ( مرحله دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) نگهبان جاده ای که در میان دو منزلگاه واقع است . 1"} -{"line": "60754 مرحمت (مَ حَ مَ) [ ع . مرحمة ] (اِمص .) مهربانی، لطف . 1"} -{"line": "60755 مرحوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آمرزیده شده، مجازاً: شخص درگذشته . 1"} -{"line": "60756 مرحومه (مَ مِ یا مَ) [ ع . مرحومة ] (اِمف .) مؤنث مرحوم . 1"} -{"line": "60757 مرخشه (مَ رَ ش ) (ص .) نحس، شوم . 1"} -{"line": "60758 مرخص (مُ رَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اجازه داده شده . 2 - آزاد شده . 1"} -{"line": "60759 مرخصی ( مرخصی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - اجازه، رخصت . 2 - آزادی . 3 - رهایی پس از خاتمة کار. 1"} -{"line": "60760 مرخم (مُ رَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کوتاه شده . 2 - کلمه ای که دنبالة آن بریده شده باشد. 1"} -{"line": "60761 مرخی (مُ رَ خّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سست کننده . 2 - دارویی را گویند که به قوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفة المسام را نرم و مسامات آن را وسیع بگرداند تا آن که به سهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسة در آن ها دفع شود، مانند ضماد شوید (شبت ) و بذر کتان . 1"} -{"line": "60762 مرد (مَ رَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بازگردانیدن . 2 - (اِمص .) رد، بازگشت . 1"} -{"line": "60763 مرد (مُ) (اِمص .) مردن، مرگ . 1"} -{"line": "60764 مرد (مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - مقابل زن . ج . مردان . 2 - کنایه از: شجاع، دلیر، بخشنده . 1"} -{"line": "60765 مرداب (مُ) (اِمر.) تالاب، آبگیر. 1"} -{"line": "60811 مرس (مَ رَ) (ص .) میوة ترش و شیرین . 1"} -{"line": "60766 مرداد (مُ) (اِ.) 1 - نام روز هفتم از هر ماه خورشیدی . 2 - نام ماه پنجم از سال خورشیدی . 3 - امشاسپند موکل بر گیاه . 1"} -{"line": "60767 مردادگان ( مردادگان .) (اِمر.) روزمرداد (هفتم ) از ماه مرداد که ایرانیان باستان آن را جشن می گرفتند. 1"} -{"line": "60768 مردار (مُ) [ په . ] (اِ.) 1 - لاشه . 2 - نجس، پلید. 1"} -{"line": "60769 مرداس (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سر، رأس . 2 - سنگ - کوب . 3 - سنگی که به ته چاه اندازند تا معلوم شود که آب دارد یا نه . 1"} -{"line": "60770 مردانه (مَ نِ) 1 - (ص مر.) منسوب و مربوطه به مردان . 2 - (ق .) مانند مردان . 3 - شجاعانه، دلاورانه . 1"} -{"line": "60771 مردانگی (مَ نِ) (حامص .) 1 - مرد بودن، رجولیت . 2 - دلیری، شجاعت . 3 - دارای خصوصیات خوب انسانی . 1"} -{"line": "60772 مرداوژن (مَ اُ ژَ) (ص مر.) دلیر، نیرومند. 1"} -{"line": "60773 مردد (مُ رَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) دودل . 1"} -{"line": "60774 مردرند (مَ د رِ) (ص .) آدم زرنگ و حقه باز. 1"} -{"line": "60775 مردف (مُ رَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) شعری که علاوه بر قافیه، ردیف هم داشته باشد. 1"} -{"line": "60776 مردم (مَ دُ) [ په . ] (اِ.) 1 - انسان، آدمی . 2 - مردمک چشم . ج . مردمان . 1"} -{"line": "60777 مردم سالاری ( مردم سالاری .) (اِمص .) نک دموکراسی . 1"} -{"line": "60778 مردم شناسی ( مردم شناسی . ش )(حامص .) 1 - شناختن اخلاق و آداب مردمان . 2 - علمی است که انسان را در سلسلة حیوانات مورد مطالعه قرار می دهد و از نژادهای مخلف انسان و طرز زندگی و وضع اجتماعی مردم کشورها و اقالیم مختلف بحث می کند و آن در حقیقت تاریخ طبیعی انسان به شمار می رود. 1"} -{"line": "60779 مردم پسند ( مردم پسند . پَ سَ) (ص .) موردپسند و توجه تودة مردم عادی و نه برگزیدگان جامعه، عوام پسند. 1"} -{"line": "60780 مردمک (مَ دُ مَ) (اِمصغ .) سیاهی میان دایرة چشم . 1"} -{"line": "60781 مردمی (مَ دُ) (ص .) وضع یا کیفیت داشتن رفتارها و منش های انسانی ؛ انسانیت . 1"} -{"line": "60782 مردن (مُ دَ) [ په . ] (مص ل .) فوت شدن، از دنیا رفتن . 1"} -{"line": "60783 مردنگی (مَ دَ) (اِ.) نوعی شیشة چراغ بزرگ و دهان گشاد که بر روی شمع یا چراغ می گذاشتند تا از وزش باد خاموش نشود. 1"} -{"line": "60784 مردنی (مُ دَ) (ص .) 1 - نزدیک به مرگ . 2 - بسیار ضعیف و لاغر. 1"} -{"line": "60785 مرده (مُ د) (اِمف .) بی جان، فوت شده . ج . مردگان . 1"} -{"line": "60786 مرده خوار ( مرده خوار . خا) (ص فا.) 1 - لاشخور. 2 - کسی که برای خوردن غذا در مراسم ختم و عزاداری شرکت می کند. 1"} -{"line": "60787 مرده ری ( مرده ری . رِ) (اِ مر.) = مردری : 1 - مرده ریگ، میراث . 2 - مجازاً پست، ناچیز، فرومایه . 1"} -{"line": "60788 مرده ریگ ( مرده ریگ .) (اِمر.) میراث، ارث . 1"} -{"line": "60789 مرده شور ( مرده شور .) (ص فا.) = مرده شوی : کسی که شغلش شستشو و غسل دادن مردگان است . 1"} -{"line": "60790 مرده شوی خانه ( مرده شوی خانه . نِ) (اِمر.)= مرده - شورخانه : جایی که مرده شوی مرده را شست و شو و غسل دهد، غسال خانه . 1"} -{"line": "60791 مردود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) رد شده، طرد شده . 1"} -{"line": "60792 مردکه (مَ د کِ) (اِمصغ .) = مرتیکه : مردک، برای توهین و تحقیر به کار می رود. 1"} -{"line": "60793 مردگیران (مَ) (اِمر.) جشنی بود در ایران باستان که در پنج روز آخر اسنفدارماه بر پا می شد. در این پنچ روز زنان بر مردان مسلط بودند و هر آرزویی که می کردند تحقق می یافت ؛ از این رو آن را مردگیران گفتند. 1"} -{"line": "60794 مردی (مَ) (حامص .) 1 - مرد بودن، رجولیت . 2 - آراستگی به صفات نیک انسانی . 3 - شجاعت، دلاوری . 4 - توانایی انجام امور جنسی را با زن داشتن . 1"} -{"line": "60795 مرذول (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ناکس، سفله . 2 - فرومایه، پست . 1"} -{"line": "60796 مرز (مُ) (اِ.) مقعد. سوراخ مقعد. 1"} -{"line": "60797 مرز (مَ) [ په . ] (اِ.) سرحد، کناره . 1"} -{"line": "60798 مرز ( مرز .) (اِ.) شرابی که از گندم و گاورس و جو سازند، بوزه . 1"} -{"line": "60799 مرز و بوم (مَ زُ) (اِمر.) مملکت، کشور. 1"} -{"line": "60800 مرزاب (مِ) [ معر. ] (اِ.) ناودانی که آب جمع شده در کشتی به وسیلة آن به دریا ریزد. 1"} -{"line": "60801 مرزبان (مَ) (اِمر.) نگهبان مرز. 1"} -{"line": "60802 مرزبندی ( مرزبندی . بَ) (حامص .) تقسیم کردن زمین کشاورزی به قطعات مختلف . 1"} -{"line": "60803 مرزغان (مَ زَ) (ا.) جهنم، دوزخ . مرزغن و مرغزن هم گفته شده . 1"} -{"line": "60804 مرزنده (مُ زَ دَ یا د) (ص فا.) جماع کننده ؛ ج . مرزندگان . 1"} -{"line": "60805 مرزنگوش (مَ زَ) (اِ.) = مرزنجوش : گیاهی است سبز و خوشبو با شاخه های بلند و گل های کبود و برگ هایی که مانند گوش موش است . 1"} -{"line": "60806 مرزه (مَ ز) (اِ.) گیاهی است یکساله از تیرة نعناعیان که دارای ساقه های متعدد و به رنگ مایل به قرمز است . برگ های آن نرم و متقابل و تقریباً بدون دمبرگ و باریک و نوک تیز و پوشیده از کرک و دارای تارهای غده ای فراوان اسانس دار است . این گیاه در ایران جزو سبزی های خوراکی است . 1"} -{"line": "60807 مرزو (مَ) (اِ.) زمینی است که برای زراعت آماده کرده باشند. 1"} -{"line": "60808 مرزوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) روزی داده شده . 1"} -{"line": "60809 مرزیدن (مَ یا مُ رَ) (مص ل .) جماع کردن . 1"} -{"line": "60810 مرزیده (مَ یا مُ دَ یا د) (اِمف .) کسی که با او جماع کرده باشند؛ ج . مرزیدگان . 1"} -{"line": "60814 مرس (مُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سیستم تلگراف الکترومغناطیسی که از علایم قراردادی خط و نقطه استفاده می کند و به نام مخترع آن ساموئل مرس معروف است . 2 - الفبای مُرس . 1"} -{"line": "60815 مرسل (مُ سَ) [ ع . ] (اِمف .) فرستاده شده . 1"} -{"line": "60816 مرسل (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) فرستنده ؛ ج . مرسلین . 1"} -{"line": "60817 مرسله (مُ سَ لِ) [ ع . مرسلة ] 1 - (اِمف .) فرستاده شده . 2 - (اِ.) گوشواره . 1"} -{"line": "60818 مرسوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آنچه رسم شده، معمول . 2 - فرمان، دستور. 3 - در فارسی جیره، مواجب . 1"} -{"line": "60819 مرسی (مِ) [ فر. ] (فعل .) متشکرم، ممنونم . 1"} -{"line": "60820 مرش (مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خراشیدن . 2 - لمس کردن با انگشت . 3 - (اِ.) خراش . 4 - زمینی که باران سطح آن راخراشیده باشد. 1"} -{"line": "60821 مرشح (مُ رَ شَّ) [ ع . ] (اِمف .) تربیت شده، ادب یافته . 1"} -{"line": "60822 مرشد (مُ ش ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) راهنما، هدایت کننده . 2 - (اِ.) در تصوف کسی که تربیت و ریاست گروهی از صوفیان را به عهده دارد. 3 - کسی که به هنگام ورزش ورزشکاران باستانی در زورخانه آنان را راهنمایی کند. 4 - لقبی برای شعبده باز و معرکه گیر. 1"} -{"line": "60823 مرصاد (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کمین گاه . 2 - رصدخانه . 1"} -{"line": "60824 مرصد (مَ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رصدخانه . 2 - کمین گاه . ج . مراصد. 1"} -{"line": "60825 مرصع (مُ رَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) جواهرنشان، به جواهر آراسته . 1"} -{"line": "60826 مرصع خوانی ( مرصع خوانی . خا) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - تمهید قصه خوانی . 2 - خوش سخنی . 1"} -{"line": "60827 مرصود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - انتظار کشیده شده . 2 - ستاره ای که در رصدخانه حرکات و اوضاعش ضبط شده است . 1"} -{"line": "60828 مرصوص (مَ) [ ع . ] (اِمف .) استوار، محکم . 1"} -{"line": "60829 مرض (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) ناخوشی، بیماری . ج . امراض . 1"} -{"line": "60830 مرضات (مَ) [ ع . مرضاة ] (مص ل .) از کسی خوشنود بودن . 1"} -{"line": "60831 مرضی (مَ ضا) [ ع . ] (اِ.) جِ مریض ؛ بیماران . 1"} -{"line": "60832 مرضی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) مطبوع، موردپسند. 1"} -{"line": "60833 مرطوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نم دار، نمور. 1"} -{"line": "60834 مرع (مَ) [ ع . ] (اِ.) زمین گیاه دار. 1"} -{"line": "60835 مرعوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ترسیده . 1"} -{"line": "60836 مرعی (مَ عا) [ ع . ] (اِ.) چراگاه . ج . مراعی . 1"} -{"line": "60837 مرعی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) مراعات شده، ملاحظه شده . 1"} -{"line": "60838 مرغ (مَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - گیاهی است از تیرة گندمیان که علفی و پایا است و دارای ساقة زیرزمینی افقی و گره داری است که از محل هر گره ریشه های کوچک خارج می شود. سرعت انتشار این گیاه بسیار زیاد است . این گیاه برگ های دراز نوک تیز و غلاف دار به رنگ سبز یا غبارآلود دارد. قسمت مورد استفادة دارویی این گیاه ساقة زیرزمینی آن است که به غلط ریشه خوانده می شود. 2 - سبزه، چمن (وحشی ). 1"} -{"line": "60839 مرغ (مُ) [ په . ] (اِ.) پرنده . ج . مرغان . به طور عام نام هر جانور بالدار پرندة تخم گذار که بدنش از پر پوشیده شده باشد. مق خروس . ؛قاطی مرغ ها شدن کنایه از: ازدواج کردن، زن گرفتن . ؛ مرغ یک پا دارد کنایه از: روی حرف و نظر خود ایستادن، یکدنگی، لجبازی . ؛مثل مرغ سرکنده کنایه از: بسیار بی قرار و ناآرام . 1"} -{"line": "60840 مرغ حق ( مرغ حق حَ قُ) [ فا - ع . ] نوعی جغد که در شب برای شکار از لانة خود خارج می شود و صدایش شبیه کلمة «حق » است . 1"} -{"line": "60841 مرغ سحر (مُ غ . سَ حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) بلبل، هزاردستان . 1"} -{"line": "60842 مرغ سقا ( مرغ سقا ِ سَ قُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) مرغی است با پرهای سفید و منقار دراز که در آب شنا می کند و در زیر گردنش کیسه ای است که می تواند 10 لیتر آب را در خود جا دهد و گاهی هم ماهی های شکار شده را در آن ذخیره می کند. 1"} -{"line": "60843 مرغ سلیمان ( مرغ سلیمان ِ سُ لَ) (اِمر.) هدهد، شانه به سر. 1"} -{"line": "60844 مرغ شب آویز ( مرغ شب آویز ِ شَ) (اِمر.) چوک، مرغ حق، پرنده ای است شبیه جغد که خود را از درخت آویزان می کند و پی درپی فریاد می کشد. 1"} -{"line": "60845 مرغ عیسی ( مرغ عیسی ِ سا) (اِمر.) شب پره، خفاش . 1"} -{"line": "60846 مرغ چمن (مُ غِ چَ مَ) (اِمر.) بلبل . 1"} -{"line": "60847 مرغابی (مُ) (اِ.) 1 - تیره ای از پرندگان راستة غازسانان . 2 - پرندة مهاجر از همین تیره که گونه های متفاوت دارد. 3 - اردک . 1"} -{"line": "60848 مرغانه (مُ نِ) (اِ.) تخم مرغ . 1"} -{"line": "60849 مرغب (مُ رَ غِّ) [ ع . ] (اِفا.) ترغیب کننده، مشوق ؛ ج . مرغبین . 1"} -{"line": "60850 مرغب (مُ رَ غَّ) [ ع . ] (اِمف .) ترغیب شده، تشویق شده . 1"} -{"line": "60851 مرغزار (مَ) (اِمر.) سبزه زار، چمن زار. 1"} -{"line": "60852 مرغزن (مَ زَ) (اِ.) گورستان، قبرستان . 1"} -{"line": "60853 مرغوا (مَ یا مُ) (اِمر.) فال بد، نفرین . مقابل مروا. 1"} -{"line": "60854 مرغوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پسندیده، مورد قبول . 1"} -{"line": "60855 مرغول (مَ) [ ع . ] (ص .) پیچیده، زلف پیچیده و مجعد. 1"} -{"line": "60856 مرغوله (مَ لِ) [ ع . مرغولة ] (اِمف .) طرُة دستار، موی پیشانی . 1"} -{"line": "60857 مرفق (مَ فَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که از آن سود برند. 1"} -{"line": "60858 مرفق (مِ فَ یا مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) آرنج . ج . مرافق . 1"} -{"line": "60859 مرفه (مُ رَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) آسوده، در رفاه و آسایش . 1"} -{"line": "60860 مرفوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - رفع شده، برداشته شده . 2 - کلمة عربی که آخر آن حرکت ضمه داشته باشد. 1"} -{"line": "60861 مرفین (مُ) [ فر. ] (اِ.) مسکنی قوی برای تسکین درد که استعمال آن اعتیاد می آورد. 1"} -{"line": "60862 مرق (مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نیزه زدن . 2 - کندن پشم از پوست . 3 - (اِ.) پشم و پوست بو گرفته . 1"} -{"line": "60863 مرقات (مِ) [ ع . مرقاة ] (اِ.) 1 - پلکان . 2 - نردبان . 1"} -{"line": "60864 مرقبه (مَ قَ ب یا بَ) [ ع . مرقبة ] (اِ.) جای دیده بان بربلندی . 1"} -{"line": "60865 مرقد (مَ قَ) [ ع . ] (اِ.) خوابگاه، آرامگاه، به ویژه آرامگاه امام، قدیس یا شخصیت روحانی . ج . مراقد. 1"} -{"line": "60866 مرقع (مُ رَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) جامة وصله دار، جامه ای که از تکه پارچه های دوخته شده درست شده باشد، خرقه، خرقه ای که وصله های چهارگوش داشته باشد. 1"} -{"line": "60867 مرقم (مِ قَ) [ ع . ] (اِ.) قلم . 1"} -{"line": "60868 مرقم (مُ رَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) رقم شده، نگاشته . 1"} -{"line": "60869 مرقوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نوشته شده . 1"} -{"line": "60870 مرقومه (مَ مَ یا مِ) [ ع . مرقومة ] (اِمف .) نوشته، نامه . نک مرقوم . 1"} -{"line": "60871 مرمت (مَ رَ مَّ) [ ع . مرمة ] (اِمص .) تعمیر و اصلاح هرچیز. 1"} -{"line": "60872 مرمد (مُ مَ) [ ع . ] (ص .) کسی که چشم درد دارد. 1"} -{"line": "60873 مرمر (مَ مَ) [ یو. لا. ] (اِ.) یکی از اشکال طبیعی کربنات کلسیم است . در اصطلاح معماری به هر نوع سنگ آهک متراکم صیقل پذیر مرمر گفته می شود و دارای اقسام مختلف است و به رنگ های زرد، سبز، ارغوانی، قرمز، خاکستری و رگه دار دیده می شود. 1"} -{"line": "60874 مرموز (مَ) [ ع . ] (اِمف .) رمزدار، پوشیده . 1"} -{"line": "60875 مرموق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) موردنظر قرار داده شده، نگریسته شده . 1"} -{"line": "60876 مرمی (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پرتاب شده . 1"} -{"line": "60877 مرنو (مِ نُ) (اِصت .) (عا.) صدای گربه (خاصه صدایی که گربه در هنگام مست شدن و طلب جنس مخالف برآورد). 1"} -{"line": "60878 مرنو کشیدن ( مرنو کشیدن . کِ دَ) (مص ل .) صدا برآوردن گربه (خصوصاً به هنگام مستی شهوت ). 1"} -{"line": "60879 مره (مَ رِّ) [ ع . مرة ] 1 - (مص م .) یک بار کاری را انجام دادن . 2 - (اِ.) یک دفعه، یک مرتبه . 1"} -{"line": "60880 مرهم (مَ هَ) (اِ.) هر دارویی که روی زخم بگذارند تا بهبود یابد. ج . مراهم . 1"} -{"line": "60881 مرهون (مَ هُ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) گرو گذاشته شده . 2 - (اِ.) گروگان . 1"} -{"line": "60882 مروا (مُ) [ په . ] (اِ.) فال نیک، دعای خیر. مقابل مرغوا. 1"} -{"line": "60883 مروارید (مُ) [ په . ] (اِ.) گوهری است سفید و درخشان که درون صدف مروارید به وجود می آید و در جواهرسازی مصرف می شود. به رنگ سیاه و زرد نیز یافت می شود و نوع سفید آن مرغوب تر است . 1"} -{"line": "60884 مروای نیک (مُ یِ) (اِ.) نام لحنی از سی لحن باربد. 1"} -{"line": "60885 مروت (مُ رُ وَّ) [ ع . ] (مص نسب .) جوانمردی، مردانگی . 1"} -{"line": "60886 مروج (مُ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرج ؛ چمن زارها. 1"} -{"line": "60887 مروج (مُ رَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) رواج داده، ترویج شده . 1"} -{"line": "60888 مروج (مُ رَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) رواج دهنده، ترویج کننده . 1"} -{"line": "60889 مروح (مُ رَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) راحت کننده، آسایش دهنده . 1"} -{"line": "60890 مروح (مُ رَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) راحت داده، خوشی داده شده . 1"} -{"line": "60891 مروحه (مِ وَ حَ یا حِ) [ ع . مروحة ] (اِ.) بادبزن . ج . مراوح . 1"} -{"line": "60892 مرود (مُ) (اِ.) امرود، گلابی . 1"} -{"line": "60893 مرود (مِ رْ وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میل سرمه . 2 - آهن حلقة لگام . 1"} -{"line": "60894 مرور (مُ) [ ع . ] (مص ل .) گذشتن، گذر کردن . 1"} -{"line": "60895 مروسیدن (مُ رُ دَ) (مص م .) عادت کردن به چیزی . 1"} -{"line": "60896 مروق (مُ) [ ع . ] (مص ل .) خارج گردیدن از دین و آیین . 1"} -{"line": "60897 مروق (مُ رَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) پالوده شده، صاف شده . 1"} -{"line": "60898 مروق (مُ رَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - صاف کننده . 2 - رواق سازنده، معمار. 1"} -{"line": "60899 مروی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) روایت شده، نقل شده . 1"} -{"line": "60900 مرکب (مَ کَ) [ ع . ] (اِ.) هر آن چه بر آن سوار شوند. 1"} -{"line": "60901 مرکب (مُ رَ کَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) ترکیب شده، آمیخته شده . 2 - ماده ای سیاه رنگ که از دوده و مواد دیگر به دست می آید و از آن برای نوشتن و چاپ استفاده می شود. 1"} -{"line": "60902 مرکبات (مُ رَ کَّ) [ ع . ] (اِ.) به درختان پرتقال، نارنج، نارنگی و لیمو گفته می شود. 1"} -{"line": "60903 مرکز (مَ کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میان، وسط . 2 - میان دایره، نقطة وسط دایره . ج . مراکز. 3 - محل اصلی و فراوانی چیزی . 4 - محل، مقام . 5 - پایتخت . 1"} -{"line": "60904 مرکزیت (مَ کَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) 1 - مرکز بودن . 2 - تمرکز و تجمع امور در یک محل . 1"} -{"line": "60905 مرکن (مِ کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای شست و شوی لباس . 2 - تغار بزرگ . 1"} -{"line": "60906 مرکوب (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) سواری کرده شده . 2 - (اِ.) آنچه بر آن سوار شوند مانند اسب و قاطر و غیره . 1"} -{"line": "60907 مرکور (مِ) [ فر. ] (اِ.) سیماب، جیوه . 1"} -{"line": "60908 مرکورکرم (مَ کُ کُ رُ) [ انگ . ] (اِ.) داروی جیوه دار دارای بلورهای سبز رنگین کمانی که محلول آن سرخ رنگ است و به عنوان میکرب کش کاربرد دارد. 1"} -{"line": "60909 مرکوز (مَ) [ ع . ] (اِمف .) برقرار، مستحکم . 1"} -{"line": "60910 مرگ (مَ) [ په . ] (اِ.) مردن، فوت، قطع حیات، از بین رفتن زندگی . 1"} -{"line": "60911 مرگبار ( مرگبار .) [ انگ . ] (ص .) پدید آورندة مرگ، معمولاً برای عده ای زیاد. 1"} -{"line": "60912 مرگو (مَ) (اِ.) گنجشک . 1"} -{"line": "60913 مری (مِ) [ ع . ] (اِ.) مجرای غذا از حلقوم تا معده . 1"} -{"line": "60914 مری (مُ) [ ع . مری ء ] 1 - (اِفا.) ریاکننده . 2 - (ص .) گوارا. 1"} -{"line": "60915 مریح ( مِ رُ) [ ع . ] (ص .) 1 - شادمان . 2 - خرامنده . 1"} -{"line": "60916 مریخ (مِ رِّ) [ ع . ] (اِ.) بهرام، چهارمین سیاره از منظومة شمسی . 1"} -{"line": "60917 مرید (مُ) [ ع . ] (اِفا.) اراده کننده، ارادتمند. 1"} -{"line": "60918 مرید (مَ رِ) [ ع . ] (ص .) نافرمان، بیرون رفته از فرمان خدا. 1"} -{"line": "60919 مریشم (مَ شُ) (اِ.) پارچه و نواری که بر جراحت بندند؛ خسته بند. 1"} -{"line": "60920 مریض (مَ) [ ع . ] (ص .) بیمار، ناخوش . 1"} -{"line": "60921 مریض خانه ( مریض خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) بیمارستان . 1"} -{"line": "60922 مریم (مَ یَ) 1 - گیاهی است زینتی از تیرة نرگسی ها. این گیاه علفی و دارای گل های سفید زیبایی است که دارای عطر مطبوعی می باشد. اصل این گیاه را از ایران می دانند. 2 - مریم عذرا مادر حضرت عیسی (ع ) دختر عمران که در هجده سالگی روح القدس بر او ظاهر شد و مریم عیسی (ع ) را حامله گشت . 1"} -{"line": "60923 مز (مَ زّ) [ ع . ] (مص م .) مکیدن چیزی را. 1"} -{"line": "60924 مزابل (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) ج . مزبله . 1"} -{"line": "60925 مزابنه (مُ ب نِ یا بَ نَ) [ ع . مزابنة ] (مص م .) خرید و فروش چیزی به چیزی با تخمین (بدون وزن کردن یا شمردن ). 1"} -{"line": "60926 مزاج (مِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) سرشت، طبیعت . 2 - (مص ل .) آمیختن، آمیخته شدن . 3 - قدما به چهار مزاج اصل قایل بودند: الف - مزاج صفراوی (گرم و مرطوب ). ب - مزاج مالیخولیایی یا سوداوی (سرد و خشک ). ج - مزاج دموی (گرم و مرطوب ). د - مزاج بلغمی ( سرد و مرطوب ). 1"} -{"line": "60927 مزاح (مِ) [ ع . ] (اِ.) شوخی، خوش طبعی . 1"} -{"line": "60928 مزاحف (مُ حَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مقاتله شده . 2 - بحر یا رکنی که در آن حرفی کم یا زیاده شده باشد. 1"} -{"line": "60929 مزاحم (مُ حِ) [ ع . ] (اِفا.) باعث زحمت، آزار - دهنده . 1"} -{"line": "60930 مزاحمت (مُ حَ مَ) [ ع . مزاحمة ] (مص م .) 1 - زحمت دادن . 2 - انبوهی کردن و تنگ گرفتن بر کسی . 1"} -{"line": "60931 مزاحه (مَ حَ یا حِ) [ ع . مزاحة ] 1 - (مص ل .) شوخی کردن . 2 - (اِمص .) شوخی، خوش طبعی . 1"} -{"line": "60932 مزاد (مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - افزودن . 2 - افزودن قیمت چیزی . 1"} -{"line": "60933 مزار (مَ) [ ع . ] (اِ.) گور، قبر، به ویژه قبری که زیارتگاه باشد. 1"} -{"line": "60934 مزارع (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مزرعه ؛ کشتزارها. 1"} -{"line": "60935 مزارعت (مُ رِ عَ) [ ع . مزارعة ] (مص م .) با یکدیگر کشاورزی کردن . 1"} -{"line": "60936 مزاعمت (مُ عَ مَ) [ ع . مزاعمة ] 1 - (مص م .) انبوهی کردن . 2 - (اِمص .) انبوهی . 1"} -{"line": "60937 مزامیر (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مزمار و مزمور؛ نای ها. 1"} -{"line": "60938 مزامیر داوود (مَ مِ رِ) (اِمر.) زبور؛ مجموعة سرودها و دعاهای داوود پیامبر. 1"} -{"line": "60939 مزاوجت (مُ وِ جَ) [ ع . مزاوجة ] (مص م .) زناشویی کردن . 1"} -{"line": "60940 مزاولت (مُ وِ لَ) [ ع . مزاولة ] (مص ل .) به کاری اشتغال ورزیدن . 1"} -{"line": "60941 مزایا (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مزیت . 1"} -{"line": "60942 مزایده (مُ یِ د) [ ع . مزایدة ] (مص م .) در معرض فروش گذاشتن چیزی به نحوی که هر خریداری که قیمت بیشتر پیشنهاد کرد، به وی فروخته شود؛ حراج ؛ مقابل مناقصه . 1"} -{"line": "60943 مزبق (مُ زَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) زیبق اندوده، جیوه مالیده . 1"} -{"line": "60944 مزبله (مَ ب لِ) [ ع . مزبلة ] (اِ.) جای ریختن خاکروبه و زباله . ج . مزابل . 1"} -{"line": "60945 مزبور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نوشته شده، اشاره شده . 1"} -{"line": "60946 مزج (مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آمیختن، درهم آمیختن، مخلوط کردن . 2 - (اِمص .) آمیزش، اختلاط . 1"} -{"line": "60947 مزجات (مَ) [ ع . مزجاة ] (اِ.) چیز اندک و کم . 1"} -{"line": "60948 مزح (مَ) [ ع . ] (مص ل .) شوخی کردن . 1"} -{"line": "60949 مزحوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دور شده از اصل . 1"} -{"line": "60950 مزخرف (مُ زَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آراسته شده با چیزهای فریبنده . 2 - سخن بی اصل و بی - معنی . 3 - زراندود. 4 - بی ارزش، بیهوده . 5 - زشت، ناپسند. 1"} -{"line": "60951 مزخرف گفتن ( مزخرف گفتن . گُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - بیهوده یا ناپسند گفتن . 2 - سخن بی اصل و بی معنی گفتن . 1"} -{"line": "60952 مزد (مُ) [ په . ] (اِ.) اجرت، مجازاً: پاداش . 1"} -{"line": "60953 مزدا (مَ) (اِ.) دانای بی همتا، آفریدگار. 1"} -{"line": "60954 مزدحم (مُ دَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) ازدحام کننده، انبوهی کننده . 1"} -{"line": "60955 مزدوج (مُ دَ وَ) [ ع . ] (اِمف .) جفت شده، دوتایی . 1"} -{"line": "60956 مزدوجه (مُ دَ وَ جِ) [ ع . مزدوجة ] (اِ.) نک مزوجُه . 1"} -{"line": "60957 مزدور (مُ) [ په . ] (ص مر.) اجیر، کسی که برای گرفتن مزد کار انجام می دهد. 1"} -{"line": "60958 مزدکی (مَ دَ) (ص نسب .) منسوب به مزدک، پیرو آیین مزدک . 1"} -{"line": "60959 مزدی پز (مُ. پَ) (ص فا.) نانوایی که آرد یا خمیر از اشخاص گرفته در مقابل مزد نان بپزد. 1"} -{"line": "60960 مزدیسنا (مَ دَ یَ) (اِ.) خداپرستی، مزدا - پرستی، پیرو دین مزدایی . 1"} -{"line": "60961 مزراق (مِ زْ) [ ع . ] (اِ.) نیزة کوتاه، زوبین . ج مزاریق . 1"} -{"line": "60962 مزرد (مُ زَ رَّ) [ ع . ] (ص .) حلقه حلقه (زره ). 1"} -{"line": "60963 مزرعه (مَ رَ عِ) [ ع . مزرعة ] (اِ.) کشتزار. ج . مزارع . 1"} -{"line": "60964 مزروع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) زمین کاشته شده . 1"} -{"line": "60965 مزعفر (مُ زَ فَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - زرد، به رنگ زعفران . 2 - غذایی که با زعفران خوشبو و رنگین کرده باشند. 1"} -{"line": "60966 مزغ (مَ) (اِ.) مغز. ؛ خداوند مزغ خردمند، باتدبیر. 1"} -{"line": "60967 مزغان (مِ) [ فر - فا. ] (اِ.)1 - ساز. 2 - آلت موسیقی . 1"} -{"line": "60968 مزغان چی ( مزغان چی .) (اِمر.) نوازنده . 1"} -{"line": "60969 مزلت (مَ ز لَّ) [ ع . مزلة ] (مص ل .) لغزیدن . 1"} -{"line": "60970 مزلف (مُ زَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) زلف دار، ژیگولو. 1"} -{"line": "60971 مزلق (مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) لغزش داده شده . 1"} -{"line": "60972 مزلق (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) لغزش دهنده . 1"} -{"line": "60973 مزمار (مِ) [ ع . ] (اِ.) نای، از آلات موسیقی بادی شبیه به سرنا که بیشتر در بین اعراب متداول است . ج . مزامیر. 1"} -{"line": "60974 مزمر (مِ مَ) [ ع . مزماز ] (اِ.) نای، سیه نای . 1"} -{"line": "60975 مزمزه (مَ مَ ز) [ ع . مزمزة ] (اِمص .) (عا.) چشیدن مزة چیزی . 1"} -{"line": "60976 مزمل (مُ زَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) در جامه پیچیده شده، در گلیم پیچیده . 1"} -{"line": "60977 مزمن (مُ مَ) [ ع . ] (اِمف .) زمین گیر، عاجز. 1"} -{"line": "60978 مزمن (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) کهنه، دیرینه . ؛ مرض مزمن بیماری ای که کهنه شده باشد. 1"} -{"line": "60979 مزن (مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابر. 2 - باران . 1"} -{"line": "60980 مزه (مَ ز) (اِ.) 1 - طعم و چاشنی . 2 - (عا.) خوراکی مختصر که با مشروب خورند. 3 - لذت غذا. ؛ مزه دهان کسی را فهمیدن کنایه از:مقصود او را فهمیدن، به قصد او پی بردن . 1"} -{"line": "60981 مزهزه (مُ زَ ز) [ معر. ] (اِفا.) زه زه گوینده، آفرین گوی . 1"} -{"line": "60982 مزوجه (مُ زَ وّ جِ) (اِ.) کلاهی که میان آن از پنبه آکنده باشد، کلاه درویشان . 1"} -{"line": "60983 مزودرم (مِ زُ د) [ فر. ] (اِ.) 1 - لایة زایندة میانی جنین که بین روپوست و درون پوست قرار دارد و از آن بافت پیوندی و عضلات و استخوان ها و دستگاه ادراری - تناسلی و سیستم گردش خون پدید می آید، میان پوست . (فره ). 2 - لایة میانی در پوشش خارجی خزه ها. 1"} -{"line": "60984 مزور (مُ زَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) دورو، تزویرکننده . 1"} -{"line": "60985 مزور (مُ زَ وَّ) [ ع . ] (اِ.) غذای بدون چربی که برای بیمار تجویز می کردند. 1"} -{"line": "60986 مزور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) زیارت شده . 1"} -{"line": "60987 مزون (مِ زُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ذره ای بنیادی با بر هم کنش های هسته ای قوی و عدد بار یونی صفر و جرمی بین الکترون و نوکلئون . (فیزیک ). 2 - محل تهیه و فروش لباس . 1"} -{"line": "60988 مزکوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آنکه به زکام مبتلی شده ؛ ج . مزکومین . 1"} -{"line": "60989 مزکی (مُ زَ کّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پاک کننده، پاکیزه کننده . 2 - معرف، شناساننده . 3 - آنکه شاهدان عادل را تزکیه و آنها را به پاکی و پارسایی توصیف کند. 1"} -{"line": "60990 مزکی (مُ زَ ک کا) [ ع . ] (اِمف .) پاکیزه شده، پاک شده . 1"} -{"line": "60991 مزگ (مَ زْ) (اِ.) درخت بادام تلخ . 1"} -{"line": "60992 مزگت (مَ گِ) (اِ.) مسجد. 1"} -{"line": "60993 مزگه (مِ گَ) (اِ.) هوای تیره . 1"} -{"line": "60994 مزی (مَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - ظریف . 2 - دارای مزیت، ممتاز. 1"} -{"line": "60995 مزیت (مَ یَّ) [ ع . مزیة ] (اِمص .) فضیلت، برتری . 1"} -{"line": "60996 مزید (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) افزونی . 2 - (اِمف .) افزوده شده . 1"} -{"line": "60997 مزیدن (مَ دَ) [ په . ] (مص م .) چشیدن، مکیدن . 1"} -{"line": "60998 مزیده (مَ د یا دَ) (اِمف .) 1 - مزه کرده شده . 2 - مکیده شده . 1"} -{"line": "60999 مزیل (مُ ز) [ ع . ] (اِفا.) زایل کننده . 1"} -{"line": "61000 مزین (مُ زَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) آراسته شده، زینت شده . 1"} -{"line": "61001 مس (مَ) (ص .) بزرگ، مه . 1"} -{"line": "61002 مس (مَ سّ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دست مالی، سایش . 2 - دیوانگی . 1"} -{"line": "61003 مس مس (مِ مِ) (ق .) (عا.) آهستگی، کُندی . 1"} -{"line": "61004 مس و تس (مِ سُ تِ) (اِمر.) (عا.) 1 - ظروف و آلات مسین . 2 - لوازم و وسایل آشپزخانه . 1"} -{"line": "61005 مسئله (مَ ئَ لَ یا لِ) [ ع . مسألة ] (اِ.) حاجت، مطلب . ج . مسایل . 1"} -{"line": "61006 مسئله دار ( مسئله دار .) [ ع - فا. ] (ص .) دارای مشکل یا مایة گرفتاری . 1"} -{"line": "61007 مسئول (مَ) [ ع . مسؤول ] (اِمف .) خواسته شده، پرسیده شده . 1"} -{"line": "61008 مسئولیت (لِ یَّ) [ ع . مسؤولیت ] (مص جع .) آنچه انسان عهده دار و مسئول آن باشد. 1"} -{"line": "61009 مساء (مَ) [ ع . ] (اِ.) شبانگاه، اوّل شب . ج . اَمسیه . 1"} -{"line": "61010 مسابقه (مُ بَ قَ یا قِ) [ ع . مسابقة ] (مص ل .) بر یکدیگر پیشی گرفتن . 1"} -{"line": "61011 مساجد (مَ جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مسجد. 1"} -{"line": "61012 مساح (مَ سّ) [ ع . ] (ص .) آن که زمین را مساحت کند؛ زمین پیما. 1"} -{"line": "61013 مساحت (مِ حَ) [ ع . مساحة ] (مص م .) پیمودن یا اندازه گرفتن زمین . 1"} -{"line": "61014 مسارح (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) ج مسرح ؛ چراگاه ها. 1"} -{"line": "61015 مسارعت (مُ رَ عَ) [ ع . مسارعة ] (مص ل .) شتاب کردن، بر یکدیگر پیشی گرفتن . 1"} -{"line": "61016 مساس (مِ) [ ع . ] (مص م .) سودن، مالیدن . 1"} -{"line": "61017 مساعد (مُ عِ) [ ع . ] (اِفا.) موافق، یاور. 1"} -{"line": "61018 مساعدت (مُ عِ د) [ ع . مساعدة ] (مص م .) کمک رساندن، یاری کردن . 1"} -{"line": "61019 مساعده (مُ عِ دَ یا د) [ ع . مساعدة ] 1 - (اِمص .) یاری . 2 - پیش پرداخت . 1"} -{"line": "61020 مساعفت (مُ عِ فَ) [ ع . مساعفة ] 1 - (مص م .) یاری کردن . 2 - (اِمص .) یاری . 1"} -{"line": "61021 مساعی (مَ) [ ع . ] (اِ.) کوشش ها، سعی ها. 1"} -{"line": "61022 مساغ (مَ) [ ع . ] (اِ.) معبر، گذرگاه . 1"} -{"line": "61023 مسافت (مَ فَ) [ ع . مسافة ] (اِ.) بُعد، فاصله . 1"} -{"line": "61024 مسافحه (مُ فِ حِ یا فَ حَ) [ ع . مسافحة ] (مص م .) زنا کردن . 1"} -{"line": "61025 مسافر (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) سفرکننده، سفر - رونده . 1"} -{"line": "61026 مسافربری ( مسافربری . بَ) (اِمر.) مؤسسه ای که کارش بردن مسافران است . 1"} -{"line": "61027 مسافرت (مُ فِ رَ) [ ع . مسافرة ] (مص ل .) از شهر یا کشوری به شهر یا کشور دیگر رفتن . 1"} -{"line": "61028 مسافرخانه (مُ فِ. نِ) (اِمر.) جایی که مسافران د ر آن سکونت کنند، مهمان خانه . 1"} -{"line": "61029 مسافرکشی ( مسافرکشی . کِ) (اِمر.) حمل و جا به جا کردن مسافر به ویژه با وسیلة شخصی . 1"} -{"line": "61030 مسافعت (مُ فَ عَ) [ ع . مسافعة ] (اِمص .) کتک کاری، همدیگر را زدن . 1"} -{"line": "61031 مسافهت (مُ فَ هَ) [ ع . مسافهة ] 1 - (مص م .) دشنام دادم . 2 - (مص ل .) نادانی کردن . 1"} -{"line": "61032 مساق (مَ) [ ع . ] (مص م .) راندن . 1"} -{"line": "61033 مساقات (مُ) [ ع . مساقاة ] (مص م .) 1 - کشت کردن زمین به شراکت . 2 - معامله ای است که بین صاحب درخت و امثال آن یا عامل در مقابل حصة مشاع معین از ثمره واقع می شود و ثمره اعم است از میوه و برگ و گل و غیر آن . 1"} -{"line": "61034 مسالح (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ج مسلحه ؛ جاهای ترسناک که در آن ها لازم است مسلح باشند. 2 - جاهایی که در آن ها از رخنه های شهر و سرحد مملکت ترس داشته باشند. 3 - گروه های مسلح . 4 - نگهبانان . 5 - جاهای دیده بانان . 1"} -{"line": "61035 مسالمت (مُ لِ مَ) [ ع . مسالمة ] (مص ل .) آشتی کردن، از روی صلح و آشتی رفتار کردن . 1"} -{"line": "61036 مسالک (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مسلک . 1"} -{"line": "61037 مسام (مَ مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ سُمّ؛ سوراخ های ریز پوست بدن که عرق بدن از آن ها دفع می شود. 1"} -{"line": "61038 مسامت (مَ مَ) [ ع . مسامة ] (اِ.) 1 - چوب پهن و کلفتی که در زیر هر دو قاعدة در نصب کنند. 2 - چوب جلو هودج . 1"} -{"line": "61039 مسامحه (مُ مَ حَ یا حِ) [ ع . مسامحة ] (مص ل .) آسان گرفتن، به نرمی رفتار کردن . 1"} -{"line": "61040 مسامر (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شب زنده دار، شب - نشین . 2 - افسانه گو، قصه سرا؛ ج . مسامرین . 1"} -{"line": "61041 مسامره (مُ مِ رَ یا رِ) [ ع . مسامرة ] (مص ل .) افسانه گفتن . 1"} -{"line": "61042 مسامع (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مسمع ؛ گوش ها. 1"} -{"line": "61043 مسامیر (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مسمار؛ میخ های آهنین . 1"} -{"line": "61044 مساند (مَ نِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مسند. 1"} -{"line": "61045 مساهر (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) شب زنده دار. 1"} -{"line": "61046 مساهرت (مُ هَ رَ) [ ع . مساهرة ] (مص ل .) شب زنده داری . 1"} -{"line": "61047 مساهم (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) شریک، سهیم . 1"} -{"line": "61048 مساوات (مُ) [ ع . مساواة ] (مص ل .) برابری، با هم برابر بودن . 1"} -{"line": "61049 مساورت (مُ وَ رَ) [ ع . مساورة ] (مص ل .) جست و خیز کردن، به سوی یکدیگر حمله کردن . 1"} -{"line": "61050 مساومت (مُ وَ مَ) [ ع . مساومة ] (مص ل .) بها کردن متاع . 1"} -{"line": "61051 مساوی (مُ) [ ع . ] (اِ فا.) برابر، یکسان . 1"} -{"line": "61052 مساوی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مساوة ؛ کردارهای زشت، بدی ها. 1"} -{"line": "61053 مساکن (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مسکن ؛ خانه ها، منزل ها. 1"} -{"line": "61054 مساکین (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مسکین ؛ بی نوایان، فقیران . 1"} -{"line": "61055 مسبب (مُ سَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) باعث، علت، سبب شونده . 1"} -{"line": "61056 مسبت (مُ سَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) دوای خواب آور. 1"} -{"line": "61057 مسبح (مُ سَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) تسبیح کننده . 1"} -{"line": "61058 مسبع (مُ بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کودکی که هفت ماهه به دنیا آمده . 2 - بچه ای که مادرش مرده و دیگری به او شیر داده . 1"} -{"line": "61059 مسبعه (مَ بَ یا عَ یا عِ) [ ع . مسبعة ] (اِ.) محلی که در آن جانوران درنده بسیار باشند. 1"} -{"line": "61060 مسبغ (مُ بَ) [ ع . ] (اِمف .) تمام کرده شده . 1"} -{"line": "61061 مسبوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سبقت گرفته، گذشته . 2 - آگاه، مطلع . ؛ مسبوق به سابقه آن چه که قبلاً عین یا شبیه آن وقوع یافته باشد. 1"} -{"line": "61062 مست (مَ) [ په . ] (ص .)1 - شراب خورده، خارج شده از حالت طبیعی به علت خوردن شراب . 2 - بی هوش، مدهوش . 3 - کسی که به علت داشتن مال و مقام و غیره بسیار مغرور باشد. ؛ مست ُ ملنگ (عا.) شاد و خوشحال و سردماغ . 1"} -{"line": "61063 مست (مُ) [ په . ] (اِ.) گله، شکوه، شکایت . 1"} -{"line": "61064 مستأثر (مُ تَ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - منتخب . 2 - مختص . 3 - متأثر، غمگین . 1"} -{"line": "61065 مستأجر (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) اجاره کننده، کرایه نشین . 1"} -{"line": "61066 مستأصل (مُ تَ صَ) [ ع . ] (اِمف .) از بیخ برکنده شده، بیچاره، گرفتار. 1"} -{"line": "61067 مستأمن (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اعتمادکننده . 2 - زنهار خواهنده . 1"} -{"line": "61068 مستأنس (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) انس گیرنده . 1"} -{"line": "61069 مستأنف (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آغاز کننده، از سر گیرنده . 2 - کسی که در محکمه ای مغلوب شده مرافعة خود را در محکمه ای بالاتر از سر گیرد، استیناف دهنده . 1"} -{"line": "61070 مستان (مَ) (ق .) کسی که در حالت مستی است . 1"} -{"line": "61071 مستانه (مَ نِ) (ص . ق .) مانند مستان، همچون م ست . 1"} -{"line": "61072 مستبد (مُ تَ ب دّ) [ ع . ] (اِفا.) خودسر، خودرأی . 1"} -{"line": "61073 مستبدع (مُ تَ دَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - عجیب شمرده . 2 - عجیب، شگفت . 1"} -{"line": "61074 مستبشر (مُ تَ ش ) [ ع . ] (اِفا.) شادمان . 1"} -{"line": "61075 مستبصر (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) صاحب بصیرت . 1"} -{"line": "61076 مستبعد (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِمف .) دور، بعید، دشوار و مشکل . 1"} -{"line": "61077 مستتر (مُ تَ تَ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده شده، پنهان شده . 1"} -{"line": "61078 مستتم (مُ تَ تِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) طلب تمام کننده . 2 - (ص .) تمام، کامل . 1"} -{"line": "61079 مستثقل (مُ تَ قَ) [ ع . ] (اِمف .) سنگین و سست از بیماری، خواب، بخل و غیره . 1"} -{"line": "61080 مستثنی (مُ تَ نا) [ ع . ] (اِمف .) ممتاز شده، جدا شده . 1"} -{"line": "61081 مستجاب (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) به اجابت رسیده . 1"} -{"line": "61082 مستجاب شدن ( مستجاب شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) پذیرفته شدن . 1"} -{"line": "61083 مستجار (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اجاره شده . 2 - امان خواسته . 1"} -{"line": "61084 مستجد (مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِمف .) نو گردیده، جدید شده . 1"} -{"line": "61085 مستجد (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) نو کننده، نو گرداننده . 1"} -{"line": "61086 مستجیب (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.)اجابت کننده . 1"} -{"line": "61087 مستجیر (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) پناه دهنده، دادخواه . 1"} -{"line": "61088 مستجیز (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) اجازه خواهنده . 1"} -{"line": "61089 مستحاث (مُ تَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) زمین زیر و رو شده . 2 - (اِ.) سنگواره، فیل . 1"} -{"line": "61090 مستحب (مُ تَ حَ بّ) [ ع - فا. ] (اِمف .) کاری که انجام دادن آن بهتر از ترک آن باشد. 1"} -{"line": "61091 مستحث (مُ تَ حِ ثّ) [ ع . ] (اِفا.) برانگیزاننده، مشوق . 1"} -{"line": "61092 مستحدث (مُ تَ دَ) [ ع . ] (اِمف .) نو پیدا شده، تازه به وجود آمده، اختراع شده . 1"} -{"line": "61093 مستحسن (مُ تَ سَ) [ ع . ] (اِمف .) نیکو، نیکو و پسندیده شمرده شده . 1"} -{"line": "61094 مستحضر (مُ تَ ض ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه، مطلع . 1"} -{"line": "61095 مستحفظ (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) نگهبان . 1"} -{"line": "61096 مستحق (مُ تَ حَ قّ) [ ع . ] (اِمف .) سزاوار، شایسته، دارای استحقاق . 1"} -{"line": "61097 مستحل (مُ تَ حَ لّ) [ ع . ] (اِمف .) حلال پنداشته شده . 1"} -{"line": "61098 مستحکم (مُ تَ کَ) [ ع . ] (اِمف .) استوار، برقرار، محکم . 1"} -{"line": "61099 مستحیل (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) سخن محال، امری که محال و غیر ممکن باشد، از حالی به حالی درآینده . 1"} -{"line": "61100 مستخبر (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) خبر خواهنده از کسی . 1"} -{"line": "61101 مستخبر (مُ تَ بَ) [ ع . ] (اِمف .)کسی که از او خبر جسته شده . 1"} -{"line": "61102 مستخدم (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) خدمت کننده، مجازاً: کارمند. 1"} -{"line": "61103 مستخرج (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - استخراج شده . 2 - در فارسی، زندانبان ؛ کسی که حق وارد و خارج کردن زندانی را داشته باشد. 1"} -{"line": "61104 مستخف (مُ تَ خَ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) سبک شمرده، خو ار داشته . 2 - (ص .) خوار، زبون . 1"} -{"line": "61105 مستخلص (مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) رهاکننده، آزادکننده . 1"} -{"line": "61106 مستخلص (مُ تَ لَ) [ ع . ] (اِمف .) رها شده، خلاص شده . 1"} -{"line": "61107 مستدام (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) دائم، برقرار، پاینده . 1"} -{"line": "61108 مستدرک (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) تدارک شده، تلافی شده . 1"} -{"line": "61109 مستدعی (مُ تَ عا) [ ع . ] (اِمف .)درخواست شده . 1"} -{"line": "61110 مستدعی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) درخواست کننده . 1"} -{"line": "61111 مستدل (مُ تَ دَ لّ) [ ع . ] (اِمف .) با دلیل و برهان ثابت شده . دارای دلیل . 1"} -{"line": "61112 مستدل (مُ تَ د لّ) [ ع . ] (اِفا.) دلیل جوینده، طلب برهان کننده . 1"} -{"line": "61113 مستدیر (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) هرچیز گرد و دایره مانند. 1"} -{"line": "61114 مستذل (مُ تَ ذَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) ذلیل شمرده، خوار داشته . 2 - (ص .) خوار، زبون، ذلیل . 1"} -{"line": "61115 مستر (مُ سَ تَّ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده شده، پنهان گشته . 1"} -{"line": "61116 مستراح (مُ تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای آسایش و راحت . 2 - مبال، توالت . 1"} -{"line": "61117 مسترجع (مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بازگردانده . 2 - انعام باز پس گرفته شده . 1"} -{"line": "61118 مسترخی (مُ تَ خا) [ ع . ] 1 - (اِفا.) سست و نرم شونده . 2 - (ص .) سست و نرم، فروهشته . 1"} -{"line": "61119 مسترد (مُ تَ رَ دّ) [ ع . ] (اِمف .) باز فرستاده، پس داده . 1"} -{"line": "61120 مسترشد (مُ تَ ش ) [ ع . ] (اِفا.) راه راست جوینده، به راه راست رونده . 1"} -{"line": "61121 مسترضع (مُ تَ ض ) [ ع . ] (اِفا.) شیرخوار. 1"} -{"line": "61122 مسترفی (مُ تَ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) سست و نرم شونده . 2 - (ص .) فروهشته، سست و نرم . 1"} -{"line": "61123 مستریح (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) طالب استراحت . 1"} -{"line": "61173 مستغرق (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) فرو رونده، غوطه ور شده، غرقه . 1"} -{"line": "61124 مستزاد (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - افزون شده، زیاد شده . 2 - نوعی شعر که در آخر هر مصراع عبارتی کوتاه شبیه به نثر مسجّع بیفزایند که در معنی با آن مصرع مربوط اما از وزن اصلی شعر خارج و زاید باشد. 1"} -{"line": "61125 مستزید (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - زیاده طلب . 2 - رنجیده خاطر، گله مند. 1"} -{"line": "61126 مستسبع (مُ تَ بَ) [ ع . ] (اِمف .) وحشت زده . 1"} -{"line": "61127 مستسعد (مُ تَ ع ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیک بختی جوینده، سعادت خواهنده . 2 - کسی که چیزی را به فال نیک گیرد. 1"} -{"line": "61128 مستسعه (مُ تَ عَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) سعادت یافته . 2 - (ص .) نیک بخت . 1"} -{"line": "61129 مستسقی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آب خواهنده . 2 - مبتلا به بیماری استسقاء. 1"} -{"line": "61130 مستشار (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - طرف مشورت، رایزن . 2 - متخصصی که از کشورهای خارج برای اصلاح وزارتخانه یا اداره ای استخدام کنند. ؛ مستشار سفارت رای زن سفارت . 1"} -{"line": "61131 مستشرف (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) مسلط، مرتفع و بلند. 1"} -{"line": "61132 مستشرق (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) شرق شناس . کارشناس . 1"} -{"line": "61133 مستشفی (مُ تَ فا) [ ع . ] (اِ.) بیمارستان، شفاخانه . 1"} -{"line": "61134 مستشفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) شفا جوینده، بهبود خواهنده . 1"} -{"line": "61135 مستشهد (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) طلب کنندة شاهد، جویندة گواه . 1"} -{"line": "61136 مستشیر (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) مشورت کننده، آن که با دیگری مشورت کند. 1"} -{"line": "61137 مستصحب (مُ تَ حِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) یار گیرنده، همدم خواهنده . 2 - (ص .) یار، یاور. 3 - همراه دارنده . 1"} -{"line": "61138 مستصفی (مُ تَ فا) [ ع . ] (اِمف .) پاکیزه شده، صفا یافته . 1"} -{"line": "61139 مستضعف (مُ تَ عَ) [ ع . ] (اِمف .) ضعیف شمرده شده، سست وناتوان، تنگدست، بی - بضاعت، فقیر. 1"} -{"line": "61140 مستطاب (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) خوش و نیکو، پسندیده . 1"} -{"line": "61141 مستطاع (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) چیزی که به دست آید و در ید قدرت شخص باشد. 1"} -{"line": "61142 مستطرف (مُ تَ رَ) [ ع . ] (ص .) نو، تازه، شگفت . 1"} -{"line": "61143 مستطیب (مُ طَ) [ ع . ] (اِفا.) پاکیزه شونده، پاک گردنده . 1"} -{"line": "61144 مستطیر (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - درخشان . 2 - منتشر. 1"} -{"line": "61145 مستطیع (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) توانگر، کسی که استطاعت و توانایی دارد. 1"} -{"line": "61146 مستطیف (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) دور چیزی گردنده، گرد گردنده . 1"} -{"line": "61147 مستطیل (مُ تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دراز، طولانی . 2 - شکل چهارگوشی که طول آن بزرگتر از عرض باشد. 1"} -{"line": "61148 مستظرف (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) ظریف، زیبا، چیزی که ظریف و زیبا ساخته شده باشد. 1"} -{"line": "61149 مستظرفه (مُ تَ رَ فِ) [ ع . مستظرفة ] (اِمف .) مؤنث مستظرف . ؛ صنایع مستظرفه هنرهای زیبا مانند: نقاشی، مجسمه سازی، منبت کاری و غیره . 1"} -{"line": "61150 مستظهر (مُ تَ هَ) [ ع . ] (اِ مف .) آن که به کسی یا چیزی پشت گرمی پیدا کرده . 1"} -{"line": "61151 مستعار (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) به عاریت گرفته شده . 1"} -{"line": "61152 مستعان (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) یاری خواسته شده، کسی که از او استعانت کنند. 1"} -{"line": "61153 مستعجل (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) شتابنده، شتاب کننده . 1"} -{"line": "61154 مستعجل (مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِمف .) زودگذر. 1"} -{"line": "61155 مستعد (مُ تَ عِ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) آماده، مهیا، دارای قابلیت و استعداد. 1"} -{"line": "61156 مستعذب (مُ تَ ذَ) [ ع . ] (اِمف .) گوارا و شیرین یافته . 1"} -{"line": "61157 مستعرب (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) به شکل عربان درآمده . 1"} -{"line": "61158 مستعربه (مُ تَ رِ ب) [ ع . مستعربة ] (اِفا.) عرب غیرخالص . 1"} -{"line": "61159 مستعصم (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) چنگ زننده، پناه برنده . 1"} -{"line": "61160 مستعفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - طلب عفو کننده . 2 - استعفا کننده . 1"} -{"line": "61161 مستعقب (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - لغزش جوینده . 2 - عوض گیرنده . 1"} -{"line": "61162 مستعلم (مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) طلب کنندة علم . 1"} -{"line": "61163 مستعلی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بلند برآمده . 2 - غلبه کننده، قهر کننده . 1"} -{"line": "61164 مستعمرات (مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ مستعمره . 1"} -{"line": "61165 مستعمره (مُ تَ مِ رِ) [ ع . مستعمرة ] (اِمف .) سرزمین یا کشوری که حکومتش زیر نظر یک کشور قوی تر بیگانه باشد. ج . مستعمرات . 1"} -{"line": "61166 مستعمل (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به کار برنده، استعمال کننده . 2 - به کار برندة لغت . 1"} -{"line": "61167 مستعمل (مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به کار برده شده، کهنه . 2 - متداول، معمول . 3 - کلمه ای که به تنهایی دارای معنی باشد و استعمال شود. 1"} -{"line": "61168 مستعیر (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) عاریت خواه، کسی که چیزی را به عاریت گیرد. 1"} -{"line": "61169 مستعین (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) یاری خواهنده . 1"} -{"line": "61170 مستغاث (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که از او استغاثه و فریادخواهی شده . 1"} -{"line": "61171 مستغرب (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) غریب شمرده، شگفت دانسته . 1"} -{"line": "61172 مستغرب (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که به زبان ها و آداب و عادات غریبان (اروپاییان و آمریکاییان ) آگاه است ؛ مق . مستشرق ؛ ج . مستغربین . 1"} -{"line": "61174 مستغفر (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) آمرزش خواه . 1"} -{"line": "61175 مستغل (مُ تَ غِ لِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمینی که از آن غله برداشت کنند. 2 - خانه یا دکانی که اجاره بدهند. 1"} -{"line": "61176 مستغلات (مُ تَ غِ لّ) [ ع . ] (اِ.) ج . مستغل . 1"} -{"line": "61177 مستغنی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) بی نیاز. 1"} -{"line": "61178 مستغیث (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) فریادخواه، دادخواه . 1"} -{"line": "61179 مستفاد (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) استفاده شده، گرفته شده . 1"} -{"line": "61180 مستفرنگ (مُ تَ رَ) [ به سیاق ع . ] (ص .) کسی که در پوشیدن لباس و آداب و عادات شیوة فرنگیان را تقلید کند. 1"} -{"line": "61181 مستفعلن (مُ تَ عِ لُ) [ ع . ] (اِ.) یکی از اجزای اصلی که بحر رجز از آن ها تشکیل شود. 1"} -{"line": "61182 مستفید (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) استفاده کننده، فایده گیرنده، بهره مند. 1"} -{"line": "61183 مستفیض (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که طلب فیض کند. 1"} -{"line": "61184 مستفیض شدن ( مستفیض شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) فیض بُردن، نیکی دریافت کردن . 1"} -{"line": "61185 مستقبح (مُ تَ بَ) [ ع . ] (اِمف .) زشت شمرده، قبیح دانسته . 1"} -{"line": "61186 مستقبل (مُ تَ بَ) [ ع . ] (اِمف .) زمان آینده . 1"} -{"line": "61187 مستقبل (مُ تِ ب) [ ع . ] (اِفا.) استقبال کننده، به پیشواز رونده . 1"} -{"line": "61188 مستقر (مُ تَ قَ رّ) [ ع . ] (اِمف .) پایدار، استوار، استقرار یافته، قرار گرفته . 1"} -{"line": "61189 مستقصی (مُ تَ صا) [ ع . ] (اِمف .) تحقیق و بررسی شده . 1"} -{"line": "61190 مستقصی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) تفحص و تحقیق کننده . 1"} -{"line": "61191 مستقل (مُ تَ قِ لّ) [ ع . ] (اِفا.) آزاد، مختار، دارای استقلال . 1"} -{"line": "61192 مستقلاً (مُ تَ قِ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به استقلال، آزادانه . 1"} -{"line": "61193 مستقه (مُ تَ قَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - پوستین آستین دراز. 2 - آلتی که بدان چنگ و مانند آن نوازند. 1"} -{"line": "61194 مستقیم (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) راست، معتدل . 1"} -{"line": "61195 مستقیم شدن ( مستقیم شدن . شُ) [ ع - فا. ] استوار شدن، سامان یافتن . 1"} -{"line": "61196 مستقیماً (مُ تَ مَ نْ) [ ع . ] (ق .) راست و مستقیم، به طور مستقیم . 1"} -{"line": "61197 مستلذ (مُ تَ لَ) [ ع . ] (اِمف .) لذت برده، تمتع گرفته . 1"} -{"line": "61198 مستلزم (مُ تَ ز) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آنچه بودنش لازم است . 2 - موجب، مسبب . 1"} -{"line": "61199 مستلقی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) به پشت خوابنده . 1"} -{"line": "61200 مستمد (مُ تَ مِ دّ) [ ع . ] (اِفا.) یاری خواهنده، استمداد کننده . 1"} -{"line": "61201 مستمر (مُ تَ مِ رّ) [ ع . ] (اِفا.) پیوسته، همیشه، ادامه دار. 1"} -{"line": "61202 مستمری ( مستمری .) [ ع . ] (اِ.) حقوق ماهیانه، مواجب . 1"} -{"line": "61203 مستمسک (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - چیزی که به آن چنگ بزنند. 2 - در فارسی ؛ بهانه، عذر، دستاویز. 1"} -{"line": "61204 مستمع (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) شنونده . ؛ مستمع آزاد کسی که - بدون آن که شاگرد رسمی باشد - در کلاس یا خطابه حاضر شود و به درس و نطق گوش دهد. 1"} -{"line": "61205 مستملک (مُ تَ لَ) [ ع . ] (اِمف .) جایی که کسی آن را ملک خود قرار داده باشد. 1"} -{"line": "61206 مستمند (مُ مَ) [ په . ] (اِمف .) بینوا، بیچاره . 1"} -{"line": "61207 مستنبط (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) استنباط کننده، درک کننده . 1"} -{"line": "61208 مستنبه (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جویندة خبر، طالب آگاهی . 2 - بیدار، هوشیار. 1"} -{"line": "61209 مستنجد (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - یاری خواهنده . 2 - دلیر و توانا. 1"} -{"line": "61210 مستنجم (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خواهندة روشنایی . 2 - (ص .) روشن، تابان . 1"} -{"line": "61211 مستند (مُ تَ نَ) [ ع . ] (اِمف .) دلیل، مدرک، چیزی که به آن استناد کنند، دارای سند. 1"} -{"line": "61212 مستند (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) استنادکننده . ج . مستندین . 1"} -{"line": "61213 مستنسر (مُ تَ س ِ) [ ع . ] (اِفا.) به کرکس ماننده . 1"} -{"line": "61214 مستنشق (مُ تَ ش ِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نفس از بینی کشنده . 2 - آن که آب یا مایعی دیگر در بینی استنشاق کند. 1"} -{"line": "61215 مستنصر (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) یاری - خواهنده . 1"} -{"line": "61216 مستنطق (مُ تَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) بازپرس، بازجو. 1"} -{"line": "61217 مستنظر (مُ تَ ظِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آنکه مهلت خواهد، مهلت خواهنده . 2 - انتظار دارنده . 1"} -{"line": "61218 مستنفر (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) رم کننده، رمنده . ج . مستنفرین . 1"} -{"line": "61219 مستنکر (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِمف .) زشت، ناپسند. 1"} -{"line": "61220 مستنکف (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سر باز زننده و خودداری کننده از انجام کاری . 2 - کسی که از رؤیت احضاریه یا حکم قرار دادگاه خودداری کند. 1"} -{"line": "61221 مستنیر (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) نور جوینده . ستاره ای که از خود نور ندارد. مق منیر. ؛ستارة مستنیر ستاره ای که از خود نور ندارد. 1"} -{"line": "61222 مسته (مُ تِ) (اِ.) 1 - طعمة جانوران شکاری . 2 - غم و اندوه . 1"} -{"line": "61223 مستهام (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) سرگشته، حیران . 1"} -{"line": "61224 مستهان (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) ذلیل شده، خوار. 1"} -{"line": "61225 مستهجن (مُ تَ جَ) [ ع . ] (ص .) زشت و قبیح . 1"} -{"line": "61226 مستهزء (مُ تَ زَ) [ ع . ] (اِفا.) استهزا کننده، ریشخند کننده . 1"} -{"line": "61227 مستهلک (مُ تَ لَ) [ ع . ] (اِمف .) نابوده شده، هلاک شده، از بین رفته . 1"} -{"line": "61228 مستوجب (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) لایق، سزاوار. 1"} -{"line": "61229 مستودع (مُ تَ دَ) [ ع . ] (اِمف .) به امانت داده شده . 1"} -{"line": "61230 مستور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده، پنهان . 1"} -{"line": "61231 مستوطن (مُ تَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) ساکن . 1"} -{"line": "61232 مستوعب (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) گیرنده همه چیز را، همه را فراگیرنده . 1"} -{"line": "61233 مستوفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حساب دار، دفتردار خزانه . 2 - تمام فراگیرنده . 1"} -{"line": "61234 مستوفی ( مستوفی .) [ ع . ] 1 - (اِمف .) همه را فراگرفته . 2 - (ص .) تمام، کامل . 1"} -{"line": "61235 مستولی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) غالب، چیره شونده . 1"} -{"line": "61236 مستوی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) برابر، هموار. 1"} -{"line": "61237 مستکبر (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنکه از راه استثمار دیگران نیرومند و توانگر شده است . 2 - استثمارگر. 1"} -{"line": "61238 مستکره (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِمف .) زشت دانسته، کراهت داشته . 1"} -{"line": "61239 مستکفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) آن که طلب کفایت کند، کفایت خواه . 1"} -{"line": "61240 مستی (مُ) (حامص .) گله کردن، شکایت کردن . 1"} -{"line": "61241 مستی (مَ) (حامص .) حالتی که از نوشیدن الکل در شخص ایجاد شود، مست بودن، سکر. ؛ مستی و راستی کنایه از: شنیدن حرف درست و بدون دروغ . 1"} -{"line": "61242 مسجد (مَ جِ) [ ع . ] (اِ.) جای سجده، محل عبادت . ج . مساجد. 1"} -{"line": "61243 مسجع (مُ سَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) سخن با سجع و قافیه . 1"} -{"line": "61244 مسجل (مُ سَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سجل کرده شده . 2 - ثابت شده . 3 - قطعی . 1"} -{"line": "61245 مسجل کردن ( مسجل کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ثابت کردن . 1"} -{"line": "61246 مسجود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سجده شده، عبادت شده . 1"} -{"line": "61247 مسجون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) زندانی، دربند. 1"} -{"line": "61248 مسح (مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاک کردن .2 - کشیدن دست تر به فرق سر و روی پاها هنگام وضو گرفتن . 1"} -{"line": "61249 مسحور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جادو شده، فریفته . 1"} -{"line": "61250 مسحوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ساییده شده، کوبیده شده . 1"} -{"line": "61251 مسحی (مَ) (اِ.) نوعی کفش که صلحا و امرا در پا می کردند. 1"} -{"line": "61252 مسخ (مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) وضع یا فرایند تبدیل موجودی به موجودی پست تر و زشت تر. 2 - (اِمص .) دگرگون سازی . 1"} -{"line": "61253 مسخر (مُ سَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) تسخیر شده . 1"} -{"line": "61254 مسخر شدن ( مسخر شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مغلوب شدن . 1"} -{"line": "61255 مسخر کردن ( مسخر کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) فتح کردن، تسخیر کردن . 1"} -{"line": "61256 مسخره (مَ خَ رِ) [ ع . مسخرة ] (اِ.) ریشخند، شوخی . 1"} -{"line": "61257 مسخرگی (مَ خَ رِ) (حامص .) مسخره بودن، شوخی، استهزاء. 1"} -{"line": "61258 مسخط (مَ سَ خَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه موجب خشم و سخط گردد. ج . مساخط . 1"} -{"line": "61259 مسخن (مَ سَ خِّ) [ ع . ] (اِفا.) گرم کننده، حرارت دهنده . 1"} -{"line": "61260 مسخوط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ناخوش، منفور، مکروه . 1"} -{"line": "61261 مسد (مَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی از لیف یا پوست درخت خرما. 2 - ریسمان محکم . 1"} -{"line": "61262 مسدد (مُ سَ دَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) استوار شده، محکم شده . 2 - (ص .) مرد راست و درست . 3 - امر راست و درست و استوار. 1"} -{"line": "61263 مسدس (مُ سَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) شش پهلو، شش ضلعی، شش تایی . 1"} -{"line": "61264 مسدود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بسته شده . 2 - باز داشته شده . 1"} -{"line": "61265 مسرت (مَ سَ رَّ) [ ع . مسرة ] (اِ.) شادمانی، خوشی . 1"} -{"line": "61266 مسرجه (مَ رَ جِ) [ ع . مسرجة ] (اِ.) چراغدان، چراغ پایه . 1"} -{"line": "61267 مسرح (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چراگاه . 2 - تماشا - خانه . 1"} -{"line": "61268 مسرح (مِ رَ) [ ع . ] (اِ.) آلتی که به وسیلة آن موها را منظم و مرتب کنند، شانه . 1"} -{"line": "61269 مسرع (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) شتاب کننده . 1"} -{"line": "61270 مسرف (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) اسراف کننده، ولخرج . 1"} -{"line": "61271 مسرور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شادمان، خوشحال . 1"} -{"line": "61272 مسروق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دزدیده شده . 1"} -{"line": "61273 مسری (مُ) [ ع . ] (اِفا.) سرایت کننده . 1"} -{"line": "61274 مسطح (مُ سَ طّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - هموار، صاف . 2 - گسترده، پهن شده . 1"} -{"line": "61275 مسطر (مَ طَ) [ ع . ] (اِ.) خط کش . ج . مساطر. 1"} -{"line": "61276 مسطر (مَ سَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) نوشته شده . 1"} -{"line": "61277 مسطره (مَ طَ رَ) [ ع . مطرة ] (اِ.) خط کش . ج . مساطر. 1"} -{"line": "61278 مسطور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نوشته شده . 1"} -{"line": "61279 مسطوره (مَ رِ) [ ع . مسطورة ] (اِ.) نمونه، نمونة کالا. 1"} -{"line": "61280 مسعد (مُ سَ عَّ) [ ع . ] (ص .) نیک بخت . 1"} -{"line": "61281 مسعر (مُ عَ) [ ع . ] (اِمف .) قیمت کرده شده . 1"} -{"line": "61282 مسعود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نیکبخت، خجسته، فرخنده . 1"} -{"line": "61283 مسعی (مَ عا) [ ع . ] (اِ.) 1 - سعی، کوشش . 2 - مسلک، راه . 3 - تصرف . 1"} -{"line": "61284 مسقط (مَ قَ) [ ع . ] (اِ.) محل افتادن . 1"} -{"line": "61285 مسقط (مُ قَ) [ ع . ] (اِمف .) ساقط کرده، حذف کرده شده . 1"} -{"line": "61286 مسقط الرأس (مَ قَ طُ رَّ) [ ع . ] (اِ.) زادگاه . 1"} -{"line": "61287 مسقطی (مَ قَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی شیرینی شبیه ژله که از نشاسته وشکر و مواد معطر می سازند. 1"} -{"line": "61288 مسقف (مُ سَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) سقف دار. 1"} -{"line": "61289 مسلح (مُ سَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) سلاح پوشیده، سلاح دار، دارای اسلحه . 1"} -{"line": "61290 مسلخ (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کشتارگاه، جای پوست کندن . 2 - رخت کن، رخت کن گرمابه . ج . مسالخ . 1"} -{"line": "61291 مسلسل (مُ سَ سَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) پیوسته، پی درپی . 2 - (اِ.) نوعی سلاح گرم . 1"} -{"line": "61292 مسلط (مُ سَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) چیره شده، تسلُط یافته . 1"} -{"line": "61293 مسلم (مُ سَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) باور کرده شده، تسلیم شده، حتمی، قطعی . 1"} -{"line": "61294 مسلم (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) مسلمان . 1"} -{"line": "61295 مسلم شدن (مُ سَ لَّ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - قطعی شدن، ثابت شدن . 2 - مقرر شدن، مختص . 1"} -{"line": "61296 مسلمان (مُ سَ) [ ع . ] (اِ.) پیرو دین مبین اسلام . ؛ مسلمان نشنود کافر نبیند کنایه از: تحمل رنج بسیار شدید. 1"} -{"line": "61297 مسلماً (مُ سَ لَّ مَنْ) [ ع . ] (ق .) قطعاً، یقیناً، محققاً. 1"} -{"line": "61298 مسلوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سلب شده . 1"} -{"line": "61299 مسلوخ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) حیوانی که پوستش را کنده باشند. 1"} -{"line": "61300 مسلول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که مرض سل دارد. 1"} -{"line": "61301 مسلوک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) طی شده، رفته شده . 1"} -{"line": "61302 مسلک (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) روش، آیین . ج . مسالک . 1"} -{"line": "61303 مسلی (مُ سَ لّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) تسلی دهنده . 2 - (اِ.) سومین اسب مسابقه . 1"} -{"line": "61304 مسما (مُ سَ مّ) [ ازع . ] (اِ.) نوعی غذا که با گوشت و بادمجان و غیره پزند و آن اقسام مختلف دارد مانند مسمای بادمجان، مسمای مرغ و غیره . 1"} -{"line": "61305 مسمار (مِ) [ ع . ] (اِ.) میخ . ج . مسامیر. 1"} -{"line": "61306 مسمط (مُ سَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مروارید به رشته کشیده شده . 2 - نوعی قالب شعری که پنج مصراع آن به یک قافیه و مصراع ششم به قافیة دیگر باشد. 1"} -{"line": "61307 مسمع (مِ مَ) [ ع . ] (اِ.) گوش . ج . مسامع . 1"} -{"line": "61308 مسمغان (مَ مُ یا مَ) [ معر. ] بزرگ مغان، موبد موبدان . 1"} -{"line": "61309 مسمن (مُ سَ مَّ) [ ع . ] (ص .) چاق، فربه . 1"} -{"line": "61310 مسموع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شنیده شده، برآورده شده . 1"} -{"line": "61311 مسموم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) زهرخورده، آلوده به زهر، سمّی . 1"} -{"line": "61312 مسمی (مُ سَ م ما) [ ع . ] (اِمف .) نامیده شده . 1"} -{"line": "61313 مسمی کردن ( مسمی کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) معین کردن، گماشتن . 1"} -{"line": "61314 مسن (مُ س نّ) [ ع . ] (ص .) پیر، سالخورده . 1"} -{"line": "61315 مسن (مِ سَ نّ) [ ع . ] (اِ.) فسان، آنچه با آن کارد و مانند آن را تیز کنند. 1"} -{"line": "61316 مسند (مَ نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تکیه گاه . 2 - بالش بزرگ . 3 - مقام، مرتبه . 4 - فرشی گرانبها که بالای اطاق می افکندند و بزرگان بر آن جلوس می کردند. 1"} -{"line": "61317 مسند (مَ نَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نسبت داده شده . 2 - چیزی که به آن تکیه شود. 3 - یکی از ارکان اصلی جمله . 1"} -{"line": "61318 مسنن (مُ سَ ن ِّ ) [ ع . ] (ا ِ فا.) دندان پزشک، دندان ساز. 1"} -{"line": "61319 مسنون (مَ) [ ع . ] (ص .) بدبو، متعفن . 1"} -{"line": "61320 مسنون ( مسنون .) [ ع . ] (اِمف .) 1 - وارد شده در سنت . 2 - ختنه شده . 1"} -{"line": "61321 مسه (مَ سِّ) (اِ.) قسمی چکش که زرگران به کار برند. ؛ مسه آغو چکشی است که کف آن محدب است . ؛ مسه چهارسو چکشی است چهار پهلو. ؛ مسه هوله (حوله ) قسمی چکش . 1"} -{"line": "61322 مسهد (مُ سَ هَّ) [ ع . ] (ص .) بیدار، کم خواب . 1"} -{"line": "61323 مسهل (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) هرچیزی که باعث شکم روی شود. 1"} -{"line": "61324 مسوار (مِ) (اِ.) آلیاژ مس و روی با جلای زیاد و رنگ سرخ مایل به زرد که در قدیم برای ساختن سماور و ظرف های آشپزخانه به کار می رفت . 1"} -{"line": "61325 مسواک (مِ) [ ع . ] (اِ.) ابزاری که با آن دندان ها را می شویند. ج . مساویک . 1"} -{"line": "61326 مسود (مُ سَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سیاه کرده شده . 2 - نوشته شده . 1"} -{"line": "61327 مسوده (مُ سَ وَّ د) [ ع . مسودة ] (اِمف .) 1 - پیش نویس، نوشته ای که بعداً اصلاح و پاکنویس شود، چرک نویس . 2 - سیاه کرده شده . 3 - نمونه ای که چاپخانه از مطالب چیده شده دهد تا تصحیح و برگردانده شود. 1"} -{"line": "61328 مسوغ (مُ سَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - گوارا شده . 2 - جایز شده . 1"} -{"line": "61329 مسوف (مُ سَ و ُِ ) [ ع . ] (اِفا.) خیره سر، خودرأی . 1"} -{"line": "61330 مسوف (مِ وَ) [ ع . ] (اِ.) عطردان . 1"} -{"line": "61331 مسول (مُ سَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) فریبنده و اغوا کننده . 1"} -{"line": "61332 مسک (مِ) [ معر. ] (اِ.) مُشک . 1"} -{"line": "61333 مسکت (مُ کِ) [ ع . ] (اِفا.) خاموش کننده، ساکت کننده . 1"} -{"line": "61334 مسکر (مُ کِ) [ ع . ] (اِفا.) مستی آور. 1"} -{"line": "61335 مسکرات (مُ کِ) [ ع . ] (ص .) جِ مسکره ؛ مست کننده ها، نوشابه های الکلی . 1"} -{"line": "61336 مسکن (مَ کَ) [ ع . ] (اِ.) منزل، محل اقامت . ج . مساکن . 1"} -{"line": "61337 مسکن (مُ سَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) تسکین دهنده، آرام کننده . 1"} -{"line": "61338 مسکنت (مَ کَ نَ) [ ع . مسکنة ] (حامص .) فقر، تنگدستی . 1"} -{"line": "61339 مسکه (مَ کِ) (اِ.) کره و چربی که از دوغ گیرند. 1"} -{"line": "61340 مسکوت (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ساکت شده، خاموش شده . 1"} -{"line": "61491 مشوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آلوده شده، آمیخته، آشفته . 1"} -{"line": "61341 مسکون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - جا داده شده، سکنی شده . 2 - آرام کرده شده . 1"} -{"line": "61342 مسکوک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سکه زده، پول فلزی . ج . مسکوکات . 1"} -{"line": "61343 مسکین (مِ) [ ع . ] (ص .) فقیر، تنگدست . 1"} -{"line": "61344 مسگر (مِ گَ) (ص فا.) کسی که ظرف های مسی می سازد. 1"} -{"line": "61345 مسیح (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که با روغن مقدس مسح شده باشد. 2 - مرد بسیار سفر. 3 - (اِ.) نام حضرت عیسی . 1"} -{"line": "61346 مسیحادم (مَ. دَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که نفسش مانند حضرت عیسی مرده را زنده می کند. 1"} -{"line": "61347 مسیحی (مَ) [ ع - فا. ] (ص .) کسی که دارای دین حضرت عیسی باشد. 1"} -{"line": "61348 مسیحیت (مَ یَّ) [ مص جع . ] (اِ.) دین حضرت عیسی مسیح که سه شعبة مهم دارد: کاتولیک، پروتستان، ارتد وکس . 1"} -{"line": "61349 مسیر (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رفتن، روان شدن . 2 - (اِ.) محل عبور، جای رفت و آمد. 1"} -{"line": "61350 مسیل (مَ) [ ع . ] (اِ.) جای سیل گیر، محل عبور سیل، بستر سیل . 1"} -{"line": "61351 مسیو (مُ یُ) [ فر. ] (اِ.) آقا (در خطاب به فرنگیان گفته می شود.) 1"} -{"line": "61352 مشئوم (مَ) [ ع . مشؤوم ] (اِمف .) نامبارک، بدیمن . ج . مشائیم . 1"} -{"line": "61353 مشاء (مَ شّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار راه رونده . 2 - پیرو حکمت مشاء. 1"} -{"line": "61354 مشائین (مَ شّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشاء. در فلسفه به پیروان ارسطو گفته می شود. 1"} -{"line": "61355 مشابه (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) مثل و مانند، دارای شباهت . 1"} -{"line": "61356 مشابهت (مُ ب هَ) [ ع . مشابهة ] (مص ل .) مانند بودن، شبیه بودن . 1"} -{"line": "61357 مشاتمت (مُ تَ یا تِ مَ) [ ع . مشاتمة ] (مص م .) یکدیگر را دشنام دادن . 1"} -{"line": "61358 مشاجره (مُ جِ رَ یا رِ) [ ع .مشاجرة ] (مص ل .) 1 - با هم نزاع کردن . 2 - گفتگوی همراه با پرخاش و ستیز. 1"} -{"line": "61359 مشاجه (مُ جّ) [ ع . مشاجة ] (مص ل .) با یکدیگر ستیزه کردن . 1"} -{"line": "61360 مشاحنت (مُ حِ نَ) (مص ل .) دشمنی ورزیدن با یکدیگر. 1"} -{"line": "61361 مشار (مُ) [ ع . ] (اِمف .) اشاره شده، آنچه به آن اشاره شده . 1"} -{"line": "61362 مشارب (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشرب و مشربه، نوشیدنی ها. 1"} -{"line": "61363 مشارع (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشرع و مشرعه ؛ راه ها. 1"} -{"line": "61364 مشارفت (مُ رَ فَ) [ ع . مشارفة ] (مص ل .) 1 - تفاخر کردن به حسب و بزرگی . 2 - مطلع شدن بر امری . 3 - سمت اشرافی و مفتش بر کسی داشتن . 1"} -{"line": "61365 مشارق (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشرق . 1"} -{"line": "61366 مشارکت (مُ رَ کَ) [ ع . مشارکة ] (مص ل .) شریک شدن . 1"} -{"line": "61367 مشاش (مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمین نرم . 2 - نفس . 3 - سرشت و طبیعت . 4 - نژاد. 5 - مرد چست و سبک و خوش طبع زیرک . ج . مشاشه . 1"} -{"line": "61368 مشاطه (مَ شّ طِ) [ ع . مشاطة ] (ص .) آرایش کنندة زن، آرایشگر. 1"} -{"line": "61369 مشاع (مُ) [ ع . ] (اِ.) ملک یا خانه ای که میان چند نفر مشترک باشد و سهم جداگانة هر یک معین نشده باشد. 1"} -{"line": "61370 مشاعر (مَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشعر. 1 - حواس . 2 - جاهای عبادت حاجیان . 3 - جاهای قربانی کردن . 1"} -{"line": "61371 مشاعره (مُ عَ رَ یا رِ) [ ع . مشاعرة ] (مص ل .) مسابقة شعرخوانی، خواندن اشعار در مقابل یکدیگر به طریق مسابقه . 1"} -{"line": "61372 مشاغل (مِ غِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشغله ؛ کارها. 1"} -{"line": "61373 مشافر (مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - لفج ها. 2 - دهان ها. جِ مشفر. 1"} -{"line": "61374 مشافهه (مُ فَ هَ) [ ع .مشافهة ] (مص ل .) رو در روی سخن گفتن . 1"} -{"line": "61375 مشاق (مَ شّ) [ ع . ] (ص .) 1 - زحمتکش . مشق دهنده . 2 - تعلیم دهنده . 1"} -{"line": "61376 مشاق (مَ قّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشقت ؛ سختی ها، مشقت ها. 1"} -{"line": "61377 مشالکت (مُ کِ لَ) [ ع . مشالکة ] (مص ل .) 1 - مشابه شدن . 2 - موافقت کردن . 1"} -{"line": "61378 مشام (مَ) [ ع . ] (اِ.) بینی، حس بویایی . 1"} -{"line": "61379 مشاهد (مَ هِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشهد. 1 - جای حاضر آمدن مردمان . 2 - شهادت گاه ها، مقابر شهیدان . 1"} -{"line": "61380 مشاهده (مُ هَ دَ) [ ع . مشاهدة ] (مص م .) دیدن، نگاه کردن . 1"} -{"line": "61381 مشاهره (مُ هَ رَ یا رِ) [ ع . مشاهرة ] (مص م .) 1 - کسی را به مزدوری گرفتن . 2 - مقرری، ماهیانه . 1"} -{"line": "61382 مشاهیر (مَ) [ ع . ] (ص .) جِ مشهور، افراد نامی، نامداران . 1"} -{"line": "61383 مشاور (مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) مشورت کننده، طرف شور. 1"} -{"line": "61384 مشاوره (مُ وِ رِ) [ ع . مشاورة ] (مص ل .) با هم مشورت کردن . 1"} -{"line": "61385 مشاکل (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشکل . 1"} -{"line": "61386 مشایخ (مَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ شیخ و مشیخه . 1"} -{"line": "61387 مشایع (مُ یِ) [ ع . ] (اِفا.) بدرقه کننده، ج . مشایعان . 1"} -{"line": "61388 مشایعت (مُ یِ عَ) [ ع . مشایعة ] (مص م .) بدرقه کردن . 1"} -{"line": "61389 مشبع (مُ بَ) [ ع . ] (اِمف .) سیر کرده شده، اشباع شده . 1"} -{"line": "61390 مشبع (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) سیر کننده . 1"} -{"line": "61391 مشبه (مُ شَ بَّ هْ) [ ع . ] (اِمف .) مانند شده، تشبیه شده . 1"} -{"line": "61392 مشبهٌ به (مُ شَ بَّ هُ نْ ب) [ ع . ] (اِمر.) هرکس یا هر چیزی که کسی یا چیزی را به آن تشبیه کنند. 1"} -{"line": "61393 مشبک (مُ شَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) شبکه دار، سوراخ سوراخ . 1"} -{"line": "61441 مشرع (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای آب . 2 - جای نوشیدن آب . ج . مشارع . 1"} -{"line": "64984 نگاریدن (نِ دَ) (مص م .) نک . نگاشتن . 1"} -{"line": "61394 مشت (مُ) [ په . ] (اِ.) پنجة دست که آن را جمع و گره کرده باشند. ؛ مشت نمونة خروار کنایه از: معلوم شدن کیفیت (مرغوبیت یا نامرغوبی ) یک چیز(کل ) از طریق مشاهدة مقداری (جزیی ) از آن به عنوان نمونه . 1"} -{"line": "61395 مشت (مَ) (ص .) انبوه، بسیار، فراوان . 1"} -{"line": "61396 مشت (مِ) (اِ.) جوی آب . 1"} -{"line": "61397 مشت افشار (مُ. اَ) (اِمر.) زر خالص و بدون آلیاژ که نرم بوده، با فشار دست شکلش عوض می شود. 1"} -{"line": "61398 مشت زن (مُ. زَ) (اِفا.) کسی که ورزش مشت زنی را انجام می دهد، بوکسور. 1"} -{"line": "61399 مشت زنی ( مشت زنی .) (اِمر.) ورزشی که در آن هر یک از دو مشت زن می کوشد دیگری را با ضربه های مشت خود به زمین اندازد، بوکس . 1"} -{"line": "61400 مشت و مال دادن (مُ تُ دَ) (مص م .) 1 - با دست کسی یا چیزی را مالش دادن . 2 - مالیدن اندام کسی به مشت (در گرمابه ). 3 - (کن .) گوشمالی دادن، تنبیه کردن . 4 - به مکر و حیله کسی را سر حال آوردن . 1"} -{"line": "61401 مشتاسنگ (مُ. سَ) (اِ.) فلاخن . 1"} -{"line": "61402 مشتاق (مُ) [ ع . ] (اِفا.) آرزومند، مایل و راغب . 1"} -{"line": "61403 مشتبه (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مبهم، نامعلوم . 2 - در اشتباه . 1"} -{"line": "61404 مشتبه (مُ تَ بَ) [ ع . ] (اِمف .) به اشتباه افتاده . 1"} -{"line": "61405 مشتبه شدن ( مشتبه شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) در شک افتادن، به اشتباه افتادن . 1"} -{"line": "61406 مشتبه کردن ( مشتبه کردن . کَ دَ) (مص م .) در شک و شبهه انداختن . 1"} -{"line": "61407 مشترک (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) دارای شریک، شریک دار. 1"} -{"line": "61408 مشترک (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شریک و انباز در چیزی . 2 - کسی که روزنامه یا مجله ای را آبونه است . 1"} -{"line": "61409 مشتری (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) خریدار. مجازاً: خواستار، خواهان . 1"} -{"line": "61410 مشتری ( مشتری .) [ ع . ] (اِ.) پنجمین و بزرگترین سیاره از سیارات منظومه شمسی که هر 12 سال یک بار به دور خورشید می گردد. 1"} -{"line": "61411 مشتعل (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) برافروخته، شعله ور، سوزان . 1"} -{"line": "61412 مشتغل (مُ تَ غِ) [ ع . ] (اِفا.) دارای کار و شغل . 1"} -{"line": "61413 مشتق (مُ تَ قّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - جدا شده، چیزی که از چیز دیگر جدا شده باشد. 2 - کلمه ای که از کلمة دیگر گرفته شده باشد. 3 - در ریاضی حد نسبت نمو تابع به نمو متغیر وقتی که نمو متغیر به سمت صفر میل کند. 4 - آهنگ تغییر هر تابع نسبت به متغیر آن (ریاضی ). 1"} -{"line": "61414 مشتلق (مُ تُ لُ) [ تر. ] (اِ.) مژدگانی . 1"} -{"line": "61415 مشتمل (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) فراگیرنده، شامل شونده . 1"} -{"line": "61416 مشتن (مُ یا مِ تَ) (مص م .) 1 - مالیدن (اعم از آن که دست در چیزی بماند یا چیزی را به چیزی دیگر بمالند). 2 - سرشتن، خمیر کردن . 1"} -{"line": "61417 مشتنگ (مُ تَ) (اِ.) دزد، راهزن . 1"} -{"line": "61418 مشته (مُ تِ) (اِ.) 1 - ابزاری فلزی که در مشت جا می شود و در صحافی و کفش دوزی برای کوبیدن مقوا و چرم از آن استفاده می کنند. 2 - دستة هرچیزی مانند کارد و خنجر. 1"} -{"line": "61419 مشتهر (مُ تَ هَ) [ ع . ] (اِمف .) مشهور، معروف . 1"} -{"line": "61420 مشتهر (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) شهرت دهنده . 1"} -{"line": "61421 مشتهی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) آرزومند، خواهان . 1"} -{"line": "61422 مشتهیات (مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ مشتهیة ؛ چیزهای خواسته شده و آرزو کرده شده . 1"} -{"line": "61423 مشتواره (مُ رِ) (اِ.) 1 - یک مشت از هر چیزی . 2 - رندة درودگران . 1"} -{"line": "61424 مشتوت (مَ) (اِ.) چوب جولاهان که بر آن پارچه را وقت بافتن پیچند، نورد. 1"} -{"line": "61425 مشتوک (مُ) استوانه ای چوبی یا غیره که داخل آن مجوف است و سیگار را در دهانة گشاد آن نصب کنند و دهانة کوچک رامیان لب ها گذارند و سیگار را دود کنند. 1"} -{"line": "61426 مشتکی (مُ تَ کا) [ ع . ] (اِمف .) کسی که از او شکایت شده باشد. 1"} -{"line": "61427 مشتکی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) شکایت کننده، گله کننده . 1"} -{"line": "61428 مشتی (مَ) (ص . اِ.) (عا.) 1 - مشهدی، لقب کسی که به زیارت مشهد رفته . 2 - لوطی، جوانمرد. 1"} -{"line": "61429 مشتی (مَ یا مُ) (اِ.) نوعی پارچة حریر و لطیف و نازک . 1"} -{"line": "61430 مشجب (مِ جَ) [ ع . ] (اِ.) دار، چوب که بر آن جامه اندازند. 1"} -{"line": "61431 مشجر (مُ شَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) درختکاری شده، درخت دار. 1"} -{"line": "61432 مشحون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پر شده، انباشته شده، آکنده . 1"} -{"line": "61433 مشخ (مَ) [ ازع . ] (مص م .) (عا.) مشق، اعم از چیز نوشتن بسیار، کارهای دیگر. 1"} -{"line": "61434 مشخص (مُ شَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) معین، معلوم . 1"} -{"line": "61435 مشدد (مُ شَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سخت و محکم شده . 2 - حرفی که دارای تشدید باشد. 1"} -{"line": "61436 مشدی (مَ) (ص .) (عا.) نک مشتی . 1"} -{"line": "61437 مشرب (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آبشخور. 2 - روش، مسلک . ج . مشارب . 1"} -{"line": "61438 مشربه (مَ رَ ب) [ ع . مشربة ] (اِ.) آب خور، جای آب خوردن . ج . مشارب . 1"} -{"line": "61439 مشربه (مَ رَ یا رُ بَ یا ب) [ ع . مشربة ] (اِ.) 1 - زمین نرمی که در آن همیشه گیاه باشد. 2 - غرفه ای که در آن آشامیدنی صرف کنند. 3 - پیش دالان . 4 - یک مشت آب . 5 - آبخور پر جوی و یا عام است . ج . مشارب . 1"} -{"line": "61440 مشرح (مُ شَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) تشریح کننده، بیان کننده . 1"} -{"line": "61442 مشرف (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی یا چیزی که از بلندی بر کسی یا چیزی دیگر مسلط باشد. 2 - ناظر، نگرنده . 1"} -{"line": "61443 مشرف (مُ شَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) شرف یافته، بلندپایه شده . 1"} -{"line": "61444 مشرق (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) خاور، جای طلوع خورشید. 1"} -{"line": "61445 مشروب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آشامیدنی، هرچیز قابل آشامیدن . 1"} -{"line": "61446 مشروب شدن ( مشروب شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) آبیاری شدن . 1"} -{"line": "61447 مشروب کردن ( مشروب کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) آب دادن . 1"} -{"line": "61448 مشروح (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بیان شده، شرح داده شده . 1"} -{"line": "61449 مشروحاً (مَ حَ نْ) [ ع . ] (ق .) به شرح، با تفصیل، مفصلاً. 1"} -{"line": "61450 مشروط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - شرط کرده شده، ملزم شده . 2 - در فارسی ؛ دانشجویی که چند ترم پیاپی نمرة معدلش زیر 10 بشود. 1"} -{"line": "61451 مشروطه (مَ طِ) [ ع . مشروطة ] (اِمف .) حکومت دارای پارلمان که نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند، دارای نظام مشروطیت . 1"} -{"line": "61452 مشروطه خواه ( مشروطه خواه . خا) [ ع - فا. ] (ص .)هوادار حکومت مشروطه . 1"} -{"line": "61453 مشروطیت (مَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .)1 - مشروط بودن . 2 - حکومت مشروطه . 1"} -{"line": "61454 مشروع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جایز، روا، سازگار یا مطابق با شرع، شرعی . 1"} -{"line": "61455 مشروف (مَ) [ ازع . ] (اِ.) وضیع . مق شریف . 1"} -{"line": "61456 مشروقه (مَ قِ یا قَ) [ ازع . ] (اِ.) محل تابیدن . 1"} -{"line": "61457 مشرک (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که برای خدا شریک قایل باشد. 1"} -{"line": "61458 مشط (مَ یا مِ یا مُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) آلتی که با آن موها را مرتب کنند، شانه . ج . امشاط، مشاط . 2 - خرک (موسیقی ). 1"} -{"line": "61459 مشعب (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) راه، طریق . 1"} -{"line": "61460 مشعبد (مُ شَ ب) [ ع . ] (اِفا.)شعبده باز، حقه باز. 1"} -{"line": "61461 مشعث (مُ شَ عَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پراکنده . 2 - ژولیده شده، آشفته گردانیده . 3 - در علم عروض «مفعولن » چون از «فاعلاتن » خیزد، آن را مشعث خوانند. 1"} -{"line": "61462 مشعر (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل قربانی . 2 - درخت سایه دار. 3 - قوة ادراک . ج . مشاعر . 1"} -{"line": "61463 مشعر (مُ عِ) [ ع . ] (اِفا.) خبر دهنده، آگاه کننده . 1"} -{"line": "61464 مشعشع (مُ شَ شَ) [ ع . ] (اِمف .)روشن، درخشان . 1"} -{"line": "61465 مشعل (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) قندیل، چراغدان . ج . مشاعل . 1"} -{"line": "61466 مشعوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - شیفته، دلباخته . 2 - خوشحال، خوشدل . 1"} -{"line": "61467 مشغله (مَ غَ لِ) [ ع . مشغلة ] (اِ.) کار و بار، پیشه، شغل . ج . مشاغل . 1"} -{"line": "61468 مشغله کردن ( مشغله کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) هیاهو کردن . 1"} -{"line": "61469 مشغوف (مَ) [ ع . ] (ص .) دیوانة محبت، شیفته . 1"} -{"line": "61470 مشغول (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) کسی که سرگرم کار باشد. 2 - (اِ.) جای اشغال شده . 1"} -{"line": "61471 مشغول الذمه (مَ لُ ذِّ مَُ) [ ع . ] (ص مر.) مدیون، کسی که دین خود را اداء نکرده باشد. 1"} -{"line": "61472 مشغولیت (مَ یَّ) [ ازع . ] 1 - (مص جع .) مشغول شدن، اشتغال . 2 - (اِ.) سرگرمی . ج . مشغولیت . 1"} -{"line": "61473 مشفق (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) مهربان، مهربانی کننده . 1"} -{"line": "61474 مشق (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (مص م .) تمرین و ممارست برای بدست آوردن آمادگی و مهارت در کاری، فنی یا هنری . 2 - (اِمص .) تمرین . ؛ سر مشق الف - نمونه خط معلم خطاطی . ب - نمونه، الگو. ؛ مشق شب تکلیف درسی که شاگرد باید در خانه انجام دهد. ؛ مشق نظام اجرای عملیات نظامی . 1"} -{"line": "61475 مشقت (مَ شَ قَّ) [ ع . مشقة ] (اِ.) زحمت، رنج . ج . مشاق، مشقات . 1"} -{"line": "61476 مشمئز (مُ مَ ئِ) [ ع . ] (اِفا.) بیزار، رمیده . 1"} -{"line": "61477 مشمر (مُ شَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به سرعت واداشته . 2 - تهیه شده، مهیا. 3 - قصد شده . 4 - دامن به کمر زده . 1"} -{"line": "61478 مشمس (مُ شَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) آفتاب زده . 1"} -{"line": "61479 مشمشمه (مِ مَ ش یا شَ) [ ع . مشمشة ] (اِ.) 1 - یک دانه زردآلو. 2 - مرضی است ساری که خصوصاً اسب و استر و خر بدان مبتلا شوند و به انسان نیز سرایت کند. 1"} -{"line": "61480 مشمع (مُ شَ مَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) اندود شده با موم، مومی . 2 - نوعی پارچة نایلونی . 1"} -{"line": "61481 مشمول (مَ) [ ع . ] (اِ مف .) 1 - فراگرفته شده، شامل شده . 2 - کسی که به سن قانوی برای ورود به نظام وظیفه رسیده . 1"} -{"line": "61482 مشموم (مَ) [ ع . ] (اِ مف .) بوییده شده . 1"} -{"line": "61483 مشنج (مِ شَ) (اِ.) = مشنگ : مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند. 1"} -{"line": "61484 مشنع (مُ شَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) بد گفته شده، زشت گردانیده . 1"} -{"line": "61485 مشنگ (مَ شَ) (ص .) 1 - دزد، راهزن . 2 - کسی که عقل درست و کامل نداشته باشد. 1"} -{"line": "61486 مشهد (مَ هَ) [ ع . ] (اِ.)1 - شهاد ت گاه، محل شهادت . 2 - محل حضور، جای حاضر شدن مردم . ج . مشاهد. 1"} -{"line": "61487 مشهدی ( مشهدی .) (ص نسب .) منسوب به مشهد. 1 - مردم مشهد. 2 - کسی که به زیارت مشهد مقدس رفته . 1"} -{"line": "61488 مشهر (مُ هَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) مشهور ساخته، معروف شده . 2 - (ص .) واضح، آشکار. 1"} -{"line": "61489 مشهود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دیده شده . 1"} -{"line": "61490 مشهور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پرآوازه، نامور. 1"} -{"line": "61492 مشورت (مَ وَ رَ) [ ع . مشورة ] (اِمص .) صلاح اندیشی، رایزنی . 1"} -{"line": "61493 مشوش (مُ شَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) آشفته، پریشان . 1"} -{"line": "61494 مشوق (مُ شَ وَّ) [ ع . ] (اِفا.) به شوق آورده شده . 1"} -{"line": "61495 مشوق (مُ شَ وِّ) [ ع . ] (اِمف .) تشویق کننده، بر سرشوق آورنده . 1"} -{"line": "61496 مشوه (مُ شَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) زشت گردانیده، عیب کرده شده . 1"} -{"line": "61497 مشک (مَ) [ په . ] (اِ.)= مشگ : خیک، پوست گوسفندی که آن را قالبی کنده باشند. 1"} -{"line": "61498 مشک (مُ) (اِ.) مادة سیاه رنگ و خوشبویی که در ناف آهوی مشک تولید می شود. 1"} -{"line": "61499 مشک بید ( مشک بید .) (اِمر.) نک بیدمشک . 1"} -{"line": "61500 مشک سا (ی ) ( مشک سا .) (ص فا.) 1 - آن که مشک را بساید. 2 - کنایه از: معطر. 1"} -{"line": "61501 مشک فام ( مشک فام .) (ص مر.)به رنگ مشک، سیاه . 1"} -{"line": "61502 مشکات (مِ) [ ع . مشکاة ] (اِ.) جایی که در آن چراغ بگذارند. 1"} -{"line": "61503 مشکبار (مُ) (ص فا.) 1 - چیزی که از آن مشک ببارد. 2 - کنایه از: معطر. 1"} -{"line": "61504 مشکدانه ( مشکدانه . نِ) (اِ.) بیست دومین و به روایتی دهمین لحن از سی لحن باربد. 1"} -{"line": "61505 مشکدم ( مشکدم . دَ) (اِ.) پرنده ای سیاه رنگ و خوش آواز. 1"} -{"line": "61506 مشکل (مُ کِ) [ ع . ] (اِفا.) دشوار، سخت . ج . مشاکل . 1"} -{"line": "61507 مشکل (مُ شَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .)1 - شکل - پذیرفته، صورت بسته . 2 - ترتیب شده، تشکیل شده . 1"} -{"line": "61508 مشکل پسند ( مشکل پسند . پَ سَ) [ ع - فا. ] (ص .) کسی که به سختی انتخاب می کند و می پسندد. 1"} -{"line": "61509 مشکمالی (مُ) (اِ.) بیست و چهارمین و به روایتی سیزدهمین لحن از سی لحن باربد. 1"} -{"line": "61510 مشکو (مُ)(اِ.)1 - ب ت خانه . 2 - حرمسرا.مشکوی هم گفته شده . 1"} -{"line": "61511 مشکور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شکر گفته شده، سپاسگزاری شده . 1"} -{"line": "61512 مشکول (مَ) (اِ.) مشک و خیک کوچک . 1"} -{"line": "61513 مشکوک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آنچه مورد شک باشد، نامعلوم . 1"} -{"line": "61514 مشکک (مُ شَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شک کننده . 2 - شکاک . 1"} -{"line": "61515 مشکک (مُ شَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) آن چه که دربارة آن شک شده . 1"} -{"line": "61516 مشکی (مِ) (ص نسب .) تیره رنگ، سیاه . 1"} -{"line": "61517 مشکین (مُ یا مِ) (ص نسب .) مشک آلود؛ سیاه و تیره . 1"} -{"line": "61518 مشکین نفس ( مشکین نفس . نَ فَ) (ص فا.) 1 - دارای نفس معطر. 2 - شیرین سخن . 1"} -{"line": "61519 مشی (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (مص ل .) راه رفتن . 2 - (اِمص .) روش، رفتار. ؛ خط مشی 1 - راهی که در پیش دارند، خط سیر. 2 - روش شخصی در زندگی، طریقه . 1"} -{"line": "61520 مشی کردن (مَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) راه رفتن . 1"} -{"line": "61521 مشیب (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سپیدموی . 2 - پیری . 1"} -{"line": "61522 مشیت (مَ یَّ) [ ع . مشیة ] (مص جع .) اراده و خواست خداوند. 1"} -{"line": "61523 مشیخت (مَ خَ) [ ع . مشیخة ] (مص ل .) 1 - پیر شدن . 2 - شیخ گردیدن . 1"} -{"line": "61524 مشید (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) برافراشته، بلند. 2 - (ص .) استوار، محکم . 1"} -{"line": "61525 مشیر (مُ) [ ع . ] (اِفا.) مشورت کننده، تدبیرکننده . 1"} -{"line": "61526 مشیمه (مَ مَ) [ ع . مشیمة ] (اِ.) بچه دان . ج . مشائم . 1"} -{"line": "61527 مشیمیه (مَ یِّ) [ ع . مشیمة ] (اِ.) پرده ای است عروقی که بافت اصلی اش از نسج ملتحمه است و در زیر پردة صلبیه قرار گرفته که دومین طبقة کره چشم را می سازد و شامل رگ های خونی و مواد رنگین است . 1"} -{"line": "61528 مص (مَ صّ) [ ع . ] (مص م .) مکیدن . 1"} -{"line": "61529 مصاب (مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مصیبت زده . 2 - راست و درست به هدف رسیده . 3 - صواب داشته شده . 1"} -{"line": "61530 مصابرت (مُ بَ رَ) [ ع . مصابرة ] (مص ل .) شکیبایی کردن، با صبر و شکیبایی پیروز شدن . 1"} -{"line": "61531 مصابیح (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مصباح ؛ چراغ ها. 1"} -{"line": "61532 مصاحب (مُ حِ) [ ع . ] (اِفا.) هم صحبت، هم نشین . 1"} -{"line": "61533 مصاحبت (مُ حَ بَ) [ ع . مصاحبة ] (مص ل .) 1 - همراه کردن، همراه شدن . 2 - گفتگو کردن، هم صحبت بودن . 1"} -{"line": "61534 مصاحبه (مُ حَ بَ یا ب) [ ع . مصاحبة ] نک مصاحبت . ؛ مصاحبه مطبوعاتی ؛ رادیویی ؛ تلویزیونی : گفت و گو با شخصیت سیاسی، فرهنگی، ادبی، علمی یا هر کس دیگر به منظور پخش از رادیو و تلویزیون یا درج در مطبوعات . 1"} -{"line": "61535 مصاحف (مَ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مصحف . 1"} -{"line": "61536 مصادر (مَ د) [ ع . ] (اِ.) جِ مصدر. 1"} -{"line": "61537 مصادره (مُ د رِ) [ ع . مصادرة ] (مص م .) 1 - مال کسی را به زور ضبط کردن . 2 - جریمه کردن، تاوان گرفتن . 1"} -{"line": "61538 مصادف (مُ د) [ ع . ] (اِفا.) برخورد کننده، روبرو شونده . 1"} -{"line": "61539 مصادقت (مُ دَ قَ) [ ع . مصادقة ] (مص ل .) از روی اخلاص با کسی دوست شدن . 1"} -{"line": "61540 مصادمت (مُ دَ یا د مَ) [ ع . مصادمة ] (اِمص .) برخورد، تصادم . 1"} -{"line": "61541 مصادیق (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مصداق . 1"} -{"line": "61542 مصارع (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) ج . مَصرع . مهلکه ها، جای بر زمین افکندن . 1"} -{"line": "61543 مصارعت (مُ رَ عَ) [ ع . مصارعة ] (مص ل .) با هم کُشتی گرفتن . 1"} -{"line": "61544 مصارف (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مصرف . 1"} -{"line": "61593 مصطنع (مُ طَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیکی کننده، خوبی کننده . 2 - اختیار کنندة چیزی برای خود. 3 - تهیه کنندة طعامی برای انفاق در راه خدا. 1"} -{"line": "61545 مصارفه (مُ رِ فِ یا رَ فَ) [ ع . مصارفة ] 1 - (مص م .) مبادله کردن . 2 - (اِ.) عوارضی که به مقتضای حال مؤدیان مالیات برای جبران کسر درآمدهای مالیاتی از آنان وصول می شد. 1"} -{"line": "61546 مصاص (مُ) [ ع . ] (اِ.) خالص از هر چیزی . 1"} -{"line": "61547 مصاصه (مُ صِ یا صَ) [ ع . مصاصة ] (اِ.) آن چه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود. 1"} -{"line": "61548 مصاع (مَ صَّ) [ ع . ] (ص .) مرد سخت شمشیر زننده . 1"} -{"line": "61549 مصاعب (مَ عِ) [ ع . ] (اِ.)جِ مصعب ؛ دشواری ها و سختی ها. 1"} -{"line": "61550 مصاف (مَ فّ) [ ع . ] (اِ.)جای صف بستن ؛ میدان جنگ . 1"} -{"line": "61551 مصاف دادن (مَ فّ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) جنگیدن . 1"} -{"line": "61552 مصافات (مُ) [ ع . مصافاة ] (اِمص .) دوستی پاک . 1"} -{"line": "61553 مصافحه (مُ فَ حَ یا حِ) [ ع . مصافحة ] (مص ل .) به هم دست دادن . 1"} -{"line": "61554 مصالح (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مصلحت ؛ آن چه مایة سود و صلاح است . ؛ مصالح ساختمانی آن چه شایسته و سزاوار است که در ساختمان به کار رود. 1"} -{"line": "61555 مصالح (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) سازش کننده . 1"} -{"line": "61556 مصالحه (مُ لَ حَ یاحِ) [ ع . مصالحة ] (اِمص .) آشتی، صلح . 1"} -{"line": "61557 مصانع (مَ نِ) [ ع . ] (اِ.) جَ مصنع و مصنعه . 1 - جاهایی که باران در آن جمع شود، آبگیرها. 2 - دیه ها. 3 - قلعه ها، قصرها. 1"} -{"line": "61558 مصاهرت (مُ هَ رَ) [ ع . مصاهرة ] (اِمص .) داماد شدن، خویشی کردن . 1"} -{"line": "61559 مصاولت (مُ وِ لَ) [ ع . مصاولت ] (مص ل .) حمله کردن، به روی یکدیگر جستن . 1"} -{"line": "61560 مصایب (مَ یِ) [ ع . مصائب ] (اِ.) جِ مصیبت . 1"} -{"line": "61561 مصاید (مَ یِ) [ ع . مصائد ] (اِ.) جِ مصید و مصیدة ؛ دام ها. 1"} -{"line": "61562 مصب (مَ صَّ بُ) [ ع . ] (اِ.) محلی که آب رودخانه وارد دریا می شود. 1"} -{"line": "61563 مصب (مَ صَّ) [ ازع . ] (اِ.) (عا.) مذهب، دین . ؛ لا مصب بی دین . 1"} -{"line": "61564 مصباح (مِ) [ ع . ] (اِ.) چراغ . ج . مصابیح . 1"} -{"line": "61565 مصبح (مُ ب) [ ع . ] (ص .) 1 - سحرخیز. 2 - زیبارو. 1"} -{"line": "61566 مصبغه (مَ بَ غِ) [ ع . مصبغة ] (اِ.) دکان رنگرزی . 1"} -{"line": "61567 مصبوغ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) رنگ کرده شده . 1"} -{"line": "61568 مصحح (مُ صَ حُِ) [ ع . ] (اِفا.) تصحیح کننده، کسی که غلط های نوشته یا کتابی را تصحیح کند. 1"} -{"line": "61569 مصحف (مُ حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نامه ها و اوراقی که در یک جلد جمع کرده باشند. 2 - قرآن مجید. ج . مصاحف . 1"} -{"line": "61570 مصحف (مُ صَ حَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کلمه ای که خطا نوشته شده . 2 - کلمه ای که خطا خوانده شده . 3 - کلمه ای که به واسطة کاستن یا افزودن نقطه های حروف تغییر یافته مانند: باد، یاد، روز، زور. 1"} -{"line": "61571 مصحوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) همراه شده . 2 - یار، رفیق . 3 - همراه . 1"} -{"line": "61572 مصداق (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دلیل راستی سخن . 2 - چیزی که دلیل راستی کسی باشد. 3 - آن چه که منطبق بر امری گردد. 1"} -{"line": "61573 مصدر (مَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای بازگشت . 2 - سرچشمه، منبع . 3 - فعلی است بدون زمان و ضمائر. ج . مصادر. 1"} -{"line": "61574 مصدر (مُ صَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - داشته شده، درصدر قرار داده . 2 - آنکه به ریاست و صدارت رسیده . 3 - کسی که در صدر جای دارد، صدرنشین . 1"} -{"line": "61575 مصدع (مُ صَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) دردسر دهنده، آن چه که باعث زحمت شود. ؛ مصدع اوقات شدن باعث دردسر شدن . 1"} -{"line": "61576 مصدق (مُ صَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - شخصی که گفتار او را راست دانند. 2 - تصدیق شده، گواهی شده . 1"} -{"line": "61577 مصدق (مُ صَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که شخصی یا شیئی را تصدیق کند، راستگو دارنده . مق . مکذب . 2 - آن چه که موجب تصدیق گردد، مؤید. 3 - باور کننده . 4 - مقوم، ارزیاب . ج . مصدقین . 1"} -{"line": "61578 مصدوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - راست گفته شده . 2 - موافق وعده بجا آورده شده . 1"} -{"line": "61579 مصدوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) صدمه دیده، آسیب رسیده . 1"} -{"line": "61580 مصر (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - واقع شونده میان دو چیز، حد میان دو چیز. 2 - شهر. ج . امصار. 1"} -{"line": "61581 مصر (مُ صِ رّ) [ ع . ] (اِفا.) اصرار کننده . 1"} -{"line": "61582 مصراع (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک لنگه از دو لنگة در. 2 - یک نیمه از یک بیت شعر. ج . مصاریع . 1"} -{"line": "61583 مصراً (مُ صِ رَّ نْ) [ ع . ] بااصرار، باتأکید. 1"} -{"line": "61584 مصرح (مُ صَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) تصریح شده . 1"} -{"line": "61585 مصرع (مُ صَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) بیتی که هر دو مصراعش قافیه دار باشد. 1"} -{"line": "61586 مصرف (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) محل خرج و صرف . ج . مصارف . 1"} -{"line": "61587 مصرفی (مَ رَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - آنچه که مصرف شود، آن چه که به کار رود. 2 - مقدار مصرف . 1"} -{"line": "61588 مصروف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) صرف شده، خرج شده . 1"} -{"line": "61589 مصطبه (مِ یا مَ طَ ب) [ ع . مصطبة ] (اِ.) 1 - سکو، تخت . 2 - محل اجتماع مردمان . 3 - جایگاه گدایان . 4 - میخانه، میکده . 1"} -{"line": "61590 مصطفوی (مُ طَ فَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به مصطفی . 1"} -{"line": "61591 مصطفی (مُ طَ فا) [ ع . ] (اِمف .) برگزیده شده . 1"} -{"line": "61592 مصطلح (مُ طَ لَ) [ ع . ] (اِمف .) اصطلاح شده . واژه ای که بین مردم غیر از معنی حقیقی خود برای موضوع خاصی متداول شده باشد. 1"} -{"line": "62167 مفر (مَ فَ رّ) [ ع . ] (اِ.) گریزگاه، جای گریز. 1"} -{"line": "61594 مصطکی (مَ طَ) [ معر. ] (اِ.) گونه ای سقز که به صورت شیرابه ای بر اثر ایجاد شکاف از ساقه و شاخه های درختچة مصطکی خارج می شود و به صورت قطرات کوچکی در محل شکاف منعقد می گردد. 1"} -{"line": "61595 مصعب (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نر، فحل . 2 - اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد. ج . مصاعب، مصاعیب . 1"} -{"line": "61596 مصعد (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) محل صعود. 1"} -{"line": "61597 مصعد (مُ صْ عَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بر جای بلند برآمده . 2 - تبخیر شده . 1"} -{"line": "61598 مصغر (مُ صَ غَّ) [ ع . ] (اِمف .) تصغیر شده، کوچک شده . 1"} -{"line": "61599 مصف (مَ صَ فّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای صف زدن . 2 - میدان جنگ، رزمگاه . ج . مصاف . 1"} -{"line": "61600 مصفی (مُ صَ فّا) [ ع . ] (اِمف .) تصفیه شده، صاف شده . 1"} -{"line": "61601 مصقع (مِ قَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سخنگوی بلند آواز. 2 - فصیح بلیغ . ج . مصاقع . 1"} -{"line": "61602 مصقله (مِ قَ لِ) [ ع . مصقلة ] (اِ.) ابزاری برای صیقل دادن و زدودنِ زنگ . ج . مصاقل . 1"} -{"line": "61603 مصقول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) صیقل زده، جلا داده شده . 1"} -{"line": "61604 مصلح (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) اصلاح کننده، نیکو - کار. 1"} -{"line": "61605 مصلحت (مَ لَ حَ) [ ع . مصلحة ] (اِمص .)خیر - خواهی، نیک اندیشی . ج . مصالح . 1"} -{"line": "61606 مصلحت آمیز ( مصلحت آمیز .) (ص مف .) آن چه توأم با مصلحت باشد، خیرخواهانه . 1"} -{"line": "61607 مصلوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) به صلیب کشیده شده، به دار آویخته . 1"} -{"line": "61608 مصلی (مُ صَ لّ) [ ع . ] (اِفا.) نمازگزار، نمازخوان، نمازگر. 1"} -{"line": "61609 مصلی (مُ صَ ل لا) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای نماز خواندن . 2 - جایی که مردم در عید فطر و قربان در آن نماز گزارند. 1"} -{"line": "61610 مصمت (مُ مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - چیزی که داخلش پر باشد. 2 - زخمی که از اندرون پر شده و دو لب آن به هم آمده باشد. 3 - دربسته . 4 - دیوار بی درز. 5 - اسبی که رنگ های پوستش با هم مخلوط نباشد. 6 - جامد از ابریشم خالص و کمرنگ . 1"} -{"line": "61611 مصمت (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) خاموش، ساکت . 1"} -{"line": "61612 مصمم (مُ صَ مَّ) [ ع . ] 1 - (اِ. ص .) با عزم و اراده . 2 - (اِفا.) آن که تصمیم به کاری گرفته . 1"} -{"line": "61613 مصمم شدن ( مصمم شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عزم جزم کردن، تصمیم گرفتن . 1"} -{"line": "61614 مصنع (مَ نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای گرد آمدن باران، آبگیر. 2 - ده، قریه . 3 - کارخانه، کارگاه . ج . مصانع . 1"} -{"line": "61615 مصنف (مُ صَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) تصنیف شده . 1"} -{"line": "61616 مصنف (مُ صَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) تصنیف کننده، نویسنده . 1"} -{"line": "61617 مصنفات (مَ صَ نِّ) [ ع . ] (اِمف .) جِ مصنفه (مصنف )؛ کتاب های تصنیف شده . 1"} -{"line": "61618 مصنوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ساخته شده . 1"} -{"line": "61619 مصوب (مُ صَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) تصویب شده . 1"} -{"line": "61620 مصوبه (مُ صَ وَّ ب یا بَ) [ ع . مصوبة ] (اِمف .) مؤنث مصوب . ج . مصوبات . 1"} -{"line": "61621 مصوت (مُ صَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - صدادار، دارای صدای بلند. 2 - حرف صدادار. 1"} -{"line": "61622 مصور (مُ صَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) نقاشی شده، دارای صورت و شکل . 1"} -{"line": "61623 مصور (مُ صَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) نقاش، صورتگر. 1"} -{"line": "61624 مصور شدن ( مصور شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - شکل پذیرفتن . 2 - نقاشی شدن . 3 - تصور شدن . 1"} -{"line": "61625 مصون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نگاه داشته شده، محفوظ . 1"} -{"line": "61626 مصونیت (مَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) محفوظ بودن، در امان بودن 1"} -{"line": "61627 مصیب (مُ) [ ع . ] (اِفا.) راستکار، صواب یابنده . 1"} -{"line": "61628 مصیبت (مُ بَ) [ ع . مصیبة ] (اِ.) سختی، رنج، اندوه . ج . مصائب . 1"} -{"line": "61629 مصیبت زدگی (مُ بَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - در رنج و بلا بودن . 2 - ماتم زدگی . 3 - بدبختی، بیچارگی . 1"} -{"line": "61630 مصید (مِ یَ) [ ع . ] (اِ.) آلت صید جانوران، دام . ج . مصائد (مصاید). 1"} -{"line": "61631 مصیر (مَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گردیدن، گشتن . 2 - رجوع کردن، بازگشتن . 3 - انتقال یافتن . 4 - منتهی شدن . 1"} -{"line": "61632 مضا (مَ) [ ع . مضاء ] 1 - (مص ل .) بریدن، قطع کردن . 2 - (اِمص .) برندگی، قاطعیت در کار. 3 - نفوذ، روانی . 4 - حل و عقد امور، کاربری . 1"} -{"line": "61633 مضاجعه (مُ جَ عَ یا عِ) [ ع . مضاجعة ] (مص ل .) با هم خوابیدن، همبستر شدن . 1"} -{"line": "61634 مضاحکه (مُ حَ کَ یا کِ) [ ع . مضاحکة ] (مص ل .) با هم خندیدن . 1"} -{"line": "61635 مضادت (مُ دَّ) [ ع . مضادة ] 1 - (مص ل .) مخالفت کردن با یکدیگر. 2 - (اِمص .) ضدیت، خلاف . 1"} -{"line": "61636 مضار (مَ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مضرت . 1"} -{"line": "61637 مضاربه (مُ رَ بَ یا رِ ب) [ ع . مضاربة ] (مص ل .) 1 - با یکدیگر زد و خورد کردن . 2 - نوعی وام که تاجر برای انجام معاملات از بانک می گیرد. 1"} -{"line": "61638 مضارع (مُ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) مانند شونده . 2 - صیغه ای از فعل که به زمان حال یا آینده دلالت کند. 1"} -{"line": "61639 مضاره (مُ رَّ یا رُِ) [ ع . مضارة ] (مص م .) گزند رسانیدن . 1"} -{"line": "61640 مضاعف (مُ عَ) [ ع . ] (ص .) دو برابر شده، دو چندان شده . 1"} -{"line": "61641 مضاف (مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اضافه شده، زیاد گشته . 2 - نسبت داده شده . 3 - اسمی است که مقصود اصلی گوینده است . ؛ مضاف الیه اسم یا ضمیری است که به اسم دیگر می پیوندد تا معنی آن را کامل کند. 1"} -{"line": "61642 مضافاً (مُ فَن ) [ ع . ] (ق .) به علاوه، از این گذشته، باافزودن این مطلب . 1"} -{"line": "61643 مضافرت (مُ فَ رَ یا رِ) [ ع . مضافرة ] (مص م .) همدیگر را یاری کردن . 1"} -{"line": "61644 مضامت (مُ مَّ) [ ع . مضامة ] (مص م .) فراهم آوردن . 1"} -{"line": "61645 مضامین (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مضمون . 1"} -{"line": "61646 مضایق (مَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مضیق ؛ جاهای تنگ . 1"} -{"line": "61647 مضایقه (مُ یَ قَ یا یِ قِ) [ ع . مضایقة ] (مص م .) بر کسی تنگ گرفتن، سخت گیری کردن . 1"} -{"line": "61648 مضبوط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گرفته شده، اخذ شده . 1"} -{"line": "61649 مضج (مُ ض ) [ ع . ] (اِفا.) ناله کننده . 1"} -{"line": "61650 مضجع (مَ جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خوابگاه، جای خفتن . 2 - قبر، آرامگاه . ج . مضاجع . 1"} -{"line": "61651 مضحک (مُ حِ) [ ع . ] (اِفا.) خنده آور. 1"} -{"line": "61652 مضحکه (مَ حَ کَ یا کِ) [ ع . مضحکة ] (اِ.) باعث خنده، مایة خنده . 1"} -{"line": "61653 مضر (مُ ض رُ) [ ع . ] (اِفا.) ضرر رساننده، زیان آور. 1"} -{"line": "61654 مضراب (مِ) [ ع . ] (اِ.) زخمه ؛ آلتی که از آن برای نواختن سازهای زهی استفاده می کنند. 1"} -{"line": "61655 مضرات (مَ ضَ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مضرت . 1"} -{"line": "61656 مضرب (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) شمشیر، تیزی شمشیر. ج . مضارب . 1"} -{"line": "61657 مضرب (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.)1 - جای زدن .2 - عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست می آید. 1"} -{"line": "61658 مضرب (مُ ضَ رَّ) [ ع . ] (اِفا.)سخن چین، فتنه انگیز. 1"} -{"line": "61659 مضرب (مِ رَ) [ ع . ] (اِ.) خیمة بزرگ، خرگاه . ج . مضارب . 1"} -{"line": "61660 مضرت (مَ ضَ رَّ) [ ع . مضرة ] 1 - (مص ل .) ضرر رسانیدن . 2 - (اِ.) زیان، ضرر. 1"} -{"line": "61661 مضرس (مُ ضَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دندانه دار. 2 - مبتلی به سختی ومشقت . 3 - سختی دیده، آزموده . 4 - منقوش به نقش ونگارهایی به صورت دندانه . 1"} -{"line": "61662 مضروب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کتک زده شده، کتک خورده . 2 - سکه زده، مسکوک . 3 - عددی که در عدد دیگر ضرب شد ه . 1"} -{"line": "61663 مضطر (مُ طَ رّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ناچار، بیچاره . 2 - تنگدست، نیازمند. 1"} -{"line": "61664 مضطرب (مُ طَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) آشفته، پریشان . 1"} -{"line": "61665 مضغه (مُ غ ) [ ع . مضغة ] (اِ.) لقمه، گوشت جویده شده، پاره گوشت . 1"} -{"line": "61666 مضل (مُ ض لُ) [ ع . ] (اِفا.) گمراه کننده . 1"} -{"line": "61667 مضلت (مَ ض لَُ) [ ع . مضلة ] (اِ.) 1 - جایی که انسان راه را گم می کند. 2 - ضلالت، گمراهی . 1"} -{"line": "61668 مضمحل (مُ مَ حِ لّ) [ ع . ] (اِفا.) پراکنده، از میان رفته، نابود. 1"} -{"line": "61669 مضمر (مُ مَ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده، نهان داشته . 1"} -{"line": "61670 مضمضه (مَ مَ ض ) [ ع . مضمضة ] (مص م .) شستشوی دهان با آب و مانند آن . 1"} -{"line": "61671 مضمن (مُ ضَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در ضمن آمده . 2 - بیتی که معنی آن موقوف به بیت بعد باشد. 1"} -{"line": "61672 مضموم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ملحق شده، ضمیمه شده . 2 - واژه ای که دارای ضمه باشد. 1"} -{"line": "61673 مضمون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در میان گرفته شده . 2 - معنی، مفهوم، مطلب . ج . مضامین . 1"} -{"line": "61674 مضمون ساختن ( مضمون ساختن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - مضمون بستن . 2 - مطلبی کنایه دار یا مسخره آمیز برای کسی . 1"} -{"line": "61675 مضی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمص .)گذشتن، گذشت زمان . 1"} -{"line": "61676 مضی ء (مُ) [ ع . ] (اِفا.) درخشنده، روشنایی - دهنده . 1"} -{"line": "61677 مضیع (مُ ضَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .)ضایع کرده شده . 1"} -{"line": "61678 مضیف (مَ) [ ع . ] (اِ.) جای پذیرایی از مهمان، محل ضیافت . 1"} -{"line": "61679 مضیق (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای تنگ، تنگنا. 2 - تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند. 1"} -{"line": "61680 مضیقه (مَ قِ) [ ع . مضیقة ] (اِ.) تنگنا، تنگدستی . 1"} -{"line": "61681 مطابع (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ مطبعه و مطبع، چاپخانه ها. 1"} -{"line": "61682 مطابق (مُ ب) [ ع . ] (اِا.) موافق، برابر. 1"} -{"line": "61683 مطابقت (مُ ب قَ) (مص ل .) نک مطابقه . 1"} -{"line": "61684 مطابقه (مُ ب قِ) [ ع . مطابقة ] (مص ل .) برابر کردن، با هم برابر کردن دو چیز. 1"} -{"line": "61685 مطار (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پریدن . 2 - (اِمص .) پرش، پرواز. 3 - (اِ.) محل پریدن . 1"} -{"line": "61686 مطارحت (مُ رِ حَ) [ ع . مطارحة ] (مص م .) 1 - مناظره کردن با کسی و جواب گفتن . 2 - مشورت کردن . 1"} -{"line": "61687 مطاردت (مُ رِ دَ) [ ع . مطاردة ] (مص م .) حمله کردن به یکدیگر. 1"} -{"line": "61688 مطاع (مُ) [ ع . ] (اِمف .) اطاعت شده، در خور اطاعت، کسی که از او فرمان برداری و اطاعت کنند. 1"} -{"line": "61689 مطاف (مَ) [ ع . ] (اِ.) جای طواف کردن . 1"} -{"line": "61690 مطال (مِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - درنگ کردن در امری، تأخیر کردن . 2 - درنگ کردن در ادای وام و حق کسی . 1"} -{"line": "61691 مطال (مَ طّ) [ ع . ] (ص .) دیرکننده در پرداخت وام . 1"} -{"line": "61692 مطالب (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مطلب . 1"} -{"line": "61693 مطالبات (مُ لِ) [ ع . ] (مص . اِ.) جِ مطالبه . 1"} -{"line": "61694 مطالبه (مُ لَ بَ یا ب) [ ع . مطالبة ] (اِمص .) خواستن، طلب کردن . ج . مطالبات . 1"} -{"line": "61695 مطالع (مَ لِ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مطلع . 1"} -{"line": "61696 مطالعات (مُ لِ) [ ع . ] (مص . اِ.) جِ مطالعه . 1"} -{"line": "62368 مقوی (مُ قَ وّ) [ ع . ] (اِفا.) قوت دهنده، نیرودهنده . 1"} -{"line": "61697 مطالعه (مُ لِ عِ یا لَ عَ) [ ع . مطالعة ] (مص م .) 1 - نگاه کردن به چیزی برای اطلاع یافتن از آن . 2 - خواندن کتاب یا هر نوشتة دیگر. ج . مطالعات . 1"} -{"line": "61698 مطامع (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مطمع . 1"} -{"line": "61699 مطاوع (مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) فرمانبردار، مطیع . 1"} -{"line": "61700 مطاوعت (مُ وِ عَ) [ ع - مطاوعة ] 1 - (مص م .) پذیرفتن، اطاعت کردن . 2 - (اِمص .) اطاعت، فرمان برداری، سازگاری . 1"} -{"line": "61701 مطاولت (مِ وِ لَ) [ ع . مطاولة ] (مص ل .) درنگ کردن در کاری 1"} -{"line": "61702 مطایبه (مُ یِ ب) [ ع . مطایبة ] (مص ل .) شوخی و مزاح کردن، خوش طبعی کردن . 1"} -{"line": "61703 مطب (مَ طَ بّ) [ ع . ] (اِ.) درمانگاه، جای طبابت . 1"} -{"line": "61704 مطبخ (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) آشپزخانه . ج . مطابخ . 1"} -{"line": "61705 مطبعه (مَ بَ عِ) [ ع . ] (اِ.) چاپخانه . 1"} -{"line": "61706 مطبق (مُ بَ) [ ع . ] (اِمف .) برهم نهاده، در هم پیچیده . 1"} -{"line": "61707 مطبق (مُ طَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تو در تو، طبقه طبقه . 2 - سرپوش دار شده . 3 - (اِ.) نوعی پارچه . 1"} -{"line": "61708 مطبق (مَ طَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که امور را با رأی صایب خود حل و فصل کند. 2 - شامل شونده . 3 - پوشندة فضا (ابر). 4 - فرو گیرندة زمین (آب ). 1"} -{"line": "61709 مطبوخ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - جوشانیده شده، پخته شده . 2 - داروی جوشانده . 1"} -{"line": "61710 مطبوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خوش آیند، دلپذیر، مطلوب طبع . 2 - طبع شده، چاپ شده . 1"} -{"line": "61711 مطبوعات (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مطبوعة ؛ چاپ شده ها، اصطلاحاً به روزنامه ها و مجلاّت گفته می شود. 1"} -{"line": "61712 مطحنه (مِ حَ نَ یا نِ) [ ع . مطحنة ] (اِ.) آسیا. ج . مطاحن . 1"} -{"line": "61713 مطر (مَ طَ) [ ع . ] (اِ.) باران، ج . امطار. 1"} -{"line": "61714 مطرا (مُ طَ رّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تازه کرده شده . 2 - نم دار، آب دار. 1"} -{"line": "61715 مطران (مَ) [ ع . ] (اِ.) پیشوای روحانی ترسایان . ج . مطاربه . 1"} -{"line": "61716 مطرب (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آوازخوان، نوازنده . 2 - رقاص . 3 - کسی که در کار طرب باشد. 1"} -{"line": "61717 مطرح (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای طرح کردن، جای افکندن . ج . مطارح . 2 - مورد بحث . 1"} -{"line": "61718 مطرح کردن ( مطرح کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مورد بحث و گفتگو قرار دادن . 1"} -{"line": "61719 مطرد (مُ طَ رَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) دور کرده شده، تبعید شده . 2 - کشیده شده (تازیانه ). 3 - (ص .) دراز، طولانی، مفصل . 1"} -{"line": "61720 مطرد (مُ طَّ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تاریک و تیره شونده . 2 - پی یکدیگر شونده . 3 - راست روان . 1"} -{"line": "61721 مطرد (مِ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نیزة کوتاه . 2 - پرچم، درفش . ج . مطارد. 1"} -{"line": "61722 مطرز (مُ طَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) نقش و نگاردار. 1"} -{"line": "61723 مطرف (مُ رِ) [ ع . ] (اِ.) مال نو. 1"} -{"line": "61724 مطرف (مُ رَ) [ ع . ] (اِ.) جامه ای که از خز دوخته باشند. 1"} -{"line": "61725 مطرقه (مِ رَ قَ یا قِ) [ ع . مطرقة ] (اِ.) چکش و پتک آهنگری . 1"} -{"line": "61726 مطروح (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) دور انداخته شده، افکنده شده . 2 - (اِ.) جای دور. 1"} -{"line": "61727 مطرود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) رانده شده، طرد شده . 1"} -{"line": "61728 مطریس (مَ) [ ع . ] (اِ.) استحکامات، جرثقیل (جنگی )، توپخانه . 1"} -{"line": "61729 مطعم (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای غذا خوردن . 2 - خوراک، طعام . ج . مطاعم . 1"} -{"line": "61730 مطعن (مِ عَ) [ ع . ] (ص .) بسیار نیزه زننده به دشمن . 1"} -{"line": "61731 مطعوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - چشیده شده . 2 - خورده شده . 3 - خوردنی، خوراک . 1"} -{"line": "61732 مطعون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) با نیزه زده شده، زخمی شده . 1"} -{"line": "61733 مطفف (مُ طَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) کم فروش، کسی که هنگام وزن کردن از وزن واقعی کالا کم کند. 1"} -{"line": "61734 مطفی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) خاموش کنندة آتش . 1"} -{"line": "61735 مطل (مَ) [ ع . ] (اِمص .) مسامحه، مماطله . 1"} -{"line": "61736 مطلا (مُ طَ ل لا) [ ع . مطلی ] (اِمف .) پوشیده شده از طلا، دارای لعابی از طلا. 1"} -{"line": "61737 مطلب (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) مقصود، مراد. ج . مطالب . 1"} -{"line": "61738 مطلس (مُ طَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) نوشتة محو کرده شده . 1"} -{"line": "61739 مطلس (مُ طَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) پاک کنندة نوشته . 1"} -{"line": "61740 مطلع (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای برآمدن آفتاب . ج . مطالع . 2 - نخستین بیت غزل یا قصیده . 1"} -{"line": "61741 مطلع (مُ طَّ لِ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه، باخبر. 1"} -{"line": "61742 مطلق (مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تمام، همه . 2 - آزاد، رها. 3 - بی قید. مق مقید. 4 - در دستور ویژگی عنصر دستوری ای که قید و شرطی در تعریف آن نیست . 1"} -{"line": "61743 مطلق العنان (مُ لَ قُ لْ عِ) [ ع . ] (ص مر.) خودکامه، مستبد، خود رأی . 1"} -{"line": "61744 مطلقاً (مُ لَ قَنْ) [ ع . ] 1 - (ق .) کاملاً، تماماً. 2 - هرگز، ابداً. 1"} -{"line": "61745 مطلقه (مَ طَ لّ قَ یا قِ) [ ع . مطلقة ] (اِمف .) زن طلاق داده شده، طلاق داده . 1"} -{"line": "61746 مطلوب (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) خواسته شده، طلب شده . 2 - (ص .) دلپسند، خوش آیند. 3 - محبوب، معشوق . 1"} -{"line": "61747 مطلی (مُ طَ ل لا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - روغن مالی شده . 2 - مذهب . 1"} -{"line": "61748 مطمئن (مُ مَ ئِ) [ ع . ] (ص .) ایمن، آسوده . 1"} -{"line": "62369 مقی ء (مُ قَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) قی آورنده . 1"} -{"line": "61749 مطمئناً (مُ مَ ئِ نَنْ) [ ع . ] (ق .) 1 - بدون شک، بدون تردید. 2 - با اطمینان خاطر. 1"} -{"line": "61750 مطمح (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) منظر، جای تماشا. 1"} -{"line": "61751 مطمع (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) هرچیز که در آن طمع کنند. ج . مطامع . 1"} -{"line": "61752 مطمع (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که دیگری را به طمع می افکند، آزمند گرداننده . 2 - دارای طمع . 1"} -{"line": "61753 مطموره (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) نهان خانه . 1"} -{"line": "61754 مطموس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - محو شده، تباه شده . 2 - ناپدید شده، گم گشته . 3 - دور شده . 4 - در علم عروض طمس آن است که از این «فاع لاتن » بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود «فا» بماند، «فع » به جای آن به نهی و «فع » چون از این «فاع لاتن » خیزد آن را مطموس خوانند یعنی ناپدید کرده، از بهر آن که بدین زحاف از این جزو بیش از اثری نمی ماند. 1"} -{"line": "61755 مطموع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) طمع شده، مورد طمع و آرزو. 1"} -{"line": "61756 مطهر (مُ طَ هَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تطهیر شده، پاک شده . 2 - (ص .) پاک، پاکیزه . 1"} -{"line": "61757 مطهر (مُ طَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) تطهیرکننده، پاک کننده . 1"} -{"line": "61758 مطهرات ( مطهرات .) [ ع . ] (اِفا.) جِ مطهره ؛ چیزهایی که نجاسات راپاک کنند مانند: آب، آتش، خاک . 1"} -{"line": "61759 مطهره (مُ طَ هَّ رَ یا رِ) [ ع . مطهرة ] (اِ.) ابریق، آفتابه . 1"} -{"line": "61760 مطهری (مُ طَ هَّ) [ ع - فا. ] (حامص .) مطهر بودن، طهارت . 1"} -{"line": "61761 مطواع (مِ) [ ع . ] (ص .) فرمان بردار، مطیع . 1"} -{"line": "61762 مطوعه (مُ طَ وَّ عَ) [ ع . مطوعة ] (اِ.) یا «غازیان » مردمی بودند که در شهرها داوطلبانه برای جهاد با کفار جمع می شدند و لشکری تشکیل می دادند که سالاری مخصوص داشت . این سالار را سالار غازیان یا سالار غازی می نامیدند. این کار مخصوصاً در زمان غزنویان به واسطة لشکرکشی های هندوستان عنوان داشت . 1"} -{"line": "61763 مطوق (مَ طَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) طوق دار، با گردن بند آراسته شده . 1"} -{"line": "61764 مطوقه (مُ طَ وَّ قَ یا قِ) [ ع . مطوقة ] (اِ.) کبوتری که در گردن او طوق باشد. 1"} -{"line": "61765 مطول (مُ طَ وَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) طول داده شده . 2 - (ص .) دراز، طولانی . 1"} -{"line": "61766 مطوی (مَ یّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) در هم پیچیده، درنوردیده . 2 - پوشیده . 3 - (اِ.) پیچیدگی، حلقه . 1"} -{"line": "61767 مطیب (مُ طَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) معطر شده . 1"} -{"line": "61768 مطیر (مُ طَ یَّ) [ ع . ] 1 - (ص .) تر و تازه . 2 - نوعی پارچة کتانی . 1"} -{"line": "61769 مطیر (مَ) [ ع . ] (ص .) بارنده، بارانی . 1"} -{"line": "61770 مطیره (مَ طِ رِ) [ ع . ] (اِ.) نوعی چادر. 1"} -{"line": "61771 مطیع (مُ) [ ع . ] (اِ فا.) فرمان بردار، اطاعت - کننده . 1"} -{"line": "61772 مطیه (مَ یِّ) [ ع . مطیة ] (اِ.) حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر. 1"} -{"line": "61773 مظالم (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مظلمه ؛ ستم ها. 1"} -{"line": "61774 مظالم کردن ( مظالم کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دادرسی کردن . 1"} -{"line": "61775 مظان (مَ نّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مظنه . 1"} -{"line": "61776 مظاهر (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) حمایت کننده، پشتیبان . 1"} -{"line": "61777 مظاهر (مَ هِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مظهر. 1"} -{"line": "61778 مظاهرت (مُ هِ رَ) [ ع . مظاهرة ] (مص م .) پشتیبانی، حمایت . 1"} -{"line": "61779 مظروف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) چیزی که در ظرف گذاشته شده، محتوای ظرف . 1"} -{"line": "61780 مظفر (مُ ظَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) پیروز، کامروا. 1"} -{"line": "61781 مظل (مُ ظِ لّ) [ ع . ] (اِفا.) سایه انداز، سایه دار. 1"} -{"line": "61782 مظلم (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) بسیار تاریک و ظلمانی . 1"} -{"line": "61783 مظلم (مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) تاریک کرده شده . 1"} -{"line": "61784 مظلمه (مَ لَ مَ یا مِ) [ ع .مظلمة ] (اِ.) دادخواهی . ج . مظالم . 1"} -{"line": "61785 مظله (مَ ظَ لِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چادر بزرگ، خیمه . 2 - سایبان . 1"} -{"line": "61786 مظلوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ستمدیده . 1"} -{"line": "61787 مظنه (مَ ظِ نَّ) [ ع . مظنة ] (اِ.) 1 - گمان، پندار. 2 - در فارسی به معنای بها و نرخ کالا. ج . مظان . ؛ مظنه دستِ کسی آمدن از قیمت یا وضع خبردار شدن . 1"} -{"line": "61788 مظنون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مشکوک، مورد شک و گمان واقع شده . 1"} -{"line": "61789 مظهر (مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) محل ظهور، جای آشکار شدن . ج . مظاهر. 1"} -{"line": "61790 مع (مَ عَ) [ ع . ] (حراض .) با، همراه . 1"} -{"line": "61791 مع ذلک (مَ عَ ذا لِ) [ ع . ] (حر رب .) با این حال، با وجود این . 1"} -{"line": "61792 مع هذا (مَ ها) [ ع . ] (حر رب .) با وجود این . 1"} -{"line": "61793 معاء (مِ) [ ع . ] (اِ.) روده . ج . امعیه . 1"} -{"line": "61794 معابد (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ معبد؛ پرستش گاه ها. 1"} -{"line": "61795 معابر (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ معبر؛ راه ها، جاهای عبور. 1"} -{"line": "61796 معاتب (مُ تِ) [ ع . ] (اِفا.) سرزنش کننده، ملامت کننده . 1"} -{"line": "61797 معاتبه (مُ تَ بَ یا تِ ب) [ ع . معاتبة ] (مص م .) سرزنش کردن، پرخاش کردن . 1"} -{"line": "61798 معاد (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای بازگشت . 2 - رستاخیز، آخر جهان . 1"} -{"line": "61799 معادات (مُ) [ ع . معاداة ] (مص ل .) عداوت، دشمنی با یکدیگر. 1"} -{"line": "61800 معادل (مُ د) [ ع . ] (اِفا.) برابر، هم وزن، مساوی . 1"} -{"line": "61901 معراج (مِ) [ ع . ] (اِ.) نردبان، پلکان، آنچه به وسیلة آن بالا روند. ج . معارج . 1"} -{"line": "61801 معادله (مُ دَ لَ یا د لِ) [ ع . معادلة ] 1 - (مص م .) هم وزن کردن دو چیز، برابر کردن . 2 - (اِمص .) برابری . 3 - هموزنی . 4 - در ریاضی دو عبارت جبری که به ازاء مقادیر معین صحیح باشد. 1"} -{"line": "61802 معادن (مَ د) [ ع . ] (اِ.) جِ معدن . 1"} -{"line": "61803 معادی (مُ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) دشمنی کننده . 2 - (ص .) دشمن، عدو. 1"} -{"line": "61804 معاذ (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پناه بردن . 2 - (اِ.) پناهگاه، مأمن . 1"} -{"line": "61805 معاذیر (مَ ذ) [ ع . ] (اِ.) ج . معذار. 1"} -{"line": "61806 معار (مُ) [ ع . ] (اِمف .) عاریت گرفته شده . 1"} -{"line": "61807 معارض (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) مخالف، دشمن . ج . معارضات . 1"} -{"line": "61808 معارض شدن ( معارض شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مقابل شدن . 2 - مانع گشتن . 1"} -{"line": "61809 معارضه (مُ رَ ضَ یا رِ ض ) [ ع . معارضة ] (مص ل .) رویارویی کردن، مقابله کردن . 1"} -{"line": "61810 معارف (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - علوم، دانش ها. 2 - اهل علم و فضل . 3 - اشخاص معروف و نامدار. 1"} -{"line": "61811 معارفه (مُ رِ فِ یا رَ فَ) [ ع . معارفة ] 1 - (مص م .) یکدیگر را شناختن . 2 - با هم اظهار آشنایی کردن . 3 - (اِمص .) شناخت یکدیگر. 4 - اظهار آشنایی . 1"} -{"line": "61812 معاش (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسباب و وسایل زندگی . 2 - جای زندگی . 1"} -{"line": "61813 معاشر (مُ ش ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) با کسی زندگی کننده . 2 - (ص .) همدم، یار، هم نشین . 1"} -{"line": "61814 معاشرت (مُ شَ رَ) [ ع . معاشرة ] (مص ل .) رفاقت، دوستی، هم صحبتی . 1"} -{"line": "61815 معاشقه (مُ شَ قَ یا ش ق ) [ ع . معاشقة ] 1 - (مص ل .) عشق ورزیدن با کسی . 2 - (اِمص .) عشقبازی . 1"} -{"line": "61816 معاصر (مُ ص ) [ ع . ] (اِفا.) هم عصر، هم زمانه . 1"} -{"line": "61817 معاصرت (مُ ص رَ) [ ع . معاصرة ] (مص ل .) هم عصر بودن . 1"} -{"line": "61818 معاصی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ معصیت ؛ گناهان . 1"} -{"line": "61819 معاضد (مُ ض ) [ ع . ] (اِفا.) یاری کننده، کمک - کننده . 1"} -{"line": "61820 معاضدت (مُ ضَ دَ) [ ع . معاضدة ] (مص م .) یکدیگر را یاری کردن . 1"} -{"line": "61821 معاطات (مُ) [ ع . معاطاة ] (مص م .) 1 - چیزی را دست به دست دادن . 2 - عطا کردن . 1"} -{"line": "61822 معاطف (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ معطف . 1 - گردن ها. 2 - جامه هایی که در بالای جامه های دیگر پوشند. 3 - لابه لاها. 1"} -{"line": "61823 معاف (مُ) [ ع . ] (اِمف .) بخشیده شده، عفو کرده شده . 1"} -{"line": "61824 معاف کردن ( معاف کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) گذشت کردن . 1"} -{"line": "61825 معافی ( معافی .) [ ع - فا. ] (حامص .) معاف بودن، بخشودگی . ؛ معافی ِ مالیاتی بخشودگی از پرداخت مالیات . ؛ معافی ِ نظام وظیفه بخشودگی از خدمت سربازی . 1"} -{"line": "61826 معافیت (مُ یَ) [ ع . ] (مص جع .) معافی، معاف بودن . 1"} -{"line": "61827 معاقب (مُ قِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - عذاب کننده . 2 - پیگیر، دنبال کننده . 1"} -{"line": "61828 معاقدت (مُ قِ دَ) [ ع . معاقدة ] (مص ل .) با هم عهد و پیمان بستن . 1"} -{"line": "61829 معالات (مُ) [ ع . معالاة ] 1 - (مص ل .) با کسی در بلندی نبرد کردن، معارضه کردن در بلندی . 2 - (اِمص .) ستیزه در بلندی . 1"} -{"line": "61830 معالج (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) علاج کننده، چاره - کننده . 1"} -{"line": "61831 معالجه (مُ لَ جَ یا جِ) [ ع . معالجة ] (مص م .) درمان کردن، علاج کردن . 1"} -{"line": "61832 معالی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ معلاة ؛ بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه . 1"} -{"line": "61833 معامل (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) معامله کننده . 1"} -{"line": "61834 معامله (مُ مَ لَ یا مِ لِ) [ ع . معاملة ] (اِمص .) داد و ستد، خریدوفروش . 2 - (مص ل .) با هم کار کردن . 3 - داد و ستد با یکدیگر. 4 - (اِ.) قرارداد. 1"} -{"line": "61835 معان (مَ) [ ع . ] (اِ.) جایگاه، جای باش، منزل . 1"} -{"line": "61836 معاند (مُ نِ) [ ع . ] (اِفا.) ستیزکننده، عِناد ورزنده . 1"} -{"line": "61837 معاندت (مُ نَ دَ) [ ع . معاندة ] (مص ل .) مخالفت کردن، دشمنی کردن . 1"} -{"line": "61838 معانقت (مُ نَ قَ) [ ع . معانقة ] (مص ل .) دست در گردن یکدیگر انداختن . 1"} -{"line": "61839 معانی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ معنی . 1"} -{"line": "61840 معاهد (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) هم عهد، هم پیمان . 1"} -{"line": "61841 معاهده (مُ هِ دَ) [ ع . معاهدة ] (مص ل .) عهد و پیمان بستن . 1"} -{"line": "61842 معاودت (مُ وَ دَ) [ ع . معاودة ] (مص ل .) رجعت، بازگشت . 1"} -{"line": "61843 معاوضه (مُ وَ ضَ یا وِ ض ) [ ع . معاوضة ] 1 - (مص م .) با هم عوض کردن . 2 - (اِمص .) تبدیل، تعویض . 1"} -{"line": "61844 معاون (مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - یاری کننده . 2 - کسی که مقامش در وزارتخانه یا اداره پس از وزیر یا رییس است . 1"} -{"line": "61845 معایب (مَ یِ) [ ع . ] (اِ.) عیب ها، بدی ها. 1"} -{"line": "61846 معایش (مَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ معیشت ؛ اسباب و لوازم زندگانی . 1"} -{"line": "61847 معاینه (مُ یَ نَ یا یِ نِ) [ ع . معاینة ] 1 - (مص م .) با چشم دیدن . 2 - بررسی و دقت کردن در وضع مریض . 1"} -{"line": "61848 معبا (مُ عَ بّ) [ ع . ] (اِمف .) تعبیه شده، مهیا. 1"} -{"line": "61849 معبد (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.)جای عبادت، پرست ش گاه . ج . معابد. 1"} -{"line": "61850 معبد (مُ عَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - گرامی داشته، مکرم . 2 - راه کوفته و هموار. 1"} -{"line": "61851 معبر (مُ عَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که تعبیر خواب می کند. 1"} -{"line": "61951 معطف (مِ طَ) [ ع . ] (اِ.) شمشیر. 1"} -{"line": "61852 معبر (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل عبور، گذرگاه . 2 - پُل و هر آنچه که با آن بتوان از رود عبور کرد. 3 - کِشتی . ج . معابر. 1"} -{"line": "61853 معبس (مُ عَ بَّ) [ ع . ] (اِفا.) ترش رو. 1"} -{"line": "61854 معبود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پرستیده شده . 1"} -{"line": "61855 معتاد (مُ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده باشد. 1"} -{"line": "61856 معتبر (مُ تَ بَ) [ ع . ] (ص .) دارای اعتبار، مورد اعتماد. 1"} -{"line": "61857 معتد (مُ تَ دّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) در شمار آینده، معدود شونده . 2 - از حد درگذرنده . 3 - (اِمف .) گمان شده، تخمین زده شده . 1"} -{"line": "61858 معتدل (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) میانه، میانه رو، راست، برابر. 1"} -{"line": "61859 معتدی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) از حد درگذرنده، بیداد کننده . 1"} -{"line": "61860 معتذر (مُ تَ ذ) [ ع . ] (اِفا.) عذر آورنده . 1"} -{"line": "61861 معترض (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - اعتراض کننده . 2 - واخواه . 1"} -{"line": "61862 معترضه (مُ تَ رَ ضَ یا ض ِ) [ ع . معترضة ] (اِ.) جمله ای خارج از موضوع که میان کلام وارد شود. 1"} -{"line": "61863 معترف (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) اقرارکننده، اعتراف کننده . 1"} -{"line": "61864 معترک (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِ.)میدان جنگ، معرکه . 1"} -{"line": "61865 معتز (مُ تَ زّ) [ ع . ] (اِمف .) گرامی شمرده، عزیز داشته . 1"} -{"line": "61866 معتزل (مُ تَ ز) [ ع . ] (اِفا.) گوشه گیر، عزلت گزین . 1"} -{"line": "61867 معتصم (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) چنگ زننده به دامن کسی . 1"} -{"line": "61868 معتضد (مُ تَ ض ) [ ع . ] (اِفا.) یاری کننده، یاری گیرنده . 1"} -{"line": "61869 معتقد (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) گرونده، باوردار، عقیده دار. 1"} -{"line": "61870 معتل (مُ تَ لّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) علیل، بیمار. 2 - فعل یا اسمی که در آن یکی از حروف علّه - و، ا، ی - وجود داشته باشد. 1"} -{"line": "61871 معتمد (مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که مورد اعتماد است . 1"} -{"line": "61872 معتمد (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) اعتمادکننده . 1"} -{"line": "61873 معتنابه (مُ تَ ب) [ ع . معتنی به ] (ص مر.) 1 - قابل اعتناء. 2 - بسیار زیاد. 1"} -{"line": "61874 معتنی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) اعتناکننده، اهتمام کننده . 1"} -{"line": "61875 معتوه (مَ تُ) [ ع . ] (اِمف .) دل شده، سبک - عقل . 1"} -{"line": "61876 معتکف (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) گوشه نشین، کسی که برای عبادت در مسجد یا جای دیگر خلوت بگزیند. 1"} -{"line": "61877 معجب (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به شگفت آورنده . 2 - خودبین، خودپسند. 1"} -{"line": "61878 معجر (مِ جَ) [ ع . ] (اِ.) چارقد، روسری . 1"} -{"line": "61879 معجر (مُ عَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آن که عمامه بر سر نهد. 2 - یکی از اشکال خطوط اسلامی . 1"} -{"line": "61880 معجز (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) عاجزکننده، اعجاز آورنده . 1"} -{"line": "61881 معجزه (مُ جِ ز) [ ع . معجزة ] (اِ.) امر خارق العاده مخصوص پیامبران که دیگران توانا به انجام آن نباشند. ج . معجزات . 1"} -{"line": "61882 معجل (مُ عَ جَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) امری که در آن شتاب شده . 2 - (ق .) به شتاب . 1"} -{"line": "61883 معجم (مُ جَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حرف نقطه دار. 2 - کتاب لغت . 3 - رفع اتهام شده . 4 - مرتب به ترتیب حروف تهجی . 1"} -{"line": "61884 معجم (مُ عَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کلمه ای عربی که با تغییر و تصرفی در زبانی دیگر به کار رفته . 2 - به فارسی درآورده، به پارسی گردانیده . 1"} -{"line": "61885 معجمه (مُ جَ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِمف .) مؤنث معجم : 1 - رفع ابهام شده، ازالة التباس گردیده . 2 - مرتب به ترتیب حروف تهجی . 3 - حرف منقوط، نقطه دار. مانند: ز، ذ، ش ؛ مق . مهمله . ؛ حروف معجمه حروف نقطه دار. حروف تهجی، حروف الفبا. 1"} -{"line": "61886 معجون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سرشته شده، خمیر کرده شده . ج . معاجین . 1"} -{"line": "61887 معد (مُ عِ دّ) [ ع . ] (اِفا.) آماده کننده، مهیا - کننده . 1"} -{"line": "61888 معد (مُ عَ دّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آماده، مهیا. 2 - مرتب شده . 3 - حساب شده، شمرده شده . 1"} -{"line": "61889 معدل (مُ عَ دَّ یا د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - راست و درست شده . 2 - میانگین چیزی . ؛ معدل نمرات حاصلِ قسمت مجموع نمره های دروس هر شاگرد. 1"} -{"line": "61890 معدلت (مَ د یا دَ لَ) [ ع . معدلة ] 1 - (اِ مص .) دادگری، دادگستری . 2 - (اِ.) عدل، داد. 1"} -{"line": "61891 معدم (مُ د) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اعدام کننده، نابود - سازنده . 2 - فقیر، تهیدست . 1"} -{"line": "61892 معدن (مَ دَ یا د) [ ع . ] (اِ.) 1 - مرکزچیزی . 2 - جایی در زیر یا روی زمین که در آن فلزات یا سنگ های مخصوص انباشته شده . ج . معادن . 1"} -{"line": "61893 معده (مِ د) [ ع . معدة ] (اِ.) از اعضای داخلی بدن انسان و بعضی از حیوانات که کارش هضم غذا می باشد. 1"} -{"line": "61894 معدود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - شمرده شده، حساب شده . 2 - کم، اندک . 1"} -{"line": "61895 معدول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پیچیده شده . 2 - بازگردیده، عدول کرده . 1"} -{"line": "61896 معدوم (مَ [ ع . ] (اِمف .) نیست شده، نیست و نابود. 1"} -{"line": "61897 معذار (مِ) [ ع . ] (اِ.) حجت، برهان . ج . معاذیر. 1"} -{"line": "61898 معذب (مُ عَ ذَّ) [ ع . ] (اِمف .) آزار شده، در رنج و عذاب . 1"} -{"line": "61899 معذرت (مَ ذ یا ذَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) عذر - خواهی، پوزش . 1"} -{"line": "61900 معذور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) عذرآورنده، بهانه دار. 1"} -{"line": "65557 هم خوابه ( هم خوابه . خا ب) (ص .) همسر. 1"} -{"line": "61902 معرب (مُ عَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) عربی شده، لغتی که عرب آن را از زبان دیگر گرفته پس از تغییر و تصرف به شکل لغت عربی درآورده باشد. 1"} -{"line": "61903 معرب (مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آشکار شده . 2 - کلمه ای که آخر آن اعراب داشته باشد. 1"} -{"line": "61904 معربد (مُ عَ ب) [ ع . ] (اِفا.) عربده جو، بد - خوی . 1"} -{"line": "61905 معرت (مَ عَ رَّ) [ ع . معرة ] (اِ.) 1 - بدی، زشتی . 2 - گناه کارِ بد و زشت . 3 - رنج، سختی . 1"} -{"line": "61906 معرس (مُ عَ رَّ) [ ع . ] (اِمف . اِ.) 1 - محل استراحت مسافران در آخر شب . 2 - خانة مسقف زمستانی . 1"} -{"line": "61907 معرض (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای نشان دادن چیزی . 2 - جای دیده شدن . 3 - جای عرضه شدن . 4 - نمایشگاه . 1"} -{"line": "61908 معرض (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) اعراض کننده، روی - گرداننده . 1"} -{"line": "61909 معرف (مُ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.)1 - شناساننده، تعریف کننده . 2 - مجموعه ای از تصورات معلوم که موجب شناسایی یک مجهول می گردد. 1"} -{"line": "61910 معرفة النفس (مَ رِ فَ ةُ نَّ) [ ع . ] (اِمر.) روان - شناسی . 1"} -{"line": "61911 معرفت (مَ رِ فَ) [ ع . معرفة ] (مص م .) 1 - شناسایی . 2 - علم، دانش . 1"} -{"line": "61912 معرفه (مَ رَ فِ) [ ع . معرفة ] (اِ.) اسمی است که نزد شنونده معلوم و آشکار باشد. 1"} -{"line": "61913 معرفی (مُ عَ رِّ) [ ع - فا. ] (حامص .) شناساندن شخصی به شخص دیگر به وسیلة ذکر نام و شغل او. 1"} -{"line": "61914 معرق (مُ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) عرق آور. 1"} -{"line": "61915 معرق (مُ عَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مرد لاغر. 2 - شرابی که با اندکی آب آمیخته شده باشد. 3 - در فارسی، نوعی کاشی که از قطعات ریز به اشکال مختلف ساخته شده باشد. 1"} -{"line": "61916 معرق کاری ( معرق کاری .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - ساختن کاشی های معرق . 2 - نوعی کار با چوب از صنایع دستی که در آن یک طرح یا نقش را با کنار هم چسباندن قطعات بریده شده چوب پیاده می کنند. 1"} -{"line": "61917 معروض (مَ) [ ع . ] (اِمف .) عرضه شده، پیش - آمده . 1"} -{"line": "61918 معروف (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) شناخته شده، شهرت یافته . 2 - کار نیک، عمل ثواب . ؛ امر به معروف امر کردن کسان برای انجام دادن واجبات شرعی . مقابل نهی از منکر. 1"} -{"line": "61919 معرکه (مَ رَ کِ یا کَ) [ ع . معرکة ] (اِ.) 1 - میدان جنگ و رزمگاه . ج . معارک . 2 - (عا.) کار پُر - اهمیت، هنگامه، غوغا. 3 - کسی که کار مهم انجام دهد. 1"} -{"line": "61920 معرکه گیر ( معرکه گیر .) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که با انجام کارهایی مانند ریسمان بازی و تردستی مردم را سرگرم می کند. 1"} -{"line": "61921 معری (مُ رّا) [ ع . ] (اِمف .) برهنه . 1"} -{"line": "61922 معز (مُ عِ زّ) [ ع . ] (اِفا.) عزت دهنده . 1"} -{"line": "61923 معزز (مُ عَ زِّ) [ ع . ] (اِفا.) گرامی دارنده، عزیز کننده . 1"} -{"line": "61924 معزز (مُ عَ زَّ) [ ع . ] (اِمف .) ستوده شده، گرامی، بزرگوار. 1"} -{"line": "61925 معزم (مُ عَ زِّ) [ ع . ] (اِفا.) افسونگر، جادوگر. 1"} -{"line": "61926 معزول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) عزل شده، از کاری برکنار شده . 1"} -{"line": "61927 معزی (مُ عِ زّ) [ ع . ] (اِفا.) تسلیت دهنده، تعزیت گوینده . 1"} -{"line": "61928 معزی (مُ عَ زّا) [ ع . ] 1 - (اِمف ) تسلیت داده شده، تعزیت گفته، عزادار. 2 - (مص میمی ) تسلیت، تعزیت . 1"} -{"line": "61929 معسر (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) درویش، تنگدست . 1"} -{"line": "61930 معسر (مُ عَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) سخت کننده، دشوارکننده . 1"} -{"line": "61931 معسور (مَ) [ ع . ] (اِ مف .) دشوار. 1"} -{"line": "61932 معسکر (مُ عَ کَ) [ ع . ] (اِ.) لشگرگاه، اردوگاه . 1"} -{"line": "61933 معشار (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ده یک چیزی، یک دهم از شیئی . 2 - شتر پر شیر که شیرش کم شده باشد. 1"} -{"line": "61934 معشر (مَ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه، جماعت . 2 - خویشاوندان شخص ج . معاشر. 1"} -{"line": "61935 معشوق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) محبوب، مورد عشق و علاقه قرار گرفته، دوست داشته . 1"} -{"line": "61936 معشوقه (مَ قِ) [ ع . معشوقة ] (اِمف .) زنی که مورد عشق و محبت مردی واقع شده . 1"} -{"line": "61937 معصار (مِ) [ ع . ] (اِ.) آلتی است که به وسیلة آن میوه و مانند آن را گذارند و فشار دهند تا عصارة آن استخراج گردد. 1"} -{"line": "61938 معصر (مِ صَ) [ ع . ] (اِ.) آلتی است که با آن آب میوه (مانند انگور) گیرند؛ ج . معاصر. 1"} -{"line": "61939 معصفر (مُ عَ فَ) [ ع . ] (ص .) زردرنگ . 1"} -{"line": "61940 معصم (مِ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دست بند. 2 - جایی از دست که دستبند رابندند، مچ دست ؛ ج . معاصم . 1"} -{"line": "61941 معصوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بی گناه، نگاه داشته شده از گناه . 1"} -{"line": "61942 معصومانه (مَ نِ) [ ع - فا. ] (ص . ق .) مانند معصوم، با بی گناهی . 1"} -{"line": "61943 معصومیت (مَ یَ) [ ازع . ] (مص جع .) معصوم بودن . 1"} -{"line": "61944 معصی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) نافرمانی شده . 1"} -{"line": "61945 معصیت (مَ ص یَ) [ ع . معصیة ] (اِ.) گناه، جرم . ج . معاصی . 1"} -{"line": "61946 معضل (مُ ضَ) [ ع . ] (اِمف .) مشکل، دشوار. 1"} -{"line": "61947 معضلات (مُ ضَ) [ ع . ] (اِفا. ص .) جِ معضله (معضل )؛ سختی ها، کارهای دشوار. 1"} -{"line": "61948 معطر (مُ عَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) بودار، خوشبو. 1"} -{"line": "61949 معطس (مُ عَ طِّ) [ ع . ] (اِفا.) عطسه آورنده . 1"} -{"line": "61950 معطف (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گردن . 2 - جامه ای فراخ که بالای جامه های دیگر پوشند. 1"} -{"line": "61952 معطل (مُ عَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) بی کار، بی کار - مانده، بی فایده . 1"} -{"line": "61953 معطل (مُ عَ طِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که خداوند را انکار می کند و شعائر را باطل می داند. 1"} -{"line": "61954 معطلی (مُ عَ طَّ) [ ع - فا. ] (حامص .) چشم - انتظاری، بلاتکلیفی . 1"} -{"line": "61955 معطن (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خوابگاه شتر. 2 - آغل گوسفند نزدیک آب ؛ ج . معاطن . 1"} -{"line": "61956 معطوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پیچیده شده، مایل شده . 2 - مورد توجه و نظر واقع شده . 1"} -{"line": "61957 معطی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) عطاکننده، بخشنده . 1"} -{"line": "61958 معظم (مُ ظَ) [ ع . ] (اِ.) بزرگ، قسمت بیشتر چیزی . 1"} -{"line": "61959 معظم (مُ عَ ظَّ) [ ع . ] (اِمف .) بزرگ شمرده شده . 1"} -{"line": "61960 معظم له (مُ عَ ظَ مُ لَّ) [ ع . ] (ص مر.)مورد تعظیم، بزرگ داشته . 1"} -{"line": "61961 معفو (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بخشوده . 1"} -{"line": "61962 معقب (مُ عَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که از پس آید، پس آینده . 2 - درنگ کننده . 1"} -{"line": "61963 معقب (مُ عَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) آن که جانشین و اولاد داشته باشد. مق بلاعقب . 1"} -{"line": "61964 معقد (مَ ق ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای بستن گره . 2 - جای بستن پیمان . 3 - مفصل . 1"} -{"line": "61965 معقرب (مُ عَ رَ) [ ع . ] (ص .) خمیده، کج . 1"} -{"line": "61966 معقود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بسته شده، گره بسته . 2 - محکم گردیده . 1"} -{"line": "61967 معقول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پسندیدة عقل، آنچه با عقل پذیرفتنی باشد. 1"} -{"line": "61968 معقولات (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ معقول ؛ مسئله ها و موضوع های فلسفی یا جدی . 1"} -{"line": "61969 معقولیت (مَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - مدرک به عقل بودن . 2 - مؤدب بودن، فرهیختگی . 1"} -{"line": "61970 معلا (مُ عَ ل لا) [ ع . معلی ] (اِمف .) برافراشته، بلندمرتبه . 1"} -{"line": "61971 معلات (مَ) [ ع . معلاة ] (اِ.) بزرگی، شرف و رفعت . ج . معالی . 1"} -{"line": "61972 معلاق (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچه از آن چیزی آویزند. 2 - گوشواره . 3 - قطره . 4 - زبان . 1"} -{"line": "61973 معلف (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) آخور. 1"} -{"line": "61974 معلق (مُ عَ لَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) آویخته شده . 2 - (ص .) آویزان . 3 - (ص .) برکنار شده از خدمت . 4 - (اِ.) جستن به هوا و دور زدن به طوری که مجدداً با پاها به زمین آیند. 1"} -{"line": "61975 معلق زدن (مُ عَ لَّ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پشتک زدن . 1"} -{"line": "61976 معلقات ( معلقات .) [ ع . ] (اِ.) سبعة معلقه ؛ هفت قصیده ای که در زمان جاهلیت در خانة کعبه آویزان کرده بودند. 1"} -{"line": "61977 معلقه (مُ عَ لَّ ق ) [ ع . معلقة ] (اِمف .) 1 - آویخته . 2 - مربوط . 3 - هر یک از هفت قصیدة مهمی که در عهد جاهلیت به خانة کعبه آویخته بودند. 4 - زنی که شوهرش گم شده . ج . معلقات . 1"} -{"line": "61978 معلل (مُ عَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) دارای علت و سبب . 1"} -{"line": "61979 معلل (مُ عَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیان کنندة علت . 2 - آورندة دلیل . 1"} -{"line": "61980 معلم (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) علایم راهنمایی در کنار راه و جاده . ج . معالم . 1"} -{"line": "61981 معلم (مُ عَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) آموزنده، تعلیم کننده . 1"} -{"line": "61982 معلم (مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) نشان دار، شناخته شده . 1"} -{"line": "61983 معلول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بیمار، علیل . 2 - هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند. 1"} -{"line": "61984 معلوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آشکار شده، دانسته شده . 2 - کنایه از: زر و درم و دینار. 1"} -{"line": "61985 معلوم الحال ( معلوم الحال ُ لْ) [ ع . ] (ص مر.) کسی که بدی و نادرستی اش شناخته شده است . 1"} -{"line": "61986 معلومات (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ج . معلوم ؛ دانسته ها، مجموعة آگاهی ها. 1"} -{"line": "61987 معلی (مُ عَ ل لا) [ ع . ] 1 - (اِمف .) برافراشته، بلند شده . 2 - (ص .) بلند، رفیع . 1"} -{"line": "61988 معما (مُ عَ مّ) [ ع . معمی ] (اِمف .) 1 - پوشیده . 2 - کلامی که با رمز و اشاره بر مطلبی دلالت کند. 1"} -{"line": "61989 معمار (مِ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - طراح و سازندة بنا. 2 - عمارت کننده، تعمیرکننده . 3 - رتبه ای در فراماسونری . 1"} -{"line": "61990 معمر (مُ عَ مَّ) [ ع . ] (ص .) سالخورده، کسی که عمر طولانی کرده . 1"} -{"line": "61991 معمر ( معمر .) [ ع . ] (اِمف .) آبادان، معمور. 1"} -{"line": "61992 معمم (مُ عَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) دارای عمامه . 1"} -{"line": "61993 معمور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آباد شده . 1"} -{"line": "61994 معمول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - عمل شده، کار شده . 2 - رسم و عادت . 1"} -{"line": "61995 معمول داشتن ( معمول داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به کار بستن، انجام دادن . 1"} -{"line": "61996 معمولاً (مَ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به طور معمول، طبق معمول . 1"} -{"line": "61997 معمولی ( معمولی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به معمول، رایج، متداول، عادی . 1"} -{"line": "61998 معن (مَ) [ ع . ] (ص . از اضداد) 1 - دراز، طویل . 2 - کوتاه . 3 - اندک، قلیل . 4 - بسیار. 5 - آسان، سهل . 6 - توانگر، ثروتمند. 1"} -{"line": "61999 معنا (مَ) [ ع . معنی ] (اِ.) مضمون، مفهوم . ج . معانی . 1"} -{"line": "62000 معنبر (مُ عَ بَ) [ ع . ] (اِمف .) خوشبوی شده با عنبر. 1"} -{"line": "62001 معنون (مُ عَ وَ) [ ع . ] (اِمف .)1 - عنوان کرده شده، ابتدا شده . 2 - کتاب یا رسالة دارای مقدمه . 3 - شخصی دارای حیثیت و نام و نشان . 1"} -{"line": "62002 معنوی (مَ نَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به معنی، باطنی، حقیقی . 1"} -{"line": "62003 معنویات (مَ نَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ معنوی . مجموعة آن چه که دارای ارزش یا اعتبار غیرمادی است . مق مادیات . 1"} -{"line": "62004 معنی (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مقصود، مراد. 2 - مفهوم، کلام . 3 - حقیقت . 4 - مطلب، موضوع . 5 - باطن . 1"} -{"line": "62005 معنی دار ( معنی دار .) (ص فا.) 1 - دارای معنی، دارندة مفهوم . 2 - حاکی از مفهومی خاص (استهزاء، توهین، فهم مطلب و غیره ). 1"} -{"line": "62006 معنی گزار ( معنی گزار . گُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) تأویل کننده، شرح دهنده . 1"} -{"line": "62007 معهد (مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل بازگشت . 2 - محضر مردمان . ج . معاهد. 1"} -{"line": "62008 معهود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - عهد کرده شده . 2 - شناخته شده، معروف . 1"} -{"line": "62009 معوج (مُ وَ) [ ع . ] (اِمف .) خمیده، کج . 1"} -{"line": "62010 معود (مُ عَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) عادت داده شده . 1"} -{"line": "62011 معوذ (مُ عَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) آنکه تعویذ با خود دارد. 1"} -{"line": "62012 معوق (مُ عَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) درنگ شده، به تأخیر افتاده . 1"} -{"line": "62013 معول (مُ عَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) محل اعتماد. 1"} -{"line": "62014 معونت (مَ نَ) [ ع . معونة ] (مص م .) کمک کردن، یاری کردن . 1"} -{"line": "62015 معکن (مُ عَ کَّ) [ ع . ] (ص .) بزرگ شکم، کسی که شکمش از فربهی چین و چروک دارد. 1"} -{"line": "62016 معکوس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نگون سار، سرنگون، برعکس، وارونه . 1"} -{"line": "62017 معی (مِ عا) [ ع . ] (اِ.) روده ؛ ج . امعاء. 1"} -{"line": "62018 معی ( معی .) [ ع . ] (اِ.) جوی آب، آبراهه . 1"} -{"line": "62019 معیار (مِ) [ ع . ] (اِ.) مقیاس و آلت سنجش، سنگ محک و ترازو برای سنجش زر. ج . معاییر. 1"} -{"line": "62020 معیب (مَ) [ ع . ] (ص .) دارای عیب، عیب ناک، معیوب . 1"} -{"line": "62021 معیت (مَ یَّ) [ ع . معیة ] (مص جع .) همراهی، مشارکت . 1"} -{"line": "62022 معید (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که کاری را تکرار کند. 2 - معملی که درسی را برای شاگردانش اعادهکند، مقرر، دانشیار. 1"} -{"line": "62023 معیر (مُ عَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) عیارگر، کسی که عیار زر و سیم را معین می کند. 1"} -{"line": "62024 معیر (مُ عَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) عیار گرفته شده، سنجیده شده . 1"} -{"line": "62025 معیشت (مَ شَ) [ ع . معیشة ] (اِمص .) آنچه که به وسیلة آن زندگانی کنند. 1"} -{"line": "62026 معیل (مُ) [ ع . ] (اِفا.) عیالمند، عیال وار. 1"} -{"line": "62027 معین (مُ) [ ع . ] (اِفا.) یاریگر، یاری کننده . 1"} -{"line": "62028 معین (مَ) [ ع . ] (ص .) پاک، صاف، جاری . 1"} -{"line": "62029 معین (مُ عَ یَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) مشخص گردیده، تعیین شده . 2 - (ص .) معلوم، مقرر. 1"} -{"line": "62030 معیوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) عیب دار، ناقص . 1"} -{"line": "62031 مغ (مَ یا مُ) [ اَوِس . ] (اِ.) پیشوای مذهبی زرتشتیان . 1"} -{"line": "62032 مغ (مَ) [ په . ] 1 - (ص .) عمیق، ژرف . 2 - (اِ.) گودال . 1"} -{"line": "62033 مغادرت (مُ دَ یا د رَ) [ ع . مغادرة ] (مص م .) ترک کردن، باقی گذاشتن، به جا گذاشتن . 1"} -{"line": "62034 مغار (مَ) [ ع . ] (اِ.) مغاره، غار، شکاف وسیع و عمیق در کوه . 1"} -{"line": "62035 مغار (مُ) (اِ.) نوعی ابزار که از آن در منبت و کنده کاری روی چوب استفاده می کنند. 1"} -{"line": "62036 مغاره (مُ رِ) [ ع . مغارة ] (اِ.) نک مغار. 1"} -{"line": "62037 مغازله (مُ زَ لَ یا ز لِ) [ ع . مغازلة ] 1 - (مص ل .) عشق بازی کردن، معاشقه کردن . 2 - (اِمص .) عشقبازی، گفتگوی عاشقانه . 1"} -{"line": "62038 مغازه (مَ ز) [ فر. ] (اِ.) دکان، انبار. 1"} -{"line": "62039 مغازی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مغزی '؛ جنگ ها، حرب ها. 1"} -{"line": "62040 مغاص (مَ) [ ع . ] (اِ.) جای فرو رفتن در آب . 1"} -{"line": "62041 مغافصت (مُ فَ صَ) [ ع . مغافصة ] (مص م .) ناگاه حمله بردن . 1"} -{"line": "62042 مغالات (مُ) [ ع . مغالاة ] (مص ل .) 1 - گران - فروشی کردن . 2 - از حد در گذشتن . 1"} -{"line": "62043 مغالبه (مُ لَ بَ یا لِ ب) [ ع . مغالبة ] (مصل .) بر یکدیگر چیره شدن . 1"} -{"line": "62044 مغالطه (مُ لِ طِ) [ ع . مغالطة ] (مص ل .) یکدیگر را به غلط انداختن . 1"} -{"line": "62045 مغانی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ معنی . 1 - منازل . 2 - چاره ها. 1"} -{"line": "62046 مغانی ( مغانی .) [ ع . ] (اِ.) جِ مغینه ؛ زنان سرود - گوی . 1"} -{"line": "62047 مغاک (مَ) (اِ.) گودال، جای گود و عمیق . 1"} -{"line": "62048 مغاکچه (مَ چِ) (اِمصغ .) 1 - گودال کوچک . 2 - چاه زنخ . 1"} -{"line": "62049 مغایر (مُ یِ) [ ع . ] (اِفا.) برخلاف، برعکس . 1"} -{"line": "62050 مغایرت (مُ یِ رَ) [ ع . مغایرة ] (مص ل .) مخالفت، غیر هم بودن . 1"} -{"line": "62051 مغایظه (مُ یُ ظَ یا یِ ظِ) [ ع . مغایظة ] 1 - (مص م .) به خشم آوردن کسی را. 2 - (اِمص .) تولید غضب . 1"} -{"line": "62052 مغبر (مُ غَ بَّ) [ ع . ] (ص .) تیره رنگ . 1"} -{"line": "62053 مغبه (مَ غَ بَّ یا بُِ) [ ع . مغبة ] (اِ.) پایان کار، انجام ؛ ج . مغبات . سوء مغبه : سوء عاقبت، بدفرجامی . 1"} -{"line": "62054 مغبوط (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) کسی که بر او غبطه برند. 2 - (ص .) خوشبخت، نیکبخت . 3 - زیبا، خوش . 1"} -{"line": "62055 مغبون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) فریب خورده در خرید و فروش . 1"} -{"line": "62056 مغبچه (مُ غْ بْ یا بَ چِّ) (اِمر.) 1 - بچة مغ . 2 - پسر بچه ای که در میخانه ها خدمت می کرد، باده فروش . ج . مغبچگان . 1"} -{"line": "62057 مغتبط (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) رشک برنده، غبطه خورنده . 1"} -{"line": "66597 ویر (اِ.) ناله، فریاد. 1"} -{"line": "62058 مغتذی (مُ تَ ذا) [ ع . ] 1 - (اِمف .) خورده شده . 2 - (اِ.) در فارسی : غذا، خوراک . 1"} -{"line": "62059 مغتذی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) غذا خورنده، خورنده . 1"} -{"line": "62060 مغتسل (مُ تَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جایی که در آن غسل کنند. 2 - آبی که با آن غسل کنند. 1"} -{"line": "62061 مغتسل (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) آن که می شوید. 2 - آن که خوشبوی به می مالد. 1"} -{"line": "62062 مغتم (مُ تَ مّ) [ ع . ] (اِمف .) غم زده . 1"} -{"line": "62063 مغتنم (مُ تَ نَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - غنیمت شمرده شده . 2 - غنیمت گرفته شده . 1"} -{"line": "62064 مغتنم (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) غنیمت گیرنده، غنیمت شمرنده . 1"} -{"line": "62065 مغذی (مُ غَ ذّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - چیزی که دارای مواد غذایی باشد. 2 - غذا دهنده . 3 - دارای ارزش غذایی . 1"} -{"line": "62066 مغرب (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) چیز عجیب و غریب در آورنده . 1"} -{"line": "62067 مغرب (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) باختر، جای فرو شدن آفتاب، غرب . ج . مغارب . 1"} -{"line": "62068 مغرب زمین ( مغرب زمین . زَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مجموعة کشورهایی که در مغرب زمین قرار گرفته اند (اعم از اروپا و امریکا)، غرب . 1"} -{"line": "62069 مغربل (مُ غَ ب) [ ع . ] (ص .) 1 - فرومایه، ناکس . 2 - سوراخ سوراخ . 1"} -{"line": "62070 مغربی (مَ رِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به مغرب . 2 - (ا.) نوعی زر. 1"} -{"line": "62071 مغرس (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جایی که در آن نهال کارند؛ محل نشاندن درخت ؛ ج . مغارس . 1"} -{"line": "62072 مغرض (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) با کینه و غرض . 1"} -{"line": "62073 مغرف (مِ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوار تندرو. 2 - اسب تندرو؛ ج . مغارف . 1"} -{"line": "62074 مغرفه (مِ رَ فَ) [ ع . مغرفة ] (اِ.) کفگیر، ملاقه . 1"} -{"line": "62075 مغرق (مُ غَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) آراسته شده، زینت داده شده . 1"} -{"line": "62076 مغرم (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاوان، غرامت . 2 - وام، دین ؛ ج . مغارم . 1"} -{"line": "62077 مغرم (مُ رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد گرفتار وام، مدیون . 2 - مرد اسیر محبت . 1"} -{"line": "62078 مغرور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گول خورده، فریفته - شده . 1"} -{"line": "62079 مغروس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کاشته شده، کشته . 2 - نهال، درخت . 1"} -{"line": "62080 مغروق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) غرق شده . 1"} -{"line": "62081 مغز (مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - ماده نرم و خاکستری رنگی که در کاسة سر یا میان استخوان است . 2 - عقل، فکر. 3 - شخص دانا و آگاه و نخبه . 4 - بخش درونی هر چیزی . 5 - وسط، میان . 6 - درون میوه هایی مانند: گردو، پسته، بادام . 1"} -{"line": "62082 مغز بردن ( مغز بردن . بُ دَ) (مص ل .) با پُرحرفی اسباب دردسر کسی را فراهم کردن . 1"} -{"line": "62083 مغزی ( مغزی .) (ص نسب .) 1 - منسوب به مغز. 2 - پارچه ای که از زیر دور یقه و سردست و سر آستین از رنگ دیگر دهند. 3 - چرمی که در میان لبة دو پاره چرم گذاشته و بدوزند. 4 - نوعی حلوا که در آن اقسام مغز خوراکی مانند بادام و پسته گذارند. 1"} -{"line": "62084 مغزی (مَ زا) [ ع . ] (اِ.) 1 - جنگ، حرب . 2 - موضع غزو، میدان جنگ ؛ ج . مغازی . 1"} -{"line": "62085 مغسل (مَ سَ) [ ع . ] (اِ.) جای مرده شستن . ج . مغاسل . 1"} -{"line": "62086 مغسل (مِ سَ) [ ع . ] (اِ.) چیزی که با آن چیزی را بشویند. 1"} -{"line": "62087 مغسول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) غسل داده شده، پاک شده . 1"} -{"line": "62088 مغشوش (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ناخالص، ناسره، آشفته، پریشان . 1"} -{"line": "62089 مغص (مَ غْ یا غَ) [ ع . ] (اِ.) درد شکم و روده ها. 1"} -{"line": "62090 مغصوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) غصب شده، به زور گرفته شده . 1"} -{"line": "62091 مغضوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مورد خشم قرار گرفته . 1"} -{"line": "62092 مغفر (مِ فَ) [ ع . ] (اِ.) خود، کلاه آهنین . ج . مغافر. 1"} -{"line": "62093 مغفرت (مَ فِ رَ) [ ع . مغفرة ] (مص م .) آمرزش، بخشش گناهان . 1"} -{"line": "62094 مغفل (مُ غَ فِّ) [ ع . ] (ص .) نادان، کندذهن . 1"} -{"line": "62095 مغفور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آمرزیده شده . 1"} -{"line": "62096 مغل (مَ) (اِ.) استراحت و خواب . 1"} -{"line": "62097 مغلطه (مَ لَ طِ) [ ع . مغلطة ] (اِ.) سخنی که کسی را به غلط و اشتباه بیندازد. 1"} -{"line": "62098 مغلطه کردن ( مغلطه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) در اشتباه انداختن . 1"} -{"line": "62099 مغلظ (مُ غَ لَّ) (ص .) شدید، سخت . 1"} -{"line": "62100 مغلق (مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) مشکل، دشوار، غامض . 1"} -{"line": "62101 مغلوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شکست خورده، غلبه شده . 1"} -{"line": "62102 مغلوط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) غلط دار. 1"} -{"line": "62103 مغلول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده، به زنجیر کشیده شده . 1"} -{"line": "62104 مغمز (مُ غَ مِّ) [ ع . ] (اِفا. ص .) دلاک، کیسه - کش، مشت مال دهنده . 1"} -{"line": "62105 مغمز (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) محلی و موردی برای عیب گیری و بدگویی، غمازی . 1"} -{"line": "62106 مغموم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) اندوهگین، غمگین . 1"} -{"line": "62107 مغناطیس (مِ) [ یو. ] (اِ.) 1 - آهن ربا، نوعی سنگ که آهن را به خود جذب می کند. 2 - هر چیز جذب کننده، جاذبه . 1"} -{"line": "62108 مغنی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) بی نیاز، بی نیازکننده . 1"} -{"line": "62109 مغنی (مُ غَ نّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آوازه خوان، سرودگوی . 2 - مطرب . 1"} -{"line": "62110 مغوار (مِ) [ ع . ] (ص .) سخت جنجگو و غارتگر. 1"} -{"line": "62111 مغکده (مُ کَ د) (اِ.) 1 - محل اجتماع مغان . 2 - آتشکده . 1"} -{"line": "62112 مغی (مَ) 1 - (حامص .) گودی، عمق . 2 - (اِ.)گودال . 1"} -{"line": "62113 مغیب (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پنهان شدن، مخفی گشتن . 2 - دور شدن . 3 - (اِمص .) اختفاء. 4 - دوری، غیبت . 1"} -{"line": "62114 مغیث (مُ) [ ع . ] (اِفا.) به فریاد رسنده، یاری - کننده . 1"} -{"line": "62115 مغیر (مُ غَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) تغییر داده شده، دیگرگون گشته، از حالی به حالی شده . 1"} -{"line": "62116 مغیر (مُ غَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تغییر دهنده، دیگرگون شونده، قابل تغییر. 2 - بی ثبات، بی دوام . 1"} -{"line": "62117 مغیر (مُ) [ ع . ] (اِفا.) غارت کننده، غارتگر. 1"} -{"line": "62118 مغیلان (مُ) [ ع . ] (اِ.) امُ غیلان، درختچة خاردار که در بیابان ها می روید. 1"} -{"line": "62119 مف (مُ) (اِ.) (عا.) آب بینی . 1"} -{"line": "62120 مفاتیح (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مفتاح، کلیدها. 1"} -{"line": "62121 مفاجات (مُ) [ ع . مفاجاة ] (مص ل .) ناگاه حمله بردن، مرگ ناگهانی . 1"} -{"line": "62122 مفاخر (مَ خِ) [ ع . ] (اِ.) آنچه باعث فخر است . جِ مفخرة . 1"} -{"line": "62123 مفاخرت (مُ خِ رَ) [ ع . مفاخرة ] (مص ل .) فخر کردن، به خود نازیدن 1"} -{"line": "62124 مفاد (مُ) [ ع . ] (اِ.) معنی، مفهوم . 1"} -{"line": "62125 مفادات (مُ) [ ع . مفادة ] (مص ل .) نجات دادن، خلاص کردن . 1"} -{"line": "62126 مفارقت (مُ رِ قَ) [ ع . مفارقة ] (مص ل .) جدایی، جدا شدن . 1"} -{"line": "62127 مفازه (مَ ز) [ ع . مفازة ] (اِ.) 1 - جای هلاک شدن، مهلکه . 2 - بیابان بی آب و علف . 1"} -{"line": "62128 مفاسد (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ مفسده ؛ فسادها، مفسده ها. 1"} -{"line": "62129 مفاصا (مُ) [ ع . مفاصاة ] 1 - (مص م .) تصفیه حساب کردن . 2 - (اِ.) سندی که پس از رسیدگی به حساب شخصی یا مالیات مؤدی مبنی بر تصفیه حساب او به وی دهند. ؛ مفاصا حساب صورت تفریغ محاسبه . 1"} -{"line": "62130 مفاصل (مَ ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ مفصل . 1"} -{"line": "62131 مفاهیم (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مفهوم . 1"} -{"line": "62132 مفاوضه (مُ وَ ضَ) [ ع . مفاوضة ] 1 - (مص ل .) شریک بودن و برابر بودن با هم در امری . 2 - (اِمص .) برابری . 3 - گفتگو. 1"} -{"line": "62133 مفاکهه (مُ کِ هَ) [ ع . مفاکهة ] (مص ل .) با هم مزاح کردن و خندیدن . 1"} -{"line": "62134 مفت (مُ) (ص ) 1 - رایگان، بدون مزد. 2 - مجازاً: هر چیز لغو و بیهوده . ؛ مفت چنگ کسی (کن .) ارزانی او، مال او. 1"} -{"line": "62135 مفت خوار (مُ خا) (ص فا.) کسی که بی رنج و زحمت چیزی به دست می آورد. 1"} -{"line": "62136 مفتاح (مِ) [ ع . ] (اِ.) کلید. ج . مفاتیح . 1"} -{"line": "62137 مفتتح (مُ تَ تَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) باز کرده شده، گشوده . 2 - (اِ.) آغاز (کتاب، رساله )، مدخل . 1"} -{"line": "62138 مفتتح (مُ تَ تِ) [ ع . ] (اِفا.) باز کننده، گشاینده . 1"} -{"line": "62139 مفتتن (مُ تَ تَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در فتنه افتاده . 2 - مفتون و عاشق شده . 1"} -{"line": "62140 مفتح (مُ فَ تَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) گشوده شده، باز شده . 2 - (اِ.) قلمی (شعبه ای از خط عربی که از قلم ثقیل نصف ممسک استخراج شده و در نوشتن امور مربوط به دادخواهی به کار می رفته ). 1"} -{"line": "62141 مفتح (مِ تَ) [ ع . ] (اِ.) کلید. ج . مفاتیح . 1"} -{"line": "62142 مفتح (مُ فَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) گشاینده، بازکننده . 1"} -{"line": "62143 مفتخر (مُ تَ خَ) [ ع . ] (اِمف .) دارای افتخار، سربلند. 1"} -{"line": "62144 مفترس (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - درنده . 2 - جانوری که شکار خود را بدرد. 1"} -{"line": "62145 مفترض (مُ تَ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) فرض کرده شده، واجب گردیده، فریضه کرده شده . 2 - (ص .) واجب، لازم . 1"} -{"line": "62146 مفترع (مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) ازالة بکارت شده . 1"} -{"line": "62147 مفترع (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) ازالة بکارت کننده . 1"} -{"line": "62148 مفترق (مُ تَ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) جدا شونده . 2 - (ص .) جدا، پراکنده . 1"} -{"line": "62149 مفتری (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) افتراء زننده، تهمت زننده . 1"} -{"line": "62150 مفتش (مُ فَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) تفتیش کننده، بازرس . 1"} -{"line": "62151 مفتضح (مُ تَ ضَ) [ ع . ] (اِمف .) رسوا، بی آبرو. 1"} -{"line": "62152 مفتعل (مُ تَ عَ) [ ع . ] (اِ.) کار بزرگ، کار بی سابقه . 1"} -{"line": "62153 مفتعل (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به عمل آورنده، ابداع کننده . 2 - تزویر کننده (خط ). 1"} -{"line": "62154 مفتقد (مُ تَ قَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - گم کرده . 2 - جستجو کرده شده . 1"} -{"line": "62155 مفتقر (مُ تَ ق ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) نیاز دارنده . 2 - (ص .) نیازمند، محتاج، مستمند؛ ج . مفتقرین . 1"} -{"line": "62156 مفتن (مُ فَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) برانگیزانندة فتنه . 1"} -{"line": "62157 مفتن (مُ فَ تَّ) [ ع . ] (اِمف .) در فتنه افکنده . 1"} -{"line": "62158 مفتوح (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بازشده، گشاده شده . 2 - کلمه ای که دارای فتحه باشد. 1"} -{"line": "62159 مفتول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تاب داده شده، تابیده . 2 - رشته سیم باریک فلزی . 1"} -{"line": "62160 مفتون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شیفته، دیوانه 1"} -{"line": "62161 مفتکی (مُ تَ) (ق .) (عا.) به طور مفت، به رایگان . 1"} -{"line": "62162 مفتی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) فتوادهنده، قاضی . 1"} -{"line": "62163 مفتی ( مفتی .) 1 - (ص نسب .) چیز مفت . 2 - (ق .) به طور رایگان، مجاناً. 1"} -{"line": "62164 مفحم (مُ حَ) [ ع . ] (اِمف .) درمانده در سخن، کسی که از سخن گفتن عاجز باشد. 1"} -{"line": "62165 مفخر (مَ خَ) [ ع . ] (اِ.) هرچه بدان فخر کنند. 1"} -{"line": "62166 مفخم (مُ فَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بزرگ داشته شده . 2 - بزرگوار، بزرگ . 1"} -{"line": "62168 مفرج (مُ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) آنکه یا آنچه که اندوه را از دل دور کند. 1"} -{"line": "62169 مفرح (مُ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) شادی آور، فرح بخش . 1"} -{"line": "62170 مفرد (مُ رَ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - تنها، یکه . 2 - ساده، مجرد. 3 - جدا، جداگانه . 4 - مستقل، علی حده . 5 - بنده، فرمانبردار. 6 - دلاور، یگانه . 7 - در دستور کلمه ایست که بر یکی دلالت کند، یکی . مق جمع . ج . مفردات . 1"} -{"line": "62171 مفرس (مُ فَ رَّ) [ معر. ] (اِمف .) کلمه ای که از زبان دیگر به فارسی آورده شده، پارسی گردانیده . 1"} -{"line": "62172 مفرش (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه که روی زمین پهن کنند و روی آن بخوابند. 2 - جای فرش کردن . 1"} -{"line": "62173 مفرط (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) از حد گذشته، بسیار و فراوان . 1"} -{"line": "62174 مفرط (مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - فراموش کرده . 2 - ترک شده، واگذاشته . 3 - از پیش فرستاده شده . 4 - شتاب شده . 1"} -{"line": "62175 مفرط (مُ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که تفریط کند. 1"} -{"line": "62176 مفرغ (مُ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خالی کننده . 2 - واریز کنندة حساب . 1"} -{"line": "62177 مفرغ (مِ رَ) (اِ.) ترکیبی است از مس و روی به رنگ های مختلف سرخ، سرخ کم رنگ و نارنجی، زودتر از مس ذوب می شود و در مجسمه سازی و ساختن ادوات دیگر مورد استفاده قرار می گیرد. 1"} -{"line": "62178 مفرق (مَ رَ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا می شود. 2 - جایی که راه ها منشعب می شود. ج . مفارق . 1"} -{"line": "62179 مفروز (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پراکنده، جدا کرده . 2 - دور کرده . 3 - تحدید حدود شده . 1"} -{"line": "62180 مفروش (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گسترده شده، فرش کرده شده . 1"} -{"line": "62181 مفروض (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) واجب کرده شده . 2 - (ص .) فرض شده . 1"} -{"line": "62182 مفروق (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پراکنده، جدا کرده . 1"} -{"line": "62183 مفزع (مَ زَ) [ ع . ] (اِ.) پناه، فریادرس . 1"} -{"line": "62184 مفسد (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) تباه کننده، فاسد - کننده . 1"} -{"line": "62185 مفسده (مَ سَ د) [ ع . مفسدة ] (اِ.) تباهی، فساد. ج . مفاسد. 1"} -{"line": "62186 مفسر (مُ فَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) تفسیر کننده، شرح دهنده . 1"} -{"line": "62187 مفصل (مَ صَ) [ ع . ] (اِ.) بند، محل اتصال دو استخوان . ج . مفاصل . 1"} -{"line": "62188 مفصل (مُ فَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - از هم جدا شده . 2 - با شرح و بسط . 1"} -{"line": "62189 مفصلاً (مُ فَ صَ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به تفصیل، به طور مفصل . 1"} -{"line": "62190 مفصول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جدا کرده، جدا شده . 1"} -{"line": "62191 مفضال (مِ) [ ع . ] (ص .) مرد بسیار فضل . 1"} -{"line": "62192 مفضحه (مَ ضَ حَ یا حِ) [ ع . مفضحة ] (اِمص .) فضیحت، رسوایی، بی آبرویی ؛ ج . مفاضح . 1"} -{"line": "62193 مفضض (مُ فَ ضَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نقره اندود شده، سیم اندود. 2 - آب نقره داده . 1"} -{"line": "62194 مفضل (مُ فَ ضَّ) [ ع . ] (اِمف .) برتری داده شده، افزون کرده . 1"} -{"line": "62195 مفضل (مُ ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - افزون کننده . 2 - نیکویی کننده، بخشش کننده . 1"} -{"line": "62196 مفضول (مَ) [ ع . ] (اِ.مف .) کسی یا چیزی که دیگری بر او فضیلت دارد. 1"} -{"line": "62197 مفضی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گشاد شونده . 2 - مفتقر، محتاج . 3 - اعلام کننده . 4 - رسنده، بالغ شونده . 1"} -{"line": "62198 مفطر (مُ طِ) [ ع . ] (اِفا.) روزه گشاینده . 1"} -{"line": "62199 مفطور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) خلق شده، آفریده شده . 1"} -{"line": "62200 مفعول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - انجام داده شده، کرده شده . 2 - کسی یا چیزی که فعل بر آن واقع شده باشد. و آن به دو قسم است : ؛ مفعول ِ باواسطه (بواسطه ) یا غیرصریح یا غیرمستقیم، آن است که معنی فعل رابه واسطة حرفی از حروف اضافه تمام کند. ؛ مفعول ِ بی واسطه یا صریح یا مستقیم، آن است که معنی فعل را بی واسطة حرفی از حروف اضافه تمام کند. 3 - پسر یا مردی که لواطه دهد. 1"} -{"line": "62201 مفقود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گم شده، ناپدید. ؛ مفقود الاثر گمشده، ناپیدا، ناپدید، پی گم (فره ). 1"} -{"line": "62202 مفلاق (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - ناکس، فرومایه، سفله . 2 - تهیدست ؛ ج . مفالیق . 1"} -{"line": "62203 مفلاک (مِ) [ ع . ] (ص .) تهیدست، بی چیز، مفلوک . 1"} -{"line": "62204 مفلح (مُ لِ) (اِ فا.) رستگار. 1"} -{"line": "62205 مفلس (مُ لِ) [ ع . ] (ص .) درویش، تنگدست . 1"} -{"line": "62206 مفلق (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) شاعری که سخن شگفت و عجیب آورد. 1"} -{"line": "62207 مفلوج (مَ) [ ع . ] (اِمف .) فلج شده، عاجز. 1"} -{"line": "62208 مفلوک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بدبخت، گرفتار، دچار فلاکت شده . 1"} -{"line": "62209 مفنگی (مُ فَ) (ص نسب .) (عا.) 1 - کسی که آب بینی وی دایماً روان باشد. 2 - ضعیف و مردنی . 1"} -{"line": "62210 مفنی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) فانی کننده، تباه سازنده، نابود کننده . 1"} -{"line": "62211 مفهوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) فهمیده شده، درک شده، قابل فهمیدن . 1"} -{"line": "62212 مفوض (مُ فَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) سپرده شده، واگذار شده . 1"} -{"line": "62213 مفوض (مُ فَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) تفویض کننده، واگذارنده . 1"} -{"line": "62214 مفکر (مُ فَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) اندیشمند. 1"} -{"line": "62215 مفکوک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جدا کرده شده، جدا مانده . 1"} -{"line": "62216 مفید (مُ) [ ع . ] (اِفا.) سودمند، با فایده . 1"} -{"line": "62370 مقیاس (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندازه . 2 - آلت سنجش . ج . مقاییس . 1"} -{"line": "62217 مفیض (مُ) (اِفا.) 1 - جاری کننده . 2 - فیض - دهنده، فیض بخش، فیض دهنده . 1"} -{"line": "62218 مفیق (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) بهوش آینده، بیدار شده . 1"} -{"line": "62219 مفینه (مُ فِ نِ) (ص .) بچه ای که آب دماغش راه افتاده باشد. 1"} -{"line": "62220 مقابر (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ مقبره ؛ قبرها. 1"} -{"line": "62221 مقابل (مُ ب) [ ع . ] (ص .) 1 - روبرو، برابر. 2 - معادل، مساوی . 3 - ضد، مخالف . 1"} -{"line": "62222 مقابله (مُ ب لَ یا لِ) [ ع . مقابلة ] (مص م .) 1 - دو چیز را با هم برابر کردن . 2 - تلافی کردن . 3 - مقایسه کردن نسخه های یک متن با یکدیگر. ؛ مقابله به مثل رفتار همسان در پاسخ به رفتار دیگری . 1"} -{"line": "62223 مقاتل (مُ تِ) [ ع . ] (اِفا.) جنگجو. 1"} -{"line": "62224 مقاتله (مُ تِ لَ یا لِ) [ ع . مقاتلة ] (مص ل .) جنگ، کشتار. 1"} -{"line": "62225 مقادیر (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مقدار؛ اندازه ها، مقدارها. 1"} -{"line": "62226 مقارب (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) نزدیک شونده . 1"} -{"line": "62227 مقاربت (مُ رِ بَ) [ ع . مقاربة ] (مص م .) عمل آمیزش جنسی، همآغوشی، جماع . 1"} -{"line": "62228 مقارعت (مُ رِ عَ) 1 - (مص م .) واکوفتن دلیران یکدیگر را. 2 - (مص ل .) قرعه انداختن با یکدیگر. 1"} -{"line": "62229 مقارن (مُ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) رفیق و قرین شونده . 2 - (ص .) نزدیک . 3 - پیوسته، متصل . 1"} -{"line": "62230 مقارنت (مُ رَ نَ) [ ع . مقارنة ] (مص ل .) 1 - به هم نزدیک شدن . 2 - اجتماع دو ستاره در یک برج . 1"} -{"line": "62231 مقاسات (مُ) [ ع . مقاساة ] (مص ل .) رنج کشیدن، سختی کشیدن . 1"} -{"line": "62232 مقاسمه (مُ سَ مَ یا س مِ) [ ع . مقاسمة ] 1 - (مص م .) چیزی را با هم تقسیم کردن، چیزی را با یکدیگر بخش کردن . 2 - در فارسی تشخیص مقدار مالیات دیوان به وسیلة تعیین سهم معینی از محصول . 1"} -{"line": "62233 مقاسمه ( مقاسمه .) [ ع . مقاسمة ] 1 - (مص ل .) سوگند یاد کردن . 2 - (مص م .) سوگند دادن کسی را. 1"} -{"line": "62234 مقاصات (مُ) [ ع . مقاصاة ] 1 - (مص ل .) دور شدن از کسی . 2 - (اِمص .) دوری . 1"} -{"line": "62235 مقاصد (مَ ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ مقصد. 1"} -{"line": "62236 مقاطع (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مقطع . 1"} -{"line": "62237 مقاطعه (مُ طِ عَ) [ ع . مقاطعة ] (مص ل .) پیمانکاری، به عهده گرفتن انجام کاری پس از تعیین مزد. 1"} -{"line": "62238 مقاطعه کار ( مقاطعه کار .) [ ع - فا. ] (ص .) پیمانکار. 1"} -{"line": "62239 مقال (مَ) [ ع . ] (اِمص .) گفتار، گفتگو. 1"} -{"line": "62240 مقاله (مَ لِ) [ ع . مقالة ] (اِ.) 1 - گفتار، مبحث، کلام . ج . مقالات . 2 - فصلی از یک کتاب یا رساله . 3 - نوشته ای که دربارة موضوعی نویسند. 1"} -{"line": "62241 مقالید (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مقلد. 1 - کلیدها. 2 - گنجینه ها. 1"} -{"line": "62242 مقام (مُ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) اقامت شده . 2 - (اِ.) محل اقامت . 1"} -{"line": "62243 مقام (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای ایستادن، مکان . 2 - مرتبه، درجه . 3 - پایگاه، منزلت . 4 - پردة موسیقی . 1"} -{"line": "62244 مقام ساختن ( مَ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اقامت کردن، ساکن شدن . 1"} -{"line": "62245 مقامات (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مقامه، مقام . 1"} -{"line": "62246 مقامر (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) قمارکننده، قمارباز. 1"} -{"line": "62247 مقامره (مُ مَ رَ یا مِ رِ) [ ع . مقامرة ] (مص ل .) با هم قمار کردن، قماربازی . 1"} -{"line": "62248 مقامه (مَ مَ یا مِ) [ ع . مقامة ] (اِ.) 1 - مجلس، محل نشستن . 2 - گروهی از مردم . 3 - نوشته - ای ادبی با نثر فنی همراه با صنایع بدیعی و اشعار و امثال . 1"} -{"line": "62249 مقاود (مَ وِ) [ ع . ] (اِ.) ج . مقود. 1"} -{"line": "62250 مقاوله (مُ وَ لَ یا وِ لِ) [ ع . مقاولة ] 1 - (مص ل .) گفت و شنید کردن با کسی . 2 - قول و قرار گذاشتن . 3 - (اِمص .) گفت و شنید. 4 - (اِ.) قرارداد، قول نامه . 1"} -{"line": "62251 مقاوم (مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) مقاومت کننده، ایستادگی کننده . 1"} -{"line": "62252 مقاومت (مُ وِ مَ) [ ع . مقاومة ] 1 - (مص ل .) ایستادگی کردن، پایداری نمودن . 2 - (اِمص .) ایستادگی، پایداری . 3 - دوام، استحکام . 1"} -{"line": "62253 مقایسه (مُ یَ سَ یا یِ س ِ) [ ع . مقایسة ] (مص م .) دو چیز را با هم سنجیدن . 1"} -{"line": "62254 مقبره (مَ بَ رَ یا رِ) [ ع . مقبرة ] (اِ.) 1 - گور. 2 - در فارسی عمارتی که روی قبر سازند. 1"} -{"line": "62255 مقبض (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) قبضة شمشیر و مانند آن، دسته ؛ ج . مقابض . 1"} -{"line": "62256 مقبل (مُ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روی آورنده . 2 - صاحب اقبال، خوشبخت . 1"} -{"line": "62257 مقبوض (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گرفته و اخذ شده . 1"} -{"line": "62258 مقبول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) قبول شده، پذیرفته - شده . 1"} -{"line": "62259 مقبول طلعت ( مقبول طلعت . طَ عَ) [ ع . ] (ص مر.)زیبارو، به غایت زیبا. 1"} -{"line": "62260 مقت (مَ) [ ع . ] (مص ل .) دشمن دانستن، بیزار بودن . 1"} -{"line": "62261 مقتبس (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روشنایی گیرنده . 2 - اقتباس کننده . 1"} -{"line": "62262 مقتحم (مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) بی پروا، کسی که بدون اندیشه به کاری خطرناک اقدام کند. 1"} -{"line": "62263 مقتدا (مُ تَ) [ ع . مقتدی ] (اِمف .) پیشوا، کسی که مردم از او پیروی کنند. 1"} -{"line": "62264 مقتدر (مُ تَ د) [ ع . ] (اِفا.) قادر، توانا. 1"} -{"line": "62265 مقتدی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیروی کننده . 2 - کسی که پشت سر امام جماعت نماز خواند. 1"} -{"line": "62371 مقید (مُ قَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) بند شده، در قید و بند، بسته . 1"} -{"line": "62266 مقترح (مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که بدون لیاقت و لزوم و به ابرام پرسش کند. 2 - آن که بی اندیشه شعر گوید و خواند. 3 - آن که از خود چیزی نو آورد. 4 - آن که مطلبی را پیشنهاد کند تا مورد بحث دانشمندان قرار گیرد. 1"} -{"line": "62267 مقترن (مُ تَ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.)یار شونده، قرین - شونده . 2 - (ص .) دوست، رفیق . 3 - نزدیک . 4 - در نجوم ستاره ای که به ستارة دیگر نزدیک شود. 1"} -{"line": "62268 مقتصد (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.)میانه رو، صرفه - جو. 1"} -{"line": "62269 مقتضب (مُ تَ ضَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - قطع شده، بریده . 2 - شعری که به بدیهه گفته شود. 1"} -{"line": "62270 مقتضی (مُ تَ ضا) [ ع . ] 1 - (اِمف .) اقتضا شده . 2 - تقاضا شده، درخواست شده . 3 - (ص .) در فارسی لازم، لازمه . 1"} -{"line": "62271 مقتضی (مُ تَ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) اقتضاکننده، تقاضاکننده . 2 - شایسته، درخور. 3 - مطابق، موافق . 4 - سبب، موجب . 1"} -{"line": "62272 مقتضیات ( مقتضیات .) [ ع . ] (اِمف .) جِ مقتضیه . 1 - خواهش شده ها، طلب شده ها. 2 - لوازم . 1"} -{"line": "62273 مقتضیات ( مقتضیات .) [ ع . ] (اِفا.) جِ مقتضیه . 1 - اقتضاکننده ها. 2 - شایسته ها. 3 - حاجات، ضرورت . 1"} -{"line": "62274 مقتفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) از پی کسی رونده، در پی در آینده، پیروی کننده . 1"} -{"line": "62275 مقتل (مَ تَ) [ ع . ] (اِ.) جای کشتن . ج . مقاتل . 1"} -{"line": "62276 مقتنص (مُ تَ نَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) شکار شده، صید شده . 2 - (اِ.) آنچه شکار کنند. 1"} -{"line": "62277 مقتنع (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) قناعت کننده، قانع . 1"} -{"line": "62278 مقتنی (مُ تَ) [ ع . ] (اِ فا.) 1 - فراهم کننده، به دست آورنده . 2 - مالک، متصرف . 1"} -{"line": "62279 مقتول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کشته شده . 1"} -{"line": "62280 مقحم (مُ حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ضعیف، سست . 2 - اعرابیی که در دشت نشو و نما کند. 3 - آن که به هنگام قحطی ترک دیار خود کند. 1"} -{"line": "62281 مقدار (مِ) [ ع . ] (اِ.) اندازه، پاره ای از چیزی . ج . مقادیر. 1"} -{"line": "62282 مقدام (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار اقدام کننده . 2 - دلاور، مبارز. 1"} -{"line": "62283 مقدر (مُ قَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) تقدیر شده، مقرر شده . 1"} -{"line": "62284 مقدر (مُ قَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) تقدیر کننده . 1"} -{"line": "62285 مقدرت (مَ د رَ) [ ع . ] (اِمص .)قدرت، توانایی . 1"} -{"line": "62286 مقدس (مَ د) [ ع . ] (اِ.) جای پاک و پاکیزه . 1"} -{"line": "62287 مقدس (مُ قَ دَّ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک و پاکیزه . 2 - شایستة پرستش و احترام . 3 - دارای کیفیت آسمانی . 4 - بسیار با ارزش و گرامی . 1"} -{"line": "62288 مقدم (مَ دَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) جای قدم نهادن . 2 - (مص ل .) از سفر یا از جایی بازآمدن . 1"} -{"line": "62289 مقدم (مُ د) [ ع . ] (اِفا.) اقدام کننده . 1"} -{"line": "62290 مقدم (مُ قَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) پیش رفته، پیش - افتاده . 1"} -{"line": "62291 مقدم داشتن ( مقدم داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ترجیح دادن، برگزیدن . 1"} -{"line": "62292 مقدمات ( مقدمات .) [ ع . ] (اِمف .) جِ مقدمه ؛ اموری که برای شروع در امری لازم است . 1"} -{"line": "62293 مقدمه (مُ قَ دَّ مِ) [ ع . مقدمة ] (اِ.) 1 - اول چیزی . 2 - قسمت جلوی لشکر. 3 - حادثه، واقعه . 4 - آغاز، شروع کار. 1"} -{"line": "62294 مقدمه چینی ( مقدمه چینی .) [ ع - فا. ] (حامص .) ذکر مقدمه برای مطلبی یا انجام کاری . 1"} -{"line": "62295 مقدور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) قدرت داده شده، توانا شده بر چیزی، ممکن، شدنی . 1"} -{"line": "62296 مقر (مَ قَ رّ) [ ع . ] (اِ.) آرامگاه، جای قرار. 1"} -{"line": "62297 مقر (مُ قِ رّ) [ ع . ] (اِفا.) اعتراف کننده، اقرار - کننده . 1"} -{"line": "62298 مقراض (مِ) [ ع . ] (اِ.) قیچی . 1"} -{"line": "62299 مقرب (مُ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) نزدیک شونده . 1"} -{"line": "62300 مقرب (مُ قَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) نزدیک شده . 1"} -{"line": "62301 مقرح (مُ قَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) تولید جراحت کننده . 1"} -{"line": "62302 مقرر (مُ قَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ثابت و برقرار شده . 2 - تقریر شده . 1"} -{"line": "62303 مقرر (مُ قَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قراردهنده، تعیین کننده . 2 - تقریرکننده، بیان کننده . 3 - کسی که درس استاد را برای دانشجویان تقریر و شرح کند، دانشیار. 1"} -{"line": "62304 مقررات (مُ قَ رَّ) [ ع . ] (اِ.) امور و قواعدی که باید مراعات شوند. 1"} -{"line": "62305 مقرراتی ( مقرراتی .) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که به اجرای مقررات سخت پایبند است . 1"} -{"line": "62306 مقرری (مُ قَ رَّ) [ ع - فا. ] (اِ.) ماهیانه، حقوق، مستمری . 1"} -{"line": "62307 مقرع (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کوبنده . 2 - فال زننده . 1"} -{"line": "62308 مقرعه (مِ رَ عِ) [ ع . مقرعة ] (اِ.) 1 - تازیانه، کوبه . 2 - لفظی است عام برای کلیة آلات موسیقی ضربی رزمی مانند: کوس، دمامه، دهل و نقاره . 1"} -{"line": "62309 مقرمط (مُ قَ مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تنگ و باریک نوشته شده . 2 - (اِ.) نوعی خط که در آن کلمات ریز و باریک و نزدیک هم نویسند. 1"} -{"line": "62310 مقرمط (مُ قَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که قدم کوتاه بر دارد. 2 - آنکه مقرمط نویسد. 1"} -{"line": "62311 مقرمه (مِ رَ مَ) [ ع .مقرمة ] (اِ.) چادرشب، پارچة رنگین و منقش . 1"} -{"line": "62312 مقرنس (مُ قَ نَ) [ ع . ] (اِ.) بنای بلند با سقف آراسته به نقش و نگار. 1"} -{"line": "62313 مقروء (مَ) [ ع . ] (اِمف .) قرائت شده، خوانده شده . 1"} -{"line": "62372 مقیر (مُ قَ یَّ) (اِمف . ص .) قیراندود. 1"} -{"line": "62314 مقروض (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که به دیگری وام دارد، مدیون، قرض دار، بدهکار. 1"} -{"line": "62315 مقروع (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) کوفته شده . 2 - (ص . اِ.) مهتر قوم . 3 - شتر گزیده . 1"} -{"line": "62316 مقرون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پیوسته، نزدیک به هم، نزدیک شده . 1"} -{"line": "62317 مقری (مُ) [ ع . مقری ء ] (اِفا.) خواننده، کسی که تعلیم قرائت قرآن بدهد. 1"} -{"line": "62318 مقسط (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) دادگر، عادل . 1"} -{"line": "62319 مقسم (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) قسمت، جای قسمت . ج . مقاسم . 1"} -{"line": "62320 مقسم (مُ قَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) تقسیم کننده . 1"} -{"line": "62321 مقسم (مُ سَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) سوگند خورده، 2 - (اِ.) جای سوگند. 3 - سوگند، قسم . 1"} -{"line": "62322 مقسم (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) سوگند خورنده، قسم خورنده . 1"} -{"line": "62323 مقسوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - قسمت شده، بخش بخش شده . 2 - عددی که بر عدد دیگر تقسیم شده . ؛ مقسوم علیه عددی که عدد دیگر بر آن تقسیم شده، بخشیاب . 1"} -{"line": "62324 مقشور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) از پوست جدا کرده شده، پوست کنده . 1"} -{"line": "62325 مقص (مِ قَ صّ) [ ع . ] (اِ.) آلت بریدن، مقراض . ج . مقاص . 1"} -{"line": "62326 مقصد (مَ صَ) [ ع . ] (اِ.) محلی که آهنگ آن کرده اند، قصد، نیت . ج . مقاصد. 1"} -{"line": "62327 مقصر (مُ قَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که در انجام کاری کوتاهی کند. 1"} -{"line": "62328 مقصود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مراد، نیت، خواهش . 1"} -{"line": "62329 مقصور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کوتاه، مختصر شده . 1"} -{"line": "62330 مقصوره (مَ رِ) [ ع . مقصورة ] (اِ.) خانة کوچک . 1"} -{"line": "62331 مقصوص (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شکسته و بریده شده . 1"} -{"line": "62332 مقضی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - روا شده . 2 - تمام کرده . 1"} -{"line": "62333 مقطر (مُ قَ طَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) قطره قطره، چکانیده . 2 - (ص .) تقطیر شده . 1"} -{"line": "62334 مقطع (مَ طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل قطع و برش . 2 - آخرین بیت غزل یا قصیده . ج . مقاطع . 1"} -{"line": "62335 مقطع (مُ قَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بریده شده . 2 - چیزی که آن را با بریدن زواید و پیراستن بیآرایند. 1"} -{"line": "62336 مقطعات (مُ قَ طَّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جامه های کوتاه . 2 - شعرهای کوتاه و سبک وزن . 1"} -{"line": "62337 مقطف (مَ طَ) [ ع . ] (اِ.) محل چیدن میوه . ج . مقاطف . 1"} -{"line": "62338 مقطوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بریده، قطع شده . 1"} -{"line": "62339 مقطوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - چیده شده . 2 - در علم عروض «فعولن » چون از «مفاعلن » خیزد، آن را مقطوف خوانند و سبب آن که بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آن را به قطف (ثمار) تشبیه کردند. 1"} -{"line": "62340 مقعد (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای نشستن . 2 - دبر و سوراخ کون . ج . مقاعد. 1"} -{"line": "62341 مقعد (مُ عَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بر جای مانده . 2 - آن که به سبب مرض (قعاد) نتواند بر پای خیزد، زمینگیر. 1"} -{"line": "62342 مقعر (مُ قَ عَّ) [ ع . ] (اِمف .) گود، فرو رفته . 1"} -{"line": "62343 مقفع (مُ قَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سرافکنده، سر به زیر. 2 - کسی که دست هایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد. 3 - آن که انگشتانش برگشته باشد. 1"} -{"line": "62344 مقفی (مُ قَ ف فا) [ ع . ] (اِمف .) دارای قافیه . 1"} -{"line": "62345 مقل (مُ قِ لّ) [ ع . ] (ص .) درویش، تنگدست . 1"} -{"line": "62346 مقلب (مُ قَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) برگرداننده . 1"} -{"line": "62347 مقلد (مُ قَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) تقلیدکننده . 1"} -{"line": "62348 مقله (مُ لِ) [ ع . مقلة ] (اِ.) سیاهی چشم . ج . مقل . 1"} -{"line": "62349 مقلوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) برگردانیده شده، وارونه شده . 1"} -{"line": "62350 مقلوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) از بیخ برکنده شده . 1"} -{"line": "62351 مقمر (مُ مِ) [ ع . ] (ص .) مهتابی، شب مهتابی . 1"} -{"line": "62352 مقنب (مِ نَ) [ ع . ] (اِ.) جماعتی سوار که به طمع غارت همراه لشکر شوند. ج . مقانب . 1"} -{"line": "62353 مقنص (مُ نِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) صیدکننده، صیاد. 1"} -{"line": "62354 مقنطر (مُ قَ طَ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - کامل شده . 2 - تمام بنا شده . 3 - طاق زده شده . مقنع (مُ نِ) [ ع . ] (اِفا.) قانع کننده . 1"} -{"line": "62355 مقنع (مُ قَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کسی که سر و صورت خودرا پوشانیده . 2 - مردی که کلاه خود بر سر نهاده . 1"} -{"line": "62356 مقنعه (مِ یا مَ نَ عَ) [ ع . مقنعة ] (اِ.) روسری . 1"} -{"line": "62357 مقنن (مُ قَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) قانونگزار. 1"} -{"line": "62358 مقنی (مُ قَ نّ) [ ع . ] (اِفا.) چاه کن . 1"} -{"line": "62359 مقهور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شکست خورده، غلبه شده . 1"} -{"line": "62360 مقوا (مُ قَ وّ) [ ع . ] (اِ.) نوعی کاغذ ضخیم که از آن برای ساختن جلد کتاب یا چیزهای دیگر استفاده می کنند. 1"} -{"line": "62361 مقوال (مِ) [ ع . ] (ص .) نیکو سخن، خوش بیان . 1"} -{"line": "62362 مقود (مِ وَ) [ ع . ] (اِ.) افسار، مهار. ج . مقاود. 1"} -{"line": "62363 مقوس (مُ قَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) خمیده، قوس دار. 1"} -{"line": "62364 مقول (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) گفته شده . 2 - (اِ.) گفتار. 3 - محمول . 1"} -{"line": "62365 مقوله (مَ لِ) [ ع . مقولة ] (اِمف .) گفتار. ج . مقولات . 1"} -{"line": "62366 مقوم (مُ قَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که کجی چیزی را راست کند. 2 - ارزیاب، قیمت کننده . 1"} -{"line": "62367 مقومی (مُ قَ وِّ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - راست کنندگی، قایم کنندگی . 2 - قیمت کنندگی، ارزیابی . 3 - تقویم نویسی . 1"} -{"line": "62373 مقیل (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خوابگاه . 2 - قبر، گور. 1"} -{"line": "62374 مقیل ( مقیل .) [ ع . ] 1 - (مص م .) گفتن . 2 - (اِمص .) گفتار. 1"} -{"line": "62375 مقیم (مُ) [ ع . ] (اِفا.) اقامت گزیده . 1"} -{"line": "62376 مل (مُ) (اِ.) 1 - نوعی از امرود بزرگ بی مزه . 2 - می و شراب انگوری . 1"} -{"line": "62377 مل (مُ) (اِ.) 1 - گردن . 2 - کوهان گاو نر. 1"} -{"line": "62378 ملا (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه مردم . 2 - اشراف قوم . ؛ ملا عام آشکارا، در حضور مردم . ؛ ملا اعلی عالم بالا، جهان فرشتگان . 1"} -{"line": "62379 ملا (مُ لْ لا) (اِ.) 1 - آخوند، باسواد. 2 - روحانی . 3 - مکتب دار، معلم . ؛ ملا خور (کن .) چیزی که مورد سوءاستفادة کسی یا جمعی شود. ؛ ملا نصرالدین شخصیتی داستانی دارای رف تاری خنده دار و اغلب طنزآمیز. 1"} -{"line": "62380 ملائک (مَ ئِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مَلَک ؛ فرشتگان . 1"} -{"line": "62381 ملائکه (مَ ئِ کِ) [ ع . ] (اِ.) نک ملائک . 1"} -{"line": "62382 ملاباجی (مُ لْ لا) [ ع - تر. ] (اِمر.) معلم مکتب دختران . 1"} -{"line": "62383 ملابس (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ ملبس ؛ پوشاک ها و لباس ها. 1"} -{"line": "62384 ملابست (مُ ب سَ) [ ع . ملابسة ] (مص م .) درهم آمیختن امور و مشتبه ساختن . 1"} -{"line": "62385 ملاج (مَ) (اِ.) [ ع . ] قسمت بالای جمجمه که در دوران نوزادی نرم است . 1"} -{"line": "62386 ملاح (مَ لّ) [ ع . ] (ص .) کشتی بان، ناخدا. ج . ملاحان . 1"} -{"line": "62387 ملاحت (مَ حَ) [ ع . ملاحة ] (مص ل .) 1 - زیبایی، لطافت . 2 - نمکین بودن . 1"} -{"line": "62388 ملاحده (مَ حِ د) [ ع . ملاحدة ] (ص . اِ.) جِ ملحد؛ 1 - کافران . 2 - لقب پیروان حسن صباح . 1"} -{"line": "62389 ملاحظه (مُ حَ ظَ یا حِ ظِ) [ ع . ملاحظة ] (مص م .) 1 - نگاه کردن، مراقبت کردن . 2 - مراعات کردن . 1"} -{"line": "62390 ملاحظه کار ( ملاحظه کار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) (عا.) کسی که در انجام کاری همة جوانب را در نظر می گیرد. 1"} -{"line": "62391 ملاذ (مَ) [ ع . ] (اِ.) ملجاء، پناهگاه . 1"} -{"line": "62392 ملاز (مَ یا مُ) (اِ.) زبانک، زبان کوچکی که در حلق انسان قرار دارد. 1"} -{"line": "62393 ملازم (مُ ز) [ ع . ] (اِفا.) 1 - همراه، نوکر. 2 - ثابت قدم . ج . ملازمان . 1"} -{"line": "62394 ملازمت (مُ زَ مَ) [ ع . ملازمة ] (مص م .) 1 - همراهی و خدمت کردن . 2 - ثابت قدمی . 1"} -{"line": "62395 ملازه (مَ) (اِ.) نک ملاز. 1"} -{"line": "62396 ملاس (مِ) [ فر. ] (اِ.) مایع غلیظ شربتی شکل تیره رنگی که در کارخانه های قندسازی در نتیجة جوشاندن نیشکر و یا پس از استخراج شکر از جوشاندة چغندر قند حاصل شود. 1"} -{"line": "62397 ملاست (مَ سَ) [ ع . ملاسة ] 1 - (مص ل .) نرم شدن ؛ مق . خشونت، درشتی . 2 - (اِمص .) نرمی، همواری ؛ مق . خشونت، درشتی . 1"} -{"line": "62398 ملاصق (مُ ص ) [ ع . ] (اِفا.) چسبیده به هم، متصل . 1"} -{"line": "62399 ملاصقت (مُ صَ قَ) [ ع . ملاصقة ] (مص ل .) به هم چسبیدن . 1"} -{"line": "62400 ملاط (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گلی که در ساختمان روی سنگ و آجر می کشند. 2 - در فارسی مخلوطی از شن و ماسه و آهک یا سیمان . 1"} -{"line": "62401 ملاطفه (مُ طَ فَ) [ ع . ملاطفة ] (مص ل .) نیکویی و نرمی کردن . 1"} -{"line": "62402 ملاعب (مَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ملعب . 1"} -{"line": "62403 ملاعبت (مُ عِ بَ) [ ع . ملاعبة ] (مص ل .) شوخی و عشق بازی کردن . 1"} -{"line": "62404 ملاعن (مُ عِ) [ ع . ] (اِفا.) لعن کننده . 1"} -{"line": "62405 ملاعین (مَ) [ ع . ] (ص .) جِ ملعون . 1"} -{"line": "62406 ملافه (مَ فِ) (اِ.) گرفته شده از «ملحفة » عربی به معنی پارچة سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند. 1"} -{"line": "62407 ملاقات (مُ) [ ع . ملاقاة ] (مص م .) دیدن، دیدار کردن . 1"} -{"line": "62408 ملاقه (مَ قِ) (اِ.) گرفته شده از «ملعقة » عربی به معنای قاشق بزرگ که با آن غذا را می کشند. 1"} -{"line": "62409 ملاقی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) دیدار کننده، روبرو شونده . 1"} -{"line": "62410 ملال (مَ) [ ع . ] (اِ.) اندوه، پژمردگی، افسردگی . 1"} -{"line": "62411 ملالت (مَ لَ) [ ع . ملالة ] (اِمص .) 1 - افسردگی، دلتنگی . 2 - بیزاری، آزردگی . 1"} -{"line": "62412 ملام (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سرزنش کردن . 2 - (اِمص .) سرزنش . 1"} -{"line": "62413 ملام (مُ) [ ع . ] (ص .) ملامت شده، ملوم . 1"} -{"line": "62414 ملامت (مَ مَ) [ ع . ملامة ] (مص م .) سرزنش کردن، نکوهش . 1"} -{"line": "62415 ملامسه (مُ مِ س ) [ ع . ملامسة ] (مص م .) یکدیگر را لمس کردن . 1"} -{"line": "62416 ملامین (مِ) [ انگ . ] (اِ.) جسمی است آلی که با الدئیدفرمیک تشکیل رزینی می دهد که در گرما قالب گیری می شود. 1"} -{"line": "62417 ملان (مَ) [ ع . ] (ص .) پر، ممتلی . 1"} -{"line": "62418 ملانقطی (مُ لْ لا نُ قَ) (ص نسب .) کنایه از: 1 - کسی که زیاد به سنت های کهن ادبی پای بند باشد. 2 - کسی که به املای دقیق و تحت اللفظی واژه ها بیشتر توجه می کند تا معنای آن ها. 1"} -{"line": "62419 ملاهی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ملهی ؛ آلات و ادوات لهو و لعب . 1"} -{"line": "62420 ملاک (مِ) [ ع . ] (اِ.) اصل و مایة چیزی . 1"} -{"line": "62421 ملاک (مَ لّ) [ ع . ] (ص .) کسی که ملک و زمین بسیار داشته باشد. 1"} -{"line": "62422 ملایزغل (مُ لْ لا یَ غ ) [ ع . ملایزقل ] (ص .) (عا.) شخص پولدار و کثیف و پلید. 1"} -{"line": "62423 ملایم (مُ یِ) [ ع . ملائم ] (ص .) سازگار، آرام . 1"} -{"line": "62424 ملایمت (مُ یِ مَ) [ ع . ملائمة ] (اِمص .) 1 - به نرمی رفتار کردن . 2 - خوشخویی . 1"} -{"line": "62425 ملایک (مَ یِ) [ ع . ملائک ] (اِ.) جِ ملک ؛ فرشتگان . 1"} -{"line": "62426 ملایکه (مَ یِ کِ) [ ع . ملائکة ] (اِ.) جِ. ملک ؛ فرشتگان . 1"} -{"line": "62427 ملبس (مَ یا مِ بَ) [ ع . ] (اِ.) پوشاک، پوشیدنی، ج . ملابس . 1"} -{"line": "62428 ملبس (مُ لَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده، لباس پوشیده . 1"} -{"line": "62429 ملبوس (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) پوشیده شده . 2 - (اِ.) پوشاک، هرچیز پوشیدنی . 1"} -{"line": "62430 ملت (مِ لَّ) [ ع . ملة ] (اِ.) 1 - کیش، آیین . 2 - پیروان یک دین . 3 - مردم یک کشور. 1"} -{"line": "62431 ملتئم (مُ تَ ئِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - التیام یافته، به شده، بهبود یافته . 2 - به هم پیوسته . 1"} -{"line": "62432 ملتبس (مُ تَ بَ) [ ع . ] (اِمف .) خلط شده، مشتبه . 1"} -{"line": "62433 ملتبس (مُ تَ ب) [ ع . ] (اِفا.) خلط کننده، مشتبه سازنده . 1"} -{"line": "62434 ملتثم (مُ تَ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بوسه دهنده . 2 - آن که دهان وی با نقاب یا دهان بند بسته شده . 1"} -{"line": "62435 ملتثم (مُ تَ ثَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) بوسیده شده . 2 - (اِ.) جای بوسه . 1"} -{"line": "62436 ملتجا (مُ تَ) [ ع . ] (اِ.) پناهگاه، جای پناه . 1"} -{"line": "62437 ملتجی (مُ تَ) [ ع . ملتجی ء ] (اِفا.) پناه جوینده، پناه برنده . 1"} -{"line": "62438 ملتحم (مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - لحیم شده، به هم پیوسته . 2 - زخمی که سر آن به هم آمده و التیام یافته . 1"} -{"line": "62439 ملتزم (مُ تَ ز) [ ع . ] (اِ فا.) 1 - ملازم، همراه . 2 - متعهد. 1"} -{"line": "62440 ملتزم شدن ( ملتزم شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) متعهد شدن، مجبور شدن . 1"} -{"line": "62441 ملتصق (مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) برچسبنده . 1"} -{"line": "62442 ملتطم (مُ تَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) متلاطم، مواج، خروشان (موج، دریا). 1"} -{"line": "62443 ملتف (مُ تَ فّ) [ ع . ] (ص .) پیچیده، درهم پیچیده (گیاه و جز آن ). 1"} -{"line": "62444 ملتفت (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه، متوجه . 1"} -{"line": "62445 ملتقی (مُ تَ قا) [ ع . ] (اِ.) محل تلاقی، جای به هم رسیدن . 1"} -{"line": "62446 ملتقی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) دیدار کننده، ملاقات کننده . 1"} -{"line": "62447 ملتمس (مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - درخواست شده، طلب کرده . 2 - تقاضا، حاجت . 1"} -{"line": "62448 ملتمس (مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) التماس کننده، خواهش کننده . 1"} -{"line": "62449 ملتهب (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِ.) (اِفا.) شعله ور، سوزان، دارای التهاب . 1"} -{"line": "62450 ملتوی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به خود پیچیده، پیچ در پیچ شونده . 2 - نوعی از حرکت نبض که مانند ریسمان پیچیده محسوس شود. 1"} -{"line": "62451 ملجاء (مَ جَ) [ ع . ] (اِ.) پناهگاه . 1"} -{"line": "62452 ملجم (مُ لْ جَ) [ ع . ] (اِمف .) لجام زده شده . 1"} -{"line": "62453 ملجم (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) لجام کننده . 1"} -{"line": "62454 ملح (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) اصرار ورزنده، الحاح کننده . 1"} -{"line": "62455 ملح (مِ) [ ع . ] (اِ.) نمک . ج . املاح و ملاح . 1"} -{"line": "62456 ملحد (مُ حِ) [ ع . ] (اِفا.) کافر، بی دین . 1"} -{"line": "62457 ملحفه (مَ حَ فِ) [ ع . ملحفة ] (اِ.) نک ملافه . ج . ملاحف . 1"} -{"line": "62458 ملحق (مُ حَ) [ ع . ] (اِمف .) پیوسته، متصل گشته . 1"} -{"line": "62459 ملحق کردن (مُ حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پیوستن، اضافه کردن . 1"} -{"line": "62460 ملحقات (مُ حَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ ملحقه ؛ اضافه شده ها، ضمیمه ها. 1"} -{"line": "62461 ملحم (مَ حَ) [ ع . ] (اِ.) جامه و بافتة ابریشمی . 1"} -{"line": "62462 ملحمه (مَ حَ مَ یا مِ) [ ع . ملحمة ] (اِ.) فتنه، شورش . 1"} -{"line": "62463 ملحه (مُ حَ یا حِ) [ ع . ملحة . ] (اِ.) سخن نیکو. ج . ملح . 1"} -{"line": "62464 ملحوظ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نگریسته شده، دیده شده . 1"} -{"line": "62465 ملحون (مَ) [ ع . ] (اِ مف .) آهنگ دار. 1"} -{"line": "62466 ملخ (مَ لَ)(اِ.) حشره ای است موذی از راست بالان که دارای قطعات دهانی خرد کننده و دگردیسی ناقص است . این حشره دارای دو زوج بال است . پاهای عقبی اش برای جستن رشد زیاد کرده است . 1"} -{"line": "62467 ملخص (مُ لَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) خلاصه شده، مختصر شده . 1"} -{"line": "62468 ملخص (مُ لَ خِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیان کننده . 2 - خلاصه کننده . ج . ملخصین . 1"} -{"line": "62469 ملدوغ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آنکه او را مار یا جز آن گزیده باشد. 1"} -{"line": "62470 ملزم (مُ ز) [ ع . ] (اِفا.) لازم گرداننده . 1"} -{"line": "62471 ملزم (مُ زَ) [ ع . ] (اِمف .) الزام شده، کسی که انجام کاری بر او واجب گردیده . 1"} -{"line": "62472 ملزم شدن ( ملزم شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مجبور شدن . 1"} -{"line": "62473 ملزوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) لازم شده، چیزی که مورد لزوم است . 1"} -{"line": "62474 ملس (مَ لَ) (ص .) (عا.) ترش و شیرین، میوه ای که مزه ترش و شیرین دارد. 1"} -{"line": "62475 ملسون (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دروغگو. 2 - زبان - بریده . 1"} -{"line": "62476 ملصق (مَ صَ) [ ع . ] (اِمف .) چسبیده، پیوسته . 1"} -{"line": "62477 ملطخ (مُ لَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) آلوده، ملوث . 1"} -{"line": "62478 ملطف (مُ لَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) تلطیف شده، نازک شده . 1"} -{"line": "62479 ملطف (مُ لَ طِّ) [ ع . ] (اِفا.) تلطیف کننده، نازک کننده . 1"} -{"line": "62480 ملطفه (مُ لَ طَّ فَ) [ ع . ] (اِ.) نامه، مکتوب . 1"} -{"line": "62481 ملعب (مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) جای بازی . ج . ملاعب . 1"} -{"line": "62482 ملعب (مِ عَ) [ ع . ] (اِ.) چیزی که با آن بازی کنند، بازیچه . 1"} -{"line": "62483 ملعبه (مَ عَ ب) [ ع . ملعبة ] (اِ.) 1 - پیراهن بی آستین که کودکان هنگام بازی می پوشند. 2 - بازیچه . ؛ ملعبه ء دست کسی شدن بازیچة دست وی شدن تا هرطور بخواهد با شخص رفتار کند. 1"} -{"line": "62484 ملعقه (مِ عَ قَ) [ ع . ملعقة ] (اِ.) 1 - آلتی که بدان طعام چشند و تناول کنند، قاشق، چمچه . 2 - قاشق بزرگ که به وسیلة آن غذا را از دیک بیرون آورند و در ظرف ریزند. 3 - واحد وزن از معجونات و از عسل معادل چهار مثقال و از داروها به قدر یک مثقال . ج . ملاعق . 1"} -{"line": "62485 ملعنت (مَ عَ نَ) [ ع . ملعنة ] (اِ.) 1 - محل قضای حاجت، جای تغوط . 2 - آن چه موجب لعن شود. 3 - در فارسی : بدذاتی، شیطنت . 1"} -{"line": "62486 ملعون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) لعنت شده، نفرین شده . 1"} -{"line": "62487 ملغم (مَ غَ) (اِ.) روغن مالی بر اعضا و مرهم نهادگی بر زخم . 1"} -{"line": "62488 ملغمه (مَ غَ مِ) [ ع . ملغمة ] (اِ.) ترکیب جیوه با فلزات دیگر. 1"} -{"line": "62489 ملغی (مُ غا) [ ع . ] (اِمف .) لغو شده، بی اثر شده . 1"} -{"line": "62490 ملفف (مُ لَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) درپیچیده، نوردیده . 1"} -{"line": "62491 ملفق (مُ لَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) متشکل، مرکب . 1"} -{"line": "62492 ملفوظ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) تلفظ شده . 1"} -{"line": "62493 ملفوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پیچیده شده، در لفافه . 1"} -{"line": "62494 ملق (مَ لَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دوستی و مهربانی به دروغ و چاپلوسی . 2 - (اِ.) زمین هموار. 3 - سبزة نرم و نازک . 1"} -{"line": "62495 ملقب (مُ لَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) دارای لقب، لقب دار. 1"} -{"line": "62496 ملقق (مُ لَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) تلقین کننده، فهمانده . 1"} -{"line": "62497 ملقلق (مُ لَ لَ) [ ع . ] (ص .) مضطرب . 1"} -{"line": "62498 ملقن (مُ لَ قَ) [ ع . ] (اِمف .) تلقین شده، فهمانیده شده . 1"} -{"line": "62499 ملقی (مُ قا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - انداخته شده (بر زمین و جز آن ). 2 - املاء کرده . 1"} -{"line": "62500 ملقی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اندازنده (بر زمین و جز آن ). 2 - املاء کننده . 1"} -{"line": "62501 ملل (مَ لَ) [ ع . ] (مص ل .) به ستوه آمدن، بیزار شدن . 1"} -{"line": "62502 ملل (مِ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ملت . 1"} -{"line": "62503 ملم (مُ لِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) نازل شونده . 2 - (اِ.) بلای نازل . 1"} -{"line": "62504 ملماز (مَ) (اِ.) = ملمیز: رنگی که رنگرزان پارچه را بدان رنگ کنند. 1"} -{"line": "62505 ملمع (مُ لَ مَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) روشن کرده و درخشان . 2 - (ص .) رنگارنگ . 3 - پارچة دارای رنگ های مختلف . 4 - جانوری که پوست بدنش دارای لکه ها و خال هایی غیر از رنگ اصلی باشد. 5 - شعری که در آن یک مصرع عربی و یک مصرع فارسی و یا یک بیت عربی و یک بیت فارسی باشد. 6 - فلز کم قیمت که روی آن فلز گرانبهاتر کشیده باشند. 1"} -{"line": "62506 ملمع کار ( ملمع کار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که با طلا یا نقره روی فلزات دیگر کار می کند. 2 - کنایه از: منافق . مزوّر. 1"} -{"line": "62507 ململ (مَ مَ) (اِ.) نوعی پارچة نخی سفید و نازک . 1"} -{"line": "62508 ملمه (مُ لَ مَّ) [ ع . ملمة ] (اِ.) سختی ها، پیشآمدهای سخت . 1"} -{"line": "62509 ملموس (مَ) [ ازع . ] (اِمف .) لمس شده، قابل لمس . 1"} -{"line": "62510 ملنگ (مَ لَ) (ص .) سرخوش، مست . 1"} -{"line": "62511 ملهم (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - الهام کننده، تلقین کننده . 2 - خدای تعالی ؛ ج . ملهمین . 1"} -{"line": "62512 ملهم (مُ هَ) [ ع . ] (اِمف .) الهام شده . 1"} -{"line": "62513 ملهوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اندوهگین . 2 - ستم دیده، مظلوم . 1"} -{"line": "62514 ملهی (مُ) [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - آن که بازی می دهد. 2 - بذله گوی، مقلد. 1"} -{"line": "62515 ملواح (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بلندقامت . 2 - زن لاغر و چالاک . 1"} -{"line": "62516 ملوان (مَ لَ) (ص .) ملاح، دریانورد، ناوبر در کشتی های تجاری (فره ). 1"} -{"line": "62517 ملوان ( ملوان .) [ ع . ] (اِ.) تثنیة ملا (ملأ)؛ شب و روز. 1"} -{"line": "62518 ملوث (مُ لَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) آلود شده . 1"} -{"line": "62519 ملودرام (مِ لُ د) [ فر. ] (اِ.) درام عامه پسند موزیکال با ویژگی های نمایشی و حرکت های بدنی که موضوع آن معم ولاً غیرواقعی و اغراق آمیز است . 1"} -{"line": "62520 ملودی (مِ لُ) [ فر. ] (اِ.) آهنگ، لحن، نغمه . 1"} -{"line": "62521 ملوز (مُ لَ وَّ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - بادامی شکل، شبیه به بادام . 2 - به شکل لوزی . 3 - خرمای پر کرده از بادام و جوزاغند. 1"} -{"line": "62522 ملوس (مَ) (ص .) (عا.) زیبا، خوشگل . 1"} -{"line": "62523 ملوط (مَ) [ ع . لواطة ] (به صیغة اِمف . ص .) امرد، مفعول، کونی، هیز، مخنث . 1"} -{"line": "62524 ملول (مَ) [ ع . ] (ص .) بیزار، اندوهگین، به ستوه آمده . 1"} -{"line": "62525 ملوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نکوهش شده، سرزنش شده . 1"} -{"line": "62526 ملون (مُ لَ وَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) رنگ کرده شده . 2 - (ص .) رنگارنگ . 1"} -{"line": "62527 ملوک (مُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ملک ؛ پادشاهان . 1"} -{"line": "62528 ملوک الطوایفی (مُ کُ طَّ یِ) [ ع . ] (اِمر.) فرمانروایی مالکین بزرگ و سران هر منطقه بر رعایا و مردم آن منطقه . 1"} -{"line": "62529 ملوکانه (مُ نِ) [ ع - فا. ] (ص .) شاهانه، پادشاهانه . 1"} -{"line": "62530 ملچخ (مِ چَ) (اِ.) سنگی که در فلاخن گذارند و پرتاب کنند. 1"} -{"line": "62531 ملک (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) فرشته . ج . ملایک، ملایکه . 1"} -{"line": "62532 ملک (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) پادشاه، صاحب ملک . ج . ملوک . 1"} -{"line": "66770 پارکه (کِ) [ فر. ] ( اِ.) دادسرا. 1"} -{"line": "62533 ملک (مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پادشاهی . 2 - بزرگی، عظمت . 1"} -{"line": "62534 ملک (مِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) آنچه در تصرف شخص باشد. 2 - زمین متعلق به شخص . 1"} -{"line": "62535 ملک الموت (مَ لَ کُ لْ مَ) [ ع . ] (اِ.) عزراییل، فرشته ای که جان انسان را می گیرد. 1"} -{"line": "62536 ملکات (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ملکه . 1"} -{"line": "62537 ملکت (مُ کَ) [ ع . ملکة ] (اِ.) 1 - پادشاهی، سلطنت . 2 - کشور، مملکت . 1"} -{"line": "62538 ملکت رانی ( ملکت رانی .) [ ع - فا. ] (حامص .) کشور - داری، سلطنت . 1"} -{"line": "62539 ملکه (مَ لَ کِ) [ ع . ملکة ] (اِ.) سرعت ادراک و دریافت ذهن . ج . ملکات . 1"} -{"line": "62540 ملکه ( ملکه .) [ ع . ملکة ] (اِ.) 1 - زن پادشاه، شهبانو. 2 - زنی که پادشاه باشد. 3 - زنی که نمونة بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است : ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن . 4 - جنس مادة بالغ و بارور در جامعة حشره های اجتماعی (زنبور عسل، موریانه، مورچه ) که کار تخمگذاری را انجام می دهد. 1"} -{"line": "62541 ملکه شدن ( ملکه شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بسیار خوب و دقیق در یاد و حافظه ماندن . 1"} -{"line": "62542 ملکوت (مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سلطة الهی و آسمانی . 2 - عالم فرشتگان . 1"} -{"line": "62543 ملکوک (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - لکه دار. 2 - کنایه از: بدنام . 1"} -{"line": "62544 ملکیت (مِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) ملک بودن (رابطه ای است مشروع میان مالک و مملوک و ملک ). 1"} -{"line": "62545 ملی (مَ لِ یّ) [ ع . ] (ص .) توانگر، توانا. 1"} -{"line": "62546 ملی (مِ لّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - آن چه مربوط به ملت و قوم باشد. 2 - طرفدار ملت، هوادار ملت . 1"} -{"line": "62547 ملی کردن (مِ لّ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مالکیت دولت بر بخشی از صنایع وفعالیت های تولیدی یا اقتصادی . 1"} -{"line": "62548 ملی گرا ( ملی گرا . گَ) (ص مر.) دلبستگی و اعتقاد به ملت خویش، ناسیونالیسم . 1"} -{"line": "62549 ملیت (مِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) قومیت، آنچه مربوط به قوم و ملت باشد. 1"} -{"line": "62550 ملیح (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نمکین، نمک دار. 2 - دارای 1"} -{"line": "62551 ملیحه (مَ حَ) [ ع . ملیحة ] (ص .) زن با نمک . 1"} -{"line": "62552 ملیله (مَ لِ) (اِ.) رشته های باریک زر و سیم که با آن ها روی یخه یا آستین یا دامن لباس نقش و نگار و زردوزی می کنند. 1"} -{"line": "62553 ملیم (مَ) [ ع . ] (ص .) ملامت شده، نکوهیده . 1"} -{"line": "62554 ملیم (مُ) [ ع . ] (ص .) سزاوار نکوهش، درخور ملامت . 1"} -{"line": "62555 ملین (مُ لَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) هرآنچه که باعث شکم روی باشد. 1"} -{"line": "62556 ملیک (مَ) [ ع . ] 1 - (ص .) صاحب ملک . 2 - صاحب، خداوند. 3 - خدای تعالی . 4 - (اِ.) پادشاه . 1"} -{"line": "62557 ممات (مَ) [ ع . ] (اِ.) مرگ، زمان مرگ . 1"} -{"line": "62558 مماثل (مُ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) یکسان، برابر، مساوی . 1"} -{"line": "62559 مماثلت (مُ ثِ لَ) [ ع . مماثلة ] (مص ل .) مشابهت، مانند هم بودن . 1"} -{"line": "62560 مماحضت (مُ حَ ضَ یا ض ) [ ع . مماحضة ] 1 - (مص م .) اخلاق ورزیدن . 2 - (اِمص .) دوستی، یگانگی . 1"} -{"line": "62561 مماذق (مُ ذ) [ ع . ] (اِ فا.) کسی که در دوستی خالص نیست . 1"} -{"line": "62562 ممارات (مُ) [ ع . مماراة ] 1 - (مص ل .) جنگ کردن، جدال کردن . 2 - (اِمص .)جدال، ستیزه . 1"} -{"line": "62563 ممارست (مُ رَ سَ) [ ع . ممارسة ] (مص ل .) تمرین کردن، به کاری به طور پیوسته پرداختن . 1"} -{"line": "62564 ممازجت (مُ زَ جَ یا جِ) [ ع . ممازجة ] 1 - (مص ل .) به هم آمیختن . 2 - (اِمص .) آمیزش، مخالطت . 1"} -{"line": "62565 ممازحت (مُ زَ حَ یا حِ) [ ع . ممازحة ] 1 - (مص ل .) شوخی کردن . 2 - (اِمص .) مزاح، شوخی . 1"} -{"line": "62566 مماس (مُ سّ) [ ع . ] (اِمف .) به هم ساییده شده، مالیده شده . 1"} -{"line": "62567 مماشات (مُ) [ ع . مماشاة ] (مص ل .) 1 - مدارا کردن با کسی . 2 - با هم راه رفتن . 1"} -{"line": "62568 مماطله (مُ طَ لِ یا لَ) [ ع . مماطلة ] 1 - (مص ل .) معطل کردن، در انتظار نگه داشتن . 2 - (اِمص .) تاخیر، درنگ . 1"} -{"line": "62569 ممالات (مُ) [ ع . ممالة ] 1 - (مص م .) کمک کردن . 2 - (اِمص .) یاری، کمک . 1"} -{"line": "62570 ممالحت (مُ لَ حَ یا حِ) [ ع . ممالحة ] 1 - (مص ل .) هم سفره بودن . 2 - به یکدیگر اعتماد کردن . 3 - (اِمص .) هم سفرگی، نمک خوارگی . 4 - اعتماد. 1"} -{"line": "62571 ممالک (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مملکت، مملکت ها. 1"} -{"line": "62572 ممالیک (مَ) [ ع . ] (ص .) جِ مملوک . 1"} -{"line": "62573 ممانعت (مُ نِ عَ) [ ع . ممانعة ] (مص م .) جلوگیری کردن، بازداشتن . 1"} -{"line": "62574 مماکست (مُ کِ سَ) [ ع . مماکسة ] (مص ل .) 1 - چانه زدن در معامله . 2 - بخیلی کردن . 1"} -{"line": "62575 ممتاز (مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - برگزیده، جدا شده . 2 - دارای برتری و امتیاز. 1"} -{"line": "62576 ممتحن (مُ تَ حَ) [ ع . ] (اِمف .) امتحان شده . 1"} -{"line": "62577 ممتحن (مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) امتحان کننده، آزماینده . 1"} -{"line": "62578 ممتد (مُ تَ دّ) [ ع . ] (اِمف .) امتداد یافته، کشیده شده . 1"} -{"line": "62579 ممتزج (مُ تَ زَ) [ ع . ] (اِمف .) آمیخته، مخلوط . 1"} -{"line": "62580 ممتزج (مُ تَ ز) [ ع . ] (اِفا.) آمیزنده، مخلوط کننده . 1"} -{"line": "62581 ممتع (مُ مَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که بهره می دهد. 1"} -{"line": "62582 ممتلی (مُ تَ) [ ع . ممتلی ء ] (اِفا.) لبالب، پُر. 1"} -{"line": "62583 ممتنع (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - امتناع کننده، سرپیچی کننده . 2 - ناممکن، محال . 1"} -{"line": "62584 ممتهن (مُ تَ هَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) خوار کرده . 2 - (ص .) پست، ناچیز. 1"} -{"line": "62585 ممثل (مُ مَ ثَّ) [ ع . ] (اِمف .) مثل زده شده، مجسم شده . 1"} -{"line": "62586 ممثول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) تشبیه شده . 1"} -{"line": "62587 ممحض (مُ مَ حَّ) [ ع . ] (اِمف .) خالص کرده، محض شده . 1"} -{"line": "62588 ممخضه (مِ خَ ضَ یا ض ) [ ع . ممخضة ] (اِ.) 1 - مشک . 2 - آوندی که در آن دوغ زنند. 1"} -{"line": "62589 ممد (مُ مِ دّ) [ ع . ] (اِفا.) یاری دهنده . 1"} -{"line": "62590 ممدد (مُ مَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) تمدید کننده، طولانی کننده . 1"} -{"line": "62591 ممدوح (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ستایش شده، مدح شده . 1"} -{"line": "62592 ممدود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کشیده شده . 2 - دارای علامت مد. 1"} -{"line": "62593 ممر (مَ مَ رّ) [ ع . ] (اِ.) راه، جای عبور. 1"} -{"line": "62594 ممراض (مِ مْ) [ ع . ] (ص .) سخت بیمار. 1"} -{"line": "62595 ممرض (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) بیمار گرداننده، بیماری زا. 1"} -{"line": "62596 ممزق (مُ مَ زَّ) [ ع . ] (اِمف .) پاره کرده، شکافته . 1"} -{"line": "62597 ممزوج (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آمیخته، مخلوط . 1"} -{"line": "62598 ممسوح (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) مسح شده، دست مالیده . 2 - (ص .) بسیار دروغگو. 1"} -{"line": "62599 ممسوخ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مسخ شده، تغییر شکل و صورت داده . 1"} -{"line": "62600 ممسوس (مَ) [ ع . ] (ص .) مرد دیوانه . 1"} -{"line": "62601 ممسک (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) بخیل، خسیس . 1"} -{"line": "62602 ممشوق (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بلند قامت . 2 - زیبا. 1"} -{"line": "62603 ممضی (مُ مْ ضا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - رایج کرده، درگذرانیده . 2 - امضا کرده . 1"} -{"line": "62604 ممضی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) درگذراننده، امضاءکننده . 1"} -{"line": "62605 ممقوت (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دشمن داشته شده، مبغوض . 1"} -{"line": "62606 ممل (مُ مِ) [ ع . ] (اِفا.) ملال آور، بیزار کننده . ؛اطناب ممل تطویل کلام به حدی که ملال آورد. 1"} -{"line": "62607 مملح (مُ مَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) شور کرده، نمک داده شده . 1"} -{"line": "62608 مملح (مُ مَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) شور کننده، نمک ریزنده . 1"} -{"line": "62609 مملو (مَ لُ وّ) [ ع . مملوء ] (اِمف .) لبالب، انباشته شده . 1"} -{"line": "62610 مملوک (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بنده، غلام . 2 - کنیز. ج . ممالیک . 1"} -{"line": "62611 مملکت (مَ لَ کَ) [ ع . مملکة ] (اِ.) 1 - کشور. 2 - پادشاهی، سلطنت . 1"} -{"line": "62612 مملکت راندن ( مملکت راندن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فرمانروایی کردن . 1"} -{"line": "62613 ممنوع (مَ) [ ع . ] (اِمف .) منع شده، بازداشته شده . 1"} -{"line": "62614 ممنون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نعمت داده شده، منت نهاده شده . 1"} -{"line": "62615 ممه (مَ مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - پستان . 2 - پستانک (به زبان کودکان ). ؛ ممه را لولو بردن از میان رفتن وضع یا کیفیت دلخواه یا مورد نظر. 1"} -{"line": "62616 ممهد (مُ مَ هَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - گسترده شده . 2 - آماده شده . 1"} -{"line": "62617 ممهور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مهر شده . 1"} -{"line": "62618 مموش (مَ) (اِ.) (عا.) فکلی، ژیگولو. 1"} -{"line": "62619 مموه (مُ مَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - زراندود، آب زر داده . 2 - خوش ظاهر و بد باطن . 1"} -{"line": "62620 ممکن (مُ مَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) برقرار شده، پابرجا. 1"} -{"line": "62621 ممکن (مُ کِ) [ ع . ] (ص .) میسر، آسان . 1"} -{"line": "62622 ممیت (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - میراننده . 2 - خدای تعالی . 1"} -{"line": "62623 ممیز (مُ مَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) تمیز داده شده . 1"} -{"line": "62624 ممیز (مُ مَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جدا کننده، تمیز دهنده . 2 - ارزیاب مالیات، تشخیص دهندة مالیات . 1"} -{"line": "62625 ممیزی (مُ مَ یِّ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - وارسی، رسیدگی . 2 - ارزیابی مالیاتی . 1"} -{"line": "62626 من ( من .) (اِ.) سوراخ وسط شاهین ترازو که زبانة ترازو را از آن بگذرانند. 1"} -{"line": "62627 من (مَ نّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیکویی کردن دربارة کسی . 2 - بخشش نمودن و سپس منت گذاشتن . 3 - (اِمص .) منت . 1"} -{"line": "62628 من (مَ) (اِ.) واحدی برای وزن برابر با سه کیلوگرم . 1"} -{"line": "62629 من (مِ) [ ع . ] (حرف جر، حراض .) از. 1"} -{"line": "62630 من ( من .) (ضم .) ضمیر اول شخص مفرد. 1"} -{"line": "62631 من بعد (مِ بَ) [ ع . ] (ق .) پس از این، از این به بعد. 1"} -{"line": "62632 من تشا (مَ تَ) (اِ.) چوب ستبر و گره دار که قلندران به دست می گرفتند. 1"} -{"line": "62633 من حیث المجموع (مِ. حِ ثُ یا ثِ لْ مَ) [ ع . ] (ق مر.) ر وی هم رفته، جمعاً، مجموعاً. 1"} -{"line": "62634 من درآوردی (مَ. دَ. وَ) (ص نسب .) (عا.) چیزی که جعلی است و پایه و اساس ندارد. 1"} -{"line": "62635 من من (مِ مِ) (اِمر.) (عا.) سخن جویده جویده، تأنی و درنگ بسیار در سخن گفتن، تَمجْمُج . 1"} -{"line": "62636 مناب (مَ) [ ع . ] (مص ل .) نیابت کردن، جانشین کسی شدن . 1"} -{"line": "62637 منابت (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ منبت . 1"} -{"line": "62638 منابر (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ منبر. 1"} -{"line": "62639 منابع (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ منبع . 1"} -{"line": "62640 منات (مَ) [ ع . ] (اِ.) نام بتی از بت های مورد پرستش بعضی از طوایف عرب پیش از اسلام . 1"} -{"line": "62641 منات ( منات .) [ روس . ] (اِ.) پول رایج روسیه . 1"} -{"line": "62642 مناجات (مُ) [ ع . مناجاة ] (مص ل .) راز و نیاز کردن با خداوند. 1"} -{"line": "62643 مناجزت (مُ جِ زَ) [ ع . مناجزة ] (مص ل .) مبارزه کردن، با هم نزاع کردن . 1"} -{"line": "62644 مناجی (مُ) [ ع . ] (اِ فا.) مناجات کننده، راز و نیاز کننده . 1"} -{"line": "62645 مناحبت (مُ حِ بَ) [ ع . مناحبة ] (مص ل .) 1 - با هم نزد حاکم رفتن . 2 - بر یکدیگر بالیدن . 3 - گرو بستن . 1"} -{"line": "62646 مناخ (مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل اقامت . 2 - محل زانو زدن شتر. 1"} -{"line": "62647 منادم (مُ د) [ ع . ] (اِفا.) همنشین، هم صحبت . 1"} -{"line": "62648 منادمت (مُ د مَ) [ ع . منادمة ] (مص ل .) همنشینی کردن، همدم بودن . 1"} -{"line": "62649 منادی (مُ دا) [ ع . ] 1 - (اِمف .) ندا داده شده، خوانده شده . 2 - (اِ.) خبری که با جار زدن اعلام می کنند. 3 - اسمی که پس از حرف ندا بیاید. 1"} -{"line": "62650 منادی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) جار زننده، جارچی . 1"} -{"line": "62651 منار (مَ) [ ع . ] (اِ.) نک مناره . 1"} -{"line": "62652 مناره (مَ رِ) [ ع . منارة ] (اِ.) 1 - ستون بلندی در مساجد برای روشن کردن چراغ . 2 - جای اذان گفتن . ج . مناور، منائر. 1"} -{"line": "62653 منازع (مُ ز) [ ع . ] (اِفا.) نزاع کننده، کسی که با دیگری ستیزه می کند. 1"} -{"line": "62654 منازعت (مُ ز عَ) [ ع . منازعة ] 1 - (مص ل .) ستیزه کردن، خصومت کردن . 2 - (اِمص .) نزاع ستیزه . 1"} -{"line": "62655 منازعه (مُ زَ عَ یا ز عِ) [ ع . منازعة ] نک منازعت . 1"} -{"line": "62656 منازل (مَ زَ) [ ع . ] (اِ.) جِ منزل، مسکن ها. 1"} -{"line": "62657 مناسب (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - هم شکل، موافق و سازگار. 2 - سزاوار، شایسته . 1"} -{"line": "62658 مناسبت (مُ س بَ) [ ع . مناسبة ] (مص ل .) با هم نسبت داشتن، هم شکل شدن . ج . مناسبات . 1"} -{"line": "62659 مناسک (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ منسک، آیین های عبادی . 1"} -{"line": "62660 مناص (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گریختن . 2 - (اِ.) گریزگاه، پناهگاه . 1"} -{"line": "62661 مناصب (مَ ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ منصب ؛ رتبه ها، درجه ها. 1"} -{"line": "62662 مناصح (مُ ص ) [ ع . ] (اِفا.) نصیحت کننده، پند دهنده . 1"} -{"line": "62663 مناصحت (مُ ص حَ) [ ع . مناصحة ] (مص م .) همدیگر را نصیحت کردن . 1"} -{"line": "62664 مناصفه (مُ صَ فَ یا ص فِ) [ ع . مناصفة ] (مص م .) دو نیمه کردن، دو بخش کردن . 1"} -{"line": "62665 مناضلت (مُ ض یا ضَ لَ) [ ع . مناضلة ] (مص ل .) نبرد کردن با هم، تیر به هم انداختن . 1"} -{"line": "62666 مناط (مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درآویختن . 2 - (اِمص .) آویختگی، تعلیق . 3 - (اِ.) جای آویختن . 4 - ملاک، سند. 5 - مقصد، مطلب . 1"} -{"line": "62667 مناطحه (مُ طَ حَ یا طِ حِ) [ ع . مناطحة ] 1 - (مص م .) شاخ زدن به یکدیگر. 2 - دفع کردن . 3 - (اِمص .) شاخ زنی . 4 - دفع، مدافعه . 1"} -{"line": "62668 مناطق (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ منطقه . 1"} -{"line": "62669 مناظر (مُ ظِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) مجادله کننده، مباحثه کننده . 2 - (ص .) همانند، شبیه . 1"} -{"line": "62670 مناظر (مَ ظِ) [ ع . ] (اِ.) جِ منظر؛ منظره ها، چشم اندازها. 1"} -{"line": "62671 مناظره (مُ ظَ رَ یا رِ) [ ع . مناظرة ] (مص ل .) با یکدیگر بحث و گفتگو کردن . 1"} -{"line": "62672 مناع (مَ نّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار منع کننده، بازدارنده . 2 - بخیل، ممسک . 1"} -{"line": "62673 مناعت (مَ عَ) [ ع .مناعة ] (مص ل .) بزرگ منشی، عالی طبعی . 1"} -{"line": "62674 مناغات (مُ) [ ع . مناغاة ] (مص ل .) 1 - مغازله کردن با زنان . 2 - معارضه کردن با کسی . 3 - خوش زبانی کردن با کسی و مسرور کردن او را. 1"} -{"line": "62675 منافات (مُ) [ ع . منافاة ] (مص ل .) 1 - یکدیگر را راندن و دور کردن . 2 - مخالفت، ضدیت . 1"} -{"line": "62676 منافتت (مُ فَ یا فِ تَ) [ ع . منافتة ] 1 - (مص ل .) جوشیدن (دیگ ). 2 - غضبناک شدن، خشم گرفتن . 3 - (اِمص .) جوشش . 4 - خشمناکی . 1"} -{"line": "62677 منافثت (مُ فِ ثَ) [ ع . منافثة ] 1 - (مص ل .) زیرگوشی گفتن . 2 - با هم صحبت کردن، 3 - پچ پچ کردن . 1"} -{"line": "62678 منافذ (مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ منفذ. 1"} -{"line": "62679 منافر (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - داوری کننده با دیگری در حسب و نسب . 2 - افتخار کننده . 3 - در فارسی : رماننده، نافر؛ مق . ملائم . 1"} -{"line": "62680 منافرت (مُ فِ رَ) [ ع . منافرة ] (مص ل .) 1 - در اصل و نسب به هم فخر کردن . 2 - از هم نفرت داشتن . 1"} -{"line": "62681 منافسه (مُ فَ سَ) [ ع . منافسة ] (مص ل .) هم چشمی کردن، رقابت کردن . 1"} -{"line": "62682 منافع (مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ منفعت ؛ سودها، منفعت ها. 1"} -{"line": "62683 منافق (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) دورو، ریاکار. 1"} -{"line": "62684 منافی (مُ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) طرد کننده، نیست کننده . 2 - (ص .) مخالف، ضد. 1"} -{"line": "62685 مناقب (مَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ منقبت . 1"} -{"line": "62686 مناقشه (مُ قَ شَ یا ق ش ) [ ع . مناقشة ] (مص ل .) ستیزگی، خصومت . 1"} -{"line": "62687 مناقصه (مُ قَ صَ یا ق ص ) [ ع . مناقصة ] (مص م .) کم کردن، با هم رقابت کردن در کم کردن قیمت چیزی . 1"} -{"line": "62688 مناقض (مُ قِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) شکننده، نقض کننده . 2 - مخالف . 3 - (ص .) ضد، نقیض . 1"} -{"line": "62689 مناقضه (مُ قَ ضَ یا ض ) [ ع . مناقضه ] (مص ل .) مخالفت کردن، سخن برخلاف یکدیگر گفتن . 1"} -{"line": "62690 مناقله (مُ قَ لَ یا قِ لِ) [ ع . مناقلة ] (مص ل .) به سرعت اسب تاختن . 1"} -{"line": "62691 منال (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جایی که از آن سود و حاصل به دست آید مانند مزرعه . 2 - مال، ثروت . ؛ مال و منال خواسته و ملک مستغل (منقول و غیرمنقول ). 1"} -{"line": "62692 منام (مَ) [ ع . ] (اِ.) خوابگاه، بستر. 1"} -{"line": "62743 منتقش (مُ تَ قَ) [ ع . ] (اِمف .) نقش شده، کنده کاری شده . 1"} -{"line": "62693 منامه (مَ مَ یا مِ) [ ع . منامة ] (اِ.) 1 - جای خواب . 2 - جامة خواب . 3 - قبر، گور. 1"} -{"line": "62694 منان (مَ نّ) [ ع . ] (ص .) بسیار نعمت دهنده . 1"} -{"line": "62695 مناهبت (مَ هَ بَ) [ ع . مناهبة ] (مص ل .) 1 - برابر هم دویدن در مسابقه . 2 - غارت کردن . 1"} -{"line": "62696 مناهج (مَ هِ) [ ع . ] (اِ.) جِ منهج . 1"} -{"line": "62697 مناهزت (مُ هِ زَ) [ ع . مناهزة ] (مص ل .) 1 - نزدیک شدن به هم . 2 - فرصت یافتن و غنیمت شمردن . 3 - پیش آمدن شکار را. 1"} -{"line": "62698 مناهضت (مُ هِ ضَ) [ ع . مناهضة ] (مص ل .) برابری کردن در جنگ، مقاومت نمودن با هم . 1"} -{"line": "62699 مناهی (مَ) [ ع . ] (اِ.) کارهایی که شرعاً و عرفاً منع و نهی شده . 1"} -{"line": "62700 مناوات (مُ) [ ع . مناواة ] (مص ل .) 1 - دشمنی کردن با هم . 2 - مفاخرت کردن . 1"} -{"line": "62701 مناوبت (مُ وِ بَ) [ ع . مناوبة ] 1 - (مص م .) چیزی را نوبتی کردن . 2 - عقوبت کردن . 1"} -{"line": "62702 مناولت (مُ وِ لَ) [ ع . مناولة ] (مص م .) عطا کردن، عطا بخشیدن . 1"} -{"line": "62703 مناکب (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ منکب ؛ کتف ها، دوش ها. 1"} -{"line": "62704 مناکحت (مُ کِ حَ) [ ع . مناکحة ] (مص م .) نکاح، ازدواج . 1"} -{"line": "62705 مناکره (مُ کَ رَ یا کِ رِ) [ ع . مناکرة ] (مص ل .) با هم جنگیدن، کارزار کردن . 1"} -{"line": "62706 منبت (مَ نْ بَ یا ب) [ ع . ] (اِ.) جای روییدن گیاه . 1"} -{"line": "62707 منبت (مُ نَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) کنده کاری و ایجاد نقش های برجسته روی چوب، کنده - کاری شده . 1"} -{"line": "62708 منبر (مِ یا مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) کرسی پله دار که واعظ هنگام سخنرانی بالای آن می نشیند. ج . منابر. ؛بالای منبر رفتن (کن .) الف - نصیحت کردن، موعظه کردن . ب - غیبت کردن از کسی . 1"} -{"line": "62709 منبسط (مُ بَ س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پهن و گسترده شده . 2 - گشاده رو، خندان . 3 - دستخوش انبساط . 1"} -{"line": "62710 منبع (مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سرچشمه، جای بیرون آمدن آب . ج . منابع . 2 - محل پیدایش چیزی، منشأ، اصل . 1"} -{"line": "62711 منبعث (مُ بَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) برانگیخته شده، مبعوث گشته . 1"} -{"line": "62712 منبل (مَ بَ) (ص .) 1 - تنبل، بیکار. 2 - بی - اعتقاد، بداعتقاد. 1"} -{"line": "62713 منبه (مُ نَ بِّ هْ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه سازنده، بیدار کننده . 1"} -{"line": "62714 منت (مِ نَّ) [ ع . منة ] (اِ.) 1 - احسان، نیکویی . 2 - نیکویی و احسان دربارة کسی را به رخش کشیدن . ج . منن . 1"} -{"line": "62715 منت داری (مِنَّ) [ ع - فا. ] (حامص .)سپاس داری، سپاس گزاری . 1"} -{"line": "62716 منت داشتن ( منت داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مرهون احساس کسی بودن . 1"} -{"line": "62717 منت کش (مِ نَّ. کِ) (اِفا.) کسی که با دیگری قهر است ولی به وسایلی سعی می کند توجه او را جلب و با وی آشتی کند. 1"} -{"line": "62718 منت کشیدن ( منت کشیدن . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) پس از قهر با کسی به جلب رضایت و طلب آشتی با وی برآمدن . 1"} -{"line": "62719 منت گذاشتن ( منت گذاشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) احسان و نیکویی در حق کسی را به یادش آوردن و به رخش کشیدن . 1"} -{"line": "62720 منتبه (مُ نْ تَ ب هْ) [ ع . ] (اِفا.) بیدار، هوشیار، آگاه . 1"} -{"line": "62721 منتج (مُ تِ) [ ع . ] (اِفا.) نتیجه دهنده، مفید، سودمند. 1"} -{"line": "62722 منتجب (مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِمف .) برگزیده، اختیار شده . 1"} -{"line": "62723 منتجب (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) برگزیننده، اختیارکننده . 1"} -{"line": "62724 منتجع (مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) آنکه به طلب احسان و آب و علف رود. 1"} -{"line": "62725 منتجع (مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِ.) منزلی که در آن به جستجوی احسان و آب و علف روند. 1"} -{"line": "62726 منتجه (مُ تَ جَ یا جِ) [ ع . منتجة ] (اِفا.) نتیجه دهنده . 1"} -{"line": "62727 منتحل (مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) انتحال کننده، به خود نسبت دهنده (شعر دیگری را). ج . منتحلین . 1"} -{"line": "62728 منتخب (مُ تَ خَ) [ ع . ] (اِمف .) برگزیده شده . 1"} -{"line": "62729 منتر (مَ تَ) [ سنس . ] (اِ.) 1 - افسون، کلام مؤثر. 2 - ذکری برای رام کردن و دفع گزند جانور درنده . 3 - (عا.) مسخره کرده شده . 1"} -{"line": "62730 منتزع (مُ تَ زَ) [ ع . ] (اِمف .) کنده شده، جدا شده . 1"} -{"line": "62731 منتسب (مُ تَ سَ) [ ع . ] (اِمف .) نسبت داده شده . 1"} -{"line": "62732 منتسخ (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نسخ کننده، زایل کننده . 2 - نسخه (کتاب ) گیرنده . 1"} -{"line": "62733 منتشر (مُ تَ ش ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فاش، شایع . 2 - پراکنده، پاشیده . 3 - انتشار یافته . 1"} -{"line": "62734 منتصب (مُ تَ صَ) [ ع . ] (اِمف .) نصب شده، برقرار شده . 1"} -{"line": "62735 منتصر (مُ تَ صَ) [ ع . ] (اِفا.) نصرت یابنده، غالب . 1"} -{"line": "62736 منتظر (مُ تَ ظِ) [ ع . ] (اِفا.) چشم به راه، کسی که انتظار می کشد. 1"} -{"line": "62737 منتظم (مُ تَ ظِ) [ ع . ] (اِفا.) مرتب شده، به نظم درآمده . 1"} -{"line": "62738 منتعش (مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که پای را به هنگام لغزش نگاه می دارد. 2 - آن که پس از افتادن برمی خیزد. 3 - به شده از بیماری، ناقه . 1"} -{"line": "62739 منتفع (مُ تَ فَ) [ ع . ] (اِمف .) سود برده شده، نفع برده شده . 1"} -{"line": "62740 منتفع (مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) سود یابنده، نفع برنده . 1"} -{"line": "62741 منتفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) نیست و نابود گشته . 1"} -{"line": "62742 منتقد (مُ تَ ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جداکنندة درم خوب از بد. 2 - انتقاد کننده . 1"} -{"line": "62744 منتقض (مُ تَ قَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ویران شده (بنا). 2 - شکسته شده (عهد و پیمان ). 3 - باطل . 1"} -{"line": "62745 منتقل (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِفا.) جابه جا شونده . 1"} -{"line": "62746 منتقم (مُ تَ قِ) [ ع . ] (اِ فا.) انتقام کشنده، عقوبت کننده . 1"} -{"line": "62747 منتمی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که خود را به کسی یا چیزی، نسبت کند. 1"} -{"line": "62748 منتها (مُ تَ) [ ع . منتهی ' ] 1 - (اِمف .) به پایان رسیده . 2 - (اِ.) پایان، انجام . 3 - (ص .) آخر، آخرین . ؛ منتها الیه پایان، انتها. 1"} -{"line": "62749 منتهز (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) فرصت طلب، کسی که پی فرصت می گردد و آن را غنیمت می شمارد. 1"} -{"line": "62750 منتهض (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) برخیزنده . 1"} -{"line": "62751 منتهک (مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - زشت کننده . 2 - آلوده کنندة ناموس کسی . 3 - مانده و فرسوده و لاغر کننده . 1"} -{"line": "62752 منتهی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) به انتها رساننده، به پایان . 1"} -{"line": "62753 منتکس (مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) سرنگون، نگونساز. 1"} -{"line": "62754 منثلم (مُ ثَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) رخنه دار و شکسته (شمشیر، آوند، دیوار و جز آن ها). 1"} -{"line": "62755 منثور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پراکنده و متفرق . 2 - سخنِ غیرمنظوم . 1"} -{"line": "62756 منج (مُ) (اِ.) 1 - زنبور عسل . 2 - مگس . 1"} -{"line": "62757 منجح (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) پیروزمند، کامیاب، کامروا. 1"} -{"line": "62758 منجر (مُ جَ رّ) [ ع . ] (اِمف .) کشیده شده، کشیده شده به جایی یا سویی . 1"} -{"line": "62759 منجر شدن ( منجر شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کشیده شدن . 1"} -{"line": "62760 منجز (مُ نَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) روا شده (حاجت )، وفا شده (وعده ). 1"} -{"line": "62761 منجز (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) وفاکننده، روا کنندة حاجت . 1"} -{"line": "62762 منجس (مُ نَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) نجس کرده شده . 1"} -{"line": "62763 منجل (مِ جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابزاری که با آن گیاه را درو کنند، داس . ج . مناجل . 2 - نیزه ای که زخم فراخ وارد آورد. 3 - کشت درهم پیچیده . 1"} -{"line": "62764 منجلاب (مَ جَ) (اِمر.) 1 - آب بدبوی و گندیده . 2 - فاضلاب، جایی که آب های کثیف در آن جمع شود. 1"} -{"line": "62765 منجلی (مُ جَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - روشن، آشکار. 2 - کسی که جلای وطن کرده و از میهن خود بیرون رفته . 1"} -{"line": "62766 منجم (مُ نَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) ستاره شناس، کسی که به دانش اخترشناسی می پردازد. 1"} -{"line": "62767 منجم باشی ( منجم باشی .) [ ع - فا. ] (اِمر.) رییس منجمان . 1"} -{"line": "62768 منجمد (مُ جَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) فسرده، یخ بسته، یخ زده . 1"} -{"line": "62769 منجنیق (مَ جَ) [ معر. ] (اِ.) آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش مورد استفاده قرار می گرفت . ج . مناجیق . 1"} -{"line": "62770 منجنیک (مَ جَ) (اِ.) نک منجنیق . 1"} -{"line": "62771 منجوق (مَ یا مُ) (اِ.) 1 - گوی های ریز شیشه ای که به لباس های زنانه می دوزند. 2 - ماهچة عَلَم، آنچه که بر سر علم و رایت نصب کنند. 3 - چتر، سایبان . 1"} -{"line": "62772 منجک (مَ جَ) (اِ.) نوعی شعبده که عبارت است از بیرون جهانیدن پاره های آهن و سنگ ریزه از کاسة آب یا قلم از دوات . 1"} -{"line": "62773 منجی (مُ جا) [ ع . ] (اِ.) پناه، جای نجات . 1"} -{"line": "62774 منجی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) نجات دهنده، رهایی - دهنده . 1"} -{"line": "62775 منحت (مِ حَ) [ ع . منحة ] (اِ.) بخشش، عطا. 1"} -{"line": "62776 منحدر (مُ حَ د) [ ع . ] (اِفا.) فرودآینده . 1"} -{"line": "62777 منحرف (مُ حَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) کج شده، به راه کج رونده . 1"} -{"line": "62778 منحسم (مُ حَ س ) [ ع . ] (اِفا.) بریده شونده . 1"} -{"line": "62779 منحصر (مُ حَ ص ) [ ع . ] (اِمف .) انحصار یافته، محدود و محصور شده . 1"} -{"line": "62780 منحط (مُ حَ طّ) [ ع . ] 1 - (ص .) انحطاط یابنده، پست شونده . 2 - (ص .) پست، پایین . 1"} -{"line": "62781 منحل (مُ حَ لّ) [ ع . ] (ص .) 1 - حل شده . 2 - در فارسی برچیده شده، نیست شده . 1"} -{"line": "62782 منحنی (مُ حَ) [ ع . ] (اِفا.) کج، خمیده . ؛خط منحنی خطی است که نه راست باشد نه شکسته . 1"} -{"line": "62783 منحوت (مَ) [ ع . ] (اِمف .) تراشیده شده، نجاری شده . 1"} -{"line": "62784 منحور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گلو بریده، نحر کرده شده . 1"} -{"line": "62785 منحوس (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شوم، بدیمن . 1"} -{"line": "62786 منحول (مَ) [ ع . ] (اِ مف .) سخن یا شعری که از دیگری باشد و به خود نسبت دهند. 1"} -{"line": "62787 منخدع (مُ خَ د) [ ع . ] (اِفا.) فریفته شونده، گول خورنده . 1"} -{"line": "62788 منخر (مِ خَ) [ ع . ] (اِ.) سوراخ بینی . ج . مناخر. 1"} -{"line": "62789 منخرق (مُ خَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) پاره شونده، دریده گردنده . 1"} -{"line": "62790 منخرم (مُ خَ رِ) [ ع . ] (ص .) بریده، شکافته . 1"} -{"line": "62791 منخرین (مِ خَ رَ) [ ع . ] (اِ.) دو سوراخ بینی . 1"} -{"line": "62792 منخزل (مُ خَ زَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - منقطع، بریده . 2 - باتبختر رونده . 1"} -{"line": "62793 منخسف (مُ خَ س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پوشیده شونده، پنهان گردیده . 2 - ماه گرفته . 1"} -{"line": "62794 منخفض (مُ خَ فَ) [ ع . ] (اِ.) محل انحطاط . 1"} -{"line": "62795 منخفض (مُ خَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) پست شده، به نشیب افتاده . 1"} -{"line": "62796 منخل (مُ خَ یا خُ) [ ع . ] (اِ.) غربال، پرویزن . 1"} -{"line": "62797 منخلع (مُ خَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - از جای کنده . 2 - منقطع . 1"} -{"line": "62798 مند (مَ) [ په . ] پساوند که در آخر کلمه درمی آید و معنی صاحب و دارنده را می رساند مانند: ارجمند، خردمند، دانشمند، هنرمند. 1"} -{"line": "62799 مندبور (مَ دَ) بی چیز: (ص .) بدبخت، مفلوک . 1"} -{"line": "62800 مندخانی (مَ نِ) (ص .) خانه ویران . 1"} -{"line": "62801 مندرج (مُ دَ رِ) [ ع . ] (اِفا.)درج شده، گنجیده - شده . 1"} -{"line": "62802 مندرس (مُ دَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) کهنه، فرسوده . 1"} -{"line": "62803 مندف (مِ دَ) [ ع . ] (اِ.) کمان حلاجی . 1"} -{"line": "62804 مندفع (مُ دَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) دفع شونده، بیرون ریزنده، دور شونده . 1"} -{"line": "62805 مندل (مَ دَ) (اِ.) مندله، دایره ای که جادوگران و دعاخوانان به دور خود می کشند و در میان آن نشسته دعا یا افسون می خوانند. 1"} -{"line": "62806 مندمج (مُ دَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) داخل شونده . 1"} -{"line": "62807 منده (مَ د) (اِ.) سبو، کوزة شکسته . 1"} -{"line": "62808 مندوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خوانده شده . 2 - انتخاب شده . 1"} -{"line": "62809 مندور (مَ) (ص .) 1 - فقیر، درمانده، بدبخت . 2 - خسیس . 1"} -{"line": "62810 مندور کردن ( مندور کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - بدبخت کردن . 2 - غمگین کردن . 1"} -{"line": "62811 مندک (مُ دَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - برابر و هموار گردیده (مکان )، ویران شده، منهدم گشته . 2 - در فارسی : نابود. 3 - مجاب، مغلوب . ؛خسته و مندک : (عا.) خسته و کوفته . 1"} -{"line": "62812 مندیل (مَ یا مِ) [ ع . ] (اِ.) دستار و عمامه . ج . منادیل . 1"} -{"line": "62813 منذر (مُ ذ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه سازنده، ترساننده . 1"} -{"line": "62814 منذور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نذر شده، عهد و پیمان شده . 1"} -{"line": "62815 منزجر (مُ زَ جِ) [ ع . ] (ص .) رانده شده، ترسانده شده . 1"} -{"line": "62816 منزحف (مُ زَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) دور شونده از اصل . 1"} -{"line": "62817 منزعج (مُ زَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) پریشان، ناراحت، بی آرام . 1"} -{"line": "62818 منزل (مَ ز) [ ع . ] (اِ.) 1 - خانه، سرای . 2 - جای فرود آمدن . ج . منازل . 1"} -{"line": "62819 منزل (مُ زَ) [ ع . ] (اِمف .) فرو فرستاده شده، فرود آمده . ؛ وحی منزل وحی ای که از جانب خداوند نازل شده . 1"} -{"line": "62820 منزل کردن (مَ ز . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اقامت کردن، ساکن شدن . 1"} -{"line": "62821 منزلت (مَ ز لَ) [ ع . منزلة ] (اِ.) 1 - مقام، درجه . 2 - حرمت، احترام . 1"} -{"line": "62822 منزلگاه ( منزلگاه .) [ ع - فا. ] (اِ.) جای فرود آمدن، منزل . 1"} -{"line": "62823 منزه (مُ نَ زَّ) [ ع . ] (اِمف .) پاکیزه، مقدس . 1"} -{"line": "62824 منزه (مُ نَ زِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پاک کننده . 2 - پاک داننده . 3 - در تصوف : سالکی که ذات حق را به صفت تنزیه شناسد و از حیثیت ظهور در مناظر ندیده و ندانسته باشد. 1"} -{"line": "62825 منزوی (مُ زَ) [ ع . ] (اِفا.) گوشه نشین، گوشه - گیر. 1"} -{"line": "62826 منساق (مُ) [ ع . ] (اِفا.) سوق یابنده، کشانیده . 1"} -{"line": "62827 منساق (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خویشاوند. 2 - تابع، پیرو. 1"} -{"line": "62828 منسجم (مُ سَ جِ) [ ع . ] (ص .) همآهنگ، سازگار، بانظم . 1"} -{"line": "62829 منسد (مُ سَ دّ) [ ع . ] (ص .) بسته شده، گشوده ناشدنی . 1"} -{"line": "62830 منسرح (مُ سَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حیوان تند و آسان رونده . 2 - یکی از بحرهای عروضی . 1"} -{"line": "62831 منسلک (مُ سَ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - داخل شونده، درآینده . 2 - آنکه وارد مسلکی شده . 3 - در رشته کشیده . 1"} -{"line": "62832 منسوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نسبت داده شده، دارای نسبت . 1"} -{"line": "62833 منسوج (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) بافته شده . 2 - (اِ.) پارچه . 1"} -{"line": "62834 منسوخ (مَ) [ ع . ] (اِمف .) مطرود شده، رد کرده شده . 1"} -{"line": "62835 منسک (مَ س یا سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای قربانی ک ردن . 2 - راه و روش عبادت . ج . مناسک . 1"} -{"line": "62836 منسی (مَ) [ ع . ] (اِمف .) فراموش شده . 1"} -{"line": "62837 منسی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) آنکه یا آنچه سبب فراموشی گردد. 1"} -{"line": "62838 منش (مَ نِ) [ په . ] (اِمص .) خوی، سرشت . 1"} -{"line": "62839 منشآت (مُ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوشتجات منشیانه . 2 - مجموعة نامه ها. 1"} -{"line": "62840 منشاء (مَ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای پیدایش . 2 - اصل، مبداء. 1"} -{"line": "62841 منشار (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ارّه . 2 - چوب پنجه دار که به وسیلة آن غله را بر باد دهند. 3 - اره ماهی . 1"} -{"line": "62842 منشال (مِ) [ ع . ] (اِ.) چنگک ؛ ج . مناشل . 1"} -{"line": "62843 منشد (مُ ش ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خواننده و آورندة شعر از دیگری . مق منشی . 2 - راه نماینده . 3 - هجو کننده . 1"} -{"line": "62844 منشد (مُ شَ) [ ع . ] (اِمف .) شعر خوانده شده از دیگری . 1"} -{"line": "62845 منشرح (مُ شَ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) شادمان، خوشدل . 2 - (ص .) باز، گشاده . 1"} -{"line": "62846 منشعب (مُ شَ عِ) [ ع . ] (اِ فا.) شعبه شعبه و شاخه شاخه شده . 1"} -{"line": "62847 منشف (مِ شَ) [ ع . ] (اِ.) دستمال، رومال ؛ ج . مناشف . 1"} -{"line": "62848 منشور (مَ) [ ع . ] 1 - (اِ مف .) نشر شده، گسترده شده . 2 - برانگیخته شده، مبعوث . 1"} -{"line": "62849 منشور (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرمان، فرمان پادشاهی . 2 - شکلی هندسی که قاعده هایش یک چند ضلعی و وجوه جانبیش متوازی الاضلاع باشد. 3 - جسمی از جنس بلور به شکل منشور که نور پس از عبور از آن تجزیه می شود. 1"} -{"line": "62894 منعکس (مُ عَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) انعکاس یافته، برگشته . 1"} -{"line": "62896 منغر (مَ غُ) (اِ.) نوعی پول ریزة کوچک . 1"} -{"line": "62850 منشویسم (مِ نْ شُ) [ روس . ] (اِ.) نام مرام سیاسی سوسیالیست های میانه رو روسیه به رهبری پلخانوف که از «حزب سوسیال دموکرات » روسیه منشعب شدند (1903). این حزب با بلشویک ها (لنین و هوادارانش ) که طرفدار انقلاب فوری و برقراری دیکتاتوری پولتاریا بودند اختلاف داشتند. منشویک ها معتقد بودند که قبل از رسیدن به مرحله سوسیالیسم باید مرحلة دموکراسی و بورژوازی را مانند کشورهای اروپایی بگذرانند و از تودة مردم استمداد کنند، در حالی که بلشویک ها طرفدار حزبی کوچک ولی با انضباط بودند. این جزب بعد از به قدرت رسیدن بلشویک ها در سال 1917 سرکوب شد. 1"} -{"line": "62851 منشی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) نویسنده، دبیر. 1"} -{"line": "62852 منصب (مَ صَ) [ ع . ] (اِ.) مقام، شغل رسمی . ج . مناصب . 1"} -{"line": "62853 منصرف (مُ صَ رِ) [ ع . ] (اِ فا.) صرف نظر کرده، رجعت نموده . 1"} -{"line": "62854 منصرم (مُ صَ رِ) [ ع . ] (اِ فا.) بریده، جدا، منقطع . 1"} -{"line": "62855 منصف (مُ ص ) [ ع . ] (اِ فا.) انصاف دهنده، عادل . 1"} -{"line": "62856 منصفانه (مُ ص نِ) [ ع - فا. ] (ص . ق .) از روی عدل و انصاف . 1"} -{"line": "62857 منصفه (مُ ص فِ) [ ع . منصفة . ] (اِفا.) مؤنث منصف . ؛ هیئت منصفه در بعضی جرایم گروهی به تعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت دادرسان به مشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند. 1"} -{"line": "62858 منصه (مِ نَ صَّ) [ ع . منصة ] (اِ.) 1 - تخت، سریر. 2 - جای ظاهر شدن چیزی . 1"} -{"line": "62859 منصوب (مَ) [ ع . ] (اِ مف .) 1 - برقرار شده . 2 - به شغل و مقامی گماشته شده . 1"} -{"line": "62860 منصور (مَ) [ ع . ] (اِ مف .) یاری کرده شده، نصرت داده شده . 1"} -{"line": "62861 منصوری (مَ) [ ع - فا. ] (اِ.) یکی از گوشه های چهارگاه . 1"} -{"line": "62862 منصوص (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - معین شده . 2 - به ثبوت رسانیده . 3 - آنچه از آیات قرآن و احادیث که صریح و آشکار باشد و محتاج به تأویل نبود. 1"} -{"line": "62863 منضج (مُ ضَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پخته شده . 2 - بار رسیده شده . 1"} -{"line": "62864 منضج (مُ ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پزنده . 2 - دوایی که خلط و ماده را بپزد و مهیای دفع کند. 1"} -{"line": "62865 منضد (مُ نَ ضَّ) [ ع . ] (اِ مف .) 1 - به رشته کشیده شده . 2 - مرتب، منظم . 1"} -{"line": "62866 منضم (مُ ضَ مّ) [ ع . ] (اِ مف .) ضمیمه شده، پیوسته شده . 1"} -{"line": "62867 منضود (مَ) [ ع . ] (اِمف .) برهم نهاده . 1"} -{"line": "62868 منطبع (مُ طَ ب) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نقش شونده، نقش شده . 2 - چاپ شده، طبع شده . 1"} -{"line": "62869 منطبق (مُ طَ ب) [ ع . ] (اِ فا.) مطابق، برابر، بر روی هم نهاده شده، تطبیق یافته . 1"} -{"line": "62870 منطفی (مُ طَ) [ ع . ] (اِ فا.) خاموش شده، فرو نشانده . 1"} -{"line": "62871 منطق (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - استدلال عاقلانه . 2 - علمی که با به کار بستن اصول و قواعد آن می توان از فکر غلط یا استدلال نادرست پرهیز کرد. 3 - دلیل، علت . 4 - فکر درست . 1"} -{"line": "62872 منطق (مِ طَ) [ ع . ] (اِ.) کمربند. ج . مناطق . 1"} -{"line": "62873 منطقة البروج (مِ طَ قَ ةُ لْ بُ) [ ع . ] (اِ.) مسیر حرکت ظاهری خورشید در میان ستارگان را منطقه البروج می نامند که از دوازده برج تشکیل شده و خورشید در هر ماه در یکی از این برج ها قرار می گیرد. 1"} -{"line": "62874 منطقه (مِ طَ قِ) [ ع . منطقة ] (اِ.) 1 - کمرو هر آن چه بر میان بندند. 2 - بخشی از کرة زمین که مختصات مخصوص به خود را دارد. ج . مناطق . 1"} -{"line": "62875 منطقی (مَ طِ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به منطق : منطق دان، عالم منطق . 2 - آن چه از روی تفکر و تعقل گفته شود. 1"} -{"line": "62876 منطمس (مُ طِ مِ) [ ع . ] (اِ فا.) محو شونده، ناپدید. 1"} -{"line": "62877 منطوق (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) نطق کرده شده، گفته شده . 2 - (اِ.) ظاهر هر سخن ؛ مق . مفهوم . 1"} -{"line": "62878 منطوی (مُ طَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - درپیچیده شونده، ن وردیده . 2 - در فارسی : حاوی، مشتمل . 1"} -{"line": "62879 منطیق (مِ) [ ع . ] (ص .) زبان آور، خوش کلام . 1"} -{"line": "62880 منظر (مَ ظَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چهره، سیما. 2 - نگاه، نظر. 3 - جای نگریستن . ج . مناظر. 1"} -{"line": "62881 منظره (مَ ظَ رَ یا رِ) [ ع . منظرة ] (اِ.) جای نگریستن، چشم انداز. 1"} -{"line": "62882 منظم (مُ نَ ظَّ) [ ع . ] (اِمف .) مرتب شده . 1"} -{"line": "62883 منظور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در نظر گرفته شده . 2 - مقصود، مراد. 1"} -{"line": "62884 منظور کردن ( منظور کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) در نظر گرفتن، پذیرفتن . 1"} -{"line": "62885 منظور گشتن ( منظور گشتن . گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مورد توبه قرار گرفتن . 2 - منزلت یافتن . 1"} -{"line": "62886 منظوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به رشته کشیده شده . 2 - شعر. 1"} -{"line": "62887 منظومه شمسی (مَ مِ ة شَ) (اِمر.) خورشید و سیاراتی که به دورش می چرخند تشکیل منظومة شمسی را می دهند. 1"} -{"line": "62888 منع (مَ) [ ع . ] (مص م .) بازداشتن، دور کردن . 1"} -{"line": "62889 منعدم (مُ عَ د) [ ع . ] (اِفا.) نیست شونده، نابود گردنده . 1"} -{"line": "62890 منعطف (نُ عَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) خم گیرنده، خمیده . 1"} -{"line": "62891 منعقد (مُ عَ قِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) بسته شده، برقرار شده . 2 - (ص .) سفت شده، بسته شده . 1"} -{"line": "62892 منعم (مُ عِ) [ ع . ] (اِفا.) توانگر، مال دار. 1"} -{"line": "62893 منعم (مُ عَ) [ ع . ] (اِمف .) انعام داده، احسان کرده شده ؛ ج . منعمین . 1"} -{"line": "62897 منغص (مُ نَ غَّ) [ ع . ] (اِمف .) تیره، ناگوار. 1"} -{"line": "62898 منغص (مُ نَ غِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تیره گرداننده . 2 - ناخوش کننده . 1"} -{"line": "62899 منغمر (مُ غَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) فرو رونده (در آب ). 1"} -{"line": "62900 منفاق (مِ) [ ع . ] (ص .) مرد پر هزینه، مردی که نفقه خوار زیاد دارد. 1"} -{"line": "62901 منفجر (مُ فَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) گشوده شده، شکافته . 1"} -{"line": "62902 منفذ (مَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - راه، محل نفوذ. 2 - سوراخ . ج . منافذ. 1"} -{"line": "62903 منفرج (مُ فَ رِ) [ ع . ] 1 - رخنه دارنده . 2 - (ص .) دور، جدا. 1"} -{"line": "62904 منفرجه (مُ فَ رِ جِ) [ ع . منفرجة ] مؤنث منفرج ؛ زاویه منفرجه زاویه ای که بیشتر از 90 درجه باشد. 1"} -{"line": "62905 منفرد (مُ فَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) مجرد، تنها. 1"} -{"line": "62906 منفسح (مُ فَ س ) [ ع . ] (اِفا. ص .) شاد، خرم، گشاده دل . 1"} -{"line": "62907 منفسح (مُ فَ سَ) [ ع . ] (اِمف .) گشاد، گشاده . 1"} -{"line": "62908 منفسخ (مُ فَ س ) [ ع . ] (اِفا. ص .) فسخ شده، برانداخته شده، لغو شده (عهد، بیع، نکاح و جز آن ها). 1"} -{"line": "62909 منفصل (مُ فَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) جدا شده، بریده شده . 1"} -{"line": "62910 منفصم (مُ فَ ص ) [ ع . ] (ص .) قطع شده، گسسته . 1"} -{"line": "62911 منفعت (مَ فَ عَ) [ ع . منفعة ] (اِ.) سود، فایده . 1"} -{"line": "62912 منفعل (مُ فَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اثر پذیرفته . 2 - خجل، شرمسار. 1"} -{"line": "62913 منفق (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که در راه خدا چیزی دهد، نفقه دهنده . 1"} -{"line": "62914 منفور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) ناپسند، مورد نفرت . 1"} -{"line": "62915 منفک (مُ فَ کّ) [ ع . ] (اِفا.) جدا شده . 1"} -{"line": "62916 منفی (مَ فا) [ ع . ] (اِ.) محل تبعید، تبعیدگاه . 1"} -{"line": "62917 منفی (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نفی کرده شده، دور کرده شده . 2 - نیست شده . 3 - تبعید شده (از شهر خود). 4 - سخنی که در آن حرف نفی باشد (دستور). 5 - دارای حالت نفی، مخالفت یا رد و انکار. مق مثبت . 1"} -{"line": "62918 منفی باف ( منفی باف .) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که همیشه جنبة منفی امور را می بیند. 1"} -{"line": "62919 منقا (مُ نَ قّ) [ ع . منقی ] (اِمف .) پاک شده . 1"} -{"line": "62920 منقاد (مُ) [ ع . ] (اِمف .) مطیع، فرمان بردار. 1"} -{"line": "62921 منقار (مِ) [ ع . ] (اِ.) نوک، نوک پرندگان . ج . مناقیر. 1"} -{"line": "62922 منقاش (مِ) [ ع . ] (اِ.) موچینه، مقاش، ابزاری که با آن مو را از بدن می کنند. 1"} -{"line": "62923 منقبت (مَ قَ بَ) [ ع . منقبة ] (اِ.) هنر و کار نیکو که موجب ستایش شود. ج . مناقب . 1"} -{"line": "62924 منقبض (مُ قَ ب) [ ع . ] (اِفا.) درهم کشیده، جمع شده . 1"} -{"line": "62925 منقح (مُ نَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) پاک کرده شده، کلام اصلاح شده . 1"} -{"line": "62926 منقذ (مُ قِ) [ ع . ] (اِفا.) رهاننده، نجات دهنده . 1"} -{"line": "62927 منقرض (مُ قَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) از میان رفته، نابود شده . 1"} -{"line": "62928 منقسم (مُ قَ س ) [ ع . ] (اِفا.) بخش بخش شده، قسمت شده . 1"} -{"line": "62929 منقش (مُ نَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) نقش و نگار داده شده، رنگ آمیزی شده . 1"} -{"line": "62930 منقش (مُ نَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نقش کننده . 2 - کنده کاری کننده (بر نگین و جز آن ). 1"} -{"line": "62931 منقصت (مَ قَ صَ) [ ع . منقصة ] (اِ.) 1 - کمی، کاستی . 2 - عیب ؛ ج . مناقص . 1"} -{"line": "62932 منقض (مُ نَ قَ ضّ) [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - سواری که بر دشمن هجوم آورد. 2 - بازی که از هوا بر شکار فرود آید. 3 - دیوار افتاده یا دیواری که نزدیک افتادن باشد. 4 - ستارة از هوا فرود آمده . 1"} -{"line": "62933 منقضی (مُ قَ) [ ع . ] (اِفا.) تمام شده، به آخر رسیده . 1"} -{"line": "62934 منقط (مُ نَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) نقطه دار، منقوط . 1"} -{"line": "62935 منقطع (مُ قَ طِ) [ ع . ] (اِفا.) جدا شده، بریده شده، قطع شده . 1"} -{"line": "62936 منقل (مَ قَ) [ ع . ] (اِ.) آتشدان، مجمر. 1"} -{"line": "62937 منقلب (مُ قَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برگشته، حال به حال شده . 2 - به هم خوردن حال . 1"} -{"line": "62938 منقلع (مُ قَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) برکنده، از بن کنده . 1"} -{"line": "62939 منقله (مَ قَ لَ یا لِ) [ ع . منقلة ] (اِ.) جای زغال، انگشت دان . 1"} -{"line": "62940 منقلی (مَ قَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به منقل . 2 - (عا.) تریاکی، عملی، کسی که معتاد به کشیدن تریاک باشد. 1"} -{"line": "62941 منقور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کنده شده، نقر شده، کنده . 2 - سوراخ شده . 3 - ساییده شده . 1"} -{"line": "62942 منقوش (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نقش شده، نگاشته . 1"} -{"line": "62943 منقوص (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کم کرده شده، آن چه در وی نقصان واقع شود. 2 - در علم عروض : نقص آن است که از «مفاعیلن » معصوب نون بیندازی، «مفاعیل » بماند به ضم لام و «مفاعیل » چون از «مفاعلتن » منشعب باشد، آن را منقوص خوانند. 3 - کلمه ای که آخر آن یاء باشد مانند قاضی و صافی . 1"} -{"line": "62944 منقول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نقل شده، روایت شده . 2 - مالی که قابل حرکت و جابه جا شدن باشد. 1"} -{"line": "62945 منقی (مُ نَ قّا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پاک کرده شده . 2 - آن چه که مغز آن را بیرون آورده باشند. 1"} -{"line": "62946 منم منم (مَ نَ. مَ نَ) (اِمر.) (عا.) خودستایی، لاف زدن . 1"} -{"line": "63000 منیه (مُ یَ) [ ع . منیة ] (اِ.) آرزو. 1"} -{"line": "63002 مه ( مه . ) [ په . ] 1 - حرف نفی به معنای «نه ». 2 - نشانة دعای منفی که قدما به کار می بردند. 1"} -{"line": "62947 مننژیت (مِ نَ) [ فر . ] (اِ.) بیماری پرده های مننژیت (پرده هایی که از خارج روی مغز تیرة مهره داران را می پوشاند) که ضمن آن فضای زیر عنکبوتیه ملتهب می شود. 1"} -{"line": "62948 منها (مِ) [ ع . ] 1 - (حر اض .+ ضم ) از آن (مونث یا جمع ). 2 - (اِ.) تفریق، کاهش (ریاضی ). 1"} -{"line": "62949 منهاج (مِ) [ ع . ] (اِ.) راه، راه آشکار. ج . مناهج . 1"} -{"line": "62950 منهتک (مُ هَ تِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - دریده، شکافته شده . 2 - مردی که از رسوایی و بی پردگی باک ندارد؛ بی پروا. 1"} -{"line": "62951 منهج (مِ یا مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) راه، روش، طریقه . ج . مناهج . 1"} -{"line": "62952 منهدم (مُ هَ د) [ ع . ] (اِفا.)از هم ریخته، ویران، خراب . 1"} -{"line": "62953 منهزم (مُ هَ ز) [ ع . ] (اِفا.) شکست خورده، مغلوب شده . 1"} -{"line": "62954 منهضم (مُ هَ ض ) [ ع . ] (اِفا. ص .) هضم شده و به تحلیل رفته (طعام ). 1"} -{"line": "62955 منهل (مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) جای نوشیدن آب، آبخور، آبشخور؛ ج . مناهل . 1"} -{"line": "62956 منهمک (مُ هَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) کوشنده در کاری، کوشش کننده . 1"} -{"line": "62957 منهوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) غارت شده، چپاول شده . 1"} -{"line": "62958 منهی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) نهی کرده شده، باز داشته . 1"} -{"line": "62959 منهی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) خبردهنده، آگاه کننده . ج . منهیان . 1"} -{"line": "62960 منوال (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روش، طریقه . 2 - دستگاه بافندگی جولاه . ج . مناویل . 1"} -{"line": "62961 منوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که در کاری نایب و جانشین دیگری شده . 1"} -{"line": "62962 منور (مُ نَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) روشن، درخشان . 1"} -{"line": "62963 منوط (مَ) [ ع . ] (اِمف .) متعلق، وابسته . 1"} -{"line": "62964 منون (مُ نَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) کلمه ای که به آن تنوین داده شده . 1"} -{"line": "62965 منوی (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نیت کرده شده، قصد شده . 1"} -{"line": "62966 منکب (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل اتصال بازو و کتف . 2 - دوش، کتف . ج . مناکب . 1"} -{"line": "62967 منکر (مُ کِ) [ ع . ] (اِفا.) انکارکننده، ردکننده . 1"} -{"line": "62968 منکر (مُ کَ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - ناشناخته . 2 - کار ناشایست، زشت، ناپسند. 1"} -{"line": "62969 منکر (مُ کَ) [ ع . ] (اِ.) نام فرشتة پرسنده در قبر. 1"} -{"line": "62970 منکرات (مُ کَ) [ ع . ] (اِ.) کارها و چیزهای ناشایست و ناپسند. 1"} -{"line": "62971 منکسر (مُ کَ س ) [ ع . ] (اِفا.) شکسته . 1"} -{"line": "62972 منکسف (مُ کَ س ) [ ع . ] (اِفا.) آفتاب یا ماه یا سیاره ای که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد. 1"} -{"line": "62973 منکشف (مُ کَ ش ) [ ع . ] (اِفا.) کشف شده، نمایان شده . 1"} -{"line": "62974 منکوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) رنج دیده، سختی کشیده . 1"} -{"line": "62975 منکوح (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نکاح کرده، عقد زناشویی بسته . 1"} -{"line": "62976 منکوس (مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) نگونسار شده، سرنگون . 2 - (اِ.) شکلی است از اشکال رمل . 1"} -{"line": "62977 منگ ( منگ .) (اِ.)1 - قمار، قماربازی . 2 - روش، قاعده . 3 - بنگ ؛ تخم شاهدانه . 1"} -{"line": "62978 منگ (مُ) (اِ.) زنبور عسل . 1"} -{"line": "62979 منگ (مَ) (ص .) 1 - کودن، کم هوش . 2 - دزد، راهزن . 3 - (عا.) گیج، سرگشته . 1"} -{"line": "62980 منگل ( منگل .) (اِ.) شترگلو، مجرای آب در زیر زمین . 1"} -{"line": "62981 منگل (مُ گُ) [ انگ . ] (اِ.) = منگول : مبتلا به منگلی، نوعی نقص عقلی است که مبتلایان به آن دارای چشم های بادامی و قیافه ای مغولی هستند. 1"} -{"line": "62982 منگل (مَ گُ) (ص .) دزد، راهزن . 1"} -{"line": "62983 منگله (مَ گُ لِ) (اِ.) 1 - ترة دشتی . 2 - آویز نخی یا ابریشمی . 1"} -{"line": "62984 منگنز (مَ گَ نِ) [ فر . ] (اِ.) فلزی است با علامت اختصاری Mn سخت، شکننده و سفید مایل به قرمز به صورت پیرولوزیت در طبیعت فراوان است و در برابر هوا بسیار دیر اکسید می شود. 1"} -{"line": "62985 منگنه (مَ گَ نِ) (اِ.) ابزاری که چیزی را در میان یا زیر آن می گذارند و سوراخ می کنند یا تحت فشار قرار می دهند. 1"} -{"line": "62986 منگول (مَ) (ص .)(عا.)1 - بچة زیبا و بانمک . 2 - شاد و بانشاط . 1"} -{"line": "62987 منگوله (مَ لِ) (اِ.) آویز، آویزی که به شکل رشته و گلوله درست می کنند و به کلاه یا جامه یا هر چیز دیگر آویزان می کنند. 1"} -{"line": "62988 منگیا (مَ) (اِ.) قمار، قمارخانه . 1"} -{"line": "62989 منگیاگر (مَ. گَ) (ص فا.) قمارباز. 1"} -{"line": "62990 منگیدن (مَ دَ) (مص ل .) از روی خشم آهسته در زیر لب سخن گفتن . 1"} -{"line": "62991 منی (مَ) (حامص .) خودبینی، کِبر. 1"} -{"line": "62992 منی (مَ یّ) [ ع . ] (اِ.) مایع جنسی معمولاً بارورساز در جاندار بالغ نر، اسپرم . 1"} -{"line": "62993 منی کردن (مَ. کَ دَ) (مص ل .) لاف زدن، به خود بالیدن . 1"} -{"line": "62994 منیت (مَ نِ یَّ) [ ع . منیة ] (اِ.) 1 - اجل، مرگ . 2 - سرنوشت . 1"} -{"line": "62995 منیت (مَ یَّ) (مص جع .) غرور، خودبینی . 1"} -{"line": "62996 منیر (مُ) [ ع . ] (اِفا.) تابان، درخشان . 1"} -{"line": "62997 منیزیم (مَ یِ یُ) [ فر . ] (اِ.) = منیزیوم : فلزی است سبک و با جلای نقره ای که در هوا به آسانی جلای خود را از دست می دهد و کدر می شود. با نور سفید خیره کننده ای می سوزد و به اکسید منیزیم تبدیل می شود. این فلز از عناصر فراوان طبیعت است ولی به حالت آزاد وجود ندارد. 1"} -{"line": "62998 منیع (مَ) [ ع . ] (ص .) استوار، بلند. 1"} -{"line": "62999 منیف (مُ) [ ع . ] (ص .) بلند، مرتفع، برآمده . 1"} -{"line": "63003 مه ( مه . ) (اِ.) بخاری است که گاهی در هوای مرطوب تولید می شود و در فضا پراکنده می گردد. 1"} -{"line": "63004 مه (مِ) [ په . ] (ص .) بزرگ، سرور. ج . مهان . مق که . 1"} -{"line": "63005 مه ( مه . ) [ فر. ] (اِ.) پنجمین ماه از سال میلادی . 1"} -{"line": "63006 مهابت (مَ بَ) [ ع . مهابة ] (اِ.) 1 - بیم، ترس . 2 - شکوه، عظمت . 1"} -{"line": "63007 مهاجات (مُ) [ ع . مهاجاة ] (مص م .) یکدیگر را هجو کردن، عیب همدیگر را گفتن . 1"} -{"line": "63008 مهاجر (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) هجرت کننده آن که از وطن خود هجرت کرده در جایی دیگر مسکن گیرد. 1"} -{"line": "63009 مهاجرت (مُ جِ رَ) [ ع . مهاجرة ] (مص ل .) هجرت کردن، از جایی به جای دیگر رفتن و در آن جا مسکن گزیدن . 1"} -{"line": "63010 مهاجم (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) هجوم کننده . 1"} -{"line": "63011 مهاجمه (مُ جَ مَ یا جِ مِ) [ ع . مهاجمة ] 1 - (مص ل .) هجوم کردن، حمله کردن . 2 - (اِمص .) هجوم، ج . مهاجمات . 1"} -{"line": "63012 مهاد (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بستر. 2 - گهواره . 3 - زمین پست . 1"} -{"line": "63013 مهادات (مُ) [ ع . مهاداة ] (مص ل .) هدیه دادن به یکدیگر. 1"} -{"line": "63014 مهادنت (مُ د نَ) [ ع . مهادنة ] (مص ل .) صلح کردن . 1"} -{"line": "63015 مهار ( مهار .) (اِ.) ماهار. 1 - قسمتی که در هواپیما بال ها را به هم وصل می کند. 2 - چین جلدی موجود در سطح تحتانی آلت مرد در خط وسط و در مجاورت شیار حشفه ای قلفه ای که در حقیقت دیواره ای است که شیار حشفه ای قلفه ای را به دو قسمت چپ و راست تقسیم می کند. 3 - نام هر یک از دو چین مخاطی واقع در خط وسط قسمت دهلیزی دهان و عضلات لب ها ( بین قوس های فکی و عضلات لب ها)، مهار لبی . 1"} -{"line": "63016 مهار (مَ) [ ع . ] (اِ.) افسار، چوبی که در بینی شتر کنند و ریسمان بر آن بندند. 1"} -{"line": "63017 مهاراجه (مَ جِ) [ سنس . ] (ص .) توانگر، ثروتمند. 1"} -{"line": "63018 مهارب (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مهرب . 1"} -{"line": "63019 مهارت (مَ رَ) [ ع . مهارة ] (مص ل .) چیره دستی، توانایی در کار. 1"} -{"line": "63020 مهارشه (مَ رَ شَ یا رِ ش ) [ ع . مهارشة ] (مص م .) بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آن ها را). 1"} -{"line": "63021 مهازله (مُ زَ یا ز لَ) [ ع . مهازلة ] 1 - (مص ل .) بازی کردن، بیهودگی کردن . 2 - هزل گفتن، شوخی کردن . 3 - (اِمص .) بازی، بیهودگی . 4 - هزل گویی . 1"} -{"line": "63022 مهالک (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مهلکه . 1"} -{"line": "63023 مهام (مَ مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مهم ؛ کارهای بزرگ و سخت . 1"} -{"line": "63024 مهامه (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مهمه، مهمهه ؛ بیابان های خشک، دشت های ویران و خالی . 1"} -{"line": "63025 مهان (مُ) [ ع . ] (اِمف .) خوار کرده شده . 1"} -{"line": "63026 مهانت (مَ نَ) [ ع . مهانة ] (مص ل .) خواری، سستی . 1"} -{"line": "63027 مهانل (مَ نُ) (اِ.) افیون، تریاک . 1"} -{"line": "63028 مهاوی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مهوی . 1 - فضاهای بین دو کوه و مانند آن . 2 - شکاف ها. 1"} -{"line": "63029 مهب (مَ هَ بّ) [ ع . ] (اِ.) محل وزیدن باد. ج . مهاب . 1"} -{"line": "63030 مهبط (مَ ب یا بَ) [ ع . ] (اِ.) جای فرود آمدن . ج . مهابط . 1"} -{"line": "63031 مهبل (مَ بَ یا ب) [ ع . ] (اِ.) زهدان، رحم زن . 1"} -{"line": "63032 مهتاب (مَ) (اِ.) پرتو ماه، روشنی ماه، تابش نور ماه . 1"} -{"line": "63033 مهتابی (مَ) (اِمر.) 1 - ایوان جلوی عمارت . 2 - نوعی لامپ که نورش به رنگ مهتاب است . 1"} -{"line": "63034 مهتدی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) راه راست یافته . 1"} -{"line": "63035 مهتر (مِ تَ) (ص تف .) 1 - بزرگ، رییس، سرور. 2 - (اِ.) خدمتکار ستور. ج . مهتران . 1"} -{"line": "63036 مهتم (مُ تَ مّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - غم خوار، اندوه مند. 2 - توجه کننده به کاری . 1"} -{"line": "63037 مهتوک (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پرده دریده . 2 - مرده، فوت شده، درگذشته . 1"} -{"line": "63038 مهجع (مَ جَ) [ ع . ] (اِ.) خوابگاه . 1"} -{"line": "63039 مهجع (مِ جَ) [ ع . ] (ص .) 1 - غافل . 2 - احمق، گول . 1"} -{"line": "63040 مهجع (مُ جِ) [ ع . ] (ص .) آن که گرسنگی را تسکین دهد. 1"} -{"line": "63041 مهجه (مُ جَ یا جِ) [ ع . مهجة ] (اِ.) روح، روان . 1"} -{"line": "63042 مهجو (مَ جُ وّ) [ ع . ] (اِمف .) هجو کرده شده . 1"} -{"line": "63043 مهجور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) دور افتاده، جدا افتاده . 1"} -{"line": "63044 مهجوری ( مهجوری . ) (حامص .) جدایی، دوری . 1"} -{"line": "63045 مهد (مَ) [ ع . ] (اِ.) گهواره، بستر. 1"} -{"line": "63046 مهدم (مَ دُ) (اِ.) 1 - پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و او را پر تیر سازند. 2 - کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد. 1"} -{"line": "63047 مهدوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) بنای شکسته و ویران . 1"} -{"line": "63048 مهدوی (مَ دَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به مهدی (مطلق ). 2 - منسوب به مهدی صاحب الزمان (ع ) امام دوازدهم شیعیان . 1"} -{"line": "63049 مهدویت (مَ دَ یَ) [ ع . مهدویة ] (مص جع .) وضع یا کیفیت مهدی (امام منتظر) بودن . 1"} -{"line": "63050 مهدی (مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) هدایت شده، ارشاد شده . 1"} -{"line": "63051 مهدی (مُ دا) [ ع . ] (اِمف .) هدیه داده شده . 1"} -{"line": "63052 مهذار (مِ) [ ع . ] (ص .) بیهوده گوی، یاوه - سرای . 1"} -{"line": "63053 مهذب (مُ هَ ذَّ) [ ع . ] (اِمف .) پاکیزه شده از عیب و نقص . 1"} -{"line": "63054 مهر (مَ) [ ع . ] (اِ.) کابین، مهریه . 1"} -{"line": "63098 مهمیز (مِ) (اِ.) آلتی فلزی که بر پاشنة چکمه می بندند و هنگام سواری بر تهیگاه اسب می زنند. 1"} -{"line": "63055 مهر (مُ) (اِ.) 1 - آلتی از جنس فلز یا لاستیک که روی آن اسم شخص یا بنگاهی را نقش می کنند و از آن به جای امضاء در پای نامه ها و قراردادها استفاده می کنند. ؛ مهر و موم کردن الف - بستن چیزی از طریق موم چسباندن به در آن و بعد مهر زدن به موم به طوری که به جز فرد مورد نظر کسی نتواند در آن دست ببرد و آن را باز کند. ب - ضبط اموال متوفای مدیون یا مجرم از طرف مراجع قضایی . 2 - نگین، خاتم . 3 - قطعه ای گل پخته که نمازگزاران شیعه هنگام سجده پیشانی خود را روی آن می گذارند. 1"} -{"line": "63056 مهر (مِ) (اِ.) 1 - آفتاب، خورشید. 2 - دوستی، مهربانی . 3 - نام ماه هفتم از سال شمسی . 4 - نام روز شانزدهم از ماه مهر که ایرانیان جشن مهرگان را در این روز بر پا می دارند. 1"} -{"line": "63057 مهر دهان (مُ. دَ) (ص مر.) روزه دار. 1"} -{"line": "63058 مهر زدن ( مهر زدن . زَ دَ) (مص م .) نشان کردن بر چیزی . 1"} -{"line": "63059 مهرا (مُ هَ رّ) [ ع . مهرأ ] (ص .) 1 - نیک پخته شده، گوشت نرم پخته که از استخوان جدا شده باشد. 2 - مضمحل گشته . 1"} -{"line": "63060 مهراس (مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هاونی است که با آن گندم و مانند آن می کوبند. 2 - سنگی که درون آن را خالی کرده باشند و در آن چیز گذارند یا آب ریزند و بدان وضو گیرند. 3 - شتر پر زور و بارکش سخت خور. 1"} -{"line": "63061 مهراسفند (مِ اِ فَ) (اِمر.) روز بیست و نهم هر ماه شمسی . 1"} -{"line": "63062 مهرب (مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جای فرار و گریز. ج . مهارب . 1"} -{"line": "63063 مهربان (مِ) (ص .) با محبت، نیک اندیش . 1"} -{"line": "63064 مهره (مُ رِ) (اِ.) 1 - گلولة کوچک از شیشه یا سفال و جز آن ها. 2 - نام هر یک از استخوان های کوچکی که در تشکیل ستون فقرات جانداران شرکت دارند. 1"} -{"line": "63065 مهره باختن ( مهره باختن . تَ) (مص ل .) 1 - بازی نرد. 2 - قمار، قمار کردن . 3 - حقه بازی کردن . 1"} -{"line": "63066 مهره باز ( مهره باز .) (ص .) قمارباز. 1"} -{"line": "63067 مهرگان (مِ) (اِ.) جشنی که ایرانیان در روز شانزدهم ماه مهر برگزار می کنند. 1"} -{"line": "63068 مهرگانی ( مهرگانی . ) (ص نسب .) خزانی، پاییزی . 1"} -{"line": "63069 مهرگانی ( مهرگانی . ) (اِ.) نام لحن بیست و پنجم باربد. 1"} -{"line": "63070 مهرگیاه (مِ) (اِ.) 1 - معشوق و چهرة معشوق . 2 - گیاه محبت و مهر، گویند گیاهی است که هرکس با خود داشته باشد، مردم او را دوست می دارند. 1"} -{"line": "63071 مهریه (مَ یُِ) [ ع . ] (اِ.) مقدار مال یا وجهی است که به هنگام ازدواج یا پس از آن شوهر در عوض تمتع به زن می دهد و باید مقدار آن معلوم باشد، مهر، کابین . 1"} -{"line": "63072 مهزول (مَ) [ ع . ] (ص .) لاغر، ضعیف . ج . مهازیل . 1"} -{"line": "63073 مهزوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شکست خورده، هزیمت یافته . 1"} -{"line": "63074 مهست (مِ هَ) [ په . ] (ص .) مهمترین و بزرگترین . 1"} -{"line": "63075 مهستی (مَ هِ یا مَ س ) (اِمر.) 1 - ماه خانم، بانوی بزرگ . 2 - نامی است از نام های زنان . 1"} -{"line": "63076 مهشید (مَ) (اِ.) مهتاب و پرتو ماه . 1"} -{"line": "63077 مهضوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) هضم شده . 1"} -{"line": "63078 مهفهفه (مُ هَ هَ فَ) [ ع . مهفهفة ] (ص .) زن باریک میان . ج . مهفهفات . 1"} -{"line": "63079 مهل (مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آهسته کار کردن . 2 - (اِمص .) آهستگی، مهلت . 3 - (اِ.) آهسته کاری، نرمی، مهلت . 1"} -{"line": "63080 مهل (مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فلزات کانی مانند: مس، آهن و... 2 - قطران تنک و رقیق . 3 - روغن زیتون و دُردی آن . 4 - زرداب و ریم که از لاشة مرده پالاید. 1"} -{"line": "63081 مهلت (مُ لَ) [ ع . مهلة ] (اِ.) درنگ، تأخیر. 1"} -{"line": "63082 مهلل (مُ هَ لَّ) [ ع . ] (ص .) منحنی مانند هلال، هلالی شکل . 1"} -{"line": "63083 مهلهل (مُ هَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) آن که شعر نیکو و ظریف گوید. 1"} -{"line": "63084 مهلهل (مُ هَ هَ) [ ع . ] (ص .) 1 - جامة تنگ بافته . 2 - شعر نیکو گفته . 1"} -{"line": "63085 مهلک (مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) هلاک کننده، نابود کننده . 1"} -{"line": "63086 مهلکه (مَ لَ کَ) [ ع . مهلکة ] (اِ.) جای هلاک شدن . ج . مهالک . 1"} -{"line": "63087 مهم (مُ هِ مّ) [ ع . ] (اِ.) کار بزرگ و خطیر. ج . مهام . 1"} -{"line": "63088 مهمات (مُ هِ مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مهمه ؛ 1 - کارهای بزرگ و دشوار. 2 - در فارسی به معنای ابزارآلات جنگی . 1"} -{"line": "63089 مهماز (مِ) [ ع . ] (اِ.) مهمیز. ج . مهمامیز. 1"} -{"line": "63090 مهمان (مِ) [ په . ] (اِ.) = میهمان : 1 - کسی که به خانة کسی دیگر برود و پذیرایی شود. 2 - آن که از سوی دیگری دعوت می شود و مورد پذیرایی قرار می گیرد. 2 - ویژگی آن که به طور موقت در یک فعالیت، بازی و مانند آن ها شرکت می کند. 1"} -{"line": "63091 مهمان خانه ( مهمان خانه . نِ) (اِمر.) 1 - مهمان سرا، رستوران . 2 - اتاق مخصوص پذیرایی مهمان . 1"} -{"line": "63092 مهماندار ( مهماندار . ) (اِفا.) 1 - میزبان . 2 - خدمة هواپیما. 1"} -{"line": "63093 مهمانی کردن ( مهمانی کردن . کَ دَ) (مص م .) جشن گرفتن و ضیافت کردن . 1"} -{"line": "63094 مهمل (مُ مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بیهوده و بیکار گذاشته شده . 2 - کلام بیهوده . ج . مهملات . 1"} -{"line": "63095 مهمه (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) بیابان خشک، دشت پهناور بی آب و علف . 1"} -{"line": "63096 مهموز (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کلمه ای که یکی از حروف اصلی آن همزه باشد. 1"} -{"line": "63097 مهموم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) اندوهگین، غمگین . 1"} -{"line": "63099 مهنا (مُ هَ نّ) [ ع . ] (اِمف .) گوارا، خوش آیند. 1"} -{"line": "63101 مهند (مُ هَ نَّ) [ ع . ] (اِ.) شمشیری که از فولاد هندی ساخته شده باشد. 1"} -{"line": "63102 مهندس (مُ هَ د) [ معر. ] (اِفا.) دانا به علم هندسه، عالِم هندسه . 2 - کسی که فارغ التحصیل رشته هایی مانند معماری، برق و... باشد. 1"} -{"line": "63103 مهندم (مُ هَ د) (ص .) 1 - ظریف و استوار کرده . 2 - تراشیده و صیقلی . 1"} -{"line": "63104 مهوار (مَ) (ص .) مانند ماه . 1"} -{"line": "63105 مهوس (مُ هَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به هوس افتاده . 2 - دیوانه، ابله . 1"} -{"line": "63106 مهوش (مَ وَ) (ص .) زیبا، مانند ماه زیبا. 1"} -{"line": "63107 مهوع (مُ هَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) تهوع آور، قی آور. 1"} -{"line": "63108 مهول (مَ) [ ع . ] (ص .) مخوف، ترسناک . 1"} -{"line": "63109 مهپاره (مَ رِ) (ص مر.) زیبا، زیبارو. 1"} -{"line": "63110 مهک (مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ساییدن چیزی را. 2 - نرم کردن چیزی را. 1"} -{"line": "63111 مهی (مَ) (حامص .) بزرگی، عظمت . 1"} -{"line": "63112 مهیا (مُ هَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) آماده، آماده شده . 1"} -{"line": "63113 مهیب (مَ) [ ع . ] (ص .) سهمگین، ترسناک . 1"} -{"line": "63114 مهیج (مُ هَ یُِ) [ ع . ] (اِفا.)هیجان آور، برانگیزنده . 1"} -{"line": "63115 مهیر (مَ) (اِ.) ماه، قمر. 1"} -{"line": "63116 مهیره (مَ رَ یا رِ) [ ع . مهیرة ] (اِ.) 1 - زن، کدبانو. 2 - زن اصل زادة گران کابین . 1"} -{"line": "63117 مهیل (مَ) [ ع . ] (اِ.) جای ترسناک . 1"} -{"line": "63118 مهیمن (مُ هَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ایمن کننده، نگهبان . 2 - از نام های خداوند. 1"} -{"line": "63119 مهین (مِ) (ص نسب .) بزرگتر، بزرگترین . 1"} -{"line": "63120 مهین (مَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به ماه . 2 - نامی است از نام های زنان . 1"} -{"line": "63121 مهین ( مهین .) [ ع . ] (ص .) 1 - سست، ضعیف . 2 - خوار، زبون . 1"} -{"line": "63122 مهین (مُ) [ ع . ] (اِفا.) خوار دارنده، اهانت کننده . 1"} -{"line": "63123 مو (مَ) (اِ.) درخت انگور. 1"} -{"line": "63124 مو (اِ.) 1 - رشد خارجی روی پوست به صورت رشته های محکم نخ مانند به ویژه رشته های رنگیزه داری که پوشش ویژة یک پستاندار است . 2- پوشش مویی یک جانور یا بخشی از بدن به ویژه پوشش مویی سر انسان . ؛ مو ی دماغ (کن .) مزاحم . ؛ مو را از ماست کشیدن (کن .) بسیار دقیق بودن (به ویژه در حساب و کتاب ). ؛ مو ها را در آسیاب سفید نکردن (کن .) گذشت عمر و داشتن تجربه . 1"} -{"line": "63125 مو به مو (ب) (ق مر.) در کمال دقت، دقیقاً. 1"} -{"line": "63126 موات (مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی جان، مرده . 2 - زمینی که در آن کشت نشده باشد. 1"} -{"line": "63127 مواثقت (مُ ثِ قَ) [ ع . مواثقة ] (مص ل .) با هم عهد و پیمان بستن . 1"} -{"line": "63128 مواثیق (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ میثاق ؛ عهدها. 1"} -{"line": "63129 مواج (مَ وّ) [ ع . ] (ص .) موج زننده، متلاطم، دارای موج . 1"} -{"line": "63130 مواجب (مَ جِ) [ ع . ] (اِ.) مزد، حقوقِ ماهیانه یا سالیانه . 1"} -{"line": "63131 مواجه (مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) رویاروی، مقابل . 1"} -{"line": "63132 مواجهه (مُ جَ هَ یا جِ هِ) [ ع . مواجهة ] (مص ل .) روبرو شدن . 1"} -{"line": "63133 مواخات (مُ) [ ع . مؤاخاة ] (مص ل .) برادری، دوستی و برادری . 1"} -{"line": "63134 مواد (مَ دّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ ماده . 2 - (عا.) در فارسی به معنای مواد مخدّر. 3 - بندهای لایحه، قانون، قرارداد و مانند آن ها. 4 - دروس، درس ها. 5 - وسایل، اسباب . 1"} -{"line": "63135 موادعه (مُ دَ عَ یا د ع ) [ ع . موادعة . ] (مص ل .) آشتی کردن، صلح کردن . 1"} -{"line": "63136 مواربه (مُ رَ بَ یا رِ ب) [ ع . مواربة . ] 1 - (مص ل .) با همدیگر زیرکی کردن، مکر و فریب کردن با هم . 2 - (مص م .) آفت رسانیدن . 1"} -{"line": "63137 موارد (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مورد. 1"} -{"line": "63138 مواریث (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ میراث . 1"} -{"line": "63139 موازات (مُ) [ ع . موازاة ] (مص ل .) برابری، برابر بودن، روبرو شدن . 1"} -{"line": "63140 موازرت (مُ ز رَ) [ ع . موازرة ] (مص م ) یاری نمودن . 1"} -{"line": "63141 موازنه (مُ زَ نَ یا نِ) [ ع . موازنة ] (مص م .) وزن کردن، سنجیدن دو چیز با هم . 1"} -{"line": "63142 موازی (مُ) [ ع . ] 1 - (اِفا. ص .) برابر، روبرو. 2 - دو خطی که فاصلة بین شان به یک اندازه باشد و هرچقدر امتداد داده شوند به هم نرسند. 1"} -{"line": "63143 موازین (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ میزان . 1"} -{"line": "63144 مواسات (مُ) [ ع . مواساة ] (مص م .) یاری کردن، کمک رساندن . 1"} -{"line": "63145 مواشی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ماشیه ؛ ستور و چارپایان . 1"} -{"line": "63146 مواصلت (مُ ص لَ) [ ع . مواصلة ] (مص ل .) با هم وصلت کردن، به هم پیوستن . 1"} -{"line": "63147 مواضع (مَ ض ) [ ع . ] (اِ.) جِ موضع ؛ جاها، مکان ها. 1"} -{"line": "63148 مواضعت (مُ ضَ عَ) [ ع . مواضعت ] 1 - (مص ل .) با یکدیگر قرار نهادن، قرار گذاشتن . 2 - موافقت کردن . 3 - (اِ.) قرارداد ج . مواضعات . 1"} -{"line": "63149 مواطات (مُ) [ ع . مواطاة ] (مص ل .) موافقت کردن با کسی در امری . 1"} -{"line": "63150 مواطن (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ موطن . 1"} -{"line": "63151 مواطی ء (مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) جِ موطی ء؛ جاهای قدم، قدمگاه ها. 1"} -{"line": "63152 مواظب (مُ ظِ) [ ع . ] (اِ فا.) نگهبان، مراقب . 1"} -{"line": "63153 مواظبت (مُ ظِ بَ) [ ع . مواظبة ] (مص م .) مراقب بودن . 1"} -{"line": "63154 مواعد (مَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ موعد. 1"} -{"line": "63155 مواعده (مُ عَ دَ) [ ع . مواعدة ] (مص ل .) به یکدیگر وعده دادن . 1"} -{"line": "66857 پالایشگاه (یِ) ( اِ.) تصفیه خانه . 1"} -{"line": "63156 مواعظ (مَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ موعظه ؛ پندها، نصیحت ها. 1"} -{"line": "63157 مواعید (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ میعاد؛ وعده ها، موعودها. 1"} -{"line": "63158 موافق (مُ فِ) [ ع . ] (اِ فا.) سازگار، مطابق، هم رأی . 1"} -{"line": "63159 موافقت (مُ فِ قَ) [ ع . موافقة ] (مص ل .) سازش کردن، همراهی کردن، سازگاری . 1"} -{"line": "63160 موافقت نامه ( موافقت نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای مکتوب مبنی بر موافقت دو تن، دو گروه یا دو دولت در امری . 1"} -{"line": "63161 مواقع (مَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ موقع . 1"} -{"line": "63162 مواقعه (مُ قَ عَ یا قِ ع ) [ ع . مواقعة ] 1 - (مص ل .) جنگ کردن با کسی . 2 - جماع کردن . 3 - (اِمص .) حرب، ستیزه . 4 - جماع، آمیزش . 1"} -{"line": "63163 مواقیت (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ میقات . 1"} -{"line": "63164 موالات (مُ) [ ع . موالاة ] (مص ل .) دوستی و پیوستگی داشتن با کسی . 1"} -{"line": "63165 موالد (مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مولد. 1"} -{"line": "63166 موالی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) دوست دارنده . 1"} -{"line": "63167 موالی (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مولی . 1"} -{"line": "63168 موالید (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مولود؛ فرزندان . 1"} -{"line": "63169 موانع (مَ نِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مانع ؛ بازدارنده ها. 1"} -{"line": "63170 مواهب (مَ هِ) [ ع . ] (اِ.) جِ موهبت ؛ بخشش ها و انعام ها. 1"} -{"line": "63171 مواکب (مَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ موکب . 1"} -{"line": "63172 مواید (مَ یِ) [ ع . موائد ] (اِ.) جِ مائده . 1"} -{"line": "63173 موبایل (مُ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه تلفن قابل حمل بدون سیمی که با استفاده از امواج رادیویی، ارتباط تلفنی بین دو نقطه را برقرار سازد، تلفن همراه . 1"} -{"line": "63174 موبد (بَ یا ب) [ په . ] (اِ.) روحانی دین زرتشتی . ج . موبدان . 1"} -{"line": "63175 موبق (ب) [ ع . ] (اِفا.) هلاک کننده، مهلک . 1"} -{"line": "63176 موبق (مَ ب) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای هلاکت . 2 - وعده گاه، میعاد. 3 - زندان . 1"} -{"line": "63177 موت (مَ) [ ع . ] (اِ.) مرگ . 1"} -{"line": "63178 موتاب (ص فا.) کسی که ریسمان می تابد. 1"} -{"line": "63179 موتاسیون (مُ) [ فر. ] (اِ.) استحالة عنصری، جهش، دگرگونی آنی . 1"} -{"line": "63180 موتور (مُ تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاهی که سبب به کار انداختن و تولید ماشین می شود. 2 - دستگاهی که انواع انرژی را به انر ژی مکانیکی تبدیل می کند. 3 - موتورسیکلت . 1"} -{"line": "63181 موتورسیکلت ( موتورسیکلت . لِ) [ فر. ] (اِ.) دوچرخه ای که به وسیلة موتور حرکت می کند. 1"} -{"line": "63182 موثق (مُ ثَّ) [ ع . ] (اِمف .) استوار کرده شده، مورد اطمینان و وثوق . 1"} -{"line": "63183 موثوق (مَ یا مُ) [ ع . ] (اِمف .) مورد اطمینان، معتمد، موثق . 1"} -{"line": "63184 موج (مَ یا مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جنبش و چین - خوردگی سطح آب . ج . امواج . 2 - جریان تند و ناگهانی . 1"} -{"line": "63185 موج شکن (مُ. ش کَ) (اِ.) سد مانندی که برای جلوگیری از پیشروی آب در امتداد ساختمان - های ساحلی درست می کنند. 1"} -{"line": "63186 موجان (ص .) موژان ؛ چشم زیبا و پُر کرشمه . 1"} -{"line": "63187 موجب (مُ جِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) سبب، باعث . 2 - (اِفا.) ایجاب کننده . 1"} -{"line": "63188 موجد (جَ) [ ع . ] (اِمف .) ایجاد شده . 1"} -{"line": "63189 موجد (جِ) [ ع . ] (اِفا.) به وجود آورنده، آفریننده . 1"} -{"line": "63190 موجر (مُ جِ) [ ع . مؤجر ] (اِفا.) اجاره دهنده، کرایه دهنده . 1"} -{"line": "63191 موجز (جِ) [ ع . ] (اِفا.) سخن مختصر و کوتاه . 1"} -{"line": "63192 موجع (جِ) [ ع . ] (اِفا.) به دردآورنده، دردناک . 1"} -{"line": "63193 موجل (مَ ج ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گودالی که در آن آب ایستد. 2 - جای ترس و بیم . 1"} -{"line": "63194 موجه (مُ وَ جَّ هْ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پسندیده، مقبول . 2 - صاحب جاه و مقام . 1"} -{"line": "63195 موجود (مُ) [ ع . ] (اِمف .) آفریده، هست شده . 1"} -{"line": "63196 موجودات ( موجودات .) [ ع . ] (اِمف .) جِ. موجود. 1"} -{"line": "63197 موحد (مُ وَ حِّ) [ ع . ] (اِفا.) یکتاپرست . 1"} -{"line": "63198 موحش (حِ) [ ع . ] (اِفا.)وحشت انگیز، ترس - آور. 1"} -{"line": "63199 موخوره (خُ رِ) (اِمر.) آفتی است که در موهای سر افتد و موجب شقه و نیمه شدن طولی تارهای مو شود. 1"} -{"line": "63200 مودار (ص فا.) دارندة مو، آنچه دارای خط باشد، دارای تَرَک . 1"} -{"line": "63201 مودت (مَ وَ دَّ) [ ع . مودة ] (مص ل .) دوستی، رفاقت . 1"} -{"line": "63202 مودع (مَ وَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) به امانت گذاشته شده . 1"} -{"line": "63203 موذی [ ع . ] (اِفا.) 1 - اذیت کننده، آزار رساننده . 2 - در فارسی، بداندیش، حیله گر. 1"} -{"line": "63204 مور [ په . ] (اِ.) 1 - مورچه . 2 - کنایه از: شخصی ح قیر و کوچک . 1"} -{"line": "63205 مور مور (اِمر.) حالتی که قبل از تب و لرز عارض شود و آن چنان است که گویی جاروی تر بر پشت شخص کشند وی احساس سرما کند. 1"} -{"line": "63206 مورب (مُ وَ رَّ) (ص .) گرفته شده از فارسی به معنای کج، خمیده . 1"} -{"line": "63207 مورث (رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به ارث داده شده . 2 - باعث، سبب . 1"} -{"line": "63208 مورث (مُ وَ رِّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) ارث گذارنده برای کسی . 2 - (اِ.) باعث، سبب . 1"} -{"line": "63209 مورخ (مُ وَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) تاریخ نویس . ج . مورخین . 1"} -{"line": "63210 مورخ (مُ وَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) تاریخ نهاده، دارای تاریخ . 1"} -{"line": "63211 مورد (مُ رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل ورود، جای فرود آمدن . 2 - راه به سوی آب . 3 - آن چه اتفاق می افتد. 4 - باره . ج . موارد. 1"} -{"line": "63212 مورد (مُ) [ په . ] (اِ.) درختی است همیشه سبز با گل های سفید و خوشبو. 1"} -{"line": "63213 مورد (مُ وَ رَّ) [ ع . ] (اِمف . ص .) گلگون، سرخ رنگ . 1"} -{"line": "63214 مورش (رِ) (اِ.) 1 - مهرة ریز که در رشته کشند و زنان در گردن و مچ بندند؛ خرز. 2 - سکوی دکان، صفه که بر آن نشینند. 1"} -{"line": "63215 موروث (مُ) [ ع . ] (اِمف .) ارث گذاشته شده، هرچیز که به ارث رسیده باشد. 1"} -{"line": "63216 مورچال (اِ.) سوراخ و نقبی که از زیر زمین به طرف قله حفر کنند. 1"} -{"line": "63217 مورچانه (نِ) (اِ.) زنگ آهن . 1"} -{"line": "63218 مورچه (چِ) (اِ.) حشره ای است از راستة نازک بالان که تیرة خاصی را به نام تیرة مورچگان در این راسته به وجود می اورند. 1"} -{"line": "63219 مورچه خوار ( مورچه خوار . خا) (اِ.) پستانداری است از راستة بی دندانان که دارای زبانی طویل و کرمی شکل و پوزه ای باریک و دراز می باشد. 1"} -{"line": "63220 موری (اِ.) تنبوشه، لولة سفالی که در زیر زمین یا میان دیوار برای ساختن راه آب به کار می بردند. 1"} -{"line": "63221 موریانه (نِ) (اِ.) حشره ای است از راستة آرکیپترها که نزدیک به راستة رگ بالان است . موریانه حشره ای است اجتماعی . 1"} -{"line": "63222 موز (مُ) (اِ.) گیاهی است پایا از ردة تک لپه ای ها که تیرة خاصی را در این رده به نام تیرة موزها به وجود آورده است . میوه اش گوشت دار و مطبوع و خوراکی است ومجموع میوها خوشه ای را به وجود می آورد. 1"} -{"line": "63223 موزاییک (مُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی سنگ نازک که با شن و ماسه و سنگ های رنگین و سیمان ساخته می شود. 1"} -{"line": "63224 موزر (مُ ز) [ آلما. ] (اِ.) (نام سازندة تفنگ ) 1 - تفنگی که در سال 1872 م . در آلمان متداول شد و بعدها مکرر تکمیل گردید. 2 - تپانچه ای که نوع عالی آن بر قنداق چوبین سوار می شود. 1"} -{"line": "63225 موزع (مُ وَ زِّ) [ ع . ] (اِفا.) توزیع کننده، پخش کننده . ج . موزعین . 1"} -{"line": "63226 موزه (ز) [ په . ] (اِ.) چکمه . 1"} -{"line": "63227 موزه ( موزه .) [ فر. ] (اِ.)1 - مجموعه آثار باستانی . 2 - محلی که آثار باستانی را در آن نگه داری کنند. 1"} -{"line": "63228 موزه نهادن ( موزه نهادن . نَ دَ) (مص ل .) اقامت کردن . 1"} -{"line": "63229 موزون ( مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - وزن شده، سنجیده شده . 2 - متناسب . 3 - هماهنگ . 4 - آهنگ دار. 1"} -{"line": "63230 موزیسین (یِ) [ فر. ] (ص .) موسیقی دان، نوازنده . 1"} -{"line": "63231 موزیسین (یَ) [ فر. ] (ص فا.) کسی که در ساخت یا رهبری یا اجرای موسیقی به خصوص موسیقی سازی تبحر داشته باشد، موسیقی دان (فره ). 1"} -{"line": "63232 موزیک [ فر. ] (اِ.) علم ترکیب اصوات و هنر عرضة آن ها به نحوی که برای شنونده مطبوع باشد، موسیقی . (فره ). 1"} -{"line": "63233 موزیکال [ فر. ] (اِ.) همراه با نغمه و موسیقی . 1"} -{"line": "63234 موزیکولوژی (کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم تجزیه و تحلیل ویژگی های انواع موسیقی و بررسی تاریخی آن ها، موسیقی شناسی . (فره ). 1"} -{"line": "63235 موس (اِ.) کپل، سرین، باسن، کون . 1"} -{"line": "63236 موس (مُ وْ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکان نما را روی صفحة نمایش جا به جا کرد و با دکمه های آن به سیستم فرمان هایی داد، موشی . (فره ). 1"} -{"line": "63237 موس موس (اِ.) (عا.) تملق، چاپلوسی . 1"} -{"line": "63238 موساد [ انگ . ] (اِ.) سازمان جاسوسی اسراییل . 1"} -{"line": "63239 موستان (مُ وِ سْ) (اِمر.) زمینی که فقط در آن درخت انگور کاشته باشند، باغ انگور، تاکستان، رزستان . 1"} -{"line": "63240 موسخ (مُ وَ سَّ) [ ع . ] (اِمف . ص .) چرکین، چرک آلود. 1"} -{"line": "63241 موسر (س ) [ ع . ] (اِفا. ص .) توانگر، غنی . 1"} -{"line": "63242 موسع (مُ وَ سَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) وسعت داده شده . 2 - (ص .) وسیع . 1"} -{"line": "63243 موسم (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمان، هنگام . 2 - فصل . 1"} -{"line": "63244 موسه (س ) (اِ.) زنبور. 1"} -{"line": "63245 موسوم (مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نام نهاده شده، اسم گذاشته شده . 2 - در فارسی به معنای شناخته . 1"} -{"line": "63246 موسوی (سَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به حضرت موسی ' (مطلق ). 2 - منسوب به حضرت موسی ابن جعفر امام هفتم (ع ). 1"} -{"line": "63247 موسی (سا) [ ع . ] (اِ.) تیغ سلمانی، استره . 1"} -{"line": "63248 موسیجه (جِ) (اِ.) پرنده ای است شبیه فاخته . 1"} -{"line": "63249 موسیر (اِ.) گیاه پایا از تیرة سوسنی ها که پیاز آن خوردنی است . 1"} -{"line": "63250 موسیقار (اِ.) 1 - نوعی ساز که از نی های بزرگ و کوچک ترتیب داده اند و اروپاییان آن را «فلوت پان » می گویند و امروز به ساز دهنی مشهور است . 2 - نام پرنده ای افسانه ای که منقارش سوراخ های بسیار دارد و از آن سوراخ ها آوازهای گوناگون برمی آید. 1"} -{"line": "63251 موسیقی [ یو. ] (اِ.) فن آواز خواندن و نواختن ساز. 1"} -{"line": "63252 موسیقیدان (ص فا.) کسی که علم موسیقی را آموخته باشد. 1"} -{"line": "63253 موسیو (یُ) [ فر. ] (اِ.) آقا، سرپرست . 1"} -{"line": "63302 مولد (مُ وَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) تولید کننده، زاینده . 1"} -{"line": "63303 مولد (مُ وَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تولید شده، زاییده . 2 - پدید آورده . 3 - شخص عجمی که در عرب پرورش یافته . 4 - کلام ساخته و بر بافته . 5 - لغت عجمی که عرب در کلام استعمال کند. 6 - لغتی که قدمت استعمال ندارد، مستحدث . ج . (برای کسان ) مولدین . 1"} -{"line": "63254 موش 1 - (اِ.) جانور پستاندار از راستة جوندگان با جثة کوچک یا متوسط، پوزة دراز، گوش های تقریباً کوچک و دم دراز به رنگ های سیاه، خاکستری و سفید است و انواع گوناگون دارد. این جانور بسیار موذی و خطرناک است . و همیشه موجب خسارات سنگین برای انسان می شود. 2 - (ص .) ذلیل، خوار. 3 - (کامپیوتر) موس، ماوس . ؛ موش دواندن (کن .) اخلال کردن . ؛دیوار موش داره موش گوش داره (کن .) هر حرفی را نباید هر جا زد. 1"} -{"line": "63255 موش مرده (د) (اِمر.) (عا.) کنایه از: فرد حیله گر که ظاهر خود را بی گناه نشان می دهد. 1"} -{"line": "63256 موشح (مُ وَ شَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حمایل به گردن افکنده . 2 - زینت داده شده، آراسته . 1"} -{"line": "63257 موشک (شَ) (اِ.) وسیله ای دارای یک محفظة پر از مادة آتش گیر متصل به یک فتیله که بر اثر واکنش ناشی از تخلیه گاز در هوا پیش رانده می شود این وسیله به عنوان اسلحه یا ابزار پرتاب به کار می رود. 1"} -{"line": "63258 موشکافی (ش ) (حامص .) دقت بسیار در کار. 1"} -{"line": "63259 موصل (ص ) [ ع . ] (اِفا.) رساننده، پیوند دهنده . 1"} -{"line": "63260 موصل (مُ وَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پیوند کرده شده، وصل شده . 2 - آن است که همة حروف یک مصراع یا یک بیت را بتوان به هم متصل کرد و سر هم نوشت، متصل الحروف . مق . مقطع . 1"} -{"line": "63261 موصوف (مُ) [ ع . ] (اِمف .) وصف شده، تعریف شده . 1"} -{"line": "63262 موصول (مُ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) وصل شده، پیوند شده . 2 - از نظر دستوری کلمه ای است که قسمتی از جمله را به قسمت دیگر می پیوندد. 1"} -{"line": "63263 موصی (ص ) [ ع . ] (اِفا.) وصیت کننده . 1"} -{"line": "63264 موصی (صا) [ ع . ] (اِمف .) کسی که به او وصیت و سفارش شده، وصیت کرده شده . 1"} -{"line": "63265 موضع (مُ ض ) [ ع . ] (اِ.) محل، جای . ج . مواضع . 1"} -{"line": "63266 موضوع (مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نهاده شده، وضع شده . 2 - امر مورد بحث، چیزی که دربارة آن بحث کنند. ج . موضوعات . 1"} -{"line": "63267 موطن (مُ طِ) [ ع . ] (اِ.) وطن . ج . مواطن . 1"} -{"line": "63268 موظف (مُ ظَّ) [ ع . ] (اِمف .) وظیفه دار، وظیفه داده شده . 1"} -{"line": "63269 موعد (مُ عِ) [ ع . ] (اِ.) زمان یا مکان وعده داده شده . ج . مواعد. 1"} -{"line": "63270 موعظه (مُ عِ ظِ) [ ع . موعظة ] (اِ.) پند، نصیحت . 1"} -{"line": "63271 موعود (مُ) [ ع . ] (اِمف .) وعده کرده شده، وعده داده . 1"} -{"line": "63272 موفر (مُ وَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) افزون کرده شده، بسیار شده . 1"} -{"line": "63273 موفق (مُ وَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) کامروا، بهره مند. 1"} -{"line": "63274 موفق (مُ وَ فِّ) [ ع . ] (اِ فا.) 1 - مدد کننده . 2 - به مقصود رساننده . 3 - خدای تعالی . 1"} -{"line": "63275 موفور (مُ) [ ع . ] (ص .) فراوان، بسیار. 1"} -{"line": "63276 موفی (مُ وَ فْ فا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حق تمام ادا کرده شده . 2 - مفصل و کامل . 1"} -{"line": "63277 موقت (مُ وَ قَّ) [ ع . موقة ] (ص .) 1 - وقت معین و محدود. 2 - ناپایدار، محدود. 1"} -{"line": "63278 موقت (مَ یا مُ قِ) [ ع . ] (اِ.) جایی که برای تعیین وقت مقرر گردد. 1"} -{"line": "63279 موقتاً (مُ وَ قَ تَنْ) [ ع . ] (ق .) به طور موقت . مق دایمی، همیشگی . 1"} -{"line": "63280 موقد (مَ یا مُ قِ) [ ع . ] (اِ.) جای افروختن آتش . ج . مواقد. 1"} -{"line": "63281 موقد (مُ وَ قَّ) [ ع . ] (اِ.) برافروخته، مشتعل . 1"} -{"line": "63282 موقر (مُ وَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) باوقار، محترم . 1"} -{"line": "63283 موقع (مَ قِ) [ ع . ] (اِ.) محل، موضع . ج . مواقع . 1"} -{"line": "63284 موقع (مُ وَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - صادر کنندة توقیع . 2 - کسی که اجازه نامه صادر کند. 1"} -{"line": "63285 موقف (مَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جای ایستادن، جای درنگ کردن . ج . مواقف . 1"} -{"line": "63286 موقن (قِ) [ ع . ] (اِفا.) یقین دارنده، یقین کننده . 1"} -{"line": "63287 موقوت (مَ یا مُ) [ ع . ] (اِ.) وقت معین شده، هنگام مقرر. 1"} -{"line": "63288 موقود (مَ یا مُ) [ ع . ] (اِمف .) افروخته شده . 1"} -{"line": "63289 موقوص (مَ یا مُ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - گردن کوتاه . 2 - در علم عروض : وقص آن است که دوم فاصله را بیفکنند «مفاعلن » ماند و «مفاعلن » چون از «متفاعلن » منشعب باشد، آن را موقوص خوانند یعنی گردن کوتاه و چون از سه متحرک فاصله بدین زحاف یکی ساقط می شود آن را به کوتاهی گردن تشبیه کردند. 1"} -{"line": "63290 موقوف (مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بازداشته شده . 2 - ملکی که در راه خدا وقف شده . 3 - تعطیل شده . 4 - معلق . 1"} -{"line": "63291 موقوفات (مُ) [ ع . ] (اِ.) جِ موقوفه . 1"} -{"line": "63292 موقوفه (مُ فَ) [ ع . موقوفة ] (اِ.) ملکی که درآمد آن برای کارهای عام المنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده اختصاص داده شده . 1"} -{"line": "63293 مول (اِ.) درنگ، تأخیر. 1"} -{"line": "63294 مول (اِ.)1 - معشوق، فاسق . 2 - فرزند نامشروع . 1"} -{"line": "63295 مولا (مُ) [ ع . مولی ] (اِ.) نک مولی . 1"} -{"line": "63296 مولا (ص فا.) مولنده، درنگ کننده . 1"} -{"line": "63297 مولا (ص .) (عا.) آب زیرکاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده . 1"} -{"line": "63298 مولامول (اِ.) تأخیر و درنگ پی درپی . 1"} -{"line": "63299 مولتی میلیاردر (د) [ از انگ . ] (اِ.) بسیار پول - دار. 1"} -{"line": "63300 مولتی ویتامین [ فر. ] (اِ.) دارویی که چندین ویتامین ضروری را در خود دارد (پزشکی ). 1"} -{"line": "63301 مولد (مُ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زادگاه . 2 - هنگام زادن . ج . موالد. 1"} -{"line": "63306 مولم (لِ) [ ع . مؤلم ] (اِفا.) غم انگیز، دردناک . 1"} -{"line": "63307 مولنجه (لَ جَ یا جِ) (اِ.) شپشک، شپشه . 1"} -{"line": "63308 موله (مُ وَ لَّ) [ ع . ] (ص .) دل داده، شیفته . 1"} -{"line": "63309 مولو (اِ.) 1 - شاخ دراز میان تهی که قلندران و جوکیان آن را با دهان می نوازند. 2 - نی که کشیشان در کلیسا نوازند. 1"} -{"line": "63310 مولود (مُ) [ ع . ] (اِمف .) زاییده شده . ج . موالید. 1"} -{"line": "63311 مولودی ( مولودی .) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به مولود. 2 - (اِ.) گونه ای آواز مذهبی که به ویژه به مناسبت تولد پیامبر اسلام و خاندانش و در ستایش آنان می خوانند. 1"} -{"line": "63312 مولوی (مُ یا مَ لَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به مولی . 2 - نوعی کلاه نمدی بلند که دراویش بر سر گذارند. 1"} -{"line": "63313 مولکول [ فر. ] (اِ.) کوچکترین جزء یک جسم که همة خواص آن جسم را دارا می باشد. 1"} -{"line": "63314 مولی (ص نسب .) منسوب به مول، زنی که فاسق دارد. 1"} -{"line": "63315 مولی (مُ لا) [ ع . ] (اِ.) 1 - مالک، سرور. 2 - بنده، بندة آزاد شده . ج . موالی . 1"} -{"line": "63316 مولیدن (دَ) (مص ل .) 1 - درنگ کردن، تأخیر کردن . 2 - تردید نمودن . 1"} -{"line": "63317 موم (اِ.) ماده ای است که زنبور عسل آن را تولید می کند و از آن برای خود خانه می سازد. 1"} -{"line": "63318 مومول (اِ.) بیماری درد چشم . 1"} -{"line": "63319 مومیا (اِ.) ماده ای سیاه رنگ شبیه قیر که اجساد مردگان را با آن آغشته می کردند تا از تجزیه شدن آن جلوگیری کنند. 1"} -{"line": "63320 مومیایی (ص نسب .) جسدی که برای سالم ماندن آن ر ا بوسیلة مواد نگهدارنده مانند موم و مومیا پوشانده اند. 1"} -{"line": "63321 مونتاژ (مُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - در کنار هم گذاشتن و به هم چسباندن فیلم ها یا عکس ها و... برای بوجود آوردن یک مجموعه . 2 - سوار کردن و به هم بستن قطعات یک دستگاه یا ماشین . 1"} -{"line": "63322 موند (مُ) [ فر. ] (اِ.) وضع، حال، موقعیت . 1"} -{"line": "63323 مونس (نِ) [ ع . ] (اِفا.) انس گرفته، همدم . 1"} -{"line": "63324 مونه (نِ) (اِ.) خاصیت، خاصیت طبیعی چیزی . 1"} -{"line": "63325 مونولگ (مُ نُ لُ) [ فر. ] (اِ.) بخشی از نمایش که هنرپیشه به تنهایی در صحنه ظاهر می شود و با خود حرف می زند. تک گویی . 1"} -{"line": "63326 مونوپل (مُ نُ پُ) [ فر. ] (اِ.) = منوپل : انحصار، امتیاز عرضة کالا یا خدمتی در اختیار یا انحصار یک شرکت یا گروه خاصی بودن . 1"} -{"line": "63327 مونیتور (مُ تُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دستگاهی در رایانه (کامپیوتر) برای پاییدن و مشاهدة فعالیت ها در سیستم پردازشی به منظور تحلیل های بعدی، صفحة نمایش رایانه، نمایش گر. 2 - (در مخابرات ) شخص یا سیستم ناظر بر محیط یا صحنه یا دستگاه، پایش گر. (فره ). 1"} -{"line": "63328 موهبت (مَ هِ بَ) [ ع . موهبة ] (اِ.) بخشش، دهش . 1"} -{"line": "63329 موهبت (مَ یا مُ هَ بَ) [ ع . موهبة ] (اِ.) 1 - عطیه . 2 - چیزی که بخشیده شود، آنچه که به کسی بخشند. ج . مواهب . 1"} -{"line": "63330 موهم (هِ) [ ع . ] (اِفا.) به وهم افکننده، به شک اندازنده . 1"} -{"line": "63331 موهن (مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) خوارکننده، ضعیف کننده . 1"} -{"line": "63332 موهوب (مَ یا مُ) [ ع . ] (اِمف .) (چیز) بخشیده شده، هبه شده . 1"} -{"line": "63333 موهوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) گمان شده، وهم شده . 1"} -{"line": "63334 موچل (چُ) (ص .) آن که دستش شل باشد. 1"} -{"line": "63335 موچول (ص .) (عا.) کوچک . 1"} -{"line": "63336 موچینه (نِ) (اِ.) منقاش، ابزاری که با آن موی می کنند. 1"} -{"line": "63337 موژ (اِ.) = موژه : تالاب، آبگیر. 1"} -{"line": "63338 موژه (ژِ) (اِ.) = موژ. مویه : اندوه، غم . 1"} -{"line": "63339 موک (اِ.) میش . 1"} -{"line": "63340 موکب (مُ کِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه سواران یا پیادگان . 2 - گروهی از سواران یا پیادگان که در التزام رکاب پادشاه باشند. ج . مواکب . 1"} -{"line": "63341 موکت (مُ کِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی کف پوش درشت باف با پرز بلند یا کوتاه، فرشینه . (فره ). 1"} -{"line": "63342 موکل (مُ وَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) گماشته شده، کسی که وکالت کاری به او سپرده شده . 1"} -{"line": "63343 موکل (مُ وَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) وکیل کننده، کسی که برای خود وکیل تعیین می کند. 1"} -{"line": "63344 موکول (مُ) [ ع . ] (اِمف .) واگذار شده، سپرده شده . 1"} -{"line": "63345 موی (اِ.) مو. 1"} -{"line": "63346 موی رگ (رَ) (اِمر.) رگ بسیار باریک . 1"} -{"line": "63347 موی کالیده (د) (ص مر.) آشفته موی، کسی که مویش آشفته و نامرتب باشند. 1"} -{"line": "63348 مویان (ص فا.) گریه کنان، نوحه کنان . 1"} -{"line": "63349 مویز (مَ) (اِ.) انگور خشک شده . 1"} -{"line": "63350 مویه (یِ) (اِمص .) گریه، نوحه . 1"} -{"line": "63351 مویه زال (یِ) (اِمر.) نام لحن و نوایی از موسیقی . 1"} -{"line": "63352 موییدن (دَ) مص ل .) گریستن، زاری کردن . 1"} -{"line": "63353 مویین (ص نسب .) ساخته شده و تابیده شده از مو. 1"} -{"line": "63354 مویینه (نِ) (ص نسب .) آنچه از موی بافته شده باشد. 1"} -{"line": "63355 مچ (مُ) (اِ.) بند دست یا پا، مفصل . 1"} -{"line": "63356 مچاله (مُ لِ) (ص .) (عا.) فشرده شده و له شده . 1"} -{"line": "63357 مچاچنگ (مَ چَ) (اِ.) چرمینه، چیزی شبیه آلت تناسلی مرد که از چرم ساخته شده . 1"} -{"line": "63358 مچل (مَ چَ) (ص .) (عا.) کسی که مورد تمسخر عده ای قرار گرفته باشد. 1"} -{"line": "63359 مچل ( مچل .) (اِ.) خوراکی و تنقلی که به هنگام کشیدن تریاک و شیره خورند، مزه . 1"} -{"line": "63360 مچمچه (مَ مَ چَ یا چِ) (اِ.) آوازی که کشتی گیر به هنگام شروع کشتی - - آنگاه که دستی به بازو می زند - - برمی آورد و سپس دست حریف را می گیرد. 1"} -{"line": "63361 مچول (مُ) (عا.) 1 - (ص .) کوچک و ظریف . 2 - خوشگل، زیبا. 1"} -{"line": "63362 مچک (مَ چَ) (اِ.) عدس، ماش . 1"} -{"line": "63363 مچیدن (مَ دَ) (مص ل .) خرامیدن، از روی ناز راه رفتن . 1"} -{"line": "63364 مژ (مُ) (اِ.) بخاری است تیره نزدیک به زمین ؛ میغ . 1"} -{"line": "63365 مژده (مُ د) (اِ.) بشارت، خبرخوش . 1"} -{"line": "63366 مژدگانی (مُ د) (اِ.) 1 - نوید. 2 - پول یا هدیه ای که به آورندة خبر خوش می دهند. 1"} -{"line": "63367 مژمژ (مِ مِ) (اِ.) خرمگس . 1"} -{"line": "63368 مژو (مَ) (اِ.) مرجمک، عدس . 1"} -{"line": "63369 مژک (مُ ژَ) (اِ.) زواید سیتوپلاسمی که تعداد بسیاری از جانوران یک سلولی حول بدن خود دارند و به وسیلة حرکت این مژک ها جابه جا می شوند و یا طعمة خود را صید می کنند. 1"} -{"line": "63370 مژگان (مُ) (اِ.) جِ مژه ؛ موهای پلک چشم . 1"} -{"line": "63371 مک (مَ) (اِ.) یک بار مکیدن . 1"} -{"line": "63372 مک (مُ) (ق .) (عا.) درست، تمام، کامل . 1"} -{"line": "63373 مک کارتیسم (مَ) [ انگ . ] (اِ.) مکتب سیاسی ایجاد شده به وسیلة جوزف مک کارتی (1908 - 1957) سناتور آمریکایی، براساس برچسب زدن به مخالفان سیاسی، به ویژه روشنفکران جهت بی اعتبار کردن آنان در نزد تودة مردم به بهانة پیشگیری از نفوذ کمونیسم . 1"} -{"line": "63374 مکابره (مُ بَ رَ یا ب رِ) [ ع . مکابرة ] (مص ل .) ستیزه، منازعه . 1"} -{"line": "63375 مکاتب (مَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مکتب . 1"} -{"line": "63376 مکاتبه (مُ تَ بَ یا تِ ب) [ ع . مکاتبة ] 1 - (مص ل .) به یکدیگر نامه نوشتن . 2 - (اِمص .) نامه نگاری . ج . مکاتبات . 1"} -{"line": "63377 مکاتمت (مُ تَ مِ یا مَ) [ ع . مکاتمة ] (مص م .) 1 - نیک پوشانیدن . 2 - سر خود را از کسی پنهان داشتن . 1"} -{"line": "63378 مکاتیب (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مکتوب . 1"} -{"line": "63379 مکاثرت (مُ ثَ رَ) [ ع . مکاثرة ] (مص ل .) 1 - فزونی جُستن . 2 - بر یکدیگر پیشی گرفتن . 3 - با هم نبرد کردن . 1"} -{"line": "63380 مکار (مَ کّ) [ ع . ] (ص .) پر مکر، پرحیله . 1"} -{"line": "63381 مکارم (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مکرمت . 1"} -{"line": "63382 مکاره (مَ کّ رِ) [ ع . مکارة ] 1 - (ص .) بسیار مکرکننده، حیله گر. 2 - (اِ.) بازاری که هر سال یک بار به مدت چند روز در محلی برگزار می شود و از شهرها و کشورهای مختلف در آن شرکت می جویند. 1"} -{"line": "63383 مکاره (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مکرهه . 1"} -{"line": "63384 مکاری (مُ) [ ع . ] (اِ فا.) کرایه دهنده، کسی که چهارپایان را کرایه می دهد. 1"} -{"line": "63385 مکاس (مَ کّ) [ ع . ] (ص .) 1 - باج گیر. 2 - کسی که حقوق گمرکی گیرد. 1"} -{"line": "63386 مکاس (مِ) [ ع . ] (مص ل .) چانه زدن در معامله، تشویق به معامله . 1"} -{"line": "63387 مکاسب (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ مکسب . 1"} -{"line": "63388 مکاشحت (مُ شَ حَ) [ ع . مکاشحة ] (مص ل .) دشمنی کردن . 1"} -{"line": "63389 مکاشفه (مُ شَ فَ یا ش فِ) [ ع . مکاشفة ] 1 - (مص ل .) آشکار شدن اسرار و امور غیبی در دل عارف . 2 - (مص م .) کشف کردن، آشکار ساختن . 3 - (اِمص .) کشف . ج . مکاشفات . 1"} -{"line": "63390 مکافات (مُ) [ ع . مکافاة ] 1 - (اِمص .) پاداش، جزا. 2 - (مص م .) پاداش دادن . 1"} -{"line": "63391 مکافحت (مُ فَ حَ) [ ع . مکافحة ] (مص م .) 1 - روبرو شدن با دشمن در جنگ . 2 - دفاع کردن از کسی . 1"} -{"line": "63392 مکافی (مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مکافات کننده، پاداش دهنده . 2 - مساوی، برابر. 1"} -{"line": "63393 مکالئوم (مِ لِ ئُ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجارتی نوعی کفپوش پلاستیکی سبک وزن در رنگ ها و طرح های گوناگون . 1"} -{"line": "63394 مکالمه (مُ لَ مَ یا مِ) [ ع . مکالمة ] (مص ل .) با یکدیگر گفتگو کردن . 1"} -{"line": "63395 مکامن (مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مکمن . 1"} -{"line": "63396 مکان (مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جا، محل، جایگاه . ج . امکنه . 2 - محل استقرار. 3 - مرتبه، مقام . 1"} -{"line": "63397 مکانت (مَ نَ) [ ع . مکانة ] (اِ.) پایگاه، مرتبه . 1"} -{"line": "63398 مکانفت (مُ نَ یا نِ فَ) [ ع . مکانفة ] (مص م .) مساعدت کردن . 1"} -{"line": "63399 مکانیزه (مِ ز) [ فر. ] 1 - (اِ.) ماشینی کردن، استفاده از ماشین آلات صنعتی . 2 - (ص .) ویژگی کاری که به وسیلة ماشین انجام شود، ماشینی . (فره ). 1"} -{"line": "63400 مکانیسم (مِ) [ فر. ] 1 - ترکیب و ساختمان چیزی . 2 - توصیف دقیق عملکرد یک دستگاه یا مراحل مختلف یک واکنش یا رخداد یک پدیده، ساز و کار. (فره ). 1"} -{"line": "63401 مکانیک (مِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شاخه ای از علم فیزیک که موضوع آن بررسی انرژی و نیرو و تأثیر آن ها بر اجسام است . 2 - ماشینی . 1"} -{"line": "63402 مکاوحت (مُ وَ حَ) [ ع . مکاوحة ] (مص م .) 1 - زد و خورد کردن . 2 - به یکدیگر دشنام دادن . 1"} -{"line": "63403 مکاکفت (مَ کَ) (اِ.) رنج، سختی، آزار. 1"} -{"line": "63404 مکاید (مَ یِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مکیده ؛ مکرها، خدعه ها. 1"} -{"line": "63405 مکایدت (مُ یِ دَ) [ ع . مکایدة ] (مص ل .) مکر کردن، حیله کردن . 1"} -{"line": "63406 مکایده (مُ یِ دَ یا د) [ ع . ] (مص ل .) بداندیشی . 1"} -{"line": "63407 مکب (مُ کِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) بر رو درافتاده، سرنگون شده . 2 - (ص .) سرنگون، واژگون . 3 - آن که سر خود را به زیر اندازد و به زمین نگاه کند. 1"} -{"line": "63408 مکبر (مُ کَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) تکبیرگوینده در نماز جماعت . 1"} -{"line": "63409 مکتب (مَ تَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) جای درس خواندن . 2 - مدرسه . 3 - نظریة فلسفی، هنری، ادبی . ج . مکاتب . 1"} -{"line": "63410 مکتب خانه ( مکتب خانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مدرسه، مدرسه ای که در قدیم در آن خواندن و نوشتن و قرآن و اصول دین را آموزش می دادند. 1"} -{"line": "63411 مکتتم (مُ تَ تَ) [ ع . ] (اِمف .) پنهان داشته، مخفی داشته . 1"} -{"line": "63412 مکتتم (مُ تَ تِ) [ ع . ] (اِفا.) پنهان دارنده . 1"} -{"line": "63413 مکتحل (مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سرمه به چشم کشیده . 2 - کسی که در سختی افتاده باشد. 1"} -{"line": "63414 مکتسب (مُ تَ س ) [ ع . ] (اِ مف .) کسب شده، به دست آمده . 1"} -{"line": "63415 مکتسی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) پوشاننده، جامه پوشنده . 1"} -{"line": "63416 مکتشف (مُ تَ ش ) [ ع . ] (اِفا.) کشف کننده . 1"} -{"line": "63417 مکتفی (مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) اکتفا کننده . 1"} -{"line": "63418 مکتم (مُ کَ تَّ) [ ع . ] (اِمف .) پوشنده، پنهان، مستور. 1"} -{"line": "63419 مکتنف (مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - احاطه کننده، فراگیرنده . 2 - پناه جوینده . 1"} -{"line": "63420 مکتوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نوشته شده . 2 - نامه، مراسله . ج . مکاتیب . 1"} -{"line": "63421 مکتوم (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده و پنهان . 1"} -{"line": "63422 مکث (مَ) [ ع . ] (مص ل .) درنگ کردن . 1"} -{"line": "63423 مکثار (مِ) [ ع . ] (ص .) مرد پرگو، بسیار سخن . 1"} -{"line": "63424 مکثر (مُ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بسیارآورنده . 2 - آن که بسیار نویسد. 3 - توانگر، مال دار. 1"} -{"line": "63425 مکحل (مِ حَ) [ ع . ] (اِ.) میل باریکی که با آن سرمه در چشم می کشند. ج . مکاحل . 1"} -{"line": "63426 مکحله (مُ حُ لِ) [ ع . مکحلة ] (اِ.) سرمه دان . 1"} -{"line": "63427 مکحول (مَ) [ ع . ] (اِمف .) سرمه کشیده . 1"} -{"line": "63428 مکدر (مُ کَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) تیره شده، تیره . 1"} -{"line": "63429 مکدر کردن ( مکدر کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - تیره کردن . 2 - افسرده کردن، غمگین کردن . 1"} -{"line": "63430 مکذب (مُ کَ ذِّ) [ ع . ] (اِ فا.) تکذیب کننده، انکارکننده . 1"} -{"line": "63431 مکذب (مُ کَ ذَّ) [ ع . ] (اِمف .) تکذیب شده، دروغ زن دانسته . 1"} -{"line": "63432 مکذوب (مَ) [ ع . ] (اِ.) کذب، دروغ . ج . مکاذیب . 1"} -{"line": "63433 مکر (مَ) [ ع . ] (اِ.) فریب، حیله . 1"} -{"line": "63434 مکر (مِ کَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - سخت حمله کننده در جنگ . 2 - شدید. 1"} -{"line": "63435 مکرر (مُ کَ رَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تکرار شده . 2 - (ق .) به دفعات، بارها. 1"} -{"line": "63436 مکرراً (مُ کَ رَّ رَ نْ) [ ع . ] (ق .) بارها، به تکرار. 1"} -{"line": "63437 مکرعه (مَ رَ عَ یا ع ) [ ع . مکرعة ] (اِ.) مشک آب . 1"} -{"line": "63438 مکرم (مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اکرام شده، بزرگ داشته، احترام کرده . 2 - احسان کرده . 1"} -{"line": "63439 مکرم (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اکرام کننده، احترام کننده . 2 - احسان کننده . 1"} -{"line": "63440 مکرم (مُ کَ رَّ) [ ع . ] (ص .) بزرگ داشته شده، عزیز. 1"} -{"line": "63441 مکرمت (مَ رُ مَ) [ ع . مکرمة ] (اِمص .) بزرگی، جوانمردی . 1"} -{"line": "63442 مکره (مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) اکراه نماینده، ناخوش دارنده . 1"} -{"line": "63443 مکروب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) اندوهگین، غمگین، اندوهناک . 1"} -{"line": "63444 مکروم (مَ) [ ع . کرم ] (اِمف .) تاک کاشته . 1"} -{"line": "63445 مکروه (مَ) [ ع . ] 1 - (ص .) ناپسند، زشت . 2 - یکی از احکام خمسة تکلیفی است و آن امری است که ترکش راجح و فعلش مرجوح است مانند نماز در حمام و خریدن گوشت حیواناتی که عادتاً نمی خورند، چون اسب و غیره . 1"} -{"line": "63446 مکس (مَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد آوردن مال . 2 - باج گرفتن . 3 - زیان آوردن . 1"} -{"line": "63447 مکسب (مَ سَ) [ ع . ] (اِ.) پیشه، کسب . ج . مکاسب . 1"} -{"line": "63448 مکسر (مُ کَ سَّ) [ ع . ] (اِمف .) شکسته شده، درهم شکسته . 1"} -{"line": "63449 مکسر (مَ س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای شکستن . 2 - جای آزمایش چیزی . ج . مکاسر. 1"} -{"line": "63450 مکسر (مُ کَ سِّ) [ ع . ] (اِمف .) شکننده . 1"} -{"line": "63451 مکسور (مَ) [ ع . ] (اِمف .) شکسته شده . 1"} -{"line": "63452 مکشوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) آشکارا شده، ظاهر شده . 1"} -{"line": "63453 مکعب (مُ کَ عَ) [ ع . ] (اِ.) هر جسمی که دارای شش سطح باشد. 1"} -{"line": "63454 مکفر (مُ کَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کافر خوانده شده . 2 - کفاره داده شده . 1"} -{"line": "63455 مکفر (مُ کَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نسبت کفر - دهنده به کسی . 2 - کفاره دهنده . 1"} -{"line": "63456 مکفوف (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کور، نابینا. 1"} -{"line": "63457 مکفی (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) کافی و کفایت دهنده . 1"} -{"line": "63458 مکل (مَ کِ) (اِ.) زالو. 1"} -{"line": "63459 مکلا (مُ کَ لْ لا) [ ع . ] (ص .) گرفته شده از واژة فارسی «کلاه »، کسی که کلاه بر سر می گذارد. 1"} -{"line": "63460 مکلس (مُ کَ لَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) آهکی شده . 2 - (ص .) آهک دار، آهکی . 1"} -{"line": "63461 مکلف (مُ کَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) تکلیف شده، کسی که انجام کاری را عهده دار شده باشد. 1"} -{"line": "63462 مکلف (مُ کَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به زحمت و مشقت اندازنده . 2 - تعیین کنندة تکلیف . ج . مکلفین . 1"} -{"line": "63463 مکلف شدن ( مکلف شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - انجام کاری را به عهده گرفتن . 2 - به سن بلوغ رسیدن . 1"} -{"line": "63464 مکلل (مُ کَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) آراسته شده، تاج بر سر نهاده شده . 1"} -{"line": "63465 مکمل (مُ کَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) کامل کننده . 1"} -{"line": "63466 مکمن (مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) کمین گاه، جای پنهان شدن . ج . مکامن . 1"} -{"line": "63467 مکنت (مُ نَ) [ ع . مکنة ] (اِ.) توانگری، نیرو، ثروت . 1"} -{"line": "63468 مکنسه (مِ نَ س یا سَ) [ ع . مکنسة ] (اِ.) 1 - جاروب، جارو. 2 - گل کتانی . ج . مکانس . 1"} -{"line": "63469 مکنف (مُ کَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) احاطه کرده شده . 1"} -{"line": "63470 مکنو (مَ نُ) (اِ.) نوعی سرانداز زنان زردشتی ایران . 1"} -{"line": "63471 مکنوز (مَ) [ ع . ] (اِمف .) در گنجینه نهاده، در خاک خفته . 1"} -{"line": "63472 مکنون (مَ) [ ع . ] (اِمف .) پوشیده و پنهان داشته . 1"} -{"line": "63473 مکنونات (مَ) [ ع . ] (اِمف .) جِ مکنونه (مکنون )؛ پنهان داشته ها. 1"} -{"line": "63474 مکنی (مُ کَ نا) [ ع . ] (اِمف .) کُنیه داده شده . 1"} -{"line": "63475 مکون (مُ کَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) به وجود آورده شده، موجود شده . 1"} -{"line": "63476 مکون (مُ کَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) به وجود آورنده، موجد. 1"} -{"line": "63477 مکوک (مَ) [ معر. ] (اِ.) = مکو. ماکو: 1 - افزار جولاهگان که بدان جامه بافند. 2 - آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد. 3 - طاسی که از آن آب خورند، طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد. 4 - واحدی در عراق قدیم معادل 16 قفیز یا 5 من . 1"} -{"line": "63478 مکوکب (مُ کَ کَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ستاره دار کرده، منقوش به نقش ستاره . 2 - به وسیلة میخ های زر و سیم میخکوب شده . 1"} -{"line": "63479 مکی (مَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - منسوب به مکه . 2 - سوره هایی از قرآن که در مکه نازل شده . 1"} -{"line": "63480 مکیاز (مِ) (اِ.) 1 - امرد، مخنث . 2 - هیز. 1"} -{"line": "63481 مکیال (مِ) [ ع . ] (اِ.) پیمانه . 1"} -{"line": "63482 مکیث (مَ) [ ع . ] (ص .) درنگ کننده . 1"} -{"line": "63483 مکیدت (مَ دَ) [ ع . مکیدة ] (مص ل .) حیله کردن، بداندیشی کردن . 1"} -{"line": "63484 مکیدت (مَ دَ) [ ع . مکیدة ] (اِ.) مکر، خدعه . ج . مکاید. 1"} -{"line": "63485 مکیدن (مَ دَ) (مص م .) چیزی را میان دو لب گذاشتن و آن چه را در آن است به داخل دهان کشیدن . 1"} -{"line": "63486 مکیس (مُ) (اِ.) مبالغه، سخت گیری . 1"} -{"line": "63487 مکیف (مُ کَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) آنچه کیفیت و حالتی پدید بیآورد، لذت بخش ؛ کیف آور. 1"} -{"line": "63488 مکیف (مُ کَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) کیفیت داده، چگونگی داده، باکیفیت . 1"} -{"line": "63489 مکین (مَ) [ ع . ] (ص .) جای گزین، جای گیر. 1"} -{"line": "63490 مکینه (مَ نِ) [ ع . ] (اِ.) نرمی، آهستگی . 1"} -{"line": "63491 مکینه (مَ نَ یا نِ) (اِ.) آلت مکیدن، محجمه . 1"} -{"line": "63492 مگر (مَ گَ) (حر.) 1 - کلمة استثناء است و آن کلمة بعد از خود را از حکم ماقبل جدا کند: الا، به جز. 2 - باشد که، شاید. 3 - گویا، مثل این که . 4 - آیا (قید استفهام ). 1"} -{"line": "63493 مگس (مَ گَ) (اِ.) حشره ای است از راستة دوبالان و دارای دو چشم مرکب بزرگ . 1"} -{"line": "63494 مگس پرانیدن ( مگس پرانیدن . پَ دَ) (مص م .) کساد بودن بازار. 1"} -{"line": "63495 مگس کش (مَ گَ. کُ) (اِمر.) 1 - کشندة مگس . 2 - ابزاری پلاستیکی بلند و باریک دارای دسته که قسمت سر آن پهن و مشبک است . آن را با شدت روی مگس و دیگر حشرات موذی می زنند تا کشته شود. 1"} -{"line": "63496 مگسک (مَ گَ سَ) (اِ.) زایدة کوچکی در نوک لولة اسلحه برای هدف گیری . 1"} -{"line": "63497 مگو (مَ) (ص .) ناگفتنی، سرُ. 1"} -{"line": "63498 می (مِ) [ په . ] (اِ.) شراب انگوری . 1"} -{"line": "63499 می خوش (مِ یا مَ) (ص .) ملس، ترش و شیرین . 1"} -{"line": "63500 میادین (مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ میدان . 1"} -{"line": "63501 میان [ په . ] (اِ.) 1 - وسط . 2 - کمر. 3 - درون، داخل . 4 - بین . 1"} -{"line": "63502 میان بر (بُ) (اِ.) (عا.) راهی غیر از راه اصلی که کوتاه تر باشد. 1"} -{"line": "63503 میان بستن (بَ تَ) (مص ل .) آماده شدن . 1"} -{"line": "63504 میان بسته (بَ تِ) (ص مف .) آماده، مهیا. 1"} -{"line": "63505 میان بند (بَ) (اِمر.) کمربند و هرآن چه بر کمر می بندند. 1"} -{"line": "63506 میان دار (اِفا.) 1 - واسطه، شفیع . 2 - استاد زورخانه . 1"} -{"line": "63507 میان پرده (پَ د) (اِمر.) نقطه هایی که بین حروف پا پرده های متروک گذارند، نیم پرده . 1"} -{"line": "63508 میانجی (ص .) واسطه، شفیع . 1"} -{"line": "63509 میانه (نِ) [ په . ] (اِ.) وسط، میان چیزی . 1"} -{"line": "63510 میانه رو ( میانه رو . رُ) (ص فا.) معتدل، کسی که نه افراط می کند نه تفریط . 1"} -{"line": "63511 میانه کردن ( میانه کردن . کَ دَ) (مص ل .)فاصله گرفتن، دور شدن . 1"} -{"line": "63512 میانگین (ص نسب .) 1 - وسطی . 2 - معدل . 1"} -{"line": "63513 میاه [ ع . ] (اِ.) آب ها. ج . ماء. 1"} -{"line": "63514 میاومه (مُ وَ مَ یا وِ مِ) [ ع . میاومة ] (مص م .) روزمزد قرار دادن . 1"} -{"line": "63515 میت (مَ یِّ) [ ع . ] (ص .) مرده . ج . اموات . 1"} -{"line": "63516 میترا (اِ.) 1 - فرشتة موکل بر مهر و محبت . 2 - فرشتة نگهبان راستی و عهد و پیمان . 3 - مظهر روشنایی و فروغ . 1"} -{"line": "63517 میته (مَ تَ یا مِ تِ) [ ع . میتة ] (اِ.) حیوانی که خود مرده باشد یا با ذبحی غیرشرعی کشته شده باشد؛ مردار. 1"} -{"line": "63518 میتولوژی (تُ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم تفسیر اساطیر و قهرمانان و خدایان افسانه ای، اسطوره شناسی . 1"} -{"line": "63519 میتین (اِ) کلنگ، تیشه یا میلی که با آن سنگ را بتراشند. 1"} -{"line": "63520 میتینگ [ انگ . ] (اِ.) تجمع موقت گروهی از مردم برای مذاکره و ایراد یا استماع و نطق های اجتماعی و سیاسی که معمولاً طی قطعنامه ای خواست های افراد شرکت کننده در آن قرائت می شود، تجمع (فره ). 1"} -{"line": "63521 میثاق [ ع . ] (اِ.) عهد، پیمان . 1"} -{"line": "63522 میخ (اِ.) میلة فلزی برای اتصال تکه های چوب یا نصب چیزی به دیوار. 1"} -{"line": "63523 میخ (اِ.) شاش، بول . 1"} -{"line": "63524 میخ طویله (طَ لِ) (اِمر.) میخ بزرگ که در زمین فرو کنند برای بستن چهارپایان . 1"} -{"line": "63525 میخانه (مَ. نَ یا مِ. نِ) (اِمر.) شراب فروشی . 1"} -{"line": "63526 میخچه (چِ) (اِمصغ .) 1 - میخ کوچک . 2 - برآمدگی کوچک و سفت که بر اثر فشار روی انگشتان به وجود می آید. 1"} -{"line": "63527 میخک (خَ) (اِمصغ .) گیاهی است زینتی و علفی از تیرة قرنفلیان که یکساله است و گل های انتهایی زیبا به رنگ های گوناگون (سفید، صورتی، قرمز بنفش، نارنجی یا زرد) دارد. 1"} -{"line": "63528 میخکوب (ص .) بی حرکت، مات، ثابت . 1"} -{"line": "63529 میخی (ص نسب .) منسوب به میخ خرقة درویشان، هزار میخی . 1"} -{"line": "63530 میخی (ص نسب .)منسوب به میخ ؛ خط میخی نام خطی است که به علت شباهت علامات آن به «میخ » ب دین نام خوانده می شود و ظاهراً از اختراعات سومریان است . سنگ نبشته های کهن آشوری و بابلی بدین خط است . 1"} -{"line": "63531 میدان (مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - پهنه زمین، عرصه . 2 - محوطه ای که چند خیابان بدان وصل می شود، فلکه . ج . میادین . 3 - زمین یا محوطة بازی و مسابقه . 1"} -{"line": "63532 میدان دادن ( میدان دادن . دَ) (مص م .) (عا.) به کسی اجازه انجام هر کاری را دادن . 1"} -{"line": "63533 میدانگاه (مِ) (اِ.) میدان . 1"} -{"line": "63534 میده (مَ دَ یا د) (اِ.) آرد گندم که آن را دو بار بیخته باشند و نانی که از این آرد پخته باشند. 1"} -{"line": "63535 میر (اِ.) 1 - امیر، پادشاه . 2 - رییس، سالار. 1"} -{"line": "63536 میر (اِ.) = میره : شوهر. 1"} -{"line": "63537 میرآخور (اِ.) سرپرست کارکنان اصطبل . 1"} -{"line": "63538 میرا (ص فا.) میرنده، فانی . 1"} -{"line": "63539 میراب (اِ.) آبیار، نگهبان و ناظر تقسیم آب . 1"} -{"line": "63540 میراث [ ع . ] (اِ.) مرده ریگ، آنچه از مال مرده که به خانواده اش می رسد. 1"} -{"line": "63541 میرزا (اِ.) 1 - شاهزاده، امیرزاده . 2 - نویسنده، منشی . 1"} -{"line": "63542 میرزا قشمشم (قَ شَ شَ) (ص مر.) (عا.) = میرزا غشمشم : 1 - کسی که خود را لوس می کند و بیشتر از آنچه که هست جلوه می کند. 2 - منشی بی مایه و پُر ادعا. 1"} -{"line": "63543 میرزا قلمدان (قَ لَ) (ص مر.) (عا.) 1 - نویسندة بی سواد. 2 - لاغر و مردنی . 1"} -{"line": "63544 میرزابنویس (ب) (ص مر.) 1 - (عا.) منشی کم سواد. 2 - کسی که کار اداری مهمی ندارد. 1"} -{"line": "63545 میرزاده (د) (ص مف .) 1 - امیرزاده، شاهزاده . 2 - سید. 1"} -{"line": "63546 میرزایی (حامص .) 1 - نویسندگی، منشی گری . 2 - امیرزادگی . 1"} -{"line": "63547 میرشکار (ش ) (ص مر. اِمر.) کسی که بر شکارچیان پادشاه و امیر ریاست دارد، مهتر صیادان . 1"} -{"line": "63548 میرغضب (غَ ضَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جلاد، مأمور اجرای حکم . 1"} -{"line": "63549 میره (مِ رِ) [ په . ] (اِ.) 1 - سرور، رییس، کدخدا. 2 - معشوق، فاسق . 1"} -{"line": "63550 میروک (اِ.) مورک، مورچه . 1"} -{"line": "63551 میرپنج (پَ) (ص مر. اِمر.) امیر و فرمانده واحدی در حدود پنج هزارتن و او بالاتر از مین باشی بود. 1"} -{"line": "63552 میز (اِ.) وسیله ای دارای چهار پایه که بر روی آن لوازم تحریر می گذارند و چیز می نویسند یا ظرف غذا چینند و جز آن . ؛ میز گرد الف - جلسة مذاکره ای که در آن هر یک از شرکت کنندگان اجازه دارد در بحث شرکت کند و نظر خود را بیان دارد. ب - (کن .) مقام، مسند. 1"} -{"line": "63553 میز (اِ.) بول، شاش . 1"} -{"line": "63554 میز (ص . اِ.) 1 - مهمان . 2 - اسباب مهمانی . 1"} -{"line": "63555 میزاب [ ع . ] (اِ.) 1 - آب راهه، آب گذر. 2 - ناودان . ج . مآزیب، موازیب، میازیب . 1"} -{"line": "63556 میزان [ ع . ] (اِ.) 1 - ترازو. 2 - اندازه، مقدار. ج . م وازین . 3 - هفتمین برج از برج های دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود ماه مهر در آن قرار می گیرد. 1"} -{"line": "63557 میزان الحراره (نُ حَ رِ یا رَ) [ ع . میزان الحرارة ] (اِمر.) ابزاری است برای اندازه گرفتن درجه حرارت . 1"} -{"line": "63558 میزان پلی (پِ) [ فر. ] (اِمر.) = میزامپلی : تاب و حالت دادن مو. 1"} -{"line": "63559 میزانسن (س) [ فر. ] (اِ.) تنظیم جای استقرار هنرپیشگان و وسایل صحنه اعم از دکور و غیره . 1"} -{"line": "63560 میزانپاز [ فر. ] (اِ.) صفحه آرایی . 1"} -{"line": "63561 میزبان (اِ.) کسی که از مهمان پذیرایی می کند. 1"} -{"line": "63562 میزد (مَ زَ) [ په . ] (اِ.) 1 - مجلس شراب و بزم . 2 - چیز خوردنی که در جشن های مذهبی سر سفره گذارند. 1"} -{"line": "63563 میزر (مِ زَ) (اِ.) عمامه، دستار. 1"} -{"line": "63564 میزنای (اِمر.) لولة باریکی که ادرار را از کلیه ها به مثانه می برد. 1"} -{"line": "63565 میزه (زَ یا ز) (اِ.) میان زین اسب، خانة زین . 1"} -{"line": "63566 میزه (زَ یا ز) (اِ.) شاش، ادرار، میز. 1"} -{"line": "63567 میزک (زَ) (اِمصغ . اِ.) شاش، بول . 1"} -{"line": "63568 میزیدن (دَ) (مص ل .) شاشیدن، ادرار کردن . 1"} -{"line": "63570 میسر (مُ یَ سَّ) [ ع . ] (اِمف .) آسان، آسان کرده شده . 1"} -{"line": "63571 میسره (مَ سَ رِ) [ ع . میسرة ] (اِ.) طرف چپ، سمت چپ لشکر. 1"} -{"line": "63572 میسور (مِ) [ ع . ] (اِمف .) هرچیز آسان و سهل . 1"} -{"line": "63573 میسیونر (نِ) [ فر. ] (اِ.)عضو یک هیئت مذهبی اعزامی به ویژه کسیکه برای تبلیغ مسیحیت به کشورهای دیگر می رود. 1"} -{"line": "63574 میش (اِ.) گوسفند ماده . 1"} -{"line": "63575 میشن (شَ) (اِ.) پوست میش دباغی شده . 1"} -{"line": "63576 میشی (ص نسب .) 1 - منسوب به میش . 2 - سبز روشن . 1"} -{"line": "63577 میعاد [ ع . ] (اِ.) وعده گاه، جای وعده . ج . مواعید. 1"} -{"line": "63578 میغ (اِ.) [ په . ] ابر، سحاب . 1"} -{"line": "63579 میقات [ ع . ] (اِ.) 1 - وقت، هنگام کار. 2 - محل احرام بستن حاجیان . ج . مواقیت . 1"} -{"line": "63580 میل [ ع . ] (اِ.) 1 - سیخ فلزی . 2 - یکی از ادوات ورزش باستانی که از چوب ساخته می شود. 1"} -{"line": "63581 میل (مِ) [ ع . ] (اِ ص .) 1 - خمیدن . 2 - برگردیدن . 3 - رغبت، آرزو. 1"} -{"line": "63582 میل لنگ (لَ) (اِمر.) میله ای است در موتور اتومبیل که ب ه روی دو محور حرکت می کند. دستة پیستون ها روی میل لنگ سوار است، خاصیت این ابزار آن است که حرکت پیستون ها رادر حالت های مختلف تنظیم می کند. 1"} -{"line": "63583 میل میلی (ص نسب .) پارچه ای که دارای راه های عمودی است، راه راه . 1"} -{"line": "63584 میل کردن (مِ یْ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - رغبت کردن . 2 - خوردن و آشامیدن . 1"} -{"line": "63585 میل کشیدن (کَ دَ) (مص م .) کور کردن . 1"} -{"line": "63586 میل گرفتن (گِ رِ تَ)(مص ل .) ورزش باستانی کردن به وسیلة میل، گرداندن میل های چوبی سنگین به دور شانه . 1"} -{"line": "63587 میلاب (اِمر.) میله ای چوبین و مجوف که سرش به میانة قلیان است و ته آن در آب قلیان قرار دارد و دود تنباکو به وسیلة آن از میان آب عبور کند و به دهان قلیان کش رسد. 1"} -{"line": "63588 میلاد [ ع . ] (اِ.) زمان تولد. 1"} -{"line": "63589 میلادی [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به میلاد. 2 - منسوب به میلاد مسیح . 1"} -{"line": "63590 میلاو (اِ.) شاگرد، خدمتگار. 1"} -{"line": "63591 میلاوه (وِ) (اِ.) 1 - شاگردانه، انعام . 2 - نوید، مژدگانی . 1"} -{"line": "63592 میله (لِ) (اِ.) قطعة نازک و دراز فلزی یا چوبی . 1"} -{"line": "63593 میلی متر (مِ) [ فر. ] (اِ.) یک دهم سانتی متر و یک هزارم متر. 1"} -{"line": "63594 میلی گرم (گِ رَ) [ فر. ] (اِ.) یک هزارم گرم . 1"} -{"line": "63595 میلیارد [ فر. ] (اِ.) ملیارد: هزار میلیون . 1"} -{"line": "63596 میلیاردر (د) [ فر. ] (اِ.) = ملیاردر: 1 - شخص ثروتمندی که لااقل دارای یک هزار میلیون سرمایه باشد. 2 - بسیار ثروتمند. 1"} -{"line": "63597 میلیتاریسم [ فر. ] (اِ.) سلطه و نفوذ ارتش بر شئون کشور، سیستم صلح مسلحانه، حکومت ارتشی . 1"} -{"line": "63598 میلیون [ فر. ] = ملیون : هزار هزار (1000000). 1"} -{"line": "63599 میلیونر (نِ) [ فر. ] (اِ.) = ملیونر: ثروتمند، کسی که بیش از میلیون پول دارد، سرمایه دار. 1"} -{"line": "63600 میم [ فر. ] (اِ.) نوعی کمدی که در آن هنرپیشه به وسیلة حرکات، اعمال و احساسات را بیان کند، بدون آنکه سخنی بگوید. 1"} -{"line": "63601 میم (اِ. حر.) 1 - نام حرف بیست و هشتم از الفبای فارسی . 2 - (کن .) لب آن گاه که به شکر خنده گشوده شود. ؛ میم کاتب کنایه از: نابینا، کور. ؛ میم مطوق کنایه از: آلت مرد، نره . 1"} -{"line": "63602 میم (مَ یا مِ) (اِ.) 1 - درخت انگور، مو. 2 - شراب ناب . 1"} -{"line": "63603 میمنت (مِ مَ نَ) [ ع . میمنة ] (اِ.) برکت، خوش یمنی، سعادت . 1"} -{"line": "63604 میمنه (مِ مَ نَ یا نِ) [ ع . میمنة ] (اِ.) طرف راست و سمت راست لشکر. 1"} -{"line": "63605 میمون (مِ) [ ع . ] (اِمف .) فرخنده، خجسته . ج . میامن . 1"} -{"line": "63606 میمون ( میمون .) (اِ.) بوزینه . 1"} -{"line": "63607 میمیک [ فر. ] 1 - (ص نسب .) هنرپیشه ای که اعمال و احساسات را به وسیلة حرکات نمایش دهد. 2 - (اِ.) فن تقلید و مجسم کردن اعمال و احساسات به وسیلة حرکات (بدون تکلم ). 1"} -{"line": "63608 مین [ تر. ] (اِ.) هزار. 1"} -{"line": "63609 مین [ فر. ] (اِ.) مادة منفجره بسته بندی شده که آن را در محل عبور دشمن پنهان می کنند ؛ مین ضد تانک مینی که تانک را از تحرک بیندازد یا باعث انهدام آن شود. ؛ مین ضد نفر مینی برای وارد کردن تلفات و ضایعات به افراد پیادة دشمن و ناتوان کردن آنان . ؛ مین مشقی نوعی مین آموزشی که به لحاظ اندازه و شکل و وزن مشابه مین جنگی است و ماسورة آن مقدار کمی مادة منفجرة کندشکن یا دودزا دارد. 1"} -{"line": "63610 مینا [ اَوِس . ] (اِ.) 1 - آبگینه، شیشة شراب، پیاله . 2 - لعابی آبی رنگ که با آن نقره و طلا را نقاشی می کنند. 3 - لایة بیرونی دندان . 4 - نام گلی زیبا. 5 - پرنده ای است از راستة سبک بالان با پرهای سیاه و قهوه ای . 1"} -{"line": "63611 مینافام (ص .) آبی رنگ، لاجوردی 1"} -{"line": "63612 مینرالوژی (نِ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم مطالعة کانی ها به ویژه از لحاظ ترکیب و خواص و رده بندی و نحوة تشکیل، کانی شناسی . (فره ). 1"} -{"line": "63613 مینو (اِ.) 1 - بهشت . 2 - آسمان . 1"} -{"line": "63614 مینوت (نُ) [ فر. ] (اِ.) پیش نویس . 1"} -{"line": "63615 مینی بوس [ انگ . ] (اِ.) وسیلة نقلیه موتوری به شکل اتوبوس کوچک . 1"} -{"line": "63616 مینی ژوپ [ فر. ] (اِ.) پیراهن یا دامن زنانة کوتاه، تا چند سانتی متر بالاتر از زانو. 1"} -{"line": "63617 مینیاتور (تُ) [ فر. ] (اِ.) نقاشی سنتی معمولِ در شرق که در آن تصاویر کوچک و بدون رعایت پرسپکتیو می باشد. 1"} -{"line": "63618 مینیاتوریست (تُ) [ فر. ] (ص .) کسی که به سبک مینیاتور نقاشی می کند. 1"} -{"line": "63619 مینیموم (مُ) [ فر - لا. ] (اِ.) = مینیمم : 1 - کمترین مقدار، حداقل ؛ مق ماکزیموم . 2 - کوچکترین مقدار یک تابع، کمینه (فره ). 1"} -{"line": "63620 میهن (هَ) (اِ.) وطن، مسکن، بوم . 1"} -{"line": "63621 میوه (وِ) (اِ.) بار، ثمر. ؛ میوه ی دل کنایه از: فرزند است . 1"} -{"line": "63622 میکا [ فر. ] (اِ.) نوعی از سنگ به رنگ سیاه یا سفید و قابل تورق . 1"} -{"line": "63623 میکاپ (مِ) [ انگ . ] (اِ.) آرایش صورت با مواد آرایشی . 1"} -{"line": "63624 میکده (مِ کَ د) (اِ.) شراب خانه، می خانه . 1"} -{"line": "63625 میکروب (رُ) [ فر. ] (اِ.) = میکرب : جانداران ریز ذره بینی که در آب، هوا و خاک و غیره وجود دارند و تولید بیماری های گوناگون می کنند. 1"} -{"line": "63626 میکروسکوپ ( رُ کُ) [ فر. ] (اِ.) =میکروسکپ : دستگاهی که به وسیلة آن اجسام بسیار کوچک را می بینند، ریزبین (فره ). 1"} -{"line": "63627 میکروفون (رُ فُ) [ فر. ] (اِ.) = میکرفن : بلندگو، ابزاری که ارتعاشات صوتی را به امواج الکتریکی تبدیل می کند و برای انتقال یا تقویت صدا به کار می رود، صدابر (فره ). 1"} -{"line": "63628 میکروفیلم (رُ) [ فر. ] (اِمر.) فیلمی بسیار کوچک که از سند یا رساله و کتابی بردارند و از این جهت صرفه جویی در مکان و مخارج شود، ریز فیلم (فره ) . 1"} -{"line": "63629 میکرون (رُ) [ فر. ] (اِ.) واحد طول برابر یک میلیونم متر. 1"} -{"line": "63630 میکروگرافی (رُ گِ) [ فر. ] (اِ.) علم مطالعة ذرات به یاری میکروسکوپ . 1"} -{"line": "63631 میکس [ فر. ] (اِمص .) ادغام کردن چند منبع تصویری یا صوتی یا هر دو بر روی یک نوار. 1"} -{"line": "63632 میکسر (س ) 1 - (ص فا.) آن که میکس می کند، میکس کننده . 2 - (اِ.) وسیله ای برای هم زدن و مخلوط کردن مواد غذایی، همزن (فره ). 3 - دستگاهی با محفظه ای خمره ای شکلِ گردان برای ساختن بتون . 1"} -{"line": "63633 میگ (مَ) [ په . ] (اِ.) ملخ . 1"} -{"line": "63634 میگرن (رِ) [ فر. ] (اِ.) سردردی که با تهوع، استفراغ و اختلال های عصبی همراه است . 1"} -{"line": "63635 میگسار (مِ گُ) (ص فا.) شراب خور. 1"} -{"line": "63636 میگو (مَ یا مِ) (اِ.) نوعی خرچنگ دریایی . 1"} -{"line": "63637 میگون (مِ) (ص .) سرخ رنگ . 1"} -{"line": "63638 ن (حر.) بیست و نهمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد 50 می باشد. 1"} -{"line": "63639 نئون (نِ ئُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از عناصری که گازی شکل است و به مقدار بسیار کم در ترکیب هوا موجود است و در تهیة چراغ های نئون مورد استفاده قرار می گیرد. 1"} -{"line": "63640 نئوپان (نِ ئُ) [ فر. ] (اِ.) تختة مصنوعی که از خاک ارة فشرده و ضایعات چوب ساخته می شود. 1"} -{"line": "63641 نا (اِ.) ناو، کشتی، ناخدا. 1"} -{"line": "63642 نا (اِ.) (عا.) تاب و توان، طاقت . 1"} -{"line": "63643 نا (اِ.) (عا.) = ناه :بویِ نم، بویی که از اجناس نم گرفته به مشام می رسد. 1"} -{"line": "63644 نا (پش .) 1 - بر سر اسم درآید و آن را منفی سازد. (به معنی بی ): نا امن، ناچیز. 2- غالباً بر سر صفت در آید: نادرست . 1"} -{"line": "63645 ناآهار (ص .) آن که چیزی نخورده . 1"} -{"line": "63646 نائبات (ئِ) [ ع . ] (اِ.) ج نائبه ؛ پیش آمدها، بلایا، حادثه ها. 1"} -{"line": "63647 ناامن (اَ) [ فا - ع . ] (اِ.) جایی که امنیت در آن نیست، آشفته، پرآشوب . 1"} -{"line": "63648 ناامید (اُ) [ په . ] (ص .) 1 - آن که امید ندارد. 2 - درمانده، بیچاره . 1"} -{"line": "63649 نااهل (اَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - آن که قابلیت و استعداد ندارد. 2 - فرزندی که برخلاف آداب و عادات خانواده اش عمل کند، ناخلف . ج . نااهلان . 1"} -{"line": "63650 ناب [ په . ] (ص .) خالص، پاک و بی غش . 1"} -{"line": "63651 ناب [ ع . ] (اِ.) دندان نیش . ج . انیاب . 1"} -{"line": "63652 ناباب (ص .) نامناسب، ناجور. 1"} -{"line": "63653 نابالغ (لِ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - آن که به سن بلوغ نرسیده . 2 - آن که قوة تشخیص و تمیز ندارد، ساده لوح . 1"} -{"line": "63654 نابدتر (بَ تَ) (اِ.) کنایه از: مقعد. 1"} -{"line": "63655 نابسوده (ب د) (ص مف .) 1 - ناسفته، سوراخ نشده . 2 - دست نخورده . 3 - نو. 1"} -{"line": "63656 نابغه (ب غ ) [ ع . نابغة ] (اِفا.) 1 - بزرگ، بزرگوار. 2 - کسی که دارای هوش و استعداد فوق العاده باشد. ج . نوابغ . 1"} -{"line": "63657 نابنوا (ب نَ) (ص .) 1 - آن چه که ضایع شده و ب ه کار نیاید، تباه . 2 - بی نوا، تهیدست . 1"} -{"line": "63658 نابهره (بَ رَ یا ر ) (ص .) ناسره، زر ناپاک، زر قلب . 1"} -{"line": "63659 نابهنجار (ب هَ) (ص .) 1 - بی نظم و ترتیب . 2 - ناموزون، ناهماهنگ . 1"} -{"line": "63660 نابود (ص .) از بین رفته، نیست شده . 1"} -{"line": "63661 نابکار (ب) (ص .) 1 - بدکردار، بدکار. 2 - بی حاصل، بی فایده . 1"} -{"line": "63662 نابینا (ص .) کور. مق بینا. 1"} -{"line": "63663 نابیوس (ق .) غیر منتظره، ناگهان . 1"} -{"line": "63664 نابیوسان (ق .) ناگاه، ناگهان . 1"} -{"line": "63665 ناتام [ فا - ع . ] (ص .) ناتمام . 1"} -{"line": "63666 ناتمام (تَ) (ص .) پایان نیافته . 1"} -{"line": "63667 ناتنی (تَ)(ص نسب .)فرزندان یا خویشاوندانی که از یک پدر و مادر نباشند. 1"} -{"line": "68238 پیواز (پِ) (اِ.) خفاش، شب پره . 1"} -{"line": "63668 ناتو ( ناتو . ) [ انگ . ] (اِ.) علامت اختصاری سازمان پیمان آتلانتیک شمالی پیمانی نظامی که در چهارم آوریل 1949 بین کشورهای بلژیک، فرانسه، لوکزامبورگ، هلند، انگلستان، کانادا، دانمارک، ایسلند، ایتالیا، نروژ، پرتغال و ایالات متحدة آمریکا بسته شد. 1"} -{"line": "63669 ناتو (تُ) (ص .) (عا.) 1 - ناموافق، ناسازگار. 2 - بدجنس، حیله گر. 1"} -{"line": "63670 ناتوان (تَ) (ص .) 1 - عاجز، ضعیف . 2 - مریض . 3 - فقیر. 4 - آن که مردی ندارد. 1"} -{"line": "63671 ناتورالیسم [ فر. ] ( اِ .) از نظر فلسفی به آن رشته از روش های فلسفی اطلاق می شود که معتقد به قدرت محض طبیعت است و هرگز طبیعت را آلتی در دست نظم بالاتری نمی شناسد، و از نظر ادبی مکتبی است که در آن بیشتر به تقلید دقیق و مو به موی طبیعت پرداخته می شود. 1"} -{"line": "63672 ناجح (جِ ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رستگار شونده . 2 - پیروز، پیروزمند. 3 - کار سهل، آسان . 1"} -{"line": "63673 ناجذ (جِ) [ ع . ] (اِ.) دندان عقل، آخرین دندان که در دهان شخص ظاهر شود. 1"} -{"line": "63674 ناجز گشتن (جِ. گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فرا رسیدن . 1"} -{"line": "63675 ناجع (جِ ) [ ع . ] (ص فا.)1 - سودمند. 2 - طالب چراگاه . 1"} -{"line": "63676 ناجم (جِ ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سرکش، طاغی . 2 - درخشنده، طلوع کننده . 1"} -{"line": "63677 ناجنس (ج ) (ص .) بدسرشت، بدذات . 1"} -{"line": "63678 ناجوانمرد (جَ مَ) (ص مر.) فاقد خصلت های نیک و پسندیده . مق جوانمرد. 1"} -{"line": "63679 ناجود (اِ.) کاسه، قدح . 1"} -{"line": "63680 ناجور (ص .) 1 - ناهماهنگ . 2 - نامساعد. 3 - نامناسب . 1"} -{"line": "63681 ناجی [ ع . ] (اِفا.) 1 - نجات یابنده، خلاص شونده . 2 - رهاننده، نجات دهنده . 1"} -{"line": "63682 ناحفاظی (حِ ظِ) [ فا - ع . ] (اِمص .) بی شرمی، به ناموس دیگران با چشم بد نگاه کردن . 1"} -{"line": "63683 ناحق (حَ) [ فا - ع . ] 1 - (اِ.) دروغ، کذب . ؛به ناحق برخلاف حق و عدالت . 2 - بیداد. 3 - (ص .) باطل . 4 - ظالم . 5 - نامشروع، ناروا. 1"} -{"line": "63684 ناحیه (یَ یا یِ) [ ع . ناحیة ] (اِ.) 1 - جهت، کرانه، جانب . 2 - مملکت، کشور. ج . نواحی . 1"} -{"line": "63685 ناخ (اِ.) ناف، سوراخی که در وسط شکم باشد. 1"} -{"line": "63686 ناخالص (ل ) [ فا - ع . ] (ص .) آن چه که خالص نباشد، مغشوش . مق خالص . 1"} -{"line": "63687 ناخدا (خُ) (اِ.) کشتیبان، صاحب کشتی . 1"} -{"line": "63688 ناخس (خِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) کفتگی بغل شتر. 2 - گر شتر، جرب شتر. 3 - دردی که صاحبش پندارد که سوزن می خلانند. 4 - (ص .) کسی که سیخ بر سرین یا پهلوی ستور زند تا آن را براند. 1"} -{"line": "63689 ناخلف (خَ لَ) [ ع - فا. ] (ص .) ناصالح، بدرفتار. 1"} -{"line": "63690 ناخن (خُ یا خَ) [ په . ] (اِ.) مادة شاخی که انتهای فوقانی انگشتان دست وپای انسان و بعضی از جانوران را می پوشاند. 1"} -{"line": "63691 ناخن خشک ( ناخن خشک . خُ) (ص مر.) (عا.)خسیس . 1"} -{"line": "63692 ناخن چیدن ( ناخن چیدن . دَ) (مص م .)ناخن تراشیدن . 1"} -{"line": "63693 ناخن گیر (خُ) (ص فا. اِ.) 1 - ابزاری برای کوتاه کردن ناخن . 2 - چیزی نرم که ناخن در آن گیر کند. 1"} -{"line": "63694 ناخنه (خُ ن ) (اِ.) گوشت زایدی که در گوشة چشم بوجود می آید. 1"} -{"line": "63695 ناخنک (خُ نَ) (اِ.) 1 - ناخن کوچک . 2 - گوشة ناخن که در گوشت فرو رفته باشد. 3 - لکّه ای به شکل ناخن که در چشم بوجود می آید. 1"} -{"line": "63696 ناخنک زدن ( ناخنک زدن . زَ دَ)(مص م .) (عا.) 1 - اندکی از چیزی را برداشتن . 2 - برداشتن خوراکی های دکان (بقالی، عطاری و غیره ) و خوردن آن ها بدون پرداخت وجه . 1"} -{"line": "63697 ناخواسته (خا تِ) (ص .) برخلاف اراده و خواست شخصی . 1"} -{"line": "63698 ناخوانده (خا د ) (ص مف .) 1 - بی سواد، درس نخوانده . 2 - دعوت نشده . 1"} -{"line": "63699 ناخودآگاه (خُ) (ص مر.) 1 - پنهان و نا - شناخته . 2 - بدون قصد و عمد. 1"} -{"line": "63700 ناخوش (خُ) (ص .) 1 - آزرده، رنجیده . 2 - ناپسند، زشت . 3 - بیمار، مریض . 1"} -{"line": "63701 ناخوشی ( ناخوشی .)(حامص .)1 - غمگینی، اندوه . 2 - بیماری، مرض . 3 - ناپسندی، زشتی . 4 - ناگواری . 5 - خشونت . 1"} -{"line": "63702 نادار (ص فا.) تهیدست، فقیر. بی نوا. مق دارا. 1"} -{"line": "63703 ناداشت (ص .) 1 - فقیر، بی چیز. 2 - بی شرم، بی حیا. 1"} -{"line": "63704 نادان (ص .) جاهل، ابله . 1"} -{"line": "63705 نادر (د ) [ ع . ] (ص .) کمیاب، نایاب . 1"} -{"line": "63706 نادرست (دُ رُ) (ص .) 1 - شکسته، معیوب . 2 - متقلب، دروغگو. 3 - بیمار. 1"} -{"line": "63707 نادره (د ر ) [ ع . ] (اِفا.) بی مانند، بی نظیر. 1"} -{"line": "63708 نادرویش (دَ) (ص .) (عا.) ناجوانمرد، نارفیق . 1"} -{"line": "63709 نادم (د ) [ ع . ] (اِفا.) پشیمان . 1"} -{"line": "63710 نادی [ ع . ] (اِفا.) ندا کننده . 1"} -{"line": "63711 نادیده (د )1 - (ص مف .)دیده نشده .2 - نامریی، مخفی . 1"} -{"line": "63712 نادیده گرفتن ( نادیده گرفتن . گ ر تَ)(مص م .) چشم پوشی کردن، غمض عین . 1"} -{"line": "63713 ناذر (ذ ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - نذرکننده . 2 - ترساننده، بیم دهنده . 1"} -{"line": "63714 نار (اِ.) 1 - مخفف انار. 2 - (استع .) پستان . 3 - اشک خونین . 1"} -{"line": "63715 نار [ ع . ] (اِ.) آتش، آذر. ج . نیران . 1"} -{"line": "63716 ناراحت (حَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - آن چه که در آن راحت وآسایش نیست . 2 - ناآرام، آشوب طلب . 3 - مضطرب، پریشان . 1"} -{"line": "63769 نازک نارنجی ( نازک نارنجی . رِ) (ص مر.) (عا.) کسی که تحمل سختی ها را ندارد، زودرنج . 1"} -{"line": "63717 ناراحتی ( ناراحتی . ) [ فا - ع . ] (حامص .) 1 - راحت نبودن، آرامش و آسایش نداشتن . 2 - اضطراب، تشویش . 3 - عصبانیت . 1"} -{"line": "63718 ناراستی (حامص .) 1 - کجی . 2 - ناهمواری . 3 - دروغ . 4 - ناحقی . 5 - خیانت . 6 - نابسامانی، بی ترتیبی . 7 - دارای غش بودن . 1"} -{"line": "63719 ناراضی [ فا - ع . ] (ص .) آن که راضی نیست، ناخشنود. مق راضی . 1"} -{"line": "63720 ناربن (بُ) (اِ.) درخت انار. 1"} -{"line": "63721 نارخو (اِ.) گل انار. 1"} -{"line": "63722 نارس (رَ) (ص مف .) کال، نپخته . 1"} -{"line": "63723 نارسا (رَ) (ص فا.) ناقص، کوتاه . 1"} -{"line": "63724 نارستان (ر ) (اِمر.) انارستان، باغ انار. 1"} -{"line": "63725 نارسیده (ر دَ) (ص مف .) ناقص، خام . 1"} -{"line": "63726 نارسیسم [ فر. ] (اِ.) عشق به خود یا به تمایلات دورة طفولیت و بزرگی، خودشیفتگی . 1"} -{"line": "63727 نارفته (رُ تَ یا ت ) (ص مف .) جاروب نکرده، نروبیده . 1"} -{"line": "63728 نارنج (رِ) (اِ.) درختی است پایا از تیرة مرکبات با میوة آب دار، درشت و کروی . 1"} -{"line": "63729 نارنج (رَ) [ معر. ] (اِ.) نیرنگ . ج . نارنجات . 1"} -{"line": "63730 نارنج بن (رِ. بُ) (اِمر.) درخت نارنج . 1"} -{"line": "63731 نارنجک (رَ جَ) (اِمصغ .) 1 - نارنج کوچک . 2 - یکی از مهمات جنگی، تقریباً به اندازة نارنج دارای یک ضامن که با کشیدن آن پس از چند ثانیه منفجر می شود. 1"} -{"line": "63732 نارنجی (رِ) (ص .) 1 - هر یک از رنگ های واقع در طیف سرخ و زرد. 2 - به رنگ نارنج . 1"} -{"line": "63733 نارنگی ( ر )(اِ.) درخت است پایا از تیرة مرکبات با میوة کروی و معطر. 1"} -{"line": "63734 ناره (رِ) (اِ.) زبانة ترازو، سنگ ترازو. 1"} -{"line": "63735 ناره (رَ یا رِ) (اِ.) ناله، زاری . 1"} -{"line": "63736 نارو (رُ) (اِ.) پرنده ای خوش آواز مانند بلبل . 1"} -{"line": "63737 نارو ( نارو .) 1 - نیرنگ، حیله . 2 - (عا.) مرکوبی که خوب راه نرود و چموشی کند. 1"} -{"line": "63738 ناروا (رَ) (ص فا.) 1 - غیرمجاز.2 - حرام، ناشایست . 1"} -{"line": "63739 نارون (وَ) (اِ.) درختی است بزرگ و پرشاخ و برگ بدون میوه و با برگ هایی بیضی شکل و دندانه دار. 1"} -{"line": "63740 نارپستان (پ ) (ص مر.) دختر یا زنی که پستان های او سخت و سفت باشد و آویخته نباشد. 1"} -{"line": "63741 نارکند (کَ) (اِمر.) انارستان، جایی که در آن درخت انار فراوان باشد. 1"} -{"line": "63742 نارکوک (اِمر.) = نارخوک : 1 - کوکنار. 2 - افیون، تریاک . 1"} -{"line": "63743 نارگیل (اِ.) درخت بلند یک پایة گرمسیری با میوة درشت و بیضی شکل . 1"} -{"line": "63744 ناری (اِ.) جامة پوشیدنی، لباس . 1"} -{"line": "63745 ناز (اِ.) 1 - فخر، افتخار. 2 - غمزه، کرشمه . 1"} -{"line": "63746 ناز خریدن (خَ دَ) (مص ل .) ناز کشیدن، ناز و کرشمة معشوق را تحمل کردن . 1"} -{"line": "63747 ناز و نوز (زُ) (اِمر.) (عا.) ادا و اطوار، قر و غمیش . 1"} -{"line": "63748 ناز کردن (کَ دَ) 1 - (مص ل .) از روی عشوه و ناز خودداری کردن . 2 - کرشمه آمدن . 3 - به خود بالیدن و فخر کردن . 1"} -{"line": "63749 ناز کشیدن (کِ دَ) (مص ل .) ناز و کرشمة معشوق را تحمل کردن . 1"} -{"line": "63750 نازا (ص فا.) سترون، عقیم، مادة هر حیوانی که آبستن نشود. 1"} -{"line": "63751 نازان 1 - (ص فا.) ناز کننده . 2 - (ق .) نازکنان، در حال ناز کردن . 1"} -{"line": "63752 نازبالش (لِ) (اِمر.) بالش، بالش نرم . 1"} -{"line": "63753 نازخاتون (اِ.) نوعی چاشنی ایرانی که از بادمجان کباب شدة ساطوری، سیر و ریحان خرد شده و آب غوره درست می شود. 1"} -{"line": "63754 نازش (ز) (اِمص .) 1 - استغنای معشوق . 2 - کرشمه کردن، عشوه گری . 3 - فخر، تفاخر. 4 - موجب فخر، مفخر. 5 - تکبر، بزرگ منشی . 6 - نعمت، رفاه . 7 - نوازش، ملاطفت، تسلی . 1"} -{"line": "63755 نازشست (شصت ) (ز شَ) (اِمر.) 1 - انعامی که به کسی به پاداش هنرنمایی وی دهند، جایزه . 2 - پیشکشی که نزدیکان شاه و امیر به وی تقدیم کنند هنگامی که وی هدف یا شکاری را با تیر زند یا درنده ای را به دست خود بکشد. 3 - برخلاف حق چیزی را از کسی گرفتن، باج سبیل . 1"} -{"line": "63756 نازل (ز) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فرود آینده . 2 - (عا.) (ص .) کم، پایین، پست . 1"} -{"line": "63757 نازله (ز لَ یا لِ) [ ع . نازلة ] (اِ.) سختی زمانه، بلای سخت، مصیبت . 1"} -{"line": "63758 نازنازی (ص نسب .) (عا.) نک . نازک نارنجی . 1"} -{"line": "63759 نازنده (زَ د) (ص فا.) نازکننده . 1"} -{"line": "63760 نازنین (زَ) (ص نسب .) 1 - دوست داشتنی . 2 - زیبا، ظریف . 3 - معشوق . 1"} -{"line": "63761 نازپرورده (پَ وَ د) (ص مف .) کسی که در رفاه و آسایش پرورش یافته . 1"} -{"line": "63762 نازک (زُ) (ص .) 1 - باریک . 2 - لطیف، نرم، زیبا، ظریف . 1"} -{"line": "63763 نازک اندیش ( نازک اندیش . اَ) (ص فا.) نک . نازک بین . 1"} -{"line": "63764 نازک بین ( نازک بین .) (ص فا.) باریک بین، دقیق . 1"} -{"line": "63765 نازک خیال ( نازک خیال .) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که دارای تخیلی لطیف و دقیق است، نازک اندیش . 2 - عارف . 1"} -{"line": "63766 نازک دل ( نازک دل . د) (ص مر.) زودرنج، حساس، رقیق القلب . 1"} -{"line": "63767 نازک دوزی ( نازک دوزی .) (حامص .) دوختن لباس - های تابستانی و نازک . مق ضخیم دوزی . 1"} -{"line": "63768 نازک طبعی (زُ. طَ) [ فا - ع . ] (حامص .) 1 - حساسیت، زودرنجی . 2 - طبع شاعرانه و لطیف داشتن . 1"} -{"line": "63770 نازک نی ( نازک نی . نِ) (ص مر.) یکی از دو استخوان تشکیل دهندة ساق پا. 1"} -{"line": "63771 نازک کار ( نازک کار .) (ص شغل .) 1 - بنایی که به دیوار گچ مالد و سفیدکاری و گچ بری کند. مق سفت کار، کلفت کار. 2 - صنعتگری که اشیاء ظریف سازد از قبیل تخته نرد، النگو، کیف زنانه . 1"} -{"line": "63772 نازکی ( نازکی .) (حامص .) 1 - باریکی . 2 - نرمی و لطافت . 3 - حساسیت، زودرنجی . 1"} -{"line": "63773 نازی 1 - (ص نسب .) (عا.) آن که بسیار ناز کند، پرناز. 2 - (ص .) زیبا، جمیل . 3 - نامی است جهت دختران . 4 - (شب جم .) هنگام ناز و نوازش کردن کسی یا چیزی بیان شود. 1"} -{"line": "63774 نازیب (ص فا.) بدشکل، زشت . 1"} -{"line": "63775 نازیدن (دَ) (مص ل .) 1 - ناز کردن . 2 - فخر کردن، تکبر نمودن . 1"} -{"line": "63776 نازیسم [ فر. ] (اِ.) اصول و عقاید حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان که آمیزه ای بوده است از فاشیسم ایتالیا، ناسیونالیسم قدیم آلمان، میلیتاریسم و خشن ترین نوع دیکتاتوری و اعمال خشونت . 1"} -{"line": "63777 ناس (اِ.) نک . نسوار. 1"} -{"line": "63778 ناس [ ع . ] (اِ.) مردم، مردمان . 1"} -{"line": "63779 ناساخته (تِ) (ص مف .) 1 - ساخته نشده . 2 - آماده نشده . 3 - برقرار نشده . 4 - ناآراسته 5 - مجهز نشده، بی سلاح . 1"} -{"line": "63780 ناساز (ص .) 1 - مخالف، ضد. 2 - خلاف اصول و قا عده، نامتناسب . 3 - آشفته، بی سامان . 1"} -{"line": "63781 ناسازگار (ص فا.) 1 - ناموافق، مخالف . 2 - بدرفتار، تندخو. 1"} -{"line": "63782 ناسالم (لِ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - دارای عیب . 2 - بیمار. 3 - مخالف بهداشت . 1"} -{"line": "63783 ناسخ (س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که از روی کتاب یا نوشته ای نسخه برداری می کند. 2 - باطل کننده، نسخ کننده . 1"} -{"line": "63784 ناسخته (سَ تِ) (ص مف .) ناسنجیده، وزن نشده . 1"} -{"line": "63785 ناسره (سَ رِ) (ص .) 1 - ناخالص، معیوب . 2 - پول تقلبی، زر ناخالص . 1"} -{"line": "63786 ناسزا (س ) (ص .) 1 - ناشایست، نالایق . 2 - دشنام، حرف زشت . 1"} -{"line": "63787 ناسفته (سُ تِ) (ص مف .) 1 - سوراخ نشده . 2 - دست نخورده . 1"} -{"line": "63788 ناسوت (اِ.) طبیعت، عالم مادی . 1"} -{"line": "63789 ناسور (اِ.) زخمی که آب کشیده و عفونی شده باشد. 1"} -{"line": "63790 ناسپاس (س ) (ص .) ناشکر، حق ناشناس . 1"} -{"line": "63791 ناسک (س ) [ ع . ] (اِفا.) پرهیزکار، پارسا. ج . نساک . 1"} -{"line": "63792 ناسگالیده (س د) (ص .) نااندیشیده، بی تأمل . 1"} -{"line": "63793 ناسیونال [ فر. ] (ص .) ملی، قومی . 1"} -{"line": "63794 ناسیونالیست [ فر. ] (ص .) ملیت خواه، کسی که طرفدار ملیت خود می باشد. 1"} -{"line": "63795 ناسیونالیسم [ فر. ] (اِ.) تعصب ملی، احساسات ملی . 1"} -{"line": "63796 ناشایست (یِ) [ په . ] (ص .) نالایق، ناسزاوار. 1"} -{"line": "63797 ناشتا (ص .) گرسنه، کسی که از صبح غذا نخورده باشد، صبحانه نخورده . 1"} -{"line": "63798 ناشتایی (ص نسب .) غذایی که پس از مدتی گرسنگی خورده شود، صبحانه . 1"} -{"line": "63799 ناشر (ش ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نشرکننده، منتشر کننده . 2 - شخص یا مؤسسه ای که کتب و نشریات را چاپ و منتشر کند. 1"} -{"line": "63800 ناشنا (ش ِ) (ص .) 1 - ناآشنا، بیگانه . 2 - بی خبر، بی اطلاع . 1"} -{"line": "63801 ناشناخته (ش تِ)(ص مف .) نامعلوم، مجهول . 1"} -{"line": "63802 ناشناس (ش ) (ص .) غریب، بیگانه . 1"} -{"line": "63803 ناشنوا (ش نَ) (ص فا.) کر، کسی که شنوایی ندارد. 1"} -{"line": "63804 ناشو (شَ) (ص .) نشدنی، محال، غیرممکن . 1"} -{"line": "63805 ناشور (اِ.) پارچة نخی چرکتاب مانند متقال . 1"} -{"line": "63806 ناشکر (شُ) [ فا - ع . ] (ص .) کسی که ناخشنود است یا به وضعی اعتراض ناروا دارد. 1"} -{"line": "63807 ناشکیبا (شَ) (ص فا.) 1 - بی صبر، بی حوصله . 2 - عاشق، دلباخته . 3 - (ص .) به عجله، شتاب . مق شکیبا. 1"} -{"line": "63808 ناشی [ ع . ] (ص .) تازه کار، بی تجربه، ناوارد. 1"} -{"line": "63809 ناشی [ ع . ناشی ء ] (اِفا.) نشأت گیرنده، پیدا شونده . 1"} -{"line": "63810 ناشی گری (گَ) [ ع - فا. ] (حامص .) بی تجربگی، تازه کاری . 1"} -{"line": "63811 ناصاف [ ع - فا. ] (ص .)1 - کدر، تصفیه نشده . 2 - ناهموار. 3 - چرکین، ناپاک . 1"} -{"line": "63812 ناصب (ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برپا کننده، نصیب کننده . 2 - دشمن دارنده . 3 - آن که علی بن ابی طالب (ع ) و خاندان او را دشمن دارد. 4 - عاملی که معمول خود را نصب دهد. ج . نواصب . 1"} -{"line": "63813 ناصبی (ص ) [ ع . ] (ص نسب .) کسانی که دشمن امام علی (ع ) بودند. 1"} -{"line": "63814 ناصح (ص ) [ ع . ] (اِفا.) پنددهنده، نصیحت کننده . 1"} -{"line": "63815 ناصر (ص ) [ ع . ] (اِفا.) یاری گر، یاری کننده . ج . نصار. انصار. 1"} -{"line": "63816 ناصری (ص ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به «ناصره »: عیسی ناصری . 2 - مسیحی، نصرانی . ج . نصاری . 1"} -{"line": "63817 ناصیه (یَ یا یِ) [ ع . ناصیة ] (اِ.) 1 - پیشانی . 2 - موی پیش سر. ج . نواصی . 1"} -{"line": "63818 ناضج (ض ) [ ع . ] (ص .) آن چه که رسیده و پخته (میوه، گوشت ). 1"} -{"line": "63819 ناضر (ض ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) تر و تازه کننده . 2 - بسیار سبز. 1"} -{"line": "63820 ناطف (طِ) [ ع . ] 1 - (ص .) آن چه از مالیات که روان باشد. 2 - (اِ.) نوعی حلوا، شکرینه . 1"} -{"line": "63821 ناطق (طِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) نطق کننده، گوینده . 2 - سخنران، خطیب . 3 - اموال جاندار مانند: چهارپا، غلام . 1"} -{"line": "63822 ناطقه (طِ ق ) [ ع . ناطقة ] (ص .) مؤنث ناطق، نیروی نطق و بیان . 1"} -{"line": "63823 ناطور [ ع . ] (اِ.) 1 - باغبان، نگهبان کشتزار. 2 - نگهبان . 1"} -{"line": "63824 ناظر (ظِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نظرکننده، بیننده . 2 - کسی که بر کاری نظارت و رسیدگی می کند. 3 - مباشر، کارگزار. ج . نظار. 1"} -{"line": "63825 ناظم (ظِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نظم دهنده، ترتیب دهنده . 2 - به نظم آورنده، شاعر. 3 - مسئول نظم و ترتیب در مدارس یا مؤسسات . 1"} -{"line": "63826 ناعش (عِ) [ ع . ] (اِفا.) زندگانی بخشنده . 1"} -{"line": "63827 ناعم (عِ) [ ع . ] (ص .) 1 - فراوان، فراوان نعمت . 2 - نرم، لطیف . 1"} -{"line": "63828 ناعمه (عِ مَ یا مِ) [ ع . ناعمة ] (اِفا. ص .) مؤنث ناعم . 1 - نرم و لین . 2 - دختر نیکو زندگانی و نیکو خورش . 3 - درختی که برگ آن نرم باشد. 4 - نرم تن . ج . نواعم . 1"} -{"line": "63829 ناعی [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که خبر مرگ کسی را آورده، خبر مرگ دهنده . 2 - خبر بد دهنده . 1"} -{"line": "63830 ناغافل (فِ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - ناآگاه، بی خبر. 2 - (عا.) ناگهان، بی خبر. 1"} -{"line": "63831 ناغوش (اِ.) غوطه، سر فرو بردن در آب . 1"} -{"line": "63832 ناغول (اِ.) 1 - نردبان . 2 - سقف و پوشش بالای پلکان . 1"} -{"line": "63833 ناف [ په . ] (اِ.) 1 - سوراخ مانندی در وسط شکم . 2 - میان هر چیزی . ؛ ناف کسی را به نام کسی بریدن آن راهنگام تولد نامزد این کردن . ؛به ناف کسی بستن الف - به مقدار فراوان به کسی خوراندن . ب - نثار کسی کردن . 1"} -{"line": "63834 ناف افتادن (اُ دَ) (مص ل .) جابجا شدن عضلات ناف به سبب برداشتن باری سنگین یا بکار بردن زور زیاده از حد یا ترسیدن بسیار. 1"} -{"line": "63835 ناف افکندن (اَ کَ دَ) (مص ل .) کنایه از: درمانده شدن . 1"} -{"line": "63836 نافث (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که به جادویی ورد می خواند و می دمد، ساحر، جادوگر. 2 - شعبده باز. 1"} -{"line": "63837 نافخ (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که می دمد، کسی که پف می کند، دمنده (در آتش و خیک ). 2 - غذایی که نفخ آورد، باددار. 1"} -{"line": "63838 نافذ (فِ) [ ع . ] (اِفا.) نفوذکننده، درگذرنده، رَسا. 1"} -{"line": "63839 نافر (فِ) [ ع . ] (اِفا.) رمنده، نفرت دارنده . 1"} -{"line": "63840 نافرجام (فَ) (ص .) 1 - بیهوده، بی نتیجه . 2 - بدعاقبت . 1"} -{"line": "63841 نافرمان (فَ) (ص .) یاغی، سرکش . 1"} -{"line": "63842 نافرمانی (فَ) (حامص .) 1 - سرکشی، طغیان . 2 - معصیت، گناه . 1"} -{"line": "63843 نافرهخته (فَ هِ تِ) (ص مف .) بی ادب، بی تربیت، بدخو. 1"} -{"line": "63844 نافع (فِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) سودمند، نفع رساننده . 1"} -{"line": "63845 نافله (ف ل ) [ ع . نافلة ] (اِ.) 1 - بخشش، عطیه . 2 - عبادتی که واجب نباشد. ج . نوافل . 1"} -{"line": "63846 نافه (فِ) [ په . ] (اِ.) 1 - ناف آهوی مشک . 2 - ماده ای که در ناف آهوی مشک جمع می شود. 1"} -{"line": "63847 نافه گشا ( نافه گشا . گُ) (ص مر.) خوشبو، معطر. 1"} -{"line": "63848 نافی [ ع . ] (اِفا.) دورکننده، رد کننده . 1"} -{"line": "63849 ناق (اِ.) (عا.) منتهی درجه . ؛ تا ناق (ق .) تا آخرین درجه . 1"} -{"line": "63850 ناقابل (ب) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - اندک، حقیر. 2 - آن که قابلیت و استعداد ندارد. 1"} -{"line": "63851 ناقد (قِ) [ ع . ] (اِفا.) نقدکننده، جدا کنندة خوب از بد. 1"} -{"line": "63852 ناقذ (قِ) [ ع . ] (اِفا.) نجات دهنده . 1"} -{"line": "63853 ناقص (قِ) [ ع . ] (اِفا.) ناتمام، نارسا. ؛ ناقص العقل کم خرد، احمق . ؛ ناقص الاعضاء آن که در اعضای بدنش نقصی باشد. ؛ ناقص الخلقه آن که دارای نقص مادرزادی باشد. ؛ ناقص العضو آن که عضوی از اعضای بدنش ناقص باشد. 1"} -{"line": "63854 ناقض (قِ) [ ع . ] (اِفا.) شکننده، شکنندة پیمان . 1"} -{"line": "63855 ناقل (قِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حمل کننده، جابه جا کننده . 2 - نقل کننده، روایت کننده، 3- انتقال دهنده . 1"} -{"line": "63856 ناقلا (قُ) (ص مر.) (عا.) زرنگ، باهوش . 1"} -{"line": "63857 ناقله (قِ لِ) [ ع . ناقلة ] (اِ فا.) مؤنث ناقل . 1"} -{"line": "63858 ناقه (قِ) [ ع . ناقة ] (اِ.) شتر ماده . ؛ ناقه بر بلندی راندن کنایه از: کاری را آشکار کردن، کاری را آشکارانه انجام دادن . 1"} -{"line": "63859 ناقه (قِ) [ ع . ] (اِفا.) آن که از بیماری بیرون آمده و هنوز کاملاً تندرست نشده، از بیماری برخاسته، بیمارخیز. ج . ناقهین . 1"} -{"line": "63860 ناقور [ ع . ] (اِ.) صور، بوق، شیپور. 1"} -{"line": "63861 ناقوس [ ع . ] (اِ.) زنگ کلیسا. ج . نواقیس . 1"} -{"line": "63862 ناقوسی (اِ.) نام لحن بیست و ششم از سی لحن باربد. 1"} -{"line": "63863 نال (اِ.) 1 - نی باریک . 2 - قلم نویسندگی . 1"} -{"line": "63864 نال (اِ.) روده کوچک، جوی . 1"} -{"line": "63865 نال [ ع . ] (اِ.) عطا، دهش . ج . انوال . 1"} -{"line": "63866 نالان (ص فا.) ناله کننده . 1"} -{"line": "63867 نالانی (اِمص .) بیماری، ناخوشی . 1"} -{"line": "63868 نالایق (یِ) [ فا - ع . ] (ص .) بی لیاقت . 1"} -{"line": "63869 نالش (ل ) (اِمص .) نالیدن، ناله و زاری . 1"} -{"line": "63870 نالنده (لَ د) (ص فا.) ناله کننده . 1"} -{"line": "63871 ناله (لَ یا ل ) (اِ.) 1 - زاری، صدای ناشی از درد یا ناراحتی . 2 - نوایی است از موسیقی . 1"} -{"line": "63872 نالوطی (ص .) (عا.) ناجوانمرد، بی مروّت . 1"} -{"line": "63873 نالیدن (دَ) (مص ل .) 1 - گریه و زاری . 2 - گله و شکایت کردن . 1"} -{"line": "63874 نام [ په . ] (اِ.) 1 - اسم، لفظی که برای نامیدن کسی یا چیزی به کار می رود. 2 - شهرت، آوازه (خوب ). مق ننگ . 3 - کلمه، لفظ . 4 - صورت ظاهر. 5 - نشان، اثر. 1"} -{"line": "63875 نام آور (وَ) (ص مر.) مشهور، معروف . 1"} -{"line": "63877 نام برده (بُ د) (ص مف .) ذکر شده، مذکور. 1"} -{"line": "63878 نام و ننگ (مُ نَ) (اِمر.) آبرو، حیثیت . 1"} -{"line": "63879 نامأذون (مَ) [ فا - ع . ] (ص .) بی اجازه، غیرمجاز. 1"} -{"line": "63880 نامألوف (مَ) [ فا - ع . ] (ص .) انس نگرفته، ناآشنا. 1"} -{"line": "63881 نامأنوس (مَ) [ فا - ع . ] (ص .)ناآشنا، ناشناخته . 1"} -{"line": "63882 نامادری (دَ) (ص نس .) زن پدر غیر از مادر شخص . 1"} -{"line": "63883 نامبارک (مُ رَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - نحس، شوم . 2 - نفرت انگیز. 3 - بدبخت، بداقبال . 1"} -{"line": "63884 نامتجانس (مُ تَ نِ) [ فا - ع . ] (ص .)نامأنوس، ناسازگار. 1"} -{"line": "63885 نامتعارف (مُ تَ رَ) [ فا - ع . ] (ص مف .) نامتداول، غیر مرسوم . 1"} -{"line": "63886 نامجو (ی ) (ص فا.) 1 - کسی که در پی آوازة، نیک است . 2 - دلیر، شجاع . 1"} -{"line": "63887 نامحدود (مَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - بی اندازه، بی شمار. 2 - بی پایان، بی حد. 1"} -{"line": "63888 نامحرم (مَ رَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - بیگانه، غریبه . 2 - کسی که مورد اعتماد نیست . 1"} -{"line": "63889 نامحسوس (مَ) [ فا - ع . ] (ص مف .) غیرقابل تشخیص، غیرقابل حس . 1"} -{"line": "63890 نامحصور (مَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بی حد، بی انتها. 2 - حصار نشده . 1"} -{"line": "63891 نامحلول (مَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) حل نشدنی، غیرقابل حل . 1"} -{"line": "63892 نامدار (ص .) معروف، مشهور. 1"} -{"line": "63893 نامرئی (مَ) [ فا - ع . ] (ص .) نادیدنی . 1"} -{"line": "63894 نامراد (مُ) [ فا - ع . ] (ص .) ناکام، محروم . 1"} -{"line": "63895 نامرد (مَ) (ص .) پَست، بی غیرت . 1"} -{"line": "63896 نامزد (زَ) (اِ. ص .) 1 - دختر و پسری که برای زناشویی قرار گذاشته باشند. 2 - کاندید، شخصی که برای به عهده گرفتن مسئولیتی معرفی شده باشد. 1"} -{"line": "63897 نامزدبازی ( نامزدبازی .) (حامص .)معاشرت و عشق - بازی در دوران نامزدی . 1"} -{"line": "63898 نامسلمان (مُ سَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - آن که مسلمان نیست، کافر. 2 - دشنام گونه ای است مسلمانان را. 3 - سنگدل، قسی القلب . 1"} -{"line": "63899 نامشروع (مَ) [ فا - ع . ] (ص مف .) غیرقانونی . 1"} -{"line": "63900 نامطبوع (مَ) [ فا - ع . ] (ص مف .) ناخوشایند. 1"} -{"line": "63901 ناملایم (مُ یِ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - آن چه که موافق و سازگار نیست . 2 - درشت، خشن . 1"} -{"line": "63902 ناممکن (مُ کِ) [ فا - ع . ] (ص .) محال، ناشدنی، نایافتنی . 1"} -{"line": "63903 نامه (مِ یا مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - نوشته، مکتوب . 2 - کتاب، صحیفه . 1"} -{"line": "63904 نامه رسان ( نامه رسان . رِ) (ص فا.) نامه بر، نامه آور. 1"} -{"line": "63905 نامه سفید ( نامه سفید . س ) (ص مر.) نیک کردار. 1"} -{"line": "63906 نامه سیاه ( نامه سیاه .) (ص مر.) بدکردار، گناه کار. 1"} -{"line": "63907 نامور (وَ) (ص .) معروف، دارای نام نیک . 1"} -{"line": "63908 ناموزون (مُ) [ فا - ع . ] (ص .) ناساز، ناموافق . 1"} -{"line": "63909 ناموس [ معر. ] (اِ.) 1 - آبرو، نیک نامی . 2 - قانون و شریعت الهی . 3 - عصمت، شرف . ج . نوامیس . 1"} -{"line": "63910 ناموس کردن (کَ دَ) [ معر - فا. ] (مص ل .) تظاهر به زهد و تقوی '. 1"} -{"line": "63911 نامویه (یِ) (ص . اِ.) زنی که یک شوهر بیشتر ندیده باشد. 1"} -{"line": "63912 نامی [ ع . ] (اِفا.) رشد کننده، نمو کننده . 1"} -{"line": "63913 نامی [ په . ] (ص نسب .) معروف، نامدار. 1"} -{"line": "63914 نامی شدن (شُ دَ)(مص ل .) معروف و مشهور شدن . 1"} -{"line": "63915 نامیدن (دَ) [ په . ] (مص م .) اسم گذاشتن . 1"} -{"line": "63916 نامیمون (مِ یا مَ) [ فا - ع . ] (ص .) شوم، نحس . 1"} -{"line": "63917 نامیه (یِ) [ ع . نامیة ] (اِفا.)مؤنث نامی، قوه ای که موجب رشد و نمو می شود. ج . نوامی . 1"} -{"line": "63918 نان (اِ.) 1 - قطعه ای از آرد خمیر کرده و بر آتش پخته که آن را می خورند. 2 - غذا. 3 - روزی، رزق . ؛ نان فانتزی هر یک از ناهای غیرسنتی . ؛ نان باگت نان باریک و استوانه ای از آرد سفید که غیرسنتی است . ؛ نان به نرخ روز خوردن (کن .) فرصت طلب و بی مسلک بودن . ؛ نان کسی تو روغن بودن (کن .) موفق بودن، وضع مالی خوب داشتن . ؛ نان کسی را آجر کردن (کن .) درآمد و گذران زندگی کسی را از بین بردن . ؛ نان ِ کسی پخته شدن (کن .) مکر و حیلة آن کس به نتیجه رسیدن . 1"} -{"line": "63919 نان آور (وَ) (ص فا.) سرپرست خانواده . 1"} -{"line": "63920 نان بده (ب د ) (ص فا.) (عا.) روزی رسان، سخاوتمند. 1"} -{"line": "63921 نان بر (بُ) (ص فا.) (عا.) کسی که باعث قطع شدن درآمد دیگران می شود. 1"} -{"line": "63922 نان خواه (خاه ) (اِ.) تخمی خوش بوی و زردرنگ که گاهی روی خمیر نان پاشند. 1"} -{"line": "63923 نان خور (خُ) (اِفا.) زن و فرزند، کسی که تحت سرپرستی می باشد. 1"} -{"line": "63924 نان خورش (خُ رِ) (اِمر.) هر چیزی که به عنوان خورش با نان خورده شود. 1"} -{"line": "63925 نان دانی (اِمر.) 1 - (عا.) محلِ درآمد و کسب و کار. 2 - مجازاً: شکم، معده . 1"} -{"line": "63926 نان و آب دار (نُ) (ص فا.) (عا.) پرمنفعت، پردرآمد. 1"} -{"line": "63927 نان پاره (رِ) (اِمر.) 1 - تکه ای نان . 2 - قطعه زمینی که پادشاه به چاکر خود برای گذران معیشت می داد. 1"} -{"line": "63928 نان پختن (پُ تَ) (مص م .) 1 - نان ساختن . 2 - توطئه کردن . 1"} -{"line": "63929 نان کور (ص مر.) حق نشناس . 1"} -{"line": "63930 نانجیب (نَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بدگوهر، بدنژاد. 2 - رذل، فرومایه . 3 - بی عفت، ناپاک . 1"} -{"line": "68851 چکاو (چَ) نک چکاوک . 1"} -{"line": "63931 نانو (اِ.) 1 - نوعی گاهواره . 2 - لالایی، سرود خواب . 1"} -{"line": "63932 نانوا (ص . اِ.) نان پز. 1"} -{"line": "63933 نانورد (نَ وَ) (ص .) ناپسند. 1"} -{"line": "63934 نانیوشان (ص .) ناگهان، بی خبر. 1"} -{"line": "63935 ناهار = نهار: 1 - (ص .) گرسنه . 2 - روزه دار. 3 - (اِ.) غذایی که ظهر خورده شود. 1"} -{"line": "63936 ناهار شکستن (ش کَ تَ) (مص ل .) غذا خوردن، رفع گرسنگی کردن . 1"} -{"line": "63937 ناهاری (اِمر.) 1 - غذایی که بعد از ناشتا بودن خورند. 2 - پیش غذا. 3 - غذایی که هنگام ظهر خورند. 1"} -{"line": "63938 ناهب (هِ) [ ع . ] (اِفا.) غارت کننده، غنیمت گیرنده . 1"} -{"line": "63939 ناهد (هِ) [ ع . ] 1 - (ص .) زن برآمده پستان . 2 - برخیزنده به سوی دشمن . 3 - (اِ.) شیر، اسد. 1"} -{"line": "63940 ناهض (هِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) برخیزنده، قایم . 2 - مکان مرتفع . 3 - (اِ.) گوشت بالای بازو. ج . نواهض . 1"} -{"line": "63941 ناهموار (هَ) (ص .) 1 - نامساوی . 2 - نامناسب . 3 - دارای پستی و بلندی . 4 - غیر مسطح . 1"} -{"line": "63942 ناهنجار (هَ) (ص .) 1 - درشت و ناهموار. 2 - نامعقول، ناپسند. 1"} -{"line": "63943 ناهی [ ع . ] (اِفا.) بازدارنده، نهی کننده . 1"} -{"line": "63944 ناهید (اِ.) 1 - سیارة زهره . 2 - دختر نار پستان . 1"} -{"line": "63945 ناهیه (یَ) [ ع . ناهیة ] (اِفا.) مؤنث ناهی . ج . نواهی . 1"} -{"line": "63946 ناو (اِ.) 1 - چوب بزرگ توخالی که آب از طریق آن آسیاب آبی را به حرکت درمی آورد. 2 - کشتی، کشتی جنگی . 3 - هر چیز دراز میان خالی . 4 - رخنه، سوراخ . 1"} -{"line": "63947 ناوارد (رِ) [ فا - ع . ] (ص .) ناآشنا به کار، ناشی . 1"} -{"line": "63948 ناوانیدن (دَ) (مص م .) خم کردن، خم دادن . 1"} -{"line": "63949 ناوبان (اِمر.) کشتی بان . 1"} -{"line": "63950 ناوبر (بَ) (ص فا.) رانندة ناو. 1"} -{"line": "63951 ناوخدا (خُ) (ص مر. اِمر.) ملاح، کشتی بان . 1"} -{"line": "63952 ناودان (اِمر.) 1 - مجرایی که آب را از بام خانه به پایین هدایت می کند. 2 - مجرای آب، نهر. 1"} -{"line": "63953 ناودیس 1 - (ص مر.) به شکل ناو. 2 - (اِمر.) چین خوردگی ناو شکل طبقات زمین . 1"} -{"line": "63954 ناورد (وَ) 1 - نبرد، جنگ . 2 - رزمگاه . 1"} -{"line": "63955 ناوردگاه ( ناوردگاه .) (اِمر.) رزمگاه و میدان جنگ . 1"} -{"line": "63956 ناوشکن (ش کَ) (ص فا. اِ.) کشتی جنگی تندرو که کشتی های جنگی را دنبال کند و مجهز به وسایل اژدراندازی است . 1"} -{"line": "63957 ناوناوان (ق .) خرامان، جلوه کنان . 1"} -{"line": "63958 ناوند (وَ) (اِمر.) بالشچه ای که خمیر پهن کرده بر آن نهند و بر دیوار تنور تافته چسبانند تا نان بپزد، رفیده، نابند. 1"} -{"line": "63959 ناوه (وِ) (اِ.) ظرف چوبی که در آن گل یا خاک می ریختند و آن را روی شانه گرفته پای ساختمان می بردند. 1"} -{"line": "63960 ناوه کش ( ناوه کش . کِ) (اِفا.) کارگر ساختمان . 1"} -{"line": "63961 ناووس [ معر. ] (اِ.) قبر، گور، دخمه . 1"} -{"line": "63962 ناوچه (چَ یا چِ) (اِمصغ .) کشتی جنگی کوچک . 1"} -{"line": "63963 ناوک (وَ) (اِمصغ .) تیر، تیری که با کمان اندازند. 1"} -{"line": "63964 ناوگان (اِ.) کشتی های جنگی، مجموعه ای از ناوها. 1"} -{"line": "63965 ناوی (ص نسب .) سربازی که در نیروی دریایی خدمت می کند. 1"} -{"line": "63966 ناویدن (دَ) (مص ل .) 1 - میان تهی کردن . 2 - خرامیدن . 3 - خمیدن، خم شدن . 4 - چرت زدن . 1"} -{"line": "63967 ناویژه (ژِ) (ص .) ناپاک، آمیخته . 1"} -{"line": "63968 ناپاک (ص .)1 - چرکین . 2 - آلوده . 3 - حرام . 4 - بدکاره، بدکردار. 5 - نجس . 6 - کافر. 7 - غدار. 8 - کسی که در حال جنایت است . 9 - زشت، بد. 10 - غیرخالص، مغشوش . 1"} -{"line": "63969 ناپدری (پِ دَ) (اِ.) مردی جز پدر شخص، که با مادر او ازدواج کرده است . 1"} -{"line": "63970 ناپدید (پَ) (ص .) پنهان، ناپیدا. 1"} -{"line": "63971 ناپرهیزی (پَ)(ص .) کار نسنجیده، بی احتیاطی . 1"} -{"line": "63972 ناپسند (پَ سَ)(ص .) فاقد حالت پسندیدگی، ن اخوشایند، نامطلوب . 1"} -{"line": "63973 ناچار (ق .) ناگزیر، بیچاره . 1"} -{"line": "63974 ناچخ (چَ) (اِ.) 1 - تبرزین . 2 - نیزة کوچک . 1"} -{"line": "63975 ناچیز (ص .) 1 - بی ارزش، بی بها. 2 - ناکس، فرومایه . 1"} -{"line": "63976 ناژو (اِ.) درخت صنوبر. 1"} -{"line": "63977 ناک [ په . ] (ص .) آلوده، آغشته . 1"} -{"line": "63978 ناک [ په . ] پسوندی است که با الحاق به اسم، صفت یا بن مضارع تشکیل صفت دهد و معنی آن با، پر، آورد، ور، مند، گین، آگین، آلود و مانند آنهاست : اندوهناک، دردناک . 1"} -{"line": "63979 ناک (ص .) (عا.) لات بی چیز، آن که آه در بساط ندارد. 1"} -{"line": "63980 ناک اوت (اُ) [ انگ . ] (ص .) حالت بوکسوری که در اثر اصابت مشت های حریف به زمین افتد و داور از یک تا ده می شمارد که او برخیزد و او نمی تواند. 1"} -{"line": "63981 ناکار (ص .) (عا.) کسی که ضربة کاری خورده و صدمة شدید دیده باشد. 1"} -{"line": "63982 ناکام (ص .) محروم، نامراد. 1"} -{"line": "63983 ناکام و کام (ق مر.) خواه ناخواه . 1"} -{"line": "63984 ناکامی (حامص .) ناامیدی، محرومی . 1"} -{"line": "63985 ناکب (کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کناره گیرنده، معرض . 2 - میل کننده، مایل . 1"} -{"line": "63986 ناکث (کِ) [ ع . ] (اِفا.) عهدشکن، پیمان شکن . 1"} -{"line": "63987 ناکح (کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مرد زن دار. 2 - زن شوهردار. 1"} -{"line": "64097 نجل (نَ) [ ع . ] (اِ.) نسل، نژاد، فرزند. ج . انجال . 1"} -{"line": "63988 ناکدان [ انگ . ] (ص .) حالت مشت زنی که در اثر ضربات حریف به زمین افتد ولی تا شمردن ده ثانیه برخاسته و به مبارزه ادامه می دهد. مق ناک اوت . 1"} -{"line": "63989 ناکس (کِ یا کَ) (ص .) 1 - فرومایه، پست . 2 - ناجوانمرد. 1"} -{"line": "63990 ناکش (کَ یا کِ) (اِ.) مجرایی در دیوار بنا که هوا در آن جاری باشد و رفع رطوبت کند. 1"} -{"line": "63991 ناگاه (ق .) بی خبر، بی موقع، ناگهان . 1"} -{"line": "63992 ناگرفت (گِ رِ) (ق .) ناگهان، بی خبر. 1"} -{"line": "63993 ناگزر (گُ ز) نک . ناگزیر. 1"} -{"line": "63994 ناگزیر (گُ) (ق .) ناچار. 1"} -{"line": "63995 ناگفته (گُ تِ) (ص مف .) گفته نشده، اظهار نشده . مق گفته . 1"} -{"line": "63996 ناگه (گَ) (ق .) نک . ناگاه . 1"} -{"line": "63997 ناگهان (گَ) (ق .) بی خبر، ناگاه . 1"} -{"line": "63998 ناگوار (گُ) (ص .) 1 - نامطبوع، ناخوش آیند. 2 - هضم نشده . 1"} -{"line": "63999 نای (اِ.) 1 - نِی، ساز بادی . 2 - گلو، حلقوم . 3 - لوله ای غضروفی که از گلو به پایین جلوی مری قرار دارد و هوا را به شش ها می رساند. 1"} -{"line": "64000 نای [ ع . نأی ] (اِ.) دوری، جدایی . 1"} -{"line": "64001 نایاب (ص .) نادر، کمیاب . 1"} -{"line": "64002 نایافت (ص .) نایاب، کم یاب . 1"} -{"line": "64003 نایب (یِ) [ ع . نائب ] (اِفا.) جانشین . ؛ نایب الزیاره کسی که از طرف دیگری بقعة متبرکی را زیارت کند. ؛ نایب الحکومه الف - کسی که به نیابت از طرف حاکم شهری را اداره کند. ب - بخشدار (فره ). ؛ نایب التولیه کسی که از طرف متولی امور بقعه یا موقوفه ای را اداره کند. 1"} -{"line": "64004 نایح (یِ) [ ع . نائح ] (اِفا.) زن نوحه کننده و زاری کننده بر شوی، ج . نوح . 1"} -{"line": "64005 نایره (یِ رِ) [ ع . نائرة ] (اِ.)1 - آتش برافروخته . 2 - فتنه، دشمنی . 1"} -{"line": "64006 نایل (یِ) [ ع .نائل ] (اِفا.) یابنده، بهره مند. 1"} -{"line": "64007 نایل شدن ( نایل شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رسیدن، به دست آوردن . 1"} -{"line": "64008 نایلون (لُ) [ انگ . ] (اِ.) مادة قالب پذیر ساخته شده از ترکیبات پلی آمید مصنوعی با مولکول های درشت به صورت ورقه یا الیاف . این الیاف ورقه های دارای استحکام و قابلیت ارتجاع هستند. 1"} -{"line": "64009 نایلکس (ل ) (اِ.) کیسة نایلونی، ساک نایلونی . 1"} -{"line": "64010 نایم (یِ) [ ع . نائم ] (اِفا.) خوابیده . 1"} -{"line": "64011 نایچه (چ ) (اِمصغ .) نای کوچک، لولة کوچک . 1"} -{"line": "64012 نایژه (ژِ) (اِمصغ .) نک . نایژک . 1"} -{"line": "64013 نایژک (ژَ) (اِ م .) نایژه، هر یک از شاخه های نای که درون شش قرار دارد. 1"} -{"line": "64014 نایی (ص فا.) نای زن، نی نواز. 1"} -{"line": "64015 نبا (نَ بَ) [ ع . نبأ ] 1 - گفتار، خبر. 2 - قرآن . 1"} -{"line": "64016 نبات (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکر بلور شده، قند. 2 - روییدنی، گیاه . ج . نباتات . 1"} -{"line": "64017 نباتات (نَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نبات ؛ گیاه ها، رستنی ها. 1"} -{"line": "64018 نباج (نَ) (اِ.) = نباغ . انباغ : هر یک از دو زن یک شوهر نسبت به دیگری . 1"} -{"line": "64019 نباح (نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آواز شیر. 2 - صدای سگ . 3 - هجو، هجا. 1"} -{"line": "64020 نباد (نَ بّ) [ ع . نباذ ] (ص .) 1 - آن که شراب افکند. 2 - نبیذ فروش، می فروش . 1"} -{"line": "64021 نباش (نَ بّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که قبرها را نبش می کند. 2 - کفن دزد. 1"} -{"line": "64022 نباض (نَ بّ) [ ع . ] (ص .) نبض گیرنده، نبض شناس، پزشک . 1"} -{"line": "64023 نبال (نِ) [ ع . ] (اِ.) ج . نبل ؛ تیر. 1"} -{"line": "64024 نبال (نَ بّ) [ ع . ] (ص .) 1 - تیرساز، تیرفروش . 2 - دارندة تیر. 1"} -{"line": "64025 نبالت (نَ لَ) [ ع . نبالة ] (مص ل .) 1 - گرامی شدن . 2 - فضل و نجابت . 1"} -{"line": "64026 نباهت (نَ هَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بزرگوار شدن، خوشنام شدن . 2 - (اِمص .) خوشنامی . 1"} -{"line": "64027 نبایل (نَ یِ) [ ع . نبائل ] (اِ.) ج . نبیله . 1 - بزرگان . 2 - کارهای بزرگ . 3 - نیکویی ها. 1"} -{"line": "64028 نبت (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روییدن گیاه، رستن . 2 - (مص م .) رویانیدن زمین گیاه را. 3 - (اِمص .) رویش، بالش . 4 - (اِ.) آن چه که روید، گیاه، نبات . 1"} -{"line": "64029 نبتر (نَ تَ) (اِ.) دایره مویینی که در پیشانی یا در گردن اسب موجود باشد و آن را یکی از نشانه های نیکو می شمرند ولی اگر در سینه یا زیر بغل باشد عیب دانند. 1"} -{"line": "64030 نبذ (نَ بَ) [ ع . ] (اِ.) چیز اندک، کم . ج . انباذ. 1"} -{"line": "64031 نبراس (نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چراغ، مصباح . 2 - سر نیزه، سنان . 3 - شیر، اسد. 4 - دلیر، بی باک . 1"} -{"line": "64032 نبرد (نَ بَ) [ په . ] (اِ.) 1 - جنگ، کارزار. 2 - مسابقه . 1"} -{"line": "64033 نبرده (نَ بَ د) (ص نسب .) دلیر، جنگجو. 1"} -{"line": "64034 نبس (نَ بَ) (اِ.) نک . نبسه . 1"} -{"line": "64035 نبسه (نَ بَ س ) (اِ.) =نبتسه : نوه، فرزندزاده . 1"} -{"line": "64036 نبش (نَ) (اِ.) کناره، لبه . 1"} -{"line": "64037 نبش ( نبش .) [ ع . ] (مص م .) کندن قبر. 1"} -{"line": "64038 نبشتن (نِ ب تَ) (مص ل .) نوشتن . 1"} -{"line": "64039 نبشته (نِ ب تِ) (ص مف .) نوشته شده، مکتوب . 1"} -{"line": "64040 نبشی (نَ) (ص نسب .) 1 - هر چیز نبش دار. 2 - آجر یا کاشی که لبة تیز نداشته باشد. 3 - تیرآهن . 1"} -{"line": "64041 نبض (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ضربان قلب . 2 - جنبیدن رگ . 1"} -{"line": "64042 نبط (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برآمدن آب از چاه و زمین . 2 - (مص م .) برآوردن آب از چاه . 3 - ظاهر کردن چیزی را. 4 - نشر علم و معرفت . 1"} -{"line": "64043 نبط (نَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نخستین آبی که از چاه - - به هنگام حفر آن - - ظاهر شود. 2 - غور آب . 3 - غور مرد، باطن وی . 1"} -{"line": "64044 نبع (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برآمدن آب از چاه، جوشیدن آب از چشمه . 2 - ظاهر شدن امری از کسی . 3 - (اِ.) راش . 1"} -{"line": "64045 نبعان (نَ بَ) [ ع . ] (مص ل .) بیرون آمدن آب از قعر چاه، جوشیدن آب از چشمه، نبع، نبوع . 1"} -{"line": "64046 نبق (نَ) [ ع . ] (اِ.) میوة درخت کنار را گویند که برگ هایش را خشک کرده پس از کوبیدن به نام سدر جهت شستشوی بدن بکار می برند. 1"} -{"line": "64047 نبل (نَ) [ ع . ] (اِ.) تیر. 1"} -{"line": "64048 نبل (نُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) نجابت، بزرگی . 2 - فضل . 3 - آگاهی . 4 - تیزی خاطر، ذکاء. 5 - (ص .) صاحب نجابت، نجیب . 6 - خداوند فضل . 1"} -{"line": "64049 نبهرج (نَ بَ رَ) [ معر. ] نک . نبهره . 1"} -{"line": "64050 نبهره (نَ بَ رَ) (اِ.) 1 - پول قلب . 2 - هرچیز قلب و ناسره . 3 - گدا، فقیر. 4 - پست و فرومایه . 1"} -{"line": "64051 نبوت (نَ وَ) [ ع . نبوة ] 1 - (مص ل .) نفرت کردن، دوری کردن . 2 - (اِمص .) نفرت، اعراض . 1"} -{"line": "64052 نبوت (نَ بُ وَّ) [ ع .نبوة ] (اِمص .) پیامبری، رسالت . 1"} -{"line": "64053 نبود (نَ) (مص مر.) عدم، نیستی . 1"} -{"line": "64054 نبوع (نُ) [ ع . ] (مص ل .) بیرون آمدن آب از چاه و چشمه . 1"} -{"line": "64055 نبوغ (نُ) [ ع . ] (مص ل .) تیزهوش بودن، استعداد قوی داشتن .، استعداد خُلاق استثنائی و بسیار نیرومند. 1"} -{"line": "64056 نبوی (نَ بَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به نبی و پیغمبر. 1"} -{"line": "64057 نبک (نَ) (اِ.) زهاب، جایی کنار چشمه یا رودخانه که آب باریکی از آن خارج می شود. 1"} -{"line": "64058 نبی (نَ یّ) [ ع . ] (ص .) پیغامبر. ج . انبیاء، نبیون . 1"} -{"line": "64059 نبی (نُ) (اِ.) قرآن مجید. 1"} -{"line": "64060 نبیذ (نَ) [ معر. ] (اِ.) = نبید: شراب، شراب خرما یا کشمش . ج . انبذه . 1"} -{"line": "64061 نبیره (نَ رِ) [ په . ] (اِ.) فرزند فرزند. 1"} -{"line": "64062 نبیسه (نَ سَ یا س ) (اِ.) = نواسه . نواسی . نپسه . نپس . نبسه : فرزندزاده، پسرزاده . 1"} -{"line": "64063 نبیل (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - هوشیار و گرامی . 2 - نجیب، شریف . 1"} -{"line": "64064 نبینه (نَ نَ یا نِ) (اِ.) (عا.) فرزند پنجم که پس از نبیره قرار دارد. 1"} -{"line": "64065 نبیه (نَ) [ ع . ] (ص .) دانا و آگاه . ج . نبهاء. 1"} -{"line": "64066 نت (نُ) [ فر. ] (اِ.) = نوت : 1 - یادداشت . 2 - الفبای مخصوص موسیقی : دو، ر، می، فا، سل، لا، سی . 3 - (عا.) اسکناس . 1"} -{"line": "64067 نتاج (نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نسل، نژاد. 2 - بچة چهارپایان . 1"} -{"line": "64068 نتایج (نَ یِ) [ ع . نتائج ] (اِ.) جِ نتیجه . 1"} -{"line": "64069 نتربوق (نَ تَ) (ص .) (عا.) شخص بدسر و وضع و ژولیده و نکبت زده و پاره و پوره . 1"} -{"line": "64070 نتفه (نُ فَ یا فِ) [ ع . نتفة ] (اِ.) 1 - بخشش، عطا. 2 - اندکی، مختصری . 1"} -{"line": "64071 نتن (نَ تِ) [ ع . ] (ص .) گندیده، بدبو. 1"} -{"line": "64072 نتن (نَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) بوی ناخوش، رایحة کریه . 2 - (مص ل .) بدبو گشتن، گنده شدن . 3 - (اِمص .) بدبویی، گندیدگی . 1"} -{"line": "64073 نتیجه (نَ جِ) [ ع . نتیجة ] (اِ.) 1 - حاصل، به دست آمده . 2 - نسل، زاده . 3 - سرانجام و عاقبت . ج . نتایج . 1"} -{"line": "64074 نثار (نِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) پراکندگی، افشاندگی . 2 - (اِ.)پیشکش، هدیه . 3 - آن چه در جشن عروسی بر سر عروس و داماد یا بر سر مردم بریزند. 1"} -{"line": "64075 نثار شدن ( نثار شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - افشانده شدن . 2 - کشته شدن . 1"} -{"line": "64076 نثار کردن ( نثار کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) افشاندن، پراکنده کردن . 1"} -{"line": "64077 نثر (نَ) [ ع . ] (اِ.) نوشتة غیرمنظوم، نوشته ای که شعر نباشد. 1"} -{"line": "64078 نثره (نَ رِ) [ ع . نثرة ] (اِ.) نام دو ستارة آلفا و اِتا از صورت فلکی خرچنگ و منزل هشتم از منازل ماه . 1"} -{"line": "64079 نج (نَ یا نُ) (اِ.) اندرون دهان . 1"} -{"line": "64080 نجابت (نِ بَ) [ ع .نجابة ] (اِمص .) پاک نژادی، بزرگواری . 1"} -{"line": "64081 نجات ( نَ) [ ع . نجاة ] (اِمص .)رهایی، خلاصی، رستگاری . 1"} -{"line": "64082 نجاح (نَ) (اِمص .) پیروزی، رستگاری . 1"} -{"line": "64083 نجاد (نِ) [ ع . ] (اِ.) حمایل شمشیر، بند شمشیر. 1"} -{"line": "64084 نجار (نِ یا نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اصل، تبار، حسب . 2 - لون، رنگ . 1"} -{"line": "64085 نجار (نَ جّ) [ ع . ] (ص شغل .) درودگر، سازندة اشیاء چوبی . 1"} -{"line": "64086 نجاست (نِ سَ) [ ع . نجاسة ] 1 - (اِمص .) پلیدی، ناپاکی . 2 - (اِ.) فضلة انسان یا حیوان . 1"} -{"line": "64087 نجاشی (نَ) [ ع . ] (اِ.) لقب پادشاهان حبشه . 1"} -{"line": "64088 نجبا (نُ جَ) [ ع . نجباء ] (ص .) جِ نجیب . 1"} -{"line": "64089 نجح ( نُ یا نَ) [ ع . ] (اِمص .)کامیابی، رستگاری . 1"} -{"line": "64090 نجد (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمین بلند و وسیع . 2 - قسمتی از خاک عربستان . 1"} -{"line": "64091 نجدت (نَ دَ) [ ع . نجدة ] (اِمص .) دلیری، شجاعت . 1"} -{"line": "64092 نجده (نَ دَ یا د) 1 - (اِ.) سرود. 2 - (ص .) شجاع . 3 - یار، یاور. 4 - (اِمص .) یاری، یاوری . 1"} -{"line": "64093 نجس (نَ جِ) [ ع . ] (ص .) ناپاک، پلید. 1"} -{"line": "64094 نجسی (نَ جِ) (ص نسب .) (اِ.) (عا.) 1 - مدفوع انسان . 2 - کنایه از: مشروبات الکلی . 1"} -{"line": "64095 نجق (نَ جَ) (اِ.) نوعی سیخک برای راندن ستوران . 1"} -{"line": "64096 نجق زدن ( نجق زدن . زَ دَ) (مص م .) (کن .) کسی را به کاری واداشتن . 1"} -{"line": "64098 نجم (نَ) [ ع . ] (اِ.) ستاره . ج . نجوم، انجم . 1"} -{"line": "64099 نجم نجم ( نجم نجم . نجم نجم .) [ ع . ] (ق مر.) قسط به قسط، قسطی . 1"} -{"line": "64100 نجمه (نَ مِ) [ ع . نجمة ] (اِ.) 1 - ستاره، اختر. 2 - نام گیاهی . 1"} -{"line": "64101 نجند (نَ جَ) (ص .) نژند، اندوهگین . 1"} -{"line": "64102 نجوا (نَ) [ ع . نجوی ] (اِ.) آهسته حرف زدن، پچ پچ کردن . 1"} -{"line": "64103 نجوش (نَ) (ص فا.) (عا.) گوشه گیر، مردم گریز. 1"} -{"line": "64104 نجوم (نُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نجم ؛ ستارگان . 1"} -{"line": "64105 نجوم ( نجوم .) [ ع . ] (مص ل .)1 - ظاهر شدن، پدید آمدن . 2 - طلوع کردن ستاره . 3 - پدید آمدن فتنه . 4 - ظهور کردن بدمذهب . 5 - قسط قسط ادا کردن مالیات . 1"} -{"line": "64106 نجک (نَ جَ) (اِ.) نوعی از تبرزین . 1"} -{"line": "64107 نجیب (نَ) [ ع . ] (ص .) شریف، بزرگ زاده . ج . نجباء. 1"} -{"line": "64108 نجیح (نَ) [ ع . ] (ص .) صواب، درست . 1"} -{"line": "64109 نجیر (نَ) (اِ.) آهار و سریشی که جولاهگان و کفش دوزان و صحافان بکار برند. 1"} -{"line": "64110 نجیع (نَ) [ ع . ] (ص .) صواب، درست . 1"} -{"line": "64111 نحاس (نُ) [ ع . ] (اِ.) مس . 1"} -{"line": "64112 نحافت (نَ فَ) [ ع .نحافة ] (مص ل .) لاغر شدن، لاغری . 1"} -{"line": "64113 نحام (نُ) [ ع . ] (اِ.) نوعی مرغابی سرخ، نوعی از طیور آبی است و به فارسی و به ترکی (انقود) نامند. از غاز کوچکتر و از اردک بزرگتر و ابلق از سفیدی و سیاهی و سرخ مایل به زردی است . بسیار فربه باشد، سرخاب . 1"} -{"line": "64114 نحب (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نذر کردن . 2 - صدا را به گریه بلند کردن . 1"} -{"line": "64115 نحر (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گلو بریدن، شتر قربانی کردن . 2 - قسمت بالای سینه، جای گردن بند. 1"} -{"line": "64116 نحریر (نِ) [ ع . ] (ص .) زیرک، حاذق . 1"} -{"line": "64117 نحس (نَ) [ ع . ] (ص .) شوم، نامبارک . ج . نحوس . 1"} -{"line": "64118 نحسی (نَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - شومی، نامبارکی . 2 - خشک سالی . 1"} -{"line": "64119 نحسی کردن ( نحسی کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - نحوست نشان دادن . 2 - (عا.) بدادایی کردن . 1"} -{"line": "64120 نحل (نَ) [ ع . ] (اِ.) زنبور عسل . 1"} -{"line": "64121 نحل (نِ حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نحله : 1 - عطایا، بخشش ها. 2 - دعوی ها. 3 - مذاهب ؛ ملل و نحل دین ها و مسلک های فلسفی . 1"} -{"line": "64122 نحله (نُ یا نِ لِ) [ ع . نحلة ] (اِ.) 1 - عطیه، بخشش . 2 - مذهب، کیش . ج . نحل . 1"} -{"line": "64123 نحو (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طریقه، راه . 2 - اسلوب، روش . 3 - نام علمی است که موضوع آن اِعراب کلمات و قوانین درست نوشتن و درست خواندن است . 1"} -{"line": "64124 نحوست (نُ سَ) [ ع . نحوسة ] (اِمص .)نامبارکی، شومی . 1"} -{"line": "64125 نحول (نُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لاغر شدن . 2 - نزار گردیدن . 3 - (اِمص .) لاغری، نزاری، ضعف . 1"} -{"line": "64126 نحوه (نَ وِ) [ ع . نحوة ] (اِ.) طریقه، روش . 1"} -{"line": "64127 نحوی (نَ) [ ع . ] (ص نسب .) دانشمند علم نحو. 1"} -{"line": "64128 نحیت (نَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) شانه، مشط . 2 - ناله، فریاد. 3 - (ص .) لاغر کرده، لاغر شده (شتر). 4 - تراشیده شده، منحوت . 5 - نامرغوب، نابکار. 1"} -{"line": "64129 نحیف (نَ) [ ع . ] (ص .) لاغر، نزار. 1"} -{"line": "64130 نخ (نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - رشته، رشتة باریک از پنبه، ابریشم و مانند آن . 2 - صف . 1"} -{"line": "64131 نخ (نُ) (اِ.) قدم به قدم رفتن دنبال کسی . 1"} -{"line": "64132 نخ تاب (نَ) (ص فا.) نخ ریس . 1"} -{"line": "64133 نخ نخ (نَ نَ) (ق مر.) کم کم، اندک . 1"} -{"line": "64134 نخ نما (نَ. نَ) (ص فا.) فرسوده، کهنه . 1"} -{"line": "64135 نخاره (نَ رَ یا رِ) (اِ.) چیزی نخوردن در مدتی از روز، ناهار. 1"} -{"line": "64136 نخاس (نَ خّ) [ ع . ] (اِ.) برده فروش . 1"} -{"line": "64137 نخاس (نُ) [ ع . ] (اِ.) مِس . 1"} -{"line": "64138 نخاع (نُ) [ ع . ] (اِ.) مادة نرم و سفیدرنگی که به صورت رشته ای درون ستون فقرات جای دارد. 1"} -{"line": "64139 نخاله (نُ لِ) [ ع . نخالة ] 1 - (اِ.) هرآنچه که بعد از الک کردن در الک باقی می ماند. 2 - (عا.) هر چیز بیهوده و به درد نخور. 3 - بدجنس، ناتو، حقه باز. 1"} -{"line": "64140 نخامه (نُ مَ یا مِ) [ ع . نخامة ] (اِ.) آب بینی و سینه و دهان، خلط دماغ و سینه، بلغم . 1"} -{"line": "64141 نخبه (نُ ب) [ ع . نخبة ] (اِ.) برگزیده و انتخاب شده از هرچیز. ج . نخب . 1"} -{"line": "64142 نخته (نُ تَ یا تِ) (اِ.) (عا.) آهنی از لگام که در دهان اسب و غیره افتد. 1"} -{"line": "64143 نخجد (نَ جَ) (اِ.) = نخچد. نخجز: 1 - سنگی که حلاجان به کار برند. 2 - ریم آهن . 1"} -{"line": "64144 نخجیر (نَ) [ ع . نخچیر ] (اِ.) 1 - شکار، صید. 2 - بز کوهی . 1"} -{"line": "64145 نخجیر افکندن ( نخجیر افکندن . اَ کَ) (مص م .) شکار کردن . 1"} -{"line": "64146 نخجیر کردن ( نخجیر کردن . کَ دَ) (مص م .) شکار کردن . 1"} -{"line": "64147 نخجیرزن ( نخجیرزن . زَ) (ص فا.) شکارچی، صیاد. 1"} -{"line": "64148 نخجیرگان ( نخجیرگان .) (اِ.) نخچیرگان ؛ نام لحن آخر از سی لحن باربد. 1"} -{"line": "64149 نخجیرگاه ( نخجیرگاه .) (اِمر.) شکارگاه . 1"} -{"line": "64150 نخراز (نُ) (اِ.) بز پیش آهنگ گله . 1"} -{"line": "64151 نخراشیده (نَ خَ د) (ص مف .) (عا.) 1 - کنایه از: بدشکل، ناهموار. 2 - خشن، بی ادب . 1"} -{"line": "64152 نخری (نُ یا نَ) (اِ.) نخستین فرزند. 1"} -{"line": "64153 نخست (نَ یا نُ خُ) (ص .) ابتدا، آغاز. 1"} -{"line": "64257 نزلی (نُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کنایه از: طفیلی و شکم پرست . 1"} -{"line": "64154 نخست وزیر ( نخست وزیر . وَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) رییس وزیران، وزیر اعظم . 1"} -{"line": "64155 نخشبی (نَ شَ) (ص نسب .) منسوب به شهر نخشب که زیبارویان آن معروف بودند. 1"} -{"line": "64156 نخل (نَ) [ ع . ] (اِ.) درخت خرما. 1"} -{"line": "64157 نخل بسته ( نخل بسته بَ تِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) درخت مصنوعی که از موم و کاغذ و پارچه درست شده باشد. 1"} -{"line": "64158 نخل بند ( نخل بند . بَ) [ ع - فا. ] (اِفا.) کسی که از موم یا کاغذ، درخت یا گل مصنوعی درست می کند. 1"} -{"line": "64159 نخل بندی ( نخل بندی . بَ) [ ع - فا. ] (حامص .) غرس و نشاندن درخت خرما. 1"} -{"line": "64160 نخلستان (نَ لِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محلی که در آن نخل بسیار کاشته شده، نخل زار. 1"} -{"line": "64161 نخله (نَ لِ) [ ع . نخلة ] (اِ.) واحد نخل، یک درخت خرما. 1"} -{"line": "64162 نخوت (نِ وَ) [ ع . ] (اِمص .) تکبر، خودبینی . 1"} -{"line": "64163 نخود (نُ خُ) 1 - گیاهی است از تیرة سبزی - آساها (پروانه واران ) و از دستة پیچی ها و یکساله . این گیاه دارای گونه های مختلف است . دانه های رسیده اش مصرف غذایی دارد. 2 - واحدی است برای وزن . ؛ دنبال نخود سیاه فرستادن کسی را به بهانه ای از مجلس دور کردن . ؛ نخود هر آش شدن کنایه از: خود را داخل هر جایی یا هر گروهی کردن . 1"} -{"line": "64164 نخچیروال (نَ) (ص مر.) کسی که شکار را به طرف صیاد می راند، شکارانگیز. 1"} -{"line": "64165 نخچیروان (نَ) (ص مر.) شکارچی، صیاد. 1"} -{"line": "64166 نخکله (نَ کَ لَ) (اِ.) گردویی که پوست سخت داشته باشد. 2 - کنایه از: آدم بی شرم و پررو. 1"} -{"line": "64167 نخیز (نَ) (ص .) 1 - فرومایه . 2 - نادان . 1"} -{"line": "64168 نخیز ( نخیز .) (اِ.) 1 - کمین . 2 - زمینی که در آن نهال بکارند تا بعد جابه جا کنند. 1"} -{"line": "64169 نخیزگاه (نَ) (اِمر.) کمینگاه . 1"} -{"line": "64170 نخیل (نَ) [ ع . ] (اِ.) خرمابن . 1"} -{"line": "64171 ند (نَ دّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مثل، همتا. 2 - ضد. ج . انداد. 1"} -{"line": "64172 ند (نَ یا نِ دّ) [ ع . ] (اِ.) بوی خوشی مرکب از مشک و عنبر و عود. 1"} -{"line": "64173 ندا (نِ) [ ع . نداء ] (اِ.) بانگ، آواز. 1"} -{"line": "64174 ندار (نَ) (ص .) (عا.) 1 - فقیر، تهی دست . 2 - صمیمی، یگانه . 1"} -{"line": "64175 نداف (نَ دّ) [ ع . ] (ص .) حلاج، پنبه زن . 1"} -{"line": "64176 ندامت (نَ مَ) [ ع . ندامة ] (اِمص .) پشیمانی، افسوس . 1"} -{"line": "64177 ندامتگاه ( ندامتگاه .) [ ع - فا. ] (اِمر.) محلی که مجرمین در آنجا احساس ندامت و پشیمانی کنند، زندان . 1"} -{"line": "64178 ندانم کاری (نَ نَ) (حامص .) (عا.) سهل - انگاری، از روی عقل و تدبیر کار نکردن . 1"} -{"line": "64179 نداوت (نَ وَ) [ ع . نداوة ] (حامص .) 1 - تری، نمناکی . 2 - تازگی، طراوت . 1"} -{"line": "64180 ندب (نَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جا و اثر زخم . 2 - گرو و شرط بندی در قمار یا تیراندازی . ج . ندوب . 1"} -{"line": "64181 ندب (نَ) [ ع . ] (مص ل .) نک نُدبه . 1"} -{"line": "64182 ندب ندب (نَ دَ نَ دَ) [ ع . ] (ق مر.) مرحله مرحله، دفعه دفعه . 1"} -{"line": "64183 ندبه (نُ بَ یا ب) [ ع . ندبة ] (اِ.) بر مرده گریستن، شیون و زاری . 1"} -{"line": "64184 ندرت (نُ رَ) [ ع . ندرة ] (اِمص .) کمیابی، آنچه گاهی پیدا و آشکار شود. 1"} -{"line": "64185 ندم (نَ دَ) [ ع . ] (اِمص .) پشیمانی . 1"} -{"line": "64186 ندماء (نُ دَ) [ ع . ] (ص .) جِ ندیم . 1"} -{"line": "64187 ندوه (نَ دْ وَ) [ ع . ندوة ] (اِ.) گروه، انجمن . 1"} -{"line": "64188 ندی (نَ دا) [ ع . ] 1 - (اِ.)شبنم، ژاله .2 - (اِمص .) بخشش، بخشندگی . 1"} -{"line": "64189 ندید (نَ د) (اِ.) همتا، مانند. 1"} -{"line": "64190 ندید بدید (نَ بَ) (ص مر.) تازه به دوران رسیده، بی اصل و نسب . 1"} -{"line": "64191 ندیده (نَ د) 1 - (ص مف .) نادیده، دیده نشده . 2 - (اِ.) (عا.) نسل پنجم، فرزند نبیره . 1"} -{"line": "64192 ندیم (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - حریف شراب . 2 - همنشین، همدم . ج . ندماء. 1"} -{"line": "64193 ندیمه (نَ مِ یا مَ) [ ع . ندیمة ] (ص .) مؤنث ندیم . 1"} -{"line": "64194 نذالت (نَ لَ) [ ع . نذالة ] (اِمص .) فرومایگی، پستی . 1"} -{"line": "64195 نذر (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شرط و پیمان . 2 - آن چه شخص بر خود واجب گرداند که در راه خدا بدهد یا به جا بیآورد. ج . نذور. 1"} -{"line": "64196 نذر (نُ ذُ) [ ع . ] (اِ.) ترس، بیم . 1"} -{"line": "64197 نذری (نَ) (ص نسب .) آن چه که رایگان به عنوان نذر در راه خدا دهند. 1"} -{"line": "64198 نذور (نُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نذر. 1"} -{"line": "64199 نذیر (نَ) [ ع . ] (ص .) ترساننده، بیم دهنده . 1"} -{"line": "64200 نر (نَ) [ په . ] (اِ.) مذکر، مقابل ماده . 1"} -{"line": "64201 نر و لاس کردن (نَ رُ کَ دَ) (مص م .) (عا.) جور کردن و دسته بندی کردن چیزی . 1"} -{"line": "64202 نر و ماده (نَ رُ د) (اِمر.) 1 - نرینه و مادینه . 2 - نوعی دگمه که بخشی ازآن در بخش دیگر فرو می رود. 1"} -{"line": "64203 نراد (نَ رّ) (ص .) نردباز. 1"} -{"line": "64204 نراک (نَ) (ق .) همیشه، دایم . 1"} -{"line": "64205 نرجس (نَ جِ) [ معر. ] (اِ.) نرگس . 1"} -{"line": "64206 نرجل (نَ جُ) (اِ.) نوعی جامة ابریشمی که در حبشه بافند. 1"} -{"line": "64207 نرخ (نِ) (اِ.) قیمت، بها. 1"} -{"line": "64208 نرخ گرفتن ( نرخ گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) گران بها شدن . 1"} -{"line": "64209 نرد (نَ) [ په . ] (اِ.) نوعی بازی مانند شطرنج که ابزار آن یک صفحة چوبی به همراه 15 مهرة سیاه و 15 مهرة سفید و دو طاس می باشد. 1"} -{"line": "64210 نردبان (نَ دَ) (اِ.) = نردبام : دو چوب یا دو قطعة فلزی بلند عمودی که در میان آن ها به فاصلة معین چوب ها یا قطعات فلزی افقی کار گذاشته و توسط آن از دیوار، درخت و غیره بالا روند، زینه . 1"} -{"line": "64211 نرده (نَ د) (اِ.) تارمی چوبی یا فلزی که در اطراف باغچه و خانه یا جلوی ایوان درست کنند. 1"} -{"line": "64212 نرس (نِ) [ انگ . ] (اِ.) فردی که در زمینة اصول علمی و مهارت های حرفه ای مراقبت و درمان بیماران تحصیل کرده و در آن تبحر داشته باشد، پرستار. (فره ). 1"} -{"line": "64213 نرم (نَ) [ په . ] (ص .) 1 - لطیف . مق زبر. 2 - هرچیز کوبیده . 3 - صاف . 4 - خوشایند و دلنیشن . 5 - انعطاف پذیر. 6 - مهربان، رئوف . 7 - آهسته، آرام . 1"} -{"line": "64214 نرم افزار (نَ اَ) (اِ.) مجموعه ای از برنامه ها و داده ها، کتابچة راهنما و مانند آن ها که بتوان آن را برای انجام کار مشخصی با استفاده از کامپیوتر به کار برد. 1"} -{"line": "64215 نرم بیز (نَ) (اِمر.) غربالی که دارای سوراخ های ریز باشد. 1"} -{"line": "64216 نرم شامه (نَ مِ) (اِمر.) یکی از سه پرده ای است که مراکز عصبی واقع در جمجمه و مجرای ستون فقرات را مانند غلافی پوشانده است . 1"} -{"line": "64217 نرم نرمک ( نرم نرمک . نَ مَ) (ق مر.) به تدریج، آهسته آهسته . 1"} -{"line": "64218 نرم کردن (نَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - آرام کردن . 2 - کوبیدن، له کردن . 1"} -{"line": "64219 نرماده (نَ د) (اِمر.) دوجنسی، موجود زنده ای که قادر به تولید هر دو نوع سلول جنسی نر و ماده باشد. 1"} -{"line": "64220 نرمال (نُ) [ فر. ] (ص .) طبیعی، عادی . 1"} -{"line": "64221 نرمه (نَ مِ) (ص .) 1 - نرم و نازک . 2 - پرة گوش . 1"} -{"line": "64222 نرمی (نَ) (حامص .) ملایمت، بردباری . 1"} -{"line": "64223 نرمی نمودن ( نرمی نمودن . نُ دَ) (مص م .) 1 - خوش رفتاری کردن . 2 - بردباری نمودن . 1"} -{"line": "64224 نره (نَ رَّ یا رُِ) (اِ.) 1 - نر و مذکر. 2 - آلت تناسلی مرد. 3 - موج . 4 - درشت هیکل و نتراشیده . 1"} -{"line": "64225 نره خر ( نره خر خَ) (اِمر.) 1 - خر نر. 2 - مجازاً مرد درشت هیکل بی فرهنگ . 1"} -{"line": "64226 نرو (نَ) (ص فا.) (عا.) آدم بدجنس و بَدقلق و منفعت طلب . 1"} -{"line": "64227 نرولوژی (نِ رُ لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مطالعة ساختار و کارکرد و بیماری های دستگاه عصبی و روش های درمان آن بیماری ها، عصب پزشکی . (فره ). 2 - مطالعة ساختار و کارکرد دستگاه عصبی، عصب شناسی . (فره ). 1"} -{"line": "64228 نروک (نَ) (ص .) (عا.) مانند نر. ؛زن نروک 1 - زن عقیم، نازا. 2 - زنی که اخلاق و رفتار مردان دارد. 1"} -{"line": "64229 نرک (نَ رَ) (اِمصغ .) 1 - نر. 2 - زمخت و خشن . 1"} -{"line": "64230 نرکه (نَ کَ یا کِ) [ تر. ] (اِ.) حلقه زدن گروهی به جهت منع حیوانات شکاری از خروج از محوطه ای معین تا شکار شاه یا امیران آسان باشد، جرگه . 1"} -{"line": "64231 نرگ (نَ) (اِ.) مهره ای کوچک و مخروطی شکل که در آن گل ها و رگ های بسیار بود و آن را در بیخ دم پلنگ یابند و نرگ پلنگ گویند، حجرالنمر. 1"} -{"line": "64232 نرگان (نَ رَّ) (اِ.) جِ نره . 1 - نرها. 2 - کنایه از: گدایان خشن و بی ادب . 1"} -{"line": "64233 نرگدا (نَ گِ) (اِمر.) گدای پررو. 1"} -{"line": "64234 نرگس (نَ گِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گیاهی است از ردة تک لپه ای ها و گل هایش منفردند. تعداد گلبرگ هایش سه عدد و سفید رنگند و کاسبرگ هایش نیز سه عدد هستند که به رنگ گلبرگ ها می باشند. 2 - کنایه از: چشم معشوق . 1"} -{"line": "64235 نرگسی ( نرگسی .) (اِ.) 1 - یک قسم خوراکی که از اسفناج تفت داده و تخم مرغ درست کنند. 2 - نوعی پارچة گرانبها. 1"} -{"line": "64236 نریان (نَ) (اِ.) اسب نر. مق مادیان . 1"} -{"line": "64237 نریمان (نَ) (اِ.) نام پهلوان مشهور ایران که پدر سام است . 1"} -{"line": "64238 نرینه (نَ نِ) (ص . اِ.) از جنس نر. 1"} -{"line": "64239 نزا (نَ) (ص فا.) (عا.) عقیم، نازا. 1"} -{"line": "64240 نزار (نِ) [ په . ] (ص .) لاغر، نحیف . 1"} -{"line": "64241 نزاع (نِ) [ ع . ] (اِمص .) دشمنی، جنگ . 1"} -{"line": "64242 نزال (نِ) [ ع . ] (مص ل .) فرود آمدن در معرکة جنگ برای جنگیدن . 1"} -{"line": "64243 نزان (نَ) (ص .) جهنده . 1"} -{"line": "64244 نزاهت (نَ هَ) [ ع . نزاهة ] (مص ل .) پاکدامنی . 1"} -{"line": "64245 نزاکت (نِ کَ) (اِمص .) 1 - پاکیزگی و ادب . 2 - خوش اخلاقی، رفتار پسندیده . 1"} -{"line": "64246 نزد (نَ) (حراض .) نزدیک، پیش . 1"} -{"line": "64247 نزدیک (نَ) [ په . ] (حراض .) 1 - جلو، پیش، دم . 2 - نسبت، خویشی . 3 - دارای تفاوت و اختلاف کم . 1"} -{"line": "64248 نزدیکی (نَ) (حامص .) نسبت، خویشاوندی . 1"} -{"line": "64249 نزدیکی کردن ( نزدیکی کردن . کَ دَ) (مص ل .) هم بستر شدن، جماع کردن . 1"} -{"line": "64250 نزع (نَ) [ ع . ] (مص م .) حالت جان کندن، احتضار. 1"} -{"line": "64251 نزغ (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سیلی زدن . 2 - با نیزه زدن . 3 - عیب کسی را گفتن . 1"} -{"line": "64252 نزف (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کشیدن آب از چاه . 2 - خون گرفتن با فصد و حجامت . 1"} -{"line": "64253 نزق (نَ زْ یا نُ زُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خفت، سبکی . 2 - شتاب، چستی . ج . نزقات . 1"} -{"line": "64254 نزل (نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - غذایی که برای مهمان بیاورند. 2 - بخشش، احسان . 1"} -{"line": "64255 نزل انداختن ( نزل انداختن . اَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سفره گستردن برای مهمان . 1"} -{"line": "64256 نزله (نَ لَ یا لِ) [ ع . نزلة ] (اِ.) زکام، سرما - خوردگی شدید. 1"} -{"line": "64258 نزم (نِ یا نَ) (اِ.) بخار یا مه غلیظ نزدیک به زمین که هوا را تاریک می کند. 1"} -{"line": "64259 نزه (نَ ز) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک، پاکیزه . 2 - جای پرگیاه و دور از مردم . 1"} -{"line": "64260 نزهت (نُ هَ) [ ع . نزهة ] (اِمص .) 1 - پاکیزگی، پاکدامنی . 2 - خوشی و خرمی . 1"} -{"line": "64261 نزهتگاه ( نزهتگاه .) [ ع - فا. ] (اِ.) جای خوش و خرم . 1"} -{"line": "64262 نزوان (نَ) [ ع . ] (مص ل .) برجستن (مانند برجستن نر بر ماده ). 1"} -{"line": "64263 نزوع (نُ) [ ع . ] (مص ل .) مشتاق شدن، آرزومند گردیدن . 1"} -{"line": "64264 نزول (نُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرود آمدن، پایین آمدن . 2 - ربح، سود پول . 1"} -{"line": "64265 نزول خور ( نزول خور . خُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) رباخوار . 1"} -{"line": "64266 نزول کردن ( نزول کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پایین آمدن . 2 - وارد شدن به جایی . 3 - پول با بهره از کسی گرفتن . 1"} -{"line": "64267 نزیدن (نَ دَ) (مص م .) بیرون کشیدن . 1"} -{"line": "64268 نزیل (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - فرود آمده یا مقیم . 2 - مهمان . 3- طعام با برکت . 1"} -{"line": "64269 نزیه (نَ) [ ع . ] (ص .) 1- پاک و پاکیزه . 2 - خوش و خرم، باصفا. 3- پاکدامن . 1"} -{"line": "64270 نس (نُ) (اِ.) پوز، گرداگرد دهان . 1"} -{"line": "64271 نسا (نَ) (اِ.) نک . نسر. 1"} -{"line": "64272 نسا ( نسا .) [ په . ] (اِ.) لاشه، مردار. 1"} -{"line": "64273 نساء (نِ) [ ع . ] (اِ.) زنان . 1"} -{"line": "64274 نساب (نَ سّ) [ ع . ] (ص .) نسب شناس . 1"} -{"line": "64275 نسابه (نَ سّ بَ) [ ع . نسابة ] (ص .) آن که نسب مردمان و قبایل داند، نسبت شناس . 1"} -{"line": "64276 نساج (نَ سّ) [ ع . ] (ص .) جولاه، بافنده . 1"} -{"line": "64277 نساخ (نُ سّ) [ ع . ] (ص .) جِ ناسخ . 1"} -{"line": "64278 نسار (نَ) (اِ.) جایی که سایه باشد. 1"} -{"line": "64279 نساسالار (نَ) (ص مر. اِمر.) در بین زرتشتیان کسی است که مرده را از در دخمه به درون دخمه می گذارد. 1"} -{"line": "64280 نسایج (نَ یِ) [ ع . نسائج ] (اِ.) جِ نسیجه . بافته شده ها. 1"} -{"line": "64281 نسب (نَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نژاد، خاندان . 2 - خویشاوندی، قرابت . ج . انساب . 1"} -{"line": "64282 نسب نامه (نَ سَ. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای که در آن صورت پدران یک فرد، یا مادران او، یا پدران و مادران وی نوشته شده باشد؛ شجرة النسب . 1"} -{"line": "64283 نسباً (نَ سَ بَ نْ) [ ع . ] (ق .) از جهت اصل و نژاد، از لحاظ نسب . 1"} -{"line": "64284 نسبت (نِ بَ) [ ع . نسبة ] (اِ.) 1 - خویشی، قرابت . 2 - پیوستگی و ارتباط دو شخص یا دو چیز. 1"} -{"line": "64285 نسبت دادن ( نسبت دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) منسوب کردن، انتساب دادن . 1"} -{"line": "64286 نسبت کردن ( نسبت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - نسبت دادن، منسوب کردن . 2 - مخصوص کردن، ویژه گردانیدن . 1"} -{"line": "64287 نسبی (نَ سَ) [ ع . ] (ص .) منسوب به نسب . 1"} -{"line": "64288 نسبیت (نِ یَّ)(مص جع .)1 - نسبی بودن . 2 - نام فرضیه ا ی است که انشتین آن را معرفی کرد. در این فرضیه به جای فاصلة بین اشیاء فاصلة بین حوادث در نظر گرفته می شود و زمان و فضا با هم در آن دخیل هستند. این دستگاه متکی به روابط ریاضی است نه به اشیاء و از نظر ریاضی قابل تأیید است . 1"} -{"line": "64289 نستاک (نِ) (اِ.) پیچش شکم . 1"} -{"line": "64290 نستر (نَ تَ) (اِ.) مخفّف نسترن . 1"} -{"line": "64291 نسترن (نَ تَ رَ) (اِ.) گلی است خوشبوی به رنگ سرخ یا سفید که درختش خاردار است . 1"} -{"line": "64292 نستعلیق (نَ تَ) (اِمر.) مرکب از دو کلمة نسخ و تعلیق، از زیباترین خطوط خوشنویسی . 1"} -{"line": "64293 نستوری (نَ) (اِ.) = نسطوری : قطعه ای است ضربی در «نوایی » که سه ضرب سنگینی است . 1"} -{"line": "64294 نستوه (نَ) (ص .) خستگی ناپذیر. مبارز. 1"} -{"line": "64295 نستک (نِ تَ) (اِ.) پنبة حلاّجی شده که آن را باریک پیچیده باشند. 1"} -{"line": "64296 نسج (نَ) [ ع . ] (اِ.) بافت و بافتگی . 1"} -{"line": "64297 نسخ (نُ سَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نسخه . 1"} -{"line": "64298 نسخ (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) منسوخ ساختن و باطل کردن چیزی . 2 - (مص ل .) تغییر صورت دادن . 3 - یکی از شش خط اختراعی ابن مقله که قرآن را معمولاً با آن خط می نویسند. 1"} -{"line": "64299 نسخ نمودن (نَ. نُ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) باطل کردن، رد کردن . 1"} -{"line": "64300 نسخه (نُ خِ) [ ع . نسخة ] (اِ.) 1 - نوشته ای که از روی نوشتة دیگر تهیه کنند. 2 - کاغذ حاوی دستورات پزشک . 3 - رونوشت . 4 - واحدی برای شمارش کتاب و رساله . ج . نُسَخ . 1"} -{"line": "64301 نسخه برداشتن ( نسخه برداشتن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) رونوشت برداشتن، استنساخ کردن . 1"} -{"line": "64302 نسخه پیچیدن ( نسخه پیچیدن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - از روی نسخة پزشک دارو یا داروها را آماده کردن . 2 - دارو یا داروهای نسخة پزشک را از داروخانه گرفتن . 1"} -{"line": "64303 نسخه کردن ( نسخه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سیاهه گرفتن، صورت برداشتن . 1"} -{"line": "64304 نسر (نَ) [ ع . ] (اِ.) کرکس . ج . نسور. 1"} -{"line": "64305 نسر (نَ سَ) (اِ.) 1 - خانة پشت به آفتاب، قسمت جنوبی حیاط . 2 - خانه مانندی که در سایة کوه از چوب و علف سازند. 1"} -{"line": "64306 نسر طائر (نَ ر ئ ) [ ع . ] (اِمر.) یکی از ستاره های قدر اول صورت فلکی عقاب . 1"} -{"line": "64307 نسر واقع ( نسر واقع . قِ) [ ع . ] (اِمر.)یکی از ستاره های قدر اول صورت فلکی چنگ رومی (شلیاق ) . 1"} -{"line": "64308 نسرین (نَ) (اِ.) گلی سفید رنگ و خوشبو با برگ های کوچک و انبوه، مشکین بوی هم گویند. 1"} -{"line": "64309 نسق (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نظم دادن، مرتب کردن . 2 - به رشتة نظم کشیدن . 1"} -{"line": "64310 نسق (نَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نظم و ترتیب . 2 - رسم و روش . 1"} -{"line": "64311 نسق چی ( نسق چی .) [ ع - تر. ] (اِمر.) نظم دهنده، ناظم . 1"} -{"line": "64312 نسق کردن ( نسق کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - تنبیه کردن . 2 - ترساندن . 1"} -{"line": "64313 نسل (نَ) [ ع . ] (اِ.) نژاد، فرزند، دودمان . ج . انسال . 1"} -{"line": "64314 نسمه (نَ مِ یا مَ) [ ع . نسمة ] (اِ.) 1 - دم، نفس . 2 - روح، روان . 3 - انسان . 4 - بنده، عبد. ج . نسم، نسمات . 1"} -{"line": "64315 نسناس (نَ یا نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانوری افسانه ای شبیه به انسان که هیکلی ترسناک دارد. 2 - غول . 3 - (عا.) آدم بدهیبت و بدجنس . 4 - میمون آدم نما. 1"} -{"line": "64316 نسو (نَ یا نِ) (ص .) چیز نرم، لطیف و هموار. 1"} -{"line": "64317 نسوار (نِ) (اِ.) ناس، برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط کرده در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند. 1"} -{"line": "64318 نسوان (نِ) [ ع . ] (اِ.) زنان . 1"} -{"line": "64319 نسود (نَ) (ص .) نرم و ساده . 1"} -{"line": "64320 نسوده (نَ د) (ص مف .) هموار و لغزنده . 1"} -{"line": "64321 نسپاس (نَ) (ص .) ناسپاس، ناشکر. 1"} -{"line": "64322 نسپه (نِ پَ یا پِ) (اِ.) هر چینه و رده از دیوار گلین که روی هم چینند. 1"} -{"line": "64323 نسک (نَ) (اِ.) = نرسنک . نرسک : 1 - عدس . 2 - خارخسک . 1"} -{"line": "64324 نسک ( نسک .) (اِ.) هر بخش از بیست و یک بخش اوستا که به منزلة فصل و باب است . 1"} -{"line": "64325 نسک (نُ یا نَ یا نِ) [ ع . ] (مص ل .) عبادت کردن . 1"} -{"line": "64326 نسکبا (نَ) (اِ.) آش عدس . 1"} -{"line": "64327 نسی (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که بسیار فراموشکار است، کثیرالنسیان . 2 - کسی که او را در عداد قومش به شمار نیاورند. 1"} -{"line": "64328 نسیان (نِ) [ ع . ] (اِمص .) فراموشی . 1"} -{"line": "64329 نسیب (نَ) [ ع . ] (اِ.) وصف موضوعات عاشقانه و مجالس مِی گساری در شعر. 1"} -{"line": "64330 نسیب (نَ س ) [ ع . ] (مص ل .) با نَسَب بودن، خویش داشتن . 1"} -{"line": "64331 نسیج (نَ) [ ع . ] (ص .) بافته شده . 1"} -{"line": "64332 نسیج وحده (نَ س وَ دَ) [ ع . ] (ص مر.) یکتا، بی همتا، بی مانند. 1"} -{"line": "64333 نسیله (نَ یا نُ لَ) (اِ.) گله و رمه . 1"} -{"line": "64334 نسیم (نَ) [ ع . ] (اِ.) باد خُنَک و ملایم . 1"} -{"line": "64335 نسیه (نِ یِ) [ ع . نسیئة ] (ص .) آن چه به وعده فروخته شود. 1"} -{"line": "64336 نش (نَ) (اِ.) سایه، جایی که سایه باشد. 1"} -{"line": "64337 نشأ (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نو پیدا شدن . 2 - روییدن، رستن، نمو کردن . 3 - پرورش یافتن . 4 - (اِمص .) نوپیدایی . 5 - رویش، پرورش . 1"} -{"line": "64338 نشأت (نَ أَ) [ ع . نشاة ] (اِمص .) نوجوان شدن، پرورش یافتن . 1"} -{"line": "64339 نشئه (نَ ئِ) [ ع . نشأة ] (اِمص .) سرخوشی، حالت خوشی و کیفی که بر اثر استعمال مواد مخدر یا مشروبات الکلی به وجود می آید. 1"} -{"line": "64340 نشئه جات ( نشئه جات .) (اِ.) (عا.) هر نوع مواد مخدر مانند: تریاک، حشیش و... 1"} -{"line": "64341 نشا (نَ) [ ع . نشاء ] (اِ.) 1 - روییدن، نمو کردن . 2 - در فارسی بوته یا قلمه را در جایی کاشتن تا بعد آن را به جای دیگر انتقال دهند. 1"} -{"line": "64342 نشاب (نُ شّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تیرها. 2 - واحد آن نشابه . ج . نشاشیب . 1"} -{"line": "64343 نشاب (نَ شّ) [ ع . ] (ص .) 1 - تیرساز، تیرگر. 2 - گیرنده و پرتاب کنندة تیر. 1"} -{"line": "64344 نشاختن (نِ تَ) (مص م .) نشانیدن، تعیین کردن . 1"} -{"line": "64345 نشادر (نِ یا نُ دُ) (اِ.) ترکیبی از جوهرنمک و آمونیاک، جامد و بلوری که از آن در صنعت برای سفیدکاری، لحیم کاری و... استفاده می شود. 1"} -{"line": "64346 نشاستن (نِ تَ) [ په . ] (مص م .) نشانیدن . 1"} -{"line": "64347 نشاسته (نِ تَ یا تِ) (اِمف .) 1 - نشانده . 2 - کاشته . 3 - تعیین کرده، منصوب . 1"} -{"line": "64348 نشاسته (نِ تِ) (اِ.) ماده ای است سفید و بی بو و بی مزه تهیه شده از گندم یا سیب زمینی که هم استفاده خوراکی دارد و هم برای آهار دادن پارچه و ساختن چسب و... به کارمی رود. 1"} -{"line": "64349 نشاط (نِ) [ ع . ] (اِمص .) شادمانی، خوشی، سبکی . 1"} -{"line": "64350 نشاف (نَ شّ) [ ع . ] (اِ.) کاغذ نشاف : کاغذ خشک کن، کاغذی که رطوبت جوهر و مرکب را جذب کند. 1"} -{"line": "64351 نشان (نِ) (اِ.) 1 - علامت، نشانه 2 - مُهر و نگین . 3 - هدف و نشانه برای تیراندازی . 4 - علم، پرچم . 5 - قطعه ای ساخته شده از طلا یا نقره که به افراد برجسته و نمونه برای قدردانی و بزرگداشت اهداء می شود. 1"} -{"line": "64352 نشان دادن ( نشان دادن . دَ) (مص م .) سراغ دادن، نمایاندن . 1"} -{"line": "64353 نشان کردن (نِ . کَ دَ) (مص م .) 1 - علامت گذاشتن . 2 - مهر کردن . 3 - نامزد کردن، برگزیدن . 1"} -{"line": "64354 نشاندن (نِ دَ) (مص م .) 1 - غرس کردن درخت . 2 - خاموش کردن آتش . 1"} -{"line": "64355 نشانده (نِ دَ یا د) (ص مف .) 1 - به نشستن واداشته . 2 - جلوس داده . 3 - جا داده، مقیم ساخته . 4 - (عا.) زنی روسپی که او را به خانه آورده نفقة او را متعهد شوند و از ادامة عمل بد بازدارند و از او متمتع گردند بدون ازدواج . 5 - کاشته . 6 - برپا داشته . 7 - نهاده . 8 - خاموش کرده . 9 - دفع کرده . 1"} -{"line": "64460 نظیف (نَ) [ ع . ] (ص .) پاکیزه، تمیز. 1"} -{"line": "64356 نشانه (نِ نِ) (اِ.) 1 - هدف، آماج . 2 - علامت، علامت مشخصی برای شناختن چیزی . 1"} -{"line": "64357 نشانه گیری ( نشانه گیری .) (حامص .) هدف گیری برای تیراندازی . 1"} -{"line": "64358 نشانی (نِ) (اِ.) 1 - علامتی که با آن کسی یا چیزی یا جایی را بشناسند. 2 - آدرس . 1"} -{"line": "64359 نشانیدن (نِ دَ) (مص م .) نک . نشاندن . 1"} -{"line": "64360 نشت (نَ) (اِمص .) (عا.) 1 - سرایت آب یا آتش از چیزی به چیز دیگر. 2 - شکستگی، خرابی . 1"} -{"line": "64361 نشتر (نِ تَ) (اِ.) نک . نیشتر. 1"} -{"line": "64362 نشخوار (نُ خا) (اِ.) حالتی است در حیوانات نشخوارکننده که غذای نیم جویده را از راه مری به دهان برمی گردانند و دوباره می جوند. 1"} -{"line": "64363 نشخوار کردن ( نشخوار کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - نک . نشخوار. 2 - کنایه از: حرف دیگران را تکرار کردن . 1"} -{"line": "64364 نشر (نَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) پراکندگی، انتشار. 2 - (مص م .) پخش کردن کتاب و مانند آن . 3 - زنده کردن مردگان در روز قیامت . 4 - وزیدن، وزش . 5 - مؤسسة انتشاراتی، انتشارات : نشر معین، نشر قطره . 1"} -{"line": "64365 نشره (نُ رَ یا رِ) [ ع . نشرة ] (اِ.) 1 - افسونی که به وسیلة آن دیوانه و بیمار را علاج کنند. 2 - دعایی که با آب زعفران نویسند تا دفع چشم زخم کند. 1"} -{"line": "64366 نشریه (نَ یِّ) [ ع . ] (اِ.) ورقه یا مجموعه ای از اوراق که بر روی آن چیزی نوشته، چاپ و منتشر کنند. 1"} -{"line": "64367 نشست (نِ شَ) (مص م .) 1 - نشستن . 2 - (اِ.) جلسه، گردهمائی . 3 - کنایه از: اسب . 1"} -{"line": "64368 نشست کردن ( نشست کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - بر تخت نشستن، جلوس کردن . 2 - اقامت کردن . 3 - فرو نشستن دیوار و مانند آن . 1"} -{"line": "64369 نشستن (نِ شَ تَ) [ په . ] (مص ل .) در جایی قرار گرفتن، ضد ایستادن . 1"} -{"line": "64370 نشف (نَ) [ ع . ] (مص م .) جذب کردن . 1"} -{"line": "64371 نشلیدن (نَ دَ) (مص ل .) 1 - آویختن و آویزان کردن . 2 - تشبث، چنگ زدن در چیزی . 1"} -{"line": "64372 نشمه (نَ مِ) (ص .) (عا.) زن بدکاره، روسپی . 1"} -{"line": "64373 نشمیدن (نَ دَ) (مص ل .) (عا.) عیش و نوش کردن . 1"} -{"line": "64374 نشو (نَ) [ ع . نشأ ] (اِمص .) نک . نشوء. 1"} -{"line": "64375 نشو (نُ) (ص .) = نسو: صاف و هموار و نرم و لغزنده . مق . خشن، درشت . 1"} -{"line": "64376 نشو و نما (نَ وُ نَ) (اِ.) بالیدگی، روییدگی . بالندگی . 1"} -{"line": "64377 نشوء (نُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - روییدن، پرورش یافتن . 2 - نوپیدا شدن . 1"} -{"line": "64378 نشوان (نَ) [ ع . ] (ص .) مَست . 1"} -{"line": "64379 نشوت (نَ وَ) [ ع . نشوة ] (مص ل .) 1 - مست شدن، نشئه شدن . 2 - (اِمص .) مستی . 1"} -{"line": "64380 نشور (نُ) [ ع . ] (مص م .) زنده کردن، زنده شدن مردگان در روز قیامت . 1"} -{"line": "64381 نشوز (نُ) [ ع . ] (مص ل .) ناسازگاری کردن زن با شوهر. 1"} -{"line": "64382 نشوه (نَ وَ یا وِ) [ ع . نشوة ] 1 - (مص ل .) سرخوش شدن و نشأه یافتن به وسیلة استعمال مواد مخدر. 2 - (اِمص .) سرخوشی و نشأه . 1"} -{"line": "64383 نشپیل (نَ یا نِ) (اِ.) 1 - دام . 2 - چنگک، قلاب، قلاب ماهی گیری . 1"} -{"line": "64384 نشک (نَ) (اِ.) درخت صنوبر و کاج . 1"} -{"line": "64385 نشکرده (نِ کَ د) (اِ.) شفره، گزن، ابزار دم تیزی که با آن چرم را می برند یا پشت پوست و چرم را با آن می تراشند. 1"} -{"line": "64386 نشکنج (نِ کُ) (اِ.) نیشگون، گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن با دو سر انگشت . 1"} -{"line": "64387 نشگون (نِ) (اِ.) نک . نشکنج . 1"} -{"line": "64388 نشیب (نَ) [ په . ] (اِ.) سرازیری، پستی . 1"} -{"line": "64389 نشیب و فراز (نَ بُ فَ) (ص مر.) پستی و بلندی . 1"} -{"line": "64390 نشید (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شعری که در انجمنی برای یکدیگر بخوانند. 2 - در فارسی به معنای سرود و آواز. 1"} -{"line": "64391 نشیط (نَ) [ ع . ] (ص .) شادمان، مسرور. 1"} -{"line": "64392 نشیم (نِ) (اِ.) 1 - آشیانة مرغان . 2 - جای نشستن . 1"} -{"line": "64393 نشیمن (نِ مَ) (اِ.) 1 - جای نشستن، قرارگاه . 2 - آشیانة مرغان . 1"} -{"line": "64394 نشیمنگاه ( نشیمنگاه .)(اِمر.)جای نشستن، نشستنگاه . 1"} -{"line": "64395 نشیمه (نِ مِ) (اِ.) تسمه، چرم یا پوست که از آن بند کارد و شمشیر و مانند آن سازند. 1"} -{"line": "64396 نشین (نِ) (اِ.) مقعد، سوراخ مقعد. 1"} -{"line": "64397 نص (نَ صّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صریح و آشکار. 2 - اصل و عین مطلب . ج . نصوص . 1"} -{"line": "64398 نصاب (نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مقدار معین از هر چیز. 2 - آن مقدار از مال که زکات بر آن واجب می شود. 1"} -{"line": "64399 نصاری (نَ را) [ ع . ] (اِ.) جِ نصران و نصرانة ؛ ترسایان . 1"} -{"line": "64400 نصال (نِ) [ ع . ] (اِ.) جِ نصل ؛ پیکان ها. 1"} -{"line": "64401 نصایح (نَ یِ) [ ع . نصائح ] (اِ.) جِ نصیحت ؛ پندها، اندرزها. 1"} -{"line": "64402 نصب (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) قرار دادن، جا کردن . 2 - گماشتن . 3 - (اِ.) علامتی از اِعراب که حرف آخر کلمه صدای فتحه می دهد. 1"} -{"line": "64403 نصب (نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بلا، سختی . 2 - خستگی، فرسودگی . 1"} -{"line": "64404 نصب العین (نَ بُ عَ) [ ع . ] (اِمر.)مقابل چشم، پیش چشم . 1"} -{"line": "64405 نصح (نَ یا نِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پند دادن، اندرز کردن . 2 - (اِ.) پند، اندرز. 1"} -{"line": "64406 نصر (نَ) [ ع . ] (اِمص .) یاری، کمک . 1"} -{"line": "64407 نصران (نَ) [ ع . ] (اِ.) ترسا. ج . نصاری . 1"} -{"line": "64408 نصرانی (نَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به نصران ؛ ترسایی . 1"} -{"line": "64409 نصرت (نُ رَ) [ ع . نصرة ] (اِمص .) یاری، کمک . 1"} -{"line": "64410 نصف (نِ) [ ع . ] (اِ.) نیمه، یک دوم از هر چیز. 1"} -{"line": "64411 نصف العمر (نِ فُ لْ عُ) [ ازع . ] (ص .) بسیار ترسیده و رنج کشیده، دچار اضطراب و اندوه . 1"} -{"line": "64412 نصف النهار (نِ فُ نَّ) [ ع . ] 1 - (اِمر.) نیمروز، هنگام ظهر. 2 - نیم دایره ای که از یک قطب شروع و به قطب دیگر ختم می شود و به وسیلة آن طول جغرافیایی هر محل مشخص می شود. 1"} -{"line": "64413 نصفت (نَ صَ فَ) [ ع . نصفة ] (اِ.) انصاف، عدل، داد. 1"} -{"line": "64414 نصفه (نِ فِ) (اِ. ق .) (عا.) نیمه . 1"} -{"line": "64415 نصفی (نِ فِ) (اِ.) نوعی جام شراب . 1"} -{"line": "64416 نصل (نَ) [ ع . ] (اِ.) پیکان، نیزه . ج . نِصال، نصول و انصل . 1"} -{"line": "64417 نصوح (نَ) [ ع . ] 1 - (ص .) نصیحت کننده، اندرزگو. 2 - (اِ.) توبة خالص و حقیقی که شکسته نشود. 1"} -{"line": "64418 نصوص (نُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نص . 1"} -{"line": "64419 نصیب (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بهره، قسمت . 2 - بخت، اقبال . ج . انصبه . 1"} -{"line": "64420 نصیح (نَ) [ ع . ] (ص .) نصیحت کننده، پند - دهنده . 1"} -{"line": "64421 نصیحت (نَ حَ) [ ع . نصیحة ] (اِ.) پند، اندرز. ج . نصایح . 1"} -{"line": "64422 نصیر (نَ) [ ع . ] (ص .) یاری گر، مددکننده . ج . انصار. 1"} -{"line": "64423 نضار (نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زر. 2 - خالص از هر چیز. 1"} -{"line": "64424 نضارت (نَ رَ) [ ع . نضارة ] (اِمص .) تازگی، آبداری . 1"} -{"line": "64425 نضج (نُ) [ ع . ] (اِمص .) رسیدگی، پختگی . 1"} -{"line": "64426 نضرت (نَ رَ) [ ع . نضرة ] (اِمص .) تازگی و شادابی و خرمی (گیاه، انسان ). 1"} -{"line": "64427 نضیج (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - هرچیز پخته . 2 - میوة رسیده . 1"} -{"line": "64428 نضیر (نَ) ( نضیر .) [ ع . ] 1 - (ص .) تازه، شاداب . 2 - (اِ.) زر، سیم . 1"} -{"line": "64429 نطاق (نَ طّ) [ ع . ] (ص .) نطق کننده، سخن ران . 1"} -{"line": "64430 نطاق (نِ) [ ع . ] (اِ.) کمربند. 1"} -{"line": "64431 نطع (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سفرة چرمین . 2 - سفره ای از چرم که سر گناهکار را روی آن می بریدند. 1"} -{"line": "64432 نطفه (نُ فِ) [ ع . نطفة ] (اِ.) 1 - آب پاک و صاف . 2 - منی . 3 - یاختة تشکیل شده از ترکیب یک جفت گانه وبه طور کلی موجود در حال پیدایش از چنین یاخته ای . 1"} -{"line": "64433 نطق (نُ) [ ع . ] (اِ.) سخن، گفتار، کلام . 1"} -{"line": "64434 نطق کشیدن (نُ طُ. کِ یا کَ دَ) (مص ل .) (عا.) صدا برآوردن، سخن گفتن . 1"} -{"line": "64435 نطوق (نُ) [ ع . ] (اِمص .) سخن گویی . 1"} -{"line": "64436 نطول (نَ) [ ع . ] (اِ.) آبی که در آن داروها بجوشانند و عضوی را که مبتلی به مرضی است با آن شستشو دهند. 1"} -{"line": "64437 نظار (نُ ظّ) [ ع . ] (ص .) جِ ناظر؛ بینندگان، تماشاچیان . 1"} -{"line": "64438 نظارت (نَ رَ) [ ع . نظارة ] (اِمص .) 1 - نگریستن، دیدن . 2 - مراقبت در انجام کاری . 1"} -{"line": "64439 نظاره (نَ ظّ رِ) [ ع . ] (ص .) بیننده، تماشاگر. 1"} -{"line": "64440 نظاره (نِ رِ) [ ع . نظارة ] 1 - (اِمص .) زیرکی، فراست . 2 - (مص م .) در فارسی : نگاه کردن، تماشا کردن . 1"} -{"line": "64441 نظافت (نَ فَ) [ ع . نظافة ] (اِمص .) پاکیزگی، تمیزی . 1"} -{"line": "64442 نظام (نِ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) نظم، آراستگی . 2 - (اِ.) عادت، روش . 3 - رشتة مروارید. 4 - (اِ.) سپاه، ارتش . 5 - رژیم، حکومت . 1"} -{"line": "64443 نظام (نَ ظّ) [ ع . ] (ص .) بسیار نظم دهنده، ترتیب دهنده . 1"} -{"line": "64444 نظامنامه (نِ. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) آیین نامه . 1"} -{"line": "64445 نظایر (نَ یِ) [ ع . نظائر ] (اِ.) جِ نظیره ؛ مثل ها، مانندها. 1"} -{"line": "64446 نظر (نَ ظَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نگاه کردن، نگریستن، 2 - به نظر آوردن . 3 - مورد توجه قرار دادن چیزی را به جهت دفع چشم زخم . 4 - (اِمص .) نگاه، نگرش . 5 - (اِ.) فکر، اندیشه، رأی . 6 - جهت، جنبه . 7 - وضع دو ستاره نسبت به یکدیگر (نجوم ). 1"} -{"line": "64447 نظر دادن ( نظر دادن . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اظهار عقیده کردن، عقیدة خود را بیان کردن . 1"} -{"line": "64448 نظر قربانی ( نظر قربانی . قُ) (اِمر.) مهره ای که آن را برای دفع چشم زخم به گردن بیآویزند. 1"} -{"line": "64449 نظر کرده ( نظر کرده . کَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) (عا.) مورد توجه و عنایت درگاه الوهیت واقع شده . 1"} -{"line": "64450 نظرباز ( نظرباز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که به نگریستن به چهرة زیبارویان عادت دارد. 2 - شعبده باز. 1"} -{"line": "64451 نظربازی ( نظربازی .) [ ع - فا. ] (حامص .) تماشای زیبارویان، چشم چرانی . 1"} -{"line": "64452 نظربلند ( نظربلند . بُ لَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) دارای طبع غنی، دارای سعة صدر. مق نظرتنگ . 1"} -{"line": "64453 نظرتنگ ( نظرتنگ . تَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - کوته فکر، دون همت . 2 - بخیل، خسیس . 1"} -{"line": "64454 نظره (نَ رَ یا رِ) [ ع . نظرة ] (مص م .) 1 - یک بار نگریستن، یک دفعه نظر انداختن . 2 - لمحه . 3 - هیأت . 4 - رحمت . ج . نظرات . 1"} -{"line": "64455 نظرپاک ( نظرپاک .) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که نظرش آلوده به هوی و هوس نیست . 1"} -{"line": "64456 نظریه (نَ ظَ یِّ) [ ع . ] (اِ.) رأی، عقیده، فکر. ج . نظریات . 1"} -{"line": "64457 نظم (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آراستن، ترتیب دادن . 2 - به رشته کشیدن مروارید. 3 - (اِ.) کلام موزون و با قافیه . 1"} -{"line": "64458 نظمیه (نَ یُِ) (اِ.) گرفته شده از عربی ؛ در گذشته به ادارة انتظامی و شهربانی گفته می شود. 1"} -{"line": "64459 نظیر ( نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مثل، مانند. ج . نظراء. 2 - شریک، انباز. 1"} -{"line": "64461 نظیم (نَ ظِ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به رشته کشیده شده . 2 - به نظم درآورده شده (شعر). 1"} -{"line": "64462 نعاب (نُ) [ ع . ] (مص ل .) آواز دادن کلاغ . 1"} -{"line": "64463 نعاس (نُ) [ ع . ] (اِ.) سستی، خواب، چُرت . 1"} -{"line": "64464 نعال (نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ نعل ؛ کفش ها، پاپوش . 2 - پایین مجلس، درگاه . 1"} -{"line": "64465 نعامه (نَ مِ) [ ع . نعامة ] (اِ.) شترمرغ . 1"} -{"line": "64466 نعایم (نَ یِ) [ ع . ] (اِ.) ج نعامة . شتر مرغان . بیستمین منزل از منازل قمر. 1"} -{"line": "64467 نعت (نَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ستایش، مدح . 2 - (مص م .) وصف کردن کسی یا چیزی به نیکی . 3 - صفت . ج . نعوت . 1"} -{"line": "64468 نعره (نَ رِ) [ ع . نعرة ] (اِ.) فریاد، بانگ بلند. 1"} -{"line": "64469 نعش (نَ) [ ع . ] (اِ.) جنازه، جسد. 1"} -{"line": "64470 نعق (نَ) [ ع . ] (مص ل .) آواز کردن، غراب . 1"} -{"line": "64471 نعل (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کفش . 2 - قطعه آهنی که زیر سُم چهارپایان می زنند برای محافظت از آن . ؛ نعل در آتش نهادن (کن .) بی قرار کردن، مضطرب نمودن . 1"} -{"line": "64472 نعل بند (نَ. بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که چهارپایان را نعل کند. 1"} -{"line": "64473 نعل ریختن (نَ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: تند و باشتاب دویدن . 1"} -{"line": "64474 نعلبکی (نَ بَ) (اِ.) ظرفی کوچک و پهن و کمی گود که زیر فنجان یا استکان می گذارند. 1"} -{"line": "64475 نعلین (نَ لَ یا لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تثنیة نعل . 2 - یک جفت کفش . 3 - نوعی کفش بدون پاشنه و با رویة کوتاه و نوک برگشته . 1"} -{"line": "64476 نعم (نِ عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نعمت ؛ نعمت ها. 1"} -{"line": "64477 نعم (نَ عَ) [ ع . ] (اِ.) چهارپا، مانند شتر و گوسفند. ج . انعام . 1"} -{"line": "64478 نعم ( نعم .) [ ع . ] (حر.) آری، بلی . 1"} -{"line": "64479 نعم (نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نازکی، نرمی . 2 - نیکویی، خوبی ؛ مق . بؤس . ؛ نعم و بؤس نیکویی و بدی . 1"} -{"line": "64480 نعماء (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نعمت . 2 - شادمانی . 1"} -{"line": "64481 نعمات (نِ عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نعمت . 1"} -{"line": "64482 نعمت (نِ مَ) [ ع . نعمة ] (اِ.) 1 - احسان، نیکی . 2 - مال، روزی . ج . نعم . نعمات . 1"} -{"line": "64483 نعناع (نَ) [ ع . ] (اِ.)گیاهی است از تیرة دو لپه ای های پیوسته گلبرگ که سردستة تیرة نعناعیان می باشد و جز سبزی های خوراکی است . این گیاه همة آثار نیرو دهنده و باد شکن و خلط آور را دارا است . ؛ نعناع داغِ چیزی را زیاد کردن چیزی را زیاد بزرگ و مهم جلوه دادن . 1"} -{"line": "64484 نعوذ (نَ) [ ع . ] (فعل .) پناه می بریم . 1"} -{"line": "64485 نعوظ (نُ) [ ع . ] (مص ل .) برخاستن آلت تناسلی مرد به سبب غلبة شهوت . 1"} -{"line": "64486 نعومت (نُ مَ) [ ع . نعومة ] (اِمص .) نرمی، ملایمت . مق خشونت . 1"} -{"line": "64487 نعی (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خبر مرگ کسی را دادن . 2 - (اِ.) خبر مرگ . 1"} -{"line": "64488 نعیب (نَ) [ ع . ] (اِ.) بانگ زاغ . 1"} -{"line": "64489 نعیق (نَ) [ ع . ] (مص ل .) بانگ کردن کلاغ . 1"} -{"line": "64490 نعیم (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فراوانی نعمت و مال . 2 - سرور، خوشی و خوشگذرانی . 1"} -{"line": "64491 نغام (نَ) (اِ.) 1 - ذرات گرد و غبار پراکنده در هوا. 2 - زشت و ناخوش . 1"} -{"line": "64492 نغاک (نِ) (ص .) 1 - نادان، ابله . 2 - حرامزاده . 1"} -{"line": "64493 نغز (نَ) (ص .) خوب، نیک، بدیع . 1"} -{"line": "64494 نغل (نَ غ ) [ ع . ] (ص .) زنازاده، پسر زنا. 1"} -{"line": "64495 نغل (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پوست تباه شده در دباغت . 2 - پسر زنا. 1"} -{"line": "64496 نغل (نَ غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تباه گردیدن پوست در دباغت . 2 - تباه گردیدن زخم . 3 - بد شدن نیت . 4 - کینه ور گردیدن . 5 - تباهی انداختن میان مردم . 6 - سخن چینی کردن . 7 - (اِمص .) تباهی . 8 - سوء نیت . 9 - کینه وری . 10 - سخن چینی . 1"} -{"line": "64497 نغل (نَ غِ یا غُ) (اِ.) گودال، آغل گوسفند در کوه و صحرا. 1"} -{"line": "64498 نغم (نَ غَ) [ ع . ] (اِ.) سخن آهسته . 1"} -{"line": "64499 نغم (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آهسته سراییدن . 2 - آهسته سخن گفتن . 3 - (اِمص .) آهسته - سرایی . 4 - آهسته گویی . 5 - (اِ.) سخن آهسته ؛ نغمه . 1"} -{"line": "64500 نغمات (نَ غَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نغمه . 1"} -{"line": "64501 نغمه (نَ مِ) [ ع . نغمة ] (اِ.) آواز خوش، سرود. 1"} -{"line": "64502 نغمه شکستن ( نغمه شکستن . ش کَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نغمه خواندن، سرود گفتن . 1"} -{"line": "64503 نغن (نَ) (اِ.) سوراخ و دایرة ناف . 1"} -{"line": "64504 نغن ( نغن .) (اِ.) نان، خبز. 1"} -{"line": "64505 نغنغ (نَ نَ یا نُ نُ) (اِ.) پیمانه ای که غله بدان پیمایند؛ قفیز و آن معادل چهار خروار است . 1"} -{"line": "64506 نغوشا (نِ یا نَ) (اِ.) = نغوشاک : 1 - آتش - پرست، گبر. 2 - (ص .) شنوا، شنونده . 1"} -{"line": "64507 نغوشه (نَ ش ) (اِمص .) نک . نیوشه . 1"} -{"line": "64508 نغول (نَ) 1 - (ص .) عمیق، گود، ژرف . 2 - (اِ.) راه دور و دراز. 1"} -{"line": "64509 نغوله (نَ لِ) (اِ.) زلف، گیسو. 1"} -{"line": "64510 نغیل (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - فاسد. 2 - حرامزاده . 1"} -{"line": "64511 نفاث (نَ فّ) [ ع . ] (ص .) دمنده، فوت کننده، جادوگر، ساحر. 1"} -{"line": "64512 نفاد (نَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سپری شدن . 2 - تباه شدن، نیست شدن . 1"} -{"line": "64513 نفاذ (نِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - فرو رفتن و درگذشتن چیزی از چیز دیگر. 2 - جاری شدن فرمان . 3 - ع بور کردن تیر از نشانه . 1"} -{"line": "64514 نفار (نِ) [ ع . ] (مص ل .) رمیدن، دور شدن . 1"} -{"line": "64564 نق (نِ)(اِ.) (عا.) غرغر، بهانه، بهانه جویی . 1"} -{"line": "64515 نفاس (نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زچگی زن، حالت وضع حمل . 2 - ایام زچگی زن . 3 - خونی که پس از زاییدن از زن خارج شود؛ خون ولادت . 1"} -{"line": "64516 نفاست (نَ سَ) [ ع . نفاسة ] (مص ل .) 1 - خوبی، لطافت . 2 - گران مایه بودن، گران بها شدن . 1"} -{"line": "64517 نفاغ (نَ) (اِ.) قدح بزرگ شراب خواری . 1"} -{"line": "64518 نفاق (نِ) [ ع . ] (مص ل .) مکر، دورویی . 1"} -{"line": "64519 نفاق (نَ) [ ع . ] (مص ل .) رواج یافتن، رونق گرفتن . 1"} -{"line": "64520 نفام (نَ) (ص .) سیاه فام، تیره رنگ . 1"} -{"line": "64521 نفایس (نَ یِ) [ ع . نفائس ] (اِ.) جِ نفیسه ؛ چیزهای گران بها و نفیس . 1"} -{"line": "64522 نفایه (نُ یا نَ یِ) [ ع . نفایة ] (اِ.) 1 - هرچیزی که آن را به سبب پستی و بی قیمتی از چیز دیگر جدا کرده و به دور اندازند. 2 - نبهره، ناسره . 1"} -{"line": "64523 نفت (نَ) (اِ.) مخلوطی از ئیدروکربورهایی است که قسمت اعظم آن را هگزان، هپتان و اکتان تشکیل می دهد و یکی از مهمترین مواد مولد حرارت و انرژی است . 1"} -{"line": "64524 نفتالین (نَ) [ فر. ] (اِ.) جسمی است که از قطران زغال سنگ بدست می آید جامد و سفید با بلورهای درخشان و بوی نافذ است . در صنایع رنگ سازی و عطرسازی به کار می رود. نوع ناخالص و نامرغوب آن برای دفع حشرات مفید است . 1"} -{"line": "64525 نفث (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به دل کسی القاء کردن چیزی را. 2 - انداختن چیزی را از دهان . 3 - (مص ل .) تف کردن . 1"} -{"line": "64526 نفثه (نَ ثَ یا ثِ) [ ع . نفثة ] (مص ل .) فوت کردن، یک بار دمیدن . 1"} -{"line": "64527 نفج (نَ) (اِ.) کاغذ، کاغذی که به روی آن چیز می نویسند. 1"} -{"line": "64528 نفح (نَ) [ ع . ] (مص ل .) پراکنده شدن بوی خوش، رسیدن بوی خوش . 1"} -{"line": "64529 نفحات (نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) بوی های خوش . 1"} -{"line": "64530 نفحه (نَ حِ) [ ع . نفحة ] (اِ.) یک بار وزیدن باد. ج . نفحات . 1"} -{"line": "64531 نفخ (نَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - دمیدگی . 2 - پری شکم از باد. 3 - ورم، آماس . 4 - فخر و تکبر. 1"} -{"line": "64532 نفخه (نَ خِ) [ ع . نفخة ] (مص م .) یک بار دمیدن با دهان، دم و غیره . 1"} -{"line": "64533 نفر (نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کس، فرد. 2 - گروه، گروه مردم . 3 - واحدی برای شمارش انسان، شتر و درخت خرما. 1"} -{"line": "64534 نفر (نَ) [ ع . ] (اِمص .) رمیدگی، دوری . 1"} -{"line": "64535 نفرات (نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نفر؛ افراد. 1"} -{"line": "64536 نفرت (نَ رَ) [ ع . نفرة ] (اِمص .) بیزاری، رمیدگی . 1"} -{"line": "64537 نفریدن (نَ دَ) (مص م .) نفرین کردن، لعنت کردن . 1"} -{"line": "64538 نفریده (نَ دَ یا نِ د) (اِمف .) 1 - نفرین کرده، لعن شده . 2 - ناپسند دانسته، مذموم . 1"} -{"line": "64539 نفریغ (نَ یا نِ) (اِ.) حسرت، ویل . ؛ روز نفریغ روز رستاخیز، قیامت . 1"} -{"line": "64540 نفرین (نِ) (اِ.) دعای بد، لعنت . 1"} -{"line": "64541 نفس (نَ فْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تن، جسم . 2 - شخص، ذات . 3 - جان، خون . 4 - حقیقت هر چیز. 5 - روح، روان . ج . نفوس . انفس . 1"} -{"line": "64542 نفس (نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دم، هوایی که با تنفس وارد ریه می شود. 2 - مهلت، زمان . ج . انفاس . 1"} -{"line": "64543 نفس کش (نَ فَ. کِ) [ ع - فا. ] (ص .) (عا.) جسور، دلیر، نترس . 1"} -{"line": "64544 نفسانیات (نَ یّ) [ ع . ] (ص نسب . اِ.) جِ نفسانیه (مجموعة احساسات، افکار، انفعالات و افعال که منسوب و مربوط به روح و روان هستند). 1"} -{"line": "64545 نفض (نَ) [ ع . ] (مص م .) تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن )، برافشاندن . 1"} -{"line": "64546 نفع (نَ) [ ع . ] (اِ.) سود، فایده . 1"} -{"line": "64547 نفقات (نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نفقه . 1"} -{"line": "64548 نفقه (نَ فَ قِ) [ ع . نفقة ] (اِ.) 1 - هزینة زندگی زن و فرزند. ج . نفقات . 2 - آنچه انفاق کنند. 1"} -{"line": "64549 نفقه کردن ( نفقه کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) انفاق کردن، بخشش کردن . 1"} -{"line": "64550 نفل (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عبادتی که واجب نباشد، عبادت مستحب . 2 - غنیمت . 3 - عطیه، بخشش . 1"} -{"line": "64551 نفل (نَ فَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) غنیمت . 2 - غنیمتی که از دشمن برای مصالحه گیرند. 3 - مالی که شرعاً متعلق به پیغمیر یا امام است (از قبیل اموال میت بلاوارث، جنگل های طبیعی و غیره )؛ ج . انفال . 1"} -{"line": "64552 نفله (نِ لِ) (ص .) هدر رفته، تلف شده، ضایع و خراب . 1"} -{"line": "64553 نفله کردن ( نفله کردن . دَ) (مص م .) 1 - به هدر دادن، تلف کردن . 2 - (عا.) کشتن، به قتل رساندن . 1"} -{"line": "64554 نفهم (نَ فَ) [ فا - ع . ] (ص .) بی شعور، بی خرد. 1"} -{"line": "64555 نفوذ (نُ) [ ع . ] (اِ.) اثر کردن در چیزی، داخل شدن در چیزی . 1"} -{"line": "64556 نفور (نَ) [ ع . ] (ص .) رمنده، دور شونده، نفرت کننده . 1"} -{"line": "64557 نفور (نُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رمیدن، دور شدن . 2 - حرکت کردن حاجیان از منی به سوی مکه . ؛ روز (یوم ) نفور روز 12 ذیحجه که حاجیان از منی به سوی مکه حرکت کنند. 3 - (اِمص .) رمیدگی . 1"} -{"line": "64558 نفوس (نُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نفس . 1"} -{"line": "64559 نفوس زدن ( نفوس زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) فال زدن . 1"} -{"line": "64560 نفی (نَ) [ ع . ] (مص م .) دور کردن، راندن . 1"} -{"line": "64561 نفیر (نَ) (اِ.) 1 - بوق، شیپور. 2 - بانگ بلند، ناله و زاری . 1"} -{"line": "64562 نفیرنامه ( نفیرنامه . مِ) (اِمر.)حکم و فرمان پادشاهان برای گرد آمدن سپاه . 1"} -{"line": "64563 نفیس (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرانمایه، قیمتی . 2 - نیکو، مرغوب . 1"} -{"line": "64565 نق زدن (نِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - بهانه - جویی کردن . 2 - غرغر کردن . 1"} -{"line": "64566 نق نقو (نِ. نِ) (ص مر.) (عا.) کسی که زیاد بهانه می گیرد و غر می زند. 1"} -{"line": "64567 نقا (نَ) [ ع . ] (اِ.) تودة ریگ . 1"} -{"line": "64568 نقاء (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پاکیزه بودن . 2 - (اِمص .) پاکیزگی . 1"} -{"line": "64569 نقاب (نِ) [ ع . ] (اِ.) روی بند، پارچه ای که با آن چهره را بپوشانند. 1"} -{"line": "64570 نقابت (نَ بَ) [ ع . ] (اِمص .) پیشوایی . 1"} -{"line": "64571 نقاد (نَ قّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که پول های سره را از ناسره جدا می کرد. 2 - کسی که نقاط ضعف یا قوت یک اثر ادبی یا هنری را مطرح می کند. 1"} -{"line": "64572 نقار (نِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گفتگو، ستیزه . 2 - نزاع، جدال 1"} -{"line": "64573 نقار (نَ قّ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که بسیار کنجکاو است . 2 - کسی که بر سنگ و چوب کنده کاری و نقاشی کند. 3 - آنکه دف یا دهل نوازد. 1"} -{"line": "64574 نقاره (نَ رِ) [ ع .نقارة ] (اِ.) نوعی طبل کوچک دوتایی که با دو چوب باریک نواخته می شود. 1"} -{"line": "64575 نقاره خانه ( نقاره خانه . ن ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جای مخصوص بر بالای سردرهای بلند که هر صبح و شام در آنجا نقاره می نواختند. 1"} -{"line": "64576 نقاره چی ( نقاره چی .) [ ع - تر. ] (ص مر.) نوازندة نقاره . 1"} -{"line": "64577 نقاش (نَ قّ) [ ع . ] (ص .) 1 - صورتگر، چهره - پرداز. 2 - کسی که در و دیوار و جز آن را رنگ می کند، رنگ کار. 1"} -{"line": "64578 نقاض (نِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گفتن سخنی مخا لف با گفتار پیشین . 2 - (اِمص .) خلاف - گویی . 1"} -{"line": "64579 نقاط (نُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقطه . 1"} -{"line": "64580 نقال (نَ قّ) [ ع . ] (ص .) افسانه گو، قصه خوان . 1"} -{"line": "64581 نقاله (نَ قّ لِ) [ ع . نقالة ] (اِ.) ابزاری است درجه دار به شکل نیم دایره که برای اندازه گیری و ترسیم زوایا به کار برده می شود. 1"} -{"line": "64582 نقاهت (نَ هَ) [ ع . نقاهة ] (مص ل .) دورة ضعف بعد از بیماری . 1"} -{"line": "64583 نقاوت (نَ وَ) [ ع . نقاوة ] (مص ل .) 1 - پاکیزه گشتن . 2 - خالص شدن . 3 - نیکو گردیدن . 1"} -{"line": "64584 نقاوه (نُ وَ یا وِ) [ ع . نقاوة ] (اِ.) برگزیده، منتخب . 1"} -{"line": "64585 نقایص (نَ یِ) [ ع . نقائص ] (اِ.) جِ نقیصه ؛ کاستی ها، عیب ها. 1"} -{"line": "64586 نقایه (نُ یَ) [ ع . نقائة ] (مص ل .) 1 - پاکیزه شدن . 2 - برگزیده شدن . 1"} -{"line": "64587 نقب (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - (مص م .) سوراخ کردن . 2 - (اِ.) سوراخ و راه باریک در زیر زمین . 1"} -{"line": "64588 نقباء (نُ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقیب . 1"} -{"line": "64589 نقد (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جدا کردن خوب و سره از بد و ناسره . ؛ نقد ادبی تشخیص معایب و محاسن اثری ادبی . 2 - پرداخت بهای کالا در همان هنگام خرید. مق نسیه . 3 - (اِ.) سکة فلزی، پول رایج . 1"} -{"line": "64590 نقد کردن ( نقد کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - چک یا جنسی را به پول تبدیل کردن . 2 - مطرح کردن ضعف و قوت یک اثر. 1"} -{"line": "64591 نقده (نَ د یا دَ) [ ازع . ] (اِ.) گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره ای روی پارچه های گرانبها می انداختند، نوعی رشتة فلزی نوار مانند وبسیار باریک از نوع گلابتون و سایر رشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره به کار می رود. 1"} -{"line": "64592 نقدگیر ( نقدگیر .) [ ع - فا. ] 1 - رشوه گیر، رشوت - خوار. 2 - (کن .) طالب دنیا. 1"} -{"line": "64593 نقدینه (نَ نِ) (اِ.) پول نقد. 1"} -{"line": "64594 نقر (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کوبیدن . 2 - کنده - کاری کردن روی سنگ و چوب . 1"} -{"line": "64595 نقرس (نِ رِ) [ ع . ] (اِ.) مرضی است مزمن و غالباً ارثی که به شکل التهاب مفصل شست پا به طور ناگهانی بروز می کند؛ داءالملوک . 1"} -{"line": "64596 نقره (نُ رِ) (اِ.) فلزی است سفید رنگ و چکش خور که از معدن به دست می آید. 1"} -{"line": "64597 نقره داغ ( نقره داغ .) (اِمر.) (عا.) جریمه و تاوان سخت (پولی ) که فراموش نشود. 1"} -{"line": "64598 نقش (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکل کسی یا چیزی را کشیدن . 2 - (اِ.) صورت، شکل، تصویر. 3 - مسئولیتی که هنرپیشه یا بازیگر در صحنة نمایش به عهده دارد. 4 - نام یکی از انواع تصنیف ها در گذشته . 1"} -{"line": "64599 نقش بر آب ( نقش بر آب . بَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) هر کار بیهوده و بی حاصل . 1"} -{"line": "64600 نقش بر آب شدن ( نقش بر آب شدن . نقش بر آب شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بی اثر شدن، بیهوده شدن . 1"} -{"line": "64601 نقش بستن ( نقش بستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شکل گرفتن، متصور شدن . 1"} -{"line": "64602 نقش بند ( نقش بند . بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) نقاش . 1"} -{"line": "64603 نقش زدن ( نقش زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حیله کردن، رُل بازی کردن . 1"} -{"line": "64604 نقشه (نَ ش ) [ ع . نقشة ] (اِ.) 1 - صفحة کاغذی که در آن شکل و اندازه و عوارض زمین یا قسمتی از سطح آن با مقیاس های مختلف و معین ترسیم شده است . 2 - طرح و صورت کار و عملی که در آینده باید انجام شود. 1"} -{"line": "64605 نقشینه (نَ نِ یا نَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) اشیا گرانبها. 1"} -{"line": "64606 نقص (نَ) [ ع . ] (اِ.) کمی، عیب، کاستی . 1"} -{"line": "64607 نقصان (نُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کاسته شدن، کم شدن . 2 - (اِ.) عیب، نقص . 1"} -{"line": "64608 نقض (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن . 2 - ویران کردن، منهدم کردن . 3 - شکستن عهد و پیمان . 1"} -{"line": "64609 نقط (نُ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقطه . 1"} -{"line": "64610 نقطه (نُ ط ) [ ع . نقطة ] (اِ.) 1 - علامتی ریز و گرد و چهارگوش که در زیر یا روی بعضی از حروف الفبا می گذارند. 2 - محل، جا. 3 - مرکز. 4 - نکته . ج . نقاط . نقط . ؛ نقطه ی حرکت مبداء حرکت . ؛ نقطه ضعف هر یک از معایب شخص . 1"} -{"line": "64611 نقطه چین ( نقطه چین .) [ ع - فا. ] (ص .) خط یا سطحی که از نقطه های متعدد تشکیل شده . 1"} -{"line": "64612 نقطه گذاری ( نقطه گذاری . گُ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - نقطه گذاشتن، اعجام . 2 - جدا کردن جمله ها و عبارت ها به وسیلة نقطه، ویرگول و غیره . 1"} -{"line": "64613 نقل (نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مزة شراب، آن چه به عنوان مزه همراه شراب می خورند. 2 - نوعی شیرینی کمی کوچک تر از فندق که از شکر و دانه های معطر درست کنند. ؛ نقل و نبات تقسیم نکردن عبارتی دال بر این که مناقشه جدی است و نباید انتظار نرمی و مهربانی داشت . 1"} -{"line": "64614 نقل (نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جابه جا کردن . 2 - بیان کردن سخن و مطلبی . 3 - قصه گفتن . 4 - (اِ.) داستان، قصه . 1"} -{"line": "64615 نقل علی (نَ. عَ) (اِ.) (عا.) 1 - روستایی چشم و گوش بسته و جاهل به آداب و رسوم شهرنشینی و معاشرت . 2 - سرباز دهاتی . 1"} -{"line": "64616 نقلی (نُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به نقل . 2 - (عا.) کوچک و جالب و ظریف . 1"} -{"line": "64617 نقلیه (نَ یُِ) (ص .) از عربی . آنچه مربوط به حَمل و نقل باشد. 1"} -{"line": "64618 نقم (نِ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقمت . 1"} -{"line": "64619 نقم (نَ قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) عیب کردن، ناپسند داشتن . 2 - کینه کشیدن از کسی . 3 - (اِمص .) ناپسندی . 4 - کینه کشی . 1"} -{"line": "64620 نقمت (نِ مَ) [ ع . نقمة ] (اِمص .) عقوبت، عذاب . 1"} -{"line": "64621 نقود (نُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقد. 1"} -{"line": "64622 نقوش (نُ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقش . 1"} -{"line": "64623 نقوع (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سیراب شدن . 2 - (اِ.) آنچه در آب بخیسانند به منظور استفادة دارویی از آن . 1"} -{"line": "64624 نقی (نَ یّ) [ ع . ] (ص .) پاک، پاکیزه، برگزیده . 1"} -{"line": "64625 نقیب (نَ) [ ع . ] (ص .)پیشوا، رییس، مهتر قوم . 1"} -{"line": "64626 نقیبت (نَ بَ) [ ع . نقیبة ] 1 - (اِ.) نفس . 2 - عقل، خرد. 3 - طبیعت، سرشت . 4 - (اِمص .) نفاذرای . 1"} -{"line": "64627 نقیر (نَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) اصل و حسب . 2 - شیار روی هستة خرما. 3 - (ص .) حقیر، اندک . 1"} -{"line": "64628 نقیر و قطمیر (نَ رُ قِ) [ ع . ] (اِمر.) کنایه از: چیز اندک و بی ارزش . 1"} -{"line": "64629 نقیصه (نَ ص ) [ ع . نقیصة ] (اِ.) عیب، کاستی . ج . نقایص . 1"} -{"line": "64630 نقیض (نَ) [ ع . ] (ص .) ضد، مخالف . 1"} -{"line": "64631 نقیضه (نَ ض ) [ ع . نقیضة ] (اِ.) مؤنث نقیض . ج . نقائض . 1"} -{"line": "64632 نقیع (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چاه بسیار آب . 2 - آب ایستاده . 3 - آب سرد و گوارا. 4 - آب میوة خشک که آن را خیسانیده باشند. 5 - شیر خالص . 6 - ماست . 7 - بانگ و فریاد. 8 - شرابی که از مویز سازند. 1"} -{"line": "64633 نلم (نَ) (ص .) خوب، زیبا. 1"} -{"line": "64634 نلک (نِ یا نَ) (اِ.) آلوچة کوهی، زعرور، آلوچه سگک . 1"} -{"line": "64635 نم (نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - رطوبت . 2 - قطره . 3 - آب اندک . ؛ نم پس ندادن (عا.) خسیس بودن، بخیل بودن . 1"} -{"line": "64636 نم نم (نَ. نَ) (اِمر.) ریزریز، آهسته آهسته . 1"} -{"line": "64637 نم نمک (نَ. نَ مَ) (ق مر.) اندک اندک . 1"} -{"line": "64638 نم کرده (نَ. کَ د) (ص مف .) 1 - رطوبت کشیده، اندکی آب زده . 2 - (کن .) (عا.) رفیقه، معشوقه . 1"} -{"line": "64639 نم کشیدن (نَ. کِ دَ) (مص ل .) 1 - رطوبت دیدن . 2 - کنایه از: بی اثر شدن، فاقد قدرت شدن . 1"} -{"line": "64640 نما (نَ یا نُ) (اِ.) 1 - قسمت خارجی ساختمان . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی «نماینده » (که می نمایاند) می آید: «رونما»، «قبله نما»، «بدن نما». 3 - صورت ظاهری . 1"} -{"line": "64641 نماء (نَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زیاد شدن . 2 - بالیدن، رشد کردن . 1"} -{"line": "64642 نماد (نَ) (اِ.) 1 - نماینده، سَمبُل . 2 - مظهر، نشانه . 3 - علامت . 1"} -{"line": "64643 نمادین ( نمادین . ) (ص نسب .) آن چه به عنوان نماد به کار برده می شود، سمبلیک . 1"} -{"line": "64644 نمار (نَ یا نُ) [ ع . ] (اِ.) اشاره و ایما. 1"} -{"line": "64645 نماز (نَ) [ په . ] 1 - عبادت، پرستش . 2 - عبادت مخصوص مسلمانان که به طور وجوب پنچ بار در ش بانه روز ادا کنند. 1"} -{"line": "64646 نماز بردن ( نماز بردن . بُ دَ) (مص ل .) تعظیم کردن . 1"} -{"line": "64647 نماز خفتن ( نماز خفتن خُ تَ) (اِمر.) نماز عشاء. 1"} -{"line": "64648 نماز پسین (نَ ز پَ) (اِمر.) نماز عصر. 1"} -{"line": "64649 نماز پیشین ( نماز پیشین پِ) (اِمر.) نماز ظهر. 1"} -{"line": "64650 نمازخانه ( نمازخانه . نِ) (اِمر.) 1 - جایی که در آن نماز خوانند. 2 - محلی در کلیسا یا کاخ مسیحیان که برای خواندن دعا اختصاص دهند. 1"} -{"line": "64651 نمازگزاردن ( نمازگزاردن . گُ دَ) (مص ل .) به جای آوردن نماز. 1"} -{"line": "64652 نمازی ( نمازی .) (ص نسب .) 1 - نماز گزارنده . 2 - پاک، پاکیزه . 1"} -{"line": "64653 نمام (نَ مّ) [ ع . ] (ص .) سخن چین، غماز. 1"} -{"line": "64654 نماهنگ (نَ هَ) (اِمر.) تصویر و قطعه ای موسیقی با یا بدون کلام که در هم تلفیق شده باشد. 1"} -{"line": "64655 نمایان (نَ) (ص فا.) ظاهر، هویدا، آشکار. 1"} -{"line": "64656 نمایاندن (نَ دَ) (مص م .) نشان دادن، آشکار ساختن . 1"} -{"line": "64657 نمایش (نَ یا نُ یِ) (اِمص .) 1 - چیزی را به تماشا گذاشتن . 2 - تئاتر. 1"} -{"line": "64658 نمایشنامه (نَ یِ مِ) (اِمر.) نوشته ای که برای بازی کردن در تماشاخانه تحریر شود؛ پیس . 1"} -{"line": "64659 نمایشگاه (نَ یِ) (اِمر.) جایی که کالاهای بازرگانی، صنعتی یا محصولات کشاورزی به نمایش گذارده شود. 1"} -{"line": "64660 نماینده (نُ یا نَ یَ د) (ص فا.) 1 - نشان دهنده . 2 - وکیل مردم در مجلس . 3 - کسی که از طرف کس دیگر برای مذاکره در امری یا انجام کاری معین شده باشد. 1"} -{"line": "64661 نمایندگی (نُ یا نَ یَ د) (حامص .) 1 - عامل بودن، 2 - وکالت در مجلس . 3 - آژانس . 1"} -{"line": "64662 نمایه (نَ یِ) (اِ.) فهرستی (از آگاهی های کتاب شناسی یا مراجع و مآخذ) که معمولاً براساس حروف الفبایی در پایان یا آغاز کتابی مرتب شده باشد. 1"} -{"line": "64663 نماییدن (نَ دَ) (مص م .) نمودن، نشان دادن . 1"} -{"line": "64664 نمد (نَ مَ) [ په . ] (اِ.) فرش مانندی که از مالیدن پشم و کرک درست می شود. 1"} -{"line": "64665 نمدزین ( نمدزین .) (اِمر.) نمدی که بر پشت اسب و زیر زین افکنند. تکلتو و آدرم و آدرمه نیز گویند. 1"} -{"line": "64666 نمدمال ( نمدمال .)(ص فا.)کسی که شغلش درست کردن نمد است . 1"} -{"line": "64667 نمدین ( نمدین .) (ص نسب .) ساخته شده از نمد. 1"} -{"line": "64668 نمر (نَ مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پلنگ . 2 - یوزپلنگ . ج . نمار، نمور. 1"} -{"line": "64669 نمرق (نَ رَ یا نِ رِ یا نُ رُ) [ ع . ] (اِ.) متکا، بالش . ج . نمارق . 1"} -{"line": "64670 نمره (نُ رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شماره و عدد. 2 - عددی که معرف معلومات شاگرد یا دانشجوست . 3 - حمام های خصوصی گرمابه های عمومی . 1"} -{"line": "64671 نمس (نِ) [ ع . ] (اِ.) راسو. 1"} -{"line": "64672 نمش (نَ مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - گاو نر چپار، گاو کوهی . 2 - شتری که در سپل آن نشانه ایی باشد سوای «اثره » که بر روی زمین ظاهر گردد. 1"} -{"line": "64673 نمش (نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دروغ گفتن . 2 - سخن چینی کردن . 3 - (اِمص .) دروغ، کذب . 4 - سخن چینی . 1"} -{"line": "64674 نمش ( نمش .) [ ع . ] (اِ.) خط های کف دست و پیشانی . 1"} -{"line": "64675 نمش (نَ مَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خال های سفید و سیاه یا نقطه های پوست گاو و جز آن، مخالف رنگ آن . 2 - (مص ل .) ابلق شدن، چپار شدن . 1"} -{"line": "64676 نمشک (نَ مَ یا نِ مِ) (اِ.) سرشیر، مسکه . 1"} -{"line": "64677 نمط ( نمط .) [ معر. ] (اِ.) نوعی فرش . 1"} -{"line": "64678 نمط (نَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روش، طریقه . 2 - طرح . 1"} -{"line": "64679 نمل (نَ) [ ع . ] (اِ.) مورچه . ج . نمال . 1"} -{"line": "64680 نمناک (نَ) (ص .) مرطوب، دارای رطوبت . 1"} -{"line": "64681 نمنم (نَ نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نقش کردن . 2 - زینت دادن . 3 - (اِ.) در فارسی منجوق های ریزریز که به وسیلة آن ها قاب قرآن و سرمه دان و جای مهر نماز و غیره را تزیین می کردند. 1"} -{"line": "64682 نمو (نُ مُ وّ) [ ع . ] (اِمص .) بالیدگی، روییدگی . 1"} -{"line": "64683 نمود (نُ) (اِ.) 1 - نشان، علامت . 2 - جلوه، جلال، رونق . 1"} -{"line": "64684 نمودار (نُ یا نَ) [ په . ] 1 - (ص فا.) پدیدار، هویدا. 2 - (اِ.) جدولی که مقدار صعود و نزول چیزی را نشان دهد. 1"} -{"line": "64685 نمودن (نُ یا نَ دَ) [ په . ] 1 - (مص ل .) هویدا شدن، آشکار شدن . 2 - (مص م .) آشکار کردن، ظاهر کردن . 3 - (عا.) خسته کردن، کلافه کردن . 1"} -{"line": "64686 نموده (نُ د) (ص مف .) 1 - نشان داده . 2 - آشکار کرده، فاش شده . 1"} -{"line": "64687 نمور (نَ) (ص .) نمناک، مرطوب . 1"} -{"line": "64688 نمون (نُ) 1 - (اِ.) مَثَل، مانند. 2 - اشاره، رمز. 3 - (ص فا.) نماینده، رهنمون . 1"} -{"line": "64689 نمونش (نُ نِ) 1 - (اِمص .) راهنمایی . 2 - (اِ.) نمودار. 1"} -{"line": "64690 نمونه (نَ یا نُ نِ) (اِ.) 1 - مثل، مانند. 2 - مقدار کمی از چیزی که به کسی نشان دهند. 3 - سرمشق، الگو. 1"} -{"line": "64691 نمچ (نَ) (اِ.) نم، رطوبت . 1"} -{"line": "64692 نمک (نَ مَ) (اِ.) مادة سپیدی است که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را از آب دریا و معدن به دست می آورند. ؛ نمک به حرام (عا.) ناسپاس، حق ناشناس . ؛ نمک را خوردن و نمکدان را شکستن کنایه از: به ولی نعمت خود خیانت کردن . 1"} -{"line": "64693 نمک زار (نَ مَ) (اِمر.) 1 - جایی که در آن نمک بسیار است، شوره زار. 2 - معدن نمک . 1"} -{"line": "64694 نمک سود ( نمک سود .) (ص مف .) گوشت یا هر چیز دیگر که آن را در نمک خوابانده باشند. 1"} -{"line": "64695 نمک شناس ( نمک شناس . ش ) (ص فا.) سپاس گزار، وفادار. 1"} -{"line": "64696 نمک نشناسی ( نمک نشناسی . نَ) (حامص .) ناسپاسی . 1"} -{"line": "64697 نمک پرورده ( نمک پرورده . پَ وَ د) (ص مف .) کسی که با خرج دیگری پرورش یافته باشد. 1"} -{"line": "64698 نمک گیر شدن (نَ مَ. شُ دَ) (مص ل .)(عا.) نان و نمک کسی را خوردن و مرهون آن شخص شدن . 1"} -{"line": "64699 نمکدان ( نمکدان .) (اِمر.) 1 - ظرفی شیشه ای، بلورین و غیره که در آن نمک کنند. 2 - (کن .) دهان معشوق . 3 - (عا.) شخص با ملاحت . 1"} -{"line": "64700 نمکین (نَ مَ) (ص نسب .) 1 - شور، نمک زده . 2 - ملیح، زیبا. 1"} -{"line": "64701 نمید (نُ) (ص .) ناامید، مأیوس . 1"} -{"line": "64702 نمیدن (نَ دَ) (مص ل .)1 - نم کشیدن . 2 - توجه کردن و میل نمودن به سوی کسی یا چیزی . 1"} -{"line": "64703 نمیدن (نُ دَ) (مص ل .) ناامید شدن، مأیوس گشتن . 1"} -{"line": "64704 نمیده (نَ د) (ص مف .) نم کشیده، مرطوب شده . 1"} -{"line": "64705 نمیق (نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نوشته (شده ). 2 - نقش شده . 1"} -{"line": "64706 نمیقه (نَ قَ یا قِ) [ ع . نمیقة ] (ص .) 1 - نوشته (شده ). 2 - نقش شده . 1"} -{"line": "64707 نمیم (نَ) [ ع . ] (اِمص .) سخن چینی . 1"} -{"line": "64708 نمیمت (نَ مِ مَ) [ ع . نمیمة ] (اِمص .) سخن چینی، دو به هم زنی . 1"} -{"line": "64709 ننر (نُ نُ) (ص .) (عا.) لوس، زیاده از حد عزیز داشته شده . 1"} -{"line": "64710 ننه (نَ نِ) (اِ.) (عا.) مادر، مادربزرگ . 1"} -{"line": "64711 ننو (نَ) (اِ.) (عا.) نوعی گهواره ساخته شده از پارچه یا چرم که دو طرف آن را با طناب به دو درخت یا دیوار متصل کنند. 1"} -{"line": "64712 ننگ (نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - آبرو، حرمت . 2 - بد - نامی، بی آبرویی . 1"} -{"line": "64713 ننگ داشتن ( ننگ داشتن . تَ) (مص ل .) شرم داشتن . 1"} -{"line": "64714 ننگین ( ننگین .) (ص نسب .) شرم آور. 1"} -{"line": "64715 نه (نِ) (اِ.) شهر، آبادی . 1"} -{"line": "64716 نه (نَ) [ په . ] (حر.) حرف نفی . مق بلی . 1"} -{"line": "64717 نه حواس (نُ. حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) پنج حواس ظاهر و چهار حواس باطن (به استثنای حس مشترک .) 1"} -{"line": "64718 نه و نو کردن (نَ هُ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) مخالفت کردن، بهانه آوردن برای انجام ندادن کاری . 1"} -{"line": "64719 نهاب (نِ) [ ع . ] (مص م .) غارت کردن . 1"} -{"line": "64720 نهاد (نِ یا نَ) (اِ.) 1 - طبیعت، سرشت، ذات . 2 - نژاد، نسب . 3 - رسم، روش . 1"} -{"line": "64721 نهادن (نِ یا نَ دَ) (مص م .) 1 - نشاندن، نصب کردن . 2 - قرار دادن . 1"} -{"line": "64722 نهاده (نَ د) (ص مف .) 1 - جای داده . 2 - نصب شده . 3 - مقرر. 4 - معاهده بسته . 5 - فرض کرده . 1"} -{"line": "64723 نهار (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روز. 2 - غذای ظهر. 1"} -{"line": "64724 نهار (نِ یا نَ) (اِ.) 1 - کاهش، کاستی . 2 - کاهش تن، لاغری . 1"} -{"line": "64725 نهاری (نَ) (ص نسب . اِمر.) طعامی که بدان ناشتا کنند. 1"} -{"line": "64726 نهاز (نِ) (اِ.) ترس، بیم . 1"} -{"line": "64727 نهاز (نُ) (اِ.) بُز پیشرو گله، بزی که پیشاپیش گله حرکت می کند. 1"} -{"line": "64728 نهازی (نُ) (حامص .) پیشوایی، رهبری . 1"} -{"line": "64729 نهازیدن (نِ دَ) (مص ل .) ترسیدن . 1"} -{"line": "64730 نهال (نِ) (اِ.) درخت جوان نورسته . 1"} -{"line": "64731 نهاله (نِ لِ) (اِ.) 1 - شاخة درخت یا چوبی که شکارچی برای راندن شکار به سوی دام از آن استفاده می کند. 2 - شکار، صید. 1"} -{"line": "64732 نهاله (نَ لَ یا لِ) [ مغ .؟ ] (اِ.) نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان ). 1"} -{"line": "64733 نهاله گاه ( نهاله گاه .)(اِمر.) شکارگاه، کمینگاه صیاد. 1"} -{"line": "64734 نهالی (نِ) (اِ.) تُشک، بستر. 1"} -{"line": "64735 نهامین (نَ) (اِ.) آهنگر، حداد. 1"} -{"line": "64736 نهان (نِ) [ په . ] 1 - (ص .) نهفته، پنهان . 2 - (ق .) سری، پنهانی . 1"} -{"line": "64737 نهان خانه ( نهان خانه . نِ)(اِمر.)1 - خلوت خانه، جایی که در آ ن چیزی را پنهان کنند. 2 - مقبره، گور. 1"} -{"line": "64738 نهان دانگان ( نهان دانگان . نِ) (اِمر.) به دسته ای از گیاهان گفته می شود که در آن ها تخمک در داخل برگچة بسته ای قرار دارد. این گیاهان به دو گروه تک لپه ای ها و دولپه ای ها تقسیم می شوند. 1"} -{"line": "64739 نهانزاد (نِ) (اِ.) گیاه هایی که دارای ریشه و ساقه و برگ می باشند و گل ندارند. 1"} -{"line": "64740 نهانی (نِ) (ص نسب .) پنهانی، سری . 1"} -{"line": "64741 نهایت (نِ یَ) [ ع . نهایة ] (اِ.) پایان، انتها. 1"} -{"line": "64742 نهایی (نَ) (ص نسب .) پایان، آخر. 1"} -{"line": "64743 نهب (نَ) [ ع . ] (اِ.) غارت، تاراج . ج . نهاب . 1"} -{"line": "64744 نهبوغ (نُ) [ ع . ] (اِ.) نوعی کشتی دراز تندرو. 1"} -{"line": "64745 نهج (نَ) [ ع . ] (اِ.) راه، روش، طریقه . 1"} -{"line": "64746 نهد (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچیز برآمده و مرتفع . 2 - پستان . 1"} -{"line": "64747 نهر (نَ) [ ع . ] (اِ.) جوی، رودخانه . ج . انهار، نهور. 1"} -{"line": "64748 نهره (نَ رِ) (اِ.) ابزاری که با آن دوغ را بزنند تا کره را از دوغ جدا کنند. 1"} -{"line": "64749 نهزت (نُ زَ) [ ع . نهزة ] (اِ.) 1 - فرصت . 2 - صید. ج . نهز. 1"} -{"line": "64750 نهشل (نَ شَ) (اِ.) 1 - شقاقل . 2 - گرگ . 3 - پیر، پیری که به رعشه و لرزه افتاده باشد. 1"} -{"line": "64751 نهضت (نِ ضَ) [ ع . نهضة ] (اِمص .) جنبش، قیام . 1"} -{"line": "64752 نهفتن (نُ یا نِ هُ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) پنهان کردن . 2 - (مص ل .) پوشیده شدن، پنهان شدن . 1"} -{"line": "64753 نهفته (نُ هُ تِ) (ص مف .) پنهان، پوشیده . 1"} -{"line": "64754 نهل (نَ هَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آشامیدن، نوشیدن آب . 2 - تشنه شدن . 1"} -{"line": "64755 نهمار (نِ یا نَ) 1 - (ص .) بزرگ، عظیم . 2 - بسیار، فراوان . 3 - (ق .) کاملاً، واقعاً. 4 - پیوسته، همیشه . 1"} -{"line": "64756 نهمت (نَ مَ) [ ع . نهمة ] (اِ.) 1 - نیاز، آرزو. 2 - همت و کوشش بسیار در امری . 1"} -{"line": "64757 نهنبان (نَ یا نُ هُ) (اِ.) سرپوش که روی دیگ، کوزه و مانند آن بگذارند. 1"} -{"line": "64758 نهنبن (نَ هَ بَ) (اِ.) درپوش، سرپوش . 1"} -{"line": "64759 نهنبیدن (نِ هَ دَ) (مص م .) پوشیدن، پنهان کردن . 1"} -{"line": "64760 نهنبیده (نِ هَ د) (ص مف .) پنهان، پوشیده، مخفی . 1"} -{"line": "64761 نهنج (نِ هَ) (اِ.) جوال، جوالی که از مو یا پشم بافته شده باشد. 1"} -{"line": "64762 نهندره (نِ هَ دَ رِ) (اِمر.) نهان خانه، مخزن . 1"} -{"line": "64763 نهنگ (نَ یا نِ هَ) (اِ.) بالن، نوعی ماهی بسیار بزرگ دریایی . 1"} -{"line": "64764 نهور (نُ) (اِ.) 1 - چشم، نگاه . 2 - منظر. 1"} -{"line": "64765 نهوض (نُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برخاستن . 2 - حرکت کردن، کوچ کردن . 1"} -{"line": "64766 نهی (نَ) [ ع . ] (مص م .) بازداشتن، ممانعت . 1"} -{"line": "64767 نهیب (نَ یا نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - ترس، بیم . 2 - هیبت، عظمت . 3 - آواز مهیب، تشر. 1"} -{"line": "64768 نهیب دادن ( نهیب دادن . دَ) (مص ل .) (عا.) نعره کشیدن، فریاد زدن . 1"} -{"line": "64769 نهیدن (نَ یا نِ دَ) (مص م .) گذاشتن، نهادن . 1"} -{"line": "64770 نهیق (نَ) [ ع . ] (اِ.) بانگ خر. 1"} -{"line": "64771 نهیلیسم (نِ) [ لا . ] (اِ.) هیچ انگاری ؛ برگرفته از «نیهیل » لاتین به معنای هیچ . این مکتب فلسفی منکر هر نوع ارزش اخلاقی و شک مطلق و نفی «وجود» است . 1"} -{"line": "64772 نهیه (نُ یَ یا یِ) [ ع . نهیة ] (اِ.) عقل، خرد. ج . نهی . 1"} -{"line": "64773 نو (ص .) [ په . ] (ص .) تازه، جدید. 1"} -{"line": "64774 نو (نَ یا نُ) (اِمص .) 1 - ناله . 2 - جنبش، حرکت . 3 - لرزه، لرزش . 1"} -{"line": "64775 نوآموز (نُ)(ص فا.) 1 - کودک تازه به دبستان رفته . 2 - کسی که تازه به یاد گرفتن کار یا هنری مشغول شده . 1"} -{"line": "64776 نوئل (ئِ) [ فر. ] (اِ.) بیست و پنجم دسامبر عید میلاد مسیح . 1"} -{"line": "64777 نوا (نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - نغمه، سرود. 2 - مال، دارایی . 3 - نام مقامی از دوازده مقام موسیقی . 4 - گرو، گروگان . 5 - رونق . 1"} -{"line": "64778 نوا کردن (نَ. کَ دَ) (مص ل .) دستگیری کردن، کمک کردن . 1"} -{"line": "64779 نواب (نَ وّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار نیابت کننده . 2 - (اِ.) عنوانی که در زمان صفویه و قاجار به شاهزادگان اطلاق می شد. 1"} -{"line": "64780 نواب (نُ وّ) [ ع . ] (اِ.) ج . نائب ؛ وکیل ها، گماشتگان . 1"} -{"line": "64781 نوابغ (نَ ب) [ ع . ] (ص .) جِ نابغه . 1"} -{"line": "64782 نواجد (نَ جِ) [ ع . ] (اِ.) دندان های پس از دندان نیش . 1"} -{"line": "64783 نواحی (نَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناحیه . 1 - کناره ها، کرانه ها. 2 - اطراف شهر و ده . 3 - حدود یک خط، حوزه . 1"} -{"line": "64784 نواخانه (نَ نِ) (اِمر.) زندان، محبس . 1"} -{"line": "64785 نواخت (نَ) (مص م .) نک . نواختن . 1"} -{"line": "64786 نواختن (نَ تَ)(مص م .) 1 - نوازش کردن، دلجویی کردن . 2 - ساز زدن . 3 - زدن، کتک زدن . 1"} -{"line": "64787 نوادر (نَ د) [ ع . ] (اِ.) جِ نادره ؛ چیزهای کمیاب و نادر. 1"} -{"line": "64788 نواده (نَ د) (اِ.) نبیره و فرزندزاده . 1"} -{"line": "64789 نوار (نَ وّ) [ ع . ] (ص .) تابان . 1"} -{"line": "64790 نوار (نَ) (اِ.) 1 - رشته ای پهن مانند تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند. 2 - رشتة باریک مغناطیسی شده مانند: نوار ضبط صوت یا ویدئو. 3 - ناحیة باریک و دراز از یک سرزمین . 4 - هر چیز که به شکل رشته ای باریک درآمده . 1"} -{"line": "64791 نوارچسب ( نوارچسب . چَ) (اِمر.) ورقة باریک نوار - مانند که مطالبی روی آن چاپ کنند و بر سر بطری و جز آن می چسبانند؛ باندرل . 1"} -{"line": "64792 نوازش (نَ ز) (اِمص .) 1 - مهربانی، شفقت . 2 - نواختن آلت موسیقی . 1"} -{"line": "64793 نوازش گر ( نوازش گر . گَ) (ص فا.) نوازش کننده، نوازنده . 1"} -{"line": "64794 نوازنده (نَ زَ د) (ص فا.) 1 - نوازش کننده . 2 - آن که ساز می زند. 1"} -{"line": "64795 نوازیدن (نَ دَ) (مص م .) نواختن و به مراد رسانیدن . 1"} -{"line": "64796 نواس (نَ وّ) [ ع . ] (ص فا.) لرزنده، مضطرب . 1"} -{"line": "64797 نواس (نُ) [ ع . ] (اِ.) عنکبوت، تار عنکبوت . 1"} -{"line": "64798 نواسته (نُ تَ یا تِ) (اِ.) = نواشته : دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. 1"} -{"line": "64799 نواسه (نَ س ) (اِ.) نبیسه، نبسه ؛ نبیره، فرزندزاده، دخترزاده . 1"} -{"line": "64800 نواصی (نَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناصیه . 1"} -{"line": "64801 نوافل (نَ فِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) جِ نافله ؛ نمازهای سنت که واجب نباشد، نمازهای مستحب . 1"} -{"line": "64802 نواقص (نَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناقص . 1"} -{"line": "64803 نواقل (نَ قِ) [ ع . ] (ص .) جِ ناقله . 1"} -{"line": "64804 نواقیس (نَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناقوس . 1"} -{"line": "64805 نوال (نَ) [ ع . ] (اِ.) دهش، بخشش . 1"} -{"line": "64806 نواله (نَ لِ) (اِ.) 1 - گلولة خمیر. 2 - مقداری از خوراک که برای کسی کنار گذارند. 1"} -{"line": "64807 نواله پیچ ( نواله پیچ .) (ص فا.) 1 - لقمه دهنده . 2 - احسان کننده . 1"} -{"line": "64808 نوامبر (نُ) [ فر. ] (اِ.) ماه یازدهم از تقویم فرنگی . 1"} -{"line": "64809 نوامیس (نَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناموس . 1"} -{"line": "64810 نوان (نَ) (ص فا.) 1 - لرزان، جنبان . 2 - نالان . 3 - سست، ناتوان . 1"} -{"line": "64811 نوان (نَ) (ص فا.) خرامان . 1"} -{"line": "64812 نوانخانه (نَ نِ) (اِمر.) فقیرخانه . 1"} -{"line": "64813 نوانی (نَ) (اِمص .) لاغری، ضعیفی . 1"} -{"line": "64814 نوانیدن (نَ دَ) (مص م .) 1 - جنباندن . 2 - به گریه و ناله درآوردن . 1"} -{"line": "64815 نواهی (نَ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ ناهیه . 1"} -{"line": "64816 نواگر (نَ گَ) (ص شغل .) 1 - مطرب، آواز - خوان، خواننده . 2 - ناله کننده، نالان . 1"} -{"line": "64817 نوایب (نَ یِ) [ ع . نوائب ] (اِ.) جِ نائبه ؛ پیش - آمدها، حوادث . 1"} -{"line": "64818 نوایر (نَ یِ) [ ع . نوائر ] (اِ.) جِ نائره . 1"} -{"line": "64819 نوباوه (نُ وِ) (اِمر.) 1 - نو پدید آمده، نو رسیده . 2 - کودک، نوزاد. ج . نوباوگان . 1"} -{"line": "64820 نوبت ( نوبت .) (اِ.) نقاره، طبل بسیار بزرگی که در ساعات معین از شبانه روز می نواختند. 1"} -{"line": "65302 هراس (هَ) (اِ.) بیم، ترس . 1"} -{"line": "64821 نوبت (نُ بَ) [ ع . نوبة ] (اِ.) 1 - بار، دفعه، کرت . ج . نوب . 2 - وقت، هنگام .3 - خیمه، خیمة پاسبانی . 4 - پاس، نگهبانی . 5 - هر کاری که به طور متناوب انجام شود. 1"} -{"line": "64822 نوبت خانه ( نوبت خانه . نِ) (اِمر.) نقاره خانه . 1"} -{"line": "64823 نوبتی ( نوبتی .) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .)نقاره چی . 2 - پاسبان . 3 - خیمه، بارگاه . 4 - (عا.) از روی نوبت، به نوبت . 1"} -{"line": "64824 نوبر (نُ بَ) (اِمر.) 1 - میوة نورس . 2 - هرچیز که تازه پدید آمده . 1"} -{"line": "64825 نوبر کردن ( نوبر کردن . کَ دَ) (مص م .) میوة نو رسیده خوردن . 1"} -{"line": "64826 نوبه (نُ ب) [ ع . نوبة ] (اِ.) 1 - نوبت . 2 - تب کردن یک روز در میان یا چند روز در میان . 1"} -{"line": "64827 نوبه دزده (نُ ب دُ د) (عا.) نوعی تب نوبه ای و لرز که کاملاً ظاهر نیست و به صورت مورمور با عوارض خفیف دیگر از قبیل زرد شدن چهره و لاغری و غیره بروز می کند. 1"} -{"line": "64828 نوبهار (نُ بَ) (اِمر.) 1 - آغاز فصل بهار. 2 - نام آتشکده ای در بلخ . 1"} -{"line": "64829 نوبهاری ( نوبهاری .) 1 - (ص نسب .) منسوب به نو - بهار. 2 - (اِ.) نام نوایی از موسیقی . 1"} -{"line": "64830 نوترون (نُ رُ) [ فر. ] (اِ.) از ذرات بنیادی که فاقد بار الکتریکی هستند و با پروتون در ساختمان هستة اتم ها شرکت دارند. 1"} -{"line": "64831 نوجبه (نَ جَ بَ) (اِ.) سیلاب، سیل . 1"} -{"line": "64832 نوحه (نُ حِ) [ ع . نوحة ] (اِ.) زاری، ناله . 1"} -{"line": "64833 نوخاسته (نُ تِ) (ص مف ) نوجوان . 1"} -{"line": "64834 نوخط (نُ خَ) (ص مر.) نوجوان، کسی که تازه صورتش مو درآورده . 1"} -{"line": "64835 نود (نَ وَ) [ په . ] عددی است معادل 9 بار 10، (90). 1"} -{"line": "64836 نوداران (اِ.)نودران، نودرانه ؛ انعام، شاگردانه . 1"} -{"line": "64837 نوده (نَ دَ یا د) (اِ.) نبیره، فرزندزاده . 1"} -{"line": "64838 نور [ ع . ] (اِ.) 1 - روشنایی، فروغ . مق تاریکی، ظلمت . 2 - شعاع . 3 - قدرت دید، سو. 4 - سورة بیست و چهارم از قرآن کریم . 5 - رونق، جلوه . 1"} -{"line": "64839 نور (نَ یا نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکوفة سپید. 2 - شکوفه . 3 - غنچه . ج . انوار. 1"} -{"line": "64840 نوراسپهبد (اِ پَ بُ) (اِ.) فره کیانی، روح انسانی . 1"} -{"line": "64841 نورافکن (اَ کَ) (اِ.) چراغ های برق پرنور که برای روشن ساختن محوطه های وسیع به کار برده می شود، پروژکتور. 1"} -{"line": "64842 نورانی (ص نسب .) منسوب به نور، دارای نور، منور. مق ظلمانی . 1"} -{"line": "64843 نوراهان (اِ.) نک . نورهان . 1"} -{"line": "64844 نورد (نَ وَ) (اِ.) 1 - میل یا چوب استوانه ای شکل که در ماشین چاپ به کار رود و مرکب را روی صفحه می کشد. 2 - پیچ و تاب، چین و شکن . 3 - چوبی استوانه ای که به وسیلة آن خمیر را پهن می کنند. 1"} -{"line": "64845 نورد ( نورد .) (ص فا.) در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای «طی کننده » می دهد، مانند: کوه نورد، صحرانورد. 1"} -{"line": "64846 نوردن (نَ وَ دَ) (مص م .) نک . نوردیدن . 1"} -{"line": "64847 نورده (نَ وَ د) 1 - (ص مف .) قباله، طومار پیچیده شده . 2 - (اِ.) پیراهن . 1"} -{"line": "64848 نوردیدن (نَ وَ دَ) (مص م .) 1 - پیچیدن، تا کردن . 2 - پیمودن . 1"} -{"line": "64849 نوردیده (نَ وَ د)(ص مف .)1 - تا کرده، پیچیده . 2 - طی شده . 1"} -{"line": "64850 نورس (نُ رَ) (ص مف .) نو رسیده، جوان . 1"} -{"line": "64851 نورعلی نور (عَ لا) [ ع . ] (اِمر.)1 - روشنایی بر روشنایی . 2 - (کن .) دارای مزیتی علاوه بر مزیت سابق . 1"} -{"line": "64852 نورماتیف (نُ) [ فر. ] (ص .) علوم دستوری، مانند منطق و اخلاق که مبانی آنها بر دستور و قواعد موضوعه استوار است . 1"} -{"line": "64853 نورنجه (نَ رَ جِ) (اِ.) تالاب، استخر. 1"} -{"line": "64854 نوره (رِ) [ ع . نورة ] (اِ.) واجبی، مخلوطی از زرنیخ و آهک که برای زدودن موهای بدن به کار می رود. 1"} -{"line": "64855 نوره کشیدن (رِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) مالیدن نوره به بدن، واجبی کشیدن . 1"} -{"line": "64856 نورهان (نَ رَ) (اِ.) 1 - سوغات، ره آورد. 2 - مژدگانی . 1"} -{"line": "64857 نوروز (نُ) [ په . ] (اِمر.) 1 - روز نو، روز تازه . 2 - روز اوّل فروردین که بزرگترین جشن ملی و آغاز سال نو ایرانیان است آن گاه که روز و شب برابر گردد، عید. 1"} -{"line": "64858 نوروز (نِ رُ) [ فر. ] (اِ.) بیماری عصبی و اختلال روحی بدون وجود ضایعة عصبی مشهود در ساختمان رشته های عصبی و مراکز اعصاب . این بیماری به صور مختلف از قبیل حملة غش (هیستری ) و ضعف شدید اعصاب (نوراستنی ) و غیره مشاهده می شود، اختلال عصبی، بیماری عصبی . 1"} -{"line": "64859 نوروز بزرگ ( نوروز بزرگ . بُ زُ) (اِمر.) از نواها و آهنگ های موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "64860 نوروز کوچک ( نوروز کوچک . چَ) (اِمر.) از نواها و آهنگ های موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "64861 نوروزی ( نوروزی .) (ص .) عیدی . 1"} -{"line": "64862 نوز (ق .) مخفف هنوز. 1"} -{"line": "64863 نوزاد (نُ) (ص مف .) کودکی که تازه به دنیا آنده . 1"} -{"line": "64864 نوزده (دَ) [ په . ] (اِ.) عدد نه به علاوة ده، عدد اصلی بین هیجده و بیست، (19). 1"} -{"line": "64865 نوس (اِ.) قوس قزح، رنگین کمان 1"} -{"line": "64866 نوساز (نُ) 1 - (ص فا.) آن که چیزی را تجدید و تعمیر کند. 2 - (ص مف .) نوساخته، تازه ساز. 1"} -{"line": "64867 نوسان (نَ وَ) [ ع . ] (مص ل .) جنبش، حرکت، حرکت چیزی در جای خود. 1"} -{"line": "64983 نگاری (ن ) (اِ.) وسیله ای که با آن شیرة تریاک را می کشند. 1"} -{"line": "64868 نوستالژی (نُ لُ) (اِمص .) دلتنگی به سبب دوری از وطن یا دلتنگی حاصل از یادآوری گذشته های درخشان یا تلخ و شیرین . 1"} -{"line": "64869 نوسنگی (نُ. سَ) (اِمر.) دوران پیش از تاریخ که انسان ابزارهای سنگی می ساخته . 1"} -{"line": "64870 نوسه (س ) (اِ.) قوس قزح، رنگین کمان . 1"} -{"line": "64871 نوش (اِ.)1 - هرچیز نوشیدنی .2 - شهد، انگبین . 3 - نوش دارو، پادزهر. 4 - خو شگوار. 1"} -{"line": "64872 نوش خند (خَ) (اِمر.) تبسم، شکرخند. 1"} -{"line": "64873 نوش خوار (خا) (ص فا.) شادخوار، چیزی را با لذت خوردن . 1"} -{"line": "64874 نوش لب (لَ) (ص مر.) شیرین لب، نوشین لب . 1"} -{"line": "64875 نوش لبینا (لَ) (اِ.) نام نوایی از موسیقی . 1"} -{"line": "64876 نوشابه (ب) (اِمر.) 1 - آب حیات . 2 - مشروب الکلی . 3 - آب گوارا 1"} -{"line": "64877 نوشاد (نَ) (ص .) تازه داماد، جوانی که تازه داماد شده . 1"} -{"line": "64878 نوشادر (دُ) (اِ.) نک . نشادُر. 1"} -{"line": "64879 نوشاندن (دَ) (مص م .) نوشانیدن . 1"} -{"line": "64880 نوشانوش (اِمر.) به یکدیگر «نوش باد» گفتن هنگام شراب خواری . 1"} -{"line": "64881 نوشانیدن (دَ) (مص م .) آشامیدن . 1"} -{"line": "64882 نوشت (نِ وِ) (اِمص .) عمل نوشتن، نوردیدن، پیچیدن . 1"} -{"line": "64883 نوشت افزار ( نوشت افزار . اَ) (اِمر.) لوازم نوشتن از کاغذ و قلم و مداد و غیره، لوازم التحریر. 1"} -{"line": "64884 نوشتار ( نوشتار .) (اِ.) آن چه نوشته شود، نوشته . 1"} -{"line": "64885 نوشتن (نَ یا نِ وِ تَ) (مص م .) 1 - تحریر کردن . 2 - درنوردیدن، پیچیدن . 1"} -{"line": "64886 نوشته (نِ وِ تِ) 1 - (اِمف .) تحریر شده . 2 - (اِ.) نامه، مراسله . 3 - رسید، سند. 1"} -{"line": "64887 نوشدارو (اِمر.) پادزهر، داروی شفابخش . 1"} -{"line": "64888 نوشنجه (شَ جِ) (ص .) گوارا، نوشین . 1"} -{"line": "64889 نوشه (شَ یا ش) (ص .) 1 - انوشه، جاوید، پایدار. 2 - خوشحال، شادمان . 3 - خوشبخت، سعادتمند. 1"} -{"line": "64890 نوشیدن (دَ) (مص م .) آشامیدن . 1"} -{"line": "64891 نوشین (ص .) شیرین، گوارا. 1"} -{"line": "64892 نوشین روان (رَ) (اِمر.) روان شیرین، جان شیرین . 1"} -{"line": "64893 نوشینه (نِ) (ص نسب .) 1 - شراب گوارا. 2 - نوایی از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "64894 نوع (نُ) [ ع . ] (اِ.) گونه، قسم . ج . انواع . 1"} -{"line": "64895 نوعروس ( نوعروس . عَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) دختری که تازه عروس شده . 1"} -{"line": "64896 نوغان (نُ) (اِ.) تخم کرم ابریشم یا خود کرم . 1"} -{"line": "64897 نوف (نَ یا نُ) [ ع . ] (اِ.) کوهان بلند (شتر). ج . انواف . 1"} -{"line": "64898 نوف (اِ.) پژواک، صدایی که از کوه برمی گردد. 1"} -{"line": "64899 نوفه (فِ) (اِ.) شور و غوغا، بانگ و فریاد. 1"} -{"line": "64900 نوفیدن (دَ) (مص ل .) 1 - پژواک، بازگشتن صدا. 2 - فریاد کردن، بانگ کردن . 1"} -{"line": "64901 نول (اِ.) 1 - گرداگرد دهان . 2 - منقار مرغ . 3 - بینی . 4 - لوله و گردن صراحی . 1"} -{"line": "64902 نوم (نَ) [ ع . ] (اِ.) خواب . 1"} -{"line": "64903 نومید (نُ) (ص .) ناامید، مأیوس . 1"} -{"line": "64904 نون [ ع . ] (اِ.) ماهی . 1"} -{"line": "64905 نون (ق .) اکنون . 1"} -{"line": "64906 نون (اِ.) 1 - چاه زنخدان . 2 - تنة درخت . 1"} -{"line": "64907 نون (حر.) بیست و نهمین حرف از حروف الفبای فارسی . 1"} -{"line": "64908 نوند (نَ وَ) 1 - (اِ.) پیک، نامه بر. 2 - (ص .) تیزرو، تندرو. 1"} -{"line": "64909 نونهال (نُ. نِ) (اِمر.) 1 - نهال تازه، درخت جوان . 2 - کنایه از: کودک، خردسال . 1"} -{"line": "64910 نونوار (نُ. نَ) (ص مر.) (عا.) کسی که تازه به مالی رسیده و به آراستن سر و وضع ظاهر خود پرداخته باشد. 1"} -{"line": "64911 نوه (نَ وِ) (اِ.) فرزندزاده، نبیره . 1"} -{"line": "64912 نوول (وِ) [ فر. ] (اِ.) داستان بلند، قصه . 1"} -{"line": "64913 نوپا (نُ) (ص مر.) (عا.) کودک تازه به راه افتاده . 1"} -{"line": "64914 نوپان (نُ) (اِ.) سبدی که از شاخه های درخت بید بافند. 1"} -{"line": "64915 نوپرداز (نُ. پَ) (ص فا.) 1 - آن که چیزی نو آورد. 2 - شاعری که به سبک نو شعر گوید. 1"} -{"line": "64916 نوچ (ص .) (عا.) 1 - چسبناک، چسبناکی ناشی از شیرینی . 2 - کاج . 1"} -{"line": "64917 نوچه (نُ چِ) (اِمصغ .) 1 - جوان، کم سن . 2 - پهلوان کم سن و تازه کار. 1"} -{"line": "64918 نوژ (اِ.) درخت کاج و صنوبر. 1"} -{"line": "64919 نوژان (اِ.) نعره، فریاد، بانگ بلند. 1"} -{"line": "64920 نوک (اِ.) 1 - سر هر چیزی . 2 - منقار مرغ . 1"} -{"line": "64921 نوکر (نُ کَ) (ص .) خدمتکار مرد، چاکر. 1"} -{"line": "64922 نوکیسه (نُ س ) (ص مر.) کنایه از: کسی که تازه درآمدی پیدا کرده است . 1"} -{"line": "64923 نوگند (نُ گَ) (ص مر.) نورسته، نوخاسته . 1"} -{"line": "64924 نوی (نِ) (اِ.) نک . نُبی . 1"} -{"line": "64925 نویان (اِ.)مأخوذ از مغولی به معنای شاهزاده، امیر. 1"} -{"line": "64926 نوید (نَ) (اِ.) 1 - خبر خوش، بشارت . 2 - وعدة نیک . 1"} -{"line": "64927 نویدن (نَ دَ) (مص ل .) 1 - نالیدن، زاری کردن . 2 - جنبیدن، لرزیدن . 1"} -{"line": "64928 نویز (نُ یْ) [ فر. ] (اِ.) صدای بیش از حد هواگرد که موجب آزار باشد، سر و صدا. (فره ). 1"} -{"line": "64929 نویسنده (نِ سَ د) (ص فا.) 1 - آن که می نویسد، کاتب . 2 - منشی . 1"} -{"line": "64930 نوین (نَ یا نُ) (ص نسب .) تازه، نو. 1"} -{"line": "64931 نویچ (نَ) (اِ.) عشقه . 1"} -{"line": "64932 نپتون (نِ) [ فر. ] (اِ.) هشتمین سیاره از منظومة شمسی است . حجم آن 57 برابر زمین می باشد که هر 165 سال یک بار به دور خورشید و هر 15 ساعت و 48 دقیقه، یک بار به دور خود می گردد. 1"} -{"line": "64933 نپخته (نَ پُ تِ) (ص مف .) 1 - پخته نشده . 2 - کال، نارس . 3 - کنایه از: بی تجربه و ناآزموده . 1"} -{"line": "64934 نپشتن (ن پِ تَ) [ په . ] (مص م .) نوشتن . 1"} -{"line": "64935 نچ (نُ) (اِصت .) (عا.) 1 - آوایی که به علامت عدم قبول یا تأسف از کاری از دهان برآورند. 2 - نه، خیر. 1"} -{"line": "64936 نچ نچ کردن (نُ نُ. کَ ردَ) (مص ل .) 1 - تأسف خوردن بر هر کاری . 2 - خرده گیری کردن . 1"} -{"line": "64937 نچسب (نَ چَ) (ص فا.) (عا.) آن که شخص از معاشرت با او احساس ملال کند، نادلپسند.. 1"} -{"line": "64938 نژاد (نِ) (اِ.) 1 - اصل، نسب، گوهر. 2 - اصیل، نژاده . 1"} -{"line": "64939 نژاده (نِ یا نَ د) (ص .) اصیل، نجیب . 1"} -{"line": "64940 نژغار (نَ) (اِ.) بانگ، فریاد، نعره . 1"} -{"line": "64941 نژم (نِ یا نُ) (اِ.) نک نزم . 1"} -{"line": "64942 نژند (نَ یا نِ ژَ) (ص .) 1 - مهیب و سهمگین . 2 - افسرده، اندوهگین . 3 - خشمگین . 4 - پست . 1"} -{"line": "64943 نژنگ (نَ ژَ) (اِ.) دام، تله . 1"} -{"line": "64944 نژه (نَ ژِ) (اِ.) 1 - شاخة درخت . 2 - چوبی که سقف خانه را با آن پوشش دهند. 1"} -{"line": "64945 نژیدن (نَ دَ) (مص م .) بیرون کشیدن، بیرون آوردن . 1"} -{"line": "64946 نک (نُ) (اِ.) منقار مرغ، نوک . 1"} -{"line": "64947 نک (نَ) (ق .) 1 - اینک، اکنون . 2 - بل، بلکه . 1"} -{"line": "64948 نک و نال (نِ کُ) (اِمر.) (عا.) 1 - ناله و زاری، شکوه و شکایت . 2 - اظهار درد زن حامله در موقع نزدیکی زایمان . 1"} -{"line": "64949 نکاب (نِ) = نکاب . نکاف : (اِ.) دستکش پوستی که میرشکاران بر دست کنند تا بتوانند باز و شاهین و جز آن ها را در دست گیرند، بهله . 1"} -{"line": "64950 نکات (نِ) [ ع . ] (اِ) جِ نکته . 1"} -{"line": "64951 نکاح (نِ) [ ع . ] (مص م .) ازدواج، زناشویی . 1"} -{"line": "64952 نکاف (نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آماس بناگوش . 2 - آماسی است در بن زنخ شتر. 3 - بیماری ای است در حلق شتر. 1"} -{"line": "64953 نکال (نَ) [ ع . ] (اِ.)1 - عقوبت، عذاب . 2 - اشتهار به فضیحت و رسوایی . 1"} -{"line": "64954 نکال کردن ( نکال کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) عقوبت کردن، عذاب کردن . 1"} -{"line": "64955 نکایت (نَ یَ) [ ع . نکایة ] (اِ.)جراحت، آزردگی . 1"} -{"line": "64956 نکباء (نَ) [ ع . ] (اِ.) باد نامساعد. 1"} -{"line": "64957 نکبت (نَ یا نِ بَ) [ ع . نکبة ] (اِ.) خواری، فلاکت، بدبختی . 1"} -{"line": "64958 نکته (نُ ت ِ) [ ع . نکتة ] (اِ.) 1 - نقطه . 2 - مفهوم لطیف و دقیقی که با دقت و تأمل دریافت شود. 1"} -{"line": "64959 نکته دانی ( نکته دانی .) [ ع - فا. ] (حامص .) دانستن مفاهیم دقیق و باریک . 1"} -{"line": "64960 نکته سنج ( نکته سنج . سَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)باریک - بین، تیز فهم . 1"} -{"line": "64961 نکته پرداز ( نکته پرداز . پَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که مطلب دقیق و باریک را خوب ادا کند. 1"} -{"line": "64962 نکته گیری ( نکته گیری .) [ ع - فا. ] (حامص .) ایراد - گیری، عیب جویی . 1"} -{"line": "64963 نکث (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن عهد و پیمان . 2 - به هم زدن معامله . 1"} -{"line": "64964 نکر (نُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دهاء، زیرکی . 2 - امر سخت و زشت . 1"} -{"line": "64965 نکر (نُ کَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زیرک گردیدن . 2 - دشوار گشتن . 3 - (ص .) در فارسی، مشخص، معین . 1"} -{"line": "64966 نکراء (نُ) [ ع . ] (اِمص .)1 - زیرکی . 2 - سختی، شدت . 1"} -{"line": "64967 نکره (نَ کِ رِ یا رَ) [ ع . نکرة ] 1 - (ص .) ناشناس، غیرمعروف . 2 - (عا.) انسان یا حیوانی که هیکل درشت و بدقواره دارد. 3 - (اِ.)اسمی را گویند که در نزد مخاطب معلوم و معین نیست . نشانة نکره در فارسی «ی » است که به آخر اسم می پیوندد. 1"} -{"line": "64968 نکس (نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سرنگون کردن . 2 - (مص ل .) سر خود را از شرم به زیر افکندن . 1"} -{"line": "64969 نکس (نُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بازگشتن بیماری . 2 - (اِمص .) بازگشت ناخوشی . 1"} -{"line": "64970 نکهت (نَ یا نُ هَ) [ ع . نکهة ] (اِ.) 1 - بوی خوش . 2 - بوی دهان . 1"} -{"line": "64971 نکو (نِ) (ص .) نیکو. 1"} -{"line": "64972 نکول (نُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - برگردیدن و روگرداندن از چیزی . 2 - ترسیدن و روبرگرداندن از دشمن . 3 - خودداری کردن از پرداخت وجه حواله، برات و مانند آن . 1"} -{"line": "64973 نکوهش (ن ه ) (اِمص .) سرزنش، ملامت . 1"} -{"line": "64974 نکوهیدن (نَ یا ن دَ) (مص م .) سرزنش کردن، ملامت کردن . 1"} -{"line": "64975 نکویی (نِ) (حامص .) نیکی، نیکویی . 1"} -{"line": "64976 نکیر (نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - انکار. 2 - نکیر و منکر، دو فرشته ای که پس از مرگ انسان دربارة اعمالش از او پرسش می کنند. 1"} -{"line": "64977 نگاتیو (ن ) [ فر. ] (اِ.) منفی، متضاد پوزیتیو. 1"} -{"line": "64978 نگار (ن ) (اِ.)1 - نقش، تصویر. 2 - بت . 3 - معشوق، محبوب . 1"} -{"line": "64979 نگارخانه ( نگارخانه . ن ) (اِمر.) 1 - خانه ای که با نقش و نگار آراسته شده باشد. 2 - کتاب مانی نقاش . 3 - گالری، جایی که در آن تابلوهای نقاشی را به نمایش می گذارند. 1"} -{"line": "64980 نگارستان ( نگارستان . ر ) (اِمر.) 1 - جایی که دارای انواع نقش و نگار و نقاشی باشد. 2 - کارگاه نقاشی . 1"} -{"line": "64981 نگارش (ن ر ) (اِمص .) نوشتن . 1"} -{"line": "64982 نگارگر (ن گَ) (ص فا.) نقاش، صورتگر. 1"} -{"line": "64985 نگارین (نِ) (ص نسب .) 1 - هرچیز رنگ آمیزی شده و آرایش شده . 2 - محبوب، معشوق . 1"} -{"line": "64986 نگاشتن (نِ تَ) (مص م .) 1 - نقش و نگار کردن . 2 - نوشتن . 1"} -{"line": "64987 نگاشته ( نگاشته .) (ص مف .)1 - نوشته شده . 2 - نقش و نگار شده . 1"} -{"line": "64988 نگاه (نِ) [ په . ] (اِ.) نظر، دید. 1"} -{"line": "64989 نگاه داری ( نگاه داری .) (حامص .) 1 - محافظت، حراست . 2 - مواظبت، توجه دقیق . 1"} -{"line": "64990 نگاه داشتن ( نگاه داشتن . تَ) (مص م .) 1 - نگه داری کردن . 2 - متوقف ساختن . 1"} -{"line": "64991 نگاهبان ( نگاهبان .) (اِ.) پاسبان، مراقب . 1"} -{"line": "64992 نگاهبانی ( نگاهبانی .) (حامص .) محافظت، مراقبت . 1"} -{"line": "64993 نگد (نَ گَ) (ص .) (عا.) شخص سرد و نچسب و گرانجان، کسی که در برخورد با مردم آنها را از خود می رنجاند. 1"} -{"line": "64994 نگر (نِ گَ) (شب جم .) 1 - بدان، آگاه باش، هوشیار باش . 2 - نگاه کن . 1"} -{"line": "64995 نگر (نَ گَ) (ص .) (عا.) شخص سرد و نچسب، کسی که خوش محضر نباشد. 1"} -{"line": "64996 نگران (نِ گَ) (ص فا.) 1 - منتظر، چشم به راه . 2 - اندیشناک، مضطرب . 1"} -{"line": "64997 نگرانی ( نگرانی .)(حامص .)1 - چشم داشت، انتظار. 2 - تشویش، دلواپسی . 1"} -{"line": "64998 نگرش (نِ گَ رِ) (اِمص .) نگریستن، بینش، نظر. 1"} -{"line": "64999 نگریستن (نِ گَ تَ) (مص م .) دیدن، نگاه کردن . 1"} -{"line": "65000 نگندن (نَ یا نِ گَ دَ) (مص م .) 1 - آجیده کردن جامه، بخیه کردن سوزنی . 2 - دفن کردن، در چال گذاشتن مرده . 1"} -{"line": "65001 نگنده (نَ یا نِ گَ دَ یا د) (اِمف .) 1 - آجیده شده (جامه )، بخیه کردن (سوزنی ). 2 - آن چه در زمین و غیره پنهان کنند، دفینه . 3 - دفن شده، حال شده . 1"} -{"line": "65002 نگه (نِ گَ) (اِ.) مخفف نگاه . 1"} -{"line": "65003 نگهبان (نِ گَ) (اِ.) نک . نگاهبان . 1"} -{"line": "65004 نگهبانی ( نگهبانی .) (حامص .) نک . نگاهبانی . 1"} -{"line": "65005 نگوس (نِ) (اِ.) لقب پادشاه حبشه، نجاشی . 1"} -{"line": "65006 نگوسار (نِ) (ص .) نک . نگونسار. 1"} -{"line": "65007 نگون (نِ) (ص .) خم شده، واژگون . 1"} -{"line": "65008 نگون بخت (نِ بَ) (ص مر.) بدبخت، سیاه بخت . 1"} -{"line": "65009 نگون طشت ( نگون طشت . طَ) (ص مر.) (کن .) آسمان . 1"} -{"line": "65010 نگونسار (نِ) (ص مر.) سرازیر، آویخته شده . 1"} -{"line": "65011 نگژده (نِ گَ د) (اِ.) کوزه، ظرف آبخوری سفالی . 1"} -{"line": "65012 نگین (نِ) (اِ.) 1 - سنگ قیمتی که روی انگشتر نصب کنند. 2 - مُهر پادشاهان . 1"} -{"line": "65013 نی (نَ) (حر.) نه، نا. 1"} -{"line": "65014 نی (نِ یا نَ) (اِ.) 1 - گیاهی است آبی با شاخه های بلند و تو خالی که در زمین های باتلاقی و مرطوب می روید. 1"} -{"line": "65015 نی (نِ) (اِ.) سازی بادی از ساقة نی با چوب باریک و پنج سوراخ . 1"} -{"line": "65016 نی انبان (نِ یا نَ. اَ) (اِمر.) نوعی نی (نای ) که آلتی دمیدنی همراه دارد، شبیه انبان . 1"} -{"line": "65017 نی بست (نِ یا نَ بَ) (اِمر.) محوطه ای که با نی محصور کنند. 1"} -{"line": "65018 نی دوده (نِ یا نَ د) (اِمر.) آلتی است برای کشیدن شیرة تریاک که مانند وافور دارای حقة گلی است و چوبی دارد و شیره را با چراغ به وسیلة آن می کشند. 1"} -{"line": "65019 نی شکر (نَ شَ یا نِ ش کَ) [ په . ] (اِمر.) نوعی از نی با ساقه های بلند که برگ های دراز و گل های سرخ کم رنگ دارد. در داخل آن شیره ای وجود دارد که از آن شکر به دست می آورند. 1"} -{"line": "65020 نی قلیان (نِ قَ) 1 - (اِمر.) نی ای که از آن قلیان سازند. 2 - (ص مر.) (عا.) شخص لاغر اندام . 1"} -{"line": "65021 نی لبک (نِ لَ بَ) (اِمر.) نی کوچک که با لب نواخته می شود. 1"} -{"line": "65022 نی نی (اِ.) (عا.) 1 - مردمک چشم . 2 - (عا.) عروسک به زبان کودکان 4 - بچة کوچولو. 1"} -{"line": "65023 نی پیچ (نِ یا نَ) (اِمر.) لولة ساخته از مفتول یا غیره که بر او آن پوست یا پارچه گرفته، یک سر آن به قلیان متصل است و سر دیگر به دهان (به هنگام کشیدن قلیان ). 1"} -{"line": "65024 نیا (اِ.) جد، پدر بزرگ . 1"} -{"line": "65025 نیابت (نِ بَ) [ ع . نیابة ] (اِمص .) خلافت، جانشینی . 1"} -{"line": "65026 نیابت داشتن ( نیابت داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نایب بودن، جانشین بودن . 1"} -{"line": "65027 نیابتاً (بَ تَ نْ) [ ع . نیابةً ] (ق .) به نیابت، به جانشینی . 1"} -{"line": "65028 نیابه (ب یا بَ) [ ع . نیابة ] (اِ.) نوبت، بار. 1"} -{"line": "65029 نیات (نِ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ نیت . 1"} -{"line": "65030 نیاح [ ع . ] 1 - (مص ل .) گریه و زاری کردن، شیون کردن بر مرگ کسی . 2 - (اِمص .) گریه و زاری، شیون . 1"} -{"line": "65031 نیاز [ په . ] (اِ.) 1 - حاجت، احتیاج . 2 - نذری که برای گرفتن مراد و حاجت به کسی یا جایی بدهند. 1"} -{"line": "65032 نیاز داشتن (تَ) (مص ل .) محتاج بودن . 1"} -{"line": "65033 نیاز کردن (کَ دَ) (مص ل .) درخواست کردن، التماس نمودن . 1"} -{"line": "65034 نیازمند (مَ) (ص .) محتاج، حاجتمند. 1"} -{"line": "65035 نیازی (ص نسب .) 1 - حاجتمند. 2 - عاشق . 1"} -{"line": "65036 نیام [ په . ] (اِ.) غلاف، غلاف شمشیر و خنجر و غیره . 1"} -{"line": "65037 نیاک [ په . ] (اِ.) نیا، جد. 1"} -{"line": "65038 نیاکان [ په . ] (اِ.) جِ نیاک . 1"} -{"line": "65039 نیایش (یِ) [ په . ] (اِمص .) دعا، ستایش . 1"} -{"line": "65040 نیت (نِ یَّ) [ ع . نیة ] (اِ.) مراد، مقصود، هدف . 1"} -{"line": "70331 کندوری (کُ دُ) (اِ.) نک کندوره . 1"} -{"line": "65041 نیت کردن (یَّ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) قصد کردن، آهنگ کردن .. 1"} -{"line": "65042 نیترات [ فر. ] (اِ.) نام کلی همة املاح اسیدنیتریک ترکیبی که از اسیدنیتریک با یک فلز یا یک باز نتیجه می شود. 1"} -{"line": "65043 نیتروژن (رُ ژِ) [ فر. ] (اِ.) ازت . 1"} -{"line": "65044 نیدلان (د یا دُ) [ ع . ] (اِ.) کابوس، عبدالجنه . 1"} -{"line": "65045 نیر (نَ یِّ) [ ع . ] (ص .) 1 - نور دهنده . 2 - روشن، منور. 1"} -{"line": "65046 نیران (نَ) [ ع . ] (اِ.) آتش ها، دوزخ ها. جِ نار. 1"} -{"line": "65047 نیران (اِ.) = انیران : غیرایران، خارج از ایران . 1"} -{"line": "65048 نیرنگ (نِ رَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - (زردشتی ) هر یک از مراسم دینی و مناسک مذهبی . 2 - (زردشتی ) دعای مختصر (به زبان اوستایی یا پهلوی یا پازند) مانند: نیرنگ آتش . 3 - سحر، جادو، طلسم . 4 - شعبده، حقه بازی . 5 - حیله، مکر. 1"} -{"line": "65049 نیرنگ (رَ) (اِ.) 1 - طرحی که نقاش با زغال و جز آن بار اول کشد. 2 - رنگی که نقاش بکار برد. 3 - طرح هر چیز. 1"} -{"line": "65050 نیرو [ په . ] (اِ.) 1 - زور، قوت، توانایی . 2 - قدرت . 1"} -{"line": "65051 نیرومند (مَ) (ص .) دارای زور و قدرت . 1"} -{"line": "65052 نیروگاه (اِ.) مجموعه ای برای تولید انرژی . 1"} -{"line": "65053 نیز 1 - کلمة ربط و عطف . 2 - دیگر، بار دیگر. 1"} -{"line": "65054 نیزار (نِ) (اِمر.) جایی که در آن نی فراوان روییده باشد. 1"} -{"line": "65055 نیزه (نِ ز) (اِ.) چوبی دراز و سخت که بر سر آن آهن نوک تیز نصب می کردند. 1"} -{"line": "65056 نیزه بندکن ( نیزه بندکن . بَ کُ) (ص فا.) (عا.) = نیزه بندکننده : کسی که با پررویی از مردم چیز ستاند، تیغ زن . 1"} -{"line": "65057 نیزه گذار ( نیزه گذار . گُ) (ص فا.) پرتاب کنندة نیزه . 1"} -{"line": "65058 نیساری (نِ) (اِ.) سپاهی، لشکری . 1"} -{"line": "65059 نیسان (نِ) [ سُر. ] (اِ.) ماه هفتم از ماه های سریانی برابر با اردیبهشت . 1"} -{"line": "65060 نیست (مص مر.) نابود، عدم . 1"} -{"line": "65061 نیستان (نِ یا نَ یَ)(اِ.) نی زار، کشت زار نیشکر. 1"} -{"line": "65062 نیسته (تِ) (ص مف .) ناپدید، معدوم . 1"} -{"line": "65063 نیستی (حامص .) 1 - ناپدیدی، فنا. 2 - فقر. 1"} -{"line": "65064 نیسو (اِ.) نک . نیشتر. 1"} -{"line": "65065 نیش (اِ.) 1 - هرچیز نوک تیز. 2 - عضوی که حشرات گزنده با آن می گزند. 3 - (عا.) دهان . 1"} -{"line": "65066 نیش دار (ص فا.) 1 - آن که نیش دارد. 2 - دارای نوک تیز. 3 - اهانت آمیز. 1"} -{"line": "65067 نیش زدن (زَ دَ) (مص ل .) 1 - گزیدن . 2 - کنایه از: زخم زبان زدن، طعنه زدن . 1"} -{"line": "65068 نیش غولی (ص نسب .) 1 - منسبوب به نیش (ناب ) غول . 2 - خرافی، خرافاتی . ؛ایراد نیش غولی ایراد نامربوط، اعتراض بیهوده . 1"} -{"line": "65069 نیشتر (تَ) (اِ.) آلت نوک تیزی که با آن رگ می زدند. 1"} -{"line": "65070 نیشخند (خَ) (اِمر.) زهرخند؛ خنده ای که از روی خشم و عصبانیت کنند. 1"} -{"line": "65071 نیشو (اِ.) نک . نیشتر. 1"} -{"line": "65072 نیشگون (اِ.) (عا.) گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن با دو انگشت شست و اشاره . 1"} -{"line": "65073 نیفه (فِ) (اِ.) 1 - بندازار و شلوار. 2 - پوستین و پوست حیوان مرده . 1"} -{"line": "65074 نیل (نَ یا نِ) [ ع . ] (مص ل .) رسیدن به مطلوب . 1"} -{"line": "65075 نیل (اِ.) 1 - ماده ای است آبی رنگ که از برگ انواع درختچة نیل به دست می آید. 2 - درختچه ای است از تیرة پروانه واران، دارای برگ های مرکب و گل های قرمز یا صورتی، بیشتر به منظوراستفادة مادة آبی رنگ از برگ آن ها کشت می شود. 1"} -{"line": "65076 نیل فام (ص مر.) به رنگ نیل، لاجوردی . 1"} -{"line": "65077 نیل پر (لُ پَ) (اِ.) نک . نیلوفر. 1"} -{"line": "65078 نیله (لِ) (اِ.) 1 - نیل . 2 - (ص .) کبود. 1"} -{"line": "65079 نیلوفر (فَ) (اِ.) گیاهی است که مانند پیچک به اشیاء اطراف خود می پیچد و بالا می رود، گل هایش شیپوری و کبود رنگ می باشد. 1"} -{"line": "65080 نیلک (لَ)(اِمصغ .)1 - کبودی اندک در پوست بدن . 2 - نشگون . 1"} -{"line": "65081 نیلگون (نِ) (ص مر.) لاجوردی . 1"} -{"line": "65082 نیلی (ص نسب .) به رنگ نیل، کبود رنگ . 1"} -{"line": "65083 نیم [ په . ] (اِ.) نصف، یک دوُم از چیزی . 1"} -{"line": "65084 نیم آستین (اِمر.) نوعی قبا که آستین های آن تا آرنج می رسد و آن را از پارچه های زری می سازند و روی لباس های دیگر پوشند. 1"} -{"line": "65085 نیم بسمل (ب مِ) (ص مر.) نیم کشته، حیوانی که هنو ز جان داشته باشد. 1"} -{"line": "65086 نیم بند (بَ) (ص مر.) 1 - نه کاملاً مایع و نه کاملاً جامد. 2 - ناقص . 1"} -{"line": "65087 نیم تاج (اِمر.) نوعی وسیلة زینتی شبیه تاج نیمه که بر سر عروس می گذارند. 1"} -{"line": "65088 نیم ترک (تَ) (اِمر.) 1 - خود و کلاه آهنی که در روز جنگ پوشند. 2 - خیمة کوچک . 1"} -{"line": "65089 نیم تنه (تَ نِ) (اِمر.) لباس کوتاه مردانه یا زنانه . 1"} -{"line": "65090 نیم ته (تَ) (ص مر.) = نیم تاه : تقسیم شده به دو بخش، نصف شده . 1"} -{"line": "65091 نیم خورده (خُ د) (ص مف .) 1 - باقی ماندة طعام . 2 - خاییده شده . 1"} -{"line": "65092 نیم خیز (اِمر.) (عا.) برخاستن از روی زمین نه به کمال به نحوی که بدن خمیده نماید. 1"} -{"line": "65093 نیم دایره ( یِ رِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) منحنی ای معادل نصف محیط دایره، قوسی بزرگ . 1"} -{"line": "65094 نیم دست (دَ) (اِمر.) تخت، مسند کوچک . 1"} -{"line": "70332 کندوله (کُ لَ یا لِ) (اِ.) نک کندو. 1"} -{"line": "65095 نیم رخ (رُ)(اِمر.) 1 - نصف چهره . مق تمام رخ . 2 - منظرة هرچیز از جانبین . 1"} -{"line": "65096 نیم ساز (اِمر.) خطی که زاویه را نصف کند. 1"} -{"line": "65097 نیم لنگ (لَ) (اِ.) 1 - کمان دان، غلافِ کمان . 2 - ترکش، تیردان . 1"} -{"line": "65098 نیم من شدن (مَ. شُ دَ) (عا.) عادلانه قضاوت کردن، انصاف دادن . 1"} -{"line": "65099 نیم وجبی (وَ جَ)(ص نسب .)1 - (عا.) بسیار کوتاه، کوتاه قد. 2 - آن چه که طول و ارتفاعش معادل نیم وجب باشد. 1"} -{"line": "65100 نیم پول (اِمر.) واحد وجه و مسکوکی در ایران (عهد قاجاریه ) و آن نصف یک پول و دو برابر یک جندک بود. 1"} -{"line": "65101 نیم چرخ (چَ) (اِمر.) نوعی کمان . 1"} -{"line": "65102 نیم چرخ (اِمر.) (عا.) برخاستن از روی زمین نه به کمال به نحوی که بدن خمیده نماید. 1"} -{"line": "65103 نیم کره (کُ رَ یا رِ) (اِمر.) هر نیمة کرة زمین که به وسیلة خط استوا جدا شده . 1"} -{"line": "65104 نیمخت (مَ) [ خوارزمی ] (اِ.) روز شانزدهم از ماه دهم خوارزمی و آن از ایام معروف مغان خوارزم بود. 1"} -{"line": "65105 نیمدار (ص مر.) (عا.) چیز مستعمل اما قابل استفاده . 1"} -{"line": "65106 نیمرو 1 - (ص مر.) دانة گوهر که یک طرف آن مدور و طرف دیگرش پهن باشد. 2 - نیم برشته ؛ تخم مرغِ نیمرو تخم مرغ سرخ شده در روغن . 1"} -{"line": "65107 نیمروز (اِمر.) 1 - میان روز، وسط روز. 2 - نام سیستان . 3 - نام پرده ای از موسیقی . 1"} -{"line": "65108 نیمه (مِ) (اِ.) 1 - نصف هر چیز. 2 - پارچه ای که به وسیلة آن روی خود را پوشند، برقع . 3 - نصف آجر یا خشت . 1"} -{"line": "65109 نیمور (نِ) (اِ.) آلت تناسلی . 1"} -{"line": "65110 نیمچه (چِ) (اِ.) 1 - بالاپوش کوتاه . 2 - شمشیر و تفنگ کوتاه . 3 - هرچیز کوتاه و ناقص . 1"} -{"line": "65111 نیمکت (کَ) (اِ.) نوعی صندلی دراز و پهن که چند نفر بتوانند روی آن بنشینند. 1"} -{"line": "65112 نیو (ص .) دلیر، شجاع، پهلوان . 1"} -{"line": "65113 نیواره (نِ رِ) (اِ.) وردنه ؛ چوبی استوانه ای که خمیر نان را با آن پهن می کنند. 1"} -{"line": "65114 نیوشا (نِ) (ص فا.) شنوا، درک کننده . 1"} -{"line": "65115 نیوشه (نِ ش ) (حامص .) دزدیده به گفتگوی دیگران گوش دادن . 1"} -{"line": "65116 نیوشیدن (نِ دَ) (اِمص .) گوش فرا دادن، گوش کردن . 1"} -{"line": "65117 نیوشیده (نِ د) (ص مف .) شنیده . 1"} -{"line": "65118 نیوه (وِ) (اِ.) ناله، فغان . 1"} -{"line": "65119 نیک [ په . ] (ص .) 1 - خوب، خوش . 2 - زیبا. 3 - خیلی، زیاد. 1"} -{"line": "65120 نیک اختر (اَ تَ) (ص مر.) خوش طالع، خوشبخت . 1"} -{"line": "65121 نیک افتادن (اُ دَ) (مص ل .) خوشایند بودن . 1"} -{"line": "65122 نیک انجام (اَ) (ص مر.) خوش عاقبت . 1"} -{"line": "65123 نیک روز (ص مر.) بختیار، سعادتمند. 1"} -{"line": "65124 نیک پی (پَ) (ص مر.) خجسته پی، خوش - قدم . 1"} -{"line": "65125 نیکل (کِ) [ فر. ] (اِ.) فلزی است نقره ای رنگ و براق از خانوادة آهن و بسیار صیقل پذیر. 1"} -{"line": "65126 نیکو [ په . ] (ص .) 1 - نیک، خوب . 2 - زیبا. 1"} -{"line": "65127 نیکوتین [ فر. ] (اِ.) ماده ای است سمی که در توتون وجود دارد. 1"} -{"line": "65128 نیکوسگال (نِ س ) (ص مر.) نیک اندیش . 1"} -{"line": "65129 نیکی (حامص .) خوبی، احسان . 1"} -{"line": "65130 نیین (نِ) (ص نسب .) منسوب به نی ؛ ساخته شده از نی . 1"} -{"line": "65131 ه (هَ یا هِ) (های غیر ملفوظ ) (پس .) به صورت پسوند به معانی ذیل آید: 1 - نسبت و اتصاف : الف - به اسم عام پیوندد و صفت سازد: نبرده = نبردی . ب - به اسم عام پیوندد و مفهوم اخص یابد: زرده . ج - به کلمة مرکب از عدد و اسم عام پیوندد و معنی مقدار دهد. (این نوع را هم «ها»ی مقداریه نامند). 2 - به اسم ذات یا صفت مطلق ملحق گردد و تغییری ظاهراً در معنی کلمه و هویت دستوری ندهد: آشکار = آشکاره . 3 - به صفت مختوم به ین پیوندد: زرین ه . 4 - به کلمة (صفت و اسم ) مختوم به ان جمع پیوندد، به دو صورت : الف - غالباً قید سازد: مرد ان ه . ب - گاه صفت سازد: استادانه . 5 - (مانندگی ) شباهت : پایه . 6 - دارایی و خداوندی : الف - به عدد پیوندد و اسم سازد: پنجه . ب - به عدد و معدود پیوندد و صفت سازد به معنی دارای آن عدد و معدود: دو دره . ج - گاه به اسم صوت پیوندد و اسم سازد: ترقه . 7 - اسم آلت - به فعل امر (دوم شخص مفرد) پیوندد و اسم آلت سازد: آتشزنه . 8 - اسم مفعول - به آخر مصدر مرخم = سوم شخص مفرد ماضی مطلق پیوندد و اسم مفعول سازد: آمده . 9 - اسم فاعل - به آخر سوم شخص جمع مضارع پیوندد و اسم فاعل سازد: آینده . 10 - اسم مصدر - به ریشة فعل + دوم شخص امر حاضر پیوندد و اسم مصدر سازد: پذیره . 11 - اسم مکان - به آخر اسم یا صفت پیوندد و نام مکانی خاص گردد: انجیره . 12 - معرفه - در تداول به آخر اسم یا صفت به جای موصوف پیوندد و افادة معرفه کند: آقاهه . 13 - تحقیر - گاه در تداول به آخر اسم پیوندد و افادة تحقیر کند: پسره . 1"} -{"line": "65132 ه (حر.) سی و یکمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 5 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "65133 ه (هُ) (پش .) خوب، نیکو، هژیر، هویدا. 1"} -{"line": "65134 ها (اِ.) هر فصل از کتاب «یسنا». 1"} -{"line": "65135 ها 1 - (ق ایجاب و تصدیق .) (عا.) آری، بلی . مق نه . 2 - (ق استفهام .) چه ؟ چه طور؟ 1"} -{"line": "65136 ها [ په . ] (پس .) نشانة جمع . 1"} -{"line": "65137 ها 1 - (صت .) کلمة دال بر تنبیه، آگاه باش . 2 - (صت .) از ادات تحذیر است، هان، ها، مار. نروی ها! کلمة دال بر تحذیر: ها، مار. 1"} -{"line": "65138 هابط (ب) [ ع . ] 1 - (اِفا.) فرود آینده، نازل . 2 - ستارة هبوط کننده . 1"} -{"line": "65139 هاتف (تِ) [ ع . ] (اِفا.) آواز دهنده، آواز کننده . 1"} -{"line": "65140 هاتول (ص .) کدر، تیره . ؛ آب هاتول واتول آب کدر و گل آلود. 1"} -{"line": "65141 هاتک (تِ) [ ع . ] (اِفا.) پرده درنده، پرده در. 1"} -{"line": "65142 هاج (ص . ق .) = هاژ: درمانده، سرگشته . ؛ هاج و واج حیران، مبهوت . 1"} -{"line": "65143 هاجر (جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جدایی کننده . 2 - فایق، فاضل بر دیگر اشیا.3 - سخن پریشان گوی . 1"} -{"line": "65144 هاجره (جِ رِ یا رَ) [ ع . هاجرة ] 1 - (اِفا.) مؤنث هاجر. 2 - (اِ.) نیم روز (ظهر) در گرمای تابستان . 3 - شدت گرما، سختی گرما. 4 - رسوایی، فضیحت . ج . هواجر. 1"} -{"line": "65145 هاجس (جِ) [ ع . ] (اِفا.) آنچه در دل گذرد. ج . هواجس . 1"} -{"line": "65146 هاداران پاداران (اِمر.) (عا.) چرند و پرند، چرت و پرت . 1"} -{"line": "65147 هادم (د) [ ع . ] (اِفا.) نابود کننده، ویران کننده . 1"} -{"line": "65148 هادوری [ آرا. ] (اِ.) گدای دوره گرد سمج . 1"} -{"line": "65149 هادی [ ع . ] (اِ فا.) 1 - هدایت کننده . ج . هداة . 2 - رسانه، هر جسمی که جریان الکتریسیته یا حرارت را از خود عبور دهد. 1"} -{"line": "65150 هار (اِ.) 1 - سگ گزنده که گرفتار بیماری هاری باشد. 2 - جانور درنده . (مطلقاً) 1"} -{"line": "65151 هار (ص .) 1 - گوشت گندیده و بدبوی . 2 - فضلة انسان و حیوان . 3 - سرگین . 1"} -{"line": "65152 هار شدن (شُ دَ) (مص ل .) 1 - به بیماری هاری دچار شدن . 2 - (عا.) (کن .) مغرور و سرمست شدن بر اثر افزونی مال و قدرت . 1"} -{"line": "65153 هاراکیری (اِ.) نوعی خودکشی ژاپنی که پاره کردن شکم است با شمشیر. 1"} -{"line": "65154 هارب (رِ) [ ع . ] (اِفا.) گریزنده، فرار کننده . 1"} -{"line": "65155 هارت و پورت (تُ)(اِمر.) = هارت و هورت : لاف، گزافه، داد و فریاد توخالی . 1"} -{"line": "65156 هارمونی (مُ) [ فر. ] (اِ.) سازگاری اجزا با یکدیگر، هماهنگی (فره ). 1"} -{"line": "65157 هارمونیک (مُ) [ فر. ] (ص .) دارای هماهنگی . (فره ). 1"} -{"line": "65158 هاروت [ ع . ] (اِ.) نام فرشتة مغضوب خداوند که همراه فرشتة دیگر به نام ماروت در چاه بابل سرازیر آویخته شد. 1"} -{"line": "65159 هارون [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - پیک، قاصد. 2 - برادر حضرت موسی . 3 - نگهبان . 1"} -{"line": "65160 هاروهور (رُ) (ص .) (عا.) سخت گرسنه . 1"} -{"line": "65161 هارپ [ فر. ] (اِ.) سازی است سه گوشه که تارهای آن در طول نامساویند و با دو دست نواخته شود. 1"} -{"line": "65162 هاری (اِ.) مرضی است عفونی که عاملش ویروسی به نام فیلتران است . 1"} -{"line": "65163 هاری (ص نسب .) منسوب به هار. 1 - سرگین کش، کناس . 2 - خاکروبه کش . 1"} -{"line": "65164 هازل (ز) [ ع . ] (اِفا.) هزل گوینده ؛ مق . جدگو. بیهوده گوی . 1"} -{"line": "65165 هازیدن (دَ) (مص م .) نگریستن، مراقب بودن . 1"} -{"line": "65166 هاس (اِ.) هراس، بیم . 1"} -{"line": "65167 هاس (ق .) دیگر، نیز. 1"} -{"line": "65168 هاسر (سْ) [ په . ] (اِ.) واحد مسافت در ایران باستان و آن معادل یک فرسنگ بود. 1"} -{"line": "65169 هاسیدن (دَ) (مص ل .) هراسیدن، بیم داشتن . 1"} -{"line": "65170 هاشم (ش ِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دوشندة شیر. 2 - شکننده . 3 - آن که نان در اشکنه خرد کند. 4 - نامی است از نام های مردان . 1"} -{"line": "65171 هاشور [ فر. ] (اِ.) حاشیه، شیوه ای در نقاشی برای نشان دادن سایه و روشن تصاویر. 1"} -{"line": "65172 هاشور [ فر. ] (اِ.) پرداخت کردن . 1"} -{"line": "65173 هاضم (ض ) [ ع . ] (اِفا.) هضم کننده . 1"} -{"line": "65174 هاضمه (ض مِ) [ ع . هاضمة ] (اِ.) دستگاه گوارش و هضم غذا در بدن . 1"} -{"line": "65175 هاف هاف (اِصت .) آواز سگ (خاصه سگ پیر) هفهف، عوعو. 1"} -{"line": "65176 هاف هافو (ص .) (عا.) آن که هاف هاف کند. ؛ پیر هاف هافو پیری که دندان های او افتاده و مخارج حروف او به جا و درست نباشد. 1"} -{"line": "65177 هافبک (بَ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از بازیکنانی که در میانة میدان جلوی دفاع (بک ) پشت سر حمله (فوروارد) بازی می کنند. 1"} -{"line": "65178 هال (اِ.) 1 - قرار، آرامش، صبر. 2 - میله های ساخته شده از سنگ و گچ در کناره های میدان چوگان بازی . 1"} -{"line": "65179 هال [ فر. ] (اِ.) راهرو، سرسرا، تالار بزرگ که معمولاً به بخش های داخلی راه دارد. 1"} -{"line": "65180 هالتر (تِ) [ فر. ] (اِ.) میله ای فولادی که به دو سر آن وزنه هایی نصب می کنند و ورزشکاران آن را از زمین بلند می کنند. 1"} -{"line": "65181 هاله (لِ) (اِ.) خرمن ماه، دایرة نورانی که گاه گاه گرداگرد ماه ظاهر می شود. 1"} -{"line": "65182 هاله ( هاله .) (اِ.) عدل، لنگه . 1"} -{"line": "65183 هالو (اِ.) (عا.) ساده دل، خوش باور. 1"} -{"line": "65184 هالوژن (لُ ژِ) [ فر. ] (اِ.) نام هر یک از چهار شبه فلزی که در ترکیب با فلزات نمک می سازند این چهار شبه فلز عبارتند از: کلر، فلوئور، برم، ید. 1"} -{"line": "65185 هالک (لِ) [ ع . ] (اِفا.) هلاک شونده، نیست شونده . 1"} -{"line": "65186 هالکه (لِ کِ) [ ع . هالکة ] (اِ.) 1 - مؤنث هالک . 2 - نفس حریص بسیار آزمند. 1"} -{"line": "65187 هالی (اِ.) ستارة دنباله دار منظومة شمسی با مدار گردشی برابر 76 سال . 1"} -{"line": "65188 هامال (اِ. ص .) نک . همال . 1"} -{"line": "65189 هامان سوز (اِمر.) روز چهاردهم از ماه آذار (دوم ) که در آن روز یهودیان صورتک ها می ساختند به نام هامان (وزیر خشایار شا) و بر دار می کشیدند و سپس آن ها را می سوزاندند. 1"} -{"line": "65190 هاماوران (وَ) (اِ.) نام کشور یمن . 1"} -{"line": "65191 هامش (مِ) [ ع . ] (اِ.) حاشیة کتاب یا نامه . 1"} -{"line": "65192 هامن (مُ) (اِ.) نک هامون . 1"} -{"line": "65193 هامه (مِ یا مَ) [ ع . هامة ] (اِ.) 1 - سر هر چیز. 2 - پیشانی . 3 - فرق سر، تارک . 4 - رییس قوم، مهتر. 1"} -{"line": "65194 هامه (مَّ) [ ع . هامة ] (اِ.) هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد. ج . هوام . 1"} -{"line": "65195 هاموار (ص .) هموار. 1"} -{"line": "65196 هامون [ په . ] (اِ.)= هامُن : 1 - دشت، صحرا، زمین هموار. 2 - خشکی . 1"} -{"line": "65197 هامی (ص .) سرگشته، حیران . 1"} -{"line": "65198 هامیان (اِ.) نک . همیان . 1"} -{"line": "65199 هامین (اِ.) وزنی است برابر بیست و پنج استار. 1"} -{"line": "65200 هان (شب جم .) به هوش باش ! کلمه ای که برای آگاه کردن به کار می رود. 1"} -{"line": "65201 هاهای (اِصت .) 1 - هیاهو، شور و غوغا. 2 - فریاد و نالة ماتم زدگان . 1"} -{"line": "65202 هاو (صت .) کلمه ای است که در هنگام حمله بر دشمن بر زبان رانند. 1"} -{"line": "65203 هاون (وَ) [ په . ] (اِ.) ظرفی آهنی یا سنگی که در آن چیزی را می کوبند یا می سایند. 1"} -{"line": "65204 هاونان (وَ) (اِ.) یکی از هشت مقام روحانی دین زردشتی از این قرار: زئوتر، هاونن، اتروخش، فربرتر، آبرت، آسناتر، رئثویشکر، سرئثوشاورز، زئونریا (زوت ) رئیس این پیشوایان است و در میان دیگر هاوانان دارای نخستین پایه است . 1"} -{"line": "65205 هاویه (یِ) [ ع . هاویة ] (اِ.) جهنم . 1"} -{"line": "65206 هاپو (اِ.) سگ (در تداول کودکان ). 1"} -{"line": "65207 هاچه (چِ یا چَ) (اِ.) چوبی که سر آن دو شاخه است و آن را به زیر شاخة درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد و نشکند. 1"} -{"line": "65208 هاژیدن (دَ) (مص ل .)= هاژوییدن : متحیر شدن، درماندن . 1"} -{"line": "65209 هاک (اِ.) دهان دره . 1"} -{"line": "65210 هاک کردن (کَ دَ) (مص م .) گرم کردن دست یا هر چیز سر به وسیلة حرارت نفس . 1"} -{"line": "65211 هاکی [ انگ . ] (اِ.) بازی تیمی شبیه فوتبال که در آن توپ به وسیلة چوب مخصوصی زده می شود و آن بر دو نوع است . روی یخ و روی چمن . 1"} -{"line": "65212 هاگ (اِ.) سلول ریزی در گیاهان نهان زا که عامل تولید مثل است . 1"} -{"line": "65213 های (اِ.) 1 - کلمة تأسف یعنی وای . 2 - کلمة خطاب به معنی اَی . 3 - هیاهو. 1"} -{"line": "65214 های و هوی (یُ) (اِ.) 1 - شور و غوغا، هیاهو. 2 - ناله و افغان در مصیبت و ماتم . 1"} -{"line": "65215 هایب [ ع . هائب ] (اِفا.) ترساننده . 1"} -{"line": "65216 هایج (یِ) [ ع . هائج ] (اِ فا.) 1 - برانگیزنده . 2 - جوشش، خشم . 1"} -{"line": "65217 هاید (یِ) [ ع . هائد ] (اِفا.) توبه کننده . 1"} -{"line": "65218 هایل (یِ) [ ع . هائل ] (اِ فا.) هولناک، ترساننده 1"} -{"line": "65219 هایم (یِ) [ ع . هائم ] (ص فا.)شیفته، پریشان - حال، سرگشته . 1"} -{"line": "65220 هاینه (نِ) (ق .) کلمة تأکید؛ مخففِ هرآینه . 1"} -{"line": "65221 هبا کردن (هَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) تباه کردن، نابود ساختن . 1"} -{"line": "65222 هباء (هَ) [ ع . ] (اِ.) گرد و غبار. ج . اهباء. 1"} -{"line": "65223 هبائب (هَ ئِ) [ ع . ] (ص .) پاره پاره شده (ثوب )، دریده شده . 1"} -{"line": "65224 هباب (هِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشاط شتر در رفتن . 2 - نشاط . 1"} -{"line": "65225 هباران (هَ بّ) [ ع . ] (اِ.) دو ماه میان زمستان، از ماه های رومی ؛ کانون اول و کانون دوم . 1"} -{"line": "65226 هبال (هَ) [ ع . ] (اِ.) نام درختی است که از آن تیر سازند. 1"} -{"line": "65227 هباک (هَ) (اِ.) 1 - تارک سر. 2 - قلة کوه . 1"} -{"line": "65228 هبت (هِ بَ) ( هبت .) [ ع . هبة ] (اِمص .) انعام، عطا. 1"} -{"line": "65229 هبد (هَ بَ) (اِ.) ماله ای که زمین شیار کرده را بدان هموار کنند و آن به شکل تختة بزرگی است . 1"} -{"line": "65230 هبر (هَ بَ) (اِ.) چرک و ریم، زخم . 1"} -{"line": "65231 هبط (هَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرود آوردن چیزی . 2 - فرود آمدن از مقام و منزلت، سقوط کردن . 1"} -{"line": "65232 هبل (هُ بَ) [ ع . ] (اِ.) از بت های جاهلیت در کعبه . 1"} -{"line": "65233 هبه (ه ب ) [ ع . هبة ] 1 - (اِمص .) بخشش و انعام . ج . هبات . 2 - (اِ.) آنچه بخشیده شده . 1"} -{"line": "65234 هبوب (هُ) [ ع . ] (مص ل .) وزیدن باد. 1"} -{"line": "65235 هبوط (هُ) [ ع . ] (مص ل .) فرود آمدن . 1"} -{"line": "65236 هبک (هَ بْ یا بَ) (اِ.) کف دست . 1"} -{"line": "65237 هبیر (هَ ب ) [ ع . ] (اِ.) زمین پست و هموار که اطرافش بلند باشد. 1"} -{"line": "65238 هت ومت (هِ تُّ مِ تُ) (ص مر.) شبیه تام، عیناً، به عینه . 1"} -{"line": "65239 هتاک (هَ تّ) [ ع . ] (ص .) بدزبان، کسی که مردم را رسوا می کند. 1"} -{"line": "65240 هتاکی ( هتاکی . ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - پرده دری . 2 - بی شرمی، بی حیایی . 1"} -{"line": "65241 هتر (هِ تِ) [ یو. ] (اِ.) بخشی از سپاهیان اسکندر مقدونی که افراد آن از صنف سواره نظام و از حیث قوت جسمانی و قدرت جنگی و فنون آن در میان دیگر صنوف ممتاز بودند. 1"} -{"line": "65242 هتف (هَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بانگ کردن . 2 - (اِ.) آواز بلند. 1"} -{"line": "65243 هتل (هُ تِ) [ فر. ] (اِ.) مهمانخانه، ساختمانی دارای اتاق های مبله و آمادة پذیرایی از مسافران . 1"} -{"line": "65244 هتلی (هَ تُ) (اِ.) نام کودک هوشیار و زبر و زرنگی است که قهرمان یکی از افسانه های کودکانه است و در آن افسانه با هوشیاری خود نقشة دشمن را حدس می زند و عقیم می سازد. 1"} -{"line": "65245 هتم (هَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن دندان کسی را از بن . 2 - افکندن دندان . 3 - افکندن دندان پیشین کسی را. 4 - در علم عروض اجتماع حذف و قصر است در «مفاعلین » یعنی یک سبب آن را بیندازند و دیگر سبب را قصر کنند «مفاع » بماند به سکون عین، «فعول » به جای آن بنهند به سکون لام و «فعول » چون از «مفاعیلن » منشعب باشد آن را هتم خوانند یعنی دندان پیشین شکسته و چون بدین زحاف، هر دو سبب این جزو بخلل شود، آن را به دندان پیشین شکستن تعریف کرده اند. 1"} -{"line": "65246 هتک (هَ) [ ع . ] (اِمص .) پرده دری، رسوایی . 1"} -{"line": "65303 هراس انگیز ( هراس انگیز . اَ)(ص فا.)ترسناک، هراسناک . 1"} -{"line": "65304 هراس ناک ( هراس ناک .) (ص .) هراس انگیز، ترسناک . 1"} -{"line": "65247 هتک (هَ تَ) (اِ) (عا.) کون، مقعد. ؛ هتک کسی پاره شدن (کن .) کونش پاره و دریده شدن . دچار کارهای طاقت فرسا شدن وی . ؛ هتک کسی را پاره کردن (کن .) الف - کون را دریدن . ب - از وی کارهای طاقت فرسا کشیدن . 1"} -{"line": "65248 هتک (هُ تَ) (اِ.) (عا.) سوت، صفیر. 1"} -{"line": "65249 هج (هَ) (ص .) راست، برافراشته . 1"} -{"line": "65250 هج کردن ( هج کردن . کَ دَ) (مص م .) راست کردن، برافراشتن . 1"} -{"line": "65251 هجا (هِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) هجی و تقطیع کردن حروف . 2 - (اِ.) سیلاب، مقطع . 1"} -{"line": "65252 هجاء (ه ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بدگویی کردن، دشنام دادن . 2 - بد و عیب کسی را گفتن . 1"} -{"line": "65253 هجاور (هَ وَ) (اِ.) گروه مردم . 1"} -{"line": "65254 هجده (ه دَ) (اِ.) هژده، ده بعلاوة هشت، عدد بین هفده و نوزده . 1"} -{"line": "65255 هجر (هِ) [ ع . ] (اِ مص .) جدایی، دوری . 1"} -{"line": "65256 هجران ( هجران .) [ ع . ] (اِمص .) جدایی، دوری . 1"} -{"line": "65257 هجرت (هِ رَ) [ ع . هجرة ] (اِمص .) 1 - کوچ کردن، ترک وطن . 2 - مبداء تاریخ مسلمانان که زمان هجرت پیامبر است از مکه به مدینه برابر با 622 م . 1"} -{"line": "65258 هجری (ه ) [ ع . ] (ص .) منسوب به تاریخ هجرت پیامبر. 1"} -{"line": "65259 هجن (هَ جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ هجنه . 1"} -{"line": "65260 هجند (هَ جَ) (اِ.) برغست . 1"} -{"line": "65261 هجنه (هُ نِ) [ ع . هجنة ] (اِ.) 1 - عیب و زشتی . 2 - عیب کلام، سخنِ معیوب . 1"} -{"line": "65262 هجو (هَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .)بدگویی، سرزنش . 2 - مذمت به شعر. 3 - (اِ.) حرف یا چیز بیهوده . 1"} -{"line": "65263 هجوع (هُ جُ) [ ع . ] (مص ل .) خوابیدن . 1"} -{"line": "65264 هجوم (هُ) [ ع . ] (اِمص .) حمله، یورش . 1"} -{"line": "65265 هجی کردن (هِ جّ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ؛ هجی کردن کلمه حروف و حرکات و اعراب آن را جدا کردن . 1"} -{"line": "65266 هجیر (هَ) [ ع . ] (اِ.) گرمای نیم روز، گرمای سخت . 1"} -{"line": "65267 هجیر (هُ جَ) (ص .) خوب، نیکو. 1"} -{"line": "65268 هجین (هَ) [ ع . ] (ص .) 1 - لیئم، ناکس . 2 - آن که پدرش آزاد و مادرش کنیز باشد. 1"} -{"line": "65269 هخر (هِ) (اِ.) قسمت های مایع جسد و مردار. 1"} -{"line": "65270 هدا (هُ) [ ع . هدی ] (اِ.) رستگاری، راهنمایی . 1"} -{"line": "65271 هداة (هُ) [ ع . ] (ص .) جِ هادی . 1"} -{"line": "65272 هدایا (هَ) [ ع . ] (اِ.) جِ هدیه . 1"} -{"line": "65273 هدایت (هِ یَ) [ ع . هدایة ] (اِمص .) راهنمایی، راه راست نمودن . 1"} -{"line": "65274 هدر (هَ دَ) [ ع . ] (مص ل .) باطل شدن، ضایع شدن . 1"} -{"line": "65275 هدف (هَ دَ) [ ع . ] (اِ.) نشانه، غرض، نشانة تیر. ج . اهداف . 1"} -{"line": "65276 هدفون (هِ فُ) [ انگ . ] (اِ.) یک جفت گوشی که با اتصال آن به دستگاه صوتی یا تصویری، صدا به طور مستقیم و بدون پخش شدن در فضا دریافت شود، دوگوشی . (فره ). 1"} -{"line": "65277 هدم (هَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خراب کردن، ویران کردن . 2 - (اِمص .) خرابی، ویرانی . 1"} -{"line": "65278 هدنه (هُ نِ) [ ع . هدنة ] (اِ مص .) آشتی، صلح . 1"} -{"line": "65279 هدنگ (هَ دَ) (اِ.) اسبی که سفید باشد. 1"} -{"line": "65280 هده (هُ دَ یا د )(ص .) 1 - حق، راست و درست . 2 - فایده . 1"} -{"line": "65281 هدهد ( هُ هُ) [ ع . ] (اِ.) شانه به سر، مرغ سلیمان . 1"} -{"line": "65282 هدی (هَ) (اِ.) زراعتی که توسط آب باران مشروب شود؛ دیم، دیمه . 1"} -{"line": "65283 هدی (هُ دا) 1 - (مص م .) راه راست نمودن . 2 - (اِمص .) راهنمایی، راست راهی . مق ضلالت . 3 - (اِ.) راه درست . 1"} -{"line": "65284 هدی (هَ) [ ع . ] (اِ.) قربانی که به مکه فرستند. 1"} -{"line": "65285 هدیر (هَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بانگ کردن شتر در وقت مستی . 2 - (اِ.) آواز کبوتر. 1"} -{"line": "65286 هدینه (هَ نَ) (اِ.) زینه پایه، نردبان . 1"} -{"line": "65287 هدیه (هَ یِّ) [ ع . هدیة ] (اِ.) 1 - تحفه، ارمغان، پیشکش . ج . هدایا. 2 - پولی که در عروسی مهمانان به عروس یا داماد می دهند. 1"} -{"line": "65288 هذا (هاذا) [ ع . ] (اِ. اشاره ) این (اشاره به شخص یا شی ء نزدیک ). 1"} -{"line": "65289 هذر (هَ ذ) [ ع . ] (ص .) مرد بسیار سخن و بیهوده گوی . 1"} -{"line": "65290 هذر (هَ ذَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پریشان گفتن، سخن باطل گفتن . 2 - (اِ.) سخن بیهوده . 1"} -{"line": "65291 هذلول (هُ) [ ع . ] (ص .) 1 - سبک . 2 - مرد سبک . 3 - اسب دراز و درشت اندام . 4 - آفت، فتنه . 5 - ابر باریک . 1"} -{"line": "65292 هذلولی ( هذلولی .) [ ع . ] (اِ.)یکی از منحنی های مقاطع مخروطی است که سطح آن موازی با محور اصلی سطح مخروطی است . 1"} -{"line": "65293 هذیان (هَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پریشان گویی . 2 - (اِ.) گفتار بیهوده و پرت و پلا. 1"} -{"line": "65294 هر (هَ) [ په . ] (ق .) کل، همه، تمام . 1"} -{"line": "65295 هر (هَ یا هُ) (اِ.) دانه ای که در میان گندم روید و خوردن آن ضرر دارد. 1"} -{"line": "65296 هر دری (هَ دَ) (ص نسب .) منسوب به هر در. 1 - آنکه هر لحظه به دری روی آرد و به خانه ای رود؛ هر جایی . 2 - بی پایه، بی اساس، بی ربط . 1"} -{"line": "65297 هر که هر که (هَ کِ. هَ کِ) (اِمر.) (ق مر.) (عا.) = هر کی هر کی : هرج و مرج، بلبشو. 1"} -{"line": "65298 هرآینه (هَ نِ) [ په . ] (ق .) ناچار، لابد، قطعاً. 1"} -{"line": "65299 هرا (هَ رّ) (اِ.) 1 - ساز و برگ اسب، مانند سینه بند و لگام . 2 - گلوله های زرُین و سیمین که به زین، لگام و سینه بند اسب می بستند. 1"} -{"line": "65300 هرا (هُ رّ) (اِ.) صدای مهیب، فریاد سهمناک . 1"} -{"line": "65301 هرا (هُ) (اِ.) ترس، بیم . 1"} -{"line": "65305 هراسان ( هراسان .) (ص فا.) ترسان، ترسیده . 1"} -{"line": "65306 هراسه (هَ س ) (اِ.) 1 - هرچیزی که با آن بترسانند. 2 - مَتَرسک . 1"} -{"line": "65307 هراسیدن (هَ دَ) (مص ل .) وحشت کردن، ترسیدن . 1"} -{"line": "65308 هراسیده (هَ د) (ص مف .) ترسیده، ترسانیده شده . 1"} -{"line": "65309 هراش (هَ) (اِمص .) قی، استفراغ . 1"} -{"line": "65310 هراش هراش (هَ هَ) (ص . ق .) پاره پاره، چاک چاک . 1"} -{"line": "65311 هراکش (هِ کَ) (اِ.) (عا.) زود کاشتن زراعت . 1"} -{"line": "65312 هرب (هَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) گریز، فرار. 1"} -{"line": "65313 هربد (هِ بَ) (اِ.) نک . هیربد. 1"} -{"line": "65314 هرت (هِ) (اِ.) (عا.) هرج و مرج، بی قانونی . ؛ شهر هرت جایی که در آن بی نظمی و بی قانونی و هرج و مرج حکمفرما باشد. 1"} -{"line": "65315 هرت (هُ) (اِصت .) (عا.) صدایی که از بالا کشیدن مواد مایع از کاسه یا قاشق در دهان برآید. 1"} -{"line": "65316 هرتز (هِ) [ فر - انگ . ] (اِ.) واحد بسامد برابر یک سیکل (دور) در ثانیه . 1"} -{"line": "65317 هرتی (هُ) (ص نسب .) (عا.) چیز رقیق و مایع گونه ای که بتوان آن را هرت کشید. ؛ هرتی بالا کشیدن لاجرعه هرت کشیدن . 1"} -{"line": "65318 هرثم (هَ ثَ) [ ع . ] (اِ.) شیر بیشه . 1"} -{"line": "65319 هرج (هَ) (اِ.) آشوب، فتنه . 1"} -{"line": "65320 هرج و مرج (هَ جُ مَ) [ ازع . ] (اِمر.) 1 - فتنه و آشوب . 2 - بی نظمی، بی قانونی . 1"} -{"line": "65321 هرجایی (هَ) (ص نسب .) 1 - آواره، دوره گرد. 2 - زن بدکاره، روسپی . 1"} -{"line": "65322 هردمبیل (هَ دَ) (ص .) (عا.) بی نظم، بی قاعده، قاراشمیش، قر و قاطی . 1"} -{"line": "65323 هردود کشیدن (هُ. کِ دَ) (عا.) به طور دسته - جمعی به جایی وارد شدن . 1"} -{"line": "65324 هردیگی چمچه (هَ چَ چَ یا چِ) (اِمر.) آنکه در خوراکی و گذران سربار دیگران است، طفیلی . 1"} -{"line": "65325 هرروزه (هَ ز) 1 - (ق مر.) پیوسته، دایماً. 2 - (ص مر.) آن چه که در هر روز یک بار انجام پذیرد. 3 - (اِمر.) سوره ای یا دعایی یا اسمی که هر روز آن را باید بخوانند، ورد. 1"} -{"line": "65326 هرز (هَ) (ص .) (حامص .) 1 - یاوه گویی . 2 - ولگردی . 1"} -{"line": "65327 هرز دادن (هَ. دَ) (عا.) (مص م .) (عا.) 1 - روان کردن آب در زمین های لم یزرع . 2 - هدر دادن، تلف کردن . 1"} -{"line": "65328 هرزآب (هَ ز) (اِ.) (عا.) 1 - آبی که بیهوده روی زمین جاری شود. 2 - فاضلاب . 1"} -{"line": "65329 هرزبان (هَ) (اِمر.) (عا.) تخته ای که جلو جوی و نهر نهند برای کم و بیش کردن آب . 1"} -{"line": "65330 هرزه (هَ ز) [ په . ] (ص .) 1 - بیهوده، یاوه . 2 - بیکاره . 3 - زن بدکاره . 1"} -{"line": "65331 هرزه خایی ( هرزه خایی .)(حامص .) بیهوده گویی، یاوه گویی . 1"} -{"line": "65332 هرزه درای ( هرزه درای . دَ) (ص فا.) بیهوده گوی، پرگوی . 1"} -{"line": "65333 هرزه شدن ( هرزه شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - فاسد شدن . 2 - خراب شدن و از کار افتادن پرة قفل و کلید و مانند آن . 1"} -{"line": "65334 هرزه لای ( هرزه لای .) (ص فا.) بیهوده گو، یاوه گو. 1"} -{"line": "65335 هرزه مرس ( هرزه مرس . مَ رَ) (ص مر.) سگ ولگرد. 1"} -{"line": "65336 هرزه گرد ( هرزه گرد . گَ) (ص فا.) آواره، ولگرد. 1"} -{"line": "65337 هرزگی (هَ ز) [ په . ] (حامص .) 1 - یاوه گویی . 2 - ولگردی . 1"} -{"line": "65338 هرس ( هرس .) (اِ.) اول شیری که از پستان زن پس از زاییدن جاری شود. 1"} -{"line": "65339 هرس (هَ) (اِ.) چوب پوشش بام خانه . 1"} -{"line": "65340 هرس (هَ رَ) (اِ.) بریدن شاخه های زاید درخت . 1"} -{"line": "65341 هرش (هِ رِ) (اِ.) (عا.) دفعه، مرتبه . 1"} -{"line": "65342 هرشه (هَ شَ یا ش ) (اِ.) چنگال . 1"} -{"line": "65343 هرشه (هَ ش ) (اِ.) عشقه، هر گیاهی که به درخت بپیچد. 1"} -{"line": "65344 هرفت (هِ رِ) (ص .) (عا.) شدید، سخت . 1"} -{"line": "65345 هرم (هَ رَ) [ ع . ] (اِ مص .) پیری، کهنسالی . 1"} -{"line": "65346 هرم (هَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جسمی مخروطی شکل که قاعده اش مربع یا چندضلعی باشد و وجوه جانبی آن مثلث هایی باشند که همه به یک رأس مشترک منتهی شوند. 1"} -{"line": "65347 هرم (هُ) (اِ.) (عا.) گرمی آتش . 1"} -{"line": "65348 هرم (هَ رِ) [ ع . ] (ص .) سخت پیر و خرف . 1"} -{"line": "65349 هرماس (هِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر سخت خونخوار. 2 - بچه پلنگ . 1"} -{"line": "65350 هرماس (هُ یا هَ) (اِ.) اهریمن، شیطان . 1"} -{"line": "65351 هرمز (هُ مُ) (اِ.)= هرمزد. اورمزد. اهورامزدا: 1 - نام خدا. 2 - نام سیارة مشتری . 3 - نام روز اول از هر ماه خورشیدی . 1"} -{"line": "65352 هرمس (هُ مُ یا هِ مِ) (اِ.) 1 - هرمز، اورمزد. 2 - نام سه حکیم معروف که اولین آن ها ادریس پیامبر بوده و دو هرمس دیگر یکی از بابل بود و دیگری از مصر. 1"} -{"line": "65353 هرمنوتیک (هِ مِ نُ) [ فر. ] (اِ.) روش تأویل و تفسیر، کشف پیام ها، نشانه ها و معانی یک متن یا پدیده . 1"} -{"line": "65354 هره (هِ رِّ) [ ع . هرة ] (اِ.) گربة ماده . ج . هرر. 1"} -{"line": "65355 هره (هُ رُِ) (اِ.) مقعد، سوراخ مقعد. 1"} -{"line": "65356 هره کره (هِ ر ُِ . کِ ر ِّ ) (اِ.) خندة شدید و خارج از اندازه . 1"} -{"line": "65357 هرهر (هِ هِ) (اِ.) صدای خنده . 1"} -{"line": "65358 هرهری (هُ هُ) (ص نسب .) (عا.) 1 - بی بند و بار. 2 - بی ایمان، بی اعتقاد. ؛ هرهری مذهب آن که دین و مذهبی ندارد. 1"} -{"line": "65359 هرهفت (هَ هَ) (اِ.) نام لوازم آرایش زنان در قدیم که عبارت بود از: سرخاب، سفیدآب، حنا، وسمه، سرمه، زرک، غالیه . 1"} -{"line": "65360 هرو (هُ) (ص .) دلیر، شجاع . 1"} -{"line": "65361 هروئین (هِ) [ فر. ] (اِ.) گرد سفید رنگی است از مشتقات مرفین ولی از مرفین و کوکایین قوی تر و کشنده تر که اعتیادآور است . 1"} -{"line": "65362 هروانه (هَ نِ) (اِ.) 1 - بیمارستان . 2 - شکنجه . 1"} -{"line": "65363 هروشر (هُ رُّ شُ) (ص مر.) پاره پاره و آویخته . 1"} -{"line": "65364 هروله (هَ وَ لِ) [ ع . هرولة ] (اِ.) پویه، نوعی از حرکت بین راه رفتن و دویدن . 1"} -{"line": "65365 هرچند (هَ چَ) (حر ربط ) اگر چه . 1"} -{"line": "65366 هرچه (هَ چِ) = هرچ : (مبهم مرکب ) 1 - هر چیز. 2 - هر اندازه، هر قدر. 3 - هر که (در ذوی العقول به کار رود). ؛ هرچه نه بدتر (کن .) مقعد، ماتحت . 1"} -{"line": "65367 هرک (هَ رَ) [ په . ] (ص .) احمق، نادان . 1"} -{"line": "65368 هرکاره (هَ رِ) 1 - (صِ مر.) همه کاره، کسی که به هر کاری دست بزند. 2 - پیک، قاصد. 3 - جاسوس . 4 - (اِمر.) دیگ . 1"} -{"line": "65369 هرکن پرکن (هُ کُ پُ کُ) (ص مر.) (عا.) بسیار ارزان قیمت . 1"} -{"line": "65370 هرکول (هِ) [ فر. ] (اِ.) رب النوع قدرت و نیرو در افسانه های یونان . 1"} -{"line": "65371 هرگز (هَ گِ) [ په . ] (ق .) اصلاً، ابداً. 1"} -{"line": "65372 هرگزی (هَ گِ ز) (ق .) همیشگی، ابدی . 1"} -{"line": "65373 هری (هُ رّ) (ق . اصت .) آواز پنهانی دل در حالت ترس و نگرانی . 1"} -{"line": "65374 هری (ه ) (اِ.) شهر هرات . 1"} -{"line": "65375 هری (هِ رُِ) 1 - (ق .) (عا.) چون خواهند کسی را به خواری بیرون کنند، این لفظ را بر زبان رانند. 2 - (اِصت .) آواز خنده . 1"} -{"line": "65376 هریسه (هَ سَ) [ ع . هریسة ] (اِ.) هلیم (حلیم ) غذایی تهیه شده از گوشت و گندم پخته شده و لِه شده . 1"} -{"line": "65377 هرین (هُ) (اِ.) آواز هولناک، صدای حیوان درنده . 1"} -{"line": "65378 هریوه ( هِ وَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به هرات . 2 - (اِ.) زر خالص که در هرات رایج بود. 1"} -{"line": "65379 هزار (هِ) 1 - عدد 1000. 2 - (اِ.) بلبل و هزاردستان . 1"} -{"line": "65380 هزار آوا (هَ) (اِمر.) بلبل . 1"} -{"line": "65381 هزار میخ ( هزار میخ .) (اِمر.) کنایه از: 1 - خرقة درویشان که بخیة بسیاری بر آن زده باشند. 2 - آسمان پر ستاره . 1"} -{"line": "65382 هزار و یک اسم (هِ رُ اِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مجموعة 1001 نام خدای، اسما الهی . 1"} -{"line": "65383 هزاران (هَ) (اِ.) بلبل . 1"} -{"line": "65384 هزاربیشه (هِ. ش )(اِمر.) جعبه یا صندوقچه ای که داخل آن دارای خانه های متعدد بوده و از آن برای حمل لوازم سفر استفاده می کردند. 1"} -{"line": "65385 هزارتابه ( هزارتابه . ب) (اِمر.) کنایه از: آفتاب، خورشید. 1"} -{"line": "65386 هزارتو ( هزارتو .) (اِمر.) هزارلا؛ بخش سوم معدة نشخوارکنندگان که داخل آن لایه لایه است . 1"} -{"line": "65387 هزارخانه ( هزارخانه . نِ) (اِمر.) نک . هزارتو. 1"} -{"line": "65388 هزاردستان ( هزاردستان . دَ) (اِمر.) بلبل . 1"} -{"line": "65389 هزارلا ( هزارلا .) (اِمر.) نک . هزارتو. 1"} -{"line": "65390 هزاره (هِ رِ) (ص نسب .) هزارمین سال . 1"} -{"line": "65391 هزاره (هِ رِ یا رَ) (اِ.) = ازاره : 1 - قسمتی از دیوار که مابین زمین اطاق و طاقچه واقع شده . 2 - فواره ای که مانند ابریق است . 1"} -{"line": "65392 هزارپا ( هزارپا .) (اِ.) جانوری از شاخة بند پایان، دارای بدنی دراز با پاهای متعدد. 1"} -{"line": "65393 هزارگان ( هزارگان .) (اِ.) نوعی تنبیه و شکنجه، هزار تازیانه . 1"} -{"line": "65394 هزاری (هَ) (ق . کثرت ) (عا.) 1 - هزار بار. 2 - مکرر، به دفعات بسیار. 1"} -{"line": "65395 هزال (هُ) [ ع . ] (اِ.) لاغری . 1"} -{"line": "65396 هزال (هَ زّ) [ ع . ] (ص .) بسیار شوخی کننده . 1"} -{"line": "65397 هزاهز (هَ هِ) [ ع . ] (اِ.) ج . هزهزة . جنگ ها، فتنه ها. 1"} -{"line": "65398 هزاک (هَ یا هُ) (ص .) نادان، ابله . 1"} -{"line": "65399 هزبر (هِ زَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر درنده . 2 - پهلوان، دلیر. ؛ هزبر ِ و غا دلیر میدان جنگ . 1"} -{"line": "65400 هزبرانه (هِ زَ نِ یا نَ) [ ع - فا. ] (ق .) 1 - مانند شیران . 2 - مانند پهلوانان و دلیران . 1"} -{"line": "65401 هزت (هِ زَّ) [ ع . هزة ] (اِ.) 1 - جنبش، حرکت . 2 - شادمانی، نشاط . 1"} -{"line": "65402 هزج (هَ زَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آواز، سرود. 2 - بحری از عروض بر وزن چهار بار مفاعیلن . 1"} -{"line": "65403 هزد (هَ زَ) (اِ.) بیدستر، سگ آبی . 1"} -{"line": "65404 هزل (هَ) [ ع . ] (اِ.) مسخرگی، مزاح، شوخی . 1"} -{"line": "65405 هزلیات (هَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ هزلیه ؛ لطیفه ها، خوش طبعی ها. 1"} -{"line": "65406 هزم (هَ) [ ع . ] ( مص م .) شکست دادن و پراکنده کردن دشمن . 1"} -{"line": "65407 هزمان (هَ) (ق .) هر زمان، هر وقت . 1"} -{"line": "65408 هزه (هَ زِّ) [ ع . هزة ] (اِمص .) تحریک، یک بار جنباندن . 1"} -{"line": "65409 هزوان (هُ) [ په . ] (اِ.) زبان، لسان . 1"} -{"line": "65410 هزیل (هَ) [ ع . ] (ص .) لاغر. 1"} -{"line": "65411 هزیمت (هَ مَ) [ ع . هزیمة ] (اِ.) شکست لشکر، پراکندگی لشکر. 1"} -{"line": "65412 هزیمت یافتن ( هزیمت یافتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شکست خوردن، پراکنده شدن . 1"} -{"line": "65413 هزیمه (هَ ز مَ) [ ع . هزیمة ] (اِ.) چاه، چاه پُر آب . 1"} -{"line": "65414 هزینه (هَ نِ) (اِ.) خرج . 1"} -{"line": "65415 هسبند شدن (هَ بَ. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) مفتون و حیران کسی شدن و همة اوقات خود را صرف او کردن . 1"} -{"line": "65416 هسبند کردن ( هسبند کردن . کَ دَ) (مص م .) (عا.) کسی را در فشار گذاشتن و با اصرار و ابرام و خواهش و تمنا به کاری وادار کردن . 1"} -{"line": "65417 هست (هَ)1 - (فع .)سوم شخص مفرد از «هستن » موجود است، وجود دارد. 2 - (اِمص .) هستی، وجود. 3 - دارایی . 1"} -{"line": "65418 هست و نیست (هَ تُ)(اِمر.)(عا.)همة موجودی و دارایی . 1"} -{"line": "65419 هستره (هَ تَ رَ یا رِ) (اِ.) جوال مانندی که از چوب و نی بافته باشند و بر پشت الاغ گذارند و به وسیلة آن خشت و آجر و خاک حمل کنند. 1"} -{"line": "65420 هستن (هَ تَ) (مص ل .) 1 - وجود داشتن، موجود بودن . 2 - وقوع داشتن، حاصل بودن . 1"} -{"line": "65421 هسته (هَ تِ) (اِ.) 1 - دانة سفتِ داخل میوه ها. 2 - نقطه، گروه یا تودة اصلی . 3 - بخشی از یاخته که معمولاً در وسط یا کنار آن قرار دارد. 4 - قسمت مرکزی اتم . ؛ هسته مرکزی مرکز حقیقی، اصل و منشأ. 1"} -{"line": "65422 هستو (هَ) (اِ.) دانة میوه، هسته . 1"} -{"line": "65423 هستو ( هستو .) (ص .) خَستو، مقر، معترف، کسی که اعتراف می کند. 1"} -{"line": "65424 هستی (هَ) (حامص .) 1 - وجود. 2 - دارایی، ثروت . 1"} -{"line": "65425 هسر (هَ سَ) (اِ.) یخ و آب فسرده . 1"} -{"line": "65426 هسیر (هَ) (اِ.) یخ، هسر. 1"} -{"line": "65427 هش (هُ) (اِ.) هوش، زیرکی . 1"} -{"line": "65428 هش ( هش .) (شب جم .) ساکت ! خاموش ! 1"} -{"line": "65429 هشاشه (هَ ش ) [ ع . هشاشة ] (مص ل .) شاد شدن، شادمانی . 1"} -{"line": "65430 هشام (هِ) [ ع . ] (اِ مص .) بخشش، جوانمردی . 1"} -{"line": "65431 هشت (هَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی بین هفت و نه (8). ؛ هشت کسی گرو نه بودن کنایه از: درآمد کم و هزینة زیاد داشتن . 1"} -{"line": "65432 هشت پا (هَ) (اِمر.) اختاپوس . 1"} -{"line": "65433 هشتاد (هَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی مساوی هشت بار ده، پنجاه بعلاوه سی . 1"} -{"line": "65434 هشتن (هِ تَ) [ په . ] (مص م .) نهادن، گذاشتن، رها کردن . 1"} -{"line": "65435 هشته (هِ تِ) (ص مف .) گذاشته، رها کرده . 1"} -{"line": "65436 هشتی (هَ) (اِ.) راهرو سقف دار هشت ضلعی یا گِرد در قسمت ورودی جلوی ساختمان . 1"} -{"line": "65437 هشلهف (هَ شَ هَ) (ص .) (عا.) 1 - بی نظم و ترتیب . 2 - بی معنی، بیهوده . 1"} -{"line": "65438 هشنگ (هَ شَ) (ص .) 1 - بی سر و پا. 2 - فرومایه، مفلس . 1"} -{"line": "65439 هشوار (هُ) (ص .) هشیار، هوشیار. 1"} -{"line": "65440 هشومند (هُ مَ) (ص .) هوشمند. 1"} -{"line": "65441 هشپلک (هُ پُ لَ) (اِ.) سوت، سوتی که با دست و دهان بزنند. 1"} -{"line": "65442 هشیار (هُ) (ص .) هوشمند، زیرک . 1"} -{"line": "65443 هشیم (هَ ش ) [ ع . ] (اِ.) گیاه خشک و ریز ریز، هر چیز خشک . 1"} -{"line": "65444 هشیوار (هُ) (ص .) خردمند، هوشمند. 1"} -{"line": "65445 هضبه (هَ بَ یا ب) [ ع . هضبة ] (اِ.)1 - کوه . 2 - پشتة کم گ یاه . 3 - باران بزرگ قطره و پیوسته . 1"} -{"line": "65446 هضم (هَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - گوارش، تحلیل غذا در معده . 2 - درهم شکستن . 1"} -{"line": "65447 هضیم (هَ ض ) [ ع . ] (ص .) 1 - ستم دیده . 2 - زن باریک شکم . 3 - غنچة ناشکفته . 1"} -{"line": "65448 هطال (هَ طّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابر بارندة پیاپی . 2 - اشک روان . 1"} -{"line": "65449 هطل ( هَ) (اِ.) 1 - باران سست پیوسته . 2 - اشک پیاپی . 1"} -{"line": "65450 هطل (هَ طِ) [ ع . ] (ص .) 1 - (باران ) پیوسته و مداوم . 2 - (ابر) که پیوسته بارد. 1"} -{"line": "65451 هف (هَ) (اِ.) کارگاه جولاهی . 1"} -{"line": "65452 هفت (هِ) (اِ.) اندک خشکی ای که بعد از تری به هم رسند. 1"} -{"line": "65453 هفت (هُ) (اِ.) دمی از آب، شربت ؛ شراب و مانند آن ها که فرو کشند، جرعه، قورت . 1"} -{"line": "65454 هفت (هَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی میان شش و هشت (7). ؛ هفت قلم آرایش کردن آرایش تمام، بزک کامل . ؛ هفت پادشاه را خواب دیدن کنایه از: به خواب عمیق فرو رفتن . ؛ هفت کفن پوساندن مدت ها پیش مردن . 1"} -{"line": "65455 هفت آسیا (هَ) (اِمر.) کنایه از: هفت فلک . 1"} -{"line": "65456 هفت اختر ( هفت اختر . اَ تَ) (اِ.) هفت برادران ؛ صورت فلکی خرس بزرگ . 1"} -{"line": "65457 هفت اقلیم ( هفت اقلیم . اِ) (اِمر.) هفت کشور، کنایه از: تمام کشورهای روی زمین . 1"} -{"line": "65458 هفت الوان ( هفت الوان . اَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - هفت رنگ اصلی . 2 - طعامی که گویند از آسمان به جهت عیسی (ع ) نازل شد. شامل : نان، نمک، ماهی، سرکه، عسل، روغن، تره . 3 - کنایه از: طعام های گوناگون . 1"} -{"line": "65459 هفت امامی ( هفت امامی . اِ) [ فا - ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به هفت امام . 2 - اسماعیلی، سبعیه . 1"} -{"line": "65460 هفت اورنگ ( هفت اورنگ . اَ رَ) (اِمر.) هفت برادران، صورت فلکی خرس بزرگ . 1"} -{"line": "65461 هفت اژدها ( هفت اژدها . اَ دَ) (اِمر.) کنایه از: هفت سیاره . 1"} -{"line": "65462 هفت ایوان ( هفت ایوان . اِ) (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان . 1"} -{"line": "65463 هفت بام ( هفت بام .) (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان . 1"} -{"line": "65464 هفت بانو ( هفت بانو .) (اِمر.) هفت اجرام ؛ هفت سیاره . 1"} -{"line": "65465 هفت برادران ( هفت برادران . بَ دَ) (اِمر.) هفت ستارة دب اکبر یا خرس بزرگ . 1"} -{"line": "65466 هفت بلند ( هفت بلند . بُ لَ) (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان . 1"} -{"line": "65467 هفت بنا ( هفت بنا . ب) (اِمر.) هفت آسمان . 1"} -{"line": "65468 هفت بکر ( هفت بکر . ب) (اِمر.) هفت سیاره، هفت اجرام . 1"} -{"line": "65469 هفت بیجار ( هفت بیجار ِ.) (اِمر.) (عا.) = هفته بیجار: نوعی ترشی که از هفت نوع سبزی درست شده است . 1"} -{"line": "65470 هفت جوش ( هفت جوش .) (اِمر.) 1 - فلز بسیار سخت . 2 - شخص پر طاقت . 1"} -{"line": "65471 هفت حرف ( هفت حرف . حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) بیست و هشت حرف الفبا را به چهار بخش (هر یک شامل هفت حرف ) بنابر انتساب آن ها به عناصر اربعه - تقسیم کنند: اینچنین : هفت حرف آبی : ج، ز، ک، س، ق، ث، ظ . هفت حرف آتشی : ا، ه، ط، م، ف، ش، ذ. هفت حرف خاکی : د، ح، ل، ع، ر، خ، غ . هفت حرف بادی (هوایی ): ب، و، ی، ن، ص، ت، ض . 1"} -{"line": "65472 هفت حرف استعلا ( هفت حرف استعلا . حَ فِ اِ تِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) عبارتند از: خ، ص، ض، ط، ظ، ع، ق . 1"} -{"line": "65473 هفت خضراء ( هفت خضراء . خَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) هفت آسمان . 1"} -{"line": "65474 هفت خط ( هفت خط . خَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان . 1"} -{"line": "65475 هفت خط ( هفت خط . خَ) [ فا - ع . ] 1 - (اِ.) هفت خط نقش شده بر جام جم . 2 - (ص .) آدم دانا، حیله گر. 1"} -{"line": "65476 هفت خوان ( هفت خوان . خا)(اِمر.)1 - هفت دشواری و کار سخت برای رستم به هنگام نجات کیکاوس وقتی که در مازندران دربند بود. 2 - هفت دشواری و کار سخت برای اسفندیار در جنگ با ارجاسب . 3 - کنایه از: دشواری های سخت و زیاد. 1"} -{"line": "65477 هفت خواهران ( هفت خواهران . خا هَ) نک . هفت اورنگ . 1"} -{"line": "65478 هفت در ( هفت در . دَ) (اِمر.) کنایه از: هفت سیاره . 1"} -{"line": "65479 هفت در هفت ( هفت در هفت . دَ. هَ) (اِمر.) نک . هر هفت . 1"} -{"line": "65480 هفت دست ( هفت دست . دَ) (اِمر.) 1 - هفت مجموعة کامل از چیزی . 2 - کنایه از: مجموعه های کامل بسیار از چیزی . 1"} -{"line": "65481 هفت دور ( هفت دور . دَ یا دُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) هفت دور و مدت که هر دوری شامل هزار سال است و تعلق به یکی از هفت سیاره دارد و چون هزار سال تمام شود دور سیارة دیگر آغاز گردد. این ادوار را از زحل آغاز کنند و به ترتیب فرود آیند تا به ماه (قمر) رسند. زحل، عطارد، قمر. 1"} -{"line": "65482 هفت رنگ ( هفت رنگ . رَ) 1 - (اِمر.) از قدیم هفت رنگ را از میان رنگ ها اصلی دانسته اند (سبح الوان ) و آن ها عبارتند از: الف - به قولی : سیاه، خاکی (خاکستری )، سرخ، زرد، سفید، کبود، زنگاری . ب - و به قولی : زرد، آبی، نارنجی، سرخ، بنفش، سبز، نیلگون . ضح - قدما هر رنگ را به یکی از سیارات هفتگانه و یکی از روزهای هفته نیز اختصاص می دادند؛ از این قرار: زرد (آفتاب - یکشنبه )، آبی (ماه - دوشنبه )، نارنجی (مریخ - سه شنبه )، سرخ (عطارد - چهارشنبه )، بنفش (مشتری - پنجشبنه )، سبز، (زهره - آدینه )، نیلگون (زحل - شنبه ). 2 - نام گلی است در هندوستان و آن هفت رنگ دارد. 3 - (ص مر.) چیزی که به هفت رنگ منقش باشد، هر چیز منقش . 1"} -{"line": "65483 هفت زمین ( هفت زمین . زَ) (اِمر.) نک . هفت اقلیم . 1"} -{"line": "65484 هفت سالاران ( هفت سالاران .) (اِمر.) هفت سیاره . 1"} -{"line": "65485 هفت سبع ( هفت سبع . سُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) کنایه از: تمام قرآن مجید. 1"} -{"line": "65486 هفت سین ( هفت سین .) (اِمر.) سفره ای که ایرانیان هنگام تحویل سال نو می اندازند و در آن هفت نوع محصول که با حرف «س » شروع می شود می چینند. 1"} -{"line": "65487 هفت عروس ( هفت عروس . عَ) (اِمر.) کنایه از: هفت سیاره . 1"} -{"line": "65488 هفت ماهه ( هَ . هِ) (ص مر.) 1 - آن چه که هفت ماه از عمرش گذشته باشد. ؛ هفت ماهه بودن (زاییدن ) (کن . ) بسیار عجول شدن، بسیار شتاب داشتن . 1"} -{"line": "65489 هفت مردان ( هفت مردان . مَ) (اِمر.) مردان خدا که شامل هفت دسته اند: اقطاب، ابدال، اخیار، اوتاد، غوث، نقباء، نجباء. 1"} -{"line": "65490 هفت منزل ( هفت منزل . مَ ز) [ فا - ع . ] (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان . 1"} -{"line": "65491 هفت و دوازده (هَ تُ دَ دَ) (اِ.) منظور هفت سیاره و دوازده برج است . 1"} -{"line": "65492 هفت و هشت (هَ تُ هَ)(اِمر.) 1 - هفت یا هشت عدد از چیزی . 2 - (کن .) گفتار خصومت آمیز و وحشت انگیز. 3 - آواز سگ . 1"} -{"line": "65493 هفت پدر ( هفت پدر . پِ دَ) (اِمر.) کنایه از: هفت سیاره . 1"} -{"line": "65494 هفت پرگار ( هفت پرگار . پَ) (اِمر.) هفت آسمان . 1"} -{"line": "65495 هفت چتر ( هفت چتر . چَ)(اِمر.)کنایه از: هفت آسمان . 1"} -{"line": "65496 هفت کشور ( هفت کشور . کِ وَ) (اِ.) نک هفت اقلیم . 1"} -{"line": "65497 هفت کواکب ( هفت کواکب . کَ ک ) [ فا - ع . ] (اِمر.) هفت سیاره . 1"} -{"line": "65498 هفت کچلان ( هفت کچلان . کَ چَ) (اِمر.) (عا.) داشتن عایله خصوصاً اطفال قد و نیم قد بسیار. 1"} -{"line": "65499 هفت گنج ( هفت گنج . گَ) (اِمر.) از آهنگ های موسیقی قدیم ایران . 1"} -{"line": "65500 هفت گوی ( هفت گوی .) (اِمر.) هفت آسمان . 1"} -{"line": "65501 هفته (هَ تِ) (اِ.) مجموع هفت روز یعنی از صبح شنبه تا شب شنبة دیگر، هر چهار هفته یک ماه است . 1"} -{"line": "65502 هفتورنگ (هَ تُ رَ) (اِمر.) صورت فلکی خرس بزرگ . 1"} -{"line": "65503 هفتگی (هَ تِ) مربوط یا مخصوص به یک هفته . 1"} -{"line": "65504 هفهف (هَ هَ) (اِ.) صدا و آواز سگ . 1"} -{"line": "65505 هفهفو (هَ هَ) (ص .) (عا.) پیر، سالخورده . 1"} -{"line": "65506 هفوت (هَ وَ) [ ع . ] (اِ.) لغزش، خطا. 1"} -{"line": "65507 هق و هق (هِ قُ هِ) (اِصت . ق .) (عا.) آوای گریة شدید، صدای گریستن سخت . 1"} -{"line": "65508 هقعه (هَ عَ) [ ع . ] (اِ.) نام منزل پنجم از منازل ماه که سه ستارة ریز است در بالای صورت فلکی جوزا. 1"} -{"line": "65509 هل (هِ) (اِ.) میوه ای کوچک به اندازة بند انگشت با پوست تیره و دانه های خوش بو از درختی به همین نام . 1"} -{"line": "65510 هل (هَ) [ ع . ] (از ادات استفهام ) آیا. 1"} -{"line": "65511 هلا (هَ) (شب جم .) کلمة تنبیه و ندا که برای آگاهانیدن به کار می رود. 1"} -{"line": "65512 هلاشم (هَ ش ) (ص .) زبون، بد، زشت . 1"} -{"line": "65513 هلال (هِ) [ ع . ] (اِ.) ماه نو. 1"} -{"line": "65514 هلالوش (هَ) (اِ.) شور، غوغا، غلغله . 1"} -{"line": "65515 هلاهل (هَ هِ) (اِ.) زهری که هیچ پادزهر و درمانی ندارد. 1"} -{"line": "65516 هلاهلا (هَ هَ) (ص .) (عا.) آسان، سهل . 1"} -{"line": "65517 هلاک (هَ) [ ع . ] (اِمص .) نیستی، فنا. 1"} -{"line": "65518 هلاکت (هَ کَ) [ ازع . ] (اِمص .) نیستی، مرگ . 1"} -{"line": "65519 هلفدونی (هُ لُ) (اِمر.)(عا.) 1 - زندان . 2 - سیاه - چال . 1"} -{"line": "65520 هلل (هُ لُ) (اِ.) عصارة فیل زهره را گویند که به نام های حضض و حضیض نیز خوانده می شود. 1"} -{"line": "65521 هله (هَ لَ) [ په . ] (اِ.) هذیان، حرف بیهوده . 1"} -{"line": "65522 هله ( هله .) (اِصت .) حرف تنبیه، هلا. 1"} -{"line": "65523 هله (هِ لِ) فعل امر از هلیدن : بگذار، دست بردار. 1"} -{"line": "65524 هله و هوله (هَ لِ هُ ل ) (اِمر.) (عا.) خوردنی های بی خاصیت که موجب سیری کاذب می شود. 1"} -{"line": "65525 هلهل (هَ هَ) (اِ.) نک . هلاهل . 1"} -{"line": "65526 هلهله (هَ هَ لِ) [ ع . هلهلة ] (اِ.) هیاهو و سر و صدا در جشن و شادمانی . 1"} -{"line": "65527 هلو ( هلو .) (اِ.) ریسمانی که کودکان از جایی آویزند و بر آن نشینند و در هوا آیند و روند؛ ارجوحه، تاب . 1"} -{"line": "65528 هلو (هُ) (اِ.) درختی از تیرة گل سرخیان و از دستة بادامی ها که دارای میوة آب دار شفت و هستة ناهموار درشت است . گونه های مختلف هلو عبارت از شفتالو و شلیل و هلو انجیری هستند که همگی میوه هایی ریزتر از هلو دارند. ؛ هلو پوست کنده کنایه از: شخص خوش بر و رو، خوش آب و رنگ و دارای طراوت جوانی . 1"} -{"line": "65529 هلوی (هِ) (اِ.) 1 - گردکان بازی . 2 - چرخی که کودکان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان گذارند تا آب آن را به گردش درآورد و ایشان تماشا کنند، گردون بازی . 1"} -{"line": "65530 هلپ هلپ (هُ لُ. هُ لُ) (اِصت . ق مر.) (عا.) سر و صدای بسیار. 1"} -{"line": "65531 هلپند (هَ لَ پَ) (ص .) مردم بیکار، هیچکاره . 1"} -{"line": "65532 هلپی (هُ لُ پّ) (اِصت . ق .) (عا.) یکباره یک هو. 1"} -{"line": "65533 هلیت (هَ یَّ) [ ع . ] (مص ل .) مصدر صناعی است مرکب از هل و ئیت یعنی پرسش کردن از مطلب «هل » و سؤال از مطلب هل یعنی سؤال از اصل وجود شی ء یا سؤال از وجود صفتی برای شی ء. 1"} -{"line": "65534 هلیدن (هَ دَ) [ په . ] (مص م .) گذاشتن، فرو - گذاشتن، ترک کردن، واگذاشتن . 1"} -{"line": "65535 هلیل (هَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هلال (ماه ). 2 - نامی برای مردان . 1"} -{"line": "65536 هلیله (هَ لِ) (اِ.) درختی از تیرة کمبرتاسه و از ردة دولپه ای ها که دارای میوة بیضوی شکلی به اندازة یک سنجد ریز است . میوة این گیاه مصرف طبی دارد و خشک شدة آن را به عنوان قابض به کار می برند، این گیاه خاص نواحی حاره است . 1"} -{"line": "65537 هلیم (هَ) (اِ.) نک هریسه . 1"} -{"line": "65538 هلیو (هِ یا هَ) (اِ.) سبدی که از چوب و نی بافند و چیزها در آن کنند. 1"} -{"line": "65539 هلیوم (هِ یُ) [ فر. ] (اِ.) عنصر گازی شکلی که در برخی سنگ های حاوی اکسیداورانیوم کشف گردید و بعدها وجود آن را در سایر کانی ها تشخیص دادند. این گاز در ترکیب هوا وجود دارد و در برخی آب های معدنی نیز موجود است . 1"} -{"line": "65540 هلیک (هَ) (اِ.) آلبالوی جنگلی را گویند که آلولک نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "65541 هلیکوپتر (هِ کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی وسیلة ترابری هوایی که در هنگام فراز و فرود می تواند به طور قایم یا عمودی حرکت کند و به حالت ایستاده در هوا بماند. چرخبال، بالگرد. (فره ). 1"} -{"line": "65542 هم (هَ مّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندوه، حزن . ج . هموم . 2 - قصد، اراده . 3 - آن چه بدان قصد کنند. ؛ هم و غم فرق بین هم و غم اصلاً در آن است که هم اندوه آینده است و غم اندوه گذشته و موجود. 1"} -{"line": "65543 هم (هَ) [ په . ] 1 - (ق .) نیز، همچنین . 2 - (پش .) در ترکیبات پیشوند اشتراک است : هم اتاق، همراه، همدل . 1"} -{"line": "65544 هم آغوش (هَ) (ص مر.) در آغوش یکدیگر، در بر یکدیگر. 1"} -{"line": "65545 هم آغوشی (هَ) (حامص .) در بغل کسی بودن . 1"} -{"line": "65546 هم آهنگ (هَ. هَ) (ص .) 1 - موافق، متحد. 2 - دو یا چند صدا که با هم توافق و تناسب داشته باشد. 1"} -{"line": "65547 هم آهنگی کردن ( هم آهنگی کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - متحد شدن . 2 - برابری کردن در امری . 3 - توافق کردن و تناسب داشتن چند صدای مختلف با هم . 1"} -{"line": "65548 هم آواز (هَ) (ص .) 1 - هم صدا. 2 - هم زبان، متفق القول . 1"} -{"line": "65549 هم بازی (هَ)(ص .) 1 - کسی که با شخص یا اشخاصی دیگر بازی کند. 2 - هنرپیشه ای که با هنرپیشة دیگر در فیلم یا نمایش نامه ای بازی کند. 1"} -{"line": "65550 هم بستر (هَ. بَ تَ) (ص .) یار و رفیق بستر، زن و مرد که با هم در یک بستر بخوابند. 1"} -{"line": "65551 هم بسته (هَ بَ تِ) (اِمر.) آلیاژ. 1"} -{"line": "65552 هم تازیانه (هَ. ن ) (ص .) شریک در تاخت و تاز و تاراج . 1"} -{"line": "65553 هم ترازو (هَ. تَ) (ص .) برابر، مساوی . 1"} -{"line": "65554 هم تک ( هم تک . تَ) (ص .) رفیق، همراه . 1"} -{"line": "65555 هم جنس (هَ. جِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - متعلق به یک جنس (نر یا ماده ). 2 - از یک قوم یا نژاد. 3 - متجانس . 1"} -{"line": "65556 هم جوار ( هم جوار . جَ) [ فا - ع . ] (ص .) همسایه . 1"} -{"line": "65558 هم خوابگی ( هم خوابگی . خا ب) (حامص .) با هم در یک بستر خوابیدن و عشق بازی کردن، هم - بستری . 1"} -{"line": "65559 هم داستان ( هم داستان .) (ص .) موافق، هم فکر. 1"} -{"line": "65560 هم دندان ( هم دندان . دَ) (اِمر.) هم نبرد، حریف . 1"} -{"line": "65561 هم دوره ( هم دوره . دُ ر )(ص مر.)1 - هم عصر، معاصر. 2 - شریک دورة تحصیلی . 1"} -{"line": "65562 هم رس ( هم رس . رَ) (ص .) هم آهنگ، یک جهت، متفاوت . 1"} -{"line": "65563 هم ریش ( هم ریش .) (ص .) 1 - هم سن و سال . 2 - باجناق . 1"} -{"line": "65564 هم زانو ( هم زانو .) (ص .) هم نشین . 1"} -{"line": "65565 هم زدن ( هم زدن . زَ دَ) (مص م .) در هم آمیختن، به هم زدن . 1"} -{"line": "65566 هم زلف ( هم زلف . زُ) (ص .) باجناغ، دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند. 1"} -{"line": "65567 هم زن ( هم زن . ز) (اِمر.) وسیله ای برای مخلوط کردن، به ویژه مخلوط و همگن کردن مواد غذایی مایع . 1"} -{"line": "65568 هم زیستی (هَ) (حامص .) 1 - با هم زیستن . 2 - کیفیت همکاری و اتحاد دو جاندار مختلف است به منظور تغذیه یا ادامة زندگی . 1"} -{"line": "65569 هم سنگ ( هم سنگ . سَ) (ص .) 1 - هم وزن . 2 - هم - شأن، هم رتبه . 1"} -{"line": "65570 هم شاگردی ( هم شاگردی . گِ) (ص نسب .) دو یا چند شاگرد که نزد یک معلم درس می خوانند. 1"} -{"line": "65571 هم شهری ( هم شهری . شَ) (ص .) دو یا چند تن که در یک شهر تولد یافته یا زندگی کنند. 1"} -{"line": "65572 هم شکل ( هم شکل . ش) [ فا - ع . ] (ص مر.) شبیه . 1"} -{"line": "65573 هم شکم ( هم شکم . ش کَ) (ص .) دو قلو. 1"} -{"line": "65574 هم طراز ( هم طراز . طِ) (ص .) برابر، مساوی . 1"} -{"line": "65575 هم مشرب (هَ. مَ رَ) [ فا - ع . ] (ص .) هم فکر، هم عقیده . 1"} -{"line": "65576 هم پا (هَ) (ص .) (عا.) همراه، رفیق . 1"} -{"line": "65577 هم پالکی ( هم پالکی . ل ) (ص .) = هم پالگی : 1 - (عا.) کسی که با دیگری در یک پالکی و کجاوه نشیند. 2 - (کن .) کسانی که با هم جور و مناسب اند، هم ردیف . 1"} -{"line": "65578 هم پشت ( هم پشت . پُ) (ص .) متحد، پشتیبان . 1"} -{"line": "65579 هم پشتی ( هم پشتی . پُ) (حامص .) هم پشت بودن، یاری، یاوری . 1"} -{"line": "65580 هم پیاله ( هم پیاله . ل ) (ص .) 1 - هم نشین، رفیق . 2 - کسی که با دیگری در نوشیدن شراب و عرق همراهی کند. 1"} -{"line": "65581 هم پیمان ( هم پیمان . پَ یا پِ) (ص .) کسی که با دیگری عهدی بسته، هم عهد. 1"} -{"line": "65582 هم چشم ( هم چشم . چَ) (ص .) رقیب . 1"} -{"line": "65583 هم چشمی کردن ( هم چشمی کردن . چ . کَ دَ) (مص ل .) حسادت ورزیدن . 1"} -{"line": "65584 هم چنان ( هم چنان . چُ) 1 - (ق تشبیه .) آن سان، آن - گونه . 2 - (ص .) مثل آن، مانند آن . 3 - (صفت به جای موصوف ) چنان کس . 4 - به همان شکل، به همان صورت . 1"} -{"line": "65585 هم چند ( هم چند . چَ) (ص .) معادل، برابر. 1"} -{"line": "65586 هم چنین ( هم چنین . چُ) (ق .) مانند این، مثل این . 1"} -{"line": "65587 هم کار (هَ) (ص مر.) 1 - هم شغل . 2 - حریف، رقیب . 1"} -{"line": "65588 هم کاری ( هم کاری .) (حامص .) 1 - هم شغلی . 2 - شرکت با دیگری در کاری و شغلی . 1"} -{"line": "65589 هم کاسه ( هم کاسه . س ) (ص .) نک . هم پیاله . 1"} -{"line": "65590 هم کت ( هم کت . کَ) (ص .) همراه، همنشین . 1"} -{"line": "65591 هم کفو ( هم کفو . کُ) [ فا - ع . ] (ص .)هم رتبه، هم - شأن . 1"} -{"line": "65592 هم گرایی (هَ. گِ) (حامص .) تقارب، کیفیت نزدیک شدن اجزای یک کل به یکدیگر. 1"} -{"line": "65593 هم گوشه (هَ. ش ) (ص .) هم ارز، هم قدر. 1"} -{"line": "65594 همآویز (هَ) (ص مر.) 1 - هم آورد، هم نبرد. 2 - همتا. 1"} -{"line": "65595 هما (هُ) (اِ.) 1 - پرنده ای افسانه ای که به باور قدما اگر سایه اش بر سر کسی بیفتد آن شخص سعادتمند می شود. 2 - نامی است از نام های زنان . 1"} -{"line": "65596 هماد (هَ) (ق .) همه، کل، تمام . 1"} -{"line": "65597 همار (هَ) (اِ.) آمار، شماره، عدد. 1"} -{"line": "65598 همارا (هَ) (ق .) همواره، پیوسته . 1"} -{"line": "65599 هماره (هَ ر ) (ق .) = همواره : همیشه، دایم . 1"} -{"line": "65600 هماز (هَ مّ) [ ع . ] (ص .) سخن چین، عیب کننده . 1"} -{"line": "65601 هماس (هَ) [ ع . ] (اِ.) شیر درنده . 1"} -{"line": "65602 همال (هَ) [ په . ] (ص .) همتا، برابر، مثل، مانند. 1"} -{"line": "65603 همام (هُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پادشاه بلند همت . 2 - دلیر، بخشنده . 1"} -{"line": "65604 همام (هَ مّ) [ ع . ] (ص .) سخن چین، نمام . 1"} -{"line": "65605 همان (هَ) [ په . ] 1 - (ضم .) آن چه که قبلاً ذکر شده . 2 - آن چه که در خاطر گوینده و شنونده معهود است . 3 - (ق .) همچنان . 4 - (ص .) مساوی، معادل، یکسان . 1"} -{"line": "65606 همانا ( همانا .) (ق .) به طور یقین، بی شک . 1"} -{"line": "65607 همانجا ( همانجا .) (ق .) هم آن جا، آن جا. مق همین جا. 1"} -{"line": "65608 همانند (هَ نَ) (ربط .) شبیه، مانند (دایم الاضافه است ). 1"} -{"line": "65609 هماننده (هَ نَ د ) (ص .) ماننده، شبیه . 1"} -{"line": "65610 همانندی (هَ نَ) (حامص .) شباهت، مانندگی . 1"} -{"line": "65611 هماور (هَ وَ) (ص .) حریف، رقیب، هماورد. 1"} -{"line": "65612 هماورد ( هماورد .) (ص .) حریف، رقیب . 1"} -{"line": "65613 همایون (هُ) 1 - (ص .) خجسته، مبارک . 2 - (اِ.) نام یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی . 1"} -{"line": "65614 همایون آثار ( همایون آثار .) [ فا - ع . ] (ص مر.) آن که دارای اثرها و یادگارهایی خجسته و مبارک است . 1"} -{"line": "65774 هوو (هَ) (اِ.) وسنی، دو زن که یک شوهر داشته باشند. 1"} -{"line": "65615 همایون فال ( همایون فال .) [ فا - ع . ] (ص مر.) آن که اقبال خجسته و میمون دارد، همایون بخت . 1"} -{"line": "65616 همایونی ( همایونی .) (ص نسب .) منسوب به همایون . (در مورد شاه استعمال شود: اعلی حضرت همایونی، موکب همایونی ). 1"} -{"line": "65617 همایی (هُ) (حامص .) همای بودن، مانند هما بودن . 1"} -{"line": "65618 همباز (هَ) (ص .) شریک، انباز. 1"} -{"line": "65619 همباز شدن ( همباز شدن . شُ دَ) (مص ل .) شریک شدن . 1"} -{"line": "65620 همبازی (هَ) (حامص .) 1 - انبازی . 2 - همتایی . 1"} -{"line": "65621 همبر (هَ بَ) (ص .) قرین، همنشین . 1"} -{"line": "65622 همبرگر (هَ ب گ ) [ انگ . ] (اِ.) گوشت چرخ کرده که گرد و پهن نموده و در تابه سرخ کنند. 1"} -{"line": "65623 همت (ه مَُ) [ ع . همة ] 1 - (مص م .) قصد کردن . 2 - خواستن . 3 - (اِمص .) اراده، قصد. 4 - خواست . 5 - سعی، کوشش . 6 - (اِ.) ارادة قوی، عزم جزم . 7 - بلندنظری، سعة صدر. 8 - دلیری، شجاعت . 9 - کمال مطلوب . 1"} -{"line": "65624 همت بستن (هِ مَّ. بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - عزم جزم کردن . 2 - توجه و همُ خود را صرف کسی یا چیزی کردن . 1"} -{"line": "65625 همت خواستن ( همت خواستن . خا تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دعای خیر خواستن . 1"} -{"line": "65626 همتا (هَ) (ص .) 1 - نظیر، مانند. 2 - معادل، مساوی . 1"} -{"line": "65627 همتایی (هَ) (حامص .)1 - همانندی . 2 - تساوی، برابری . 1"} -{"line": "65628 همج (هَ مَ)(اِ.)1 - نوعی مگس که روی گوسفند و خر نشیند.2 - گوسفند لاغر.3 - میش کلانسال . 4 - مردم فرومایه و احم ق . 1"} -{"line": "65629 همدرد ( همدرد . دَ) (ص مر.) 1 - دو یا چند کسی که دارای یک نوع درد باشند. 2 - شریک غم دیگری، غم خوار. 1"} -{"line": "65630 همدست ( همدست . دَ) (ص .) شریک، همکار. 1"} -{"line": "65631 همدل ( همدل . د) (ص مر.) 1 - دارای یک رأی و اندیشه . 2 - متفق، متحد. 3 - دوست جانی و صمیمی . 1"} -{"line": "65632 همدم ( همدم . دَ) (ص مر.) 1 - رفیق، هم نفس . 2 - هم زبان، هم سخن . 3 - هم پیاله . 4 - پیاله شراب . 1"} -{"line": "65633 همراه ( همراه .) 1 - (ص مر.) همسفر. 2 - متفق، متحد. 3 - به اتفاق (در طی طریق ). 1"} -{"line": "65634 همزاد ( همزاد .) (ص .) 1 - هم سن و سال . 2 - به باور عوام موجودی که هم زمان با به دنیا آمدن شخص، در میان اجنه به دنیا می آید. 1"} -{"line": "65635 همزه (هَ ز) [ ع . ] (اِ.) 1 - حروف صامتی که به صورت «ء» نوشته می شود و ممکن است ساکن باشد مانند: رأی . یا مانند: جرئت . 2 - نشانه ای به صورت «ء» روی «ها»ی غیرملفوظ به جای «یا» ی اضافه مانند: خانة حسن که تلفظ می شود خانه ی حسن . 1"} -{"line": "65636 همزی (هَ) (ص .) هم شأن، هم رتبه . 1"} -{"line": "65637 همسایه ( همسایه . یِ) (ص .) دو یا چند کس که اتاق یا خانة آنان نزدیک هم باشد، مجاور. 1"} -{"line": "65638 همسر ( همسر . سَ) (ص .) 1 - هم اندازه، برابر. 2 - زن یا شوهر. 1"} -{"line": "65639 همشیره ( همشیره . رِ) (اِ.) خواهر. 1"} -{"line": "65640 هملخت (هَ لَ) (اِ.) چرم زیر کفش، تخت چرم . 1"} -{"line": "65641 همم (هِ مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ همت . 1"} -{"line": "65642 همه (هَ مِ) [ په . ] (اِ.) تمام، جمیع . 1"} -{"line": "65643 همه جانبه ( همه جانبه . نِ ب) [ فا - ع . ] (ص مر.) آن چه از هر جانب و هر طرف صورت گیرد. 1"} -{"line": "65644 همه کاره ( همه کاره . رِ) (ص مر.) 1 - کسی که همه کاری از دست او برآید. 2 - کسی که در هر کاری مداخله کند. 1"} -{"line": "65645 همهمه (هَ هَ مِ) [ ع . همهمة ] (اِ.) صداهای درهم و برهم جماعت . 1"} -{"line": "65646 هموار (هَ) [ په . ] (ص .) 1 - مسطح، صاف . 2 - نرم و آهسته . 1"} -{"line": "65647 همواره (هَ رِ) (ق .) پیوسته، همیشه . 1"} -{"line": "65648 هموسکسوآلیسم (هِ مُ س سُ) [ فر. ] (اِ.) ارضاء و تشفی غریزة جنسی با همجنس، عارضة تمایل به همجنس . 1"} -{"line": "65649 هموفیلی (هِ مُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری ارثی خونی که در آن انعقاد خون به کندی صورت می گیرد. 1"} -{"line": "65650 هموم (هُ) [ ع . ] (اِ.) جِ هم ؛ اندوه ها. 1"} -{"line": "65651 هموگلوبین (هِ گُ لُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از رنگ دانه های تنفسی است که در خون مهره داران و معدودی از بی مهرگان وجود دارد. 1"} -{"line": "65652 همچو ( همچو . چُ) (ق .) چون، مانند. 1"} -{"line": "65653 همچون ( همچون . چُ) (ق .) نک همچو. 1"} -{"line": "65654 همگان (هَ مَ یا مِ) (ق .) جِ همه، همگی . 1"} -{"line": "65655 همگر (هَ گَ) (ص فا.) بافنده، رفوگر. 1"} -{"line": "65656 همگن (هَ گ ) [ په . ] (اِ.) 1 - همه . 2 - همتا، همانند. 3 - یکنواخت . 1"} -{"line": "65657 همگنان ( همگنان .) (ص .) = همگینان : جِ همگن ؛ همه، همگی . 1"} -{"line": "65658 همگی (هَ مِ) (حامص .) کلیت، تمامی . 1"} -{"line": "65659 همی (هَ) [ په . ] (پش .) پیشوندی است که بر سر فعل ماضی، مضارع و امر درآید: همی رود، همی رو. 1"} -{"line": "65660 همیان (هَ) (اِ.) کیسه، کیسة پول . 1"} -{"line": "65661 همیدون (هَ) (ق .) 1 - اکنون، همین دم . 2 - هم چنین، به این طریق . 1"} -{"line": "65662 همیشه (هَ ش ) (ق .) پیوسته، همواره . 1"} -{"line": "65663 همیشه بهار ( همیشه بهار . بَ) (اِ.) گلی زردرنگ با بوتة کوتاه و برگ های ضخیم و دراز. 1"} -{"line": "65664 همیشک جوان (ه شَ. جَ)(اِ.) نک همیشه بهار. 1"} -{"line": "65665 همیشگی (هَ ش) (حامص .) 1 - پیوستگی، مداومت . 2 - جاویدان بودن، ابدیت . 1"} -{"line": "65666 همیشگی ( همیشگی .) (ص نسب .) 1 - منسوب به همیشه، دایمی . 2 - (ق .) همیشه، همواره . 1"} -{"line": "65667 همین (هَ) 1 - (ص اشاره، مبهم ) خود این، هم این . 2 - عین این . 3 - (ضم .) این . 1"} -{"line": "65668 هن و هن (هِ نُ هِ) (اِمر.) (عا.) نفس نفس زدن . 1"} -{"line": "65669 هناسه (هَ سَ یا س ) (اِ.) (عا.) 1 - نفس نفس زدن . 2 - اضطراب . 1"} -{"line": "65670 هنایش (هَ یِ) (اِمص .) تأثیر، اثر. 1"} -{"line": "65671 هناییدن (هَ دَ) (مص ل .) اثر کردن . 1"} -{"line": "65672 هنباز (هَ) (ص .) انباز، شریک . 1"} -{"line": "65673 هنجار (هَ) (اِ.) 1 - روش، طریق . 2 - قاعده، قانون . 1"} -{"line": "65674 هنجام (هَ) (ص .) بیکار، تنبل، کاهل . 1"} -{"line": "65675 هنجیدن (هَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - برکشیدن، بیرون کشیدن . 2 - پوست کندن . 1"} -{"line": "65676 هند (هَ) (اِ.) 1 - قاعده، قانون . 2 - راه طریق . 1"} -{"line": "65677 هند بال (هَ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی گروهی شبیه به فوتبال که توپ آن کوچک تر از توپ فوتبال است و با دست بازی می شود. 1"} -{"line": "65678 هندباج (هِ) [ ع . ] (اِ.) = هندباء: گیاهی تلخ که در فارسی کاسنی گویند. 1"} -{"line": "65679 هندسه (هِ د س ) [ ع . هندسة ] (اِ.) معرُب اندازه . علمی که دربارة اشکال، ابعاد و اندازه گیری ها بحث می کند. 1"} -{"line": "65680 هندل (هِ د) [ انگ . ] (اِ.) ابزاری فلزی که به وسیلة چرخاندن آن اتومبیل هایی راکه استارت الکتریکی ندارد روشن می کنند. 1"} -{"line": "65681 هندو (ه ) (ص .) 1 - اهل هند. 2 - سیاه از هر چیز. 3 - بنده، غلام . 4 - نگهبان . 5 - مجازاً به معنای : خال، زلف، کفر، کافر، دزد. 1"} -{"line": "65682 هندوان (هِ دُ) (اِ.) جِ هندو. 1"} -{"line": "65683 هندوانه (هِ د نِ) (اِ.) گیاهی است علفی از تیرة کدوییان، میوة آن درشت کروی یا بیضوی است و مغز آن لطیف و آبدار و سرخ یا زرد رنگ است . تخم های ریز دارد و تفت دادة آن یک قسم آجیل است . ؛ هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن کنایه از: با ستایش از کسی او را مغرور کردن و فریفتن . 1"} -{"line": "65684 هندوبار (هِ) (اِ.) هندوستان . 1"} -{"line": "65685 هندی کم (هَ کَ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری دوربین فیلم برداری قابل حمل با دست برای تهیة فیلم های ویدیویی . 1"} -{"line": "65686 هنر (هُ نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - فضل، کار برجسته و نمایان . 2 - زیرکی . 3 - پیشه و صنعت . 4 - تقوی، پرهیزگاری . 5 - هر یک از هنرهای زیبا. 1"} -{"line": "65687 هنرستان (هُ نَ رِ) (اِ.) آموزشگاهی که در آنجا انواع هنر تعلیم داده می شود، هنرسرا. 1"} -{"line": "65688 هنرمند ( هنرمند . مَ) (ص .) دارای هنر، صنعتگر، آن که آثار هنری می آفریند. 1"} -{"line": "65689 هنرپیشه ( هنرپیشه . ش ) (ص .)1 - هنرمند. 2 - بازیگر تئاتر یا سینما. 1"} -{"line": "65690 هنرکده (هُ نَ. کَ د) (اِ.) آموزشگاه عالی که در آنجا هنر و صنعت تعلیم داده می شود. 1"} -{"line": "65691 هنری ( هنری .) (ص نسب .) منسوب به هنر. 1 - آن چه که در آن هنر به کار رفته . 2 - هنرور، هنرمند. 1"} -{"line": "65692 هنوز (هَ) (ق .) تا این زمان، تا این هنگام، تاکنون . 1"} -{"line": "65693 هنگ (هُ) (اِ.) ذخیره، توشه . 1"} -{"line": "65694 هنگ (هَ) [ په . ] (اِ.) 1 - وقار، سنگینی . 2 - قصد، اراده . 3 - معرفت، دانایی . 4 - از تقسیمات ارتش که مرکب از سه گردان است . 1"} -{"line": "65695 هنگ (هِ) (اِ.) پیچش شکم، شکم روش . 1"} -{"line": "65696 هنگار (هَ) (اِ.) تندی، تیزی، شتاب . 1"} -{"line": "65697 هنگام (هِ) (اِ.) 1 - وقت، زمان . 2 - موسم، فصل . 3 - زمان مرگ . 1"} -{"line": "65698 هنگامه (هِ مِ) (اِ.) 1 - جمعیت مردم . 2 - معرکه . 3 - شور و غوغا، داد و فریاد. 1"} -{"line": "65699 هنگامه جو ( هنگامه جو .) (ص فا.) جنگجو، ماجراجو. 1"} -{"line": "65700 هنگامه ساختن ( هنگامه ساختن . تَ) (مص ل .) معرکه گرفتن . 1"} -{"line": "65701 هنگامه نهادن ( هنگامه نهادن . نَ دَ) (مص ل .) برپا کردن مجلس نقّالی و شعبده بازی . 1"} -{"line": "65702 هنگامه کردن ( هنگامه کردن . کَ دَ) (مص ل .) آشوب برپا کردن، سر و صدا کردن، سر و صدا راه انداختن . 1"} -{"line": "65703 هنگامه گیر ( هنگامه گیر .) (اِمر.) معرکه گیر. 1"} -{"line": "65704 هنگفت (هَ گُ) (ص .)1 - ستبر، کلفت . 2 - بسیار، فراوان . 1"} -{"line": "65705 هنی (هَ) [ ع . هنی ء ] (ص .) 1 - گوارا. 2 - آن چه بی رنج و بی زحمت به دست آید. 1"} -{"line": "65706 هنیز (هَ) (ق .) 1 - هنوز. 2 - نیز، هم چنین . 1"} -{"line": "65707 هو (هُ) (اِ.) (عا.) صدا، آواز، فریاد. 1"} -{"line": "65708 هو ( هو .) (اِ.) چرک و زرداب زخم . 1"} -{"line": "65709 هو (هُ وَ) [ ع . ] (ضم .) 1 - ضمیر مفرد مذکر غایب : او، آن . 2 - در نزد عرفا منظور خداوند است . 1"} -{"line": "65710 هو انداختن (هُ. اَ تَ) (مص ل .) (عا.) چو انداختن، شایعه پراکندن . 1"} -{"line": "65711 هو پیچیدن (هُ. دَ) (مص ل .) (عا.) شایع شدن . 1"} -{"line": "65712 هو کردن (هُ. کَ دَ) (مص م .) مسخره کردن، بی آبرو کردن . 1"} -{"line": "65713 هو گویک (هُ یَ) (اِ.) مرغ حق گو، مرغ شب آویز. 1"} -{"line": "65714 هوا ( هوا .) [ ع . هوی ] (اِ.) میل نفس، آرزو. 1"} -{"line": "65715 هوا (هَ) [ ع . هواء ] (اِ.) 1 - گازی است بی رنگ و بو و بی طعم و نامریی که تمام کرة زمین را فرا گرفته است . 2 - جو، فضا. ؛ هوا ی گرگ و میش آغاز روشن شدن هوا در صبح . 1"} -{"line": "65716 هوا ( هوا .) (اِ.) (عا.) اوضاع، احوال، شرایط . ؛ هوا پس بودن کنایه از: نامناسب و معمولاً خطرناک بودن اوضاع . 1"} -{"line": "65775 هوچی (هُ) (ص .) حَرّاف، کسی که با پُرحرفی و جار و جنجال حَقی را باطل می گرداند. 1"} -{"line": "65717 هوا گرفتن ( هوا گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - بالا رفتن، اوج گرفتن . 2 - پیشرفت کردن، ترقی کردن . 1"} -{"line": "65718 هوابرد ( هوابرد . بُ) (اِمر.) تجهیزات و ساز و برگی است که از راه هوا حمل می شود. 1"} -{"line": "65719 هواجر ( هواجر . جِ) [ ع . ] (اِ.) جِ هاجره ؛ شدت گرما. 1"} -{"line": "65720 هواجس ( هواجس . جِ) [ ع . ] (اِ.)جِ هاجس ؛ آرزوهای نفسانی که در دل بگذرد. 1"} -{"line": "65721 هواخواه ( هواخواه . خا) (ص فا.)1 - مشتاق، آرزومند. 2 - حامی، طرفدار. 1"} -{"line": "65722 هواخوری ( هواخوری . خُ)(حامص .)تفریح، گردش، استراحت . 1"} -{"line": "65723 هوادار ( هوادار .) (ص فا.) طرفدار، حامی . 1"} -{"line": "65724 هوادج (هَ د) [ ع . ] (اِ.) جِ هودج . 1"} -{"line": "65725 هوار ( هوار .) (اِ.) (عا.) داد و فریاد، سر و صدا. 1"} -{"line": "65726 هوار (هَ) (اِ.) (عا.) آنچه از سقف یا دیوار خانه فرو ریزد، صدای فرو ریختن سقف . 1"} -{"line": "65727 هوار شدن ( هوار شدن . شُ دَ) (مص ل .)(عا.) ناخوانده به خانة کسی رفتن . 1"} -{"line": "65728 هواری (هَ) (اِ.) خیمة بزرگ، بارگاه . 1"} -{"line": "65729 هوازی (هَ) (ق .) ناگاه، ناگهان . 1"} -{"line": "65730 هواسنج (هَ. سَ) (اِمر.) ابزاری که با آن فشار هوا سنجیده می شود؛ بارومتر. 1"} -{"line": "65731 هواسیدن (هَ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - ترکیدن . 2 - خشکیدن و بی رنگ شدن لب از گرما. 1"} -{"line": "65732 هواسیده (هَ د ِ)(ص مف .)لب بی رنگ و خشک شده . 1"} -{"line": "65733 هواشناسی (هَ. ش ) (اِمر.) علمی که جو زمین و ارتباط آن را با نوع آب و هوا مورد بحث و مطالعه قرار می دهد. 1"} -{"line": "65734 هوام (هَ مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ هامه . حشرات موذی . 1"} -{"line": "65735 هوان (هَ) [ ع . ] (اِ.) خواری، سستی، سبکی . 1"} -{"line": "65736 هواپیما ( هواپیما . پِ) (اِ.) وسیلة ترابری که در هوا حرکت می کند. 1"} -{"line": "65737 هواگیر ( هواگیر .) (ص .) 1 - اوج گیر، به هوا پرنده . 2 - در هوا صید شده . 3 - هوایی، آرزومند. 1"} -{"line": "65738 هوایی (هَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به هوا. 1 - دارای هوا، باددار. 2 - آن چه که در هوا جای گیرد یا جریان یابد. 3 - لطیف، سبک . 4 - انتقال پذیر. 5 - لغو، بی هوده . 6 - بی قرار، بی ثبات . 7 - بیهوده گوی . 8 - عاشق . 9 - تیر آتشبازی . 10 - کبود، لاجوردی . 11 - درآمد یا حاصلی که از جای غیرمعین رسد. 1"} -{"line": "65739 هوایی شدن (هَ. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) عاشق شدن، آرزومند شدن . 1"} -{"line": "65740 هوبره (بَ رِ) (اِ.) پرنده ای است وحشی و حلال گوشت، بزرگتر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زردرنگ و خال دار. 1"} -{"line": "65741 هوبه (ب) شانه، دوش، کتف . 1"} -{"line": "65742 هوتخش (تُ) [ په . ] (اِ.) پیشه ور، صنعتگر. 1"} -{"line": "65743 هود [ عب . ] (اِ.) سورة یازدهم از قرآن کریم دارای صد و بیست و سه آیه . 1"} -{"line": "65744 هود [ انگ . ] (اِ.) وسیله ای که برای تهویة هوای آشپزخانه در بالای اجاق خوراک پزی تعبیه شود، هوابر. (فره ). 1"} -{"line": "65745 هود (اِ.) = هوده : آتشگیره . 1"} -{"line": "65746 هودج (هَ دَ) [ ع . ] (اِ.) کجاوه، عماری . 1"} -{"line": "65747 هودر (دَ) (ص .) هر چیز زشت و زبون . 1"} -{"line": "65748 هوده (د ) (اِ.) 1 - درست، حق . 2 - سود، فایده . 1"} -{"line": "65749 هور 1 - (اِ.) آفتاب، خورشید. 2 - ستاره، بخت، طالع . 1"} -{"line": "65750 هورخش (رَ) (اِ.) آفتاب، خورشید. 1"} -{"line": "65751 هورشید (اِ.) خورشید. 1"} -{"line": "65752 هورقلیا (قَ) [ عبر. ] (اِ.) درخشش بخار، تشعشع بخار. 1"} -{"line": "65753 هورمزد (مُ) (اِ.) هُرمز. 1"} -{"line": "65754 هورمون (هُ مُ) [ فر. ] (اِ.) قسمتی از ترشحات داخلی که به وسیلة غدد مترشحة داخلی ترشح می شود و اثر تحریکی و حیاتی روی سایر اعضای بدن دارد. 1"} -{"line": "65755 هوز (اِ.) آواز تند و تیز مانند صدایی که از طاس برنجی و امثال آن برخیزد، آواز (بانگ ). 1"} -{"line": "65756 هوز (هَ وَّ) [ ع . ] (اِ.) دومین کلمة ساخته شده از حروف ابجد مرکب از: ه - و - ز. 1"} -{"line": "65757 هوس (هَ وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میل، آرزو. 2 - شهوت، خواهش نفس . 1"} -{"line": "65758 هوس باز ( هوس باز .) [ ع - فا. ] (ص فا.) شهوت پرست . 1"} -{"line": "65759 هوش (اِ) 1 - زیرکی، آگاهی . 2 - عقل، فهم . 3 - جان، روان . 1"} -{"line": "65760 هوش [ په . ] (اِ.) مرگ، موت . 1"} -{"line": "65761 هوشمند (مَ) (ص مر.) 1 - باهوش . 2 - عاقل، بخرد. 1"} -{"line": "65762 هوشیار [ په . ] (ص .) باهوش، خردمند. 1"} -{"line": "65763 هوشیاری ( هوشیاری .) (حامص .) 1 - دارای هوش . 2 - عاقلی . 3 - آگاهی، بیدار. 4 - زیرکی . 1"} -{"line": "65764 هول (هُ) (ق .) دست پاچه . 1"} -{"line": "65765 هول ( هول .) [ ع . ] (اِ.) هراس، ترس، بیم . 1"} -{"line": "65766 هول دادن ( هول . دَ) (اِ.) (عا.) کسی را ناگهان به جلو پرت کردن . 1"} -{"line": "65767 هول شدن ( هول شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.)دستپاچه شدن . 1"} -{"line": "65768 هولناک ( هولناک .) [ ع - فا. ] (ص مر.) ترسناک، خوف انگیز. 1"} -{"line": "65769 هولی (هَ) (اِ.) کره اسبی که هنوز زین بر پشت آن نگذاشته باشند. 1"} -{"line": "65770 هوم (اِ.) نام درختی شبیه به درخت گز. 1"} -{"line": "65771 هومیوپاتی (هُ یُ) [ انگ . ] (اِ.) = هومئوپاتی : نظامی درمانی مبتنی بر اصل «همانند، همانند را شفا می دهد»، همسان درمانی . (فره ). 1"} -{"line": "65772 هون (هَ) [ ع . ] (اِ.) خواری، رسوایی . 1"} -{"line": "65773 هون ( هون .) (اِ.) زمین کلوخ وار شیار کرده . 1"} -{"line": "65776 هوی (هَ وا) [ ع . ] (اِ.) 1 - میل، خواهش . 2 - عشق . ج . اهواء. 1"} -{"line": "65777 هویت (هُ و یَّ) [ ع . هویة ] (اِ.) شخصیت، ذات، حقیقت چیز. 1"} -{"line": "65778 هویج (هَ) (اِ.) گیاه علفی دوساله از تیرة چتریان، با ریشه راست، ساقة بی کرک یا پوشیده از تار. برگ های متناوب و گل های کوچک سفید و مجتمع به صورت چتر. ریشة این گیاه نارنجی یا زرد است و مصرف غذایی و دارویی بالا دارد، گزر، زردک . 1"} -{"line": "65779 هوید (هَ وِ یا هُ وَ) (اِ.) 1 - نمدی که گرداگرد کوهان شتر می گذارند. 2 - پالان، زین . 1"} -{"line": "65780 هویدا (هُ وَ) (ص .) 1 - آشکار، پیدا. 2 - روشن . 1"} -{"line": "65781 هپاتیت (هِ) [ فر. ] (اِ.) بیماری التهابی ای که بر اثر عواملی مانند ویروس ها، سموم، داروها و غیره به وجود می آید. 1"} -{"line": "65782 هپارلو (هُ لُ) (اِمر.) (عا.) بلندگو. 1"} -{"line": "65783 هپاک (هَ یا هُ) (اِ.) فرق سر، تارک سر. 1"} -{"line": "65784 هپرو (هَ پَ) (اِمص .) (عا.) ربودن چیزی را از دست کسی، قاپیدن . 1"} -{"line": "65785 هپرو شدن (هَ پَ. شُ دَ)(مص ل .)(عا.) 1 - به غارت رفتن . 2 - ربوده شدن . 1"} -{"line": "65786 هپروت (هَ پَ) (اِ.) (عا.) عالم وهم و خیال . 1"} -{"line": "65787 هپل وهپو (هَپَ لُ. هَ) (ص .) (عا.) 1 - بی قانون، بی ترتیب . 2 - هرج و مرج . 1"} -{"line": "65788 هپیون (هَ یُ) (اِ.) افیون، تریاک . 1"} -{"line": "65789 هچل (هَ چَ) (اِ.) (عا.) 1 - دردسر، گرفتاری . 2 - بور، سرخ . 1"} -{"line": "65790 هژبر (هُ ژَ) (اِ.) شیر، هزبر. 1"} -{"line": "65791 هژمونی (هِ ژِ مُ) [ فر. ] (اِ.) برتری، سروری، سلطه . 1"} -{"line": "65792 هژیر (هَ) [ په . ] (ص .) 1 - زیرک، هوشیار. 2 - نیکو، پسندیده . 1"} -{"line": "65793 هکتار (ه ) [ فر. ] (اِ.) ده هزار متر مربع . 1"} -{"line": "65794 هکتولیتر (هِ تُ) [ فر. ] (اِمر.) واحدی برای سنجش مایعات : 100 لیتر. 1"} -{"line": "65795 هکتومتر ( هکتومتر . مِ) [ فر. ] (اِمر.) واحدی برای سنجش طول : 100 متر. 1"} -{"line": "65796 هکذا (ها کَ) [ ع . ] (ق مر.) به همین ترتیب، این چنین . 1"} -{"line": "65797 هکری (هُ) (اِ.) زراعتی که با آب باران حاصل دهد، دیم . 1"} -{"line": "65798 هکف (هَ کَ) (ص .) بیهوده، بی فایده . 1"} -{"line": "65799 هکهک (هَ هَ) (اِ.) 1 - سکسکه . 2 - هق هق گریه . 1"} -{"line": "65800 هکچه (هُ چِ) (اِ.) سکسکه . 1"} -{"line": "65801 هگرز (هَ گِ) [ په . ] (ق .) هرگز. 1"} -{"line": "65802 هیئت (هَ ئَ) [ ع . هیئة ] (اِ.) 1 - شکل، صورت، حال، کیفیت . 2 - علم نجوم . 1"} -{"line": "65803 هیاج (هِ) [ ع . ] (مص م .) برانگیختن، کارزار کردن . 1"} -{"line": "65804 هیاهو (هَ) (اِ.) جار و جنجال، داد و فریاد. 1"} -{"line": "65805 هیاکل (هَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ هیکل . 1"} -{"line": "65806 هیبت (هِ بَ) [ ع . هیبة ] (اِ.) 1 - ترس، هول . 2 - شکوه، عظمت . 1"} -{"line": "65807 هیتر (تِ) [ انگ . ] (اِ.) وسیله ای برای گرم کردن هوای مکان هایی مانند اتاق و کارخانه، اجاق برقی، بخاری برقی . (فره ). 1"} -{"line": "65808 هیجا (هَ) [ ع . هیجاء ] (اِ.) نبرد، کارزار. 1"} -{"line": "65809 هیجان (هَ یَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آشفته شدن . 2 - برانگیخته شدن، اضطراب . 3 - (اِ.) خشم، غضب . 1"} -{"line": "65810 هیختن (تَ)(مص م .)برکشیدن، بیرون کشیدن شمشیر از نیام . 1"} -{"line": "65811 هیدخ (هَ دَ) (اِ.) اسب جوان سرکش که به سختی رام شود. 1"} -{"line": "65812 هیدرولیک (رُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دانشی که در مورد مایعات در حال حرکت بحث می کند. 2 - دستگاه هایی که از نیروی هیدرولیک برای تسهیل کارهای مکانیکی استفاده می شود. 1"} -{"line": "65813 هیدروژن (ژِ) [ فر. ] (اِ.) گازی است بی رنگ و بو و بی طعم که از ترکیب آن با اکسیژن آب ایجاد می شود. 1"} -{"line": "65814 هیراد (ص .) خوش رو، خندان . 1"} -{"line": "65815 هیربد (بَ) (اِ.) 1 - پیشوای دین زرتشتی . 2 - خدمتکار آتشکده . 3 - قاضی و مفتی زرتشتی . 1"} -{"line": "65816 هیروگلیف (رُ لِ) [ فر. ] (اِ.) خط تصویری که در آن به جای نوشتن اسم اشیاء تصویر آن ها را می کشیده اند، این خط در بین پیشوایان و کاهنان مصری برای نوشتن مطالب مذهبی به کار می رفته است . 1"} -{"line": "65817 هیز (ص .) مخنث، بدکار. 1"} -{"line": "65818 هیزم (هِ زُ) (اِ.) هیمه، چوبی که برای سوختن به کار می رود. ؛ هیزم تر به کسی فروختن کنایه از: بدی کردن به کسی و خصومت اورا برانگیختن . 1"} -{"line": "65819 هیستری (تِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری روحی که اختلال های حسی به همراه دارد. 1"} -{"line": "65820 هیضه (هَ ض ) [ ع . هیضة ] (اِ.) اسهال شدید همراه استفراغ بر اثر سوءهاضمه . 1"} -{"line": "65821 هیلاج (هَ) (اِ.) زایچة مولود، حسابی که ستاره شناسان توسط آن به احوال فرد و کمیّت عُمر او پی می برند. 1"} -{"line": "65822 هیلله (هَ لَ لِ) [ ع . هیللة ] (مص ل .) لااله الا الله گفتن . 1"} -{"line": "65823 هیمنه (هَ مَ نِ) [ ع . هیمنة ] (مص ل .) 1 - آمین گفتن . 2 - نگهبانی کردن . 3 - در فارسی : وقار، شکوه . 1"} -{"line": "65824 هیمه (هِ مِ) (اِ.) هیزم . 1"} -{"line": "65825 هین (هِ) (اِ.) سیل، سیلاب . 1"} -{"line": "65826 هین (هِ) (شب جم .) 1 - کلمة تأکید به معنی زودباش، شتاب کن . 2 - کلمة اشاره به معنی این و اینک . 3 - کلمة تنبیه به معنی : هان، آگاه باش . 1"} -{"line": "65827 هیناهین (هِ هِ) (اِ.) شتاب، تعجیل . 1"} -{"line": "65828 هیهات (هَ) [ ع . ] 1 - اسم فعل به معنی : دور است . 2 - در فارسی به معنای حسرت، دریغ، دریغا. 1"} -{"line": "65829 هیولا (هَ) [ ع . ] (اِ.) مأخوذ از یونانی . 1 - مادة اولی، اصل هر چیز. 2 - در فارسی به معنای صورت، هیکل . 3 - (عا.) غول، عظیم الجثه . 1"} -{"line": "65830 هیولانی ( هیولانی .) [ ع . ] (ص .) مادی . 1"} -{"line": "65831 هیولی (هَ لا) [ ع . ] (اِ.) منسوب به هیولا. 1"} -{"line": "65832 هیون (هَ) (اِ.) شتر کلان، شتر تندرو. 1"} -{"line": "65833 هیپنوتیزم (نُ تِ) [ فر. ] (اِ.) خواب مصنوعی، خواب مغناطیسی که در آن شخص تحت تأثیر القاهای شخص دیگر به خواب می رود. 1"} -{"line": "65834 هیپوتالاموس (پُ) [ فر. ] (اِ.) اندامی که در زیر نهنج قرار دارد و کارش تنظیم آب و دمای بدن و خواب و صفات ثانوی جنسی است، زیر نهنج . (فره ). 1"} -{"line": "65835 هیپودرم (پُ د) [ فر. ] (اِ.) لایه ای در زیر پوست از بافت پیوندی سست که در بردارندة شمار متفاوتی از یاخته های چربی است، زیرپوست . (فره ). 1"} -{"line": "65836 هیپوفیز (پُ) [ فر. ] (اِ.) غده ای است فرد به اندازة یک فندق که در خط وسط در داخل زین ترکی استخوان خفاشی کاملاً پنهان است، وزن متوسط این غده در مرد 5/0 الی 6/0 گرم و در زن قدری سنگین تر است یعنی مابین 6/0 تا 7/0 گرم است . این غده با ترشح هورمون های گوناگون فعالیت سایر غدد درون ریز را تنظیم می کند. 1"} -{"line": "65837 هیپی [ انگ . ] (اِ.) هر یک از کسانی که در مخالفت با عادت و رسوم موجود در جامعة خود (خاصه در غرب ) به بلند کردن مو و پوشیدن لباس های غیرعادی، مصرف مواد مخدر به همراه دیگر هم فکران خود روی می آورند. 1"} -{"line": "65838 هیچ 1 - (ق .) اصلاً، ابداً. 2 - (ص .) نیست، نابود. 3 - پوچ، بی اعتبار. 4 - آیا، هیچ می دانی ؟. 1"} -{"line": "65839 هیچ وجه (ق مر.) هیچ طور، هیچ گونه . 1"} -{"line": "65840 هیچ کاره (ر یا رَ) (ص مر. ق .) آن که برای کاری شایسته نیست، بی کاره . 1"} -{"line": "65841 هیچ کس (کَ) 1 - (اِ.)کسی، شخصی . 2 - (ص .) ناچیز، بی ارزش . 1"} -{"line": "65842 هیچ گاه (ق مر.) هیچ وقت، هرگز. 1"} -{"line": "65843 هیکل (هَ کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بنای مرتفع . 2 - انسان یا حیوان تنومند. 3 - جایی در کنیسه که مراسم قربانی را در آن به جا می آورند. 4 - بُت خانه . ج . هیاکل . 1"} -{"line": "65844 هیگر (هَ گَ یا گِ) (اِ.) اسب سرخ مایل به سیاهی که یال و دم آن سیاه باشد. 1"} -{"line": "65845 و ( و .) (ق .) خاصه، مخصوصاً. 1"} -{"line": "65846 و ( و .) [ ع . ] (حر.) در آغاز لفظ جلاله (= الله) برای قسم به کار رود. 1"} -{"line": "65847 و (واو معدوله ) از نظر دستوری واوی است که در عهد ما نوشته می شود ولی خوانده نمی شود: خواب، خواهش، خویش، خویشتن . اما در زمان قدیم آ ن را تلفظ می کردند و چون در هنگام تلفظ از ضمه به فتحه عدول می کردند آن را واو معدوله نامیده اند. لازم به توضیح است که همیشه پیش از واو معدوله حرف «خ » و بعد از آن یکی از حروف «د، ر، ز، س، ش، ن، و، ه، ی » واقع می شود. 1"} -{"line": "65848 و ( و .) [ په . ] (حر رب، عطف ) حرف عطف است و آن دو کلمه یا دو جمله را به هم پیوند دهد و آن به معانی ذیل آید: 1 - (معیت و مصاحبت ) با. 2 - (حالیه ) حال آن که، در صورتی که . 3 - با آن که با وجودی که . 1"} -{"line": "65849 و (حر.) سی امین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد 6 می باشد. 1"} -{"line": "65850 و (وَ) (حر. اض .) مقابله را رساند، مقابل، برابر. 1"} -{"line": "65851 وا (اِ.)= با. ابا. وا: آش . 1"} -{"line": "65852 وا (پش .) پیش از فعل آید به معنای ذیل : الف - به معنی «باز» تجدید و دوبارگی را رساند: وا آمدن . ب - به معنی «باز»، «گشاده » و مانند آن : واکردن . ج - به معنی «به » به جهت تاکید: وا ایستادن، واشدن . 1"} -{"line": "65853 وا (ص .) باز، گشاده . 1"} -{"line": "65854 وا (حراض .) 1 - به معنی «با» معیت را رساند: گویند ما وا شماییم [ و دین شما. ] ... 2 - به معنی «به »: بندة من (خدا) پشت وامن داد و کار وامن گذاشت . 1"} -{"line": "65855 وا (پس .) به آخر اسم پیوندد دال بر نگهبانی و حفاظت : پیشوا. 1"} -{"line": "65856 وا (عا.) = وای : 1 - کلمه ای که به هنگام شدت مرض و احساس درد و رنج گویند. 2 - در موقع تأسف خوردن استعمال شود. 3 - در مورد تعجب به کار رود (بیشتر در تداول خانم ها). 1"} -{"line": "65857 وابسته (بَ تِ) (ص مف .) 1 - مربوط، منسوب . 2 - خویشاوند. 3 - مأمور دولتی که سفارت آن دولت در کشور دیگر وظایفی را انجام دهد، اتاشه . ؛ وابسته بازرگانی مأمور دولتی که در سفارت آن دولت در کشور دیگر به امور بازرگانی رسیدگی کند. 1"} -{"line": "65858 وابستگی (بَ تِ) (حامص .) علاقه، پیوستگی . 1"} -{"line": "65859 وابط (ب) [ ع . ] (ص فا.) 1 - ضعیف، سُست - رأی . 2 - خسیس، فرومایه . 1"} -{"line": "65860 وابفت (بَ) (اِ.) جامة ستبر. 1"} -{"line": "65861 وابل (ب) [ ع . ] (اِ.) باران تند و شدید. 1"} -{"line": "65862 وابند (بَ) (اِ.) محل تقاطع دو دیوار. 1"} -{"line": "65863 وابوسیدن (دَ) (مص م .) 1 - بازبوسیدن .2 - خاتمه دادن به کشتی . 3 - روگردان شدن، متنفر گشتن . 1"} -{"line": "65864 وات (اِ.) کلمه، سخن . 1"} -{"line": "65865 وات (اِ.) پوستین . 1"} -{"line": "65912 وارد (رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - در آینده، داخل شونده . 2 - (عا.) ماهر، چیره دست . 3 - به جا، به مورد. 1"} -{"line": "65913 وارد ساختن (رِ. تَ) [ ع - فا . ] (مص م .) 1 - داخل کردن . 2 - آگاه ساختن . 1"} -{"line": "65914 وارد شدن ( وارد شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - رسیدن . 2 - (عا.) ماهر شدن، اُستاد شدن . 1"} -{"line": "70480 کوراب (اِمر.) سراب، شوره زار. 1"} -{"line": "65866 وات [ انگ - فر. ] (اِ.) واحدی است که برای سنجش مقدار نیروی الکتریسیته بکار می رود و معادل است با مقدار یک ژول انرژی در یک ثانیه، به عبارت دیگر هرگاه از یک سیم هادی آن قدر جریان الکتریسیته بگذرد که معادل یک ژول انرژی در یک ثانیه مصرف شود، گوییم به اندازة یک وات انرژی مصرف شده است به طور خلاصه ژول در ثانیه را وات نامند. کلمة وات از نام دانشمند انگلیسی به نام جیمز وات گرفته شده است . 1"} -{"line": "65867 واتر (تَ) (ص تف .) دورتر، آن سوتر. 1"} -{"line": "65868 واترقیدن (تَ رَ قّ دَ) (مص ل .) تنزل کردن، به عقب برگشتن . 1"} -{"line": "65869 واترپروف (تِ. پُ) [ انگ . ] (ص .) ضد آب، ضد رطوبت . 1"} -{"line": "65870 واترپولو ( واترپولو . پُ لُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی شبیه فوتبال ولی با دست که در استخری به طول 19 تا 30 متر و به عرض 10 تا 20 متر انجام می شود. در این بازی معمولاً دو دستة 7 نفری شرکت می کنند. 1"} -{"line": "65871 واتگر (گَ) (ص فا.) 1 - سخن گو. 2 - سخنور، قصه خوان . 3 - شاعر. 1"} -{"line": "65872 واتگر (گَ) (ص .) پوستین دوز. 1"} -{"line": "65873 واثق (ثِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اطمینان دارنده . 2 - استوار، محکم . 1"} -{"line": "65874 واج (ص .) گیج، حیران . 1"} -{"line": "65875 واج [ په . ] (اِ.) 1 - گفتار، کلام، سخن . 2 - واچ ؛ دعا و وردی که زرتشتیان هنگام مراسم مذهبی می خوانند. 1"} -{"line": "65876 واجار [ په . ] (اِ.) واچار؛ بازار. 1"} -{"line": "65877 واجار کردن (کَ دَ) (مص م .) (عا.) به آواز بلند به گوش همه رساندن . 1"} -{"line": "65878 واجب (ج ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - لازم، ضروری . 2 - فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد. 3 - سزاوار، شایسته . 4 - مایحتاج . ؛ واجب عینی واجبی که هر فرد مسلمان مکلف است به شخصه انجام دهد. ؛ واجب کفایی واجبی است که چون بعض افراد آن را انجام دهند، تکلیف از گردن دیگران ساقط شود. مانند: کفن و دفن اموات . 1"} -{"line": "65879 واجبات (جِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ واجبه ؛ اموری که به جا آوردن آن ها واجب و بایسته است . 1"} -{"line": "65880 واجبی ( جِ ) [ ع - فا. ] (اِ.)1 - حقوق، مستمری . 2 - دارویی برای زدودن موهای زاید بدن . 1"} -{"line": "65881 واجد (جِ) [ ع . ] (اِفا.) یابنده، دارنده . 1"} -{"line": "65882 واحد (حِ) [ ع . ] 1 - (اِ. ص .) یک، یکی . 2 - یگانه، یکتا. 3 - مجموعة افرادی که مأمور انجام عملیات مشترکی هستند. 4 - یک ساعت درس در هفته در یک نیم سال تحصیلی دورة دانشگاهی . 1"} -{"line": "65883 واحه (حِ) [ ع . واحة ] (اِ.) قطعه زمینی سبز و خرم در میان صحرا. 1"} -{"line": "65884 واخ (اِصت .) (عا.) 1 - کلمه ای است دال به تأسف و حسرت . 2 - کلمه ای است دال بر تحسین و خوشایندی . 1"} -{"line": "65885 واخواست (خا) (مص مر.) 1 - بازخواست، اعتراض . 2 - برگشت ؛ اعتراض دارندة چک یا برات هنگامی که با عدم وصول روبرو شود. 1"} -{"line": "65886 واخوان (خا) (اِ.) 1 - دوباره خواندن . 2 - مقابلة کتب، مطابقه . 3 - امتحان درستی و نادرستی دو قپان . 1"} -{"line": "65887 واخواهی (خا) (حامص .) بازخواست، اعتراض . 1"} -{"line": "65888 واخوردن (خُ دَ) (مص ل .) 1 - یکّه خوردن، دچار شوک شدن . 2 - بی رونق شدن . 1"} -{"line": "65889 واخورده (خُ د) 1 - (ص مف .) شکست خورده، از رونق افتاده . 2 - مأیوس، دل سرد. 1"} -{"line": "65890 واخوردگی (خُ د) (حامص .) 1 - از رواج و رونق افتادن . 2 - رد شدن . 3 - سرخوردگی، یأس . 1"} -{"line": "65891 واخچی [ تر. ] (اِ.) اسب پالانی . 1"} -{"line": "65892 واخیدن (دَ) (مص م .) از هم جدا کردن . 1"} -{"line": "65893 واخیده (د) (ص مف .) از هم جدا کرده . 1"} -{"line": "65894 واخیسیدن (دَ) (مص ل .) (عا.) از جوش افتادن (پلو یا کته ) در روی بار و در نتیجه قد نکشیدن و پختن نشاستة آن . 1"} -{"line": "65895 وادادن (دَ) (مص م .) 1 - پس دادن . 2 - جدا شدن . 3 - سُست شدن، شُل شدن . 1"} -{"line": "65896 وادار (ص .) ناگزیر به انجام کاری یا پذیرش چیزی . 1"} -{"line": "65897 وادار کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - تحریک کردن، برانگیختن . 2 - مجبور کردن . 1"} -{"line": "65898 وادارنک (رَ) (اِ.) بادرنگ، بالنگ . 1"} -{"line": "65899 واداشتن (تَ) (مص م .) گماشتن، وادار کردن . 1"} -{"line": "65900 وادانستن (نِ تَ) (مص م .) بازشناختن، تشخیص دادن . 1"} -{"line": "65901 وادروا (دَ) (اِ.) بادربا، نانخورش، جایی که در آن نانخورش فراوان است . 1"} -{"line": "65902 وادنگ (دَ) (اِ.) (عا.) انکار پس از اقرار، دبه . 1"} -{"line": "65903 واده (د) (د یا دَ) 1 - (اِ.) اصل، بنا، شالوده . 2 - (پس .) به صورت پسوند آید به معنی فوق : خانواده، کواده . 1"} -{"line": "65904 وادی [ ع . ] (اِ.) 1 - رودبار، رود. 2 - دَرّه . 3 - صحرا، بیابان . 1"} -{"line": "65905 وادی ایمن (مَ) [ ع . ] (اِمر.) جایی که به حضرت موسی وحی رسید. 1"} -{"line": "65906 وادیان (اِ) بادیان، رازیانه . 1"} -{"line": "65907 وادیج (اِ.) چوب بَستی که تاک انگور را روی آن می خوابانند. 1"} -{"line": "65908 وادید (مص مر.) بازدید، سرکشی . 1"} -{"line": "65909 وار (پس .) 1 - نشانة دارندگی، عیالوار. 2 - به معنی نظیر و مانند: دیوانه وار. 3 - (اِ.) دفعه، مرتبه . 4 - به معنی بار، حمل : خروار، شتروار. 5 - دال بر لیاقت : شاهوار، گوشوار. 6 - آنچه مدت معین ظاهر شود: هفته وار (مجله هفتگی ). 1"} -{"line": "65910 وار (اِ.) مهر، محبت . 1"} -{"line": "65911 وارث (رِ) [ ع . ] (اِفا.) ارث برنده . 1"} -{"line": "70485 کورس (کَ رَ) (اِ.) پیچ و شکن موی . 1"} -{"line": "65915 واردات (رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ وارده ؛ کالاهایی که از خارج وارد کشور می شود. 1"} -{"line": "65916 وارسته (رَ تِ) (ص مف .) 1 - فروتن، خاضع . 2 - رها شده . 1"} -{"line": "65917 وارستگی (رَ تِ) (حامص .) 1 - رهایی، آزادگی . 2 - فروتنی . 1"} -{"line": "65918 وارسی (رَ) (اِمص .) بازرسی، به دقت رسیدگی کردن . 1"} -{"line": "65919 وارسیدن (رِ دَ) (مص م .) 1 - مجدداً رسیدن . 2 - وصول . 3 - سرکشی کردن، تفتیش کردن . 4 - ادراک، دریافتن . 5 - بی فایده شدن، بی مصرف نشدن . 1"} -{"line": "65920 وارغ (رَ یا رِ) (اِ.) 1 - گلیم، پلاس . 2 - سد مانندی ساخته شده از چوب و گل . 1"} -{"line": "65921 وارف (رِ) [ ع . ] (ص .) 1 - گسترده، وسیع . 2 - بسیار سبز. 1"} -{"line": "65922 وارفتن (رَ تَ) (مص ل .) 1 - از هم پاشیده شدن . 2 - (عا.) یکُه خوردن، گیج شدن . 1"} -{"line": "65923 وارفته (رَ ت ِ) (ص مف .) 1 - از هم پاشیده . 2 - (عا.) تنبل، بی حال . 3 - متحیر، گیج، تعجب کرده . 1"} -{"line": "65924 وارفتگی (رَ تِ) (حامص .) 1 - از هم پاشیدگی . 2 - سُستی، بی حالی . 1"} -{"line": "65925 وارمر (مِ) [ انگ . ] (اِ.) اجاق کوچک شمع دار که برای گرم نگه داشتن غذا به کار رود، چراغک . (فره ). 1"} -{"line": "65926 وارن (رَ یا ر ) (اِ.) آرنج، مرفق . 1"} -{"line": "65927 وارنگ (رَ) (اِ.) 1 - رنگ مخالف . 2 - مخالف، عکس . ؛ رنگ وارنگ رنگارنگ، گوناگون . 1"} -{"line": "65928 واره (ر ) (اِ.) نوبت، مرتبه . 1"} -{"line": "65929 واره (ر ) (پس .) به آخر اسم ملحق شود دال بر معانی ذیل : الف - دال بر شباهت و مانندگی : ماهواره . ب - دال بر تعلق و ارتباط : گوشواره . ج - دال بر مکان : چراغواره . 1"} -{"line": "65930 وارهانیدن (رَ دَ) (مص م .)آزاد کردن، خلاص کردن . 1"} -{"line": "65931 وارهیدن (رَ دَ) (مص ل .) خلاص شدن، آزاد گشتن . 1"} -{"line": "65932 وارو (اِ.) 1 - وارون، واژگون . 2 - پُشتک . 1"} -{"line": "65933 وارو (اِ.) = واروک : زگیل . 1"} -{"line": "65934 وارو (اِمر.) قلمه های درخت تبریزی را گویند. 1"} -{"line": "65935 وارو زدن (زَ دَ) (مص ل .) 1 - پُشتک زدن . 2 - واکنش نشان دادن . 1"} -{"line": "65936 وارون [ په . ] (ص .) سرنگون، واژگون . 1"} -{"line": "65937 وارونه (ن ) (ص .) 1 - واژگونه، سرنگون . 2 - برعکس، ضد. 1"} -{"line": "65938 وارونی (نِ) (ص .) شوم، نامبارک . 1"} -{"line": "65939 وارکار (اِ.) 1 - جالیز. 2 - کلبه ای محقر در باغ و جالیز. 1"} -{"line": "65940 واریته (ی ت ) [ فر. ] (اِ.) 1 - گوناگون . 2 - نمایشی مرکب از کنسرت، تئاتر، رقص ... 1"} -{"line": "65941 واریخته (تِ یا تَ) 1 - (ص مف .) دوباره ریخته . 2 - تفریغ حساب شده . 3 - (اِ.) جایی که شیب آن از یکسوست نه از چند سو. 1"} -{"line": "65942 واریز 1 - (اِمص .) عمل ریزش یا ریختن . 2 - ریختن پول به حساب . 1"} -{"line": "65943 واریس [ فر. ] (اِ.) تورم رگ ها بویژه در پا. 1"} -{"line": "65944 واز (ص .) باز؛ گشوده . 1"} -{"line": "65945 وازدن (زَ دَ) (مص م .) 1 - پس زدن، رد کردن . 2 - جداکردن و کنار گذاشتن جنس نامرغوب . 1"} -{"line": "65946 وازده (زَ د) (ص مف .) 1 - نامرغوب . 2 - مطرود، مردود. 1"} -{"line": "65947 وازدگی (زَ د)(حامص .)(عا.) یأس، سرخوردگی . 1"} -{"line": "65948 وازر (ز) [ ع . ] (اِفا.) گناهکار. 1"} -{"line": "65949 وازع (ز) [ ع . ] (ص فا.) بخش کننده . 1"} -{"line": "65950 وازلین (ز) [ فر. ] (اِ.) نوعی روغن که از آن برای تهیة بعضی داروها، پمادها و لوازم آرایشی استفاده می کنند. 1"} -{"line": "65951 وازکتومی (زَ تُ) [ انگ . ] (اِمص .) بستن لوله های انتقال دهندة اسپرم در مرد جهت پیش گیری از بارورسازی . 1"} -{"line": "65952 واسة (س ) [ ع . واسطه، برای، به علت ] (حر. اض .) (عا.) برای، بهر، به جهت . 1"} -{"line": "65953 واستادن (دَ) (مص ل .) (عا.) ایستادن . 1"} -{"line": "65954 واستدن (س تُ دَ) (مص م .) باز گرفتن . 1"} -{"line": "65955 واستریوش (تَ) [ په . ] (اِ.) کشاورز و آن یکی از طبقات چهارگانة عهد ساسانی به شمار می رفته . ج . واستریوشان . 1"} -{"line": "65956 واستریوش بد (بذ) ( واستریوش بد . بَ) [ په . ] (اِ.) رییس طبقة کشاورزان (عهد ساسانی ). 1"} -{"line": "65957 واسرنگیدن (سَ رَ دَ) (مص ل .) 1 - رو برتافتن، امتناع کردن . 2 - انکار کردن . 1"} -{"line": "65958 واسط (س ) [ ع . ] (اِفا.) میانجی . 1"} -{"line": "65959 واسطه (س طِ) [ ع . واسطة ] 1 - (اِفا.) میانجی . 2 - دلاُل . 3 - مرکز، ناحیه، کرسی . 4 - شفیع . 5 - سبب، علت، انگیزه . 1"} -{"line": "65960 واسع (س ) [ ع . ] (اِفا.) گشایش دهنده . 1"} -{"line": "65961 واسل (س ) [ ع . ] (ص فا.) توسل جوینده . 1"} -{"line": "65962 واسپردن (س پُ دَُ) (مص م .) رد کردن، تأدیه کردن . 1"} -{"line": "65963 واش [ په . ] (اِ.) علف، گیاه . 1"} -{"line": "65964 واشامه (مِ) (اِ.) مقنعه، روسری . واشام و باشام و باشامه نیز گویند. 1"} -{"line": "65965 واشدن (شُ دَ) (مص ل .) 1 - باز شدن . 2 - شکفته شدن . 3 - پراکنده شدن . 4 - برطرف شدن . 5 - جدا شدن . 6 - بند آمدن . 7 - دست برداشتن . 1"} -{"line": "65966 واشر (ش ) [ انگ . ] (اِ.) حلقه ای معمولاً از جنس لاستیک که برای آب بندی کردن بین دو جسم سخت قرار می گیرد. 1"} -{"line": "65967 واشنگ (شَ) (اِ.) 1 - چوبک زن، کسی که در شب های ماه رمضان با آواز یا صدای طبل مردم را بیدار می کند. 2 - مهتر پاسبان . 1"} -{"line": "65968 واشه (ش ) (اِ.)باشه ؛ پرنده ای شکاری، کوچک تر از باز. 1"} -{"line": "66028 وامی (ص نسب .)1 - بدهکار.2 - عاجز، بدبخت . 1"} -{"line": "65969 واشور (اِ.) لباس اضافی برای تعویض لباسی که پوشیده اند. ؛ شور واشور دو یا چند جامه که یکی را به تن کنند و دیگری را بشویند و تمیز کنند. 1"} -{"line": "65970 واشی [ ع . ] (اِفا.) سخن چین، نمام . 1"} -{"line": "65971 واصف (ص ) [ ع . ] (اِفا.)ستایش کننده، وصف کننده . 1"} -{"line": "65972 واصل (ص ) [ ع . ] (اِفا.)1 - رسنده . 2 - پیوسته . 1"} -{"line": "65973 واصل شدن ( واصل شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - رسیدن، پیوستن . 2 - به حق رسیدن . 1"} -{"line": "65974 واضح (ض ) [ ع . ] (اِفا.) پیدا، نمایان . 1"} -{"line": "65975 واضع (ض ) [ ع . ] (اِفا.) وضع کننده . 1"} -{"line": "65976 واعظ (عِ) [ ع . ] (اِفا.) پند دهنده . ج . وعاظ . 1"} -{"line": "65977 واعی [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگاهدارنده، حافظ . 2 - شنونده، گوش دهنده . 1"} -{"line": "65978 وافد (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بر سویی آینده، آینده . 2 - نزد کسی رونده . جِ (عربی ) وفود، اوفاد، وفد. 1"} -{"line": "65979 وافر (فِ) [ ع . ] (اِفا.) فراوان، زیاد. 1"} -{"line": "65980 وافور (اِ.) آلتی که با آن تریاک می کشند. 1"} -{"line": "65981 وافوری (ص نسب .) تریاکی، معتاد. 1"} -{"line": "65982 وافی (فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تمام، کامل . 2 - وفا - کننده . 1"} -{"line": "65983 واقد (قِ) [ ع . ] (اِفا.) تابناک، مشتمل . 1"} -{"line": "65984 واقع (ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فرود آینده، رخ دهنده . 2 - حاصل . 3 - راست، درست . 4 - وضع یا کیفیت قرار گرفتن . 5 - وضع یا کیفیت وقوع یافتن . ؛ در واقع در حقیقت . ؛غیر واقع خلاف واقعیت . 1"} -{"line": "65985 واقع گرایی ( واقع گرایی . گَ) [ ع - فا. ] (اِمص .) 1 - گرایش و توجه به واقعیت ها و پرهیز از خیال بافی . 2 - وفاداری به طبیعت یا زندگی واقعی و بیان دقیق آن بدون خیال پردازی . نک رئالیسم . 1"} -{"line": "65986 واقعاً (قِ عن ) [ ع . ] (ق .) در واقع، در حقیقت، حقیقتاً. 1"} -{"line": "65987 واقعه (قِ عِ) [ ع . واقعة ] (اِ.) 1 - حادثه، پیش آمد. 2 - قیامت، رستاخیز. 1"} -{"line": "65988 واقعه رسیده ( واقعه رسیده . رِ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) دچار حادثة بَد شده، مصیبت دیده . 1"} -{"line": "65989 واقعی (قِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .)حقیقی، راست . 1"} -{"line": "65990 واقعیت (قِ یَّ) (مص جع .) حقیقت، حقیقت داشتن . 1"} -{"line": "65991 واقف (ق ) [ ع . ] (اِفا.) باخبر، آگاه . 1"} -{"line": "65992 واقفی (ق ) [ ع - فا. ] (حامص .)وقوف، آگاهی . 1"} -{"line": "65993 واقلیدن (قِ دَ) (مص ل .) (عا.) از کاری که با اشتیاق تمام پیش گرفته اند صرفنظر کردن . 1"} -{"line": "65994 واقول (قَ یا قُ) [ فا - ع . ] (اِ.) (عا.) انکار، دبه، نکول . 1"} -{"line": "65995 واقی [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگاه دارنده، حافظ . 2 - حامی . 1"} -{"line": "65996 وال (اِ.) 1 - بال، نوعی ماهی بسیار بزرگ . 2 - نوعی پارچه . 1"} -{"line": "65997 والا (ص .) 1 - بلند مرتبه، شریف . 2 - مقبول، شایسته . 3 - مشهور. 4 - برتر. 5 - (اِ.) قد، قامت . 6 - بیرق، درفش . 1"} -{"line": "65998 والاتبار (تَ) (ص مر.) دارای اصل و نسب، نجیب زاده . 1"} -{"line": "65999 والاجاه (ص مر.) عالی قدر، بلندمرتبه . 1"} -{"line": "66000 والاحضرت (حَ رَ)(ص مر.) 1 - آن که آستانش رفیع است، عالی مقام . 2 - عنوانی است شاهزادگان و نایب السلطنه را. 1"} -{"line": "66001 والاد (اِ.) 1 - دیوار. 2 - سقف . 1"} -{"line": "66002 والادگر (گَ) بنا، معمار. 1"} -{"line": "66003 والامنش (مَ ن ) (ص مر.) بلندطبع . 1"} -{"line": "66004 والان (اِ.) رازیانه ؛ گیاهی است خوش بو با دانه های ریز که برای نفخ مفید است . 1"} -{"line": "66005 والد (ل ) [ ع . ] (اِفا.) پدر، اب . 1"} -{"line": "66006 والده (ل د ) [ ع . والدة ] (اِفا.) مؤنث والد؛ مادر. 1"} -{"line": "66007 والدین (ل دَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة والد؛ پدر و مادر. 1"} -{"line": "66008 والس [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی رقص آرام دو نفره . 2 - موسیقی سه ضربی مخصوص این رقص . 1"} -{"line": "66009 والسلام (وَ سْ سَ) [ ع . ] (ق .) همین و بس . (واژة نخست عبارت والسلام علیکم به معنی درود بر شما). 1"} -{"line": "66010 والله (وَ لْ لا) [ ع . ] (ق .) سوگند به خدا. 1"} -{"line": "66011 واله ( واله .) (اِ.) مبالغه در کارها، اصرار، ابرام . 1"} -{"line": "66012 واله ( واله .) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حیران، سرگشته . 2 - شیفته، عاشق . 1"} -{"line": "66013 واله (لِ) (اِ.) سراب . 1"} -{"line": "66014 والور (لُ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجای نوعی چراغ خوراک پزی نفت سوز دارای فتیله . 1"} -{"line": "66015 والک (لَ) (اِ.) سیر جنگلی . 1"} -{"line": "66016 والگونه (نَ یا نِ) (اِمر.) آلگونه ؛ سُرخاب . 1"} -{"line": "66017 والی [ ع . ] (اِفا.) حاکم، فرمانروا. ج . ولاة . 1"} -{"line": "66018 والیبال [ انگ . ] (اِمر.) از ورزش های دسته جمعی - با توپ و دست - که میان دو دستة شش نفری در میدانی مستطیل شکل که به وسیلة تور دو نیم شده برگزار می شود. 1"} -{"line": "66019 وام [ په . ] (اِ.) قرض، دین . 1"} -{"line": "66020 وام خواه (خا) (ص فا.) 1 - قرض گیرنده . 2 - طلب کار. 1"} -{"line": "66021 وام دار (ص فا.) بدهکار. 1"} -{"line": "66022 وام کردن (کَ دَ) (مص م .) قرض گرفتن . 1"} -{"line": "66023 وام گزاردن (گُ دَ) (مص م .) پرداختن وام و بدهی . 1"} -{"line": "66024 واماندن (دَ) (مص ل .) خسته شدن، عقب ماندن . 1"} -{"line": "66025 وامانده (د ) (ص مف .) خسته، مانده . 1"} -{"line": "66026 واماندگی (د) (حامص .) 1 - فرسودگی، خستگی . 2 - عقب ماندگی . 1"} -{"line": "66027 وامق (مَ) [ ع . ] (اِ.) نام عاشق عَذرا. 1"} -{"line": "66029 وان [ روس . ] (اِ.) ظرف بزرگ فلزی یا چینی که برای شست و شوی بدن در حمام تعبیه کنند. 1"} -{"line": "66030 وان یکاد (وَ. یَ) [ ع . ] (اشاره به آیة 51 سورة قلم قرآن مجید) برای دفع بلا می خوانند یا نوشته آن را همراه خود نگاه می دارند. 1"} -{"line": "66031 وانت (نِ) [ انگ . ] (اِ.) ماشین باری کوچک . 1"} -{"line": "66032 وانمود (نُ) (مص مر.) ظاهرسازی، تظاهر به انجام کاری . 1"} -{"line": "66033 وانمودن (نَ یا نُ دَ) (مص م .) باز نمودن، نشان دادن . 1"} -{"line": "66034 وانگاه (ق .) 1 - و آن زمان . 2 - به علاوه، وانگهی . 1"} -{"line": "66035 وانگه (گَ) (ق .) بعلاوه، وانگهی . 1"} -{"line": "66036 وانیل [ فر. ] (اِ.) گیاهی است بالا رونده از تیرة ثعلب دارای میوه ای با جدار ضخیم و گوشت دار با بویی بسیار قوی و مطبوع و معطر با طعمی کمی شیرین که در شیرینی - پزی استفاده می شود. 1"} -{"line": "66037 وانیلین [ فر. ] (اِ.) مادة معطری که به شکل بلورهای ریز سوزنی شکل سفید رنگ سطح خارجی وانیل را پوشانده و به علاوه از پوست میوه و سایر انساج گیاه وانیل استخراج می شود و پس از تبلور به شکل سوزن های ریز سفید کوچک درمی آید، بسیار معطر و دارای طعم سوزاننده است . 1"} -{"line": "66038 واه (شب جم .) هنگام تحسین و تعجب گفته می شود. 1"} -{"line": "66039 واهب (هِ) [ ع . ] (اِفا.) بخشنده، عطا کننده . 1"} -{"line": "66040 واهمه (هِ مِ) [ ع . واهمة ] (اِ.) بیم، هراس . 1"} -{"line": "66041 واهی [ ع . ] (اِفا.) سست، بی اساس . 1"} -{"line": "66042 واو (حر.) سی امین حرف از حروف الفبای فارسی . ؛ یک واو جا نینداختن چیزی را حذف نکردن . 1"} -{"line": "66043 واور (وَ) (اِ.) وسیله ای است برای صید ماهی مرکب، از یک حلقة فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دستة دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته می شود و بعد بالا آورده می شود. 1"} -{"line": "66044 واویلا [ ع . ] (شب جم .) افسوس ! دریغ ! 1"} -{"line": "66045 واپس (پَ) (ق .) عقب، دنبال . 1"} -{"line": "66046 واپسگرا ( واپسگرا . گَ) (ص .) مرتجع، مخالف پیش رفت و اندیشه های نو. 1"} -{"line": "66047 واپسین (پَ) (ص .) آخر، آخرین . ؛ دم واپسین آخرین نفس که محتضر در حال نزع کند. ؛روز واپسین روز قیامت . 1"} -{"line": "66048 واچرتیدن (چُ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - از حال چرت بیرون شدن . 2 - ناگهان حیرت کردن، بسیار متعجب شدن . 1"} -{"line": "66049 واچیدن (دَ) (مص م .) برچیدن، دوباره چیدن . 1"} -{"line": "66050 واژ (اِ.) نک . واج . 1"} -{"line": "66051 واژ (اِ.) نک . باژ؛ باج . 1"} -{"line": "66052 واژه (ژِ) [ په . ] (اِ.) لغت، کلمه . 1"} -{"line": "66053 واژه نامه ( واژه نامه . مِ) (اِمر.) 1 - کتابی که معنی واژه ها و اصطلاحات و معادل های یک یا چند زبان را به دست دهد. 2 - فرهنگ، لغت نامه . 1"} -{"line": "66054 واژه نما ( واژه نما . نَ)(اِمر.)واژه ای بر بالای صفحة کتاب مرجع که نشانة نخستین یا آخرین مدخل در آن صفحه است . مانند: واژگان ... در بالای این صفحه . 1"} -{"line": "66055 واژون (ص .) 1 - وارون . 2 - آن که رفتارش نادرست و نامعقول باشد. 3 - شوم، نحس . 4 - بخت برگشته . 1"} -{"line": "66056 واژگان (اِ.) فهرستی از مجموعة واژه های یک کتاب، یک موضوع یا یک زبان . 1"} -{"line": "66057 واژگون (ص .) 1 - برگشته، سرنگون . 2 - بخت برگشته . 3 - شوم، نامبارک . 1"} -{"line": "66058 واکس [ روس . ] (اِ.) مادة چربی که رنگ های مختلف دارد و رویة کفش را با آن تمیز و براق کنند. 1"} -{"line": "66059 واکسن (سَ) [ فر. ] (اِ.) ماده ای که از میکروب ضعیف شده یک بیماری می گیرند و برای پیش گیری از آن بیماری به بدن انسان یا حیوان اهلی تزریق می کنند. 1"} -{"line": "66060 واکسیل [ روس . ] (اِ.) رشته ای به رنگ زرد یا سفید که افسران روی دوش و جلوی سینه آویزان می کنند. 1"} -{"line": "66061 واکسیناسیون [ فر. ] (اِ.) محل تلقیح واکسن، مایه زنی . 1"} -{"line": "66062 واکسینه (نِ) [ فر. ] (ص .) مایه کوبی شده . 1"} -{"line": "66063 واکمن (مَ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری دستگاهی کوچک و قابل حمل متشکل از یک پخش صوت و یک دو گوشی سبک، پخش همراه . (فره ). 1"} -{"line": "66064 واکنش (کُ نِ) (اِمص .) عکس العمل . 1"} -{"line": "66065 واکی تاکی [ انگ . ] (اِ.) دستگاه فرستنده و گیرندة ر ادیویی کوچک قابل حمل با برد محدود. 1"} -{"line": "66066 واگذاردن (گُ دَ) (مص م .) 1 - تسلیم کردن، چیزی را در اختیار کسی قرار دادن . 2 - ترک کردن . 1"} -{"line": "66067 واگذاشتن (گُ تَ) (مص م .) نک . واگذاردن . 1"} -{"line": "66068 واگرا (گ ) (اِفا.) دور شونده . مق همگرا. 1"} -{"line": "66069 واگردان (گَ) (اِمص .) زیر و رو کردن، دوباره گرداندن . 1"} -{"line": "66070 واگرفتن (گ ر تَ) (مص م .) 1 - پس گرفتن، دوباره گرفتن . 2 - منع کردن . 1"} -{"line": "66071 واگشت ( واگشت .) (مص مر. اِمص .) بازگشت، مراجعت . 1"} -{"line": "66072 واگشت (گَ) (اِ.) پناه، پناهگاه . 1"} -{"line": "66073 واگفت (گُ) (مص مر. اِمص .) 1 - واگفتن . 2 - دشنام، فحش . 1"} -{"line": "66074 واگفتن (گُ تَ) (مص م .) بازگو کردن، دوباره گفتن . 1"} -{"line": "66075 واگن (گُ) [ فر. ] (اِ.) هر یک از اطاق های قطار. 1"} -{"line": "66076 واگوی (اِمص .) 1 - بازگفت سخن نشنیده . 2 - بازتاب صوت در داخل گنبد، حمام یا در کوه . 3 - تکرار بیت یا مصراعی که توسط دسته ای خوانده می شود، توسط دستة دیگر. 1"} -{"line": "66077 واگویه (یِ) (اِمص .) سخن شنیده را باز گفتن . 1"} -{"line": "66078 واگیر (حامص )1 - سرایت . 2 - (دستة عزاداری ) تکرار جمع مصراع یابیت ترجیع را. 3 - ورزشی اس ت پهلوانان را در گود زورخانه که یک به یک دست بر دیوار نهند و به جانب همان دست بر سینه زور کنند تا سینه برآمده پهن شود. 4 - ورزشکار پس از آن که از سنگ گرفتن خسته شد و دیگری سنگ گرفت، مجدداً چند مرتبه سنگ می گیرد. آن را واگیر گویند. 5 - آغاز کردن کشتی مجدداً. 1"} -{"line": "66079 واگیردار (ص فا.) مرضی که از بیمار به دیگران سرایت کند، ساری . 1"} -{"line": "66080 وای [ په . ] (اِ.) 1 - افسوس . 2 - فریاد، ناله . 1"} -{"line": "66081 وایا (ص .) بایا؛ بایسته، ضروری . 1"} -{"line": "66082 وایت برد (بُ) [ انگ . ] (اِمر.) اسبابی به صورت صفحه ای سفید(از جنس پلاستیک، پشم شیشه و مانند آن ) که می توان روی آن با ماژیک مخصوص آن مطلبی را نوشت که به راحتی قابل پاک کردن می باشد. 1"} -{"line": "66083 وایست (یِ) (ص .) بایست ؛ ضرورت، لزوم . 1"} -{"line": "66084 وایه (یِ) (اِ.) 1 - بهره . 2 - حاجت، مراد. 1"} -{"line": "66085 وبا (وَ) [ ع . وباء ] (اِ.) نوعی بیماری عفونی و همه گیر و مسری . 1"} -{"line": "66086 وبال (وَ) [ ع . ] (اِ.)1 - سختی، عذاب . 2 - بَدی سرانجام . 1"} -{"line": "66087 وبر (وَ بَ) [ ع . ] (اِ.) پشم شتر و خرگوش و مانند آن . 1"} -{"line": "66088 وبیل (وَ) [ ع . ] (ص .) سخت، وخیم، کار دشوار. 1"} -{"line": "66089 وت (وَ) (اِ.) پوستین . 1"} -{"line": "66090 وتح (وَ تِ) [ ع . ] (ص .) خسیس، فرومایه . 1"} -{"line": "66091 وتد (وَ تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میخ چوبی یا فلزی . ج . اوتاد. 2 - یکی از ارکان سه گانة عروض . 1"} -{"line": "66092 وتر (وَ تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زه کمان . ج . اوتار. 2 - زه یا سیم ساز. 3 - خطی است که دایره را به دو قسمت نامساوی تقسیم کند. 4 - ضلع روبروی زاویة قائمه مثلث . 5 - زردپی . 1"} -{"line": "66093 وتر (وَ یا وِ) [ ع . ] 1 - (ص .) فرد، تنها، طاق . 2 - (اِ.) عدد طاق . 3 - کینه . ج . اوتار. 1"} -{"line": "66094 وتر (وِ) [ ع . ] (اِ.) قسمی از نماز فرد که فقط یک رکعت دارد. 1"} -{"line": "66095 وتو (وِ تُ) [ فر. ] (اِ.) مخالف، امتناع . ؛حق وتو حقی که به دولتی داده شود مبنی بر رد پیشنهاد دول هم پیمان . 1"} -{"line": "66096 وتیره (وَ رِ) [ ع . وتیرة ] (اِ.) 1 - طریقه، روش . 2 - دستور. 3 - نهاد. 1"} -{"line": "66097 وثائق (وَ ئِ) [ ع . ] (اِ.) ج . وثیقه . 1"} -{"line": "66098 وثاق (وِ یا وُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خانه، اطاق . 2 - حرم سرا. 1"} -{"line": "66099 وثاقت (وَ قَ) [ ع . وثاقة ] (اِمص .) 1 - استحکام، استواری . 2 - موثقی، معتمدی . 1"} -{"line": "66100 وثبه (وَ ب) [ ع . وَثبة ] (مص ل .) جَستن، یک بار جَستن . 1"} -{"line": "66101 وثقی (وُ ثْ قا) [ ع . ] (ص تف .) مؤنث اَوْثق ؛ محکم تر. 1"} -{"line": "66102 وثن (وَ ثَ) [ ع . ] (اِ.) بُت . ج . اوثان . 1"} -{"line": "66103 وثوب (وُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جستن، جهیدن، ب رجستن . 2 - (اِمص .) جست . 1"} -{"line": "66104 وثوق (وُ) [ ع . ] (مص ل .) اطمینان داشتن به کسی . 1"} -{"line": "66105 وثی (وَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لغزش یافتن و برآمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن . 2 - معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند. 1"} -{"line": "66106 وثیر (وَ) [ ع . ] 1 - (ص .) نرم، لین . 2 - فراش . ؛فراش وثیر بستر نرم . 3 - (اِ.) جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند. 4 - پارچه ای که در آن جامه پیچند. 5 - باشچه مانندی که پیش زین باشد. 6 - پوست جانور درنده . 1"} -{"line": "66107 وثیق (وَ) [ ع . ] (ص .) محکم، استوار. 1"} -{"line": "66108 وثیقه (وَ قَ) [ ع . وثیقة ] (ص .) 1 - مؤنث وثیق . 2 - عهدنامه، گِرویی . ج . وثائق . 1"} -{"line": "66109 وجا (وَ) [ ع . ] (اِ.) خوف، بیم . مق رجا. 1"} -{"line": "66110 وجاء (وَ) (ص .) آن چه که در آن خیر و نفعی نباشد. مانند: چاه بدون آب . 1"} -{"line": "66111 وجازت (وَ زَ) [ ع . وجازة ] (اِمص .) اختصار، ایجاز. 1"} -{"line": "66112 وجاهت (وَ یا وِ هَ) [ ع . وجاهة ] (مص ل .) 1 - عزّت، حرمت . 2 - خوب رویی، زیبایی . 1"} -{"line": "66113 وجب (وَ جَ)(اِ.)فاصلة بین انگشت شَست و انگشت کوچک وقتی انگشت ها از هم باز باشد. 1"} -{"line": "66114 وجد (وَ) [ ع . ] (اِ.) ذوق، شوق . 1"} -{"line": "66115 وجدان (وِ یا وُ) [ ع . ] (اِ.) نیرویی باطنی که خوب را از بد تشخیص می دهد. 1"} -{"line": "66116 وجع (وَ جَ) [ ع . ] (اِ.) درد، رنج . ج . اوجاع . 1"} -{"line": "66117 وجل (وَ جَ) [ ع . ] (اِ.) ترس، بیم . 1"} -{"line": "66118 وجنات (وَ جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ وجنه . 1"} -{"line": "66119 وجنه (وَ نِ) [ ع . وجنة ] (اِ.) چهره، رخسار. ج . وجنات . 1"} -{"line": "66120 وجه (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روی، چهره . 2 - طریقه، جهت . 3 - پول . ج . وجوه . 4 - ذات، شخص . 5 - قصد، نیت . 6 - دلیل، سبب . ؛ وجه ضمان پول (یا مالی ) که برای ضمانت می سپارند. ؛ وجه ِ مصالحه آن چه برای برقراری صلح میان دو طرف مورد معامله قرار می گیرد. 1"} -{"line": "66121 وجهه (و ه ) [ ع . وجهة ] (اِ.) 1 - طرف، جانب . 2 - اعتبار، آبرو. 1"} -{"line": "66122 وجوب (وُ) [ ع . ] (مص ل .)لازم بودن، ضرورت داشتن . 1"} -{"line": "66123 وجود (وُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هستی . 2 - بدن، جسم . 1"} -{"line": "66124 وجود داشتن ( وجود داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - بودن، هستی داشتن . 2 - (عا.) شهامت داشتن . 1"} -{"line": "66125 وجوه (وُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وجه . 1 - راه ها. 2 - روش ها. 3 - انواع . 4 - پول ها. 1"} -{"line": "66176 ور افتادن (وَ. اُ دَ) (مص ل .) (عا.) از مد افتادن، منسوخ شدن . 1"} -{"line": "66126 وجوهات (وُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وجوه . 1 - پول ها. 2 - آن چه بابت خمس و زکات در اختیار علمای روحانی قرار داده می شود. 1"} -{"line": "66127 وجگن (وَ گَ) (اِ.) وَشگَن ؛ آلت تناسلی . 1"} -{"line": "66128 وجیز (وَ) [ ع . ] (ص .) مختصر، کوتاه . 1"} -{"line": "66129 وجیزه (وَ ز ) [ ع . وجیزة ] (ص .) 1 - مؤنث وجیز. 2 - کلام مختصر و مفید. 1"} -{"line": "66130 وجیع (وَ) [ ع . ] (ص .) دردناک . 1"} -{"line": "66131 وجین (و ) (اِ.) کندن علف های هرز. 1"} -{"line": "66132 وجیه (وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نیکورو، زیبا. ج . وجهاء. 2 - صاحب قدر و جاه . 1"} -{"line": "66133 وجیهه (وَ هَ یا ه ) [ ع . وجیهة ] (ص .) مؤنث وجیه . 1"} -{"line": "66134 وحدانی (وَ) [ ع . ] (ص نسب .) تنها، یکتا. 1"} -{"line": "66135 وحدانیت (وَ یَّ) [ ع . وجدانیة ] (مص جع .) یگانگی، یکتایی . 1"} -{"line": "66136 وحدت (وَ دَ) [ ع . وحدة ] 1 - (مص ل .) یکی بودن، یگانه بودن . مق کثرت . 2 - (اِمص .) یگانگی، یکی بودن . ؛ وحدت ملی اشتراک همة افراد یک ملت در آمال و مقاصد چنان که به منزلة مجموعة واحدی به شمار آید. ؛ وحدت وجود عقیده ای است مبتنی بر این که جهان وجود از جمادات و نباتات و حیوانات و معادن و مفارقات و فلکیات همه یک وجودند که در مرتبت فوق و اقوی و اشدّ، وجود خدا قرار دارد. 1"} -{"line": "66137 وحش (وَ) [ ع . ] (اِ.) جانور بیابانی . ج . وحوش . 1"} -{"line": "66138 وحشت (وَ شَ) [ ع . وحشة ] (اِ.) ترس، هراس . 1"} -{"line": "66139 وحشی (وَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - غیراهلی . 2 - آن که از مواهب تمدن دور است . 1"} -{"line": "66140 وحل (وَ حَ) [ ع . ] (اِ.) گل و لای . 1"} -{"line": "66141 وحم (وَ حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ویار و اشتهای شدید زنان باردار به نوعی خوراکی یا مواد دیگر. 2 - خواهان جماع شدن . 1"} -{"line": "66142 وحوش (وُ) [ ع . ] (اِ.) جِ. وحش . 1"} -{"line": "66143 وحی (وَ) [ ع . ] (اِ.) آنچه از طرف خدا بر پیغمبران نازل شود. 1"} -{"line": "66144 وحید (وَ) [ ع . ] (ص .) منفرد، یگانه، بی نظیر. 1"} -{"line": "66145 وخ (وَ) (شب جم .) کلمه ای که در هنگام لذت بردن از چیزی یا ابراز شگفتی بیان شود. 1"} -{"line": "66146 وخامت (وَ مَ) [ ع . وخامة ] (اِمص .) دشواری، ناگواری . 1"} -{"line": "66147 وخش (وَ خَ) (اِ.) نوعی بیماری در دست و پای چهارپایان، ورم مفصل . 1"} -{"line": "66148 وخش (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پست و بیکاره از هر چیز. 2 - مردم فرومایة بی اعتبار. 1"} -{"line": "66149 وخشور (وَ یا وُ) (اِ. ص .) پیغمبر، رسول . 1"} -{"line": "66150 وخشوربند ( وخشوربند . بَ) (اِ.) مذهب، شریعت . 1"} -{"line": "66151 وخشی (وَ)(اِ.) = وشی :پارچه ای است خوش قماش و لطیف . 1"} -{"line": "66152 وخم (وَ خِ) [ ع . ] (ص .) 1 - ناسازگار، ناموافق . 2 - سخت، دشوار. 1"} -{"line": "66153 وخم (وَ خَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - سوءهاضمه . 2 - تعفن هوا که موجب امراض وبایی گردد. 1"} -{"line": "66154 وخیم (وَ) [ ع . ] (ص .) دشوار، سنگین، ناگوار. 1"} -{"line": "66155 ود (وَ دّ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دوستی، محبت . 2 - (مص ل .) دوست داشتن . 1"} -{"line": "66156 وداج (وِ) [ ع . ] (اِ.) رگ گردن . 1"} -{"line": "66157 وداد (وِ) [ ع . ] (اِمص .) دوستی، محبت . 1"} -{"line": "66158 وداع (وِ) [ ع . ] (اِ.) بدرود، خداحافظی . 1"} -{"line": "66159 ودایع (وَ یِ) [ ع . ودائع ] (اِ.) جِ ودیعه ؛ امانت ها، سپرده ها. 1"} -{"line": "66160 ودج (وَ دَ) [ ع . ] (اِ.) نام رگی در گردن که هنگام خشم متورم می شود. 1"} -{"line": "66161 ودع (وَ دَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی صدف، گوش ماهی . 1"} -{"line": "66162 ودود (وَ) [ ع . ] (ص .) بسیار مهربان . 1"} -{"line": "66163 ودویل (وُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ترانة محلی هجوآمیز و نشاط انگیز که ترجیع بندش اهمیت بسزا دارد. 2 - نمایشنامة کمدی خفیف که در آن خدعه ای ماهرانه گنجانده باشند. 1"} -{"line": "66164 ودکا (وُ) [ روس . ] (اِ.)نوعی نوشابة الکلی بی رنگ قوی، عرق روسی . 1"} -{"line": "66165 ودید (وَ) [ ع . ] (ص .) دوست، دوست دارنده . ج . اوداء. 1"} -{"line": "66166 ودیعت (وَ عَ) [ ع . ودیعة ] (اِ.) پولی یا مالی که به امانت سپرده شود. 1"} -{"line": "66167 ودیعه (وَ عِ یا عَ) [ ع . ودیعة ] (اِ.) نک . ودیعت . 1"} -{"line": "66168 ودیه (وُ دِّ یَُ) [ ع . ودیة ] (اِ.) کنایه از: زوجه، زن . 1"} -{"line": "66169 ور ( ور .) [ په . ] (اِ.) 1 - بغل، پهلو. 2 - سینه . 3 - کمر. 1"} -{"line": "66170 ور (و ) (اِ.) (عا.) سخن بی معنی . ؛ شرُ ور حرف مفت، سخن بی معنی . 1"} -{"line": "66171 ور ( ور .) 1 - (حر.) حرف شرط، مخفف و اگر. 2 - ( اِ.) طرف، جانب . 3 - پسوندی است که به اسم می پیوندد و دارندگی را می رساند:بارور، تاج ور، کینه ور. 4 - پیشوندی است که بر سر افعال درآید به معنی بر: ورآمدن، ورافتادن . 5 - بر سر اسماء (ریشه و مصادر مرخم ) درآید به معنی بر، به : ورانداز، ورش کست . 1"} -{"line": "66172 ور ( ور .) [ په . ] (اِ.) در ایران باستان در محاکمه های مبهم و مشکل دو طرف دعویی را مورد آزمایش (ور) قرار می دادند و آن دو گونه بوده است : 1 - ور گرم (گذشتن از آتش ). ور سرد (خوردن سوگند) و آن آب آمیخته با گوگرد بوده است که به متهم می خورانیدند. 1"} -{"line": "66173 ور ( ور .) (اِ.) گرمی، حرارت . 1"} -{"line": "66174 ور (وَ) (اِ.) تخته ای که در مکتب های قدیم معلمان روی آن به شاگردان تعلیم می دادند، سبق . 1"} -{"line": "66175 ور آمدن (وَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - (عا.) کنده شدن، جدا شدن . 2 - آماده شدن خمیر برای پخت نان . 3 - برآمدن، مقابله کردن . 4 - چاق شدن . 1"} -{"line": "66177 ور رفتن (وَ. رَ تَ) (مص ل .) بازی بازی کردن، با چیزی خود را مشغول کردن . 1"} -{"line": "66178 ور زدن (وِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) پرحرفی کردن، وراجی کردن . 1"} -{"line": "66179 وراء (وَ) [ ع . ] (ق .) عقب، پس، پشت . 1"} -{"line": "66180 وراث (وُ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ وارث . 1"} -{"line": "66181 وراثت (وَ ثَ) [ ع . وراثة ] (مص م .) ارث بردن . 1"} -{"line": "66182 وراج (وِ رّ) (ص .) (عا.) پُر حرف، روده دراز. 1"} -{"line": "66183 وراز (وُ) (اِ.) گراز، خوک نر. 1"} -{"line": "66184 وراغ (وَ)(اِ.)1 - شعلة آتش . 2 - روشن، فروغ . 1"} -{"line": "66185 وراق (وَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کاغذفروش . 2 - نویسنده . 1"} -{"line": "66186 ورام (وَ) (اِ.) 1 - سهل و آسان . 2 - کمی و نقصان در وزن یا اندازة چیزی . 1"} -{"line": "66187 ورانبر (وَ بَ) (ق .) آن طرف، آن سو. 1"} -{"line": "66188 ورانداز (وَ. اَ) (اِ.) 1 - اندازه (جامه و غیره ). 2 - نقشه، مسوده . 1"} -{"line": "66189 ورانداز (وَ اَ) (اِمص .) بازدید، تخمین . 1"} -{"line": "66190 ورانداز کردن ( ورانداز کردن . کَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - اندازة چیزی را به نظر تعیین کردن . 2 - چیزی یا کسی رابه دقت نگریستن . 1"} -{"line": "66191 ورت (وَ) (ص .) برهنه، عریان . 1"} -{"line": "66192 ورتاج (وَ) (اِ.) 1 - آفتاب پرست . 2 - نیلوفر. 1"} -{"line": "66193 ورتیج (وَ) (اِ.) بلدرچین . 1"} -{"line": "66194 ورثه (وَ رَ ثِ) [ ع . ورثة ] (اِ.) جِ وارث . 1"} -{"line": "66195 ورج (وَ) [ په . ] (اِ.) ارزش، ارج . 1"} -{"line": "66196 ورجاوند (وَ وَ) [ په . ] (ص .) ارجمند، گران قدر. 1"} -{"line": "66197 ورجلا (وَ جَ) دست به ورجلا گذاشتن : (مص ل .) (عا.) داد و فریاد راه انداختن، جار و جنجال ایجاد کردن . 1"} -{"line": "66198 ورجمند (وَ مَ) [ په ] 1 - (ص .) ارجمند. 2 - (اِ.) دارندة فرة ایزدی . 1"} -{"line": "66199 ورجه ورجه کردن (وَ جِ. جِ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) جست و خیز کردن، جُنب و جوش کردن . 1"} -{"line": "66200 ورخج (وَ رَ) (ص .) وَرَخچ ؛ 1 - چرکین، پلید. 2 - زبون . 1"} -{"line": "66201 ورد (و ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ذکر، دعا. 2 - جزیی از قرآن که انسان هر روز و هر شب بخواند. ج . اوراد. 1"} -{"line": "66202 ورد (وَ) [ ع . ] (اِ.) گل، گل سرخ . 1"} -{"line": "66203 وردار و ورمال (وَ رُ وَ) (ص فا.) (عا.) = وردارنده و ورمالنده : کسی که پول یا مال اشخاص را بالا می کشد، مال مردم خور. 1"} -{"line": "66204 ورداشتن (وَ. تَ) (مص م .) 1 - برداشتن . 2 - تحمل کردن . 3 - فرو بردن چیزی در مقعد یا فرج . 1"} -{"line": "66205 وردان (وِ) (اِ.) زگیل . 1"} -{"line": "66206 وردست (وَ دَ) (ص .) (عا.) کمک، دستیار. 1"} -{"line": "66207 وردنه (وَ دَ نِ) (اِ.) نورد؛ چوب استوانه شکلی که خمیر را با آن پهن می کنند. 1"} -{"line": "66208 وردوک (وَ) (اِ.) نک . وردک . 1"} -{"line": "66209 وردک (وَ دَ) (اِ.) جهاز عروس، آنچه عروس با خود به خانة داماد می برد. 1"} -{"line": "66210 ورز (وَ) 1 - (اِ.) پیشه، شغل . 2 - کِشت و زرع . 1"} -{"line": "66211 ورزا (وَ) [ په . ] (اِ. ص .) گاو نر. 1"} -{"line": "66212 ورزش (وَ ز) 1 - (اِمص .) تمرین، کار پیاپی و مرتب . 2 - (اِ.) انجام حرکات بدنی خاص برای تقویت عضلات . 1"} -{"line": "66213 ورزم (وَ رَ) (اِ.) آتش، نار. 1"} -{"line": "66214 ورزنده (وَ زَ د یا دَ) (اِفا.) 1 - کارکننده . 2 - مهارت کننده . 3 - حاصل کننده . 4 - کوشنده . 5 - زراعت کننده . 1"} -{"line": "66215 ورزه (وَ زَ)(اِ.)1 - کار کردن . 2 - مهارت . 3 - حصول . 4 - کوشش . 5 - زراعت . 6 - صنعت، حرفه . 1"} -{"line": "66216 ورزکار (وَ) (ص فا.) برزگر، کشاورز. 1"} -{"line": "66217 ورزگر (وَ گَ) (ص فا.) برزگر. 1"} -{"line": "66218 ورزی (وَ) (ص نسب .) 1 - برزگر، کشاورز. 2 - کارگر، مزدور. 1"} -{"line": "66219 ورزیدن (وَ دَ) (مص ل .) 1 - ورزش کردن، تمرین کردن . 2 - به کار بردن . 3 - به دست آوردن . 1"} -{"line": "66220 ورزیده (وَ د) (ص مف .) 1 - کارآزموده، با تجربه . 2 - نیرومند. 1"} -{"line": "66221 ورزیدگی (وَ د یا دَ) (اِمص .) تجربه داشتن . 1"} -{"line": "66222 ورس (و ر ) (اِ.) 1 - طنابی که از خوشه های خشکیدة برنج باشد. 2 - ریسمانی که از موی گاو بافته می شود و شاخه های برسم را با آن به هم می پیوندند (و آن از لوازم آتشگاه است ). 1"} -{"line": "66223 ورس (وَ)(اِ.)مهار شُتر، چوبی که در بینی شتر کنند. 1"} -{"line": "66224 ورساخیدن (وَ. دَ) (مص م .) لیسیدن . 1"} -{"line": "66225 ورساد (وِ) [ روس . ] (اِ.) ابزاری برای حروف - چینی دستی که عرض آن بر حسب طول سطر کم و زیاد می شد. 1"} -{"line": "66226 ورساز (وَ) (ص .) 1 - جوان زیبا و آراسته . 2 - زیرک، هوشیار. 1"} -{"line": "66227 ورستاد (وَ رَ) (اِ.) مستمری، جیره . 1"} -{"line": "66228 ورسنگ (وَ سَ) (اِ.) پاسنگ ترازو. 1"} -{"line": "66229 ورسو زدن (وَ. زَ دَ) (مص ل .) پرسه زدن . 1"} -{"line": "66230 ورسی (وَ) ( ورسی .) (ص نسب .) 1 - نوعی از کبوتر که رنگش مایل به سرخی و زردی است . 2 - کاسة زرین نیکو. 1"} -{"line": "66231 ورسیج (وَ) (اِ.) آسمانه، سقف خانه . 1"} -{"line": "66232 ورش (وَ) [ ع . ] (اِ.) طعامی که از شیر سازند. 1"} -{"line": "66233 ورشان (وَ رَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی کبوتر صحرایی تیره رنگ که بالای دمش سفید است . ج . وراشین . 1"} -{"line": "66234 ورشو (وَ) (اِ.) 1 - فلزی است محکم ترکیب شده از مس و روی و نیکل . 2 - پایتخت لهستان . 1"} -{"line": "66235 ورشک (وَ شَ) (اِ.) کیسة کوچکی که در آن دارو می ریختند. 1"} -{"line": "66236 ورشکسته (وَ ش کَ تِ)(ص مف .)=ورشکست . ورشکستن : کسی که سرمایه و مال خود را از دست داده . 1"} -{"line": "66237 ورطه (وَ ط ) [ ع . ورطة ] (اِ.)1 - جای خطرناک . 2 - منجلاب، گرداب . 1"} -{"line": "66238 ورع (وَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) پرهیزگاری، پارسایی . 1"} -{"line": "66239 ورغ (وَ رْ) (اِ.) سد مانندی ساخته شده از چوب و علف و گِل . 1"} -{"line": "66240 ورغ ( ورغ .) [ ع . ] (اِ.) فروغ، روشنی . 1"} -{"line": "66241 ورغست (وَ غَ) (اِ.) برغست ؛ گیاهی است شبیه به اسفناج که پختة آن در بعضی خوراکی ها به کار می رود. 1"} -{"line": "66242 ورغلانیدگی (وَ. غَ د) (حامص .) تحریک، تحریض . 1"} -{"line": "66243 ورغلمبیدن (وَ غُ لُ ب دَ)(حامص .) ورقلمبیدن، ورغلنبیدن ؛ ورم کردن، دچار برآمدگی و قوز شدن . 1"} -{"line": "66244 ورفان (وَ رَّ) (ص .) شفیع، شفاعت کننده . 1"} -{"line": "66245 ورق (وَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - برگ درخت . 2 - برگ کاغذ. ج . اوراق . 3 - دسته ای کارت که با آن بازی کنند. 1"} -{"line": "66246 ورق برگشتن (وَ رَ. بَ گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دگرگون شدن اوضاع و احوال . 1"} -{"line": "66247 ورق پاره (وَ رَ. رِ) (اِمر.) 1 - ورق کوچک . 2 - کنایه از: کاغذ بی ارزش . 1"} -{"line": "66248 ورقاء (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کبوتر ماده . 2 - فاخته . 1"} -{"line": "66249 ورم (وَ رَ) [ ع . ] (اِ.) باد، برآمدگی در بدن بر اثر ضربه یا بیماری . 1"} -{"line": "66250 ورمال (وَ) نک وردار و ورمال . ؛ ورمال آقا را دمش دادن چیزی را برداشتن و بردن و خوردن، چپو کردن، سر خوراکی ریختن و یکباره آن را تمام کردن . 1"} -{"line": "66251 ورمالیدن (وَ دَ) (مص ل .) 1 - دامن به کمر زدن، آستین بالا زدن . 2 - کنایه از: گریختن و فرار کردن . 1"} -{"line": "66252 ورماندگی (وَ د یا دَ) (حامص .) درد شکم و روده و احشاء. 1"} -{"line": "66253 ورموت (وِ) [ فر. ] (اِ.) شراب سفید که در آن مواد عطرآگین می آمیزند. 1"} -{"line": "66254 ورمیشل (وِ ش) [ فر. ] (اِ.) نوعی ماکارونی خیلی نازک که در سوپ می ریزند. 1"} -{"line": "66255 ورمیشل (وِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی خمیراک رشته مانند با قطر کم و طول زیاد، رشته فرنگی . (فره ). 1"} -{"line": "66256 ورنا (وَ) (ص .) برنا، جوان . 1"} -{"line": "66257 ورنامه (وَ مِ) (اِمر.) سرنامه و عنوان نامه . 1"} -{"line": "66258 ورنج (وَ رَ) (ص .) خداوند حرص و شره را گویند. 1"} -{"line": "66259 ورنجن (وَ رَ جَ) (اِ.) برنجن ؛ حلقه ای از زر و سیم و یا فلزات دیگر که زنان در دست و پا کنند. 1"} -{"line": "66260 ورنداز (وَ رَ) (اِ.) 1 - اندازه (جامه و غیره ...). 2 - نقشه، مسوده . 1"} -{"line": "66261 ورنه (وَ نَ) (حر رب . مر.) واگرنه . 1"} -{"line": "66262 ورنی (وِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - لعاب . 2 - چرم شفاف و براق . متضاد: شور و یا مات . 1"} -{"line": "66263 ورواره (وَ رِ) (اِ.) فرواره ؛ بالاخانه، خانة تابستانی . 1"} -{"line": "66264 وروت (وُ) (اِ.) (عا.) خشم، غضب . 1"} -{"line": "66265 وروجک (جَ) (اِ.) (عا.) صفتی است برای کودکان ؛ بازی گوش، شیطان . 1"} -{"line": "66266 ورود (وُ) [ ع . ] (مص ل .) درآمدن، داخل شدن . 1"} -{"line": "66267 ورودی ( ورودی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به ورود، آن چه مخصوص و مربوط به ورود و دخول کسان در جایی باشد: در ورودی، امتحانات ورودی . 1"} -{"line": "66268 ورودیه (وُ یِّ) [ ازع . ] (اِ.) حق وجهی که بابت داخل شدن در جایی پرداخت می شود، حق الورود. 1"} -{"line": "66269 ورور (وِ وِ) (شب جم .) تندتند حرف زدن، وراجی کردن . 1"} -{"line": "66270 وروغ ( وروغ .) (اِ.) تیرگی، کدورت ؛ مق . فروغ . 1"} -{"line": "66271 وروغ (وُ) (اِ.) آروغ . 1"} -{"line": "66272 وروور (وِ رُ وِ) (اِمر.) (عا.) تلقین، تکرار، پرحرفی . ضرب المثلی در مقام استهزا کردن تحصیل علم گویند. 1"} -{"line": "66273 ورپریدن ( ورپریدن . پَ دَ) (مص ل .) (عا.) دچار مرگ ناگهانی شدن . 1"} -{"line": "66274 ورپریده (وَ . پَ د) (ص مف .) (عا.) 1 - دچار مرگ ناگهانی شده . 2 - نوعی نفرین که مادرها به هنگام خشم به فرزندان خود می گویند. 1"} -{"line": "66275 ورپلغیدن (وَ. پُ دَ) (مص ل .) (عا.) بیرون زدن، از جای خود بیرون آمدن . 1"} -{"line": "66276 ورپوشه (وَ. شَ یا ش ) (اِ.) روسری زنان، مقنعه . 1"} -{"line": "66277 ورچسوندن (وَ. چُ دَ) (مص ل .) (عا.) به جای فعل معین «کردن » در مقام توهین و تحقیر به کار می رود و فقط با قهر به کار رود، گویند: «قهر ورچسونده .» (قهر کرده ). 1"} -{"line": "66278 ورچیدن (وَ دَ) (مص م .) برچیدن . 1"} -{"line": "66279 ورک (وَ رِ) [ ع . ] (اِ.) قسمت بالای ران . 1"} -{"line": "66280 ورک (وَ رَ) [ ع . ] (اِ.) کفل، سرین . 1"} -{"line": "66281 ورکار (وَ) (اِ.) هر میوه که درخت ندارد و بوته و بیاره دارد مانند: خربزه، هندوانه، خیار و کدو و جز آن . 1"} -{"line": "66282 وری (وَ) (عا.) مهمل دری : دری وری . و این دو کلمه با هم به معنی حرف بی ربط و بی معنی و مزخرف است . 1"} -{"line": "66283 وری (وَ را) [ ع . ] (اِ.) 1 - خلق، مخلوق . 2 - آفریده . 1"} -{"line": "66284 وریب (وَ) (ص .) کج، نادرست، منحرف . 1"} -{"line": "66285 ورید (وَ) [ ع . ] (اِ.) رگ، رگ گردن . 1"} -{"line": "66286 وز (وَ) (اِ.) مقسم آب . ؛ سر وز الف - محل تقسیم آب . ب - آلتی که برای تقسیم آبی که باید به مصرف آبیاری برسد، به کار رود. 1"} -{"line": "66287 وز ( وز .) (اِ.) چربی، پیه . 1"} -{"line": "66288 وز (وِ) (اِ.) فِر، موی پُر پیچ و تاب . 1"} -{"line": "66289 وزارت (وِ رَ) [ ع . وزارة ] (اِمص .) وزیری، شغل و مقام وزیر. 1"} -{"line": "66290 وزارتخانه ( وزارتخانه . نِ) [ ع - فا. ] (اِ.) محلی که وزیر و همکارانش در آن جا کار می کنند. 1"} -{"line": "66291 وزان (وَ) (ص فا.) = بَزان : وزنده . 1"} -{"line": "66292 وزان (وِ) [ ع . ] (اِمص .) موازنه، همسنگی . 1"} -{"line": "66293 وزر (وَ زَ) [ ع . ] (اِ.) پناهگاه . 1"} -{"line": "66294 وزر (وِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بزه، گناه . 2 - سنگینی، بار گران . ج . اوزار. 1"} -{"line": "66295 وزرا (وُ زَ) [ ع . وزراء ] (اِ.) جِ وزیر. 1"} -{"line": "66296 وزش (وَ ز) (اِمص .) وزیدن، حرکت کردن باد، یا نسیم . 1"} -{"line": "66297 وزغ (وَ زَ) [ په . ] (اِ.) = وزق : قورباغه . 1"} -{"line": "66298 وزن (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سنگینی . 2 - اندازه، مقدار. ج . اوزان . 3 - ارزش، اعتبار. 4 - آهنگ تلفظ یک واژه یا یک جمله (ادبی ). 5 - ریتم (موسیقی ). 1"} -{"line": "66299 وزن آوردن ( وزن آوردن . وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - فربه شدن . 2 - ارزش داشتن . 1"} -{"line": "66300 وزن داشتن ( وزن داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اعتبار و عزت داشتن . 1"} -{"line": "66301 وزن نهادن ( وزن نهادن . نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) احترام گذاشتن، اهمیت دادن . 1"} -{"line": "66302 وزنه (وَ نِ) [ ع . وزنة ] (اِ.) 1 - سنگ ترازو. 2 - صفحه های گرد و گوی های فلزی در ورزش - های وزنه برداری و پرتاب وزنه . 3 - شخص دارای نفوذ و قدرت : وزنة سیاسی، وزنة اقتصادی . 1"} -{"line": "66303 وزنه برداری ( وزنه برداری . بَ) [ ع . ] (حامص .) 1 - برداشتن وزنه . 2 - نوعی ورزش که در آن ورزشکاران با بلند کردن وزنه هایی در وزن های مختلف با هم رقابت می کنند. 1"} -{"line": "66304 وزوز کردن (وِ وِ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - آواز کردن زنبور، مگس و غیره . 2 - حرف زدن بی جا و بی ربط و پیاپی . 1"} -{"line": "66305 وزوزی (وِ وِ) (ص .) موی مجعد با فِرهای ریز و بسیار. 1"} -{"line": "66306 وزیدن (وَ دَ) [ په . ] (مص ل .) حرکت کردن باد یا نسیم . 1"} -{"line": "66307 وزیر (وَ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - هر یک از اعضای هیئت دولت . 2 - رئیس وزارتخانه . 3 - فرزین ؛ در بازی شطرنج مُهرة بعد از شاه . 1"} -{"line": "66308 وزیری (وَ) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب ) منسوب به وزیر. 2 - (اِ.) ظرفی پهن کوچک تر از دوری . 3 - نوعی قطع کتاب به اندازة 16*5/23 سانتی متر. ؛ وزیری بزرگ نوعی کتاب در قطع 20 * 26 سانتی متر. ؛ وزیری کوچک کتاب در قطع 13*20 سانتی متر. 4 - نوعی انجیر. 1"} -{"line": "66309 وزین (وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سنگین . 2 - باوقار، متین . 1"} -{"line": "66310 وس (وَ) (اِ. ص . ق .) بس . 1"} -{"line": "66311 وساده (وِ دَ یا د) [ ع . وسادة ] (اِ.) 1 - مخده، بالش . 2 - بستر، خوابگاه . 3 - مسند، اورنگ ؛ ج . وسادات . 1"} -{"line": "66312 وساطت (وَ طَ) [ ع . وساطة ] (اِمص .) میانجی - گری، شفاعت . 1"} -{"line": "66313 وساوس (وَ وِ) [ ع . ] (اِ.) جِ وسوسه . 1"} -{"line": "66314 وسایط (وَ یِ) [ ع . ] ج . وسیطه ؛ واسطه ها. 1"} -{"line": "66315 وسایل (وَ یِ) [ ع . ] جِ وسیله ؛ اسباب، لوازم . 1"} -{"line": "66316 وستا (وَ) (اِ.) اوستا. 1"} -{"line": "66317 وستاد (وَ) (ص .) بسیار. 1"} -{"line": "66318 وستالیس (وِ) [ فر. ] (اِ.) نام کاهنة معبد وستا. وظیفة این کاهنه ها روشن نگاه داشتن آتش مقدس بود و هرگاه آتش معبد در اثر اهمال یکی از این ها خاموش می شد او را زنده به گور می کردند. کاهنه های وستا مقامی ارجمند داشتند تا آنجا که اگر به محکومی مصادف می شدند و از او شفاعت می کردند حکومت روم آن محکوم را هر چند هم گناه وی عظیم بود می بخشید. 1"} -{"line": "66319 وستی (وَ) (اِ.) شرح، تفسیر، ترجمه . 1"} -{"line": "66320 وسخ (وَ سَ) [ ع . ] (اِ.) چرک، ریم . ج . اوساخ . 1"} -{"line": "66321 وسد (وَ سَّ) (اِ.) بُسَُد، مرجان . 1"} -{"line": "66322 وسط (وَ سَ) [ ع . ] (اِ.) میانه، میان، چیزی که نه خوب باشد و نه بد. ج . اوساط . 1"} -{"line": "66323 وسطی (وُ طا) [ ع . ] (ص .) مؤنث اوسط ؛ میانی، میانه . 1"} -{"line": "66324 وسع (وُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) قدرت، توانایی . 2 - (اِ مص .) فراخی، گشایش . 1"} -{"line": "66325 وسعت (وُ عَ) [ ع . وسعة ] (اِمص .) 1 - گشادگی، گشادی . 2 - فراخی، پهنه . 1"} -{"line": "66326 وسق (وَ یا وِ) [ ع . ] (ار.) 1 - بار شتر. 2 - بار کشتی . 3 - واحدی معادل شصت (60) صاع ؛ ج . اوساق، وسوق . 1"} -{"line": "66327 وسل (وَ) [ ع . ] (مص ل .) دست به دامن شدن، توسّل جُستن . 1"} -{"line": "66328 وسم (وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) داغ و نشان . 2 - (مص م .) داغ کردن، نشان کردن . 1"} -{"line": "66329 وسمه (وَ مِ) [ ع . وسمة ] (اِ.) گیاهی است با برگ هایی شبیه برگ مورْد که پس از رسیدن سیاه می شود و از آن برای رنگ کردن ابرو استفاده می کردند. 1"} -{"line": "66330 وسمه بستن ( وسمه بستن . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مالیدن وسمه بر ابرو. 1"} -{"line": "66331 وسمه جوش ( وسمه جوش .) [ ع - فا. ] (اِ.) ظرفی که وسمه را در آن می جوشانند. 1"} -{"line": "66332 وسن (وَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خواب، چرت . 2 - نیاز، حاجت . ج . اوسان . 1"} -{"line": "66333 وسن ( وسن .) (ص .) آلوده . 1"} -{"line": "66334 وسناد (وَ) (ص .) بسیار، فراوان . 1"} -{"line": "66335 وسنی (وَ) (اِ.) هوو. 1"} -{"line": "66336 وسه (وِ سِّ) (اِ.) 1 - چوبدستی . 2 - (کن .) آلت مرد، نره . 1"} -{"line": "66337 وسواس (وَ) [ ع . ] (اِ.) اندیشة بد، القاء شیطانی . فکر یا عمل تردیدآمیز. 1"} -{"line": "66338 وسواسی (وَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) کسی که دارای وسواس است، مردد، دو دل . 1"} -{"line": "70536 کولنج (لَ) (اِ.) قولنج، درد کمر. 1"} -{"line": "66339 وسوسه (وَ وَ س ) [ ع . وسوسة ] (اِ.) پیدا شدن اندیشة بد در دل . ج . وساوس . 1"} -{"line": "66340 وسپوهر (وَ) (اِ.) = وسپور. واسپور: عنوان شاهزادگان و نجبای اشکانی و ساسانی . 1"} -{"line": "66341 وسیط (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میانجی دو دشمن . 2 - آن که از لحاظ نسب خانوادگی میانه ولی از لحاظ قدر و منزلت بلندتر باشد. 1"} -{"line": "66342 وسیع (وَ) [ ع . ] (ص .) فراخ، گشاد. 1"} -{"line": "66343 وسیله (وَ لِ) [ ع . وسیلة ] (اِ.) سبب، دستآویز. ج . وسایل . 1"} -{"line": "66344 وسیله ساز ( وسیله ساز .) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - سبب ساز، مسبب . 2 - خدای تعالی . 1"} -{"line": "66345 وسیم (وَ) [ ع . ] (ص .) زیبا، خوبروی . 1"} -{"line": "66346 وش ( وش .) (اِ.) شملة دستار و علاقة مندیل و مانند آن . 1"} -{"line": "66347 وش ( وش .) (ص .) 1 - خوش، زیبا. 2 - سره، بی - غش . 1"} -{"line": "66348 وش ( وش .) (پس .) 1 - پسوند شباهت : ماه وش، پریوش . 2 - پسوند رنگ : سیاه وش . 1"} -{"line": "66349 وش (وَ) [ گیل . ] (اِ.) 1 - پنبة پاک نکرده . 2 - پارچه و بافته ای ابریشمی . 1"} -{"line": "66350 وش کردن ( وَ. کَ دَ)(مص م .) بی غش ساختن . 1"} -{"line": "66351 وشاح (و یا وُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حمایل، پارچة رنگین و زینت شده ای که به شانه و پهلو حمایل کنند. 2 - شمشیر، کمان . ج . وشائح . 1"} -{"line": "66352 وشاق (وُ) [ تر. ] (اِ.) خدمتکار، غلامی که هنوز صورتش مو درنیاورده . 1"} -{"line": "66353 وشانه (وَ نِ) (اِ.) نک . وشانی . 1"} -{"line": "66354 وشانی (وَ) (اِ.) وشانه، شیانی ؛ یک نوع زر رایج در قدیم که هفت دهم آن خالص بود. 1"} -{"line": "66355 وشایت (و یَ) [ ع . وشایة ] (مص ل .) سخن - چینی کردن . 1"} -{"line": "66356 وشت ( وشت .) (اِ.) رقص، پای کوبی . 1"} -{"line": "66357 وشت (وَ) (ص .) خوب، خوش، زیبا. 1"} -{"line": "66358 وشتن (وَ تَ) (مص ل .) رقصیدن . 1"} -{"line": "66359 وشتی (وَ) (حامص .) خوبی، خوشی، نیکویی . 1"} -{"line": "66360 وشتیدن (وَ دَ) (مص ل .) رقصیدن، رقاصی کردن . 1"} -{"line": "66361 وشم (وُ) (اِ.) بلدرچین . 1"} -{"line": "66362 وشم (وَ) (مص م .) نقش و نگاری که بر اندام با سوزن آژده کرده و نیله بر آن پاشند، خالکوبی . 1"} -{"line": "66363 وشمک (وَ مَ) (اِ.) کفش چرمی . 1"} -{"line": "66364 وشمگیر (وُ یا وُ شُ) (ص فا.) صیدکنندة وشم، صیاد بلدرچین . 1"} -{"line": "66365 وشن (وَ شَ) (اِ.) آلودگی، آلایش . 1"} -{"line": "66366 وشناد (وَ) (ص .) نک . وسناد. 1"} -{"line": "66367 وشنگ (وَ شَ) (اِ.) 1 - میل آهنی که به وسیلة آن دانة پنبه را از پنبه خارج کنند. 2 - میل حلاج . 1"} -{"line": "66368 وشکردن (وَ کَ دَ) (مص ل .) وشکریدن ؛ کاری را به چالاکی و چابکی انجام دادن . 1"} -{"line": "66369 وشکرده (وَ یا وِ کَ د) (ص فا.) 1 - چابک، کوشا. 2 - پیشکار، کارپرداز. 1"} -{"line": "66370 وشکل (و کَ) (اِ.) گوسفند نر، قوچ . 1"} -{"line": "66371 وشکله (وَ کَ لَ یا لِ) (اِ.) = وشگله : دانة انگوری که از خوشه جدا شده . 1"} -{"line": "66372 وشکول (وَ یا وِ) (ص .) مرد جلد و چابک و مجرب در کارها. بشکول و بژکول نیز گویند. 1"} -{"line": "66373 وشکولیدن (وَ دَ) (مص ل .) نک . وشکردن . 1"} -{"line": "66374 وشکون (و ) (اِ.) (عا.) نیشگون ؛ قسمت کوچکی از گوشت یا پوست بدن کسی را بین دو انگشت فشردن . 1"} -{"line": "66375 وشی ( وشی .) 1 - (اِ.) دیبا، پارچة ابریشمی لطیف و رنگین . 2 - (ص .) سرخ . 1"} -{"line": "66376 وشی (وَ) (حامص .) خوبی، خوشی . 1"} -{"line": "66377 وشی ( وشی .) [ ع . ] (اِ.) 1 - نگار و نقش جامه از هر رنگ . 2 - جوهر شمشیر. ج . وشاء. 1"} -{"line": "66378 وشینه (وَ نِ) (اِ.) جوشن، زره . 1"} -{"line": "66379 وصاف (وَ صّ) [ ع . ] (ص .) وصف کننده، شناسنده وصف و بیان حال . 1"} -{"line": "66380 وصال (وِ) [ ع . ] (مص ل .) به هم رسیدن . 1"} -{"line": "66381 وصایا (وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ وصیت، پندها، اندرزها. 1"} -{"line": "66382 وصایت (وَ یا وِ یَ) [ ع . وصایة ] (اِ.) پند، نصیحت . 1"} -{"line": "66383 وصف (وَ) [ ع . ] (مص م .) بیان کردن، شرح حال و چگونگی چیزی را گفتن . ؛ وصف العیش نصف العیش بیان خوشی نصفی از خوشی است . 1"} -{"line": "66384 وصل (وَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیوستن، به هم رسیدن . 2 - (مص م .) پیوند کردن، پیوند دادن . 1"} -{"line": "66385 وصل (وُ یا وِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - استخوانی که نشکند و با استخوان دیگر نیامیزد. 2 - فراهم آمدنگاه دو استخوان، محل اتصال دو استخوان ؛ ج . اوصال . 1"} -{"line": "66386 وصلت (وَ لَ) [ ع . وصلة ] (اِ.)پیوستن، پیوستگی . 1"} -{"line": "66387 وصلت کردن ( وصلت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ازدواج کردن . 1"} -{"line": "66388 وصله (وَ لِ) [ ع . وصلة ] (اِ.) پینه، پاره . 1"} -{"line": "66389 وصله چسباندن ( وصله چسباندن . چَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) پینه زدن . 2 - (عا.) تهمت زدن . 1"} -{"line": "66390 وصم (وَ) [ ع . ] (مص م .) عیب کردن چیزی را. 1"} -{"line": "66391 وصمت (وَ مَ) [ ع . وصمة ] (اِ.) 1 - ننگ، عار. 2 - عیب، نقص . 1"} -{"line": "66392 وصول (وُ) [ ع . ] (مص ل .) رسیدن، ورود. 1"} -{"line": "66393 وصی (وَ یّ) [ ع . ] (ص .)کسی که وصیت کننده او را مأمور اجرای وصیت خود کند. 1"} -{"line": "66394 وصیت (وَ یَّ) [ ع . وصیة ] (اِ.) 1 - اندرز، نصیحت . 2 - سفارشی که شخص پیش از مردن به وَصیُ خود می کند تا بعد از مرگش انجام شود. 1"} -{"line": "66445 وفادت (وِ دَ) [ ع . وفادة ] 1 - (مص ل .) به رسولی آمدن نزد کسی . 2 - (اِمص .) رسالت، پیام آوری . 1"} -{"line": "66395 وصیت نامه ( وصیت نامه . م یا مَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - اندرزنامه . 2 - ورقه ای دال بر سفارش هایی که شخصی به وصی خود کند که پس از مرگش اعمال منظور را انجام دهد و اموال او را طبق دستور وی تقسیم نماید یا به مصرف رساند. 1"} -{"line": "66396 وصید (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آستانه، پیشگاه سرای . 2 - حظیره ای که از ساقه های درخت سازند. 3 - حظیره مانندی که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران . 1"} -{"line": "66397 وصیف (وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خدمتکار. 2 - (ص .) وصف کننده . ج . وصفاء. 1"} -{"line": "66398 وصیفه (وَ فَ یا فِ) [ ع . وصیفة ] (اِ.) 1 - خدمتکاری که دختر یا کنیز بود. 2 - وصف کننده (مؤنث )؛ ج . وصائف . 1"} -{"line": "66399 وضاح (وَ ضّ) [ ع . ] (ص .) 1 - تابان . 2 - نکو رو، سفیدرو. 1"} -{"line": "66400 وضع (وَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - (مص م .) نهادن، گذاردن . 2 - ایجاد کردن . 3 - (اِ.) هیئت، شکل، نهاد. 4 - روش . 1"} -{"line": "66401 وضع حمل کردن ( وضع حمل کردن حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) زاییدن . 1"} -{"line": "66402 وضع کردن ( وضع کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ایجاد نمودن، برقرار کردن . 1"} -{"line": "66403 وضعیت (وَ یَّ) (مص جع .) موقع، موقعیت . 1"} -{"line": "66404 وضو (وُ) [ ع . وضوء ] (مص ل .) آبدست ؛ عمل شستن صورت و دست ها به طرز مقرر شرع پیش از نماز، دست نماز. 1"} -{"line": "66405 وضوح (وُ) [ ع . ] (اِمص .) آشکاری، هویدایی . 1"} -{"line": "66406 وضی (وَ) [ ع . ] (ص .) خوبروی . 1"} -{"line": "66407 وضیع (وَ) [ ع . ] (ص .) فرومایه، پست . 1"} -{"line": "66408 وطأت (وَ أَ) [ ع . وطأة ] (اِمص .) 1 - پایمال، پایمال شدگی . 2 - تنگی، سختی . 1"} -{"line": "66409 وطاء (وَ) [ ع . ] (اِ.) زمین نشیب و پست میان زمین های بلند. 1"} -{"line": "66410 وطاء (وِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گستردنی، فرش . 2 - سجاده، ج . اوطئه . 1"} -{"line": "66411 وطر (وَ طَ) [ ع . ] (اِ.) حاجت، نیاز. 1"} -{"line": "66412 وطن (وَ طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زادگاه، میهن . ج . اوطان . 2 - (اِمص .) اقامت در جایی . 1"} -{"line": "66413 وطن کردن ( وطن کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مسکن گرفتن . 2 - جایی را به عنوان میهن انتخاب کردن . 1"} -{"line": "66414 وطنی (وَ طَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به وطن، ساخته و پرداخته وطن و میهن . 1"} -{"line": "66415 وطواط (وَ) [ ع . ] (اِ.) خفاش، شب پره . 1"} -{"line": "66416 وطواطی (وَ) [ ع . ] (ص نسب .) مرد پرحرف، پرگوی . 1"} -{"line": "66417 وطی (وَ) [ ع . وَطَء ] (ص .) 1 - پایمال کردن . 2 - سوار شدن بر اسب . 3 - در فارسی به معنای جماع کردن . 1"} -{"line": "66418 وطیئه (وَ ئِ یا ئَ) [ ع . وطیئة ] (اِ.) 1 - نوعی طعام که از شیر و خرمای هسته برآورده ترتیب دهند. 2 - کشک با شکر آمیخته . 1"} -{"line": "66419 وظیفه (وَ فِ یا فَ) [ ع . وظیفة ] (اِ.) 1 - کاری که انسان مکلف به انجام آن باشد. ج . وظایف . 2 - جیره، مستمری . 1"} -{"line": "66420 وعاء (و ) [ ع . ] (اِ.) آوند، ظرف . ج . اوعیه . 1"} -{"line": "66421 وعاظ (وُ عّ) [ ع . ] (اِ.) جِ واعظ . 1"} -{"line": "66422 وعثاء (وَ) [ ع . ] (اِ.) زحمت سفر، مشقت مسافرت . 1"} -{"line": "66423 وعد (وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) نوید، مژده . 2 - (اِمص .) نوید دهی . 1"} -{"line": "66424 وعده (وَ د ) [ ع . وعدة ] (اِ.) 1 - نوید. 2 - قول، قرار، پیمان .3 - در فارسی به معنای دفعه، مرتبه . 1"} -{"line": "66425 وعده گاه ( وعده گاه .) [ ع - فا. ] (اِمر.) محل ملاقات، میعاد. 1"} -{"line": "66426 وعده گرفتن ( وعده گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دعوت کردن . 1"} -{"line": "66427 وعر (وَ عَ) [ ع . ] (اِ.) زمین سخت و ناهموار. 1"} -{"line": "66428 وعظ (وَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پند دادن، نصیحت کردن . 2 - سخنرانی دربارة امور شرعی . 3 - (اِ.) پند، اندرز. 1"} -{"line": "66429 وعل (وَ) (اِ.) بز کوهی ؛ ج . اوعال . 1"} -{"line": "66430 وعواع (وَ) [ ع . ] (اِصت .) آواز سگ و گرگ و شغال ماده . 1"} -{"line": "66431 وعید (وَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) وعدة بد دادن، بیم دادن . 2 - (اِ.) وعدة بد، تهدید. 1"} -{"line": "66432 وغ زده (وَ. زَ د) (ص مف .) (عا.) وق زده ؛ 1 - چشم بی حالت و بیرون پریده . 2 - جای ساکت و خاموش . 3 - سرد، بدون گرما. 1"} -{"line": "66433 وغ وغ ساحاب (وَ. وَ) (اِ.) = وغ وغ صاهاب : نوعی اسباب بازی ساخته شده از یک استوانة کاغذی که دو قاعدة آن را با مقوایی گِرد می بستند و درون آن مهره هایی قرار می دادند سپس با نزدیک کردن دو قاعده به هم و دور کردنشان صدایی از آن برمی خاست . 1"} -{"line": "66434 وغا (وَ) [ ع . وغی ] (اِ.) کارزار، جنگ . 1"} -{"line": "66435 وغادت (وَ دَ) [ ع . وغادة ] (مص ل .) کم عقل بودن . 1"} -{"line": "66436 وغب (وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - احمق، گول . 2 - ناکس، فرومایه . 3 - دارای بدن ضعیف . 1"} -{"line": "66437 وغد (وَ) [ ع . ] 1 - (ص .) گول، احمق . 2 - بنده، خدمتکار. 3 - (اِ.) بادنجان . 1"} -{"line": "66438 وغست (وَ غَ) (ص .) ظاهر، آشکارا. 1"} -{"line": "66439 وغی (وَ یا و ) [ ع . ] (اِ.) شور و غوغا. 1"} -{"line": "66440 وغیش (وَ) (ص .) انبوه، فراوان، بسیار. 1"} -{"line": "66441 وفا (وَ) [ ع . وفاء ] (مص ل .) به جا آوردن عهد و پیمان و پایداری در دوستی . 1"} -{"line": "66442 وفات (وَ) [ ع . وفاة ] (اِ.) مرگ . ج . وفیات . 1"} -{"line": "66443 وفاخواه (وَ. خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - طالب وفا. 2 - خیرخواه، خوش نفس . 1"} -{"line": "66444 وفادار ( وفادار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که در دوستی، زناشویی یا خدمت به مردم صادق باشد. 1"} -{"line": "66446 وفاسگال ( وفاسگال . س ) [ ع - فا. ] (ص فا.) خیرخواه، خیراندیش . 1"} -{"line": "66447 وفاق (و ) [ ع . ] (مص م .) سازگاری کردن، همکاری کردن . 1"} -{"line": "66448 وفد (وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ج . وافد. کسی یا گروهی که برای رسانیدن پیام نزد شاه بروند. 2 - (اِمص .) پیام آوری، رسالت . 1"} -{"line": "66449 وفرت (وَ رَ) [ ع . وفر ] (اِمص .) فراوانی، بسیاری . 1"} -{"line": "66450 وفق (و ) [ ع . ] (اِمص .) سازگاری، مناسبت . 1"} -{"line": "66451 وفق دادن ( وفق دادن . دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) مطابق کردن، سازگار کردن . 2 - (مص ل .) مطابق شدن، سازگار بودن . 1"} -{"line": "66452 وفود (وُ) [ ع . ] (اِمص .) رسالت، پیام آوری . ج . وافد. 1"} -{"line": "66453 وفور (وُ) [ ع . ] (اِمص .) بسیاری، فراوانی . 1"} -{"line": "66454 وفی (وَ) [ ع . ] (ص .) به سر برندة عهد و پیمان . 1"} -{"line": "66455 وفیات (وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ وفات . 1"} -{"line": "66456 وقاحت (وَ حَ) [ ع . وقاحة ] (اِمص .) بی شرمی، بی حیایی . 1"} -{"line": "66457 وقاد (وَ قّ) [ ع . ] (ص .)روشن خاطر، تیزهوش . 1"} -{"line": "66458 وقار (وَ) [ ع . ] (اِمص .) آهستگی، سنگینی، بزرگواری . 1"} -{"line": "66459 وقاع (و ) [ ع . ] (اِمص .) مجامعت، آمیزش . 1"} -{"line": "66460 وقایت (و یا وَ یَ) [ ع . وقایة ] 1 - (اِمص .) محافظت، نگهبانی . 2 - (اِ.) هر چه بدان چیزی را نگاه دارند و پناه دهند. 1"} -{"line": "66461 وقایع (وَ ی ) [ ع . وقائع ] (اِ.) جِ وقیعه ؛ حوادث، سرگذشت ها. 1"} -{"line": "66462 وقایه (و ِ یَ) [ ع . وقایة ] 1 - (مص م .) نگاهداری کردن . حفظ کسی از بدی و آفت . 2 - (اِ.) روسری، سربند زنان . 1"} -{"line": "66463 وقبه (وَ بَ یا ب) [ ع . وقبة ] (اِ.) 1 - مغاکی در کوه به اندازة یک قامت که آب در آن گرد آید. 2 - روزنی بزرگ که پرتو آفتاب از آن آید. 3 - یکی از اجزای دوات قلمدان . 1"} -{"line": "66464 وقت (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مقداری از زمان که برای امری فرض شده، هنگام، زمان . ج . اوقات . 2 - دوره، عصر. 3 - فرصت . 4 - نوبت . 5 - فصل . ؛ وقت گل نی کنایه از: وقتی که هرگز نخواهد آمد، هیچ وقت . 1"} -{"line": "66465 وقت بی وقت ( وقت بی وقت ُ وقت بی وقت .) [ ع - فا. ] (ق مر.) 1 - پیوسته، همیشه . 2 - (عا.) گاه و بی گاه . 1"} -{"line": "66466 وقت شناس ( وقت شناس . ش ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - موقع شناس . مق وقت ناشناس . 2 - عالم به علم ساعات و فصول و ازمنه، منجم، ستاره - شناس . 3 - کسی که دم را غنیمت داند، ابن وقت . 1"} -{"line": "66467 وقت گذرانی ( وقت گذرانی . گُ ذَ) [ ع - فا. ] (حامص .) (عا.) سپری کردن زمان به هر نحو که پیش آید. 1"} -{"line": "66468 وقتی (وَ) [ ع - فا. ] (ق .) هنگامی، زمانی . 1"} -{"line": "66469 وقح (وَ قِ) [ ع . ] (ص .) بی شرم، بی حیا. 1"} -{"line": "66470 وقده (وَ دَ) [ ع . وَقْدَة ] (اِ.) 1 - گرمای سخت، حرارت سوزان . 2 - یک باره شعله ور شدن . 1"} -{"line": "66471 وقر (وَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - سنگینی، گرانی . 2 - وقار. 1"} -{"line": "66472 وقص (وَ) [ ع . ] (اِ.) عیب، نقص . 1"} -{"line": "66473 وقص (وَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن (گردن و غیره ). 2 - در علم عروض جمع بین اضمار و خبن . «آن است که دوم فاصله را بیفکنند (از متفاعلن ) «مفاعلن » ماند و «مفاعلن » چون از «متفاعلن » منشعب باشد آن را موقوص خوانند یعنی گردن کوتاه و چون از سه متحرک فاصله بدین زحاف یکی ساقط می شود، آن را به کوتاهی گردن تشبیه کردند. 1"} -{"line": "66474 وقع (وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) قدر، منزلت . 2 - (مص ل .) فرود آمدن . 3 - (اِمص .) فرود، نزول . 1"} -{"line": "66475 وقع نهادن (وَ. نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) توجه کردن، ارزش قائل شدن . 1"} -{"line": "66476 وقعات (وَ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ وقعه . 1"} -{"line": "66477 وقعت (وَ عَ) [ ع . وقعة ] (اِ.) آسیب، کارزار، جنگ . ج . وقعات . 1"} -{"line": "66478 وقف (وَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ایستادن، درنگ کردن . 2 - (مص م .) تخصیص دادن ملک یا مالی برای مصرف کردن در اموری که وقف کننده تعیین کرده است . 3 - درنگ کردن در بین کلام و دوباره شروع کردن آن . 1"} -{"line": "66479 وقفه (وَ فِ یا فَ) [ ازع . ] (اِمص .) 1 - توقف، ایست . 2 - توقف در حرفی از کلمه . 3 - فراغت، فرصت . 1"} -{"line": "66480 وقود (وُ) [ ع . ] (مص ل .) شعله ور شدن آتش . 1"} -{"line": "66481 وقود (وَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه بدان آتش افروزند از هیزم باریک و گیاه خشک، فروزینه، آتشگیر، گیرانه . 1"} -{"line": "66482 وقور (وَ) [ ع . ] (ص .) آهسته و بردبار. 1"} -{"line": "66483 وقوع (وُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرود آمدن، قرار گرفتن . 2 - (اِمص .) بروز، ظهور. 1"} -{"line": "66484 وقوف (وُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - ایستادگی، ایست . 2 - آگاهی، بصیرت . 1"} -{"line": "66485 وقوف داشتن ( وقوف داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اطلاع داشتن . 1"} -{"line": "66486 وقیح (وَ) [ ع . ] (ص .) بی شرم و حیا. 1"} -{"line": "66487 وقیعت (وَ عَ) [ ع . وقیعة ] (اِ.) 1 - آسیب جنگ، کارزار. ج . وقایع . 2 - غیبت، بدگویی . 1"} -{"line": "66488 ول (وِ) (ص .) (عا.) بی بند و بار، بی کار. 1"} -{"line": "66489 ول خرج (وِ. خَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) (عا.) آن که پول خود را بیهوده خرج کند، مسرف . 1"} -{"line": "66490 ول دادن (وِ. دَ) (مص م .) 1 - رها کردن، آزاد کردن . 2 - آزاد کردن کسی از زندان . 1"} -{"line": "66491 ول شدن (وِ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - رها شدن . 2 - افتادن چیزی از دست . 3 - سقوط کس یا چیزی . 1"} -{"line": "66492 ول چر (وِ چَ) (ص فا.) (عا.) = ول چرنده : شخص بی باعث و بانی و افسار سرخود. 1"} -{"line": "66493 ولا (وَ) [ ع . ولاء ] (اِ.) 1 - محبت، دوستی . 2 - قرابت، خویشی . 1"} -{"line": "66494 ولا (وَ) (اِمر.) (عا.) = هول و ولا: هول، دلهره، اضطراب . 1"} -{"line": "66495 ولاء (وِ) [ ع . ] (ق .) 1 - پی در پی . 2 - ترتیب، منوال . 1"} -{"line": "66496 ولات (وُ) [ ع . ولاة ] (اِ.) جِ. والی . 1"} -{"line": "66497 ولاد (وِ) [ ع . ] (اِمص .) زاییدن، ولادت . 1"} -{"line": "66498 ولادت (وِ دَ) [ ع . ولادة ] (اِ.) 1 - زایش، زاییدگی . 2 - زمان به دنیا آمدن . 1"} -{"line": "66499 ولاده (وِ د یا دَ) (اِ.) قطعه ای از چرم یا چوب مدور که در گلوی دوک نصب کنند تا ریسمان رشته شده از دوک بیرون نرود، فلکه . 1"} -{"line": "66500 ولانه (وِ یا وَ نِ) (اِ.) والانه ؛ ریش، جراحت . 1"} -{"line": "66501 ولایات (وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ولایت . 1"} -{"line": "66502 ولایت (وِ یَ) [ ع . ولایة ] 1 - (اِمص .) فرمانروایی، پادشاهی . 2 - (مص ل .) حکومت کردن، تسلط داشتن . 1"} -{"line": "66503 ولایت (وَ یَ) [ ع . ولایة ] (اِ.)1 - بخش هایی از یک کشور که یک نفر والی بر آن ها فرمانروایی کند. 2 - شهرستان . ج . ولایات . 1"} -{"line": "66504 ولت (وُ لْ) [ انگ - فر. ] (اِ.) واحد نیروی محرکة برقی و اختلاف پتانسیل . 1"} -{"line": "66505 ولتاژ (وُ) [ فر. ] (اِ.) اختلاف انرژی پتانسیل مربوط به واحد بار الکتریکی در فاصلة بین دو نقطه از مدار جریان یا دو سر باطری، اختلاف پناسیل . (فره ). 1"} -{"line": "66506 ولد (وَ لَ) [ ع . ] (اِ.) فرزند، پسر. ج . اولاد. 1"} -{"line": "66507 ولدالزنا (وَ لَ دُ زِّ) [ ع . ] (ص مر.) حرامزاده، زنازاده . 1"} -{"line": "66508 ولرم (وِ لَ) (ص .) (عا.) آب نیمه گرم . 1"} -{"line": "66509 ولع (وَ لَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) حرص و علاقه شدید به چیزی . 2 - (اِمص .) حرص، آزمندی . 1"} -{"line": "66510 ولغونه (وُ نِ) (اِ.) سُرخاب . 1"} -{"line": "66511 ولنگ و واز (وِ لِ گُ) (ص مر.) (عا.) 1 - گَل و گُشاد. 2 - بی حساب و کتاب، بی بند و بار. 1"} -{"line": "66512 ولنگار (وِ لِ) (ص .) بی بند و بار، بی قید. 1"} -{"line": "66513 وله (وَ لَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - غمگینی . 2 - حیرانی، سرگشتگی . 1"} -{"line": "66514 وله زده ( وله زده . زَ د) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - عاشق شیدا. 2 - دیوانه، سرگشته . 1"} -{"line": "66515 ولو (وِ) (ص .) (عا.) ریخته و پاشیده، پراکنده . 1"} -{"line": "66516 ولو (وَ لَ) [ ع . ] (حر.) اگر، و اگر. 1"} -{"line": "66517 ولو شدن (وِ. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - پخش و پلا شدن . 2 - نقش بر زمین شدن . 1"} -{"line": "66518 ولوج (وُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درآمدن، داخل شدن . 2 - (اِمص .) دخول . 1"} -{"line": "66519 ولود (وَ) [ ع . ] (ص .) بسیار زاینده (زن یا جانور). 1"} -{"line": "66520 ولوع (وَ) [ ع . ] (ص .) آزمند، حریص . 1"} -{"line": "66521 ولوله (وَ وَ لِ) [ ع . ولولة ] 1 - (اِ.) جوش و خروش، شور و غوغا. 2 - (مص ل .)بانگ و فریاد کردن . 1"} -{"line": "66522 ولوله انداختن ( ولوله انداختن . اَ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) 1 - ایجاد شور و غوغا و سر و صدا و جار و جنجال . 2 - آشوب به پا کردن . 1"} -{"line": "66523 ولوم (وُ لُ) [ انگ . ] (اِ.) اندازة صدای هر سیستم صوتی . 1"} -{"line": "66524 ولگرد (وِ گَ) (ص فا.) (عا.) بی کاره، هرزه - گرد. 1"} -{"line": "66525 ولی ( وَ یُ) [ ع . ] (ص .) 1 - دوست، یار. 2 - نگهبان . 3 - کسی که عهده دار انجام کارهای کس دیگر باشد. 1"} -{"line": "66526 ولی (وَ) [ ع . ] (حر رب .) استثناء را رساند: اما، ولیکن . 1"} -{"line": "66527 ولی نعمت (وَ. نِ مَ) [ ع . ] (ص مر.) آن که بر کسی حق نعمت دارد. 1"} -{"line": "66528 ولی کردن ( ((. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص .) 1 - ولی قرار دادن . 2 - جانشین کردن . 3 - کسی را به میزبانی و پرداخت مخارج عیش و عشرت راضی کردن . 1"} -{"line": "66529 ولید (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زاده، مولود. 2 - کودک . 3 - بنده . 1"} -{"line": "66530 ولیعهد (وَ عَ) [ ازع . ] (ص مر. اِمر.) 1 - کسی که پادشاه او را به جانشینی خود معین کرده . 2 - پسر ارشد شخص . 1"} -{"line": "66531 ولیمه (وَ مِ یا مَ) [ ع . ولیمة ] (اِ.) مهمانی، غذایی که در جشن و مهمانی می دهند. 1"} -{"line": "66532 ولیک (وَ) [ ع . ] ولیک حر رب .) ولی، اما. 1"} -{"line": "66533 ولیکن (وَ لِ کَ) [ ع . ] (حر رب .) 1 - استثناء را رساند، ولی، اما. 2 - از این جهت . 1"} -{"line": "66534 ون (وَ) (اِ.) درخت زبان گنجشک . 1"} -{"line": "66535 ونج (وَ) (اِ.) گنجشک . 1"} -{"line": "66536 وند (وَ) لفظی است که خود معنی مستقل ندارد بلکه همیشه با کلمه ای دیگر ترکیب می شود تا معنی تازه بسازد. هرگاه پیش از کلمه واقع شود پیشوند و هرگاه در آخر کلمه بیآید پسوند نامیده می شود. 1"} -{"line": "66537 وندیداد (وَ) [ په . ] (اِ.) قانون ضد دیو؛ نامِ نوزدهمین نسک از اوستای قدیم که شامل بیست دو بخش یا فرگرد است . 1"} -{"line": "66538 وننگ (وَ نَ) (اِ.) ریسمانی که دو سر آن را بر دیوار و جز آن بندند و خوشة انگور را از آن بیاویزند. 1"} -{"line": "66539 ونوس (وِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - زهره، ناهید. 2 - رب النوع عشق در نزد یونانی ها. 1"} -{"line": "66540 ونکول (وَ) (اِ.) کار لازم، امر ضروری . 1"} -{"line": "66541 ونگ (وَ) (اِ.) (عا.) صدای گریة بچه . 1"} -{"line": "66542 ونگ (وَ یا وِ) (ص .) 1 - تهی، خالی . 2 - تهی دست، درویش . 1"} -{"line": "66543 ونگ زدن ( ونگ زدن . زَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - بانگ زدن، آواز دادن . 2 - داد و فریاد کردن (کودک مخصوصاً). 3 - گریستن توأم با داد و فریاد. 1"} -{"line": "66544 ونگ ونگ کردن ( ونگ ونگ کردن . ونگ ونگ کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) آهسته و جویده جویده، با صدایی پست شبیه به گریه و ناله حرف زدن . 1"} -{"line": "66545 وه (وِ) (ص .) به، نیک . 1"} -{"line": "66596 ویر [ په . ] (اِ.) 1 - هوش، فهم . 2 - یاد، ذهن . 1"} -{"line": "66546 وه (وَ) (صت .) کلمه ای است دال بر: الف - تعجب، شگفتی . ب - تحسین، آفرین . 1"} -{"line": "66547 وهاب (وَ هّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بخشنده . 2 - یکی از نام های خدای تعالی . 1"} -{"line": "66548 وهابی ( وهابی .) (اِ.) پیروان شیخ عبدالوهّاب، فرقه ای مذهبی که احکام قرآن را بنابر استنباط خود اجرا می کنند، بسیاری از شعائر مسلمانان را بدعت و ضلالت می دانند و نیز ساختن بُعقه های مجلل بر قبور ائمه و طواف و بوسیدن ضریح را روا نمی دانند. 1"} -{"line": "66549 وهاج (وَ هّ) [ ع . ] (ص .) فروزان، درخشان . 1"} -{"line": "66550 وهب (وَ هْ یا هَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دادن بدون عوض، بخشیدن . 2 - (اِمص .) بخشش . 1"} -{"line": "66551 وهدات (وَ هُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وَهَدَه . 1"} -{"line": "66552 وهده (وَ د) [ ع . وهدة ] (اِ.) زمین پست و هموار. ج . وهاد. 1"} -{"line": "66553 وهله (وَ لِ) [ ع . وهلة ] (اِ.) 1 - نوبت، دفعه . 2 - اوُل هر چیز. 1"} -{"line": "66554 وهم (وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پندار، گمان . 2 - (مص ل .) تصوّر چیزی را کردن بدون قصد و اراده، به دل گذشتن . 1"} -{"line": "66555 وهمناک (وَ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - بدگمان . 2 - ترسان . 3 - هولناک، مخوف . 1"} -{"line": "66556 وهن (وَ هْ) [ ع . ] (اِمص .) ضعف، سستی . 1"} -{"line": "66557 وهن افکندن ( وهن افکندن . اَ کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) تولید ضعف و سستی و ناهمواری کردن . 1"} -{"line": "66558 وهنگ ( وهنگ .) یک جرعه آب، یک دم آب . 1"} -{"line": "66559 وهنگ (وِ هَ) (اِ.) 1 - هر یک از حلقه های چوبین یا از شاخه های درخت که در سر ریسمان بندند و موقع بستن بار سر ریسمان را از آن گذرانند و بدین وسیله بار را محکم کنند. 2 - رکاب چوبین . 3 - کمندی که به وسیلة آن انسان یا حیوانی را گیرند. 1"} -{"line": "66560 وهوهه (وَ وَ) (اِ.) فریاد برآوردن از روی حُزن، گفتن : وه وه . 1"} -{"line": "66561 وهی (وَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - سُست شدن . 2 - شکاف برداشتن . 1"} -{"line": "66562 ووشو (شُ) [ انگ از چینی . ] (اِ.) نوعی ورزش رزمی چینی شبیه کاراته . 1"} -{"line": "66563 وول (اِ.) (عا.) تکان، جُنبش . 1"} -{"line": "66564 وول وول کردن (کَ دَ) (مص ل .) (عا.) جنبیدن (بی صدا)، تکان خوردن . 1"} -{"line": "66565 وچر (وَ چَ) [ په . ] (اِ.) فتوا. 1"} -{"line": "66566 وچرگر ( وچرگر . گَ) (ص شغل .) مفتی، حاکم شرع . 1"} -{"line": "66567 وژن (وَ ژَ) (اِ.) 1 - کثافت، نجاست . 2 - جسم بودن . 1"} -{"line": "66568 وژول (وُ) (اِ.) 1 - بجول ؛ استخوان پاشنة پا. 2 - شور و غوغا. 1"} -{"line": "66569 وژولیدن (وُ دَ) (مص ل .) 1 - تحریک کردن . 2 - گزاردن کارها. 1"} -{"line": "66570 وک (وَ) (اِ.) قورباغه . 1"} -{"line": "66571 وکاء (وِ) [ ع . ] (مص م .) بار را با دو دست برداشتن و بلند کردن . 1"} -{"line": "66572 وکالت (وَ لَ) [ ع . وکالة ] (اِمص .) وکیلی، وکیل کردن . 1"} -{"line": "66573 وکر (وَ) [ ع . ] (اِ.) آشیانة پرنده . ج . اَوْکار. 1"} -{"line": "66574 وکلا (وُ کَ) [ ع . ] جِ وکیل . 1"} -{"line": "66575 وکن (وَ) [ ع . ] (اِ.) آشیانة مرغ . ج . اوکُن، وُکْن . 1"} -{"line": "66576 وکیل (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مباشر، کارگزار. 2 - کسی که شخص انجام کارهای خود را به او واگذار می کند. 3 - نمایندة مجلس که از طرف مردم انتخاب شود. ج . وکلاء. 1"} -{"line": "66577 وکیل در ( وکیل در دَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کسی که واسطة میان امرا و سلاطین بوده و تقاضای مردم را به آنان می رسانیده . 1"} -{"line": "66578 وکیوم (وَ یُ) [ انگ . ] (ص .) بی هوا، خلاء. 1"} -{"line": "66579 وی (وَ یا وِ) ضمیر منفصل سوم شخص مفرد: اوی، او. 1"} -{"line": "66580 وی (وَ) (اِ.) مقدار، اندازه . 1"} -{"line": "66581 وی .اچ .اف [ انگ . ]V.H.F (اِ.) فرکانس های رادیویی بین 30 و 300 مگاهرتز. 1"} -{"line": "66582 وی .سی .دی [ انگ . ]V.C.D (اِ.) 1 - نوعی دیسک فشرده که تصویر و صدا بر روی آن قابل ضبط و پخش است، ویدیو سی دی . 1"} -{"line": "66583 وی ستود (سُ) = وی ستو. بی ستود. بی ستو: (ص .) منکر، کافر. 1"} -{"line": "66584 ویار (وِ) (اِ.) (عا.) میل شدید زنان حامله به بعضی از خوردنی ها. 1"} -{"line": "66585 ویارانه (نِ) (اِمر.) (عا.) خوراکی که برای رفع ویار زن آبستن تهیه کنند. 1"} -{"line": "66586 ویبراتور (تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاهی برای خارج کردن حباب های هوا از داخل بتون تازه . 2 - سیستمی که قبل از زنگ خوردن موبایل باعث لرزش آن می شود، لرزانه (فره ). 1"} -{"line": "66587 ویتامین [ فر. ] (اِ.) مواد مخصوصی که در اغذیة مختلف وجود دارند و وجود آن ها در جیرة غذایی کاملاً ضروری است و کمبود آن ها منجر به امراض مختلفی می شود. ویتامین ها انواع بسیار دارند: آ، ای، ب 1، ب 2، ب 6، ب 12، ب کمپلکس، ث، د، کا و غیره . 1"} -{"line": "66588 ویترای [ فر. ] (اِ.) 1 - شیشه ای که بر روی آن با رنگ روغن یا رنگ خمیری شکل نقاشی کرده باشند. 2 - نوعی نقاشی بر روی شیشه . 1"} -{"line": "66589 ویترین [ فر. ] (اِ.) قفسة شیشه ای . 1"} -{"line": "66590 ویحک (وِ یا وَ حَ) [ ع . ] (شب جم .) افسوس بر تو، خوشا بر تو، کلمه ای است که در مقام ترحم گفته می شود. 1"} -{"line": "66591 وید (اِ.) چاره، علاج . 1"} -{"line": "66592 ویدا (وَ یْ) (ص .) آشکار، پیدا. 1"} -{"line": "66593 ویدا (ص .) 1 - کم، اندک . 2 - گم، ناپیدا. 1"} -{"line": "66594 ویدیو ( یُ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه ضبط مغناطیسی تصویر و صدا و پخش و نمایش آن از طریق تلویزیون . 1"} -{"line": "66595 ویدیو کلوپ ( ویدیو کلوپ . کُ) [ فر. ] (اِمر.) محلی برای کرایه دادن فیلم های ویدیویی . 1"} -{"line": "66598 ویر (اِ.) (عا.) میل و هوس شدید به چیزی . 1"} -{"line": "66599 ویر گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) (عا.) هوس شدید به چیزی کردن . 1"} -{"line": "66600 ویرا [ په . ] (ص .) یادگیرنده، آموزنده، کسی که حافظة خوب دارد. 1"} -{"line": "66601 ویراستار (اِ.) آن که دست نوشتة نویسنده یا مترجم را تصحیح، پیراسته، تنظیم و برای چاپ و نشر آماده می سازد. 1"} -{"line": "66602 ویراستن (تَ) (مص م .) پیراستن، آراستن . 1"} -{"line": "66603 ویران (ص .) خراب . 1"} -{"line": "66604 ویرانه (نِ) (اِ.) خرابه . 1"} -{"line": "66605 ویراژ [ فر. ] (اِ.) حرکت وسیلة نقلیه ای که مرتب به چپ و راست رود. 1"} -{"line": "66606 ویرایش (یِ) (اِمص .) زیاد یا کم کردن مطلب، تصحیح و تنقیح متن هایی که جهت چاپ و نشر آماده می کنند. 1"} -{"line": "66607 ویروس [ فر. ] (اِ.) موجود بسیار ریزی که باعث بروز بیماری می شود. 1"} -{"line": "66608 ویرگول [ فر. ] (اِ.) علامت فاصله به این شکل «، » که بین کلمات گذاشته می شود، کاما. 1"} -{"line": "66609 ویزا [ فر. ] (اِ.) مجوز ورود اتباع یک کشور به کشور دیگر. 1"} -{"line": "66610 ویزیت [ فر. ] (اِ.) 1 - دیدار، بازدید. 2 - ملاقات بیمار از طرف پزشک . 1"} -{"line": "66611 ویزیتور (تُ) [ فر. ] (ص .) 1 - ملاقات کننده . 2 - نمایندة فروش شرکت ها جهت معرفی کالای تولید شده . 1"} -{"line": "66612 ویست [ انگ . ] (اِ.) قسمی بازی با ورق . 1"} -{"line": "66613 ویسکی [ انگ . ] (اِ.) نوعی مشروب الکلی . 1"} -{"line": "66614 ویغ (اِ.) (عا.) تابع «جیغ » جیغ و ویغ : سر و صدا، داد و فریاد (در هنگامی که بخواهند از سر و صدای کسی به تحقیر یاد کنند یا عجز او را برسانند). 1"} -{"line": "66615 ویفر (وِ فِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بیسکویت سبک و ترد. 1"} -{"line": "66616 ویل (وَ) [ ع . ] (شب جم .) نک ویک . 1"} -{"line": "66617 ویلا [ فر. ] (اِ.) خانة ییلاقی، خانه ای که معمولاً دارای باغ و باغچه باشد. 1"} -{"line": "66618 ویلان (وِ) (ص .) سرگردان، آشفته . 1"} -{"line": "66619 ویلانج (وَ) (اِ.) حلوا، شیرینی . 1"} -{"line": "66620 ویله (لَ یا لِ) (اِ.) 1 - صدا، آواز. 2 - بانگ بزرگ . 3 - ناله . 1"} -{"line": "66621 ویله (وِ لِ یا وَ لَ) [ ع . ویلة ] (اِ.) 1 - رسوایی، فضیحت . 2 - گرفتاری، سختی، بلیه . 1"} -{"line": "66622 ویله کردن ( ویله کردن . کَ دَ) (مص ل .) ناله کردن . 1"} -{"line": "66623 ویلچر (چِ) [ انگ . ] (اِ.) صندلی چرخ داری که از آن برای کمک به حرکت و جابه جایی بیماران و معلولان استفاده می شود، چرخک . (فره ). 1"} -{"line": "66624 ویلی قیلی ویلی رفتن : (عا.) غنج زدن، هوس بسیار داشتن، مشتاق و آرزومند چیزی یا کسی بودن . 1"} -{"line": "66625 ویم (اِ.) کاهگل 1"} -{"line": "66626 وین (وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - انگور سیاه . 2 - عیب . 3 - در فارسی به معنای : رنگ، لون . 1"} -{"line": "66627 ویه (وُ یَ یا یِ) [ معر. ] (پس .) پسوند دال بر معانی ذیل : 1 - تصغیر و استعطاف : بالویه . 2 - شباهت و مانندگی : سیبویه . 3 - دارندگی، صاحبی : برزویه . 1"} -{"line": "66628 ویولا (اِ.) [ فر. ] (اِ.) یکی از سازهای زهی که به ویولون شباهت کامل دارد اما اندکی از آن بزرگ تر است صدای ویولا نیز از صدای ویولون بم تر می باشد. 1"} -{"line": "66629 ویولون [ فر. ] (اِ.) از سازهای زهی که چهار سیم دارد و با آرشه نواخته می شود. 1"} -{"line": "66630 ویولون سل ( ویولون سل . س ) [ فر. ] (اِ.) از سازهای آرشه ای که به شکل ویولون ولی از آن بزرگتر است و به هنگام نواختن ته آن را روی زمین قرار دهند و آن را مانند کمانچه می نوازند. 1"} -{"line": "66631 ویوگ (وَ) (اِ.) = بیو. بیوگ . ویو: عروس . 1"} -{"line": "66632 ویژه (ژِ) [ په . ] 1 - (ص .) خاص . 2 - خالص، برگزیده . 3 - (ق .) مخصوصاً، خصوصاً. 1"} -{"line": "66633 ویژه نامه ( ویژه نامه . مِ) (اِمر.) شماره ای از یک نشریة اد واری (ماهنامه یا هفته نامه ) که به موضوع خاصی اختصاص دارد. 1"} -{"line": "66634 ویژگان (ژَ) (اِ.) دوستان خاص، نزدیکان . 1"} -{"line": "66635 ویک (وَ) [ ع . ] (شب جم .) وای بر تو، کلمه ای است که در هنگام ندبه و زاری گفته می شود. 1"} -{"line": "66636 پ (حر.) سوّمین حرف از الفبای فارسی و از حروف صامت است . 1"} -{"line": "66637 پا ( اِ.) 1 - حریف در قمار و کارهای دیگر. 2 - عهده، ذمه . 1"} -{"line": "66638 پا پی بودن (پِ. دَ) (مص ل .) مراقب بودن، کاری را دنبال کردن . 1"} -{"line": "66639 پا [ په . ] ( اِ.) = پای : 1 - یکی از اندام های بدن از بیخ ران تا سرپنجه . 2 - واحدی برای طول برابر با یک قدم متوسط، گام . 3 - بخش پایین هر چیزی . 4 - اساس، پایه . 5 - (کن .) تاب و توان، نیرو. ؛ این پا آن پا کردن (کن .) مردد بودن، دو دل بودن . ؛ سر از پا نشناختن با اشتیاق سوی مقصود رفتن . ؛ پا را کج گذاشتن کار زشت و ناپسند کردن . ؛از پا افتادن خسته شدن، از کار افتادن . ؛از پا در آمدن ضعیف شدن، مردن . ؛ پا پیش گذاشتن (عا.) اقدام کردن به امری . پا ؛ پا توی کفش کسی کردن (عا.) با او در افتادن، به آزار او برخاستن . پا ؛ در هوا ماندن (عا.) بدون تکلیف ماندن . پا ؛ را توی یک کفش کردن (عا.) روی عقیدة خود پافشاری کردن، لجاج ورزیدن . 1"} -{"line": "66640 پا انداختن (اَ تَ) (مص ل .) جاکِشی کردن، واسطة عمل منافی عفت شدن . 1"} -{"line": "66641 پا به ماه (ب) (ص مر.) = پا به زا: (عا.) زنی که در ماه آخر آبستنی باشد و زادن او نزدیک است . 1"} -{"line": "66642 پا به پا کردن (ب. کَ دَ) (مص ل .) 1 - مردد بودن . 2 - درنگ کردن . 1"} -{"line": "66643 پا دادن (دَ)(مص م .) کمک کردن، نیرو دادن . 1"} -{"line": "66644 پا دادن (دَ) (مص ل .) فرصت مناسب پیش آمدن . 1"} -{"line": "66645 پا در رکاب (دَ رِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - سوار. 2 - مهیا برای سفر. 3 - محتضر. 1"} -{"line": "66646 پا در هوا (دَ. هَ)(ص مر.)1 - بی اصل، بی اساس . 2 - معلق، بلاتکلیف . 1"} -{"line": "66647 پا در گل (دَ گِ) (ص مر.) 1 - آن که پایش در میان گل و خاک است . 2 - گرفتار. 3 - خجل، شرمسار. 1"} -{"line": "66648 پا درمیانی (دَ) (ص .) مجازاً: میانجیگری و واسطه شدن جهت آشتی و یا از میان بردن اختلاف طرف های دعوا، وساطت . 1"} -{"line": "66649 پا زدن (زَ دَ) (مص ل .) زیان رسانیدن، خیانت کردن . 1"} -{"line": "66650 پا کوتاه (ص مر.) 1 - حیواناتی که پای کوتاه دارند. 2 - ویژگی بعضی از گیاهان که کوتاه بودن بوته های آن را در مقایسه با بوته های دیگر نشان می دهد. 1"} -{"line": "66651 پاآورنجن (وَ رَ جَ) ( اِ.)حلقه ای فلزی که زنان در مچ پای اندازند، خلخال . 1"} -{"line": "66652 پاافتادن (اُ دَ) (مص ل .) 1 - میسر شدن، دست دادن . 2 - اتفاق خوب یا بدی پیش افتادن . 1"} -{"line": "66653 پاافزار (اَ) (اِمر.) کفش ؛ پاپوش . 1"} -{"line": "66654 پاانداز ( اَ ) (اِمر.) 1 - فرشی که در ورودی درِ اتاق بیندازند. 2 - آن چه که زیر پا بیندازند. 3 - (عا.) دلال محبت . 4 - آن چه که در پای عروس و داماد ریزند. 1"} -{"line": "66655 پابرجا (بَ) (ص مر.) 1 - ثابت و استوار. 2 - دایم، همیشه . 1"} -{"line": "66656 پابرجایی (بَ) (حامص .) ثبات، پایداری . 1"} -{"line": "66657 پابرنجن (بَ رَ جَ) (اِمر.) نک پاآورنجن . 1"} -{"line": "66658 پابرهنه (ب رِ نِ) (ص مر.) 1 - بی کفش . 2 - تهیدست، بی چیز. 1"} -{"line": "66659 پابست (بَ) (ص مر.) 1 - مقید. 2 - دلباخته . 3 - (اِمر.) کرسی ساختمان . 1"} -{"line": "66660 پابند (بَ) 1 - (اِمر.) بندی برای بستن پای مجرمان . 2 - عقال، آنچه که با آن پای حیوان را ببندند. 3 - (ص مر.) گرفتار، اسیر. 4 - شیفته، مفتون . 5 - متعهد، وفادار. 1"} -{"line": "66661 پابه پا (ب) (ق مر.) 1 - قدم به قدم . 2 - برابر، همراه . 1"} -{"line": "66662 پابوس = پای بوس : 1 - ( ص فا.) بوسندة پا. 2 - (حامص .) پای بوسی، تشرف به خدمت . ؛به پابوس کسی رفتن به خدمت او رسیدن . 1"} -{"line": "66663 پاتابه (ب) (اِمر.) نک پاپیچ . 1"} -{"line": "66664 پاتال (ص .) (عا.) پیر، ناتوان . 1"} -{"line": "66665 پاتاوی (اِ.) نک توسرخ . 1"} -{"line": "66666 پاتختی (تَ) (اِمر.) (عا.) 1 - جشن روز بعد از عروسی . 2 - میزی که بر آن در شب عروسی ظرف پول می گذارند. 1"} -{"line": "66667 پاترس (تَ) (اِمر.) ترساندن اطفال و زیردستان برای بازداشتن از کاری یا واداشتن به کاری، پاترسک . 1"} -{"line": "66668 پاتله (تِ لِ) (اِ.) نک پاتیل . 1"} -{"line": "66669 پاتوق (تُ) [ فا - تر. ] (اِمر.) = پاتوغ : محلی که همیشه در آنجا عده ای گرد هم آیند. 1"} -{"line": "66670 پاتولوژی (تُ لُ) [ فر. ] (اِمر.) = پاتوبیولوژی : مطالعة فرآیند بیماری در یک اندام یا تمامی بدن برای شناخت ماهیت و علت های آن، آسیب شناسی (فره ). 1"} -{"line": "66671 پاتولوژیست ( پاتولوژیست .) [ فر. ] (اِ. ص .) آسیب - شناس . 1"} -{"line": "66672 پاتک (تَ) (اِ.) حمله ای در پاسخ به حملة دشمن، ضد حمله . 1"} -{"line": "66673 پاتیل [ سنس . ] (اِ.) دیگ بزرگ مسی، دیگ خزانة حمام . 1"} -{"line": "66674 پاتیل (ص .) (عا.) سیاه مست . 1"} -{"line": "66675 پاتیل شدن (شُ دَ) (مص ل .) (عا.) از مستی به کلی از پا درآمدن . 1"} -{"line": "66676 پاتیلی ( اِ.) در اصطلاح قلمکار سازان جوشاندن پارچة قلمکار که با دو رنگ سیاه و قرمز منقش شده باشد. 1"} -{"line": "66677 پاتیناژ [ فر. ] ( اِ.) نوعی اسکی روی یخ . 1"} -{"line": "66678 پاجامه (مِ) (اِمر.) 1 - زیرشلواری، تنبان . 2 - شلوار راحتی که در خانه به پا کنند. 1"} -{"line": "66679 پاجوش (اِمر.) نهال نازک و باریکی که در پای بعضی از درختان می روید، و از آن ها برای ازدیاد درختان استفاده می کنند. 1"} -{"line": "66680 پاخره (خَ یا خِ رِ) ( اِ.) سکویی که کنارِ درِ خانه برای نشستن درست می کردند. 1"} -{"line": "66681 پاخوردن (خُ دَ) (مص ل .) فریب خوردن . 1"} -{"line": "66682 پاخورشی (خُ رِ) وسایل لازم برای پخت خورش . 1"} -{"line": "66683 پاد پسوندی که معنای دارنده و نگهبان را می رساند مانند: آذرپاد. 1"} -{"line": "66684 پاد پیشوندی که معنای ضد و مخالف را می رساند مانند: پادزهر. 1"} -{"line": "66685 پاد ( اِ.) = پات : تخت، سریر. 1"} -{"line": "66686 پاداش [ په . ] (اِمص .) 1 - جزا و کیفر، چه خوب چه بد. 2 - مهر، کابین . 1"} -{"line": "66687 پاداشت [ په . ] (اِمص .) نک پاداش . 1"} -{"line": "66688 پاداشتن (تَ) (مص ل .) پایدار بودن . 1"} -{"line": "66689 پاداشن (شَ) [ په . ] (اِمص .) نک پاداش . 1"} -{"line": "66690 پادافراه ( اَ ) (اِمر.) نک بادافراه . 1"} -{"line": "66691 پادام (اِمر.) 1 - دامی که از موی دم اسب برای گرفتن پرندگان درست می کنند. 2 - پرنده ای که نزدیک دام می بندند تا پرندگان دیگر به هوای او در دام بیفتند. 3 - حیله، نیرنگ . 1"} -{"line": "66692 پادراز (د) (اِمر.) نوعی مرغ ماهیخوار با پاهای دراز و منقار خمیده و پرهای سرخ کمرنگ . 1"} -{"line": "66693 پادرازی ( پادرازی .) 1 - (حامص .) دراز بودن پا. 2 - تجاوز از حد خود. 3 - (اِمر.) نوعی نان شیرینی مشبک . 1"} -{"line": "66768 پارکابی (رِ) [ فا - ع . ] (اِ.) شاگرد راننده . 1"} -{"line": "66694 پادرختی (دَ یا د) (اِمر.) میوه هایی که به هر دلیلی (باد، کرم خوردگی )در پای درخت بریزد. مق دست چین . 1"} -{"line": "66695 پادری (دُ) (اِمر.) کشیش و مبلغ مسیحی . 1"} -{"line": "66696 پادری (دَ)(اِمر.)1 - فرشی که پای در می اندازند. 2 - سنگی که پای در می گذارند تا باد در را نبندد. 1"} -{"line": "66697 پادزهر (زَ) (اِمر.) نوشدارو، هر دارویی که برای دفع سمّ به کار می رود. 1"} -{"line": "66698 پادشا (د) (اِمر.) 1 - پادشاه . 2 - فرمانروا. 3 - مجازاً مأذون، مختار. 4 - خدا. 1"} -{"line": "66699 پادشاه ( پادشاه .) [ په . ] (اِمر.) 1 - فرمانروایی که تاج و تخت داشته باشد، ملک، سلطان . 2 - حاکم، مسلط، صاحب اختیار. 3 - خدا. 4 - محیط، تاونده . 1"} -{"line": "66700 پادشاهی ( پادشاهی .) [ په . ] 1 - (حامص .) سلطنت، ملکت . 2 - ( اِ.) مملکت، قلمرو. 3 - مدت سلطنت . 4 - تسلط، چیرگی . 1"} -{"line": "66701 پادشه (د شَ) (اِمر.) مخفف پادشاه، سلطان . 1"} -{"line": "66702 پادنگ (دَ) (اِمر.) 1 - دنگ برنج کوبی که با پا حرکت داده می شود. 2 - نوعی ساعت که پاندول آن مانند پادنگ باشد. 1"} -{"line": "66703 پاده (د) [ اوست . ] ( اِ.)1 - گلة گاو و خر. 2 - چراگاه . 1"} -{"line": "66704 پاده بان ( پاده بان .) (اِمر.) 1 - گله بان، چوپان . 2 - پاسبان، نگاهبان . 1"} -{"line": "66705 پادو (اِمر.) گماشته، کسی که پی فرمان ها می رود. 1"} -{"line": "66706 پادگان (د) [ په . ] (اِمر.) 1 - محل اسکان گروهی از سربازان که برای محافظت محلی در آنجا متوقف شوند.2 - سربازخانه، ساخلو. 3 - دسته - های پیاده نظام عهد ساسانی . 1"} -{"line": "66707 پادگانه (د نِ)(اِمر.)1 - بام، پشت بام . 2 - پنجره، دریچه . 3 - فضای صاف و بلند در دامنة کوه . 1"} -{"line": "66708 پادیاب ( اِ.) = پادیاو: شستن و پاکیزه ساختن چیزی با خواندن دعا. 1"} -{"line": "66709 پادیر ( اِ.) ستونی که زیر دیوار شکسته می زنند تا فرو نیفتد. 1"} -{"line": "66710 پاذیز ( اِ.) = پادیز: پاییز، خزان . 1"} -{"line": "66711 پار (ق .) سال گذشته . 1"} -{"line": "66712 پار (ص .) پاره، قطعه . 1"} -{"line": "66713 پار (اِ.) = پر(یدن ): پرواز، پرش . 1"} -{"line": "66714 پار (اِ.) چرم دباغی شده . 1"} -{"line": "66715 پاراالمپیک (اُ لَ) [ فر. ] (اِ.) مسابقاتی مخصوص معلولان که معمولاً هر چهار سال یک بار در چند رشتة ورزشی برگزار می شود. 1"} -{"line": "66716 پاراب (اِمر.) = پاراو. فاراب : زراعت آبی ؛ مق . دیم . 1"} -{"line": "66717 پاراتیروئید (رُ) [ فر. ] (اِ.) دو زوج غده که در طرفین غدة تیروئید قرار دارند، به طوری که دو تا در بالا و دو تا در پایین قرار گرفته، عمل این غده ها تنظیم و بررسی متابولیسم بدن است و حذف غده های مزبور موجب مرگ حیوان یا انسان می شود. این غده ها خاصیت ضد سم نیز دارند و برداشتن آن ها سبب ایجاد تشنجات در بدن انسان می گردد؛ غدة فوق در قی . 1"} -{"line": "66718 پاراج (اِ.) آن چه میهمان را پیشکش آرند. 1"} -{"line": "66719 پارادوکس (دُ) [ فر. ] ( اِ.) قضیه ای که به ظاهر تناقض داشته باشد، باطل نما. 1"} -{"line": "66720 پارازیت [ فر. ] ( اِ.) 1 - حشو، زاید. 2 - انگل، طفیلی . 3 - اختلالی که در دریافت امواج رادیویی به وجود می آید. ؛ پارازیت ول کردن کنایه از: میان سخن دیگران حرف زدن . 1"} -{"line": "66721 پاراف [ فر. ] ( اِ.) امضای اختصاری، امضاء (در اصطلاح سیاسی و بانکی معمول است )، پیش امضا (فره ) . 1"} -{"line": "66722 پارافین [ فر. ] ( اِ.)جسمی است جامد و سفید که از سرد کردن ناگهانی روغن های سنگین به دست می آید. در شمع سازی و تهیة ورنی ها استعمال می شود. پارافین مایع در پزشکی به عنوان مسهل به کار می رود. 1"} -{"line": "66723 پارالل (لِ لْ) [ فر. ] (اِ.) دو چوب موازی که آن ها را به طور افقی و نزدیک به هم بر پایه های عمودی نصب کنند و روی آن حرکات ورزشی انجام دهند. 1"} -{"line": "66724 پارامتر (مِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مقدار ثابت دلخواهی که به ازاء هر یک از مقادیر آن عضوی از یک دستگاه مشخص شود. 2 - متغیری که می توان دو یا چند تابع را برحسب آن بیان کرد. استعمال پارامترها در ریاضیات و فیریک و غیره بسیار معمول و مهم است . 3 - در قطع های مخروطی، نصف طول وتری که از یک کانون به محور کانونی عمود شود. معمولاً آن را به P نمایش می دهند. 1"} -{"line": "66725 پارانشیم [ فر. ] (اِ.) 1 - بخش فعال اعضای غده ای . 2 - نسج سلولی نرم و اسفنجی که در برگ ها، ساقه های جوان و میوه ها فواصل قسمت های الیافی را پر می کند، بافت اسفنجی . 1"} -{"line": "66726 پاراو (ص .) پیرمرد. 1"} -{"line": "66727 پاراوان [ فر. ] (اِ.) تجیر، دیوار مانندی که از تخته و پارچه ساخته می شود و به وسیلة آن قسمتی از اتاق، مغازه و... را از قسمت دیگر جدا می کنند. 1"} -{"line": "66728 پاراکلینیک (کِ) [ فر. ] (اِ.) خدمات بهداشتی و درمانی مربوط به ناهنجاری های نهفته در ورای تظاهرات بالینی که معمولاً از طریق بررسی های آزمایشگاهی کشف می شود، پیرابالینی . (فره ). 1"} -{"line": "66729 پاراگراف [ فر. ] ( اِ.) بخشی از یک نوشته که معمولاً از یک اصل یا جنبة معین گفتگو می کند و با شروع سطر تازه از بخش های دیگر جدا می شود، بند (فره )، جزء، فقره . 1"} -{"line": "66730 پاراگین ( اِ.) نک پارگین . 1"} -{"line": "66769 پارکت (کِ) [ فر. ] ( اِ.) کف پوش چوبی، چوب فرش (فره ). 1"} -{"line": "66853 پالاون (وَ) (اِمر.) صافی، ظرف فلزی سوراخ سوراخ که با آن چیزها را صاف کنند، آبکش . 1"} -{"line": "66731 پارتی (ص نسب .) منسوب به قوم پارت ؛ از اقوام ایرانی ساکن شمال و شمال شرقی . این قوم به دلیری و جنگاوری مشهور بودند چنان که برخی زبان شناسان واژة «پارتیزان » را برگرفته از نام این قوم می دانند. 1"} -{"line": "66732 پارتی [ فر. ] ( اِ.) 1 - دسته، گروه . 2 - قسمت، بخش . 3 - حامی، طرفدار. 4 - جشن، مهمانی . 5 - محموله، بار. 1"} -{"line": "66733 پارتیزان [ فر. ] (اِ.) چریک، سربازی که به صورت غیرکلاسیک و نامنظم با دشمن می جنگد. 1"} -{"line": "66734 پارتیشن (ش ِ) [ انگ . ] (اِ.) دیواری ثابت یا متحرک و نازک برای تقسیم کردن اتاقی بزرگ به بخش های کوچک تر، دیوارک . (فره ). 1"} -{"line": "66735 پاردان (اِمر.) 1 - جوال . 2 - تنگ، ظرف شراب . 3 - شراب . 1"} -{"line": "66736 پاردم (دُ) (اِمر.) چرمی که بر عقب زین یا پالان می دوزند و زیر دم اسب می اندازند. 1"} -{"line": "66737 پاردم ساییده ( پاردم ساییده . د) (ص مر.) 1 - آب زیرکاه، ناقلا. 2 - بی شرم . 1"} -{"line": "66738 پارس [ تر. ] (اِصت .) آواز سگ، عوعو. 1"} -{"line": "66739 پارس ( اِ.) نام قوم ایرانی و محل سکونت ایشان در جنوب ایران . 1"} -{"line": "66740 پارس ئیل [ تر. ] (اِ.) سال پلنگ، یکی از سال های دوازده گانة ترکان . 1"} -{"line": "66741 پارسا (ص .) 1 - پاک دامن، زاهد. 2 - ایرانی . 3 - عارف، دانشمند. 1"} -{"line": "66742 پارسال (اِمر.) سال گذشته، پار. 1"} -{"line": "66743 پارسنگ (سَ) (اِمر.)نک پاسنگ . ؛ پارسنگ برداشتن عقل کسی کنایه از: ناقص عقل بودن، دیوانه بودن . 1"} -{"line": "66744 پارسه (س ِ) (اِمر.) 1 - گدایی، پرسه . 2 - گدا. 1"} -{"line": "66745 پارسی (ص نسب .) 1- منسوب به پارس، پارسی . 2 - ایرانی . 3- زرتشتی به ویژه زرتشتی ساکن هندوستان . ج . پارسیان . 4- زبان مردم پارس، فارسی ؛ماه های پارسی دوازده ماه سال شمسی ایرانیان : فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور، مهر، آبان، آذر، دی، بهمن، اسفندارمذ. ؛روزهای پارسی سی روز ماه شمسی ایرانیان : هرمز، بهمن، اردیبهشت، شهریور، اسفندارمذ، خرداذ، مرداد، دی بآذر، آذر، آبان، خور، ماه، تیر، گوش، دی بمهر، مهر، سروش، رشن، فروردین، بهرا م، رام، باز، دی بدین، دین، ارد، اشتاذ، آسمان، زامیاذ، مهراسفند، انیران . 1"} -{"line": "66746 پارسی زبان (زَ) (ص مر.) 1 - آن که به پارسی سخن گوید. 2 - فصیح، بلیغ . 1"} -{"line": "66747 پارشمن (رْ شُ مَ) ( اِ.) پوست حیوانی، مخصوصاً پوست بز و گوسفند که برای نوشتن و چاپ پیرایند؛ پوست آهو. 1"} -{"line": "66748 پارلمان (لُ) [ فر. ] (اِ.) مجلس نمایندگان که وظیفة قانون گذاری را در کشور به عهده دارد. 1"} -{"line": "66749 پارلمان تاریسم ( پارلمان تاریسم . ) [ فر . ] (اِ.)1 - نظام سیاسی که در آن یک یا چند مجلس وجود دارد. مانند انگلستان که دارای مجلس اعیان (لردها) و مجلس عوام است . 2 - اعتقاد به داشتن مجالس قانون گذاری . 1"} -{"line": "66750 پارناسیسم [ فر. ] (اِ.) نام مکتبی در ادبیات اروپا که توسط گروهی از شاعران قرن 19 میلادی فرانسه به وجود آمد. پیروان این مکتب در مقابل «شعرای رومانتیک » طرفدار «هنر به خاطر هنر» بودند. 1"} -{"line": "66751 پارنج (رَ) (اِمر.) پای مزد، حق القدم، زری که به شاعران و مطربان دهند تا در جشن و مهمانی حاضر شوند. 1"} -{"line": "66752 پارنجن (رَ جَ) (اِمر.) نک پاآورنجن . 1"} -{"line": "66753 پاره (رِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - رشوه . 2 - ارمغان . 3 - نوعی حلوا. 4 - پیشکش، هدیه . 5 - بهر، بخش . 6 - قطعه، تکه . 7 - پینه، وصله . 8 - دارای پارگی، شکافته . 9 - نادوشیزه . 10 - گرز آهنین . 11 - پول، مسکوک . 12 - کود. 13 - باج، خراج . ؛ پاره ی دل عزیزترین کس نزد آدمی چون فرزند، پارة جگر. ؛ پاره سنگ، قطعه ای از سنگ . ؛ پاره ی زرد پارچة زردی که یهودان برای امتیاز از مسلمانان در کتف می دوختند، عسلی، غیاره . 1"} -{"line": "66754 پاره خوار ( پاره خوار . خا) (ص فا.) آن که رشوه گیرد. 1"} -{"line": "66755 پاره دوختن ( پاره دوختن . تَ) (مص م .) وصله زدن، پینه کردن . 1"} -{"line": "66756 پاره دوز ( پاره دوز .) (ص فا.) 1 - پینه دوز. 2 - تن - پرست . 1"} -{"line": "66757 پاره پاره ( پاره پاره . پاره پاره .) (ص مر.) 1 - از همه جا دریده، قطعه قطعه، تکه تکه . 2 - (ق .) اندک اندک، رفته رفته، کم کم . 1"} -{"line": "66758 پاره پاره کردن ( پاره پاره کردن . پاره پاره کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - از همه جا دریدن، پارچه پارچه کردن . 2 - به قطعات جدا تقسیم کردن، بخش بخش کردن . 1"} -{"line": "66759 پارو ( اِ.) = پاروب : 1 - آلتی چوبی (مانند بیل ) که با آن برف را از پشت بام یا پیاده روها می روبند. 2 - ابزاری برای راندن قایق (بدون موتور). 1"} -{"line": "66760 پارو (رُ) (ص .) (عا.) پیر زال، زن پیر. 1"} -{"line": "66761 پارو کردن (کَ دَ)(مص م .) روبیدن، پاک کردن . 1"} -{"line": "66762 پارچ ( اِ.) ظرف آبخوری سرگشاد. 1"} -{"line": "66763 پارچه (چِ) (اِمصغ .) 1 - پاره، تکه . 2 - هر چیز بافته شده . 1"} -{"line": "66764 پارچه پارچه (چِ. چِ) (ص مر.) پاره پاره، لخت لخت . 1"} -{"line": "66765 پارک [ انگ . ] ( اِ.) توقف اتومبیل ها و دیگر وسایل نقلیه . 1"} -{"line": "66766 پارک [ فر. ] ( اِ.) 1 - باغ وسیع پر درخت برای گردش و شکار. 2 - محفظه ای توری برای نگه داری بچه های کوچک، مانک . (فره ). 1"} -{"line": "66767 پارک سوار (سَ) (اِمر.) پارکینگی در کنار پایانة اتوبوس های شهری و دیگر وسایل نقلیة عمومی درون شهری برای توقف خودروهای شخصی و انتقال سرنشینان آن به مرکز شهر. 1"} -{"line": "66771 پارکومتر (کُ مِ) [ فر. ] ( اِمر.) دستگاهی است که در محل های مجاز پارک اتومبیل نصب می شود که با پرداخت مقدار معینی پول می شود برای مدتی معین ماشین را پارک کرد، ایست سنج، توقف سنج (فره ). 1"} -{"line": "66772 پارکینسون (سُ) [ از انگ . ] (اِ.) نوعی بیماری عصبی میان سالان و سالخوردگان که با کندی حرکات و رعشه و سفتی عضلات همراه است، لقوه . 1"} -{"line": "66773 پارکینگ [ انگ . ] (اِ.) محل توقف وسایل نقلیة موتوری، توقفگاه . 1"} -{"line": "66774 پارگک (رَ گَ) (اِمصغ .) 1 - پارة خرد، سخت اندک . 2 - کمی . 1"} -{"line": "66775 پارگی (رِ) (حامص .) 1 - دریدگی، کهنگی . 2 - جزئیت . 3 - قحبگی . 1"} -{"line": "66776 پارگین ( اِ.) 1 - فاضلاب . 2 - آشغال دانی . 1"} -{"line": "66777 پاریاب (اِمر.) زراعتی که با آب رودخانه و امثال آن کشت شود. 1"} -{"line": "66778 پارینه (نِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به سال گذشته . 2 - سال گذشته . 3 - کهنه . 1"} -{"line": "66779 پارینه سنگی ( پارینه سنگی . سَ) (اِمر.) عصر حجر، پالئولتیک . نام دوره ای از ماقبل تاریخ که در آن انسان ابزارش را از سنگ ها به صورت نازیبا و خشن تهیه می کرد. 1"} -{"line": "66780 پازاج (اِ.) 1 - ماما، قابله . 2 - زنی که به بچه شیر می دهد، دایه . 1"} -{"line": "66781 پازاچ نک پازاج . 1"} -{"line": "66782 پازش (ز) (اِمص .) وجین کردن . 1"} -{"line": "66783 پازل (ز) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی فکری که از چندین قطعة مقوایی، چوبی یا پلاستیکی دارای شکل های منظم تشکیل شده است و وقتی این قطعه ها به صورت مناسب کنار هم قرار می گیرند تصویر خاص و مورد نظر شکل می گیرد. 1"} -{"line": "66784 پازن (زَ) [ په . ] (اِ.) بز نر کوهی . 1"} -{"line": "66785 پازند (زَ) ( اِ.) 1 - چوب آتش زنه . 2 - برگردان متون پهلوی به خط اوستایی . 1"} -{"line": "66786 پازهر (زَ) (اِمر.) نک پادزهر. 1"} -{"line": "66787 پازهری (زَ) (ص نسب .) رنگ زردی که به سرخی زند. 1"} -{"line": "66788 پاس [ په . ] (اِ.) 1 - نگهبانی، حراست . 2 - رعایت، احترام . 3 - یک نوبت از چهار نوبت شب . 4 - نگاهداشت، حق شناسی . 5 - عمل حواله دادن کسی به جایی یا کس دیگری . ؛ پاس خاطر کسی را داشتن رعایت حال وی را کردن . 1"} -{"line": "66789 پاس [ فر. ] ( اِ.) 1 - عمل فرستادن یا روانه کردن چیزی به ویژه توپ به سوی بازیکن دیگر. 2 - حرکات دست مانیه تیزور برای خواب کردن کسی . 1"} -{"line": "66790 پاس بخش (بَ) (ص مر.) افسری که مأمور تعویض پُست نگهبانان می باشد. 1"} -{"line": "66791 پاس داشتن (تَ) (مص م .) 1 - پاسبانی کردن، نگهبانی . 2 - رعایت کردن، احترام گذاشتن . 3 - جستجو کردن، تفتیش کردن . 1"} -{"line": "66792 پاسار (اِمر.) 1 - لگد، تیپا. 2 - کلاف افقی چارچوب در و پنجره . 1"} -{"line": "66793 پاسار کردن (کَ دَ) (مص م .) لگدکوب کردن، پایمال کردن . 1"} -{"line": "66794 پاساژ [ فر. ] ( اِ.) 1 - معبر، گذرگاه . 2 - بازار سرپوشیده که دو طرف آن مغازه وجود دارد. 1"} -{"line": "66795 پاسبان [ په . ] (اِمر.) 1 - نگاهبان، محافظ . 2 - کسی که از طرف شهربانی مأمور حفظ نظم و آسایش شهر است . 3 - شب زنده دار. 1"} -{"line": "66796 پاسبز (سَ) (ص مر.) 1 - واسطه . 2 - دلال . 3 - بدقدم . 1"} -{"line": "66797 پاسبک (سَ بُ)(اِمر.)1 - خوش قدم . 2 - جلف، بی وقار. 1"} -{"line": "66798 پاسبک کردن ( پاسبک کردن . کَ دَ) (مص ل .) زایمان کردن، زا ی یدن . 1"} -{"line": "66799 پاستل (تِ) [ فر از ایتالیایی . ] (اِ.) 1 - گچ رنگی ویژة طراحی . 2 - نوعی شیرینی شبیه راحت الحلقوم که سفت تر از آن و دارای طعم و اسانس میوه است . 1"} -{"line": "66800 پاستوریزه (تُ ز) [ فر. ] (ص مف .) 1 - ویژگی ماده ای غذایی که همة میکروارگانیسم های بیماری زا و بخش بزرگی از میکروارگانیسم - های غیربیماری زای آن از بین برده شود. (فره ). 2 - مادة خوردنی که طبق اصول علمی پاستور میکروب ها و موجودات تخمیری آن را از بین برده باشند. 1"} -{"line": "66801 پاسخ (سُ) [ په . ] ( اِ.) 1 - جواب . مق . سؤال . 2 - اطاعت . 3 - پذیرفتگی . 4 - کیفر، مکافات . 5 - عوض، پاداش . 6 - تعبیر خواب، گزارش رویا. 1"} -{"line": "66802 پاسخنامه ( پاسخنامه . مِ) (اِ.) برگه یا دفترچه ای که برای نوشتن پاسخ پرسش های خاص آماده شده است و معمولاً در آزمون ورودی دانشگاه و مانند آن به کار می رود. مق . پرسشنامه . 1"} -{"line": "66803 پاسدار (اِفا.) نگهبان، مراقب، نگه داری کننده . 1"} -{"line": "66804 پاسداری (حامص .) 1 - پاسبانی . 2 - رعایت، احترام . 1"} -{"line": "66805 پاسفره (سُ رِ) (اِمر.) ظرف خالی بر سر سفره برای جدا کشیدن طعام . 1"} -{"line": "66806 پاسنگ (سَ) (اِمر.) 1 - سنگ ترازو. 2 - پایة ستون . 1"} -{"line": "66807 پاسنگین (سَ) (اِمر.) آن که دیر به دیدار دوستان و خویشان برود. 1"} -{"line": "66808 پاسه (س ِ) (اِ.) 1 - میل کردن به هر چیزی، آزمندی . 2 - غم، اندوه . 1"} -{"line": "66809 پاسوار (سَ) (اِمر.) پیادة جلد و چابک . 1"} -{"line": "66810 پاسور ( اِ.) نوعی بازی ورق، چهاربرگ . 1"} -{"line": "66811 پاسپار (س ِ) 1 - (اِمر.)لگد. 2 - (ص مف .)لگد - کوب . 1"} -{"line": "66812 پاسپورت (پُ) [ فر. ] ( اِ.) اجازه نامه برای رفت و آمد اشخاص از مملکتی به مملکت دیگر، گذرنامه، جواز عبور. 1"} -{"line": "66813 پاسک (سَ یا سُ) (اِ.) خمیازه، دهان دره . 1"} -{"line": "66855 پالاپالی (حامص .)سروصدا، هیاهو، دادوبیداد. 1"} -{"line": "66856 پالایش (یِ)(اِمص .) تصفیه کردن، صاف کردن . 1"} -{"line": "66814 پاسکال [ فر. ] (اِ.) 1 - قانونی در باب انتقال فشار در سیالات (مایعات و گازها). هر فشاری که بر نقطه ای از یک جسم سیال که در حال تعادل است وارد شود عیناً به همة اجزای آن سیال منتقل می شود. (برگرفته از نام بلز پاسکال ریاضی دان، فیزیکدان و نویسندة فرانسوی ). 2 - نوعی زبان کامپیوتری پیشرفته که از آن در آموزش و طراحی سیستم ها استفاده می شود. 1"} -{"line": "66815 پاسگاه (اِمر.) 1 - جای نگهبانی . 2 - محل استقرار نیروهای انتظامی . 1"} -{"line": "66816 پاسگزار (گُ) (ص فا.) شاکر، حقگزار. 1"} -{"line": "66817 پاسیدن (دَ) (مص م .) 1 - نگهبانی کردن، پاس داشتن . 2 - مواظبت کردن . 3 - لمس کردن، پسودن . 1"} -{"line": "66818 پاسیده (د) (ص مف .) نگاهبانی شده، پاس داشته . 1"} -{"line": "66819 پاسیو (یُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - حیاط خلوت . 2 - نورگیر. 3 - بخشی از آپارتمان به صورت باغچه یا گلخانه . 1"} -{"line": "66820 پاش 1 - (اِمص .) پاشیدن، برافشاندن . 2 - امر از «پاشیدن ». 3 - در کلمات مرکب، مانند: نمک پاش، آب پاش، مخفف پاشنده است . 4 - پریشان، افشان . 1"} -{"line": "66821 پاشا [ تر. ] ( اِ.) لقب اشرافی در دولت عثمانی برای دارندگان مقام های بالای دولتی . 1"} -{"line": "66822 پاشنه (نِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - بخش عقب پای آدمی، پاشنا، عقب . 2 - قسمتی از کفش که پاشنه روی آن قرار می گیرد. 3 - قسمتی از در که در روی آن می چرخد. 4 - استخوانی درشت و کوتاه که تکیة آدمی و دیگر حیوان هنگام ایستادن بر آن باشد. ؛ پاشنه در خانة کسی را درآوردن کنایه از: به ستوه آوردن وی به سبب مطالبة طلبی یا خواهشی . ؛ پاشنه کفش را ور کشیدن کنایه از: مهیای انجام دادن کاری شدن . 1"} -{"line": "66823 پاشنه بلند ( پاشنه بلند . بُ لَ) (ص مر.) کفشی که پاشنة آن بلند باشد. مق . پاشنه کوتاه . 1"} -{"line": "66824 پاشنه خواب ( پاشنه خواب . خا) (ص مر.) کفشی که پاشنة آن بخوابد. مق پاشنه نخواب . 1"} -{"line": "66825 پاشنه خیز کردن ( پاشنه خیز کردن . کَ دَ) (مص ل .) مهمیز زدن و اسب را برانگیختن . 1"} -{"line": "66826 پاشنه کش ( پاشنه کش . کِ) (اِمر.) اسبابی به شکل یک صفحه منحنی باریک و دراز و معمولاً دسته دار که پس از فرو بردن نوک پا در کفش آن را پشت پا می گذارند تا پشت کفش خم نشود و به آسانی بتوان کفش را پوشید. 1"} -{"line": "66827 پاشنگ (شَ) ( اِ.) 1 - خیار بزرگ . 2 - هندوانه و کدو. 1"} -{"line": "66828 پاشویه (یِ) (اِمر.) = پاشوره : 1 - آب گرمی که نمک یا خردل را در آن حل کرده و به وسیلة آن پای بیمار را بشویند. 2 - آبراه کوچک در اطراف حوض . 1"} -{"line": "66829 پاشویه کردن ( پاشویه کردن . کَ دَ) (مص م .) شستن پای بیمار با آب گرم مخلوط به نمک یا خردل و مانند آن برای پایین آوردن تب بیمار. 1"} -{"line": "66830 پاشیب (اِمر.) نردبان زینه پایه . 1"} -{"line": "66831 پاشیدن (دَ) 1 - (مص م .) ریختن، پراکنده کردن . 2 - (مص ل .) متلاشی شدن . 1"} -{"line": "66832 پاشیده (د) (ص مف .) 1 - پراکنده، متفرق . 2 - ریخته، ریخته شده . 1"} -{"line": "66833 پاشیر (اِمر.) زیرزمین خرد که شیر آب انبار بر دیوار آن متصل نصب شده باشد. 1"} -{"line": "66834 پاغر (غَ) (اِ.) ستونی که سقف خانه روی آن قرار گیرد. 1"} -{"line": "66835 پاغر (غُ) (اِمر.) واریس، ورم پا. 1"} -{"line": "66836 پاغند (غُ) نک پاغنده . 1"} -{"line": "66837 پاغنده (غُ د) (اِ.) 1 - گلوله از هر چیزی مانند: پنبه ... 2 - پنبة زده شده و گلوله کرده . 1"} -{"line": "66838 پافشاری (فِ) (حامص .) پایداری، ایستادگی . 1"} -{"line": "66839 پافشاری کردن ( پافشاری کردن . کَ دَ) (مص ل .) اصرار کردن، ایستادگی کردن . 1"} -{"line": "66840 پافشردن (فِ شُ دَ)(مص م .)نک پافشاری کردن . 1"} -{"line": "66841 پالئونتولوژی (لِ ئُ تُ لُ) [ فر. ] (اِمر.) علمی که موجودات قدیمی زمین را مورد بررسی و مطالعه قرار می دهد، علم به احوال موجودات قدیمه، علمی که موجودات گیاهی و جانوری گذشتة زمین را مورد تحقیق قرار می دهد، دیرین شناسی . 1"} -{"line": "66842 پالئوژن (لِ ئُ ژِ) (اِ.) [ فر. ] نیمة اول دوران سوم زمین شناسی که خود به دو دورة کوچک تر به نام ائوسن و الیگوسن تقسیم می شود. در این دوره زمین انقلابات کوه زایی بسیار داشته و اکثر کوه های فعلی زمین مربوط به این دوره هستند. همچنین بقایای فسیل شدة پستانداران در ته نشست های این دوره به فراوانی دیده می شود. 1"} -{"line": "66843 پالئوگرافی (لِ ئُ گِ) [ فر. ] (اِمر.) دانش قرائت خطوط باستانی، دیرین نگاری، کتیبه نگاری . 1"} -{"line": "66844 پالا (اِ.) نک پالاد. 1"} -{"line": "66845 پالاد ( اِ.) 1 - مطلق اسب . 2 - اسب نوبتی، جنیبت . 1"} -{"line": "66846 پالار ( اِ.) تیر بزرگی که در سقف خانه به کار می رود. 1"} -{"line": "66847 پالان ( اِ.) پوششی ضخیم انباشته از کاه، پشم یا پوشال که بر پشت ستور می نهند برای نشستن یا بار نهادن . ؛ پالان کسی کج بودن کنایه از: رفتاری غیراخلاقی و ناروا داشتن . 1"} -{"line": "66848 پالان دوز (ص فا.) آن که پالان می دوزد، پالان گر. 1"} -{"line": "66849 پالان ساییده (د) (ص مر.) (عا.) کهنه کار، باتجربه، رند. 1"} -{"line": "66850 پالانه (نِ) (اِ.) طبقه ای از خشت که روی آجر تیغة سقف رساند. 1"} -{"line": "66851 پالانی (اِ. ص .) اسبی که مخصوص بار و بنه بردن است، نه برای سواری . 1"} -{"line": "66852 پالاهنگ (هَ) (اِمر.) نک پالهنگ . 1"} -{"line": "66854 پالاپال (اِمر.) هیاهو، آشفتگی . 1"} -{"line": "66858 پالایشگر (یِ گَ) (ص فا.) تصفیه کننده، صافی کننده . 1"} -{"line": "66859 پالاینده (یَ د) (ص فا.) پالایشگر، تصفیه کننده . 1"} -{"line": "66860 پالاییدن (دَ) 1 - (مص م .) صافی کردن . 2 - بیختن . 3 - تراویدن . 1"} -{"line": "66861 پالاییده (د) (ص مف .) صافی شده، تصفیه شده . 1"} -{"line": "66862 پالت (لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شستی نقاشی (تخته رنگ ). 2 - سکوی قابل حمل بیشتر از جنس چوب برای جابه جا کردن مواد و بسته ها. 3 - سازه های مسطح و کوچک چوبی که زیر بار قرار دهند تا بتوان آن را با افرازه بلند کرد. بارکف . (فره ). 1"} -{"line": "66863 پالتو (تُ) [ فر. ] ( اِ.) لباسی ضخیم که مردم برای گرم نگاه داشتن بدن روی لباس های دیگر می پوشند. 1"} -{"line": "66864 پالتویی ( پالتویی .) [ فر - فا. ] (ص نسب .) 1 - مربوط به پالتو. 2 - قطع کتاب در اندازة 20*10 سانتی متر. 1"} -{"line": "66865 پالس [ انگ . ] (اِ.) 1 - تکان . 2 - ضربان . 3 - نبض . ؛ پالس تلفن مدت زمان معینی برای مکالمات تلفنی درون شهری . 1"} -{"line": "66866 پالش (لِ) (اِمص .) تصفیه، پالایش . 1"} -{"line": "66867 پالغ (لُ) ( اِ.) پیمانه ای که از شاخ کرگدن یا گاو یا عاج فیل یا چوب درست کنند. 1"} -{"line": "66868 پالنده (لَ د) (ص فا.) صاف کننده، تصفیه کننده . 1"} -{"line": "66869 پالهنگ (لَ هَ) (اِمر.) افسار، مهار، کمند. ؛ از زیر پالهنگ کسی در آمدن از تسلط و فرمان کسی درآمدن . 1"} -{"line": "66870 پالواسه (س ِ) ( اِ.) غم، اندوه . 1"} -{"line": "66871 پالوانه (نِ) ( اِ.) پرستو. 1"} -{"line": "66872 پالوانه ( پالوانه .) (اِمر.) نک پالاوَن . 1"} -{"line": "66873 پالودن (دَ) [ په . ] 1 - (مص م .) صاف کردن، پاک کردن . 2 - تهی کردن . 3 - (مص ل .) پاکیزه شدن . 4 - (مص م .) تباه کردن، ضایع کردن . 5 - (مص ل .) تباه شدن، ضایع شدن . 6 - (مص م .) گداختن، ذوب کردن، به قالب ریختن سیم و زر و مانند آن . 7 - (مص ل .) تمام شدن، کاستن . 8 - (مص م .) تشکیک کردن، انتقاد کردن . 9 - نجات دادن، خلاص دادن . 10 - (مص ل .) خلاص شدن، نجات یافتن . 11 - بزرگ شدن . 12 - (مص م .) بزرگ گردانیدن 13 - تر کردن، نمناک کردن، آغشتن . 1"} -{"line": "66874 پالوده (د) 1 - (ص مف .) صاف و پاک شده . 2 - پاک و مطهر. 3 - ( اِ.) از انواع دسرهای ایرانی . 1"} -{"line": "66875 پالونه (نِ) (اِمر.) نک پالاوَن . 1"} -{"line": "66876 پالکانه (نِ) (اِمر.) نک بالکانه . 1"} -{"line": "66877 پالکی (لَ) [ سنس . ] (اِ.) کجاوة بی سقف . 1"} -{"line": "66878 پالیدن (دَ) 1 - (مص م .) صافی کردن، تصفیه کردن . 2 - جستجو کردن چیزی در خاک . 3 - فروریختن . 4 - به آخر رسیدن . 1"} -{"line": "66879 پالیده (د) (ص مف .) صاف شده، خالص شده . 1"} -{"line": "66880 پالیز ( اِ.) 1 - باغ، بوستان . 2 - کشتزار. 3 - زمینی که در آن خربزه، خیار و مانند آن بکارند. 1"} -{"line": "66881 پالیزبان (اِمر.) 1 - باغبان، دشت بان . 2 - آهنگی از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "66882 پالیک (اِمر.)= بالیک : پای افزاری از چرم گاو که رشته ها در آن بسته اند؛ پای افزار، کفش، چارق، شم، پاپیچ، پاتابه، لفافه . 1"} -{"line": "66883 پام ( اِ.) 1 - رنگ، لون . 2 - شبیه، نظیر. 1"} -{"line": "66884 پامال شدن (شُ دَ) (مص ل .) پایمال شدن . 1"} -{"line": "66885 پامس (مَ) (ص مر.) گرفتار، درمانده . 1"} -{"line": "66886 پاملخ (مَ لَ) (اِمر.) نوعی از ساعت . مق پادنگ . 1"} -{"line": "66887 پامنبری (مِ بَ) [ فا - ع . ] (ص نسب .)کسی که در پایین منبر با خواندن اشعار مذهبی و مرثیه خوانی به روضه خوان اصلی کمک می کند. 1"} -{"line": "66888 پامنقلی (مَ قَ) (ص نسب .) 1 - مربوط به پای منقل . 2 - ویژگی آن که بیش تر اوقات کنار منقل است . کنایه از: آدم تریاکی . 1"} -{"line": "66889 پامچال ( اِ.) گیاه علفی یک ساله و زینتی از تیرة پامچالیان با گل های زرد روشن و بی بو و برگ هایی در ته ساقه . 1"} -{"line": "66890 پان اسلامیسم (نْ اِ) [ لا. ] (اِ.) نام نهضتی که رهبران مسلمان در قرن نوزدهم برای احیای قدرت اسلام و مسلمانان به راه انداختند. 1"} -{"line": "66891 پانتومیم (تُ) [ فر. ] (اِ.) نمایشنامة صامت . 1"} -{"line": "66892 پانتوگراف (تُ گْ) [ فر. ] (اِمر.) آلتی است که با کمک آن از هر نوع نقشه و تصویری نسخه برداری کنند. 1"} -{"line": "66893 پاندا [ انگ . ] (اِ.) جانور پستاندار گیاه خوار شبیه خرس بومی آسیای شرقی . 1"} -{"line": "66894 پاندول [ فر. ] ( اِ.) 1 - جسم آویخته ای که حرکت نوسانی داشته باشد مانند آویز ساعت دیواری که به چپ و راست حرکت می کند. 2 - رقاصک، آونگ . 1"} -{"line": "66895 پانسمان (س ِ) [ فر. ] ( اِ.) شستن و بستن زخم و جراحت . 1"} -{"line": "66896 پانسیون [ فر. ] ( اِ.) 1 - جایی که با پرداخت ماهیانه در آن مسکن گزینند و از کلیة امکانات آن برخوردار شوند. 2 - اقامتگاهی که از مسافران یا مشتریان خود به طور کامل یا نیمه کامل پذیرایی کند، مهمانکده، شبانه - روزی . (فره ). 1"} -{"line": "66897 پانل (نِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - صفحه یا تابلویی که روی آن اعلان یا ابزارهای اندازه گیری نصب شود. 2 - سطح پیش ساختة نسبتاً بزرگی که آن را به صورت دیوار یا سقف نصب می کنند. 3 - گروهی از افراد متخصص و صاحب نظر که برای بحث یا داوری دربارة موضوعی گرد هم آیند، هیئت رئیسه (فره ). 1"} -{"line": "66898 پانه (نِ) ( اِ.) 1 - چوبی که برای شکافتن چوب دیگر لای آن می گذارند. 2 - چوبی که پشت در بیندازند. 3 - چوبی که داخل قالب کفش می گذارند. 4 - چوبی که زیر ستون قرار می دهند. 1"} -{"line": "66899 پانویس (نِ) (ص مر.) (اِ.) زیرنویس، پانوشت، پان وشته، آن چه جدا از متن اصلی باشد. 1"} -{"line": "66900 پانچ [ انگ . ] 1 - (اِ.) دستگاه یا وسیله ای که کاغذها را با آن سوراخ و باطل کنند، منگنه (فره ). 2 - (اِمص .) ایجاد کردن سوراخ هایی که اطلاعاتی را نمایش می دهند بر روی کارت یا نوار کاغذی برای وارد کردن آن اطلاعات به کامپیوتر. 1"} -{"line": "66901 پانک [ انگ . ] ( اِ.) جنبش ضد ارزش جوانان در غرب که با سر و وضع نامناسب و غیر - معمول همراه است . 1"} -{"line": "66902 پانکراس (کِ) [ انگ . ] ( اِ.) لوزالمعده . 1"} -{"line": "66903 پانیذ ( اِ.) = پانید. فانیذ: 1 - شکر سرخ . 2 - قند مکرر، شکر قلم، شکربرگ . 3 - نوعی حلوا مانند شکر لیکن از آن غلیظ تر که از شکر و روغن و بادام تلخ و خمیر می ساختند؛ سکرالعشر. 1"} -{"line": "66904 پاهنگ (هَ) (اِمر.) = پاسنگ . پاشنگ . پاچنگ . پازنگ . پاژنگ . پاجنگ : پای افزار، کفش . 1"} -{"line": "66905 پاورقی (وَ رَ) [ فا - ع . ] (ص نسب .) 1 - آن چه در پایین صفحه نوشته شود. 2 - نوشته، قصه ای که در چند شمارة پیاپی یک روزنامه یا مجله منتشر شود. 1"} -{"line": "66906 پاورچین (وَ) (ق مر.) = پابرچین : آهسته راه رفتن، طوری که صدای پا شنیده نشود. 1"} -{"line": "66907 پاوند (وَ) (اِمر.) بندی که بر پای گنهکار و مجرم نهند. 1"} -{"line": "66908 پاوپر (وُ پَ) (اِمر.) توانایی، قدرت، تاب، طاقت . 1"} -{"line": "66909 پاویون (یُ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ساختمان مخصوص است قبال و پذیرایی از مهمانان رسمی بلندپایه در فرودگاه . 2 - محل استراحت پزشکان در بیمارستان، سرایه، کوشک . (فره ). 1"} -{"line": "66910 پاپ [ فر. ] (اِ.) پیشوای مذهب کاتولیک . 1"} -{"line": "66911 پاپ کورن (کُ رْ) [ انگ . ] (اِ.) دانة پف کردة ذرت، ذرت پفکی . (فره ). 1"} -{"line": "66912 پاپاخ [ تر. ] (اِ.) قسمی کلاه بزرگ پشمی . 1"} -{"line": "66913 پاپاسی (اِ.) پشیز، مبلغ ناچیز. ؛ یک پاپاسی نداشتن هیچ نداشتن . 1"} -{"line": "66914 پاپتی (پَ) (ص مر.)(عا.) تهی دست، بی سر و پا. 1"} -{"line": "66915 پاپوش (اِمر.) 1 - کفش، پای افزار. 2 - مجازاً گرفتاری، دردسر. ؛ پاپوش درست کردن برای کسی کنایه از: برای کسی ایجاد دردسر کردن . ؛ پاپوش دوختن برای کسی کنایه از: توطئه کردن برای کسی . 1"} -{"line": "66916 پاپژ (پَ) ( اِ.) 1 - زمین پست و بلند و ناهموار. 2 - گل کهنه و نرم . 1"} -{"line": "66917 پاپیتال ( اِ.) نک عشقه . 1"} -{"line": "66918 پاپیروس ( اِ.) = پاپروس : گیاهی که در سواحل نیل می روید و در قدیم از آن ورق های کاغذ مانند می ساختند. 1"} -{"line": "66919 پاپیون [ فر. ] ( اِ.) 1 - پیرایه ای معمولاً پارچه ای به شکل پروانه، که با کش یا قیطان به یقه یا موی سر بسته می شود. 2 - نوار یا روبانی که به شکل پروانه گره خورده است . 1"} -{"line": "66920 پاپیچ (اِمر.) 1 - نواری که به ساق پا پیچند، چارق . 2 - کنایه از: مزاحم . 1"} -{"line": "66921 پاچال (اِمر.)1 - گودال . 2 - گودالی که نانوا، بقال یا آشپز در آن می ایستد و چیزی می فروشد. 1"} -{"line": "66922 پاچالدار (ص مر.) آن که نگهداری آرد نانوایی با اوست . 1"} -{"line": "66923 پاچایه (یِ) (اِمر.) نجاست، بول، سرگین . 1"} -{"line": "66924 پاچراغ (چِ) (اِمر.) جایی در تکیه، مسجد و زورخانه که در آن چراغ روشن کنند. 1"} -{"line": "66925 پاچراغی ( پاچراغی .) (اِمر.) 1 - جای گذاشتن چراغ در خانه یا دکان . 2 - پولی که تماشاگران در زورخانه و مانند آن پای چراغ می گذارند. 3 - پولی که دکانداران سر شب پای چراغ می نهادند تا به فقیری بدهند. 4 - در بازار به آخرین مشتری که تقریباً در آخروقت برای خرید جنس می آید، گفته می شود. 1"} -{"line": "66926 پاچنگ (چَ) (اِمر.) پای افزار، کفش . 1"} -{"line": "66927 پاچه (چِ) (اِمصغ .) 1 - ساق پا. 2 - از زانو تا سر سم پای گوسفند و گاو. 3 - خوراکی که از دست و پای گوسفند درست کنند. 4 - یکی از دو لنگة شلوار. 5 - لبة پایینی شلوار. ؛ پاچه کسی را گرفتن بی جهت کسی را آزار دادن . 1"} -{"line": "66928 پاچه خیزک ( پاچه خیزک . زَ) (اِمر.) 1 - نوعی بازی با آتش . 2 - نوعی فشفه که به دور خود می چرخد، پاچه گزک، پاچه خزک . 1"} -{"line": "66929 پاچه ورمالیده ( پاچه ورمالیده . وَ د) (ص مر.) (عا.) 1 - حقه باز. 2 - بی شرم . 1"} -{"line": "66930 پاچه گیر ( پاچه گیر .) (ص مر.) کنایه از: آدم مردم آزار و مزاحم . 1"} -{"line": "66931 پاچپله (چَ لِ) (اِمر.) کفش، پای افزار. 1"} -{"line": "66932 پاچک (چ َ ) (اِمر.) پِهِن خشک شدة گاو؛ تپاله . 1"} -{"line": "66933 پاچیدن (دَ) (مص م .) (عا.) 1 - پاشیدن . 2 - ریختن . 1"} -{"line": "66934 پاچین (اِمر.)1 - بخش پایینی دیوار. 2 - دامن زنانه چین دار. 1"} -{"line": "66935 پاژخ (ژَ) ( اِ.) مالش و آزار. 1"} -{"line": "66936 پاژنگ (ژَ) (اِمر.) نک پاچنگ . 1"} -{"line": "66937 پاژه (ژِ) (اِمر.) 1 - پاچه . 2 - ساقه . 3 - پاچنگ . 1"} -{"line": "66938 پاک [ فر. ] ( اِ.) 1 - عید فصح، عیدی که یهودیان هر سال در چهاردهمین روز از نخستین ماه قمری به یاد خروج قوم بنی اسرائیل از مصر برپا دارند. 2 - عیدی که مسیحیان هر سال به یاد برخاستن مسیح از میان مردگان برپا کنند. 1"} -{"line": "66939 پاک [ په . ] 1 - (ص .) پاکیزه . 2 - ساده و بدون ترکیب . 3 - روشن، درخشان . 4 - بی گناه، پاکدامن . 5 - (ق .) تماماً، بالکُل . 1"} -{"line": "66940 پاک باختن (تَ) (مص م .) پاکبازی کردن . 1"} -{"line": "67402 پرگست (پَ گَ) (ق .)=پرگس : هرگز، مبادا، دور باد. 1"} -{"line": "66941 پاک باخته (تِ) ( اِ.) 1 - کسی که همة پول خود را باخته است . 2 - کسی که همه چیز خود را از دست داده است . 1"} -{"line": "66942 پاک دامن (مَ) (ص مر.) برخوردار از پاکدامنی، نداشتن وضع یا کیفیت رفتارهای زشت و ننگین . 1"} -{"line": "66943 پاک سازی (حامص .) 1 - پاک کردن جایی . 2 - مجازاً: بیرون کردن یا بازنشسته کردن کارمند یا عضوی از یک موسسه . 1"} -{"line": "66944 پاک سرشت (س ِ رِ) (ص مر.)پاک نهاد، پاک - طینت . 1"} -{"line": "66945 پاک نفس ( نَ فَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) راستگوی . 1"} -{"line": "66946 پاک و پوست کنده (کُ کَ د) (ص مر.) آشکار، صریح . 1"} -{"line": "66947 پاک کن (کُ) (اِمر.) ماده پلاستیکی نرمی که در کارخانه به صورت قالبی ساخته شده است و برای پاک کردن نوشته به کار می رود. 1"} -{"line": "66948 پاکار (ص مر.) 1 - تحصیلدار. 2 - کسی که مراقبت از کشتزارها را به عهده دارد. 3 - خدمتکار، نوکر. 1"} -{"line": "66949 پاکباز (ص مر.) 1 - وارسته، زاهد. 2 - عاشقِ صادق و پاک نظر. 1"} -{"line": "66950 پاکبازی (حامص .) وارستگی، از خود گذشتگی . 1"} -{"line": "66951 پاکت (کَ) [ فر. ] ( اِ.) ورقة کاغذی تا شده که نامه و غیره را در آن گذارند و در آن را می چسبانند و به جایی ارسال می کنند. 1"} -{"line": "66952 پاکشیدن (کِ دَ) (مص ل .) ترک کردن، دوری کردن . 1"} -{"line": "66953 پاکلاغی (کَ) (اِمر.) 1 - گیاهی است که برگ آن به پنجة کلاغ می ماند و در بهار می روید و آن را در آش و پلو و مانند آن می ریزند؛ رجل الطیر، رجل الغراب و قازایاغی نیز گویند. 2 - قسمی دوختن که بیشتر در کنار دستمال و رومیزی و مانند آن به کار می رود. 3 - نوعی خط شکستة ناخوانا و درهم . 1"} -{"line": "66954 پاکنه (کَ نِ یا نَ) (اِمر.) 1 - جای پا یا پله ای که در کاریز و قنات و مانند آن کنده باشند. 2 - جایی از تون که تونتاب برای تیز کردن آتش ایستد. 1"} -{"line": "66955 پاکنویس (نِ) (اِ.) آن چه از روی پیش نویس یا چرکنویس به صورت پاکیزه و خوانا نوشته می شود. 1"} -{"line": "66956 پاکوب 1 - (ص مر.) رقاص . 2 - (ص مف .) کوفته شده، له شده . 1"} -{"line": "66957 پاکی ( اِ.) وضع یا کیفیت پاک بودن . 1"} -{"line": "66958 پاکیزه (ز) (ص مر.) 1 - پاک، نظیف، طاهر. 2 - منزه، مقدس . 1"} -{"line": "66959 پاکیزگی (ز) (حامص .) پاکی، طهارت، نظافت . 1"} -{"line": "66960 پاگاه (اِمر.) 1 - پایگاه . 2 - فرود، پستی . 3 - قدر، مرتبه . 1"} -{"line": "66961 پاگرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - رشد کردن . 2 - استوار شدن . 3 - دوام یافتن . 1"} -{"line": "66962 پاگشا (گُ) (اِمر.) جشنی که بعد از عروسی در خانة اقوام و دوستان عروس و داماد برپا می شود به این معنی که پای عروس و داماد به خانة آن ها باز شود. 1"} -{"line": "66963 پاگون [ روس . ] (اِ.) سردوشی . 1"} -{"line": "66964 پای ( اِ.) 1 - پا. 2 - بخش، سهم . 3 - مقداری از زمین که با یک گاو می توان شخم زد. 4 - کنایه از: ایستادگی و پایداری . 1"} -{"line": "66965 پای آور (وَ) (ص مر.) بزرگ، توانا، باقدرت . 1"} -{"line": "66966 پای آگیش (اِفا.) = پای آگیشنده : 1 - آن که به پای آویزد یا پیچد، پای پیچ، پای آهنج . 2 - مرگ که پای پیچ هر کس شود، مرگ محتوم . 1"} -{"line": "66967 پای باز (ص فا.) رقاص . 1"} -{"line": "66968 پای بازی (حامص .) رقص، پایکوبی . 1"} -{"line": "66969 پای باف (اِفا.) = پای بافنده : جولاهه، بافنده . 1"} -{"line": "66970 پای برآوردن (بَ. وَ دَ) (مص ل .) پایکوبی، رقص . 1"} -{"line": "66971 پای برداشتن (بَ تَ) (مص ل .) فرار کردن، گریختن . 1"} -{"line": "66972 پای خست (خَ) (ص مف .) لگدکوب . 1"} -{"line": "66973 پای خوشه (ش ِ) ( اِ.)زمین پر از گل و لای که به سبب تردد مردم و حیوانات خشک و سخت شده باشد. 1"} -{"line": "66974 پای داشتن (تَ) (اِمص .) ایستادگی . 1"} -{"line": "66975 پای ماچان (اِمر.) کفش کن، درگاه . 1"} -{"line": "66976 پای مزد (مُ) (اِمر.) نک پارنج . 1"} -{"line": "66977 پای پیچیدن (دَ) (مص ل .) گریختن، سرتافتن . 1"} -{"line": "66978 پای کشیدن (کِ دَ) (مص ل .) از پا درآوردن . 1"} -{"line": "66979 پای کوب (ص فا.) نک پاکوب . 1"} -{"line": "66980 پای کوبی (حامص .) = پاکوبی : 1 - عمل کوفتن پای بر چیزی . 2 - (کن .) رقص . 1"} -{"line": "66981 پایا (ص فا.) 1 - پاینده، پایدار. 2 - محکم . 3 - گیاهی که بیش از یک یا دو سال باقی بماند. 1"} -{"line": "66982 پایاب (اِمر.) 1 - ته آب . 2 - بخش کم عمق آب . 3 - گرداب . 4 - راه و پله ای که از آن بتوان به ته چاه یا قنات رفت . 5 - گذرگاه . 6 - مقاومت و ایستادگی . 7 - کنایه از: موقعیتی که خطر تقریباً رفع شده باشد. 8 - گدار. 1"} -{"line": "66983 پایار (اِمر.) سال گذشته . 1"} -{"line": "66984 پایان ( اِ.) 1 - آخر هر چیز. 2 - نهایت، انتها. 1"} -{"line": "66985 پایان نامه (مِ) (اِمر.) رساله ای که در پایان دورة تحصیلی می نویسند؛ تز. 1"} -{"line": "66986 پایانه (نِ) ( اِ.) نک ترمینال . 1"} -{"line": "66987 پایاپای (اِمر.) داد و ستد جنسی، معامله ای که در آن پول رد و بدل نشود. 1"} -{"line": "66988 پایتابه (اِمر.) 1 - پاتابه . 2 - جوراب . 1"} -{"line": "66989 پایتخت (تَ) (اِمر.) شهری که محل مقر حکومت باشد. 1"} -{"line": "66990 پایدار (ص فا.) استوار، پابرجا، ثابت . 1"} -{"line": "66991 پایداری (حامص .) ایستادگی، پافشاری . 1"} -{"line": "66992 پایدام (اِمر.) نک پادام . 1"} -{"line": "66993 پایدان (اِمر.) کفش . 1"} -{"line": "66994 پایزن (ص مر.) 1 - اسیر. 2 - خدمتکار. 1"} -{"line": "66995 پایزه (یِ ز) (اِمصغ .) 1 - پاچه . 2 - ریسمان خیمه که آن را بر روی زمین به میخ یا چیز دیگر ببندند. 3 - چیزی که عنان اسب را بدان بندند. 1"} -{"line": "66996 پایستن (یِ تَ) (مص ل .) 1 - پایدار ماندن . 2 - صبر و تأمل کردن . 1"} -{"line": "66997 پایسته (یِ تِ) (ص مف .) پاینده، دایم، باقی . 1"} -{"line": "66998 پایمال (ص مف .) 1 - لگدکوب شده . 2 - از بین رفته . 3 - زبون، پست . 1"} -{"line": "66999 پایمال شدن (شُ دَ) (مص ل .) 1 لگدکوب شدن . 2 - هدر رفتن، باطل گردیدن . 1"} -{"line": "67000 پایمال کردن (کَ دَ) (مص م .) زیر پا کردن، از بین بردن . 1"} -{"line": "67001 پایمرد (مَ) (اِمر.) 1 - شفیع، میانجی . 2 - یاری دهنده . 3 - پیشکار، خدمتگذار. 1"} -{"line": "67002 پایمردی ( پایمردی .) (حامص .) 1 - میانجیگری . 2 - کمک، دستیاری . 1"} -{"line": "67003 پایندان (یَ) (اِ.) 1 - کفیل، ضامن . 2 - کفش کن، درگاه . 3 - میانجی کننده . 1"} -{"line": "67004 پایندانی ( پایندانی .) (حامص .) میانجیگری، ضمانت . 1"} -{"line": "67005 پاینده (یَ د) (ص فا.) پایدار، جاوید. 1"} -{"line": "67006 پایندگی (یَ د) (حامص .) همیشگی، ابدیت . 1"} -{"line": "67007 پایه (یِ) [ په . ] (اِ.) 1 - شالوده، اساس . 2 - رتبه، درجه . 3 - ستون چهارگوش و بلند. 4 - میله یا ستونی که چیزی روی آن قرار گیرد. 5 - جنسیت گیاه (یک پایه یا دو پایه ). 1"} -{"line": "67008 پایه دار ( پایه دار .)(ص فا.)1 - بلندمرتبه، صاحب - منصب . 1"} -{"line": "67009 پایور (وَ) (اِمر.) مقام دار، صاحب منصب . 1"} -{"line": "67010 پایوند (وَ) (اِمر.) 1 - پابند. 2 - پیک پیاده ای که در هر منزل می ماند تا پیک خسته نامه به او بدهد و بدین طریق نامه زودتر به مقصد می رسید. 3 - افسر، به ویژه افسر شهربانی . 1"} -{"line": "67011 پایچه (چِ) (اِمصغ .) نک پاچه . 1"} -{"line": "67012 پایژه (ژِ) (اِمصغ ) نک پایزه . 1"} -{"line": "67013 پایکار (اِمر.) نک پاکار. 1"} -{"line": "67014 پایگاه (اِمر.) 1 - جا، مکان . 2 - مقام، مرتبه . 3 - حد، درجه . 4 - شایستگی . 1"} -{"line": "67015 پاییدن (دَ) (مص م .) 1 - نگاهبانی کردن . 2 - مراقبت کردن . 3 - دوام داشتن . 4 - منتظر بودن، چشم داشتن . 5 - توقف کردن . 1"} -{"line": "67016 پاییز [ په . ] (اِ.) یکی از فصول چهارگانة سال و آن فصل سوم سال است که از اول مهر تا سی آذر می باشد. 1"} -{"line": "67017 پاییزه (ز) (ص نسب .)= پاییزی : کشت پاییزه . 1"} -{"line": "67018 پایین (ص نسب . ق .) 1 - زیر. 2 - دامنه . 1"} -{"line": "67019 پایین آمدن (مَ دَ) (مص ل .) 1 - به زیر آمدن . 2 - فروریختن سقف . 3 - ارزان شدن، کاهش قیمت . 1"} -{"line": "67020 پت (پَ) ( اِ.) = بت : لعابی از کتیرا و نشاسته و مانند آن، آهار، آش جامد. 1"} -{"line": "67021 پت ( پت .) (اِ.) 1 - پشم نرمی که از بن موی بز روید و آن را به شانه برآورند و از آن شال بافند؛ بز پشم، بزوشم، کرک، کلک . 2 - کرک های ریز درهم تافتة سطح بشرة بعضی گیاهان، کرک ها و الیاف نرم سطح بعضی اندام های گیاهی ؛ پرز، هر چیز نرم . 1"} -{"line": "67022 پت و پهن (پَ تُ پَ) (ص .) 1 - پهن، عریض . 2 - دارای اندام بزرگ و نامناسب . 1"} -{"line": "67023 پت پت (پِ. پِ) (اِصت .) صدای فتیلة چراغ چون روغنش تمام شود یا در آن آب باشد. 1"} -{"line": "67024 پت پت کردن ( پت پت کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - صدا کردن فتیلة چراغ و شمع و مانند آن . 2 - اصطلاحی است که میکانیسین ها و عوام برای صدای موتور اتومبیل ها به هنگام خرابی آن استعمال کنند. 1"} -{"line": "67025 پتاره (پَ رِ) (اِ.) قلم موی درشت که با آن آهار به پارچه می زنند. 1"} -{"line": "67026 پتاس (پُ) [ فر. ] ( اِ.) جسمی سفید رنگ و محکم و باریک جهت سفید کردن پارچه، تهیة صابون و جوهر قلیا. 1"} -{"line": "67027 پتاسیم (پُ یُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری فلزی با حرف اختصاری K، نقره ای رنگ و نرم که در برابر هوا و آب خود به خود آتش می گیرد و به صورت کلرو در آب دریاها و به صورت نیترات در شوره زارها دیده می شود. 1"} -{"line": "67028 پتانسیل (پُ یِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - ظرفیت انجام کار، توانایی برای کار. 2 - کاری که میدان گرانسی یا میدان الکتروستاتیکی، با علامت مخالف، انجام می دهد تا واحد جرم یا واحد بار الکتریکی مثبت از نقطة مرجع تا نقطة مورد نظر جابه جا شود. (فره ). 1"} -{"line": "67029 پتر (پَ تَ) [ هند. ] ( اِ.) قطعه ای از طلا، نقره، مس، برنج و مانند آن که بر روی آن طلسمات و تعویذ نقش کنند. 1"} -{"line": "67030 پتروشیمی (پِ رُ) [ انگ . ] ( اِ.) دانش و فنی که به بررسی و استخراج مشتقات نفتی و گاز طبیعی و ساخت و ترکیب فرآورده های حاصل از آن ها می پردازد. 1"} -{"line": "67031 پتفوز (پَ) ( اِ.) نک بتفوز. 1"} -{"line": "67032 پته (پَ تِ) ( اِ.) 1 - پروانة عبور، جواز. 2 - بندی که در جوی ها درست کنند تا آب را نگه دارد. 3 - کاغذ مقوایی یا مهرة فلزی که به جای پول به کار می رفته . ؛ پته کسی را روی آب انداختن کنایه از راز کسی را فاش کردن، رسوا کردن . 1"} -{"line": "67033 پتو (پَ) ( اِ.) نوعی روانداز که به جای لحاف به هنگام خواب بر روی کشند. 1"} -{"line": "67034 پتو (پَ تُ) (اِ.) پرتو؛ موضعی را گویند از کوه و غیر آن که پیوسته آفتاب در آن بتابد؛ مق . نسر، نسار. 1"} -{"line": "67035 پتواز (پَ) ( اِ.) 1 - لانه، نشیمنگاه پرندگان، و آن چوب بستی باشد که برای نشستن پرندگان درست می کنند. پدواز و بتواز و پتوازه نیز گویند. 2 - جواب، پاسخ . 1"} -{"line": "67748 پندآگین (پَ) (ص مر.) مشحون از پند. 1"} -{"line": "67036 پتک (پُ) ( اِ.) چکش بزرگ فولادین که آهنگران با آن آهن و پولاد و مانند آن را کوبند. 1"} -{"line": "67037 پتک (پَ تَ) ( اِ.) نوار پهنی که بعضی مردم مانند چوپانان یا سربازان به ساق پا پیچند. 1"} -{"line": "67038 پتگر (پَ گَ) (ص فا.) آهار زننده، آهار کننده . 1"} -{"line": "67039 پتی (پَ) (ص .) (عا.) 1 - خالی، ساده . 2 - برهنه، لخت . 3 - آشکار. 1"} -{"line": "67040 پتیاره (پَ رِ) [ په . ] 1 - ( اِ.) دیو. 2 - آفت، بلا، آسیب . 3 - (ص .) زشت، نازیبا. 4 - بدخوی مردم آزار در مورد زن . 1"} -{"line": "67041 پخ (پِ) (اِصت .) نوعی صدا برای ترساندن کسی . 1"} -{"line": "67042 پخ (پَ) (ص .) چیز پهن و صاف که لبة آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد. 1"} -{"line": "67043 پخ پخ (پَ پَ) (شب جم .) آفرین ! مرحبا! 1"} -{"line": "67044 پخت (پَ) ( اِ.) نک پخ . 1"} -{"line": "67045 پخت (پُ) ( اِ.) 1 - عمل یا فرایند پختن . 2 - هر یک از نوبت های پختن محصولی به ویژه آن چه در تنور یا کوره پخته می شود. 3 - لگد مطلقاً، خواه اسب بر کسی زند و خواه آدم و حیوانات دیگر. 1"} -{"line": "67046 پخت و پز (پُ تُ پَ) (اِمر.) آشپزی . 1"} -{"line": "67047 پخت کردن (پُ. کَ دَ) (مص م .) پختن . 1"} -{"line": "67048 پختن (پُ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) کنایه از: آماده کردن، مهیا ساختن . 2 - (مص ل .) با - تجربه و کارآزموده گشتن . 1"} -{"line": "67049 پخته (پَ تِ) (اِ.) پنبه . 1"} -{"line": "67050 پخته (پُ تِ) (ص مف .) 1 - رسیده . 2 - تمام، کامل . 3 - باتدبیر، آزموده . 1"} -{"line": "67051 پخته خوار ( پخته . خا) (ص مر.) مفت خور، راحت طلب . 1"} -{"line": "67052 پخته جوش ( پخته جوش .) (اِمر.) شرابی که با مقداری گوشت بره بجوشانند. 1"} -{"line": "67053 پخته خواری ( پخته خواری . خا) (حامص .) مفت خوری، راحت طلبی . 1"} -{"line": "67054 پخته کردن ( پخته کردن . کَ دَ)(مص م .)1 - کامل کردن . 2 - آماده ساختن کسی برای انجام کاری . 1"} -{"line": "67055 پختکاب (پُ تَ) (اِمر.) جوشاندة گیاهان دارویی برای شستشوی بدن بیمار. 1"} -{"line": "67056 پختگی (پُ تِ)(حامص .)کنایه از: کارآزمودگی و باتجربگی . 1"} -{"line": "67057 پخس (پَ)1 - (اِمص .) ضعیف شدن . 2 - رنجور و غمگین شدن . 3 - (ص .)پژمرده . 4 - ناقص . 1"} -{"line": "67058 پخس (پَ) (اِ.) عشوه، ناز، خرام . 1"} -{"line": "67059 پخسانیدن (پَ دَ) (مص م .) رنجاندن، آزرده ساختن . 1"} -{"line": "67060 پخسیدن (پَ دَ) (مص ل .) پژمردن . نک بخسیدن . 1"} -{"line": "67061 پخسیده (پَ د) (ص مف .) پژمرده . 1"} -{"line": "67062 پخش (پَ) (ص .) 1 - پهن، پخت . 2 - پراکنده، پاشیده . 3 - منتشر. 1"} -{"line": "67063 پخش و پلا ( پخش و پلا ُ پَ) (ص مر.) 1 - تار و مار، پراکنده . 2 - پرت و پلا. 1"} -{"line": "67064 پخشیده (پَ د) (ص مف .) پهن شده، کوفته شده . 1"} -{"line": "67065 پخل (پُ) (اِ.)نک خرفه . 1"} -{"line": "67066 پخلوچه (پَ چِ) غِلغِلَک، خنداندن کسی از طریق تحریک شکم یا بغل . 1"} -{"line": "67067 پخمه (پَ مِ) (ص .) (عا.) ساده لوح، بی عرضه . 1"} -{"line": "67068 پخمگی (پَ مِ) (حامص .) (عا.) بی عرضگی، سادگی . 1"} -{"line": "67069 پخن (پَ خَ) (اِ.) بانگ، آواز. 1"} -{"line": "67070 پخنو (پَ نُ) (اِ.) تندر، رعد، کنور. 1"} -{"line": "67071 پخپخو (پَ پَ خُ) نک غلغلک . 1"} -{"line": "67072 پخچ (پَ) 1 - (اِمص .) ضعیف شدن . 2 - رنجور و غمگین شدن . 3 - (ص .) پژمرده . 4 - ناقص . 1"} -{"line": "67073 پخچیدن (پَ دَ) (مص ل .)= پخچودن . پخشیدن . پخشودن : کوفته شدن، پهن گردیدن . 1"} -{"line": "67074 پد (پُ) ( اِ.) = پود. پده : چوب پوسیده که آن را آتش گیره کنند، حراق . 1"} -{"line": "67075 پدافند (پَ فَ) ( اِ.) دفاع، عملیاتی رزمی به منظور جلوگیری از موفقیت دشمن . 1"} -{"line": "67076 پدال (پِ) [ فر. ] ( اِ.) ابزاری در ماشین ها و دستگاه های دیگر که زیر پا قرار دارد، رکاب . 1"} -{"line": "67077 پداگوژی (پِ گُ) [ فر. ] (اِ.) علم آموزش و پرورش . 1"} -{"line": "67078 پدر (پَ یا پِ دَ) (اِ.) 1 - جاندار نر (به ویژه انسان ) که دارای فرزند است . 2 - مجازاً بنیانگذار، پدید آورندة چیزی تازه، مثل پدر شعر نو. 3 - عنوان احترام آمیز و مهرآمیز برای مردان سالخورده . 4 - بابا، باب، واله . ؛ پدر صلواتی نوعی تحسین و تمجید که غالباً برای طعنه زدن به کار برند. ؛ پدر سوختگی موذی گری، زیرکی و پنهان کاری توأم با بدجنسی . ؛ پدر کشتگی داشتن : کنایه از: دشمنی دیرینه و سخت داشتن . ؛ پدر سگ الف - دشنامی است برای کسان که پدرش را تا حد سگ پایین می آورند و حقیر نشان می دهند. ب - چیز بسیار بد. 1"} -{"line": "67079 پدر مادردار ( پدر مادردار . دَ) (ص فا.) (عا.) اصیل، خانواده دار. 1"} -{"line": "67080 پدرام (پَ یا پِ) (ص مر.) 1 - آراسته، نیکو. 2 - خوش وخرم . 3 - خجسته، فرخ . 4 - همیشه، پاینده . 1"} -{"line": "67081 پدرخوانده (پِ دَ. خا د)(ص مر.) ناپدری پدر ناتنی . 1"} -{"line": "67082 پدردار ( پدردار .) (ص فا.) کنایه از: نجیب، اصیل . 1"} -{"line": "67083 پدرزه (پَ دَ زَ) 1 - بهره، بهر، پدمه، حصه . 2 - هر چیز که در رومال و لنگی بسته شده باشد، طعامی که آن را در رومال و لنگی بندند و از جایی به جایی برند؛ زله، پرزه . 1"} -{"line": "67084 پدرسالاری (پِ دَ) (حامص . اِ.) نوعی نظام اجتماعی و نظام دودمانی که در آن پدر یا مسن ترین فرد ذکور طایفه سرپرستی طایفه را بر عهده دارد. 1"} -{"line": "67085 پدرود (پِ) [ په . ] ( اِ.) = بدرود: 1 - وداع کردن، خداحافظی . 2 - سلامت، تندرست . 1"} -{"line": "67086 پدری (پِ دَ) (حامص .) پدر بودن، منسوب به پدر مانند خانة پدری . 1"} -{"line": "67087 پدمه (پَ مِ) ( اِ.) 1 - بهره، نصیب . 2 - غذا یا میوه ای که از یک مهمانی با خود بیاورند. 3 - هر چیز پیچیده در دستمال . 1"} -{"line": "67088 پدواز (پَ) (اِمر.) 1 - جای نشستن . 2 - پاسخ، جواب، پتواز. 3 - سخن، گفتگو، مطلب . 1"} -{"line": "67089 پدید (پَ) [ په . ] (ص مر.) 1 - پیدا، روشن، نمایان . 2 - برگزیده، مستثنی . 1"} -{"line": "67090 پدید آمدن ( پدید آمدن . مَ دَ) (مص ل .) 1 - آشکار گشتن . 2 - بوجود آمدن . 3 - معلوم شدن . 1"} -{"line": "67091 پدید آوردن ( پدید آوردن . وَ دَ) (مص م .) 1 - ایجاد کردن، پیدا کردن . 2 - ممتاز و مشخص کردن . 1"} -{"line": "67092 پدیدار (پَ) (ص مر.) نمایان، آشکار، ظاهر. 1"} -{"line": "67093 پدیده (پَ د) ( اِ.) 1 - آن چه مشاهده یا به وسیلة حواس ادارک می شود. 2 - چیز تازه پدید آمده، نوظهور، بی مانند در گذشته . 1"} -{"line": "67094 پدیسار (پَ) (اِ.) از سر گرفتن . 1"} -{"line": "67095 پذرفت (پِ رُ) (مص مر. اِ.) تعهد، وعد، ضمان . 1"} -{"line": "67096 پذرفتار (پَ رُ) (ص فا.) 1 - ضامن، کفیل . 2 - فرمانبردار. 1"} -{"line": "67097 پذرفتار شدن ( پذرفتار شدن . شُ دَ) (مص م .) کفالت، ضمانت . 1"} -{"line": "67098 پذرفتن (پَ رُ تَ) (مص م .) پذیرفتن . 1"} -{"line": "67099 پذرفتکار (پَ رُ) (ص فا.) 1 - پذیرنده . 2 - معترف . 1"} -{"line": "67100 پذرفتکاری ( پذرفتکاری .) (حامص .) 1 - پذیرش . 2 - فرمانبرداری . 3 - اقرار، اعتراف . 1"} -{"line": "67101 پذیرا (پَ) (ص فا.) 1 - پذیرنده . 2 - فرمانبردار. 3 - روان شونده . 4 - پیشواز کننده . 1"} -{"line": "67102 پذیرایی (پَ) (حامص .) 1 - قبول، قابلیت . 2 - خدمت کردن . 1"} -{"line": "67103 پذیرش (پَ رِ) (اِمص .) 1 - فرمانبرداری . 2 - قبول . 3 - به رسمیت شناخته شدن نمایندة یک دولت نزد دولتی دیگر. 1"} -{"line": "67104 پذیرفتار (پَ رُ) (ص فا.) 1 - کفیل، ضامن . 2 - سردار، ریش سفید قوم . 1"} -{"line": "67105 پذیرفتن (پَ رُ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .)برداشتن، قبول کردن . 2 - به عهده گرفتن . 3 - استجابت . 4 - اقرار کردن . 1"} -{"line": "67106 پذیرفته (پَ رُ تِ یا تَ) (اِمف .) 1 - قبول کرده، مقبول . 2 - آن چه بر عهده گرفته باشند. 3 - (عا.) مستجاب . 4 - صورت (فلسفه ). 1"} -{"line": "67107 پذیره (پَ رِ) [ په . ] 1 - (اِمص .)پیشواز، استقبال . 2 - فرمانبرداری، قبول امر. 3 - غارت، نهب . 4 - (ص .) استقبال کننده، پیشباز شونده . 5 - قبول کننده امر کسی را. 1"} -{"line": "67108 پذیره شدن ( پذیره شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - جلو رفتن، پیشواز رفتن . 2 - به مقابله رفتن . 1"} -{"line": "67109 پذیره نویسی ( پذیره نویسی . نِ) (حامص .) نوشته ای برای تعهد انجام کاری . 1"} -{"line": "67110 پر ( پر .) (اِ.) = پرتو: شعاع، پرتو. 1"} -{"line": "67111 پر و پا قرص ( پر . قُ) (ص مر.) 1 - نیرومند. 2 - پابرجا، استوار. 1"} -{"line": "67112 پر و بال (پَ رُ) (مص ل .)1 - توانایی، قدرت . 2 - بال و پر. 1"} -{"line": "67113 پر زبان ریختن (پَ رِ زَ.تَ) (مص ل .) کنایه از: خاموش شدن . 1"} -{"line": "67114 پر (پُ) [ په . ] (ص .) 1 - سرشار، انباشته . 2 - تمام، کامل (ماه ). 3 - پیشوندی است که بر سر اسم یافعل می آید و صفت می سازد. مانند پُرآب، پُرکار. 1"} -{"line": "67115 پر ( پر .) ( اِ.) 1 - گوشة شال، روسری . 2 - بخش پایین دامنة لباس . ؛به پر و پای کسی پیچیدن با ایرادها یا آزارهای پیاپی کسی را به ستوه آوردن . 1"} -{"line": "67116 پر ( پر .) [ په . ] ( اِ.) 1 - پریدن، پریدن با اسب . 2 - پرواز. 1"} -{"line": "67117 پر (پَ) [ په . ] ( اِ.) بال مرغ، آن چه بر تن پرندگان روید. ؛ پر و بال گرفتن شاد شدن، به شوق آمدن . ؛ پر و بال کسی را گرفتن از او حمایت کردن . 1"} -{"line": "67118 پر بودن (پُ. دَ) (ص .) 1 - ارزشمند بودن . 2 - (عا.) عالم، بامعلومات . 1"} -{"line": "67119 پر دادن (پَ. دَ) (مص ل .) 1 - به کسی قوتِ قلب دادن . 2 - به کسی موقعیت رشد دادن . 1"} -{"line": "67120 پر شدن (پُ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - لبریز شدن . 2 - فراوان شدن . 1"} -{"line": "67121 پر و بال زدن ( پر و بال زدن . زَ دَ) (مص ل .) 1 - پرپر زدن، بال و پر زدن . 2 - نفرینی است کنایه از: مردن . 1"} -{"line": "67122 پر و پا (پَ رُ) (اِمر.) 1- پا. 2- پیش آمد ؛ از پر و پا افتادن درمانده شدن . ؛به پر و پا ی کسی پیچیدن کنایه از: مزاحمت و دردسر ایجاد کردن برای کسی . 1"} -{"line": "67123 پر کردن (پُ. کَ دَ)(مص م .)1 - انباشتن، لبریز کر دن . 2 - بسیار انجام دادن . 3 - (عا.) تحریک کردن . 1"} -{"line": "67124 پرآور (پِ وَ) (ص فا.) 1 - تیزپر، تیزرو. 2 - پرنده . 1"} -{"line": "67125 پراتیک (پِ) [ فر . ] ( اِ.) عمل، زندگی عملی . 1"} -{"line": "67126 پرار (پِ) (ق .) نک پیرار. 1"} -{"line": "67127 پرازده (پَ دَ یا د) [ معر. ] (اِ.) = فرزدق : 1 - گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند، چانه، چونه . 2 - تکة اضافی که از گلولة خمیر می گیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگتر باشد. 3 - آرد خشکی که زیر گلولة خمیر پاشند. 4 - نان کوله رفته در تنور. 1"} -{"line": "67128 پراشیدن (پَ دَ) (مص م .) پریشیدن . 1"} -{"line": "67129 پراشیده (پَ د) (ص مف .) 1 - پریشان، پراکنده . 2 - برباد داده . 3 - بی خود گردیده . 1"} -{"line": "67130 پرافشاندن (پَ. اَ دَ) (مص ل .) ترک کردن کاری به سبب ناتوانی از انجام آن . 1"} -{"line": "67131 پرافکندن ( پرافکندن . اَ کَ دَ)(مص ل .)کنایه از: اظهار ناتوانی کردن . 1"} -{"line": "67132 پرافکنده ( پرافکنده . اَ کَ د) (ص مف .) کنایه از: عاجز، ناتوان . 1"} -{"line": "67133 پرالک (پَ لَ) 1 - (اِ.) فولاد جوهردار. 2 - تیغ و شمشیر جوهردار. 1"} -{"line": "67134 پرانتز (پَ تِ) [ فر. ] (اِ.) نشانه ای است قوسی شکل ( ) که برای نوشتن جملة معترضه و مانند آن به کار رود، هلال، قوس، کمان . (فره ) . 1"} -{"line": "67135 پرانداختن (پَ. اَ تَ) (مص ل .) کنایه از: نشاط کردن . 1"} -{"line": "67136 پراندن (پَ دَ) (مص م .) 1 - پرواز دادن . 2 - پرتاب کردن، افکندن . 1"} -{"line": "67137 پراندیشه شدن (پُ. اَ ش ِ. شُ دَ) (مص ل .) اندیشناک شدن . 1"} -{"line": "67138 پراکوه (پَ) (اِمر.) = براکوه : آن جای از کوه که عمیق است و آب به سوی آن سرازیر شود. 1"} -{"line": "67139 پراگماتیسم (پِ) [ فر. ] (اِ.) فلسفة عملی، اصالت عمل، عمل گرایی . 1"} -{"line": "67140 پراگندن (پَ گَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - پاشیدن، پریشان کردن . 2 - پخش کردن . 3 - مشهور کردن . 4 - به هر سوی فرستادن . 1"} -{"line": "67141 پراگنده (پَ گَ د) (ص مف .) 1 - غمگین، پریشان . 2 - تلف شده . 3 - گوناگون، متفرق . 4 - شیفته، شوریده . 5 - مشهور، معروف . 1"} -{"line": "67142 پراگنده دل ( پراگنده دل . د) (ص مر.) آن که دلی پراکنده دارد، پریشان خاطر، بی آرام . 1"} -{"line": "67143 پراگنده شدن ( پراگنده شدن . شُ دَ)(مص ل .) 1 - پخش شدن، پاشیده شدن . 2 - متلاشی شدن . 3 - آواره شدن . 4 - نامنظم شدن . 1"} -{"line": "67144 پراگندگی (پَ گَ د)(حامص .) پریشانی، تفرقه . 1"} -{"line": "67145 پراگنیدن (پَ گَ دَ) (مص م .) 1 - گستردن، پخش شدن . 2 - سرپیچی کردن . 1"} -{"line": "67146 پراگنیده (پَ گَ د) (ص مف .) پراگنده . 1"} -{"line": "67147 پرباد (پُ) (ص مر.) 1 - ورم کرده . 2 - کنایه از: مغرور، متکبر. 1"} -{"line": "67148 پرباد شدن ( پرباد شدن . شُ دَ)(مص ل .) 1 - ورم کردن . 2 - م غرور گشتن . 1"} -{"line": "67149 پربار (پَ) (اِ.) 1 - خانة تابستانی . 2 - بالاخانه . 1"} -{"line": "67150 پربار (پُ) (ص .) دارای فایدة زیاد. 1"} -{"line": "67151 پرت (پَ) (ص .) (عا.) 1 - بی معنی، مزخرف . 2 - منحرف . 1"} -{"line": "67152 پرت (پِ.) (اِ.) (عا.) اسباب خرده و ریزة متفرقه . 1"} -{"line": "67153 پرت و پلا (پَ تُ پَ) (ص مر.) 1 - پراکنده، پخش و پلا. 2 - بیهوده، چرند و پرند. 1"} -{"line": "67154 پرت و پلا شدن ( پرت و پلا شدن . شُ دَ) (مص ل .) پراکنده شدن، متفرق شدن . 1"} -{"line": "67155 پرت و پلا گفتن ( پرت و پلا گفتن . گُ تَ) (مص ل .) سخن بیهوده گفتن . 1"} -{"line": "67156 پرت کردن (پَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - دور انداختن . 2 - فکر کسی را منحرف کردن . 1"} -{"line": "67157 پرتاب (پُ) (ص مر.) 1 - پرپیچ و شکن . 2 - چیزی که سخت تافته شده است . 1"} -{"line": "67158 پرتاب (پَ) (ص .) 1 - انداختن، پرت کردن . 2 - پرش . 3 - پرتو. 1"} -{"line": "67159 پرتاب و توان ( پرتاب و توان . بُ تَ) (ص مر.) نیرومند پرطاقت . 1"} -{"line": "67160 پرتابل (پُ بْ) [ فر. ] (ص .) ویژگی دستگاه یا وسیله ای که بتوان آن را با دست حمل کرد، دستی . (فره ). 1"} -{"line": "67161 پرتابی (پَ) (ص نسب .) 1 - پرتاب شده . 2 - تیری که آن را نتوان بسیار دور انداخت . 3 - کماندار، تیرانداز. 1"} -{"line": "67162 پرتره (پُ رِ) [ فر. ] (اِ.) طرح صورت، نقاشی چهره . 1"} -{"line": "67163 پرتست (پُ رُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) نک واخواست . 1"} -{"line": "67164 پرتقال (پُ تِ) ( اِ.) درختی است از تیرة مرکبات ویژة مناطق مرطوب . میوة آن کروی، آبدار، شیرین و سرشار از ویتامین ث می باشد و دارای پوست نارنجی است . 1"} -{"line": "67165 پرتو (پَ) (اِمر.) 1 - فروغ و روشنایی . 2 - بازتاب نور. 3 - اثر، تأثر. 1"} -{"line": "67166 پرتوشناسی (پَ تُ ش ِ) (حامص . اِمر.) به کار بردن اشعة ایکس برای تشخیص و معالجة امراض ؛ رادیولوژیوی . 1"} -{"line": "67167 پرتونگاری (پَ تُ نِ) (حامص . اِمر.) رادیو - گرافی، عکس برداری به وسیلة اشعة ایکس . 1"} -{"line": "67168 پرتوه (پَ تُ وَ یا وِ) (اِ.) خطوط باریکی که از تابیدن نور پیدا می شود. 1"} -{"line": "67169 پرتگاه (پَ) (اِ.) جای بلندی که احتمال پرت شدن از آن وجود دارد. 1"} -{"line": "67170 پرخاش (پَ) (اِ.) 1 - ستیزه، پیکار. 2 - با سخنان درشت با هم ستیزه کردن . 1"} -{"line": "67171 پرخاش کردن (پَ. کَ دَ) (مص ل .) 1 - بحث کردن، منازعه کردن . 2 - عتاب کردن، درشتی کردن . 1"} -{"line": "67172 پرخاشخر (پَ خَ) (ص فا.) جنگجو، ستیزه جو. 1"} -{"line": "67173 پرخش (پَ رَ) (اِ.) 1 - سرین اسب و استر. 2 - شمشیر، تیغ . 1"} -{"line": "67174 پرخو (پَ خُ) (اِ.) = فرخو: پیراستن درختان، بریدن شاخه های زیادی اشجار. 1"} -{"line": "67175 پرخوارگی (پ .ُ خا رَ) (حامص .) پرخوری . 1"} -{"line": "67176 پرخواسته (پُ. خا ت ِ) (ص مر.) بسیار مال، ثروتمند. 1"} -{"line": "67177 پرخور (پُ. خُ)(ص فا.) آن که بسیار می خورد. 1"} -{"line": "67178 پرخچ (پَ رَ) (اِ.)کفل و سُرین اسب و استر و مانند آن . 1"} -{"line": "67179 پرخیدن (پَ دَ) (مص ل .) تفتیش کردن . 1"} -{"line": "67180 پرد ( پرد .) (اِ.) 1 - لای و ته جامه و کاغذ چنان که گویند یک پرد و دو پرد یعنی یک لای و دو لای یا یک ته و دو ته . 2 - خواب مخمل و جامه و مانند آن . 1"} -{"line": "67181 پرد (پَ) (اِ.) = برد: 1 - چیستان، لغز، احجیه . 1"} -{"line": "67182 پرداخت (پَ) (مص مر.) 1 - آرایش . 2 - جلا، صیقل . 1"} -{"line": "67183 پرداخت کردن ( پرداخت کردن . کَ دَ)(مص م .) جلا دادن، برق انداختن . 1"} -{"line": "67184 پرداختن (پَ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - ادا کردن، کارسازی کردن . 2 - جلا دادن . 3 - به انتها رسانیدن .4 - شرح دادن . 5 - خالی کردن، خلوت کردن . 6 - دور کردن، جدا کردن . 7 - آهنگ کار کردن، به کاری دست زدن . 8 - از کاری فارغ شدن . 9 - آماده کردن، ترتیب دادن . 10 - ترک کردن، رها کردن . 11 - توجه کردن، اعتنا کردن . 12 - رفع کردن . 13 - رای زدن، مشورت کردن . 14 - گرفتن، ربودن . 15 - جدا کردن . 16 - مقید شدن . 1"} -{"line": "67185 پرداخته (پَ تِ)(ص مف .) 1 - ادا شده . 2 - مهیا، آماده . 3 - به انجام رسیده . 4 - تهی، خالی . 5 - زدوده، پاک . 1"} -{"line": "67186 پرداز (پَ) (ص فا.) در ترکیب با واژه های دیگر، معانی تازه پدید می آورد مانند: 1 - گوینده، پردازنده : سخن پرداز. 2 - سازنده، تمام کننده : دروغ پرداز. 3 - تهی کننده : کیسه - پرداز. 1"} -{"line": "67187 پردازش (پَ ز) (اِمص .) 1 - به کاری دست زدن، آهنگ کاری کردن . 2 - انجام دادن مجموعه ای از عملیات مختلف روی اطلاعات و داده ها در کامپیوتر. 1"} -{"line": "67188 پردازنده (پَ زَ د) (ص فا.) 1 - ادا کننده . 2 - صیقل دهنده . 3 - سازنده، مرتب کننده . 4 - نوازندة ساز، خوانندة نغمه . 1"} -{"line": "67189 پردال (پَ) (اِ.) پرگار. 1"} -{"line": "67190 پردة ایزد ( پردة ایزد زَ) (اِمر.) کنایه از: دوشیزگی . 1"} -{"line": "67191 پردة باده ( پردة باده د) (اِمر.) از نواهای موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "67192 پردة بکارت ( پردة بکارت ب رَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) پرده ای که علامت دوشیزگی است . 1"} -{"line": "67193 پردة دیرسال ( پردة دیرسال د) (اِمر.) 1 - نام یکی از نواهای موسیقی قدیم . 2 - کنایه از: آسمان . 1"} -{"line": "67194 پردة راست ( پردة راست ) (اِمر.) از نواهای موسیقی . 1"} -{"line": "67195 پردة سرکش ( پردة سرکش سَ کِ) (اِمر.) از نواهای موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "67196 پردة صفاهان ( پردة صفاهان صَ) (اِمر.) آهنگی است از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "67197 پردة طنبور ( پردة طنبور طَ)(اِمر.) زه هایی بر دستة طنبور که با نهادن انگشت بر جای هر پرده، تغییراتی در آهنگ می دهند. 1"} -{"line": "67198 پردة عشاق ( پردة عشاق عُ شّ) [ فا - ع . ] (اِمر.) آهنگی است از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "67199 پردة لیلی ( پردة لیلی لِ) (اِمر.) از نواهای موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "67200 پردة ماده ( پردة ماده د) از نواهای موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "67201 پردختگی (پَ دَ تِ) (حامص .) فراغت . 1"} -{"line": "67202 پردل (پُ. د) (ص مر.) 1 - دلیر، شجاع . 2 - جوانمرد، بخشنده . 1"} -{"line": "67203 پرده (پَ د) (اِ.) 1 - پوشش، حجاب . 2 - پارچه ای که بر پنجره بیاویزند. 3 - نوا، گاه . 4 - هر یک از بخش های نمایش که با افتادن پرده، صحنه عوض می شود. 5 - مجازاً آن چه که مانع خوب دیدن یا شنیدن می شود. 6 - لایة نازکی از بافت ها که سطح اندام را می پوشاند. 7 - حجله . 8 - حرمسرا. 1"} -{"line": "67204 پرده انداختن ( پرده انداختن . اَ تَ) (مص م .) آشکار کردن، برملا کردن . 1"} -{"line": "67205 پرده باز ( پرده باز .) (ص فا.) 1 - نوازنده، مطرب . 2 - کسی که خیمه شب بازی می کند. 3 - کنایه از: حیله گر، مکار. 1"} -{"line": "67206 پرده بازی ( پرده بازی . ) (اِمص .) مکر، فریب . 1"} -{"line": "67207 پرده برداری ( پرده برداری . بَ) (حامص .) 1 - برداشتن پرده از روی چیزی و به تماشا گذاشتن آن به نشانة آغاز بهره برداری یا نمایش . 2 - آشکار ساختن یک راز. 1"} -{"line": "67208 پرده خوان ( پرده خوان . خا) (ص فا.) آن که با استفاده از تصاویر و شمایل و با اشاره به آن ها به نقل داستان های حماسی یا دینی می پردازد. 1"} -{"line": "67209 پرده دار ( پرده دار .) (اِ. ص .) دربان، حاجب، کسی که در قدیم در دربار پادشاهان مسئول بار دادن بود. 1"} -{"line": "67210 پرده شناس ( پرده شناس . ش ِ) (اِ. ص .) 1 - نوازنده، موسیقی دان . 2 - عارف . 1"} -{"line": "67211 پرده کرکره ( پرده کرکره . کِ کِ رِ) (اِمر.) وسیله ای از تیغه های نازک خم پذیر که به وسیلة ریسمان هایی به هم متصل شده و به پنجره آویخته می شود و با کشیدن ریسمان ها می توان آن را باز و بسته کرد. 1"} -{"line": "67212 پردوش (پَ) (ق مر.) پرشیب . 1"} -{"line": "67213 پردک (پَ دَ) (اِ.) لغز، چیستان . 1"} -{"line": "67214 پردگی (پَ د) (ص نسب .) 1 - راز، هر چیز پوشیده . 2 - مستور، زن و دختر باحجاب . 3 - حاجب . 1"} -{"line": "67215 پردگی گشتن (پَ د. گَ تَ)(مص ل .)در حجاب شدن، پنهان شدن . 1"} -{"line": "67216 پردیس (پَ) (اِ.) فردوس، بستان . 1"} -{"line": "67217 پررو (ی )(پُ) (ص مر.)دریده، بی شرم . بی حیا. 1"} -{"line": "67218 پرز (پُ) [ معر. ] (اِ.) = پرزه : 1 - خواب مخمل، فرش . 2 - چیزی شبیه کرک که روی میوه هایی مانند به و هلو وجود دارد. 3 - پرهای ریز کوتاه که بر بعضی مرغان روید. 1"} -{"line": "67219 پرزیدنت (پِ د) [ انگ . ] (اِ.) رییس جمهور. 1"} -{"line": "67220 پرس (پَ) (اِ.) پرده، حجاب . 1"} -{"line": "67221 پرس ( پرس .) [ فر. ] (اِ.) سهم غذا مخصوص یک نفر. 1"} -{"line": "67222 پرس (پُ) 1 - (اِمص .) پرسیدن، پرسش . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی پرسنده می آید: بازپرس، احوالپرس . 1"} -{"line": "67223 پرس (پِ رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاه فشار که در صنایع سنگین و سبک مورد استفاده فراوان دارد، منگنه (فره ). 2 - خبرگزاری، مرکز تهیه و انتشار خبر. 1"} -{"line": "67224 پرسا (پُ) (ص فا.) جویا، پرسنده . 1"} -{"line": "67225 پرسان ( پرسان .) (ص فا.) نک پرسا. 1"} -{"line": "67226 پرستار (پَ رَ) [ په . ] (ص فا.) 1 - خدمتکار، خادم . 2 - غلام، کنیز. 3 - کسی که خدمت بیماران می کند. 1"} -{"line": "67227 پرستارزاده (پَ رَ د) (ص مف ) غلام زاده، کسی که پدر و مادرش غلام و کنیز بوده باشند. 1"} -{"line": "67228 پرستش (پَ رَ تِ) (اِمص .) 1 - ستایش، نیایش . 2 - پرستاری، خدمت . 3 - بیمارداری . 4 - عمل یا رفتاری که نشانة بندگی، سرسپردگی یا ایمان است ؛ عبادت . 1"} -{"line": "67229 پرستشگاه (پَ رَ تِ) (اِمر.) معبد، جای عبادت . 1"} -{"line": "67230 پرستشگر (پَ رَ تِ گَ) (ص فا.) 1 - عابد. 2 - چاکر، خادم . 1"} -{"line": "67231 پرستنده (پَ رَ تَ د) (ص فا.) 1 - نوکر، خدمتکار. 2 - زن خدمتکار. 3 - عبادت کننده . 4 - ستاینده . 1"} -{"line": "67232 پرستندگی (پَ رَ تَ د) (حامص .) 1 - پرستش، عبودیت . 2 - خدمت، خدمتکاری . 1"} -{"line": "67233 پرسته (پَ رَ تِ) 1 - (اِ.) پرستیده، کسی که او را پرستش کنند. 2 - (اِمص .) پرستش، عبادت . 3 - کنیز، خدمتکار. 1"} -{"line": "67234 پرستو (پَ رَ) (اِ.) چلچله، پرنده ای با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه، که در فصل سرما به مناطق گرمسیر مهاجرت می کند. 1"} -{"line": "67235 پرستیدن (پَ رَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - بندگی کردن، ستایش نمودن . 2 - بسیار دوست داشتن . 3 - دوست داشتن، دوست گرفتن . 1"} -{"line": "67236 پرستیده (پَ رَ د) (ص مف .) پرستش شده . 1"} -{"line": "67237 پرستیژ (پِ رِ) [ فر . ] (اِ.)وجهه، آبرو و اعتبار. 1"} -{"line": "67238 پرسش (پُ س ِ) [ په . ] (اِمص .)1 - پرسیدن . 2 - پژوهش، تحقیق . 3 - احوال پرسی . 4 - بازخواست، مؤاخذه . 1"} -{"line": "67239 پرسشنامه ( پرسشنامه . مِ) (اِمر.) یک یا چند برگه شامل سوالاتی راجع به هویت و افراد خانواده و همانند آن که معمولاً در ادارات و مؤسسات به اشخاص می دهند تا پر کنند. 1"} -{"line": "67240 پرسنده (پُ سَ د) (ص فا.) پرسش کننده، گدا. 1"} -{"line": "67241 پرسنل (پِ سُ نِ) [ فر. ] (اِ.) مجموع افراد یک مؤسسه یا کارکنان بخش خاصی از آن، کارکنان . (فره ) . 1"} -{"line": "67242 پرسنگ (پَ سَ) (اِ.) نک فرسنگ . 1"} -{"line": "67243 پرسه (پَ س ِ) (اِ.) 1 - راه رفتن بسیار و بی نتیجه . 2 - رفتن گدایان به گدایی . 1"} -{"line": "67244 پرسه (پُ س ِ) (اِمص .) 1 - احوالپرسی، عیادت . 2 - تسلیت . 3 - آمار، شمار. 4 - مراسم دیدار با بازماندگان کسی که مرده است . 5 - مجلس ترحیم . 1"} -{"line": "67245 پرسه زدن ( پرسه زدن . زَ دَ)(مص ل .) 1 - گردش بیهودة اشخاص بی کار. 2 - رفتن مریدی به دستور پیر در بازارها و کوی ها به گدایی . 1"} -{"line": "67246 پرسوناژ (پِ سُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شخص مشهور، شخص مهم . 2 - شخص بازی، کسی که در حوادث و موضوع نمایشنامه یا داستان باشد. 1"} -{"line": "67247 پرسپکتیو (پِ پِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - منظره، دورنما. 2 - رسم تصاویر سه بُعدی اشیا و مناظر بر روی صفحه . 1"} -{"line": "67248 پرسیاوشان (پَ رْ وُ) (اِ.) گیاهی است پایا از ردة سرخس ها با ساقه های باریک و برگ های ریز که در جاهای گرم و مرطوب می روید. 1"} -{"line": "67249 پرسیدن (پُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - خبر گرفتن، پ رسش کردن . 2 - احوالپرسی . 3 - عیادت . 4 - بازخواست . 1"} -{"line": "67250 پرسیده (پُ د) (ص مف .) سؤال شده، مسئول . 1"} -{"line": "67251 پرش (پَ رِ) (اِمص .) 1 - پرواز، پریدن . 2 - جهش . پرش 3 - پریدن و خیزش برداشتن از روی زمین با وسیله یا بدون وسیله که در ورزش انواع مختلف دارد: سه گام، خرک، با اسب، با چتر و همانند آن . ؛ پرش ارتفاع نوعی پرش است که ورزشکار باید از روی طناب یا مانعی بپرد. ؛ پرش با نیزه پریدن از ارتفاع به وسیلة نیزه ای دراز. ؛ پرش طول پریدن و جهش به جلو بدون وجود مانع . 1"} -{"line": "67252 پرشور ( پرشور .) (ص مر.) پرحرارت . 1"} -{"line": "67253 پرشیان (پَ) (اِ.) = پرسیان : 1 - گیاهی پیچک مانند که بر درختان پیچد. 2 - پرسیاوشان . 1"} -{"line": "67254 پرغازه (پَ ز یا زَ) (اِمر.) = پرغزه : بیخ و بن و پر پرندگان که به گوشت بدن آن ها چسبیده است . 1"} -{"line": "67255 پرغونه (پَ نِ) (ص .)نازیبا. 1"} -{"line": "67256 پرفسور (پُ رُ فِ) [ فر . ] (ص . اِ.)استاد دانشگاه، استاد، مجازاً شخص بسیار دانشمند. 1"} -{"line": "67257 پرماز (پَ) (ص مر.) پرچین، پرشکن، ترنجیده . 1"} -{"line": "67258 پرماس (پَ) (اِ.) = برماس : 1 - لمس، لامسه . 2 - یازیدن، دراز کردن . 1"} -{"line": "67259 پرماسنده (پَ سَ د) (ص فا.) بساونده، لمس کننده . 1"} -{"line": "67260 پرماسیدن (پَ دَ) (مص م .) 1 - دست مالیدن به چیزی . 2 - یازیدن، دراز کردن . 1"} -{"line": "67261 پرماسیده (پَ د) (ص مف .) بسوده، لمس شده . 1"} -{"line": "67262 پرمان (پَ) (اِ.) فرمان، امر. 1"} -{"line": "67263 پرماه (پَ) (اِ.) افزاری باشد که حکاکان و درودگران با آن مروارید و چوب و تخته را سوراخ کنند. مته و مثقب و پرمه و برمه و برماه و برماهه نیز گویند. 1"} -{"line": "67264 پرمایه (پُ یِ)(ص مر.) 1 - پُربها. 2 - خردمند، دانشمند. 3 - نجیب، اصیل . 4 - مال دار، ثروتمند. 5 - خطیر، جلیل . 6 - قلم مویی که نوک آن پرپشت باشد. 1"} -{"line": "67265 پرمخیدن (پَ مَ دَ) (مص ل .) = برمخیدن : عاق شدن . 1"} -{"line": "67266 پرمخیده (پَ مَ د) (ص مف .) 1 - خودسر و نافرمان . 2 - فرزند عاق شده . 1"} -{"line": "67267 پرمر (پَ مَ) (اِ.) انتظار، امید. پرمور و برمر نیز گویند. 1"} -{"line": "67268 پرمنش (پُ مَ نِ) (ص مر.) 1 - خردمند. 2 - ارجمند، پُرمایه . 3 - مغرور، متکبر. 1"} -{"line": "70538 کوله (لِ) باری که روی دوش حمل کنند. 1"} -{"line": "67269 پرمنگنات (پِ مَ گَ) [ فر. ] (اِ.) ماده ای شیمیایی ا ست با نام پرمنگنات پتاسیم، بنفش تیره و حلال در آب . در پزشکی برای شست و شو و ضدعفونی زخم ها و در منزل برای گندزدایی سبزی ها و میوه ها مورد استفاده قرار می گیرد. 1"} -{"line": "67270 پرمه (پِ مَ یا مِ) (اِ.) = پرمهه : کاهلی در کارها. 1"} -{"line": "67271 پرمودن (پَ دَ) (مص م .) فرمودن . 1"} -{"line": "67272 پرن (پَ رَ) (اِ.) 1 - دیبای منقش و لطیف . 2 - پل، مرز. 1"} -{"line": "67273 پرن (پَ رَ) (ق .) گذشته، پیشین . 1"} -{"line": "67274 پرن ( پرن .) (اِ.) نک پروین . 1"} -{"line": "67275 پرنا (پَ) (اِ.) لباس لطیف و منقش . 1"} -{"line": "67276 پرند (پَ رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - حریر ساده، ابریشم بی نقش . 2 - شمشیر، شمشیر جوهردار. 1"} -{"line": "67277 پرندآور (پَ رَ. وَ) (ص مر.) شمشیر جوهردار، تیغ آب داده . 1"} -{"line": "67278 پرنداخ (پَ رَ) (اِ.) تیماج، سختیان، تسمه یا کمربند که از تیماج درست کنند. 1"} -{"line": "67279 پرنده (پَ رَ د) (ص فا.) هر جانوری که می پرد، مرغ، طیر. ج . پرندگان . 1"} -{"line": "67280 پرندوش (پَ رَ) (ق مر.) شب گذشته، پریشب . 1"} -{"line": "67281 پرندک (پَ رَ دَ) (اِ.) پشته، تل . 1"} -{"line": "67282 پرندگان (پَ رَ د) (اِ.) جِ پرنده ؛ ردة بزرگی از شاخة ذی فقاران که خون گرمند و بدنشان دارای حرارت ثابتی است و اندام های جلو آن ها به علت پرواز در هوا به صورت بال درآمده و بدنشان نیز پوشیده از پر می باشد، طیور. 1"} -{"line": "67283 پرندین (پَ رَ د) [ پرند + ین، پس . نسبت = پرندینه ] (ص نسب .) آن چه از پرند درست کنند، هر چه از حریر سازند، پرندینه . 1"} -{"line": "67284 پرندین (پَ رَ) (ص نسب .) ابریشمی . 1"} -{"line": "67285 پرندین بر ( پرندین بر . بَ) (ص .) نازک اندام، لطیف بدن . 1"} -{"line": "67286 پرنس (پِ رَ) [ فر. ] (اِ.) شاهزاده . 1"} -{"line": "67287 پرنسس (پِ رَ س ِ) [ فر . ] (اِ.) شاهدخت . 1"} -{"line": "67288 پرنسیب (پِ رَ) [ فر . ] (اِ.) 1 - اصل، اساس . 2 - اصول اخلاق . 3 - اصول آداب و معاشرت . 1"} -{"line": "67289 پرنهادن (پَ. نَ دَ) 1 - (مص ل .) ناتوان شدن، پرافکندن . 2 - (مص م .) کسی را از جایی بیرون راندن، آواره کردن . 3 - از سر خود دور کردن . 1"} -{"line": "67290 پرنون (پَ) (اِ.) دیبای منقش . 1"} -{"line": "67291 پرنگ (پَ رَ) (اِ.) 1 - برق شمشیر. 2 - شمشیر جوهردار. 1"} -{"line": "67292 پرنیان (پَ) (اِ.) 1 - حریر منقش، دیبای چینی . 2 - پارچة ابریشمی گل دار. 3 - پردة نقاشی . 1"} -{"line": "67293 پرنیانی ( پرنیانی .) (ص نسب .) 1 - مانند پرنیان، دارای پرنیان . 2 - به رنگ پرنیان . 3 - کنایه از: شمشیر. 1"} -{"line": "67294 پرنیخ (پَ) (اِ.)تخته سنگ، صخره . 1"} -{"line": "67295 پره (پَ رِ یا پَ رِّ) [ په . ] (اِ.) 1 - حلقه و دایرة لشکر از سوار و پیاده . 2 - کنارة چیزی، پهلو. 3 - دندانة چرخ و دولاب . 4 - جزوی از قفل که قفل با آن محکم می شود. 1"} -{"line": "67296 پره زدن (پَ رِ. زَ دَ) (مص ل .) حلقه زدن لشکر از سوار و پیاده گرد شکار. 1"} -{"line": "67297 پره کشیدن ( پره کشیدن . کِ دَ)(مص ل .)صف کشیدن، ایستادن گروه سوار و پیاده در یک امتداد. 1"} -{"line": "67298 پرهازه (پَ ز یا زَ) ( اِ.) رکوی سوخته و چوب پوسیده که بر زیر سنگ چخماق نهند و چخماق زنند تا آتش در آن گیرد. 1"} -{"line": "67299 پرهنر (پُ. هُ نَ) (ص مر.) 1 - پرفضیلت . 2 - پرفن، پرحیله . 1"} -{"line": "67300 پرهودن (پَ دَ) (مص ل .) نک برهودن . 1"} -{"line": "67301 پرهون (پَ) (اِ.) 1 - هر چیز دایره مانند میان تهی، طوق، گردنبند. 2 - هاله، خرمن ماه . 1"} -{"line": "67302 پرهیب (پَ) (اِ.) شبح، سایه . 1"} -{"line": "67303 پرهیختن (پَ تَ) (مص م .) = پرهختن . فرهیختن . فرهنجیدن : 1 - تربیت کردن . 2 - پرهیز کردن . 3 - رها کردن . 4 - برآوردن، برکشیدن . 1"} -{"line": "67304 پرهیخته (پَ تِ) (ص مف .) تربیت شده، پرورش یافته . 1"} -{"line": "67305 پرهیز (پَ) (اِ.) 1 - خویشتن داری . 2 - نخوردن بعضی از غذاها. 3 - خودداری از حرام . 1"} -{"line": "67306 پرهیز کردن ( پرهیز کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - دوری کردن . 2 - پارسایی کردن . 1"} -{"line": "67307 پرهیزانه (پَ نِ) (اِمر.) غذایی که پزشک برای بیمار روا می دارد. 1"} -{"line": "67308 پرهیزکار (پَ) (ص فا.) 1 - پارسا، خویشتن دار. 2 - قانع . 1"} -{"line": "67309 پرهیزکاری ( پرهیزکاری .) (حامص .) پارسایی، خویشتن داری . 1"} -{"line": "67310 پرهیزیدن (پَ دَ) (مص ل .) 1 - دوری جُستن . 2 - حفظ کردن . 3 - پارسایی کردن . 4 - ترسیدن، بیم داشتن . 1"} -{"line": "67311 پرو (پِ رُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - آزمایش لباس از طرف خیاط بر تن مشتری . 2 - مدرک، مسند. 1"} -{"line": "67312 پروا (پَ) (اِ.) 1 - بیم، هراس . 2 - تاب، توان . 3 - آهنگ، عزم . 4 - میل، رغبت . 5 - توجه، التفات . 1"} -{"line": "67313 پروا داشتن ( پروا داشتن . تَ) (مص ل .) 1 - باک داشتن . 2 - اعتناء، توجه . 1"} -{"line": "67314 پروار ( پروار .) (اِمر.) 1 - خانة تابستانی، خانة بادگیر. 2 - بالاخانه . 3 - آتشدان عودسوز. 4 - رف، طاقچه . 5 - تخته هایی که سقف خانه را بدان پوشند. 6 - قلعه، حومه ؛ پربار و پرباره و پربال و پرباله و فربال و فرباله و برواره و فرواره نیز گویند . 1"} -{"line": "67315 پروار (پَ) [ په . ] 1 - (ص .) فربه، چاق . 2 - (اِمر.) جایی که گوسفند یا گاو را نگاهدارند تا فربه شوند. 1"} -{"line": "67316 پرواری ( پرواری .) (ص نسب .) گوسفند یا گاو گوشتی و فربه . 1"} -{"line": "70539 کوله (لَ) (ص .) احمق، نادان . 1"} -{"line": "67317 پرواز (پَ) ( اِ.) 1 - پرش، پریدن . 2 - تخته های باریکی که روی سقف کنار هم می چینند و حصیر یا پوشال را روی آن می اندازند. 1"} -{"line": "67318 پروازه (پَ ز) (اِ.) 1 - توشه و طعامی که در سفر یا شکار همراه خود برند. 2 - آتشی که ایرانیان در شب عروسی پیش پای عروس و داماد بیفروزند. 3 - ریزه های زرورق یا هر چیز زر مانندی که در عروسی روی سر عروس و داماد می ریزند. 4 - عیش و خرمی . 1"} -{"line": "67319 پرواس (پَ) (اِ.) 1 - پرواز. 2 - فراغ، نجات، خلاص . 1"} -{"line": "67320 پرواس ( پرواس .) (اِ.) دستمالی، لمس . 1"} -{"line": "67321 پرواس ( پرواس .) (اِ.) ترس، بیم . 1"} -{"line": "67322 پرواسیدن (پَ دَ) (مص ل .) 1 - پرواز کردن . 2 - ساختن و پرداختن، فراغ یافتن . 3 - لمس کردن، دست مالیدن . 1"} -{"line": "67323 پرواسیده (پَ د) (ص مف .) دستمالی شده، لمس شده . 1"} -{"line": "67324 پروان (پَ) (اِ.) چرخ ابریشم ریسی . 1"} -{"line": "67325 پروانه ( پروانه .) (اِ.) اسبابی به صورت چرخ پره دار چرخان یا پنکه مثل پروانة کشتی . 1"} -{"line": "67326 پروانه ( پروانه .) (اِ.) 1 - نوشته ای رسمی که به دارندة آن اجازة کار معینی را می دهد مثل پروانة وکالت . 2 - جواز، اجازه نامه . 3 - حکم، فرمان پادشاهان . 1"} -{"line": "67327 پروانه ( پروانه .) (اِ.) 1 - دلیل، رهبر. 2 - یکی از گوشه های همایون . 1"} -{"line": "67328 پروانه (پَ نِ) (اِ.) 1 - نام عمومی هر یک از تیرة پروانگان جزو ردة حشرات که گونه و اقسام متعدد دارد. 2 - پروانک، جانوری درنده شبیه شغال که به دنبال شیر حرکت می کند و بازماندة شکار آن را می خورد. سیاه گوش و چاوشی هم گویند. 1"} -{"line": "67329 پروانچه (پَ چِ)(اِمصغ .) 1 - پروانه، اجازه نامه . 2 - فرمان پادشاهان . 3 - برات، حواله . 1"} -{"line": "67330 پروانک (پَ نَ) [ په . ] (اِ.) نک پروانه . 1"} -{"line": "67331 پروانگان (پَ نِ) (اِ.) جِ پروانه ؛ راسته ای از تیرة حشرات که دارای چهاربال نازک پوشیده از پولک های لطیف کوچکی است که غالباً رنگینند. پروانگان اقسام مختلف دارند که بعضی از آن ها دارای رنگ آمیزی بسیار زیبا و جالب می باشند. 1"} -{"line": "67332 پروتئین (پُ رُ تِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی ترکیب آلی پیچیدة موجود در بافت های گیاهی و جانوری که برای رشد و ترمیم بافت ها لازم است . 1"} -{"line": "67333 پروتز (پُ رُ تِ) [ فر. ] (اِ.) پروتز هر نوع وسیلة مصنوعی جانشین برای جبران نقص عضو، حفظ زیبایی یا هر دو. مانند دندان، چشم یا پای مصنوعی . 1"} -{"line": "67334 پروتستان (پُ تِ) [ فر. ] ( اِ.) یکی از شعب سه گانة دین مسیح که پیروان آن به پاپ عقیده ندارند. 1"} -{"line": "67335 پروتوپلاست (پُ رُ تُ پِ) [ فر. ] (اِ.) یاختة بدون دیواره، پیش یاخته (فره ). 1"} -{"line": "67336 پروتوپلاسم ( پروتوپلاسم .) [ فر. ] (اِ.) مادة سیال و بی رنگ زندة سلول های گیاهی و جانوری که از دو جزو سیتوپلاسم و هسته تشکیل شده و سطح آن دارای نیروی کششی خاصی است که آن را از جاری شدن محفوظ می دارد و ضمناً موجب حفظ آن در برابر مایعات دیگر است، درون یاخته (فره ). 1"} -{"line": "67337 پروتکل (پُ رُ تُ کُ) [ فر. ] ( اِ.) صورت جلسه مذاکرات سیاسی برای عقد قراردادهای رسمی، مقاوله نامه . 1"} -{"line": "67338 پروراندن (پَ وَ دَ) (مص م .) 1 - پرورش دادن . 2 - غذا دادن . 3 - کلام را آراستن . 1"} -{"line": "67339 پروراننده (پَ وَ نَ د)(ص فا.) 1 - مربی . 2 - غذا دهنده . 3 - به وجود آورنده . 1"} -{"line": "67340 پرورانیدن (پَ وَ دَ) (مص م .) نک پروراندن . 1"} -{"line": "67341 پرورانیده (پَ وَ د) (ص مف .) پرورده، پرورش یافته . 1"} -{"line": "67342 پروردن (پَ وَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - پروراندن . 2 - در عسل یا شکر و مانند آن پختن . 3 - آموختن، تعلیم دادن . 1"} -{"line": "67343 پرورده (پَ وَ د) (ص مف .) 1 - پرورش یافته . 2 - چیزی را در عسل یا شکر یا مانند آن پختن . 1"} -{"line": "67344 پروردگار (پَ وَ د) (ص فا.) 1 - پرورش دهنده . 2 - پ ادشاه . 3 - یکی از نام های خداوند. 1"} -{"line": "67345 پرورش (پَ وَ رِ) [ په . ] (اِمص .) 1 - آموزش، تعلیم . 2 - غذا، خورش . 1"} -{"line": "67346 پرورش کردن ( پرورش کردن . کَ دَ)(مص ل .) رشد کردن، پرورش یافتن . 1"} -{"line": "67347 پرورشگاه ( پرورشگاه .) (اِمر.) محل نگه داری و پرورش کودکان بی سرپرست . 1"} -{"line": "67348 پرورشی ( پرورشی .) (ص نسب .) 1 - مربوط یا منسوب به پرورش . 2 - پرورش یافته و پرورده شده در خارج از محیط طبیعی خود. 1"} -{"line": "67349 پروره (پَ وَ رِ) (ص .) جانوری که در پروار بسته فربه کرده باشند. 1"} -{"line": "67350 پروریدن (پَ وَ دَ) (مص م .) 1 - پروردن . 2 - تغذیه . 3 - حمایت کردن . 1"} -{"line": "67351 پروریده (پَ وَ د ِ) (ص مف .) نک پرورده . 1"} -{"line": "67352 پروز (پَ وَ) (اِ.) 1 - نژاد، اصل و نسب . 2 - وصله، پینه، پارچة باریک حاشیه لباس . 3 - هر چیز گستردنی . 4 - سجاف جامه . 1"} -{"line": "67353 پروز ( پروز .) (اِ.) = فریز. فرزد. فروزد: نوعی از سبزه در غایت سبزی و طراوت، مرغ . 1"} -{"line": "67354 پروزن (پَ وَ) (اِ.) = پرویزن : هر چیز پر سوراخ و شبکه دار، آردبیز، غربال . 1"} -{"line": "67355 پروستات (پُ رُ سْ) [ فر. ] (اِ.) یک زوج غده که تقریباً هر یک به اندازة بادام کوچکی هستند و به طور قرینه در ابتدای پیشاب راه (آلت ) در بالای میان دو راه قرار گرفته اند. 1"} -{"line": "67356 پروسه (پُ رُ س ِ) [ فر. ] (اِ.) فرایند. 1"} -{"line": "67357 پروش (پَ رُ) (اِ.) آبلة ریز یا جوشی که روی پوست بوجود می آید. 1"} -{"line": "67358 پروفرم (رُ فُ) [ فر. ] (اِ.) پروفرم برگ پیش فروشی که در آن قیمت کالا و هزینة حمل قید شود و مدت اعتبار معینی داشته باشد، پیش برگ . (فره ). 1"} -{"line": "67359 پروفیل (پُ رُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نقشه و تصویری که مقطع طولی ساختمان یا سازه را نشان دهد. 2 - میلة استاندارد فلزی با مقطع ثابت و طول زیاد که در ساختمان سازی و ماشین - سازی به کار می رود. 1"} -{"line": "67360 پرولاپس (پُ رُ پْ) [ فر. ] (اِ.) افتادگی عضو یا بخشی از بدن از محل طبیعی خود بر اثر ضعف بافت های نگه دارنده، فروافتادگی . (فره ). 1"} -{"line": "67361 پرولتاریا (پُ رُ لِ) [ فر. ] (اِ.) طبقة کارگر، طبقه ای که تنها با فروش نیروی کارش امور معاش خود را می گذراند. 1"} -{"line": "67362 پرومتازین (پُ رُ مِ) [ فر. ] (اِ.) داروی قوی ضد حساسیت که برای درمان حساسیت و بی خوابی تجویز می شود و در ساخت شربت سینه هم به عنوان داروی ضد سرفه به کار می رود. 1"} -{"line": "67363 پرونده (پَ وَ د) (اِ.) 1 - بستة قماش . 2 - پارچه ای که قماش را بدان پیچند. 3 - اسناد و نوشته های مربوط به یک موضوع . 1"} -{"line": "67364 پروه (پَ وَ) (اِ.) 1 - غنیمت، هر چیزی که از جنگ و تاراج بدست آید. 2 - ستارة پروین . 3 - چادرشب . 1"} -{"line": "67365 پروپاگاند ( پروپاگاند .) [ فر. ] ( اِ.) 1 - تبلیغ برای فروش جنس . 2 - هر نوع کوشش برای انتشار و ترویج مرام و مسلکی . 1"} -{"line": "67366 پروژسترون (پُ رُ ژِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) هورمونی که در تخمدان، غدة فوق کلیوی و جفت ساخته می شود و رحم را برای پذیرش تخم آماده می کند. 1"} -{"line": "67367 پروژه (پُ ژِ) [ فر. ] (اِ.)1 - طرح، نقشه . 2 - طرح و نقشة کارهایی که باید انجام شود. 1"} -{"line": "67368 پروژکتور (پُ رُ ژِ تُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - دستگاهی که برای ایجاد روشنایی زیاد به کار می رود، نورافکن (فره ). 2 - دستگاهی که به کمک آن تصویر را روی پرده نشان می دهند، فراتاب (فره ). 1"} -{"line": "67369 پرویز (پَ) (اِ. ص .) پیروز، فاتح . 1"} -{"line": "67370 پرویزن (پَ زَ) (اِ.)=پروزن : 1 - غربال . 2 - الک . 3 - هر آلت مشبک و سوراخ سوراخ . 1"} -{"line": "67371 پرویش (پَ) (اِ.) تقصیر، درنگ، تنبلی . 1"} -{"line": "67372 پروین (پَ) (اِ.) = پرون : 1 - ثریا، صورتی فلکی که بالای شاخ صورت فلکی گاو قرار دارد. 2 - نام منزلی از منازل قمر. 1"} -{"line": "67373 پرپایه (پُ یِ) (اِمر.) هزارپا. 1"} -{"line": "67374 پرپر (پُ. پَ) (اِمر.) 1 - پوشیده از پر. 2 - هر گیاهی که گلش بر اثر تربیت و توجه بیش از حد معمول گلبرگ داشته باشد. 1"} -{"line": "67375 پرپر (پَ پَ) (اِمر.) 1 - صدا یا حالت پر زدن پرنده . 2 - (عا.) کنایه از: جان دادن و مردن . 1"} -{"line": "67376 پرپره (پَ پَ رِ یا رَ) (اِ.) سکة کوچک تنگ را گویند؛ پشیز، فلوس، پولک . دینار. 1"} -{"line": "67377 پرپری (پِ پِ) (ص .) 1 - هر چیز نازک و پوسته مانند. 2 - کبوتر ماده ای که پر و دمش را قیچی بزنند و با آن کبوتران نر را به بام خانه خوانند. 1"} -{"line": "67378 پرپشت (پُ. پُ) (ص مر.) انبوه، فراوان، متراکم . 1"} -{"line": "67379 پرپهن (پَ. پَ هَ) (اِ.) خرفه، فرفخ . 1"} -{"line": "67380 پرچ کردن (پَ. کَ دَ) فرو کردن میخ در چیزی و پهن کردن سر یا ته آن بوسیلة ضربات چکش به منظور محکم کردن آن . 1"} -{"line": "67381 پرچانه ( پرچانه .) (ص مر.) بسیارگوی، روده دراز، پرنفس . 1"} -{"line": "67382 پرچانگی کردن (پُ نِ. کَ دَ) (مص ل .) پر - حرفی کردن، وراجی کردن . 1"} -{"line": "67383 پرچم (پَ چَ) [ تر. ] (اِ.)1 - طره، کاکل، منگوله - ای از مو که بر سر نیزه، علم و گردن اسب می آویختند. 2 - زبانة آتش . 3 - علم، درفش، رایت . 4 - بخش های میله مانند گل که تخم ها در آن قرار دارند. 1"} -{"line": "67384 پرچین (پُ) (ص مر.)پرپیچ و تاب، پرشکن . 1"} -{"line": "67385 پرچین (پَ) (اِمر.) دیواری که از آمیختن گِل و شاخه های درخت و بوته، گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند. 1"} -{"line": "67386 پرژک (پَ ژَ) (مص ل .) گریستن، گریه کردن . 1"} -{"line": "67387 پرک (پَ رَ) (اِمصغ .) 1 - پر کوچک . 2 - چیزی مانند تاج . 3 - پلک . 1"} -{"line": "67388 پرک ( پرک .) (اِ.) ستارة سهیل . 1"} -{"line": "67389 پرک (پِ) (اِ.) 1 - بوی پیه گندیده . 2 - بوی ظرف چرب ناپاک شسته و مانند آن . 1"} -{"line": "67390 پرکار (پُ) (ص مر.) فعال، پرتلاش . 1"} -{"line": "67391 پرکاس (پَ) (اِ.) 1 - تلاش کردن و درهم آویختن . 2 - طلوع آفتاب . 1"} -{"line": "67392 پرکاش (پَ) (اِ.) خاک اره، بُراده . 1"} -{"line": "67393 پرکاوش (پَ وِ) (اِ.) پیرایش درخت، بریدن شاخه های زیادی درخت . 1"} -{"line": "67394 پرکر (پَ کَ) (اِمص .) منتظر بودن، چشم به راه داشتن . 1"} -{"line": "67395 پرکم (پَ کَ) (ص .)بی کار و ناچیز و از کار - افتاده . 1"} -{"line": "67396 پرکنده (پَ. کَ د) (ص .) 1 - درمانده و عاجز. 2 - متفرق، پراکنده . 1"} -{"line": "67397 پرگار (پَ) (اِ.) 1 - ابزاری برای کشیدن اشکال هندسی . 2 - فلک . 3 - بخت و اقبال . 1"} -{"line": "67398 پرگاله (پَ لَ) (اِ.) 1 - وصله، پینه . 2 - پاره ای از هر چیز. 1"} -{"line": "67399 پرگر (پَ گَ) (اِ.) طوق، طوقی زرین که پادشاهان بر گردن می کرده اند و گاه بر گردن اسب می انداختند. 1"} -{"line": "67400 پرگرام (پُ رُ) [ فر. ] (اِ.) برنامه . 1"} -{"line": "67401 پرگران کردن (پَ. گِ. کَ دَ) (مص ل .) کنایه از: فرود آمدن . 1"} -{"line": "67403 پرگستردن (پَ. گُ تَ دَ) (مص ل .) 1 - بال گشودن، پرگشادن . 2 - فروتنی کردن . 1"} -{"line": "67404 پرگنه (پَ گَ نَ یا نِ) (اِ.) زمینی را گویند که از آن مال و خراج بستانند. 1"} -{"line": "67405 پرگوک (پَ) (اِ.) عمارت عالی . 1"} -{"line": "67406 پری (پَ) (اِ.) 1 - مؤنث جن، که به صورت زنی زیبا تصور می شود. 2 - نوعی پارچة بسیار لطیف . 1"} -{"line": "67407 پری (پَ) (ق .) مخفف پریر، بر سر واژه های شب و روز می آید و معنای دو شب پیش یا دو روز پیش را می دهد. 1"} -{"line": "67408 پری افسا (پَ. اَ) (ص فا.) مانند پری، افسونگر، جن گیر، پری سای، پری بند، پری خوان . 1"} -{"line": "67409 پری بند ( پری بند . بَ) (ص مر.) نک پری افسا. 1"} -{"line": "67410 پری خوان ( پری خوان . خا) (ص فا.) نک پری افسا. 1"} -{"line": "67411 پری دار ( پری دار .)(ص فا.) 1 - جن زده . 2 - دختری که واسطة بین پری افسا و جن قرار می گیرید. 1"} -{"line": "67412 پری دیدن (پِ. دَ) (مص م .) کنایه از: دیوانه شدن . 1"} -{"line": "67413 پری زاده (پَ د) (ص مف .) 1 - فرزند پری . 2 - بچة بسیار زیبا. 1"} -{"line": "67414 پری نژاد (پَ . نِ) (ص مر.) 1 - پری زاده . 2 - معشوق . 3 - زیباروی . 1"} -{"line": "67415 پری چهر (پَ. چِ) (ص مر.) = پری چهره : آن که چهره اش به زیبایی چهرة پریان است، زیبا، خوب روی، خوش صورت . 1"} -{"line": "67416 پریاخته (پُ. تِ) (اِمر.) یک فرد از موجودات گیاهی یا جانوری که بدنش بیش از یک یاخته داشته باشد، جانور و گیاه پرسلولی . 1"} -{"line": "67417 پریدن (پَ دَ) (مص ل .) 1 - پرواز کردن . 2 - برجستن و سوار شدن . 3 - جهیدن . 4 - تبخیر شدن . 1"} -{"line": "67418 پریده (پَ د) (ص مف .) 1 - پرواز کرده . 2 - بخار شده . 3 - نابود شده . 1"} -{"line": "67419 پریدوش (پَ) (ق مر.) پرندوش، پریشب . 1"} -{"line": "67420 پریر (پَ) (ق .) پریروز. 1"} -{"line": "67421 پریروز (پَ) (ق مر.) یک روز پیش از دیروز، روز قبل از دی، پریر. 1"} -{"line": "67422 پریز (پَ) (اِ.) فریاد، نعره . 1"} -{"line": "67423 پریز (پِ) [ فر . ] (اِ.) وسیله ای برای اتصال دو شاخه برق، تلفن، سیم آنتن یا سیم زمین که در محل ثابتی روی دیوار نصب می شود و گاهی هم به صورت سیار است . 1"} -{"line": "67424 پریزن (پَ زَ) (اِ.) نک پرویزن . 1"} -{"line": "67425 پریسای (پَ) (ص مر.) به سان پری . نک پری بند. 1"} -{"line": "67426 پریش (پَ) (ص .) 1 - پریشان . 2 - به باد داده . 3 - (اِفا.) در ترکیب با واژه های دیگر معنی (پریشان کننده ) دهد: خاطرپریش . 4 - به صورت اضافه معنای پریشان می دهد، زلف پریش . 1"} -{"line": "67427 پریشان (پَ) (ص فا.) 1 - ژولیده، آشفته . 2 - پراکنده . 3 - سرگردان، سرگشته . 1"} -{"line": "67428 پریشانی ( پریشانی .) (حامص .) 1 - پراکندگی . 2 - تشویش، اضطراب . 3 - شوریدگی، آشفتگی . 4 - بینوایی . 1"} -{"line": "67429 پریشب (پَ شَ) (ق مر.) شب قبل از دیشب، د و شب پیش . 1"} -{"line": "67430 پریشن (پَ شَ) نک پریشان . 1"} -{"line": "67431 پریشندگی (پَ شَ د)(حامص .)عمل پریشان کردن . 1"} -{"line": "67432 پریشیدن (پَ دَ) (مص ل .) 1 - بدحال شدن، تهیدست شدن . 2 - آشفته گشتن . 1"} -{"line": "67433 پریشیده (پَ د) (ص مف .) 1 - پریشان شده . 2 - برباد داده . 1"} -{"line": "67434 پریشیدگی (پَ د) (حامص .) پریشان شدگی . 1"} -{"line": "67435 پریم (پِ) [ فر. ] (اِ.) علامتی به این شکل « َ » در ریاضیات که بر بالای سمت راست یک حرف قرار می گیرد به معنی : الف - نخستین مشتق یک تابع . ب - نخستین نقطه یا مقداری که از جهت هایی مشابه نقطه یا مقدار مورد نظر است . 1"} -{"line": "67436 پریموس (پِ) [ از انگ . ] (اِ.) نوعی چراغ نفتی که با تلمبه هوا را در مخزن نفت آن وارد می کنند. 1"} -{"line": "67437 پرینت (پِ) [ انگ . ] (اِ.) نمونة چاپی به دست آمده از کامپیوتر. 1"} -{"line": "67438 پرینتر (پِ تِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه خروجی رایانه که اطلاعات نوشتاری یا نگاره ای را بر سطح کاغذ یا مواد دیگر چاپ کند، چاپگر. (فره ) 1"} -{"line": "67439 پریود (پِ یُ) [ فر. ] (اِ.) پریود 1 - قاعدگی . 2 - مدت زمان یک نوسان یا چرخة کامل، دوره، دورة تناوب . (فره ). 1"} -{"line": "67440 پریوش ( پَ وَ) (ص مر.) پری وار، پری فش . 1"} -{"line": "67441 پریون (پَ) (اِ.) گر، جرب . 1"} -{"line": "67442 پز (پُ) [ فر . ] (اِ.) شکل، وضع، حالت . ؛ پز عالی جیب خالی خودآرایی و جلوه فروشی در عین بی پولی و بی هنری . 1"} -{"line": "67443 پز (پَ) (اِ.) پشتة بلند، عقبه، کتل، پژ. 1"} -{"line": "67444 پزاندن (پَ دَ) (مص م .) نک پزانیدن، پختن . 1"} -{"line": "67445 پزاوه (پَ وَ) (اِ.) کوره که در آن ظروف سفالین و آجر و آهک را حرارت دهند. 1"} -{"line": "67446 پزد (پَ) (اِ.) خون، جان . 1"} -{"line": "67447 پزداغ (پِ) (اِ.) بزداغ، ابزاری برای زدودن زنگ تیغ یا شمشیر. 1"} -{"line": "67448 پزشک (پِ ز) [ په . ] (ص . اِ.)کسی که حرفه اش معالجه امراض است، طبیب . 1"} -{"line": "67449 پزشکی ( پزشکی .) 1 - (حامص .) طبابت، معالجة بیماران . 2 - (ص نسب .) منسوب به پزشک، طبی . ؛ پزشکی قانونی شاخه ای از فن پزشکی که از شناسایی آسیب های ناشی از جنایات بحث می کند. 1"} -{"line": "67450 پزشکیار ( پزشکیار .)(اِمر.) کسی که در بیمارستان ها و یا مطب دستورهای پزشک را برای معالجه و بهبود مریض اجرا می کند. 1"} -{"line": "67451 پزغند (پُ غَ) (اِ.) دانه ای پسته مانند که مغز ندارد و به وسیلة آن پوست حیوانات را دباغی کنند. 1"} -{"line": "67452 پزنده (پَ زَ د) (ص فا.) آشپز، خوالگیر. 1"} -{"line": "67453 پزوایی (پُ) (ص .) (عا.) 1 - سست و ضعیف به تن و به عقل و به فکر، بی حرکت و بی عمل، سخت ضعیف . 2 - بی حمیت . 1"} -{"line": "67454 پزیدن (پَ دَ) (مص ل .) 1 - پخته شدن . 2 - رسیدن (میوه ). 1"} -{"line": "67455 پس رفتن (پَ. رَ تَ)(مص ل .)1 - عقب رفتن . 2 - تنزل کردن . 1"} -{"line": "67456 پس (پَ) 1 - (حر اض .) پشت، عقب، آن سوی . 2 - (ق .) پشت سر، دنبال . 3 - پس از همه، آخر کار. 4 - (حر رب .) آن گاه، آن وقت . 5 - از این رو، بنابراین . 6 - (اِ.) قسمت عقب، مؤخر. 7 - دبر، کون . ؛ پس و پیش جابه جا، به صورتی غیر از صورت اصلی . ؛ پس پسکی عقب عقب، در حال عقب رفتن . 1"} -{"line": "67457 پس (پُ) [ په . ] (اِ.) پسر، پور. 1"} -{"line": "67458 پس آب (پَ) (اِمر.) 1 - آب پس مانده، آبی که از تبخیر یا تقطیر چیزی می گیرند. 2 - چایی که چند بار آب جوش را در آن ببندند و چای کم رنگ و بی مزه ای به دست آورند. 1"} -{"line": "67459 پس آهنگ ( پس آهنگ . هَ) (اِمر.) آهنی باشد که کفشگران در پس کفش نهند تا به آن کفش را فراخ کنند آنگاه که قالب را در کفش کنند. 1"} -{"line": "67460 پس آوردن ( پس آوردن . وَ دَ) (مص م .) مراجعت دادن، برگرداندن چیزی . 1"} -{"line": "67461 پس افت (پَ . اُ) (اِ. ص .) 1 - بدهی عقب افتاده . 2 - اندوخته، ذخیره . 1"} -{"line": "67462 پس افتادن ( پس افتادن . اُ دَ) (مص ل .) 1 - عقب افتادن، عقب ماندن . 2 - افتادن به پشت و مردن . 1"} -{"line": "67463 پس افکندن ( پس افکندن . اَ کَ دَ) (مص م .) پس انداز کردن، ذخیره کردن . 1"} -{"line": "67464 پس انداختن (پَ. اَ تَ) (مص م .) 1 - تأخیر کردن . 2 - پس انداز کردن . 3 - (عا.) کنایه از: بچه به دنیا آوردن . 1"} -{"line": "67465 پس انداز (پَ اَ) (اِ.) ذخیره، اندوخته . 1"} -{"line": "67466 پس انداز کردن ( پس انداز کردن . کَ دَ) (مص م .) ذخیره کردن، صرفه جویی کردن . 1"} -{"line": "67467 پس خور (پَ. خُ) 1 - (ص فا.) کسی که بازماندة غذای دیگران را می خورد. 2 - (ص مف .) بازماندة غذا. 1"} -{"line": "67468 پس دوزی (پَ) (حامص .) دوختن لبه لباس با دست . 1"} -{"line": "67469 پس ران (پَ) (اِفا.) = پس راننده : رانندة شتر، حاد. 1"} -{"line": "67470 پس سر نمودن (پَ س ِ سَ. نِ دَ) (مص م .) 1 - کنایه از: روی برگردانیدن از شرم و خجالت . 2 - مزاحمی را از سر خود واکردن . 1"} -{"line": "67471 پس شاشیدن (پَ. دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - بد شدن حال پیش از بهبودی . 2 - عقب رفتن، تنزل کردن . 1"} -{"line": "67472 پس شام ( پس شام .) (اِمر.) سحری، غذای سحر. 1"} -{"line": "67473 پس فردا ( پس فردا . فَ) (ق مر.) یک روز بعد از فردا. 1"} -{"line": "67474 پس لرزه (پَ. لَ ز) (اِ.) لرزه های بعدی و معمولاً خفیف تری که پس از یک زمین لرزه روی می دهد. 1"} -{"line": "67475 پس مانده (پَ. د) (ص مف .) 1 - عقب مانده، به دنبال مانده . 2 - باقی مانده از خوراک و نوشیدنی کسی، ته مانده . 3 - بقیة هر چیزی . 1"} -{"line": "67476 پس نشینی کردن (پَ. نَ. کَ دَ) (مص ل .) عقب نشینی کردن . 1"} -{"line": "67477 پس نماز (پَ. نَ)(اِ.)آن که پشت امام نمازگزارد، مأموم . مق پیش نماز. 1"} -{"line": "67478 پس وازنک (پَ زَ نَ) (اِمر.) بازگشت مرض، رجعت بیماری، پس افتادگی، عود، نکس . 1"} -{"line": "67479 پس کوهه (پَ کُ هِ) (اِمر.) 1 - قسمت عقب زین، مؤخر. 2 - قیقب ؛ مق . پیشکوهه، قربوس . 1"} -{"line": "67480 پس کوچه ( پس کوچه . چِ) (اِ.) کوچه فرعی . 1"} -{"line": "67481 پس گردنی ( پس گردنی . گَ دَ) (اِمر.) زدن با کف دست به پشت گردن کسی . 1"} -{"line": "67482 پس گرفتن ( پس گرفتن گِ رِ تَ) (مص م .) چیز داده را گرفتن، بازگرفتن، واستدن، متاع فروخته شده را از مشتری بازگرفتن و رد بهای آن . 1"} -{"line": "67483 پس گوش افکندن (پَ س ِ اَ کَ دَ) (مص م .) فراموش کردن . 1"} -{"line": "67484 پسا (پَ) (ق .) وقت، نوبت . 1"} -{"line": "67485 پسادست (پَ دَ) (اِ.) = پستادست : نسیه . 1"} -{"line": "67486 پسانیدن (پَ دَ) (مص م .) آب دادن، آبیاری مزارع و باغ ها. 1"} -{"line": "67487 پساوند (پَ وَ) (اِمر.) 1 - قافیة شعر. 2 - جزوی که به آخرکلمه اضافه شود و تغییری در معنی آن دهد. 1"} -{"line": "67488 پساویدن (پَ دَ) (مص م .) دست مالیدن، لمس کردن . 1"} -{"line": "67489 پساک (پَ) (اِ.) = بساک : تاجی که از انواع گل ها درست می کردند و پادشاهان و بزرگان در جشن ها و مراسم دیگر بر سر می گذاشتند. 1"} -{"line": "67490 پست (پُ) (اِ.) مخفف پوست، جلد. 1"} -{"line": "67491 پست ( پست .) [ فر. ] (اِ.) 1 - کار رساندن نامه ها و بسته ها از جایی به جای دیگر. 2 - سازمانی که عهده دار این کار است . 3 - محل خدمت . 4 - شغل و مقام اداری . 5 - وظیفة معین هر بازیکن در بازی های گروهی، نقش (فره ). ؛ پست الکترونیک ایمیل . ؛ پست اکسپرس نوعی خدمات پستی سریع السیر. ؛ پست پیشتاز نوعی پست سریع تر از پست اکسپرس . ؛ پست سفارشی نوعی پست که ادارة پست در قبال دریافت محموله قبض صادر می کند. ؛ پست رستانت نوعی خدمات پستی به صورت نگه داری نامه ها و بسته ها که آدرس مشخصی ندارند. 1"} -{"line": "67492 پست (پَ) (ص .) 1 - پایین، نشیب . 2 - کوتاه، کم ارتفاع . 3 - فرومایه، بی سر و پا. 4 - خراب، بد. 5 - نابود، معدوم . 6 - ذلیل، زبون . 7 - دون، خوار. 8 - تنگ چشم، اندک بین . 9 - ناگوار، تلخ . 10 - هراسان، مشوش . 11 - بیزار، نفور. 12 - سست، ضعیف . 1"} -{"line": "67493 پست (پِ یاپَ) (اِ.) 1 - هر نوع آرد. 2 - آرد بریان شدة گندم یا جو. 3 - سپوس، پوست گندم یا جو. 1"} -{"line": "67494 پست خانه ( پست خانه . نِ) [ فر - فا. ] (اِمر.) اداره ای که به دریافت و ارسال نامه ها و بسته ها و امانات پستی مردم اشتغال دارد. 1"} -{"line": "67495 پست دادن ( پست دادن . دَ) [ فر - فا. ] (مص ل .) کشیک دادن به نوبت . 1"} -{"line": "67496 پست فطرت (پَ. فِ رَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) ناکس، دون، فرومایه، سفله . 1"} -{"line": "67497 پست مدرن (پُ. مُ د رْ) [ انگ . ] (ص .)= پسامدرن : مربوط یا متعلق به پست مدرنیست . 1"} -{"line": "67498 پست مدرنیسم ( پست مدرنیسم .) [ انگ . ] (اِ.) = پسامدرنیسم : گرایشی در ادبیات و هنر و معماری و تفکر اواخر سدة بیستم در مخالفت با مدرنیسم . 1"} -{"line": "67499 پست کردن (پَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - کشتن، نابود کردن . 2 - شکستن، ویران کردن . 3 - دور کردن، تهی کردن . 1"} -{"line": "67500 پست گردیدن ( پست گردیدن . گَ دَ) (مص ل .) 1 - پایین آمدن . 2 - فرومایه شدن . 1"} -{"line": "67501 پستا (پَ) (اِ.) 1 - اندوخته، ذخیره . 2 - نوبت، دفعه . 1"} -{"line": "67502 پستان (پِ) (اِ.) اندامی در پستانداران که در جنس ماده دارای غده های تراوش شیر است و معمولاً رشد بیشتری دارد. ؛ پستان مادر را گاز گرفتن کنایه از ناسپاسی و حق نشناسی کردن . 1"} -{"line": "67503 پستان بند ( پستان بند . بَ) (اِمر.) سینه بند، کرست . 1"} -{"line": "67504 پستاندار (پِ) (اِمر.) رده ای از جانوران مهره دار خون گرم اغلب دارای بدن پوشیده از پشم یا مو به ویژه دارای غده های پستانی در ماده ها و معمولاً بچه زا. ج . پستانداران . 1"} -{"line": "67505 پستانک (پِ نَ) (اِمصغ .) وسیله ای پلاستیکی به شکل سرپستان برای مکیدن کودکان شیرخوار. 1"} -{"line": "67506 پستایی (پَ) (ص نسب .) 1 - رویة برش شدة چرم که آماده برای دوختن است . 2 - ذخیره، اندوخته . 1"} -{"line": "67507 پسته (پِ تِ) (اِ.) درختی است از تیرة سماقی ها که دستة مخصوصی را تشکیل می دهد. میوه اش دانه ای است، دارای پوست سخت، مغز آن سبزرنگ و لذید و مقوی و روغن دار است . 1"} -{"line": "67508 پستو ( پَ) (اِمر.) اطاق کوچکی که در پشت اتاق دیگری بسازند و اشیاء و لوازم خانه را در آن نهند. 1"} -{"line": "67509 پستچی (پُ) [ فر - تر. ] (اِ.) نامه رسان ادارة پست، مأمور پست . 1"} -{"line": "67510 پستک (پَ تَ) 1 - (ص .) کوتاه قد. 2 - (اِمر.) نیم تنة نمدی خشن . 1"} -{"line": "67511 پستی (پَ)1 - (اِ.) نشیب، گودی . 2 - (حامص .) انحطاط . 3 - خواری، ذلت . 4 - نانجیبی، رذالت . 5 - تنگ چشمی، کوته نظری . 1"} -{"line": "67512 پسر (پِ سَ) [ په . ] (اِ.) 1 - فرزند، طفل . 2 - فرزند نرینه، پور. 1"} -{"line": "67513 پسراندر ( پسراندر . اَ دَ) (اِمر.) = پسندر: ناپسری، پسری که از شوهر پیشین زن باشد یا پسری که از زن پیشین مرد باشد. 1"} -{"line": "67514 پسرانه ( پسرانه . نِ) (ص نسب .) منسوب و مربوط به پسر. مق . دخترانه . 1"} -{"line": "67515 پسرخوانده ( پسرخوانده . خا د) (ص مف .) پسری که زنی یا مردی او را به جای پسر خود گرفته است . 1"} -{"line": "67516 پسغده (پَ غَ د) (ص .) مهیا، ساخته، آماده . 1"} -{"line": "67517 پسله (پَ سَ یا س ِ لِ) (اِ.) (عا.) جای نهانی، پنهان . 1"} -{"line": "67518 پسله خور ( پسله خور . خُ) (ص فا.) کسی که پیش دیگران کم می خورد و در نهان بسیار. 1"} -{"line": "67519 پسله گر ( پسله گر . گَ) (ص فا.) کسی که پشت سر دیگران حرف می زند. 1"} -{"line": "67520 پسند (پَ سَ) [ په . ] 1 - (اِمص .) گزینش، انتخاب . 2 - (ص مف .) پسندیده، مقبول . 3 - نیک، خوب . 4 - دلخواه . 1"} -{"line": "67521 پسندیدن (پَ سَ دَ) [ په . ] (مص م .)1 - پذیرفتن . 2 - برگزیدن . 3 - روا داش تن . 1"} -{"line": "67522 پسندیده (پَ سَ د) (ص مف .) 1 - پذیرفته . 2 - خوش آمده . 3 - برگزیده . 1"} -{"line": "67523 پسنگک (پَ سَ گَ) (اِ.) نک تگرگ . 1"} -{"line": "67524 پسوا (پَ) (اِ.) پیرو، تابع ؛ مق . پیشوا. 1"} -{"line": "67525 پسودن (پَ دَ) (مص م .) دست زدن، لمس کردن . 1"} -{"line": "67526 پسوند (پَ وَ) (اِ.) نک پساوند. 1"} -{"line": "67527 پسین (پَ) [ په . ] (ص نسب .) 1 - آخرین، متأخر. 2 - زمان بین ظهر و غروب و عصر. 1"} -{"line": "67528 پسینه (پَ نِ) 1 - (اِ.) پستو. 2 - (ص .) پسین . 1"} -{"line": "67529 پسیکانالیز (پِ) [ فر. ] (اِ.) روانکاوی . 1"} -{"line": "67530 پسییان (پَ) (اِ.) جمع پسین، آیندگان . 1"} -{"line": "67531 پش (پَ) (اِ.) یال گردن و کاکل اسب . 1"} -{"line": "67532 پش ( پش .) (پس .) = وش . فش : معنی شبه و مانند آن بخشد. 1"} -{"line": "67533 پشام (پَ) (ص .) هر چیز تیره رنگ . 1"} -{"line": "67534 پشت (پُ) [ په . ] 1 - (اِ.) آن سوی هر چیزی . 2 - قسمت عقب هر چیز. مق جلو. 3 - (ص .) پشتیبان، یار. 4 - صُلب . 5 - تخم، تخمه، نژاد، نسل . 6 - بام، سقف . 7 - دنباله، ادامه . 8 - مقعد. 9 - باطن . مق . رو. 1"} -{"line": "67535 پشت هم اندازی (پُ تِ هَ. اَ)(حامص .)حقه - بازی، حیله گری . 1"} -{"line": "67536 پشت بام (پُ) (اِمر.) (عا.) استعمالی است به معنی بام و سطح بام . 1"} -{"line": "67537 پشت بند ( پشت بند . بَ) (اِمر.) 1 - هر آن چیزی که پشت دیوار شکسته قرار دهند تا دیوار نیفتد. 2 - (عا.) آب یا شربت یا غذایی که پس از خوردن دارو بخورند. 3 - کوله بار. 4 - (ق .) بلافاصله، بی درنگ . 1"} -{"line": "67538 پشت به پشت دادن ( پشت به پشت دادن . ب. پشت به پشت دادن . دَ) (مص ل .) 1 - متحد شدن . 2 - به هم کمک کردن . 1"} -{"line": "67539 پشت دادن ( پشت دادن . دَ) (مص . ل ) 1 - به چیزی تکیه دادن . 2 - روگردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن . 1"} -{"line": "67540 پشت داشتن ( پشت داشتن . تَ) (مص ل .) 1 - همت داشتن . پشتکار داشتن . 2 - حامی داشتن، پشتوانه داشتن . 1"} -{"line": "67541 پشت دری ( پشت دری . دَ) (اِمر.) پارچه یا پرده ای که پشت در یا پنجره بیآویزند. 1"} -{"line": "67542 پشت دست خاییدن (پُ تِ دَ. دَ) (مص ل .) حسرت خوردن، افسوس خوردن . 1"} -{"line": "67543 پشت دستی ( پشت دستی . دَ) (ص نسب .) (اِمر.) 1 - زدن به پشت دست کسی . 2 - دستکش بی پنجة زنان . 1"} -{"line": "67544 پشت رو (ی ) ( پشت رو .) (ق .) وارونه، واژگونه . 1"} -{"line": "67545 پشت مازه (پُ. ز) (اِمر.) 1 - تیرة پشت، ستون فقرات . 2 - گوشتی که بر دو طرف ستون فقرات جای دارد، راسته . 1"} -{"line": "67546 پشت ماهی ( پشت ماهی .) (ص مر.) هر جسم پشت برآمده مانند ماهی . 1"} -{"line": "67547 پشت میز نشین ( پشت میز نشین ِ نِ) (ص .) کنایه از: کسی که دارای شغل دفتری است . 1"} -{"line": "67548 پشت نهادن ( پشت نهادن . نَ دَ) (مص ل .) پشت دادن، استناد. 1"} -{"line": "67549 پشت نویسی ( پشت نویسی . نِ) (حامص .) نوشتن در پشت سند برای انتقال آن به دیگری . 1"} -{"line": "67550 پشت پا زدن (پُ تِ. زَ دَ) (مص م .) 1 - به پشت پای کسی زدن تا بر زمین افتد. 2 - ترک کردن، رها کردن . 1"} -{"line": "67551 پشت پایی (پُ) (ص نسب .) هیز، مخنّث . 1"} -{"line": "67552 پشت کار (پُ) (اِمر.) پایداری، همت . 1"} -{"line": "67553 پشت کار داشتن ( پشت کار داشتن . تَ) (مص ل .) همت داشتن . 1"} -{"line": "67554 پشت گرمی ( پشت گرمی . گَ) (حامص .) 1 - به کسی متکی بودن، اعتماد. 2 - مددکاری . 1"} -{"line": "67555 پشت گلی ( پشت گلی .گُ) (اِمر.) صورتی پررنگ، قرمز کم رنگ . 1"} -{"line": "67556 پشت گوش انداختن (پُ تِ. اَ تَ) (مص م .) (عا.) در انجام دادن کاری سستی و اهمال کردن . 1"} -{"line": "67557 پشتاره (پُ رَ) (اِ.) نک پشتواره . 1"} -{"line": "67558 پشتاپشت (پُ. پُ) (ق مر.) 1 - پشت سر هم، پیاپی . 2 - دوشادوش . 1"} -{"line": "67559 پشتدار ( پشتدار .) (ص فا.) پشتیبان، مددکار. 1"} -{"line": "67560 پشته (پُ تِ) (اِمر.) 1 - کوله بار، پشتواره . 2 - تل، تپه . 3 - مقدار باری که بتوان با پشت حمل کرد. 4 - فاصلة میان دو چاه قنات . 1"} -{"line": "67561 پشتو (پَ تُ) (اِ.) از زبان های ایرانی شرقی که بیشتر در باختر و جنوب افغانستان و شمال باختری پاکستان رواج دارد. 1"} -{"line": "67562 پشتوار (پُ) (ص مر.) پشتیبان، یاری کننده . 1"} -{"line": "67563 پشتواره (پُ رِ) (اِمر.) آن اندازه بار که با پشت توان حمل کرد. 1"} -{"line": "67564 پشتوان (پُ) (ص مر.) نک پشتیبان . 1"} -{"line": "67565 پشتوانه (پُ نِ) (اِمر.) 1 - سپردة بانکی . 2 - مقدار طلا و نقره و جواهر و مانند آن که از طرف دولت یا بانک ناشر اسکناس برای اعتبار چاپ اسکناس تعیین و نگه داری می شود. 1"} -{"line": "67566 پشتک (پُ تَ) (اِ.) نوعی پرش در آب یا زمین که چند معلق در هوا زنند و سپس فرود آیند. 1"} -{"line": "67567 پشتک وارو (پُ تَ) (اِمر.) قسمی معلق، پریدن کسی که پشت به آب ایستاده و معلق زند و بر آب فرود آید. 1"} -{"line": "67568 پشتی (پُ) 1 - (اِ.) هر چیزی که پشت سر گذاشته و به آن تکیه بدهند. 2 - (ص .) کمک، یاور. 3 - (مص م .) یاری کردن، کمک کردن . 1"} -{"line": "67569 پشتی کردن (پُ. کَ دَ) (مص م .) یاری کردن، حمایت کردن . 1"} -{"line": "67570 پشتیبان (پُ) [ په . ] (ص مر.) پشت و پناه . 1"} -{"line": "67571 پشتیبانی ( پشتیبانی .) (حامص .) یاری، حمایت . 1"} -{"line": "67572 پشل (پَ پِا شَ یا ش ِ) (اِ.) دو چیز که بر یکدیگر زنند تا صدا کند، دو چیز است که با یکدیگر بگیرند و بکوبند. 1"} -{"line": "67573 پشلنک (پُ یا پِ لَ) (اِ.) 1 - قلعه ای که بالای کوه سازند، کلات . 2 - ابزاری که بنایان به وسیلة آن دیوار را سوراخ می کنند. 1"} -{"line": "67574 پشلنگ (پُ لَ) (ص .) هرزه، بیهوده، ناقص، معیوب . 1"} -{"line": "67575 پشم (پَ) [ په . ] (اِ.) 1 - موهای بدن گوسفند و شتر. 2 - پرز بعضی میوه ها. 3 - (عا.) هیچ و پوچ . ؛ پشم در کلاه نداشتن کنایه از: اعتبار نداشتن، بی اعتباری . ؛ پشم و پیلی پشم و مانند آن . 1"} -{"line": "67576 پشم ریختن ( پشم ریختن . تَ)(مص ل .) بی اعتبار شدن . 1"} -{"line": "67577 پشم علی شاه ( پشم علی شاه . عَ) (اِ.) (عا.) به درویشان و درویش نماهای بی اطلاع و بی قدر اطلاق می شود. 1"} -{"line": "67578 پشم کشیدن (پَ. کِ دَ) (مص ل .) 1 - دور کردن . 2 - تفرقه انداختن . 1"} -{"line": "67579 پشماق (پَ) [ تر. ] (اِ.) کفش، بشماق، باشماق . 1"} -{"line": "67580 پشمالو ( پشمالو .) (ص .) دارای موهای زیاد در صورت و بدن . 1"} -{"line": "67581 پشماگند ( پشماگند گَ) (اِ.) = پشماکند: آگنده از پشم، روکشی برای پشت چهارپایان که آن را از پشم پر می کنند، پالان چهارپایان . 1"} -{"line": "67582 پشمک (پَ مَ) (اِمصغ .) نوعی شیرینی از شکر و روغن بو داده که به شکل تارهای سفید و دراز شبیه پشم درست کنند. 1"} -{"line": "67583 پشمین (پَ) (ص نسب .) نک پشمینه . 1"} -{"line": "67584 پشمینه (پَ نِ) (ص نسب .) جامه ساخته شده از پشم . 1"} -{"line": "67585 پشمینه پوش ( پشمینه پوش .) (ص فا.) 1 - کسی که جامة پشمینه پوشد. 2 - صوفی، زاهد. 1"} -{"line": "67586 پشنجه (پَ شَ جِ) (اِ.) جاروب مانندی از موی یا گیاه و مانند آن که بدان آهار بر جامه و تانه افشانند. 1"} -{"line": "67587 پشنجیدن (پَ شَ دَ)(مص م .) = بشنجیدن : آب و امثال آن پاشیدن، گل نم زدن، پشنگ زدن . 1"} -{"line": "67588 پشنگ (پَ شَ) (اِ.) 1 - زنبه، تخته ای با چهار دسته که با آن خشت و گل و امثال آن را جا به جا می کنند. 2 - اهرم . 3 - تیشه . 1"} -{"line": "67589 پشنگ زدن ( پشنگ زدن . زَ دَ) (مص ل .) ترشح، با دست آب پاشیدن . 1"} -{"line": "67590 پشنگه (پَ شَ گِ) (اِ.) قطره، چکه . 1"} -{"line": "67591 پشنگک (پَ شَ گَ) (اِمصغ .) 1 - شبنم . 2 - تگرگ . 1"} -{"line": "67592 پشه (پَ ش ِ یا شِّ) (اِ.) حشره ای از راستة دو بالان جزو ردة بندپاییان که دارای اقسام و گونه های متعدد است : آنوفل، مالاریا، خاکی و مانند آن . 1"} -{"line": "67593 پشه بند ( پشه بند . بَ) (اِمر.) وسیله ای از پارچة توری که برای جلوگیری از آزار پشه آن را با بندها یا میله هایی بر روی بستر نصب کنند. 1"} -{"line": "67594 پشه غال ( پشه غال .) 1 - (ص .) جایی که پشه زیاد دارد. 2 - (اِ.) درختی از نوع نارون که پشة بسیار به خود جذب می کند. 1"} -{"line": "67595 پشه نامه (پَ ش ِ مِ) (اِمر.) صورت و سیاهة جهیز و اسباب زن که به خانة شوهر برند و به امضای داماد رسانند. 1"} -{"line": "67596 پشودن (پَ دَ) (مص م .) بانگ زدن و طرد کردن . 1"} -{"line": "67597 پشور (پُ) (اِ.) نفرین، دعای بد. 1"} -{"line": "67598 پشوریدن (پُ دَ) (مص م .) نفرین کردن . 1"} -{"line": "67599 پشولیدن (پُ دَ) (مص م .) بر هم زدن، پاشیدن . 1"} -{"line": "67600 پشک (پَ) (اِ.) موی مجعد. 1"} -{"line": "67601 پشک (پَ شَ) (اِ.) شبنم، ژاله . 1"} -{"line": "67602 پشک (پِ یا پُ) (اِ.) 1 - پشکل، سرگین گاو و گوسفند و شتر و بز و مانند آن . 2 - قرعه ای که چند نفر در میان خود برای تقسیم اسباب و اشیاء یا انجام کاری بیندازند. 1"} -{"line": "67603 پشک انداختن ( پشک انداختن . اَ تَ) (مص ل .) قرعه کشیدن، قرعه کشی . 1"} -{"line": "67604 پشکل (پِ کِ) نک پشک . 1"} -{"line": "67605 پشکلیدن (پِ کِ دَ) (مص م .) خراشیدن، رخنه کردن، با ناخن یا چیز تیزی چیزی را خراشیدن . 1"} -{"line": "67606 پشکم (پِ کَ) (اِ.) ایوان و بارگاه . 1"} -{"line": "67607 پشیز (پَ) [ په . ] (اِ.) 1 - پول فلزی کم بها. 2 - خردترین سکة عهد ساسانیان، بشیز. 3 - سکة قلب . 4 - فلس ماهی، پولک . 1"} -{"line": "67608 پشیزه (پَ ز) (اِ.) = پشیز: 1 - پولک فلزی ریز که بر جامه یا هر چیز دیگر بدوزند. 2 - چیزی است از برنج و امثال آن که مابین دسته و تیغة کارد وصل کنند برای استواری . 3 - چرمی که در دامن خیمه دوزند و پایزه بدان استوار کنند. 4 - آن چه از آهن که برای زینت بر در و تخته کوبند. 5 - فلس ماهی، پولک ماهی . 6 - فلس سیمین یا آهنین بر عنان اسب، زر یا سیم چون فلس ماهی که کمربند را سراسر بدان پوشند و از آن چون فلس جدا جدا کنند تا کمربند را توان تافت و نوردید. 1"} -{"line": "67609 پشیم (پَ) 1 - (ص .) پشیمان . 2 - (اِ.) پراکندگی، جدایی، دوری از هم، تفرقه . 1"} -{"line": "67610 پشیمان (پَ) [ په . ] (ص .) نادم، شرمگین . 1"} -{"line": "67611 پشیمانی ( پشیمانی .) (حامص .) تأسف، حسرت . 1"} -{"line": "67612 پشیک (پُ) (اِ.) = پشک . پوشک : گربه، سنور. 1"} -{"line": "67613 پغار (پُ) (اِ.) تکبر، خودستایی . 1"} -{"line": "67614 پغاز (پَ) (اِ.) = بغاز: چوبکی باشد که درودگران در شکاف چوب نهند تا زود شکافد، چوبکی که کفشدوزان در فاصلة کفش و کالبد فرو برند تا کفش گشاده شود؛ پهانه، پانه، فانه، گاوه، گوه . 1"} -{"line": "67615 پغنه (پَ نِ) (اِ.) پله و پایه، زینة نردبان . 1"} -{"line": "67616 پف (پُ) (اِصت .) 1 - بادی که در اثر جمع کردن هوا از دهان به در آید. 2 - آماس، ورم . 1"} -{"line": "67617 پف آلود ( پف آلود .) (ص مف .) = پف آلود. پف - آلود: 1 - بادکرده، ورم کرده . 2 - آماسیده روی . 1"} -{"line": "67618 پف تلنگر (پُ تِ لِ گَ) (اِمر.) نان از شب مانده که بار دیگر بر سر آتش نهاده و نرم کنند. 1"} -{"line": "67619 پف نم (پُ. نَ) (اِمر.) (عا.) آب دهان . 1"} -{"line": "67620 پفتال (پَ) (ص .) 1 - پیر، سالخورده . 2 - خوردنی و مشروبات گوناگون . 1"} -{"line": "67621 پفج (پَ) (اِ.) = بفج : کف دهان، خیو، خدو. 1"} -{"line": "67622 پفک (پُ فَ) (اِمصغ .) 1 - پف کرده، ورم کوچک . 2 - نوعی تنقلات که با تخم مرغ و مواد دیگر سازند. 3 - نی ای است که مهرهای گلی خشک شده را با دمیدن از آن پرتاب کنند. 1"} -{"line": "67623 پفکی ( پفکی .) (ص نسب .) (عا.) بسیار سست و ضعیف، سخت بی دوام . 1"} -{"line": "67624 پفیوز (پُ) (ص .) (عا.) بی غیرت، بی صفت . 1"} -{"line": "67625 پل (پُ) [ په . ] ( اِ.) آن چه که دو قسمت جدا از هم را به یکدیگر وصل کند. ؛ پل خر بگیری کنایه از: معبری که به آسانی نتوان از آن گذشت . 1"} -{"line": "67626 پل (پَ یا پِ) (اِ.) 1 - کرت، مرزی که فاصله شود میان قطعه های کشت . 2 - پا، پاشنة پا. 3 - هر چیز را که ریسمان بر کمرش بندند و در کشاکش آرند تا بانگ کند. 1"} -{"line": "67627 پل شکستن (پُ. ش کَ تَ) (مص م .) کنایه از: بی بهره گردانیدن . 1"} -{"line": "67628 پلاتین (پِ) [ فر. ] (اِ.) طلای سفید. 1"} -{"line": "67629 پلاروید (پُ رُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی فیلم و دوربین عکاسی که عکس را فوری ظاهر می کند (در اصل نام تجاری است ). 1"} -{"line": "67630 پلارک (پَ رُ) (اِ.) نک بلارک . 1"} -{"line": "67631 پلاس (پَ) (اِ.) 1 - جامة پشمینه و خشن که درویشان پوشند. 2 - گلیم . 3 - تکه ای از پارچة کهنه . 4 - مکر و حیله و روش مکر و حیله دانستن . 5 - اثاثیة منزل . 1"} -{"line": "67632 پلاس ( پلاس .) (ص .) (عا.) سرگردان . 1"} -{"line": "70742 کین خواهی (خا) (حامص .) انتقام جویی . 1"} -{"line": "67633 پلاس آخور ( پلاس آخور . خُ) (اِمر.) 1 - توبره . 2 - مجازاً شرم زن، آلت زن . 1"} -{"line": "67634 پلاس انداختن ( پلاس انداختن . اَ تَ)(مص م .) 1 - گستردن پلاس . 2 - پریشان ساختن . 1"} -{"line": "67635 پلاس باف (پَ) (ص فا.) سازنده و کنندة پلاس . 1"} -{"line": "67636 پلاساندن (پَ دَ) (مص م .) پژمرده ساختن برگ و مانند آن . 1"} -{"line": "67637 پلاستیک (پِ) [ انگ . ] (اِ.) نام عمومی اقسام فرآورده های پلیمری دارای منشأ آلی که در دمای معمولی پایدارند ولی به وسیلة حرارت یا فشار می توان آن ها را شکل داد و به صورت ورقه، میله یا رشته درآورد. 1"} -{"line": "67638 پلاسما (پِ) [ انگ . ] (اِ.) بخش مایع خون یا لنف متشکل از آب، پروتئین ها و مواد معدنی . 1"} -{"line": "67639 پلاسک (پَ سَ) (اِ.) فلاکت، نکبت، بدبختی، تنگی . 1"} -{"line": "67640 پلاسیدن (پَ دَ) (مص ل .) 1 - پژمردن . 2 - فاسد شدن میوه . 1"} -{"line": "67641 پلاسیده (پَ د) (ص مف .) پژمرده . 1"} -{"line": "67642 پلان (پِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - طرح، نامه . 2 - تصویر افقی مجموعة ساختمانی زمین یا جزییات ساختمان . 3 - صحنه ای از یک فیلم که در یک نوبت و بدون قطع فیلم برداری شده است، نما (فره ). 1"} -{"line": "67643 پلان (پَ) ( اِ.) خوی گیر زین، عرق گیر. 1"} -{"line": "67644 پلاو (پَ) (اِ.) = پلا: 1 - پلو. 2 - نعمت . 1"} -{"line": "67645 پلاژ (پِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ساحل کم شیب دریا. 2 - مجموعة تأسیسات رفاهی یا تفریحی یا اقامتی کنار ساحل، ساحل سرا. (فره ). 1"} -{"line": "67646 پلاک (پِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ورقه یا صفحة معمولاً فلزی که اطلاعاتی روی آن حک شود. 2 - نوار پلاستیکی همراه مشخصات نوزاد که در بخش نوزادان که جهت شناسایی وی به مچ او می بندند. 3 - قطعه فلزی گرانبها که به صورت گردنبند یا دستبند به کار می رود. 4 - قطعه زمینی با مساحت و مرزهای معین و ثبت شده با شمارة مشخص . 1"} -{"line": "67647 پلاکارد (پِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - آگهی بزرگی به اندازة حدوداً 1*2 یا2 * 3 متر که بر سر در سینمانصب و تصویر بازیگران اصلی و نام فیلم و نام دست اندرکاران و بازیگران مهم فیلم بر آن درج شود، نقش آگهی . (فره ). 2 - تخته، صفحه یا پارچه ای شامل نوشته ها و تصاویر تبلیغاتی یا اطلاعاتی که بر جایی نصب می شود یا در راهپیمایی ها آن را حمل می کنند. 1"} -{"line": "67648 پلاکت (پِ کِ) [ فر. ] (اِ.) سلول خونی بدون هسته، گردة خون . 1"} -{"line": "67649 پلت (پَ لَ) 1 - درختی از تیرة افراها که جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان است و در سراسر جنگل های خزر وجود دارد. برگ هایش پنجه ای است ؛ گندلاش، پلاس، ستام، بلس . 2 - سفیدار. 3 - شیردار. 1"} -{"line": "67650 پلتیک (پُ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سیاست . 2 - نیرنگ، حقه بازی . 1"} -{"line": "67651 پلخ (پَ لَ) ( اِ.) حلق، گلو. 1"} -{"line": "67652 پلخم (پَ لَ) ( اِ.) نک فلاخن . 1"} -{"line": "67653 پلستک (پِ لِ تُ) نک پرستو. 1"} -{"line": "67654 پلشت (پِ لِ یا پَ لَ) (ص .) 1 - پلید. 2 - آلوده، چرکین . 1"} -{"line": "67655 پلغده (پَ لَ دَ) (ص .) گندیده، تخم مرغ یا میوة گندیده . 1"} -{"line": "67656 پلغیدن (پُ لُ دَ) (مص ل .) 1 - بیرون زدن چیزی از حد طبیعی، مانند برآمدگی چشم . 2 - صدای جوشیدن آب . 1"} -{"line": "67657 پلفته (پُ لُ تَ یا تِ) (اِ.) پارچه ها و گلوله های علف سوخته که چون آتش در خانة علفی افتد زود آتش آن ها را بر هوا برد. 1"} -{"line": "67658 پلم (پَ) (اِ.) خاک، گرد. 1"} -{"line": "67659 پلماس (پَ) (اِ.) کورمال . 1"} -{"line": "67660 پلماس کردن ( پلماس کردن . کَ دَ) (مص ل .) کورمال کورمال حرکت کردن . 1"} -{"line": "67661 پلمب (پُ لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - قطعة سرب یا موم آب شده ای که برای جلوگیری از دستکاری و سوءاستفاده به سر پاکت یا در مغازه یا خانه یا مکان دیگری مهر شود، مهرو موم . (فره ). 2 - مجازاً به معنی تعطیل کردن و بستن جایی . 1"} -{"line": "67662 پلمس (پَ مَ) 1 - مضطرب شدن و دست و پا گم کردن، اضطراب . 2 - متهم ساختن . 3 - دروغ گفتن . 1"} -{"line": "67663 پلمه (پَ مِ یا مَ) (اِ.) 1 - لوحی که ابجد و غیر آن بر آن می نوشتند تا اطفال بخوانند. 2 - نوعی از گل سخت شده و سیاه که ورقه ورقه جدا شود و می توان برای نوشتن به کار برد، سنگ لوح . 1"} -{"line": "67664 پلنوم (پِ لِ نُ) [ فر. ] (اِ.) مجمعی با شرکت کلیة اعضای رهبری یا هیئت مدیرة یک حزب یا سازمان سیاسی . 1"} -{"line": "67665 پلنگ (پَ لَ) (اِ.) جانوری از تیرة گربه سانان و گوشت خوار که روی پوست بدنش خال های سیاه بسیار وجود دارد و آن گونه های متعدد دارد. 1"} -{"line": "67666 پلنگینه (پَ لَ نِ) (ص نسب .) 1 - جامه ای که از پوست پلنگ سازند. 2 - نوعی جامه که در قدیم از پوست پلنگ می ساختند. 1"} -{"line": "67667 پله (پَ لِ یا لَ) (اِ.) = فله : شیر حیوان نوزاییده ؛ فله، آغوز، زهک . 1"} -{"line": "67668 پله (پِ لِّ) (اِ.) 1 - هر مرتبه و پایه از نردبان . 2 - هر یک از مجموع پایه هایی که برای بالا رفتن از سطح زمین به اطاق یا بام و مانند آن و پایین آمدن از آن سازند ج . پلکان . ؛ پله برقی سیستم انتقال از یک طبقه به طبقة دیگر توسط برق با سرعتی معادل سرعت انسان . برای استفاده از آن کافی است که روی اولین پله بایستند و در هنگام رسیدن به طبقة بعدی از آن پیاده شود. 3 - کفة ترازو. 1"} -{"line": "67669 پله (پَ) (اِ.) پول، وجه . 1"} -{"line": "67670 پله ( پله .) (اِ.) 1 - مایة کم، سرمایة اندک . 2 - موی اطراف سر. 3 - کفة ترازو. 4 - درختی است . 1"} -{"line": "67671 پلو (پُ لُ) (اِ.) خوراک ایرانی که از برنج پخته با کره یا روغن فراهم می شود و معمولاً با نوعی خورشت همراه است . 1"} -{"line": "67672 پلواس (پَ) (اِ.) فریب دادن به چاپلوسی . 1"} -{"line": "67673 پلوان (پُ) (اِ.) = پلون : 1 - بلندی اطراف زمینی را گویند که در میان آن زراعت کرده باشند و مزارعان بر بالای آن آمد و شد کنند تا زراعت پایمال نگردد و آب در زمین بایستد؛ بلندی گرداگرد زمین کاشته، پلون، مرز. 2 - پشتوارة کامل . 1"} -{"line": "67674 پلوتن (پُ لُ تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نهمین سیاره از منظومة شمسی .2 - خدای عالم مردگان و دوزخ در اساطیر یونان . 1"} -{"line": "67675 پلوخوری (پُ لُ. خُ)(اِمص .)مهمانی، ضیافت . 1"} -{"line": "67676 پلورالیسم (پُ) [ انگ . ] (اِ.) کثرت باوری، نظریه ای که به لزوم کثرت عناصر و عوامل در جامعه و مشروعیت منافع آن ها باور دارد. 1"} -{"line": "67677 پلوس (پُ) (اِ.) = پلواس : فریب دادن، چرب زبانی . 1"} -{"line": "67678 پلوک (پَ وَ) (اِ.) 1 - تکیه گاه چوبین کنار بام، محجر. 2 - پتک و چکش آهنگران، مطراق . 1"} -{"line": "67679 پلچی (پُ) (اِ.) = پلژی : خرمهره، خرز. 1"} -{"line": "67680 پلک (پِ لْ یا پَ لَ) ( اِ.) پوست گرداگرد چشم که چشم را می پوشاند. 1"} -{"line": "67681 پلکان (پِ لِّ) ( اِ.) جِ پله ؛ ساختاری به شکل ردیف یا مجموعه ای از پله های پشت سر هم میان دو یا چند سطح برای امکان رفت و آمد از یکی به دیگری . 1"} -{"line": "67682 پلکن (پُ لُ کَ) (اِ.) = پلکه : طعنه، سرزنش . 1"} -{"line": "67683 پلکیدن (پِ لِ دَ) (مص ل .) 1 - به آهستگی راه رفتن . 2 - رفت و آمد کردن . 3 - ول گشتن . 1"} -{"line": "67684 پلی استر (پُ اِ تِ) [ فر. ] (اِ.) = پلیستر. پولیستر: نوعی پلیمر که در ساختن بطری های پلاستیکی، الیاف مصنوعی، بدنة عایق ها و نوار مغناطیسی ضبط صوت به کار می رود. 1"} -{"line": "67685 پلی تکنیک (پُ تِ) [ فر. ] (اِ.) مؤسسة آموزش عالی معمولاً شامل چند دانشکدة فنی و صنعتی . 1"} -{"line": "67686 پلی کلینیک (پُ کِ) [ فر. ] (اِمر.) مطبی که دارای درمانگاه های مختلف است و در صورت ل زوم امراض مختلف را در آن جا مورد مداوا قرار می دهند. 1"} -{"line": "67687 پلیته (پِ لِ تِ) (اِ.) فتیله . 1"} -{"line": "67688 پلید (پَ) (ص .) 1 - ناپاک، نجس . 2 - بدکار. 1"} -{"line": "67689 پلیدازار (پَ اِ) (ص مر.) زناکار، زانیه . 1"} -{"line": "67690 پلیدن (پَ دَ) (مص م .) 1 - جستجو کردن . 2 - آهسته به جایی در شدن . 1"} -{"line": "67691 پلیدی (پَ) (حامص .) 1 - ناپاکی . 2 - نجاست . 1"} -{"line": "67692 پلیس (پُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - مجموعة نیروهای انتظامی یک کشور، شهر یا جامعه . 2 - پاسبان، آژان . 1"} -{"line": "67693 پلیس (پَ) (اِ.) ناهمواری . 1"} -{"line": "67694 پلیسه (پِ س ِ) [ فر. ] (ص .) چین دار، بانورد. 1"} -{"line": "67695 پلیمر (پُ مِ) [ فر. ] (اِ.) مولکول عظیم - الجثه ای که از مولکول های ساده با جرم مولکولی کم ساخته شود، بسپار. (فره ). 1"} -{"line": "67696 پماد (پُ) [ فر . ] (اِ.) مادة دارویی نرم که جهت استعمال خارجی مورد استفاده قرار می گیرد. 1"} -{"line": "67697 پمپ (پُ) [ فر . ] (اِ.) دستگاهی برای جابه جا کردن مایعات، تلمبه . 1"} -{"line": "67698 پمپاژ (پُ) [ فر. ] (اِمص .) بیرون کشیدن سیالات از جایی و داخل کردن آن به جای دیگر به کمک تلمبه یا پمپ، تلمبه زنی، پمپ زنی . (فره ). 1"} -{"line": "67699 پناباد (پَ) (اِ.) سکة نقره به وزن نیم مثقال، رایج در زمان قاجاریه . 1"} -{"line": "67700 پناغ (پَ) (اِ.) 1 - تار ابریشم . 2 - ریسمانی که دور دوک پیچیده باشند. 1"} -{"line": "67701 پنالتی (پِ) [ انگ . ] (اِ.) جریمه ای که بر اثر خطای بازیکن به نفع حریف به او تعلق می گیرد و نوع آن در بازی های مختلف فرق دارد. 1"} -{"line": "67702 پنام (پَ) [ په . ] (اِ.) پارچه ای چهارگوشه که در دو گوشة آن دو بند دوزند و پیشوایان زرتشتی در وقت خواندن اوستا یا نزدیک شدن به آتش آن را بر روی خود بندند تا چیزهای مقدس از دم آنان آلوده نشود. پدام هم گویند. 1"} -{"line": "67703 پناه (پَ) [ په . ] 1 - (اِ.) حفظ، حمایت، امان . 2 - پناهگاه، جای استوار. 3 - (ص .) حامی، نگاهدار. 1"} -{"line": "67704 پناه جو ( پناه جو .) (اِفا.) آن که خواستار پناهندگی به یک کشور بیگانه است . 1"} -{"line": "67705 پناه گاه ( پناه گاه .) (اِمر.) جایی که برای حفظ جان و سلامتی به آن پناه برند، جای استوار، پناه جای . 1"} -{"line": "67706 پناهنده (پَ هَ د یا دَ) (اِفا.) آن که به کسی یا چیزی پناه برد، زینهاری، ملتجی . ؛ پناهنده اجتماعی کسی که به خاطر رواج تعصب دینی یا اجتماعی یا ناامنی و جنگ در میهنش به کشور دیگری پناه می برد. ؛ پناهنده سیاسی کسی که به خاطر مبارزة سیاسی و مخالفت با حکومت کشورش به کشور دیگری پناه می برد. 1"} -{"line": "67707 پنبه (پَ ب) (اِ.) گیاهی علفی و یک ساله که از غوزة آن ریسمان و پارچه درست کنند. ؛با پنبه سر کسی را بریدن آهسته و نرم نرم کسی را بی آن که متوجه باشد به نابودی کشاندن . 1"} -{"line": "67708 پنبه درگوش ( پنبه درگوش . دَ) (ص مر.) غافل، پند نشنو. 1"} -{"line": "67709 پنبه زدن ( پنبه زدن . زَ دَ) (مص ل .) 1 - بیرون کردن پنبه از تخم . 2 - پر کردن پنبه در چیزی . 1"} -{"line": "67710 پنبه زن ( پنبه زن . زَ) (ص فا.) کسی که پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شوند. 1"} -{"line": "67749 پندار (پِ یا پَ) (اِ.) 1 - گمان . 2 - سوءظن . 3 - اندیشه . 4 - خودبینی . 1"} -{"line": "67711 پنبه شدن ( پنبه شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - نرم و سفید شدن . 2 - نرم و هموار شدن . 3 - گریختن . 4 - متفرق و پریشان گردیدن . 5 - از کسی بی موجب بریدن، به هرزه بریدن . 6 - بیهوده شدن، باطل و بی سود ماندن کار و سخن های پیشین . 1"} -{"line": "67712 پنبه غاز کردن ( پنبه غاز کردن . کَ دَ) (مص م .) حلاجی کردن، پنبه زدن . 1"} -{"line": "67713 پنبه کردن ( پنبه کردن . کَ دَ) 1 - (مص ل .) گریختن . 2 - (مص م .) پراکنده ساختن . 3 - خاموش کردن . 4 - منکر شدن . 5 - عاجز گردانیدن . 1"} -{"line": "67714 پنتی (پِ) (ص .) (عا.) 1 - آن که از شوخی و پلیدی احتراز نکند، کسی که نظافت نداند. 2 - بیکار، لش، بی غیرت، لاابالی، (در اصطلاح م شتیان مقابل لوطی ). 1"} -{"line": "67715 پنج و شش (پَ جُ ش ِ) (اِمر.) حواس پنجگانه و جهات شش گانه . 1"} -{"line": "67716 پنج (پَ) 1 - عدد پس از چهار و پیش از شش . 2 - حواس خمسه . 3 - پنجه . 1"} -{"line": "67717 پنج تن ( پنج تن . تَ) (اِمر.) پنج تن آل عبا، خمسه آل عبا، خمسة طیبه : مراد محمد رسول الله (ص )، علی (ع )، فاطمه (س )، حسن (ع )، حسین (ع ) است . 1"} -{"line": "67718 پنج سیری (پَ) (اِمر.) 1 - وزنه ای معادل 375 گرم . 2 - مقدار عرقی که در یک بطری می ریختند. 1"} -{"line": "67719 پنج شاخ ( پنج شاخ .) (اِمر.) پنج انگشت . 1"} -{"line": "67720 پنج نوبت (پَ. نُ بَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - پنج بار نواختن کوس یا دهل و نقاره در مدت شبانه روز بر در سرای سلاطین . 2 - پنج وقت نماز. 1"} -{"line": "67721 پنج نوبت زدن ( پنج نوبت زدن . زَ دَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) اظهار جاه و سلطنت کردن . 1"} -{"line": "67722 پنج نوش ( پنج نوش .) (اِمر.) معجونی که در قدیم پزشکان از پنج داروی مقوی می ساختند. 1"} -{"line": "67723 پنج وشش وهفت وچهار (پَ جُ ش ِ شُ هَ تُ چَ) (اِمر.) کنایه از: پنج حس و شش جهت و هفت کوکب و چهار طبع . 1"} -{"line": "67724 پنج پا (پَ) (اِمر.) 1 - خرچنگ . 2 - برج چهارم از دوازده برج فلکی، برج سرطان . 1"} -{"line": "67725 پنج پوشیده ( پنج پوشیده . د) (اِمر.) خمسة محتجبه است و آن پنج علم است : اول کیمیا، دوم لیمیا، سوم سیمیا، چهارم ریمیا، پنجم هیمیا. 1"} -{"line": "67726 پنجاه (پَ) [ په . ] (اِ.) عددی که بعد از چهل و نه و پیش از پنجاه و یک است . 1"} -{"line": "67727 پنجاهه (پَ هِ) (اِمر.) 1 - مدت اعتکاف نصاری و آن پنجاه روز باشد چنان که چلة اهل اسلام چهل روز است ؛ خمسین . 2 - یاد کرد کسی در پایان پنجاه سال . 1"} -{"line": "67728 پنجره (پَ جِ رِ) (اِ.) ساختاری در دیوار اتاق، ساختمان یا وسیلة نقلیه برای وارد شدن روشنایی، هوا یا هر دو و دیده شدن قضای بیرون یا درون . 1"} -{"line": "67729 پنجشنبه (پَ شَ ب) (اِمر.) روز ششم هفته، روز قبل از جمعه . 1"} -{"line": "67730 پنجم (پَ جُ) 1 - (ص .) دارای رتبه یا شمارة پنج . 2 - (اِ.) جزء پسین بعضی از کلمه های مرکب (همراه با عدد): یک پنجم . 1"} -{"line": "67731 پنجه (پَ جِ) (اِ.) 1 - مخفف پنجاه . 2 - پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر، پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان . 3 - چنگال، جنگ، برثن، مخلب . 4 - پنج انگشت بدون کف دست . 5 - دست . 6 - صورت دستی که از طلا و نقره سازند و به مشاهد مقدس برای نیاز فرستند. 7 - گلوله های سنگ که دیدبانان برای جنگ نگاهدارند. 8 - سنگ منجنیق . 9 - سنگی که از کشتی به کشتی غنیم اندازند. 10 - پنجة دزدیده . 11 - ماهی . 12 - دام و قلاب و شست ماهی . 13 - قسمت زبرین دستة تار که گوشی بدان پیوندند. 14 - واحدی برای شمارش هر مرحله ساز زدن است . 15 - رقصی که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم رقصند. 1"} -{"line": "67732 پنجه برتافتن ( پنجه برتافتن . بَ. تَ) (مص ل .) به زور غلبه کردن، ستم کردن . 1"} -{"line": "67733 پنجه بوکس ( پنجه بوکس . بُ) [ فا - انگ . ] (اِ.) سلاح سرد به صورت حلقه های به هم پیوسته دارای برآمدگی های نوک تیز که در پنجه می کنند. 1"} -{"line": "67734 پنجه دزدیده ( پنجه دزدیده دُ د) (اِمر.) نک بهیزک . 1"} -{"line": "67735 پنجه زدن ( پنجه زدن . زَ دَ) (مص م .) 1 - چنگ زدن . کسی را زخمی کردن . 2 - کنایه از: درافتادن با کسی، جنگیدن . 1"} -{"line": "67736 پنجه طلایی ( پنجه طلایی . طَ) (ص مر.) کنایه از: مهارت و تبحر در حرفه های نوازندگی، نقاشی، پزشکی و مانند آن . 1"} -{"line": "67737 پنجه مریم ( پنجه مریم ء مَ یَ) (اِمر.) گیاهی است خوشبو با ساقه کوتاه و گل های سرخ رنگ، گل نگونسار، گل سرنگون . 1"} -{"line": "67738 پنجه کردن ( پنجه کردن . کَ دَ) (مص ل ) نبرد کردن، درافتادن . 1"} -{"line": "67739 پنجول (پَ) (اِمر.) ناخن دست انسان یا پنجة برخی از حیوانات مانند گربه، پلنگ و مانند آن . 1"} -{"line": "67740 پنجک (پَ جَ) (اِ.) = پنجه : 1 - پنجه دزدیده . 2 - نوعی رقص، رقص دستبند، فنجگان، چوپی . 1"} -{"line": "67741 پنجگان (پَ) (عد. توزیعی ) 1 - پنج تا پنج تا. 2 - (اِمر.) نوعی تیر. 1"} -{"line": "67742 پنجگانه (پَ نِ یا نَ) 1 - (ص مر.) پنج تایی، مخمس . 2 - (اِمر.) نمازهای پنج وقت . 1"} -{"line": "67743 پنجگاه (پَ) (اِ.) گوشه ای از موسیقی ایرانی در دستگاه راست پنجگاه . 1"} -{"line": "67744 پند (پَ) [ په . ] (اِ.) 1 - اندرز، نصیحت . 2 - عهد، پیمان . 1"} -{"line": "67745 پند ( پند .) (اِ.) 1 - چاره، تدبیر، بند، فند، مکر، حیله . 2 - فن کشتی گیری، حیلة کشتی . 1"} -{"line": "67746 پند (پِ) (اِ.) مقعد، نشستنگاه، دبر. 1"} -{"line": "67747 پند گرفتن (پَ. گ ِ ر ِ تَ) (مص ل .) عبرت گرفتن . 1"} -{"line": "67750 پنداره (پِ رِ) (اِ.) 1 - گمان . 2 - خیال . 3 - فکر، اندیشه . 1"} -{"line": "67751 پنداری (پِ) 1 - (ص نسب .) خیال باف . 2 - خیالی، وهمی . 3 - کلمة فعل از پنداشتن : گویی، گویا. 1"} -{"line": "67752 پنداریدن (پِ دَ) (مص م .) نک پنداشتن . 1"} -{"line": "67753 پنداشتن (پِ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - گمان بردن، تصور کردن . 2 - سوءظن داشتن . 3 - تکبر نمودن . 4 - به حساب آوردن، شمردن . 5 - گمان نادرست کردن، تصور باطل نمودن . 1"} -{"line": "67754 پنداشته (پِ تِ) (ص مف .) 1 - تصور کرده . 2 - موهوم . 1"} -{"line": "67755 پنداشتی (پِ) (حامص .) 1 - خودبینی، تکبر. 2 - گمان نادرست . 3 - خیال . 4 - قهر. 1"} -{"line": "67756 پندام (پَ) (اِ.) آماس، ورم . 1"} -{"line": "67757 پنداوسی (پَ یا پِ وَ) (اِ.) سکه ای در قدیم برابر با ارزش پنج دینار. 1"} -{"line": "67758 پندش (پُ دَ) (اِ.) = پند. پندک . پنجش : (اِ.) گلولة پنجة حلاجی کرده ؛ پنجک، بند، بندک، باغنده، گلوج پنبه . 1"} -{"line": "67759 پندنامه ( پندنامه . مِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - اندرزنامه، نصیحت نامه .2 - نامة مشتمل بر پند و نصیحت . 1"} -{"line": "67760 پنزه (پَ زَ یا ز) [ معر. ] (اِ.) = پنجه . پنجک . فنرج : رقص مخصوص و آن چنان است که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم برقصند؛ فنزج . 1"} -{"line": "67761 پنس (پِ) [ انگ . ] (اِ.) یک دوازدهم شلینگ (بیست شلینگ یک لیره است ). 1"} -{"line": "67762 پنس (پَ) [ فر . ] (اِ.) 1 - گیره، انبر. 2 - دوشاخة دهان جانوران . 1"} -{"line": "67763 پنهان (پِ) [ په . ] 1 - (ق .) ناپیدا، پوشیده . 2 - (اِ.) راز، سرّ. 1"} -{"line": "67764 پنهانی ( پنهانی .) 1 - (ص نسب .) نهفته، نهانی، پوشیده، مخفی . مق . پیدا، آشکار. 2 - (ق مر.) مخفیانه، در خفا. 1"} -{"line": "67765 پنچر (پَ چَ) [ فر . ] (اِ.) 1 - سوراخ شدن لاستیک چرخ . 2 - (عا.) خسته، زهوار دررفته . 1"} -{"line": "67766 پنچرگیری ( پنچرگیری .) [ انگ - فا. ] 1 - (حامص .) ترمیم کردن و وصله انداختن لاستیک خودرو و مانند آن . 2 - (اِ.) محل انجام این کار. 1"} -{"line": "67767 پنچه (پُ چِ) (اِ.) = پنجه . بنجه : 1 - پیشانی، ناصیه . 2 - موهای جلوی سر، طره . 1"} -{"line": "67768 پنچه بند ( پنچه بند . بَ) (اِمر.) پیشانی بند، عصابه . 1"} -{"line": "67769 پنک (پَ نَ) (اِ.) وجب، وژه، شبر. 1"} -{"line": "67770 پنک (پِ) (اِ.) گرفتن و فشار دادن گوشت یا پوست بدن با دو سر انگشت چنان که به درد آید، نشگون . 1"} -{"line": "67771 پنکه (پَ کِ) [ هند. ] (اِ.) بادبزن برقی . 1"} -{"line": "67772 پنگ (پَ) (اِ.) خوشة خرما که خرماهای آن را گرفته باشند. 1"} -{"line": "67773 پنگان (پَ) [ معر. ] (اِ.) کاسه ای مسی که ته آن سوراخ داشت و دهقانان در گذشته از آن برای تعیین مدت زمان استفاده از آب چشمه یا قنات استفاده می کردند. به این طریق که این کاسه را روی ظرفی از آب قرار می دادند، مدت زمان پر شدن این کاسه، فرصت استفاده هر دهقان از آب چشمه یا قنات بود. 1"} -{"line": "67774 پنگوئن (پَ ئَ) [ فر. ] (اِ.) پرنده ای از راستة پرندگان دریایی و بی پرواز است . بال هایش از پره های پولک مانند به رنگ سیاه و سفید پوشیده شده و بدون شاهپر است . در زیر پوست چربی فراوان ذخیره دارد و می تواند به صورت قائم بایستد. در قطب جنوب دیده می شود. 1"} -{"line": "67775 پنی سیلین (پِ) [ فر . ] (اِ.) نوعی آنتی بیوتیک که به صورت پودر، پماد، آمپول و قرص برای از بین بردن میکرب ها و باکتری ها مورد استفاده قرار گیرد. 1"} -{"line": "67776 پنیر (پَ) [ په . ] (اِ.) خوراکی که از شیر بسته ترتیب دهند. 1"} -{"line": "67777 پنیرتن ( پنیرتن . تَ) (اِمر.) ماده ای است سرخ - رنگ مایل به سیاهی که از جوشانیدن آب کشک حاصل کنند و آن به غایت ترش است، کشک سیاه، قره قورت، ترف سرخ، لیولنگ . 1"} -{"line": "67778 پنیرک (پَ رَ) (اِمر.) گیاهی است بیابانی دارای برگ های پهن و گل های سرخ و بنفش، بلندیش تا 60 سانت می رسد، همراه با گردش آفتاب می چرخد. آفتاب گردک، ختمی کوچک، نان فلاخ هم می گویند. 1"} -{"line": "67779 په (پِ) (اِ.) پیه، چربی . 1"} -{"line": "67780 په (پَ) (شب جم .) خوشا، آفرین . 1"} -{"line": "67781 پهره (پَ رَ یا رِ) (اِ.) نگهبانی، پاس . 1"} -{"line": "67782 پهرو (پَ رُ) (اِ.) پینه، وصله . 1"} -{"line": "67783 پهلو (پَ) 1 - دو طرف سینه و شکم . 2 - کنار، نزدیک . 3 - ضلع . 1"} -{"line": "67784 پهلو (پَ لَ) (ص . اِ.) 1 - قومِ پارت . 2 - دلیر، شجاع . 3 - شهر. 1"} -{"line": "67785 پهلو آکندن ( پهلو آکندن . کَ دَ) (مص ل .) فربه شدن . 1"} -{"line": "67786 پهلو تهی کردن (پَ. تُ. کَ دَ)(مص ل .) کناره کردن از کاری . 1"} -{"line": "67787 پهلو دادن ( پهلو دادن . دَ) (مص م .) 1 - به کسی سود رساندن، یاری کردن . 2 - نزدیکی کردن . 3 - کناره گرفتن . 1"} -{"line": "67788 پهلو زدن ( پهلو زدن . زَ دَ) (مص ل .) برابری کردن با کسی . 1"} -{"line": "67789 پهلو نهادن ( پهلو نهادن . نَ دَ) (مص ل .) خوابیدن، دراز کشیدن . 1"} -{"line": "67790 پهلو نگه داشتن ( پهلو نگه داشتن . نِ گَ. تَ)(مص ل .)دوری ک ردن، احتراز کردن . 1"} -{"line": "67791 پهلوان (پَ لَ) (ص نسب . اِمر.) 1 - دلیر، شجاع . 2 - نیرومند. 1"} -{"line": "67792 پهلوان پنبه ( پهلوان پنبه . پَ ب)(اِمر.) پهلوان دروغین . 1"} -{"line": "67793 پهلوانی (پَ لَ) (حامص .) 1 - دلیری، قهرمانی . 2 - مقام و رتبة پهلوان . 1"} -{"line": "67794 پهلودار ( پهلودار . ) (ص مر.) صاحب مال، دارای مکنت . 1"} -{"line": "67795 پهلوگاه ( پهلوگاه .) (اِمر.) 1 - پهلو، جنب . 2 - کنار. 1"} -{"line": "67796 پهلوگرفتن ( پهلوگرفتن . گِ رِ تَ)(مص ل .) کناره گرفتن، در ساحل ایستادن کشتی . 1"} -{"line": "67797 پهلوی (پَ لَ) (ص نسب .) 1 - پارتی، از قوم پارت . 2 - پادشاهی، سلطنتی . 3 - پهلوانی، قهرمانی . 4 - نام خط و زبان ایرانیان در زمان اشکانیان و ساسانیان . 5 - آهنگی است در موسیقی قدیم . 6 - نوعی سکة طلا با نقش پادشاهان پهلوی (آخرین سلسلة پادشاهی در ایران ). 1"} -{"line": "67798 پهلوی نامه ( پهلوی نامه . مِ) (اِمر.) کتاب یا نوشته به زبان و خط پهلوی . 1"} -{"line": "67799 پهمزک (پَ مَ زَ) (اِ.) خارپشت . 1"} -{"line": "67800 پهن (پَ هَ) (اِ.) = پهنه : شیری که به سبب مهربانی در پستان مادر طغیان کند، پهنه . 1"} -{"line": "67801 پهن (پَ)(ص نسب .)1 - فراخ، گشاد. 2 - عریض، پهناور. 3 - مسطح . 1"} -{"line": "67802 پهن (پِ هِ) (اِ.) سرگین چهارپایان . ؛ پهن بار کسی نکردن کنایه از: کوچکترین ارزش و اهمیتی برای آن کس قایل نشدن . 1"} -{"line": "67803 پهن کردن (پَ. کَ دَ)(مص م .) 1 - وسیع کردن، پهناور ساختن . 2 - گستردن . 1"} -{"line": "67804 پهنا (پَ) [ په . ] (اِ.) 1 - فراخی، گشادی . 2 - عرض . 1"} -{"line": "67805 پهنانه (پَ نِ) (اِ.) 1 - بوزینه، میمون . 2 - کلوچة روغنی . 1"} -{"line": "67806 پهناور (پَ وَ) (ص مر.) 1 - فراخ، وسیع . 2 - بسیار عریض . 1"} -{"line": "67807 پهند (پَ هَ) (اِ.) دامی باشد که بدان آهو گیرند، تله . 1"} -{"line": "67808 پهنه (پَ نِ) (اِ.) 1 - ساحت، میدان . 2 - وسعت . 3 - نوعی چوگان که سر آن مانند کفچه پهن است . 1"} -{"line": "67809 پهنه باختن ( پهنه باختن . تَ) (مص ل .) با پهنه بازی کردن . 1"} -{"line": "67810 پهنی (پَ) (حامص .) 1 - وسعت، گشادگی . 2 - عرض، پهنا. مق درازی، طول . 1"} -{"line": "67811 پهی (پَ) (اِ.) خربزة تلخ، حنظل . 1"} -{"line": "67812 پهین (پَ) (ص .) فراخ، گشاده . 1"} -{"line": "67813 پو (اِ.) 1 - رفتار تند. 2 - دو. 1"} -{"line": "67814 پو گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - رفتن . 2 - دویدن . 1"} -{"line": "67815 پوئن (پُ ئَ) [ انگ . ] (اِ.) واحد تعیین برتری افراد یا تیم های ورزشی در یک مسابقه یا یک دوره از مسابقات که نتیجة بازی یا مسابقه را مشخص می کند، امیتاز (فره ). 1"} -{"line": "67816 پوت (اِ.) 1 - جگر گوسفند. 2 - خوراک قلیه که از جگر گوسفند درست می کنند. 1"} -{"line": "67817 پوت (اِ.)انواع اطعمه و اشربه، اقسام خوردنی . 1"} -{"line": "67818 پوتین [ فر . ] (اِ.) کفش محکم و ساق بلند. 1"} -{"line": "67819 پود (اِ.) نخ های افقی پارچه . 1"} -{"line": "67820 پودر [ فر . ] (اِ.) گرد، آرد. 1"} -{"line": "67821 پودمانی (اِ.)(معادل واژة انگلیسی module .) 1 - واحد یا مؤلفة استانداردی از یک سازواره (سیستم ) که برای ترکیب یا استفادة آسان، طراحی یا ساخته می شود. 2 - واحدها یا دوره های مشخص آموزشی در دانشگاه ها و مدارس . 3 - واحدها و اجزای صنعتی همگون و مشابه . 4 - واحدهای تکراری و با اندازة مساوی در معماری ساختمان ها. 1"} -{"line": "67822 پودنه (نِ) (اِ.) نک پونه . 1"} -{"line": "67823 پوده (پُ) (ص .) کهنه، پوسیده . 1"} -{"line": "67824 پودینگ [ انگ . ] (اِ.) از انواع شیرینی های انگلیسی است که از آرد و روغن و تخم مرغ و کشمش تهیه می شود. 1"} -{"line": "67825 پور [ په . ] (اِ.) پسر، فرزند نرینه . 1"} -{"line": "67826 پورسانتاژ [ فر . ] (اِ.) = پورسان : 1 - درصد. 2 - حق دلالی، حق العمل . 1"} -{"line": "67827 پورمند (مَ) (ص .) پسردار، صاحب پسر. 1"} -{"line": "67828 پورنوگرافی (پُ نُ گِ) [ فر . ] (اِمص .) توصیف و نمایش امور جنسی . 1"} -{"line": "67829 پوره (پُ رِ) (اِ.) فضول افیون پس از سوختن آن برای کشیدن و آن غیر از شیره و سوختة تریاک است . 1"} -{"line": "67830 پوره (رِ) [ فر. ] (اِ.) خوراکی است فراهم شده از حبوبات کوبیده شده و سبزیجات له شده با افزودن شیر به آن : پورة سیب زمینی، پورة اسفناج و مانند آن . 1"} -{"line": "67831 پوره (رَ یا رِ) (اِ.)1 - پسر، پور. 2 - بچة ملخ، تخم ملخ . 1"} -{"line": "67832 پورپورا (پُ پُ) (اِ.) عارضه ای که در دنبال بعضی از امراض عفونی (از قبیل حصبه و بت های بثوری و غیره ) در مریض موجب خونریزی زیر جلدی شود. علامت این خونریزی دانه ها و لکه های قرمز رنگی است که با فشار انگشت محو نمی شود و پس از چند روز محل این لکه ها تیره و کبود شده محو می گردد؛ خونریزی زیر جلد، داءالفرافیر، نزف الدم زیر جلدی . 1"} -{"line": "67833 پوز (اِ.) = پوزه : تنه درخت، ساقة درخت . 1"} -{"line": "67834 پوز (اِ.) 1 - پیرامون دهان جانوران چهارپا. 2 - دهان . 1"} -{"line": "67835 پوزخند (خَ) (اِمر.) لبخند تمسخرآمیز. 1"} -{"line": "67836 پوزش (ز) (اِمص .)1 - عذرخواهی، معذرت - خواهی . 2 - عذر، معذرت . 1"} -{"line": "67837 پوزمالی (حامص .) (عا.) کنایه از: تنبیه کسی با دشنام، کتک یا جریمه . 1"} -{"line": "67838 پوزه (ز) (اِ.) 1 - گرداگرد دهن جانوران . 2 - چانه . ؛ پوزه کسی را به خاک مالیدن شخص پرمدعایی را به شدت تحقیر و سرشکسته کردن . 1"} -{"line": "67839 پوزیتیو (پُ) [ فر . ] (اِ.) مثبت، متضاد نگاتیو. 1"} -{"line": "67840 پوزیتیویسم ( پوزیتیویسم .) [ فر . ] (اِ.) هرگونه مذهب فلسفی که مابعدالطبیعه را رد می کند، تجربه - گرایی . 1"} -{"line": "67841 پوزیدن (پُ دَ) (مص ل .) 1 - زدودن، راندن، برطرف کردن . 2 - معذرت خواستن، عذر خواستن . 1"} -{"line": "67842 پوسانه (پُ) (اِمص .) 1 - فروتنی . 2 - چاپلوسی، چرب زبانی . 1"} -{"line": "67843 پوست (اِ.)1 - بیرونی ترین بخش بدن جانوران . 2 - پوشش بیرونی ساقه . 3 - پوشش تخم جانور و دانة گیاه . ؛ پوست کسی کنده شدن (کن .) متحمل عذاب شدید شدن . 1"} -{"line": "67844 پوست باز کردن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - پوست کندن . 2 - راز دل را گفتن . 1"} -{"line": "67845 پوست باز کرده (کَ د) (ق .) بی پرده، آشکار. 1"} -{"line": "67846 پوست تخت (تَ) (اِمر.) پوست خشک شدة حیوانات به ویژه گوسفند که برای نشستن از آن استفاده می کنند. 1"} -{"line": "67847 پوست خر کن (خَ کَ) (ص فا.) 1 - کنایه از: آدم حریص و آزمند. 2 - اندک بین . 1"} -{"line": "67848 پوست و استخوان شدن (تُ اُ تُ خا. شُ دَ) (مص ل .) لاغر و بسیار نزار شدن . 1"} -{"line": "67849 پوست پیرا (ص فا.) دباغ، چرمگر. 1"} -{"line": "67850 پوست پیراستن (تَ) (مص م .) دباغی کردن . 1"} -{"line": "67851 پوست کلفت (کُ لُ) (ص مر.) 1 - کنایه از: آدم بی غیرت . 2 - کسی که در سختی ها تحملش زیاد است . 1"} -{"line": "67852 پوست کلفتی (کُ لُ)(حامص .) 1 - بی شرمی، بی غیرتی . 2 - مقاومت در سختی ها. 1"} -{"line": "67853 پوست کندن (کَ دَ) (مص م .) 1 - پوست گرفتن . 2 - قشری از مغز جدا کردن . 3 - غیبت کردن . 4 - صریح گفتن . 1"} -{"line": "67854 پوست کنده (کَ د) (ص مف .) کنایه از: صریح، بی پرده . 1"} -{"line": "67855 پوستر (پُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) آگهی مکتوب و مصور، با ابعاد حدوداً 70 * 50 سانتی متر که قابل چاپ و تکثیر و نصب است، ورقة مصور بزرگ، اعلان (فره ). 1"} -{"line": "67856 پوسته (اِ.) 1 - بیرونی ترین بخش پوست . 2 - پوشش اندام های درونی بدن . 3 - بخش کوچکی از پوست که یاخته های آن مرده است و از بقیة پوست جدا می شود. 4 - پوشش بیرونی دانه . 1"} -{"line": "67857 پوستگال (اِمر.) = پوستگاله : پوست بی موی که زیر دنبة گوسفند باشد. 1"} -{"line": "67858 پوستگر (پُ) (اِ. ص .) دباغ، پوست پیرا. 1"} -{"line": "67859 پوستی (ص نسب .) 1 - منسوب به پوست ؛ جلدی، قشری . 2 - تنبل، کاهل . 1"} -{"line": "67860 پوستین [ په . ] 1 - (ص نسب .) ساخته شده از پوست . 2 - (اِمر.) نوعی لباس زمستانی که از پوست حیوانات پشم دار درست می کنند. ؛در پوستین کسی افتادن کنایه از: عیبجویی کردن، بدگویی کردن . ؛ پوستین دریدن کنایه از: الف - افشا کردن راز. ب - عیب جویی کردن . 1"} -{"line": "67861 پوسه (س ِ یا سَ) (اِ.) ریسمانی که به وقت رشتن بر دوک پیچند. 1"} -{"line": "67862 پوسه ( پوسه .) (اِمر.) = پوسته : 1 - پوستکی بسیار نازک جدا شده از چیزی، ورقه، صحیفه، پشیزه . 2 - قطعات سفید و نازکی که هنگام شانه کردن موی سر - - زمانی که چرک باشد - - فرو ریزد، شوره 3 - تو، تا، لا. 1"} -{"line": "67863 پوسیدن (دَ) (مص ل .) 1 - فرسوده شدن، فاسد شدن، کهنه شدن . 2 - عفونت یافتن . 3 - پژمرده شدن . 1"} -{"line": "67864 پوش (اِ.) 1 - جامه، پوشش . 2 - خیمه، چادر. 3 - زره، جوشن . 4 - در ترکیب با بعضی واژه ها معنای فاعلی می دهد مانند: زره پوش . 5 - در ترکیب با بعضی واژه ها معنای مفعولی می دهد مانند: گالی پوش . 1"} -{"line": "67865 پوشال (اِمر.) 1 - تراشة چوب . 2 - ساقة نازک بعضی گیاهان مانند: برنج، نی . 1"} -{"line": "67866 پوشالی (ص نسب .) 1 - ساخته از پوشال . 2 - سست، ناتوان، بی دوام . 1"} -{"line": "67867 پوشانیدن (دَ) (مص م .) 1 - جامه به تن کسی کردن . 2 - نهان کردن، پنهان ساختن . 1"} -{"line": "67868 پوشاک (اِ.) پوشیدنی، جامه . 1"} -{"line": "67869 پوشت (پُ ش ِ) (اِ.) دستمال ظریفی که بعضی در جیب کوچک سمت چپ بالای کت قرار دهند، جیب کوچک . 1"} -{"line": "67870 پوشش (ش ِ) (اِمص .) 1 - پوشیدن . 2 - جامه، لباس . 3 - پرده، حجاب . 4 - سقف خانه . 1"} -{"line": "67871 پوشنه (شَ نِ) (اِمر.) 1 - سرپوش، هر چیزی که با آن روی چیزی را بپوشند. 2 - هر چیز پوشیدنی . 1"} -{"line": "67872 پوشه (ش ِ) (اِ.) 1 - پرده، هر چیزی که چیزی را بپوشاند. 2 - ورق نسبتاً بزرگ و تا شده ای از جنس مقوا یا پلاستیک که نوشته ها و اسناد مربوط به یک موضوع را در آن نگه داری می کنند. 1"} -{"line": "67873 پوشک (شَ) (اِ.) فرآورده ای از الیاف نرم و جذب کنندة رطوبت با یک روکش نگه دارنده برای جذب ادرار و مدفوع کودک شیرخوار و پیشگیری از آلوده شده زیرجامه . 1"} -{"line": "67874 پوشک (پُ شَ) (اِ.) گربه . 1"} -{"line": "67875 پوشیدن (دَ) (مص م .) 1 - لباس پوشیدن . 2 - جامه بر تن کسی کردن . 3 - نهفتن، پنهان کردن . 1"} -{"line": "67876 پوشیده (د) (ص .) 1 - جامه به بر کرده . 2 - مستور، محجوب . 3 - پنهان، نهفته . 1"} -{"line": "67877 پوشیدگی (د) (حامص .) 1 - حالت هر چیز پوشیده . 2 - ابهام . 1"} -{"line": "67878 پوشینه (نِ) (اِمر.) 1 - سرپوش هر چیزی . 2 - کپسول، غلاف، کیسه . 1"} -{"line": "67879 پول [ یو . ] (اِ.) آن چه که معیار ارزش مادی است و به عنوان وسیلة مبادله مورد استفاده قرار می گیرد. ؛ پول چایی پولی که به عنوان انعام داده می شود. ؛ پول کسی از پارو بالا رفتن ثروت بی حساب داشتن . 1"} -{"line": "67880 پول دار (ص مر.) ثروتمند، غنی، توانگر. 1"} -{"line": "67881 پول درشت (لِ دُ رُ) (اِمر.) اسکناس های باارزش . 1"} -{"line": "67882 پول سفید (لِ س ِ) (اِمر.) پول نقره، سکة نقره . 1"} -{"line": "67883 پول سیاه (لِ) (اِمر.) پول خرد، پشیز، سکة مسی . 1"} -{"line": "67884 پول و پله (لُ پَ لِ) (اِمر.) (عا.) پول زیادی . 1"} -{"line": "67939 پژول (پَ) (اِ.) 1 - استخوان بین دو قوزک پا. 2 - پستان زنان . 1"} -{"line": "67885 پولاد (اِ.) = فولاد:1 - آلیاژ سخت چکش خوارِ آهن با مقدار کم کربن . 2 - گرز. 1"} -{"line": "67886 پولادخای (ص فا.) 1 - مرد قوی . 2 - اسب دونده و نیرومند. 1"} -{"line": "67887 پولادسنج (سَ) (ص فا.) دلاور، جنگاور. 1"} -{"line": "67888 پولادپوش (ص فا.) مرد جنگی، آن که زره بر تن کند. 1"} -{"line": "67889 پولادین (ص نسب .) 1 - ساخته شده از پولاد. 2 - بسیار محکم، نیرومند. 1"} -{"line": "67890 پولک (لَ) (اِمصغ .) 1 - پول خرد. 2 - دایره های کوچک فلزی به رنگ های مختلف که زنان به جامه های خود بدوزند. 3 - فلس ماهی . 1"} -{"line": "67891 پولکی ( پولکی .) (ص نسب .) 1 - پول دوست . 2 - آن که رشوه پذیرد. 1"} -{"line": "67892 پولکی ( پولکی .) (اِ.) نوعی آب نبات شبیه پولک . 1"} -{"line": "67893 پولیش (پُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - گرد مایع که برای پرداخت کردن یا حفاظت سطح، روی آن می مالند. 2 - ماده ای حاوی عوامل شیمیایی یا ساینده جهت برق انداختن سطوح مختلف، پرداخت (فره ). 1"} -{"line": "67894 پولیپ (پُ) [ فر . ] (اِ.) = پلیپ : تومور پایه داری از بافت های تازه نمو کرده است که خصوصاً در غشاهای مخاطی مانند بینی، مثانه، معده، رودة بزرگ یا رحم پدید می آید. اغلب خوش خیم است اما ممکن است بدخیم شود. 1"} -{"line": "67895 پوند (پُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - پول رایج انگلستان . 2 - واحد وزن در انگلستان برابر با 453 گرم . 1"} -{"line": "67896 پونز (نِ) [ فر . ] (اِ.) میخ کوچک با سر مسطح و گرد. 1"} -{"line": "67897 پونه (نِ) (اِ.) پودنه، گیاهی است خوشبو با ساقة بسیار کوتاه دارای برگ هایی مانند برگ نعناع، در کنار نهرها می روید و خوردنی است . 1"} -{"line": "67898 پونگ (پُ) (اِ.) کَپک، گرد سبز رنگی که بر روی نان و چیزهای دیگر بر اثر فاسد شدن پیدا شود. 1"} -{"line": "67899 پوپ (پُ) (اِ.) تاج و کاکل پرندگان . 1"} -{"line": "67900 پوپش (پِ) (اِ.) = پوپه . پوپک . پوپو. بوبو: هدهد، شانه به سر. 1"} -{"line": "67901 پوپو (اِ.) هدهد، شانه سر. 1"} -{"line": "67902 پوپک (پَ)(اِ.) 1 - هدهد، شانه سر. 2 - دوشیزه . 1"} -{"line": "67903 پوچ (ص .) 1 - بیهوده، بی فایده . 2 - فاقد معنی و ارزش . 3 - پوک . 1"} -{"line": "67904 پوچ شدن (شُ دَ) (مص ل .)فاسد شدن چیزی . 1"} -{"line": "67905 پوچال (اِمر.) تراشة چوب، پوشال . 1"} -{"line": "67906 پوک (ص .) هر چیز تو خالی، میان تهی . 1"} -{"line": "67907 پوکر (پُ کِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی قمار با ورق . 1"} -{"line": "67908 پوکه (کِ) (اِ.) 1 - غلاف فشنگ بی سرب و باروت، فشنگ که مادة سوزنده ندارد. 2 - پوک . 3 - زغال پوک . 1"} -{"line": "67909 پوی (اِمص .)1 - رفتن به شتاب . 2 - در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای پوینده می دهد: راه پوی . 1"} -{"line": "67910 پویا (ص فا.) نک پویان . 1"} -{"line": "67911 پویان (ص فا.) 1 - روان . 2 - دوان . 1"} -{"line": "67912 پویش (یِ) (اِ.) حرکت و فعالیت پی گیر در جستجوی چیزی . 1"} -{"line": "67913 پوینده (یَ د) (ص فا.) 1 - رونده . 2 - دونده . 3 - جست وجو کننده . 4 - چارپا، ستور. 1"} -{"line": "67914 پویه (یِ) (اِمص .) نک پوییدن . 1"} -{"line": "67915 پوییدن (دَ) (مص ل .) دویدن، به شتاب رفتن . 1"} -{"line": "67916 پُشک (پُ) (اِ.) خم . خمچه . 1"} -{"line": "67917 پپلس (پَ لُ) (اِ.) 1 - تریدی که از نان خشک و روغن و دوشاب سازند. 2 - اشکنه ای که از روغن و پیاز با روغن بریان کرده و آب و نان خشک سازند. 1"} -{"line": "67918 پپه (پَ پِ) ( اِ.) (عا.) ساده لوح، گول . 1"} -{"line": "67919 پچ پچ کردن (پِ پِ. کَ دَ) (مص ل .) نجوی ' کردن، درگوشی صحبت کردن . 1"} -{"line": "67920 پچشک (پِ چِ) ( اِ.) طبیب، پزشک . 1"} -{"line": "67921 پچشک (پُ چُ) ( اِ.) پشکل گوسفند و بز و مانند آن . 1"} -{"line": "67922 پچل (پِ چَ) (ص .) 1 - شلخته . 2 - کثیف، پلید. بچل، چپل و پچول نیز گویند. 1"} -{"line": "67923 پچپچه (پِ پِ چِ) (اِصت .) سخنی که بر سر زبان ها بیفتد و مردم آن را به طور درگوشی به یکدیگر بگویند. 1"} -{"line": "67924 پچکم (پِ کَ) ( اِ.) 1 - خانه ای که از همه سوی در و پنجره دارد. 2 - گرگ، ذئب . 1"} -{"line": "67925 پژ (پَ)(اِ.) 1 - چرک، پلیدی . 2 - کهنه، مندرس . 1"} -{"line": "67926 پژ (پَ) (اِ.) 1 - کتل . 2 - زمین پست و بلند. 1"} -{"line": "67927 پژاوند (پَ وَ) (اِمر.) = پژوان . پژوند: 1 - چوبی که برای محکمی در، پشت آن افکنند تا کسی نتواند باز کند. 2 - چوبی که جامه را به وقت شستن بر او زنند؛ چوب گازران، کدین . 1"} -{"line": "67928 پژاگن (پَ گِ) (ص مر.) 1 - چرکین . 2 - زشت، نازیبا. 1"} -{"line": "67929 پژردن (پِ ژُ دَ) (مص م .) (عا.) پرستاری کردن از کودک، پیر یا بیمار. 1"} -{"line": "67930 پژم (پَ) (اِ.) نک پژ. 1"} -{"line": "67931 پژمان (پِ) [ په . ] (ص .) 1 - افسرده، اندوهگین . 2 - پشیمان . 3 - ناامید. 1"} -{"line": "67932 پژمردن (پَ مُ دَ) (مص ل .)1 - افسردن، غمناک شدن . 2 - پلاسیده شدن . 3 - بی رونق . 1"} -{"line": "67933 پژمرده (پَ مُ د) (ص مف .) 1 - اندوهگین، افسرده . 2 - بی طراوت، بی رونق . 3 - پلاسیده، خشک شده . 1"} -{"line": "67934 پژمردگی (پَ مُ د)(حامص .) 1 - افسردگی، پلاسیدگی . 2 - غمناکی . 1"} -{"line": "67935 پژمریدن (پَ مُ دَ) (مص ل .) نک پژمردن . 1"} -{"line": "67936 پژند (پَ ژَ) (اِ.) گیاهی است خودرو و خوشبو مانند اسفناج که خام و پخته آن را می خورند. 1"} -{"line": "67937 پژهان (پُ) (اِ.) = بژهان : آرزو، غبطه، خواهش دل . 1"} -{"line": "67938 پژواک (پِ) (اِ.) بازتاب صدا در کوه، طنین . 1"} -{"line": "67940 پژولانیدن (پِ دَ) (مص م .) = پژولاندن : 1 - پژمرده کردن . 2 - رنجه کردن . 3 - نرم گردیدن . 1"} -{"line": "67941 پژولش (پِ لِ) (اِمص .) 1 - پریشانی . 2 - پژمردگی . 1"} -{"line": "67942 پژولیدن (پِ دَ) (مص ل .)نک پژولانیدن . 1"} -{"line": "67943 پژولیده (پِ د) (ص مف .) 1 - پژمرده شدن . 2 - افسرده . 1"} -{"line": "67944 پژوم (پَ) (ص .) 1 - درویش، گدا. 2 - خوار، ذلیل . 1"} -{"line": "67945 پژوه (پِ) (اِمص .) 1 - بازجُستن، جست و جو کردن . 2 - مؤاخذه، بازخواست . 3 - در ترکیب با واژه های دیگر معنای پژوهنده می دهد مانند: دانش پژوه . 1"} -{"line": "67946 پژوهش (پِ یا پَ هِ)(اِمص .) 1 - جست و جو، تحقیق . 2 - تحقیقات علمی و بازخواست . 3 - مؤاخذه . 4 - خبر، خبر داشتن . 1"} -{"line": "67947 پژوهنده (پِ یا پَ هَ د) (ص فا.) 1 - جست و جو کننده . 2 - کارآگاه، خبرچین . 3 - خردمند، دانا. 1"} -{"line": "67948 پژوهیدن (پِ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - جست و جو کردن . 2 - بازپرسیدن . 3 - خواستن، طلب کردن . 1"} -{"line": "67949 پژوژ (پَ) (اِ.) اصرار، الحاح . 1"} -{"line": "67950 پژوین (پَ) (ص .) چرکین، پلید. 1"} -{"line": "67951 پک ( پک .) (ص .) 1 - بی هنر. 2 - خودپسند. 3 - پله، پله های نردبان . 1"} -{"line": "67952 پک (پُ) (اِ.) (عا.) 1 - یک بار کشیدن سیگار و چپق . 2 - برجستن و فروجستن . 1"} -{"line": "67953 پک ( پک .) (اِ.) 1 - گنده و درشت . 2 - جامة سخت و درشت . 1"} -{"line": "67954 پک (پِ) (اِ.) بند انگشت دست یا پا. 1"} -{"line": "67955 پک (پَ) (اِ.) وزغ، قورباغه . 1"} -{"line": "67956 پک و پوز (پَ کُ پُ) (اِمر.) (عا.) 1 - ریخت، شکل، هیأت ظاهری، وجنات (زشت )، بد پک وپوز. 2 - دهان و اطراف آن . 1"} -{"line": "67957 پک وپهلو (پَ کُ پَ) (اِمر.) سینه و قسمت راست و چپ آن . 1"} -{"line": "67958 پکر (پَ کَ) (ص .) (عا.) افسرده، نومید. 1"} -{"line": "67959 پکمز (پَ مَ) (اِ.) 1 - دوشاب، شیره، دبس . 2 - شراب . 1"} -{"line": "67960 پکن (پَ کَ) (اِ.) نک ارزن . 1"} -{"line": "67961 پکند (پَ کَ) (اِ.) نان، خبز. 1"} -{"line": "67962 پکنه (پَ نَ یا نِ) (ص .) مردم فربه کوتاه بالا، خپله . 1"} -{"line": "67963 پکول (پَ) (اِ.) تالاری باشد که بر بالا خانه سازند. 1"} -{"line": "67964 پکوک (پَ) (اِ.) 1 - پتک آهنگران . 2 - نردة جلو ایوان . 1"} -{"line": "67965 پکیج (پَ کِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دستگاهی برای تولید آب گرم . 2 - بستة نرم افزاری کامپیوتر. 1"} -{"line": "67966 پکیدن (پَ دَ) (مص ل .) 1 - پاره شدن . 2 - ترکیدن، مردن . 1"} -{"line": "67967 پگ (پَ) (اِ.) زن نار پستان، زن و دختر لیمو پستان، کاعب . 1"} -{"line": "67968 پگاه (پِ) (ق مر.) 1 - صبح زود. 2 - زود. 1"} -{"line": "67969 پگمال (پَ یا پِ) (اِ.) افزار کفشگران که بدان خط کشند، خط کش کفاشان . 1"} -{"line": "67970 پی (پِ) (اِ.) عصب، رشته سفید رنگ و سختی در بدن انسان و حیوان . 1"} -{"line": "67971 پی (اِ.) 1 - سیزدهمین حرف الفبای یونانی ( پی ) و آن نمایندة ستاره های قدر شانزدهم است . 2 - نشانة رابطة ثابت میان محیط دایره با قطر آن و آن تقریباً مساوی با 14/3 است . 1"} -{"line": "67972 پی هم (پِ یِ هَ) (ق مر.) پی درپی، پشت سر هم . 1"} -{"line": "67973 پی (پَ یا پِ) (اِ.) 1 - پا، قدم، گام . 2 - فاصلة میان دو کف پا هنگام راه رفتن . 3 - بنیاد. 4 - نشان پا، ردُ پا. 5 - تاب، توان . 6 - مقدار کف پا. 7 - عقب، پس . 1"} -{"line": "67974 پی .اچ .دی (اِ) [ انگ . ]Ph.D (اِ.) دکترای تخصصی در رشته های دانشگاهی . 1"} -{"line": "67975 پی آمد (پَ مَ) (اِ.) 1 - عارضه . 2 - حادثه . 1"} -{"line": "67976 پی آوردن ( پی آوردن . وَ دَ) (مص ل .) تاب آوردن، طاقت داشتن . 1"} -{"line": "67977 پی افکندن (پِ. اَ کَ دَ) (مص م .) بنیاد نهادن . 1"} -{"line": "67978 پی برداشتن (پِ. بَ تَ) (مص م .) تعقیب کردن . 1"} -{"line": "67979 پی بردن ( پی بردن . بُ دَ) (مص ل .) آگاه گشتن، اطلاع یافتن . 1"} -{"line": "67980 پی جامه (مِ) (اِمر.) زیر جامه، شلوار پارچه ای راحتی که در خانه پوشند؛ پیژاما. 1"} -{"line": "67981 پی جر (پِ جِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی که به وسیلة آن، شخص برای تماس گرفتن از طریق تلفن با شخص مورد نظر فراخوانده شود، پی جو (فره )، فراخوان . 1"} -{"line": "67982 پی جوی (پَ یا پِ) (ص فا.) 1 - جویندة ردّ پا یا اثر چیزی . 2 - جست و جو کننده . 1"} -{"line": "67983 پی جویی ( پی جویی .) (حامص .) جست و جو، کاوش . 1"} -{"line": "67984 پی درپی (پِ دَ پِ) (ق مر.) پیاپی، متوالی، یکی پس از دیگری . 1"} -{"line": "67985 پی ریزی (پِ) (حامص .) بنیان گذاری . 1"} -{"line": "67986 پی سپار (پِ یا پَ. س ِ) (ص فا.) رونده، راهرو. 1"} -{"line": "67987 پی سپار کردن ( پی سپار کردن . س ِ. کَ دَ) 1 - (مص ل .) گذشتن . 2 - (مص م .) لگدمال کردن . 1"} -{"line": "67988 پی سپاردن ( پی سپاردن . س ِ دَ) (مص ل .) پی سپردن، راه رفتن . 1"} -{"line": "67989 پی سپر ( پی سپر . س پَ)1 - (ص فا.)رونده، سالک . 2 - (ص مف .) پایمال شده، لگدکوب شده . 1"} -{"line": "67990 پی سپردن ( پی سپردن . س ِ پَ دَ)(مص م .) 1 - پایمال کردن . 2 - عبور کردن . 1"} -{"line": "67991 پی سپید (پَ یا پِ س ِ) (ص مر.)=پی سفید: شوم قدم، نامبارک . 1"} -{"line": "67992 پی فراخ (پِ. فَ) (ص مر.) تندرو، افراطی . 1"} -{"line": "67993 پی فشردن (پِ. فِ شُ دَ) (مص .ل ) پافشاری، اصرار. 1"} -{"line": "67994 پی کردن (پِ. کَ دَ) (مص م .) رگ و پی پا را قطع کردن، عاجز کردن . 1"} -{"line": "67995 پی کور کردن (پِ. کَ دَ) (مص م .) از بین بردن اثر چیزی، پی گم کردن . 1"} -{"line": "67996 پی گرد ( پی گرد . گَ) 1 - (مص مر.) گشتن در پی چیزی . 2 - (ص .) کسی که در پی چیزی می گردد. 1"} -{"line": "67997 پی گم ( پی گم . گُ) (ص مر.) گم و ناپیدا، ناپدید، مفقودالاثر. 1"} -{"line": "67998 پی گیر ( پی گیر .) (ص فا.) دنبال کننده . 1"} -{"line": "67999 پی گیری ( پی گیری .) (حامص .) 1 - تعقیب، دنبال . 2 - ادامه دادن . 1"} -{"line": "68000 پیا (ص . اِ.) 1 - مرد کامل . 2 - باارج، ارزنده . 3 - متمول، صاحب اعتبار. 1"} -{"line": "68001 پیاب (اِمر.) نک پایاب . 1"} -{"line": "68002 پیاده (د) (ص . اِ.) 1 - کسی که با پای راه می رود و سواره نیست . 2 - بخشی از ارتش که سواره نیستند. 3 - ضعیف، مسکین . 4 - یکی از مهره های شطرنج . 5 - عامی، بی سواد. 1"} -{"line": "68003 پیاده رو ( پیاده رو . رُ) (اِمر.) قسمی از دو جانب خیابان که محل رفت و آمد عابران پیاده است . 1"} -{"line": "68004 پیاده شدن ( پیاده شدن . شُ دَ)(مص ل .)1 - عزل کردن . 2 - (عا.) هزینة سنگین را متحمل شدن، پیشامد هزینه بَر. 1"} -{"line": "68005 پیاده نظام ( پیاده نظام . نِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) بخشی از لشکر که افراد آن پیاده اند. 1"} -{"line": "68006 پیاده کردن ( پیاده کردن . کَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - تعمیر کردن موتور ماشین . 2 - ضرر رساندن . 1"} -{"line": "68007 پیاز (اِ.) گیاه علفی از تیره سوسنی ها با برگ های نوک تیز گل های سفید مایل به سبز یا گلی مایل به بنفش که غدة متورم آن خوراکی است، دارای طعم و بوی تند و مرکب از لایه های نازک تو در توست . ؛ پیاز کسی کونه کردن (کن .) پیشرفت کردن، موفق شدن، ثابت و مستقر شدن . 1"} -{"line": "68008 پیازداغ (اِمر.) پیاز خلال شده که در روغن سرخ می کنند و در غذا می ریزند. ؛ پیازداغ داغ چیزی زیاد شدن (کن .) کیفیت ظاهری چیزی دو چندان شدن . 1"} -{"line": "68009 پیازچه (چِ)(اِمصغ .)1 - پیاز خرد، پیاز کوچک . 2 - گونه ای از پیاز و کوچک تر از پیاز که جزو سبزی های خوردنی استفاده می شود. 1"} -{"line": "68010 پیازی (اِ.) 1 - نوعی لعل گرانبها. 2 - گرزی با چند گوی فولادی و دستة چوبی . 1"} -{"line": "68011 پیاله (لِ) (اِ.) 1 - ظرفی که با آن شراب یا هر نوشیدنی دیگری را می نوشند. 2 - یکی از لوازم آتشگاه که در تشریفات دینی زرتشتیان به کار رود. 1"} -{"line": "68012 پیاله دار ( پیاله دار .)(ص فا.)1 - ساقی . 2 - شراب - خوار، باده نوش . 1"} -{"line": "68013 پیاله زدن ( پیاله زدن . زَ دَ) (مص ل .) باده نوشیدن، می خوردن . 1"} -{"line": "68014 پیاله کش ( پیاله کش . کِ) (ص فا.) شراب خوار، باده - نوش . 1"} -{"line": "68015 پیام (پَ) (اِ.) 1 - خبر یا سخنی را به دیگری رساندن . 2 - سلام، درود. 3 - وحی، الهام . 1"} -{"line": "68016 پیام دادن (پَ. دَ) (مص م .) 1 - پیغام فرستادن . 2 - تبلیغ رسالت کردن . 1"} -{"line": "68017 پیامبر (پَ بَ) (ص فا.) 1 - پیک، کسی که پیغام را می برد. 2 - نبی، فرستادة خدا. 1"} -{"line": "68018 پیامبری ( پیامبری .) (حامص .) 1 - پیام آوری . 2 - قاصدی . 3 - نبوت، رسالت . 1"} -{"line": "68019 پیامگیر ( پیامگیر .) (اِ.) اسبابی الکترونیکی برای دریافت و ضبط پیام کسانی که به شمارة معینی تلفن می کنند، منشی تلفنی . 1"} -{"line": "68020 پیان (ص .) مست مست، مستی که سر از پای نشناسد. 1"} -{"line": "68021 پیانو (نُ) [ انگ . ] (اِ.) یکی از ابزارهای موسیقی که دارای شاسی است و با فشار سر انگشتان دست بر روی شاسی ها نواخته می شود. 1"} -{"line": "68022 پیانیست [ فر. ] (ص فا.) نوازندة پیانو. 1"} -{"line": "68023 پیاپی (پِ یا پَ پِ) (ق مر.) 1 - پشت سر هم . 2 - هم قدم، هم عنان . 1"} -{"line": "68024 پیت (اِ.) جعبه ای از آهن یا حلب برای نفت و روغن و غیره . 1"} -{"line": "68025 پیت (اِ.) = بید. پت : نک پید. 1"} -{"line": "68026 پیتزا [ ایتا. ] (اِ.) نوعی غذای ایتالیایی که برای تهیة آن از خمیر و پنیر مخصوص به همراه انواع فرآورده های گیاهی و گوشتی استفاده می کنند و آن را در فر می پزند، پیزا نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "68027 پیج (پِ) [ انگ . ] (اِمص .) عمل فراخواندن کسی، معمولاً به طور مکرر، برای مراجعة فوری، پی جویی . (فره ). 1"} -{"line": "68028 پیخ (اِ.) 1 - چرک، شوخ، مدفوع . 2 - قِی چشم . 1"} -{"line": "68029 پیخال (اِمر.) 1 - فضله، سرگین . 2 - چرک، شوخ . 1"} -{"line": "68030 پیختن (تَ) (مص م .) 1 - پیچیدن . 2 - پخش کردن، افشاندن . 1"} -{"line": "68031 پیخته (تِ یا تَ) (ص مف .) پیچیده . 1"} -{"line": "68032 پیختگی (تِ) (حامص .) پیخته بودن . 1"} -{"line": "68033 پیخست (پَ خُ یا خَ)(ص مف .) = پی خوست . پی خسته : پایمال شده، لگدمال شده، لگد - مال . 1"} -{"line": "68034 پیخستن (پَ خُ تَ یا پِ خَ تَ) (مص م .) 1 - خستن با پای . 2 - درمانده کردن . 1"} -{"line": "68035 پیخسته (پَ خُ تِ یا پِ خَ تِ) (ص مف .) 1 - لگدمال شده . 2 - درمانده شده . 1"} -{"line": "68036 پید (اِ.) 1 - بی فایده، بی ارزش . 2 - تار و مار. 1"} -{"line": "68037 پیدا (پَ یا پِ) (ص . ق .) 1 - روشن، آشکار. 2 - ظاهر، ضد باطن . 3 - مشخص، متمایز. 1"} -{"line": "68038 پیدا آمدن ( پیدا آمدن . مَ دَ) (مص ل .) 1 - ظاهر شدن . 2 - حاصل شدن . 1"} -{"line": "68039 پیدا شدن (پِ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - ظاهر شدن . 2 - معلوم گشتن . 3 - یافته شدن . 4 - به وجود آمدن . 1"} -{"line": "68040 پیدا کردن ( پیدا کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - آشکار کردن . 2 - یافتن، جستن . 1"} -{"line": "68041 پیدازا (پِ) (ص فا.) هر گیاه که دارای ریشه و ساقه و برگ و گل باشد. 1"} -{"line": "68042 پیداوسی (پَ وَ) (اِ.) نک پنداوسی . 1"} -{"line": "68043 پیدایش (پَ یِ) (اِمص .) 1 - ظهور، پدیدار گشتن . 2 - خلقت، آفرینش . 1"} -{"line": "68044 پیدایی (پِ) (حامص .) 1 - آشکار بودن . 2 - دانش، معرفت . 1"} -{"line": "68045 پیر [ په . ] (ص . اِ.) 1 - سالخورده . 2 - مراد، مرشد. 3 - دانا، خردمند. ؛ پیر ِ کسی در آمدن متحمل رنج فراوان شدن . ؛ پیر ِ کسی را در آوردن کسی را به سختی اذیت کردن . 1"} -{"line": "68046 پیرار (ق .) سال پیش از پارسال . 1"} -{"line": "68047 پیراستن (تَ) (مص ل .) 1 - کم کردن و کاستن برای زیبا ساختن . 2 - آرایش کردن . 3 - صیقل دادن . 1"} -{"line": "68048 پیراسته (تِ) [ په . ] (ص مف .) زیبا شده، خوش نما شده . 1"} -{"line": "68049 پیراشکی (اِ.) 1 - نوعی خوراک به صورت خمیر نان که در آن گوشت، مربا یا سبزی گذارند. 2 - نوعی نان روغنی . 1"} -{"line": "68050 پیرامن (مَ) (اِ.) نک پیرامون . 1"} -{"line": "68051 پیرامون [ په . ] (اِ.)1 - گرداگرد، حوالی . 2 - محیط . 1"} -{"line": "68052 پیرانه (نِ) (ص ق .) مانند پیر. 1"} -{"line": "68053 پیرانه سر ( پیرانه سر . سَ) (ق مر.) هنگام پیری، در عهد پیری . 1"} -{"line": "68054 پیراهن (هَ) [ په . ] (اِ.) تن پوش، لباس . ؛ پیراهن عثمان کردن بهانه کردن، دستاویز قرار دادن . ؛ پیراهن بیشتر پاره کردن کنایه از: سن و تجربة بیشتر داشتن . 1"} -{"line": "68055 پیراهن خواب ( پیراهن خواب . خا) (اِمر.) پیراهن گشاد و راحت برای هنگام خواب . 1"} -{"line": "68056 پیراپزشکی (پِ ز) (اِ.) هر یک از فنون و حرفه های مربوط به حفظ یا بازگرداندن سلامتی که معمولاً باید زیر نظر یا مشورت پزشک انجام گیرد مانند: فیزیوتراپی، گفتاردرمانی، کاردرمانی، پرتونگاری . 1"} -{"line": "68057 پیرایش (یِ) (اِمص .) 1 - با کم کردن و کوتاه نمودن چیزی را زیبا ساختن . 2 - زینت کردن . 1"} -{"line": "68058 پیرایشگر (یِ گَ) (ص .) 1 - سلمانی . 2 - دباغ . 1"} -{"line": "68059 پیراینده (یَ د) (ص فا.) 1 - پیرایش دهنده . 2 - زینت دهنده . 1"} -{"line": "68060 پیرایه (یِ) (اِ.) زیور، زینت . 1"} -{"line": "68061 پیرزا (ص مف .) 1 - آن که از پدر و مادری سالخورده زاده و بدین سبب ضعیف می باشد. 2 - کسی که با موی سفید و به هیئت پیران ترنجیده پوست و زشت به دنیا آید. 1"} -{"line": "68062 پیرند (پِ رَ) (ص .) ضعیف، ناتوان . 1"} -{"line": "68063 پیرهن چاک (هَ) (ص مر.) کنایه از: عاشق بی پروا. 1"} -{"line": "68064 پیرو (پَ یا پِ رُ یا رَ) (ص فا.) پس رو، دنبال رو. 1"} -{"line": "68065 پیرو (اِمصغ .) پیر کوچک اندام . 1"} -{"line": "68066 پیرو (اِ.) کیسه، کیسة پول . 1"} -{"line": "68067 پیروز (ص .) 1 - مظفر، چیره . 2 - مبارک، خجسته . 1"} -{"line": "68068 پیروزه (ز) (اِ.) 1 - فیروزه . 2 - به رنگ فیروزه . 1"} -{"line": "68069 پیروزه فام ( پیروزه فام .) (ص مر.) به رنگ فیروزه . 1"} -{"line": "68070 پیروزی (حامص .) 1 - ظفر، فتح . 2 - کامیابی، چیره گی . 1"} -{"line": "68071 پیروی (پَ یا پِ رَ) (حامص .) پس روی، متابعت . 1"} -{"line": "68072 پیروی کردن ( پیروی کردن . کَ دَ) (مص ل .) اقتدا کردن، متابعت کردن . 1"} -{"line": "68073 پیرپاتال (اِمر.) (عا.) پیر، فرتوت . 1"} -{"line": "68074 پیرچشمی (چَ) (حامص .) عارضه ای که در نتیجة کار زیاد یا پیری در چشم ظاهر می گردد. 1"} -{"line": "68075 پیرکس (رِ) [ فر. ] (اِ.) نام تجارتی برخی ظرف های شیشه ای پایدار در برابر گرما و مواد شیمیایی، شیشة نسوز. 1"} -{"line": "68076 پیری (حامص .) سالخوردگی، کهنسالی . 1"} -{"line": "68077 پیزر (زُ) (اِ.) 1 - گیاه باتلاقی . 2 - پوشال یا هر چیزی که با آن لای پالان را پر می کنند. ؛ پیزر لای پالان گذاشتن با تعریف و تمجید کسی را فریب دادن . 1"} -{"line": "68078 پیزری ( پیزری .) (ص نسب .) سست، بی دوام . 1"} -{"line": "68079 پیزه (پِ ز یا زَ) (اِ.) = پیزی : 1 - شکم . 2 - (عا.) مقعد، مخرج . 1"} -{"line": "68080 پیزی (اِ.) انتهای رودة راست که به مقعد می رسد. ؛ پیزی کاری را نداشتن جرئت یا عرضة انجام دادن کاری را نداشتن . 1"} -{"line": "68081 پیزی گشاد (گُ) (ص مر.) تنبل، کاهل، راحت طلب . 1"} -{"line": "68082 پیس 1 - (اِ.) نوعی بیماری پوستی که بر روی پوست لکه های سفید پیدا می شود. 2 - (ص .) ابرص، پیسه . 1"} -{"line": "68083 پیس (یِ) [ فر. ] (اِ.) نمایشنامه . 1"} -{"line": "68084 پیست [ فر. ] (اِ.) میدانی برای ورزش، رقص و غیره . 1"} -{"line": "68085 پیست (اِ.) = پیس : شخص مبتلا به برص، ابرص، پیس . 1"} -{"line": "68086 پیستوله (لِ) [ فر . ] (اِ.) 1 - اسلحة کمری گرم، هفت تیر، تپانچه . 2 - دستگاهی که با آن رنگ را می پاشند، اسپری . 3 - نوعی خط کش که برای ترسیم منحنی های نامنظم به کار می رود. 1"} -{"line": "68087 پیستون [ فر . ] 1 - (اِ.) استوانة متحرکی که در سیلندر (موتور پمپ ) حرکت می کند. 2 - حمایت کننده، پارتی (در تداول ). 1"} -{"line": "68088 پیسه (س ِ) (ص .) 1 - لکة سیاه و سفید به هم آمیخته، ابلق . 2 - مبتلا به برص . 1"} -{"line": "68089 پیسه (سَ) (اِ.) پول، پول نقد. 1"} -{"line": "68090 پیسه ابلق ( پیسه ابلق . اَ لَ) اسب دو رنگ . 1"} -{"line": "68091 پیسی [ تُر. ] (اِ.) (حامص .) 1 - رفتار بد و ناهنجار. 2 - خنسی، بیچارگی . ؛ به پیسی افتادن دچار عسرت یا تنگی معیشت شدن و به مخمصه افتادن . 1"} -{"line": "68092 پیش قدم (قَ دَ) (ص مر.) آن که پیش از دیگران به کاری دست بزند. 1"} -{"line": "68188 پیل (اِ.) 1 - فیل . 2 - یکی از مهره های شطرنج به شکل فیل . 1"} -{"line": "68093 پیش 1 - (ق .) جلو، قبل، قدام . 2 - پس، بعد. 3 - (حراض .) نزد. 4 - سوی، طرف . 5 - (اِ.) یکی از سه حرکت حروف ؛ ضمه . 1"} -{"line": "68094 پیش آمد (مَ) (اِمر.) حادثه، روی داد. 1"} -{"line": "68095 پیش آمدن (مَ دَ) (مص ل .) 1 - نزدیک آمدن . 2 - اتفاق افتادن، روی دادن . 1"} -{"line": "68096 پیش آگهی (گَ) (اِمر.) آگهی ای که پیش از زمان پرداخت سند، برای وام دار فرستاده می شود، اخطاریه . 1"} -{"line": "68097 پیش افتادن (اُ دَ) (مص ل .) 1 - جلو زدن . 2 - برتری یافتن . 1"} -{"line": "68098 پیش افکندن (اَ کَ دَ) (مص م .) 1 - پیش انداختن . 2 - پایین انداختن . 1"} -{"line": "68099 پیش اندیش ( اَ ) (ص .) محتاط، عاقل . 1"} -{"line": "68100 پیش بخاری (بُ) (اِمر.) حفاظ مانندی که جلوی بخاری قرار می دادند تا مانع از جهیدن آتش به بیرون از بخاری شود. 1"} -{"line": "68101 پیش بردن (بُ دَ) (مص م .) 1 - پیروز شدن، کامیاب شدن . 2 - انجام دادن، اجرا کردن . 1"} -{"line": "68102 پیش بند (بَ) (اِمر.) پارچه ای که به وسیلة آن قسمت جلو سینه و دامن را می پوشانند تا هنگام کار لباس کثیف نشود. 1"} -{"line": "68103 پیش بها (بَ) (اِمر.) پولی که پیش از دریافت کالا به فروشنده دهند تا هنگام تحویل کالا بقیه پول را بپردازند، بیعانه . 1"} -{"line": "68104 پیش بین (ص فا.) با احتیاط، دوراندیش . 1"} -{"line": "68105 پیش بینی (حامص .) 1 - عاقبت اندیشی . 2 - حزم، احتیاط . 1"} -{"line": "68106 پیش بینی کردن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - احتیاط کردن . 2 - پی بردن به حوادث قبل از وقوع آن ها. 1"} -{"line": "68107 پیش تاز (ص فا.) پیشرو، طلایه دار. 1"} -{"line": "68108 پیش خان (اِمر.) پیش خان، میز درازی که فروشندة کالا پشت آن می ایستد. 1"} -{"line": "68109 پیش خانه (نِ) (اِمر.) 1 - پیشگاه خانه . 2 - ایوان . 3 - لوازم و اسباب سفر که از پیش فرستاده شود. 1"} -{"line": "68110 پیش خوان ( پیش خوان .) (ص فا.) 1 - کسی که در مجلس تازه واردان را معرفی می کند. 2 - کسی که پیش از وعظ و روضه خوانی، مجلس را با روضه خواندن آماده می کند، پامنبری . 1"} -{"line": "68111 پیش خواندن (خا دَ) (مص م .) احضار کردن . 1"} -{"line": "68112 پیش خور (خُ) (اِمص .) گرفتن و مصرف کردن پول کالایی که تحویل داده نشده یا کاری که انجام نشده . 1"} -{"line": "68113 پیش دادن (دَ) (مص م .) 1 - دادن از پیش، دادن از قبل . 2 - درس را به معلم پس دادن . 3 - ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را. 4 - مضموم نوشتن حرفی را. 1"} -{"line": "68114 پیش دانشگاهی (نِ) (ص نسب . اِ.) مربوط یا منسوب به پیش از آموزش دانشگاهی . 2 - دورة یکسالة تحصیلی پایان دبیرستان برای آماده کردن داوطلب جهت ورود به دانشگاه . 1"} -{"line": "68115 پیش دبستانی (دَ ب) (ص نسب . اِ.) 1 - مربوط به کودکانی که هنوز به دبستان نرفته اند. 2 - دورة آموزش پیش از دبستان، دورة آمادگی . 1"} -{"line": "68116 پیش درآمد (دَ مَ) 1 - مقدمه . 2 - قطعه ای که در آغاز دستگاهی خوانند یا نوازند. 1"} -{"line": "68117 پیش رفتن (رَ تَ) (مص ل .) نزدیک رفتن . 1"} -{"line": "68118 پیش فاکتور (تُ) [ فا - انگ . ] (اِ.) برگه ای که نشان می دهد فروشنده آمادگی فروش کالایی را به بهای اعلام شده دارد. 1"} -{"line": "68119 پیش فروش (فُ) (اِمص .) فروختن مال یا غله قبل از مهیا شدن، دریافت پول پیش از تحویل مال یا غله . 1"} -{"line": "68120 پیش فنگ (فَ) (اِمر.) عملی است که سربازان با تفنگ انجام دهند بدین طریق : نخست تفنگ عمودی به زمین و مماس با پای راست قرار دارد با یک حرکت تفنگ را با دست راست از زمین بلند کنند و در هوا بچرخانند و پاشنة آن را در کف دست چپ گذارند و با حرکت دیگر دست راست را به جای خود برند. 1"} -{"line": "68121 پیش قبض (قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - نوعی از اسلحه . 2 - فنی است از کشتی و آن عبارت است از دست بر دست حریف گذاشتن و به انواع مختلف زور زدن . 3 - محلی است از قسمت جلو کمر و نواحی مجاور که طرف با دست آن را تواند گرفت . 1"} -{"line": "68122 پیش قراول (قَ وُ) [ فا - تر. ] (اِ.) 1 - سربازی که پیش از دیگران برای دیده بانی و نگهبانی حرکت می کند. 2 - جلودار. 1"} -{"line": "68123 پیش قسط (قِ) (اِمر.) 1 - مساعده، وجهی که پیشکی دهند. 2 - قسمت نخست از چند قسط . 3 - بیعانه . 1"} -{"line": "68124 پیش مرگ (مَ) (ص مر.) 1 - کسی که حاضر است پیش از مرگ عزیزش بمیرد، قربانی، فدا. 2 - کسی که پیش از پادشاه، اندکی از غذای او را می خورد تا از سالم بودن آن اطمینان حاصل شود. 1"} -{"line": "68125 پیش نشین (نِ) (ص فا.) کسی که در بالای مجلس نشیند. 1"} -{"line": "68126 پیش نماز (نَ) (اِمر.) امام جماعت . 1"} -{"line": "68127 پیش نهاد (نَ یا نِ) (اِمر.) اندیشه یا طرحی که کسی مطرح می کند تا دیگران نیک یا بد بودنش را تأیید کنند. 1"} -{"line": "68128 پیش نویس (نِ)(اِمر.)نوشته ای که هنوز پاک - نویس نشده و پس از حک و اصلاح، پاک - نویس می شود. 1"} -{"line": "68129 پیش پا افتاده (ش ِ اُ د)(ص مف .)بی قدر، ناچیز. 1"} -{"line": "68130 پیش پرداخت (پَ) (اِمر.) پولی که پیش از موعد مقرر به کارگران و حقوق بگیران پرداخت شود، مساعده . 1"} -{"line": "68131 پیش پرده (پَ د) (اِ.) فیلم کوتاهی که دربردارندة منتخبی از نماهای حساس و جذاب فیلم اصلی باشد و نمایش فیلم اصلی را در آینده ای نزدیک نوید دهد. 1"} -{"line": "68132 پیش پیش (ق مر.) جلو جلو، پیشاپیش . 1"} -{"line": "68133 پیش کردن (کَ دَ) (مص م .) فرستادن، از پیش فرستادن . 1"} -{"line": "68134 پیش کسوت (کِ وَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - مقدم، پیشگام، پیشرو، پیش قدم . 2 - یکی از مدارج طریقت، آن که درجة پیش کسوتی دارد. 3 - قدیم ترین و بزرگ ترین پهلوان یک زورخانه که حق تقدم در پهلوانی دارد. 1"} -{"line": "68135 پیش کسوتی ( پیش کسوتی .) [ فا - ع . ] (حامص .)1 - مقامی بالاتر از مرید و فروتر از شیخ . 2 - در ورزش، کسی که بر دیگران سابقه بیشتری در آن ورزش دارد. 1"} -{"line": "68136 پیش کشیدن (کِ دَ) (مص م .) مطرح کردن، عنوان کردن . 1"} -{"line": "68137 پیش گیری (حامص .) 1 - جلوگیری کردن . 2 - پیش از بروز بیماری اقدام کردن . 1"} -{"line": "68138 پیشاب (اِمر.) شاش، بول . 1"} -{"line": "68139 پیشادست (دَ) (اِمر.) 1 - دستمزد پیش از انجام کار. 2 - معاملة نقد. 1"} -{"line": "68140 پیشان (پِ) (اِ.) 1 - پیشپیش را گویند که از آن پیشتر چیزی نباشد، ازل . 2 - لیاقت و شایستگی . 1"} -{"line": "68141 پیشانی (اِ.) 1 - جبین، جلوی سر بین ابرو و موی سر. 2 - بخت، اقبال . 1"} -{"line": "68142 پیشانی بلند (بُ لَ) (ص مر.) خوش اقبال، نیک اختر. 1"} -{"line": "68143 پیشانی سودن (دَ) (مص ل .) کرنش کردن . 1"} -{"line": "68144 پیشانی نهادن (نَ دَ) (مص ل .) تواضع کردن، سر فرود آوردن . 1"} -{"line": "68145 پیشاهنگ (هَ) (ص مر.) پیشرو. طلایه دار. 1"} -{"line": "68146 پیشاوند (وَ) (اِمر.) کلمه ای که در اول کلمات دیگر درآید معنی آن را تغییر دهد مانند: بر، بی، فرا. 1"} -{"line": "68147 پیشاپیش (ق مر.) پیشتر از همه، جلوتر از همه . 1"} -{"line": "68148 پیشباز (اِ.) استقبال، پیشواز. 1"} -{"line": "68149 پیشداد (اِ.) هر یک از پادشاهان سلسلة پیشدادی . 1"} -{"line": "68150 پیشداد (ص مر.) نخستین قانونگزار؛ هوشنگ پیشداد به موجب داستان های قدیم ایران، اولین کسی بود که قانون را وضع کرد. 1"} -{"line": "68151 پیشدست (دَ) (اِمص .) معاون، پیشکار. 1"} -{"line": "68152 پیشدستی ( پیشدستی .) (اِمر.) ظرفی کوچک تر از بشقاب غذاخوری که هنگام غذا یا خوردن میوه کنار دست مهمان می گذارند. 1"} -{"line": "68153 پیشدستی ( پیشدستی .) (حامص .) در کاری بر کسی پیشی گرفتن . 1"} -{"line": "68154 پیشرفت (رَ) (مص مر.) 1 - پیش رفتن، جلوتر رفتن . 2 - ترقی، رشد. 1"} -{"line": "68155 پیشرفته (رَ تِ) (ص مف .) 1 - پیشین، مقدم . 2 - عالی، رشد کرده . 1"} -{"line": "68156 پیشروی (رَ) (حامص .) 1 - پیشرفت . 2 - رشد. 3 - پیشوایی . 1"} -{"line": "68157 پیشن (شَ) (اِ.) = پیشند: لیف خرما که از آن رسن تابند. 1"} -{"line": "68158 پیشه (ش ِ) (اِ.) 1 - کار، حرفه . 2 - عادت، خوی . 1"} -{"line": "68159 پیشه ور ( پیشه ور . وَ) (ص مر.) دارای پیشه، کسی که دارای کار و هنری است . 1"} -{"line": "68160 پیشه گانی ( پیشه گانی .) (اِمص .) پیشه وری، پیشه گری . 1"} -{"line": "68161 پیشه گرفتن ( پیشه گرفتن . گِ رِ تَ)(مص م .) کاری را به عنوان پیشه قرار دادن . 1"} -{"line": "68162 پیشوا (ص مر.) رهبر، سردار. 1"} -{"line": "68163 پیشواز (اِمر.) = پیشباز: استقبال . 1"} -{"line": "68164 پیشواز آمدن (مَ دَ) استقبال کردن . 1"} -{"line": "68165 پیشوند (وَ) (اِمر.) نک پیشاوند. 1"} -{"line": "68166 پیشکار (اِ.) 1 - نوکر، پیشخدمت . 2 - کارپرداز و مباشر افراد بزرگ و محتشم . 3 - شاگرد نانوا. 1"} -{"line": "68167 پیشکاری ( پیشکاری .) (حامص .) 1 - خدمتکاری، چاکری . 2 - معاونت، مباشرت . 1"} -{"line": "68168 پیشکش کردن (کِ. کَ دَ) (مص م .) تقدیم کردن هدیه ای به کسی . 1"} -{"line": "68169 پیشکوهه (هِ) (اِمر.) برآمدگی جلو زین اسب . 1"} -{"line": "68170 پیشکی (شَ) (ق مر.) 1 - کاری که پیش از وقت انجام شود. 2 - پولی که پیش از وقت پرداخت شود. 1"} -{"line": "68171 پیشگاه (اِمر.) 1 - نزدیک تخت پادشاه، بالای مجلس . 2 - پادشاه، افراد محتشم . 3 - تخت، مسند. 4 - جلو ایوان . 5 - فرشی که پیش در بگسترانند. 1"} -{"line": "68172 پیشگو (ص فا.) 1 - کسی که رویدادی را پیش از روی دادن می گوید. 2 - کسی که حرف مردم را به عرض شاهان و بزرگان می رساند. 1"} -{"line": "68173 پیشی گرفتن (گِ رِتَ) (مص ل .) 1 - سبقت گرفتن، جلو زدن . 2 - برتری پیدا کردن . 1"} -{"line": "68174 پیشیار (اِمر.) 1 - شاش، ادرار. 2 - شیشه ای که ادرار بیمار در آن کنند و پیش طبیب برند؛ قاروره . 1"} -{"line": "68175 پیشیار (ص مر.) 1 - پیشکار، معاون . 2 - خدمتکار، شاگرد. 1"} -{"line": "68176 پیشین 1 - (ص نسب .) گذشته، قبلی . 2 - کسی که در سال های گذشته می زیسته . ج . پیشینیان . 3 - (ق .) پیشتر، جلوتر. 4 - اول، نخست . 5 - نیمروز، ظهر. 1"} -{"line": "68177 پیشین گاه ( پیشین گاه .) (اِمر.) وقت نماز ظهر. 1"} -{"line": "68178 پیشینه (نِ) (اِمر.)1 - قدیم، دیرینه . 2 - نخستین، اولین . 3 - سابقه . 1"} -{"line": "68179 پیشینیان (اِ.) جِ پیشین ؛ گذشتگان، سابقان . مق پسینیان . 1"} -{"line": "68180 پیغاره (پِ رِ) (اِ.) سرزنش، ملامت . 1"} -{"line": "68181 پیغاله (پِ لِ) (اِ.) قدح شراب، ساغر، پیاله . 1"} -{"line": "68182 پیغام (پِ) (اِ.) خبر، پیام، مژده . 1"} -{"line": "68183 پیغامبر (پِ بَ) (ص فا.) نک پیامبر. 1"} -{"line": "68184 پیغان (پِ) (اِ.) پیمان، عهد. 1"} -{"line": "68185 پیغمبر (پِ غَ بَ) (ص فا.) نک پیامبر. 1"} -{"line": "68186 پیغوله (پِ لِ) (اِ.) کنج و گوشه، دور از مردم، گوشة خانه . بیغوله، پیغله و بیغله نیز گویند. 1"} -{"line": "68187 پیفه (فِ) (اِ.) چوب پوسیده که به جای آتشگیره به کار ببرند؛ پد، پود. 1"} -{"line": "68189 پیل [ فر. ] (اِ.) دستگاهی که نیروی حاصل از فعل و انفعالات شیمیایی را به صورت الکتریستة جاری درمی آورد. 1"} -{"line": "68190 پیل افکن (اَ کَ) (ص فا.) کنایه از: مرد نیرومند و شجاع . 1"} -{"line": "68191 پیل افکندن (اَ کَ دَ) (مص م .) 1 - کنایه از: عاجز کردن . 2 - ترک غرور کردن . 1"} -{"line": "68192 پیل اوژن (اُ ژَ) (ص فا.) پیل افکن، پیل کش . 1"} -{"line": "68193 پیل بار (اِمر.) پیلوار، آن مقدار که بر پشت پیل حمل شود. 1"} -{"line": "68194 پیل سم (سُ) (ص مر.)1 - سم ستبر و درشت و محکم . 2 - اسبی که سم های بزرگ و ستبر دارد. 1"} -{"line": "68195 پیل عماری (لِ عِ) (اِمر.) 1 - پیلی که با آن کجاوه را حمل کنند، 2 - کنایه از: رام و مطیع . 1"} -{"line": "68196 پیل مرغ (مُ) (اِمر.) بوقلمون . 1"} -{"line": "68197 پیل پا (اِمر.) قدح بزرگ شرابخوری . 1"} -{"line": "68198 پیل پیلی خوردن (خُ دَ) (مص ل .) تلوتلو خوردن در راه رفتن، به چپ و راست مایل شدن . 1"} -{"line": "68199 پیلبان (ص مر.) = فیلبان : آن که از پیل مراقبت کند، نگهبان فیل . 1"} -{"line": "68200 پیلتن (تَ) (ص مر.) عظیم الجثه، زورمند. 1"} -{"line": "68201 پیلسته (لَ تِ) (اِمر.) 1 - استخوان فیل، عاج . 2 - انگشت دست و ساعد که مانند عاج سفید است . 1"} -{"line": "68202 پیله (لِ) (اِ.) 1 - محفظه ای که کرم ابریشم و بعضی حشرات دیگر با لعاب دهان خود، دور خود درست می کنند و پس از طی کردن دورة د گردیسی و بالغ شدن، از آن خارج می شوند. 1"} -{"line": "68203 پیله ( پیله .)(اِ.) 1 - چرک و ورم کردن پای دندان، آبسه . 2 - جوش مانندی که در پلک چشم بوجود می آید. 1"} -{"line": "68204 پیله ( پیله .) (اِ.) (عا.) کینه، عداوت . 1"} -{"line": "68205 پیله ( پیله .) (اِ.) دارو، دوا. 1"} -{"line": "68206 پیله ور ( پیله ور . وَ)(اِمر.)1 - دست فروش، دوره گر د. 2 - عطار، پزشک . 1"} -{"line": "68207 پیله کردن ( پیله کردن . کَ دَ) (مص ل .) پافشاری کردن، اذیت کردن . 1"} -{"line": "68208 پیلوت (لُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - شمعک . 2 - طبقة همکف ساختمان که ارتفاع آن از بقیة طبقه ها کمتر است و معمولاً به عنوان پارکینگ و موتورخانه و یا انباری استفاده می شود. 1"} -{"line": "68209 پیلور (وَ) (اِمر.) داروفروش . 1"} -{"line": "68210 پیلپا (اِمر.) 1 - پای پیل . 2 - مرضی است که پای آدمی باد می کند و بزرگ می شود. 1"} -{"line": "68211 پیلک (لَ) (اِ.) نک بیلک . 1"} -{"line": "68212 پیلگوشک (شَ) (اِمر) ترشک، ریواس . 1"} -{"line": "68213 پیلگون (ص مر.) 1 - به رنگ پیل، خاکستری . 2 - مانند فیل از بزرگی و سنگینی . 1"} -{"line": "68214 پیمان (پَ یا پِ) (اِ.) 1 - عهد، قرارداد. 2 - شرط . 1"} -{"line": "68215 پیمان نامه ( پیمان نامه . مِ) (اِمر.) تعهدنامه، عهدنامه . (فره ). 1"} -{"line": "68216 پیمان کار ( پیمان کار .) (ص .) کسی که انجام دادن کاری را در برابر گرفتن پول معینی به عهده می گیرد، مقاطعه کار، کنتراتچی . 1"} -{"line": "68217 پیمانه (پَ یا پِ نِ) (اِمر.) 1 - ظرفی برای اندازه گیری غلات، مایعات و ... 2 - جام شراب . 3 - مجازاً، شراب، نوشیدنی . 1"} -{"line": "68218 پیمانه کش ( پیمانه کش . کِ) (ص فا.) شرابخوار، باده گسار. 1"} -{"line": "68219 پیمانه گسار ( پیمانه گسار . گُ) (ص فا.) شراب خوار، باده نوش . 1"} -{"line": "68220 پیمانی (پِ) (ص نسب .) کارمندی که استخدام رسمی نباشد؛ قراردادی . 1"} -{"line": "68221 پیمایش (پِ یِ) (اِمص .) 1 - پیمودن، طی کردن . 2 - اندازه گیری، مساحت کردن . 1"} -{"line": "68222 پیماینده (پِ یَ د) (ص فا.) 1 - وزن کننده . 2 - نوشنده، آشامنده . 1"} -{"line": "68223 پیمودن (پِ دَ) (مص م .) 1 - اندازه گرفتن . 2 - مساحت کردن . 3 - طی کرده راه . 1"} -{"line": "68224 پیمودنی ( پیمودنی .) (ص .) 1 - وزن کردنی . 2 - نوشیدنی، قابل نوشیدن . 1"} -{"line": "68225 پیموده (پِ د) (ص مف .) 1 - اندازه گیری شده . 2 - طی کرده، سپرده . 1"} -{"line": "68226 پینه (نِ) (اِ.) 1 - تکه پارچه ای که بر قسمت پاره شدة جامه دوزند. 2 - پوست کلفت و ضخیم شدة کف دست در اثر کار زیاد. 1"} -{"line": "68227 پینه دوز ( پینه دوز .) (ا.) حشرة کوچکی که بر پشت سرخ رنگ آن خال های سفید دارد، روی درخت زندگی می کند و از شتة آن تغذیه می کند. کفش دوزک هم گویند. 1"} -{"line": "68228 پینه دوز ( پینه دوز .) (ص فا.) پاره دوز، کسی که کفش های کهنه و پاره را می دوزد. 1"} -{"line": "68229 پینو (پِ) (اِ.) کشک، قره قروت . 1"} -{"line": "68230 پینووا (اِ.) پینوبا، آش کشک، آش قره قروت . 1"} -{"line": "68231 پینک (نَ) (اِمصغ .) (عا.) 1 - پیشانی خرد، پیشانی ناچیز. بخت، اقبال . 1"} -{"line": "68232 پینکی ( پینکی .) (اِمر.) (عا.) چُرت، خواب سبک . 1"} -{"line": "68233 پینگ پنگ (پُ) [ انگ - فر. ] (اِ.) تنیس روی میز که با توپ تخم مرغی و راکت و میز مخصوصی که وسط آن دارای تور است انجام می شود. 1"} -{"line": "68234 پیه (یِ) (اِ.) چربی، روغن، به ویژه چربی حیوانی . ؛ پیه چیزی را به تن مالیدن خود را برای تحمل امر ناگواری آماده کردن . 1"} -{"line": "68235 پیه سوز ( پیه سوز .) (اِمر.) نوعی چراغ با ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک را به جای نفت می ریختند و فتیله ای پنبه ای را برای روشن کردن در آن قرار می دادند. 1"} -{"line": "68236 پیهودن (پِ دَ) (مص ل .) = بیهودن : نیم - سوخته گشتن به وسیلة تابش آتش ؛ بیهودن . 1"} -{"line": "68237 پیو (اِ.) پارة گل خشک شده، کلوخ . 1"} -{"line": "68239 پیوره (پِ رِ) [ فر. ] (اِ.) بیماری لثه و دندان که بر اثر آن لثه ها عفونی و متورم شده، باعث خرابی ریشة دندان می شود. 1"} -{"line": "68240 پیوس (اِ.) = بیوس : 1 - انتظار، امید. 2 - طمع، توقع . 1"} -{"line": "68241 پیوست (پِ وَ) (اِ.) ضمیمه . 1"} -{"line": "68242 پیوستن (پِ وَ تَ) (مص م .) 1 - وصل کردن، اتصال دادن . 2 - افزودن، ملحق کردن . 3 - وصلت کردن، ازدواج کردن . 4 - سرودن، به نظم درآوردن . 1"} -{"line": "68243 پیوسته (پِ وَ تَ یا تِ ) 1 - (ص مف .) وصل شده، به هم بسته . 2 - مقرب، ندیم . 3 - (ق .) همیشه، مدام . 1"} -{"line": "68244 پیوسته شدن ( پیوسته شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - متصل شدن، مربوط شدن . 2 - دوام یافتن . 1"} -{"line": "68245 پیوستگی (پِ وَ تِ) (حامص .) 1 - به هم بستگی، ارتباط . 2 - خویشاوند شدن، خویشی . 1"} -{"line": "68246 پیوند (پَ یا پِ وَ) (اِ.) 1 - پیوستگی، اتصال . 2 - بستگی، وصلت . 3 - خویشاوند، قوم . 4 - رشته هایی که ماهیچه ها را به یکدیگر متصل می کنند. 5 - وصل کردن شاخة درختی به درختی دیگر از همان نوع که میوه هایش نامرغوب است، برای بهتر شدن میوه ها. 6 - ترکیب . 1"} -{"line": "68247 پیوندگاه ( پیوندگاه .) (اِمر.) جای به هم پیوستن دو استخوان . مفصل، بند. 1"} -{"line": "68248 پیوندی ( پیوندی .) (ص نسب .) گیاه یا درختی که بر اثر پیوند بوجود آمده باشد. 1"} -{"line": "68249 پیوک (اِ.) پیو، رشته . 1"} -{"line": "68250 پیوگ (اِ.) = پیوگ . بیو: عروس . 1"} -{"line": "68251 پیپ [ فر. ] (اِ.) چپق کوچک دسته کوتاه . 1"} -{"line": "68252 پیچ 1 - (اِمص .) خم هر چیز کج . 2 - (اِ.) نوعی میخ . 3 - در ترکیب به معنی پیچنده ؛ پاپیچ . 4 - (ص مف .) در ترکیب به معنی پیچیده ؛ رختخواب پیچ . 1"} -{"line": "68253 پیچ و تاب (چُ) (اِمر.) 1 - خم و شکن . 2 - رنج و مشقت . 1"} -{"line": "68254 پیچ و خم ( پیچ و خم ُ خَ) (اِمر.) 1 - چین و شکن، گردش و تاب . 2 - دارای پیچ و تاب . 1"} -{"line": "68255 پیچ واپیچ (ص مر.) 1 - با پیچ های بسیار، دارای پیچ و خم . 2 - خم اندر، شکن در شکن . 1"} -{"line": "68256 پیچ پیچ (پِ پِ) (ص مر.) 1 - رشک و حسد. 2 - تشویش و اضطراب . 1"} -{"line": "68257 پیچ گوشتی (اِمر.) ابزاری است که به وسیلة آن پیچ ها را باز می کنند. 1"} -{"line": "68258 پیچازی (ص نسب .) پارچة شطرنجی، پارچه ای که طرح آن مانند صفحة شطرنج باشد. 1"} -{"line": "68259 پیچان (ص فا) 1 - مشوش، مضطرب . 2 - در حال پیچیدن . 1"} -{"line": "68260 پیچان شدن (شُ دَ) (مص ل .)1 - خم شدن . 2 - پریشان و مضطرب گشتن . 1"} -{"line": "68261 پیچاندن (دَ) (مص م .) 1 - خم کردن، تاب دادن . 2 - رنج دادن، فشار آوردن . 1"} -{"line": "68262 پیچانیدن (دَ) (مص م .) نک پیچاندن . 1"} -{"line": "68263 پیچاپیچ (ص مر.) سخت پیچیده، با پیچ و خم های بسیار، پرپیچ و خم . 1"} -{"line": "68264 پیچاک (اِ.) پیچیدگی، پیچ و خم بسیار. 1"} -{"line": "68265 پیچش (چِ) (اِمص .) 1 - پیچیدگی، کجی . 2 - گره خوردن . 3 - از درد به خود پیچیدن . 1"} -{"line": "68266 پیچه (چِ) (اِ.) 1 - نوعی روبند بافته شده از موی یال و دم اسب به رنگ سیاه که زنان بر چهره می زنند، نقاب، حجاب . 2 - گیس عاریه . 3 - سایبان بالای در. 1"} -{"line": "68267 پیچک (چَ) (اِ.) 1 - گیاهی است رونده با برگ های ریز دندانه دار و گل هایی به رنگ سفید، آبی و بنفش که دور درختان یا گیاهان دیگر می پیچند و بالا می روند. 2 - هر چیز پیچیده شده و گلوله شده مانند گلولة نخ و ابریشم و ... 1"} -{"line": "68268 پیچی ئیل [ تر . ] (اِمر.) سال میمون، به حساب منجمان ترکستان نهمین سال از دوره اثناعشری . 1"} -{"line": "68269 پیچیدن (دَ) (مص م .) 1 - حلقه زدن . 2 - درنوردیدن . 3 - در هم کردن . 1"} -{"line": "68270 پیچیده (د) (ص مف .) 1 - تابیده . 2 - درنوشته . 3 - نامفهوم، دیریاب . 4 - دشوار، بغرنج . 1"} -{"line": "68271 پیژاما [ انگ . ] (اِ.) نک پی جامه . 1"} -{"line": "68272 پیک [ فر. ] (اِ.) ورق بازی که بر آن صورتی چون سر نیزه است و به همین مناسبت آن را بدین نام خوانند. 1"} -{"line": "68273 پیک (پَ یا پِ) (اِ.) قاصد، نامه بر. 1"} -{"line": "68274 پیک [ فر. ] (اِ.) ورق بازی که بر آن صورتی چون سر نیزه است و به همین مناسبت آن را بدین نام خوانند. 1"} -{"line": "68275 پیک نیک [ انگ . ] (اِ.) گردش و تفریح دسته - جمعی در بیرون شهر. 1"} -{"line": "68276 پیکادور (دُ) [ فر. ] (اِ.) سوارکاری که در تاخت حیوانی مهاجم مانند گاو و جز آن را به نیزه زند. 1"} -{"line": "68277 پیکار (پَ یا پِ) (اِ.) 1 - جنگ، نبرد. 2 - ستیزه، بدخویی . 1"} -{"line": "68278 پیکارگاه ( پیکارگاه .) (اِمر.) میدان جنگ، رزمگاه . 1"} -{"line": "68279 پیکارگر (پِ. گَ) (ص فا.) مبارز، جنگی . 1"} -{"line": "68280 پیکان (پِ) (اِ.) آهن نوک تیز سر تیر و نیزه . 1"} -{"line": "68281 پیکانی ( پیکانی .) (ص نسب .) نوعی از لعل به شکل پیکان . 1"} -{"line": "68282 پیکر (پِ کَ) (اِ.) 1 - کالبد، جسم . 2 - صورت، تصویر. 3 - شکل، ریخت . 4 - رقم . 5 - نقش و نگاری که برای آرایش و زینت باشد. 1"} -{"line": "68283 پیکرتراش ( پیکرتراش . تَ) (ص فا.) مجسمه ساز. 1"} -{"line": "68284 پیکرنگار (پِ کَ. نِ) (ص فا.)نقاش، صورت - ساز. 1"} -{"line": "68285 پیکره (پِ کَ رِ) (اِ.) 1 - تصویر، نقش . 2 - مجسمه، تندیس . 1"} -{"line": "68286 چ (حر.) هفتمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد، برابر عدد 3 می باشد و در زبان عرب وجود ندارد. 1"} -{"line": "68287 چابک (بُ)(ص .) 1 - چست و چالاک، زرنگ . 2 - ماهر، زبردست . 1"} -{"line": "68288 چابک دست ( چابک دست . دَ)(ص مر.) ماهر، زبردست . 1"} -{"line": "68289 چابک سوار ( چابک سوار . سَ) (ص مر.) سوارکار ماهر. 1"} -{"line": "68290 چابکی ( چابکی .) 1 - (حامص .) چالاکی، چستی . 2 - (اِ.) اسب راهوار که اگر تازیانه بر او زنند راه را غلط نکند. 1"} -{"line": "68291 چاتمه (مِ یا مَ) [ تر. ] (اِ.) وضع استوار چند تفنگ بر روی زمین بدین نحو که ته آن ها را با فاصلة کمی از هم روی زمین قرار و سر آن ها را به هم تکیه دهند تا به صورت مخروطی درآید. 1"} -{"line": "68292 چاتمه زدن ( چاتمه زدن . زَ دَ) [ تر - فا. ] (مص م .) 1 - قرار دادن تفنگ ها به شکل چاتمه . 2 - توقف عده ای از قراولان در محلی . 1"} -{"line": "68293 چاتمه فنگ ( چاتمه فنگ . فَ) (اِمر.) = چاتمه تفنگ : فرمانی است که فرمانده به سربازان دهد و آنان تفنگ های خود را به شکل چاتمه بر روی زمین قرار دهند. 1"} -{"line": "68294 چاخان [ تر. ] (ص .) دروغگو، حقه باز. 1"} -{"line": "68295 چاخچور (اِ.) نک چاقچور. 1"} -{"line": "68296 چادر (دُ)(اِ.)1 - پوششی برای خانم ها. 2 - خیمه، پردة بزرگ . 3 - سایبان . 1"} -{"line": "68297 چادرشب ( چادرشب . شَ) (اِمر.) پارچه ای که رختخواب را در آن می پیچند. 1"} -{"line": "68298 چادرنشین ( چادرنشین . نِ) (ص مر.) صحرانشین، طوایفی که در یک جا ساکن نبوده، ییلاق و قشلاق می کنند. 1"} -{"line": "68299 چادرنماز ( چادرنماز . نَ) (اِمر.) چادری از جنس پارچه های نازک که زنان در خانه یا به هنگام نماز بر سر می کنند. 1"} -{"line": "68300 چادرچاقچوری ( چادرچاقچوری .) (ص مر.) 1 - دارای هر دو پوشش چادر و چاقچور. 2 - (کن ) پی گیر در پوشاندن سر و روی . 1"} -{"line": "68301 چار (اِ.) چهار. 1"} -{"line": "68302 چار [ په . ] (اِ.) چاره . 1"} -{"line": "68303 چارت [ انگ . ] (اِ.) نمودار یا طرحی که مجموعه ای از اطلاعات را به صورت فشرده نشان می دهد. 1"} -{"line": "68304 چارق (رُ) [ تر. ] (اِ.) کفشی چرمی با بندهای بلند که به دور پا پیچیده می شود. 1"} -{"line": "68305 چارقب (قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) نوعی از لباس پادشاهان و امراء. ضح - برخی «چارقد» را محرف همین کلمه دانند. 1"} -{"line": "68306 چارقد (قَ) (اِمر.) روسری ؛ پارچه ای نازک و چهارگوش که خانم ها دو تا کرده و با آن موهای سر را می پوشانند. 1"} -{"line": "68307 چاره (رِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گریز، درمان . 2 - تدبیر. 3 - مکر، حیله . 1"} -{"line": "68308 چاره ساز ( چاره ساز .) (ص فا.) 1 - چاره کننده . 2 - علاج کننده . 3 - خدای تعالی . 1"} -{"line": "68309 چاروا (اِمر.) چارپا، اسب، خر، استر. 1"} -{"line": "68310 چاروادار (ص فا.) کسی که حیوانات بارکش را می راند یا با آن ها باربری کند. 1"} -{"line": "68311 چارپار (اِ.) چهارپا. 1"} -{"line": "68312 چارپهلو شدن (پَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - سیر شدن، غذای بسیار خوردن . 2 - به پشت خوابیدن . 1"} -{"line": "68313 چارچار (اِ.) = چهار چهار: روز آخر چلة بزرگ و چهار روز اول چلة کوچک در زمستان که سردترین روزهای سال است . 1"} -{"line": "68314 چارچار (اِ.) برابری، همچشمی . 1"} -{"line": "68315 چارچنگولی (چَ) (ص .) = چهارچنگالی : 1 - انگشتان دست و پای جمع و خمیده شده . 2 - (عا.) ب ا تمام نیرو و اشتیاق و جدیت . 3 - با دو دست و دو پا. 1"} -{"line": "68316 چارک (رَ) (اِمر.) 1 - یک چهارم هر چیز. 2 - واحد وزن، یک چهارم من که معادل ده سیر یا 750 گرم می باشد. 3 - یک چهارم زرع که معادل چهار گره است . 1"} -{"line": "68317 چارک ( چارک .) [ سنس . ] (ص . اِ.) چاووش، نقیب قافله . 1"} -{"line": "68318 چاشت [ په . ] (اِ.) 1 - اول صبح، بخش نخستِ روز. 2 - غذایی که به هنگام چاشت خورند. 1"} -{"line": "68319 چاشتگاه (ق .) ظُهر، نزدیک ظهر. 1"} -{"line": "68320 چاشنی [ په . ] (اِ.) 1 - مقداری از غذا که برای مزه کردن، بچشند. 2 - مقدار ترشی که به غذا می زنند. 3 - مادة قابل اشتعالی که به فشنگ یا هر مواد منفجره ای وصل کنند. 1"} -{"line": "68321 چاشنی گرفتن (گِ رِ تَ) (مص م .) 1 - مزه کردن، چشیدن . 2 - مزه کردن غذا توسط کسی که مأمور این کار بود، پیش از غذا خوردن پادشاه . 1"} -{"line": "68322 چاشنی گیر (ص فا.) 1 - مزه چِش، کسی که اندکی از غذا را برای معلوم کردن طعم و مزة آن می چشد. 2 - مدیر مطبخ، حاکم آشپزخانه، توشمال . 3 - قسمت کنندة طعام . 1"} -{"line": "68323 چاق [ تر. ] 1 - (ص .) فربه . 2 - تنومند. 3 - تندرست، سالم . 4 - (اِ.) صحت، سلامت . ؛دماغش چاق است الف - سالم و تندرست است . ب - کار و بارش خوب است . ؛ چاق ُ چله چاق و فربه . 1"} -{"line": "68324 چاق کردن (کَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - سرِ حال آوردن . 2 - آماده کردن قلیان، چپق یا وافور برای استعمال . 1"} -{"line": "68325 چاقو (اِ.) آلتی مرکب از تیغة فولادین که به دسته ای وصل است و آن برای بریدن و تراشیدن به کار رود. ؛ چاقو ی بی دسته ساختن کنایه از: کار ناتمام و بی ارزش کردن . 1"} -{"line": "68326 چاقوکش (کِ) (ص فا.) 1 - کسی که دیگران را با چاقو تهدید می کند. 2 - کسی که خرج خود را از راه زد و خورد و تهدید دیگران به وسیلة چاقو تأمین می کند. 1"} -{"line": "68327 چاقچور (اِ.) شلوار گشاد و بلند زنانه، که از کف پا تا کمر را می پوشاند. 1"} -{"line": "68328 چال [ سنس . ] (اِ.) نوعی مرغابی . 1"} -{"line": "68329 چال (اِ.) اسب، اسبی که موهای سرخ و سفید داشته باشد. 1"} -{"line": "68330 چال 1 - (اِ.) گودال . 2 - آشیانة مرغان . 3 - (ص .) گود، عمیق . 1"} -{"line": "68377 چاچولباز (ص فا.) حقه باز، حیله گر. 1"} -{"line": "68331 چال کردن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - گودال درست کردن . 2 - زیر خاک کردن، دفن کردن . 1"} -{"line": "68332 چالانچی [ تر. ] (ص نسب .) سازنده، نوازنده، ساززن . 1"} -{"line": "68333 چالاک (ص .) چست، جلد، زرنگ . 1"} -{"line": "68334 چالش (لِ) (اِمص .) 1 - با ناز و غرور خرامیدن ؛ رفتار از روی کبر و غرور. 2 - جولان . 1"} -{"line": "68335 چالش ( چالش .) (اِ.) زد و خورد، جنگ و جدال . 1"} -{"line": "68336 چالشگر ( چالشگر . گَ) (ص فا.) 1 - کسی که از روی کبر و غرور می خرامد. 2 - جنگجو. 1"} -{"line": "68337 چالشگری ( چالشگری .)(حامص .) جنگجویی، مبارزه . 1"} -{"line": "68338 چاله (لِ) (اِ.) گودال، گو، گودال معمولا کم عمق . 1"} -{"line": "68339 چاله میدانی ( چاله میدانی . مِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به چاله میدان محله ای در جنوب تهران . 2 - (عا.) تربیت نشده، لات . 3 - خالی از ادب، لات منشانه . 1"} -{"line": "68340 چالیک (اِ.) الک دولک . 1"} -{"line": "68341 چام (اِ.) خم، پیچ و خم . 1"} -{"line": "68342 چام چام (اِمر.) پرپیچ و خم . 1"} -{"line": "68343 چامه (مِ) (اِ.) سرود، شعر. 1"} -{"line": "68344 چامه سرا ( چامه سرا . سَ) (ص فا.) 1 - آوازخوان . 2 - شاعر، تصنیف ساز. 1"} -{"line": "68345 چامه گو (ی ) (ص فا.)1- شاعر. 2- سرود - ساز. 1"} -{"line": "68346 چامیدن (دَ)(مص ل .)1 - شاشیدن .2 - خرامیدن . 1"} -{"line": "68347 چامین (اِ.) شاش، بول . 1"} -{"line": "68348 چانه (نِ) (اِ.) استخوان زنخ، فک اسفل . ؛ چانه خود را خسته کردن حرف های بی نتیجه زدن . 1"} -{"line": "68349 چانه ( چانه .)(اِ.) گلولة خمیر شده ؛ چونه . 1"} -{"line": "68350 چانه ( چانه .) (اِ.) سخن منثور؛ مق . چامه . 1"} -{"line": "68351 چانه انداختن ( چانه انداختن . اَ تَ) (مص ل .) آخرین حرکت فرد محتضَر پیش از مرگ . 1"} -{"line": "68352 چانه داشتن ( چانه داشتن . تَ)(مص ل .) قدرت پرگویی داشتن، پرگویی کردن . 1"} -{"line": "68353 چانه زدن ( چانه زدن . زَ دَ) (مص ل .) 1 - پرحرفی کردن . 2 - سخن بسیار گفتن برای پایین آوردن قیمت چیزی . 1"} -{"line": "68354 چاه [ په . ] (اِ.) گودالی به شکل استوانه که در زمین حفر کنند و از آن آب بالا کشند، یا فاضلاب را در آن ریزند. 1"} -{"line": "68355 چاه یوز (اِمر.) قلابی باشد که بدان چیزی را که به چاه افتد برآرند. 1"} -{"line": "68356 چاهخو (ص فا.) = چاخو: کسی که پیشه اش کندن چاه یا لاروبی کاریز یا تنقیة مستراح است، مقنی، چاه کن . 1"} -{"line": "68357 چاهک (هَ) (اِ.) چاه کوچک، چاه کم عمق، گودال چاه مانند. 1"} -{"line": "68358 چاو [ چینی . ] (اِ.) پول کاغذی که در زمان سلطنت گیخاتوخان پادشاه مغولی ایران در سال 693 ه .ق . معمول گردید. 1"} -{"line": "68359 چاودار (اِ.) گیاهی از نوع غلات که ارتفاعش تا دو متر هم می رسد.خوشه های دراز و برگ های پهن دارد. بیشتر در زمین های خشک و آهکی می روید، دانه هایش برای تهیة آرد و نان به کار می رود. 1"} -{"line": "68360 چاوش (وُ) [ تر. ] (ص . اِ.) 1 - پیشرو لشکر و قافله . 2 - کسی که پیشاپیش قافله یا کاروان زایران حرکت کند و آواز خواند. 3 - حاجب . 1"} -{"line": "68361 چاوله ( چاوله .) (ص .) کج، معوج . 1"} -{"line": "68362 چاوله (لِ) (اِ.) گل صدبرگ که به غایت رنگین است . 1"} -{"line": "68363 چاوچاو (اِصت .) 1 - ناله و زاری . 2 - سر و صدای پرنده ای کوچک مانند گنجشک هنگامی که پرندة دیگر به او حمله کند یا کسی به لانة او تجاوز نماید تا بچه اش را بگیرد. 1"} -{"line": "68364 چاویدن (دَ) (مص ل .) 1 - نالیدن . 2 - راز و نیاز عاشقانه کردن . 1"} -{"line": "68365 چاپ [ هند. ] (اِ.) نقش کردن نوشته ها و تصاویر روی کاغذ به وسیلة ماشین های ویژة این کار، طبع . ؛ چاپ سنگی طبع نوشته ها و غیره به وسیلة تحریر بر روی صفحة مخصوص و انعکاس آن بر روی کاغذ. ؛ چاپ سربی طبع نوشته ها و غیره به وسیلة حروف سربی . ؛ چاپ مسطح طبع نوشته ها به وسیلة حروف چاپی . ؛ چاپ سیلک نوعی طریقة چاپ بر روی مقوا، چرم، پارچه و مانند آن بااستفاده از پارچة ابریشمی (ارگاندی ). ؛ چاپ افست نوعی طریقة چاپ توسط زینگ . 1"} -{"line": "68366 چاپ خانه (نِ) [ هند - فا. ] (اِمر.) محل چاپ کردن، جای چاپ کردن، مطبعه . 1"} -{"line": "68367 چاپ چی [ هند - تر. ] (ص مر.) 1 - چاپ کننده . 2 - کارگر چاپ خانه . 1"} -{"line": "68368 چاپار [ تُر. ] (اِ.) پیک، نامه بر. 1"} -{"line": "68369 چاپارخانه (نِ) [ تر - فا. ] (اِ.) پستخانه . 1"} -{"line": "68370 چاپلوس (ص .) تملق گو، چرب زبان . 1"} -{"line": "68371 چاپنده (پَ د) (ص فا.) آن که مال مردم را به یغما می برد، غارت کننده . 1"} -{"line": "68372 چاپگر (اِمر.) دستگاه الکترونیکی برای چاپ داده های کامپیوتری، پرینتر. ؛ چاپگر جوهرافشان چاپگری که با پرتاب ذرات جوهر بر کاغذ نقش ایجاد کند. ؛ چاپگر سوزنی چاپگری که در آن حرف یا نماد ماتریسی از نقاط است و بر این نقاط مرکب افشانده یا ضربه همراه با مرکب وارد شود. ؛ چاپگر لیرزی چاپگری که در آن از پرتو لیرز برای نشاندن جوهر بر کاغذ استفاده شود. ؛ چاپگر سطری چاپگری که در آن اطلاعات در یک سطر یکجا چاپ شود. ؛ چاپگر صفحه ای چاپگری که متن یک صفحه را یکجا چاپ کند. 1"} -{"line": "68373 چاپیدن (دَ) [ تُر - فا. ] (مص م .) غارت کردن، تاراج کردن . 1"} -{"line": "68374 چاچ (اِ.) نام شهری در ماورالنهر که کمان و تیر آن معروف بود. 1"} -{"line": "68375 چاچله (چَ لِ) (اِ.) کفش، پاپوش . 1"} -{"line": "68376 چاچول (اِ.) حقه، نیرنگ . 1"} -{"line": "68378 چاک (اِ.) 1 - شکاف . 2 - پاره . 3 - سفیدة صبح . 4 - دریچه . ؛ به چاک زدن گریختن، فرار کردن . 1"} -{"line": "68379 چاک (اِ.) = چک . جک : قبالة باغ و خانه و مانند آن . 1"} -{"line": "68380 چاک دادن (دَ) (مص م .) شکافتن، دریدن، پاره کردن . 1"} -{"line": "68381 چاکاچاک (اِصت .) نک چکاچک . 1"} -{"line": "68382 چاکاچاک (ص مر.) دارای شکاف بسیار، پرشکاف، پاره پاره . 1"} -{"line": "68383 چاکر (کِ) (اِ.) نوکر، بنده، خدمتگزار. 1"} -{"line": "68384 چاکسو (اِ.) دانه ای ریز و سیاه به اندازة دانة به که در طب قدیم برای مداوای چشم به کار می رفته است . 1"} -{"line": "68385 چاکوچ (اِ.) = چکوچ : 1 - پتک آهنگران و مسگران، مطراق . 2 - چکش . 1"} -{"line": "68386 چای (اِ.) مأخوذ از چینی، درختی است کوچک دارای برگ های سبز و دندانه دار. گل هایش سفید و معطر در جاهای معتدل و مرطوب می روید. برگ هایش را هر سال می چینند و در ماشین های مخصوص تخمیر و خشک می کنند و سپس آن را دم کرده و مصرف می کنند. ؛ چای قندپهلو (دیشلمه ) چایی که آن را شیرین نکرده اند و با حبه قند نوشیده می شود. ؛ چای فوری پودری که با حل کردن در آب جوش به صورت چای آماده درآید. ؛ چای کیسه ای خرده چای خشک که درون کیسة نازک کوچکی جای دارد و برای استفاده آن را در آب جوش اندازند. 1"} -{"line": "68387 چایخانه (نِ) (اِمر.) محلی برای عرضة چای و نوشیدنی های معمولی دیگر و غالباً به همراه قلیان و غذا به مشتریان در مکان های عمومی . 1"} -{"line": "68388 چایش (یِ) (اِمص .) نک چاییدن . 1"} -{"line": "68389 چایمان (اِمص .) چایش، چاییدن . 1"} -{"line": "68390 چاییدن (دَ) (مص ل .) سرما خوردن، ناخوش شدن . 1"} -{"line": "68391 چبین (چُ) (اِ.) سبد چوبی، سبدی که از چوب بید بافند. 1"} -{"line": "68392 چت (چَ تْ) [ انگ . ] (اِمص .) صحبت دوستانه، درد دل، ارتباط محاوره ای از طریق اینترنت . 1"} -{"line": "68393 چتر (چَ) (اِ.) سایبان کوچک دسته دار که برای حفظ خود از آفتاب یا باد و باران و بالای سر نگه دارند. ؛زیر چتر خود گرفتن کنایه از: حمایت کردن . 1"} -{"line": "68394 چتر نجات ( چتر نجات نِ) (اِمر.) چتری که چتربازان به پشت خود می بندند و هنگام پریدن از هواپیما به خارج باز می شود و به وسیلة آن فرود می آیند. 1"} -{"line": "68395 چترباز ( چترباز .) (اِمر.) 1 - کسی که با چتر نجات از هواپیما به زمین فرود آید. 2 - سربازی که به وسیلة چتر نجات در خاک دشمن یا میدان جنگ فرود آید. 3 - (عا.) طفیلی . 1"} -{"line": "68396 چتری ( چتری .) (ص نسب .) 1 - منسوب به چتر، مانند چتر. 2 - درخت یا بوته ای که شاخه - های آن مدور و مانند چتر باشد. 3 - زلف گسترده بر روی پیشانی به شکل نیم دایره . 1"} -{"line": "68397 چتول (چَ وَ) [ روس . ] (اِ.) (عا.) = چتور: یک چهارم بطر مشروب (معادل 125 میلی لیتر). 1"} -{"line": "68398 چتوک (چُ) (اِ.) گنجشک . 1"} -{"line": "68399 چخ (چِ) (اِصت .) کلمه ای است که برای نهیب زدن به سگ و راندن او گویند. 1"} -{"line": "68400 چخ (چَ) (اِ.) غلاف کارد، شمشیر و مانند آن . 1"} -{"line": "68401 چخ ( چخ .) (اِمص .) 1 - کوشش، سعی . 2 - خصومت، جنگ . 1"} -{"line": "68402 چخ ( چخ .) (اِ.) چرک، ریم . 1"} -{"line": "68403 چخاچخ (چَ چَ) (اِصت .) نک چکاچک . 1"} -{"line": "68404 چخماق (چَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - سنگ آتشزنه . 2 - آلتی در اسلحه که به سوزن چاشنی ضربه می زند و موجب انفجار می شود. 1"} -{"line": "68405 چخماقی ( چخماقی .) [ تر - فا. ] (ص نسب .) = چخماخی : 1 - منسوب به چخماق، از سنگ چخماق . 2 - آن که سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق می زند. ؛سبیل چخماقی سبیل تاب داده که از دو سوی به طرف بالا گراییده . 1"} -{"line": "68406 چخنده (چَ خَ د) (ص فا.) 1 - کوشنده، ساعی . 2 - ستیزه کننده . 3 - دم زننده . 1"} -{"line": "68407 چخیدن (چَ دَ)(مص ل .) 1 - کوشیدن . 2 - ستیزه کردن . 1"} -{"line": "68408 چخیده (چِ د) (ص مف .) 1 - کوشیده . 2 - ستیزه کرده شده . 3 - دم زده . 1"} -{"line": "68409 چخین (چَ) (ص .) چرکین، چرک آلود. 1"} -{"line": "68410 چدن (چَ دَ) (مص م .) 1 - چیدن میوه و مانند آن . 2 - برگزیدن و جدا کردن . 1"} -{"line": "68411 چدن (چُ دَ) (اِ.) فلزی است مرکب از آهن و زغال که تقریباً صدی پنج کربن دارد. 1"} -{"line": "68412 چر (چُ) (اِ.) = چل . چول : آلت تناسلی مرد، جل . 1"} -{"line": "68413 چرا (چَ) (اِمص .) چریدن . 1"} -{"line": "68414 چرا (چِ) از ادات استفهام به معنی برای چه ؟ 1"} -{"line": "68415 چرابه (چَ ب) (اِ.) چربی ای که روی شیر بندد. 1"} -{"line": "68416 چراخوار (چَ خا) (اِمر.) چراگاه . 1"} -{"line": "68417 چراغ (چِ) [ په . ] (اِ.) آلتی که در تاریکی آن را روشن کنند و آن دارای اقسامی چند است . ؛ چراغ چشمک زن نوعی چراغ راهنمایی که به طور متناوب و لحظه ای خاموش و روشن می شود. ؛ چراغ جادو یا چراغ علاءالدین چراغی افسانه ای منسوب به علاءالدین یکی از پهلوانان داستان های «هزارو یک شب » که به وسیلة آن کارهای عجیب و سحرآمیز انجام می داد. 1"} -{"line": "68418 چراغ بره ( چراغ بره . بَ رِ) (اِمر.) نک چراغواره . 1"} -{"line": "68419 چراغانی (چِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به چراغان ؛ چراغ های بسیاری که در جشن ها و عروسی ها روشن کنند. 2 - مجلس شادمانی که در آن چراغ های بسیار روشن کنند. 1"} -{"line": "68420 چراغله (چَ غَ لِ) (اِمر.) کرم شب تاب . 1"} -{"line": "68421 چراغواره (چِ رِ) (اِمر.) قندیل، جاچراغی از جنس شیشه که چراغ را در آن گذارند تا باد آن را خاموش نکند. 1"} -{"line": "68422 چراغپا ( چراغپا .) (اِمر.) = چراغپایه : 1 - پایة چراغ، آن چه که چراغ را روی آن گذارند. 2 - حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دو پای خویش بایستد. 1"} -{"line": "68423 چراغک (چِ غَ) (اِمصغ .) کرم شب تاب . 1"} -{"line": "68424 چراغینه (چِ) (اِمر.) کرم شب تاب . 1"} -{"line": "68425 چرامین (چَ) (اِمر.) 1 - چراگاه . 2 - کاه، علف . 1"} -{"line": "68426 چراندن (چَ دَ) (مص م .) نک چرانیدن . 1"} -{"line": "68427 چرانیدن (چَ دَ) (مص م .) علف خورانیدن به حیوانات . 1"} -{"line": "68428 چراگاه (چَ) (اِمر.) جای چریدن حیوانات علفخوار. 1"} -{"line": "68429 چرب (چَ) [ په . ] (ص .) روغن دار، روغن آلود، روغنی . 1"} -{"line": "68430 چرب ترازو ( چرب ترازو . تَ) (ص مر.) کسی که اعمال نیکش بر اعمال بدش فزونی دارد. 1"} -{"line": "68431 چرب زبان ( چرب زبان . زَ) (ص مر.) 1 - شیرین زبان . 2 - چاپلوس . 1"} -{"line": "68432 چرب زبانی ( چرب زبانی . زَ)(حامص .) 1 - شیرین زبانی . 2 - چاپلوسی . 1"} -{"line": "68433 چربدست ( چربدست . دَ)(ص مر.)1 - چابک . 2 - ماهر، زبردست . 1"} -{"line": "68434 چربدستی ( چربدستی . دَ) (حامص .) 1 - چابکی . 2 - مهارت . 1"} -{"line": "68435 چربش (چَ ب) [ په . ] (اِ.) = چربیش : پیه سوختنی، چربی . 1"} -{"line": "68436 چربه (چَ بَ یا ب) (اِ.) = چربک . چربی . چربو: 1 - کاغذ چرب و تنک که نقاشان بر روی صفحة تصویر و طرح گذارند و با قلم مو صورت و نقش آن را بردارند. 2 - پرده ای که بر روی شیر بندد؛ قیماق . 1"} -{"line": "68437 چربو (چَ) (اِمر.) چربی . 1"} -{"line": "68438 چربک (چَ بَ) (اِ.) 1 - نوعی نان روغنی . 2 - سرشیر. 1"} -{"line": "68439 چربک (چَ بَ یا چُ بَ) (اِ.) دروغ، بهتان . 1"} -{"line": "68440 چربی (چَ) [ په . ] (اِمر.) 1 - (اِمص .) پیه . 2 - مادة روغنی که روی آبگوشت جمع می شود. 3 - سرشیر، قیماق . 4 - (مص ل .) به ملایمت رفتار کردن، مهربانی نمودن . 1"} -{"line": "68441 چربیدن (چَ دَ) (مص ل .) 1 - سنگین تر شدن چیزی بر چیز دیگر از حیث وزن . 2 - چیره شدن کسی بر دیگری . 1"} -{"line": "68442 چرت (چُ) (اِ.) خواب سَبُک، حالت بین خواب و بیداری . 1"} -{"line": "68443 چرتکه (چُ کِ) [ روس . ] (اِ.) = چتکه : ابزاری است برای محاسبه و آن چهارچوبی است دارای تعدادی میله که هر میله خود دارای تعدادی مهره است که به وسیلة آن عمل جمع و تفریق را انجام می دهند. البته این نوع روش حساب در قدیم بیشتر مرسوم بود. 1"} -{"line": "68444 چرخ ( چرخ .) (اِ.) 1 - هر وسیله مدور که حرکت دورانی داشته باشد و حول محور خود بچرخد مانند چرخ دوچرخه یا چرخ اتومبیل . 2 - هر دستگاهی که با گردش دور محوری کار کند مثل چرخ دولاب، چرخ عصاری . ؛ چرخ خیاطی دستگاه مخصوص دوخت پارچه و همانند آن . ؛ چرخ گوشت دستگاه مخصوص خُرد کردن گوشت . 3 - گرد کسی یا چیزی گردیدن . 1"} -{"line": "68445 چرخ (چَ) [ په . ] (اِ.)1 - کنایه از: آسمان . 2 - نوعی کمان سخت . ؛ چرخ کسی لنگ زدن (کن .) با مشکل و دشواری مواجه شدن . 1"} -{"line": "68446 چرخ انداز (چَ. اَ) (ص فا.) تیرانداز، کمانگیر. 1"} -{"line": "68447 چرخ ریسک (چَ. سَ) (اِمر.) پرنده ای است کوچک مانند گنجشک که به رنگ های آبی، خاکستری، زرد و سیاه وجود دارد. 1"} -{"line": "68448 چرخ زدن ( چرخ زدن . زَ دَ) 1 - چرخیدن، گشتن . 2 - آوارگی، سرگشتگی . 1"} -{"line": "68449 چرخ فلک ( چرخ فلک چرخ فلک .) [ فا - ع . ] (اِمر.) نوعی اسباب تفریحی کودکان که عبارت از دستگاه گردنده ای است که بر آن صندلی هایی ساخته شده که در آن می نشینند و در هوا دور محوری می چرخند. 1"} -{"line": "68450 چرخ فلک (چَ خِ فَ لَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) آسمان، سپهر، چرخ گردنده . 1"} -{"line": "68451 چرخ کردن ( چرخ کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - به وسیلة دستگاه مخصوص عصارة چیزی را گرفتن . 2 - با دستگاه مخصوصی چاقو و مانند آن را تیز کردن . 3 - به وسیلة دستگاهی گوشت را ریزریز کردن . 4 - در پزشکی با دستگاه خاصی دندان را تراشیدن . 1"} -{"line": "68452 چرخاب (چَ) (اِمر.) چرخی که به قوة آب حرکت کند. 1"} -{"line": "68453 چرخاندن (چَ دَ) (مص م .) نک چرخانیدن . 1"} -{"line": "68454 چرخانیدن (چَ دَ) (مص م .) حرکت دادن چرخ به دور محورش . 1"} -{"line": "68455 چرخشت (چَ خُ) (اِ.) 1 - چرخی که با آن آب انگور گیرند. 2 - حوضی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا آبش گرفته شود. 1"} -{"line": "68456 چرخه (چَ خِ) (اِ.) 1 - زنجیره ؛ مجموع فرایندهای مرتبط با هم . 2 - فاصله زمانی ای که در طی آن یک حادثه یا پدیدة منظم رخ می دهد، سیکل . 1"} -{"line": "68457 چرخی (چَ) (اِمر.) جامة نازک ابریشمی . 1"} -{"line": "68458 چرخیدن (چَ دَ) (مص ل .) دور خود یا چیزی گردیدن . 1"} -{"line": "68459 چرد (چَ) (اِ.) = چرده . چرته : رنگ، لون (مخصوصاً در چارپایان ). 1"} -{"line": "68460 چرد ( چرد .) (اِ.) جایی که چارچوب در خانه را بر آن کار گذارند؛ آستانه . 1"} -{"line": "68461 چرده (چَ د) (اِ.) 1 - رنگ . 2 - رنگ پوست . 1"} -{"line": "68462 چرز (چَ) (اِ.) چکاوک، قبره . 1"} -{"line": "68463 چرس (چَ رَ) (اِ.) 1 - بند، زندان . 2 - شکنجه، آزار. 1"} -{"line": "68464 چرس (چَ) (اِ.) مادة مخدری است که از مالش دادن سرشاخه های گیاه شاهدانه با دست یا روی پارچه بدست می آید و آن را با توتون یا تنباکو می کشند. 1"} -{"line": "68465 چرس ( چرس .) (اِ.) چرخشت . 1"} -{"line": "68466 چرس ( چرس .) (اِ.) چیزهایی که درویشان و گدایان از گدایی جمع کنند. 1"} -{"line": "68624 چلم (چَ لَ) 1 - همیشک . 2 - توت فرنگی . 1"} -{"line": "68467 چرس ( چرس .) [ قس . چر، چریدن ] (اِ.) چراگاه چهارپایان . 1"} -{"line": "68468 چرسدان ( چرسدان .) (اِمر.) رومال و روپاکی باشد که قلندران چهار گوشة آن را به هم بندند و بر دوش یا ساق اندازند و آن چه از گدایی به هم رسد در آن نهند. 1"} -{"line": "68469 چرسی (چَ) (ص .) آدم معتاد به چَرس . 1"} -{"line": "68470 چرغ (چَ) (اِ.) پرنده ای است شکاری از نوع باز و به اندازة کلاغ با رنگ خاکستری و لکه های سیاه و سفید. 1"} -{"line": "68471 چرغول (چَ) (اِ.) نک بارهنگ . 1"} -{"line": "68472 چرم (چَ) (اِ.) پوست گاو یا شتر دباغی شده . 1"} -{"line": "68473 چرمه (چَ مَ) (اِ.) 1 - اسب . 2 - اسب سفید. 1"} -{"line": "68474 چرمین (چَ) (ص نسب .) هر چیز که از چرم ساخته شده باشد. 1"} -{"line": "68475 چرمینه (چَ نِ) (ص نسب .) نک چرمین . 1"} -{"line": "68476 چرند (چَ رَ) (ص .) بیهوده، یاوه . 1"} -{"line": "68477 چرنده (چَ رَ د) (ص فا.) حیوان علفخوار که چرا کند. ج . چرندگان . 1"} -{"line": "68478 چرندو (چَ رَ) (اِ.) غضروف . 1"} -{"line": "68479 چره (چَ رِ) (اِ.) چراخور، مرتع . 1"} -{"line": "68480 چروک (چُ) (اِ.) چین و شکن روی پارچه یا پوست بدن . 1"} -{"line": "68481 چروکیدن (چُ دَ) (مص ل .) چروک شدن . 1"} -{"line": "68482 چرچری کردن (چِ چِ یا چَ چَ. کَ دَ) (مص ل .) عیش کردن، خوش گذرانی کردن . 1"} -{"line": "68483 چرک (چِ) (اِ.) 1 - مادة سفیدرنگی که از زخم و دمل بیرون آید. 2 - مادة تیره رنگ و چربی که به سبب دیر شستن بدن یا لباس در روی پوست یا لباس ظاهر شود. ؛ چرک دلِ کسی را پاک کردن کنایه از: رفع کدورت از کسی کردن . 1"} -{"line": "68484 چرک (چُ رَ) (اِ.) [ تر. ] = چروک . چورک : نان . 1"} -{"line": "68485 چرکتاب (چِ) (ص فا.) پارچه یا جامه ای تیره رنگ که چرک و کثیفی را دیر نشان می دهد. 1"} -{"line": "68486 چرکین (چِ) (ص نسب .) آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد. 1"} -{"line": "68487 چریدن (چَ دَ) (مص ل .) چرا کردن، علف خوردن در چراگاه . 1"} -{"line": "68488 چریک (چَ یا چِ) (اِ.) سپاهی غیرنظامی، پارتیزان . 1"} -{"line": "68489 چزاندن (چِ دَ)(مص م .) (عا.) آزردن، رنجیده - خاطر کردن . 1"} -{"line": "68490 چزد (چَ) (اِ.) حشره ای کوچکتر از ملخ که در گندم زارها به هنگام گرما، صدای تیز و کشیده ای دارد. 1"} -{"line": "68491 چزک (چِ) (اِ.) خارپشت . 1"} -{"line": "68492 چس (چُ) (اِ.) بادی که از مقعد خارج می شود. 1"} -{"line": "68493 چس خور (چُ. خُ) (ص .) بخیل، خسیس . 1"} -{"line": "68494 چس فیل (چُ س ) (اِمر.) دانة ذرت بو داده شده . 1"} -{"line": "68495 چس نفس (چُ. نَ فَ) (ص مر.) بی حال، بی نیرو. 1"} -{"line": "68496 چس و فیس (چُ سُ) (حامص .) (عا.) لاف و گزاف بیهوده . 1"} -{"line": "68497 چسان (چِ) از ادات استفهام به معنای چگونه، چه جور. 1"} -{"line": "68498 چسب (چَ) (اِ.) ماده ای چسبنده که با آن دو قطعه از هر چیزی را به هم بچسبانند. به ویژه انواع صنعتی آن که ترکیب های گوناگون دارد: چسب چوب، چسب آهن، چسب صحافی و غیره . ؛ چسب زخم نوار چسب دار و استرلیزه شده برای زخم بندی . ؛ چسب قطره ای هر نوع چسب مایع فوری . ؛ چسب دوقلو نوعی چسب خمیری که از مخلوط کردن دو مادة چسباننده و سخت کننده درست می شود و قدرت چسبندگی زیادی دارد. 1"} -{"line": "68499 چسبان ( چسبان .) (ص .) بسیار تنگ، کیپ . 1"} -{"line": "68500 چسبانیدن (چَ دَ) (مص م .) = چسباند: متصل کردن دو چیز به هم، پیوستن دو چیز به یکدیگر. 1"} -{"line": "68501 چسبناک ( چسبناک .) (ص مر.) آغشته به مادة چسبنده، نووچ . 1"} -{"line": "68502 چسبندگی (چَ بَ د) (حامص .) چسبنده بودن، چسبناک بودن . 1"} -{"line": "68503 چسبیدن (چَ دَ) (مص ل .) 1 - متصل شدن چیزی به چیز دیگر چنان که جدا کردن آن ها دشوار باشد. 2 - چیزی را محکم به دست گرفتن . 3 - محکم پیوستن به کسی یا چیزی . 4 - میل کردن، متمایل شدن . 1"} -{"line": "68504 چسبیده (چَ د) (ص مف .) 1 - متصل شده . 2 - میل کرده، منحرف شده . 1"} -{"line": "68505 چست (چُ) (ص .) 1 - چالاک، چابک . 2 - تند، سریع . 1"} -{"line": "68506 چستی ( چُ) (حامص .) چابکی، چالاکی . 1"} -{"line": "68507 چسنگ (چَ سَ) 1 - (ص .) کل، کچل . 2 - (اِ.) داغ پیشانی که بر اثر کثرت سجده یا به علتی دیگر حاصل گردد. 1"} -{"line": "68508 چسک (چُ سَ) (اِ.) کفش چرمی سبک با کف یک لا. 1"} -{"line": "68509 چسکی (چُ سَ) (ص نسب .) بسیار کوچک و حقیر و ناقابل . 1"} -{"line": "68510 چسی (چُ) (حامص .) (عا.) لاف و گزاف بیهوده . 1"} -{"line": "68511 چسی آمدن (چُ. مَ دَ) (مص ل .) به طور احمقانه ای به خود بالیدن . 1"} -{"line": "68512 چشاننده (چِ یا چَ نَ د یا دَ) (ص فا.) کسی که مزة چیزی را به دیگری بچشاند. 1"} -{"line": "68513 چشانیدن (چِ یا چَ دَ) (مص م .) کمی از خوردنی در دهان دیگری گذاشتن تا طعم و مزة آن را دریابد. 1"} -{"line": "68514 چشایی (چِ) (اِ.) یکی از حواس پنجگانه که با آن مزة چیزها را دریابند و آلت آن زبان است . 1"} -{"line": "68515 چشته (چَ یاچِ تِ) (اِمر.) 1 - چاشت . 2 - طعمه . 1"} -{"line": "68516 چشته خور ( چشته خور . خُ) (ص فا.) 1 - کسی که مزه چیزی را چشیده باشد و همیشه آرزومند آن باشد. 2 - رشوه خوار. 1"} -{"line": "68517 چشم (چَ یا چِ) [ په . ] (اِ.) 1 - عضو بینایی در انسان و حیوان، دیده . 2 - نگاه، نظر. 3 - (عا.) معمولاً هنگام قبول کاری یا خواهش شخصی بر زبان می آورند. 1"} -{"line": "68518 چشم آغیل ( چشم آغیل .) (اِمر.) نگاه غضب آلود از گوشة چشم . 1"} -{"line": "68519 چشم آلوس ( چشم آلوس .) (اِ.) نک چشم آغیل . 1"} -{"line": "68520 چشم آویز ( چشم آویز .) (اِ.) تعویذی که برای دفع چشم زخم درست کنند. 1"} -{"line": "68521 چشم انداز ( چشم انداز . اَ) (اِمر.) دورنما، منظره . 1"} -{"line": "68522 چشم بلبلی ( چشم بلبلی . بُ بُ) (ص نسب . اِمر.) قسمی لوبیا که در خورش ریزند. 1"} -{"line": "68523 چشم بند ( چشم بند . بَ) (اِمر.) آن چه که روی چشم بندند تا جایی را نبیند. 1"} -{"line": "68524 چشم بندک ( چشم بندک . بَ دَ) (اِمر.) بازی ای است کودکان را که در آن چشم یکی را بندند و دیگران پنهان شوند سپس چشم او را گشایند تا دیگران را پیدا کند، هر کدام را که پیدا کند بر او سوار شود تا محل معین و بعد از آن چشم کودک پیدا شده را بندند. 1"} -{"line": "68525 چشم بندی ( چشم بندی . بَ) (حامص .) افسونگری، ساحری . 1"} -{"line": "68526 چشم به راه ( چشم به راه . ب) (ص مر.) منتظر. 1"} -{"line": "68527 چشم تنگ ( چشم تنگ . تَ) (ص مر.) 1 - بخیل . 2 - حسود. 1"} -{"line": "68528 چشم خواباندن ( چشم خواباندن . دَ) (مص ل .) نک چشم - پوشی . 1"} -{"line": "68529 چشم خوردن ( چشم خوردن . خُ دَ) (مص ل .) چشم زخم خوردن، هدف چشم بد شدن . 1"} -{"line": "68530 چشم داشتن ( چشم داشتن . تَ) (مص ل .) توقع و امید داشتن . 1"} -{"line": "68531 چشم دریده ( چشم دریده . دَ د)(ص مر.)بی شرم، بی حیا. 1"} -{"line": "68532 چشم رسیدن ( چشم رسیدن . رِ دَ) (مص ل .) نظر خوردن، چشم زخم خوردن . 1"} -{"line": "68533 چشم رسیده ( چشم رسیده . رَ د) (ص مف .) کسی که چشم زخم به او رسیده . 1"} -{"line": "68534 چشم روشنی ( چشم روشنی . رُ شَ) (اِمر.) پیشکشی که برای عروس وداماد یا تازه رسیده از سفر ببرند. 1"} -{"line": "68535 چشم زاغ ( چشم زاغ .) (ص مر.) 1 - کبود چشم . 2 - کنایه از: بی شرم و حیا. 1"} -{"line": "68536 چشم زخم ( چشم زخم . زَ) (اِمر.) آسیبی که از چشم بد به کسی رسد. 1"} -{"line": "68537 چشم زد ( چشم زد . زَ) (اِ.) 1 - مهرة سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن کودک آویزند. 2 - کنایه از: زمان بسیار کم . 1"} -{"line": "68538 چشم زدن ( چشم زدن . زَ دَ) (مص م .) 1 - چشم زخم خوردن . 2 - کنایه از: بیدار بودن . 1"} -{"line": "68539 چشم زده ( چشم زده . زَ د) (ص مف .) کسی که آسیبی از چشم بد به او رسیده باشد. 1"} -{"line": "68540 چشم زهره گرفتن ( چشم زهره گرفتن . زَ رِ. گِ رِ تَ) (مص ل .) نگاه خیره و غضب آلود کردن به کسی . 1"} -{"line": "68541 چشم سپید ( چشم سپید . س)(ص مر.) = چشم سفید: بی شرم، گستاخ . 1"} -{"line": "68542 چشم شور ( چشم شور .) (ص مر.) چشمی که از آن چشم زخم به کسی یا چیزی برسد. 1"} -{"line": "68543 چشم غره ( چشم غره . غُ رِ) (عا.) (اِمر.) نگاه خشم - آلود. تهدید، تخویف . 1"} -{"line": "68544 چشم فسا ( چشم فسا . فَ) (ص فا.) = چشم فساینده : کسی که افسون چشم زخم کند. 1"} -{"line": "68545 چشم نشین ( چشم نشین . نِ) (ص فا.) کنایه از: محبوب، معشوق . 1"} -{"line": "68546 چشم نهادن ( چشم نهادن . نَ دَ) (مص م .) مواظب بودن، مراقب بودن . 1"} -{"line": "68547 چشم و چراغ (چَ مُ چَ یا چِ) (اِمر.) کنایه از: محبوب، عزیز. 1"} -{"line": "68548 چشم وهمچشمی ( چشم وهمچشمی ُ هَ چَ) (حامص .) رقابت، حسادت . 1"} -{"line": "68549 چشم پنام ( چشم پنام . پَ) (اِمر.) تعویذی که جهت دفع چشم زخم نویسند. 1"} -{"line": "68550 چشم پوشی ( چشم پوشی .) (حامص .) نادیده گرفتن، بخشیدن . 1"} -{"line": "68551 چشم پیش ( چشم پیش .) (ص مر.) (کن .) شرمنده، خجل . 1"} -{"line": "68552 چشم چران ( چشم چران . چَ) (ص فا.) کسی که از روی هوس به زنان نگاه کند. 1"} -{"line": "68553 چشم چرانی ( چشم چرانی . چَ) (حامص .) نظربازی . 1"} -{"line": "68554 چشم گرم کردن (چَ. گَ. کَ دَ) (مص ل .) کنایه از: چُرت زدن، کمی آرمیدن . 1"} -{"line": "68555 چشم گشته ( چشم گشته . گَ تِ)(ص مف .)احول، کج نظر. 1"} -{"line": "68556 چشمارو ( چشمارو .) (اِمر.) نک چشم آویز. 1"} -{"line": "68557 چشمة آفتاب ( چشمة آفتاب .) (اِمر.) کنایه از: خورشید. 1"} -{"line": "68558 چشمة خضر ( چشمة خضر خِ)(اِمر.) آب حیات، آب زندگانی . 1"} -{"line": "68559 چشمخانه ( چشمخانه . نِ) (اِمر.) خانة چشم، حفره ای که چشم در آن جا دارد، کاسة چشم . 1"} -{"line": "68560 چشمداشت ( چشمداشت .) (اِ.) 1 - امید. 2 - طمع . 1"} -{"line": "68561 چشملان ( چشملان .) (اِمر.) مردمک چشم . حدقه . 1"} -{"line": "68562 چشمه (چَ مِ یا چَ مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - جایی از زمین یا کوه که به طور طبیعی آب از آن بیرون آید. 2 - سوراخ ریز. 3 - منبع، اصل . 4 - آب اندک . 5 - چیز اندک . 6 - قسم، نوع . 7 - ممر معاش . 1"} -{"line": "68563 چشمه سار ( چشمه سار .) (اِمر.) 1 - زمینی که در آن چشمه بسیار باشد. 2 - سرچشمه . 1"} -{"line": "68564 چشمه چشمه ( چشمه چشمه . چشمه چشمه .) (ص مر.) سوراخ سوراخ، خانه خانه، مشبک . 1"} -{"line": "68565 چشمک ( چشمک . مَ) (اِمصغ .) 1 - چشم کوچک . 2 - اشاره با گوشة چشم . 3 - عینک . 1"} -{"line": "68566 چشمیزک (چَ زَ) (اِمصغ .) = چشمیزج . تشمیزج : دانه ای است سیاه به اندازة بهدانه و آن را از گیاهی که در حجاز و سودان روید بدست آرند و در طب قدیم مستعمل بود؛ چشمک، چشام، چشوم، چشم . 1"} -{"line": "68567 چشک (چِ شْ یا شَ) 1 - (ص .) افزون، بیش . 2 - (اِ.) افزونی، غلبه . 1"} -{"line": "68568 چشیدن (چَ یا چِ دَ) (مص م .) 1 - مزه کردن . 2 - احساس کردن . 1"} -{"line": "68569 چشیدنی (چِ یا چَ دَ) (ص لیا.) لایق چشیدن، طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بر زبان زنند. 1"} -{"line": "68570 چشیده (چَ یا چِ د) (ص مف .) 1 - مزه کرده، چاشنی شده . 2 - تجربه شده، آزموده . 1"} -{"line": "68571 چغ (چَ) (اِ.) = چق : 1 - چوبی که بدان ماست راهم زنند تا مسکه و کره از آن جدا گردد. 2 - چرخی که زنان رشته بدان ریسند. 1"} -{"line": "68572 چغاز (چَ) (ص .) زنِ بی حیا و دشنام ده . 1"} -{"line": "68573 چغاله (چَ لِ) (اِمر.) میوة نارس مانند بادام، زردآلو و امثال آن ها. 1"} -{"line": "68574 چغامه (چَ مِ) (اِ.) نک چکامه . 1"} -{"line": "68575 چغانه (چَ نِ) (اِ.) از سازهای ضربی و آن کدوی خشکی بود که درون آن را سنگریزه می ریختند و هنگام رقص و پایکوبی متناسب با وزن رقص آن را تکان می دادند. 1"} -{"line": "68576 چغبلغ (چَ بَ لُ) (اِ.) نعره و فریادی که از روی اضطراب و بی آرامی کشند. 1"} -{"line": "68577 چغبوت (چَ) (اِ.) 1 - پنبه یا پشم و مانند آن که داخلِ تشک، لحاف، بالش کنند. 2 - بالش، تشک یا هر چیز آکنده از پشم و پنبه . 1"} -{"line": "68578 چغته (چُ تَ یا تِ) (اِ.) آلتی است که بعضی مردم گیلان و طالش، هنگامی که برف زیاد بر زمین نشسته به پای خود بندند تا در برف فرو نروند، قسمی راکت برف . 1"} -{"line": "68579 چغر (چَ غَ یا چِ غِ) (اِ.) 1 - پینه ای که در کف دست و پا در اثر کار و راه رفتن زیاد پدید آید. 2 - هر چیز سخت و محکم . 3 - گیاهی است بوته ای و سفیدرنگ . 1"} -{"line": "68580 چغز (چَ) (اِ.) 1 - وزغ، قورباغه . 2 - صدای وزغ . 1"} -{"line": "68581 چغز ( چغز .) (اِ.) زخم سربسته و چرکین، جراحت سرباز نکرده . 1"} -{"line": "68582 چغزواره (چَ غْ رِ) (اِمر.) جُلبک، خزه . 1"} -{"line": "68583 چغل (چُ غُ) (ص .) سخن چین . 1"} -{"line": "68584 چغل (چَ غَ) (ص .) هر چیز سخت و سفت، چیزی که زیر دندان جویده نگردد. 1"} -{"line": "68585 چغل (چِ غِ) (اِ.) = چل : گل و لای . 1"} -{"line": "68586 چغل (چُ غَ) (اِ.) جامه ای مرکب از حلقه های آهنین که در روز جنگ پوشند؛ جوش . 1"} -{"line": "68587 چغلی ( چغلی .) (حامص .) 1 - سخن چینی کردن . 2 - غیبت . 1"} -{"line": "68588 چغندر (چُ غُ دَ) (اِ.) چگندر، چندر، گیاهی است از تیرة اسفنجیان دارای برگ های درشت و پهن که مواد غذایی آن در ریشة ستبرش اندوخته است و بر سه قسم است : چغندر رسمی، چغندر فرنگی و چغندر قند. 1"} -{"line": "68589 چغک (چُ غُ) (اِ.) = چغوک . چغو: گنجشک . 1"} -{"line": "68590 چغیدن (چَ دَ) (مص ل .) نک چخیدن . 1"} -{"line": "68591 چفت (چَ) (اِ.) 1 - چوب بستی که تاک انگور و بیارة کدو و مانند آن را بر بالای آن بخوابانند. 2 - سقف، طاق . 1"} -{"line": "68592 چفت ( چفت .) (اِ.) زنجیر در اتاق، قلاب پشت در. 1"} -{"line": "68593 چفت (چُ) 1 - (ص .) تنگ و چسبان ؛ مق . فراخ گشاد. 2 - (اِ.) جامة تنگ و چسبان . 1"} -{"line": "68594 چفت کردن ( چفت کردن . کَ دَ) (مص م .) 1 - بستن در. 2 - محکم کردن، سفت کردن . 1"} -{"line": "68595 چفتن (چَ تَ) (مص ل .) خمیدن، خم شدن . 1"} -{"line": "68596 چفته (چَ تِ یا تَ) (ص مف .) خمیده، خم شده . 1"} -{"line": "68597 چفته ( چفته .) (اِ.) دروغ، بهتان . 1"} -{"line": "68598 چفده (چَ دَ) (ص ) نک چفته . 1"} -{"line": "68599 چق (چُ) (اِ.) چوبی که بر گردن گاو گردونه کش نهند . چقو، چغ، جوغ و یوغ نیز گویند. 1"} -{"line": "68600 چقر (چَ قَ) [ تر. ] (اِ.) شرابخانه، میخانه، میکده . 1"} -{"line": "68601 چقرمه (چَ قِ مِ یا مَ) (اِ.) 1 - غذایی از گوشت و تخم مرغ و پیاز. 2 - هر چیز سخت چون چرم و مانند آن . 1"} -{"line": "68602 چل (چِ) (ص .) 1 - کم عقل، نادان . 2 - دیوانه، مجنون . 1"} -{"line": "68603 چل (چُ) (اِ.) = چول . چر: آلت تناسل مرد، نره . 1"} -{"line": "68604 چل (چَ) (اِ.) سدی از چوب و علف و گل و خاک و سنگ که در پیش رودخانه بندند. 1"} -{"line": "68605 چل بند (چِ بَ) (اِمر.) = چهل بند: جامة مخصوص رقاصان که از پارچه های مختلف به الوان گوناگون می ساختند. 1"} -{"line": "68606 چل تاج (چِ) [ فا. معر. ] (ص مر.) مرغ یا خروسی که تاج بزرگ زیبا و شعبه شعبه دارد. 1"} -{"line": "68607 چل تکه (چِ تِ کِّ) (ص مر.) پارچه ای که از کناره های ماهوت بریده دوزند. 1"} -{"line": "68608 چل مرد (چِ. مَ) (اِمر.) چوب گنده ای که پس در بسته گذارند. 1"} -{"line": "68609 چل و چو (چِ لُ چَ یا چُ) (اِمر.) (عا.) خبر دروغ، شایعة بی اساس . 1"} -{"line": "68610 چل کلید (چِ. کِ) (ص مر.) = چهل کلید؛ صفت جامی که درویشان با خود دارند. 1"} -{"line": "68611 چلا (چِ) (اِمر.) = چهله : نک چله . 1"} -{"line": "68612 چلاق (چُ) [ تر. ] (ص .) علیل، معلول . 1"} -{"line": "68613 چلاندن (چَ دَ) (مص م .) نک چلانیدن . 1"} -{"line": "68614 چلانیدن (چَ دَ) (مص م .) فشار دادن، عصاره گرفتن . 1"} -{"line": "68615 چلب (چَ لَ) (اِ.) 1 - سنج . 2 - شور و غوغا. 1"} -{"line": "68616 چلبله (چُ بُ لَ یا لِ) 1 - (اِ.) شتاب، اضطراب . 2 - (ص .) باشتاب، مضطرب . 3 - انعام شاعر. 1"} -{"line": "68617 چلبی (چَ لَ) [ تر. ] (اِ.) خواجه، آقا، سرور. 1"} -{"line": "68618 چلتوک (چَ) (اِ.) نک شلتوک . 1"} -{"line": "68619 چلزه (چِ لِ ز) (اِ.) سوخته شدة گوشت و نظایر آن . 1"} -{"line": "68620 چلسه (چَ سَ یا س ) (ص .) خرد، کوچک ؛ مق . بزرگ . 1"} -{"line": "68621 چلغوز (چَ) = چلقوز: 1 - (اِ.) فضلة مرغ خانگی، کبوتر و مانند آن ها. 2 - (عا.) برای توهین و تحقیر به افراد گفته می شود. 1"} -{"line": "68622 چلغوزه (چَ ز) (اِ.) بار درخت صنوبر. 1"} -{"line": "68623 چلفتی (چُ لُ) (ص .) (عا.) دست و پا چلفتی : بی عرضه، نالایق، بی دست و پا. 1"} -{"line": "68625 چلم (چَ لَ یا چِ لِ) (اِ.) = چلیم : 1 - سر قلیان گلی که تنباکو در آن گذاشته آتش بر آن نهند؛ حقة قلیان . 2 - (در افغانستان ) قلیان . 3 - نوعی از مخدرات از قبیل بنگ و چرس . 1"} -{"line": "68626 چلمله (چَ مَ لِ) (اِ. ص .) مفت، رایگان . 1"} -{"line": "68627 چلمن (چُ مَ) (عا.) (ص مر.) گول، پخمه، بی دست و پا. 1"} -{"line": "68628 چلنچو (چَ لَ) (ص .) 1 - کسی که لباس های خود را چرکین و ملوث سازد. 2 - کسی که عقلش ناقص باشد. 3 - بی نزاکت . 1"} -{"line": "68629 چلنگر (چِ لِ گَ) (اِص .) قفل ساز. 1"} -{"line": "68630 چله (چِ لِّ) (اِ.) نخ تابیده . 1"} -{"line": "68631 چله ( چله .) (اِ.) 1 - چهل روز بعد از زایمان . 2 - چهل روزی که درویشان در گوشه ای نشینند و به عبادت و ریاضت پردازند. 3 - چهلمین روز درگذشت کسی . 4 - اربعین (اعم از چهل روز یا چهل سال ). 5 - مدتی معین از فصل زمستان و فصل تابستان . ؛ چله بزرگ الف - چهل روز از زمستان که آغاز آن مطابق هفتم دی ماه جلالی و پایانش شانزدهم بهمن ماه جلالی است . ب - چهل روز از تابستان که اول آن مطابق است با پنجم تیرماه جلالی و آخر آن یازدهم مرداد ماه جلالی می باشد. ؛ چله کوچک الف - بیست روز از فصل زمستان که آغاز آن از هفدهم بهمن ماه جلالی شروع می شود و در پنجم اسفند ماه پایان می یابد. ب - بیست روز تابستان که آغاز آن دوازدهم مردادماه و آخر آن روز اول شهریور ماه می باشد. 1"} -{"line": "68632 چله ( چله .) [ تر. ] (اِ.) زه کمان، وتر. 1"} -{"line": "68633 چله نشستن ( چله نشستن . نِ شَ تَ) (مص ل .) مدت چهل روز به عبادت و ریاضت پرداختن . 1"} -{"line": "68634 چلو (چُ یا چِ لُ) [ هند. ] (اِ.) برنج پخته و آبکش شده که با خورش خورند. 1"} -{"line": "68635 چلوار (چِ) (اِ.) پارچة پنبه ای سفید آهاردار که از آن برای پیراهن و زیرجامه و ملافه استفاده می شود. 1"} -{"line": "68636 چلوخورش (چِ لُ. خُ رِ) (اِمر.) غذایی مرکب از هر نوع خورش همراه با برنج . 1"} -{"line": "68637 چلوزیده (چُ لُ د) (ص مف .) یخ زده، خشکیده . 1"} -{"line": "68638 چلوک (چَ) (اِ.) ریسمانی است که بر گردن اسبان بندند؛ عنان، افسار. 1"} -{"line": "68639 چلوکباب (چِ لُ. کَ) (اِمر.) غذای معروف ایرانی مرکب از برنج ساده و کباب . 1"} -{"line": "68640 چلپ چلپ (چِ لِ یا چَ لَ. چِ لِ یا چَ لَ) (اِصت .) 1 - آواز از راه رفتن در آب . 2 - صدایی که از شلوار و جامة خیس هنگام راه رفتن برخیزد. 1"} -{"line": "68641 چلپاسه (چَ س ) (اِ.) مارمولک ؛ کرپاس، کرپاشه، کرپاسو، و کرباسک نیز گویند 1"} -{"line": "68642 چلپک (چَ پَ) (اِ.) نک چَربَک . 1"} -{"line": "68643 چلچراغ (چِ چِ) (اِمر.) نوعی قندیل بزرگ که شمع ها یا چراغ های بسیار در آن جا شود. 1"} -{"line": "68644 چلچله (چِ چِ لِ) (اِ.) پرستو. 1"} -{"line": "68645 چلچلی (چِ چِ) (حامص .) (عا.) بی عاری، عیاشی، خوشگذرانی . 1"} -{"line": "68646 چلک (چِ یا چُ) (اِ.) 1 - کفچة دیگ، کفگیر. 2 - انگشت وسطی، بنصر. 1"} -{"line": "68647 چلک (چُ لَ) (اِ.) 1 - طناب ابریشمی . 2 - کلافه (ریسمان ابریشم ). 1"} -{"line": "68648 چلک (چَ لَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - کاسة چوبین . 2 - دلو برای کشیدن آب . 1"} -{"line": "68649 چلک (چِ لُ یا چِ لِ) (اِ.) دو پارچه چوب که اطفال بدان بازی کنند. 1"} -{"line": "68650 چلی (چِ) (حامص .) 1 - احمقی، بی عقلی . 2 - دیوانگی، سفاهت . 1"} -{"line": "68651 چلیدن (چَ دَ) (مص ل .) 1 - روان شدن . 2 - رمیدن . 1"} -{"line": "68652 چلیم (چَ) [ هند. ] (اِ.) سر قلیان . 1"} -{"line": "68653 چلیپا (چِ) (اِ.) 1 - صلیب . 2 - کنایه از: زلف معشوق . 3 - نوعی ترکیب در خوشنویسی . 1"} -{"line": "68654 چلیک (چِ) [ روس . ] (اِ.) ظرف حلبی بزرگ . 1"} -{"line": "68655 چلیکه (چِ کِ یا کَ) (عا.) 1 - تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند. 2 - (کن .) دست ها و پاهای سخت لاغر. 1"} -{"line": "68656 چم ( چم .) (اِ.) جرم، گناه . 1"} -{"line": "68657 چم (چَ) 1 - (اِ.) رفتار به ناز، خرام . 2 - (عا.) رگ خواب یا نقطة ضعف هر کس . 3 - رمز به کار بردن چیزی یا تسلط یافتن بر کسی . 1"} -{"line": "68658 چم ( چم .) (اِ.) معنی، شرح . 1"} -{"line": "68659 چم ( چم .) (اِ.) سینه، صدر. 1"} -{"line": "68660 چم ( چم .) (اِ.) لاف، تفاخر. 1"} -{"line": "68661 چم (چُ) (اِ.) جانور، حیوان بارکش . 1"} -{"line": "68662 چم (چَ)(ص .) 1 - ساخته، آراسته . 2 - اندوخته، فراهم آمده . 1"} -{"line": "68663 چماق (چُ) [ تر. ] 1 - گرز آهنی شش پر. 2 - چوبدستی که نوک آن گره داشته باشد. 1"} -{"line": "68664 چماق لو ( چماق لو .)(ص مر.) (عا.) زورگو و مزاحم، قلدر. 1"} -{"line": "68665 چماله (چُ لِ) (ص .) (عا.) پارچه یا لباس ِ چین و چروک دار. 1"} -{"line": "68666 چمان (چَ) (ص فا.) خرامان، خرامنده . 1"} -{"line": "68667 چمان (چَ) (اِ.) پیالة شراب، پیمانة باده . 1"} -{"line": "68668 چماندن (چَ دَ) (مص م .) نک چمانیدن . 1"} -{"line": "68669 چمانه (چَ نِ) (اِ.) حیوان، جانور. 1"} -{"line": "68670 چمانه ( چمانه .) (اِ.) = چمان : 1 - کدویی که در آن شراب کنند؛ صراحی . 2 - پیالة شراب . 1"} -{"line": "68671 چمانی (چَ) (ص نسب .) ساقی، باده پیما. 1"} -{"line": "68672 چمانیدن (چَ دَ) 1 - (مص ل .) به ناز و خرام راه رفتن . 2 - (مص م .) خرامانیدن . 1"} -{"line": "68673 چمباتمه (چُ مِ) [ تر. ] (اِ.) نوعی از نشستن که کف پا را بر زمین بگذارند و زانوها را در بغل بگیرند. چندک و چمبک نیز گویند. 1"} -{"line": "68726 چه (چِ یا چَ) (پس .) پسوندی است دال بر تصغیر: باغچه، کوچه، آلوچه، کتابچه . 1"} -{"line": "68674 چمخال (چَ) (اِ.) = شمخال : نوعی تفنگ گلوله ای یا ساچمه ای سرپر که در قدیم متداول بود. 1"} -{"line": "68675 چمدان (چَ مِ) [ روس . ] (اِمر.) کیف بزرگ چرمی یا برزنتی یا غیره که هنگام سفر لباس ها یا لوازم دیگر را در آن نهند. 1"} -{"line": "68676 چمن (چَ مَ) (اِ.) زمین سبز و خرم، مرغزار. 1"} -{"line": "68677 چمن زار (چَ مَ) (اِمر.) 1 - زمینی که در آن چمن بسیار باشد. 2 - زمینی که چمن در آن کاشته شود. 1"} -{"line": "68678 چمن پیرا ( چمن پیرا .) (ص فا.) باغبان . 1"} -{"line": "68679 چمنده (چَ مَ د) (ص فا.) خرامنده . 1"} -{"line": "68680 چموش (چَ) (ص .) 1 - لگدزن . 2 - سرکش . 3 - اسب، قاطر یا الاغ بدرفتار. 1"} -{"line": "68681 چمچاخ (چَ) (ص .) کج، منحنی . 1"} -{"line": "68682 چمچم (چُ چُ) (اِمر.) 1 - گیوه . 2 - سُم اسب و استر و خر و گاو و مانند آن ها. 1"} -{"line": "68683 چمچم (چُ چُ یا چَ چَ) (اِمر.) رفتار به ناز، خرام . 1"} -{"line": "68684 چمچه (چَ یا چُ یا چِ) (اِ.) کفگیر، قاشق بزرگ . 1"} -{"line": "68685 چمیدن (چَ دَ) (مص ل .) 1 - خرامیدن، راه رفتن به ناز. 2 - پیچ و خم خوردن . 1"} -{"line": "68686 چمیده (چَ د) (ص مف .) خم شده . 1"} -{"line": "68687 چمین (چَ) (اِ.) نک چامین . 1"} -{"line": "68688 چنار (چَ) (اِ.) از درختان بی میوه، دارای برگ های پهن و پنجه ای . یکی از درختان زیبا و پر دوام با تنه ای بسیار قطور. چنال، صنار، ارس . 1"} -{"line": "68689 چنان (چُ یا چِ)(ق .) = چونان : 1 - آن سان، آن گونه . 2 - مثل آن، مانند آن . 1"} -{"line": "68690 چنان چه (چِ یا چُ چِ) 1 - (ق تشب .) آن طور، آن سان . 2 - (حر رب .) از ادات شرط و تعلیق . 1"} -{"line": "68691 چنان که (چِ یا چُ کِ) (ق تشب .) به طوری که، بدانسان که . آن طوری که . 1"} -{"line": "68692 چنبر (چَ بَ) [ په . ] (اِ.)1 - محیط دایره . 2 - حلقه، هر چیز دایره مانند. 3 - دو استخوان که بطور افقی بین استخوان جناغ و استخوان کتف قرار دارد. 1"} -{"line": "68693 چنبر زدن ( چنبر زدن . زَ دَ) (مص ل .) حلقه زدن . 1"} -{"line": "68694 چنبره (چَ بَ رِ) (ص نسب .) به شکل چنبر، چنبر مانند. 1"} -{"line": "68695 چنبه (چُ ب) (اِ.) چماق، هر چوب درشت و ستبر. 1"} -{"line": "68696 چنبک (چُ بَ)(اِ.)1 - خیز، جست . 2 - چمباتمه . 1"} -{"line": "68697 چنته (چِ تِ) (اِ.) کیسه ای که درویشان و شکارچیان با خود دارند و در آن توشه و لوازم خود را می گذارند. 1"} -{"line": "68698 چند (چَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عدد مبهم . 2 - (ادات استف .) در مقدار چه قدر؟ تا کی ؟ 1"} -{"line": "68699 چند ( چند .) (حراض .) معادل، مساوی، به اندازة . 1"} -{"line": "68700 چندال (چَ)(اِ.) نام طبقه ای پست در هند که به کارهای پست و تمیز کردن شهرها می پردازند. 1"} -{"line": "68701 چندان (چَ) (ق .) 1 - آن قدر، آن اندازه . 2 - تا آن زمان . 1"} -{"line": "68702 چنداول (چَ وُ) (اِ.) = چندول . چندل : جمعی ا ز مردم که در عقب لشکرهای منظم حرکت می کردند؛ حشر، چریک . 1"} -{"line": "68703 چندبر (چَ بَ) (اِمر.) سطحی که چند خط مستقیم بر آن محیط باشد، کثیرالاضلاع، چند ضلعی . 1"} -{"line": "68704 چندش (چِ د) [ په . ] (اِمص .) (عا.) حالت بیزاری که از دیدن چیز ناپسند به انسان دست می دهد. 1"} -{"line": "68705 چندن (چَ دَ) (اِ.) نک صندل . 1"} -{"line": "68706 چندی (چَ) (ق .) یک چند. 1"} -{"line": "68707 چندین (چَ) (ق مقدار.) این همه، این اندازه . 1"} -{"line": "68708 چنه (چِ نِ) (اِ.) چینه . 1"} -{"line": "68709 چنو (چُ) (حر رب . + ضم ) = چون او: مانند او، مثل او. 1"} -{"line": "68710 چنگ ( چنگ .) [ په . ] (اِ.) یکی از سازهای سیمی که به وسیلة انگشتان دست نواخته می شود. 1"} -{"line": "68711 چنگ (چَ) (اِ.) پنجه و مجموعة انگشتان انسان و دیگر جانوران . 1"} -{"line": "68712 چنگ ( چنگ .) (ص .) منحنی، خمیده . 1"} -{"line": "68713 چنگ (چُ) (اِ.) = چنگیدن : سخن، گفتار. 1"} -{"line": "68714 چنگ رومی (چَ گِ) (اِمر.) شلیاق، یکی از صورت های فلکی شمالی ؛ که به صورت چنگی فرض شده است . پرنورترین ستارة آن نسر واقع می باشد و اثافی و دیگ پایه هم گویند. 1"} -{"line": "68715 چنگار (چَ) (اِ.) نک خرچنگ . 1"} -{"line": "68716 چنگال (چَ) (اِ.) 1 - پنجه دست انسان یا پرندگان . 2 - آلتی فلزی دارای چهار شاخه که هنگام غذا خوردن همراه قاشق به کار می رود. 1"} -{"line": "68717 چنگل (چَ گُ یا گَ) (اِ.) چنگال . 1"} -{"line": "68718 چنگلاهی (چَ) (اِ.) نک غلیواج . 1"} -{"line": "68719 چنگلوک (چَ) (ص .) انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش معیوب و ضعیف باشد. 1"} -{"line": "68720 چنگوک (چَ) (ص .) نک چنگلوک . 1"} -{"line": "68721 چنگک (چَ گَ) (اِمر.) 1 - قلاب (عموماً). 2 - میلة کوتاه فلزی سرکج که چیزی به آن اضافه کنند. 3 - آلتی که بر سر نخ یا ریسمان بندند و بدان ماهی گیرند. 4 - قلابی که فیل را بدان رانند، کجک . 1"} -{"line": "68722 چنگی (چَ)(ص نسب .)1 - چنگ زدن .2 - مطرب، خنیاگر. 1"} -{"line": "68723 چنیدن (چِ دَ) (مص م .) نک چیدن . 1"} -{"line": "68724 چنین (چُ یا چِ) (ق تشب .) = چون این : مانند این، مثل این، این گونه، این طور. 1"} -{"line": "68725 چه (چِ) 1 - (حررب .) در صورتی حرف ربط به شمار آید که دو جمله را به هم پیوند دهد. 2 - (موصول .) در صورتی موصول باشد که قسمتی از جمله را به قسمت دیگر پیوند دهد. 3 - (ق .) چقدر، بسیار. 4 - (ادات استف .) پرسش را رساند. 1"} -{"line": "68853 چکاچک (چَ چِ) (اِ.) صدای به هم خوردن گرز و سپر و شمشیر. 1"} -{"line": "68727 چهار (چِ یا چَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی میان سه و پنج، دوبرابر دو. 1"} -{"line": "68728 چهار ارکان ( چهار ارکان . اَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - چهار حد جهان : مشرق، مغرب، شمال و جنوب . 2 - نوعی خیمة چهارگانه . 1"} -{"line": "68729 چهار مضراب ( چهار مضراب . مِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) = چارمضراب : اصطلاحی است در نواختن آهنگ موسیقی، نوعی از آهنگ موسیقی که نوازندة ساز در دستگاه های مختلف آواز می نوازد تا آوازخوان برای خواندن مهیا شود، گونه ای از زدن که زننده خواننده را برای خواندن مهیا سازد. 1"} -{"line": "68730 چهارآیین (چَ) (اِمر.) چهار مذهب معروف اهل سنت : حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی . 1"} -{"line": "68731 چهارآیینه ( چهارآیینه . نِ) (اِمر.) نوعی جامة جنگ که در قدیم به هنگام جنگ می پوشیدند و آن دارای چهار قطعه آهن صیقل داده بود که روی سینه، پشت سر و سر زانوها نصب می شد. 1"} -{"line": "68732 چهاربالش ( چهاربالش . لِ) (اِمر.) 1 - بالش های چهار - گانه، که هنگام بر تخت نشستن پادشاه، پشت سر و زیر پا و دو طرف او می گذاشتند. 2 - تخت، مسند. 3 - چهار عنصر (آب، خاک، آتش و باد). 1"} -{"line": "68733 چهارتخم ( چهارتخم . تُ) (اِمر.) = چهارتخمه . چارتخم : مخلوط دانه های قدومه و بارهنگ و بهدانه و سپستان است که جوشاندة آن ها به دلیل داشتن لعاب فراوان به عنوان ملین و نرم کنندة سینه و خلط آور در امراض ریه مصرف می شود. 1"} -{"line": "68734 چهارتکبیر ( چهارتکبیر . تَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) اشاره است به نماز میت که در آن چهار تکبیر باید بگویند. 1"} -{"line": "68735 چهارتکبیر زدن ( چهارتکبیر زدن . تَ. زَ دَ) (مص ل .) ترک دنیا گفتن . 1"} -{"line": "68736 چهارجوهر ( چهارجوهر . جَ هَ) (اِمر.) چهار ستاره از بنات النعش که آن ها را نعش گویند. 1"} -{"line": "68737 چهارده (چَ یا چِ دَ) (اِ.) عدد اصلی بین سیزده و پانزده، ده به علاوة چهار. 1"} -{"line": "68738 چهاردیواری (چَ یا چَ) (اِمر.) 1 - هر جا که از چهارطرف محصور و دیوار باشد، محوطه . 2 - (کن .) خانه و کاشانه . 1"} -{"line": "68739 چهارزانو ( چهارزانو .) (اِمر.)حالتی مؤدبانه از نشستن که ساق پای چپ زیر زانوی راست و ساق پای راست زیر زانوی چپ قرار می گیرد. 1"} -{"line": "68740 چهارسو ( چهارسو .) [ په . ] (اِمر.) 1 - چهارجانب : شمال، جنوب، مشرق، مغرب . 2 - چهارراه . 3 - چهارراه میان بازار، چارسوق، چارسوک . 4 - (کن .) دنیا، جهان . 1"} -{"line": "68741 چهارشاخ ( چهارشاخ .) (اِمر.) آلتی چوبی چهار شاخه و دسته دار که با آن خرمن کوفته را بر باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود. 1"} -{"line": "68742 چهارشانه ( چهارشانه . نِ) (ص مر.) مرد تنومند که دارای شانه های پهن باشد. 1"} -{"line": "68743 چهارشنبه ( چهارشنبه . شَ ب) [ فا - عبر. ] (اِمر.) روز پنجم از ایام هفتة مسلمانان . 1"} -{"line": "68744 چهارشنبه سوری ( چهارشنبه سوری . شَ ب) (اِمر.) غروب آخرین سه شنبه سال که در آن شب معمولاً هفت بوته آتش درست می کنند و به ترتیب از روی آن می پرند و می گویند: سرخی تو از من زردی من از تو. 1"} -{"line": "68745 چهارضلعی ( چهارضلعی . ض ) [ فا - ع . ] (ص نسب .) صفحه ای است محدود به یک خط شکستة چهاربر و انواع آن عبارت است از: مربع، مربع مستطیل، لوزی، متوازی الاضلاع، ذوزنقه، چهارضلعی محاطی، چهارضلعی محیط، چهاربر. 1"} -{"line": "68746 چهارطاق ( چهارطاق .) (اِمر.) 1 - سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد. 2 - خمیدة چهارگوش . 1"} -{"line": "68747 چهارعنصر ( چهارعنصر . عُ صُ)(اِمر.)عناصر اربعه : آب، خاک، باد و آتش باشد. 1"} -{"line": "68748 چهارقل ( چهارقل . قُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) چهار سوره از قرآن مجید که هر کدام با کلمة قل شروع می شود و عبارت است از: قل هواللهاحد، قل اعوذ برب الفلق، قل اعوذ برب الناس، قل یا ایهاالکافرون . 1"} -{"line": "68749 چهارمیخ ( چهارمیخ .) (اِمر.) = چارمیخ : 1 - چهار عدد میخ که روی زمین یا دیوار به شکل مربع یا مستطیل بکوبند. 2 - نوعی شکنجه که چهاردست و پای کسی را به چهار میخ ببندند و شکنجه اش کنند. 1"} -{"line": "68750 چهارپا ( چهارپا .) (اِمر.) = چهارپای . چارپا: هر حیوانی که چهار پا (دو دست و دو پا) دارد و غالباً به اسب و الاغ و قاطر و شتر اطلاق می شود. 1"} -{"line": "68751 چهارپاره ( چهارپاره . رِ) (اِمر.) = چاپاره . چارپاره : 1 - زنگ های کوچکی که رقاصان به هنگام رقص در انگشتان کنند و به تناسب ضرب موسیقی آن را به صدا در آورند. 2 - نوعی رقص که در قدیم معمول بوده . 3 - نوعی از گلوله ای است که در شکار با تفنگ به کار می رود و معمولاً شکارهای سنگین را با آن می زنند. 1"} -{"line": "68752 چهارچشمی ( چهارچشمی . چَ) (ص نسب .) دقت کامل، با همة حواس . 1"} -{"line": "68753 چهارگامه ( چهارگامه . مِ) (اِمر.) اسب تندرو، اسب رهوار. 1"} -{"line": "68754 چهارگاه ( چهارگاه .) (اِمر.) یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبة حماسی و پهلوانی دارد. 1"} -{"line": "68755 چهر (چِ) (اِ.) روی، صورت . 1"} -{"line": "68756 چهره (چِ رِ) (اِ.) روی، صورت . 1"} -{"line": "68757 چهره پرداز ( چهره پرداز . پَ)(ص فا.) صورتگر، نقاش . 1"} -{"line": "68758 چهل ستون (چِ هِ. سُ) (ص مر.) 1 - عمارتی که چهل ستون داشته باشد. 2 - بنایی که دارای ستون ها بسیار باشد. 1"} -{"line": "68759 چهلم (چِ هِ لُ) 1 - (ص .) عدد ترتیبی چهل . 2 - (اِ.) مراسم بزرگداشت چهلمین روز شخص فوت شده . 1"} -{"line": "68760 چهچهه (چَ چَ هِ) (اِصت .) = چهچه : 1 - آواز خواندن بلبل و پرندگان خوش آواز. 2 - تحریر دادن صدا. 1"} -{"line": "68761 چوب [ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای سخت که ریشه و ساقه و شاخة درخت را تشکیل می دهد و آن را برای ساختن اشیاء به کار می برند . 2 - تنة بریده شدة درخت . 3 - (عا.) واحد پول در معاملات بازار و بسته به بزرگ بودن و یا کوچک بودن معامله : 1000چوب یعنی 1000 تومان . ؛ چوب لای چرخ کاری گذاشتن کنایه از: برای پیشرفت آن کار مانع تراشیدن . ؛ چوب در آستین کسی کردن کنایه از: او را سخت آزار و آسیب رساندن . ؛ چوب کسی یا چیزی را خوردن کنایه از: به خاطر آن دچار مجازات یا آسیب یا زحمت شدن . 1"} -{"line": "68762 چوب الف (اَ لِ) (اِمر.) (عا.) 1 - کاغذ باریکی که لای کتاب می گذارند به نشانة اینکه تا اینجا خوانده شده . 2 - چوب باریک . 1"} -{"line": "68763 چوب بست (بَ) (اِمر.) مجموعة قطعات چوبی یا آهنی که عمودی و افقی به هم متصل سازند و در کنار دیوار نصب کنند و عمله و بنا روی آن کار کنند، داربست . 1"} -{"line": "68764 چوب زدن (زَ دَ) (مص م .) 1 - کتک زدن . 2 - (عا.) قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج . ؛ چوب زدن حراج چیزی را زدن آن راحراج کردن یا بسیار ارزان فروختن . 1"} -{"line": "68765 چوب لباسی (لِ) [ فا - ع . ] (ص . اِ.) 1 - چوب - رختی . 2 - وسیله ای به شکل میله ای منحنی متصل به قلاب برای آویزان کردن لباس . 1"} -{"line": "68766 چوب پا (اِمر.) عصا. 1"} -{"line": "68767 چوب پنبه (پَ ب) (اِمر.) نوعی چوب سبک که از پوست درختان مخصوص به اندازه های مختلف سازند، و برای بستن سر بطری و مانند آن به کار برند. 1"} -{"line": "68768 چوبدار (ص فا.) 1 - کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است ؛ گله دار. 2 - اصطلاحاً قپاندار. 1"} -{"line": "68769 چوبدست (دَ) (اِمر.) عصا. 1"} -{"line": "68770 چوبدستی (دَ) (ص نسب .) چوبدست . 1"} -{"line": "68771 چوبه (ب) (اِمر.) 1 - چوبی که بدان خمیر نان را تنک سازند؛ صوبج (معر.) 2 - خدنگ . 3 - تازیانه . 4 - زخمه . 5 - چوبدستی . 6 - چوبک . 1"} -{"line": "68772 چوبک (بَ) (اِ.) 1 - گیاهی دارای گل های مجتمع با برگ های خاردار و ریشة ضخیم . ریشة این گیاه را پس از خشک کردن می کوبند و نرم می کنند و در شستن لباس به کار می برند. 2 - چوب کوتاه و باریکی که بعضی از سازهای کوبه ای مانند طبل را با آن می نوازند. 3 - نام تخته و چوبی که مهتر پاسبانان شب ها در دست می گرفت و آن چوب را ب ر تخته می کوفت تا از صدای آن پاسبانان بیدار شوند. 1"} -{"line": "68773 چوبک زن (بَ. زَ)(ص مر.)1 - دُهُل زن، طبل زن . 2 - مهتر پاسبانان . 1"} -{"line": "68774 چوبکاری کردن (کَ دَ) (مص م .) (عا.) شرمنده ساختن، خجالت دادن . 1"} -{"line": "68775 چوبکی ( چوبکی .) (ص نسب .) 1 - مهتر پاسبانان، چوبک زن . 2 - نوکر عسس و داروغه . 1"} -{"line": "68776 چوبکین ( چوبکین .) (اِمر.) افزاری چوبین یا آهنین که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا کنند. 1"} -{"line": "68777 چوبین (ص نسب .) ساخته شده از چوب . 1"} -{"line": "68778 چوخا (اِ.) نوعی جامة پشمی خشن که چوپانان و کشاورزان پوشند. 1"} -{"line": "68779 چوخیدن (دَ) (مص ل .) لغزیدن، به سر درآمدن و افتادن . 1"} -{"line": "68780 چور [ په . ] (اِ.) تذرو. 1"} -{"line": "68781 چوزه (ز) (اِ.) جوجه . 1"} -{"line": "68782 چوشک (شَ) (اِ.) کوزة لوله دار. 1"} -{"line": "68783 چوشیدن (دَ) (مص م .) مکیدن . 1"} -{"line": "68784 چوق الف (اَ لِ) (اِمر.) (عا.) نک چوب الف . 1"} -{"line": "68785 چوقی (ص نسب .) (عا.) مجازاً لاغر و باریک، مانند چوق الف . 1"} -{"line": "68786 چول (اِ.) = چل . چر: آلت تناسل نر، نره . 1"} -{"line": "68787 چول [ تر. ] (اِ.) بیابان، صحرای خالی از بشر. 1"} -{"line": "68788 چول (ص .) خمیده، منحنی . 1"} -{"line": "68789 چوله (چَ لَ) (ص ) کج، منحنی . 1"} -{"line": "68790 چون [ په . ] 1 - (ق .) مانند، مثل . 2 - (حر رب .) وقتی، هنگامی که . 3 - زیرا، بدین سبب . 1"} -{"line": "68791 چونه (نِ) (اِ.) 1 - واحدی برای خمیر آرد گندم یا جو بدان مقدار که یک قرص نان سازد. 2 - گلوله از هر نوع خمیر. 1"} -{"line": "68792 چونی (حامص .) چگونگی، کیفیت . 1"} -{"line": "68793 چونین (چو یا چُ) چنین . 1"} -{"line": "68794 چوپان (اِمر.) نگهبان گلة گوسفند و گاو؛ شبان . 1"} -{"line": "68795 چوچوله (لِ) (اِ.) زایده ای که در مهبل پستانداران ماده وجوددارد و ازنظر تحریک - پذیری و چگونگی جریان خون درآن مشابه آلت تناسلی نر است . 1"} -{"line": "68796 چوچونچه (چِ) (اِ.) نوعی پارچة لطیف سفید - رنگ که از آن نوعی لباس تابستان ی می دوزند. 1"} -{"line": "68797 چوک (اِ.) آلت تناسل مرد، نره . 1"} -{"line": "68798 چوک (اِ.) شب آویز، مرغ حق . 1"} -{"line": "68799 چوگان (چُ) [ په . ] (اِمر.) چوبی که دستة آن راست و باریک و سرش اندکی پهن و خمیده است و ب ا آن در بازی چوگان، گوی را زنند. 1"} -{"line": "68800 چوگان بازی ( چوگان بازی .) (حامص .) نوعی ورزش و بازی که وسیلة آن چوگان و گوی است، و آن را سواره یا پیاده بازی کنند. 1"} -{"line": "68801 چوگانی ( چوگانی .) (ص نسب .) اسبی ورزیده که مناسب چوگان بازی باشد. 1"} -{"line": "68850 چکاننده (چَ نَ د) (ص فا.) 1 - کسی که مایعی را قطره قطره فرو چکاند. 2 - آلتی که آب یا مایع دیگر را چکه چکه بچکاند. 1"} -{"line": "68852 چکاوک (چَ وَ) (اِ.) پرنده ای است خوش آواز، کمی بزرگتر از گنجشک که بالای سرش تاج کوچکی از پر دارد. 1"} -{"line": "68802 چپ (چَ) 1 - (ص . ق .) کج، ناراست . 2 - (ص .) واژگون . 3 - لوچ، دو بین . 4 - کسی که با دست چپ کار می کند. 5 - (اِ.) طرف چپ . 6 - اصطلاحی سیاسی و آن عنوانی است برای تمام کسانی که در مرام های سیاسی خود خواستار دگرگونی ها و تحولات انقلابی و تند می باشند. این اصطلاح از انقلاب فرانسه گرفته شده است چون در مجمع ملی آن نمایندگان انقلابی تندرو در طرف چپ و محافظه کارها در طرف راست می نشستند. ؛ چپ افتادن با کسی کنایه از: با کسی بد شدن . 1"} -{"line": "68803 چپ اندر قیچی (چَ. اَ دَ. قِ) (اِمر.) (عا.) کج و معوج . 1"} -{"line": "68804 چپ دادن (چَ. دَ) (مص م .) 1 - فریفتن . 2 - واگذاشتن . 1"} -{"line": "68805 چپ زدن (چَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - از راه دیگر رفتن، راه را کج کردن . 2 - تندروی در عقاید سیاسی . 1"} -{"line": "68806 چپ شدن (چَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - منحرف شدن، واژگون گردیدن . 2 - طرف دار سیاست دست چپی شدن . 1"} -{"line": "68807 چپان (چَ) (اِ.) لباس کهنه . 1"} -{"line": "68808 چپاندن (چَ دَ) (مص م .) چپانیدن . 1"} -{"line": "68809 چپانی (چَ) (اِ. ص .) 1 - کهنه پوش، ژنده پوش . 2 - رند بی سر و پا. 1"} -{"line": "68810 چپانیدن (چَ دَ) (مص م .) چیزی را با زور و فشار میان چیز دیگر جا دادن . 1"} -{"line": "68811 چپاول (چَ وُ) [ تر. ] (اِ.) غارت، تاراج . 1"} -{"line": "68812 چپر (چَ پَ) (اِ.) 1 - دیواری ساخته شده از چوب و علف و شاخه های درخت، پرچین . 2 - گروهی از مردم یا جانوران که دایره وار گرد هم آمده و حلقه زده باشند. 1"} -{"line": "68813 چپری (چَ پَ) (ق .) زود، بی درنگ . 1"} -{"line": "68814 چپش (چَ پِ) (اِ.) بزغالة یکساله . 1"} -{"line": "68815 چپق (چُ پُ) [ تر. ] (اِ.) نوعی آلت تدخین دارای دسته ای چوبی و سری سفالی که توتون را در سر آن ریخته و دود کنند. ؛ چپق کسی را کشیدن نهایت خشونت را نسبت به کسی اعمال کردن . 1"} -{"line": "68816 چپل (چَ پَ) (ص .) کسی که همیشه لباسش کثیف باشد. 1"} -{"line": "68817 چپه (چَ پِّ) (ص .) 1 - چپ دست، کسی که با دست چپ کار می کند. 2 - واژگون . 1"} -{"line": "68818 چپه شدن ( چپه شدن . شُ دَ) (مص ل .) واژگون شدن اتومبیل یا هر چیز دیگر. 1"} -{"line": "68819 چپو (چَ پَ یا پُ) [ تر. ] (اِ.) یغما، تاراج . 1"} -{"line": "68820 چپوچی ( چپوچی . ) [ تر. ] (ص نسب .) تاراج کننده، غارتگر، یغماگر. 1"} -{"line": "68821 چپچاپ (چَ) (اِصت .) = چپچپ : صدای بوسه، آواز بوسیدن . 1"} -{"line": "68822 چپیدن (چَ دَ) (مص ل .) جا شدن چیزی در چیز دیگر با زور و فشار. 1"} -{"line": "68823 چپیره (چَ رِ) (اِ.) آمادگی و گرد آمدن مردم برای انجام کاری . 1"} -{"line": "68824 چپین (چُ) (اِ.) = با چبین : طبقی که از چوب بید بافته باشند، طبق چوبین، سله . 1"} -{"line": "68825 چپیه (چَ یِ) (اِ.) دستار بزرگی که عربان بر سر گذارند و بر روی آن عگال (عقال ) بندند. 1"} -{"line": "68826 چچ (چَ) (اِ.) 1 - چنگگِ چوبی که با آن غلة کوفته باد دهند تا دانه از کاه جدا شود. 2 - غربالی که با آن غله پاک کنند. 1"} -{"line": "68827 چچو (چُ) (اِ.) پستان (زن یا جانور ماده ). 1"} -{"line": "68828 چچول (چُ) (اِ.) 1 - قطعة کوچک گوشت میان فرج زن، چچوله، خروسه . 2 - آلت تناسلی پسر خردسال . 1"} -{"line": "68829 چک ( چک .) (ص . اِ.) معدوم، نابود. 1"} -{"line": "68830 چک (چُ) (اِ.) = چوک : آلت تناسلی مرد؛ نره . 1"} -{"line": "68831 چک ( چک .) (اِ.) گردویی که مغز آن به آسانی برنیاید. 1"} -{"line": "68832 چک ( چک .) (اِ.) = جیک : یک جانب از چهار جانب بجول، دزد؛ مق . پک . 1"} -{"line": "68833 چک ( چک .) (اِ.) 1 - (اِ.) قطره . 2 - صدای افتادن قطرة آب . 1"} -{"line": "68834 چک (چَ) (اِ.) نک چهارشاخ . 1"} -{"line": "68835 چک ( چک .) (اِصت .) = چکاچاک . چکاچک . چقاچاق : آواز ضربت تیغ، صدایی که از چیزی برآید مانند شکستن چوب و نی و خوردن چیزی بر چیزی . 1"} -{"line": "68836 چک ( چک .) (اِ.) سخن، کلام . 1"} -{"line": "68837 چک ( چک .) (اِ.) فک اسفل، چانه، چک و چانه . 1"} -{"line": "68838 چک ( چک .) (اِ.) سیلی، تپانچه . 1"} -{"line": "68839 چک ( چک .) [ تر. ] به زانو نشستن، چنباتمه زدن، بر سر دو پای نشستن، جندک زدن . 1"} -{"line": "68840 چک (چِ) [ فر. مأخوذ از فارسی ] (اِ.) برگه ای که به موجب آن شخص می تواند از حساب خویش در بانک پول بردارد یا به دیگری بدهد. ؛ چک بی محل چکی که به علتی برگشت داده شود خواه صاحب چک در بانک موجودی داشته باشد یا نه : ؛ چک مسافرتی چک تضمین شده ای با رقم مشخص که بیشتر در مسافرت ها از آن استفاده می شود، تراولر چک . 1"} -{"line": "68841 چک زدن (چُ. زَ دَ) (مص ل .) چنباتمه زدن، چندک زدن . 1"} -{"line": "68842 چک زدن (چَ. زَ دَ) (مص م .) سیلی زدن . 1"} -{"line": "68843 چک و چانه (چَ کُ نِ) (اِمر.) (عا.) 1 - فک پایین . 2 - ریخت، شکل، سر و وضع . 1"} -{"line": "68844 چک و چانه زدن ( چک و چانه زدن . زَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - پرحرفی کردن . 2 - گفت و گوی زیاد برای پایین آوردن نرخ چیزی یا جوش دادن معامله ای . 1"} -{"line": "68845 چک کشیدن (چِ. کَیا کِ دَ) (مص ل .) صادر کردن چک توسط صاحب چک . 1"} -{"line": "68846 چکاد (چَ) [ په . ] (اِ.) 1 - تارک سر. 2 - بالای پیشانی . 3 - سر کوه، قله . 1"} -{"line": "68847 چکامه (چَ مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - قصیده . 2 - شعر. 1"} -{"line": "68848 چکامه سرا ( چکامه سرا . سَ) (ص فا.) 1 - قصیده سرا. 2 - شاعر. 1"} -{"line": "68849 چکاندن (چَ دَ) (مص م .) 1 - قطره قطره ریختن مایعی . 2 - کشیدن ماشة تفنگ و تیر انداختن . 1"} -{"line": "68854 چکرنه (چَ کَ نَ) (اِ.) = چگرنه . جگرنه . جکرنه : کاروانک، جفتک . 1"} -{"line": "68855 چکره (چَ کَ رِ) (اِ.) = چکله : 1 - قطرة آب، رشحه . 2 - حباب، کف آب . 1"} -{"line": "68856 چکری (چُ) (اِ.) ریواس . 1"} -{"line": "68857 چکسه (چَ س ) (اِ.) = چکس : آشیانه باز و مرغان شکاری . 1"} -{"line": "68858 چکسه ( چکسه .) (اِ.) پارچة کاغذی که در آن دوا و چیزهای دیگر پیچند. 1"} -{"line": "68859 چکش (چَ کُّ) (اِ.) وسیله ای آهنین با دسته ای چوبی که با آن آهن یا میخ و امثال آن را می کوبند. 1"} -{"line": "68860 چکمه (چَ یا چِ مِ) [ تر . ] (اِ.) کفش ساق بلند که تا زیر زانو می رسد. 1"} -{"line": "68861 چکمیزک (چَ زَ) (اِ.) = چک . چکره . چکه : مرضی که انسان نتواند ادرار خود را نگاه دارد و ادرار چکه چکه خارج می شود، سلس البول، تقطیر البول . 1"} -{"line": "68862 چکن (چِ کَ یا کِ) (اِ.) نوعی زرکش دوزی و بخیه دوزی . 1"} -{"line": "68863 چکنامه (چَ مِ یا مَ) (اِمر.) 1 - قبالة اراضی و املاک . 2 - فهرستی که حدود اراضی و املاک در آن ثبت شده . 3 - فرمان ملکیت املاک خالصة دیوان که به کسی داده شود. 1"} -{"line": "68864 چکنویس (چَ یا چِ نِ) (ص فا.) 1 - برات - نویس . 2 - قباله نویس . 3 - مستوفی . 1"} -{"line": "68865 چکه (چِ کِّ) (اِ.) قطره، قطرة آب . 1"} -{"line": "68866 چکه (چِ کِ یا کَ) [ تر. ] 1 - (اِ.) کوچک، حقیر. 2 - (ص .) شوخ، مسخره . 1"} -{"line": "68867 چکوک (چَ) (اِ.) = چعک . جغوک :گنجشک . 1"} -{"line": "68868 چکچک (چَ چَ) (اِ.) سخن و خبری که در افواه افتد. 1"} -{"line": "68869 چکک (چُ کُ) (اِ.) نک گنجشک . 1"} -{"line": "68870 چکی (چَ) (ص نسب . ق .) (عا.) دادوستد اجناس و اشیاء وزن ناکرده و ناپیموده، یک جا و یکباره و به صورت کلی . 1"} -{"line": "68871 چکیدن (چِ دَ) (مص ل .) 1 - چکه چکه آمدن آب از جایی یا چیزی . 2 - چکاندن . 3 - پاره شدن، ترکیدن . 1"} -{"line": "68872 چکیده (چَ د) (ص مف .) افشره، عصاره . 1"} -{"line": "68873 چگال ( چَ) (اِ. ص .) 1 - سختی و به هم پیوستگی جسمی . 2 - هر جسمی که ذرات آن در هم فشرده باشد. 1"} -{"line": "68874 چگر (چُ گُ) [ تر. ] (اِ.) نک چگور. 1"} -{"line": "68875 چگل (چِ گِ) (اِ.) گل و لای، لجن . 1"} -{"line": "68876 چگلی (چِ گِ) (ص نسب .) زیباروی، منسوب به شهر چگل که زیبارویانش معروف بودند. 1"} -{"line": "68877 چگور (چُ) [ تر. ] (اِ.) نوعی ساز سیمی ساده که بین روستاییان و ترکان و ترکمانان رواج دارد و نوازندة آن را «عاشق » می نامند. 1"} -{"line": "68878 چگونه (چِ نِ یا نَ) [ په . ] = چه گونه : 1 - (ادات استفهام ) از چه نوع، در چه وضع . 2 - (ادات تعجب ) چه جور، چه طور؟ 1"} -{"line": "68879 چگونگی (چِ نِ) [ په . ] (حامص .) 1 - کیفیت . 2 - وضع و حالت . 1"} -{"line": "68880 چی [ تر. ] (پس . نسبت و اتصاف .) پسوندی است دال بر ورزندة کاری و شغلی و آن به کلمات ترکی : باشماق چی (کفش گر) یالان چی (دروغگوی، مقلد) و غیرترکی : ارابه چی، تماشاچی، درشکه چی پیوندد. 1"} -{"line": "68881 چیالک (لَ) (اِ.) = چیلک : گیاهی است از تیرة گل سرخیان که جزو گیاهان پایا است و دارای ساقة خزنده ای می باشد که جابجا از آن ریشه بیرون می زند و ضمناً از همان نقطه ساقة هوایی نیز خارج می گردد؛ توت فرنگی، چلم . 1"} -{"line": "68882 چیت [ هند. ] (اِ.) پارچة نخی نازک و گلدار دارای رنگ های گوناگون . 1"} -{"line": "68883 چیدن (دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - کندن میوه و گل . 2 - برگزیدن . 3 - دانه برداشتن مرغ از زمین . 4 - بر نظم و ترتیب قرار دادن اشیاء. 1"} -{"line": "68884 چیده (د) (ص مف .) 1 - گل یا میوة از درخت کنده شده . 2 - برگزیده، منتخب . 3 - گسترده و پهن شده به نظم . 1"} -{"line": "68885 چیر [ په . ] (ص .) = چیره : 1 - پیروز. 2 - مسلط، غالب . 1"} -{"line": "68886 چیره (رِ) (ص .) نک چیر. 1"} -{"line": "68887 چیره دست ( چیره دست . دَ) (ص مر.) ماهر، زبر - دست . 1"} -{"line": "68888 چیره دستی ( چیره دستی . دَ تِ) (حامص .) مهارت، زبردستی . 1"} -{"line": "68889 چیرگی (رِ) [ په . ] (حامص .) 1 - پیروزی . 2 - تسلط . 1"} -{"line": "68890 چیز [ په . ] (اِ.) 1 - شی ء. 2 - خواسته، دارایی . ؛ چیز خور کردن کسی مخفیانه دارو یا خوارکی راکه خاصیت جادویی داشته باشد به کسی خوراندن . 1"} -{"line": "68891 چیز فهم (فَ) (ص مر.) دارای فهم و شعور، باسواد و تحصیل کرده، صاحب اطلاع . 1"} -{"line": "68892 چیستان (اِمر.) لغز، معما. 1"} -{"line": "68893 چیلان (اِ.) نک ناب . 1"} -{"line": "68894 چیلان [ قس . چلنگر ] (اِ.) آلات و ادواتی که از آهن سازند مانند زرفین در و زنجیر و حلقه های کوچک و یراق زین و لگام اسب و رکاب . 1"} -{"line": "68895 چیلر (لِ) [ انگ . ] (اِ.) بخشی از دستگاه تهویة مطبوع که کار آن سرد کردن آب در حال گردش در دستگاه است، سردکن . (فره ). 1"} -{"line": "68896 چین (اِ.) 1 - شکن، شکنج . 2 - (کن .) روی در هم کشیدن، در غضب شدن . 3 - (کن .) پیر شدن . 1"} -{"line": "68897 چین (ص فا.) در بعض ترکیبات به معنی «چیننده » آید: خوشه چین، گلچین . 1"} -{"line": "68898 چینه (نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد. 2 - دیوار گلی، هر طبقه از دیوار گلی . 1"} -{"line": "68899 چینه دان ( چینه دان .)(اِ.) کیسه مانندی که در امتداد مری اکثر پرندگان قرار دارد و چینه وارد آن می شود. 1"} -{"line": "68900 چینی (اِ.) نوعی از گل نسرین . 1"} -{"line": "69006 ژیوه (وِ) (اِ.) جیوه . 1"} -{"line": "68901 چینی (ص نسب .) 1 - اهل چین . 2 - هر چیز ساخته شده در چین . 3 - ظروف آبگینه که در قدیم از چین می آوردند. 1"} -{"line": "68902 چیپس [ انگ . ] (اِ.) ورقة نازک سیب زمینی سرخ شده . 1"} -{"line": "68903 ژ (حر.) چهاردهمین حرف از حروف فارسی . 1"} -{"line": "68904 ژئو (ژِ) [ فر. ] (پیش .) از عناصر زبان علمی به معنی «زمین » است . «ژئوپلیتیک »، «ژئولوژی ». 1"} -{"line": "68905 ژئوفیزیک (ژِ ئُ) [ فر. ] (اِمر.) دانشی که به مطالعة نیروهای فیزیکی و جریانات داخلی زمین می پردازد. 1"} -{"line": "68906 ژئولوژی (ژِ وُ لُ) [ فر. ] (اِ.) زمین شناسی، علمی که دربارة زمین و چگونگی مواد و ترکیبات و تغییرات آن بحث می کند. 1"} -{"line": "68907 ژئوپولیتیک (ژِ ئُ پُ) [ فر. ] (اِ.) جغرافیای سیاسی . 1"} -{"line": "68908 ژاغر (غَ) (اِ.) چینه دان مرغان . 1"} -{"line": "68909 ژالاپ [ فر. ] (اِ.) گیاهی است پایا از تیرة پیچکیان که به کمک پیچک های خود به دور درختان و تکیه گاه های اطراف می پیچد. ریشة آن به دو صورت است : نازک و استوانه ای شکل و متورم و غده ای شکل . ساقه اش به ارتفاع 3 متر می رسد و برگ هایش کامل و به صورت قلب و شفاف و نوک تیز و پایة گلش منتهی به یک و گا ه ب ه دو گل همراه با دو گوشوارک متقابل و فلس مانند است . ریشة متورم آن به صورت پودر به عنوان ملین و مسهل قوی استعمال می شود. 1"} -{"line": "68910 ژاله (لِ) [ سنس . ] (اِ.) 1 - شبنم . 2 - تگرگ . 3 - باران . 1"} -{"line": "68911 ژاله ( ژاله .) (اِ.) چند قطعه چوب و تخته که به خیک های باد کرده بندند و در آب اندازند و روی آن نشینند و از آب گذر کنند؛ جاله . 1"} -{"line": "68912 ژامبون (مْ بُ) [ فر. ] (اِ.) گوشت (ران یا شانه ) دود داده یا نمک سود خوک . 1"} -{"line": "68913 ژاندارم [ فر. ] (اِمر.) سربازی که مأمور حفظ نظم و راه ها و جاده های خارج از شهر می باشد. امنیه، ضبطیه . 1"} -{"line": "68914 ژاندارمری (مِ) [ فر. ] (اِمر.) اداره ای که مأمور حفظ و تأمین راه ها و امنیت خارج از شهرها است . 1"} -{"line": "68915 ژانر (نْ) [ فر. ] (اِ.) مقولة تألیف ادبی و هنری که دارای ویژگی در سبک، شکل یا محتوا است . 1"} -{"line": "68916 ژانویه (یِ) [ فر. ] (اِ.) اولین ماه از سال میلادی برابر با اواخر دی و اوایل بهمن . 1"} -{"line": "68917 ژانگوله (لِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی عملیات تردستی مانند انداختن گوی های متعدد به هوا و گرفتن آن ها که معمولاً در عملیات تردستی انجام می شود. 1"} -{"line": "68918 ژاژ (اِ.) 1 - گیاهی است بی مزه، خاردار و خودرو که در صحراها می روید، شتر آن را می جود ولی نمی تواند فرو ببرد. 2 - کنایه از: سخن بیهوده . 1"} -{"line": "68919 ژاژخا (ی ) (ص فا.) بیهوده گوی . 1"} -{"line": "68920 ژاژخایی (حامص .) بیهوده گویی . 1"} -{"line": "68921 ژاژه (ژِ) (اِ.) نک ژاژ. 1"} -{"line": "68922 ژاژک (ژُ) (اِ.) لوبیا. 1"} -{"line": "68923 ژاکت (کِ) [ فر. ] (اِ.) جامة بافته شدة نسبتاً ضخیم . 1"} -{"line": "68924 ژاکوبنیسم (بْ) [ فر . ] (اِ.) برگرفته از نام جنبشی افراطی در دوران انقلاب فرانسه به رهبری روپسپیر و اعضای «کلوپ ژاکوبن » که هدف های انقلابی را به هر قیمتی و به دور از هر گونه سازش گری دنبال می کردند. بعدها رفته رفته این کلمه اصطلاحی شد برای جنبش های انقلابی و سازش ناپذیر. 1"} -{"line": "68925 ژتون (ژِ تُ) [ فر. ] (اِ.) مهرة فلزی یا پلاستیکی و غیره که در بعضی از مؤسسات به جای پول به کار می رود. 1"} -{"line": "68926 ژخ (ژَ) (اِ.) ناله، آواز حزین . 1"} -{"line": "68927 ژد (ژِ) (اِ.) صمغ، چیزی چسبنده که از ساق درخت برآید. 1"} -{"line": "68928 ژرسه (ژِ س ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی پارچة نایلونی نازک . 2 - نیم تنة بافته از نخ . 1"} -{"line": "68929 ژرف (ژَ) (ص .) 1 - گود، عمیق . 2 - دور، دراز. 1"} -{"line": "68930 ژرف اندیش ( ژرف اندیش . اَ) (ص فا.) 1 - آن که به صورت جدی و دقیق می اندیشد. 2 - آن که عادت به فعالیت فکری پی گیر و جدی دارد. 1"} -{"line": "68931 ژرف بین ( ژرف بین .) (ص فا.) آن که به مسایل به دقت می نگرد. 1"} -{"line": "68932 ژرفا ( ژرفا .) (اِ.) عمق . 1"} -{"line": "68933 ژرمن (ژِ مَ) [ فر. ] (اِ.) نژاد مردم آلمان یا هر یک از مردم آن . 1"} -{"line": "68934 ژرژت (ژُ ژِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی پارچة کرپ نازک و ریزبافت با سطح زبر. 1"} -{"line": "68935 ژست (ژِ) [ فر. ] (اِ.) وضع، رفتار و حرکات شخص . 1"} -{"line": "68936 ژغار (ژَ) (اِ.) = ژخار. زغار: سختی . مق سستی . 1"} -{"line": "68937 ژغار ( ژغار .) (اِ.) آواز بلند، فریاد سهمناک . 1"} -{"line": "68938 ژغاره ( ژغاره .) (اِ.) ناف حیوانات . 1"} -{"line": "68939 ژغاره ( ژغاره .) (اِ.) سُرخاب، غازه . 1"} -{"line": "68940 ژغاره (ژَ رَ یا رِ) (اِ.) = ژغاله : نان ارزن . 1"} -{"line": "68941 ژغاره ( ژغاره .) (اِ.) فریاد، فغان . 1"} -{"line": "68942 ژغند (ژَ غَ) (اِ.) غرش جانوران درنده هنگام شکار. 1"} -{"line": "68943 ژغند ( ژغند .) (اِ.) سختی، محکمی . 1"} -{"line": "68944 ژفک (ژَ فْ) (اِ.) آب و چرک گوشه های چشم خواه تر باشد خواه خشک . 1"} -{"line": "68945 ژفکاب (ژَ) (اِمر.) نک ژفک . 1"} -{"line": "68946 ژفیدن (ژَ دَ) (مص ل .) تر شدن . 1"} -{"line": "68947 ژفیده (رَ د) (ص مف .) تر شده . 1"} -{"line": "68948 ژل (ژِ) [ فر. ] (اِ.) مادة ظاهراً جامد از محلول کولوئیدی که به حالت ژله منعقد شده است . 1"} -{"line": "69497 کتکار (کَ) (ص .) 1 - کسی که کت سازد. 2 - درودگر، نجار. 1"} -{"line": "68949 ژلاتین (ژِ) [ فر. ] (اِ.) ماده ای لزج و چسبنده که از جوشاندن استخوان در آب به دست می آید و در صنعت و تهیة مواد غذایی مورد استفاده قرار می گیرد. 1"} -{"line": "68950 ژله (ژِ لِ) [ فر. ] (اِ.) لرزانک، آب میوة پخته شده در شکر که در هوای سرد منعقد می شود. 1"} -{"line": "68951 ژن (ژِ) [ فر. ] (اِ.) عامل انتقال دهندة صفات ارثی . 1"} -{"line": "68952 ژن درمانی (ژِ دَ) [ فر - فا. ] (حامص . اِ.) درمان اختلال های وراثتی با استفاده از روش های مهندسی ژنتیک . 1"} -{"line": "68953 ژنتیک (ژِ نِ) [ فر. ] (اِ.) ارثی، موروثی، علم وراثت . 1"} -{"line": "68954 ژند (ژَ) (اِ.) کهنه . 1"} -{"line": "68955 ژند ( ژند .) (اِ.) آتش زنه . 1"} -{"line": "68956 ژنده (ژَ د یا دَ) (ص . اِ.) 1 - پاره . 2 - کهنه . 1"} -{"line": "68957 ژنده ( ژنده .) (ص .) بزرگ، عظیم . 1"} -{"line": "68958 ژنده پوش ( ژنده پوش .) (ص فا.) کهنه پوش . 1"} -{"line": "68959 ژنده پوشی ( ژنده پوشی .) (حامص .) پوشیدن لباس کهنه و فرسوده . 1"} -{"line": "68960 ژنراتور (ژِ نِ تُ) [ فر. ] (اِ.) وسیله ای که بر اثر القای الکترومغناطیسی انرژی مکانیکی را به انرژی الکتریکی تبدیل کند، مولد برق، مولد. (فره ). 1"} -{"line": "68961 ژنرال (ژِ نِ) [ فر. ] (اِ.) عنوانی است مربوط به افسر عالی رتبه در ارتش های خارجی . 1"} -{"line": "68962 ژنرال آجودان ( ژنرال آجودان .) [ فر. ] (اِمر.) مقام نظامی تشریفاتی که از سوی فرمانده کل تعیین می شود. 1"} -{"line": "68963 ژنریک (ژِ نِ) [ فر. ] (ص .) 1 - کُلّی، همگانی . 2 - فاقد نام تجارتی . 1"} -{"line": "68964 ژنه (ژَ نِ) (اِ.) نیش سوزن، نیش حشرات گزنده . 1"} -{"line": "68965 ژنژیویت (ژَ) [ فر. ] (اِ.) التهاب و عفونت لثه بر اثر میکرب ها و عوامل خارجی که در صورت مزمن شدن تبدیل به پیوره می شود. 1"} -{"line": "68966 ژنگ (ژَ) (اِ.) مخفف آژنگ، چین و چروک روی پوست بدن . 1"} -{"line": "68967 ژنگدان (ژَ) (اِ.) نک زنگوله . 1"} -{"line": "68968 ژنگله (ژَ گُ لَ یا لِ) (اِ.) سمی که شکافدار باشد مانند سم آهو، گاو و گوسفند. 1"} -{"line": "68969 ژنی (ژِ) [ فر. ] 1 - (اِ.) نبوغ . 2 - (ص .) نابغه . 1"} -{"line": "68970 ژو (ژُ) (اِ.) دریا. 1"} -{"line": "68971 ژوئن (ئَ) [ فر. ] (اِ.) ماه ششم . از سال میلادی . 1"} -{"line": "68972 ژور (ژُ) (اِ.) هر یک از شبکه ها یا سوراخ - هایی که برای تزیین در پارچه یا بافتنی ایجاد می کنند. 1"} -{"line": "68973 ژوراسیک [ فر. ] (اِ.) دومین دوره از مزوزوئیک از دوران زمین شناسی که دریا کم عمق بوده و ماسه سنگ و سنگ های رستی رسوب کرده و لایه های ذغال سنگ پدید آمده است . در دریاها و خشکی ها و هوا خزندگان بسیار وجود داشته است . موجودات گیاهی مشتمل بر سیکاس ها، مخروطیان و سرخس های درختی نیز موجود بوده است . 1"} -{"line": "68974 ژورنال (ژُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - روزنامه . 2 - مجلة مخصوصِ مُ د لباس . 1"} -{"line": "68975 ژورنالیست ( ژورنالیست .) [ فر. ] (ص مر.) روزنامه - نگار. 1"} -{"line": "68976 ژورنالیسم ( ژورنالیسم .) [ فر. ] (اِمر.) روزنامه نگاری . 1"} -{"line": "68977 ژوری [ فر. ] (اِ.) هیئت منصفه . 1"} -{"line": "68978 ژول (اِ.) 1 - چین و شکن . 2 - (ص .) ژولیده، پریشان . 1"} -{"line": "68979 ژولانیدن (دَ) (مص م .) آشفته کردن . 1"} -{"line": "68980 ژوله (لِ یا لَ) (اِ.) چکاوک . 1"} -{"line": "68981 ژولک (لَ) (اِ.) پرنده ای خوش آواز شبیه چکاوک . 1"} -{"line": "68982 ژولیدن (دَ) (مص ل .) پریشان شدن . 1"} -{"line": "68983 ژولیده (د) (ص مف .) پریشان . 1"} -{"line": "68984 ژون (ژُ) (اِ.) بت، صنم . 1"} -{"line": "68985 ژوپن (پُ) [ فر. ] (اِ.) دامن کوتاه، پاچین (زنان ). 1"} -{"line": "68986 ژوپیتر (تِ) [ فر. ] (اِ.) مشتری . 1"} -{"line": "68987 ژوپین (اِ.) نک زوبین . 1"} -{"line": "68988 ژوژه (ژَ یا ژِ) (اِ.) خارپشت . 1"} -{"line": "68989 ژوکر (ژُ کِ) [ فر از انگ . ] (اِ.) 1 - از ورق های بازی که در هر دسته دو عدد وجود دارد و می توان آن را به جای هر ورق دیگر به کار برد. 2 - آن که در بین عده ای بهترین باشد. 3 - دلقک، آن که با رفتار و حرکاتش باعث خندة دیگران شود. 1"} -{"line": "68990 ژوکر (کِ) [ فر. ] (اِ.) برگی از دستة ورق بازی که معمولاً روی آن تصویر دلقک دارد. 1"} -{"line": "68991 ژویه (یِ) [ فر. ] (اِ.) ماه هفتم از سال میلادی . 1"} -{"line": "68992 ژوییه (یِ) (اِ.) نک ژویه . 1"} -{"line": "68993 ژک (ژَ) (اِ.) سخنی که از روی خشم و غضب زیر لب گویند. 1"} -{"line": "68994 ژکاره (ژَ رِ) (ص .) ستیزه کار، لجوج . 1"} -{"line": "68995 ژکال (ژُ) (اِ.) نک زغال . 1"} -{"line": "68996 ژکان (ژَ) (ص فا.) کسی که از روی خشم زیر لب با خود حرف بزند. 1"} -{"line": "68997 ژکور (ژَ) (ص .) 1 - بخیل . 2 - دزد. 1"} -{"line": "68998 ژکیدن (ژَ دَ) (مص ل .) 1 - غرولند کردن، زیر لب حرف زدن . 2 - از جا در رفتن . 1"} -{"line": "68999 ژی (اِ.) آبگیر، آبدان . 1"} -{"line": "69000 ژیان (ص .) 1 - خشمگین . 2 - درنده . 1"} -{"line": "69001 ژیانی (ص نسب .) تند و خشمناک . 1"} -{"line": "69002 ژیر (اِ.) آبگیر. 1"} -{"line": "69003 ژیلت (لِ) [ فر. ] (اِ.) نام تجارتی خودتراش . 1"} -{"line": "69004 ژیله (لِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی لباس بدون آستین جلو بسته شبیه بلوز. 1"} -{"line": "69005 ژیمناستیک (مْ سْ کْ) [ فر. ] (اِ.) ورزشی است به منظور پرورش و آماده سازی بدن برای نمایش حرکت های تعادلی و به کارگیری ابزاری چون پارالل، بارفیکس، خرک و... 1"} -{"line": "69007 ژیگلور (لُ) [ فر. ] (اِ.) لوله ای است فلزی که دهانة آن به وسیلة پیچی بسته می شود. این پیچ دارای سوراخی است که به طور دقیق محاسبه شده و مقدار معینی بنزین را وارد کاربوراتور می کند. 1"} -{"line": "69008 ژیگو (گُ) [ فر. ] (اِ.) خوراکی شامل گوشت بی استخوان (معمولاً) گوساله که با چاشنی و ادویه پخته می شوند. 1"} -{"line": "69009 ژیگولت (گُ لِ) (اِ.) مؤنث ژیگولو؛ دختری که همواره در مجالس لهو و لعب و رقص حضور یابد و وقت خود را به بطالت گذراند. 1"} -{"line": "69010 ژیگولو [ فر. ] (ص .) جوانی که به ظاهر خود زیاد می رسد و اهل خوشگذرانی می باشد. 1"} -{"line": "69011 ک (حر.) بیست وپنجمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 20 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "69012 کأس (کَ) [ ع . ] (اِ.) کاسه، پیاله . ج . کرؤس . 1"} -{"line": "69013 کئیب (کَ ئِ) [ ع . ] (ص .) غمگین . 1"} -{"line": "69014 کئیر (کَ) (اِ.) نک کهیر. 1"} -{"line": "69015 کا (اِ.) در مصر قدیم به معنای همزاد و جفت بوده است . مانند فروهر در دین زرتشتی . 1"} -{"line": "69016 کائوچو (ئُ ) [ فر. ] (اِ.) شیره ای است که از تنة درخت هوآبرازیلینسیس که از گیاهان تیرة فرفیون است به دست می آید. شیرة این درخت را هنگامی که گرم کنند، کائوچوی خام فراهم می شود و آن جسم نرمی است که در صنعت برای ساختن اشیاء مختلف به کار می رود. 1"} -{"line": "69017 کاباره (رِ) [ فر. ] (اِ.) میکده ای که در آن رقص و آواز و موسیقی هم هست . 1"} -{"line": "69018 کابل (بْ لْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - رشته های ضخیمی از سیم های تابیده شده با روکش عایق دار برای انتقال جریان برق، تلفن و... . 2 - رشته سیم فولادی ضخیم برای بستن و بلند کردن قطعاتِ سنگین، بافه (فره ). 1"} -{"line": "69019 کابنه (ب نَ) (اِ.) چشم، دیده، کاینه و کایینه هم گفته اند. 1"} -{"line": "69020 کابوس [ لا. ] (اِ.) بختک، حالت سنگینی و اختناقی که در خواب به انسان دست می دهد. 1"} -{"line": "69021 کابوسک (سَ) (اِ.) = کابوشک : خرمایی که هسته اش سخت نشود و آن از جنس خرمای پست است ؛ شیص . 1"} -{"line": "69022 کابوک (اِ.) لانة مرغ، زنبیلی که در میان خانه بیآویزند تا کبوتر در آن آشیانه کند. کابک و کاوک و کاواک و کاووک هم گفته شده است . 1"} -{"line": "69023 کابوی (بُ) [ انگ . ] (اِ.) گاوچران امریکایی . 1"} -{"line": "69024 کابیدن (دَ) (مص م .) 1 - نک کاویدن . 2 - خراشیدن . 3 - شکافتن . 1"} -{"line": "69025 کابیله (لِ) (اِ.) هاون، هاون چوبین . 1"} -{"line": "69026 کابین [ فر. ] (اِ.) 1 - اتاقکی که از مصالح سبک ساخته شده باشد. 2 - هر یک از اتاق های داخلی کشتی، جایگاه مخصوص خلبان در هواپیما و مانند آن . (فره ). 1"} -{"line": "69027 کابین (اِ.) مهر، صداق، مهریة عروس . 1"} -{"line": "69028 کابین بستن (بَ تَ) (مص ل .) ازدواج کردن . 1"} -{"line": "69029 کابین کردن (کَ دَ) (مص م .) عقد کردن، به نکاح درآوردن . 1"} -{"line": "69030 کابینت (نِ) [ انگ . ] (اِ.) قفسه دردار، گنجه ای که دارای طبقه و در است به ویژه قفسة آشپز - خانه . 1"} -{"line": "69031 کابینه (نِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دفتر، اتاق کار. 2 - مجموع وزیران یک دولت . 1"} -{"line": "69032 کات (اِ.) زاج، زاگ . ؛ کات کبود زاج کبود، رنگ مس . 1"} -{"line": "69033 کات [ انگ . ] (شب جم .) 1 - دستور قطع کار توسط کارگردان هنگام ضبط فیلم یا تمرین : قطع کنید (سینما). 2 - در فوتبال، تنیس، پینگ پنگ و مانند آن ها نوعی ضربه که به توپ حالت چرخشی می دهد (ورزش ). 1"} -{"line": "69034 کاتابولیسم (بُ) [ فر. ] (اِ.) فرایندهای شیمیایی تخریبی در موجودات زنده، فروگشت . (فره ). 1"} -{"line": "69035 کاتالوگ (لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دفترچه ای که طرز کار دستگاهی را نشان دهد، کارنما. (فره ). 2 - فهرست، فهرست راهنمای اشیاء، بروشور، کالانما (فره ). 1"} -{"line": "69036 کاتالپسی (لِ) [ فر. ] (اِ.) فقدان ناگهانی حرکات ارادی بدون وجود یک ضایعة عضلانی . در این حالت اندام ها و تنه وضع خود را به یک حالت حفظ می کنند و حواس و اعضای حس نیز وظایف خود را انجام می دهند ولی پاسخ به تحریکات حرکات ارادی سلب می شود. 1"} -{"line": "69037 کاتالیزور (زُ) [ فر . ] ماده ای که باعث تغییر سرعت یک فعل و انفعال شیمیایی می شود بدون آن که مستقیماً در آن فعل و انفعال وارد شود، کاتالیزگر، آسان گر. 1"} -{"line": "69038 کاتب (تِ) [ ع . ] (اِفا.) نویسنده . 1"} -{"line": "69039 کاتد (تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - قطب منفی لامپ الکترونی که بر اثر گرما الکترون گسیل می کند. 2 - پایانه یا الکترود منفی . 1"} -{"line": "69040 کاتر (تِ) [ انگ . ] (اِ.) تیغ دسته دار بسیار تیز. 1"} -{"line": "69041 کاتم (تِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پنهان کننده، پوشنده . 2 - سرپوش، رازدار. 3 - نهفته، مستور. 1"} -{"line": "69042 کاتوره (رِ) (ص .) سرگشته، سرگردان، شیفته - سار. 1"} -{"line": "69043 کاتوزی (تُ) (ص . اِ.)زاهد، عابد. ج . کاتوزیان . 1"} -{"line": "69044 کاتولیک (تُ) [ فر. ] (اِ.) دارای مذهب کاتولیک، کسانی از پیروان مسیح که به پاپ عقیده دارند و از او اطاعت می کنند. 1"} -{"line": "69045 کاتیوشا [ روس . ] (اِ.) نوعی موشک زمین به هوا. 1"} -{"line": "69046 کاتیون (یُ) [ فر. ] (اِ.) یونی که بار مثبت دارد. مق . آنیون . 1"} -{"line": "69047 کاثر (ثِ) [ ع . ] (ص .) بسیار، کثیر. 1"} -{"line": "69090 کاربشول (بَ) (ص فا.) = کاربشولنده : آن که کاری را انجام دهد، گزارندة کارها، کار ساز. 1"} -{"line": "69048 کاج (اِ.) درختی است با برگ های سوزنی که چون یک دفعه نمی ریزند، همیشه سبز به نظر می آیند. از ساقة آن شیرابه ای تراوش می کند که در مجاورت هوا سخت می شود. کاژ، ناژ، نوژ، ناج هم گفته شده . 1"} -{"line": "69049 کاج (ص .) دوبین، لوچ . کاچ، کاژ، کوچ هم گفته شده است . 1"} -{"line": "69050 کاج (اِ.) پشت گردنی، سیلی . 1"} -{"line": "69051 کاج (ق .) کاچ، کاش، کاشکی . 1"} -{"line": "69052 کاجی (ق .) کاش، کاشکی . 1"} -{"line": "69053 کاجیره (رَ یا رِ) (اِ.) = کاژیره . کاچیره . کاچره . کاچوره : گیاهی است یک ساله یا دو ساله از تیرة مرکبات . برگ های این گیاه نرم و دندانه دار و پوشیده از تیغ های ظریف و نازک است . گل هایش منفرد، میوه اش فندقه و دارای دسته ای تار نازک در قسمت انتهایی است . از گلبرگ های این گیاه ماده ای به رنگ زرد زیبا و محلول در آب و مادة دیگری به رنگ قرمز به نام کارتامین که آن نیز در آب محلول است به دست آورده اند. 1"} -{"line": "69054 کاخ (اِ.) قصر، عمارت بلند. 1"} -{"line": "69055 کاخ نشین (نِ) (ص مر.) 1 - ساکن کاخ . 2 - ثروتمند، مرفه . 1"} -{"line": "69056 کاخر (خَ) (اِ.)1 - پژمرده و پریشان . 2 - ناخوشی یرقان . 1"} -{"line": "69057 کاخه (خَ) (اِ.) 1 - باران . 2 - زردی، یرقان . 1"} -{"line": "69058 کادر [ فر. ] (اِ.) 1 - شکلی هندسی یا زینتی که نوشته یا تصویری را برای مشخص یا متمایز شدن در داخل آن قرار می دهند. 2 - اشخاص آموزش دیده یا دارای تخصص لازم برای کار در یک سازمان معین، پایوران (فره ). 3 - چهارچوب، قالب، محدوده . 1"} -{"line": "69059 کادو (دُ) [ فر. ] (اِ.) پیشکش، هدیه . 1"} -{"line": "69060 کاذب (ذ) [ ع . ] (اِفا.) دروغگو، ناراست . ج . کذبه . 1"} -{"line": "69061 کار (اِ.) 1 - آن چه از شخصی یا شیئی صادر شود، آن چه که کرده شود، فعل، عمل . 2 - پیشه، شغل . 3 - سعی و جهد. 4 - رزم، جنگ . 5 - کشت، زراعت . 6 - مسئولیت، وظیفه . 7 - گرفتاری، دشواری . 8 - وضعیت، حال . 9 - حادثه، پیشامد. 10 - صنعت، هنر. 11 - ممارست، اشتغال، تمرین . 12 - بنا، ساختمان . 13 - مرگ، موت . 14 - وسیلة معیشت، معاش . 15 - (پس .) الف - چون به آخر اسم معنی پیوندد صیغة مبالغه سازد: ستمکار، گناهکار. ب - چون به اسم ذات و معنی پیوندد صیغة شغل سازد: خدمتکار، آتشکار. ؛ کار بیخ پیدا کردن کنایه از: بدتر یا وخیم تر شدن . ؛ کار به جای باریک کشیدن کنایه از: سخت یا خطرناک شدن اوضاع . ؛ کار تراشیدن کنایه از: تولید زحمت کردن . ؛ کار حضرت فیل کنایه از: بسیار دشوار. 1"} -{"line": "69062 کار (ص فا.) در ترکیب به معنی کارنده و کشت کننده آید: برنج کار، گلکار. 1"} -{"line": "69063 کار و بار (رُ) (اِمر.)مشغولیت، معامله، شغل، کسب . 1"} -{"line": "69064 کار بستن (بَ تَ)(مص م .)1 - استعمال کردن . 2 - عمل کردن، به جا آوردن، اجرا کردن . 1"} -{"line": "69065 کار در سر پیچیدن (دَ. سَ. دَ) (مص ل .) سرگردانی، آشفته شدن کار کسی . 1"} -{"line": "69066 کار راه انداختن (اَ تَ) (مص م .) انجام دادن کار. 1"} -{"line": "69067 کار زدن (زَ دَ) (مص م .) استعمال کردن، به کار بردن، استفاده کردن . 1"} -{"line": "69068 کار ساختن (تَ) (مص م .) چاره نمودن، تهیه دیدن . 1"} -{"line": "69069 کار و کیا (رُ) (اِمر.) 1 - کار، عمل . 2 - امیری، پادشاهی، تسلط . 3 - جاه و جلال، شأن و مقام . 1"} -{"line": "69070 کار چاق کنی (کُ) [ فا - تر. ] (حامص .) دلالی . 1"} -{"line": "69071 کار کردن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - عمل کردن، به جا آوردن . 2 - به کاری پرداختن . 3 - تأثیر کردن، کارگر شدن . 1"} -{"line": "69072 کارآزمایی (ز) (حامص .) تجربه، آزمایش . 1"} -{"line": "69073 کارآزموده (ز د) (ص مف .) باتجربه، کاردیده . 1"} -{"line": "69074 کارآمد (مَ) (ص مف .) شایسته، کاردان . 1"} -{"line": "69075 کارآمدن (مَ دَ) (مص ل .) شایسته بودن، سر و کار داشتن . 1"} -{"line": "69076 کارآموز (ص فا.) = کارآموزنده : 1 - کسی که مشغول آموختن کاری است . 2 - دانشمند، مطلع . 3 - حاذق، مجرب . 1"} -{"line": "69077 کارآموزی 1 - (حامص .) عمل کارآموز (فره ). 2 - (اِ.) دوره ای که اشخاص وارد خدمت می شوند و بدون گرفتن حقوق برای آشنا شدن به کار خدمت می کنند. 1"} -{"line": "69078 کارآگاه (ص مر.) 1 - مخبر، جاسوس . 2 - پلیسی که لباس شخصی به تن می کند. 1"} -{"line": "69079 کارا بودن (دَ) (مص ل .) آمادة انجام کار بودن . 1"} -{"line": "69080 کاراته (تِ) [ فر. ] (اِ.) فن ضربه زدن ؛ نوعی از ورزش های رزمی - دفاعی . 1"} -{"line": "69081 کاراسته (تَ یا تِ) (اِ.) چوب، تخته و دیگر مصالح بنایی . 1"} -{"line": "69082 کارافتادن (اُ دَ) (مص ل .) 1 - با کسی سر و کار پیدا کردن . 2 - حادثه پیش آمدن . 1"} -{"line": "69083 کارافتاده (اُ د) (ص .) 1 - با تجربه، آزموده . 2 - در مشکل افتاده، گرفتار. 1"} -{"line": "69084 کارامل (مِ) [ فر. ] (اِ.) قند سوخته ؛ ماده ای که از حرارت دادن زیاد به قند معمولی به دست آید. 1"} -{"line": "69085 کارانه (نِ) (اِمر.) پولی که در برابر انجام کاری معین (مانند معاینه بیمار) یا ساعت کار (مانند یک ساعت تدریس ) پرداخت می شود، کارمزد. 1"} -{"line": "69086 کاراکتر (تِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - شخصیت، منش . 2 - هریک از اشخاص معرفی شده در یک داستان، نمایشنامه یا فیلم نامه . 1"} -{"line": "69087 کارایی (اِمص .) سودمندی، اثربخش . 1"} -{"line": "69088 کاربان (اِمر.) نک کاروان . 1"} -{"line": "69089 کاربرد (بُ) (اِمص .) به کار بردن، بهره گرفتن . 1"} -{"line": "69091 کاربن (بُ) [ فر. ] (اِ.) کربن . کاغذ، کاغذی است که یک طرف آن رنگی است و آن را برای کپی برداشتن در هنگام نوشتن مورد استفاده قرار می دهند. 1"} -{"line": "69092 کاربند (بَ) (ص .) = کاربندنده : 1 - به کار گیرنده، استعمال کننده . 2 - عمل کننده، اجرا کننده . 3 - عامل، کارگزار، مأمور. 4 - فرمانبردار، مطیع . ؛ کاربند شدن (کن .) اطاعت کردن، فرمانبرداری کردن . 1"} -{"line": "69093 کاربوراتور (بُ تُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی است که هوا و بنزین را به نسبت معینی مخلوط و برای انفجار در محفظه سیلندرها آماده می سازد. 1"} -{"line": "69094 کاربیت [ انگ . ] (اِ.) = کاربید: 1 - ترکیب دوتایی کربن و یک فلز، کربوز. 2 - جسم جامدی به رنگ سیاه مایل به خاکستری که برای تولید گاز استیلن در جوشکاری به کار می رود. 1"} -{"line": "69095 کاربین (ص فا.) کاردان، کارشناس . 1"} -{"line": "69096 کارت [ فر. ] (اِ.) 1 - مقوای نازک که روی آن مشخصات چیزی یاکسی نوشته می شود. ؛ کارت ِ کارت ویزیت کارتی که روی آن نام، نام خانوادگی، شغل، آدرس و تلفن شخص نوشته شده باشد. ؛ کارت شناسایی مدرک رسمی برای اثبات هویت شخص . ؛ کارت ملی ورقه ای دارای شمارة مشخص که حاوی مشخصات فرد بوده و هر شهروند با آن شناخته می شود. ؛ کارت اعتباری کارتی که در معاملات با آن می توان به جای پول استفاده کرد. ؛ کارت تلفن کارتی که به جای سکه در تلفن های عمومی از آن استفاده می شود. ؛ کارت دعوت کارتی که برای دعوت اشخاص به مهمانی، گردهمایی، سخنرانی و مانند آن فرستاده می شود. ؛ کارت زرد کارتی که در مسابقات ورزشی مانند فوتبال و غیره جهت اخطار به بازیکن خاطی نشان می دهند. ؛ کارت قرمز کارتی که در مسابقات ورزشی مانند فوتبال و غیره برای اخراج بازیکن خاطی از زمین مسابقه به او نشان می دهند. 2 - ورقِ بازی . 1"} -{"line": "69097 کارت پستال (پُ) [ فر. ] (اِمر.)کارتی که روی آن تصویری چاپ شده و در پشت آن نامه نگاری کوتاه می کنند و تمبر می چسبانند و به مقصدی می فرستند. 1"} -{"line": "69098 کارتابل [ فر. ] (اِ.) پوشة مخصوصی که نامه ها و پرونده های جاری را برای صدور دستور در آن قرار می دهند، کارپوشه . (فره ). 1"} -{"line": "69099 کارتریچ [ انگ . ] (اِ.) ظرف یا محفظه ای حاوی ماده، وسیله یا جسمی که جا به جا کردن و استفاده از آن با دست دشوار و پردردسر یا ناراحت کننده است . 1"} -{"line": "69100 کارتل (تِ) [ فر. ] (اِ.) اتحادیه ای مرکب از چند شرکت یا مؤسسة اقتصادی برای در دست گرفتن بازار و نرخ ها. 1"} -{"line": "69101 کارتن (تَ) (اِ.) 1 - عنکبوت . 2 - جولاهه، نساج . 1"} -{"line": "69102 کارتن (تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - جلد مقوایی برای نگه داری برگه ها، پوشه . 2 - جعبة مقوایی . 1"} -{"line": "69103 کارتنک (تَ نَ) (اِمصغ .) 1 - عنکبوت . 2 - تار عنکبوت . کارتند و کارتن و کارتینه نیز گویند. 1"} -{"line": "69104 کارتون (تُ) [ انگ . ] (اِ.) نقاشی متحرک . 1"} -{"line": "69105 کارتکس (تِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - قفسة کشوداری که در کشوهای آن کارت های مربوط به مشخصات کتاب ها، مجلات و مانند آن ها نگه داری می شود. 2 - کارتی که روی آن زمان ورود یا خروج کالای موجود نوشته می شود. 3 - کارت زن . 4 - کارد پهن و دسته داری که نقاشان در و پنجره و ساختمان و اتومبیل را با آن بتونه می کنند. 1"} -{"line": "69106 کارخانه (نِ) (اِمر.) جایی که عدة بسیاری کارگر به صنعت یا پیشه ای مشغول هستند. 1"} -{"line": "69107 کارخانه دار ( کارخانه دار .) (ص فا.) = کارخانه دارنده : رییس کارخانه، صاحب کارخانه، کارخانه چی . 1"} -{"line": "69108 کارد [ په . ] (اِ.) ابزاری مرکب از یک لبة تیز و یک دسته که برای بریدن به کار رود، چاقو. ؛ کارد به استخوان کسی رسیدن کنایه از: وضع بسیار سختی داشتن . ؛ مثل کارد ُ پنیر بودن کنایه از: سخت مخالف و دشمن یکدیگر بودن . 1"} -{"line": "69109 کاردار (ص فا.) 1 - وزیر، حاکم . 2 - مأمور سیاسی یک دولت در کشوری دیگر که در غیاب سفیر به انجام کارهای سفارت خانه می پردازد. 1"} -{"line": "69110 کاردان (ص فا.) خردمند، کارآزموده . 1"} -{"line": "69111 کاردانی 1 - (حامص .) دانندگی کار، شناسندگی کار. 2 - اطلاع، بصیرت . 3 - (اِ.) وزارت . 4 - دورة تحصیلات دانشگاهی دو ساله یا اندکی بیش تر، فوق دیپلم . 1"} -{"line": "69112 کاردرمانی (دَ) (حامص .) روشی که بیمار را با کار کردن معالجه می کنند. (به ویژه در مورد معلولیت ها و بیماری های روانی ). 1"} -{"line": "69113 کاردستی (دَ) (اِمر.) کالایی که با دست یا ابزارهای سادة دستی ساخته شده است . 1"} -{"line": "69114 کاردو (اِ.) 1 - مقراض بزرگی که پشم را بدان می برند. 2 - برش پشم گوسفند. 3 - یک قطعه ابریشم . 4 - آنچه از خرمابن برآید مانند دو نعل بر هم نهادة تیز اطراف و در میان آن بار آن نهاده ؛ شکوفة نخستین خرما، طلع . 1"} -{"line": "69115 کاردک (دَ) (اِمصغ .) ابزاری با تیغة فلزی دارای لبة پهن برای گستردن رنگ یا بتونه ساخته شده است . 1"} -{"line": "69116 کاردکس (د) کارتی که در آن تعداد و تاریخ ورود و خروج کالای معینی به انبار ثبت شود. 1"} -{"line": "69117 کاردیده (د) (ص مف .) کارآزموده، باتجربه . 1"} -{"line": "69118 کاردیدگی (د) (حامص .) تجربه، کار - آزمودگی . 1"} -{"line": "69119 کاردینال [ فر. ] (اِ.) روحانی کاتولیک که پس از پاپ بالاترین مقام را دارد. 1"} -{"line": "69120 کاردیوگرافی (یُ گِ) [ فر. ] (اِ.) ثبت ضربان قلب در حالات مختلف روی نوار. 1"} -{"line": "69121 کارران (ص فا.) 1 - دانای کار، مطلع . 2 - کارگزار، پیشکار. 3 - دلال . 1"} -{"line": "69122 کاررس (رَ یا رِ) (ص فا.) کسی که به کارها برسد، آن که کارزار راه اندازد. 1"} -{"line": "69123 کارروا (رَ) (ص مر.) 1 - شایسته، سزاوار. 2 - نافع، سودمند. 1"} -{"line": "69124 کارزار [ په . ] (اِ.) جنگ، جدال، نبرد. 1"} -{"line": "69125 کارساز (ص فا.) چاره جو، مشکل گشا. 1"} -{"line": "69126 کارسازی (حامص .) 1 - چاره جویی، مشکل - گشایی . 2 - آمادگی . 3 - حیله گری . 1"} -{"line": "69127 کارستان (رِ) 1 - (اِمر.) مدل کار. 2 - حکایت، سرگذشت . 3 - (ص .) کار بزرگ، کار شگفت . 1"} -{"line": "69128 کارشناس (ش ) (ص فا.) دانای کار، متخصص، دارای تحصیلات در حد لیسانس . 1"} -{"line": "69129 کارشناسی ( کارشناسی .) 1 - (حامص .) شناسایی کار، خبرگی . 2 - (اِ.) دورة تحصیلات چهارسالة دانشگاهی . 1"} -{"line": "69130 کارشکن (ش کَ) (ص فا.) 1 - کسی که مانع پیشرفت کار باشد. 2 - سخن چین، نمام . 1"} -{"line": "69131 کارشکنی ( کارشکنی .) (حامص .)ممانعت از پیشرفت کار. 1"} -{"line": "69132 کارفرما (فَ) (ص فا.) 1 - آن که دستور کار بدهد. 2 - صاحب کار. 1"} -{"line": "69133 کارمزد (مُ) (اِمر.) اجرت، حق العمل . 1"} -{"line": "69134 کارمند (مَ) (ص مر. اِمر.) 1 - آن که کاری دارد. 2 - کسی که در اداره یا مؤسسه ای به کار مشغول است، عضو. 3 - کارآمد، لایق . 1"} -{"line": "69135 کارنامه (مِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - ورقه ای که در آن نتایج آزمون های تحصیلی نوشته شده است . 2 - شرح حال، سرگذشت . 1"} -{"line": "69136 کارناوال [ فر. ] (اِ.) کاروان شادی، کاروانی که در ایام معینی از سال با لباس های مضحک برای تفریح و سرگرمی به راه می افتند. 1"} -{"line": "69137 کارنده (رَ د یا دَ) (ص فا.) 1 - کار کننده، عمل - کننده . 2 - کشت کننده، زارع . 1"} -{"line": "69138 کارنگ (رَ) (ص فا.) 1 - زبان آور، چرب زبان . 2 - صاحب طرب . 1"} -{"line": "69139 کاره ( کاره .) [ ع . ] (اِفا.) ناخوش، ناپسند. 1"} -{"line": "69140 کاره ( کاره .) 1 - (ص نسب .) مستعد، لایق کار. 2 - (عا.) صاحب شغل و مقام . 1"} -{"line": "69141 کاره (رِ) (اِ.) پشتواره، بستة کوچک از هیزم و علف . 1"} -{"line": "69142 کارواش [ انگ . ] (اِ.) کارگاهی که در آن اتومبیل ها را می شویند، خودروشویی (فره ). 1"} -{"line": "69143 کاروان [ په . ] (اِمر.) قافله، عده ای مسافر که با هم حرکت کنند. 1"} -{"line": "69144 کاروانسالار (ص مر.) رییس کاروان، قافله - سالار. 1"} -{"line": "69145 کاروانسرا (سَ) (اِمر.) جایی در داخل شهر یا میان راه ها که کاروان ها در آنجا اقامت می کردند. 1"} -{"line": "69146 کاروانک (نَ) [ معر. ] (اِ.) مرغی است شبیه به مرغابی دارای منقاری دراز و بیشتر در کنار آب می نشیند، کروان . 1"} -{"line": "69147 کاروانکش (کُ) (اِ.)1 - ستارة شعری، شباهنگ . 2 - زهره . 1"} -{"line": "69148 کارورز (وَ) (ص فا.) 1 - آن که به کاری اشتغال دارد، کارکن . 2 - دانشجوی پزشکی که در بیمارستان به دستور سرپزشک کار می کند، انترن . 1"} -{"line": "69149 کاروژول (وَ) (ص فا.) کاروژولنده، سرکارگر، سرعمله . 1"} -{"line": "69150 کارپرداز (پَ) (ص .) مباشر، مأمور کار - پردازی . 1"} -{"line": "69151 کارپردازی ( کارپردازی .) (حامص .) 1 - مباشرت . 2 - بخشی از اداره که وظیفة آن فراهم کردن کار یا نوشت افزار آن اداره است . 1"} -{"line": "69152 کارپیچ (اِمر.) 1 - پارچه ای که گلابتون دوزان لفافة کار خود سازند به جهت محافظت از آن . 2 - دسته و بسته، تنگ . 1"} -{"line": "69153 کارکرد (کَ) (مص مر.) 1 - عمل و کار. 2 - اندازه و مقیاس کار انجام شده . 1"} -{"line": "69154 کارکرده (کَ د) (ص مف .) 1 - کارآزموده، باتجربه . 2 - کهنه، فرسوده . 1"} -{"line": "69155 کارکشته (کُ تِ یا تَ) (ص مف ) (عا.) مجرب ورزیده . 1"} -{"line": "69156 کارکشتگی (کُ تِ)(حامص .) (عا.) ورزیدگی، آزمودگی . 1"} -{"line": "69157 کارکن (کُ) (اِ.) مُسهل . 1"} -{"line": "69158 کارکن ( کارکن .) (ص .) دارای عادت یا گرایش به کار کردن، کاری، کوشا، فعال . 1"} -{"line": "69159 کارکیا (ص مر.) پادشاه، وزیر، کاردان . 1"} -{"line": "69160 کارگاه (اِمر.) محل ساختن چیزها، جای کار کردن کارگران . 1"} -{"line": "69161 کارگر (گَ) (ص .) 1 - شاغل، کارکننده . 2 - مؤثر. 1"} -{"line": "69162 کارگر شدن (گَ. شُ دَ) (مص ل .) اثر کردن، تأثیر گذاشتن . 1"} -{"line": "69163 کارگردان (گَ) (اِ.) 1 - کسی که انجام کارها را اداره می کند. 2 - کسی که بازیگران را راهنمایی می کند و نمایشنامه ها را به روی صحنه می آورد. 1"} -{"line": "69164 کارگزار (گُ) (ص فا.) عامل، مأمور. 1"} -{"line": "69165 کارگزینی (گُ) (حامص . اِمر.)1 - به کار گماشتن (کسی را). 2 - اداره ای که به کار استخدام، ماموریت، ترفیع، انتقال، بازنشستگی و سایر امور مربوط به کارمندان و کارکنان یک سازمان می پردازد، ادارة استخدام . 1"} -{"line": "69166 کارگشا (گُ) (ص فا.) مشکل گشا، چاره جو. 1"} -{"line": "69167 کارگشایی ( کارگشایی .) (حامص .) چاره جویی، مشکل گشایی . 1"} -{"line": "69168 کاری [ په . ] (ص نسب .) 1 - فعال، مفید. 2 - پهلوان و دلاور جنگی . 3 - بسیار مؤثر، کارگر. 1"} -{"line": "69169 کاریر (یِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - سازمانی که کارش برقراری ارتباط تلفنی از راه دور است . 2 - سابقة شغلی . 1"} -{"line": "69170 کاریز (اِ.) قنات . 1"} -{"line": "69393 کاکو (اِ.) برادر مادر، دایی . 1"} -{"line": "69171 کاریزماتیک [ انگ . ] (ص .) شخصیت و جذابیت یک فرد که می تواند در مردم نفوذ کند و آنان را به شور و فداکاری وادار سازد. این مشخصه ابتدا در برخی فرقه های مسیحیت مشاهده شد و بعدها در ادیان دیگر هم به چشم خورد. 1"} -{"line": "69172 کاریکاتور [ فر. ] (اِ.) نوعی نقاشی طنزآمیز که در آن طراحی برخی جزییات مبالغه می شود. 1"} -{"line": "69173 کاریکاتوریست [ فر . ] (ص .) نقاشی که کارش کشیدن کاریکاتور است . 1"} -{"line": "69174 کاریکلماتور (لَ تُ) (اِ.) نوعی کاربرد طنزآمیز و اژه ها. 1"} -{"line": "69175 کاز (اِ.) 1 - جایی که در کوه و بیابان یا در زیرزمین کنده باشند برای جا دادن گوسفندان . 2 - صومعه . 1"} -{"line": "69176 کازه (ز) (اِ.) 1 - آلاچیق، کلبه . 2 - صومعه . 3 - خانه و منزل . 1"} -{"line": "69177 کازینو (نُ) [ فر. ] (اِ.) قمارخانه . 1"} -{"line": "69178 کازیه (ز یِ) [ فر. ] (اِ.) جعبة روباز که برای قرار دادن پرونده یا نامه ها جهت اقدام روی میز قرا ر می دهند. 1"} -{"line": "69179 کاس (اِ.) کوس، طبل بزرگ . 1"} -{"line": "69180 کاس [ سغ . ] (اِ.) خوک نر. 1"} -{"line": "69181 کاس کردن (کَ دَ) (مص م .) (عا.) از شدت اصرار و الحاح کسی را خسته کردن، امان وی را بریدن . 1"} -{"line": "69182 کاسب (س ) [ ع . ] (اِفا.) بازاری، سوداگر. ج . کسبه . 1"} -{"line": "69183 کاسبرگ (بَ) (اِ.) هر یک از قطعه ها یا بخش های کاسة گل که معمولاً سبز و گاه به رنگ های دیگر است . 1"} -{"line": "69184 کاسبی (س ) [ ع - فا. ] (حامص .) تجارت، داد و ستد. 1"} -{"line": "69185 کاست (سْ تْ) (مص م .) کاهش، نقصان . 1"} -{"line": "69186 کاست (س ) [ فر. ] (اِ.) محفظة کوچک که در آن نوار فیلم یا نوار ضبط صوت قرار دارد، پوش نوار (فره ). 1"} -{"line": "69187 کاستن (سْ تَ) (مص ل .) کم کردن . 1"} -{"line": "69188 کاستی (حامص .)1 - نقصان، کم شدگی . 2 - کم - خردی، نادانی . 1"} -{"line": "69189 کاسد (س ) [ ع . ] (ص .) ناروا، بی رونق . 1"} -{"line": "69190 کاسر (س ) [ ع . ] (اِفا.) شکننده . 1"} -{"line": "69191 کاسر (سَ) (اِ.) یکی از انواع پست ماهوت چون شالکی . 1"} -{"line": "69192 کاسل (س ) [ ع . ] (اِفا.) سست و کاهل . 1"} -{"line": "69193 کاسمو (اِ.) موی خوک، موی زبر و خشن . 1"} -{"line": "69194 کاسنی (اِ.) گیاهی است علفی و پایا از تیرة مرکبان که در حقیقت سردستة این تیره است . دارای ساقة خشن و برگ های تلخ مزه و پوشیده از کرک . گل های آبی و گاه سفید و قرمز دارد. برگ های این گیاه در تداوی بیماران مبتلا به تب نوبه مورد استفاده قرار می گیرد، تلخک . 1"} -{"line": "69195 کاسه (س ) [ ازع . ] (اِ.) 1 - پیاله، ظرف . 2 - کوس . 3 - بیرونی ترین پوشش گل . ؛ کاسه ی داغ تر از آش کنایه از: واسطه ای که از صاحب حق بیشتر جوش می زند. ؛ کاسه ای زیر نیم کاسه بودن کنایه از: نیرنگی در کار بودن . ؛ کاسه کوزة کسی را به هم زدن کنایه از: شر و فساد و خرابی بار آوردن . 1"} -{"line": "69196 کاسه بازی ( کاسه بازی .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - بازی با کاسه و آن چنین است که دو سه کاسة چینی را پر آب کنند و کاسه بازان واژگون شده کاسه ها بر پشت گذارند و به تحریک سرین آن را جنبانند و به دوش خود رسانند در حالی که قطره ای آب از آن نریزد. 2 - بیرون آوردن ظرف ها از زیر خرقه برای تفریح تماشاگران . 3 - مجازاً: مکاری، حیله - گری . 1"} -{"line": "69197 کاسه بند ( کاسه بند . بَ) 1 - (ص فا.) آن که ظروف شیشه ای و چینی و چوبی شکسته را بند می زند. 2 - (اِمر.) آلتی که پهلوانان کشتی با اجازة استادان و مشایخ به کاسة زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینة کوچکی نیز قرار می دادند. این عمل کفایتی بود از این که زانوی صاحب کاسه بند به خاک نمی رسد. 1"} -{"line": "69198 کاسه بند کردن ( کاسه بند کردن کاسه بند کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تملق گفتن، چاپلوسی کردن . 2 - طمع داشتن . 1"} -{"line": "69199 کاسه سیاه ( کاسه سیاه .) (ص مر.) بخیل، خسیس . 1"} -{"line": "69200 کاسه شدن ( کاسه شدن . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - کوژ شدن، خمیده گشتن . 2 - کنایه از: کوشیدن، تلاش کردن . 1"} -{"line": "69201 کاسه لیس ( کاسه لیس .) (ص فا.) چاپلوس، متملق . 1"} -{"line": "69202 کاسه نبات ( کاسه نبات . نَ) (اِ.) نباتی که آن را به شکل کاسه درست کرده اند و معمولاً جزئی از وسایل سفرة عقد است . 1"} -{"line": "69203 کاسه نمد ( کاسه نمد . نَ مَ) (اِ.) هر یک از واشرهای لاستیکی گرد در اندازه های مختلف که در موتور برای پیشگیری از نفوذ روغن به بیرون به کار می رود. 1"} -{"line": "69204 کاسه پشت ( کاسه پشت . پُ) (اِ.) 1 - لاک پشت، سنگ پشت . 2 - کنایه از: آسمان، فلک . 1"} -{"line": "69205 کاسه کوزه ( کاسه کوزه . ز) (اِ.) 1 - مجموعة ظرف های خانه . 2 - مجموعة اثاث و اسباب کار کسی . 1"} -{"line": "69206 کاسه کوزه دار ( کاسه کوزه دار . کاسه کوزه دار .) [ ع - فا. ] (ص فا.) (عا.) آن که خانه ای آماده برای قماربازی دارد؛ صاحب قمارخانه ؛ جیزگر. 1"} -{"line": "69207 کاسه گر ( کاسه گر . گَ) (ص .) 1 - کسی که ظروف سفالی درست می کند.2 - نام یکی از آهنگ های موسیقی . 1"} -{"line": "69208 کاسه گردان ( کاسه گردان . گَ) (ص فا.) گدای دوره - گرد. 1"} -{"line": "69209 کاسه گرفتن ( کاسه گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) کنایه از: 1 - شراب ریختن . 2 - ادای احترام و تهنیت کردن . 1"} -{"line": "69210 کاسه یکی ( کاسه یکی . یِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) هم - خوراک، هم غذا. 1"} -{"line": "69444 کبوک (کَ) (اِ.) چکاوک . 1"} -{"line": "69211 کاسکت (کِ) [ فر. ] (اِ.) = کاسک : 1 - کلاه لبه دار. 2 - کلاهی از جنس فلز و غیره که سر را از خطر حفظ می کند، کلاه ایمنی . 1"} -{"line": "69212 کاسیک (اِ.) [ فر. ] پرنده ای است سیاه رنگ به اندازة سار از راستة سبکبالان، بومی آمریکای جنوبی، پرهای پشت آن زرد طلایی است . 1"} -{"line": "69213 کاش (شب جم .) واژه ای برای بیان آرزوها. 1"} -{"line": "69214 کاشانه (نِ) (اِ.) خانة خرد و کوچک، خانة زمستانی . 1"} -{"line": "69215 کاشت (مص مر.) زراعت کردن، کاشتن . 1"} -{"line": "69216 کاشتن (تَ) (مص م .) زراعت کردن . 1"} -{"line": "69217 کاشته (تِ) (ص مف .) زراعت شده، نشانده . 1"} -{"line": "69218 کاشف (ش ) [ ع . ] (اِفا.) آشکار کننده، کشف کننده، ج . کشفه . 1"} -{"line": "69219 کاشه (شَ یا ش ) (اِ.) یخ نازکی که روی آب می بندد. 1"} -{"line": "69220 کاشکی (ق .) از ادات تمنی است و دال بر تأسف و افسوس و آرزو و حسرت دارد. 1"} -{"line": "69221 کاشی 1 - (اِ.) کاچی، آجر لعاب دار ساده یا نقاشی شده . 2 - (ص نسب .) اهل شهر کاشان . 1"} -{"line": "69222 کاشی کار 1 - (ص شغل .) آن که کاشی را در بنا کار گذارد. 2 - بنایی که در آن کاشی کار گذاشته شده است . 1"} -{"line": "69223 کاظم (ظِ) [ ع . ] (اِفا.) فروخورندة خشم، خاموش . ج . کظمه . 1"} -{"line": "69224 کاعب (عِ) [ ع . ] (اِمص .) نار پستان و پستان برآمده . 1"} -{"line": "69225 کاغ (اِ.) 1 - فریاد و ناله . 2 - آواز کلاغ . 3 - نشخوار. 1"} -{"line": "69226 کاغذ (غَ) [ از چی . ] (اِ.) ورقة نازک، خم پذیر و مسطحی که معمولاً از خمیر الیاف گیاهی ساخته می شود و غالباً بر آن چیز نویسند یا چاپ کنند. ؛ کاغذ سیاه کردن کنایه از: نویسندگی کردن، نوشتن (حالت تحقیر). ؛ کاغذ پاره کاغذی که محتوی آن فاقد ارزش است . 1"} -{"line": "69227 کاغذ خرید ( کاغذ خرید . خَ) (اِمر.) ورقه ای معمولاً چاپی که در آن فروش کالایی با مشخصات معین به خریدار گواهی شده است . 1"} -{"line": "69228 کاغذ دیواری ( کاغذ دیواری .) (اِمر.) کاغذ کمابیش ضخیم، بادوام و معمولاً دارای نقش، برای پوشش دیوارها. 1"} -{"line": "69229 کاغذ لغ ( کاغذ لغ . لُ) (اِمر.) = کاغذ لق : در و پنجرة چوبی که به جای شیشه، بر آن کاغذ چرب شده چسبانند. 1"} -{"line": "69230 کاغذ کادو ( کاغذ کادو . دُ) (اِمر.) کاغذ تزیینی که برای بسته بندی هدایا به کار می رود. 1"} -{"line": "69231 کاغذ کالک ( کاغذ کالک .) (اِمر.) نوعی کاغذ نیمه شفاف که در نقشه کشی و طراحی و کپی - برداری به کار می رود. 1"} -{"line": "69232 کاغذ گلاسه ( کاغذ گلاسه . گِ س ) (اِمر.) کاغذ براق سفید که برای چاپ کتاب های نفیس و تصویرهای رنگی به کار می رود. 1"} -{"line": "69233 کاغذبازی ( کاغذبازی .) (اِ.) مجازاً: زیاده روی در تشریفات اداری که باعث پیچیدگی و کندی جریان کارها می شود. 1"} -{"line": "69234 کاغذین جامه ( کاغذین جامه . مِ) نک جامة کاغذین . 1"} -{"line": "69235 کاغنه (نَ یا نِ) (اِ.) = کاغنو: 1 - کرمی است سیاه و سرخ و زهردار، ذروح . 2 - کرم شب تاب . 1"} -{"line": "69236 کاغه (غِ) (ص .) تن زده، اباکرده . 1"} -{"line": "69237 کاف (اِ.) نام بیست و پنجمین حرف الفبای فارسی . 1"} -{"line": "69238 کاف (اِ.) شکاف، رخنه، چاک . 1"} -{"line": "69239 کافئین (فِ) [ فر. ] (اِ.) آلکالوئیدی به فرمول 2 O 4 N 1 H 8 C که در برگ و دانة قهوه و چای و گیاه ماته و گیاه کلااکومیناتا موجود است . کافئین مقوی قلب و مدر است و در ضعف قلب و بیماری های عفونی (تیفوئید ذات الریه ) مصرف می شود. 1"} -{"line": "69240 کافتن (فْ تَ) [ په . ] (مص م .) دریدن، چاک کردن، ترکانیدن . 1"} -{"line": "69241 کافته (تِ) (ص مف .) 1 - دریده، شکافته . 2 - تفحص شده . 1"} -{"line": "69242 کافر (فَ) [ ع . ] (اِفا.) بی دین، ملحد. ج . کفره، کفار. 1"} -{"line": "69243 کافرمژه ( کافرمژه . مُ ژِ) (ص مر.) مجازاً: سیاه - چشم . 1"} -{"line": "69244 کافل (فِ) [ ع . ] (اِفا.) ضامن . 1"} -{"line": "69245 کافنده (فَ د) (ص فا.) شکافنده . 1"} -{"line": "69246 کافه (فِّ) [ ع . کافة ] (اِفا.) 1 - همة مردم . 2 - بازدارنده . 1"} -{"line": "69247 کافه (فِ) [ فر. ] (اِ.) جایی که در آن قهوه، چای، شیرینی و امثال آن صرف کنند. 1"} -{"line": "69248 کافه تریا ( کافه تریا . تِ) [ فر. ] (اِ.) مکانی عمومی که معمولاً در آن جا چای، قهوه، شیرینی و مانند آن ها می خورند، چایخانه (فره ). 1"} -{"line": "69249 کافه رستوران ( کافه رستوران . رِ) [ فر. ] (اِمر.) محلی که در آن غذا، مشروب، چای و قهوه صرف کنند. 1"} -{"line": "69250 کافه گلاسه ( کافه گلاسه . گِ س ) [ فر. ] (اِ.) شیرقهوه ای که در آن بستنی ریخته و معمولاً هنگام خوردن آن را مخلوط می کنند. 1"} -{"line": "69251 کافور [ سنس . ] (اِ.) ماده ای است خوشبو و سفیدرنگ . 1"} -{"line": "69252 کافور خوردن (خُ دَ) [ سنس - فا. ] (مص ل .) کنایه از: زایل شدن نیروی جنسی . 1"} -{"line": "69253 کافورپوش [ سنس - فا. ] (ص فا.) سفیدپوش . 1"} -{"line": "69254 کافی [ ع . ] (اِفا.) 1 - بس کننده، بی نیازکننده . 2 - دارای کمیت، کیفیت یا دامنه ای مناسب برای تأمین نیاز یا تقاضا. 1"} -{"line": "69255 کافی شاپ [ انگ . ] (اِ.) = کافه تریا: مکانی عمومی که در آن جا قهوه، چای و شیرینی و مشروبات غیرالکلی صرف می کنند، قهوه سرا (فره ). 1"} -{"line": "69256 کافی نت (نِ) [ انگ . ] (اِ.) مکانی عمومی برای استفاده از خدمات اینترنت، ایمیل و مکالمة تلفنی با راه دور همراه با پذیرایی مختصر، نت سرا (فره ). 1"} -{"line": "69257 کال 1 - (ص .) میوة نارسیده، خام . 2 - (اِ.) گودال بزرگ، زمین شکافته . 3 - (ص .) کج، خمیده . 4 - (اِ.) جا، مقام، جایگاه . 5 - (ص .) ژولیده، درهم . 1"} -{"line": "69258 کالا (اِ.) اسباب، متاع . 1"} -{"line": "69259 کالابرگ (بَ) (اِ.) کوپن . 1"} -{"line": "69260 کالار (اِ.) 1 - آبکند عمیق که اسب و سوار از آن گذر نتواند کرد. 2 - تخته سنگ پهن و نازک . 1"} -{"line": "69261 کالب (لِ) (اِ.) نک کالار. 1"} -{"line": "69262 کالب ( کالب .) (اِ.) قالب . 1"} -{"line": "69263 کالباس [ فر. ] (اِ.) مخلوطی از گوشت و چربی و حبوبات چرخ کرده و پخته شده که بیشتر به صورت سرد مصرف می شود. 1"} -{"line": "69264 کالبد (بُ یا بَ) [ په . ] (اِ.) 1 - قالب هر چیز. 2 - تن و بدن آدمی . 3 - نمونه، سرمشق . 1"} -{"line": "69265 کالبدشناسی ( کالبدشناسی . ش ) (حامص .) علم مطالعة ساختمان اندام های جانوران و گیاهان، آناتومی . 1"} -{"line": "69266 کالبدشکافی ( کالبدشکافی . ش ) (حامص .) باز کردن و شکافتن کالبد مرده در آزمایشگاه، تشریح علمی . 1"} -{"line": "69267 کالبو (ص .) سرگشته، حیران، نادان . 1"} -{"line": "69268 کالج (لِ) [ فر. ] (اِ.) آموزشگاه، مدرسة عالی، مدرسة شبانه روزی . 1"} -{"line": "69269 کالجار (اِمر.) 1 - کارزار، حرب . 2 - مزرعة برنج، برنجزار. 1"} -{"line": "69270 کالجوش (اِ.) = کله جوش : اشکنه، نوعی غذای حاضری . 1"} -{"line": "69271 کالری (لُ) [ فر. ] (اِمر.) واحد اندازه گیری حرارت . 1"} -{"line": "69272 کالسکه (لِ کِ) [ روس . ] (اِ.)1 - اتاقکی که کالسکه دارای چهار چرخ می باشد و به وسیلة کالسکه یک اسب یا بیشتر حرکت می کند. 2 - چهارچرخه ای که برای حمل و نقل کودک شیرخواره به کار می رود. 1"} -{"line": "69273 کالفته (لُ تِ) (ص مف .) آشفته، پریشان حال . 1"} -{"line": "69274 کالم (لُ) (ص . اِ.) بیوه، زن بیوه . 1"} -{"line": "69275 کالنجه (لِ جِ) (اِ.) فاخته . 1"} -{"line": "69276 کالنده (لَ د) (ص فا.) به شتاب رونده، جیم شونده . 1"} -{"line": "69277 کالنگ (لَ) (اِ.) نوعی کارد نعلبندان و بیطاران اسب . 1"} -{"line": "69278 کاله (لَ یا لِ) (اِ.) 1 - متاع و اسباب خانه . 2 - کدوی شراب . 3 - زمینی که برای کشت آماده شده باشد. 1"} -{"line": "69279 کالو (اِ.) 1 - تنه، بدن . 2 - صورت، شکل . 1"} -{"line": "69280 کالوج (اِ.) = کالوچ : کبوتر. 1"} -{"line": "69281 کالوج (اِ.) انگشت کوچک . 1"} -{"line": "69282 کالوخ (اِ.) نوعی گیاه بدبو، گندنا. 1"} -{"line": "69283 کالوس (ص .) نادان، ابله . 1"} -{"line": "69284 کالوشه (ش )(اِ.) 1 - دیگ، دیگ غذا. 2 - نوعی آش . 1"} -{"line": "69285 کالک (لَ) (اِمصغ .) نوعی خربزة کوچک . 1"} -{"line": "69286 کالی [ ع . کالی ء ] 1 - (اِفا.) محافظت کننده، نگاهبان . 2 - متأخر. 3 - (اِ.) بیعانه . 4 - وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود. 1"} -{"line": "69287 کالیبر (بْ) [ فر. ] (اِمر.) قطر دهانة لولة توپ یا تفنگ . 1"} -{"line": "69288 کالیدن (دَ) (مص ل .) 1 - آشفته شدن، ژولیده شدن . 2 - گریختن . 1"} -{"line": "69289 کالیده (د) (ص مف .) درهم شده، آشفته . 1"} -{"line": "69290 کالیو (لِ) (ص .) = کالیوه : 1 - سرگشته، حیران . 2 - ابله، احمق . 1"} -{"line": "69291 کالیکول [ فر. ] (اِ.) کاسة گل اضافی بر کاسة اصلی گل برخی گیاهان مانند پنیرک، میخک، توت فرنگی . 1"} -{"line": "69292 کام (اِ.) = کامه : 1 - مراد و مقصود. 2 - قصد، نیت . 3 - شهوت . ؛ کام ِ کسی را خاریدن باعث شادکامی آن کس شدن . 1"} -{"line": "69293 کام (اِ.) سقف دهان . 1"} -{"line": "69294 کام بخش (بَ) (ص فا.) دهندة آرزو. 1"} -{"line": "69295 کام وریژ (مُ) (اِمر.) = ریژوکام . ریژکام : 1 - مراد و مقصود. 2 - هوی و هوس . 3 - کام . 1"} -{"line": "69296 کام گرفتن (گِ رِ تَ) (مص ل .) کامیاب شدن . 1"} -{"line": "69297 کامبرین (ب یَ) [ فر. ] (اِ.) اولین دوره از ادوار پنجگانه دوران اول زمین شناسی . 1"} -{"line": "69298 کامجو (ص فا.) خوش گذران . 1"} -{"line": "69299 کامخ (مَ) [ معر. ] 1 - (اِ.) آبکامه که از آن نانخورش سازند؛ کامه . 2 - کنایه از پلیدی مردم . ج . کوامخ . 1"} -{"line": "69300 کامران (ص فا.) خوشگذران، عیاش . 1"} -{"line": "69301 کامروا (رَ) (ص مر.) برخوردار، متمتع . 1"} -{"line": "69302 کامستن (مِ تَ) (مص م .) بر هم زدن معامله، دبه درآوردن . 1"} -{"line": "69303 کامل (مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - درست، بی نقص . 2 - فاضل، دانا. 1"} -{"line": "69304 کاملاً (مِ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) به طور کامل، تماماً. 1"} -{"line": "69305 کاملیا (مِ) [ فر. ] (اِ.) درختچه ای است زینتی از خانوادة چای که جزو تیرة پنیرک می باشد. برگ هایش بیضی و شبیه برگ چای است و گل هایش خوش رنگ و زیبا است . در حدود 14 گونه از این گیاه شناخته شده که در جنوب و مشرق آسیا به فراوانی کشت می شوند. این گیاه همیشه سبز است و گل هایش درشت و زیبا و به رنگ های سفید یا صورتی و یا قرمز است . 1"} -{"line": "69306 کامن (مِ) [ ع . ] (اِفا.) پنهان شونده، پوشیده شونده . 1"} -{"line": "69307 کامنولث (مُ وِ) [ انگ ] (اِمر.) مشترک المنافع ؛ مجموعة کشورهای مرکب از بریتانیا و مستملکات سابق و کنونی آن که تشکیل یک واحد داده اند. 1"} -{"line": "69308 کامه (مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - مراد، آرزو. 2 - مرجان . 1"} -{"line": "69309 کاموا [ انگ . ] (اِ.) = کانوا: نوعی نخ که از کرک یا ابریشم می ریسند و با آن لباس زمستانی می بافند، کاموا. 1"} -{"line": "69445 کبچه (کَ چِ) (اِ.) نک کفچه . 1"} -{"line": "69310 کامپیوتر (تِ) [ انگ . ] (اِ.)دستگاه الکترونیکی که دارای حافظه ای با ظرفیت زیاد و امکانات پردازش بسیار سریع اطلاعات است، رایانه (فره ). 1"} -{"line": "69311 کامکار [ په . ] (ص فا.) کامروا، کامران . 1"} -{"line": "69312 کامیاب (ص مر.) برخوردار، خوشبخت . 1"} -{"line": "69313 کامیون [ فر. ] (اِ.) اتومبیل بزرگ که برای حمل و نقل بار به کار می رود. 1"} -{"line": "69314 کامیونت (نِ) [ فر. ] (اِ.) اتومبیل باری کوچک و کم ظرفیت . 1"} -{"line": "69315 کان [ په . ] (اِ.) جایی که از آن فلزات و شبه فلزات استخراج کنند، معدن . ؛ کان به گوهر کردن کنایه از: به نوایی رسیدن . 1"} -{"line": "69316 کان شناسی (ش ) (حامص .)علم به شناسایی معادن مختلف ؛ معدن شناسی . 1"} -{"line": "69317 کان لم یکن (کَ. لَ. یَ کُ) [ ع . ] (ق مر.) لغو شده، بی اثر، مانند آن که اصلاً وجود نداشت . 1"} -{"line": "69318 کان یسار (یَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) توانگر، مالدار. 1"} -{"line": "69319 کانا (ص .) نادان، ابله، بی خرد. 1"} -{"line": "69320 کاناز (اِ.) = کناز: بن خوشة خرما، آن جا که به نخل چسبیده . 1"} -{"line": "69321 کانال [ فر. ] (اِ)1 - ترعه، مجرای وسیع بین دو دریا که برای عبور کشتی ساخته می شود. 2 - راه آب . 1"} -{"line": "69322 کاناپه (پِ) [ فر. ] (اِ.) نیمکت بزرگ پشت دار. ؛ کاناپه ی تختخواب شو نوعی کاناپه که باز می شود و به صورت تختخواب درمی آید. 1"} -{"line": "69323 کانتینر (نِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - جعبة فلزی بزرگی با ابعاد استاندارد که کالا در آن قرار داده می شود و آن را وسیلة قطار یا کشتی یا هواپیما یا کامیون حمل می کنند، بار گُنج . (فره ). 2 - مجازاً: تریلی، کامیون . 1"} -{"line": "69324 کاندیدا [ فر. ] (اِ.) نامزد، داوطلب برای نمایندگی مردم . 1"} -{"line": "69325 کانون [ ع . ] (اِ.) 1 - آتشدان، منقل . 2 - نام دو ماه از ماه های رومی . 3 - انجمن، باشگاه . 4 - در فارسی مرکز. 1"} -{"line": "69326 کانگورو (گُ رُ) [ فر. ] (اِ.) پستانداری است از دستة بی جفتان و از راستة کیسه داران علفخوار. کانگورو از پستانداران مخصوص استرالیا است . این حیوان دارای دست های کوتاه است که هیچ وقت برای حرکت وی به کار نمی رود و فقط جهت گرفتن علف ها و شاخ و برگ های درختان مورد استفاده قرار می گیرد. کانگورو بر روی دو پای خود می نشیند و از دم خویش جهت حفظ تعادل در نشستن و جستن نیز استفاده می کند. این حیوان در سطح شکمی دارای کیسه ای است و در ته کیسة آن غده های شیری موجود است . نوزاد کانگورو که در ابتدای تولد به اندازة لوبیایی است به وسیلة مادر در ته کیسه قرار داده می شود و در همان جا به وسیلة غده های مترشحة شیر تغذیه می گردد و رشد می کند و پس از آن که قدری بزرگتر شد از کیسه خارج می شود و با مادر چرا می کند و در موقع خطر داخل کیسة مادر می گردد. 1"} -{"line": "69327 کانی (ص نسب .) منسوب به «کان »، 1 - معدنی . 2 - موادی را گویند که در طبیعت از معدن استخراج می شوند و به صورت ترکیبات مختلف هستند و معمولاً عنصر و مادة مفید آنها را پس از تصفیه از ترکیب معدنی خارج می کنند؛ ترکیبی که در طبیعت وجود دارد و به همان صورت از معدن استخراج شود. 3 - سنگ های فلزی معدنی که در معدن با ناخالصی های دیگر مخلوط هستند و باید جهت استخراج فلز تصفیه شوند؛ کلوخه، سنگ معدنی . 1"} -{"line": "69328 کاه [ په . ] (اِ.) علف خشک . ؛ از کاه کوه ساختن کنایه از: چیزی را بیش از حد بزرگ یا مهم جلوه دادن . 1"} -{"line": "69329 کاه دزد (دُ) (ص مر.) کسی که چیزهای بی ارزش و کم بها بدزدد. 1"} -{"line": "69330 کاه گل (گِ) (اِمر.) مخلوط کاه و گل که برای اندودن بام و دیوار به کار برند. 1"} -{"line": "69331 کاهانیدن (دَ) (مص م .) کاستن، کم کردن . 1"} -{"line": "69332 کاهدان (اِمر.) انبار کاه، محل ریختن کاه . 1"} -{"line": "69333 کاهربا (رُ) (اِمر.) نک کَهربا. 1"} -{"line": "69334 کاهش (هِ) (اِمص .) کاستی، نقصان، کاستن . 1"} -{"line": "69335 کاهل ( کاهل .) [ ع . ] (اِ.) شانه، کتف . 1"} -{"line": "69336 کاهل (هِ) [ ع . ] (اِفا.) تنبل . 1"} -{"line": "69337 کاهلی ( کاهلی .) [ ع - فا. ] (حامص .) سستی، تنبلی . 1"} -{"line": "69338 کاهن (هِ) [ ع . ] (ص .) 1 - روحانی مصریان باستان، بابلیان و یهودیان . 2 - فال گیر، غیب گو. ج . کَهَنَه . 1"} -{"line": "69339 کاهو (اِ.) گیاهی از تیرة مرکبان با برگهای سبز و درشت قابل خوردن . 1"} -{"line": "69340 کاهی 1 - (ص نسب .) منسوب به کاه . 2 - ساخته شده از کاه . 3 - به رنگ کاه (از مایه های رنگ زرد). 1"} -{"line": "69341 کاهیدن (دَ) (مص ل .) کاستن، کم شدن . 1"} -{"line": "69342 کاو [ فر. ] (اِ.) (بازی پوکر) مقدار معینی پول که در هر دورة بازی توسط بازیکنان اعلام می شود. در پوکر برد و باخت طرفین در حدود کاو است . 1"} -{"line": "69343 کاوالیه (یِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سربازی که در صنف سوار است ؛ سواره . 2 - مردی که زنی را در رقص و ضیافت همراهی کند. 1"} -{"line": "69344 کاوان (ص فا.) 1 - کاونده . 2 - به سر و کول هم ور رونده . 1"} -{"line": "69345 کاواک (ص .) پوچ، بی مغز، میان تهی . 1"} -{"line": "69346 کاواک (اِ.) نک کابوک . 1"} -{"line": "69347 کاور (وِ) [ انگ . ] (اِ.) پوشش چیزی مثل کتاب یا لباس که معمولاً مانع دیده شدن شکل اصلی آن نمی شود، پوشن (فره ) . 1"} -{"line": "69348 کاوش (وُ) (اِمص .) جستجو، تفحص . 1"} -{"line": "69496 کتک زدن ( کتک زدن . زَ دَ) (مص م .) تنبیه بدنی کردن . 1"} -{"line": "69349 کاولی ساز (وُ) (ص مر.) = کاولی سازنده : 1 - صنعتگری که اسباب و آلات زشت و ناهموار سازد. 2 - کنایه از کسی که چشم را کج کند یا بینی را در هم کشد. 1"} -{"line": "69350 کاونده (وَ د) (ص فا.) جستجوکننده، مفتش . 1"} -{"line": "69351 کاونه (وُ نَ یا نِ) (اِ.) 1 - جانورکی است سرخ و زهردار و بر او خال های سیاه باشد و بیشتر در فالیزها به هم رسد و خربزه را ضایع کند. 2 - کرم شب تاب . 1"} -{"line": "69352 کاووک (اِ.) آشیانة مرغان . 1"} -{"line": "69353 کاوک (وَ) (ص .) پوچ، میان خالی . 1"} -{"line": "69354 کاوکاو (وْ) (اِ.) کاوش، جستجو. 1"} -{"line": "69355 کاوی [ ع . ] (اِ.) دارویی که سبب سوختن و ضمناً تصلب دهانة عروق و محل بریدگی و زخم در انساج بشود و بالنتیجه مجاری عروق را به هم آرد و مسام را بند کند مانند زاج و اسیدتری کلراستیک . 1"} -{"line": "69356 کاویان (ص .) پادشاهی، سلطنتی . 1"} -{"line": "69357 کاویانی درفش (دَ رَ) (اِ.) درفش منسوب به کاوة آهنگر. 1"} -{"line": "69358 کاویدن (دَ) (مص م .) 1 - جستجو کردن، کندن . 2 - بحث کردن . 1"} -{"line": "69359 کاویزنه (زَ نَ) (اِ.) آهنگی است از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "69360 کاویش (اِ.) ظرف دوغ و ماست . 1"} -{"line": "69361 کاوین (اِ.) کابین، صداق . 1"} -{"line": "69362 کاپ [ انگ . ] (اِ.) 1 - فنجان . 2 - جامی که در مسابقات به عنوان جایزه تعیین می شود. 3 - یک دوره مسابقه که در پایان به فرد یا تیم قهرمان جام اهدا شود. ؛ سوپر کاپ جام برتر (فره ). 1"} -{"line": "69363 کاپا (اِ.) نام حرف دهم از الفبای یونانی است و چنین نوشته شود: X - و در نجوم آن نمایندة ستاره های قدر دهم است . 1"} -{"line": "69364 کاپشن (شَ) (اِ.) نیم تنه ای که سر آستین و لبة پایین آن تنگ تر است و جلو آن با تکمه یا زیپ بسته می شود. 1"} -{"line": "69365 کاپوت [ فر. ] (اِ.) 1 - روپوش فلزی موتور اتومبیل . 2 - پوشش لاستیکی بسیار نازک برای آلت تناسلی مرد در هنگام آمیزش جنسی، کاندوم . 1"} -{"line": "69366 کاپوچینو (پُ نُ) [ ایتا. ] (اِ.) نوعی قهوه که به همراه شیر داغ صرف شود. 1"} -{"line": "69367 کاپیتال [ فر. ] (اِ.) سرمایه، ثروت، دارایی . 1"} -{"line": "69368 کاپیتالیسم [ فر. ] (اِ.) 1 - سرمایه داری . 2 - تفوق سرمایه داران در امور صنعتی . 1"} -{"line": "69369 کاپیتان [ فر. ] (اِ.) 1 - سروان، فرمانده . 2 - خلبان . 3 - ناخدا. 4 - رهبر یک تیم ورزشی، سر ی ا ر (فره ). 1"} -{"line": "69370 کاپیتولاسیون (تُ) [ فر. ] (اِ.) حقی که به اتباع بیگانه در مملکتی دهند مبنی بر این که اگر در آن کشور جرمی مرتکب شدند در محاکم خود آن کشور محاکمه نشوند بلکه در محکمه های مربوط به دولت خود محاکمه شوند. 1"} -{"line": "69371 کاپیچ (ص فا. اِ.) 1 - لفافه ای که زردوزان برای قماش سازند. 2 - دسته و بسته . 1"} -{"line": "69372 کاچ (اِ.) 1 - آبگینه . 2 - شیشة ساییده شده که کاسه گران روی طبق و کاسة ناپخته مالند. 1"} -{"line": "69373 کاچ (اِ.) تارک سر، فرق سر. کاج و کاچک نیز گویند. 1"} -{"line": "69374 کاچار (اِ.) آلات و ادوات، اسباب خانه . 1"} -{"line": "69375 کاچال (اِ.) ضروریات، وسایل خانه از هر چیز. 1"} -{"line": "69376 کاچه (چِ) (اِ.) 1 - چانه و زنخ . 2 - خوشی، طرب . کچول هم گفته شده . 1"} -{"line": "69377 کاچول (اِ.) حرکت و جنبش سرین هنگام رقص . 1"} -{"line": "69378 کاچی (اِ.) غذایی شبیه حلوا که از شکر و آرد و روغن درست کنند. 1"} -{"line": "69379 کاچیک (اِ.) شیرة انگور، شیرة مویز. 1"} -{"line": "69380 کاژ (ص .) لوچ و احول . 1"} -{"line": "69381 کاک (اِ.) 1 - مرد. 2 - مردمک چشم . 3 - هر چیز خشکیده و باریک . 4 - میان تهی . 1"} -{"line": "69382 کاک (اِ.) سر زبان، نوک زبان . 1"} -{"line": "69383 کاک (اِ.) نانی که از آرد خشکه با روغن و شیر پزند. 1"} -{"line": "69384 کاکا (اِ.) 1 - برادر بزرگتر. 2 - غلام . 1"} -{"line": "69385 کاکا (اِ.) 1 - مربی خان زادگان، للة بزرگ - زادگان، اتابیک . 2 - غلامی قدیمی که در خانه پیر شده باشد. 1"} -{"line": "69386 کاکائو [ فر. ] (اِ.) درخت کوچک از تیرة پنیرکیان، دارای برگ های بزرگ و منفرد با دمبرگ کوتاه و بی کرک و شفاف، گل هایش کوچک و قرمز رنگ است . میوه اش بسته و زرد رنگ است که پس از چیدن انبار می کنند تا بپوسد و پس از آن دانه ها را جمع می کنند و به مصرف می رسانند (از آن پودر کاکائو تهیه می شود). کاکائو علاوه بر مصارف معمولی به مصرف تهیة شراب های طبی می رسد و به علاوه منشأ تهیة کرة کاکائو است که به عنوان مادة حل کننده به مصرف تهیة شیاف و پماد و غیره می رسد. 1"} -{"line": "69387 کاکاسیاه (اِمر.) غلام سیاه . 1"} -{"line": "69388 کاکایی (اِ.) تیره ای از پرندگان دریایی راسته آبچلیکان با بال های بلند، مرغ نوروزی . 1"} -{"line": "69389 کاکتوس (اِ.) گیاهی بومی آمریکا دارای ساقه های کلفت پرآب و برگ های به خار تبدیل شده (در بیشتر انواع ) دارای گل های درشت و زیبا و میوه های رنگین شبیه انجیر. 1"} -{"line": "69390 کاکل (کُ) (اِ.) موی سر، موی پیشانی . 1"} -{"line": "69391 کاکل زری ( کاکل زری . زَ) (ص نسب .) پسربچه یا پسر جوان خوش قیافه و مو طلایی . 1"} -{"line": "69392 کاکلی (کُ) [ تر - مغ - فا. ] (ص نسب . اِمر.) پرنده ای است از گونه های جل که در روی سر دارای چند پر به شکل کاکل است و در صحاری و مزارع خشک آسیا و اروپا و آفریقا زندگی می کند. یکی از اقسام آن به نام کاکلی کوهی مشهور است . 1"} -{"line": "69394 کاکوتی (اِ.) گیاهی است از تیرة نعناعیان که برخی گونه هایش به صورت درختچه می باشند و برخی هم علفی است . چون بوی بسیار مطبوعی دارد از آن برای خوشبو کردن ماست و دوغ استفاده می کنند. کاکوتی مقوی معده است . 1"} -{"line": "69395 کاکویه (یَ) (اِ.) برادر مادر، دایی . 1"} -{"line": "69396 کاکویی (اِ.) نوعی پارچة نفیس . 1"} -{"line": "69397 کاکی (اِ.) گردة نان، قرص نان . 1"} -{"line": "69398 کاگل (گِ) (اِ.) 1 - کلک، قلم . 2 - نوعی نی که میان آب می روید. 1"} -{"line": "69399 کایت (یْ) [ انگ . ] (اِ.) وسیله ای برای پرواز انفرادی به وسیلة بادبان یا بال هایی بسیار بزرگ . 1"} -{"line": "69400 کاید (یِ) [ ع . کائد ] (اِفا.) مکار، حیله گر. 1"} -{"line": "69401 کاین (یِ) [ ع . کائن ] (اِفا.) موجود، موجود شونده . 1"} -{"line": "69402 کاینات (یِ) [ ع . کائنات ] (اِ.) جِ کاینه و کاین ؛ کُل هستی . 1"} -{"line": "69403 کب (کُ) (اِ.) دهان، درون دهان . 1"} -{"line": "69404 کباب (کَ) (اِ.) پاره گوشتی که به سیخ بکشند و روی آتش بریان کنند و گونه های مختلف دارد: برگ، کوبیده و غیره . 1"} -{"line": "69405 کبابی ( کبابی .) (اِ.)1 - کسی که کارش پختن کباب است . 2 - جایی که در آن کباب می فروشند. 3 - گوشتی که مناسب کباب است . 1"} -{"line": "69406 کباده (کَ بّ د) (اِ.) یکی از وسایل ورزش باستانی شبیه کمان ساخته شده از آهن که آن را با دو دست بالای سر گرفته به چپ و راست تکان می دهند. 1"} -{"line": "69407 کباده کش ( کباده کش . کِ) (ص فا.) آن که با کباده (زورخانه ) ورزش کند. 1"} -{"line": "69408 کباده کشیدن ( کباده کشیدن . کِ دَ) (مص ل .) 1 - کشیدن کمان (کباده ). 2 - ورزشکار تنة کباده را به دست چپ و زنجیر آن را به دست راست گرفته بالای سر خود می برد و طوری حرکت می دهد که دست ها از آرنج تا مچ به طور افقی روی سر قرار گیرد. 1"} -{"line": "69409 کبار (کِ) [ ع . ] (ص .) جِ کبیر؛ بزرگان، اعیان، اشراف . 1"} -{"line": "69410 کبار (کَ) (اِ.) = کباره . کواره : سبدی که چوب و علف و هیزم و مانند آن از صحرا آورند. 1"} -{"line": "69411 کباره (کِ رِ یا رَ) (اِ.) نک کواره . 1"} -{"line": "69412 کبال (کَ) (اِ.) ریسمانی که از لیف خرما تابیده شده باشد. 1"} -{"line": "69413 کبالت (کُ) [ فر. ] (اِ.) فلزی سفید و مایل به قرمز، سخت و شکننده . 1"} -{"line": "69414 کبایر (کَ یِ) [ ع . کبائر ] (ص .) جِ کبیره ؛ گناهان بزرگ . 1"} -{"line": "69415 کبت (کَ) (اِ.) زنبور عسل . 1"} -{"line": "69416 کبتر (کَ تَ) (اِ.) کبوتر، کفتر. 1"} -{"line": "69417 کبد (کَ بَ) (اِ.) = کبید: ماده ای که با آن لحیم کنند، لحام . 1"} -{"line": "69418 کبد (کَ ب) [ ع . ] (اِ.) جگر، جگر سیاه . 1"} -{"line": "69419 کبر (کِ بَ) [ ع . ] (اِمص .) پیری، سالخوردگی . 1"} -{"line": "69420 کبر (کِ) [ ع . ] (اِمص .) تکبر، خودبینی، نخوت . 1"} -{"line": "69421 کبر (کَ) [ معر. ] (اِ.) خفتان، لباس جنگ . 1"} -{"line": "69422 کبر (کَ ب) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از ردة دو لپه ای های جدا گلبرگ که سردستة تیره ای به نام کبرها می باشد. بوته های گیاه مزبور اکثر به شکل درختچه می باشد و گاهی هم به صورت درخت درمی آید. 1"} -{"line": "69423 کبرا (کُ) [ ع . ] (اِ.) نوعی مار سمّی از تیرة کفچه ماران بومی افریقا و آسیا، مار عینکی . 1"} -{"line": "69424 کبراء (کُ بَ) [ ع . ] (ص .) جِ کبیر. بزرگان . 1"} -{"line": "69425 کبره (کَ بَ رِ) (اِ.) سفت شدن پوستِ بعضی از قسمت های بدن . 1"} -{"line": "69426 کبری (کُ را) [ ع . ] 1 - بزرگتر. 2 - در اصطلاح منطق مقدمة دوم در یک قضیة منطقی . 1"} -{"line": "69427 کبریاء (کِ) [ ع . ] (اِ.) بزرگ منشی، عظمت . 1"} -{"line": "69428 کبریت (کِ) (اِ.) قطعه کوتاه و باریکی از چوب که انتهای آن به مواد آتش زا مثل گوگرد آغشته شده و بر اثر مالش یا اصطکاک با سطح زبر آتش می گیرد. 1"} -{"line": "69429 کبس (کَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چاه را انباشتن و پر کردن . 2 - پر کردن شکم از غذا. 1"} -{"line": "69430 کبست (کَ بَ) [ په . ] (اِ.) گیاهی است تلخ، حنظل، هندوانة ابوجهل . 1"} -{"line": "69431 کبش (کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قوچ، گوسفند شاخ دار. 2 - مهتر و بزرگ قوم . ج . اکباش . کبوش . 1"} -{"line": "69432 کبل (کَ بَ) (اِ.) کول، پوستینی که از پوست گوسفند درست کنند. 1"} -{"line": "69433 کبلا (کَ) (ص نسب .) (عا.) کربلایی . 1"} -{"line": "69434 کبه (کُ یا کَ بّ) (اِ.) = کُپّه : 1 - برآمدگی، قبه . 2 - شاخ حجامت . 1"} -{"line": "69435 کبوتر (کَ تَ) (اِ.) پرنده ای است حلال گوشت که دارای قدرت پرواز زیاد است و انواع گوناگون دارد، کفتر. ؛ کبوتر با کبوتر باز با باز دستور مجالست با هم خوی و هم زبان . 1"} -{"line": "69436 کبوترباز ( کبوترباز .) (ص فا.) 1 - کسی که به نگاه داری و پرورش کبوتران می پردازد. 2 - کنایه از: حیله گر، مکار. 1"} -{"line": "69437 کبوترخانه ( کبوترخانه . نِ یا نَ) (اِمر.) = کبوترخان : اتاقک یا برجی که کبوتر در آن آشیانه سازد. 1"} -{"line": "69438 کبود (کَ) (ص .) نیلی، لاجوردی . 1"} -{"line": "69439 کبودان (کَ) (اِمر.) سیاه دانه . 1"} -{"line": "69440 کبوده (کَ د) (اِ.) درخت بیدمشک . 1"} -{"line": "69441 کبودی (کَ) 1 - (حامص .)کبود بودن . 2 - (اِمر.) خال سیاه . 1"} -{"line": "69442 کبور (کِ بّ) [ عبر. ] (اِ.) روز دهم از ماه تشری و آن را «عاشور» نیز خوانند. در این روز روزه داشتن بر یهودیان فریضه است . 1"} -{"line": "69443 کبوس (کَ) (ص .) ناراست، کج . 1"} -{"line": "69446 کبک (کَ) (اِ.) پرنده ای است وحشی با دم کوتاه و پرهایی به رنگ خاکی که زیبایی راه رفتنش مَثَل است . ؛ کبک کسی خروس خواندن کنایه از: شاد و شنگول بودن آن کس . 1"} -{"line": "69447 کبکاب (کَ) (اِ.) نوعی خرمای درشت و سیاه و پرشهد. 1"} -{"line": "69448 کبکبه (کَ کَ بَ) [ ع . کبکبة ] (اِ.) 1 - جماعت مردم، گروه سواران و شتران . 2 - عظمت و شوکت و جلال . 1"} -{"line": "69449 کبکنجیر (کَ کَ) (اِ.) 1 - درُاج . 2 - چکاوک . 1"} -{"line": "69450 کبی (کَ ب یّ) (اِ.) میمون، بوزینه، کپی هم گفته شده . 1"} -{"line": "69451 کبیتک (کُ بَ تَ) (اِ.) آلتی که آسیا را بدان تیز کنند؛ آسیازنه . 1"} -{"line": "69452 کبیده (کُ دَ یا د) (اِ.) آردی که گندم، برنج، نخود یا جو آن را بریان کرده باشند. 1"} -{"line": "69453 کبیر (کَ) [ ع . ] (ص .) بزرگ . ج . کبراء. 1"} -{"line": "69454 کبیره (کَ رِ) [ ع . کبیرة ] (ص .) گناه بزرگ . 1"} -{"line": "69455 کبیسه (کَ س ) [ ع . کبیسة ] (اِ.) سالی که به جای 365 روز 366 روز باشد این اتفاق هر چهار سال یک بار می افتد. 1"} -{"line": "69456 کبین (کَ) (اِ.) مهر، صداق، کابین . 1"} -{"line": "69457 کت (کَ) (اِ.) 1 - تخت پادشاهی . 2 - (عا.) شانه و کتف . ؛ توی کت کسی نرفتن مورد قبول کسی قرار نگرفتن . 1"} -{"line": "69458 کت (کُ) [ فر. ] (اِ.) نیم تنة آستین دار مردانه و زنانه . 1"} -{"line": "69459 کت و کلفت (کَ تُ کُ لُ) (ص مر.) (عا.) درشت و محکم . 1"} -{"line": "69460 کت و کول ( کت و کول .) (اِمر.) (عا.) بازوها و شانه ها. ؛ از کت و کول افتادن احساس خستگی شدید و طاقت فرسا کردن . 1"} -{"line": "69461 کت کن (کَ. کَ) (ص فا.) کاریزکن، مقنی . 1"} -{"line": "69462 کتاب (کِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوشته، مکتوب . 2 - مجموعه چاپی یا خطی از موضوعات مختلف . 1"} -{"line": "69463 کتاب (کُ تّ) [ ع . ] (اِ.) جِ کاتب ؛ نویسندگان . 1"} -{"line": "69464 کتاب فروشی ( کتاب فروشی . فُ) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) شغل و عمل فروش کتاب . 2 - (اِ مر.) دکان و مغازة فروش کتاب . 1"} -{"line": "69465 کتاب نامه ( کتاب نامه . مِ) (اِمر.) فهرستی از کتاب های متعلق به یک نویسنده یا کتابخانه یا مربوط به یک موضوع همراه با اطلاعاتی دربارة تاریخ تألیف و چاپ کتاب و ناشر، کتاب شناسی . 1"} -{"line": "69466 کتابت (کِ بَ) [ ع . کتابة ] (مص م .) نوشتن، نویسندگی . 1"} -{"line": "69467 کتابخانه (کِ. نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محل نگهداری کتاب . 1"} -{"line": "69468 کتابدار (کِ) [ ع - فا. ] (اِ.) کسی که کارش طبقه بندی، نگه داری و فهرست کردن کتاب - های کتابخانه است، متصدی کتابخانه . 1"} -{"line": "69469 کتابداری ( کتابداری .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - مأموریت حفظ و نظم و ترتیب کتاب های کتابخانه . 2 - تصدی کتابخانه . 1"} -{"line": "69470 کتابچه (کِ چِ) (اِ.) 1 - دفترچه . 2 - جزوه . 3 - کتاب کوچک . 1"} -{"line": "69471 کتابی (کِ) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به کتاب : کافر کتابی . 2 - (اِ.) نوعی شیشة مخصوص مشروب ؛ بغلی . 1"} -{"line": "69472 کتاره (کِ رَ) (اِ.) کتاله، غداره، سلاح سردی مانند شمشیر با تیغة راست و پهن . 1"} -{"line": "69473 کتام (کَ) (اِ.) خانه ای ساخته شده از چوب و تخته . تالار. 1"} -{"line": "69474 کتان (کَ یا کِ تّ) [ ع . ] (اِ.) گیاهیست با ساقه های باریک و بلند و برگ های باریک و نوک تیز و گل هایی به رنگ آبی یا سفید. از دانه های این گیاه روغن گرفته می شود و از الیاف آن برای بافت پارچه استفاده می شود. 1"} -{"line": "69475 کتانژانت (کُ) [ فر. ] (اِ.) نسبت ضلع مجاور زاویة حاده در مثلث قایم الزاویه به ضلع روبروی آن . 1"} -{"line": "69476 کتب (کُ تُ) [ ع . ] (اِ.) جِ کتاب . 1"} -{"line": "69477 کتبی (کَ) [ ع . ] (اِ.) نوشتاری، نوشته شده ؛ مقابل شفاهی . 1"} -{"line": "69478 کتخ (کَ تَ) (اِ.) کشک، قرقروت . 1"} -{"line": "69479 کتر (کَ تَ) (اِ.)افزاری است که برای توده کردن خاک و تقسیم آن به تپه های کوچک یا پشته ها به کار رود. بدین ترتیب که دو مرد روبروی هم می ایستند و کتر را به پس و پیش می کشند. 1"} -{"line": "69480 کتران (کَ) (اِ.) قطران، روغنی است سیاه که از درخت عرعر یا درخت صنوبر می گیرند. 1"} -{"line": "69481 کتره (کَ رِ یا رَ) (ص .) پاره پاره، دریده . 1"} -{"line": "69482 کتره ( کتره .)(ص .) (عا.) بی معنی، بی تربیت . 1"} -{"line": "69483 کتره ای (کُ رِ) (ص .) بی خودی، الکی، بی - اساس . 1"} -{"line": "69484 کتروم (کُ رُ) (ص .) ناخوش، بستری . 1"} -{"line": "69485 کتف (کِ) [ ع . ] (اِ.) شانه، دوش، استخوان شانه . ج . اکتاف . 1"} -{"line": "69486 کتل (کُ تَ) (اِ.) = کوتل : 1 - اسب یدک، اسب جنیبت . 2 - تل و پشتة بلند خاک . 1"} -{"line": "69487 کتلت (کُ لِ) [ فر. ] (اِ.) خوراکی که با گوشت چرخ کرده و سیب زمینی و تخم مرغ درست می کنند. 1"} -{"line": "69488 کتم (کَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پنهان کردن، پوشاندن . 2 - (اِمص .) پوشیدگی، اختفا. 3 - (اِ.) وسمه . 4 - شمشاد. 1"} -{"line": "69489 کتمان (کِ) [ ع . ] (مص م .) پنهان داشتن، پنهان کردن . 1"} -{"line": "69490 کتنبر (کَ تَ بَ) (ص .) پرخور، تنبل . 1"} -{"line": "69491 کتنبل (کَ تَ بَ) (ص .) نک کتنبر. 1"} -{"line": "69492 کته (کَ تِ) (اِ.) 1 - دمپخت، برنج دمی . 2 - صندوقخانه، پستو. 1"} -{"line": "69493 کتو (کَ تَ) (اِ.) مرغ سنگ خواره . 1"} -{"line": "69494 کتو (کُ) (اِ.) غوزه پنبه . 1"} -{"line": "69495 کتک (کُ تَ) (اِ.) 1 - عصا و چوبدستی . 2 - (مص م .) زدن، ضربه زدن . ؛ کتک خور سفتی بودن از کتک خوردن پروا نداشتن . 1"} -{"line": "69498 کتیبه (کَ ب) [ ع . کتیبة ] (اِ.) 1 - دسته ای از لشگر. 2 - سنگ نبشته . ج . کتایب . 1"} -{"line": "69499 کتیر (کَ تِ) (اِ.) شوره زار. 1"} -{"line": "69500 کتیرا (کَ) [ سر. ] (اِ.) صمغی است در مغز ساقة گون که چون در آخر بهار آن را ببرند با فشار از ساقه بیرون می آید. این ماده بیشتر در نساجی و پارچه بافی و کاغذسازی و ساختن چسب به کار می رود. 1"} -{"line": "69501 کتیم (کَ) (اِ.) مشک یا خیکی که آب از آن تراوش کند. 1"} -{"line": "69502 کثافت (کَ یا کِ فَ) [ ع . کثافة ] (مص ل .) پلیدی، آلودگی . 1"} -{"line": "69503 کثرت (کِ رَ) [ ع . کثرة ] (مص ل .) بسیاری، فراوانی . 1"} -{"line": "69504 کثیر (کَ) [ ع . ] (ص .) فراوان، بسیار. 1"} -{"line": "69505 کثیرالانتشار ( کثیرالانتشار ُ لْ اِ تِ) [ ع . ] (ص .) دارای انتشار زیاد از لحاظ وسعت، دامنه یا تعداد. 1"} -{"line": "69506 کثیف (کَ) [ ع . ] (ص .) ناپاک، آلوده . 1"} -{"line": "69507 کج (کَ) (ص .)1 - خمیده، ناراست . 2 - نافرمان . 1"} -{"line": "69508 کج ( کج .) (اِ.) نوعی از ابریشم خام . 1"} -{"line": "69509 کج افتادن (کَ . اُ دَ) (مص ل .) (عا.) کج کردن، دشمن شدن . 1"} -{"line": "69510 کج بیل (کَ) (اِمر.) بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود برآورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند. 1"} -{"line": "69511 کج بین ( کج بین .) (ص فا.) 1 - آن که خطا بیند. 2 - احول، لوچ، دوبین . 1"} -{"line": "69512 کج تابی ( کج تابی .) (حامص .) بدرفتاری کردن . 1"} -{"line": "69513 کج خرام ( کج خرام . خُ یا خَ) (ص فا.) 1 - آن که بد - خرامد. 2 - بدمعامله . 1"} -{"line": "69514 کج خلق ( کج خلق . خُ)(ص مر.)بدخوی، بداخلاق . 1"} -{"line": "69515 کج دار مریز ( کج دار مریز . مَ) (ص .) (عا.) رفتار همراه با احتیاط و مدارا. 1"} -{"line": "69516 کج رفتار ( کج رفتار . رَ) (ص .) بدرفتار. 1"} -{"line": "69517 کج نهاد ( کج نهاد . نَ) (ص مر.) بدذات، بداصل . 1"} -{"line": "69518 کج و کوله ( کج و کوله ُ کُ لِ) (ص .) دارای شکل یا امتداد نادرست و نازیبا، کج و معوج . 1"} -{"line": "69519 کج پلاس ( کج پلاس . پَ) (ص مر.) بدمعامله، مفسد. 1"} -{"line": "69520 کج کلاه (کَ . کُ) (ص مر.) کنایه از: مغرور، خودپسند. 1"} -{"line": "69521 کجا (کُ) (ق استفهام، ادات پرسش ) کلمه ای است دال بر استفهام ؛ چه جا، کدام جا. 1"} -{"line": "69522 کجاوه (کَ وِ) (اِ.) نشیمنی روپوش دار که از چوب سازند و یک جفت آن را به یکدیگر بسته بر شتر و یا استر بار کنند و در هر یک از آن دو کسی نشیند. 1"} -{"line": "69523 کجواج (کَ) (ص مر.) کج و معوج، ناراست . 1"} -{"line": "69524 کجک (کَ جَ) (اِمصغ .) 1 - میلة آهنی است سرکج و دسته دار که فیلبانان با آن فیل را به هر طرف که خواهند برند. 2 - هر آلت فلزی یا چوبی سرکج . 1"} -{"line": "69525 کجیم (کَ جِ) (اِ.) کجین، جامة جنگی که در آن کج یا ابریشم به کار رفته باشد. 1"} -{"line": "69526 کحال (کَ حّ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - سرمه کننده . 2 - چشم پزشک . 1"} -{"line": "69527 کحل (کُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سنگ سرمه . 2 - سرمة چشم . 3 - هرچه در چشم کشند برای شفای چشم . 1"} -{"line": "69528 کحل الجواهر (کُ لُ لْ جَ هِ) [ ع . ] (اِمر.) سرمة آمیخته با مروارید ساییده شده . 1"} -{"line": "69529 کحل دان (کُ حْ لْ) [ ع - فا. ] (اِمر.) سرمه دان . 1"} -{"line": "69530 کخ (کُ) (اِ.) 1 - نام عام اکثر بندپایان (خصوصاً ردة حشرات و عنکبوتیان و هزارپایان و کرم ها). 2 - کرم . 1"} -{"line": "69531 کخ (کَ یا کُ یا کِ) (اِ.) لولو، بچه ترسان . 1"} -{"line": "69532 کد (کُ) [ انگ . ] (اِ.) علایم اختیاری به منظور اختصار، شناسه، رمز (فره ). 1"} -{"line": "69533 کد (کَ) (اِ.) خانه . 1"} -{"line": "69534 کد (کَ دّ) [ ع . ] (مص ل .) کوشش کردن، رنج بردن در کار. 1"} -{"line": "69535 کدئین (کُ د) [ فر. ] (اِ.) یکی از آلکائیدهایی است که از تریاک به دست آورند و دارای خواصی شبیه مرفین است . 1"} -{"line": "69536 کدام (کُ) [ په . ] (حر.) از ادات پرسش . 1"} -{"line": "69537 کدامین (کُ) از صفت های پرسشی به معنای کدام، کدامیک . 1"} -{"line": "69538 کدبانو (کَ) (ص مر.) بانوی منزل، زن خانه دار. 1"} -{"line": "69539 کدخدا (کَ خُ) (ص مر.) 1 - بزرگ ده، رییس . 2 - مرد زن گرفته و عروسی کرده . 1"} -{"line": "69540 کدخدامنشی ( کدخدامنشی . مَ نِ) (حامص .) (عا.) حل اختلاف و درگیری با حکمیت بزرگترها. 1"} -{"line": "69541 کدر (کَ د) [ ع . ] (ص ل .) تیره، تیرگی . 1"} -{"line": "69542 کدرة (کَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) تیرگی رنگ، تیرگی . 1"} -{"line": "69543 کدری (کُ دَ) (اِ.) نوعی پارچة نخی . 1"} -{"line": "69544 کدنگ (کُ دَ) (اِ.) نک کدین . 1"} -{"line": "69545 کده (کَ د) (اِ.) پسوندی است که در آخر بعضی واژه ها معنای جا و مکان می دهد. 1"} -{"line": "69546 کده (کُ د) (اِ.) 1 - زبان کوچک که در ته حلق قرار دارد. 2 - زبانه قفل، دندانة کلید. 1"} -{"line": "69547 کدو (کَ) (اِ.) 1 - گیاهی است یکساله با ساقه های بلند خزنده و برگ های پهن و گل - های زرد، پختة آن خورده می شود. 2 - کوزة شراب و پیاله . 1"} -{"line": "69548 کدواده (کَ دَ) (اِمر.) دیوار، پی دیوار و عمارت . 1"} -{"line": "69549 کدوخ (کَ) (اِ.) 1 - حمام، گرمابه . 2 - جام و پیاله . 1"} -{"line": "69550 کدورت (کُ رَ) [ ع . کدورة ] (اِمص .)1 - تیرگی، سیاهی . 2 - دلتنگی . 1"} -{"line": "69551 کدونیمه (کَ مِ) (اِمر.) کوزه، کدویِ میان تهی خشک کرده که در آن شراب ریزند. 1"} -{"line": "69552 کدیر (کَ د) [ ع . ] (ص .) هر چیزی که تیرگی داشته باشد. 1"} -{"line": "69553 کدیمین (کَ دُ یَ) [ ع . ] (اِمر.) دسترنج، زور بازو. 1"} -{"line": "69554 کدین (کَ د) (اِ.) چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می کوبیدند. کدنگ و کدینه نیز گفته می شود. 1"} -{"line": "69555 کدیه (کُ یِ) [ ع . کدیة ] (اِمص .) 1 - سختی روزگار. 2 - گدایی . 1"} -{"line": "69556 کدیور (کَ وَ) (ص مر.) 1 - کدخدای خانه . 2 - کشاورز، بزرگر. 3 - ریش سفید قوم . 1"} -{"line": "69557 کذا (کَ) [ ع . ] (ق .) این چنین، چنین . 1"} -{"line": "69558 کذاب (کَ ذّ) [ ع . ] (ص .) دروغگو، مکار، حیله گر. 1"} -{"line": "69559 کذب (کِ ذْ) [ ع . ] (اِ.) دروغ، دروغ گفتن . 1"} -{"line": "69560 کذر (کَ ذَ) (ص .) احمق، ابله، نادان . 1"} -{"line": "69561 کذلک (کَ ذا لِ) [ ع . ] (ق .) همچنین، چنین هم . 1"} -{"line": "69562 کذوب (کَ) [ ع . ] (ص .) دروغگو. 1"} -{"line": "69563 کر (کَ) [ په . ] (ص .) ناشنوا. 1"} -{"line": "69564 کر ( کر .) (اِ.) زور، توان، قوت . 1"} -{"line": "69565 کر (کَ رّ) [ ع . ] (مص ل .) حمله کردن به دشمن در جنگ . 1"} -{"line": "69566 کر ( کُ رُ) [ ع . ] (اِ.) پیمانه ای برای آب که در اصطلاح شرع هر یک از طول و عرض و عمق آن سه وجب و نیم باشد. 1"} -{"line": "69567 کر (کُ رْ) [ فر. ] (اِ.) گروهی آوازه خوان که آواز دسته جمعی اجرا می کنند. 1"} -{"line": "69568 کر زمان (کَ) (اِمر.) آسمان، عرش، سپهر. 1"} -{"line": "69569 کرا (کِ) [ ع . کراء ] (اِ.) مزد، کرایه . 1"} -{"line": "69570 کرا کردن (کِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - کرایه کردن . 2 - ارزیدن، اهمیت داشتن . 1"} -{"line": "69571 کراب (کِ) [ ع . ] (مص ل .) بار بستن بر ستور. 1"} -{"line": "69572 کرات (کَ رّ) [ ع . ] جِ کرت . 1 - حمله ها. 2 - دفعات . 1"} -{"line": "69573 کرات (کُ) [ ع . ] (اِ.) جِ کره . 1"} -{"line": "69574 کراخ (کَ) (اِصت .) بانگ و فریاد ماکیان به هنگام تخم نهادن . 1"} -{"line": "69575 کراد (کُ) (اِ.) جامة کهنه و پاره . کُراده و کُراره نیز گویند. 1"} -{"line": "69576 کرار (کَ رّ) [ ع . ] (ص .) بسیار حمله کننده . 1"} -{"line": "69577 کراراً (کِ رَ نْ) [ ازع . ] (ق .) مکرراً، به تکرار، به کرامت . 1"} -{"line": "69578 کراز (کُ) [ ع . ] (اِ.) تنگ، کوزة آب . 1"} -{"line": "69579 کراسه (کُ سَ یا کُ رّ سَ) [ ع . کراسة ] (اِ.) کتاب، دفتر. ج . کراریس . کراس . 1"} -{"line": "69580 کراسی (کَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ کرسی . 1"} -{"line": "69581 کراش (کَ) (اِ.) پریشانی، آشفتگی . گراش و خراش و غراش نیز گویند. 1"} -{"line": "69582 کراشیدن (کَ دَ) (مص ل .) تباه شدن کار، پریشان شدن . 1"} -{"line": "69583 کراشیده (کَ دَ یا د) (ص مف .) آشفته و پریشان گردیده . 1"} -{"line": "69584 کرال (کِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی شنا که به پشت یا سینه روی آب می خوابند و دست ها را از بالای سر در آب فرو می برند. 1"} -{"line": "69585 کرام (کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ کریم ؛ بزرگوار، بلند - همتان . 1"} -{"line": "69586 کرام الکاتبین (کِ مُ لْ تِ) [ ع . ] (اِمر.) فرشتگانی که کارهای خوب و بد انسان را ثبت کنند. 1"} -{"line": "69587 کرامات (کَ) [ ع . ] (اِ.) جِ کرامة . کارهای عجیب و خارق العاده که از بعضی اولیاء و صالحان دیده می شود. 1"} -{"line": "69588 کرامت (کَ مَ) [ ع . کرامة ] (مص ل .) سخاوت، جوانمردی، بخشندگی . 1"} -{"line": "69589 کرامت فرمودن ( کرامت فرمودن . فَ دَ) (مص ل .) بخشیدن، عفو کردن . 1"} -{"line": "69590 کرامند (کِ مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - باقدر و قیمت . 2 - بااهمیت، مهم . 1"} -{"line": "69591 کران (کُ) (اِ.) اسبی را می گویند که رنگش زرد، حنایی یا قهوه ای روشن باشد. کُرَند، کُرَن، کُرَنگ و کورنگ هم گفته می شود. 1"} -{"line": "69592 کران (کَ) (اِ.) طرف، کنار، حاشیه . 1"} -{"line": "69593 کرانجی (کَ) (ص .) کناره گیر. نقیض میانجی . 1"} -{"line": "69594 کرانه (کَ نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - کنار، لب ساحل . 2 - پایان . 1"} -{"line": "69595 کرانه گرفتن ( کرانه گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) کناره - گیری کردن . 1"} -{"line": "69596 کراه (کَ) (اِ.) نهایت، کرانه . 1"} -{"line": "69597 کراهت (کَ هَ) [ ع . کراهة ] (اِمص .) بی میلی، نفرت . 1"} -{"line": "69598 کراهت داشتن ( کراهت داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نفرت داشتن، ناپسند بودن . 1"} -{"line": "69599 کراهیت (کَ یَ) [ ع . کراهیة ] (اِمص .) نفرت، بی میلی . 1"} -{"line": "69600 کراوات (کِ) [ فر. ] (اِ.) پارچه ای باریک و بلند که مردان به یقة پیراهن گره زنند و از جلو سینه آویزان کنند، فکل . 1"} -{"line": "69601 کراویا (کَ) (اِ.) گونه ای زیره که به نام زیرة سیاه یا زیرة سیاه کرمانی موسوم و دارای ریشه های متورم است . از دانه هایش به منظور معطر کردن اغذیه استفاده می کنند و به علاوه دارای خاصیت بادشکن و از بین بردن نفخ های روده و مقوی و قاعده آور و مدر است . 1"} -{"line": "69602 کراک (کَ) (اِ.) دُم جنبانک، بلدرچین . 1"} -{"line": "69603 کراکر (کَ کَ یا کُ کَ) (اِ.) زاغ، کلاغ . 1"} -{"line": "69604 کرایم (کَ یِ) (اِ.) جِ کریمه . 1 - زنان با مروت . 2 - بزرگ قدر، ارجمند. 1"} -{"line": "69605 کرایه (کِ یِ) (اِ.) گرفته شده از «کراء» عربی . مزد، اجرت . 1"} -{"line": "69606 کرایه نشین ( کرایه نشین . نِ) (اِ.) مستأجر. 1"} -{"line": "69607 کرب (کَ) [ ع . ] (اِ.) اضطراب، وحشت، اندوه . ج . کروب . 1"} -{"line": "69608 کرباس (کَ) [ هند. ] (اِ.) پارچة پنبه ای سفید. ج . کرابیس . 1"} -{"line": "69609 کرباسه (کَ سَ یا س) (اِ.) چلپاسه، سوسمار کوچک . کرپاسو، کرپاسه، کرپاشه، کربس و کربش هم گویند. 1"} -{"line": "69610 کربت (کُ بَ) [ ع . کربة ] (اِ.) اندوه . ج . کرب . 1"} -{"line": "69611 کربق (کُ بَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - کلبه . 2 - حجره، دکان . 1"} -{"line": "69612 کربلایی (کَ بَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به کربلا. 2 - کسی که به زیارت کربلا رفته باشد. 3 - عنوانی که روستاییان و عامه را دهند. 1"} -{"line": "69613 کربن (کَ بُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری است با علامت شیمیایی C، جامد و سیاه رنگ و متبلور و بی شکل که به صورت الماس و گرافیت و زغال در طبیعت یافت می شود. الماس خالص ترین انواع کربن است . 1"} -{"line": "69614 کربنات ( کربنات .) [ فر. ] (اِ.) املاح اسیدکربنیک که به آسانی به وسیلة اسیدها تجزیه می شود. مانند: کربنات سدیم، کربنات سرب و غیره . 1"} -{"line": "69615 کربونیفر (کَ فِ) [ فر. ] (اِ.) دورة چهارم از دوران اوّل زمین شناسی . 1"} -{"line": "69616 کرت (کَ یا کِ) = کرد. کرته . کردو: 1 - قطعه ای از زمین زراعت کرده و سبزی کاشته . 2 - هر یک از بخش های تقریباً متساوی یک مزرعه یا باغچه . 1"} -{"line": "69617 کرت (کَ رَّ) [ ع . کرة ] (اِ.) دفعه، مرتبه، بار. ج . کرات . 1"} -{"line": "69618 کرت بندی (کَ. بَ) (حامص .) تقسیم مزارع و باغچه ها به قسمت های تقریباً مساوی . 1"} -{"line": "69619 کرتاسه (کِ س ) [ فر. ] (اِ.) دورة سوّم از دوران دوّم زمین شناسی . 1"} -{"line": "69620 کرته (کَ تِ) (اِ.) قطعه زمینی که در آن چیزی کاشته باشند. 1"} -{"line": "69621 کرته (کِ تَ یا تِ) (اِ.) خارشتر. 1"} -{"line": "69622 کرته (کُ تِ) (اِ.) پیراهن، قبای نیم تنه . 1"} -{"line": "69623 کرج (کَ) (اِ.) گودی گریبان، چاک پیراهن . 1"} -{"line": "69624 کرجی (کَ رَ) (اِ.) زورق، قایق کوچک . 1"} -{"line": "69625 کرخ (کِ رِ) (ص .) کِرِخت، بی حس، سُست . 1"} -{"line": "69626 کرد (کَ) 1 - (مص مر.) کردن، عمل آوردن . 2 - (اِمص .) کردار، عمل . 1"} -{"line": "69627 کرد (کَ یا کِ) (اِ.) = کردو: 1 - شاخه ای که در وقت پیراستن از درخت بریده می شود. 2 - قطعه زمینی که کناره های آن را بلند کنند تا آب در آن نشیند و در میان آن سبزی کارند یا زراعت کنند. 1"} -{"line": "69628 کرد و مرد (کُ یا کِ یا کَ دُ مُ) (ص مر.) پست و فرومایه، خرد و ناچیز. 1"} -{"line": "69629 کردار (کِ) [ په . ] (اِ مص .) کار، عمل . 1"} -{"line": "69630 کردر (کَ دَ) (اِ.) 1 - دره . 2 - بیابان، زمین سخت و هموار. 1"} -{"line": "69631 کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - انجام دادن، به جا آوردن . 2 - ساختن، بنا کردن . 3 - آماده کردن . 1"} -{"line": "69632 کردنگ (کَ دَ) (ص .) 1 - ابله، احمق . 2 - بد - هیکل، بداندام . 1"} -{"line": "69633 کرده (کَ د) (ص مف .) 1 - انجام داده، پرداخته . 2 - ساخته شده . 1"} -{"line": "69634 کرده کار (کَ د) (ص مر.) کارآزموده و باتجربه . 1"} -{"line": "69635 کردو (کَ) (اِ.) 1 - شاخه ای که از درخت بریده باشند. 2 - بخشی از مزرعه که کنارهای آن را بلند کنند تا آب در آن نشیند و در میان آن سبزی کارند یا زراعت کنند. 1"} -{"line": "69636 کردوس (کُ دُ) [ ع . کردوسة ] (اِ.) گلة بزرگ اسبان . 1"} -{"line": "69637 کردگار (کِ) (ص .) 1 - بسیار کننده، فعال . 2 - دانسته و عمداً. 3 - یکی از نام های خداوند متعال . 1"} -{"line": "69638 کردگر (کَ گَ) (ص .) کننده، فاعل . 1"} -{"line": "69639 کردیت (کِ رِ د) [ فر. ] (اِ.) اعتماد، اعتبار. 1"} -{"line": "69640 کرز (کَ رَ) [ ع . ] (اِ.) آلبالو. 1"} -{"line": "69641 کرز (کُ) (اِ.) = کرزه : زمینی که به جهت سبزی کاشتن یا زراعت دیگر هموار کنند و کناره های آن را بلند سازند. 1"} -{"line": "69642 کرزه (کُ ز) (اِ.) نک کرته . 1"} -{"line": "69643 کرس ( کرس .) (اِ.) موی پیچیده و پُرشکن . کُرسه و گروس هم گفته شده . 1"} -{"line": "69644 کرس (کُ) (اِ.) چرک، چرک لباس یا بدن . 1"} -{"line": "69645 کرسان (کَ) (اِمر.) ظرفی مدور و صندوق مانند که از گل یا چوب سازند و نان و حلوا و میوه و مانند آن در آن نهند. 1"} -{"line": "69646 کرسب (کَ رَ) (اِ.) کرفس . 1"} -{"line": "69647 کرست (کُ س ) [ فر. ] (اِ.) سینه بند، شکم بند، تن پوشی طبی برای جلوگیری از افتادگی یا جا به جایی اندام ها. 1"} -{"line": "69648 کرستوان (کَ رَ) (اِ.) قپان، ترازوی بزرگ . 1"} -{"line": "69649 کرستون (کَ رَ) (اِ.) نک کرستوان . 1"} -{"line": "69650 کرسف (کَ س ) (اِ.) کرفس . 1"} -{"line": "69651 کرسی (کُ رْ یّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سریر، تخت . ج . کراسی . 2 - فلک هشتم . 3 - درس تخصصی یک استاد دانشگاه . 4 - دندان هایی که پس از دندان های نیش قرار دارند. ؛ حرف خود را به کرسی نشاندن سخن خود را تحمیل کردن . 1"} -{"line": "69652 کرسی ( کرسی .) (اِ.) چهار پایه ای پهن، کوتاه و چهارگوش که در زمستان در زیر آن منقل می گذارند و بر رویش لحاف اندازند و در زیر آن خود را گرم کنند. 1"} -{"line": "69653 کرسیدن (کَ دَ) (مص م .) 1 - فریب دادن . 2 - فروتنی کردن . 1"} -{"line": "69654 کرش (کَ رَ) (اِ.) 1 - فریب، خدعه . 2 - تملق، چاپلوسی . 1"} -{"line": "69655 کرش (کَ) [ ع . ] (اِ.) علف حصیر. 1"} -{"line": "69656 کرش (کِ) (اِ صت .) آوازی که در وقت خواب از بینی برآید، خرناسه، خروپف . 1"} -{"line": "69657 کرش (کُ رُ) (اِ.) ریسمانی را گویند که از موی بافته باشند. 1"} -{"line": "69658 کرشته (کِ رِ تَ) (اِ.) خس و خاشاک . 1"} -{"line": "69659 کرشمه (کِ رِ مِ) (اِ.) = کرشم . گرشم . گرشمه : غمزه، ناز، اشاره با چشم و ابرو. 1"} -{"line": "69660 کرشه (کَ شَ) (اِ.) 1 - فریب، خدعه . 2 - چاپلوسی، فروتنی، افتادگی . 1"} -{"line": "69661 کرشیدن (کِ دَ) (مص م .) 1 - فروتنی کردن . 2 - فریفتن . 3 - چاپلوسی کردن . 1"} -{"line": "69662 کرف (کَ) (اِ.) قیر، نقره و مِس سوخته که با آن ظروف نقره را نقش و نگار می زنند. 1"} -{"line": "69663 کرفت (کِ رِ) (ص .) پلیدی، نجاست، چرک . 1"} -{"line": "69664 کرفس (کَ رَ) [ ع . ] (اِ.) معرب کرسب ؛ گیاه علفی دو ساله از تیرة چتریان معطر، نرم و خوراکی . ریشه و برگ این گیاه در تداوی مورد استعمال دارد. برگ گیاه مذکور ضد اسکوربوت و شیرة آن به عنوان مقوی و ضد تب به کار می رود. 1"} -{"line": "69665 کرفه (کَ فِ) [ په . ] (اِ.) کار نیک، ثواب . 1"} -{"line": "69666 کرم (کَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) جوانمردی، سخاوت . 1"} -{"line": "69667 کرم (کَ) [ ع . ] (اِ.) تاک، رز. ج . کروم . 1"} -{"line": "69668 کرم (کِ رِ) 1 - (اِ.) رنگ سفید مایل به زردی، نخودی رنگ . 2 - [ فر. ] (اِ.) ماده ای خمیری شکل جهت مراقبت از پوست . 3 - نوعی خمیر نرم جهت تهیه انواع شیرینی و غذا. 1"} -{"line": "69669 کرم (کِ) (اِ.) گروهی از بی مهره گان هستند که در لای و لجن و آب راکد و میوه پدید می آیند. اکثراً بدن نرم و برهنه و دراز دارند. مهم ترین انواع آن ها عبارتند از: کرم های پهن، کرم های حلقوی، کرم های لوله ای . کرم ؛ کرم داشتن الف - دارای کرم بودن . ب - موذی بودن، دنبال دردسر بودن . ؛ کرم ریختن تحریک کردن . 1"} -{"line": "69670 کرم خوردگی (کِ. خُ د) (حامص .) نوعی پوسیدگی و فساد دندان که با تغییر رنگ ظاهری آن همراه است . 1"} -{"line": "69671 کرمایر (کِ رِ یِّ) [ فر. ] (اِ.) ریل (راه آهن ) که در روی آن چرخ دندانه دار لوکوموتیو حرکت می کند. این نوع ریل در راه های بسیار سراشیب به کار می رود. 1"} -{"line": "69672 کرمند (کَ مَ) (ص مر.) شتابکار، تند، تیز. 1"} -{"line": "69673 کرمو (کِ) (ص مر.) (عا.) کرم دار، کرم خورده . 1"} -{"line": "69674 کرمک (کِ مَ) (اِمصغ .) 1 - نوعی سوپاپ لاستیک دوچرخه که در موقع باد زدن به طور خودکار باز و بسته می شود و از خروج باد لاستیک جلوگیری می کند. 2 - نوعی کرم کوچک سفید رنگ که در چین های مخرج (خصوصاً انسان ) تخم ریزی می کند. 1"} -{"line": "69675 کرمکی (کِ مَ) (ص نسب .) (عا.) مردم آزار، موذی . 1"} -{"line": "69676 کرن (کُ رَ) (اِ.) رنگ میان زرد و بور، رنگ بین سرخ و زرد. 1"} -{"line": "69677 کرنا (کَ) (اِمر.) کرنای، شیپور بزرگ، نای جنگی . 1"} -{"line": "69678 کرنب (کَ یا کُ نَ) (اِ.) چغندر. 1"} -{"line": "69679 کرنج (کَ یا کِ نَ) (اِ.) سیاه دانه، شونیز. 1"} -{"line": "69680 کرنج (کُ رَ) (اِ.) برنج . 1"} -{"line": "69681 کرنجو (کَ رَ) (اِ.) کابوس، بختک . 1"} -{"line": "69682 کرند (کُ رَ) (اِ.) 1 - میدان اسب دوانی . 2 - اسبی که رنگش قهوه ای روشن باشد. 3 - حلقه زدن مردم . 1"} -{"line": "69683 کرند ( کرند .) (اِ.) دیگی که رنگرزان رنگ ها را در آن می جوشانند. کرنگ نیز گویند. 1"} -{"line": "69684 کرند (کُ رُ) (اِ.) لیف جولاهگان و شوی مالان که عبارت است از جاروب مانندی که بدان آش و آهار بر تارة جامه مالند. 1"} -{"line": "69685 کرنر (کُ نِ) [ انگ . ] 1 - گوشه، کنار. 2 - (اِ.) حالتی در بازی فوتبال که بر اثر پرتاب توپ به وسیلة تیم مدافع به پشت خط دروازة خودشان به وجود می آید و منجر به ضربة کرنر از سوی تیم حریف از گوشه های زمین رقیب می شود. 1"} -{"line": "69686 کرنش (کُ نِ) [ تر. ] (اِ.) تعظیم کردن، سر فرود آوردن در برابر بزرگان . 1"} -{"line": "69687 کرنگ (کُ رَ) (اِ.) نک کرند. 1"} -{"line": "69688 کره (کَ رَ) (اِ.) 1 - چرک . 2 - پینه . 1"} -{"line": "69689 کره (کُ رِ) [ ع . کرة ] (اِ.) هر جسم گرد. 1"} -{"line": "69690 کره (کَ رِ) (اِ.) چربی ای که از ماست و دوغ و خامه گرفته می شود. 1"} -{"line": "69691 کره (کُ رُِ) (اِ.) 1 - بچة چهارپایان . 2 - کودک، فرزند (به لحن تحقیر). 1"} -{"line": "69692 کره (کُ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) ناپسند داشتن . 2 - (اِمص .) کراهت، نفرت . 1"} -{"line": "69693 کره (کَ رَ یا رِ) (اِ.) خانة عنکبوت . 1"} -{"line": "69694 کره کردن (کُ رِّ. کَ دَ) (مص ل .) کنایه از: زیاد شدن چیزی . 1"} -{"line": "69695 کرو (کِ یا کَ) (اِ.) دندان فرسوده و کرم خورده . 1"} -{"line": "69696 کرو (کِ رَ) (اِ.) زورق، کشتی کوچک . 1"} -{"line": "69697 کرو (کَ) (اِ.) = کره . کری : پردة سفیدی که عنکبوت سازد و در آن تخم کند و بچه برآرد. 1"} -{"line": "69698 کروب (کُ) [ ع . ] جِ کرب . 1"} -{"line": "69699 کروبی (کَ یّ) [ ع . ] (اِ.) فرشتة مقرب درگاه . ج . کروبیون . 1"} -{"line": "69700 کروبیان (کَ یّ) [ ع . ] (اِ.) کروبی . فرشتگان مقرب درگاه . 1"} -{"line": "69701 کروبیون (کَ یُّ) [ ع . ] (اِ.) جِ کروبی . فرشتگان مقرب درگاه . 1"} -{"line": "69702 کروت (کُ) (ص .) فربه، چاق . 1"} -{"line": "69703 کرور (کُ) [ هند. ] (اِ.) عدد بسیار زیاد، پانصد هزار. 1"} -{"line": "69704 کروز (کُ) (اِ.) شادی، نشاط . 1"} -{"line": "69705 کروشه (کُ ش ) [ فر. ] (اِ.) نوعی پرانتز به شکل ] [، قلاب (فره ). 1"} -{"line": "69706 کروفر (کَ رُّ فَ) [ ع . ] (اِ.) شوکت، حشمت، جلال . 1"} -{"line": "69707 کرومانیون (کُ رُ یُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از نژادهای باستانی انسان که افراد آن تا عصر حجر زندگی می کردند. آثار این نژاد در حوزة کرومانیون فرانسه به دست آمده . 1"} -{"line": "69808 کسینوس (کُ) [ فر. ] (اِ.) نسبت ضلع مجاور زاویة حاده در مثلث قایم الزاویه به وتر. 1"} -{"line": "69708 کروموزم (کُ رُ مُ زُ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از جسم های رشته مانند موجود در هستة بیشتر یاخته ها که حامل ویژگی های ارثی اند و تعدادشان در هر جانداری ثابت است . 1"} -{"line": "69709 کرونومتر (کُ رُ نُ مِ) [ فر. ] (اِمر.) وسیله ای برای اندازه گیری فاصله های زمانی بسیار کوتاه (در حدود دقیقه، ثانیه یا کسری از آن ها)، زمان سنج . 1"} -{"line": "69710 کروه (کُ) (اِ.) 1 - یک سوم فرسخ . 2 - آشیانه و لانه مرغان . 3 - دندان فرسوده و کرم خورده . 1"} -{"line": "69711 کروک (کُ) [ روس . ] (اِ.) سقف درشکه و اتومبیل . 1"} -{"line": "69712 کروکر (کَ کَ) (اِ.) نک گروگر. 1"} -{"line": "69713 کروکودیل (کِ) [ فر. ] (اِ.) تمساح . 1"} -{"line": "69714 کروکی (کُ) [ فر. ] (اِ.) نقشه ای که موقعیت محلی را نشان دهد. 1"} -{"line": "69715 کروی (کُ رَ) [ ع . ] (ص .) منسوب به کره، هر چیز گرد و کره مانند. 1"} -{"line": "69716 کرپ (کِ رِ) [ فر. ] (اِ.) اطلس، نوعی پارچة لطیف . 1"} -{"line": "69717 کرپا (کَ) (اِ.) = گرپا. کرپه : شبدر. 1"} -{"line": "69718 کرپان (کَ) (ص .) 1 - در اصطلاح زرتشتیان، کسی که گوش دارد ولی کلام حق را نمی شنود. 2 - کسانی که پیام زردشت را نمی شنیدند و نمی پذیرفتند. 1"} -{"line": "69719 کرچ (کُ یا کَ رَ) (اِ.) قاچ، یک قاچ از خربزه یا هندوانه . 1"} -{"line": "69720 کرچ (کُ) (ص .) حالت مرغی که آمادة خوابیدن روی تخم است . 1"} -{"line": "69721 کرچه (کُ چِ) (اِ.) کومه، کلبه . 1"} -{"line": "69722 کرچک (کَ چَ) (اِ.) گیاهی است از تیرة فرفیون ها که یک ساله است و دارای برخی گونه های پایا می باشد. برگ های این گیاه دارای پهنک بزرگ و منفرد و پنجه ای شکل و گل هایش خوشه ای و به طور متقابل با برگ های انتهایی ساقه قرار دارد. میوه اش کپسول دار و پوشیده از خار و شامل سه دانه روغن دار است . از دانه های کرچک روغنی به دست می آید که مصارف صنعتی و دارویی دارد. 1"} -{"line": "69723 کرک (کُ) (ص .) ماکیانی که از بیضه کردن باز آمده و مست شده باشد. 1"} -{"line": "69724 کرک (کُ) (اِ.) پشم نرم . 1"} -{"line": "69725 کرک (کَ رَ) (اِ.) بدبدک، بلدرچین، سلوی . 1"} -{"line": "69726 کرک ( کرک .) (اِ.) سقف خانه . 1"} -{"line": "69727 کرک (کَ) مرغ خانگی، ماکیان . 1"} -{"line": "69728 کرک ( کرک .) (اِ.) خرچنگ . 1"} -{"line": "69729 کرکر (کَ کَ) (اِ.) 1 - دادگر، از نام های خداوند. 2 - کامکار. 3 - پادشاه صاحب اقبال . 1"} -{"line": "69730 کرکر (کُ کُ) (اِ.) پارچه ای است نخی و ابریشمی یا پشمی که با آن پرده و رویة مبل سازند. 1"} -{"line": "69731 کرکرانک (کَ کَ نَ) (اِ.) استخوان نرم، غضروف . کرکری هم گویند. 1"} -{"line": "69732 کرکره (کِ کِ رِ) (اِ.) نوعی پرده که از تخته یا کائوچو باریک و بلند درست می کنند و پشت در و پنجره برای جریان هوا و جلوگیری از آفتاب گذارند. 1"} -{"line": "69733 کرکری (کَ کَ) (اِ.) نک کرکرانک . 1"} -{"line": "69734 کرکری خواندن (کُ کُ. خا دَ) (مص ل .) (عا.) رجز خواندن . 1"} -{"line": "69735 کرکس (کَ کَ) (اِ.) از مرغان شکاری با جثة بزرگ و منقار و چنگال قوی که لاشه جانوران را می خورد. مردارخوار هم می گویند. 1"} -{"line": "69736 کرکس فلک (کَ کَ س فَ لَ) (اِمر.) نک کرکسان فلک . 1"} -{"line": "69737 کرکسان فلک (کَ کَ نِ فَ لَ) (اِمر.) دو ستارة نسر واقع در صورت فلکی شلیاق یا چنگ رومی و نسر طایر در صورت فلکی عقاب . 1"} -{"line": "69738 کرکسان گردون ( کرکسان گردون گَ) (اِمر.) نک کرکسان فلک . 1"} -{"line": "69739 کرکم (کَ کَ) (اِ.) رنگین کمان . 1"} -{"line": "69740 کرکما (کَ) (اِ.) دم جنبانک . 1"} -{"line": "69741 کرکن (کَ کَ یا کِ) (اِ.) غله ای مانند گندم و نخود و باقلا که آن را نیم رس بریان کنند و بخورند. 1"} -{"line": "69742 کرکند (کَ کَ)(اِ.)سنگی است سرخ رنگ شبیه یاقوت . 1"} -{"line": "69743 کرکی (کُ) (اِ.) کلنگ، درنا. 1"} -{"line": "69744 کرگ (کَ رْ) (اِ.) کرگدن . 1"} -{"line": "69745 کرگدن (کَ گَ دَ) (اِ.) حیوانی بزرگ و نیرومند که شاخی بالای بینی اش دارد.پوستش ضخیم و پُر چین و چروک است . در هندوستان و افریقا زندگی می کند. 1"} -{"line": "69746 کری (کَ) (حامص .) کر بودن، ناشنوایی . 1"} -{"line": "69747 کریاس (کِ) (اِ.) 1 - آستان، آستانه . 2 - بخش زیرین در. 3 - خلوت خانة شاه یا امیر. 1"} -{"line": "69748 کریج (کَ) (اِ.) کومه، خانه ای که از نی و علف درست کنند. کُریز و کریجه نیز گویند. 1"} -{"line": "69749 کریدور (کُ دُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دالان . 2 - سرسرا، غلام گردشی . 1"} -{"line": "69750 کریز خوردن (کُ. خُ دَ) (مص ل .) آماده شدن باز برای شکار. 1"} -{"line": "69751 کریزی (کُ رِ) (ص نسب .) پیر، فرتوت، خمیده قامت . 1"} -{"line": "69752 کریستال (کِ) [ فر. ] (اِ.) عنصر یا ترکیب شیمیایی جامد همگن با آرایش اتمی منظم که ممکن است شکل آن نیز از سطوح هندسی منظم تشکیل شده باشد، بلور. (فره ). 1"} -{"line": "69753 کریسمس (کِ مَ) [ انگ . ] (اِ.) جشنی که در شب بیست و پنجم دسامبر به یُمن میلاد مسیح برپا می کنند، نوئل . 1"} -{"line": "69754 کریشک (کُ شَ) (اِ.) مغاک، گودال . 1"} -{"line": "69755 کریشک (کَ یا کِ شَ) (اِ.) جوجه مرغ . 1"} -{"line": "69756 کریغ (کُ) (اِ.) = کریز. کریژ. کریزه . کریج . کریچ . کریچه : پر ریختن پرندگان ؛ تولک . 1"} -{"line": "69757 کریم (کَ) [ ع . ] (ص .) جوانمرد، بخشنده . جِ. کرام . 1"} -{"line": "69949 کفچه (کَ چِ یا چَ) (اِ.) کبچه، کفگیر. 1"} -{"line": "69758 کریمه (کَ مِ یا مَ) [ ع . کریمه ] (ص .) مؤنث کریم . 1 - زن صاحب کرم . 2 - زن نیک خوی . 3 - خوب، پسندیده . 1"} -{"line": "69759 کریه (کَ هْ) [ ع . ] (ص .) ناپسند، زشت . 1"} -{"line": "69760 کریون (کَ) (اِ.) قنطوریون، دارویی است تلخ، مفید برای زهر گزندگان . 1"} -{"line": "69761 کریوه (کَ وَ یا وِ) (اِ.) زمین بلند، تپه . 1"} -{"line": "69762 کریچ (کَ) (اِ.) = کریج . کریچه . کرچه . کریز. گریزه . کریغ : پر ریختن پرندگان خصوصاً چرغ و باز و شاهین و مانند آن ها؛ تولک . 1"} -{"line": "69763 کز (کِ) (اِ.) 1 - تنگی چیزی . 2 - (عا.) انسان یا جانوری که به کنجی خزیده و در خود فرو رفته باشد. 1"} -{"line": "69764 کز دادن (کِ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - سوزاندن موهای ریز کله و پاچه و گوشت طیور است در روی آتش، پس از پاک کردن آنها و کشیدن پرهای طیور. 2 - سوزاندن مو (مطلقاً). 1"} -{"line": "69765 کزاز (کُ) [ ع . ] (اِ.) عفونی شدن شدید در اثر ورود میکربی مخصوص از راه زخم . 1"} -{"line": "69766 کزبود (کَ) (اِ.) کدخدا، رییس قوم . 1"} -{"line": "69767 کزف (کُ) (اِ.) کُرف، قیر، شبه . 1"} -{"line": "69768 کزم (کَ) (اِ.) هرگیاهی که در کناره های جوی و رودخانه سبز شود. 1"} -{"line": "69769 کزوغ (کَ) (اِ.) مهره، مهره های گردن و پشت . 1"} -{"line": "69770 کس (کَ) 1 - (اِ.) شخص، مردم، ذات . 2 - (مبهم ) شخص مبهم . 3 - فردی، احدی . 4 - یار، رفیق، همدم . 5 - خویش، خویشاوند. 6 - مرد، جوانمرد. 1"} -{"line": "69771 کس (کُ) (اِ.) (عا.) اندام خارجی تناسلی زن، فرج . ؛ کس خل کم عقل، دیوانه . ؛ کس مشنگ کم عقل، خُل . 1"} -{"line": "69772 کس و کار (کَ سُ) (اِمر.) (عا.) قوم و خویش . 1"} -{"line": "69773 کساء (کِ) [ ع . ] (اِ.) جامه، لباس، گلیم . ج . اکسیه . 1"} -{"line": "69774 کساد (کَ) [ ع . ] (مص ل .)بی رواج شدن، بی - رونق شدن . 1"} -{"line": "69775 کسادی ( کسادی .) [ ع - فا ] (حامص .) بی رونقی . 1"} -{"line": "69776 کسالت (کَ لَ) [ ع . کسالة ] (مص ل .) سستی، بیماری، رنجوری . 1"} -{"line": "69777 کسان (کَ) (اِ.) دیگران . 1"} -{"line": "69778 کسب (کَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - تحصیل، به دست آوردن . 2 - حرفه، شغل . 1"} -{"line": "69779 کسب (کُ) [ ع . ] (اِ.) ثقل چیزهای فشرده ؛ کنجارة روغن . 1"} -{"line": "69780 کسبه (کَ سَ ب) [ ع . کسبة ] جِ کاسب . 1"} -{"line": "69781 کستج (کَ تَ) [ معر. ] (اِ.) = گشتگ : یکی از خطوط عهد ساسانی دارای بیست و هشت حرف . 1"} -{"line": "69782 کستل (کُ تَ) (اِ.) جعل، حشره ای سیاه و پردار. 1"} -{"line": "69783 کسته (کُ تَ یا تِ) 1 - (اِمف .) کوفته، کوفته شده . 2 - (اِ.) غلة کوفته که هنوزش پاک نکرده باشند یعنی از کاه جدا نشده باشند. 3 - گیاه سرخ مرد، عصی الراعی، هفت بند. 1"} -{"line": "69784 کستی (کُ تِ) [ په . ] (اِ.) 1 - کُشتی . 2 - زنار و ریسمانی که ترسایان و هندوان و زرتشتیان بر کمر بندند. 1"} -{"line": "69785 کستیمه (کَ مِ) (اِ.) خار شتر. 1"} -{"line": "69786 کسر (کَ) [ ع . ] 1 - (مص م .)شکستن، شکستگی، رخنه، شکاف . 2 - (اِ.) حرکت زیر و کسره . 3 - عددی که کمتر از واحد صحیح باشد. 1"} -{"line": "69787 کسر گرفتن ( کسر گرفتن . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شکست خوردن . 1"} -{"line": "69788 کسره (کَ رِ) [ ع . کسرة ] (اِ.) حرکت زیر حرف . 1"} -{"line": "69789 کسره (کِ رَ) [ ع . کسرة ] (اِ.) تکه ای از چیز شکسته . ج . کسرات . 1"} -{"line": "69790 کسروی (کَ رَ) (ص نسب .)1 - منسوب به کسری انوشیروان . 2 - خسروی، شاهی، سلطنتی . 1"} -{"line": "69791 کسری (کَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به کسر. 2 - مبلغی که از چیزی کسر آمده و نقصان دارد. 1"} -{"line": "69792 کسری (کَ یا کِ را) [ معر. ] (اِ.) 1 - خسرو و پادشاه . 2 - نام انوشیروان . ج . اکاسره . 1"} -{"line": "69793 کسف (کَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بریدن، پاره کردن . 2 - افکندن حرف متحرکی راکه در آخر جزو باشد، یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن . 1"} -{"line": "69794 کسل (کَ سْ) [ ع . ] (اِمص .) سستی و کاهلی در کار، فتور در چیزی . 1"} -{"line": "69795 کسل (کَ س ) [ ع . ] (ص .) سست، تنبل و کاهل . 1"} -{"line": "69796 کسلان (کَ) [ ع . ] (ص .) سست، کاهل . 1"} -{"line": "69797 کسمه (کَ مِ) (اِ.) زلف، زلف پرپیچ و خم بالای پیشانی . 1"} -{"line": "69798 کسندر (کَ سَ دَ) (اِمر.) نااهل، فرومایه، ناکس . 1"} -{"line": "69799 کسوب (کَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار کسب کننده . 2 - بسیار فراگیرنده . 3 - بسیار ورزنده . 1"} -{"line": "69800 کسوت (کِ وَ) [ ع . کسوة ] (اِ.) رخت، لباس، جامة پوشیدنی . ج . کسا. 1"} -{"line": "69801 کسور (کُ) [ ع . ] (اِ.) جِ کسر. 1"} -{"line": "69802 کسوف (کُ) [ ع . ] (مص ل .) خورشید گرفتگی، هنگامی که کرة ماه بین زمین و خورشید طوری قرار بگیرد که مانع از تابش نور خورشید به قسمتی از سطح زمین شود. 1"} -{"line": "69803 کسپرج (کَ پَّ رَ) (اِ.) = کسبرج : مروارید. 1"} -{"line": "69804 کسک (کَ سَ) (اِ.) پرنده ای است سیاه و سفید که آن را به عربی عقعق گویند. 1"} -{"line": "69805 کسکانت (کُ) [ فر. ] (اِ.) عکس مقدار سینوس یک زاویه . 1"} -{"line": "69806 کسکسه (کَ کَ سَ یا س ) [ ع . کسکسة ] (مص م .) 1 - سخت کوفتن . 2 - الحاق کاف تأنیث به سین به هنگام وقف مانند «بکس » و «اکرمتکس » بجای «بک » و «اکرمتک » (و آن لغت تمیم است .) 3 - آوازی که از تلفظ حرف «س » شنیده شود. 1"} -{"line": "69807 کسکن (کَ کَ) [ تر. ] (اِ.) گرزی که سرش را با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند؛ پیازک، پیازی . 1"} -{"line": "69809 کش ( کش .) (اِ.) زخم و ریشی که بر دست و پای شتر بهم رسد و از آن پیوسته زردآب بیرون آید و از بیم سرایت شتران صحیح را داغ کنند؛ غره . 1"} -{"line": "69810 کش (کِ) (اِ.) نوار یا تسمه ای که دارای حالت ارتجاعی است مخصوصاً بندی که در آن نوار یا نوارهای لاستیکی به کار رفته باشد. 1"} -{"line": "69811 کش (کَ) [ په . ] 1 - (اِ.) سینه و صدر. 2 - بغل، پهلو. 3 - (ص .) خوب، خوش . 4 - خودستا، متکبر. 1"} -{"line": "69812 کش (کَ یا کِ) (فع .) 1 - کشیدن : کش و قوس . 2 - دوم شخص مفرد از امر حاضر از «کشیدن ». 3 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «کشنده » آید به معانی ذیل : الف - کشنده، برنده : غاشیه کش . ب - تحمل کننده : جفاکش . ج - تماس دهنده، مالنده : جاروکش . د - نوشنده، آشامنده : پیاله کش، جرعه کش . ه - حرکت دهنده : سپرکش . 4 - (ص مف .) گاه در ترکیب به معنی «کشیده » آید: زرکش . 1"} -{"line": "69813 کش ( کش .) (اِ.) دفعه، مرتبه، بار. 1"} -{"line": "69814 کش آمدن ( کش آمدن . مَ دَ)(مص ل .) (عا.) 1 - از حد معمولی خود درازتر شدن چیزی . 2 - طولانی شدن . 1"} -{"line": "69815 کش بافی (کِ) (اِمر.) 1 - کارگاه بافندگی پارچة کشباف . 2 - عمل بافتن پارچه های کشباف . 1"} -{"line": "69816 کش دادن (کِ. دَ) (مص م .) (عا.) طول دادن، طولانی کردن . 1"} -{"line": "69817 کش رفتن ( کش رفتن . رَ تَ) (مص م .) (عا.) دزدیدن، ربودن . 1"} -{"line": "69818 کش مکش (کِ مَ کِ) (اِمر.) 1 - کشیدن و رها کردن . 2 - از هر سو کشیدن . 3 - جدال، ستیزه . 1"} -{"line": "69819 کش و فش (کَ شُ فَ) (اِمر.) شان و شوکت، کروفر. 1"} -{"line": "69820 کش و قوس (کِ شُ قُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) (عا.) پیچ و تاب . 1"} -{"line": "69821 کشاجم (کَ جَ) [ ع . ] (ص مر.) کسی که هم کاتب (نویسنده ) و هم شاعر (چکامه سرا) و هم منجم (اخترشناس ) باشد. (علامت اختصاری ) 1"} -{"line": "69822 کشاف (کَ شّ) [ ع . ] (ص .) بسیار کشف کننده، بسیار پیدا کننده . 1"} -{"line": "69823 کشاله (کِ لِ) (اِ.) امتداد و دنبالة هر چیزی . 1"} -{"line": "69824 کشاله کردن ( کشاله کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) خود را به سویی کشیدن، به طرفی خزیدن . 1"} -{"line": "69825 کشامن (کِ مَ)(ص .) (عا.) جنس کشیدنی، وزن کردنی . 1"} -{"line": "69826 کشان (کَ) 1 - (ص فا.) کشنده . 2 - (اِ.) خیمه ای که به یک ستون برپا کنند. 1"} -{"line": "69827 کشان کشان (کَ. کَ) (ق .) در حال کشیدن . 1"} -{"line": "69828 کشانیدن (کَ دَ) (مص م .) کشیدن . 1"} -{"line": "69829 کشاورز (کِ وَ) (ص فا.) دهقان، برزگر. 1"} -{"line": "69830 کشاورزی ( کشاورزی .) (حامص .) زراعت، زراعت کردن . 1"} -{"line": "69831 کشاکش (کَ کَ) (اِمر.) 1 - به هر طرف کشیده شدن . 2 - کنایه از: گرفتاری و حوادث . 1"} -{"line": "69832 کشت (کَ) (اِ.) درخت گز. 1"} -{"line": "69833 کشت (کِ) 1 - (مص م .) کاشت، کاشتن . 2 - (ص مف .) زراعت، شخم . 1"} -{"line": "69834 کشت (کُ) (مص مر.) کشتن، قتل . 1"} -{"line": "69835 کشت زار (کِ) (اِمر.) زمین زراعت شده، مزرعه . 1"} -{"line": "69836 کشتار (کُ) [ په . ] (اِمص .) ذبح، قتل . 1"} -{"line": "69837 کشتارگاه ( کشتارگاه .) (اِمر.) سلاخ خانه، مذبح، جای کشتن جانوران گوشتی . 1"} -{"line": "69838 کشتبان (کِ) (ص مر.) زارع، دهقان . 1"} -{"line": "69839 کشتمان (کِ) (اِمر.) زمینی که در آن چیزی کاشته باشند. 1"} -{"line": "69840 کشتن (کُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - بی جان کردن . 2 - خاموش کردن آتش و چراغ . 3 - از بین بردن یا سرکوب کردن . 1"} -{"line": "69841 کشتن (کِ تَ) (مص م .) کاشتن، زراعت کردن . 1"} -{"line": "69842 کشته (کِ تِ) 1 - (ص مف .) کاشته شده، زراعت شده . 2 - (اِ.) آلو، زردآلو، امرود، شفتالو. 1"} -{"line": "69843 کشته (کُ تِ یا تَ) (ص مف .) 1 - مقتول، هلاک شده . 2 - مهره ای که بر اثر ضربت طرف موقتاً از بازی خارج شده (نرد). 1"} -{"line": "69844 کشتکار (کِ) (اِ.) زارع، برزگر. 1"} -{"line": "69845 کشتی (کُ) (اِ.) 1 - ورزش دونفری که هدف از آن به پشت خواباندن یکی به وسیلة دیگری است . مجازاً: تلاش و کوشش جسمی یا ذهنی بسیار سخت . 2 - زنار، کمربند. 1"} -{"line": "69846 کشتی (کِ) (اِ.) 1 - سفینه، قایق بزرگ . 2 - نوعی پیالة شراب . ؛ کشتی کسی غرق شدن بسیار افسرده و غمگین شدن . 1"} -{"line": "69847 کشتی بان (کِ) (ص مر. اِمر.) ناخدا، ملاح . 1"} -{"line": "69848 کشتی گرفتن (کُ. گِ رِ تَ) (مص ل .) گلاویز شدن دو تن با هم تا یکی دیگری را زمین زند. 1"} -{"line": "69849 کشتی گیر (کُ) (ص فا.) کسی که کشتی می گیرد، پهلوان . 1"} -{"line": "69850 کشتیار شدن (کُ. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) بسیار اصرار کردن، پافشاری کردن . 1"} -{"line": "69851 کشتیل (کَ) (اِ.) حوضی چوبین است در اندرون کشتی از طرف سینه که در مواقع طوفان آب دریا - که به کشتی آید - در آن جمع شود (سواحل خلیج فارس ). 1"} -{"line": "69852 کشح (کَ شَ) [ ع . ] (اِ.) تهیگاه ؛ ج . کشوح . 1"} -{"line": "69853 کشخ (کَ شَ) (اِ.) ریسمانی که خوشه های انگور را بر روی آن بیاویزند تا باد بخورد و خشک شود. 1"} -{"line": "69854 کشخان (کَ) [ ع . ] (ص .) بی غیرت، دیوث . 1"} -{"line": "69855 کشخور (کِ وَ) (اِ.) کشور؛ یک بخش از هفت بخش زمین، اقلیم . 1"} -{"line": "69856 کشش (کُ ش ) (اِمص .) کشتن، قتل . 1"} -{"line": "69857 کشش (کِ ش ) (حامص .) 1 - جاذبه . 2 - ناز و کرشمه . 1"} -{"line": "69858 کشش کردن ( کشش کردن . کَ دَ) (مص م .) پیکار کردن، نبرد کردن . 1"} -{"line": "69859 کشف (کَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آشکار ساختن، پیدا کردن . 2 - (اِمص .) پیدایی . 1"} -{"line": "69860 کشف (کَ شَ) (اِ.) 1 - لاک پشت، سنگ پشت . 2 - بُرج خرچنگ، سرطان . 3 - کوزة آبخوری سرپهن . 1"} -{"line": "69861 کشف الا´ یات (کَ فُ لْ) [ ع . ] (اِمر.) جدول و فهرست الفبایی یا موضوعی کلمات قرآن کریم برای یافتن آیه یا سورة مورد نظر. 1"} -{"line": "69862 کشف الابیات (کَ فُ لْ اَ) [ ع . ] (اِمر.) جدول و فهرست الفبایی ابیات، برای یافتن آن بیت مورد نظر. 1"} -{"line": "69863 کشف اللغات (کَ فُ لْ لُ) [ ع . ] (اِمر.) جدول و فهرست الفبایی لغات، برای یافتن لغت مورد نظر. 1"} -{"line": "69864 کشفت (کَ شَ) 1 - (ص .) پراکنده، پریشان . 2 - (فع .) سوم شخص مفرد ماضی از «کشفتن ». 1"} -{"line": "69865 کشفتن (کُ شُ یا کَ شَ تَ) (مص م .) 1 - گشودن، شکافتن . 2 - پژمرده کردن . 1"} -{"line": "69866 کشفته (کُ شُ تِ یا کَ شَ تَ) (ص مف .) 1 - پریشان، پراکنده . 2 - پژمرده، افسرده . 1"} -{"line": "69867 کشمان (کِ) (اِمر.) = کشت مان : زمین زراعت شده . 1"} -{"line": "69868 کشمش (کِ مِ) (اِ.) دانه های خشک شدة میوة انگور. 1"} -{"line": "69869 کشن (کَ شَ یا ش ) (ص .) گشن، پُر، انبوه، فراوان . 1"} -{"line": "69870 کشه (کَ شَ) (اِ.) خطی را که به جهت علامت بطلان بر نوشته کشند. 1"} -{"line": "69871 کشو (کِ) (اِ.) جعبه روباز جاسازی شده در داخل یک قفسه، کمد، یا میز که بتوان آن را بر روی تکیه گاهش به جلو و عقب برد و باز و بسته کرد. 1"} -{"line": "69872 کشور (کِ وَ) (اِ.) مملکت . 1"} -{"line": "69873 کشورخدا (ی ) ( کشورخدا . خُ) (اِمر.) پادشاه . 1"} -{"line": "69874 کشک (کَ شْ) (اِ.) 1 - تَه ماندة ماست یا دوغ که پس از جوشاندن خشک کنند. 2 - مجازاً: هیچ، پوچ . ؛ کشک ِ خود را سابیدن سرش به کار خودش بودن . 1"} -{"line": "69875 کشک بادنجان ( کشک بادنجان د) (اِمر.) خوراکی ایرانی که بادنجان کباب شده یا سرخ کرده را با پیاز و گاه گوشت چرخ کرده یا قیمه می پزند و در آن نعنا و کشک و گردو می ریزند. 1"} -{"line": "69876 کشکاب (کَ) (اِمر.) کشک با آب سابیده که نان در آن ترید کنند و خورند. کشکاو و کشکو نیز گفته شود. 1"} -{"line": "69877 کشکرک (کَ کَ رَ) (اِ.) پرنده ای است از راستة سبکبالان جزو دستة دندانی نوکان از تیرة کلاغ ها که در اکثر نقاط کرة زمین یافت می شود. کشکرک دمی دراز دارد. رنگ پرهایش سیاه و سفید است . پرنده ای چابک و موذی و مزور است و خوراکش دانه و میوه و حشرات و گوشت و تخم مرغان دیگر می باشد. زیر سینة مادة آن سفید رنگ است . وی لانه اش را روی درختان بزرگ نزدیک آبادی ها بنا می کند. گاهی هم برخی صداها را تقلید می کند؛ زاغی، قشقره، زاغ پیسه، زاغ دو رنگ . زاغ سیاه سفید، عقعق، عکعک، عکه، کراک نیز نامیده می شود. 1"} -{"line": "69878 کشکله (کَ کَ لَ) (اِ.) چارُق، پای افزار. 1"} -{"line": "69879 کشکول (کَ) (اِ.) ظرفی ساخته شده از پوست میوه ای شبیه نارگیل یا فلز و سفال که درویشان آن را با زنجیری به شانه بیآویزند. 1"} -{"line": "69880 کشکی (کَ) (ص نسب .) کنایه از: بی پایه، بی اساس، خیالی . 1"} -{"line": "69881 کشکین (کَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به کشک . 2 - (اِمر.) نان جو، کشکینه . 3 - نانی که از آرد باقلا و نخود و گندم و جو درهم آمیخته پزند. 1"} -{"line": "69882 کشی (کَ ش ) (حامص .)1 - خوشی، تندرستی . 2 - خودستایی، غرور. 1"} -{"line": "69883 کشیدن (کَ دَ) [ په . ] 1 - (مص م .) امتداد د ادن . 2 - به سوی خود آوردن . 3 - بردن، حمل کردن . 4 - تحمُل کردن، رنج بردن . 5 - منجر شدن . 6 - جذب کردن . 7 - وزن کردن . 8 - نقاشی کردن . 9 - نوشیدن . 10 - بیرون آوردن . 11 - تدخین کردن، دود کردن . 12 - تقدیم کردن . 13 - گستردن . 14 - (مص ل .) حرکت کردن، رفتن، درکشیدن . 1"} -{"line": "69884 کشیده (کَ دَ یا د) 1 - (ص مف .) امتداد داده، ممتد. 2 - به سوی خود آورده . 3 - جذب کرده، مجذوب . 4 - تحمل کرده . 5 - برده، حمل کرده . 6 - حرکت داده . 7 - رسم کرده، خط کشیده . 8 - نقاشی کرده . 9 - سنجیده . 10 - نوشیده . 11 - برآورده . 12 - ریخته در ظرف (غذا). 13 - گسترده . 14 - دور کرده . 15 - (ص .) بلند، دراز. 16 - (اِ.) (عا.) سیلی . 1"} -{"line": "69885 کشیش (کِ) (اِ.) روحانی مسیحی، کسی که مقامش بالاتر از شمّاس و پایین تر از اسقف است . 1"} -{"line": "69886 کشیک (کِ) [ تر. ] (اِ.) پاسبانی، نگهبانی . 1"} -{"line": "69887 کظم (کَ ظْ) [ ع . ] (مص م .) فرو خوردن خشم . 1"} -{"line": "69888 کعاب (کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ کعب . 1"} -{"line": "69889 کعب (کَ عْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بند استخوان، پاشنه پا. 2 - ریشة سوم هر عدد. ج . کعاب . 3 - طاس - بازی نرد. 1"} -{"line": "69890 کعبتین (کَ بَ تَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة کعب به معنای دو طاس بازی نرد. 1"} -{"line": "69891 کعبه (کَ ب) [ ع . کعبة ] (اِ.) 1 - هر خانة چهارگوشه، غرفه . 2 - خانه خدا، بیت الحرام . 1"} -{"line": "69892 کف (کَ) [ ع . ] (اِ.) سطح داخلی دست یا پا که تقریباً گود است . ج . کفوف . ؛ کف دست خود را بو کردن کنایه از: علم غیب دانستن (بیشتر به صورت استفهام انکاری به کار رود). 1"} -{"line": "69893 کف ( کف .) [ ع . ] (مص م .) بازداشتن، منع کردن . 1"} -{"line": "69894 کف ( کف .) [ په . ] (اِ.) 1 - انبوهی از حباب - های ریز که به هنگام جوشیدن آب در آن به وجود می آید. 2 - حباب های ریز سفید رنگی که در اثر ترکیب مواد شوینده و آب پدید می آید. ؛ کف به دهان آوردن کنایه از: سخت خشمگین شدن . 1"} -{"line": "69895 کف بین (کَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) فال بین . 1"} -{"line": "69896 کف رفتن (کَ. رَ تَ) (مص م .) دزدیدن، با تردستی ربودن . 1"} -{"line": "69897 کف سفید (کَ س ) [ ع - فا ] (ص مر.) کنایه از: صاحب همتی که به سبب بخشش تهیدست شده . 1"} -{"line": "69898 کف کردن (کَ کَ دَ) (مص ل .) 1 - تولید کف شدن . 2 - (عا.) عشقی شدن . 1"} -{"line": "69899 کفا (کَ یا کِ) (اِ.) رنج، زحمت، سختی . 1"} -{"line": "69900 کفاء (کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پاداش، جزا. 2 - نظیر، مانند. 1"} -{"line": "69901 کفات (کُ) [ ع . کفاة ] جِ کافی . مردان کامل و فاضل . 1"} -{"line": "69902 کفار (کُ فّ) [ ع . ] (ص .) جِ کافر. 1"} -{"line": "69903 کفاره (کَ فّ رِ) [ ع . کفارة ] (اِ.) صدقه، چیزی که با آن گناه را جبران کنند. 1"} -{"line": "69904 کفاش (کَ فّ) (ص . اِ.) آن که کفش دوزد و فروشد، کفشدوز. 1"} -{"line": "69905 کفاف (کَ) [ ع . ] (اِ.) آن اندازه روزی و قوت که انسان را بس باشد. 1"} -{"line": "69906 کفال (کَ) (اِ.) یکی از انواع ماهی ها که در سال های اخیر در بحر خزر به تکثیر آن پرداخته اند. 1"} -{"line": "69907 کفالت (کَ لَ) [ ع . کفالة ] (مص ل .) به عهده گرفتن کاری به جای کسی . 1"} -{"line": "69908 کفانه (کَ نِ) (اِ.) بچه ای که نارس از شکم مادر بیفتد. 1"} -{"line": "69909 کفانیدن (کَ دَ) (مص م .) شکافتن، ترکانیدن . 1"} -{"line": "69910 کفایت (کِ یَ) [ ع . کفایة ] (مص ل .) بس بودن، بس شدن . 1"} -{"line": "69911 کفایت داشتن ( کفایت داشتن . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بس بودن، بس شدن . 1"} -{"line": "69912 کفایت کردن ( کفایت کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به اندازه بودن . 1"} -{"line": "69913 کفایی (کِ) [ ع . کفائی ] (ص نسب .) منسوب به کفایت . ؛ واجب کفایی امری واجب که چون یک تن آن را انجام دهد، اجرای آن از عهدة دیگران ساقط شود. مق واجب عینی . 1"} -{"line": "69914 کفت (کِ) (اِ.) کتف، شانه، سردوش . 1"} -{"line": "69915 کفتار (کَ) (اِ.) جانوری است درنده و مرده خوار و قوی جثه شبیه سگ . 1"} -{"line": "69916 کفتر (کَ تَ) (اِ.) کبوتر. 1"} -{"line": "69917 کفتن (کَ تَ) (مص م .) شکافتن، چاک زدن، باز کردن . 1"} -{"line": "69918 کفته (کُ تَ یا تِ) (اِمف ) شکفته . 1"} -{"line": "69919 کفته (کَ تَ یا تِ) (اِمف ) = کافته : از هم باز کرده، شکافته . 1"} -{"line": "69920 کفته ( کفته .) (اِمف .) = کوفته : کوبیده . 1"} -{"line": "69921 کفتگی (کَ تَ یا تِ) (حامص .) شکافتگی، ترکیدگی . 1"} -{"line": "69922 کفج (کَ) (اِ.) کف صابون، کف شیر، کف آب دهن . 1"} -{"line": "69923 کفر (کُ) [ ع . ] (اِمص .) بی دینی، ناسپاسی . ؛ کفر کسی کفر بالا آمدن کنایه از: برآشفتن، خشم کسی انگیخته شدن . 1"} -{"line": "69924 کفر (کَ فَ) [ ع . ] (اِ.) قریه و آن در اسماء امکنه آید. 1"} -{"line": "69925 کفر (کُ) (اِ.) قیر. 1"} -{"line": "69926 کفران (کُ) [ ع . ] (اِمص .) ناسپاسی، ناشکری . 1"} -{"line": "69927 کفره (کَ فَ رِ) [ ع . کفرة ] جِ کافر. 1"} -{"line": "69928 کفری (کُ) (ص نسب .) کنایه از: خشمگین، آشفته . 1"} -{"line": "69929 کفش (کَ) [ په . ] (اِ.) پاپوش، نوعی پوشش که پا را محافظت می کند و معمولاً از جنس چرم است . ؛ پا در کفش کسی کردن موجب اذیت و آزار کسی شدن . ؛ پا در یک کفش کردن در عقیدة خود پافشاری کردن . ؛ کفش پیش پای کسی جفت کردن عذر کسی را خواستن، رفع مزاحمت کسی را از خود کردن . 1"} -{"line": "69930 کفش دوز ( کفش دوز .) (ص فا.) 1 - کسی که کفش می دوزد. 2 - نام حشرة کوچک سرخ رنگی است که دارای چهار بال می باشد و غالباً روی درختان یافت می شود و از شته ها تغذیه می کند. 1"} -{"line": "69931 کفش دوزک ( کفش دوزک . زَ) (اِ.) نک کفش دوز. 1"} -{"line": "69932 کفشک (کَ شَ) (اِ مصغ .) 1 - کفش کوچک . 2 - سم شکافدار مانند سم گاو و گوسفند، ظلف ؛ مق . سم، حافر. 1"} -{"line": "69933 کفشیر (کَ) (اِ.) 1 - لحام، لحیم . 2 - آن چه که بدان شکستگی ظروف مسین و برنجین را لحیم کنند مانند: ارزیر، قلعی و بوره . 3 - مجازاً: ظرف مسین یا برنجین شکسته که مکرر لحیم کرده باشند. 1"} -{"line": "69934 کفل (کَ فَ) [ ع . ] (اِ.) سرین آدم یا حیوان . ج . اکفال . 1"} -{"line": "69935 کفن (کَ فَ) [ ع . ] (اِ.) پارچة سفیدی که بر تن مرده کنند. 1"} -{"line": "69936 کفن (کَ) [ ع . ] (مص م .) پوشاندن جسد مرده با کفن . 1"} -{"line": "69937 کفن و دفن (کَ نُ دَ) [ ازع . ] (اِ.) مرده را کَفن کردن و به خاک سپردن . 1"} -{"line": "69938 کفنده (کَ فَ دَ یا د) (اِفا.) 1 - از هم باز شونده . 2 - از هم باز کننده، شکافنده . 1"} -{"line": "69939 کفه (کَ فَّ یا فُِ) [ ع . کفة ] (اِ.) صفحة ترازو که جنس یا وزنه را روی آن می گذارند. 1"} -{"line": "69940 کفه (کَ فَ یا فِ) (اِ.) دف، دایره . 1"} -{"line": "69941 کفه ( کفه .) (اِ.) خوشه های گندم و جو که به هنگام خرمن کوفتن، آن ها کوفته نشده باشند و پس از پاک کردن غله آن ها را بار دیگر بکوبند. 1"} -{"line": "69942 کفو (کُ) [ ع . کفوء ] (اِ.) نظیر، مانند. ج . اکفا. 1"} -{"line": "69943 کفور (کَ) [ ع . ] (ص .) حق ناشناس، ناگرونده . 1"} -{"line": "69944 کفور (کُ) [ ع . ] (اِمص .) ناسپاسی، حق شناسی . 1"} -{"line": "69945 کفپوش (کَ) (اِ.) پوشش زینتی یا بهداشتی، معمولاً پیش ساخته برای کف یک محوطه، بویژه کف بنای سر پوشیده . 1"} -{"line": "69946 کفچل (کَ چَ) (اِ.) کفل اسب، سرین اسب . 1"} -{"line": "69947 کفچلیز ( کفچلیز .) 1 - (اِ.) چمچة بزرگ سوراخ دار. 2 - سگ ماهی . 3 - بچه قورباغه ؛کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک، کفلیز، کفلیزک نیز گویند. 1"} -{"line": "69948 کفچه (کَ چَ) (اِ.) زلف پرپیچ و شکن، طره . 1"} -{"line": "69950 کفچه مار ( کفچه مار .) (اِ.) یکی از اقسام ماران سمی خطرناک که دارای زهری کشنده است . وجه تسمیة این دسته ماران از آن جهت است که زواید مهره های گردنی خود را به اختیار می توانند پهن کنند و در این حال قسمت سر و گردن آن ها به صورت کفچه یا قاشق پهنی درمی آید. کفچه ماران دارای اقسام متعددند و همة آن ها خطرناکند. 1"} -{"line": "69951 کفک (کَ فَ)(اِمصغ .) کف، کف آب، صابون ... 1"} -{"line": "69952 کفک (کَ فَ) (اِ.) = کپک : 1 - کف دست . 2 - رنگ سفید یا سبز رنگی که روی نان و دیگر غذاهای شب مانده پدید آید. 1"} -{"line": "69953 کفگیر (کَ) (اِ.) قاشق بزرگ سوراخ دار که به کمک آن کف روی غذا را می گیرند یا با آن غذا را می کشند. 1"} -{"line": "69954 کفگیرک (کَ رَ) (اِمصغ .) نوعی بیماری پوستی شبیه به کُورک . 1"} -{"line": "69955 کفیدن (کَ دَ) (مص ل .) ترکیدن، شکافتن . 1"} -{"line": "69956 کفیده (کَ د) (ص مف .) باز شده، شکافته . 1"} -{"line": "69957 کفیز (کَ فِ) (اِ.) پیمانه . 1"} -{"line": "69958 کفیل (کَ) [ ع . ] (ص .) ضامن، پذیرفتار. 1"} -{"line": "69959 کل (کُ) (ص .) منحنی، کج، کجی، انحناء. 1"} -{"line": "69960 کل ( کل .) (اِ.) ده، روستا. 1"} -{"line": "69961 کل ( کل .) (ص .) کوتاه، ناقص، کند. مق - . تیز. 1"} -{"line": "69962 کل (کَ) [ طبر. ] (اِ.) نرینة جمیع حیوانات از قبیل گاو و گوسفند. 1"} -{"line": "69963 کل (کَ) (ص .) بی مو، مخفف کچل . 1"} -{"line": "69964 کل (کُ لّ) [ ع . ] (اِ.) همه، همگی . 1"} -{"line": "69965 کل (کَ لّ) [ ع . ] (اِ.) گرانبار شدن، سنگینی . 1"} -{"line": "69966 کل مرغ (کَ مُ) (اِمر.) نوعی کرکس که سر وی پر ندارد. 1"} -{"line": "69967 کل مکل (کَ مَ کَ) (اِمر.) (عا.) شور و غوغا، قال و مقال . 1"} -{"line": "69968 کل کل (کَ کَ) (اِ.) بیهوده گویی، هرزه گویی . 1"} -{"line": "69969 کلا (کُ) (اِ.) وزغ، غوک . 1"} -{"line": "69970 کلا (کَ لّ) [ ع . ] (حر.) حرف رد و انکار به معنی چنین نیست . 1"} -{"line": "69971 کلائت (کِ ئَ) [ ع . کلائة ] 1 - (مص م .) نگهبانی کردن . 2 - (اِمص .) حفظ، نگهبانی . 1"} -{"line": "69972 کلات (کَ) [ طبر. ] (اِ.) قلعه یا ده بزرگی که بر سر کوه و یا پشتة بلندی ساخته باشند. 1"} -{"line": "69973 کلاته (کَ تِ) (اِ.) نک کلات . 1"} -{"line": "69974 کلاجو (کَ) (اِ.) پیاله، پیالة شراب خوری یا قهوه خوری . 1"} -{"line": "69975 کلارینت (کِ نِ) [ فر. ] (اِ.) یکی از سازهای بادی . 1"} -{"line": "69976 کلاس (کِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - درجه، مرتبه . 2 - اتاق درس . 3 - سال تحصیلی . 4 - (عا.) طبقة اجتماعی . 1"} -{"line": "69977 کلاسمان (کِ) [ فر. ] (اِ.) طبقه بندی، رده بندی . 1"} -{"line": "69978 کلاسنک (کَ سَ) (اِ.) فلاخن . 1"} -{"line": "69979 کلاسه (کِ س ) [ فر. ] (اِ.) 1 - آن چه در رده ها یا طبقه های مشخص مرتب و دسته بندی شده باشد، رده بندی شده، طبقه بندی . (فره ). 2 - نمرة پشت پرونده . 1"} -{"line": "69980 کلاسور (کِ سُ) [ فر. ] (ص .) (اِ.) جزوه دان . 1"} -{"line": "69981 کلاسیک (کِ) [ فر. ] (ص .) 1 - آن چه که معمول و رایج است و جدید نیست . 2 - هر نوشته و اثر هنری که مطابق اصول و قواعد معمول قدیم باشد. 3 - فراگیری دانش یا فنی از طریق مدرسه و دانشگاه . 4 - به عنوان یک مکتب ادبی، شامل همه مکاتب ادبی پیش از قرن هفدهم فرانسه می شود که از ادبیات قدیم یونان و روم تقلید کرده است . 1"} -{"line": "69982 کلاش (کَ لّ) (اِ.) قلاش، ولگرد، مفت خوار. 1"} -{"line": "69983 کلاشینکف (کِ کُ) [ از روس . ] (اِ.) از انواع سلاح خودکار و نیمه خودکار دارای دستگاه نشانه روی مکانیکی و دو نوع قنداق ثابت و تاشو. 1"} -{"line": "69984 کلاعت (کِ عَ) [ ع . کلاعة ] (اِمص .) حفظ، نگهبانی، حمایت . 1"} -{"line": "69985 کلاغ (کَ) (اِ.) پرنده ای است دارای قد متوسط که دارای پرهای سیاه (در قسمت سر و بال و دم و گردن ) ولی در ناحیة پشت و شکم دارای پرهای خاکستری مایل به سفید است و انواع مختلف دارند. کلاغ تقریباً همه چیزخوار است . 1"} -{"line": "69986 کلاغ پر ( کلاغ پر . پَ) (مص مر.) 1 - پریدن کلاغ . 2 - فرش کردن کف اتاق یا حیاط به طور لوزی به شکلی که گوشه های نظامی ها به هم متصل شود. ؛ تنگ کلاغ پر وقت غروب . 1"} -{"line": "69987 کلاغی ( کلاغی .) (اِ.) 1 - (ص نسب .) مانند کلاغ . 2 - دستمال بزرگ ابریشمی . 3 - نوعی روسری ابریشمی . 1"} -{"line": "69988 کلاف (کَ) (اِ.) کلافه، کلابه، نخ یا ابریشم که دور چرخه پیچیده باشند. ؛ کلاف سر در گم کنایه از: رشته ای که نتوان آن را به آسانی گشود. 1"} -{"line": "69989 کلافه (کَ فِ) (ص .) 1 - درهم پیچیده . 2 - دارای حالت ناراحت وبی تاب بر اثر رویارویی با یک وضع آزاردهنده مثل سر و صدا، درد یا گرما و... 1"} -{"line": "69990 کلافه شدن ( کلافه شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) سرگشته شدن، گیج شدن . 1"} -{"line": "69991 کلال (کَ) (اِ.) تارک سر، بالای پیشانی . 1"} -{"line": "69992 کلال (کُ) (ص فا.) کوزه گر، کسی که ظروف سفالی می سازد. 1"} -{"line": "69993 کلال (کَ) [ ع . ] (اِمص .) ماندگی، کم زوری، خستگی . 1"} -{"line": "69994 کلاله (کَ لَ) [ ع . کلالة ] (مص ل .) مانده شدن، خسته شدن . 1"} -{"line": "69995 کلاله (کُ لِ) (اِ.) 1 - موی پیچیده و مجعد. 2 - برجستگی بالای مادگی گیاه . 1"} -{"line": "69996 کلاله (کَ لَ یا لِ) [ ع . کلالة ] (اِ.) کسی که نه فرزند دارد نه پدر. 1"} -{"line": "70079 کلنی (کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) سرزمینی که گروهی از جای دیگر بدان جا کوچ کنند. مهاجرنشین، مستعمره . 1"} -{"line": "69997 کلام (کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سخن، حرف . 2 - جمله ای که مفید فایده یا خبری باشد به نحوی که چون گوینده خاموش شود، شنونده در انتظار نماند. 1"} -{"line": "69998 کلامی (کَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به کلام . 2 - متکلم، کسی که با استدلال به شناخت الهی می پردازد. 1"} -{"line": "69999 کلان (کَ) (ص .) بزرگ، مهتر، عظیم، کبیر. 1"} -{"line": "70000 کلانتر (کَ تَ) (ص تف .) 1 - بزرگتر، عظیم تر. 2 - (ص .) رییس کلانتری . 1"} -{"line": "70001 کلانتری ( کلانتری .) (اِمر.) اداره ای است تابع سازمان نیروی انتظامی که حفظ نظم و قانون در بخشی از شهر را به عهده دارد. 1"} -{"line": "70002 کلاه (کُ) (اِ.) سرپوش و هر چیزی که از پارچه و پوست و نمد و جز آن سازند و جهت پوشش بر سر گذارند و آن انواع گوناگون دارد: شاپو، نظامی، مردانه، زنانه، ایمنی، آهنی، حصیری و مانند آن . ؛ کلاه دو تن تو هم رفتن کنایه از: اختلاف پیدا کردن، از هم ناراحت شدن . ؛ کلاه کسی پس معرکه بودن کنایه از: عقب ماندن یا عقب گذاشتن از سود و کار و زندگی . ؛ کلاه سر کسی گذاشتن کنایه از: او را فریب دادن . ؛ کلاه شرعی حیله ای که در ظاهر مطابق با موازین شرع باشد. ؛ بلند کلاه گشتن سرافراز گشتن . 1"} -{"line": "70003 کلاه برانداختن ( کلاه برانداختن . بَ اَ تَ) (مص م .) شادی کردن، خوشحالی نمودن . 1"} -{"line": "70004 کلاه برداری کردن ( کلاه برداری کردن . بَ. کَ دَ) (مص ل .) تقلب کردن، با حقه و تقلب کسی را مغبون کردن . 1"} -{"line": "70005 کلاه شکستن ( کلاه شکستن . ش کَ تَ) (مص ل .) تفاخر کردن . 1"} -{"line": "70006 کلاه فرنگی ( کلاه فرنگی . فَ رَ) (اِمر.) اتاقی معمولاً گرد (شش لوزی یا هشت گوش ) که گرداگرد آن دارای درها یا پنجره هایی به سوی فضای آزاد و سقف آن از هر سو دارای سایبانی پیش آمده است . 1"} -{"line": "70007 کلاه و کمر (کُ هُ کَ مَ) (اِمر.) کنایه از: جاه و مقام . 1"} -{"line": "70008 کلاه کج نهادن (کُ. کَ. نَ دَ) (مص ل .) تفاخر کردن، به خود بالیدن . 1"} -{"line": "70009 کلاه گوشه ( کلاه گوشه . ش ) (ص مر.) حشمت، جاه و جلال . 1"} -{"line": "70010 کلاه گیس ( کلاه گیس .) (اِمر.) گیسوی مصنوعی که زنان بی موی یا کم موی آن را بر سر گذارند. 1"} -{"line": "70011 کلاهبردار ( کلاهبردار . بَ)(ص فا.)حقه باز، شارلاتان . 1"} -{"line": "70012 کلاهخود ( کلاهخود .) (اِ.) کلاه آهنی، کلاه فلزی . 1"} -{"line": "70013 کلاهدار ( کلاهدار .) (ص .) پادشاه، سلطان . 1"} -{"line": "70014 کلاهداری ( کلاهداری .)(حامص .)پادشاهی، سلطنت . 1"} -{"line": "70015 کلاهک (کُ هَ) (اِ.) 1 - کلاه کوچک . 2 - قسمت مخروطی شکل انتهای ریشة گیاه . 1"} -{"line": "70016 کلاوه (کَ وَ یا وِ) (اِ.) = کلایه . کلافه : ریسمان خام که بر چرخه پیچیده باشند. 1"} -{"line": "70017 کلاوو (کَ) (اِ.) = کلاهو: گونه ای موش که اندام های خلفیش نسبت به اندام های قدامی دارای رشد جالب توجهی هستند و از این جهت آن را موش دو پا نیز گویند. و در صحاری و مزارع فراوان است . 1"} -{"line": "70018 کلاویه (کِ یِ) [ فر. ] (اِ.) شستی ارگ و پیانو. 1"} -{"line": "70019 کلاً (کُ لَّ نْ) [ ع . ] (ق .) تماماً، همه . 1"} -{"line": "70020 کلاپشت (کُ پُ) (اِمر.) جامه ای سیاه و سبز که آن را از پشم گوسفند بافند و تا زیر کمر را بگیرد و آن جامة مازندرانیان و گیلانیان بود. 1"} -{"line": "70021 کلاپیسه (کَ سَ یا س ) (اِمر.) تغییر حالت چشم در اثر خشم یا لذت بسیار (مثلاً وقت جماع ) و یا به جهت ضعف و سستی . 1"} -{"line": "70022 کلاچ (کِ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی در اتومبیل برای قطع یا وصل کردن نیرو از موتور به جعبه دنده که توسط پدالی در زیر پای راننده صورت می گیرد. 1"} -{"line": "70023 کلاژ (کُ) [ فر. ] (اِ.) فن چسبانیدن قطعه های کاغذ رنگی، پارچه، چرم، چوب و مانند آن برای ساختن یک تصویر. 1"} -{"line": "70024 کلاژه (کَ) (اِ.) 1 - احول، لوچ . 2 - عکه، کلاغ پیسه، پرنده ای سیاه و سفید از جنس کلاغ . 1"} -{"line": "70025 کلاک (کَ) (اِ.) 1 - دشت و صحرا که در آن زراعت نشده باشد. 2 - تارک سر، میان سر. 1"} -{"line": "70026 کلاک (کُ) (اِ.) تهی، میان خالی . 1"} -{"line": "70027 کلاک ( کلاک .) (اِ.) = کولاک : 1 - موج بزرگ دریا. 2 - طوفان . 1"} -{"line": "70028 کلاکموش (کَ) (اِمر.) موش صحرایی، موش دشتی، کلاوو. 1"} -{"line": "70029 کلب (کَ لَ) (اِ.) منقار مرغان . 1"} -{"line": "70030 کلب (کَ) [ ع . ] (اِ.) سگ . ج . کلاب . 1"} -{"line": "70031 کلب اصغر ( کلب اصغر . اَ غَ) [ ع . ] (اِمر.) سگ کوچک . یکی از صورت های فلکی جنوبی است که به شکل سگ کوچکی فرض شده است و ستارة معروف آن شعرای شامی یا غمیصاء می باشد. 1"} -{"line": "70032 کلب اعظم ( کلب اعظم . اَ ظَ) [ ع . ] (اِمر.) سگ بزرگ . یکی از صورت های فلکی جنوبی که به شکل سگ بزرگی فرض شده است و ستارة پُر نور و معروف آن شعرای یمانی یا تیشتر است . 1"} -{"line": "70033 کلب اکبر ( کلب اکبر . اَ بَ) نک کلب اعظم . 1"} -{"line": "70034 کلبتین (کَ بَ تِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابزاری انبرک مانند که با آن در سابق دندان می کشیدند. 2 - انبر آهنگران . 1"} -{"line": "70035 کلبه (کُ بَ یا ب) (اِ.) خانة کوچک، کومه . 1"} -{"line": "70036 کلتبان (کَ تَ) (ص .) نک قلتبان . 1"} -{"line": "70037 کلته (کَ تِ) (ص .) 1 - حیوان پیر و از کار افتاده . 2 - کسی که زبانش می گیرد و قادر به ادای کامل کلمات نیست . 3 - بریده دم . 1"} -{"line": "70127 کلک (کَ لَ) (اِ.) پیزر، بردی . 1"} -{"line": "70038 کلثوم (کُ) [ ع . ] 1 - (ص .) رخسار بی ترش - رویی . 2 - نامی است از نام های زنان . ؛ کلثوم ننه کنایه از: زن سالمند با اعتقادات کهنه و قدیمی شده یا خرافی . 1"} -{"line": "70039 کلج (کَ یا کِ) (اِ.) سبد گرمابه و کناس که بدان سرگین و پلیدی ها را کشند. 1"} -{"line": "70040 کلج (کُ) (اِ.) چین و شکن . 1"} -{"line": "70041 کلجان (کَ) (اِ.) مزبله، جای ریختن خاکروبه و زباله . 1"} -{"line": "70042 کلخچ (کَ لَ) (اِ.) چرک، چرک بدن . 1"} -{"line": "70043 کلده (کَ دَ یا د) (اِ.) زمین سخت، زمین بی حاصل . 1"} -{"line": "70044 کلر (کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) گازی است سمّی به رنگ زرد مایل به سبز با بوی تند و خفه کننده که در آب قابل حل است، علامت شیمیایی آن CL است . 1"} -{"line": "70045 کلرات (کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) نام عمومی کلیة املاح منسوب به اسید کلریک H 3 Clo یکی از مشهورترین آنها کلرات پتاسیم است . 1"} -{"line": "70046 کلروفرم (کُ لُ رُ فُ) [ فر. ] (اِ.) مایعی است بی رنگ و بیهوش کننده به فرمول 3 CHCl که از اثر استخلاف سه اتم ئیدروژن متان به وسیلة سه اتم کلر بدست می آید. این ماده در پزشکی به عنوان داروی بیهوشی مصرف می شود. 1"} -{"line": "70047 کلروفیل (کُ لُ رُ) [ فر. ] (اِ.) مادة سبز رنگی در گیاهان که کار فتوسنتز را در یاخته انجام دهد، سبزینه (فره ). 1"} -{"line": "70048 کلروپلاست (کُ لُ رُ پِ) [ فر. ] (اِ.) دانه های ریز دارای سبزینه که در یاخته های گیاهی یافت می شود، سبزدیسه . (فره ). 1"} -{"line": "70049 کلس (کِ) [ معر. ] (اِ.) آهک زنده را گویند که عبارت از اکسید کلسیم به فرمول Cao (آهک زنده آهکی است که در نتیجة حرارت دادن به سنگ آهک ( Ca 3 Co ) در کوره بدست می آید). 1"} -{"line": "70050 کلسیم (کَ یُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری است با علامت شیمیایی CU، نرم و محلول در آب . در طبیعت به صورت سنگ های آهکی و مرمر وجود دارد این عنصر ماده اصلی سازندة استخوان، دندان، برگ درختان و صدف است . 1"} -{"line": "70051 کلف (کَ لَ) [ ع . ] (اِ.) لکه، لکه هایی که بر روی ماه و خورشید دیده می شود. 1"} -{"line": "70052 کلف ( کلف .) (اِ.) = کلب . کلپ : منقار مرغ . 1"} -{"line": "70053 کلفت (کُ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مشقت، رنج، زحمت، سختی . 2 - خدمتکار زن، کنیز. 1"} -{"line": "70054 کلفت (کُ لُ) (ص .) ستبر، ضخیم . ؛ کلفت بار کسی کردن سخنان تلخ و زننده به او گفتن . 1"} -{"line": "70055 کلفهشنگ (کَ فَ شَ) (اِ.) استالاکتیت، قندیل یخی که در ایام زمستان در زیر ناودان ها بسته می شود. گلفهشنگ و کلفخشنگ و کلفهسنگ هم گویند. 1"} -{"line": "70056 کلل (کَ لَ) (اِ.) پری که پادشاهان و دلیران در رزم و جوانان زیبا در بزم بر سر دستار و کلاه می زدند، جیغه، جغه . 1"} -{"line": "70057 کلم (کَ لَ) (اِ.) یکی از سبزی ها که به مصرف غذایی می رسد و بر چند نوع است : کلم برگ، کلم سنگ یا قمری، کلم پیچ که حاوی مقدار زیادی ویتامین ث می باشد. 1"} -{"line": "70058 کلم (کَ لِ) [ ع . ] (اِ.) ج . کلمه . 1"} -{"line": "70059 کلمات (کَ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ کلمه . 1"} -{"line": "70060 کلمات قصار ( کلمات قصار ق ) [ ع . ] (اِمر.) جمله ها و عبارت های کوتاه و پندآموز. 1"} -{"line": "70061 کلماسنگ (کَ سَ) (اِ.) فلاخن . 1"} -{"line": "70062 کلمة الله (کَ لِ مَ ةُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) 1 - کلمة خدا. 2 - عیسی (ع ). 1"} -{"line": "70063 کلمن (کَ مَ) [ معر. ] (اِ.) صورت چهارم از صور هشتگانة ابجدی . 1"} -{"line": "70064 کلمن (کُ مَ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری یخدان . 1"} -{"line": "70065 کلمه (کَ لَ مَ یا مِ) [ ع . کلمة ] (اِ.) 1 - سخن، گفتار. 2 - یک جزو از کلام، لفظ معنی دار. 3 - مجموعة حروفی که یک واحد را تشکیل دهند در دستور زبان فارسی معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم کنند: اسم، صفت، عدد، کنایه، فعل، قید، حرف اضافه، حرف ربط، صوت . 4 - جمله، عبارت . 1"} -{"line": "70066 کلن (کُ لَ) (اِ.) پنبة زده شده که آن را برای ریسیدن گلوله کرده باشند. 1"} -{"line": "70067 کلنبه (کُ لُ بَ یا ب) (اِ.) 1 - کلیچه ای که آن را از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند. 2 - گلوله . 1"} -{"line": "70068 کلنجار (کَ لَ) (اِ.) برخورد همراه با تلاش، مبارزه و کشمکش با کسی یا چیزی . 1"} -{"line": "70069 کلنجار (کِ لِ) (اِ.) خرچنگ . 1"} -{"line": "70070 کلنجار رفتن ( کلنجار رفتن . رَ تَ) (مص ل .) (عا.) ور رفتن، سر و کله زدن . 1"} -{"line": "70071 کلند (کُ یا کَ لَ) (اِ.) 1 - آلتی که بدان زمین را کَنَند، کلنگ . 2 - هر چیز ناتراشیده . 3 - چوبی که بر قلادة سگ بندند. 1"} -{"line": "70072 کلندر (کَ لَ دَ) (ص . اِ.) 1 - مرد درشت اندام و قلندر. 2 - چوب ناتراشیده که در پشت در اندازند تا در گشوده نشود. 1"} -{"line": "70073 کلنده (کَ لَ دَ یا د) (اِ.) چوبکی باشد که یک سر آن را به دول آسیا به طوری نصب کنند که از گردش سنگ آسیا آن چوبک حرکت کند و از دول کم کم دانه در آسیا رود؛ لکلکه . 1"} -{"line": "70074 کلندی (کَ لَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به کلند. 2 - کلندگر. 3 - (اِمر.) زمین سخت و درشت . 1"} -{"line": "70075 کلندیدن (کَ لَ دَ) (مص م .) کندن، شکافتن زمین . 1"} -{"line": "70076 کلنل (کُ لُ نِ) [ فر. ] (ص . اِ.) سرهنگ . 1"} -{"line": "70077 کلنگ (کُ لَ) (اِ.) 1 - آلت آهنی نوک تیز که از آن برای کندن جاهای سفت زمین استفاده می کنند. 2 - دُرنا. 1"} -{"line": "70078 کلنگی ( کلنگی .) (ص نسب .) هر آن چه که به درد خراب کردن بخورد، قدیمی (خاصه ساختمان ). 1"} -{"line": "70128 کلکسیون (کُ لِ یُ) [ فر. ] (اِ.) مجموعه . 1"} -{"line": "70080 کله (کُ لَ یا لِ) (ص .) 1 - کوتاه، ناقص . 2 - بی دم، بی دسته . 3 - (اِ.) شرم مرد، ذکر. 1"} -{"line": "70081 کله (کَ لَّ یا لُِ) (اِ.) 1 - سر، رأس (اعم از انسان یا حیوان ). 2 - هر چیز گرد. 3 - هوش، عقل . 4 - جمجمه (جانوری ). 5 - ویژگی آجری که از عرض چیده شده باشد ؛ کله ی کسی بوی قرمه سبزی دادن کنایه از: توقعات و انتظارات فزون تر از حد خود در سر پروراندن، داخل سیاست شدن و سخنان ضد حکومت گفتن . ؛ کله ی کسی گرم شدن کنایه از: مست شدن . ؛پس کله ی کسی زدن کنایه از: کسی را به کاری واداشتن . 1"} -{"line": "70082 کله (کِ لَّ) [ ع . کلة ] (اِ.) روپوش، پشه بند، سایبان، ج . کِلَل . 1"} -{"line": "70083 کله (کَ لَ یا لِ) (اِ.) 1 - رخساره، روی، چهره . 2 - گوی که در وقت خندیدن بر دو طرف روی پیدا شود. 1"} -{"line": "70084 کله (کَ یا کِ لِ) (اِ.) 1 - بخیه کردن خیاط جامه را. 2 - هر مرتبه ای که سوزن را بر جامه فرو برند و برآرند. 1"} -{"line": "70085 کله (کَ لِ) (اِ.) 1 - اجاق . 2 - دیگدان . 1"} -{"line": "70086 کله (کُ لَ هْ) (اِ.) مخفف کلاه . 1"} -{"line": "70087 کله بستن (کَ لِّ. بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیمه زدن . 1"} -{"line": "70088 کله خر ( کله خر . خَ) (ص مر.) (عا.) احمق، ابله . 1"} -{"line": "70089 کله خشک ( کله خشک . خُ) (ص مر.) (عا.) 1 - دیوانه مزاج . 2 - کله شق، یک دنده . 1"} -{"line": "70090 کله دار (کُ لَ) (ص .) خدمتکار. 1"} -{"line": "70091 کله زدن (کَ لَّ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیمه زدن . 1"} -{"line": "70092 کله شق (کَ لِ شَ) (ص مر.) (عا.) یک دنده، لجوج . 1"} -{"line": "70093 کله معلق ( کله معلق . مُ عَ لَ)(ص مر.) (عا.) سرنگون، واژگون . 1"} -{"line": "70094 کله پا شدن ( کله پا شدن . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) سقوط کردن، در اثر سستی با سر افتادن . 1"} -{"line": "70095 کله پاچه ( کله پاچه . چِ) (اِمر.) نوعی غذا که از کله و پاچه چهارپایان حلال گوشت به ویژه گوسفند تهیه می شود. 1"} -{"line": "70096 کله پز ( کله پز . پَ) (ص فا.) کسی که کله و پاچه و شکنبه گوسفند را می پزد و می فروشد. 1"} -{"line": "70097 کله پوک ( کله پوک .) (ص مر.) (عا.) تهی مغز، بی عقل . 1"} -{"line": "70098 کله گنده ( کله گنده . گُ د) (ص مر.)1 - آن که سرش بزرگ و گنده باشد. 2 - (عا.) صاحب نفوذ. 1"} -{"line": "70099 کلو (کُ) (اِ.) 1 - رییس محله، کلانتر. 2 - رییس هر صنف از کسبه . 1"} -{"line": "70100 کلوا (کُ) (اِ.) رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی به چیزی دیگر. 1"} -{"line": "70101 کلوب (کُ) [ فر. ] (اِ.) باشگاه، انجمن، کانون . 1"} -{"line": "70102 کلوبنده (کُ بَ دَ یا د) (اِمر.) = کلونده : بزرگ بندگان، مهتر غلامان . 1"} -{"line": "70103 کلوته (کُ تَ یا تِ) (اِ.) = گلوته : 1 - کلاهی گوشه دار که لای بین آستر و رویة آن را بر پنبه کنند و آن را کودکان و نیز صوفیان پوشند و گوش های آن را در زیر چانه بندند. 2 - روپاکی مانند دام که دخترگان بر سر گذارند؛ شبکه . 1"} -{"line": "70104 کلوتک (کُ یا کَ تَ) (اِ.) چوبی باشد که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند؛ کدنگ . 1"} -{"line": "70105 کلوج (کُ) (اِ.) 1 - قرص نان روغنی بزرگ . 2 - نان ریزه شده . 1"} -{"line": "70106 کلوخ (کُ) (اِ.) گل خشک شده و به هم چسبیده . 1"} -{"line": "70107 کلوخ انداز ( کلوخ انداز . اَ) 1 - (ص فا.) کسی که به سوی کسی کلوخ می اندازد.2 - (اِ.) سوراخ هایی در زی - ر کنگره های دیوار قلعه که از آنجا سنگ و کلوخ به طرف دشمن می انداختند. 3 - عیش و عشرت و شرابخوری در اواخر ماه شعبان . 1"} -{"line": "70108 کلوخه (کُ خَ یا خِ) (اِ.) هرچیز که به شکل و هیئت کلوخ باشد. 1"} -{"line": "70109 کلوز (کُ) (اِ.) = کلوزه : غوزة پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن برآمده باشد؛ جوزغه . 1"} -{"line": "70110 کلوس (کُ) (اِ.) اسبی که چشم و روی و پوزش سفید باشد و آن را شوم می دانستند. 1"} -{"line": "70111 کلون (کُ) (اِ.) قفل چوبی که سابقاً پشت در حیاط کار می گذاشتند. 1"} -{"line": "70112 کلوند (کَ وَ) (اِ.) 1 - دستبند و مرسله از گردو و انجیر و غیره . 2 - خیار و بادرنگ و انجیر، گردو و خرمای خشک به رشته کشیده . 1"} -{"line": "70113 کلونده (کَ وَ دَ یا د) (اِ.) = کلوند: خیار بزرگ و باریک و دراز، شنگ . 1"} -{"line": "70114 کلوچه (کُ چِ) (اِ.) نوعی نان شیرینی که با آرد گندم و روغن و شکر می سازند. کلیچه هم گفته می شود. 1"} -{"line": "70115 کلوک ( کلوک .) (ص . اِ.) بی حیا، گستاخ . 1"} -{"line": "70116 کلوک (کُ) (ص . اِ.) پسر کوچک . 1"} -{"line": "70117 کلپتره (کَ پَ ر ) (اِ.) سخنان بی معنی، یاوه و بیهوده . 1"} -{"line": "70118 کلچ (کَ) (اِ.) = کلیچ : عجب، خودستایی، تکبر. 1"} -{"line": "70119 کلچ (کُ) (اِ.) پوشش پشمینه که سابقاً از کشمیر و تبت می آوردند. 1"} -{"line": "70120 کلک (کِ لِ) (اِ.) = کلیک : انگشت کوچک، خنصر. 1"} -{"line": "70121 کلک (کَ لَ یا لِ) = کلیک : 1 - (اِ.) بوم، کوف . 2 - (ص .) شوم، نامبارک . 1"} -{"line": "70122 کلک (کِ) چهار دندان تیز در درندگان ؛ ناب . 1"} -{"line": "70123 کلک (کِ) (اِ.) نی، قلم نی . 1"} -{"line": "70124 کلک ( کلک .) (اِ.) چیزی شبیه قایق ساخته شده با چوب و تخته و چند خیک باد کرده . 1"} -{"line": "70125 کلک (کَ لَ) (اِ.) 1 - نیشتر. 2 - منقل، آتشدان . 3 - (عا.) حیله و فریب . ؛ کلک کسی را کندن الف - کسی را از میان برداشتن . ب - کسی را با توطئه از کار برکنار کردن . ؛ کلک مرغابی ترفند بسیار زیرکانه . 1"} -{"line": "70126 کلک (کَ) (اِ.) بغل، آغوش . 1"} -{"line": "70129 کلکل ( کلکل .) [ ع . ] (اِ.) سینه یا اندرون میانه سینه . 1"} -{"line": "70130 کلکم (کُ کُ یا کَ کَ) 1 - منجنیق . 2 - قوس قزح . 1"} -{"line": "70131 کلکینه (کُ نَ یا نِ) (ص نسب . اِمر.) مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی . 1"} -{"line": "70132 کلی (کُ لِ) (ص نسب .) 1 - روستایی . 2 - جذام، خوره . 1"} -{"line": "70133 کلی (کُ) (اِ.) = کولی : نوعی ماهی کوچک استخوانی و پر گوشت که در مرداب انزلی و بحر خزر فراوان است و آن را در حوض ها نگهداری کنند، رضراضی . 1"} -{"line": "70134 کلی (کُ لّ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به کل، هر چیز که عمومیت داشته باشد، عمومی . 2 - در فارسی : عمده، زیاد. 1"} -{"line": "70135 کلیات (کُ لّ یّ) [ ع . ] جِ کلیه . 1"} -{"line": "70136 کلیاس (کِ) (اِ.) 1 - جلو خانه، درگاه، کریاس . 2 - مستراحی که بر بام خانه سازند و کاریز آن بر زمین باشد. 1"} -{"line": "70137 کلیاوه (کَ وَ یا وِ) (ص .) کالیوه : 1 - نادان، احمق . 2 - سرگشته، گیج . 3 - کسی که گوشش نشنود، کر. 1"} -{"line": "70138 کلیت (کُ لّ یَّ) [ ع . کلیة ] (مص جع .) کل بودن، تمامیت . مق . جزئیت . 1"} -{"line": "70139 کلیج (کَ) = کلیچ . کلج . کلچ : 1 - (ص .) صاحب عجب، متکبر، خودستا. 2 - (اِ.) چرک، ریم . 1"} -{"line": "70140 کلید (کِ یا کَ) [ یو. ] (اِ.) 1 - ابزاری که با آن قفل را باز و بسته کنند. 2 - وسیله ای برای قطع و وصل جریان الکتریسیته، وسایل برقی . 3 - علامتی که در سمت چپ خط های حاصل می گذارند تا نام نت ها از روی آن خوانده شود. 1"} -{"line": "70141 کلید شدن ( کلید شدن . شُ دَ) (مص ل .) بسته شدن، قفل شدن . 1"} -{"line": "70142 کلید کردن ( کلید کردن . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) بند کردن به کسی، پیله کردن به کسی . 1"} -{"line": "70143 کلیددار ( کلیددار .) [ یو - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که کلید ساختمانی (سرای، بقعة متبرک ) و مؤسسه ای در دست اوست، دربان . 2 - آن چه که دارای کلید باشد. 1"} -{"line": "70144 کلیز (کِ) (اِ.) زنبور، خانة زنبور. 1"} -{"line": "70145 کلیزه (کَ زِّ) (اِ.) سبوی آب . 1"} -{"line": "70146 کلیسا (کِ) [ یو. ] (اِ.) عبادتگاه مسیحیان . 1"} -{"line": "70147 کلیشه (کِ ش ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نوشته یا تصویری حک شده روی فلز که در چاپ از آن استفاده کنند. 2 - قالب، باسمه . 1"} -{"line": "70148 کلیشه ای ( کلیشه ای .) [ فر - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به کلیشه . 2 - قالبی، باسمه ای . 1"} -{"line": "70149 کلیل (کَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کند، سست . 2 - مانده شده . 1"} -{"line": "70150 کلیم (کَ) [ ع . ] (ص .) هم سخن، هم صحبت . 1"} -{"line": "70151 کلیم دست ( کلیم دست . دَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) مبارک دست، کامیاب . 1"} -{"line": "70152 کلیمی (کَ) [ ع . ] (ص نسب .) موسوی، پیرو حضرت موسی، یهودی . 1"} -{"line": "70153 کلینکس (کِ نِ) (اِ.) دستمال کاغذی، مأخوذ از نام تجاری دستمال کاغذی . 1"} -{"line": "70154 کلینیک (کِ) [ فر. ] 1 - (اِ.) ساختمان یا بخشی در بیمارستان یا مراکز بهداشتی - درمانی که به درمان بیماران یا مراقبت پزشکی از بیماران سرپایی اختصاص داشته باشد، درمانگاه . (فره ). 2 - (ص .) بالینی . 1"} -{"line": "70155 کلیه (کُ یِ یا یَ) [ ع . کلیة ] (اِ.) قلوه، هر یک از دو عضو لوبیایی شکل که عضو مترشح دستگاه ادراری را به وجود می آورند. 1"} -{"line": "70156 کلیه (کُ لّ یِّ) [ ع . ] 1 - (مص جع .) کلیت . 2 - (اِ.) همه، جمعاً. 1"} -{"line": "70157 کلیواج (کَ) (اِ.) غلیواج، زغن . 1"} -{"line": "70158 کلیون (کُ) (اِ.) گلیون، جامة هفت رنگ . 1"} -{"line": "70159 کلیوی (کُ یَ) [ ع . ] (ص نسب .) مربوط یا منسوب به کلیه . 1"} -{"line": "70160 کلیپس (کِ) [ فر. ] (اِ.) وسیله ای به شکل میلة خمیدة فلزی یا پلاستیکی برای نگه داشتن ورقه های کاغذ، مقوا و مانند آن، گیره . 1"} -{"line": "70161 کلیچه (کُ چِ) (اِ.) 1 - نان، قرص نان . 2 - جامة نیم تنه . 1"} -{"line": "70162 کلیچه ( کلیچه .) (اِ.) = کلید: کلید چوبین که بدان کلیدان را بگشایند. 1"} -{"line": "70163 کلیک (کِ) (ص .) لوچ، احول . 1"} -{"line": "70164 کلیک ( کلیک . ) (اِ.) انگشت کوچک دست یا پا. 1"} -{"line": "70165 کلیک (کَ) (اِ.) = کلک : جغد. 1"} -{"line": "70166 کم (کُ مّ) [ ع . ] (اِ.) آستین . ج . اَکمام . 1"} -{"line": "70167 کم (کَ) [ په . ] 1 - (ص .) اندک، قلیل . 2 - (ص تف .) کمتر، اقل . 3 - الا، منهای . 4 - کمیاب، نادر. 1"} -{"line": "70168 کم اصل (کَ. اَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) پست نژاد. 1"} -{"line": "70169 کم بضاعت (کَ. بَ عَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) فقیر، ندار. 1"} -{"line": "70170 کم دل (کَ. د) (ص مر.) بی جرأت، ترسو. 1"} -{"line": "70171 کم دلی ( کم دلی .) (حامص .) جبن، ترس . 1"} -{"line": "70172 کم رو (کَ) (ص .) خجالتی، خجول . 1"} -{"line": "70173 کم زدن (کَ. زَ دَ) 1 - (مص م .) حقیر شمردن . 2 - (مص ل .) اظهار عجز کردن . 1"} -{"line": "70174 کم زده ( کم زده . زَ د) (ص .) بی دولت، بی اقبال . 1"} -{"line": "70175 کم زن ( کم زن . زَ) (ص فا.) 1 - کسی که در قمار همیشه می بازد.2 - بی دولت، بی اقبال، سهل - انگار. 3 - پست کننده . 1"} -{"line": "70176 کم ظرفی (کَ. ظَ) (حامص .) بی طاقتی، بی - گنجایشی . 1"} -{"line": "70177 کم فروش ( کم فروش .) (ص فا.) فروشنده ای که جنس را کمتر از وزنی که باید داشته باشد می فروشد. 1"} -{"line": "70178 کم فروشی ( کم فروشی .) (حامص .) تقلب در وزن جنس هنگام فروختن . 1"} -{"line": "70179 کم محل ( کم محل . مَ حَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بی اعتبار. 2 - کم توجه، کم لطف . 1"} -{"line": "70180 کم نظیر (کَ. نَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بی مانند، بی مثل . 1"} -{"line": "70181 کم و کاست ( کم و کاست ُ سْ) نقصان، زیان، عیب . 1"} -{"line": "70182 کم کار (کَ) (ص مر.) 1 - تنبل . 2 - بی تجربه . 1"} -{"line": "70183 کم کم (کُ کُ) (اِ.) ریگ روان . 1"} -{"line": "70184 کم گرفتن (کَ. گِ رِ تَ) (مص م .) ناچیز شمردن، حقیر پنداشتن . 1"} -{"line": "70185 کما (کَ) [ ع . ] (ق .) همچنان، مانند اینکه . 1"} -{"line": "70186 کما (کُ) [ فر. ] (اِ.) حالتی از بی هوشی که در آن بیمار برای مدتی شعور و حواس خود را از دست می دهد. 1"} -{"line": "70187 کمابیش (کَ) (ق مر.) کم و بیش، اندک و بسیاری . 1"} -{"line": "70188 کماج (کُ) (اِ.) یک نوع نان شیرینی . 1"} -{"line": "70189 کماد (کِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - درد شکم . 2 - پارچه ای که گرم کنند و بر عضو دردناک نهند. 1"} -{"line": "70190 کماس (کَ) (ص .) کم، اندک، قلیل . 1"} -{"line": "70191 کماس (کَ یا کُ) (اِ.) کوزة سفالی دهان گشاد، کشکول . 1"} -{"line": "70192 کمال (کَ) [ ع . ] (مص ل .) کامل شدن، تمام شدن . 1"} -{"line": "70193 کمالات (کَ) [ ع . ] (ص .) جِ کمال ؛ فضایل . 1"} -{"line": "70194 کماله (کُ لِ) (اِ.) 1 - کج، کژ، ابریشم کم بهاء. 2 - کج، مقابل راست . 1"} -{"line": "70195 کمان (کَ) [ په . ] (اِ.) وسیله ای برای تیراندازی در قدیم . ؛ کمان به زه بودن کنایه از: آمادة نبرد بودن . 1"} -{"line": "70196 کمان گروهه (کَ. گُ هِ) (اِمر.) کمانی که با آن مهره و گلولة گِلی یا سنگی می انداخته اند. 1"} -{"line": "70197 کماندار (کَ) (ص فا.) تیرانداز. 1"} -{"line": "70198 کمانداری ( کمانداری .) (حامص .) تیراندازی . 1"} -{"line": "70199 کماندو (کُ نُ دُ) [ فر. ] (اِ.) دسته ای از نظامیان که آموزش های ویژه دیده اند برای شبیخون زدن و حملات غافلگیرانه، تکاور (فره ). 1"} -{"line": "70200 کمانه (کَ نِ) (اِ.) 1 - هر چیز کمان مانند، قوس . 2 - آرشه، وسیله ای که با آن کمانچه و مانند آن را می نوازند، مضراب، زخمه . 3 - مقنی . 1"} -{"line": "70201 کمانچه (کَ چِ) (اِمصغ .) از سازهای زهی ایرانی . 1"} -{"line": "70202 کمانچه زدن ( کمانچه زدن . زَ دَ) (مص ل .) 1 - نواختن کمانچه . 2 - فتنه برانگیختن، آشوب کردن . 1"} -{"line": "70203 کمانچه کش ( کمانچه کش . کَ) (ص فا.) نوازندة کمانچه . 1"} -{"line": "70204 کمانچوله ( کمانچوله . لِ) (اِمر.) جایی که در آن کمان می گذارند. 1"} -{"line": "70205 کمانکش (کَ کَ) (اِمر.) تیرانداز، کماندار. 1"} -{"line": "70206 کمانگیر (کَ) (اِ.) 1 - کسی که در فن تیر - اندازی با کمان ماهر باشد. 2 - لقب پهلوانی آرش . 1"} -{"line": "70207 کمانی (کَ) (ص نسب .) کاریزکن، مقنی . 1"} -{"line": "70208 کمبزه (کُ بُ ز) (اِ.) 1 - خیار زرد و درشت . 2 - خربزة نارس . 1"} -{"line": "70209 کمبود (کَ) (مص مر.) 1 - کمی، کاستی . 2 - چیزی که در هنگام تراز کردن حساب کم آید. 1"} -{"line": "70210 کمد (کُ مّ) [ فر. ] (اِ.) گنجه کوتاه مخصوص لباس و غیره . 1"} -{"line": "70211 کمدین (کُ مِ د یَ) [ فر. ] (ص .) هنرپیشه ای که بیشتر نقش های کمدی بازی می کند. 1"} -{"line": "70212 کمر (کَ مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - میان، پشت . 2 - آنچه بر میان بندند. 3 - میانه و وسط کوه . ؛ کمر کاری را شکستن کنایه از: بخش مهمی از آن کار را انجام دادن . ؛ کمر راست کردن تجدید قوا کردن، دوباره نیرو گرفتن . 1"} -{"line": "70213 کمر بر میان بستن (کَ مَ. بَ. بَ تَ) (مص ل .) نک کمر بستن . 1"} -{"line": "70214 کمر بستن ( کمر بستن . بَ تَ) (مص ل .) آماده شدن، مهیا شدن . 1"} -{"line": "70215 کمر بسته ( کمر بسته . بَ تِ) (ص .) مهیا، آماده . 1"} -{"line": "70216 کمر کشیدن ( کمر کشیدن . کِ دَ) (مص ل .) نک کمر بستن . 1"} -{"line": "70217 کمر گشودن ( کمر گشودن . گُ دَ) (مص ل .)= کمر - گشادن : 1 - گشودن کمربند از کمر. 2 - صرف نظر کردن . 1"} -{"line": "70218 کمرا (کَ) [ په . ] (اِ.) 1 - چهار دیواری که خوابگاه چهار پایان باشد. 2 - طاق بلند، دیوار بلند. 1"} -{"line": "70219 کمربند ( کمربند . بَ) (اِمر.) 1 - تسمه ای از چرم و پارچه و هر آن چه بر کمر بندند. 2 - منطقه . 3 - نوکر، ملازم . 4 - (کن .) محبوب، معشوق . 1"} -{"line": "70220 کمربندی ( کمربندی . کمربندی .) 1 - (ص نسب .) منسوب به کمربند. 2 - دارای حالتی چون کمربند. 3 - (اِ.) جاده ای که دور شهر کشیده می شود تا خودروها مجبور به گذشتن از داخل شهر نباشند. 1"} -{"line": "70221 کمردار ( کمردار .) (ص فا.) خادم، ملازم . 1"} -{"line": "70222 کمرساز ( کمرساز .) (اِ.) 1 - تنگ اسب . 2 - سازندة کمربند. 1"} -{"line": "70223 کمرشکن ( کمرشکن . ش کَ) 1 - (ص فا.) کار سخت و گران، امر دشوار. 2 - (ص مر.) پهلوان، دلیر، شجاع . 3 - (اِمر.) بالای کوه، کمر کوه . 1"} -{"line": "70224 کمره (کَ مَ رِ) (اِ.) کمر کوه، میانة کوه . 1"} -{"line": "70225 کمرکش ( کمرکش . کِ) 1 - (اِمر.) دامنة کوه و تپه . 2 - (ص مر.) شجاع، دلیر، دلاور. 1"} -{"line": "70226 کمست (کَ مَ) (اِ.) نوعی جواهر ارزان و کم قیمت . 1"} -{"line": "70227 کمند (کَ مَ) (اِ.) ریسمان و طنابی که برای اسیر کردن انسان یا حیوان به کار برند. 1"} -{"line": "70228 کمه (کَ مَ) [ ع . ] (مص ل .) کور شدن، نابینا شدن . 1"} -{"line": "70229 کمون (کُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پنهان داشتن . 2 - (اِمص .) پوشیدگی، نهفتگی . 1"} -{"line": "70230 کمون (کُ مُ) [ فر. ] (ص .) عمومی، مشترک، جامعه ای که همة افراد آن در همة دارایی ها شریکند. 1"} -{"line": "70231 کمون (کَ مُّ) [ ع . ] (اِ.) زیره . 1"} -{"line": "70232 کمونیسم (کُ مُ) [ فر. ] (اِ.) مکتبی است که از نظر فلسفی و اقتصادی بر مالکیت عمومی وسایل تولید تکیه می کند و معتقد به حذف فعالیت بخش خصوصی است، مکتب اشتراکی . 1"} -{"line": "70233 کمپ (کَ) [ انگ . ] (اِ.) اقامتگاهی ارزان قیمت که با استفاده از چادر یا کاروانک در آن اقامت می کنند، اردوگاه، اردو. (فره ). 1"} -{"line": "70234 کمپانی (کُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شرکتی که برای تجارت یا صن عت تشکیل شود. 2 - اشخاصی که با وجود شراکت در سرمایه نام آنان در عنوان بنگاه درج نمی شود. (فره ). 1"} -{"line": "70235 کمپرس (کُ پْ رِ) [ فر. ] (اِ.) تکه پارچة خیسی که روی قسمت زخم شده یا ملتهب بیمار می گذارند. 1"} -{"line": "70236 کمپرسور (کُ رِ سُّ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاهی است در موتور اتومبیل که گاز بنزین را پس از فشردن برای احتراق آماده می کند. 2 - دستگاهی که گازها یا بخارها از جمله هوا را متراکم سازد. 1"} -{"line": "70237 کمپرسی (کُ پِ رِ) [ فر - فا. ] (اِ.) نوعی اتومبیل بارکش که قسمت حمل بار آن به وسیله نوعی پیستون بلند می شود و بار را تخلیه می کند. 1"} -{"line": "70238 کمپلت (کُ پِ لِ) [ فر. ] (ق .) کامل، کاملاً. 1"} -{"line": "70239 کمپوت (کُ) [ فر. ] (اِ.) میوه ای که در شربت قند یا شکر پخته باشند. 1"} -{"line": "70240 کمپوزیسیون (کُ پُ) [ فر. ] (اِ.) ترکیب، ترکیب بندی . 1"} -{"line": "70241 کمپیر (کَ) (ص .) پیر، سالخورده . 1"} -{"line": "70242 کمک (کُ مَ) [ تر. ] 1 - (اِ.) مدد، یاری، کومک نیز به همین معنی است . 2 - (ص .) آن که همکاری می کند. 3 - دستیار، همراه . 1"} -{"line": "70243 کمی (کَ یّ) [ ع . ] (ص .) مرد با سلاح، دلاور مسلح ؛ ج . کماة (کمات ). 1"} -{"line": "70244 کمیاب (کَ) (ص مر.) نادر، ناپیدا. 1"} -{"line": "70245 کمیت (کَ مُِ یَُ) [ ع . کمیة ] (مص جع .) اندازه، مقدار. 1"} -{"line": "70246 کمیت (کُ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسب سرخ رنگ که به سیاهی زند. ؛ کمیت کسی لنگ بودن در انجام کاری کم مایه و ناتوان بودن . 2 - شراب لعل انگوری که به سیاهی می زند. 1"} -{"line": "70247 کمیته (کُ تَ یا تِ) [ فر. ] 1 - (اِ.) انجمن، حزب . 2 - هیئتی از افراد که برای رسیدگی، پژوهش، اقدام یا تهیة گزارش در مورد کاری تعیین می شود، کارگروه (فره ). 1"} -{"line": "70248 کمیز (کُ مِ) (اِ.) ادرار، شاش . گمیز هم گفته می شود. 1"} -{"line": "70249 کمیساریا (کُ) [ فر. ] (اِ.) کلانتری . 1"} -{"line": "70250 کمیسر (کُ س ) [ فر. ] (اِ.) کلانتر. 1"} -{"line": "70251 کمیسیون (کُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - گروهی افراد که برای انجام دادن وظیفة خاصی تعیین شده اند، گروه، هیئت (فره ). 2 - (عا.) حق العمل کاری، دلالی . 1"} -{"line": "70252 کمیسیونر (کُ نِ) [ فر. ] (ص .) دلال، حق العمل کار. 1"} -{"line": "70253 کمین (کَ) (ص .) کمترین . 1"} -{"line": "70254 کمین ( کمین .) [ ع . ] (اِ.) شخص یا اشخاصی که برای حملة ناگهانی به دشمن در جایی پنهان شوند و منتظر فرصت مناسب باشند. 1"} -{"line": "70255 کمین گشادن ( کمین گشادن . گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حمله کردن، یورش بردن . 1"} -{"line": "70256 کمینترن (کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) سازمان کمونیسم بین الملل و واسطة ارتباط احزاب کمونیستی در جهان که بعد از جنگ اوُل جهانی در مسکو تأسیس و پس از شروع جنگ دوم جهانی منحل گردید. 1"} -{"line": "70257 کمینفرم (کُ فُ) [ فر. ] (اِ.) سازمان کمونیسم بین الملل واسطة ارتباط احزاب کمونیستی جهان که پس از جنگ دوّم جهانی به جای کمینترن تأسیس شد. 1"} -{"line": "70258 کمینه (کَ نِ) (ص .) 1 - کمترین . 2 - فرومایه، حقیر. 1"} -{"line": "70259 کمینگاه (کَ یْ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که در آن کمین کنند. 1"} -{"line": "70260 کمیچه (کَ مِ چِ) (اِمصغ .) 1 - کمانچة کوچک . 2 - کرم شب تاب . 1"} -{"line": "70261 کمیک (کُ) [ فر. ] (ص .) مضحک، خنده آور. 1"} -{"line": "70262 کن (کِ) (اِ.) بخیه، بخیه ای که به لباس یا چیز دیگر زنند. 1"} -{"line": "70263 کن فیکون کردن (کُ. فَ یَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) زیر و رو کردن، ویران کردن . 1"} -{"line": "70264 کنا (کُ یا کَ) (اِ.) زمین، زمینی که کنارهای آن را جهت کشت مرز بسته باشند. 1"} -{"line": "70265 کنار (کُ) (اِ.) میوة درخت سدر. 1"} -{"line": "70266 کنار (کِ یا کَ)(اِ.)پهلو، طرف . 2 - آغوش، دامن . ؛ کنار گود نشستن کنایه از: در کاری درگیر شدن . 1"} -{"line": "70267 کنار آمدن ( کنار آمدن . مَ دَ) (مص ل .) سازش کردن، به تفاهم رسیدن . 1"} -{"line": "70268 کنار کشیدن ( کنار کشیدن . کَ دَ) (مص ل .) دست از کاری کشیدن . 1"} -{"line": "70269 کنار گرفتن ( کنار گرفتن . گِ رِ تَ) (مص م .) در آغوش کشیدن . 1"} -{"line": "70270 کنارنگ (کِ رَ) (اِ.) مرزبان . 1"} -{"line": "70271 کناره (کَ رَ یا رِ) [ په . ] (اِ.) 1 - جانب، پهلو. 2 - کرانه، لب، ساحل . 3 - در خارج از مسیر اصلی . 1"} -{"line": "70272 کناره ( کناره .) [ معر. ] (اِ.) نک قناره . 1"} -{"line": "70273 کناره جویی ( کناره جویی .) (حامص .) گوشه نشینی، از کار دست کشیدن . 1"} -{"line": "70274 کناره گرفتن ( کناره گرفتن . گِ رِ تَ) (مص ل .) عزلت گزیدن . 1"} -{"line": "70275 کناره گیر ( کناره گیر .) (ص فا.) عزلت گزیده . 1"} -{"line": "70276 کناز (کَ) (اِ.) بن و بیخ خوشة خرما. کاناز هم گویند. 1"} -{"line": "70277 کناس (کَ نّ) [ ع . ] (ص .) 1 - رفتگر، زباله - کش . 2 - کسی که چاه مستراح را پاک می کند. 1"} -{"line": "70278 کناغ (کُ) (اِ.) 1 - کرم ابریشم . 2 - تار عنکبوت . 3 - کنار، پهلو. 1"} -{"line": "70279 کنام (کُ) (اِ.) 1 - جایگاه و آشیانة حیوانات . 2 - چراگاه . 1"} -{"line": "70280 کنانه (کَ نِ) (ص .) کهنه، فرسوده . 1"} -{"line": "70281 کناک (کَ) (اِ.) درد شکم . 1"} -{"line": "70282 کنایس (کَ یِ) [ ع . کنائس ] (اِ.) جِ کنیسه . 1"} -{"line": "70283 کنایه (کِ یِ) [ ع . کنایة ] (مص ل .) گفتن سخنی که بر غیر موضوع اصلی خود دلالت کند مانند ناخن خشک به معنی خسیس و ممسک . ج . کنایات . 1"} -{"line": "70284 کنایه زدن ( کنایه زدن . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) منظور خود را غیرصریح بیان کردن . 1"} -{"line": "70285 کنب (کَ نَ) (اِ.) کنف، گیاهی که از آن ریسمان بافند. 1"} -{"line": "70286 کنبوره (کَ رِ) (اِ.) مکر، دستان، فریب . 1"} -{"line": "70287 کنبیزه (کُ ز) (اِ.) نک کُمبزه . 1"} -{"line": "70288 کنت (کُ) [ فر. ] (اِ.) لقبی اشرافی در اروپا. 1"} -{"line": "70289 کنتاکت (کُ) [ فر. ] (اِ.) تماس، برخورد. 1"} -{"line": "70290 کنترات (کُ تُ) [ فر. ] (اِ.) قرارداد، قرارداد برای کارهای ساختمانی و غیره، پیمان . 1"} -{"line": "70291 کنتراتچی (کُ تْ) [ فر - تر. ] (ص مر. اِمر.) آن که فروش جنس یا اجناسی را به ادارات دولتی و شرکت ها مقاطعه کند، مقاطعه کار، پیمانکار. 1"} -{"line": "70292 کنتراست (کُ تْ ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تضاد احساسات و افکار و رنگ ها. 2 - میزان اختلاف میان روشن ترین و تیره ترین بخش یک تصویر. 1"} -{"line": "70293 کنترباس (کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) بزرگترین و بم ترین آلات موسیقی و آن از سازهای اصلی و شبیه ویولن و ویولن سل است ولی انتهایش به زمین متکی است و ایستاده نواخته می شود. 1"} -{"line": "70294 کنترل (کُ تُ رُ) [ فر. ] (اِ.) جستجو، تفتیش . 1"} -{"line": "70295 کنتس (کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) لقب همسر یا دختر کنت . 1"} -{"line": "70296 کنتور (کُ تُ) [ فر. ] (اِ.) = کنتر: دستگاهی برای تعیین کردن مصرف برق و آب و امثال آن ها. 1"} -{"line": "70297 کنج (کُ نْ) (اِ.) 1 - گوشه، زاویه . 2 - چین و شکن و چروک . 1"} -{"line": "70298 کنج (کِ) (ص .) بزرگ جثه و قوی هیکل (فیل ). 1"} -{"line": "70299 کنجاره (کُ رَ یا رِ) (اِ.) نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند. کنجار و کنجال و کنجاله نیز گویند. 1"} -{"line": "70300 کنجد (کُ جِ) (اِ.) از گیاهان دو لپه ای روغنی است که از دانة آن روغن گرفته می شود و در صنایع مختلف از جمله صابون سازی مصرف می شود. 1"} -{"line": "70301 کنجل (کُ جُ) (اِ.) 1 - هر چیز پیچیده و درهم کشیده . 2 - دست و پایی که انگشتان آن درهم کشیده شده و کج و کوله باشد. 1"} -{"line": "70302 کنجه (کِ جَ یا جِ) (اِ.) (عا.) تکة گوشت کوچکی که بر سیخ کشند یا قیمه کنند. 1"} -{"line": "70303 کنجه (کُ جَ یا جِ) (ص .) = کنج : 1 - خری که زیر دهانش ورم کرده باشد. 2 - خر دم بریده . 1"} -{"line": "70304 کنجک (کَ جَ) (اِ.) هر چیز غریب و تازه و نو. 1"} -{"line": "70305 کنجکاو (کُ) (ص .) کاوش کننده، جستجوکننده . 1"} -{"line": "70306 کنخت (کَ نَ) (اِ.) جوهر، جوهر شمشیر. 1"} -{"line": "70307 کند (کُ) (ص .) 1 - مقابلِ تیز و تند. 2 - کودن و نادان . 3 - دلیر و پهلوان . 1"} -{"line": "70308 کند ( کند .) (اِ.) کنده و چوب ستبری که بر پای اسیران و مجرمان می بستند. 1"} -{"line": "70309 کند (کَ) (اِ.) جراحت، ریش . 1"} -{"line": "70310 کند ( کند .) [ معر. ] = کنت : 1 - (پس .) محل و موضع و قریه و شهر و آن به صورت پسوند در اسامی امکنة ماوراءالنهر دیده می شود: اوزکند. 2 - (ص مف .) در ترکیبات به معنی «کنده » آید. 1"} -{"line": "70311 کند ( کند .) (اِ.) گریز. 1"} -{"line": "70312 کند و کوب (کَ دُ) (اِمص .) اضطراب، تشویش، آشوب . 1"} -{"line": "70313 کندآور (کُ. وَ) (ص .) 1 - حکیم، دانا. 2 - پهلوان . 1"} -{"line": "70314 کندا (کَ یا کُ) (ص .) دانا، حکیم، فیلسوف . 1"} -{"line": "70315 کندامویه (کُ یَ یا یَ) (اِمر.) مویی که چون کودک زاده شود در بدن او باشد، موی مادرزاد. 1"} -{"line": "70316 کنداگر (کَ. گَ) (ص .) کنده گر، حکاک . 1"} -{"line": "70317 کندذهن (کُ. ذ) (ص مر.) کم هوش، کودن . 1"} -{"line": "70318 کندر (کُ دُ) [ سنس . ] (اِ.) صمغی است خوشبو که از درختی شبیه به مورد گرفته می شود. آن را در آتش می سوزانند تا بوی خوش آن منتشر شود. 1"} -{"line": "70319 کندر (کَ نْ دَ) (اِ.) شهر. 1"} -{"line": "70320 کندز (کُ نْ د) (اِمر.) قلعة کهن، دژ کهن . 1"} -{"line": "70321 کندش (کُ د یا کَ دُ) (اِ.) پنبة زده شده که آن را برای ریسیدن گلوله کرده باشند. 1"} -{"line": "70322 کندله (کُ دُ لَ یا لِ) (ص .) گره شده و جمع شده در یک جا. 1"} -{"line": "70323 کندمند (کَ مَ) (ص مر.) ویران، بنای خراب شده . 1"} -{"line": "70324 کندن (کَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - حفر کردن . 2 - جدا کردن . 3 - کشیدن و از بیخ برآوردن . 4 - جدا کردن چیزی که متصل به چیز دیگر است . 1"} -{"line": "70325 کنده (کَ د) (ص مف .) 1 - حفر شده . 2 - بیرون کشیده شده . 3 - خندق، گودال، حفره، چاه . 4 - امرد، مفعول . 1"} -{"line": "70326 کنده (کُ د) (اِ.) 1 - چوب ستبری که بر پای مجرمان و اسیران می بستند. 2 - هیزم، هیمه . 3 - قسمت پایین درخت . 4 - یکی از فنون کُشتی . 1"} -{"line": "70327 کنده کاری (کَ د) (حامص .) حکاکی روی چوب، فلز و غیره . حکاکی . 1"} -{"line": "70328 کندو (کَ) (اِ.) 1 - خانة زنبور عسل . 2 - ظرف بزرگِ گلی که در آن غله ریزند. 1"} -{"line": "70329 کندواله (کُ لِ) (ص .)تنومند، درشت هیکل . 1"} -{"line": "70330 کندوره (کَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - سفره، سفرة چرمین . 2 - پیش بند. 1"} -{"line": "70333 کندوکاو (کَ دُ) (اِمص .) 1 - تفحص، تجسس . 2 - سعی، کوشش . 1"} -{"line": "70334 کندک (کُ دَ) (اِ.) نان ریزریز شده، نان پاره پاره . 1"} -{"line": "70335 کندی (کُ د) (حامص .) 1 - حماقت، سستی . 2 - تنگدستی، فقر. 1"} -{"line": "70336 کندی (کُ) (اِ.) = کندا: دلیری، شجاعت . 1"} -{"line": "70337 کنز (کَ نْ) [ ع . ] (اِ.) گنج، اندوخته . ج . کنوز. 1"} -{"line": "70338 کنس (کِ نِ) (ص .) (عا.) خسیس، ممسک . 1"} -{"line": "70339 کنس (کَ) [ ع . ] (مص م .) روفتن خانه . 1"} -{"line": "70340 کنسانتره (کُ رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شکل غلیظ شدة بعضی از مواد. 2 - ماده ای که آب آن تحت فشار گرفته شود، افشرده . (فره ). 1"} -{"line": "70341 کنسرت (کُ س ) [ فر. ] (اِ.) برنامه موسیقی که با ارکستر در حضور جمعی نواخته شود. 1"} -{"line": "70342 کنسرسیوم (کُ س یُ) [ فر. ] (اِ.) شرکتی که از چند شرکت برای منحصر کردن کالا یا بهره برداری خاصی تشکیل شود. 1"} -{"line": "70343 کنسرو (کُ س ) [ فر. ] (اِ.) غذای آماده که در قوطی سربسته و فاقد هوا نگه داری می شود. 1"} -{"line": "70344 کنسرواتوآر (کُ س تُ) [ فر. ] (اِ.) مدرسه ای که در آن جا موسیقی تأتر و هنرهای نمایشی را تدریس می کنند. 1"} -{"line": "70345 کنسرواتوار ( کنسرواتوار .) [ فر. ] (ص .) کسی که به سنن و آداب گذشته پابند است و از بدعت ها احتراز دارد؛ محافظه کار. 1"} -{"line": "70346 کنسل (کَ س ) [ انگ . ] (اِ.) لغو، فسخ . 1"} -{"line": "70347 کنسل (کُ سُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - پیش آمدگی بنا به داخل پیاده رو، تیری که یک سر آن درگیر و سر دیگر آن آزاد باشد. 2 - میزی کم عرض در کنار دیوار و چسبیده به آن که معمولاً آیینه ای بر روی آن یا دیوار مقابل آن قرار دارد. 3 - قسمتی از جلو داشبورد ماشین در فاصلة بین دو صندلی . 1"} -{"line": "70348 کنسول (کُ) [ فر. ] (اِ.) نماینده سیاسی یک دولت در کشوری بیگانه . 1"} -{"line": "70349 کنسول گری ( کنسول گری . گَ) [ فر - فا. ] (اِ.) اداره یا محل کار کنسول . 1"} -{"line": "70350 کنسولتاسیون ( کنسولتاسیون .) [ فر. ] (اِ.) مشاوره، شور (مخصوصاً مشاورة پزشکان دربارة مرض یک بیمار). 1"} -{"line": "70351 کنسک (کِ نِ) (ص .) نک کِنِس . 1"} -{"line": "70352 کنش (کُ نِ) (حامص .) عمل، کردار. 1"} -{"line": "70353 کنشت ( کِ یا کُ نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - معبد یهودیان (خصوصاً). 2 - عبادتگاه، کافران (عموماً). 1"} -{"line": "70354 کنغاله (کَ لِ) (ص .) 1 - فاحشه، روسپی . 2 - بخیل، ممسک . 1"} -{"line": "70355 کنف (کَ نَ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة پنیرک که از ساقة آن الیافی به دست می آید که برای تهیة گونی، طناب و پارچه های خشن به کار می رود. 1"} -{"line": "70356 کنف ( کنف .) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانب، کرانه، طرف . 2 - نگاه داری، حمایت . 3 - سایه، ظل . 1"} -{"line": "70357 کنفت (کِ نِ) (ص .) (عا.) شرمسار، خجل . 1"} -{"line": "70358 کنفدراسیون (کُ فِ) [ فر. ] (اِ.) اتحادیة چند ناحیه یا کشور که جمعاً دولتی واحد تشکیل دهند، اما هریک استقلال داخلی و خود - مختاری دارند. 1"} -{"line": "70359 کنفرانس (کُ فِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - انجمن سیاسی که از سران دول یا نمایندگان سیاسی آنان تشکیل شود. 2 - مجازاً به سخنرانی و جای سخنرانی گفته می شود. 3 - جلسه ای رسمی با تعداد شرکت کنندگان معدود که در آن یک یا چند نفر سخنرانی می کنند و پس از بحث و مذاکره تصمیماتی اتخاذ و گاه قطعنامه ای صادر می شود، اجلاس، فراهمایی . (فره ). 1"} -{"line": "70360 کنند (کَ نَ) (اِ.)افزاری که چاه کنان و گل کاران با آن زمین را می کنند. 1"} -{"line": "70361 کنه (کُ) [ ع . ] (اِ.) حقیقت، باطن، پایان هر چیز. 1"} -{"line": "70362 کنه ( کنه .) (اِ.) فتیلة چراغ، پلیته . 1"} -{"line": "70363 کنه (کُ نَّ یا نُِ) [ ع . کنة ] (اِ.) سایبان بالای در. 1"} -{"line": "70364 کنه (کَ نِ) (اِ.) 1 - حشرة ریزی که به پوست بدن حیوان یا انسان می چسبد و از طریق منافذ پوست خون را می مکد. 2 - کنایه از: آدم سمج و پررو. 1"} -{"line": "70365 کنو (کَ نَ) (اِ.) کنف . 1"} -{"line": "70366 کنوانسیون (کُ یُ) [ فر. ] (اِ.) موافقت نامه یا عهدنامة میان چند کشور. 1"} -{"line": "70367 کنود (کَ) [ ع . ] (ص .)1 - ناسپاس، حق ناشناس . 2 - بخیل . 1"} -{"line": "70368 کنور (کَ یا کِ) (اِ.) مکر، فریب . 1"} -{"line": "70369 کنور (کَ) (اِ.) ظرف بزرگ گِلی که در آن غله ریزند. 1"} -{"line": "70370 کنور (کُ) (اِ.) رعد، تندر. 1"} -{"line": "70371 کنوره (کَ رِ یا رَ) (اِ.) فریبنده، فریب دهنده . 1"} -{"line": "70372 کنوز (کُ) [ ع . ] (اِ.) جِ کنز. 1"} -{"line": "70373 کنوزه (کَ یا کُ زَ یا ز) (اِ.) پنبة بر زده و حلاجی کرده، پنبة نرم . 1"} -{"line": "70374 کنون (کُ نُ) (ق .) اکنون، اینک . 1"} -{"line": "70375 کنونی ( کنونی .) (ق .) فعلی، مربوط به زمان حال . 1"} -{"line": "70376 کنک (کَ نَ) (اِ.) گردویی که مغز آن به سختی برآید. 1"} -{"line": "70377 کنک (کَ نِ یا کَ نَ) (ص .) بخیل، خسیس . 1"} -{"line": "70378 کنکاش (کَ) (اِ.) مشورت، شور، کنکاج هم گفته می شود. 1"} -{"line": "70379 کنکور (کُ) [ فر. ] (اِ.) مسابقه، امتحان ورودی . 1"} -{"line": "70380 کنگ (کَ) (اِ.) 1 - سرانگشت تا دوش . 2 - بال پرنده، جناح . 3 - شاخة درخت . 1"} -{"line": "70381 کنگ (کُ یا کِ) (ص .) 1 - ستبر و قوی هیکل . 2 - پسر امرد درشت و قوی جثه . 1"} -{"line": "70476 کودکستان (دَ کِ) (اِمر.) مدرسه ای که به تربیت کودکان (بین 3 تا 6 ساله ) اختصاص دارد، مدرسة قبل از دبستان، پیش دبستانی . 1"} -{"line": "70382 کنگر (کِ گِ) (اِ.) = کنگری . کنگره : سازی است که در هندوستان متداول است و آن مرکب است از چوبی بلند که بر آن دو تار بسته است و بر هر طرف چوب کدویی نصب شده . 1"} -{"line": "70383 کنگر (کُ گُ) 1 - (اِ.) قسمی گدا که شاخی و شانة گوسفندی به دست گیرد و بر در خانه ها و دکان های مردم آید و آن شاخ را بر آن شانه مالد تا از آن صدای غرغری پدید آید و بدین وسیله چیزی طلبد. اگر احیاناً در دادن پول اهمال کنند وی کاردی بر اعضای خویش زند و خود را مجروح سازد و یا کارد را به دست فرزند خود دهد تا وی این کار را بکند؛ شاخ شانه کش . 2 - (ص .) مجازاً: بی حیا، شطاح . 1"} -{"line": "70384 کنگر (کَ گَ) (اِ.) گیاهی است خاردار با برگ های بریده و ساقة سفید، کوتاه و ستبر که پختة آن را می خورند. 1"} -{"line": "70385 کنگره (کُ گِ رِ) (اِ.) شرفه، دندانه، دندانه های بالای دیوارها و بلندی های هرچیزی . 1"} -{"line": "70386 کنگره (کُ گْ یا گِ رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مجلسی متشکل از نمایندگان چند دولت یا عده ای دانشمند برای بحث و گفتگو، همایش (فره ). 2 - مجلس قانون گذاری ایالات متحده امریکا. 1"} -{"line": "70387 کنگره دار ( کنگره دار .) (ص مر.) دندانه دار. 1"} -{"line": "70388 کنیاک (کُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی مشروب الکلی گران قیمت . 1"} -{"line": "70389 کنیت (کُ یَ) [ ع . کنیة ] (اِ.) نک کنیه، لقب . 1"} -{"line": "70390 کنیتکس (کِ تِ) (اِ.) نام تجاری ماده ای مرکب از پودر خاک سنگ، سیمان سفید و مواد ضد رطوبت و چند مادة دیگر در رنگ های مختلف که برای زیباسازی نما با پمپ روی آن پاشید می شود. 1"} -{"line": "70391 کنیز (کَ) (اِ.) بردة زن، خدمتکار زن . 1"} -{"line": "70392 کنیزک (کَ زَ) (اِمصغ .) 1 - دخترک . 2 - پرستار زن خرد. 3 - دخترک یا زنکی که بَرده باشد. 1"} -{"line": "70393 کنیس (کَ) [ معر. ] (اِ.) معبد یهود. 1"} -{"line": "70394 کنیسه (کَ سَ یا س) [ معر. کنیسة ] (اِ.) پرستشگاه یهودان . 1"} -{"line": "70395 کنیف (کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پوشش، پرده . 2 - سپر. 3 - مستراح . 1"} -{"line": "70396 کنیه (کُ یَ یا یِ) [ ع . کنیت ] (اِ.) لقب، بَرنام . 1"} -{"line": "70397 که (کَ) (اِ.) مخفف کاه . 1"} -{"line": "70398 که (کُ) (اِمصغ .) مخفف کوه . 1"} -{"line": "70399 که ( که .) 1 - (موصول ) کلمه ای که دو قسمت جمله را به یکدیگر پیوند می دهد. 2 - (ادات استفهام ) چه کسی ؟ کی ؟ 1"} -{"line": "70400 که (کِ) (ص .) کوچک، خرد. 1"} -{"line": "70401 کها (کَ) (ص .) خجل، شرمنده . 1"} -{"line": "70402 کهانت (کِ نَ) [ ع . کهانة ] (اِمص .) فالگویی، ستاره شناسی . 1"} -{"line": "70403 کهبد (کَ بَ یا بُ) (اِمر.) خزانه دار، صراف . 1"} -{"line": "70404 کهبد (کُ بُ) (ص .) زاهد، گوشه نشین، عابد. 1"} -{"line": "70405 کهبل (کَ بُ یا بَ) (ص .) نادان، احمق . 1"} -{"line": "70406 کهتاب (کَ) (اِمر.) = کاه تاب : 1 - کاه دود. 2 - ادویة جوشانیده که گرماگرم به جهت تخفیف درد بر عضو ورم کرده و از جای برآمده بندند. 1"} -{"line": "70407 کهتر (کِ تَ) (اِ.) خردتر، خردسال تر. 1"} -{"line": "70408 کهر (کَ هَ) (ص .) اسبی که رنگش سرخ مایل به سیاهی باشد. 1"} -{"line": "70409 کهربا (کَ رُ) (اِ.) یک نوع صمغ درختی به رنگ های زرد، سرخ و سفید که مانند سنگ سفت می شود.در اثر مالش خاصیّت الکتریسته پیدا می کند. 1"} -{"line": "70410 کهربارنگ ( کهربارنگ . رَ) (ص مر.) هر چیز زردرنگ مانند کهربا. 1"} -{"line": "70411 کهره (کَ رَ یا رِ) (اِ.) بزغالة شیر مست . 1"} -{"line": "70412 کهسار (کُ) (اِمر.) مخفف کوهسار. 1"} -{"line": "70413 کهسله (کَ سَ لِ) (ص .) نادان، احمق . 1"} -{"line": "70414 کهشته (کُ هَ تَ یا تِ) (اِ.) = کهسته : کوزة پر آب . 1"} -{"line": "70415 کهف (کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - غار. ج . کهوف . 2 - پناه، ملجا. 3 - مهتر، قوم . 1"} -{"line": "70416 کهل (کَ) [ ع . ] (ص .) مسن، سالخورده . 1"} -{"line": "70417 کهن (کُ هَ) [ په . ] (ص .) کهنه، قدیمی . 1"} -{"line": "70418 کهن سال ( کهن سال .) (ص مر.) سالخورده . 1"} -{"line": "70419 کهنبار ( کهنبار .) (اِ.) منزل، خانه، بارگاه . 1"} -{"line": "70420 کهنه (کَ هَ نَ یا نِ) [ ع . کهنة ] (اِ.) ج . کاهن . 1"} -{"line": "70421 کهنه (کُ نِ) (ص .) قدیمی، فرسوده . 1"} -{"line": "70422 کهنه رباط ( کهنه رباط . رِ) (اِمر.) کنایه از: جهان . 1"} -{"line": "70423 کهنه کار ( کهنه کار .) (ص فا.) آزموده، هشیار. 1"} -{"line": "70424 کهنوت (کَ هَ) [ معر. ] (اِ.) کاهنی، کهانت . 1"} -{"line": "70425 کهور (کَ) (اِ.) درختچه ای است از تیرة پروانه واران که دارای برخی گونه های درختی نیز می باشد. گل آذینش سنبله ای است و ساقه هایش خار دارند. در جنوب ایران (نرماشیر و بندرعباس ) و هندوستان می روید؛ غاف . 1"} -{"line": "70426 کهوف (کُ) [ ع . ] (اِ.) جِ کهف . 1"} -{"line": "70427 کهول (کَ) [ ع . ] 1 - (ص .) مردی که در ریش او موهای سیاه و سفید باشد. 2 - عنکبوت . 1"} -{"line": "70428 کهولت (کُ لَ) [ ع . ] (اِ.) پیری، سالخوردگی . 1"} -{"line": "70478 کور [ په . ] (ص .) نابینا. 1"} -{"line": "70479 کور خواندن (خا دَ) (مص .) (عا.) اشتباه کردن، بد فهمیدن . 1"} -{"line": "70481 کوران (اِ.) 1 - جریان، بحبوحه . 2 - جریان هوا. 1"} -{"line": "70482 کورتاژ (اِ.) عمل خارج کردن جنین از رحم، سقط جنین . 1"} -{"line": "70483 کورتون (کُ تُ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری دارویی که در پزشکی عمدتاً برای درمان بیماری های التهابی به کار می رود. 1"} -{"line": "70484 کوردین (د) (اِ.) جامة پشمین، گلیم، پلاس . 1"} -{"line": "70429 کهکشان (کَ کَ) (اِ.) = کاهکشان : مجموعه ای از بیلیون ها ستاره است که برخی از آن هابه مراتب بزرگتر از خورشید می باشند، اما به علت فاصله زیاد، کوچکتر از خورشید به نظر می آیند.در بین ستارگان کهکشان ها، مقادیر زیادی گاز و ابرهایی از گرد و غبار وجود دارند که به گازهای بین ستاره ای معروفند، این گازها اغلب از هیدروژن تشکیل می شوند که ب ه وجود آورندة ستارگان می باشند. کهکشان ما یا راه شیری یکی از این کهکشان هاست که در شب های صاف مانند نواری نورانی و ابر مانند در آسمان دیده می شود. 1"} -{"line": "70430 کهیر (کَ) (اِ.) نوعی بیماری پوستی که در اثر حساسیت نسبت به بعضی غذاها و داروها به وجود می آید و آن برآمدگی هایی سرخ رنگ و خارش دار در پوست است . 1"} -{"line": "70431 کهین (کِ) (ص تف .) کوچکترین، خردترین . 1"} -{"line": "70432 کو [ په . ] (ق . استفهام . ادات پرسش ) کجا. 1"} -{"line": "70433 کو (کُ) (ص .)1 - زیرک، دانشمند. 2 - پهلوان، دلیر. 1"} -{"line": "70434 کواده (کِ دَ یا د) 1 - چوب آستان در خانه . 2 - چوبی که پاشنة در بر آن گردد. 1"} -{"line": "70435 کوار ( کوار .) (اِ.) سبزی خوردنی، تره . 1"} -{"line": "70436 کوارتز (کُ) [ فر. ] (اِ.) ماده ای است به فرمول 2 Sio که دارای سختی بالنسبه زیاد است (سختی آن 7 است ) و بر روی شیشه خط می اندازد. شکل متداول آن منشور شش وجهی است که دو قاعدة آن دو هرم مسدس القاعده می باشد. کوارتز عنصر اصلی سنگ های آذرین اسید است . بلورهای کوارتز را معمولاً به نام «در کوهی » نامند. 1"} -{"line": "70437 کوارث (کَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ کارثه . آنچه سبب غم و اندوه بسیار شود. 1"} -{"line": "70438 کواره (کَ رَ یا رِ) (اِ.) = کوار: سبد، زنبیل . 1"} -{"line": "70439 کواش (کَ) (اِ.) صفت، گونه، روش، طریق . کواشه هم گفته شده . 1"} -{"line": "70440 کواعب (کَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ کاعب ؛ پستان برآمدگان . 1"} -{"line": "70441 کوالیدن (کَ یا کُ دَ) (مص ل .) جمع کردن، اندوختن . 1"} -{"line": "70442 کوانتوم (کُ تُ) [ فر. ] (اِ.) کوچک ترین مقدار هر کمیت فیزیکی که می تواند به طور مستقل وجود داشته باشد. 1"} -{"line": "70443 کواژ (کَ) (اِ.) طعنه، سرزنش . 1"} -{"line": "70444 کواژه (کَ ژَ یا ژِ) (اِ.) 1 - طعنه، سرزنش . 2 - خوش طبعی، مزاح . 1"} -{"line": "70445 کواکب (کَ کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ کوکب ؛ ستارگان . 1"} -{"line": "70446 کوب (اِمص .) 1 - صدمه، ضربه . 2 - آلتی که فیلبانان فیل را با آن زنند. 1"} -{"line": "70447 کوبن (ب یا بَ)(اِ.)چکش آهنگران و مسگران و آن دو قسم باشد، یکی مربع ک ه آن را پتک خوانند، دیگری دراز و آن را کدینه گویند، مطراق . 1"} -{"line": "70448 کوبه (ب) (اِ.) هر چیز که با آن چیز دیگر را کوبند. 1"} -{"line": "70449 کوبول (کُ بُ) [ انگ . ] (اِ.) از زبان های برنامه - نویسی کامپیوتر. 1"} -{"line": "70450 کوبیدن (دَ) (مص م .) کوفتن، لِه کردن . 1"} -{"line": "70451 کوبیسم [ فر. ] (اِ.) سبکی در نقاشی که در آن نقاش اشیا و حتی موجودات را به شکل هندسی نشان می دهد. 1"} -{"line": "70452 کوت (اِ.) کفل و سرین آدمی . 1"} -{"line": "70453 کوت (اِ.) 1 - کود. 2 - مجموع، انباشته . 1"} -{"line": "70454 کوت [ هند. ] (اِ.) قلعه، حصار. 1"} -{"line": "70455 کوت (اِ.) یکی از پنج سهمی که برحسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می رود. 1"} -{"line": "70456 کوت کردن (کَ دَ) (مص م .) توده کردن، انباشتن روی هم . 1"} -{"line": "70457 کوتار (اِ.) کوچه و بازاری که روی آن سر - پوشیده باشد. 1"} -{"line": "70458 کوتال (اِ.) اسب سواری . 1"} -{"line": "70459 کوتاه [ په . ] (ص .) قصیر، کم طول، کوچک . 1"} -{"line": "70460 کوتاه آمدن (مَ دَ) (مص ل .) صرف نظر کردن، گذشتن . 1"} -{"line": "70461 کوتاهی (حامص .) 1 - کمی طول، ارتفاع یا عمق . 2 - قصور، تقصیر. 1"} -{"line": "70462 کوتاهی کردن (کَ دَ) (مص ل .) تنبلی کردن، سهل انگاری کردن . 1"} -{"line": "70463 کوتل (کُ تَ) [ تر - مغ . ] (اِ.) = کتل : 1 - تپه، گردنه . 2 - علمی که پیشاپیش دسته های عزاداری ایام محرم و صفر حرکت دهند و آن مرکب است از چوبی که با پارچه های رنگارنگ یا ابریشمی آن را تزیین کنند. 1"} -{"line": "70464 کوتوال [ هند. ] (اِمر.) دژبان، نگاهبان . 1"} -{"line": "70465 کوتوله (لَ یا لِ) (ص .) کوتاه، قد کوتاه . 1"} -{"line": "70466 کوتک (تَ) (اِ.) = کتک : 1 - چوبدستی، عصا. 2 - دستة هاون . 3 - چوب گازران . 4 - ضرب (مطلق ) زدن (چه با چوب و چه غیر آن )، کتک . 1"} -{"line": "70467 کوثر (کَ ثَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بسیار از هر چیز. 2 - نام جویی در بهشت . 1"} -{"line": "70468 کوخ (اِ.) خانه ای که از علف و نی و چوب ساخته شود. 1"} -{"line": "70469 کود (اِ.) هر یک از مواردی که به طور طبیعی مثل پهن چهارپایان یا مصنوعی مثل انواع کود شیمیایی برای تقویت و رشد گیاه به طور مصنوعی به خاک اضافه می شود. 1"} -{"line": "70470 کودتا (د) [ فر. ] (اِ.) ساقط کردن حکومتی به طور ناگهانی از طریق نیروهای نظامی . 1"} -{"line": "70471 کودره (کُ دَ رَ) (اِ.) نوعی از مرغابی . 1"} -{"line": "70472 کودن ( کودن . ) [ ع . ] (اِ.) قاطر، فیل . 1"} -{"line": "70473 کودن (کُ دَ) (ص .) کم عقل، کندفهم . 1"} -{"line": "70474 کودک (دَ) [ په . ] (ص .) طفل، خردسال . 1"} -{"line": "70475 کودکانه (دَ نِ) (ق .) مانند کودکان بودن مجازاً: غیرمنطقی، نامعقول . 1"} -{"line": "70477 کودکی (دَ) (اِ.) کودک بودن، زمان کودک بودن . 1"} -{"line": "70486 کورس (رْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مسابقه . 2 - (عا.) هر بار سوار و پیاده شدن از اتوبوس . 1"} -{"line": "70487 کورسو (اِمر.) (عا.) نور اندک . 1"} -{"line": "70488 کورمال (ق مر.) (عا.) حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی . 1"} -{"line": "70489 کوره ده ( کوره . د) (اِمر.) ده کم جمعیت که چندان آبادی نداشته باشد. 1"} -{"line": "70490 کوره (رِ) (اِ.) بخش، قسمتی از مملکت . خره و خوره هم گفته می شود. 1"} -{"line": "70491 کوره ( کوره .)(اِ.)آتشدان، تنور، اجاق سرپوشیده . ؛از کوره دررفتن کنایه از: سخت خشمگین شدن . 1"} -{"line": "70492 کوره راه ( کوره .) (اِمر.) راه باریک و ناهموار. 1"} -{"line": "70493 کوره سواد ( کوره سواد . سَ) (اِ.) سواد اندک . 1"} -{"line": "70494 کوره پزخانه ( کوره پزخانه پَ. نِ) (اِمر.) جایی که در آن کوره هایی برای پختن فرآورده هایی مانند: آجر، گچ، کاشی و غیره ساخته اند. 1"} -{"line": "70495 کورک (رَ) (اِ.) تورم و التهاب و قرمزی و جمع شدن چرک در زیر پوست . 1"} -{"line": "70496 کورکه (کَ) = کورکا. کهورکای : طبل بزرگ . 1"} -{"line": "70497 کوری (حامص .) نابینایی . 1"} -{"line": "70498 کوریدور (کُ دُ) [ فر. ] (اِ.)دهلیز، سرسرا، راهرو. 1"} -{"line": "70499 کوز (ص .) پشت دوتا، خمیده . 1"} -{"line": "70500 کوزر (زَ) (اِ.) 1 - خوشة گندم و جو. 2 - غربیل، الک . 1"} -{"line": "70501 کوزه (زَ یا ز) (اِ.) ظرف دسته دار یا بی دستة سفالین . ؛در کوزه گذاشتن و آبش را خوردن بیهودگی چیزی را آشکارا دیدن . 1"} -{"line": "70502 کوس (اِ.) دُهل، طبل بزرگ . 1"} -{"line": "70503 کوس (اِ.) گوشة جامه و گلیم و پلاس که از گوشه ای دیگر درازتر باشد. 1"} -{"line": "70504 کوسان (ص .) = گوسان : موسیقی دان، خنیاگر. 1"} -{"line": "70505 کوست (اِ.) 1 - نقاره، طبل بزرگ . 2 - صدمه، آسیب . 1"} -{"line": "70506 کوستن (تَ) (مص م .) کوفتن . 1"} -{"line": "70507 کوسن (سَ) [ فر. ] (اِ.) بالش، بالشتک . 1"} -{"line": "70508 کوسه (س ) (ص .) 1 - مردی که ریش نداشته باشد. 2 - شکل پنجم از اشکال رمل، فرح . 1"} -{"line": "70509 کوسه بر نشین ( کوسه بر نشین . بَ نِ) (اِمر.) جشنی بود که ایرانیان در اول ماه آذر برپا می کردند بدین وجه که مردی کوسه و یک چشم و بدقیافه و مضحک را بر خری سوار می کردند و دارویی گرم بر بدن او طلا می نمودند و آن مرد مضحک بادزنی در دست داشت و پیوسته خود را باد می زد و از گرما شکایت می کرد و مردم برف و یخ به او می زدند چند تن از غلامان شاه نیز همراه او بودند و از هر دکانی یک درهم سیم می گرفتند و اگر کسی از دادن وجه اهمال و تعلل می کرد، کوسه از گل سیاه و مرکب که همراه داشت بر جامة آن کس می پاشید و از هنگام صباح تا هنگام نماز ظهر هرچه جمع می شد تعلق به پادشاه داشت و از آن پس تا هنگام نماز عصر هر چه گرد می آمد به کوسه و گروهی که با او همراه بودند. اگر کوسه بعد از هنگام نماز عصر به نظر بازاریان درمی آمد او را آن قدر که می توانستند می زدند این روز را به عربی «رکوب کوسج » می خواندند. 1"} -{"line": "70510 کوسه ماهی ( کوسه ماهی .) (اِمر.) نوعی ماهی عظیم - الجثه که مهاجم، خطرناک و گوشتخوار است . رنگش قهوه ای و درازی بدنش به شش متر می رسد. 1"} -{"line": "70511 کوسک (کَ س ) (اِ.) باقلا. 1"} -{"line": "70512 کوشا (ص فا.) جد و جهد کننده، ساعی . 1"} -{"line": "70513 کوشش (ش ) (حامص .) کوشیدن، سعی . 1"} -{"line": "70514 کوشش کردن ( کوشش کردن . کَ دَ) (مص ل .) جد و جهد کردن . 1"} -{"line": "70515 کوشه (ش) (اِ.) کوشک . قصر. 1"} -{"line": "70516 کوشک (شْ) (اِ.) خانة بزرگی در میان یک باغ، کاخ تابستانی . 1"} -{"line": "70517 کوشیدن (دَ) (مص ل .) سعی کردن، جد و جهد کردن . 1"} -{"line": "70518 کوف (اِ.) بوم، جغد. 1"} -{"line": "70519 کوفت (اِ.) 1 - صدمه ای که از سنگ و مشت و لگد برسد. 2 - آسیب، صدمه . 3 - اندوه . 4 - بیماری سفلیس . 5 - نوعی ناسزا. 1"} -{"line": "70520 کوفتن (تَ) (مص م .) کوبیدن، صدمه زدن . 1"} -{"line": "70521 کوفته (تَ یا تِ) (ص مف .) 1 - کوبیده، ساییده، خسته و فرسوده . 2 - (اِ.) یک قسم طعام که با برنج و لپه و گوشت کوبیده درست می کنند. 1"} -{"line": "70522 کوفتگی (تِ) (حامص .) آسیب دیدگی، خستگی شدید. 1"} -{"line": "70523 کوفجان (اِ.) قفس مرغان . 1"} -{"line": "70524 کوفشان (اِ.) بافنده، جولاهه . 1"} -{"line": "70525 کوفیه (یَّ) [ ع . کوفیة ] (اِ.) دستار چهار - گوشه ای که مردان عرب روی سر خود می - اندازند و رشته ای مخصوص هم روی آن بر سر می گذارند که عقال نامیده می شود. 1"} -{"line": "70526 کول (اِ.) گلیم و پلاس کهنه . 1"} -{"line": "70527 کول (اِ.) پشت، به ویژه بخش بالای پشت انسان یا حیوان، گُرده . 1"} -{"line": "70528 کول (اِ.) 1 - کتف، دوش . 2 - آبگیر، برکه . 1"} -{"line": "70529 کول کردن (کَ دَ) (مص م .)(عا.) حمل کردن بار یا شخصی را بر روی شانه یا پشت . 1"} -{"line": "70530 کولا (اِ.) = شولا: جامه ای پشمین که شبانان پوشند. 1"} -{"line": "70531 کولاب (اِمر.) آبگیر، استخر. 1"} -{"line": "70532 کولاک (اِ.) طوفان دریا، موج شدید و بزرگ . 1"} -{"line": "70533 کولاک کردن (کَ دَ)(مص ل .)1 - متلاطم شدن امواج دریا. 2 - (عا.) هنگامه به پا کردن . 1"} -{"line": "70534 کولخ (لَ) (اِ.) آتشدان، منقل . 1"} -{"line": "70535 کولر (لِ) ( [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی معمولاً برقی برای خنک کردن هوای داخل یک فضا. 1"} -{"line": "70537 کولنگ (لَ) (ص .) هیز، مخنث . 1"} -{"line": "70540 کوله پشتی (لِ. پُ) (اِمر.) کیف یا کیسه ای که برای حمل بار بر پشت بندند. 1"} -{"line": "70541 کولی (حامص .) سواری روی کول و پشت . 1"} -{"line": "70542 کولی (کُ) (ص نسب .) 1 - دوره گرد، بیابانگرد. 2 - فاحشه . 3 - غرشمال، ارقه . 1"} -{"line": "70543 کولیت (کُ) [ فر. ] (اِ.) ورم مخاط رودة فراخ که معمولاً با عوارض دفع بلغم و خون و چرک همراه است، ورم قولون . 1"} -{"line": "70544 کولیدن (دَ) (مص ل .) کندن، کاویدن زمین . 1"} -{"line": "70545 کوم [ پشتو ] (اِ.) گریبان . 1"} -{"line": "70546 کومش (مِ) (ص .) چاه کن، مقنی . 1"} -{"line": "70547 کومه (مِ) (اِ.) آلونک، کلبه . 1"} -{"line": "70548 کومولوس [ فر. ] (اِ.) ابرهای جدا از هم و معمولاً چگال با خطوط مرزی واضح که نمای آن ها به شکل خاکریز یا گنبد یا برج های در حال افزایش و گسترش است و برآمدگی بخش فوقانی آن ها اغلب به گل کلم شباهت دارد؛ بخش های رو به آفتاب این ابرها غالباً سفید درخشان و پایة آن ها به نسبت تیره و افقی است ؛ ابر کومه ای گاهی پاره پاره است، کومه ای . (فره ). 1"} -{"line": "70549 کومک (مَ) (اِ.) نک کمک . 1"} -{"line": "70550 کون [ په . ] (اِ.) سرین، نشستگاه . ؛ کون کسی گُهی بودن کنایه از: در کاری مشکوک دست داشتن . ؛ کون سوزه کنایه از: حسادت شدید. ؛ کون گشاد بودن کنایه از: تن به کار ندادن، تنبل و بی حال بودن . ؛ کون نشور کنایه از: نجس، بی دین و لامذهب . 1"} -{"line": "70551 کون (کَ یا کُ) [ ع . ] (اِمص .) هستی، وجود. 1"} -{"line": "70552 کون ده (د یا دَ) (ص فا.) مفعول، امرد. 1"} -{"line": "70553 کون و مکان (نُ مَ) [ ع . ] (اِ.) گیتی و آنچه در آن است . 1"} -{"line": "70554 کونده (کَ وَ دَ یا د) (اِ.) جوال . 1"} -{"line": "70555 کونه (نِ) (اِ.) ته چیزی . 1"} -{"line": "70556 کونگ فو (کُ فُ) [ انگ . از چینی ] (اِ.) یکی از ورزش های رزمی و دفاع شخصی چینی که شباهت زیادی به کاراته دارد. 1"} -{"line": "70557 کونین (کَ نِ) [ ع . ] (اِ.) تثنیه کون ؛ دو عالم، این جهان و آن جهان . 1"} -{"line": "70558 کوه (کُ وَ) (اِ.) 1 - غلاف پنبه، غوزة پنبه . 2 - کوکنار (که غلاف خشخاش است ). 3 - پیلة ابریشم . 1"} -{"line": "70559 کوه (اِ.) تودة بزرگ و برآمده ای از زمین که دارای بلندی چشمگیر نسبت به زمین های پیرامون خود دارد و از تپه بلندتر است . 1"} -{"line": "70560 کوه نورد (نَ وَ) (ص فا.) کسی که قسمت - های سخت کوه را می پیماید تا به قله برسد. 1"} -{"line": "70561 کوهان [ په . ] (اِ.) برآمدگی پشت شتر. 1"} -{"line": "70562 کوهج (هِ) (اِ.) زالزالک، آلوی کوهی . 1"} -{"line": "70563 کوهسار (هْ) (اِمر.) کوهپایه . 1"} -{"line": "70564 کوهستان (هِ) (اِمر.) زمینی که در آن کوه بسیار باشد. 1"} -{"line": "70565 کوهه (هَ یا هِ) (اِ.) 1 - کوهان شتر. 2 - ارتفاع و بلندی هر چیز. 3 - موج آب . 4 - نهیب و حمله . 1"} -{"line": "70566 کوهپایه (یَ) (اِمر.) کوهستان، دامنة کوه . 1"} -{"line": "70567 کوپار (اِ.) گلة گاو و گوسفند. کوپاره هم گفته شده . 1"} -{"line": "70568 کوپال (اِ.) عمود، گرز آهنین . 1"} -{"line": "70569 کوپله ( کوپله .) (اِ.) موی فرق سر، کاکل . 1"} -{"line": "70570 کوپله (پَ لِ یا لَ) (اِ.) شکوفه و بهاره درخت . 1"} -{"line": "70571 کوپن (کُ پُ) [ فر. ] (اِ.) برگ جیره بندی، کالا برگ (فره ). 1"} -{"line": "70572 کوپنی ( کوپنی .) [ فر - فا. ] (ص نسب .) منسوب به کوپن، قابل عرضه یا دریافت به وسیلة کوپن . 1"} -{"line": "70573 کوپه (پِ) [ فر. ] (اِ.) هر یک از اتاق های مخصوص نشستن مسافر در قطار که دارای در و پنجره و صندلی و تخت باشد. 1"} -{"line": "70574 کوپه (کُ پِ) (ص .) روی هم انباشته شده . 1"} -{"line": "70575 کوچ [ تر - مغ . ] (اِ.) حرکت عده ای از جایی به جایی . 1"} -{"line": "70576 کوچ (ص .) لوچ و احول . 1"} -{"line": "70577 کوچ (اِ.) جغد، بوم . 1"} -{"line": "70578 کوچ نشین (نِ) [ تر - فا. ] 1 - (ص فا.) مهاجر. 2 - (اِمر.) محل کوچ، مرکز مهاجرت . 1"} -{"line": "70579 کوچه (چِ) (اِمصغ .) کوی، محل عبور و مرور. ؛ خود رابه کوچه ی علی چپ زدن کنایه از: خود را به نادانی و نشنیدن و بیراهه زدن . 1"} -{"line": "70580 کوچه باغ ( کوچه باغ .) (اِمر.) کوچه ای که راهی به باغ داشته باشد یا از کنار باغ بگذرد. 1"} -{"line": "70581 کوچولو (ص .)1 - دارای حجم یا ابعاد کوچک . 2 - دارای مقدار کم . 3 - خرد سال . 1"} -{"line": "70582 کوچک (چَ) (ص .) خرد. 1"} -{"line": "70583 کوچک شدن ( کوچک شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - کوتاه و تنگ شدن . 2 - حقیر شدن . 1"} -{"line": "70584 کوچکی ( کوچکی .) (حامص .) صغر، خردی . 1"} -{"line": "70585 کوچیدن (دَ) (مص ل .) کوچ کردن . 1"} -{"line": "70586 کوژ (کُ یا کِ) (اِ.) =کوز. کویج : زالزالک . 1"} -{"line": "70587 کوژ (ص .) پشت دوتا، خمیده . 1"} -{"line": "70588 کوژه (ژِ) خر سفید رنگ . 1"} -{"line": "70589 کوژپشت (پُ) (ص مر.) = گوژپشت : 1 - کسی که پشتش خمیده شده باشد. 2 - بدشکل، بدترکیب . 1"} -{"line": "70590 کوک (اِ.) 1 - آواز بلند. 2 - میزان کردن یک آلت موسیقی مطابق دستگاهی خاص . 3 - ابزاری در ساعت یا بعضی از اسباب بازی ها که با پیچاندن فنر مخصوص ساعت را تنظیم یا اسباب بازی را به کار می اندازد. ؛توی کوک کسی یا چیزی رفتن کنایه از: دربارة آن مطالعه و بررسی کردن . 1"} -{"line": "70591 کوک (اِ.) گنبد. 1"} -{"line": "70592 کوک (اِ.) کمان . 1"} -{"line": "70593 کوک (اِ.) بخیة درشتی که بر جامه بزنند. 1"} -{"line": "70594 کوک زدن (زَ دَ) (مص م .) دوختن پارگی، بخیه زدن . 1"} -{"line": "70595 کوک شدن (شُ دَ)(مص ل .)1 - هماهنگ شدن ساز و آواز. 2 - کنایه از: شاد و خوشحال شدن . 1"} -{"line": "70596 کوک کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - هماهنگ کردن سازها و آوازها. 2 - (عا.) تحریک کردن، برانگیختن . 1"} -{"line": "70597 کوکا (کُ) [ فر. ] (اِ.) درختچه ای از تیرة کتانیان که از برگ های آن در امور پزشکی استفاده می شود و کوکایین هم از آن گرفته می شود. برگ های خشک شدة آن مانند چای است و هنگام جویدن اثری مانند توتون دارد. 1"} -{"line": "70598 کوکایین (کُ) [ فر. ] (اِ.) ماده ای است بی بو و تلخ که از برگ درخت کوکا استخراج می شود، خاصیت بیهوش کنندگی دارد. مصرف زیاد آن اعتیادآور است . 1"} -{"line": "70599 کوکب (کَ کَ) [ ع . ] (اِ.) ستاره . ج . کواکب . 1"} -{"line": "70600 کوکب (کُ کَ) (اِ.) گیاهی زینتی دایمی از تیرة مرکبان دارای گل های پُر پَر، زیبا و بادوام . 1"} -{"line": "70601 کوکبه (کَ کَ بَ یا ب) [ ع . کوکبة ] (اِ.) جلال، جلوه، شکوه . 1"} -{"line": "70602 کوکتل (کُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) مخلوطی از مشروبات مختلف (جین، ویسکی و غیره ). 1"} -{"line": "70603 کوکتل مولوتف ( کوکتل مولوتف . مُ لُ تُ) (اِ.) بطری پر شده از ترکیبات قابل اشتعال و منفجره، دارای فتیله ای که کمی پیش از پرتاب کردن آتش می زنند. 1"} -{"line": "70604 کوکتل پارتی ( کوکتل پارتی .) [ انگ . ] (اِمر.) مهمانی عصرانه همراه با پذیرایی به وسیلة مشروبات ا لکلی . 1"} -{"line": "70605 کوکله (کَ کَ لَ یا لِ) (اِ.) شانه به سر، هدهد. 1"} -{"line": "70606 کوکنار (کُ) (اِمر.) غوزة خشخاش که از آن تریاک گیرند. 1"} -{"line": "70607 کوکو (اِ.) غذایی که از سرخ کردن سبزی ها، سیب زمینی با تخم مرغ تهیه می شود. 1"} -{"line": "70608 کوکو (اِ.) فاخته، آواز و صدای فاخته . 1"} -{"line": "70609 کوکوز (اِ.) نوعی از پارچة ابریشمین زر - دوزی . 1"} -{"line": "70610 کوکی (ص .) دارای کوک به عنوان وسیلة تنظیم مثل ماشین، ساعت، عروسک و... 1"} -{"line": "70611 کوی (اِ.) 1 - محله، برزن . 2 - مجموعه ای از ساختمان های مسکونی واقع در یک نقطه معین : کوی دانشگاه . 3 - راه فراخ و گشاد، گذر. 1"} -{"line": "70612 کویر (کَ) (اِ.) 1 - زمین وسیع و شوره زار. 2 - شیر ژیان . 1"} -{"line": "70613 کویز (کَ) (اِ.) 1 - کنج و گوشة خانه . 2 - پیمانه . 1"} -{"line": "70614 کویستن (کَ وِ تَ) (مص م .) کوفتن، کوفتن غله یا چیز دیگر. 1"} -{"line": "70615 کویسته (کَ وِ تَ یا تِ) (ص مف .) غلة کوفته شده . 1"} -{"line": "70616 کویش (کَ) (اِ.) = کویشه . گویس . گویش . گویشه : ظرف دوغ و ماست . 1"} -{"line": "70617 کویله (کَ) (اِ.) موی میان سر، کاکل . 1"} -{"line": "70618 کپ (کَ) (اِ.) بیرون و اندرون دهان . 1"} -{"line": "70619 کپ آمدن (کَ مَ دَ) (مص ل .) (عا.) حال مرغی است که می خواهد بچه بگذارد. 1"} -{"line": "70620 کپان (کَ) [ معر. ] (اِ.) نک قپان . 1"} -{"line": "70621 کپر (کَ پَ) (اِ.) آلونگ، خانه ای که از نی و حصیر ساخته باشند. 1"} -{"line": "70622 کپره (کَ پَ رِ) (اِ.) (عا.) = کبره : چرکی که روی اشیاء بندد. 1"} -{"line": "70623 کپسول (کَ) [ فر. ] (اِ.) 1 - غشا یا پوشش یا ساختار دیگری که بافت یا اندامی را دربر - می گیرد. 2 - پوشش لعاب مانندی معمولاً از جنس پلی ساکارید که لایه ای محافظ به دور برخی باکتری ها می سازد، پوشینه . (فره ). 3 - دارویی که دارای پوشش ژلاتینی شبیه به کپسول است . 4 - مخزنی برای نگه داری انواع گاز، استوانک (فره ). 1"} -{"line": "70624 کپل (کَ پَ) (اِ.) (عا.) کفل، سرین . 1"} -{"line": "70625 کپنک (کِ یا کَ پَ نَ) (اِ.) جامه پشمینه ای که درویشان در زمستان پوشند. 1"} -{"line": "70626 کپه (کُ پِّ) (اِ.) (عا.) روی هم انباشته شده، تل شده، کبه . 1"} -{"line": "70627 کپه (کَ پِ) (اِ.) (عا.) خواب . 1"} -{"line": "70628 کپور (کَ) (اِ.) نوعی ماهی بزرگ . 1"} -{"line": "70629 کپوک (کَ) چکاوک . 1"} -{"line": "70630 کپچه (کَ چِ) (اِ.) کفچه، چمچه . 1"} -{"line": "70631 کپک (کَ پَ) (اِ.) نک کفک . 1"} -{"line": "70632 کپک (کَ پِ) [ روس . ] (اِ.) مسکوک خرد معمول در روسیه (دورة تزاری و شوروی ). 1"} -{"line": "70633 کپکی (کَ پِ) (ص .) نوعی دینار و تومان که در عهد مغول، تیموریان و صفویان متداول بود. 1"} -{"line": "70634 کپی (کُ) [ فر. ] (اِ.) تصویری که از روی مدرک یا سند اصلی بگیرند، فتوکپی، روگرفت، رونوشت (فره ). 1"} -{"line": "70635 کپی رایت ( کپی رایت .) [ فر. ] (اِمر.) حق انحصاری پدیدآورندة اثر برای بهره برداری مادی و معنوی از اثر ادبی، هنری یا صنعتی خود، حق نشر (فره ). 1"} -{"line": "70636 کپیدن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - خفتن، خوابیدن . 2 - ربودن، دزدیدن . 1"} -{"line": "70637 کپیه (کُ یِ) [ فر. ] (اِ.) رونوشت . 1"} -{"line": "70638 کچ (کُ) (اِ.) فلس ماهی . 1"} -{"line": "70639 کچل (کَ چَ) (ص .) 1 - بی مو، طاس . 2 - کسی که سرش زخم های چرکی دارد. 1"} -{"line": "70640 کچلک بازی درآوردن (کَ چَ لَ. دَ. وَ دَ) (مص ل .) (عا.) داد و فریاد راه انداختن، الم شنگه راه انداختن، بهانه جویی کردن . 1"} -{"line": "70641 کچلی (کَ چَ) (حامص . اِمر.) مرضی است که بر اثر آن زخم هایی در سر پیدا شود و موی بریزد، کلی . 1"} -{"line": "70642 کچه (کَ چِ) (اِ.) 1 - انگشتر بی نگین . 2 - چانه، زنخ . 1"} -{"line": "70643 کچول (کَ) (اِ.) = کاچول : جنبانیدن سرین وقت رقص و مسخرگی، کون جنبانی . 1"} -{"line": "70644 کچیر (کَ چِ) (اِ.) پیشوا، سرکرده، کچیرده هم گفته شده . 1"} -{"line": "70645 کژ (کَ) (اِ.) 1 - نادرست، کج . 2 - ابریشم کم قیمت . 1"} -{"line": "70646 کژ باختن (کَ. تَ) (مص ل .) 1 - بد معامله کردن، فساد کردن . 2 - عمل کسانی که بازی نرد یا امثال آن را با داشتن مهارت و استادی کافی بد بازی می کنند. 1"} -{"line": "70647 کژار (کُ) (اِ.) چینه دان مرغ . 1"} -{"line": "70648 کژاغند (کَ غَ) (اِ.) = کژآگند. کج آکند: جامه ای باشد که درون آن را به جای پنبه از ابریشم پر کرده و روزهای جنگ به تن می کردند. 1"} -{"line": "70649 کژباز ( کژباز .) (ص مر.) بد معامله، متقلب . 1"} -{"line": "70650 کژبین ( کژبین .) (ص فا.) 1 - لوچ، احول . 2 - بدخواه، نابکار. 1"} -{"line": "70651 کژدم ( کژدم . دُ) (اِ.) عقرب . 1"} -{"line": "70652 کژدمه ( کژدمه . دُ مِ) (اِ.) زخم و ورمی که در بیخ ناخن بوجود می آید. 1"} -{"line": "70653 کژرف (کَ رَ) (اِ.) گیاهی است بسیار بدبو. 1"} -{"line": "70654 کژمژ (کَ مَ) (ص .) کج، ناراست، پیچیده . 1"} -{"line": "70655 کژه (کَ ژَ یا ژِ) (اِ.) = کژک . کجک : 1 - قلاب عموماً (مخصوصاً قلاب قنارة قصابان که بر آن گوشت آویزند). 2 - گوشت پاره ای که در ابتدای حلق محاذی بیخ زبان آویخته ؛ لهاة . 1"} -{"line": "70656 کژوژ (کَ وَ) (ص فا.) بادی که کج وزد، باد مخالف . 1"} -{"line": "70657 کژک (کَ ژَ) (اِمصغ .) نک کجک . 1"} -{"line": "70658 کژین (کَ) (اِمر.) جامه ای که درون آن را با ابریشم می انباشتند و روز جنگ می پوشیدند. 1"} -{"line": "70659 کک (کَ) (اِ.) = کیک : حشره ای است کوچک به اندازة شپش که هنگام راه رفتن می جهد. ؛ کک به تنبان کسی افتادن کنایه از: به هول و ولا افتادن، دچار وسوسه و هیجان شدن . ؛ کک کسی نگزیدن بی اعتنا به امور بودن، بی خیال و لاقید همه چیز بودن . ؛ کک را در هوا نعل کردن کنایه از: رندی و زیرکی زیاد داشتن . 1"} -{"line": "70660 کک ( کک .) [ معر. ] (اِ.) نانی که از آرد خشکه پزند. 1"} -{"line": "70661 کک (کُ) [ فر. ] (اِ.) زغالی که از سوختن ناقص یا تصفیة تقطیر زغال سنگ حاصل شود. تقریباً کربن خالص است و بدون به جا گذاشتن خاکستر کاملاً می سوزد و حرارت زیاد تولید می کند. 1"} -{"line": "70662 کک ( کک .) (اِ.) = کرک : ماکیانی که از تخم کردن باز مانده و مست شده باشد. 1"} -{"line": "70663 کک مک (کَ مَ) (اِمر.) لکه های ریز قهوه ای یا سیاه که روی صورت یا قسمت های دیگر بدن انسان بوجود می آید. 1"} -{"line": "70664 ککه (کَ کَ یا کِ) (اِ.) فضله، سرگین . 1"} -{"line": "70665 کی ( کی .) (ادات استفهام، ق . استفهام زمان ) 1 - چه وقت ؟ چه زمان ؟: کی آمد، کی رفت . 2 - چگونه، چطور. 1"} -{"line": "70666 کی (ق . ادات استفهام، ضمیر استفهامی ) که ؟ چه کس ؟ 1"} -{"line": "70667 کی (پس ) 1 - گاه به کلمه ای ملحق شود و قید سازد: پس پسکی . 2 - گاه به اسم ملحق گردد و صفت سازد. (به معنی دارنده و صاحب ): آبکی . 1"} -{"line": "70668 کی (کَ) (اِ.) پادشاه بزرگ و قهار. 1"} -{"line": "70669 کی (کَ یا کِ) (ص .) پاک، خالص . 1"} -{"line": "70670 کی (کَ یّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) داغ کردن . 2 - (اِ.) نشان سوختگی در پوست، داغ . 1"} -{"line": "70671 کی برد (بُ) [ انگ . ] (اِ.) مجموعه ای از کلیدهای نمایشگر حروف الفبا و نشانه های دیگر که بر روی یک صفحه قرار گرفته اند و به رایانه متصل می شوند؛ از این وسیله برای ورود اطلاعات به رایانه استفاده می شود، صفحه کلید. (فره ). 1"} -{"line": "70672 کیا (اِ.) 1 - بزرگ، سرور. 2 - پادشاه، حاکم . 3 - مرزبان، پهلوان . 1"} -{"line": "70673 کیابیا (اِمر.) (عا.) شکوه و جلال . 1"} -{"line": "70674 کیاخن (کَ خَ) (اِ.) نرمی، ملایمت . 1"} -{"line": "70675 کیاده (د) (ص .) رسوا، بدنام . 1"} -{"line": "70676 کیار (اِ.) کاهلی، تنبلی . 1"} -{"line": "70677 کیارا (کَ) (اِ.) 1 - اندوه، ملالت . 2 - خفه کردن، خفگی . 1"} -{"line": "70678 کیارنگ (رَ) (ص مر.) پاک، پاکیزه، لطیف . 1"} -{"line": "70679 کیازند (زَ)(ص مر.)پادشاه بزرگ و عظیم الشأن . 1"} -{"line": "70680 کیاست (سَ) [ ع . کیاسة ] (اِمص .) 1 - زیرکی، تیزهوشی . 2 - دانایی، فراست . 1"} -{"line": "70681 کیاغ (اِ.) گیاه، علف . 1"} -{"line": "70682 کیال (ک یّ) [ ع . ] (ص .) پیمانه کننده، کیلی پیماینده . 1"} -{"line": "70683 کیان (کَ) (اِ.) جِ کی ؛ پادشاهان . 1"} -{"line": "70684 کیان (کُ) (اِ.) خیمة گردی که به یک ستون برپا باشد. 1"} -{"line": "70685 کیانا (اِ.) 1 - طبیعت، اصل هر چیز. 2 - هر یک از طبایع چهارگانه . 1"} -{"line": "70686 کیانی (کَ) (ص نسب .) منسوب به کیان . سلطنتی، شاهی . 1"} -{"line": "70687 کیاگن (کَ گَ) (ص مر.)1 - بی معنی، نامناسب . 2 - درشت، ناهموار. 1"} -{"line": "70688 کیایی (حامص .) 1 - پادشاهی . 2 - بزرگی، سروری . 3 - ولایت . 1"} -{"line": "70689 کیبیدن (کِ ب دَ) (مص ل .) از راه برگشتن، منحرف شدن، از جایی به جایی کشیدن . 1"} -{"line": "70690 کیبیده (دَ یا د) (اِمف .) 1 - به یکسو رفته، کناره گرفته . 2 - از جایی به جایی شده . 3 - تحاشی کرده . 4 - انحراف یافته، منحرف . 5 - فریفته (به عشق ). 1"} -{"line": "70691 کیخ (اِ.) چرکی که در گوشه های چشم پیدا شود. 1"} -{"line": "70692 کیخسروی (کَ خُ رَ) (اِ.) نام لحنی از لحن - های باربد. 1"} -{"line": "70693 کید (کَ یا کِ) [ ع . ] (مص ل .) مکر، فریب . 1"} -{"line": "70694 کید آور ( کید آور . وَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) مکار، حیله گر. 1"} -{"line": "70695 کیر (اِ.) اندام تناسلی نر به ویژه انسان که ادرار و منی از طریق سوراخی در سر آن دفع می شود، نره، ذکَر، قضیب . ؛به کیر گاو زدن در پخش مالی یا چیزی اسراف کردن . 1"} -{"line": "70696 کیز (کِ) (اِ.) نمد. 1"} -{"line": "70697 کیس (کَ یُِ) [ ع . ] (ص .) زیرک، خردمند، هوشیار. 1"} -{"line": "70698 کیس (اِ.) (عا.)چین خوردگی لباس یا پارچه . 1"} -{"line": "70699 کیس (کِ یْ) [ انگ . ] (ص .) 1 - وضعیت، سرگذشت و حالت، مورد، نمونه . 2 - جعبه - ای که اجزای اصلی سخت افزاری رایانه براساس طرحی خاص در آن جای داده شود، محفظه، کازه . (فره ). 1"} -{"line": "70700 کیس خوردن (خُ دَ) (مص ل .) چین خوردن . 1"} -{"line": "70701 کیست [ فر. ] (اِ.) کیسه ای با جدار غشایی در بافت ها، دارای مادة مایع یا نیمه جامد که ممکن است طبیعی یا مرضی باشد. 1"} -{"line": "70702 کیسه (س ) (اِ.) 1 - پارچه ای که اطراف آن را دوخته باشند تا بتوان چیزی در آن ریخت . 2 - جیب . ؛ کیسه دوختن برای چیزی طمع کردن در آن چیز. ؛ از کیسه ی خلیفه بخشیدن کنایه از: از جیب دیگری یا به حساب دیگری بخشیدن . ؛سر کیسه را شل کردن کنایه از: پول خرج کردن . 1"} -{"line": "70703 کیسه بر ( کیسه بر . بُ) (ص فا.) دزد، جیب بُر. 1"} -{"line": "70704 کیسه کش ( کیسه کش . کِ) (اِ.) کارگری که در حمام های همگانی تن مشتریان را شستشو می دهند. 1"} -{"line": "70705 کیش [ په . ] (اِ.) دین، مذهب، آیین . 1"} -{"line": "70706 کیش (اِ.) 1 - پر مرغ (مطلقاً). 2 - پری که بر تیر نصب می کردند (خصوصاً) تیر چارکیش : تیر چهار پر. 1"} -{"line": "70707 کیش (اِ.) جعبه، تیردان . 1"} -{"line": "70708 کیش (اِ.) نوعی پارچه که از کتان بافند. 1"} -{"line": "70709 کیش (اِ.) 1 - حرکتی در بازی شطرنج که باعث تهدید شاه شده و شاه ناگزیر به تغییر خانه خود می شود. 2 - کلمه ای برای راندن پرندگان . 1"} -{"line": "70710 کیغ (کِ) (اِ.) چرک های گوشة چشم . 1"} -{"line": "70711 کیف (کِ یا کَ یْ) [ ع . ] (از ادات استفهام ) چگونه ؟ 1"} -{"line": "70712 کیف ( کیف . ) (اِ.) 1 - شادی، مسرت . 2 - خوشی، لذت عمیق . 3 - خوش گذرانی، عیش . ؛ کیف کسی کوک بودن احساس نشاط و خوشی کردن . 1"} -{"line": "70713 کیف (اِ.) وسیله ای کیسه مانند که در آن اشیاء را می گذارند و حمل می کنند و انواع مختلف دارد. 1"} -{"line": "70714 کیف کردن (کِ. کَ دَ) (مص ل .) لذُت بردن . 1"} -{"line": "70715 کیفر (کِ یا کَ یْ فَ) (اِ.) جزا، پاداش، مکافات نیکی و بدی . 1"} -{"line": "70716 کیفرخواست ( کیفرخواست . خا) (اِمر.) ادعانامة دادستان (مدعی العموم ). 1"} -{"line": "70717 کیفری ( کیفری .) (ص .) جزایی . 1"} -{"line": "70718 کیفور (کِ یْ) (ص مر.) (عا.) شاد، مسرور. 1"} -{"line": "70719 کیفی (کِ یا کَ) (ص .) 1 - دارای شکل کیف . 2 - قابل گذاشتن در کیف . 1"} -{"line": "70720 کیفیت (کِ یا کَ فِ یَّ) [ ع . کیفیة ] (مص جع .) صفت، چگونگی . 1"} -{"line": "70721 کیل (ص .) 1 - خمیده، کج . 2 - آرزومند. 1"} -{"line": "70722 کیل (کَ) [ ع . ] (اِ.) پیمانه . ج . اکیال . 1"} -{"line": "70723 کیل (اِ) 1 - نمد. 2 - پوست بز. 1"} -{"line": "70724 کیله (کَ لَ یا لِ) [ ع . کیلة ] (اِ.) 1 - پیمانه . 2 - در فارسی پیمانه ای باشد که با آن غله و آرد و چیزهای دیگر را وزن کنند. 1"} -{"line": "70725 کیلو [ فر. ] (اِ.) به معنی هزار است و برای تعیین واحدهای دستگاه متری به کار می رود: کیلوگرم، کیلومتر. 1"} -{"line": "70726 کیلوس [ معر. ] (اِ.) مواد غذایی داخل معده که با شیرة معده و دیاستازهای معده آمیخته و مخلوط شده و به صورت مایعی کمابیش غلیظ در آمده، قیلوس . 1"} -{"line": "70727 کیلومتر (مِ) (اِمر.) واحد مسافت معادل 1000 متر. ؛ کیلومتر مربع واحد سطح معادل یک میلیون مترمربع . 1"} -{"line": "70728 کیلوگرم (گِ رَ) [ فر. ] (اِمر.) واحدی عمده برای وزن و آن معادل هزارگرم است . 1"} -{"line": "70729 کیلکا (کِ) (اِ.) ماهی کوچک خوراکی از تیرة شُک ماهیان . 1"} -{"line": "70730 کیمال (کِ) (اِ.) جانوری که از پوستش پوستین سازند. 1"} -{"line": "70731 کیماک (اِ.) قیماق، سرشیر. 1"} -{"line": "70732 کیماک (اِ.) تنگ، نوار پهنی که بر بالای بار اسب و خر می بندند. 1"} -{"line": "70733 کیمخت (مُ) (اِ.) پوست کفل اسب و خر که آن را به نحوی خاص دباغت کنند، ساغری . 1"} -{"line": "70734 کیموس [ معر. ] (اِ.) 1 - مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده . کیموس کم و بیش حالت مایعی غلیظ را دارد؛ ج . (ع .) کیموسات . 2 - استحالة طعام است در معده - - بعد از هضم - - به جوهری دیگر که ماده ای غلیظ مایل به رنگ زرد باشد. 1"} -{"line": "70735 کیمونو (مُ نُ) (اِ.) لباس بلند سنتی ژاپنی با آستین های گشاد و کمربند پارچه ای که به عنوان لباس رو می پوشند. 1"} -{"line": "70736 کیمیا [ یو. ] 1 - (اِ.) ماده ای که به عقیدة قدما می توانست مس را تبدیل به طلا کند. 2 - مکر و حیله . 3 - (کن .) عشق، عاشقی . 4 - (ص .) هر چیز نادر و نایاب، دست نیافتنی . 5 - در تصوف نظر پیرو مرشد کامل . 1"} -{"line": "70737 کیمیاگر (گَ) [ یو - فا. ] (ص فا.) کسی که به علم کیمیا اشتغال داشته باشد. 1"} -{"line": "70738 کین (اِمص .) عداوت، دشمنی . 1"} -{"line": "70739 کین ایرج (رَ) (اِمر.) = کینة ایرج : نام لحن نوزدهم از سی لحن باربد. 1"} -{"line": "70740 کین توزی (حامص .) دشمنی، انتقام جویی . 1"} -{"line": "70741 کین خواستن (خا تَ) (مص م .)انتقام جُستن . 1"} -{"line": "70743 کین سیاوش (وُ) (اِمر.) = کینة سیاوش : نام لحن بیستم از سی لحن باربد. 1"} -{"line": "70744 کینه (نِ) (اِ.) دشمنی، عداوت . 1"} -{"line": "70745 کینه توز (نِ) (ص مر.) انتقام جو. 1"} -{"line": "70746 کیهان (کَ یا کِ) (اِ.) جهان، روزگار، دنیا. 1"} -{"line": "70747 کیوان (کَ) (اِ.) سیارة زحل . 1"} -{"line": "70748 کیوسک (سْ) [ فر. ] (اِ.) اتاقکی که هر سوی آن باز است، دکه، دکان کوچک . 1"} -{"line": "70749 کیوی (اِ.) درختچه ای بالارونده از تیره ای نزدیک به تیرة گل سرخیان با گل هایی نرم و شش گلبرگ و میوه ای تخم مرغی شکل که پوست آن نازک، کرکدار و قهوه ای رنگ است . میوة آن سرشار از ویتامین C می باشد. 1"} -{"line": "70750 کیپ (ص .) (عا.) 1 - پر، انباشته، به هم پیوسته . 2 - بسته . 3 - گرفته . 1"} -{"line": "70751 کیپا (اِ.) = گیپا: شکنبة گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده پزند و خورند. 1"} -{"line": "70752 کیچ (ص .) 1 - پراکنده، پریشان . 2 - کم، اندک . 1"} -{"line": "70753 کیچ کیچ (ص .) پراکنده، پریشان . 1"} -{"line": "70754 کیک (کِ) (اِ.) نک کک . 1"} -{"line": "70755 کیک (کَ یا کِ) (اِ.) مردمک چشم، مردم چشم . 1"} -{"line": "70756 کیک (کِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی شیرینی که به وسیلة آرد و تخم مرغ و شیر و غیره تهیه می شود و با خامه یا شکلات و انواع میوه ها تزیین می شود. 1"} -{"line": "70757 کیی (کَ یا کِ) (حامص .) پادشاهی، شاهی . 1"} -{"line": "70758 کیی (کِ) (حامص .) که بودن، هویت . 1"} -{"line": "70759 گ (حر.) بیست و ششمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 20 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "70760 گاباره (رِ) (اِمر.) 1 - گله گاو. 2 - غار، شکاف . گاپاره نیز به این معنی است . 1"} -{"line": "70761 گات [ په . ] (اِ.) = گاته . گات ها: سروده های زردشت، قدیمی ترین بخش اوستا. 1"} -{"line": "70762 گاجمه (جُ مِ) (اِ.) قسمی گاوآهن که در برنجکاری به کار برند. 1"} -{"line": "70763 گار [ په . ] پسوندی است که به ریشة فعل می پیوندد و افادة فاعل می کند. آموزگار (صیغة شغل )، پذیرفتگار (صفت فاعلی )، سازگار (صیغة مبالغه ). 1"} -{"line": "70764 گار [ فر. ] (اِ.) ایستگاه قطار راه آهن . 1"} -{"line": "70765 گارانتی [ فر. ] (اِ.) تعهد سازنده یا فروشندة کالا درقبال خریدار برای ارائه خدمات پس از فروش در طی مدت مشخص، ضمانت، تضمین . (فره ). 1"} -{"line": "70766 گاراژ [ فر. ] (اِ.) جای اتومبیل، محلی که اتومبیل ها را در آن جا می گذارند. 1"} -{"line": "70767 گارد [ فر. ] (اِ.) گروه مسلحی که پاسداری از مکان یا مقامی را بر عهده داشته باشد یا در اجرای مراسم تشریفاتی شرکت کند، پاسگان (فره )، محافظ، نگهبان . 1"} -{"line": "70768 گاردن پارتی (د) [ انگ . ] (اِ.) مجلس جشن و مهمانی که در فضای آزاد برپا می شود. 1"} -{"line": "70769 گارسه (س ) [ فر. ] (اِ.) جعبه ای خانه خانه که حروف چاپ دستی را برای حروف چینی در آن قرار می دهند. 1"} -{"line": "70770 گارسون (سُ) [ فر. ] (اِ.)= گارسن :پیشخدمت در رستوران ها. 1"} -{"line": "70771 گارسک (سَ) (اِ.) دانه های ریز و سفت که در برنج و گندم می روید. 1"} -{"line": "70772 گارمون (مُ) [ روس . ] (اِ.) = گارمن . گارمان . قارمون . قارمان : آلت موسیقی پرده دار شبیه جعبه که به هنگام نواختن آن را در دست گیرند و پرده های آن را با انگشت فشار دهند. 1"} -{"line": "70773 گاری [ هند. ] (اِ.) ارابه، ارابه ای که با اسب کشیده می شود. 1"} -{"line": "70774 گاری (پس .) پسوندی است که به آخر ریشة فعل، مصدر مرخم و اسم معنی افزوده می شود و معنای حاصل مصدری می دهد. مانند: رستگاری . 1"} -{"line": "70775 گاری (ص .) بی ثبات، ناپایدار. 1"} -{"line": "70776 گاز [ فر. ] (اِ.) 1 - تور نازک و لطیف که برای بستن زخم به کار می رود. 2 - پدالی که در جلوی اتومبیل و در پیش پای راننده قرار دارد و با فشار دادن بر آن بنزین بیشتری به کاربراتور می رسد و اتومبیل سرعت بیشتری می گیرد. 1"} -{"line": "70777 گاز (اِ.) 1 - قیچی، قیچی آهن بری . 2 - ابزاری آهنی مانند انبر که با آن میخ را از جایی که در آن فرو رفته است بیرون می کشند. 3 - دندان . 1"} -{"line": "70778 گاز (اِ.) علف، علف چاروا. 1"} -{"line": "70779 گاز (اِ.) گاژ، گاه . 1"} -{"line": "70780 گاز [ فر. ] (اِ.) بخار، ماده ای بی شکل، سیُال و قابل گسترش . 1"} -{"line": "70781 گاز گرفتن (گِ رِ تَ) (مص م .) به دندان گرفتن، دندان گرفتن . 1"} -{"line": "70782 گازانبر (اَ بُ) (اِمر.) قیچی، مقراض، یک نوع ابزاری است که در کارهای آهنگری و زرگری و غیره به کار می رود. 1"} -{"line": "70783 گازر (زُ یا زَ) (ص . اِ.) رخت شوی . 1"} -{"line": "70784 گازرشست ( گازرشست . شُ) (ص مف .) 1 - سخت پاک و تمیز. 2 - آهار کرده . 1"} -{"line": "70785 گازرگاه ( گازرگاه .) (اِمر.) رخت شوی خانه . 1"} -{"line": "70786 گازوئیل [ فر. ] (اِ.) روغن قابل احتراق برای موتورهای دیزل که از نفت استخراج می شود. 1"} -{"line": "70787 گازولین (زُ) [ فر. ] (اِ.) اتر نفت . 1"} -{"line": "70788 گاس [ په . ] (اِ.) 1 - تخت، سریر. 2 - گاه، وقت . 1"} -{"line": "70789 گاسترولا [ فر. ] (اِ.) مرحله ای از نمو جنین که در دنبالة مرحله بلاستولا قرار دارد. در این مرحله دو طبقة سلول مشخص می شود: یکی طبقة خارجی به نام اکتودرم و دیگر طبقة داخلی به نام آندودرم . 1"} -{"line": "70790 گاشتن (تَ) (مص م .) گرداندن، برگردانیدن . 1"} -{"line": "70791 گاف (حر.)بیست و ششمین حرف از حروف الفبای فارسی . 1"} -{"line": "70792 گاف زدن (زَ دَ) (مص ل ) (عا.) خراب کردن، خیط کاشتن، گند زدن . 1"} -{"line": "70793 گال (اِ.) 1 - نوعی ارزن، گاورس . 2 - پشگل گوسفند که به پشم های زیر دنبه چسبیده و خشک شده باشد. 3 - غوزه و غلاف پنبه . 4 - نوعی بیماری پوستی . 1"} -{"line": "70794 گال (اِ.) آواز بلند، فریاد. 1"} -{"line": "70795 گال (اِ.) فریب، بازی (دادن ). 1"} -{"line": "70796 گالاکتوز (تُ) [ فر . ] (اِ.) قندی است سفید از اجزای سازندة قند، شیر و بعضی قندهای گیاهی که در آب به خوبی حل می شوند. 1"} -{"line": "70797 گالری (ل ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سرسرا، دالان . 2 - جای نگه داری و نمایش آثار هنری . 1"} -{"line": "70798 گالش (لِ یا لُ) [ فر. ] (اِ.) کفش لاستیکی که یا مستقیماً آن را به پا کنند و یا کفش چرمی را برای حفظ از گل و باران داخل آن نمایند. 1"} -{"line": "70799 گالش (لِ یا لَ) [ گیل . - ماز. ] (اِ.) چوپان گاو، گاودار. 1"} -{"line": "70800 گالن (لُ) [ فر. ] (اِ.) مقیاس وزن برای مایعات برابر با 4 لیتر (در کشورهای انگلیسی زبان ). 1"} -{"line": "70801 گاله (لَ یا لِ) (ص .) دور؛ مق . نزدیک . 1"} -{"line": "70802 گاله ( گاله .) (اِ.) غایط . 1"} -{"line": "70803 گاله ( گاله .) (پس .) پسوند دال بر تصغیر است : پر گاله . 1"} -{"line": "70804 گاله (لِ) (اِ.) 1 - کیسة بزرگ جوال . 2 - پنبة زده شده که آمادة ریسیدن باشد. 1"} -{"line": "70805 گالوانومتر (نُ مِ) [ فر. ] (اِ.) اسبابی برای آشکارسازی یا اندازه گیری جریان های الکتریکی ضعیف . 1"} -{"line": "70806 گالوانیزه (ز) [ انگ . ] (ص .) دارای روکشی از فلز روی (در مورد آهن یا فولاد). 1"} -{"line": "70807 گالیدن (دَ) (مص ل .) گریختن، دور شدن، کناره گرفتن . 1"} -{"line": "70808 گالینگور (گُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی کاغذ ضخیم به رنگ های گوناگون که بیشتر در ساختن جلد کتاب به کار می رود. 1"} -{"line": "70809 گام [ فر. ] (اِ.) توالی طبیعی هشت نُت موسیقی که به طور طبیعی پشت سر هم قرار بگیرند. 1"} -{"line": "70810 گام [ په . ] (اِ.) فاصله میان دو پا، قدم . 1"} -{"line": "70811 گام بیرون نهادن (نَ دَ) (مص ل .) از حد خویش تجاوز کردن . 1"} -{"line": "70812 گام زدن (زَ دَ) (مص ل .) رفتن، راه پیمودن . 1"} -{"line": "70813 گام سپردن (س پُ دَ) (مص ل .) طی کردن، طی کردن راه . 1"} -{"line": "70814 گام گام (ق مر.) آهسته آهسته، آرام آرام . 1"} -{"line": "70815 گاما [ یو. ] (اِ.) 1 - حرف سوم از الفبای یونانی که بدین صورت نویسند: گاما . 2 - یک میلیونم گرم . 3 - واحد شدت مغناطیسی . 1"} -{"line": "70816 گامبو (ص .) (عا.) دارای اندام درشت و چاق و بدقواره . 1"} -{"line": "70817 گامت (مِ) [ فر. ] (اِ.) هر یک از سلول های جنسی گیاهان یا جانوران . 1"} -{"line": "70818 گامزن (زَ) (ص فا.) تندرو. 1"} -{"line": "70819 گان [ په . ] پسوندی است که به آخر کلمه اضافه می شود و علامت نسبت و صفت است مانند: رایگان، گروگان . 1"} -{"line": "70820 گان [ فر. ] (اِ.) لباس ویژه اطاق عمل . 1"} -{"line": "70821 گانه (نِ) [ په . ] به آخر عدد ملحق شود و افادة نسبت و تکرار کند: دوگانه، سه گانه . 1"} -{"line": "70822 گانگاه (اِمر.) جایی که در آن جماع به عمل آید؛ محل آرامش، زفافگاه . 1"} -{"line": "70823 گانگستر (گِ تِ) [ انگ . ] (اِ.) هریک از اعضای یک دسته بزه کار، به ویژه دزد مسلحی که دارای همدستانی است . 1"} -{"line": "70824 گاه [ په . ] (اِ.)1 - آهنگ، آواز.2 - (پس .)به صورت پسوند در نام های آهنگ های موسیقی به کار رود: سه گاه، چهارگاه . 1"} -{"line": "70825 گاه 1 - (پس .) علامت اسم زمان که در آخر کلمه درمی آید مانند شامگاه صبح گاه، و علامت اسم مکان نیز می باشد مانند دانشگاه، آرامگاه . 2 - (اِ.) زمان، وقت . 3 - عصر، دوره . 1"} -{"line": "70826 گاه [ په . ] (اِ.) 1 - تخت شاهی، سریر. 2 - مسند. 3 - جا، مکان . 4 - بوتة زرگران . 1"} -{"line": "70827 گاه به گاه (ب) (ق مر.) وقت به وقت، بعضی اوقات . 1"} -{"line": "70828 گاه شمار (شُ) (ص فا.) کسی که دربارة تقویم و اوقات کار می کند. 1"} -{"line": "70829 گاه شماری (شُ یا ش ) (اِ.) روش اندازه گیری و تقسیم بندی زمان به بخش های مساوی، تقویم . 1"} -{"line": "70830 گاه نامه (مِ) [ په . ] (اِمر.) تقویم . 1"} -{"line": "70831 گاه گاه (ق .) به ندرت، کم و بیش . 1"} -{"line": "70832 گاه گدار (گُ) (ق مر.) (عا.) بندرت، بعضی اوقات . 1"} -{"line": "70833 گاه گیر (ص فا.) 1 - اسبی که گاه گاه رم می کند. 2 - غافل گیر. 1"} -{"line": "70834 گاهبد (بَ) (ص مر.) 1 - صراف . 2 - .خزانه دار. 1"} -{"line": "70835 گاهنبار (هَ) [ په . ] (اِ.) نام شش جشن که ایرانیان به مناسبت آفریده شدن عالم در شش روز برپا می کردند. 1"} -{"line": "70836 گاهواره (رِ) [ په . ] (اِ.) گهواره، وسیله ای که کودک را در آن می خواباندند. 1"} -{"line": "70837 گاهی (ق .) 1 - زمانی، هنگامی . 2 - باری، نوبتی، دفعه ای . 1"} -{"line": "70838 گاو (اِ.) 1 - از حیوانات اهلی علفخوار. 2 - نام دومین برج از برج های منطقه البروج که خورشید در اردیبهشت ماه در این برج دیده می شود، ثور. ؛ گاو ِ پیشانی سفید کنایه از آدم خیلی معروف . ؛ گاو بی شاخ و دم کنایه از: آدم درشت هیکل و بی فرهنگ، شخص ابله . ؛ گاو کسی زاییدن کنایه از: اتفاق نامساعدی برای کسی افتادن . 1"} -{"line": "70936 گراته (گِ تَ یا تِ) (اِ.) (عا.) مانع پیشرفت کار، عایق، مشکل . 1"} -{"line": "70839 گاو زمین (وِ زَ)(اِمر.) گاوی که طبق افسانه ها در زیر زمین است و زمین روی شاخ این گاو قراردارد و خود گاو بر پشت ماهی ایستاده است . 1"} -{"line": "70840 گاو سامری (وِ مِ)(اِمر.) گاو زرینی که سامری نامی از بنی اسرائیل آن را ساخته بود و مردم را به پرستیدن آن دعوت می کرد. 1"} -{"line": "70841 گاو فریدون (وِ فِ) (اِمر.) نام گاوی که فریدون به هنگام کودکی در مازندران از شیر آن تغذیه می کرد. نام این گاو برمایه و برمایون بود. 1"} -{"line": "70842 گاو فلک (وِ فَ لَ) (اِمر.) برج ثور، دومین برج از برج های منطقه البروج که در اردیبهشت خورشید در این برج قرار دارد. 1"} -{"line": "70843 گاو ماهی (اِمر.) نک گاوزمین . 1"} -{"line": "70844 گاو موسی (وِ) (اِ.) گاوی که طبق روایت قرآن می بایست قوم بنی اسرائیل به امر حضرت موسی قربانی کنند. 1"} -{"line": "70845 گاو کون کردن (کَ دَ) (مص ل .) قضای حاجت کردن، ریدن . 1"} -{"line": "70846 گاو گردون (وِ گَ) نک گاو فلک . 1"} -{"line": "70847 گاوآب (اِمر.) جُلبک . 1"} -{"line": "70848 گاوآهن (هَ) (اِ.)ابزاری برای کندن و شخم زدن زمین دارای تیغه یا تیغه های فولادی سنگین که به وسیله چهارپا به ویژه گاو بر روی زمین کشیده می شود. 1"} -{"line": "70849 گاوبازی (اِ.) 1 - جنگ با گاو نر که در برخی از کشورها از ورزش های رایج است . 2 - نوعی مسابقه در برخی از روستاهای ایران به صورت جنگ میان گاوهای نر. 1"} -{"line": "70850 گاوبند (بَ) (ص فا.) صاحب گاوی که می تواند با پرداخت سهمی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند. 1"} -{"line": "70851 گاوبندی کردن ( گاوبندی کردن . کَ دَ) (مص ل .) بند و بست کردن، موافقت میان دو یا چند نفر برای انجام عملی (معمولاً ناروا)، زد و بند. 1"} -{"line": "70852 گاوتکیه (تِ یَ یا یِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) تکیه و متکای بزرگ طولانی که بزرگان چون بر مسند نشینند آن را بر پشت گذارند. 1"} -{"line": "70853 گاودانی (اِمر.) آغل گاو، زاغه . 1"} -{"line": "70854 گاودل (د) (ص مر.) 1 - نادان، احمق . 2 - ترسنده، جبان . 1"} -{"line": "70855 گاودم (دُ) (اِمر.) نفیر، بوق . 1"} -{"line": "70856 گاودوش (اِمر.) ظرفی سرگشاده که شیر گاومیش و گاو را در آن دوشند. 1"} -{"line": "70857 گاورس (وِ یا وَ) (اِ.) دانة تلخ مزة گیاهی از نوع ارزن که در کشتزار گندم روید. 1"} -{"line": "70858 گاورسه (وَ رْ س ) (ص .) 1 - هرچیز خرد و ریز مانند گاورس . 2 - ریزه کاری در زرگری به ویژه در انگشتر. 1"} -{"line": "70859 گاورنگ (رَ) (ص مر.) آنچه به هیئت گاو است . گرز (گرزة ) گاورنگ : گرز فریدون که سر آن به شکل سر گاو بود. 1"} -{"line": "70860 گاوزبان (زَ) [ معر . ] (اِمر.) گیاهی است علفی و یکساله با برگ های منفرد و پوشیده از تارهای خشن . گل های آن ابتدا قرمز مایل به بنفش ولی به تدریج به رنگ آبی زیبا درمی آیند. قسمت مورد استفادة این گیاه غالباً گل و گاهی هم سرشاخه های گل دار آن است . گل گاوزبان دارای اثر معرق و مدر و نرم کنند است و جهت رفع سرفه نیز مصرف می شود. 1"} -{"line": "70861 گاوزنبور (زَ) (اِمر.) زنبور درشت قرمز. 1"} -{"line": "70862 گاوسر (سَ) (ص مر.) = گاوسار: گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند. 1"} -{"line": "70863 گاوشنگ (شَ) (اِمر.) چوبی که با آن گاو را می رانند. 1"} -{"line": "70864 گاوصندوق (صَ دُ) (اِمر.) صندوق بسیار بزرگ آهنی . 1"} -{"line": "70865 گاومیش [ په . ] (اِمر.) 1 - گاو درشت هیکل با شاخ های دراز. 2 - (عا.) نفهم و بی شعور. 3 - درشت و کت و کلفت . 1"} -{"line": "70866 گاوچشم (چَ یا چِ) (ص مر.) 1 - نوعی گل که گلبرگ هایش شبیه به چشم است . 2 - فراخ چشم . 1"} -{"line": "70867 گاوگون (ص مر.) تاریک و روشن، سیاه و سفید. 1"} -{"line": "70868 گاویار (ص مر.) گاوبان، آن که از گاوان مراقبت می کند. 1"} -{"line": "70869 گاویال [ فر. ] (اِ.) خزنده ای است از راستة تمساح ها که مخصوص هند و مجمع الجزایر سوئد است و طولش گاهی بالغ بر 6 متر می شود. این خزنده دارای پوزه ای دراز و نسبتاً باریک است و به واسطة دندان های کوچک و ضعیفی که در حاشیة فکینش قرار دارد به انسان نمی تواند آزاری برساند و از تغذیة ماهیان می زید. 1"} -{"line": "70870 گاویزن (زَ) (اِمر.) زهرة گاو. 1"} -{"line": "70871 گاژ (اِ.) جا، مکان، مقام . 1"} -{"line": "70872 گاگول (ص .) (عا.) احمق، گیج . 1"} -{"line": "70873 گایه (یَ یا یِ) (اِمص .) جماع، مباشرت . 1"} -{"line": "70874 گاییدن (دَ) (مص م .) 1 - انجام عمل جماع به وسیلة جنس نر. 2 - (عا.) کسی را به زحمت انداختن و کلافه کردن . 1"} -{"line": "70875 گبت (گِ) (اِ.) زنبور عسل، نحل . 1"} -{"line": "70876 گبر (گَ) (ص .) آتش پرست، مجوس . 1"} -{"line": "70877 گبر (گَ بَ) (اِ.) 1 - نوعی سنگ که از آن دیگ و کاس ه و امثال آن درست می کنند. 2 - خیمه که به یک ستون برپای باشد. 1"} -{"line": "70878 گبرگه (گَ بُ گَ یا گِ) (اِ.) = گبورگه : آلتی است مانند کمان و کشتی گیران با آن در گود زورآزمایی کنند. 1"} -{"line": "70879 گبز (گَ) (ص .) هر چیز گنده و قوی . 1"} -{"line": "70880 گبست (گَ بَ) (اِ.) نک کبست . 1"} -{"line": "70881 گبه (گَ بِّ) (اِ.) نوعی گلیم دست باف خاص ایران که نقشه اش از داستانی حکایت می کند. 1"} -{"line": "70882 گبه ( گبه .) (اِ.) شیشة حجام که بدان حجامت کنند، شاخ حجامت . 1"} -{"line": "70883 گترم (گُ رُ) (اِ.) سخنی که از حد و اندازة گوینده متجاوز باشد. 1"} -{"line": "70884 گتره ای (گُ رَ) (ق مر.) (عا.) 1 - به قیمت مقطوع، بی آن که وزن کنند و یا بشمرند. 2 - به تخمین، بدون حساب دقیق . 3 - بیهوده . 1"} -{"line": "70885 گته (گَ تِ) (ص .) 1 - بزرگ، عظیم . 2 - درشت، کلان . 1"} -{"line": "70886 گجستک (گُ جَ تَ) [ په . ] (ص .) خبیث، ملعون . گجسته هم گفته می شود. 1"} -{"line": "70887 گد (گَ) (اِ.) گدایی . 1"} -{"line": "70888 گدا (گَ یا گِ) (ص .) سایل، دریوزه گر. ؛ گدا ی سامره کنایه از: گدای بسیار سمج . ؛ گدا گشنه بسیار فقیر. 1"} -{"line": "70889 گدا ارمنی ( گدا ارمنی . اَ مَ) (اِمر.) 1 - ارمنیی ای که گدا باشد. 2 - مجازاً: گدای پست، سایل دون طبع . 1"} -{"line": "70890 گدابازی ( گدابازی .) (حامص .) کم خرج کردن، در خرج کردن امساک نمودن . 1"} -{"line": "70891 گداختن (گُ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) آب کردن، ذوب کردن . 2 - (مص ل .) آب شدن فلز و روغن و غیره به وسیلة حرارت، ذوب شدن . 3 - لاغر کردن، کاستن . 1"} -{"line": "70892 گداخته (گُ تِ) (اِمف .) ذوب شده، مذاب . 1"} -{"line": "70893 گداخته شدن ( گداخته شدن . شُ دَ) (مص ل .) ذوب شدن، آب شدن، حل شدن . 1"} -{"line": "70894 گدار (گُ) (اِ.) معبر و گذرگاه در آب، پایاب، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود. 1"} -{"line": "70895 گداره (گُ رِ) (اِ.) بالاخانة تابستانی . 1"} -{"line": "70896 گداز (گُ)(اِمص .)1 - ذوب، گدازش . 2 - لاغری . 1"} -{"line": "70897 گدازش (گُ ز) (اِمص .) 1 - عمل گداختن، ذوب . 2 - کاهش تن، لاغری . 1"} -{"line": "70898 گدازنده (گُ زَ د) (ص فا.) ذوب کننده، آب کننده . 1"} -{"line": "70899 گدازه (گُ ز) (اِ.) موادی که از دهانة آتشفشان یا شکاف زمین بیرون ریزد. 1"} -{"line": "70900 گدایی (گَ یا گِ) (اِ.) 1 - عمل خواستن پول و کمک مالی از دیگران برای گذران زندگی . 2 - کار گدا. 1"} -{"line": "70901 گدر (گَ دَ یا د) (اِ.) سلاح جنگ . 1"} -{"line": "70902 گده (گَ د یا دَ) (اِ.) دندانة کلید، زبانة کلید. 1"} -{"line": "70903 گدوک (گَ) (اِ.) گردنة کوه، جایی در کوه که برف زیادی می بارد و رفت و آمد مشکل است . 1"} -{"line": "70904 گدیه (گَ یِّ) (حامص .) گدایی کردن . 1"} -{"line": "70905 گدیور (گَ وَ) (ص فا.) گدا، گدایی کننده . 1"} -{"line": "70906 گذار (گُ) 1 - (اِمص .) عبور، گذشتن . 2 - (اِ.) گذرگاه، راه عبور. 1"} -{"line": "70907 گذارد (گُ) (مص مر.) نهادن، گذاشتن . 1"} -{"line": "70908 گذاردن (گُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - گذاشتن، نهادن . 2 - طی کردن، سپردن . 3 - منعقد کردن، برقرار کردن . 1"} -{"line": "70909 گذارده (گُ د) (ص مف .) وضع شده، قرارداد شده . 1"} -{"line": "70910 گذارش (گُ رِ) (اِمص .) 1 - عبور، گذشتن . 2 - عبور دادن، گذرانیدن . 1"} -{"line": "70911 گذاره (گِ رِ) (اِمص .) گذر کردن، گذر. 1"} -{"line": "70912 گذاره شدن ( گذاره شدن . شُ دَ) گذر کردن . 1"} -{"line": "70913 گذاشتن (گُ تَ) 1 - (مص م .) نهادن، قرار دادن . 2 - عبور دادن، گذرانیدن . 3 - سپری کردن . 4 - (مص ل .) عبور کردن . 5 - اجازه دادن، مهلت دادن . 6 - واگذاشتن، تسلیم کردن . 7 - وضع کردن، تأسیس کردن . - به جا گذاشتن، باقی گذاشتن . 9 - ترک کردن، رها کردن . 10 - عفو کردن، بخشودن . 1"} -{"line": "70914 گذاشته (گُ تِ یا تَ) (اِمف .) 1 - عبور داده، گذرانیده . 2 - عبور کرده، گذشته . 3 - سپری کرده . 4 - نهاده، قرار داده . 5 - جا داده، مقیم کرده . 6 - رها کرده، ترک کرده . 7 - عفو کرده، بخشوده . 1"} -{"line": "70915 گذر (گُ ذَ) (اِ.) راه، معبر، جاده . 1"} -{"line": "70916 گذر افتادن ( گذر افتادن . اُ دَ) (مص ل .) اتفاقاً عبور کردن، از جایی به طور اتفاقی رد شدن . 1"} -{"line": "70917 گذر کردن ( گذر کردن . کَ دَ) (مص ل .) گذشتن، عبور کردن . 1"} -{"line": "70918 گذرا (گُ ذَ) (ص فا.) 1 - گذرنده . 2 - زودگذر، موقت . 1"} -{"line": "70919 گذراندن (گُ ذَ دَ) (مص م .) 1 - عبور دادن، رد کردن . 2 - پشت سر نهادن، طی کردن . 3 - بالاتر بردن از، برتر بودن . 4 - تجاوز دادن . 1"} -{"line": "70920 گذربان (گُ ذَ) (ص مر. اِمر.) 1 - محافظ، راهدار. 2 - آن که باج و خراج راه نزد وی جمع شود. 3 - ملاح . 1"} -{"line": "70921 گذرنامه ( گذرنامه . مِ) (اِمر.) ورقة اجازة عبور از مرز، پاسپورت . 1"} -{"line": "70922 گذرگاه ( گذرگاه .) (اِ.) معبر، جای گذر. 1"} -{"line": "70923 گذشت (گُ ذَ) (اِمص .) بخشش، چشم - پوشی . 1"} -{"line": "70924 گذشت داشتن ( گذشت داشتن . تَ) (مص ل .) بخشش داشتن . 1"} -{"line": "70925 گذشت کردن ( گذشت کردن . کَ دَ) (مص م .) عفو کردن، بخشیدن . 1"} -{"line": "70926 گذشتن (گُ ذَ تَ) (مص ل .) 1 - گذر کردن، عبور کردن . 2 - سپری شدن . 1"} -{"line": "70927 گذشته (گُ ذَ تِ) (ص مف .) رفته، سرآمده . 1"} -{"line": "70928 گذشتگان (گُ ذَ تِ) (ص مر.) جِ گذشته، پیشینیان . 1"} -{"line": "70929 گر ( گر .) (اِ.) کوه . 1"} -{"line": "70930 گر ( گر .) [ په . ] (اِ.) از بیماری های پوستی که باعث خارش و سوزش پوست بدن می شود. 1"} -{"line": "70931 گر (گَ) (حر رب . شرط .) مخفف اگر. 1"} -{"line": "70932 گر (گُ) (اِ.) (عا.) شعله، زبانة آتش . 1"} -{"line": "70933 گر ( گر .) [ په . ] (پس .) 1 - به آخر اسم معنی پیوندد و صفت فاعلی سازد: بیدادگر، کارگر. 2 - به آخر اسم ذات پیوندد و صیغة شغل سازد: آهنگر، درودگر. 1"} -{"line": "70934 گر گرفتن (گُ. گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - (عا.) مشتعل شدن . 2 - مجازاً: بسیار خشمگین و تحریک شدن . 1"} -{"line": "70935 گرا (گَ رّ) (اِ.) 1 - حجام، سرتراش، دلاک . 2 - بنده، غلام . 1"} -{"line": "70937 گراد (گِ) [ معر . ] (اِ.) پارچة کهنه و پاره پاره . 1"} -{"line": "70938 گراد ( گراد .) [ فر . ] (اِ.) قوسی است معادل 1400 پیرامون دایره . 1"} -{"line": "70939 گراز (گُ) [ په . ] (اِ.) 1 - خوک نر. 2 - بیل . 1"} -{"line": "70940 گراز ( گراز .) 1 - (اِمص .) رفتاری با ناز و تکبر. 2 - (اِ.) کوزة سرتنگ . 3 - بیل پهن و بزرگ که با آن زمین شیار کرده را هموار می کنند. 1"} -{"line": "70941 گرازان (گُ)(ص فا.)خرامان، در حال خرامیدن . 1"} -{"line": "70942 گرازیدن (گُ دَ) (مص ل .) خرامیدن، به ناز راه رفتن . 1"} -{"line": "70943 گراس (گَ) (اِ.) تکه، نواله، لقمه . 1"} -{"line": "70944 گراش (گَ) 1 - (اِ.) خراش . 2 - (ص .) پریشان، پراکنده . 1"} -{"line": "70945 گرافیت (گِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی زغال که از آن در ساختن مداد استفاده می کنند. 1"} -{"line": "70946 گرافیست (گِ) [ فر. ] (اِ.) کسی که با کمک خط ها و نوشته ها نقش هایی زینتی پدید می آورد. 1"} -{"line": "70947 گرافیک (گِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - هنر ترسیم خط و نوشته و پدید آوردن نقش های تصویری بر یک سطح برای القای پیامی معین، هنر ترسیمی ارتباط تصویری . 2 - نمودار. 1"} -{"line": "70948 گرامافون (گِ فُ) [ فر. ] (اِ.)دستگاه مخصوصی که صدا را روی صفحه ضبط و پخش می کند. 1"} -{"line": "70949 گرامر (گِ مِ) [ فر. ] (اِ.) دستور زبان . 1"} -{"line": "70950 گرامی (گِ) [ په . ] (ص .) عزیز، محبوب، مکرم، بزرگ . 1"} -{"line": "70951 گرامی داشتن ( گرامی داشتن . تَ)(مص م .) عزیز داشتن، م حترم داشتن . 1"} -{"line": "70952 گران سنگی ( گران . سَ) (حامص .) سنگینی، وقار. 1"} -{"line": "70953 گران شدن ( گران . شُ دَ) (مص ل .) 1 - سنگین شدن، وزین شدن . 2 - بالا رفتن نرخ . 1"} -{"line": "70954 گران (گِ) [ په . ] (ص .) 1 - سنگین، ثقیل . 2 - پربها. 3 - بسیار، بی شمار. 4 - سنگینی، سنگینی غم . 5 - ناگوار، ناپسند. 6 - طاقت فرسا، مشکل . 7 - عظیم، بزرگ . 8 - مؤثر، کاری . 1"} -{"line": "70955 گران آمدن ( گران آمدن . مَ دَ) (مص ل .) ناگوار افتادن، ناگوار آمدن . 1"} -{"line": "70956 گران جان ( گران جان .) (ص مر.) 1 - سخت جان . 2 - پست، دون . 1"} -{"line": "70957 گران روح ( گران روح .) (ص مر.) [ فا - ع . ] بدخوی، بدمعاشرت . مق سبک روح . 1"} -{"line": "70958 گران رکاب (گِ. رِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که در روز جنگ به حملة دشمن از جای نرود و ثابت قدم باشد. 2 - آرمیده، باوقار. 1"} -{"line": "70959 گران سایه ( گران سایه . یِ) (ص مر.) کنایه از: شخص عالی مق ام . 1"} -{"line": "70960 گران سر ( گران سر . سَ)(ص مر.) متکبر، خو د خواه . 1"} -{"line": "70961 گران سرشت ( گران سرشت . س ِ رِ) (ص مر.) 1 - متکبر. 2 - باوقار. 1"} -{"line": "70962 گران سنگ ( گران سنگ . سَ) (ص مر.)وزین، سنگین . 1"} -{"line": "70963 گران قدر ( گران قدر . قَ)(ص مر.) گران پایه، ارجمند. 1"} -{"line": "70964 گران قیمت ( گران قیمت . قِ مَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) گران بها، پرارزش . مق ارزان قیمت . 1"} -{"line": "70965 گران مغز ( گران مغز . مَ) (ص مر.) نک گران سر. 1"} -{"line": "70966 گران پایه ( گران پایه . یِ) (ص مر.) گران قدر، بلند - مرتبه . 1"} -{"line": "70967 گرانبار (گِ) (ص مر.) 1 - کسی که بار سنگینی بر دوش دارد. 2 - درخت پُر میوه . 1"} -{"line": "70968 گرانبها ( گرانبها . بَ) (ص مر.) نفیس، باارزش، قیمتی . 1"} -{"line": "70969 گراندهتل (گِ. هُ تِ) [ فر . ] (اِمر.) مهمانخانه بزرگ و عالی شهر. 1"} -{"line": "70970 گرانمایه ( گرانمایه . یَ یا یِ) (ص مر.) نفیس، باارزش . 1"} -{"line": "70971 گرانی (گِ) (حامص .) 1 - بالا بودن نرخ و بها. 2 - دیدار شخصی که ناگوار و ناپسند باشد. 1"} -{"line": "70972 گرانی کردن (گِ. کَ دَ) (مص ل .) سبب ملال بودن . 1"} -{"line": "70973 گرانیت (گِ) [ فر. ] (اِ.) سنگ خارا. 1"} -{"line": "70974 گرانیگاه (گِ) (اِمر.) مرکز ثقل . 1"} -{"line": "70975 گراه (گِ) (اِ.) میل، رغبت، قصد. 1"} -{"line": "70976 گراور (گِ وُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - قطعه فلزی که برای چاپ تصویر یا دستخط در چاپ مسطح به کار می رود و نخست نوشته یا تصویر را به طریقه ای شبیه چاپ عکس بر روی این قطعه فلز ثبت می کنند. 2 - عکس چاپ شده در یک متن . 1"} -{"line": "70977 گراورساز ( گراورساز .) [ فر - فا. ] (ص فا.) کنده کار، حکاک، نقار. 1"} -{"line": "70978 گرایستن (گِ یِ تَ) (مص ل .) متمایل شدن، گراییدن . 1"} -{"line": "70979 گرایش (گِ یِ) (اِمص .) 1 - میل و رغبت . 2 - قصد، اراده، آهنگ . 3 - سرپیچی، نافرمانی . 4 - سنجش، توزین . 1"} -{"line": "70980 گراینده (گِ یَ د) (ص فا.) مایل، متمایل . 1"} -{"line": "70981 گراییدن (گِ دَ) 1 - (مص ل .) روی آوردن، میل کردن . 2 - قصد کردن، آهنگ کردن . 3 - (مص م .) سنجیدن، آزمودن . 1"} -{"line": "70982 گرباس (گَ) (اِ.) بیل گونه ای که زمین را با آن زیر و رو کنند. 1"} -{"line": "70983 گربال (گَ) (اِ.) غربال . 1"} -{"line": "70984 گرباک (گُ) (اِ.) طبق پهن . 1"} -{"line": "70985 گربز (گُ بُ) (ص .) زیرک، حیله گر. 1"} -{"line": "70986 گربه (گُ ب) [ په . ] (اِ.) حیوانی است پستان دار و گوشت خوار از تیرة گربه سانان، دارای جثه ای نسبتاً کوچک، سرِ گرد، سبیل های حساس، گوش های راست و متحرک و پنجه ها و دندان هایی تیز. این حیوان به بی صفتی و نمک نشناسی معروف است . ؛ گربه را دم حجله کشتن کنایه از: ترساندن، زهرچشم گرفتن . 1"} -{"line": "70987 گربه بید ( گربه بید .) (اِ.) بیدمشک . 1"} -{"line": "71078 گرز (گُ) [ په . ] (اِ.) عمود آهنین، کوپال . 1"} -{"line": "70988 گربه رقصاندن ( گربه رقصاندن . رَ دَ) (مص ل .) (عا.) در انجام کار خلل وارد کردن و آن را به تأخیر انداختن . 1"} -{"line": "70989 گربه شانه کردن ( گربه شانه کردن . نِ. کَ دَ) (مص ل .) حیله گری کردن . 1"} -{"line": "70990 گربه شور کردن ( گربه شور کردن . کَ دَ) (مص م .) بدون دقت و با سهل انگاری شُستن چیزی . 1"} -{"line": "70991 گربه چشم ( گربه چشم . چَ) (ص مر.) کبود چشم، ازرق . 1"} -{"line": "70992 گربه کوره ( گربه کوره . رِ) (ص مر.) 1 - حیله گر، مکار. 2 - نمک نشناس . 1"} -{"line": "70993 گربه گون ( گربه گون .) (ص مر.) فریبنده، ذغاباز، محیل . 1"} -{"line": "70994 گربگی و راسویی (گُ ب یُ)(ق مر.)1 - رفتاری از روی شوخی وشنگی . 2 - تهدیدی که شوخی باشد نه جدی . 1"} -{"line": "70995 گرته برداری (گَ تِ. بَ) (حامص .) 1 - طراحی چیزی به کمک گرده (یا خاکه ) زغال و غیره . 2 - یکی از شیوه های ترجمه . 3 - عمل تقلید یا نسخه برداری از یک تصویر یا طرح . 1"} -{"line": "70996 گرختن (گُ رِ تَ) (مص ل .) مخفف گریختن . 1"} -{"line": "70997 گرد (گَ) 1 - (اِمص .) گردیدن، گشتن، گردش . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی گردنده آید: ولگرد، دوره گرد. 3 - (اِ.) آسمان، فلک، گردون . 1"} -{"line": "70998 گرد ( گرد .) [ اوس . ] 1 - (اِ.) خاک . 2 - چیزی که به صورت آرد یا پودر درآمده باشد. 3 - از اشکال دارویی که در آن دارو به شکل پودر عرضه می شود. 4 - (عا.) مواد مخدر: هرویین . 5 - گور، قبر. 6 - بهره، نصیب . 7 - اثر، نشانه . 1"} -{"line": "70999 گرد (گِ) (ص .) هر چیز مدور و دایره شکل . 1"} -{"line": "71000 گرد (گُ) [ په . ] (ص .) دلیر، پهلوان . 1"} -{"line": "71001 گرد آمدن (گِ. مَ دَ) (مص ل .) جمع شدن، فراهم آمدن . 1"} -{"line": "71002 گرد آوردن ( گرد آوردن . وَ دَ) (مص م .) جمع کردن، فراهم آوردن . 1"} -{"line": "71003 گرد آورنده ( گرد آورنده . وَ رَ د) (ص فا.) فراهم - کننده . 1"} -{"line": "71004 گرد برآوردن (گَ. بَ وَ دَ) (مص م .) نیست و نابود کردن . 1"} -{"line": "71005 گرد برانگیختن ( گرد برانگیختن . بَ. اَ تَ) (مص م .) نک گرد برآوردن . 1"} -{"line": "71006 گرد برخاستن ( گرد برخاستن . بَ تَ) (مص ل .) 1 - گرد بلند شدن، غبار برآمدن . 2 - به نهایت ویران شدن . 1"} -{"line": "71007 گرد سر کسی گردیدن ( گرد سر کسی گردیدن ِ سَ رِ کَ. گَ دَ) (مص م .) قربان و صدقة آن شدن . 1"} -{"line": "71008 گرد و خاک کردن (گَ دُ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) جار و جنجال به راه انداختن، قشقرق راه انداختن . 1"} -{"line": "71009 گرد و قلنبه (گِ دُ. قُ لُ ب) (ص مر.) کوتاه و چاق . 1"} -{"line": "71010 گرد پیری ( گرد پیری ِ) (ص مر.) (عا.) کنایه از: سفید شدن مو. 1"} -{"line": "71011 گرد چیزی برآمدن (گِ د. بَ. مَ) (مص ل .) از عهدة آن چیز برآمدن . 1"} -{"line": "71012 گرد کار برآمدن (گِ د. بَ مَ دَ) (مص ل .) مقدمات انجام کاری را فراهم کردن . 1"} -{"line": "71013 گرد کردن (گِ. کَ دَ) (مص م .) 1 - جمع کردن، فراهم آوردن . 2 - سر راست کردن، روُند کردن . 1"} -{"line": "71014 گرد گرفتن (گَ. گِ رِ تَ) 1 - (مص م .)خاکروبی کردن . 2 - (مص ل .) خاک آلود شدن . 1"} -{"line": "71015 گردآوری ( گردآوری . وَ) (حامص .) جمع آوری، گرد آوردن . 1"} -{"line": "71016 گرداب (گِ) (اِمر.) جایی عمیق در رودخانه یا دریا که آب در آن می چرخد و به قعر فرو می رود. 1"} -{"line": "71017 گرداس (گُ) (ص .) ستمگر، ظالم . 1"} -{"line": "71018 گردافشانی ( گَ. اَ) (حامص .)1 - غبار افشاندن . 2 - در گیاه شناسی عبارت از دوره ای است که دانه گرده از بساک خارج شده و برای رشد و نمو خود روی کلالة مناسبی قرار گیرد. گردافشانی به دو طریق مستقیم و غیرمستقیم صورت می گیرد. 1"} -{"line": "71019 گرداله (گِ لِ) (اِمر.) 1 - خاکه ذغال که آن را به صورت گلوله درمی آورند و به عنوان سوخت استفاده می کردند. 2 - قطعه سنگ تقریباً صاف و معمولاً بزرگتر از قلوه سنگ . 1"} -{"line": "71020 گردالی (گِ) (ص مر.) (عا.) گرد، مدور. 1"} -{"line": "71021 گردان (گُ) (اِ.) 1 - پهلوانان . 2 - یک سوم هَنگ، سه گروهان . 1"} -{"line": "71022 گردان (گَ)(ص فا.)1 - چرخنده، دوار، متحرک . 2 - متغیر، متحول . 1"} -{"line": "71023 گرداندن (گَ دَ) (مص م .) 1 - تغییر دادن، دگرگون کردن، چرخاندن . 2 - به گردش درآوردن و تعارف کردن . 3 - تغییر جهت دادن، برگرداندن . 4 - اداره کردن . 1"} -{"line": "71024 گرداننده (گَ نَ د) (ص فا.) کسی که ادارة کارها را به عهده دارد. 1"} -{"line": "71025 گرداگرد (گَ گَ) (ص مر.) همیشه گردنده . 1"} -{"line": "71026 گرداگرد (گِ گِ) (اِ مر.) اطراف، پیرامون . 1"} -{"line": "71027 گردباد (گِ) (اِ.) بادی باحرکت چرخشی توأم رو به جلو و رو به بالا. 1"} -{"line": "71028 گردبان (گَ) (اِ.) کوهان شتر. 1"} -{"line": "71029 گردبر (گِ بُ) (ص فا.) = گردبرنده : 1 - افزار نجاران که بدان چوب ها را سوراخ کنند. 2 - مثقب، بیرم، برماه . 3 - دست افزاری که چرم - دوزان خیمه را بدان سوراخ کنند تا طناب از آن بگذرد. 1"} -{"line": "71030 گردسوز (گِ) (اِمر.) نوعی چراغ نفتی . 1"} -{"line": "71031 گردش (گَ د) (اِمص .) 1 - گردیدن، دور زدن . 2 - حرکت . 3 - تحول . 4 - پیچ و خم، چین و شکن . 5 - جابه جایی . 6 - رفتن به جایی برای هواخوری و تفریح یا تماشا. 1"} -{"line": "71032 گردشگاه ( گردشگاه .) (اِمر.) جای تفریح و گردش . 1"} -{"line": "71033 گردشگر ( گردشگر . گَ) (اِ.) کسی که برای گردش و تماشای دیدنی ها به جایی سفر کند، سیاح، توریست . 1"} -{"line": "71034 گردشگری ( گردشگری . گَ) (حامص .) سفر کردن به کشورها و جاهای مختلف برای دیدن و تماشا کردن و تفریح و...، توریسم . 1"} -{"line": "71035 گردل (گِ د) (ص .) (عا.) 1 - خرد. 2 - آهسته . ؛ گردل . گردل راه رفتن (کن .) خرامان و خوش طبع و مطبوع راه رفتن . 1"} -{"line": "71036 گردماه (گِ) (اِمر.) 1 - قمر در شب های سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد. 2 - ماه شب چهاردهم، بدر (خصوصاً). 1"} -{"line": "71037 گردمشت (گِ مُ) (ص مر.) 1 - مُشت، پنجة جمع شده . 2 - قبضه، قبضة کمان . 1"} -{"line": "71038 گردن (گَ دَ) (اِ.) 1 - بخشی از بدن جانداران که سر را به تنه وصل می کند. 2 - بخش باریکی که بدنة ظرفی را به دهانه آن متصل می کند. ؛ گردن از مو نازک تر کنایه از: اظهار عجز و غالباً در قبولِ حقیقت و حرف حق . ؛ گردن کسی را تبر نزدن کنایه از: گردن کلفتی در بی عاری و زورمندی آن کس . 1"} -{"line": "71039 گردن افراز (گَ دَ. اَ) (ص فا.) 1 - متکبر، خودپسند. 2 - گردنکش، عاصی . 3 - نیرومند، قوی . 1"} -{"line": "71040 گردن افراشتن ( گردن افراشتن . اَ تَ) (مص ل .) طغیان کردن، سرکشی . 1"} -{"line": "71041 گردن برده (گَ دَ. بُ د) (ص مر.) عاصی، غیرمنقاد؛ مق . گردن داده . 1"} -{"line": "71042 گردن بند ( گردن بند . بَ) (اِ.) پیرایه ای معمولاً از سنگ ها یا فلزهای قیمتی که آن را خانم ها به گردن می آویزند، گلوبند. 1"} -{"line": "71043 گردن تافتن ( گردن تافتن . تَ) (مص ل .) سرباز زدن، اعراض، سرپیچی . 1"} -{"line": "71044 گردن خاریدن ( گردن خاریدن . دَ) (مص ل .) عذر آوردن، بهانه آوردن . 1"} -{"line": "71045 گردن دادن ( گردن دادن . دَ) (مص م .) اطاعت کردن، تسلیم شدن . 1"} -{"line": "71046 گردن زدن ( گردن زدن . زَ دَ) (مص م .) کشتن، سر بریدن . 1"} -{"line": "71047 گردن شق ( گردن شق . شَ) (ص مر.) = گردن شخ : کنایه از: مغرور، سرکش . 1"} -{"line": "71048 گردن فراز ( گردن فراز . فَ) (ص فا.) کنایه از: متکبر و سرکش . 1"} -{"line": "71049 گردن نهادن ( گردن نهادن . نِ دَ) (مص م .) اطاعت کردن . 1"} -{"line": "71050 گردن پیچیدن ( گردن پیچیدن . دَ) (مص ل .) سر باز زدن، نا فرمانی کردن . 1"} -{"line": "71051 گردن کلفت ( گردن کلفت . کُ لُ) (ص .) 1 - نیرومند. 2 - دارای قدرت اجتماعی یا اقتصادی . مجازاً زورگو. 1"} -{"line": "71052 گردن گرفتن (گَ دَ. گِ تَ) (مص م .) 1 - اقرار کردن . 2 - پذیرفتن، به عهده گرفتن . 1"} -{"line": "71053 گردنا (گَ دَ) (اِ.) 1 - سیخ کباب . 2 - گوشة عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز گوک شود. 3 - چوب چرخ چاه که گرد و طناب دلو را به آن پیچند و از آن گشایند ؛ گردنا ی چرخ (کن .) آسمان . 1"} -{"line": "71054 گردنا (گِ) 1 - (حامص .) گردی . 2 - (اِمر.) کاسة زانو. 3 - پیرامون، گرداگرد. 1"} -{"line": "71055 گردناج (گَ یا گِ) (اِمر.) = گردناگ . گردنای : کبابی که گوشت آن را در آب جوشانیده باشند و سپس به سیخ کشند و کباب کنند؛ گردانیده . 1"} -{"line": "71056 گردنامه (گِ. مَ یا مِ) (اِمر.) طلسم، دعایی است که دربارة کسی که دوستش دارند می نویسند تا از آن ها دور نشود. 1"} -{"line": "71057 گردنه (گَ دَ نِ) (اِ.) راه پُر پیچ و خم و سخت در بالای کوه . 1"} -{"line": "71058 گردنه ( گردنه .) (اِ.) نک وردنه . 1"} -{"line": "71059 گردنکش ( گردنکش . کَ) (ص فا.) نافرمان، سرکش، باقدرت . 1"} -{"line": "71060 گردنگ (گَ دَ) (ص .) 1 - دیوث، ابله، احمق . 2 - بی اندام . 1"} -{"line": "71061 گردنی (گَ دَ)(حامص .) 1 - شجاعت، دلاوری . 2 - ریاست . 1"} -{"line": "71062 گردنی کردن ( گردنی کردن . کَ دَ) (مص ل .) سرکشی کردن . 1"} -{"line": "71063 گرده (گِ د) [ په . ] (ص مر.) 1 - هرچیز گرد و مدور مانند: نان . 2 - نوعی برنج . 1"} -{"line": "71064 گرده (گُ د) (اِ.) 1 - شانه، دوش . 2 - کلیه . ؛بر گرده ی کسی سوار شدن کنایه از: اراده و اختیار او را به دست گرفتن . 1"} -{"line": "71065 گرده (گَ د) (اِمر.) 1 - طرح یا تصویری که از طرح یا تصویر دیگری کپیه کنند. 2 - پودر، گردی که زنان برای بزک مورد استفاده قرار می دادند. 1"} -{"line": "71066 گرده بان (گِ د) [ معر. ] (ص مر.) نگاهبان، نگهبان، حارس . 1"} -{"line": "71067 گردهم آیی (گِ د هَ) (حامص .) کمیسیون، جلسه، همایش . 1"} -{"line": "71068 گردو (گِ) (اِ.) تیره ای از گیاهان دولپه ای بی گلبرگ با میوة کوچک و کروی دارای پوسته ای سخت و ضخیم که مغز آن خوراکی و پُر روغن است . 1"} -{"line": "71069 گردوغند ( گردوغند . غَ) (ص مر.) (عا.) کسی که فربه و کوتاه باشد: گرد اندام . 1"} -{"line": "71070 گردون (گَ) [ په . ] 1 - (ص فا.) هرچه دور خود بگردد. 2 - (اِ.) ارابه . 3 - آسمان، گنبد لاجوردی . 1"} -{"line": "71071 گردونه (گَ نِ) (اِ.) ارابه، گاری، چرخ . 1"} -{"line": "71072 گردپا ( گردپا .) (اِ.) = گردپای : پیرامون تخت، جای نشستن . ؛ گردپا نشستن : مربع نشستن، چهار زانو نشستن . 1"} -{"line": "71073 گردک (گِ دَ) 1 - (اِمصغ .) مصغر گرد به معنی خیمة کوچک . 2 - (اِ.) حجلة عروس . 1"} -{"line": "71074 گردکان (گِ د) (اِ.) گردو، جوز. 1"} -{"line": "71075 گردگاه (گِ) (اِمر.) = گردگه : 1 - کمر، میان . 2 - لگن خاصره . 1"} -{"line": "71076 گردگیری ( گردگیری .) (حامص .) 1 - خاکروبی . 2 - (عا.) نزاع، زد و خورد. 1"} -{"line": "71077 گردیدن (گَ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - گشتن، شدن، چرخیدن . 2 - تغییر یافتن، تحول یافتن . 3 - حرکت کردن، راه پیمودن . 4 - متوجه بودن، روی آوردن . 5 - مقابله کردن، نبرد کردن . 1"} -{"line": "71079 گرز گران (گُ ز گِ) (اِمر.) کوپال سنگین . 1"} -{"line": "71080 گرزمان (گَ زْ) (اِ.) عرش اعظم، فلک . 1"} -{"line": "71081 گرزن (گَ زَ) (اِ.) تاج، تاج مرصع . گرزین هم گفته شده . 1"} -{"line": "71082 گرزه (گَ ز) (اِ.) مار بزرگ، نوعی مار بد زهر و کشنده . 1"} -{"line": "71083 گرزه (گِ ز) (اِ.) موش . 1"} -{"line": "71084 گرزین (گَ) (اِمر.) تیر پیکان دار. 1"} -{"line": "71085 گرس (گُ) (اِ.) گرسنگی . مق سیری . 1"} -{"line": "71086 گرس ( گرس .) (اِ.) 1 - موی پیچیده . 2 - موی باف زنان، موی پیچه . 1"} -{"line": "71087 گرست (گَ رَ) (ص .) سیاه مست . 1"} -{"line": "71088 گرستن (گِ رِ تَ) (مص ل .) مخفف گریستن . 1"} -{"line": "71089 گرسنه (گُ رُ نِ) (ص .) مقابل سیر. مجازاً: بسیار نیازمند. 1"} -{"line": "71090 گرسنه چشم ( گرسنه چشم . چَ) (ص مر.) کنایه از: بخیل و ممسک . 1"} -{"line": "71091 گرسنگی (گُ رُ نِ) (حامص .) حالت یا وضعیت گرسنه بودن . 1"} -{"line": "71092 گرشال (گُ) (اِمر.) گرگ + شغال . جانوری است که از پیوند گرگ و شغل حاصل شود. 1"} -{"line": "71093 گرفت (گِ رِ) (مص مر.) 1 - مؤاخذه، ایراد. 2 - گرفتن، اخذ. 3 - غرامت، تاوان . 4 - خسوف، کسوف . 5 - گرفتاری . 6 - جرم، جنایت . 1"} -{"line": "71094 گرفتار (گِ رِ) [ په . ] (ص مف .) 1 - اسیر، مبتلا. 2 - عاشق، دلباخته . 1"} -{"line": "71095 گرفتار آمدن ( گرفتار آمدن . مَ دَ) (مص ل .) 1 - اسیر شدن . 2 - عاشق شدن . 1"} -{"line": "71096 گرفتاری ( گرفتاری .) (حامص .)بیچارگی، درماندگی . 1"} -{"line": "71097 گرفتن (گِ رِ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - دریافت کردن، به دست آوردن . 2 - شروع کردن . 3 - اثر کردن . 4 - مؤاخذه کردن، مورد عتاب قرار دادن . 5 - انتخاب کردن . 6 - فرض کردن . 7 - پوشانیدن . 8 - به تصرف درآوردن، تسخیر کردن . 9 - پر کردن، فراگرفتن . 10 - کرایه کردن، اجاره کردن . 11 - سلب کردن . 12 - پنداشتن، تلقی کردن . 1"} -{"line": "71098 گرفته (گِ رِ تِ) (ص مف .) 1 - به دست آمده . 2 - اندوهگین، دلتنگ . 1"} -{"line": "71099 گرفتگی (گِ رِ تِ) (حامص .) 1 - سد شدن، بسته شدن . 2 - اندوهگینی، ملال خاطر. 1"} -{"line": "71100 گرل فرند (گِ. فِ رِ) [ انگ . ] (اِ.) دوست دختر. 1"} -{"line": "71101 گرم ( گرم .) (اِ.) (عا.) میان دو دوش، گوشت پس گردن نزدیک به مازه . 1"} -{"line": "71102 گرم (گِ رَ) [ فر. ] (اِ.) یک هزارم کیلو. 1"} -{"line": "71103 گرم (گُ) (اِ.) اندوه، زحمت، غم . 1"} -{"line": "71104 گرم (گَ) [ په . ] (ص .) 1 - آن چه دارای گرماست، ض د سرد. 2 - با محبت، صمیمی . 3 - تندخو. گرم 4 - دلنشین، دلچسب . ؛ گرم و سرد چشیده کنایه از: آن که تجربه های بسیار کرده و ورزیده شده . 1"} -{"line": "71105 گرم خو (گَ) (ص مر.) تندخو. 1"} -{"line": "71106 گرم راندن (گَ. دَ) (مص ل .) تاختن، چهارنعل رفتن . 1"} -{"line": "71107 گرم سخن ( گرم سخن .سُ خَ)(ص مر.) خوش صحبت، خوش گفتار. 1"} -{"line": "71108 گرم شدن ( گرم شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - حرارت پذیرفتن . 2 - سرحال شدن، به شوق آمدن . 1"} -{"line": "71109 گرم شکمی ( گرم شکمی . ش کَ)(حامص .)پُرخوری، شکم بارگی . 1"} -{"line": "71110 گرم عنان ( گرم عنان . عِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - تند، سریع، 2 - پرشور، پرشوق . 1"} -{"line": "71111 گرم کن (گَ. کُ) (اِ.) 1 - وسیله ای که برای گرم کردن به کار می رود. 2 - لباس کشباف نرم و ضخیم به صورت بلوز یا بلوز و شلوار. 1"} -{"line": "71112 گرم گاه ( گرم گاه .) (اِمر.) میان روز که هوا بسیار گرم است . 1"} -{"line": "71113 گرم گرفتن ( گرم گرفتن . گِ رِ تَ) (مص م .) کسی را مورد تفقد قرار دادن . 1"} -{"line": "71114 گرم گشتن ( گرم گشتن . گَ تَ)(مص ل .)بی قرار شدن، خشمگین شدن . 1"} -{"line": "71115 گرما (گَ) [ په . ] (اِ.) حرارت، سختی گرما. 1"} -{"line": "71116 گرمابه (گَ ب) (اِمر.) حمام، به ویژه حمام عمومی . 1"} -{"line": "71117 گرمازده (گَ. زَ د) (ص .)دستخوش گرمازدگی . 1"} -{"line": "71118 گرماسنج ( گرماسنج . سَ) (اِمر.) وسیلة اندازه گیری مقدار گرمایی که دفع، جذب یا از جسمی به جسمی دیگر منتقل می شود، کالری متر. 1"} -{"line": "71119 گرماگرم ( گرماگرم . گَ) (ق .) 1 - بحبوحه . 2 - در حال گرمی . 1"} -{"line": "71120 گرمایش ( گرمایش . یِ) (اِ.) عمل یا فرآیند پدید آوردن گرما. 1"} -{"line": "71121 گرمایی ( گرمایی .) (ص نسب .) 1 - مربوط به گرما. 2 - کسی که تحت تأثیر گرما قرار گرفته . 1"} -{"line": "71122 گرمب (گُ رُ) (اصط .) (عا.) صدای سقوط چیزی سنگین از جایی بلند. ؛ گرمب گرمب صدای پی در پی افتادن یا کوفتن و زدن چیزی . 1"} -{"line": "71123 گرمخانه (گَ. نِ)(اِ.) محوطه ای برای پرورش گل و گیاه که بخشی از سقف و دیوارهایش شیشه ای است و دما و رطوبت آن نسبتاً ثابت نگه داشته می شود. 1"} -{"line": "71124 گرمسیر ( گرمسیر .) (اِمر.) جایی که آب و هوای آن گرم است . 1"} -{"line": "71125 گرمک (گَ مَ) (اِ.) 1 - نوعی خربزه که پیش رس است و دارای پوست زرد و سفید مایل به زرد می باشد. شکلش شلغمی و یا متمایل به کروی است . معمولاً نرم تر از خربزه ولی بی مزه تر از آن است . 2 - باقلای در آب جوشانیده . 1"} -{"line": "71126 گرمی نمودن ( گرمی نمودن . نُ یا نَ دَ)(مص ل .)مهربانی کردن . 1"} -{"line": "71127 گرنج (گُ رِ) (اِ.) 1 - چین، شکن . 2 - کنج، گوشه، بیغوله . 1"} -{"line": "71128 گرنجار (گُ رِ) (اِمر.) برنجزار، شالیزار. 1"} -{"line": "71129 گرنگ (گُ رَ) (اِ.) = کرنگ : 1 - لشکرگاه . 2 - میدان جنگ . 1"} -{"line": "71130 گره (گَ رَ) [ معر. ] (اِ.) ظرف آب، سبو. 1"} -{"line": "71131 گره (گِ رِ) (اِ.) واحد طول قدیم مساوی 116 ذرع . 1"} -{"line": "71132 گره (گِ رَ یا رِ) [ په . ] (اِ.) 1 - پیچیدگی و درهم شدگی نخ و ریسمان یا چیز دیگر. 2 - برآمدگی هایی از ساقه که برگ ها روی آن قرار دارند. 3 - مشکل، گرفتاری . ؛ گره بر ابرو زدن کنایه از: رو ترش کردن، عبوس شدن . 1"} -{"line": "71133 گره خوردن ( گره خوردن . خُ دَ) (مص ل .) 1 - گره به وجود آمدن . 2 - کنایه از: بروز مشکل و مانع در کار. 1"} -{"line": "71134 گره گشا ( گره گشا . گُ) (ص فا.) دارای توانایی یا امکان حل مشکل . 1"} -{"line": "71135 گره گیر ( گره گیر .) (ص .) مجعد، پُرپیچ و تاب . 1"} -{"line": "71136 گرو (گِ) (اِ.) کوزة سفالین که آن را لعاب کاشی دهند. 1"} -{"line": "71137 گرو (گِ رُ) (اِ.) رهن، شرط . 1"} -{"line": "71138 گرو بردن ( گرو بردن . بُ دَ) (مص ل .) پیروز شدن در شرط بندی . 1"} -{"line": "71139 گرو بستن ( گرو بستن . بَ تَ) (مص ل .) شرط بستن . 1"} -{"line": "71140 گروس (گُ) (اِ.) موی پیچه . موی باف زنان . 1"} -{"line": "71141 گروس ( گروس .) (اِ.) چرک جامه و بدن، ریم . 1"} -{"line": "71142 گروش (گِ رَ وِ) (اِمص .) ایمان آوردن . 1"} -{"line": "71143 گرونده (گِ رَ وَ د) (ص فا.) مؤمن، متدین، معتقد. 1"} -{"line": "71144 گروه (گُ) [ په . ] (اِ.) 1 - دسته، جمعیت . 2 - امت، فرقه . 3 - واحدی از سربازان شامل 9 نفر. 4 - امتیاز کارمند از جهت مدرک تحصیلی و سابقة کار که خود به چند پایه تقسیم می شود. 5 - اصطلاحی است که در دانشگاه ها به جای کلمة انگلیسی دپارتمان یعنی جزوی از دانشگاه که در آن دروس مشابه و مربوط به یکدیگر تدریس می شود اطلاق می کنند. مثلاً: گروه آموزش ادبیات فارسی و مانند آن . 1"} -{"line": "71145 گروهان (گُ) (اِ.) 1 - جِ گروه ؛ گروه ها، دسته ها. 2 - در اصطلاح ارتش یک دسته سرباز از 140 تا 170 نفر. 1"} -{"line": "71146 گروهبان (گُ) (اِمر.) مسئول تعلیم سرباز و این درجه ای است بالاتر از سرجوخه . شامل سه رتبه : گروهبان سوم، گروهبان دوم و گروهبان یکم . 1"} -{"line": "71147 گروهه (گُ هِ) (اِ.) گلوله، گلوله ای که از پنبه، خمیر یا هر چیز دیگر باشد. 1"} -{"line": "71148 گروهک (گُ هَ) (اِمصغ .) 1 - گروه کوچک . 2 - حزب یا جمعیت سیاسی کوچک یا بی اهمیت . 1"} -{"line": "71149 گروگان (گِ رُ) (اِمر.) چیزی یا کسی که در مقابل وامی که دریافت می شود به گرو می گذارند. 1"} -{"line": "71150 گروگان (گُ) (اِمر.) آلت تناسل، شرم مرد، نره، قضیب . 1"} -{"line": "71151 گروگر (گَ رُ گَ) 1 - (ص .) قابل پرستش، معبود. 2 - خدای تعالی . 1"} -{"line": "71152 گروگر (گُ رُّ گُ) (ق مر.) (عا.) پشت سرهم، پیاپی . 1"} -{"line": "71153 گرویدن (گِ رَ دَ) (مص ل .) ایمان آوردن، پذیرفتن، قبول کردن . 1"} -{"line": "71154 گرویده (گِ رَ د) (اِمف .) مؤمن، معتقد. 1"} -{"line": "71155 گرگ (گُ) [ په . ] (اِ.) جانوریست پستان دار و گوشت خوار شبیه سگ اما بسیار خطرناک و وحشی با رنگ سفید، خاکستری، خرمایی و صدایی زوزه مانند. ؛ گرگ باران دیده کنایه از: آدم باتجربه و کهنه کار. 1"} -{"line": "71156 گرگ آشتی ( گرگ آشتی .) (اِ مر.) آشتی ظاهری که در باطن دل های طرفین بر دشمنی باقی باشد؛ صلح به نفاق و مکر و فریب . 1"} -{"line": "71157 گرگ بند ( گرگ بند . بَ) (ص مر.) 1 - کنایه از: گرفتار و اسیر، زبون، خفیف . 2 - بسیار ترسان . 1"} -{"line": "71158 گرگ میش (گُ) (ص مر.) منافق، دورو. 1"} -{"line": "71159 گرگ و میش (گُ گُ) (ص مر.) (عا.) هوای تاریک و روشن . 1"} -{"line": "71160 گرگر (گَ گَ) (اِ.) 1 - دادگر، یکی از نام های خداوند. 2 - تخت پادشاهان . 1"} -{"line": "71161 گرگر (گُ گُ) (ق .) بسیار و پیوسته . 1"} -{"line": "71162 گرگم به هوا (گُ گَ. ب. هَ) (اِمر.) (عا.) نوعی از بازی های کودکان . 1"} -{"line": "71163 گرگن (گُ گُ) (اِ.) غله ای که هنوز خوب نرسیده باشد، و آن را گاه در آتش بریان کنند و خورند. 1"} -{"line": "71164 گرگین (گَ) (ص مر.) کسی که بیماری گَر دارد. 1"} -{"line": "71165 گرگینه (گُ نِ) (اِمر.) پوستین . 1"} -{"line": "71166 گری ( گری .) (حامص .) بیماری جرب . 1"} -{"line": "71167 گری (گَ) (پس .) در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای حاصل مصدری می دهد. مانند: دادگری . 1"} -{"line": "71168 گری ( گری .) (اِ.) 1 - پیمانه، کیل . 2 - جریب . 1"} -{"line": "71169 گریان (گِ) (ص فا.) در حال گریستن، کسی که گریه می کند. 1"} -{"line": "71170 گریاندن (گِ دَ) (مص م .) وادار به گریه کردن، به گریه انداختن . 1"} -{"line": "71171 گریبان (گَ) (اِمر.) بخشی از جامه که گردن را در برمی گیرد، یقه . 1"} -{"line": "71172 گریبانگیر ( گریبانگیر .) (ص فا.) مبتلا سازنده، دامن - گیر. 1"} -{"line": "71173 گریبانگیر شدن ( گریبانگیر شدن . شُ دَ) (مص ل .) دچار شدن، دامن گیر شدن . 1"} -{"line": "71174 گریبانی ( گریبانی .) (اِ.) جامه ای که دامن و آستین ندارد و بر روی قبا پوشند. 1"} -{"line": "71175 گریج (گُ) (اِ.) 1 - بیغوله و زندان . 2 - خانة کوچک . 1"} -{"line": "71176 گریختن (گُ تَ) [ په . ] (مص ل .) در رفتن، به هزیمت شدن . 1"} -{"line": "71177 گریز (گُ) (اِ.) گریختن، فرار کردن، رهایی . 1"} -{"line": "71178 گریز زدن ( گریز زدن . زَ دَ)(مص ل .)1 - هنگام نوشتن یا سخن گفتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن . 2 - فرار کردن . 1"} -{"line": "71179 گریزان ( گریزان .) (ق .) گریزنده، در حال فرار. 1"} -{"line": "71180 گریزه (گُ زَ یا ز) (اِ.) قاچاق . 1"} -{"line": "71181 گریزپا ( گریزپا .) (ص مر.) 1 - فراری . 2 - بی دوام . 1"} -{"line": "71182 گریس (گِ) [ انگ . ] (اِ.) روغن، چربی . 1"} -{"line": "71183 گریستن (گِ تَ) [ په . ] (مص ل .) گریه کردن . 1"} -{"line": "71184 گریسه (گِ سَ یا سَ) (اِ.) 1 - مکر، فریب . 2 - چاپلوسی . 1"} -{"line": "71185 گریغ (گُ) [ په . ] (اِ.) گریز، فرار. 1"} -{"line": "71186 گریم (گِ) [ فر. ] (اِ.) تغییر قیافة چهرة هنرپیشه با آرایش و ابزاری خاص . 1"} -{"line": "71187 گریمور (گِ مُ) [ فر. ] (اِفا.) گریم کنندة صورت هنرپیشه . 1"} -{"line": "71188 گریه (گِ یِ) (اِمص .) اشک ریختن، سرشک . 1"} -{"line": "71189 گریه انداختن ( گریه انداختن . اَ تَ) (مص م .) (عا.) گریاندن، گریانیدن . 1"} -{"line": "71190 گریوه (گَ وِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گردن، پشت گردن . 2 - کوه پست، پشته، تپه . 1"} -{"line": "71191 گریپ (گِ) [ فر. ] (اِ.) زکام، آنفلونزا. 1"} -{"line": "71192 گریپ فروت ( گِ. فُ)(اِ.)میوة درخت گریپ - فروت از تیرة مرکبات از جنس دارابی، قدری ترش، معطر و خوراکی . 1"} -{"line": "71193 گز ( گز .) (اِ.) نوعی پارچه . 1"} -{"line": "71194 گز ( گز .) (اِ.) 1 - درختچه ای زینتی از تیرة گزها با برگ های ریز و به هم فشرده که دارای گل های منظم و صورتی یا سفید رنگ است . از ساقة آن ماده ای شیرین و مطبوع به نام گزانگبین خارج می شود. 2 - نوعی شیرینی که آن را با شیرابة گیاه گز درست می کنند. 1"} -{"line": "71195 گز ( گز .) (اِ.) نوعی تیر بی پر. 1"} -{"line": "71196 گز ( گز .) (ص .) گس . 1"} -{"line": "71197 گز (گَ یا گِ) (اِ.) = گاز: دندان، سن . 1"} -{"line": "71198 گز (گَ) (اِ.) واحد طول که در قدیم معادل 24 انگشت بود. ؛ گز نکرده پاره کردن کنایه از: کاری را نسنجیده و از روی بی فکر کردن . 1"} -{"line": "71199 گزار (گُ)1 - (ص فا.) در ترکیب با بعضی واژه ها معنای گزارنده می دهد. مانند: نمازگزار. 2 - (اِ.) طرح یا نقشی که با مداد آن را روی کاغذ یا پارچه می کشند و بعد رنگ می کنند. 1"} -{"line": "71200 گزار ( گزار .) (اِ.) نیشتر حجام . 1"} -{"line": "71201 گزاردن (گُ رْ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - ادا کردن، انجام دادن . 2 - بیان کردن . 1"} -{"line": "71202 گزارش (گُ رِ) (اِمص .) 1 - تعبیر خواب . 2 - شرح و تفسیر. 3 - بیان، اظهار. 1"} -{"line": "71203 گزارش دادن ( گزارش دادن . دَ) (مص م .) خبر رساندن . 1"} -{"line": "71204 گزارش کردن ( گزارش کردن . کَ دَ) (مص م .) شرح و تفسیر کردن . 1"} -{"line": "71205 گزارشگر ( گزارشگر . گَ)(ص فا.)شرح دهنده، مخبر، خبرنگار. 1"} -{"line": "71206 گزاره (گُ رِ) (اِمص .) نک گزارش . 1"} -{"line": "71207 گزاره ( گزاره .) (اِ.) مسند، عبارتی که آگاهی نسبت به مسندالیه می دهد. 1"} -{"line": "71208 گزاره کردن ( گزاره کردن . کَ دَ) (اِمص .) گذشتن، عبور کردن . 1"} -{"line": "71209 گزاف (گُ یا گِ) 1 - (ص .) بیهوده، عبث . 2 - بسیار، بی اندازه . 1"} -{"line": "71210 گزاف گویی ( گزاف گویی . ) (حامص .) اغراق گویی، مبالغه کردن . 1"} -{"line": "71211 گزافه (گَ یا گِ فِ) (ص .) بیهوده، عبث . 1"} -{"line": "71212 گزافه گو ( گزافه گو .) (ص فا.) عبث گو، بیهوده گو، پرحرف . 1"} -{"line": "71213 گزافکاری ( گزافکاری .) (حامص .) افراط، مبالغه . 1"} -{"line": "71214 گزان (گَ) (ص فا.) گزنده، در حال گزیدن . 1"} -{"line": "71215 گزانگبین (گَ زَ گَ) (اِمر.) شکرک مترشح از بوته های گز را گزانگبین گویند. این شکرک سفت و شکننده و دارای قند و الکل های مختلف است و خواص دارویی دارد. از جمله به عنوان مسهل جهت اطفال و ضد راشیتیسم استعمال می شود. به علاوه ازآن نوعی شیرینی به نام گز درست می کنند. 1"} -{"line": "71216 گزاونگان (گَ وَ) (ص فا. ق حا.) شتابان، به تعجیل . 1"} -{"line": "71217 گزاییدن (گَ دَ) (مص م .) گزیدن . 1"} -{"line": "71218 گزر (گَ زَ) (اِ.) زردک، هویج . 1"} -{"line": "71219 گزر (گُ ز) (اِ.) مخفف گزیر، چاره، علاج . 1"} -{"line": "71220 گزردن (گُ زَ دَ) (مص م .) علاج کردن، چاره نمودن . 1"} -{"line": "71221 گزریدن (گُ ز دَ) (مص م .) علاج کردن، چاره کردن . 1"} -{"line": "71222 گزش (گَ ز) (اِمص .) گزیدن . 1"} -{"line": "71223 گزلک (گِ لِ) [ تر. ] (اِ.) نک گزلیک . 1"} -{"line": "71224 گزلیک (گَ یا گِ) [ تر. ] (اِ.) چاقوی کوچک دسته دار. 1"} -{"line": "71225 گزمر (گَ مَ) (اِمر.) حساب مساحت ساختمان ها و عمارات . 1"} -{"line": "71226 گزمه (گَ مِ) [ تر. ] (اِ.) شبگرد، پاسبان . 1"} -{"line": "71227 گزند (گَ زَ) [ په . ] (اِ.)1 - آسیب، آفت . 2 - چشم زخم . 1"} -{"line": "71228 گزند رسانیدن ( گزند رسانیدن . رَ دَ) (مص م .) صدمه زدن، گزند رساندن . 1"} -{"line": "71229 گزنه (گَ زَ نِ یا نَ) (اِ.) گیاهی است یک ساله یا پایا با برگ های متقابل . گونه های مختلف گزنه پوشیده از خارهای گزنده است که پس از لمس، محتویات سوزآور غدة زیر آن در پوست بدن وارد می شود و ایجاد سوزش می کند. 1"} -{"line": "71230 گزک (گَ زَ) (اِ.) 1 - مزه، چیزی که با آن تغییر ذائقه دهند. 2 - سرما زده . 3 - موقع، فرصت مناسب . 4 - (عا.) بهانه، دستاویز. ؛ گزک دست کسی دادن یا افتادن : بهانه یا مدرک به دست کسی افتادن یا دادن . 1"} -{"line": "71231 گزک ( گزک .) (اِ.) 1 - نوبت، دفعه، کرت . 2 - نوبت آب در زراعت (معمولاً در 8 یا 16 روز). 1"} -{"line": "71232 گزک ( گزک .) (اِ.) تشنج . 1"} -{"line": "71233 گزگز کردن (گِ گِ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) سوزش داشتن . 1"} -{"line": "71234 گزیت (گَ ز) (اِ.) باج و خراج . 1"} -{"line": "71235 گزیدن (گُ دَ) (مص م .) 1 - پسند کردن، انتخاب کردن . 2 - جدا کردن . 1"} -{"line": "71236 گزیده (گَ د) (ص مف .) نیش خورده . 1"} -{"line": "71237 گزیده (گُ د) (ص مف .) پسندیده، انتخاب کرده . 1"} -{"line": "71238 گزیده کردن ( گزیده کردن . کَ دَ)(مص م .) دست چین کردن، انتخاب کردن . 1"} -{"line": "71239 گزیر (گُ) (اِ.) چاره، علاج . 1"} -{"line": "71240 گزیر ( گزیر .) [ معر. ] (اِ.) 1 - پاکار، پیشکار. 2 - داروغه، عسس . 1"} -{"line": "71241 گزیرش (گُ رِ) (اِمص .) چاره گری، علاج . 1"} -{"line": "71242 گزیره (گُ رِ) (اِ.) چاره، علاج . 1"} -{"line": "71243 گزین (گُ) 1 - (ص مف .) انتخاب شده . 2 - (ص فا.) انتخاب کننده . 1"} -{"line": "71244 گزین کردن (گُ. کَ دَ) (مص م .) انتخاب کردن، برگزیدن . 1"} -{"line": "71245 گزینش (گُ نِ)(اِمص .)برگزیدن، انتخاب کردن . 1"} -{"line": "71246 گزینه (گُ نِ) (اِ.) 1 - مجموعه ای از نوشته های انتخاب شده . 2 - هر یک از پاسخ های یک آزمون . 3 - هر یک از دو یا چند شیئی، پیشنهاد یا راه حلی که بتوان انتخاب کرد. 1"} -{"line": "71247 گس (گَ) (ص .) (عا.) مزه ای که دهان را می بندد. 1"} -{"line": "71248 گسار (گُ) (پس .) پسوندی است که در ترکیب با بعضی واژه ها معنای خورنده می دهد. مانند: غم گسار، می گسار. 1"} -{"line": "71249 گساردن (گُ دَ) (مص م .) 1 - نهادن، گذاشتن . 2 - خوردن، خوردن شراب و غم . 1"} -{"line": "71250 گسارنده (گُ رَ د) (ص فا.) ساقی . 1"} -{"line": "71251 گساریدن (گُ دَ) (مص م .) نک گساردن . 1"} -{"line": "71252 گست (گَ) (ص .) زشت، قبیح، نازیبا. 1"} -{"line": "71253 گستاخ (گُ) [ په . ] (ص .) جسور، بی ادب . 1"} -{"line": "71254 گستاخ شدن ( گستاخ شدن . شُ دَ) (مص ل .) بی باک شدن، دلیر شدن . 1"} -{"line": "71255 گستاخی ( گستاخی .) (حامص .) دلیری، بی پروایی . 1"} -{"line": "71256 گستاخی کردن ( گستاخی کردن . کَ دَ) (مص ل .) جسارت کردن . 1"} -{"line": "71257 گستراندن (گُ تَ دَ) (مص م .) 1 - پهن کردن . 2 - فرش کردن . 3 - منتشر کردن . 4 - پخش کردن . 1"} -{"line": "71258 گسترانیدن (گُ دَ) (مص م .) نک گستراندن . 1"} -{"line": "71259 گستردن (گُ تَ دَ) (مص م .) 1 - پهن کردن، باز کردن . 2 - پخش کردن، انتشار دادن . 3 - رواج دادن، متداول کردن . 1"} -{"line": "71260 گستردنی (گُ تَ دَ) (ص .) هرآنچه که بگسترانند. 1"} -{"line": "71261 گسترده (گُ تَ د) (ص مف .) پهن کرده، پهن شده . 1"} -{"line": "71262 گسترده شدن ( گسترده شدن . شُ دَ) (مص ل .) منتشر شدن . 1"} -{"line": "71263 گسترش (گُ تَ رِ) (اِمص .) 1 - گستردگی، پهن شدگی . 2 - فرش، هر چیز گستردنی . 3 - رواج، توسعه، بسط . 1"} -{"line": "71264 گستریدن (گُ تَ دَ) (مص م .) پراکنده کردن، گستردن . 1"} -{"line": "71265 گستن (گُ تَ) (اِمص .) کوفتن . 1"} -{"line": "71266 گسته (گَ تَ یا تِ) (اِ.) 1 - هرچیز زشت و پلید. 2 - فضلة چارپایان . 1"} -{"line": "71267 گستی (گَ) (حامص .) زشتی، نازیبایی، پلیدی . 1"} -{"line": "71268 گسستن (گُ سَ تَ) [ په . ] (مص ل .) بریدن، جدا کردن . 1"} -{"line": "71269 گسسته (گُ سَ تِ) (ص مف .) جدا کرده، از هم جدا شده، باز شده . 1"} -{"line": "71270 گسستگی (گُ سَ تِ) 1 - (حامص .) بریدگی، انقطاع . 2 - پراکندگی . 1"} -{"line": "71271 گسل (گُ سَ) (اِ.) شکست در بخشی از پوستة جامد زمین که باعث جابه جایی چینه ها می شود. 1"} -{"line": "71272 گسل (گُ س ) (پس .) با بعضی واژه ها، معنای گسلنده می دهد. مانند: پیمان گسل . 1"} -{"line": "71273 گسل کردن (گُ سَ. کَ دَ) (مص م .) فرستادن، روانه کردن . 1"} -{"line": "71274 گسلاندن (گُ سَ دَ) (مص م .) گسیختن، پاره کردن . 1"} -{"line": "71275 گسلانیدن (گُ سَ دَ) (مص م .) نک گسلاندن . 1"} -{"line": "71276 گسلیدن (گُ سَ دَ) (مص م .) = گسیلیدن : گسیختن، گسستن . 1"} -{"line": "71277 گسی بنده (گُ. بَ د) (ص مر. اِمر.) پیک، قاصد، چاپار؛ ج . گسی بندگان . 1"} -{"line": "71278 گسی داشتن (گُ. تَ) (مص م .)فرستادن، روانه شدن . 1"} -{"line": "71279 گسیختن (گُ تَ) (مص ل .) = گسیلیدن : پاره شدن، جدا کردن . 1"} -{"line": "71280 گسیخته (گُ تِ یا تَ) (ص مف .) بریده، از هم جدا شده . 1"} -{"line": "71281 گسیختگی (گُ تِ یا تَ) (حامص .) جداشدگی، پاره شدگی . 1"} -{"line": "71282 گسیل (گُ) (اِ.) روانه ساختن . 1"} -{"line": "71283 گسیل کردن ( گسیل کردن . کَ دَ) (مص م .) فرستادن، روانه کردن . 1"} -{"line": "71284 گش (گُ) (اِ.) هر یک از اخلاط چهارگانة صفرا، بلغم، خون، سودا. 1"} -{"line": "71285 گش (گَ) (ص .) = کش : خوش، خوب، با ناز و تکبر، نازنین . 1"} -{"line": "71286 گش (گِ) (اِ.) دل، قلب . 1"} -{"line": "71287 گشاد (گُ) 1 - (ص .) پهن، فراخ . مق تنگ . 2 - دارای پهنا، قطر، گنجایش، ظرفیت یا وسعت بیش از حد معمول . 3 - (اِمص .) رها کردن تیر از شست . 4 - فتح، تسخیر. 5 - گشایش . 6 - حمله . 7 - (ق .) با فاصله از یکدیگر. 8 - (عا.) آن که تن به کار نمی دهد، تنبل . 1"} -{"line": "71288 گشادبازی ( گشادبازی .) (اِ.) وضع یا عمل نسنجیده و همراه با بی احتیاطی، به ویژه بی حساب و کتاب خرج کردن و حساب دخل و خرج و سود و زیان خود را نداشتن . 1"} -{"line": "71289 گشادن (گُ دَ) 1 - (مص م .) آزاد کردن، باز کردن . 2 - فتح کردن . 3 - جدا کردن . 4 - چاره کردن، حل کردن . 5 - روان کردن، جاری ساختن . 6 - گشودن یا گشوده شدن . 7 - خلاص کردن، رها کردن . 8 - شاد کردن . 9 - روان کردن (شکم و مانند آن ). 10 - راست شدن، درست شدن . 11 - جدا شدن، منفصل شدن . 12 - قطع رابطه کردن، گسستن . 1"} -{"line": "71290 گشادنامه (گُ. مِ) (اِمر.) 1 - فرمان پادشاهان . 2 - دیباچة کتاب . 1"} -{"line": "71291 گشاده دست ( گشاده . دَ) (ص مر.) بخشنده، جوانمرد. 1"} -{"line": "71292 گشاده (گُ د) (ص مف .) 1 - باز شده، مفتوح . 2 - فتح شده . 3 - جاری کرده، روان ساخته . 4 - شاد کرده . 1"} -{"line": "71293 گشاده دل ( گشاده دل . د) (ص مر.) بشاش، جوانمرد. 1"} -{"line": "71294 گشاده رویی ( گشاده رویی .) (حامص .) خوشرویی، بشاشت . 1"} -{"line": "71295 گشاده زبان ( گشاده زبان . زَ) (ص .) خوش بیان . 1"} -{"line": "71296 گشاده شدن ( گشاده شدن . شُ دَ) (مص ل .) باز شدن، رها شدن . 1"} -{"line": "71297 گشاده میان ( گشاده میان .) (ق .) بدون آمادگی، مقابل بسته میان . 1"} -{"line": "71298 گشاده کار ( گشاده کار .) (ص مر.) کسی که در انجام کارها جسور است . 1"} -{"line": "71299 گشایش (گُ یِ) (حامص .) گشودن، فتح . 1"} -{"line": "71300 گشاینده (گُ یَ د) (ص فا.) 1 - باز کننده . 2 - فاتح . 1"} -{"line": "71301 گشت (گَ) (مص مر. اِمص .) 1 - سیر و سیاحت . 2 - گردیدن، گشتن . 3 - گردش در شب جهت پاسبانی . 4 - تفرج، تماشا. 5 - جست و جو، تفحص . 6 - تغیر، تبدل . 7 - محو. 1"} -{"line": "71302 گشت (گِ) (ق .) همه، همگی، کلاً. 1"} -{"line": "71303 گشت زدن (گَ. زَ دَ) (مص ل .) سیر کردن، گردیدن، گردش کردن . 1"} -{"line": "71304 گشت کردن ( گشت کردن . کَ دَ) (مص ل .) سیر کردن، گردیدن . 1"} -{"line": "71305 گشتا (گُ) (اِ.) بهشت . 1"} -{"line": "71306 گشتن (گَ تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - دور زدن، گردیدن . 2 - تغییر کردن . 3 - شدن . 4 - جستجو کردن . 5 - گردش، سیر کردن . 6 - چرخیدن، دور زدن . 7 - مراجعت کردن . 8 - جنگ کردن، مبارزه کردن، 9 - انتقال یافتن، رسیدن . 10 - زایل شدن، غروب کردن . 1"} -{"line": "71307 گشته (گَ تِ) (ص مف .) 1 - گردیده . 2 - تغییر یافته، عوض شده . 3 - گردش کرده، سیر کرده . گشتی (گَ) (اِ.) پاسبان شب، پلیس . 1"} -{"line": "71308 گشن (گَ شَ) (ص .) بسیار، انبوه . 1"} -{"line": "71309 گشنه (گُ نِ) (ص .) (عا.) گرسنه . 1"} -{"line": "71310 گشنگی (گُ نِ) (حامص .) گرسنگی . 1"} -{"line": "71311 گشنی (گُ) (حامص .) جفت گیری حیوان نر با ماده . 1"} -{"line": "71312 گشنیدن (گُ دَ) (مص ل .) آمیختن نر و ماده . 1"} -{"line": "71313 گشنیز (گِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گیاهی است یک ساله با گل های سفید و چتری، از سبزی های خوردنی که مزة آن تند است . 2 - ورقی دربازی که خال های آن شبیه برگ گشنیز است، خاج . 1"} -{"line": "71314 گشودن (گُ دَ) (مص م .) باز کردن . 1"} -{"line": "71315 گشوده (گُ دَ یا د) (ص مف .) باز شده، وا شده . 1"} -{"line": "71316 گشودگی (گُ د) (حامص .) گشایش . 1"} -{"line": "71317 گشی (گَ) (حامص .) = کشی : 1 - خوشی، خوشحالی، شادمانی . 2 - خرامیدگی، رفتار توأم با ناز. 1"} -{"line": "71318 گفت (گُ) (مص مر.) کلام، قول، گفتار. 1"} -{"line": "71319 گفت و شنود (گُ تُ شُ) (اِمص .) 1 - گفتن و شنیدن مکالمه . 2 - مباحثه، جر و بحث . 1"} -{"line": "71320 گفت و شنید ( گفت و شنید ُ ش ) (اِمص .) نک گفت و شنود. 1"} -{"line": "71321 گفتار (گُ) (حامص .) سخن، حدیث . 1"} -{"line": "71322 گفتاردرمانی ( گفتاردرمانی . دَ) (حامص .) 1 - معالجة بیماری های روانی از راه گفت و گوی پزشک و بیمار. 2 - استفاده از روش های توان بخشی برای درمان اختلال های تکلم . 1"} -{"line": "71323 گفتمان (گُ تِ) (اِمص .) گفت و گو، مباحثه . 1"} -{"line": "71324 گفتن (گُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - صحبت کردن، حرف زدن . 2 - به نظم درآوردن، سرودن . 3 - معتقد بودن . 4 - آواز خواندن . 5 - پنداشتن، تصور کردن . 6 - نامیدن . 1"} -{"line": "71325 گفتگو (گُ تُ) (حامص .) = گفت و گوی : مباحثه، مجادله، مکالمه . 1"} -{"line": "71326 گل (گُ) [ په . ] (اِ.) 1 - عضو تولید مثلی و تکثیر گیاهان که از برگ های تغییر شکل یافته به وجود آمده است . گل ممکن است سلول های هر دو جنس نر و ماده را شامل باشد و یا فقط ممکن است سلول های یک جنس (نر و یا ماده ) را دربرداشته باشد. اکثر گل ها دارای رنگ های مختلف و بوی مطبوع می باشند و زیبایی خاصی دارند و از این جهت به عنوان زینت نگه داری می شوند. 2 - به طور عام هر گیاه علفی گل دار. 3 - غنچه وا شده، غنچه شکفته . 4 - مطلق گُل سرخ . 5 - اخگر، شعله . 6 - خوب، دوست داشتنی . 7 - محبوب، معشوق . 8 - هر چیز زیبا و محبوب . 9 - نوایی است از موسیقی قدیم . 10 - قسمت مرکزی هندوانه که خوش خوراک تر است . 11 - چهرة سرخ و خوش آب و رنگ . 12 - اشکال هندسی شش گوشه و هشت گوشه و ده گوشه و دوازده گوشه و غیره که در خاتم سازی به کار می رود. ؛ گل از گل کسی شکفتن چهرة کسی از شادی درخشیدن . ؛ گل سرسبد کنایه از: نمونة اعلاء، نمونة بهترین . ؛ گل کاشتن کنایه از: هنرنمایی کردن، کار نظرگیری انجام دادن . 1"} -{"line": "71327 گل باقالی (گُ) (ص .) دارای خال ها یا لکه های رنگی در یک زمینة مشخص . 1"} -{"line": "71328 گل ( گل .) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دروازه، در بازی هایی مانند فوتبال، جایی که باید توپ داخل آن شود تا امتیاز به دست بیاید. 2 - امتیازی که پس از عبور توپ از دروازه یا سبد یک تیم به تیم مقابل تعلق گیرد. 1"} -{"line": "71329 گل (گِ) [ په . ] (اِ.) خاک آمیخته با آب . ؛ در جایی را گل گرفتن کنایه از: جایی را یک باره تعطیل کردن . 1"} -{"line": "71330 گل (گَ) (اِ.) (عا.) گردن، گلو. 1"} -{"line": "71331 گل آذین (گُ) (اِمر.) 1 - آرایش و چگونگی قرار گرفتن گل ها بر روی ساقة گیاهان . 2 - نامی از نام های زنان . 1"} -{"line": "71332 گل آرایی ( گل آرایی .) (حامص .) هنر ترکیب و تنظیم گل و متفرعات آن از قبیل برگ و شاخه در گلدان به کمک عناصر و عواملی از قبیل سنگ ریزه و کندة درخت و امثال آن به نحو متناسب . 1"} -{"line": "71333 گل افشان (گُ. اَ) = گل افشاننده : 1 - (ص فا.) افشانندة گل، گل ریز. 2 - (حامص .) گل افشاندن خاصه در ایام جشن (مانند نوروز). 3 - (اِمر.) نوعی آتشبازی . 4 - مخملک، سرخک و آبله مرغان . 1"} -{"line": "71334 گل انداختن ( گل انداختن . اَ تَ) (مص ل .)(عا.) 1 - سرخ شدن، برافروخته شدن . 2 - گرم شدن (گفتگو). 3 - نقش انداختن . 1"} -{"line": "71335 گل اندود کردن (گِ. اَ. کَ دَ) (مص م .) مالیدن گل بر بام و غیره . 1"} -{"line": "71336 گل بیز (گُ) (ص فا.) 1 - گل افشان، گلریز. 2 - معطر، خوشبو. 1"} -{"line": "71337 گل خواندن ( گل خواندن . خا دَ) (مص ل .) در اصطلاح قماربازان همة نقد خود را یکباره بر داو نهادن، در این موقع کلمة «گل » را بر زبان رانند. 1"} -{"line": "71338 گل خوچه ( گل خوچه . چَ یا چِ) (اِ.) نک غلغلج، غلغلک . 1"} -{"line": "71339 گل ریزان ( گل ریزان .)(ص مر.) مراسم گلریزی به سر عروس و د اماد یا به سر پهلوان در زورخانه . 1"} -{"line": "71340 گل سرسبد (گُ لِ سَ. سَ بَ)(ص مر.)کنایه از: آدم محبوب و برگزیده . 1"} -{"line": "71341 گل سوری ( گل سوری ) (اِمر.) گل سرخ . 1"} -{"line": "71342 گل فروشی ( گل فروشی . فُ) (اِ.) 1 - عمل فروختن گل . 2 - فروشگاهی که در آن گل می فروشند. 1"} -{"line": "71343 گل قند ( گل قند . قَ) [ فا - معر. ] (اِمر.) نوعی مربا که از برگ های گل سرخ و شکر (یا قند) در آفتاب پرورش دهند و آن به منظور تقویت و لینت مزاج تجویز می شده، گلشکر، گلنگبین . 1"} -{"line": "71344 گل مهره (گِ مُ رِ) (اِمر.) 1 - گلوله و مهره ای که از گِل سازند. 2 - کرة زمین . 1"} -{"line": "71345 گل مولا (گُ لِ مُ) (اِمر.) عنوانی است که به درویشان دهند. 1"} -{"line": "71346 گل مژه (گُ. مُ ژِ) (اِمر.) دانه یا جوشی که در پلک چشم به وجود آید. 1"} -{"line": "71347 گل میخ (گُ) (اِمر.) نوعی میخ که سرش پهن است . 1"} -{"line": "71348 گل نمودن (گُ. نُ دَ) (مص ل .) جلوه کردن، ظاهر شدن . 1"} -{"line": "71349 گل نوش ( گل نوش .) (اِمر.) نام نوایی است در موسیقی . 1"} -{"line": "71350 گل و گردن (گَ لُ گَ دَ) (اِمر.) (عا.) گردن و شانه . 1"} -{"line": "71351 گل و گشاد ( گل و گشاد . گُ) (ص مر.) (عا.)گشاد، پهن . 1"} -{"line": "71352 گل پارسی (گِ لِ) (اِمر.) گل سرشوی . 1"} -{"line": "71353 گل چهره (چِ رِ یا رَ) (ص مر.) آن که چهره اش در لطافت و طراوت به گل ماند. 1"} -{"line": "71354 گل چین کردن ( گل چین کردن . کَ دَ) (مص م .) انتخاب کردن، بهترین ها را برگزیدن . 1"} -{"line": "71355 گل کاری ( گل کاری .) (اِ.) 1 - عمل یا فرایند کاشتن و پرورش گل . 2 - جایی که در آن گل کاشته اند. 1"} -{"line": "71356 گل کردن ( گل کردن . کَ دَ) (مص ل .) بسیار نیکو از انجام کاری برآمدن، خوب جلوه کردن . 1"} -{"line": "71357 گل کوبی ( گل کوبی .) (حامص .) سیر و گشت در اول بهار در گلزار. 1"} -{"line": "71358 گل گفتن ( گل گفتن . گُ تَ) (مص ل .) حرف نیکو و به جا گفتن . 1"} -{"line": "71359 گل گیر (گِ) (اِ.) پوشش آهنی که بالای چرخ اتومبیل و دوچرخه و موتورسیکلت قرار می دهند برای جلوگیری از پاشیده شدن گِل . 1"} -{"line": "71360 گل گیر ( گل گیر .) (اِمر.) آلتی شبیه قیچی که با آن زبانه شمع را می گیرند. 1"} -{"line": "71361 گلاب (گُ) (اِمر.) عرقی که از یک قسم گل مشهور به گل محمدی یا گل سرخ گرفته می شود و معطر است . 1"} -{"line": "71362 گلاب پاش ( گلاب پاش .) 1 - (ص فا.) آن که گلاب پاشد. 2 - (اِ.) ظرفی بلورین و غیره دارای لوله که در آن گلاب ریزند و از لولة آن گلاب پاشند. 1"} -{"line": "71363 گلابتون (گُ بَ) (اِ.) گل های برجسته که با رشته های طلا یا نقره روی پارچه می دوزند. 1"} -{"line": "71364 گلابدان (گُ) (اِ.) ظرفی مانند تُنگ کوچک دسته دار باگردن باریک و بلند و معمولاً دارای لوله که در آن گلاب می ریزند، گلاب پاش . 1"} -{"line": "71365 گلابه (گِ بَ) (اِمر.) گل و لای . 1"} -{"line": "71366 گلابی (گُ) (اِ.) 1 - از جمله میوه هایی که دانه های آن لعاب بسیار دارد و تقریباً به شکل بیضی است . 2 - وسیله ای بیضی شکل که مانند توپ از باد پُر می شود و از آن در ورزش مشت زنی استفاده می کنند. 1"} -{"line": "71367 گلاج (گُ) (اِ.) = گولاج . گولانج : نانی است تنک چون کاغذ که از نشاسته و سفیدة تخم مرغ پزند و در شربت قند و نبات ریزه کنند و خورند؛ لابرلا. 1"} -{"line": "71368 گلادیاتور (گِ تُ) [ فر. ] (اِ.) در روم قدیم به بردگان و غلامانی می گفتند که می بایست در میدان های عمومی با یکدیگر یا با حیوانات درنده تا دم مرگ بجنگند. 1"} -{"line": "71369 گلاله (گُ لَ یا لِ) (اِ.) = کلاله . غلاله : 1 - کاکل مجعد، موی پیچیده . 2 - زلف (به طور اعم ). 1"} -{"line": "71370 گلاله ( گلاله .) [ معر. ] (اِ.) 1 - بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید. 2 - شاماکچه که زیر جامه و زره پوشند. 3 - پیراهن، قمیص . 1"} -{"line": "71371 گلانی (گُ) (ص نسب . اِ.) 1 - گلفروشی . 2 - باغبانی . 1"} -{"line": "71372 گلاویز (گَ) (ص فا.) دست به گریبان، دست به یقه . 1"} -{"line": "71373 گلاویز شدن ( گلاویز شدن . شُ دَ) (مص م .) دست به گریبان شدن . 1"} -{"line": "71374 گلاگل (گَ گَ) (اِ.) (عا.) شکم سخت پیش آمده (آبستن ). 1"} -{"line": "71517 گندا (گَ) (ص فا.) هر چیزی که از آن بوی ناخوش آید. 1"} -{"line": "71375 گلایدر (گِ د) [ انگ . ] (اِ.) هواگردی با بال ثابت که برای پرواز بدون استفاده از نیروی موتور طراحی شده باشد و اغلب برای اهداف آموزشی و تفریحی استفاده شود، بادپَر. (فره ). 1"} -{"line": "71376 گلایول (گِ یُ) [ فر. ] (اِ.) گلی است با ساقه های بلند، برگ های دراز و باریک و گل هایی به رنگ های سفید، سرخ . پیاز این گل سفت و پوشیده از الیاف می باشد. 1"} -{"line": "71377 گلبام ( گلبام .) (اِمر.) 1 - آواز بلندی باشد که نقاره چیان و شاطران و قلندران و معرکه گیران در وقت نقاره نواختن و معرکه بستن یکباره کشند. 2 - لحنی است از موسیقی قدیم . 1"} -{"line": "71378 گلبانگ ( گلبانگ .) (اِمر.) 1 - آواز بلند. 2 - نام لحنی از لحن های موسیقی . 1"} -{"line": "71379 گلبرگ ( گلبرگ . بَ) (اِمر.) برگ گل . 1"} -{"line": "71380 گلبن ( گلبن . بُ) (اِمر.) 1 - درخت و بوتة گل . 2 - بیخ بوتة گل . 1"} -{"line": "71381 گلبول (گُ لُ) [ فر. ] (اِ.) یاخته های بسیار کوچک و کروی شکل که در خون پیدا می شود و بر دو قسم است گلبول سفید و گلبول قرمز. 1"} -{"line": "71382 گلخانه ( گلخانه . نِ) (اِ.) جایی برای پرورش گل به ویژه جای سرپوشیده ای با گرما و روشنایی مناسب و کمابیش ثابت . 1"} -{"line": "71383 گلخن ( گلخن . خَ) (اِمر.) 1 - تون حمام . 2 - جای انداختن زباله . 1"} -{"line": "71384 گلخن تاب ( گلخن تاب .) (ص فا.) تون تاب، کسی که آتش خانة حمام را روشن می کند. 1"} -{"line": "71385 گلدان ( گلدان .) (اِ.) 1 - ظرفی دهان گشاد برای کاشتن و عمل آوردن گل . 2 - چنین ظرفی با گل های داخل آن . 3 - ظرفی برای گذاشتن شاخه های گل در آن . 1"} -{"line": "71386 گلدسته ( گلدسته . دَ تِ) (اِمر.) 1 - دسته ای گل . 2 - مناره، منارة مساجد و معابد. 1"} -{"line": "71387 گلدوزی ( گلدوزی .) (حامص .) دوختن گل روی پارچه های رنگین . 1"} -{"line": "71388 گلر (گُ لِ) [ انگ . ] (اِ.) دروازه بان در بازی هایی ک ه دارای دروازه است . 1"} -{"line": "71389 گلرنگ (گُ. رَ) (ص مر.) به رنگ گل، سرخ رنگ . 1"} -{"line": "71390 گلریز ( گلریز .) 1 - (ص فا.) گل افشان . 2 - (اِ.) پارچه ای که در آن گل های سرخ بافته باشند. 3 - نام آهنگی است در دستگاه شور در موسیقی . 1"} -{"line": "71391 گلزار ( گلزار .) (اِمر.) 1 - نام لحنی در موسیقی . 2 - جای گل بسیار. 1"} -{"line": "71392 گلسازی ( گلسازی .) (اِ.) هنر یا فن ساختن گل از پارچه، پلاستیک، کاغذ یا مواد دیگر. 1"} -{"line": "71393 گلست (گَ لَ) (ص .) سیاه مست . 1"} -{"line": "71394 گلستان (گُ لِ) (اِ.) باغ گل، باغی که در آن گل - های گوناگون پرورش می دهند، گلشن . 1"} -{"line": "71395 گلسنگ (گُ. سَ) (اِمر.) گیاهی است که از اجتماع قارچ و جلبک بر روی سنگ ها بوجود می آید. 1"} -{"line": "71396 گلشن ( گلشن . شَ) (اِمر.) گلزار، گلستان . 1"} -{"line": "71397 گلشکر ( گلشکر . ش کَ یا کَّ) (اِمر.) معجونی از برگ گل سرخ و شکر یا قند که برای تقویت معده به کار می بردند. 1"} -{"line": "71398 گلعذار ( گلعذار . عِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) زیباروی، خوش سیما. 1"} -{"line": "71399 گلغر (گِ غَ) (ص شغل .) = گل گر: بنا، گل کار. 1"} -{"line": "71400 گلغر (گُ غَ) (اِمر.) کُرک، پشم نرم . 1"} -{"line": "71401 گلغنده (گُ غَ د) (اِمر.) پنبة زده شده و گلوله کرده . 1"} -{"line": "71402 گلف (گُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی شبیه به چوگان که در آن با چوبی سرکج به توپ ضربه می زنند تا وارد چاله ای بشود که در زمین تعبیه شده است . 1"} -{"line": "71403 گلفام (گُ) (ص مر.) گلگون، گلرنگ . 1"} -{"line": "71404 گلنار ( گلنار .) (اِمر.) 1 - گل انار. 2 - هر گل سرخ صد برگ . 1"} -{"line": "71405 گلناری ( گلناری .) 1 - (ص .) هرآنچه به رنگ گلنار بود. 2 - (اِمر.) نوعی یاقوت ک ه رنگش مانند گل انار می باشد. 1"} -{"line": "71406 گلنگدن (گَ لَ گَ دَ) [ تر. ] (اِمر.) شیئی فلزی در تفنگ و تیربارها که متصل به محفظة فشنگ است و با حرکت دادن و پیچانیدن آن فشنگ به محفظه وارد و یا پوکة فشنگ از محفظة انتهای آن خارج شود. 1"} -{"line": "71407 گله ( گله .) (اِ.) دانة انگور که از خوشه جدا شده باشد. 1"} -{"line": "71408 گله (گِ لِ یا لَ) [ په . ] (اِ.) شکایت، شکوه، اظهار دلتنگی و عدم رضایت . 1"} -{"line": "71409 گله (گُ لِ یا لَ) (اِ.) زلف پیچیده و مجعد زنان چون موی زنگی . 1"} -{"line": "71410 گله ( گله .) پارچه ای که بر سقف خانه ها مانند سایبان بندند؛ آسمانگیر. 1"} -{"line": "71411 گله ( گله .) (اِ.) (عا.) گوشه . 1"} -{"line": "71412 گله ( گله .) (اِ.) توده (هرچیز). 1"} -{"line": "71413 گله (گَ لَّ یا لُِ) (اِ.) رمه، رمة گاو و گوسفند. 1"} -{"line": "71414 گله ( گله .) (اِ.) راهی که در میان دو کوه واقع شده باشد. 1"} -{"line": "71415 گله به گله (گُ لِ. ب. گُ لِ) (ق .) (عا.) جابه جا، همه جا. 1"} -{"line": "71416 گله دار (گَ لَّ یا لُِ) (ص فا.) دارندة گله (گاو و گوسفند و غیره )، آن که گله را نگهبانی کند و پرورش دهد. 1"} -{"line": "71417 گله مند ( گله مند . مَ) (ص .) دارای گله و شکایت، دارای آمادگی برای گله کردن . 1"} -{"line": "71418 گله گزاری (گِ لِ. گُ) (حامص .) شکایت کردن، شکوه کردن . 1"} -{"line": "71419 گلو (گِ یا گَ) (اِ.) 1 - قسمت جلوی گردن، مجرای غذا و هوا در درون گردن، حلق . 2 - لوله یا مجرای باریکی که یک مخزن را به دهانه پیوند می دهد (فنی ). ؛ گلو پیش چیزی (کسی ) گیر کردن (کن .) سخت خواهان آن کس بودن . 1"} -{"line": "71420 گلو تر کردن ( گلو تر کردن . تَ. کَ دَ)(مص ل .)نوشیدن . 1"} -{"line": "71421 گلو پاره کردن ( گلو پاره کردن . رِ. کَ دَ) (مص ل .) فریاد زدن . 1"} -{"line": "71422 گلوبند ( گلوبند . بَ) (اِمر.) 1 - گردن بند، سینه - ریز. 2 - دستمال گردن . 1"} -{"line": "71423 گلوله (گُ لِ) (اِ.) 1 - هرچیز گرد و گلوله مانند. 2 - فشنگ، جسمی ساخته شده از سرب که برای تیراندازی در سلاح های گرم به کار می رود. 1"} -{"line": "71424 گلوند (گَ وَ) (اِمر.) 1 - گلوبند. 2 - هر چیز که به طریق تحفه و هدیه به کسی فرستند، مرسله . 3 - گلوبند مانندی از گردو و انجیر که آن را به هدیه فرستند. 1"} -{"line": "71425 گلوه (گُ وَ یا وِ) (اِ.) سوراخ تنور نان پزی . 1"} -{"line": "71426 گلوکز (گُ لُ کُ) [ فر. ] (اِ.) قندی که در تمام سلول های گیاهان خصوصاً میوه ها یافت می شود. 1"} -{"line": "71427 گلوگاه (گَ) (اِمر.) 1 - حنجره . 2 - گذرگاهی که بتوان از آن وارد جایی شد. 1"} -{"line": "71428 گلوگیر (گَ) (ص .) خفه کننده . 1"} -{"line": "71429 گلپر (گُ پَ) (اِمر.) گیاهی دو ساله از تیرة چتریان . این گیاه ساقه های ضخیم و برگ های بزرگ دارد و از برگ ها و جوانه ها و دانه های آن جهت ادویه استفاده می شود. 1"} -{"line": "71430 گلچین ( گلچین .) (اِ.) 1 - کسی که گل می چیند. 2 - آن چه از میان یک مجموعه انتخاب شده است . 1"} -{"line": "71431 گلکار (گُ) (ص شغ .) آن که گل در باغ ها و باغچه ها می کارد. 1"} -{"line": "71432 گلکار (گِ) (ص شغ .) آن که در کارهای ساختمانی کار گِل کاری و درست کردن گِل بااوست . 1"} -{"line": "71433 گلگشت ( گلگشت . گَ) (اِمر.) 1 - گردش در گلزار. 2 - جای تفریح و گردش در گلزار. 1"} -{"line": "71434 گلگون ( گلگون .) (ص مر.) سرخ رنگ، به رنگ گل سرخ . 1"} -{"line": "71435 گلگونه ( گلگونه . نِ) (اِمر.) 1 - گلگون . 2 - سرخابی که زنان به گونه های خود مالند. 3 - شراب قرمز. 1"} -{"line": "71436 گلگچه (گُ گَ چِ یا چَ) (اِ.) = کلگجه : رسوم و آدابی باشد که از اول تولد اطفال تا اوان عقیقه و گاهواره به طریق سنت رعایت کنند. 1"} -{"line": "71437 گلی (گُ) (اِ.) دارای رنگ قرمز روشن . 1"} -{"line": "71438 گلی (گِ) (ص .) 1 - آلوده یا آغشته به گِل، گل آلود. 2 - ساخته شده از گل . 1"} -{"line": "71439 گلیز (گِ) (اِ.) آب دهان، آب لزجی که از دهان انسان یا حیوان بیرون می ریزد. 1"} -{"line": "71440 گلیسیرین (گِ) [ فر. ] (اِ.) = گلیسرل : مایعی است بی رنگ، روغنی، بی بو، کمی شیرین و محلول در آب . 1"} -{"line": "71441 گلیم (گِ) (اِ.) نوعی فرش که از پشم می بافند. ؛ گلیم خود را از آب درآوردن کنایه : از عهدة کار خود برآمدن . 1"} -{"line": "71442 گلیم گوش ( گلیم گوش .) (اِمر.) موجودی متوهم به شکل آدمی با گوش های بزرگ به حدی که یک گوش را بستر و دیگری را لحاف می کرده اند؛ گوش بستر. 1"} -{"line": "71443 گلین (گَ) [ تر. ] (اِ.) عروس . 1"} -{"line": "71444 گلین (گِ) (ص نسب .) ساخته شده از گل . 1"} -{"line": "71445 گلیون (گَ) (اِ.) بوقلمون، نوعی پارچة هفت رنگ . 1"} -{"line": "71446 گلیکوژن (گِ کُ ژِ) [ فر. ] (اِ.) هیدرات کربنی که در سلول های جانوری ذخیره می شود، نشاستة حیوانی . 1"} -{"line": "71447 گم (گُ) (ص .) ناپدید، سرگشته، آواره . 1"} -{"line": "71448 گم شده (گُ. شُ د) (ص .) واقع در جایی نامعلوم یا فراموش شده . 1"} -{"line": "71449 گم و گور ( گم و گور ُ مُ) (ص مر.) (عا.) نیست و نابود، ناپدید. 1"} -{"line": "71450 گم گشتن ( گم گشتن . گَ تَ) (مص م .) گم شدن، گم گردیدن . 1"} -{"line": "71451 گم گشتگی ( گم گشتگی . گَ تِ) (حامص .) گمراهی، ضلالت . 1"} -{"line": "71452 گمار ( گمار .) (اِ.) چمچه، کفگیر بزرگ . 1"} -{"line": "71453 گمار ( گمار .) (اِفا.) گمارنده . 1"} -{"line": "71454 گمار (گُ) (اِ.) جای ناآشنا، به ویژه در جنگل انبوه که موجب گمراه شدن شخص شود. 1"} -{"line": "71455 گماردن (گُ دَ) (مص م .) نک گماشتن . 1"} -{"line": "71456 گماشتن (گُ تَ) (مص م .) 1 - منصوب کردن، بر سر کاری گذاشتن . 2 - فرستادن . 1"} -{"line": "71457 گماشته (گُ تِ) 1 - (ص مف .) منصوب شده، مأمور شده . 2 - (اِ.) مأمور، عامل . 3 - نوکر، خادم . 1"} -{"line": "71458 گمان (گُ یا گَ) (اِ.) 1 - ظن، وهم . 2 - رأی، اندیشه . 1"} -{"line": "71459 گمان بردن ( گمان بردن . بُ دَ) (مص ل .) پنداشتن . 1"} -{"line": "71460 گمان کردن ( گمان کردن . کَ دَ) (مص ل .) پنداشتن، تصور کردن . 1"} -{"line": "71461 گمانه (گُ نَ یا نِ) (اِ.) 1 - گمان، حدس . 2 - چاه با نقبی که مقنی پیش از کندن قنات در محلی که گمان آب می رود حفر می کند. 1"} -{"line": "71462 گمانیدن (گُ دَ) (مص م .) اندیشیدن، خیال کردن . 1"} -{"line": "71463 گمج (گَ مَ) (اِ.) دیگ سفالین که در آن خوراک پزند. 1"} -{"line": "71464 گمج (گُ مَ) (اِ.) نان خمیر ناکرده . 1"} -{"line": "71465 گمراه (گُ) (ص مر.) سرگشته، آواره، کسی که راه درست زندگی را انتخاب نکرده . 1"} -{"line": "71466 گمراهی (گُ) (حامص .) ضلالت، گم کردگی راه . 1"} -{"line": "71467 گمرک (گُ رُ) (اِ.) [ مأخوذ از ترکی ] 1 - اداره ای که مأمور مراقبت از ورود و خروج کالاها (بر اساس قانون واردات و صادرات ) و دریافت حقوق گمرکی از دارندگان آن هاست . 2 - هزینه ها و حقوق گمرکی . 1"} -{"line": "71468 گمست (گَ مَ) (اِ.) نوعی جواهر ارزان به رنگ کبود. 1"} -{"line": "71469 گمنام ( گمنام .) (ص مر.) بی نام و نشان، خامل . 1"} -{"line": "71518 گنداب (گَ) (اِمر.) آب گندیده و بدبوی . 1"} -{"line": "71519 گندانه (گَ نَ یا نِ) (اِمر.) جای سکونت و آسایش جانوران . 1"} -{"line": "71470 گمولوژی (گِ مُ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم مطالعة گوهرسنگ ها که به بررسی منبع و منشأ و توصیف و درجه بندی و شناسایی و ارزیابی آن ها می پردازد، گوهرشناسی . (فره ). 1"} -{"line": "71471 گمیختن (گُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آمیختن . 2 - ادرار کردن . 1"} -{"line": "71472 گمیز (گُ یا گَ) [ په . ] (اِ.) ادرار، شاش . 1"} -{"line": "71473 گمیزیدن (گُ دَ) (مص ل .) شاش کردن . 1"} -{"line": "71474 گناه (گُ) [ په . ] (اِ.) بزه، کار بد. 1"} -{"line": "71475 گناه شستن ( گناه شستن . شُ تَ) (مص م .)1 - پاک کردن گناه . 2 - کنایه از: بدگویی و غیبت از کسی . 1"} -{"line": "71476 گناهکار ( گناهکار .) (ص .) خطاکار، مجرم . 1"} -{"line": "71477 گنبد (گُ بَ) [ په . ] (اِ.) قُبّه و برآمدگی که بر بالای معابد و مساجد می سازند. 1"} -{"line": "71478 گنبدی ( گنبدی .) (ص نسب .) 1 - به شکل گنبد. 2 - خیمة کوچک . 3 - جست و خیز کردن . 1"} -{"line": "71479 گنج ( گنج .) (اِ.) خر دم بریده . 1"} -{"line": "71480 گنج (گُ) (اِ.) گنجایش، ظرفیُت . 1"} -{"line": "71481 گنج (گَ) [ په . ] (اِ.) 1 - خزانة زر و سیم، جواهری که در جایی پنهان باشد. 2 - ثروت بسیار. 3 - انبار، مخزن . ؛ گنج باد آورده گنجی که بی زحمت و رنج به دست آید. 1"} -{"line": "71482 گنج افراسیاب (گَ جِ اَ) (اِمر.) نام گنج چهارم از گنج های خسرو پرویز که آن را از افراسیاب به دست آورد. 1"} -{"line": "71483 گنج باد آورد (گَ جِ وَ) (اِمر.) 1 - نامِ لحنی از سی لحن باربد. 2 - نام یکی از گنج های خسرو پرویز. 1"} -{"line": "71484 گنج خسروی ( گنج خسروی ِ خُ رَ) (اِمر.) نام گنج سوم از هفت گنج خسرو پرویز. 1"} -{"line": "71485 گنج خضرا ( گنج خضرا ِ خَ) (اِمر.) نام گنج ششم از گنج های خسرو پرویز. 1"} -{"line": "71486 گنج دیبة خسروی ( گنج دیبة خسروی ِ بَ یِ خُ رَ) نک گنج خسروی . 1"} -{"line": "71487 گنج دیواربست ( گنج دیواربست ِ بَ) (اِمر.) گنجی که در زیر دیواری در حال فرو ریختن قرار داشت، خضر (ع ) می دانست و آن دیوار را درست کرد. 1"} -{"line": "71488 گنج روان ( گنج روان ِ رَ) (اِمر.) نام گنج قارون است و گویند پیوسته در زیر زمین حرکت می کند. 1"} -{"line": "71489 گنج سوخته ( گنج سوخته ِ تِ) (اِ.) 1 - نام گنج پنجم از گنج های خسرو پرویز. 2 - نام لحنی از سی لحن باربد. 1"} -{"line": "71490 گنج شادآور ( گنج شادآور ِ وَ) نک گنج شادآورد. 1"} -{"line": "71491 گنج شادآورد ( گنج شادآورد ِ وَ) (اِمر.) نام گنج هفتم از گنج های خسروپرویز. گنج شادآور، گنج شادورد، گنج شارورد بزرگ هم گویند. 1"} -{"line": "71492 گنج شادورد ( گنج شادورد ِ وَ) (اِمر.) نک گنج شادآورد. 1"} -{"line": "71493 گنج شایگان ( گنج شایگان ِ یْ) (اِمر.) 1 - گنج بادآورد. 2 - گنج بسیار. 1"} -{"line": "71494 گنج عروس (گَ. عَ) (اِمر.) نام گنج اول از گنج های خسرو پرویز. 1"} -{"line": "71495 گنج فریدون ( گنج فریدون ِ فَ رِ) (اِمر.) 1 - نام گنجی است منسوب به فریدون . 2 - نام نوایی در موسیقی . 1"} -{"line": "71496 گنج قارون (گَ جِ) (اِمر.) نام گنجی بزرگ منسوب به قارون معاصر حضرت موسی (ع ). 1"} -{"line": "71497 گنج نامه ( گنج نامه . مِ) (اِمر.) ورقه ای که در آن نشانی گنج پنهان شده نوشته شده باشد. 1"} -{"line": "71498 گنج کاووس ( گنج کاووس ِ) (اِمر.) نام لحن هفدهم از سی لحن باربد. 1"} -{"line": "71499 گنج گاو ( گنج گاو ) (اِ.) نام گنجی است از گنج های جمشید که گنج گاوان و گنج گاومیش هم گفته شده . 1"} -{"line": "71500 گنجا (گُ) (اِ.) نک گنج . 1"} -{"line": "71501 گنجار (گُ) (اِ.) سرخاب . 1"} -{"line": "71502 گنجاندن (گُ دَ) (مص م .) چیزی را در جایی جای دادن . 1"} -{"line": "71503 گنجانیدن (گُ دَ) (مص م .) جای دادن، گنجاندن . 1"} -{"line": "71504 گنجایش (گُ یِ) (اِمص .) ظرفیت . 1"} -{"line": "71505 گنجشک (گُ جِ) (اِ.) پرنده ای است کوچک از راسته سبک بالان که خانوادة خاصی را به نام خانوادة گنجشکان به وجود می آورد، عصفور. 1"} -{"line": "71506 گنجشک دل ( گنجشک دل . د) (ص مر.) ترسو، بزدل . 1"} -{"line": "71507 گنجشک روزی ( گنجشک روزی .) (ص .) کنایه از شخص بینوا، کم درآمد یا بی نصیب از نعمت های مادی . 1"} -{"line": "71508 گنجفه (گَ جَ فَ یا فِ) (اِ.) = گنجفیه : نوعی بازی ایرانی که اکنون از رواج افتاده است . در این بازی هشت دستة دوازده برگی که نود و شش ورق دارد به کار می رود. هر یک از این دسته های هشتگانه سابقاً نامی به ترتیب زیر داشت : غلام، تاج، شمشیر، اشرفی (زر سرخ )، چنگ، برات، سکه (زر سفید)، قماش . هر دسته 12 برگ داشت : دو تا به نام شاه و وزیر و بقیه به شمارة یک تا ده شناخته می گردید. برای این بازی دستگاهی مخصوص می ساختند و آن را گنجفه می نامیدند. 1"} -{"line": "71509 گنجه (گَ جِ) (اِ.) اشکاف، قفسه، کمد کوچک . 1"} -{"line": "71510 گنجور (گَ وَ) [ په . ] (ص .) خزانه دار. 1"} -{"line": "71511 گنجیدن (گُ دَ) (مص ل .) جا شدن، جا گرفتن . 1"} -{"line": "71512 گنجینه (گَ نِ) (اِ.) خزانه، جای نگه داری زر و سیم . 1"} -{"line": "71513 گند (گُ) (اِ.) خایه . 1"} -{"line": "71514 گند (گَ) (اِ.) 1 - بوی بد، عفونت . 2 - کثافت، آلودگی . ؛ گند ِ چیزی بالا آمدن (درآمدن ) : (عا.) فساد آن آشکار شدن . ؛ گند چیزی را بالا آوردن : (عا.) کاری را بسیار بد انجام دادن، رسوا شدن . 1"} -{"line": "71515 گند ( گند .) (اِ.) (قالی بافی ) کله، گره . 1"} -{"line": "71516 گندآور (گُ وَ) (ص فا.) پهلوان، شجاع . 1"} -{"line": "71520 گندله (گُ دُ لَ یا لِ) 1 - (ص .) گِرد، مانند گلوله . 2 - ریسمان گلوله شده . 1"} -{"line": "71521 گندم (گَ دُ) (اِ.) گیاهی است یک ساله، علفی با ریشة افشان و ساقة میان تهی که از آرد آن برای پختن نان استفاده می شود. 1"} -{"line": "71522 گندم زار ( گندم زار .) (اِمر.) زمینی که در آن گندم کاشته باشند. 1"} -{"line": "71523 گندم نما ( گندم نما . نَ) (ص فا.) کنایه از: ریاکار، دورو. 1"} -{"line": "71524 گندم گون ( گندم گون .) (ص مر.) سبزه، کسی که رنگ پوستش سبزه باشد. 1"} -{"line": "71525 گندمه (گَ دُ مِ) (اِ.) زگیل . 1"} -{"line": "71526 گندنا (گَ دَ) (اِمر.) تره، از سبزی های خوردنی . 1"} -{"line": "71527 گنده (گَ د) (ص .) گندیده، عفن . 1"} -{"line": "71528 گنده (گُ دَ یا د) (ص .) درشت، خشن . 1"} -{"line": "71529 گنده (گُ دَ یا د) (اِ.) 1 - گلوله ای که از خمیر به جهت یک عدد نان درست کنند؛ چانة خمیر. 2 - (ص .) مدور، گرد. 3 - کوفتة بزرگی که از گوشت سازند و در شله پلو و آتش اندازند. 4 - گرهی که از بدن برآید و درد نکند؛ ثؤلول، آژخ . 5 - تختة کفشگران . 1"} -{"line": "71530 گنده بک ( گنده بک . بَ) [ فا - تر. ] (ص مر.) (عا.) دارای هیکل درشت، گردن کلفت . 1"} -{"line": "71531 گنده پران ( گنده پران . پَ) (ص فا.) (عا.) کسی که سخنانی بیشتر از فهم خود می زند. 1"} -{"line": "71532 گنده پیر (گَ دَ یا د) (ص مر.) پیر، سالخورده و فرتوت . 1"} -{"line": "71533 گنده گوزی (گُ د) (حامص .) (عا.) گزافه - گویی، لاف و گزاف . 1"} -{"line": "71534 گندیدن (گَ دَ) (مص ل .)خراب شدن غذایی بر اثر فعالیت باکتری ها به صورت پیدا شدن بوی بد و تغییر طعم و رنگ در آن ها. 1"} -{"line": "71535 گندیده (گَ د) (ص .) دارای بود یا مزة بد (بر اثر تخمیر شدن )، دارای گندیدگی . 1"} -{"line": "71536 گندیدگی (گَ د) (حامص .) تعفن، عفونت . 1"} -{"line": "71537 گنه (گُ نَ) (اِ.) مخفف گناه . 1"} -{"line": "71538 گنه گنه (گَ نِ گَ نِ) [ لا. ] (اِ.) درختی است با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ، از پوست آن دارویی برای معالجة مالاریا درست می کنند. 1"} -{"line": "71539 گنوستیک (گِ نُ) [ فر ازیو. ] (ص .) = گنوسی : پیرو فرقة گنوسی . 1"} -{"line": "71540 گنگ ( گنگ .) (اِ.) = کنگ : امرد قوی جثه . 1"} -{"line": "71541 گنگ ( گنگ .) (اِ.) جزیره . 1"} -{"line": "71542 گنگ ( گنگ .) (اِ.) بادی است که گویند به سبب سودا در بدن مردم به هم می رسد و بن موها می خارد و تا موی را نکنند خارش برطرف نمی شود. 1"} -{"line": "71543 گنگ (گَ) (ص .) خمیده، کج، کوژ (مادرزاد و غیره ). 1"} -{"line": "71544 گنگ ( گنگ .) (اِ.) لولة سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار می گذاشتند. 1"} -{"line": "71545 گنگ (گُ) [ په . ] (ص .) لال، بی زبان . 1"} -{"line": "71546 گنگ ( گنگ .) (ص .) نیکو، خوب، زیبا. 1"} -{"line": "71547 گنگ شدن (گُ. شُ دَ) (مص ل .) لال شدن . 1"} -{"line": "71548 گنگار (گُ) (اِ.) ماری که تازه پوست افکنده باشد. 1"} -{"line": "71549 گنگل (گَ گَ) (اِ.) شوخی، مزاح، مسخرگی . 1"} -{"line": "71550 گنگلاج (گُ گُ) (ص .) کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد. 1"} -{"line": "71551 گنگی (گُ) (حامص .) لکنت و گرفتگی زبان . 1"} -{"line": "71552 گه (گَ) (اِ.) 1 - وقت، زمان، هنگام . 2 - بوتة زرگران . 1"} -{"line": "71553 گه (گُ) [ په . ] (اِ.) مدفوع آدمی . 1"} -{"line": "71554 گهبد ( گهبد .) 1 - خزانه دار. 2 - نقاد، صراف، صیرفی . 3 - مأمور خراج، جهبذ. 4 - دانشمند بزرگ . 1"} -{"line": "71555 گهبد (گَ بَ یا بُ) (ص مر.) خداوند رتبه و مقام، صاحب مسند. 1"} -{"line": "71556 گهر (گُ هَ) (اِ.) نک گوهر. 1"} -{"line": "71557 گهری ( گهری .) (ص نسب .) ذاتی، سرشتی . 1"} -{"line": "71558 گهنبار (گَ هَ) (اِمر.) گاهنبار. 1"} -{"line": "71559 گهواره (گَ رِ) (اِمر.) نک گاهواره . 1"} -{"line": "71560 گو ( گو .) (ص .) دلیر، پهلوان . 1"} -{"line": "71561 گو (گَ یا گُ) (اِ.) زمین پست، مغاک، گودال . 1"} -{"line": "71562 گو (گُ) (اِ.) 1 - هرچیز گرد و گلوله مانند. 2 - گوی که آن را با چوگان بزنند. 1"} -{"line": "71563 گوا (گُ) (اِ.) مخفف گواه . 1"} -{"line": "71564 گوا کردن (گُ. کَ دَ) (مص م .) شاهد گرفتن، به شهادت خواستن . 1"} -{"line": "71565 گواب (گَ) (اِمر.) = گوآب : 1 - جای پست، مغاک . 2 - آب گیر. 3 - حدقة چشم، چشم خانه . 1"} -{"line": "71566 گواتر (گُ) [ فر. ] (اِ.) بزرگ شدن غدة تیروئید در قسمت جلوی گردن، غمباد. 1"} -{"line": "71567 گوارا (گُ) [ په . ] (ص فا.) لذیذ، خوش مزه، مناسب برای گوارش . 1"} -{"line": "71568 گوارد (گُ) (مص مر. اِمص .) هضم . 1"} -{"line": "71569 گواردن (گُ دَ) (مص ل .) هضم شدن . 1"} -{"line": "71570 گوارش (گُ رِ) [ معر. ] (اِمص .) هضم غذا. ؛دستگاه گوارش یا جهاز هاضمه دستگاهی است که شامل اعضای مربوط به تغذیة موجود زنده (خوردن، هضم، جذب و دفع ) می باشد. 1"} -{"line": "71571 گوارشت (گُ رِ) = گوارش : 1 - (اِمص .) هضم . 2 - میل به خوردن . 3 - (اِ.) معجون هضم غذا. 1"} -{"line": "71572 گواره (گَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - مخفف گهواره است . 2 - گله گاو. 3 - خانة زنبور. 1"} -{"line": "71573 گواریدن (گُ دَ) (مص ل .) 1 - خوب تحلیل رفتن، نیک هضم شدن . 2 - خوشگوار بودن . 1"} -{"line": "71574 گواز (گَ یا گُ) (اِ.) 1 - چوبدستی که با آن گاو و خر را رانند. 2 - هاون چوبین . 1"} -{"line": "71575 گوازه (گُ زَ یا ز) (اِ.) [ معر. ] تخم مرغ نیم پخته . 1"} -{"line": "71713 گویر (گَ) (ص .) پاکار، پیشکار. 1"} -{"line": "71576 گواس (گُ) (اِ.) طرز، روش . گواش و گواسه و گواشه و کواس نیز گویند. 1"} -{"line": "71577 گواش (گُ) [ فر. ] (اِ.) مادة رنگی قابل شستشو در نقاشی که خاصیت پوشانندگی دارد. 1"} -{"line": "71578 گواشمه ( گواشمه .) 1 - (اِ.) آسانی، سهولت . 2 - (ص .) آسان، سهل . 1"} -{"line": "71579 گواشمه (گُ ش مَ یا مِ) (اِ.) مقنعة زنان . 1"} -{"line": "71580 گوال ( گوال .) (اِمص .) اندوختن، جمع کردن . 1"} -{"line": "71581 گوال (گُ) [ په . ] (اِ.) جوال . 1"} -{"line": "71582 گوالش (گُ لِ) (اِمص .) 1 - نمو، نشو و نما. 2 - فزونی . 3 - برکت . 1"} -{"line": "71583 گوالیدن (گُ دَ) (مص ل .) رشد کردن، بالیدن . 1"} -{"line": "71584 گوانجی (گُ) (ص مر.) دلیر، پهلوان . 1"} -{"line": "71585 گوانگله (گُ لَ یا لِ) (اِ.) تُکمه . 1"} -{"line": "71586 گواه (گُ) (ص .) شاهد، دلیل، برهان . 1"} -{"line": "71587 گواهی ( گواهی .) (حامص .) شهادت، تأیید و تصدیق درستی یا نادرستی امری . 1"} -{"line": "71588 گواهی خواستن ( گواهی خواستن . خا تَ) (مص م .) شاهد خواستن . 1"} -{"line": "71589 گواهی دادن ( گواهی دادن . دَ) (مص ل .)شهادت دادن . 1"} -{"line": "71590 گواهی نامه ( گواهی نامه . مِ) (اِمر.) 1 - پایان نامة تحصیلی . 2 - جواز رانندگی ماشین . 1"} -{"line": "71591 گواچو (گُ) (اِ.) ریسمانی است که از درختی آویزند و بر آن نشینند و در هوا تاب خورند؛ گواچه، تاب، گازره، بادپیچ . 1"} -{"line": "71592 گواژ (گَ) (اِ.) مسخرگی، مزاح . 1"} -{"line": "71593 گواژه (گُ ژَ یا ژِ) (اِ.) 1 - طعنه، سرزنش . 2 - شوخی، مزاح . 1"} -{"line": "71594 گوایی (گُ) (حامص .) گواهی دادن، شهادت . 1"} -{"line": "71595 گوبروت (بُ) (ص مر.) احمق، گاوریش . 1"} -{"line": "71596 گوبلن (لَ) (اِ.) نوعی گلدوزی با نخ ضخیم رنگی روی طرح های آماده . 1"} -{"line": "71597 گوت (گَ یا گُ) [ آرا. سر. تر. ] (اِ.)کفل، سرین . 1"} -{"line": "71598 گوترو (گُ) (ق مر.) به قیمت مقطوع و بی آنکه وزن کرده یا شمرده شود. 1"} -{"line": "71599 گوتیگ (گُ تِ) [ فر. ] (اِ.) شیوة معماری اروپای باختری از قرن 12 تا 16 م . که از ویژگی های آن تکرار عناصر بلندی ساختمان و به کارگیری تاق های نوک تیز و شیشه های پر نقش و نگار بود. 1"} -{"line": "71600 گوج [ تر. ] (اِ.) زور، قدرت . 1"} -{"line": "71601 گوج (گَ وَ) (اِ.) صمغ درخت . 1"} -{"line": "71602 گوجه (گُ جِ) (اِ.) درختی است از تیرة گل سرخیان که میوة آن کوچک و آبدار، دارای پوست نازک به رنگ سبز یا سرخ و یک هستة سخت است . 1"} -{"line": "71603 گوجه فرنگی ( گوجه فرنگی . فَ رَ) (اِ.) گیاه علفی از تیرة بادنجانیان، میوة آن کروی، سرخ و گوشت دار و خوراکی است . 1"} -{"line": "71604 گود (گَ یا گُ) 1 - (ص .) عمیق، ژرف . 2 - (اِ.) جایی در زورخانه که به شکل های چهارگوش و شش گوش ساخته می شود برای انجام حرکات ورزشی یا کشتی . 1"} -{"line": "71605 گوداب (اِمر.) = گوذاب : 1 - دوشاب . آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آن را سرکه و دوشاب کنند؛ آشی حبشی . 2 - (عا.) لکة زردی که به هنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت بر آن افتد؛ اشگو. 3 - لکة زردی که در گچ دیوار افتد. 1"} -{"line": "71606 گودال (گُ) (اِمر.) چاله، جای گود. 1"} -{"line": "71607 گودبای پارتی [ انگ . ] (اِ.) جشنی که به مناسبت مسافرت کسی و برای خداحافظی کردن با او برپا می شود. 1"} -{"line": "71608 گودر (گَ یا گُ دَ) (اِ.) 1 - بچة گاو، گوساله . 2 - بچة گاو کوهی، بچة گوزن . 3 - پوست گوساله . 4 - نوعی غلة خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آن راجدور یا جودره خوانند. 5 - نام مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن به غایب بدبو می باشد. 1"} -{"line": "71609 گودنشین (گُ. نِ) (ص .)دارای محل سکونت در یک گود. کنایه از: آدم های مفلس و بی خانه . 1"} -{"line": "71610 گودی ( گودی .)(اِ.)1 - وضع یا کیفیت گود بودن . 2 - داشتن کف یا بستری در پایین تر از سطح محیط . 1"} -{"line": "71611 گور (اِ.) قبر، جای دفن مرده . ؛ گور خود را کندن کنایه از: اسباب نابود خود را فراهم کردن ؛ گور خود را گم کردن کنایه از: رفتن و ناپدید شدن شخص بد یا دشمن . 1"} -{"line": "71612 گور (اِ.) 1 - گورخر. 2 - جای بی آب و علف . 1"} -{"line": "71613 گور به گور (ب) (ص مر.) نفرین و آرزوی جزای شخصی است برای مرده . 1"} -{"line": "71614 گوراب (اِمر.) 1 - میدان اسب دوانی . 2 - محلی که در آن هر هفته یک بار بازار تشکیل شود (در گیلان و مازندران )؛ هفته بازار. 3 - سراب، زمین شوره زار. 1"} -{"line": "71615 گوراب (اِمر.) = گورابه : گنبدی که بر سر قبر سازند. 1"} -{"line": "71616 گوراسب (اَ) (اِمر.) گونة وحشی اسب که مخصوص آفریقاست . نام علمی این حیوان هیپوتیگریس است که ترجمة آن به فارسی اسب ببری می باشد. وجه تسمیه بدان جهت است که سطح بدن حیوان دارای خطوط تیره و روشنی است که از دور شباهت به پوست ببر پیدا می کند. این حیوان به صورت دسته های بزرگ زندگی می کند و می توان آن را اهلی و تربیت کرد و مانند اسب معمولی استفاده نمود، گورخر آفریقایی . 1"} -{"line": "71617 گوراندن (دَ) (مص م .) 1 - درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آن را). 2 - آشفتن . 1"} -{"line": "71618 گوراگور (گُ رّ گُ) (ق مر.) با شعلة سوزان . 1"} -{"line": "71619 گورخانه (نِ) (اِمر.) محل قبر، محل دفن، مقبره . 1"} -{"line": "71620 گورخر (رِ خَ) (اِمر.) حیوانی است شبیه خر که بدنش خط های سیاه دارد. 1"} -{"line": "71621 گورخوان (خا) (ص فا.) = گورخواننده : 1 - آن که بر سر قبر قرآن خواند؛ قاری قرآن بر گور مرده . 2 - آن که بر سر قبر تلقین میت کند؛ ملقن . 1"} -{"line": "71622 گوردین (اِ.) = کوردین : 1 - گلیم و پلاس . 2 - جامه ای پشمین مانند کپنک که فقیران و درویشان پوشند. 1"} -{"line": "71623 گورزا (ص مف ) = گورزاده : 1 - در گذشته چون زن آبستنی که زادنش نزدیک بود می مرد، او را در گور می نهادند و شخصی را روی گور می گماشتند و نی یا لوله ای از درون گور به بیرون می گذاشتند تا چون کودک زاده شود صدایش از آن لوله شنیده شود و گور را بشکافند و بیرون آورند. عامه این کودکان را گورزا می گفتند و معتقد بودند که چنین کودکی کوتاه قد خواهد شد. 2 - کوتاه قد، کوتوله . 1"} -{"line": "71624 گورستان (رِ) (اِمر.) قبرستان . 1"} -{"line": "71625 گورماست (اِمر.) = گوره ماست : 1 - ماستی که از شیر گورخر باشد. 2 - ماست چکیده ای است که شیر خام در آن داخل کنند و بر هم زنند و خورند و گاه آب غوره یا سماق در آن زنند. 1"} -{"line": "71626 گورن (رَ) (اِ.) [ تر - جغتابی ] 1 - حلقه ای که لشکری در گرد چیزی تشکیل دهد. 2 - نوعی اردوگاه که به وسیلة گردونه هایی - که به شکل دایره تنظیم کنند - سنگربندی شود. 1"} -{"line": "71627 گورک (رَ) (اِ.) سنگی که گازران جامه بر آن زنند و شویند. 1"} -{"line": "71628 گورک ( گورک .) (اِ.) غوره، حصرم . 1"} -{"line": "71629 گورکن ( گورکن .) (اِمر.) پستاندار شبگرد نقب زن از تیرة راسوسانان . 1"} -{"line": "71630 گورکن (کَ) (ص فا.) قبرکن . 1"} -{"line": "71631 گورگا (گَ وُ) (اِ.) [ مغ . ] = گورگه : طبل، کوس . 1"} -{"line": "71632 گوری (حامص .) عشرت، نشاط . 1"} -{"line": "71633 گوریده (دَ یا د) (اِمف ) آشفته، درهم و برهم . 1"} -{"line": "71634 گوریش (گَ یا گُ) (ص مر.) = گاوریش : احمق، ابله . 1"} -{"line": "71635 گوریل [ فر. ] (اِ.) نوعی از میمون شبیه به انسان که بلندی اش تا دو متر هم می رسد، دُم ندارد و بدنش از موهای بلند و زیادی پوشیده شده است . 1"} -{"line": "71636 گوز (گُ) (اِ.) چشم، عین . 1"} -{"line": "71637 گوز (گَ) (اِ.) گردو، جوز. 1"} -{"line": "71638 گوز (اِ.) باد صداداری که از مخرج انسان خارج می شود، تیز، ضرطه . ؛ گوز چه ربطی به شقیقه دارد کنایه از: دو چیز نامتجانس و نامربوط، جواب حرف نامربوط . ؛گنده گوز ی کردن ادعا کردن، تفاخر بی اصل و اساس کردن . 1"} -{"line": "71639 گوز معلق (مُ عَ لَ) (اِ.) (عا.) با سر به زمین خوردن، شدیداً به زمین خوردن . 1"} -{"line": "71640 گوزن (گَ وَ) (اِ.) هر یک از جانوران متعلق به گونه های مختلف تیرة گوزن ها در اندازه و رنگ های گوناگون ؛ گاو کوهی . 1"} -{"line": "71641 گوزو (ص مر.) (عا.) آن که زیاد می گوزد. کنایه از آدم بی اهمیت . 1"} -{"line": "71642 گوزگند (گَ) 1 - (اِمر.) ضرطة بد بو. 2 - کنایه از: سخنان لاف و گزاف و هرزه . 1"} -{"line": "71643 گوساله (لِ) (اِ.) بچة گاو، گاوی که هنوز بالغ نشده است . 1"} -{"line": "71644 گوسفند (فَ) از جانوران اهلی و علف خوار که گوشت و پوست و شیرش مورد استفاده انسان است . 1"} -{"line": "71645 گوسپند (پَ) [ په . ] (اِمر.) نک گوسفند. 1"} -{"line": "71646 گوش (اِ.) 1 - عضو شنوایی . 2 - گوشه، زاویه . ؛ گوش از چیزی گرفتن آن چیز را ترک کردن، به آن چیز بی توجهی کردن . ؛ گوش کسی بدهکار نبودن کنایه از: به حرف دیگران توجهی نکردن . 1"} -{"line": "71647 گوش (گُ) (اِ.) در آیین زردشتی، ایزد نگهبان چارپایان ؛ و نام روز چهاردهم از هر ماه خورشیدی . 1"} -{"line": "71648 گوش بدر (ب دَ) (ص مر.) منتظر، انتظارکش . 1"} -{"line": "71649 گوش بریدن (بُ دَ) (مص م .) (عا.) با حیله و نیرنگ از کسی پول گرفتن . 1"} -{"line": "71650 گوش به زنگ (ب. زَ)(ص مر.) منتظر، مترصد، آمادة عمل . 1"} -{"line": "71651 گوش خراش (خَ) (ص .) صدای آزاردهنده . 1"} -{"line": "71652 گوش داشتن (تَ) (مص ل .) متوجه بودن، مراقب بودن . 1"} -{"line": "71653 گوش ماهی (اِمر.) صدف، غلاف صدف . 1"} -{"line": "71654 گوش نهادن (نِ دَ) (مص م .) سخن شنیدن، متوجه شدن . 1"} -{"line": "71655 گوش پاک کن (کُ) (اِمر.) میله ای کوچک و باریک که بر سر آن پنبه پیچیده اند و برای پاک کردن گوش به کار می رود. 1"} -{"line": "71656 گوش پیچ دادن (دَ) (مص م .) تنبیه کردن . 1"} -{"line": "71657 گوش کردن (کَ دَ) (مص ل .) 1 - شنیدن . 2 - توجه کردن، پذیرفتن . 1"} -{"line": "71658 گوش کشیدن (کِ دَ) (مص ل .) کنایه از: توجه نکردن، اهمیت ندادن . 1"} -{"line": "71659 گوش گرفتن (گِ رِ تَ)(مص م .)(عا.) 1 - گوش دادن، توجه کردن . 2 - پند کسی را پذیرفتن . 1"} -{"line": "71660 گوشاسب (اِ.) رؤیا، خواب . 1"} -{"line": "71661 گوشان (اِ.) افشرة انگور، شیرة انگور. 1"} -{"line": "71662 گوشانه (نِ) (اِ.) گوشه، کمینگاه . 1"} -{"line": "71663 گوشت (اِ.) بخش های نرم بدن جانوران به ویژه مهره داران که معمولاً زیر پوست قرا ر دارد این بخش از بدن جانوران حلال گوشت کاربُرد غذایی دارد. 1"} -{"line": "71664 گوشت (گُ وِ) = گوش . گویش : 1 - (اِمص .) گفتن، گفتار. 2 - (اِ.) یکی از آوازهای شش گانه است که قدما آن را تشخیص داده اند، گواشت . 1"} -{"line": "71665 گوشت تلخ (تَ) (ص مر.) (عا.) بداخلاق، بدمعاشرت . 1"} -{"line": "71666 گوشت کوب (اِ.) ابزاری که به وسیلة آن گوشت پخته ر ا در ظرفی می کوبند. 1"} -{"line": "71667 گوشتالو (ص مر.) چاق، فربه . 1"} -{"line": "71668 گوشتخوار (خا) (ص .) 1 - دارای عادت یا گرایش به خوردن مواد گوشتی .2 - دارای ویژگی تغذیه از جانوران . 1"} -{"line": "71669 گوشتخواران (خا) (اِ.) گروهی از پستانداران که فقط از گوشت تغذیه می کنند و اغلب دارای دندان ها و چنگال های قوی می باشند. 1"} -{"line": "71670 گوشخار (اِ.) گوشواره . 1"} -{"line": "71671 گوشدار (ص فا.) = گوش دارنده : 1 - دارای گوش، دارندة گوش، دارای آلت شنوایی . 2 - شنونده، سامع . 3 - آن که استراق سمع کند. 4 - متوجه، مراقب . 5 - محافظت کننده، نگهبان، حامی، حمایت کننده . 1"} -{"line": "71672 گوشزد (زَ) (اِمص .) یادآوری، تذکر دادن، خاطرنشان ساختن . 1"} -{"line": "71673 گوشمالی (حامص .) تنبیه . 1"} -{"line": "71674 گوشه (ش ) (اِ.) 1 - کنج، زاویه . 2 - هر یک از تقسیمات دستگاه موسیقی ایرانی . 3 - کنایه، حرف کنایه آمیز. 4 - کناره، لبه . 5 - جای خلوت، جای دور از مردم . 1"} -{"line": "71675 گوشه دار ( گوشه دار .) (ص مر.) 1 - سخن همراه با طعنه و کنایه . 2 - زاویه دار. 1"} -{"line": "71676 گوشه زدن ( گوشه زدن . زَ دَ) (مص ل .) (عا.) طعنه و کنایه زدن . 1"} -{"line": "71677 گوشه پسله ( گوشه پسله . پَ لِ) (اِمر.) (عا.) جای دور افتاده . 1"} -{"line": "71678 گوشه چشم ( گوشه چشم . چَ) (اِمر.) کنایه از: توجه و التفات مختصر و کوتاه . 1"} -{"line": "71679 گوشه گرفتن ( گوشه گرفتن . گِ رِ تَ) (مص م .) گوشه - نشینی کردن . 1"} -{"line": "71680 گوشه گیر ( گوشه گیر .) (اِفا.) خلوت نشین، زاهد. 1"} -{"line": "71681 گوشواره (رِ) (اِمر.) = گوشوار: 1 - زینتی که زنان در گوش آویزند. 2 - آن است که بر دو جانب در ورودی های ساختمان دو ستون بنا کرده و نیم آجر عقب تر سازند. 1"} -{"line": "71682 گوشوان (مص مر.) = گوش بان : محافظ، مراقب، راعی . 1"} -{"line": "71683 گوشور (وَ) (ص .) فرمانبر، مطیع . 1"} -{"line": "71684 گوشی (اِ.) 1 - گیرندة تلفن که به وسیلة آن صدای طرف مکالمه شنیده می شود. 2 - وسیله ای برای پوشاندن گوش برای سرما و گرما. 3 - اسبابی برای گوش دادن به صداهای درون بدن جاندار مثل قلب و ریه . 4 - سمعک . 5 - نوعی بیماری در سرانگشتان که باعث عفونت آن می شود. 1"} -{"line": "71685 گول 1 - (ص .)ابله، نادان . 2 - (اِ.) مکر، فریب . 3 - دلق . 1"} -{"line": "71686 گول (اِ.)1 - حوض . استخر، تالاب . 2 - دریاچه . 1"} -{"line": "71687 گون (گَ وَ) (اِ.) نوعی گیاه خاردار که دارای ساقه های ستبر و شاخه های بلند می باشد. بیشتر در نقاط کوهستانی می روید و گل های آن سفید یا زرد رنگ می باشد. 1"} -{"line": "71688 گون [ په . ] 1 - (اِ.) گونه، رنگ . 2 - (پس .) به صورت پسوند در ترکیبات آید به معنی شکل و رنگ : آبگون، آسمان گون، بنفشه گون . 1"} -{"line": "71689 گوناب (اِمر.) سرخی ای که زنان برای زیبایی به چهرة خود مالند، گلگونه، سرخاب، غازه . 1"} -{"line": "71690 گوناگون (ص مر.) رنگارنگ، مختلف . 1"} -{"line": "71691 گونه (نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - رنگ، نوع . 2 - رخ، سیما. 3 - قسمت گوشتی زیر چشم ها و ک نار بینی و دهان، لُپ . 4 - همانند چیزی مانند: پیامبر - گونه . 1"} -{"line": "71692 گونی [ هند. ] (اِ.)1 - پارچة خشنی که ریسمانش ا ز لیف کنف و غیره تابیده شود و از آن کیسه بافند. 2 - کیسه ای از پارچة خشن که برای حمل بار سازند. 1"} -{"line": "71693 گونیا (اِ.) ابزاری است به شکل مثلث از جنس فلز، پلاستیک یا چوب برای رسم زاویة قائمه یا آزمودن آن . 1"} -{"line": "71694 گوه (گُ وِ) (اِ.) تکه چوبی که هنگام شکافتن کُنده آن را در شکاف ایجاد شده می گذارند که دو نیم کردن آن آسان تر شود. 1"} -{"line": "71695 گوهر (گُ هَ) [ په . ] (اِ.) 1 - از سنگ های قیمتی . 2 - اصل، نژاد. 3 - ذات، سرشت . 1"} -{"line": "71696 گوهربار ( گوهربار .)(ص فا.)1 - نثار کننده گوهر، گوهرافشان . 2 - (کن .) جوانمرد. 3 - ریزنده قطرات (ابر). 1"} -{"line": "71697 گوهردار ( گوهردار .) (ص فا.) شمشیر آب داده و جوهردار. 1"} -{"line": "71698 گوهری ( گوهری .) (ص نسب .) 1 - گوهرفروش، زرگر. 2 - ذاتی، سرشتی . 3 - اصیل، پاک نژاد. 1"} -{"line": "71699 گوهرین ( گوهرین .) (ص نسب .) منسوب به گوهر. 1 - دارای گوهر. 2 - مزین به جواهر. 1"} -{"line": "71700 گوچاه (گَ یا گُ) (اِمر.) گودالی که چندان عمیق نباشد و ته آن را بتوان دید، حفره . 1"} -{"line": "71701 گوژ (اِ. ص .) خمیده، منحنی . 1"} -{"line": "71702 گوژ (اِ.) زنبور (عسل )، نحل . 1"} -{"line": "71703 گوژپشت ( گوژپشت . پُ) (ص .) کسی که پشتش قوز و برآمدگی دارد. 1"} -{"line": "71704 گوگ (اِ.) تکمة گریبان، گوی گریبان . گوگه و گوک و گوکه و قوقه نیز گویند. 1"} -{"line": "71705 گوگار (اِ.) جعل، سرگین غلطان . 1"} -{"line": "71706 گوگال (اِ.) جعل، سرگین غلطان . 1"} -{"line": "71707 گوگرد (گِ) [ په . ] (اِ.) عنصری با علامت شیمیایی S، جامد و زردرنگ و قابل اشتعال، معادن آن بیشتر نزدیک کوه های آتشفشان است، در صنعت کبریت سازی مصرف زیاد دارد. 1"} -{"line": "71708 گوی (اِ.) 1 - جسمی که فاصلة همة نقطه های سطح آن تا مرکزش برابر است، کره . 2 - توپی که از یک ماده سخت و تو پر است و در برخی از بازی ها به کار می رود. 1"} -{"line": "71709 گوی بردن (بُ دَ) (مص ل .) پیش افتادن . 1"} -{"line": "71710 گوی در افکندن (دَ. اَ کَ دَ) (مص ل .) به مبارزه طلبیدن . 1"} -{"line": "71711 گویا (ص فا.) گوینده، سخن گو. 1"} -{"line": "71712 گویا (ق .) واژه ای که برای ظن و احتمال به کار رود. مثل : گویا او ایرانی است . 1"} -{"line": "71714 گویس (گَ) (اِ.)1 - ظروف شیر و ماست و دوغ . 2 - چوبی که بدان دوغ را جهت برآوردن مسکه زنند، شیرزنه . 1"} -{"line": "71715 گویش (یِ) (اِمص .) گفتن، گفتار. 1"} -{"line": "71716 گوینده (یَ د) (اِفا.) 1 - سخنگو. 2 - آن که شغلش در رادیو و تلویزیون گویندگی است . 1"} -{"line": "71717 گویندگی (یَ د) (حامص .) 1 - سخن گویی، نطق . 2 - خوانندگی (آواز)، قوالی . 1"} -{"line": "71718 گویی (ق .) قید شک و تردید. به معنی گویا، پنداری . 1"} -{"line": "71719 گپ (گَ) (اِ.) سخن، حرف، گفتگوی دوستانه . 1"} -{"line": "71720 گپ ( گپ .) (ص .) گنده و ستبر، کلان . 1"} -{"line": "71721 گپ (گُ) (اِ.) گونه . 1"} -{"line": "71722 گپ زدن (گَ. زَ دَ) (مص ل .) سخن گفتن، حرف زدن . 1"} -{"line": "71723 گپر (گَ) (اِ.) خفتان . 1"} -{"line": "71724 گپی (گُ) (اِ.) بوزینه، میمون . 1"} -{"line": "71725 گچ (گَ) (اِ.) 1 - نوعی از خاک که پس از استخراج از معدن به کوره می برند و حرارت می دهند تا تبدیل به گچ شود. 2 - (کن .) کندذهن، ناتوان از فهم و شعور. 1"} -{"line": "71726 گچ بری ( گچ بری . بُ) (حامص .) نقش و نگار درست کردن با گچ در روی دیوار و سقف ساختمان . 1"} -{"line": "71727 گچه (گَ چِ) (ص .) کسی که نتواند روان و فصیح سخن بگوید. 1"} -{"line": "71728 گچک (گ چَ)(اِ.)نام سازی است شبیه کمانچه که با آرشه نواخته می شود. 1"} -{"line": "71729 گژ (گَ) (ص .) کج، منحنی . 1"} -{"line": "71730 گژار (گَ) (اِ.) 1 - چینه دان مرغ . 2 - حوصله . 1"} -{"line": "71731 گژدم (گَ دُ) (اِ.) عقرب . 1"} -{"line": "71732 گی (گِ) [ انگ . ] (اِ.) مرد، ولگرد، یارو. در جمع به معنای همجنس بازان مذکر. 1"} -{"line": "71733 گیا (اِ.) مخفف گیاه . 1"} -{"line": "71734 گیاغ (اِ.) گیاه، نبات . 1"} -{"line": "71735 گیاه [ په . ] (اِ.) هر رستنی که از زمین بروید. 1"} -{"line": "71736 گیاه شناسی (ش ) (اِ.) علمی که موضوع آن تحقیق دربارة گیاهان و رستنی هاست . 1"} -{"line": "71737 گیاهک (هَ) (اِمصغ .) بخشی از رویان دانه که پس از رویش دانه و رشد به گیاه جدید تبدیل می شود. 1"} -{"line": "71738 گیتار [ فر. ] (اِ.) از سازهای زهی که دارای شش سیم می باشد و با انگشتان دست نواخته می شود. 1"} -{"line": "71739 گیتاشناسی (ش ) (اِ.) شناسایی نقشة زمین . 1"} -{"line": "71740 گیتی [ په . ] (اِ.) 1 - دنیا، جهان . 2 - کاینات . 1"} -{"line": "71741 گیتی نورد (نَ وَ) (اِفا.) جهانگرد. 1"} -{"line": "71742 گیج (ص .) پریشان، آشفته . 1"} -{"line": "71743 گیجگاه (اِمر.) مابین چشم و گوش، شقیقه . 1"} -{"line": "71744 گید (اِ.) مرغ گوشت ربا، غلیواج، زغن . 1"} -{"line": "71745 گید [ فر. ] (اِ.) دفتر راهنمای یک شهر یا یک کشور. 1"} -{"line": "71746 گیدی (ص .) 1 - قرمساق، دیوث . 2 - بی - جرأت . 1"} -{"line": "71747 گیر 1 - (اِمص .) گرفتگی، مانع . 2 - دشواری در کار، اشکال . 3 - (ص .) گرفتار، اسیر. 1"} -{"line": "71748 گیر آوردن (وَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - به دست آوردن . 2 - اسیر کردن، مقید ساختن . 1"} -{"line": "71749 گیر دادن (دَ) (مص ل .) (عا.)بند کردن، به کسی یا موضوعی پرداختن و از آن دست نکشیدن . 1"} -{"line": "71750 گیرا (ص فا.) 1 - گیرنده، جذاب . 2 - فریبنده، زیبا. 3 - اثرگذار، مؤثر. 1"} -{"line": "71751 گیراگیر (اِمر.) 1 - بحبوحه، لحظة حساس . 1"} -{"line": "71752 گیرایی (حامص .) جذابیت، گرفتگی . 1"} -{"line": "71753 گیربکس (بُ) [ انگ . ] (اِمر.) جعبه ای است محتوی دنده های مختلف در اتومبیل ها، قدرت تحرک موتور به این جعبه منتقل می شود و سپس به وسیلة دنده، به دنده های مختلف منتقل می گردد. 1"} -{"line": "71754 گیره (رِ) (اِ.) وسیله ای برای گرفتن و نگه داشتن چیزی . 1"} -{"line": "71755 گیرودار (رُ) (اِ.) بحبوحه، هنگامه . 1"} -{"line": "71756 گیس [ په . ] (اِ.) موی بلند، گیسو. 1"} -{"line": "71757 گیس سفید (س ) (اِ.) زن سالخورده و دارای تجربه و آگاهی . 1"} -{"line": "71758 گیسو (اِ.) زلف، موی بلند سر زنان که از پشت گردن بلندتر باشد. ج . گیسوان . 1"} -{"line": "71759 گیسو بریدن (بُ دَ) (مص ل .) رسمی در سوگواری که زنان به هنگام عزاداری گیسوی خود را می بریدند. 1"} -{"line": "71760 گیسو بریده (بُ د) کنایه از: زن بی شرم و حیا. 1"} -{"line": "71761 گیشا (گِ) [ ژاپنی . ] (اِ.) هر یک از دختران ژاپنی که برای تأمین عیش و سرگرمی مردان آموزش دیده اند. 1"} -{"line": "71762 گیشه (ش ) [ فر. ] (اِ.) باجه، دریچه . 1"} -{"line": "71763 گیلاس [ انگ . ] (اِ.) فنجان، لیوان مخصوصاً لیوان پایه دار بلوری . 1"} -{"line": "71764 گیلاس (اِ.) درختی است از تیرة گل سرخیان که دارای گونه های مختلف است . میوه اش سفت و خوشمزه و شیرین است . 1"} -{"line": "71765 گیلو (اِ.) = گیلوئی : قسمت فاصلة بین طاق عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچ بری کنند و آن به منزلة گلوی طاق و سقف است . 1"} -{"line": "71766 گیلک (لَ) (اِ.) منسوب به گیلان . 1"} -{"line": "71767 گیلکی (لَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به گیلک، زبان مردم گیلان از زبان های ایرانی از خانوادة هندواروپایی . 2 - (اِ.) گوشه ای در آواز دشتی از ملحقات شور (موسیقی ). 1"} -{"line": "71768 گیلی (اِ.) پشته، تل . 1"} -{"line": "71769 گیم (گِ) [ انگ . ] (اِ.) دور بازی مثلاً در بازی تنیس یا والیبال . 1"} -{"line": "71770 گیوتین [ فر. ] (اِ.) آلتی برای قطع کردن سَر مجرمان که در سال 1792 م . در فرانسه به کار افتاد. 1"} -{"line": "71771 گیومه (مِ) [ فر. ] (اِ.) علامتی که به این شکل « » در دو طرف کلمه می گذارند. 1"} -{"line": "71772 گیوه (وِ) (اِ.) نوعی کفش که رویة آن از نخ یا ابریشم بافته می شود. ؛ گیوه ها را ورکشیدن کنایه از: تصمیم به رفتن گرفتن و آمادة حرکت شدن . 1"} -{"line": "71773 گیپور (اِ.) نوعی پارچة توری زبر و پر از نقش های گل و بوتة برجسته . 1"} -{"line": "71774 ی (حر.) سی و دومین حرف از الفبای فارسی برابر با 10 در حساب ابجد. 1"} -{"line": "71775 ی (پس .) این حرف به آخر اسم ملحق شود برای افادة نسبت بین دو چیز و آن برای معانی متعدد بود. 1 - مطلق نسبت، و آن بر چند قسم است :الف - نسبت به مکان : شیرازی، اصفهانی، رامسری . ب - نسبت به چیز: ارغوانی، پرنیانی، زعفرانی . ج - نسبت به شخص : اسرافیلی . 2 - سازندگی و فروشندگی را رساند: کبابی، چلوپزی . 3 - اتصاف و دارندگی را رساند به جای «ور»، «مند»: هنری = هنرمند و نامی = نامور. 4 - معنی فاعلی دهد: خونی = خون کننده، خون ریزنده . 5 - معنی مفعولی دهد: زندانی = به زندان انداخته . 6 - گاه به آخر مصدر اضافه شود و معنی لیاقت دهد:خوردنی، پوشیدنی، سوختنی . 1"} -{"line": "71776 ی (پس .) به آخر کلمه درآید و نشانة نکره بودن باشد: پادشاهی، مردی، گلی . 1"} -{"line": "71777 ی (مجهول ) در قدیم تلفظ ح را به صورت « ی » می نوشتند و آن را یای مجهول می نامیدند (مق . یای معروف ) مانند: دلیر. این تلفظ در قرن های اخیر از میان رفته و بدل به یای معروف شده و امروزه فرقی بین این دو یاء نیست ولی هنوز فارسی زبانان افغانستان و پاکستان و هندوستان بین این دو فرق گذارند. 1"} -{"line": "71778 ی (معروف ) تلفظ « i » را به صورت « ی » می نوشتند و می نویسیم و آن را در قدیم یای معروف می نامیدند (مق .) یای مجهول مانند:پذیر. 1"} -{"line": "71779 یأجوج (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نام یکی از دو قبیلة وحشی ساکن در پشت کوه های قفقاز. 2 - کنایه از: انسان های وحشی . 1"} -{"line": "71780 یأس (یَ) [ ع . ] (اِ.) ناامیدی، ناامید شدن . 1"} -{"line": "71781 یا [ ع . ] (حر.) حرف ندا به معنای «ای »، «ایا». 1"} -{"line": "71782 یا (حر رب .) به معنای ذیل آید: الف - ح رف ربط و عطف که معنای تردید یا اختیار را می رساند. ب - حرف شرط با فعل منفی آید و برای مفهوم مثبت آن فعل معنی ادات شرط دهد. 1"} -{"line": "71783 یا کریم (کَ) (اِ.) نوعی کبوتر که آوازش مانند تلفظ «یا کریم » است . 1"} -{"line": "71784 یائسه ( یائسه .) [ ع . یائسة ] (ص .) 1 - یائس . 2 - زنی که دیگر عادت ماهانه نشود. 1"} -{"line": "71785 یائسگی (ئِ س ) [ ع - فا. ] (حامص .) پایان دوران تولیدمثل و قطع عادت ماهانه در زنان . 1"} -{"line": "71786 یاالله (اَ لْ لا) [ ع . ] (ندا.) 1 - لفظی است که مردان هنگام ورود به خانه گویند، تا اگر زن نامحرم در خانه هست روی خود را بپوشاند. 2 - لفظی است که هنگام ورود شخص محترمی به مجلسی گویند و آن علامت بزرگداشت و احترام اوست . 3 - کلمة ختم مجلس سوگواری . 1"} -{"line": "71787 یاب (ص .) نابود، ضایع، بیهوده . 1"} -{"line": "71788 یاب (اِفا.) در ترکیب، به صورت مزید مؤخر به معنی یابنده آید: دیریاب، فلزیاب . 1"} -{"line": "71789 یابر (ب ) (اِ.) زمین یا دهی که پادشاه برای امرار معاش به کسی می داد. 1"} -{"line": "71790 یابس (ب ) [ ع . ] (اِفا.) خشک، سخت . ؛رطب و یابس به هم بافتن کنایه از: سخنان در هم و برهم و بی معنی گفتن . 1"} -{"line": "71791 یابنده (بَ د ) (اِفا.) 1 - دریابنده، درک کننده . 2 - پیدا کننده . 1"} -{"line": "71792 یابو (اِ.) 1 - اسب باری، اسب بارکش . 2 - (عا.) نادان، نفهم . ؛ یابو برداشتن کسی کنایه از: مالی یا امتیازی به دست آوردن و خود را بزرگ پنداشتن . 1"} -{"line": "71793 یابیدن (دَ) (مص م .) یافتن، پیدا کردن . 1"} -{"line": "71794 یاتاغان [ تر. ] (اِ.)= یاتاقان . یاطاقان : وسیله ای فلزی یا لاستیکی یا چرمی، که از ساییده شدن بازوی چرخ خودرو جلوگیری می کند. 1"} -{"line": "71795 یاختن (تَ) 1 - (مص م .) آختن، بیرون کشیدن . 2 - (مص ل .) قصد کردن . 3 - گراییدن، متمایل شدن . 1"} -{"line": "71796 یاخته (تِ) 1 - (ص مف .) آخته، بیرون کشیده . 2 - (اِ.) سلول، سلول بدن موجودات زنده که دارای دو قسمت مهم سیتوپلاسم و هسته می باشد. یاخته ها در حقیقت کوچکترین قسمت ساختمانی موجود زنده هستند که دارای تمام خواص و تظاهرات حیاتی می باشند. 1"} -{"line": "71797 یاد (اِ.) 1 - حافظه، ذهن . 2 - آموزش، تعلیم . 3 - بیداری . 4 - اندیشه، فکر. 5 - خاطر. ؛ یاد کسی دادن کسی را آموزس دادن . 1"} -{"line": "71798 یاد (پس .) دارای معنی قبول فعل : بنیاد، فریاد، زامیاد. 1"} -{"line": "71799 یاد آمدن (مَ دَ) (مص ل .) به خاطر آمدن . 1"} -{"line": "71800 یاد آوردن (وَ دَ) (مص م .) به خاطر آوردن، متذکر کردن . 1"} -{"line": "71801 یاد دادن (دَ) (مص م .) آموختن، آموزاندن . 1"} -{"line": "71802 یاد کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - یادآوری کردن، به خاطر آوردن . 2 - (عا.) به دیدار کسی رفتن . 1"} -{"line": "71803 یاد گرفتن (گ ِ ر ِ تَ) (مص م .) 1 - آموختن، 2 - حفظ کردن، از بر کردن . 1"} -{"line": "71804 یادآور (وَ) (ص فا.) آن که به یاد آورد، آن چه به یاد آورد. 1"} -{"line": "71805 یادآور شدن (وَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - به خاطر آوردن . 2 - به خاطر آوردن چیزی یا شخصی . 1"} -{"line": "71806 یادآوری (وَ) (حامص .) تذکر. 1"} -{"line": "71807 یادباد (اِمر.) یادکرد، یاد، ذکر. 1"} -{"line": "72010 یورتمه (مِ) [ تر. ] (اِ.) چهار نعل رفتن اسب . 1"} -{"line": "71808 یادبود (اِ.) 1 - یادگار، یادگاری . 2 - مراسمی که به یاد کسی برگزار شود. ؛ مجلس یادبود مجلسی که از برای یادبود و تذکر مرده برپا دارند. 1"} -{"line": "71809 یادداشت (اِ.) 1 - آن چه در یاد می ماند. 2 - هر علامت و نشانی که برای یادآوری قرار می دهند. 3 - دفترچه یا کاغذی که مطلبی را در آن می نویسند تا فراموش نشود. 4 - نامة کوتاه . 1"} -{"line": "71810 یادمان (اِمر.) 1 - آن چه برای یادبود کسی یا روی دادی ساخته می شود. 2 - مراسمی که برای یادبود کسی یا چیزی برپا می شود. 1"} -{"line": "71811 یادنامه (م ِ) (اِمر.) کتابی حاوی مقاله های متعدد که به یاد سال ولادت کسی، در زندگانی وی، یا پس از مرگ او نویسند. 1"} -{"line": "71812 یاده (دَ) (اِ.) 1 - قوة حافظه . 2 - رشوه . 1"} -{"line": "71813 یادواره (ر ) (اِمر.) مراسمی که به یاد شخصی یا روی دادی برگزار می شود. 1"} -{"line": "71814 یادگار (اِ.) 1 - یادبود، آنچه که از کسی به جا ماند و خاطرة او را زنده نگه دارد. 2 - آنچه که به دوستی دهند تا در یاد دوست بمانند، یادگاری . 1"} -{"line": "71815 یادگاری (اِ.) 1 - آن چه به عنوان یادگار و یادبود باشد. 2 - (عا.) هر چیز که به عنوان یادبود و هدیه به کسی دهند. 3 - آن چه بر در و دیوارها نویسند یا بر تنة درختان کنده کاری کنند. ؛ یادگاری نوشتن نوشتن خط وجمله یا شعری بر در و دیوار بناها یا در دفتر کسی . 1"} -{"line": "71816 یار (پس .) دارندگی : هوشیار (دارای هوش ). 1"} -{"line": "71817 یار (اِ.) [ په . ] 1 - دوست، همدم، معشوق . 2 - مجازاً رفیق یک رنگ و موافق . 3 - ناصر، معین . 4 - همراه . ؛ یار گرفتن در بازی یک یا چند تن از بازیکنان را برای کمک به خود برگزیدن . 1"} -{"line": "71818 یار غار (ر ) (اِمر.) 1 - لقب ابوبکر که هنگام هجرت پیامبر (ص ) از مکه به مدینه همراه آن حضرت در غار رفت . 2 - مجازاً: دوستی که انسان را در سختی تنها نمی گذارد. 1"} -{"line": "71819 یار کردن (کَ دَ) (مص م .) همراه نمودن . 1"} -{"line": "71820 یارا (اِ.) توانایی، نیرو. 1"} -{"line": "71821 یارانه (ن ) (ص مر. ق مر.) از روی یاری، سوبسید. 1"} -{"line": "71822 یارایی (حامص .) 1 - توانایی، طاقت . 2 - جرأت، دلیری . 3 - مجال، فرصت . 1"} -{"line": "71823 یارب (رَ) (اِ.) [ ع . ] (ندا.) پروردگارا، ای خدا. 1"} -{"line": "71824 یارج (رَ) (اِ.) معرب یاره ؛ دستبند. 1"} -{"line": "71825 یارد [ انگ . ] (اِ.) واحد طول در انگلستان تقریباً 92 سانتی متر. 1"} -{"line": "71826 یاردانقلی (قُ) [ تر. ] (اِ.) (عا.) آدم ناشناس، کسی که هویت او مجهول باشد. 1"} -{"line": "71827 یارستن (ر تَ) (مص ل .) توانستن، توانایی داشتن، از عهده برآمدن . 1"} -{"line": "71828 یارغو [ تر. ] (اِ.) دعوا، منازعه . 1"} -{"line": "71829 یارمند (مَ) (ص مر.) یاری دهنده، یار، دوست . 1"} -{"line": "71830 یاره (ر ) (اِ.) 1 - دستبند. 2 - طوق . 3 - توان، نیرو، جرأت . 1"} -{"line": "71831 یاره گیر ( یاره گیر .) (اِفا.) 1 - باج و خراج گیر. 2 - جمع کنندة محصول . 1"} -{"line": "71832 یارو (اِ.) (عا.) 1 - فلان، شخصی که نزد گوینده و شنونده هر دو شناخته است و به جهتی خواه اختصار کلام و خواه تمایل به آن که دیگران شخص مورد نظر را نشناسند گفته می شود. 2 - تعبیر استخفاف آمیز از کسی . 1"} -{"line": "71833 یارک (رَ) (اِ.) 1 - یار کوچک . 2 - بچه دان، رحم . 1"} -{"line": "71834 یارگی (رَ) (اِ.) 1 - یارایی، توانایی . 2 - مجال، فرصت . 1"} -{"line": "71835 یاری (حامص .) کمک، مدد. 1"} -{"line": "71836 یاری خواستن (خا تَ) (مص ل .) 1 - کمک طلبیدن، استعانت . 2 - توانایی خواستن . 1"} -{"line": "71837 یاری دادن (دَ) (مص ل .) 1 - کمک کردن . 2 - توانایی دادن . 1"} -{"line": "71838 یاری کردن (کَ دَ) (مص م .) 1 - کمک کردن . 2 - نیرو بخشیدن . 1"} -{"line": "71839 یاری گر (گَ) (ص فا.) 1 - کمک کار. 2 - نیرو دهنده . 1"} -{"line": "71840 یاریدن (دَ) (مص م .) یاری کردن، حمایت نمودن . 1"} -{"line": "71841 یاز (اِ.) 1 - ارش ؛ واحدی در طول و آن از نوک انگشت میانی تا آرنج می باشد. 2 - گام، قدم . 1"} -{"line": "71842 یازان (ص فا.)1 - قصدکنان . 2 - در حال اندازه - گیری . 1"} -{"line": "71843 یازدن (ز دَ) (مص م .) نک . یازیدن . 1"} -{"line": "71844 یازده (دَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی بین ده و دوازده، 11. 1"} -{"line": "71845 یازش (ز) (حامص .) 1 - قصد، آهنگ . 2 - نمو، بالیدگی . 1"} -{"line": "71846 یازنده (زَ د ) (ص فا.) قصدکننده، آهنگ - کننده . 1"} -{"line": "71847 یازه (ز ) (اِمص .) 1 - خمیازه . 2 - کشش، لرزه . 1"} -{"line": "71848 یازیدن (دَ) (مص ل .) 1 - قصد کردن، دست انداختن به چیزی . 2 - بالیدن، نمو کردن . 3 - خمیازه کشیدن . 1"} -{"line": "71849 یاس (اِ.) درختچه ای زینتی از تیرة زیتونیان با گل های معطر و سفید. 1"} -{"line": "71850 یاسا [ تر - مغ . ] (اِ.) 1 - فرمان و حکم پادشاهی . 2 - قانون و مجازات مغولی . 1"} -{"line": "71851 یاسامه (مِ) (اِ.) مالیاتی غیر از مالیات معروف به قلان و قبچور که از عشایر و کشاورزان وصول می شد. 1"} -{"line": "71852 یاسج (س ) (اِ.) یاسچ . یاسیج تیر پیکان دار. 1"} -{"line": "71853 یاسر (س ِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) طرف چپ . 2 - (ص .) قمارباز. 1"} -{"line": "71854 یاسم (س یا سَ) (اِ.) نک یاسمین . 1"} -{"line": "71855 یاسمین (سَ) (اِ.)= یاسمن : گلی است خوشبو به رنگ زرد، سفید یا کبود. 1"} -{"line": "71856 یاسه (س ) [ تر - مغ . ] (اِ.) نک یاسا. 1"} -{"line": "71857 یاسین [ ع . ] (اِ.) یس ؛ نام یکی از سوره های قرآن . 1"} -{"line": "71858 یاعلی (عَ) [ ع . ] (ندا.) این ترکیب در عرف فارسی زبانان در موارد مختلف به کار رود: 1 - هنگامی که دو آشنا به یکدیگر رسند و از دیدار هم خوش حال شوند. ؛ یاعلی گفتن باب دوستی با کسی گشودن . 2 - هنگامی که دسته جمعی بخواهند چیز سنگینی را از جا حرکت دهند. ؛ یاعلی کردن نام علی را گفتن و از او مدد خواستن . 1"} -{"line": "71859 یاغی (غِ) [ ع . ] (اِفا.) سرکش، نافرمان . 1"} -{"line": "71860 یاغی گری (گَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - دشمنی، عداوت . 2 - سرکشی . 1"} -{"line": "71861 یافتن (تَ) (مص م .) 1 - پیدا کردن، حاصل کردن . 2 - به دست آوردن . 3 - شناختن . 4 - دیدن، حس کردن . 1"} -{"line": "71862 یافته (تِ) (اِمف .) 1 - پیدا کرده . 2 - شناخته . 3 - به دست آورده . 1"} -{"line": "71863 یافه (فِ) (ص .) یاوه، بی معنی، بیهوده . 1"} -{"line": "71864 یافه درای ( یافه درای . دَ)(ص فا.) بیهوده گو، ژاژخای . 1"} -{"line": "71865 یافوخ [ ع . ] (اِ.) محل التقای استخوان مقدم سر به استخوان مؤخر سر، جان دانه . 1"} -{"line": "71866 یاقوت [ ع . ] (اِ.) از سنگ های معدنی گران بها به رنگ های سرخ، زرد، کبود. 1"} -{"line": "71867 یاقوتی 1 - (اِ.) نوعی از انگور که دانه های آن ریز و سرخ رنگ است . 2 - (ص نسب .) به رنگ یاقوت . 1"} -{"line": "71868 یال (اِ.) 1 - گردن . 2 - بن گردن . 3 - موی گردن اسب . 4 - زور، قدرت . 1"} -{"line": "71869 یال برآوردن (بَ وَ دَ)(مص ل .)گردن کشیدن، سرافرازی نمودن . 1"} -{"line": "71870 یال و کوپال (لُ) (اِمر.) توش و توان، نیرو، زورمندی . 1"} -{"line": "71871 یالانچی [ تر. ] (اِ.)1 - بی بند و بار. 2 - ریسمان - باز. 1"} -{"line": "71872 یالقوز (اِ.) = یالغوز. 1 - شخص مجرد، بی زن و فرزند. 2 - بی قید و بند، کسی که مشکل و دردسر ندارد 1"} -{"line": "71873 یاللعجب (لَ لْ عَ جَ) [ ع . ] (شب جم .) شگفتا! عجبا! 1"} -{"line": "71874 یالمند (مَ) (ص .) مخفّفِ عیالمند، شخصی که زن و فرزند دارد. 1"} -{"line": "71875 یالیت (لَ تْ یا تَ) [ ع . ] (اِ.) ای کاش . 1"} -{"line": "71876 یام (اِ.)1 - اسب قاصد، پیک . 2 - جایی که اسب پیک را با اسب تازه نفس عوض می کردند. 1"} -{"line": "71877 یام (حر رب .) نک . یا. 1"} -{"line": "71878 یامان [ تر. ] (اِ.) (عا.) نوعی باد است که اگر بیاید یا کسی بدان مبتلا گردد مایة مرگ او می شود. 1"} -{"line": "71879 یامخانه (ن ) [ تر - فا. ] (اِ.) پست خانه، چاپارخانه . 1"} -{"line": "71880 یامفت (مُ) (اِمر.) (عا.) مفت، رایگان . 1"} -{"line": "71881 یان (اِ.) 1 - سخنان بی معنی که بی اراده گفته شود. 2 - هذیان . 1"} -{"line": "71882 یانع (ن ) [ ع . ] (اِفا. ص .) رسیده . 1"} -{"line": "71883 یانه (ن ) (اِ.) 1 - هاون . 2 - بزرک و تخم کتان . 1"} -{"line": "71884 یانکی (اِ.) نامی تحقیرآمیز برای آمریکاییان خاصه نظامیان آمریکا. 1"} -{"line": "71885 یاهو (اِ.) نوعی کبوتر که آوازش مانند تلفظ «یاهو» است . 1"} -{"line": "71886 یاور ( یاور .) (اِ.) درجة نظامی که سابقاً در ارتش معمول بود و به جای آن سرگرد برگزیده شد. 1"} -{"line": "71887 یاور (وَ) (ص .) یاری دهنده، پشتیبان . 1"} -{"line": "71888 یاوند (وَ) (اِ.) پادشاه . ج . یاوندان . 1"} -{"line": "71889 یاوه (و ) (ص .) 1 - بیهوده، بی معنی . 2 - بی - سرپرست، سرِخود. 1"} -{"line": "71890 یاوه کردن ( یاوه کردن . کَ دَ) (مص م .) گم کردن، هدر دادن . 1"} -{"line": "71891 یاوه گشتن ( یاوه گشتن . گَ تَ) (مص ل .) گُم شدن . 1"} -{"line": "71892 یاوه گو ( یاوه گو .) (ص فا.) بی هوده گو، آن که سخنان بی معنی گوید. 1"} -{"line": "71893 یاوگی (وَ) (حامص .) بیهودگی، هرزگی . 1"} -{"line": "71894 یاکند (کَ) (اِ.) یاقوت . 1"} -{"line": "71895 یب (یَ) (اِ.) تیر پیکان دار. 1"} -{"line": "71896 یباب (یَ) [ ع . ] (ص .) خراب، ویرانه . 1"} -{"line": "71897 یبس (یُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) خشکی . 2 - (ص .) (عا.) بدخلق، بدمعاشرت . 1"} -{"line": "71898 یبوست (یُ سَ) [ ع . یبوسة ] 1 - (اِمص .) خشکی، عدم رطوبت . 2 - در فارسی : خشکی مزاج و کار نکردن شکم . 1"} -{"line": "71899 یتاق (یَ) [ تر. ] (اِ.) کشیک، نگهبانی . 1"} -{"line": "71900 یتاقی (یَ) (ص .) پاسبان، نگهبان . 1"} -{"line": "71901 یتیم (یَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کودک پدر مرده . 2 - هر چیز منحصر به فرد و بی همتا. 1"} -{"line": "71902 یتیم خانه ( یتیم خانه . ن ) [ ع - فا. ] (اِمر.)جای پرورش یتیمان، دارالایتام . 1"} -{"line": "71903 یتیمچه ( یتیمچه چ ) (اِ.) بادمجان یا کدوی آب پز شده که آن را با ماست یا کشک خورند. 1"} -{"line": "71904 یحتمل (یُ تَ مَ) [ ع . ] (ق .) شاید، احتمال دارد. 1"} -{"line": "71905 یحموم (یَ) [ ع . ] 1 - (ص .) سیاه . 2 - (اِ.) دود. 3 - (اِخ .) نام اسب امام حسین و اسب هشام ابن عبدالملک . 1"} -{"line": "71906 یخ (یَ) [ اوس . ] (اِ.) آبی که از سرما جامد شده باشد. ؛ یخ کسی نگرفتن کنایه از: الف - موفق نشدن . ب - مورد توجه قرار نگرفتن . ؛ یخ کسی گرفتن کنایه از: کار او رونق گرفتن . 1"} -{"line": "71907 یخ بندان ( یخ بندان . بَ) (اِمر.) 1 - شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب . 2 - قسمتی از دوران چهارم زمین شناسی . 1"} -{"line": "71908 یخ دان ( یخ دان .) (اِمر.) 1 - ظرفی که یخ در آن نهند. 2 - ظرفی صندوق مانند که در سفر خوراکی ها را در آن نهند. 3 - هرچیز از مال و اسباب که ذخیره گذارند تا وقت حاجت به کار آید. 1"} -{"line": "71909 یخ در بهشت ( یخ در بهشت . دَ. ب هِ) (اِمر.) 1 - نوعی نوشیدنی که از شیر و شکر و نشاسته درست کنند. 2 - شربت آبلیمو. 1"} -{"line": "71910 یخ شکن ( یخ شکن . ش کَ) (ص مر.) 1 - شکنندة یخ . چکشی که بدان قالب یخ را شکنند. 3 - کشتی ای که بدان قطعات بزرگ یخ اقیانوس های منجمد را شکنند تا رفت و آمد کشتی ها در آن ممکن شود. 1"} -{"line": "71911 یخ کردن ( یخ کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - بسیار سرد شدن . 2 - (عا.) کنایه از: بسیار متعجب شدن . 3 - وا رفتن، دمغ شدن . 1"} -{"line": "71912 یخاری (یُ) [ تر. ] (ق .) بالا. 1"} -{"line": "71913 یخلا بودن (یُ. دَ) (ص .) (عا.) بی خیال، بی قید. 1"} -{"line": "71914 یخنی (یَ) (اِ.) 1 - آبگوشت ساده . 2 - پخته . 1"} -{"line": "71915 یخه (یَ خِ) (اِ.) 1 - گریبان، یقه . 2 - قسمتی از لباس که در دور گردن قرار می گیرد. 1"} -{"line": "71916 یخچال ( یخچال .) (اِمر.) 1 - محل نگاهداری یخ . 2 - وسیله ای که با نیروی برق کار می کند و هرچه را در آن بگذارند سرد نگاه می دارد. 1"} -{"line": "71917 یخچه ( یخچه چ ) (اِ.) تگرگ . 1"} -{"line": "71918 ید (یَ) [ ع . ] (اِ.) دست . ج . ایدی . ایادی . 1"} -{"line": "71919 ید (یُ) [ فر. ] (اِ.) جسمی است جامد، بلوری و خاکستری مایل به سیاه در آب حل نمی شود ولی در الکل محلول است و در داروسازی مورد استفاده قرار می گیرد. 1"} -{"line": "71920 ید طولی (یَ د لا) [ ع . ] (ص مر.) مهارت، زبردستی، توانایی . 1"} -{"line": "71921 یده (یَ د) (اِ.) ایجاد برف و باران با سحر و جادو. 1"} -{"line": "71922 یده چی ( یده چی .) (ص مر.) جادوگری که ایجاد برف و باران با سحر و جادو را می داند. 1"} -{"line": "71923 یدک (یَ دَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - اسب زین کردة بدون سوار که پیشاپیش موکب پادشاهان و امرا حرکت می دادند. 2 - ابزار یا اسباب که ذخیره نگه دارند تا آن را به جای تباه شدة آن نهند. 1"} -{"line": "71924 یدک کش ( یدک کش . کَ یا کِ) [ تر - فا. ] (ص فا.) 1 - آن که افسار یدک را در دست دارد و همراه برد. 2 - کسی که علاوه بر وظیفة خود مسئولیت وظیفة دیگری را نیز به عهده دارد. 1"} -{"line": "71925 یدکی (یَ دَ) [ تر - فا. ] (ص .) قطعات اضافی که برای جایگزین کردن قطعات خراب شدة یک دستگاه نگه داری می شود. 1"} -{"line": "71926 یر به یر شدن (ی . ب . ی . شُ دَ) (مص ل .) بی حساب شدن، نه بدهکار بودن و نه طلبکار بودن . 1"} -{"line": "71927 یرا (یَ) (اِ.) چین و شکن . 1"} -{"line": "71928 یراعه (یَ عَ یا ع ِ ) [ ع . یراعة ] (اِ.) 1 - گول و بد دل . 2 - شترمرغ ماده . 3 - بیشه نشیب، نیستان - ناک . 4 - کرم شب تاب . 1"} -{"line": "71929 یراق (یَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - ساز و برگ اسب . 2 - سلاح . 1"} -{"line": "71930 یراق کوبی ( یراق کوبی .) [ تر - فا. ] (حامص .) کوبیدن و نصب کردن یراق در و پنجره از قبیل قفل و لولا و دستگیره و مانند آن . 1"} -{"line": "71931 یرغو (یَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - عوارضی که برای رسیدگی به جرایم گرفته می شد (ایلخانان ). 2 - سیاست . 3 - بازرسی، مجلس محاکمه . 1"} -{"line": "71932 یرقان (یَ رَ) [ ع . ] (اِ.) بیماری زردی، نوعی بیماری که در اثر اختلالات کبد به وجود می آید. 1"} -{"line": "71933 یرلیغ (یَ) [ تر. جغ . ] (اِ.) حکم و فرمان پادشاه . ؛ یرلیغ خانی : فرمان پادشاه (ایلخانان و دوره های بعدی ). 1"} -{"line": "71934 یرمغان (یَ مَ) (اِ.) ارمغان، تحفه . 1"} -{"line": "71935 یرنداق (یَ رَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - روده . 2 - تسمه و دوال نرم و سفید. 1"} -{"line": "71936 یزدادی (یَ) (اِمر.) 1 - قلیه و قیمه را گویند که بعد از پخته شدن تخم مرغ بر بالای آن ریزند. 2 - کوفته که در آن تخم مرغ پخته باشد. 1"} -{"line": "71937 یزدان (یَ) [ په . ] (اِ.) خدا، خداوند. 1"} -{"line": "71938 یزنه (یَ نِ) (اِ.) آیزنه ؛ شوهر خواهر. 1"} -{"line": "71939 یزک (یَ زَ) (اِ.) پیش قراول، جلودار. 1"} -{"line": "71940 یسار (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طرف چپ . 2 - چهره ای که د یدن آن نحوست و شومی می آورد. 1"} -{"line": "71941 یساق (یَ) [ تر - مغ . ] (اِ.) 1 - سیاست . 2 - فسق (سنگلاخ ). 3 - ترتیب و ساختگی . 1"} -{"line": "71942 یساول (یَ وُ) [ تر. ] (اِ.) جلودار، پیش قراول . 1"} -{"line": "71943 یسر ( یسر .) (اِ.) 1 - درخت محلب (آلبالوی تلخ ) را گویند که از چوب آن سابقاً جهت ساختن مسواک برای شست و شوی دندان ها استفاده می کردند. 2 - چوب درخت بان را گویند که چون محکم و تیره رنگ و معطر است از آن جهت ساختن تسبیح و در منبت کاری استفاده می کنند. 1"} -{"line": "71944 یسر (یُ) [ ع . ] (اِمص .) آسانی، فراخی مق عسر. 1"} -{"line": "71945 یسنا (یَ) (اِ.) 1 - پرستش، ستایش . 2 - یکی از بخش های اوستا که در هنگام مراسم مذهبی خوانده می شود. 1"} -{"line": "71946 یسیر (یَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کم، اندک . 2 - سهل، آسان . 3 - قمارباز. 1"} -{"line": "71947 یشت (یَ شْ) (اِ.) 1 - پرستش، ستایش . 2 - بخشی از اوستا در ستایش آفریدگار و امشاسپندان . 1"} -{"line": "71948 یشتن (یَ تَ) (مص ل .) 1 - ستایش کردن، نیایش کردن . 2 - دعا خواندن هنگام غذا خوردن . 1"} -{"line": "71949 یشته کردن (یَ تِ. کَ دَ) (مص ل .) دعا خواندن، نماز کردن . 1"} -{"line": "71950 یشم (یَ) (اِ.) یشپ ؛ از سنگ های معدنی گران بها به رنگ های سبز تیره و کبود. 1"} -{"line": "71951 یشمی (یَ) (ص .) رنگ سبز تند، به رنگ یشم . 1"} -{"line": "71952 یشپ (یَ) (اِ.) نک یشم . 1"} -{"line": "71953 یشک (یَ) (اِ.) دندان، دندان پیشین . 1"} -{"line": "71954 یطاق (یَ) [ تر. ] (اِ.) خوابگاه . 1"} -{"line": "71955 یعسوب (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پادشاه زنبوران عسل . 2 - رییس بزرگ . 1"} -{"line": "71956 یعقوب (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کبک نر. ج . یعاقیب . 2 - پسر اسحق و پدر حضرت یوسف . 1"} -{"line": "71957 یعنی (یَ) [ ع . ] (جملة فعلی ) 1 - قصد می کند او (مفرد مذکر غایب از فعل مضارع از مصدر عنایت ). 2 - در فارسی : بدین معنی، چنین معنی می دهد. ؛ یعنی کشک کنایه از: دانستن جواب سر بالای طرف، یا فهمیدن مقصود باطنی اوست که مخالف میل درک کننده است . 1"} -{"line": "71958 یغام (یَ) (اِ.) غول بیابانی . 1"} -{"line": "71959 یغلاوی (یَ) (اِ.) 1 - تابة کوچک دسته دار. 2 - کاسة کوچک دسته دار مخصوص غذا گرفتن سربازان . 1"} -{"line": "71960 یغلغ (یَ لَ) [ تر. ] (اِ.) تیر پیکان دار. 1"} -{"line": "71961 یغما (یَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - تاراج، غارت، چپاول . 2 - نام شهری در ترکستان که زیبارویان آن معروف بودند. 1"} -{"line": "71962 یغماگر (یَ گَ) [ تر - فا. ] (ص مر.) غارتگر، تاراج گر. 1"} -{"line": "71963 یغمایی (یَ) [ تر - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به یغما. 2 - خوبرو، زیبا. 1"} -{"line": "71964 یغور (یُ) [ تر. ] (عا.) بزرگ، درشت، بدشکل . 1"} -{"line": "71965 یفاع (یَ) [ ع . ] (اِ.) زمین بلند، پشته . 1"} -{"line": "71966 یقطین (یَ) [ ع . ] (اِ.) هر بوته که بر زمین پهن شود چون خربزه، کدو، خیار و جز آن . 1"} -{"line": "71967 یقظان (یَ) [ ع . ] (ص .) بیدار، هوشیار. 1"} -{"line": "71968 یقظه (یَ ظِ) [ ع . یقظة ] (اِمص .) بیداری، هوشیاری . 1"} -{"line": "71969 یقنعلی بقال (یَ نَ. بَ قُ) (اِ.) کنایه از آدم فقیر و بی اهمیت و کسی است که سرش به کلاهش نیرزد و ارزش اجتماعی نداشته باشد. 1"} -{"line": "71970 یقه (یَ قِ) [ تر. ] (اِ.) نک یخه . 1"} -{"line": "71971 یقه سفید ( یقه سفید . س ) [ تر - فا ] (ص مر.) 1 - (عا.) کارمند دفتری یا دارای شغلی که مستلزم آلودگی دست و لباس نیست . 2 - (عا.) کسی که دستش به دهانش می رسد. 1"} -{"line": "71972 یقه چرکین ( یقه چرکین . چِ) [ تر - فا. ] (ص مر.) (عا.) تنگدست، بیچاره . 1"} -{"line": "71973 یقین (یَ) [ ع . ] (ص .) بدون شک، بی گمان . 1"} -{"line": "71974 یقین کردن (یَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) باور کردن . 1"} -{"line": "71975 یقیناً ( یقیناً . نَ نْ) [ ع . ] (ق .)قطعاً، مسلماً، مطمئناً، از روی یقین . 1"} -{"line": "71976 یل (یَ) (ص .) پهلوان، دلاور. ج . یلان . 1"} -{"line": "71977 یلامق (یَ مِ) [ معر. ] (اِ.) جِ یلمق . 1"} -{"line": "71978 یلب (یَ لَ) [ ع . ] (اِ.) جوشن چرمین . 1"} -{"line": "71979 یلدا (یَ) (اِ.) این واژه سُریانی و به معنای تولد و زایش است . یعنی تولد مهر (متیرا) در شب اول زمستان که بلندترین شب سال است و ایرانیان به یُمن تولد مهر در این شب جشنی برپا می کنند. 1"} -{"line": "71980 یللی (یَ لَ) (اِ.) (عا.) 1 - وقت تلف کردن، عمر را به بطالت گذراندن . 2 - بیکارگی و تنبلی و تن آسانی کردن . 1"} -{"line": "71981 یللی تللی کردن ( یللی تللی کردن . تَ لَُ. کَ دَ) (مص ل .) ولگردی و هرزه گردی کردن، عمر را به بطالت گذرانیدن . 1"} -{"line": "71982 یلمان (یَ) (اِ.) 1 - لبة تیغ . 2 - ضرب شمشیر. 1"} -{"line": "71983 یلمق (یَ مَ) [ معر. ] (اِ.) معرب یلمة فارسی به معنی قبا. ج . یلامق . 1"} -{"line": "71984 یلمه (یَ مِ) (اِ.) قبا. 1"} -{"line": "71985 یله (یَ لَ یا لِ) (ص .) 1 - رها، ول . 2 - آزاد. 3 - هرزه، بیهوده . 4 - تنها، منفرد. 5 - کج . 1"} -{"line": "71986 یله دادن ( یله دادن . دَ) (مص م .) لم دادن، تکیه دادن به چیزی به نحوی که بدن در حال استراحت کامل قرار گیرد. 1"} -{"line": "71987 یله کردن ( یله کردن . کَ دَ) (مص م .) رها کردن، واگذاشتن . 1"} -{"line": "71988 یلوه (یَ وِ) (اِ.) مرغ کوچکی که می گویند در اثر باران به وجود می آید. 1"} -{"line": "71989 یلک (یَ لَ) (اِ.) کلاه گوشه، گوشه ای از کلاه یا تاج . 1"} -{"line": "71990 یلی زن (یَ. زَ) (ص فا.) خواننده . 1"} -{"line": "71991 یم (یَ) [ ع . ] (اِ.) دریا. 1"} -{"line": "71992 یمام (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کبوتر دشتی، کبوتر صحرایی . 2 - اراده، قصد. 1"} -{"line": "71993 یمن (یُ مْ) [ ع . ] (اِ.) خیر و برکت، خجستگی . 1"} -{"line": "71994 یمن ناصیت ( یمن ناصیت . ص یَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خوش - اقبالی . 2 - صداقت، بی گناهی . 1"} -{"line": "71995 یمین (یَ) [ ع . ] (اِ.)1 - سمت راست . 2 - سوگند، قسم . 1"} -{"line": "71996 ینابیع (یَ ب) [ ع . ] (اِ.) جِ ینبوع ؛ چشمه ها. 1"} -{"line": "71997 ینبوع (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چشمة بزرگ . 2 - جوی بسیار آب . 1"} -{"line": "71998 ینگه (یَ گِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - یدک، دنباله . 2 - زنی که شب زفاف همراه عروس به خانة داماد می رود. 1"} -{"line": "71999 ینگی (یَ گِ) [ تر. ] (اِ.) نو، جدید. 1"} -{"line": "72000 ینگی دنیا ( ینگی دنیا . دُ) [ تر - فا. ] (اِمر.) = ینگ دنیا: دنیای جدید، مجازاً: امریکا. 1"} -{"line": "72001 یهود (یَ) [ ع . ] (اِ.) بنی اسرائیل، پیروان حضرت موسی . 1"} -{"line": "72002 یهودی ( یهودی .) [ ع . ] 1 - (ص .) کسی که دارای دین یهود باشد. 2 - (عا.) کنایه از: آدم خسیس و محافظه کار. 1"} -{"line": "72003 یهوه (یَ هُ وَ) [ عبر. ] (اِ.) اسمی است که در تورات بر خدا اطلاق شده است و دلالت بر سرمدیت آن ذات مقدس کند. 1"} -{"line": "72004 یواش (یَ) [ تر. ] (ق . ص .)آهسته، آرام، به نرمی . 1"} -{"line": "72005 یواشکی (یَ شَ) [ تر - فا. ] (ق مر.) به آرامی و آهستگی . 1"} -{"line": "72006 یواقیت (یَ) [ ع . ] (اِ.) جِ یاقوت . 1"} -{"line": "72007 یوبه (ب ) (اِ.) آرزو، خواهش . 1"} -{"line": "72008 یوبیدن (دَ) (مص م .) آرزو داشتن، میل کردن . 1"} -{"line": "72009 یورت [ تر - مغ . ] (اِ.) 1 - چراگاه ایلات و عشایر. 2 - محل خیمه و خرگاه . 3 - مسکن، منزل . 4 - یورد. 1"} -{"line": "72011 یورش (رِ) [ تر. ] (اِ.) تاخت و تاز، هجوم . 1"} -{"line": "72012 یورغه (غَ یاغ ) [ تر. ] (اِ.) اسب راه رو. 1"} -{"line": "72013 یورو (رُ) [ انگ . ] (اِ.) واحد پول مشترک کشورهای عضو اتحادیة اروپا. 1"} -{"line": "72014 یوز (اِ.) حیوانی است درنده شبیه پلنگ اما کوچکتر از آن که در قدیم آن را برای شکار تربیت می کردند. 1"} -{"line": "72015 یوزباشی [ تر. ] (اِ.) فراشباشی، فراشی که سر دستة صد نفر بود. 1"} -{"line": "72016 یوزنده (زَ د) (ص فا.) جستجو کننده . 1"} -{"line": "72017 یوزه (زَ یاز) (اِ.) سگ شکاری . 1"} -{"line": "72018 یوزپلنگ (پَ لَ) (اِمر.) پستانداری از راستة گوشتخواران و از تیرة گربه ها که دارای اندامی کشیده و بلند است . و به همین جهت می تواند به سرعت بدود. جثه این حیوان کمی از پلنگ کوچکتر است ولی ارتفاع آن به مناسبت درازی دست و پاهایش از پلنگ بیشتر است . 1"} -{"line": "72019 یوزک (زَ) (اِمر.) توله سگ شکاری . 1"} -{"line": "72020 یوزیدن (دَ) (مص ل .) جُستن، جستجو کردن . 1"} -{"line": "72021 یوسف آرا (سُ) (ص فا.) بسیار زیباتر از یوسف، که در زیبایی آرایش دهندة یوسف باشد. 1"} -{"line": "72022 یوغ (اِ.) چوبی که هنگام شخم زدن زمین بر گردن گاو می گذارند. 1"} -{"line": "72023 یوم (یَ یا یُ) [ ع . ] (اِ.) روز. ج . ایام . 1"} -{"line": "72024 یوم البعث (یَ یا یُ مُ لْ بَ) [ ع . ] (اِمر.) روز رستخیز، روز قیامت . 1"} -{"line": "72025 یوم الحساب ( یوم الحساب ُ. لْ ح ) [ ع . ] (اِمر.) روز قیامت، روز شمار. 1"} -{"line": "72026 یوم الدین ( یوم الدین .) [ ع . ] (اِمر.) روز قیامت، روزشمار. 1"} -{"line": "72027 یوم القرار ( یوم القرار . قَ) [ ع . ] (اِمر.) روز قیامت، روز رستخیز. 1"} -{"line": "72028 یوم الله ( یوم الله ُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) روز مقدس، روز گرامی . 1"} -{"line": "72029 یوم الموعود ( یوم الموعود . مَ) [ ع . ] (اِمر.) روز قیامت، روز رستخیز. 1"} -{"line": "72030 یومیه (یُ یِ) [ ع - فا. ] (ق .) روزانه، مخارج روزانه . 1"} -{"line": "72031 یون (اِ.) نمد زین، روپوش زین . 1"} -{"line": "72032 یون (یُ) [ فر. ] (اِ.) اتم یا گروهی از اتم های باردار است که یک یا چند الکترون از دست داده است . 1"} -{"line": "72033 یونت ئیل [ تر. ] (اِ.) هفتمین سال از دورة 12 سالة ترکی . 1"} -{"line": "72034 یونجه (یُ جِ) [ تر. ] (اِ.) گیاهی است از نوع اسپرس که خوراک چهارپایان است . 1"} -{"line": "72035 یونسکو (نِ کُ) [ انگ . ]Unesco (اِ.) سازمان علمی، فرهنگی و تربیتی . 1"} -{"line": "72036 یونولیت (یُ نُ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجاری ماده ای سبک و متخلخل و معمولاً سفید که در بسته بندی و عایق کاری کاربرد دارد، فیبر سفید. 1"} -{"line": "72037 یونیسف (س ) [ انگ . ]Unicef (اِ.) سازمانی وابسته به سازمان ملل متحد که هدفش کمک به بهداشت کودکان و مادران است . 1"} -{"line": "72038 یوگا [ سنس . ] (اِ.) مجموعه ای از تمرین های بدنی برای تأمین تن درستی و به دست آوردن قدرت روحی . 1"} -{"line": "72039 یویو (یُ یُ) (اِ.) نوعی اسباب بازی کودکان . 1"} -{"line": "72040 یک ( یک .) (ص )1 - تنها و بی همتا. 2 - نخست، اول . 3 - (کن .) درجة بالا، بسیار خوب . 1"} -{"line": "72041 یک (یَ یا یِ) [ په . ] (اِ.) نخستین شمارة اعداد، واحد. 1"} -{"line": "72042 یک اسبه ( یک اسبه . اَ ب) (اِ.) (ص مر.) 1 - دارای یک اسب . 2 - یک تنه، به تنهایی . 3 - (اِ.) آفتاب . 1"} -{"line": "72043 یک انداز ( یک انداز . اَ) 1 - (ص مر.) برابر. 2 - (اِ.) تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد. 1"} -{"line": "72044 یک بخته ( یک بخته . بَ تِ)(ص .) زنی که در زندگی بیش از یک شوهر نکرده باشد. 1"} -{"line": "72045 یک بند ( یک بند . بَ) (ق مر.) پیوسته، پشت سر هم . 1"} -{"line": "72046 یک تنه ( یک تنه . تَ نِ) (ق .) تنها به تنهایی . 1"} -{"line": "72047 یک تیغ ( یک تیغ .) (ص مر.) 1 - متحد در جنگ . 2 - (عا.) یک دست، یکسره . 1"} -{"line": "72048 یک جا ( یک جا .) (ق .) 1 - با هم، با یکدیگر. 2 - همگی، به کلی . 1"} -{"line": "72049 یک دل (یَ یا یِ. د) (ص مر.) 1 - متحدالقول، یک زبان . 2 - صمیمی، مخلص . 1"} -{"line": "72050 یک دنده ( یک دنده . دَ د) (ص مر.) لجوج، خود - رأی . 1"} -{"line": "72051 یک رو (ی ) ( یک رو .) (ص مر.) 1 - صمیمی، خالص . 2 - یک دست، یک نواخت . 3 - آن که پشت و روی وی یکی باشد. 1"} -{"line": "72052 یک روند ( یک روند . رَ وَ) (ق .) (عا.) پیاپی، پشت سر هم . 1"} -{"line": "72053 یک زبان ( یک زبان . زَ) (ق مر.) متفق القول، یک - دل . 1"} -{"line": "72054 یک زخم ( یک زخم . زَ) (ص مر.) لقب سام نریمان که اژدهایی را با یک ضربه کشت . 1"} -{"line": "72055 یک سان ( یک سان .) (ص مر. ق مر.) 1 - همانند. 2 - برابر. 3 - مساوی . 4 - یک نواخت . 1"} -{"line": "72056 یک سر ( یک سر . سَ) (ص مر. ق مر.) 1 - تمام، همگی . 2 - سراسر. 3 - فوری . 4 - مستقیم . 1"} -{"line": "72057 یک سره ( یک سره . سَ ر ) (ق مر.) 1 - سراسر، از ابتدا تا انتها. 2 - به کلی، تماماً. 1"} -{"line": "72058 یک سره کردن ( یک سره . کَ دَ) (مص م .) تمام کردن، به اتمام رساندن . 1"} -{"line": "72059 یک طرفه ( یک طرفه . طَ رَ ف ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - از یک جهت، که فقط رعایت یک طرف شده باشد بدون رعایت طرف دیگر. 2 - خیابانی که فقط از یک سوی آن می توان رفت . 1"} -{"line": "72060 یک لاقبا ( یک لاقبا . قَ) (ص مر.) (عا.) بی چیز، تهی دست . 1"} -{"line": "72115 یکی یکی (یِ. یِ) (ق مر.) 1 - یکی پس از دیگری . 2 - فرداًفرد، هر یک جداجدا. 1"} -{"line": "72061 یک لخت ( یک لخت . لَ) (ص مر.) 1 - یکپارچه، یکدست . 2 - آن که همیشه بر یک وضع و حالت باشد و تغییر نکند. 1"} -{"line": "72062 یک نواخت ( یک نواخت . نَ) (ق مر.) 1 - یک سان . 2 - یک آوا. 1"} -{"line": "72063 یک نورد ( یک نورد . نَ وَ) (ص مر.) به یک طریق، بر یک منوال . 1"} -{"line": "72064 یک هزارم (یِ یا یَ. هِ رُ) (عد. کسری ) یک قسمت از هزار قسمت، هزار یک . 1"} -{"line": "72065 یک هشتم (یِ یا یَ. هَ تُ) (عد. کسری ) یک جزء از هشت، هشت یکم . 1"} -{"line": "72066 یک هفتادم (یِ یا یَ. هَ دُ) (عد. کسری ) یک جز از هفتاد جز، هفتاد یک . 1"} -{"line": "72067 یک هوا (یِ یا یَ. هَ) 1 - (ص مر.) جایی که هوای آن تغییر نکند. 2 - (ق مر.) (عا.) مقدار اندک، اندازة کوچک تر: فلانی یک هوا از شما بلندتر است . 1"} -{"line": "72068 یک وجبی ( یک وجبی . وَ جَ) (ص نسب .) (عا.) 1 - به قدر یک وجب . 2 - بسیار کوتاه قد. 1"} -{"line": "72069 یک ور ( یک ور . وَ) (ق مر.) (عا.) 1 - یک سو، یک طرف . 2 - کج، متمایل . 1"} -{"line": "72070 یک وری ( یک وری . وَ) (ص نسب .) یک طرفی، متمایل به یک جهت . 1"} -{"line": "72071 یک پهلو ( یک پهلو . پَ) 1 - (ص .) (عا.) لجوج، یک دنده . 2 - (اِ.) به یک طرف دراز کشیدن . 1"} -{"line": "72072 یک چند ( یک چند . چَ) (ق .) مدتی، روزگاری . 1"} -{"line": "72073 یک کاره ( یک کاره . رِ) (ص مر.) (ق مر.)(عا.)بی - جهت، بیهوده، کار بی معنی . 1"} -{"line": "72074 یک کاسه ( یک کاسه . س )(ق مر.)(عا.)یک جا، کلی . 1"} -{"line": "72075 یک کلمه ( یک کلمه . کَ لِ مِ) [ فا - ع . ] (ق مر.) متحد، یک سخن، یک زبان، متحدالقول . 1"} -{"line": "72076 یک گره ( یک گره . گِ رِ) (ص مر.) هم پیمان، متحد. 1"} -{"line": "72077 یکان ( یکان .) 1 - (ق .) یک یک . 2 - (ص .) یگانه، تک، منفرد. 1"} -{"line": "72078 یکایک ( یکایک . یکایک .) (ق .) یک یک، یکی پس از دیگری . 1"} -{"line": "72079 یکبار ( یکبار .) (ق .) 1 - یک دفعه، مقابل دو بار. 2 - بی خبر، غفلتاً. 1"} -{"line": "72080 یکبار مصرف ( یکبار مصرف . مَ رَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ویژة مصرف کردن برای یک نوبت . 1"} -{"line": "72081 یکباره ( یکباره . رِ) (ق .) 1 - یک دفعه، یکبار. 2 - ناگهان . 3 - به کلی، تمامی، همه . 1"} -{"line": "72082 یکبارگی ( یکبارگی . رِ) (حامص .) 1 - ناگهانی . 2 - همگی، همه . 1"} -{"line": "72083 یکتا ( یکتا .) (ص مر.) 1 - تنها. 2 - بی نظیر، بی مانند. 1"} -{"line": "72084 یکتاپرست ( یکتاپرست . پَ رَ) (ص مر.) موحد، آن که جز خدای یگانه نپرستد. 1"} -{"line": "72085 یکتایی ( یکتایی .) (اِ.) جامة یک لا و بی آستر. 1"} -{"line": "72086 یکجانبه ( یکجانبه . نِ ب یا بَ) (ق مر.) یک طرفه، از یک سو. 1"} -{"line": "72087 یکدانه ( یکدانه . نِ) (ص مر.) بی نظیر، فرد. 1"} -{"line": "72088 یکدست ( یکدست . دَ) (ص .) 1 - کسی که یک دست داشته باشد. 2 - یک شکل، یک جور، یک نواخت . 1"} -{"line": "72089 یکدستی ( یکدستی . دَ) (اِمص .) 1 - اتحاد، یگانگی . 2 - هماهنگی، یک شکلی . 1"} -{"line": "72090 یکدستی زدن ( یکدستی زدن . دَ. زَ دَ) (مص م .) (عا.) غافلگیر کردن، گول زدن . 1"} -{"line": "72091 یکدش (یَ دَ) (ص .) 1 - دورگه، انسان یا حیوانی که از دو نژاد باشد. 2 - حرامزاده . 1"} -{"line": "72092 یکدله ( یکدله . د لِ) (ص مر.) موافق، بی ریا. 1"} -{"line": "72093 یکدک (یَ دَ) (اِ.) آب یا هر مایع نیم گرم . 1"} -{"line": "72094 یکراست ( یکراست .) (ق .) (عا.) 1 - بی درنگ، بدون مقدمه . 2 - مستقیم . 1"} -{"line": "72095 یکران ( یکران .) (اِ.) اسب اصیل و خوب . 1"} -{"line": "72096 یکرنگ ( یکرنگ . رَ) (ص .) صادق، بی ریا. 1"} -{"line": "72097 یکره ( یکره . رَ) 1 - (ق .) یک بار، یک دفعه . 2 - (ص .) بی ریا، صادق . 1"} -{"line": "72098 یکریز ( یکریز .) (ق .)(عا.)پشت سر هم، پی درپی . 1"} -{"line": "72099 یکسو شدن ( یکسو شدن . شُ دَ) (مص .) کنار رفتن، برکنار شدن . 1"} -{"line": "72100 یکسو کردن ( یکسو کردن . کَ دَ) (مص م .) جدا کردن . 1"} -{"line": "72101 یکسوار ( یکسوار . س َ ) (ص .) یکه سوار؛ تک سوار، یکه تاز. 1"} -{"line": "72102 یکسون ( یکسون .) (ص .) برابر، مساوی . 1"} -{"line": "72103 یکشنبه ( یکشنبه . شَ ب) [ فا - عبر. ] (اِمر.) روز دوم از ایام هفته . 1"} -{"line": "72104 یکه (یَ یا یِ کِّ) (ص .) تنها، یگانه، بی مانند. 1"} -{"line": "72105 یکه بزن ( یکه بزن . ب زَ) (ص مر.) (عا.) کسی که در دعوا کردن و زد و خورد نظیر ندارد. 1"} -{"line": "72106 یکه تاز ( یکه تاز .) (ص فا.) بی نظیر، بی مانند، سوارِ بی همتا. 1"} -{"line": "72107 یکه خوردن ( یکه خوردن . خُ دَ) (مص ل .) (عا.) جا خوردن، متحیر و متعجب شدن . 1"} -{"line": "72108 یکه سوار (یَ یا یِ کِّ. سَ) (ص مر.) سوار یگانه، بی همتا در دلیری . 1"} -{"line": "72109 یکه شناس (یِ یا یِ کِّ. ش ) (ص مر.) (عا.) آدم وفادار، کسی که وقتی چشمش تو روی کسی باز شد دیگر دست از او بر نمی دارد. 1"} -{"line": "72110 یکهو (یَ هُ) (ق مر.) (عا.) ناگهان، غیر - منتظره . 1"} -{"line": "72111 یکپارچه ( یکپارچه . چِ) (ص .) درست، تمام، کامل . 1"} -{"line": "72112 یکی (یِ یا یَ ) (اِ.) 1 - یک عدد. 2 - یک نفر، کسی . 3 - یگانه، متحد. ؛ یکی به نعل و یکی به میخ زدن کنایه از: در هواداری از هر دو طرف دعوا یا بحث سخن گفتن . 1"} -{"line": "72113 یکی به دو ( یکی به دو . ب دُ) (اِمر.) (عا.) ستیزه، بگو مگو. 1"} -{"line": "72114 یکی یکدانه ( یکی یکدانه . یِ. نِ) (ص .) (عا.) دُردانه، بسیار عزیز. کنایه از: فرزند منحصر به فرد. 1"} -{"line": "72116 یگان (یَ) (ق .) 1 - بی نظیر، بی همتا، فرد. 2 - از تقسیمات ارتش . 1"} -{"line": "72117 یگانه (یَ نِ) (ص مر.) فرد، تنها. 1"} -{"line": "72118 یگانگی (یَ نَ) (حامص .) وحدت، یکتایی . 1"} -{"line": "72119 یگونه (یَ نِ) (ص .) یک گونه ؛ یکسان، یک جور. 1"} -{"line": "72120 ییلاق (یِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - کوهپایه، جای سردسیر. 2 - اقامتگاه تابستانی، جای خوش آب و هوا. 1"} \ No newline at end of file